یک: ” قانون اساسیِ همین جمهوری اسلامی دارای ظرفیت های خوبی است که می شود رهبر و مسئولان را با ارجاعِ به آن ها در تنگنای قانونی قرار داد “. این را که گفت؟ مردی که پیاده از مقابل آمد و دست داد و ابراز دوستی کرد. از این کیف های سامسونیت در دست داشت و اصطلاحاً ریش پرفسوری نیز. به نظر فرد فرهیخته ای می آمد. گفت: با استفاده از ظرفیت های قانونی، خیلی از این مسئولین و حتی خود رهبر را می توانیم به گوشه ی رینگ ببریم و ترتیبشان را بدهیم.
نامه ی مطولی نوشته بود برای رهبر از موضعِ امر به معروف و نهی از منکر. در این نامه به رهبر نوشته بود: با استناد به خلافکاری های صورت گرفته، یا خودت کنار می روی و مردم را در رسیدن به آزادی و خواسته های قانونی شان مدد می رسانی یا با درشت نماییِ این خلافکاری ها، یک جانبه خلع ت می کنیم. قرار شد نامه اش را برای من ارسال کند که بعداً دیدم ارسال کرده است. سپاس از وی. نیز من می گویم: بله، باید از هر فرصت و امکان موجود برای در افتادن با کسانی که بجای مردم تصمیم می گیرند و از اموال مردم بی اجازه ی مردم بر می دارند و خسارت پشت خسارت بر می آورند و شرمی نیز از این همه خسارت ندارند، سود برد.
دو: مردی با عینکی دودی و کلاهی به سر آمد و گفت: ریحانه جباری بی گناه است آقای نوری زاد شما را بخدا کاری بکنید. گفتم: ما و دوستانمان در لگام ( لغو گام به گام اعدام ) نامه ای نوشته و منتشر کرده ایم و از خانواده ی مقتول تقاضای بخشایش کرده ایم. گفت: قضیه فراتر از این حرفهاست. گفت: من یک قاضی ام و از ریز این ماجرا خبر دارم. گفت: این قتل زیر سرِ خود وزارت اطلاعات صورت گرفته است. خودِ وزارت اطلاعات مرتضی سربندی را زده و کشته و برایش قاتل جور کرده است.
حالا به چه دلیل؟ گفت: من تحقیق کرده ام متوجه شده ام این مرتضی سربندی درست زمانی که کشته شده باید در زندان می بوده. زندان؟ بله، او مدتها بوده که در زندان بوده بجرم حرفه ای. یک مرخصی برایش جور می کنند و یک سناریو برایش می نویسند و پای این دختر بخت برگشته را پیش می کشند و بعد از کشتن سربندی مجبورش می کنند به کاری اقرار کند که نکرده.
گفتم: دوست گرامی، ورود به ماجراهایی اینچنین در حوزه ی تعلق من نیست. یک این که این ادعا باید مستند باشد. نگذاشت به دو و سه ی سخنم اشاره کنم. بلافاصله در آمد و گفت: سندش هم هست. ریز به ریز. من ثابت می کنم این قتل زیر سرِ خودِ اطلاعات است. سند دارم. پس چرا علنی اش نمی کنید؟ جرأتش را ندارم. شما قاضی هستید، مستقل اید. بله قاضی هستم اما در ایران. و گفت: من خانواده ام را دوست دارم نمی خواهم بلایی سرشان بیاید.
گفتم: اسنادتان را برای روزنامه ها بفرستید. گفت: شوخی نکنید آقای نوری زاد کدام روزنامه؟ برای یکی از آیت الله ها بفرستید. مثلاً آقای مکارم. باز شوخی کردید که؟ برای رهبر بفرستید. چرا برای شما – نوری زاد – نفرستم؟ برای این که همین صحبت ها و سندهای شما ممکن است یک بازی باشد برای کشاندن من به یک شعبده ی خطرناک و من نمی خواهم به داستانی داخل شوم که انتهایش از همین ابتدا مشخص است.
وگفتم: من اموالم را از این ها پس بگیرم هنر کرده ام. صدایش را نازک کرد و سوزی به صدایش دواند و گفت: پای دو انسان در میان است آقای نوری زاد. گفتم: این را به خودتان بگویید. و گفتم: به شماها چه می آموزند و چه امتحان پس می دهید برای قاضی شدن؟ گفتم: کمی قاضی باشید آقای محترم! گفت: اینجا ایران است ها؟ گفتم: نگفتم اینجا سوئد و سوییس است که! اینجا جهنم هم که باشد ماها باید درستش کنیم. کسی دلش بحال ما نسوخته اگر همین حضرات صد سال برگُرده ی ما سوار شوند و هزار هزار پرونده درست کنند مثل ریحانه و سربندی و هزار باره سرمان را گوش به گوش ببرند مثل قتل های زنجیره ای و هزار باره در هم بکوبندمان مثل کهریزک.
سه: با دوست قدیمی ام صحبت می کردیم که دیدم مرد ریش کپه ای تند و تند آمد و بی آنکه نگاهی به من بکند رفت و دور شد. این مرد ریش کپه ای همان است که دو سه روز پیش آمد قدمگاه و چندین ماجرای بسیار جدی و حتی علمی و سیاسی را در هم تنید و در فواصلِ هر یک آواز خواند و بشکن زد و قِر داد. ریش کپه ای اما باز آمد و یک دستمال کاغذیِ قرمز به دستم داد و گفت: این را داشته باشید با پرچم تان همرنگ است. باز شعری خواند و کمی قر داد و رفت. به دوستم گفتم: این به قول خودش از پدری مصدقی و مادری سلطنت طلب به دنیا آمده. من سلامت این مرد را بر دجّاله های وطن فروش و نان به نرخ روز خور و مجلس نشین ترجیح می دهم.
چهار: مرد جوانی که مرتب می خندید از من در باره ” تا چه وقتِ ” حضورم در قدمگاه پرسید. این که تا کِی می خواهید ادامه به دهید؟ گفتم: تا هر کجا که مقدورم باشد. و شاید همین فردا. اگر که اموالم را پس بدهند و مال الاجاره اش را بپردازند. از دروغ گوییِ مسئولین پرسید. این که: مثلاً وقتی وزیر دادگستری زل می زند به چشم مردم و دروغ می گوید و ضرب و شتم زندانیان سیاسی را منکر می شود، این آدم شب که می خوابد آیا به عذاب وجدان دچار نمی شود؟
گفتم: برای اینها حفظ نظام اوجب واجبات است. اینها برای این که نظام، یا بهتر بگویم خودشان حفظ شوند، اگر لازم باشد یک به یکِ مردم ایران را می کشند و اینجا را با خاک یکسان می کنند مثل سوریه. سئوال پایانی اش به رهبر اختصاص داشت. این که: به نظر شما شخص رهبر می داند که نمی داند یا اساساٌ منافعش اجازه نمی دهد بداند؟ گفتم: اینها همه ی مملکت را زیر بغل زده اند و به احدالناسی نیز پاسخگو نیستند. چه فرق می کند که بدانند یا ندانند؟
این مرد جوان که مهندس برق بود و محل کارش همان حوالی، نامه ای در دو برگ بدستم داد و رفت. در آن نامه نوشته بود: سلام آقای نوری زاد، بی مقدمه می خواهم بدونید که حس جالبی دارم همین الآن که براتون می نویسم. چند وقته که شما رو جلوی وزارت اطلاعات ( یا همون تفتیش عقاید) می بینم. می دونم کم و بیش برای چه اینجایید. شما تمثیل وار، وکیل مایید. حقی را طلب می کنید که از همه ی ما در طول تاریخ پایمال شده.
و نوشته بود: برای نسل آدمهایی مثل من که دهه ی شصت به دنیا اومدن و در دوران کودکی حسِ ترس از جنگ رو زیر سایه ی استبداد تجربه کردن خیلی تعجب برانگیز نیست که شرایط اینطوری باشه…. من مطمئنم وضع اینطوری نمی مونه. اما مطمئن ترم که زمان می بره. اینو تاریخ به ما اثبات کرده. هیچ کشوری به دموکراسی و آزادی پایدار نرسیده مگر این که چند نسل آرام آرام هزینه دادن….. روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد… ومن آن روز را انتظار می کشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
پنج: مردی که حدوداً سی و پنج ساله به نظر می رسید، اتومبیلش را کشاند طرف من و سرش را جلو آورد و کف دستش را به من نشان داد و گفت: بگیر مال تو! در کف دستش دو تا سکه ی دویست تومانی نشانده بود. گفتم: تشکر. گفت: نه بگیر مال تو. گفتم: احتیاجی ندارم. گفت: اگر نداشتی نوکرِ بی بی سی و صدای آمریکا نبودی. و گفت: مرا می بینی؟ من شاهرگم را برای ایشون می دهم. و به تصویر بزرگِ رهبر که روی دیوار مقابل نقاشی شده بود اشاره کرد. گفتم: شما احتمالاً منافعی داری وگرنه اینگونه بر نمی آشفتی! گفت: این تو بودی که تا منافعت بر قرار بود مولا مولا می کردی به محض این که دیدی خبری نیست رفتی پشت سرش تا به ش خنجر بزنی مثل نامردها. گفتم: ایکاش می آمدی پایین و با هم صحبت می کردیم.
