سر تیتر خبرها
سفر نامه

سفر نامه

 

داستان قدم زدن های من جلوی درِ شمالی وزارت اطلاعات باعث شد در سفرهای من به شهرها و استان های کشور وقفه افتد. این سفرها که با خیزی بلند آغاز شد و مرا از کردستان به کرمانشاه و از آنجا به خوزستان کوچاند، برای خود من برکات فراوانی داشته و دارد. من پیش از این به همه ی استانهای کشور سفر کرده بودم و اتفاقاً از زاویه ی نگاه یک منتقد حساس به داشته ها و نداشته هایشان نگریسته و فیلم و نوشته تهیه کرده بودم. مثلاً فیلم ها و نوشته های من از محرومیت های دو استان سیستان و بلوچستان و هرمزگان، هنوز در خاطره ها هست. من اما این بار از جایگاه یک طلبکار پای به سفر نهادم. که یعنی رفتم ببینم به ازای این همه زمان و این همه سرمایه و این همه هیاهو در این کشور چه رخ داده است!؟ مثل صاحبکاری که رفته تا کار نهایی را از پیمانکارش تحویل بگیرد. گوش شیطان کر، دولتها مگر نه این که پیمانکاران مردم اند؟ رفتم ببینم این پیمانکارانِ سی و پنج ساله، چه کرده اند با این مملکت؟!

حساسیتِ قدم زدن ها باعث شد این سفرها به ورطه ی تعویق افتند و من موقتاً از پرپر زدن های کشوری دست بشویم و به نور تاباندن به یک نقطه ی نافذ تمرکز کنم و به نگارش روز به روز ماجرا های آن دست برم. بهمین دلیل سفرنامه ی خوزستان ناتمام رها ماند و بجز گزارشِ سفر به لالی، بقیه ی سفرهای من به استان خوزستان نانوشته رها ماند. یعنی من به شهرهای دیگر این استان رفته بودم اما چیزی در باره ی آنها نه نوشته و نه منتشر کرده بودم.

دیروز به این اندیشیدم: اکنون که هم به خود و خانواده و هم به برادران اطلاعات فرصتی داده ام تا تعطیلات نوروز سرآید، چرا ادامه ی سفرها را ننویسم و منتشر نکنم؟ پس این شما و این باقی سفرهای من به خوزستان نازنین. از کجا شروع می کنم؟ از بهبهان. که به دروازه ی خروجی خوزستان معروف است. اسم قدیمش؟ ارگان. که عربی اش می شود: ارجان. پس نوشته ی بعدی من گزارشی از سفرم به بهبهان خواهد بود.

محمد نوری زاد
دوم فروردین نود و سهShare This Post

درباره محمد نوری زاد

51 نظر

  1. هوادار دو آتشه چه گوارا

    درود و سلام بر شما. بهارانت خجسته باد. مبارز نستوه نوشته ای که قدم زدن هایت در قدمگاه تمرکز تاباندن نور بر نقطه ی نافذ بوده است در ادامه افزوده ای که تمرکز مبارزه در قدمگاه؛ باعث وقفه در سفرهای استانی شده . من با شما هم رای هستم؛ در کدام زمینه؟ قطعا نظرم این است که تمرکز بر قدمگاه حاصلی ندارد. اما تمرکز روی برنامه سفرهای استانی می تواند باعث آشناتر شدن مردم با اهداف مبارزه شما شود. شما به تاریخ مبارزات مائو و پیاده روی او از این روستا به آن روستا باعث آگاهتر کردن مردم و همراه شدن بخش آگاهتر مردم با مائو شد که نتیجه اش را دیدیم. من مغتقدم بجای تمرکز بر قدمگاه آقایان، بیائید سفرهای استانی را از سطح روستا آغاز کنید. برای شما و خودم و یارانمان آرزوی بهترینها را دارم.

     
  2. اقای نوریزاد.
    مجددا سلام.اگر نمیتوانید در مورد ریحانه مطلبی بنویسید،اشاره ای به کنایه در مطالبتان بنویسید که دیگر مزاحمتان نشویم.این سومین بار است که از شما خواهش میکنم که در مورد این بانوی محکوم به اعدام روشنگری کنید

     
  3. جناب ساسانم
    شما هنوزهم کودک هستید ،بزرگ شدن به عقل است نه به هیکل.

     
  4. ساسانم عزیز!

    از اینکه دلتان عاری از کینه است و می خندید خرسند شدم!
    در عین حال بالاخره دو سطر در باره مفهوم قصاص می نویسی یا نه؟!
    البته من کودکستان نرفته ام ولی از اینکه شما یاد دوران کودکستانتان افتادید شاد شدم،بالاخره یاد کودکی چندان بد هم بد نیست ،ولی بیشتر باید بفکر دانشکده حقوق
    بود!

    بهار تان خجسته باد

     
  5. مرتضی عزیز!
    باور کنید خیلی خندیدم!
    مرا به یاد دوران کودکستان انداختید!
    چه دورانی بود!
    ادای این و آن را در می آوردیم و می خندیدیم!
    یکی از شیطنت هایمان تکرار عینی گفته های طرف مقابل بود!
    با این کار کفر طرف را در می آوردیم! البته در نهایت همگی با هم می خندیدیم چون دل کودک عاری از کینه است و همه می دانستیم قصد شوخی کردن داریم.
    موفق باشید!

     
  6. جناب ساسانم

    ممنون از این که این همه مایه گذاشتید و سوال به این سادگی(نوشتن دو سه سطر در باره قصاص و اینکه چرا مورد انکار شماست) را صد بار پیچاندید و به سوال کننده باز گرداندید!
    من که از شما نخواستم کتاب یا مقاله در باره محتوای قانون قصاص بنویسید!خواستم فقط دو سه سطر در باره مفهوم قصاص و دلیل غیر عقلانی بودن آن بنویسید،معلوم شد چیزی در این مقوله نمیدانید ،و تنها وظیفه خویش می بینید به احکام اسلام حمله کنید،خوب اگر اطلاعاتی نداشتید لا اقل به دانشکده حقوق زنگ میزدید و از آنجا استفسار می کردید(بعد از تعطیلات فرصت هست) ،یا لا اقل مثل کلمه اهورا مزدا به سرچ های نتی روی می آوردید.
    آقا ساسان حالا دیدی اطلاعات امثال شما از قوانین اسلام چه اندازه است؟
    قضاوت را به عهده خوانندگان محترم می گذارم.
    البته خوب نیست انسان لابلای یک مبحث معقول ناگهان رو به شعر آورده و اذهان را به سمت دیگری سوق دهد،ولی خوب خود دانید.اینرا هم بگویم اگر دوباره در موردی سخن از قصاص بمیان آوردید من تمام این سوال و جوابها را رو خواهم کرد و به مخاطبتان خواهم گفت از شیخمان ساسان پرسیدم قصاص چیست و چرا غیر عقلانی است ،ولی ایشان بحث را رها کردند و پاسخ ندادند شاید هم رگهای گردنشان متورم شد!

    ممنون از توضیحات شما در باره محتوای قصاص و پاسخ های عقلانی شما!

     
  7. جناب مصلح گرامی
    بد نیست توضیح دهم منظور من از شعر سعدی واکنش به نوازش های محبت آمیز شما به من نبود!
    خواستم به مثالی که زدید مثالی بزنم
    خواستم بگویم آن گونه که شما مثال زدید اگر فرد فاجری و فاسدی و انسان وحشی مرتکب جنایتی شد واکنش ما نباید وحشیانه باشد چرا؟
    چون ما مثل او وحشی نیستیم!

     
  8. جناب مرتضی
    ممنون از این که این همه مایه گذاشتید و سوال به این سادگی را صد بار پیچاندید و به سوال کننده باز گرداندید!
    قضاوت را بر عهده خوانندگان محترم می گذارم
    ممنون از پاسخ های مستدل شما

    مصلح عزیز
    شما را به شعری از شیخ مان سعدی علیه الرحمه ارجاع می دهم شاید راه گشا باشد

    سگي پاي صحرانشيني گزيد بخشمي كه زهرش ز دندان چكيد

    شب از درد بيچاره خوابش نبرد بخَيل اندرش دختري بود خُرد

    پدر را جفا كرد و تندي نمود كه آخر ترا نيز دندان نبود؟

    پس از گريه مرد پراكنده روز بخنديد كاي بابك دلفروز

    مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش دريغ آمدم كام و دندان خويش

    محالست اگر تيغ بر سر خورم كه دندان بپاي سگ اندر برم

    توان كرد با ناكسان بدرگي وليكن نشايد ز مردم سگي

     
  9. جناب ساسانم

    لطفا طفره نروید ،فرض کنید شما به یک کنفرانس و کمپین بین المللی بر ضد حکم قصاص دعوت شده اید تا در باره ماهیت حکم قصاص در ادیان و دلایل غیر عقلانی بودن آن کنفرانس دهید ،شما در آنجا بناچار باید شمایی کلی از محتوای قانون قصاص ارائه کرده و دلایل (غیر عقلانی وحشیانه و قرون وسطائی )بودن آنرا تشریح کنید ،در آنجا وقتی از علت مخالفت شما سوال میشود شما نمی توانید بگوئید من چیزی از ماهیت قصاص نمیدانم ،صبر کنید اول شیخمان مرتضی از آن دفاع کند تا من وارد شوم ،در آنجا عقلاء حاضر خواهند گفت آقا ساسان شما که مخالف این حکم اسلامی هستید و آنرا وحشیانه و قرون وسطائی میخوانید آیا نباید شناختی اجمالی از آن داشته باشید یا چند سطر در باره آن سخن گفته یا بنویسید؟!
    از باب مثال اگر کسی با مفهوم آپارتاید مخالف باشد و بخواهد مخالفت خویش را با آن ابراز کند نباید شناختی مختصر از آپارتاید داشته باشد و نباید بتواند تصویری کلی از آپارتاید و اقسام آن ارائه کند؟!
    خواهش میکنم این گفتگو را حمل بر امتناع من از ورود در بحث نکنید ،زیرا من به تمام جوانب موضوع و اقسام و ادله فقهی و تاریخچه و فلسفه قصاص اشراف کامل دارم ،از این جهت چیزی از شما فرا نمی گیرم ،فقط میخواهم بدانم کسی که با آن کر و فر و تبلیغات هل من مبارز می طلبد ،چه تصویری از چیزی که مورد انکار اوست دارد،واقعا تامل کنید که شما چیزی را منکرید و آنرا وحشیانه و قرون وسطائی میدانید ،و میگوئید 35 سال است دارد اجراء میشود ،در عین حال وقتی از شما می پرسند اشاره شما به چیست ؟میگویید نمیدانم چیست! این عجیب نیست؟

     
  10. اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﺳﻼﻡ.
    ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺻﻔﺤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻂﻠﺐ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺣﺘﻼﻣﻜﺎﻥ ﺑﺨﻮاﻧﻤﺸﺎن ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪاﺭﻡ, ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻪ ﺷﺨﺺ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﻌﻴﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﻓﻘﻄ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﻳﻚ ﭼﻴﺰ ﺑﺪ ﻧﻴﺴت ,ﻣﺜﻼ اﮔﺮ ﺩﺭ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻣﺎ ﻧﻆﺎﻡ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﺭا ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻳﻚ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺑﺪ اﺩاﺭﻩ ﻛﺸﻮﺭ ﺑﺪاﻧﻴﻢ, ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ اﺻﻼ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻢ, ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻳﺎ ﺟﺮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻆﺎﻡ
    ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻩ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻳﺎ ﺟﺮﻳﺎﻥ اﺳﺖ,ﻣﻦ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ اﺯ ﺯﻭاﻳﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ و ﻛﺮﺩاﺭﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻢ ﻭﺑﻌﺪ ﻧﺘﻴﺠﻪ
    ﺑﮕﻴﺮﻡ.
    ﺟﺬاﺑﻴﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻧﺘﻘﺎﺩاﺕ ﺗﻨﺪ و ﺗﻴﺰ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺑﻠﻜﻪ اﺣﺘﺮاﻡ ﺑﻪ ﺩﮔﺮاﻧﺪﻳﺸﺎﻥ اﺳﺖ, ﻛﻪ اﻳﻦ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻦ ﻣﻬﻤﺘﺮ اﺯ ﻓﻘﻄ اﻧﺘﻘﺎﺩ
    ﺗﻨﺪ و ﺗﻴﺰ اﺳﺖ.
    ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻆﻴﻢ

     
  11. جناب مرتضی
    تصور کنید به یک همایش بین الملی با حضور فلاسفه و دانشمندان و صاحب نظران ادیان جهان دعوت شده اید و نوبت شما است به نمایندگی از سوی مسلمین دلایل عقلانی ضرورت احکام قصاص را تشریح کنید. ما هم که بی سواد آمده ایم ببینیم قضیه چیست.
    با طرح این نوع سوال ها انتظار چه واکنشی از حاضران دارید؟
    فکر می کنید ناظم جلسه چه برخوردی با شما خواهد داشت؟

     
  12. جناب ساسا نم خانم

    اگریک آدم ///// مثل تو باعربده کشی بزند داداش تورا بکشد،یادستش راقطع کند ویاچشمش راکورکند .
    آیا وجدانت بغیر قصاص راحت می شود ؟؟؟
    البته عفو بهتر است که خداوند هم به آن سفارش نموده است.
    آیا این قصاص موجب عبرت دیگرانی مثل شماها نمی شودکه دیگر بدمستی نکند ودیگران را مثل ///// بمانند شما لط وپاره وناقص العضو نکند؟؟؟
    آیاکشتن انسان دیگر ویا ناقص العضو کردن دیگران با///// امثال تو مناقض حقوق بشری موردپرستش امثال تونیست ؟؟؟
    حقوق بشر دراین موارد چه میگوید ؟چه دفاعی ازاین انسان لط وپاره شده وناقص العضو داداش تودارد؟؟؟
    مصلح

     
  13. آقای علی کردستان لطفا انصاف داشته باش تو خودت وببسایت آقای نوریزاد را تحریم کردی و گفتی مردم اگر شرف داشته باشند این سایت را تحریم می کنند پس چرا خودت باز هم به این سایت مراجعه می کنی و هنوز آن را تحریم نکرده ایی مگر در شرف داشتن خودت شکی داری پس از اینجا بفهم که همه حرفهایت شعار گونه بوده وعملی در آن نیست پس چرا اینقدر از دیگران و از آقای نوری زادطلبکاری یادت باشد که ما برای اصلاح جامعه باید اول خودمان را اصلاح کنیم بعد اینقدر تند وتیز از دیگران توقع گذشتن از همه چیزشان را داشته باشیم

     
  14. درود بر آقا بردبار

    من از شما عذر خواهی میکنم ،زیرا در نظر بدوی به سوال شما اینطور بذهنم رسید که سوال شما از تعداد مجموع آیات قرآن از ابتدای بعثت تا آخر آن است،پاسخ را تدارک و ارسال کردم ،در عین حال با تاملی دیگر احتمال دادم که مقصود شما تعداد آیات نازل شده در اول بعثت باشد ،با پوزش عرض میشود:

    میتوان گفت تقریبا این مطلب مورد اتفاق مفسرین شیعه و سنی است که اولین آیات نازل شده بر قلب مبارک پیامبر اسلام آیات ابتدائی سوره علق بوده است ،که در اولین مرحله از وحی که پیامبر در غار معروف حراء مشغول عبادت بود فرشته وحی بر ایشان نازل شد.
    البته در برخی روایت نادر از برخی صحابه که در کتاب الدر المنثور عبد الرحمان سیوطی نقل شده برخی خواسته اند بگویند اولین آیات آیات ابتدائی سوره (المدثر) بوده است : “یا ایها المدثر قم فانذر ،و ربک فکبر ،و ثیابک فطهر…).

    برخی نیز نادرا سوره حمد یا فاتحه الکتاب را اولین آیات نازل شده دانسته اند.

    لیکن چنان که عرض شد این آراء ضعیف است و مطابق گزارش بسیاری از روایات شیعه و سنی و نیز گزارشات تاریخی و قرائن دیگر همان آیات سوره علق اولین آیات بوده است ،منتها در اینجا چیزی که هست برخی گفته اند پنج آیه ابتدائی این سوره اولین آیات نازله بوده است( در تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 780 تعبیر اینطور است :” أكثر المفسرين على أن هذه السورة أول ما نزل من القرآن و أول يوم نزل جبرائيل (ع) على رسول الله ص و هو قائم على حراء علمه خمس آيات من أول هذه السورة و قيل أول ما نزل من القرآن قوله «يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ» و قد مر ذكره و قيل أول سورة نزلت على رسول الله ص فاتحة الكتاب‏”)
    “).
    حاصل مفهوم عبارت طبرسی در مجمع البیان این است که اکثر مفسرین معتقدند این سوره (علق) اولین چیزی است از قرآن که نازل شده است ،و برخی نیز معتقدند اولین آیه ای که بر آنحضرت نازل شد “یا ایها المدثر”در سوره مدثر بوده است ،برخی نیز معتقدند که اولین سوره نازل شده تمام سوره حمد بوده است.

    البته برخی مثل مرحوم آقای طباطبائی در المیزان معتقدند آیات سوره علق بدلیل انسجام و هماهنگی و پیوستگی که بین آنها از ابتدا تا پایان هست ،احتمال دارد یکجا و بصورت یک سوره کامل بر ایشان نازل شده است.

    بنابر این حاصل پاسخ این است که میتوان گفت بطور قطعی پنج آیه ابتدائی سوره علق اولین آیات بعثت بوده است ،و بر اساس احتمال نزول کامل این سوره که صاحب تفسیر المیزان داده اند تمام 20 آیه از این سوره میشود اولین آیات نازل شده در اول بعثت.

    پایدار باشید

     
  15. علی کردستان

    حسین گرامی سلام نمی دانم از چی ناراحتی وصدات در اومده من که چیز ب به کسی نگفتم به غیز از اقازاده هاکه گمان نکنم شما از اونا باشی در موردکج فهمی که گفتی من که نیومدم اینجا مقاله چاپ کنم فقط نظر دادم اونم با زبان گفتاری نوشتم نه زبان نوشتاری نگران نباش حلالت میکنم به خاطر بی ادبیت چون دست خودت نیست این طرز گفتارت از بی ادبیت سرچشمه گرفته درضمن گفتی ترجیح را غلت نوشتی بله من با موبایل وارد سایت شدم غلت املای شده نه از روی عمدبه جای این ایراد گرفتنها کمی دنبال ادب باش

     
  16. دوست عزیز ساسانم

    توجه کنید که طبیعی است که انسان هرگاه به چیزی تصدیق میکند یا در صدد نفی و انکار چیزی هست باید اجمالا نوعی شناخت اجمالی در باره ماهیت آن چیز داشته باشد ،شما با آن تعبیرات تبلیغاتی (تلفن به دانشکده جامعه شناسی و مقالات علمی و…) قانون قصاص قرآنی را مورد حمله قرار دادید و حتی از آن تعبیر به وحشیانه کردید ،من ابتدا میخواهم بدانم شما که بقول خودتان از کلاسهای ابتدائی به چنین مقولاتی ایراد داشته و از کسی پاسخ نگرفته اید چه تصویری از حکم قصاص در قانون اسلام دارید و ایراد شما به کدام حیثیت آن است ،این سوال با سوال پاسخ دادن است؟ شما بگوئید اصلا قصاص بعنوان یک حکم قرآنی اسلامی یعنی چه؟ و چه چیزی از آن مورد استنکار شماست؟ در واقع این مطلب عجیبی نیست که شما از چیزی که مورد انکارتان هست شناختی نداشته باشید و نتوانید آنرا معرفی کنید؟

    با سپاس

     
  17. با درود به آقا مرتضی
    دوست عزیز شما لطف کرده و تعداد آیات را نوشته بودید ولی پرسش مرا بی جواب گذاشتید.
    سوال من این هست که- خداوند چند آیه نازل فرمودند تا حضرت محمد به پیامبری مبعوث شدند؟ بعنوان مثال یکی از آیات را مینویسم(اقرا باسم ربک الذی خلق)

    با تشکر فراوان

     
  18. دوست عزیز
    جناب مرتضی گرامی
    بنده تنها شخص شما را مخاطب قرار نداده ام
    سوال من در خصوص دلایل عقلانی قصاص متوجه هر دین داری بود که موافق این گونه احکام است
    حال اگر شما مایل به پاسخ گویی باشید که مشتاقانه در انتظار هستیم
    اگر خیر انگیزه ای برای پاسخ گویی ندارید اجباری نیست
    لیکن این که سوال بنده را با سوالی دیگر پاسخ دهید به غیر از اتلاف وقت چه سودی دارد؟

     
  19. جناب نوريزاد،
    من همچنان در راستاى وعده اى كه جنابعالى به بنده دادهايد ، در انتظار بسر ميبرم ، اميدوارم كه در صحت و سلامت كامل باشيد.

