سر تیتر خبرها
سفر به بهبهان،  آتش  زیر خاکستر

سفر به بهبهان، آتش زیر خاکستر

 

 

یک:  بهبهان،  شهری که می فهمد!

بهبهان  را  دو طایفه،  یک: بهبهانی های اصیل،  و دو: قنواتی ها،  برساخته اند. نام نخستش؟  ارگان یا عربی اش: ارجان. جمعیتش؟  دویست هزار نفر. سطح سواد و آگاهی مردم بهبهان  را از همه ی شهرهای خوزستان  برتر یافتم.  این شاید به وضع معیشتیِ  مردمان بهبهان  مربوط  باشد. که: غلبه ی سطحِ معیشتی  دراین شهر با طبقه ی متوسط  است.  جوری که  بهبهان،  نه  ثروتمندان  فراوان  آنچنانی  دارد و نه  فقرای زیاد اینچنانی.  بدنه ی شهر را طبقه ی متوسط  آراسته است. همه  از یک زندگی  نسبتاً  قابل تحمل  برخوردارند.  بهمین خاطر من  در بهبهان  –  برخلاف  همه ی شهرهای خوزستان –  خانه های  مخروبه و ویران و فقر آلود ندیدم. شاید همین  سطح  از برخورداری، موجب آگاهی  و سواد مردمان  بهبهان  شده است. که البته  این  آگاهیِ  جمعی،  از همان  سالهای  پیش از انقلاب  به  گرایش های سیاسی  نیز داخل  شده است.

بهبهانی ها  نماینده ای در مجلس سنای  دوران پهلوی داشتند که  این  نماینده  هم  انسان شایسته ای بوده و هم  سهم  قابلی در ترقیِ سواد و آگاهی  مردمان  بهبهان داشته است  و مردمان  بهبهان  نیز او را دوست می داشته اند و برای او هنوز که هنوز است احترام قائلند.  بلافاصله  پس از انقلاب،  انقلابیون  این نماینده  را  به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن  دستگیر می کنند  و در زندان  بضرب  چند گلوله از پا درش می آورند. بی آنکه  کمترین  فرصتی  برای هر گونه سخن به وی  بدهند.

بی اغراق می گویم:  بهبهان  با همین جمعیت  نچندان  فراوانش یکی از سیاسی ترین شهرهای ایران است.  که در این میان، غلبه ی گرایشِ سیاسیِ  بهبهانی ها  به چپ است.  چپ که می گویم شما  تصور کنید:  مردمانی تحول خواه. یا: اصلاح طلب. یا: خواهان تغییرهای بنیادین.  و یعنی  مردمانی  که  مطلقاً  از وضع  موجود راضی که نیستند،  بل نا راضی اند  آنهم  چه جور!

دراین سی و پنج سال  پس از انقلاب،  سواد و آگاهی سیاسیِ  بهبهانی ها  نه تنها  بکارشان نیامده  بلکه خانواده های بسیاری را نیز داغدار کرده است.  در کوران انقلاب،  جوانان بسیاری  بخاطر گرایش به جریان های سیاسیِ مغایر اعدام شدند. شمارگانِ این اعدامی ها آنقدر فزونی یافت که شهر ناگهان  با انقلاب قهر کرد. کمی بعد اما  با شروع جنگ،  غیرت قهر کرده ی بهبهانی ها  به جنبش در آمد و برای صیانت از وطنی که در معرض آسیب بود به صحنه رفت.  بهبهانی ها در دفاع از سرزمین شان خوب درخشیدند. اما بلافاصله بعد از جنگ،  قهر خود را به  سمت  جانبداری از آن جریان سیاسی ای گسیل  ساختند که به تغییر و اصلاح  و دگرگونی  نزدیک تر بود.

یکی از تلخ ترین روزهای بهبهان  شاید روزی نچندان  دور باشد که نماینده ی منتخب شان توسط  اداره ی اطلاعات سپاه  –  که در این شهر همه کاره است – رد صلاحیت شد. شهری که  در یک قدمیِ  پیروزی،  برسرِ فهم و غیرتش چوب خورده بود،  روزی خونین را پشت سر نهاد و به قهری دیگر فرو شد و از آن پس عنان شهر را به حاکمیت سپرد. بهبهان  اما در همین  سال گذشته  به نا گاه  تکانی خورد  و با انتخاب  یکپارچه ی آقای روحانی  نشان داد که:  چه آتشی در زیر خاکسترش  پنهان کرده است.

دو: دو زندانیِ بی دلیل

جواد بوعلی  و محمد دانایی دو جوان بهبهانی هستند که  این روزها  در زندان اند. جواد بوعلی  دانشجوست. پدرش؟  برقکار ساختمان.  جواد، یک بار بخاطر حمایتش از مجید درّی طعم زندان را چشیده بود.  چه حمایتی؟  مطلبی نوشته بود از مجید دری که آن زمان در بهبهان زندانی بود. و به این اشاره کرده بود که اگر مجید دری گنهکار است، خانواده اش  را چه گناه؟  که از تهران تا  بهبهان  بیایند برای نیمساعت  ملاقات؟  اکنون  این دو جوان فهیم، به جرم های  خنده داری چون:  تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری در زندان اند. روزی که با جمعی از جوانان بهبهان  به دیدار خانواده ی جواد بوعلی رفتم،  پدر و مادرش را بی هیچ سخن یافتم. مگر می شود آخر؟  می گویم:  ما ازهمان روزی که  برای بقای خود،  بر دهان مردم  قفل زده ایم، درحقیقت بر بنای خود ترک انداخته ایم.  و می گویم:  بنایی  که بر لکنتِ  زبان مردم بالا رفته باشد،  به محض وا شدنِ زبان مردم، فرو خواهد ریخت.

سه: بشیر و نذیر

بهبهان ،  دروازه ی خروجی خوزستان است به سه استان فارس و بوشهر و کهکیلویه و بویراحمد.  شهری  که  در جنوب شرقی خوزستان داد می زند من زنده ام مرا ببینید.  این را حتی از گل های نرگس بهبهان می شود دریافت.  که بهبهان،  با  گل های نرگسش و نخلستان های آبادش چه هیاهوها  دارد.

در بهبهان به بنایی کهن  و باستانی برخوردم که رها مانده  و درحال فرسودن و فرو ریختن بود. ای عجب! مگر می شود یک اثر باستانی را به امان خدا وا رهاند؟  بله، چرا نشود؟  وقتی در کشوری، یک  نگرشِ  غلیظ  مذهبی  برای همگان خط و نشان بکشد،  آثار باستانی نیز از این مهلکه  مصون نمی مانند.  بشیر و نذیر دو سردار یا دو خاخام یهودی بوده اند در دوران دورِ بهبهان.  این دو یهودی، هرکه بوده اند،  مردمانِ آن اعصار برای  ماندگاری شان  گنبدی بر کشیده اند و بنایی بالا برده اند. و ما بخاطر یهودی بودن این دو،  وبخاطر سید نبودن و امامزاده نبودن آن دو،  رهایشان کرده ایم تا  این اثر باستانی فرو بریزد و خیال ما از بابتش آرام گیرد.

سالهای سال، مردمان بهبهان  در روزهای شنبه  و در روزهای عید و شادمانی به این مکان می آمده اند. بی آنکه  در گوشه های  ذهنشان  چیزی به اسم  یهودی  بودن  بشیر و نذیر مور مور کرده باشد.  روزی که من به دیدار بشیر و نذیر رفتم،  پیرمردان و جوانانی  را دیدم که به رسم هر روز در آنجا  پناه گرفته بودند.  پیرمردها  به گپ و گفت و مطالعه،  و جوان ها به قلیان کشی. جالب این که یکی از پیرمرد ها با دیدن من گفت:  من شما را یک جا دیده ام اما نمی دانم کجا؟  پیرمردی  دیگر که کتابی و دفتری در دست  داشت  به کمک او رفت و با لحنی چون لحنِ من گفت:  ما آدم کشته ایم.

 بهبهان  را از جهات گوناگون،  شهری  دیدم  مستعد برای ایجاد مرکزیتی  علمی و دانشگاهی  در سطحِ منطقه.  که همگان از هرکجا  برای تحصیل در رشته های مختلف  بدانجا هجوم برند.  اگر که  فهمی  و شعوری  این استعداد  موجاموج  را بفهمد  و برایش بهایی قائل شود  و از بُهتِ  جهل نهراسد و از رواج  فهم  به شوق آید.

محمد نوری زاد

سوم فروردین  نود و سه – تهران

به سایت نوری زاد:

Nurizad.info

به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:

https://www.facebook.com/mohammadnourizad

و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:

https://plus.google.com/112895614620528557071

mnourizaad@gmail.com ایمیل شخصیِ محمد نوری زاد:

 

 

 

 

جواد بوعلی اکنون در زندان بهبهان است. محمد دانایی نیز. دو جوانی که گناهی ندارند الا بی گناهی. وقتی به بهبهان رفتم جواد در زندان بود. نوشته ای نوشتم و دادم دست پدرش تا نشان او بدهد. نوشتم: کاش بودی تا به گونه ی فهم و ادب ت بوسه می نشاندم. من این بوسه را برگونه ی پدرت می نشانم. از او باز ستان.Share This Post

درباره محمد نوری زاد

119 نظر

  1. درود به جناب نورى زاد عزيز
    خوشحال از اين كه به اين شهر اسرار آميز رفتيد و با حال هواى مردم اين شهر آشنايى پيدا كرديد

    براى من هم هميشه جاى سوال بود كه چطور مردم اين شهر همه چيز زندگيشون رو با سياست و شرايط حال روز جامعشون درگير ميدونن و در موردش بحث ميكنن
    معلم، بنا، كارگر زن و مرد همه و همه شالوده زندگى شان به سياست بسته است و فهم آگاهى زبانزدشان آدم رو متعجب ميكنه

    اگر همه مردم شهرستان ها به مانند مردم بهبهان فكر ميكردند الان وضع ايران ما خيلى از اينى كه هست بهتر ميشد

    با سپاس فراوان از اينكه موجوديت خودتون رو حفظ كرديد و به مردم آگاهى ميرسانيد

     
  2. نوریزادجان بیش از35سال ازاین انقلاب می گذرد ولی هنوزکه هنوزاست راه آهن اهوازرابه بهبهان وصل نکرده اند حال آنکه فاصله فقط دوساعت ونیم است . فریادی ازاین بالاترهست؟؟؟!!

     
  3. به نويسنده ي شوخي با دوستان . خيلي خيلي زيبا بود . ادامه . ادامه

     
  4. جناب مصلح درتحلیل خود بین کت شلواری ها ودستاربندان بسیار گزافه گویی کردند!…فقط دکتر شریعتی را برایشان میگویم ببینند چه مقدار سطحی قلم فرسایی کرده اند……../ دهه 70 در دانشگاه تهران سالگرد ی برای دکترشریعتی برگزار شده بود یکی از سخنرانان ازقول میرحسین موسوی نقل میکرد:پرسشنامه ای به افراد برای عضویت در حزب جمهوری اسلامی داده بودیم. 90درصد افراد درپاسخ به این سئوال که از چه طریقی اسلام راشناختید گفته بودند از خواندن کتاب های دکتر شریعتی!….وآقای ابطحی نیز میگفت من معاون وزیر ارشاد بودم در خارج از کشور تنها ازکتاب های دکتر شریعتی استقبال میشد. ضمنا بیشتر کتابهای او و جناب دکتر سروش سخنرانی بوده ومکتوب شده وبدین معنا است که اگرآقایان دستار به سر فقط خطبه های نماز جمعه ها را مانندآنها می توانستند عرضه کنند ببینبد اکنون چند جلد کتاب بامحتوی داشتیم!….

     
  5. احسان گرامی درکت میکنم من بلوچ نیستم ولیکن 2 سال در سیستان و بلوچستان با مردمان فهیم و رنجدیده ان خطه از ایران زمین زندگی کردم بشما عرض میکنم با فحاشی و تهمت زدن به مردمان خوب سیستان و بلوچستان روح مرا ازار دادی شما تا در میان انها زندگی نکنی روح سخاوت و مردانگی را نمیشناسی انها با تمام محرومیتها سالیان سال است مرزبان کشورمان ایران هستند و تا کنون شرافتمندانه از ان دفاع کرده اند شما حق نداری بخاطر بی کفایتی و نا لایقی مسئولان در امر برخورد با گروکانگیری سربازان قتل انرا به گردن بلوچها بیاندازی پس برادر من در تهران گشته شده قتل انرا به گردن تهرانیها بیاندازم و انها را دشنام بدم عزیز با این طرز تفکر شما چگونه خود را حامی ازادکان میدانید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ اقای نوریزاد در تعجبم شما چکونه این توهینها را ندیدید

     
  6. از جمله واژگان من در آوردی در جمهوری اسلامی این التزام عملی به ولایت فقیه است. موضوعی که هم با مبانی شرع در تضاد است و هم با منافع ملّی. در دین اسلام یکی از ساده ترین کارها گرویدن به این آئین است که با دو شهادتین فرد مسلمان میشود. امّا در جمهوری اسلامی اصل بر اعنقاد عملی است.موضوعی که نه تعریف دارد نه استدلال. ولایت فقیه یک اصل است در قانون اساسی. حال چرا باید اعتقاد عملی به یک اصل این قانون این میزان تعیین کننده باشد؟ و چه ارتباط و نسبتی با منافع ملّی دارد؟ اصلا اعتقاد عملی را چگونه باید ثابت کرد؟ راه آن چیست و روش آن کدام است؟ اینگونه مفاهیم ریشه در تفکرات فاشیستی دارد که اصل آن بر حفظ قدرت فردی و یا یک طبقه حاکم تجاوز گراست. در نزد اینان خود ایشان مظهر این وفاداری هستند و دیگران ناچار از اثبات ارادت خود برای اینکه سهمی از ثروت خود بتوانند ببرند. حتّی خدای متعال نیز در گرویدن به آئین خود چیزی بغیر از اقرار زبانی را نخواسته. اصلا مگر نه این که مسلمانی خود اینان دلیلش حرف و کلام بوده؟ اینهمه موانع جور واجور فقط هدفش محروم کردن مردم از حق تعیین رندگیشان است و بس و ابزاری برای اعمال این سیاست. این شرط هم بر خلاف عقل و در نتیجه شرع بوده و هم بر خلاف منافع ملّی است تا بتواند دفاع از شخص را جایگزین دفاع از مملکت کند.

     
  7. جناب با صفای باصفا

    سلام و تبریک عید

    من از حسن نیت های مصفای شما تشکر میکنم ،با کسی هم کینه ای ندارم ،اگر منطق علمی و آزادی مودبانه اظهار عقیده را پاس دارد و به سوال و طرح اشکال و فهم و استدلال بپردازد،لیکن دوستی که شما مخاطب چنین سخنانی قرار میدهید چنین بنائی ندارد ،او از ابتدا یک عینک تیره نسبت به ادیان و اسلام و مجموعه روحانیت که قریب به هزار سال یا بیشتر در حوزه های علمیه قدمت دارد و اختصاصی به روحانیت بعد از انقلاب ندارد بچشم زده است و بجای گفتگوی علمی تنها با اغراض سیاسی معطوف به قدرت با منطقی تهاجمی و با الفاظ خاص سعی در خارج کردن حریف توهمی از این عرصه دارد ،در حالیکه مکرر گفته ام من طلبه یک لا قبا نه در قدرت ام و نه بر قدرت و نه در پی قدرت ،اما بر اعتقادم به دیانت اسلام راسخم ،و از آنچه که یافته ام دفاع عقلانی میکنم ،این هو وجنجالهای خاص امثال این فرد نیز بی تاثیر است.
    البته سخن علمی نفیا و اثباتا متاعی است که نزد خردمندان با ارزش است بشرط ادب ،اما انباشتن مطالب غیر مستند با چاشنی الفاظی مثل “مشتی فلان” ،یا “تازی پرستان “،یا “شیعه 12تازی”،”انگل”،و امثال این الفاظ همه کاشف از ذوق خاص روانی گوینده آنهاست تا سخن به نصاب علم ،حال اگر محاکم با چنین برخوردهای اهانت آمیز او برخورد کنند فریاد خواهد زد که آزادی بیان! آِیا ]زادی بیان یعنی آزادی هتاکی و جریحه دار کردن عواطف انسانها؟!
    شما در همین کامنت مطول مهوع اخیر ایشان خطاب به شما ملاحظه میفرمایید چقدر مطالب غیر مستند و دروغ را با چاشنی فحش در هم آمیخته و این فضای شریف را آلوده است،از باب نمونه شما از ایشان سوال کنید که مطلب زشت و ناروایی که به مرحوم مجلسی یکی از محدثین عالیمقام شیعه نسبت داده است مستند به کجاست و در کدام کتاب یا رساله ایشان چنین مطلب شنیعی را ابراز کرده است؟
    نوع مطالب همینطور است ،بنابر این من ضمن تشکر از الطاف شما در حق این بنده با پوزش عرض میکنم تلاش شما بی فائده است و آب در هاون می کوبید ،و سیره مستمره ایشان همین است که می بینید و می بینیم، بهتر است دوستان هم اعتنا نکنند ،البته مطالب خود را می نویسد و بنویسد لیکن جناب نوری زاد که متدین به اسلام و ملتزم به قواعد ادب و اخلاق هستند هم به تکلیف شرعی و عقلی خویش واقفند .
    شما اگر توانستید سعی کنید بداهت قانون علیت عمومی را در ذهن او استوار کنید،رعایت آداب انسانی و قاعده طلائی اخلاق بجای خود ،در واقع مقوله اخلاق ولو اخلاق فرادینی مقوله ای است که باید در آن تامل کرد .

    از حسن نظر شما سپاسگزارم

     
  8. چه خوب بود اجازه می دادیم امتیاز صفت غیراخلاقی “راندن همه ی مخالفان با یک چوب” در انحصار امثال حسین شریعتمداری ها باقی می ماند و ما که به سایت آقای نوری زاد به عنوان روزنه ی امیدی برای تنفس و اظهار نظر آمده ایم (بخوانید پناه آورده ایم)، دامن خود را به اتهام زنی به یکدیگر آلوده نکنیم. اینکه متدینین، خداناباوران را تهمت اندود کنند، شیعیان، عقاید مخالفان را برنتابند، و اگنوستیک ها یا سکولارها، دین باوران را شریک جرم حاکمیت بپندارند، نه تنها مشکلی از مشکلات را حل نمی کند، بلکه اختلافات را عمیق تر و دودستگی و نفرت ها را برجسته تر می کند.

    بدون شک در هر صنف و دسته ای، خوب و بدی وجود دارد. جالبست امروز به نام روحانی ای به نام محمدصادق (آرش) هنرور شجاعی برخوردم که به اتهاماتی از جمله توهین به مقدسان، توهین به رهبری، توهیین به روحانیت، تبلیغ علیه نظام و ….به زندان و شلاق و جریمه نقدی محکوم شده و مدتی در زندان در اعتراض به سوء رفتارها دست به اعتصاب غذا زده. از شرح حال ایشان و سابقه تحصیلی و خانوادگی شان مشخص است که از روی علاقه و کنجکاوی، و در کنار تحصیل در رشته حقوق و فلسفه، در حوزه علمیه تحصیل و ظاهرا جزو کسانی بوده که از جنبش اعتراضی مردم حمایت کرده، و حق نیست او را هم- صنف احمد خاتمی ها و علم الهدی ها بدانیم. در مقابل هم، فراموش نکنیم که اگر به عملکرد ملی گراهایی چون مصدق و بازرگان نقدی داریم، دلیل نمی شود که وطن پرستی و خدمات آنها را نادیده بگیریم و به قول دوستی، نتیجه بگیریم که “کت و شلواری ها” هم گلی به سر این کشور نزده اند.

    آیا به نظر شما ادامه چنین گفتارهایی به نتیجه ای جز خشونت بیشتر کلامی و کینه توزی می انجامد؟ آیا متدینین با چنین الفاظی از عقاید خود دست بر خواهند داشت، و به طور مشابه، غیرمتدینین با چنین استدلال هایی در عقاید خود تجدید نظر خواهند کرد؟

     
  9. مزدک گل
    ممنون از درد دل و شکوه و نگرانی هات. خوب ببن عزیزم ما باید دست هم را بگیریم و مشکلات رو با هم حل کنیم. حالا اگر این موضوعات رو دسته بندی کنیم می تونیم نظر آقا مرتضی و سایرین رو هم بفهمیم..ببین دوست من در جوّ شلوغ و جنگ اعصاب همه عکس العملی کار می کنند. کسی دنبال فکر کردن نیست. حالا اگر سئوالاتت رو منظم بپرسی و اونها هم با هم نظم جواب بدن که خیلی خوب میشه.
    ببین میگی حقوق بشر.. خوب بیا راجع به همین موضوع صحبت کنیم. شما می گی آقا مرتضی با حقوق بشر مشکل داره..خوب اون که احتمالااینو هیچوقت قبول نمی کنه. شاید بگه اونقدر ها هم درست نیست..البته من نمبدونم واقعا جوابش چیه؟ خوب بیایم ازش بپرسیم که حاج آقا در این زمینه نظرتون را بفرمائید. بعد با هم بحث می کنیم. همینطور در جو آروم ما می فهمیم نظرش چیه تو هم حرفات رو میزنی..اگر جوّ احساسات غالب بشه و همه رو اعصاب هم برن که نمی شه. بعد هم اینهمه آدم که میان رو این سایت حرفها رو میشنوند و قضاوت می کنند..حالا یک کمی بخند که فشار این بنده خدا حاج محمد نوریزاد رو هم بالا بردین…

     
  10. جناب یاران گرامی

    در تایید مطالب تحقیقی تاریخی شما باید عرض کنم ،اساسا در کتاب الجهاد از ابواب فقهی ما ثبت و ضبط است که جنگ با دولتهای معاند و فاسدی مثل دولت هایساسانی که مانع رسیدن پیام اسلام به مردم بودند ،جنگ است برای رفع مانع و رساندن پیام اسلام و توحید به گوش مردم ،پس از آن مردم بواسطه سقوط حکومتشان مخیر میشدند بین اسلام آوردن یا ماندن بر دین آباء و اجدادی و دادن جزیه ،بنابر این هیچ تحمیل عقیدتی با شمشیر صورت نگرفت ،و خیلی ها هم بقول شما اسلام نیاوردند و فقط جزیه میدادند ،این هم در تاریخ ها هست ،و هم در کتاب الجهاد فقه وجود دارد ،اسلامی که خود می گوید “لا اکراه فی الدین” ، و میگوید اساسا و عقلا تحمیل عقیده و باور محال است خود چگونه با شمشیر به دیگران بگوید اسلام بیاورید؟!
    البته باید از جهت تاریخی میزان پایبندی آن اعراب مسلمان در عمل به قوانین جنگ را بررسی کرد ،ما منکر نیستیم ،ممکن است تعدی های فردی ناشی از جهالت های فردی یا گروهی صورت گرفته باشد،یا گروهی سوای اهداف کلی جنگ که عرض شد به طمع مال و اموال کارهایی کرده باشند که اینها مورد سفارش اسلام و قرآن نبوده و نیست ،من مورخ نیستم ،لیکن باید این جهت را هم در تاریخ بررسی کرد ،اما اینکه اصل جنگ برای رفع موانع رسیدن پیام توحید و اسلام به مردمی که اسیر ظلم و تبعیض و بی تدبیری های ساسانیان بودند،مساله روشنی است ،و باید توجه داشت که در خیلی از موارد اصلا مقاومتی نبود ،بلکه اسلام مورد پذیرش مشتاقانه مردم قرار گرفت بواسطه ظلم و تبعیض و تعدیاتی که از ناحیه حکومت داخلی وجود داشت.
    بیاد داشته باشیم واکنش متعصبانه و لجوجانه خسرو پرویز (در ابتدای ظهور اسلام) در پاره کردن نامه پیامبر اسلام ،و دستور دستگیری او،بنظرم اسلاف او هم چنین بودند که سعی داشتند صدای دعوت اسلام و توحید بگوش ایرانیان نرسد ،و در حقیقت آزادی عقیدتی ایرانیان را سلب کرده بودند.

    با سپاس

     
  11. مصلح جان کمی داغ کردی کامنتت رو به “یاران” نوشتی در حالیکه آن کامنتی که جوابش رو دادی نویسنده اش “باران” بود نه “یاران”!.یه دنده رد کردی!!. بعدش خدائی نفهمیدم منظورت چی بود؟..اگه میشه آروم یکبار دیگه بگو..
    آقا جون این دوستی که را جع به سگ و اینا نوشته توجه کنه که این سگ موجود وفاداری است و جالب است در حالیکه در داستان اصحاب کهف بسیار تجلیل شده اینقدر بهش گیر میدن!..حالا اینو گفتیم جو عوض بشه..

     
  12. سلام آقای نوریزاد عزیز

    من از اینکه در قبال جدل بین مزدک ومصلح به ذهنتان کشیدن کرکره سایت تداعی شده بسیار متاسف هستم .من هشدار داده بودم
    که خناسان رژیم به هر راهی وارد خواهند شد تا سایت شما را از هدف اصلیتان دور کنند واز دوستان خواستم که جهت روشنگری
    نوشته خودشان را با اهدافی که شما دنبال میکنید هم آوا کنند .وچشم اسفندیار که همان ظلم نظام است را نشانه روند .خلاصه
    اینکه پیشنهاد میکنم روشی را طرح ودر منظر عزیزان قرار دهید ودر صورت تائید برای جلوگیری از بی ادبی وتوهین به همدیگر
    آنرا اجرا نمائید .مثلا اگر عزیزی سه بار نوشته اش حاوی توهین بود وهاشور خورد دیگر مطالب ایشان در سایت درج نشود .
    عزیز ما آقای نوریزاد در مثل میگویند که برای یک بی نماز خوان در مسجد را نمیبندند .فراموش نکنید که سایت شما اهرمی از
    اهرمهای فشار شماست که کارائی بسیاری دارد

    با احترام

     
  13. در تاریخ بشر با اطلاعلتی که هست دیده نشده که اشغالگران بتوانند دین و آئین خود را بدلیل اشغالگری حاکم نمایند و شکست خوردگان نیز هیچگاه به این دلیل اعقادات خود را به کنار نگذاشته اند. در تاریخ اسلام ما هجوم اعراب مسلمان را به اسپانیا داریم که ذر سال 711 میلادی سراسر آن کشور را اشغال می کنند و نظام سیاسی و اداری خود را تاسیس می کنند.بمدّ ت 700 سال آنجا و پرتغال را در اشغال خود داشتند و در نهایت هم شکست خورده و منقرض شدند. آیا اسپانیائی ها مسلمان شدند؟ هرگز. امروز هم بغیر از نفاط توریستی گرانادا که یاد گار مسلمانان است و قلعه های آنان چیزی نمانده.مسیحیان نه مسلمان شدند نه آئین خود بکناری نهادند.
    در تاریخ بشر از این موارد فراوان است. از سوی دیگر می بینیم در شرق آسیا اسلام در حالی رشد می کند که هیچ ارتش مسلمان به آنجا نرفت. عثمانی ها بخش های عمده اروپا را فتح کردند ولی اروپا هیچگاه مسلمان نشد. پس اینکه اشغالگری تغییر دین و آئین می آورد حرف بس سستی است.تاریخ ایران ما هم مستثنی نیست و مطالعات و تحقیقات انجام شده حکایت بسیار متفاوتی را برای بازگو می کنند. شما روی این مطلب تعمق کنید که اگر قرار بود نیاکان ما به ضرب شمشیر مسلمان شوند چرا بر علیه بنی امیّه که بر ایران حاکم بود جنگیدند؟ چرا آنها را سر نگون کردند؟.. در این موارد کم بود منابع نیست بلکه متاسفانه ما به حرفهای شعاری و ماهواره ای علاقه داریم. بفول صاحبنظری ایرانیان بدلیل کم اطلاعی مخاطبینی بی سپر و زره در مقابل حرفهای بی سر وتهی هستند که بر آنها چون رگبار می بارد. این هشیاری اگر حاصل شود که هیج حرفی را به راحتی نپذیرند بلکه همیشه تحقیق و مطالعه را بر فرهنک شنیداری و گفتاری ترجیح دهند ، باید انتظار تحولی بزرگ را در این سرزمین داشت.. به امید آنروز

     
  14. جناب مزدک پسرم سلام برشما
    مگرازقدیم نگفته اند جواب کلوخ انداز سنگ است ؛درثانی آنهم نه یک دفعه ویادو،وسه وچهار .بعدازآنکه ازحدگذراندی ،آن کامنت را برایت تقدیم کردم .ودرثالث امثال شما نمی دانیم چه ضربه ای ازاین نظام خورده اید اینقدرمی سوزید ؟
    البته ماهم دل خوشی نداریم ولی به مقدسات هیچکس فحش نمی دهیم حتی به مرام شما مزدکیان .
    درمورد آقامرتضی هم جوابتانر اآقای باصفا خوب مرقوم فرموده اند.
    آیاشما خودرا انسان نمی دانید ؟پس انسانگونه حرف بزنید ویابنویسید دیگران را که می بینید یادبگیرید.

     
  15. شوخى با دوستان

    پرسش: چرا مرغ از خيابان رد شد؟

    مرتضى: استلزاماً با اسلوب صحيح بايد به اين بحث ورود كرد. ابتدائاً لازم است بنحو روشمند، كلمهء استفهامى “چرا”، “مرغ”، “خيابان”، و فعل “رد شدن” يا به لسان تخصصى، “عبور”، را تعريف كرد كه لزوماً بايد كارشناس يا متخصص بود تا موفق به اين امر شد و به شرطى كه سؤال عناداً و لجاجاً طرح نشده باشد، مى توان اين شبهه را از مافى الضمير سائل منسلخ كرد.
    فقط همين فضاى مختصر را جهت اين بحث تخصصى، تخصيص داده ايد؟ چند صفحه بحث كارشناسى مكتوب كرده ام كه البته اگر در تايپ مشكل نداشتم، مفصل تر مطلب را تشريح مى كردم.

    مصلح: تو اگر ريگى به كفش نداشتي اين سؤال را نمى كردى. آن مرغ هم بيجا كرد رد شد. بايد يك بال و يك پايش را بصورت متقاطع بريد تا براى ساير مرغها عبرت شود. آخر نگفتى نوريزاد، با فكرِ چه كسى بايد خيابان را اداره كرد تا هر مرغى نتواند هر وقت خواست از خيابان رد شود؟

    مزدك: آن///// كه سالها مرغ ها را توى قفس انداختند، بايد هم منتظر باشند، مرغ به محض رهايى بدوه اون ور خيابون.

    كورس: همانطور كه در كامنت قبلى گفتم، نمى توان انتظار داشت، مرغها فقط در جهتى كه ما مى خواهيم حركت كنند و ضمن پوزش از غلطهاى املائى آن، ادامه اش را در كامنت بعدى مى آورم.

    ياران: اصولاً هيچ مرغى در هيچ برهه اى از تاريخ، از خيابان رد نشده. اگر رد شده بود، من ديده بودم.

    سيد ابوالفضل: مگر همين طرف خيابان چه اشكالى دارد كه مرغ بخواهد آنطرف برود. مرغ اگر قانع باشد، در همين طرف هم مى تواند يك زندگى مرغانه خوب داشته باشد.
    ارادتمند
    سيد ابوالفضل

    بچه جواديه: مرغه با حال بود، اينجا بند نشد!

    بى كنش: اگر مرغ، سيمرغ اسطوره اى را الگو قرار داده بود، به جاى رد شدن حقيرانه از خيابان ، نه تنها مى توانست برفراز ابرها پرواز كند، بلكه نجات دهنده زندگى باشد.

    فرود آمد از ابر سيمرغ و چنگ، بزد برگرفتش از آن گرم سنگ

    ساسانم: راستى چرا مرغ به جاى رفتار عادى، رد شدن از خيابان را برگزيد؟
    به جز اين است كه بيهوده از آن منع شده بود؟
    چرا مى خواهيد هميشه همه رفتار ها را در كنترل داشته باشيد؟
    نتيجه اش اين مى شود كه در اولين فرصت،
    مرغ از دستور سرپيچى مى كند.
    كه البته قابل انتظار هم هست.

     
  16. آقای یاران بله تقیه
    تقیه کرده بودیم حالا یعنی نمی خواهید نفس بکشیم بسم الله بیائید این جان ناقابل مارا هم تقدیم شما کنیم بینیم شما چه گونه احمدی نزادی عمل می کنید وایران را آباد می کنید اودر8سال خراب کردشمارا نظاره می کنند ایرانیان ببینند درچندسال آباد می کنید هرچقدر تلاش کنید ازپهلوی شجاعتر نمی شوید بشما حکومتیان قوت لایموت میدهند اما کشور ترقی نمی کند صدجورمشکل جلوپایتان درست می کنندآن وقت بااعتراضات مردمی مواجه خواهیدشد ولیکن دیگر دستاربسری نداریدتامردم رابه آرامش بخواند کودتا پشت سرکودتا خواهدشد وشماها ازهمه بیشترسفاکی می کنید شما خیلی زودتر گول میخورید وبه کشورفروشی دست می زنید.
    اگریک دستاربند حالا درراس قرارگرفته وظلم روامی دارد ،ولیکن دودستاربندکه رئیس جمهوربودند حال عمومی ایران بدنبود اما یک کت وشلواری ازشماها آمدظلمها وسفاکی ها حبس ها وحصرها اوج گرفت وفساداقتصادی واختلاس ودزدی وغارت اموال عمومی درهمین 8سال انجام شد وهمه اینها ازبرکت حکومت شما کت وشلواریها بود چون اداره امورکشوردردست ناتوان اوبود می توانست سازندگی کند وباآن همه درآمد ملی ایرانرا به بلاترین سطح ممکن اقتصادی برساند اما فقط دزدی
    واختلاس وفحاشی وتهمت زنی ودرنتیجه فقراقتصادی وانزوای کشور وبلوکه شدن دارائیش دردست دشمنان شد.
    اگربگوئید دستوررهبر بوده ،گوئیم چراروزاول چنین دید چرااستعفانکرد؟چراافشانکرد؟اگر این کت وشلواری بنام احمدی نزادوطن پرست واقعی بود چرا کنارنرفت؟،اکثری شما کتشلواریان باژست روشنفکری ازهمین قماشید.
    آن مصدقتان بود باغرورتمام تکروی کرد پشتیبانی کاشانی ومردم را ازدست دادوباکودتا سرنگون شد ونفت ملی شده اش ازجیب انگلیس به جیب امریکا رفت هیچ نفعی برای ایران نداشت .
    وآن شریعتی تان بود باتبلیغات ایشان برای دین بدون آخوند، ثمره اش فضل الله مجاهدین شد که هرجاعلی قاعدین را می دیدند می کشتند ویامارکیسیست های جریک فدائی خلق شد .
    ویاآن حسن نزیه تان بود علیه لایحه قصاص مقاله نوشت.پس چگونه ادعای مسلمانی داشت؟؟؟
    یک نفرازدستاربند ها ظالم وستمکارشده است اما مگردستیارانش ازشماهای کت وشلواریها نیست ؟مگر بجای آوردن شخص مخالف رهبر، سرش را می آورند؟
    همین دستاربندها درجنگ تحمیلی شهید وجانبازشان بالنسبه به شخصیها بیشتراز آنانست .
    اگرانصاف وعدالت رادرنظر بگیریم خاطیان دستار بندها که مدیریت هرجارا که داشته اند خطای شان بالنسبه به کت وشلواری هاخیلی کمتربوده است ودرمقایسه باشخصی ها نادراست نمونه اش اختلاس سه هزارملیاردیست ودیگردزدیها وغارتهای اموال عمومی که دردولت شما کت وشلواریها انجام شد ودست هیچ دستار بندی دخالت نداشت.
    بازاگرتدینی وتقوائی ووطن دوستئی پیدا شود بسیارش درمیان دستاربندها است. بیش ازاین تطویل نکنم باپوزش ازنوری زاد.
    مصلح

     
  17. با سلام
    در ذیل مراودات دوستمان ” باصفا” و “مزدک” و کامنت جناب نوریزاد در گلایه از این بر خوردها با اجازه دوستان مطالبی عرض می کنم.
    چرا ما باید در ارتباط خود با دیگران شیوه خاصی را انتخاب کنیم؟ این انتخاب و معیارهای آن از کجا می آید؟ جواب نسبتا علمی که می توان به این سئوال داد این است که انتخاب شیوه تماس از نوعی پیش فرض اوّلیه شروع می شود و در حقیقت ما به توضیح پیش فرضهای خود می پردازیم. برای مثال ” مزدک” فرض کرده که ” مرتضی” چون طلبه است “آخوند” هم هست. ممکن است “مرتضی” هم آخوند” بودن خود را رد نکند ولی “مزدک” بدنبال توضیح و توصیف “مرتضی” به این معنی نیست.منظور او از واژه “آخوند” آن عنصری است که در سایه دین به باور مردم خیانت می کند. خوب در اینحا می بینیم موضوع کلا عوض میشود. حال “مزدک” اینرا برای که می گوید و یا بعبارت دیگر مخاطبینش چه کسانی هستند؟برای کسانی که همه مصیبت های خود را از “آخوند” میدانند و اینچا مظهرش میشود “مرتضی”!..خوب وقتی کسی چنین پیش فرضی در ذهن خود داشت از طریق انتخاب واژگان مناسب روحیه خود ،پیام را منتقل می کند ، در انتقال پیام هر چه بهتر خطر “مرتضی” را نشان دهد برنده تر است.
    نوریزاد پیش فرضش در راه اندازی این سایت فراهم کردن امکان گفتگو بین کسانی است که حرفی دارند ولی جائی ندارند. فکر کرده می گویند و میشنوند و بهترین را انتخاب می کنند. ولی در عالم واقع احتمال وقوع چنین کاری بسیار ضعیف است چون نیروی موثر پیش فرضها بسیار قویتر از ما است.
    پیش فرضهای ما در همه جا جلوتر از ما می روند. نگاه ما به دین و خدا و اخلاق و سیاست و انقلاب عامل راهبردی ما هستند. دید ما از آزادی و دموکراسی و قانون بر همه چیز ما غلبه دارد. آنچه که در آن شک نیست این است که افرادی که پیش فرضشان با سایرین در تضاد است و راه حل آنرا حذف دیگران به هر نحوی بدانند نمی توانند در تحقق ایده های نوریزاد مشارکت مثبت داشته باشد و این خود صاحب سایت را بتدریچ به اتخاذ تصمیمی دیگر شاید وسوسه کند. امیدوارم همه به آرامش خیالش یاری رسانیم.

     
  18. سلام آقای نوری زاد خیلی ممنون از اینکه زود جوابم را دادید.آقای نوری زاد من در طی چند هفته گذشته سه خبر مهم از بعضی سایتها که در مدت کوتاهی در آن سایتها بود و زود برداشته شد خواندم و متاسفانه ندیدم که در سایتهای پر مخاطب دیگر از جمله سایت شما انتشار یابد یا ندیدم عبارتند لز1-افشاگری آقای عوض حیدر پور نماینده محترم شهرضا وعضو کمسیون امنیت ملی مبنی بر مفقود شدن 100 الی 150 میلیارد دلار از درآمد نفتی طی سالهای آخردولت قبلی ومی گویدکه گویا همان مبلغ 87 میلیارد یوریی است که تو سط باند زتجانی-ضرابی به ترکیه برده شد جالب است که همانطور که می دانید این ماجرا در ترکیه غوغایی بپاکرد تظاهرات مردمی دستگیری چندین مقام دولتی وحتی تغییر 10 وزیر کابینه ولی متاسفانه پول هنگفتی حدود 500 هزار میلیارد تومان وحدود 70 درصد بودجه کشوری که مردمش در فقر وگرسنگی و…درهلاکند و عجیب تر اینکه آقای نماینده میگوید که حتی از مسولین دولت فعلی کسی حاضر به پاسخگویی نشدوبدبختانه آنچنان صدای کسی حتی منتقدان و سایتهای مردمی در نیامد.2-خبر وحشتناک مربوط به خرید و فروش بچه ها در در وازه غار یعنی برده فروشی که ما قبلا فروش اعضای بدن و تن فروشی و… داشتیم ومعاون وزیررفاه هم در مصاحبه ایی این خبر را تایید کرد وگفت ما کاری نمی توانیم بکنیم این هم به تجارت ما اضافه شد.3- خبر مربوط به واردات برنج از هند(که اکثرا آلوده اند) به قیمت تنی 1350 دلار برای دولت در حالیکه قیمت جهانی برنج فقط تنی 374 دلار می باشد.وخبرهای مهم دیگر. آقا شما میگویید که این خبرها مخاطب را با یک گورستان روبرو می کند مگر واقعیت غیر ازاین است که ما در یک گورستان بزرگ روزمرگی می کنیم مگر شما در کوچه خیابان نمی بینید که یک عده ایی از زن و مرد سرافکنده از شما طلب کمک می کنند مگر شما صدای ناله بچه هایی را نمی شنوید که بخاطر درخواست خرید مواد خوراکی و…از دست والدین شان کتک می خورند مگر شما اتومبیل های مدل بالا را نمی بینید که چطور دختران و زنان مردم را سوار وتجاوز می کنند مگر شما انسانهای گرسنه ایی را نمی بینید که سطل های آشغال را برای یافتن ته مانده های سراسر آلوده زیر و رو می کنند مگر…چطور می توانیم کاری نکنیم من معتقدم که از مرددم بخواهیم به سایتهای رهبری و رییس جمهور بروند ومدام مسایل ومشکات شان را بصورت پیام بگذارند و یا تلفنی این کار را بکنند من بارها این کار را کرده ام و یا همان سایتی(عدالتخواهان)که پیشنهادکردم ایجاد شود و یا از مردم خواسته شود در شبهای معینی بالاپشت بام ها بروند وا با سنگ وچکش بر قابلمهای خالی بکوبند و فریاد بزنند گرسنه گرسنه….ویا کفن پوش جلوی مجلس ،ریاست جمهوری و…اجتماع کنند و داد بزنند بنده خواستم از تجربیات امثال شما جهت برداشتن قدم هایی موثر ومسالمت آمیز درجهت احقاق حق استفاده شود بنظر من بحثهای روشنفکری و…که در اکثر سایت ها در جریان است درشرایط فعلی چندان موثرنبوده وباید روش را اصلاح کرد متاسفانه جامعه ما ظلم پذیرشده و مردم بجای اعتراض به ظالم فشارها را به هم منتقل می کنند که علتش ترسی می باشد که بخاطر سرکوب در جامعه حاکم شده است و البته تاحدودی خودترسی نیز حاکم شده است بطوریکه من با اکثر مردم که حقشان ضایع شده صحتت کرده ام دیده ام که ترس بی دلیل دارند ودر دنیا هم ازاین عدم دفاع مردم از حق و حقوق شان در تعجب اند و موجب سرافکندگی ایرانیان در مقابل دفاع ومبارزه مردم جاهای دیگر شده است و باید این وضعیت را تغییر داد باید مسایل ملموس وجاری از قبیل مسایل فوق را جلو روی مسولین گذاشت و با اصرار از آنها جواب خواست باید وعده های انتخاباتی آقای روحانی در گرانی ،بیکاری ،تبعیضها، دزدی وچپاول،رابط بازی و….را مدام جلوی پش رویش گذاشت و…خواهشمندم بیشتر راهنمایی بفرمایید با تشکر

     
  19. سلام آقای نوری زاد من یک بار شما رو دیدم و راستش خیلی به دلم نشستید آقای نوری زاد شما یک سریال در مورد انتفاضه شعبانیه عراق ساختید و از صدا و سیما پخش شد ولی ابعاد پنهان این موضوع رو فکر نمی کنم کسی بهش پی برده باشه من یکی از کسانی بودم که در انتفاضه شعبانیه کربلا به عنوان یک ایرانی حضور داشتم و خیلی از صحنه و حوادثی رو که شما مستندش رو ساختید دیدم واقعا دیوانه کننده بود بطور معجزه آسائی من نجات پیدا کردم اما انتفاضه شعبانیه در 1991 تمام نشد و وقتی یازده سپتامبر برجهای دو قلو فرو ریخت اوضاع به گونه ای گردید که امریکا مجبور شد کار نیمه تمام 1991 رو به پایان ببره در واقع یک دست غیب بود در واقع یازده سپتامبر و انتفاضه شعبانیه ارتباط نزدیکی باهم دارند گرچه ظاهر امر جور دیگری است اما این یک واقعیت پنهان حمله امریکا به عراق است از شما خواهش دارم در این باره در آینده مستندی بسازید با تشکر

     
  20. آقای نوری زاد

    با سلام

    اول: امیدوارم که سلامت باشید و از اینکه دو روز است ننوشتید نگران شدم.

    دوم: در نوشته هایتان از کلمه خارج نشین استفاده کردید. من با این کلمه موافقم اما یک نکته در مورد آن دارم. ما خارج نشینان دو گره هستیم. گروهی که قبل از انقلاب آمدند و هنوز به فکر برگردانندن تاج و تختند. گروه دوم ماها که بعد از انقلاب و نسل انقلاب هستیم. ما مثل شما می خواهیم انقلابمان را برگردانیم به مردم. البته من با مرز بندی مخالفم و دوست ندارم بین ماها این مرزبندی ها وجود داشته باشد. اما دوست دارم بدانم شما چگونه در مورد آن فکر می کنید.

    سوم: من به دویدن حدود 15 سال است علاقهمند هستم. هر موقع هم به ایران برمیگردم آنجا هم میدوم. در شهرمان گلپایگان وقتی میدوم چون اغلب طولانی و بیشتر از 20 کیلومتر می دوم میروم بیرون از شهر. اغلب در خارج از شهرها سگ های وحشی و ولگرد زیاد هستند. آنها با سرعت زیاد و پارس کردن به سمت من گروهی حمله میکنند. ولی من سر جایم می ایستم و تکان نمی خورم آنها تا نزدیکی من با سرعت می آیند وقتی من را خون سرد و آرام می بیند سر جای خودشان می ایستند. بعد من آرام آرام شروع می کنم به دویدن آنا همراه من می آیند تا نزدیکی های شهر. رفتار این اطلاعاتی ها با شما من را به یاد این سگ ها می اندازد. البته این سگ ها هم حیوانات بی گناهی هستند که من در مورد آنها خواهم نوشت. من این مطلب را برای شما نوشتم تا شما اگر صلاح دیدید با قلم خودتان در نوشته هایتان جایی بنویسید.

    چهارم: نوشتن را ادامه می دهم. سفرنامه به مراکز قدرت در آمریکا را تمام کردم. حدود 55 صفحه است اگر مایل و وقت دارید بفرمایید تا برایتان بفرستم.

    پنجم: مجموعه جدیدی تحت عنوان زندگینامه دانشجوی ایرانی بهمراه خانواده در کانادا را شروع کردم که هر روز در فیس بوکم می گذارم.

    با تشکر و سلامتی و پایداری برای شما

    داود

    —————–

    سلام داود گرامی
    پیشنهاد می کنم هیچگاه کسی و کسانی را با سگها مقایسه یا به سگها تشبیه نکنیم. اگر چه دشمنانمان را. در میان اطلاعاتی ها انسانهای خوبی هستند که صلاح نیست حتی بدهای آنها را با سگها بسنجیم.
    سپاس

     
  21. درودي ديكر نوشتم كه اين رسالت صلح طلبي را به شخصي بيشنهاد كردم كه بلافاصله إز كرده خود نادم شدم ميداني جرا؟ براي اينكه صلح دوستي و انسانيت مثل عشق است ايدولوزي نمي شناسد هر كس كه بكويد من يك مسلمان يا يك كلا مذهبي يا يك كمونيست عاشق يا صلح دوست يا طرفدار انسانيتم دروغ كفته براي شروع اول بايد خرقه دين و ايدولوزي را إز تن بدر كرد تا نتوان بعدا به اسم دشنه در قلب انسانيت و عاشقي و صلح دوستي كرد. اقاي نوريزاد سألها قبل در جمعي خودي ( رفقاي ماركسيست ) كفتم بخاطر اينكه دو ديكتاتوري را با كوشت و استخوان لمس كردم نه زير بار ديكتاتوري ديكر نميروم نه زبر بار انقلابي ديكر حتي اكر نام ديكتاتوري برولتاريا را يدك بكشد من مي خواهم أزاد انديش بأشم روشنكر و صلح طلب و انسان بأشم. مي دانيد كه جوابشان جه بود؟ كه ديكر در ان جمع جايي ندارم. كفتم احتياج به كفتن شما نيست جون جويايي خصلتهايي هستم كه در اين اجتماعات نه ديدم نه بيدا مي كنم. ببخشش مي خواهم سؤالي كنم أيا تو هم قبل إز اينكه درفش صلح بر دوش بكيري خرقه شيعه كري را اويزان كردي؟ يا به دنبال نوع إسلامي أني؟ برقرار باشي ماني

     
  22. http://www.iranianlobby.com/page1.php?id=191

    چشم انداز تحولات سال 1393

    حسن داعی

    برای شناخت واقع بینانه از روند تحولات و وضعیت کشورمان در سال جدید ، باید درک درستی از تحولات یک سال گذشته داشت. مهمترین واقعه سال گذشته، شکست رسمی سیاست های هشت ساله علی خامنه ای بود که وی را مجبور به عقب نشینی، یعنی پذیرش ریاست جمهوری روحانی و تعلیق برنامه هسته ای کرد. اما، عقب نشینی الزاما به معنای تغییر سیاست های سرکوبگرانه داخلی یا سرکشیدن جام زهر هسته ای نیست.

    سیاست های هشت ساله: خامنه ای در سال 1384 با استفاده از شرائط مساعد بین المللی و درآمد های سرشار نفتی، با حذف اصلاح طلبان از ساختار حکومت و با رئیس جمهور کردن احمدی نژاد، سیاست های تهاجمی اش را شروع کرد. با گرفتاری آمریکا در باتلاق عراق، برای گسترش هژمونی اش در منطقه خیز برداشت، به حذف جناح رفسنجانی از ساختار حکومت اقدام کرد، برنامه هسته ای را بطور کامل از سر گرفت و سپاه پاسداران را بر اقتصاد کشور مسلط نمود.

    بن بست: تقلب انتخاباتی سال 1388 و جنبش عظیم مردمی که پس از آن کشور را فرا گرفت، نقطه عطف و سرآغاز شکست سیاست های خامنه ای بود. پس از آن، شکست مذاکرات هسته ای و شروع تحریم های کمرشکن در سال 2010، اقتصاد مافیا زده ایران را بطور کامل درهم شکست و سرانجام، با شرکت مستقیم رژیم در کشتار مردم سوریه از 2011 تاکنون، سیاست های منطقه ای سی ساله رژیم با چالش جدی روبرو شد.

    عقب نشینی: با شکست سیاست های تهاجمی خامنه ای و ورشکستگی کامل اقتصاد کشور، خطر شورش گرسنگان و از سرگیری جنبش مردمی بطور جدی در چشم انداز قرار گرفت و رژیم را به چاره اندیشی و تغییر مسیر، حتی بطور موقت، وادار نمود. بدین ترتیب، موقعیت خامنه ای در ساختار حکومتی تضعیف شد و وی مجبور به پذیرش ریاست جمهوری روحانی و نرمش قهرمانانه در سیاست های هسته ای شد.

    ریاست جمهوری روحانی و مشروعیت نظام: پیروزیروحانی که با وعده حل مشکلات مردم و بهبود رابطه با غرب و بعنوان چهره ای معتدل به میدان آمد، در کوتاه مدت، مزایای سیاسی زیادی برای رژیم در خارج و داخل بهمراه داشت که مهمترین آن، مشروعیت بخشی به نظام و ایجاد توهم در مورد اصلاح پذیر بودن جمهوری اسلامی است. بدین ترتیب، از فشار اجتماعی مردم به نظام کاسته شد و انزوای بین المللی رژیم نیز کاهش یافت.

