یک: این بگویم که من پنجشنبه و جمعه را به قدمگاه نمی روم. دوشنبه ی آینده را نیز. یک جوان شهرستانی – که من تا کنون ندیده امش – چندی است مصرانه مرا به جشن عروسی اش فرا خوانده. هرچه تلاش کردم او را متقاعد کنم که مرا با قدمگاه سر و سرّی است و غیبت من ای بسا به گسستنِ ریسمانی منجر شود که من به تابیدنش مصرّم، نشد که نشد. پس دوستان حواسشان باشد که من این روزها را در قدمگاه نخواهم بود. یکی همین پنجشنبه و جمعه را، و یکی دوشنبه ی آینده را که باید به شهرستان و مجلس عروسی آن جوان نیکبخت بروم. مابقی روزها را هستم تا نوروز. به احتمال زیاد، نوروز را نیز به قدمگاه نخواهم رفت. خبرتان می کنم.
دو: در راهِ رفتن به قدمگاه، به مردی برخوردم شصت ساله. از کارکشتگان وزارت خارجه بود و از مطرودین و مغضوبین و زندان رفته های سال 88. تخصصش دیپلماسی غربی بود. جوری که همه ی مدیران و مدیرکل ها و معاونان و حتی بسیاری از سفرا و خلاصه آدم های شاخص این حوزه را می شناخت. صحبت از دیدار خانم کاترین اشتون شد با مادر ستار بهشتی و خانم نرگس محمدی. و تعدادی دیگر که نمی دانم چرا همگان شرم دارند از این که اسمشان را علنی کنند.
و صحبت از الم شنگه ای شد که برادران لاریجانی به پا کرده اند و بازی طنزی که نکبت زدگان مجلس بدان داخل شده اند و مثلاً برافروخته شده اند که چرا خانم اشتون با اهالی فتنه مخفیانه و خارج از عرف دیپلماسی دیدار کرده است. دوست وزارت خارجه ای ما گفت: هر شخصیت سیاسی و حتی غیرسیاسی در تراز الف و ب اگر بخواهد به ایران بیاید، یا هرمسئول ایرانی در همین تراز اگر بخواهد بخارج برود، مستقیماَ وحتماً وزارت اطلاعات و درجاهایی اطلاعاتِ سپاه در جریان اند بی واسطه.
به داستان ممنوع الخروجی من و دوستان دیگر اشاره کرد و گفت: حتی سفر سرمایه داران داخلی و خارجی نیز درهمین چارچوب جا می گیرد. وگفت: مثلاً خروج آدمی مثل خاوری، بی واسطه و اساساً توسط خودِ اطلاعات انجام شد. خاوری نمی توانست بدون هماهنگیِ اطلاعات و سپاه ازکشور خارج شود. چرا؟ چون خاوری کپسولی از اطلاعات و زد و بند با همین آقایان بود و باید از صحنه بدر برده می شد این کپسول. تا هم اطلاعات از دسترس خارج شده باشد و هم پولها بالا کشیده شود و هم به اسم خاوری سند زده شود.
دوست وزارت خارجه ای ما ادامه داد: داستان ملاقات خانم اشتون با مادر ستار بهشتی و دیگرانی از این دست، آنهم دراین تراز، مطلقاً چیزی نیست که ناگهانی صورت گرفته باشد. این ملاقات از چهار پنج ماه پیش سند خورده و امضای آقای ظریف و هیأت همراه پایش نشسته. ما به اینها در اصطلاح دیپلماسی می گوییم: پیش شرط. این ملاقات ها و ملاقات های دیگری که در راه است، تعلق به همین پیش شرط های توافق ژنو دارد.
پس این پرپر زدن های جنابان چیست؟ اینها برای مصرف داخلی است. دوست وزارت خارجه ای ما گفت: حتی همین هیاهوهای داخلی نیز مورد بحث قرار گرفته. که چه؟ که یعنی به طرف مقابل گفته شده یک وقت از هیاهوهای داخل ایران مکدر نشوند. و گفته اند: فرهنگ مردم ایران اینگونه است که حتماَ باید اینجوری اقناع شوند.
من از جناب جلیلی پرسیدم. که خدا وکیلی این فرد، چه نسبتی با مقوله ی دیپلماسی داشت که وی را برسر شورای عالیِ امنیت ملی گماشته بودند با آن نشست های پوک و بی خاصیتش با اشتون؟ گفت: جلیلی را اگر در اقیانوس سیاست فرو ببرند، او مطلقاً از فهم سیاسی مرطوب نمی شود. وگفت: جلیلی، مدیر حراست وزارت خارجه بود. کسی که مسئولیتش مراقبت های امنیتی و حراستی بوده.
یک چنین فردی، که هرگز نیز شمّ سیاسی نداشته و ندارد، درست زمانی برگزیده می شود که رهبر شخصاً مدیریت هسته ای را خود بدست می گیرد. جلیلی، پیشنهاد سپاه و اطلاعات بود و منتخب رهبر. وچون بلد نبود از پس مراودات معمول و متداول جهانی برآید، خودشان زدند یک چند نفری را به اسم دانشمند هسته ای کشتند و ریسمان آه و فغانش را دادند دست جلیلی تا از این زاویه مگر روضه ای بخواند که این هم کارگر نیفتاد.
سه: باران می بارید و من سپید پوش و پرچم به دوش قدم می زدم. شدت باران جوری نبود که مرا بیازارد. به خود می گفتم: این همه شعرا و نویسندگان و ترانه سرایان و خوانندگان از ” قدم زدن در زیر باران ” سروده اند و نوشته اند و خوانده اند، خب این باران. قدم بزن تا می توانی.
چهار: راننده ی یک تاکسی سبز، مرا صدا زد که بیا جلو. رفتم. لهجه ی شیرین گیلکی با او بود. پرسید: تا کِی؟ و سکوت کرد تا پاسخ مرا بداند. من منظورش را فهمیدم اما پرسیدم: تا کی چی؟ گفت: تا کی می خواهی ادامه بدهی؟ و گفت: یک ماه است که من تو را اینجا می بینم. مگر تو زندگی نداری؟ زن و بچه نداری؟ آسایش نداری؟ نمی خواهی آب خوش از گلویت پایین برود؟ با اینها در افتاده ای که چه؟ در این مدت یکی آمده بگوید خرت به چند من؟ وگفت: من از اینجا رد که می شوم تنم می لرزد مبادا تلق تولوقی بکنم جلویم را بگیرند دِ برو که رفتی. و همان پرسش نخست را تکرار کرد: تا کی؟ که گفتم: تا جایی که رمق دارم. طولانی به من نگریست و دستش را جلو آورد و با طعم قشنگ لهجه ی گیلکی اش مرا نواخت: موفق باشی.
پنج: جوانی با موتور آمد. یک شاخه گلِ رُزِ سفید را که لبه ی گلبرگ هایش آبی رنگ بود از فرمان موتورش در آورد و به دست من داد. پیش از این او یک بار به دیدن من آمده بود و گفته بود که: به داستان نویسی روی برده و مطلبی نوشته به اسم: رهبرگولاخ من. هیکلی ورزشی داشت. تماشای آن هیکل آنهم در حال داستان نویسی برایم شوق انگیز می نمود. دست به زیر لباسش برد و برگه های کاغذی را که در پوششی پلاستیکی جا داده بود، در آورد و گفت: این نسخه ای از داستان رهبر گولاخ من است. پرسیدم: گولاخ یعنی چه؟ گفت: یعنی خیلی بزرگ اما قناس.
همانجا زیر باران کمی صحبت کردیم. حرفهایش شنیدنی بود: یک روز که خیلی به هم ریخته بودم تصمیم گرفتم پارچه ای بردارم و از یک دکلِ مخابرات بالا بروم. آنقدر آنجا بمانم که همه ی خبرنگاران و خبرگزاری ها خبردار شوند اما دوستم فلانی منصرفم کرد. به من گفت: مردم را از این که به شما دل بسته اند پشیمان نکنید. او که رفت، داستان سه برگی اش را قدم زنان خواندم. انقلاب و بعد انقلاب و ماجرای سال 88 و برآمدن موجودی به اسم احمدی نژاد را داستان کرده بود. وی در این سه برگ، احساسی غلیظ را در ظرفی سوراخ ریخته بود. او هنوز باید می آموخت.
شش: باران شدت گرفت. کوله و زیر انداز فسفری را کوچاندم به زیر پل. در بزرگراه، یک پسر بچه ی دبستانی که سرش را از اتومبیل بیرون آورده بود داد زد: نوری زاد؟ که یعنی تو نوری زادی؟ با تکان سر پاسخش دادم که: بله. کلی ذوق کرد و به سمت راننده که احتمالاً پدرش بود برگشت و چیزی گفت.
پسرکی چهار پنج ساله دم درِ خانه ای درهمان نزدیکی ایستاده بود و بارش قطره های باران را برکف دستش تجربه می کرد. دستم را بالا بردم و داد زدم: سلام، باران را دوست داری؟ که پسرک کمی به من زل زد و مثل ارشمیدس که قانون اجسام شناور را کشف کرده باشد، جیغ کشان به داخل دوید و یازده مرتبه داد زد: نوری زاد، نوری زاد و با دخترکی هفت ساله بیرون آمد و مرا به او نشان داد. دخترک که پاک غافلگیر شده بود از تماشای هیبت من وا رفت. مثل این که وزنِ هیجان و سروصدای پسرک، کنجکاوی او را برنیاورده بود. دخترک شاید به موشی هیولایی یا دایناسوری اعتنا بسته بود.
هفت: پیمانکاری سی و پنج ساله با چند جوان، پل عابر را رنگ می زدند. رنگ زدن در زیر باران را ندیده بودم که دیدم. یک جور تف مالی مهوّع. به جوانی که رنگ می زد و پیش می رفت، شره های رنگ را که به ضربِ قطره های باران از نرده ها جدا می شد و بر کف زمین می خزید نشان دادم و گفتم: پسرم، این رنگ راه افتاده ببین. خودش شرمنده بود. گفت: چکار کنم. به من گفته بزن برو جلو. به پیمانکار گفتم: یک تابلویی یک نوشته ای اینجا بگذارید تا مردم رنگی نشوند. سری تکان داد که بله. باران که شدت گرفت، بساطشان را جمع کردند و رفتند.
هشت: برخی از دانش آموزان و رهگذران با دست و لباسی رنگی شده پایین می آمدند و نمی دانستند با آن رنگِ نابجا چه بکنند. شده بودم نگهبانِ پل عابر. به همه هشدار می دادم که: مراقب باشید رنگی نشوید. به دخترجوانِ دانشجویی همین را گفتم. در جوابم گفت: شما هم مراقب خود باشید. برف پاک کن اتومبیل ها فعال بود و صدای شرپ شرپ شان بلند. کاش برای عینک ها هم چیزی شبیه برف پاک کن می ساختند. سرباز دم در رفت و دیگری بجایش آمد. اگر گفتید این سرباز تازه وارد که بود؟ سرباز نوری زاد. که پیش از این چند باری دیده بودمش. نمی دانم چرا به او گفته بودند اتیکت روی سینه اش را بردارد. اتیکتی که برآن اسمش را نوشته بود.
نه: دو جوان از پل به زیر آمدند. هر دو بیست و پنج ساله بودند. یکی که چهره ای روشن و سپید داشت کلاهش را از سربرداشت. سلامی و علیکی و دانستم این جوان چهره روشن با خانواده اش در دوبی زندگی می کند. اهل لارِ استان فارس بود. یکی دو روز در لار به بستگانش سر زده بود و از همانجا آمده بود تهران به دیدن من. درون پاکی داشت. دوست همراهش تهرانی بود و او نیز پاک و ناز می نمود.
جوان چهره روشن پرسید: هدف شما چیست از این قدم زدن ها؟ واقعاً آیا قصدی شخصی در میان است یا اراده ای دیگر درکار است؟ گفتم: صورت ظاهرِ این قدم زدن های من، شخصی است. اما حتماً باطنی نیز دارد. که این باطن را بی کیاستیِ این اطلاعاتی ها برمی کشد. وگرنه اگر اینها کمی با کیاست آشنا بودند، در همان هفته ی نخست مرا روانه می کردند و اجازه نمی دادند صدای این اعتراض به گوش همه برسد. من اینجا هرچه باشد یک خط قرمز بزرگ را نادیده گرفته ام.
جوان چهره روشن گفت: روی سخنِ همه ی نوشته های شما به مسئولان است. چرا مردم را مخاطب قرار نمی دهید؟ این مردم اند که این مسئولان را بکار گرفته اند. این مردم اگر اصلاح شوند حتماً مسئولان بهتری برخواهند گزید. گفتم: پسرم، اصلاح مردم به این سادگی ممکن نیست. درهمان دوبی که تو هستی، سی چهل پنجاه سال پیش مردم شتر سوار می شدند و اصلاً چیزی به اسم نظافت سرشان نمی شد و آداب مراوده با هم را نداشتند چه برسد به فهم آداب جهانی.
درهمان دبی، رفته رفته مدیرانی برسر کار آمدند که: وطنشان را دوست داشتند و بنا برغارت نداشتند. و اکنون دبی را بجایی رسانده اند که اگر رهبر ایران به آنجا سفر کند، حتماً از شرم سر به زیر می اندازد. وگفتم: همین قطر را بگو. که فهمی که در کله ی کوچکِ مدیران قطری است، در کلّ کله ی مدیران ما و آخوندهای بزرگ و کوچک ما نیست. چرا؟ چون فهیمان و نخبگان و دلسوزانِ ما را تارانده اند تا پخمگان و غارتگران بر کلیت کشور چنگ اندازند.
ده: باران یک نفس می بارید و من یک نفس قدم می زدم. خیس آب شده بودم. از سر و رویم آب می چکید. جوان ورزشکاری از مقابل می آمد با ساکی در دست. برازنده می نمود. یا از باشگاه می آمد یا به باشگاه می رفت. شاخه گل را تقدیمش کردم و گفتم: این برای شما. مگر می توانست نگیرد با تعجبی که ناگهان برچهره اش نشست و لابد این را می پرسید که: مناسبتش چه است؟
محمد نوری زاد
بیست ودوم اسفند نود و دو – تهران
به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
mnourizaad@gmail.com ایمیل شخصیِ محمد نوری زاد:
|
پیش از این با شیخمان جناب مرتضی در این ابواب مفصلا گفت و گو کردیم که ایشان میدان را رها کردند و سوالات ما را بدون پاسخ گذاشتند و کمی هم فضای ترس و این ها بر پا کردند و مثل این که به رگ غیرتشان بد جوری برخورده بود
جناب ساسان
باید عرض کنم اخیرا فراوان در وادی شعار دادن افتاده اید ،جوری هم تعبیر میکنید گویا فقط شما کار و زندگی دارید و دیگران هم بیکار نشسته اند افاضات شما را ملاحظه میکنند ،من واقعا متعجبم از این فراز و فرودهای کلامی شما ،سابقا بحثهایی مطرح بود که هرکس میتواند به آن گفتارها مراجعه کند ،دیگر رجز خوانی در اثناء گفتار با دیگران چه معنا دارد؟
کدام میدان رها شد؟ قرار شد ما بعد گفتگویی در حوزه بیانیه حقوق بشر داشته باشیم که من موکول به بررسی کردم و بدلیل اشتغالات کاری هنوز آنرا بپایان نرسانده ام .
من چه فضای ترسی برای شما برقرار کردم شما که تقریبا در تمام پست های این سایت هر بد و بیراهی میخواهید به اسلام و احکام اسلام ابراز میدارید ،و آنها را قرون وسطایی می خوانید ،پس ترس تان دیگر چیست؟
من در این مدتی که این سایت را می بینم ،مطلب علمی از شما ندیدم ،جز یک سری شعارهای متداول و علم علم کردن ،یعنی واقعا گمان میکنید متدینان علوم تجربی و دست آوردهای علوم را منکر هستند ،و علم در تیول خاص شماست؟
اصلا شما که اینقدر دم از علم میزنید میزان تحصیلات علمی تان چیست؟
میدان شما چیست که من آنرا رها کرده ام؟
میدان علمی شما همین مطالب ضعیفی است که در مورد شاهنامه و فردوسی در همین صفحه بیان کردید؟!
دوست من منصف باش و وقتی در بحثی با کسی درماندی گرد و خاک غیر منصفانه راه نینداز،عجله نکن آن بحث از مفاد بیانیه حقوق بشر در راه است و شما که مدافع بی برو برگرد آن بیانیه هستی باید به ابهامات زیادی پاسخ دهی.
با سپاس
جناب ساسانم گرامی
1-به چه دلیل تعبیر خداوند جان و خرد یعنی اهورامزدا؟
به کدامیک از دلالتهای سه گانه :مطابقی و تضمنی و التزامی چنین دلالتی هست؟
2-اهورامزدا یعنی چه ؟
3-اینکه عناصر در زمان فردوسی عبارت از آب و خاک و باد و آتش بوده دلیل عدم مسلمانی یا علمی فکر کردن فردوسی است؟!
4-اینکه فردوسی سخنی از خلقت شش مرحله ای کائنات نکرده ،دلیل بر عدم التزام به آن است؟!
خوب دوست من فردوسی در مقام بیان این مطالب نبوده است ،چنانکه در مقام بیان خیلی مطالب دیگر نبوده است ،باصطلاح عدم الببان چیزی بمعنی التزام به عدم آن چیز یا لوازم آن نیست.
5-عجیب است که شما وجود تعبیراتی در مدح پیامبر و دیگران را براحتی تاویل میکنید ،و از آنطرف عدم ذکر خلقت تدریجی آسمانها و زمین از سوی فردوسی را دلیل عدم التزام او به آن مطلب میگیرید! آیا این یک بام و دو هوا نیست؟
6-حالا فرض کنیم فردوسی یک ماتریالیست باشد یا فرض کنیم یک متدین به ادیان باشد ،آیا بررسی و سنجش عیار زیبای صوری و محتوائی شعر حماسی فردوسی متوقف بر چنین چیزهایی است؟
و از آن مهمتر ،فرضا احراز شود که فردوسی دینی فکر نمی کرده ،آیا این مطلب سند بطلان منطق دینی است؟!
آقا ساسان شما که اینقدر به علم بها میدادید چرا در وادی چنین تعصباتی افتادید؟
با سپاس
آقا نوری زاد سلام
نوشته ای: « دوست وزارت خارجه ای ما ادامه داد: داستان ملاقات خانم اشتون با مادر ستار بهشتی و دیگرانی از این دست، آنهم دراین تراز، مطلقاً چیزی نیست که ناگهانی صورت گرفته باشد. این ملاقات از چهار پنج ماه پیش سند خورده و امضای آقای ظریف و هیأت همراه پایش نشسته. ما به اینها در اصطلاح دیپلماسی می گوییم: پیش شرط. این ملاقات ها و ملاقات های دیگری که در راه است، تعلق به همین پیش شرط های توافق ژنو دارد». فک نمی کنی چون تو در سناریوی دیدار با خانم اشتون طراحی مقامات امورخارجه و امنیتی ها جائی نداشتی اقدام مبتنی بر حقوق بشر خانم اشتون را زیر سئوال می بری. اما شما در ادامه نوشته ای :« اکنون دبی را بجایی رسانده اند». بله دوبی آیا واقعا دوبی را نماد توسعه متوازن می بینی. مگر دوبی چه دار که باعث مباهات شده است. اگر تاریخ پیشرفت چند سال اخیرش را مرور کنی چه دستاورد علمی، پزشکی و کدام عزم برای رشد و توسعه دوبی را پیدا می کنی. دوبی مجل تفرج آفتاب ندیده هاست. دوبی میزبان مهمانانی است که هدفمند بدانجا می آیند. دوبی چون استانبول دهه 70 خورشیدی یکی از دروازه های ورود به جهنم است .را آمریکا را به اینجا رساند. یعنی همان استکبار جهانی که ما من و تو با آن به ستیز بودیم و شما نماد استکبار یعنی آمریکا را در سریال ۴۰ سرباز به کارگردانی خودت کوبیدی. حالا چطوره شده جائی که اشتون با شما گپی نزده حرام و طرح وزارت امنیت ساخته است و آنرا صریح می نویسی. اما در مورد علاقه خودت به حضور استکبار جهانی در ایران خیلی مخفی کاری می کنی و نمی نویسی دبی را آمریکائیان ساختند. چرا؟
چناب محمد نوری زاد غیرمعروف سلام علیکم
عنوان می کنی :« اکنون دبی را بجایی رسانده اند». از تو بچه مسلمون بعید است آیا واقعا دوبی را نماد توسعه متوازن می بینی. مگر دوبی چه دارد که باعث مباهات شده است. اگر تاریخ پیشرفت چند سال اخیرش را مرور کنی چه دستاورد علمی، پزشکی و کدام عزم برای رشد و توسعه دوبی را پیدا می کنی. دوبی محل تفرج آفتاب ندیده هاست. دوبی میزبان مهمانانی است که هدفمند بدانجا می آیند. دوبی چون استانبول دهه 70 خورشیدی یکی از دروازه های ورود به جهنم است . خوشحالم من خوشحالم بعنوان یک وطنپرست که ایران دوبی نیست. ترجیح می دهم نان خالی بخوریم ولیکن مک دونالد آمریکائی نخوریم. مهم نیست مهم این است که به دروازه تمدن ایرانی می اندیشیم. مقایسه دبی با ابران اشتباه است
آقا نوري زاد سلام
نوشته اي: « دوست وزارت خارجه ای ما ادامه داد: داستان ملاقات خانم اشتون با مادر ستار بهشتی و دیگرانی از این دست، آنهم دراین تراز، مطلقاً چیزی نیست که ناگهانی صورت گرفته باشد. این ملاقات از چهار پنج ماه پیش سند خورده و امضای آقای ظریف و هیأت همراه پایش نشسته. ما به اینها در اصطلاح دیپلماسی می گوییم: پیش شرط. این ملاقات ها و ملاقات های دیگری که در راه است، تعلق به همین پیش شرط های توافق ژنو دارد». فك نمي كني چون تو در سناريوي ديدار با خانم اشتون طراحي مقامات امورخارجه و امنيتي ها جائي نداشتي اقدام مبتني بر حقوق بشر خانم اشتون را زير سئوال مي بري. اما شما در ادامه نوشته اي :« اکنون دبی را بجایی رسانده اند». بله دوبي را آمريكا را به اينجا رساند. يعني همان استكبار جهاني كه ما من و تو با آن به ستيز بوديم و شما نماد استكبار يعني آمريكا را در سريال 40 سرباز به كارگرداني خودت كوبيدي. حالا چطوره شده جائي كه اشتون با شما گپي نزده حرام و طرح وزارت امنيت ساخته است و آنرا صريح مي نويسي. اما در مورد علاقه خودت به حضور استكبار جهاني در ايران خيلي مخفي كاري مي كني و نمي نويسي دبي را آمريكائيان ساختند. چرا؟
تقدیم به مادری که مردانه زاد، مردانه زیست، و همیشه مثال مردانگی خواهد بود
تقدیم به مادر ستار بهشتی
گوهر عشق
همه گوهر دارند
و همه عشقی نیز، به تمنای وصالی دارند
لیک
گوهر عشق جهانی و همه میدانند
گوهر عشق تو را نامردان
چه زمان دزدیدند
و پس از روزی چند
به تو گفتند که باید
گوهرت را بسپاری تو به خاک
آری ای مادر آن مرد شجاع
این جماعت که تو را معلوم الحال
یا که …………. میدانند
نتوانند که گوهر بسپارند به خاک
گوهر پاکت را، مادر مرد سترگ
تو سپردی در خاک
یادمان باشد ما، گوهری در خاک است
که از آن میترسد، سفله ای مجهول الحال!
لیک بر مردم شهر، وضع او معلوم است
خوب میدانند
“گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است”
در دل مردم شهر، جای خوبی دارد
21-12-92
قربان شما ساده لوحان عنوان مي كنند كه محمدآقا نمي تونستي در خانه تكاني به اهل منزلت بقول خودت كمك كني. بنده خدا موقع پاك كردن شيشه از بيرون مبادا احتمال سقوط داشته باشد. البته اهل محل چندباري ديدنش . اما من باور نمي كنم ايشان اهل كار خانه باشند. محمد سلامت و حقوق ماهانه و تتمه مانده وجوه فيلم و سريال دوران كارگرداني نوري زاد در صدا و سيماي لاريجاني. حالا چطور با لاريجاني ها درافتادي.
به عنوان یک نکته ی دوستانه
به نظر شما دوست ناشناس به جای توهین به نظر اشخاص بهتر نیست به سایتهایی با نویسندگانی که نظر مخالف نظرتان را دارد و قصد توافقی هم ندارید سر نزنید
جناب بردبار
بنده عرض کردم ده درصد فاسدان طلبه هستندنه، ده درصدعلماوگفته ام بقیه فاسدان ازجنس شماکت وشلواری هاازقبیل بابک زنجای ها وبطور کل احمدی نزادی ها ورحیمی ها ومرتضوی هاووو…که بامجتبی خامنه ای ها ورسائیها وفلاحیان وحسینیان وغیرهاکه طلبه هستند همکاسه بودند،نه آیت الله هاکه اینها برای موئسساتخیره ذخیره فرموده اند که خیرات کنند درروزمبادا.
اندیشه فردوسی چه بود؟ شیعی یا سنی؟
آغاز کتاب
به نام خداوند جان و خرد کزین بر تر اندیشه بر نگذرد
/خداوند جان و خرد یعنی اهورا مزدا!
آفرینش عالم
یکی آتشی بر شده تابناک میان آب و باد از بر تیره خاک
/چهارعنصر طببعت که مطابق علم بشر زمان فردوسی بوده
آفرینش مردم
چو زین بگذری مردم آمد پدید شد این بند ها را سراسر کلید
/اثری از این که به گفته قرآن خداوند جهان را در شش روز خلق کرد و آدم را از خاک آفرید و حوا را از آدم آفرید نیست
/نگاه فردوسی به خلقت نگاهی علمی است و نه دینی
فردوسی مداحی کرده است؟
/ابیاتی که مرسوم زمانه بوده در مدح پیامبر و ابوبکر و عمر و علی سروده که جنبه تشریفاتی دارد و برای رفع مزاحمت متدینین و متعصبین بوده است به مدح سلطان محمود غزنوی نیز پرداخته
لیکن ورود اسلام به ایران را از زبان رستم فرخزاد چنین توصیف می کند
مثل این که دوره و زمانه ما را به تصویر می کشد!!
چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد، هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد
تــبــه گــردد ایــــــن رنــج هــای دراز، نــــشیـبـی دراز است پــــیـش فــــراز
ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی، گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی
…………..
چــو بـسـیـار از ایـن داستـان بـگـذرد، کـسـی ســــوی آزادگـــی نــنــگـــــرد
بــریــزنــد خــــــون از پـی خـواسـتـه، شــود روزگـــار بد آراسته
دست آخر گفت و گوی فردوسی با همسرش در مقدمه داستان بیژن و منیژه
/همسر داری غیر دینی ایرانیان در هزار سال پیش از این
/خانواده های گرامی مقدمه بیژن و منیژه رو حتما بخوانید!! سحر انگیز است!!
بدان تنگي اندر بجستم ز جاي يکي مهربان بودم اندر سراي
……
بنه پيشم و بزم را ساز کن بچنگ آر چنگ و مي آغاز کن
….
مي آورد و نار و ترنج و بهي زدوده يکي جام شاهنشهي
…..
گهي مي گساريد و گه چنگ ساخت تو گفتي که هاروت نيرنگ ساخت
دلم بر همه کام پيروز کرد که بر من شب تيره نوروز کرد
…..
مرا مهربان يار بشنو چه گفت ازان پس که با کام گشتيم جفت
بپيماي مي تا يکي داستان بگويمت از گفته باستان
…..
/مثل این که این گفت و گو میونه زیادی با دین داری نداره……
/حتما شاهنامه بخوانید روح افزا است!!
دوست ناشناس
درود و سلام نه به معنی تسلیم بلکه به معنی سلامتی
البته تسلیم حرف حساب و به قول خودمونی ها حرف حق هستیم
دوست گرامی بنده کجا متمسک به آیات متشابه شده ام که مرا حواله به آیه 7 سوره آل عمران می دهید؟
نوشته بنده را یک بار دیگر ملاحظه بفرمایید
احکام قصاص از آیات محکم استخراج شده اند
ولی به نظر عقل بنده تاریخ مصرف آن ها به اتمام رسیده است
دلیلش را هم مختصرا در همان نوشته گفته ام
آزادی البته قضیه اش مفصل است
دمکراسی هم همینطور
حقوق بشر که حرفش را نزن
پیش از این با شیخمان جناب مرتضی در این ابواب مفصلا گفت و گو کردیم که ایشان میدان را رها کردند و سوالات ما را بدون پاسخ گذاشتند و کمی هم فضای ترس و این ها بر پا کردند و مثل این که به رگ غیرتشان بد جوری برخورده بود
حقیقت امر بنده ملا و آخوند نیستم که بی کار اینجا بنشینم و دین داران را از راه دین منحرف کنم کلی کار و گرفتاری دارم در نوشته قبلی تنها واکنشی نشان دادم به گفته های عزیزی که طبق معمول این نوار کاست را تکرار فرمودند که
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست
باور کنید با دینداری شما هیچ مشکلی که ندارم آن را دارای جنبه های روحی بسیار آرامش بخش می دانم لیکن مشکل از آنجا شروع می شود که دین به سرکوب بپردازد و وارد حکومت شود و سرنوشت ملت را رقم زند و خودی و غیر خودی راه اندازد و حقوق غیر خودی ها را ضایع کند که البته شامل حقوق دینداران غیر خودی هم می شود چه رسد به حقوق دگر اندیشان
دوست محترم یک احتمال ضعیف بدهید که اطلاعات شما کانالیزه شده است
یعنی از بچگی تا حالا از مدرسه گرفته تا خانه و رادیو و تلویزیون و روزنامه ها و کتاب ها و سخنرانان
یعنی تمامی ورودی های فکری شما
از یک نقطه سرچشمه گرفته و اون هم عمامه است
نمیگم حتما اینطوریه میگن فرض محال محال نیست ولی فکر کنید تمامی اطلاعاتی که به خورد شما دادند از آخوند جماعت است البته اگه خودتون آخوند نباشید که اگر باشید سر منشا اطلاعات شما آخوند های بزرگ ترهستند یعنی از آخوند بالا تر نداریم
البته منظور من آخوند فی نفسه نیست
منظورم این است که احتمال بدهید اطلاعات شما تنها یک طرفه و از یک جهت و سمت و سوی خاص باشد
در این صورت به طور حتم به اطلاعات خود شک کنید
مثل این است که کسی یک طرفه نزد قاضی رود و همه چیز را از یک دیدگاه طرح کند که در این صورت قاضی که همان عقل شما باشد قادر به صدور حکم یعنی تشخیص حقیقت نخواهد بود
برای کشف حقیقت لازم است لا اقل چند نظر مخالف از صاحب نظران طرف مقابل را نیز (این بار بدون واسطه آخوند های عزیز) مطالعه فرمایید تا مطمین شوید نظر شما قابل رد نیست
البته می دانم که عمامه به سر های عزیز شما را از چنین عملی به شدت منع کرده اند و شما را تهدید به آتش جهنم کرده اند ولی نترسید انتخاب با شما است آن دنیا چه ضمانتی هست که کار برعکس نشود؟ یعنی شما را به جرم پیروی یک طرفه از معممین به دوزخ نیافکنند؟
بیایید معامله ای با خدا کنید. بگویید خدایا من از پیامبر درون که همانا عقل من بود پیروی کردم اگر این عقل مرا به راه راست هدایت کرد که فبها و اگر نه مرا ببخش که توان من همین بود.
آنچه از تاریخ اسلام گفتم همه اش در کتب تاریخی ثبت شده و مسلمانان با کمال افتخار فتوحات لشکریان اسلام را تشریح کرده اند.
البته استخراج اطلاعات از کتب تاریخی تخصص می خواهد ولی روش هایی هست که به افراد عادی مثل من و شما کمک می کند در حد مورد نیاز به این گونه اطلاعات دست پیدا کنیم
لیکن این شرط بسیار مهمی دارد و آن این که هنگام جست و جو لباس دینی را از تن در آوریم و همانند یک فرد عادی تشنه حقیقت بی طرفانه به تحقیق بپردازیم
یعنی وقتی می خوانیم لشکریان اسلام با شمشیر به جان کفار افتادند لحظه ای تامل کنیم که آیا این کفار انسان نیستند؟ چه کسی به گروهی از انسان ها این حق را داده که گروهی دیگر را تاراج کنند و به اسیری ببرند و سپس یا وادار به پذیرش دین اسلامشان کنند یا با خفت از آنان جزیه طلب کنند تا مجبور شوند به مرور زمان مسلمان شوند…….
شرط دیگرش به کار گرفتن قوه استدلال است و آن هم استدلال غیر دینی چرا؟ چون استدلالات دینی شما را دوباره به نقطه صفر باز می گرداند که منظورم یک طرفه فکر کردن و یک طرفه نزد قاضی رفتن است.
یعنی شما اگر شروع کنید که آری هر علت معلولی دارد پس دنیا خالقی دارد و خالق پیامبری دارد و محمد حتما خاتم النبیین باید باشد چرا که قرآن معجزه است و هیچ کس بهتر از قرآن ارایه نکرده و هر کس غیر از این بگوید کافر و ملحد و مشرک و … است و کارش با کرام الکاتبین است وارد دایره صفر می شوید
بیش از این مصدع اوقات شریفتان نمی شوم و برای اندیشه جست و جو گر شما و خود آرزوی موفقیت دارم
اقای نوری زاد عزیز
چندین بار از مقابل شما عبور کردم و قصد داشتم با شما حرف بزنم ولی ان همه دوربین و سرباز و اطلاعاتی های لباس شخصی مانع از این کار شد.موقعیت مناسبی ندارم که مانند شما دل به دریا بزنم و رو در روی دژخیمان بایستم.چند بار مزاحمت ایجاد شده و با زور تعهد گرفته اند که خود را قاطی بازی مخالفت با نظام مقدس نکنم.ولی بدان که با شما هستم. چند بار که دقت کردم ترافیک بزرگراه از پل حقانی تا مقابل ساواک بسیار معنا دار است و همه ماشین ها برای دیدن شما سرعت کم می کنند و این موجب شدت ترافیک می شود. اما بعد از این نقطه ترافیک روان و بدون مشکل است.حقیقتا این مجموعه نظام است که از دست شما در تنگنا قرار دارد ، همچنانکه آقایان موسوی و کروبی در حصر نیستند بلکه نظام اسلامی از دست آنها در حصر و گرفتاری است.
دوستان عزیز جنابان آقا مصلح گرامی و آقا بی کنش گرامی
با سلام
1-اولا خواهش میکنم این بنده حقیر را بورطه قضاوت در منازعات نکشانید که امری است بسیار مشکل ،برای این منصب خطیر قضاتی مثل قاضی صلواتی و قاضی مقیسه بعنوان من به الکفایه وجود دارند ،اگر جرات دارید به آنها مراجعه فرمائید ،چرا این بنده حقیر را میخواهید با آنان درگیر کنید؟!(این مزاح بود)
2-از دوستان بعنوان یک دوست خواهش میکنم تنها سخنان یکدیگر را بنقد بکشند و از ورود به حیطه نقد شخصیتی پرهیز کنند.
3-آنطور که فقهاء در بحث های خود آورده اند توهین از عناوین قصدیه متقوم به وجود قصد در نفس شخص است ،بنابر این در صورتی که الفاظ ابراز شده صراحت تامی در توهین عرفی نداشته باشد ،و خود گوینده هم اصرار داشته باشد که قصد توهین نداشته است موضوع توهین منتفی است .