     
  20. جناب آقای نوریزاد

    با سلام جوابیه شما را صبح ملاحظه کردم ،بنظر میرسد جنابعالی سوای تغافل و تسامحی که در مواردی در انعکاس برخی الفاظ توهین آمیز بخرج میدهید ،به سابقه تقدم و تاخر مطالب هم توجه کافی نمی فرمائید ،من مدتهاست که بنای گفتگو با آقایی که نام بردید ندارم ،اما توجه کنید که وقتی ایشان قطعه ای از مطالب گفتار مرا خطاب به دوستمان یاران جدا کرده و شروع به لفاظی و ریشخند و توهین میکند قهرا باید منتظر پاسخ باشد ،البته نقد و ایراد به اصل مطلب مانعی ندارد ،اما توهین و کاربرد الفاظی مثل انگل و انگلیزاسیون نقد نام ندارد و از ساحت شما و سایت محترم شما هم بدور است که چنین مطالب ناروائی را منعکس کنید ،یا مرا بوصفی که خود گفتید متصف کنید.

    با احترام

    —————

    سلام مرتضای گرامی
    من با شما تلمیحی بکار بردم تا مگر لبخندی برلب تان بنشانم و سخنان گزنده ی دوستانی چون مزدک را تاب بیاورید. وگرنه هرگز قصد اسائه ی ادبی نبوده. یک بار دیگر نوشته ی مرا از آن زاویه ای که قصد من بوده بخوانید!
    سپاس و پوزش اگر نارسا نوشته ام

    .

     
  21. بچّه جوادبه

    به مناسبت آغاز سال جدیدرییس جمهوری با رهبر معظم انقلاب تلفنی گفت وگو کردند
    بچّه جوادیه: اسکایپ می کردین برای ما بهتر بود چون ازش رفع اشکال امنیتی میشد ..بعدش شما هم رابطه تون با هم مثل عموی ما با عمه مونه که خونشون بغل همدیگه است بعد به هم تلفن می زنند!! ..

    هاشمی رفسنجانی گفت: یک بار به من پیشنهاد شد که ریاست قوه قضاییه را بپذیرم که گفتم، اگر بروم اکثر زندانی ها را آزاد می کنم.
    بچّه جوادیه: پس نتیجه می گیریم رئیس قوه قضائیه کسی است که مردم را به زندان بنیدازد!

    وی(هاشمی رفسنجانی) با بیان اینکه ایشان(یعنی رهبر) می دانند انفرادی یعنی چه؟ به خاطره ای از زندان رفتن رهبر انقلاب اشاره کرد و گفت: خود ایشان هشت ماه در زندان کمیته مشترک بود که هیچ کس از جای ایشان خبر نداشت.
    بچّه جوادیه: عجب پس این چیزها رو اونجا دوره اش رو دیده!

    هاشمی رفسنجانی :وقتی آزادشان کردند(بعنی رهبر را)، لباس های زیرش پاره شده بود. به مغازه یی در باب همایون رفت تا لباس های زیر بگیرد که پول نداشتند حتی اینقدر پول نداشتند که کرایه تاکسی بدهند، قرض کردند و ساعت شان را به مغازه دار گرو دادند.
    بچّه جوادیه: واقعا چه فاجعه ای !!برای لباس زیر قرض کردند یا گرفتن تاکسی؟ بعد هم اگر راضی میشدند اتوبوس سوار شن هم لباس زیر داشتند هم ساعت و هم راحت میرفتند منرل!این عین حکمت وعزّت و . بصیرت نبود؟..راستی چه حکمتی داشت که به اون سرعت وسط باب همایون لباس زیر عوض کنند؟..خوب می رفتند منزل!!در ضمن اگر دیدید منصور ارضی نوحه “بی لباس زیردر باب همایون” را داره می خونه شوکه نشین!..این ساواک هم خیلی کاراش عجیب و غریب بود..لباس زیر رو پاره می کرد بعد ساعت گرونقیمت رو پس میداد..بیخود نبود سقوط کردند!!..کاش نوریزاد رو هم اونموقع می گرفتن..حداقل کامپیوترش رو نمی دزدیدند!!..

    هدیه نوروزی هاشمی به مردم : رعايت حقوق شهروندی تكليف نظام است
    بچّه جوادیه: مگه نظام تازگی تکلیف شده!؟..بعد هم حاج اقا ببخشید ما این هدیه رو 34 سال پیش یه بنده خدائی بهمون داد..ولی از اون موقع یک جائی مون میسوزه!!

    مرضیه افخم : بر اساس قوانین بین المللی، اموال دیپلماتیک از مصونیت برخوردارند و نادیده گرفتن حقوق بین الملل تبعات خاص حقوقی خود را در پی خواهد داشت.
    بچّه جوادیه: درست مثل گروگانگیری سفارت آمریکا و حمله به سفارت انگلیس که عند رعایت قوانین بین المللی بود!!..یاد بگیرید!!

    دبیر ستاد زکات کشور در جمع مسئولان زکات کهگیلویه و بویر احمد گفت: بر اساس مصوبه شورای مرکزی، پارسال متعهد به جمع‌آوری 187 میلیارد تومان زکات در کل کشور شدیم که فراتر از تعهد و 254 میلیارد تومان جمع‌آوری شد.
    بچّه جوادیه: بارک الله به این میگن آدم کار بلد!..جالا با این پولا چی کار کردین؟!

    نبی لو با بیان اینکه عمران و آبادانی بخشی از زکات محسوب می‌شود، افزود: در هشت سال گذشته 9 هزار مسجد در کشور ساخته شده است که 6 هزار مورد آن احداثی و 2 هزار و 700 مسجد فرسوده بازسازی شده است.وی گفت: سه هزار مسجد نیز در مکانهایی که تا کنون مسجد نبوده است، ساخته شده است.
    بچّه جوادیه: احسنت به شیری که تو رو خورد!!..یک جائی هم برای تزریق و کشیدن شیشه و شیره و خوابیدن دختران فراری و برای هر کس که جا ندارد هم درست می کردی تا حالا که ترتیب دین و ایمون مردم رو دادین اجرتون هم زباد تر بشه!!..در ضمن یه موقع جو گیر نشی بری تو محله ارمنیها و اهل کتاب مسجد بسازی!..اونا نماز نمی خونن!!..

    ترکان: رابطه با سرمایه گذاران باید بر اساس تعهد و راستگویی باشد و اگر در سازمان های مناطق آزاد و ویژه اقتصادی سه خصلت راستگویی، امانت داری و وفای بعهد که از خصلت های پیامبر اعظم(ص) بود، رواج یابد گام های موثری در توسعه فرهنگی این مناطق برداشته می شود.
    بچّه جوادیه: مهندس جون ،شما اندازه معاویه و هارون الرشید هم کار کنید و عقل داشته باشید و اخلاقیات رو رعایت کنید ما ممنون میشیم!!..پیغمبر پیش کش!!

    سی ان ان گزارش داد: ایران ماکت ناو هواپیمابر می سازد ولی نمی دانیم چرا
    بچّه جوادیه: مرد حسابی اینجا ماکت اسلام ، پیغمبر ، امام ، عدالت، دموکراسی، انتخابات ، هواپیمای شکاری و هزار چیز دیگه میسازند کسی چیزی نمیگه!!.. ولی خوب دروغ چرا ..اقتصادمون مقاومتییه!!..شما ببخشید!

    نوریزاد: شعر نگو..هالو است
    بچّه جوادیه: چشم!

     
  22. ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺮ ﮐﻮﺭﺱ ﻋﺰﯾﺰ
    ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮﺗﻮﺍﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﺑﺎ ﺳﻔﺴﻄﻪ ﺑﺎﺯﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ. ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺍﺳﺖ.
    ﺳﭙﺎﺱ

     
  23. سلام و خداقوت نوری زاد .
    نامه من به رهبر ی که در سفر به بجنورد تحویل مسئولین حمع آوری نامه ها دادم.
    به نام خدا
    سياه نامه
    سلام عزيز رهبرم:ما بي صاحبيم
    (خطاب به برادر محترمي كه اولين خواننده اين نوشتار است توصيه ميكنم قبل از نگا ه به سطل زباله تا انتها مطالعه كن.دست امريكا وصهيونيستها واستكبار از استين من در نيامده.اينها همه درد است.اين متن صرف نظر از لحن نوشتار سرگذشت ايران و ايراني ست.من رهبرم را در اين دنيا دوست دارم علارغم شكايتم از ايشان نزد خداوند ،دراين دنيا تا آخرين لحظه پشتيبانش ميماتم تا عذري پيش خدا نداشته باشم ) نميدانم چگونه توانستم شروع به نوشتن كنم.فقط سخت است سخت . گفتن درونم……… ازكجا شروع كنم .؟ از كدام بلا.ازكدام ظلم ؟؟؟سالها تحمل كردم .سالها با درد و رنج ساختم .بله درست است ميخواهم از رنجي كه زندگيم راسوزاند و زندگيهائي را ميسوزاند بگويم . :ميخواهم ساده حرف بزنم .ميخواهم بدون تكلف حرف بزنم .البته ميدانم گرفتاريت زياد است.ميدانم اطرافت غوغاست .ميدانم هزار گرفتاري داري و يا گرفتاري براي خودت درست كردي و درست كردند .ميدانم فكر مبارزه با دشمنان اين ملت و اسلام لحظه اي آرامت نميگذارد.ميدانم رهبرم .آمده ام تا بگويم من هم اينجا ايستاده ام .همين نزديكيها .پشت ديوار خانه ات .كوچه شهيد كشور دوست.اما پاسبانان درگاهت مرا راندند.به پليسشان سپردند.مسخره ام كردند .سر كارم گذاشتند.و من نااميدانه به بلنداي ديوار حانه ات نگاه كردم و متعجب از اين كه بايد چقدر قدرت صدا داشت تا فريادم به تو برسد .ولي انگار همه چي داستان است .بودنت .بودنم. بودنمان.زمين و زمان.همه چي ….، فرياد تو در باره اسلام و مسلمين،حيات وممات،دنيا وآخرت .آزادگي .بندگي .شرف .آبرو.همه و همه،همه را سر شوق ميآورد .حكومت علوي !!!حكومت عدالت!!!

    هرگزفكرش را نميكردم روزي برسد از تو شاكي شوم.آمده ام به خانه ات.ديده ام صفاي ظاهري انجا را ،پلاس مفروش شده انجا راديده ام،چهره ي نورانيت را ديده ام.حرفهاي اميدبخشت را شنيده ام،صلابتت در مقابل جهانخواران مرا خوشنود كرده هميشه.
    اما رهبرم هميشه سخنوري مرحم دردهاي ملتت نميشود. در كشوري كه شما مقام ولايت بر مردمان آن داريد هزاران درد هست كه شما چشم بر روي آن بسته ايد.بزگ درد اين مردم تظاهر و رياست .البته همين حرف براي كندن گورم بدست خودم كافيست،ولي حرف من بزرگتر از ارزش زندگي حيواني من هست.لا اقل خودم اينطور فكر ميكنم.رهبرم:ديده ام ديوارهاي بلند بيتت را.ديده ام چطور پاسبانان درگاهت مردم مستاصل را دنبال …..ميفرستند.بگذريم…..ميخواهم بگويم كه آمده ام با تو حرف بزنم .ميخواهم بگويم كه ميخواهم از تو نزد خداوند شكايت كنم .ميخواهم كيفر خواستت را بخوانم .آنچه را كه لازم باشد ميگويم .من از تو هيچ ديگر نميخواهم.نه عدالت .نه رسيدگي .نه لطف و مهرباني.ميخواهم همه چي را بدست فراموشي بسپارم.ميخواهم با همه خوبيهائي كه داري براي چند مورد از موارد دنيوي كه بسياري را به فساد و عداوت و سقوط و تباهي انداخته محاكمه ات كنم .اعتراف ميكنم كه من زوري ندارم.شما زورمنديد.قدرت داريد ميتوانيد با اشاره اي هفت جد مرا پيش چشمانم بياوريد البته نه شما بلكه فدائيان شما..البته قدرت درماندگان را زورمندان در آخرت مشاهده خواهند كرد آنجا دور دور زخم خوردگان خواهد بود. رهبرم من بعد از رسانيدن اين نوشتار ديگر وظيفه اي نزد خودم ندارم و واگذارتان ميكنم به خداوند.معروف است كه حق گرفتني هست ولي در اين كشور حق نه گرفتني هست و نه ميتواني بگيري الا اينكه وصل به زر و زور باشي .رهبرم :آيا فكر كرده ايد در اين جايگاهي كه داريد چه وظيفه اي نسبت به جامعه بر دوشتان هست؟آيا فقط تذكر و سخنراني كافيست ؟شايد فرياد و عتاب شما در خلوت هم باشد ولي ثمره آن عتاب وخروش در خلوت ،در ظاهر عيان نيست .هر كس سوار مركب خويش است و اسب مراد خود ميراند.رفتار حكومتيان وپسند آنان بازار ريا و تظاهر را گرم كرده.همه شخصيت واقعي و اصلي خود را پشت نقاب ريا مخفي كرده و مشغول گول زدن همديگرند.نقل است كه مردم به مدير خود بيشتر شبيه اند تا به پدران خود .رفتار مردم و هر قومي مطابق رفتار زعما و بزرگان آن قوم است .اين فجايعي كه در رفتار مردم اتفاق مياقتد و ما خود را گول زده و از مردم اين سرزمين تعريف و تمجيد ميكنيم در آخرت جوابگو بايد باشيد .واكنش مردم در برابركنش بزرگان كشور است .هماناني كه مشغول راندن مركب قوم خويشند و كمترين توجه اي به مردم ندارند.جيب خود را در محدود زماني پر ميكنند از مال مردم و با توهم و فتوا اينكه از شير مادر حلال تر ست مشغول ذكرو دعا يند و نماز .رهبرم مردم ميبينند كساني پيشانيشان داغ مهر دارد و بدنام شده اند .مردم ميبينند بازار ريا داغ است و نانشان در تظاهر ست .عده اي زيادي در دام تظاهر افتاده اند.از مردم كوچه بازار بگير تا بزرگاني كه توي ديد و چشم هستند.بازار ربا خواري گرم است.بانك ها خون مردم را ميمكند با درست كردن كلاه شرعي.در ادارات كارمند گوي سبقت را از همكارش ميربايد تا خود را عزيز رئيس كند .چرا ؟چون آن رئيس همينطوري بالا آمده ست وسواد آن كار را ندارد مجبور است بله قربان گو ها را دورش جمع كند .همينطور بگيريد تا بالاي سطوح مملكت.نظام اداري ما درست بشو نيست .چرا؟ چون كارهاي بزرگ در دستان كوچك مردان بزرگ نماست.قبح دروغ شكسته شده .همه در تبليغات چه مجلس و چه رياست جمهوري چيزهائي بخورد مردم ميدهند كه در عمل هرگز انجامش نميدهند .فقط رسيدن به پست و مقام به هر وسيله اي هدف ميباشد.اينجا هدف وسيله را توجيه ميكند.با هر دستاويزي حتي ريا و تظاهر به دين و معنويت دست به هر كاري ميزنند و متوهم از اينكه براي رضاي خداست كارهاشون .رهبرم شما اين وسط چكاره ايد .آيا فقط تذكر و راهنمائي كافي است؟ مگر اينها چقدر بايد راهنمائي شوند ؟.رهبرم مسئوليد در برابر اين مسائل .مسائلي كه با اعتقاد مردم ارتباط مستقيم دارد.صرف تذكر رفع مسئوليت نيست .در برابر احاد اين مردم ،مردمي كه شما را چراغ راه ميبينند مسئوليد .رهبرم بيش از اين در اين رابطه سخن نميگويم كه اين رشته سر دراز دارد.ميشناسم كساني را كه ظلم ميكنند به مردم به اسم دينداري .پشت ظاهر دين مخفي شده مشغول گول زدن عالم و آدم هستند .رهبرم:انتصاب رئيس قوه قضائيه جزء اختيارات شماست.هشدار به شما كه مردم به عدل و داد همانند آب و نان محتاجند. قوه قضائيه .قوه اي كه اگر آيت الله سيد محمد طباطبائي درخواست كننده تاسيس آن در 22دي ماه سال 1284مي دانست چه جناياتي مرتكب ميشود هرگز خواستار تاسيسش نميشد .رهبرم در قوه اي كه شما انتخاب گر رئيسش هستيد روابط بجاي ظوابط جاري هست .قبيله سالار.مستبد.خود معصوم بين.ديگرمجرم بين .خود راي ،داراي مصونيت آهنين قضائي.ممكن نيست بتواني بدون رانت و پارتي و خرج كردن پول به حقو حقوقت برسي. .و …………..من زخم خورده عدالت اين قوه هستم به صورت مستقيم ….اشتباه نكنيد !من هيچ چيزي از شما نميخواهم .حتي نميخواهم كوچكترين كاري برايم بكنيد .شما اكنون در جايگاه متشاكي هستيد .بگذاريد برايتان بگويم . نميدانم چرا شما منتخب رئيس اين قوه هستيد و بعد از انتخاب اين قوه را بحال خود رها ميكنيد.”قوه قضائيه ملجاءو پناهگاه مظلومان است!!!!!!!براستي كدام مظلوم؟كدام ملجاء؟آيا ميدانيد چه فجايعي در ديوان عدالت شما نسبت به مردم عادي ميگذرد.از قوه قضائيه بكجا بايد شكايت برد ؟خنده دار است كه از ظالم به ظالم ميبايد ناچارا پناه برد.قوه قضائيه الت جنگ بين گروه ها و امتيازگيري از هم شده است .پناهگاه مردم عادي نيست.قوه قضائيه ضد نظام ساز ترين دستگاه موجود است . .ميدانيد چه به سر مردم مي آورند.هر دوره 8 ساله يكي را معرفي ميكنيد.آن شخص هم برنامه اي جديد ارائه ميدهد.رياست قبلي نمايش تلويزيوني ديدار هاي مردمي را ارائه كرد .با احترام به شخصيت وي ،ميخواهم بگويم كه آن كارها شايد براي عامه مردم جالب بود ولي سندي خواهد بود براي توبيخ شما در آخرت .اين چه عدالت خانه اي است كه با هزار بدبختي و بعد از سالها دويدن و بيچارگيهاي بسيار بايد مجوز ميگرفتي كه به ديدار بالاترين مقامش نائل آمده و گرفتاري بوجود آمده از ظلم عدالت خانه!!!را بعرض برساني .البته شايد بد نباشد بدانيد كه قدرت يك كارمند معمولي از قدرت رئيس قوه بالاتر بود .رئيس را نميگذارند ببيند و صد البته عزم رئيس هم براي ديدن كافي نبوده و نيست. دستورات رئيس قوه در همان اتاق ملاقات نافذ بود و بيرون از اتاق جلسه تره هم برايش خورد نميكردندبگذريم ………..رهبرم شما متهميد به اينكه رعاياي مملكتتان را در مقابل دين به دنيا فروشان مستبد و دروغگو رها كرده ايد .علم مبارزه با استكبار جهاني را برداشته ايد و نگاهتان افق دور را ميبيند و از خرد شدن استخوان مردم در زير ضربات خائنان به دين و دنيا ميگذريد.شما متهميد به عدم دخالت در جلوگيري از متوهم شدن بعضي كه عرضه رسيدگي به ملزومات و ارزاق عمومي مردم را در داخل كشور نداشته و ناتوان از كنترل قيمت پياز و سيب زميني داعيه مديريت جهاني در سر دارند .شما متهميد كه در دوران ولايت شما دزدان ميليارد ها از ثروت اين مردم را بالا كشيده و ميكشند و قوه تحت نظر شما مشغول پيدا كردن پرتقال فروشند .شما متهميد در دوره شما و حكومت شما تظاهر و ريا كاري تمام شئون مردم را گرفته .شما متهميد به اينكه دور خود ديوار بلندي كشيده ايد و دفتري بنام ارتباطات مردمي درست كرده ايد كه مثلا رابط شما با مردم باشند .هر ظلمي كه در اين بلاد به مردم بشود و شما قدمي در راستاي احقاق حق برنداريد ،شما در جرم شان شريكيد .راستي رهبرم يك وقتي جوگير شدم و شوق داشتم كه حتمادر دنيا برگزيده هستيم .سراغ نهج البلاغه رفتم .هنوز صفحه اول را نخوانده بودم كه متنفر شدم از ديني كه الان دارم .اين اسلامي كه الان داريم كجايش شبيه اسلام نهج البلاغه است؟يا نهج البلاغه افسانه ست يا اين اسلام ما ؟.مسئول تمام اين بدبيني ها شما هستيد بعنوان شخصيت اول معنوي كشور .نگذاريد بخاطر دنياي يعضي آخرت مردم تباه شود وشما مسئوليد .از من كه گذشت .همه اينها را به پيشگاه خدا بعنوان شكايت ميبرم.لازم نيست اطرافيان به فكر مجازات من هتاك و گستاخ باشند .من خودم به لطف اين حكومت مرده متحرك شده ام .كانديد عمل قلب باز هستم .درگير عوارض بيما ري ديابت شده ام .چندين سال هست بيماري اعصاب و روان مرا درمانده كرده ست .اين همه به لطف حكومتي فراهم شد كه در نوجواني براي دفاع از وجودش رفتم جنگ،هر چند كوتاه .ميتوانيد بگوئيد اين نوشتار دست خط يك رواني و بيمار است،نوشته يك روان پريش و ماليخوليائي . .همه را واگذار به خدائي ميكنم كه جز او اميدي ندارم .شما را .رئيس قوه قضائيه را .وهمه انهائي كه زحمت كشيدند و چشم بر روي هم نها دند.البته شايد اين همه ظلم جهت زمينه سازي ظهور امام زمان (عج ) باشد كه البته شايد بايد تقدير كرد از اين قدرت و ظلم و ظالم و اين همه دفتر و دستك.رهبرم براي اينكه بداني در اين دنيا تنهايت نگذاشتم نوشتن اين شكايت بود .در اين دنيا كم نيآوردم و همه اين نوشتار براي سراي باقي بود . نشان مرد خدا عاشقي است با خود دار //////كه در مشايخ شهر اين نشان نميبينم. .
    امان الله اسماعیل پور مشهد مقدس

     
  24. در كامنت قبل ، پاراگراف نهم به جاى نام زرتشت اشتباها نام رستم درج گرديده كه بدينوسيله انرا تصحيح مينمايم.

