اشاره:
من امروز صبح هر چه کردم نتوانستم نوشته ام را منتشر کنم. یا مشکل از سرعت اینترنت بود یا از فیلتر شکن قدیمی من. رفتم قدمگاه و برگشتم. و اکنون، این شما و این نوشته ی امروز من. عکسی که با این مطلب می بینید، جوانی به اسم ” بهروز براتی ” برایم ارسال کرده است. سپاس از وی.
با احترام: محمد نوری زاد
یک: یک پراید آمد و در کنارم توقف کرد. دو نفر سرنشین داشت. دو مرد. یکی پنجاه ساله بود و یکی که رانندگی می کرد، جوانی بود لاغر و بلند قامت با ریشی برصورت. که همه اش می خندید و دندانهای درشت و منظمش را با هرخنده نشان من می داد و آفرینِ مرا برمی کشید از آن دندانهای سفید و سالم و ردیف. راننده یِ دندان قشنگ، سرش را جلو کشاند و گفت: آمده ایم به شما سربزنیم و به شما خسته نباشید بگوییم. شهرستانی به نظر می رسیدند. ته لهجه ی دندان قشنگ این را می گفت. حالا کدام شهرستان، ندانستم.
از آنان تشکر کردم. که به زحمت افتاده بودند. جای درنگ اما نبود. سربازِ دم درهشدار می داد. به همین یک جمله هم که نمی شد اکتفا کرد. پس چه؟ برویم سراغ جمله ی دوم. چه بود مگر؟ یک پرسش. که دندان قشنگ پرسید: بنظر شما این مملکت بجایی می رسد با این وضعیت؟ گفتم: اگر بخواهیم سرمان را بیندازیم پایین و مثل آدمک های کوکی برویم و برگردیم و هرازچندی یک معلق هم بزنیم، نه، این مملکت بجایی که نمی رسد ازهمین هم عقب تر خواهد نشست. چرا؟ چون این مملکت مثل بدنی است که مرتب خونش را می کشند و هیچ به تقویت و به جایگزینیِ آن خونِ مکیده شده نمی اندیشند.
دو: به جوانی برخوردم که بیست و سه چهارساله می نمود. موهای سرش را کوتاه کرده بود. کوله ای به دوش داشت و گرمکنی خوش رنگ به تن. کارشناسی ارشدش را در رشته ی هوا فضا از کانادا گرفته بود. تصور کنید شاگرد ممتاز یکی از دانشگاههای تهران رفته کانادا و همانجا به تحصیلش ادامه داده و صرفاً بخاطر ایرانی بودنش از ورود به رشته های خاص باز مانده است. برگشته بود به کشورش تا مگر در اینجا کاری سراغ گیرد. به هیچ کجا راهش نداده بودند. چرا که مثلاً ورود به صنایعِ هوا فضا اگر در هرکشوری به میزانِ غلظتِ علمیِ داوطلبان بند است، دراینجا به رابطه و به غلظتِ غلیظِ حزب اللهی بودن.
پس علم و تخصص چه می شود؟ چه گفتی؟ تخصص؟ مگر آخوندهای ما تخصص دارند که درهرکجا حضور دارند؟ شما بگو مثلاً صنایع شیرِ ما چند تا آخوند داشته باشد خوب است؟ یا همین داستان دانش هسته ای را بگو که ناگهان از داخلش، غوغای بد قواره ای بیرون زد با عنوان: “همایش ملی فقه هسته ای”! آخر مگر فقه هم هسته ای می شود پدرآمرزیده؟ یا مگر در هسته هم فقه پیدا می شود؟ چرا که نه؟ شما انگشت بر هرچه که بگذارید، فقه آنجا حضور دارد. و این نیکبختیِ ما ایرانیان است که از این نعمت والا برخورداریم و دیگران بی نصیب اند چه جور!
این جوانِ نخبه، از بورس های تحصیلیِ جوانان خاصِ ایرانی می گفت در کانادا. که سی تا سی تا و چهل تا چهل تا، بعضی از دانشگاههای مطرح کانادا را قرق کرده اند. جوانانی که از آقا زادگان و سفارش شدگان و نورچشمی ها هستند و در آنجا به مفت درس می خوانند و ماهیانه نیز دریافت می کنند. همه هم با ظاهری یکسان. چگونه؟ پیراهن ها، روی شلوار. تسبیح، به دست. ریش؟ مختصری. چفیه؟ نه، این یکی را بی خیال شده اند در آنجاها.