    حقوق بشر و آزادیهای سیاسی و اجتماعی: خامنه ای و متحدان وی که از عمق نارضایتی مردم و شرائط انفجاری کشور بخوبی آگاهند و میداند که وعده و وعیدهای روحانی آثری کاملا موقتی دارند، برای کنترل فضای اجتماعی و پیشگیری از بروز یک جنبش مردمی، بر میزان سرکوب و اعدام بطور بی سابقه ای افزوده اند. رژیم از ترس آنکه مبادا ریاست جمهوری روحانی این پیام را بدهد که فضای سیاسی بازتر شده است و در نتیجه مردم در بیان اعتراضات خودشان جسورتر شوند، حتی راه بازگشت تبعیدیان اصلاح طلب را بست، زندانیان اصلاح طلب را آزاد نکرد و حصر آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد را پایان نداد. یعنی در صحنه داخلی و فضای سیاسی، خامنه ای کوچکترین عقب نشینی نداشته است.

    رابطه با آمریکا: مهمترین پایه سیاست خارجی روحانی، تنش زدائی و بهبود رابطه با آمریکاست. درهمین راستا، روحانی و اوباما یک تماس تلفنی هم با یکدیگر داشتند که بسیاری آنرا نقطه عطف در روابط دو کشور و اولین گام در ایجاد رابطه ایران و آمریکا دانستند.به موازات آن، هاشمی رفسنجانی برای ایجاد فضای مناسب برای اقدامات روحانی، با چاپ خاطرات خود مدعی شد که خمینی با حذف شعار مرگ بر آمریکا موافق بوده است و اصولا برقراری رابطه با آمریکا نیز تابوئی است که باید شکسته شود.

    اما خامنه ای و متحدان وی با تمام قوا به مقابله با روحانی و رفسنجانی برخاستند. نخست، فرمانده سپاه، تماس تلفنی روحانی را نکوهش کرد و خود خامنه ای هم بطور علنی آنرا محکوم نمود و گفت که بخشی از کارهای روحانی در سفر نیویورک بجا نبود. بدنبال آن، کارزار وسیعی برای مقابله با هرگونه رابطه با آمریکا و حتی تنش زدائی بین دو کشور براه افتاد. برنامه های تلویزیونی، همایش های مختلف، بنرهای خیابانی، تظاهرات، بخشی از این کارزار سازماندهی شده توسط وابستگان خامنه ای است.

    میتوان گفت که به دلیل مخالفت خامنه ای، بهبود رابطه با آمریکا لااقل در چشم انداز قابل پیش بینی از دستور کار دولت روحانی خارج شده است.

    سیاست های منطقه ای: طی هشت ماه گذشته، ولی فقیه و سپاه قدس کوچکترین عقب نشینی در عراق، سوریه، لبنان و فلسطین نداشته اند و رژیم با تمام قوا به دخالت هایش در این کشورها و بویژه کشتار مردم سوریه ادامه میدهد.

    توافق هسته ای در ژنو: 24 نوامبر 2013، جمهوری اسلامی و شش کشور معروف به 1+5 توافق نامه ژنو تحت عنوان “طرح اقدام مشترک” را امضاء کردند. این طرح موقت و 6 ماهه است تا در این مدت، طرفین ضمن گفتگو و اعتماد سازی، در جهت توافق نهائی در تلاش کنند. کارشناسان پیش بینی میکنند که امکان سازش نهائی در شش اول نیست و این دوره شش ماهه حداقل یک بار دیگر تمدید میشود.

    طبق توافق نامه ژنو، برنامه هسته ای جمهوری اسلامی در همین حدی که هست متوقف میماند و تحریم ها هم از این بیشتر نمی شوند.از طرف دیگر، چون جمهوری اسلامی پذیرفته که ذخائر اورانیوم بیست درصد غنی شده اش را خنثی کند، در مقابل، جامعه بین المللی بخش کوچکی از تحریم ها را لغو میکند اما بخش عمده آن کماکان ادامه خواهند داشت.

    تحولات سال 2014

    چشم انداز سازش هسته ای در سال جدید: خامنه ای و سپاه تحت فشار تحریم و از بیم شورش مردم، به عقب نشینی هسته ای تن داده اند. اما این عقب نشینی، لااقل در چشم انداز کنونی، به معنای سرکشیدن جام زهر هسته ای نیست. رژیم هنوز حاضر به دست کشیدن از حداقل های خود نیست و غرب نیز حاضر به پذیرش این حداقل ها یا خط قرمز های رژیم نمی باشد.

    چند روز پیش، آخوند علی سعیدی نماینده خامنه ای در سپاه پاسداران با اشاره به مذاکرات هسته ای گفت: “چالش‌ها و تحریم‌های پیش روی ملت ایران وجود دارند، ولی آنچه را با خون به دست آوردیم برای نان از دست نمی دهیم و مردم باید آماده تحمل رنج‌ها باشند.”

    درهمین راستا، محمد علی جعفری، رئیس سپاه پاسداران، دلیل رژیم برای تن دادن به مذاکرات و خط قرمز های رژیم اشاره کرده و گفت: “دولت با نرمش قهرمانانه و با حفظ اصول وارد مذاکره شده تا یا فشار تحریم‌ها کم شود و یا مسئولین کشور از خارج ناامید شوند و بر توان داخلی تمرکز کنند، که هرنتیجه‌ای بدهد، مثبت است. البته مشروط بر اینکه کسی از خطوط قرمز عبور نکند که البته آقا هم اجازه نمی‌دهند.”

    در غرب، مسئولین دولتی و کارشناسان هسته ای که با مسائل ایران از نزدیک آشنائی دارند، نسبت به توافق هسته ای طی یک سال آینده تردید دارند. گری سیمور، مشاور ارشد کاخ سفید در امور هسته ای در چهار سال اول ریاست جمهوری اوباما، در مصاحبه ای اظهار داشت که شانس سازش هسته ای با جمهوری اسلامی نزدیک به صفر است. مارک فیتز پاتریک کارشناس معتبر مسائل هسته ای ایران در مرکز مطالعات استراتژیک لندن، در یادداشتی که دوشنبه 14 مارس منتشر نمود، احتمال سازش هسته ای در سال جدید را کمتر از ده درصد دانست.

    اهداف مرحله ای رژیم در مذاکرات هسته ای: رژیم ایران تلاش میکند تا طی یک سال آینده، با استفاده از اهرم هایی که در اختیار دارد، مثل اهرم فشار منطقه ای یا استفاده از لابی مماشات در غرب و لابی کمپانی های نفتی، بتواند با چانه زنی، به اهداف خود در سازش نهائی دست یابد. هدف اصلی رژیم که سران حکومتی آنرا خط قرمزهای جمهوری اسلامی می نامند، ادامه غنی سازی، حفظ تعداد بیشتری سانتریفوژ، حفظ نیروگاه اراک و به حداقل رساندن بازرسی های آژانس است تا بدین ترتیب رژیم توان تولید سلاح هسته ای را محفوظ نگاه دارد.

    روحانی و ظریف براین باورند که در آمریکا، بخشی از محافل سیاسی حاضر به انعطاف بیشتر در مذاکرات و پذیرش شرائط ایران هستند اما اسرائیل و لابی اش در آمریکا، مخالف اصلی پذیرفته شدن این گزینه توسط آمریکا میباشند. از اینرو، جمهوری اسلامی با استفاده از شکاف های سیاسی در آمریکا و با کمک گیری از لابی مماشات، میتواند گزینه ایران هسته ای را به آمریکا تحمیل کند.

    ادامه بحران اقتصادی: باتوجه به طولانی شدن مذاکرات و ادامه تحریم های بین المللی، امکان نجات اقتصاد ورشکسته ایران وجود ندارد. علیرغم تلاش های دولت روحانی، تا زمانیکه چالش با غرب حل نگردد، اقتصاد ایران از ارتباط ارگانیک با اقتصاد جهانی محروم خواهد ماند و سرمایه و تکنولوژی لازم به اقتصاد رو به مرگ ایران تزریق نخواهد شد.

    از اینرو، در سال جدید بحران های اقتصادی بیشتر خواهند شد، به لشکر بیکاران و فقیران افزوده خواهد شد و رژیم از حل مشکلات بی شمار کشورمان ناتوان تر از گدشته خواهد بود. نمونه مشخص آن، تعیین حداقل دستمزد کارگران است که برخلاف وعده روحانی، بسیار کمتر از تورم کنونی است و به گفته عماد الدین باقی، دستمزد تعیین شده برای کارگران زیر خط مرگ است.

    درماندگی دولت روحانی در معضل یارانه ها، بن بست اقتصادی رژیم را نشان میدهد. دولت بودجه لازم برای پرداخت یارانه ها را ندارد اما از ترس شورش مردمی قادر به قطع کردن آن نیست.

    بحران های اجتماعی و سیاسی: با ادامه بحران اقتصادی، اعتصابات و اعتراضات اجتماعی گسترده تر میشوند و خطر شورش مردمی بطور جدی افزایش خواهد یافت. رژیم نیز بر میزان سرکوب و اختناق خواهد افزود و بخوبی میداند که با کوچکترین عقب نشینی، نارضایتی های مردم مانند آتشفشان بیرون خواهد زد و جنبشی عظیم تر از جنبش چهار سال پیش براه خواهد افتاد.

    رژیم در برابر دو گزینه: آنچه خامنه ای و سپاه را در سال گذشته مجبور به عقب نشینی یعنی پذیرش ریاست جمهوری روحانی و موافقت نامه ژنو کرد، ترس از شورش مردم بود. اما، تا زمانیکه سازش نهائی هسته ای انجام نشود و در زندگی فلاکت بار مردم ایران تأثیر محسوسی مشاهده نشود، این عقب نشینی ها اثر گذار نبوده و اثرات مسکنی آن خیلی زود به انتها میرسند.

    میتوان انتظار داشت که در ماههای آینده، با توجه به ادامه تحریم ها و ادامه سرکوب و اختناق، بحران های کنونی، عمیق تر و گسترده تر خواهند شد. از اینرو، خامنه ای الزاما و بدون تردید مجبور خواهد بود که از میان دو گزینه زیر یکی را انتخاب کند:

    یا جام زهر هسته ای را به تمام و کمال سر بکشد که در نتیجه، پرونده موشکی و پرونده توسعه طلبی های منطقه ای هم روی میز خواهند آمد. این سناریو، شکست رژیم در داخل و در منطقه است. در این صورت موقعیت خامنه ای و کل رژیم بشدت تضعیف میشود، جناح های رقیب خامنه ای قدرت بیشتری میگیرند و در نتیجه، فضا برای بروز اعتراضات مردمی و جنبش مردمی افزایش می یابد و رژیم در خطر سقوط قرار میگیرد. این همان خطری است که خامنه ای را از سرکشیدن جام زهر هسته ای باز داشته است

    گزینه دوم، ترک میز مذاکرات از طرف رژیم است. در اینصورت، تخاصم با آمریکا تشدید میشود تحریم ها افزایش خواهند یافت، فضای سیاسی کشور رادیکال تر میشود، تصفیه های داخل حکومتی افزایش می یابند و گفتمان تغییر رژیم و راه حل های ساختار شکن دست بالا را خواهند گرفت

    http://www.iranianlobby.com/page1.php?id=191

     
  23. سلام برادر عزیز آزاده ام
    مدتها بود که برایت ننوشته بودم .ولی رویدادها را مستقیم از وبسایتت
    میخوانم.
    خواستم فرصت را مغتنم شمره در آغاز سال نو برایت روزهایی شاد و آرام در
    کنار خانواده آرزو کنم که آرامش تو وقتی است که شاهد ظلم نباشی.و در این
    دیار ظالم حاکم نباشد
    دلخوش بودند که با انقلاب اسلامیشان حکومت نظامی شاه را سرنگون کردند نگو
    که خود نفشه حکومتی سیاهتر را برای مردم کشیده بودند، حکومتی نظامی تر و
    استوار بر قصاوت و بیرحمی
    حکومت قاتلان به پشتوانه دژخیمان و شکنجه گران. حکومت دزدان مال مردم خور
    حکومت سفیهان بر لباس فقیهان
    حکومت بی آبرویان بر آبروداران
    حکومت خاینین به جان و مال و ناموس مردم بر مردم
    حکومتی که ننگ تاریخ شد پیش از نابودیش و حکومتی که سالهاست فرو ریخته خیال
    میکند که حاکم است.
    حکومت نیرنگ و ریا بر صفا و وفا
    حکومت نفرت بر عشق
    حکومت عقده و حقارت
    این حکومت محکوم به نابودیست انشالله
    و این همه جنایت با هیچ تدبیر و امیدی پاک نخواهد شد
    بامید رهایی

    دوست دار تو
    رضا.

     
  24. نوریزاد عزیز
    باسلام مجدد وتبریک و شادباش سال جدید

    1-نفوذ در ارکان نظام حکومتی که شما برایش ایثار و اطاعت کامل داشتید جهت اصلاح امور بسیار اسانتر از نفوذ افراد عادی برای اصلاحات بوده و هست.

    2-امیر کبیر و مصدق در عین مبارزه زبان خوشایند شاه را برای اهداف خدمت به کشوربکار میبردند منظورم اینست که نصایح تند شما به خامنه ای یقینا کارا نیست .

    3 –شخصیت رهبر جمهوری اسلامی بر لجبازی با مخالفان بنا شده است. بر این اساس باید مطمئن شود که فردی قصد خیانت به او را ندارد تا به سخن وی گوش دهد.

    4-شعارهای خوبی در زمینه حقوق ملت توسط رهبری بیان میشده حتی در اوج اقتدار باند سعید امامی که کافی بود افراد صالحی چون شما در مناصب حساس حضور می یافتید تا خائنین به حقوق مردم را منکوب میساختید.

    5-اکنون تنها راه تامین حقوق خودتان و مردم همراهی با دولتی است که مورد کینه مروجان ولایت مطلقه قرار دارد.وضع حسن روحانی را درک کنید.زمانی که شما در صف احمدی نژاد بودید او مغضوب عناصر فاسد و بی هنری بود که فساد و دزدیشان بعدها بر شما مکشوف شد.

    6-میدانم شمااز اینکه عمرتان را به خدمت روحانیان نادان در اورده بودید در حسرتید اما باید بدانید بسیار ی از سیاسیون برجسته بعد خطاهای بسیار راه حکیمانه را یافتند.
    7-کسی نمیتواند به اندازه دکتر یزدی و مرحوم بازرگان در غم خیانت وویرانگری اخوندهای نادان در این کشور ناله سر دهد و ظلم و ستم این دین فروشان بیش ازهمه به انان رسید ولی همانان هیچگاه به تندی شما سخن نگفتند . یعنی هنوز نکات مثبتی وجود دارد که هنرمندانه باید به خدمت کشور بکار گرفت.

    8- سخن اخر انکه هرگز به هتاکان دین و ایمان اجازه رخنه در باورهای شکوهمند تان که بر مبنای عشق به اهل بیت شکل گرفته ندهید. و کامنتهای بدگویان به دین را منتشر نکنید.
    کسیکه شبهه دینی دارد به برکت فضای مجازی در سایتهای مربوطه میتواند براحتی تحقیق کند. هتاکان قصد حقیقتجوئی ندارند.
    دوستدار شما کمیل

     
  25. آقای نوری زاد دولت واسه اون سربازا کاری نکرد.همون سربازای فلک زده.به خدا دارم آتیش میگیرم.من داغ داداشم رو دارم و میفهمم که برادر اون سرباز الان چی میکشه.میفهمم پدر و مادرش چه حالی دارن.چرا این دولت لعنتی فکری واسه این سربازا نمیکنه؟ دیروز جیش العدل یکی از اونا رو اعدام کرد و فردا و فرداها بقیه رو.آخه این بلوچای کثیف چی از جونشون میخوان؟از حق نگید که اینها هیچ حقی ندارن.اینا نژاد پست ایرانی هستن.شاید بگید انسانند و اینطور قضاوت نکنم راجع بشون.اما من جنایت های اینها رو دیدم.من مادرای داغدار رو دیدم که فرزندشون چطور به دست بلوچای بی همه چیز سر بریده شد.به خدا دارم دیوونه میشم.دلم میخواد نیست و پوچ بشم تا نبینم این همه بدی رو

     
  26. آقای نوری زاد هم وطن گرامی من درود بر تو
    و درود بر پدر و مادری که دلیر مردی چون تو را پرورش داده است.
    شیر مادرت حلات باد .
    نوری زاد عزیز مبارزات تو بر علیه داستگاه ستمی که خامنه ای بر این آب و خاک پهناور گسترده است ستودنی است . به نظر من شما فردوسی وار به بسیاری از هم وطنان من درس دلیری و بی باکی می دهید . به نظر من شما به بسیاری از هم وطنان من که خود من هم یکی از آنان هستم درس تمدن و دیپلماسی می دهید . برادر بزرگوار من دنیا فهمیده است که شما خواسته های برحق و قانونی ای دارید . و حکومت سرانجام مجبور خواهد شد گردن کلفتی را کنار بگذارد و در برابر سخنان درستت سر تعظیم پائین بیاورد . اگر در این راستا به شما صدمه ای برسد جهان این حکومت غرت گر را نفرین ولعنت خواهد کرد . یکی از بندهای قانون اساسی ای که خود همین آخوندهای با و بی عمامه نوشته اند این است : پاسداری از جان و مال و ناموس شهروندان ایران . چه شهروندی از شما عزیزتر ؟با این وجود من دوست دارم که شما هر چه بیشتر بهتر مواظب خودت باشی . نوری زاد عزیز من تمنای دیگری هم از شما دارم . اگر به کرمانشاه رفتی سری به نویسنده شهیر شهر کرمانشاه که آقای منصور یاقوتی باشد بزنید ! حکومت های ما هنرمندکش بوده و هستند . شما اگر یاقوتی را ملاقات کنی به این نتیجه خواهی رسید که خیلی وقت است که بدبختی در ایران به حد کمال رسیده است . معلم اخراجی شهر کنگاور ، محمد مستوفی . فرانکفورت مورخ 24.03.2014

     
  27. (((( آنانکه به ستاره ها شلیک میکنند)))))

    به جرأت می توان ادعا نمود که در تمامی طول آن 11 سالی که مذاکرات دول غرب با جمهوری اسلامی بر سر توقف غنی سازی اورانیوم جهت جلوگیری از امکان دستیابی آن دولت به بمب اتمی در جریان بوده، همگان چنین می پنداشته اند که سیاست جمهوری اسلامی صرفاً بر محور اتلاف وقت و خرید زمان برای دستیابی به دانش ساخت بمب اتمی استوار گردیده بوده است.
    تا اینجای کار چندین سال است که همگان در این تصور به سر می برند که این جمهوری اسلامی است که با رندی آخوندی به لطایف الحیل مشغول خرید وقت است از برای دستیابی به اورانیوم غنی شدۀ مورد نیاز برای ساخت یک بمب اتمی. و صد البته که همه ناظران ایرانی به ریش نداشتۀ بارونِس کاترین اشتون و گروه مذاکره کنندگان 5+ 1 می خندند که اینگونه به آسانی در دام وقت کشی های بسیار بچه گانه و تبدیل به تابلو شدۀ جمهوری اسلامی افتاده اند. لاکن کمتر کسی به این می اندیشد که شاید در حقیقت این خودِ کشورهای 5+ 1 هستند که جمهوری اسلامی را در شرایطی قرار می دهند که تصور کند در حال خرید وقت است. حال آنکه خودِ آمریکا و شرکاء نیاز بیشتری از جمهوری اسلامی به وقت و فرصت دارند تا بتوانند حکومت اسلامی را به صورت خزنده و گام به گام به دامی بکشانند که هنوز شرایط موجود برای پهن کردن آن کاملاً مناسب نیست.
    سرانجام در یک روز زیبا (!) بازی شطرنج میان جمهوری اسلامی ی علی الظاهر زیرک و حیله گر اما غافل شده از مهارت مهره خوانی و مهره چینی حریف، با گروه مذاکره کننده 5 + 1 که از تمامی مهره های مورد لزوم برای کیش و مات کردن جمهوری اسلامی، حتی استفاده تبلیغاتی از اعطای جایزه اسکار توسط میشل اوباما، بانوی اول آمریکا به فیلم آرگو که تا با اکران وسیع تر آن، داغ دل مردم آمریکا از توحش و قانون شکنی حکومت مُلاها تازه گردد، برخوردار است، اما وانمود می نماید که در برابر زیرکی آخوند ها عاجز شده، به اتمام خواهد رسید. در آن روز زیبا، بی گمان آشکار خواهد شد که این دفع الوقت ها، استراتژی خودِ آمریکا و شرکاء بوده است. آنها ضمن آگاهی کامل از جزئیات و میزان اورانیوم غنی شده توسط حکومت ایران، موفق شده اند که این توهّم فریبنده که جمهوری اسلامی توسط تیم مذاکره کننده مثلاً بسیار با هوش و کاردان خود مرتباً وقت می خرد تا به میزان معینی از اورانیوم غنی شده برای ساختن یک بمب اتم دست یابد را در افکارعمومی جهانیان نهادینه کنند. آنگاه خود با خیالی آسوده در پناه همان فرصت کافی ی به دست آورده شده، همزمان با سوار شدن بر موج افکار به ستوه آمدۀ جهانیان از دفع الوقت و فعالیتهای اتمی دولت ایران، گام به گام قطعات پازل از پیش تهیه شدۀ کیش و مات جمهوری اسلامی را از طریق تمشیت و هدایت دلبخواه شرایطِ بحرانی منطقه، در جای اصلی خود قرار بدهند و کار را مطابق برنامه خود به اتمام برسانند.
    (((به قول برشت: آن که می خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است)))
    خوب! همانطوری که ملاحظه می فرمایید سرانجام «آن روز زیبا» فرا رسیده و شرایطِ مناسبِ مورد نظر آمریکا و شرکاء فراهم آورده شده و جمهوری اسلامی ایران را در دامی گرفتار نموده اند که مقدمات پهن کردن آن را از سالها پیش به صورت خزنده و گام به گام تدارک می دیده اند! هاشمی رفسنجانی در آخرین مصاحبه اش با روزنامه “آرمان” در باره دامی که نظام را در آن گرفتار نموده اند چنین اظهار داشته است: «جمهوری اسلامی به آستانه جنگ و یا سقوط و تسلیم اقتصادی رسیده بود که انتخابات 92 رسید و روحانی در چنین شرایطی با رای مردم سکان را بدست گرفت.»
    از بوالعجی های روزگار آنکه خود اعضای کوتوله اتاق فکر دائر در بیت رهبری، دولت نالایق احمدی نژاد و گروه های مختلف مذاکره کننده ایرانی، بیش از همه در بافتن تور مناسب برای دامی که در آن گرفتار شده اند، به آمریکا و شرکاء یاری رسانده اند
    برای پاسخ گویی به پرسش تکراری 37 ساله مردم ایران یعنی اینکه: «این ها کی می روند؟» لازم است نگاهی انداخته شود به بخشی از گزارشی که توسط وب‌سایت “بیزنس اینسایدر” که اخبار مربوط به حوزه‌ی اقتصاد و تکنولوژی را پوشش می‌دهد، تهیه گردیده و ۱۷ کشوری که بر روی باارزش‌ترین منابع انرژی‌ فسیلی قرارگرفته‌اند را برشمرده است. در میان آن 17 کشور، ایران بعد از روسیه در رتبه‌ی دوم جای گرفته است:
    «بعد از روسیه، ایران قرار گرفته که ذخایر نفت آن، ۱۵۷ میلیارد بشکه (رتبه چهارم) و ذخایر گاز طبیعی آن ۱۱۸۷/۳ تریلیون فوت مکعب (رتبه اول) است و بدون داشتن ذخایر زغال‌سنگ، ارزش مجموع منابع انرژی آن ۳۵/۳ تریلیون دلار محاسبه می‌شود.»
    طایفه دستاربندان و شرکای مکلا و سپاهی آنها تا کنون تنها حدود 800 میلیارد دلار ناقابل (000 000 000 800 دلار) آنهم فقط از فروش نفت به جییب چاه ویل گونه حود سرازیر کرده اند. لذا حالا حالا ها وقت هست که تا آخرین سنت این 35/3 تریلیون دلار ذخایر زیر زمینی ایران مستقیماً توسط غارتگران حکومت جمهوری اسلامی یعنی راهزنان صدر اسلام در کسوتی ایرانی، و غیر مستیقم توسط غارتگران بین المللی بر باد داده شود. آن وقت “این ها” خواهند رفت. البته چندان از رفتن “این ها” خشنود نباشید. چرا که بدون تردید گروهی از جامعه آخوندی باقی مانده و در کمال وقاحت اظهار خواهند داشت که ما نبودیم! ما از ابتدا مخالف دولت دینی و دین دولتی بودیم! می پرسید پس چرا جز آیت الله کاظمینی بروجری صدایی از هیچکدام از شما مخالفین بلند نشد؟ خواهند گفت: چون از ترس جان تقیه کرده بودیم! تقیه آقا جان!
    عباس باران
    بتاریخ: 1393/1/4
    .

     
  28. جناب با صفا ی گرامی کامن همین جناب مصلح را برایت میگذارم تا بدانی ما با کیا طرفیم!
    مصلح
    ۸:۴۳ بعد از ظهر / بهمن ۶, ۱۳۹۲
    جناب مزدک بهائی” کلام شما پرازتناقض می باشد با بی ادبی وفحاشی وکثافت گوئی وعقده وکینه ونمک نشناسی وبی قانونی وخیلی بدورازعلم وعلمی وبدور ازاخلاق انسانی بلکه بدور ازاخلاق ورفتار هرحیوان درنده وچرنده وخزنده بلکه خیلی پست تر وآشغال که نمی توان بچیزی تشبیه کرد.واما شما وپدرانتان خیلی خیلی بی عرضه تشریف داشته اند بخصوص جداعظمتان مزدک بزرگ مزدکیان که مغلوب تازیان شدند وشما نیز خیلی خیلی خیلی خیلی بیعرضه هستید که مغلوب تازیان شدیدو پیرو ومریدسید علی محمد تازی شدید چون ایشان هم ازفرزندان همان تازیانست .پس این همه از ایرانی گری دم مزن .چرا ازمزدک ارث بردی وچرا ازسلمان ایرانی الاصل ومحمدی شرف ارث نبرده ای ؟ ؟؟که سالها درطلب حقیقت کوشید وبآن رسید ورسید بآن مقامیکه پیامبر رحمت اورا بخود نسبت داد “وسلمان محمدی “خواند که به هیچ فردی وصحابه ای این محبت را واین احساس خویشی را ابراز نفرموده اند جز اهل بیتش که آن چهار تن مکرم می باشند.شما خیلی وبسیار ازنظر فهم وعقل وعلم وانسانیت وشعور عقب مانده ای.

    ————————-

    سلام مصلح گرامی
    شاید اشتباه من در تآیید نوشته ی اخیر آقای مزدک بود که درآن ایشان مراعات خیلی چیزها را نکرده بود و به تعبیری خودش را ” لو” داده بود. شما اما چرا مهار قلم را رها کرده اید. اگر بنا باشد که نظرات بدینسوی برود من این کرکره را پایین می کشم و کلا از خیر برپایی این سایت منصرف خواهم شد. چرا که من درپی آرامش علمی وادبی ام نا فضایی که درآن ناسزا و فحاشی جاری باشد. ای کاش با ادب تان مزدک را شرمنده می کردید. مزدکی که هیچگاه به توصیه های من توجه نکرد وهمچنان با فحاشی مأنوس است.
    با احترام

    .

     
  29. دوست و هموطن ارجمند جناب با صفا! اصلا فرض کنیم شما درست می گویید ولی من یک سؤال از شما دارم اگر کسی یا کسانی با اسلحه و چماق بر مردمی حمله برند و بنام مثلا یک چوب و یا الله و یا محمد و یا هر چیزی زندگی ان مردم را نابود کنند و مردانشان را سلاخی کنند وزن و بچه اش را یا بکشند و یا به برده گی ببرند و حتی بخود اجازه تبخیذ با شیرخوارانشان را هم بدهند (از خمینی که همین آخوند مرتضی فکر نکنم با ان مخالف باشد! لاقل با ازدواج با دختر 7یا 9 ساله که نیست).و تمام ثروت و دارایی ان مردم را بالا بکشند و از هیچ جنایتی در مورد آنها رویگران نباشند و در پایان از انها بخواهند که الله و محمد و و 12 عرب دیگر را مقدس بدانند بنظر شما راهی برای این مردم بجز از تقدس انداختن ابزار چنین جنایتکارانی می ماند؟و زمانیکه کسانی مثل اخوند مرتضی و یا خاتمی و هزاران ///// دیگر از چنین تقدساتی ارتزاق می کنند و توجیه گر چنین جنایات ضد بشری هستند و بعد از 35 سال حاضر نیستند که دست از حمایت جنایتکاران حاکم تنها بجاطر هم مسلک بودنشان و زندگی ////خود و همکیشانشان بردارند و سعی در تیوریزه کردن چنین جنایاتی با توسل به مشتی داستان و قوانین 3000ساله(چون بیشتر انچه در قرآن هست از تورات گرفته شده …) مشغولند.بنظرتان باید مردمیکه چوب این مقدسات را لاقل در 500 سال گذشته خورده اند و اوج نکبت و بدبختی شان در این 35 سال بوده چگونه با چنین //// برخورد کنند؟دوست من ما با مشتی قاتل حرفه ای و خونخوارانی ادمخوار طرفیم نه با آدمهای معمولی مثل من و شما و یا جناب نوریزاد!ببین همین دوست ارجمند همه ما جناب نوریزاد بعد از بیش از 30 سال خدمت صادقانه به این جانوران درنده و ادمخوار به کجا رسیده؟تازه همه آنچه نوریزادها گفته و نوشته اند قطراتی از دریای جنایات و خیانت و ناجوانمردی و پستی و رذالت و تباهی این مردمان است.دوست من ورود طاعونی بنام آخوند دراین سرزمین از لبنان در زمان قزلباشان صفوی باعث عفونت این مرز و بود شده و دراین کمی بیش از 500سال شما یک کار علمی این صنف و یک خدمت آنها را برای این ما ایرانیان نمونه بیاورید ولی تا بخواهید تباهی و سیاهی و جهل و خرافه و جلوگیری از هرچه تمدن و ترقی بوده و برباد دادن ثروت و مکنت ایرانان در کارنامه این صنف می یابید. بگذار از علم افتخارات حوزه(بقول خمینی)جناب ملامحمدباقر مجلسی مثالی برایتان بزنم تا مشخص شود علم لدنی این عجوبه ها چیست! ایشان می فرمایند…مردان بزرگ مقعدشان می خارد و مسیح وقتی بدنیا آمد مقعدش می خارید!معجزه را می بینید ایشان هم در علم طبابت تبحر دارند و هم در سیاست و انسان شناسی و هزاران علم پیدا و نا پیدا! با خواندن کتب این اعجوبه ها بر بخت ما ایرانیان باید خون گریست!عده ای ساده لوحانه می گویند نمی شود انسانها را بزور مسلمان یهودی و یا مسیحی …کرد!عجبا گویا مردم اروپا و آمریکا از بدو پیدایش مسیحی بوده اند و نه با زور شمشیر شوالیه های مسیحی درابتدا و پس از آن نسل بعد از نسل برحسب عادت مسیحیت را پذیرفته اند؟ همین ایران ما قبل از اینکه به طاعون شیعیان 12 عربی دچار شود از هر 5 نفر 4تا سنی بوده و قزلباشان با شمشیرهای اخته همه را به افت شیعه 12 عربی مجبور کردنده اند! در زمان حمله اعراب اگر روایت سنتی از اسلام را قبول کنیم(که من قبول ندارم بدلایل بسیاری!)هم همین برنامه بوده و مردم ایران را اول از دم تیغ گذرانده اند و نسلهای بعدی خود بخود بدین کار مبادرت نموده اند.دوست ارجمند مقدساتیکه باعث اینهمه بدبختی و رنج و محنت و عقب افتاده گی این مرزو بوم گردیده و در کوچکترین مورد زندگی من و شما نفوذ کرده و سالیانه میلیاردها دلار از ثروت ما را بپای قبورمشتی تازی در کشور بیگانه می ریزد و از ایران ما ویرانه بیش برجای نگذاشته دیگر امری شخصی و مختص گروه خاصی نیست که بخواهند با چماق تکفیر از آن دفاع کنند.چنین مقدساتی خود بخود از تقدس افتاده اند چون علاوه بر ورود به حوزه عمومی به بعرصه خصوصی من و شما هم وارد شده اند.فرق مقدسات ادیان نوری(زردشتی -و ادیان ابراهیمی ) با بت پرستی همین است چون بت مخصوص قوم و قبیله و یا افرادی بوده و در سرنوشت و زندگی دیگران اثری نداشته بنابراین چنین مقدسی را هرچند خرافه هم باشد بخاطر آن قوم و یا افراد می توان محترم شمرد ولی اگر همین تقدس فردی چماقی شد و دمار از روزگار دیگران دراورد دیگر تقدسی نمی ماند که احترامی بطلبد. حتی اینکه صاحبان چنین مقدساتی با زور بخواهند انها را حقنه کنند و اکثریت مطلق در یک جامعه باشند.بحث ما با این افراد حقوق بشراست ولی همین آخوند مرتضی و ایدیولوژییکه به آن معتقد است عرفخور و همجنسگرا و کافر و مرتد و زناکا و دگر اندیش را . را موجب مرگ می داند ولی تا کم می آورد به همین حقوق بشر برای چنین خرافاتی متوصل می شود.برای چنین افرادی زندگی و شرف و حیثیت مردم را وابستگیشان به خرافات اسلامی تعیین میکند نه انسان بودن شان!همین فرد از کدام قانون ضد بشری اسلام تبری جسته؟برای دگراندیشان قران هیچگونه حقی قایل نیست و حتی بدترین توهینها را هم به آنها می نماید و پیروان چنین ایدیولوزیی هم از هیچ جنایتی در طول تاریخ از صدر اسلام(برطبق روایات سنتی )تا کنون بر علیه مخالفان و دگراندیشان کوتاهی نکرده اند.شعار اینها مرگ است بجای زندگی.ولی ما می گوییم زندگی مقدس است و هیچ خدایی هم حق دستور کشتن را ندارد.چنین شعاری مسلمان و غیر مسلمان و یا زن و مرد و گرایش جنسی و …..نمی شناسد بلکه انسان را تنها بخاطر انسان بودنش محق یک زندگی ازاد و بدون ترس و وحشت می داند.بنابراین تفاوت ما با چنین افرادی نوع نگریستن ما به انسان و زندگی و هستی و رابطه انسان با هستی است.آنها انسان را مخلوق و بنده و عبد و مجبور در چهارچوب تنگ برده گی و ذلت می دانند و هدفش را ندبه و زاری و بخاک افتادن و سرشکسته و گناهکار می دانند ولی ما انسان را موجودی سرافراز و متکی بخو.د و همگوهر با خدا و نه افریده و یا عبد وبنده و گناهکار می دانیم.بنابراین در دیدگاه ما جایگاه انسان مؤمن به الله و یهوه …نیست بلکه مهر ورزیدن و مفید بحال جامعه و خود و دیگران و پرهیز از زندگی انگلی بودن و هدفش را ساختن بهشت دراین دنیا می دانیم تا مردمان بتوانند در صلح و صمیمیت و بدن ترس با همفکری همدیگر زندگی کنند.گناه در چنین دیدگاهی بی معنی است بلکه جرم را قوانین عرفی(لاییک ) تعریف می کند نه شرع اسلام یا مسیحیت و …

     
  30. استاد کروبی ! آیا نمی دانید چرا اینطور شد؟

    آقای کروبی ! سلام . سال نوشما مبارک. مانند همه علاقه مندان شما – وشاید بیش از آنها – دلتنگتان هستم . اما خوشحالم که خوشحالید. قبلاً همسر بزرگوارتان گفته بودند و اخیراً حسین آقا از قول شما اعلام کرده اند ” ازاینکه در کنار مردم ایستاده اید خوشحال هستید و به خود می بالید.” من هم مانند بسیاری از هموطنانم به این بالیدن شما می بالم . در عین حال اجازه می خواهم با همان صراحتی که از خودتان آموخته ام به پرسش دردمندانه و دلسوزانه شما که پرسیده اید ” چه عاملی باعث این همه انحراف در انقلاب شد؟” در حد فهم خود پاسخ بدهم . یقین دارم مقصود شما از انقلاب ، اوباشگری ها و عربده کشی هایی نیست که این روزها به بهانه ” احیای گفتمان انقلاب” توسط “انقلابیون بعد از انقلاب ” صورت می گیرد. شما قطعاً از انقلابی سخن می گویید که با شعار ” استقلال ، آزادی ، جمهوری اسلامی ” بسیاری از افراد را به خود جلب نمود وبرای افزودن بر تعداد حامیان خود ، آزاد بودن کمونیست ها را هم وعده داد.می خواهم همراه با شما صفحاتی از تاریخ دهه اول انقلاب را ورق بزنیم شاید مشخص شود انحراف واقعی از کجا آغاز شد؟ اعتراف میکنم این نامه را نگرانی فراوان می نویسم زیرا گمان می کنم با اطلاع از مفاد این رنجنامه ، برای همیشه لطف خود را از من دریغ خواهید کرد. اما آنچه مرا به نوشتن این جملات تشویق می کند سخنی است که صدها بار از شما شنیدم که می گفتید ” من به فکر روزی هستم که مرا در دومتر جا می خوابانند و باید در پیشگاه خدا جوابگو باشم ” . پس من هم با همان نگرانی والبته با نگرانی بیشتر نسبت به سرنوشت ملت و کشورم ، آنچه را که به دور از هرگونه حب و بغض شخصی به آن رسیده ام تقدیمتان می نمایم.

    استاد شجاع و مهربانم !
    شما در سالهای اخیر از “بی خاصیت شدن” مجلس ، اظهار تأسف کرده اید و آن را یکی از عوامل انحراف دانسته اید. اما خوب می دانید مجلس نه امروز که برای نخستین بار در سال شصت و چهار ” اخته” شد. می دانید چه می گویم . در آن سال ، نود و نه نفر از نمایندگان مجلس به هر دلیل با نخست وزیری آقای مهندس موسوی ، مخالفت کردند. ورود آنها به مجلس هم ،نه مبتنی بر شیوه “نظارت استصوابی” بلکه بر اساس رویه ای بود که شما آن را قبول داشتید. آیا به یاد دارید آیت اله خمینی بر سر آن نودو نه نفر چه آورد و دوستان من و شما با آنها چه کردند؟ تقاضا می کنم نگویید ” آن موقع ، شرایط کشور ، حساس بود”. خوب مگر خامنه ای با همین بهانه ، همه جنایت ها و دیکتاتور منشی های خود را توجیه نمی کند ؟همه ما ناراحت هستیم که چرا هر مخالفی را اجنبی می خوانند و به او انگ اسرائیلی بودن می زنند. آیا به یاد ندارید باب اینگونه تهمت زدن را چه کسی باز کرد؟ می دانم که حافظه شما از استثنایی ترین حافظه هاست. اما یاد آوری بلامانع است. در سال شصت و پنج ، آقای رفسنجانی به جای آنکه راه حل معقول برای حل مشکل ایران و امریکا بیابد به دنبال زد و بند محرمانه با امریکایی ها بود تا کنترل اوضاع فقط دردست خودش باشد.اما اوضاع آنگونه که او می خواست پیش نرفت. نه نفر از نمایندگان مجلس و باند مهدی هاشمی – برادر داماد آیت اله منتظری – به مخفی کاری او سرک کشیدند. مهدی هاشمی را اعدام کردند و آیت اله خمینی ، حنجره آن نمایندگان مجلس را به ” رادیو اسرائیل ” تشبیه کرد. این کارها را کردند تا عبرتی برای همه باشد که ” هر که با اکبر و احمد درافتاد ورافتاد” .استدعا می کنم نگویید مهدی هاشمی ، آدم کشته بود. در همان زمان خدمت شما گفتم که مهدی هاشمی ، تقریبا یازده سال قبل از اعدام ، مرتکب قتل مرحوم شمس آبادی شده بود و یقین دارم همه مسئولان جمهوری اسلامی از آن اطلاع داشتند. با اجازه خودتان به عرایض بیست و هفت سال قبل ، این جمله را نیز اضافه می کنم که ” احتمالاً برخی از حضرات ، از آن قتل ، ناراضی هم نبودند .” پس عجیب نیست که امروز هر کس بخواهد زد و بند های پشت پرده را افشا کند – حتی اگر افشا کننده ، هاشمی رفسنجانی یا یکی از یاران وفادار آیت اله خمینی باشد – او را اسرائیلی می نامند زیرا بنیانگزار نظام به تحریک آقای رفسنجانی ، کسانی که “زد وبند غیر شفاف با امریکا ” را افشا کردند اسرائیلی نامید . آنکس هم که می توانست بعدها موی دماغ باشد به چوبه دار سپرده شد. شاید بسیاری از جوانان ندانند نقش اقای رفسنجانی در آن ماجرا چه بود. اما شمابه یاد دارید که پس از افشای موضوع در لبنان و ایران ، آقای رفسنجانی برای رد گم کردن ، در نماز جمعه تهران ادعا کرد “مقامات جمهوری اسلامی در جریان سفر مک فارلین به ایران نبوده اند و او که با پاسپورت کانادایی به ایران آمده ، توسط پاسداران مستقر در فرودگاه شناسایی شده است!” گمان می کنم به یاد می آورید همان موقع به شوخی به شما گفتم “اگر آقای رفسنجانی کراوات بزند و وارد فرودگاه مهر آباد شود پاسداران ،خود او را هم نمی شناسند چه رسد به مک فارلین .”

    سرور گرامی !
    همه ما از اینکه نمی گذارند احزاب آزاد در کشور پابگیرد اظهار ناراحتی می کنیم . اما می دانید چه کسی تنها حزب فعال درکشور که چندان آزاد هم نبود را تعطیل کرد؟ شما در جریان ماجرا هستید اما شاید بسیاری از کسانی که این نامه را می خوانند ندانند. آقای خامنه ای ، هم رئیس جمهور بود هم دبیر کل حزب جمهوری اسلامی . او در جلسه خصوصی حزب، نارضایتی خود را از ادامه نخست وزیری مهندس موسوی اعلام نمود. به محض اطلاع آیت اله خمینی از اینکه خامنه ای به خود جرئت داده و در جلسه حزب ، سخنی بر خلاف نظر رهبر زده است برای او پیغام فرستاد ” تصمیم دارم حزب جمهوری را منحل کنم بهتر است خودتان داوطلبانه این کار را انجام دهید “. بقیه ماجرا را هم می دانید.

    پدر بزرگوارم !
    اگر امروز ، در سیستم جمهوری اسلامی ، رئیس جمهور هیچکاره است این بدعت را بنیانگزار جمهوری اسلامی گذاشت که حتی یک اظهار نظر رئیس جمهور در جلسه خصوصی حزب را تحمل نمی کرد. البته این سخنان به معنای همدردی با خامنه ای نیست. شما از نخستین کسانی بودید که تنفر من از خامنه ای را می دانستید. شما در سال هشتاد و دو ، به من تذکر دادید که کمی احتیاط کنم زیرا بعضی افراد به شما گفته بودند در جلسات رسمی ، هنگامی که برای خامنه ای دعا و ثتا می کنند و برای نامش صلوات می فرستند من به صورت آشکار از همراهی با ثنا گویان خودداری می کنم. حتماً به یاد دارید سال هشتاد وسه هنگام بازگشت از لواسان ، بر سر یک موضوع با هم صحبت می کردیم به شما گفتم خامنه ای به حدی از رسوایی رسیده که دیگر از هیچ کاری احساس شرمندگی نمی کند. شما از من خواستید عبارت ” رسوایی ” را برای خامنه ای به کار نگیرم. اینها را نوشتم تا مخاطبان نامه تصور نکنند مقصود من از ذکر مثال های فوق ، حمایت از حق خامنه ای است. ضمن آنکه خامنه ای حق هیچگونه گلایه ای ندارد . زیرا خود او در سالهای پنجاه و نه وشصت ، سردمداری جریان هیچکاره دانستن رئیس جمهور وقت – بنی صدر – را به عهده گرفته بود و این “خلیفه کُشی” بعدها دامنگیر خودش شد.

    جناب آقای کروبی ! آیا نمی دانید نظام اسلامی، چه روزی “پرونده جمهوریت” را بست ؟ اگر حتی در ظاهر ، جمهوریتی وجود داشت روزی که من بیست وسه ساله بودم وشما پنجاه ساله ، فاتحه جمهوریت خوانده شد. بله ، همان روزی که آیت اله خمینی بر “ولایت مطلقه فقیه ” تأکید کرد. به موجب تفسیر صریح او از ولایت مطلقه ، نظام ولایت فقیه اجازه دارد همه قرار دادهایی را که با مردم بسته است به صورت یک طرفه لغو نماید . ( این اظهار نظر هم اکنون در سایت اینترنتی جماران ، در دسترس میباشد). از آن روز ، بیست و هفت سال گذشته است . اکنون من در سن پنجاه سالگی و شما در آستانه هفتاد و هفت سالگی ، ثمره سکوت بر برابر ولایت غیر عقلانی که بر این کشور تحمیل شد را می بینیم . پس چه جای اعتراض که جانشین آیت اله خمینی ، آزادی های نیم بند موجود در قانون اساسی را زیر پا می گذارد. قانون اساسی ، قراردادی میان مردم و حکومت است که آیت اله خمینی حق فسخ آن را برای ولی فقیه قائل بود.

    جناب اقای کروبی !
    بازهم می خواهید بگویم که چه کارهایی ما را به اینجا رساند؟ آیت اله منتظری که عمری برای رسیدن به جمهوری اسلامی مبارزه کرد به خاطر اعتراض به جنایاتی که هنوز مشابه آن تکرار نشده ، مغضوب آیت اله خمینی واقع شد تا جایی که برای او نوشت که ” جایت در قعر جهنم است ” .بعد هم اقای عبداله نوری به نمایندگی از سوی آقایان رفسنجانی و احمد خمینی نزد آقای منتظری رفت تا او را به نوشتن توبه نامه وادار کند. استدلال آن زمان برای مقابله با مرحوم منتظری این بود که “آبروی نظام را برده است “. امروز هم جانشین آیت اله خمینی ، دلسوزترین شخصیت های کشور را از حق اعتراض محروم کرده و آنان را به خاطر حق گویی ، در حبس و حصر قرار داده است. خامنه ای هم مدعی است این حق گویی ها ، آبروی نظام را برده و می برد. سرور گرامیم ! درطول سالهای طولانی که در خدمت شما بودم بارها از شما شنیدم که مهندس بازرگان ، انسانی بسیار شریف و متدین بود. مگر همین انسان شریف ، عاجزانه از آیت اله خمینی تقاضا نکرد که تا در قید حیات است بساط ولایت فقیه را جمع کند؟ اگر تقاضای بازرگان عملی می شد کار به جایی نمی رسید که خود شما بگویید ” اختیاراتی که اکنون برای ولی فقیه قائل هستند ، خود خدا هم برای خود قائل نیست .” آیا به گمان شما ، این ولایت بی منطق و بی حد وحصر ، مهم ترین عامل رسیدن ما به وضعیت کنونی نیست؟ آیا می توان همچنان بر خطای بزرگ و نابخشودنی آیت اله خمینی چشم بست و آنگاه به دنبال پاسخ برای این پرسش بود که ” چرا کار انقلاب به اینجا کشید؟”

    استاد شجاع و بزرگوارم!
    شما به حق ، از دروغ گویی های حکومت به ستوه آمده اید. اما آیا فراموش کرده ایم که بزرگترین دروغ در برابر دهها میلیون ایرانی گفته شد و هیچکس از جمله شما – که می دانم چقدر از دروغ متنفر هستید – اعتراض نکردید؟ بله دروغ شرم آور رفسنجانی و احمد خمینی را می گویم. روز چهاردهم خرداد ماه سال شصت وهشت ، سید علی خامنه ای وصیت آیت اله خمینی را در محل مجلس شورای اسلامی قرائت کرد. یکی از جملات پایانی وصیت نامه ، این بود که ” آنچه به من نسبت داده شده یا می‌شود، مورد تصدیق نیست مگر آن‌كه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق كارشناسان؛ یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم.” تنها دقایقی بعد ، آقای رفسنجانی به نقل از احمد خمینی ادعا کرد که آیت اله خمینی گفته ” آقای خامنه ای برای رهبری ، لیاقت دارد”. احمد خمینی هم این سخن را تأیید کرد.به نظر شما ، رفسنجانی و احمد خمینی دروغ گفتند یا سخن آقای خمینی ، لغو بود که گفت ” سخنان منسوب به من ، اگر مستند به دستخط یا تصویر تلویزیونی نباشد مورد تأیید نیست “؟ قطعاً شما حاضر نیستید حتی در مورد “لغو گویی آیت اله خمینی” فکر کنید. پس باید بپذیریم که دروغ گویی در حکومت خامنه ای آغاز نشد بلکه حکومت خامنه ای با دروغ احمقانه ای آغاز شد که عده ای با طمع حفظ منافع خود گفتند وگروه کثیری در برابر آن سکوت کردند.

    جناب آقای کروبی !
    شما شخصیت شجاعی هستید که هر گاه لازم بوده ، بر اصول خود پافشاری کرده اید. شما همان کروبی هستید که بر احمد خمینی نهیب زدید و او راوادار به عقب نشینی کردید. بله ماجرای استقبال از آیت اله خمینی در بهشت زهرا و تلاش احمد خمینی برای دخالت در مراسم را می گویم . شما که در مدرسه رفاه شاهد مشاجره تلفنی مرحوم مطهری با مرحوم احمد خمینی بودید مشاهده کردید مطهری و دیگران ، حریف احمد خمینی نمی شوند واو می خواهد از پاریس ، دیدگاههای خود از جمله سپردن بخشی از مراسم استقبال در بهشت زهرا (س) را به طرفداران سازمان مجاهدین را بر دیگران تحمیل نماید. شما تلفن را از آقای مطهری گرفتید و براحمد خمینی نهیب زدید که ” ما اجازه نمی دهیم آسید جعفر دوم ، برایمان درست شود” . ایکاش از روز نخست ، دیگران با شما هم راه و هم زبان می شدند و اجازه نمی دادند ” آقا زاده سالاری ” در کشور نهادینه شود. البته از حق نگذریم . آسید جعفر اول ، بالاترین کاری که می توانست بکند تحریک یا تشویق پدرش در مورد تعداد محدودی از افراد بود که به منزل پدرش – یکی از مراجع تقلید – رفت و آمد داشتند اما آسید جعفر دوم ، سرنوشت کشوری را دگرگون ساخت و سالهاست که هزینه رفتار و گفتار او می پردازیم .

    استاد گرانقدرم !
    می دانم که اگر زندانبانان سانسورچی ، اجازه دهند نامه این فرزندتان به دست شما برسد با خواندن آن ، خوشحال نخواهید شد .اما به یاد دارم همواره صراحت مرا به رخ همکارانم می کشیدید و از اینکه آنچه را حق می دانم می گویم حتی اگر برای شما خوشایند نباشد اظهار خوشحالی می نمودید . پس با کمال ارادت و احترامی که برایتان قائل بوده ام و در سالهای اخیر بر آن افزوده شده است آنچه را که گمان می کنم دقیق ترین پاسخ به پرسش شجاعانه شماست به عرض رساندم . امیدوارم توفیق دریافت پاسخ شما به این نوشته را داشته باشم .

    اما سخنی با آقای رفسنجانی . ایشان درپیام نوروزی خود اظهار امیدواری کرده که ” دست به کاری زند که غصه سر آید” . گمان می کنم بزرگترین خدمتی که او می تواند برای ملت ایران انجام دهد افشای برخی ناگفته هایی است که گفتن آنها ، راه را برای یافتن راه حل های اساسی باز خواهد کرد.

    به شدت نیازمند دعا و خیر خواهی شما هستم و آرزو دارم همه علاقه مندان جنابعالی ، به زودی توفیق بهره مندی از ارشادات و راهنمایی هایتان را داشته باشند.