سکه ها را پرتاب کرد طرفِ من و گفت: برش دار و نوکری نکن. گفتم: من تا زمانی اینها نقاب به صورتشان بود فریبشان را خوردم اما به محض این که دانستم دستشان خونی است کشیدم کنار. گفت: نه، به محض این که دیدی آدمت حساب نمی کنند کشیدی کنار. و گفت: بدبخت، این روزها بدجوری تنها مانده ای. آن اوایل یک چند نفری حلوا حلوایت کردند اما وقتی دیدند نوکر بی مواجبی ولت کردند به امان خدا. برگرد بدبخت هنوز دیر نشده. گفتم: برگردم کجا؟ بین آدم کش ها؟ گفت: اینها آدمکش اند یا اسراییل یا آمریکا؟ و بر افروخته داد کشید: اگر مردی بنویس مرگ بر اسراییل مرگ بر آمریکا مرگ برسلطنت طلب. گفتم: چرا مرگ؟ در اسراییل در آمریکا در میان سلطنت طلبها زن و کودک و پیر و بیمار هستند. چرا مرگشان را آرزو کنم؟ خود شما چرا این مرگ را برای شیخ علی فلاحیان و شیخ روح الله حسینیان و شیخ مصطفی پور محمدی نمی خواهی که گوش تا گوش سر بریدند و آدم کشتند و کسی از گل بالاتر به آنها نگفته تا کنون؟
سکه پرتاب کن کمی از خروش خود کاست و گفت: حتماً شاکی نداشته فلاحیان. گفتم: من یکی صد بار از اینها شکایت کرده ام. از خود رهبر حتی. گفت: گیرِ آدمی مثل تو این است که شهامت نداری مرگ بر اسراییل بگویی. گفتم: باز گفتی مرگ که!؟ گفت: حالا مرگ بر اسراییل نه اما نقدش کن. که اگر نقدش بکنی من همین فردا می آیم اینجا در کنار تو قدم می زنم و با تو حرف می زنم. گفتم: در نگاه من هرکس هر حکومت اگر ضد انسانی رفتار کند باید نقد شود.
گفت: اسراییل را نقد کن من اگر دیدم در فیس بوک نقدش کرده ای می آیم اینجا. گفتم: اولویت من اینها هستند. وگرنه من رژیم اشغالگر فلسطین را مثل همین ها می دانم. اسراییلی ها هم ظالم اند. فلسطینی ها را می کشند و سرزمین شان را اشغال کرده اند و فرصتی به مردم آنجا نمی دهند. و گفتم: مالک فلسطین مردم آنجایند. چه یهودی چه عرب. اسراییل تا زمانی که یک انتخابات آزاد برگزار نکرده و مردم آنجا را به گزینشی آزاد فرا نخوانده، از نگاه من ظالم است.
مردِ سکه پرتاب کن کمی آرام تر شد و گفت: اگر مردی همین ها را بنویس. گفتم: می نویسم. اما این را به تو بگویم که تو، مثل سالهای سابقِ خود منی. که چشم و گوش بسته از اینها حمایت می کردم. باز گفت: اگر اسراییل را نقد بکنی من فردا اینجایم. دستم را بطرفش دراز کردم و گفتم: بقول قدیمی ها مرد است و قولش. با تردید دستش را جلو آورد و دستم را فشرد. عجبا که من او را دوست می داشتم انگار. و هیچ خصومتی میان ما نبود انگار.
شش: از قدمگاه سوار اتومبیلی کرایه شدم و یکراست رفتم ” سرای اهل قلم” . در آنجا قرار بود فیلم مستند ” شاعران مشروطه ” اثر آقای فرض اللهی به نمایش در آید. جناب خزعلی از من خواسته بود این فیلم را همراه دیگران ببینم و نقدش کنم. فیلم، مستندی از شاعرانِ اواخر دوره ی قاجاریه بود تا اوایل دوره ی رضا شاه. با معرفیِ شعرایی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، نسیم شمال، و فرخی یزدی. که هرکدام در راه آزادیِ اندیشه به تلخی از پا در آمده بودند.
تصاویر این فیلم، همه آرشیوی و قدیمی بود. پس از نمایش فیلم به نقد آن پرداختم. هم از زحمت و هنرمندیِ کارگردان گفتم و هم از کاستی هایش. کمی بعد – درست سرِ ساعتِ هشت شب – مصاحبه ی من با برنامه ی ” افق” شروع می شد. همانجا بودم که زنگ زدند از صدای آمریکا. رفتم و جای خلوتی پیدا کردم برای یک مصاحبه ی زنده.
هفت: موضوع برنامه ی افق، چراییِ ضرب و شتم زندانیان سیاسی و نقش آدم هایی مثل اژه ای و اسماعیلی و رییس قوه ی قضاییه و دولت روحانی در این خصوص بود. و من، از نقش سپاهیان در این رفتار غیر انسانی نیز گفتم. و این که اگر قرار است بقول آقای اژه ای، باید برای زندانیان خاطیِ این حادثه جرمی تازه دیده شود و با آنها بشدت برخورد شود، این خود آقای اژه ای و رییس دستگاه قضا و برادران وی و آقای پورمحمدی و آدمهایی مثل اینهاست که باید از جنایت ها و فاجعه هایی بگویند که یا عامل مستقیم و یا شاهدی مفلوک بوده اند و دم برنیاورده اند در این سالها.
در آن مصاحبه ی زنده، از شیخ مصطفی پورمحمدی گفتم. این که: این آقا – که عضو مؤثر هیأت دولت است – چرا سراسیمه سخن از زخم مختصرِ زندانیان سیاسی گفت؟ جز این که این آقا مأموریت دارد به دولت دیکته کند: از این نگرشِ زخمِ مختصر – که نگرشِ بیت رهبری است – ذره ای نباید فراتر رفت؟ و شاید درست بهمین دلیل است که وعده ی وزیر اطلاعات برای صدور بیانیه ای کارشناسی شده عملی نشد. ادامه ی صحبتم اما قطع شد. ظاهراً برادران تا اینجای سخنِ مرا تاب آوردند و نگذاشتند من بجاهای حساس ورود کنم.
و من، بی آنکه بدانم ارتباط تلفنی ام قطع شده، ادامه دادم: من پیشنهاد می کنم هم خودم هم شما و هم همه ی مردم ایران به احترامِ این آشیخ مصطفی پور محمدی از جا بر بخیزیم و برای این دروغگوییِ مختصر و آشکارش کف بزنیم. و گفتم: من به این شیخِ قاتل حق می دهم که سخن از یکی دو زخمِ مختصر براند. برای همچو اویی که ظرف یک ماه، بیست سی هزار نفر را به سینه ی دیوار سپرد و به سینه هایشان رگبار بست، واقعاً این حادثه، یک ضرب و شتم مختصر بوده است و شدیداً قابل اغماض.
هشت: سایت من امروز بعد از دو هفته که از کار افتاده بود، بالا آمد. راستش را بخواهید من نداستم چرا رفت و چگونه باز آمد. گرچه در این مدت با هر کسی که می توانست نقشی در بالا آمدنِ سایت داشته باشد تماس گرفتم و خواهش کردم پای پیش بگذارد و هر چه که می تواند بکند تا سایت مجدداً احیاء شود. که شد شکر خدا. این نیز بگویم که: نمایشگاه آثار عاشقانه ی من گرچه افتتاحیه اش عصر روز جمعه است اما به مدت یک هفته ادامه خواهد داشت. نشانی اش؟ خیابان کارگر – بالاتر از میدان انقلاب – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه ی عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه ی دوم. روز جمعه ساعت شش. به مدت یک هفته. بشرط بقا البته.