     
  25. رستم و اسفنديار (بخش سيزدهم)
    يكى از موضوعات اصلى كه درك كامل اين دستان در گرو اگاهى از ان است ، بررسى ابعاد شخصيت اسفنديار ، در شاهنامه است كه لازم بود ، در اغاز داستان ، توضيح لازم در خصوص ان ، ارائه ميگرديد ليكن در اثر غفلت اينجانب ،مسكوت ماند ، لذا ضمن عذرخواهى از دوستان ،به منظور جبران قصور، سعى ميگردداشاره اى گذرا به ان داشته باشيم
    اسفنديار به لحاظ خدماتى كه در راستاى گسترش دين زرتشت داشته ، از جانب زرتشت مورد عنايت واقع ميگردد و به عبارتى نظر كرده زرتشت ميشود و به همين جهت نزد موبدان و روحانيان اين دين ، از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده و هست ، او داراى شخصيتى واقعى ميباشد كه در متون قديمى خاصه در متون مذهبى منجمله در اوستا به كرات از او نام برده شده و هنوز نيز يكى از قديسان ايين زرتشتى محسوب ميگردد ، در روايات مذهبى امده كه اسفنديار و برادرش “پشوتن” در اثر دعايى كه زرتشت در حقشان ميكند، اولى رويين تن
    و دومى (پشوتن) جاودانه ميگردند.
    در متون و روايات مذهبى مورد اشاره نقل شده كه زرتشت به پاس زحمات اسفنديار ،او را در اب مقدس ششتشو ميدهد و اسفنديار با رفتن در ان اب ،رويين تن ميگردد به گونه اى كه هيچ سلاحى بر بدن او كارگر نمى افتد ، ليكن به دليل اينكه هنگام داخل شدن در اب ،اسفنديار چشمهاى خود را ميبندد ، اب به چشمان او نفوذ نميكند و در حاليكه تمامى بدنش رويينتن گرديده ، چشمانش اسيب پذير باقى ميماند، همين خصيصه رويينتن بودن او ، پيروزى هاى متعدد را براى وى رفم ميزند به گونه اى كه سبب ميگردد او به عنوان پهلوانى شكست ناپذير ، مشهور گردد و داراى عنوان ابر پهلوانى گردد.
    جايگاه ويژه اسفنديار نزد موبدان و روحانيان از يك طرف و انتساب او به خاندان سلطنتى ، او را تبديل به ابر پهلوان مورد حمايت دستگاه دين و سلطنت ميكند، او پهلوانى است محبوب حاكمان و موبدان و درست در نقطه مقابل رستم قرار دارد ، زيرا رستم جهان پهلوانى است برخاسته از ميان مردم عادى ،او جهان پهلوان محبوب مردم است و شديدا مورد احترام و حمايت مردم.
    محبوبيت رستم در بين مردم عادى و عدم توفيق اسفنديار در كسب چنين جايگاهى در ميان مردمى . موبدان و حاكمان را بر ان ميدارد كه ، به تقليد از رستم ، براى اسفنديار نيز هفت خوانى بپردازند تا شايد مورد توجه عامه مردم قرار گيرد ، ليكن اين موضوع نيز هيچگونه توجه و جايگاهى براى اسفنديار در بين مردم عادى به وجود نمى اورد و اين موضوع رفته رفته اتش خشم و حسادت حاكمان و موبدان را نسبت به رستم، بر مى افروزد و روز به روز فزونى مى يابد تا اينكه ، سرانجام اين دو پهلوان را روى در روى هم قرار ميدهد،

    رويارويى رستم اسفنديار دو طرف كاملا مشخص با مرزبندى روشنى دارد؛ در يك طرف مردم عادى از هر نوع ونژادى و با هر شغل وفعاليتى ، قرار گرفته اند كه نمايندگى انها بر عهده رستم است و در طرف ديگر حاكمان سياسى و مذهبى قرار گرفته اند كه اسفنديار انها را نمايندگى ميكند.

    در اين رويارويى رستم به نمايندگى از مردم و اسفنديار به نمايندگى از حاكمان و روحانيان حضور ميابند ، اين جبهه بندى جامعه بين طرف داران رستم و حاميان اسفنديار از واقعيت هاى تاريخى است كه تاريخ شناسان به ان اشاره كرده اند و حتى محققين دليل حذف نام رستم از متون مذهبى منجمله اوستا را در نتيجه اين تقسيم بندى و كينه و حسادت حاكمان و موبدان نسبت به رستم ، دانسته اند ، همچنين شواهد تاريخى ،حاكى از ان است كه دشمنى روحانيان و حاكمان با رستم سبب صدور فرمانى مبنى بر اجتناب از شرح دلاوريهاى رستم در كتب تاريخى و مذهبى گرديده .
    در حاليكه ما در جاى جاى متون مذهبى يه نام اسفنديار بر ميخوريم كه مورد ستايش قرار گرفته ، ليكن به ندرت ميتوان در اين متون نامى از رستم يافت به گونه اى كه در سرتاسر اوستا نامى از رستم يافت نميگردد و در “بند هشن ” نيز تنها يكبار سخن از رستم به ميان امده و ان نيز مربوط به نقش او در نجات كاوس از بند و بيرون راندن افراسياب ازكشور ميباشد كه ان نيز در خلال شرح زندگى كاوس امده ودر حقيقت اشاره به رستم موضوعى فرعى در اين متن ميباشد و همچنين در متون مذهبى ديگر مانند “يادگار زريران” و “درخت اسوريك” نيز در هركدام فقط يك بار انهم گذرا ، به نام رستم اشاره گرديده، كه دليل اين بى توجهى متون مذهبى به رستم را ميتوان در ساير كتب يافت؛
    مؤلف “نهايه الاعراب فى اخبار الفرس و العرب”دليل عداوت بين گشتاسب و رستم را گرويدن گشتاسب به دين زرتشتى ميداند كه با اعتراض رستم مواجه ميگردد، همچنين در “تاريخ سيستان” ذكر شده”…پيكار كه ميان رستم و اسفنديار افتاد سبب ان بود كه چون زرتشت بيرون امد و دين مزديسنان اورد رستم انرا نپذيرفت و به ان سبب از پادشاهى گشتاسب سر كشيد و هرگز ملازمت تخت نكرد، همچنين مجد ابن محمد همدانى در كتاب “عجايب نامه” ميگويد؛ چون رستم قبل از ادعاى پيامبرى شعبده گرى ميكرد رستم ادعاى پيامبرى او رانپذيرفت ، البته نويسنده اين كتاب ضديت فروانى با ايين زرتشت داشته و از اين رو ممكن است اين روايت رو خود جعل نموده باشد چون در هيچ سند ديگرى نيامده ،
    انجوى شيرازى كتابى به نام “فردوسى نامه ” در سه جلد نگاشته و در ابتداى كتاب خود كليه روايات موجود در خصوص نبرد رستم و اسفنديار را جمع اورى نموده ، سه روايت از اين روايات پايان داستان به گونه اى ديگر امده و بر اساس ان اسفنديار با تير رستم كور ميشود ولى كشته نميشود و رستم از وى نگهدارى ميكند كه بعد از مدتى از رستم ميخواهد كه خانه اى از سنگ برايش بسازد با تيركى در ميان ان و به اين طريق براى كشتن رستم به همراه خودش ، نقشه ميكشد كه نهايتا موضوع به كشته شدن خودش منتهى ميشود، غير از اين سه روايت كه در حقيقت مشابه داستان سامسون است و از ان نيز گرفته شده ، ساير روايات دشمنى رستم و گرشاسب را به دليل گرويدن گشتاسب به ايين زرتشت ذكر كرده اند كه رستم از مخالفين سرسخت اين موضوع بوده كه شاه دين خاصى را بپذيرد و معتقد بوده گشتاسب با پذيرفتن دين ، صلاحيت شاهى خود را از دست داده و حتى مطابق پاره اى از اين روايات رستم با اين توجيه كه برگزيدن هر دينى سبب ميگردد شاه از اجراى عدالت و توجه به پيروان ديگر مذاهب باز مانده و با جانبدارى از هم كيشان خود نسبت به سايرين مرتكب ظلم شود، پذيرفتن دين از سوى شاه را سبب زايل شدن صلاحيت شاهى ميدانسته كه اين موضوع سبب دشمنى گشتاسب با وى ميگردد بهگونه اى كه گشتاسب به اسفنديار ميگويد ما هيچ وظيفه اى جز نابودى رستم نداريم
    ، البته در شاهنامه علت نبرد رستم با اسفنديار گرايش اسفنديار به كسب تاج و تخت ذكر شده و علت اينكه گشتاسب اعطاى تاج و تخت به اسفنديار را منوط به بستن دست رستم توسط اسفنديارميكند ، را نيز اگاهى او از سرنوشت اسفنديار و كشته شدنش در سيستان، ذكر ميگردد ، وليكن وجود دشمنى بين خانواده جهان پهلوانى ايران با گشتاسب و پدرش لهراسب در شاهنامه مشهود است كه در جاى خود به ان ميپردازيم ، ولى به هر حال؛
    ويژگيهاى ياد شده ، نبرد رستم و اسفنديار را ، در حقيقت تبديل ميكند به ؛ جدال مردم با حاكمان ، جدال ازادى با دين ، جدال خوبيها با بديها ، جدال انسانيت با رذالت و جدال ازادگى با بردگى ، و شايد فردوسى با توجه به همين ويژگى هاى خاص اين داستان است كه ، در روايت اين داستان اوج هنر خود را در سخن سرايى به نمايش ميگذارد.

    گرچه اخر اين داستان انتهاى بخش حماسى شاهنامه را رقم ميزند ، ولى نبرد موضوع اين داستان هيچگاه پايان نمى يابد.
    داستان رستم و اسفنديار ، جدال هميشگى روح ازادگى و ازادى خواهى انسانهاست براى پاره كردن قيود بردگى است ، جدال ناگزير كرامت و سربلندى همواره انسانهاست با تحقير و تبعيض و نابرابرى جدالى است هميشگى با ظلم و ستم و نبردى ابدى است بين مردمى و نامردمى كه همواره بين رستم [ها] و اسفنديار [ها] در جريان است .
    نوريزاد در مصاف با اسفنديار
    طرح موضوع؛
    ١- ايا با توجه به انچه بيان شد ، نبرد نوريزاد ، تداوم نبرد رستم و اسفنديار است؟
    ٢-وجود اشتراكاتى كه در زير ذكر ميگردد، ايا براى اخذ اين نتيجه كه نوريزاد همان رستم زمان ما ميباشد ، كفايت ميكند؟
    اولين- وجه اشتراك نوريزاد و رستم در شجاعت بى حدو حصر هر دو ميباشد.
    دومين – نقطه مشترك بين انها ، يك تنه به رزم رفتن هر دو نفر ميباشد.
    سومين- وجه مشترك هر دو محبوبيت شديد انها بين مردم و تنفر دستگاه حاكمه نسبت به انهاست.
    چهارمين- هردوى انها در جدال خود مردم را نمايندگى ميكنند.
    پنجمين- وجه اشتراك هر دو در انست كه هر دو جان بر كف به نبرد ميپردازند.
    ششمين- جدال هر دو در شرايط نابرابر رقم ميخورد.
    هفتمين- وجه از وجوه اشتراك انها در اين است كه طرف مقابلشان خود را رويين تن ميپندارد.
    هشتمين- اشتراك انها در اين است كه طرف مقابل هر دو انها، خود را نماينده خدا و مخالفت با خود را مخالفت با خدا ميدانند.
    نهمين – اشتراك انها در اين است كه نه تنها هر دوى انها مردانى ازاده ميباشند بلكه نبرد هر دو نيز نبردى است در دفاع از ازادى.
    دهمين- نقطه مشترك انها در اين است كه نبرد به هر دوى انها تحميل گرديده.
    يازدهمين- مورد از مشتركات انها در اين است كه ؛ هر دو درحالى به نبرد نابرابر تن ميدهند كه هر دو با توجه به موقعيت خود ميتوانند با تن دادن به خواست حاكمان بهترين موقعيت ها را براى خود داشته باشند.
    دوازدهمين- نقطه مشترك انها در اميدى است كه مردم به انها دارند.
    سيزدهمين- وجه اشتراك انها موضوعى است شكلى ، يعنى استفاده هر دو از يك نوع لباس رزم ، با اين توضيح كه ؛ لباس رزم رستم ببر ” بيان” نام دارد و لباس رزم نوريزاد نيز در واقع قدرت “بيان” اوست كه از نوشتن و بيان مطالب همچون لباس رزم و يا زره وسپر بهره ميبرد.
    بيان چهاردهمين و پانزدهمين و ….بر عهده ساير دوستان است.
    ايا نوريزاد همان رستم است؟

    ادامه داستان؛

    به گيتى چنان دان كه رستم منم
    فروزنده تخم نيرم منم
    (تخم اينجا به معنى تخمه ، دودمان و نژاد است/ نيرم نيز همان نريمان جد نهم رستم است)
    بخايد زمن چنگ ديو سپيد
    بسى جادوان را كنم نااميد
    (فردوسى در شاهنامه از دو نوع ديو ياد ميكند ديو سياه و ديو سپيد كه اين دو ، در شاهنامه معانى عميق فلسفى و اچتماعى را يدك ميكشند؛
    اجمالا بيان ميگردد كه ؛ از ديدگاه فردوسى ، همواره در تصميمات ادمى اين ديو است كه سعى مينمايد راه خرد و تعقل را بر ادمى ، ببندد و از اين روى ديو و ادمى همواره در كشمكشى بى انتها هستند كه گاه به پيروزى انسان و گاه به پيروزى ديوان، مى انجامد)
    اما ادامه سخن رستم:
    نگهدار ايران و توران منم
    به هر جاى پشت دليران منم

    اين بيت نيز از جمله ابيات كليدى شاهنامه ميباشد كه اين سوال را در ذهن ايجاد ميكند؛ چرا رستم خودرا به عنوان نگهدارنده ايران و توران معرفى ميكند ؟ حال اينكه ميدانيم مطابق مندرجات شاهنامه؛ توران كشوريست در همسايگى ايران كه بيشترين دشمنى و بيشترين جنگ ها را با ايران داشته و رستم خود بارها در نقش يك سرباز در اين جنگها شركت جسته و به نبرد با تورانيان پرداخته ، لذا با اين وصف چرا رستم خود را نگاهدار توران نيز معرفى ميكند؟ وحتى در مصرع بعدى ، از اين نيز فراتر رفته و ميگويد ؛”به هر جاى (با توجه به ذكر نام دو كشور ايران و توران در مصرع قبل منظور از هر جا ،در اين بيت ، همه جهان ميباشد) پشت (پشتيبان) دليران منم”؟

    از اين خواهش من مشو در گمان
    مدان خويشتن برتر از آسمان
    رستم بعد از اينكه خود را با اوصافى چون؛ نگهدار ايران و توران و حامى دليران ، معرفى ميكند به اسفنديار ميگويد : از اينكه من ( جهت منصرف كردن تو از بستن خودم )خواهش ميكنم ، به اشتباه درنيفت و به گمان مبتلا نگرد و از اين غرور بييهوده كه سبب گرديده، تو خود را برتر از اسمان (و به تعبير بى كنش! خود را اسمانى) بدانى ، فاصله بگير زيرا:
    من از بهر اين فر و اورند تو
    بجويم همى راى و پيوند تو
    ( زيرا من اگر با تو نرم و با خواهش سخن ميگويم دليل احترام به جايگاه تو و نه خود تو ميباشد) و نيز بدان دليل ميباشد كه نميخواهم روزگار شاهزاده اى را با دستان من ، به كام تباهى و مرگ بفرستد،
    كه من سام يل را بخوانم دلير
    كز او بيشه بگذاشتى نره شير
    رستم مى افزايد كه : وگرنه من كسى چون سام يل را دلير محسوب ميكنم كه دلاورى او شير را نيز به فرار وامى داشت ، نه كسى به مانند تو را….
    اسفنديار كه متوجه خشم رستم گرديده و دريافته امكان سخن گفتن با او چون قبل ، وجود ندارد ، در پاسخ رستم با خنده به او ميگويد: از اينكه كسى را به دنبالت نفرستادم ناراحت شدى ؟ و در ادامه زبان را به دروغ و تملق مى الايد و ميگويد؛ من با اين كارم به دنبال كسب نام و اعتبار براى خودم نبودم ، بلكه چون هوا گرم بود و راه نيز طولانى ، خواستم تورا به زحمت نيندازم و با خود انديشيدم كه فردا صبح ، شخصا براى عذر خواهى به منزل شما مى بيايم تا ضمن عرض پوزش ، دستان را نيز ملاقات كنم.
    بخنديد از رستم اسفنديار
    بدو گفت: اى پور سام سوار
    شدى تنگدل چون نيامد خرام
    نجستم همى زين سخن كام و نام
    چنين گرم بد روز و راه دراز
    نكردم تو را رنجه، تندى مساز
    همى گفتم از بامداد پگاه
    به پوزش ببندم ميان را به راه
    به ديدار دستان شوم شادمان
    به تو شاد دارم روان يك زمان
    و سپس ادامه ميدهد ؛ اكنون كه تو خودت را رنجه كرده و امده اى بياو بنشين و جامى مى بنوشيم و ديگر تندى و ناراحتى را فراموش كن؛
    كنون تو بدين رنج برداشتى
    به دشت امدى خانه بگذاشتى
    به ارام بنشين و بردار جام
    ز تيزى و تندى مبر ايچ نام
    ****
    به دست چپ خويش بر جاى كرد
    ز رستم همى مجلس اراى كرد
    اسفنديار پس از اينكه با دروغ سعى در ارام نمودن رستم ميكند و از او براى خوردن مى ، دعوت مينمايد ، محلى را كنار و در سمت چپ خود براى نشستن رستم، اماده و به او براى نشستن اشاره ميكند ،
    اسفنديار كه اينبار با چهره متفاوت رستم روبرو شده ، در صدد است تا با ابراز دوستى و همراه كردن رستم با خود ، به گونه اى ديگر رستم را به بند خود در اورد وبه عبارت ديگر از رستم به عنوان يكى از بازوهاى خود بهره ببرد(اشاره دارد به قصد اسفنديار براى نشاندن رستم ، در سمت چپ خود يا همان [دست چپ] خود ، ولى رستم كسى نيست كه بشود او را با ترفندهايى اينگونه ، به اطاعت و بندگى ، وادار كرد؛
    جهانديده گفت اين نه جاى من است
    به جايى نشينم كه راى من است
    رستم كه به قصد و هدف اسفنديار پى برده ، پاسخ ميدهد:
    اين جاى من نيست و من در جايى مينشينم كه خودم بخواهم و نه جايى كه تو ميخواهى/ اسفنديار كه قادر به درك ماهيت رستم نيست ، ميخواهد به هر طريق ممكن با رستم ، روى ازادى و ازادگيش ، معامله كند ، لذا بر مبلغ مى افزايد؛
    به بهمن بفرمود كز دست راست
    نشستى بياراى از ان كش سزاست
    و به پسر خود (بهمن ) ميگويد مكانى در سمت راست او !، براى نشست رستم ، مهيا كند و در واقع به گونه اى ، پيشنهاد اعطاى مقامى بالاتر را ، به رستم ميدهد ( دست راست اسفنديار شدن )
    البته در اكثر نسخ ، مصرع اخير اينگونه امده :
    نشستى بياراى از ان كم سزاست
    كه گرچه شكل اخير به كلى معناى موضوع را عوض ميكند ولى باز هم ميتوان انرا گوياى مقصود فردوسى دانست ، با اين توضيح كه ؛
    در حالت اول ؛ معنى بيت ياد شده ، اينگونه است ؛ اسفنديار از بهمن ميخواهد در سمت راست خود ، مكانى انگونه كه سزاور رستم است ، براى نشستنش ، اماه كند ،
    ولى در شكل دوم بيت مذكور (كه فقط در يك حرف” م ” با حالت اول، اختلاف دارد) ؛ در واقع اين رستم است كه به بهمن ميگويد؛ در سمت راست اسفنديار ، محلى درخور نشستن او ، برايش اماده كند. در چنين حالتى نيز، رستم با نشستن در سمت راست اسفنديار ، در حقيقت اسفنديار را ، در سمت چپ خود، جاى خواهد داد.
    چنين گفت با شاهزاده به خشم
    كه ايين من بين و بگشاى چشم
    كه بر اساس حالت اول ؛ بيت مورد بحث ، بر اين معنا دلالت ميكند كه ؛ رستم از دستور دوم اسفنديار به بهمن ، در خصوص مهيا نمودن محل نشستنش در سمت راست اسفنديار نيز ، برآشفته ميگردد و با خشم به اسفنديار ميگويد ؛ كه چشمت را باز كن و ببين كه خواست واراده من در چيست و ان جايى را كه من خود ميخواهم برا ى نشستنم مهيا كن؛
    چنين گفت با شاهزاده به خشم
    كه ايين من بين و بگشاى چشم

    خصوصا كه پس از ان ميگويد؛
    پس از ان بفرمود فرزند شاه
    كه كرسى زرين نهد پيش گاه
    رستم خود ، محل نشستن خود را تعيين ميكند و ان جايى نيست مگر “پيش گاه” يعنى نه در سمت چپ و نه در سمت راست اسفنديار بلكه مقابل و برابر اسفنديار
    بيامد بر ان كسى زر نشست
    پر از خشم ،بويا ترنجى به دست
    بيت اخير با ظرافتى خاص ، نه تنها وضعيت روحى رستم را بيان ميكند، بلكه انرا نيز در نظر خواننده ، مجسم ميكند.
    فردوسى سپس با تعداد بسيار زيادى از ابيات متوالى به نحو مفصل گفتگوى اين دو پهلوان را روايت ميكند ، اين گفتگو در حقيقت مفصل ترين گفتگوى شاهنامه بين دو نفر ميباشد كه فردوسى بابيان ان هدف مشخصى را دنبال ميكند؛
    ابتدا اسفنديار سخن را اغاز ميكند و سعى در تحقير رستم از طريق اهانت و توهين به نياكان او دارد؛
    چنين گفت با رستم اسفنديار
    كه اى نيك دل مهتر نامدار
    من ايدون شنيدستم از بخردان
    بزرگان و بيدار دل مهتران
    از ان برگذشته نياكان تو
    سر افراز و دين دار وپاكان تو
    كه دستان بد گوهر ديو زاد
    به گيتى ندارد فزون زين نژاد
    تنش تيره بد موى و رويش سپيد
    چو ديدش دل سام شد نااميد
    بفرمود تا پيش دريا برند
    مگر مرغ و ماهى ورا بشكرند…..