    ارسال شده توسط سردبیر سابق در ۵:۳۵ ‏۱۰ نظر:
    برچسب‌ها: آیت اله منتظری, خامنه ای, خمینی, مجتبی واحدی, مهندس بازرگان, مهندس موسوی, هاشمی رفسنجانی, ولایت فقیه, کروبی

     
  31. خامنه ای ، مرده است؟
    آیا انشااله خامنه ای مرده است؟ بیش از بیست و چهار ساعت از مرگ مظلومانه مرزبان ایرانی گذشته اما رهبر جمهوری اسلامی که اگر یکی از جیره خوارانش در سوریه و لبنان ، سقط شود بلافاصله پیام صادر می کند دچار خفقان مرگ باراست. شاید هم دلش نمی آید پبام بدهد زیرا هرچه باشد قاتلان هم جانورانی خونخوار از جنس خود او هستند. البته از نظر رهبر فاسد و جنایت کار جمهوری اسلامی ، این مرزبان ، دچار گناه بزرگی شده است. او اگر به جای آنکه برای حفاظت از مرزهای کشورمان به سیستان رفت ، به سوریه می رفت به محض اسارت ، نوکران خامنه ای با کیسه هایی که از پول ملت ایران پر شده است راهی سوریه می شدند تا او را آزاد کنند همانظور که تعدادی از فرماندهان مفتخوار سپاه که درسوریه اسیر شده بودند را با پرداخت پول کلان آزاد کردند. مگر آن شیخ احمق – مهدی طائب – نگفت “سوریه از خوزستان برای ما مهم تر است؟ ” پس اگر این جوان مظلوم ایرانی به حای سیستان ، در سوریه به اسارت در می آمد نه تنها حاضربودند برای آزادی او از جیب ملت ایران میلیونها دلار هزینه کنند بلکه اگر لازم بود خامنه ای ناموس خودش را هم برای آزادی او تسلیم می کرد. اما این فرشته مرگ – خامنه ای – که بر ملت ایران نازل شده ، برای این مظلوم، هزینه نکرد. از آن بدتر ، بنا بر اعلام وزارت خارجه پاکستان ، حکومت ایران ، از مدت ها قبل ، پیگیری موضوع را هم متوقف کرده بود. لعنت بر خامنه ای جنایت کار، لعنت بر مصباح حرام خوار و بی همه چیز و لعنت بر جنایتکاران جیش العدل که نسخه دیگری از خامنه ایسم هست. البته بر خودمان هم نهیب بزنیم که فکر می کنیم برای ارتباط با خدا ، به حقه بازانی که نمایندگان قلابی خدا بر روی زمین هستند نیاز داریم . به عنوان کسی که به خدای بزرگ اعتقاد دارم با صدای بلند فریاد می زنم : لعنت به دروغ بزرگی به نام اسلام سیاسی که خامنه ای ، جیش العدل ، داعش ، انصار حزب اله و جانوران هم نژاد ایشان ، نمادهای مختلف آن هستند
    ارسال شده توسط سردبیر سابق در ۷:۴۱ ‏هیچ نظری موجود نیست:
    برچسب‌ها: جیش العدل, خامنه ای, سوریه, سیستان وبلوچستان, مجتبی واحدی, مرزبان

     
  32. با سپاس بسيار از نوريزاد وارسته و آزاده كه افزون بر اعتراض شجاعانه اش با شكيبايي و روا دارى مثال زدنى امكان گفتگويي پر بار در اين سايت شريف فرآهم آورده از برخى اشتباهات تايپى در نقل بخشى از مرثيه ابتهاج پوزش مى خواهم .البته اگر كسى مايل باشد كل اين مثنوى به آسانى. د ر اينترنت دسترس پذير است .اين مثنوى از هر نظر شگفت انگيز و كم مانند است ؛ واژه آرائي بى پيرايه و بى تكلف و روان و در واقع سهل ممتنع ،آهنگ موسييقايي استادانه ، برآمده از دلى سوگ آر و جريحه دار در مرگ يار، گزارش چكيده اى از اوضاع يك روزگار و آينده بازنماى رفتار حكومت انقلابى با دگر انديشان . فارغ از اينكه مرام طبرى يا ابتهاج دلخواه شخص ما باشد يا نباشد اين مثنوى زبان حال دورانى است كه پس از يك انقلاب زمامداران تازه به دوران رسيده نيروى رها شده توده را به جاى آنكه به سوى جامعه دموكراتيك مدنى سمت و سو دهند آن را عليه كسانى سوق مى دهند كه از پيش از انقلاب كينه حقارت بارًى از آنها داشته اند آيا اين وضع امروزه هنوز ادامه دارد ؟پاسخ به باور من در گرو جواب اين اين پرسش است :آيا واژه فرهنگ كه امسال را به آن مزين كرده اند شامل كسانى چون ابتهاج و شاملو و إخوان و نقد فر هنگ هم مى شود يا از مداحان و شاعران قدرت ستا و مجالس وعظ و سازمان هاى بودجه بگير تبليغاتى و حوزه اى فراتر نمى رود ؟ اگر پرسيدن عيب است دست كم يك پيشوندى ، پسوندى به واژه فرهنگ اضافه مى كردند تا مانع پرسش شود . فرهنگ اما كدام فرهنگ ؟تكرار طوطى وار فرهنگ گذشته يا فرهنگى كه شامل نقد بى پرواى فرهنگ نيز مى شود ؟. فرهنگ منجمد و سنگ شده يا فرهنگ پو يا و سيال ؟ فرهنگى كه فرهنگ مغاير را با فيلتر و سانسور و پارازيت و پلمب و توقيف و تازيانه دفع مىكند يا فرهنگى كه با فرهنگ هاى ديگر وارد گفتگو و بده و بستان مى شود و همچون صدف از آنچه تغذيه مى كند مروا ريد مى سازد ؟فرهنگ بسته و جزيره وار يا فرهنگ باز و سيال ؟

     
  33. ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﺑﺎ ﺳﻼﻡ
    ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﻪ اﺳﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻣﻂﻠﺒﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ اﺯ ﺟﻤﻠﻪ اﺷﺎﺭﻩ اﻱ ﺩاﺭﺩ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻮﻝ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺮﻭﻧﺪ ﺭاﻱ ﺑﺪﻫﻨﺪ, ﻣﻦ اﻳﻦ ﺭا ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻗﺮاﺭ ﻣﻲ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ اﻭﻻ ﻧﻆﺮﻡ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﮕﻮﻳﻢ و ﺩﻭ اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ اﮔﺮ ﺑﺮاﻳﺘﺎﻥ اﻣﻜﺎﻥ ﺩاﺭﺩ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ
    ﻧﻆﺮﺗﺎﻥ ﺭا اﺷﺎﺭﻩ ﻭاﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ,
    ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ اﻭﻝ اﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﺳﻪ ﻳﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺭاﻱ ﮔﻴﺮﻱ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻡ و ﺩﻳﮕﺮ ﺭاﻱ ﻧﺪاﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ اﻣﺮﻭﺯ, ﺩﺭ ﺩﻭ ﺭاﻱ ﮔﻴﺮﻱ اﺧﻴﺮ اﻧﺘﺨﺎ ﺑﺎﺕ اﻗﺎﻱ ﻣﻮﺳﻮﻱ و اﻗﺎﻱ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺷﺪﻳﺪا ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻛﺸﻤﻜﺶ ﺩاﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺭاﻱ ﺑﺪﻫﻢ ﻳﺎ ﻧﻪ, ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺩر ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﺭﺩ
    ﺭاﻱ ﻧﺪاﺩﻡ ﻭﻟﻲ اﻻﻥ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺷﺮاﻳﻄ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺭاﻱ ﺩاﺩﻧﺪ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻮﺳﻮﻱ و ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺑﻬﺘﺮ اﺯ ﻣﻦ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻭﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
    ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻆﻴﻢ

     
  34. جناب بیکنش

    با سلام مجدد اکنون میپردازم به نقد های شخصیتی که وارد کرده بودید ،اگرچه من تمایل زیادی به دفاع از خود ندارم ،لیکن چون مطالبی که در قالب مثال ذکر کرده بودید جنبه علمی نیز داشت آنها را مختصرا پاسخ میدهم

    1-در مورد استناد به خود قرآن در اثبات کلام الله بودن بنظرم کم لطفی میکنید ،اگر بیاد داشته باشید ایرادی که شما در مورد کلام الله بودن قرآن وارد کرده بودید ،مساله لزوم دور بود ،من در آنجا ضمن توضیح مفهوم و وجه استحاله دور از دیدگاه فلسفی توضیح دادم که لزوم دور از دو دیدگاه میتواند مورد نظر باشد ،یکی از دیدگاه برون دینی و بقول شما از دید کسی که هنوز به دین ایمان نیاورده و وحیانیت قرآن و پیامبری محمد (ص) برای او اول کلام است ،من در آن جوابیه توضیح دادم که اصلا برای این شخص دور مطرح نیست ،و مدافع دین نیز طبیعی است که نمیتواند به محتواهای درونی قرآن برای او استدلال کند ،بلکه سبک بحث با چنین شخصی سبک دیگری است که باید مبتنی بر استدلالهای عقلی و مساله اعجاز های پیامبر و اعجازیت قرآن باشد ،که این بحثی طولانی است ،اگر خواستید استفهام کنید تا وارد آن بحث شویم.
    اما از دیدگاه درون دینی شبهه دور وارد بود که من به بیانی در آن کامنت توضیح دادم که استناد مومن به دین به قرآن در خصوص حقیقی بودن حکایات تاریخی قرآنی مستلزم هیچ گونه دوری نیست.خواهش میکنم بار دیگر به آن کامنت دقیق نظر کنید من در آن مباحث احساساتی بخرج ندادم بلکه تنها استدلال عقلی کردم.

    2-اشاره ای داشتید به مساله ارتداد ،توجه کنید:
    الف- در مورد مساله ارتداد آری من به تبع استادم مرحوم آیت الله منتظری معتقدم موضوع احکام مترتب بر ارتداد مرتد عبارت است از شخصی که مسلمان زاده است،و در عین آگاهی و روشن شدن حقانیت اسلام ،از روی عناد و لجاج و در عرصه اجتماع تظاهر به باطل بودن دین میکند ،شما به این قید و قیود دقیقا توجه کنید ،بحث از آن است که کسی ابتدا بررسی کرده و حق برای او روشن شده و به آن اذعان کرده ،پس از آن بطور علنی و در سطح اجتماع شروع به انکار آنچه که قبلا برای او محرز شده می پردازد برای بهم زدن نظم اجتماع و آسیب زدن به عقاید دیگران ،حال فرق نمی کند اکنون که چنین میکند از آن عقاید فارغ شده باشد یا واقعا هنوز به آن حقایق معتقد باشد ،اینکه شما نوشتید که پس باید به قلب او نفوذ کنند تا عناد و لجاج را بدانند،من میگویم چنین نفوذی لازم نیست ،سخن بر سر اظهار اجتماعی است که بصورت عناد و لجاج آشکار میشود ،وگرنه اگر کسی در منزل خود نشسته و از همه عقاید خود منسلخ شود ولی اظهار ما فی الضمیر نکند برای بهم ریختن و سست کردن عقاید عموم جامعه ،چنین فردی ماخوذ به حکم ارتداد نیست و مرتد نام ندارد ،مرتد کسی است که در سطح اجتماع یا در محکمه عنادا عقاید قبلی خویش را انکار میکند،و بحث ارتداد مربوط به آثار اجتماعی در صحنه اجتماع است ،من در اینجا برای اینکه مطلب روشنتر شود خود آیه ای که مورد استناد شیخنا الاستاد ره قرار گرفته است را مختصرا ترجمه میکنم تا روشن شود که موضوع ارتداد چیست:
    قرآن میفرماید :(وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ .آل عمران 73).
    حاصل مفاد آیه این است که گروهی از اهل کتاب که منافقانه در صدد ایجاد تزلزل در پایه های اجتماع اسلامی بودند به یکدیگر میگفتند بیاییم این ترفند را بکار ببریم که صبح میرویم پیش پیامبر و مسلمانان و بطور علنی اسلام میاوریم ،ولی در پایان روز دوباره کفرمان را اظهار میکنیم ،شاید این کار سبب شود که مومنان دیگر هم متزلزل شوند و از اسلام خود بازگردند.
    عنایت کردید؟در اینجا مساله رفتن و وارسی عقاید قلبی و نفوذ به قلب مطرح نیست ،بحث از این است که نظم ایمانی و امنیتی جامعه مسلمین مختل شود ،مرحوم استاد از این فحوا خواسته اند استفاده کنند که موضوع ارتداد در اسلام این است که عنادا و لجاجا کسی در اجتماع چنین کند ،بنابر این مساله تحقیق و بررسی و طرح سوال علمی برای فهم عمیقتر دین و یا حتی شبهه داشتن در بسیاری از امور ،تخصصا از موضوع و حکم ارتداد و مرتد خارج است.

    ب-در مورد ارتداد قیود دیگری نیز در کارست که مرحوم استاد آنرا بیان کردند و فقهاء دیگر نیز به آن پرداخته اند ،مثل اینکه در مورد انکار ضروری یا مسائل دیگری که بازگشت به انکار مبدا و نبوت پیامبر کند ،شرط دیگر عدم شبهه جهل در حق شخص است ،یعنی فرد مسلمان باید جهل به موضوع و حکم نداشته باشد ،که اگر چنین جهلی یا حتی احتمال آن برود موجب حصول شبهه در اجرای حد است ،که از آن در فقه تعبیر به قاعده درء میشود (تدرا الحدود بالشبهات ) که مفاد این قاعده در مسائل قضائی این است که در موارد اجراء حدود اگر ادنی شبهه ای محتمل باشد ،پایه اجراء حد سست میشود و نباید اجراء شود ،این بجهت نهایت اهتمامی است که شرع اسلام در باب عرض و آبرو و خون و ناموس دارد.

    از توضیحاتی که عرض شد معلوم میشود این سخنان شما که :
    “مضاف بر اینکه ؛ کسى که هنوز قلبا به حقانیت اسلام معتقد است ولى از سر لجبازى در ظاهر انرا نفى میکند، اساسا چنین شخصى نمیتواند مرتد باشد ، زیرا ایمان و عقیده امرى درونى و قلبى است که چنین شخصى قلبا مسلمان است. علاوه براینکه فقها ، ارتداد را خروج از اسلام و بازگشت به کفر تعریف کرده اند که به فعل یا لفظ، تحقق میابد و انرا مشروط به ظاهرى و غیر قلبى بودن، نکرده اند و انجام یکى از اعمال یا بیان یکى از الفاظى که برشمرده اند، مانند؛ انکار نبوت پیامبر یا انکار اصول دین را ، شرط تحقق ارتداد دانسته اند ،خواه قلبى باشد یا غیر ان”.
    ناتمام است ،زیرا:
    اولا: کسی که عنادا و درنتیجه برای بهم ریختن نظم اجتماعی اظهار کفر میکند مرتد است خواه اعتقاد قلبی او باقی باشد خواه زایل شده باشد ،زیرا همانطور که معیار پذیرش اسلام اشخاص در جامعه اسلامی اظهار شهادتین است ،معیار حکم به کفر نیز اظهار کفر است ،و عقلاء عالم اقرار اشخاص بر علیه خویش را نافذ میدانند (اقرار العقلاء علی انفسهم جایز) مگر آنکه در حق چنین شخصی احتمال جنون یا روان پریشی و غیرو برود که عرض کردم در آن صورت مشمول قاعده (حدود در اثر شبهات دفع میشود) خواهد بود.
    و ثانیا :درست است که ایمان امر باطنی و قلبی است و محل آن قلب است ،لیکن موضوع و حکم ارتداد مربوط است به اظهار کفر عنادا،و شما خودتان در ذیل عبارت به خوبی به این نکته اشاره کرده اید.

    3-اشاره ای داشتید به نحوه احتجاج من با یکی از دوستان که گفته بود برای فهم مطلب آراء خود را باید کنار گذاشت ،اولا خطاب آن دوست بمن نبود بلکه به دوست دیگری بود ،من بعنوان نقد آن گفتار بصورت جدلی عرض کردم ،مسائل را باید بطور روشمند و بر اسلوب صحیح عقلی یا نقلی باید بررسی کرد ،نقد من این بود که چرا آن دوست زمینه بحث را متوجه آن سمتی که مطلوب خود اوست می برد ،و غرض ام این بود که آن اسلوب بمعنای بیطرفی نیست ،مراجعه کنید.

    4-ضمن ابراز لطفی به سبک بحثهای من تعبیری داشتید که خوشایند من نبود ،و آن تعبیر “مشتری یابی”بود ،واقعا بدانید که من در صدد جذب کسی یا مشتری پیدا کردن بتعبیر شما نیستم ،و خود را اصلا در حد جذب کردن نمیدانم ،بلکه از نظر معنوی دیگران را از خود بهتر و برتر می بینم و مطابق منطق روایات میگویم شاید فلان شخص در ظاهر چنین است و باطنا از من بهتر و مقربتر نزد خداست ،اینرا بدون اغراق گفتم ،بنابر این اصلا بحث نفع و مشتری و این مفاهیم در کار نیست ،من بر حسب وظیفه ایمانی خویش و تعهدی که به دیانت اسلام و اولیاء اسلام و نه هیچکس دیگری ،دارم تنها وظیفه خویش می بینم آنچه که از یافته های خویش را راهگشای حل یک شبهه یا سوال و مشکل فکری خصوصا در مورد جوانان ببینم آنرا در طبق اخلاص قرار داده و ارائه کنم ،در اینجا نه از صاحب این فضای محترم نفعی برای من متصور است و نه از جای دیگری.

    5-در مورد دوستی که نام بردید ،من از اوایل ورود به این سایت با تند گوئی های ایشان مواجه بوده ام ،از ایشان کینه ای بدل ندارم ،اینکه شما ایشان را بصداقت موصوف کرده اید ،من بحثی ندارم ،هرکس به آراء و نظرات خویش معتقد است طبعا در اظهار آن صداقت دارد یا باید داشته باشد ،مکرر گفته ام بحث از نقد و انتقاد به صدر تا ذیل دین نیست ،بحث بر سر لحن گفتار و بیان است ،ایشان منتقد شدید حکومت جمهوری اسلامی است ،بسیار خوب انتقاد کند ،اما آیا انتقاد به نحوه حکومت داری گروهی ،مستلزم اهانت های شدید به اصل دین اسلام و اولیاء اسلام ،و قرآن و غیر آن است؟ اصلا فرض بگیریم کسی تفکر دینی را خرافه بداند و از اساس منکر مبدا جهان هستی باشد ،ماتریالیست ها که نوعا همان شکاکان هستند ،در سرتاسر پهنه تاریخ بوده اند ،آیا انکار مبدا هستی باید منتهی شود به توهین و هتک و تحقیر و ریشخند دیانت و گزاره های دینی؟
    من چرا به نحوه گفتار شما ایراد نمی گیرم ،با اینکه مقدسترین مفاهیم دینی را بسوال میکشید و من با شما گفتگو می کنم ،ولی در مورد ایشان ملاحظه کنید یا بطور مستقیم مطالبی در توهین و هتک همه روحانیون می نویسد ،و همه آنها را به تعبیر زشت انگل هتک می کندو یا با نقل مطالب دیگران چنین هدفی را دنبال میکند ،در حالیکه از قدیم در این طبقه افراد گوناگون و متفاوت بوده و هستند ،من شغل یا صنف کاری ایشان را نمیدانم ،ولی ایشان راضی است که کسی بصرف مخالفت با گروهی از هم صنفان او ،همه آن صنف و از جمله خود ایشان را انگل بخواند؟این خوشایند است؟این انسانی است؟و آیا اینها صداقت نام دارد؟
    البته من عرض کنم من حاضرم از هم اکنون ایشان همه الفاظ موهنی را که بکار می گیرد فقط متوجه من کند ،اما به کلیت اسلام و پیامبر اسلام و امامان و قرآن اهانت نکند ،همینطور به من هرچه میخواهد اهانت کند ولی کلیت یک صنف را انگل نخواند،اگر چنین کند من حتما سکوت خواهم کرد و نخواهم گفت چرا بمن توهین کردی،زیرا این محدوده شخصی قابل اغماض است.

    با سپاس از تذکرات شما

     
  35. دوست نازنین مزدک
    خوب دوست من حالا من از شما سئوال می کنم که کجا برای تو ثابت شده که اینها که گفتی در مورد “مرتضی” ثابت شده است؟ اگر او مملکت را بالا نکشیده باشد چه؟..اگر ترویج خرافات نکند بلکه مخالف آن هم باشد آنوقت چه می گوئی؟..بعد هم دوست من همه که فرار نیست مطابق میل من و شما حرف بزنند..خوب اینهائی که می گوئی یعنی همبن دادگاه بی شاهد استالینی برای آبروی یک آدم..اینها یعنی تهمت..امّا نکته ای که برایم جالب است این است که تو نمی خواهی تهمت برنی .یعنی قلبا نمی خواهی.پس با توجه به این، نوع گفتارت را اگر بهتر کنی ما هم چیرهائی یاد می گیریم..در ضمن این سئوالهایت جالب بود..ممنون..انشالله “آقا مرتضی” و یا هر کس دیگری کمک کند بحث بهتر شود..باز هم ممنون که ما رو قابل دونستی
    مصلح جان صفا آوردی..مثل اینکه دیگه اینطوری شده که ما بدون مزدک روزمون روز نیست.. همتون سالم یاشید..در ضمن صفای آقای نوریزاد هم خدایش یدونه است..

     
  36. جناب مزدکم باسلام مجددبرشما
    لقمان به اعتقاد بنده ازپیامبرانست به دلیل آیه 12همین سوره {ولقدآتینا لقمن الحکمه…}ودرآیه269/بقره فرموده است:{یوءتی الحکمه من یشاءومن یوءت الحکمه فقداوتی خیرا کثیرا…}ت=حکمت رابه هرکه بخواهدمیدهد، و هرکس حکمت به اوداده شود،قطعاخیرفراوانی به اوداده شده است،وجزخردمندان متذکر نمی شوند}.خداوند حکمت را به خیرکثیر معنی کرده است یعنی تمامی نیکی هاوخوبی هارابه جناب لقمان داده بوده،پس این لقمان شخصیت بزرگی است درنزدخداوند به احتمال قوی پیامبر بوده است ویاازاولیاءالله است .
    به هرتقدیر شخصیت بزرگی است که خداوندازاو بعنوان حکیم یادکرده است حال شما بیا مثل فرزنداو ویابقول آن دوکتاب مثل خواهرزاده اونباش وازآیات خدااعراض مکن وقرآنرارونویس ویاخلاصه نویس کتابهای {توبیاواحیقار}معرفی نکن زیرا خود میدانی واعراب جاهلی آن زمان هم میدانستند که پیامبر درس نخوانده وبه مکتب نرفته مساله آموزصدمدرس شد ؛وخداوند درآیات 157-158/اعراف اورا {امی }یعنی بی سواد ودرس نخوانده معرفی کرده است:{الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التورایه والانجیل یامرهم بالمعروف …157/7 وآیه …فآمنوا بالله ورسوله النبی الامی…ت= پس بخداوفرستاده او،آن پیامبردرس نخوانده ای که بخداوکلمات اوایمان دارد بگروید وازاوپیروی کنید،باشد که هدایت یابید. 158/7}واماترجمه 157= همانانکه ازاین فرستاده،پیامبردرس نخوانده،که {وصف}اورانزدخوددرتورات وانجیل نوشته می یابند،پیروی می کنند هموکه آنان را به کارهای پسندیده وادارمی کند وازکارهای ناپسند بازمی دارد؛…}.
    آیاپیامبر درس نخوانده ازکجا کتاب{ توبیا وحکمت احیقار} رادیده بوده وخوانده بوده تاازروی آنها خلاصه نویسی کرده باشد
    ودرزمان جمع آوری قرآن ازسینه حافظان قرآن جمع آوری شدتابایک قرائت وبایک نسخه وبایک رسم الخط درهمه بلاد رایج باشد وامام علی وسایرائمه هدی -ع- براین رسم الخط موجود صحه گذاشته اند.
    اگراین چیزی که شما مزدک عزیزم ادعا می فرمائید اگرذره ای صحت داشت درهمان زمان پیامبر، علمای یهود یک علمشنگه ای راه می انداختند که بیا وتماشاکن می شد ،وادیب نامی عرب ولیدبن عقبه که آیات 11-26سوره مدثر درمورداوست ؛دعوت دروغین پیامبررا{بزعم شما } درنطفه خفه می کرد،اوخیلی سعی کرد باپیامبرمبارزه کند ولی هیچ راهی نیافت {وگفت این قرآن جزسحری که آن را نقل می کنندچیزدیگری نیست ؛{آیه 24/مدثر}.
    واما اینکه قرآن همه داستان زندگی لقمان را نقل نکرده است ؛بله درهمه مواردچنین است زیرا که آن کتاب قصه نیست بلکه آن مواردی که مربوط به اخلاق است وموجب عبرت است ازداستان زندگی مردان خداونامردان خدا که اهل ستم بوده اند نقل کرده است ،واکثراین داستانها ی اقوامی است که باپیامبرانشان درگیر بوده اند.
    ودرمورد لقمان، ائمه -ع- باعلم لدنی ایشان داستانهای عبرت آموزی را نقل کرده اند.
    وشماهم ای پسرکم مزدکم عزیز؛نمازرابرپادار،وبکارپسندیده فرمان ده ومردم را ازکارناپسند بازدار،وبرآسیبی که بتو می رسدشکیبا باش که این شکیبائی ازامور ضروری ولازم است.
    وازمردم به تکبر روی برمتاب،ودرزمین باشادی وغرور گام برمدار،که خداهیچ متکبرفخرفروشی رادوست نمی دارد.
    ودرراه رفتن خود معتدل باش،وازصدای خود بکاه {وازفحش دادن مخالفان خود پرهیزکن }.
    باز وقت نمازرسید باید بروم نمازرا باجماعت اقتدا کنم وبخوانم .
    دوستدار شما مصلح

     
  37. مثنوى زير با عنوان مثنوى مرثيه را هوشنگ ابتهاج در رياى مرگ دوستش احسان طبرى ستوده است .مردى كه پس از عمرى مبارزه پيگير در راه آنچه درستش مى دانست به مناظره تلويزيونى دعوت شد تا در سال هاى جنون و بلواى جمعى به ژست دموكراتيك حاكمان جديد كمك كند اما ديرى نپاييد كه لبخند هاى راسپوتينى طرف هاى مناظره اش به تازيانه و شكنجه و اقرار گيرى به توبه و تباهى يك انسان تبديل شد .حسين شريعتمدارى از با جويان وى بود .سال ٦٨ گذشت و گذشت و رسيد به سال ٨٨ .باز هم شاهد كيفر پس از مناظره بوديم .مناظره هايي كه يك طرف آن در يك دست سخن دارد و در دست ديگر شمشير .اما طرف ديگر تنها كلمه دارد بى پشتوانه زور . از ٦٨ تا ٨٨ انديشمندان و نويسندگان بسيارى را تبعيد يا محبوس كردند .و شمارى را كشتند .شنيده ام از يكى از قاتلان پرسيدند : چرا فلانى را كشتى .او فرهيخته و اهل منطق بود .با او مناظره مى كردى و مجابش مى كردى .گفت /كردم .اما او مرا مجاب كرد .من هم كشتمش . گوينده اين سخن ماجراى خونين دخالت زور در فضاى عمومى گفتگوى انديشه ها را به بهترين وجه چكيده كرده است.
    سرو بالايي كه مى باليد راست
    روزگار كجروش خم كرد و كاست
    اى كه چون خورشيد بودى با شكوه
    در غروب تو چه غمناك است كوه.
    برگ شتى عمرى از بالا و پست
    تا چنين پيرانه سر رفتم ز دست
    خوشه خوشه گرد كردى اى شگفت
    رهزنت ناگه سر خرمن گرفت
    توبه كردى آنچه گفتى اى حكيم
    اين حديثى دردناك است از قديم
    توبه كردى گرچه مى دانى يقين
    گفته و ناگفته : مى گردد زمين
    تائبى گر زان كه جامى زد به سنگ
    توبه فرما را فزون تر باد ننگ
    شبچراغى چون تو رشك آفتاب
    چون شكستندت چنين خوار و خراب ؟
    چون تويي ديگر كجا آيد به دست
    بكشند دستى كه اين گوهر شكست
    كاشكى خود مرده بودى پيش از اين
    تا نمى مردى چنين اى نازنين
    شوم بختى بين خدايا اين منم
    كارزوى مرگ ياران مى كنم
    گرچه او خود زين ستم دلخون تر است
    رنج او از رنج من افزون تر است
    آشتى مرد و سراپا دود شد
    ما زيان ديديم و او نابود شد
    آتشى خاموش شد در مجلسى
    درد آتش را چه مى داند كسى
    خلقت او خود خطا بود از نخست
    شيشه كى ماند به سنگين آن درست
    جان نازآيين آن آيينه رنگ
    چون كند با سيلى اين سيل سنگ
    پيش روى ما گذشت اين ماجرا
    اين كرى تا چند ،اين كورى چرا ؟
    ناجوانمردا كه بر اندام مرد
    زخم ها را ديد و فريادى نكرد
    پير دانا از پس هفتاد سال
    از چه افسونش چنين افتاد حال ؟
    سينه مى بينيد و زخم خون فشان
    چون نمى بينيد از خنجر نشان
    بنگريد اى خام جوشان بنگريد
    اين چنين چون خوابگردان مگذريد
    آه اگر اين خواب افسون بگسلد
    از ندامت خار ها در جان خلد
    چشمهاتان باز خواهد شد ز خواب
    سر فرو أفكنده از شرم جواب
    آن چه بود ؟ آن دوست دشمن داشتن
    سينه ها از كينه ها انباشتن
    آن چه بود ؟ آن جنگ و خون ها ريختن
    آن زدن ،آن كشتن ، آن آويختن
    پرسشى كان هست همچون دشنه تيز
    پاسخى دارد همه خونا به ريز
    آن همه فرياد آزادى زديد
    فرصتى افتاد و زندانيان شديد
    آن كه او امروز در بند شماست
    در غم فرداى فرزند شماست
    راه مى جستيد و در خود گم شديد
    مردميد اما چه نامردم شديد
    كجروان با راستان در كينه اند
    زشت رويان دشمن آيينه اند
    آي آدم ها صداى قرن ماست
    اين صدا از وحشت غرق شماست
    ديده در گرداب كى وامى كنيد
    وه كه غرق خود تماشا مى كنيد

     
  38. درود و تبریک سال نو بر تمامی عزیزان در این محفل مجازی بخصوص جناب نوریزاد گرامی همگی پاینده باشید
    دوستان چه فرقی میکنه ادیان را خداوند یکتا بوجود اورده یا بشر و یا ساکنین دیگر کرات چرا باید از بدو پیدایش بشر بجای اینکه راه تعالی را پیش بگیره به بیراهه رفته الان که بشر به توانایی فراوانی دست یافته و با داشتن امکانات بسیار وسیع برای ارتباط با یکدیکر هنوز در اقصی نقاظ جهان بر سر مسایل قومی و مذهبی با هم در جنک و ستیزند چرا؟؟ ایا جز این بوده که برای براورده کردن امیال قدرتمندان و بدست اوردن نان و قدرت همدیگر را سلاخی میکنند اخه من چکار دارم که فلانی با خدا است یا بی خدا کاری ندارم که هزاران فرقه همدیگر را نفی میکنند چرا بجای تفکر در عالم هستی و جهان بیکران بجان همدیگر میافتیم چرا نمیخواهیم با صلح و امنیت در کنار یکدیکر روزگار بسر کنیم اصلا هدف زندکی چیست تا کی باید بجدال با هم ادامه دهیم شما بسیر تاریخ نکاه کنید همش جنک همش کشتار فلاکت بدبختی برای که برای فرودستان برای مردم بقول فرمانروایان عادی مردمی که اگر بحقوق خویش اگاه شوند دیگر مجالی برای دزدان و مفسدان باقی نمیماند شما را بانسانیت بیاید فارغ از هر بینشی که دارید مردم را اگاه کنید از بحث پیرامون ادیان خارج شوید
    ادامه داشتن بحث کاملا با خواسته های زورمندان هماهنک است ابیایید از گذشته نجندان دور بکویید از نا گفته های انقلاب { جاهلان و زود باوران }بکویید با عرض پوزش از تمام عزیزان از نا اگاهی توده مردم از دامی که برایشان پهن شده بگویید حقوق مردم را یاداور شوید انها را با ازادیهای بحقشان اشنا کنید وووووووو شرمنده

     
  39. جناب بی کنش گرامی

    سلام

    کامنت محبت آمیز اخیر شما مشتمل بر دو بخش کلی بود ،یک بخش مربوط به برخی گلایه ها و انتقادهای شخصیتی به این بنده در مورد متدولوژی بکار گرفته شده در گفتار با شما یا دوستان دیگر بود و با ابراز لطف هایی نمونه هایی ذکر کرده بودید ،که من برای پرهیز از اختلاط مطالب و انباشتگی پاسخ به این بخش را به کامنت دیگری واگذار میکنم.

    بخش مهمتر سخن شما مهم مربوط به سوالی بود که در مورد جمع آوری قرآن و چگونگی اطلاق لفظ کتاب بر آن بود ،من اکنون این بخش را پی میگیرم:

    در کامنت گذشته با عنایت به توضیحاتی که دادم و سخنی که از کتاب” قرآن در اسلام” نقل کردم که ناظر به چگونگی دو بار جمع آوری قرآن در زمان خلفاء و نیز چگونگی حفظ و عنایت صحابه در حفظ قرآن در حافظه های خود و در الواح و استخوانها و سعوف(شاخه های درخت خرما) بود بنظر میرسید که مجتمع بودن مجموع من حیث المجموع قرآن پیش از رحلت پیامبر روشن شده باشد.
    لیکن با تاملی که شد دریافتم که ریشه شبهه و سوال شما تعبیر “کتاب” یا “الکتاب” و اشاره هایی است که در برخی آیات به آن شده است.بنابر این می پردازم به ریشه لغوی کتاب و اطلاقات آن در قرآن و اینکه بتعبیر شما چطور با اینکه قرآن ولو بحیثیت کل مجموعی در عصر نزول و اواخر عمر پیامبر موجود بوده است (چه در حافظه ها و چه در روی استخوانهای شتران و چه در روی سعوف درختان خرما) و بصورت کتاب (ما بین الدفتین و الجلدین) نبوده است باز در بسیاری از آیات از قرآن تعبیر به کتاب یا الکتاب شده است؟ این صورت اشکال جنابعالی است

    پاسخ به این سوال متوقف بر ذکر چند نکته کلی است :

    1-استعمال الفاظ و بتعبیری وضع و کاربرد الفاظ بر معانی و اسم گذاری بر اشیاء بر حسب غرض هایی است که واضعین آن در نظر میگیرند،و بر اساس همین اغراض است که نام گذارندگان حتی ملتزم به توسع در تعبیر میشوند برای تحصیل آن اغراضی که از نام گذاری اشیاء مورد نظر است.
    مثلا اگر لفظ “چراغ “در فارسی و “سراج “که معادل آن در زبان عربی است را ملاحظه کنید ،غرض استعمالی از کاربرد آن این است که مشیر به شیئ باشد که نور دهنده است و راهگشای انسان در تاریکی است ،لهذا این لفظ بر روح معنای نور دهنده اطلاق میشود ،بنابر این چراغ خاصی خصوصیت ندارد ،از یک شمع کوچک گرفته تا فانوس و انواع و اقسام نور دهنده ها تا پروژوکتورهای عظیم همه مستحق عنوان سراج و نوردهنده هستند و این همان معنای توسع در تعبیر و روح معناست.

    2-کلمه کتاب نیز مشمول همین بیان است ،در واقع باید دید هدف استعمالی لفظ کتاب نزد عقلاء چیست ،آنچه که بنظر میرسد غرض استعمالی از لفظ کتاب است عبارت است از ضبط و نگهداری معانی و مفاهیم برای مراجعه به آن در صورت لزوم.
    بنظر این مطلب واضحی است که شما کتاب شاهنامه را خریداری می کنید و آنرا در کتابخانه خود نگهداری میکنید ،چرا ؟برای حفظ و نگهداری الفاظ شاهنامه و به تبع آن حفظ معانی و مفاهیم و مرادات نویسنده آن فردوسی.
    در اینجا باز هم اگر همانند توسع در مفهوم چراغ و سراج عنایت کنید ،در اطلاق کتاب نیز آنچه که با قلم بر صفحه کاغذ نقش می بندد ،خصوصیت ندارد ،بلکه آن غرض استعمالی از کاربرد لفظ کتاب معیار است و آن چه بود؟حفظ مفاهیم و معانی برای مراجعه به آن ،بنابر این شما اگر مجموع اشعار شاهنامه را در حافظه خود ذخیره کنید ،و آنرا از حفظ به دیگران القاء کنید آنچه که در حافظه شماست ،بتوسع در تعبیر کتاب شاهنامه است ولو اینکه در حافظه شما لوحی بصورت کاغذ که با قلم بر آن نوشته شده باشد وجود ندارد .

    3-اساسا در صدر اسلام هنوز کاغذ و صنعت چاپ و صحافی و اینکه صفحات نوشته را ما بین الدفتین و ما بین الجلدین قرار دهند وجود نداشته است تا شما انتظار داشته باشید که وقتی قرآن در باره خود تعبیر میکند “ذالک الکتاب لاریب فیه ” مقصود از تعبیر الکتاب همین مفهومی باشد که امروزه بعد از پیدایش صنعت چاپ و صحافی کتاب و پیدایش کاغذ و ثبت خطوط روی کاغذ و آنرا بین دو جلد قرار دادن بذهن ما می آید مورد نظر باشد!،البته خط و نوشتن در آن عصر وجود داشته است اما کاغذ و صحافی و بین دو جلد قرار دادن که متبادر از کتاب در استعمال امروزی آن است در کار نبوده است.
    پس سوال شما بجاست ،چرا قرآن در آیات فراوانی از خود تعبیر به کتاب نموده است؟ آیا دو احتمالی که شما ذکر کردید است؟یعنی یا کلمه کتاب را جمع آوری کنندگان به قرآن اضافه کرده اند،و یا اینکه هذا اشاره به کتابی غیر از قرآن است ،و یا احتمال سومی در کارست .
    باید عرض کنم احتمال اول ممنوع است هم بدلیل مصونیت قرآن از تحریف به وعده الهی و هم به سبب اهتمام مسلمانان حتی در مورد یک واو ،و هم بجهتی که در ادامه بحث عرض میکنم ،در مورد مشار الیه به هذا یا ذالک هم که واضح است که اشاره به همین قرآن موجود است و این احتمال که کتاب دیگری مراد باشد یا لوح محفوظ مراد باشد با سبک وسیاق بسیاری از آیات سازگار نیست.

    4- لفظ “کتاب” در زبان عربی بر وزن فعال (بکسر فاء است) که معنای غالبی آن مفعول است ،پس فعال بمعنای مفعول است ،و ماده کتب و کتابت که به این وزن ریخته میشود نتیجه این میشود که کتاب بمعنی مکتوب است ،و مکتوب صیغه مفعول کتابت است ،یعنی( ما یکتب و آنچه که نوشته شده )، جسارت نشود بنظرم اساس شبهه و سوال شما همین ناآشنائی با نکات ادبی فوق در زبان عربی است.

    اکنون بنظرم خواننده تیزبین با توجه به مقدمات فوق قادر به نتیجه گیری و رفع ابهام هست ،زیرا:
    اولا کتاب در عرف اصطلاحی زمان ماست که اطلاق میشود بر شیئی که در بین دو جلد (ما بین الدفتین) واقع شده است ،در حالیکه در صدر اسلام اساسا نه کاغذ مطرح بوده و نه صحافی و چاپخانه و جلد گالینگور و زرین کوب و غیرو مطرح بوده ،بلکه کتاب بمعنی مکتوباتی بوده است که روی پوست و درخت و استخوان و غیرو ضبط میشده است برای نگهداری و مراجعه.
    و ثانیا چنانکه در تحلیل ماهوی وضع و نام گذاری الفاظ بر اشیاء بیان شد ،تسمیه و نام گذاری ها بر اساس اغراض استعمالی بشر بوده و هست ،و باصطلاح الفاظ برای روح معانی وضع میشوند نه مصداق خاص به زمان خاص ،چراغ و سراج وضع میشود بر روح معنای مورد نظر که همان نور دهندگی و فرار از ظلمات باشد ،و کتاب (یعنی مکتوب )وضع شده بوده بر ابزاری که حافظ معانی و مفاهیم مورد نظر برای سهولت مراجعه بوده است ،خواه در زمانی بصورت مکتوبات روی پوست و استخوان باشد ،و خواه مثل عرف زمان ما بصورت مجموعه کاغذهایی باشد که دو سمت آن دو چوب سخت بعنوان جلد برای محافظت آنرا احاطه کرده باشد ،و حتی شما جلوتر بروید و بشر جلوتر خواهد رفت ،اکنون می بینید و می بینیم که امروزه مفاهیم و حقایق و علوم بصورت حقیقت نوری روی یک فلاپی یا فلش مموری یا هارد نگهداری میشود یا کتاب های الکترونیکی پدید آمده است.

    و ثالثا:تدبر در مجموع آیات قرآنی که در آنها لفظ کتاب بکار رفته است ما را به این معنا رهنمون می شود که تعبیر کتاب در قرآن بر اساس همان توسع در تعبیر که در تحلیل ماهوی مفهوم کتابت به آن اشاره شد در سه گونه معنا بکار رفته است ،که بررسی این نمونه ها کمک شایانی در فهم وجه کاربرد کتاب در عرف قرآن خواهد بود.
    البته ورود به این سه بخش و ذکر شواهد آیات موجب تطویل خواهد بود ،در مطالب پیش گفته تامل فرمایید ،و اگر نیازی احساس شد شواهد آن سه قسم استعمال لفظ کتاب در قرآن را تقدیم خواهم کرد.

    موفق باشید

     
  40. با درود به جناب با صفای گرامی! دوست گرامی بکاربردن کلمه آخوند درمورد مرتضی از آنجا شروع شد که ایشان خود را پژوهشگر و دین پژو نامیدند و الا من کسی نیستم که برای کسی دادگاه بگیرم تا چه برسد به اینکه او را از پیش محکوم کنم.بله بنده عقاید ایشان را خرافی و روال کارش را پراکندن جهل و خرافات با مغالطه و سفسطه می دانم این با محکوم کردن کسی فرق دارد.درثانی این اقایان فعلا سوارند و هر کرا خواستند کشتن و دربدر کرده اند و اصلا برای دیگران حق حیات و شیوه زندگی و نوع لباس و حتی خوابیدن و برخاستن را تعیین می کنند.(نگاه کنید به نظر ایشان در مورد آزادی )با یک فتوا هزاران انسان اسیر را قتل و عام (کشتار 67)می کنند و نویسنده گان را بردار می کشند و یا در سلاخ خانه هاشان زیر شکنجه زجر کش می کنند.ومیلیاردها از ثروت ایران را برباد می دهند و گرسنگان و بیچاره گانی را که خود اینها باعث به فحشا کشیده شدنشان هستند سنگسار می کنند و بنام مقدسات شان پوست از سر ادمها می کنند بعد انتظار مقدس داشتن همین مقدسات که چیزی جز مشتی تازی جنایتکار نبوده که مشتی خرافات بهم بافته اند از ما دارند.ایا چنین کسانی را می توان پزوهشگر خواند؟اولین شرط یک پژوهنده بی طرفی و غیر وابستگی او ست.بقول سعدی نه اینان که جامه ابرا ر پ.شند و لقمه ادرار فروشند .شما نمی توانید هم از موضوعی ارتزاق کنید و هم از مردم بخواهید که آنچه را که شما درآن باره می گویید درست است.حرف من به این جناب هم همین بود که شما اخوند هستید نه دین پژو یا تیولوگ!
    و اما جناب بی کنش گرامی بادرود!حرف من از اولین کامنتی که درجواب این آخوند گذاشتم هم همین بود که اولا شما نیستید که موضوع بحث را تعیین می کنید بلکه دریک بحث باید موضوعش تا جایی که می شود گسترده باشد.و من 10 مورد را برای بحث با جناب نوشتم.و گفتم که قرآن و روایات و تاریخ اسلامیان بخاطر بیطرفانه نبودنشان قابل اعتماد نیستندو برای من بی ارزشند.دربحث علمی ملغطه و سفسطه شاید بتواند عده ای را گول بزند ولی افرادی را که سالیان دراز با شما و ادبیات شما ونوشته های شما و اصولا خصلتهای شما اشنا هستند نمی توانید قانع کنید.ولی این جناب آخوند هی رفت رو منبر و خیال کرد دیگران ببو هستند و ایشان عالم!نتیجه اش این شد که افراد یکی پس از دیگری با گوشزد کردن محترمانه همین ایرادات اولیه من از ایشان از بحث با او خود داری کردند و آخرین اینها هم جناب دانشجو بود.در پایان بقول دوستی داشتیم مثل اینکه شما هم به همان نتیجه مشهور دارید می رسید! امیدوارم موفق باشید.

    دوست گرامی جناب رضا با درود!انسانیکه در چی حقیقت است از هیچ چیزی خسته نمی شود.برای درک حقیقت باید استوار و خستگی ناپذیر کوشید.بنده بین 9/10 ساعت در روز برای گرداندن چرخ زندگیم کار می کنم و حداقل 5/6 ساعت مطالعه می کنم.من مبلغ کسی نیستم ولی اگر مطلبی را بیابم که موضوعات مربوط به جامعه و حقوق انسانها و آنچه سرنوشت مردم را تعیین می کند بطور زیربنایی تجزیه و تحلیل کرده در سایت میگذارم.وجناب نوریزاد هم تا بحال دراینمورد حدی تعیین نکرده.شما دوست گرامی از مطلب بگذرید.اصلا مثل خیلیها با دیدن نام من یک منفی بدهید و ردشوید!اگر از نام من بدتون میاد اصلا نگاه نکنید.ولی ما در دنیای واقعی زندگی می کنیم و خواه ناخواه از خیلیها بدمون میاید ولی واقعیتها را نمی توانیم نادیده بگیریم.
    ….
    درپایان بحث تعصب و مقدسات!بگذارید موصوع را باید داستان واقعی شروع کنم تا بهتر به موضوع تقدس و معصومیت و تعصب ورزیدن پی ببرید….
    سالها پیش در یکی از همین شهرهای خوزستان که جناب نوریزاد از فقر و بدبختی و جنایتهایی که بر این مردمان رفته مردی بنام حمدون که مردم خل و دیوانه اش می خواندن. پای منبر اخوندی نسشته بود.اخوند طبق معمول مثل همین آخوند مرتضی خودمون که تا کم میاره می زنه به صحرای کربلا زد به صحرای کربلا.وتا بدانجا رسید که نوبت علی اکبر جوان رشید حسین شد که به میدان وارد شد.علی اکبر یکی از کافران را گردن زد دیگری را با تیر سوراسوراخ کرد و با نیزه و حتی با کمک اسبش …نزدیک به 50 نفر از کافران ملعون را از پای درآورد!ولی در همین هنگام تیری ناحق!از کمان کافر ملعونی در شد و به سینه مبارک علی اکبر خورد(جماعت گریه و زاری…)و علی اکبر از پای درآمد.ناگهان صدای حمدون درآمد که ای چه کاری خوبی کرد ان کافر ملعون اینکه 50 نفر را کشته!همین باعث شد که کفش و مشت و لگد و مهر و هر که هرچه در دست داشت بر سر و صورت حمدون بیجاره که همه هم میدانستند بقولی دیوانه است باریدن گرفت! تا اینکه با هزار بدبختی عده ای از اقوامش اورا از چنگال ارازل و اوباش نماز خوان و جوینده گان ثواب با کشتن و گرفتن جان و حیات بیرون آوردند!اینست جناب مرتضی مقدسات شما.این ما نیستیم که مقدسات شماها را از احترام و حیثیت نداشته شان انداخته ایم این شماها هستید که آنچنان باری بر دوش مقدساتتان بار کرده اید که تحمل آنرا ندارند.یک پیکان با ر نمی تواند بار ماشین ده تن را ببرد ولی شما از یک شتر بار قطار میخواهید بکشید!

     
  41. اقای نوری زاد،سلام،عیدتان مبارک،سفرتان خوش،دلتان شاد،شما را بجان بچه هایت قسم میدهم در مورد ریحانه مطلب بنویس وهمه را اگاه کن،شما که از وزارت اطلاعات نمیترسی،این دختر معصوم بدست یک نابکار دغلباز اطلاعاتی مورد تجاوز قرار گرفته و او هم از خودش وناموسش دفاع کرده،این نظام ریاکار حتی حاضر نیست به قوانین خودش هم پایبند باشد.ماده 61همین قانون مسخره مجازات اسلامی میگوید هر کسی برای حفظ جان و ناموسش به کسی اسیبی برساند قابل مجازات نیست.حالا چرا میخواهند این خانم را اعدام کنند؟البته ////// که در وزارت //// اطلاعات کار میکنند هر گونه ///////.ولی قوه ناسالم وپشمکی لاریجانی //// چرا چنین حکمی داده است.من یقین دارم اینها مسلمان که هیچ حتی انسان هم نیستند،ولی وقتی میایند توی تلویزیون و دم از علی وحسین وزهرا میزنند،یعنی ادعای مسلمانی دارند،پس به همان قانون چرتی که خودشان اسم اسلامی رویش گذاشته اند عمل کنند و او را ازاد کنند.ببخشید که ناراحتتان کردم.خواهش میکنم هر چه زودتر دست بقلم شوید.ممکن است فردا دیر باشد.اجرتان با همانهایی که میپرستید.والسلام.

     
  42. جناب آقای مزدک باسلام برشما
    سال نورا به شما تبریک عرض میکنم وآرزوی هدایت وموفقیت برایتان دارم
    تنها مقاله ای ازشما دیدم که خالی ازفحش بود همین مقاله تان بود برای تان آرزوی ادب بیشتر وبهتری راازایزدمنان خواستارم.
    مقاله تان تحقیقی وپژوهشی بود هرچند ازدیگران جمع آوری کرده بودید واما اصل مساله که به آن پرداخته بودید که سوره روم ولقمان کپی ازتاریخ های دیگری است .
    واما جواب شما خیلی آسانست هرچند خطابطان به آقامرتضی بود که ایشان حتما به جوابگوئی می پردازندواما چندجمله بنده هم شاید برایتان وناظران محترم خالی ازفائده نباشد.
    عزیزبرادر من نه تنها داستان لقمان درتاریخ گذشتگان ثبت است وبرخی ازبین رفته اند وبرخی هم بدرستی ثبت نشده اندبلکه داستانهای قوم نوح وعادوثمود موسی وسلیمان ووو… هم دراین تورات محرف به اشکال دیگر موجوداست ،وبرخی دیگر درتواریخ دیگرنیز شاید موجود باشد ولیکن قدیمی ترین تاریخ کتاب تاریخ {هرودوت }استکه سه هزارسال قدمت دارد.
    واما داستان لقمان یاکسی وقومی دیگر درتورات یادرتاریخ دیگر ثبت شده باشد منافات باوحیانی بودن قرآن ندارد ومقصودازنقل تاریخ ازسوی خداوند جنبه هدایتی وپندآموزی آن دارد واینکه قرآن مهیمن تورات وانجیل است یعنی داستانهائی که درآنجا آمده است درقرآن بطور صحیح ودرست به آن پرداخته شده است وهمه اش برای عبرت است.واما معجزه بودن قرآن همین الآن هم ثابت واستواراست اگرشما ویاهرادیب عربی زبا ن دیگر یک سوره ویاچندآیه مثل آنرا نمی توانید بیاورید،وهمین نشانه اعجاز آنست .وقت نماز رسید که می روم به نماز وگرنه بیشتر توضیح می دادم .به هرحال ازاین مقاله بدون فحشتان خیلی خرسندشدم موفق باشید. مصلح

     
  43. آقا کورس

    من مرده ی این ریشه ها هستم. از یک تا دهش و الی آخر، والا اگه دروغ بگم. یعنی آدم به این عاقلی کیمیا است به خدا! خاک تو سر جمهوری اسلامی که یه مشت خل و چل و شل و پل رهبر و وکیل و وزیرن و تو با اسم مستعار باید بیای تو سایت نوری زاد مطلب بنویسی.

    ببخشید طنزم ته کشیده بود این دوتا مطلبو نطنز گذاشتم!