ایمیل من؟ mnourizaad@gmail.com
دیدی دروغ میگی؟نتونستی طاقت نقد منو بیاری؟نظر منو حذف کردی؟
تو توی سایتت که تعداد بیننده انگشت شمار داره و خودت که از بیکاری رنج میبری طاقت حرف حساب منو نیاوردی و نظر منو حذف کردی اونوقت راست راست راه میری و هرچی بدو بیراه میخای به رهبر عزیز و عالم شیعه میگی ؟کسی که میلیون ها نفر از همین مردم دوستش دارن و جونشون رو به خاطرش میدن
دیدی دروغ میگی زنده باد مخالف من؟
نوری زاد از اخرتت بترس
با درود و سپاس خدمت آقای نوری زاد
ميخواستم جواب آقای ف رو بدم که گفته بود ترسیده بودی و از این حرفا
خدمت شما عارضم که ما با امسال شما کاری نداریم زیرا که شما همان گونه که پور محمدی
تمام
نوری زاد لج بازی و کینه ای
نه اون زمون که توی کیهان مینوشتی کارت به خاطر خدا بوده نه الان
بجایی اینکه یاور این مسئولین و رهبری باشی رفتی توی اردوگاه اسرائیل شاید اینقدر کینه و خشم داری که نمیتونی حق رو ببینی
این رهبر که بین این همه دشمن که ایران داره استقلال این کشور رو حفط کرده و مانع نفوذ اجنبی ها به این مملکت شده رو اثاعه ادب میکنی و دشمن های اسلام رو تکریم؟
نوری زاد کینه ای یک لحظه فکر کن ادم های دور و برت کیا هستن؟
کور و کر شدی؟این ها دین دارن؟این ها انسان هستند؟چرا خودتو به خواب زدی؟
یه لحطه فکر کن که اگر همین جبه مومن توی این مملکت نبودن الان همه ما زیر پرچم اسرایل بودیم
تو اینو میخای؟
من حتی اگر با بعضی سیاست ها مواف نباشم اما پای استقلال و امنیت این مملکت اسلامی تا اخر وایسادم
اینو بدون میلیون ها نفر از مردم این کشور در برابر اجنبی از نطامشون دفاع میکنن
خجالت نمیکشی جلو شهدا؟
سلام استاد عزیز…
ممنونم از دغدغه های همیشگی تان…درد های مردمی تان…درود بر شما
مگر این قانون اساسی پر ظرفیت به رهبر این اجازه را داده که هر کاری به صلاح بداند بکند؟. مگر نه این است که قانون اساسی این قدرت و اختیار را داده که رهبر طبق اصل 110 بر همه نظارت کند.با کدام ظرفیت قانون اساسی می خواهید رهبر را وادار کنید؟
کارتان را می ستایم و شجاعتتان را تحسین.کاش من هم مثل پدرم شجاع بودم.
دخترتات ناهید
من به جای شما بودم سکه پرتاب کن رو شرمنده می کردم. چند تا اسکناس یه خمینی می انداختم تو ماشینش می گفتم «لابد بر تو خیلی سخت گذشته که کاسه لیس وزارت اطلاعات شدی. پول ها رو بگیر و دمی آسوده بگذران»
سلام آقای نوریزاد _ با توجه به اخباری که در این هفت سال از روزنامه های منتشره درباره مرگ دکتر وزارت اطلاعات (مرتضی سربندی) به دست ” ریحانه جباری ” در جامعه بدست آمده و اینکه می بایست روزنامه ها در باره هر خبری که منتشر مینمایند ، ابتدا برای صحت بیشتر آن از دستگاههای مربوطه استعلام نمایند که نکند خدای ناکرده به خاطر نوشتار حقیقی و یا تغییر در انشاء دیکته شده توسط قوا ، به یکی از قوای سه گانه نشر اکاذیب نسبت داده شود ، نشان از آن دارد که قاضی عینک دودی و کلاه به سر نزد شما آمده از حقیقتی دردناک سخن گفته است . طبق همین اخبار مندرج در روزنامه های وابسته به سانسور، دختر 19 ساله چگونه میتواند مرد تنومند اطلاعاتی را با چاقو بکشد ؟ اگر مرد پلید بوده و می خواسته به دختر تجاوز کند، دیگر به سجده رفتن و نماز خواندن ( نماز و سجده برای توجیه کشتن غافلگیرانه توسط دختر ناتوان و به قول مصطلح خودمان ضعیفه است ) نیاز نبوده ؟ کدام فرد پلید اول نیت زشت خود را برای قربانی بیان میکند و بعد نماز میخواند که به معنای دیگر زمان میدهد ” طعمه ” ناتون او را بکشد ؟ آقای نوریزاد اگر هر انسان و آدمی به اندازه مغز ” گنجشک ” بله فقط به اندازه مغز ” گنجشک ” در جمجمه اش مغز وجود داشته باشد و به شعور خودش مراجعه کند و نه به داستان سرایی سازمان های وابسته ، خیلی راحت میتواند بفهمد که داستان قاتل بودن “ریحانه جباری ” هم مانند آن جوانک بدبخت ” جمالی فشی ” است که با سناریوی وزارت اطلاعات خود را اسرائیل رفته و قاتل کشته های هسته ای معرفی میکرد !
با عرض سلام و احترام فراوان به شما آقای نوریزاد عزیز و دوست داشتنی من
آرزوی دیدار شما و بوسیدن دستهای گرامیتون رو دارم ولی از اونجایی که
نابینا هستم نمیتونم به قدم گاهتون بیام و حتی به نمایشگاهتون که امروز
افتتاح میشه خدا پشت و پناهتون باشه بهترین ها رو از خداوند برای شما
خواستارم به هر دری زدم که بلکه بتونم بیام و شما نازنین رو زیارت کنم
البته بهتره که بگم صدای گرم و مهربانتون رو بشنوم نشد که نشد از ناچاری
به خودم این جسارت رو دادم که ایمیلی براتون ارسال کنم امیدوارم که هر چه
زودتر به نتیجه مطلوبتان برسید دعا گوی همیشگیتان هستم و بدونین که همه
ما دوستتون داریم پاینده و استوار باشید.با آرزوی دیدار تان
جنای آقای نوری زاد
سلام و درود دارم خدمت شما استاد گرانقدر
نماد افتخار،شجاعت،دلیری،فاکاری
از نروژ برایتان می نویسم استاد گرانقدر
احد اسماعیلی زاده هستم
وقتی پایمردی شما را می بینم بر خود تلنگر میزنم
که کم نیستند آریو برزنهای ایران که از دل البرز و زاگروس متولد می شوند
و صدای حق خواهی فرزندان به گل نشسته این مرز و بوم اهورایی را فریاد می زنند
استاد ارجمند من از در چاپلوسی بهره نبرده ام و نداشتند این خصلت باعث شد جلای وطن کنم
ولی شما نمادی از دلیران ایران زمینی از کوروش تا آریور بزن که در مقابل اسنکندر به هم راه خواهرش یوتاب جان فدای وطن کردند تا باببک خرمدین،،رستم فرخزاد،پیروز که عمر را کشت، امیر کبیر میرزا تقی خان،تا بزرگان تاریخ ساز مشروطیت از فتحعلی آخوند زاد و … دلیران که از جانشان برای ایران دریغ نمی ورزند
دوست داشتم عرض ادبی داشته باشم خدمت حضرتعالی و به پاس پایمردی شما
علیه بانیان تخریب و به نابودی کشاندن میهن اهورایی من،بر دستانت بوسه میزدم
و شرافتمندی و ایران پرستی شما را تحسین میکردم
کاش میتوانستم ایران باشم و از محضر حضرت عالی میآموختم
جناب نوری زاد قصد ندارم نوشتم به دراز کشد ولی اگر بدانم وقت کافی دارید
برایتان از ظلمی که توسط دار ودسته احمد نژاد و مشایی و بقایی به من رفته است
و باعث رفتنم از ایران شده است را برایتان باز گو خواهم نمود
آرزوی سلامتی برای شما دارم
با درودی دوباره
بدر
با درود به جناب نوری زاد و کار بران و دو.ستداران سایت نوریزاد از جمله خودم! دوست گرامی ما را با اسراییل و یهود چه؟ مگر آنها ما را شکنجه و دربدر و سلاخی کرده اند؟ چرا ما باید دایما در دام ارازل حکومتی بیفتیم؟ مسیله فلسطین بما همانقدر ربط دارد که به مثلا به یک ژاپنی یا چینی یا نروژی! اولین و ضروری ترین مشکل ما حکومت جنایتکار اسلامی حاکم بر جان و مال و زندگی ماست.بزرگترین خطر برای ما و کشور ما این حکومت اسلامی است.هر فردی یا گروهی که باعث انحراف افکار مردم از این جنایتکاران بطر ف دیگریست دشمن مردم ایران بوده و مامور رزیم است.!گره زدن مشکلات و تنگناهای ایران به خارج ترفندی جنایتکارانه است که سالیان درازیست مبارزات مردم را یا یا به بیراهه کشانده و یا باعث سرکوب این مبارزات شده.پیام مبارزه ما باید ساده و روشن باشد و ان چیزی جز مبارزه با اهریمن درخانه یعنی جانیان حاکم اسلامی نیست!
بخشی از نوشته اخیر مهندس عبدالعلی بازرگان درباره هزینه هایی که یک جامعه باید برای تغییر شرایط موجود بدهد.