     
  26. قطعا اگر بخشی از گفته ها و نوشته های آقای نوری زاد را شنیده یا مطالعه کرده باشید متوجه شده اید که منظور ایشان از اصرار بر باز پس گیری اموال ضبط شده و نیز در خواست ملاقات با وزیر اطلاعات و… دفاع از حق مسلم یک شهروند جمهوری اسلامی است و در واقع اصرار ایشون بر لزوم رعایت قانون در برخورد های قضایی با تک تک این ملت یعنی من وشما وفرزندان من وشما ست اگه نوریزاد الان هم اراده کنه و دست از دفاع از حقوق شهروندی بکشه و برگرده به دهه اول ودوم انقلاب همه پیز در اختیارش میگذارند .

     
  27. ضمنا علی کردستان یک چیز یادم رفت که در کامنت قبلی بهت یاد بدم بابا جان کم ترجیع ترجیع بکن ترجیح درست است آی کیو کم حرص مردم را این سال نویی دربیار

     
  28. آقای نوریزاد عزیز سلام نوروزت پیروز وخجسته
    واقعا خدا صبرت دهد با امثال این علی از کردستان چه باید بکنید که اینقدر کند ذهن وکج فهم وطلبکار از دیگران است بابا علی آقا یک کم از این ماده موجود در جمجمه ات کار بکش بابا به خدا دو روز دیگر بدون اینکه استفاده کرده باشی میبری میدی مار ومورها می خورند چرا اینقدر حرص مردم را در می آوری با این چرت وپرت گفتن هایت دقیقا مانند بچه هایی هستی که منتظر بهانه هستند برای بد اخلاقی (دیگه جان هرکس دوست داری اسم کردهای عزیز وچیز فهم را خراب نکن) در ضمن ممنونم که دیگر به سایت آقای نوریزاد وارد نمیشوی که از قدیم گفته اند خوشا باغی که شغالش کند قهر

     
  29. نام گذاری سالها توسط رهبری؛ شعارهایی دوراز واقعیتهای ایران
    نازنین زریاب
    نام گذاری سالها توسط رهبری؛ شعارهایی دوراز واقعیتهای ایران
    جرس: پیام انتخابات ۹۲ چه بود که از رییس جهمور آمریکا گرفته تا رییس جمهور ایران در پیام‌های نوروزی خود تاکید به شنیدن این پیام دارند؟
    رهبر جمهوری اسلامی انتخابات را حماسه مردم می‌داند اما باز هم مانند ۵ سال گذشته بر مقوله اقتصاد و مرتفع شدن مشکلات این حوزه اصرار دارد و سال ۹۳ را هم با عنوانی اقتصادی نامگذاری می‌کند.
    مطابق اصل ۱۱۰ قانون اساسی٬ یکی از وظایفی که برای رهبر در نظام جمهوری اسلامی ایران تعریف شده است، تعیین سیاست‌های کلی نظام است و بسیاری از سیاسیون نامگذاری سال‌ها را در این حوزه تعریف می‌کنند.
    امسال رهبر انقلاب اسلامی در پیام نوروزی خود که از پیش با کیفیت دوربین‌های بتا کم ضبط شده بود اعلام کرد کارهایی در زمینه اقتصاد برآورده شده اما نظر او را تامین نکرده است با این حال حسن روحانی که چالش‌های اخیرش با صدا و سیما سبب شده بود تصویر او با کیفیت اچ دی روی آنتن‌های تلویزون برود با ارایه اماری از فعالیت اقتصادی خود و دولتش دفاع کرد و آن را قابل قبول خواند.

    نامگذاری سال‌ها از سوی آیت اله خامنه‌ای در ۵ سال گذشته نشان از نگرانی او از موضوع اقتصاد در کشور دارد. سال ۸۸ و سه ماه پیش از انتخابات پر مناقشه انتخابات ریاست جمهوری دهم٬ وضعیت کشور در حالی بود که رهبر ایران این سال را سال «حرکت به سمت اصلاح الگوی مصرف» نام نهاد اما اصلاح الگوی مصرف در منازعات سیاسی گم شد و بیشتر انرژی کشور صرف حل ماجرای اعتراضها به نتیجه انتخابات و سرو سامان دادن ماجراهای شکل گرفته در این جریان شد. همین باعث شد تا سال بعد یعنی سال ۸۹ هم با توجه به وخیم‌تر شدن اوضاع اقتصاد کشور «سال همت مضاعف، کار مضاعف» نا‌م گذاری شود؛ اما همت مضاعف و کار مضاعف هم چیزی فراتر از یک اسم گذاری نبود و واقعیت های اقتصادی پایان آن سال حکایت از شدت یافتن مشکلات داشت. با این حال احمدی‌نژاد رییس جمهوری وقت در پیام نوروزی سال ۹۰ با ارایه آماری از عملکرد اقتصادی دولتش اعلام رضایت کرد آن هم در حالی که رهبری با توجه به اجرایی شدن طرح هدفمندی یارانه‌ها علاوه بر نامگذاری این سال با عنوان جهاد اقتصادی خواستار مجاهدت کلیه اقشار و نهاد‌ها در زمینه اقتصاد شد اما جهاد اقتصادی هم تنها به مصاحبه‌ها و اظهار نظرهای مسولان و نمایندگان مجلس و تشکیل چند کمیته و همایش- که گزارشی از فعالیت آن‌ها هم منتشر نشد – محدود شد.

    سال ۹۱ با افزایش تحریم‌ها و بدترشدن شرایط ایران در عرصه بین الملل٬ رهبر جمهوری اسلامی این سال را با عنوان تولید ملى و حمایت از کار و سرمایه‌ ایرانى نامگذاری کرد و از مردم خواست تا از کالای ایرانی استفاده کنند و به تولید کمک کنند اما تولید ملی در مناقشات انتخاباتی به دست فراموشی سپرده شد و به جز زیر نویس‌های دایم تلویزیون و تبلیغات شهرداری٬ نماد دیگری از این شعار به چشم نمی‌خورد.

    سال ۹۲ اما با توجه به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سال حماسهٔ سیاسی و حماسهٔ اقتصادی نام گرفت. این سال هم تا چهارماه اتفاق خاصی نیفتاد اما روی کار آمدن دولت یازدهم باعث تحولاتی محدود در حوزه اقتصاد شد. آغاز مذاکرات ایران و ۱+۵ و خوشبینی نسبت به کاهش تنش با جامعه جهانی نیز قدری از بار تورم کاست. روحانی با اتکا به این تحولات در پیام نوروزی خود خطاب به مردم از عملکرد اقتصادی دولتش دفاع کرد و نوید روزهای خوش آینده را داد-‌‌ همان کاری که احمدی‌نژاد هم انجام می‌داد- اما باید دید سال ۹۳ که از سوی رهبر ایران سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی نا‌مگذاری شده تا چه اندازه با سیاست‌های اقتصادی و فرهنگی روحانی همخوانی دارد.

    سال اقتصاد و فرهنگ در حالی نامگذاری شده که طیب نیا وزیر اقتصادی دولت یک بار تهدید به استعفا کرد و بار‌ها شایعه استیضاحش در مجلس بر سر زبان‌ها بود. جنتی وزیر فرهنگ که قصد داشت راه محمد خاتمی را ادامه دهد تحت فشار تندرویان قرار دارد و وزیری پر حاشیه است که هر از چند گاهی میهمان مجلس برای پاسخگویی به سوالات نمایندگان می‌شود. سخنگوی دولت از گرانی بنزین خبر داده و وزیر اقتصاد از شیب صعودی ملایم قیمت‌ها سخن می‌گوید٬ موضوعی که وزیر نیرو هم آن را تایید می‌کند. بنابراین باید دید روحانی در پیام نوروزی سال آینده باز هم از عملکرد اقتصادی دولتش دفاع خواهد کرد یا رهبر باز هم نگران از شرایط اقتصادی سال ۹۴ را هم با عنوانی اقتصادی نامگذاری خواهد کرد؟ رهبری پیام انتخابات ۹۲ را تحقق حماسه سیاسی می‌داند روحانی خطاب به افراد تندرو توصیه می‌کند پیام انتخابات را بشنوند و اوباما از حکومت ایران می‌خواهد این پیام را درک کند. پیام انتخابات ۹۲ هر چه هست پیامی اقتصادی نیست اما بزرگ‌ترین چالش داخلی دولت روحانی اقتصاد است. اقتصادی که او کلیدش را خروج از انزوای ایران می‌داند.

     
  30. آقای نوریزاد
    با سلام

    این آقا مزدک اگر بهمین صورت متن نوشته های بی محتوای منوچهر جمالی را بهمین صورت کپی پیست کنه بنظرم دو فائده مهم بر آن مترتب میشود ،یکی اینکه دیگه جنابعالی لازم نیست خودتان را برای هاشور زدن کلمات آنچنانی خیلی خسته کنید ،و دیگر اینکه ما هم از شر آن کلمات محبت آمیز ایشان راحت میشویم!
    لذا توصیه میکنم ایشان همچنان به کپی پیست های این چنینی ادامه بدهد!

    با سپاس

    —————–

    سلام آقا مرتضای گرامی
    برادر من آخر چرا این مزدک گرامی را سر لج می آورید؟ شما احتمالاً تن تان می خارد یا دلتان تنگ شده برای الفاظ آنچنانی ایشان نه؟
    با احترام

    .

     
  31. جناب ساسانم

    ناگهانی آمدید به صفحه جدید و ناگهانی مسائل قبلی رها شد!

    خوب بود ابتدا به آن دعاوی که در کامنت قبلی کرده بودید (ماجرای فردوسی) و پاسخ گرفتید می پرداختید بعد وارد مساله بعدی میشدید!

    بسیار خوب حالا که وارد بحث قصاص شدید آنهم به این لسان تبلیغاتی و هل من مبارز ،اولا شما لطف کن صورت مساله قصاص از نظر اسلام را بیان کن تا ببینیم چه تصویری از اصل مساله داری ،مبادا این هم مثل همان ادعای گزاف امضائی بودن این مساله باشد که پاسخ اش را در کامنت قبلی دادم.
    بنابر این فقط یک لطف کوچک شما انجام بده و آن اینکه قصاص در اسلام در چه صورت انجام میشود و اقسام آن چیست؟ بهر حال انسان لازم است اول تبیین کند که به چه چیزی ایراد دارد و صرف بیان اینکه بریدن اعضاء انسان تداعی کننده درندگی حیوان است بیان صورت مساله نیست.
    اینرا لطف کنید تا بعد من ورود به ادله و فلسفه حکم کنم

    با تشکر

     
  32. ريشه ها٧ (دنباله كامنت پيش )
    انقلاب با آزاد شدن ميل آزادى انسانى با تمام قدرت آغاز مى شود .البته منظورم انقلاب هاى كلاسيك است و نه جنبش هاى موسوم به انقلاب رنگى . پس از پيروزى انقلاب ها كسانى قدرت را در دست مى گيرند.كه. از قدرت نهفته در فضاى نيك آگاهند و از آن بيم دارند .تا آنجا كه من مى دانم امام خمينى هيج وقت ديدن عكس خود در ماه را تكذيب نكرد اما مشاركت همه گروه ها ى غير اسلامى ً و حتى برخى از گروه هاى اسلامى را كه سال. ها مبارزه كرده بودند تكذيب كرد .او اجازه نداد كه عنوان نظام جديد پسوند دموكراتيك ( مردم سالارانه ) بگيرد .اجازه نداد تا دست كم يك سال ماركسيت و توده اى و ليبرال و سوسياليست دموكراتيك و جمهورى خواه و إسلاميست و غيره در. شرايط برابر از تلوزيون بهره بگيرند و با مردم به طور منطقى سخن بگويند تا هنگام رفراندوم مردم با آگاهى و آزادى بيشترى مهم ترين عنصر سرنوشت سياسى آينده خود را انتخاب كنند .انتظار نداشته باشيد كه سه چهار جلسه مناظره تلويزيونى را همچًون مردم ساده دل نشانه دموكراتيك بودن شرايط جلوه دهم .دموكراسى از زمان اشغال سفارت و حتى پيش از آن در چوب هاى لاى چرخ دولت موقت مرد .نخبگان و روشنفكران كجا بودند ؟دم در زندان يا پاى چوبه دار .

    بگذاريد قدرى روحيه سركوفت و ملامت را كنار بگذاريم . خمينى از شرايطى كه شاه به وجود آورده بود نهايت سوء استفاده را كرد .ايران نسبت به ديگر كشورهاى خاور ميانه روشنفكرانش كم تر نبوده و نيست . اما آنچه مهم است نه روشنفكران بل ميزان پيوند آنها با مردم است . نقش روشنفكران در اين پيوند را انكار نمى توان كرد اما همچنين نقش استبداد را در قطع اين پيوند ناگفته نبايد نهاد .مهم ترين ،گسترده ترين و مؤثر ترين رسانه مردمى در زمان شاه. منبر بود .كتاب ها و مقالات روشنگر انه سانسور مى شد .انقلابى كه پيوند همه روشنفكران با اكثريت مردم در آن غايب باشد حتما فرجامى نيك نخواهد داشت .رشته پيوند مردم با رهبران روحانى چيزى از پيش آماده به نام سنت و فرهنگ بود كه به مدد شريعتى ها و آل احمد ها چاشنى مدرن از نوع چپ نيز زينت بخش آن شده بود .رهبر انقلاب اين دستپخت شاه را قاپيد و پس از مدتى به پشتوانه تعصبات فرهنگى همين دستپخت را نيز تصفيه كرد ؛تصفيه اى خونبار ،ناجوانمردانه و آكنده از نفرت و چرك و بهتان زنى .چماقداران با شعار حزب فقط حزب الله تمامت خواهى را نهادينه كردند .انقلاب از خودش خراسان است .تنها انقلاب بى هراسً كه فرزندان خود را نخورد و حتى اسلحه هاى آنها را پس نگرفت انقلاب آمريكا بود و در عين حال تنها انقلابى كه هرگز پيوند نخبگان و مردم را نگسست . . .ميراث ديگر شاه اشاعه اين توهم بود كه همه چيز در ايران وابسته به يك تن است و او چون شر كم كند همه چيز عالى مى شود .اين بدترين خيانت يك ديكتاتور است در آمريكا از آغاز امور وابسته به ساختار و قانون و نظام حقوقى شد نه اشخاصى كه مى آيند و مى روند .اولين ضد انقلابى ها خود رهبران انقلاب بودند .ادامه دارد .پايدار و پرتوان باشيد

     
  33. سئوالاتی از هیات مدیره کانون وکلا
    نسرین ستوده
    نسرین ستوده
    انتخابات بیست وهشتمین دوره ی هیات مدیره ی کانون وکلا در حالی برگزار شد که:

    ۱- تعداد زیادی از وکلا به جرم پای بندی به سوگند حرفه ای شان در زندان به سر می برند.علاوه بر اعضای کانون وکلا، بسیاری از وکلای مشمول ماده ۱۸۷ نیز پای بندی خود را به این سوگند مهم نشان داده اند.

    ۲- تعداد زیادی از همکاران مان طی سالیان متمادی و به ویژه در سال های اخیر ناگزیر از ترک وطن شده اند و حریم خصوصی زندگی آن ها گرفتار خشونت قدرت رسمی شده است.

    ۳- طبق روال سال های گذشته، تعداد زیادی از همکاران صدیق و یاران شریف جامعه ی وکالت ظاهرا توسط قوه قضاییه رد صلاحیت شده اند.قوه قضاییه ووزارت اطلاعات هم هیچ لزومی ندیده اند تا دلایل رد صلاحیت آن ها را اعلام نمایند!

    ۴- این انتخابات در حالی انجام شده است که نماینده ی وزارت اطلاعات با حضور مستمر و هفتگی اش در کانون وکلا، مکررا اعضا هیات مدیره را مورد بازخواست قرار داده است و قانون دانان معمر کانون نیز در کمال تعجب نه تنها بستر حضور مداوم نماینده ی وزارت اطلاعات را فراهم آورده اند بلکه بابت اقدامات قانونی کانون وکلا، توضیحاتی را نیز به نماینده ی مذکور داده اند.وزارت اطلاعات نه تنها بارها پرونده و سوابق وکلای فعال حقوق بشر را در خواست نموده، که فورا در اختیارشان قرار گرفته است! بلکه بابت لغو پروانه ی وکالت این وکلا نیز به اقدامات قضایی اکتفا نکرده است و مبادرت به اعمال فشارهای غیر قانونی نموده است.

    با مروری بر وضعیت فعلی کانون وکلا جا دارد به این پرسش ها پاسخ داده شود که:

    آیا وکلایی که به جرم ناکرده در زندان به سر می برند سزاوار دفاعی شایسته نبوده اند؟ آیا کانون وکلا قدرت دفاع از اعضا ی خود را ندارد؟ اگر چنین است چگونه مسئولان واعضای چنین کانونی می توانند از حقوق دیگران دفاع نمایند؟

    چگونه است که هر بار در انتخابات هیات مدیره ی کانون وکلا شاهد رد صلاحیت افراد شایسته ی جامعه ی وکالت هستیم بی آنکه حتی یک دلیل در رد صلاحیت آنها ارائه شود؟

    فلسفه ی حضور مداوم نماینده ی وزارت اطلاعات در کانون وکلا که باید مظهر رعایت قانون باشد, چیست؟ و اصولا کانون در چه وضعیتی قرار دارد که آماج چنین مواخذه هایی قرار میگیرد؟ و چرا قانون دانان این مرز و بوم به سئوالات غیر قانونی نماینده ی اطلاعات پاسخ می دهند؟

    از هیات مدیره ی کانون انتظار می رود نسبت به:

    ۱- دفاع شایسته از همکارانی چون عبدالفتاح سلطانی و سید محمد سیف زاده و همچنین مصطفی دانشجو، فرشید یداللهی، امید بهروزی و امیر اسلامی اقدام نماید.

    ۲- از اعمال خشونت خانوادگی و دست اندازی به اموال همکارانی که ناچار به ترک وطن شده اند جلوگیری به عمل آورد. خاطر نشان می سازد در بسیاری از موارد حقوق خانواده ی این همکاران مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته است.

    ۳- جامعه ی وکالت تمهیداتی را بیاندیشد تا از رد صلاحیت های غیرقانونی و بدون ذکر دلیل جلوگیری به عمل آید. چه این عمل مداخله ی آشکار قدرت رسمی در نهاد مستقل کانون وکلا است.

    ۴- با توجه به اینکه سمت ریاست کانون وکلا هم طراز دادستان کل کشور است، از حضور مداخله گرانه وغیر قانونی نماینده ی وزارت اطلاعات در کانون وکلا جلوگیری به عمل آید تا همکاران در فضایی آرام و به دور از ترس و ارعاب به انجام وظایف حرفه ای خود بپردازند.

