یک: تغییر لباس و پرچم، و پخش چند باره ی مصاحبه های من از شبکه های خارجی، برادران اطلاعات و سپاه را به تحرک وا داشت. سرانجام اتاق فکرشان به تهدید و مزاحمت های پی درپی روی برد: ببین آقا محمد، ما تا حالا خیلی خود داری کرده ایم. اگر نخواهی راه بیایی، بد می بینی گفته باشیم. مثلاً چکار می کنید؟ خیلی کارها. یک این که نمی گذاریم زندگی کنی. دو این که آبرو برایت نمی گذاریم. سه این که زیرچرخ لِه ات می کنیم. تنها حرفی که در پاسخشان گفتم این بود که: شماها یک تشکیلاتی هستید به اسم وزارت اطلاعات. تشکیلاتی هستید به اسم سازمان اطلاعات و امنیت سپاه و تشکیلاتی به اسم بسیج مستضعفان.
برای شماها محوِ همچومنی کاری ندارد که. هر که نداند، من اما هیبت و توانمندی شماها را قبول دارم. شماها می توانید صدها انسان فرهیخته و دانشمند و آبرو دار را به روزی در بیاندازید که از فرط بیچارگی، روزی هزار بار آرزوی مرگ بکنند و خود به اشتیاق، ریسمان مرگ را بوسه باران کنند. بله شماها می توانید. اما بیایید و انصاف داشته باشید. من مگر چه می خواهم؟ این سه خواسته ی مرا برآورید تا من راهم را بکشم و بروم سروقتِ زندگی ام. شماها مسلمان نیستید مگر ؟ مگر همین اسلام، ما و شما را در راه حق، به پایداری تا پای جان نمی خواند؟ و این که: جز از خدا از احدی نترسید؟ پس این سخن پایانیِ من: من، هستم! این شما و هرچه که اراده اش دارید.
دو: برای چندمین بار می نویسم و به یادگار می گذارم: هرگونه آسیبی یا حادثه ای یا ترفندی برای حذف و خاموشی و بی آبروکردن من و تک تک اعضای خانواده ی من رخ دهد، یک: شخص رهبر، دو: سازمان اطلاعات و امنیت سپاه، سه: وزارت اطلاعات، چهار: شعبون بی مخ های فرو شده در بسیج، و پنج: هرکس و هرکجای دیگر، مقصرِ مستقیم اند. و به همین ها می گویم: من یک رفتار مشخص و آرام مدنی را شروع کرده ام. برای چه؟ برای بازپس گیریِ حقوق بدیهی ام که دم دستِ این آدمها و این دستگاههاست. من این راه را تا پایان خواهم پیمود. مرد باشید و به رویه های مردانه داخل شوید. چه؟ می گویم تان. یا مثل کاری که با خواهر زاده ی میرحسین موسوی کردید، لوله ی کلت تان را برپشتم نهید و کارم تمام کنید، و یا به حکم یک دادگاه علنی شقه شقه و زندانی و تبعیدم کنید. خلاصه این که: اگر می توانید مرد باشید و از فرو شدن به رویه های ناجوانمردانه پرهیز کنید.
سه: درقدمگاه، صدای یک بانوی جوان که مرا به اسم صدا می کرد، به گوشم نشست و مرا از عوالمِ زیرِ چرخ و زندان و بی آبرویی و چنگالِ بی رحمِ این جماعتِ حق ناشناس بیرون کشاند. بانوی جوان با چهره ای خندان جلو آمد و یک نشانِ کوچکِ گِرد – به اندازه ی کف یک استکان – به دست من داد و گفت: یک وقت فکر نکنید تنها هستید؟ این نشان کوچک، کارِ دست بود. معلوم بود که خودش درست کرده. یک صفحه ی گِرد که پشتش سنجاق دارد و رویش با خطی خوش نوشته شده: پایان شب سیه سفید است.
چهار: یک زوج جوان که اهل همان اطراف اند، آمدند تا از کنار من عبور کنند و به سمت خیابان پاسداران بروند. حس و حال و لباسی که به تن داشتند، نشان می داد که به تازگی وصلت کرده اند. مرد جوان، کمی فربه و درشت بود با دو انگشتریِ درشت در انگشتان. برخلاف بانوی جوان و چادری اش که ریز نقش می نمود. پچ پچی درگرفت و تبسمی به لبان آسمانی شان نشست. مرد جوان پرسید: آقای نوری زاد، این همه حضورِ شما اینجا به کجا خواهد کشید؟ گفتم: به حق. هر دو خندیدند. من نیز. برایشان خوشبختی آرزو کردم و وصلتشان را تبریک گفتم.
پنج: یک پسرجوانِ خوش سیمایِ ریز اندامِ دبیرستانی نفس زنان آمد و مثل این که بعد از سالها دوری در آغوش پدرش جا بگیرد، در آغوشم جا گرفت. قلبش چنان می زد که من نگرانش شدم. مسافتی را یک نفس دویده بود. او را به آرامش فرا خواندم. کمِ کم یک دقیقه باید به خود فرصت می داد تا کمی آرام بگیرد. او اما دوام نیاورد. بریده بریده و با طعم خوشایندی از ته لهجه ی شیرازی اش توضیح داد: دویدم تا مبادا رفته باشید و من برای چندمین بار اینجا بیایم و شما را نبینم. گفت: من ساعت ها آمده ام اینجا و از دور از آنطرف بزرگراه به اینجا نگاه کرده ام. به همین جایی که شما قدم می زنید. بی آنکه شما اینجا باشید.
از رشته ی تحصیلی اش پرسیدم. عجبا که با آن چهره ی دبیرستانی اش حقوق می خواند. در دانشگاه. در تهران. و فردا عازم شیراز بود. گفت که هم اتاقی هایش، دوستانش، خانواده اش، همه پیگیر نوشته ها و خبرها و صحبت های من اند. نفس های تندش که فرو نشست، گفت: اگر اجازه بدهید من اینجا بمانم و کمی تماشایتان کنم. چه تماشایی؟ می خواهم به راه رفتن تان نگاه کنم. ای خدا، این پسر چه می گوید؟ گفتم: اینجا نه، اما برو کمی دورتر. جوانِ ریز اندامِ شیرازی رفت و بیست متر دورتر لبِ جدولِ یک پارک کوچک نشست و زل زد به رفت و آمد من.
شش: مرد جوانی آمد کمی پر و پیمان. با صورتی درشت و گِرد. قدش؟ کوتاه. چهره اش؟ خواستنی. کوله ای کوچک به دوش داشت. آمده بود به انتقاد از من. صمیمانه اما. این که: چیزهایی که در باره ی محمد علی طاهری – مبدع فرا درمانی – نوشته اید، به پرتاب تیری می ماند که ای بسا جماعتی را از پا در آورد. گفت: من و دوستانم کارمان مدیتیشن است. ما هم انرژی درمانی می کنیم هم دعا. و گفت: مثلاً وقتی شما زندان بودید، بصورت جمعی نشستیم و برایتان دعا کردیم. سپاسش گفتم و با تبسم افزودم: پس آن انرژی هایی که من در زندان دریافت می کردم کارِ شماها بوده!
مرد مدیتیشنی گفت: محمد علی طاهری یک شیاد است. آبروی خودتان را خرج او نکنید. گفتم: من هیچ شناختی از آقای طاهری نداشته و هنوز نیز ندارم. برای من آنچه که مهم است، حقوق شهروندی وی است که بشدت توسط سپاه و نهاد های امنیتی به هیچ گرفته شده است. این را تأیید کرد. گفتم: شما بیا و یک چند نمونه از کارهای خلاف او را برای من شماره کن تا من بنویسم و یک تعادلی در این میان صورت بگیرد. تلاش کرد نمونه هایی ردیف کند اما چیزی نبود که محکمه پسند باشد. گفت: من حاضرم افرادی را بیاورم که به کلاس های او رفته اند و اکنون اوضاع روحی شان متلاشی است. مثلاً یکی بوده که خواسته خودش را از یک ساختمان بلند به زیر بیندازد. یکی هم بوده صدایش تغییر کرده انگار اجنه و ارواح در گلویش خانه کرده باشند.
هفت: با مرد مدیتیشنی صحبت می کردم که یک موتوری آمد و درکناره ی راه توقف کرد. کلاهی به سرداشت اما این کلاه آنگونه نبود که ریش سفید و سن و سال او را بپوشاند. مرا پیش خواند و پرسید: مرا می شناسی؟ به صورتش دقیق شدم. به نظرم آشنا آمد. پرسیدم: ما همدیگر را دیده ایم؟ گفت: بله، همینجا نشستیم داخل ماشین من و کلی باهم صحبت کردیم. و گفت: من سعیدم. پس این موتور، آن ماشین؟ آن ماشین مال اداره بود. و افزود: من موتوری ام. ماشین ندارم.
بله، من او را دیده بودم و با او مفصل درهمینجا صحبت کرده بودم. سرآخر، او دریک سوی مجادله مانده بود و من در سویی دیگر. از همان مجادله هایی که هزار سال اگر به درازا انجامد، به جایی نمی رسد. سعید، اطلاعاتی بود. از آن اطلاعاتی هایی که بشدت دوستدار نظام اند و هست و نیستشان را فدای نظام می کنند. از آنهایی که امام و رهبری، فصل الخطاب همه چیزشان است. از آنهایی که در نهایتِ خلوص، اگر لازم باشد، بخاطر همان نظام، به حق و انصاف و قانون پشت می کنند. از آنهایی که زندگی ساده و سالمی دارند و درخلوتِ خود منتقدند اما برای این که دشمن شاد نشود، صورتشان را با سیلی سرخ نگه می دارند. از آنهایی که مخاطب خود را مرتب به خون شهدا احاله می دهند. مرد مدیتشنی ایستاده بود و من وسعید با هم صحبت می کردیم.
احتمالاً پخش مصاحبه های اخیر و سخنان صریح من از شبکه های خارجی سعید را آزرده بود. حرف اصلی اش این بود: آن نوری زادِ زمان جنگ و جهاد و آوینی و روایت فتح، که نوشته ها و فیلم هایش دل دشمن را می لرزاند کجا و این نوری زادِ فعلی کجا؟ می گفت: دل امام و شهدا را خون نکن نوری زاد. به راهی که می روی خوب نگاه کن. ما دوستدار توایم. برگرد به همان جایی که بودی. انتقاد کن بنویس اما نه از تریبون های دشمنان این نظام. خوب نگاه کن ببین آب به آسیاب که می ریزی؟ ببین چه کسانی و چه جریانهایی از صحبت های تو سود می برند؟ هرچه سعید می گفت، محکم و بی اعوجاج پاسخش می گفتم. اما سرآخر ترجیح دادم سکوت کنم. او بقدر کافی داغدار بود. و من نباید بر داغش می افزودم.
هشت: سعید که هندل زد و گاز داد و رفت داخل، مرد مدیتیشنی دست به کوله اش برد و زیپش را پس کشید و یک شاخه گل رُز بیرون آورد و به دستم داد و گفت: دیروز از اینجا رد می شدم. باران به شدت می بارید. بخود گفتم ببین آقای نوری زاد هست یا نیست. که اگر هست ببین چتر دارد یا ندارد. دیدم هستید و چتر ندارید. نشد که بیایم دیدنتان. وگفت: در باره ی آقای طاهری مراقب باشید. این آدم بشدت مشکل دارد و شما را با خودش به زیر می برد.
گفتم: پسرم، من معتقدم وقتی یک نفر آنقدر جاذبه دارد که می تواند یک جمعیت میلیونی از با سواد و بی سواد را در اطراف یک مقوله ی فکری مجتمع کند، جای این آدم زندان نیست. بل باید به او فرصت داد و برایش فضا پرداخت و کمکش کرد و نهایتاً ناخالصی هایش را به او مشاوره داد. و گفتم: یک چنین فردی را در همه ی کشورهای غربی برچشم می نهند. و مگر همچو او اکنون در جهان نیستند و فعالیت نمی کنند و همراهی و همدلیِ جمعیت های میلیونی را با خود ندارند؟ مشکل آقای طاهری در این است که درختش در این خاک به بار نشسته. در خاکی که در تصاحب آیت الله های پرطمطراق است. آیت الله هایی که چشم دیدن همدیگر را ندارند چه برسد به این که یک کت و شلواریِ بی نشان از راه برسد و میلیون ها آدم را با خود همراه کند و در مخاطبان متزلزلِ آنان تردید اندازد و شرع و دین که نه، آن پول خمس مقلدین را بجای دیگر روانه کند.
نه: بانوی جوانی آمد و گفت من شما را در تئاتر شهر دیدم. بازیگر بود. از بازیگران نمایش ” من چه جوری می توانم یک پرنده باشم”. گفتم: نمایش خوبی بود الا این که بعضی از بازی ها کمی اغراق داشت. پذیرفت. گفت: خود ما هم به همین رسیده ایم. نگران من بود. این که انتهای این قدم زدن ها به کجا می انجامد؟ گفتم: به هرکجا که بیانجامد، نهایتش پیروزی است.
ده: درحال صحبت با بانوی بازیگر، مرد ریش داری را دیدم چهل و پنج ساله که در جوار خانه ی مرد ویلیچری داخل یک پراید نشسته بود و با گوشیِ تلفن همراهش صحبت می کرد. حضور او در آنجا نباید به درازا می انجامید. چرا که سربازان به او اخطار می دادند. پس حتماً وی اطلاعاتی بود. حالا این که او آنجا چه می کرد، و این که حضور او به من مربوط است یا نه، چندان برایم مهم نبود. کمی که قدم زدم، بخود گفتم برو جلو شاید این مردِ اطلاعاتی کاری چیزی سخنی با تو داشته باشد. تقصیرِ خودش بود، وگرنه مرموزانه به من نمی نگریست و به هوای تلفن زدن، بخشی از صورتش را نمی پوشاند و بهمین خاطر، تند ترین و تلخ ترین و صریح ترین و صادقانه ترین حرفهای عمرش را از همچو منی نمی شنید.
یازده: کمی که پرچم به دوش و سپید پوش قدم زدم، مستقیم رفتم طرف مرد ریش دارِ تلفن به گوش. جلو که رفتم، تلفنش را پایین آورد. دیدم عمامه اش را برصندلیِ کناری اش گذارده. دوستانه گفتم: بَه، شما که روحانی هستید که. و ادامه دادم: یک روحانیِ اطلاعاتی. درست نگفتم؟ اسمتان چیست؟ سری تکان داد و گفت: حالا. و این یعنی: گمانِ من در اطلاعاتی بودن او پر بی راه نبوده است. نگاهی به پرچم قرمز و لباس سفید و نوشته های روی آن کرد و گفت: چطوری آقای نوری زاد؟ گفتم: شما آخوندها مگر حالی برای ما گذاشته اید؟ وگفتم: شما اگر براستقلال خود پای می فشردید ما به این روز نمی افتادیم.
استقلال؟ بله، شما از همان روزِ نخست که به حوزه می روید و اسمتان در فهرست شهریه بگیران ثبت می شود، استقلال خود را از دست می دهید. وگفتم: شماها اگر می رفتید و مثلاً معلم یک مدرسه می شدید و یا دریک مکانیکی یا یک ساختمان کار می کردید و از لباستان نان نمی خوردید، استقلال داشتید و مجبور نبودید پیش هر بنی بشری سرخم کنید. وگفتم: شما وقتی به دعوت یک فرد به مجلس روضه ی او می روید و او را فردی دزد و هرزه و حرامخوار می یابید، هرگز او را به خطاهایش اخطار نمی دهید. چرا که نگرانِ پولِ منبرتان هستید.
درهمین هنگام یک مرد موتورسوار که همچو من سرو رویی سپید داشت و هم سن و سال من نیز به نظر می رسید و صورتی پت و پهن و بدنی فربه داشت و کلاهی برسر، آمد و ایستاد و ابراز محبت کرد به من. به او گفتم: بیا که دارم یک آخوند را منحرف می کنم. و این لطیفه را گفتم: یکی از همشهری های من نشسته بود و داشت دعا می کرد. دستهایش را بالا برده بود و می گفت: خدایا، یا ما را به راه راست هدایت فرما، یا راه راست را به سمت ما کج کن. وگفتم: این آقایان راه راست را به سمت خود کج کرده اند و اسمش را جمهوری اسلامی نهاده اند.
مرد موتورسوار، بی آنکه خود بخواهد به میانه ی صحبتی داخل شده بود که مرتب بر داغی اش افزوده می شد. به مرد موتور سوار گفتم: داشتیم با حاج آقا راجع به رسالتی حرف می زدیم که روحانیانِ ما به دست خود به خاک انداخته اند. رسالت؟ بله، هیچ پیامبری بخاطر تبلیغ از مردم پول نگرفت اما اینها نه تنها بخاطر تبلیغ که بخاطر همین لباسی که به تن می کنند، از مردم انتظار پول و احترام دارند.
گفتم: روحانیان ما، بزرگ ترین شانسِ تاریخیِ خود را برای این که در دنیا بدرخشند، از دست دادند و مثل جباران ظاهر شدند وتا توانستند کشتند و زندانی کردند و مصادره کردند. حاج آقا به حرف آمد که: خیلی مطمئن حرف می زنی آقای نوری زاد. نظرت راجع به سران کشورهم همین است؟ گفتم: از سران کشور نگو که دستشان به خون بی گناهان آلوده است. یا مستقیم یا با سکوت و همراهی شان. گفت: امام که خوب درخشید. ندرخشید؟ امام یک روحانی بود و دنیا را تکان داد. گفتم: همان امام اما خلخالی را برکشید و کلتی به کمرش بست و انداختش به جان مردم. یا به یک امضاء و در عرض چند ماه، چندین هزار جوان و مرد و زن بی دفاع را درو کرد و برزمین ریخت و آدمهای کوته بین را برنخبگان ترجیح داد و اراده و اداره ی کشور را به دستشان سپرد. گفتم: بله، اگر امام به عرصه ی سیاست داخل نمی شد و درهمان محدوده ی اخلاقیات باقی می ماند، ما امروز در همان حوزه ی اخلاق، شاهد ظهور فردی کم نظیر در ایران و جهان بودیم. وگفتم: آخوندهای ما لباس دین را پوشیده اند و پوست از تن دین می درند.
مرد موتورسوار که از شنودن این سخنان به یک جور غوغای درونی دچار شده بود، به حرف آمد و رو به من گفت: حتی شنیدنِ این حرفها ستون فقرات مرا به لرزه در می آورد. به روحانی گفتم: پا به پای مردم، همه ی شما ها را هم ترسانده اند. از آیت الله ش بگیر و بیا تا طلبه ای تازه وارد. همه اتان ترسیده اید حاج آقا. یک منبر آزاد در این کشور پهناور وجود ندارد. اگر هست بفرمایید من بروم زانو بزنم درس بگیرم. حتی به همه ی شماها بخشنامه کرده اند که درپایان هر منبر به فلان و فلان دعا کنید. گفتم: اگر شما اطلاعاتی هستید، به میزان جرأت خود نگاه کنید. شما در این داخل چه می کنید؟ وعظ می کنید یا مسئول جایی و اداره ای هستید؟ چقدر در دم و دستگاه شما خدا وحق و انصاف و قانون حضور دارد؟
مرد روحانی پشت فرمان نشسته بود و من و موتوری با او سخن می گفتیم. مرد موتور سوار که به وجد آمده بود، هرازگاه جمله ای آتشین می پراند و بر داغیِ این بحثِ هزار باره می افزود. مرد روحانی به آرامی گفت: آن نوری زادِ نویسنده ی کیهان و فیلمساز صدا و سیما و مدافع ولایت کجا رفت؟ گفتم: مُرد. و گفتم: کدام ولایت؟ شما یک نقطه ی روشن در کارنامه ی ولی فقیه و شخص رهبر نشان من بده تا من به دنیا پُز بدهم که رهبرم دارای این خصیصه ی کم نظیر است. و گفتم: شماها آنقدر به سیرشدن خودتان اصرار ورزیده اید که از گرسنگان بی خبرمانده اید.
گفتم: این که قرآن می فرماید: سخن حق بگویید اگر چه به زیان خودتان و به زیان پدر و مادرتان و به زیان خویشان و بستگانتان انجامد، چرا بی مشتری مانده در میان شماها؟ گفتم: مگر نه این که حدیث داریم اگر مسلمانی بخاطر ظلمی که به او شده فریادش بلند شد و مردم صدای او را شنیدند و یاوری اش نکردند، مسلمان نیستند؟ اکنون به من ظلم شده. من اینجا دارم فریاد می زنم و شماها صدای مرا می شنوید، چرا به یاری ام نمی شتابید؟ چرا نمی آیید در کنار من قدم بزنید؟ دلیلش را هم من می دانم هم شما.
مرد روحانی، موتور سوار را رد کرد تا برود. او که رفت، به من گفت: این راهش نیست آقای نوری زاد. دست به سوئیچ برد و استارت زد و گاز داد و رفت. مرد موتور سوار بازآمد. گفت: من هروقت از اینجا رد می شوم و شما را می بینم از خودم بدم می آید. بخود می گویم: چرا نمی روی به کمکش؟ وگفت: من عائله مندم. نگران بچه هایم هستم. الآن دارم برایشان یک خانه می سازم. اگر اینها نبود محکم می آمدم کنارت و با هم قدم می زدیم. او نیز رفت و جوان ریز اندام شیرازی باز آمد. چند پرسش داشت. این که آیا فیلم بازجویی از همسر سعید امامی صحت دارد؟ که گفتمش: بله. وپرسید: آیا به دنبال پول بروم یا تحصیل؟ گفتم: هم پول هم تحصیل. تا می توانی پولدار شو اما از راه درستش. پرسید: شدنی است؟ گفتم: ناشدنی نیز نیست. گرم در آغوشم نشست. بوی بهار نارنج های شیراز می داد.
دوازده: باید به دیدن ” ابوالفضل عابدینی” می رفتم. همو که در زندان کارون اهواز زندانی است و اکنون به مرخصی آمده. رفتم تا لباسم را در آورم که دیدم دو بانوی خندان و خسته آمدند و با خود یک سینی هفت سین آوردند. همه ی هفت سین را با سلیقه بریک پارچه ی ترمه چیده بودند. حتی آینه و شمعدان و شمع نیز بدان افزوده بودند. و قرآن و یک تنگ آب با دو ماهی قرمز نیز. بغضم گرفت. ای خدا اینها چه می کنند؟ یکی شان فندک درآورد تا شمع ها را روشن کند که گفتم: روشن نکن دخترم. چون من تا همین حالا اینجا بوده ام و دارم می روم جایی. فردا نه، پس فردا که بیایم حتماً اینها را می آورم و اینجا می چینم به یمن نوروزی که در راه است.
سیزده: داشتم می رفتم که یک مرد خوش صورت و خیلی مثبت چهره آمد و بوسه ای برگونه ام نشاند و گفت: دیروز که شما را زیر باران دیدم دلم سوخت. نه به حال شما که به حال خودم. وگفت: بزرگترین جفای جمهوری اسلامی علاوه بر غارت و آدم کشی و دین روبی این بود که با ترساندن و زندانی کردن جوانمردان، خصلت مردانگی را ازمیانِ ما برچید.
چهارده: ازمیان یک ترافیک سه ساعته عبور کردم و خود را به ابوالفضل عابدینی رساندم. استاد بادکوبه ای نیز بود. و جمعی دیگر. از ابوالفضل خواستم ساعت های پایانی ستار بهشتی را برایم تشریح کند.
این جوان نازنین، تنها کسی است که در آن یک شبی که ستار در بند 350 بوده، با وی هم نفس می شود و ستار هرآنچه را که می توانسته با وی می گوید. ابوالفضل از ستار گفت و خود منقلب شد و ما را درخودمان مچاله کرد. همانجا به خواهر ستار زنگ زدم و به وی گفتم: یک نور چشم آمده تهران می خواهد با شما صحبت کند. وگوشی را دادم دست ابوالفضل. من با اطمینان می گویم: ابوالفضل عابدینی، یک گنج است. یک حجت و دلیل است برای این روزهای سرگشتگیِ ما. جای این جوان و جوانانی چون او در زندان نیست. ایکاش سرانِ این نظام، همچو اویی را می فهمیدند. نه، این چه سخنی است که من می گویم؟ فهمِ ابوالفضل عابدینی، یعنی اعتراف به نفهمی های خودشان. واین ظاهراً آرزویی است محال. می گویم: چه ایرادی دارد؟ مگر آرزوی محال، محال است؟
محمد نوری زاد
بیست و ششم اسفند نود و دو – تهران
به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
mnourizaad@gmail.com ایمیل شخصیِ محمد نوری زاد:
سلام دکتر نوریزاد عزیز
من همیشه وبلاگ شما رو دنبال میکنم. امیدوارم همیشه و همهجا شاد و خرم و سالم باشید و فرصت اینرو داشته باشید که با توانائي که دارید در راه بهبود این مملکت گام بردارید.
توی همین وبلاگ با بحث عرفان حلقه و آقای احسانی برخورد کردم. من دانشجو هستم و اهل علم در واقع دوستدار علم واسه همین به psudoscience، شبهعلم که به نوعی خرافات مدرن هست حساسم. یه جستوجوی ساده منو به سایت گمانه رسوند. این سایت رو یه نگاه بندازید سایت خوبی هست و به نظر من کمپین خوبی رو در مبارزه با چرندیات به راه انداختند:
http://www.gomaneh.com/?p=2201
با سلام جناب آقای نوریزاد __ من نمی دانم که آن زمانی که شما در زندان بودید ، ریخت و قیافه های بازجوهای خود را میدیدید یا نه . یا اگر بازجوهای خود را بیرون از زندان ببینید می توانید آنها را شناسایی کنید ؟مثلا” آیا می توانید قیافه های ” شادکام “، کشاورز” ، میثم “، میرزا ” و … که شاید َآنها را دیده باشید ، مجددا” شناسایی کنید ؟ آیا آن شخص روحانی که شما او را دیدید که با ماشین داشت وارد وزارت می شد ، جوان بود یا سالخورده ؟ اگر جوان بود و “جویای نام ” در بین وزارتی ها ، شاید همان کسی باشد که بر اساس دستور از بالا ” حجت الاسلام شیخ محمد تقی خلجی ” ( پدر “مهدی خلجی “که شما حتما”می شناسید و گاه گاهی مصاحبه های روشنگرانه او را از VOA و یا BBC مشاهده کرده اید ) از علما و نویسندگان متون دینی در شهر قم را که یک سال از عمر شریفش را در زندان جمهوری اسلامی گذراند ( در زمان حکومت شاهنشاهی هم ایشان به خاطر افکار انقلابی خود مدتها در زندان رژیم شاهنشاه بودند )، بازجویی و مجازات کرده باشد . بدانید که همان مشکلی که شما از بی قانونی و خلاف شرع در وزارت نام می بیرید ، شیخ محمد تقی خلجی هم همان درد و رنج را داشته . مثلا” شیخ محمد تقی خلجی را در ابتدا وزارت به مدت ” شش ماه ” دستگیر و گروگان گرفته تا اینکه فرزند ایشان مهدی خلجی تحت فشار قرار گیرند تا از امریکا به وطن غصب شده باز گردند ( همان روش ابلهانه ساواکی های زمان شاه را که برای اینکه زنده یاد دکتر علی شریعتی را دستگیر کنند ، رفته بودند ” محمد تقی شریعتی ” پدر پیر و سالخورده و عالم روشن ضمیر دکتر شریعتی را از خراسان گروگان گرفته تا اینکه دکتر شریعتی به خاطر پدر نازنینش خود را تسلیم کرد). اعتراض شیخ محمد تقی خلجی درباره اینکه کجای قوانین اسلامی و قانون اساسی جمهوری اسلامی این اجازه را داده که پدر را بجای فرزند دستگیر کنند! آن روحانی جوان جواب داده بودند که ما خودمان کارمان را میکنیم و به اسلام و قوانین کشوری فعلا” کاری نداریم . پس از آنکه وزارت از برگشتن مهدی خلجی به ایران نا امید شد تصمیم میگیرد که پدرش را پس از ” شش ماه ” از حالت گروگانی آزاد کند و ایشان را تا دم در زندان می آورند و همان روحانی جوان از شیخ محمد تقی خلجی چند سئوال میکند که پس از شنیدن پاسخ دوباره هایس انقلابی و دندن شکن ، شیخ را به مدت ” شش ماه ” اضافه زندانی میدهند . سئوال 1_ ساواکی های زمان شاهنشاه بهتر بودند یا بازجوهای جمهوری اسلامی ؟ جواب شیخ به روحانی جوان بازجو : ساواکی های زمان شاه بهتر بودند ، چون هم دانش و عقل داشتند و هم سن و سالی و تجربه ، که شما هیچکدام از آنها را ندارید . سئوال 2_ تفاوت اخلاق ساواکی های شاهنشاهی با بازجو های فعلی را چگونه می بینید ؟ جواب شیخ : آنها خیلی ” مرد تر و جوانمرد تر از شما بودند ، چون ساواکی ها مرد بودند و روبروی ما می نشستند و سئوال جواب میکردند ولی ما شش ماه است که از شما مردی نمی بینیم و هر روز در روی صندلی روبروی دیوار می نشینم و با دیوار مصاحبه و صحبت میکنم و چهره “کودکانه “شما را هرگز ندیده ام .سئوال 3_ از کجا میدانی که من جوان و کودکم ؟ جواب شیخ : من آنقدر عمر و روزگار گذرانده ام که وقتی روبروی دیوار که مینشینم از نوع صدا ، به قد و اندازه ، سن و سال و جنس افراد پی می برم و به همین دلایل شما را خام و جوان و فاقد عقل و درک می بینم .