در محل نزاع آنچه که من بینی و بین الله مشاهده کردم این بود که آن دو سوال جناب بی کنش سوال فرضی و باصطلاح فقهاء مفروض سوال بود و بتوضیح خود ایشان ایشان فقط سوال فرضی کرده است و قصد اسناد کذب به وجود مبارک پیامبر اسلام نداشته است.
در مورد مسلمان بودن مرحوم فردوسی هم که ایشان الان میگوید که فردوسی را برحسب قرائن موجود در شاهنامه مسلمان یافته است و منکر عدم اسلام فردوسی هستند.
4-در مورد این جمله منقوله از جناب بیکنش که :
““{شاید دعوت رستم از اسفندیار که خود نمادى از دین میباشد به یزدان پرستى قدرى عجیب به نظر برسد ولى یکى از
موضوعات اساسى مد نظر فردوسى در همین دعوت نهفته شده و ان عبارت است از بیان تفاوتى که فردوسى بین خداى مورد نظر و مورد ادعاى ادیان با خداى ازادیبخش و خداى ازادگى ، قایل است ، فردوسى با دعوت از دین به یزدان پرستى در واقع به ما میگوید که خداى ادیان خدایى جعلى و دروغین است و خداى واقعى خداى رستم یعنى خداى ازادى و ازادگى میباشد، وباز ادامه میدهد که:}”
بنظرم حق با برادرمان جناب مصلح است ،من نیز در آن موقع چنین برداشتی را نپذیرفتم و آنرا تفسیری دیدم که بگمانم با التزام به مسلمان بودن مرحوم فردوسی ناسازگار است ،یعنی چطور ممکن است که فردوسی مسلمان باشد و مدح پیامبر و آل او کند و در عین حال خدای ادیان (از جمله اسلام) را خدای جعلی بخواند ،چنین چیزی پاردوکس و غیر قابل قبول است.
اما در عین حال بنظرم در اینجا هم بوضوح حکم به احراز توهین خصوصا آنکه گوینده سخن منکر قاصدیت توهین است امر مشکلی است.
از شما دوستان عزیز خواهش میکنم بر گذشته صلواتی فرستاده و در آینده دوستانه تنها به نقد سخن یکدیگر بپردازید.
این برداشت این بنده بود ،امیدوارم منجر به صلح و تراضی متخاصمین شود (والصلح خیر) ،در عین حال اگر از قضاوت ناشیانه این بنده قانع نشدید ،توصیه میکنم به قاضی صلواتی و قاضی مقیسه مراجعه فرمایید!(مزاح بود)
ارادتمند مرتضی
حسن-
۵:۴۱ قبل از ظهر / اسفند ۲۴, ۱۳۹۲
سلام آقای مرتضی گرامی
در جهت انجام خواست شما اینگونه پاسخگو باشم که فرهنگ تحکمی در بخش دوم سئوال شما فرض شده .چونکه نسلهای حاضر
که زمان معصومان را درک نکرده اند وآنچه که دیده اند حضور کسانی بوده که بعنوان نایب معصوم در میان مردم شهرت دارند و بسیاری
از ایشان از جوابگوئی به دیگران خود را فراتر میدانند در حالیکه امام صادق در نحوه پوشیدن لباسشان بایستی به سئوال پرسشگر
جواب میدادند .حال فرد حی وحاضر که بنام نایب معصوم بر گشور حکومت میکند گرور گرور پول را جابجا میکند بدون اینکه به کسی
جواتگو باشد وحالا شما میبایستی به این مردم حق بدهید که حد اقل در ابتدای امر اینها را با اسلافشان یکی ببینند .بیجا نبود که
از قول معصوم گفته شده ( شما برای ما آبرو باشید ونه اینکه باعث شرمندگی ما شوید ) .ضمنا از توجه تان به گفتمان من
با دانشجوی عزیز تشکر مینمایم و تاکید کنم که ایشان نمونه تفکر جامعه بالغ وبقولی تحصیلکرده ایران هستند وغفلت از شنیدن
صحبتهای ایشان یک خسران میتواند باشد
با احبرام
حسن اقای گرامی
سلام
با نکاتی که در ابتدای گفتارتان ابراز کردید موافقم.
در مورد گفتارهای دوستی بنام دانشجو ،غفلتی نداریم ،بهمین لحاظ نکات امثال ایشان را مورد بررسی و نقد قرار میدهیم.
پایدار باشید
بهارت خجسته باد که از تبار حلاجیونی
اقای ساسان عزیز سلام مثل اینکه کم در مورد اسلام میدانید اسلام را فقط جوری میبینی ومیپنداری که باچشم سر میبینی نه باچشم دل اسلام یعنی ازادی یعنی دمکراسی منظورم از ازادی ودمکراسی همین ازادی ودمکراسی نیست که حالا در دنیا میبینیم اکثر مردم عادی مثلا در مورد ازادی زنان فکر میکنن یعنی زن باید ازاد باشدهرجور که بخواهد بپوشدوبگردد نه عزیزم اسلام برای پوشیدن خوردن خوابیدن بیدارشدن و……….. برنامه داردنه این برنامه که مسلمانان تند رو مثل القائده یا طالبان برای مردم بیان میکنند بلکه اگر به قران مراجعه بفرمائیدهمه چیز دستگیرت خواهدشدقران دو نوع ایات دارد محکمات ومتشابهات. محکمات قرانی از لحاظ پیشرفت علمی وفکری انسانی به حدی رسیده است که از لحاظ فهم مشکلی ندارد .امامتشابهات قرانی رشدعلمی وفکری میخواهدتافهم درست شودالبته اینگونه ایات علاوه بر ایاتی نیست که اگر فهم نشدتضادی با ایات دیگرهم داشته باشدیا اینکه انسان بتواند بر رد ان بیانی داشته باشدیعنی ایاتی مجهول است که نه کسی میتواندبرضد ان اقامه دلیل کندونه اینکه ان را نسبت ان رشد فکری وعلمی ،بینشی درست ارائه دهد.در این مورد به سوره مبارکه آل عمران ایه 7مراجعه فرمائید. کسانی که مرضی در ضمیرشان هست آیاتی را که در حال تشابه می باشد دست اویز میکنندتا با تاویل آن موافق مرام خود فتنه ای برانگیزند وفساد به بار اورندوبا تمسک به آیات متشابه کردار وپندارفاسد خود را تاویل میکننداین خاصیت افرادمفسدومزوراست که در هر عصر وزمانی برای پوشیدن مرض روانی خودوبرای توجیه اعمال مضر ومغرضانه خود به هرنوع بهانه ای متوسل میشوندنه تنها در تاریخ اسلام و در جوامع اسلامی بلکه در تاریخ حیات بشر و در تمام جوامع بشری افرادی بوده اند که از قبیل نیرنگ استفاده کرده ودشمنی واعمال فاسد خود را در برابر مردم به بهانه ها ودرپوش های گوناگون به عنوان دوستی وخیر خواهی جلوه داده اند اینها به نام مسلمان مشرکند به نام توحید کافرند اقای ساسان عزیز اسلام واقعی خیلی راحت واسان است ما برخودمان سخت گرفته ایم اگر خواستی بیشتر میتوانم در خدمتت باشم با دلیل قرانی خدا نگهدار
جناب نوریزاده خیلی حرف حساب میزدی آب باران نیز به مغز نم خوره ات نفوذ کرده سخنان آبکی تری میزنی ، شادی از این که عدهای ابن الوقت که تا دیروز فحش نثارت میکردند امروز هر مزخرفاتی که مینویسی و میگویی به به میگویند و هندوانه زیر بغلت میگذارند ؛ همینها که قصد تست زدن رهبری را دارند و به شما توصیه میکنند جایت را عوض کن ببین چه میشود کافی است کمی حرفت را برای تست زدن عوض کنی خوهی دید همان آدمهای دیروزی هستند ؛ باور نمی کنی امتحان کن شما که ید طولائی در رنگ عوض کردن داری .
مراسم شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) همچون سالهای گذشته به مدت 5 شب برگزار می شود.
زمان 21: الی 25 اسفند
مکان : انتهای خیابان پیروزی نبش کریمشاهیان (همایون) حسینیه جوانان حسینی شرق تهران
شروع برنامه با اقامه نماز مغرب و عشاء
خدمتگزار شما- نماینده مجلس خبرگان – علوی
آقای نوری زاد ، حال که به شما وقت ملاقات نمی دهند شاید بتوانید ایشان را به عنوان خدمتگزار مردم و حضرت فاطمه آنجا بیابید. و ببنید در این لباس با شما چگونه خواهند بود.
با سپاس
سلام به نوری زاد
تبریک می گویم استاد
سایت خود را به یک معرفتکده بدل کرده اید
به یک مدینه فاضله
که هرچه هرچه خواست بگوید
بی واهمه
وبی مراعات
غیراز بی ادبی و توهین
واین همان معرفتی است که بشر هماره در پی آن بوده است
سپاس می گوییمت مرد
سلام آقای مرتضی گرامی
در جهت انجام خواست شما اینگونه پاسخگو باشم که فرهنگ تحکمی در بخش دوم سئوال شما فرض شده .چونکه نسلهای حاضر
که زمان معصومان را درک نکرده اند وآنچه که دیده اند حضور کسانی بوده که بعنوان نایب معصوم در میان مردم شهرت دارند و بسیاری
از ایشان از جوابگوئی به دیگران خود را فراتر میدانند در حالیکه امام صادق در نحوه پوشیدن لباسشان بایستی به سئوال پرسشگر
جواب میدادند .حال فرد حی وحاضر که بنام نایب معصوم بر گشور حکومت میکند گرور گرور پول را جابجا میکند بدون اینکه به کسی
جواتگو باشد وحالا شما میبایستی به این مردم حق بدهید که حد اقل در ابتدای امر اینها را با اسلافشان یکی ببینند .بیجا نبود که
از قول معصوم گفته شده ( شما برای ما آبرو باشید ونه اینکه باعث شرمندگی ما شوید ) .ضمنا از توجه تان به گفتمان من
با دانشجوی عزیز تشکر مینمایم و تاکید کنم که ایشان نمونه تفکر جامعه بالغ وبقولی تحصیلکرده ایران هستند وغفلت از شنیدن
صحبتهای ایشان یک خسران میتواند باشد
با احبرام
به نام خدا
رستم و اسفنديار(بخش يازدهم)
مگر بند ، كز بند عارى بود
شكستى بود ، زشت كارى بود
نبيند مرا زنده با بند كس
كه روشن روانم براينست و بس
زتو پيش بودند كندآوران
نكردند پايم به بند گران
اسفنديار در پاسخ رستم بيان ميكند:
همه راست گفتى ، نگفتى دروغ
به كژى نگيرند مردان فروغ
و در پاسخ دعوت رستم از وى جهت رفتن به خانه او نيز ،اينچنين ميگويد : من نميتوانم به خانه تو بيايم زيرا اگر چنانچه تو حاضر به بستن دستت نگردى ، و من مجبور شوم خوى پلنگى خود !!! را بكار گيرم تا تو را به اطاعت وادر نمايم انگاه اين موضوع مستلزم فراموشى حق نان و نمكى ميگردد كه با هم خواهيم خورد و در ان صورت فلك براى من دگرگونه خواهد گرديد و چنانچه بخواهم از فرمان شاه نيز سرپيچى كنم جايگاهم در دوزخ خواهدبود
وگر سر بپيچم ز فرمان شاه
بدان گيتى اتش بود جايگاه
در اين بيت اسفنديار نتيجه سرپيچى از فرمان شاه را ، درافتادن به جهنم ميداند ، اين بيت در حقيقت يكى از همان كليدهايى است كه دربخش اول بدان اشاره گرديد ،فردوسى نتيجه عدم اطاعت از شاه را از نگاه اسفنديار ، همان نتيجه اى ميداند كه عدم اطاعت از خدا در پى دارد و به اين وسيله خواننده را اگاه ميكند كه گشتاسب (شاه) در اين داستان براى بيان مفهوم مد نظر فردوسى ، نمادى است از خداى مورد نظر اديان .
در ادامه اسفنديار خطاب به رستم ادامه ميدهد كه ؛ چنانچه تو قصد نشست با من را دارى امروز مهمان من باش تا جامى به ياد هم بنوشيم ، زيرا نميدانيم فردا چه پيش خواهد امد؛
تو را ارزو گر چنين امدست
يك امروز با مى بشوييم دست
كه داند كه فردا چه خواهد بدن
بدين داستانى نبايد زدن
بدو گفت رستم كه : ايدون كنم
شوم جامه راه بيرون كنم
رستم ميپذيرد وادامه ميدهد كه ؛ من يك هفته در راه شكار بودم ميروم و لباس عوض ميكنم ، شما نيز هنگام صرف ناهار ، كسى را بفرست تا مرا نيز صدا كند، و سپس رستم براى تعويض جامه با قلبى خسته از سخنان اسفنديار و در حاليكه به انديشه فرو رفته ، روى به منزل خود مينهد ؛
از ان جايگه رخش را بر نشست
دل خسته را اندر انديشه بست
رستم پس رسيدن به منزل جامه هاى خود را عوض كرده و در انتظار مينشيند.
از سوى ديگر پس از رفتن رستم اسفنديار به پشوتن ، برادر خود كه خردگرايى و واقع بينى را در اين داستان نمايندگى ميكند ، ميگويد : ما كار دشوارى را خوار و اسان پنداشتيم و مى افزايد ؛
به ايوان رستم مرا كار نيست
ورا نزد من نيز ديدار نيست
اسفنديار كه تا قبل از ملاقات با رستم ، موضوع بستن رستم را بسيار سهل و راحت مى پنداشت اكنون پس از ديدن رستم دريافته كه بر خلاف تصور او ، اين موضوع به سهولتى كه او مى پنداشته نخواهد بود ، او به درستى در ميابد كه هر گونه نشست و مجادله كلامى با رستم به سود رستم تمام ميگردد و سبب خواهيدگرديد سپاهيان يا پيروانش در اين رويارويى او و رستم ، حق را به رستم بدهند و متمايل به رستم گردند و از محبوبيت خودش و ايمان سپاهيانش به او كاسته گردد ، لذا به پشوتن ميگويد من به خانه يا ميهمانى رستم نخواهم رفت و بر خلاف قولى كه به رستم داده ميگويد ؛امروز نيز چنانچه رستم خود براى ناهار نيايد ، من كسى را به دنبالش نخواهم فرستاد، پشوتن پاسخ ميدهد كه وقتى من در اغاز شما را در حال گفتگو ديدم بى انكه با هم بجنگيد ، بسيار خوشحال شدم؛
دلم گشت زان كار چون نوبهار
هم از رستم و هم ز اسفنديار
ولى وقتى بيشتر در كار شما نگاه كردم ، دريافتم كه ديو راه خرد را بر اينكار خواهد بست و مى افزايد ؛
تو از كار دين (دين) و از كار خرد اگاه هستى، پس؛
بپرهيز و با جان ستيزه مكن
نيوشنده باش از برادر ، سخن
و ادامه ميدهد:
شنيدم سخن هر چه رستم بگفت
بزرگيش با مردمى بود جفت
(بزرگيش با مردمى بود جفت)
//ترس اسفنديار از مصاحبت و نشست با رستم بيهوده نبوده زيرا اولين اثار ان در سخن پشوتن نمايان است//
پشوتن بزرگى و شكوه رستم را در مردمى بودن او و انسانيت او مشاهده كرده و معتقد است انچه بزرگى رستم را سبب گرديده نه در زور و بازوى او بلكه در انسانيت او نهفته شده و از همين رو نيز به اسفنديار ميگويد:
نسايد دو پاى ورا بند تو
نيايد سبك سوى پيوند تو
(بند تو هرگز دو پاى او را لمس نخواهدكرد / و او نيز كسى نيست كه سبك-سريع ، اسان -به بند تو در ايد)
و مى افزايد:
سوار جهان پور دستان سام
به بازى نيارد سراندر به دام
پشوتن ادامه ميدهدكه؛ هيچ دانايى هرگز نشان از وجود پهلوانى همچون او ، به گيتى، نداده است ، با اين وصف چگونه تو تصور ميكنى ميتوانى او را به بند بكشى!! بنابراين سخنهاى ناپسند بر زبان نران.
چنو(چون او) پهلوانى ز گردنكشان
ندادست دانا به گيتى نشان
چگونه توان كرد پايش به بند؟!
مگوى انكه هرگز نيايد پسند
(مگوى انكه هرگز نيايد پسند)
و به وى توصيه ميكند؛
سخنهاى ناخوب و نادلپذير
سزد(شايسته است) گر نگويد يل شيرگير
سپس در ادامه پشوتن ترس خود را از اينكه ممكن است اين كار عواقب زشتى از خود بر جاى گذارد، ابراز ميكند و به اسفنديار هشدار ميدهد؛
بترسم كه اين كار گردد دراز
به زشتى ميان دو گردن فراز
و سپس ميپرسد:
يكى بزم جويد ، يكى رزم و كين
نگه كن كه تا كيست با افرين؟!
(منظور از انكه بزم ميجويد ، رستم است و انكه رزم ميجويد ، اسفنديار)
و اكنون پاسخ اسفنديار:
چنين داد پاسخ ورا نامدار
كه گر من بپيچم سر از شهريار
بدين گيتى اندر نكوهش بود
همان پيش يزدان پژوهش بود
اسفنديار كه نميتواند جوابى به سوال پشوتن بدهد ، از سفسطه بهره ميبرد و عمل خود را اينگونه توجيه ميكند كه ؛ اگر من از فرمان شاه سرپيچى كنم در اين دنيا مورد نكوهش واقع ميشوم و در ان دنيا مورد بازخواست خدا واقع ميشوم .
، در نظر اسفنديار انچه بازخواست اخروى را برايش در پى دارد ، عدم اطاعت بى چون و چرا از فرامين [شاه] است ونه درست و غلط بودن اعمال شخص بازخواست شونده ، در حقيقت ، از منظر او (اسفنديار =دين) درست و غلط بودن اعمال با خواست و اراده (شاه-خدا) سنجيده ميشود و نه با ماهيت ان عمل و از همين لحاظ است كه در بينش اسفنديار ، به بند كشيدن بيدليل شخصى كه به قول خود او (اسفنديار) بيشترين نيكى ها را به مردم روا داشته، سبب بازخواست او نميشود ولى عدم اجراى فرمان شاه در خصوص به بند كشيدن چنين شخصى ، بازخواست او را در ان دنيا ، در پى خواهد داشت.
وباهمين ديدگاه است كه ميگويد؛
دو گيتى به رستم نخواهم فروخت
كسى چشم”دين”رابه سوزن ندوخت
*لازم است توجه گردد كه گرچه اسفنديار درصدد است در بستن دست رستم ، خود را مامور و معذور جلوه دهد و نيز فبح عمل خود را با بيان اينكه در صورت تمرد ، گرفتار عذاب اخروى خواهد شد ، توجيه نمايد، ولى اينها همه صورت ظاهرى قضيه ميباشد و در پشت همه اينها تنها يك واقعيت نهفته است و ان نيز اشتياق و تلاشى است كه دستيابى به تاج و تخت(قدرت) ، در اسفنديار ايجاد كرده ، لذا سخنان اسفنديار در خصوص اجراى فرمان شاه و ترس از عذاب ان جهان ، توجيهى به منظور مشروعيت بخشيدن به عمل ضد انسانى او بيش نيست،
در اين داستان دستيابى اسفنديار به تاج و تخت منوط گرديده به بسته شدن دست رستم و به عبارت ديگر اسفنديار و اسفنديارها زمانى به قدرت ميرسند كه ازادى و روحيه ازادگى مردمان از انها سلب گردد ، تعبد مد نظر گشتاسب ، فقط و فقط با در بند كشيدن رستم يا همان ، نبود ازادگى ، محقق خواهد گرديد ، گشتاسب نيك دريافته تا زمانى كه روح ازاديخواهى مردمان (رستم) وجود دارد مانع از تحقق استبداد دينى است .
سپهبد ز خواليگران خواست خوان
كسى را نفرمود كو را بخوان
خواليگر به مناى آشپز ميباشد و معناى تحت الفظى اين بيت اينگونه است؛ سپهبد (همان اسفنديار) از خواليگران خود خواست كه خوان بيارايند (منظور از خوان در اينجا ناهار و غذا ميباشد) ولى به كسى دستور نداد كه او را (منظور از او در اينجا رستم است ) براى خوردن فرا بخواند (كو را مخفف كه او را ، ميباشد)
چو نان خورده شد جام مى برگرفت
ز رويين دژ انگه سخن در گرفت
از ان مردى خود همى ياد كرد
به ياد شهنشاه جامى بخورد
(بخورد در اينجا “بخرد ” به كسر ب و فتح خ تلفظ ميگردد)
اسفنديار بر خلاف قولى كه به رستم داده رستم را براى ناهار نميخواند و خود پس از خوردن غذا جامى مي به ياد شاه برميگيرد و به شرح مردانگى هاى! خود در جنگى كه به منظور فتح رويين دژ، انجام داده ، ميپردازد.
خالى از لطف نيست كه توجه كنيم زمانى اسفنديار سخن از مردانگى هاى خود سر ميدهد كه اندكى قبل از ان با پيمان شكنى در فرا نخواندن رستم، مرتكب نامردمى گرديده ، در حقيقت فردوسى اينگونه در صدد وقوف خواننده به نوع نگرش اسفنديار و بيان تفاوت ان با نگرش رستم است ، اسفنديار در حالى كه مرتكب پيمان شكنى گرديده لاف مردانگى ميزند زيرا تعريف مردانگى در قاموس او با تعريف رستم از مردانگى متفاوت است ، اسفنديار كشتار بزرگى را كه در نبرد رويين دژ انجام داده از مردانگى هاى خود ميشمارد ولى انگونه كه در بخش هاى اتى بدان برميخوريم ، خواهيم ديد كه تعريف رستم از مردانگى بسيار متفاوت با اسفنديار ميباشد و خواهيم ديد كه رستم مردانگى را نه در كشتن ، بلكه در نجات جان ديگران و كمك به ستمديدگان و ازادى در بندان ميداند.
رستم عليرغم گذشتن وقت ناهار همچنان از خوردن غذا امتناع مينمايد و در انتظار فراخوانده شدن از سوى اسفنديار چشم به راه است؛
همى بود رستم به ايوان خويش
ز خوردن نگه داشت پيمان خويش
چو چندى بر آمد ، نيامد كسى
نگه كرد رستم به ره بر بسى
چو هنگام نان خوردن اندر گذشت
ز مغز دلير اب برتر گذشت
رستم روى به برادر خود كرده و به او ميگويد تو ازادگان(استعمال واژه ازدگان از سوى فردوسى در اينجا نيز از جمله اشاراتى است كه فردوسى با استفاده از ان ، ذهن خواننده را به نقش رستم كه نمادى است از ازادى و ازادگى ، مجددا معطوف ميكند) را فرا بخوان و غذاى خود را بخوريدو نيز ميگويد :اگر راه و ايين اسفنديار اينگونه است تو راه و ايين مرا سر لوحه كار خودت قرار بده:
بخنديد و گفت اى برادر تو خوان
بياراى و ” ازادگان ” را بخوان
گر اينست ايين اسفنديار
تو ايين اين نامور ياد دار
(البته مصرع اخر هم به شكلى ديگر و هم به منايى ديگر نيز بيان شده كه موضوع سخن حاضر ما نيست)
و سپس رستم دستور ميدهد تا رخش را زين كنند…….
خلاصه ای از مقاله استاذ جمالی در باره جشن چهار شنبهبمناسبت جشن ملی چهارشنبه سوری!! مقایسه کنید با دید تازی پرستانی چون مطهری!
منوچهرجمالیjamali.info
پیدایش ِجهان ازیک تخم
با چهارشنبه سوری
غایت زندگی،« سوروشادی » میشود
چهارشنبه سوری
جشن ِپیدایشِ زمان وزندگی ِتازه
از آهنگِ موسیقی وازگـرمیِ ِمهـر
«سور»،غایتِ زندگی درگیتی
بادا مبارک درجهان ، سوروعروسیهای ما
سور وعروسی را خدا ، بـبـُریـد بر بالای ما
زُهره ، قرین شد با قمر، طوطی ، قرین شد با شکر
هرشب، عروسی دگـر، از« شاه خوش سیمای ما »
مولوی
« سوروعروسی وشادی » ، جامه ایست که خدا برای وجود ما بریده و دوخته است . به عبارت دیگر، غایتِ گوهری ِ زندگی درگیتی ، جشن عروسی انسان ، یا انبازی وآمیزش او ، با طبیعت وانسانها وخدا و معنا وگوهرچیزها درزمانست . این شناخت و مهرورزی وکشش ِبدان ، ازکجا آمده است ؟ این سراندیشه ایست که درفرهنگ ایران ، در«جشن چهارشنبه سوری» به خود ، شکل داده است ، ولی دراثرمبارزاتی شدید ودرازمدت ، که با این « غایت » ، معنا ومحتوای آن شده ، این پیوند میان جشن چهارشنبه سوری، وغایت زندگی درگیتی ، فراموش ساخته شده است ، ولی خود ِ آئین ِظاهری جشن ، ازملت ، نگاهداشته شده است . امروزه ، رویکرد به سکولاریته یا « زندگانی زمانی » ، آتشی است که از زیرخاکستر هزاره ها ، ازهمین جشن وازجشنهای دیگر ایران ، باز افروخته وشعله ور میشود .
….درفرهنگ ایران ، خود ِ خدا ، تحول می یافت و میشد ومیگشت . زندگی کردن در زمان ، خدائی میشد . زندگی در زمان ، پرستش میشد . پرستاری از زندگی در زمان ، پرستیدن میشد . پرستیدن ، درهزوارش ، به معنای شاد کردن وشاد شدن ( شادونیتن ) است . و « شاده » نام ِخود خدای زندگی درزمان « رام = جی » هست . شادونین ، به معنای آنست که انسان ، درشادشدن درزندگی درزمان ، « خدا» میشود ، « رام و فیروز» میشود . جشن چهارشنبه سوری ، برشالوده این غایت بزرگ درایران ، پیدایش یافته است .
جشن چهارشنبه سوری ، جشن پیدایش زمان وزندگی تازه ، از گوهر ِ موسیقی ومهر میباشد . این جشن درواقع ، چکادِ جشن گاهنبارششم درسال میباشد . گاهنبارها درفرهنگ ایران ، تخم هائی هستند که ۱- آسمان ابری و ۲- آب و ۳- زمین و ۴-گیاه و ۵- جانور و۶- انسان ، ازآن میرویند . ازاین روگاهنبارها ، شش گوهر، یا بذر ِآفریننده گیتی درزمان هستند . درفرهنگ ایران ، همه جهان هستی ، از آسمان وآب وزمین وگیاه وجانورو انسان( مردم ) ، از « انبازی ویاری خدایان باهم ، دراین تخم ها » که « همبغی یا نرسی » نامیده میشد ، پیدایش می یافتند ومیروئیدند .خدایان ، درزمان ، خودشان ، آسمان وآب وزمین وگیاه وجانورو انسان میشدند، یا خودشان ، درزمان ، تحول به اینها می یافتند . گوهرخودِ خدایان ، تحول به آسمانی ابری ، وآب ، وزمین ، وگیاه ، وجانور، وانسان ، درروند ِ زمان می یافت .
ازگاهنبارپنجم ( انبازی پنج خدا باهم ) ، انسان یا مردم میروئید ، و چکاد ِ این درختِ پیدایش انسان ، تخمی میآورد که مرکب از« پنج خدا » بود ، و ازانبازی این خدایان باهم ، زمان وزندگی نوین ، یا سال نو وگیتی نو ، پیدایش می یافت .
سال ، درایران دوازه ماه ِ سی روزه داشت ، و پنج روز پایانی ، جزو این دوازده ماه، بشمار نمی آمد ، و این پنج روز، تخم ِ پیدایش زمان وزندگی ازنو ، بشمار میآمد . ازاین رو، این پنجه ، درفلسفه زندگی ایران ودر دین او ، فوق العاده اهمیت داشت . این خدا نبود که گیتی را ازنو خلق میکرد و میآفرید، بلکه این انبازی پنج خدا باهم بود که اصل پیدایش ورویش یا زایش زمان وگیتی ازنو بود .خدائی ، زندگی را درگیتی وزمان ، خلق نمیکرد ، بلکه خودِ خدایان درانبازی باهم ، زندگی درگیتی میشدند. زندگی درزمان درگیتی ، جشن عروسی وزایش خدا درزمان میشد ، وبدینسان ، برترین ارزش را نزد مردم می یافت ، و بدان ارزش، مهرورزیده میشد .
…..ازدید گاه امروزه ، تصویرآفرینش ِجهان وزمان ، از« تخم » ، بینش سکولار است ، چون خودِ خداهست که زمان گذرا و زندگی دراین زمان وجسم ، « میگردد » . زمان و تن وجسم ومادیات را نمیتوان بی ارزش دانست ، چون روند ِ تحول یابی خود خداهست . تحول درزمان ، برترین ارزش را دارد و دوست داشتنی است .
…درفرهنگ اصیل ایران ،« زمان » ، این همانی با « رویش پیوسته خدا » دارد ، و طبعا همه روزها ، اینهمانی با خدایانی داشتند که ازیک تخم میروئیدند . روزی نبود که اینهمانی با خدائی نداشته باشد .
…. درفرهنگ زنخدائی ایران، غایت زندگی درگیتی ، سور یا جشن یا شادی یا خرّمی بود —
…چرا جشن چهارشنبه سـوری ،
« سـوری» نامیده میشود ؟
همانسان که مردم درایران ، نخستین روزهرماه را « جشن ساز» یا « خرّم » میامیدند ، خدای ایران در فرهنگ زنخدائی ، پیکریابی اندیشه « شادی وخرّمی وسورو آشتی» بود . « آشتی، که آ= شائیتی aa-shaaiti» باشد ، به معنای « شادی کردنست ، نه مبارزه وجهاد وپیکار، که درتقویم زرتشتی ، ازهمان دقیقه نخست ، جنگ با اهریمن آغازمیشود . ازاین رو ، خدای ایران درفرهنگ زنخدائی ، شاده و فرّخ و سور وخرّم نیزنامیده میشد. ازاین رو نیز جامعه های زنخدائی نیز ، « سوری » و« سورستان » و « آسوری » نامیده میشدند . « سور وشادی و خرّمی و جشن » ، غایت زندگی در زمان شمرده میشد . درکردی ، به « گل تاج خروس» که همان « گل بستان افروز» باشد که اینهمانی با خدای روزنوزدهم ، ارتا فرورد (= سیمرغ = جانان ) دارد ، « سوراو » میگویند ، که « سور- آوه » باشد . آوه یا آپه ، نام این زنخدا بود . مثلا ، درتخت جمشید « آپادانا = آپه دان » به معنای « نیایشگاه آپه، یا آوه » است . سوراو، به معنای « خدای جشن ، خدای مهمانی ، خدای عروسی » است ، چنانکه « شادی » هم دراصل، معنای « جشن عروسی » را دارد، و نام ِ خود ِ این خدا بوده است . نیایشگاه ، شاده ونوشاده ونوشاد، دربلخ ، نیایشگاه این خدا بوده است ، وخانوداده برمکی ، « سدان= تولیت » این نیایشگاه بوده اند . به نائی که درجشن عروسی نواخته میشود ، « سورنای » یا شهنای میگویند ، و شاه ، دراصل ، نام سیمرغ و نام این خدا هست . نام شهربغداد ، « سورا» بوده است که سپس « زاورا » شده است . و« بغداد » دراصل نیز « بغ- دان » نامیده میشده است ،که به معنای نیایشگاه بغ است ، و بغ نیزدراصل ، خدای زن بوده است…شاعری زرتشتی ، شعری بنام « درخت آسوریگ » سروده است ، تا برتری دین زرتشتی را بر دین زنخدائی ( خرّمدینی= سوری = آسوری = آشوری ) نشان بدهد ، ودراین شعر « درخت آسوریگ»، نماد زنخدائیست ، و« بُـز» ، نماد دین زرتشتی . واژه های گوناگونی نیزهست که هم معنای «خرما» وهم معنای « نی » باهم دارند . علتش نیزآنست که نی وخرما هردو، ازپیکریابیهای این زنخدا بودند . نام درخت سرو نیز، که اینهمانی با « ارتا » دارد،« سـور» است . درخت سرو ، « اردوج » نیز نامیده میشود، که « ارتا= وج= تخم ارتا » باشد . در بهمن نامه ، رستم سیمرغی ، میکوشد که بهمن زرتشتی را که دشمنی سخت با سیمرغیان داشت ، به شیوه ای با سیمرغیان ، آشتی بدهد . ازاین رو ، دختر شاه « سور» را برای او خواستگاری میکند . البته این داستان نیزبه خودی خود ، بیان برخورد شدید زنخدائی با دین زرتشتی است ، واین زناشوئی ، به فرجامی شوم کشیده میشود .«ماهـوی سـوری» نیزدرشاهنامه که یزدگرد را میکشد ، درواقع انتقام همین بدرفتاری ساسانیان زرتشتی را با زنخدایان ( خرّمدینان ) میگیرد . کردهائی که سورانی نامیده میشوند ، ادامه دهنده همین فرهنگ بوده اند . سپس خانواده هائی که درشهرها یا دهات ایران ، دیرتر از دیگران ، اسلام آوردند ، « آشوری » خوانده شدند .
ازخود این واژه ِ« سور» ، ومعانیش که دراذهان باقی مانده است، میتوان برآیندهای محوری این فرهنگ را بازشناخت . یکی ازمعانی سور، رنگ سرخ و« گل سرخ » هست که گل سوری نامیده میشود و این گل ، ویژه سیمرغ بوده است ، که سپس گل محمدی خوانده شده است .
…آمده نوروز ماه ، با گل سوری بهم
باده سوری بگیر، برگل سوری بچم – منوچهری
« سرخ » درفرهنگ ایران ، مادینه است ، چون رنگ خون دررگ است، که اینهمانی با ارتا ( سیمرغ ) دارد، و خون درسانسکریت « جیو» نامیده میشود ، که به معنای « زندگی » میباشد ، و اساسا ، یک معنای « رنگ »، خون است . رنگ ، به افشره واسانس گیاهان وهمه جانها گفته میشد و با جوهر جهان کار داشت .
ازاین رو ، نام ارتا ، دراشعارحافظ وعبید وخواجوی کرمانی، « گلچهره » است ، و ازاین رو « گل سوری » ،عروس چمن ، عروس بوستان ، عروس حجله باغ خوانده میشده است. رد پای آن دراشعارخواجوی کرمانی باقیست که
گل سوری که عروس چمنش میخوانند
گو، بده باده درحجله ، که سور است اینجا
اکنون که درچمن(همیشه سبزوتازه)، گل سوری،عروس گشت
ازدست گل رخان ، می چون ارغوان بگیر
کنون که شد گل سوری، عروس حجله باغ
چه غم زناله شبگیر بلبل سحرش
یا یا حافظ گوید :
به جلوه گل سوری ، نگاه میکردم
که بود درشب تیره ، به روشنی چراغ
مولوی درباره پیدایش خیال دوست میگوید :
درطالع خود ، که زُهره ( رام ) ، سوری دارد
درسینه چو داود ، زبوری دارد
این عروس ِجهان هستی ، این دوشیزه زیبائی است که « همچند همه زیبایان جهان زیباهست » و در گوهر هرانسانی، « دین یا اصل زاینده بینش فرد او» است
ای شادی آن شهری ، کش عشق بود سلطان
هرکوی بود بزمی ، هرخانه بود سوری
افزوده براین معنی ، درکردی ، « سور » به « توده گندم درخرمن » گفته میشود . همچنین به جشن وسورخرمن برداری ، سورانه گفته میشود . برداشتن خرمن ، سوراست . این اندیشه چنانچه دیده خواهد شد ، با همین « پنج روز پایان سال » ، ارتباط دارد . مردم ، روزپنجم این پنجه را ، « درود» میخواندند که معنای « خرمن » را هم دارد ، که روز چهارم آن ، همین « چهارشنبه سوری » میباشد . معنای دیگرسور، دلکشی وجاذبیت است ، که گوهر « کششی این خدا ، واین فرهنگ » را مشخص میسازد . ازسوی دیگر، به « دیوار قلعه، یا دیواردورشهر » ، سور گفته میشود ، چون این خدا ، پیکریابی اندیشه « قداست جان یا گزند ناپذیری زندگی » بوده است . ازاین رو ، پوست و دیوارو مشیمه ، نماد این دفع گزند بوده اند . چنانچه خرد ، نیز همین نقش نگهبانی جان را بازی میکند، دیواروجوشن وسپراست ، و حکومت نیز که نگهبان اجتماع شمرده میشود ، باید همین نقش خرد ، ویا خدای قداست جان را بازی کنند .