     
  34. سال نو همه دوستان مبارک خصوصا آقای نوریزاد و خانواده گرامی ایشان

     
  35. بحث بر سر قوانین قصاص موضوعی مهم و تعیین کننده است
    خیلی مسایل حول وحوش این قوانین مشخص می شود
    مجازات بریدن اعضای بدن انسان برای بنده تداعی کننده حیوان درنده ای است که حیوان دیگری را می درد
    با پوزش از دین دارانی که مدافع چنین مجازات هایی هستند بنده آن را وحشیانه می دانم

    نمی دانم چگونه کسی می تواند مدعی علم و خرد و اندیشه باشد و در عین حال این گونه مجازات ها را قابل دفاع بداند

    محققین و پژوهشگران دینی لطف کنید دلایل علمی خود را در این باب ارایه نمایید
    35 سال است قوانین قصاص در ایران جاری است
    یک نفر از شما به دانشکده های علوم انسانی تلفن بزند و سوال کند چه تحقیقاتی در خصوص قوانین قصاص و اثرات آن در جامعه انجام گرفته و نتایج آن چه بوده بعد بیاید اینجا با ادله علمی خود سود مندی این قوانین را به اثبات برساند
    بگوید چند مقاله علمی دنیا پسند در این باره تولید شده است
    ببخشید از این که می روم سر اصل مطلب
    و حال و حوصله مجادلات کلامی با هیچ یک از دوستان را ندارم
    وقت بنده ارزشمند تر از این است که اینجا بیایم و از این و آن پوزش بطلبم چرا که مقدساتشان را زیر سوال برده ام
    آری بنده اهداف خاصی را دنبال می کنم
    روشنگری و ضدیت با اندیشه های خرافی
    تا زمانی که در خرافات غوطه وریم
    تا زمانی که خیل روحانیون ما در عمل قایل به اندیشه علمی نباشند
    خرافات بر ایران حکومت خواهد کرد
    و مردم از این انتخابات به آن انتخابات هدایت خواهند شد
    و آزادی خواهان یکی بعد از دیگری به مسلخ فرستاده می شوند
    و آب از آب تکان نخواهد خورد

     
  36. ريشه ها٦ ( قسمت ٤ و ٥ ذيل پست سپاس نامه )
    انقلاب : به دوست يا فرزند مغرورى كه عشق سرعت در رانندگى دارد معمولا أندرز مى دهند كه اتفاق يكبار مى افته يا اتفاق خبر نمى دهد . همين را مىتوان در باره انقلاب گفت . البته اتفاق از آن رو خبر نمى دهد كه ما علل آن را بعدا مى فهميدم .نه اينكه حادث و حادثه اى بى علت باشد .منظورم از علت دليل منطقى نيست بل چيزى واقعى مثل لغزندگى جاده ،و ميزان سرعتى كه كنترل آن لغزندگى را ممكن نمى كند و بسيارى عوامل ديگر كه پيامى محتوم آنها حادثه است .كمابيش همه انقلاب هاى سده بيستم در كشورهاى در حال توسعه رخ داده اند .انقلاب هاى روسيه ،الجزائر ،چين ،كوبا ،نيكاراگوئه ،و حتى انقلاب كبير فرانسه و انقلاب آمريكا هيچ يك در يك كشور پيشرفته صنعتى اتفاق نيفتادند .پس از رخداد اندييشمندان بنا به آنچه در گذشته رخ داده علل انقلاب هاى سياسى را بر شمرده اند .مردم ابتدا از تغيير وضعيت موجود به دست حكومت موجود نوميد مى شوند .تكنولوژى بازتوليد اميد و رضايت ديگر جواب نمى دهد .نفرت از تبعيض و زور و فساد و شكنجه و قلدر بازى مزدوران و سركوب و تحقير ملى انباشته مى گردد .پيش لرزه هايي چون انتقاد هاى راديكال در قالب مقاله ،رمان ،شعر ، سخنرانى ،تظاهرات دانشجويي ،شورش هاى پر آكنده ، نقل سينه به سينه اين شورش ها در خانه ها و تاكسى ها و اتوبوس ها ، نوعى ميل شديد براى فرياد زدن عليه حاكمان و ژست انقلابى بودن ، نوشتن شعار بر تنها رسانه هايي كه مردم در اختيار دارند – مثلا ديوار ،اعلاميه و امروزه پيامى و اينترنت و بسيارى از عوامل ديگر نفرت را به خشم خاموش تبديل مى كنند .ميايون ها دندان قروچه منفعلا نه و غر و لند هاى برخى از مردم عليه مردمى كه گفته مى شود به خواب رفته يا بى غيرت شده اند و باز عوامل ديگرى نفرت را به خشم فعال تبديل مى كند .اين فرايند چنان مرموز و پيچيده و مهار ناپذير است كه نخبگان غالبا دير از راه مى رسند و براى آينده يا همان جهان و روز نو يا نوروز ايدئولوژى مى سازند .چيزى كه انقلاب را از شورش متمايز مى كند همين ايدئولوژى اى است كه به تو ده اطمئنان مى دهد كه از فرداى انقلاب بر ويرانه نظام سابق بهشت آزادى و عدالت بپا خواهد كرد .توده ها كه غرقه در سرمستى و سرور ناشى از آزاد شدن توان خود بر آسمان خيال پرواز مى كنند به رهبر يا رهبرانى اعتماد مى كنند نه چون فرصت تعقل يافته اند بل چون به شدت به اين اعتماد نياز دارند تا با بى پر آيي بيشترى بتوانند از نشئه آزادى سرمست گردند .ميل آزادى بنياد قدرت فضاى عمومى است و حين انقلاب اين ميل لجام مى گسلد . ويران مى كند ،مى سوزاند مى شكند و مى كشد .خاطره اين سرمستى نه چندان عقلانى براى انقلابيًون غالبا احساسى نوستالژيك بر مى انگيزد .تند رو ها هميشه احساس مى كنند انقلاب بايد به همان حال سرمستى باقى مى ماند چون اين جماعت بيشتر از شكستن و كشتن سرمست مى شوند .اما تقريبا انقلاب ها به محض پيروزى مرده اند .رهبر يا رهبرانى كه مهار را از دست ديگر نخبگان ربوده اند ديرى نمى گذرد كه با فريب توده اى آن ديگران خائن به مردم مى خوانند .فراموش مى كنند كه آنها نيز در انقلاب سهم داشته اند .بى حجاب ها ، ماركسيست ها ،ليبرال ها .ملى گرا از گردونه حذف مى شوند .البته در انقلاب ٥٧ اما. همه انقلاب ها چنين بوده اند . در انقلاب مدتى ميل آزادى با همه خلوص و توان خود آزاد مى گردد اما ديرى نمى گذرد كه پس پيروزى مردم بايد كفاره شرابخوارًى بى حساب را پس بدهند .ادامه دارد .پيروز و پرتوان باشيد

     
  37. سلام لطفا نسخه مجازی کتاب را برای اینجانب ارسال فرمایید متشکر

     
  38. علی کردستان

    اقای نوریزاد سلام گفته بودی به کارمردم کاری ندادم اگه اموالمو بدن میرم دنبال زندگیم دیدی شماهم اموالتو ترجیع دادی بر خون به ناحق ریخته مردم خونی که شماها مصبب ریختنش شدیداگه مردم شرف داشته باشند سابتتو تحریم میکنند نه تشویقت کنند ونه چشم امید به کار تو میبندندتف به این روزگار کسی که این همه جنایت درحق مردم انجام داده حالا 4 تا کامپیوتر ترجیع بده به مردم این سفرت به کوردستان وبقیه استانها وشهرهافقط برای این بودکه خودتو به مردم بشناسانید نه برای هم دردی بامردم زجردیده ونه سرکشی کارپیمانکاران مملکت دار

     
  39. علی کردستان

    اقای قربانیان سلام این چه مقایسه ای بود که کردی روحانی با حضرت رسول اینا را اگه باسگ حضرت رسول مقایسه کنی بازهم گناه بزرگی مرتکب شده ای روحانیون واغا زادها مگه مجبورن برن سربازی اونا رو فقط گذاشتن برای دزدی بیت المال

     
  40. با درود بر آقای نوری زاد گرامی

    نوروز

    بر شما و خانواده

    فرخنده و خجسته باد!

    کامیاب باشید!

    آقای نوری زاد،

    صلح و دوستی
    یا
    آشتی و دوستی؟

    مگر واژه های زیبای پارسی، چه بدی دارند که باید در درازای روزگار، خاک بخورند و به فراموشی سپرده شوند!

    هر چند شما آزادید هر واژه ای را که دوست دارید بکار برید!

    آشتی و دوستی

    هر دو پارسی و آهنگین اند!

    دوم

    در سفرهای خود هر گاه توانستید، به دیدار کوه دماوند، نماد ایران، بردباری و پایداری بروید، چند عکس از آن بگیرید و در

    تارنمای خود بگذارید!

    دماوند سالهاست چشم براه شماست!

    (باورم کنید!)

    خداوند ایران نگهدار شما

     
  41. جناب قربانیان باسلام
    به محض اطلاع شما روحانیون خیلی وقت است که به سربازی می روند اگرنمی دانستی بدان .

     
  42. تقدیم به دوستان گرامی کورس و بی کنش و سایر ایراندوستان!

    بـه نـام ِمـلـّت
    بـه جـای
    الـلـّه اکـبــــر

    شاهنامه
    فرهنگ سیمرغی ، فردوسی خرّمدین

    خـرد ِانـسـان
    با
    کـشـفِ « جهان ِخـاکی »

    خاک را ، ارجمند میکند

    کشف جهان ِخاکی،یارستاخیزسیمرغ

    سیمرغ ، هنگامی که « خاک» میشود آنگاه ، « خـدا» میشود .
    خـدا، درآغاز،« خـدا نیست »، ودراوج ِ«خاکشُدنِ خود»هست
    که « خـدا » میشود

    زال زر، درخاک ، « پیکریابی خدا » را میدید
    سیمرغ ، در زال ِ زر(=انسان)شـدن ، خدا میشود

    کیخسرو ولهراسب وگشتاسب، ازخاک فرومایه ، روبرگردانیدند

    سکولاریته، درفلسفه،جنبش بازگشت به جهان خاکی بود

    زال زر، به کیخسرو، برشالوده همین تضاد نظر
    درباره « ارزش ِ جهان خاکی »، به گـُزینش لهراسب
    به شاهی ، اعتراض میکند ، وآن را « بیداد» میداند ومیخـروشـد که :
    « زبیـداد، هرگـز نگـیریم یـاد »

    منوچهرجمالی

    سقراط ، فلسفه را ازآسمان ، به زمین آورد . جنبش سکولاریته نیز درباختر، چیزی جز روی کردن اندیشیدن ، از«آسمان و ماوراء الطبیعه» ، به « جهان خاکی » نبود . اندیشیدن ، باید خاکی بشود .آنچه در سیاست وحقوق ، «سکولاریته » نامیده میشد، دراندیشیدن فلسفی، جنبش ِ رویکرد به جهان خاکی ، و « ارج دادن به آنچه خاکیست» بود . خردِ انسان ، پشت به آسمان، و رو به زمین وخاک کرد ، وخرد، به جای آنکه به بالای سرش بنگرد ، دیده به زیرپایش ، که زمین وخاک باشد، دوخت . اندیشیدن ، اندیشیدن به خاک وآنچه خاکیست وآنچه زیرخاکیست، شد . هرچیزی هست که ریشه درخاک دارد . هرچیزی هست که بُن دارد . خردِ انسان، ازنو شناخت که : انسان ،« هست » ، چون راست میایستد ، و این « خاک » هست که انسان برآن ، راست میایستد . انسان، راست میایستد، چون درختی هست که درخاک، ریشه میدواند، تا ببالد و سربه آسمان بیفرازد . ما هنگامی خود را میشناسیم که بُن خود را ، درتاریکیهای خاک بیابیم .
    این آزمونی بود که انسان ، روزگاری دراز، از« درخت بودنش » داشت. انسان، زندگی میکند، چون درخاک، ریشه دارد . انسان، سربه آسمان هم میافرازد، چون ازخاک، می بالد . شناخت بنیادی ، شناخت جهان خاکیست، وخرد ِانسان ، باید نخست به خاک بیندیشد، و هنرهای خاک را بشناسد ، و آدمی خاکی بشود . حافظ هنگامیکه سرود :
    آدمی ، در«عالم خاکی » نمی آید بدست
    عالمی از نو بباید ساخت، وزنو، آدمی
    آدمی ، درعالم خاکی بدست نمی آید . چرا نمیتوان آدمی در عالم خاکی یافت ؟ چون کسی درخاک ، گنج حقیقت، یا اصل آفرینندگی را که درخود ِ خاکیش ، نهفته است، نمی جوید، بلکه درخاک، فقط مردگی وافسردگی را می بیند. ساختن آدم نو وساختن عالم نو، باهم ازخاک ، ممکنند . عالم خاک، با اسلام ، درچشم خرد ، تبدیل به گورستان و ویرانه شده بود .
    ولی درفرهنگ اصیل ایران ، خـرد ِجمـشید، که بُن همه انسانها بود ، درخاک، « خشت» میـدیـد ، که با آمیختن آن ، خانه وشهرومدنیت ساخته میشود، که میتوان درآن ، بی گزند و شاد زیست وبا خـشـتِ خاکی ، میشد، بهشت را بنا کرد ، و لی مردمان دراسـلام، درخاک (= دنیا= جهان خاکی ) ، گورستان وویرانه میدیدند، که جایگاه بی نظمی وپریشانی است، و باید درآن، درپریشانی زیست و مُرد ، تا درفراسوی خاک ، به« اصل ِ زندگی » رسید، ودرآنجا ، زندگی حقیقی کرد . یکی خودش با خاک، بهشت میساخت ودرآن با خدایش همخانه میشد ، ودیگری باید ازخاک بگذرد ، به امید آنکه الله ، بهشت را به او اجاره بدهد .آنها درخاک ، فقط « ماده خامی » میدیدند که « وسیله ای» در دست الله است ، تا صورت انسان را طبق خواست و معیار ِخود بسازد . خاک ، تهی از اصل آفریننده زندگی بود .
    این عزرائیل ، یا اصل مرگ بود که خاک را ازمکه ، برای الله میآورد، تا صورت انسان را بدان بدهد . ولی « خـاک » که هاگ وآگ باشد، درفرهنگ ایران ، به معنای « تخم یا خوشه » است، و درهزوارش( apraa) به معنای « زهدان= جایگاه آفرینندگی، سرچشمه زندگی» است.
    « تخم » درفرهنگ ایران ، «اصل ِازخود-آفریدن ِزندگی» است . به عبارت دیگر، خاک ،« بُن ِ ازخود،آفرینندهِ زندگی » شمرده میشد. خاک، چه درتخم وچه درزهدان، به معنای ِ اصل « درخود، بـَرَنده زندگی » شمرده میشد . خاک، آنچیزیست که اصل آفریننده زندگی را ، خاموش درخود، میکـشدو می بـَرَد.
    جهان خاکی ، جهان ِ« ازخود- آفرینی انسان » است . .و جمشید ، درخود -آفرینی ، انسان ِ حقیقی میشود، که جهانی ازنو میسازد .
    ساختن ِعالم نو، هنگامی ممکنست که خـرد انسان، بنیاد زندگی و اخلاق و بینش خودرا ، در«خـاک» بجـوید ، نه درآسمان ودرفراسوی عالم خاکی . انسان ، آنگاه ، جهانی ازنو میسازد که ارزشی که از« خاک»، سلب کرده بودند ، و به آسمان داده بودند ، ازسر، به خاک ، برگرداند . خدا یا حقیقت یا اصل، درآسمان نیست، بلکه درهمین زمین ودرهمین خاکیست هست که ما خوارمیشماریم یا به ما تلقین کرده اند که خواراست . آدم و آدمیّت ، هنگامی درعالم خاکی ، پیدایش می یابد که عالم خاک، ارزش حقیقی خود را بیابد وسرچشمه هنرشود . پرستیدن، پرستاری کردنست . انسان وقتی خاک را بپرستد ، خاک ، بهشت میشود . عالم خاکی را باید درپرستاری کردن ، پرستیـد . پرستیدن، شادشدن ازشادساختن است . انسان، باید خاک را شاد سازد ، تا زندگیش ، شاد بشود .
    خاک ، فرازی است که فرود آمده است ، تا درفرود، نیروی بالیدن و معراج روی ( فروهر) را پدید آرد . خدا ، درآسمان ، هنوز، هیچ نیست ، و درخاک شدنست که هستی می یابد و خدا میشود . هرجا که خدا ، تحول به خاک یافت ، آنجا ، بهشت پیدایش می یابد . هرجا که خدا را ازدرون ِخاک وزمین وتن وحواس ، راندند و تبعید و طرد کردند ، آنجا زندان و ویرانه و دوزخ میشود . خدا، اصل تحول آسمان به زمین ، و زمین به آسمانست . خدا ، درزمین، به آسمان ، آبستن است ، و درآسمان ، به زمین ، آبستن است .
    «خاک » ، وارونه آنچه آنان که همیشه چشم به آسمان و به فرازها ومتعالی ها وعلویت ها و« دور از دسترسها » میدوزند، و زیرپای خود را نمی بینند، و« برآنچه میایستند ودراثر ایستادن ِ برآن ، هستی می یابند » ارج نمی نهند ، آکنده ازهنرو سرچشمه هنرهاست ، و شناختن این هنرهای خاکست که زندگی درگیتی را میآراید . بهشت ، خاکیست که آراسته شده است .
    چنانچه در رویاروئی زال زر با کیخسرو، که قدرتمندترین شاه ایران درداستانهای شاهنامه است ، همین تفاوت دیدِ زال با کیخسرو، شکاف بزرگی در تاریخ فرهنگ وسیاست ایران میآفریند . زال زر، از انتقال شاهی یا حکومت ازکیخسرو به لهراسب ، سرمی پیچد، ودرست درزدن انگشت به خاک ، و آلودن آن برلب ، این انکارواعتراض ِ خود را در خاموشی ، آشکارمیکند . این زال زر، که تاج بخش، یا « دهنده حقانیت به حکومت درایران» است ، بدینسان بیان میکند که حکومت درایران ، نباید به کسی داده شود که جهان خاکی را ، فرومایه میداند، و درخاک ، پیکریابی ِ خود ِخدا( ارکه) را نمی یـابـد .
    خاک ، وسیلهِ الله یا وسیله ِ خدائی دیگر نیست ، بلکه خاک ، اوج ِ خداشوی است .« اصل آفرینندگی= ارکه » ، درخاک ، اوج ِ هستی خود را می یابد ، وخود میشود . خاک، حامله به اصل زندگی وآفرینندگی ( ارکه) ست . خاک، درخود، خاموش، سرّ زندگی را می برد .
    باید با مفهوم« خاک » درایران ، آشنائی داشت ، تا اهمیت این دلیری زال زر را فهمید . این سرکشی او، سبب به خاک وخون کشانیدن خانواده او، و فرهنگ ایران ، بدست زرتشتیان گردید . زال زر با این کار، به کیخسرو و همه بزرگان ایران ، گفت که چنین کاری، در فرهنگ ایران ، بـیـداد است ، و ما حتی در شناخت بیداد ، از مقتدرین شخص نیز پیروی نمیکنیم ، واو، مرجع« اندیشهِ داد » ما نیست . این سرکشی بی نظیراو ، که به هنگام ، فهمیده وشناخته نشـد ، بنیاد فاجعه هزاره ها در تاریخ ایران گردید که هنوزنیز ادامه دارد . برای خانواده سام وزال زر، این خدا ، یا « ارتا = سیمرغ » که خدای آسمان بود ، تا خودش، خاک (Erde=earth = ارض) نمیشد ، خدا( ارتا= ارد ) نمیشد . خاکشدن ، رسیدن خدا به خدائی بود . درخاک شدن بود که خدا، خدا میشد . فرود آمدن زال به گیتی از نزد سیمرغ ، نماد این « خاکشدن خدا، درچهره زال » هست . در زال زر(=انسان )هست که سیمرغ ، خدا میشود .شناخت خاک وزمین و گـِل، شناخت خدا یا سیمرغ بود . خاک، چنین ارزش والا و مقدسی داشت .

    خدای ِخاموش ، ولی دیدنی و گرفتنی

    این خدا یاسیمرغ بود که در خاک شدن ، ازسوئی « خامـوش» ، ولی ازسوی دیگر، «دیدنی و گرفتنی» میشد . خاک ، چهره ِ دیدنی وگرفتنی، ولی خاموش خدا هست . اینجاست که خرد ِ انسان، باید خدا ی خاموش را درشناختِ هنرهایش، گویا سازد . آنچه دیدنی و گرفتنی است ، خاموشند. خاک، خدای خاموش است که فرش وبسترو راه ونشیمنگاه انسانست . خاک ، آکنده از راز وسرّ است و گنج نهفته است، و خردِ انسان ، درجستجو و آزمایش ، اسراررا میجوید و رازها را می یابد . خدا، خود را دردسترس هرانسانی درگیتی میگذارد ، تا با خردش ، اورا بشکافد و بکاود و بیابد . خدا، درخاک ، با با بانگ وآهنگ ، حقیقت خود را به انسان انتقال نمیدهد ، بلکه همیشه خاموش میماند ، ولی خود را برهنه میکند و در زیرپای هرانسانی ، فرش میشود و میگسترد تا انسان ، بام وشام اورا به پیماید ودراو آرام بگیرد ، و همخواب وهم بسترخدا شود، و لی همیشه خاموش میماند .
    انسان ! تو نیاز نداری به آسمان، به معراج بروی یا برگزیده ای را به آسمان بفرستی ، من ، همین زیرپای تو افتاده ام . تو برمن میایستی ، ومن زیرتن تو، خود را گسترده ام ، و هر روزبار ِسنگین ترا به همه جا میکشم و حمّال همیشگی تو هستم. من اصل ِ بردباری هستم . همیشه با توهستم ، ولی این خرد توهست که باید درمن، حقیقت زندگی را بیابد . انسان ، ازمن ، هنگامی که خدای آسمان بودم ،« سخن گفتن » را یاد گرفته است، ولی اکنون که زمین وخاک وگل شده ام ، مـیتـوانـد، هنر ِ« خاموش بودن » را یاد بگیرد . همانسان که خدایانه سخن گفتن، کاری دشواراست همینسان ، خاموش ماندن ، که هنری خدائیست ، دشوارمیباشد . هنگام آنست که انسان ، « خدای خاموش » را بشناسد . خدا درخاک شدن ، خاموش میشود .
    خدا، درخاک شدن، سرّ میشود و سرّ زندگی را درخود دارد، و آن را دردرون خود،، حمل میکند. خدا درخاک، اصل آبستنی میگردد .ازاین پس ، خرد انسان ، به آموزه ها واندیشه ها و شنیده ها و شنیدنیها ، گوش نمیدهد، بلکه میداند که خدا فقط ، بدون این گفته ها ، دردسترس اوست . او ازاین پس باید خدا ی خاموش را درگیتی ، بساید و ببوید وبمزد و ببیند ، ولی « نشنود » . سیمرغ ، درآسمان ، بانگ نی و شنیدنی هست ، ولی درخاک ، بوسیدنی وبوئیدنی ومزیدنی وچشیدنی و دیدنیست.