ابتدا نادیده ات میگیرند سپس مسخره ات میکننداما بدان آینده از آن توست”گاندی”
سلام بر نوریزاد گرامی
1-من لازم است ابتدا از توجه شما به مطالب همه تشکر کنم ،نیز بخصوص از تشویق های شما از لزوم گفتگوهای انسانی و مودبانه در فضایی دوستانه.
باید عرض کنم سخن من با برداشت شما تخالف جوهری نداشت ،آنچه که من از دو گونه رویکرد فقهی در باب ولایت فقهاء در عصر غیبت تصویر کردم اشاره به بحثهای ثبوتی و اثباتی داخلی در مباحث فقهی داشت که تصادفا در پی آن اشاره ای هم به مبنای خاص مرحوم استاد آیت الله منتظری داشتم که اساسا ایشان یک پایه از ثبوت چنین ولایتی و مشروعیت آنرا عبارت از خواست و اقبال مردم میدانستند ،برخلاف کسانی که قائل به ولایت نصبی هستند و تنها فعلیت حکومت را مشروط به اقبال مردم و مقبولیت فقیه نزد مرد میدانند.
اینگونه مباحث مباحثی اثباتی در محدوده های ادله فقهی است ،اما در عین حال چنانکه اشاره کردم حتی خود مرحوم آیت الله خمینی نیز فعلیت و تحقق این ولایت ثابت شده از ناحیه ادله را موکول به رای و نظر و اقبال مردم می دانستند و در صدر اول انقلاب هم (همانطور که خود شما هم حضور داشتید) در مورد اصل جمهوری اسلامی و قانون مصوب اساسی رفراندوم صورت گرفت ،البته بنظرم ایکاش در آن رفراندوم همه گزینه ها به انتخاب گذاشته میشد.و اکنون نیز بنظرم کسی نباید خوف از رفراندوم های منظم داشته باشد .
مطالبی که عرض شد هیچ استلزامی با تافته جدا بافته دانستن کسی نداشت و کسی سخن از مزیت و برتری در حوزه های سیاسی و اجتماعی نگفت،البته که فقیه باید پیش و بیش از دیگران ملتزم به عمل بقانون باشدد ،البته که فقیه بتناسب حکم و موضوع باید فقط در حوزه های تخصصی فقهی خویش اظهار نظر کند و البته که باید در حوزه های غیر تخصصی مثل اقتصاد و سیاست و و امور دیگر از کارشناسی و مشورت کارشناسان خبره بهره گیرد ، و البته که فقیه نباید دیکتاتوری و استبداد بورزد ،که اگر چنین کند از عدالت ساقط است و تداوم اشغال منصب از سوی او تصرف غاصبانه است .
اینها همه درست ،اما سخن من در اصل دو رویکرد فقهی در ثبوت ولایت فقهاء در عصز غیبت بر اساس ادله درون فقهی بود ،البته میدانید که سخن بر سر لفظ ولایت نیست ،سخن بر سر محدوده اختیارات یک فقیه در عصر غیبت معصومین است ،و من اشاره کردم که یک گرایش قدیمی و بنظر من غالب در فقه شیعه از زمان شیخ طوسی و شیخ مفید که از قدماء فقهاء شیعه هستند وجود داشته است که امثال آیت الله خوئی و برخی دیگر به ان ملتزمند که حوزه اختیارات فقیه از سوی شارع محدود است به :1-حوزه افتاء در وظایف عملی .2 -حوزه قضاوت اگر مردم آنها را به حکمیت خواندند. 3- حوزه اجراء حدود اگر مردم آنان را به اجراء حدود خواندند . عنایت کنید که این گرایش در فقه هم باز از این اختیارات تعبیر به ولایت فقیه در عصر غیبت میکنند.
از آنسو گرایش فقهائی مثل مرحوم آیت الله خمینی و شاگردان ایشان حوزه این اختیارات را با اتکاء به استدلالهای فقهی خاص وسیعتر میدانند ،آنان فقیه را در غیاب معصوم مجری احکام اسلام میدانند و معتقدند قوانین اسلام برای اجراء صادر شده اند و اجراء احکام اسلام اختصاصی به زمان حضور معصومین ندارد.
من تنها اشاره به ایندو گرایش کردم ،نمیدانم طعم سخن من در کجای این گفتار حاکی از این بوده است که فقیهان تافته های جدابافته اند ،یا دارای مزیت خاص هستند.
2-البته عنایت دارید که سخنان من در این زمینه ها باصطلاح علمی مربوط به مقام اثبات است ،یعنی مربوط به نفس الامر و ادله اثباتی این موضوع بنحو قضایای حقیقیه است و نه قضایای خارجیه ،اما اینکه فقیهان ما تاکنون چه کرده اند ،سخن دیگری است که باید در محل خود مورد بررسی قرار گیرد ،و بنظرم فرمایشات شما نیز همانند بسیاری دوستان دیگر ناظر به مصادیق و قضایای خارجیه است.
3-اینکه فرمودید :
“”کدام قانون؟ قانونی که از معدل فهم مردمان در یک شرایط آزاد برآمده باشد””.
بنظرم نیازمند به توضیح بیشتری از سوی شماست.
ببینید آقای نوریزاد من دارم اکنون بر اساس ساختار موجود در قانون اساسی فعلی باشما سخن میگویم ،البته ملاحظه کردید که من تصریح کردم که اگر اکثریت مردم ایران در یک رفراندوم معتبر خواستار جدائی نهاد دین از نهاد سیاست (سکولاریسم) شدند ،نباید بزور متوسل شد و نباید به کشتار و امثال آن متوسل شد ،در چنین فرضی باید به رای مردم احترام گذاشت و آنان هم که بولایت فقیه معتقدند باید کنار رفته و تنها مردم را تحذیر کرده و آنان را دعوت به دین کنند.
ما فقهاء را که دیگر بالاتر از امیر المومنین علی علیه السلام که نمیدانیم ،برحسب اعتقاد شیعه امامیه ولایت امیر علیه السلام بنص پیامبرثابت بوده است ،در عین حال وقتی مردم (بهر علت ) گرایش به دیگران پیدا کردند ،ایشان از حق شخصی خویش گذشت و برای حفظ و استمرار جامعه نوپای اسلامی به کارهای دیگر مثل جمع قرآن و ارشاد خلایق و کمک های مشورتی پرداخت.
در عصر غیبت هم بر اساس نظریه ولایت فقیه فقهی اگر مردم اقبال نکردند فقیه نمیتواند با زور حکومت را بدست گیرد و مردم را سرکوب کند ،عرض کردم بر اساس رای مرحوم استاد ،اصلا اقبال و خواست مردم یک پایه مشروعیت حکومت فقیه است و نه مقبولیت چنانکه برخی میگویند.
در هر حال خواستم بگویم ساختار فعلی قانون اساسی مصوب ما چنین است که قوانین اسلام باید اجراء شود ،و قوانین موضوعه مصوب در مجلس شورا نیز نباید مخالفت تباینی با کلیات و جزئیات قوانین اسلام داشته باشد.
نمیدانم این سخن شما که :
“قانونی که از معدل فهم مردمان در یک شرایط آزاد برآمده باشد”.
مبتنی بر ساختار موجود در قانون اساسی که خود شما به آن رای داده اید است یا خیر؟
البته شما میتوانید به ساختار موجود منتقد باشید و خواستار تغییر آن باشید ،لکن سخن من بر اساس ساختار موجود بود.
شما توضیحی تکمیلی در این خصوص دارید؟
با سپاس از عنایت شما
———————————-
سلام مرتضای گرامی
سخنانی که بر تئوری استوارند، تا زمانی معتبرند که ما به ازاء بیرونی نداشته باشند. همه ی معارف شیعی، شوربختانه در این انقلاب و سالهای بعد آن به معارضه افتاد و بر هست و نیست آن چوب خورد. چه شما فقیهان و علما و ما مسلمانان راضی باشیم یا نباشیم. تئوری های شما در باب فقه و فقیه و علم و علما و محتوایی که در این میان دست به دست می شود و در طول قرنهای متمادی نیز دستمایه ی مجاهدت ها و نوشته ها و حاشیه ها و تقریرات و بحث ها و مکاشفه ها شده، در این انقلاب به صحنه آمد. چرا که اگر تاریخ شیعه در بخش علومش را به حوزه های تاریخی منتسب کنیم، وجه عملی اش را باید به انقلاب 57 بسپاریم. منظورم این است که سخنان تئوریک یک فقیه ممکن است حتی به مذاق خوشایند جلوه کند اما نه که در این سوی، معارف به خاک افتاده اند، به پوسته ای پوک می مانند که شکل و قیافه ای از هیبت یک موجود را دارند اما میان تهی اند. این که نوشتم مشقات این روزهای شما – علمای مستقل و فرا نگر- فراوان است به این دلیل است که: شما هم باید خود را ثابت کنید که: ما اینگونه ایم، و : این که: آنها به اسلام ربطی ندارند. واین یعنی پاکسازی اسلامی که آلودگی اش را مرهون خرافات تاریخی و مدنیت جمهوری اسلامی است. و شما در این میان باید راهی مغایر که به ذات سخن نزدیک باشد اختیار کنید. می دانم که روزهای دشوار علما همین روزها و روزهای آتی است. روزهایی که شنودن آرایه های دینی نا چسب و احتمالا زخمی است. این که من در باره ی قانون گفته ام: قانونی برآمده از معدل فهم مردم در شرایط آزاد، این شرایط آزاد همان است که ما می دویم به طرفش و آن مرتب از ما می گریزد. ویعنی این قانون اساسی فعلی مطلقا برآمده از شرایط آزاد نبوده و نیست. شما یک نگاهی به همین مجلس شورای اسلامی بیندازید. ترس نمایندگان را می توان در قوانینی که تصویب می کنند نیز تماشا کرد. یا ترس فقها را در فتاوایی که صادر می کنند. این یعنی شرایط آزادی متصور نیستیم. دشواری کار شما عزیزان نیز از همین جاها پا می گیرد.
با احترام
.
دوست عزیز جناب عرفانیان
بر اساس نوشته اخیرتان اینطور دریافتم که در کشور آفتاب تابان ژاپن زندگی میکنید ،علیهذا از راه دور به شما سلام و درود میفرستم.
مطالب گوناگونی در نوشته شما بود ،این ویژگی نوشتاری شماست که من از ابتدا که به این سایت آمدم با آن مواجه شدم ،معمولا مطالب متنوعی که هریک دنیائی از سخن حول و حوش آن وجود دارد را در عبارتهای کوتاه بیان میکنید و مخاطب خود را (خصوصا اگر مثل من طلبه ناچیزی باشد که گمان دارید معارض و مخالف سرسخت شما باشد) در پاسخ گوئی دچار زحمت میکنید ،بنابر این خواهشم این است که مطالب و سوالات را در حد یکی دو مورد طرح کنید تا من در پاسخ با توجه به کندی در تایپ و ضیق وقت دچار رنج و مشکل نشوم ،باور کنید اخلاق من بی اعتنائی به انسانها نیست ،اما اگر بنا بر پاسخ گوئی دقیق به همین حجم مطالبی که اظهار کردید باشد ،قهرا من باید یک صبح تا غروب بنشینم و مطالب شما را آنالیز کرده و ده برابر حجمی که الان شما ارسال کردید پاسخ دهم.
در عین حال برای اینکه شبهه بی اعتنائی پیش نیاید(خصوصا اینکه مرا لایق درد دل دانسته اید و اینکه باصطلاح من سنگ صبور شما باشم ) من رووس مطالب شما را مختصرا مورد توجه قرار میدهم تا امر تایپ بدرازا نینجامد.
1- نکته اولی که نیاز به توضیح دارد این است که شما چون مرا در لباس طلبگی یافته اید تلقی و برخورد شما با من همان تلقی و برخوردی است که با روحانیت حاکم دارید ،گفتید که ابتدای انقلاب شانزده ساله بوده اید ،جهت اطلاعتان بگویم من نیز جوانی هیجده ساله بودم ،آن زمان هم مخالف رویه های سیاسی رژیم شاه بودم ،و هم هنوز طلبه نبودم بلکه در رشته برق دیپلم گرفته و آماده ورود به دانشگاه میشدم که انقلاب و تظاهرات آغاز شد ،ما نیز بجهت ریشه خانوادگی مذهبی که داشتیم به انقلاب و تظاهرات پیوستیم ،پس از آن شوق به تحصیل در علوم الهی و حوزوی پیدا کردم و به حوزه رفتم و تاکنون به درس و بحث و خصوصا پژوهش مشغول بوده ام ،و لحظه ای تاکنون در امور اجرائی یا حکومتی و سیاسی نبوده ام و علاقه ای نیز به بودن در قدرت نداشته ام ،اما چنانکه بارها گفته ام با اصل انقلاب و انتخاب مردم ،و شوق آنها به آرمان هایی مثل استقلال و آزادی و جمهوریت حقیقی با رویکرد دین و تامین رفاه و آسایش و امنیت مردم همراه بوده و هستم ،البته مع الاسف بسیاری از آن آرمانها بحقیقت نپیوست،اکنون نیز با وجود بسیاری از انتقادات که همانند شما دارم ،و برخی از رویکردها از اول انقلاب را ناصحیح میدانم ،همچنین این هشت سال فاجعه محنت بار اخیر که بر کشور ما گذشت و هنوز دچار عقبات آن هستیم ،در عین حال من به احترام رویکرد کلی اکثریت مردم به اسلام و انقلاب برای آنان احترام قائلم و امید به اصلاح و تصحیح روشهای گذشته را از دست نداده ام ،من بصراحت بگویم رویکردی سکولاریستی ندارم و با براندازی انقلابی که مرهون زحمات علماء و مجاهدان گذشته و شهادت و فداکاری های گروه زیادی از هموطنانمان بوده موافقتی ندارم .
بله معتقدم اگر رفراندوم معتبری برگزار شد و مردم حکومت مبتنی بر دین را نخواستند و خواستار سکولاریسم و جدائی نهاد دین از حکومت شدند باید به این خواست آنان احترام گذاشت و نباید (برخلاف برخی که متاسفانه میگویند) به زور متوسل شد ،زیرا من نیز بر اساس تئوری استاد فقیدم مرحوم آیت الله منتظری خواست مردم را یک پایه از مشروعیت حکومت دینی میدانم و اینکه اگر خواست مردم نباشد مشروعیت نظام مورد خدشه واقع خواهد شد .
بنابر این شما در خطابی که با من دارید به این نکته عنایت کنید که من در حکومت دینی نیستم و اینطور هم نیست که هرچه در این کشور از ابتدای انقلاب اتفاق افتاده یا اکنون در حال انجام است صحیح و غیر قابل نقد بدانم. رویکرد شما نسبت به من رویکرد یک پژوهشگر دینی و معتقد دینی باشد که از کلیت دین دفاع میکند و نه لزوما از عملکرد کسانی که بنام دین حکومت میکنند.
2-اشاره به تخریب منزل استاد ما آیت الله منتظری کردید ،جهت اطلاع شما بگویم من آن زمان مستمرا در درس ایشان بودم و همان روز نیز پس از درس شاهد آن هجوم وحشیانه بودم ،غارت و هجومی که بصرف چند انتقاد آن عالم وارسته و فقیه کم نظیر صورت گرفت و لکه ننگی بر این نظام باقی گذاشت.
3- در مورد حق درد دل از سوی شما ،سخن من این نبود که شما حق درد دل ندارید ،یا اگر کسی به هر علتی از کشور هجرت کرد عمل حرام یا نادرستی مرتکب شده است ،سخن من این بود که شما در آن گفتارهای قبلی ابتدا مرا مینواختید ،پس از آن تازه بصورت استفهام انکاری میگفتید ما باید با امثال آقا مرتضی درد دل کنیم! من در جواب عرض کردم اگر کسی کسی را لایق درد دل کردن بداند لا اقل دیگر به او زخم زبان نزند ،و گفتم که من از شما نخواستم که با من درد دل کنید .
نیز گفتم که بنظرم در کنار مردم بودن و با درد آنها شریک بودن و در عین حال درد دل منافع آنان را داشتن به اخلاص و حقیقت نزدیکتر است ،و نگفتم شما حق درد دل از راه دور ندارید ،این هم که گفتید مرا از کشور بیرون کردند ،من گمان نمی کنم کسی حق اخراج کسی را داشته باشد ،و از کم و کیف و سبب خروج شما از کشور بی اطلاعم.در هر حال مقایسه خودتان با هجرت یک پیامبر از مکه به مدینه هم مقایسه صحیحی نبود ،او پیامبری بود که با هجرت خود به مدینه و پایه گذاری مدینه النبی و حکومت دینی منشا تحول عمیقی شد و تفاوت دارد با جناب شما که در جای دوری به زندگی شخصی و معاش خود مشغول هستید که مانعی هم ندارد ،سخن بر سر قیاس مع الفارق بود.
4-اشاره ای داشتید به پلورالیسم دینی و تکثر برداشت ها از دین ،و اینکه کسی حق ندارد برداشت های خود را عین کلام خدا بداند.
ببینید! در اینمورد صحبت طولانی است ،مطلب شما اجمالا صحیح است ،و کسی هم مدعی نیست که برداشت او از کتاب یا سنت برداشت نهایی و یقینی و عین مرادات شارع است ،ما البته فعلا در فضای اجتهادی فقه شیعه سخن میگوئیم ،
به این نکته اولا توجه کنید که پلورالیسم دینی بمعنی جواز ورود غیر کارشناس در حوزه کارشناسی دین نیست ،و خود جناب سروش یا روشنفکران دینی دیگر هم که چنین مطلبی را مطرح کرده اند ملتزم به این نیستند که توده مردم و عوام الناس مجازند در این بحث ورود کرده و هرکس برداشت خود را برداشتی از دین دانسته و هرچیزی را به صدر و ساقه دین نسبت دهد .
صحبت از کارشناسی روشمند در حوزه دین است که متقوم و متوقف بر ورود و تبحر در برخی علوم پایه است ،حال چه در لباس رایج روحانیت باشد یا خارج آن ،این مساله ای ارتکازی و اولی است که در هر حوزه معرفتی ورود و تامل و استنباط و ارائه نظر باید ورودی کارشناسانه و روشمند باشد .
قصد جسارت به هیچ فرد یا صنفی ندارم لکن اینطور نیست که مثلا حسن علی بقال صبح از خواب برخیزد و بتواند قرآن و سنت را که متون اولی معرفتی دین هستند را دست گیرد و شروع کند به اظهار نظر و فتوا دادن در اصول و فروع دین و بگوید خوب پلورالیسم و تکثر های معرفتی است پس من هم نظرم چنین است یا چنان است! .
نیک باید تامل کرد که در جهت شناخت و معرفت عمیق دین و گزاره های داخلی آن آیا تفاوتی با بررسی های روشمند در علوم طبیعی و تجربی مثل فیزیک و شیمی و ریاضی و غیرو وجود دارد؟ همانطور که حسن علی بقال که درسی نخوانده و مراحلی را طی نکرده نمیتواند در مورد شیمی و جدول مندلیوف اظهار نظر کند بلکه باید به متخصص شیمی و شیمیست مراجعه کند ،در حوزه معرفت دینی نیز چنین است .در اینجا اگر متفاوت فکر میکنید توضیح دهید ،این بحث البته ناظر به یکی از سوالات شما بود که از مفهوم تخصص و متخصص پرسیده بودید ،بنظرم جای آن سوال نبود زیرا مفهوم (specialist متخصص) یا (speciality تخصص) مفهوم عرفی روشنی دارد ،که عبارت است از تبحر و تمهر و فهم عمیق و روشمند در هر موضوع یا حوزه معرفتی ،البته یک وجه مهم تفاوت علوم و معارف به تفاوت در موضوعات یا روشهای تحقیقاتی هر علم باز میگردد ،والا در اصل مقوله تخصص و متخصص تفاوتی بین علوم تجربی یا ریاضی یا فلسفی یا دینی نیست.
با توجه به مقدمه فوق اکنون عنایت کنید که در حوزه معرفت دینی و خصوصا حوزه اجتهاد در فقه و احکام عملی اگر متخصصی اجتهاد کرد و با اتکا به منابع دینی به نظر یا فتوایی رسید مدعی نیست که به حاق واقع دست یافته یا سخن و برداشت او از قرآن بدون برو برگرد عین کلام و مراد خداست ،خیر اینطور نیست ،از نظر فقه و کلام شیعه مجتهد و کارشناس یا متخصص یا هر تعبیری ،در عصر غیبت که عصر عدم حضور پیامبر و جانشینان معصوم اوست ،مجاز به اجتهاد در اصول و فروع است و در عین حال باصطلاح ما قائل به تخطئه (یعنی احتمال خطای در اجتهاد مجتهد) هستیم ،و باصطلاح شیعه بخلاف اهل سنت خود را مخطئه(در مقابل تصویب و مصوبه) میدانند.
اختلاف آراء بین کارشناسان دینی و فقهاء هم فراوان است ،در عین حال بحکم شارع در عصر غیبت برداشت روشمند متخصص و کارشناس دینی حجیت دارد هم برای خود او و هم برای مردم غیر کارشناس که به کارشناس رجوع میکنند ،البته برای کارشناس و مرجع دینی شرائط سختی وجود دارد که اکنون در مقام بیان آنها نیستم.
5-اکنون به این سخن جنابعالی میرسیم ،اینکه فرمودید :
“”بنده بعنوان یک ایرانی برای خود رسالتی قائلم و آن خلع سلاح کسانی است که خدا و پیامبرش را به ابزار بدل کرده اند”.(پایان نقل قول).
باید عرض کنم این سخن دو وجهه ممکن است داشته باشد ،یکوقت شما بعنوان یک ایرانی دلسوز که بدنبال تعالی کشور خویش است نسبت به عملکردها و سیاست های حاکمان فعلی ایراد داریدو میگوئید چرا اینجا چنین کردید چرا آنجا چنان کردید ،و بر این اساس بدنبال تغییر و اصلاح افراد و سیاست ها هستید ،البته این مورد مورد تخصصی نیست و حق شما و من و همه شهروندان ایران است.
ولی یکوقت بتعبیر شما بصرف ایرانی بودن میخواهید برداشت های دینی متخصصان دینی (چه حکومتی و چه غیر حکومتی ) را بچالش بکشید ،سوال این است که شما آیا واجد تخصص دینی هستید یا فقط یک ایرانی محترم مثلا متخصص در فیزیک هستید ،آیا متخصص فیزیک میتواند بصرف تخصص فیزیکی خویش در مسائل الهیات عام و خاص و در مسائل و محتواهای گزاره های دینی اظهار نظر کند؟
6- اینکه گفتید در برداشتها از قرآن فهم ما فهم بشری است و امکان خطا منتفی نیست ،باید بگویم البته که چنین است ،فهم ما از تدبر در مفاهیم قرآن یک فهم بشری است که امکان خطا هم دارد ،در عین حال بتوضیحاتی که عرض شد این فهم باید فهم روشمند و کارشناسی باشد نه فهم بی مبنا و خارج از حیطه های تخصصی.
خلاصه آنکه فهم کارشناسان و متخصصان فهم بشری است و قابل خطا هم هست ،البته در فرض تعارض استنباط های متخصصانه باید تامل کرد که در تعارضات متخصصان دیگر رشته های معرفتی عقلاء و عرف چگونه رفتار میکنند.
7-اینکه گفتید :
“روحانیت ما فقط در حد نصیحت و دعوت به حق باید دخالت داشته باشد”.
البته بلاشک یکی از وظایف غیر قابل تفکیک کارشناس و مبلغ دین نصایح اخلاقی و دعوت به خیرات و اخلاق انسانی است ،لیکن سوال این است که چرا شما حوزه دخالت روحانیون را فقط اختصاص به این امور دادید؟
اولا دین فقط حاوی گزاره های اخلاقی نیست ،بلکه دین حاوی سه بخش (اصول اعتقادات -اخلاق -احکام عملی بایدها و نباید هاست)بنابر این حوزه کار کارشناس و مبلغ دین فقط اخلاق نیست بلکه فقه و احکام و تبیین مسائل اعتقادی و جهان بینی نیز که از امور کارشناسی هستند در حوزه وظایف روحانیت هست.
و ثانیا میدانید که در باب حوزه حکومت داری دو مبنای متفاوت و مهم در فقه شیعه وجود دارد ،یکی گرایش فقهایی مثل آیت الله خمینی و شاگردانشان و البته پیش از آنان فقهائی مثل مرحوم محقق کرکی و صاحب جواهر و مرحوم نراقی و نیز امثال آیت الله منتظری (با تفاوت هایی مبنایی با آیت الله خمینی) بر اساس برخی دلالتهای فقهی معتقد به ثبوت ولایت فقهاء در عصر غیبت هستند،اگرچه در قبال آنان مبنای کثیری از فقهاء مثل آیت الله خوئی و دیگران این است که چنین ولایتی مطابق دلالتهای فقهی برای فقیهان ثابت نیست.
