سر تیتر خبرها
روز سوم، شلوغ تر از روز دوم بود

روز سوم، شلوغ تر از روز دوم بود

خیلی ها آمدند. یکی از اصفهان آمده بود. بانویی بود پنجاه و چند ساله. دو نفر جدا جدا از هرمزگان آمده بودند. یکی شان اهل لنگه بود و دیگری بندرعباس. یکی جانباز بود و گرفتار زندگی: سخت. دیگری هشت سال اسیربوده در عراق با کلی حرف های در سینه مانده که مفری برای فوران می جست. خانواده های بسیاری آمدند. و جوانان و دانشجویان بسیاری. جوانی آذری آمد که در عراق دستفروشی می کند. دوست قدیمی ام آمد که در این سه شب پای ثابت نمایشگاه بوده. از شهرهای اطراف نیز آمدند. از ورامین، شهریار، کرج، قزوین، دماوند. خلاصه روز سوم، مثل روز دوم، روز مردم بود. بی آنکه بشناسمشان. از نام آشنایان کسی نیامد. اما بی نشانان – مردم – آمدند. شاید وجه مشترک همه ی شان “عشق” بود. نیامده بودند تابلو ببینند. آمده بودند خود را محک بزنند. این که تا چه اندازه عاشق اند. و چه آزمون شگفتی است این آزمون عشق.

نمایشگاه تا چهار شنبه برقرار است. یعنی چهارشنبه روز اختتامیه است. پیشنهاد می کنم چهار شنبه را از دست ندهید. نشانی؟ خیابان کارگر- بالاتر از میدان انقلاب – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه ی عبدی نژاد – شماره ی 18 – طبقه ی دوم. از ساعت شش تا هشت عصر. چشم به راه شما خوبانم.

محمد نوری زاد
پانزده اردیبهشت نود و سه – تهران

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

48 نظر

  1. حالا نفهم تر میدانم ! همینه میخواستی ؟
    من بر خلاف شما به احترام آقای نوری زاد به این بحث کودکانه خاتمه میدم
    فقط به این بسنده میکنم که واقعا از مکتب فردوسی چه آموخته ای که میخواهی به دیگران هم انتقال بدی !
    حالا من هیچ حداقل از آقای نوری زاد خجالت بکش که ناظر ادبیات این روای شاهنامه است !

    آقای نوری زاد من از شما خیلی عذر میخواهم من آدم بی ادبی نیستم اما وقتی کامنتی که از چهار چوب ادب خارجه ومنتشر میشه ادب حکم میکنه که پاسخی داده شود . به هر حال این آخرین پاسخ منه و به حرمت سایت خوب شما دیگر پاسخی نخواهم داد . سپاس . پطروسیان

     
  2. سلام حامد عزيز
    من متوجه گرديدم تصميمم كاملا اشتباه و به واسطه نگرش سطحىً من اخذ شده ، بنابراين كماكان درخدمت شما هستم .
    ضمن اينكه من نظر لطف شما را نسبت به مطالب خود ، هم از اسباب افتخار مى دانم و هم مايه پشتگرمى .به اميد موفقيت شما و ساير دوستان عزيز

     
  3. حامد عزيز
    من متوجه گرديدم تصميمم كاملا اشتباه و به واسطه نگرش سطحىً من اخذ شده ، بنابراين كماكان درخدمت شما هستم .
    ضمن اينكه من نظر لطف شما را نسبت به مطالب خود ، هم از اسباب افتخار مى دانم و هم مايه پشتگرمى .به اميد موفقيت شما و ساير دوستان عزيز

     
  4. سیگاری نیستم ولی هنوز از بهمنی میکشم که پدرم سال 57 روشن کرد.

     
  5. با سلام

    دوست عزيز بى كنش

    نويسنده آن مقاله آقاى عبدالنبى قيم نظر خود را با احترام وادب بيان نموده است

    شما در يوتيوب جستجو كنيد ببينيد در جواب شعر بادكوبه اى طرف مقابل اشعارى به مراتب گزنده تر والفاظى بسيار بد

    به قوم فارس اهانت كرده اند كه باعث تأسف بنده است ولى شروع كننده مصطفى بادكوبه اى بود كه با اهانت به عربها

    باعث ايجاد تنفر اقوام مختلف از يكديگر شده است

    —————-
    را جع به اشعار فردوسى ايشان اشعارى در مذمت اقوام مختلف ساكن ايران سروده است

    دوستداران فردوسى سعى نموده اند چنین القا كنند كه اين اشعار متعلق به او نبوده است

    نمونه اى از اين اشعار در شاهنامه و قضاوت با شما

    توهين به نژاد ترك و نفرت از تركها در بسياري از بيت هاي شاهنامه وجود دارد

    سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد…

    که این ترک زاده سزاوار نیست کس اورا به شاهی خریدار نیست

    که خاقان نژاداست و بد گوهر است به بالا و دیدار چون مادر است

    اشاره اي است به قباد فرزند انوشيروان كه مادرش ترك نژاد بود و بعد از انوشيروان به پادشاهي رسيد مادر قبادهُرمزچهارم (كه بنام “قاقم”يا”تاكوم”يا “قاين”ازاو ياد شده) منسوب به امپراطوري”گوی تورک(ترک آسمانی)”بود.انوشیروان جهت رفع خطر”ایستمی خاقان”،هرمزچهارم راجانشین خودساخت

    ———————

     
  6. محمد مهدوی فر

    این روزها وقتی نام آیت الله وحید خراسانی در جمع دوستان می آید ، هر کسی عبارت معروف ” سه تا جفتک زدن تا مرجع شدن” را مطرح میکند و گویا تقریبا در ذهن همه ” آیت الله خامنه ای “برای منظور این جمله تداعی شده است .
    من اگر دسترسی به آیت الله وحید داشتم ، ایشان را از تکرار این عبارات پرهیز می دادم کما اینکه قبلا هم ” لفظ ملای بی سواد ” را به کار برده اند .
    طرفداران آیت الله خامنه ای در ایران هر چند در مقایسه با جمعیت ایران اندک باشند ولی همین تعداد اندک نیز برای رهبری خود احترام قایلند و ما حتی اگر بخواهیم مردم را به حقیقتی نیز آگاه کنیم نباید از دایره ی ادب و نزاکت خارج شویم و نباید فراموش کنیم که همین علم الهدای مشهد و احمد خاتمی نیز به خاطر آلوده شدن به الفاظ زشت منفور اجتماع شدند .
    پس من ضمن احترامی که برای آیت الله وحید و سایر بزرگان قایلم ، از ایشان می خواهم تا وقتی منطق و برهان و استدلال هست ، از الفاظ تند پرهیز کنیم .
    مگر امام حسین (ع) و یاران او در صحرای کربلا به یزید و به لشگر یزید دشنام داده اند که ما خود را مجاز به دشنام می دانیم ؟
    جناب آقای وحید اگر این شیوه اثر می کرد ، داماد گرامی شما جناب آقای آملی لاریجانی از شما تاثیر می گرفت .
    نه تنها این شیوه تاثیری ندارد بلکه آنها را بیشتر عصبانی می کند .
    دیدید و دیدیم که در بند 350 اوین چه بر سر فرزندان ما آوردند .
    اینها اگر عصبانی شوند به اسیر و زندانی و به خانواده های آنها هم رحم نمی کنند .

     
    • آقای مهدوی فر ضمن تصدیق کلام متین شما قطعا می دانید و صرفا یادآوری می کنم: 1- آیات مکی را با مدنی مقایسه کنید 2- سخنان خمینی را در پاریس با حرفهایش در تهران مقایسه کنید 3- به الفاظ خامنه ای و نوچه هایش خاتمی و علم الهدا دقت کنید. پس از کوزه همان برون تراود که دروست، بنابراین آنها زبان یکدیگر را بهتر می فهمند.

       
  7. جناب نوری زاد عزیز

    سپاس پروردگار را که سر انجام به شما مجوز برگزاری نمایشگاه دادند. اموالتان را هم که پس گرفتید و منتظر مال الاجاره آن هستید! کار کوچکی نبوده است این. اگر چه شخصی بوده است ولی چون کار نسرین ستوده که او نیز مطالباتی به ظاهر شخصی داشت، کاری بود سترگ که بزرگانی چون شما از عهده آن برآمدید. شما به راستی یکی از الگوهای مبارزه بدون خشونت هستید. برایتان آرزوی غریبی دارم. آرزو می کنم هیچگاه به قدرت آلوده نگردید. این شعر “گر به قدرت برسی پست نگردی مردی” یک شوخی بیشتر نیست. قدرت همه را فاسد می کند. تنها راه مهار این حیوان وحشی افسار نظارت مردمی است که باید مرتب آن را کشید و نگاهبانی مداوم کرد. تاریخ خونبار این سرزمین گواه فساد بی اندازه قدرت است.

    یاد میر حسین موسوی افتادم. ایشان هم در هنر دستی دارد و کارهای زیبایی در هنر مدرن انجام داده است. در پشت میله های اسارت، شاید او هم رویای آزادی دارد. رویای برپایی نمایشگاهی با عنوان “جنبش سبز” شاید. او مردی است که حتی دشمنانش نیز با احترام از او یاد می کنند. نمونه آن نامه اخیر آیت الله حائری است که خواستار خاموشی شمعک جنبش سبز شده است. می داند که روزی این شعله مقدس روشن خواهد شد و دودمان هرچه خرافه و جهل است به باد خواهد داد. می داند که در آن زمان دادگاههای صالحه تشکیل خواهد شد و مال و منالی که بر پایه جهل مردم اندوخته است از حلقوم پلید خود و همفکرانش بیرون خواهد کشید. می داند که این شعله مقدس آتش بر خرمن آنان خواهد زد که جز رواج خرافه و جهل هنری دیگر ندارند. از این رو است که این کابوس فتنه امانش را بریده و گمان می کند که اگر شمعک خاموش شود، خودش، فرزندان و نوادگانش همگی می توانند عمامه ای بر سر بگذارند و کلاهی گشاد بر سر مردم بی نوا. زهی خیال باطل! این شمعک اگر خاموش شود، هزاران انسان فرهیخته کبریت به دست آماده روشن کردن آتش اند. آتش مقدسی که به تاریک خاانه های تباهی نور خواهد افشاند.

    پایدار باشید

     
  8. آقای نوریزاد، من از شاگردان محمد علی طاهری هستم . اجازه میدهید برای روزهای سه شنبه و چهارشنبه محل نمایشگاه شما را در حلقه پاکسازی بگذاریم تا فضا بازهم سبک تر شود و بازدید کنندگان در محل ، کمی از خستگی روزمره بیاسایند؟

     
  9. آقای نوریزاد، امروز در خبرها خواندم که اسامی بدهکاران عمده بانکی برای بار صدم به قوه قضاییه اعلام شده است. من برایم سوال پیش آمد که چرا این اسامی به صورت عمومی اعلام نمیشود؟ بدهی بانکی که اتهام نیست که اعلام عمومی آن باعث رفتن آبروی کسی شود. اگر این افراد نورچشمی های حکومت نیستند و واقعا ورشکسته هستند که ایرادی ندارد و همه مردم هم در طول هشت سال حکومت احمدی نژاد بنوعی پیه ورشکستگی به تنشان خورده است. اما اگر این افراد آدم های سوء استفاده چی های وابسته به حکومت هستند که قوه قضاییه هیچ وقت آنها را محاکمه نمیکند و شاید عمومی شدن اسامی آنها و اینکه مردم آنها را شناسند یک ترمز هرجند مختصر بر دزدی ها و فساد آنها باشد. و البته سوال بزرگتر اینکه چگونه به این افراد بدون گرفتن وثیقه مناسب وام داده اند ؟ و اگر وثیقه وجود دارد چرا بانک طلب خود را با حراج وثیقه وصول نمیکند؟ در ضمن تابلوهایتان هم خیلی شور و حال دارد.