    خردِ انسان ، راهبر به شناختِ هُنرهای خاک

    شاعری که این« پیوند مستقیم خرد انسان را با خاک وزمین» درفرهنگ ایران ، به خوبی نگاه داشته است ، اسدی توسی درگرشاسپ نامه است. این ارزیابیِ مثبتِ خاک وزمین، که خاک را ارجمند میکند ، ازکجا آمده است؟
    برای درک این اشعار اسدی توسی ، درآغاز بایستی آگاهبودِ خود را ازخاک وجهان خاکی ، که از اسلام ومسیحیت ساخته وپرداخته شده ،به کنار گذاشت ، تا معانی آن را، در ژرفایش دریافت .
    اسدی توسی درگرشاسپ نامه ،« زمین وخاک وگِلش» را ، برپایه فرهنگ اصیل ایران می بیند، وبا راهنمائی خرد، درخاک ( یکی ازچهارعنصر) وزمین ، فقط هنرها ، یا ویژگیهای مثبت وستودنی را می یابد ، و به خاک وگل ، به هیچ روی ، صفتِ مردگی و افسردگی و«صورت پذیری ناب» را نمیدهد.این دید مثبت وارجمند ، به هنرهای والاوبی نظیرِ خاک وزمین ، فقط با راهنمودهای خرد انسان ممکنست.
    ولیکن چوکردی « خـرد» رهنمون
    ستایش، زمین راست ، زیشان( گوهرهای چهارگانه گیتی ) فزون
    اینکه خردِ انسان ، درست رهنمون به شناخت ِبزرگی و نیکی وزیبائی وهنرهای دوست داشتنی ِزمین وخاک است ، گرانیگاه سخن را معین میسازد . این خرد انسان هست که به خاک ، از دید این هنرها ، ارزش میدهد :
    1- زمین یا خاک، دارای گوهرهای دیگر( آب وآتش وباد)هم هست:
    هم ازآب و آتش هم ازباد نیز بدل برزمین راست تا رستاخیز
    2- زمین ، مادرمهرجویست وگیاهان ودرختان، پستانها اوهستند
    زمینست چون مادری مهرجوی همه رستنیها، چوپستان اوی
    درزمین وخاک ، مادرمهرجوی انسان را می بیند، و همه رُستنی هارا، پستانهای این مادرمهربان می بیند که با آنها ، به انسانها شیرمیدهند و انسان را می پرورند . این خاک هست که انسان را میزاید و با شیرش ازپستانهایش می پرورد . انسان، فرزند ِ خاک است، چون شیرمادرخود را نوشیده است وهمسرشت بااوشده است .
    3- زمین ،« همه خلق گوناگون» را بدون تبعیض ، میپروراند. درپرورش ، با مهر مادری، همه خلایق را به چشم فرزندان خود می بیند و یکسان، به پرورش همه خلقهای گوناگون می پردازد . این مادر، تمایزی درخلایق نمیشناسد
    به چه گونه گون خلق چندین هزار که شان پروراند همی درکنار
    4- جایگاه آرام گرفتن( خانه) انسان ، و« خانه کردگار» نیزهست
    زمین جای آرام هرآدمیست همان خانه کردگار، اززمیست
    دراین چهارچوبه این عبارت که « خانه خدا هم خاکی » است ، معنای ژرفی دارد . خدا، درزمین ، درخانه اش زندگی میکند . خاک ، خانه انسان وخداهست . این بکلی با تصویری که درادبیات اسلامی ، رایج بود و دنیا را ویرانه و گورستان ( محل فنا ) میدانست، فرق دارد
    5- بساط خدایست، هرکه براز بروشد، توان نزد یزدان فراز
    6- زمین قبله همه فرشتگانست، چون ازگلش، آدم را ساخته اند
    همو قبله هرفرشته است راست بدان کزگلش، بود آدم، چوخاست
    اسدی، ازتصویرقرآنی بهره میبرد، ولی گرانیگاه آن را عوض میکند. درقرآن ، فرشتگان، به امر ِ الله به آدم سجده میکنند. دراینجا، به آدم سجده میکنند، چون از خاک است . این خاک دروجود انسانست که اصل پرستش ِ ساکنان آسمان ونزدیکان به خدا میگردد
    7- درشکم و زهدانش ، گوهرهای کانی هست که با آنها، میتوان جهان را داشت .
    گهرهای کانی ، وی آردهمی جهان هم، بدونیز دارد همی
    8- پناهگاه جانوران ، وجایگاه مرده وزنده هردوهست.درخطر باید بجائی پناه برد و درست خاک ، « پناهگاه » همه جانورانست .زمین، تنها، قبرستان ِمردگان نیست ، بلکه خانه زندگان هم هست ، وطبعا جایگاه هردو هست . تن ِ خاکی ، چه زنده و چه مرده اش ، همه دردل مادرخود، جای دارند . مادر، فرزند مرده اش را نیز دور نمیاندازد ، بلکه باز در آغوش خود میگیرد تا همبستراوشود . درمرگ هم، اورا دوست میدارد .
    زمینست هرجانور را پناه تن زنده و مرده را جایگاه
    9- بُردباراست . مفهوم بردباری ، ازآبستن بودنست. آنکه آبستن است باید آنچه درشکم دارد ، ماهها با خود ببرد ودرخود بپرورد وازاو پرستاری کند تا گزندی به اونرسد . خاک، زهدان بَـرنده سرّ زندگی است . هرصورتی، تن ِ سرّ، وزهدان ِ زندگی است . خاک ، بدین معنا صورت هست که اصل کالبد است . کالبد، زهدان ومشیمه است . صورت ،دراینجا جدا ازمعنا نیست . صورت ، زهدانیست که باید معناوراز را درخود بپروراند . یکی از برآیندهای بُردباری، خاموشی است. زمین، بارسنگین همه را میکشد، ولی هیچگاه ازرنج این بارکشی ، نمی نالد .
    همو بردبارست کـزهرکسی کشد بار،اگرچند بارش بسی
    10 – ازهمه اختران ، وازباد و آتش وآّب، بهره مند میشود. بهره مندشدن ، شریک شدن وانبازشدنست .
    زمین آمد ازاختران بهره مند هم ازهرسه ارکان، زچرخ بلند
    11- زمین، گستردگی دارد.گسترده وفراخ چون زمین بودن، هنراست
    هموعرصه گاهیست شیب وفراز معلق، جهانبانش گسترده باز
    12- درعرصه خود، صدهزارجانور را جای میدهد
    زهرگونه نوجانور صدهزار کند عرض یزدان درین عرصه زار
    13- جایگاه نمازهست
    چوجای نمازست، گشتست پست همه درنمازازبرش، هرچه هست
    14- انسان ، برخاک هست که میتواند راست باشد . راست ایستادن برزمین ، اینهمانی با « هستی » داشته است .
    ازوراست، مردم ، دوتا، چهارپای
    نگون رستنی ، که نشسته بجای
    15 – همه اختران، به زمین وخاک ، سجده میکنند
    همان اختران ازفلک همچنین همه ساجدانند سر بر زمین
    اینکه همه اختران ، به زمین وخاک، سجده میکنند، بطورپوشیده دارای این معنی نیزهست که « آسمان به زمین وخاک » سجده میکند وگواهی به عظمت او میدهد . آسمانی که ما بدان می نگریم تا عظمت آن را بستائیم ، درست به همین خاک ، سجده میکند .
    16 – در زمین ، همه عناصرباهمند ویا باهم آمیخته اند. خاک، اصل آمیزنده و یوغ کردنست .
    هوا وآتش وآب هریک جداست زمین، هرچهارند، یکجای راست
    نیابی نشان وی از هرسه شان وزیشان دروبازیابی نشان
    17 – زمین ، بخشنده بی نطیراست.
    زمین را ببخشندگی، یارنیست چنان نیزدارنده زنهارنیست
    زمین وخاک، در بخشنده بودن ، نظیری ندارد واصل جوانمردی و خود افشانیست. جوانمردی دراو به اوج خود میرسد .
    18 – زمین، آفریننده است. این جوانمردی و آفرینندگی زمین است که انسان به آن، یک تخم میدهد، وزمین ، به او هزار تخم بازمیدهد .
    گر ازتخم، هرچش دهی زینهار یکی را بدل بازیابی هزار
    19 – خوانیست که همه مردم ، مهمان اوهستند
    چو خوانیست کاردبروهرزمان بی اندازه مردم، همی میهمان
    نه هرگزخورشهاش بـُرّد زهم نه مهمانش را گردد انبوه کم
    20 – زمین، قبله محمد است .
    زمین، قبله نامور مصطفیست ازو، روی برگاشتن نارواست
    خاک و زمین ، آنقدر ارزش دارد که قبلهِ حقیقی ِ محمد وبرگزیده الله است . اینجا گفتار، معنای تشبیهی و استعاره ای ندارد .
    21 – با چنین ویژگیهائی که خاک دارد ، این ادعا که آدمی که ازخاکست، برابلیسی که امتیازخود را درآتش بودن میدانست، برتری دارد. چون چنین خاکی، برترازآتشست.
    گرآتش بـِه آمد ، برمغ چه باک ازآتش بُد ابلیس وآدم زخاک
    البته « آتش» نزد مُغ ، آن چیزی نبود که محمد، پنداشته است . آتش، همان تخم بود که خاک ( آگ ) میباشد . آتش جان ، همان « ارتافرورد » یا ماده نخستین ( پران= فران ) بود که جهان ازآن آفریده میشد . دانه های آتش درآتشدان( کانون )، فقط نماد تخمها یا خوشه درتخمدان بود .
    ببین زین دوتن ، به ، کدامین کسست
    همان زین دوبهتر، نشان این بسست
    22- زمین، گنج خداست . همه شاهی ها( حکومتها) استواربرمالکیت از زمین هستند . اساسا ، « گنج » معنای زهدان زاینده داشته است، و اینکه زمین (درهزوارش، خاک = اپرا هست که به معنای زهدانست ).خاک، زهدان ( = تن ) خداهست . هرجسمی یا تنی ، زهدان ومشیمه خدا هست . خدا ، مجموعه همه تنها= جسمها یا مواداست . خاک وزمین ، فخر حکومات (شاهی) هست .
    زمینست گنج خدای جهان همان از زمینست، فخرشهان
    23 – ماه وآفتاب ، زمین را می پرستند. ماه وآفتاب ، درفرهنگ ایران، یوغ بودند و اینهمانی با « مجموعه چشم ها = خردها » داشتند. به عبارت دیگر، خرد و بینش همه مردمان ، زمین را می پرستند، وپاسدارو نگهبان زمین هستند .زمین وخاک ، شاهیست که برجای خویش آرمیده ، وماه وآفتاب ، به گردش میچرخند تا خدمت اورا بکنند .
    پرستنده او، مه وآفتاب همیدون فلک ، زآتش وبادوآب
    رهی وار گردش دوان کم وبیش
    چو « شاهی » ، وی « آرمیده برجای خویش »
    24 – همه فصول، درخدمت زمین هستند
    همیدون تموز و دیش، چاکرست
    بهارش، مشاطه، خزان، زرگراست
    25 – ابر، عاشق زمین است
    همش عاشقست ابربا درد ورشگ کش ازدیده هزمان بشوید باشگ
    گهی ساقی وکاردانش بود گهی چتر وگه سایبانش بود
    26 – زمین وانسان، باهم جفت هستند. مردمان، پرستنده زمین هستند
    زمین چونش مردم نباشد، گمست زمین را پرستنده هم مردمست
    27 – هم خورش وپوشش انسان از زمینست، وهم ازخاک، آفریده شده
    خوروپوشش ِ تنش را زوست چیز
    هم ایزد ازو آفریدست نیز
    28 – هم زمین ، جایگاه « آمیختن باهم » وهم جایگاه برانگیخته شدنست
    همی از زمین باشد آمیختن وزو بود خواهد بر انگیختن
    ازاین چهارازکان که داری بنام ببین کین هنرها ، جزاورا کدام
    اسدی توسی ، با شناخت اینکه « زمین وخاک » ، از دیدِ خرد انسانی ، دارنده چنین هنرهائیست ، دیدگاه اصیل فرهنگ ایران را اززمین وخاک ازسر زنده کرده است . این دیدگاه ازخاک وگل و طبعا از دنیا ( دنیای خاکی ) ، به کلی با دیدگاه تورات و انجیل وقرآن ، فرق دارد . مسئله « خلق آدم ، ازخاک یا گل » دراین ادیان ، به خودی خود، و مسئله « ارزش دنیای خاکی »را به طورکلی طرح میکند . صورت دادن به خاک وگل انسان، مسئله ویژه خلق ِ انسان نیست ، بلکه همان مسئله « خلق دنیا، یا صورت دادن به دنیابه طورکلی » هست . دنیا، ماده ای خام است که یهوه یا الله به آن صورت میدهد . دنیا ، فقط وسیله یا آلت در دست یهوه یا الله است . این مهم نیست که یهوه ، به گل آدم ،صورت خود را میدهد، یا الله به گل آدم، بهترین صورت را میدهد . این مهم است که آدم ، ازگلی وخاکی هست که به او ، « صورت داده میشود » . آنکه صورت میدهد ، قدرتمند است . و کسی قدرتمند است که « اندازه گذار» است . انسان ، به اندازه و معیاری که یهوه وپدرآسمانی والله میگذارند ، ساخته میشود .ازگل انسان، صورتی پیدایش نمی یابد . گل انسان ، نازا هست ، چون نمیتواند به خود ، صورت بدهد .
    هرچند گل ، به «خاک آمیخته با آب» گفته میشود، ولی واژه های گِل وخاک نیزباهم اینهمانی داده میشوند . درتبری به گل ، خاک گفته میشود . چنانجه عنصری نیزواژه گل را بجای خاک میبرد
    همیشه تا زگل (= خاک) وبادوآب وآتش هست
    نهاد، خلق جهان را طبایع و ارکان
    درپهلوی نیز، « گیل gil» که گل باشد ، به معنای خاک هم هست .
    درهزوارش خاک ، اپرا ( زهدان = آبگاه ) و« اورا » هست. ابرکه اورا باشد به معنای « آو+ ور» کشنده و آبستن به آب است . آب و «خاک، که دراصل تخم وبذر» باشد ، یوغی هستند( آمیزش تخم با آب ، یا وجود نطفه درزهدان وآبگاه ) که باهم ، اصل رویش و پیدایش و روشنی هستند . اینست که گل ( گیل) یا خاک، دراین فرهنگ، به خودی خود، پدیده ای یـوغی و هـمآفرین ( جفت آفرین = همبغ = انباز) بود . ازاین رو گِل، اصل خود-آفرینی ، و اصل عشق ومهرشمرده میشد، چون همآغوشی آب وتخم میباشد . در رباعیات خیام و درداستان نوح وکوزه گر که شیخ عطارمیآورد ، گوهرعشقی کوزه، که ازگل ساخته میشود ، آشکاراست:
    این کوزه چو من، عاشق زاری بوده است
    دربند سر زلف نگاری بوده است
    این دسته که برگردن او می بینی
    دستی است که بر گردن یاری بوده است
    ولی در کردی به گِل ، هم گیل، وهم « هه رک » میگویند . هه رک ، دارای معانی 1- تخم کاشتنی 2- گل 3- حرکت است . این واژه ، همان « ارک یا ارکه » میباشد که تصویر« نخستین عنصریا مایه » بوده است . معنای اصلی این واژه( حرک) درعربی باقی مانده است . بنا بر ذخیره خوارزمشاهی، به « باد روج » که گل بوستان افروز باشد و اینهمانی با « ارتا فرورد = روزنوزدهم » دارد ، « حرک » گفته میشود . درصیدنه ابوریحان، می یابیم که بوستان افروز،« فرّخ » و داح ( = داه ) نیز نامیده میشود . بدینسان بخوبی آشکار میگردد که « گِل » ،یا حرک = ارک ، همان ارتافرورد یا سیمرغ است . دربرهان قاطع دیده میشود که نام دیگر آرمئتی، فرّخ زاد میباشد. پس خاک ، ازآسمان ، زاده شده است وآرمئتی یا زمین ، همگوهر ارتا یا سیمرغست . همگوهری خاک با آسمان، گواه برآنست که اندیشه دوجهان بریده ازهم وجود ندارد .
    با دانستن معنای اصلی گل ، بی شک ، واژه « گیل » درپهلوی، مرکب از ( گی + ال ) میباشد، که هردو، نام سیمرغند( گی، پرمرغی ابلق ، ال= خدای زایمان ) . دوپر، یا چهارپرسیمرغ یا هما ، نماد جفت آفرینی( جُود گوهری ) است . پس گِل یا خاک ، اصل یوغ یا جفت آفرین و گوهر مهراست که « ازخود، اصل آفرینندگی » است . افزوده براین ، درکردی به سفال نیز ، «هه رگینه» گفته میشود .
    درواقع « صورت دادن به گِـل آدم» ، تناظر با « صورت دادن، یا خلق آسمان و زمین » داشت . آسمان ، که آسمان ابری خوانده میشد، اینهمانی با آب داشت، و« زمین یا خاک» و آسمان، باهم ، یک تخم تشکیل میدادند . این سخن بدان معنا بود که هرجانی، تخمیست مرکب ازآسمان و زمین ( سیمرغ و آرمئتی ) بدینسان ، تخم باید از«خود آفرینی» و اصالت ، انداخته شود . تخم که مرکب از سپیده وزرده بود ، مرکب ازنرینگی ( سپیدی ) ومادینگی( زردی ) به هم چسبیده ازپرده ای نازک بود . تخم ( توم ، توما که خودش در آرامی وعبری به معنای همزاد است ) اصل یوغ یا همزاد، یا جفت آفرین شمرده میشد . این بود که صورت دادن به گـِل ، چیزی جز نفی و طرد اندیشه آفرینش جهان، از اصل همبغی ( باهم آفرینی ) درهرجانی و انسانی نبود . جهان را کسی خلق نمیکند، بلکه هرجزئی ازجهان ، انباز درآفریدن جهان ، در باززائی جهان هست . مسئله آفریدن آدم ازخاک ، و دادن صورت به گل او ، تناظر با خلق آسمان و زمین داشت ، و با خلق آدم ازگل ، درواقع اصل همبغی ، طرد میشد، که طرد و نفی سیمرغ ( آسمان ) و آرمئتی ( زمین ) باشد. خلق ازخاک، نفی و انکارخدایان زنخدائی بود. نیروی از خود، آفریدن ، ازتخم و از« ماده و از دنیا»، گرفته میشد . دنیا و آدم ، که ازخاکند، نمیتوانند ازخود، بیافرینند.