سه: پدر و پسری از مقابل آمدند و از کنار من رد شدند. پدر، شصت ساله بود و مثل من سپید موی. و پسر، جوان و بیست و پنج ساله. هردو توقف کوتاهی کردند و دست دادند و سلامی گفتند. پدر درآمد که: ما هم مثل شما خس و خاشاکیم. یا به قول اینها فتنه گر. وگفت: امیدوارم به زودی توفانی دربگیرد و همین خس و خاشاک چشمانشان را کور کند.
چهار: اتومبیل ها در بزرگراه ویژ ویژ کنان می رفتند و می آمدند. راننده ای که به شدت برافروخته بود و با حرارت دستش را تکان می داد، رو به من داد کشید: بخدا اگر یک مو از سرتو کم شود، من یکی….. که سرعتش زیاد بود و ما بقی خط و نشانش را با خود برد.
پنج: بانویی – به قول حاکمیت: بد حجاب – اتومبیلش را در کناره ی بزرگراه نگه داشت و پیاده شد و به طرف من آمد. بشدت منقلب بود. صدایش می لرزید. گلوی بغضش را گرفته بود تا مبادا وا بشکفد. گفت: من نه برای شما شیرینی آورده ام نه گل. چرا که گل و شیرینی لیاقتِ قدم و قلم و ادب شما را ندارند. وگفت: دخترم را آورده ام به تماشای یک مرد.
دخترش پیاده شد و آمد جلو. بیست و سه چهار ساله بود. بانوی بغض در گلو گفت: من با نوشته های شما زندگی می کنم. کاش شهامتش را داشتم که در کنار شما با شما باشم. گفتم: همین که به اینجا آمده اید نشان می دهد که خیلی با شهامت اید. گفت: اسمم سعیده است و اخیراً تغییرش داده ام به ….
وگفت: بخاطر شغل همسرم، مجبورم مراعات کنم خیلی چیزها را. که اگر این محدودیت نبود حتماً درکنارتان بودم و به همه نشان می دادم که آزادی، دم دستِ ماست و کافی ست به طرفش دست دراز کنیم و بهایش را بپردازیم. وگفت: من با شما که هستم، با ادبم، شجاعم، صبورم، انسانم. آن دو رفتند و سوار اتومبیل شدند. با بغضی که مادر با خود آورده بود و با خود نیز می برد. از کنار من که گذشتند، به احترامشان دست برسینه نهادم و سپاسشان گفتم.
شش: درحینِ قدم زدن، به خواهر ستار بهشتی زنگ زدم. وی هماره مرا ” بابای خوبم” خطاب می کند. به او گفتم: دخترم، حیف که شماره ی خانم کاترین اشتون را ندارم، وگرنه زنگ می زدم و به او می گفتم: زیارت قبول! چرا که زیارت جمالِ مادرشما توفیق می خواهد. توفیقی که مردان صاحب نام و بلند آوازه ی ما آن را نداشته اند و نیزنخواهند داشت.
هفت: آن جوان مسیحی که دیروز به دیدنم آمده بود با دسته گلی و انجیلی و نامه ای، این بار نیز آمد. با بانویی همراه. جوان مسیحی گفت: آمده ایم از شما انرژی بگیریم. این را اما نگفت که خودش و آن بانوی همراهش مرا سرشار از شادابی و نشاط کردند. جوان مسیحی گفت: شما به تنهایی جور یک ملت را به دوش می کشید. گفتم: من کارشاقی نمی کنم. من برای اموالم اینجا هستم. گفت: خودتان می دانید که اینگونه نیست. بانوی مسیحی به مرد جوان اشاره کرد و گفت: مرا آورده که شما را ببینم. آن دو، می رفتند و برمی گشتند و برای من دست بالا می بردند.
دریک مطلبی نوشته بودم که من با نگاه و نظر استاد مطهری مخالفم که این شعر را نقد کرده: چنان با مردمان سرکن که بعدِ مُردنت عُرفی / مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند. که چه؟ که یک مسلمان نمی تواند همه اش جاذبه باشد. باید یک جاهایی دافعه نیز داشته باشد. می گویم: ما مسلمانها وبویژه ما شیعیان اساساً نمی توانیم جاذبه ی فراوانی داشته باشیم. چرا؟ چون قدم به قدمِ اطوار ما با خشونت عجین و همراه است.
در یک قلم شما نگاهی بیندازید به همین زیارت عاشورا که مطلوب همگانِ علمای شیعه است و ببینید مگر می شود از این زیارت که سرتا به انتهایش لعن و نفرین و انتقام است، چیزکی به اسم جاذبه برکشید؟ می گویم: ما مسلمانها چون بلد نیستیم و چون نمی توانیم که جاذبه داشته باشیم، در نقطه ی مقابل به ریسمان دافعه چنگ می زنیم. بطور مشخص دراین سالهای پس ازانقلاب، ما آنچنان به شلاق دافعه دست برده ایم که کم مانده به اسم نمایندگان خدا، العیاذ بالله خود خدا را نیز برزمینش بخوابانیم و پیش چشم خلایق شلاقش بزنیم.