     
  10. ريشه ها٥٧،( قسمت ٥٦ در پست قبلى )
    فرهنگ بازنمايي عرفانى همچون فريب توده اى
    در باره حلاج و حافظ پژوهشگران بسيار نوشته اند و كم هم اختلاف نظر ندارند .عطار در تذكرة الاوليا در باره اين شخصيت شگفت انگيز كه اصلا اهل فارس بوده و كمابيش همچون سن پل در نيمى از جهان سفر كرده و شخصا تنها به يارى كلمات عقايدش را تا هند و چين به گوش ها رسانده است داد سخن داده است :
    /آن قتيل الله،فى سبيل الله ،آن شير بيشه تحقيق ،آن شجاع صفدر صديق، آن غرقه درياى مواج ، حسين ابن منصور حلاج كار او كارى عجب بود /. وقتى وى را براى اعدام و شكنجه مى برند يكى از او مى پرسد كه عشق چيست .عطار پاسخ حلاج را چنين روايت مى كند / گفت :امروز بينى و فردا و پس فردا.آن روزش بكشتند. ،ديگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بر دادند ،يعنى :عشق اين است
    اين عارف سده سوم هجرى كه كمتر كسى آثار پيچيده او را خوانده است در شرق و غرب آوازه اى ماندگار يافت . زيرا عمل سياسى او پس از شكست هاى جنبش هاى نظامى بابك و ابو مسلم و ديگران از راه يك حركت در متن فرهنگ دينى غالب بسيار شجاعانه و تأثير گذار بود .اينكه مضمون انديشه او چه بود كم تر جلب توجه كرده است .وى شباهت عجيبى به مسيحا دارد . برخى بر آنند كه ما متفكران بزرگ كم داشته ايم .شايد درست باشد و شايد نه .اما بى گمان پس از دو قرن سكوت تاريخ ما گواه شجاعت هاى به غايت بزرگ بوده است .بسنده است به شيوه هاى شكنجه و زجر كش كردن مخالفان در اين دوران نظرى افكنيم ؛ روش هايي چون سيخ كشيدن بر چشم ،انداختن در تنور ،آره كردن تدريجى دست و پا قبل از اعدام ،بريده زبان مى بايست شديد ترين درد را در مديد ترين زمان بر آنكه انگ زنديق و مرتد و ملحد مى خورد وارد شود .در حكومت دينى كليسا در سده هاى آخر قرون وسطى دادگاه انگيزيسيون هر روز شكنجه اى. هولناك تر اختراع مى كرد .خلفاى عباسى نيز دست كمى از رقباى مسيحى خود نداشتند .اكنون تصور كنيد كه مردانى چون بابك و ابومسلم و مازيار چه دليرى و شهامت كوه وارى داشتند كه با علم بر احتمال چنين عاقبت هاى هولناكى سلاح بر گرفتند و با دستگاه خلافتى در آويختند كه در سركوب قيام هاى مسلحانه و شكنجه و اعدام رهبران در قساوت و درنده خويي حدى نمى شناخت .مردان اهل فكر غالبا محتاط تر از جنگاورانند .اما مى بينيم كه قتل حلاج شباهت زيادى به اعدام بابك دارد و او به مرگ هولناكش خوشامد مى گويد /آن فى قتلى حياتى / ما اصلا نمى دانيم كه حقيقت و امر مطلق حلاج چه بود اما يك چيز مسلم است : مردى در راه آنچه عاشقانه به. آن باور داشت تا پاى هولناك ترين شكنجه و مرگ ايستادگى كرد در حالى كه مى توانست توبه كند ،راه كتمان و تقيه در پيش گيرد ،و به سازش با دستگاه زور و خشونت محض و عريان تن دهد .فيلسوفى كه نامش اصلا مهم نيست مى گويد :حقيقت همان آزادى است ./ آزادى از چه ؟إزادى از هر آنچه انديشه را پيشاپيش اسير مى كند ؛از جمله أميال و انگيزه ها و واكنش ها و سنت ها و زبان و افكار عمومى و تمايل به كسب اعتبار و هوادار . به نظر مى رسد كه راه عشق در نظر حلاج از چنين آزادى اى مى گذرد ؛ براى معشوق بايد از تماميت هستى بگذرم و آن را به باد دهى و يكسره او (هو ) گردم .بايد غرقه درياى مواج شوى ./ بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار -كه بى وجود تو كس نشنود ز من كه منم /اينجا حافظ سخنى حلاج ًو مى گويد .تقريبا پنج قرن پس از حلاج ستاره درخشانى در شعر فارسى مى درخشد كه هنوز حافظ شناسان بر سر كيستى او اختلاف نظر دارند ،يكى او را ملحد مى نامد ،يكى ديگر عارفش مى خواند ، برخى او را اهل آيين مغان و حكمت خسروانى مى دانند .شراب و شاهد او از ديد عده اى همان شراب و شاهد واقعى است و از ديد عده اى ديگر معنوى يا تمثيلى يا ادبى . خرم شاهى در ذهن و زبان حافظ بر آن است كه حافظ دو گناه شاهد بازى و شراب خوارى را انسانى و مباح مى كند و زرق و ريا و آزار و جور را گناهى زشت مى داند .من مى گويم حافظ يعنى ديوان او و فردوسى يعنى شاهنامه . خودشان هرچه و هركه بوده اند در خاك خفته اند .اما نه شاهنامه و نه ديوان حافظ خيالبافى هاى افرادى بريده از جهان و. زمان و فرهنگ قوم خود نبوده اند. اين متن ها آينه گذار روزگارانى فراتر از عمر و ز ندگينامه شخصى اند ورنه ماندگار نمى شدند . برخى بر آنند كه خرد نزد فردوسى با عقل مشائى ابن سينا و خواجه نصير تفاوت اساسى دارد .فردوسى نيز عرفانى دارد و اين عرفان قرن ها پيش از كانت اعلام مى كند كه عقل نظرى محدود تر از آن است كه بتواند راه به ذات و مبدأ كائنات ببرد .آنچه اهميت دارد خرد عملى است و اين خرد همان فضيلت هاى چهارگانه ارسطويي -حكمت ،شجاعت ،عفت ،و عدالت – است .به همت دوست بسيار ارجمند و فرهيخته آقاى بى كنش ما با خوانش تازه اى از شاهنامه آشنا مى شويم .داد ،خرد ،دليرى و فضيلت هاى از دست رفته در فرهنگى ترس زده و پر تزوير به يارى همت بلند فردوسى بر اين فرهنگ رو به انجماد شوك وارد مى كند . به همين سان در دورانى كه به قول خود حافظ قرآن دام تزوير گشته و بازار حقه هاى صوفيانه رونق گرفته و لشكر ظلم از كران تا به كران و جهان زندان سكندر و محنت آباد گشته و هنر خوار و جادويي ارجمند شده( البته به تعبير فردوسى ) و خودكامه ترين ها خود را شيخ و زاهد و فقيه و صوفى جلوه مى دهند و سجاده و عمامه را وسيله فريب خلق كرده اند اين مردان بزرگ از متن خود جدا از معانى ديگر آينه اى ساخته اند كه زشتى ها ى فرهنگ همگانى را باز مى تابند .مورخاندرسمى چيزى از تاريخ فرهنگ غالب به ما نمى گويند .حافظ سبب بر دار شدن حلاج را هويدا كردن اسرار مى خواند .و نقدى چند لايه مى كند نه فقط بر خليفه عباسى بل بيشتر بر همان مردمى كه براى سنگ اندازى به سوى يك متهم به الحاد از سر و كول هم بالا رفتند و به روايت عطار سلفى كه خود عارف بود براى همراه شدن با اين غوغاى جاهلانه كلوخى انداخت كه آه از نهاد حلاج بر آورد.از او پرسيدند در برابر آن همه سنگ هاى درشت آه نكشيدى و در برابر كلوخى چنين كردى ؟حلاج گفت :آنها نمى دانستند چه مى كنند .اين يكى مى دانست .
    در اين فرصت كوتاه بناچار بايد كمى زود هنگام نتيجه بگيرم : منتقدان فرهنگ پنج قرن از حلاج تا حافظ شاهد نمايش مردم فريبانه عارف مسلكى حكام و بت پرستى عوام بوده اند .حافظ مى رساند كه عارفان بايد داده در نهان بخورند و اين به طور غير مستقيم يعنى ديانت و عرفان به محض ورود به بازى سياست و حكومت به نمايشى دروغين و بر ضد حقيقت خود تبديل مى شود .كجا بيش از بده و بستان حكومت و جماعت راز مى تواند فاش گردد ؟آيا حافظ مى دانست كه چندى بعد آدمخواران صفوى مناسبات قدرت و زور و استبداد را به صحنه نمايش جنون عارفانه تبديل مى كنند ؟

     
  11. بچّه جوادبه

    بنظر شما رهبر عزیز ما چرا انقدر به روز ما ما علاقمند می باشد؟ چرا با ماما ها دیدار می کنند؟ آخر در هر کار نائب امام زمان حکمتی است بی پایان.اگر ما ما نبود جه میشد؟ فکرش هم بر تن آدم لرزه می اندازد..اگر ما ما نبود رهبر عزیز ما یا علی گویان چگونه وارد این جهان منتظر قدوم ایشان می کرد و گذشته از آن چه کسی به همه می گفت که این نوزاد در هنگام جدا شدن از مادر فریاد یا علی سر داده..پس همه با هم می گویم :ماما روزت بر تو و رهبر مبارک..ما را بی خیال!

     
  12. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
    ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ اﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺷﻤﺎ و ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﺩﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ اﻣﺴﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺩاﻧﺴﺘﻪ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ‘ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻗﻮﻝ ﻣﻴﺪﻫﻢ ﺩﺭ ﻓﺮﺩاﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻳﺮاﻥ ﺁﺯاﺩ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ ‘ اﻳﻦ ﺗﺎﺑﻠﻮﻫﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﺎد ﻋﺸﻖ و ﺁﺯاﺩﻳﺴﺖ ﻫﺰاﺭاﻥ ﺑﺮاﺑﺮ ﻗﻴﻤﺘﻲ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﻣﻴﭙﺮﺩاﺯﻧﺪ اﺭﺯﺵ ﺧﻮاﻫﺪ ﺩاﺷﺖ ‘ اﺭﺯﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﻣﺤﺘﻮاﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ﻣﺮﺑﻮﻁ اﺳﺖ ‘ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﻔﺴﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪﻫﺎ ﺣﺒﺲ ﺑﻮﺩ ‘ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ اﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﺣﻖ و ﺑﺎﻃﻞ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪاﻧﺪ ‘ﺳﻜﻮﺕ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻋﺎﻓﻴﺖ ﻃﻠﺒﻲ ﺭا ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻧﺪ.
    ﻣﺪﺗﻴﺴﺖ ﻋﺪﻩاﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻟﻮﺱ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺑﻨﺎﻱ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺳﻴﺎﺳﺘﻬﺎﻱ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﺩﻭﻟﺖ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺭا ﮔﺬاﺷﺘﻪاﻧﺪ و ﭼﻨﺎﻥ ﻭاﻧﻤﻮﺩ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﻧﮕﺎﺭ ﭼﺎﺭه اﻱ ﻏﻴﺮ اﺯ اﻳﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺫﻟﺖﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﻴﺴﺮ اﺳﺖ ‘ ﻧﻪ ﻋﺰﻳﺰ ﻧﻪ ﺑﺮاﺩﺭ ﺧﺮ ﺧﻮﺩﺗﻲ ‘ اﻳﻦ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﻬﺎﻱ ﻛﻤﺪﻱ و ﻣﺼﺨﺮﻩ ﻓﻘﻄ ﺑﺮاﻱ ﻣﺼﺮﻑ ﺩاﺧﻠﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺭﺗﺶ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﮕﻮﻳﺪ ‘ اﻳﻦ اﺻﻼﺡ ﻃﻠﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ‘ و اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﻻﺭﻳﺴﺖ ‘ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﻫﻢ ﮔﻮﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺧﻮﺭﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭاﻱ ﻣﺮﺩﻡ اﺣﺘﺮاﻡ ﻣﻴﮕﺬاﺭﻳﻢ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺣﺪاﻗﻞ ﺑﻪ ﻋﺰﺕ ﻃﺮﻓﺪاﺭاﻥ ﻣﻌﻴﻮﺏ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﭼﻪاﻱ ﻭاﺭﺩ ﻧﻴﺎﻳﺪ ‘ و ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺑﭙﻨﺪاﺭﻧﺪ ‘ ﺳﻲ و ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﻣﻦ ﺁﻧﻢ ﻛﻪ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ ﭘﻬﻠﻮاﻥ ‘ﺷﻌﺎﺭ ﻋﻠﻲ ﺩاﺩﻧﺪ و ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﺭﺟﺰﺧﺎﻧﻲ ﺭا ﺩﻛﺘﺮﻳﻦ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﻗﺮاﺭ ﺩاﺩﻧﺪ ‘ و اﺯ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭﻱ ﻏﻴﺮ اﺯ ﺷﻌﺎﺭ ﺩاﺩﻥ ﺭا ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﺭﺳﺎﻳﻬﺎﻱ ﻛﺸﻮﺭ ﺭا ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﺁﺭﻣﺎﻥ ﺧﻮاﻫﻲ ﺭا ﺩﺭ ﺭاﺱ ﻧﺸﺎﻧﺪﻧﺪ و ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭا ﻓﺪاﻱ ﺷﻌﺎﺭﻫﺎﻱ ﺗﻮﺧﺎﻟﻲ و ﭘﻮﻙ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ‘ و ﺧﻮﺩ ﺭا ﺭا ﺑﻪ اﻧﺪاﺯﻩي ﺁﺭﻣﺎﻧﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﭘﻨﺪاﺷﺘﻨﺪ و ﻟﺬﺗﺶ ﺭا ﺑﺮﺩﻧﺪ ‘ ﻣﻠﺖ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻠﻪي ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﺗﺎﻭاﻥ ﺩاﺩﻧﺪ و ﺳﻜﻮﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﺁﻳﻨﺪ و ﺭاﺑﻂﻪاﻱ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﺑﻴﻦ ﺧﻮاﺳﺘﻪﻫﺎ و اﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺑﺮﻗﺮاﺭ ﻛﻨﻨﺪ ‘ اﻣﺎ اﻱ ﻫﺎﺕ ﻛﻪ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺟﻬﻞ ﺑﻪ ﺭاﻩ اﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ’ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ اﻳﻦ ﺟﺎﻫﻼﻥ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮاﻱ ﺁﺭﻣﺎﻧﻲ ﻣﻘﺪﺱ وﻟﻲ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻃﻌﻢ ﻗﺪﺭﺕ ﻫﻮﺵ اﺯ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﺮﺩ ‘ و اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻛﻤﺘﺮ اﺯ ﺧﺪاﻳﻲ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ ‘ﺟﺎﻟﺐ ﺣﺎﻝ و ﺭﻭﺯ ﺭﻫﺒﺮ اﺳﺖ ‘ ﭼﻨﺪﻱ ﭘﻴﺶ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻣﻼﻗﺎﺗﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاﻱ ﺑﺎ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا ﺩاﺷﺘﻪ ﻛﺴﻲ ﺧﻮاﺑﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ‘و ﺑﻪ اﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﭘﻴﻐﺎﻣﻲ ﺭا ﻧﺰﺩ ﺭﻫﺒﺮ ﻛﺒﻴﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺩﻩ و ﺑﻪ اﻭ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﺮﮒ ﻧﻜﻦ ‘ اﻳﺸﺎﻥ و ﺁﻥ ﺟﻤﻊ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﻨﻴﺪن اﻳﻦ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ اﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
    اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻗﺎ اﺯ ﺷﺪﺕ ﻏﺼﻪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﺮگ ﺩاﺭﺩ ‘ ﻣﻦ ﻭاﻗﻌﺎ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻢ ‘ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﺮﮒ ﺑﺮاﻱ ﭼﻪ ‘ اﻭ ﻛﻪ ﻭﻇﻴﻔﻪاﺵ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ اﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ ‘ اﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺁﺧﺮﺕ اﺳﺖ ‘ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺩﺳﺖ ﺧﺪاﺳﺖ ‘ ﺩﮔﺮ ﻏﺼﻪ ﺑﺮاﻱ ﭼﻪ ‘
    ﻣﻦ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺮاﻱ ﺭﻫﺎﻳﻲ اﺯ ﻏﺼﻪ ﺑﻪ اﻳﺸﺎﻥ و ﺗﻤﺎﻡ ﻃﺮﻓﺪاﺭاﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺭﻡ ‘ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺩﺭﺻﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻪ ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ ﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭاﻗﻌﻴﻨﺪ ‘ﺧﻼﺻﻪ ﻃﺒﻖ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ اﺯ ﺩاﻳﺮﻩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺧﺎﺭﺟﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻣﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﻧﻔﺮ ﺭا ﮔﺮﺩﻥ ﺑﺰﻧﻴﺪ ﻫﻢ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﻣﺎﻟﻲ ﻧﺨﻮاﻫﻴﺪ ﺩاﺷﺖ و ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﻳﻚ ﺩﺳﺖ و ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ و ﺗﺎﺑﻊ ﻭﻻﻳﺖ ‘ اﻳﻦ ﺣﻖ ﻣﺴﻠﻢ ﺷﻤﺎﺳﺖ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﻭاﻗﻌﻲ و ﻋﺰﻳﺰﺩﺭﺩاﻧﻪﻫﺎﻱ ﺧﺪا ﻫﺴﺘﻴﺪ ‘ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻋﻤﻞ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻫﻢ ﺻﻮاﺏ ﻣﻴﺒﺮﻳﺪ و ﻫﻢ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﻛﻤﺘﺮﻱ ﺧﻮاﻫﻴﺪ ﺩاﺷﺖ ‘ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻫﻢ اﺯ اﻳﻦ ﺑﻼﺗﻜﻠﻴﻔﻲ ﺧﻼﺹ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ‘ ﻣﺸﻜﻞ ﻣﺴﻜﻦ ﺣﻞ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﺪاﺭﺱ و ﺩاﻧﺸﮕﺎﻩﻫﺎ اﺯ ﺑﻴﺦ و ﺑﻦ اﺳﻼﻣﻲ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ ﺯﻧﻬﺎ و ﺑﭽﻪﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭا ﻫﻢ ﻃﺒﻖ ﺣﻜﻢ ﺻﺮﻳﺢ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ‘ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﺪ ﭼﻨﺪ ﻋﺪﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺗﺎ ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎﻳﺘﺎﻥ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺩﻩ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﻋﺪﺩ ﺑﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ و ﺑﺎ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮ ﻋﺰﻳﺰ ﻛﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺟﻤﻴﻌﺖ ﺩاﺭﺩ ﻟﺒﻴﻚ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ و ﻓﺮﻣﺎﻥ اﻭ ﺭا اﺟﺎﺑﺖ ﻛﻨﻨﺪ