” چه كسي مي تواند تاثير گسترده و عميق نامه هاي انتقادي سرگشاده نويسنده و هنرمند فيلم ساز محمد نوي زاد به رهبري و اقدامات مبتكرانه و متهورانه او در افشاي سوء استفاده هاي سپاه ونهادهاي امنيتي و مقامات قضائي و… و قدم زدن هاي اعتراضي روزانه اش مقابل وزارت اطلاعات را درشكستن فضاي ترس وتسليم و سازگاري با ستم، و اشاعه فرهنگ ريسك پذيري و شكست طلسم ترس ناديده بگيرد؟ همينطور آزادگي و استقلال دكتر مهدي خزعلي از موقعيت خانوادگي و زيان هاي مادي و زنداني كه شجاعانه در اين راه براي بيان حقيقت به جان خريده است؟”
“به اين ترتيب نويسندگان و تحليل گران فرهنگي، اقتصادي و سياسي، مستقلا يا با همكاري يكديگر، مي توانند راههاي جديد و خلاق اصلاح فرهنگ منفي سازگاري و ارتقاي سطح شجاعت و خطر پذيري و مقاومت و صبر را مورد پژوهش قرار دهند و آثار خود را با يافته هاي پژوهشيِ كاربردي موثرتر و نيرومندتر سازند.”
لینک مقاله
http://www.rahesabz.net/story/82275/
آقای نوریزاد، جناب روحانی تازگی مصاحبه ای داشته اند و فرموده اند که دولت برای پرداخت یارانه ها پول کم آورده است. من میخواستم سوال کنم که اگر وافعا دولت پول کم آورده است چرا کمی از بودجه نهادها و کمک به اشخاص نمیزند؟ ببینید چقدر از بودجه تقدیمی همین امسال صرف نهادهای مذهبی و تیلیغات اسلامی و به نام فرهنگ به جیب روحانیون و مداح ها میشود. احمدی نژاد زمانی گفته بود که ایشان بودجه کمک به مراجع تقلید را از بیست میلیارد تومان در زمان خاتمی به هفتصد میلیارد تومان افزایش داده و آنها بازهم از دولت او شاکی هستند. همین امسال در مجلس مطرح شد که هفتصد میلیارد تومان صرف کمک (بخوانید یارانه) به اشخاص و موسسات خاص نظیر مصباح یزدی (ده میلیارد تومان)، شیخ خزعلی (چند میلیارد تومان) ، موسسه صدرا متعلق به برادر رهبری و حتی پروفسورحمید مولانا آمریکا که ادعای غرب ستیزی و حمایت از دولت ایران را دارد میشود بدون اینکه این افراد و موسسات اصلا دردی از مردم دوا کنند.همچنین اضافه کنید بودجه هنگفت صدا و سیما برای راه اندازی کانال های بدون مخاطب که بسیاری از آنها صرفا در خدمت گسترش خرافه و مداحی های بی پایه و شناخت است. همینطور اضافه کنید بودجه صدها میلیارد تومانی سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی که جز زده کردن مردم از دین کار دیگری انجام نداده اند. همینطور اضافه کنید بودجه هنگفت شورای نگهبان برای شناسایی و رد صلاحیت کاندیداهای انتخابات. همینطور بودجه هنگفتی که از طرف بیت رهبری برای شهریه طلاب درس خارج فقه ایشان و آقازاده ایشان و همچنین طلاب خارجی در ایران صرف میشود . (بنابر قول یکی از نزدیکان ایشان حدود چهارده میلیارد تومان در ماه یعنی صد و هفتاد میلیاردتومان در سال فقط صرف شهریه طلاب خارجی است). همچنین اضافه کنید یارانه ای که بنیادهای زیر نظر رهبر نظیر ستاد اجرایی فرمان حضرت امام و بنیاد مستضعفان و آستان قدس رضوی از بابت نپرداختن مالیات فعالیت های اقتصادی خود دریافت میکنند. همچنین اضافه کنید مخارج هنگفتی که بابت کمک به امامزاده ها توسط دولت پرداخت میشود. همچنین یارانه ای که از بابت نگرفتن حقوق گمرکی از همین به قول احمدی نژاد برادران قاچاقچی خودمان به آنان داده میشود. بعلاوه بودجه هنگفتی از آموزش عالی که تحت سرفصل امور فرهنگی ( به قولی بیست درصد و به شنیده ای چهل درصد کل بودجه داشکاهها) تحت اختیار نمایندگی مقام معظم و بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی قرار میگیرد تا برای دانشحویان جشن های ولادت امامان برگزار کنند. همینطور مخارج سفر مقام معظم رهبری به قم و آن بیلبوردهای گران قیمت. و من سوالم از شما و همه دینداران این است که کجای اسلام احازه داده است که از پول بیت المال بدون رضایت امثال من و شما خرج مراجع تقلید و شهریه طلاب پیرو مقام معظم رهبری کنند؟ پس خمس و زکات برای چه اموری دریافت میکنند ؟ کجای اسلام اجازه داده است که به جای اینکه پول بیت المال صرف آبادانی مملکت شود صرف حرف زدن و عزاداری ومداحی و نوحه خوانی و این قبیل چیزها که اموری مربوط به خوپ افراد دیندار است شود؟ یا عده ای بابت تبلیغ اسلام دست بکنند در جیب مردم فقیر و به شدت تحت فشار کشور ما !
آقا محمد عزيز اين درد را چه كسى بيش از همه بايد فرياد كند ؟ من مى گويم روحانيانى كه هيچ بهره اى از اين رانت هاى نجومى نمى برند ،فارغ از پشتوانه حكومتى به اعتقادات خود پايبندند ،مى كوشند تا با منطق و استدلال و گفتگو با جوانان دين گريز و دين ستيز يا با ملحدان راستين و مايه ور رويارو شوند اما بدون آنكه خودشان بخواهند در جهان واقعى در ميدان گفتگو تا آنجا كه بحث عقيدتى مى كنند كسى را با آنها كارى نيست اما مخالفان آنها از حق بيان و انتشار انديشه هاى خود محرومند و با تهديد زور و زندان و فيلترينگ مواجه اند .به بيان ديگر در ميدان گفتگو از امتيازى ناعادلانه برخوردارند كه هم زور فرهنگ عامه و هم انحصار آزادى بيان پشتوانه آنهاست .آزادى بيان حقى است كه به نظر اكثريت ربطى ندارد . وقتى اين آزادى براى مخالفان دين در بيرون به شدت سركوب مى شود ، اين مخالفان در فضاى مجازى. با نفرت هرچه بيشترى أتت اش مى كنند . من شخصا به اين روحانيان به خود اجازه هيچ توهينى نمى دهم زيرا نيازى به توهين ندارم .اما در سطح اجتماعى همه واكنش يكسانى ندارند .اين بودجه ها يعنى بستن دهان آن بيخدايي كه نه تنها حق انتشار يك نشريه محلى ندارد بلكه. اگر از فضاى مجازى هم حرفش را بزند كارى مى كنند كه با آقاى پورشجرً ى كردند .اين دلير مرد از بيم آنكه مجبور نشود برخلاف عقيده اش حرف بزند طبق نامه اى از ايشان ناگهان فكرى به سرش مى زند . شيشه عينكش را مى شكند و با آن رگهاى خود را مى زند .كسى كه به آنچه درست مى داند -هر چند ملحد – تا اين حد پايبند است روح بلندى دارد . چنين ملحدى شرف دارد بر مؤمنى قرإن را دام تزوير مى كند .كجاست آن روحانى اى كه اول براى حق بيان انديشه براى كمونيست و سنى و بهايي و درويش و سكولار سينه سپر كند و پس از آن از. در گفتگو شركت كند .من اين جواب را در ذيل پست يك سينه سخن به بيانى ديگر خدمت جناب مرتضى داده ام كه به جاى ديدن علت واقعى خشم مخالفان عقيدتى امر برشان مشتبه شده كه من آقاى مزدك را براى حضور در اين سايت شير كرده ام و از جواب ايشان به آقاى عبدالله قند توى دلم آب شده .در ضمن به اين آقاى سكه انداز در ذيل پست سنگ پرتاب كن از ديدى متفاوت جوابى داده ام كه ايشان را به خواندن آن فرامى خوانم
رقم شهریه پرداختی مقام ولایت که از طرف رئیس دفتر معظم له اغلام شد ماهیانه هیجده میلیار تومان بود . البته بنا به گفته یکی دیگر از نزدیکان ایشان ، حضرت اجل در 6 کشور خارجی هم به طلاب شهریه میدهند که لابد به دلارهایی است که مفقود شده است . نایب امام زمان است دیگر .