     
  44. پیرو نظرات یاران گرامی این برنامه پرگار به همین موضوع ‘ایران در آستانه هجوم اعراب’ می پردازه. به نظر میاد که نه آش اونقدر شوره که ملی گراهای افراطی میگن نه اونقدر بی نمک که مسلمونای دو آتشه! توجه کردید که همیشه هر نوع تعصبی بوی حماقت میده؟
    http://www.youtube.com/watch?v=MiS4uJuuYcY

     
  45. درود بر شما
    نطق نوروزی کروبی : خمینی یک مرجع فیلسوف و عارف بود !
    یکی نیست بگه پدر جان درود بر تو که ایستادگی کردی اما دیگه با اینگونه مهملات خرابش نکن مگر غیر از اینکه این حکومت پربرکت هم ادامه دهنده راه همان دوران کزا و کزاست آقای موسوی هم از دوران طلایی یاد میکند ! البته برای هر کسی که در آن دوران جهالت بدون داشتن شایستگی در قدرت بوده و به منابع مالی بی حساب و کتاب دسترسی داشته معلومه که دوران طلایی بوده و یارو هم فیلسوف ! چون نیک بنگری نتیجه عملکرد آن فیلسوف در دوران طلایی ! فلاکتی است که امروز به آن گرفتاریم ! با این افکار بود که حرکت اعتراضی گسترده مردم را به بن بست کشاندند طوری که آقاشون فرمودند که حکومت واکسینه شد ! سال 88 دوران و فرصت طلایی بود برای مردم که سوزانده شد میدانید به واسطه کی ؟

     
  46. جناب مرتضی اینجا مملکت نبست که بالا کشیده اید. نه شما صاحب سایت هستی و نه من لزومی می بینم که از شما اجازه بگیرم.در مورد احترام به مقدساتت هم قبلا نوشته ام!

    جناب مزدک

    1-من مملکت را بالا نکشیده ام ،طلبه پژوهشگری هستم که صرفا به کارهای علمی اشتغال دارم.

    2-من صاحب این سایت نیستم ،لیکن صاحب سایت فقط ملتزم به انعکاس دید گاههای مودبانه علمی اجتماعی سیاسی فرهنگی است.

    3-من نگفتم از من اجازه بگیر ،گفتم اینجا جای توهین و بی ادبی نیست ،اگر بدنبال اینها هستی سایت مستقل بزن ،و اگر سخن علمی مودبانه داری اینجا هرچه میخواهی بنویس ،این خواست میزبان ماست ،من فقط تذکر دادم.

    4-تعبیر به “مقدساتت” ظاهر در این است که شما آنها را مقدس نمیدانی،بسیار خوب ندان ،ولی چون برای ما مقدس هستند شما لااقل برای پاسداشت حقوق بشر و مسائل انسانی به مقدسات دیگران توهین نکن فقط آنها را نقد کن.

    خدایا من به چه زبانی اینها را به بنده ات حالی کنم؟!

    با سپاس

     
  47. آقای یاران باسلام برشما وهمه ناظران محترم
    عیدتان مبارک باد سال خوش وخرمی را برایتان وبرای همه آزاداندیشان حتی برای آقای مزدک هم آرزومندم
    دراین مقاله تان اسمی ازمزدک وساسان ودیگر همفکرانش نیاورده اید ولیکن گویا خطابتان به آن بندگان مفلوک عرب {البته بزعم خودشان}بوده است که این این آقایان موئدبانه فحشهای چارواداری وچاله میدانی نثاراعراب چلپاسه خور بقول اللهیاری ودین اسلام نثارشان می کنند؛جنابعالی ازاینان دعوت به مطالعه منابع معتبرکرده اید تاازاین اتهام واهی دست بردارند.
    آقای مزدک را نمی دانم چه ضررهائی ازخدای ما دیده است که از{الله اکبر} هم خوشش نمی آید بخاطر لفظ اکبراست که علووبرتری را می رساند یاچیز دیگراست ویا ازحکومت گند آخوندها متنفراست که به خدای جهان آفرین مهربان وسراسر رحمت هم بدبین شده است .
    بااینکه میداند علووبرتری باید ازآن اوباشد وگرنه چگونه خلاقیت وربوبیت ورحمتش برمخلوقات گسترده می شود،به هرحال برای ایشان هم یک جرعه ادب واحترام متقابل برای همه انسانهاداشته باشد ازایزد منان آرزومندم.
    برای نوری زاد هم سال نورا تبریک گفته امیدوارم تنش خیلی نخارد برای فحش دادن به مخالفانش ؛وبرای رسیدن به آزادی مشروع رویه اعتدال را پیش گیرند نه آنچنان افراط پیشین ونه این چنین تفریط فعلی ،ایشان هنوز بما نگفتند عقل کدام عاقل معیارداوری صحیح ازسقیم است شایدایشان هم مثل سروش ثباتی دراندیشه ندارند وهمه چیزرا درحال تحول وقبض وبسط میدانند.
    ایام بکام وسال خوشی برای همه انسانها ازایزدمنان خواهانم .مصلح

     
  48. جناب مرتضی اینجا مملکت نبست که بالا کشیده اید. نه شما صاحب سایت هستی و نه من لزومی می بینم که از شما اجازه بگیرم.در مورد احترام به مقدساتت هم قبلا نوشته ام!

    اسلام شناسی پژوهش‌های نوین درباره اسلام

    منشاء ادبی – دینی سوره‌ی لقمان در قرآن
    مهر۲۶
    دسته‌بندی نشده
    ب. بی‌نیاز (داریوش)

    اساس‌ِ دستگاه فکری یا به سخنی دیگر الگوی غالب (پارادایم) اسلامی بر این ستون‌ها استوار است: ۱- قرآن، وحی خدا به محمد است [وحیانی بودن قرآن]، ۲- قرآن به زبان روشن (مبین) عربی به محمد وحی شده است [عربی بودن قرآن]، ۳- قرآنی که هم اکنون موجود است همانی است که عثمان بین سال‌های ۶۵۰ تا ۶۵۶ میلادی (۲۸ تا ۳۴ به اصطلاح هجری) جمع‌آوری کرده است [یگانه بودن قرآن].

    در دو نوشتار پیشین به دو سوره‌ی قرآن پرداختیم و دیدیم که منابع و مصادر سوره‌ی کهف و سوره‌ی الروم در اصل به زبان سُریانی بوده است: سوره‌ی کهف با اتکاء به سرودهای اسکندر [هراکلیوس] نوشته شده و سوره‌ی الروم با اتکاء به تبلیغات سیاسی‌ِ و دینی هراکلیوس به نگارش در آمده است. همین سوره به شکل روشن‌تری در کتاب پنجم تاریخ تئوفیلاکت سیموکات آمده است.

    اگرچه دو سوره‌ی نامبرده به مسایل سیاسی آن روزگاران مانند جنگ هراکلیوس علیه یاجوج و ماجوج (هون‌ها) [سوره کهف] و جنگ بیزانس علیه ایران‌ِ ساسانی [سوره‌ الروم] می‌پردازند و به اصطلاح هر دو هیچ ربطی به «دین نوین اسلام» ندارند، ولی ظاهراً این غیروحیانی بودن قرآن مزاحم کسی نیست و متکلمان اسلامی و اسلام‌شناسی سنتی هنوز بر این اصل پافشاری می‌کنند که گویا خدا [الله] این آیات را به شکل وحی بر محمد فرستاده است.

    حال بپردازیم به سوره‌ی لقمان. سوره‌ی لقمان، سوره‌ی ۳۱، دارای ۳۴ آیه است.

    پرسش‌ها: ۱- آیا این سوره بر منابع و مصادر تاریخی استوار است؟ اگر آری، این منابع و مصادر کدامند؟ ۲- لقمان کیست؟ ۳- چرا «لقمان» جزئی از مواد قرآنی شده است؟

    احیقار یا: داستان و اندرزهای حکیم احیقار

    احیقار [Ahiqar] به زبان سُریانی یعنی «برادر موقر». داستان‌ِ احیقار یکی از گسترده‌ترین داستان‌ها در جهان باستان تا سده‌های میانه‌ی متأخر بوده است. پنداشت عمومی در آغاز بر این بود که گویا اصل این کتاب به زبان سُریانی بوده و زمان تألیف آن را سده‌ی نخست میلادی ارزیابی می‌کردند. با کشف نسخه‌های بسیار قدیمی در الفانتینه (جزیره‌ی فیل) در مصر که بر پاپیروس نگارش شده بود، این ارزیابی باطل شد. اکنون می‌دانیم که این داستان حدود سده‌ی پنجم پیش از میلاد به نگارش در آمده است.

    خلاصه داستان احیقار: احیقار خردمندی است که بر دانش‌ِ زمانه‌ی خود چیره است. او حکیمی فیلسوف است که اساساً بخاطر اندرزهای اخلاقی‌اش در تاریخ ادبیات جهان کهن جایگاه ویژه‌ای به خود اختصاص داده است. او مشاور سنحاریب، پادشاه مشهور آشور – که نامش در تورات آمده- است. احیقار نمی‌تواند صاحب فرزند شود. او به درگاه خدای اعلی التماس می‌کند که او را صاحب فرزندی کند. خداوند به او می‌گوید که پسر خواهرش را که «نادان» نام دارد، به فرزندی بپذیرد و او را برای جانشینی خود آماده سازد. «نادان» طی خیانتی به احیقار باعث می‌شود تا پادشاه آشور حکم مرگ مشاور خود را صادر کند. ولی جلادی که می‌بایست این کار می‌کرد، از کشتن احیقار صرف‌نظر می‌کند و او را در گوشه‌ای مخفی می‌کند. سرانجام روزی، در ارتباط با اصطلاک‌های سیاسی بین مصر و آشور، پادشاه بابل متوجه می‌شود که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده است. جلاد به پادشاه خبر می‌دهد که او احیقار را نکشته و در جایی مخفی کرده است. سرانجام احیقار می‌تواند مشکل بین مصر و آشور را حل کند و «نادان» نیز به خاطر گناهی که مرتکب شده بود، به طرز فجیعی می‌میرد.

    داستان احیقار در کتاب توبیا (سفر طوبیا) که جزو «اسفار مشکوک» یا آپوکریفا است، بازتاب می‌یابد. در این کتاب احیقار با نام خودش یعنی «احیقار» ظاهر می‌شود. او به توبیای نابینا کمک می‌کند و سپس از نینوا به عیلام (خوزستان کنونی) مهاجرت می‌کند. احیقار در کتاب توبیا نیز پسر‌ِ خواهرش را به فرزندی می‌پذیرد. در این جا نیز، پسر خوانده‌اش، به او خیانت می‌کند و در نهایت به دلیل گناهی که کرده بود می‌میرد [خیانت به احیقار].

    [کتاب توبیا: ۲/۱ – ۱۰/۲ – ۱۸/۱۱ – ۱۹/۱۱ – ۱۹/۱۱ – ۱۰/۱۴ – ۱۱/۱۴] نسخه‌ی آلمانی کتاب توبیا، برای دانلود کلیک کنید!

    همچنین در لیست کتاب‌های اکدی، خردمندان شهر اوروک [Uruk] نام او به آرامی آمده است.

    داستان احیقار در ادبیات هلینستی (به زبان یونانی) نیز بازتاب یافته است. در نوشته‌های دموکریت بسیاری از اندرزهای او بازنویسی شده است. ولی مهم‌ترین کتاب درباره‌ی احیقار توسط تئوفراست [Theophrast] نوشته شده است. نام این کتاب آکیخاروس [Akicharus] است که همان خوانش یونانی احیقار است و داستان و اندرزهای او بازنویسی شده است. ولی مهم‌ترین بازنویسی داستان احیقار در زندگینامه‌ی ازوپ می‌باشد. ازوپ در آن‌جا روایت می‌کند که او به عنوان مشاور دربار پادشاه لیکروس (نبودکدنصر آشوری) کار می‌کرده. او نیز، مانند داستان اصلی احیقار، یک مرد جوان را به فرزند خواندگی برمی‌گزیند و او را برای جانشینی خود به پادشاه معرفی می‌کند ولی پسرخوانده‌اش مانند «نادان»، پسر خواهر احیقار، به او خیانت می‌کند. خائن سرانجام به مرگ ناشی از گناه – مانند اصل کتاب- می‌میرد.

    آخرین مرحله‌ی تکاملی این داستان در ادبیات سُریانی بازتاب یافته است. نگارش آن را در سده‌ی ۲ یا ۳ میلادی ارزیابی کرده‌اند. این داستان با اتکاء به سنت داستانی احیقار که در کتاب توبیا، منابع اکدی، ادبیات هلینستی آمده بازنویسی شده است و توانست طی یک سده به عنوان یکی از منابع اصلی اخلاقی به زبان سُریانی تبدیل شود و راه خود به زبان و فرهنگ‌ها دیگر باز کند. این داستان، خوانش سُریانی آن، بعدها به اشکال گوناگون به زبان‌های اتپوپی، اسلاوی کهن، یونانی، ارمنی، گرجی، رومانی و لاتینی راه پیدا کرد. رد پای آن در داستان‌های هزار و یک شب بسیار برجسته است. [نسخه‌ای که آقای حسین توفیقی ترجمه کرده است از روی نسخه‌ی انگلیسی است که خود ترجمه‌ی سُریانی آن است. برای دانلود کلیک کنید!]

    سوره‌ی لقمان در قرآن

    بسیاری از پژوهشگران بر این نظرند که لقمان در واقع همان احیقار است که به پسرش [در واقع پسر‌ِ خواهرش که او را به فرزندی برگزیده است] اندرز می‌دهد. ولی پیش از آن که به سوره‌ی لقمان بپردازیم ببینیم که در این سوره به چه مواردی اشاره کرده است: ترجمه زیر از سوره لقمان از فولادوند است [سایت تنزیل].

    ۱) الف لام میم (۱)

    ۲) این است آیات کتاب حکمت‏آموز (۲)

    ۳) [که] براى نیکوکاران رهنمود و رحمتى است (۳)

    ۴) [همان] کسانى که نماز برپا مى‏دارند و زکات مى‏دهند و [هم] ایشانند که به آخرت یقین دارند (۴)

    ۵) آنانند که از جانب پروردگارشان از هدایت برخوردارند و ایشانند که رستگارانند (۵)

    ۶) و برخى از مردم کسانى‏اند که سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بى[هیچ] دانشى از راه خدا گمراه کنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود (۶)

    ۷) و چون آیات ما بر او خوانده شود با نخوت روى برمى‏گرداند چنانکه گویى آن را نشنیده [یا] گویى در گوشهایش سنگینى است پس او را از عذابى پر درد خبر ده (۷)

    ۸) در حقیقت کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند باغهاى پر نعمت ‏خواهند داشت (۸)

    ۹) که در آن جاودان مى‏مانند وعده خداست که حق است و هموست ‏شکست‏ناپذیر سنجیده‏کار (۹)

    ۱۰) آسمانها را بى‏هیچ ستونى که آن را ببینید خلق کرد و در زمین کوههاى استوار بیفکند تا [مبادا زمین] شما را بجنباند و در آن از هر گونه جنبنده‏اى پراکنده گردانید و از آسمان آبى فرو فرستادیم و از هر نوع [گیاه] نیکو در آن رویانیدیم (۱۰)

    ۱۱) این خلق خداست [اینک] به من نشان دهید کسانى که غیر از اویند چه آفریده‏اند [هیچ] بلکه ستمگران در گمراهى آشکارند (۱۱)

    ۱۲) و به راستى لقمان را حکمت دادیم که خدا را سپاس بگزار و هر که سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مى‏گزارد و هر کس کفران کند در حقیقت‏خدا بى‏نیاز ستوده است (۱۲)

    ۱۳) و [یاد کن] هنگامى را که لقمان به پسر خویش در حالى که وى او را اندرز مى‏داد گفت اى پسرک من به خدا شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است (۱۳)

    ۱۴) و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است (۱۴)

    ۱۵) و اگر تو را وادارند تا در باره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى از آنان فرمان مبر و[لى] در دنیا به خوبى با آنان معاشرت کن و راه کسى را پیروى کن که توبه‏کنان به سوى من بازمى‏گردد و [سرانجام] بازگشت‏شما به سوى من است و از [حقیقت] آنچه انجام مى‏دادید شما را با خبر خواهم کرد (۱۵)

    ۱۶) اى پسرک من اگر [عمل تو] هموزن دانه خردلى و در تخته‏سنگى یا در آسمانها یا در زمین باشد خدا آن را مى‏آورد که خدا بس دقیق و آگاه است (۱۶)

    ۱۷) اى پسرک من نماز را برپا دار و به کار پسندیده وادار و از کار ناپسند باز دار و بر آسیبى که بر تو وارد آمده است‏شکیبا باش این [حاکى] از عزم [و اراده تو در] امور است (۱۷)

    ۱۸) و از مردم [به نخوت] رخ برمتاب و در زمین خرامان راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست نمى‏دارد (۱۸)

    ۱۹) و در راه‏رفتن خود میانه‏رو باش و صدایت را آهسته‏ساز که بدترین آوازها بانگ خران است (۱۹)

    ۲۰) آیا ندانسته‏اید که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است و برخى از مردم در باره خدا بى[آنکه] دانش و رهنمود و کتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمى‏خیزند (۲۰)

    ۲۱) و چون به آنان گفته شود آنچه را که خدا نازل کرده پیروى کنید مى‏گویند [نه] بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافته‏ایم پیروى مى‏کنیم آیا هر چند شیطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خواند (۲۱)

    ۲۲) و هر کس خود را در حالى که نیکوکار باشد تسلیم خدا کند قطعا در ریسمان استوارترى چنگ درزده و فرجام کارها به سوى خداست (۲۲)

    ۲۳) و هر کس کفر ورزد نباید کفر او تو را غمگین گرداند بازگشتشان به سوى ماست و به [حقیقت] آنچه کرده‏اند آگاهشان خواهیم کرد در حقیقت‏خدا به راز دلها داناست (۲۳)

    ۲۴) [ما] آنان را اندکى برخوردار مى‏سازیم سپس ایشان را در عذابى پر فشار درمانده مى‏کنیم (۲۴)

    ۲۵) و اگر از آنها بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است مسلما خواهند گفت‏خدا بگو ستایش از آن خداست ولى بیشترشان نمى‏دانند (۲۵)

    ۲۶) آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست در حقیقت‏خدا همان بى‏نیاز ستوده[صفات] است (۲۶)

    ۲۷) و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریاى دیگر به یارى آید سخنان خدا پایان نپذیرد قطعا خداست که شکست‏ناپذیر حکیم است (۲۷)

    ۲۸) آفرینش و برانگیختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرینش] یک تن نیست که خدا شنواى بیناست (۲۸)

    ۲۹) آیا ندیده‏اى که خدا شب را در روز درمى‏آورد و روز را [نیز] در شب درمى‏آورد و آفتاب و ماه را تسخیر کرده است [که] هر یک تا وقت معلومى روانند و [نیز] خدا به آنچه مى‏کنید آگاه است (۲۹)

    ۳۰) این[ها همه] دلیل آن است که خدا خود حق است و غیر از او هر چه را که مى‏خوانند باطل است و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است (۳۰)

    ۳۱) آیا ندیده‏اى که کشتیها به نعمت‏خدا در دریا روان مى‏گردند تا برخى از نشانه‏هاى [قدرت] خود را به شما بنمایاند قطعا در این [قدرت نمایى] براى هر شکیباى سپاسگزارى نشانه‏هاست (۳۱)

    ۳۲) و چون موجى کوه‏آسا آنان را فرا گیرد خدا را بخوانند و اعتقاد [خود] را براى او خالص گردانند و[لى] چون نجاتشان داد و به خشکى رساند برخى از آنان میانه‏رو هستند و نشانه‏هاى ما را جز هر خائن ناسپاسگزارى انکار نمى‏کند (۳۲)

    ۳۳) اى مردم از پروردگارتان پروا بدارید و بترسید از روزى که هیچ پدرى به کار فرزندش نمى‏آید و هیچ فرزندى [نیز] به کار پدرش نخواهد آمد آرى وعده خدا حق است زنهار تا این زندگى دنیا شما را نفریبد و زنهار تا شیطان شما را مغرور نسازد (۳۳)

    ۳۴) در حقیقت‏خداست که علم [به] قیامت نزد اوست و باران را فرو مى‏فرستد و آنچه را که در رحمهاست مى‏داند و کسى نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد و کسى نمى‏داند در کدامین سرزمین مى‏میرد در حقیقت‏خداست [که] داناى آگاه است (۳۴)

    سوره با این آغاز می‌شود: «این است آیات کتاب حکمت‌آموز»

    یعنی این سوره یا آیات از کتاب «حکمت‌آموز» برگرفته شده است. این کتاب برای «نیکوکاران»، «کسانی که نماز بر پا می‌دارند و زکات می‌دهند» و «به آخرت یقین دارند» نوشته است تا آن‌ها را به رستگاری خدا، عدالت خدایی و حقیقت خدا هدایت کند. همچنین ما در همین سوره می‌بینیم که لقمان [احیقار] به پسرش اندرز می‌دهد، آیات ۱۶، ۱۷ و ۱۸ . سوره‌ی ۱۹ در واقع کپی‌برداری مستقیم از کتاب احیقار است. در کتاب‌ِ احیقار آمده است: پسرم، سرت را پائین بیاور و صدایت را نرم کن و مؤدب باش. به راه راست برو و احمق مباش. صدایت را هنگام خنده بالا مبر و ….»

    در واقع سوره‌ی لقمان متأثر از دو کتاب است، یکی کتاب اصلی احیقار و دیگری کتاب توبیا (آپوکریفا). برای نمونه در سوره‌ی لقمان آمده است: «و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است.»

    در کتاب توبیا [بخش ۴، بندهای ۴ و ۵] آمده است: «پسرم، وقتی مُردم مرا به خاک بسپار! مادرت را تا زمانی که زنده است ترک مکن و به او احترام بگذار. کارهایی انجام بده که او را خوشحال کنند و برایش غم و غصه فراهم مکن!

    پسرم، مادرت بخاطر تو رنج‌های فراوانی کشیده، آن زمان که [در شکم او بودی] و تو را در دامن خود بزرگ کرد. وقتی که مادرت مُرد او را در کنار من به خاک بسپار!»

    حال این پرسش پیش می‌آید که نویسندگان سوره‌ی لقمان، به چه منظور این داستان را این گونه به نگارش در آورده‌اند و چرا این چنین در هم و بر هم است.

    منابع و مصادر اصلی داستان احیقار در اختیار نویسندگان سوره‌ی لقمان قرار داشت. از آن جا که این داستان در میان نخبگان آن روزگاران بسیار شناخته شده بود، نویسندگان سوره‌ی لقمان قرآن نیز بر این تصور بودند که اگر آن‌ها برداشت‌ و تأویل خود را ارایه دهند، برای همه قابل فهم است. آن‌ها از بازنویسی همه‌ی داستان احیقار صرف‌نظر کردند و فقط به چند مورد کوچک از اندرزها بسنده کردند. ولی این نویسندگان تمرکز خود را روی آموزه‌های اخلاقی این داستان گذاشتند. آموزه‌های اخلاقی این داستان چیستند؟

    ۱- احیقار (یا لقمان) در فرآیند زندگی‌اش به ویژه به هنگام سختی از همه‌ی خدایان صرف‌نظر می‌کند و به خدای اعلی (بزرگ‌ترین خدا) ایمان می‌آورد، او در اوج فشار، ایمان خود را به خدای اعلی از دست نمی‌دهد. همین ایمان او باعث می‌شود که از مخمصه رهایی یابد و خائن یعنی پسرخوانده‌ی گناه‌کارش به گناه مرگ هلاک می‌شود. در آیه‌ی ۱۳، همین سوره آمده است: «و [یاد کن] هنگامی را که لقمان به پسر خویش در حالی که وی او را اندرز می‌داد گفت ای پسرک من به خدا شرک میاور که به راستی شرک ستمی بزرگ است.» و در کتاب‌ِ توبیا آمده است [بخش ۴، بند ۵]. «پسرم هر روز به خدا فکر کن، از گناه بپرهیز و فرامین خدا را زیر پا مگذار!»

    ۲- نویسندگان سوره‌ی لقمان، این داستان را به دلیل سبک در هم ریخته‌ی ادبی خود آن چنان کردند که سر و ته موضوع نامعلوم شده است. زیرا از یک سو می‌خواهند «آیات کتاب حکمت‌آموز» [کتاب احیقار] را بازنویسی کنند ولی از سوی دیگر تمرکز خود را روی نتیجه‌گیری‌های اخلاقی این داستان قرار می‌دهند. در واقع، سوره‌ی لقمان یک وصله پینه‌ی بسیار ناشیانه از کتاب حکمت احیقار و کتاب توبیا است. به همین دلیل، گاهی راوی از جایگاه‌ِ همه‌‌چیزدان [auktorial] سخن می‌گوید و گاهی قهرمان داستان یعنی لقمان (احیقار) راوی می‌شود. از آیات ۱ تا ۱۳ راوی همه‌چیزدان، داستان را می‌گوید. ولی همین راوی همه‌چیزدان در آیات ۱۲ و ۱۳ ابتدا به معرفی قهرمان داستان، یعنی لقمان (احیقار) می‌پردازد تا اندرزها را از زبان او به خواننده انتقال دهد. ولی ناگهان، از آیه‌ی ۲۰ به بعد تا آخر سوره، دوباره راوی همه‌چیزدان قهرمان داستان را از صحنه خارج می‌کند تا به نتیجه‌گیری‌های اخلاقی خود بپردازد.

    مشکل اساسی در کجاست؟ نویسنده یا نویسندگان سوره‌ی لقمان، داستان را از منظر راوی همه‌چیزدان نقل می‌کنند. علت آشفتگی در فهم این سوره این است که تمام سوره بر اساس یک تناقض‌ِ ژانری (گونه‌ی ادبی) استوار شده است. با این که راوی همه‌چیزدان است ولی در همان آغاز می‌نویسد: «این است آیات کتاب حکمت‌آموز». در واقع، استناد راوی به یک منبع دیگر است. زمانی که راوی یک داستان با استناد به منبع دیگری گزارش می‌دهد، یا باید در مقام اول شخص باشد یا سوم شخص، و نه همه‌چیزدان. زیرا همه‌چیزدان، همه چیز را می‌داند و بر فراز «من»، «او»، «همه» و هر «گزارشی» قرار می‌گیرد، او گزارشگر نیست. او از همه چیز، چه آشکار و چه نهان، آگاه است. به همین دلیل، درج آیات ۱۶ تا ۱۹، تمام ساختار روایتی همه‌چیزدانی را در هم می‌ریزد و خواننده را در فهم دچار مشکلات فراوان می‌کند.

    نتیجه‌گیری:

    سوره‌ی لقمان قرآن در واقع برداشت مستقیم و غیرمستقیم از کتاب اندرزهای حکیمانه‌ی احیقار و کتاب توبیا است. کتاب توبیا جزو تورات عبرانی محسوب نمی‌شود و به اصطلاح به آپوکریفا تعلق دارد. هر دوی این منابع به زبان سُریانی ترجمه شده بودند و در میان سُریانی‌های مقیم ایران – که در روزگار ساسانی به اجبار به میانرودان و خراسان بزرگ کوچ داده شده بودند- رایج بودند. خوانندگان می‌توانند برای دقیق کردن اطلاعات خود به ترجمه «کتاب احیقار» که آقای حسین توفیقی، از انتشارات «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی – پرتال جامع علوم انسانی» و کتاب توبیا [متأسفانه ترجمه فارسی آن را نیافتم] که به زبان آلمانی برای دانلود گذاشته‌ام، مراجعه کنند. سوره‌ی لقمان، آمیزه‌ای است کتاب حکمت احیقار و کتاب توبیا. ولی روح حاکم بر این سوره بیشتر با کتاب توبیا مطابقت دارد. زیرا در آن جاست که مسایل اخلاقی با حقیقت خدا گره می‌خورد و نتایج اخلاقی فراوانی عرضه می‌شود. اکثریت قریب به اتقاق آیه‌های سوره‌ی لقمان را می‌توان به صورت قرینه‌ای در کتاب توبیا و کتاب حکمت احیقار یافت. با مقایسه این سه می‌توان، بدون درنگ، به این نکته پی برد که سوره‌ی لقمان فقط یک بازنویسی ناموفق از این دو کتاب است.

     
  49. مهتاب خانم
    لطفا عصبانی نشوید ،موضوعاتی که من طرح میکنم موضوعاتی است که مورد سوال و بحث از طرف دوستان قرار گرفته است و من ابتدائا چیزی را مطرح نمی کنم ،یا سوال مطرح میشود که من پاسخ میگویم ،و یا مطلبی را بصورت نقد ناظر به مطالب دوستان مینویسم ،شما اگر در موضوعات مطروحه مطلب و نظری دارید بفرمائید ،و اگر به آن موضوعات علاقه ای ندارید یا نظری ندارید مجبور نیستید آنها را بخوانید ،اما اینکه چون موضوعی مورد علاقه شما نیست پس دوستان نباید در آن وارد شوند و بحث و سوال کنند ،بنظرم این رویکردی دیکتاتور مآبانه است.
    اندیشیدن و اظهار و نظر حق همه هست ،این حق را از کسی دریغ نکنید.

    متشکرم

     
  50. دوست نازنین مزدک
    منهم به تو درود می فرستم.. ممنون که سوال کردی..برای مثال وقتی می گوئی “آخوند مرتضی” بعنی دادگاهی تشکیل داده و “مرتضی” را به جرم ثابت نشده “آخوند” بودن محکوم کرده ای..نه امکان دفاع دارد و نه تو نیاز به اثبات داری و دلیل قدرتت هم صدای بلند توست..اینکه تو با روح و روان یک آدم که در نهایت صداقت سعی در ارائه بهترین اطلاعاتی را که دارد چه می کنی هم برایت اهمیت ندارد. این یعنی “تهمت “.
    امیدوارم جواب سئوالت را داده باشم….خوش باشی

     
  51. درود به اقای نوری زاد عزیز
    سفر خوبی داشته باشی و سلامت باشی خنده انگار به ما نیامده یکی از سربازها رفت .شرم بر جنایتکاران. همیشه اینجور بوده فراموش که شدن کشته میشوند تسلیت بر پدر و مادرش
    http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/03/140323_u04_jeyshaladl_hostages.shtml

     
  52. جناب مرتضى عزيز
    سلام
    بدوا مراتب تشكر و قدردانى خودرا نسبت به جنابعالى به لحاظ بذل حوصله و صرف وقت در جهت ارائه پاسخ به سوال مورد نظر، اعلام ميكنم ، ليكن انچه به عنوان پاسخ مرقوم فرموده بوديد ، حداقل براى بنده رفع ابهام نميكرد، زيرا؛
    حتى چنانچه برخى از ايات قران در زمان پيامبر نيز به صورت پراكنده، نوشته شده باشد باز هم بر اين نوشته هاى پراكنده در دست افراد مختلف ،نميتوان صدق عنوان كتاب نمود ، انهم با استفاده از ضمير اشاره به نزديك “هذا”.
    بنابراين وقتى در خود قران ، با عبارت “هذا كتاب مبين…” از قران ياد ميشود ، از دو حال خارج نيست ؛ يا اينكه در زمان بيان اين ايه ، قران به صورت مدون و منظم ، كتابت شده ، و يا اينكه عبارت “هذا كتاب …” در ايه ياد شده به كتاب ديگرى اشاره ميكند ، وگرنه در غير دو حالت فوق ، بايد بپذيريم كه كسانى كه بعدا قران را جمع اورى و كتابت كرده اند ، چون در حال تهيه و تدوين كتاب بوده اند ، از واژه كتاب استفاده كرده اند و اين واژه راخود در قران اورده اند.
    جنابعالى خود ، در پاسختان نوشته بوديد؛ (نقل به مفهوم)” دوبار قران جمع اورى شد يكبار در زمان خليفه اول كه با كشته شدن هفتاد تن از حافظان قران ، خليفه از بيم كشته شدن ساير حافظين ، دستور جمع اورى قران را داد ”
    لذا اين مطلب خود بيانگر انست كه تا انزمان كه خليفه دستور جمع اورى قران راداده ، هنوز قران جمع اورى نشده و به شكل يك كتاب منظم كه بتوان بر ان ، اطلاق كتاب نمود ، نبوده ، على الخصوص اينكه فرموده ايد خليفه از ترس كشته شدن ساير حافظين ، دستور جمع اورى قران را داد ، چرا كه چنانچه تا انزمان قران كتابت شده بود ديگر ترس خليفه بى مورد بود.
    لذا در حاليكه در زمان پيامبر قران مدونى به صورت مكتوب در قالب يك كتاب ( يعنى كتابى كه تماما نوشته شده باشد و همه ان نوشته يكجا و در كنار هم قرار داشته باشد )، هنوز وجود نداشته ، كه بتوان با نشان دادن ان از عبارت” هذا كتاب….” استفاده كرد، وجود اياتى كه در انها ، از قران ،با عنوان “كتاب” ياد شده ، چگونه توجيه ميگردد؟
    جناب مرتضى جنابعالى عليرغم اينكه فردى فرهيخته ، با مطالعات زياد ، محقق در علوم حوزوى و صاحب قلمى شيوا ميباشيد ، ليكن در مواردى مشاهده ميگردد كه در بيان پاسخ قدرى از شيوه منطقى و استنادى ، به سمت نتيجه گيرى از موضوعات اعتقادى و استدلالهاى احساسى متمايل ميشويد، كه به چند مورد مختصرا اشاره ميشود؛
    بعنوان مثال در پاسخ اين سوال كه به چه دليل قران كتاب خداست ، پاسخ شما با استناد به خود قران بود و بيانى با اين مفهوم داشتيد كه شخصى كه معتقد به حجيت قران باشد، با توجه به اينكه در خود قران ، خدا انرا كلام خود ، ذكر كرده ، لذا اين كلام خدا براى او دليل است بر اينكه قران، كلام خداست. حال اينكه اساسا براى چنين شخصى اين سوال ايجاد نميشود و پاسخ شما بايد كسي را اقناع كند كه به موضوع از ديده شك وترديد مينگرد و در پى كسب دليل است وگرنه ان شخص معتقد، كه سابقا دليلش را يافته كه اعتقاد پيدا نموده و اكنون ديگر در پى كسب دليل بر نمى ايد.
    همچنين در بحث ارتداد نيز فرموده بوديد(نقل به مفهوم) ؛ احكام ارتداد در مورد كسى جاريست كه قلبا به حقانيت اسلام پى برده باشد ولى اكنون از سر لجبازى يا عناد انرا نفى يا رد ميكند، اين سخن و توضيح شما گرچه از اين نظر كه تفسيرى مضيق است و از شمول مرتدين ميكاهد ، بسيار در خور تقدير است ليكن با اين پرسش مواجه ميگردد كه؛ شما چگونه ميخواهيد به قلب يك نفر نفوذ كنيد تا دريابيد او قلبا به حقانيت اسلام واقف است يا خير؟مضاف بر اينكه ؛ كسى كه هنوز قلبا به حقانيت اسلام معتقد است ولى از سر لجبازى در ظاهر انرا نفى ميكند، اساسا چنين شخصى نميتواند مرتد باشد ، زيرا ايمان و عقيده امرى درونى و قلبى است كه چنين شخصى قلبا مسلمان است. علاوه براينكه فقها ، ارتداد را خروج از اسلام و بازگشت به كفر تعريف كرده اند كه به فعل يا لفظ، تحقق ميابد و انرا مشروط به ظاهرى و غير قلبى بودن، نكرده اند و انجام يكى از اعمال يا بيان يكى از الفاظى كه برشمرده اند، مانند؛ انكار نبوت پيامبر يا انكار اصول دين را ، شرط تحقق ارتداد دانسته اند ،خواه قلبى باشد يا غير ان.
    دوست عزيز جناب مرتضى ، من يكبار در يكى از نوشته هاى شما ديدم به اين جهت كه دوستى از شما خواسته بود ، قبل از بيان پاسخ ، باورهاى خود را كنار بگذاريد ، اندكى ناراحت شده بوديد ، شايد ان دوستمان مطلب را درست ادا نكرده كه شما را ازرده بود و شايد او ميخواسته به شما بگويد در پاسخ به سوالاتى اينگونه ، باورها و اعتقادات خود را وارد نكنيد و از منظر يك شخص بيطرف پاسخ دهيد تا پاسخ شما براى كسانى كه باورهاى ديگرى نيز دارند ، قابل پذيرش باشد ، و مسلما اين بدان معنى نيست كه شما از باورهاى خود دست بكشيد بلكه بدين معنى است كه در ارايه پاسخ، به جاى بهره گيرى از باورهايمان از وجوه اشتراك و يا از موضوعاتى كه براى همه اثبات شده ، استفاده كنيم تا استدلال هايمان ، در جايى، و براى كسانى كه باورهاى ديگر دارند ، لنگ به نظر نرسد، به نظر من اين سخن معقولى است ، متاسفانه بعضى از دوستان از كوچكترين سوال يا سخنى ، به نتايجى عجيب و غريب دست مى يابند و بر اساس همان نتايج نيز سريعا حكم صادر ميكنند ، ، بعنوان مثال من مطلبى در خصوص معانى نمادين داستان رستم و اسفنديار كه چه بسا ممكن است به كلى نيز اشتباه باشد، مينويسم ، از اين نوشته من سريعا نتيجه ميگيرند كه ؛ من گفته ام فردوسى مسلمان نبوده ، و وقتى باز من ميگويم اين نظر من نيست ، باز به نتيجه ديگرى حكم ميدهند ، و يا سوالى را كه بنده از جناب شما ميپرسم ، حمل بر بى دينى يا غير مسلمان بودن بنده، ميكنند و حكم به كفر اينجانب صادر ميكنند ، در نظر اين دوستان بين طرح سوال و ابراز نظر، هيچ تفاوتى نيست . به نظر اين دوستان هر گونه سوال در اين موضوعات، بيانگر كفر سوال كننده است، بر مبناى ديدگاه اين دوستان، بايد كليه دلائل و برهان ها در خصوص اثبات خدا ، از كتب مسلمين جمع اورى گردد و در كتب كفار وارد گردد زيرا يك مسلمان نبايد مثلا دلايل اثبات خدا و يا حجيت قران و رسالت پيامبر را بداند، زيرا اين مسائل براى يك مسلمان ثابت شده و ديگر نيازى به دانستن طرق اين تثبيت عقيده ، وجود ندارد و كوچكترين سوال را ، با انتساب الحاد به پرسنده ، پاسخ ميدهند.
    البته جناب مرتضى گرامى ، روى سخنم در قسمت اخر با شما نبود ، و در حقيقت بيان نوعى گله مندى از يكى دو دوست بود ، وگرنه ، من با توجه به وقت و دقتى كه به منظور پاسخگويى به سوالات دوستان صرف ميكنيد و همچنين با توجه به پرانرژى بودنتان در اين زمينه، يقين پيدا كرده ام كه شما از معدود روحانيانى هستيد كه فلسفه وجودى خود را از ياد نبرده و سعى در رفع شك و شبهات دينى دوستان مينماييد و به دنبال جذب ديگران به دين ميباشيد و ان دوستانى را كه همكاران شما به ديده كافر و ملحد و زنديق به انها مينگرند ، شما به ديده يك مشترى به انها مينگرى و سعى در جذب انها به دين مينماييد كه اين جاى بسى تقدير دارد ، ليكن به ندرت در پاسخ هايتان ديده ميشود كه از باورها و اعتقاداتتان به عنوان مقدمه يا مبناى مشترك بحث هايتان ، استفاده ميكنيد(مانند مثالهايى كه بيان شد) ، و نيز در مورد يكى از دوستان هم ، بسيار محدود از كنترل اعصابتان غفلت كرديد كه ان نيز مربوط به دوست عزيزمان جناب مزدك ميباشد ، مرتضى عزيز بنده همانگونه كه شما را فردى عالم و داراى ويژگى هاى مثبت و منحصر به فرد ميدانم ، مزدك را نيز از معدود دوستانى ميبينم كه ذره اى در صداقت و درستى او نميتوان شك كرد ، شايد سعادت يافتن دوستى چون او ، با اين درجه بالا از صداقت و خلوص، به سهولت نصيب هر كسى نگردد ، البته بنده نه جنابعالى را تا كنون ملاقات كرده ام و نه ايشان را و انچه را نيز ميگويم برداشتهاى شخصى خودم با توجه به نوشته هايتان، ميباشد ، ليكن بيان اين مطلب از ان جهت بود كه اكنون به خاطر اوردم؛ انچه را ابتداى سخنم در خصوص ازردگى شما از سخن دوستى بيان كردم ، مربوط بود به سخن مزدك كه شايد منظورش را در درخواست از جنابعالى مبنى بر عدم دخالت موضوعات اعتقادى در ارائه پاسخ را ، به گونه اى بيان كرده بود كه سبب ازردگى شما شده بود، و بنده نيز استدعايم از شما اين است كه ؛ اكنون كه شما با صرف وقت و تلاش بى وقفه سعى در رفع شبهات دينى دوستان داريد-كه كارى بس ارزشمند است- حتى الامكان سعى نماييد پايه مطالبتان را بر مشتركات و يا مسلمات مورد توافق با سوال كننده ، استوار نماييد تا بيشتر به حصول نتيجه منجر گردد.
    با عرض احترام مجدد و با ارزوى توفيق روز افزون براى شما.

     
  53. بچّه جوادبه

    اساسا این نوروز امسال از همان اولش نمایش دهنده عزم ملّی و مدیریت جهادی است.درستش هم همین است.گربه را باید دم حجله کشت..دنیا ببینید و بداند که به قول خروس لاری “گربه کجا نخم می ذاره”..بعله:

    در همان اوّل سال به جای اینکه در دانشکده اقتصاد راجع به اقتصاد مقاومتی حرف برنیم رفتیم مشهد برای زوّار حضرت که قربونشون برم یا دنبال بن مهمانسرا هستند و یا دنبال جا این طرح رو توضیح دادیم و بعله رو گرفتیم!

    رئیس جمهور هم بجای اینکه بره بپرسه که آقا موضوع چیه زنگ می زنه نبریک عید رو می گه!

    رهبر به جای اینکه جواب تبریک ایشون رو بده به ملّت ایران که نه زنگ زدن و نه نبریک گفتن تبریک می گه!

    همون هفته اوّل تو دانشکاه تهران راجع به همه چیز بحث می شه الّا دانشگاه !

    مردم با ماشین میرن تو جاده چپ می کنن!

    اونائی که چپ نمی کنن تمام روز رو در ترافیک به سر می برند

    یک عده ای میرند با هواپیما برند ،تو فرودگاه سر گردون میشن..بهشون می گن پرواز ممکنه با 30 ساعت تاخیر بره ولی مثل دوره طاغوت لغو نمی شه!..شما هم تو سالن ترانزیت مقاومت کنید تا دشمن شاد نشیم!!

    بعضی ها میرند کویر ناگهام میرند رو مین کشته میشند!

    از اون تو جاده ای ها هم تعدادی کشته میشند! بقیّه هم یا مصدوم جسمی یا روحی!

    خانم رخشان بنی اعتماد هم می گه: نه منفعلم، نه سردر گم و نه نا امید!”خود تحریمم”!

    همه اینا تو دو سه روز اتفاق افتاد..13 بدر و سه ماه تعطیلی مونده!!

     
  54. اين آخوند مرتضى چى ميخواد بگه با اين مطالبى که صدها بار از همنوعاش شنيديم و هر روز ميشنويم ، ول کنيد تو را خدا ، به آتش کشيديد ايران را ، 35 سال مردم بدبخت ايران با رنج و بدبختى دارند زندگی ميکنند ، توى همين صفحه وب دردل همسر جانبار را بخوانيد شرم کنيد ، اين نمونه خروار است ، مردم نان ميخواهند نه مفسر، زندگيمان را تباه کرديد مگه ما چند بار بدنيا مياييم.؟

     
  55. با سلام..بنظر می رسد که در رابطه با اسلام در ایران ذکر پاره ای نکات شاید مفید باشد:
    اصولا تغییر دین و آئین اعتقادی کار ساده ای نیست و یکی از بزرگترین تصمیمیاتی است که فرد در زندگی خود می گیرد . کنار گذاشتن باور خود و اتخاذ عقاید دیگران و بر اساس آن زندگی کردن و معضلات و چالش های آن از چشم تیز بین محققین پنهان نمانده و متولیان مذاهب و ادیان نیز سعی در شناخت رفتار مومنین تغییر دین داده و چالشهای بر سر راه آنان داشته اند و بخصوص کلیسای کاتولیک در این بین تحقیقاتی را انجام داده است.

    اینکه خود نفس و تعریف تغییر دین چه میباشد بسیار مورد بحث است. آیا اگر کسی برای راحتی خود مثلا ازدواج با فرد دلخواه و یا گرفتن اجازه اقامت و یا گرفتن تسهیلات رفاهی اعلام کند که تغییر آئین داده آیا او را می توان در آمار دین تغییر داده ها آورد؟ از سوی دیگر نظامهای سیاسی نیز بر پیچیدگی این کار افزوده اند. در بلوک شوروی سابق طبق دستور حکومتی همه از دین تبّری می جستند. در آذربایجان شوروی آشکارا بدلیل شیعه بودن آنها ، مراسم محرمّ به مسخره گرفتار میشد و یا در نقاط دیگر آئین مسیحیان ارتدکس مورد نفرت مقامات بود. در همان حال که مردم از دینداری تبّری می جستند ولی مخفیانه به انجام مراسم عبادی می پرداختند. با فروپاشی کمونیسم شرقی مردم هجوم عجیبی را به کلیساها کردند و در نقاط مسلمان نشین هم همین اقبال از مساجد بعمل آمد.

    این توضیح را برای این عرض کردم که بدانید تئوری اسلام آوردن ایرانیان بخاطر حمله اعراب تا چه میزان قابل مناقشه، اگر نگویم بی اعتبار است. اینکه فکر کنیم در آن زمان گویا عربی شمسیر بدست در خیابان ایستاده و مردم را به آئینی که شاید خودش هم از ان خبر نداشت می خواند بسیار ساده لوحانه و خلاف گزارشات تاریخی مستدّلی است که محققین غربی هم در تحقیقات خود به آن رسیده اند. عدم توان در تشخیص فرق بین اسلام و عربیت باعث پاره ای دیگر از اشتباهات شده. دامنه این بحث بسیار وسیع و در عین حال شیرین و آموزنده است و بسیار باعث تاسف است که نسلی که بدنبال آزادی می گردد این چنین با بی اطلاعی به بررسی تاریخ خود بپردازد. بنظر می رسد اگر تصمیم بگیریم اطلاعات خود را از مدارک معتبر کسب کنیم تا شوهای ماه واره ای به نتیجه بهتری برسیم.

     
  56. با سلام
    پیشنهاد می کنم به دلیل پرکشیدن جمشید دانایی فر که با سر خود بازی کرد و لایق واژه “سرباز” گردید، یک روز عزای عمومی در کشور اعلام شود تا به یاد داشته باشیم ارزش کار سربازانی را که با تقدیم سر خود، سر سلامتی را برای جامعه به ارمغان می آورند.
    روحش شاد و یادش گرامی باد…

     
  57. جناب نوری زاد ۱۳ بدر کجایید.

     
  58. ناشناس
    ۵:۵۳ قبل از ظهر / اسفند ۲۶, ۱۳۹۲
    جناب مرتضی ومصلح عزیز
    با سلام و ارادت بنده نکته ایی در باب تکیه بر نقل عرض کردم مطالبی را فرمودید که به اختصار پاسخ میدهم.اول ناشناس بودن.عزیزان من با وجود چند سال حضور در جبهه وعملیات در ابتدای جنگ واینکه خودم برادرم را که اول دبیرستان بود به حضور در مسجد وجبهه ترغیب کردم که نهایت مفقود وبعد از ۱۴ سال با چند استخوان تعیین تکلیف شد از آنچه بر سر مردم میآورند مثل مرگ میترسم پس دوست ندارم خود را معرفی کنم.البته این زندگی را هم دوست ندارم اما فکر میکنم نگران وابسته گان بخود هستم.اما عرض میکنم :تعریف سفسطه ومغلطه را که خود میدانید از را از من ناچیز خواستید.ما یا باید برویم سراغ حد و رسم وریشه یابی لغوی و معانی اصطلاحی و…که ضروری نمیبینم. من یک کلام لری به شما پاسخ میدهم که :گریز از ویا تحریف حقیقت در کلام و گفتار به هر علت وانگیزه والسلام البته قصد جسارت نداشتم ممکن است برداشت من از گفتار شما غلط باشد وشما چنین قصدی نداشته اید که همینجا پوزش میطلبم.اما در باب مطلب بنده عرض کردم بسیاری از سقراط گرفته تا بیکن و دکارت وکانت و معاصرین از اندیشمندان مختلف در خصوص حقیقت ادراک وعقل ومکانیسم تعقل و….زحمات کشیده وبه بشریت چیزهایی عرضه کرده اند.بقول جناب مصلح اینها کارکردی نداشته ویا ابهام دارند.بسیار خوب اینها را کنار بگذاریم.ما چه کرده و میکنیم.ما سی وپنج سال بنای زندگی اجتماعی خود را بر (نقل)نهاده ایم.نقل یعنی چه ؟مگر غیر از نقل معنا و مراد صاحب آن است؟ابزار چیست مگر منحصرا غیر از کلام،خط وایما واشاره است؟من عرض کردم شما به یک گفتگوی حتی دو طرفه ومشافهتا با همسر،دوست،همکار مخاطب خود بنگرید حضرت عباسی چند بار پیش آمده که لازم وضروری دانستید فهم خود را تصحیح کنید؟واگر نمیکردید به کدورت می انجامید؟شما ببینید چقدر این سه ابزار در طول زندگی بشر از مثلا شش هزار سال پیش تا الآن تکامل پیدا کرده است.منظور من از نارسایی ذاتی همین ضرورت به تکامل بوده.مگر کمال این ابزار در انتقال هرچه بهتر معنای مراد صاحب آن نیست؟شما همین خطرا ملاحظه فرمایید از نقطه گذاری،ویرگول تا…..همه به چه مقصود است؟بسیار پر گویی شر ببخشید.من چون قلمی ندارم بشتر از مطالب و نوشته ای شما یان بهره میبرم.توفیق همه را از خدای سبحان خواستارم

    دوست عزیز جناب ناشناس

    نکاتی در باره دلایل نقلی مطرح کردید و از ما درخواست اظهار نظر کردید ،مختصرا نکاتی را عرض میکنم:

    1-توجه کنید که منطقا و قطع نظر از روشهای درون دینی راههای شناخت و دریافت حقایق عالم خارج از چند صورت خارج نیست :
    الف-ادراک محسوسات خارجی از طریق ابزارهای حسی انسان (حواس پنج گانه)
    ب-ادراک کلیات عقلی با بکار گیری مفاهیم کلی عقلی و داده های حواس
    ج-ادراکات شهودی و عرفانی از حقایق هستی
    د-ادراک معارف و تجارب علمی فنی صنعتی و غیرو با مراجعه به میراث مکتوب(نقل)

    بنظرم ضرورتی نیست که بشر برای نیل به حقایق و معارف اکتفاء به برخی از این امور کند،که اگر چنین کند التزام به محدودیت خویش پیدا کرده است ،البته سوای درک شهودی و عرفانی که کار هرکسی نیست و متوقف بر مقدمات سختی است ،نیل به معارف با اتکاء به داده های حواس و ادراکات عقلی و میراث مکتوب بشری (نقل) مساله ای است عمومی که مورد ابتلاء مجموعه بشریت است.
    اکنون بحث ما از سنجه ادراکات عقلی و ادراکات حسی نیست ،و سخن بر اتکاء بر نقل متمرکز است ،همانطور که عرض شد صرفنظر از ادله و روشهای درون دینی اگر بشریت بنابر اکتفاء به دلالت های عقلی و حسی موجود میکرد قطع بدانید که ما امروز شاهد این مقدار رشد و شکوفائی علمی و فنی و صنعتی و انسانی و غیرو نمی بودیم ،زیرا این امری مجرب و محسوس است که رشد علمی و عقلانی بشر رشدی تدریجی و متکی بر یافته ها و اکتشافات پیشینیان بوده است ،مثلا اگر جالینوس ها و ابن سیناها و زکریای رازی ها و زحمات و تجربیات آنان در گذشته تاریخ نمی بود ،اکنون علم طب و پزشکی چنین ترقیاتی نداشت ،و هکذا در سایر فنون و در علوم انسانی و نظائر آن ،سخن بر سر آن است که حلقه ارتباط ما با گذشتگان و گذشته های از علوم و معارف بشری چیزی نیست جز نقل یا تاریخ مکتوب علوم و معارف و فلسفه و علوم انسانی و غیرو.