    جفتِ آب وخاک=گِـل= حَرک(ارک)=ارتافرورد

    ارتـا ( خدای آسمان= سیمرغ )، دگردیسی می یافت، و زمین ( ارد= ارض =Erde = earth ) میشد، واین گـَشتن ( وَرتن ) یا متامورفوز، یک یوغ شمرده میشد (ازحالتی، به حالتی دیگر، گشتن ) . این بود که درفرهنگ ارتائی(= سیمرغی) ، آب وخاک ( گل یا خمیریا خشت )، با هم یوغ میشـدند، وباهم میآفریدند . خاک ( زمین ) ، اینهمانی با تخم داده میشد، که با آب ( آسمان ابری= سیمرغ ) به هم هنجیده وباهم آمیخته میشد،و میروئید و پدیدارو روشن میگردید.
    این بود که آنچه سرشته و آغشته بود، مانند گل وخشت و گلینه ها یا سفالها، پیکریابی « اصل مهر» بودند . عطار، داستانی از نوح میآورد که پس ازپایان یافتن طوفان ، موءمنانش درجائی، ازکشتی بیرون آمده و مقیم شدند، و به ادامه زندگی پرداختند . روزی نوح به دکان کوزه گری میرود، و خدا از نوح میطلبد که از کوزه گر بخواهد که همه کوزه ها یش را بشکند . نوح به خدا میگوید که این کوزه گر، که با زحمت ومهر، این کوزه ها را ساخته ، و کوزه هایش را دوست میدارد ونمیتوان که ازاو چنین کاری را که برضد مهراست ، خواستارشد . آنگاه خدا به او میگوید : پس تو چگونه ازمن خواستی که همه انسانها را ازبین ببرم ( درقرآن ) وهیچ کافری را برروی زمین زنده باقی نگذارم . مگرمن ، انسانها را که سرشته بودم ، دوست نداشتم ! انتخاب کوزه گر، دراین داستان، درست برای همان تناظرش با یهوه والله است که انسان را ازگل میسازند . ولی ازدید ِ فرهنگ ایران ، « کوزه ساختن » ، با روند ِ آفریدن برشالوده عشق کاردارد، که درروان عطار، هنوززنده مانده است . خدا ، مانند کوزه گر، با عشقشت که جهان را میآفریند ، و ساخته خود را به خاطر کافربودن ، نابود نمیسازد و نمیشکند . آنچه ازعشق ساخته شده ، فراسوی همه مذاهب( کفرودین ) است . درحالیکه برای یهوه والله ، خاک وگل ، پیکریابی « اصل یوغ = پیوند مهری و همآفرینی » نیسـتند . دراسلام ، رابطه کوزه گربا کوزه ( انسان ) ، رابطه قدرتی است ، نه رابطه عشقی . در روان ِایرانی ، این دو گونه رابطه ( ازفرهنگ ارتائی ، وازقرآن ) در تنش و کشمکش باهم قرارمیگرفتند ، و این تنش وکشمکش را دررباعیات عمرخیام نیز میتوان دید : انسان، جامی سفالین هست که عقل به آن مهرمیورزد
    جامی است که عقل ، آفرین میزندش
    صد بوسه زمهر، بر جبین میزندش
    این کوزه گردهـر، چنین « جام لطیف »
    میسازد و باز ، بر زمین میزندش

    دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
    برپاره گلی ، لگد همی زد بسیار
    وآن گل ، بزبان حال با او میگفت
    من همچو تو بوده ام ، مرا نیکـو دار
    درفرهنگ ارتائی ، همه پیوندها، پیوندِ یوغی ویا جفتی ( انبازی = همبغی) شمرده میشد . نه تنها آنچه سرشته و آغشته ، مانند گل ( خشت ) وخمیر، پیکریابی « اصل مهر= یوغ » بودند ، بلکه خِشت سازو گِلکار(=بناومعمار) ونانوا و صورتگرنیز،که به گل وخمیرپیکرمیدادند، بازخودِ آنها نیز با گل و خمیر، پیوند یوغی( همآفرینی و انبازی ) داشتند . آنها دربنا ومعمارو خشت ساز و نانوا …. صانع نمیدیدند که خانه وخشت و نان و… مصنوع وساخته اوست ، بلکه خشت سازو بنا ومعمار، با خشت وگل ، پیوند یوغی وهمآفرینی داشت.
    هنگامی آب ( آسمان سیاه ابری = سیمرغ ) که با خاک ( آرمئتی= ارمائیل ) میآمیخت وجفت میشد، آنگاه ، « یک نیروی آفریننده » ازاین آمیزش، پیدایش می یابد ، که به خود ، صورت میدهد . صورت یابی ، پیآیند آمیزش آسمان وزمین ( آب وخاک ) هستند که باهم،« یک نیروی آفریننده وصورت آفرین » میشدند . نه آسمان به تنهائی ، میآفریند، ونه زمین به تنهائی میافریند . نه آسمان ( سیمرغ ) ، صورت میدهد ، نه زمین ( آرمئتی ) ، صورت میدهد، بلکه نیروی صورت دهندگی یا آفرینندگی، پیآیند انبازی یا همبغی آن دو باهم است . خدایان ، هنگامی همه باهم هستـند، ازهمه باهم ، یک نیروی آفریننده پیدایش می یابد ، نه آنکه هرکدام ازآنها ، به خودی خود ، آفریننده باشد . این اندیشه بسیاربزرگ و ژرف ، در داستانهای آفرینش در بندهش، باقی مانده است که نا دیده گرفته میشود ، چون ایزدشناسی زرتشتی میکوشد که اهورامزدا را ، به صورت« تنها آفریننده» ازآب درآورد ، و خدایان دیگر، گماشته اهورامزدامیگردند .

    دوتا که باهمدیگر، یک چیزرا، میآفریدند
    ناگهان ، تبدیل به یکی میشود که صورت میدهد
    ودیگری که ، ماده خام ِاو میشود
    یکی میآفریند، ودیگری، وسیله اومیگردد

    اینکه پیوند آسمان وزمین باهم ، پیوند جفتی( همزادی) = یوغی= انبازی بود ، به معنای آن بود که درهرچیزی وهرجانی وهر جزوی وذره ای ، این پیوندِ یوغی وانبازی هست( هرچیزی، خود آفرین هست ) . ازاین رو بود که هنگامی زرتشت، اندیشه « همزاد بریده ازهم و متضاد باهم » را بنیاد آموزه و دین خود قرارداد، بایک ضربه ، منکراین پیوند جفتی درکل هستی شد. همه هستی ، سترون گردید . این طرد و انکار پیوند همآفرینی یا همبغی از زرتشت ، علت پیدایش تصویر ِ « فرازبودن آسمان » و « فرود بودن زمین » شد، که ازهم بریده اند(= پیدایش دوجهان بریده ازهمدیگر ). همچنین علت پیدایش در فرازبودن روشنی، و درفرود بودن تاریکی شدکه ازهم بریده اند . فراز، ناگذر و نامردنی شد، و فرود ، گذرا و مردنی شد. فراز، آفریننده شد، و فرود ، آفریده شد که ازهم بریده بودند.بدینسان طیفی از اندیشه ها وتصاویر، برپایه این دوگوهربریده ازهم پدید آمد که این تضاد را نشان میدادند . یکی از پیآیندهای این بریدگی و ازهم پاره گی و به دونیمه اره شوی ، اندیشه « صورت دهنده وعامل » و « ماده خام و وسیله » است . ازاین پس یکی ازهمآفرین ها و انبازهای پیشین ، تبدیل به صورت دهنده و عامل میشود ، و دیگری ، تبدیل به ماده خام و وسیله میگردد . درایزد شناسی زرتشتی، بجا ی « دوتای که فقط باهم یک چیز را میآفریدند » ، دو آفریننده پیدایش می یابد که هرکدام ، چیزی متضاد با دیگری میآفریند. درواقع ، شرّ و « ضد زندگی = اژی » نیز، آفریننده شرّ و ضد زندگی میشود . ولی این هردو اندیشه ، پیآیند ِ همان بریدگی « تصویر جفت آفرینی » هستند .
    یوغ بودن که همان « همبغی یا انبازی یا همآفرینی یا جفت آفرینی» است ، براین اندیشه استواراست که درهردوگوهر، نیروی آفرینندگی هست ، ولی این نیروهای آفرینندگی ، هنگامی ازحالت بالقوه به حالت بالفعل میرسد که باهم همآهنگ وهمآفرین وهمروش شوند .
    هیچگاه ، یکی ازآندو، به خودی خود، آفریننده نمیشود . نیروی آفرینندگی وجنبش وجان افزای ِ یک چیز ، ازآمیزش آندو باهم، پیدایش می یابد . اندیشه « همزاد جدا ومتضادباهم » زرتشت ، ازجمله به پیدایش دو آفریننده مستقل وجدا ازهم انجامید . سپنتامینو با انگره مینو با هم ، یک نیروی آفریننده داشتند . ولی با آموزه زرتشت ، سپنتا مینو، زندگی را میآفرید و انگره مینو، اژی را میآفرید. و این درست برضد فرهنگ ارتائی ( جفت آفرینی = همبغی ) بود .این اندیشه سپس به جداساختن صورت از ماده خام کشید که یکی انحصارآفرینندگی وصورتدهی داشت و دیگری ، ماده خام برای صورت دادن شد .
    به رغم پیدایش اندیشه « صانع ومصنوع »، « خالق ومخلوق » و « حاکم وتابع » … آن اندیشه یوگائی و مهری ( جفت آفرینی ) نیز ازبین نرفت، و سایه وار، بدنبال اندیشه های خدای صانع وخالق وحاکم، کشیده میشد . دوجفت ِ بریده ازهم ، برغم بریدگی ظاهری ، کشش نهانی وناپیدا به همدیگر دارند ، و دست ازسرهمدیگر نمیکشند ، و همیشه یکی، سایهِ جدا ناپذیر از دیگریست . در ادبیات عرفانی ، این دو اندیشه ، هم درتنش و کشمکش باهم ، وهم درآمیزش و کشش باهم، موجود هستند . الله ِ کوزه گرکه به گل آدم، صورت میداد و « روح امرش » را درآن میدمید ، هنوز در ژرفای روان ایرانی ، نماد ِ انبازی کوزه گر با گل بود، که رابطه مهریست ، نه رابطه حاکمیت و تابعیت قرآنی ، چون سرشتن گل وساختن کوزه ازآن ، و گذاشتن در داش ( تنور= زهدان ) ، یک تصویر مهری ویوغی بود. این تنش و کشمکش دواندیشه درمصیبت نامه عطار، دیده میشود ، هرچند که درپایان، « اندیشه مردگی و افسردگی گوهری خاک » ، براندیشه « آبستن بودن خاک به سرّ، و گنج خدا بودن خاک » چیره میگردد . سالک درمصیبت نامه نزد خاک میرود ، تا برای او ، دری به مقصد بگشاید . ولی خاک ، اعتراف به ناتوانی خود درراهگشائی به غایت انسان، میکند ، ومیگوید که :
    من ندارم هیچ جزافسردگی نیست برمن وقف ، الا مردگی ….
    مردگان را جمله درمن می نهند مرگ را زرین نهبن می نهند
    من میان مردگانم بیخبر کی مرا از زندگی باشد اثر
    زندگی کی یابی ازمرده دلی ترک من کن چون ندارم حاصلی
    با سنجش این اشعار، با اشعاراسدی توسی، میتوان ورطه بسیازهولناک میان این دو دید گاه را با شگفتِ فراوان، شناخت .
    سالک آمد پیش « خاک بارکش» گفت ای « افکنده تیمارکش »
    هرکجا « سرّیست » درهردوجهان گربرون آری ، درون داری نهان
    تو « خمیردست قدرت » بوده ای « حامل اسرارفطرت » بوده ای
    چون زچار ارکان به حق رُکنی ، تراست
    نـقـدِ رکنی ، گرزتو جویم رواست
    گرچه بارو رنج داری از برون لیک « بارگنج داری از درون »
    درکنارت ، گنج بینم صدهزار با میان آر، آنچه داری درکنار
    هرکه را گنجی بود خاصه غریب دیگران را کی گذارد بی نصیب
    چون تو میدانی که هستم رازجوی سرِ گنج خویش با من بازگوی
    بردل مستم دری بگشای تو سوی مقصودم رهی بنمای تو
    زین سخن چون خاک راه ، آگاه شد باد درکف، همچو خاک راه شد
    گفت آخرمن که باشم درجهان تا بود رازیم پیدا ونهان
    من ندارم هیچ ، جزافـسـردگی
    نیست برمن وقف ، الاّ مُـردگی
    برنهاد من ، قضا بگشاد دست پس لبادم آمد و برگاوبست
    گاورا چون دشمن من میکنند جمله را در خرمن من میکنند

    آنچه برمن رفت ازظلم وفساد دربدل، خواهند ازننگم ، معاد
    درمضیقی بس خطرناکم ازین خاک برسر، برسرخاکم ازین
    مردگان را جمله درمن می نهند مرگ را زرین نهبن می نهند
    من میان مردگانم بیخبر کی مرا از زندگی باشد اثر
    زندگی کی یابی ازمرده دلی ترک من کن چون ندارم حاصلی
    به رغم گنجی که خاک دردرون خود دارد، وحامل اسرارفطرت هست، چیزی جزافسردگی ومردگی ندارد، و این فقط مردگانند که دراو می نهند و میا ن مردگان ، بیخبرو جاهل ازهمه چیزاست ، و از زندگی، هیچ اثری ندارد ، و انسان ، باید اورا ترک کند . این اندیشه ها ، پیآیند ِ مستقیم اندیشه های قرآنی « دنیا وآخرت » است که درکشمکش با « گنج شدن سیمرغ درخاک = آرمئتی » درفرهنگ ایرانست که هنوز درعرفان ، زنده باقی مانده بود . خاک ، هم درخود، سرّ آفرینش رادارد ، و هم جاهل وبیخبراست. اگردرخود، سرّ آفرینش را دارد ، میتواند سالک را بدان فرابخواند که دراو، این سرّ آفرینش (= ارکه ) را که خاموش است ، بجوید وبیابد واورا به مقصد راهنمائی کند . این تناقض، دراثراختلاط شریعت اسلام، با فرهنگ ایران درعرفان ، پیدایش یافته است، که میان آن تاب میخورند. خاک ، به رغم حامله بودن به سرّ آفرینش ، مرده است ؟ و فقط جایگاه مردگانست . سرّ وگنج آفرینش را درخود، حمل میکند ولی بیخبرو جاهل ( تاریک ) است ! زایش روشنی ازتاریکی( بینش از راه جستجو) ، که گوهرزایش درخاکست ، دیگر درخاک نیست . خاکِ جاهل وبیخبر ومُرده ، فقط « خمیر، یا گِـل ، یا ماده خام ، در دست قدرت الله » گردیده است که هرصورتی بخواهد، میتواند به اوبدهد . این سرّ آفرینندگی، که همان سرچشمه زندگیست ، و در درون خاک، نهفته است ، نمیتواند به خود، صورت بدهد ! بینش و زایش، که پیوندشان ، آفریننده زندگیست ، ازهم بریده شده اند . سرّ مخفی وتاریک ، « ارکه » نام دارد . به عبارت دیگر، خاک ، ازاین پس، ارکه نیست . ارک ، ارک نیست! این نام، نامی پوچست .

    چون زچار ارکان ، به حق رُکنی ، تـراست
    نقد رکنی ، گرزتو جویم رواست

    عطاردراین شعر به خاک میگوید که درمیان چهارارکان، رُکن حقیقی تو هستی ، و تودرواقع ، تنها « رکن ِ نقد » هستی . واژه « رُکن » درعربی ، ریشه ایست که در واقع از واژه « ارکان » ساخته شده است ، درحالیکه ارکان ، به نظر، جمع رکن به نظر میآید . همانسان که درکردی دیده شد، به خاک یا گل ، « هه رک» گفته میشود که همان واژه « ارک » است که دیده شد یک معنایش « تخم » است . تخم( توم ) ، همزاد( جفت ) شمرده میشد. هرتخمی در درون خود، تخمی داشت که اصل تخم بود و درآن پوشیده و نهفته بود . بدین علت دربندهش، بهمن ، مینوی مینو ( تخم ِ درون تخم ) خوانده میشود . همانسان که ارک، قلعه ِ درون قلعه است ، تخم درون تخم، اصل آفریننده و نوشونده بود . این واژه در لاتینarcanus است که در زبانهای انگلیسیarcane وآلمانی معنای « سرّ و رمز» دارد که پوشیده ومکنون و تاریک است. این واژه ، همان معنای « گنج نهفته » یا « کنزمخفی» را دارد . دردرون هرتخمی وجانی، یک اصل نوآفرین هست که مرموزو تاریک وپوشیده است ، که با نابودشدن تخم یا جان، آنرا ازنو میآفریند . این واژه که همان « ارکان » باشد باید در اصل « ارک + کانا » بوده باشد . کانا ، به معنای نای و دخترجوانست که به معنای معدن وسرچشمه بکار برده میشود. کارهائی هستندکه نیاز به شناخت سرّ پوشیده درخود دارند . درسده های میانه در اروپا ، حکومترانی نیا ز به شناخت « ارکان » داشت. درشاهنامه نیز، شاه باید « افسون شاهی » را بداند . ولی « ارکانا= ارکان » به معنای « زهدان ویا معدن ِ ویا کان ِ اصل حرکت وعمل و زندگی » است که پوشیده و مکنون است . واژه« ارک» درنائینی، به محوریا قطب چرخ نخریسی گفته میشود، که همه پره ها، گرداگردش میچرخند . ازاین رو در کردی ، « هه رکاندن » به معنای جنباندن است ، وبی شک واژه « حرکة » عربی ازهمین ریشه برآمده است. ارک، اصلِ ناپیدا و مرموز ِ حرکت و تحول و گشتن و دگردیسی دردرون هرجانی وهرانسانی است. پس خاک که درکردی « هه رک = ارک » نامیده میشود ، دارای اصل مرموز وناپیدای حرکت درخود (immanent )میباشد . این همان اندیشه فرود آمدن عنصرنخستین ( ارتا فرورد = پران ) درزمین است که « آتش جانی » شمرده میشد، ودر جلد سوم زال زریا زرتشت ، بطورگسترده ازآن سخن رفته است.
    پس ، خاک را ناگهان ، اصل مرده گی وافسردگی و تاریکی و صورت پذیری دانستن ، چیزی جز انداختن خاک ازاصالتش نیست. چیزی اصالت دارد که بطور زهشی درخود « اصل حرکت وتحول یابی در گوهرش » دارد . به عبارت دیگر، گنج درخاک ، یا سرّ فطرت درخاک ، که ارک باشد، دراسلام ویهودیت ومسیحیت ، حذف و نابود ساخته شده است . این ارتا = نخستین عنصر( سیمرغ = ارک ) که ازآسمان فرود میآید ، و درتن( آرمئتی) قرار میگیرد، وباهم یوغ وجفت وانبازمیشوند و اصل آفریننده میشوند ، ازتن وماده و خاک ، حذف و تبعید میگردد . ازاین پس ، جسم وماده ، دارای سرّ حرکت وزندگی و تحول دهندگی ازخود و درخود نیست . اینست که عطار دو مفهوم ازخاک را که دراشعارخود میآورد (1- دارنده همه اسرارجهان در درون ازسوئی ، و2- مرده گی وافسردگی و بیخبری ازسوی دیگر،و خمیروماده خام در دست قدرت) نمیتواند باهم پیوند بدهد .

    انداختن خاک از اَرکه بودن (= رُکن )
    انسان چیست ؟
    مادّه ایست که پذیرای ِصورتِ کمال است
    یا
    کسی است که با آزمایش،
    سرّ ِ زندگی آفرین را درخود ،کشف میکند

    هنگامی خاک، ارکه هست ، اصل حرکت وتحول و اصل جستجوو آزمایش هست . درچنین صورتی، مسئله بنیادی او، کشف سرّ ( ارکه ) پوشیده وتاریک دروجود ِ خود، یا کشف سرّ وجود دیگری درجستجو و آزمایش و پرسش است . اینجا، غنای ِ زهشی ِ وجود ، مطرح است . اینجا ، اصل خود آفرینی درآزمایش است . او باید به خویشتن ، در آزمایش و تصحیح ِاشتباه ، صورت بدهد . خدایان آسمان ( سیمرغ= ارتا ) و زمین ( آرمئتی ) باهم نمیخواهند که درپرورششان به انسان ، صورت خود را بدهند، بلکه هردو باهم هدفشان اینست انسان را آماده سازند ، تا خود، به خود ، صورت بدهد . اینست که زال زر، از فرازالبرز( ازآسمان ) به زمین فرستاده میشود تا درگیتی ، روزگار را بیازماید . انسان باید درآزمایشهای زندگی به خود صورت بدهد . دو دوره پرورش زال زر، هم نزد سیمرغ وهم نزد آرمدتی ، جزاین هدفی ندارند . زال زرپس ازفرود آمدن ازالبرز، نزد موبدان آرمئتی در روزگار منوچهر، بینش زمینی را فرامیگیرد . این زال زر ، فرزند سیمرغ یا خداهست که در زندگی فاجعه آمیزش ، درتنگنای ِتعصبات دینی زرتشتی که دربهمن نامه میآید ، به خود ، صورت میدهد ، که مثال اعلای انسان درفرهنگ ایران میگردد .
    اندر بلای سخت ، پدید آرند فضل وبزرگواری و سالاری

    جدا ساختن دوره کودکی از دوره بلوغ ، درتاریخ
    دوره کودکی( زنخدائی ) = دوره پرورش تن به سان ماده خام
    دوره بلوغ ( اهورامزدائی) = دوره صورت دادن به کودک