نامهای پنج روز، پنجه پایان سال
که روزچهارمش، « چهارشنبه سوری » هست
۱-آفرین ۲–فرّخ ۳– فیروز ۴-رامِشت ۵- درود
پـیـتـک = خمسه مسترقه = فروردگان
یکی ازنامهای این «پنج روز افزوده» بر دوازده ماه ، فروردگان = فروردیان = پوردیان = kaan- fravarti است . پسوند ِ کانا ، کانیا ، گانیا، گانا ، هم معنای نی وهم معنای دوشیزه را دارد . فرورد ، که همان فروهر باشد ، به معنای « اصل تحول وشدن وگشتن » است که اصل آفرینندگی است . آفریدن ، خلق کردن نبود ، بلکه تحول یابی بود . خدا ، خلق نمیکرد ، بلکه تحول می یافت ومی گشت و میشد .
بنا براین « فروردگان » ، به معنای زهدان وسرچشمه تحول یابی ، یا گشتگاه میباشد . البته این زایش وپیدایش جهان وزمان ، اینهمانی با « موسیقی وجشن ونی نوازی » داشت .
درتبری ، به پنجه مسترقه ، « پـیـتـک » گفته میشود . و« پیت کاله » به جغد گفته میشود، که مرغ بهمن ، اصل خرد درهرانسانیست ، ونام دیگر بهمن ، اصل خرد ، « بزمونه » است که هم به معنای « اصل بزم » وهم به معنای « اصل زایش » است .
« پیت » ، درسانسکریت به معنای « زهدان » است ، و به گلو، پیتی گفته میشود . گلو(= گرو) همان نای است ، وفیت وفیته ک نیز نام نی وسوت است . این پنج روز، نائی است که بانگش ، زمان وزندگی نورا ازنو مینوازد ومی زاید . وخود واژه ِجشن ، به معنای « نوای نی » است .
ابوریحان بیرونی ، نامهای گوناگونی را که درایران برای این پنج روز رایج بوده است ، درآثارالباقیه آورده است که به کلی با نامهائی که زرتشتیان بدان میدهند ، فرق دارد ، ولی به دشواری میتوان این نامهائی را که ابوریحان آورده است بازسازی کرد . ولی نامهای این پنج روز ، میان مردمان باقیمانده بوده است ، و درلغت نامه ها ، ثبت گردیده ، و با این نامها ، به خوبی میتوان تصویر نخستین را بازسازی کرد .
من این نام ها را از برهان قاطع وسایرلغت نامه ها ، یافته ام . نامهای این پنج روز، که گوهروطبیعت زندگی درزمان وغایت زندگی درزمان را درفرهنگ ایران معین میسازند ، عبارتند از :
۱ – نخستین روز ِ پنجه را ، « آفرین » مینامیده اند
۲ – دومین روز پنجه را ، « فرّخ »
۳ – سومین روز پنجه را ، فیروز ( پیروز= هما = سیمرغ )
۴ – چهارمین روزپنجه را که چهارشنبه سوری شده است ،« رامِـشت» مینامیدند ، که به معنای « رامشگر، خنیاگر» است ، واهل فارس بنا برابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ، اورا « وَنـا زن » مینامیده اند ، که « رام » باشد که درباختر ، ونوس ، ودرعربی ، زُهره نامیده میشود.
۵ – روز پنجم پنجه را « درود » مینامیدند
مردم ، درعصرروزسوّم (عصر= سرشب = شاهین= سئنا= سیمرغ ) که« روزپیروز » باشد ، آتش میافروختند ، و برآتش میگذشتند . پیروز که درکردی نام « هما » یعنی سیمرغ است ، « آذرفروز» هست . آذرفروز ، معنای مبدع ونوآورو آفریننده را داشته است . بهمن وسیمرغ ( = عنقا، هما ، سمندرو قفنس ) ، آذرفروزند. آتش ، اصل روشنی (= بینش ) وگرمی (= مهر) است . گذرکردن از درون آتش ازروز ِ« فیروز» به « روزهای رام وبهرام » که درپی میآیند ، چه معنائی داشت ؟ گذشتن ازآتش، معنای تحول یافتن ، آتش ، به روشنی ( بینش وراستی ) وگرمی (مهر) را دارد .
دراینجا به بررسی ، سه روز آخرکه روزسوم ، پیروز و روزچهارم ، رامِشت ( رام نی نوازیا رام چنگ زن ) وروزپنج ، «درود» ، که درواقع ، بهرام ( روزبه یا بهروز ) باشد ، پرداخته میشود .
عصر، یا درسرشب ِروزسوّم فروردگان ، که روز پیروز، روز سیمرغ باشد، آذرها افروخته میشدند . سیمرغ ، با زدن بالش ، باد می وزد و آتش را میافروزد . این آتش که افروخته شد ، ازآن « رام وبهرام »، پیدایش می یابند که روز چهارم ( رامشت = رامشگر) و روزپنجم ( درود = بهرام ) باشند . این سه ، درانبازی با هم ، پیروز و بهروزند . بنا برابوریحان ، اهل فارس ، روزچهارم را « وَنا زن » مینامیدند . « وَن » درمنتهی الارب ، چنگیست که با انگشت مینوازند . بنا برفیروزآبادی ، « وَنه » یا معریش « وَنج » ، قسمی تار از ذوی الاوتار یا قسمی سنج یا عود یا مزمر( مزمار= نی ) است . این معنای آخری ، معنای اصلی « وَنا » بوده است که سپس به چنگ وعود و تارنیز گفته اند، چون نواختن نی ، اصل همه آلات موسیقی شمرده میشده است . درسانسکریت ، « وان = vaan » به معانی ، چوب ، عشق ، پرستش هست، و وانسه ( vansa ) به معنای نی ، چوب نی ، چوب میباشد .
دراوستا به درخت ، « ونه = vana» گفته میشود . این واژه ، باید همان واژه « وین » باشد که نام نی بوده است (مانند ِ بینی ) . درهرحال ، نام «رام » نزد ابوریحان درآثارالباقیه ، رام جیت است ، که به معنای « رام نی نواز» میباشد . رام ، خدای موسیقی وشعرورقص وآوازو شناخت بوده است . افزوده برآن که اصل زمان وزندگی نیزهست ، ونام دیگرش که « جی » میباشد ، به معنای « زندگی » است . پس روز چهارم فروردگان ، « رامِشت » همان خدای رامشگروزمان وزندگیست ، و « ونا زن » ، دراصل به معنای نی نواز است که میتواند چنگ نواز وعودزن وتارزن … نیز باشد .
روز پنجم فروردگان ، « درود» خوانده میشود . درودن ، معمولا به معنای درویدن آورده میشود . درود ، که دراوستا druvataat باشد ،، از درودنست که بریدن غله با داس است . خرمن را باید برید و دروید . ولی این اندیشه با زمان پیوسته ، که گوهر « رام » زنخدای زمانست ، نمیخواند. علت نیزآنست که این واژه « دومعنا » داشته است ، و معنای دومش درفارسی ، فراموش ساخته شده است. ولی درکردی هردو معنای آن بجا مانده است . درکردی ، دوریان ، هم به معنای درویدن و هم به معنای دوختن است .دوراندن ، به معنای درویدن و دوختن است . دوراو به معنای دوختهاست . درونه ، درویدن با داس است . درومان و دورین ، دوخت و دوز است . درپایان زمان یا سال ، هم خرمن وخوشه ، بریده میشود وهم بلافاصله درکاشتن ونطفه انداختن ، دوخته وپیوسته میشود . این معنا ی « درود » ، در سیستان به خوبی درآئین عروسی، بجای باقی مانده است . درسیستان ،درود بـُردن ، به رفتن دسته جمعی خانواده داماد به خانه عروس ، برای آوردن عروس به خانه داماد گفته میشود . این مراسم در روز قبل ازعروسی وروزی انجام داده میشود که شبش حنا بندان و شب بعدش ، عروسی است ( کتاب فرهنگ سجستان، خـُمک ) . درقاین نیز ، به خونچه عروسی ، درود گفته میشود . بخوبی دیده میشود که درود ، تنها « وداع » وجدائی همیشگی نیست ، بلکه « وداعیست که بلافاصله نیز، وصال وپیوستن » هست . دراین روز ، عروس به خانواده داماد میرود، وبا او ( رام وبهرام = اصل یا جفت پیدایش جهان هستی ) می پیوندد ، ودرمیان همین شب ِ جشن عروسی ، نطفه وتخم روزنو ، نهاده میشود ، و صبح گاهان ، نوروز یا روز نو وزمان نو ، زاده میشود .
و امام جمعه شیراز، اخلاق حق و حقیقت را با اخلاق مصلحت جانشین میکند و با استفاده از قیاس صوری، زبان فریب بکار میبرد چنانکه پنداری آدمی میتواند آزادانه از استقلال و آزادی خود چشم بپوشد. سخنان حائری شیرازی، «امام جمعه» شیراز و عضو «مجلس خبرگان رهبری»، موضوع پرسش شدهاند و به شرح زیر پاسخ میجویند:
٭ آیا چشم پوشی آزادانه از استقلال و آزادی خود، شدنی است؟:
● به گزارش خبرگزاری مهر، محی الدین حائری شیرازی، عضو مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه شیراز گفتهاست:
«اطاعت از ولی فقیه مانند اقتدا به امام جماعت است. همانگونه که آزادانه به امام جماعت اقتدا می کنید و همراه او به رکوع و سجده می روید، زمانیکه آزادانه اسلام را پذیرفتید، باید از ولی فقیه هم اطاعت کنید.
پرسشی هست که آیا تبعیت از ولی فقیه با آزادی مغایرت دارد یا نه؟ من میگویم شما با آزادی و آگاهی اسلام را قبول کردهاید، اسلام مثل اقتدای به امام جماعت یک بایدها و نبایدهایی دارد و آن زمان که شما اسلام را قبول کردید تمام این بایدها و نبایدها را قبول کردید که یکی از بایدها و نبایدهای اسلام ولایت است. اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم. اطاعت خداوند و رسول که منافاتی با آزادی ندارد. اطاعت از ولی امری هم که خودش مطیع خدا و رسول باشد منافات با آزادی ندارد. یزید ابن معاویه مطیع خدا و رسول نبود، بنابراین اطاعت او اطاعت خدا نیست. اما اگر ولی فقیه که اطاعت او اطاعت الله و اطاعت رسول است شما هم باید از او اطاعت کنید. اگر کسی آزادانه اسلام را قبول کرده است اجزای آن را هم باید آزادانه قبول کند. شما می توانید جزء را از کل جدا کنید؟»
«انتقاد (از رهبری) باید در جلسه خصوصی باشد و نه در ملاءعام. چون شما بابی را باز می کنید و دیگر نمیتوانید آن را ببندید. شما از کجا میدانید که در جلسه خصوصی بعضیها داد و بیداد نمیکنند و مسائل حل و فصل نمیشود. در جلسات خصوصی بحث و گفتگو میکنند چرا که جامعه بدون مشورت اداره نمیشود. منتهی اینکه بهانهای دست افراد دهیم که نظام سبک شود و ابهت خود را از دست دهد و دشمن سوء استفاده از این انتقادها کند باید دقیقا حساب شده باشد.»
٭ نقد قول آقای حائری شیرازی از راه تناقض زدائی آن:
●نقد قول او درباره «نقد رهبری در جلسه خصوصی»:
۱ – حق اطلاع، حقی از حقوق انسان است. جامعه حق دارد بداند «منتخبان» او چگونه عمل میکنند. حق دارند «همه قولها را بشنوند و از بهترین آنها، پیروی کنند». نقد «رهبر»، بطور خصوصی، ناقض این حق، از حقوق انسان است. اخلاقی که آقای حائری توجیهگر روشی میکند که آن را نیکو میانگارد، اخلاق مصلحت و نه اخلاق حق و حقیقت است. فرصت را برای دادن توضیح جدید در باره رابطه مصلحت و حق مغتنم میشمارم:
۱.۱. مصلحت (انتقاد رهبر در جلسه خصوصی) ناقض حق اطلاع جمهور مردم و حق شرکت آنها در نقد، بنابراین، ناقض مجموعه حقوق یکایک و جمع ایرانیان، بعنوان انسان و شهروند است. و
۱/۲. این مصلحت در بیرون حق و حقیقت، سنجیده شده است. اما بیرون از حق و حقیقت، این قدرت است که مصلحت ناقض حقوق شهروندی ایرانیان را میسنجد و جانشین حقوق آنها میکند. بدینقرار،
۱/۳. مصلحتی که قدرت سنجیده است، ناقض حق و جانشین آن میشود. اما حق حقیقت است، پس مصلحتی که حق نیست، دروغ است. بدینسان، مصلحت همواره دروغی است که جانشین راست میشود. و
۱/۴. حق به بیانی تعلق دارد که بیان استقلال و آزادی است. پس مصلحت که دروغ است، نمیتواند به این بیان تعلق داشته باشد و لاجرم، فرآورده بیان قدرت است. روشن سخن اینکه وقتی اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی است، چون قدرت وجود و محل عمل ندارد، مصلحت را نمیتوان سنجید و جانشین حق کرد. در برابر، وقتی بیان قدرت، اندیشه راهنما است، حق محل عمل نمیجوید و همواره مصلحت است که سنجیده میشود وبه عمل درمیآید.
۱/۵. پس، ادعای آقای حائری شیرازی، تصدیق وجود بیان استقلال و آزادی است. چرا که حقوق وجود دارند و در بیانی تصدیق و برشمرده میشوند. اما او خود اعتراف میکند از این بیان پیروی نمیکند، بلکه از بیان قدرت پیروی میکند. و هرکس دیگری که زور درکار میآورد و مصلحت را جانشین حق میکند، چون آقای حائری میداند که بیان استقلال و آزادی وجود دارد. زیرا میداند که حق وجود دارد. این از راه بندگی قدرت است که منکر وجود بیان استقلال و آزادی و یا از آن غافل میشود. در همان حال، که به این و یا آن شکل، به زور لباس حقیقت میپوشاند، از غفلت بدر میآید. لذا، در لحظه به لحظه زندگی خود گرفتار تناقض در پندار و گفتار و کردار است: لحظه ساختن مصلحت، لحظه ساختن یک رابطه قوا، لحظه انکار حق و بیان استقلال و آزادی، لحظه اعتراف به حق و بیان استقلال و آزادی است. و
۱/۶. چون از بیان قدرت پیروی و مصلحت را جانشین حق و دروغ را جانشین راست میکند، معنائی را که انتقاد دارد و ترجمان فضیلت است، از خود بیگانه میگرداند و آن را موجب سبک شدن و از دست دادن ابهت میانگارد. چرا که انتقادی که موجب سبک شدن و از دست رفتن ابهت بگردد، ناقض انتقاد بمعنای تشخیص سره از ناسره و سره کردن ناسره است.
بدینقرار، مصلحتی که او میسازد، مردم و خود او و «رهبر» را نیز از انتقاد محروم میکند. راستی ایناست که ولایت مطلقه، بکاربردن زور را، از صبح تا شام، اجتناب ناپذیر میکند. اگر بنای او بر انتقاد بود، در مییافت که انتقاد بمعنای تشخیص سره از ناسره و ناسره را سره کردن، او را بر آن میداشت که جمهوری شهروندان (سره) را جانشین ولایت مطلقه فقیه (ناسره) کند.
● نقد قول او درباره ولایت فقیه:
۲ – میگوید: «اطاعت از ولی فقیه مانند اقتدا به امام جماعت است». در این مقایسه، او قیاس صوری و همه فریب را بکار میبرد: زیرا
۲/۱. درنماز، رابطه قدرتی وجود ندارد. پس قدرتی در وجود نمیآید. در نماز جماعت، شرکت کنندگان در کنار یکدیگر روبروی خدا، قرار میگیرند بیآنکه کسی بر دیگری اختیاری داشته باشد. پس نماز جماعت تمرین موازنه عدمی و رابطه نسبی با بینهایت و تذکار استقلال و آزادی و تمرین بکار بردن این دو و همسوئی با یکدیگر است. امام جماعت نه اختیاری بر اقتداکنندگان به خود دارد و نه باید جز با خدا رابطه برقرارکند. حال آنکه رابطه «ولیامر» با مردم، رابطه صاحب اختیار بر بیاختیار است. اختیاری که ، جز بکاراعمال زور، نمیتواند بیاید. واقعی کردن قیاس و رفع تناقض، ایجاب میکند:
۲.۲. که «ولی امر» همانند امام جماعت، فاقد هرگونه اختیار بر مردم باشد و کار او نه زور گفتن که بیان حقوق و فراخواندن مردم به عمل به حقوق خویش، از جمله حقوق شهروندی و اداره جامعه خویش از راه شرکت در شورا، بگردد. آنچه قرآن میگوید ایناست. بدینسان، بارفع تناقض و واقعی کردن مقایسه، پوشش دروغ دریده و حقیقت نمایان میگردد.
۲/۳. که امام جماعت را اقتدا کنندگان به او بر میگزینند. هرگاه، بنابر نص، «ولیامر» را هم مردم برگزینند و او کاری جز ابلاغ حقوق و فراخواندن مردم به عمل به حقوق نکند، نیازی هم به اختیار مطلق بر مردم پیدا نمیکند. شهروندان نیز، در عمل به حق، نیاز به زور ندارند. راستی ایناست که نیاز به نداشتن رابطه قوا دارند. حال اگر کسی بخواهد کار پیامبر را بکند، براو جز ابلاغ حقوق نیست. اعتراف آقای حائری شیرازی را بازهم شفافتر مییابیم وقتی در جمله دیگر او تأمل میکنیم:
۲/۴. او میگوید: « یزیدابن معاویه مطیع خدا و رسول نبود، بنابراین اطاعت او اطاعت خدا نیست».اما یزید جز قائل شدن به ولایت مطلقه برای خود و بکار بردن زور چه میکرد؟ برای اینکه یزید ولیامری پیرو خدا و رسول بگردد، آیا کاری جز سلب اختیار بکار بردن قدرت (= زور) و بازگرداندنش به کسی که منتخب مردم است و مردم را از حقوق خویش آگاه میکند و آنها را به عمل به حقوق میخواند، میتوان کرد؟ تفاوت خامنهای با یزید، چیست؟ هیچیک انتخابی نیستند. هیچیک خود را در برابر مردم مسئول نمیدانند. هیچیک قابل انتقاد در علن نیستند. هردو «فصلالخطاب» هستند. هردو ولایت مطلقه دارند و از آنجا که فراخواندن به حق و عمل کردن به حق نیاز به قدرت ندارد، پس ولایت مطلقه کاربردی جز بکاربردن زور ندارد و هردو زور بکار میبرند. لذا، هیچیک خشونت زدا نیستند و هردو خشونت گسترند. هردو ویرانی بر ویرانی و مرگ بر مرگ میافزایند.
هرگاه وضعیتی که ایرانیان درآنند، نبود، هنوز تجربههای بیشمار در جامعهها، بر ایرانیان معلوم میکردند که قدرت یک نوع بیشتر ندارد و آن بد است. زیرا فرآورده رابطه قوا و تخریب است. پس آقای حائری نمیتواند برای حل تناقض، به فرق قدرت صالح با قدرت طالح متوسل بگردد.
۳ – حال که دانستیم، با رفع تناقض، کار «ولیامر»، در سپهر حق، قدرت و خشونت زدائی، از رهگذر فراخواندن به حقوق و عمل کردن به آنها میشود، از راه فایده تکرار، تکرار کنیم که
۳/۱. پیش از گرفتن تصمیم بر کاری، آن کار وجود ذهنی نیز ندارد. پس از گرفتن تصمیم، امر بوجود میآید اما این وجود ذهنی است. آنچه پیش از تصمیم وجود دارد، حقوق هستند. بدینخاطر که هستیمندند. اما این حقوق را هر موجود زندهای دارد و خود باید به آن عمل کند. موجود زندهای که انسان است، هرگاه از استقلال و آزادی خود غافل نشود، زندگی را عمل به حقوق خویش میکند. بدینقرار، اختیار عمل کردن به حقوق از آن هرکس است و قابل انتقال به دیگری نیست. به سخن دیگر، در سپهر حقوق، ولایت کسی بر دیگری، ناشدنی است. شدنی تنها یک کار و آن، تبلیغ حقوق و هشدار و انذار نسبت به پیآمدهای عمل نکردن به حقوق است.
۳/۲. اموری که با گرفتن تصمیم، وجود ذهنی پیدا میکنند و با به اجرا گذاشتن تصمیم، وجود ذهنی، وجود عینی میگردند، اگر تصمیم را جمهور مردم در استقلال و آزادی بگیرند. جمهوری، جمهوری شهروندان است و اگر تصمیم را یک تن، به جای تمامی مردم، بگیرد، استبداد فراگیر است و ناشدنی. ناشدنی بدین خاطر که هریک از اعضای جامعه فعالیتهای حیاتی خود را دارد، هرگروه اجتماعی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود را دارد و تمامی جامعه نیز این فعالیتها را دارد. چگونه ممکن است یک تن جانشین یکایک مردم و گروههای مردم و جمهور مردم بگردد؟ افزون بر این، برجان و ناموس و مال یکایک مردم و جمهور مردم نیز، بسط ید داشته باشد؟ چون ممکن نیست، پس ولایت مطلق بر مردم جز استبداد فراگیر و جز فرعونیت نمیشود. اگر ولایت فقیه چنین استبداد ویرانگری گشت، چون جز این ممکن نبود.
بدینقرار، پیش از تصمیم، امری وجود ندارد. وجود عینی به جای خود، وجود ذهنی نیز ندارد. پس، در مرحله اجرا است که «ولیامر» محل عمل پیدا میکند. بنابر نص، تصمیم را جمهور مردم میگیرند (امرهم شوری بینهم) و، در مرحله اجرا، «ولیامر» را هم مردم بر میگزینند (منکم). تصمیم گیرندگان میتوانند از راه مشارکت با یکدیگر، خود تصمیم را اجرا کنند و نیز میتوانند کس یا کسانی را انتخاب کنند و او و یا آنها این تصمیم را اجراکند و یاکنند. بدینسان، باز بنابر نص، ولایت فقیه محل عمل پیدا نمیکند.
روشن است که در دموکراسیهای موجود، منتخبان مردم تصمیم میگیرند. الا اینکه، نامزدها برنامههای خود را به مردم پیشنهاد میکنند و اکثریت تصمیم میگیرد کدام برنامه اجرا شود. از این رو، دموکراسیها مرتب موضوع نقد هستند و راه و روشهائی برای استقرار ولایت جمهور مردم و صیر به جمهوری شهروندان پیشنهاد میشوند.
و باز روشن است که در دموکراسیهای موجود نیز، حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی، از قلمرو حاکمیت مردم و منتخبان آنها بیرون هستند. این حقوق اصول قانون اساسی را تشکیل میدهند و قوانین عادی میباید منطبق بر آنها باشند. به سخن دیگر، ولایت بر حقوق ذاتی، بیمعنی است مگر با حاکم کردن قدرت (=زور) برحق. باز بهمان نتیجه میرسیم: ولایت فقیه مطلقه ولایت زور مطلق، ناممکن و انکار خدا است.
● نقد قول آقای حائری در باره انتخاب آزادانه چشم پوشی از آزادی!:
او میگوید: «من میگویم شما با آزادی و آگاهی اسلام را قبول کردهاید، اسلام مثل اقتدای به امام جماعت یک بایدها و نبایدهایی دارد و آن زمان که شما اسلام را قبول کردید تمام این بایدها و نبایدها را قبول کردید که یکی از بایدها و نبایدهای اسلام ولایت است».
۴ – بکاربرنده منطق صوری، از اعترافی که میکند غافل میشود. چنانکه آقای حائری غافل میشود که ولایتی که او در سر دارد و بر مردم ایران تحمیل شده است، جز قدرت برمردم نیست. طرفه اینکه میپندارد با «آزادی و آگاهی» آدمی میپذیرد که از آزادی خود محروم شود! غافل از اینکه
۴/۱. استقلال و آزادی دو حق از حقوق ذاتی هستند. آدمی تنها میتواند از آنها غافل بگردد. تنها زورباوران گمان میبرند استقلال و آزادی دادنی و گرفتنی هستند و آدمی با قبول دینی، آن را از دست میدهد. زورپرستهای از خود بیگانه نیز، استقلال و آزادی را دارند و بمحض به خودآمدن و رهاکردن خویش از زورپرستی، استقلال و آزادی خویش را باز میجویند. بدینخاطر است که قدرت همواره ناپایدار است. و استقلال و آزادی همواره پایدار هستند. قدرت ، استقلال و آزادی و هیچ حقی را نمیتواند از میان ببرد و در عوض، بمحض بدرآمدن آدمی از غفلت و عمل به حق، قدرت از میان میرود. و
۴/۲. باز تکرار کنیم که روش علم، آموختن علم است. روش استقلال و آزادی، عمل مستقل و آزاد است. روش حق، عمل به حق است. روش قدرت، قدرت یا بکاربردن زور است. پس، هرگاه عمل آزادانه باشد، هدف نیز آزادی میشود و ممکن نیست آدمی آزادانه قدرت، آنهم قدرت دیگری بر خود بپذیرد. آزادانه نمیتوان تحت قدرت دیگری رفت چه رسد به ولایت مطلقه یکی بر همه. به سخن دیگر، برای تن دادن به ولایت فقیه، ناگزیر، باید از استقلال و آزادی خود غافل و به حکم زور گردن نهاد. بدینسان، حل تناقض به ایناست که در دین لااکراه، «باید»ی که ولایت فقیه، از مطلق و غیر مطلق، است، نباید باشد و در حقیقت، نیست.
اما چرا آقای حائری تناقضی چنین آشکار را نمیبیند؟ زیرا عقل او قدرت محور است. قدرت قلمرو عقل او را به خود محدود کرده است و او جز قدرت را نمیتواند ببیند. وگرنه، آسان میفهمید که هرگاه دین «دین حق» باشد، «باید»ها همه حقها و نبایدها، همه، نبایدها (زورها )میشوند. آسان میفهمید که زور ضد حق است و دین حق باید روش زورزدائی باشد و نه مجبور کردن گروندگان به چشم پوشی «آزادانه» از استقلال و آزادی خود و تن دادن به ولایت زور، آنهم از نوع مطلق آن. ستمی که برمردم روا میرود را بنگر! در شهر حافظ و سعدی و ملاصدرا، آقای حائری امام جمعه است. چه ستمی بر شهر اندیشه و ادب!
مراسم یادبود بیست و ششمین سالگرد شهدای حلبچه از سوی دفتر گسترش همکاریهای علمی فرهنگی اقلیم کردستان جهاد دانشگاهی و انجمن دوستداران میراث فرهنگی برگزار میشود.
احسان هوشمند دبیر این نشست بیان داشت در این نشست تعدادی از صاحبنظران و محققان در خصوص ابعاد فاجعه حلبچه سخنرانی خواهند داشت.
این مراسم روز یک شنبه ۲۴ اسفندماه ساعت 16 در خانه اندیشمندان علوم انسانی واقع در خیابان استاد نجات اللهی، تقاطع خیابان ورشو برگزار میشود.
همچنین علاقهمندان می توانند صبح یکشنبه ساعت ۸:۳۰ برای رفتن به مزار شهدای حلبچه در بهشت زهرا در مقابل ساختمان پژوهشکده فرهنگ، هنر و معماری واقع در خیابان انقلاب، تقاطع خیابان برادران مظفر (صبا) جنوبی حضور یابند
با سلام و درود،آقای نوری زاد به مطلب شما در بند 13 انتقاد جدی دارم. “از متن شما :… والّا ما اهالی فتنه، هرچه داشتیم اما خلخالی نداشتیم. هرچه داشتیم اما از داخل زندانها، کمپرسی کمپرسی جنازه ی جوانان بی دفاع کشور را در خاوران تخلیه نمی کردیم. هرچه داشتیم اما نسلی از پاک ترین فرزندان این سرزمین را و بخش وسیعی از سرمایه های پولی و عاطفی کشور را در جنگی بی دلیل و هشت ساله تباه نمی کردیم. ما فتنه گران هرچه داشتیم مثل جناب شما به اسم اسلام برای خود بساط پهن نمی کردیم و به اسم اسلام پوست از تن اسلام نمی دریدیم. ما فتنه گران هرچه که داشتیم تریلیاردها پول بی زبان کشور را در قمار هسته ای نمی باختیم و دستمان را تا کجا در خون مردمان سوریه فرو نمی بردیم.” شما مطالب را بگونه ای مطرح کرده اید که انگار ضمن آنکه خودتان در همه مسائل فوق دخیل نبوده اید و از اول انقلاب در جایگاه اپوزیسیون قرار داشته اید
ﻗﺎﯼ ﻧﻮﺭﯼ ﺯﺍﺩ ﻋﺰﯾﺰ ﺳﻼﻡ
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺳﻼﻣﺖ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺯﺕ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺩﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻤﻪ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻫﺪﺍﻓﺖ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻢ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻄﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺣﺬﻑ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻫﺎﺕ ﺭﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮔﻔﺘﯽ ﺟﻮﺍﻧﮑﯽ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻧﺮﻭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﮑﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﮔﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺧﻮﻥ ﺳﺮﺧﺖ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﺸﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺪﻑ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻩ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
دیدار اشتون با فعالان حقوق بشر، جار وجنجال بسیاری را در پی داشت. علی لاریجانی اقدام او را “دزدانه” خواند و صادق لاریجانی تهدید کرد در صورت تکرار این موارد، مداخله قضایی صورت میگیرد.راستی ربطی ندارد اما از دزد صحبت کردید حال اخوی مد جواد چطور است ؟انشائالله که قضیه زمین غصبی حل شدبرادر فاضل چه میکنددادسرا پرونده را رسیدگی کرد؟البته ربطی بهم ندارد فقط چاق سلامتی بود از اقایان اخوان اما بعد ریاست محترم قوه یارو گفت اگر بیل زنی باغچه خودت را اول بیل بزن تهدید اشتون جای خود کارمند قوه مرتضوی را حتی احضار کن یا یک تک پا از ا س مشائی فقط خواهش کن افتخار حضور بدهد تهدید کل اتحادیه اروپا پیشکش .والا به ریش همه ما و از این شعبده بازی ها که اروپائی خبر دارد میخندند.نمی دانم چرا یاد قصه وای اروس مرحوم فتحعلی شاه افتادم .خخخخ
سلام بر دوستان و جناب نوری زاد
لطفا امضا کنید
با احترام
http://www.petitions24.com/free_iranian_soldiers
جناب بی کنش گرامی باسلام
بله بنده کلام شمارا خطاب به آقامرتضی هرچندبا”اگر”است جدی تلقی کرده ام وتجاهل ننموده ام؛ودراین عبارت شماصریحا به محمد-ص- توهین فحشی وناسزاگوئی نکرده اید،وامانفی نبوت او ونسبت کذب به او ،بالاترین توهین است به او وبه قرآن که مورداحترام همه مسلمانان است،وبه همه مسلمانان .
حال خودتان که ادیب هستید یک باردیگر به جملات خودمروربفرمائید وداوری کنیدوبه آقامرتضی هم زحمت ندهید هرچندبنده داوری ایشان راپذیرامی باشم.
وهمچنین عبارت شما درمتن دیگر که اعتراض آقامرتضی به آن بود،درتفاوت دوخدای ادیان وخدای آزادی ؛خدای ادیان راخدای جعلی و دروغین ازفردوسی تفسیرکرده اید
یعنی بنابرتفسیرشماپیامبرا ن دروغگویوده اند ،وفردوسی هم اعتقاد به پیامبران نداشته است و به خدایشان نیز.
این مفهوم ازعبارت شماکه درذیل می آید، مستفاداست.
بنده هم جناب آقامرتضی برادر دینی وفاضل وعزیزم را به داوری قبول دارم ،ایشان داوری نمایند؛قطع نظرازاینکه برخی ناظران دیگرهم ادیب هستندوقضاوت خواهندکرد. باسپاس ازشما .
واین عین عبارت شما درذیل می آید؛ بعلاوه کامنت شمابه آقامرتضی :
“{شاید دعوت رستم از اسفندیار که خود نمادى از دین میباشد به یزدان پرستى قدرى عجیب به نظر برسد ولى یکى از
موضوعات اساسى مد نظر فردوسى در همین دعوت نهفته شده و ان عبارت است از بیان تفاوتى که فردوسى بین خداى مورد نظر و مورد ادعاى ادیان با خداى ازادیبخش و خداى ازادگى ، قایل است ، فردوسى با دعوت از دین به یزدان پرستى در واقع به ما میگوید که خداى ادیان خدایى جعلى و دروغین است و خداى واقعى خداى رستم یعنى خداى ازادى و ازادگى میباشد، وباز ادامه میدهد که:}”
بى کنش
۳:۴۵ قبل از ظهر / اسفند ۱۹, ۱۳۹۲
ویک سوال اختصاصى نیز از جناب مرتضى ، دوست و برادر بزرگوارم:
مرتضى عزیز اگر کسى به شما بگوید قران کلام خدا نیست و به عقیده من حضرت محمد(ص) در اینخصوص بیان حقیقت ننموده و نیز کس دیگرى بگوید به نظر من حضرت محمد(ص) در خصوص پیامبر بودن خود بیان کذب نموده ، ایا بنظرشما انها مرتکب توهین به عقاید شما یا به اسلام شده اند.
سپاس بی پایان برشما باد واقعا مردی کاشکی یک جو غیرت داشتیم ما ایرانیان ماهمانی هستیم که مصدق راتنها گذاشتیم موسوی را تااخر حمایت نکردیم نوشته های شما راپی میگیرم بسیار جالب وعبرت اموز است میترسم بلای سرتان بیاورند بسیار به شما علاقه مندم خدانگهدار
با این عبارتتان بی اختیار قهقه زدم: “شده بودم نگهبانِ پل عابر”
شرمنده از اینکه رنج شما موجب خنده من شد اما این خنده، نشاطی بود که شما به من عنایت کردید و از این بابت سپاسگزارم.
کاش مسئولان هم فقط یک درصد حس مسئولیت شما را نسبت به شهروندان این دیار داشتند.
دست داروغه های مقام معظم رهبری ولی امر جهان درد نکند
جرس: صبح امروز پنجشنبه، حکم بیست ضربه شلاق حسین فرزین، از سرداران سابق سپاه و معاون سابق شهردار مشهد به اجرا درآمد. حکم شلاق این مسئول سابق تبلیغات قرارگاه خاتم الانبیا، در دوران جنگ ٨ ساله، در حالی بطورناگهانی و بدون اطلاع قبلی به اجرا درآمد که وی عمل جراحی قلب باز انجام داده و از دیابت بالا رنج می برد. خانواده این زندانی سیاسی که از شنیدن این خبر در شوک بسر می برند، بشدت نگران وضعیت جسمانی او هستند.