    مطلبی که بیان شد یک برهان عقلی متکی بر مقدمات و شواهد عینی و حسی بود،و اگرچه این بیان شامل محتواها و گزاره های دینی نیز میشود ،لیکن من خواستم ابتدا شما تصور درستی از ضرورت و لزوم اتکاء به نقل در زندگی بشر کرده باشید.
    توجه کنید که هم اکنون نیز بیشتر چهارچوبه های زندگی عرفی بشر نیز بر اتکاء به نقل و خبر( اعم از آنکه به نصاب تواتر رسیده باشد یا در همان حد خبر واحد باشد) استوار است ،هم اکنون ارتباطات تجاری صنعتی علمی و غیر اینها با اتکاء به نقلیات و اعتماد هایی که عقلاء عالم بر گزارشات میکنند استوار است ،البته روشن است که ابزارها جدید شده اند ،سابقا با فاصله های زمانی و مکانی بسیار محتواها منتقل میشدند ،مثل چاپار و اسب و نامه و غیرو ،امروز ماهواره ها و رادارها و رادیو و تلویزیون و اینترنت و پست الکترونیکی و گوشی های موبایل و بولوتوس و غیر اینها ابزار نقل و انتقال محتواها هستند.
    پس اجمالا بشر نیازمند به مقوله نقل بوده و هست ،غایت اینکه ابزارها متحول شده اند.

    2-این تعبیر که کلام و خط و ایماء و اشاره ذاتا نارسا هستند ،تعبیر درستی نیست ،زیرا اگر نارسایی برای کلام یا خط و عوارض آن ذاتی می بود به این معنا که کاربرد اینها غیر ممکن و کلا غیر قابل استفاده می بود ،چنانکه عرض شد بشریت لاحق هیچگاه از میراث مکتوب تجربیات پیشینیان بهره مند نمی شد.و چون چنین بهره مندی بوده و هست همین کاشف است که ابزارهای انتقال و نقل مثل خط و کلام دارای نارسائی ذاتی نیستند ،بتعبیر علمی بهترین دلیل امکان یک شیء وقوع آن شیء است.
    بنابر این تنها چیزی که میتوان در مورد ابزارهای نقل گفت این است که بگوییم دارای نارسائی های عارضی هستند نه نارسائی ذاتی که استفاده را ممتنع کند.
    نارسائیهایی مثل تحریف به کم یا زیاد شدن ،کذب ،واسطه های کاذب ،سوء تعبیر موجب سوء تفاهم و امثال اینها از آسیب های کلامی ،که مجموعا از آن به نارسائی ها یا آسیب های عارضی این ابزارها تعبیر می کنیم.

    3-اکنون باید دید چه باید کرد،آیا بصرف وجود چنین آسیب هایی باید کلا از خیر نقل و ادله نقلی (چه دینی و چه غیر دینی) گذشت و تنها به دلیل عقلی اکتفاء کرد؟
    باید عرض کنم که روش عقلای عالم چنین نبوده و نیست که بصرف وجود برخی خلل و آسیب ها نقل را رها کنند ،پس چه کرده اند؟ آنان برای احتراز از این عوارض روشهای عقلایی و کلامی خاصی را در نیل به حقایق از طریق نقل بکار برده اند ،روشهایی که بسیاری از آنها در علوم ادبی و صناعت های گفتاری و نوشتاری تنقیح شده است ،مثل اعمال و کاربرد ،اصالت الحقیقه در برابر احتمال مجازیت ،یعنی عقلاء در مواجهه با گفتارها یا مکتوبات نقلی اگر احتمال مجاز در گفتار یا نوشتار دادند ،میگویند اصل اراده حقیقت است نه مجاز مگر اینکه قرینه ای بر مجازیت گفتار بیابند.اصالت الظهور ،اصالت جدیت،اصالت عدم زیادت یا نقیصه مگر آنکه قرینه بر خلاف آن یافت شود ،و دهها مورد از قواعد عقلایی لفظی و عقلی که همه پیش زمینه درک واقع از طریق نقلند،و البته در علوم دیگری مثل اصول فقه لفظی مطرح و مورد بحث قرار گرفته اند که امکان ورود به همه آنها نیست.

    مطالبی که عرض شد مربوط بود به ساختار و شاکله خود کلام ،اما در مباحث نقلی یک بحث مهم احراز و اثبات واسطه های محتواهای نقلی است که از آن تعبیر به بحث های سندی و بررسی حال راویان منقولات میشود ،در اینجا هم مطالب گوناگون و روشهای خاص عقلائی برای احراز صدور و جهت صدور نقل وجود دارد که در بحثهای درون دینی علوم اسلامی از آنها تعبیر به علم رجال و درایه و غیرو میشود که ورودبه جزئیات این مطالب موجب تطویل خواهد بود و مطالب من مطالب عبوری است.

    4-نکته دیگر اینکه این گزاره که “نقلیات و ابزارهای آنها نارسائی ذاتی دارند ،پس آنها را باید فرو نهاد”، با غایات مترتب بر انزال کتب و ارسال رسل نیز ناسازگار است ،شما بعنوان یک متدین به اسلام مثلا ،اگر ملتزم به چنین گزاره ای باشید ،لازمه آن کنار گذاردن کلیت قرآن و روایات نبوی و روایات امامان معصوم ،و در واقع کنار گذاردن کلیت شریعت و اکتفاء به عقل است! زیرا اگرچه قرآن کریم از نظر ما مسلمانان قطعی الصدور و ظنی الدلاله در بیشتر آیات آن است ،ولی در هر حال قرآن هم از ادله نقلی محسوب است و زیر پوشش عنوان نقل است ،و همینطور روایات نبوی و روایات ائمه ،اگرچه تفاوت آنها با قرآن در این است که آنها ظنی الصدور هستند نه قطعی الصدور (در غیر روایات متواتر).
    بهر حال اگر بنا باشد که نقل بسبب نارسائی های عارضی کنار گذاشته شود ما دیگر شریعت را باید ببوسیم و بکناری گذاشته و تنها به عقل اکتفاء کنیم ،در حالیکه اکثریت معارف دینی که بغایت هدایت بشر بسوی سعادت دنیا و آخرت آمده اند چه در بخش معارف اعتقادی و چه در بخش اخلاق و چه در بخش احکام و بایدها و نبایدها در همین دلالت های نقلی نهفته است!اگرچه دلیل عقل نیز بجای خود از ادله محکم دین است و کاربرد دارد.
    بنابر این اجمالا ثابت شد که:
    اولا بشریت چه در چهارچوبه های خارج از ادیان و چه در چهار چوبه های دینی نیاز ضروری به نقل و محتواهای نقلی در جهت وصول به حقایق و معارف دارد و نقل حلقه واسط بشریت کهن و بشریت جدید است،و سیره عقلا در زندگی روزمره خویش نیز بر این مبنا مستمر است.

    ثانیا:نارسائیهای موجود در نقل و ابزارهای آن نارسائی عارضی قابل علاج است نه نارسائی ذاتی.

    ثالثا:راههای عقلائی مختلفی برای رفع آن نارسائی ها ی عارضی در باب نقل وجود دارد.

    پایدار باشید

     
  59. با درود
    اين شخصي که به نام «مزدک» کامنت مي گذارد در واقع، دارد من کي را خسته مي کند. البته کامنت که نيست. کتابچه‌اي است! (سراسر توهين و تمسخر).
    مي شود درخواست کنم فقط مطالب کوتاه ايشان را منتشر کنيد؟
    گمان کنم دارد از روي گشاده شما برداشت «بد» مي کند. سايت شما را با محل تبليغات اشتباه گرفته است.

     
  60. متاسفانه تائید خبر خبر شهادت یکی از مرزبانان ایرانی ، گناه حکومت کمتر از تروریست های جیش العدل نیست !

    جمشید دانایی فر ، متولد ١٣٦٦ ، حالا شد «شهید جمشید دانایی فر» بدون این که هرگز فرزند ده روزه اش را که هنوز هیچ نامی ندارد ببیند . هیچ یک از هشتگ های فیس بوکی ما باعث نجات جانش نشد . ما که برایش هیچ نکردیم . حداقل قاتلش را از یاد نبریم . این سرباز دو قاتل ///// دارد . رژیم اسلامی و سپس گروهک جیش العدل . قاتل اصلی کلیت نظام جمهوری اسلامی است که با سیاست های مخربش در منطقه باعث بوجود آمدن اینچنین گروهک های ////تر از خودش شده است . چه بسا حکومت از عمد برای نجات جان این سرباز هیچ عملی را انجام نداده باشد تا برای اعدام های فله ای خود در مناطق سنی نشین کشور مشروعیت و بهانه بخرد . از این حکومت ////هر چیزی بر می اید .(نقل از بلاگ دموکراسی واجب تر از نان شب )

     
  61. کاربر گرامی جناب با صفا درود بر شما باد! دوست من ممکنست آنچه را که شما تهمت میدانید بیان بفرمایید تا بنده متوجه شوم؟

     
  62. با سلام و آرزوی سالی خوب برای همه
    1. در بیانات نوروزی جناب خامنه ای نکته ای بود که بعضا به طرفداری از روسیه در بحران اوکراین و موضوع “کریمه” تلقی شده هر چند که ایشان صراحتا اشاره ای نداشتند ولی ذکر اینکه کارها مطابق میل آمریکا پیش نمی رود به این بحران ارتباط داده شده.
    2. بی قانونی و قلدری روسیه دربحران کریمه از نظر حقوق بین الملل کاملا روشن است.بر اساس قانون اساسی اوکراین، در مورد کریمه باید تمام اوکراینی ها تصمیم بگیرند نه اهالی کریمه. همچنین باید اینجا روسیه روشن کند که آیا نگران روسی زبانها است یا چیز دیگر؟ اگر مشکل روسی زبانها و یا روسی تبارها هستند می توانند به تابعیت روسیه در بیایند ولی این کار به معنای جدا کردن بخشی از خاک اوکراین نیست. الحاق یک سرزمین به سرزمین دیگر در حقوق بین الملل روشهای مشخصی دارد که هیچکدام قابل اجرا در “کریمه” نیست.
    3. آن چیزی که پوتین بدنبال آن است در حقیقت نوعی اعاده حیثیت از روسیه است و در کریمه او بدنبال “زمین” است نا حقوق “روسها”. بدون هیچ تردیدی غرب در مقابل او کوتاه نخواهد آمد و اجازه این قانون شکنی و زورگوئی را به او نخواهند داد. پوتین اگر واقعا معتقد به رفراندوم و این چیزها بود باید در چچن این کار را می کرد نه اینکه چچنی ها را پاکسازی قومی کند.
    4. در این بین آنچه که برای ایران مهم است این است که بجای پیروی از این سیاست نا بخردانه که هر چه آمریکا کرد ما باید عکسش را بکنیم به منافع حیاتی خود بیاندیشد. همراهی با روسیه به هر نحو در این مسیر اوّلا شرط بندی روی تیم بازنده است و در ثانی در خواست پیچیدن نسخه برای خود است. برای مثال اگر چندی دیگر هر یک از همسایگان به استناد هم زبانی برخی اهالی ایران و حفظ امنیت آنان بخواهند با یک رفراندوم نظیر آنچه که روسیه در “کریمه” کرده کشور را تجزیه کند چه باید کرد؟ وقتی خود ما از چنین کاری در جای دیگر دفاع کرده ایم و برایش هورا کشیده ایم چگونه می توانیم وقتی بخودمان میرسد چیز دیگری بخواهیم؟
    5. هنوز کام ایرانیان از نا بخردی در اشغال سفارت آمریکا و حمله به سفارت انگلیس تلخ است. هنوز بعد از گذشتن قرنها از حمله مغولان که بخاطر بی اخلاقی و عهد شکنی خوارزمشاهیان در کشتن سفیران چنگیز خان و به انتقام آن صورت گرفت ، ایران سنگینی و خسارت آن تهاجم را بر دوش خود احساس می کند. حال چگونه است که ما به روسها و جهانیان علامت بدهیم که ما از این کارهای جناب پوتین که همواره بر علیه ما کار کرده است حمایت میکنیم؟ آیا فکر تلافی را کرده ایم؟
    6. البته متاسفانه اوضاع جوری است که وقتی رهبری ایران تمام ایرانیان را در گرو حکومت بشار اسد و سازمانهای فلسطینی و حزب الله قرار داده و عملا سکّان داری سیاست خارجی در دست فرمانده سپاه قدس است و تمام کشور بازیچه او و همدستانش هستند اتخاذ این سیاستها هم بعید نیست. ولی رعایت قوانین بین المللی یک بام و دو هوا نمیشود. نمی شود فتوا دهیم که با سلاح هسته ای مخالفیم و بعد فتوا دهیم که با اشغلگری تاواریشهای روسی هم موافقیم..شاید در ایران بتوانیم کشور را نابود کنیم و بعد برایش اقتصاد مقاومتی طرح کنیم و برای زوّار مشهدی سخنرانی کنیم..ولی این کار در همان کنار تولیت خودمان در آستان قدس خوب است نه در نزد افکار عمومی و نهادهای بین المللی. .امیدواریم در این سال نو عقل رهبران ایران نیز کمی نو شود..همه دعا کنیم.

     
  63. با سلام
    درود به مزدک و آقا مرتضی
    متاسفانه همه شمشیر ها را برای مزدک عزیز از رو بسته اند و چون فرمان حمله از طرف آقای نوریزاد صادر شد و جهت دبادها معلوم گشت ، ما مردم همیشه در صحنه نیز شروع به خورده گیری از او کردیم . وبا کمال تاسف آقا مرتضی هم با همان اسلوبی که از طرف مزدک ناپسند میشمارند به دعوا وارد شدند . زبان تلخ مزدک و مزدکها جواب شماهاست در این سی و پنج سال که ” الهم لعن اول ظلمه….” هر چه خواستید گفتید و هرصدائی را خاموش کردید (منظور هم قبیله گان شمایند)هرچند با شیوه بیان مزدک مخالفم اما باور دارم که تنها با فریاد قوم به خواب رفته را میتوان از خواب خرگوشی بیدار کرد و باید آتش به باورهای خرافی این ملت زد . با تقدیم احترام مجدد به آقا مرتضی و مزدک و ….

     
  64. دوست عزیز ناشناس

    سلام و تبریک سال نو

    چشم در همان صفحه نکاتی را بعرض خواهم رساند ،البته امیدوارم دوست فاضل و صادقمان جناب مصلح دوست داشتنی نیز بازگشته و ایشان نیز برای شما بنویسند ،احتمالا ایشان به سفر و دید و بازدید ایام عید رفته باشند ،من حقیقتا از عدم حضور دوستان فاضلی مثل آقایان مصلح و سید ابوالفضل و بردیا و دانشجو و دیگرانی که نامشان بیادم نیست دلتنگم ،امیدوارم همه سالم و سرخوش باشند و در مسائل اظهار نظر کنند ،حتی از مزدک هم میخواهم مطلب بنویسد و بحث کند،فقط حد ادب را حفظ کند ،و در سخنان خود از توهین بمقدسات دیگران خودداری کند،ما با کسی پدر کشتگی نداریم ،و توفیق و سلامت همه هموطنان را از خدای متعال خواستاریم.

    با تشکر از میزبان و همه دوستان

    عید مبارک

     
  65. ريشه ها ١٠ ( دنباله كانت پيش )
    انقلاب : برخى از نظريه پردازان انقلاب به ما مى گويند كه واژه revolution ( انقلاب ) از نجوم وارد سياست شده و تا مدت ها -از آغاز عصر نو تا انقلاب ١٧٨٩ فرانسه ) – مفهوم نجومى خود را يعنى بازگشت سياره به جاى سابق خود در مدار حفظ كرده است . نظم امور از مدار خارج شده و انقلاب بايد اين نظم را دوباره بر مدار خودش مستقر كند . در انقلاب فرانسه اين باور گسترش پيدا مى كند كه به اميد گشايش جهانى نو مى توان با زور مردم نظم موجود را برانداخت و از آن آزاد شد .همان طور كه يك سلطان اراده خودش را قانون مى نامد در انقلاب نيز فضاى عمومى ميل آزادى خود را در اراده براندازى به گونه اى نانوشته به حق تبديل مى كند .امام خمينى در بهشت زهرا از حق براندازى براى هر نسلى. دفاع كرد .تا آن حد كه حتى اگر مردم حكومت خوب و خدمت گزارى را نخواستند حق دارند او را ساقط كنند / لكن ما اين شاه خدمتگزار را نمى خواهيم / در ميان كامنت هاى همين پست در مقاله آقاى وإحدى بخوانيد كه چگونه همين فرد دينى نمى گذرد كه به ولايت مطلقه يعنى به خودش حق شكستن همه ميثاق هاى بسته شده با مردم را مى دهد .البته اين مقاله فهرستى از گزارش رخ داده هاست با اين نتيجه گيرى كه اگر فلان روز فلان شخص چنين و چنان نمى كرد حالا هم انقلاب منحرف نمى شد .اين الگوى گفتارى كسى است كه در عين دلسوزى با باور به نقش اشخاص سوراخ دعا را گم مى كند .ريشه اى تر بگويم : همه اين رخداد ها دعوا هايي در قلمرو حكومتى است كه سلطان جمعى زمان انقلاب را به چند نفر منتقل كرده است كه در رأس آنها سلطان اعظمى مى گويد :قانون و حق يعنى من ولى مطلقه فقيه ./ مردم چه كاره اند / حتى آن قدر ارزش ندارند كه با انها بر سر پيمان مانيم .چرا انقلاب منحرف شد ؟ آقاى وإحدى به زبان بى زبانى مى گويند چون ما به جاى آنكه سلطان هاى خوب ،صادق ،با اخلاق و شجاعى باشيم سلطان هاى بى اخلاق ،دروازه ،و بدى بوديم ؛ يعنى فرو كاستن همه چيز به اخلاق و رفتار افراد . مطلب را پيچيده نكنم .اخلاق و نقش رفتار حاكمان حتما تأثيراتى دارد اما مشكل ما اين گونه حل نمى شود كه حتى آزادى احزاب را از حاكمان بطلبيم .فكر ما تا وقتى كه هنوز در چارچوب شاهى و بندگى سير مى كند در بر همين پاشنه مى چرخد .انقلاب منحرف نشد .از آغاز و اصلش منحرف بود .چرا ؟چون هر انقلابى از زهدان فضاى عمومى اى بر مى آيد كه مردم به مفهوم جامعه مدنى در آن اصلا زاييده نشده است تا چه رسد به اينكه.باليده باشد .اگر چنين بود كه انقلاب رخ نمى داد .انقلاب تركيدن آزادى سركوب شده به طور ناگهانى است .انقلاب نو زادى است كه يا سر زا مى مير د و يا پس از درد و تقلاى بسيار به خود سر و سامان دموكراتيكى مى دهد .مثلا در انقلاب فرانسه .آيا اين سامان دموكراتيك حاصل انقلاب است ؟ من نمى دانم .آن قدر هست كه انقلاب فرانسه به رغم پى آمد هاى خون بارش نه براى بازگشت به خويش گذشته ايدئولوژى ساخت و نه براى نظم آينده طرحى جهان شناختى پرداخت .اصل إن از آغاز جمهوريت بود و حقوق بشر و شهروند . پس اين انقلاب به مدار اوليه اش بر گشت . ادامه دارد .پايدار و پرتوان باشيد .

     
  66. استقامت سبز

    بیانیه شورای هماهنگی راه سبز امید به مناسبت سال نو

    شورای هماهنگی راه سبز امید در بیانیه ای به مناسبت سال جدید ابراز امیدواری کرد که با کوشش مسوولان و به پشتوانه‌ی مقاومت و پیگیری امیدوارانه مردم، رهبران جنبش سبز مردم ایران و زندانیان سیاسی آزاد شوند و تلاش در این راه را گامی مهم در ایفای وظایف انسانی و ملی برشمرد.

    در بیانیه این شورا تصریح شده است: آزادی آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد و دیگر آزادگان جنبش سبز، گام مهم و نخست حاکمان برای انجام وظیفه‌ای انسانی و ملی است. آزادی آنها که به موقع و با تکیه بر بصیرتی واقعی، از واقعیت‌های تلخ گفتند؛ آگاهانی که می‌خواستند ایران در جایی نباشد که امروز هست، و به‌دور از دنیاخواهی‌ها و جاه‌طلبی‌های رایج در عالم سیاست، کشور را در لبه‌ی پرتگاه دیدند و صریح و صادقانه، به میدان نقد و اعتراض پا نهادند. طرفه آنکه آگاهان وطن‌دوست محبوس‌اند و تاوان حق‌گویی در زمانه‌ی زور و تزویر می‌دهند.

    متن بیانیه این شورا که در سایت کلمه منتشر شده به شرح زیر است:

    به‌نام خدا

    هموطنان عزیز، همراهان صبور «راه سبز امید»

    فرارسیدن سال نو و سبزترین فصل سال، بر شما مبارک باد.

    در سالی که گذشت، با وجود سپری شدن چهار سال از آغاز جنبش سبز دموکراسی‌خواهان ایران، بار دیگر خواست و سوگیری اکثریت مردم ما در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری آشکار شد.

    چه آنان که به آقای روحانی رأی دادند و چه آنها که از شرکت در رأی‌گیری پرهیز کردند، «نه»‌ی معنادار خود را به سیاست‌های مخرب فریاد کردند و به گوش مسئولان نظام و جهانیان رساندند؛ سیاست‌هایی که کشور را به موقعیتی اسف‌بار در تاریخ معاصر ایران کشاند.

    فرجام انتخابات ۱۳۹۲، «نه» به اقتدارگرایان غیرپاسخگو بود؛ نیز، «نه» به رواج و ترویج دروغ؛ «نه» به سرکوب و سانسور و اختناق؛ «نه» به دین‌ فروشی و بر باد دادن ایمان تحت پرچم موعودگرایی آلوده به خرافات؛ «نه» به خط‌کشی‌ها و خودی و غیرخودی کردن‌های تصنعی در کشوری که قرن‌هاست مردمش یکدیگر را با وجود همه‌ی تفاوت‌ها در زبان و قومیت و دین و آیین، دوست می‌دارند و هموطن خود می‌دانند؛ «نه» به تقدس‌سازیهای بی‌پایه و مدعاهای موهوم و خرافی؛ «نه» به ماجراجویی در سیاست خارجی و تنش‌آفرینی در عرصه بین‌المللی و چالش با همسایگان و بلندپروازیهای پرهزینه و بی‌فرجام هسته‌ای؛ «نه» به آنها که ادعاهای خود را به‌جای کلام وحی می‌نشانند و از دیگران اطاعت کورکورانه طلب می‌کنند؛ و «نه» به همه‌ی مظاهر شرک، چه در لباس دین و چه در قالب استیلاجویی و خودکامگی.

    اینک بهاری دیگر برای ایران و ایرانیان فرا رسیده است. بهار طبیعت و دوران جدید سیاسی برای ایران، نیازمند «شُکر»گزاری حقیقی و مواجهه‌ای مدبرانه و ملی است. آزادی آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد و دیگر آزادگان جنبش سبز، گام مهم و نخست حاکمان برای انجام وظیفه‌ای انسانی و ملی است. آزادی آنها که به موقع و با تکیه بر بصیرتی واقعی، از واقعیت‌های تلخ گفتند؛ آگاهانی که می‌خواستند ایران در جایی نباشد که امروز هست، و به‌دور از دنیاخواهی‌ها و جاه‌طلبی‌های رایج در عالم سیاست، کشور را در لبه‌ی پرتگاه دیدند و صریح و صادقانه، به میدان نقد و اعتراض پا نهادند. طرفه آنکه آگاهان وطن‌دوست محبوس‌اند و تاوان حق‌گویی در زمانه‌ی زور و تزویر می‌دهند.

    با وجود این، امیدواریم که با کوشش مدبرانه‌ و ملی مسئولان جدید قوه مجریه، و به پشتوانه‌ی مقاومت و پیگیری امیدوارانه و مجدّانه‌ی یاران و همگامان جنبش دموکراسی‌خواهی مردم ایران در راستای تحقق مطالبات قانونی و مشروع خود، شاهد آزادی هرچه زودتر همراهان آزاده‌‌ی جنبش سبز و دیگر زندانیان سیاسی در سال جدید باشیم.

    شورای هماهنگی راه سبز امید

    چهارم فروردین‌ماه ۱۳۹۳

     
  67. سلام
    هیچ ربطی نداره . . . ولی: آخوند خوب آخونده مرده . . .حتی اگر خلافش ثابت بشه . . .

     
  68. مزدک بد اخلاق
    این کارا و کامنتات منو یاد یک شعری انداخت که مناسب حالته:

    بزنم تهمت و بهتان و چو گوبند مزن
    بکشم جیغ و زنم داد که آزادی نیست

    ایّام بکام

     
  69. احمد توکلی: محاکمه موسوی و کروبی مقرون به صرفه نیست!

    احمد توکلی، از چهره‌های سیاسی محافظه‌کار در ایران و از نمایندگان مجلس
    گفته است که حصر خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو نامزد معترض به
    نتایج انتخابات ۱۳۸۸ “پدیده سیاسی-امنیتی است و پدیده سیاسی-امنیتی هم
    راه حل حقوقی ندارد.”
    آقای توکلی به ویژه‌نامه نوروزی هفته‌نامه “مثلث” چاپ تهران که در
    رسانه‌های دیگر ایران هم بازتاب یافته، گفته است محاکمه آقای موسوی و
    کروبی “برای این افراد مقرون به صرفه نیست و برای کشور هم مفید نیست.”

    آقای توکلی گفته است “اگر این دو نفر محاکمه شوند، مجازات‌های سنگینی
    برای‌شان در نظر گرفته می‌شود که برای آنها مقرون به صرفه نیست و من از
    این اتفاق خوشحال نمی‌شوم. اما اگر همان‌طور که سیاسی-امنیتی تصمیم گرفته
    شده، حوصله به خرج داده شود، ممکن است شرایط کشور اقتضائاتی داشته باشد
    که وضعیت تغییر کند.” او به طور تلویحی گفته است که رفع حصر از آقایان
    موسوی و کروبی را دور نمی‌بیند.
    میرحسین موسوی به همراه همسرش زهرا رهنورد در منزل‌شان و مهدی کروبی
    ابتدا در خانه امن نهادهای امنیتی و سپس در منزلش، از بهمن ۱۳۸۹ (بیش از
    سه سال پیش) در حصر قرار گرفتند.
    در هفته های اخیر مشاهده شده که در مواردی برخی از سختگیری‌های شدید
    پیشین درباره این افراد، کاهش پیدا کرده است؛ از جمله آقای موسوی و خانم
    رهنورد برای اولین بار در سه سال گذشته اجازه یافتند با افرادی غیر از
    اعضای خانواده‌شان که به طور اتفاقی در منزل مادر خانم رهنورد حضور
    داشتند، چند دقیقه‌ای دیدار کنند.
    همچنین مهدی کروبی نوروز امسال و در زمان تحویل سال، ساعاتی را با اعضای
    خانواده اش و بدون حضور ماموران امنیتی سپری کرد که همواره در ملاقات‌های
    نامنظم او و خانواده‌اش حضور داشته‌اند.
    در آخرین روز کاری سال گذشته خورشیدی (سال ۱۳۹۲) محمدجواد لاریجانی، دبیر
    ستاد حقوق بشر قوه قضائیه ایران که موضع سرسختانه‌ای در برابر آقایان
    موسوی و کروبی داشته، آنها را “عزیز” خوانده و نسبت به رفع حصر آنها
    ابراز امیدواری کرده بود.

     
  70. با سلام و تبریکات سال نو

    یکی از دوستان سوالی در باره چگونگی کتابت قرآن مطرح کرده بودند و در ضمن آن اشاره به نکاتی کرده بودند که خلاف تحقیق است ،آن مطالب خلاف تحقیق چنین است:

    1-“قران مجید در زمان خلیفه سوم کتابت گردید و تا قبل از ان زمان مکتوب نگردید “.

    2-بر این اساس اطلاق کتاب بر چیزی که در عصر نزول هنوز جمع آوری نشده بوده وجهی ندارد.

    در پاسخ اجمالا عرض میشود که چنین نیست که مجموعه قرآن پیش از رحلت پیامبر اسلام جمع نشده باشد ،بلکه در همان زمان حیات رسولخدا هم آیات و سوره های قرآنی معهود و شناخته شده بوده است و هم در حافظه و ذکر بسیاری از قراء و حافظان قرآن بوده است و هم علاوه بر آن صحابه اهتمام زیادی داشتند در امر کتابت و آیات و سوره های نازل شده را روی الواح و استخوان های شانه شتران و سعف خرما ثبت و ضبط میکردند ،و با توجه به سفارش های اکید پیامبر در امر قرائت قرآن در عبادات و غیر عبادات و ترتب ثوابهای فراوان بر آن مکرر به قرائتهای دسته جمعی و انفرادی قرآن عنایت داشتند.
    این مربوط است به پیش از رحلت پیامبر.

    و اما بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام قرآن دو بار و به دو انگیزه جمع آوری شد ،بار اول در زمان خلیفه اول و بدنبال کشته شدن قریب به هفتاد نفر از قراء و حافظان قرآن در جنگ یمامه ،که یکسال پس از رحلت پیامبر واقع شد و خلیفه از خوف آنکه مبادا چنین اتفاقی تکرار شود و بقیه قراء و حافظان قرآن نیز کشته شوند بفکر افتاد سور و آیات قرآنی را در یک مصحف رسمی جمع کند،و چنین کردند.

    و مرتبه دوم زمان خلیفه سوم چنین شد ،و انگیزه جمع و یکسان سازی مصحف های قرآنی این بار گزارشهایی بود که از اختلافات وسیع در الحان و نحوه قرائتها در شهرهای مختلف میرسید ،از این جهت تمام مصحف ها را از شهرها جمع کردند و آن مصحفی که در مدینه بدست حفصه بود و امام المصاحف نام داشت و در زمان خلیفه اول پدید آمده بود معیار قرار گرفت و نسخه های پراکنده سوزانده یا جوشانده شد ،و این نسخه معیار به شهرهای مختلف ارسال شد.

    البته پیش از اینها و بعد از رحلت پیامبر اسلام علی علیه السلام ،بمدت ششماه در منزل خویش اقدام به جمع آوری قرآن بترتیب نزول آیات کرده بود ،و در این دو بار جمع آوری و کتابت قرآن در زمان خلیفه اول و خلیفه سوم هیچ گونه اعتراضی از ناحیه ایشان مشاهده نشد ،و همینطور امامان پس از ایشان که همان قرآن های موجود بین مردم را تایید میکردند.
    این عصاره مطلب در امر کتابت و جمع آوری قرآن قبل و بعد از رحلت پیامبر اسلام بوده است که بر اساس آن پاسخ سوال دوم ایشان هم روشن میشود.

    در اینجا از باب اینکه حق مطلب بخوبی اداء شود من عین عبارات مرحوم علامه طباطبائی قدس سره در کتاب “قرآن در اسلام ” ایشان را در این زمینه نقل میکنم تا فائده آن برای مخاطبان عام باشد.

    ایشان نوشته اند:
    “جمع قرآن مجيد در يك مصحف (قرآن پيش از رحلت)

    قرآن مجيد كه سوره سوره و آيه آيه نازل مى‏شد، بسبب بلاغت و فصاحت خارق عادتى كه داشت آوازه‏اش در ميان اعراب كه عنايت شگفت‏آورى به بلاغت و فصاحت كلام داشته و شيفته آن بودند روز بروز بلندتر مى‏شد و براى شنيدن چند آيه از آن از راههاى دور پيش پيغمبر اكرم (ص) آمده چند آيه‏اى مى‏شنيدند و فرا مى‏گرفتند.
    و همچنين بزرگان مكه و متنفذين قريش كه بت‏پرست و دشمنان سرسخت دعوت اسلامى بودند و تا مى‏توانستند مردم را از نزديك شدن به پيغمبر اكرم (ص) صرف مى‏كردند و بعنوان اينكه قرآن سحر است اعراب را از گوش دادن و شنيدن آن ترسانيده كنار مى‏زدند.
    با اين‏همه در شبهاى تاريك از ظلمت شب استفاده نموده پنهان از همديگر و از بستگان و زيردستان خود مى‏آمدند و در نزديكى خانه پيغمبر اكرم (ص) در جائى نشسته به قرآنى كه آن حضرت تلاوت مى‏كرد گوش «1» مى‏دادند.
    البته مسلمانان نيز ازين روى كه قرآن مجيد را كلام‏ خدا و يگانه مدرك دينى خود مى‏دانستند و هم ازين روى كه در فريضه نماز سوره حمد و مقدارى از ساير قرآن مى‏بايست بخوانند و هم ازين روى «1» كه پيغمبر اكرم (ص) مأموريت داشت كه قرآن مجيد و احكام اسلام را به آنان ياد دهد، در ياد گرفتن سور و آيات قرآنى و حفظ و ضبط آنها نهايت جديت به خرج مى‏دادند.
    اين روش پس از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه هجرت فرمود و جامعه مستقل اسلامى تشكيل داد منظم‏تر و متشكل‏تر گرديد و بدستور پيغمبر اكرم جمعيت قابل توجهى از ياران وى به قرائت قرآن و تعليم و تعلم احكام اسلام كه روز بروز نازل و تكميل مى‏شد موظف شدند و حتى طبق دستور صريح قرآن از شركت در جنگ «2» و جهاد معذور شدند.
    و چون بيشتر ياران پيغمبر اكرم (ص) و مخصوصا صحابه كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده بودند بى‏سواد بوده بخواندن و نوشتن آشنائى نداشتند بدستور پيغمبر اكرم ص از اسيران يهود براى ياد گرفتن خط كه آن زمان بسيار ساده‏ و آسان بود استفاده مى‏شد و بدين ترتيب گروهى با سواد بوجود آمد.
    ازين جماعت كسانى كه به قرائت قرآن و حفظ و ضبط سور و آيات آن مشغول بودند قراء ناميده مى‏شدند و ازين گروه بود كه در وقعه بئر معونه چهل تن يا هفتاد تن يكجا شهيد شدند. «1» و آنچه از قرآن مجيد نازل شده بود و نيز تدريجا نازل مى‏شد در الواح و استخوان شانه شتر و سعف خرما و نظاير آنها نوشته و ضبط مى‏شد.
    آنچه هرگز قابل ترديد نيست و نمى‏شود انكار كرد اينست كه اكثر سور قرآنى پيش از رحلت در ميان مسلمانان دائر و معروف بوده‏اند، در دهها و صدها حديث از طرق اهل سنت و شيعه در وصف تبليغ پيغمبر اكرم (ص) يا يارانش پيش از رحلت و همچنين در وصف نمازهائى كه خوانده و سيرتى كه در تلاوت قرآن داشته نام اين سوره‏ها آمده است.
    و همچنين «2» نامهائى كه براى گروه گروه اين سوره‏ها در صدر اسلام دائر بوده مانند سور طوال و مئين و مثانى و مفصلات در احاديثى كه از زمان حيات پيغمبر اكرم حكايت مى‏كند بسيار بچشم مى‏خورد.

    ح- پس از رحلت‏

    پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) على (ع) كه بنص قطعى و تصديق پيغمبر اكرم (ص) از همه مردم بقرآن مجيد آشناتر بود، در خانه خود به انزوا «1» پرداخته قرآن مجيد را بترتيب نزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه فراعت يافت و مصحفى كه نوشته بود بشترى بار كرده پيش مردم آورده نشان داد «2».
    و پس از يك سال «3» و خورده‏اى كه از رحلت گذشته بود جنگ يمامه در گرفت و در اين جنگ هفتاد نفر از قراء كشته شدند مقام خلافت از ترس اينكه ممكن است جنگ ديگرى براى مسلمانان پيش آمد كند و بقيه قراء كشته شوند ،و در اثر از بين رفتن حمله قرآن خود قرآن از بين برود بفكر افتاد كه سور و آيات قرآنى را در يك مصحف جمع‏آورى كند.
    بدستور مقام خلافت جماعتى از قراء صحابه با تصدى مستقيم زيد بن ثابت صحابى سور و آيات قرآنى را از الواح و سعف‏ها و كتفها كه در خانه پيغمبر اكرم (ص) بخط كتاب وحى يا پيش قراء صحابه بود جمع‏آورى كرده در يك مصحف قرار دادند و نسخه‏هائى از آن باطراف و اكناف فرستاده شد.
    پس از چندى در زمان خلافت «1» خليفه سوم باطلاع خليفه رسانيدند كه در اثر مساهله و مسامحه‏اى كه مردم در استنساخ و قرائت قرآن كرده‏اند اختلافاتى بوجود آمده و ازين راه كتاب خدا با تحريف و تغيير به شدت تهديد مى‏شود.
    مقام خلافت براى جلوگيرى ازين خطر دستور داد كه مصحفى را كه براى اولين بار بامر خليفه اول نوشته شده بود و پيش حفصه زوجه پيغمبر اكرم (ص) و دختر خليفه دوم بود به امانت گرفتند و پنج نفر از قراء صحابه را كه يكى از ايشان باز زيد بن ثابت متصدى جمع‏آورى مصحف اول بود،مأموريت داد كه نسخه‏هائى از آن بردارند كه اصل ساير نسخ قرار گيرد و دستور داد كه قرآنهائى كه در ولايات در دست مردم است جمع‏آورى شده به مدينه فرستاده شود، ازين قرآنها هر چه به مدينه مى‏رسيد بامر خليفه مى‏سوزانيدند (يا بقول برخى از مورخين مى‏جوشانيدند).
    بالاخره نسخه چندى نوشته شد كه يكى از آنها را در مدينه نگهداشتند و يكى از آنها را به مكه و يكى بشام و يكى به كوفه و يكى ببصره فرستادند و گفته مى‏شود كه غير از اين پنج نسخه يك نسخه نيز بيمن و يك نسخه ببحرين فرستاده‏اند و اين نسخه‏ها است كه مصحف امام ناميده مى‏شوند و اصل ساير نسخه‏ها مى‏باشند.
    اختلافى «1» كه اين نسخه‏ها با مصحف اولى در ترتيب دارند تنها اينست كه در مصحف اول سوره برائت در ميان مئين گذاشته شده بود و سوره انفال نيز در ميان مثانى جاى داشت و در مصحف امام سوره انفال و برائت را يكجا در ميان سوره اعراف و سوره يونس ثبت كردند.

    اهتمام مسلمين در امر قرآن مجيد

    چنانكه پيشتر اشاره شد در زمان جمع‏آورى قرآن براى بار اول و بار دوم سور و آيات قرآنى در دست عامه مسلمانان بود و براى نگهدارى آنچه داشتند كمال جديت به خرج مى‏دادند علاوه بر آن گروه زيادى از صحابه و تابعين قارى قرآن كه كارى جز آن نداشتند و جمع‏آورى قرآن در يك مصحف جلو چشم همه انجام مى‏گرفت و همگان مصحفى را كه آماده نموده در دسترشان گذاشتند پذيرفتند و نسخه‏هائى از آن برداشتند و رد و اعتراض نكردند.
    و حتى در جمع عثمانى (جمع دوم) مى‏خواستند آيه كريمه «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» سوره توبه آيه 34 را در مصحف بدون واو ثبت كنند مانع شدند و ابى بن كعب «1» صحابى در مقام تهديد سوگند ياد كرد كه اگر واو را اسقاط كنند شمشير كشيده با ايشان خواهد جنگيد و بالاخره واو را ثبت كردند.
    خليفه دوم «2» در زمان خلافت خود روزى جمله «وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» را در آيه «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» سوره توبه آيه 100 بدون واو عطف خواند با وى بمقام مخاصمه بر آمدند تا بالاخره خليفه را وادار كردند كه با واو بخواند.
    على (ع) با اينكه خودش پيش از آن قرآن مجيد را بترتيب نزول جمع‏آورى كرده بود و به جماعت نشان داده بود و مورد پذيرش نشده بود و در هيچيك از جمع اول و دوم وى را شركت نداده بودند بااين‏حال هيچ‏گونه مخالفت و مقاومت به خرج نداد و مصحف دائر را پذيرفت و تا زنده بود حتى در زمان خلافت خود دم از خلاف نزد.
    و همچنين ائمه اهل بيت كه جانشينان و فرزندان آن حضرتند هرگز در اعتبار قرآن مجيد و حتى بخواص شيعيان خود حرفى نزده‏اند بلكه پيوسته در بيانات خود استناد به- آن جسته‏اند و شيعيان خود را امر كرده‏اند كه از قرائت مردم پيروى كنند «1» و به جرئت مى‏توان گفت كه سكوت على (ع) با اينكه مصحف معمولى با مصحف او در ترتيب اختلاف داشت از اين جهت بوده كه در مذاق اهل بيت تفسير قرآن بقرآن‏ معتبر است و در اين روش ترتيب سور و آيات مكى و مدنى نسبت بمقاصد عاليه قرآن تأثيرى ندارد و در تفسير هر آيه مجموع آيات قرآنى بايد در نظر گرفته شود زيرا كلامى كه جهانى و هميشگى باشد در كليات مقاصد و مطالب آن خصوصيات زمان و مكان و حوادث وقت نزول كه اسباب نزول ناميده مى‏شوند نبايد مؤثر باشد.
    آرى در دانستن اين خصوصيات فوائدى را از قبيل روشن شدن تاريخ پيدايش معارف و احكام و قصص جزئى كه مقارن نزول بوده‏اند و چگونگى پيشرفت دعوت اسلامى در مدت بيست و سه سال روزگار بعثت و نظاير آنها مى‏توان بدست آورد.
    ولى حفظ وحدت اسلامى (چنانكه پيوسته منظور ائمه اهل بيت بوده) از اين فوائد جزئيه مهم‏تر مى‏باشد. (پایان نقل قول ).

    رجوع شود به :قرآن در اسلام ،علامه طباطبائی ،ص 188-197( ط قدیم) و ص 145-150 (ط جدید).

    نیز رجوع شود به الاتقان فی علوم القرآن ،عبدالرحمان سیوطی ج 1 ص 59-72.

     
  71. جناب آقای نوری زاد سلام ، این گونه که از تمام ظواهر امر پیداست عروس بی‌هنر ما تو آغوش روس‌ها لذت بیشتری میبرد ،خطابه روز اول عید مشهد هم گواه بّر این مدعاست.اگر یه نگاه سطحی به آدم‌های دور و بّر خودمون بندازیم هیچ وقت نمی‌بینیم که یه آدم لات و بی‌ سرو پا با یک آدم دانشمند و فرهیخته معاشرت کند .همیشه آدم‌ها با توجه به ذات و درون مایه فکریشون کسانی‌ رو برای معاشرت و دوستی‌ انتخاب میکنند که بهشون بخوره . خاستگاه آدمی‌ مثل ولادمیر پوتین سازمان امنیت روس ک گ ب می‌باشد . برای این آدم کشتن انسانها هیچ وقت عمل قبیحی نیست ،کشتار چچن‌ها گواهی میدهد که برای این آدم هدف وسیله رو توجیه می‌کند . عروس بی‌ هنر ما بسیار از شرّ آمریکا هراسان است ، برای همین است که هیچ امیدی به یک رفتار عاقلانه نیست و همه منتظرند که ببینند بالاخره چه میشود ….

     
  72. jamali.info

    بـه نـام ِمـلـّت
    بـه جـای
    الـلـّه اکـبــــر

    « خـرد »
    بـیخـتن ِجان(سیمرغ)
    از سوراخهای ِحواس
    انسان هـست
    خرد، ازحواس، غربال میشود
    خود-افشانی ِپروین( بهمن وهما )
    ازپرویزن ِخود(خودراازخود، بیختن)
    خردِ بنیادی جهان، غربال ِخود نیزهست

    انسان ، نائی که نه سوراخ دارد

    نائـی بـبـُریـد از نیـسـتان ، اُســتـاد
    بـا نـُه سـوراخ و ، آدمش ، نام نهاد
    ای نی ، تو ازاین لب آمدی در فریاد
    آن لب را بین ، که این لبت را ، دم داد
    مولوی بلخی