من اکنون در مقام ورود و داوری در چنین بحثی نیستم ،لکن آنان که معتقد به مبنای ولایت فقیه هستند میگویند در ابتدای انقلاب مردم در قیام و انقلاب و شعارهی خویش و نیز در رفراندوم تعیین نوع حکومت بعد از سقوط رژیم شاه رای قاطع به حکومت جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقهاء که در قانون اساسی آمده است داده اند ،اینان به شما پاسخ میدهند که جناب عرفانیان شما بر چه اساس کارشناسی علمی و از چه جایگاه سیاسی میگوئید روحانیان فقط باید در حد نصیحت دخالت داشته باشند!
پاسخ شما به اینان چیست؟
8-اینکه گفتید :
“علمائی مثل آخوند خراسانی و دیگران دخالت دین در سیاست را زهر مهلک میدانسته اند”.
چنانکه در بند قبلی توضیح دادم ،آیت الله خمینی و شاگردان شان میگویند برداشت ما با این دسته علماء که چنین میگویند متفاوت است و ما به عکس ورود و دخالت در سیاست و جامعه را از وظایف شرعی و عقلی خود میدانیم .
9-در مورد اینکه گفتید شما درد دل کنید و یا خاطر مرا بتراشید و ما عادت به منبر های یکطرفه و مونولوگ کرده ایم .
چنانکه قبلا گفتم مانعی ندارد،من سنگ صبور شما ،اگر منبر شما و یا درد دل شما شما را راضی میکند ،شما درد دل کنید ،من البته عرض کردم دستی در قدرت ندارم و تنها از اصل دیانت اسلام دفاع میکنم ،ولی اگر چنین سخنگوئی یکطرفه ای شما را راحت میکند شما سخن بگوئید و من فقط ملاحظه کنم ، و اگر مرادتان گفتگو و دیالوگ است هم ایرادی ندارد ،سخن بگوئید (البته کوتاه و مختصر) تا گفتگو کنیم.
10- تعبیری داشتید که اکنون دوران مذاهب اسطوره ای بپایان رسیده است و مردم کودک نیستند که فقط از ترس جهنم بگریزند.
اولا لازم است توضیحی دهید که مرادتان از مذهب اسطوره ای چیست و چه تفاوتی قائلید بین مذهب اسطوره ای و مذهب غیر اسطوره ای و اساسا تعریف مذهب اسطوره ای چیست ؟ و آیا مرادتان این است که اصلا دوران مذهب به انتها رسیده است؟ و ریشه چنین نظر و تمایزاتی نزد شما چیست؟
و ثانیا بدانید که مساله ترس از جهنم که یکی از ابزارهای ممانعت بشر از عصیان خداست تنها یکی از ابزارهاست و نه ابزار منحصر و وراء آن عوامل دیگری مثل آگاهی و رشد عقلانی و علم و عرفان و تشویق به پاداش نیک و محبت الهی و غیرو هم در کارست .
11- در سخنان شما مکرر به مساله یقین اشاره شده است و اینکه یقین کم و نادر الوجود است و …
توجه کنید که آن یقینی که در برخی آیات قرآن مورد بحث واقع شده است بمعنای جزم و باور به مبدا و معاد و قیامت است ،و چنانکه عرض شد بحث از برداشتهای متکثر دینی امر دیگری است و کارشناسان دینی برداشتهای کارشناسی خود را دارند اگرچه احتمال خطا وجود دارد و ما قائل به تخطئه هستیم نه تصویب (اصابت صدر در صد با واقع) و مجتهد اگرچه به اطمینان علمی یر اساس دلالتهای کتاب و سنت میرسد و همان نظر برای خود او و مقلدان او حجت است ،اما مساله یقین از این طور مسائل موضوعا خارج است،لطفا خلط مبحث نفرمائید.والا خود شما هم مورد سوال واقع میشوید که اگر فرضا شما کارشناس دین هستید یا تابع کارشناسی دیگری غیر از آنچه که رایج هست می باشید ،از کجا اینطور جازم و معتقد به صحت معتقدات خود هستید؟!
12- و بالاخره از کلمات و استنادات شما به برخی کلمات و مقالات آقای سروش اینطور ظاهر میشود که ارادت خاصی به ایشان دارید ،من اعتراض یا ایرادی به نوع ارادت شما به ایشان که از روشنفکران محترم دینی هستند ندارم ،و شما بدانید که اگر من بیشتر از شما کتب و مقالات ایشان را ندیده باشم ،کمتر از شما مطالعه ندارم ،ولی چنانکه مکرر عرض کرده ام در بررسی نظرات محققان دینی نمیتوان همیشه یکسویه و مقلدانه و بی تحقیق و تامل آنان را مصیب دانست ،جناب سروش نظراتی دارند ،ممکن است برخی نظرات ایشان موافق تحقیق باشد ،و برخی نظرات ایشان موافق تحقیق نباشد ،سخن باید در مبانی و مبادی گفتارها و نظرات باشد ،مگر شما قائل به عصمت آقای سروش هستید یا بیقین تمام آراء و نظرات ایشان ،از جمله تئوری ایجاد و احداث الفاظ قرآن توسط خود پیامبر ،یا مساله رویاهای رسولانه را مطابق با واقع میدانید؟ من در این دو موردی که عرض کردم آراء ایشان را نادرست و مخالف مبانی عقلی و داده های قرآنی میدانم ،مگر میتوان با تکیه به نظریه موهوم رویاهای رسولانه که نقض های فراوان قرآنی و روایی و عقلی دارد معتقد شد قرآن واگویه خوابهای پیامبر است و نه نزول وحی در بیداری تا باصطلاح بر این اساس تناقضات مفهومی قرآن را حل کرد.
مزید اطلاعتان عرض میکنم که مرحوم استاد علامه آیت الله منتظری در اواخر حیات شان در رساله “سفیر حق و صفیر وحی” که در سایت متاسفانه فیلتر شده ایشان هست آن تئوری اول آقای سروش (اینکه الفاظ قرآن الفاظ ایجاد شده توسط خود پیامبر است نه آنکه این الفاظ مفاد کلام خدا و وحی است که به کسوت الفاظ در آمده است )را مورد نقد و بررسی مفصل قرار دادند.و نظریه اخیر ایشان هم مورد نقد دیگران واقع شده است.
در هر حال در بررسی مسائل علمی باید به مبانی و مبادی مطالب عنایت کرد نه آنکه قائل این مطلب کیست.
در مورد جفاهایی هم که نسبت به ایشان واقع شد من با شما موافقم ،و آن اعمال را ناروا و غیر اخلاقی و ناجوانمردانه میدانم،و بنظرم در نظام جمهوری اسلامی رفتار درستی با ایشان صورت نگرفت که ایشان مجبور به هجرت شد.
از طولانی شدن مطلب عذر خواهی میکنم ،این اقتضای سبک گفتارهای شماست ،با اینکه من بنای بر اختصار گذاشتم ،امیدوارم اگر درد دل های شما ادامه یافت هر بار یکی دو نکته را کوتاه مطرح کنید تا هم خود بزحمت نیفتید و هم من که مشکل تایپ دارم دچار زحمت نشوم و هم خوانندگان محترم از طول مطلب ملول نشوند.
با سپاس از شما
——————-
سلام به مرتضای گرامی
از این که اینهمه وقت صرف کرده اید و می کنید و در وجهی نیکو با جناب عرفانییان گرامی و سایر دوستان بحثی نیکو به بار می نشانید از شما سپاس مندم. من با بعض مواضع و سخنان شما نا موافقم. بویژه در باب داشتن ولایت یا نداشتن ولایت فقها که آیا برهست و نیست مردم حاکم باشند یا نباشند. که این نگرش برای فقها، چه ولایت داشته باشند و چه نه، آنان را تافته ای جدا بافته از مردمان می نمایاند. می گویم: فقها با هر درجه ای که از آن برخوردارند، در حوزه های سیاسی و اجتماعی و یا : حکومتی، هیچ برتری و مزیتی بر دیگران ندارند. می توانند رییس جمهور شوند – اگر که مردم بخواهند – و می توانند به حوزه ها باز گردند – اگر که مردم بخواهند. مهم این : “اگر که مردم بخواهند” است که در این سرزمین و سایر کشورهای مسلمان مغفول مانده است.
در این سالها و در سالهای طولانی تاریخی ما، این : اگر مردم بخواهند، هیچگاه نمودی خارجی و واقعی نداشته است. اگر فقها و آیت الله ها هیچ – آری هیچ مزیتی بر مردم نداشته باشند (بلحاظ حقوق شهروندی ) آنگاه، انتخاب آنان یا طرد آنان توسط مردم، می تواند وجهه ای درست و معقول و منطقی داشته باشد. مثل سایر صنوف. مثل پزشکان و مهندسان و معلمان و کارگران. ما باید – آری باید – یک روز به همین سمت برویم. می دانم عزیزانی چون شخص شما چه مشقتی متحمل می شوید که خود را مجزای از روحانیان حاکمیت نشان بدهید. اما در انتهای طعم سخن شما نیز، هنوز تقدسی برای روحانیان و آیت الله ها وجود دارد که این جفا بر سایر صنوف است. یک آیت الله به محض این که پای به عرصه ی اجتماع می گذارد باید از دالان قانون بگذرد و اجازه نداشته باشد فراتر از قانون چیزی را به جان جامعه در اندازد. کدام قانون؟ قانونی که از معدل فهم مردمان در یک شرایط آزاد برآمده باشد. قانونی برآمده از آنسوی گرایشات و چارچوبهای طایفگی. در این صورت است که مردمان ما – و بطریق اولی: اسلام – می توانند نفس بکشند و به جاده ی سلامت درافتند. بهرحال من از این که جانانه برای مواجهه ی علمی با دوستان به محاجه می پردازید و دایره ی ادب را مرتب وسیع می گردانید از جناب شما سپاس مندم. هر آنچه من در اینجا آورده ام، ای بسا سخن شما نیز باشد و من و شما هیچ تفاوتی در محصول نهایی این سخن نداشته باشیم. شاید این برداشت من، به طعمی از سخن شما مربوط باشد و شما اساساً منکر این طعم نیز باشید که پیشاپیش بخاطر برداشت نادرست خود از جنابعالی پوزش می خواهم.
بازهم سپاس
.
جناب عرفانیان سلام برشما
عالمان قرآن که درمرحله اول خودرسول گرامی وائمه اطهار-ع-هستند ،بدلیل آیه 43/رعد که طبق روایت متعددمقصود از{من عنده علم الکتاب } علی بن ابی طالب وائمه هدی بعدازاوهستند.{منبع مجمع البیان ج،5-6/ص462؛وشواهدالتنزیل حسکانی،ج اص400.} ؛واهل کتاب نیز،به دلیل آیه19-20/انعام؛ که پیامبررامثل فرزندان خودمی شناختند؛
وبعدازاینها همه مفسران مسلمان قرآن تاعصرحاضر ،هیچ یک ازپیامبروعلی وائمه معصومین-ع- وازاهل کتاب وازمفسران قرآن مدعی نشده اند که وحی قرآن به پیامبر-ص-به صورت خواب بوده باشد،وقرآن خوابنامه است چنانکه آقای سروش مدعی آنست.
پس بطوریقین آقای سروش دراین نظریه پردازی راه اشتباهی رامی پیمایدکه قرآن خوابنامه رسول مکرم باشد.
ودرثانی اوهمین نظریه را بطورقطع وجزم ویقینی معرفی نکرده است ،بلکه باتوجه به نظریه قبض وبسطش این نظریه رادرحال تحول می بیند.
ثالثا استناد به اشعارجلال الدین بلخی دراستدلال ازهیچ استحکامی برخوردار نیست زیزا که اشعار شاعرخیال پردازیست وازقوت منطقی استدلال عقلی بالکل خالیست ،ویافته های عرفانی فقط برای خودش می تواندحجت باشد.
رابعا تناقض هائی که ایشان ازآیات قرآن ردیف کرده است حاکی ازنفهمیدن معانی وتفسیرآن ایات است ازجمله آیه {ومارمیت اذرمیت}ویا { فان الله یضل من یشاء ویهدی من یشاء …/35/فاطر}وآیات دیگر نیز.که این آیات تفسیروتحلیل عقل پسندانه ای داردکه باید دردرس تفسیر آیت الله جوادی بنشینی ویادبگیری ویاازتفسیرعلامه طباطبائی استفاده کنید.
خامسا هیچگونه تناقض وباطلی درقرآن نیست که خودش بیان می کند:{لایاتیه الباطل من بین یدیه ومن خلفه تنزیل من حکیم حمید. 41-42/فصلت = بی شک کسانی که به قرآن-آنگاه که برایشان آمد-کفرورزیدند”کیفرخودراخواهنددید”وبه یقین آن کتابی ارجمنداست ،41؛ت 42=باطل نه ازپیش روی آن ونه ازپشت سرش نمی تواند اورا مغلوب سازد،وازسوی حکیمی ستوده نازل گردیده است.}.
پس ای عزیز چنین نیست که ایشان جان مطلب را اداکرده باشد بلکه خودش متحیر وحیران است ،زیرا که ازسوئی قرآنرا تعبیر بخوابنامه کرده است ودراین خوابنامه هیچ تعارضی را نمی بیند وازطرفی می گوید اگراین خوابنامه را به کوره عقل دربیاوریم مشتمل برتناقضاتی است ودرایجادعالم باکلمه “کن” دور وتسلل درست کرده است ؛درحالی که خودش میداند نه دوری هست ونه تسلسلی بلکه بایک اراده جهان را ابداع وآفریده است.مگراراده شما مبتنی براراده دیگری ازشما هست درانجام هرکاری تادور وتسلسل پیش آید؟درموردخدا هم چنین است اراده اش همان وانجامش همانست دیگر دوری متصور نیست .
پس پرواضح است که ایشان به مغالطه وسفسطه پرداخته است واینها تناقض نیست.
سادسا -اگرقرآن پرازتناقض هست پس چرا ایشان خودش عامل به دستوراتش می باشد وبه دیگران هم می گوید معتقد به آن باشید ودرامور کیفری به علم مدرنیته مراجعه کنید ؛آیا این تناقض گفتاری ونظری ایشان را برملا نمی کند؟؟؟
اگر کتابی دارای تناقض است دیگر چه جای عمل به آنست؟؟؟
بنده ناچیزازآقای عرفانیان توقع دارم که به عرایضم تاملی بفرمایند وهمچنین به تناقضات نظریه پردازی آقای سروش.
ارادتمند شما وهمه منصفان ؛ مصلح
سلام محمد جان
آقای سیستانی {سلمه الله ودامت برکاته}به خودآقای آیت الله جنتی گفته بود :من نگران اوضاع ایران هستم ،شما همه احزاب وانقلابیون را به مسلخ برده ایدوتارانده اید؛اوضاع عراق جای هیچ نگرانی نیست.
جوابیه بچّه های جوادیه به امیر عاملی که به استاد شجریان بی ادبی کرده
ای امیر عاملی بس غافلی
غافل از تدبیر و عزم و دانشی
تو همی گفتی برایم از ادب
از تو بس آموختم راز ادب
چون که لقمان گفت من راز ادب
بر گرفتم از امیربی ادب
عاملی که بر جسارت حاضری
در جوادیه بیا خور حاضری
همنشینت چون بود فارس لعین!
بر شجر بنشین و بر گیر قاچ زین!
سلام آقای نوری زاد،
نمی دانم آیا این پندار من است یا واقعیت. اما شکوائیه ای که امروز نوشته اید، به فریادی پر انعکاس می ماند که می گوید “کجاست یاریگری که یاری کند مرا”. به خصوص لیست کسانی که مقصر شمرده اید و آخرین آن که می گوید “هر کس و هر کجای دیگر”. من نمی دانم از منِ بی نام و نشان چه بر می آید، مگر آنکه شما بگوییدم و فرا بخوانیدم. برای اکنون، هشدارهای نوشته امروزتان را که بسیار نافذند ترجمه کرده ام، برای روز مبادا. امیدوارم هرگز به جایی نرسید که به آن نیاز پیدا کنید. پیروز و مستدام باشید و حق نگهدارتان
The changes I have recently made in my white shirt and flag, and the frequent broadcasts of my interviews from foreign networks, have caused the IRGC brothers to do something. Finally, their think thank opted for continuous harassments and threats:
– “Look Mr. Mohammad! So far we have had tolerance and patience with you, but if you persist, you will suffer the consequence,” they told me.
– “What will you do, for example?” I said.
– “There are many things we can do! First, we won’t let you live. Second, we will ruin your reputation. Third we will crush you beneath wheels,” they said.
The Only thing I told them in response was that I know you as people working within an establishment named the Intelligence Ministry. I know you as people working within an establishment named the IRGC Intelligence & Security Organization. I know you as people working within an establishment named the Mostazafan Basij. For you, it is easy to eradicate me. If nobody knows, I well acknowledge such abilities that you have. You are able to bring about misery to hundreds of honorable and educated people to such an extent that they wish their death thousand times a day. Yes you can.
But let’s be fair. What have I asked for? Meet the three demands that I have, and then I will go back to my own life. You are Muslims aren’t you? Islam asks me and you to stand firm in justice even at the expense of our life, doesn’t it? Islam asks us to be afraid of nobody but God, doesn’t it? So, this is the last word I have for you. I do stand here. Here you go and do whatever you like!
And, again, I hereby repeat that the following people and institutions will be responsible for any injury or damage which I, or any single member of my family may suffer:
1- The Supreme Leader;
2- The IRGC Intelligence & Security Organization;
3- The Intelligence Ministry;
4- The Shaban Bi-Mokh ha (The Basij thugs); and
5- Anyone, anywhere else
I have started adopting a civilized and peaceful behavior to sue my obvious rights that have been taken away by the aforementioned bodies and people. I will follow this path to the end. Be human and act humane! Either shoot me in the back and sink me, like what you did with Mir-Hossein Mousavi’s nephew, or imprison, exile, or dismember my body according to a public court ruling. To sum up: Act in a manlike way, if you can, and avoid unmanly traits.
مثل اینکه جناب نوری زاد ازما دلخور شده اند سه کامنت این حقیررادرهمین پست منتشر نکرده اند؛مثل اینکه نقدهای مابرایشان گزنده بوده است ،وجفنگییات آقای عرفانیان واستادش سروش ازتناقضات قرآن را ردیف کرده بودند ؛به مزاقشان شیرین آمده بود.هرچندبنده بااحترامی که به آقای سروش قائلم امابرداشتها وتفسیر های قرآنیش را عین گمراهی وی میدانم.
نظریه پردازی وی درمورد وحی ونبوت محمد -ص-بعنوان روئیاهای رسول عین مضلت وگمراهیست که خودبنده درسایتش درذیل
روئیاهای رسول 4دردوکامنت ایرادهائی درردنظریه اش آورده ام ؛وپاسخهائی که قبلا براو واردشده است وجواب گفته است ،جوابهایش مصادره بمطلوب است نه جواب منطقی .
ازاینکه دراین مدت بادوستانی که بحثهائی ردوبدل می شد وازبنده رنجیدند پوزش می طلبم وخداحافظی می کنم.
ازنوری زاد هم هکذا.واماین خداحافظی مرالطفامنتشرکنید.بدرود
—————–
سلام مصلح گرامی
بخاطر سفر ناخواسته ای که پیش آمد، من از کار متداول و روزانه ام باز ماندم. اکنون که این پاسخ را برای جنابعالی می نویسم، نود و هفت کامنت دوستان را نخوانده ام و منتشر نکرده ام. باید مطلب دیروز – سه شنبه بیست و هفتم اسفند – را بنویسم. حتما همه ی کامنت ها تایید و منتشر خواهند شد. بحساب این بگذارید که فلانی بیمار شده نتوانسته. باعجله قضاوت نکنیم. من دیروز و شب قبلش به سردردی تلخ گرفتار بودم. از آنها که بقول بعضی ها: آدم می خواهد زمین را گاز بزند. دلگیر نشوید دوست من. کمی صبور باشید. چشم.
با احترام
.
جناب عرفانیان ;
به خاطر کامنت منطقی وعالمانه تان بسیار سپاس گزارم!
زمانی پدر بزرگی گفت : ما شما را به مقام والای انسانی میرسانیم……
بعد از مرگش نو اه اش گفت …جامعه ما بی ادب شده است ….
شما بران نیجه بگیر از این معادله انسانی ….؟ممنون!
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
سال نو را پیشاپیش به شما و خانواده شما تبریک می گوییم و آرزوی آزادی تمام زندانیان سیاسی در بند را داریم تا به آغوش گرم خانواده و جامعه باز گردند و همچنین با آرزوی سلامتی برای شما و خانواده محترمتان
درود خداوند بر بزرگ مردان تاریخ بشریت، درود درود درود…
من از این دو بانوی بزرگوار تشکر می کنم. و پیشنهادی نیز برای تمام عزیزان دارم که به هر نحو ممکن همراهی خود را با آقای نوری زاد اعلام کنند (مثلاً تقدیم چند شاخه گل و …)
سلام دوست من ، جناب آقای نوری زاد – کلماتت را که میخواندم اشک هم در چشمانم بود . چه کنم دلی نازک دارم و قلبی بزرگ . و اینک خطبه 83 نهج البلاغه
1-شناخت صفات الهى
ستايش خداوندى را سزاست، كه به قدرت، والا و برتر، و با عطا و بخشش نعمت ها به پديده ها نزديك است. اوست بخشنده تمام نعمت ها، و دفع كننده تمام بلاها و گرفتارى ها. او را مى ستايم در برابر مهربانى ها و نعمت هاى فراگيرش. به او ايمان مى آورم چون مبدأ هستى و آغاز كننده خلقت آشكار است. از او هدايت مى طلبم چون راهنماى نزديك است، و از او يارى مى طلبم كه توانا و پيروز است، و به او توكّل مى كنم چون تنها ياور و كفايت كننده است. و گواهى مى دهم كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست. او را فرستاده تا فرمان هاى خدا را اجرا كند و بر مردم حجّت را تمام كرده، آنها را در برابر اعمال ناروا بترساند.
2- سفارش به پرهيزكارى
سفارش مى كنم شما بندگان خدا را به تقواى الهى، كه براى بيدارى شما مثلهاى پند آموز آورده، و سر آمد زندگانى شما را معيّن فرمود، و لباسهاى رنگارنگ بر شما پوشانده، و زندگى پر وسعت به شما بخشيده، و با حسابگرى دقيق خود، بر شما مسلّط است. در برابر كارهاى نيكو، به شما پاداش مى دهد، و با نعمتهاى گسترده و بخشش هاى بى حساب، شما را گرامى داشته است، و با اعزام پيامبران و دستورات روشن، از مخالفت با فرمانش شما را بر حذر داشته است. تعداد شما را مى داند، و چند روزى جهت آزمايش و عبرت براى شما مقرّر داشته، كه در اين دنيا آزمايش مى گرديد، و برابر اعمال خود محاسبه مى شويد.
3- دنيا شناسى
آب دنياى حرام همواره تيره، و گل آلود است. منظرهاى دل فريب و سر انجامى خطرناك دارد. فريبنده و زيباست اما دوامى ندارد. نورى است در حال غروب كردن، سايه اى است نابود شدنى، ستونى است در حال خراب شدن، آن هنگام كه نفرت دارندگان به آن دل بستند و بيگانگان به آن اطمينان كردند، چونان اسب چموش پاها را بلند كرده، سوار را بر زمين مى كوبد، و با دام هاى خود آنها را گرفتار مى كند، و تيره اى خود را به سوى آنان، پرتاب مى نمايد، طناب مرگ به گردن انسان مى افكند، به سوى گور تنگ و جايگاه وحشتناك مى كشاند تا در قبر، محل زندگى خويش، بهشت يا دوزخ را بنگرد، و پاداش اعمال خود را مشاهده كند.
و همچنان آيندگان به دنبال رفتگان خود گام مى نهند، نه مرگ از نابودى انسان دست مى كشد و نه مردم از گناه فاصله مى گيرند كه تا پايان زندگى و سر منزل فنا و نيستى آزادانه به پيش مى تازند.
4- وصف رستاخيز
تا آنجا كه امور زندگانى پياپى بگذرد، و روزگاران سپرى شود، و رستاخيز بر پا گردد، در آن زمان، انسانها را از شكاف گورها، و لانه هاى پرندگان، و خانه درندگان، و ميدان هاى جنگ، بيرون مى آورد كه با شتاب به سوى فرمان پروردگار مى روند، و به صورت دسته هايى خاموش، وصف هاى آرام و ايستاده حاضر مى شوند، چشم بيننده خدا آنها را مى نگرد، و صداى فرشتگان به گوش آنها مى رسد. لباس نياز و فروتنى پوشيده درهاى حيله و فريب بسته شده و آرزوها قطع گرديده است. دلها آرام، صداها آهسته، عرق از گونه ها چنان جارى است كه امكان حرف زدن نمى باشد، اضطراب و وحشت همه را فرا گرفته، بانگى رعد آسا و گوش خراش، همه را لرزانده، به سوى پيشگاه عدالت، براى دريافت كيفر و پاداش مى كشاند.
5- وصف احوال بندگان خدا
بندگانى كه با دست قدرتمند خدا آفريده شدند، و بى اراده خويش پديد آمده، پرورش يافتند، سپس در گهواره گور آرميده متلاشى مى گردند.
و روزى به تنهايى سر از قبر بر مى آورند، و براى گرفتن پاداش به دقت حساب رسى مى گردند، در اين چند روزه دنيا مهلت داده شدند تا در راه صحيح قدم بر دارند، راه نجات نشان داده شده تا رضايت خدا را بجويند، تاريكى هاى شك و ترديد از آنها برداشته شد، و آنها را آزاد گذاشته اند تا براى مسابقه در نيكوكارى ها، خود را آماده سازند، تا فكر و انديشه خود را به كار گيرند و در شناخت نور الهى در زندگانى دنيا تلاش كنند.
6- مثلهاى پند آموز (سمبلهاى تقوى)
وه چه مثالهاى بجا، و پندهاى رسايى وجود دارد اگر در دلهاى پاك بنشيند، و در گوش هاى شنوا جاى گيرد، و با انديشه هاى مصمّم و عقلهاى با تدبير بر خورد كند. پس، از خدا چونان كسى پروا كنيد كه سخن حق را شنيد و فروتنى كرد، گناه كرد و اعتراف كرد، ترسيد و به اعمال نيكو پرداخت، پرهيز كرد و پيش تاخت، يقين پيدا كرد و نيكوكار شد، پند داده شد و آن را به گوش جان خريد، او را ترساندند و نافرمانى نكرد، به او اخطار شد و به خدا روى آورد،
پاسخ مثبت داد و نيايش و زارى كرد، بازگشت و توبه كرد، در پى راهنمايان الهى رفت و پيروى كرد، راه نشانش دادند و شناخت، شتابان به سوى حق حركت كرده و از نافرمانى ها گريخت، سود طاعت را ذخيره كرد، و باطن را پاكيزه نگاه داشت، آخرت را آبادان و زاد و توشه براى روز حركت، هنگام حاجت و جايگاه نيازمندى، آماده ساخت، و آن را براى اقامتگاه خويش، پيشاپيش فرستاد. اى بندگان خدا براى هماهنگى با اهداف آفرينش خود، از خدا پروا كنيد، و آن چنان كه شما را پرهيز داد از مخالفت و نافرمانى خدا بترسيد، تا استحقاق وعده هاى خدا را پيدا كنيد، و از بيم روز قيامت بر كنار باشيد.
