من می دانستم که بعد از نگارش نامه به رهبر ، هم دوستان دیرین خود را از دست خواهم داد ، و هم بدست خود ، مخاطرات فراوانی را برای خود و اهل خود سامان خواهم داد . که متاسفانه این هردو رخ داد . دوستانی که باهم نان و نمک خورده بودیم ، بناگاه و درعرض یک ساعت ابروها درهم کشیدند و سخن از تخمه نفاقی راندند که از گذشته های دور در خمیره اجداد ما کارگذاشته شده بود .
همین دوستان ، باز سخن از هدر رفتن عمر و فرزندان و نسل های نیامده ما گفتند . اصلا نه انگار نگارش یک نامه ، می تواند ، و باید ، از مختصات یک جامعه مبتدی دینی باشد . که یک جامعه رشد یافته دینی ، بدلیل این که با کسی تعارف ندارد ، به جانبداری از حق مردم ، به بزرگ و کوچک بودن کسی نگاه نمی کند . اگر که خطایی صورت گرفته باشد . و اگر این خطا ، به وادی ظلم و حق مردم قدم گذارده باشد .
و من ، درهمه این احوال ، به حال جامعه و نظام و انقلاب خودمان تاسف می خوردم که در سی سالگی بلوغش ، تاب تحمل یک نامه مشفقانه را نیز ندارد . چه برسد به این که شما بعنوان یک مسلمان پیرو علی ، بخواهی بعنوان یک شهروند ، عبور بیت المال بی زبان را در ناکجای زندگی خطاکاران و روبندگان بیت المال واخواهی کنی و بپرسی : ای همه شما که بر سرکارید ، در این سی سال انقلاب ، با اموال و دارایی های انسانی کشور من چه کرده اید ؟!
در مطلب تازه ای که برای شما خواهم نوشت به فرایندی اشاره خواهم کرد که ما را برسر تاسف های بزرگتری می نشاند . و حال آنکه جامعه ما بیش از تاسف و غصه و تلخکامی ، به رشد ، به همدلی ، به فرهیختگی ، به راستی و درستی ، به فهم ، و به مردمی غیور و مومن و آزاده و وطن دوست بیش از مردم بی تفاوت و بریده از خیر و شر کشورشان نیاز مند است . البته برای آنان که از آزادگی بهره ای نصیبشان نشده ، گاه ، بریدگی مردم ، که کاری به کارشان نداشته باشند ، خواستنی تر از هوشمندی آنان است .