به این کارگرهای زحمتکش و مظلوم حتی مجوز یک راهپیمایی در این دولت جدید به اصطلاح با تدبیر هم ندادند. من می خواهم که از این عزیزان خواهش کنم که بیش از این منت این حکومت را نکشند. به جای راهپیمایی در چند ساعت اعتصاب همگانی و چند روزه در سراسر کشورموجب میشود که حکومت قدر شما را بداند و برای دادن مجوز راهپیمایی پیش پایتان بیفتد. عزیزان چرخ این کشور به دست شما می چرخد ولی نانش در سفره این دزدان است که حتی حقوق آشکار شما را هم پایمال می کنند.
نظر دهندگان محترم
جهل و خرافه چو بیرون رود – عقل و خرد در آید
نگاهی اجمالی به ما جماعت ایرانی پس از کشف و استخراج نفت:
1 – مدام به گذشته خود مینازیم و میگوئیم هنر نزد ایرانیان است و بس و مدام میگوئیم ایران چهار فصل دارد و معادن زیر زمین دارد و کشوری ثروتمند داریم و انسانهای با ای کیو بالا و فرهنگ والا هستیم و فردوسی و ابوعلی سینا و سعدی و حافظ ها داریم و چه و چه و چه داریم اما نتیجه تمامی اینها میشود آنچه نمیبایست میشد یعنی شکست
2 – بساط مشروطه راه می اندازیم و نتیجه اش میشود آنچه که نمی بایست میشد یعنی” شکست”
2 – از زمانیکه نفت تنها نان اور عمده ما ایرانیها آنهم به دلیل پیشرفت عقلی و علمی خارجیها توسط خود خارجیها کشف شد ( آنقدر ما ایرانیها ای کیو داریم!! که نفت را از ابتدای کشف تا کنون تنها نان اور خود قرار داده ایم و به جز شعار اقتصاد منهای نفت از روز کشف تا کنون هیچ اقدامی نکرده ایم ) تا کنون هیچ بهره بنیادی از آن نبرده ایم و فقط به خارجیها برای پیشرفتشان و راحت زندگی کردنشان و ساختن زیر بنا برای ایندگانشان دو دستسی تقدیم کردیم و در عوض باد هوا از انها تحویل گرفتیم و به زیر قب قب انداختیم که اری ما ایرانیان چنین و چنان هستیم اما ته ذهنمان میدانیم که استفاده ار این معدن زیر زمینی را خارجیان بردند و میبرند و نصیب ما ایرانیان چیزی نبود جز” شکست”
3 – خاندان پهلوی در یک دوره پنجاه ساله ضمن گستردن بساط استبداد در ایران همیشه مستعد استبداد، بعلت پیشرفت سریع کشورهای غربی و آمریکا تا حدودی جامعه ایرانی را از جامعه پراکنده بدون شناسنامه به جامعه ای شهری با شناسنامه در حد قابل قبول در می اورد و حمام و دانشگاه و مدرسه و قوه قضا و و و و براه میاندازد. اما نتیجه چه بود “شکست”
4 – ایرانی مستعد استبداد 35 سال پیش استبداد شاهی را با استبداد دینی و مذهبی عوض میکند یعنی خود را از چاله به چاه میاندازد، 35 سال شعارهای حماسی تو خالی سر میدهد، 35 سال میگوید دنیا یک طرف ما ایرانیها یک طرف، 35 سال در حال غلبه کردن برو مسخره کردن دنیاست،35 سال منتظر اسب و سوار سفید است، 35 سال مسجد و حسینه میسازدو این ان را به خدا وصل میکند و فردی را یا علی گویان متولد میکند و 35 سال است اگر چیزی بر ضرر مستبد باشد انرا کوچک جلوه میدهد و اگر بسود مستبد باشد انرا مقدس تا حد خدا میکند . عین 35 سال خارجیها کار خود را میکنند و به زندگی ارام خود ادامه میدهند و هر وقت خواستند نفت تنها نان اور ایرانی را از او میخرند هر وقت نخواستند نمیخرند.اما نتیجه 35 سال حکومت استبدادی دینی و مذهبی سر کار اورده شده توسط ما ایرانیان با هوش مستعد استبداد!!چه هست “شکست”
5 – ده هاست هر انچه بر سر خود می آوریم به گردن این کشور و آن کشور می اندازیم ( البته یکی از خصلتهای جامعه مستعد استبداد و استبداد زده همین انداختن گناه فلاکت خود به گردن دیگران است) و سالهاست با استفاده از واژه های دینی و مذهبی تازی منطق و عقل و خرد را در صندوقچه عقبی مغزمان قفل کردهایم و کلیدش را به دور انداخته ایم.
6 – وای که چه ملت عجیبی هستیم، تازی حمله میکند زندگیمان را به باد میدهد کشورمان را ویران میکند انوقت لقب سید به زاده های انها در ایران میدهیم و به سیدها یعنی زاده های حمله کنندگان و ویران کنندگان کشورمان تقدس میدهیم و احترام مضاعف میگذاریم تا جائیکه آخوندش را هم با عمامه سفید و سیاه جدا میکنیم و باج و خراج تحت عناوین مختلف خمس و ذکات به آنها میدهیم. وای چه ملت عجیبی هستیم به ویران کنندگان و ناموس کشهای کشورمان یعنی تازی انقدر ارج میگذاریم که امروز قوانین 1400 سال پیش تازی را بر ایرانمان جاری میسازیم و کشور و جان و مالمان را در اختیار سید علی خامنه ای و حلقه اطراف میگذاریم ، وای که چه ملت عجیبی هستیم.
7 – وای که چه ملت عجیبی هستیم، شکست پشت شکست، بحران پشت بحران. از تصادفات جادهای تا اعدام از وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی گرفته تا وضعیت محیط زیستی و خلاصه در تمامی شئونات زندگی یک جامعه در فلاکت و بدبختی رتبه اول هستیم.
8 – وای چه ملت عجیبی هستیم، رژیم ولایت مطلقه فقیه به دستور شخص علی خامنه ای در سال 1388 کف خیابان و در زندانها هم وطنمان را شکنجه میدهد میکشد انوقت ما ملت 4 سال بعد دوباره میائیم وبر منتخب علی خامنه ای برای ریاست جمهوری صحه میگذاریم.
9 – علت تمامی شکستها و فلاکتها و بدبختیها ما جامعه ایرانی جهل و خرافات دینی و مذهبی تازی است. جهل و خرافات دینی و مذهبی آخوند تولید میکند آخوند مولد جهل و خرافات است. آخوند ضد عقل و خرد و علم و دانش و سواد است.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
آقای نوریزاد عزیز کاش به آن آقای محترمی که نظر شما را راجع به اسراییل میخواست می گفتیدکه عزیزم مشکل امروز ما از خودیهاست از دزدیهای هزاران میلیاردیست از ریا کاری ودرو غگوییست از قتل ونا امنیست از فحشا وبیکاریست از کم کاری ونان به نرخ روز خوریست از مایه گذاشتن از اسم خدا برای کارهای خلافمان است از ….. آنوقت شما آقای ضد اسراییل پیدا کنید پرتقال فروش را
جناب نوریزاد گرامی درود بر شما
1- امروز در خبرها خواندم که شورشیان سوریه در یک تراژدی جدید در شهر حمص با حمله به خانه یک خانواده مسیحی پس از کشتن مردان خانواده دختر پانزده ساله خانواده به نام مریم رابه عنوان نام آشنای کنیزی (در ادبیات عرب) به غنیمت (همچون یک شیء) گرفته وبه نوبت طی پانزده روز با رعایت سلسله مراتب به این انسان مظلوم (پس از قتل عام خانواده اش در مقابل دیدگان ) تجاوز نموده وسپس او را کشته اند و سخنگوی این گروه در پاسخ به پرسش از عملشان دفاع کرده و آن را دقیقا بر اساس فتوی صادره از مراجع ومنطبق با اصول اسلامی دانسته است
2-در تاریخ می خوانیم در جریان قتل عام گروهی از قوم یهود وپس از سر بریدن حدود هفتصد نفر از مردان قبیله هنگامی که دختر رییس قبیله را به کنیزی به خیمه فرمانده جهت انجام عمل تصاحب می برند آن دختر به حالت بهت وشوک شدید وارد خیمه شده وسرتا پایش می لرزیده که این موضوع پرسش فرمانده فاتح را از چرایی لرزیدن دختر سبب می شود و در جواب می گویند که این دختر را هنگامی که به خدمت شما می آوردیم از کنار گودال اجساد پدر وبرادر وسایر اقوام عبور داده ایم …….که البته شما در جریان کامل این واقعه می باشید
حالا آقای نوریزاد من می خواهم جهت آرامش افکارم که سخت آشفته گردیده لطف فرمایید وتوضیحی به من بدهید بسیار ممنون می شوم و وامدار شما
کمتر از زره نه ایی پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
فقط خود مردم هستند که میبایست اوضاع را تغییر دهند و بس.
هلوکاست وحشتناک سرطان به زودی گریبان مردم را خواهد گرفت باز هم سکوت سکوت و سکوت…..