7-راه هاى پند پذيرى (راه هاى شناخت)
خدا گوش هايى براى پند گرفتن از شنيدى ها، و چشم هايى براى كنار زدن تاريكى ها، به شما بخشيده است، و هر عضوى از بدن را اجزاء متناسب و هماهنگ عطا فرموده تا در تركيب ظاهرى صورتها و دوران عمر با هم سازگار باشند، با بدنهايى كه منافع خود را تأمين مى كنند، و قلب هايى كه روزى را به سراسر بدن با فشار مى رسانند، و از نعمتهاى شكوهمند خدا برخوردارند، و در برابر نعمتها شكر گزارند، و از سلامت خدادادى بهره مندند. مدّت زندگى هر يك از شماها را مقدّر فرمود، و از شما پوشيده داشت، و از آثار گذشتگان عبرتهاى پند آموز براى شما ذخيره كرد، لذّتهايى كه از دنيا چشيدند، و خوشى ها و زندگى راحتى كه پيش از مرگ داشتند، سر انجام دست مرگ گريبان آنها را گرفت و ميان آنها و آرزوهايشان جدايى افكند: آنها كه در روز سلامت چيزى براى خود ذخيره نكردند، و در روزگاران خوش زندگى عبرت نگرفتند. آيا خوشى هاى جوانى را جز ناتوانى پيرى در انتظار است و آيا سلامت و تندرستى را جز حوادث بلا و بيمارى در راه است و آيا آنان كه زندهاند جز فنا و نيستى را انتظار دارند با اينكه هنگام جدايى و تپش دلها نزديك است كه سوزش درد را چشيده، و شربت غصّه را نوشيده، و فرياد يارى خواستن برداشته، و از فرزندان و خويشاوندان خود، در خواست كمك كرده است. آيا خويشاوندان مى توانند مرگ را از او دفع كنند و آيا گريه و زارى آنها نفعى براى او دارد
8- عبرت از مرگ
او را در سرزمين مردگان مى گذارند، و در تنگناى قبر تنها خواهد ماند. حشرات درون زمين، پوستش را مى شكافند، و خشت و خاك گور بدن او را مى پوساند، تند بادهاى سخت آثار او را نابود مى كند، و گذشت شب و روز، نشانه هاى او را از ميان بر مى دارد، بدنها پس از آن همه طراوت متلاشى مى گردند،
و استخوانها بعد از آن همه سختى و مقاومت، پوسيده مى شوند. و ارواح در گرو سنگينى بار گناهانند، و در آنجاست كه به اسرار پنهان يقين مى كنند، امّا نه بر اعمال درستشان چيزى اضافه مى شود و نه از اعمال زشت مى توانند توبه كنند. آيا شما فرزندان و پدران و خويشاوندان همان مردم نيستيد كه بر جاى پاى آنها قدم گذاشتهايد و از راهى كه رفتند مى رويد و روش آنها را دنبال مى كنيد امّا افسوس كه دلها سخت شده، پند نمى پذيرد، و از رشد و كمال باز مانده، و راهى كه نبايد برود مى رود، گويا آنها هدف پندها و اندرزها نيستند و نجات و رستگارى را در به دست آوردن دنيا مى دانند. بدانيد كه بايد از صراط عبور كنيد، گذرگاهى كه عبور كردن از آن خطرناك است، با لغزشهاى پرت كننده، و پرتگاههاى وحشتزا، و ترسهاى پياپى.
9- معرّفى الگوى پرهيزگارى
از خدا چون خردمندان بترسيد كه دل را به تفكّر مشغول داشته، و ترس از خدا بدنش را فرا گرفته، و شب زنده دارى خواب از چشم او ربوده، و به اميد ثواب، گرمى روز را با تشنگى گذارنده، با پارسايى شهوات را كشته، و نام خدا زبانش را همواره به حركت در آورده. ترس از خدا را براى ايمن ماندن در قيامت پيش فرستاده، از تمام راه هاى جز راه حق چشم پوشيده، و بهترين راهى كه انسان را به حق مى رساند مى پيمايد. چيزى او را مغرور نساخته، و مشكلات و شبهات او را نابينا نمى سازد، مژده بهشت، و زندگى كردن در آسايش و نعمت سراى جاويدان و ايمنترين روزها، او را خشنود ساخته است. با بهترين روش از گذرگاه دنيا عبور كرده، توشه آخرت را پيش فرستاده، و از ترس قيامت در انجام اعمال صالح پيش قدم شده است، ايام زندگى را با شتاب در اطاعت پروردگار گذرانده، و در فراهم آوردن خشنودى خدا با رغبت تلاش كرده، از زشتى ها فرار كرده، امروز رعايت زندگى فردا كرده، و هم اكنون آينده خود را ديده است. پس بهشت براى پاداش نيكوكاران سزاوار و جهنّم براى كيفر بدكاران مناسب است، و خدا براى انتقام گرفتن از ستمگران كفايت مى كند، و قرآن براى حجّت آوردن و دشمنى كردن، كافى است.
10- هشدار از دشمنى شيطان
سفارش مى كنم شما را به پروا داشتن از خدا، خدايى كه با ترساندن هاى مكرّر، راه عذر را بر شما بست، و با دليل و برهان روشن، حجت را تمام كرد، و شما را پرهيز داد از دشمنى شيطانى كه پنهان در سينه ها راه مى يابد، و آهسته در گوشها راز مى گويد، گمراه و پست است، وعده هاى دروغين داده، در آرزوى آنها به انتظار مى گذارد، زشتى هاى گناهان را زينت مى دهد، گناهان بزرگ را كوچك مى شمارد، و آرام آرام دوستان خود را فريب داده، راه رستگارى را بر روى در بند شدگانش مى بندد، و در روز قيامت آنچه را كه زينت داده انكار مى كند، و آنچه را كه آسان كرده، بزرگ مى شمارد، و از آنچه كه پيروان خود را ايمن داشته بود سخت مى ترساند.
11- شگفتى هاى آفرينش انسان
مگر انسان، همان نطفه و خون نيم بند نيست كه خدا او را در تاريكى هاى رحم و خلاف هاى تو در تو، پديد آورد تا به صورت چنين در آمد، سپس كودكى شيرخوار شد، بزرگتر و بزرگتر شده تا نوجوانى رسيده گرديد، سپس او را دلى فراگير، و زبانى گويا، و چشمى بينا عطا فرمود تا عبرتها را درك كند، و از بدىها بپرهيزد، و آنگاه كه جوانى در حد كمال رسيد، و بر پاى خويش استوار ماند، گردن كشى آغاز كرد، و روى از خدا گرداند، و در بيراهه گام نهاد، در هوا پرستى غرق شد، و براى به دست آوردن لذّتهاى دنيا تلاش فراوان كرد، و سر مست شادمانى دنيا شد، هرگز نمى پندارد مصيبتى پيش آيد و بر اساس تقوى فروتنى ندارد، ناگهان سرمست و مغرور در اين آزمايش چند روزه، مرگ او را مى ربايد، او را كه در دل بد بختى ها، اندكى زندگى كرده، و آنچه را كه از دست داده عوضى به دست نياورده است، و آنچه از واجبات را كه ترك كرد، قضايش را بجا نياورد، كه درد مرگ او را فراگرفت، روزها در حيرت و سرگردانى، و شبها با بيدارى و نگرانى مى گذراند.
12- عبرت از مرگ
هر روز به سختى درد مى كشد، و هر شب رنج و بيمارى به سراغش مى رود، در ميان برادرى غم خوار، و پدرى مهربان و ناله كنندهاى بى طاقت و بر سينه كوبنده اى گريان افتاده است. امّا او در حالت بيهوشى و سكرات مرگ، و غم و اندوه بسيار، و ناله دردناك، و درد جان كندن، با انتظارى رنج آور، دست به گريبان است. پس از مرگ او را مأيوس وار در كفن پيچانده، در حالى كه تسليم و آرام است، بر مى دارند، و بر تابوت مىگذارند. خسته و لاغر به سفر آخرت مى رود، كه فرزندان و برادران او را به دوش كشيده تا سر منزل غربت، آنجا كه ديگر او را نمى بينند، و آنجا كه جايگاه وحشت است، پيش مى برند. امّا هنگامى كه تشييع كنندگان بروند و مصيبت زندگان باز گردند، در گودال قبر نشانده، براى پرستش حيرت آور، و امتحان لغزشزا، زمزمه غم آلود دارد. و بزرگترين بلاى آنجا، فرود آمدن در آتش سوزان دوزخ و بر افروختگى شعله ها و نعره هاى آتش است، كه نه يك لحظه آرام گيرد تا استراحت كند، و نه آرامشى وجود دارد كه از درد او بكاهد، و نه قدرتى كه مانع كيفر او شود، نه مرگى كه او را از اين همه ناراحتى برهاند، و نه خوابى كه اندوهش را بر طرف سازد، در ميان انواع مرگها و ساعتها مجازات گوناگون گرفتار است. به خدا پناه مى بريم.
13- پند آموزى از گذشتگان
اى بندگان خدا كجا هستند آنان كه ساليان طولانى در نعمت هاى خدا عمر گذراندند تعليم شان دادند و دريافتند، مهلتشان دادند و بيهوده روزگار گذراندند از آفات و بلاها دورشان داشتند اما فراموش كردند، زمانى طولانى آنها را مهلت دادند، نعمتهاى فراوان بخشيدند، از عذاب دردناك پرهيزشان دادند،
و وعده هايى بزرگ از بهشت جاويدان به آنها دادند. اى مردم از گناهانى كه شما را به هلاكت افكند، از عيبهايى كه خشم خدا را در پى دارد، بپرهيزيد. دارندگان چشمهاى بينا، و گوش هاى شنوا، و سلامت و كالاى دنيا آيا گريزگاهى هست يا رهايى و جاى امنى، پناهگاهى و جاى فرارى هست آيا باز گشتى براى جبران وجود دارد نه چنين است پس كى باز مى گرديد به كدام سو مى رويد و به چه چيز مغرور مى شويد همانا بهره هر كدام از شما زمين به اندازه طول و عرض قامت شماست، آنگونه كه خاك آلوده بر آن خفته باشد. اى بندگان خدا هم اكنون به اعمال نيكو پردازيد، تا ريسمانهاى مرگ بر گلوى شما سخت نشده، و روح شما براى كسب كمالات آزاد است، و بدنها راحت، و در حالتى قرار داريد كه مى توانيد مشكلات يكديگر را حل كنيد. هنوز مهلت داريد، و جاى تصميم و توبه و باز گشت از گناه باقى مانده است. عمل كنيد پيش از آن كه در شدّت تنگناى وحشت و ترس و نابودى قرار گيريد، پيش از آن كه مرگ در انتظار مانده، فرا رسد، و دست قدرتمند خداى توانا شما را برگيرد.
و من شهادت میدهم که محمد نوری زاد از گناهان گذشته توبه کرده و بازگشت او بسوی خداست .
در پی اهانت امیر عاملی به استاد شجریان توسط انتشار شعری در خبرگزاری
فارس ، توجه شما را به متن این شعر و همچنین جواب استاد شجریان به این
شعر جلب می نماییم :
خبر
گزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که میخواهند با صدای
سوخته شجریان ، مردم ایران را تحقیر کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند
مردمی که از جنس شقایقند.»
گم شدی آوازه خوان پیر ما / گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش / خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت / خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف / در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای / مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود / بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب / با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست / یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال / کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد / زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی / مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان / که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور / کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه / ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد / کم بگو از یأس ای استاد زرد»
جوابیه استاد شجریان :
مطلع گردیدم که این بنده را مورد خطاب قرار دادید .
با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و
بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به
ملت بزرگ ایران .
خاک پای ملت ایران – محمد رضا شجریان
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من / چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است / این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود / روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم / من خود آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید / حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود / پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی / جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد / ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای / چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال / هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر “سایه” می شناسی ای عدو؟ / او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان / گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان / معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم / نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد / ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است / بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس نادان است و بس / کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم / بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد / آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو / رو ره عشق مرا ای دل بپو
مبارز آزمون نديده
منظور از عكس فوق چيست؟ چه پيام سياسي دارد چه تهديدي براي رزيمت دارد در داري جنگ زرگري كه باهاشون برپا ميكني . تنها نفع آن تشفي خاطر درون پرحفره ات است. واقعا خانوم شما چطوري شما را رها مي كنه بري جلو وزارت اطلاعات. مگر اينكه بداند كه اطلاعات با تو كاري ندارد بخاطر… . البته سير خودشيفتگي شما رشد ناموزون دارد حتما به توصيه روانشناس عمل كن و دنبال درمان حفره هاي شخصيتي ات باش. فكر نميكنم كسي جيگر كنه بخصوص اين دختر موي بر گونه رها كرده جرئت داشته باشد از پياده رو مقابل عبور كني. گمان كنم اين دختر از منسوبيت باشد. بابا نكن ايكارارو. فردا بازتاب خوبي برات ندارند. كم بان بانو كن. كجكي هم جلو دوربين مي شيني عين اسكورسيس.
جناب نوري زاد با سخنان شيوا و زيبا و حقايق تلخي كه در جامعه هست اشكمان را در مي آوري و انسان را به درون خود ميبري . خدا كمك كند به شما و به حاكمان هم رحم و انصاف و مروت .
شهرداری تهران هم به برادران پیوست
پرویز تناولی، مجسمه ساز ایرانی میگوید که مأموران شهرداری تهران دیروز با حکمی که از دادگاه داشتند قفل در خانهاش در تهران را شکستهاند و تعدادی از آثار او را از خانهاش خارج و به مکانی نامعلوم منتقل کردهاند. در میان این آثار که از ۹ #مجسمه حجمی برنز و دو مجسمه حجمی سرامیک تشکیل شده، آثاری با عنوان دیوارهای ایرانی، نفس هیچ، قفس هیچ و یادبودی برای فرهاد کوهکن وجود داشته است.
امروز 27 اسفند ماه 92 ، صفحه آقای نوریزاد به روز نشده ! امیدوارم سرش به سلامت باشد ! آن روحانی محترم کار دست این عزیز نداده باشد !
امیدوارم !
جناب آقای نوریزاد آیا در سلامت به سر میبرید ؟ لطفا از خودتان خبری منتشر کنید !
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
و ﺟﻨﺎﺏ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﮔﺮاﻣﻲ
اﺳﺘﺎﺩ ﮔﻠﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻳﺪ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭا ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻴﭙﺴﻨﺪﻳﺪ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺩﮔﺮاﻥ ﻫﻢ ﺭﻭا ﻧﻤﻴﺪاﺭﻳﺪ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ ﻣﻠﻴﻴﺘﻬﺎ ﺷﻬﺮﺕ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ ﻣﺜﻞ اﻓﻐﺎﻧﻲﻫﺎ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ‘ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻴﺴﺘﻢ ‘ ﻓﻘﻄ ﻭاﻗﻌﻴﻴﺘﻲ ﺭا ﻋﻨﻮاﻥ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ ﺟﺎﺭﻳﺴﺖ ‘ ﻣﺜﻼ اﻳﺮاﻧﻲﻫﺎ ﺩﺭ ﮊاﭘﻦ ﺑﺮاﻱ ﻋﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩﻡ ‘ ﻣﻠﺘﻲ ﺑﻲﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎي ﭘﺮﻏﺼﻪ اﺯ ﻓﺮﻁ ﺑﻴﻜﺎﺭﻱ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻧﺪ و ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ اﻧﻬﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺎﻥﺑﺮ ﺯﺩﻥ ﺭا ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ و ﺧﻼﻑ ﻧﻜﺮﺩﻥ ﺑﻘﻴﻪ ﺭا ﺩﻟﻴﻞ ﺑﻲﻋﺮﺿﻪﮔﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ. اﺯ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﻮاﺩ ﻣﺨﺪﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺑﺮاﻱ ﭼﻨﺪ ﺩﻻﺭ ﻧﺎﻗﺎﺑﻞ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺁﻥ ﺣﻮاﺩﺙ ﺩﺭ ﮊاﭘﻦ ﭼﻨﺎﻥ ﺭﺳﻮاﻳﻲ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ اﺯ ﮔﻔﺘﻨﺶ ﺷﺮﻡ ﺩاﺭﻡ ‘ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ و ﭼﻪ ﻧﺨﻮاﻫﻴﻢ اﺯ ﮔﺰﻧﺪ اﻋﻤﺎﻝ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﺼﻮﻥ ﻧﺨﻮاﻫﻴﻢ ﻣﺎﻧﺪ ﻛﻤﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ اﻓﺘﺨﺎﺭاﺗﻲ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﻲﺁﻭﺭﻧﺪ ﺳﻬﻴﻤﻴﻢ. ﺧﻼﺻﻪ ﻛﻼﻡ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ و ﺩﺭ ﻛﺴﻮﺕ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻫﺴﺘﻴﺪ. و اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﺗﻦ ﺩاﺭﻳﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﻇﻠﻤﻲ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ اﻳﺮاﻥ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﻗﻠﻤﻬﺎ اﺯ ﺑﻴﺎﻧﺶ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﺪ اﺯ ﮔﺰﻧﺪ اﻳﻦ اﺗﻬﺎﻣﺎﺕ ﻣﺼﻮﻥ ﺑﻤﺎﻧﻴﺪ ‘ ﺩﺭ ﺩﻳﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ اﺑﺰاﺭ ﺩاﺩﺧﻮاﻫﻲ ﺭا ﻣﺴﺪﻭﺩ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﻭاﻗﻌﺎ ﭼﻪ اﻧﺘﻆﺎﺭﻱ ﺩاﺭﻳﺪ ‘ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﺁﻳﺖاﻟﻠﻪ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﮔﻔﺖ (ﺣﺎﺻﻞ ﻋﻤﺮ ﻣﻦ اﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪ) ﻭاﻱ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﻛﻪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻫﻲ ﺟﺰ ﺧﺪا ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻓﻴﻠﻤﻬﺎﻱ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺑﻴﺖ اﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺭا ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ اﻳﻦ ﻓﻘﻄ ﻧﻤﻮﻧﻪاﻳﺴﺖ اﺯ ﻫﺰاﺭ ‘ ﻣﻦ ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻄ ﺑﺴﺘﻪاﻱ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ اﻃﻼﻋﺎﺗﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻇﻠﻤﻬﺎﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﭼﻴﺰ اﺳﺖ ﻋﻤﻖ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻴﺶ اﺯ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ اﺯ ﺩﺯﺩﻱﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺟﻨﺎﻳﺎﺕ و ﺧﺮاﻓﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﻭاﺝ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ‘ ﻓﻘﻄ ﺑﻌﺪ اﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ اﻳﻦ ﻛﻤﺪﻱ ﺗﺮاﮊﻳﺪﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ ‘ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪاﻥ اﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺘﺮﺳﻨﺪ و ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﮔﻮاﻫﻲ ﺩﻫﻨﺪ ‘ ﻓﻘﻄ ﻳﻚ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺁﻥ ﺭا ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻣﻨﺼﻔﻲ اﺯ ﺧﻮﺩ ﺳﻮاﻝ ﻛﻨﺪ ‘ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺭﻓﺴﻨﺠﺎﻧﻲ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻦ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﻱ ﭼﻪ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ” ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﺪ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺧﺎﺭﺝ اﺯ اﻳﺮاﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ و در ﺁﺳﺎﻳﺸﻢ ﺣﻖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺩاﺷﺘﻦ ﻧﺪاﺭﻡ ‘ ﻋﻴﻦ ﻧﻘﻞ ﺷﻤﺎ “ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﭘﻴﺪا ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﺨﺼﻲ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ و ﺳﺮﺯﻣﻴﻦاﺵ ﺯﻳﺴﺖ ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﺩﺭﺩﻫﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﻳﻦ ﻫﻢ اﺯ ﺁﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎﺳﺖ ‘ ﺁﺧﻪ ﻋﺰﻳﺰ ‘ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﻪ و ﻣﻴﺮﻭﺩ ‘ ﺟﺎﻱ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻠﻪاﻳﺴﺖ ‘ اﻭﻝ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﻴﻢ ‘ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺎ ﺭا اﺯ ﺩﻳﺎﺭﻣﺎﻥ ﺭاﻧﺪﻧﺪ ‘ ﺩﻭﻡ اﻳﻨﻜﻪ ‘ ﻫﻤﻴﻦ اﻧﻘﻼﺏ ﺑﺪﻭﻥ ﻛﻤﻚ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﻱ ﺧﺎﺭﺝ اﺯ ﻛﺸﻮﺭ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻋﺬاﺏ ﻭﺟﺪاﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺛﻤﺮ ﻧﻤﻴﺮﺳﻴﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪا ﻣﻜﻪ ﺭا ﺗﺮﻙ ﻧﻜﺮﺩ و ﻧﺎﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻧﺰﻳﺴﺖ ‘ ‘ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﺪا ﻓﺮاﺥ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ اﻳﻦ ﻣﻠﻴﻮﻧﻬﺎ اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﻪ ﺧﻮاﺳﺖ ﺧﻮﺩ اﻳﺮاﻥ ﺭا ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩﻧﺪ ‘ ﺑﺎ ﻛﻤﺎﻝ ﺑﻴﺸﺮﻣﻲ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺭا اﺭﺙ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺩاﻧﺴﺘﻨﺪ و ﻫﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺭا ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﻮﺩ اﺯ ﺩﻡ ﺗﻴﻎ ﮔﺬﺭاﻧﺪﻧﺪ و ﺑﻪ ﺯﻧﺪاﻥ اﻓﻜﻨﺪﻧﺪ’ ﻓﺮاﺭﻱ ﺩاﺩﻧﺪ ‘ ﭼﻨﺎﻥ ﺟﻬﻨﻤﻲ ﺳﺎﺧﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﺑﺮاﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﺟﻮاﻧﺎﻥ ﻓﻘﻄ ﺑﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻥ ﺑﻪ اﻋﺘﻴﺎﺩ ﻣﻴﺴﺮ اﺳﺖ ‘ﺑﻠﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻌﻆﻢ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻣﺎ ﺭﻛﻮﺭﺩ ﺯﺩﻳﻢ ‘ﺩﺭ اﻋﺘﻴﺎﺩ ‘ ﻓﺤﺸﺎ ‘ﻓﻼﻛﺖ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ‘ﻓﺮاﺭ ﻣﻐﺰﻫﺎ ‘ﺭﺷﻮﻩ و ﺩﺭﻭﻍ و ﺗﻆﻮﻳﺮ و ﺭﻳﺎ و ﻃﻼﻕ و اﻋﺪاﻡ ﺑﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﻛﻮﺭﺩ ﺯﺩﻳﻢ ‘ اﻳﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺫﺭﻩاﻱ اﻧﺼﺎﻑ ﺩاﺭﻧﺪ ﺷﺎﺧﺼﻪﻫﺎﻱ اﺻﻠﻲ ﺑﺮاﻱ ﻗﻀﺎﻭﺗﻨﺪ ﭼﺮا ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻭﻃﻦ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺗﻤﺎﻡ و ﻛﻤﺎﻝ ﺩﺭ اﻧﻘﻼﺏ ﺷﺮﻛﺖ ﺩاﺷﺘﻢ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﻣﺎﻩ ﺧﻄ ﻣﻘﺪﻡ ﺟﻨﮕﻴﺪﻩاﻡ ‘ ﺩﻫﻬﺎ ﻫﻤﻜﻼﺳﻲ و ﻫﻤﺮﺯﻡ و ﺑﭽﻪ ﻣﺤﻞ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻩاﻡ ‘ ﻛﻪ ﭼﻲ ‘ ﻛﻪ ﻋﺪﻩاﻱ ﺧﺪاﻳﻲ ﻛﻨﻨﺪ ‘و ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﺮﻑ ﺧﺪا ﺑﺪاﻧﻨﺪ ‘و ﺭاﻩ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺤﺚ و ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﺭا ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ ‘ ﺁﺧﺮ ﭼﻂﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﺎ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﻴﻦ ﻛﻼﻡ ﺧﺪا ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻔﺎﻫﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ‘ ﻳﺎ اﻃﺎﻋﺖ ﻛﻦ و ﻳﺎ ﺑﺠﻨﮓ ‘ ﺑﻠﻪ اﮔﺮ ﻣﺎ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﻱ ﺩاﺷﺘﻴﻢ و ﻭﺣﻲ ﺟﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ‘ﺟﺎﻱ ﭼﺎﻧﻪﺯﻧﻲ ﻧﺒﻮﺩ ‘ و ﻳﺎ اﮔﺮ اﻳﻦ ﺗﻜﺜﺮ ﭘﺪﻳﺪ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﺣﺮﻑ ﻫﻤﻪ ﻋﻠﻤﺎﻱ ﺩﻳﻨﻲ ﻳﻜﻲ ﺑﻮﺩ و ﻣﺎ ﻓﻘﻄ ﻳﻚ اﺳﻼﻡ ﺩاﺷﺘﻴﻢ ﺑﻠﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺴﺘﻴﻢ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺩﻫﻴﻢ ‘ﻭﻟﻲ ﺑﻌﺪ اﺯ ﻫﺰاﺭ و ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ و ﻧﺰاﻉ ‘ ﻧﻔﺎﻕ و ﺑﺮاﺩﺭ ﻛﺸﻲ ﭼﻪ ﺟﺎﻱ اﻳﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺟﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﻳﺰﺕ ‘ ﺑﺎ ﺳﻨﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩاﺭﻱ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻲﺁﻭﺭﻱ ‘اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﻝ و ﻗﺮاﺭﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ ‘ﻛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﻛﺮﺩ ﻣﺜﻞ ﺧﻨﺠﺮﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﻭ ﻛﺮﺩ ‘ ﺁﻥ ﻫﻢ اﺯ ﭘﺸﺖ ‘ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻟﺒﺎﺱ اﺣﺘﺮاﻡ ﻣﻴﮕﺬاﺷﺘﻨﺪ ‘ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ اﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩاﺷﺘﻨﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﻗﺮاﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﮊاﭘﻦ ﺑﺮﺳﻴﻢ ‘ ﻣﮕﺮ اﺯ اﻗﺘﺼﺎﺩ اﺳﻼﻣﻲ ﻧﻤﻴﮕﻔﺘﻧﺪ ‘ ﻣﮕﺮ اﺯ ﺑﺮاﺩﺭﻱ و ﺭﻓﺎﻩ و ﺑﺎﻧﻚ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻬﺮﻩ و ﺑﺮﻕ و ﺁﺏ ﻣﺠﺎﻧﻲ و ﺻﺪﻫﺎ ﻭﻋﺪﻩ و ﻭﻋﻴﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻴﺮاﻧﺪﻧﺪ ‘ ﻭاﻗﻌﺎ ﻛﻪ اﻧﻘﻼﺏ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﻳﻦ ﻣﺼﺪاﻕ ﻃﺒﻞ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ ‘ اﻓﺴﻮﺱ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻳﻚ اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﺮاﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﻲ ﻗﺎﻳﻠﻢ ‘ و ﺁﻥ ﺧﻠﻊ ﺳﻼﺡ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺧﺪا و ﻗﺮﺁﻥ و ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﺵ ﺭا ﺑﻪ اﺑﺰاﺭ و ﺩﺳﺘﺎﻭﻳﺰﻱ ﺑﺪﻝ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺳﻮاﺭ ﺑﺮ اﺳﺐ ﻗﺪﺭﺕ ﻳﻜﻪ ﻣﻴﺘﺎﺯﻧﺪ. ﺑﻪ اﻳﻦ اﻣﻴﺪ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻓﺮﺩاﻫﺎﻱ ﻛﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺁﻣﺪ ‘ ﺟﺎﻋﻼﻥ و ﺟﺎﻫﻼﻥ ﻗﺒﻞ اﺯ ﮔﺸﻮﺩﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻧﺸﺎﻥ ﺗﻌﺎﻣﻠﻲ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻧﻜﺘﻪ ﺣﻴﺎﺗﻲ ﻫﻤﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ
ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭا ﻋﺎﻣﻞ اﺻﻠﻲ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﻕﻫﺎﻱ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻣﻴﺪاﻧﻢ و ﻣﻨﺸﻊ ﺁﻥ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﺟﺰ ﺟﻬﻞ و ﻏﺮﻭﺭ و ﻧﺨﻮﺕ
ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺮﺁﻥ ﻓﻘﻄ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ اﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺽ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﻥ اﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻳﻢ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪا اﺳﺘﻨﺎﺩ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ و ﺑﻪ اﻭ اﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﻭﻟﻲ اﮔﺮ اﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ و ﺭﺳﺎﻟﺘﺶ ﺭا ﻛﺎﻣﻼ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩاﻳﻢ ‘ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ اﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩﻩاﻳﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻠﻮﻡ ﻗﺮﺁن ﺭا ﺣﻲ و ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ و ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ اﺩﻋﺎﻱ ﻋﻴﻦ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﻳﺴﺖ ‘ ﻧﻬﺎﻳﺖ اﺩﻋﺎﻱ ﻣﺎ اﺯ ﻗﺮﺁﻥ اﻳﻦ اﺳﺖ كه ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﺎ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﻣﺎ ﻓﻬﻢ ﻣﺎ اﺯ اﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻓﻬﻤﻲ ﺑﺸﺮﻳﺴﺖ ‘ و اﻣﻜﺎﻥ ﺧﻂﺎ ﻣﻨﺘﻔﻲ ﻧﻴﺴﺖ ‘ و اﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻛﻼﻡ ﺧﺪا ﺑﻨﺎﻣﻴﻢ ‘ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﺎ ﻓﻘﻄ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻧﺼﻴﺤﺖ و ﺩﻋﻮﺕ ﺣﻖ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺩاﺭﺩ’ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﺟﺰ ﺯﻳﺎﺩﻩﺧﻮاﻫﻲ ‘ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ اﮔﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﻣﺎ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩﻱ ﺷﻮﺩ اﻳﻦ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﻣﺴﻮﻟﻴﻢ و ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮ ﺑﺎﺷﻴﻢ ‘و ﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ‘و ﻳﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭﻳﻢ ﻣﻨﻜﺮ ﻫﺮ اﺷﺘﺒﺎﻫﻲ ﺷﻮﻳﻢ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻛﻼﻡ ﺧﺪا ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ‘ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ اﺗﻔﺎﻗﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭﺥ ﺩاﺩ ‘ﻫﻤﺎﻥ اﺗﻔﺎﻗﻲ ﻛﻪ ﺳﻴﺪ ﺧﺮاﺳﺎﻧﻲ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪاﻱ ﺑﻪ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻧﺎﻳﻴﻨﻲ ﻧﻮﺷﺖ و ﻫﺸﺪاﺭ ﺩاﺩ ‘ ﺁﻳﺎ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﻲاﻳﻤﺎﻧﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﺭا ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ‘ ﺁﻳﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ ‘ﻧﻪ’ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮ ﻧﺒﻮﺩﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ‘ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﻳﺪاﻥ و ﻣﻌﻴﻮﺑﺎﻥ ﺭا ﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯ ﮔﺬاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ اﻳﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻫﻢ ﺑﻤﻜﻨﺪ ﻫﻤﭽﻮ ﺯاﻟﻮ ﻛﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﻴﻤﻜﺪ ‘ ,اﺧﺮ ﭼﺮا ﺑﺮاﻳﺶ ﺟﺎ ﻧﻤﻴﮕﺬاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻋﻆﻴﻤﻲ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺎﻳﺪ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﻴﻂﺎﻥ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا در ﺭاﺱ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ و ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻛﺮﺩﻥ و اﺯ اﻳﻦ ﺭاه ﻧﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻛﻢ ﻫﻮﺳﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭا ﭘﺎﻙ اﺯ ﻳﺎﺩ ﺑﺮﺩﻩاﻧﺪ. “ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ‘ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺎ ﻳﻘﻴﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻓﻬﻢ ﻣﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺩﻩ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻴﻢ و ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﻓﺘﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻴﻢ و ﻓﻘﻄ اﺩاﻱ ﺁﻥ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻭﺭﻳﻢ ‘ اﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭاﻩ ﺑﻲﺑﺎﺯﮔﺸﺖ اﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺭاﻫﻲ ﻛﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﺭﻓﺘﻪاﻳﻢ و ﺳﺮ ااﺯ ااﻳﻦ ﻧﺎﻛﺠﺎﺁﺑﺎﺩ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻳﻢ. ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﻛﻢ ﺩاﺷﺘﻴﻢ ﻋﻠﻤﺎﻱ ﻛﻪ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺩﻳﻦ ﺩﺭ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺭا ﺯﻫﺮ ﻣﻬﻠﻜﻲ ﺑﺮاﻱ ﺩﻳﺎﻧﺖ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﻧﻤﻴﺸد ﺗﺎ ﻗﺒﻞ اﺯ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻗﺎﻳﻢ ﻫﺮ ﻛﻪ اﺩﻋﺎﻱ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﺳﻼﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺷﻴﺎﺩ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﻘﻴﻦ ﺭا اﻣﺮﻱ ﻧﺎﺩﺭ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩﻩ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻜﺮاﺭ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﻚ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻳﻘﻴﻦ ﺭا ﻧﺪﻳﺪﻩاﻳﻢ ‘ ﻣﮕﺮ ﻳﻘﻴﻦ ﺑﺮﮒ ﭼﻐﻨﺪﺭ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﺩﺳﺖ و ﺩﻟﺒﺎﺯاﻧﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻴﻦ ﻣﺮﻳﺪاﻥ و ﻣﻘﻠﺪاﻥ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﭘﺮﻭاﻳﻲ اﺯ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺁﻥ ﻧﺪاﺷﺘﻪاﻧﺪ “اﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺎﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﻓﺮﻗﻪﻫﺎ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ و ﻛﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮﻗﻪ ﻣﺒﺪﻝ ﮔﺸﺘﻪ اﺳﺖ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺎﻟﻚ اﺳﻼﻡ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ اﺷﺨﺎﺹ ﻣﺘﻜﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ‘ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﻣﻦ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻌﺪ اﺯ اﻧﻘﻼﺏ اﺳﺖ ‘ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﻳﺎﻣﻔﺖ و اﺳﻠﺤﻪ ﮔﺮﻡ ﻫﻢ ﻣﺠﻬﺰ ﺷﺪﻧﺪ ‘ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩاﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺭا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺿﺮﻭﺭﺕ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺷﻨﺎﺧﺖ ‘
ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻋﺰﻳﺰ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﻦ ﻛﻤﻲ ﺭﻧﺠﻴﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻮﺩﻳﺪ ‘ﺣﻖ ﻫﻢ ﺩاﺭﻳﺪ ‘ﺳﺎﻟﻴﺎﻥ ﺩﺭاﺯﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻢ ﻛﻴﺸﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ و ﺑﺮ ﺻﺪﺭ ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﻨﺪ و ﻣﺮﺻﻴﻪ ﻣﻲﺳﺮاﻳﻨﺪ. ‘ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﺰاﺭ ﻗﺴﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺩاﺭﻭ ﻧﺪاﺭﺷﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺩاﺩﻩاﻧﺪ و ﺩﺭﻳﻎ اﺯ ﻳﻚ ﻣﻌﺬﺭﺕﺧﻮاﻫﻲ ‘ ﻣﻌﺬﺭﺕﺧﻮاﻫﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺶﻛﺶ ‘ ﻃﻠﺒﻜﺎﺭﻧﺪ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ‘ ﺣﺎﻻ ﺷﻤﺎ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭﻱ ﻛﻦ ﺑﮕﺬاﺭ ﻣﺎ ﻫﻢ اﺯ ﺭﻭﻱ ﻋﻘﺪﻩﻫﺎﻱ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﻛﻤﻲ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺑﺨﺮاﺷﻴﻢ ﻟﺤﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﺎ ﺭا ﻫﻢ ﻣﺘﻜﺒﺮاﻧﻪ ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﺪ ‘ ﺣﺎﻝ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻨﺪاﺯﻳﺪ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﺣﺘﻲ اﺯ ﺑﻨﺪﻩ’ ﺣﻖ ﺩاﺷﺘﻦ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺑﺮاﻱ ﻭﻃﻦ ﺭا ﻫﻢ ﺩﺭﻳﻎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﺪ ﮔﻮاﻩ ﭼﻪ ﻣﻂﻠﺒﻴﺴﺖ?
ﺑﺮاﺩﺭ ﻣﻦ’ ﻣﺎ ﻫﻤﻮﻃﻨﻴﻢ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺗﺠﺎﺭﺑﻲ ﺩاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻳﺪ ‘ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﻭﻃﻦ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﻣﻦ ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩاﺭﻡ ﻛﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩاﺷﺘﻢ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻲﺁﻣﺪﻧﺪ ‘ ﻧﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻧﺎﺷﻜﺮ ﺑﺎﺷﻢ ‘ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻧﻢ ﺑﻲﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺎﺷﻢ ‘ و ﭘﺮ ﭘﺮ ﺷﺪﻧﺸﺎﻥ ﺭا ﺑﺒﻴﻨﻢ ‘ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺷﺮاﻳﻄ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻋﻠﻮﻡ ﺩﻳﻨﻲ ﺭا ﻧﺪاﺭﻧﺪ و ﺩﺭ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻮاﺭﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﻓﻘﻴﻬﻲ ﻳﺎﻭﻩاﻱ ﺑﺒﺎﻓﺪ و ﺗﺤﻮﻳﻠﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ‘اﺑﺰاﺭ ﻻﺯﻡ ﺭا ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻛﻼﻡ اﺳﺖ ﺭا ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ و ﺁﻧﻜﻪ اﻳﻦ ﻋﻠﻢ ﺭا ﺩاﺭﺩ و ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺭاﻳﺞ اﺳﺖ ﺭا ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻴﺮ ﻏﻴﺐ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺟﻨﺎﺏ ﻋﺒﺪاﻟﻜﺮﻳﻢ ﺳﺮﻭﺵ اﺳﺖ ‘ اﺯ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩاﻱ ﺷﺮﻳﻒ ‘ ﺑﺎ ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ اﺳﻼﻡ ﺁﺷﻨﺎ ‘ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻏﺮﺏ ﺭا ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﺮﺩﻩ و ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺷﺘﻪاﻱ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻋﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ اﺭﻣﻐﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ‘ ﻣﻦ اﺯ ﺯﻳﺮ و ﺑﻢ ﺟﻔﺎﻫﺎﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ اﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻂﻠﻌﻢ ‘ اﺯ ﻛﺘﻚ ﺯﺩﻥ ﺧﻮﺩ و ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ‘ و ﻓﺮاﺭ و ﮔﺮﻳﺰﺵ اﺯ ﺩﺳﺖ اﻭﺑﺎﺷﺎﻥ ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺩﺭ ﻗﻢ ‘اﺻﻔﻬﺎﻥ ﺗﻬﺮاﻥ ‘ ﻭاﻗﻌﺎ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ اﺯ ﭼﻪ ﻣﻴﺘﺮﺳﻨﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﺯﻥ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺭﻭﻱ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩ ‘ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻏﺮﺏ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺭاﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻳﺎﻓﺘﻪاﻧﺪ و ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ و ﭼﻤﺎﻕ ﻧﺪاﺭﻧﺪ’ اﻵﻥ ﺩﻭ ﻫﺰاﺭ ﺳﺎﻝ اﺳﺖ ﻏﺮﺑﻴﺎﻥ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ ‘ و ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺻﺪﻱ ﺑﻪ ﺁﻥ اﻋﺘﻴﺎﺩ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ ‘ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﺻﺤﺖ و ﺳﻼﻣﺖ ﺩﺭ اﻋﺘﺪاﻝ اﺳﺖ و ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻭﺷﻬﺎﻱ ﺭا اﺑﺪا ﻛﺮﺩﻩ اﻧﺪ و ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ اﻋﺘﺪاﻝ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ﻭﻟﻲ اﻳﻨﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﻣﺎ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و ﺣﺘﻲ ﺑﺮاﻱ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺮاﺡ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻢ ﺭﻭﺷﻬﺎﻳﻲ ﺭا اﺑﺪاﻉ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﺪاﻧﺪ و ﺳﺎﻳﺮ ﻣﻠﻴﺘﻬﺎ ﺭا ﻧﺸﻨﺎﺳﺪ ‘ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺳﺎﻳﺮﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺗﻔﺮﻳﻄ و اﻓﺮاﺗﻨﺪ و ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦ ‘ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺭا ﮔﺸﺘﻪاﻧﺪ و ﺩﻳﺪﻩاﻧﺪ و ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﺭا ﻣﻴﺒﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﺩﻋﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻫﻴﭻ اﺭﺗﺒﺎﻃﻲ ﺑﺎ اﻣﻜﺎﻧﺎﺕ و ﻋﻤﻠﻜﺮﺩﺷﺎﻥ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻧﻤﻮﺩاﺭﺵ ﻃﺮﺯ ﺭاﻧﻨﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻡ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻴﻦ ﺁﻥ ﺭا ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺭﻭﺯﻣﺮﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺮﺻﻪﻫﺎ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﺪ ‘ ﺧﺮ اﻧﺪﺭ ﻋﻘﺮﺑﻴﺴﺖ ‘ ﺟﺎﻟﺐ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﻛﺠﺎﻱ اﻳﻦ ﻛﺮﻩ ﺧﺎﻛﻲ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺒﻠﻴﻎ اﺧﻼﻕ و اﻳﻤﺎﻥ و ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻧﻤﻴﻜﻨﻨﺪ ‘اﻻ اﻳﺮاﻥ ﻣﺎ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻫﺮﺝ و ﻣﺮﺝ اﺧﻼﻗﻲ ‘ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺳﻬﻢ ﺑﻪﺑﺴﺰاﻳﻲ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺭﻭﻧﺪﻱ ﻛﻪ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ اﻳﺮاﻥ ﻣﺎ ﭘﻮﺩﺭ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ .
ﺟﻨﺎﺏ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻋﺰﻳﺰ ﻣﺮﺩﻡ اﺯ ﺷﻤﺎ و ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺭا ﺑﺮ ﺗﻦ ﺩاﺭﻧﺪ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ و ﺣﻘﻴﻘﺘﻬﺎ ﺭا ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ‘ ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻳﻘﻴﻦ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ ” ﭼﺮا ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻘﺶ ﭘﺪﺭﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ اﺯ ﻣﻮﺿﻊ ﻗﺪﺭﺕ و ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻧﺶ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺑﻠﻪ ‘ اﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﻣﺰاﻳﺎﻱ ﺩاﺭﺩ و ﺩﺭ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﺪﺕ ﺟﻮاﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ و ﻳﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻣﻴﺪاﺩﻩ ‘ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ اﻣﺮﻭﺯ ﻧﺎﺷﺪﻧﻴﺴﺖ’ ﺩﻭﺭاﻥ ﻣﺬاﻫﺐ اﺳﺘﻮﺭﻩاﻱ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ‘ ﺳﻂﺢ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎﺕ و اﻧﺘﻆﺎﺭاﺕ ﻣﺮﺩﻡ اﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻴﺶ اﺯ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ‘ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ‘ﻛﻪ ﻓﻘﻄ اﺯ ﺗﺮﺱ ﺟﻬﻨﻢ اﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻧﺪ’ ﻣﺜﻞ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺗﺮﺱ ﻣﻮﺵ و ﻛﺮﻡ ﺩﻧﺪاﻧﻬﺎﻳﺶ ﺭا ﻣﺴﻮاﻙ ﻣﻴﺰﻧﺪ.
‘ اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﻧﻆﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﻴﺪ
ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﻛﺴﻲ ﺑﻬﺘﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰ ﺟﺎﻥ ﺣﻖ ﻣﻂﻠﺐ ﺭا اﺩا ﻛﻨﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﻠﺖ ﭼﻜﻴﺪﻩاﻱ اﺯ ﺁﻧﭽﻪ اﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﺮﻳﻒ و ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻴﺎﻥ ﺩاﺷﺘﻪ ﺭا ﻋﻴﻨﺎ اﻳﻨﺠﺎ ﻣﻲﺁﻭﺭﻡ ‘ اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻧﺴﺨﻪ ﻧﺎﻗﺼﻲ اﺯ ﺗﻴﻮﺭﻱ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻱ ﺭﺳﻮﻻﻧﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ‘ اﺯ ﺁﻗﺎﻱ ﺳﺮﻭﺵ
قراض تیز تناقض
عبدالکریم سروش
در این بخش به تناقض آلود بودن متن ﻗﺮﺁﻥ وهمچنین گسسته بودن رشته های علیت وزمان در آن اشارت می رود که آنها هم از نشانه های روایت رویایی متن اند.
گزارش عارفان از تجربهها و رؤیاهای اشراقی و اَبَرآگاهانه، چنان پارادوکسیکال و متناقضنماست که تردیدی در این خصلت بارز و ویژهی رؤیاهای عِلوی (و سِفلی) باقی نمیگذارد. و عجب نیست که آنان همواره از تنگنای زبان نالیدهاند و خواستار زبانی دیگر شدهاند که به خیال آنان خیانت نکند و توانای توصیف تجاربشان باشد. گلههای جلالالدین بلخی از تنگنای قفس بیداری را بشنوید:
کـاشـکی هسـتی زبـانی داشـتی. .تـا ز هســتان پـردههـا برداشـتی
هـرچه گوییای دم هستی از آن. .پـردهی دیگر بـر او بسـتی بـدان[۱]
نیـزهبـازی انـدریـن کوهای تنگ. . نیـزهبـازان را هـمی آرد بـه تنگ[۲
ای دریـغـا رهـزنـان بنشستهاند. صـد گـره زیـر زبـانم بسـتهاند[۳
بوی آن دلبر چو پـرّان میشود. .آن زبانها جمله حیران میشود
چـون نگـنجد در ترازوی خرد. .پـس تـرازوی خـرد را میدَرَد[۸]
حیرانیِ زبان، نشانهی حیرانی روان است و حیرانی روان، حاصل هجوم اُشتروار تجربههای کلان در مرغخانهی ذهن و ویرانی آن: چون به خانهی مـرغ اشـتر پا نهاد. .خانه ویران گشت و سقفش اوفتاد[۹]
هرچه فیلسوفان تناقضگریزاند، عارفان با تناقضها خوشاند، بل از آن گریزی ندارند، و هرچه تناقض نشانهی خفّت و سخافت آرای فیلسوفانه است، در عوض، نشانهی رفعت و صلابت و فراخیِ فرصتِ تجاربِ عارفانه است.
از کران تا به کران لشکر «عقل» است ولی. .از ازل تا به ابد فرصت درویشان است[۱۰]
جلالالدین بلخی که میگفت: «جز که حیرانی نباشد کار دین»[۱۲]، نظر به همین معنای رفیع داشت.[۱۳]
***از آبِ آتشگرفته آغاز کنیم:
در تصاویر سورهی مکّی تکویر، روز رستاخیز با حوادثی چون کسوف خورشید و پراکندگی ستارگان و رها شدن شتران و حشر وحوش و آتش گرفتن دریاها[۱۴] همراه خواهد بود. حضور شتران آبستن و درندگان خونخوار در کنار هم در آن محشر کبری، هرچه شگفت باشد، شگفتتر از آن نیست که دریاها آتش بگیرند. نه تنها پارادوکس آب آتشگرفته، منظرهی قیامت را رؤیایی و خیالین میکند، روییدن گیاهی در دل آتش، با شکوفههایی مانند کلّه شیاطین، فراتر از همهی عادات ذهنی و نمودهای رؤیایی میرود: «….زقّوم گیاهی است که در بُن جهنم میروید، شکوفهاش به سر دیوان یا ماران میماند. ظالمان از آن میخورند و شکمها را پُر میکنند و سپس بر روی آن آبی جوشان سر میکشند»[۱۵].
نشستن چنین مفاهیم و تصاویری در متن مقدّس، همه بر رؤیایی بودن روایت آن گواهی آشکار میدهند. به نمونههای دیگر بنگرید: جوانانی که پیر نمیشوند[۱۶]، حورانی که همیشه باکره میمانند[۱۷]، شرابی که مستی و سردرد نمیآورد،[۱۸] شیری که نمیگندد[۱۹]، لباسی که نوشیده میشود[۲۰] (به جای آن که پوشیده شود)… .
بر صدر همهی این شگفتیها باید آن خطاب شگفتتر را نشاند که به پیامبر میگوید: تو تیر افکندی اما تو تیر نیفکندی، بل خدا بود که تیر افکند[۲۱] که در یک جمله، تیراندازی محمّد(ص) را هم نفی و هم اثبات میکند. بیجهت نبود که جلالالدین بلخی ــ و پیش از او غزّالی بزرگ ــ به این آیه قرآن گاه و بیگاه اشارت میکردند و نکتههای تازه میآموختند:
تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت. .گـفت ایـزد ما رَمَیتَ اِذ رَمیت[۲۲]
ما رَمیتَ اذ رَمَیتَ خواندهای. .لیک جسمی در تجزّی ماندهای[۲۳]
آن تو افکندی چو بر دست تو بود. .تو نه افکندی که قوّت حق نمود[۲۴]
گویی جان قرآن را در این پارادوکس دیده بودند و نسبت «بیتکیّف و بیقیاس ربّالناس با جان ناس»[۲۵] را از آن قیاس میگرفتند.
اما شگفتیهای غریبتر در راه است. گلستان در جهنم و آتش در دریا وآتش بر درخت(قصه موسی)، گرچه رؤیایی و پارادوکسیکالاند، تصوّر پذیرند؛ اما چه باید گفت در باب خدایی که «آغازِ پایان و آشکارِ پنهان»[۲۶] است؟ جمع این ناسازگارها حتی در ذهن و رؤیا هم ناممکن است و حکایتگر تجربهی فربه رسولانهای است که نه تنها نطق را میشکافد بل منطق را هم میشکند و دلیرانه عقل سَرتیز و پایسست را به سُخره میگیرد.
تورّق دفاتر تفسیر، خوانندهی فرهیخته را با اصناف تکلّفات مفسران در این باب آشنا میکند و نشان میدهد که:
قبلهی جان را چو پنهان کردهاند. .هر یکی رویی به سویی بردهاند[۲۷]
گاه به تغییر معنای واژهها همت گماشتهاند و مثلاً ظاهر را غالب معنا کردهاند تا از تناقض «ظاهر و باطن» برَهند و گاه ظهور را نه در ذات، بل در مخلوقات حق نشان دادهاند که بلی، صانع پنهان است اما مصنوعات او آشکار است، و نیز چون در معنای «پایان» گفتهاند که پس از فنای خلق، خدا باقی میماند، آنگاه به صعوبت اعتقاد به بقای ارواح و خلود در بهشت و جهنم درافتادهاند و هکذا… حتی جلالالدین هم حقّ مطلب را چنان که باید ادا نکرده است که میگوید:
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها بر او. .آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست[۲۸]
از حق نباید گذشت جهد حکیمان الهی، چون صدرالدین شیرازی، در گشودن قفل این عبارات پارادوکسیکال و آیات متشابهات قابل تقدیر است. اما چنان که در باب معراج ومعاد جسمانی در پاره چهارم خواهم آورد، راه نزدیکتری برای فهم آنها هست و آن اذعان به ساختار رؤیایی ـ روایی متن است و اهتمام به تعبیر رؤیاهای رسولانه و استغنا ورزیدن از متافیزیک ستبر ارسطویی ـ اسلامی، و استعارات و کنایات بلاغی ـ ادبی.
تناقضها
از پارادوکسها (تناقض نماها) که بگذریم، گذارمان به تناقضهایی میافتد که سراسر قرآن را در خود غرقه کردهاند و با خود قومی را به غرقاب افکندهاند! خدایی که یک جا پاسخگو است و جهد بلیغ میورزد تا از کار خود دفاع عقلانی کند، پیامبرانی را با رسالت انذار و تبشیر میفرستد تا مردم بر او حجتی نداشته باشند[۲۹]، و به مردم رخصت میدهد تا وفای به وعده را از او طلب کنند[۳۰]، در جای دیگر برتر از هر پرسشی و مسئولیتی مینشیند و ندای لایُسئَل عَمّا یَفعَل[۳۱] (از آنچه او میکند، پرسش نمیتوان کرد) سر میدهد. خدایی که از یک سو از مردم توبه و ایمان و تسلیم و شُکر و اطاعت میطلبد[۳۲] (ای مردم توبهی صمیمانه کنید)، و آنان را از پیروی شیطان برحذر میدارد[۳۳] (از گامهای شیطان پیروی نکنید)، و از سوی دیگر حتی ایمان آوردن را بدون اذن الهی ناممکن میشمارد[۳۴] (هیچ کس بدون اذن الهی نمیتواند ایمان بیاورد)، هدایت و ضلالت را به مشیّت الهی وامینهد[۳۵] و حتی اراده کردن آدمی را منوط به ارادهی الهی میکند[۳۶] (تا خدا نخواهد شما نخواهید خواست).
امثال آیات یادشده چندان فراوانند و در پهنا و درازای قرآن چنان گستردهاند که حاجت به ذکر نمونههای بیشتر نیست. این تناقضهای ستبر، خاستگاه دو مدرسهی بزرگ کلامی در تاریخ اسلام شدند و دو طایفه از متکلّمان را به خصومت در مقابل یکدیگر نشاندند و نزاعی دراز دامن را درافکندند که آتش التهابش تا به امروز فرو ننشسته است. هم معتزلیان که قائل به اختیار بودند و هم اشعریان که قائل به جبر و کسب، هر دو از قرآن مدد میجستند و شگفت آن که هر دو طایفه، آیات مطلوب و مؤیّد خود را در قرآن مییافتند! مولانای تیزبین که قوّت بازوی دو طرف را در این نزاع متکلّمانه و بیسرانجام آزموده بود، فریادی از سر عشق و عرفان برآورد و راه سومی برای گشودن آن گرهی کور نشان داد:
همـچنین بحـث است تا حشـر بشر
در مـیــان جــبـری و اهــل قَــدَر
چـون کـه مـقـضیّ بُد رواج آن رَوش
مـیدهــدشـان از دلایــل پــرورش
آن که بُـرَّد بحث را عشق است و بس
کـو ز گـفتوگو شـود فـریــاد رَس[۳۷]
به گمان وی، آن که جبر و اختیار را با هم آشتی میدهد یا با هم آتش میزند، نگرش عاشقانه به خداوند است که «هرچه از دوست میرسد، نیکوست» و «هرچه آن خسرو کند، شیرین کند». و لاف عشقزدن و گِله از معشوق کردن در کیش پاکبازان نیست که «عشقبازان چنین مستحق هجرانند»[۳۸].