بسمهتعالی
بانوان محترمه سرکار خانم #گوهرعشقی (مادر زندهیاد #ستاربهشتی) و خانم #نرگسمحمدی
با سلام و تحیات در اخبار آمده بود که یکی از مسئولین بهواسطه دیدارتان با خانم #کاتریناشتون شما را «معلومالحال» خطاب مینمایند. خیلی از این بابت متأثر شدم و درعینحال متحیر که اخلاق تا کجا میتواند سقوط کند. نمیدانم چگونه یک بانوی عفیفه محجبه شصت و چندساله که داغ از دست دادن فرزند رشیدش کمرش را شکسته میتوان «معلومالحال» خطاب نمود. ایضاً خانم نرگس محمدی را که در یک خانواده بسیار متدین و شناختهشده مذهبی بزرگشده و هر کس ایشان را میشناسد پایبندیشان به شریعت را تصدیق میکند. اینهمه سقوط اخلاق سیاسی در جامعه ما هم اسفناک است و هم درعینحال غمانگیز. به راستی ما کدام درس اخلاقی را داریم به نسل جوانمان میدهیم وقتی اینگونه برای اهداف و مقاصد سیاسی اخلاق را مثل آب خوردن به زیر پای قدرت میافکنیم و آن را اینگونه له میکنیم.
با ادا ادب و احترام به شما بانوان ارجمند
#صادقزیباکلام
بیستم اسفندماه یکهزارو سیصد و نود و دو
#نامه #زیباکلام
سلام
جناب نوری زاد لطفا سوال مرا همین جا و برای همه پاسخ بدهید.
در بین نوشته های شما بخش مقدماتی وجود دارد که تصویرسازی از فرد مراجع و ملاقات کننده با شما می پردازید
علائم تصویری و ظاهری افراد را از صورت و هیکل بیان می کنید و تا آخر نوشته هم او را با هم لقبی می خوانید که از تصویرسازی تان به او داده اید . آیا این تکنیک به کمک دوربین های احتمالی اطراف نمی رود که بداند که چه کسی از دور و در چه ساعتی چه می گفت و این گزارش های شما نا خواسته عرض کردم ناخواسته کار خبررسانی و تکمیل کار فیلمبردار را نمی کند؟ پاسخ شما را حتی در ایمیل خود دنبال می کنم.
عزت و موفقیت تان افزون باد
————————-
اگر رهبر به دوبی نرود؟
خروس لاری دیشب رفت فرودگاه که بببینه رهبر واقعا رفته دوبی یانه؟ آدم فضول یعنی این. برگشت و گفت رفت ..کی? رهبر؟..نه بخت و اقبال من..یعنی نرفت…بعد هم غرغرش بلند که بیکارین کک تو تومبون مردم میندازید و از این حرفها.. حالا عزیزم برای دل خروس لاری هم شده برو..حاضریم طیارت رو هم هل بدیم..قند داره.. اینهمه شیرینی رو تنهائی نمی تونه بخوره!
سانتریفیوژها کو؟
متاسفانه مثل اینکه 10 تا کارخونه 50 هزار سانتریفیوژی هم گم شده. نمی دونیم شاید هم خاوری برده یا زنجانی خورده!. به هر حال هر کی خبر داره به آقای علی لاریجانی خبر بده و یک پای بز مژدگونی بگیره!.دنبالش می گرده.
باز هم بان کی مون
دکتر ولایتی فحش عمّه و دائی را نثار این بابا کرده که چیه؟ گفته موسوی و کروبی را آزاد کنید. خوب عزیزم نکن! چرا فحش میدی؟ چند وقت پیش همین علی اکبر خان به جون آبجی این بنده خدا قسم می خورد که به “آقا” گفته رهبر جهان اسلام..ای دنیا تف بتو.. آنموقع آقا الان بی عرضه!!..ولایت بعنی این..بمال نسوزه بانکی جون..آخه “دکتر جون شما هم یک کاری کن هی یادت نره 48 ساعت قبل چی گفتی..ما آبرو داریم!
فیلتر شکن
آقا این چه وضعی؟ آدم می خواد بره تو سایت خودش باید فیلتر شکن داشته باشه! مثل اینکه وقتی میری خونت کارت ملّی نشون بدی! بعد هم به زنت قباله ازدواج و فتو کپی نشون بدی!
سیرجانی
علیرضا جهانشاهی یک طلبه با حال ضدّ فساده که طبق معمول الان داره آب خنک میخوره چون رفته دنبال مبارزه با فساد.حالا میدانید به چی معروفه؟ به “سیرجانی” !! یعنی هر کی بخواد حرف آقا رو باور بکنه و بره دنبال مبارزه با فساد “سیرجانی” است! یعنی باید از جونش سیر بشه!!
گردن زدن
جناب امامی کاشانی از 10-15 نفر سران کفر نام برد که امام عصر وقتی بیاید گردن آنها را میزند. دمت گرم! پس تا آقا تشریف نیاوردند از شما و “ولی شما” کاری ساخته نیست. ما هم که همینو گفتیم که بابا سر کاری که ازتون نمی آد خودتون و ما رو جر ندین..خطبه رو گوش کن!..فرمودند خمس یادتون نره!
میمون
جناب با هنر گفته بان کی مون باید حرف نا میمون خودش رو جبران کنه؟ خوب چی بگه؟.حتما بیانیه بده که ببخشید خاتمی و هاشمی رو هم بگیرید!..بعد هم عزیز من اگه حرف اون “نامیمونه” حرف شما حرف “میمونه”؟..چی می گی داداش؟!
رهبر و اشتون
ذوق رده نشید!.منظور “فاطمه رهبر” نماینده شمرونی ها در مجلس است. ایشون شکایت کرده چرا اشتون با مادران و همسران شهیدان ملا قات نکرده!..منظورت همسران همت و باکری و اینا که نیست !چون اونا سر ما خورده بودن وبخاطر حساسیت به پنی سیلین فوت شدند!..به هر حال خوب شد “اشتون” اومد و حاج خانم ثابت کرد زبانش حرکت داره!
بى كنش عزيز درود بر شما : در يك روز برفى و تعطيلى در يك شهر غريب اگر شما سخت نيازمند پيدا كردن يك مسافر خانه باشيد چه بسا كه از شدت نياز تابلو خياط خانه و عكاس خانه و مانند اين ها را از دور مسافر خانه بخوانيد .روى واژه بخوانيد پافشارانه دست مى گذارم .چون خوانش معناى تفسير هم مى دهد .حالا آقاى مصلح عزيز هم جمله پرسشى شما را خبرى خوانده اند چون نياز شديد به تكفير شما داشته اند يا شاهنامه را تنها در آن بخش از آغاز كتاب ديده اند كه ابو بكر و عمر و عثمان و سپس على را به رسم غالب ستايش شده و أز اين چهار ستايش نيز تنها آخرى را بريده اند و برجسته كرده اند .در خوانش و تفسير قرآن هم اين مسائل پيش آمده و به قول حافظ جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه /چمن نديدم حقيقت ( و به جاى ديدن خوانش مورد نياز خودشان را دخالت دادند )ره افسانه زدند .الان حكومت با تمام ابزار پيام رسانه اى كه بناحق و ناعادلانه به چنگ گرفته چه مى كند جز اين كه تنها و تنها يك تفسير ايدئولوزژيك را با هفتاد بلندگو مدام تكرار كند و از سوي ديگر دهان مخالفان اين تفسير را نيز با دو وسيله عمده ببندند .: يكى غوغاى وا اسلاما و واكافرا نه از سر درد دين كه براى تحريك جماعتى كه همان تفسير حاكم با خون آنها درآميخته و هرگز جرآت نكرده اند مقدسات موروثى خود را محل پرسش و كاوش آزادانه قرار دهند و از عبادت نوكرانه و تاجر انه يك گام هم به فرموده امام اول به عبادت آزاگان نزديك شوند .با اين وسيله منى كه نه كافر و نه ملحد بل جوينده ام تبديل مى شوم به سب كننده نبى ،به مرتد ،به كفر گو .بگذريم كه كافر و مرتد هم به دليل عقيده اش نبايد محكوم به اين بى عدالتى شود .وسيله دوم زور عريان است .به جرم آنكه به جاى تقليد طوطى وار و پاولوفى خواسته. اى مستقلا فكر كنى و به نتايج ديگرى رسيده اى .اين فرايند حفظ قدرت در هر حكومت عقيدتى تمامت خواهى است .دليل شباهت قلعه حيوانات و بچه هاى آربات با عملكرد اين حكومت نه گاو بندى و دسيسه بلكه شباهت عملكرد اين حكومت هاست اعم از دينى يا الحادى .انگ ها آنچه متهمين به راستى دارند نيست بلكه نياز شديد حاكم به همان مسافر خانه در شب برفى است .البته جسارتى به جناب مصلح نباشد .ما همه بخشى از حكومتى هستيم كه تفتيش مدام اذهان براى مخمر كردن آن به شكل دلخواه كمابيش ممكن است ناخواسته درمان نهفته باشد .باور كن جناب مصلح كه من ستم ستيزى شما را أرج مى نهم .و آن را نشانه خوبى مى دانم اما يكى به درستى گفت واى به حال مردمى كه نياز به قهرمان دارند و بگذاريد به قدر فهم خود بيفزايم :واى به حال قومى كه دهانش بيش از گوشش كار مى كند .چنين مردمى از عقل كه هيچ از عشق هم چيزى نمى فهمند /بر در ميخانه عشق اى ملك تسبيح گوى -كاندر آنجا طينت آدم مخمر مى كنند / فرشته غره به معصومين چرا بايد به بنده آلوده گناه تسبيح گويد ؟چون. بندگى اين آدم بايد از روى عشق و آزادى باشد و براى عشق و آزادى باشد نه از سر ترس از متشرعان و زاهدان تهديد كننده به دوزخ و فروشنده بهشت براى حفظ منزلت و قدرت خود. ./ حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روى -من از آن روز كه در بند توأم آزادم /و جهان فأنى و باقى را فداى شاهد و ساقى مى كنم و از سر خواجگى كون و مكان برمىخيزم .ببينيد كه خداى حافظ چقدر با خداى مشاع حاكمان و عمامه داران زمان تفاوت دارد .حالا فرصت نيست كه از هجو يأت عبيد ،معاصر با حافظ شاهد بياورم .خب حافظ مگر كفر گفته است كه نماز گرا دو بر جنازه او را عده اى تحريم كردند .حافظ يكى دو شكاف مختصر بر پوسته تحجر ايجاد كرده است .ببخشيد از پر حرفى من .
faeezeوسایر دوستان این مطالب رانیز به اطلاعات خود بیافزایند: همکار من تعریف میکرد به اسنادی برخوردکردیم که درزمان سابق وقتی ایران جزایر تنب بزرگ وکوجک وابوموسی رادراختیار گرفته بود وزارت امورخارجه به شاه گزارش داده بود برای استمالت از امیر وقت مناسب است طرح های عمرانی وبهداشتی درامارات با هزینه ایران اجرا شود.او میگفت با موافقت شاه مثلا پروژه ای درکشاورزی شروع شده بود ویا بیمارستانی از طرف جمعیت شیروخورشید سرخ اجراشده/همان که عنوان شد قاتل دکتر سامی از کارمندانش بوده/وچند باب مدرسه و. …..اکنون مقایسه ما وآنها ؟…
جناب مصلح
اول از هر چیز خونسردی خود را حفظ کنید. شما فرمودید ده درصد روحانیون مشغول خرابکاری هستند. حداقل یک میلیون روحانی اعم از طلبه و آیت الله در مملکت وجود داره اگر به گفته شما 10% فاسد باشند کل فاسدین میشود صد هزار نفر که همه در راس و پست های مهمی در مملکت دارند وای به حال آن مملکت و مردمش.
دوست عزیز این عده فاسد هستند و نمیگذارند انسانهای با وجدان و محترم مثل همین طلبه ها در مملکت رشد کنند در ضمن انسانها نصفه لیوان خالی را میبینند نه نصفه بیشتر پر را
موفق باشید
جناب علی کردستان
اسلام قایل به حقوق بشر نیست
ملایان ما به نام اسلام کار نمی کنند این ها عین اسلام را دارند پیاده می کنند
دوست گرامی اسلام همین است که شاهد هستیم
البته نوع اسلامی ترش در عربستان سعودی حاکم است و خالص تر از آن را طالبان در افغانستان به ما نشان داده اند
ما همه تصوری رمانتیک از اسلام داشتیم
خیال می کردیم اسلام اشعار حافظ و سعدی و عطار و مولوی است
خیر اینطور نیست
اسلام یعنی قرون وسطی
دوست گرامی راجع به اسلام بیشتر تحقیق کنید
ببینید صدر اسلام چگونه بود
البته آنچه در کتب درسی به ما تلقین کرده اند را به زباله دانی بیاندازید
کتب بی طرف که تاریخ اسلام را از منابع مورد تایید مسلمانان استخراج کرده اند زیاد است
مطالعه کنید
با مطالعه این کتاب ها واقعیات امروز ایران ما را بهتر درک خواهید کرد
در خواهید یافت ملایان کاری نمی کنند به غیر از پیروی بی چون و چرا از آیات قرآن و سنت پیامبر
یک قلم قوانین قصاص است که به تایید تاریخ از قوانین امضایی قرآن است
یعنی مو به مو بر گرفته از عرف عرب جاهلی بیابان گرد 1400 سال پیش است
مسلمانان این قوانین قرون وسطایی را غیر قابل تغییر می دانند
همین طور است احکام کافر و ملحد و زندیق و محارب و مرتد و …..
هر مخالفی را مزین به یکی از این القاب می کنند و دمار از روزگارش در می آورند
صدر اسلام هم همین طور بود
یه طور مثال پیامبر اسلام دستور قتل شاعران را صادر می کرده!
لشکریان اسلام ابتدا اعراب و سپس ایرانیان را قتل عام کردند و مال و ناموسشان را بردند و گفتند
قولو لا الاه الی الله تفلحو
از صدر اسلام تا کنون هیچ مدنیتی از اسلامیون عزیز تولید نشده دوست من
هر جا عالمی دانشمندی قد علم کرد و عقیده ای مخالف اسلام ابراز داشت به القاب مشرک و ملحد و … مزین شد و در صورت امکان سر به نیست شد
این سنت همین امروز نیز ادامه دارد عزیز تعجب نکنید
فكر نكنم كسى اين را ميان اينهمه نوشته بخواند. به هر حال.
با اين نظر مخالفم كه قيل و قالى كه پس از ديدار مقامات خارجى با فتنه گران و معلوم الحالان بوجود آمده ساختگى باشد. من فكر ميكنم اين ديدارها با توافق رهبر انجام شده. توافق از روى ناچارى. با اينكارها رهبر خودش را نجات ميدهد و سوار قطار دولت اعتدال ميشود ولى ياران خودرا هر روز بيشتر تنها ميگذارد. به زبان ساده به اين ميگويند نامردى! کار بجايى كشيده كه بزرگانى چون لاريجانى هاهم احساس واماندگى از قطار عافيت ميكنند و ترس برشان ميدارد. اينهايى كه دادو بيداد ميكنند بيشترشان دوستان رهبر هستند كه دارند به دوستان سابق تبديل ميشوند. اينها از نامردىِ رهبر مينالند و تا آنجا كه ميتوانند عربده ميكشند و خرابكارى ميكنند تا دوست سابقشان را كه دارد فلنگ را بسوى عافيت ميبندد، برگردانند. اميدوارم منظورم را رسانده باشم.
گفتا که منم رهبر گفتیم همه بع بع
از نطفه پیغمبر گفتیم همه بع بع
گفتا که شبانم من امت همه گوسفندان
گرگی به سر منبر گفتیم همه بع بع
گفتا که در آیینم عقل است و خرد تعطیل
چون قافله ای از خر گفتیم همه بع بع
هر کس که بگوید نه او مفسد فی الارض است
گردن زدنش کیفر گفتیم همه بع بع
در مملکت ایران ما زنده به شمشیریم
با دار و تبر یکسر گفتیم همه بع بع
گریاندن این مردم من معجزه ام باشد
از مسگر و تا زرگر گفتیم همه بع بع
گفتا دو سه تا دلبر گر دور و برم باشد
خندان بزنم ساغر گفتیم همه بع بع
در سفره سر مرغی یا بره بریانی
جان من بدهم آخر گفتیم همه بع بع
گفتا که نگو بع بع یا در پس من مع مع
هی قع قع و هی عرعر گفتیم همه بع بع
گفتا به جهان خبره در امر نکاح هستم
از مادر و تا دختر گفتیم همه بع بع
تا بیضه شکم دارم من مفتخوری کارم
عمامه خون بر سر گفتیم همه بع بع
تا خر به جهان باشد گفتا که منم باشم
آخوند شکم پرور گفتیم همه بع بع
« مهدی یعقوبی »
با سلام،
ما انسانها تصوری که از خدا و پیامبران داشتیم و داریم اینه که آنها ظلم و نامردیها را با قدرت استثنائی و معجزه وار در جا از بین ببرند!! چه تصور کودکانه ای!!! اما حقیقت بر خلاف دید و تصور ما انسانهای ناچیز هست. حقیقت بسیار عمیق تر از آن چه ما حتی درکش را کنیم هست..
شرایط ایران بسیار دردناک بوده و هست. فقط حداقل سی هزار اعدام در طول ۳۵ سال!!! چه قدر آدم کش و جلّاد ایران پرورانده!!!. ملتی که هنوز قوانین بربریت در آن حکم فرماست، چه طور انتظار معجزه از آن هست!!! تاریخ نشان داده که فقط آگاهی و قبول مسئولیت انسانها جامعهای را به سوی انسانیت سوق داده بدون وجود هیچ معجزه ای. آگاهی اصل حقیقت هست. آگاهی و دانش بیشتر، انسانیت بیشتر را به همراه خواهد داشت. قبول هر نوع عقیدهای کور کورانه از نسل به نسل بدون هیچ تحقیق و تجسس ,نادانی و جهالت را صرفاً به ارمغان دارد، همان چیزیست که اکثریت بدان مشغول هستند و جنایتها و حق کشیها را نیز به دنبال دارد.
همهٔ ما انسانها اگر به دنبال معرفت و انسانیت هستیم، اولین و تنها شرط این است که آن معرفت و انسانیت را در خود ایجاد کنیم و مدلی مناسب برای خود و اطرافمان باشیم و این رفته رفته فرا گیر خواهد شد، هدفیست که در حقیقت نهفته است و مفهوم زندگی جز این نیست، “به دست آوردن آگاهی و دانش و رشد در خود”.
.سلام آقای نوریزاد عزیز که همیشه در دل من ابدی هستید.امیدوارم خوب باشید و مثل همیشه پابرجا..بع داز اینکه از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم سال 86 رفتم خدمت و بعدش دربدر دنبال کار.چند سال پیش وقتی اولین بار به میراث فرهنگی فارس رفتم و مسئول اونجا بهم گفت جایی آشنا نداری؟فهمیدم که چه راه دشواری درپیش دارم.تو این مدت جایی که برای کار نرفتم نیست اما چون تو بسیج پرونده ای نداشتم و علاقه ای به این آدمای فاسد نداشتم و همیشه در مقیاس همین شهر کوچک خودم در مقابل بیدادگریهاشون بودم تا حالا بیکارموندم و همکلاسیهای من که اکثرا دیپلم و حتی پایینتر هستن چند یاله سر کار هستند فقط چون اینجا عضو پایگاه مقاومت بودن برای ریاکاری همیشه اول بودند.اینکه دیروز خدمتتون عرض کردم که نمیتونم آزادانه تو فیس بوک نظر بدم اینه که بعداز این همه فلاکت و اینکه خانواده ام برای یکبار دوسال پیش از هم پاشیده شده و اصلیترین دلیلش هم اقتصاد و بیکاری بود الان که با دو برادر و یک خواهر کوچکتر از خودم با مادرم زندگی میکنیم یکی پیدا شده که بهم میگه اگه رفتارتو تغییر بدی و هرجایی همه حرفی نزنی برات یه کاری میتونم بکنم و مادرم که بهد از خودم خسته ترین عضو این خانواده بخاطر وضعیت من هست تا جایی که مشکل عصبی و روانی پیدا کرده ازم خواسته که یه مدت با اینا هماهنگ باشم و تو هیچ جمعی از هیچ کس انتقاد نکنم تا کارم درست شه وفقط بخاطر مادرم سعیم این بوده که تا بتونم اینکارو نکنم هرچند تا الان آنچنان موفق به اینکار نشدم چون خیلی سخته آدم بفهمه و بخاواد وانمود کنه نمیفهمه و هرچی اینا میگن درسته.هرچند میدونم اگه حتی حرفای این رو هم گوش کنی آخرش باز همونی که اونا میخوان میشه نه اونی که تو دوست داری.تحمل اون چیزی که اون میخوان باشی واقعا برام سخته و خیلی وقتا غیر ممکن .تا حالا چند جا برای کار صلاحیتم تایید نشده وهمه ی ناراحتی من بخاطر خانوادم هست چون فرزند بزرگم.و الان در شرف فروپاشی برای بار دوم قرار گرفته خانوادم….بگذریم آقای نوریزاد عزیز شهر من که البته فقط اسمش شهره در زمان جنگ که کمتراز دو هزارتا جمعیت داشته حدود 60 تا شهید داده.حتما اسم گردان کمیل رو شنیدید.و مادر خودم هم فرزند شهیده.اما انگار فقط اونموقع روستای منو دوسداشتن چون جان فدا میخواستن برای خواسته های تمام نشدنی یه پیر مرد مریض.و الان کسی نگاهی به همین شهدا هم نمیکنه…ببخشید منو آقای نوریزاد عزیز که طولانی شد حرف دل زیاده و مجال کم.دوست دارم دعوتتون کنم به شهر بی نصیب من از همه ی امکانات جمهوری اسلامی تا درد رو اینجا هم به چشم خودتون ببینید و چشم ماهم بینا به رخسار شما بشه..راستی اسمم حسین ////// هست.29 سالمه و مجرد و بیکار.و البته دوستدار دیدار شمام
سلام جناب نوری زاد
هیچ چیز نمیتونم بگم.. فقط یک شعر حافظ از این فرزند کوچکتون
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
یک پستی هم گذاشتم اگر میشه بخونین در صفحه شخصی م
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1425462954361178&set=a.1383370801903727.1073741828.100006924605780&type=1&ref=notif¬if_t=like
سلام ،آیا اطلاع دارید این روزها حکومت دارد زندانها را از زندانیها خالی میکند ؟اما چطور ؟روزیکشنبه درکرمان 17 نفر اعدام کردند .روزدوشنبه که یکی از آشنایان نیز درآنها جای داشت 7 نفر وهفته گذشته درهمین شهر 14 نفر.نمیدانید درغسالخانه شهر کرمان چه خبر بود ؟!!چون اینها را دراینجا شستشومیدادندوبعد هرکدام را به شهرویا روستای خودشان حمل میکردند.اگر نیاز شد بفرمایید تا تلفن تعدادی از آنها را بگذارم .وبقیه داستان را از زبان پدرویا مادرمقتولین بشنوید .متاسفانه به هرخبرگزاری که منعکس شد هیچکدام پخش نکردند .با احترام وتشکراز شما .ضمنا ازاتفاقی که برایتان پیش آمده وزخمیتان کرده اند سخت متاسفم .
پیشنهادم به حضرتعالی اینست آیا بهتر نیست قدم زدنها را به میادین وخیابانها بیاورید تا دوستانیکه میخواهند شما را زیارت کنند با واهمه کمتری روبرو شوند ؟واین مکانهارا هرچندروزی یکمرتبه عوض نمائید ؟
نوریزاد عزیز، مستند شعبان بی مخ ها را دیدم و به یاد موارد مشابهی که شخصا مشاهده کرده بودم افتادم که اگر مفید بدانید برایتان بازگو کنم
اصالتا اهل یکی از شهرهای استان خراسان به نام تربت حیدریه هستم. در این شهر مانند سایر شهرهای سرزمینمان که مردمان زحمتکش و پرهیزگاری دارد، ولی چند مورد انسان ناخلف هم دارد.
ماجرا از اینجا آغاز می شود. ما در محله ای بودیم، خوش و خرم زندگی می کردیم که ناگهان همسایه ای جدید برای آن محله نازل شد، زنی بود که به معنای واقعی بدکاره، بطوریکه علنا مشتریانش در مملکت جمهوری اسلامی ایران به منزلش می آمدند. هر روز انواع مشتری با انواع ماشین از دوو تا وانت اسقاطی برایش مشتری می آمد. البته در آن زمان که همسایه جدید آمده بود من کودکی دبستانی بودم و از اینجور داستانها خبر نداشتم، حتی با فرزند و نوه این خانم همبازی بودم، گرچه که پدر و مادرم مرا از بازی با آنها منع میکردند. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم که داستان از چه قرار بوده است. کار تا بدانجا بالا گرفت که برخی همسایه ها شکواییه علیه او به مراجع قانونی دادند (درست یا غلط شکواییه دادن بر عهده خودشان) و با مسئولین قضایی شهر قول مقابله با وی را دادند. زمان زیادی گذشت و مقابله ای با ایشان نشد تا همه پی بردند که برادران محترم نیروی انتظامی یا منکرات نیز از مشتریان (بهتر است بکویم باج بگیران) این خانم شده اند. خانواده من پس از این ماجرا تصمیم به ترک آن محله گرفت و به مشهد مهاجرت کردیم. از آن محله رفتیم. سالها گذشت تا یک روز من که بعد از مدت طولانی برای بازدید اقوام به تربت رفته بودم به فردی با ریش های بلند و پیراهن بلند روی شلوار با تیپ حزب اللهی برخوردم که با یه بیسیم سوار بر موتور سیکلت در حال چرخ زدن و دیدبانی در شهر بود، از جلوی ما هم رد شد و چشم تو چشم هم شدیم، از چشمانش نفرت میبارید و با عصبیت به همه چیز نگاه میکرد. با دوست دیگری که در آنجا بود، گفتم :” اون بسیجیه خیلی قیافش آشناست” و دوستم هم بهم گفت که نامش فرامرز است (نوه دختری همان همسایه سابق)، سریع به یاد آوردم که آن بسیجی چاق و خپل همان همبازی دوره کودکی ماست. از قضا پدرش را هم میشناختم، پدرش هم آدم علیه سلامی نبود. از دوستم پرسیدم فلانی چی شده که چنین فردی از چنین خانواده ای بسیجی شده؟ پاسخ دوستم هم ماندنی شد که بهم گفت که ایشان در هفته بسیج از پیشگامان ایست بازرسی شهری هستند. تک تک موهای تنم سیخ شد، مرتب از خودم میپرسیدم امکانات بسیج در دست چه کسانی است؟ نمیخواهم بگویم که حتما ایشان انسان ناپاکی هستند چون بیش از این تحقیق نکرده ام ولی قضاوت با خودتان راجع به ایشان
سلام آقای نوری زاد .
لطفا وقتی حوصله و وقت داشتی بخون یه جوابی به من بده . ممنون
از بابت اتفاقی که برای شما افتاد و حمله اطلاعاتی ها متاسفم شدم امیدوارم دیگه تکرار نشه .
آقای نوری زاد . من از همون وقتی که شما شروع کردید به رهبر نامه نوشتن کم و بیش اخبار مربوط به شمارو دنبال میکنم . چنتا پیشنهاد برای شما داشتم .
چرا شما همش نوک پیکان انتقاد رو گرفتید به رهبر ؟ بنظر من اون هیچ تغییری در رفتارش نخواهد کرد و همچنان مثل سابق رویه دیکتاتوری خودش رو ادامه خواهد داد . مثلا چرا طبق گفته خودتون از این دوستان اصلاح طلب انتقاد نمیکنید ؟ چرا از این خارج نشینها و بقیه گروهها انتقاد نمیکنید؟
کشور و مردم دارن پرپر میشن و هنوز اینها نتونستن یه ائتلاف نصفه و نیمه در حدی که بتونه تاثیرگذار باشه در مسائل داخل کشور تشکیل بدن .
چرا از بقیه انتقاد نمیکنید ؟ میدونم انتقاد از این گروهها برای شما از انتقاد از رهبر سخت تر هست و شاید حتا هزینه بیشتری مطالبه بکنه .
از رسانه ها از کسانی که اگر یه تکونی به خودشون بدن میتونن تاثیرگذار باشن از اونها انتقاد کنید . مردم در کوی دانشگاه بودن ، در انتخابات 88 بودن و هزینه کردن ، شما هزینه میکنید و برخی دیگه میکنن ولی چرا بقیه نمیکنن ؟
سوال قبلیمو تکرار میکنم . اگر من هم بیام مثل شما در قدمگاه چه اتفاقی برای من میفته با توجه به اینکه من نوری زاد نیستم که درصورت اتفاقی رسانه ها خبرش رو پوشش بدن و کار رو برای اطلاعاتی ها هزینه بر کنن .
از بقیه هم انتقاد کنید .
با تشکر
من باز هم پیغام میدم به شما … سماجت میکنم برای جواب شما .. درست مثل خود شما که در قدمگاه هستید هر روز
در پایان شما برای امثال ما چه حرف و چه توصیه ای دارید ؟ من بشخصه خودم از اعتراضات خیابانی خسته شدم .. متاسفانه نتیجه ای مورد دلخواه من حاصل نشد خوش به حال اوکراینی ها و تونسی ها . از این کنده متاسفانه دودی بلند نمیشه . انرژی مردم همش به باد رفت… جویبارهای کوچکی که میشد به یک رودخانه خروشان تبدیل بشه به هرز رفت بخاطر بی تدبیری ها و بی تجربه گی ها و …. .
آقای نوری زاد من اگر جای شما بودم به محض اینکه ممنوع الخروجی خانواده برطرف میشد آنها را از کشور خارج میکردم که حداقل آسیبی از این افراطی های طرفدار رهبر نبینند .
با تشکر
کیوان
درود بر استاد گرامی
بی کنش دوست داشتنی
سپاس قراوان جهت زحمتی که بر دوش میکشید. یک در خواستی داشتم که تمامی دست نوشته هایتان در مورد شاهنامه را که در این سایت منتشر می کنید به شکل فایلی در انتهای هر موضوع ویژه در اختیار ما قرار دهید. این کار باعث درک بهتر شاهنامه و بررسی بهتر برداشت های شما از سوی خوانندگان این متن ها میگردد.
درود محمد آقای جان
آقای نوریزادِ از جان عزیزترم سلام. گهگاه خاطر پر خیر شما هجوم که میآورد به کلهام، راه فراری نیست از آن مگر پیامی بفرستم و مصدع شوم. باری آقا محمد آقای جان صفحهی فیسبوکتان که پیشتر در آن مینوشتید و اکنون “بنا به دلایلی از دسترس خارج شده است” هر روز به دوستدارانش افزوده میشود به گونهای که هماکنون نودوپنجهزار و اندی طرفدار دارد. و این از آنجاست که اغلب نام شما را جستجو میکنند و بالطبع آن صفحه غیرفعال نخستین پیشنهاد فیسبوق است. من در به اشتراک گذاردن صفحهی فعال شما تمام سعیام را بکار بستهام اما از آنجا که من دوستان و دنبالکنندگان گستردهای ندارم تیریست که رها میکنم و اغلب به خطا میرود و بجایی نمینشیند. تدبیر و چارهای بیاندیشید بلکه آن صفحه را بازپسگیرید.
محمد آقای دوستداشتنی امیدوارم سرزنده و برقرار و مستدام باشید. بسیار دلتنگ شمایام. گاه به خود میگویم چه میشد اگر نوریزاد بود و میتوانستم ساعتی همکلامش باشم؟ تو درّ افشان و من نیوشان. خلاصه خیلی دوست دارم اندکی با هم گفتوگو کنیم. شما اگر بیشتر با مردم ارتباط داشته باشید و ایشان از نوشتهها، دیدارها و اخبار شما مطلع گردند بسا بیشتر و سریعتر به مقصودتان خواهید رسید. یکی از استوانههای این نظام از یک سو تحدید جریان اطلاعات آزاد و بیخبر نگاه داشتن مردم و از سوی دیگر آوار پروپاگانداست که بواسطهی امواج نانجیب صداسیما بر سرمان خراب میشود. حال که تمام جراید از انتشار نام شما میهراسند دنیای مجازی تنها راه ارتباط است. صفحهی پیشین شما به چه علت در دسترس شما نیست؟ هک شده؟ گذرواژهتان عوض شده؟ اگر مایل بودید پاسخ دهید شاید بتوانم کمکی کنم.
ارادتمند وجود چون گوهر شما
“خیلی جیگری!”
اقای نوری زاد عزیز سلام گفتی ساعت 3به بعد چرا سه به بعد؟ چراساعت نه نباشد؟ چرا وقت اداری نباشد؟ چراجازدی؟ ازترس بلندبالاوقت اداری نمی روید من از کردستان اومدم اون نوری زادقبلی رو ببینم که ازهیچ کس وهیچ چیز باکی نداشت نه این نوری زادی که تا وزارت تعطیل نشودنتواندبه قدمگاه برود.ناامیدکردی کسانی راکه امیددردلشون ریشه زده بودمرد.
————
سلام علی آقا
وزارت ساعت چهار تعطیل می شود. من از ساعت دو هستم. گفتم شما وسط این زمان بیایید.
با احترام
مهدی کوچک زاده کیست؟
لات ها و اوباش
بنام نماینده به مجلس رفتند
مهدی کوچکزاده متولد ۱۳۳۷ است و بنام نماینده شمیرانات و اسلامشهر به مجلس هفتم، هشتم و نهم برده شده است. عضو کمیسیون آموزش جبهه پایداری است و از سینه چاکان احمدی نژاد در مجلس بود. میثم مظفر، داماد کوچک زاده رئیس سازمان تاکسیرانی تهران است و شایعاتی در باره سابقه او در بخش بازجوئی زندان اوین وجود دارد.
“زنازاده”، تفاله، شارلاتان، سگ پوزه و … از کلمات قصار کوچک زاده در جریان درگیری های داخل مجلس است که گاه با پرتاب اشیاء و لنگه کفش هم همراه بوده است.
داماد کوچک زاده را سال گذشته سردار قالیباف به ریاست سازمان تاکسیرانی شهر تهران منصوب کرد.
شورای نگهبان با نظارت استصوابی خود، این نوع افراد را بنام نماینده مردم به مجلس برده است. هستند نمایندگان دیگری که دست کمی از کوچک زاده ندارند. از جمله روح الله حسینیان و یا حمید رسائی که دوتای آخر عمامه سفید شیخی هم بر سر دارند.
سلام اقای ساسان عزیز هرچه باشد غرب بنام دین وبنام اسلام مردم را نمی گیرند ونمیکشند مردم ایران بنام دین کشته میشودبنام اسلام زندانی میشود بنام مسلمانی اعدام میشود اسلامی که فقط اسمش راشنیده اند ولی لمسش نکرده انداین اخوندهای مسلمان بی دین موفق باشی
ذخایر نفت امارات عربی متحده کمتر از 65 درصد ذخایر نفت ایران است (98 میلیارد بشکه در مقابل 156 میلیارد بشکه ذخایر ایران)، و همین کشور، کمتر از یک پنجم ذخایر گاز ایران (6 در مقابل 34 تریلیون متر مکعب) را در اختیار دارد. ضمن اینکه بر خلاف ایران، از طبیعت چهار فصل برخوردار نیست، آب و هوای بیابانی دارد، و به روایتی، کمتر از یک درصد خاک آن قابل کشاورزیست (در مقابل 14 درصد خاک قابل کشاورزی ایران و طبیعت 4 فصل آن). حالا ببینیم این کشور نیم وجبی 5 میلیون نفری عربی که حدود چهل سال از تاسیس (استقلال) آن می گذرد چه کرده است.