حاکمیت رانده شده از هدایت الله ظلم را به نهایت رسانده و باز هم مردم سکوت سکوت و سکوت….
افراد و مقام های شناخته شده و کمتر شناخته شده حکومت که در صف مردم قرار دارند نیز سکوت سکوت و سکوت……
نیروهای نظامی و امنیتی که ناظر بر ظلم و ستم حاکمان هستند نیز از ترس حاکم و نه از ترس خدا سکوت سکوت و سکوت….
گویی مادالعمر در این دنیای فانی خواهند بود و گویی که اینان قرار نیست روزی در پیشگاه خداوند قرار گیرند.
با درود
آقای نوری زاد، دیدگاه شما درباره کشور اسراییل، ماننده دیدگاه دستگاه اهریمنی اسلامی است!
یهودیان یک ملت بس کهن هستند و اسراییل سرزمبن پدری و مادری آنان است!
درود بی کران بر سرزمین اسراییل!
*
ارمغان به دشمنان اسراییل:
شتر در خواب بیند پنبه دانه که گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه!
*
روز خلیج پارس، خجسته و فرخنده باد!
دیو بند عزیز
فلسطین به همان اندازه مال اسراییلی ها است که مال ایرانی ها و عرب ها است
دو هزار و پانصد سال پیش خیلی از مناطق دنیا تحت تصرف ایرانیان بود. درست است ما اکنون ادعای مالکیت این مناطق را کنیم؟
قوم یهود از مصر به فلسطین مهاجرت کرد و همان زمان به قتل عام ساکنان فلسطین که کنعانیان بودند دست زد داستانش در تورات آمده است
تا پیش از آن که صهیونیست ها ایده کشور یهود را علم کنند مسلمانان و مسیحیان و یهودیان در فلسطین در کنار یکدیگر زندگی مسالمت آمیزی داشتند
نمی دانم می دانید که صهیونیست هایی که این ایده را ابداع کردند تاکید داشتند تاسیس کشور یهودی هرگز نباید به قیمت درگیری و خشونت با ساکنان اصلی سرزمینی که قرار است کشور یهود شود باشد هدف آن صهیونیست ها اسکان صلح آمیز یهودیان در جایی از دنیا بود تا بتوانند به دور از مسیحیان متعصب یهودی ستیز زندگی آرامی برای خود داشته باشند حتی پیشنهاد تاسیس اسراییل در منطقه ای در آفریقا مطرح شده بود
با این حال جناح های تند رو صهیونیست کار را به دست گرفتند و با نفوذی که در دربار انگلیس داشتند فلسطین را برای تشکیل کشور یهود برگزیدند
خبر جالب این که نسل های جوان تر اسراییلی میانه خوبی با افکار متعصبانه پدرانشان ندارند و روز به روز از تعصبات دینی روی گردان می شوند و چیزی نمی خواهند به جز زندگی مسالمت آمیز با دیگر ساکنان فلسطین
به امید آن که روزی هر دو طرف دست از تعصبات کور بردارند و صلح آمیز در کنار یکدیگر زندگی کنند و دیوانه وار به اسم دین و مذهب و قوم و قبیله دست به کشتار یکدیگر نزنند
آقای دکتر محمد ملکی جدیدا مقاله بسیار جالبی نوشتند که من با اجازه ایشان در اینجا این مقاله را میآورم تا دوستان بخوانند:
من به عنوان يک ايرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردين) به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس میکنم به اندازهٔ همان يک رأی به آنچه در اين ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در يک دادگاه مردمی که هیأت منصفهٔ آن کسانی هستند که به دليل سن و سال يا هر دليل ديگر به جمهوری اسلامی رأی ندادهاند به محاکمه کشيده شوم
به مناسبت سی و پنجمين سالگرد رأیگيری تغيير نظام و سی و چهارمين سالگرد کودتای فرهنگی
بسم الحق
هموطنان، عزيزانم؛
سی و پنج سال پيش از روی ناآگاهی يا فريبخوردگی يا سادهانگاری يا باورهای غلط از جمله اينکه يک مرجع تقليد و صاحبِ رسالهٔ عمليه، يک روحانی ۸۰ ساله دروغ نمیگويد، به وعدههای خود عمل میکند و اهل فريب و کلاهگذاری سر مردم نيست و به آنچه میگويد پایبند خواهد بود، پای صندوقهای رأی رفتيم و رأی «آری» به نظام جمهوری اسلامی داديم و با اينکار آتشی برافروختيم که تا امروز ملتی در آن میسوزد.
ما رأی نداديم تا آتش کشتارهای بیرحمانه در مرزها برافروختهتر شود و مرزبانان کُرد و عرب و بلوچ و ترکمنِ ما گروه گروه کشته يا اعدام و يا دستگير و به شکنجهگاهها اعزام شوند. ما رأی نداديم تا جمعی از راه رسيدگانِ بیهويت و نان به نرخِ روزخور و مرعوب يا مفتون در خيابانها راه بيفتند و با شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» رعب و وحشت ايجاد کنند و با هر دگرانديشی ستيزه نمايند و جامعه را در خون و خشونت فرو برند تا آقای خمينی و حزب جمهوری اسلامی برنامه-های از پيش تعيين شدهٔ خود را برای تسلط کامل بر سرزمين اجدادی ما آرام آرام پياده کنند.
ما رأی نداديم تا حدود ۸ ماه پس از رفراندوم تعدادی از دانشجويان کم تجربه و ناآگاه و جوزده به سفارت آمريکا حمله کنند و دنيا را عليه ما بشورانند و مشکلاتی بوجود آورند که پس از ۳۴ سال هنوز تاوان اين عمل نابخردانه را بپردازيم (آخرين آنها عدم پذيرش سفير ايران در سازمان ملل از سوی آمريکا) و امروز کار بجايی برسد که حکومت مجبور شود برای رفع مشکلات اقتصادی و سياسیاش دوباره دست به سوی آمريکا دراز کند.
ما رأی نداديم، که حدودِ يک سال بعد آقای خمينی با پيام نوروزی خود جنگ عليه دانشگاه و دانشگاهيان را اعلام کند و به اسم انقلاب فرهنگی يک کودتای فرهنگی عليه دانشگاه انجام شود.
میخواهم به عنوان يک دانشگاهی که در تمام مراحل اين کودتای ويرانسازِ فرهنگِ ايران حضور داشته، به مناسبت سی و چهارمين سالگرد آن کودتای فرهنگی در اين مورد کمی مفصلتر بنويسم و حقايقی را روشن سازم.
بر کسی پوشيده نيست دانشگاه تهران از بدو تأسيس (۱۳۱۳ شمسی) و ديگر دانشگاهها سنگرهايی بودند برای ستيز با ديکتاتوری و ظلم و بیعدالتی که از سوی حاکمان ستمگر عليه ملت اعمال میشد. آقای خمينی که خود را همه کارهٔ ملت و نمايندهٔ خدا بر روی زمين میپنداشت در پيام نوروزی سال ۵۹، دانشگاهها را به توپ بست و اين مراکز را پايگاه امپرياليسم آمريکا ناميد، او که پيش از تغيير نظام میگفت: ما هرچه داريم از دانشگاهيان عزيز داريم و مجيز آنها را میگفت: ناگهان پس از رسيدن به قدرت تغيير عقيده داد و در پيام نوروز سال ۵۹ نظام آموزش عالی کشور را ميراث رژيم سابق دانست که استعمار پايهگذار و توسعهدهندهٔ آن بوده (۱). اين موضعگيری «آقا» پس از آن صورت گرفت که حسن آيت دبير سياسی «حزب جمهوری اسلامی» قبلاً برنامهريزی برای بستن دانشگاهها را طراحی کرده بود و در نوار معروف به «نوار آيت»، گفت:
«اين تصميمی که گرفتيم و در همين اخيراً میخواهد پياده شود اين چيزی است که اگر بخواهد به دانشجويی خبر داده شود و زمزمه شود فوری حريف میفهمد… يعنی بايد يک مرتبه اعلام شود و بعد شروع کند، دانشجوها و اينها روش تبليغات کردن و سر و صدا راه انداختن، گاهی اوقات عکس است بالا زمينه ندارد و بايد از پائين و میگوئيم آقا شما شروع کنيد فلان مسئله را عنوان کردن، آن دانشکده و آن دانشکده عنوان میکنند، آن وقت براساس خواست مردم به اصطلاح خودشان اينها يک چيزی میخواهند و تصميم بگيرند. بسته به نوع تصميمات و در انقلاب فرهنگی هر دوی اينها هست، اينکه الان استادهای غيراسلامی بايد تصفيه بشوند، اين زمزمهايست که بايد از پائين سر و صدايش بلند شود، ما استاد غيراسلامی نمیخواهيم برود يک جای ديگر کار کند… دانشجوها، چون دانشجو عنوانِ دانشجو دارد، به خصوص دبيرستانها را شما بايد شروع کنيد به کنترل کردن برويد درس بدهيد بحث کنيد (هر دبيرستان دو نفر).