    منوچهرجمالی

    درفرهنگ ایران ، انسان، نای نـُه سوراخست . به عبارتی دیگر، انسان ، اصل زاینده ایست ( نی= کانا = کانیا = گانا = دوشیزه ) که « بینش ِخندان » و « موسیقی» ، هردو باهم ، ازگوهر ِ خودِ او میتراوند، و طبعا «اصل جشن » میباشند ، و این دو ویژگی، پیآیند جفت شدن « خدا» و« انسان» ، باهم هستند . درموسیقی و بینش ِخندان، خدا وانسان ، دو رشته اند که بهم بافته میشوند .« لـب » که جفت است، همان واژه « لاو= عشق» است ، دراصل، به معنای جفت وهمزاد است . بینش و موسیقی و جشن، از پیوند ( همبستگی ) وعشق میان خدا وانسان، پیدایش می یابد.
    هنوز درزبانهای گوناگون ایرانی، به « من » ، « ا َز» میگویند، که دراصل همان « ئـُوز= هوز= خوز= ئوس = ئوچ» بوده است، که نام « نی » است. درکردی « ئوچ » به نی گفته میشود و درترکی به عدد « سه » گفته میشود ، چون سه تا نی(= سئنا ) باهم، یک نی ( سن ) شمرده میشده اند . آنچه میان دوجفت هست، آنها را باهم یکی میسازد. به این اصل عشق وهمآهنگی، سه خوان یا سه قرقف یا سه تای یکتا میگفتند . ئوستره ( ئوس+ تره ) هم ، سه تا نای است که باهم نماد « یک نای » است ، و به کردار تیغ حجامت ویا سرتراشی ( سلمانی ، سلم = سی+ ریمه = سه تا نی= نی ) بکارمیبرده اند. تن ِانسان ، نائیست که جانش، آنرا می نوازد . تن وجان ، دولب هستند که باهم جفتند، و باهم میدمند . درگزیده های زاد اسپرم ، نخستین پیدایش جان ، «چشم » شمرده میشودکه اینهمانی با خرد داده میشود. جان، دردوچشم = دوخردِ باهم جفت( ماه وخورشید ) ، پیدایش می یابد . ولی پیدایش جان که همان « اتش جان = پران = ارتا فرورد » باشد، در همه حواس ، خـرد میباشد . پیدایش جان ( ارتا فرورد = فران= جانان ) که دوچهره گوناگون داشت ( آب و آتش = آب و تخم ) درحواس، درتصاویر گوناگون ، عبارت بندی میشد . به عبارت دیگر، خوشه پروین ( بهمن و ارتا ی خوشه ) خودرا ازخودش که پرویزن ( پرویز= اپروج = غربال) میافشاند. سیمرغ ، خودرا با غربالش ، می بیزد . خرد، خود را می بیزد .
    دررباعی بالا ، مولوی ، انسان را، نائی با نه سوراخ میشمارد که جانان که درهرجانی افشانده شده ، لب برلب این نی می نهد و میدمد و این آهنگ و آوازو بانگی که ازنی بلند میشود ، این دانش و بینش است . البته این تصویر، ساخته وپرداخته مولوی نیست ، بلکه تصویر ِ فرهنگ کهن ایران ازانسان میباشد . دانش و بینش انسانی، همآوازی وهم سرائی ِ بُن جهان هستی با انسان هست . موسیقی وجشن ، همکاری و همآفرینی خدا وانسان باهمند . نام دیگر نی که « سوف = صوف » باشد ، دارای معانی « دمیدن ، سرّ و معرفت » میباشد . مثلا درفرانسوی ،souffleur سوفلور، به معنای « دمنده » است ، وsouffle سوفل، صدای دم زدن و زمزمه کردن است . و دریونانی ، صوف یا سوف معنای «دانش» یافته است ( فیلسوف ، سوفسطائی ) . بینش ودانش ، سرّ نهفته ایست که ازسوراخ های نی ، بیرون میآید و آشکار میشود . مولوی، « فهم » را آبی میداند که ازپنج سوراخ سبوی تن انسان، بیرون میتراود .
    فهم ، آبست و ، وجود تن ، سبو
    چون سبو بشکست ، ریزد آب ازاو
    این سبو را ، پنج سوراخست ژرف
    اندرو ، نه آب ماند خود نه برف
    از دهانت ، نطق ، فهمت را بـَرَد
    گوش ، چون ریگ است ، فهمت را خورد
    همچنین سوراخهای دیگرت
    میکشاند ، آبِ فهم ِمضمرت
    گرز دریا ، آب را بیرون کنی
    بی عوض ، آن فهم را هامون کنی
    باز دریا ، آن عوضها میکشد
    از کجا ، دانند اصحاب رشد ….
    این « پران= فران » یا « آتش جان» یا ارتا فرورد( نخستین مایه درهرانسانی ) ، ازسوراخهای حواس ، زاده میشوند . تخمهای ِ خوشه ارتا ، از غربال حواس ، افشانده و بیخته میشوند . روندِ گـذر از این سوراخها ، « گشتگاه »، یا راه تحول و زایش جان ( سیمرغ = ارتا = پران ) ، به دانش است . گفته میشد که زن ، هنگام زادن ، درمیان دوجهان یا درمیان دونای ، درنگ میکند . عطار درالهی نامه گوید:
    چون زن را اوفتد درد زه آغاز
    چنین گویند خلق ازحال او باز
    که این زن ، درمیان دوجهانست
    که یک پایش دراین ، دیگردرآنست
    تو هم ای بی خبر تا درجهانی
    میان دو دمت ، دائم چنانی
    زندگی ، همیشه درحال نوزائیست. زندگی انسان، همیشه میان دودم ، دونای است. زندگی، آبستن بودن همیشگی، و زائیدن همیشگیست . درعربی « رقدة = همدة = برزخ » ، بنا بر خوارزمی درمقدمة الادب ،« درنگ درمیان دونای » یا میان دونای ، یا میان دوجهان است . درلغت نامه ، درمیان دوصور، درنگ کردنست . درمیان دونی، یک گره است که « قف ، کاب ، کاو، کعبه ، قل » نامیده میشود. این گره ، دو بخش را به هم پیوند میدهد، وهرگرهی ، تخم، یا اصل آفریننده شمرده میشد، که یکی درپایان میگذارد، و ازآن تخم، بخش تازه ، روئیده و زائیده میشود . ازاین رو بود که فرهنگ ارتائی ، براین باور بود که میان مرگ و وصال به جانان ( ارتا فرورد ) سه روز، روان یا فروهرمرده برسرتن خود، درنگ میکند .
    این «حالت آبستن شدن درهر دمی اززمان » ، و این ، همیشه درروند زادن بودن ، پدیده زمان را دراین فرهنگ، مشخص میساخت . انسان درهردمی ، نه تنها ، تجربه گذشتن و فنا شدن را نداشت ، بلکه برعکس، درهردمی تجربه ازنو آبستن شدن وازنوزاده شدن را داشت . این تجربه ، بکلی برضد تجربه خیام از زمان هست .
    مفهوم « پارگی زمان » با میترائیسم و زرتشت آمد . به رغم چیرگی « مفهوم بریدگی زمان » ، در زرتشتیگری ، مفهوم « پیوستگی خدا یا اصل، با انسان وجان ، در زایش همیشگی درزمان » ، در تصویر « پر» ، باقی ماند . این سیمرغست که پرخود را به هرانسانی در فرو آمدن به گیتی میدهد ( دادن سیمرغ پـرخود را به زال ، هنگام فرود آمدن به گیتی، یک اندیشه انتزاعی وعمومی بوده است ) . پـر، نیروی پیوسته بودن همیشگی درهرزمانی با جانان ( سیمرغ ) است .« پر را افروختن »، یا آذرفروزی ، همان اندیشه نوزائی است ، چون « پر= اپر» معنای زهدان ورحم هم دارد. سیمرغ درهنگام فرود آوردن زال به زال میگوید :
    ابا خویشتن بر یکی پرّ من همی باش، در سایه فرّ من
    با پرمن که داری ، همیشه با من هستی
    گرت هیچ سختی بروی آورند زنیک وزبد گفتگوی آورند
    برآتش برافکن یکی پرّ من
    بهمن وسیمرغ ( عنقا = انگ= نی= حلق )هردوآذرفروزند، یعنی آبستن کننده اند .
    ببینی هم « اندر زمان » فرّ من
    همانگاه بیایم چو ابرسیاه بی آزارت آرم برین جایگاه
    فرامش مکن مهر دایه زدل که دردل ، مرا مهرتو دلگسل
    سیمرغ ( ارتا ) در آفرینش گیتی وانسان ، مانند خدایان نوری ، درجهان ، فقط «اثـر» و « آیـه» و« رد پـای ِ خود» را باقی نمیگذارد، بلکه « اصل زایش و بالندگی ومعراجی و متامورفوز = گشتن وحرکت » خودرا درهرجانی و انسانی، « می نشاند» که گوهر خودش هست . «نشان » ، معنائی غیر از« اثـر، آیـه ، ردپـا » دارد . سیمرغ ، تخم خود را درهرجانی ، می نشاند و این تخم که اصل آفرینندگی وپیوستگی ( امتداد ِ هستی ) ، نشان اوست. او در«نشانِ » خود، اصل پیوستگی و نوزائیست.
    « پـر» را که اصل جفت آفرینی وسه تا یکتائیست ( فروهر، پران ، ارتا فرورد ) ، بُن ِ هرانسانی میکند. ازاین رو، هردمی از زمان نیز، که « پیوند دونای، درگرهِ میانش » هست ، درست پیکریابی این اصل پیوستگی و نوزائی است.
    تقطیر در«انبیق» نیز که عبارت از لوله های نی(= بیق، بیقان) بود ، چنین زادن و تحولی شمرده میشد . در سانسکریت سـن sunya دارای معانی مجوف ، نی توخالی ، فضا ست ، ولی معنای راه و گذرگاه ومعبر دارد . قنات یا فرهنگ نیز، چنین نائی شمرده میشد . ویناوات (= گناباد ) به معنای آباد ازنی (= قنات ) است. ازاین رو در سانسکریت ، سن پدوی sunya padavi به معنای « راه عدم ، معبریا گذرگاه روح » هست . اساسا واژه « تهی » در پهلوی tuhik=tihik درپارسی باستان tuthiya-ka میباشد .و توس = توت = طوط به معنای نی هست . همین درون ِتهی نی ، درسانسکریت به معنای عدم وجود ( درفلسفه ) است . چنانچه انبیق ( بیق = بیقان = نی) گشتگاهِ باده به عرق است ، گذر از« سوراخ » حس ، یا سوراخ غربال وصافی … یا هرروزنه ای ، چنین متامورفوزو زایشی نوین بود. به عبارت دیگر « پیمودن ِ راه گذریا جستجو» به خودی، خودش برابر با « متامورفوز و زادن نهاده میشد . فراموش نباید کرد که واژه «سوراخ » درپهلوی sufraak ودراوستا سوفراکا sufraakaaهست، که بخوبی دیده میشود که با « نی » کار دارد . سوف = سوفرا ، همان نی است . سُفره را نیز از الیاف نی میساخته اند، و ازاینرو نیز سفره خوانده میشود . «نی» که با مجرای زادن زن ( درکردی به حیض، بین مائی گفته میشود. بین = بینی = نی= وین ) اینهمانی داشت ، طبعا، « بیختن » ، که رد شدن ازسوراخهاست ، با گشتگاه وروند زادن وپیدایش روشنی و فروغ ، اینهمانی داده میشد .« روزن» ، همیشه« لوجن و روشن» را تداعی میکند . آنچه ازروزن میگذرد، روشن و فروز( فروغ ، افروز) میشود . اینهمانی دادن جستجو، با پدیده زادن و تحول ، جستجو را به خودی خود ، سرچشمه شادی ونشاط میساخت . جستجو، خودش، شادی وسعادت و آزادیست . این داستان عطاردرمصیبت نامه ، درست بیان همین برابری جستجو با آزادی است . ابلیس یا شیطان نیز، اصل بینش برپایه جستجو وآزمایش بود ، درست بدین علت هم بود که ملعون شده بود . آنکه میجوید ، آزاد میشود و به آزادی میرسد . دراین باره داستان انداختن صندوق موسی را درآب میآورد، و درست این فرعون ( ابلیسی ) است که چنین آزادی را می بخشد :
    گفت چون تابوت موسی برشتاب
    دید فرعونش ، که می آورد آب
    چارصد زیبا کنیزک همچو ماه ایستاده بود ، پیش او براه
    گفت با آن دلبران دلنواز هرکه آن تابوتم آرد پیش باز
    من زملک خویش آزادش کنم
    بی غمش گردانم و شادش کنم
    چارصد دلبربه یک ره تا ختند
    خویش را در پیش آب انداختند
    گرچه رفتند آن همه ، یک دلنواز
    شد به سبقت پیش آن تابوت باز
    برگرفت ازآب و در پیشش نهاد
    پیش فرعون جفا کیشش نهاد
    لاجرم ، فرعون ، عزم داد کرد
    چارصد مه روی را آزاد کرد
    سائلی گفتا : که ای عهدت درست
    گفته بودی : هر که تابوت از نخست
    پیشم آرد ، باز دلشادش کنم
    خلعتش درپوشم ، آزادش کنم
    کار، چون زان یک کنیزک گشت راست
    چارصد را دادن آزادی چراست ؟
    گفت اگرچه جمله در نا یافتند نه ببوی یافتن بشتافتند
    جمله را چون بود امید یافتن
    برهمه باید چو شمعی تافتن
    گریکی زان جمله ماندی نا امید
    شب شدی برچشم او روز سپید
    لاجرم گردن گشادم جمله را خط آزادی بدادم جمله را
    جُستن ، همان « گشتن و بیختن و گـُزیدن » است . ابلیس دراسلام ، و اهریمن درالهیات زرتشتی ، چون پیشینه « بینش ِزایشی ، یاپیدایش روشنی ازتاریکی » دارند ، هردو رابطه خود را درداستانها ، با پدیده « روزن و سوراخ » و « درسوراخ فرورفتن » یا « ازسوراخ وروزنه دیدن » نگاه میدارند . « دزدیده دیدن ابلیس، در داستان عطار در وادی طلب نیز ، چیزی جز همان ازپس دیوار، از روزنه ، جاسوسی کردن » نیست .
    «جستجو» ، که با « بیختن = افشاندن = زادن = گذرازگذرگاه تنگ که گشتگاه نیزهست = سوراخ » اینهمانی داشت ، ناگزیر با تصویر الاهان نوری ، در تضاد واقع میشد . اهورامزدا ، هرویسپ آگاه = آگاه ازهمه چیز= روشنائی بیکران میباشد ، و الله ، نورالسموات و الارض است . آنکه ازهمه چیزآگاهست، و همه چیزرا بدون جستجو وآزمودن ( بیختن ) ، میداند ، در دانش و روشنی انحصاری خود ، انباز( همبغ = نریوسنگ ) نمیخواهد، و برضد آنست که « همه چیز را همگان دانند » . حاکمیت وقدرت مطلق او، پیآیند اصل روشنی بیکران است ، که ایجاب « انحصارعلم = روشنی مطلق » میکند .
    به همین علت نیز این گونه الاهان ، برضد « روندِ افشاندن یا بیختن ِ گوهرخود، درآفریدن » هستند، و این روند را ، بنام « حلول » ، طرد و لعن میکنند . ولی درفرهنگ ارتائی ، این خود-افشانی سیمرغ یا «ارتای خوشه» ، مهر شمرده میشد . ارتا یا « پروین = پران = پرمه » که جفت بهمن وهما باهمست ، هم خوشه و هم غربال( پرویز) است. خرد بنیادی ، خوشه ایست که خودش را الک میکند. خودش ، معیارسنجش خودش هست، واین ویژگی را درهمه انسانها میافشاند ومی نشاند . ازدید فرهنگ سیمرغی- ارتائی ، یا فرهنگ اصیل ایران ، خدائی که گوهر خود را نمیافشاند ، برضد « مهر» هست . جوانمردی ، اصطلاحی برای این « خود افشانی » یا « آفرینش گیتی ازگوهر ِ خود ِ خدا » هست . جوانمردی ( مر+ دی ) ، یک وعظ اخلاقی نیست ، بلکه « روند ِ تحول یابی خدا به گیتی » هست . لنبک( لن+ بغ = خدای افشاننده ، لاندن = افشاندن) ، درشاهنامه ، همین خدای ایرانست . همه شعرا ، حاتم وابراهیم وعلی را ، بنام سرمشقان فتوت وجوانمردی میستایند، ولی لنبک، که دربُن هرانسانی، اصل ایثاراست ، به کلی بدست فراموشی سپرده شده است .
    این بود که درالهیات زرتشتی ، وهومن و اکومن ( اکوان ) که دورویه جُفت و بهم چسبیده اند، و « اصل بینش درپرسش » یا » زایش روشنی ازتاریکی » یا « بیختن وغربال کردن » هستند ، ازهم جدا ساخته شده اند . و هومن ، به کردارِ نخستین پیدایش ازاهورامزدا ( ازروشنی بیکران ) شناخته شد ، و اکومن = اکوان ، دیو کماله شد ، که آشوب میکند و نا آشتی میآورد. به عبارت دیگر، گوهر خدای ایران ، که گوهر پیدایش ِبینش و روشنی ، از جستجو و ازمایش و پُرسش بود ، انکار گردید . جستجو و آزمایش و پرسش ، با تاریکی و جنبش درتاریکی، کار داشت . سوراخ یا درون نی ، درون زهدان ، یا « گذرگاه و گشتگاه » تاریکست . جستجو( پرسندگی و یوزیدن )،ازاین پس درگستره معرفت الهی ، «جاسوسی به معنای منفی آن » ، یعنی « دزدی بینشی که ملک انحصاری الاه است » گردید . البته واژه جاسوس ، دراصل، معنای مثبت جستن را دارد . مولوی نیزحواس را ، جوینده میشمارد . هنگامی که به حواس، گرایشهای تنگ داده شد ، دیگر نمیتواند به اصل ( بُن ) راه یابد . درست دیده شد که این اصل یا پران
    یا ارتا ،« نخستین عنصرآفریننده هرجانی » ، مستقیما ازحواس ، میتراوند و میزهند .
    این حس ِچون جاسوس ما ، شد بسته و محبوس ما
    چون می نبیند « اصل » را ، ایکاشکی اعماستی
    بنشسته حس ِ نفس ِخس ، نزدیک کاسه چون مگس
    گر کاسه نگزیدی مگس ، درحین ، مگس ، عنقاستی
    این اشعار، انتقاد ازخودِ حواس نیست ، بلکه ازگرایش تنگیست که به آنها داده میشود.
    درفرهنگ ارتائی، گوهر ِخدا ، جویندگی و پُرسندگی است ، نه هرویسپ آگاهی ( ازهمه چیز آگاه بودن = دارای دانش فراگیر بودن ، لوح محفوظ ، صندوق کل معلومات بودن ) که به اهورامزدا نسبت داده میشود (هرویسپ آگاهی اهورامزدا ، اینهمانی با روشنی بیکران دارد ) . ازاین رو هست که« رام » ، همان «جی= اصل زندگی » یا « آهوی وحشی » ، که امام رضا، ضامنش میشود ، در رام یشت میگوید که « جوینده ، نام من است » . به عبارت دیگر، گوهر ونهاد رام ،که « جی =اصل زندگی » باشد، جویندگی و پُرسش و آزمایش و « زایش بینش ازگوهرخود انسان» هست .
    این اندیشه برضد انحصاردانش و آگاهی دریک مرکز هست و « خدای ازهمه چیز آگاه » را طرد و انکارمیکند. خدا ، خوشه اجتماعست، و همه چیز را همگان میتوانند باهم بجویند و باهم بدانند ، که همان داستان سیمرغ عطار است که سی مرغ ، با هم میجویند، و دراثر این جویندگی باهم ، سیمرغ « میشوند » .
    با هم جُستن ( همپرسی ِهمه مردم ) ، انسانها را درگذر از گذرگاهِ آزمایش و پرسش ( سوراخ و معبر= درون نی= لوله زهدان ) ، تحول میدهد ( گشتگاه ) و همه را تبدیل به یک خدا میکند . جُستن ، گشتن است.
    با پیدایش خدایانی که خود را با روشنائی بیکران ( علم فراگیر) اینهمانی میدهند ، «حق به دست یافتن به بینش اصل » ، ازهمه انسانها گرفته میشود . فقط یک برگزیده ای ، واسطه میان خدا و انسانها میگردد . ازاین روهست که درشاهنامه ، پرواز به آسمان ، قدغن گردیده است . این نفوذ اندیشه موبدان زرتشتی درشاهنامه است . انسانی که درفرهنگ ارتائی ، فروهر = مرغ بالدار در بینش بود، و همیشه در هربینشی ، خود ، نزد سیمرغ ( ارتا ) میرفت و بازمیگشت ، بالهایش مقراض گردید . درالهیات زرتشتی ، چهارنیروی ضمیر، اینهمانی با چهارپر داده نمیشوند. به عبارت دیگر، نیروهای معرفتی درضمیرانسان، نمیتوانند به معراج حقایق بروند . همای چهارپر ضمیر انسان ، از الهیات زرتشتی انکار میگردد. جمشید و کاوس ، بی پرساخته میشوند . این دیوان هستند که خرد جمشیدی را به آسمان می برند . به عبارت دیگر، خرد جمشیدی که خرد انسانی بطور کلی باشد ، با این کار ، بزرگترین گناه خود را میکند ، و ازاین پس ، محکوم به دونیمه ارّه شدن ازمیان میگردد . کاوس نیز ، چهار بال ندارد . هوس پروازش به آسمان با چهار عقاب ، یک کار اهریمنی میگردد که باید توبه کند. این دو، ضدیت موبدان زرتشتی با اندیشه « همپرسی با خدا » است که دراصل بیان « آمیزش انسان وخدا باهم » بوده است .
    رد پای عنصرجویندگی، درتصویر« سوراخ » که « گذرگاه و گشتگاه » شمرده میشود ، در آثار مولوی باقی میماند . چشمی که با نور خدا می بیند ، پرده های جهان را مانند غربال یا پرویزن ، سوراخ سوراخ میکند . پرده جهان ، شبکه ای ازسوراخهای غربال میشود . به عبارت دیگر،« نور» ، اصل جوینده میگردد . نور( روشنائی ) مفهوم ادیان نوری را ندارد . نور در ادیان نوری و درمفهوم « روشنفکری » که امروزه میان ما رایج است ، معلوم و مشخص ساختن ِ پدیده ها و پدیدارها با « معلومات = دانسته ها » هست . نور الله و اهورامزدا که قرآن وآموزه زرتشت باشد ، روشنائی است که بدون جستجو، روشن و معلوم میکند .
    چشم او ینظر بنورالله شده پرده های جهان را خارق بُده
    از دل سوراخ ، چون کهنه گلیم
    پرده ای بندد به پیش آن حکیم
    پرده می خندد برو ، با صد دهان
    هر دهانی گشته اشکافی برآن
    پرده ها ی جان را باید سوراخ سوراخ کرد، تا غربال چشم وخرد شوند . سبب ها همه پرده اند، که باید شبکه پرازسوراخ شوند .
    این سبب ها برنظرها ، پرده است
    که نه هردیدار، صنعش را سزاست
    دیده ای باید سبب سوراخ کن
    تا حجب را برکند ازبیخ وبُن
    حتا نور، با افتادن به جائی ، آن را معلوم نمیکند ، بلکه تابیدن نور ، برای یافتن امکان ِ جستن است . این مفهوم دیگری ازنوریا روشنائی است که درادیان نوری بکار برده میشود . و ما امروزه درست ، روشنائی را به همین معنا بکار میبریم . روشنفکر، روشن نمیکند تا بجوید ، بلکه با معلومات پیش دانسته اش ( چه دینی، چه فلسفی) چیزهارا معلوم و مشخص میسازد .
    یک گرُه را، ظاهر سالوس ، زُهد
    نور باید ، تا بود جاسوس زُهد
    نور باید ، پاک از تقلید و غول
    نور تقلیدی (= معلومات کسب شده ازجائی ) نورنیست، غول ، دو بینی و مشتبه سازی یکی با دیگریست .
    تا شناسد مرد را ، بی فعل وقول
    ازاین رو نیز هست که اهریمن ، دربندهش می سفتد . دربندهش، اهریمن آسمان زیر زمین را می سفتد . درست درنخستین روز آفرینش که نوروز باشد او سوراخ میکند. دربندهش بخش پنجم میآید که : « او= اهریمن ، چون ماری ، آسمان زیراین زمین را بسـُفت و خواست که آن را فراز بشکند . ماه فروردین ، روزهرمزد به هنگام نیمروز در تاخت . آسمان آن گونه ازاو بترسید که گوسپند ازگرگ».
    اهریمن ، مته یا پرمایه ایست که سوراخ میکند . در داستان ضحاک نیز، در زمین فرو میرود .
    چو بوسید( اهریمن کتف ضحاک را) شد در زمین ناپدید
    کس اندر جهان، این شگفتی ندید
    این برای الهیات زرتشتی ، درسوراخ فرورفتن اهریمن ، نشان رفتن درون تاریکی بود . درحالیکه درخاک بیزی ( اصل طلب درداستانها ی عرفانی ) ، رفتن درسوراخ ، گذر از گذرگاه و گشتگاه است . هرپدیده ای با گذر ازاین دهلیزیا دالان ، می « گشتد »= می گردد ، منقلب میشود . دل، دهلیزو دالان و گذرگاه وگشتگاه ِ « دیده ها » است.
    مستی و عاشقی و جوانی دربهار باهم میآمیزند، ودر دهلیزدل ، تبدیل به صورتها میشوند، وآنگاه با چنین تحولی ، به دید میآیند. مولوی گوید :
    مستی وعاشقی و جوانی و جنس این
    آمد بهارخرّم و « گشتند همنشین »
    دهلیز دیده است دل ، آنچه به دل رسید
    دردیده اندر آید، صورت شود یقین
    صورت نداشتند ، مصورشدند خوش
    یعنی « مخیلات مصورشده » بببن
    رشته ، که دردهلیز سوزن ( سم الخیاط ) میرود ، تبدیل به اصل وصال میشود .
    رود درونه سمّ الخیاط، رشته عشق
    که سر ندارد و ، بی سر، مجرد و یکتاست
    قلاوزی کندش سوزن و روان کـُندش
    که تا وصال ببخشد به پاره ها که جداست

    ویژگیِ ِ« روزنه گذر ِغربال یا صافی یا پرویزن »
    « راهِ گشتن درگذشتن= سیرتحول یابی »
    نوشوی و تازه شوی ( نوزائی همیشگی )
    معیار ِ گوهری ِ خرد است

    خرد، خوشه ایست که الک هم هست و خودش، خودش را صاف میکند و افشره خودش را میگیرد. خودش، خودش را درگذر ازسوراخها ی تاریک و تنگ ، تحول میدهد .
    این ویژگی گوهری خرد انسانست که برای پذیرفتن ، باید هرچیزی را مانند خودش ، غربال کند و بپالاید . خرد ، دردرون خود ، ویژگی جدا کردن ، بدون بریدن و دریدن و پاره کردن وازهم ارّه کردن ، دارد . خرد، تجربه هرچیزیرا ازنو، ازخود میزاید . هرچیزی، فرزند او وهمجان او میشود . این ویژگی « ضدخشم ، ضد قهر، ضد زدارکامگی ، ضد جهاد، ضد تهدید و ارهاب وانذار» معیار ِ جدا کردن خرد است . ازسوراخهای ِغربال خرد ، فقط چیزهائی میگذرند ، که درآنها ، خشم وقهرو زدارکامگی و بیم انگیزی وتهدید » نیستند. ازاینروهست که فردوسی میگوید :
    دگر هرچه در« مردمی » درخورد
    مرآن را پذیرنده باشد خرد
    ازاین رو نیزهست که خرد ، که درهرانسانی هست ، ضامن ِ نهائی بهزیستی جهان بشری هست . خردِ انسانها است که جهان و اجتماع را ، به بدی و آزارندگان و ستمکاران وترسانندگان ومجاهدان ومردمکـُشان وزدارکامگان ، نمی سپارد .
    هرآنکس که او شاد شد از خرد
    جهان را به کردار بد نسپرد
    « خردِ انسانها درهمپرسی باهم » ، ضامن آباد کردن گیتی هستند ، چون نمیتوانند آنرا به بد بسپارند . گیتی ، به خرد ، سپرده شده است . نهادِ « خرد » ، به کلی با مفهوم « عقل » و « راسیوratio = reason » فرق دارد . معیار جداسازنده و برگزیننده درخودِ خرد ، نهاده شده است . خرد، جان را مقدس(= گزند ناپذیر ) میداند . آنچه که ، جان بطور کلی ، یا جانی را بیازارد، بی هیچ سروصدائی جدا میکند و کنار می نهد . خرد ، چیزی را می پذیرد که جانها را بدون تبعیض، بپرورد و شاد وخرّم سازد و بارورکند . پرستیدن ، درفرهنگ ایران به معنای « شاد ساختن» است. خرد، گیتی را وزندگی درگیتی را میپرستد . این ویژگی « مردمی بودن » یا « جدا کننده بودن ِ آنچه زدارکامه و بیم آورنده و ستیزه خواه است » ، نهادِ « خرد » ، در فرهنگ ارتائی – سیمرغی – زال زری هست .
    اینست که هردانشی و آموزه ای و سنتی و مذهبی و…. باید دراین غربال ِخرد، بیخته وپذیرفته شود . سوراخهای این غربال ، هوشمند هستند،و زدارکارمگی و بیم انگیزی و ستیزه منشی و دژخیمی را میشناسند » ، آنرا ازسایر اجزاء جدا میسازند . سوراخهای ِ غربال یا الک یا صافی ، پیوند تارها با پودهاست. به عبارت دیگر، این سوراخها وروزنها ، همه ساختار ِ مهری دارند. خرد ، که درفرهنگ ایران ، بیخ هر دانشی بود ، چنین غربالی بود، و طبعا ، پذیرش هردانشی بدون استثناء ، گذر ازاین صافی بود . خرد ، تابع هیچ دانشی نمیشود . خرد، معیارهمه دانستنی هاست، و دانشی را می پذیرد که ازسوراخهای مردمی غربالش بگذرد . این ویژگی خرد ، که معیارهمه دانستنی ها بود ، نا آگاهانه در ذهن ها میماند .
    درقابوس نامه امیرعنصرالمعالی کیکاوس وشمگیر، سخن ها را چهار نوع میداند، یکی ازاین انواع سخنها ، قرآن و احادیث و…. است که « دانستنی و ناگفتنی» هستند ( صفحه 29 ،تصحیح نفیسی ) . باید آنهارا دانست ، ولی چیزی رانگفت ، که ایجاد « اختلاف و تعصب » میکند . مینویسد که : « اما دانستنی وناگفتنی، سخنی است که در کتاب حق تعالی و اخباررسول علیه السلام باشدو اندرکتابها ء علوم و علمها ، که تفسیر او تقلید بود و درتاءویل او اختلاف و تعصب ، چون یک وجه نزول ومانند این .. » . درست خرد ایرانی، در برخورد با قرآن واخبارنیز ، همان نقش « غربال بودن » را میجوید . چنین خردی ، مانند اسلام سازان راستین امروز، بدان نمی پردازد که با دروغ وسفسطه ازسراسر قرآن و متون اسلامی، اندیشه هائی بیرون بکشاند که درآنها نیست ، بلکه آنچه را درقرآن ومتون اسلامی ، تهدید و وحشت انگیزو تبعیض زا و موجد دشمنی انسانهاست، نمیگوید . بقیه را درخود این متون ،دست نخورده باقی میگذارد . این شیوه برگزیدن وبیختن ِ خرد مردمی درفرهنگ ایران است .

    خرد=بیزنده =پـرویز=پـرویـزن=پروین

    این اندیشه که « پذیرنده یا ضامن کسی » ، کفیل و زعیم ووکیل و مدافع و« نگهبانِ زندگی » اوست ، حکایت ازمعنای ژرفی میکند که مفهوم ِ « پذیرفتن »، درفرهنگ ایران داشته است . حواس و اندامهای شناخت ما ، همیشه درحال « پذیرفتن » هستند . انسان، « وجودیست پذیرا » . «خرد» در فرهنگ ایران، اصل پذیرنده است. این بیان نیرومندی و آفرینندگی انسانست ، نه بیان وجودی که « ماده خام » است وهرصورتی ، میتوان به آن داد.
    خردِ انسان، پذیرنده است ، دراصل ، به معنای آن بوده است که « خرد» با «تجربیات حسی و اندام دانائی» ، جفت وقران شده و با همدیگر، « اندیشه و بینش ودانش » را میآفرینند ، ونیازمند به تعلیم یافتن از دیگری نیستند .
    دراین فرهنگ ، آفریدن، همآفرینیست ، و« پذیرفتن »، کشش بسوی یافتن ِ همآفرینست . این « ماده= مادینه » نیست که پذیرنده است ، بلکه هم مادینه و هم نرینه ، هردو ، گوهر پذیرندگی دارند ، چون بدون جفت، نمیتوان آفرید .این اندیشه بنیادی ، کلی و انتزاعیست ، و تنها محدود به گستره جنسی نیست . « جفت آفرینی، یا تصویر ِ همزاد= اسیم= یوغ= گواز » به معنای آن است که : فقط « عشق یا مهر، اصل آفریننده هست» . آفریدن روشنی و بینش نیز، پیایند اصل همآفرینی( مهر) است . اینست که بینش سیاسی واجتماعی و حقوقی نیز، پیآیند « همپرسی= باهم جُستن » است . باهم جستجوکردن ، مهرورزیست . مرغان با هم سیمرغ را میجویند . به عبارت دیگر، درمهرورزی به هم درجستجو، سیمرغ میشوند .
    هرچند که همآفرینی با « دوتا باهم = همزاد » آغازمیشود ، ولی « جفت » ، بُن کثرت وکل هست . همه ، باهم میجویند و درست سیمرغی میشوند که باهم میجویند . این همپرسی ِ اجتماعیست ، که درهمان مفهوم « پذیرفتن = جفت ویارجوئی» برای آفریدن « روشنی و بینش » ، گنج نهفته است . زمین (= آرمئتی) یا آسمان (= سیمرغ درکوه البرز) انسان را می پذیرند ، به معنای آنست که آرمئتی( خدای زمین = گاو برمایون درشاهنامه ) وسیمرغ ( فرازکوه البرز)، با انسان، انبازو همآغوش و همآفرین میشوند .
    رد پای این اندیشه، درادبیات ایران، به ویژه در آثارعطار، باقی مانده است . سلطان محمود، در زمان عطار، یک شخصیت اسطوره ای شده بود، و نقش « شاه آرمانی » را در ذهنها یافته بود . داستانی که عطارازاو میآورد ، چون با پدیده « شکار» کار دارد ، به بررسی ما یاری میدهد .
    با هم شکارکردن ، همان مسئله « جستجوی باهم » و« انبازشدن برای آفریننده شدن »است . خدا نیز ، درجستجوی بُن زندگی و« آب زندگی » ویا بینش ِ حقیقت، جفت هرکسی هست . این همان اندیشه « همآفرینی = همبغی = انبازی » است که بنیاد فرهنگ ارتائی- سیمرغی بوده است .
    گفت روزی شاه محمود ازقضا اوفتاده بود ازلشگر جدا
    باد تک میراند تنها بی یکی بر لب دریا بدید او کودکی
    دربُن دریا فکنده بود شست ( قلاب)
    شه ، سلامی کرد ، در پیشش نشست
    کودک اندوهگین ، بنشسته بود
    هم دلش خون گشته ، هم جان ، خسته بود
    گفت : ای کودک چرائی غمزده ؟
    من ندیدم چون تو یک ماتمزده
    کودکش گفت ای امیر پرهنر
    هفت طفلیم ، این زمان ما بی پدر
    مادری داریم ، برجا مانده ای
    سخت درویشیم ، هرجا رانده ای
    ازبرای روزی ، هر روز ، دام
    من دراندازم ، نشینم تا بشام
    تا بگیرم ماهئی باصد زحیر
    قوت ما اینست هرشب ای امیر
    شاه گفتا : خواهی ای طفل دژم
    تا کنم انبازئی با تو بهم ؟
    گشت کودک راضی و انبازشد
    شاه اندر بحر، شست اندازشد
    شست کودک ، دولت (به معنای سعادت ) شاهی گرفت
    لاجرم ، آن روز، صد ماهی گرفت
    آنهمه ماهی چو کودک دید پیش
    گفت این دولت، عجب دارم زخویش
    دولتی داری به غایت ای غلام
    کاین همه ماهی درافتادت به دام
    شاه گفتا کم نباشی ای پسر گر زماهی گیرخود، یابی خبر
    دولت تو ، ازمنست این جایگاه
    زانکه ماهی گیرتوشد پادشاه
    این بگفت و گشت برمرکب، سوار
    طفل گفتا : قسم خود کن برکنار
    شاه گفتا : قسم امروزی ، ترا
    آنچه فردا صید افتد، آن ، مرا
    صیدما فردا ، تو خواهی بود و بس
    لاجرم ، من صید خود ندهم به کس
    روز دیگر چون به ایوان بازشد
    خاطر شه ، درپی « انباز» شد
    رفت سرهنگی و کودک را بخواند
    شه به « انبازیش » ، برمسند نشاند
    بوالفضولی گفت شاها : این گداست
    شاه گفتا ، هرچه هست ، انبارماست
    چون « پذیرفتیم » ، رد نتوانش کرد
    این بگفت و همچو خود ، سلطانش کرد
    « پذیرفتن » ، ازاندیشه « انبازکردن ، یارو جفت وشریک وهمبغ کردن » جدا ناپذیراست . با فراموش شدن این سراندیشه « همآفرینی دریوغ شدن » ، اینگونه پدیده ها و داستانها، یا «افسانه» شمرده شده اند ، و یا «معجزه » شناخته میشوند . چنانچه ماهیگیرشدن عیسی با ماهیگیران نیز ، درانجیل ، تبدیل به معجزه میشود ، درحالی که از اندیشه « همآفرینی در یوغ شدن » پیدایش یافته است .
    « پذیرفتن » ، اندیشه ایست بنیادی، که بر« اصل یوغ شدن برای آفریننده شدن و رسیدن به بینش باهم» پیدایش یافته است .
    این پیوند بنیادی جهان وانسان که « پذیرفتن » باشد ، ازالهیات زرتشتی به سختی، تحریف و مسخ ساخته شده است که امروزه ، فقط معنای « انفغالی و تاءثیرپذیری » آن، گرانیگاه « پذیرفتن » شده است . این معنای تحریف و مسخ شدهِ « پذیرفتن» ازالهیات زرتشتی ، به ابن سینا می رسد . او ، به هیولا ،« پذیرا» میگوید . هیولا ، ماده ایست که فقط « صورت می پذیرد» . آنکه صورت میدهد ، قدرتمند است و آنکه صورت می پذیرد ، محتاج وتابع ومطیع است . یهوه والله ، چون به همه چیز، صورت میدهند، « قدرت » درانحصارآنهاست . چنانچه دیده خواهد شد ، این اندیشه را موبدان زرتشتی آوردند . همچنین مولوی این واژه را درهمین راستا میفهمد .
    عقل جزوی ، عقل استخراج نیست
    جز « پذیرای فن و محتاج » نیست
    « قابل » تعلیم و فهمست این خرد
    لیک « صاحب وحی » ، تعلیمش دهد
    عقل انسان که عقل جزویست ، نمیتواند خودش رازها را از درون چیزها بیرون آورد، ولی « توانائی پذیرفتن » دارد، و این پیامبران هستند که به او « صورت میدهند » . درحالیکه عقل های جزوی درهمپرسی ، که شکلی ازمهراست، آفریننده میشوند .
    البته این اندیشه مولوی در مثنویست که همآهنگی خود را با شریعت مینماید، درحالیکه درغزلیات ، انسان را گوهر غنی میداند که نیازبه گدائی ازهیچ پیامبری و رهبری وپیشوائی ندارد . دراینجا میگوید که خردِ انسان ، هیولا یا « ماده خامی » هست که فقط« استعداد صورت پذیری» دارد و محتاج آموزش هست . ولی درست واژه « پذیرفتن » ، دراصل ، معنائی برضد این معنا داشته است .
    همه ادیان نوری ، از دین زرتشتی گرفته تا اسلام ، براین مفهوم ِ مسخ شده از « پذیرفتن» بنا شده اند . ولی فرهنگ ارتائی ایران ، « پذیرفتن» را، یک رابطه « انبازی = همبغی= همآفرینی » دو اصل یا دوپدیده باهم میدانست . پذیرفتن ، وارونه تصویر ِ هیولا، یا « ماده خام » ، بیان « نیرومندی » بود . این پیوند، درفرهنگ ایران « نریوسنگ= سم بغ = همبغ = هم آفرینی » نامیده میشد.
    « پذیرفتن » ، همدیگر را در آغوش گرفتن و با هم یوغ شدن بود . ازاین رو پدید آرنده « همزوری = هم نیروئی » بود . انباز یا امباز درکردی به معنای همآغوشیست، و دراوستا « انباز»، همان واژه « انباغ » است که دراصل « هم + بغ = هم خدائی = سم بغ = نیروسنگ » بوده است . عمل و آفرینندگی و روشنی (= بینش ) و شادی ، پیآیندِ « یارگیری و جفت گیری » بود که معنای ِ واژه « پذیرفتن = پتی + گرفتن » باشد . مولوی در مثنوی با بیان مفهوم « عجز، عجوز» که « سستی » باشد، نشان میدهد که « دادن و پذیرفتن » هردودرنیرومندی ممکنست، نه درسستی وضعف. سست، نه نیروی دادن و نه نیروی پذیرفتن دارد :
    واستان هین این سخن را ازگرو
    سوی افسانه« عجوزه» بازرو
    چون « مسن گشت » ودرین ره نیست مرد
    تو بنه نامش : « عجوز و سالخورد »
    نه مَـرُو را « راءس مال » و پایه ای
    نه پذیرای قبول مایه ای
    نه دهنده ، نی پذیرنده ، نه خوشی
    نه درو معنی و نه ، معنی کـَشـی
    نه زبان نه گوش ، نه عقل وبصر
    نه هش و نه بیهشی و نه فکر
    نه نیاز ونه جمالی بهر ناز تو بتویش گنده مانند پیاز
    پذیرفتن ، نیرومندیست. و« نیرو» درایران ، اساسا به معنای همین جفت شدن و پیوستن بوده است .« پذیرفتن » ، کشش بسوی به هم پیوستن و باهم یوغ شدنست که درفرهنگ ارتائی ایران ، «اصل آفرینندگی» و« اصل روشنی و بینش» و« اصل شادی» شمرده میشده است . این مفهوم، با چیرگی اسلام ، در مفهوم « قران ، مقارنه ، قرن ، قرین » باقیمانده است . البته درست واژه « قـرن » که دراصل به شاخ جانوران یا گیسوان گفته میشده است ، به علت « جفت بودن شاخها وگیسوان » بوده است . و همچنین« قرن » به تعبیر برهان قاطع به « آنچه درمیان فرج زنان میباشد» گفته میشده است . چون اینجایگاه ، نماد انتزاعی « اصل آفرینندگی » بوده است . واژه « حی » نیز که مرتبا در اذان مسلمانان تکرارمیشود ، درست همین معنی را دارد ( به کتابهای لغت مراجعه گردد ) .
    زهدان و واژینا ، جایگاه قرین شدن و یوغ شدن دواصل است .از قران تخم باتخمدان ( تهم + تن ) ، آفرینندگی و روشنی وبینش آغازمیشود . درک همه پدیده ها برشالوده اصل یوغ ( جفتی ) در آثارمولوی در مفهوم « قران » بازتابیده میشود .
    صورت هرآدمی ، چون کاسه ایست
    چشم ، ازمعنی او ، حساسه ایست
    دیدن وفهمیدن ، « قران شدن چشم یا خرد، با آن چیزست» .
    از لقای هرکسی، چیزی خوری
    وزقران هرقرین ، چیزی بری
    چون ستاره با ستاره شد ، قرین
    لایق هردو ، اثر « زاید » یقین
    چون قران مرد وزن ، زاید بشر
    وزقران سنگ و آ هن ، شد شرر
    همین اندیشه درداستان هوشنگ ، درقران بودن ِسنگ بوده است که فروغ ازآن میزاید، ولی طبق الهیات زرتشتی ، به تصادم دوسنگ ساخته شده است .
    وزقران خاک با باران ها
    میوه ها وسبزه ها ، ریحان ها
    وز قران سبزه ها با آدمی دلخوشی و بی غمی و خرّمی
    وزقران « خرّمی » با « جان» ما
    می بزاید خوبی و احسان ما
    «عمل نیک» ، زاده از آمیختن خرّمی وشادی بـا جان انسان است. این یک اندیشه بنیادی درفرهنگ ارتائیست .
    به این علت است که « خرد » ، اصل اقتران یا آمیزش و « کالیدن » است . ازاین رو خرد ، کلید گشودن همه بند ها نامیده میشود . این قرین شوی خرد، گوهر « خرد بنیادی جهان هستی » میباشد. ازاین رو نیز « آسن خرد، یا خرد سنگی و مینوی خرد » نامیده میشود . چون خرد، درگوهرش « سنگی و آسنی » هست ، با همه پدیده ها میآمیزد . هرچیزباید جفت خرد شود، تا فهمیده شود . کلید نیز باقفل ( بند ) میآمیزد و آنرا میگشاید . این آسن خرد( خردسنگی ) که به غلط در متون، به « خرد غریزی » ترجمه میگردد ، بُن جان همه انسانها ست .
    درکتاب « مینوی خرد ، ترجمه احمد تفضلی » ، از روایت زرتشتی مینوی خرد ، راه را بسوی معنای اصلی « آسن خرد = خرد سنگی » میتوان یافت . درمینوی خرد ( بخش 54 ) میتوان دید که این آسن خرد ست که درآغاز، پیش ازهرچیزی با اهورامزدا، آمیخته است ، ودراثر این آمیزش وجفت شدن و سنگ شدن اهورامزدا با « آسن خرد = مینوی خرد » است که اهورامزدا، میتواند گیتی را 1- بیافریند 1- و نگاه دارد و2- اداره کند . مینوی خرد ( آسن خرد) و اهورامزدا باهم جفت و سنگ میشوند و آنگاه ، جهان آفریده و نگاه داشته و اداره کرده میشود .

     
  73. جناب آقا مرتضی و جنا ب آقا مصلح با سلا م و تبریک سال نو در خصوص نا رسایی ذاتی اسباب نقل معنا (کلام ، خط وایما واشاره)ذیل عنوان هشت سین مطلب کوتاهی خدمتتان نوشتم لطفا اگر ممکن است پاسخی و توضیحی مرحمت فرمایید.

     
  74. سال نو بر همه هموطنان مبارک
    در پاسخ به دوست عزیز کوروس
    یه نظر حقیر سردمداران انقلاب آمریکا بر خلاف دیگر انقلابهای رایج در جهان مردانی روشن ضمیر و تنویر یافته چون بنجامین فرانکلین و توماس جفرسن و جورج واشنگتن ، مدیسن و غیره می باشند آنها برای سالیان دراز در لژهای روشن فکری عضو بوده و با ایده های متعالی خو گرفته و در جهت تحقق آن سالها تلاش کردند ( به قول خودشان جامه عمل پوشاندن به آرزویی باستانی یعنی برپایی حکومت خردمندان)برای قضاوت بهتر لازم است که به اعلامیه استقلال سیزده مهاجرنشین نیوانگلند مصوبه ۴ ژوئیهٔ ۱۷۷۶ نگاهی انداخته و خود قضاوت کنید. اکثر بندهای این اعلامیه توسط توماس جفرسن فیلسوف و سیاستمدار بزرگ نگاشته شده است . یکی از مهمترین بندهای این اعلامیه چنین است :
    ما این حقایق را بدیهی می‌دانیم که همهٔ انسان‌ها برابر خلق شده‌اند و خداوند حقوق سلب‌ناشدنی معینی به آن‌ها اعطا کرده‌است، که حق زندگی، آزادی، و جست‌وجوی خوشبختی از جملهٔ آن‌هاست .
    این همان چیزیست که امروز لیبرال دموکراسی نام گرفته و در طلیعه قرن بیست و یکم در جهان فراگیر می شود .
    البته قابل ذکر است که به تازگی شاخک های جمهوری اسلامی حساس شده و دروغ پردازان خود را مامور کرده تا به خیال خود حیثیت این مردان بزرگ را لجن مال کنند از جمله گروهک اهریمنی صادق الوعد و افرادی چون حسن عباسی و رائفی پور که با سخن پراکنی و دروغ و دغل در اینجا و آنجا سعی دارند این افراد را جز گروههای شیطان پرست و فراماسون و صهیونیست و غیره معرفی کرده و به اصطلاح خود ریشه آمریکا را شیطانی معرفی کنند .
    جالب توجه است که درهمان زمان که دولت ایالات متحده در ینگه دنیا با چنین خصوصیات منحصر به فردی تاسیس می شد در گوشه دیگر دنیا یعنی سرزمین ایران آغامحمد خان قاجار این شهنشه متعبد اسلام پناه ( گفته اند که نماز شبش حتی در میدان جنگ هم ترک نمی شده ) در تلاش برای تاسیس حکومتی ویرانگر و ایران بر باد ده بود . در تاریخ روایت شده که پس از اشغال کرمان به عنوان آخرین دژ مقاوم دودمان زندیه ، خان قاجار برای یک هفته جان ، مال و ناموس مردم کرمان را برای ارتش خونخوارش آزاد اعلام کرد همچنین نقل شده که فرمان داد به مناسبت دست یافتن بر این شهر بیست هزار جفت چشم مردمان را از کاسه در آورده و به عنوان پیشکش در مقابل پای او بر زمین بریزند . در حالی که این مردم نه اجنبی بلکه رعایای او و هموطنش بودند که ناخواسته در جنگ میان قاجار و زندیه وارد شده بودند.
    همزمان با سلطنت آغا محمد خان در ایران جورج واشنگتن رئیس جمهور آمریکا بود نامبرده پس از دو دوره ریاست جمهوری بی توجه به اصرار فراوان طرفدارانش پست ریاست جمهوری را ترک گفته و خود را بازنشسته کرد بدون اینکه منع قانونی برای ادامه ریاست در قانون آن زمان آمریکا وجود داشته باشد ازهمین مقایسه ساده می توان دریافت که چرا آنها آمریکای ابر قدرت شده اند و ما کشوری عقب مانده و جهان سومی که اندر خم اولین کوچه حیران مانده ایم.

     
  75. به بهانه ء دلنوشته دكتر نيكجو و باز هم مرگ يك انسان بسيار گرانبها در يك سانحه قابل پيشگيرى در يك جامعه نا متوازن:

    در جوامع پيشرفته، رشد متوازن است و در جوامع عقب مانده رشد نا متوازن.

    در جايى كه آموزش كودكان را تنها بر درس متمركز مى كنند و آپارتايد “نخبه يا تيز هوش” و “غير نخبه يا غير تيزهوش”، از ابتدا ضربه كارى به آنان وارد كرده و كودكان را از نظر روانى و فكرى، بيمار مى كند، به سه گروه ظلم مى شود؛

    اول به اقليت بسيار كوچكى كه در گروه تيزهوشان قرار مى گيرند. اينان تست زن، شاگرد اول و المپيادى بار مى آيند و توانمندى هاى بسيار بسيار كليدى تر براى زندگى نظير راه و رسم تفكر منطقى و پرسشگرى اجتماعى و ارتباط صحيح و تعامل با جامعه در آنان در مركز توجه قرار نمى گيرد و پرورده نمى شوند.

    دوم اكثريت بسيار بزرگى كه با خوردن برچسب غير تيزهوش، از اعتماد به نفس تخليه شده و تمام قابليت هاى غير درسى آنان ، هر چند حياتى و مفيد، نيز ناديده گرفته مى شود،

    و سوم جامعه اى كه استعدادهايش با اين آپارتايد، به هرز برده مى شود.
    چگونه؟
    درجهء دوم دانستنِِ اكثريتِ بسيار بزرگى كه از نظر درسى متوسطند و پرورش ندادنِ توانمندى هاى بسيارى كه اين گروه قطعاً دارا هستند، آنان را كه به دليل پر شمار بودن، سازنده و شكل دهنده اصلى جامعه اند ناكارآمد كرده و برترى دادن اقليتى كه از نظر درسى نخبه و شاگرد اولند و بى اعتنايى به پرورش ساير توانمندى هاى ضرورى زندگى در آنان و قرنطينه كردن آنان در مدارس تيزهوشان، پايه گذار جامعه نا متوازن و بيمارى مى شود كه از صد ها جهت درمانده، و از يك جهت برجسته و چشمگير است.

    درمانده از چه جهاتى؟
    اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، محيط زيست، امنيت روانى و جانى مردم و…….

    نمونه: كشورى كه از يكطرف با سرمايه گذارى فراوان، داعيه كشف داروى ايدز و درمان ضايعات نخاعى با سلولهاى بنيادى را دارد و از طرف ديگر با داشتن يكى از بالاترين آمار مرگ ومير در تصادفات رانندگى در جهان، هر سال حدود سى هزار سرمايه انسانىِ سالم، همگى گرانبها و شامل انسانهاى تحصيلكرده يا نخبه را در تصادفات رانندگى كه به راحتى قابل پيشگيرى هستند، از دست مى دهد و چندين برابر اين تعداد را به روى تخت اتاق عمل يا با ايجاد ضايعه نخاعى، براى تمام عمر روى صندلى چرخدار مى فرستد.
    اين، نشانهء وضعيت بسيار وخيم مديريت كلان است .

    و چشمگير از چه جهت؟ از جهت وجود نخبگانى علمى و بسيار مستعد كه تا بالاترين مدارج در بهترين رشته هاى دانشگاهى درس مى خوانند.

    اين نخبگان سپس در تعامل با جامعه اى نا متوازن، سرخورده مى شوند و آسيب مى بينند و كم طاقت ترهايشان از جامعه نا متوازن خود مى گريزند تا جاى خالى نخبگان را در جوامع مرفهى كه از جهات ديگر بطور متوازن رشد كرده اند پر كنند.
    جوامعى كه مديريت هوشمند آنها، روى اكثريتِ متوسط، بشدت سرمايه گذارى كرده و از اين راه، جامعه اى مطلوب و جذاب براى زندگى ساخته و بوسيلهء همين جذابيت، اقليتِ نخبه مورد نيازشان را كه با هزينهء جامعه ديگر، دستچين شده و پرورش يافته اند، به راحتى جذب كرده و به خدمت مى گيرند.

    فايده اين آپارتايد آموزشى و تأكيد بيمارگونه بر شاگرد اول شدن، نه براى ما بلكه براى امريكاو كانادا و اروپاست. ما با جدا سازى و دسته بندى استعدادها از اوان كودكى، آنها را مرحله به مرحله، جلو برده ايم تا زمانى كه مى خواهيم آنها را دو دستى تقديم كنيم، دانشگاههاى مقصد، زحمتى براى استعداديابى نداشته باشند.

    اين مهاجران، بالاترين آمار جهانى فرار مغزهاى تحصيل كرده را براى ايران رقم زده اند.

    .

     
  76. حالا شما کی باشی که برای دختر پیامبر اسلام تعیین تکلیف کنی؟!

    شما وقتی که منطق گفتارت اینجور است :
    “”مرتضی جان دست از این مقالطه ها و سفسطه های صد من یه غاز بردار .با این الله یی که ما می شناسیم همین سبوطی حرفش به حقیقت نزدیکتر است و شما هم بی خود مردمو دنبال نخود سیاه نفرست! اولین حرفش همان بر خیز و چماقتو وردار بوده!از صدر اسلام تا کنون هم ظبق اسلام سنتی شما چیزی غیر از این نبوده و تا قیام قیامت هم همین خواهد بود و قیامت هم که واویلاست!//////////////””.

    چه جای ورود به مباحث علمی؟!شما همان بهتر که در مبحث عمیق منوچهر جمالی سیر و سفر کنی،چکار داری به اینکه در باره قرآن و الله و دختر پیامبر اظهار نظر کنی.
    قلم کشیدن آقای نوریزاد روی بی ادبی و هتک و توهین به شخصیتهای حقیقی و حقوقی سلاخی نام ندارد ،اگر میخواهی توهین کنی برو سایت یا وبلاگ برای خودت بزن ،واگر حرف علمی محترمانه داری اینجا مطرح کن.

     
  77. آقای کروبی دردیدار نوروزی گفته اند: /چه عاملی باعث این همه انحراف درانقلاب شد؟.من دومورد عدم توجه به سخن پیامبر ص وحضرت علی ع را به ایشان عرض میکنم انشاالله همسر وفرزندان گرامیش به ایشان منعکس فرمایند.پیامبر فرمود :از دوطایفه بر امتم نگران نیستم اول مومنیین که ایمانشان آنان را حفظ میکند دوم کافرین که کفرشان آنها را هلاک میکند ولی از طایفه منافقین درباره امتم بیمناکم که آنها امت مرابه تباهی میکشانند.شوربختانه از ابتدای انقلاب به دلیل از میدان بدر کردن افرادی که ادعای ادامه راه مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین خلق راداشتند رامنافق نامیدید واز منافقین اصلی غافل شدید!…واقعا یکی از امام جمعه ها ومسئولین از مدیر کل به بالا را دراین مملکت معرفی کنید که رفتار منافقانه نداشته والان دراین پست مانده است؟…./2درابتدای سخنرانی 13 رجب منتظری نستوه این سخن امام علی ع را گفتند: اگر امر به معروف ونهی از منکر درجامعه را ترک کنید اشرار بر شما حکومت خواهند کرد. دراین سرزمین ما به این دو سخن توجه نکردیم واین شد که ملاحظه می فرمایید

     
  78. با سلام

    سپاس از آقای کورس که توضیحات شان رافع ابهام ها بود ،و بیان جدید ایشان قابل قبول.
    البته دو نکته در این سخنان بود که قابل تامل است :

    1-مساله اخذ و مجازات قاصد فعل ،باید عرض کنم که در متون دینی اعم از قرآن و روایات یا مبناهای کلامی در علم کلام یا اصول فقه ما چنین مبنائی نداریم که کسی چه در این سرا و چه در سرای باقی مواخذه به نیت یا قصد شود ،فرض کنید با آنکه فعل شرب خمر از محرمات قطعی در اسلام است ،اگر کسی قصد واقعی بر ارتکاب چنین فعلی در نفس او تحقق یابد،لیکن بهر دلیل فعل در عالم خارج تحقق نیابد ،این شخص نه در دنیا و نه در عقبی مستحق هیچگونه مجازاتی نیست ،زیرا میزان در مجازات ها صدور یا عدم صدور فعل از فاعل است.
    البته در علم کلام و اصول فقه سخنی از عنوان “تجری”(جرات بر تخلف) در فرضی که انسان قصد تخلف (قوانین شرع) کند ولی فعل وقوع نیابد ،رفته است ،لکن نهایت التزامی که در آن بحثها شده است این است که تجری و عدم صدور فعل خلاف حاکی از خبث طینت شخص است ،نه انکه عنوان گناه یا تخلف مستحق مجازات بر آن صادق باشد.
    من البته در مقام دفاع از عملکردهای محاکم ایران یا عناوین کشدار و قابل تاویل و سرایت مثل تشویش اذهان عمومی در قوانین نیستم ،ولی ظاهرا کسی را بعنوان قصد تشویش اذهان عمومی مورد مواخذه قرار نمی دهند ،بلکه خود تشویش اذهان عمومی را بعنوان وصف یک فعل خارجی موضوع محکومیت های کیفری قرار میدهند ،بنابر این قصد بما هو قصد عنوان مجرمانه ندارد.در واقع باصطلاح حقوقی یک فعل است که در عالم خارج معروض عنوان مجرمانه تشویش اذهان عمومی واقع میشود ،نه قصد تشویش اذهان عمومی.

    2-اشاره ای هم داشتند به مسلک و مرام طبیب و فیلسوف معروف ایرانی محمد بن زکریای رازی ،و اینکه:
    “”تقریبا تمام آثار فلسفى زکریاى رازى که ابو ریحان و ابن ندیم از آنها خبر مى دهند از بین رفته اند و ما از ردیه هاىى که ابن سینا و غزالى و موسی ابن میمون بر عقاید رازى نوشته اند و همچنین از پاره هایی از یک مناظره مى فهمیم که رازى منکر وحى و نبوت بوده و همزمان شرح وى از تکوین جهان خلاف اعتقادات غالب بوده است “”.