     
    • سلام برهمه ناظران محترم
      جناب عرفانیان خودتان دروطن تشریف ندارید، جان این پنجاه ملیون را مثل اینکه خیلی بی ارزش می دانید چنین فتوائی صادر می کنید که ازدم خونشان ریخته شود وبچه هایشان اسیرگردد،آنهم مستندمیکنید بحکم قرآن ولیکن قرآن چنین حکمی را بامسلمانان ندارد .

      گویا اینکه اگرشما بجای رهبربودید همین کاررا می کردید وهیچ بعید هم نیست چون براسب قدرت سوارشوید وحال فعلی خودرا فراموش می کنیدو همین کاررا بکنید وهیچ قبحی هم برایش قائل نمی شوید زیرا حفظ نظام ازاوجب واجبات است ،شما هم واجب می شمارید چنانکه همه حاکمان جائر چنین کرده اند.

      ولیکن بنده توصیه می کنم ازاین آرزوها برای دیگران نکنید ؛خیر وصلاح ملت راآرزوکنید تاخیر دنیا وعقبی را ببینید.والسلام.
      مصلح

       
      • با سلام
        مصلح جان شما مثل اینکه مقصود جناب عرفانیان را نگرفتی ایشان نظر شخصی نمیده که ! بل داره زیرکانه و به زبان نوعی ظنز ترازدی خواست و دیگاه پنهان جمهوری اسلامی را بیان میکند .

         
  13. درود بر اقاي نوريزاد و همكاران سايتشان و خصوصا كاربران كاربران ارجمند. ديدن يك نمايشكاه حال فرق نميكند هنري، إدبي، صنعتي، ضمن اينكه خالي إز لطف نيست. ان بار مثبت خود را هم به بازديد كنندكان منتقل مي كند. جون اينها غالب خود را دارند و نمي توان انها را در حصار يك ايدولوزي مشخص تعريف كرد، اكر كسي در صدد محدود كردن فرهنك، هنر، صنعت، در يك سيستم باشد، نه انرا شناخته و نه متولي صالحي براي ان است. به هر حال اقاي نوريزاد إز يك بابت خوشحالم كه نمايشكاه تان برقرار و روز به روز رونق مي كيرد و إز يك بابت متاسف كه نمتوانم جز بازديدكنندكان بأشم. اميدوارم كه بار اول و اخرتان نباشد و آدامه دهيد. باري مي خواستم مقداري إز كذشته و اتفاقات سياسي و اجتماعي بنويسم حتي اكر شده دو يا سه سطر يك – قبل إز هر مقدمه اي كتاب تاريخ مشروطيت ( احمد كسروي ) را به هر إيراني شرافتمندي تاكيد مي كنم نه يكبار بل بارها بخواند احمد كسروي كذشته إز اينكه شاهد ان قضايا بوده و كارشناسي ممتاز است بي نهايت صادقانه و بدون تحريف ان را به قلم كشيده، اما جنبش كه ما به اسم مشروطه مي شناسيم سازمانها و انجمنهايي در ان نقش داشتند كه نام بعضي إز انها بكلي محو شده و در كنار اين انجمنهاي عمدتا سري بعضي إز شاهزادكان قاجار نقش موثري در روشنكري ان روزكار ايفا كردند، اين شاهزادكان كه در سفرهاي ناصرالدين شاه همراه او بودند شديدا تحت تأثير جامعه ان زمان اروبا شده بودند و يك نظام و سيستمي به ان سان را يا در ان حد را در سر داشتند يا حداقل اجازه ازادي محافلي كه به مشكلات جامعه بها دهد و در باره ان مشكلات بحث نمايد و در رفع ان مشكلات سهم و تلاشي داشته باشند. حتي جند تن إز اين شاهزادكان قاجار وقتي براي درخواست اجازه محفلي روشنفكري به نزد ناصرالدين شاه رفته بودند جز فحش و كتك خوردن إز دست شاه قاجار بهره اي ديكر نبردند. إز بخت بد مردم ايران ان زمان كه ناصرالدين شاه أواسط قرن نوزدهم دو سه بار به سفر فرنك ميرود خود جامعه اروبا شاهد رويارويي نيروهاي ازاديخواه و انقلابي إز يك طرف با شاهان ديكتاتور ان كشورها إز قبيل اتريش، المان، فرانسه، انكليس بوده، و مطمعا شاهان كشورهاي فرنكي إز ضرر و مخرب بودن محافل روشنفكري براي ناصرالدين شاه داستانها حكايت كرده بودند، و همين باعث شده بود كه به هيج عنوان حتي تحمل شنيدن جنين محافل و مجالسي را نداشت. موفق باشيد تا قسمت بعد 

     
  14. با عرض پوزش به لحاظ وجود اشكالات و ايرادات متعدد در كامنت قبل در زير دو مورد از اين اشتباهات كه مكرر در متن ياد شده بكار رفته تصيحح ميگردد:
    ادوارد بران به ادوارد براون تصحيح مشود
    و متعلقات سبع نيز به معلقات سبع يا معلقات عشره (در تعداد اختلاف وجود دارد)تصحيح مى گردد . با تشكر.

     
  15. با درود و خسته نباشید خدمت آقای نوری زاد و خانواده گرامی.
    امروز به همراه یکی از دوستان از نمایشگاه شما دیدن کردیم، مدتها بود دوست داشتم شما را ملاقات کنم و فکر نمیکردم بتوانم بر احساساتم غلبه کنم که خوشبختانه توانستم . و حتما برای اختتامیه باز مراجعه خواهم کرد. هرچه پرتوان باشید و تندرست و پیروز. پاینده باشید.
    با احترام

     
  16. با درود به جناب نوریزاد از اینکه نمایشگاه را موفق ارزیابی می کنید خوشحالم و درود می فرستم به کسانیکه سری به نمایشگاه شما زدند و نشان دادند که دوستان مردم را از دشمنانشان بخوبی باز می شناسند و ارج می نهند.

    جناب عبدالله باور کنید بر خوردتان چنان ناشیانه و متعصبانه است که تنها از یک شخص مسلمان شیعی //// بر می آید.شما که بقول خودت در دانشگاه شریف درس خوانده ای ///// بنابراین رشته درسی ات نمی تواند ادبیات عربی باشد. از طریقه فارسی نوشتنت که من همان اول متوجه ایرانی نبودنت شدم. آیا بصرف اینکه کسی زبان مادریش مثلا فارسی باشد می تواند انگلیسی یا زاپنی ای را که استاد زبان فارسی در دانشگاه مثلا توکیو است زیر سؤال ببرد؟ شما ///// خیال می کنید که هر چه ببافید راحت قابل قبول دیگران است.شما هنوز نمی دانید که درست است که در زبان فارسی کلمات عربی بسیاری وارد شده است ولی این کلمات همان معانیی را که در عربی دارند در فارسی ندارند.مثلا کلمه عفونت و یا التهاب را در فارسی و عربی مقایسه کنید تا متوجه منظورم شوید.بنابراین اگر شما و یا شخص دیگری ادعایی دارید که مثلا جناب بادکویی عربی نمی داند باید خود در سطحی عربی را بدانید که بتوانید از او ایراد بگیرید و او هم متقابلا این فرصت را داشته باشد که جواب شما را بدهد.شما که با تحقیر از ایرانیان هم معلم ات یاد می کنی و هم تکه می پرانی شاید نمی دانی که همین ایرانیان بوده اند که دستور زبان عربی را نوشته اند.//////ولی ایرانیان با تمام وحشیگریهای اعراب و مغول و تاتار //// …هم فرهنگ خود را نگه داشته و هم زبان خود و هم هویت خویش را با تمام کاستی ها و خوبیهایش حفظ کرده اند.چنین مردمی از هزاران پیچ تاریخی عبور کرده اند و از این دوران سیاه ترور و وحشت اسلامی نیز پیروز بیرو ن روند! چون تمدن ایران آنچنان سمبلها و نشانه هایی دارد که هر جنایتکار متجاوزی را وادار به تعظیم و اعتراف به عظمت آن خواهد کرد.//////

     
  17. کبوتر بال شکسته پرواز را بیاموز و دوباره پرواز کن

     
  18. کبوتر بال شکسته پرواز را بیاموز و دوباره پرواز کن!

     
  19. برادر نوریزاد من تهران نیستم خدمت نمایشگاه برسم . فرزندم “امین ” نردیک شماست که میفرستم تا دستی به شانه او بزنید و او را تبرک کنید .

     
  20. توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟

    اشتراک یکشنبه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۳۹۳
    چکیده :ﺣﺎﺋﺮی ﺧﻮد ﻣﯽ‌داﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ‌اش ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﻤﯽ‌رﺳﺪ و اﮔﺮھﻢ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮد ﻧﻤﯽ رﺳﺪ، ﭼﻪ آن‌که آن اﺳﯿﺮان را ﻧﻪ رﺧﺼﺖ ﻣﮑﺎﺗﺒﺖ ھﺴﺖ و ﻧﻪ رﻏﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺑﻪ و اﻧﺎﺑﺖ؛ و اﯾﻦ ﺧﺪﻣﮥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻓﻘﻂ در ھﻤﯿﻦ ﺧﻄﺒﻪ ھﺎی ﺑﯽ ﻣﺨﺎطﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺒﺮه اﻧﺪ. دوﻟﺖ روﺣﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﻧﯿﮏ ﻣﯽ‌داﻧﺪ ﮐﻪ ﮔﺮۀ اﯾﻦ ﻣﻌّﻤﺎ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺑﮥ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺷﮑﻨﺎﻧﻪ ﺑﺎز ﻣﯽﺷﻮد ﻧﻪ ﺑﺎ ﻋﻔﻮ ﻣﻨّﺖ ﻓﺮوﺷﺎﻧﻪ….