دانشگاهها به اين صورت فعلی بايد تعطيل شود و برنامههای آينده کارهای عملی در رابطه با مردم و در زمينهٔ ايدئولوژی و اسلامی کردن، اين کليات مسئله است.
اوّلين کسی که قبل از انقلاب و حالا حتی دقيقاً از موقع انقلاب صريحاً اين مسائل را عنوان کردم که اينها در خط امام نيستند و اينها جدا هستند و شما نمیتوانيد با اينها يکسان عمل کنيد. حتی موقعی که داشتيم حزب جمهوری را علناً پايه-گذاری میکرديم قبل از انقلاب خوب اينها فکر میکردند، پيمان، بازرگان، بنی صدر، سنجابی و مدنی همه قابل همکاری هستند. (جملات بسيار غلط و نامفهوم است امّا عيناً از نوار پياده شده) حتی مطرح میکردند حاج سيد جوادی… من از همان اوّل گفتم اينها نمیتوانند با شما همکاری کنند اگر دعوتشان کنيد به همکاری میآيند کار را از دست شما میگيرند و خراب میکنند و نمیگذارند. ولی اينها قابل فهم نبود، امّا به تدريج يک مقداری آمديم پيش برای اينها روشن شد، میفهميد حاج سيد جوادی کی هست… خود حريف هم، بنی صدر و اينها میرسيد به گوششان يک سال پيش دو سال پيش ما اينها را گفتيم، میفهمند حريفش کی هست، يعنی کی میشناسه (بنی صدر) چه خطی دارد اين بود که از همان اوّل سياستش اين بود که من را بکوبد. شما خيلی محدود بگذاريد، تا چهارده خرداد همه چيز روشن میشود، البته شايد زودتر از آن روشن بکنيم، يعنی زودتر از اين برنامه، بهر حال خواهد بود تبليغ بکنيد که مجاهدين و بنی صدر با هم هستند، ولی اعتراض نکنيد و به مردم بگوييد اينها با هم هستند و تا حدی که میشود اعتراض مردم را برانگيزد، خيلی خيلی يواش و مطلب را به تدريج مردم بفهمند اوّل بفهمند بعد اعتراض اشکال ندارد…
و مطمئن باشيد که نقشه آماده است و اصلاً زيرورو میشود تمام مسائل و غير از مسائلی که شما فکر میکنيد میشود. بعد از چهارده خرداد مطلقاً امتحانی نخواهد بود نه دانشگاه باز خواهد بود دانشگاه تعطيل خواهد شد. دانشجويان انجمن اسلامی، استادها، زياد با ما تماس میگيرند و میآيند مسائلی را میپرسند و به ما تلفن میکنند ما يک ارتباط سازماندهی شدهای را داريم برقرار میکنيم علاوه بر روابط خاص، يک رابطه بين کل شهرها با اينجا هست که برقرار میشود، تصميم بر اين است که انجمنی تشکيل بشود که نمايندگان انجمنهای اسلامی دانشجويان دانشگاههای مختلف تهران و دانشگاههای سرتاسر کشور جمع شوند، چه دانشگاهی و استادی، کارمندی، بايد از اين نيرو استفاده کرد.
به بچهها بگوييد (منظور دانشجويان انجمن اسلامی که در تبريز دانشگاه را در اشغال خود دارند) قرص و محکم باشند به زودی موج عوض میشود و به بچهها بگوئيد قرص و محکم باشند و ترس نداشته باشند تصميمی گرفته شده لايتغير، تغييرناپذير است. دانشگاهها بعد از ۱۴ خرداد تعطيل میشود و بعدها برنامهای خواهيم داشت که بابای بنی صدر هم نمیتواند روی اين برنامه کار کند، حتی ترتيبی داده شده که برخلاف دفعهٔ قبل نمیتواند بيايد مقاومت کند، ظاهراً هم همراه میشود.» (۲)
هموطنان، عزيزان من
حال که از گوشهٔ کوچکی از توطئهٔ بستن دانشگاهها مطلع شديد لازم به يادآوريست همانگونه که آيت در نوار گفته بود اجراء کودتای فرهنگی از دانشگاه تبريز آغاز شد به اين ترتيب که آقای رفسنجانی عضو مرکزيت حزب جمهوری اواخر فروردين ۵۹ به تبريز میرود و در دانشگاه تبريز میخواهد سخنرانی کند و برنامه از پيش آماده شده بود. يکی از دانشجويان که گويا دانشجوی دانشکده پزشکی بود حرفهايی میزند که جلسه متشنج میشود و حزب الهیها دانشگاه را اشغال میکنند و اين امر به دانشگاههای ديگر گسترش میيابد و در آخرين روزهای فروردين ۵۹ شورای انقلاب جهت رسيدگی به وضع دانشگاهها جلسه فوقالعاده تشکيل میدهد و در پايان جلسه شورای انقلاب طی پيامی به مردم، دانشجويان و دانشگاهيان از آنان میخواهد دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی را ترک کنند. همچنين شورای انقلاب تا پايان روز اوّل ارديبهشت ماه کليهٔ دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی را تعطيل اعلام میکند. پس از بسته شدن دانشگاهها از روز ۱۵ خرداد ۵۹ و اجرای دستور شورای انقلاب، در روز ۲۳ خرداد ماه ۵۹ از سوی آقای خمينی شورای انقلاب فرهنگی با عضويت اين آقايان تشکيل شد: حجت-الاسلام ربانی املشی، دکتر حسن حبيبی، حجتالاسلام دکتر محمّدجواد باهنر، دکتر عبدالکريم سروش، دکتر علی شريعتمداری، شمس آل احمد و جلالالدين فارسی.
برنامهٔ شورا اين بود که با بهرهگيری از همکاری اساتيد و دانشجويان و کارکنان مسلمان و متعهد، دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی و صاحب نظران خطمشی آيندهٔ فرهنگی و آموزشی کشور را تعيين و نظامی براساس فرهنگ اسلامی تدوين نمايند.
آقای خمينی بعد از تسلط به مراکز قدرت و قبضه کردن امور کشور میدانست مرکزی که در مقابل يکهتازی او و اطرافيانش خواهد ايستاد و تن به ديکتاتوری خشن او بنام مذهب نخواهد داد دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور است. او خوب بر اين امر واقف بود که با وجود دانشگاههای مستقل نخواهد توانست قدرت مطلقه خود را برای سرکوب همهٔ دگرانديشان اعمال نمايد. او خوب میدانست دانشگاه تحولآفرين و دگرگونساز است و از بدو تأسيس، دانشگاه تهران و ديگر دانشگاهها در تمام تحولات کشور نقش کليدی داشتهاند بنابراين بايد اين سد بزرگ را از پيش پای نظام ولايت مطلقهٔ فقيه برداشت. و چنين شد که در يک کودتای خونين آقای خمينی و گروههای وابستهاش سنگر دانشگاه را هم ظاهراً فتح کردند و بيش از ۶۰ هزار دانشجو و هزاران استاد را دستگير، شکنجه يا زندانی و اعدام کردند با اين پندار که ديگر خيالشان از دانشگاهها راحت خواهد شد. امّا چه پندار غلطی؛ آينده نشان داد که دانشگاه سنگر آزادی است و اين سنگر فتح شدنی نيست.
آری؛ ما به اين نظام رأی نداديم که پس از استعفای مديريت دانشگاه در مخالفت با بسته شدن دانشگاهها آقای خامنهای چند روز بعد (۵/۲/۵۹) با سوء استفاده از تريبون نماز جمعه دانشگاهيان را خائن خطاب کند و حاضر به شرکت در يک مناظره برای روشن شدن اينکه چه کسی خيانت به فرهنگ و وطن کرده نگردد.
ما رأی نداديم تا آقايان خمينی و خامنهای و عوامل آنها مقدمه حمله عراق به ايران و آغاز جنگ هشت ساله را که مملکت را به باد فنا داد و صدها هزار شهيد و معلول و فراری و بيش از هزار ميليارد دلار خسارت مادی بر اين کشور وارد کرد را با کارهای نادرست خود آماده سازند و در پايان جام زهر بنوشند و با آن شعارهای توخالی همه چيز را به نابودی کشند. قبلاً در مطلبی درباره «جنگ هشت ساله» سخنان تحريک آميز آقای خامنهای در نماز جمعه عليه صدام، چهار ماه پيش از حملهٔ عراق به ايران، که بهانهای برای حمله به کشورمان گرديد را ذکر کردهام (۳).