دراین سالهای شقاوت، ما به اسم اسلام، برای سنیان و مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و بهاییان و کمونیست ها و حتی برای خود شیعیانِ کشورمان آنچنان سفره ای از نفرت و پلشتی گسترانیده ایم که هیچ دشمن قسم خورده ای نمی توانست اینگونه به صورتِ اسلام و مسلمانی که نه، به صورت انسانیت تیغ بکشد. سخن گفتن از جاذبه در این میان، بسی طنز نمی نماید آیا؟
یکی از من پرسیده بود: درآینده اگر مردم به یک دولت و یک سیستم غیراسلامی رأی بدهند شما چه می کنید؟ گفتم: چه می کنم؟ خب، یک این که به آن مردم – که خود نیز از آنانم – آفرین می گویم. چرا که این نیم جانِ مسلمانی را از زیر دست و پا بدر برده اند. دو این که برخلاف جناب مصباح یزدی، جانم را برای انتخاب مردم – که قطعاً بهترین انتخاب درشرایط آزاد است – فدا می کنم. هرچه که باشد. وسه این که: من – نوری زاد – بسیار بسیار بیش از آنکه به اسلام و اسلامیت مکلف باشم، به انسانیت مکلفم. که در باور من، گفتِ اسلام نیز همین است. منتها آیت الله های ما بدون پیمودنِ منازل انسانی، جهیده اند و برسرِ چیزکی به اسم اسلام فرود آمده اند و فی الفور به حلال است و حرام است و جایزاست و جایز نیست دست برده اند.
هشت: مردی چهل و پنج ساله و چارشانه با کت و شلواری تیره به تن، و ته ریشی به سیاهی می زد، و ساکی بزرگ در دست، درکناره ی بزرگراه ازیک اتومبیل پیاده شد و همانجا به انتظار ماند. احتمالاً با دوستی هماهنگ کرده بود تا به آنجا بیاید و ببردش. درست درهمین هنگام، مردی آمد سیاهپوش با قامتی کوتاه و ته ریشی سیاه و دندانهایی نیم سوز و نا مرتب و جای زخمی در گردن. هرچه که صورت این مرد، نازیبا می نمود، درونش پاک و زلال بود. که او، درهمان چند جمله ی نخستش، مرا به تماشای درون پاکش برد ومرا با خیرخواهی اش آشنا کرد. مرد زلال گفت: من یک سئوال از شما دارم می خواهم ببینم چطور شد نوری زادِ راویت فتح کارش به اینجا کشید؟
دست برشانه ی مرد زلال نهادم و پرسیدم: چرا سیاه پوشیده اید؟ گفت: بخاطر فوت بستگانم. تسلیتش گفتم. پرسید: برای من سئوال است که محمد نوری زاد با آن سابقه در جنگ درجهاد سازندگی در انقلاب که من با فیلمهای او با محرومین با بشاگرد با جنگ آشنا شدم، چرا باید کفن بپوشد و بیاید اینجا و خودش را مضحکه ی خاص و عام کند؟ و نتیجه گرفت: این در شأن شما نیست آقای نوری زاد. کمی فکر کن ببین چه می کنی و آب به آسیاب که می ریزی. تو داری برای یک عده از خدا بی خیر خوراک تبلیغاتی درست می کنی. وگفت: من جنوبی ام. خودم هفت سال از هشت سال جنگ را در جبهه بوده ام. دو برادرم شهید شده اند. مادرم هشتاد سال سن دارد. این مادر هشتاد ساله یک حرف دارد که همیشه آویزه ی گوش من است. چه؟ وقتی اوضاع مملکت در سال 88 شلوغ شد، مادرم گفت: این اولاد پیغمبر آیا به دین جدش جفا می کند و این فتنه گران خدمت؟ معلوم است که نه.