    عبدالکریم سروش:

    ﻣﺤﻤﺪ اﻗﺒﺎل ﻻھﻮری، ﺣﮑﯿﻢ و ﺷﺎﻋﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎن ھﻨﺪی، در «اﺳﺮار ﺧﻮدی» ﻣﯽ‌آورد ﮐﻪدر ﻣﺮﻏﺰاری، ﺷﯿﺮان ﺑﺮﮔﻮﺳﻔﻨﺪان ﻣﺠﺎورھﺠﻮم ﻣﯽ‌ﺑﺮدﻧﺪ و آن‌ها را طﻌﻤﮥ ﺧﻮد ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ. ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ زﯾﺮﮐﯽ ﺧﻄﺮ ﮐﺮد و ﻣﻨﺒﺮ ﻣﻮﻋﻈﻪ نهاد وﺷﯿﺮان را ﭘﻨﺪھﻤﯽ داد ﮐﻪ ﮔﻮﺷﺘ‌ﺨﻮاری ﺑﺪ اﺳﺖ و ﻋﻠﻒ از ﮔﻮﺷﺖ بهداﺷﺘﯽ‌ﺗﺮ اﺳﺖ و «ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ از اﻣﺎرت

    بهتراﺳﺖ» و ذﺑﺢ ﺷﺪن بهتراز ذﺑﺢ ﮐﺮدن است:

    ﺧﯿﻞ ﺷﯿﺮ از ﺳﺨﺖ ﮐﻮﺷﯽ ﺧسته ﺑﻮد

    دل ﺑﻪ ذوق ﺗﻦ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد

    آﻣﺪش اﯾﻦ ﭘﻨﺪ ﺧﻮاب آور ﭘﺴﻨﺪ

    ﺧﻮرد از ﺧﺎﻣﯽ ﻓﺴﻮن ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ

    آن که کردی ﮔﻮﺳﻔﻨﺪان را ﺷﮑﺎر

    کرد دین گوسفندی اختیار

    ﺣﺎﻻ ﺣﮑﺎﯾﺖ آﻗﺎی ﻣﺤﯽ اﻟّﺪﯾﻦ ﺷﯿﺮازی اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮاھﺪ ﺑﻪ ﺷﯿﺮان ﺑﯿﺸﻪ ﻣﻘﺎوﻣﺖ، ﻣﻮﺳﻮی و ﮐﺮّوﺑﯽ، درس زﺑﻮﻧﯽ و ﭘﻨﺪ ﮔﻮﺳﭙﻨﺪی ﺑﺪھﺪ و ﺷﯿﺮی و دﻟﯿﺮی آﻧﺎن را ﺑﺮﺑﺎﯾﺪ و ﭼﻨﺎن که ﺑﺮ ﺟﻨﺎزه ﻋﺴﮕﺮاوﻻدی، ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻣﯿّﺖ ﺧﻮاﻧﺪ، ﺑﺮ ﮔﻮش اﯾﻨﺎن ﺗﻠﻘﯿﻦ ﺗﻮﺑﻪ و ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﺨﻮاﻧﺪ وﻋﺰّت ﺣﻖ را مقهورذﻟّﺖ اﻋﺘﺮاف ﮔﺮداﻧﺪ و ﺣﻖ‌طﻠﺒﺎن را از ﻣﻄﺎﻟﺒﮥ ﺣﻖ و ﻣﺒﺎرزۀ ﺑﺎ ﻧﺎﺣﻖ ﺷﺮﻣﻨﺪه ﮐﻨﺪ، ﻣﮕﺮ آن ﻣﺤﺼﻮران ﻣﻈﻠﻮم، ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ دوﺗﺎ ﮐﻨﻨﺪ و ﭘﻮزش ﺑﻄﻠﺒﻨﺪ و ﺑﻪ «راﺷﯿﺘﯿﺴﻢ ﺳﯿﺎﺳﯽ نظام» رﺿﺎﯾﺖ ندھﻨﺪ!

    ﭼﻪ ﺷﺒﺎھﺖ ﻏﺮﯾﺒﯽ دارد رﻓﺘﺎر اﯾﻦ روﺣﺎﻧﯿﺎن ﺣﮑﻮﻣﺘﯽ ﺑﺎ ھﻢ! ﻧﺎﺻﺮ ﻣﮑﺎرم ﺷﯿﺮازی ھﻢ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ اﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺳﻔﺎرش ﮐﺮد از ﻧﻈﺮﯾﻪ «ﻗﺮآن، ﮐﻼم ﻣﺤّﻤﺪ» ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﺪ و ﻣﻦ در جواب اوﻧﻮﺷﺘﻢ ﮐﻪ: ﺗﻮﺑﻪ از ﻣﻌﺼﯿﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻧﻪ از ﻣﻌﺮﻓﺖ! روﺣﺎﻧﯿﺖ رﺳﻤﯽ و ﺧﻔﺘﻪ و ﺗﮑﻠﯿﻒ اﻧﺪﯾﺶ ﻣﺎ ﮐﻪ در ﭼﻨﺘﻪ ﺳﻔﺎﻟﯿﻦ ﻣﻌﺮﻓﺖ، ﭼﯿﺰی ﺟﺰﺧﺰف ﺧرده‌ھﺎی ﺗﮑﻠﯿﻒ و ﻣﻌﺼﯿﺖ ﻧﺪارد و ﻣﻄﻠﻘﺎً از ﺣﻘﻮق ﻣﺪرن و ﻣﺪﻧﯿﺖ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ اﺳﺖ، ﻋﺠﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻖ طﻠﺒﯽ را ﮔﻨﺎه و ﺣﻖ طﻠﺒﺎن را ﻣﮑﻠّﻔﺎﻧﯽ ﺑﺎﻏﯽ و رﻋﺎﯾﺎﯾﯽ ﯾﺎﻏﯽ ﺷﻤﺎرد ﮐﻪ ﭘﺎ از ﮔﻠﯿﻢ ﺗﮑﻠﯿﻒ درازﺗﺮ ﮐﺮده اﻧﺪ و ﺑﻪ ﻓﮑﺮ اﺣﻘﺎق ﺣﻘﻮق اﻓﺘﺎده اﻧﺪ؛ و ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ و ﻧﻤﯽ داﻧﺪ ﮐﻪ دﺳﺖ ﮐﻢ ﺻﺪ ﺳﺎل اﺳﺖ دراﯾﻦ دﯾﺎر، رﻋﺎﯾﺎی ﻣﮑﻠّﻒ ﺟﺎی ﺧﻮد را ﺑﻪ شهروﻧﺪان ﻣﺤّﻖ داده اﻧﺪ ﮐﻪ در رﯾﺎﺳﺖ و ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ دﯾﮕﺮ ﻣﯽ‌ﻧﮕﺮﻧﺪ و اجتهاد ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺧﻮد را ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﻮاﻋﻆ ﺳﺮد و ﻓﺘﺎوای ﺧﺎم روﺣﺎﻧﯿﺎن رطﺐ ﺧﻮرده ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ.

    ﻣﺮدم ﻣﺎ هیچ‌گاه از ﯾﺎد ﻧﻤﯽ‌ﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ھﻤﯿﻦ آﻗﺎی ﺣﺎﺋﺮی در اﯾﺎم ﭘﺮﻣﻈﻠﻤﮥ اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت ودر ﺑﺤﺒﻮﺣﮥ ﭘﺮﺷﻮر اﻋﺘﺮاﺿﺎت ﺳﺎل ۸۸، در ﺻﻨﺪوق ﺻﻮت و ﺻﻮرت ظﺎھﺮ ﺷﺪ و ﭘﺎی ﻗﺴﺎوت ﺑﺮ ﻏﺮور زﺧﻢ ﺧﻮردۀ ﻣﺮدم نهاد و ﭼﻮن ژﻧﺮاﻟﯽ ژاژﺧﺎی و ژﻧﺪه ﭘﻮش، ﺑﺴﯿﺠﯿﺎن را ﻓﺮﻣﺎن داد ﮐﻪ ﻣﺼﺪوﻣﺎن و ﻣﺠﺮوﺣﺎن را ﺑﻪ دادﮔﺎه و داروﻏﻪ ﻧﺴﭙﺎرﻧﺪ، ﺑﻞ در ھﻤﺎن ﺧﯿﺎﺑﺎن ﮐﺎرﺷﺎن را ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﯾﮑﺴﺮ رواﻧﻪ ﮔﻮرﺳﺘﺎن ﮐﻨﻨﺪ. ﺣﺎﻻ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﯿﺎھﺮوی ﺳﻮدازده‌ای دﻣﺎغ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯽ‌ﭘﺰد و دﺳﺖ ﻧﺼﯿﺤﺖ از آﺳﺘﯿﻦ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﺑﯿﺮون ﻣﯽ‌آورد و از ﻧﻤﺎدھﺎی ﻧﺠﺎﺑﺖ و ﻣﻘﺎوﻣﺖ و ﺳﺘﻮن‌ھﺎی ﺻﻼﺑﺖ و ﻣﻨﺎﻋﺖ، ﮐﺮّوﺑﯽ و ﻣﻮﺳﻮی، درﯾﻮزۀ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و ﻗﻮل ﻣﻐﻔﺮت ﻣﯽ‌دھﺪ؟ ﺑﻪ اﯾﻦ طﺎﺋﺮ ﺣﺎﺋﺮ ﺗﻨﮓ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:

    ﺑﺮو اﯾﻦ دام ﺑﺮﻣﺮغ دﮔﺮﻧﻪ

    ﮐﻪ ﻋﻨﻘﺎ را ﺑﻠﻨﺪ اﺳﺖ آﺷﯿﺎﻧﻪ

    ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺤﯽ اﻟﺪﯾﻦ ﺷﯿﺮازی ﻧﺸﺎﻧﮥ نهایت اﺳﺘﯿﺼﺎل ﻧﻈﺎم اﺳﺖ در ﻣﻘﺎﺑِﻞ ﺳﻪ قهرمان (۱) ﮐﻪ وﻻﯾﺖ ﻣﻄﻠﻘﻪ را ﺑﻪ ﺳﺨﺮه ﮔﺮﻓﺘﻪ‌اﻧﺪ و ﻣﺸﻌﻞ ﻣﻘﺎوﻣﺖ را ﺑﺮ ﻣﻨﺎرۀ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﻓﺮوزان ﻧﮕﺎه داﺷﺘﻪ اﻧﺪ و ﭼﻮن ﻣﻮﺳﯽ در ﺧﯿﻤﻪ و ﺧﺮﮔﺎه ﻓﺮﻋﻮﻧﯽ زاده و ﺳﺮﺑﺮآورده‌اﻧﺪ و ﺑﻪ آﻟﺘﺮﻧﺎﺗﯿﻮی ﺳﻤﺞ و ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺪل ﺷﺪه‌اﻧﺪ و از ﺣﺼﺮ، ﺣﻤﺎﺳﻪ‌ای ﭘﺮﺣﺸﻤﺖ ﺳﺎﺧﺘﻪ‌اﻧﺪ. ﻓﺮﻋﻮﻧﯿﺎن از ﻣﻮﺳﯽ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻨﺪ و ﺧﻠﻘﺎن را ﺑﺸﺎرت ﺑﺎد ﮐﻪ ﻣﻮﺳﺎی ﻓﺮﻋﻮن‌ﺷﮑﻦ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪه اﺳﺖ.

    ﺑﯽ‌جهت ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ اﯾﻦ واﻋﻆ ﻻﻓﻆ، ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ھﺎیﮐﻼن ﻗﺪﺳﯽ را از ﻗﺮآن و ﺣﺪﯾﺚ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ اﻧﺠﯿﻞ ﺑﺮﻧﺎﺑﺎ و ﻗﺼﮥ اﺑﻠﯿﺲ در ﮐﻤﺎن ﺗﺰوﯾﺮﻣﯽنهد و ﻋﺰّت و ﮐﺮاﻣﺖ آن ﻋﺰﯾﺰان درﺑﻨﺪ را ﻧﺸﺎﻧﻪ می گیرد ﺗﺎ ﻧﺎﮐﺎﻣﺎﻧﻪ آﻧﺎن را زﺧﻤﯽ ﺗﺴﻠﯿﻢ کند!