    هرچند امروزه زرتشتیان، درپیروی ازشیوه تفکراسلام، دوره پیش از زرتشت را، چیزی همانند جاهلیت مینمایند ، ولی درمتون پهلوی، این دوره ، به گونه های دیگر، شناخته میشود، ومانند اسلام، این دوره ، بنام جاهلیت، طرد و زدوده نمیشود . ایزد شناسی ِزرتشتی ، دوره زنخدائی را یا درچهره آناهیتا ، یا درچهره « آرمئتی » ، محدود و خلاصه میسازد، و ازپیوند یوغی وهمبغی اشان با ارتا یا سیمرغ میگسلـد. دردوره شاهی منوچهر، آرمئیتی با ارتا ( سیمرغ )، یوغ و همآفرین بوده اند . ازاین رو نیز، زال زر، پس از فرود آمدن از البرز، نزد موبدان آرمئتی، پرورده میشود . این دوخدا که ( آرمئتی = ارمائیل شاهنامه ) و سیمرغ ( گرمائیل شاهنامه ) باشند ، در دوره منوچهر، انبازو همآفرین بودند . ولی با کیخسرو ولهراسب ، این پیوندِ انبازی و همآفرینی، متزلزل میگردد، تا با زرتشت ، این دو دوره ازهم جدا وبریده شد ند .
    دین یا بینش دردوره آرمئتی ، فقط زمینی و خاکی بوده است ، و همانند دوره کودکی است که مادر، تن ِ کودک را می پرورد، و سپس این تن را به پدر(= اهورامزدا ) میسپارد تا به او صورت بدهد . درگزیده های زاد اسپرم ، رد پای ِ اندیشه این دوره گذر، باقی مانده است . دین ، درتحولاتش ، دو مرحله دارد . درمرحله نخست، دین ( بینش ) ، از زنخدا ، زاده میشود و تنش پرورده میشود . هنگامی این دوره ، پایان یافت ، مادر( زنخدا )، کودکِ بینش را که تن اورا پرورده است، به پدرمیسپارد، تا به ضمیراو، صورت بدهد . بدینسان، دوره اهورامزدا و زرتشت ، آغازمیگردد . درگزیده های زاد اسپرم ، میآید که پیدائی و آشکارشدن دین ، به سپندارمذ ( آرمئتی = زنخدای زمین) ، درگاهی بود که افراسیاب آب را ازکشور ایران بازداشت، و این زنخدا، درخانه منوچهرپادشاه ایرانشهرپیداشد ( گزیده های زاداسپرم ، بخش چهارم ، پاره 4 ) . البته ایزدشناسی زرتشتی ، این پیدایش دین زنخدائی را « بینش کودکانه یا ماده خامی » میداند، که سپس به اهورامزدا سپرده شده است تا به او صورت بدهد . با این معیاربود که اوستا را که سرودهای دوره زنخدائیست ، آنقدر تغییر صورت داده اند ، تا با آموزه زرتشت ، سازگارساخته اند . ولی ازشاهنامه ، میدانیم که زال زر، پس ازپرورده شدن نزد سیمرغ درفرازکوه البرز( خدای آسمان) نزد موبدان منوچهرآورده میشود، تا فرهنگ همین آرمئتی، خدای خاک را بیاموزد، چون با پرورده شدن ازاین دوبنیش، انسان ، همآفرین میشود.
    زمان کیخسرو و لهراسب ، زمان ِ« بی ارزش شدن جهان خاکی» بوده است. امکان آن میرود که لهراسب ، چنین اندیشه های دینی را درسرمی پرورانده است ، و آنها را با کیخسرو، درمیان گذاشته است و کیخسرو را در دین ِ همبغی = یوغیش که ازمنوچهر درخانواده کیانیان متداول بوده است ، دچارتزلزل و پریشانی ساخته است، و به همین علت کیخسرو ، لهراسپ را پس ازخود، نامزد شاهی میکند، تا این اندیشه دینی را درایران ، جا بیندازد، و به همین علت، زال زر با شاهی لهراسپ ، به سختی مخالفت میکند .
    گرانیگاه ِحکومت وشاهی ، که « آراستن گیتی و آباد کردن گیتی» باشد ،« پرستیدن خاک » ، یا پرستاری کردن خاک ( به کردار ارکه = ارتا ) است که زال زرآن را « ارجمند کردن خاک » مینامد . با تزلزل در ارزش خاک ، وازبین بردن اینهمانی خاک با خدا ، معنا ومنش جهان آرائی (= سیاست ) به کلی بهم میخورد . ملول و سیرشدن ناگهانی ِ کیخسرو ازشاهی، و بی میلی او به ادامه حکومترانی، وخواهان مرگ شدن وبسوی مرگ شتافتن ، اینها همه گواه بر بی ارزش شدن ِجهان خاکی نزد اوهست . کیخسرو، خاک را سزوار ارجمند کزدن نمیداند . و لی زال زر، که فرزند سیمرغ = ارتا = ارکه بود ، درخ

     
  43. با سلام
    سپاس از اینکه در ایام نوروز هم می نویسید و خوشحالیم که در این ایام، ما را به خوزستان می برید.

     
  44. با درودی بی پایان به نوری زاد عزیز
    جناب آقای نوریزاد اینجور که معلومه آقا به حرفهای شما اهمیت میده میشه به ایشان بگوئید
    اینهمه فرصت که از ابتدای انقلاب داشتید تاکنون آیا کافی نبود تا پروژه های اقتصادی وفرهنگی را به جائی برسانید وبه دنیا بگوئید اینهم یک الگو تا دنیا بتواند از شما الگو برداری کند . شوروی سابق طی 35 سال نیمی از کره زمین را زیر سیطره سیاسی و ایده الوژیک خود در آورد و از قدرتهای بلا منازع دنیا شد اما جمهوری اسلامی با بستر جهان اسلام که از پیش آماده بود در کجا ملتی را با تفکرات خود همراه کرد .شارلاتان بازی با شاه بیچاره شما روحانیون را به عالم حپروت برد وهنوز قصد بیدار شدن هم ندارید شاه اگر عقب نشینی کرد اما این مردم وقتی بفهمند فکر نکنم کوتاه بیایند .
    توصیه دیگر من این است به آقا بگوید این آقای صدیقی امام جمعه تهران یکی را بفرستند این غضنفر را از برق بکشه.
    این دیگه آخر خطه

     
  45. ننگ پذیرش قطنامه جنگ ایران و عراق بدون دریافت هیچگونه غرامتی با خسارت های جانی و مالی برای ایرانیان کارنامه آقای دکتر ظریف و عوامل اسلامی بر خلاف منافغ ملی ایرانیان بوده و است. شخصی که اینجا و آنجا بعنوان خبرسازترین فرد سال ۱۳۹۲ منتخب شد!

     
  46. سلام بر حضرت دوست

    از نوشته‌های شما می‌‌آموزم و افسوس میخورم که توفیق زیارت و همراهی شما را ندارم.

    فرزندم سال آخر پزشکی‌ است و علاقمندم توصیه یا نصیحتی دارید بفرمایید که در آینده مورد توجه قرار دهد.

    قیمت آثار شما را نمی‌دانم که با توجه به تواناییم از هنر شما که بوی یوسف میدهد بهره جسته و شفا بگیریم.

    تعریف از شما ضایع کردن جایگاه شماست لذا از این کار معذورم.اجازه دهید این کار مخصوص همانهایی باشد که در دنیا بدنبالشند.

    کارهای شما،برخورد شما با انسانها با هر دین و مسلکی و نوشته‌های شما اشک مرا جاری و ساری می‌کند.

    آفرین بر تو ای‌ مسلمان

     
  47. خواهشا اینو بخون خبر امروز سایتاس و چندتا سوال آخرو جوابشو اگر بلدی بده‎

    گزارش جهان به نقل از ایرنا، « پوریا» ۱۷ ساله که در دیدار عیدانه رییس جمهوری با دکتر روحانی گفت و گو می کرد، افزود: پس از پایان ۱۸ سال و ترخیص از مجتمع بهزیستی باید به سربازی برویم و بعد از اتمام سربازی با توجه به شرایطی که ما در آن قرار داریم و نداشتن پدر و مادر و حمایت‌های این چنینی زندگی برایمان سخت می‌شود و دچار مشکلات بسیاری می‌شویم.

    پوریا ادامه داد: از سوی دیگر پولی که به هنگام ترخیص از مجتمع به ما داده می شود آن چنان کافی نیست که بتوانیم شغلی ایجاد و مشکلاتمان را برطرف کنیم.

    وی از رییس جمهوری خواست زمینه ای را فراهم کند که نوجوانانی با شرایط او به سربازی نروند.

    پوریا معتقد بود که در سربازی دو سال از عمرشان تلف می‌شود و بعد از آن نیز با توجه به عدم حمایت های لازم از بعد مادی برای ادامه زندگی و داشتن شغل دچار مشکل می شوند.

    رییس جمهوری در پاسخ با تاکید بر اینکه رفتن به سربازی کسی را از زندگی عقب نمی‌اندازد، خدمت وظیفه عمومی را فقط آموزش نظامی ندانست و آن را تجربه‌ای مهم خواند.

    روحانی با اشاره به اینکه در سربازی یک انضباط و نظم بر ما حاکم می شود، اظهار داشت: در دوره ای که جوان خدمت می کند، برای زندگی آماده می شود چرا که یاد می گیرد در برابر ناملایمات تحمل بیشتری از خود نشان دهد، کار دسته جمعی را می آموزد و از نظرجسمی نیز با توجه به آموزش هایی که می بیند پرورش می یابد.
    روحانی با تاکید بر اینکه در دوره سربازی وقت افراد تلف نمی شود، گفت: حتی در آنجا ممکن است زمینه ای فراهم شود وشما علاقه مند شوید در یک محیط نظامی کار را ادامه دهید و جذب این فعالیت ها شوید و از سوی دیگر برای ورود به فعالیت اجتماعی آماده تر می شوید.

    وی با اشاره به تعبیر رایج مردم ایران که «سربازی پسر را مرد می کند» گفت: نکته دوم حرف های شما که وقتی سربازی شما تمام شد دولت باید حمایت ویژه ای از شما داشته باشد تا مشغول به کار شوید، حرف درستی است.

    روحانی توضیح داد: من ندیده ام که کسی به خاطر سربازی رفتن از زندگی عقب افتاده باشد و کسی که نرفته به خاطر این موضوع جلو افتاده باشد. سربازی یک ضرورت، قانون، وظیفه و کاری مهم است.

    رییس جمهوری هدف دوره سربازی را آمادگی برای دفاع از کشور در شرایط خاص عنوان کرد و اظهار داشت: این گونه نیست که فقط در کشور ما دوره خدمت وظیفه عمومی وجود داشته باشد. بسیاری از کشورها این قانون را دارند.

    ۱_ مگه توی قانون اساسی همه در برابر قانون برابر نیستن پس چرا روحانیون و طلاب خدمت نمیرن؟؟
    ۲_اگر آقای روحانی معتقدن خدمت از پسر ها مرد میسازه آیا معافیت روحانیت از خدمت به جهت اینه که اونا الزام یا احتایجی به مرد شدن و مردانگی ندارن؟؟
    ۳_اساسا اگر خدمت در نظام اسلامی به معنی خدمت زیر پرچم و آمادگی برای دفاع از کشوره و جهاد و…. آیا روحانیون و طلاب واجب تر و اولی تر به این آمادگی نیستن؟؟!! پس چرا حضرت رسول که در صف اول همه جهادها بود بدین مسلک رفتار نمیکردن؟؟’!
    امیدوارم شما که صدات بلندتر از سایرینه اینا رو از آقایون بپرسی

     
  48. دوست گرامی‌،

    ضمن شادباش سال نو و تولد دوباره بهار به شما و همه عزیزانتان و آرزوی سالی‌ سرشار ز تندرستی، بهروزی و پیروزی برایتان.
    خدا را سپاسگزارم که در خانواده‌ای و در محیطی‌ پرورش یافتم که دانش فضیلت بود و همیشه کتاب ( و اغلب کتب ممنوعه) و مجله و روزنامه فراوان بود. پدر من کتاب نا خوانده‌ای بود که بزرگترین افسوس زندگی‌ من نبودن در کنار او در سالها و روزهای آخر است. مردی به ستبری فولاد و عظمت کوه و لطیف مانند پرنیان. شاید تنها شیعه‌ای بود که همیشه از خلفای ” به قول خودش” راشدین با احترام یاد میکرد و در پس نام آنها حتما از لفظ ” رضی الله عنه” استفاده میکرد. در زمان جنبش ملی‌ شدن صنعت نفت، نماینده کارگران بود و در روزهای پس از ۲۸ مرداد، تا ماهها متواری بود و زندگی‌ پنهان داشت و سپس نیز بازخرید شد و سالها در شرکتهای مختلف ” نامدار” نفتی‌ آمریکایی در اهواز و جزیره‌ خارک به عنوان میکانیک درجه یک کار کرد. علیرغم ۶ کلاس سواد، به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و به چند زبان مسلط بود. پس از انقلاب نیز همین راسم ادامه پیدا کرد و یکی‌ از اولین کتابهایی که بدستم رسید نسخه‌ای از کتاب ۲۳ سال شادروان علی‌ داشتی بود. کتابی با جلد ساده با دورنگ زرد و قهوه ای، بدون نامی‌ از نویسنده یا موسسه انتشاراتی. ضمن خواندن کتاب و دیدن برخی‌ علامتها در ضمن حروف چپی، متوجه شدم که آن نسخه در یک کشور عربی‌ چاپ شده باشد که حدسم درست بود و بعدها مشخص شد که وی اولین نسخه کتاب خود را در بیروت بچاپ رسانده است. پس از آن دکتاب دیگر بنامهای ” محمد پیامبری که از نو باید شناخت” و عایشه پس از پیغمبر را خواندم و آتشم برای خواندن هرچه بیشتر و بیشتر شد.
    پس از هجرت هم تنها سوغاتی که میخواستم کتاب بود که زحمت تهیه و ارسال آن هم به عهده پدر همسرم بود یه چندی پیش درگذشت. در اینجا از طریق تلفن از انتشاراتی‌های مختلف کتبی را تهیه می‌کردم و خوشبختانه هموطنی در یکی‌ از شهرهای نزدیک به محل زندگی‌ من بود، کتابفروشی کوچکی دائر کرد و من مشتری پروپاقرص او شدم و هربار بدیدن او میرفتم چند جلد کتاب می‌خریدم. روزی در قفسه فروشگاه چشمم به عنوان کتاب افتاد و بیدرنگ آنرا برداشتم، زیرا بلافاصله مرا بیاد کتاب ۲۳ سال انداخت، بدون نامی‌ از نویسنده یا اثری از ناشر. این اثر ماند دایره المعارفی است که بدون حبّ و بغض، تاریخ ادیان، چگونگی شکل گیری و شباهتها و تمایزشان را با زبانی‌ ساده اما بصورت مستدل و علمی‌ بازگو می‌کند.
    بنده نسخه‌ای از این کتاب که مطمئنم نسخه‌های محدودی دارد، در کتابخانه شخصی‌ خود دارم و چنانچه وسیله آن فراهم باشد، با کمال میل تقدیم می‌کنم. اما شوربختانه تنها نسخه‌ای که در فضای مجازی یافتم و آنرا برای عزیزانی که علاقهمند هستند میفرستم و خواندن آنرا توصیه می‌کنم.

    شاد و سربلند باشید

     
  49. خسته نباشی‌ استاد بی‌ صبرانه منتظریم . صفر نامه‌های شما حقیقتا به درک ایران و رشد معرفت خوانندگان نسبت به ایران واقعی‌ کمک می‌کند و صدای فریاد زیر آب این مناطق فراموش شده یا کمتر دیده شده را به گوش مردم و مسئولان کشور می‌رساند و عیار ادعای‌های پیشرفت‌های آنچنانی را محک میزند و برداشتی واقع‌بینانه از کّل ماجرا به دست میدهد .

     
  50. از سایت کلمه برداشتم

    درود به نوری زاد گرامی و شجاع و وطن پرست یک ایرانی درست نهاد
    این مطلب را دیدم خیلی با سفر خوزستان شما ربط دارد برداشتم تقدیم به شما و خوانندگان سایت خوبت:
    ———–

    لزوم برخورد مسئولانه پیرامون رخدادهای خوزستان

    کلمه- ابوالفضل عابدینی*

    قبل از اینکه به زندان کارون منتقل شوم، از آنجایی که خود اهل خوزستانم و مسایل و مصایب آنرا از نزدیک می شناسم و سالها در حوزه ی خبرنگاری در این استان فعال بوده ام با برخی از دوستان هم بندی ام در زندان اوین بحثی را به عنوان برخورد مسئولانه با مسایل خوزستان مطرح کردم.

    تلاشم این بود با شخصیت هایی از طیف های مختلف گفراد و گروه های جدایی خواه بدست آورده بودم، بتوانم تصویری شفاف و واقعی از کنش های مرکز گریز برخی گروههای تند رو به آنان ارایه دهم. از آنجا که در میان این هم بندیان اعضای احزاب و گروه های مدنی، روزنامه نگاران، دانشجویان و فعالان حقوق بشر حضور داشتند شفاف سازی و ارایه شناخت واقعی از افراد و گروه های قومی خوزستان چند فایده عمده داشت:

    – نخست: آنکه عدم شناخت واقعی از هر پدیده و درک ناصحیح از آن، گمراهی و خسران را به دنبال خواهد داشت و درک واقعی از گروههای درگیر در مساله می تواند حل کننده بخش های عمده ای از معادلات فراروی این حوزه باشد.

    – دوم: شناخت، آگاهی و اشراف نسبی فعالان عرصه های مدنی، از بزرگنمایی و اغراق برخی اخبار و نوشته هایی که در این خصوص عرضه می شوند جلوگیری می کند.

    جدایی طلبی که برای آن دربرخی از گزارشات خبری از واژه هایی چون هویت طلب، فعال حقوق قومی، فعالان جنبش حرکت ملی و غیره استفاده می گردد، در استان خوزستان اغلب به دور از روش های مدنی، دموکراتیک و مسالمت آمیز به دو شیوه همراه با خشونت و یا حامی روش های خشن دنبال می شود.از این جهت نه تنها این حرکت ها ،حرکتی دموکراتیک و حتا مطالبه محور نیستند بلکه درصدد شکستن ساختار ملی و ایجاد جو ترور و وحشت می باشند.

    نگاه تعصب گونه افراطی آنان نسبت به ارزش های قومی باعث ترویج نوعی از نژادپرستی شده است که اقوام دیگر را تخطئه کرده و درخلاف جهت شهروند محوری می باشد . ذهنیت اشغالگر داشتن نسبت به نظام حاکمه (فارغ از ماهیت آن ) با کینۀ ناشی شده از سرخوردگی های نتیجه شده از مطالبات نامعقول، غیر منطقی و دست نیافتنی ،ترکیب شده و باعث بروز سوء تفاهمی بزرگ در میان آنان گشته و هدفی را برای خود ترسیم می کنند که قادر به اثبات آن از طریق تاریخی و علمی با ابزار بحث و گفتمان نمی باشند و همین امر سبب تعیین نوع مبارزه آنان می شود.

    مبارزه مسلحانه یک گروه معدود در میان جامعه خوزستان که مردم و جوانان آن ۸ سال جنگ را پشت سر گذاردند و علی رغم همه سختی ها و تبلیغات قومی و تحریک آمیز عراق به مقابله با صدام پرداختند، نه تنها جایی ندارد بلکه با اقدامات خود فضای استان خوزستان را ناامن تر کرده و اینگونه حرکت های رادیکال و خشن باعث نقض حقوق شهروندی شده و بر روی فعالیتهای مدنی سایه انداخته است.

    احساس تعهد به موازین حقوق بشر با در نظر گرفتن منافع ملی بهترین راه برای دستیابی افراد یک جامعه به مطالبات مشروعشان می باشد و از همین رو است که که امضا کنندگان اعلامیه ها و بیانیه های حقوق بشری با حساسیت ویژه ای این حقوق را با رعایت و احترام به تمامیت ارضی و منافع ملی کشورهای عضو مطرح ساختند.

    بعنوان نمونه می توان به مقدمه کنوانسیون حقوق زن و کنفرانس وین (۱۹۷۰) اشاره کرد که در هر دو به رعایت تمامیت ارضی اشاره شده و در کنفرانس وین تأکید گردید که حق تعیین سرنوشت نباید به گونه ای تفسیر شود که مجوزی برای جدایی بخشی یا کل یک سرزمین باشد. در میثاق حقوق مدنی و سیاسی نیز امضا کنندگان، کشور های عضو میثاق را مکلف به اعمال مجازات گروههایی که باعث تحریک افکار نژادپرسانه می شوند کرده است.

    واکاوی و رفتارشناسی فعالیت های جدایی خواهانه این دسته از افراد، تحقیق و پژوهش علمی را می طلبد که امیدوارم مراکز تحقیقاتی با تشکیل کمیته هایی از اساتید مجرب و صاحب نظر در این زمینه و ارایه نتایج پژوهشهای خود میزان آگاهی جامعه مدنی و مردم را بالا ببرند. در جمع بندی این مبحث باید گفت مساله ای که به صورت خلاصه به آن اشاره شد توصیه ای به فعالان رسانه ای و کنشگران اجتماعی می باشد که به دلیل عدم آگاهی از عمق مسایل خوزستان گاه دچار اشتباهاتی می گردند که عواقب جبران ناپذیری را در پی خواهد داشت و تکرار این خطاها به تقویت جریانات افراطی و گسترش خشونت می انجامد.

    تأکید بر حقوق بشر و دفاع از حقوق قانونی و مشروع شهروندان در جامعه از ارزشهای والای انسانی محسوب می شود اما نباید این مساله از چهارچوب اصولی خود خارج گردد و تحت دفاع از حقوق قانونی افراد به خواسته ها و مطالبات احزاب، گروه های سیاسی وجریاناتی که با ابزار ترور و خشونت تلاش دارند به اهداف خود برسند، تبدیل شود و اگر چنین گردد تمامی قوانین و قواعد حقوقی بشری نقض شده که ظلمی بزرگ در حق شهروندان است.

     
  51. سلام استاد
    من بعنوان یک بهبانی بی تاب نوشته شما هستم. البته هیچ تعصبی ندارم چون تمامی سفرهای شما را تعقیب می کردم و از سفر به کردستان شما لذت بردم مخصوصا آن عکس پای قبر دو برادر نابغه که اعدامشان کرده بودند. منتظریم استاد

     

مرتضی ارسال پاسخ به لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 1062 seconds.