    بنظرم این نکات هم محل تامل است ،البته اینکه بسیاری از آثار زکریای رازی از بین رفته است،و ما ناچاریم بر اساس بسیاری از واکنش های بوعلی سینا و غزالی و ابن میمون به آراء رازی پی به برخی نظرات او ببریم ،اجمالا نکته درستی است ،لیکن حکم به انکار نبوت یا دهری و ماتریالیست بودن رازی بر این اساس امری دشوار و نیازمند تامل است ،آنچه که اجمالا در مورد رازی میتوان گفت تمهر و تبحر ایشان در طبابت بوده است ،لیکن از ایرادهای تندی که بوعلی سینا در رسائل و کتب خویش بر ایشان گرفته است معلوم میشود در مباحث معقول و فلسفی تبحر کافی نداشته است و از این جهت ابن سینا بسیار به او تاخته و تعبیرات تندی در باره او بکار برده است.
    اما در مورد انکار نبوت از سوی رازی یا حتی دهری بودن او من در اینجا مناسب دیدم عین عبارات مرحوم استاد علامه شهید مطهری را از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران ایشان نقل کنم که حاوی نکات تحقیقی با ارزشی است.

    مرحوم شهید مطهری مینویسد:

    “” ابوبكر محمد بن زكرياى رازى‏كه به «جالينوس العرب» اشتهار يافته است.
    بيشتر شهرت و هم تخصص وى در طب است. در اين فن از طراز اول تاريخ شمرده‏،مى‏شود. برخى او را در طب عملى و تجربى بر بوعلى ترجيح داده‏اند. در سال 251 متولد شده و در سال 313 درگذشته است. قبلًا گفتيم كه ابن النديم او را شاگرد بلخى شمرده است و احتمالًا اين بلخى همان ابوزيد بلخى شاگرد كندى است. عليهذا رازى شاگرد شاگرد كندى است. قرائن ديگرى به دست آمده كه تأييد مى‏كند استاد رازى همان ابوزيد بلخى است «1» ابوزيد در سال 243 يا 244 متولد شد و از شاگرد خود (رازى) كه در 251 متولد شده است 7 يا 8 سال بزرگتر بوده است و البته اين بعيد نيست، خصوصاً با توجه به اينكه رازى در بزرگسالى به تحصيل اشتغال پيدا كرده است. ابوزيد 9 سال هم بعد از شاگرد خود زنده بوده است. استاد ديگر رازى ابوالعباس ايرانشهرى است كه قبلًا نام برديم و اطلاع درستى از او در دست نيست.
    رازى عقايد فلسفى خاص دارد، به فلسفه ارسطويى زمان خويش تسليم نبوده است. در باب تركيب جسم قائل به «اجزاء ذره‏اى» بوده است. عقيده خاصى در باب «قدماى خمسه» داشته است كه معروف است و كم و بيش در كتب فلسفه مطرح است. عقايد فلسفى رازى را در باب «قدماى خمسه» فارابى، ابوالحسين شهيد بلخى، على بن رضوان مصرى، ابن الهيثم بصرى رد كرده‏اند.
    در فهرست كتب رازى، كتاب فى النبوات آمده كه ديگران به طعن و استهزا نام او را «نقض الاديان» نهاده‏اند و كتاب ديگرى به نام فى حيل المتنبئين كه ديگران به طعن نام او را «مخاريق الانبياء» گذاشته‏اند. اين كتابها در دست نيست، ولى متكلمين اسماعيلى از قبيل ابوحاتم رازى و ناصرخسرو (و شايد منقول از ابوحاتم) در كتب خود به نقل قول از رازى مطالبى آورده مبنى بر اينكه او منكر نبوات بوده است.
    هرچند ابوحاتم نام رازى را نبرده است و از او با كلمه «ملحد» ياد كرده است ولى مسلّم است كه منظور او محمد بن زكرياى رازى است.
    نظر به اينكه آن كتب در دست نيست، نمى‏توان اظهار نظر قطعى كرد ولى از مجموع قرائن مى‏توان به دست آورد كه رازى منكر نبوات نبوده و با «متنبئين» (مدعيان دروغين نبوت) در ستيزه بوده است. مباحثات رازى با ابوحاتم اسماعيلى در منزل يكى از بزرگان رى در حضور اكابر و بزرگان شهر و «على رؤوس الاشهاد»محال است كه در زمينه ابطال نبوات باشد و رازى صريحاً و علناً همه نبوات را تكذيب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهايت احترام هم زيست نمايد. اين كه برخى ادعا مى‏كنند كه ابوريحان بيرونى كتابى به نام «نقض الاديان» و كتابى به نام «مخاريق الانبياء» به رازى نسبت داده است «1» به هيچ وجه صحيح نيست. ابوريحان يكى از آن كتابها را «فى النبوات» و ديگرى را «فى حيل المتنبئين» مى‏خواند و به دنبال نام هر كدام كلمه «يُدعى‏» را اضافه مى‏كند و مى‏رساند كه اين نام را ديگران داده‏اند. ابن ابى اصيبعه ضمن اينكه نسبت چنين كتابى را به رازى انكار مى‏كند، احتمال مى‏دهد كه برخى «اشرار» اين كتاب را ساخته و از روى دشمنى به رازى نسبت داده باشند و تصريح مى‏كند كه نام «مخاريق الانبياء» را دشمنان رازى نظير على بن رضوان مصرى به اين كتاب داده‏اند نه خود رازى. از سخن ابن ابى اصيبعه پيداست كه كتاب نبوات و كتاب حيل المتنبئين غير اين كتابى است كه اين نام به او داده شده است، و آن دو كتاب وضع روشنى دارد.
    بعلاوه، رازى سخت پابند به توحيد و معاد و اصالت و بقاء روح است. كتابى داردفى ان للانسان خالقاً متقناً حكيما «2» و كتابى دارد در رد سيسن ثنوى «3» (رد بر مانويت) و رساله‏اى‏الى على بن شهيد البلخى فى تثبيت المعاد «4» و نظرش در آن كتاب- همچنانكه ابن ابى اصيبعه مى‏گويد- نقد نظريه منكران معاد است، و كتابى فى ان النفس ليس بجسم «5». چگونه ممكن است كسى همه اصول مبدأ و معاد و روح و نفس را پذيرفته باشد و منكر نبوات و شرايع باشد؟! بعلاوه او كتابى دارد فى آثار الامام الفاضل المعصوم «6» كه به احتمال قوى بر طبق مذاق شيعه در امامت نوشته است، و كتابى دارد به نام النقض على الكيال فى الامامة «7» و كتابى به نام كتاب الامام و المأموم المحقين «8»، و همه مى‏رساند كه انديشه امامت فكر او را مشغول مى‏داشته است. بديهى‏ است كسى كه منكر شرايع و نبوات باشد، درباره امامت حساسيتى ندارد.
    بعيد نيست همچنانكه بعضى گفته‏اند «1» رازى تا حدودى طرز تفكر شيعى امامى داشته است و همه مفكّرانى كه اين گونه طرز تفكر داشته‏اند، از طرف دشمنان شيعه اماميه متهم به كفر و زندقه مى‏شدند.
    گذشته از همه اينها استدلالى كه از رازى در انكار نبوت نقل شده، آنقدر سست و ضعيف است كه از مفكّرى مانند رازى بسيار بعيد است، از قبيل اين كه اگر مى‏بايست مردم هدايت شوند چرا همه مردم پيامبر نيستند؟!.
    آنچه مى‏توان گفت اين است كه رازى اشتباهات و انحرافاتى داشته است، ولى نه در حد انكار نبوات و شرايع؛ دشمنان او كه سخنان او را نقل كرده‏اند به او چنين چهره‏اى داده‏اند و اصل سخن رازى هم كه در دست نيست. ما در عصر خود كتابهايى ديده‏ايم كه خالى از اشتباهات و انحرافاتى نيستند، ولى مخالفان آن كتابها چنان چهره‏اى به آن كتابها داده‏اند كه اگر كسى اصل آن كتابها را نديده باشد باور نمى‏كند كه اين رسالات و مقالات در رد چنان كتابى باشد.
    رازى دو دسته مخالف داشته است: مخالفانى كه بر آراء فلسفى او رد نوشته‏اند مانند فارابى و شهيد بلخى و ابن هيثم و بعضى ديگر، و مخالفانى كه بر آراء مذهبى او رد نوشته‏اند. تنها اين گروه كه همان اسماعيليان‏اند و تاريخ، خود آنها را «ملاحده» مى‏خواند، چهره «الحاد» به رازى در تاريخ داده‏اند و ديگران را هم تا حدى تحت تأثير قرار داده‏اند. اخيراً ملاحده عصر ما به نحوى ديگر در تأييد ملاحده اسماعيلى چهره الحادى به رازى مى‏دهند، ولى نه به منظور بلاتوجيه ساختن رازى بلكه به منظور توجيه كردن خودشان.
    مطلبى ديگر كه بايد ناگفته نماند اين است كه رازى عليرغم نبوغ و تخصص در طب، در انديشه‏هاى فلسفى توانا نبوده است. مى‏توان به ابن سينا حق داد كه در پاسخ به پرسشهاى ابوريحان بيرونى، رازى را «المتكلف الفضولى المتكلم بما لايعنيه» مى‏خواند.(پایان نقل قول).
    (مجموعه آثار شهید آیت الله مطهری 467-470).

    با سپاس

     
  79. جناب نوریزاد کامنتی که سلاخی کرده اید قسمت دوم و سومش در جواب کاربریست که 1.معتقد است ایرانیان آزادانه اسلام آوردند و 2.راجع به فدک و موضع فاطمه بود.کجای آن توهین بود؟اگر من بنویسم که فاطمه بجای دفاع از فدک که پدرش بناحق از اموال غصبی و و غارت شده دیگران با وجود ناراضی بودن سرداران بزرگ اسلام به او و به علی داده شاید بهتر بود از حقوق زنان دفاع میکرد تا بدینگونه علیل و ذلیل و خوار در اسلام نباشند توهین است؟

     
  80. دوست عزیز “گول خورده از تاریخ”
    با سلام وممنون از دقّت تظرتان
    1. در گیری اعراب با ایران در زمان عمر بود نه در زمان پیامبر.
    2. آن پیام به شاه ایران در زمان پیامبری ایشان و صرفا دعوت بود همانطور که به شاهان دیگر هم ارسال شد و خود اعراب هم در آن زمان مسلمان نبودند.
    3. وقتی می گوییم اعراب یعنی آن سیستم سیاسی که به ایران حمله کرد و این هیچ ربطی به پیغمبر ندارد .
    4. ملاحظات تاریخی در مورد درگیری نظامی فوق الذکر میباشد که می توانید ملاحظه فرمائید و کتاب با ارزش 2 قرن سکوت منبع مفبدی است.
    5. لذا هم سند شما درست بود و هم حرف بنده
    6. علم تاریخ برای همین ایجاد شده که عالمانه به حقایق بتواند رسید..شما هم از نظرات عالمان تاریخ استفاده کنید تا مفید تر باشد
    سال خوبی داشته باشید

     
  81. درود بر شما
    سال اقتصاد . فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهانی !
    من با مدیریت جهانی مشکل دارم یعنی هنوز افکار اوس محمودی حاکمه !
    نتیجه : راه اندازی کمپین نه به یارانه با مدیریت اسحاق ! از یک نظر به دلیل اینکه گرانی ها را آنقدر و سعت دادند و هنوز هم ادامه دارد و پول ملی را آنقدر بی ارزش کردند که عملا 45 تومان نقشی در زندگی اکثریت ندارد و چشم پوشی از آن نباید کار مشکلی باشد اما عقل می گوید چرا نباید نه به گرانی گفت ! یعنی این نظام پربرکت با فریبکاری هر چه تمام تر با وعده پرداخت یارانه هدفمند برای زندگی بهتر و پاک کردن چهره فقر در جامعه موفق شد تا بنیان گرانی و گران فروشی را نهادینه کند و دهان اعتراض را با مبلغ نا چیزی ببندد و حالا مرحله به مرحله داره تست و بازی میکند که چطور میشود این یارانه ها را تا حد امکان قطع یا محدود کند به همان سبد گدایی کالا تا در نهایت موفق بشود با گسترش هر چه بیشتر گرانفروشی و مالیات خرج و مخارج کشور را بدوش مردم بگذارد و پول نفت را خالص هاپولی کن به قول ندا چرا که نه !

     
  82. سلام آقای نوری زاد
    خیلی وقته دوست دارم براتون پیغام بذارو و بنویسم که برا من تصویر زنده ی این شعر ترجمه ی شاملو هستید
    (پنجه ی مریم،رسته در شکاف صخره یی!
    این همه رنگ از کجا ؟آورده ای تا بشکوفی؟
    ساقه یی چنین از کجا آورده ای تابر آن تاب خوری؟)
    وبپرسم ازتون که اینهمه توان و صبوری برای دفاع از شرف وارزشهای انسانی ( از کجا می آید)؟و خودم یادم بیاد(من آب دریا ها را گریه می کنم آقا)لورکا
    جز تحسین شما حرفی برا گفتن نیست با اندکی پررویی برای نقد،اینکه موضوع جدیدی (اجاره بهای اموال)که به درخواستتون اضافه کردید حس خوشایندی برای خواننده ای مثل من ایجاد نکرد.(بی تردید حق شماست)
    ودیگه اینکه،شاید به اشتباه این تصور برا من پیش اومده که از شهدای سبز خیلی کم یاد می کنید و فقط ستار براتون اولویت داره!
    تنها گذاشتن شما توسط اصلاح طلبان سبز هم غیر قابل فهم و پذیرش ه،که امیدواریم بزودی تموم بشه ،و اینکه من از زنجان م و اگر روزی خواستید مثل شهرهای دیگه به اینجا هم سری بزنید خوشحال میشم که میزبانتون باشم

     
  83. محمد نوری زاد

    محمد نوری زاد خوبم مانی هستم منتقد قبلی و دوست امروز تو

    این رو لطفا بخون من هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم

    برای همه این رو مینویسم یادتون باشه مبارزه و آزادی دو کلمه هم زوج هستند هزینه لازم داره تا برای رسیدن به شرایطی که بشه برای آزادی مبارزه کرد یادم هست روزهای پرشور 88 رو اون روز فکر نمیکردم مثل این روزها باید وقت بذاریم مردانگی رو توضیح بدیم.وزارت اطلاعات یک سازمان چند لایه امنیتی است که به جزء امنیت ملی چیز دیگری نمیفهمند البته تا امنیت ملی رو چی بدونیم.حالا براتون یک موضوع رو باید توضیح بدهم وقتی یکی مثل شخص آقای نوری زاد به هر دلیل داره طاقت اونها رو طاق میکنه ما باید بهش حمله کنیم یا ازش دفاع کنیم بارها گفتم و نوشتم خودم از منتقدین نوری زاد بودم ولی بعد از مزخرفی که سایت صلح نیوز نوشت متوجه شدم نوری زاد اون طوری که من فکر میکردم نیست و بهش ظلم شده برای همین هم ازش طرفداری میکنم البته نه 100 درصد و یاد گرفتم هیچ وقت برای هیچ کس چک سفید ندم موسوی و خاتمی خصوصا خاتمی ماها رو رو سفید کردند وقتی اومد و گفت تو انتخابات 88 تقلب نشده ، روی صحبت من با همه دوستان عزیزم است اینطوری مبارزه کردن هیچ فایده ای ندارد ترس و وحشت برای مبارزه باید بی اثر باشد بیایید حداقل مثل اطلاعاتی ها با هدف و برنامه ریزی مبارزه کنیم.

     
  84. پروردگار قامتت را به استواری نخلهایی که در شهرمان دیدی همیشه راست و قوی نگه داره /در مورد بهبهان خیلی ناگفتها هست که در دل مانده/به جرات میتونم بگم اگه سران کشور تو یه خیابون یا کوچه رد بشن شاید جواب سلام روهم بزور بشنون از کسی.

     
  85. سلام حاجی
    الان که برات ایمیل میزنم مثل خیلی وقتها چشمهام پر اشکه و دلم لبریز از غصه. داشتم صفحه شما رو میخوندم ، تا رسیدین به قسمتی که به خانواده ستار بهشتی سر زده بودین و اینکه ابوالفضل آخرین کسی بوده که ستار رو دیده و اینکه در زمانی که داشته خاطراتش رو برای مادر ستار تعریف میکرده بغضشون میترکه… اشکهام امانم نداد و من هم با مادر ستار همغصه شدم که یدفعه یادم افتاد که ستار تنها کشته وحشی گری های این شیاطین شیعه نما نبوده، یاد ندا آقا سلطان و مظلومیتش افتادم ولی عجیب بود که هرچی فکر میکردم اسمش یادم نمیومد.. ندا ، آخه اسمی به این قشنگی رو هم مگه میشه آدم فراموش کنه ، نمیدونم چه جوابی داریم به خدا بدیم وقتی میپرسه به چه جرمی ندا رو در سرزمینتون کشتند؟ به خدا من که جوابی ندارم به جز اینکه بگم به جرم بی گناهی. ولی این بهانه ای شد تا برم و لیست گشته شدگان هشتاد و هشت رو ببینم. جالبه که توی ویکی پدیا یه صفحه براش هست. توش یه نکته بود که حسابی دلم رو سوزوند و اونم اینکه کشته های تا قبل از روز عاشورا عموما با گلوله کشته شدن در صورتی که در روز عاشورا بیشتر با ماشین از روی آدم ها رد شدن…. بس عجیبه شباهت حکایت مردمان مظلومی که عمری به مظلومیت حسین فاطمه گریه کردن…

    مواظب خودت باش رفیق

    در پناه حق

    سید احسان

     
  86. جناب آقای نوری زاد

    با سلام و احترام
    اخیراً دوستی سی دی با نام دو روی سکه (نرم افزار جریان شناسی خواص مردود) تهیه شده توسط موسسه فرهنگی آرمان به من داد که در آن به معرفی خواص بی بصیرت در صدر اسلام و در زمان معاصر پرداخته بود. ظاهرا این سی دی توسط بخش عقیدتی قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء بین پرسنل آن سازمان پخش شده است.
    در مورد جنابعالی نیز مطالبی آورده شده که آنرا برای شما ارسال می کنم.
    لطفاً در صورت تمایل این مطالب و پاسخ خود را در وب سایت خود قرار دهید.

    با تشکر

     
  87. ريشه ها ٩ ( دنباله كامنت پيش )
    مى گويند تاريخ درس عبرت است . مثلا چه عبرتى ؟ ظلم پايدار نمى ماند .يا به قول سيف فرقانى :/اين عو عو سگان / شما نيز بگذرد .پرسش آن است كه اين چه عبرتى است ديگر ؟ معلوم است كه عمر هر فرد و هر حكومت حبارى پايانى دارد .پدر من پس از پنجاه سال چشم انتظارى همراه با نقلاى دائم اميد داشت كه روزى با اين احساس در خاك و طنش قدم بزند كه بى هراس مى تواند در فضاى عمومى آنچه را بحق مى داند بر زبان آورد اما ناكام مرد .اكنون من ،فرزند او ، در سراشيبى عمر هنوز با همان اميد زندگى مى كنم . اين چه درس عبرتى است كه اين نيز بگذرد .يا :بر لب جوى نشين و گذر عمر ببين //اين أشارت ز جهان گذران ما را بس / اين مرگ انديشى و تقدير گرايي آيا تسكين است يا عبرت ؟ البته اميد همواره هست اما به شرطى كه اميد را متصل كنيم به آزادى همه در امروز يا يا آينده حتى اگر در روز فرار سيدن آزادى خود جسما هفت كفن پوسانده باشيم .عبرت هاى بالا اما ما را صرفا به گذشته و گذرانى بودن حواله مى دهند و تكرار آنچه در گذشته گذشته است . عبرت يعنى ياد گذشته هاى مصيبت بار ،و ريشه يأبى آنها براى آنكه ديگر تكرار نشوند .
    دو عبرت را مثال مى زنم ؛ يكى آنكه تا كنون هيچ حكومت عقيدتى بدون حتى يك استثنا ثمره اى جز خفقان و سركوب و حكومت ترس و ترور نداشته است . چرا ؟ آيا به اين دليل كه عقيده حكومتى حق يا باطل بوده ؟ خير ،به اين دليل كه يك تفسير جهان در جاى نابحق نشسته است . جاى بحق انديشه هاى دينى و غير دينى آن جاست كه آن عقيد ها در شرايط برابر و امن و بدون بهره بردارى از قدرت زور و پول و رسانه و ديگر تجهيزات حكومتى با افكار ديگر مواجه گردد .در غير اين صورت عقيده اى كه كلمه و قمه را هم پا ساخته به قول حقوق دان ها اصلا قابل استماع نيست حتى اگر حق مطلق باشد . جاى بيان و مراوده انديشه ها حريم خصوصى هم نيست .اين نيز كه هركس مى تواند هر باورى داشته باشد به شرط آنكه آن را از خانه خارج نكند قرائتى افيونى از پلوراليسم است كه چندان هم تازگى ندارد .در قرون وسطى هم آدم ها مى توانستند در پستوى خانه خود پاپ ها و شاهان را دجال و ابليس بنامند .تنها در فضاى علنى و عمومى است كه گفتگوى انديشه ها در شرايط برابر انسان ها را به حقيقت نزديك مى كند .
    عبرت دوم آن است كه تا كنون هيچ انقلابى پس از پيروزى چنين فضاى عادلانه اى را بر نتابيده و آن را قلع و قمع كرده و بدينسان سپيده دم وعده داده شده را به شب خونين تبديل كرده است .برخى از مقامات ما به طرز مضحكى با اين دستاويز كشتار هاى پس از انقلاب را مايه افتخار مى دانند چون با شمارش شرم آور أجساد خود را دلخوش مى كنند كه ما كم تر آدم كشته ايم . حق انسان از جمله حق حيات را با محاسبات گله دار ها تخفيف مى دهند .چرا كه جرأت نمى كنند خود انقلاب را زير سؤال ببرند . جز انقلاب إمريكا ديگر انقلاب ها از باز شدن ناگهانى و ديوانه وار فضايي آغاز شده اند كه ساليان دراز زير بار جان فشار ترس و تنهايي و تكه پارگى و كلبى مسلكى لهيده و فشرده بوده است .چرا انقلاب آمريكا استثنا ست .شايد از آن رو كه اصلا انقلاب نبوده است .در اين مورد بيشتر تأمل بايد كرد .ادامه دارد .پايدار و پرتوان باشيد .

     
  88. چه باید کرد؟
    باسلام وتبریک عیدنوروزکه یادآور شادی و شکوه ایرانیان باستان بر شما و خانواده محترمتان
    آقای نوریزاد من مهندس 54 ساله با22سال سابقه کارو فعلا بیش از 2 سال بیکار اصلیتم شمالی {فومنی }ساکن تهران و دارای دو دختر لیسانس و فوق لیسانس{هر دو بیکارند} و همسر فرهنگی می باشم.شما رااز طریق خواندن تعدادی از نامه هایتان به رهبری شناختم وامروز وارد سایت شما شدم تعدادی از مقالات و نظرات ارایه شده را خواندم که بعضی از موافقان و مخلفان بحثهای ایدولوژیک ویا بحٍثهای سیاسی باهم ویا با شما داشتندبنظر بنده با توجه به مسایل و مشکلات حادی از قبیل بیکاری خیلی زیاد ،گرانی کمرشکن و…و از آنطرف چپاول ودزدی های چند هزار میلیاردی،بی کفایتی وسوء مدیرتب بسیاری از مسولین{که مختص دولت قبل نبوده وبشدت و بقول آقای توکلی سیستماتیک ادامه دارد} و…که موجب فقر،فحشا،اعتیاد وحشتناک و زندگی روزمرگی شده است وخیلی ها بخصوص اکثر جوانان امیدی به آینده ندارند و زندکی خود را نابود شده می بینند و حتی افرادی مانند بنده وقتی که شبهامی خواهم بخوابم{البته اکثر شبهااز ناراحتی زیاد حتی تاسپیده دم بیداربوده ام}از خدا می خواهم من را از غم وغصه های زیادی که دارم رهایم سازد وصبح دیگر بیدارنشوم و از طرفی می بینم که جوانان از جمله بچه های خودم امثال بنده رادر وقوع انقلاب مقصر می دانند که موجب تباه شدن زندگی خویش وآنها شده ایم وبدین طریق می خواهیم از گناه کرده فرار کنیم که که در اینصورت لعنت ابدی خواهیم داشت یعنی در این وضعیت حق مردن{رهاشدن از غمها ورنجها}را نداریم و باید با هم زندگی روز مرگی کنیم و این در حالیست که برروی دریایی از ثروت نفت وگاز{نفت اول وگاز دوم در دنیا}ودیگر منابع معدنی،استعدادهای درخشان،آثار تاریخی و…روزمرگی می کنیم و رهبری می گوید که جمعیت کشور بایددو برابریعنی 150 میلیون شودو بنده با اطمینان می گویم که جمیت ایران می تواند 4برابریعنی 300 میلیون شود نمونه بارز جلوی چشمانمان کشور ژاپن است که دارای وسعتی بسیار کمتر از ما و بجای منابع طبیعی بلایای زیادطبیعی از قبیل زلزله{8 ریشتری}،سیل وطوفان وسونامی وآتشفان و…دارد وجمعیت آن دو برابر ایران است درآمد سرانه آن چندین برابرما وجزء کشورهای ثوتمند و طراز اول جهان است فقط وفقط بخاطر مدیریت سالم وکارآمد در حالیکه من بواسطه شغلم با چشمهای خودم بی کفایتی وچپاول به اصطلاح مدیران را در ورشکستگی کارخانه ها و پروژه ها{بخصوص پروژه های نفت وگاز عسلویه و…}از نزدیک لمس کرده ام و برای جبران این چپاولها ورشکستکیهای شرکتها و سازمانهای دولتی هر چند وقت به بهانه های مختلف قیمتها را چند برابر می کنند که موجب بالا رفتن وحشتناک مواد اولیه کارخانه ها و نتیجتنا تعطیلی خیلی ازآنها{بطوریکه در چند سال اخیر از حدود 500 کارخانه شهرکهای صنعتی حدود 400 تای آنها تعطیل شده و بقیه با ظرفیت پایین کار می کنند}متاسفانه تاکنون این دولت تا حدود زیادی سیاستهای اقتصادی دولت قبل رادنبال می کند وعیرغم وعده های انتخاباتی مبنی بر برگرداندن اولیه گرانی جهشی وحفظ ارزش پول ملی همچنان به افزایش قیمتها ادامه می دهدبطوریکه با ادامه این روند تعداد بیشتری از مردم به فقر دچار شده و حتی قادر به تهیه معیشت اولیه نخواهند شدحکومت هم ترسی ندارد چونکه فعلا مردم از ترس ظلم پذیر شده اندو… استمداد بنده این است که بجای بحثهای ایدولوژیک و… بیایم فکرهایمان را روی هم بگذاریم تاشاید خودمان و بچه هایمان را از ورطه نابودی نجات دهیم پیشنهادم این است که روزنامه و یا سایتی بنام عدالتخواهان ایجاد کنیم و مشکلات اولیه زندگی مان را خیلی صریح بیان کنیم تبعیضهاو دزدیها و سوءمدیریتها را افشاءکنیم و… خواهشمندم اظهار نظر فرمایید با تشکر

     
  89. باسلام به شماجناب نوریزاد عزیز
    عید شما مبارک
    به یک نفر از خوانندگان تان جوابی دادید بنام سهند، بدین مضمون

    من اگر وسایلم را بگیرم داستان قدم زدنهای من جلوی وزارت اطلاعات تمام می شود و قدم زدن جلوی سپاه شروع می شود. حقم را که بگیرم می روم دنبال کارم. به مردم و قهرمان بازی چکار دارم. مردم خودشان حق خودشان را بگیرند. با احترام
    البته با خودم کلنجار رفتم این سوالات را بکنم یا نه.چون جواب شمادرست است وشما کار را تمام و کمال انجام داده اید.اما جملات آخر مرا بفکر فروبرد ومجبورم کرد این ایمیل را بزنم.البته وقتی خودرا جای شما می گذارم میگویم حق این سوالات را ندارم ولی اگر مایلید جواب دهید.نوشتید:
    حقم را که بگیرم می روم دنبال کارم. به مردم و قهرمان بازی چکار دارم. مردم خودشان حق خودشان را بگیرند. با احترام
    آیا شما این جواب را بخاطر خستگی از جواب دادن به این افراد دادید؟
    اگر فردی صاحب نظر مثل شما بروند دنبال کارشان پس حقیقت را چه کسانی بیان کنند؟در این مورد اغراق نمیکنم که شما در جامعه ما یک استثنا هستید.
    و درقسمت آخرچیزی نوشتید که جان من را آتش میزند ودرد من هم همین است که این مردم مگر خود را میشناسند که حقوق خود را بدانند وسپس حق خودشان را بگیرند؟
    تشکرازشما

    ————————

    سلام مستأجر گرامی
    طرف، مرا به وادی قهرمان بازی در انداخته است. با یک چنین فردی سخن به صدق نمی شود گفت. باید او را به همان وادی ای که خود مشتاق است فرو فرستاد. درضمن پاسخ چندان بدکی هم نبود آن پاسخ من. من با قدم زدن و اعتراض به وزارت اطلاعات، دارم کار خودم را می کنم. مرا چه به قهرمان بازی؟ حقی از من ضایع شده و دارم آن را فرا می خوانم و پای آن نیز ایستاده ام. دیگران نیز اگر همین بکنند شاید اتفاقکی رخ دهد. گرچه مزاح تلخی در همین پاسخ کوتاه من نهفته است که می شود بدان فرو شد و مقصودش برکشید.
    سپاس

     
  90. روزگار خردلی یک جانباز اعصاب و روان‎

    http://shahrvand-newspaper.ir/default/default.aspx?no=220&dn=1&pid=17&rnd=GUQq2w&p=&y=92&m=11&d=27

    زهرا مشتاق
    روایت آقای ر – س
    اینجا ایران است. شهر تهران. صدای ما را از «‌هایپراستار» می‌شنوید. در این مرکز خرید می‌توانید بهترین برندهای دنیا را خریداری کنید.
    خانه اجاره‌ای آقای س درست روبه‌روی‌ هایپراستار است. در اتوبانی شلوغ و پرسروصدا که برای یک جانباز اعصاب و روان درست به اندازه شنیدن آواز طبیعت دلنشین است و حسابی حالش را خوب خوب می‌کند.
    او روزش را با ساعت‌ها نشستن، پشت پنجره خانه‌اش سپری می‌کند. ‌هایپراستار درست آن طرف اتوبان روبه‌روی خانه‌اش قرار دارد. آخرهای هفته به خصوص، شب‌ها ترافیک سنگینی از ماشین‌های گرانقیمت، مدل به مدل ردیف می‌شود. تمام اتوبان از چراغ‌های درشت ماشین‌هایی که از زیبایی زیر نور ماه می‌درخشد، روشن می‌شود.
    آقای س تنها آهی می‌کشد و لبخند می‌زند. از روی مبل بلند می‌شود و می‌رود. فنر درشتی از زیر پارچه کهنه و مندرس بیرون می‌جهد. من و خانم س همزمان چشم‌هایمان درهم گره می‌خورد و او دست‌هایش را زیر چادر بی‌رنگ و روی سیاهش قایم می‌کند؛ دست‌هایی که انگار می‌خواهند تمام فنرهای چند مبل
    کنار هم چیده شده را پنهان کنند.
    می‌گوید:« از خانه قبلی بیرونمان کردند. از سروصدای س خسته شده بودند. صاحبخانه محترمانه گفت جانباز کیلویی چند است؟ شوهر تو روانی است ما چه کنیم؟ می‌خواست جنگ نرود. جلوی در و همسایه‌ها مردم از خجالت. خانه پیدا نمی‌کردیم. شما که می‌دانید وضع ما را. نه پول پیش زیادی داشتیم، نه اجاره چندانی می‌توانستیم بدهیم. حقوق ما را هم می‌دانید چقدر بخور و نمیر است. فاطمه تا صبح از غصه خوابش نمی‌برد. می‌ترسید صاحبخانه اثاثمان را بریزد بیرون. نمی‌دانید چقدر گشتیم. به خدا ناامید شده بودیم.
    همین دیروز ۲ تا خانم و یک آقا آمدند از بنیاد. برایمان لوح آورده بودند. لوح افتخار. لوح را پرت کردم روی زمین، شیشه‌اش شکست. اینها، این‌جاست. ببینید. س تمام مدت سرش پایین بود. می‌گفت زشت است. گفتم زشت، کار اینهاست. ما گرسنه‌ایم. لوح می‌خواهیم چه کنیم؟ خدا خدا می‌کنم آخر هفته نشود که دخترم و دامادم و بچه‌هایش بیایند خانه‌مان. از خجالت آب می‌شوم. از بس هیچی نداریم جلویشان بگذاریم. مردیم از بس با شکم خالی خوابیدیم. نان خالی سق زدیم و گفتیم عیب ندارد. چرا عیب ندارد. خیلی هم دارد. برای چه، برای که؟ آمدند با هزار منت که بفرمایید برایتان مسکن مهر ثبت‌نام کردیم در نمی‌دانم کجا، آخر دنیا. آن‌قدر عصبانی شدم که گفتم بفرمایید بیرون. روز خوشتان است که این جانبازان سرشان را بگذارند زمین و بمیرند. اگر هیچ‌کس نداند خود ما که خوب می‌دانیم. بغل گوشتان هستیم و ولمان کرده‌اید به امان خدا. حالا می‌خواهید بفرستیدمان کجای دنیا؟
    ترا به خدا شما یادتان هست؛ آن روز که حالش بد شد. شما بودید. دیدید که با چه بدبختی او را به بیمارستان رساندیم. تنها دلخوشی‌مان همان آمبولانس بود. به «س» و خودم دلداری می‌دادم که اشکالی ندارد. آمبولانس کوثر یا… به دادمان می‌رسند. می‌دانید که، اعصاب و روان‌ها حالشان که بد می‌شود به حال خودشان نیستند. می‌زنند، می‌شکنند، فریاد و داد هم که بماند. حالا همان آمبولانس هم فقط شده برای جانبازان ‌درصد بالا. این چه قانونی است دیگر؟ نمی‌دانم این بنیاد شهید این قانون‌ها را از کجا می‌آورد؟ خیلی دلم می‌خواهد دست این آقای رئیس بنیاد را بگیرم، ببرم خانه تک تک؛ نه، چند نفر از بچه‌های اعصاب و روان آسایشگاه نیایش. اصلا دلم می‌خواهد بالای سرش بایستم بگویم آدرس بیمارستان را بنویسد ببینم بلد است یا نه؟ مگر ما گناه کرده‌ایم که جزو خانواده جانبازان شده‌ایم؟ مردم فکر می‌کنند لای پر قو زندگی می‌کنیم. به خدا این‌طور نیست. به خدا بیت‌المال را ما نبرده‌ایم. ما نخورده‌ایم. آدم از ما بهتران‌ها ما نیستیم. خسته شدیم از این همه تبلیغ. از این همه دروغ. جایی که به نفعشان است از ما فیلم می‌سازند. مصاحبه می‌گیرند. لوح تقدیر می‌دهند. و مثل عروسک می‌خواهند که حرف‌های خودشان را تکرار کنیم. از رشادت و مردانگی شوهرانمان بگوییم. از این‌که من جوان بودم و بچه‌ها کوچک که «س» به جنگ رفت. از چه بگویم. از ظلمی که به ما شد. اسم این‌جا چیست؟ این‌جا مگر آشپزخانه نیست؟ ساعت چند است؟ تو را به خدا مگر نزدیک یک نیست؟ شما این‌جا بوی غذا احساس می‌کنید. به همان خدایی که شما هم می‌پرستید ۱۰ روز قبل در این آشپزخانه پخت و پز شده آن هم ماکارونی با سویا. خسته شدم آن‌قدر سیب‌زمینی آب‌پز و نان خوردیم. خسته شدم آن‌قدر این لباس کوفتی را پوشیدم. خسته شدم آن‌قدر موهای سفید شده خودم را در آینه دیدم. مگر آدم چند ‌سال می‌تواند یک لباس را بپوشد؟ یک کفش را پا کند. به خدا خسته شدم آن‌قدر به کفاشی رفتم. آن‌قدر که این کفش‌های پاره شده را دوخت و دوز کردم، خودم خجالت می‌کشم. شما جای من بودید چه کار می‌کردید؟ مگر دختر من تا چند سال دیگر برورو دارد؟ تا چند سال دیگر ممکن است خواستگار برایش بیاید؟ چه کنم. از خدایم است بفرستمش خانه شوهر برود. ولی با کدام پول؟ با کدام جهیزیه؟ اسمش هست که خانواده جانبازیم. کدام جانباز؟ یک آدم مجنون و فراموش شده؟…
    این اثاث‌ها را می‌بینید؟ هرکدامش مال کسی است. اگر عقلتان به چشمتان باشد که ظاهر همه چیز خوب است. تلویزیون بزرگ داریم. فرش زمینه لاکی داریم. مبل داریم. و… اما من این چشم را نمی‌خواهم. دلم می‌خواهد دل پرخون مرا ببینید. در گوشتان می‌گویم: خدا عمر بدهد سمساری و فامیل خوب را. درست است اثاث‌هایمان
    رنگ و رو رفته است. قراضه است. ولی ظاهر که دارد. برورو که دارد. جلوی داماد که می‌شود درآمد. چه کنم. شما جای من بودید چه کار می‌کردید. مگر جز با سیلی سرخ نگه داشتن صورت راه دیگری هم هست؟»

     
  91. کتاب “پول خون” ماجرای چگونگی‌ معاملات اسلحه میان جمهوری اسلامی و اسرائیل است که پس از رسوایی ” ایران گیت” و بازداشت نویسنده به عنوان رابط اصلی‌ معاملات از سوی مقامات آمریکایی نوشته شده و پرده از بسیاری رازها برمی‌دارد.
    در لابلای خطوط این کتاب خواهید دید که حاکمان ایران که خود را وکیل و وصی‌ اصلی‌ فلسطین و متولی آزادسازی قدس و نابودی اسرائیل میدانند، چگونه در خدمت اهداف اسرائیل گام برداشتند و به توسعه سرزمینهای آنان کمک کردند.
    سالها پیش و قبل از خواندن این کتاب، روزی در یک رستوران خلوت “مک دونالد” مشغول صرف صبحانه بودم که بانوی میانسال خوشرویی با مهربانی از من پرسید که میتواند بروی میز من بنشیند‌؟
    نشست و سر صحبت میان ما باز شد. بانوی شصت ساله یهودی و بسیار آگاه و جهاندیده بود و از همصحبتی با من به عنوان یک ایرانی بسیار خوشحال. میگفت که در جوانی‌ ساکن اسرائیل بوده است و میگفت:درست است که ارتش اسرائیل برخی‌ از سرزمینهای فلسطینیان را بزور از آنها گرفته است، اما واقعیت این است که فلسطینی‌ها و کلا اعراب آدمهای تنبل و تن‌ پروری هستند و اهل کار نیستند. بیشتر وقت خود را در قهوه خانه‌ها مشغول نوشیدن چای و بازی تخته نرد هستن. فلسطینی‌ها حق معامله و فروش زمینهای خود به یهودیان را ندارند، اما یهودیان، در پوشسه پروژه‌های کشاورزی، زمینهای آنها را تا ۱۰ برابر قیمت اصلی‌ از آنها خریده و با گرفتن ویزای مهاجرت به کشورهای اروپایی یا استرالیا و آمریکا، جان آنها را از تهدیدات داخلی‌ نجات داده و آینده جدیدی را برایشان فراهم میکرد.
    بسیاری از آنها زمینهای مرداب گونه و لم یزرع خود را با بهای گزاف به یهودیان فروختند و در دل به ریش آنها برای پرداخت چنان ارقامی برای خرید مرداب خندیدند. اما وقتی‌ اسرائیلی‌ها همان زمینها را خشک کرده و به پروژه‌های سودآور کشاورزی تبدیل کردند، همان صاحبان زمین دوباره مدعی زمینهای خود شده اند.
    بخشی از دلارهای خون آلود تجارت پرسود اسلحه با ایران صرف خرید زمین‌های فلسطینیان شد و بخش دیگر آن برای تشکیل سازمان حماس از دل جنبش فتح و از میان تشنگان قدرت بکار گرفته شد. پروژه‌ای که با هدف کمرنگ کردن قدرت جنبش فتح و شخص یاسر عرفات با پول ایران شروع شد و می‌بینید که امروز فلسطین را عملا دوپاره کرده است. نوزاد جدید را هم پس از چندی مستقیم در دامان مادر اصلی‌ خود گذاشتند تا از کیسه خود خرجش را بپردازد.

     
  92. بقلم سید مجتبی واحدی

    آقای کروبی ! سلام

    سال نوشما مبارک. مانند همه علاقه مندان شما – وشاید بیش از آنها – دلتنگتان هستم . اما خوشحالم که خوشحالید. قبلاً همسر بزرگوارتان گفته بودند و اخیراً حسین آقا از قول شما اعلام کرده اند ” ازاینکه در کنار مردم ایستاده اید خوشحال هستید و به خود می بالید.” من هم مانند بسیاری از هموطنانم به این بالیدن شما می بالم . در عین حال اجازه می خواهم با همان صراحتی که از خودتان آموخته ام به پرسش دردمندانه و دلسوزانه شما که پرسیده اید ” چه عاملی باعث این همه انحراف در انقلاب شد؟” در حد فهم خود پاسخ بدهم . یقین دارم مقصود شما از انقلاب ، اوباشگری ها و عربده کشی هایی نیست که این روزها به بهانه ” احیای گفتمان انقلاب” توسط “انقلابیون بعد از انقلاب ” صورت می گیرد. شما قطعاً از انقلابی سخن می گویید که با شعار ” استقلال ، آزادی ، جمهوری اسلامی ” بسیاری از افراد را به خود جلب نمود وبرای افزودن بر تعداد حامیان خود ، آزاد بودن کمونیست ها را هم وعده داد.می خواهم همراه با شما صفحاتی از تاریخ دهه اول انقلاب را ورق بزنیم شاید مشخص شود انحراف واقعی از کجا آغاز شد؟ اعتراف میکنم این نامه را نگرانی فراوان می نویسم زیرا گمان می کنم با اطلاع از مفاد این رنجنامه ، برای همیشه لطف خود را از من دریغ خواهید کرد. اما آنچه مرا به نوشتن این جملات تشویق می کند سخنی است که صدها بار از شما شنیدم که می گفتید ” من به فکر روزی هستم که مرا در دومتر جا می خوابانند و باید در پیشگاه خدا جوابگو باشم ” . پس من هم با همان نگرانی والبته با نگرانی بیشتر نسبت به سرنوشت ملت و کشورم ، آنچه را که به دور از هرگونه حب و بغض شخصی به آن رسیده ام تقدیمتان می نمایم.

    استاد شجاع و مهربانم !

    شما در سالهای اخیر از “بی خاصیت شدن” مجلس ، اظهار تأسف کرده اید و آن را یکی از عوامل انحراف دانسته اید. اما خوب می دانید مجلس نه امروز که برای نخستین بار در سال شصت و چهار ” اخته” شد. می دانید چه می گویم . در آن سال ، نود و نه نفر از نمایندگان مجلس به هر دلیل با نخست وزیری آقای مهندس موسوی ، مخالفت کردند. ورود آنها به مجلس هم ،نه مبتنی بر شیوه “نظارت استصوابی” بلکه بر اساس رویه ای بود که شما آن را قبول داشتید. آیا به یاد دارید آیت اله خمینی بر سر آن نودو نه نفر چه آورد و دوستان من و شما با آنها چه کردند؟ تقاضا می کنم نگویید ” آن موقع ، شرایط کشور ، حساس بود”. خوب مگر خامنه ای با همین بهانه ، همه جنایت ها و دیکتاتور منشی های خود را توجیه نمی کند ؟همه ما ناراحت هستیم که چرا هر مخالفی را اجنبی می خوانند و به او انگ اسرائیلی بودن می زنند. آیا به یاد ندارید باب اینگونه تهمت زدن را چه کسی باز کرد؟ می دانم که حافظه شما از استثنایی ترین حافظه هاست. اما یاد آوری بلامانع است. در سال شصت و پنج ، آقای رفسنجانی به جای آنکه راه حل معقول برای حل مشکل ایران و امریکا بیابد به دنبال زد و بند محرمانه با امریکایی ها بود تا کنترل اوضاع فقط دردست خودش باشد.اما اوضاع آنگونه که او می خواست پیش نرفت. نه نفر از نمایندگان مجلس و باند مهدی هاشمی – برادر داماد آیت اله منتظری – به مخفی کاری او سرک کشیدند. مهدی هاشمی را اعدام کردند و آیت اله خمینی ، حنجره آن نمایندگان مجلس را به ” رادیو اسرائیل ” تشبیه کرد. این کارها را کردند تا عبرتی برای همه باشد که ” هر که با اکبر و احمد درافتاد ورافتاد” .استدعا می کنم نگویید مهدی هاشمی ، آدم کشته بود. در همان زمان خدمت شما گفتم که مهدی هاشمی ، تقریبا یازده سال قبل از اعدام ، مرتکب قتل مرحوم شمس آبادی شده بود و یقین دارم همه مسئولان جمهوری اسلامی از آن اطلاع داشتند. با اجازه خودتان به عرایض بیست و هفت سال قبل ، این جمله را نیز اضافه می کنم که ” احتمالاً برخی از حضرات ، از آن قتل ، ناراضی هم نبودند .” پس عجیب نیست که امروز هر کس بخواهد زد و بند های پشت پرده را افشا کند – حتی اگر افشا کننده ، هاشمی رفسنجانی یا یکی از یاران وفادار آیت اله خمینی باشد – او را اسرائیلی می نامند زیرا بنیانگزار نظام به تحریک آقای رفسنجانی ، کسانی که “زد وبند غیر شفاف با امریکا ” را افشا کردند اسرائیلی نامید . آنکس هم که می توانست بعدها موی دماغ باشد به چوبه دار سپرده شد. شاید بسیاری از جوانان ندانند نقش اقای رفسنجانی در آن ماجرا چه بود. اما شمابه یاد دارید که پس از افشای موضوع در لبنان و ایران ، آقای رفسنجانی برای رد گم کردن ، در نماز جمعه تهران ادعا کرد “مقامات جمهوری اسلامی در جریان سفر مک فارلین به ایران نبوده اند و او که با پاسپورت کانادایی به ایران آمده ، توسط پاسداران مستقر در فرودگاه شناسایی شده است!” گمان می کنم به یاد می آورید همان موقع به شوخی به شما گفتم “اگر آقای رفسنجانی کراوات بزند و وارد فرودگاه مهر آباد شود پاسداران ،خود او را هم نمی شناسند چه رسد به مک فارلین .”

    سرور گرامی !
    همه ما از اینکه نمی گذارند احزاب آزاد در کشور پابگیرد اظهار ناراحتی می کنیم . اما می دانید چه کسی تنها حزب فعال درکشور که چندان آزاد هم نبود را تعطیل کرد؟ شما در جریان ماجرا هستید اما شاید بسیاری از کسانی که این نامه را می خوانند ندانند. آقای خامنه ای ، هم رئیس جمهور بود هم دبیر کل حزب جمهوری اسلامی . او در جلسه خصوصی حزب، نارضایتی خود را از ادامه نخست وزیری مهندس موسوی اعلام نمود. به محض اطلاع آیت اله خمینی از اینکه خامنه ای به خود جرئت داده و در جلسه حزب ، سخنی بر خلاف نظر رهبر زده است برای او پیغام فرستاد ” تصمیم دارم حزب جمهوری را منحل کنم بهتر است خودتان داوطلبانه این کار را انجام دهید “. بقیه ماجرا را هم می دانید.

    پدر بزرگوارم !
    اگر امروز ، در سیستم جمهوری اسلامی ، رئیس جمهور هیچکاره است این بدعت را بنیانگزار جمهوری اسلامی گذاشت که حتی یک اظهار نظر رئیس جمهور در جلسه خصوصی حزب را تحمل نمی کرد. البته این سخنان به معنای همدردی با خامنه ای نیست. شما از نخستین کسانی بودید که تنفر من از خامنه ای را می دانستید. شما در سال هشتاد و دو ، به من تذکر دادید که کمی احتیاط کنم زیرا بعضی افراد به شما گفته بودند در جلسات رسمی ، هنگامی که برای خامنه ای دعا و ثتا می کنند و برای نامش صلوات می فرستند من به صورت آشکار از همراهی با ثنا گویان خودداری می کنم. حتماً به یاد دارید سال هشتاد وسه هنگام بازگشت از لواسان ، بر سر یک موضوع با هم صحبت می کردیم به شما گفتم خامنه ای به حدی از رسوایی رسیده که دیگر از هیچ کاری احساس شرمندگی نمی کند. شما از من خواستید عبارت ” رسوایی ” را برای خامنه ای به کار نگیرم. اینها را نوشتم تا مخاطبان نامه تصور نکنند مقصود من از ذکر مثال های فوق ، حمایت از حق خامنه ای است. ضمن آنکه خامنه ای حق هیچگونه گلایه ای ندارد . زیرا خود او در سالهای پنجاه و نه وشصت ، سردمداری جریان هیچکاره دانستن رئیس جمهور وقت – بنی صدر – را به عهده گرفته بود و این “خلیفه کُشی” بعدها دامنگیر خودش شد.

    جناب آقای کروبی !
    آیا نمی دانید نظام اسلامی، چه روزی “پرونده جمهوریت” را بست ؟ اگر حتی در ظاهر ، جمهوریتی وجود داشت روزی که من بیست وسه ساله بودم وشما پنجاه ساله ، فاتحه جمهوریت خوانده شد. بله ، همان روزی که آیت اله خمینی بر “ولایت مطلقه فقیه ” تأکید کرد. به موجب تفسیر صریح او از ولایت مطلقه ، نظام ولایت فقیه اجازه دارد همه قرار دادهایی را که با مردم بسته است به صورت یک طرفه لغو نماید . ( این اظهار نظر هم اکنون در سایت اینترنتی جماران ، در دسترس میباشد). از آن روز ، بیست و هفت سال گذشته است . اکنون من در سن پنجاه سالگی و شما در آستانه هفتاد و هفت سالگی ، ثمره سکوت بر برابر ولایت غیر عقلانی که بر این کشور تحمیل شد را می بینیم . پس چه جای اعتراض که جانشین آیت اله خمینی ، آزادی های نیم بند موجود در قانون اساسی را زیر پا می گذارد. قانون اساسی ، قراردادی میان مردم و حکومت است که آیت اله خمینی حق فسخ آن را برای ولی فقیه قائل بود.