    هیچ‌کس ﺑﻪ ﺗﻮﺑﻪ و اﺳﺘﻐﻔﺎر، ﻣﺤﺘﺎج‌تر از اﯾﻦ ﺧﺮﻗﻪ ﭘﻮﺷﺎن ﺧﺪﻋﻪ‌ﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ در ﺧﻮن ﻏﻠﺘﯿﺪن ﺟﻮاﻧﺎن، ﺗﺠﺎوز ﺑﻪ زﻧﺪاﻧﯿﺎن، ﺗﻌﺮّض ﺑﻪ ﻣﺮدان و زﻧﺎن و ﺟﻮر و ﺟﻔﺎی ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎران را دﯾﺪﻧﺪ و ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، اّﻣﺎ ﻟﺐ از ﻟﻘﻤﮥ ﻟﻄﯿﻒ ﺑﺮﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ و ﺳﺮ از ﺑﺎﻟﺶ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﺑﺮﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ و ﺳﺨﻨﯽ درﺷﺖ ﺑﺎ ظﺎﻟﻤﺎن ﻧﮕﻔﺘﻨﺪ و ﺑﻪ ﭘﺎس ﻋﺪاﻟﺖ، ﺗﺮک راﺣﺖ ﻧﮑﺮدﻧﺪ و اﺷﮑﯽ ﺑﺮ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﻈﻠﻮﻣﯽ ﻧﯿﻔﺸﺎﻧﺪﻧﺪ و ﻣﺮھﻤﯽ ﺑﺮ زﺧﻤﯽ ننهادند و ﺑﺎﻧﮕﯽ ﺑﻪ اﻋﺘﺮاض ﺑﺮﻧﯿﺎوردﻧﺪ و اﻧﮑﺎر ﻣﻨﮑﺮی ﻧﮑﺮدﻧﺪ، ﺑﻞ ﻓﺘﻮا ﺑﻪ ﻗﺘﻞ و ﺟﺮح و ﺗﻄﺎول دادﻧﺪ. ﺣﺎﻻ آﻣﺪه اﻧﺪ و ﮔﺮﯾﺒﺎن ﮔـُﺮدان را ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮا در ﺟﺎﻧﺐ ﺣﻖ و ﻋﺪاﻟﺖ اﯾﺴﺘﺎدﻧﺪ و در ﺑﺮاﺑﺮ ظﺎﻟﻤﺎن زاﻧﻮی ذﻟّﺖ ﻧﺰدﻧﺪ و ﺳﺮ ﺑﻪ ﻏﻼﻣﯽ ﺧﻢ ﻧﮑﺮدﻧﺪ.

    ﭘﺲ ﻋﺰا ﺑﺮ ﺧﻮد ﮐﻨﯿﺪ‌ ای ﺧﻔﺘﮕﺎن

    زان که ﺑﺪ ﻣﺮﮔﯽ اﺳﺖ اﯾﻦ ﺧﻮاب ﮔﺮان

    آﻣﺪه اﻧﺪ و رﯾﺎﮐﺎراﻧﻪ ﺑﺮ آن ﺷﯿﺮﻣﺮدان ﮐﻪ ﻣﺸﺖ آﺳﻤﺎن‌کوب ﺧﻮد را ﺑﺮ ﺳﺮ دﯾﻮان ﮐﻮﻓﺘﻨﺪ ﺑﺎران آﯾﺎت و رواﯾﺎت ﻣﯽ‌ﺑﺎرﻧﺪ ﮐﻪ رو ﺑﻪ ﺧﺪا ﮐﻨﯿﺪ و ﻧﻔﺲ اﻣﺎّره را رھﺎ ﮐﻨﯿﺪ و اﻋﺘﺮاف ﺑﻪ ﺧﻄﺎ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ در ﺑﺤﺎر ﻣﻐﻔﺮت ﺷﻨﺎ ﮐﻨﯿﺪ!

    ﺣﺎﺋﺮی ﺧﻮد ﻣﯽ‌داﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ‌اش ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﻤﯽ‌رﺳﺪ و اﮔﺮھﻢ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮد ﻧﻤﯽ رﺳﺪ، ﭼﻪ آن‌که آن اﺳﯿﺮان را ﻧﻪ رﺧﺼﺖ ﻣﮑﺎﺗﺒﺖ ھﺴﺖ و ﻧﻪ رﻏﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺑﻪ و اﻧﺎﺑﺖ؛ و اﯾﻦ ﺧﺪﻣﮥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻓﻘﻂ در ھﻤﯿﻦ ﺧﻄﺒﻪ ھﺎی ﺑﯽ ﻣﺨﺎطﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺒﺮه اﻧﺪ. دوﻟﺖ روﺣﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﻧﯿﮏ ﻣﯽ‌داﻧﺪ ﮐﻪ ﮔﺮۀ اﯾﻦ ﻣﻌّﻤﺎ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺑﮥ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺷﮑﻨﺎﻧﻪ ﺑﺎز ﻣﯽﺷﻮد ﻧﻪ ﺑﺎ ﻋﻔﻮ ﻣﻨّﺖ ﻓﺮوﺷﺎﻧﻪ. ﺷﯿﺮان را از روبهان ﺗﻤﻨّﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺗﺎ ﺳﺨﻦ آن ﻣﺤﺼﻮران ﻣﻈﻠﻮم ﺑﻪ ﮔﻮش ھﻤﮕﺎن ﻧﺮﺳﺪ و ﺗﺎ ﺳﺘﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺮآﻧﺎن و ﺑﺮاﯾﺮاﻧﯿﺎن رﻓﺘﻪ، دادﮔﺮاﻧﻪ ﺟﺒﺮان ﻧﺸﻮد و ﺗﺎ اﮐﺎﺑﺮ تبهکاران ﺑﻪ ﮐﯿﻔﺮ ﮐﺒﺎﺋﺮ ﺧﻮد ﻧﺮﺳﻨﺪ و ﺗﺎ زﻧﺪاﻧﯿﺎن ﺣﻖ طﻠﺐ روی رھﺎﯾﯽ ﻧﺒﯿﻨﻨﺪ،عقدۀ اﺳﺘﯿﺼﺎل ﻧﻈﺎم ھﻤﭽﻨﺎن ﻣﻨﻌﻘﺪ ﺧﻮاھﺪ ﻣﺎﻧﺪ .ﻟﮑﮥ ﻧﻨﮓ اﯾﻦ ﻣﻈﻠﻤﻪ از ﮐﺎرﻧﺎﻣﮥ ﺳﺘﻤﮕﺮان البته هرگز ﭘﺎک ﻧﺨﻮاھﺪ ﺷﺪ

    ***

    ﻓﺎﺗﺤﺖ ﺳﺨﻦ ﺑﺎ ﺣﺪﯾﺜﯽ از اﻗﺒﺎل ﺑﻮد ، ﺧﺎﺗﻤﺖ آﻧﺮا ﺑﺎ ﺣﺪﯾﺚ دﯾﮕﺮی از ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﯾﻦ، ﻣﺮاد ﻣﺤّﻤﺪ اﻗﺒﺎل، زﯾﻮر ﻣﯽ‌ﺑﻨﺪم ﮐﻪ ﮔﻔﺖ:

    آﻣﺪ از آﻓﺎق ﯾﺎری مهربان

    ﯾﻮﺳﻒ ﺻّﺪﯾﻖ را ﺷﺪ میهمان

    از اﺣﻮال ﯾﻮﺳﻒ ﭘﺮﺳﯿﺪ و از ﺷﺮح ﺣﺼﺮ و ﺣﺒﺲ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻟﮥ او. ﭘﺎﺳﺦِ ﯾﻮﺳﻒ ﺟﺰ اﯾﻦ ﻧﺒﻮد:

    ﻋﺎر ﻧﺒﻮد ﺷﯿﺮ را از ﺳﻠﺴﻠﻪ

    ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ را از رﺿﺎی ﺣﻖ ﮔﻠﻪ

    ﺷﯿﺮ را ﺑﺮ ﮔﺮدن ار زﻧﺠﯿﺮ ﺑﻮد

    ﺑﺮ ھﻤﻪ زﻧﺠﯿﺮﺳﺎزان “ﻣﯿـﺮ” ﺑﻮد

    ﺑﻠﯽ؛

    ﺷﯿﺮھﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﻮد، ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻪ زﻧﺠﯿﺮ ﺑﻮد

    ﻧﺒﺮد ﺑﻨﺪ و ﻗﻼده ﺷﺮف ﺷﯿﺮ ژﯾﺎن

    ————————–

    ۱.حائری شیرازی در نامه خود از خانم دکتر زهرا رهنورد نام نمی برد ،گویی او را چون یک بانوست از فرط کوته بینی نمی بیند!

    منبع: جرس

     
    • باسلام خدمت استاد ارجمند آقای نوریزاد عزیز

      پیشنهاد می نمایم متن ارسالی آقای باصفا را بعنوان یک متن ادبی در دروس ادبیات مدارس ودانشگاهها جهت استفاده دانشجویان قرار دهند . انشائ الله با آرزوی توفیق الهی

       
    • جناب مصلح با خواندن متنى كه حضرتعالى مكتوب و مرقوم فرموده ايد ، اشك در چشمانم حلقه زدو بغض گلويم را فشرد ، گويى صداى حلاج يا بايزيد را از پس قرون مى شنوم ، استدعاى اين حقير از جنابعاى انست كه هر روز با نوشتن متونى عارفانه از اين دست ، صداى حلاج ها و مولوى ها و شبلى ها و خرقانى ها را يكتنه و پس از قرنها دوباره در اين سرزمين به طنين اندازيد و عارف و عامى را در وجد و سماع اريد و چون مسيح در جسم مرده اين مردم با قلم سحر انگيزتان روحى تازه بدميد. جان نثار شما رحمان جلالى راد.

       
    • استاد عاليقدر جناب باصفا عذر من راپذيرا باشيد زيرا اشتباهن از نام مصلح به جاى نام شما استفاده كردم شايد به ان دليل بود كه من ديروز نيز در همين وبلاگ متنى را از استاد عالى شان جناب مصلح خواندم و ان متن نيز مانند متن حاضر شما اشك را بر صورتم نشاند و خدا را گواه ميگيرم كه خواندن ان متن نيز موى بر بدنم راست كرد و همچون شما من صداى خرقانى ها و شبلى ها را در سخنش شنيدم ، من اهل بيجار كردستان هستم و پدر من هم دستى در عرفان دارد البته نه در حد و جايگاه شما دو فرزانه وقتى متن شما دو عارف بزرگ را براى پدرم خواندم او كه در اين زمينه بسيار كتاب خوانده گفت اين دو نفر از عرفاى بزرگ هستند كه ازجانب حضرت دوست هنوز رخصت نقاب برداشتن را ندارند و بايدتا اعطاى جواز از جانب حضرت دوستدر پرده بمانند و پدرم گفت در جايگاه و مدارج اينها شايد ما كمتر از تعداد انگشتان داشته باشيم . البته پدرم متون جناب مرتضى را هم خواندند و گفتند ايشان هم استادنند ولى در طريقه مشائيون و بو على هستند و بيشتر در كلام و دور از عرف ،بهر حال ارزوى من فقط از خداوند سلامت شما و يكبار به زيارت شما نائل امدن است و بس. لطفا اگر چه اكنون بهضرورت عرفان روى در نقاب داريد ولى ما و مردم مشتاق را از دم عيسوى خود بي نصيب نگذاريد. جان نثار هر دوى شما عرفاى بزرگ؛ رحمان جلالى راد. بيجار ١٦/٢/١٣٩٣

       
      • بسم الله
        جناب رحمان جلالی سلام علیکم وعلی والدیکم

        مرقومه شریفتان زیارت شد ،اظهار لطفی که کرده بودید متشکرم. وبه پدرنازنینت بگو ازقول حافظ که زبانحال این حقیر هم همین است :

        مانه رندان ریائیم وحریفان نفاق//// آنکه اوعالم سراست بدین حال گواست ،
        دل سراپرده محبت اوست /////دیده آئینه دار طلعت اوست ،
        من که باشم درآن حرم که صبا //// پرده دار حریم حرمت اوست ،
        هرگل نوکه شد چمن آرای ////زاثر رنگ ویوی صحبت اوست.

        حسن ظن شما ای عزیزنسبت به این بنده حقیر موجب امتنان است بقول مولانا :هرکسی ازظن خویش شد یارمن ؛وگرنه بنده خودرا قابل نمی دانم ،بقول حضرت دوست: ،الانسان علی نفسه بصیره}
        واما توصیه ای که از خود بکنم قابل شمارا ندارم لکن پیام حضرت دوست را گوشزد می کنم که فرمود:{قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی وفرادی… 46/سبا} به حبیبش فرمود بگو به مردم فقط شمارا به یک پنداندرز می دهم وآن اینکه برای رضای خدا قیام کنید ،تکنفری وانفرادی ویادسته

        جمعی واجتماعی، به هرصورتی که باشدباید برای او وتامین رضایت وتقرب به او باشد ؛{….ورضوان من الله اکبر … 72/توبه} که نهایت سلوک سالک رضوان ورضای اوست ویاتسلیم وفناءدرحق است
        وحاجی سبزواری هم گفت :وذوالرضا بما قضا مااعترضا؛ صاحب مقام رضا به هرآنچه حق حکم فرموده باشد راضی است واعتراضی ندارد.

        وفرمود: {ماکتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله … 27/الحدید} ازامت عیسی -ع- چیزی ازرهبانیت را نخواسته بودیم بلکه خودآنان برای طلب خوشنودی خدا،خودآنرا وضع کردند ،اما آن راچنانکه شایسته بود، رعایت رضایت اورا نکردند.