طبق گفته روزنامه های رسمی کشور، ایرانیان در سال 1386 حدود 300 میلیارد دلار در امارات سرمایه گذاری کرده بودند (تقریبا معادل کل تولید ناخالص داخلی کشورمان در آن سال). البته می بینید این رقم مربوط به سال 86 است که تنها دو سال از ریاست جمهوری آن آقا می گذشت و هنوز اقتصاد کشورمان به این ورطه فلاکت و فرار سرمایه در نیفتاده بود. طبق براوردهای موسسه بین المللی هریتج، امارات دومین کشور منطقه به لحاظ شاخص آزادی اقتصادی در سال 2013 بود، که در مقابل رتبه پانزدهمی ایران، رقم قابل توجهیست. طبق براورد همین موسسه:
تورم امارات در 2013: کمتر از یک درصد (هفت دهم درصد)
تورم ایران در همان سال: حدود 31 درصد (30.6 درصد)
نرخ بیکاری امارات: حدود دو و نیم درصد
نرخ بیکاری ایران 12 و نیم درصد
درامد ناخالص داخلی سرانه امارات: کمی بیش از 49 هزار دلار
درامد ناخاللص داخلی سالانه ایران: حدود 13 هزار دلار
و بر اساس براورد هریتج، امارات یکی از کشورهای با کمترین فساد (اقتصادیست) و در رتبه 28 جهانی قرار دارد، در مقابل رتبه تاسف انگیز 141 ایران. اگر بیشتر به چنین آمارهایی مراجعه کنیم، مطالب تاسف آمیز دیگری هم درخواهیم یافت. اگر روزی روزگاری مسئولی از مسئولان ایران به این کشور رفت و از این همه حقارت شرمنده نشد، باید در ایرانی بودن ریشه اش تردید کند.
سلام جناب نوریزاد.برای من یقین حاصل شده است که علت اینکه با شما برخورد جدی نمیکنن دستور مستقیم رهبره ولی هر چه فکر میکنم دلیلش رو نمیدونم.مواظب باشید رو دست نخورید.قطعا از این کار هدفی داره ایشون.بنظر من پیشنهاد منوچهر پیشنهاد درستیه.برای اینکه مطمئن بشید بهتره محل قدم زدنتون رو به یه جای عمومی و جایی بین جنوب و شمال شهر منتقل کنید ببینید همینگونه بی اعتنا خواهند بود؟اگر به خشونت جدی روی آوردند مطمئن باش که رهبر شما رو به نحوی بازی داده.به امتحانش می ارزه.با درود و سپاس بر شما و پایمردیتان
جناب مصلح.فقیهان دلشان از این کارها خون است!!! جوک می گی برادر من.اگر خون است چرا اعتراض نمی کنند.چرا به این حضرات نمی گویند دست از خودکامگی بردارید.بهتر نیست بر فرض حضرت جوادی آملی به جای آن که به چهارشنبه سوری گیر دهند و آن را سنت سیئه!!! بخوانند به بی عدالتی و ظلم به مردم گیر دهند.خلاصه کل حرفات جوک سال بود کلی خندیدم
رهبر دوبی و قطر نمیره چون میترسه بگیرنش. میکونوس!
سلام بر ساسان[م] گرامى،
دوست عزيز ، از حسن توجه جنابعالى به مطالب مذكور در مورد شاهنامه از شما سپاسگذارمً، نظر شما در خصوص توجه به شاهنامه جهت تحصيل مواردى كه بيان نموده ايد كاملا موجه و منطبق با واقعيت ميباشد / همچنين انچه در خصوص بعد جهانى شاهنامه بيان كرديد نيز بيان واقعيت ميباشد / چنانچه به اولين نوشته هاى من در اين سايت عنايت فرماييد ، در انها من مطالبى در اين رابطه نوشته ام و توصيح داده ام كه برخى از صاحبنظران با توصيف شاهنامه به عنوان يك اثر ارزشمند ملى جفايى عظيم را بر شاهنامه روا نموده اند زيرا جايگاه انرا از يك شاهكار بى بديل فراملى در حد يك اثر ملى تنزل داده اند و برخى نيز ندانسته انرا با اثارى چون اثر هومر مقايسه كرده اند كه اين قبيل مقايسات نيز توهينى به شاهنامه ميباشد كه دلائل انرا در فرصتى بيان خواهم نمود ، شاهنامه گر چه به عنوان يكى از چهار اثر ادبى بزرگ حهان معرفى شده ولى اين بيان تمام ظرفيت اين اثر نيست ، انچه اين كتاب را بطور كلى از تمامى اثار ادبى بزرگ جهان متمايز ميكند موضوعاتى است كه متاسفانه تاكنون بدانها توجه نشده كه از ان جمله ميتوان به موضوعات فرامليتى كه فردوسى در بطن داستانهاى شاهنامه ذكر كرده و يافتن انها را فردوسى خود از طريق كشف رموز شاهنامه ممكن دانسته ، اشاره نمود مفاهيمى چون تقبيح تبعيض نژادى و مذمت كشتن و يا ازردن حيوانات و موضوع تقابل دين و ازادى كه در داستان اسفنديار تعبيه گرديده موضوعاتى جهان شمول است كه بيان انها در ١٠٠٠سال قبل حاكى از وسعت بى انتهاى پهنه ديد فردوسى و نبوغ حيرت اور اوست
براى درك ارزش ادبى و استوارى سخن فردوسى كافيست بدانيد كه نظامى شاعر پر آوازه پس از برسى هاى متعدد در اشعار شاعران ايرانى و عرب به نتيجه اى دست يافته كه پس از او نيز نتيجه ياد شده توسط شعرا و ادبا تاييد گرديده با اين توضيح كه وي معتقد است در كل ادبيات عجم و عرب شعرى قويتر از ابيات زير يافت نميگردد؛
رهبر هم اگر به دوبی سفر کند ، احساس شرم نخواهد کرد . علتش را با ذکر خاطره ای میگویم . در دانشگاه همدوره ای داشتیم از خانواده ای بازاری و مذهبی . در سفر کوتاهی به رضائیه (ارومیه کنونی) با چند دانشجوی دیگر همراه شده بود . اولین بار بود که به رضائیه میرفت . پس از مراجعت از سفر از او پرسیدم رضائیه چطور بود . پاسخ داد که ، بسیار شهر مزخرفی است ، بچه ها ایستاده بول میکنند . در دوبی هم احتمالا .
اكنون دوستان عزيز فكر كنيد كه آقاى نوريزاد مى توانستند با ابزار سينما فيلمى بسا زند كاملا مستند.در يك سكانس ما مى بينيم كه در كهريزك انسان هايي در ظالمانه ترين شرايط در مرز مرگ و زندگى دارند زيارت عاشورا مى خوانند و با تمام سلول هاى بدن زخم خورده و پردردشان از امام حسين نجات مى طلبند و زار زار از بن جان گريه مى كنند .سكانس بعدى يك مشت شكم سير خود خدا بين زير باد كولر دارند فيلم هايي را قيچى و پس و پيش مى كنند تا با همان ابزار فيلم سازى شادى چند جوان را از اينكه ضربه اى به ظلمه زده اند وارونه جلوه دهند و پشت بند آن با مشتى جمله مردم فريبانه برسانند كه اين فتنه گران در ازاى پولى كه از اسراييل گرفته اند به امام حسين توهين كرده اند .آيا حسين اين ها با حسين زندانيان و حسين مداح ششلول بند با حسين معترضانى كه يا حسين مير حسين مى گفتند يكى است ؟يك حسين مظهر دفاع از ستمديده و پايمال شده است و يك حسين جسارت نباشد دكان و سپر بلاى دروغ زنان و چپاولگران و سفلگان شكنجه گر .دوستان مذهبى حسين ستم ستيز را از دست أجامر نجات دهيد هرچند از بركت دينى شدن دستگاه قدرت ديگر تميز يزيد ها و حسين ها براى مردم آشفته و مغشوش شده است .
درود بر نوريزاد و همه دوستان ارجمند :يكى از دوستان نوشته اند كه لعنت بر آل يزيد منافاتى با ايستادگى و اعتراض در برابر ستم هاى كنونى ندارد .راستش من هميشه مثل نوريزاد از خود پرسيده ام كه چطور ممكن است كسى در برابر له شدن بدنى در زير چرخ ماشين پليس ،آن هم در همان روز عاشورا يا روز حرمت خونريزى ، ككش نگزد اما براى آنچه در سال ٦١ هجرى رخ داده زار زار گريه كند .سؤال است ديگر دوستان ،سؤال كردن كه ايرادى ندارد ؟نه فقط بدنى كه زير چرخ ماشين مى رود بلكه ستم هاى بسيار آشكار ديگرى كه هر وجدانى را كه ذره اى نسبت. به زور و دروغ و فساد و ستم و دستكارى حساسيت دارد بايد به درد آورد . من عجالتا به كم و كيف واقعه تاريخى كارى ندارم .دليلش هم اين است كه در اين باره تحقيق نكرده ام .تا آنجا كه به مردم مربوط است عواطف آنها نسبت به ماجراى كربلا حكايت امروز و بعد از انقلاب نيست .اين علاقه پيش از انقلاب چه بسا خيلى هم بيشتر و خالصانه تر بود ؛خالصانه از اين جهت كه يزيد مطهرى بود از هر چه ظلم و شر و پليدى و نامردمى است و حسين بر عكس .اين ماجرا جزئى از روان يك قوم بوده و هست .دوست داشته يا نداشته باشيم اين ماجرا پيش از آنكه حتى متولد شويم در ناخودآگاه تاريخى ما نفوذ داشته است . وقتى زير فشار ستمى ناگهان و غلبه ناپذير هستيم از نام حسين فرياد رسى مى طلبيم .در همين گزارش دردناك كهريزك كه دوستان در اين سايت شريف ثبت كرده اند مى بينيم كه اسيران بى فرياد رس و گرفتاران در چنگال ديو خويان و رجالگان زيارت عاشورا مى خوانند و حتى مجرمين عادى نيز همراه با آنها زار زار مًى گويند .نام ها را رها كنيم .يك ملت به هر نامى ،با هر نمادى ،چه تاريخى چه اساطيرى چه واقعى چه نيمه واقعى ظرفى مى جويد تا نفرت خود را از آنچه شر و ستم مى داند در آن سر ريز كند و همزمان به كسى كه جان خود و خان تنش را براى رهايي قومش داده درود مى فرستند .اين مسئله به همان فرهنگخدايي مربوط است كه قبلا در دو پست رنگ و ننگ و خوشا به حال در پاسخ به بى كنش عزيز مطرح شد .ببينيد :مردم وقتى جان به سر از ستم و عاجز از مقابله مى شوند مى گويند :ما هم خدايي داريم .خداى مسيح ،پدر آسمانى ،همان يهوه اى نيست كه رشته پيوندش با بنده لويا تان و بهيمًوت هولناك و خونخوار باشد .خداى حلاج غير از خداى المقتدر بالله است .خداى حافظ نه همان خداى سلطان مبارز الدين است . يزدان فردوسى گرچه فردوسى به رسم غالب در آغاز شاهنامه نعت رسول و خلفاى راشدين مى گويد ،همان خداى شكنجه گر خليفه بغداد نيست .توجه فرماييد .منظور من ذات و اصل خداوند نيست .بل آثار فرهنگى يك خداست .حسين مردم تا پيش از تأسيس حكومت دينى بع عنوان واقعيتى در حافظه و روح قومى همچون سياوش مظهر پايبندى به راستى و پاكى و پيمان نگه دارى است . …………دوستان معترض به نوريزاد من احساسات شما را درك مى كنم اما همه اين آشفته بازار از وقتى شروع مى شود كه حكومتى خداى مردم ،نماد ها و عواطف دينى مردم را از آن خود مى كند و يزيد و حسين را درهم مى آميزد و شمار امام زاده ها. را بيشتر مى كند و مى گويد هر چه داريم از همين گريه ها داريم و همين گريه ها محمل دوام زور و سلطه خودش مى كند .و از آنها چماقى براى سركوب يك جنبش اعتراضى متشكل از شريف ترين و غيورتر ين جوانان ستم ستيزى مى كند كه عمده آنها به حسين معتقدند و در كهريزك در برابر أجامر زور گو زيارت عاشورا مى خوانند .لعنت يزيد دستگاه بازتوليد نفرت در دست حكومتى مى شود كه خيلى هم مدرن است اما آن روى سگ مدرنيته .در اين باره اجازه دهيد بعدا توضيح دهم .با سپاس و احترام به همه دوستان مذهبى و غير مذهبى
جناب مصلح گرامى ، با سلام
من از اينكه ديدم اخرين نوشته شما خطاب به من بر خلاف ماقبل ان حاوى واژه ها و عبارات توهين اميزى چون جاهل ، دروغگو ، اى مگس و… نيست و در ان رعايت ادب نموده ايد ، بسيار خوشحال شدم و به لحاظ رعايت ادب و پرهيز از توهين در نوشتن مطلب اخرين شما خطاب به خود ، صميمانه به شما تبريك ميگويم و اميدوارم همواره موفق به حفظ اين روند گرديد و هيچ عاملى نتواند شما را از مرز ادب خارج كند و هيچ توجيهى را نيز ياراى ان نباشد كه شما را براى گذر ديو توهين از مرز ادب ملك سخنتان به صدور رواديد ملزم نمايد.
دوست گرامى يك سوال ذهن بنده را شديدا مشغول نموده و ان اينكه ؛ ايا واقعا شما سوال اينجانب از جناب مرتضى را ، اظهار عقيده من تصور كرديد ؟؟!!!يا اينكه تجاهل مينماييد؟ همچنين توضيح مختصرى نيز در چگونگى استخراج ” اقرار به كفر اينجانب ” از عبارت =(…فردوسى خداى اديان را جعلى و خداى ازادگى را واقعى ميداند-نقل به مضمون-) بيان فرماييد
اما با توجه به اينكه مواردى را كه شما در خصوص توهين به پيامبر و قران به من نسبت داده ايد ، از نوشته من به جناب مرتضى استخراج كرده ايد و نيز من و شما هر دو جناب مرتضى را از نظر داورى حائز شرايط لازم ميدانيم با اجازه از ايشان موضوع را به داورى ايشان قرار دهيم ؟لذا من با فرض پذيرش حكميت اقا مرتضى ازسوى شما ، اصالتا از جانب خود و وكالتا از جانب شما از جناب مرتضى استدعا ميكنم كه بذل مرحمت فرموده و باقبول داورى و حكميت ، صراحتا و بى هيچ ملاحضه و به دور از هر گونه مصلحت انديشى ، نظريه داورى خود در مقام حكم مرضى الطرفين نسبت به دو موضوع محل تنازع ذيل الذكر اعلام فرمايند:
جناب مصلح بادرج عين مطلب حاوى دو سوال اينجانب كه سابقا من از شما پرسيدم و شما نيز پاسخ هر دو را مرقوم فرموديد ، اينجانب را متهم نموده به ؛
١- توهين به پيامبر به اين نحو كه ايشان مدعى است ؛ من در ان نوشته صراحتا نسبت دروغگو و كذاب به حضرت محمد داده ام
٣-ونيز اينجانب متهم گرديده ام كه ؛ من در ان نوشته اعتقاد خودم مبنى بر اينكه قران كلام خدا نيست و محمد هم پيامبر او نيست و دروغ گفته را تصريح و تاكيد كرده ام
اكنون از جنابعالى استدعا داريم به عنوان داور و در مقام حكميت ضمن صدور نظر و حكم خود در اينخصوص به سوالات و ابهامات زير نيز به صورت تاييد يا نفى با بهره گيرى از الفاظ باه و خير به صورت صريح و قاطع پاسخ دهيد؟
١-ايا در متن مورد استناد جناب مصلح اينجانب پيامبر (ص) را دروغگو معرفى كرده ام ؟
٢- ايا در ان متن من در خصوص قران ابراز نظر كرده ام كه قران كلام خدا نيست؟
٣- ايا به نظر شما متن مذكوردلالت بر ايراد توهين از طرف اينجانب به پيامبر ميكند؟
٤_ايا در متن مذكور اينجانب به نظر شما به هيچ نحوى به پيامبر يا قران لفظا يا فعلا بى حرمتى ، ايراد ناروا يا توهين نموده ام؟
٥- نتيجه گيرى جناب مصلح از متن ياد شده مبنى بر توهين هاى مذكور به نظر شما منطبق با واقع است يا خير؟
جناب مصلح ايا شما حكميت جناب مرتضى را ميپذيريد يا خير و نتيجه ان هر چه باشد را گردن مينهيد يا خير؟
موفق باشی
سلام جناب نوریزادعزیز.
خداقوت..خیلی دلم می خواست به شمابگم که چقدربرام عزیزید.جناب نوریزادهمیشه فکرمی کردم توبه یعنی چی؟؟وشمااین مسله رابااعمالتون به من نشون دادید.خوش به سعادتون.شمااین چندصبای زندگی وسرخم کردن درمقابل فرعونیان زمان وخلعت گرفتن رادور ریختید وبه مایاددادیدکه اگر اشتباه می کنی وپیشمونی برگردولی باشجاعت جبران کن.شما آدم کش نبودید ولی یاددادید که دست خونی چقدربی ارزش می شه درپیشگاه خدا.واقعاخداقوت.اگرروزی بیایم ایران برای دیدنتون می آم همانجاکه قدم گاهتون هست وازنزدیک بهتون م یگم که چقدربرای ایران زمین عزیزید.کاش می تونستیدبه خانه مابیاید ومهمان ماباشیدتاعظر شجاعتون درخانه مابه یادگارمی ماند.خدایارتان باد
آقاى نوريزاد، نوشته هايتان به جز درونمايه، از نظر نگاه و نگارش نيز بسيار زيبا و نمونه اند. طنز ظريفى كه هنرمندانه، حتى در بيان تلخ ترين مفاهيم مى تنيد، و بيان ناب و يگانه تان كه گاهى روشن است مانند اين يكى :” او را اگر در اقیانوس سیاست فرو ببرند، مطلقاً از فهم سیاسی مرطوب نمی شود”
و گاهى مبهم مانند اين يكى : “احساسی غلیظ را در ظرفی سوراخ ریخته بود”.
و گاهى هم بايد رمز گشايى كرد مانند اين يكى: “مثل تفاوتِ درخت و میوه. که هر دانه در دل خود درختی درکمین دارد. مستأجرِ دیروز میوه ای پر از دانه بود. ومن، او را درختی تصور کرده بودم”
شما يك پديده و يك منبع الهام هستيد. از هر نظر.
پاينده باشيد.
اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ اﺣﺴﺎﺳﻲ ﺩاﺭﻡ ﻛﻪ اﻧﺮا ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﺳﻮاﻝ ﻣﻂﺮﺡ ﻛﻨﻢ .
اﺯ ﺭاﻩ ﺩﻭﺭ و اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻬﺎﻳﺘﺎﻥ ﺣﺲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺨﺘﻲ ﻭﺭﻧﺠﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ,ﺷﻮﻗﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ,,اﻳﻦ اﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ اﺳﺖ ﺭاﺟﻊ ﺷﻤﺎ,
ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺩاﻱ ﺭﻭﺷﻦ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭاﻳﺮاﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﺒﻴﻨﻴﺪ,
ﺩﻟﻴﻠﺶ ﻫﻢ ﺷﻮاﻫﺪ ﻣﻮﺟﻮﺩ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻓﻜر ﻣﻴﻜﻨﻢ ,ﺩﻭﺭﻭﺑﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭا ﻛﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺧﻮﺑﻬﺎﻱ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ و ﻓﻀﺎ ﺑﺮاﻱ ﺑﺪﻫﺎ ﺩاﺭﻩ ﺗﻨﮕﺘﺮ ﻣﻴﺸﻪ,
ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ و ﻭﺯاﺭﺕ اﻃﻼﻋﺎﺕ ﻫﻢ ﺗﻌﺪاﺩ ﺧﻮﺑﻬﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺑﺪﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﻘﻄ ﻇﺎﻫﺮا ﺑﺪﻫﺎ ﭘﺴﺘﻬﺎﻱ ﻛﻠﻴﺪﻱ ﺗﺮ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻭ ﻧﻬﺎﺩ ﻣﻬﻢ اﺷﻐﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ اﻧﺪ.ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺷﻮﻕ ﺩﺭﻭﻧﻲ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺩﺭﺳﺖ اﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻩ اﻡ
ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻆﻴﻢ
——————
سلام عظیم گرامی
بقول جوانها: داری کم کم نزدیک می شی!
با احترام
سلام علیکم __ آقای نوریزاد شما از آن مخلوقاتی که در چند متری شما به وظیفه مخبری ، مفتشی و تمشیت سازی اشتغال دارند چه توقعی دارید که بیایند و وسایل شما را عودت دهند ؟ اگر بنا باشد که آن چند تکه اثاث شما را پس بدهند ، بعد از آن عرف شده و یکی یکی تا جانهایی را که آنان از مردم ستانده اند باید پس بدهند .اینان مانند آن کودکی هستند که کتک میخورد و ” الف ” را نمی گفت .به کودک گفتند که ” الف ” گفتن چقدر سخت است که نمی گویی ؟ گفت : اگر ” الف ” بگویم ، باید تا ” ی” را هم بگویم .آقای نوریزاد بیایید و از فردا دیگر به درب وزارت نروید و بگذارید آنها هر چه بیشتر ظلم و تعدی به این ملت شریف بکنند ( البته دست شما نیست و برای نفر به نفر آنجا ” شرح وظیفه ای نگاشته اند ). شما این را بدانید که آنچه باعث پیروزی انقلاب سال 57 و سرنگونی حکومت طاغوت و پهلوی شد بیشتر از ” دعاها ” و ” تضرع” افراد ساواکی بود ، بدلیل آنکه آنقدر آنجا کارهای وحشیانه شکنجه و سخیف انجام گرفته بود که خود آنها از جنایاتی که مرتکب شده بودند خسته شده و دیگر نمی خواستند ادامه دهند و میخواستند هر چه زودتر پهلوی سرنگون گردد( اعترافات تهرانی و رکنی و … ). خیلی از آنهایی که در ساواک جذب شده بودند ، ابتدا کسانی بودند که با رژیم پهلوی مبارزه میکردند و ناخواسته وارد آنجا شدند و حتی سرود شاهنشاهی را یا نمی خواندند و یا بلد نبودند .بسیاری از آنها باور مذهبی داشتند و خوردن نان رژیم شاه را حرام می دانستند . باور کنید آن کسانی که در وزارت اطلاعات فعلی شاغل هستند بیشتر به خاطر ” خدمت به خلق و جامعه ” به مرور ایزوله و کانالیزه فکری شده و یا به قولی ” حصار در حصار ” شده اند و هر آنچه که انجام میدهند ( مثلا” واگویی های حمزه کرمی و عبدالله مومنی از رفتار های غیر انسانی و شکنجه گران که فحاشی میکنند و سر آنها را در کاسه توالت فرو میکنند و …) بالاخره خسته شده و همانند ساواکی ها دست به دعا و نیایش و سپس توبه برای خلاصی از آن محیط ” حصار در حصار ” شوند . من به دعاهای آنها اعتقاد دارم چون میدانم که اینان بی گناه هستند و از خود اراده ای ندارند و فقط سلسله مراتب را که به قولی ” دستور از مقامات بالا ” می باشد انجام میدهند .
————-
سلام مصلح گرامی
سپاس از احساس ساده و صمیمی شما که نتیجه ی اینجور قضایا را به دعا و نیایش احاله می فرمایید. اینها بجای خود، ما اما چه باید بکنیم بعد از دعا و نیایش؟ من به دعا و راز و نیاز دورنی ایمان دارم. این حس خوب، یک جور خلوت فردی است که آدمی را برای قدم نهادن به ورطه های نامعلوم اعتماد بنفس می بخشاید. اما نه به قیمت این که ما درهمان محدوده ی دعا متوقف شویم. دعا برای انرژی گرفتن است که ما و شما قدمهای محکمتری برداریم. یا در جانب صلح یا سکوت یا دست به یقه شدن. که هر را میزان و شاخص عقل مشخص می کند. اما همین عقل، ما را هرگز به توقف در دعا نمی خواند. بل دعا، به موتور وجودیِ ما شتاب می دهد. با این سخن، بیایید تقسیم کار کنیم. من آنجا قدم می زنم، شما برای من دعا کنید. شاید امتزاج این دو مرا و آنها را که توصیفشان کردید به نتیجه برساند.
با احترام
.
جناب محمد نوری زاد سلام
من یکی از روحانیان قم هستم. سطح تحصیلی مرا در حد اجتهاد بدانید. من شاید بیش از خودتان شما را می شناسم. یک نویسنده ممکن است در فواصل خطوط خود را پنهان کند اما یک خواننده زیرک می تواند او را از همانجا بیرون بکشد. من شما را چهار سال نه بلکه هشت ده سال است که تعقیب می کنم. از فیلم های مستند تا داستانی و دراین سالها نوشته هایتان را. قبلا هم نوشته های کیهان شما را تعقیب می کردم. هیچ آدم منصفی نمی تواند بر خلوص شما خدشه وارد کند. هرچه در این مدت در باره روحانیت نوشته اید و گفته اید همه اش را من جمع آوری کرده ام . از نامه به آقای مکارم و مصاحبه تمثیلی شما با ایشان تا همین نوشته های اخیرتان همگی بی استثنا درست است. وضعیت روحانیت بسیار وقخیم تر این حرفهاست که شما بخشی از آن را مطرح می کنید. در حوزه ها طلاب مطلقا آزادی ندارند. همه را بقول شما ترسانده اند. در باره زیارت عاشورا هم گفته بودید که از آن بوی خشونت می آید. بله این زیارت سند درستی ندارد و احتمالا در غوغای تصوف و شیعیان سفوی دستخوش اضافات شده و کلا تحریف شده. من قبول دارم که پذیرفتن این که زیارت عاشورا سند ندارد برای خیلی ها فاجعه بشمار می رود. یا مگر نبود که علامه مرتضی عسگری سند حدیث کساء را مردود اعلام کرد اما چنان این علامه را تحت فشار قرار دادند که حرفش را پس گرفت. برای شما که فی الواقع یک انسان هستید سلامتی و بهروزی طلب می کنم
خسته نباشید جناب نوری زاد
خوشحالم که بعد از این همه کشتار وقتل عام سازمان یافته هنوز این کشور از مردان تهی نشده.
هنوز ستار بهشتی ها هستند که در حال کتک خوردن و آماده مرگ به بازجو میخندند و حقارتش رو به رخش میکشند و شما که جان به کف گرفتید و به تنهایی در برابر اهریمن با تمام دستگاه و مزدورانش ایستاده اید و انکار اویید.
اگر آمریکا و هالیوود به قهرمانان تخیلی خود نظیر راکی و رمبو مینازند ما قهرمانان حقیقی داریم که از ابتداء تاریخ تا امروز با بیداد جنگیده اند و ایران را پا بر جا نگاه داشته اند.
از فریدون و کاوه و رستم تا کوروش و داریوش و خشایار تا نادر و امروز هم ستار و سهراب و نوریزاد
به عنوان برادر کوچکتر از شما میخواهم که شرط احتیاط را رعایت کنید و به دعوت فردی ناشناس هر چقدرهم که اصرار کند به شهرستان نروید که احتمال زیاد میرود توطئه در کار باشد خدای ناخواسته.
دیگر اینکه حال که صدای شما به گوش سنگین رهبری میرسد چطور است که از ایشان دعوت بنمایید که برای چند
روز قرآن و نهج البلاغه و مفاتیح را به کناری نهند و بجای آن قدری شاهنامه بخوانند که تا شاید کمی آیین مردانگی و میهن دوستی بیاموزد.
به ایشان بگویید
دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود
البته اگر پلنگی باقی بماند که دیگر شیری باقی نمانده
جناب دکتر نوریزاد، سلام
باز هم از لطف شما ممنونم..شما انسان بزرگی هستید..گرچه نظرات من و شما دور از هم است ..اما دلم به شما نزدیک است..راستی من در یکی از کامنتهایم در یکی از مطالب شما که 10 12 روز پیش منتشر کردید موضوع پروژه صلح نیوز را “یک خودزنی” معرفی کرده بودم که به شدت نا حق بود. از شما پوزش میخواهم و اگر عمری بود فردا در پای مطلب شما در مقابل همه از شما حلالیت میطلبم..کاش روزی بیاید که همه ما، بدور از حضور خناسان، دور هم بنشینیم و حرف بزنیم. بدون ترس بودن توهین..
ارادتمند
ساسان
دستگیری ۱۵ تن از طلاب معترض به فساد اقتصادی در قم
پنجشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۳۹۲
چکیده :سایت «انقلابنیوز» از بازداشت چند طلبه معترض به فساد در جمهوری اسلامی از سوی ماموران اداره امنیت و اطلاعات استان قم خبر داده است….
سایت «انقلابنیوز» از بازداشت چند طلبه معترض به فساد در جمهوری اسلامی از سوی ماموران اداره امنیت و اطلاعات استان قم خبر داده است.
به گزارش سحام نیوز، طلبههای بازداشت شده قصد داشتند امروز (پنجشنبه ۲۲ اسفند) در اعتراض به «جریان مفاسد اقتصادی از حرم حضرت معصومه تا مسجد مقدس جمکران پیادهروی کنند.»
این برنامه از یک ماه پیش توسط علیرضا جهانشاهی معروف به «طلبه سیرجانی» و گروه دیگری از طلاب «عدالتخواه» سازماندهی شده بود.
محسن شیرازی مدیر سایت «یاران ۵۷» به همراه چند طلبه دیگر از جمله بازداشت شدگان روز گذشته هستند.
خبرگزاری فارس نیز تعداد طلبههای بازداشت شده را ۱۵ نفر اعلام کرده است.
علیرضا جهانشاهی از سال ۱۳۸۳ با هدف مبارزه با پدیده زمینخواری در سیرجان فعالیتهای خود را آغاز کرده و در میان نیروهای حزبالله به «طلبه سیرجانی» مشهور است.
این طلبه در سالهای اخیر بارها نسبت به وجود فساد گسترده در جمهوری اسلامی اعتراض کرده است.
جهانشاهی پیشتر نیز از سوی نیروهای امنیتی بازداشت و چندین ماه را در زندان سپری کرده بود.
تلاشهای این روحانی برای مبارزه با فساد در شرایطی ادامه دارد که پیشتر برخی مقامهای جمهوری اسلامی نسبت به بیاعتماد شدن مردم به مقامهای نظام در پی افزایش فساد اذعان کردهاند.منبع ازسایت کلمه
جناب آقای نوری زاد اگرهم اعتراض وحرکت اصلاح طلبانه ای صورت گیردبازازسوی علما وطلبه های حوزه علمیه متصوراست ؛چه اصلاح طلبان روشنفکرش وچه اصول گرایان معتدل ومنصف ودلسوزش که همین میرحسین موسوی سلمه الله ازآن طایفه بود وکروبی عزیز سلمه الله ازاین طایفه.
نه ازحرکات شماوقدم زدنهای شما وحارت پورت کورس ،ساسان،مزدک ،دانشجو،وبابکم ووو…که فقط درفضای مجازی ملق می زنند.
شماویاآن آقایان اگرهنروجربزه اش راداریدوراست می گوئید یک کنفرانسی وهمایشی تشکیل بدهیدوازهوادارانتان دعوت کنید وشما که سخنوروادیب هم هستید همان سخنان سعید فقیه رضوی راکه درهمدان برای اصلاح طلبان آنجاگفته است شماهمان راکپی کنید وازروی آن برای شرکت کنندگانتان بخوانید.
ویامثل این طلبه ها ودردفاع ازحرکت شان یک متینگ وراهپیمائی راه بیندازید چرا این همه ،بله همه آخوندهارافحش وناسزا می گوئیدکه فقط ده درصد آنان درحکومت مشغول خرابکاری هستند وبقیه 90درصدازخرابکاری هاازناحیه شما کت وشلواری ها ولباس شخصی های مزدوراست .
چراراه وهدف را گم کرده اید؟؟؟این تذهبون؟؟؟
اگر10یا20مورداین چنین حرکت اعنراض گونه حتی بشکل همایشها انجام شود؛حاکمان سرکش به خودمی آیندوبه فکراصلاح ریشه ای می اندیشندواصلاح امورشروع می شود؛ زیراکه حاکمان حکومت کردن رادوست دارند وراضی نمی شوند به این سادگی ازاسب قدرت پائین بیایند بلکه به حداقلش هم راضی می شوند.
ازضرب وشتم نترسیدآن دوره گذشت واصلاحگران هم همگی دررده های بالاپشتیبان شما هستند ومی شوند.
چرافقه وفقهارا فحش می دهید؟؟؟ آنها هم اگرچنین حرکتی را دیدندکه واقعا اصلاح طلبانه است نه براندازی ازشماحمایت میکنند؛ومخالفان اصلاح وحامیان جور دراقلیت می مانند وموافقان اصلاح به صحنه می آیند وازشما پشتیبانی می کنند.
آنوقت می بینیدکه عالمان ربانی ازاین وضع فعلی چقدر دلشان خون است وازاین وضع بیزارند.باز برآنان به به وچه چه می کنیدوآفرین می گوئید چنانکه دراوایل انقلاب چنین می کردید.
این پیشنهادی است اندیشمندانه برای اصلاح امورایران عزیزمان واحیای آرمانهای انقلابمان وشهدایمان.
مستدام باشید. مصلح
سلام آقای نوریزاد. من باز هم روی کار شما فکر کردم. من از دور دستی بر آتش دارم و خیلی راحت میگم لنگش کن. احساس میکنم اگر در شرایط شما بودم همین کار رو میکردم. هر چند که میدونم راه بهینه یی نیست. ولی میفهمم وقتی آدم جون به لب میشه یعنی چی. فقط مواظب خودتون باشین چشم امید ما به امثال شما است. سعی کنید همیشه پاینده باشین.
درود
1- به فکر همه مخاطبان سايت باشيد
مراقبت کنيد تندروها نقشه نکشند که با نوشته هاي تند و توهين به عقايد ديگران، رابطه بسياري از مخاطبان را با سايت قطع کنند
گمان نکنيد اينها همهشان از روي آزاد فکري مي نويسند. نقشه مي کشند تا مخاطبان را دلزده کنند. چون به باورهايشان- به نام نقد خرافه و جعل- توهين مي کنند.
خيلي بايد در انتشار کامنتها هوشيار باشيد
2- همانطور که اهانت به بهايي و زردتشتي و مسيحي را نمي پسندي، اهانت به مسلمانان را هم نپسند. توقع زيادي نيست. دين همه که حکومتي نيست. چرا فکر مي کنيد هر چه عليه عقايد مسلمانان گفته شود روشنفکري است. من دو کلمه در نقد بهايت بنويسم شما آزرده مي شويد. اينطور نيست
سلام بر ابوذر زمان
نوری زاد خوبم
نامه چهارم را تمام کردم و نامه پنجم را شروع میکنم. ناگفته نماند که با خواندن نوشتارهای روزانه شما، میل عجیبی در من پدید میآید که کامنت بگذارم اما بر این میل سرکش، افسار می نهم زیرا اولویت خود را ترجمه ی نامه ها میدانم. فقط با خواندن بند 9 نوشتار زیبای شما، با موضوع” رنگ و ننگ” یاد خاطره ای از خودم افتادم که بی مناسبت با موضوع مقوله اثر گزار شما نیست، که آنرا برایتان مینویسم:
قبلا بگویم که بر این باورم، که انسانهای کوچک ( کوچک، از دید بسیاری که خود را بزرگ می پندارند )، حرف های بزرگی برای گفتن دارند. اما در سخن گفتن، همیشه امساک می کنند و حرف را باید از زبان آنها، با تمهیداتی بیرون کشید. وقتی در جمع شان وارد می شویم، منافقانه سکوت می کنند و چیزی نمی گویند. بیشتر دوست دارند از زبان دیگری حرفی بشنوند …….
من، اساتید بزرگی در زندگی داشته ام که بیشتر آنها از همین انسانهای معمولی بوده اند و از این بابت خدای بزرگ را شاکر هستم……..این انسانها ازتمامی اقشار تشکیل شده اند…… کارگر، گدا، دزد، نوکر، بازنشسته، کُلفَت، مهندس، دکتر، دانشمند، فاحشه، و…..