بلی، در دیار عاشقان، کار چنین است و دست تصرّف معشوقان در جان و نان و ایمان عاشقان گشاده است، و شِکوه و اعتراض و پرسش و احتجاج برنمیدارد: «لایُسئَل عَمّا یَفعَل وَ هُم یَسئَلوُن». ولی این عشقِ جبر و اختیار سوز، مشکلات متن مقدّس را حل نمیکند و آن تناقضِ تفسیریِ گران را از میان برنمیدارد.
آزموده راهم آزمودن خطاست، و آیات قرآن را برای هزارمین بار ردیف کردن و از مجاز و کنایه و تمثیل و استعاره کمک گرفتن و واژهها و گزارهها و آیهها را به مؤاخذه و محاکمه کشیدن و از دهانشان حرفهای ظاهراً تازه بیرون آوردن و اختیار را بر جبر، یا جبر را بر اختیار برگزیدن، وفای به مقصود نمیکند و بیخ آن تعارض کهن را برنمیکَنَد؛ مگر نگاه تازهای به زبان متن بیفکنیم و پرده از راز آن معمّای دیرپا برافکنیم.
پارادوکسها و تناقضها، لازمهی حضرت خیال و عالم خواب و زبان رؤیایند و آنچه در بیداری ناشدنی و ناسازگار مینماید، در خواب، سازگار و شدنی است. هیچ چیز از این شدنیتر و معمولتر نیست که آدمی خود را در خواب، هم آزاد ببیند، هم در بند؛ هم در ارتفاع ببیند، هم در پستی؛ هم ساکن ببیند، هم روان؛ هم در آب ببیند، هم در آتش؛ هم پوشیده، هم برهنه؛ هم پیر، هم جوان و هکذا… این احوال با هم خوش مینشینند و مجالست و مجانست غبطهانگیزی دارند، اما وقتی زبان بیداری از آنها حکایت میکند، به لکنت و حیرانی میافتد و نمیگذارد که آنها در یک گلیم و در یک اقلیم بگنجند. چرا بر آن نرویم که محمّد(ص) در تجربهی رؤیاوش خویش، خود را «چون قلم در پنجهی تقلیب ربّ»[۳۹] و جهان را در قبضهی تسخیر او میدیده، به طوریکه برگی بیاذن او از درخت نمیافتاده و دلی بیرخصت او عزم ایمان نمیکرده است، و در همان حال، خود را چنان آزاد میدیده که زبان به دعا میگشوده و رحمت و مغفرت را برای همگان از خدا میخواسته و به نام خدا، برای مجرمان و مشرکان، وضعِ عقوبت میکرده است.
«مختارِ مجبور» بودنِ آدمی در قرآن، چندان فرقی ندارد با گیاه جهنمی و آب آتش گرفته وآتش بر درخت نشسته، و آشکارِ نهان، و عادلِ جبّار و هادیِ مضلّ و… اینها همه میهمانان یک میزباناند و ساکنان یک ایوان، و همه به معنای حقیقی، نه کنایی و استعاری، و در عین حال محتاج تعبیر و بازخوانی و کالبدشکافی.
دو آیهی همسایه که به مقراض تیز تناقض، خاطر خواننده را میخلند، و پر پیداست که بیسببی در کنار یکدیگر ننشستهاند، چنین میگویند:
«… اگر خوشی به آنان رسد، گویند از خداست و اگر ناخوشی به آنان برسد، گویند از شومی توست. بگو همه از خداست. چرا این قوم چیزی نمیفهمند؟؛ هر خوشی که به تو برسد از خداست و هر ناخوشی که به تو برسد از خود توست…»[۴۰].
کافی است خواننده در دو تفسیر مفاتیحالغیب امام فخر رازی و المیزان علامه طباطبایی نظر کند تا سرگشتگی این دو قطب عالم تفسیر را در حلّ این تناقض آشکار به عین عیان ببیند. فیالمثل علامه طباطبایی در رمزگشایی از این دو آیه، پس از افت و خیزهای بسیار، گویی فراموش میکند که خوشیها و ناخوشیها همه از خدایند و یکباره از وجودی بودن حَسَنات و عدمی بودن سیّئات، به شیوهی فیلسوفان، مدد میجوید و بر آن میرود که خداوند خالق ناخوشیها نیست، چون آنها عین عدم و فقداناند. و آن گاه در پایان میگوید: «اگر به تفاسیر مراجعه کنی از کثرت آراء و اهواء و اقوال پراکنده و اشکالات گونهگون در این باب متحیّر و مبهوت خواهی شد…».
و درست میگوید. امام فخر رازی هم که از ابتدا برای «ازالهی تناقض میان آن دو آیه» کمر همّت میبندد، نهایتاً به آنجا میرسد که خوشی و ناخوشی و کفر و ایمان همه از خداست «و ما فقط از روی ادب، بدیها و ناخوشیها و کفرورزیها را به او نسبت نمیدهیم همچنان که خدا را در دعاها مدبّر آسمانها و زمین میخوانیم، ولی مدبّر شپشها و سوسکها نمیخوانیم»، چون محضر ربوبی، رخصت مباسطت و پروای بیادبی نمیدهد. و آنگاه در پایان، چنان که گویی خود از آنچه آورده، ناخشنود است، میگوید: «این عصارهی مطالبی است که در شرح این آیات به خاطر ما میرسد و خدا به اسرار کلامش آگاهتر است».
در مقابل این همه «آراء و اهواء و اقوال پراکنده» که خِردهای سترگ را به زحمت افکنده چه میتوان گفت جز اینکه زبان قرآن اگر میخواست به زبان بیداری باشد، این همه تناقض بیپرده و عریان و گسترده در آن راه نمییافت و خدای هادی رحیم بندگانش را چنین به گرداب لغزها و معمّاها درنمیافکند. آیا جز این است که این متن مقدّس به زبان پُرتاب و تنش رؤیا با ما سخن میگوید که تناقض و تعارض در آن عین مقتضای روایتگری است و محمّد(ص) آن را با صداقت تمام و بیهیچ جهد و تکلّف و ویرایش و پیرایش، با ما در میان نهاده است؟ اگر این کتاب را حکیمان هشیار با موشکافی منطقورزانه تألیف کرده بودند، البته از این پارادوکسهای کژتاب و خردگریز در آن نشانی نبود، و مفسّران را به تعب و عسرت نمیانداخت و چندان قرائن و قیود محکم در آن گنجانده میشد که از متشابهات رمزآلود در آن نشانی نماند.
این که خداوند علیم فرمود: «چرا در قرآن تدبّر نمیکنند تا دریابند اگر از سوی خدا نبود، اختلاف و تعارض بسیار در آن راه مییافت»[۴۱]، اینک معنایش روشن میشود. بلی در این «خوابنامه»ی محمّدی تعارضی نیست. اما اگر آن را از کورهی گرم خیال بیرون آوریم و در برکههای سرد بیداری فرو بریم، قطعههای درهم تنیدهی مذاب، پاره پاره میشوند و در مقابل یکدیگر به خصومت میایستند.
در این متن، خلقت با واژهی «کُن» شروع میشود (إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)[۴۲] که خود پارادوکسی عظیم است. اگر همه چیز با «کُن» خلق میشود، خود کلمهی «کُن» با چه خلق میشود؟ لاجرم با یک «کُن» دیگر… و این سلسله تا بینهایت ادامه خواهد یافت! خالق هم که آغاز و پایان، و آشکار پنهان، و عادل جبّار است. انسان هم که مختار مجبور است؛ و پیامبر هم که گاه خویشتن است و گاه خدا و گاه جبرئیل؛[۴۳] معاد هم، چنان که خواهد آمد، خیالین است؛ قانون علّیت هم که در آن جاری و حاکم نیست؛ زمان و مکان هم که واقعی نیستند. چنین جهانی و چنین زبانی را جز در رؤیای هنری و خیال خلّاق پیامبر کجا میتوان یافت؟ و جز با توسّل به «تعبیر» چگونه میتوان از آن رازگشایی کرد؟ و آیا نباید با جلالالدین بلخی همزبان شد که وقتی پردهها بالا رود و رازها گشوده شود، آدمیان چنان که گویی از خواب برخاستهاند،
سلام سید
بله با خود شما هستم. سید ابوالفضل. مگه خودت نگفتی دوس داری بهت بگن سید خوب منم گفتم سید دیگه چرا اینطوری نیگام می کنی!
سید جون شما چرا اینقد کم نویس شدی؟ خود نویس می شدی بهتر بود تا کم نویس بشی. چقدر میری اضافه کاری تو اون شرکته؟ ول کن جیفه دنیا رو عزیز. از وقتی یه چند تا شمشیر زن آخوند تو تیمتون اومده تو پاک قافیه رو باختی. چرا سید؟ عزیزم؟ اینا شمشیر زنن همیطور می زنن میان جلو، از پاشم می زنن، یکیشون که دیگه سوا هم نمی کنه و چند تا از تیم خودتونم شل و پل کرده. خوب اینا شمشیرزنن. چه دخلی به تو داره؟ تو مگه معلم نیستی سید؟ چرا این رفیقت نوری زادو تنها میزاری میری پی جیفه دنیا. خوب تو سایتش معلمیتو بکن دیگه. رفیق جون این آخوندا اگه مالی بودن که ما رو اینطور به خاک سیا نمی نشوندن. ما تو این مکانیکی نطنز از صبح تا شب داریم سماق میمکیم، سه ماهه حقوق نگرفتیم و دیگه سماقم نمی تونیم بخریم که بمکیم. این درسته که هی تو بری اضافه کاری و ما هی چشمون به دست اوستامون باشه که فیش حقوقی میاره یا نه؟ میگم تو معلم ریاضی هم هستی. من عاشق ریاضی بودم، (شایدم به خاطر همین اینقد دوست دارم) خیلی هم نمره هام خوب بودا ولی نمی دونم چرا آخر کار هیچ پخی نشدم و از شاگرد میکانیکی چرب و چیلی اونم تو نطنز سر در آوردم؟ جا قحطی بود واقعا؟ گفته باشم سید جون که من وقتی به نوشته این آخوندا نیگا می کنم مرتب سرمو میارم پایین تا مبادا گردنمو اشتباهی نزنن. نوشته های مزدک که دیگه هیچی همش قلوه سنگه که داره می باره و من قبلش می رم پشت یه خاکریزی سنگر می گیرم. من و اوسام حقیقتا به نوشته های تو و دانشجو دلمون خوش بود. دانشجو که از قدیم کم نویس بود تو هم که جدیدا کم نویس شدی ما موندیم و مشتی قلوه سنگ و شمشیر که از آسمون می باره.
عیدت مبارک سید به توان n که n به سمت بی نهایت میل می کنه
سلام بر نوریزاد حر
سوالی دارم و خواهش می کنم چنانچه پاسخی به ذهنت رسید، ممنون می شوم اگر ارائه نمایید.
سوال: سالیانی است که پرسش بزرگی ذهنم را مشغول نموده و از خیلی ها حتی برخی از علما هم سوال نموده ام اما متاسفانه جواب قانع کننده ای تا کنون دریافت نکرده ام. پرسش این است که چرا وقتی یک فرد روحانی ( ملبس به عبا، عمامه و نعلین) مرتکب یک یا چند جرم عمومی می شود به عنوان یک مجازات یا یکی از مجازاتهای قانونی برای او، خلع لباس می شود و اجبارا باید لباس ما آدمیان معمولی را بپوشد؟ اولا آیا این گرفتن لباس یک روحانی از او، منطقا و عقلا می تواند یک مجازات تلقی شود و ثانیا آیا این توهین به آدم های عادی(غیرروحانی) و لباس آنان نیست؟ مگر ما آدمیان معمولی/غیرروحانی/جسمانی چه گناهی کرده ایم که یک فرد مجرم روحانی پس از خلع لباس از او، لباس ما را بر تن می کند؟
پیشاپیش از پاسخ شما ممنونم.
————–
سلام دوست گرامی
نخست این که انتخاب یک چنین اسمی، برازنده ی شما نیست. گرچه همه ی ما در مقایسه با عالم دانایی، هیچِ هیچیم اما در نسبت با حوزه ی انسانی دارای جایگاهی هستیم که اطلاق واژه ی نادان، کم لطفی به ساحت انسانیِ ماست. همین پرسش شما خود در حوزه ی دانایی صورت پذیرفته است. حتی اگر پاسخ آن را ندانید. دو این که: اختراع خلع لباس، ازآن شعبده هایی است که نظام جمهوری اسلامی از آستین اختراعات چند بچند خود بیرون کشیده است و برآن مهر جزا کوفته است. پرسش شما پاسخی در بطن خود دارد که همو ما را به هزار توی این اختراع شوم راه می نماید. خلع لباس یک روحانی فاسد، هرگز در حدی نیست که بخشی از جزای وی را لاپوشانی کند. دادگاه ویژه ی روحانیت را برای آراستن همین بساط علم کرده اند. بفرض که یک روحانی و یک معلم در یک روز و در یک شهر یک خطای واحد مرتکب می شوند. مگر می شود تصور کرد که جزای این دو نیز یکسان باشد؟
سلام آقاى نوريزاد
گفتى که اطلاعات ها گفته اند که چکار و چکار ت ميکنند اگه به کارت ادامه دهى ، بگذار برايت بگويم من ٥ فررند دارم ٢ پسر و ٣ دختر سه روز پيش حقوقمان را دادند و ميبايست بروم و براى بچه ها خريد کنم دوتا از دخترا گفتند بابا ما چادرهامان پنج سال پيش خريديم و حالا ديگر رنگشان کاملا رفته وچادر ميخوايم. دو چادر خريدم 100 هزار تومان سه مانتو برا سه دخترم 240 و سه کفش 135 و سه شلوار 147 و سه روسری 42 که خريد دخترا تمام شد اگرچه چيزهاى ديگرى هم ميخواستند که گفتم بابا جان متأسفم نوبت به دو پسر رسيد که دو کفش 150 و دو شلوار 137 و دو پيراهن 80 و با لباس زير و جوراب شد 43 هزار تومان ، اما همسر بيچاره ام که از اوضاع شوهرش با خبره فقط به يک چادر مشکى 47 هزار تومانى قناعت کرد خودم هم چون کفشم خراب شده بود يک دمپایی و يک جوراب خريدم که شد 9 هزار تومان که جمع هزينه ديروز ما 1130000 هزار تومان ، حقوق اينجانب 836000 هست. حالا هزينه يک ماه خوراکمان و پول آب و گاز و برق و تلفن و…. و هزينه شيرينى و آجيل عيد هنوز مانده با کلى منت که بچه هايم بارم ميکنند که اين چه شغلى دارى که هميشه هشتت در گروهه نهت هست ، حالا منه بدبخت چقدر رنج ندارى را بخورم چه خاکى بايد توى سرم بريزم که هميشه پيش زن و فرزند شرمنده ام ، بدبختي ام تازه شروع شده دو تا از دخترا بايد برن خونه بخت و جهيزيه ميخواهند ، الان منه فلاکت زده چه خاکى توى سرم کنم آه در بساط ندارم ؛:/
آقاى نوريزاد کاش به جاى شما منو ميگرفتند ميکشتند تا از اين زندگی نکبتى خلاص ميشدم ….
یاذگارهایی را که مردم به تو هدیه می دهند نگه دار روزی باید همه ی آنها را در موزه ی تاریخ رهایی یک ملت به تماشا نشست
جناب نوريزاد سلام ؛
امشب به منظور اشنايى با سوابق هنرى شما به مدد اينترنت، درحال پرسه زدن بودم كه دريافتم كارگردان سريال چهل سرباز را شما عهده دار بوده ايد ، من هيچگاه انرا نديده ام و تمايلى نيز براى ديدنش در خود حس نميكردم زيرا شنيده بودم اين سريال براى پيوند زدن شخصيت هاى شاهنامه با اسلام ، ساخته شده ، ليكن امشب پس از دانستن نقش شما به عنوان كارگردان ان ، اشتياق زيادى براى اشنايى با اين اثر در من به وجود امد ، لذا جهت اگاهى از داستان اين سريال ، سرك كشيدنهاى خود، به سايتهاى مختلف را ، ادامه دادم و زمانيكه پى بردم ؛ عمده داستان حول روايت رستم و اسفنديار ميچرخد ، كنجكاويم دو چندان شد ، به گونه اى كه مرا ناگريز از خواندن دو مورد از نقدهايى نمود كه در خصوص اين سريال، به رشته تحرير درامده و انچه از اين دو نقد برايم جالب مى نمود، برداشت كاملا معارض نقادان بود، يكى اساس نقد خود را بر اين بنا نموده بود كه ؛ سريال در جانبدارى از رستم به تخريب چهره اسفنديار پرداخته وگله مند بود كه حتى در انتخاب بازيگر و نوع گريم نيز در حق اسفنديار اجحاف شده و نقد دوم از اين زاويه بود كه اين سريال در پى تخريب شخصيت رستم و بركشيدن اسفنديار است و ذكر نموده بود؛ سريال چهره اى زيبا و معصوم از اسفنديار پرداخته و رستم را در حدو اندازه اوباش دروازه غاربه تصوير كشيده!
جناب نوريزاد بيان مطالب فوق در حقيقت مقدمه اى بود براى دو درخواست ؛
گرچه من با توجه به سوابق علمى وهنرى شما كه امشب به انها پى بردم ،منجمله؛ فارغ التحصيلى در رشته مهندسى برق از دانشگاه علم و صنعت و دارا بودن مدرك درجه يك هنرى كه معادل دكتراى كارگردانى است ، يقين دارم كه جنابعالى بيشتر از من و بيشتر از خيلى ها…با شاهنامه اشنايى داريد، وليكن كارگردانى سريال مذكور -به احتمال قريب به يقين -شما را بر ان داشته كه داستان رستم و اسفنديار در شاهنامه را ، با دقت زياد مورد بررسى و توجه قرار دهيد، از طرفى نميدانم كه ايا با وجود مشغله ها و مشكلات فراوانتان در اين روزها ، ايا فرصتى برايتان فراهم شده كه نيم نگاهى بيندازيد به انچه من از اين داستان برداشت كرده و در سايت شما منعكس نموده ام ياخير؟ اما چنانچه پاسخ شما مثبت باشد، مصرانه از جنابعالى دو درخواست و خواهش دارم كه انتظارم در براورده كردن انست ؛ (خواهش اول اينكه)؛ نظر خود را در خصوص برداشت من از اين داستان ، نه در يكى دو جمله ، بلكه قدرى مبسوط(البته درصورت امكان) بيان فرماييد و سپس (خواهش دوم)، در حالتى مفروض ؛ شما استاد و من نيز از شاگردان درس شما هستم ، زمان امتحانات رسيده و سوال شما اينچنين است ؛ داستان رستم و اسفنديار شاهنامه را تحليل كنيد( به پاسخ شما امتيازى بين منفى١٠٠ تا مثبت ١٠٠داده ميشود ) ، من نيز انچه را در سايت اورده ام به عنوان پاسخ به شما تحويل داده و شما نمره اى از منفى تا مثبت ١٠٠ به پاسخ من ميدهيد ، حال لطفا بيان كنيد نمره دريافتى من چه عددى است ؟ معيارهاى مرد توجه شما در نمره دهى كدامين بود؟
البته انچه در هر دو خواهشم از جنابعالى ، مد نظر است ، بررسى موضوع از حيث معنا و مفهوم ميباشد نه از منظر نويسندگى و رعايت قواعد شكلى ان ، زير من خود به نداشتن هرگونه بهره و ذوقى از نويسندگى و و بى اطلاعى از فنون ان ، كاملا واقف ميباشم ، لذا درخواست ميكنم جنابعالى موضوع را فارغ از قواعد نويسندگى و صرفا از نظر محتوى، بررسى فرماييد، در پايان با توجه به ميزان بالاى اهميت پاسخ شما براى خود ، مجدانه بر درخواستم به منظور حصول باسخ از جانب شما ، اصرار ميورزم .با عرض ادب واحترام به پيشگاه شما.
با سلام بر مرد خستگی ناپذیر نوریزاد عزیز
جناب نوریزاد عملکرد آقایان و صحبتهای نماینده رهبر در سپاه و با توجه به نفوذ حجتیه در تمامی ارکان نظام و هزینه های میلیاردی در سوریه و لبنان توسط رهبر تمامی نمایانگر سرنوشت شومی است که برای ایران و ایرانی رقم زده اند.
لطفا شما در خصوص این روایت مجعول که این آقایان بدنبال عملی شدن آن و جنگ آخر الزمان هستند کمی روشنگری بفرمایید ، چون تمامی قراین و شواهد در خاورمیانه و غرب شاهد این موضوع است و گویا دستهای قدرتمندی در کار است که این روایت را عملی کند و منطقه را به آتش بکشاند.
امیدوارم جنابعالی و تمام کسانی که دلشان برای ایران میتپد با سخنرانی و مقالات مردم را متوجه نقشه شوم عده ای احمق و خرافاتی بنمایند و شاید این روشنگری ها باعث شود که آقایان دست از ادامه این راه که فقط سود آن متوجه بیگانگان خواهد بود بردارند.
به امید روزی که همه به منافع ملی ایران و ایرانی فکر و عمل کنیم ونه مصلحت نظام
.Mahtab گرامى
سلام ، همانگونه كه شما به درستى اشاره كرده ايد ؛ تاريخ ايينه ايست در برابر ما كه بازتاب دهنده كاستى ها ، معايب ، ضعف ها ونيز نقاط قوت ماست ، مادامى كه از ان پند بگيريم و نيز بياموزيم براى ساختن اينده. دوست عزيز همواره سربلند باشى. با احترام و عرض ادب.
پیروان همه ادیان.مرام و مسلک ها دارای مرکز ثقل محور و مرکزیت هستندچطوراست که شما اقای طاهری و امثال ایشان را هرگاه که در منطق خودتان در دایره خودی قرار گیرند صرفنظر ازصداقت یا حیله گری در رمز ورازشان که موجب جذب جمعی کثیر شده اند قابل احترام می دانید اما بلا استثنا روحانیت تشیع را بدون توجه به اعتبارشان نزد صدها میلیون انسان بی اعتنا به جماعت هوادار ومعتقد به انان بی رحمانه زیر تازیانه اهانت وافترا مورد هجمه قرار می دهید.شیعه و سنی و همه فرقه های زیر مجموعه ان ها.کمونیست شیطان پرست حیوان پرست.هوا پرست.مسیحی کلیمی زردشتی.بهایی یهودی.بودایی ووووووهمه جریانات واحزاب روی کره زمین دارای پیشقراولان و بزرگانی هستند که برای انان نقش مرجع دارند و برایشان قابل احترامند.نگاه شما قبل از رفتن به زندان و دگردیسی بعنوان یک شیعه معلوم است.اکنون چگونه اید؟خود پیشقراول یک مکتب و مرام نو می باشید و مژده بهشتی دیگر می دهید که در ان همه ازاداند با هر سازی که مایلند بنوازند؟یا در این راه از مکتب و مرامی الهام می گیریدکه نوید دهنده چنین بهشتی می باشد؟هر گونه بیندیشیداذعان می فرمایید که هر جامعه و مجموعه ای برای اداره امور خود نیازمند تعیین سرپرست و متولی می باشد؟استاندارد شما برای اداره امور عمومی چیست؟ با بر چیده شدن حوزه های علمیه تشیع خواسته شما محقق می شود؟عجز اقایانی که نتوانسته اند پاسخگوی سه خواسته شما باشند غیر قابل انکار است همانطور که مجرمیت شما در اهانت و هجمه رسانه ای علیه اعتقادات جمع کثیری از شیعیان جهان و روحانیونی که هیچ نقشی در بازداشت وتوقیف وسایل شما نداشته اند نیز از نظر حقوقی از همان منظری که خودتان فریاد می زنید محرز می باشد.ایا اگر کسی در موردی مظلوم واقع شد مجاز است در حق جمع دیگری ظلم کند؟تقا ضا می کنم در موارد فوق با دقت و وسواس بیندیشید و پاسخ دهید.من نه تنها وابسته به هیچ دستگاهی نیستم بلکه در مواردی هم شاهد ناروایی هایی بوده ام و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم ظالم را در هر جایگاه و موقعیتی که باشد تحسین کنمنزد خود مرا متهم نکنید.خود داری از درج مشخصاتم به این جهت است که متنفرم از اینکه با موضع گیری در مقابل اقای نوری زادی که اکنون زمین خورده است با به به و چه چهی روبرو شوم و ذخیره ای بیندوزم .اقای نوری زاد نهراسیدلطفا پاسخ دهید و منتشر کنید.
————–
سلام حسین گرامی
دوست من، اگر در هرکجا مردم با اعتقاداتی که دارند دلخوش و سرگرم اند، وکسی متعرضشان نمی شود، حتما دلیلی معقول و عرفی با آنان همراه است. مثلا درهمان اعتقادشان و احترام متقابل همجوش اند. نه اینجا که به اسم اسلام و جلوی چشم مراجعی که ظلم را علنا می بینند و دم بر نمی آورند وهمچنان آیت الله اند. در اینجا اوضاع به جور دیگری است دوست من. گرچه من به مراجع فهیم و آزاده و روحانیان بالنده احترام قائل بوده ام و هماره نیز چنین خواهم بود. من حتی به مردمی که همین حالا مقلد آیت الله سست پیکری چون نوری همدانی یا مکارم شیرازی هستند احترام قائلم. چرا که خود این را پذیرفته اند. اما این که از کنار سکوت اینان در برابر فاجعه های جاری بگذرم هرگز. با احترام
شاهد مثال شما از هم جوشی در به اصطلاح فرانسه مهد دمکراسی می باشدکه خجاب ممنوع است.؟یا در المان و انگلیس که افرادی به جرم مسلمان بودن سلاخی می شوند؟یا سلاخی مسلمانان در عراق .سوریه.پاکستان .افغانستان وفلسطین ووووبا پشتیبانی کشورهای اروپایی و امریکای مدعی حقوق بشر؟راستی انجا کجاست؟
اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﺳﻼﻡ
ﺩﻳﺮﻭﺯ اﺑﺮاﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻛﺮﺩﻡ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﺣﺘﻲ ﻣﺨﺎﻟﻔﻬﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺩﻡ ﺩﺭﺏ ﻭﺯاﺭت اﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺤﺚ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ
ﺧﺪاﺣﺎﻓﻆﻲ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ و اﻳﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ اﺳﺖ,ﻭﻟﻲ اﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ اﺯ اﻥ ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ اﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺭا ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻴﺨﻮاﻫﻢ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ ﻓﻘﻄ اﻳﻦ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻛﺎﺭﻱ ﻛﻪ اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ, ﺑﺠﺰ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺣﻘﻮﻕ ﺷﺨﺴﻲ ﺧﻮدﺵ اﺳﺖ ﻭﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ اﻭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮاﺭﺩ ﺣﻖ ﺩاﺭﺩ ﻭﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺣﻖ اﺳﺖ, اﻭ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻳﻚ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺑﺎ اﻋﺘﺮاﺿﺶ ﻛﻪ ﺣﻖ ﻫﺮ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ اﺳﺖ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻗﺎﻧﻮﻧﻤﻨﺪﺗﺮ ﺷﻮﺩ. ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻗﺎﻧﻮﻧﻤﻨﺪﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﻨﻴﺖ ﻭاﺳﺎﻳﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺳﺖ. ﻟﻂﻒ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﻮﺽ ﺗﺤﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩﻥ اﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﺮﻳﻒ ﻛﺸﻤﻜﺶ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ اﻭ ﺑﻪ ﺧﻮاﺳﺘﻬﺎﻱ ﺑﺤﻘﺶ ﺑﺮﺳﺪ, ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ اﮔﺮ
ﭼﻨﻴﻦ ﻛﻨﻴﺪ ﻭﺟﺪاﻧﺘﺎﻥ اﺳﻮﺩﻫﺘﺮ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ.
ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ اﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﺮﻳﻒ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ, ,ﻋﻆﻴﻢ .
سلام براستادبزرگوارم جناب نوریزاد
تنها جمله ای که دروصف این ملت وخودم میتونم دراین روزهای پایانی سال بگویم این است:ای خاک سیاه برکاسه سرمان که جنتی بیسواد برما حکمرانی کند ومامانند گوسفند فقط بع بع کنیم آنهم درآغل؛ملت فهیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ای حیف مرگ !برویدگم شویدکه عزت خودرابه 2تامرغ صدقه ای فروختید!!!!!
این روزها سرزمینی آبادتر است که سطح دانش مردمانش بالاتر است
نوشتهشده به دست اندیشه در مارس 16, 2014
مسیر تاریخ را که دنبال میکنیم، در مییابیم که برای مشرق زمین، لااقل خاورمیانه، هیچ آسیبی بزرگتر از قادسیه [1] نبوده است. حتی حملهی اسکندر اینچنین مسیر رشد را مختل نکرد. واقعیت این است که گرد و غبار مذهبی که ساسانیان بر سر و روی جامعه پاشیدند، همچون یک ماده چسبناک قدرتمند دینی، اسلام را تحت فشار شمشیر اعراب به خوبی به ایرانیان چسباند، راه خرد را بست و ما را به نفرین دین دچار کرد. اگر از لحاظ فراهم بودن بستر تاریخی نگاه کنیم، شاید نشود از آفریقا انتظار داشت که میتوانست به تمدنی علممحور دست مییافت و امروز همچون غرب بر قلههای تکنولوژی بایستد. اما در مشرق زمین، تا پیش از قادسیه، این امکان میسر بود. ایران میتوانست راهش را به علم باز کند. [2], [3], [4]
واقعیت این است که اگر انگلیسی زبان اصلی دنیا است، دلیلش علم است. دلیلش آن است که آن زمان که ما در آن لجنزار چسبناک دست و پا میزدیم و آماج هزار پیلرزهی فرهنگی و اعتقادی و نژادی شدیم، آنها در حال توسعهی علم بودند. آنها با نفرین درونیشان جنگیدند، کورسوهای خردمحوری مانند آکادمی یونان روشن نگاه داشته شدند، توسعه یافتند[9] و تلاشهای کوشندگان عصر روشنگری[11] برای ارائهی جلوهای نوین از علوم انسانی در کنار پروتستانیسم[10] به رویارویی کلیسا آمد، عقربههای ساعت از اتهام نفوذ شیطان در آنها تبرئه شدند و نتیجهی این تقابل در آنقلاب صنعتی[6] به بار نشست. آنها دریاها را در نوردیدند، ماشینها را به کار گرفتند، باروت، میراث شرق دور را رام کردند و اروپا، قارهی کوچک سبز را اینچنین عالمانه بزرگ کردند. آنقدر بزرگ که سزاوار تخت شاهی بر زمین باشد. آنها علم را گرامی داشتند. انسان را در اولویت قرار دادند و علم یعنی قدرت، یعنی شکوه، یعنی رفاه و یعنی رشد. [5]
اما از اینطرف ما درگیر آن اتفاق چسبناک شدیم. شیخ و مرید بازی را ستودیم، فلسفه را هم به مدد همان پارامترهای چسبناک و خشن به آن چسباندیم و برداشتی درو نکردیم مگر تنبلی و عادت به یاوهسرایی[12], [13] و خود بزرگبینی. اگر آن غبار چسبناک و آن نفرین نبود، ما نیز دیر یا زود درهای علم را میگشودیم. واقعیت این است که ابن سینا و فارابی در برابر هزاران دانشمند غربی که مرزهای علم را درنوردیدند دردی از ما دوا نمیکنند و ما، مردم ایران، کارمان به جایی رسیده است که دیگر آویخته شدن به تاریخ کهن هم دردمان را دوا نمیکند و دیوانهوار در حال ویران کردن آن هستیم. باید گریست به حال این سرزمین! سرزمینی که حتی این روزها هم مرزهای علمش ناچارند سر به پای نعلین دین بیفکنند. آنقدر در ما نفوذ کرده که تک تک ما، تبدیل به خودشیفتههای از اینجا رانده و از آنجا ماندهای شدهایم که یاد نگرفتهایم تلاش کنیم. با اکتساب و اکتشاف بیگانهایم. آنقدر خدا باید میداد و نداد و آنقدر در این ماجرای طلب کردن غرق شدهایم که ساختن را نمیدانیم. واقعیت این است که هیچ عامل دیگری نمیتوانست اینچنین ما را بی هنر و بی علم و گدامنش و خوشخیال بار آورد مگر آن ترکیب چسبناک خشن.
هنوز هم در حال ستیزیم؛ با خودمان!
ساختارهای قدرتمندی که ماحصل صدها سال علمگرایی و تجربه هستند، در غرب، برای آنها تبدیل به زیربناهای قدرت رفاه و رشد شدهاند و برای ما تبدیل به قلادههای نامرئی بردگی شدهاند. حتی علمگرایان ما به ناچار، و به شکلی اسفناک، نا امید از این خاک به غرب پناه میبرند و آنجا نیز به ناچار و باز اسفناک، به خدمت گرفته میشوند. ما همچنان، در نبردیم برای کسب تکلیف! باید یک نفر به ما تکلیف بدهد و ما زامبیوار مشت گره میکنیم و مریدوار به صحرای خوشخیالی میدویم. آنقدر غرق در آن نفرین و دردسرهایش شدیم که حتی تا همین اواخر قاجار فرصت نشد به جایگزینی برای «شاه» بیندیشیم. کار به آنجا رسید که تاج را از سر شاه برداشتند و در حالی که روشنفکرانمان از «علم به شرط مذهب» میگفتند[8] به جایش عمامه گذاشتند.
ریشهی همهی این گرفتاریها همان است. نه تنها خودش، بلکه هزار دردسر و گرفتاری جانبی که با خود آورد. راهکارهای ناکارآمد ایرانیان برای فرار از جمله فرزند ناخلف صفوی آن[7]، کلنجارهار و توجیهسازیها و خفقان هزارساله برای حفاظتش، نهادینه شدن روحیهی طلب کردن به جای کسب کردن، امید واهی آمرزیده شدن و مورد لطف قرار گرفتن به جای تلاش کردن، تنبلی، نهادینه شدن فرهنگ «تبصرهسازی» و «توجیهسازی» به جای پذیرش اشتباهات، فرهنگ خدعه، فرهنگ بخشش بیدلیل یا با دلایل واهی، خواستن بیدلیل(برای رضای خدا)، کینهتوزی بیدلیل(برای رضای خدا) و از همه اینها مهمتر دشمنی با علم و آوارگی و دربهدری متخصصان. اینها بخشی از اثرات عمیق آن هستند. حالا کار به اینجا رسیده است که نمیشود به شکبی غیر از« آنگونه زیستن» در این سرزمین زیست. نه تنها راهها به جز آن به در بسته و یا به سر نیزه ختم میشوند، غیر از آن هم یاد نگرفتهایم.
از دست رفتهایم ما؛ لااقل ما مردمان کنونی این سرزمین از دست رفتهایم. هرچند که برای آیندگان هنوز امیدهایی هست. جدا از اینکه ترکشهای رشد فزایندهی غرب لاجرم به ما میخورند(گرچه با آسیب) هنوز امیدی هست که آرام آرام نسلهای بعدی راه رفته را برگردند، یا میانبری بسازند از علمگرایی و خردگرایی و فدرت و رفاه و شکوه را به ارمغان بیاورند.
واقعیت این است که این روزها و از این روزها به بعد، مملکتی آبادتر است که سطح دانش در آنجا بالاتر است. آب و نفت و گاز همه به راحتی با دستان قدرتمند تکنولوژی درو میشوند و داشتن آن منابع دیگر به معنای آبادانی یک سرزمین نیست. به همین ترتیب، قدرت و رفاه هم وابسته به همان است. مسدله این است که ما هنوز آنچنان به این نفرین دچاریم که جدا از بیگانگی و علمگریزی، در میانمان این گفتمان وجود دارد که جمعیتمان را افزایش بدهیم تا شیعه را در جهان زیاد کنیم و قدرتمند شویم! موضوع به این سادگی نیست که این تنها سیاست یا دیدگاه یک حکومت عقب افتاده باشد که از سر ناچاری چنین میگوید. مسئله اصلی یا بهتر است بگویم بدبختی اصلی این است که راهی دییگر برای اکتساب، اکتشاف و تلاش نمیشناسیم. واقعیت این است که ما مسیر را اشتباه رفتهایم و هنوز در حال تکرار آن اشتباهیم. هنوز هم به دنبال آنیم که اگر موشکی هم ساختیم، اسمش حتما اسلامی باشد و اگر در یک مسابقه ورزشی مدالی آوردیم یادمان نرود که توکل را عامل اصلی و والای آن بنامیم. هنوز به آن گرفتاری دچاریم و هیچ راهی نیست مگر اینکه به آرامی و با صبوری این همه آسیب را بزداییم و رویکردی علمی برگزینیم.
شایدبادآوری کردن این نگاه و این چشماندازبه خودمان، بهترین تغییر نوروزی برای ما باشد.
پ ن:
1- http://en.wikipedia.org/wiki/Muslim_conquest_of_Persia
2- http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Persian_scientists_and_scholars
3- http://en.wikipedia.org/wiki/Science_and_technology_in_Iran
4- http://en.wikipedia.org/wiki/History_of_science_in_early_cultures#Persia
5- http://www.historyguide.org/intellect/lecture6a.html
6- http://www.history.com/topics/industrial-revolution
7- http://www.scribd.com/doc/103167737/%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%DA%A9%D8%B3%D8%B1%D9%88%DB%8C
8- http://www.shariati.com/farsi/shieh/shieh1.html
9- http://en.wikipedia.org/wiki/Galileo_affair
10- http://en.wikipedia.org/wiki/Protestant_Reformation
11- http://en.wikipedia.org/wiki/Voltaire
12- http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3%DB%8C
13- http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B6%DB%8C%D8%AD%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A6%D9%84
About these ads
Share this:
همه آخوند های افراطی مسیولیتدار بخصوص رهبر فرزانه بدرستی فهیم شدند که میان قریب به اکثریت ایرانیان به روحانیت و فتواها و رساله ها و گفتارشان دیگر هیچ اعتباری قائل نیستند. و نکته جالب اینجاست که اینان حاضر به خود بازبینی خویش و حل دغدغه های مردم و آزادی اجتماعی سالم نیستند و این آخوندهای خودخواه بنا به فروپاشی کامل خودشان بطور کامل و منسجم در حرکتند.
تنها ؛ تویی تو که می تپی به نبض این رهایی
تو فارق از وفور سایه هایی
باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو می روی که ابر غم ببارد
به سمت ماندن ات راهی نمیشوی چرا
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمام
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم تو صد خزانم
***************
متن آهنگ آشوبم چارتار
***************
بگذار بگویم که از سراب این آب بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا
گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم تو صد خزانم
باسلام برجناب آقای نوری زاد وناظران منصف
مصاحبه جناب آقای دکتر علی مطهری باروزنامه اعتماد واقعا خواندنی است ودرسایت “کلمه” هم موجوداست شمارا دعوت می کنم به مطالعه آن همت بورزید ولطفا دریغ نفرمائید.
بنده بعنوان یک طلبه به گفته های ایشان صحه میگذارم وتاییدمیکنم وحریت سیاسی وعلمی واجتماعی ورعایت حقوق شهروندی ازسوی ایشان ومقابله باظلم وظلم ستیزی ایشان مورد تقدیر وتجلیل همه آزاداندیشان است ازجمله بنده حقیر که اورا می ستایم ودست ولبانش وفکرش را می بوسم وبراین بوسه هم افتخارمی کنم .
نظر دهندگان محترم
خرافه و خرافه گری چو بیرون رود عقل و خرد در آید
1 – واقعا آقای خامنه ای که خود منصوب یک عده آخوند به روایت نقل قولی از قول فرد دیگری از زبان آقای علی اکبر بهرمانی (رفسنجانی) بعنوان رهبر میباشد – دقت شود بدون دخالت مردم – و حتی یک شنبه از لقب حجت الاسلامی به آیه الهی میرسد و نتیجه 26 سال منصوبیت در پست حکومتی رهبری و ولایت مطلقه فقیهی خود به ذلت و فلاکت کشیدن ایران و ایرانی از لحاظ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بوده است، چگونه اصرار بر ادامه راه اشتباه خود دارد و با اسم گذاری در ابتدای هرسال ( اخری ان سال حماسه اقتصادی و سیاسی بود) به این اندازه خود را فریب میدهد.
آقای خامنه ای بهتر است خود را باز نشسته کند و مابقی کمی که از عمر خود مانده است را در گوشه ای بنشیند تا شاید از سرعت ضرر و زیانی که به مملکت و ملت ایران رسانیده است کاسته شود.
2 – ما ملت ایران چه بر سر خود آوردهایم که با تغییر استبداد شاهی به استبداد دینی (یعنی از چاله به چاه انداختن خود) نه تنها هیچ استقلال و آزادی بدست نیاوردیم بلکه تنها چیزی که بنام آزادی اجتماعی دست و پا شکسته ای را هم که داشتیم با دادن سرنوشت خود و مملکتمان به دست آخوند از دست دادیم و امروز اهد فلاکت و ذلت روز افزون کل مملکت زیر یوغ آخوند هستیم. اگر بخواهم خلاصه کنم میتوانم در یک جمله بگویم که در طول این 35 سال پس از تغییر استبدادی به اساتبداد خطرناکتر و واپسگراتری دلار 7 تومانی را به 3000تومان رسانیدیم، این بدان معناست که تمام تمام شئونات مملکت را 428 برابر ضعیفتر کردیم.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
سلام خسته نباشیذپد موفق باشید از دست ما کاری برنمیاد جزاینکه با حسرت هنگام عبور از اتوبان همت با نگاه شما را بدرقه کنیم وحتی جرات دست تکان دادن هم نداشته باشیم امروز موفق به دیدارشما نشدیم 26/12/92
کسانی که آزادی خواهان را
تهدید می کنید
زندانی می کنید
می آزارید
ناپدید می کنید
تا کی؟
صدر انقلاب گذشت
مردم آگاه تر شده اند
نمی بینید خون ستار بهشتی چگونه گردنتان را گرفته و رها نمی کند؟
چگونه جرات می کنید همچو نوری زادی را تهدید کنید؟
این بازی را شما از ابتدا باخته اید
منتها نمی خواهید بازنده خوبی باشید
با هر تهدیدی پرونده خود را قطور تر می کنید
البته سر درگمی تان قابل درک است
تصور نمی کردید با وجود بی اعتنایی به نوری زاد او تا این حد محبوب شود
کار بر عکس شده است
فکر می کردید با گذشت زمان نوری زاد از چشم ها خواهد افتاد لیکن
زمان به سود وی می گذرد
اکنون هزینه مقابله با نوری زاد غیر قابل محاسبه است
البته این هزینه را خود برای خود ایجاد کرده اید
اگر همان روز اول خواسته های نوری زاد را بر می آوردید
این همه سر و صدا به پا نمی شد
آهان! نمیشد! حق با شماست!
بر آورده شدن خواسته های نوری زاد چشم اسفندیار شما است
برایتان متاسفم
نظامی که قانون گریز است
قوانینش خلاف انسانیت است
محکوم به شکست است
این نقطه ضعف تمامی مستبدان است
نه راه پس دارید و نه راه پیش
بازی را باخته اید در این شکی نیست
سعی کنید بازنده خوبی باشید
از عجایب روزگار ما : به تاریخ حوزه علمیه نجف که دقیق شویم در میابیم که سابقه واعتبار وجایگاه آن حوزه از همه حوزه های شیعی بیشتر است ودر حال حاضر آقای سیستانی از اعاظم این حوزه میباشد. عملکرد وسیره او اصلا با آقایان حکومتگر ! قابل مقایسه نیست!….واصولا تبلیغات وپروپاکاندی ندارد…..حتی به اندازه یک چند هزارم آقای گلپایگانی ریس دفتر رهبر!..ادعا وکیا وبیا ندارد .او نه نگران جمعیت شیعی است نه مزاحمتی برای حکومت عراق دارد واگر به خاطر داشته باشیم مقتدی صدر کلید های حرم حضرت علی ع رافقط به ایشان داد….وقتی با آقای سیستانی این رژیم این اندازه اختلاف نظر دارد باید بدانیم با بقیه ملت (دراویش حقوق دان هموطنان دگر اندیش بقیه ملت های جهان ) اختلاف به چه میزان میرسد؟…
چه دوست داشتنی میشوند انسانهای شجاع با بینشی درست وبیان ازادشان که از روی ازادی روحشان و جسمشان بلند می شودو این سعادتی است که همگان از ان بهره مند نیستند دعا گویتان هستم .امین
سلام آقای نوری زاد
هر چند یکبار میبینیم فردی کامنت می گذارد و از شهیدان می گوید و اینکه شما خون آنها را نادیده گرفته اید و یا اطلاعاتی ها و دیگران با شما گفتگو می کنند و میگویند از شهدا خجالت بکشید!
می خواهم به همه آنها بگویم اگر واقعا در طریقت و مرام شهدا سیر می کردید،حتما می دانستید که در این زمان از معدود افرادی که در راه شهدا مانده اند قطعا یکیشان محمد نوری زاد است
چندی پیش در مناطق دوران دفاع بودم چند عکسی را با خود سوغات آوردم از منطقه شهرانی که جدیدا به عنوان منطقه زیارتی در آمده …. هر چند با جنگ و ادامه آن مخالفیم اما در خلوص شهدا و دلیلی که برای آن شهید شدند قطعا اطمینان داریم… دیدم نوشته اید زمان عید به قدمگاه نمی روید وقت کردید و دوست داشتید در ادامه سفر خوزستان خود یادی از گذشته کنید و به این مناطق سری بزنید از شلمچه و فکه و طلاییه گرفته تا تمامی مناطق کمتر شناخته شده (با خانواده هم بیایید کم لطف نیست البته بعد از آن مسافرت شیراز هم می توانید بروید:) )…. نگذاریم شهدا را از ما بدزدند و برای خود بدانند .. البته شهیدان مقامشان بالاتر است و نه برای آنها هستند و نه برای ما… شهیدان خالصانه برای خدا هستند….
http://www.8pic.ir/images/55490163983210067707.jpg
http://www.8pic.ir/images/69418042998753696363.jpg
http://www.8pic.ir/images/36768806855778265186.jpg
http://www.8pic.ir/images/11325678995413853441.jpg
http://www.8pic.ir/images/52817430329760832098.jpg
http://www.8pic.ir/images/76196278039464528104.jpg
http://www.8pic.ir/images/51835265440005175782.jpg
http://www.8pic.ir/images/92933664140148641177.jpg
http://www.8pic.ir/images/95697585670869357439.jpg
موفق و پیروز باشید
“بانو هستم” عزیز،
پست 11:14 بعد از ظهر 25 اسفند
از فرصت استفاده می کنم برای ابراز ارادت به خانواده ی کسی که در راه میهن جانش را فدا کرده است. اما گرامی، بی شک پدر شما تنها شهید این جنگ نبوده اند، پدران ما هم در همان جنگ شرکت کردند اما باز آمدند. ای کاش کمی توضیح می دادید که چرا فکر می کنید آقای نوری زاد باید پاسخگوی شما و خون پدر شهید شما باشند. پدر شما، و پدران ما، برای میهنشان جنگیدند، چون کیان کشور در معرض تهدید بود. اگر این تهدید جنگ در هر دوره و هر حکومت دیگری هم در می گرفت باز هم پدران ما و شما می جنگیدند به قیمت جانشان. دفاع از وطن برای مردم همه کشورها مقدس است. اما نمی دانم آیا دولت کشورهای دیگری که جنگی از سر گذراده اند هم از کشتگان جنگشان برای خاموش کردن انتقادها مایه می گذاشتند یا نه.
ما ایرانیان، کمتر در مسئله ای عمیق می شویم و بندرت از عبارت “برای قضاوت دراینباره اطلاعات کافی ندارم” استفاده می کنیم. اگر نه، سوابق آقای نوری زاد را مرور می کردیم، یا نه، دست کم نیم نگاهی به لحن و ترتیب موضوعی نوشته های پنج سال گذشته ایشان می انداختیم تا منصفانه تر قضاوت کنیم. شاید دانستن اینکه انتقادهای ایشان از کی و با چه لحنی و به چه مخاطبی آغاز تا به اینجا ختم شد کمک می کرد نتیجه بگیریم که مردی که امروز جانش را کف دستش و پرچمی شب رنگ به دوش گرفته، روزی فدایی این نظام بود. چنین کسی حتما برای روی آوردن به چنین حرکات سمبلیکی، ولو به قیمت جانش، دلایل شنیده و ناشنیده ی بسیاری دارد.
یادم می آید که یکی از ماموران و معذوران روزی گفته بود که “ببین کار نوری زاد به کجا کشیده که چنین می کند.” راست هم می گفت آن مامور. کار نوری زاد به جاهایی کشیده، اما به جاهای خوب. اگر ما هم نهادی پاک داشتیم، باید کارمان به همین جا می کشید که نکشیده است. ما چه کرده ایم؟ گروهیمان که سکوت کرده و ناامیدیم یا منتظر رسیدن پیک ظفر از عالم غیب، و گروهی هم منتقد اوییم و برای به زمین زدنش، یا از خون شهیدان خرج کرده ایم، یا بی دلیل ناسزایش گفته ایم، یا تهمت اندودش کرده ایم. راستی اگر برهان و استدلالی در کلاممان بود، چه نیازی به توسل به این بی اخلاقی ها بود؟
حال به شما که جوان و در ابتدای راه هستید دوستانه توصیه می کنم که برخوردهای احساسی با قضایا را به محیط خانه و دوستان و آشنایان محدود کنید. رسانه های غیرحرفه ای امروز جامعه ما، همین احساسات را نشانه رفته اند تا به من و شما آدرس اشتباه بدهند و به قول آقای نوری زاد، “راه راست را به سوی خود کج کنند”. رسانه های جهت دار امروز ما، از خون پدر شما خرج می کنند تا پرده ای از غفلت، ناآگاهی، و البته احساسات جلوی چشممان بگسترانند تا انتقاد از نظام را تعبیر به پایمالی خون شهیدان تعبیر کنیم.
اگر کمی انصاف داشتیم. می دیدیم که امروز پاسدار واقعی خون شهدا آن کسیست که می پرسد حق من کو؟ پول نفت و گاز چه شد؟ خون ستار بهشتی و هدی صابر و صانع ژاله چه شد؟ چرا اقتصادمان تا به این حد مضمحل شده؟ چرا این آمارهای تکان دهنده اعتیاد و طلاق و فساد و بیکاری و تورم از سر و کول این کشور بالا می رود؟ من را از آوردن آمار در اینجا معذور بدارید که تکرار مداوم و مکررشان در اینجا برای خودم هم ملال آور شده ، و راستش را بخواهید، انگیزه ای هم برای تکراشان ندارم چون کسانی قبل از شما هم وقتی به این قسمت رسیده اند، اصولا درستی اعداد و ارقام را زیر سوال بوده اند.
بانوی گرامی، در پایان خواهشی هم از شما دارم، اگر تصمیم گرفتید تا دست به قلم برده و پاسخی بدهید،
–از گفتن اینکه “بله خوب تا حدی وجود مشکلات را قبول دارید” صرف نظر کنید، چون از شما خواهم پرسید این “حد” کجاست.
–از گفتن اینکه “این مشکلات در همه جای دنیا وجود دارد” صرف نظر کنید، چون از شما خواهم پرسید دقیقا چه مشکلاتی و در کجاها وجود دارند و چقدر شرایطشان به ما نزدیک بوده است.
–از گفتن اینکه ما “برای نان انقلاب نکردیم” صرف نظر کنید، چون خواهم گفت پس دقیقا برای چه انقلاب کردید.
–از گفتن اینکه ما “برای استقلال کشور انقلاب کردیم” صرف نظر کنید که آمار حیرت آوری از وابستگی مان به چین برایتان خواهم آورد.
–از گفتن اینکه “ما برای آزادی انقلاب کردیم” صرف نظر کنید که ….
بگذارید بگذریم، بسیار گفته ایم و شنیده ایم قبلا که گویی بی نتیجه بوده است.
باسلام برنوری زاد مبارز
آقای نوری زاد اگر کامنت های مراگزینشی منتشر می کنید وآنجا که انتقاد ازعقاید شما باشد درج نخواهدشد،ماازسایت تان خداحافظی می کنیم وشما ودوستان دیگررا به امان خدا می سپاریم. بدرود؛ مصلح
غیر از ستار بهشتی ، یک زندانی مظلوم دیگری هم بود به اسم زهرا بنییعقوب که جنازهاش را از بازداشتگاه بیرون دادند؛ بازداشتگاه ستاد امربمعروف و نهی از منکر همدان؛ مهرماه سال 86. خانواده او به رغم همه تهدیدها شکایت کرد. یک سال بعد یک نامه سرگشاده نوشتند و روند رسیدگی را توضیح دادند.
نوشته بودند: « پدر زهرا هنوز از ياد نبرده است كه سرهنگ” …” چند ساعت پس از وقوع اين فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت :”براي پيگيري وضع دخترت به آگاهي برو، نه! برو دادسرا، نه! بهتر است بروي پزشك قانونی … در تیرماه 87 ، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای دیوان عالی کشور ، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله ” که اصولا جرمی اتفاق نیافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد ” ، از همه اتهامات مبرا کرد.»
پرسیده بودند: آيا فريادرسي در اين كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟
.
خلاصه این نامه تکاندهنده را در ادامه بخوانید .