        آنچه که وظیفه مااست رعایت تقوای الهی است بگونه شایسته وبایسته است ،چنانکه فرمود:{اتقواالله حق تقاته ولاتموتن الا وانتم مسلمون … 102/آل عمران} حق تقوای الهی را رعایت کردن وتسلیم اوشدن است چه درحال زندگی ودرحال مرگ باتوشه تقوا وتسلیم دوست ، بمحضر حضرت دوست واردشویم .

        وبهترین توشه ازاین زندگی برای سفرآخرت تقوای الهی است {وتزودوا فان خیرالزاد التقوی… 197/بقره} که همان اطاعت از اوست.
        والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته
        مصلح

         
  21. سلام
    یک پیشنهاد
    جای راه پیمای را یک روز در میان کن عوض کن اگر اعتقاد به دو راه کوتاه مدت و بلند مدت مبارزاتی داری
    صرفا یک پیشنهاد از راه دور بود ( از بیرون گود لنگ کردن )

    ضمنا نظرات را اگر صلاح است راجع به این بنویس

    http://www.pyknet.net/1393/11ordibehesht/15/page/sepah.php

    اتاق توطئه در سپاه کانون همه مشکلات است

    مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور در دولت خاتمی و عضو ارشد جبهه مشارکت در ملاقات اخیر با همسر خویش “فخرالسادات محتشمی پور” به چند نکته مهم در ارتباط با اوضاع حاکمیت کرده است. این نکات در یادداشتی که خانم محتشمی پور در باره ملاقات اخیرش با تاج زاده نوشته طرح شده است. یادداشت همسر تاج زاده که در فیسبوک وی منتشر شده را وقتی از احساسات یک همسر دردمند و شرح بیماریهای تاج زاده در زندان پالایش کنید، این نکات که البته روز به روز مردم بیشتر از آن آگاه می شوند منعکس است:

    1- از قول من به آقای روحانی پیغام بده بی خود دنبال خواستگاه و جناح تندروهای بی اخلاق نگردد، سرنخ تمام اقدامات غیرقانونی از نصب بیلبوردهای خلاف سیاست های دولت تا فیلم ها و اس ام اس ها و همه تخریب هایی که فارس و تسنیم و جوان و شبکه های هزارنام اقتدارگراها می کنند، همه به یک اتاق فکر در سپاه برمی گردد. همان اتاق فکر ستاد مهندسی انتخابات که اکنون دارد خود را آماده می کند که مملکت را در دست بگیرد و اعضای آن فکر می کنند «ژنرال السیسی» ایران هستند! آقای روحانی نیازی به گله و تهدید ندارد، فقط کافی است از وزارت اطلاعاتش بخواهد یک گزارش تحقیقی از اقدامات این ها تهیه کرده برای اطلاع عموم منتشر کند تا معلوم شود چگونه پول بیت المال را برای تخریب دولت به کار می برند.

    2- بحث های پراکنده ای هم که در مورد ثبت نام مردم برای گرفتن یارانه می شود و تلاش برای این که معلوم شود مقصر کیست را باید کنار گذاشت. این ثبت نام به واقع نشانه شکست اقتصادی جمهوری اسلامی بود.p

     
  22. خدا قوت عزیزان که از سمبل عشق وقهرمان بزرگ جناب نوری زاد وهنرش که همان عشق است دیدن می فرمایید.خوشا به حالتان همگی سربلند باشید.

     
  23. ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﺑﺎ ﺳﻼﻡ
    ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻧﻨﻮﺷﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺶ ﭼﻨﺪ ﺧﻄ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﭘﺮﻳﺪ ﺭﻓﺖ ﻭﭼﻮﻥ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻨﻮﺷﺘﻢ
    ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻫﺴﺘﻢ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥ اﺯ ﺟﺎﻱ ﺟﺎﻱ اﻳﺮاﻥ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﺷﻤﺎ اﻣﺪﻩ اﻧﺪ و ﺷﻤﺎ ﻭﻣﻦ ﺭا ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ اﻧﺪ.
    ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺩاﻧﻴﺪ, اﮔﺮﭼﻪ ﻧﻘﺎﺷﻴﻬﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﺯﻳﺒﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﻲ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﺯ ﺳﺒﻚ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﻣﺜﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺳﻠﻴﻘﻪ اﻱ اﺳﺖ.ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺭاﻩ ﺩﻭﺭ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﮔﺎﻟﺮﻱ ﺷﻤﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﺑﻬﺎﻧﻪ اﻱ اﺳﺖ ﺑﺮاﻱ ﺩﻳﺪﻥ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ.
    ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﺭﻧﮕﻬﺎ ﺭا ﺩﺭ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﻳﺪ, ﻫﻨﺮﻣﻨﺪاﻧﻪ ﺭﻧﮕﻬﺎ ﺭا ﺩﻟﻨﻮاﺯ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ
    ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ اﻳﺪ.ﻣﻦ ﺗﺎﺯﮔﻲ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻳﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﻮﺯﻩ ﻫﺎ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻭﻟﻲ ﺣﺲ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻡ ﺳﻮاﺭ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎ
    ﺑﺸﻮﻡ ﺑﻴﺎﻳﻢ ﺗﻬﺮاﻥ ﺩﻳﺪﻥ ﮔﺎﻟﺮﻱ ﺷﻤﺎ.
    ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺰﻭﺩﻱ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ اﻳﺮاﻥ اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻛﺎﺭﺗﺎﻥ اﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ و ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻡ ﻭﺯاﺭﺕ اﻃﻼﻋﺎﺕ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻭﻟﻲ اﮔﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻮﺩﻳﺪ
    اﺯ اﻭ ﺧﻮاﻫﺶ ﻛﺮﺩﻩ اﻡ ﺑﻴﺎﻳﺪ از ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺑﻮﺳﻪ اﻱ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﺎﻧﻲ ﺷﻤﺎ ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ.
    ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻆﻴﻢ

     
  24. گروه بوکوحرام می‌گوید قصد دارد دختران دانش‌آموز ربوده شده را بعنوان برده! بفروشد.

    ۱۳۹۳/۰۲/۱۵
    گروه اسلامگرای بوکوحرام مسولیت ربایش صدها دختر دانش آموز در نیجریه را برعهده گرفت.

    ابوبکر شیکائو رهبر گروه بوکوحرام در ویدیویی که به تازگی منتشر شده گفته گروه تحت امرش ۲۷۶ دختر دانش آموز را از مدرسه‌شان حدود ۳ هفته پیش ربوده است. این دختران از مدرسه‌ای شبانه روزی در شمال‌شرق نیجریه ربوده شده بودند.

    رهبر بوکوحرام در این ویدئو گفته قصد دارد این دختران را به عنوان برده بفروشد.

    گروه بوکو حرام که خواستار اجرای قوانین شریعت اسلامی در نیجریه است شیوه آموزشی به شکل غربی! را حرام میداند.

     
  25. نظر دهندگان محترم
    جهل و خرافه چو بیرون رود – عقل و خرد در آید
    1 – امید وارم این نمایشگاه کمکی در زدودن فرهنگ جهل و خرافات دینی ومذهبی باشد.
    2 – آقای علی خامنه ای در حال دست و پنجه نرم کردن با بیماری مزمن خود میباشد و غرب وآمریکا را مشکل روسیه وکشورهای عربی و افغانستان کلافه کرده است. تا ملت سرگرم مسائل اقتصادی گردیدهاند رژیم ولایت مطلقه فقیه در خفا با سوء استفاده از غفلت مردم در حال انتخاب جانشینی برای آقای علی خامنه ایست.
    3 – کار در مملکت توسط ملت و به رهبریت رژیم ولایت مطلقه فقیه به حدی خراب شده است که آقای علی لاریجانی(را ه یافته به مجلس شورای اقای علی خامنه ای ) – که خود یکی از عاملان به فلاکت کشیدن ایران است – میگوید موقعیت سیاسی و اقتصاد ی مملکت خراب است.
    4 – اگر آقای علی خامنه ای فردی فکور و با کیاستی بود متوجه میشد که در طول این 35 سال، رژیم ولایت مطلقه فقیه ضربه سنگینی به دین اسلام و مذهب شیعه و کشور ایران زده است و حال که بیماری مزمن گریبانش را گرفته و زمان ملاقات ایشان با عزراعیل فوق العاده نزدیک است، سرعت بالای سیر سقوط ایران و دین و مذهب را با به رفروندام گذاشتن قانون اساسی فعلی تحت نظر ناظران بی طرف بین المللی و در صورت عدم رای سپردن تدوین قانون اساسی جدید به خبرگان منتخب مردم، کند بنماید.
    زمانی سقوط ایران و دین و مذهب کاملا متوقف میگرد که آخوند و آخوندیسم و مراکز تولید آخوند در ایران محو گردد، خرافات و جهل دینی و مذهبی کاملا از فرهنگ ایرانی پاک شده باشد. شروع پیشرفت با ایجاد سیستم سکولاری و آزادی میباشد.
    به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
    مهدی