آن روزها که جوان بودم ( حدود سال 65 )، یکروز، بی اعتنا به آدمهائی که از کنار من می گذشتند، غوطه ور در دریای تفکرات خودم، بسرعت و با عجله از پیاده روی تقاطع فاطمی و ولیعصر بطرف میدان ولیعصر در حرکت بودم …. حال خوبی نداشتم، خسته بودم، یک جوری حس میکردم که این پنجاه و چند کیلو را بی خودی اینجا و آنجا می کشانم …. نمیدانم …. از چیزی ناراحت بودم … یادم نیست چه چیز …. نه نه…… چیز معمولی نبود، کیفم را گم نکرده بودم… ماشینم خراب نشده بود…. بچه هایم مریض نبودند …. با زنم مشاجره نکرده بودم …. نمیدانم …. چیزی شبیه شکسته شدن دل، شبیه نامردی…. شبیه بی مرامی … و چیزی در همین حد و حصر …. یک کلمه نابجا، یک جمله سنگین … نمی خواهم بگویم چه چیزی …. آنرا در نهانخانه ی دل گذاشته ام …… فراموشش کرده ام …. فراموشش نکرده ام ولی دلم می خواهد بگویم آنرا فراموش کرده ام …… یک آرزوی محال چند ده ساله که در ذهن می پروراندم و آنرا در واقعیت، چیز دیگری می دیدم…. بگذریم….
ناگهان تنه ام به شدت به خانمی برخورد کرد که از طرف مقابل می آمد ….. از ظاهر او و فحش هائی که میداد و ……. ماشینی که دنبال او می آمد، نوع کارش برایم روشن بود ……
هر دو چرخی زده و روبروی یکدیگر قرار گرفتیم ….. او شروع کرد به فحاشی کردن …… فحش هائی که خیلی بد بود و من از بازگو کردن آنها در اینجا شرم دارم …….
همیشه، بخصوص بعد از اعدام هائی که از سال 58 به بعد در مورد این قبیل زنان صورت گرفته بود، احساس ترحم و احترام خاصی نسبت به آنها داشتم …. قربانیان جامعه ای که خود، قربانی تعصب جامعه شده بودند ….. آنها، کبوتران بی پناهی بودند که در جو خشونت و بی پناهی، از خانه ای که در آن زندگی میکردند، فراری شده و به امید آینده ای روشن ، خود را به امواج تقدیر سپرده بودند، بامید اینکه پس از دو سال و سه سال زندگی این چنینی در خفا، پولی جمع می کنند، خانه ای می خرند، کاری پیدا می کنند و شاید همسری و بچه هائی …….. بچه هایشان را تربیت می کنند، بدانشگاه می فرستند …. دکتر و مهندس می شوند و …. از این قبیل خیالات ….. غافل از اینکه وقتی بدن شان را می فروشند، رفته رفته روحشان را هم می فروشند، صدایشان، نگاهشان و زبانشان را هم می فروشند و آهسته آهسته، نگاه آنها، صدای آنها و همه چیز آنها آلوده می شود ….. و در نهایت، اگر کنار جوی آبی، جسد آنها پیدا نشود، با نیش چاقوئی در بستری آلوده، راحت می شوند و هیچوقت به آرزوهای کوچک خود نخواهند رسید.
گفتم به آنها احترام می گذارم برای اینکه آنها به امیدی واهی، آرزوئی محال و هدفی دست نیافتنی، روز مرگی می کنند اما مرام خاصی دارند و آن اینکه حتی کسانی را که باعث بدبختی شان شده، لو نمی دهند. با حال خرابی که داشتم، با لکنت و کمی التماس و نمیدانم در چه وضعیتی، در حالی که متحیر و مبهوت بودم باو گفتم : ای خانوم ….. معذرت می خوام من متوجه نشدم و برخورد من با شما عمدی نبود … این فحش ها، برازنده ی خانم با شخصیتی مثل شما نیست و حیفه که از دهان زیبای شما، این کلمات جاری بشه …….
چند لحظه ای گذشت … نمیدانم چه شد که ناگهان …. ناگهان صورت او درهم رفت، جمع شد و شکست …… صدای شکستن اش را هنوز هم می شنوم …. مثل ماسکی پلاستیکی زیر شعله های آتش، از هم وا رفت و یک سیل مهاجم، مثل امواج متلاطم دریاچه ای، در چشمانش موج زد و فرو پاشید …. چشمانش را زیر دست هایش پنهان کرد …. من دستپاچه شده بودم و نمیدانستم چه بگویم …… دیدن انفجار صورت آن زن ……..
دلم می خواست به آن زن که خودش رامی فروخت و دیگری را نمی فروخت بگویم :
ای زن، تو با آن تحمل ات، ناتوانی ات، و با امیدها و آرزوهای بر باد رفته ات، و با آینده ای که نداری، ….. با من چه کردی …….
تو بهترین های من هستی ….. ثروت من، جواهر من، مروارید من، و رویاهای من …… اشک هائی که در چشمت خشکید و بر گونه ات جاری نشد …….. و دست هایت …….. من فرو پاشی روح ترا در آن لحظه ی سخت، دیدم ……. کجا هستند آزادگان جهان ….. و کجاست عیسای ناصری، که از معصومیت تو، که طعنه بر آسمان میزند، در مقابل خلقی گناهکار، دفاع کند.
*******
ترجمه نامه چهارم را ذیل همین نامه برایتان می فرستم
امید دارم در اهداف والای خود، موفق شوید.
امیر دولت پناه
——————–
Quatrième lettre de Mohammad Nourizad
De la prison d’Evin
Au dirigeant de la République Islamique d’Iran
Dimanche, 29 Novembre (11) 2009
Malgré une amère déception de mon écriture et avec une voix forte et un cri, qu’il parcoure tout l’Univers, je déclare que: Nous vous aimons et nous sommes intéressés à la bonne finition de votre destin. Croyez-moi et croyez- nous. Même dans l’imagination, vous pouvez probablement dire que nous avons raison. Cette possibilité est sans frais pour vous. Croyez en vos rêves que vos bons amis, même plus-ce que vous, ont votre douleur; vos bons amis qui sont dans une corporation qui a été marqué à leur front de chacun d’entre eux, un cachet d’un ennemi quelconque; et ils sont anxieusement intéressés pour votre pur éclat dans ces derniers jours de l’essai divine.
Mohammad Nourizad, djihadistes et documentariste libre, qui est plus de 120 jours à la prison en raison d’une lettre critique et de compassion, et également critiqué le chef du pouvoir judiciaire; dans une lettre compatissant de la prison d’Evin, a partagé ses inquiétudes pour le système et la révolution et le pays, avec le chef du pays.
Au nom du créateur de la liberté
Salut au Cher Leader de la République islamique d’Iran
Ces jours-ci, il y a près de quatre mois dont je suis en prison pour écrire une lettre à votre Excellence. J’ai été 68 jours à partir du moment passé en isolement cellulaire. J’ai été insulté et battu par mes interrogateurs. Dans toutes ces circonstances, j’ai parlé de vous comme un dirigeant sage et compétent, que si un changement de situation se produit, ce serait beaucoup plus facile et stable dans votre côté. Personnellement, je n’ai pas d’espoir de jouer les autres personnes ou des organismes gouvernementaux dans le pays. Je sais que vous avez un grand esprit. Vous me connaissez aussi, de près et bonne.
Je ne savais pas dans le mois d’emprisonnement de ce qui se passe à l’extérieur, mais j’ai eu une courte visite, qu’une seule fois en passant avec ma famille et je savais que dans mon absence, M. Moussavi et Khatami et Karroubi ont rencontré ma famille. Je ne sais pas pourquoi, mais j’ai bien aimé que vous veniez aussi pour visiter ma famille, avec la générosité que Je l’ai vu en vous, et vous les avez réconforté, et vous leur disiez:
Un tel – Nourizad -, exactement dans les jours critiques, avec son programme de télévision et ses écrits, il est rentré en aventure et il m’avait défendu, lorsque j’ai été dans un assaut orageux de ceci et cela. Aujourd’hui, il est en prison en raison de la critique de moi! Il doit être formé en prison. Insulter sa femme et ses enfants par les interrogateurs qui ne sont pas éduqués et qui sont assez irritables et désagréables et lui-même, il tombe en amer que possible dans l’abîme de menaces et humiliés et battues.
Mais ce n’est pas ce que je n’apprécie pas son effort précédent, et que je ne visite pas sa famille. Ou si je n’irais pas à les rencontrer, je n’enverrais pas non-plus mon représentant à leur visiter.
Cher Leader! L’espèrance de ma famille pour voir votre Excellence ou votre représentant a été manquée. Peut-être dans ce tournante, les gens ont aussi la date d’usage ! Que s’il terminerait son temps, comme un sale mouchoir, il doit être éliminé. Mais la tendance de moi ainsi que les gens comme moi, n’est pas, et ne sera non-plus, vers vous-même. Nous voyions, les horizons perdus de nobles aspirations, qui appartiennent à notre peuple et les gens du monde entier; en beauté de vos pensées. Je me souviens récemment, quand j’ai essayé de venir chez vous, et M. Hossein Mohammadi – à partir de votre bureau – il m’a promis la lune; j’ai écrit dans une lettre à lui: Je me réfugie contre Khamenei, au Dieu de Khamenei! Et depuis lors, je ne me suis pas enquis de vous. Et vous non-plus! Parce que, je sais que vous avez été accablé de regarder l’horizon et les aspirations du peuple, au siège du peuple ignorant. Je voulais vous dire, les mêmes préoccupations, dans ces réunions si possibles. Mais ce qui semble vous entourer; ils étaient au courant, de mes mots franc et clair, et mes pensées. Même M. Hossein Mohammadi, après une rencontre les membres du PEN – que j’aie été aussi l’un d’entre eux – avec Votre Excellence, m’a dit: M. Nourizad! Je vous crains vraiment. Sa crainte était de la même session où j’ai parlé téméraire, avec un connaissant, au sujet de la dépendance généralisée à la drogue des gens et les jeunes, et les troubles sociaux qui ont eu lieu dans nos grandes villes et petites.
Maintenant, pourquoi je vous écris de la prison? Parce qu’encore incroyablement, j’ai plein d’espoir en vous. Je crois qu’il est: à moins que vous résolviez pour ce grand schisme parmi des gens.
Aujourd’hui, vous êtes le dirigeant de quel gens? Je ne vois pas beaucoup de gens pour vous. Dirigeant pour moindre gens, n’est pas honorable. Des foules de gens qui viennent d’accueillir un responsable ou votre Excellence; de peur qu’ils trompent vous et moi. Si vous donnez la permission de parler à d’autres célébrités et la présence dans le pays; ça va augmenter aussi les turbulences de notre peuple. Une grande communauté de personnes, n’a pas été invoquée et elle n’en aura jamais. Aujourd’hui, vous êtes la tête d’un pays dont ses habitants sont absents. Le pays, qui est pris dans le carrousel de “Que dois-je faire.” Le pays dont son unité et l’intégrité a été marginalisée, par vous et ceux qui vous entourent, et entré dans l’arène une vision étriquée et serré. Je ne sais pas de quel nom que vous avez appelé cette année. J’ai entendu dire que mentionné: «l’année tentative et effort.” Cette désignation indique que certains de vos conseillers, ne sont pas honnêtes et efficaces. Moi et tous, nous vous disions félicitations à vous, si vous appelleriez cela une “année de la réconciliation nationale”, et vous-même, pourriez conduire pour cette transplantation heureuse, mais difficile et dur. Si la tentative et l’effort sont importants pour vous, alors vous devriez profiter de sa puissance dans la réconciliation nationale.
Cher dirigeant, je sais que mes horribles remarques, peuvent être amères et mouvementées. Mais j’espère bien que vous préfériez les paroles honnêtes et amères de moi, à la place des mots doux et soyeux de ceux qui vous entourent. Notre société est au voisinage d’une grande explosion. Cela est un pot d’ébullition que nous ayons enfoncé notre petit doigt dans sa soupape, pour éviter d’entendre la haute voix en déchargeant de la vapeur. Avec toute la confiance, que j’écrivisse précédemment en faveur de vous, je vous écris aujourd’hui, en faveur de vous encore, que: Nous avons atteint la fin de notre temps d’examen. Les jours que le destin, les traditions pures et vitaux de Dieu Tout-Puissant, nous prend pour passer l’examen.
Examen, qui n’a que rayures et les dommages, pour nous à l’occasion de ces trente années. Nous, comme vous, nous avons perdu notre peuple. Si vous les verriez dans la paix et la tranquillité, c’est en raison de la multiplication de la force et des armes à feu. Si vous ne me croiriez pas, vous pourriez envisager une expérience imaginaire. Nous déclarons l’Iran, et par exemple un des pays comme, la Suède ou le Canada ou même la Malaisie, comme quoi les habitants de ces deux pays n’auront pas la police, bassidj et des armes à feu pour un jour, seulement un jour, et qu’ils soient libres de faire ce qu’ils veulent. En une seule journée. Vous imaginez qu’à la fin de la journée, comment serait le pays de vous et nous? Et, qu’en est-il des autres pays? Mon intention de cette comparaison n’est pas de compliment l’Ouest ou d’autres pays. Au contraire, je fais référence à la fragilité de la paix, et le silence de la fausse de notre société.
Cher Leader! Moi et beaucoup d’autres sont encore s’intéresse à vous et intéressé par le sort de notre pays. Nous croyons, en votre direction sur le destin du pays. Nous aimons explorer les horizons bénis par votre leadership. Mais apparemment, vous ne voulez pas de cette passion. Il semble que les conseillers et les amis ignorants, vous ont entouré et vous ont donné des informations et des statistiques fausses. Et ils disent de votre côté, des paroles irréels. Des amis comme M. Shariatmadari de Kayhan – dont je suis sûr quand les autres ont été dispersés tout autour de vous, et vous deux justes restés dans une île déserte- lui, en partisannerie féroce à vous, continuera d’être en désaccord avec vous!
Malgré les amères déceptions de mes écrits; avec une haute voix en parcourant à travers l’univers, je déclare que: Nous vous aimons et nous sommes très intéressés à la bonne destinée pour vous. Croyez-moi et nous. Même dans l’imagination, donnez-vous une possibilité de ce qui est vrai notre parole. Cette possibilité est sans frais pour vous. Croyez en vos rêves que vos bons amis ont votre douleur au-delà de vous, en partie où a marqué la stigmatisation de l’ennemi sur le front de chacun d’eux, et avec appréhension ils sont intéressé de voir votre pur éclat dans ces derniers jours de l’examen de Dieu.
Avec tout le courage, le courage que je crois en vous, annoncez-vous la réconciliation nationale de cette année, et ne pas avoir peur de la responsabilité de toute critique.
Que Dieu suffire vous et nous. Dieu, qui met sa main et la main du peuple dans vos mains.
Ali vous protège.
Votre fils: Mohammad Nourizad – Cellule n °57 – Section 240 de la prison d’Evin
نقل ازضمیمه روزنامه اطلاعات پنجشنبه22اسفند92 شماره25833/چهل سال قبل دراین روز22اسفند1352/پیشرفت کشاورزی غیرت میخواهد.برای پیشرفت درامرکشاورزی وافزایش میزان تولیدات کشاورزی وسایل فراهم است،پول داریم ،زمین به اندازه کافی داریم آب هم داریم فقط تنها موردی ک باقی می ماند “غیرت وهمت “است که بایدافزوده گردد.جملات فوق را مهندس روحانی وزیر کشاورزی درپاسخ به یک دانشجو دردانشکده علوم ارتباطات بیان کرد. ……… آیا این وزیر کشاورزی مستحق اعدام بود…..
جناب علی سلحشور
چه راحت و آسوده بر منبر قضا نشسته و حکم صادر می کنید
عزیز دورادور دستی بر آتش داری
بر خلاف نظر شما که امثال نوری زاد را به خاطر گذشته شان شماتت می کنید بنده معتقدم این افراد از شجاعت و شهامت بیشتری نسبت به دیگران برخوردارند. دیگرانی که مدعی اند از ابتدا طالع بین بوده و آینده انقلاب را در جام جهان بین خود پیش گویی کرده بودند و با کف بینی و جادو گری می دانسته اند سرنوشت انقلاب چه خواهد شد.
اگر معیار های شما را ملاک قرار دهیم بیشتر مردم ایران را باید متهم به دست داشتن در شکل گیری جمهوری اسلامی و بالطبع مشارکت در جنایات آن کرد.
این در حالی است که وضع اوپوزیسیون منور الفکر از همان ابتدا چندان بهتر از عامه نبود
مجاهدین خلق که از سجده گری بر خمینی به پا بوسی صدام افتادند و تا همین امروز شهامت اعتراف به خطا های خود و بازگشتن به آغوش ملت را ندارند و به شغل شریف جاسوسی برای بیگانگان مشغولند
ربع پهلوی که هیچ گاه حاضر نشده رفتار پدر خود را به نقدی بی مهابا بکشد و فسیل های دوران شاه همچنان احاطه اش کرده اند
چپ ها و توده ای ها که از غافله زمان به کل عقب مانده و هنوز در رویای لنین و استالین گرفتارند
در این بین ملیونی بوده اند که اینان نیز در آغاز سعی در تعامل با خمینی و تحقق آن چه میسر است کردند ولی به تدریج کنار زده و سر به نیست شدند
دیگران هم به همین منوال
البته افراد تک رو و غیر سیاسی همواره بوده اند که به دلیل برخورداری از علم و دانش انحرافات انقلاب را از ابتدا می دیدند لیکن از جریان های سیاسی خود را کنار کشیدند و روشنگری جامعه برایشان میسر نبود
در این آشفته بازار انصاف دهید ملت بیچاره رو به سوی که آورد؟
درود به شهامت نوری زاد ها که با وجود وابستگی فکری و اقتصادی و معیشتی به رژیم آخوندی از همه چیز خود گذشتند همسر و فرزند را به مخاطره افکندند و جان بر کف پا به عرصه مبارزه نهادند
دوست من به جای طناب دار در فکر ارتقا سطح علم و دانش یکدیگر باشیم
آینده ایران را خشونت و طناب دار تعیین نخواهد کرد بلکه مردم آگاه و مطلع نسبت به حقوقشان خواهند بود که سرنوشت ایران را رقم خواهند زد.
مردم با طلب حقوق از دست رفته بر سرنوشت خود حاکم خواهند شد و همین مردم اند که تصمیم خواهند گرفت کار با آشتی فیصله یابد یا با محاکمه و قانون ولی خشونت و وحشی گری دامی بیش نیست و وای بر حال مردم اگر در این دام گرفتار آیند.
جناب بابکم عزیز
نوشته پر درد شما پیرامون اوضاع جاری و اثرات شاهنامه در ایجاد اتحاد بین ایرانیان بسیار زیبا و به جا بود
نمی دانم جناب نوری زاد چرا این نوشته را با تاخیر منتشر فرمودند شاید باز می گردد به بخشی که اشاره داشتید به سازماندهی و رهبری و …. که به نظر من بسیار به جا گفتید. این ها همه دست من و شما نیست و در زمان مناسب از دل مردم سر بر خواهد آورد. مهم آگاه ساختن مردم از حقوقشان است. هنگامی که این آگاهی به سطح مطلوب رسید خود به خود موجب جوش و خروش و طغیان خواهد شد. کی؟ این را هیچ کس نمی داند.
جناب بی کنش گرامی
نخست عرض تشکر و سپاسگذاری از زحمات شما بابت باز خوانی شاهنامه همراه با توصیفات زیبا
نمی دانم شما به شاهنامه به عنوان یک اثر جهانی واقف هستید؟
نه تنها برای بسیاری فرهیختگان جهان بلکه در بین شماری از مردم عامی شاهنامه یک اثر شناخته شده است
شاهنامه تنها متعلق به ما ایرانیان نیست بلکه برگ زرینی است بر کتاب تاریخ بشری و گواهی است از سقوط یک تمدن بزرگ. شاهنامه سند زندگی ایرانیان است و همان گونه که بابکم و دیگر دوستان اشاره کرده اند نگهبان هویت ایرانی و در دوران حاضر نوش داروی احیاگر ما.
شاهنامه سندی است که نشان می دهد ما جاهل نبودیم!!
به تازگی مغالطه ای راه افتاده پیرامون حقوق بشر که هدف از آن لوث کردن این دستاورد بزرگ مدرنیته است
آیات عظام و علمای اعلام در بوق و کرنا کرده اند که آری غرب دستش به خون ملت ها آلوده است و به تازگی نیز تصاویر اشتون و صدام را در کنار یکدیگر قرار داده اند و بر طبل جهالت خود می کوبند که آری این غرب است که بر خلاف ادعایش ناقض حقوق بشر است و ما در برابر آنان رو سفید هستیم و کذا و کذا
گیرم دولت ها و حکومت های غربی برای کسب منافع بیشتر و قدرت طلبی مرتکب جنایت شوند و در نتیجه سیاست های آنان خون بی گناهان به زمین ریخته شود آیا این دلیل است ما مردم ایران از حقوق انسانی محروم شویم؟
یعنی این علما و وعاظ شرم نمی کنند که جنایات دیگران را دستاویزی برای لوث کردن حقوق بشر و سرکوب ما ایرانیان قرار می دهند!
اولا خدمت این آقایان جاهل و مغالطه کار> که در حوزه های علمیه غیر از جهالت و مغالطه چیز دیگری نمی توان آموخت > عرض کنم دستاورد های مدرنیته نتیجه زحمات فلاسفه و متفکران و آزادی خواهان غرب است که با جان فشانی ها و رشادت ها اروپای غرق در جهالت و گمراهی را هدایت کردند و غرب را به این درجه از تمدن رسانده اند که شاهدیم
در ثانی حقوق بشر و دیگر ثمرات عصر روشنگری مصون از دستبرد قدرت ها و صاحبان زر و زور و تزویر نیست بنا به قولی روشنگری یک پروژه دایمی است و در عین حالی که در حال رشد و توسعه است نیازبه رسیدگی و مراقبت دارد. این پروژه در صورت بی توجهی می تواند ظرف یک نسل به نابودی کشیده شود.
آزاد اندیشان دنیای مدرن متوجه این مهم هستند و به طور دایم در حال مراقبت از دستاورد های نیاکان خود می باشند. بشر اندیشمند نسل به نسل با معضلات دوران های تازه روبرو است و می بایست در پی یافتن پاسخ برای این معضلات باشد حال اگر زور گویی غربی یا شرقی دستاورد های روشنگری را زیر سوال برد دلیل نمی شود ملایان استبداد دوست ما ابراز خوشحالی کنند و شکست مدرنیته را به زعم خود جشن بگیرند!
عقل بشر اکنون به این درجه رسیده که حقوق بشر لا اقل در داخل کشور های مدرن مراعات می شود. حکومت های این کشور ها موازین حقوق بشر را لا اقل در مورد شهروندان خود رعایت می کنند.
هنگامی که کار به درگیری و جنگ و مخاصمه بین المللی می کشد آری در این هنگام کار به دست نظامیان می افتد و آنان هستند که تشخیص می دهند چه اهدافی از لحاظ نظامی و سوق الجیشی حایز اهمیت است و باید مورد حمله قرار گیرد. در این بین بسته به شدت درگیری و نوع آن تلفات غیر نظامی نیز اجتناب ناپذیر است.
این مخاصمات می تواند سیاسی یا اقتصادی نیز باشد که طرفین درگیر از ابزار های سیاسی یا اقتصادی بر ضد یکدیگر استفاده می کنند اگر زمانی بشر به آن درجه از رشد برسد که تمامی درگیری های بین المللی را از طرق مسالمت آمیز حل و فصل کند> که روند جهانی به همین سمت و سوی است> که فبها لیکن تا آن زمان وضع به همین منوال خواهد بود
علمای خوشحال از نقض حقوق بشر توسط غرب!
خود را جای کشور های قدرتمند غربی قرار دهید! اگر امکانات نظامی سیاسی و اقتصادی این کشور ها را داشتید چه بر سر مخالفان خود می آوردید…….. نمی خواهد توضیح دهید به قول خودمان مشت نمونه خروار است. شما که با عدم برخورداری از این امکانات چه ها بر سر مردم می آورید وای به حال ما و دیگر کشور های دنیا اگر آن چنان قدرتی به هم می زدید!
این خزعبلات را در یک شب مهتابی در سفر علمی بچّه های جوادیه به پل تجریش و در یک حالت معنوی و در حال خوردن آش در وصف بزرگ مرد آل لاریجان ودارای 4 برادر هفت خط و شمع قوّه قضا که در جمع عارفان ولایت به “صادق قوّه” معروف است بطور دسته جمعی سرودیم..شما هم با احساس بخونید..اجرتون با داداش فاضل!
صادق آل لاریجان سلام و صد سلام
بر فاضل و جواد و علی و آلت سلام
شنیدم خشم داری از حقوق بشر
بر خشم و آن نازو نوزت صد سلام
اشتون که شد در جلسه با زنان
تو هم ورود کن چون یوسف و گو السلام
شاید ببرند دستان خویش آن زنان از عجب
گویند بر ولی این اعجوبه و آلش سلام
تو معرکه ای در میان اخوان صادق جان
فدای سواد و دانش و مغزت داش علی با سلام
شنیدم که میبری و خلع لباس می کنی
فرق بگذار در بریدن میان ارمنی ومومن یا سلام
اما حکایت خلع لباست ای شیخ
به حمام که میروی دریاب سنگ پا والسلام
آقای صادق لاریجانی نشستی پشت سر کترین ااشتون حرف میزنی ؟ تو اگر انسان بودی و در مقام انسانیت و قوانین بین المللی جایگاهی داشتی میبایست زمانی که اشتون ایران بود میرفتی کنفراس خبری میکذاشتین و نقطه نظر ها حضورأعلنی سوال و جواب میشد. تا کجا پنهان کاری ؟ و عوام فریبی. شما هم خر میخواهین هم خرما (واپس گرفتن پولهای ضبط شده کشور ایران)
اقای نوری زاد عزیزسلام من هنوزتهرانم خواستم خدمت برسم گفتی بعداز ظهرها هستس از روزی که پیشونیت رو زخمی کردن تا تا پایان وقت اداری نمی روی سر قرار وقدمگاهت چرا؟ من از کردستان باهزارامید پاشدم اومدم که نوری زاد را ببینم اون نوری زادی که از هبولاهای اطلاعاتی باکی نداشت حالا میبینم ترسیده وتا پایان وقت اداری به اونجا نمی رود این بود که تصمیم گرفتم تاجواب قانع کننده ای از خودت نشنوم خدمت نرسم هنوز تهرانم منتظرجوابم تا ببینم برگردم یاخدمت برسم
—————-
سلام علی آقای گلم
شما اگر ساعت سه بعد از ظهر آنجا باشید حتما مرا خواهید دید.
سپاس و پوزش
جریان دیدار کاترین اشتاین با مادر گرامی ستار بهشتی و جنجال نامدیران تندرو نشان میدهد که این رؤسا از کرده های خود پشیمان که نیستند بسیار به روند و عملکرد شکنجه و فحاشی و کشتار در سیاهچاله های اسلامی که برپا کردند اصرار میورزند. ای عشق بساط این تبهکاران ستمگرا را از ریشه بر کن
با سلام آقای نوری زاد
موفق و سرافراز باشی
م.
رستم و اسفنديار (بخش دهم)
تورا چون برم بسته نزديك شاه
سراسر بدو باز گردد گناه
وزين بستگى من جگر خسته ام
به پيش تو اندر ، كمر بسته ام
نمانم كه تا شب بمانى به بند
و گر بر تو ايد زچيزى گزند
(واژه “گر” مخفف “اگر” بوده و در شاهنامه غالبا به معناى “يا” ، “يا اينكه” بكار رفته)
همه از من انگار اى پهلوان
بدى نايد از شاه روشن روان
اسفنديار كه برخلاف تصورش ،با مخالفت رستم مواجه ميگردد ؛ در اغاز سعى در توجيه رستم دارد و به گونه اى رذيلانه با بيان اينكه ؛ همه از من انگار اى پهلوان / بدى نايد از شاه روشن روان- در حاليكه از رستم ميخواهد تمام زشتى و ناپسندى كار متوجه خود او گردد ولى در واقع با بكار بردن عبارت ” همه از من انگار” در صدد تفهيم نقش شاه به عنوان مسبب اصلى به رستم است ، ونيز به لحاظ عدم شناخت صحيح ماهوى مقوله ازادى سعى در ، بيان مطالبى به منظور ، تطميع رستم ، به عنوان چاشنى سخن خود ميكند، ابتدا با قول پست و مقام درصدد حصول مقصودش بر امده و اينگونه ادامه ميدهد:
از آن پس كه من تاج بر سر نهم
جهان را به دست تو اندر دهم
ونتيجه ميگيرد كه:
نه نزديك دادار باشد گناه
نه شرم ايدم نيز از روى شاه
و اينبار به مال و خواسته براى تطميع اشاره ميكند ؛
چو تو باز گردى به زابلستان
به هنگام بشكوفه گلستان
ز من نيز يابى بسى خواسته
كه گردد بر و بومت آراست
در اين بيت اخر اسفنديار به زعم خود اخرين ضربه را وارد مينمايد ، يعنى دست به همان معامله اى ميزند كه اديان در ان تخصص دارند؛ معاوضه ازادگى با تعبد در قبال بينهايت نعمت (نعمات اين جهانى و يا نعمات اخروى و بهشتى)
و اين نيز از بينش كاسبكارانه انها كه هر چيز را قابل معامله ميدانند ، نشأت ميگيرد.
رستم پاسخ ميدهد كه ؛ من از خدا همواره ديدار تو را ميخواستم چون ميپنداشتم كه با ديدار و شناخت [(دين)] تو ، روان و درون من خرم ميگردد ، ليكن اكنون چگونه است كه ديدن تو ازار مرا در پى دارد:
بدو گفت رستم : كه اى نامدار
همى جستم از داور كردگار
كه خرم كنم دل به ديدار تو
كنون چون بديدم من ازار تو
و ادامه ميدهد:
دو گردن فرازيم پير و جوان
خردمند و بيدار دو پهلوان
رستم در اين بيت خود را پير و اسفنديار را جوان معرفى ميكند كه شايد موضوع مد نظر فردوسى از ذكر اين مطلب ، بيان تقدم وجودى ازادى نسبت به دين باشد ، چون درازاى عمر ازادى و ازادگى در بشر قدمتى همپاى عمر بشر داشته كه هرچه زمان سپرى ميگرديده به قيود ان افزوده شده و بر اين اساس قدمت ان بسيار بيشتر از اديان ميباشد ، البته مسلمانان نيز قدمت دين را معادل قدمت بشر ميدانند و در حقيقت بر اساس روايت قران از خلقت انسان ،معتقدند خلقت دين مفهومى جدا از خلقت انسان ندارد (البت اظهار نظر تخصصى در اين زمينه را به جناب مرتضى و ساير دوستان مطلع در اين زمينه احاله ميدهيم)
رستم ادامه ميدهد؛
بترسم كه چشم بد ايد همى
سر از خواب خوش برگرايد همى
وسپس جان كلام را ميگويد:
همى يابد اندر ميان ديو ، راه
دلت كژ كند از پى تاج و گاه
[ دلت (كژ همان ” كج”) كند از پى تاج و گاه]
فردوسى دقيقا دست ميگذارد بر علت اصلى انحطاط اديان ، از انچه در ابتدا، داعيه دار ان هستند ؛ يعنى گرايش شديد به قدرت، بنابراين با اندك مطالعه ميتوان كژ يا كج شدن اديان از مبانى اوليه و ادعاهاى بنيادين خود در سه بزنگاه، گرايش به قدرت حاكمه و يا كسب قدرت و يا تلاش براى كسب قدرت را ، به نحو كاملا مشهودى ، ديد و از همين روى رستم به درستى به اسفنديار متذكر ميگردد كه گرايش وى به تاج و تخت يا همان قدرت دل اسفنديار يا همان ماهيت و مبانى اساسى او را در قياس با انچه داعيه دار ان بوده ، كژ و واژگون نموده است.
رستم كه گرايش شديد اسفنديار به تاج و تخت را به نيكى دريافته ، اين گرايش را به مثابه ديوى ميداند كه كه در جان و مغز اسفنديار لانه كرده ، او ميداند كه راندن چنين ديوى پس از انكه لانه كرد بسيار دشوار و چه بسا غير ممكن است ، ليكن سعى ميكند با برانگيختن اسفنديار به منظور بيرون راندن ديو از مغزش به او كمك كند ، لذا خطاب به اسفنديار ميگويد:
گر اين تيزى از مغز بيرون كنى
بكوشى و بر ديو افسون كنى
رستم غلبه اسفنديار بر ديو را در گرو كوشش او قرار ميدهد و براى تشويق او به اين كوشش ، ادامه ميدهد كه ؛ در صورتى كه بتوانى بر ديو لانه كرده در وجودت، غالب شوى ، انگاه من تمام فرمانهاى تو را اجرا ميكنم و بلكه در ان صورت ديدار تو ارامش بخش جان من خواهد بود ( معطوف به سخن ديگر رستم كه به اسفنديار گفت ؛ تصور من ان بود كه با ديدن تو به خرمى جان ميرسم ولى كنون ديدارت ازار مرا درپى دارد)
ز من هر چه خواهى تو ، فرمان كنم
به ديدار تو رامش جان كنم
ليكن رستم بلافاصله جهت اينكه اسفنديار واژه “هر چه خواهى ” را به فلسفه وجودى رستم ، تعميم ندهد ، ذهنيت در حال شكل گيرى اسفنديار از اين عبارت را اينگونه تصحيح ميكند؛
مگر “بند” كز بند عارى بود
شكستى بود زشت كارى بود
رستم با بيان اين سخن اسفنديار را اگاه ميكند كه در هر حال اسفنديار در مطلوبترين شكل خود ( مطلوبترين شكل خود) نيز حق تعرض به ازادى و ازادگى او را نخواهد داشت ، رستم تاكيدى مجدد ميكند بر اينكه حاضر به معامله ازادى خود با هيچ كس و در قبال هيچ چيز نيست،؛
مگر ” بند ” كز بند عارى بود
شكستى بود زشت كارى بود…..
یک داستان تاریخی واقعی برای /آقا/ که اینهمه دشمن ! دشمن! میفرمایند..گویند درکرمان حاکمی بسیار بخشنده بود وعادت داشت هر غریبه ای را 3روز مهمان کند. وقتی عضدالدوله به کرمان حمله کرد روزها بین لشگر او و لشگر عضدالدوله جنگ بود وشب که درون حصار شهر میرفتند برای لشگریان مهاجم غذای کافی می فرستاد وآنان را سیر میکرد!…..آخر عضدالدوله به سوی حاکم رسولی فرستادوپرسید این چه حرکتی است؟ روز ها سربازان مر امیکشی وشب ها طعام می فرستی؟ او جواب داد جنگ ودفاع نوعی اظهارمردانگی است و نان وغذا دادن جوانمردی است.شما گرچه دشمن من هستید ولی مهمان ما هستید واز مروت دور است مهمان رابی غذا بگذارم!…عضدالدوله گفت هر چه زودتر محاصره این جوانمردان راپایان دهید.
سلام
جناب نوریزاد عزیز
از بچه ها که می نویسید، خیلی دوست داشتنی است. همیشه از آنها بنویسید. راستی آنجا که گفته اید:” کاش برای عینک ها هم چیزی شبیه برف پاک کن می ساختند”، ساخته اند چیزی شبیه به یک برف پاک کن کوچک ولی به عنوان دکور! چرا که ترسیدند مردم هیپنوتیزم شوند!