همسر مرد چارشانه با یک اتومبیل ال نود آمد. صندوق عقب را وا کرد و مرد چارشانه ساک بزرگ را درآن جای داد و خودش خیز برداشت وسط بحث که: ببین آقای نوری زاد، من همین الآن متوجه شما شدم. شما داری به این نظام ظلم می کنی. چهل تا نامه نوشته ای از گل بالاتر به تو نگفته اند. این یعنی چی؟ یعنی این که نظام نمی خواهد با تو درگیر شود. یعنی نظام برای تو اعتبار قائل است. آخرچرا قدر خودت را نمی دانی؟
کمی بعد، یک مرد چهل ساله با صورتی تراشیده و روشن و نیزچند ثانیه بعد ترش، یک مرد چهل و پنج ساله ی تیره پوست آمدند و شدیم پنج نفر. سکوت این دو نفرِ آخری نشان می داد که از طرفداران من اند و آمده اند به دیدار و حالا با این گفتگو مواجه شده اند. با همسر مرد چارشانه که قامتی کوتاه داشت و مانتویی سرمه ای به تن، وبحث را با کمی فاصله اما بی آنکه سخنی بگوید تعقیب می کرد شدیم شش نفر. دو مأمور حفاظت فیزیکی نیز با اتومبیل پژو 206 خود آمدند و از دور به غوغای بحث ما نگاه کردند اما جلو نیامدند. شدیم چند نفر؟ هشت نفر.
سرو صدا بالا گرفته بود آنچنان که رهگذران نیز بدینسوی می خرامیدند و با کنجکاوی بدان غوغای نامعلوم می نگریستند. مرد زلال و مرد چارشانه دست به دست هم داده بودند تا مگر نوری زاد گمراه را به راه آورند.
مرد زلال مرتب به ” این راهش نیست ” تأکید می ورزید و خیرخواهانه مرا به راهی دیگر – که خودش نیز از آن خبرنداشت – ترغیب می کرد. مرد چارشانه اما درعین دوستی و رفاقت، به من از زاویه ای می نگریست که گویا جذامی ام و ناغافل از جمع جذامیان بدر رفته ام و دراینجا سپید پوشیده ام. از مرد چارشانه پرسیدم آیا شما اطلاعاتی هستید؟ گفت: نه، من شیرازی ام وهمین حالا دارم از چابهار می آیم. وبرای اثبات ادعای خود رفت و از داخل کیفش ته بلیط هواپیما را آورد و داد دستم و گفت: من کارشناس ارشد منابع آبم در شیراز و مطیع و مخلص مقام عظمای ولایت. و شعار داد: خط مستقیم یعنی خط مقام عظمای ولایت که جانم فدایش باد.
گفتم: این خط مستقیم اما هیچ ربطی به مقام عظما ندارد. که اگر اینجور باشد باید میلیارد ها انسان از ابتدای تاریخ تا آینده از بیخ منحرف بوده باشند و نیز باشند. و تأکید کردم: دوست من، شما بیا و طرفدار حق باش و نه افراد. که اگر در بند افراد باشی از حق بازمی مانی. حق یک مفهوم ثابت است و افراد متغیر. شما بیا جانب حق را بگیر. مگر این که افرادی در مسیر حق باشند. که در اینصورت خواستنی اند.
مرد چارشانه گفت: تو به اسلام وبه این نظام خیلی ضربه زده ای نوری زاد. بیا و به آغوش نظام برگرد. نمک خورده ای نمکدان مشکن. رو کردم به همسرش که مجذوب بحثی بیهوده بود. به وی گفتم: شوهر شما راست می گوید آیا؟ پرسید: چه می گوید مگر؟ این که منِ نوری زاد به اسلام و این نظام ضربه زده ام. محکم سرش را بالا انداخت و گفت: نه. به چارشانه گفتم: شنیدی چه گفت همسرت؟ من میان شما زن و شوهر جدایی می اندازم. هرسه خندیدیم. مرد زلال از ورود مرد چارشانه به بحث حالی گرفته بود و با صدای بلند و پرشتاب مرا به راه می خواند و به شأنی که دراینجا خراش می خورد هشدارم می داد.
مرد چارشانه در آمد که: فلانی را می شناسی درشیراز؟ گفتم: شما آیا مجید توکلی را می شناسی درشیراز؟ گفت: بله. اما رفت سراغ فلانیِ خودش. این که: فلانی یک چند وقتی زندان رفت و ما همکاری کردیم و آب توبه برسرش ریختیم و اکنون دارد زندگی اش را می کند. گفتم: مجید توکلی چه؟ شما که شیرازی هستید آیا شده یکبار به منزل او رفته باشید و حال مادر بی نوایش را پرسیده باشید؟ گفت: نرفته ام اما توبه خوب چیزی است آقای نوری زاد. بیا و توبه کن برگرد سرِ خانه و زندگی ات اینقدر خون به دل آقا و این امت شهید پرور نکن.
به چارشانه گفتم: شما بیا و تلاش کن به ذهن مبارکت یک فرصتی بده که غیر از مقام عظما و این نظام، یک چیزهای دیگری را نیز ببیند و تجربه کند. و به او گفتم: راست می گویند که اغلب مردم، از همان منفذی فکر می کنند که: می خورند. و رو کردم به بانوی مکرمه اش و گفتم: شما چه می کشی با این مرد شریف در زندگی ات! باز هرسه خندیدیم. مرد چارشانه اما برسرِ حرف خویش ایستاده بود: این نظام، نظام حق است و هرکه با او در افتد خودش را ضایع می کند. مرد زلال از این سخنان پر و بال گرفت و او نیز به همدلی پرداخت. مرد چارشانه سرآخر به من رو کرد و گفت: من خیرخواه توأم نوری زاد. تو متعلق به این نظامی و می توانی به آغوش نظام برگردی.