     
  26. عبدالله، دوست و برادر عزيز سلام
    قبل از هر سخنى ، خدمت شما عرض مى كنم كه من نيز چون شما عرب هستم و نام خانوادگى من نيز شيبانى مى باشد كه حتما مطلع هستيد شيبان يكى از قبائل عرب است ، ليكن قبل از ان من نيز چون شما يك ايرانى هستم و باز قبل از ان ، همچون شما يك انسان هستم ، من تصميم داشتم به علت اينكه. نوشته هايم در راستاى نظر و هدف صاحب محترم سايت نيست به احترام نظر ايشان ديگر مزاحم دوستان نشوم ولى امروز مقاله اى را از شخصى به نام در سايت مطالعه كردم كه شما انرا انتخاب كرده بوديد و با ديدن ان مجبور گرديدم پا بر روى تصميم خودم گذارم و استثنا اين بار نيز با اجازه مدير محترم سايت و با اجازه ساير دوستان مطلبى دردو بخش در پاسخ به مقاله انتخابى شمابه عرض برسانم؛
    متاسفانه نويسنده مقاله مورد اشاره از روى غفلت با استناد به سخنى از ادوارد بران در مورد فردوسى ، به دامى كه برايمان پهن شده در غلطيده ، براى روشن شدن موضوع لازم است ابتدا و به عنوان مقدمه عرض كنم كه ؛ بر خلاف انچه ترويج شده در نگاه فردوسى و شاهنامه ، اعراب مردمانى ازاده ، باشهامت ، با صداقت ، بسيار دلير و سلحشور ، فرزانه ، غيرتمند ، نجيب ، مهمان نواز و داراى فضائل نيك انسانى فراوان توصيف گرديده اند و شايد خيلى ها ندانند كه رستم -(اين شخصيت اسطوره اى شاهنامه كه در ادبيات حماسى جهان گرچه فراوان سعى شده تا با تقليد از شاهنامه شخصيتى در حدو اندازه او خلق نمايند ولى هنوز هيچ شاعرى موفق به خلق شخصيتى چون او نگرديده)- ، از يك طرف ، نژاد او عرب است و نيز شايد خيلى از مردم تعجبب كنند اگر دريابند كه فردوسى بدون استثنا در بخش حماسى شاهنامه ، يكى از دو سر نژادى تمامى پادشاهان ايران را به اعراب گره مى زند و تمام اين شاهان از ايرج و كيقباد و كيكاوس و كيخسرو و سايرين را در يكى از دو نژاد اجدادى خود عرب مى داند
    در جاى جاى شاهنامه هر جا صحبت از اعراب مى شود فردوسى با احترامى كه در سخنش موج مى زند از انها با عنوان “سواران نيزه گذار” ياد ميكند ، و در نگاه فردوسى اعراب بخشى از ايرانيان هستند و هيچ جا فردوسى عرب و ايرانى
    را دو مقوله متفاوت محسوب نمى كند و هرجا مى خواهد سپاهيان ايران را برشمارد ابتدا از سپاه سواران نيزه گذار يا همان اعراب ياد مى كند ، در نگاه وى ايرانيان ، ملتى هستند متشكل از فارس و عرب و بلوچ و كرد و …. كه نه تنها هيچيك بر ديگرى برترى ندارند بلكه اصولا ايرانى و غير ايرانى نيز در نظر وى هيچ مزيتى بر يكديگر ندارند ، البته انچه دستاويز عده اى شده تا فردوسى را ضد عرب جلوه دهند چند بيت انتهائى شاهنامه مى باشد كه اصولا در ان ابيات فردوسى توجهى به عرب يا عجم بودن انها ندارد و اين افراد را نه از اين جهت كه عرب مى باشند بلكه از اين جهت كه دست به جنايت و اعمال ضد انسانى مى زنند ، نكوهش ميكند و در سرتاسر شاهنامه فقط در يك بيت كه اشاره به شير شتر و سوسنار خوردن ميشود واژه عرب در معنى تحقير استعمال مى شود كه مجعول بودن اين بيت نيز براى همه اظهر من الشمس است
    عبدالله عزيز متاسفانه دامى در مسير ما پهن گرديد كه سنى و شيه ، عرب و عجم ، بهائى و مسلمان ، زرتشتى و مسلمان ، را رو در روى هم قرار داد و بعضى از ما ندانسته در اين دام گرفتار شده ايم و به سهولت نيز از ان رها نخواهيم شد.
    كدام عقل سليمى مى تواند بپذيرد ؛ مردى با وسعت ديد فردوسى كه رييس يونسكو صراحتا اذعان ميكند هنوز ما به سالها و شايد قرنها وقت نيازمند باشيم تا بتوانيم عظمت انديشه هاى وى رادرك كنيم را ،نژاد پرست باشد و تفاوت نژادى را از اسباب تفخر و يا تحقر محسوب كند؟؟!!! در حاليكه بر اساس مطالب شاهنامه اساسا فردوسى تفاوت نژادى را امرى موهوم و غير واقعى ميداند و در جهان بينى شاهنامه سرچشمه نژادى تمام مردم دنيا، بى استثنا، واحد است.
    عبدالله گرامى فردوسى را به ما ضد عرب معرفى كردند و ما بى انكه به خود زحمت بدهيم كمترين تلاشى براى شناخت وى انجام دهيم ، سخن دشمنان خود را قبول كرديم و ندانسته با فردوسى دشمن شديم و اينگونه ادوارد بران ها ما را به دست خودمان خلع سلاح كردند ، و ما حتى يكبار هم از خودمان نپرسيديم ؛ چگونه ممكن است انسانى كه هزار سال قبل صراحتا تفوق هر انسان بر انسانى ديگر را به لحاظ تفاوت رنگ پوست ، جنگ با خدا مى داند:
    تو را با جهان افرين نيست جنگ
    كه از چه سياه و سپيدست رنگ
    و كسى كه هزار سال قبل كشتن هر نوع جاندارى را عملى اهريمنى مى داند:
    پس آهرمن بد كنش راى كرد
    به دل كشتن جانور جاى كرد
    و كسى كه هزار سال قبل وجود مرزهاى جغرافيائى را دليلى بر تفاوت انسانهاى ساكن در كشورهاى مختلف با يكديگر نمى داند:
    كسى را بها زان و زين مرز نيست
    سمنگان و ايران و توران يكيست
    (ارزش هيچ كس به اين نيست كه متعلق به اين مرز است يا ان مرز ، زيرا ايران و توران و سمنگان در ماهيت همگى فقط يك مكان هستند)
    چه كسى مى تواند باور كند صاحب اين انديشه هاى جهانى و فراملى و فرا نژادى با يك قوم يا نژاد دشمن باشد ؟؟؟! يا مردمى را به لحاظ نژاد ، برتر از مردمى با نژاد ديگر بداند؟؟!!
    و همانگونه كه بيان شد تمام اينها در حالي است كه ؛ فردوسى در شاهنامه همه مردم جهان را از يك نوع و نژاد ميداند و در كليت شاهنامه، اصولا تفاوت نژادى موضوعى فرضى و غير واقعى است.
    دوست گرامى ؛ در حالى دشمنى ساختگى فردوسى با عرب را به گوش و ذهن ما فرو كردند كه چنانچه نگاهى به شاهنامه بيندازيم ، خواهيم ديد ؛ براى اولين بارى كه فردوسى در شاهنامه از عرب ميگويد ، اينگونه سخنش را اغاز ميكند:
    يكى مرد بود اندر ان روزگار
    ز دشت سواران نيزه گذار
    گرانمايه هم شاه و هم نيك مرد
    ز ترس جهاندار (خدا) با باد سرد
    كه مرداس نام گرانمايه بود
    به داد و دهش برترين پايه بود….
    و سپس ادامه ميدهد كه اين مرداس از گاو و بز و
    گوسفند و هر انچه دوشيدنى بود از هريك هزار راس داشت و هريك از اعراب اجازه داشتند هر مقدار ميخواهند شير از انها براى خودشان بدوشند……..
    عبدالله عزيز ؛ اگر بادكوبه اى با سرودن ان شعر ندانسته با خط كشى بين عرب و عجم انها را از هم جدا مى كند ، نويسنده اين مقاله نيز بى انكه خود متوجه باشد با نوشتن اين مقاله در حقيقت اقدام به ساخت ديوارى بين عرب و عجم كرده و فردوسى را از ما اعراب گرفته و بزرگان و انديشمندان عرب را از عجم گرفته و هر دوى انها بگونه اى سعى در تكميل ماموريت ادوارد بران ها نموده اند.
    نويسنده اين مقاله گويا فراموش كرده كسى كه به سخنش براى تخريب فردوسى استناد ميكند همان كسى است كه طبق مستندات موجود ، ماموريت رسمى داشته تا در بين مردم اين منطقه اختلافات مذهبى را دامن بزند وو گويا اين دوستمان فراموش كرده اند كه همين پرفسور معروف كه كتاب تاريخ ادبيات او را ما خدمت به ادبيات فارسى محسوب مى كنيم !!! و ذوق مى كنيم كه او به تقليد از سعدى شعر هم گفته ، كسى است كه با موذيانه در نوشته هايش دين بهائيت را بسيار موجه تر و كامل تر از دين اسلام معرفى مى كند و با خباثت ذاتى و حيوانى زمينه كشتار بهائيان به دست مسلمانان را فراهم مى كند و سپس مسلمين را به لحاظ كشتار بهائيان وحشى معرفى نموده و خواستار ان مى شود كه دولت انگليس در برخورد با مسلمين هيچگونه ترحمى از خود به خرج ندهد و شايد نويسنده اين مقاله كه تعصب مذهبى نيز از خود به خرج مىدهد ، فراموش كرده اين شخصى كه سخنش را مستند مقاله خود قرار مى دهد ؛ از طرفى دليل مسافرت خود به ايران را علاقه اش به مردم ايران ذكر مىكند و حتى مدعى ميگردد قبل از سفر به ايران نام مستخدمش را كه عمر بوده به احترام. شيعيان ايران عوض كرده ولى سپس در نوشته هايش موضوع جانشين تعيين كردن پيغمبر را غير واقعى و ساخته شيعيان ميداند تا هيزم اتش اختلاف سنى و شيعه را تامين كند.
    عبدالله گرامى بله اين انسان كريه و عارى از ذره اى شرافت در حالي اشعار فردوسى را غير قابل مقايسه با متعلقات سبعه معرفى ميكند و ميگويد ؛ در حاليكه مستشرقين غرب و شرق از اشعار فردوسى تمجيد ميكنند ، در كمال شرمندگى بايد بگويم من موافق اين نظر نيستم و حتى در جاى ديگرى اشعار فردوسى را فاقد هيچ ارزش و زيبائى ميداند و سپس حتى فردوسى را از نظر شخصيتى فردى حسود ، دروغگو و سنگدل ، معرفى ميكند كه كمى بعد از ان تمام ادبيات عرب غير از متعلقات سبعه را كار ايرانيان ميداند و سپس اشعار يك شاعر درجه سه وچهار فارسى گو را ، بهتر از اشعارتمام شعراى عرب ميداند و به اين گونه هم ادبيات عرب و هم ادبيات فارسى را لجن مال ميكند و متاسفانه ما برايش هورا ميكشيم و دست ميزنيم و سخنانش را چون وحى منزل مستند بى چون و چراى كلام خود قرار ميدهيم.
    ايا نويسنده اين مقاله حتى يكبار از خود نپرسيده چرا اين پرفسور معروف و نويسنده تاريخ ادبيات ، از بين اين همه شاعر چرا فقط با فردوسى دشمنى مى ورزد؟؟؟!!نه تنها نويسنده مقاله، بلكه كداميك از ما تاكنون اين سوال را از خود پرسيده ايم كه علت دشمنى ادوارد بران با فردوسى چيست؟ زمانى ما دليل اين خصومت را بدانيم انگاه به اوج رذالت اين شخص و دشمنيش با خود ، پى خواهيم برد . ادامه در كامنتى ديگر.
    به دليل اشفتگى سخن و عدم ويرايش ان از دوستان عذرخواهى كرده و تصحيح را نيز به خودشان محول ميكنم.

     
    • جناب بی کنش
      ما بی تابانه منتظر قست دوم “بهرام و تازیانه” هستیم. از شما خواهش می کنم به نوشته های خوبتان ادامه دهید و توجه بفرمایید که یکی از بهترین امتیازات این سایت به شما تعلق دارد و این نشان از علاقه دوستان به نوشته های شما است.