هموطنان، عزيزانِ من،
ما به جمهوری اسلامی رأی نداديم که آقای خمينی و يارانش به بهانهٔ جنگ تحميلی به جان دگرانديشان و مخالفين بيافتند و جنايات دههٔ ۶۰ را مرتکب شوند و دهها هزار نفر از زنان و مردان آزاديخواه که اهداف انقلاب ۵۷ از تغيير نظام را طلب می-کردند و حکومت استبدادی و يکهتازيهای آقای خمينی را برنمیتافتند را به زندان و شکنجه و اعدام محکوم کنند و آن جنايات ضد بشری را بوجود آورند تا آنجا که صدای آقای منتظری قائم مقام رهبری هم بلند شود و در خاطراتش از جنايات دهه شصت که در زندانها اتفاق افتاد سخن بگويد و از جنايت عليه بشريت در سال ۶۷ پرده بردارد (که بقولی بيش از ۳۰ هزار زندانی در حالِ کشيدن محکوميت خود و تعدادی از کسانی که محکوميتشان تمام شده بود اعدام شدند) و اسراری را که نظام ولايی سعی در مخفی نگاه داشتن آن میکرد افشاء کند. جناياتی که پس از گذشت حدود ۲۵ سال هنوز عمق آن معلوم نشده و تاکنون گوشهٔ کوچکی از آن افشاء شده است.
ما رأی نداديم که پس از پايان جنگ و خوردن زهر قبول قطعنامهٔ شورای امنيت از سوی آقای خمينی جمعی از کاسبان جبهه-های جنگ تمام قدرتهای اقتصادی، سياسی، امنيتی و فرهنگی کشور را در دست گيرند و از اين طريق ثروتهای کلان بياندوزند و با ثروت و قدرتی که به دست آوردهاند بر جان و مال مردم تسلط يابند و کشور را تا سرحد انفجار پيش ببرند.
ما رأی نداديم تا کارِ فساد و تباهی، دروغ و دزدی به جايی برسد که بخشی از افرادی که خود در دهه شصت عامل سرکوب و مفاسد بوجود آمده بودند، به وخامت اوضاع کشور پی برند و با شعار و ادعای اصلاح طلبی روی کار بيايند و در دوران اصلاحات هم با کرنش و کوتاه آمدن در برابر نهادهای انتصابی و ولی فقيه، مردم را از اصلاحات نااميد کنند و باعث فرار بيش از پيش استعدادها و جوانان از کشور شوند و نهايتاً دولت اصلاحات با وادادگی و برگزاری انتخاباتی مخدوش موجب روی کار آمدن آدمی غيرطبيعی شود.
ما رأی نداده بوديم که فرد بیتعادلی مانند احمدینژاد و باندش مملکت را شخم بزنند و فساد و فقر و دزدی و دروغ را به آنجا رسانند که جامعه آمادهٔ انفجار گردد و در سال ۸۸ مردم عليه تقلب در انتخابات به قيام برخيزند و آنگونه بیرحمانه مورد هجوم و کشت و کشتار و زندان و شکنجه قرار گيرند و معترضين عليه تقلب در انتخابات را «فتنهگر» «و خس و خاشاک» بنامند و آقای خامنهای هم از چنين انتخاباتی و چنان رئيس جمهوری کاملاً پشتيبانی کند. در مورد دوران رياست جمهوری آقای احمدینژاد نيازی به بيان آنچه بر سر ملت آمد نيست اما بايد يادآور گردم که در نظام ولايی ۳۵ سال است هر کسی به قدرت دوّم تبديل شود چارهای جز اطاعت از دستورات رهبر ندارد و مسئول اوّل همهٔ نابسامانیها کسی جز ولی فقيه نيست و تا چنين نظامی برپاست همين آش است و همين کاسه. وضع روز به روز بدتر میشود و میبينيم که با روی کار آمدن آقای روحانی هم وضع بر همان منوال پيش است. زندانها از دگرانديشان پر است، حصرها ادامه دارد، گرانی و فقر و فساد و دزدی بیداد میکند و و در آخرين لحظاتی نوشتن اين نامه شاهد فاجعهٔ دردناک حمله به بند ۳۵۰ اوين هستيم. خوشبختانه افکار عمومی جهان به ويژه در اروپا و آمريکا به انحاء مختلف از ظلم و جور و جنايتی که نظام ولايی در ايران میکند آگاهی يافته و دنيا خوب متوجه شده چه در ايران میگذرد.
هموطنان، عزيزان من،
آن ۹۰ درصدی (نه ۹۸. ۵ درصد اعلام شده از سوی حاکميت) که روز ۱۲ فروردين سال ۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند از حاکمان اين ۳۵ سال میپرسند «آن قولها کجا شد و آن وعدهها چه شد؟»
من به عنوان يک ايرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردين) به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس میکنم به اندازهٔ همان يک رأی به آنچه در اين ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در يک دادگاه مردمی که هیأت منصفهٔ آن کسانی هستند که به دليل سن و سال يا هر دليل ديگر به جمهوری اسلامی رأی ندادهاند به محاکمه کشيده شوم. امّا پيش از آن جناب آقای خامنهای بايد به مسئوليتهای خود در آنچه در اين ۳۵ سال پيش آمده اعتراف کند و از ملّت بخواهد استعفای او را به علت عدم توانايی در رهبری جامعه و نداشتن صلاحيت لازم و کافی بپذيرد و اعلام نمايد آمادهٔ حضور در يک دادگاه مردمی و تحت نظارت مراجع حقوق بشری بينالمللی است.
مردم آگاه ما قطعاً به آن حد از شعور و درک سياسی رسيدهاند که در يک فضای کاملاً آزاد که هر فرد و گروهی حق داشته باشد نظر خود را بگويد و بنويسد تصميم بگيرد و راه آينده را تعيين کند. آقای خامنهای طبق بند ۳ از اصل يکصد و دهم قانون اساسی خودشان میتوانند قبل از کنارهگيری فرمان آزادی تمام گروهها و سازمانها و احزاب را با هر عقيده و مرام برای اظهارنظر و شرکت در يک همهپرسی آزاد و مردمی صادر نمايند و به هيچ يک از وابستگان و پيروان خود اجازهٔ دخالت در اين امر ملی را ندهند. بايد برای نجات مملکت از اين وضع فلاکتبار تنها و تنها از مردم کمک خواست و همين مردم هستند که میتوانند سرنوشت آيندهٔ خود را رقم بزنند. پس از انجام مقدمات کار عقلای قوم میتوانند جزئيات امر را تعيين نمايند.
هموطنان، عزيزانم،
به نظر من که آخرين روزهای زندگی را سپری میکنم و هيچ آرزويی جز نجات مملکت ندارم، تنها راه برای عدم تکرار گذشته و جلوگيری از تکرار خون و خشونت، يک تغيير و تحول ريشهای و به دور از خشونت است. بدين منظور آقای خامنهای برای نجات خود و کشور و ملّت در مرحلهٔ اوّل بايد دستور دهد:
۱- تمام احکام اعدام که در دادگاههای فرمايشی صادر شده لغو گردد
۲- زندانيان سياسی عقيدتی از هر گروه و دستهای با هر نوع افکار آزاد گردند
۳- حصرها برداشته شود
۴- روزنامهها در نوشتن و انعکاس نظرات مردم آزاد باشند
۵- اجتماعات صلحجويانه آزاد باشد
۶- هيچ کس را به اتهام اظهار عقيده دستگير نکنند
۷- تشکيل سازمانهای مستقل دانشجويی، کارگری و… احزاب و سازمانهای مدافع استقلال و تماميت ارضی ايران آزاد شود.
من چند ماه قبل از آقای خامنهای خواستم که به صلاح خود و به علّت عدم صلاحيت از رهبری استعفا دهند و اجازه دهند که يک حاکميت ملی و مردمی در ايران شکل بگيرد پيش از آنکه همه راههای نجات کشور بسته شود و مملکت در خون و خشونت فرو رود.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال.
والسلام
ـــــــــــــــــ
پی نوشت:
۱- پيام نوروزی به نقل از اطلاعيه شورای انقلاب اسلامی کتاب قائلهٔ ۱۴ اسفند از انتشارات دادگستری جمهوری اسلامی (۱۳۶۴) ص ۲۸۵
۲- قسمتی از سخنان آيت که در دو قسمت منتشر شد و نشانگر آن بود که چه نقشههائی از سوی حزب جمهوری اسلامی و دبير سياسی حزب آقای آيت برای تسلط بر دانشگاهها بنام «انقلاب فرهنگی» کشيده شده است.
۳- آن سخنان تحريک آميز حدود ۴ ماه قبل از حملهٔ عراق به ايران ايراد شده؛ برای اطلاع بيشتر به جزوهٔ «جنگ هشت ساله نعمت يا نقمت» نوشتهٔ اينجانب که در سايتهای اينترنتی موجود است مراجعه کنيد. ضمناً خاطرات سيد محمود دعايی سفير ايران در عراق قبل از جنگ هم در اين باره خواندنيست.