جنجال دیدار خانم اشتون با چند تن از زنان زجر کشده میهن بلا کشیده ما از نظر روانی اینها را وادار کرد که به عکسالعملی دست بزنند که مختص اینان است کاری که برای لاپوشانی تولید بمب اتمی هم همین شکل برخورد میکنند که از بیخ و بن خود را به خ..یت میزند و خط و نشان میکشند
سلام آقای نوری زاد میخواهم برایتان ازانحراف بنیاد مسکن بنویسم شاید بدردتان بخورد . در سال 78 من به مدت شش ماه در بنیاد بتن قم به عنوان نگهبان قراردادی مشغول به کار شده بودم که در انبار بنیاد بتن که کارگاههای اجرایی بنیاد مسکن میباشد مقدارزیادی شمش آلمینیوم دیدم از انباردارکه درحال جابجا کردن آن شمشها بود پرسیدم اینها چه مقدار است که جواب داد 147 هزار کیلو باز پرسیدم برای چه کاری خریدند که جواب داد نمی دانم درفکرم این سوال موج میزد که این شمشها به چه کاری میاید چرا که اگر قصد شان ساخت منزل ارزان بود لازم بود در و پنجره آن از آهن باشد .
چند روز بعد متوجه شدم . 25 تن آن برا ی فروش به اصفهان منتقل شده درست در زمان تبلیغات مجلس ششم بعد از آن همه چیز در مورد آن سوال بی پاسخ در ذهنم همانند قطعات پازل شکل گرفت وخیلی زود منجر به اخراج من شد شاید به این دلیل که خیلی سوال میکردم . به قول خواننده مشهور داریوش که در یکی از آوازهایش میگوید . وقتی گفتن یک گناه بود مثل دیدن یا شندیدن: به حر حال از مبحث دور نیوفتم به این نتیجه رسیدم . که شکل گیری این سازمان عریض و طویل به این صورت بوجود آمد که رهبرانقلاب – خمینی – که ازکاریزمای معنوی در بین مردم برخوردار بود از مردم خواست که در حسابی به نام 100 امام برای محرومین که صاحب مسکن شوند پول واریز کنند خیرین هم انصافن از بخشش مضایفه نکردن.
پولهای جمع شده باعث تاسیس وشکل گیری بنیاد مسکن گشت و بنیاد تاسیس شده برای اینکه بتواند مسکن ارزان تولید کند احتیاج به کارگاهی داشت تا مصالح ساختمانی را خودش درست اسم این کارگاها بنیاد بتن نهادند . پولها وسایل ساخت و حمل و نقل مصالح ساختمانی شد و رفت درون این کارگاهها بنیاد مسکن زمین رایگان از منابع طبیعی می گرفت بعد از تفکیک وکارهای شهرداری نقشه ساخت را به کارگاهش میداد تا پیمانکارش ساختمان را بسازد و او به محرومین برساند . اما بعد از فوت خمینی رویه تغیر مکند ابتدا تعین مدیریت کارگاه ازسازمان مسکن محلی گرفته و به مرکز در تهران منتقل میشود و از کارگاهها که بنیاد بتن نامیده میشود خواسته میشود که مصالح ساختمانی که تولید میشود را آزاد بفروش برسانند و پول حاصل از فروش را برای مرکز ارسال کنند. برای اینکه تجمیع پول زیاد در بانک سوال برانگیز نباشد آن پول تبدیل به شمش آلمنیوم میشود که هم ارزش افزودش با تورم حفظ شود و هروقت دربازار تزریق شد زود تبدیل به پول شود. ممنونم که وقت برای خواندن گداشتید .
آقای نوری زاد یک سوال:
شما و افرادی که با شما در مقابل قدمگاه صحبت می کنند بارها گفته اید که وزارت اطلاعات از خود اختیاری ندارد و این وزارت به تصرف سپاه در آمده و نیز گوش به فرمان بیت رهبری است و نیز خود سپاه هم گوش به فرمان بیت هستند پس همه چیز در آنجا شروع و به آنجا ختم می شود. خب چرا به جلوی بیت نمی روید و آنجا قدم نمی زنید؟ قطعا رهبری که خود را همتراز علی (ع) می بیند باید مثل آن امام پاسخگوی مردمان باشد… چرا با همین هیبت و درخواست ملاقات آنجا نمی روید؟
مثلا به رهبری بگویید به حرمت آن بوسه که در سفر سیستان بر دستان شما گذاشتم با من سخن بگویید.. آنچنان که رضا امیر خانی در داستان سیستان می نویسد: ” آقا همین جور که از میانِ قبرها عبور می کنند، یک هو چشم شان می افتد به محمد نوری زاد که با دوربینِ کوچکش مشغولِ فیلم برداری است. صدایش می کنند.
– آقای نوری زاد! شما چه کار می کنید این جا؟
نوری زاد جلو می رود و دستِ ره بر را می بوسد. آقا هم دستی به سرش می کشد. تیمِ حفاظت از این جا به بعد در میانِ ما با نوری زاد رفیق می شوند!”
و یا به آقا مسعود بگویید به یاد آن جلسه که در آن شب در حجره داشتیم بیایید جلسه دیگری داشته باشیم : “جلسه تمام شد و با جعفریان و کرمی و نوریزاد و پسر رهبر از حجره بیرون آمدیم”
به نظر من تمام راه ها به شخص رهبری و بیت ایشان ختم می شود. نظر شما غیر این است؟
شما که هر راهی رفته اید قدم زدن آنجا را هم تجربه کنید
موفق باشید
————–
سلام سلیم گرامی
اگر بیت رهبری در حاشیه ی خیابانی شلوغ مثل همت بود شاید می رفتم آنجا. مهم اما رویکردی است که من با اطلاعات دارم. وسایل مرا اینها برده اند نه بیت رهبری. اجازه بدهید من ابتدا اطلاعات و بعد سپاه را به چالش بکشم بابت اموالی که از من برده اند و حقوقی که ضایع کرده اند اگر بجایی نرسیدم به آنجا – بیت رهبری – می روم. سپاس از راهنمایی تان.
با اجترام
.
چرا شما راست راست میگردی و کسی معترض شما نیست؟! قطعا زخم روی بینی و ضرب و شتم سطحی را به عنوان دلیل مطرح نخواهید کرد! چرا با چرندیات مورد توافقتان با نهادهای امنیتی، همه را گمراه میکنید؟
همه تقصیرها با مجتبی خامنه ای ست؟!!
چرا با تکرار چنین داستانهایی عده ای را مبرا مینمایید؟ در این که مجتبی خامنه ای چه ////یست، بحثی نیست. اما مثلا چرا جرات پا کردن در کفش اکبر و طفلانش ندارید. قطعا برای مقابله با دارودسته ای، باید به دارودسته مقابل دخیل ببندید!
کاش کمی شرافت داشتید و برای همپالگیهاتان در اطلاعات سپاه و مریدان گربه نره و... زمان نمیخریدید و تبرئه شان نمیکردید. رسما میفرمایید قبل از هشتادوهشت //// بودن خلخالی را نفهمیده بودی و در ۸۸ فشار بطری نوشابه /////// چند تن دیگر و تیری که بر مغز ندا نشست و … باعث مطلع شدن از قرمساقی رایج شد؟!!
عجب …. ه هایی هستید شما!
نامه مینویسی برای /////// که از قِبَل معلق زدن در خانه اش شکم فرزندت را سیر کردی؟
من برای جنابعالی مینویسم و البته درخواست میکنم جوابی ننویس. چون چرند بافتن را از قرائتی نیز بهتر بلدی.
لطفا مردم را گمراه نکن و اجازه بده در آن سر بزنگاه ملت /////// را به دار کشند. با نشخوار نظریات حاکم بر غرب مبنی بر دوری از خشونت، مردم را ضعیف تر از پیش جلوه نده. مبارزه مدنی؟!
مردک؛ از سال ۵۷ تا ۸۸ مشغول //////// بوده ای. چگونه در سن پنجاه و شش سالگی تواب شدی؟!… امثال تو اگر خود را نیز بکشند (با واجبی یا بی واجبی) از “آستانه فاحشگیت” کم نخواهد شد.
بر پدید آورندگانتان لعنت
کورس اعدام باید گردد
از کورس و مزدک که زندکی را برایمان تفسیر واقغئ کردند و کارشان بزرگتر از کار نوریزاد است مچکریم
کورس فقط دروق میگوید لطفن کسی شر ورهای اونو نخونه
من معتقدم اگر کورس وساسان از سایت بروند دیگر اینجا ماندن عبث است زیرا این دو نفر ستون سایتند
رحمتخدا بر نوریراد و ساسانم و کورس و نوریزاد
تاثیر کارسه نفر اندازه هم و بزرگ است
کورس و نوریزاد شما هر دو ابر قهرمانید
دورود بر قهرمان بزرگ کورس و نوریزاد که اولی با فکر روشنش دومی با عملش شجاعت را میاموزد
رهبر کوثری ، رفسنجانی، ولایتی،محسن رضایی و فلاحیان به خاطر دست داشتن در ترور میکونوس برلین و انفجار مرکز همیاری یهودیان بوئنوس آیرس تحت تعقیب پلیس بین الملل یعنی اینترپل هستند و قدم ///// از ایران به خارج نمی گذارند.حالا ببینیم مشاغل این افراد چیه:
-رفسنجانی بهرمانی(سمتهای پیشین: اولین رئیس مجلس آخوندی،رییس شورای عالی دفاع ،جانشین فرماندهی کل قوا،چهارمین رییس جمهوری انتصاباتی نظام آخوندیف امام جمعه موقت تهران،رئیس مجلس خفتگان رهبری) رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام اخوندی فعلی.
-علی اکبر ولایتی (سمتهای پیشین:نماینده دوره اول مجلس شورای آخوندی،وزیر امور خارجه نظام آخوندی،رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک آخوندی) مشاور کنونی رهبر کوثری در امور بین الملل.
-سبزوار رضایی میرقائد(سمتهای پیشین:چوپانی پیش از انقلاب، فرمانده سپاه پاسداران پس از انقلاب1360-1376) عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام آخوندی و دبیر فعلی این نهاد( وقتی پسرش در دبی مرد از ترس دستگیری توسط پلیس بین الملل حتی حاظر نشد بره جنازه پسرشو به ایران منتقل کنه)
-علی فلاحیان، رئیس وزارت اطلاعات نظام آخوندی در کابینه هاشمی رفسنجانی بهرمانی،قاچاقچی مواد مخدر و نماینده کنونی مجلس خفتگان رهبری.
خب با این نظام که مقامات عالی رتبه اش این باشن و ساختار هئیت حاکمه اش از برادران لاریجانی و مفاسد اخلاقی و مالیشون ،مصطفی پور محمدی و اژه ایی و مکارم شیرازی و علم الهدی و احمد خاتمی و خزعلی و جنتی و نوری همدانی و تیم احمدی نژاد و خاوری و امامان ریز و درشت جمعه اش و آقا زاده هاشون متشکل شده باشه و رهبریت چنین ارازل و اوباش دزد ،غارتگر مال مردم خور، خونریز و جانی، دروغ گوی دین فروش بر عهده علی خامنه ای کوثری باشه، چرا باید انتظار داشته باشیم که از لحاظ اخلاقی سقوط نکرده باشیم و به قهقرا نرفته باشیم و جامعه سربلند و سالم و کشور آبرو مندی در جهان داشته باشیم؟
شکسته شدن سکوت یکی از شاهدان کهریزک؛ آنجا اخر دنیا بود
دیگران هم تا مرز مرگ پیش رفتند. صحبت از کابوسی است که بر روح و جسم ده ها نفر از معترضان حوادث پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ سایه انداخت. در میان بازداشتی ها کسانی بوده اند که به رغم همه فشارها برای ثبت جنایت های انجام شده در آن بازداشتگاه دست به افشاگری زدند. اکنون رضا ذوقی یکی دیگر از شکنجه شدگان بازداشتگاه کهریزک پس از نزدیک به پنج سال سکوت خود را شکسته و شرح آنچه را که در بازداشتگاه کهریزک دیده در گفتگو با «جرس» روایت کرده است. متن زیر روایت روزهای بازداشت او در کهریزک است.
«روز ۱۸ تیر بود به همراه برادرم و سایر مردم در خیابان قریب تقاطع نصرت بودیم و به دنبال رایهایمان بودیم که با یورش ماموران موتورسوار مواجه شدیم. آنها تعدادی گاز اشک آور پرتاب کردند و مردم متفرق شدند اما یک خانمی بود که روی زمین زانو زده بود و به شدت سرفه میکرد، وقتی نزدیک شدم٬ متوجه شدم که ایشان باردار هستند و در اثر برخورد باتوم ماموران توان حرکت ندارد، رفتم و به سرعت یک قوطی آب معدنی برداشتم و در حالی که به آن خانم باردار نزدیک میشدم با تعداد زیادی ماموران و لباس شخصیها برخورد کردم. آنها من را پس از ضرب و شتمهای شدید دستگیر کردند و به پلیس امنیت بردند. در آنجا حدود ۴۰ الی ۵۰ نفر بودیم. اول از ما بازجوییهای ابتدایی را انجام دادند. همه در داخل یک اتاق بودیم که ماموران میآمدند و تا میتوانستند ما را کتک میزدند و میگفتند شماها میخواهید رژیم را عوض کنید؟ پس از ضرب و شتمهای زیاد- بطوری که من تا مرز بیهوشی رفتم- مشخصات ما را نوشتند و از ما عکس گرفتند و سپس ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب بردند که حدود ۳۰۰ نفر میشدیم، ساعت حدود ۱۲ شب بود که ما را به راهرو بردند و نفری یک برگه دادند تا مجدد مشخصاتمان را نوشتیم. سوالاتی هم پرسیده شده بود که باید جواب میدادیم. مثلا سوال شده بود که از کدام شبکه جاسوسی دستور میگرفتید؟ و یا چگونه با شبکه منافقین در ارتباط هستید و از اینجور سوالها. شب در پلیس پیشگیری بودیم و تمام بچهها بیشتر از اینکه ناراحت باشند نگران بودند و من بسیار نگران خانوادهام بودم. واقعا ترس و اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته بود من و اکثر بچهها شب بیدار بودیم و اصلا نتوانستیم بخوابیم.
صبح شده بود که ما را به حیاط بردند و سپس « دادیار حیدری فر» آمدند و به ما نفری یک برگه دادند که در آن ۵ اتهام به ما نسبت داده شده بود و ما باید مشخصات خود را مینوشتیم و امضا میکردیم. اگر امضا نمیکردیم با شکنجههای شدیدی مواجه میشدیم و در واقع چون بیرحمی ماموران به ما ثابت شده بود مجبور بودیم امضا کنیم. سپس برگهها را جمع کردند و به دادیار« حیدری فر » دادند و ایشان بدون هیچ صحبتی تمام برگهها را مهر و امضا کرد و به ما گفت! همگی به « کهریزک » میروید و تا آخر تابستان آنجا هستید و اگر زنده ماندید به پروندهتان رسیدگی میشود. با شنیدن این صحبتها ترس و اضطرابمان بیشتر شد و من با ذهنیتی که پیدا کرده بودم مرگ را حس میکردم و با خودم میگفتم مگر کهریزک کجاست؟ و چه جور جایی هست که قرار است زنده از آنجا بیرون نیاییم. ساعت حدود ۴ بعدازظهر بود. ما را سوار اتوبوس کردند و به کهریزک منتقل کردند، در طول مسیر من همچنان به خانوادهام فکر میکردم. به پدر و مادری که تمام امیدشان من بودم و در روز دستگیریام قرار بود که از زیارت امام رضا برگردند، این فکر بیشتر از هر چیز دیگری من را آزار میداد.
رسیدم به بازداشتگاه « کهریزک »دیدم که وسط یک بیابان هستیم. کم کم داشت باورم میشد که روزهای آخر زندگیام است. حتی وقتی رسیدیم راننده اتوبوس برایمان با چشمان اشک آلود دعا میکرد، تمام اینها باعث میشد تا مرگ را بیشتر حس کنم. با خودم میگفتم مگر گناه من و دوستانم چه بود که باید این گونه مجازات میشدیم؟ مگر به یک زن باردار کمک کردن جرمش کهریزک است؟ حدود یک ساعت در جلوی درب بازداشتگاه منتظر ماندیم، از یکی از سربازان متوجه شدم که ماموران بدلیل کمبود جا از پذیرفتنمان خودداری میکنند اما آقای « سعید مرتضوی » دادستان وقت تهران و « آقای تمدن » استاندار تهران به ستاد فرماندهی ناجا فشار میآورند و اصرار دارند تا ما پذیرش شویم. همینطور هم شد و ما وارد حیاط کهریزک شدیم. هنگامی که میخواستیم وارد شویم سربازان که هر کدام یک لوله یک متری سفید رنگ پی وی سی در دست داشتند با همان لولهها از ما استقبال کردند، من تازه متوجه شدم که در چه جهنمی گرفتار شدیم .جایی که اطراف آن تا چشم کار میکرد بیابان بود، ماموران در همان لحظه ورود با لوله به سر و صورت ما میزدند و از ما استقبال کردند. وقتی داخل حیاط بودیم با شنیدن سر و صدای نالهها و ضجههای کسانی که در بندهای آنجا بودند ترس و وحشت را به معنای واقعی در وجودم احساس کردم. ذهنیت من از کهریزک جایی بود که در آنجا کشته میشویم. با دیدن این صحنهها و شنیدن این نالهها به واقعیت مرگ نزدیک شده بودم، بعد متوجه شدیم این نالهها از کسانی است که تعداد کمی از آنها از شرورترین افراد محلههای تهران هستند که هر کدام پس از جرمهای زیاد توسط نیروی انتظامی دستگیر شده بودند و به همراه مجرمین عادی دیگر به کهریزک منتقل شدهاند. با شنیدن این موضوع دیگر امیدی نداشتم که زنده از کهریزک بیرون بروم، کسانی که شرور بودند و به قول معروف گردن کلفت و بزن بهادر الآن زیر فشار شکنجهها دارند اینجور ناله و ضجه میکنند وای به حال من که ۲ تا ضربه لوله خوردم تمام وجودم درد دارد…. پس از آنکه همه در حیاط کهریزک زیر آفتاب سوزان نشستیم به ما دستور دادند تا تمام لباسهای خود را دربیاریم حتی لباسهای زیرمان را بطوری که از نوجوان ۱۷ ساله تا پیر مرد ۷۰ ساله مجبور بودیم چند دقیقهای را بصورت کاملا عریان در کنار هم سپری کنیم. بعد دستور دادند تمام وسایلمان را تحویل بدهیم حتی کسانی که عینکی بودند عینکهای خود را باید تحویل میدادند، خدایا اینجا دیگر کجاست؟ این همه آدم چرا باید لخت و برهنه و کاملا عریان در کنار هم قرار بگیرند؟ انگار صحرای محشر است. توی این فکر و خیال بودم که دیدم محسن روح الامینی و محمد کامرانی که یک نوجوان ۱۷ ساله بود به شدت نگران کنکور خود بود و دائم از بچهها سوال میکرد که آیا میگذارند بروم کنکور بدهم یا نه؟ محسن و محمد هر دو عینکی بودند و به ماموران التماس کردند که بدون عینک جایی را نمیبینیم، ترا بخدا عینکمان را بدهید! این باعث شد تا من و چند تا از بچههای دیگر هم اعتراض کنیم که با الفاظ رکیک و ضرب و شتم به ما جواب دادند. ما هم بخاطر ترس از شکنجه یا بهتر بگویم زنده ماندن مجبور بودیم دستورات را اجرا کنیم. حدود ۳ الی ۴ ساعت در آن هوای گرم با بدنهای زخمی ناشی از شکنجههای زمان دستگیری و دردهای زیاد با چاشنی لولههای در دست ماموران کهریزک طول کشید تا ما را پذیرش کنند، بعد بخاطر وجود شپش و گال فقط یک شلوار و یک بلوز از لباسهایمان را بصورت برعکس بر تن کردیم و پس از شمارش و آمار به ما دستور دادند که به سمت یک زیرزمین که قرنطینه یک نام داشت با فاصله ۳ سوت حرکت کنیم و چنانچه پس از زدن سوت سوم کسی در حیاط باشد با لوله شکنجه میشود که با توجه به کوچکی درب ورودی و تعداد زیاد٬ تقریبا همه با دریافت چندین ضربه لوله وارد شدیم.! وقتی وارد شدیم یک زیرزمین با کف موزائیک با دیوارهای سیمانی به مساحت حدود ۶۰ متر بود. در یک طرف آن یک توالت که فاقد درب بود با یک آبخوری بسیار آلوده که آب آن نیز آب چاه غیر آشامیدنی و مانده در یک منبع غیر بهداشتی بود٬ وجود داشت.
من فکر میکردم که اینها یک کابوس است اما وقتی از درد ضربههای لوله نمیتوانستم بنشینم متوجه شدم که همه واقعیت است وای کاش همه چیز به همان ضربات لولهها ختم میشد. در آنجا کمترین شکنجهها لوله بود و شکنجههای دیگری هم بودند که اگر کسی لوله میخورد خوشحال بود که با چیز دیگری شکنجه نشده است، در آن فضای کوچک ما بخاطر کمبود جا معترض شدیم که پس از چند دقیقه حدود ۳۰ الی ۵۰ نفر از مجرمان شرور و موادی که در بندهای دیگر بودند را به ما اضافه کردند. این برای ما بسیار بد و دردناک بود. به دلیل آنکه شکنجههای ماموران کم بود اینها هم اضافه شدند. چیزی که در آنجا واقعا احساس میشد این بود که هیچ کس امید به آزادی و زنده بودن نداشت و این باعث شده بود تا همه عصبی و پرخاشگر بشوند. از وقتی که دستگیر شده بودم تا آن شب هیچی نخورده بودم و خیلی گرسنه بودم.
یکی از بچهها از یکی از مجرمین سابقه دار که میگفت حدود یک سال است که در کهریزک است، پرسید که با ما چکار میکنند و تا کی اینجا میمانیم و به ما غذا چی میدهند؟ جواب داد ببین بچه سوسول من ۱۶۰ کیلو وزنم بوده الآن شدم ۵۵ کیلو، اینجا غذا فقط به قدری میدهند که زنده بمانی. یک پنجم سیب زمینی با یک کف دست نون لواش اونم بیات و مونده، یکبار ناهار و یکبار شام البته تا چند ماه پیش صبحانه هم میدادند اما از وقتی که سردار رادان برای سرکشی با هلیکوپتر به اینجا آمده بود یکی از زندانیان به غذاها اعتراض کرد و گفت که غذا کم است٬ از آن زمان به بعد دیگه صبحانه از دستور غذایی کهریزک حذف شد، اما شماها را اینجا نگه نمیدارند، یا اعدام میکنند که قبلش هم میآیند ازتان فیلم میگیرند و با درست کردن یک چهره ناجور به زور و شکنجه مجبورتان میکنند به اتهاماتتان اعتراف کنید تا در تلویزیون نشان بدهند و بگویند اینها جاسوس بودند که با اعتراف به جرایم خود محکوم به اعدام شدند٬ یا مثل ما اول به خاک سفید منقل می شوید.( خاک سفید یک کانکس فلزی بود که با شیب ۳۰ درجه داخل زمین چال شده بود. ۳۰ الی ۵۰ نفر را داخل آن میاندازند که بدلیل شیب آن همه روی هم میافتند و باید چند روز به همان حالت حالت بمانند، بدلیل شرایط بسیار بد این کانکس اسمش را خاک سفید گذاشته بودند) و بعد از چند ماه انتقال میدهند به اوین. فقط دعا کنید تا زودتر شما را ببرند اوین. چون شماها سیاسی هستید و تحصیلکرده توان تحمل اینجا را ندارید و میمیرید. اینجا هم که شما الآن هستید آمارتان هیچ کجا نیست و اصلا کسی نمیداند که شما در اینجا هستید وقتی هم که بمیرید یک جا نزدیک افسریه خاکتان میکنند و کسی هم نمیفهمد که شما کی؟ کجا؟ و چه جوری مردید. با شنیدن این حرفها و فکر کردن به خانوادهام و پدر و مادر پیرم که وقتی دیروز با کلی ذوق و شوق از زیارت امام رضا برگشتهاند تا در کنار هم باشیم، اما با نبودن من در خانه و خبر دستگیری من چه حالی دارند، به کلی حالم را بد کرده بود.
با توجه به شرایط و تعریف ها از« کهریزک» مرگ را در نزدیکی خودم حس میکردم. ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد، بجز من تعدادی دیگر هم همین وضعیت را داشتند. محسن روح الامینی در حالی که عینک نداشت و به سختی بچه ها رو میدید بلند شد و داد زد «بچهها: ما همه یک هدف داشتیم و داریم که به اینجا آمدهایم ما مجرم و مواد فروش نیستیم که از آینده و مرگ بترسیم، ما راهی را که شروع کردیم تا آخرش میرویم و نباید این چیزها یادمان برود، کمی به سهرابها و نداها فکر کنید که در این راه جان خود را از دست دادند اما فراموش نشدهاند! و تمام مردم در همه جای دنیا بهشون افتخار میکنند ما نباید بگذاریم خون این شهدا پایمال بشود، از الآن به بعد ما همه یک خانواده هستیم و همه باید با هم متحد باشیم تا راهمان ادامه پیدا کند. من افتخار میکنم که در این راه هستم. بچهها از مرگ نترسید اگر در این راه جان خود را از دست بدهیم مطمئن باشید که همه از ما به عنوان یک قهرمان یاد میکنند»
من با شنیدن این حرفها اشکهایم را پاک کردم و شروع کردم جنگیدن با شرایط و کمک به کسانی که توان کمتری داشتند. با کمک بچهها و برای زنده ماندن شروع کردیم با تعداد حدود ۳ الی ۴ بطری نوشابه که در توالت پیدا کردیم آب را دست به دست چرخاندیم تا همه از آب بنوشند، آب بسیار آلوده بود و طعم بدی داشت اما در آنجا فقط همان آب آلوده بود و ما برای زنده ماندن باید آن آب را میخوردیم. تعدادی هم بلند شدند برای مقابله با گرمای بیش از حد آنجا و نبودن هواکش یا دریچه، لباسهای خود را درآوردند و مثل یک پنکه چرخاندن تا کمی خنک شویم. حرفهای محسن به قدری در بچهها تاثیر گذاشته بود که همه باهم همدل شده بودیم و این اعمال دائم تکرار میشد.
ما در آنجا فقط از یک دریچه بالای توالت که حدود ۵۰ سانت بود هوای آزاد داشتیم و متوجه گذشت روز و شب میشدیم، کم کم صبح شد و ما برای آمار به حیاط برده شدیم که شکنجههای بدتری انتظارمان را میکشید. به ما دستور دادند تا در آن آفتاب سوزان و آسفالت داغ با پاهای برهنه ابتدا به صورت پا مرغی و بعد چهار دست و پا باید دور حیاط بچرخیم. حدود یک ساعت این شکنجه طول کشید و بعد از به صف شدن و گفتن شعارهای معروف کهریزک که مامور میپرسید « اینجا کجاست؟ ما جواب میدادیم: کهریزک. کهریزک کجاست؟ آخر دنیا. از غذاتون راضی هستین؟ بله قربان. آدم شدید؟ بله قربان.» سپس بعد از یک ساعت تحمل آفتاب سوزان و خوردن لوله به سر و دست و پایمان مجدد به قرنطینه رفتیم. فکر کنم صحبتهای محسن در شب قبل و اتحاد ما و تلاش جهت زنده ماندنمان به گوش ماموران رسیده بود!
که از این به بعد در حالی که هوای قرنطینه به شدت آلوده و گرم بود روزی ۲ بار دود ژنراتوری که جهت تولید و تامین برق بازداشتگاه کار میکرد را که مثل دود اگزوز کامیون بود از یک دریچه کوچک وارد قرنطینه میکردند، این وضعیت به قدری بد و آلوده بود که از چشمانمان چرک بیرون میآمد و به سختی نفس میکشیدیم، بعد از آن شکنجه در حیاط٬ من و تمام بچهها از ناحیه کف دست و پا و زانوهایمان دچار زخم و یا تاول شده بودیم و به دلیل هوای آلوده زخمهایمان شروع به عفونت کرده بودند تا جایی که چند تن از بچهها به خاطر نبود هوای تمیز دچار تنگی نفس شدند. از طرف دیگر هم در قرنطینه شپش و گال و حشرات موذی دیگر وجود داشت. وقتی شیفت ماموران عوض شد کسی که تازه آمده بود دستور داد همه به حیاط برویم تا قرنطینه را سمپاشی کنند، این باعث شد تا ما یک نفسی تازه کنیم، اما پس از ۱۵ دقیقه و بلافاصله بعد از سمپاشی برگشتیم به قرنطینه.
سم موجود با هوای آلوده قرنطینه همه را به سرفه انداخت و من از تنفس آن هوای آلوده غش کردم که بچهها من را به داخل توالت بردند تا در آنجا نفسی تازه کنم (چون توالت یک پنجره کوچک رو به حیاط داشت و از آن هوای آزاد وارد میشد) عده زیادی مثل من غش کردند و آنها را هم به توالت میبردند، تعداد کسانی که حال خوبی نداشتند زیاد میشد و همه در حال بیهوشی بودیم. نوبتی به توالت میرفتیم تا با تنفس هوای بیرون خود را زنده نگه داریم، تنها توالت بود که هوای تمیزی نسبت به جاهای دیگر قرنطینه داشت و بعضی از مجرمین سهم غذای بچهها را میگرفتند تا اجازه بدهند مدت بیشتری در توالت بمانند ولی تعداد کسانی که به شدت حالشان بد بود زیاد شد و بچهها هرچه فریاد میزدند کسی به حرفهایشان گوش نمیداد و حتی مجرمین هم از وضعیت ما به افسر نگهبانهای بازداشتگاه گله میکردند و از آنها میخواستند تا درب را باز کنند، وضعیت ما به قدری بد بود که اگر نیم ساعت ادامه پیدا میکرد چند تن از بچهها و از جمله من همان موقع جان خود را از دست میدادیم. فریادهای بچهها آنقدر ادامه داشت که افسرنگهبان درب قرنطینه را باز کرد و کسانی که حال بهتری داشتند حدود ۲۰ الی ۳۰ نفر از بچهها که بیهوش شده بودند و از جمله من که در نیمه بیهوشی بودم را به حیاط بردند و در آن آسفالت داغ خواباندند و با تنفس مصنوعی حال من و بقیه رو بهبودی موقت رفت و پس از نیم ساعت ما را دوباره به همان جهنم« قرنطینه یک» بردند.
شب سوم ٬ ۲ تن از مجرمین سابقه دار که به عنوان وکیل بند با مامورین همکاری میکردند درب قرنطینه را باز کردند و به دستور افسر نگهبان آقای خمس آبادی میخواستند چند نفر از بچه ها را ببرند بیرون تا شکنجه کنند و مثلا برای دیگران درس عبرت شوند. ما این را میدانستیم، در همان لحظه محمد کرمی معروف به « ممد طیفیل» وکیل بند بازداشتگاه کهریزک ٬ درب قرنطینه را باز کرد و ۳ نفر به نامهای: سامان مهامی، احمد بلوچی و مسعود علیزاده، را به زور و ضرب و شتم بردند بیرون و با زدن پا بند از پا به سقف آویزانشان کردند و به دلیل مقاومت مسعود علیزاده بخاطر آویزان نشدن، مورد ضرب و شتم بسیار شدید و بیرحمانهای از سوی استوار خمس آبادی و استوار گنج بخش قرار گرفت که حدود ۱۵ دقیقه چنان بیرحمانه و جنون آمیز کتک میزدند و دائم میگفتند بگو گه خوردم، ما نمیدیدیم و فقط صدای نالههای مسعود را میشنیدیم و همه اشک میریختیم و صلوات میفرستادیم. شدت ضربات را بیشتر کردند. مسعود برای زنده ماندن چند بار این جمله را تکرار کرد بعد او را به داخل قرنطینه آوردند، من به خودم لعنت میفرستادم که چرا توی این شرایطی هستیم که دوستانمان را جلوی چشممان به قصد کشت میزنند و ما فقط نگاه میکنیم. این صحنه به قدری من را عصبی کرده بود که تا مدتها افسرده بودم. وقتی مسعود به حالت بیهوشی توسط وکیل بندها به داخل قرنطینه انداخته شد بچهها با کمک هم مسعود را به توالت بردند تا با شستن زخمهایش و با ریختن آب بر سر و صورتش او را از حالت شوک دربیاورند. در همان موقع ممد طیفیل درب را باز کرد و با یک قفل بزرگ به سراغ مسعود رفت و با همان قفل بر سر و صورت مسعود بیجان زد و پس از آنکه او را با ضرب و شتم شدید به سمت درب قرنطینه برد با پا به روی گردن مسعود رفت و داشت مسعود را خفه میکرد که با سرو صدای همه مواجه شد. از روی مسعود بلند شد و به سمت درب رفت. مسعود خٍس خٍس میکرد و به سختی نفس میکشید. دیدن این صحنهها و ناتوانی از اعتراض کردن من را از خودم متنفر کرده بود، همه سعی کردیم تا زخمهای مسعود را تمیز کنیم تا عفونت نکند اما آلودگی هوا باعث تشدید عفونت میشد.
صبح شد٬ خبر دادند که میخواهند ما را به اوین منتقل کنند و باید قبلش موهای ما را بزنند: با ۲ تا ماشین سلمانی دستی و قدیمی شروع کردند به اصلاح. ما ۴ روز بود که ما فقط عرق میریختیم و موهایمان چسبیده بود بهم و با آن ماشین دستی و کند کار سختی بود یعنی عملا موهای ما را میکندند اما چون میخواستیم به اوین برویم تحمل میکردیم. وقتی همه موهایمان را زدیم، دیدیم هیچ خبری برای انتقال به اوین نیست. همه میدانستیم اگر یکی دو روز دیگر در آنجا بمانیم تعداد زیادی از بچهها جان خود را از دست میدهند و من هم دیگر توانی نداشتم و به بچهها پیشنهاد دادم بیایند یکبار دسته جمعی زیارت عاشورا را بخوانیم و از امام حسین (ع) بخواهیم تا کمکمان کند. همه قبول کردند و یکصدا زیارت عاشورا میخوندیم در حالی که همگی اشک میریختیم و همصدا بودیم دیدیم که حتی مجرمین شرور و عادی هم با ما همصدا شدند و با همه وجودشان اشک میریختند و زیارت میخواندند. روز پنجم بود و آخرین روزمان در جهنمی بنام کهریزک که اگر چند روز بیشتر در آنجا میماندیم تعداد بیشتری کشته میشدیم، بعد از رفتن به حیاط متوجه شدیم میخواهند ما را به اوین منتقل کنند.
در بین بچهها چند نفر اوضاع خوبی نداشتند از جمله امیر جوادی فر که از زمان دستگیری به شدت مجروح بود و حالش بسیار وخیم بود. در طول این ۵ روز از درد ناله میکرد، وقتی سوار اتوبوس شدیم امیر صندلی جلوی من بود. هرچه اصرار و التماس میکردیم که این حالش بد است و حداقل دستبندش را باز کنید و یا کمی آب به او بدهید با فحش و ناسزا از سوی ماموران روبرو میشدیم. امیر خیلی به خود میپیچید و سرش را خیلی تکان میداد. من خیلی ناراحت بودم و همهاش دعا میکردم هرچه زودتر به اوین برسیم تا به حال و اوضاع امیر رسیدگی کنند اما دیدم امیر با چند تکان دیگر حرکت نمیکند. آنقدر داد و فریاد کردیم تا راننده نگه داشت٬ امیر را از اتوبوس خارج کردیم و در کف خیابان کنار اتوبوس دراز کردیم یکی از بچهها که به امور امداد و نجات هلال احمر آشنایی داشت آمد و شروع کرد به امیر تنفس دهان به دهان دادن. همین که تنفس داد و بعد به سینه امیر فشاری وارد کرد از دهان امیر مقداری خون بیرون آمد و ما فهمیدیم که امیر دیگر در بین ما نیست و بسیارغریبانه با لبانی تشنه در حالی که در دستانش دستبد بود جان سپرد. این تلخترین صحنهای بود که در طول عمرم دیده بودم. همیشه مرگ را در فیلمها میدیدم و این صحنه شهادت امیر بسیار بسیار برای من دردناک بود. با تماسی که ماموران گرفتند آمبولانس آمد و پیکر بیروح امیر را بردند و ما به راهمان ادامه دادیم تا به اوین رسیدیم.