       
      • پس از بستن زخمهاى سرباز مجروح ، بهرام به وى مى گويد:
        *****يكى تازيانه بدين رزمگاه
        *****زمن گم شدست از پى تاج شاه
        چو ان باز يابم بيايم برت
        به زودى رسانم سوى لشكرت
        و بهرام با گفتن اين سخن ، جهت يافتن تازيانه او را ترك ميكند و سر انجام پس جستجوى فراوان تازيانه را در بين اجساد !! مى يابد:
        وزانجا سوى قلب لشكر شتافت
        همى جست تا تازيانه بيافت
        ميان تل كشتگان اندرون!!
        برآميخته خاك و بسيار خون!!
        زمانيكه بهرام براى برداشتن تازيانه از اسب پياده مى شود و تازيانه را از ميان تل اجساد برمى دارد ، اسب وى بوى اسبان ماده را احساس كرده و به طرف سپاهيان توران فرار ميكند ، بهرام براى گرفتن اسب خود ناچار به رفتن تا نزديكى تورانيان مى شود و پس از اينكه اسب را گرفته و بران سوار مى شود اسب به هيچ وجه حاضر به رفتن نيست ، لذا :
        چنان تنگدل شد به يكبارگى
        كه شمشير زد بر پى بارگى(اسب)
        بهرام ناچار ميگردد پياده به سمت سپاه ايران به راه افتد ، در اين حين سپاهيان توران متوجه حضور او مى شوند:
        از او سركشان اگهى يافتند
        سوارى صد از قلب بشتافتند
        كه او را بگيرند زان رزمگاه
        برندش بر پهلوان سپاه
        (پهلوان سپاه = فرمانده كل سپاه)
        ليكن:
        كمان را بزه كرد بهرام شير
        بباريد تير از كمان دلير
        چو تيرى يكى در كمان راندى
        به پيرامنش كس كجا ماندى!؟
        از ايشان فراوان بخست و بكشت
        پياده نپيچيد و ننمود پشت
        (پشت نمودن = فرار كردن )
        وقتى سپاهيان توران او را مى بينند ، صد سوار براى گرفتنش به طرف او حمله ور مى گردند ليكن بهرام كمان را به زه مى كند و هر بار كه تيرى را براى پرتاب در كمان مى راند ، سوارانى كه براى گرفتنش به وى نزديك ميشوند پا به فرار گذاشته و مجددا پس از پرتاب تير، به سويش حمله مى كنند و در هر بار كه اين وضعيت تكرار ميشده بهرام يكى از اين صد سوار را مى كشته و يا مجروح مى كرده ، نهايتا وقتى اين سواران متوجه مى شوند با اين وضعيت توان گرفتن او راندارند نزد پهلوان سپاه (پيران) رفته و ضمن توصيف جنگاورى بهرام ، از گرفتن او ، اظهار عجز مى كنند.
        زمانى كه سواران بهرام را ترك ميكنند بهرام چون مى دانسته انها بر خواهند گشت ، شروع به جمع اورى تير از اطراف ميكند.
        پيران بعد از اينكه سواران نزد او برمى گردنند:
        بپرسيد پيران كه اين مرد كيست
        از ان نامداران ورا نام چيست؟
        يكى گفت: بهرام شير اوژنست
        كه لشكر سراسر بدو روشن است
        پيران وقتى متوجه مى شود اين شخص بهرام ، يكى از فرماندهان سپاه ايران است ، به فرزند خود به نام روئين مى گويد:
        به روئين چنين گفت پيران كه : خيز
        كه بهرام را نيست جاى گريز
        مگر زنده او را به چنگ اورى
        زمانه بر آسايد از داورى
        (داورى در اينجا به معناى جنگ به كار رفته ، شاعرانى چون حافظ نيز از اين واژه در معناى جنگ استفاده كرده اند. حافظ:
        يك حرف صوفيانه بگويم ، اجازت است؟
        اى نور ديده صلح به از جنگ و داورى)
        پيران به روئين مى گويد : بهرام راه فرارى ندارد و اگر موفق شوى وى را زنده دستگير كنى ، جهان از زحمت جنگ اسوده مى شود و سپس اين تذكر را نيز مىدهد كه:
        ز لشكر هر انكس كه بايد ببر
        كجا نامدارست و پرخاشخر
        روئين با تعدادى سوار براى گرفتن بهرام به سوى وى مى روند ، باديدن انها:
        نشست از بر تير بهرام شير
        نهاده سپر بر سر و چرخ زير
        يكى تير باران به روئين بكرد
        كه شد ماه تابنده چون لاژورد
        چو روئين پيران ز تيرش بخست
        يلان را همه كند شد پاى و دست
        زمانيكه روئين با تير بهرام زخمى مى شود ، سوارانش دچار ترس مى شوند و به قول فردوسى دست و پاى انها براى جنگيدن سست مى شود و نزد پيران باز مى گردندو به پيران مى گويند كه توان جنگيدن با بهرام را ندارند؛
        چو بشنيد پيران غمى گشت سخت
        بلرزيد بر سان برگ درخت
        نشست از بر باره (اسب) تند تاز
        همى رفت با او بسى رزمساز
        پيران وقتى چنين ميبيند، از فرط عصبانيت مى لرزد و خودش سوار بر اسبى ميشود و به سمت بهرام رهسپار مى شود ، تعداد زيادى از جنگجويان نيز پيران را همراهى مى كنند.
        در اينجا براى درك ادامه داستان ، بيان مقدمه اى لازم است :
        [سالها قبل ، كاوس صاحب فرزندى مى گردد به نام سياوش ، در حين تولد سياوش ، مادر او مى ميرد ، رستم كه با مردن مادر اين نوزاد ، نگران از ان است كه همسر كاوس به عنوان نامادرى ، اين نوزاد را مورد اذيت و ازار قرار دهد ، از كاووس مى خواهد كه اين نوزاد را به او بدهد تا او را به سيستان ببرد و خودش شخصا او را بزرگ كند ، كاوس نيز موافقت مى كند و رستم به منظور رهانيدن اين كودك از اذيت و ازارهاى احتمالى نامادرى ، او را به سيستان برده و تحت تعليم و اموزش خود ، او را پرورش ميدهد ، سياوش نزد رستم اداب معاشرت و فنون جنگ و رزم ونيز روش بزم و باده گسارى و هرانچه را لازم است مى اموزد و تبديل به جوانى هنرمند و وارسته و فرهيخته مى شود و سپس به پيش پدر باز مى گردد ، سياوش كه تربيت رستم در وى موثر افتاده و هيچ يك از فضايل انسانى نيست كه در وجود وى يافت نگردد، با مراجعت به نزد پدر ، همگان را شيفته ادب و رفتار و منش و بزرگى و شعور و خرد خود مىكند، و چون علاوه بر اين ، از زيبائى شگفت اورى نيز بهره مى برده ، سودابه (همسر زيباى كاووس) شيفته وى ميگردد و با ترفندى سياوش را به شبستان كشيده و به گونه اى سربسته سياوش را متوجه خواست خود ميكند ، سياوش با فهميدن نظر سودابه از شرم در خود مى پيچد و با مادر خطاب كردن سودابه ، خود را به نادانى زده و از شبستان بيرون مى ايد، ولى سودابه دست بردار نيست و از هر ترفندى براى كشاندن سياوش به شبستان استفاده مى كند، نهايتا بار سوم كه سياوش را به طريقى به شبستان مى كشاند ، خواست و نيت خود را مستقيما به سياوش مى گويد و نيز او را تهديد مى كند كه اگر نپذيرد ، زندگيش را تباه خواهد كرد، سياوش ابتدا با نصيحت سعى ميكند سودابه را منصرف كند ولى چون سودابه نمى پذيرد ، سياوش با نارحتى از جاى برمى خيزد كه شبستان را ترك كند ، ولى سودابه در وى مى اويزد ، سياوش خود را از چنگ سودابه بيرون اورده و شبستان را ترك مى كند. سودابه با خستن روى و پاره كردن لباس خود ، غلغل و جيغ سر مى دهد ، كاوس با شنيدن سرو صدا به شبستان مى ايد و سودابه به وى مى گويد : سياوش از من اينچنين خواسته اى داشت و چون من فرمانش نپذيرفتم ، خواست مرا به زور به ان كار وادار كند لذا لباسم پاره و رويم خراشيده شد، كاوس با فراخواندن سياوش ، موضوع را جويا مى شود ، سياوش نيز حقيقت را مى گويد ، با توجه به انكار هر دو ، لذا كاوس با بوئيدن بدن سودابه و نيز دست سياوش متوجه ميشود گناه از سوى سودابه مى باشد. مجازات عمل سودابه ، مرگ تعيين مى شود ليكن سياوش پاى در ميانى مى كند و جان سودابه را نجات مى دهد ، سودابه وقتى مى بيند از چشم كاوس افتاده با همدستى زنى ديگر نقشه اى را اجرا ميكند و كاوس را به اين شك مى اندازد كه در ان جريان ، خطا كار سياوش بوده ، مجددا كاوس در پى يافتن حقيقت بر مى ايد ليكن به نتيجه اى دست نمى يابد ، سر انجام موبدان به كاوس مي گويند تنها راه براى شناخت گنهكار ، اجراى مراسم راستى ازمائى است ، اين مراسم بدين روش بوده كه يكى از ان دو مظنون بايد وارد اتش مى شدو چنانچه اين شخص گنه كار بود در اتش مى سوخته و اگر نيز بى گناه بود ، خداوند جان وى را نجات مى داد، كاوس از سياوش و سودابه مى خواهد يكنفرشان خود را براى انجام مراسم راستى ازمائى اماده كند ، سودابه نمى پذيرد ولى سياوش كه به شدت از اين تهمت رنج مى برده ، مى پذيرد و وارد كوهى از اتش مى شود ، و سالم از ان بيرون مى ايد و به اين طريق بى گناهى سياوش و گناه سودابه براى كاوس اثبات ميشود ، لذا دستور مى دهد سودابه را زنده بر دار كنند، ولى اينبار نيز سياوش پا در ميانى ميكند و مجدداً سودابه را از مرگ نجات مى دهد ، و بعد گذشت مدتى نيز كاوس گناه او را فراموش ميكند و دوباره چون گذشته دل به مهر سودابه مى سپارد ، سودابه كه كينه سياوش در دل دارد بعد از اينكه مجدداً مهر كاوس را نسبت به خود باز مى يابد ، با ترفند كاوس را نسبت به ان واقعه و بى گناهى خود و خطا كار بودن سياوش ، بد گمان مى كند و به شك مى اندازد و رفته رفته كاوس نيز تا حدود زيادى فريب خورده و نسبت به سياوش بدبين مى شود و ازار و اذيت سياوش شدت مى گيرد.
        در همين ايام افراسياب (پادشاه كشور توران ) با صد هزار نيرو از مرزهاى شرقى و شمال شرقى ايران به كشور حمله ميكند و به قتل و غارت در شهرهاى ايران مى پردازد ، كاوس براى رفتن به مقابله افراسياب اماده ميشود ، در اين زمان سياوش كه از اذيت و ازارها و نيز شماتتهاى پدر كاملا به تنگ امده ، فرصت را غنيمت شمرده و تصميم مى گيرد با رفتن به جنگ خود را از دسيسه هاى هر روزه سودابه و ازارهاى پدر و شماتت اطرافيان ، نجات دهد ، لذا از كاوس مى خواهد كه اجازه دهد او به جاى وى ، به جنگ افراسياب برود ، كاوس با اين شرط كه رستم وى را همراهى كند ، مى پذيرد و رستم نيز كه پروراننده سياوش است و شديدا به وى علاقمند است ، مى پذيرد و به اين ترتيب رستم و سياوش به همراه سپاه رو به سوى جنگ مى نهند……

         
      • احمدی نزاد هم رای بالایی آورد ! شما باور میکنید
        متاسفانه ما فرهنگ استفاده از خیلی چیزها را نداریم و شوربختانه ملایان هم دروغ گویی و تقلب را در ما نهادینه کردند .

         
        • ناشناس شماره ٢

          برادر ناشناس
          من هم كاملن با شما هم عقيده هستم و تاييد ميكنم كه اين بيكنش و دوستانش با توسل به تقلب راى كسب ميكنند. مانند اينكه در اين سرزمين فلك زده به قول شما تقلب نهادينه شده – من حتى خودم شاهد بودم كه اين شخص با دوستانش در خانه تك تك همسايگان دق الباب ميكردند و التماس كه اجازه بدهند به قول ما عرب ها از كامبيوترهن انها راى بدهند ، من نميدانم ماديات و رياست چه حبى براى بعضيها دارد كه اين بيكنش براى بدست اوردن اين چند مليارد دلار جايزه و رسيدن به پست رياست كل ايران و توابع ، حاضر است اينقدر تقلب كند؟؟ اما دوست خوب ، من بيشتر از انكه به كار او فكر كنم نگران شما هستم كه داريد از فرط حسادت خود را نابود ميكنيد ، تو را به خدا اينقدر خودتان را از فرط حسادت و تنگ نظرى جرواجر نكنيد؟ يا لا اقل به پزشكى مراجعه كنيد شايد بيمارى مزمن تنگ نظرى شما قابل علاج باشد،
          ضمنن من پيشنهاد ميكنم شما به جاى استفاده از نام ؛ ناشناس از نام ؛ مرانشناس استفاده كنيد . بله درست حدس زديد من خود بيكنش هستم ، باور نميكنيد؟ اين هم دليلش:
          فردوسى به حافظ ياد داده كه بگويد :
          من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش. هر كسى ان درود عاقبت كار كه كشت

           
          • این ادبیات کسی که فردوسی می خواند نیست ایشان را من فهیم تر میدانم در ضمن عزیز من نیازی به سیتم های مختلف نیست کافی است حافظه مرورگر را پاک کنی و دوباره رای بدی هر چقدر که دلت بخواد ! برای چی ؟ برای ارزش دادن به بی ارزش ها ! منظورم مطالب فردوسی نیست نفس عمله که بی ارزشه و زشته .
            به هر حال آن کسی که باید بفهمد فهمید و مطلب را گرفت و خوشبختانه تغیر روش داد .

            با احترام پطروسیان

             
        • با سلام
          البته احمدی یک رای بیشتر نداشت آنهم تک رای خامنه ای بود و بقیه اش بازی با ارقام بود و عوام فریبی !

           
    • جناب بی کنش
      نوشته های عبد النبی قیم را زیاد جدی نگیرید
      سر اندر پا شعار است و قومیت و دین زدگی
      محمد و ایمه را سپر بلای خود گرفته و با تحریک تعصبات مذهبی مردم از آن ها مایه می گذارد تا آزاده ای همچون باد کوبه ای را بکوبد
      من هرگز مایل نیستم وارد این مبادی گفت و گو های جاهلانه شوم
      لیکن یک مقایسه ای بین شعر سعدی که این فرد تند گوی جاهل به آن اشاره کرده خدمتتان عرض می کنم

      آری سعدی بزرگ فرمود
      بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
      چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار
      تو کز مهنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آمدی
      این شعر که انسانیت در آن موج می زند را در مجمع عمومی سازمان ملل با ترجمه به زبان های گوناگون نصب کرده اند

      و اسلام عزیز گفت
      مال کافر بر مسلمان حلال است
      احکام برده داری
      اگر مسلمانی غیر مسلمانی را کشت قصاص نمی شود
      شهادت زن و مرد یکسان نیست
      چقدر انسان ها را به حکم قرآن به بردگی بردند
      چه انسان های آزاد اندیشی را به حکم قرآن کشتند
      غیر مسلمانان با خفت جزیه بپردازند تا زمانی که اسلام آورند
      ……

       
      • مصرع و وزن و قافیه و قصیده همه عربی هستند!!!
        شعر مال عرب است و بس!!!
        آری پس از هجوم مسلمانان به ایران دویست سال سکوت برقرار بود
        پر از جنگ و مقاومت و دلیری آزاد مردان ایرانی
        تا آن که رودکی ظهور کرد
        بروید تاریخ شعر و شعرا را مطالعه کنید
        چنین مغالطه ای از یک پژوهشگر!
        آن چه در طول تاریخ از شعر تولید شده چه عربی و چه فارسی در یک روند اثر گذاری متقابل بوده و ایرانیان سهم عمده ای در شکل گیری قواعد شعری که ایشان ذکر کرده اند داشته اند
        سیبویه شیرازی بود که نخستین بار صرف و نحو عربی را تدوین کرد
        آن چنان در قوم گرایی و دین زدگی غوطه ورند

         
      • بيكنش ناشناس شماره ٢

        پطروسيان !!!!!!!
        ما تا حالا اخوند ارمنى نديده بوديم!!!!
        اونم از نوع مرتاضش!!!

         
    • درود بر شما جناب بی کنش گرامی
      من در چند پستِ قبل (پستِ کاش می پرسیدی چرا ساکت اند؟)، مطلبِ مبسوطی در مورد نوشته های شما و همچنین دیدگاهِ دوستان (چه موافق و چه مخالف)، نوشته ام که احتمالاً بدلیل مشغلۀ فراوانِ جناب آقای نوری زاد، در سایت درج نگردیده است.
      من در آن نوشته، نتیجه گرفته بودم که نوشتارِ ارزشمندِ شما موردِ تاییدِ استادِ بزرگوار جناب آقای نوری زاد بوده و بایسته است که شما این سلسله نوشتار را ادامه دهید.
      با این وجود، این ناچیز در انتهایِ نوشته ام از صاحبِ این اندیشکده، درخواست نموده بودم که یک بارِ دیگر نظرِ صریحِ خویش را اعلام دارند تا شما نیز تکلیف خویش را بهتر بدانید.
      بنابراین صمیمانه از شما درخواست می نمایم که این سلسله نوشتارِ ارزشمند را پی بگیرید و ما را از کلام استاد سخن، فردوسی گرامی بهره مند سازید.
      با ادب و احترام. حامی

       
    • جناب بی کنش گرامی

      به امید خواندن نوشته های شما به این سایت می آیم. این امید را از ما نگیرید

       
      • ناشناس شماره ٢

        حامد عزيز
        من متوجه گرديدم تصميمم كاملا اشتباه و به واسطه نگرش سطحىً من اخذ شده ، بنابراين كماكان درخدمت شما هستم .
        ضمن اينكه من نظر لطف شما را نسبت به مطالب خود ، هم از اسباب افتخار مى دانم و هم مايه پشتگرمى .به اميد موفقيت شما و ساير دوستان عزيز

         
  27. فريدون فرخ فرشته نبود
    ز مشك و ز عنبر سرشته نبود
    به داد و دهش يافت ان نيكوئى
    تو داد و دهش كن ، فريدون توئى!

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

87 queries in 0995 seconds.