چارشانه اینها را گفت و احتمالاً به گمان خود میخ اسلام و نظام را در قلب من محکم کرد و رفت. من ماندم و مرد زلال که حرف های مرا تأیید می کرد اما به هربهانه برمی گشت به : این راهش نیست. مرد زلال نگران شأن من بود اما خود بچشم خود دید که رهگذارن و سرنشینان اتومبیل های بزرگراه چپ و راست احترامم می کنند و همدلی و همراهی شان را با صدای بلند بگوش من می رسانند. مرد زلال با تماشای شور و حال مردم کم کم از برج اعتراضش به زیر آمد و خود شد یکپا منتقد.
مثلاً به این ماجرای تاریخی اشاره کرد که: مردی به یکی از خلفا گفت فساد زیاد شده یک کاری بکن. خلیفه گفت: یک این که من خبرندارم و دیگر این که توانم همین است که هست. مرد گفت: این من خبرندارم و نمی توانم تکلیف را از شانه ی تو برنمی دارد. تو در جایگاه خلیفه در تک تک مصائب و مشکلات مردم سهیم و شریکی. و خودش این ماجرای تاریخی را به رهبر ربط داد و گفت: من حرف ها و انتقاد های شما را قبول دارم آقای نوری زاد. شما الفبای خیلی چیزها را به ما یاد دادی با نوشته هایت با فیلم هایت از آن قدیم که ما بچه بودیم. اما این راهش نیست. بگرد و راهش را پیدا کن. موقع رفتن، ازمن قول گرفت شبانه پیش از خواب روی حرف هایش فکر کنم.
محمد نوری زاد
بیست ویکم اسفند نود و دو – تهران
به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
mnourizaad@gmail.com ایمیل شخصیِ محمد نوری زاد:
|
درج نظر مبني بر كشتن دانشمندان هسته اي ايران توسط جمهوري اسلامي از آن حرفهاست كه عوام نيز باور نمي كنند. اين نظر چنان بي پايه حاكي از شانتاژ بي اثر رژيم است. در مورد ترور دانشمندان هسته اي ايران حتي اسرائيل امكان نقش خود را تكذيب نكرد. جهان مي داند ترور دانشمندان هسته اي هر كشور در حال توسعه از جمله ايران در دستور كار اسرائيل و آمريكا بوده زيرا آنها نمي خواهند ايران و ديگر جوامع در حال توسعه به تكنولوژي انرژي هسته اي دست يابند . بنابراين چاره را در ترور دانشمندان هسته اي مي بينند. حالا در سايت شما عنوان مي شود رژيم ايران دانشمندان هسته اي خود را مي كشد. من گرچه با حكومت كاري ندارم و نه همراهش بوده و نه مخالفتم ترتيب اثري دارد. اما به عنوان يك وطنپرست ايراني اجازه نمي دهم ادرس اشتباهي در مورد ترور دانشمندان هسته اي داده شود تا عامل اصلي ترور كه دولت اسرائيل باشد از تير رس نگاه خارج شود . اين عزيزان شهداي هسته اي از نخبگان و سرمايه اجتماعي ايران بودند. ورود به حريم شهداي جنگ و ديگر شهداي تلاشگر براي توسعه و پيشرفت ايران بازي با بومرنگ است. اميدوارم كه از درج اين قبيل نظرات سطحي و آبستره اي جلوگيري كنند آقاي نوري زاد. زيرا درج خبر فاقد اعتبار از اعتبار منتشر كننده كم مي كند
حرف حساب جناب حائری این است: حالا که بوق زدید باید سوار کنید!!..حالا هی بگو بوق زدم که یک ادرس بپرسم!..روایت میاره که هر کسی بوق بزنه باید آخوند سوار کنه!بوق شیپوری و بنزی هم نداره!
بعدش داداش من امام جماعت یک دعائی و ثوابی و نظمی کارش داره و لا اقل رکعت اوّل و دوّم رو می خونه… “ولی” که فقط پشتش رو به ما می کنه و کار خودش رو می کنه و همه نمازها را باید خودمون بخونیم!