—
با گذشت حدود یک سال از مرگ مشکوک دکتر زهرا بنی یعقوب ، خانواده وی با انتشار نامه ای خطاب به مردم ایران از بی نتیجه بودن این پرونده و عدم مجازات متهمان آن انتقاد کردند. در این نامه آمده است: بيش از يكسال از مرگ مشكوك فرزند دلبندمان دكتر زهرا بني يعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهي از منكر همدان مي گذرد. در اين مدت تلاش فراواني از سوي ما ، وكلاي مدافع پرونده ، فعالان حقوق بشر و حقوق زنان و روزنامه نگاران مستقل براي كشف حقيقت صورت گرفته اما متاسفانه تاكنون پرونده به نقطه روشني نرسيده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتي براي آنها در نظر گرفته نشده است. هيچ كس پاسخ مشخصي به ما نمي دهد.به همين دليل با مروري بر پرونده دخترمان از شما ياري مي خواهيم … فرزند ما ، دکتر زهرا بنی یعقوب دانش آموخته دبيرستان تيزهوشان ،نفر 23 آزمون سراسري دانشگاهها و فارغ التحصيل دانشگاه علوم پزشكي تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش ، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود . او به خاطر پدرش که زندانی سیاسی رژیم شاه بود ، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافیت داشت و حضورش در این مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود . زهراي 27 ساله ما، روز جمعه 20 مهرماه 86 ساعت 10 صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط ماموران ستاد امر به معروف دستگیر شد. مسوولان اين ستاد بیش از 24 ساعت ما را در جریان بازداشت دخترمان قرار ندادند … سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر مي شود که زهرا با ما تماس بگیرد . پدر و مادر در راه هستند و نمی تواند با آنها تماس بگیرد . به برادرش ، رحیم ، تلفن می زند … او در جواب این سوال برادر که می پرسد تو را اذیت نکرده اند ، می شنود” نه” و بلافاصله می گوید:” کسی بالای سرم ایستاده است .” برادر به زهرا اطمینان می دهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا می رسد . تماس تلفنی با “خداحافظ آبجی جان” و خداحافظ داداش” به پایان می رسد . بعد از این تماس دقیقا چه اتفاقی افتاده ، معلوم نیست و غیر از اعضای ستاد امر به معروف ،فقط خدا می داند. پدر و مادر زهرا ساعت 10 شب به همدان می رسند. در جلوی بازداشتگاه با عجیب ترین توهین ها مواجه می شوند . یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا می گوید از نظرما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد . این فرد یک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزیزمان ، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهدیدها از ما خواست که پرونده را پیگیری نکنیم . ( اسم این فرد حتی در بین متهمین وجود ندارد . ما از او به این دلیل نیز که خانواده ما را تهدید کرده ، شکایت کرد ه ایم اما دریغ از یک احضار و بازجویی کوچک که در باره اش صورت گرفته باشد.) پدر زهرا هنوز از ياد نبرده است كه سرهنگ” …” چند ساعت پس از وقوع اين فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت :”براي پيگيري وضع دخترت به آگاهي برو، نه! برو دادسرا، نه! بهتر است بروي پزشك قانوني.” اورژانس منطقه ، پس از معاینه جسد زهرا در ساعت نه و نیم شب ، عنوان می کند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است . ما بارها و در جریان بازپرسی به این گزارش دروغ اعتراض کردیم . اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه می توانسته در ساعت هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده باشد. آنها از ما پرسیدند که چه مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید ؟ ما در پاسخ گفته ایم غیر از شش نفری که در كنار برادر زهراشاهد مکالمه بودند ، می توانيد پرینت مکالمه های تلفن همراه برادرش را بگیرید تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است . اما چهار ماه طول کشید تا این پرینت را دراختیار ما بگذارند. ( چرا چهار ماه؟ کسی به این سوال ما نيزجواب نداده است .) در این پرینت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نیم شب زهرا با برادرش نیست، بلکه ساعت تماس ها هم به هم ریخته و نامرتب است . به عنوان مثال تماس ساعت 5 بعد از ظهر پس از تماس ساعت 6 ثبت شده است . از نظر ما این دستکاری در اسنادی است که می توانست به حقیقت ماجرا کمک کند . … بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است . کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست . اما به علل احتمالی این کبودی ها اشاره ای نشده است . آنها ادعا می کنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچه های تبلیغاتی حلق آویز کرده است . اما توجه نمی کنند آیا کسی می تواند در فاصله یک و نیم متری اتاق رئیس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است ، خود را از چارچوب همان در بسته حلق اویز کند و هیچ صدایی هم از او شنیده نشود ؟ به نظر ما دست اندر کاران پرونده به تناقض های دیگری هم که در این پرونده وجود دارد ، توجه نمی کنند . عجیب تر آنکه پزشکي قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده ، هم توجهی نكردند و در هیچ کدام از گزارش هایشان به آن اشاره نکرده اند . دو – سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان ،يكي از معاونان… با پدر زهرا ديدار كرد و به او گفت :”ديروز در شوراي تامين استان حرف از شما بود كه جزو زندانيان سياسي زمان شاه هستيد و زحمت هاي زيادي براي پيروزي انقلاب كشيده ايد .ما مشكلات زيادي داريم. دانشجويان پزشكي به خاطر اين حادثه هم اكنون در اعتصاب هستند .راديوهاي خارجي در اين باره در حال سمپاشي هستند ،انتخابات مجلس هم نزديك است .خواهش ما از شما اين است كه حتي به اقوام خودتان هم نگوييد كه فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت كرده است.مثلا بگوييد تصادف كرده و يا دچار ايست قلبي شده است. ” اين فقط نمونه اي كوچك از برخورد يكي از مسوولاني است كه به جاي دادخواهي از خون به نا حق ريخته شده زهرا ما را توصيه به دروغ گفتن در باره مرگ دخترمان كرده است.از اين مسوولين مي پرسيم كه آيا هرگز در باره برخورد امام علي (ع) با مديران خلافكار خود چيزي نخوانده و يا نشنيده اند ؟ … در زمانی که پیکر پاک فرزند عزیزمان را دفن می کردیم ، از بینی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد . ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتیم که همگی گفته اند کسی که حلق آویز شده باشد به هیچ وجه گوش و بینی اش خون ریزی نمی کند و این از نشانه های ضربه مغزی است. بنابراین خانواده تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربه مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد . البته ما با توجه به وضعیت روحی و جسمی مادر زهرا از این کار منصرف شدیم . به ویژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زیادی ازمیان می رود و شناسایی را مشکل می کند. … سرانجام در تیرماه 87 ، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای دیوان عالی کشور ، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله ” که اصولا جرمی اتفاق نیافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد ” ، از همه اتهامات مبرا کرد. باز پرس پرونده در شرایطی این حکم را صادر کرده بود که در خلاصه پرونده ای که به امضای خودشان رسیده ، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزایش مدت بازداشت و… به چشم می خورد و این تخلف نیز مورد اعتراض قاضی کشیک قرار گرفته بود … آيا فرياد رسي در اين كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟
سلام بر نوری زاد گرامی و درود به عزم استوارش!
“امام یک روحانی بود و دنیا را تکان داد.”
خیلی چیزها دنیا را تکان داده است: فقر ، فساد ، فحشا ، اعتیاد ، جنگ و حتی زلزله
آیا صرف تکان دادن دنیا که روزگاری هیتلر هم آن را تکان داد میتواند معیاری برای درخشش چیزی و کسی باشد؟!
ببینید یک مملکت را چه کسانی با چه منطق و آی کیوئی اداره میکنند!!
مرد روحانی به آرامی گفت:
آن نوری زادِ نویسنده ی کیهان و فیلمساز صدا و سیما و مدافع ولایت کجا رفت؟
گفتم:
مُرد.
(بخشی از نوشته ی آقای نوریزاد)
آقای نوریزاد، جهانی آفرین با این پاسخ زرین و برنده ات!
نوریزاد مُرد
و آنگاه ز نو زنده شد
زنده ای رها
رهای رها
ز چون و چرا
به داده ی حق
همیشه رضا
دروز بر نوريزاد و همه دوستان ارجمند :دوربين فيلم بردارى از خود هيچ قدرتى ندارد .اما به يارى انسانى كه إن را به كار مى اندازد مى تواند كارگر تر از هر كتاب و خطابه و سخنى حقيقت عريان را بيرحمانه همچون ضربه اى تكان دهنده به صورت ما پرتاب كند براى نمونه يك طرح خيلى ابتدائي را به صورت زير در نظر گيريد .
صحنه ١. : چهره خداى مرتضوى و إخوان در كهريزك بدن ها ى سراپا لخت ،تشنه ،گزسنه ،زخمى و تازيانه خورده چار دست و پا بر زمين داغ راه مى روند ..مآموران شلاق به دست سرمست از احساس خدا وندى كمداشت شهامت و شرافت واقعى خود را با سلطه فاشيستى بر بدن هاى بى فرياد رستريندانسان ها جبران مى كنند .تا چشم كار مى كند بيابان داغ است .قوى ترين بدن ها در اينجا خرد شده اند .آسمان تهى ،قانون بى قانون ،صداى زجه هاى هراس آور و عربده هاى ديو خويان ،حقوق و عدالت و خرد دود شده و به هوا رفته اند .هيچ نشانى از روح و معنويت و كرامت انسانى پيدا نيست .هرچه هست تن است و تازيانه . آنانى كه انبوه به اصطلاح أشرار را در قفس ها و اتاق هاى بى روزن چپانده اند خود از هر شرورى شرورترند .گورستان روح و انسانيت و حق .اسيران بى دفاع به جرم اعتراض پس از شكنجه با دنده هاى كوفته و بدن زخمى در بيغوله اى گرم در ميان محكومان عادى در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زنند .نه آبى ،نه هوائي براى تنفس ،نه جاى كافى براى دراز كشيدن و نه اميدى به نجات از اين جهنم جمهورى جسمانى .يكى در آن ميان شروع مى كند به خواندن زيارت عاشورا .نامش روح الامينى است .ياران و سپس مجرمان عادى زار زنان از حسين فرياد سى مى طلبند و بر يزيد لعنت مى كنند
صحنه ٢ :زير باد كولر در يكى از اتاق هاى صدا و سيما خادمان ولايت عظما در حال خوردن چاى و شيرينى دارند فيلم هايي را كه از تظاهرات گرفته اند قيچى و پس و پيش مى كنند و يكى هم در حال تمرين متنى است كه بايد روى فيلم نهاده شود .هدف ديكته شده از بالا :لجن مال كردن معترضان .يزيدى نشان دادن آنها ،تحريك عواطف مردم ساده دل عليه كسانى كه از اسراييل پول گرفته اند تا به امام حسين و مقدسات مردم توهين كنند .البته يك فلاش بك چند دست و پا را نشان مى دهد كه با حركت اسلو موشن عكس امام را آتش زده اند .تا اين لحظه سيماى اين برادران همان قدر مبهم مانده كه عاملان حريق در سينما ركس . آن صحنه نگرفته و احساسات چندانى را تحريك نكرده پس برادران پروژه. را برده اند سمت امام حسين و همزمان در بيرون براى حركت اتوبوس ها و تجميع جمعيت كسان ديگر ى در حال اجراى پروژه احمدى نژادى /. ما مى توانيم /. هستند .
صحنه ٣ : يك بازى واليبال را مى بينيم : يك تيم شفيه بر دوش ،دوپينگ شده ،داور يكسره به سودشان سوت مى زند .زمين و توپ از. نوع اعلا ،هواداران تيم حاضر به يراق و سانديس خوران هوار مى كشند .تيم ديگر سبز پوش ،پابرهنه ،در زمين پر سنگ و لأخ ،هر حركتشان مواجه به يك ضربه چماق ،هوادارانش آن بيرون دارند با گاز و شو كر و چماق و گلوله دست و پنجه نرم مى كنند .اما آنها را به درون راه نمى دهند
صحنه ٤ : راه پيمايي سكوت و همه آنچه پيامى آن بود و در تصاوير زنده ديده ايم
صحنه ٥ : راه پيمايي ٩ دى
صحنه ٦:جلسه علنى مجلس .كاظم جلالى دارد مى گويد :اآقاى رسايي نگذاريد بگويم كه شما بابت يك هفته نامه رنگى نه صفحه اى به بهانه بصيرت افزايي ماهى چند ميليون چپو كرده ايد (به مضمون)
پيام :مهم نيست كى حق و كى باطل است .هيچ وجدان شريفى در اين بازى طرف قدرت را نمى گيرد.در ضمن پيامى هم به آقا سعيد كه احتمالا با همان موتور با اهل و عيال در راه پيمايي ٩دى شركت كرده اند و گمان برده اند هركه فرت و فرت مرگ بر استكبار بگويد با استكبار مبارزه كرده است .كسى كه به ملت خودش رحم ندارد دلسوز مظلومان چچن هم نمى تواند بود .بيدار شو برادر .
سلام و درود
فقط میتونم بگم خیلی روح بزرگی داری
نوشته هاتو همیشه دنبال میکنم و به شما افتخار میکنم .
ما از شکرگزاری داشتن چنین رهبری عاجزیم
پدرداماد رهبرجمهوری اسلامی محمدی گلپایگانی درجریان دیدار با جمعی از روحانیون و طلاب بوشهر گفته: “ما از شکرگزاری داشتن رهبری فرزانه، حکیم، دلسوز و انقلابی چون مقام معظم رهبری امام خامنهای عاجز هستیم.” پیش از این نیز در 10 بهمن ماه وی در سفر به استان اصفهان خطاب به روحانیون گفته بود: “باید خیلی خدا را شکر کنیم که در سرزمینی زندگی میکنیم که یک مجتهد و مرجع تقلید و یک فقیه فرزند پیامبر حکومت را در دست دارد.”
پدر عروس آیت الله خامنه ای و مشاور فرهنگی او غلامعلی حدادعادل در آبانماه ۸۸ به روایت چگونگی ازدواج دخترش با حجت الاسلام مجتبی خامنه ای پسر رهبر جمهوری اسلامی پرداخته بود که حاکی از ساده زیستی رهبر جمهوری اسلامی بود.
حسن فیروزآبادی سرلشکر بسیجی” و بدون سابقه نظامی همه کارهایی که ما در «سایه ولایت» در محل کار و در منزل انجام میدهیم و «حتی خواب» ما عبادت بزرگی است که در حد جهاد برای همه ما نوشته میشود و همین مجاهدتها است که آن انوار الهی و نسیم اسماء حسنی الهی را میآورد، همینها ما را جزو رفقای پیامبر
حجت الاسلام علی سعیدی نماینده رهبر جمهوری اسلامی در سپاه در عصر غیبت امام زمان اصل ولایت فقیه نماد محورحق، سكاندار اسلامی و حجت خدا بر روی زمین است.”
حجت الاسلام کاظم صدیقی امام جمعه تهران رهبر را کسی معرفی کرده اند که با “سیم” به “امام زمان”، امام دوازدهم شیعیان وصل است.
حجت الاسلام علی اکبر رشاد، منصوب رهبر جمهوری اسلامی و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
از ساده زیستی رهبر جمهوری اسلامی چنین گفته بود: “متأسفانه برخی معاندان و جاهلان به تخریب چهره مظلوم مقام معظم رهبری می پردازند و منکر ساده زیستی و سیره عملی زندگی ایشان هستند. تا به حال چندین بار قصد کرده ام با تلفن همراهم از کفش پاره پاره و ترک ترک نعلین آقا عکس بگیرم تا مظلومیت و ساده زیستی «سید علی» را به دیگران هم نشان بدهم.”
حجت الاسلام احمد مروی، معاون ارتباطات حوزوی دفتر آیت الله خامنه ای نیز اخیرا گفته:
رهبر معظم انقلاب اسلامی در عین حال که به مسائل کلان کشور اشرافیت کامل دارند از موضوعات جزیی نیز با خبر هستند.
نتیجه اینکه خداوند نماینده ایشان در آسمان و سایر سیارات میباشد.
یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۲
لاریجانیسم و سفسطه مدرن
بيژن صف سري
روزآنلاین
گویی عاقبت حکایت ملال آور کشتار زندانیان تحت عنوان محارب و جانی و قاچاقچی، به گوش جامعه جهانی هم رسیده است که با همه امیدواری به دولت روحانی مجبور به ارائه گزارشی از نقض حقوق بشر در این کهنه دیار می شوند آنچنانکه آه از نهاد ولایتمداران نظام بر می اید و چنان بر گزارشگر این نهاد بین المللی می تازند که گویی آنکه خطا یی مرتکب شده “یان کی مون” دبیر کل سازمان ملل بوده که در اعتراض به موارد نقض حقوق ایرانیان و از جمله اعدام های بی رویه ولایتمداران چند خطی به تحریر در آورده و نه جلادان ولایتمداری که به نام دین و مبارزه با قاچاق، مخالفین خود را با کمال وقاحت در مقابل دیدگان ملتی مسخ شده دسته دسته به دار می کشند و جالب آنکه رئیس مجلس ولایی در ارتباط با اعتراض جامعه جهانی به اعدام های بی رویه که تنها یکی از صد ها موارد گزارش شده از نقض حقوق ایرانیان توسط ولایتمداران است ضمن اعتراض به سازمان ملل و “نفاق مدرن” نامیدن گزارش این نهاد بین المللی، خطاب به یان کی مون گفته است :
“آیا دفاع از قاچاقچیان مواد مخدر ارزش جهانی است؟ واقعا خجالتآور است. کدام ارزش انسانی مشترک درباره اعدام قاچاقیان مطلبی گفته است که دبیرکل سازمان ملل را اینگونه به زیاد حرف زدن وا داشته است.”
این گفته رئیس مجلس مصداق حکایت آن زنی است که فرزند خود را به نزد آهنگری می برد و می گوید استاد به فرزند من بیاموز آنچه از زیر و بم این حرفه می دانی، مرد اهنگر قبول می کند و فرزند آن زن را به شاگردی می پذیرد اما هنور یک هفته نگذشته بود که بار دیگر زن به دکان آهنگر می رود و می گوید استاد پسرم دیگر به شاگردی نزد شما نمی اید، اهنگر با تعجب پرسید چرا ؟ زن می گوید پسرم هر آنچه از فن آهنگری بود اموخته است و می خواهم برای او دکان آهنگری باز کنم؛ مرد آهنگر که مات و مبهوت مانده بود از زن پرسید چگونه پسر تو با چند روز امدن به دکان من فن آهنگری را آموخته است ؟
زن با غرور می گوید فرزندم از هوش و ذکاوت خدادادی بهرمند است او می گوید از شما آموخته که هر گاه آهن داغ را بکشی میل می شود، و اگر بر سرش بکوبی بیل.
آهنگرکه از خنده به ریسه افتاده بود گفت واقعا جه فرزند نابغه ای دارید، چون هم خود آموخته و هم به مادرش آموخته است.
حال حکایت این رئیس مجلس فرمانبر ولایی است که همچون برادران اهل فضل خود که در دفاع از عمل جنایتکارانه خود و دیگر عمله های نظام، مکتب لاریجانیسم را در نظام ولایی بنا نهادند، در پاسخ به گزارش نقض حقوق ایرانیان از سوی سازمان ملل، به منطقی متوسل می گردد که به سفسطه می ماند چرا که اقایان ولایتمدار چون جناب لاریجانی کوچک به غلط گمان برده اند آنچه از مقابله با جنایت و مبارزه با مرتکبین جرائم خانمان سوز چون قاچاق مواد مخدر در جهان وجود دارد، می تواند ابزاری برای توجیه سرکوب و قتل عام مخالفین نظام باشد و اگر هم صدای اعتراضی برخاست ازآن، چماقی برای خاموش کردن صدای معترض ساخت غافل که آنچه گمان می برند از علم سیاست آموخته اند و عالم به این حرفه هستند، برای اداره یک دکان فله فروشی هم بکار نمی اید چه رسد به دکان دو نبش سیاست که چلنگری است درآن که هم آتش و هم پتک و نرمی اهن دارد.
امروز دیگر نه تنها بر جهان امیدوار به اصلاح نظام و ایضا دولت تدبیر شیخ حسن که بر هیچ تنابنده ای پوشیده نیست که مقصود و منظور از “نرمش قهرمانانه” ولی فقیه، سازش با جامعه جهانی بر سر نادیده گرفتن جنایات عمله گان ظلم بوده است.
بعبارتی بهتر گویا غیر از رفع تحریم ها وگریز از بن بست اقتصادی، یکی ازده ها انتظارات سران نظام ولایی از توافق هسته ای با گروه ۵+۱، نادیده گرفتن وچشم پوشی جامعه جهانی از عدم رعایت حقوق بشردرایران بود. اما بعد از قطعنامه ای که در همان آغاز مذاکرات ژنوتو سط کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل صادر شد، گزارش اخیر یان کی مون دو مین شوک جامعه جهانی بر ولایتمدارنی چون برادران لاریجانی ها است که گمان می برند عالم به علم منطق بوده غافل که سفسطه گرانی بیش نیستند ودیگر حنایشان برای خوش باوران به نظام هم رنگی ندارد.
استاد نوریزاد امیدوارم طوری کار را پیش ببرید که کارتان مستدام باشد، حقایق را کم کم هم میشود جلو برد و روشن کرد، روش شما از این جهت گیرا است که از افراط و تند روی دور است . راه کم هزینه اصلاح امور است نه زیر و رو کردن. امیدوارم حرفم منظور باشد.شما تا هستی تاثیر گذار هستی . پس باش .
دو: ((هر کس و هر کجا دیگر مقصر مستقیم اند)) ؛ به به عجب دلایل و مستنداتی ، البته همه حرفهای شما با همین مایه است راستی آلودگی هوا و سوراخ شدن لایه اوزون از این قبیل میتواند ماثر باشد .
آقاي نوري زاد
در مورد اين مطلب و صحبت هاي شما ، ميخواهم عرض كنم كه روحانيان دولتي (درباري امروز) جهت نماز هاي يوميه هم حقوق ميگيرند اكثر اينها بعنوان امام جماعت در سازمانها و مساجد كه نماز ميخوانند حقوقهاي كلان ميگيرند و علاوه بر آن از رانت و پارتي بازي نيز استفاده هاي كلان ميبرند
سلام……استاد خدا قوت ..مراقب خودتان وسلامتیتان وخوبیهایتان باشید.سپاس که هستید..
با درود به همه کاربران و درود بر نوریزاد!دفاع از نوریزاد در برابر درندگان و ارازل و اوباش حکومتی دفاع از حقوق مردم و دفاع از آزادی و دفاع از حق داشتن یک زندگی بدون ترس و وحشت است!هیچ اختلافی با نوریزاد توجیه گر عدم دفاع آزادیخوان از ایشان در برابر این درندگان نیست!
سلام
آقای نوریزاد عزیز، ما نیز با خواندن این نوشته و درک شجاعتتان در خود مچاله شدیم.
و اما فریدون مشیری چه زیبا سروده است:
یک روز، بی گمان
آواز شاد رهایی،
از این قفس
پرواز خواهد کرد،
تا اوج آسمان
پیروز، سربلند
دلبستگان دانه
ندانم در آن زمان
پرواز را چگونه
به خاطر می آورند.
جهت اطلاع همه یاوران و دوستدارات:
آقای نوری زاد در انتخاب شخصیت سال از سوی رادیو فردا در رتبه چهارمین شخصیت سال 92 ایران قرار گرفت.
سلام سال نوپیشاپیش مبارک
جناب نوریزاد با سلام.خواستم بگویم باوجود امثال جنابعالی هنوز هم میتوان به انسانیت اشخاص در این روزگار امیدوار بود.از طرف خود و تمام آآزاداندیشان به دوستانی که به دیدار شما در قدمگاه انسانیت آمده اند درود میفرستیم
زنده باد آزادی.
با درود به شما اقای نوری زاد
امیدوارم که همیشه خوب و سرحال باشید
شما راهی تازه برای مبارزه بر علیه ظلم و فساد در کشور عزیزمان ایران یافته اید .و تا همین جا شما پیروز میدان هستید.و هم چنین نوشته هایتان مختص زمان خاصی نیست.و برای همه ی فصول این رزیم ایران بر باد ده تازه و نومیباشد.
پیروز و موفق باشید
جناب نوری زاد سلام برشما
فرموده اید:”ماوعمدتا شیعیان-دریکجور بی عقلی غرورانگیزمعلق بوده ایم ،وای بساهستیم”
شما اززمان امیرالمومنین علی -ع- شروع کنید به مطالعه تاریخش تاامام حسن عسگری -ع-همه ایشان ارشادبه عقل وعقلگرائی داشته اند وهمین نهج البلاغه ایشان پرازحکمت هاوخطبه هایشان همه اش مرشدبه عقلگرائی وتفکرواندیشه واحترام به عقل است ؛وتاریخ ائمه دیگرنیز به همین نحواست؛ وازشروع زمان غیبت که زمام امور شیعه رافقیهان که درگوشه وکنارجغرافیائی که داشتندمثل شیخ مفید-ره-که زبانزدهمه علماودانشمندان تاریخ تابرسد به آقای سروش دانشمندورزیده وصاحب نظر فرهیخته و بی بدیل {هرچند بنده درقرآن وپیامبرشناسیش موافق وی نیستم} همگی ازعقلگرائی شیعه استنادبکتب شیخ مفید می کنند؛وبعدازآن بزرگوار، جناب سیدرضی ومرتضی وشیخ الطائفه ،شیخ طوسی-ره- ازاعلام شیعه وعقلگرا بوده اند ؛ومحقق حلی ، علامه حلی وخواجه نصیرطوسی تابرسد به ملاصدرای فیلسوف وشاگردان مکتبش تا علامه طباطبائی معاصر-علیهم الرحمه والغفران-همگی عقل گرا بوده اندومروج عقلگرائی.
شما مطالعه تان ضعیف ویاخیلی کم بوده است دراین امور،گناه شیعه چیست که اینهمه هجمه آورده اید ومذهب شیعه را که خودتان هم پیرو این مذهب هستید ،متهم به بی عقلی ومخالف عقلگرائی می کنید ؟؟؟
لابد شماهم مثل برخی دیگر احکام کیفری اسلام وشیعه را خرافات می دانید وازروی تان نمی آیدصریحا ابراز کنید؟
باید عرض کنم که که همین ولایت فقیه را ادله نقلی کافی برایش نیست بلکه مستدلان به ادله عقلی استنادکرده اند.
ودراداره امور جامعه هم بایدازخردجمعی بهره جست وازهمه متخصصان دررشته علمی خویش باید مستفیدگشت نه فقط ازفقیهان.
همه متخصصان باید بدون پروا وترس رای خویش را دررشته تخصصی شان ابرازنمایند.بازباهمه این احوال مصون ازخطا نیستند اماخردجمعی موفقتراز تکصدائی وتکرویست.همچنانکه {یدالله مع الجماعه}هست ،حقیقت صواب هرمساله درعقل اندیشی جمعی است.
واما آن حقیقت ناب مشعشعانی اسلام که موردتصورشماهست ،بدون تصدی حاکمیت شخص معصوم ومصون ازخطا وموئید من عندالله باشد؛ فقط درشخص مهدی منتظر عجل الله تعالی فرجه الشریف منحصر ومتصوراست، بنابرنقل پیامبروائمه هدی -ع-.
وهرفقیهی هم اجتهادش حتما درهمه امور موافق باواقع امرنیست ؛واین را خودشان قبول دارند ومیگویند من دراین مساله باتمام اجتهادم به این نتیجه رسیدم که حکم خدا چنین است.واگرمطابق واقع هم نباشداوماجوراست وعمل کننده نیزماجوراست. ودراین اجتهادها واستنباط های فقهی یکی ازادله استنباط شان عقل است؛وبعلاوه ازعقل دیگرفقیهان هم درطول تاریخ استفاده می کنند وبه اضافه نقادی شاگردانش.
پس تصور شما “یکجور بی عقلی درشیعه …”نادرست می نماید،ومحتاج تتبع ومطالعه دقیق دراین موردهستید.
باسپاس ازشما نوری زاد عزیزوفهیم .ارادتمندتان مصلح
VA:F [1.9.20_1166]
جناب آقای نوری زاد
درود بر شما که تلنگری هستید بر وجدانهای شدیداً به خواب رفته ی ما مردمی که هر روز و هر لحظه به چشمان خود شاهد و ناظر ظلم و پایمال شدن حق انسانهای شریف هستیم و دم بر نمی آوریم.
سلام بر پدرم نوری زاد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار، با عزای دل ما می آید ؟