در جلوی درب اوین تعداد زیادی از خانوادهها تجمع کرده بودند، ما وارد اوین شدیم آنقدر در شوک بودیم که نمیدانستیم چه بلایی از سرمان گذشته. وقتی همه از اتوبوس پیاده شدیم بوی تعفن ما تمام محوطه اوین را پر کرده بود. بطوری که تمام پرسنل اوین از ماسک استفاده میکردند. در همین حال چند نفر از بچهها روی زمین غش کردند و از جمله «محسن روح الامینی » هم از قبل در حالت بیهوشی بر روی زمین با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، من با دیدن محسن و یادآوری صحبتهای چند شب پیشاش و زنده کردن امید در بچهها بیاختیار اشک ریختم و پیش خودم میگفتم نکند محسن هم برود پیش امیر. در همین حین دیدم به سرعت آمبولانس آمد و محسن و چند تن دیگر که حالشان خوب نبود را بردند. در اوین انگشت نگاری شدیم و از ما عکس گرفتند و بعد فرستادند قرنطینه یک و جلوی درب ورودی به هرکس یک دست لباس و صابون و شامپو و یک محلول ضد شپش دادند. همه شروع کردیم به دوش گرفتن، وقتی وارد اتاق شدم٬ دیدم محمد کامرانی روی تخت دراز کشیده بود و از درد ناله میکرد که یهو از جایش بلند شد و سرش به شدت به کف تخت طبقه بالای خود برخورد کرد و بعد روی زمین افتاد و با سرعت با سر به دیوار برخورد کرد. من و چند تن از بچهها دست و پایش را گرفتیم و به سمت در « قرنطینه یک زندان اوین» بردیم تا وکیل بند آمبولانس خبر کند.
پس از آنکه خبر شهادت محسن روح الامینی و محمد کامرانی به ما رسید از طریق رسانهها شنیدیم که دستور بسته شدن کهریزک را دادند، و ما را با قید کفالت آزاد کردند. ما همه از شهادت این سه عزیز ناراحت بودیم و به خاطر پایمال نشدن خونشان اقدام به شکایت از ماموران و آمران و عاملین جنایت کهریزک کردیم. ابتدا از ما استقبال کردند ولی بعد از مدتی از ما خواستند تا رضایت بدهیم. من شاهد عینی مرگ امیر بودم و نمیتوانستم رضایت بدهم.
در آن زمان سرباز بودم وقتی آزاد شدم و به محل خدمتم رفتم ابتدا من را به دلیل غیبت ۴۸ ساعت بازداشت کردند و فرماندهمان وقتی فهمید که من ۱۸ تیر در تظاهرات بودم و دستگیر شدم بسیار عصبانی شد و محل خدمت من را به خوجیر که در میان کوههای پاکدشت بود منتقل کرد و من در آنجا دسترسی به هیچ چیز نداشتم و فقط باید در قرارگاه بیگاری میکردم. پس از گذشت ۳ ماه هفتهای یکبار میتوانستم با خانوادهام تماس بگیرم، متوجه شدم که از سوی نیروی انتظامی درخواستهای زیادی جهت رضایت دادن من میشود. من فقط از مادرم میخواستم تا به آنها نگوید که من سرباز هستم اما چند روز بعد دیدم فرماندهمان صدایم کرد و وقتی وارد اتاقش شدم شروع کرد مرا کتک زدن و میگفت ما میرفتیم مردم را سرکوب میکردیم آن تو با مردم تظاهرات میکنی؟ اینجا نشانات میدهم که کی برنده میشود. من به شدت شوکه شده بودم و اصلا انتظار همچین برخوردی را نداشتم بعد فرمانده گفت حالا میری شکایت هم میکنی؟ بعد میگی رضایت هم نمیدهم؟ گفتم بله از خون دوستانم نمیگذرم، فرمانده گفت که خواهیم دید.
من ۳ هفته تحت نظر در بازداشتگاه بودم و وقتی با خانوادهام تماس گرفتم متوجه شدم که ماشین پدرم که تنها وسیله امرار معاشمان بود را دزدیدند و برادرم هم در همان روز تصادف کرده و در بیمارستان بستری است، من واقعا تحمل این وضعیت را نداشتم و برایم خیلی سخت بود. فردای آن روز از یکی از بچهها شنیدم که به فرمانده دستور دادند تا تحت هر شرایطی از من رضایت بگیرد و من تحت این شرایط بود که پس از این شکنجهها و آزار و اذیتها رضایت دادم. در مجموع مشخص بود عدهای واقعا رضایت داده بودند و عدهای دیگر مجبور شدند رضایت بدهند و تعداد کمی شاکی بود و روند رسیدگی به پرونده بسیار طولانی و خنده دار بود و احکام و جریمههایی که صادر کرده بودند آدم را به خنده وا میدارد. من پس از اتمام خدمتم دائم تحت کنترل بودم و سر هر مسئلهای مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم، خیلی سعی کردم تا به راهم ادامه بدهم و با شرکت در برخی از تجمعات و ابراز همدردی با خانواده شهدای ۸۸ به مخالفتهای خودم ادامه دهم، پس از آزارو اذیتهایی که شدم و تهدیداتی که متوجه من و همسرم بود مجبور شدم کشورم ایران را ترک کنم.
منبع:جرس
بادرود بر مبارز خستگی ناپذیر.
برادر عزیز جناب نوریزاد یکی از حدسیات من در مورد رفتار دوگانه جناح حاکم با شما اینه که اولا:هزینه، فایده برخورد شدید و قاطع با شما برای حکومت بسیار بالاوپرهزینه خواهد بود و در مقابل سود چندانی نصیبش نخواهد شد.
ثانیا: اگر جناح حاکم موفق شود که با ازار و اذیت فراوان، شما را ناتوان و کم رمق کرده و زمانی که شما دیگه کاملا خسته و فرسوده شده وبریدید، با نزدیک شدن به شما و خدای ناکرده تطمیع شما (قصد جسارت ندارم و فقط طرح تئوری میکنم) یکی از سرسخت ترین مخالفانش روبه طرف خود کشیده و به تمام مخالفان قدرتنمایی و دهن کجی بکنه.
پس با فرضی که از منش، رفتار و گفتار و نوشته های شما حاصل میشود ،مبتنی بر اینکه شما شخصیت و منش سیاسی، دینی-اخلاقی مستقلی داشته و دغدغه ارامش و عاقبت به خیری نوع بشر را فارغ ازهرگونه ایدئولوژی و مرزبندی را دارید و خواهان ازادی مردم سرزمینت هستی و بدنبال متاع دنیا ونزدیک شدن به هیچ حزب و دسته و گروهی در فضای اینده سیاسی ایران نیستی ، این خواهش رو از برادر کوچکترت بپذیر که اگر روزی تقاضاهای شما رو علی الظاهر براورده کردند و شما خواستید به رسم ادب جوابی بهشان بدهید، این کار را بکنید ولی بعدش برسر مواضع تفکری خویش باقی بمانید و به قول معروف که میگه “گر جهنم میروی، مردانه رو” .منظورم اینه که در اینده اگر خدایی ناکرده از دست مردم بی تفاوت کم حوصله شدی ، یا نگو و ننویس و اگر میگی و مینویسی تمام مواضع امروزه ات را به یاد داشته باش و از ارمانهایت درنگذز که خدایی ناخواسته دیگران شما رو به جرگه سازشکاران پیوند نزنند.
———–
سلام دوست خوبم
مرا اگر روزی بریده و خاموش و بی تفاوت یافتید، نمرده بر من نماز کنید.
سپاس از خیرخواهی تان
.
ولی نصر در نیویورک تایمز نوشت: گرچه بحران اوکراین پایان یافت، اما معلوم شد روسیه آن شریکی نیست که آمریکا انتظار داشت. هر دو کشور دل را به دریا زده اند و هیچ راه برگشتی برای آنها وجود ندارد. بنابراین، آمریکا برای مهار روسیه، به نقشه جدیدی نیاز دارد.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این یادداشت آمده است: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا [در قبال روسیه] به جبران از دست رفتن جایگاه کرملین به عنوان یک ابرقدرت، رفتاری نیکوکارانه با این کشور داشت. وقتی آمریکا با مقاومت [کشورهای دیگر] در برابر نقشه های خود برای جنگ با عراق در سال 2003 میلادی روبرو شد، کاندولیزا رایس سفارش کرد: «فرانسه را تنبیه کنید، آلمان را نادیده بگیرید، روسیه را ببخشید.»
اما پس از اقدامات روسیه در کریمه، رفتار سابق آمریکا تغییر کرده است. گر چه این آغاز جنگ سرد دیگری نیست، اما آمریکایی ها اکنون می دانند در سال های آینده، با روسیه ای دردسرساز روبرو خواهند بود؛ روسیه ای که تهدیدی برای ورود آمریکا به قلمرو مسکو در شرق اروپا، قفقاز، و آسیای میانه است و مطمئن است که می تواند در برابر غرب ابراز وجود کند.
اما شاید ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، بیش از توانش خود را به خطر انداخته باشد. اگر آن گونه که به نظر می رسد انتظار دارد، راه خود را در اوکراین ادامه دهد، وارد بازی باخت- باخت شده است؛ آمریکا در رقابت گسترده تر پیش رو برای قدرت و نفوذ، دست بالاتری دارد؛ گر چه بی توجهی آمریکا به تنش اوکراین، به نفع روسیه است.
اکنون نگرانی کنونی آمریکا باید وارد شدن به این بحران باشد؛ ترکیب کنونی فشار دیپلماتیک و تحریم های اقتصادی، در کنار حمایت کامل از دولت کی یف، شروع خوبی است. اما آمریکا برای تغییر محاسبات راهبردی پوتین، باید با غرور او برخورد کند و او را از پرداخت هزینه های کلان برای سیاست خارجی روسیه مطمئن کند.
نخست، باید با اعتماد به نفس بیش از حد روسیه در وابستگی فزاینده اروپا و آسیا از نظر منابع گسترده انرژی به خود مقابله شود. اروپا برای آینده خود، روی گاز طبیعی سرمایه گذاری کرده است و روسیه به تنهایی می تواند آن را از نظر قیمت و میزان طوری تأمین کند که حالت رقابت آمیز بودن اقتصادهای اروپا حفظ شود. اما آمریکا می تواند قوانین خود را بازنویسی کند، به طوری که صادرات انرژی امکان پذیر شود و روی حمل گاز مایع طبیعی با استفاده از کشتی های حامل سوخت به اروپا سرمایه گذاری کند. گاز آمریکا گران تر از روسیه خواهد بود؛ اما وجود یک جایگزین، اهرم باج گیری روسیه از اروپا با افزایش قیمت یا قطع صادرات را، از این کشور می گیرد.
ایران، پس از روسیه دومین منابع ذخیره گاز در جهان را دارد و ممکن است با روسیه برای تأمین گاز اروپا و آسیا رقابت کند. پوتین این را می داند. پوتین به هیچ وجه نمی خواهد که دوری ایران از اقتصادهای غربی پایان یابد.
در واقع، ایرانی درگیر با غرب، برای او یک موهبت راهبردی خدادادی است. تا زمانی که منابع غنی گاز ایران از دسترس اروپا دور بمانند، روسیه می تواند اروپا را گروگان داشته باشد. در همین حال، این کشور می تواند در ازای همکاری در مسائلی مانند برنامه هسته ای ایران، بر سر تأمین منافع روسیه، با غرب معامله کند.
غرب باید این معادله را تغییر دهد و در عوض، از ایران استفاده کند. حتی اشاره کوچکی به این که گاز ایران ممکن است به زودی به اروپا و آسیای مرکزی سرازیر شود، این فرایند را آغاز می کند. اگر گفتگوهای هسته ای در بازگرداندن کامل ایران به اقتصاد جهانی موفق شود، تاریخ مصرف تسلط روسیه بر اروپا به سر خواهد رسید.
آمریکا هرگز ادعای روسیه را درباره “مناطق نزدیک به مرز” خود نپذیرفته است؛ از دهه 1990 میلادی، واشنگتن اتحادیه اروپا و ناتو را به حرکت به سمت شرق واداشته است. واشنگتن باید اکنون آن اصل را برای قفقاز و آسیای میانه به کار برد و در پی همکاری نزدیک تر در آنجا باشد. روسیه مقاومت خواهد کرد، همان گونه که در سال 2008 میلادی در گرجستان این کار را انجام داد؛ اما هزینه های این کار بسیار زیاد است؛ به ویژه اگر ایران دیگر با روسیه همکاری نکند.
آمریکا مدت ها به مشکلات خود با روسیه اهمیت نداده است. اما روسیه اکنون چالش راهبردی مشخصی برای آمریکا است که دست کمی از مشکل این کشور با چین و ایران ندارد. سیاست خارجی آمریکا نیاز به قبول این چالش و توجه به روسیه دارد.
باسلام وعرض ارادت ؛ خرعیسی گربه مکه رود —-چون بیاید دوباره خرباشد
جناب نوریزاد عزیز عطای وزارت اطلاعات را به لقایش ببخشید وقدم زدنها را به میادین وپارکهای شهر بکشید تا مردم به زیارت شما نائل آیند ومامورین نفس راحتی بکشند ،شما اگریکهفته درپارک ساعی ماندید وتمام وسایل خودتان که هیچ ؛وسایل دیگران را ندزدیندوبه شما ندادند هرچه خواستید بگویید .به محض بودن شما درچنین جاهائی همه داغدیدگان وستم کشیدگان وغارت شدگان ومطرودین ،درکنارشما جمع خواهند شد .آنوقت خواهید دید چه کسانی به غارت رفته اندو بدست دژخیمان از پای درآمده اند .
آقای رئیس جمهور درود.
مستقیم میروم سر اصل موضوع.من و شما و همگی خوب میدانیم که در واقع در ایران رئیس جمهور هیچ کاره هست!! امیدوارم که اینرا توهین حساب نکنید اما این یک واقعیت هست. همه چیز را رهبر تعیین میکند، همه سیاستها را و آمدن شما در شرایط بعد از احمدی نژاد هم خواست وی بود. چرا که کشور در آنچنان شرایط بحرانی به سر میبرد که تنها جرقه کوچکی لازم بود که مردم سرازیر خیابانها شوند اما اینبار نه بخاطر ” میرحسین” یا “کروبی” بلکه برای نان شب. رهبر خواست احمدی نژاد بیاید و آمد و سال ۸۸ وقتی رهبری دیدند که مردم به خواست او وقعی نمینهند و آنچنان شعارهای در مدح معظم و له سر دادند که گویا از دیوارهای بلند و سترگ پاستور گذر کرد و ایشان شنیدند، و شاید از آنهمه “اشک آور” لختی را هم تنفس کردند که در هر صورت موجبات خشم و کینه و حس انتقام را در آن مقام بر انگیخت و ۴ سال بعدی را صرف انتقام گرفتن از این خودفروختگان کردند.(اگر نمیگویم ما خودفروختگان تنها به این خاطر است که این حقیر سعادت حضور در آن روزها را نداشتم) به هر حل اوضاع در این ۴ سال بعدی به گونهٔای گردید که بعد از رفتن آن دیوانه خود بزرگبین مردی با “کلید” آمد!! یعنی شما. حالا حتما میپرسید (البته اگر واقعا این متن را بخوانید و سری هم به صفحه تان بزنید) خوب حرف حسابت چیست؟ میگویم قدری تحمل کنید جناب رئیس جمهور، کمی صبور باشید ما ۳۵ سال است که صبر کردیم حالا شما هم چند لحظهایی صبر کنید.
جناب روحانی، امیدوارم روزگاری، منظورم روزگاری است که از سیاست فارغ و آسوده گشته، شاید در دوران پیری و کهنسالی، زمانی که وقت بسیار دارید تا به گذشته فکر کنید و نمیتوانم پیش بینی کنم که این دوران را در کجا خواهید بود، شاید در “سوئیس” زیبا یا همین “ایران” خودمان البته از نوع “آزادش” بتوانید جواب خوبی برای وجدان خود داشته باشید. نمی دانم آن زمان چگونه با خود صحبت خواهید کرد ولی خوب میدانم که امروز به آنگونه که من فکر میکنم با خود صحبت نمیکنید. در ایران ” وثوق الدوله ها” بسیار بودند و ” امیر کبیرها” بسیار کم. نمیدانم شما خودتان را در کدامین جایگاه میدانید؟ اما خوب میدانم و خوب میدانید که آیندگان از حکومت ” جمهوری اسلامی” همانگونه یاد خواهند کرد که امروزیان از حکومت ” قاجار” !!
ای کاش آخوند نبودین یا اگر هم میبودین همان نام خانوادگی “فریدون” را میداشتین و نیز قطرهای از خون فریدون را.ای کاش “ایران” را با جون و دل دوست میداشتین. همه چیزش را نه فقط “نفت و گازش” را که برای ردا پوشان همانند شما میلیونها دلار پول به همراه میاورد. راستی اینها جیبشان کی پر میشود؟
جناب رئیس جمهور تا بحال اسم “ندا آقا سلطان” “ستار بهشتی” “سهراب اعرابی” “سعید زینالی” که سالهاست مفقود شده را شنیده آید، صدای مادرش را شنیده آید؟ صدای نالهها و اشکهایش دل سنگ را آب میکند اما دل شما حکومتیان را سنگتر !!! میدانید “فرزاد کمانگر” کیست؟ میدانم که میدانید، حتی از ما هم بیشتر میدانید،آخر مگر میشود که ندانید، آنهم شمایی که سالها رئیس شورای عالی امنیت کشور بودید!!
راستی شنیدهام که پسری داشته یید که خود کشی کرده و نامهای هم برای شما نوشته در رابطه با دلیل خود کشی اش ، نمیدانم چقدر صحت دارد، ولی اگر دارد و خبر موثق، آیا به راستی چیزی به نام عذاب وجدان ندارید؟ آخ چرا من انقدر پرت میگویم مگر پدر “رسول روح الامینی” عذاب وجدان گرفت وقتی پسرش را به آنگونه سلاخی کردند.
حرفم اینست روزگار شما هم سر خواهد آمد، همانطور که از” چائو شسکو”، “صدام” ،”قذافی” و بسیار دیگر که شما خوب میشناسیدشان سر آمد، منظورم تنها شما نیستید، منظور حکومتتان است.ای کاش آنقدر شجاع بودید که میتوانستید اسمتان را به مانند “امیر کبیر” و “مصدق” جاودانه نمائید.ای کاش رویاهایم واقعی میشد و روزی در کامل ناباوری در خبرها میشنیدم که “حسن روحانی” با ظاهر شدن در یک برنامه زنده تلویزیونی از تمامی مردم ایران خواسته که به خیابانها بیایند و “مرگ جمهوری اسلامی” را فریاد بزنند. اما این تنها یک رویا هست، چرا که “حسن ” آقا از خودشان هست و رفیق گرمابه “رهبر” . ولی آقای روحانی باور کنید که مردم ایران احمق نیستند فقط تنها ایردشان اینست که خیلی صبورند و بترسید از روزی که کاسه صبرشان لبریز شود که میتوانند به مانند مردم “رومانی” به چشم بر هم زدنی، خروشیده و کاخ ظلمتان را به ویرانه سرایی مبدل نمایند……………………… آسوده نباش که بینیازی ، یک آن دگر پر از نیازی………….آنجا که تو فرعون زمانی، در تیر راس بعد خزانی ( این بیت رو اگر فرصت کردید برای آن مقام معظّم هم بخوانید)
حرف آخر: اگر “احمد خاتمی” را دیدید سلام نرسانید، فقط به وی بگویید کمی ساکت باش، آنقدر از مردم مایه نگذار و نگو که “مردم ما امروز بیش از هر زمان دیگری احساس صمیمیت و دلبستگی به مسئولین نظام دارند” به وی بگویید : احمد آقا مردم ایران حد عقل روزی ۲ تن گوشت فقط حواله تو یکی میکنند.
سپاسگزار از شما مقام مسول که وقت گذاشته و خواندید و پس از آن چندین فحش آبدار نثار زندگان و مردگان بنده کردین و در نهیات اسم و مشخصات بنده رو در اختیار “سربازان گم نام” گذاشتین.
مازیار بنیاسدی ۲۲ اسفند ۲۰۱۴ – هیوستون- تگزاس – ساکن مملکت شیطان بزرگ
با سلام به پدرم نوری زاد
اگر رهبر به دوبی سفر کند، چه تیتر رندانه ای . چه شوخی زیرکانه ای . راستی چرا این رهبر نصفه و نیمه ی ما پاش رو از این کشور بیرون نمیذاره ؟ همین کشورای آسیایی نه خیلی دورتر. شاید رفت و فرجی شد دیگه برنگشت، یا یک کم تحت تاثیر مخلوقات خدا و مصنوعات انسان پا از روی خرخره ی ما برداشت .
امام علی میگه الناس علی دین ملوکهم ، همین تنگ نظری ها رو داره که ما مردم شدیم این همون دروغ گویی ها رو داره که ماشدیم این همان بی گذشتی ها رو داره که ما شدیم این .سی و اندی سال به اسم اسلام و نیابت امامان و معصومان چیزهایی یادمان دادند که مگر به این سادگی ها از یادش میبریم ؟
استاد نوریزاد اینها گمان کردند که با آزاد گذاشتن شما و ایجاد شبهه که چرا با نوریزاد کار ندارند پس او از خود اینها است شما را مضمحل کنند اما شما بدل عالی زدید چطوری ؟ با این قلم توانا و دید انسانی و استدلال بی نظیر آنها میگویند نوریزاد تعادل ندارد یا ..ل شده و شما با این شرح استادانه از روزهای خود اوج معرفت و زبان زیبا و پاک نشان میدهید تا چه حد آنها پرت هستند به مزاحمین شما زنگ زدم برخورده بعضی از آنها در حد چاله میدان هم نبود ، بیسوادی، عدم اعتماد بنفس، بی ادبی …..مشخصه سربازان این جماعت توهین کننده به شما است
عشق سالهای زندان
ژیلا بنی یعقوب
چهار شنبه 12 مارس 2014
خیلی به هم نزدیک بودیم، اما دور بودیم. زندان اوین تا خانهٔ ما کمتر از یکربع فاصله داشت. زیاد از کنار زندان رد میشدم. هر بار از جلوی زندان عبور میکردم، با خودم میگفتم باورش سخت است که “بهمن” چند سال است در فاصلهای این قدر نزدیک به من زندگی میکند اما سهم من از او هفتهای بیست دقیقه ملاقات کابینی است.
همین که ملاقات شروع میشد و پردۀ سبز بالا میرفت و چهرۀ بهمن را در آن سوی شیشه میدیدم، هم خوشحال میشدم و هم مضطرب. خوشحال که بهمن را میبینم و مضطرب چون همهاش نگران بودم؛ نگران اینکه الآن بیست دقیقه تمام میشود. میترسیدم باز وقت ملاقات تمام شود و حرفهای ما نیمهکاره بماند و همیشه هم همین اتفاق میافتاد. همیشه خیلی از حرفهایم نیمهتمام میماند و خیلی از حرفهای بهمن. جملههایم منقطع بود و از جملهای نیمه تمام به آغاز جملهای تازه میپریدیم.
بعد که به خانه میرفتم بارها و بارها جملات بهمن را با خودم مرور میکردم و سعی میکردم جملات نیمه تمامش را با حدس خودم تکمیل کنم. کم کم دفترچهای برای خودم درست کردم تا حرفهایی را که میخواستم به او در زمان محدود ملاقات بزنم به ترتیب اولویت بنویسم. مینوشتم و باز هربار که ملاقات تمام میشد به دفترچهام نگاه میکردم و میدیدم که باز چقدر حرفهایم نگفته باقی مانده. این حرفهای نگفته توی دلم انبار میشد. با خودم نقشه میکشیدم هر وقت بهمن آمد مفصل همه چیز را به او بگویم. آنقدر فرصت ملاقات کم بود که همیشه مسائل خیلی مهمی که باید لایههای مختلفش را برایش میگفتم، کنار میگذاشتم و با خودم میگفتم این جورمسائل را وقتی بهمن آزاد شد با خیال راحت رودررویش میگویم. اصلاً فکرش را هم نمیکردم این دوری سالها طول بکشد؛ آنقدر طولانی که خیلی از مسائل اصلاً موضوعیت خود را از دست بدهند.
برای هم نامه مینوشتیم. به خاطر وجود انواع محدودیتها، نامههای او به سختی میتوانست از زندان بیرون بیاید و به من برسد، همچنان که نامههای من به سختی میتوانست به او در زندان برسد. همان اندک نامههای رد و بدل شده کمک بزرگی بود برای رفع دلتنگیهایمان.
در همهٔ چند سال گذشته، هر وقت باران میبارید و من در خانه تنها بودم به اتاق کوچک خانهمان میرفتم، اتاقی با یک بالکن خیلی کوچک. از بالکن به باران، به آدمها، به چترها به اتومبیلها نگاه میکردم و از خودم میپرسیدم: بهمن الان در زندان، در بند ۳۵۰ اوین چه میکند؟ یکبار همین سؤال را در یکی از ملاقاتهای کابینی از او پرسیدم. گفت: تقریبا همهمان از پشت شیشهها و میلهها به باران خیره میشویم. انگار همه یک جورهایی به عزیزانشان فکر میکنند و من به تو فکر میکنم ژیلا! به اینکه در این باران کجا هستی و چه میکنی و به چه میاندیشی؟
بیش از یکسال و اندی دادستان به ما اجازه نداد که با یکدیگر ملاقات حضوری داشته باشیم. همه امیدم به عیدها بود، به آمدن عید نوروز و دیگر اعیاد مذهبی و ملی. اما چند عید آمد و رفت و باز دادستان به ما اجازه ملاقات حضوری نداد. ملاقات حضوری طبق آیین نامه سازمان زندانها حق همۀ زندانیان است. آنقدر صدای بهمن را از پشت سیم تلفن شنیده بودم که به تدریج ترسی عجیب در دلم افتاد؛ نکند که تمام این پنج سال دورهٔ زندان بهمن در پشت همین شیشههای دو جداره بگذرد. نکند دیگر صدای بهمن عزیزم را مستقیم و بدون واسطۀ سیم و شیشه نشنوم. همین ترس بود که باعث شد نامهای به دادستان تهران بنویسم: “من این حق را برای خودم محفوظ میدانم که یکروز از شما بپرسم چه کسانی و با چه منطقی مخالف بودند که من در آستانۀ سال نو فقط چند دقیقه در برابر بهمن بنشینم و دستش را توی دستم بگیرم و بدون واسطۀ شیشه و سیم تلفن به او بگویم که عزیزم! بیشتر از همیشه دوستت دارم. این حق را برای من محفوظ بدانید که یکروز از شما بپرسم چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم میترسند؟ آنها چه کسانی هستند که رو در رو نشستن من و همسرم آنها را دچار اضطراب میکند و مانع آن میشوند؟ به راستی چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم میترسند؟ و ابراز عشق من کدام امنیت ملی را به خطر میاندازد؟ ” این حق را برای من محفوظ بدانید که یکروز از شما بپرسم چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم میترسند؟ آنها چه کسانی هستند که رو در رو نشستن من و همسرم آنها را دچار اضطراب میکند و مانع آن میشوند؟ به راستی چه کسانی از ابراز عشق من به همسرم میترسند؟ و ابراز عشق من کدام امنیت ملی را به خطر میاندازد؟ ”
در همۀ این سالها، هر وقت در ویترین هر مغازهای لباسی میدیدم که فکر میکردم بهمن دوستش خواهد داشت و یا به او میآید، میخریدمش. ماهها و سالها میگذشت و کمکم تعدادشان زیاد شد. بقچهای از مادرم گرفتم و همه را مرتب و منظم در آن بقچه چیدم و همچنان بلوزی، پیراهنی، شالی، روی قبلیها اضافه میشد. هر از گاهی همهٔ بقچه را بیرون میریختم و تکتک لباسها را ورانداز میکردم و روزی را تصور میکردم که بهمن میآید و آنها را میپوشد. به هم ریختن بقچه و از نو مرتب کردنشان یکی از دوستداشتنیترین سرگرمیهای این سالهایم بود، همراه با این تصویر که وقتی آمد بقچه را جلویش میگذارم و یکییکی لباسها را بیرون میآورم و نشانش میدهم و میگویم: در همه لحظههای نبودنت با تو بودم و اینها فقط نشانی کوچک از این حس با تو بودن است.
بهمن بعد از چند سال به مرخصی آمد. سعی میکردم آن همه حرفهای نگفته را قبل از اینکه مرخصیاش به پایان برسد و دوباره به زندان بازگردد، تند و تند برایش بگویم. خیلی چیزها را دیگر فراموش کرده بودم. خیلی دیگر از مسائل دیگر ضرورتی برای گفتنش نبود، اما هنوز خیلی حرفها برایش داشتم.
خیلی از دوستانم را نمیشناخت. دوستانی که در سالهای زندانش پیدا کرده بودم. اسم هرکس را میآوردم باید مفصل در بارهاش توضیح میدادم. او هم مدام نام کسانی را میآورد که من چندان نمیشناختمشان، زندانیانی که در این سالها تبدیل به نزدیکترین دوستانش شده بودند.
چند سال از دوریمان گذشته بود اما حالا که دوباره در کنار هم بودیم اصلاً احساس دوری از او نمیکردم. میلههای زندان و شیشههای دو جدارۀ اوین و رجایی شهر نه تنها از عشق ما نکاسته بود که انگار عمیقترش نیز کرده بود.
این مطلب پیش از این در مجله اینترنتی تابلو منتشر شده است
سلام و درود بر آقای نوری زاد عزیز
افسوس و صد افسوس ازاین جمله سوزناک شما که “فهیمان و نخبگان و دلسوزان را تاراندند تا پخمگان و غارتگران بر کلیت کشور چنگ اندازند.”
برای این حکومت نخبگان مایه دردسرند. فقط توده ها، فقط توده های به قول شما خمیرگون شده. فقط مردمانی که در دایره منفعت شخصی خود بگردند و بگردند و بگردند… و اگر لطفشان لبریز شود، متلکی بار حکومت کنند و سری به نشانه تاسف از احوال موجود تکان دهند.
وقتی حاکمیت نخبگان را دسته دسته و فوج فوج فراری می دهد، خمیرشده ها می مانند و دست چپاولگری که آنان را به هر شکلی که بخواهد ورز می دهد.
صد افسوس که با روی کار آمدن دولت کودتا، مهاجرت گسترده طیف نخبه و دلسوز در همه حوزه ها شدت یافته است.
بنده در حوزه تحلیگری بازار سرمایه فعالیت می کنم. به جرات می گویم اکثر تحلیلگران خبره بازار یا رفته اند و یا در تدارک مهاجرت به اروپا و امریکا هستند. و سرمایه های این ها نیز خواهد رفت.
به خدا قسم اگر همه ایران در رفاه و آرامش بود، همین تاراندن نخبگان کشور، سند بی کفایتی حکومت بود.
کاش هرگز انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد.
نوری جون
حالا دیدی، خودت سر شوخیو وا کردیا. بعد گله نکنی عزیز.
شما میخوای گل کوچیک بازی کنی اونم تو نطنز! من که شاگرد مکانیکی نطنزم با دو تا مامور اطلاعات و اسکورت مخصوص میرم خونه و میام. زن که میخواستم بگیرم با اطلاعات هماهنگ کردم و اطلاعاتم با آقا مجتبی و آقا مجتبی با آقامون خامنه ای و آقامون خامنه ای با امام زمان و امام زمانم با خدا هماهنگ کرد. فک کردی شهر هرته سرتو بندازی پایین بیای گل کوچیک بزنی اونم تو نطنز! یعنی اگه کفر خدا رو بگی مثل همین مزدک زندیق بهتره تا این حرفا رو بزنی.
ولی خودمونیم صداشو در نیار که از وقتی این اشتون اومده کار و بار ما هم زار شده. یعنی اگه اشتر از اروپا می آوردن بیشتر از این ضعیفه خاصیت داشت. لا اقل یه سواری به آدم می داد یا به جای دیه می شد ازش استفاده کنی. من نمیدونم این ضعیفه خجالت نکشیده سرشو انداخته پایین رفته دیدن فعالین حقوق بشر! روسریشم که در آورده، ای وای از اینهمه بی ناموسی. عکس بدون روسری این ضعیفه همه جا پخش شده. حیف که من عمامه ندارم ولی عمامه یکی از آخوندای دانشمندی که پرسشگر می گفت گرفتم همچین کوبیدم زمین که اشتون سه متر پرید هوا! آخونده بهم گفت “چرا عمامه منو میکوبی؟” بهش گفتم “مومن پس عمامه عممو بکوبم؟” من و عمه ام که عمامه نداریم خوب باید یه عمامه ای می کوبیدیم دیگه!
از وقتی این ضعیفه اومده صدا از این دیوارا در میاد و از سانتریفیوژا در نمیاد. ما هم همش تو این سایتت می پلکیم و اراجیف می بافیم. همین روزا هست که با تیپا مارو بندازن بیرون. بعدش باید برم در خونه احمدی بسط بشینم بهش بگم آخه مرد حسابی اینهمه شاخ و شونه کشیدی و هی سانتری راه انداختی حالا که همش خوابید، زرشک واقعا. حالا خوابیدن سانتریفیوژا تو سرت بخوره اینهمه دانشمند و مهندس و عمله اکره که بیکار میشنو میخوای چیکار کنی؟
شایدم بیام با تو قدم بزنم. البته این امام زاده تو فک نکنم مراد بده. تو اگه پول داشتی که اینقد ول نمی گشتی. می رفتی مثل بابک جون زنجانی جون مامان جون بسیجی جون چند تا شرکت می زدی و پزشو میدادی.
در هر صورت ما موندیم و یه مشت سالن سوت و کور و سانتریفیوژای بی خاصیت و کلی بدهی رو دست ملک و ملت و هزار خفت و خاری. شایدم یه روزی روزگاری همگی با هم تو این سالنای در اندشت خریت گل کوچیک بزنیم، خدا رو چه دیدی!
عزت زیاد
این هم برای خودش سوالی شده ها! مردم ما مقصرند که این مسئولان را برکشیده اند، یا مسئولان مقصرند که مردم به این روز افتاده اند؟ فکر می کنم وزن بخش دوم بیشتر است. یعنی از عملکرد مسئولانمان است که ما مردم به این روز افتاده ایم. که فراوان دروغ می گوییم، سر هم کلاه های گشاد می گذاریم، دل به کار نمی دهیم، مطالعه نمی کنیم و….
اما به هر حال همین مردم خسته هم هر از گاهی روزنه های بسیار کوچک امید را پیدا و سعی می کنند این روزنه ها را فراخ تر کنند. بدون اینکه بخواهم بحث را به درست یا غلط بودن شرکت در انتخابات بکشانم، که اساسا جایش اینجا نیست، می خواهم بگویم که به هر حال از همین فرصت اندک انتخابی هم که فراهم شد (ولو با کاندیداهایی که بعضا به هیچ کدامشان هم راغب نبودند)، همین مردم ناامید سعی کردند تا تحولی ایجاد کنند. اینکه آیا واقعا آیا این تحول ایجاد خواهد شد یا نه، و اینکه اصلا آیا آن وعده های انتخاباتی داده شده عملی هستند یا نه بحث دیگریست.