بعد هم قربون اون کلّه فولادیت بشم ریش قرمز: امام جمعه برای 3 و عده در روز و 17 رکعته کلّا! نه اینکه یک عمر جلو وایسته..همچنین تو نماز یک کار بد بکنی و یا امام بخواب بره نماز و وضو در جا باطله..ما شما رو نمیدونیم ولی از وقتی پشت “آقا” هستیم گلاب بروت داریم خفه میشیم!!..بابا هم و ضوء باطله هم نماز..عجب بحث طلبگی شد..ببخشید دستم دوباره خورد رو بوق!..دارند می آن !!بیخود نیست هیچ آدم جسابی تو خارج بوق نمی زنه!!
اولا من خودم را با عنوان نینوا معرفی کردم و نه بینوا ! این سایت نون اول رو می خوره!
ثانیاً نوری زاد بدبخت طبق معمول ادعاهای من درآوردی خودش در پاسخ من نوشت: «شما اگر گفتی راز این که شهر قم با آنهمه آیت الله و روحانی چرا نخستین شهر فاسد کشور است، من سرم را زیر ساطور استدلال شما می نهم. باشد؟»، و من هم جوابش را دادم. هیچکس هم نتوانسته و نمی توانه این ادعای گزاف و خالی بندی نوری زاد را ثابت کند.
ثالثاً یک مرتبه عده ای بی صفا و با صفا و ناشناس و شناس جوش آوردند و در اوج سوختن نمی دانم کجایشان، من را در مزبله سوزش و ناراحتی نشاندند. آقاجان! من از خودم خیال راحتم و بی خیال و راحت راحت می نویسم. اما سوحتن شما که شاخ و دم نداره، سوختن یعنی چه؟ یعنی همین فغان های اهل معرکه جانبداری از مخالفت با لعن یزید! حالا جالب است که نوشته هاشان را آکنده از لعن و طعن کرده اند و بلافاصله می گویند این ادبیات لعن در زیارت عاشورا چیست؟ راستی یزید شاخص تاریخی خوبی است برای سنجش همه چیز و همه آدمها! شرقی و غربی و مسلمان و غیر مسلمان هم فرقی نمی کند!
رابعاً بعضی ها آستین بالا زدند و شاهکار کردند و پرچم آمارها را برافراشتند تا به کمک نوری زاد بیایند! بابا، هول نشوید و عجله نکنید! عده ای پژوهشگر اجتماعی در دانشگاه ها و مراکز اداری قم مشغول جدا کردن آسیب های مهاجرین و بومیان قم هستند و نیروی انتظامی هم ردیابی مواد مخدر در بدنه مهاجرین قم را دنبال می کند. قم در حال تبدیل شدن به یک کلانشهر است و تا چند سال دیگر شهرک های اقماری آن بلاد کبیره می شوند! با این همه، ادعای نوری زاد که قم را فاسدترین شهر دانسته، کاملا نادرست است. وعده ما شب احیاء ماه رمضان آینده و غوغای حضور مردم برای تویه و انابه به درگاه خداوند عزیز!!
و اما خامساً! اجازه دهید با آخرین نظر نوری زاد بدبخت که در پاسخ سلیم نوشته: «خب قبول، بیاییم یزید و ابن زیاد و باقی ظالمینی را که به امام حسین ظلم کردند، نفرین کنیم. این نفرین، اگر بدون پشتوانه نباشد به هیچ نمی ارزد. پشتوانه ی این نفرینها چه می تواند باشد؟ این که ما با همان حساسیت، به شقاوت ها و اشقیای فعلی نیز بپردازیم»، یک اشتراک نظر هم داشته باشم!! مرحبا به آدمی که از نفهمی شروع کند و به یواش یواش فهمی و نهایتاً به چیز فهمی ـ یعنی یک ذره فهمی ـ برسد؛ پس مرحبا به نوری زاد! بله، همه بیایید یزید را لعنت کنیم، نه تنها یزید بلکه تمامی یزیدیان دیروز و امروز را حتماً و جداً و کاملاً بی کم و کاست!! حالا ببینیم یزیدیان امروز و کلاً اهالی جبهه فاخر و پر طمطراق یزیدیان معاصر چه کسانی اند؟ منافقین خائن و تروریست و مزدور یا قاتلین منافقین؟!! آمریکا و انگلیس و اسرائیل و اذناب و مزدوران بی یا با جیره مواجب شان یا امام خمینی و سید علی خامنه ای و اجرا کنندگان احکام و موازین دینی و شرعی اهل بیت (ع)؟!! سردمدارن فرقه جعلی بهاییت که پس از آن همه افشاگری های مهتدی و صبحی و ملا آقاجانی و مفتضح کردن بکدیگر در نوشته های دو برادر یعنی یحیی صبح ازل علیه میرزا حسینعلی و کاتبان و اصحاب شان علیه یکدیگر و هدیه دادن نوامیس شان به یکدیگر برای حق السکوت و دریافت نشان لیاقت مزدوری از دولت فخیمه انگلیس توسط عباس افندی ـ عبدالبهاء ـ و افتضاح وصیت افندی به زعامت بهاییان توسط اولاد ذکورش که بلافاصله منقطع الذکور شد!! و خاطرات امثال دالگورکی و دیگر مقامات انگلیس و روس که بهاییت را ساختند یا قاتلان این مزدوران خوش ظاهر و خوش اخلاق و پلید باطن؟!! خوب آقای نوری زاد؟! حالتون خوبه!! این وسط چه کسانی یزیدی اند و چه کسانی حسینی؟!! اصلاً چیزی چیزکی از وقایع و حقایق دیروز و امروز می خوانی و می دانی؟ اصلاً می دانی خانم مهناز رئوفی کیست و برای خروج از بهاییت تا مرز کشتن مرموزانه او و شوهرش که به اسلام تشرف یافتند، همین شورای احباء بهایی اقدام کردند؟!! خوب تو که همه جا می روی و پای آرتین را هم بوسیدی، یک سری هم به جماعت پر شما و گستره نجات یافتگان بهایی که به اسلام تشرف یافته اند بزن تا لااقل این را از نزدیک ببینی که این افراد که از اقوام همین احباء بوده اند، چه به سرشان آمده است و هنوز هم این احباء مزدور و جنایتکار دست از سرشان برنمی دارند و تمامی فشارها و آزارهای وارده بر ملت ایران توسط غربیان را پشت قباله ادامه حیات خودشان کرده اند؟!!
النتیجه، جناب نوری زاد، حساب حسابه و کاکا برادر!! بیا درست و حسابی حساب کشی کنیم تا یزیدی ها معلوم شوند و حسینی ها هم! و معلوم شود تو همین الان در کدام جبهه ای!! البته عیبی ندارد بلکه خیلی هم بجاست که برخی مظالم رخ داده در جبهه حسینی ها هم حساب کشی شود و حق به حقدار برسد.
نوری زاد آوینی و روایت فتح!! بگذار جمله ای هم به زبان آن نوری زاد خطابت کنم. مرد حسابی دیروز! کجا دیده ای مردان مرد جدال ها و جنجال های داخل خود را به میان جماعت بچه بازها ببرند؟!! اصلا می فهمی چه می کنی؟!! کجا دیده ای عیاران شکایت نزاع ها و حتی یقه درانی میان خود را به گعده قماربازان درآورند و با نرد و تاس آنان ساز خود را نوا کنند؟!! چه استدلال زیبا و دقیقی دارند ائمه هدی به خصوص امام صادق (ع) و آمام رضا (ع) ـ اصول کافی روایت باب اول کتاب توحید ـ
که به منکرین و ابن ابی العوجاء و دیگران می فرمایند: شریعت حقه همین است که در قرآن آمده و ما تبیین می کنیم و ما معتقدان به این شریعت، به موازین آن عمل می کنیم و در سرای دیگر ـ آخرت ـ اگر وضع حساب و کتاب همین بود که ما گفته ایم، پس ما نجات یافته ایم و شما هلاک شده اید و اگر حرف شما درست درآمد، ما و شما مساوی خواهیم بود و باز هم ضرری بر ما وارد نخواهد شد!! عبرت بگیر جناب نوری راد!!
البته از این همه لاطائلات آکنده در این سایت گذشته، مسئولان امنیتی و قضایی باید تکلیف اموال نوری زاد را مشخص کنند. اگر مصادره قانونی شده، مستند به قوانین اعلام کنند و گرنه تمام و کمال به او بازگردانند.
قابل توجه نینوا و دوستانش که هنوز مشغول نفرین یزیدند:
مادر سعید زینالی: مردم ایران و جهان به من کمک کنید!
پانزده سال است، به دنبال رد پایی از پسرم به تمام نهاد ها مراجعه کرده ام ولی هیچ کس پاسخگو نیست.
پسرم ، سعید زینالی متولد 1356 ترم آخر رشته کامپیوتر بود . صبح روز 23 تیرماه 1378 دوست و همکلاسی اش شهرام چراغی زنجانی زنگ در منزل ما را زد و سعید را خواست ، ماموران امنیتی با شهرام بودند ، شهرام دستگیر شده بود ، آنها سعید و شهرام را با خود بردند و امروز بیش از پانزده سال است که من و همسرم آواره و سرگردان به تمام نهاد هایی که باید پاسخگو باشند مراجعه کرده ایم ولی هیچ کس پاسخگو نیست و من هیچ خبری از او ندارم . حتی یک تلفن، یک ملاقات، یک نامه …هیچ .