    جناب اقای کروبی !
    بازهم می خواهید بگویم که چه کارهایی ما را به اینجا رساند؟ آیت اله منتظری که عمری برای رسیدن به جمهوری اسلامی مبارزه کرد به خاطر اعتراض به جنایاتی که هنوز مشابه آن تکرار نشده ، مغضوب آیت اله خمینی واقع شد تا جایی که برای او نوشت که ” جایت در قعر جهنم است ” .بعد هم اقای عبداله نوری به نمایندگی از سوی آقایان رفسنجانی و احمد خمینی نزد آقای منتظری رفت تا او را به نوشتن توبه نامه وادار کند. استدلال آن زمان برای مقابله با مرحوم منتظری این بود که “آبروی نظام را برده است “. امروز هم جانشین آیت اله خمینی ، دلسوزترین شخصیت های کشور را از حق اعتراض محروم کرده و آنان را به خاطر حق گویی ، در حبس و حصر قرار داده است. خامنه ای هم مدعی است این حق گویی ها ، آبروی نظام را برده و می برد. سرور گرامیم ! درطول سالهای طولانی که در خدمت شما بودم بارها از شما شنیدم که مهندس بازرگان ، انسانی بسیار شریف و متدین بود. مگر همین انسان شریف ، عاجزانه از آیت اله خمینی تقاضا نکرد که تا در قید حیات است بساط ولایت فقیه را جمع کند؟ اگر تقاضای بازرگان عملی می شد کار به جایی نمی رسید که خود شما بگویید ” اختیاراتی که اکنون برای ولی فقیه قائل هستند ، خود خدا هم برای خود قائل نیست .” آیا به گمان شما ، این ولایت بی منطق و بی حد وحصر ، مهم ترین عامل رسیدن ما به وضعیت کنونی نیست؟ آیا می توان همچنان بر خطای بزرگ و نابخشودنی آیت اله خمینی چشم بست و آنگاه به دنبال پاسخ برای این پرسش بود که ” چرا کار انقلاب به اینجا کشید؟”

    استاد شجاع و بزرگوارم!
    شما به حق ، از دروغ گویی های حکومت به ستوه آمده اید. اما آیا فراموش کرده ایم که بزرگترین دروغ در برابر دهها میلیون ایرانی گفته شد و هیچکس از جمله شما – که می دانم چقدر از دروغ متنفر هستید – اعتراض نکردید؟ بله دروغ شرم آور رفسنجانی و احمد خمینی را می گویم. روز چهاردهم خرداد ماه سال شصت وهشت ، سید علی خامنه ای وصیت آیت اله خمینی را در محل مجلس شورای اسلامی قرائت کرد. یکی از جملات پایانی وصیت نامه ، این بود که ” آنچه به من نسبت داده شده یا می‌شود، مورد تصدیق نیست مگر آن‌كه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق كارشناسان؛ یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم.” تنها دقایقی بعد ، آقای رفسنجانی به نقل از احمد خمینی ادعا کرد که آیت اله خمینی گفته ” آقای خامنه ای برای رهبری ، لیاقت دارد”. احمد خمینی هم این سخن را تأیید کرد.به نظر شما ، رفسنجانی و احمد خمینی دروغ گفتند یا سخن آقای خمینی ، لغو بود که گفت ” سخنان منسوب به من ، اگر مستند به دستخط یا تصویر تلویزیونی نباشد مورد تأیید نیست “؟ قطعاً شما حاضر نیستید حتی در مورد “لغو گویی آیت اله خمینی” فکر کنید. پس باید بپذیریم که دروغ گویی در حکومت خامنه ای آغاز نشد بلکه حکومت خامنه ای با دروغ احمقانه ای آغاز شد که عده ای با طمع حفظ منافع خود گفتند وگروه کثیری در برابر آن سکوت کردند.

    جناب آقای کروبی !
    شما شخصیت شجاعی هستید که هر گاه لازم بوده ، بر اصول خود پافشاری کرده اید. شما همان کروبی هستید که بر احمد خمینی نهیب زدید و او راوادار به عقب نشینی کردید. بله ماجرای استقبال از آیت اله خمینی در بهشت زهرا و تلاش احمد خمینی برای دخالت در مراسم را می گویم . شما که در مدرسه رفاه شاهد مشاجره تلفنی مرحوم مطهری با مرحوم احمد خمینی بودید مشاهده کردید مطهری و دیگران ، حریف احمد خمینی نمی شوند واو می خواهد از پاریس ، دیدگاههای خود از جمله سپردن بخشی از مراسم استقبال در بهشت زهرا (س) را به طرفداران سازمان مجاهدین را بر دیگران تحمیل نماید. شما تلفن را از آقای مطهری گرفتید و براحمد خمینی نهیب زدید که ” ما اجازه نمی دهیم آسید جعفر دوم ، برایمان درست شود” . ایکاش از روز نخست ، دیگران با شما هم راه و هم زبان می شدند و اجازه نمی دادند ” آقا زاده سالاری ” در کشور نهادینه شود. البته از حق نگذریم . آسید جعفر اول ، بالاترین کاری که می توانست بکند تحریک یا تشویق پدرش در مورد تعداد محدودی از افراد بود که به منزل پدرش – یکی از مراجع تقلید – رفت و آمد داشتند اما آسید جعفر دوم ، سرنوشت کشوری را دگرگون ساخت و سالهاست که هزینه رفتار و گفتار او می پردازیم .

    استاد گرانقدرم !

    می دانم که اگر زندانبانان سانسورچی ، اجازه دهند نامه این فرزندتان به دست شما برسد با خواندن آن ، خوشحال نخواهید شد .اما به یاد دارم همواره صراحت مرا به رخ همکارانم می کشیدید و از اینکه آنچه را حق می دانم می گویم حتی اگر برای شما خوشایند نباشد اظهار خوشحالی می نمودید . پس با کمال ارادت و احترامی که برایتان قائل بوده ام و در سالهای اخیر بر آن افزوده شده است آنچه را که گمان می کنم دقیق ترین پاسخ به پرسش شجاعانه شماست به عرض رساندم . امیدوارم توفیق دریافت پاسخ شما به این نوشته را داشته باشم .

    اما سخنی با آقای رفسنجانی . ایشان درپیام نوروزی خود اظهار امیدواری کرده که ” دست به کاری زند که غصه سر آید” . گمان می کنم بزرگترین خدمتی که او می تواند برای ملت ایران انجام دهد افشای برخی ناگفته هایی است که گفتن آنها ، راه را برای یافتن راه حل های اساسی باز خواهد کرد.

    به شدت نیازمند دعا و خیر خواهی شما هستم و آرزو دارم همه علاقه مندان جنابعالی ، به زودی توفیق بهره مندی از ارشادات و راهنمایی هایتان را داشته باشند.
    http://seyedmojtaba-vahedi.blogspot.nl/2014/03/blog-post.html

     
  93. نظام مقدس که استوره هایش ازجنس نواب صفوی و شیخ فضل الله رنگ باخته اند ، به فکر مصادره غیور مردانی چون علیمردان خان بختیاری افتاده است . رهبری هم در باب اسلام خواهی علیمردان خان و سایر دلیران عشایر ایران داد سخن داده اند . در تائید بیانات ایشان خاطره ای نقل میشود .
    دوستی میگفت یکی از اولین روزها که پسر 6 ساله ام به مدرسه رفته بود ، در اثر تاکید معلمش به نماز خواندن ، چادر نماز مادرش را به سر انداخت و مشغول نماز شد .

     
  94. با عرض پوزش كامنت قبل خود را در دو مورد تصحيح ميكنم؛
    اول بجاى عبارت … در جاى جاى قران ، عبارت؛ در دو جاى قران قرار گيرد ، و دوم بيان صحيح عبارت است از ؛اينكه قران در زمان خليفه سوم رسما كتابت گرديد و تا قبل از ان به صورت رسمى جمع اورى نگرديده بود

     
  95. باسلام و عرض تبريك به مناسبت فرا رسيدن سال جديد ،به پيشگاه تمامى دوستان؛
    مدتى است سوالى ذهنم را مشغول نموده ، لذا تصميم گرفتم با طرح ان در اين سايت، از دوستانى كه ميتوانند پاسخ دهند ، يارى گيرم؛
    طرح سوال؛ همانگونه كه ميدانيم قران مجيد در زمان خليفه سوم كتابت گرديد و تا قبل از ان زمان مكتوب نگرديد و از طرفى نيز واژه كتاب در زبان عربى معناى خاص خود را دارد و به متن تحرير شده معطوف ميگردد، از سوى ديگر نيز ، در جاى جاى قران با استفاده از ضمير اشاره”هذا” از قران با عنوان “اين كتاب” نام برده شده است
    لذا با توجه به اينكه در زمان نزول قران و بالطبع در زمان نزول ايات مورد اشاره كه در انها ، از قران با عنوان كتاب ، ياد شده ، هنوز قران كتابت نگرديده و در واقع در طول حيات پيامب قران جمع اورى نميگردد و پس از فوت پيامبر است كه قران شكل كتاب ، ميگيرد ، ايا استفاده از عنوان كتاب براى قران با وصف مذكور حاكى ازاين نيست كه مواردى كه در قران ، از ان با عنوان “كتاب” نام برده شده توسط كاتبين الحاق ةگرديده باشد؟ ويا حداقل ، در زما ن كتابت قران و پس از ان الحاق ك از كتابتاز سوى كاتبين ان انجام نگرفته؟
    دوستان پاسخ دهنده لطفا پاسخ خود را مستدل و مستند بيان فرمايند مضاف بر اينكه استناد به موضوع لوح محفوظ و نيز معنى كردن كتاب به جمع بعضى از حروف بر بعض ديگر و نظائر ان نه تنها رفع ابهام نميكند بلكه بر ان مى افزايد.
    با احترام مجدد

     
  96. گول خورده از تاريخ

    از كامنت ياران :

    ” در گزارشات معتبر تاریخی کاملا معلوم است که اصلا اعراب هيچ علاقه ای به مسلمان کردن ایرانیان نداشتند و تا قرن ۵ هجری تاریخ نویسان از رونق معابد و آتشکده های زرتشتیان گزارشات دقیق داده اند. از سوی دیگر اعراب عمدتا ایرانیان را از مسلمان شدن منع می کردند چون با این کار آنها از پرداخت جزیه معاف و بر بنیان مالی حکومت زیان زیادی وارد میشد.”

    متن نامهء پيامبر اسلام براى خسرو پرويز پادشاه ايران بر طبق منابع تاريخى:

    “بنام خداوند بخشنده مهربان.
    از محمد، فرستاده خدا، به خسروی بزرگ ایران. درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است، و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا می‌خوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام روی‌گردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن تو است.”

    اگر واقعيت آن است كه ياران مى گويد، قاعدتاً مى بايست اين نامه غير واقعى باشد.

    اگر هم اين نامه، واقعيت تاريخى است كه “ياران” بايد “گزارشات معتبر تاريخى” مدعاى خود را اعلام نمايد.

    اگر هم هيچيك از اين دو واقعيت نداشته باشند هم، مى رسيم به حرف جناب “دانشجو” كه اصولاً تاريخ دروغگوست و فقط بايد آنچه با عقل جور در مى آيد را پذيرفت.

     
  97. با درود به نوری زاد عزیز و خانواده محترم.
    خسته نباشید.
    سپاس

     
  98. با سلام

    ” بنایی که بر لکنتِ زبان مردم بالا رفته باشد، به محض وا شدنِ زبان مردم، فرو خواهد ریخت.”
    چه نیکو گفته اید. به همین خاطر است که نمی خواهند قفل زبان ها باز شود.

     
  99. فاطمه موسوی

    سلام جناب نوریزاد
    من فاطمه هستم. کسی که گاهی از فاش کردن اسم رسمی اش هم میترسد. میدونید چیه؟ منزل ما جایی نزدیک ب وزارت جلیله ی اطلاعات ه.
    من میترسم، از همه ی اینها! خیلی! و هنوز هم دلیل قطعی ش رو نمیدونم.
    ی روز با دوستم راجع ب شما صحبت کردم. از خونمون با ترس راه افتادم تا برسم ب شما. براتون ی کیسه بادوم ارگانیک ک دسترنج پدربزرگ مرحومم بود برداشتم. اما قسمت نشد، نه دیدن شما برای من، نه بادومای آقاجون برای شما.
    میخواستم بیام و از شما بپرسم، بپرسم چ جوری میشه دست شما اینقدر باز باشه برای اطلاع رسانی؟( باور کنید قصد توهین ندارم.) اما قبول کنین بلایی که این جماعت سر این جامعه درآورد آدمی رو ب زمین و زمان مشکوک میکنه!
    شما با چ پولی همه ی این جاهایی ک میرین و رفتین؟
    آدمها چگونه ب شما اطمینان میکنن؟
    و چرا آدمهایی با شرایطی بدتر از شما اینقدر قدرت اطلاع رسانی ندارن؟
    قبول دارم فیلترین، اما از نظر من زنده راه رفتن شمام برای من تعجب ه از دست این جماعت وحشتناک.
    میدونین گاهی وقتا فکر میکنم شما یک نفس کشین برای این مردم در حال ترکیدن ولی از جانب حکومت.
    مثل سوپاپ زودپز.
    میدونم حرفام شیرین نیست اما شدیدا منو آزار میدن. اگر لطف کنین روشن م کنین.
    زنده باشین و در مسیر بلندی اهداف بلندتون، همیشه سرسبز بمونین.

     
  100. متن شکایت مهندس طبرزدی از علی خامنه ای

    http://www.irandf.com/index.php/8-2013-10-14-22-10-16/37-2014-03-23-14-57-53

     
  101. سلام adamعزیز

    واقعا سرود و شعارهایی که در گذشته ساخنه شده بودند حتی شعارها زبان حال کنونی ماست توسط خروس های بی محل سرداده میشد مثل شعار قبرستان های ما را آباد کردند و شهر هایمان را ویران .

    و یا همچنین سرود اله اله و ایران ایران ویران و خیلی سرود های دیگر

     
  102. از جواب مرتضی به بردیا!
    البته در برخی روایت نادر از برخی صحابه که در کتاب الدر المنثور عبد الرحمان سیوطی نقل شده برخی خواسته اند بگویند اولین آیات آیات ابتدائی سوره (المدثر) بوده است : “یا ایها المدثر قم فانذر ،و ربک فکبر ،و ثیابک فطهر…).

    مرتضی جان دست از این مقالطه ها و سفسطه های صد من یه غاز بردار .با این الله یی که ما می شناسیم همین سبوطی حرفش به حقیقت نزدیکتر است و شما هم بی خود مردمو دنبال نخود سیاه نفرست! اولین حرفش همان بر خیز و چماقتو وردار بوده!از صدر اسلام تا کنون هم ظبق اسلام سنتی شما چیزی غیر از این نبوده و تا قیام قیامت هم همین خواهد بود و قیامت هم که واویلاست!//////////////

    ————–

    سلام دوست گرامی
    مابقی نوشته ی شما بخاطر توهین های هزار باره و تکراری حذف می شود.
    با احترام

     
  103. بچّه جوادبه

    طنزهای تلخ:
    محمد نهاوندیان، رئیس دفتر رئیس جمهور ایران، با اشاره به رشد پائین اقتصاد ایران در سال های گذشته گفت که این کشور می‌بایست طبق “افق ۲۰ ساله” به طور متوسط سالی ۸ درصد رشد اقتصادی داشته باشد. وی افزود: “اگر این موضوع را بگوییم، می‌گویند پشت سر دولت قبلی غیبت نکنید.”.. وی در مورد هویت کسانی که به گفته وی اعضای دولت آقای روحانی را از انتقاد به دولت قبلی بر حذر می‌دارند، توضیح بیشتری نداد.
    بچّه جوادیه :آخ آخ..حتما دشمن بوده هر کی گفته..مگه دولت قبلی “مردار” شده که نشه گوشتش رو خورد؟!وای وای وای!

    نهاوندی با ذکر اینکه حسن روحانی “اولویت” را به اقتصاد می دهد، افزود که رئیس جمهور “از منظر امنیتی به این نتیجه رسیده که با اقتصاد می‌توان امنیت را به ارمغان آورد.”
    بچّه جوادیه :ولی رهبری عکس اینو فرمودند..اگه زحمت نیست یک زنگ دیگه بزنید یا برو رو “اووو” تا مثل رفتن خاتمی برای ماندلا آبرو ریزی نشه..کار از محکم کاری عیب نمی کنه!!..یکدفعه دیدی ای دل غافل فرهنگ اولویت داشت!!

    در اساسنامه جدید خانه سینما دو اصل “التزام عملی به قانون اساسی و اصل ولایت فقیه” و “تابعیت جمهوری اسلامی ایران” جایگزین “تابعیت ایرانی” شد.
    بچّه جوادیه :عجب فیلمیه!!

    حجت الاسلام طباطبایی :به اسم نقد تصمیمات گذشته و حوادث رخ داده پیشین با توجه به اختلاف نظرهای جدی، پرداختن به این مساله، وقت تلف کردن است و اگر کسی نقدی دارد، باید این نقد در کار امروز باشد و توبیخ دیگران به خاطر گذشته، عزم ملی را مخدوش کند.
    بچّه جوادیه :پس اگه میشه و زحمتی نیست دست از دعوای بر سرخلفا که 1400 سال پیش بوده بر دارید و بزارید زندگیمون رو بکنیم؟!

    محسن رضایی: باید برای تحول در دوعرصه اقتصاد و فرهنگ گام های اساسی برداریم
    بچّه جوادیه :بفرمائید قربان..هنوز چند تا تپه گلکاری نشده مونده!

    صدیقی: باید اقتصاد را به دست مردم داد
    بچّه جوادیه :اونوقت دست شما چی بدیم؟!

    صدیقی ادامه داد: چرا برای بسته شدن روزنامه‌هایی که به آیات قرآن اهانت می‌کنند،‌ اعتراض می‌شود اما از طرف دیگر روزنامه‌هایی که از دولت انتقاد می‌کنند بسته می‌شوند. دولت لازم است که سعه صدر بیشتری نشان بدهد. باید هم دیگر را تحمل کنیم و انتقادات را حمل بر غرض ورزی نکنیم.
    بچّه جوادیه :ای بابا صف جماعت از فرط خنده بهم ریخت!

    صدیقی :باید اقتصاد را به دست مردم داد و آن را مردم‌نهاد و دانش‌بنیان کرد
    بچّه جوادیه :عاشق این “مردم بنیان” و دانش بنیان” و “مردم سالاری دینی” تم جیگر!!

    صدیقی :از مسئولین می‌خواهم که هوای روزنامه‌ها را داشته باشند و بدانند که آزادی بی‌ضابطه مایه هرج و مرج است.
    بچّه جوادیه :ممنون.. رهبری همون اوّل سال یک هواگیری اساسی فرمودند..شما بخودت فشار نیار!

     
  104. درود بر نوری زاد

    “بهبهان اما در همین سال گذشته به نا گاه تکانی خورد و با انتخاب یکپارچه ی آقای روحانی نشان داد که: چه آتشی در زیر خاکسترش پنهان کرده است.”

    امیدوارم با توخالی درآمدن وعده های آخوند روحانی مردم دیگر بازیچۀ هیچ دروغی نشوند و از خود بپرسند:
    یک حکومت باید چند نفر را بکشد که به آن بگویند جنایتکار
    یک حکومت باید چند بار دروغ بگوید که به آن بگویند دروغگو
    یک حکومت باید چند بار از حق و حقوق مردم بدزدد که به آن بگویند دزد
    با یک حکومت جنایتکار و دروغگو و دزد چه باید کرد؟! باز هم به صندوق آنها رای ریخت؟!!
    باز هم به مترسک مردم فریب دیگری که آخوندها برای بقای عمر حکومتشان از توبره بیرون می آورند اعتماد کرد؟!

    ضرب المثلی هست که میگوید آدم عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود امیدوارم پس از گذشت 270 روز از ظهور حسن کلید آنها که به وعده های دروغین این آخوند امید بستند و به او رای دادند بالاخره متوجه وجود سوراخی به نام نظام مقدس جمهوری اسلامی شوند که 35 سال است هر روز از آن گزیده میشوند. آیا وقت آن نرسیده که این سوراخ با همان آتش زیر خاکستری که نه فقط در بهبهان که در همه جای ایران وجود دارد و لهیب مختصری از آن در وقایع سال 88 زبانه کشید، برای همیشه بسته شود؟؟

    جمهوری اسلامی 1393 همان جمهوری اسلامی 1357 است که قرار بود آخوندها آب و برقش را مجانی کنند و معنویت مردمش را با اسلام بالا ببرند این فقط پالانش است که با هر انتخابات عوض میشود!

     
  105. ريشه ها ٨ ( قسمت هاى٦ و ٧ يل پست سفرنامه )

    با سپاس از انتقادات آقاى مرتضى كه ذيل پست سپاس نامه به برخى از نكات در قسمت ٥از اين سرى نوشته وارد كردند .من ناچارم در اين بخش در حد امكانات مختل پيام رسانى پاسخ هاى خود را كوتاه كنم ١::من عرض كرده ام كه تاريخ هاى قديم بيشتر تاريخ ملوك بوده اند تا تاريخ أمم .با استناد به واژه بيشتر ديگر نمىتوان گفت كه اين حكم كلى و غير منصفانه است .حتما از اين تاريخ هايي چيزهايي نيز از أحوال مردم دستگيرمان مى شود .اما نه فقط از تاريخ ها بل همچنين از هر آنچه از گذشته به ما رسيده است . اين واژه بيشتر را من صرفا از سر احتياط و مصلحت به كار نبرده ام . كل به معناى مجموعه تمام جزئيات اصلا دست يافتنى نيست حتى اگر تمام تاريخ ها را خوانده باشيم .تقريبا تمام آثار فلسفى زكرياى رازى كه ابو ريحان و ابن نديم از آنها خبر مى دهند از بين رفته اند و ما از رديه هاىى كه ابن سينا و غزالى و موسي ابن ميمون بر عقايد رازى نوشته اند و همچنين از پاره هايي از يك مناظره مى فهميم كه رازى منكر وحى و نبوت بوده و همزمان شرح وى از تكوين جهان خلاف اعتقادات غالب بوده است .بسيارى از آثار زنديقان و دگر انديشان همراه با خودشان به دست خليفه بغداد نابود شده اند . آن هم پس از شكنجه هاى بسيار هولناك .از اين نشانه ها ما به امر كلى پى مى بريم و من اين را الان نمى گويم .اگر قابل بدانيد و نوشته هاى مرا پى بگيريد درمى يابيد كه انگيزه اوليه آنها ملهم از اهداء كتابى در قدمگاه به جناب نوريزاد توسط دوستى ناديده بود ؛كتابى با عنوان : پل قديس و منطق حقيقت : بنياد كلى گرايي . من تصميم گرفتم كه به جاى گمگشتگى در جزئيات خبر مانند به ريشه ها ،به امر كلى بزنم .
    ٢ :اهميت آثار هنرى در آن است كه بر خلاف أخبار واقعيات پر آكنده با تخيل خلاق از همين واقعيات به آن ريشه كلى اى مى رسند كه بنياد اين واقعيات است .از همين رو گفته اند كه اوضاع اجتماعى در فرانسه سده١٩ را از آثار بالزاك بهتر مى توان دريافت تا از آثار مورخان و اخبار روزنامه ها .
    ٣:در تعريف ارتداد در محدوده شرع البته به گمان من تعريف آيت الله منتظرى دقيقتر است . شما ضرورى و بحق بودن اصول فى حد ذاته گرفته ايد اما ايشان آن را ملزم به علم مرتد كرده اند .بماند كه خارج از محدوده دين به لحاظ حقوق عرفى كسى را به جرم قصد نمى توان محكوم كرد مگر قصد مستند به عناصر مادى جرم باشد .مثلا طرف چاقو كشيده و در حضور ديگران با فرياد مى كشمت به ديگرى حمله كرده اما پايش سر خورده و قصدش عملى نشده باشد .اينجا قصد به عنوان مقدمه قتل محرز است اما چيزهايي چون قصد تشويش اذهان يا قصد لجاج از إبداعات جمهورى اسلامى است .قانون بايد حتى الامكان تفسير پذير نباشد و اين گونه قصد ها صعب الإثبات و مستعد كثرت تفاسير دلخواهند .حالا اينكه من يا شما مخالف قصاص و ارتداد باشيم يا نباشيم بحثى ديگر است .
    در مورد ارثى بودن اسلام به واژه هفتاد توجه بفرماييد .من فرض گرفته ام كه پنج ميليون هم از نو و آزادانه اسلام را پذيرفته اند و گفته ام پذيرش آزادانه مستلزم رهايي قبلى است .احتمالا سوء تفاهمى شده كه شما رهايي را انكار خوانده ايد .رهايي يعنى :رسيدن به موضعى خارج از هر گونه پيشداورى و دلبستگى إگاهانه و نا آگاهانه و خروج از تعصبات مالكانه و رسوبات عميق تربيتى و ترس ها و وابستگى هاى نهفته در ژرفاى روان و هرچيزى كه تفكر را جانبدارانه كند .

     
  106. با درودی بی پایان به نوری زاد عزیز
    ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
    روزگاری جهان غرب حاضر بود فیلمی به نام محمدرسوالله ساخته شود هنرپیشه های غربی با احترام در آن فیلمها نقش به عهده میگرفتندفیلم را نه آنجور که برای مسیح وموسی میسازند بلکه آنگونه که مسلمانان می پسندند. در سینماهای غربی به نمایش در میآمد .عملکرد جمعی آخووند بعداز 35 سال منجر به سوزاندن قران اسلام محور شرارت سلاخی مسلمانان در افریقا و برمه. طی 35 سال گذشته تحقیر مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی به دست خود حاکمیت از جمله بازرگان مورد غضب قرارمیگیرد وخمینی نیت درونی خود را در انتخاب او اعلام میکند بنی صدر فراری میشود موسوی در حصر هاشمی مغضوب و راس فتنه خاتمی خائن احمد نژاد تف سربالا کروبی محصور روحانیون بلند پایه شریعتمداری منتظری دیگران ودیگران دفاترشان بسته خانه هاشان در محاصره ….دست آخر ولایت فقیه آمد تا هر وقت خواست براساس مصلحت حاکمان خود دین را هم بتواند تعطیل کند حماسه پشت حماسه نتیجه صفر ….صفرها آنقد زیاد شده که آخر آن را نمیشود دید ….آن که دیگ نفرت را به جوش آورد در خاورمیانه باد کاشت وامروز طوفان درو میکند

     
  107. سخن حقی است.این حکومت از درون خالی خالی است.تنها تلنگری نیاز دارد.آن هم زده خواهد شد.

     
  108. این روزها گرچه حال و هوای بهاری غالب است ولی واقعیت این است که پاره ای از هموطنان ما به واقعه دیگری هم که هاله ای از اندوه هم دارد عنایت دارند و آن سالگرد رحلت دختر گرامی پیامبر اسلام “جضرت فاطمه زهرا” می باشد. بنظر می رسد در زندگی کوتاه ایشان درسهای مهمی برای همگان و بخصوص ایرانیان که در نوعی استبداد دینی گرفتار آمده اند که بتعبیر علامه نائنی بد ترین نوع استبداد است بر اساس آموزهای اسلام وجود داشته باشد .
    بنظر بنده اولین وجه مهم قابل توجه، مقابله ایشان با مقدّس دانستن افراد به لحاظ قرابت با پیامبر و یا سابفه در ایمان است و این که افراد هر که باشند ورای عدالت و حق نمی توانند قرار یگیرند. مقابله آشکار “فاطمه” با “ابوبکر” در باب “فدک “پرده در خشانی در تاریخ از مقابله یک انسان مدعی حّق با استدلالات فقهی و قرآنی خلیفه ای است که یار نزذیک پیغمبر بوده و در سابقه ایمانی او نیز هیچ تردیدی نبود. قصد بنده واشکافی آن حادثه نیست بلکه نفس اینکه بتوان بر مبنای اعتقاد دینی متعرض حاکمی شد که جانشین بلا فصل پیغمبر خدا و از اصجاب کبار است، خود دارای اهمیّت بسیار زیادی است.
    نکته مهم دیگر پذیرش این واقعیت است که دختر پیامبر آشکارا از تمام تحولات اجتماع پیرامون خود تحلیل داشته است. خطبه معروف او در مسجد النبی در برابر خلیفه و اقشار مردم و هشدار آشکار او در باز گشت جاهلیت می تواند برای همه آموزنده باشد. سئوالی که در اینجا مطرح این است که این جاهلیتی که او از آن بیم داد چه بوده؟ بنظر می رسد یکی از وجوه آن جاهلیت شیوع این مطلب بود که ” خلیقه و یا حاکم اسلام بتواند به اتکاء حرف خود و بر اساس حکم حکومتی حق مسلم شهر وندان را پایمال کند”.
    تاریخ صحت این ادّعا را بزودی ثابت کرد و در این هم تردید نیست که انحرافات در جوامع با همین خود کامگی ها و استنادات عقیدتی آعاز میشوند. آموختن همین دو مطلب از کسی که این آموزه ها را بی واسطه از پیغمبر اخذ کرده می تواند در تحلیل حاکمیت فعلی و نسیت آن با دینمداری بنحو موثری نقش داشته باشد.
    بنده فکر می کردم اگر امروز دختر پیامبر در اوّل سال در حرم رضوی و در سخنرانی آقای خامنه ای بود چه اتفاقی می افتاد؟ بخصوص وقتی که آقای خامنه ای در اوّل سال گذشته از پیروزیهای اقتصادی خود دم می زد و منتظر حماسه سیاسی بود و ذر آخر همان سال اعلام می کند حماسه سیاسی خوب بوده ولی اقتصاد نه و اقرار می کرد که ایران تحت توجهات ایشان و دوستان تحریم دور زنشان به روزگاری افتاده که قدرتهای بزرگ با یک نشست و بر خواست وادار به همه نوع ترمشی می کنندش و در شرایطی که نوامیس ملّت اسلام به گرو صهیونیسم است ومیدید که کشور شیعه در زمره فاسدترین کشوز های جهان است، آیا آن بانوی آگاه و شجاع فریادی از خشم و درد بر سر سخنران که ادعای نسبت با ایشان دارد و متولّی آستانقدس نمی کشید؟ قضاوت با شما.

     
  109. شرح بهبهان با گلاب و عطر قلم استاد.

     
  110. جناب آرش
    این تمایلات رزیلانه و منحرف به نوع حکومت مربوط نمی باشد و در همه جای دنیا از جمله کلیساها وجود دارد آنچه به حکومت مربوط است چگونگی جلوگیری و برخورد با آن است. حکومت مذهبی مانند کلیسامشکل لاپوشی و پاک کردن صورت مسئله را دارنند و این مانع از حل آن است.

     
  111. اقاي نوريزاد سلام،
    اين نماينده كه شرحش در بالا أمده، اسمش را نميتوانسيد در يادداشت خود بياوريد؟

     
  112. چندی پیش یکی از دوستان با ذوق سرود “بهاران خجسته باد” را برایمان یاد آوری کرد. فکر کردم شاید دوستان عزیز علاقه داشته باشند با تاریخچه این سروده آشنا شوند. به هر حال بخشی از خاطرات ملّی و جمعی و در عین حال زیبای ما است و در عین حال یاد آوری انسانهای وطن دوست و متعهد این کشور است.یاد و نامشان گرامی
    ===========================================================================
    «بهاران خجسته باد» نام سرودی انقلابی و امیدبخش و جزو معروفترین و نخستین سرودهایی بود که پس از انقلاب ۱۳۵۷ و سقوط نظام شاهنشاهی، در گرامیداشت سالروز کشته‌شدن خسرو گلسرخی و کرامت‌الله دانشیان به‌دست رژیم پهلوی از رادیو و تلویزیون پخش شد و هنوز پخش می‌شود. شاعر این چکامه دکتر عبدالله بهزادی است که آن را در همدردی با همسر انقلابی جانباخته کنگویی «پاتریس لومومبا» در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، انقلابی جسور، بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و اسفندیار منفردزاده، آهنگساز آزاده، برای آن آهنگ ساخت و آنرا با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه ی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا در آورد.
    تاریخچه سرود
    چند هفته پس از کشته‌شدن پاتریس لومومبا رهبر انقلابی جنبش ملی کنگو در آفریقا، شعری با نام «سرود بهار» از دکتر عبدالله بهزادی از اعضای حزب توده ایران در سوگ لومومبا و در همدردی و خطاب به همسر او در اسفند ماه سال ۱۳۳۹، در هفته‌نامه «سپید و سیاه» به‌چاپ رسید که بخشی از آن چنین بود:
    “به بانوی سوگوار، که در ماتم شهید بنالید و زان نوا، دل عالمی تپید بهاران خجسته باد”
    سال‌ها پس از آن «کرامت دانشیان» با چند بیت از این شعر سرودی ساخت که خود آنرا میخواند و حتی به بچه‌های مدرسه روستای سلیران هم آنرا آموخته بود و آنها صبح‌ها سر صف مدرسه، به جای سرود شاهنشاهی این سرود را می‌خواندند. زمانی‌که «دانشیان» بار اول به‌خاطر فعالیتهای سیاسی‌اش به زندان افتاد، این سرود را به همراه دیگر رفقا در زندان میخواندند. بعدها با اوج‌گیری قیام مردمی و آزادی زندانیان سیاسی، این سرود نیز توسط زندانیانی که آنرا می‌شناختند به میان مردم آمد و در یک هفته فاصله بین انقلاب بیست و دوم بهمن ۵۷ و سالروز اعدام دانشیان و گلسرخی، رفقای کرامت دانشیان که خود را آماده برگزاری بزرگداشت این سالروز مینمودند به پیشنهاد پدرام اکبری، تصمیم به اجرای آن سرود که به «بهاران خجسته باد» در بین آنان معروف شده بود می‌گیرند.
    وظیفه نوشتن نت این سرود به اسفندیار منفردزاده آهنگساز معروف، که خود نیز در رابطه با پروندهٔ خسرو گلسرخی توسط ساواک دستگیر و مدتی زندانی بود، سپرده می‌شود و او به دلیل نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهایی تمام سازها را ابتدا تک تک مینوازد و بعد همه را با هم میکس می‌کند. خوانندگان سرود «علی برفچی»، «عبدالله» و «ابوالفضل قهرمانی»، «فرهاد مافی»، «حسن فخار» «پدرام اکبری» و خود منفردزاده بودند.
    سرانجام، هنگامی که مراسم یادبود و بزرگداشت «کرامت» و «خسرو» در مدرسه عالی تلویزیون در حال بر‌گزار شدن بود، رفقا خسته، نوار ضبط شده و آماده «بهاران خجسته باد!» را مستقیماً از استودیو به سالن برگزاری مراسم می‌آورند و برای نخستین بار این سرود پخش می‌شود.
    منفردزاده خود درباره سابقه اجرای این سرود بعدها چنین می‌گوید: «. . . سرود «بهاران خجسته‌باد» با شتاب و با سازهایی در حد اسباب بازی، با وسائل ضبط زیر متوسط سال انقلاب – یعنی بسیار ابتدائی امروز – با صداهایی کاملاً غیر حرفه‌ای در منزل و نه در استودیو، ضبط شده است. اگر سرود «بهاران خجسته‌باد» بدون کمک امتیازات ویژه با چنین اقبالی ماندگار می‌شود، عشق و ایثار انسانی بزرگ و عاشق، نیروی پرتوان ماندگاری آن بوده است، نه موسیقی و اجرا با صدای من
    بسیاری سرایندهٔ شعر سرود «بهاران خجسته‌باد!» را «کرامت دانشیان» می‌پندارند. که شاید دلیلش این باشد که این سرود را اولین بار از زبان او شنیده‌اند. حتی در نشریات مختلفی که در سال نخست پس از انقلاب منتشر شد، بر بالای متن چاپ شده ابیات این سروده، نوشته می‌شد: «سروده‌ای از کرامت دانشیان». و چه بسا این باور و برداشت از مطالعه همان نشریات سرچشمه گرفته باشد.
    اشعار
    هوا دل‌پذیر شد، گل از خاک بردمید
    پرستو به بازگشت زد نغمه‌ی امید
    به جوش آمده‌ست خون، درون رگ گیاه
    بهار خجسته‌فال، فراوان رسد ز راه
    بهار خجسته‌فال، فراوان رسد ز راه
    به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
    به مردان تیزخشم که پیکار می‌کنند
    به آنان که با قلم، تباهی دهر را
    به چشم جهانیان پدیدار می‌کنند
    بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
    و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل
    به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست
    نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد
    به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
    به مردان تیزخشم که پیکار می‌کنند
    به آنان که با قلم، تباهی دهر را
    به چشم جهانیان، پدیدار می‌کنند
    بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد

     
  113. سلام ای نیکو سخن امیدوارم که خداوند پشت و پناهت باشد

     
  114. خبر هولناک؛ حکومت اسلامی گرفتار فساد و تباهی

    خبرگزاری فارس – محمدعلی پورمختار، رئيس کميسيون اصل ۹۰ مجلس شورای اسلامی از «پيگيری فساد در مدارس فوتبال» توسط اين کميسيون خبر داده است. بر مبنای گزارش‌ها ، تعدادی از مربيان سرشناس فوتبال و اعضای باشگاه‌های ورزشی از علاقه کودکان و نوجوانان و خانواده‌های آنها به اين رشته ورزشی سوءاستفاده کرده و به آنها تجاوز می‌کنند.

    ******************

    فساد و تباهی، نماد حکومت اسلامی

    آرش صبحی

    ملاحظه کنید که در کشور امام زمانی، در کشوری که یک مشت ملای دزد وغارتگر وحرامی بی وجدان بر آن حکم میرانند عمق فساد اخلاقی مسئولین تا کجاها دامنه پیدا کرده. ورزشی که اسلامی و ایدئولوژیک باشه همین لجن زاری میشود که در متن خبر میخوانید. این اخبار را صهیونیستها و امپریالیسم غرب و دشمنان انقلاب نمی دهند. خبر از طرف کمیسیون اصل نود مجلس نکبت بار اسلامی رسانه ای شده. ودر چنین اوضاع واحوالی رهبر حکومت در پیام نورزی خود کذابانه، و در نهایت بی اخلاقی صحبت از شکوفائی اقتصاد و فرهنگ میکند. جالب اینست که بسیاری از نیروهای سیاسی هنوز سبز هنوز هم دارند بر طبل توخالی این یا آن میکوبند. این حکومت ازروز نخست با حقه بازی و ترور و جنایت و تیرباران و اعدام و مصادره و غارت شکل گرفت و خشت اولش را معماری بنام روح الله خمینی با دروغ و ریاکاری بنا نهاد و بطور طبیعی تا ثریا هم کج خواهد رفت. تنها راه رهائی تخریب کلیت این عمارت است.

     
  115. از جواب آخوند مرتضی به بردیا!

    ۴-عبدالرحمان سیوطی که از عالمان بنام اهل سنت در علوم قرآنی و تفسیر و حدیث است در کتاب “الاتقان فی علوم القرآن” در این زمینه شش قول نقل کرده است :
    ۱- ۶۰۰۰ آیه
    ۲- ۶۲۰۴ آیه
    ۳- ۶۲۱۴ آیه
    ۴- ۶۲۱۹ آیه
    ۵- ۶۲۲۵ آیه
    ۶- ۶۲۳۶ آیه
    ……
    همین کافی است تا چنین خرافاتی را مقدس دانستن موجب خنده و در همان حال گریه باشد!خنده ای تلخ که بقول شاعر بزرگ فرخی یزدی از گریه غم انگیز تر است.چون همین خرافات 1500 سال است تمام فرهنگ و زبان و زندگی ایرانیان و ملیونها را بنابودی کشیانده و بخصوص این 500 سال گذشته ما را اوج به این ذلت و بدبختی امروزی رسانده.خدایی که توانایی دخالت در کتاب خود را ندارد تا مردم بخاطرش همدیگر را ندرند افرننده و خالق هستی نامیدنش طنزی تلخ بیش نیست!

     
  116. سال1352 نشریه دانشجویی داشتیم ومقاله ای از استاد / امیرحسین آریان پور جامعه شناس/درآن درج شده بود باعنوان {آوازه گری} که ترجمه پروپاگاند است. متاسفانه حاکمین سرزمین ما هیچ فرصتی را دراین باره از دست نمی دهند! وباتمام قوا با استفاده از فرصت هاو امکات مختلف تخت گاز میروند!…جالب است همانطور که استاد آریانپور گفته بود پوچی این آوازه گری وقتی یک اتفاق بعضا ساده می افتد مشخص میشود!…..ببینید قدم زدن یا مقاله های شما دربرابر امکاناتی وسیع گروه حاکم بسیار بسیار کاری محدود است یادیدار خانم اشتون، یا گزارش احمدشهید درباره حقوق بشر دربرابرکلیه پایگاههای بسیج!…چه محلی ازاعراب دارد؟که این همه وحشت میکنند….

     
  117. تقدیم به سید اولاد پیعمبر مرتضی!…/////

    ترس‌ها و موانع درونی: پژوهش‌های نوین درباره‌ی اسلام
    اسفند۱۶

    حدود دو سال و نیم پیش، به هنگام بحث و گفتگو درباره‌ی اسلام، یکی از دوستانم از نتایج کارهای این پژوهشگران سخن به میان آورد. در آن زمان، این درک با مقاومت شدید خود من روبرو شد. اساسن برای من غیرقابل پذیرش بود که فرآیند شکل‌گیری اسلام بدون پیامبری به نام محمد به فرجام رسیده باشد. در ابتدا حتا حاضر به خواندن نوشته‌های این پژوهشگران نبودم. دلیل‌اش هم ساده بود: زیرا تا آن زمان خود من تمام مقالات و نوشته‌هایم را بر اساس‌‌ِ تاریخ طبری، ابن هشام و بلاذری و غیره نوشته بودم. این، به گونه‌ای هویت من بود که طی چند سده شکل گرفته شده بود: حالا، «عده‌ای» می‌گویند که تاریخ اسلام مسیر کاملن دیگری را طی کرده و پیامبری به نام محمد وجود نداشته است. به هر رو، پس از درنگ بسیار، دل به دریا زدم و مطالعه‌ی کتاب‌های این پژوهشگران را آغاز کردم. این برای من بسیار قابل فهم و طبیعی است که ایرانیان به ویژه مسلمانان معتقد نسبت به این پژوهش‌ها نه تنها با شک که با خشم بنگرند. این رفتار برای موجودی مانند انسان که حیوانی عادتمند است بسیار طبیعی است. زیرا تمام زندگی ما انسان‌ها بر مدارهای عادت سیر می‌کند. کافی است که کارها و فکرهایی که می‌کنیم هر روز بنویسم تا ببینیم «عادت» یعنی چه!

    در این جا یکی دو نکته را از کتاب «آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره» را بازگو می‌کنم تا اندکی مزه و مسیر این پژوهش‌ها روشن شوند.

    بن علی آل کرمانی:

    در سال ۱۲۷ عرب‌ها (به اصطلاح هجری) بین «بن علی آل کرمانی» و «آل محمد» خراسانی‌ها جنگی سخت و خونین آغاز می‌شود. این جنگ فقط در قلمرو ایران آغاز می‌شود و بعدها به شام نیز سرایت می‌کند. «بن علی آل کرمانی» که اکثرن اهل کرمان و سیستان بودند توانستند مرو و دیگر مراکز «آل محمد» را در خراسان بزرگ آن روزگار به تصرف خود در بیاورند و به نام خود سکه بزنند. این سکه‌ها به نام «بن علی آل کرمانی» کوبیده شدند.

    ولی این فرقه‌ی «بن علی آل کرمانی» چه تفکری را نمایندگی می‌کردند و چرا با «آل محمد» درگیری نظامی پیدا کردند؟

    عبدالملک مروان نخستین کسی بود که از مفهوم محمد (به زبان اوگاریتی یعنی برگزیده / در عربی امروز ستایش شده) برای عیسا ابن مریم استفاده کرد. «محمد‌ِ» عبدالملک یک محمد مکاشفه‌ای بود. عبدالملک مروان معتقد بود که در پایان سده‌ی هفتم میلادی مسیح ظهور می‌کند و آن هم در اورشلیم. به همین دلیل قبه الصخره را در اورشلیم برای بازگشت دوباره مسیح ساخت. او تمام هم و غمش را روی بازگشت دوباره مسیح گذاشت و تمامی منابع (اقصادی و انسانی) را برای این پژوه‌ی دینی یعنی موعودگرایی به کار می‌بست.

    در کنار پژوه‌ی محمد یا مسیح مکاشفه‌ای‌ِ عبدالملک، بخشی دیگر از مسیحیان ایران در کرمان و سیستان، درک دیگری از مسیح ارایه دادند. این مسیح بر خلاف مسیح مکاشفه‌ای عبدالملک مروان، یک نسخه‌ی دیگر از مسیح بود که در انجیل متی شرح آن رفته است. بر اساس این قرائت جدید، نسخه‌ی ایرانی مسیح، در قالب «علی» ارایه گردید.

    علی به مثابه‌ی مسیح ناکام

    در انجیل متی، مسیح در برابر شیوخ یهودی قرار می‌گیرد، این در واقع یک دادگاه است که مسیح می‌خواهد رضایت شیوخ یهودی را برای مبارزه با رومیان بگیرد. ولی شیوخ یهودی به او لبیک نمی‌گویند و او را تنها می‌گذارند. به دنبال همین «خیانت» است که مسیح توسط رومیان دستگیر می‌شود و سپس به صلیب کشیده می‌شود.

    بر همین اساس، مسیح دیگری در قالب «علی» توسط ایرانیان ساخته و پرداخته می‌شود. ولی از سوی دیگر، باید این «علی» مانند «محمد» یعنی مسیح عبدالملک جنبه‌ی خدایی داشته باشد.

    ساختن نام علی

    ایرانیان از زمان‌های بسیار دور با مفهوم آرامی و عبری «اِل» [El] یعنی خدا آشنا بودند. همانگونه که می‌دانیم که زبان آرامی، زبان رسمی هخامنشیان بود و در زمان سلوکیان در کنار زبان یونانی، زبان دوم نوشتاری را تشکیل می‌داد. برای ایرانیان پارسی زبان، دو حرف الف و ع در آغاز کلمه فرقی با هم ندارد. در واقع ایرانیان برای ساختن نام «علی» می‌بایست «ی» نسبت را به «ال» می‌چسپاندند و نه به «عل». نام «علی» پیش از آن نه در زبان سُریانی و نه در زبان عربی وجود داشت.

    به هر رو، نام «علی» از ساخته‌های ایرانیان است و پیش از آن چنین نامی وجود نداشته است. می‌توان تمام نام‌های پیش از «اسلام» را در مناطق عرب نشین زیر و رو کرد، ما با نامی به علی برخورد نخواهیم کرد. زیرا چنین نامی در هیچ جا، پیش از اختراع ایرانیان وجود نداشته است. اگر داماد پیامبر عرب‌ها واقعن علی نام می‌داشت، می‌بایستی مردم پیش از آن این نام را بر فرزندان پسر خود می‌گذاشتند.

    داستان علی و معاویه

    داستان علی و معاویه و موضوع خوارج در واقع نسخه‌ی دیگری‌ست از انجیل متی و جریان مسیح در برابر شیوخ یهودی. علی نیز می‌خواهد علیه معاویه‌ی فاسد این نماینده‌ی روم (بیزانس) بجنگد ولی سران و شیوخ قوم او را تنها می‌گذارند. همین «خیانت» سرانجام منجر به «شهادت خونین» علی می‌شود. یعنی سرنوشت «علی» نیز مانند عیسای ناکام، به هنگام مبارزه علیه ظلم و فساد، رقم می‌خورد.

    نام بغداد

    بغ در زبان پارسی یعنی خدا. شاهان ساسانی که به اصطلاح «ایزدگزین» بودند خود را باغی یعنی خدایی می‌نامیدند. ایرانیان علاقه عجیبی به باغ‌های گِرد داشتند. این سنت کهن ایرانیان پیش از هخامنشیان وجود داشت. همین باغ‌ها که به شکل گرد یا دایره‌ای ساخته می‌شدند، پرادیزه نامیده می‌شدند. «پر» یعنی گرد یا دایره‌ای. واژه‌ی «پرگار» یا «پر چین» [دایره‌ای که با سنگ چیده شده محصور شده باشد] از همین سرچشمه می‌گیرد. به هر رو، همین مفهوم «پرادیزه» وارد دین یهود شد و مکانی برای زندگی‌ِ آدم و حوا شد. بعدها پردیس، فردوس (معرب آن)، نام گرفت. به هر رو، ایرانیان در بغداد و حوالی آن باغ‌هایی می‌ساختند که گرد بودند و به آن «بغداد» می‌گفتند، یعنی «هدیه‌ی خدایی».

    سنت اسلامی همواره از شهر بغداد سخن می‌گوید. ولی نام بغداد به عنوان شهر پس از تهاجم مغول و اشغال میانروان توسط مغول‌ها رو آمد یعنی در حدود سال ۱۲۵۸ میلادی. حال این پرسش پیش می‌آید پس نام بغداد پیش از آن چه بوده است؟

    حدود دویست سال پس از حاکمیت عرب‌ها، یعنی در زمان عباسیان یا دقیق‌تر گفته شود مأمون، تاریخ اسلام و به پیرو آن تاریخ ایران پساساسانی از نو نوشته می‌شود. در همین زمان بود که تصمیم گرفته می‌شود که بند‌ِ ناف ایدئولوژیکی – دینی خود را از غرب یعنی اورشلیم و شام قطع کنند. نخستین اقدام، نام گذاری شهرها در رقابت با «غرب» [شام و اورشلیم] بود: شهری که هم اکنون به آن بغداد می‌گوییم، در آن زمان نه بغداد بلکه «مدینه السلام» نام گذاری شد. علت این نام گذاری رقابت با اورشلیم بود. اورشلیم در واقع «یروشالایم» نام دارد که به معنی «شهر صلح» [یرو + شالایم] است. به سخنی دیگر، «مدینه السلام» در برابر اورشلیم نام گذاری شد. به تدریج و به موازات آن در برابر شهر مقدس نگب در اسرائیل، نجف، در برابر بُصری [در سوریه کنونی] که یکی از مراکز بزرگ مسیحی آن روزگار بود، بصره و سرانجام در برابر سامریه، سامره ساخته شد.

    اهمیت مکه و مدینه

    اگر مکه و مدینه خاستگاه اسلام بوده پس چرا تا ۲۰۰ سال نخست‌ِ حاکمیت عرب‌ها فاقد اهمیت بوده است؟ تازه در زمان مأمون است که این دو شهر از اهمیت برخوردار می‌شوند. نخستین سکه‌ای که در مدینه زده شد مربوط به سال ۱۸۵ عرب‌ها (به اصطلاح هجری) است و نخستین سکه‌ برای مکه در سال ۲۰۱ عرب‌ها زده شد. حال این پرسش پیش می‌آید که چرا هسته‌ی جغرافیایی اسلام یعنی مکه و مدینه این چنین بی‌اهمیت بودند و تازه حدود ۲۰۰ سال بعد برای حاکمان عرب مهم می‌شود؟ پرسش‌هایی که باید بدان‌ها پاسخ داد.

    به هر رو، با خواندن این کتاب می‌توان پرسش‌های نوینی را در ذهن خود طرح کرد، راهی سخت و دشوار، ولی ارزشش را دارد!

    هم میهنان گرامی

    سایت اسلام شناسی تنها به پژوهش های نوین درباره اسلام و تاریخ دو سده نخست ایران پس از سقوط ساسانیان میپردازد. گردانندگان اسلام شناسی بر این باور هستند که تاریخ اسلام و ایران پس از اسلام می بایستی از نو نوشته شود. زیرا تاریخ و پارادایم حاکم بر تاریخ نویسی درباره اسلام و ایران اساساً نه بر پایه علمی یعنی انتقادی – تاریخی که مبتنی بر داستانها و قصه های حدیث نویسان اسلامی بوده است که سندیت تاریخی آنها شدیداً مورد شک قرار گرفته شده اند.

    از آنجا که اسلام شناسی سنتی از ارگانهای خود مانند دانشگاه ها و صدها نشریه دانشگاهی یا غیر دانشگاهی برخوردار است، ما از درج مقالاتی که با اتکاء به درک سنتی اسلام شناسی نوشته شده اند معذوریم.

    برای تماس و ارسال مقالات خود با پست الکترونیکی زیر تماس – آقای بی نیاز – تماس بگیرید.

    daryoush.biniaz@gmail.com

     
  118. سلام آقای نوری زاد
    ضمن تبریک سال جدیدخدمت شما
    چندروز پیش حرم امام رضا(ع)بودم.نایب الزیاره همه هموطنای عزیزبه خصوص شمابودم.هنگام نزدیک شدن به ضریح دیدم متاسفانه چندنفرهنگام ورود به سمت مدفن سجده میکنن!!دراطراف حرم ساخت وسازآستان قدس بشدت زیاده ستون ودیوارهای وطاق های ضمخت وبه شدت بزرگ وپرهزینه با بتون وفولاد های قوی ک نتنها جز ایجاد بناهایی دلخراش ودلهوره آور هیچ نکته ی مثبتی نداشتن حتی بدرد یه زائر هم نمیخوره!باخودم گفتم با این همه برج وستون های پرهزینه میشه هزاران خونه برا ی جوونا ساخت
    میشه بیمارستان ساخت و…
    خادمین حرم رو هم که خدا نگهشون داره کم ازکائنین معبد ندارن!نمیدونم دلیلش چیبود ولی به جای انرژی معنوی گرفتن فکرم به سمت بت خانه های عصرحجر رفت!
    واقعا که ما در بعدعقل وخرد نه تنها پیشرفتی نداشتیم بلکه در حال پسرفتیم!!!

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

81 queries in 1347 seconds.