فقط شنیدم احمد باطبی گفته صدای سعید را هنگام بازجویی شناخته و اسم سعید در لیست دانشجویان دستگیر شده دانشگاه تهران بود فقط همین!
ماه رمضان بود داشتیم افطار می کردیم روز قبل سعید را بازداشت کرده بودند ماموران زنگ همسایه را زده بودند و بدون خبر ، از پله ها بالا آمده و زنگ آپارتمان ما را به صدا در آوردند فکر کردم همسایه است و برای دلداری ما آمده ولی سه مامور قوی هیکل وارد شدند و گفتند حجاب تان را رعایت کنید ما آمده ایم برای تفتیش منزل، نه حکمی نه دستوری از جایی به ما نشان دادند که بفهمیم به دستور چه نهادی پسرمان بازداشت شده. اسلحه ها و بی سیم هایشان مجوزشان بود . تمام خانه را زیر و رو کردند و کتاب ها و دست نوشته ها و کامپیوتر سعید را با خود بردند.
من از فردای آنروز، به دنبال ردپایی از پسرم هستم ولی هر روز ناامید تر می شوم. هیچ کس پاسخگو نیست. من سعید را دست تنها و بدون پدر، بزرگ کردم پدر سعید یک رزمنده است و چهار سال در جبهه فاو بوده، آنوقت این طور دستمزد ما را می دهند.
در تمام این پانزده سال به همه جا مراجعه کرده ام از بیت رهبری گرفته تا وزارت اطلاعات ، سپاه پاسداران ، نیروی انتظامی، دادگاه انقلاب، وزارت کشور، مجلس، قوه قضائیه، دادستانی و انجمن های مختلف، حتی به نماینده سازمان ملل در تهران ولی هیچ کس تا کنون به داد من نرسیده که حداقل بگوید پسرم زنده است یا نه!
آیا من مادر حق ندارم بدانم فرزندم کجاست؟ چقدر طاقت بیاورم! دیگر صبرم لبریز شده، هر بلایی سر پسر من آورده اید حداقل بگویید مزارش کجاست؟
رئیس نیروی انتظامی اول آقای نقدی بود پیش او رفتیم هی گفتند خبر می دهیم و ندادند بعد آقای قالیباف رئیس نیروی انتظامی شد شنیدیم می خواهند بروند جمکران رفتیم آنجا آقای قالیباف را دیدیم نامه دادیم عکس دادیم از دفترشان تلفن زدند عکس جدید بیاورید عکس جدید بردیم گفتند هفته دیگر بیایید رفتیم هیچ کس پاسخگو نبود اصلن دیگر به داخل راهمان ندادند . می گفتند دست اطلاعات سپاه است به اداره سپاه پاسداران رفتیم نتیجه ای نگرفتیم .همه جا نه یک بار هزار بار مراجعه کردیم ولی کسی به داد ما نرسید.
رفتم مجلس پیش نماینده های مختلف نماینده های تهران و میانه شهر خودمان. آقای موسوی خوئینی نماینده مجلس تهران بود وکالت گرفت که پرونده را دنبال کند ولی خبری نشد ، گفتند نماینده سازمان ملل آمده رفتم هتل لاله نامه و عکس و درخواست و هر چه که لازم بود دادم گفتند خبرتان می کنیم ولی دریغ از یک همدردی. خدمت آقای باقی رفتم انجمن دفاع از حقوق زندانیان نتوانستند خبری پیدا کنند.
در دادگاه انقلاب به ما گفتند مدارک کامل را بیاورید پدر شهرام خدا رحمت کند زنده بود با هم مدارک بچه ها را بردیم هفته بعد که برای جواب رفتیم گفتند جوان ها گول خورده اند و از مرز خارج شده اند به پلیس بین الملل گفته ایم پیدایشان می کنند ، منتظر باشید ما به شما خبرمی دهیم.
این یکی دیگر خیلی مضحک بود، ماموران آمده اند خانه ما پسرم را با خود برده اند و خانه را هم زیر و رو کرده اند حالا می گویند از مرز خارج شده . پانزده سال دروغ تحویل ما دادند.
در مراسم ختم شهید محسن روح الامینی، پسر دکتر روح الامینی به آقای محسن رضایی و آقای دکتر جریان را گفتم ، آقای روح الامینی گفت چرا ده سال سکوت کرده ای مدارک را دادم گفتم شما در حکومت هستید ولی درد مرا الان می فهمید من خواسته ام از مجاری قانونی پیگیری کنم نشده ، گفت پیگیری می کنم و به شما خبر می دهم . هیچ خبری نشد خودم تلفن زدم گفت در سفر هستم با شما تماس خواهم گرفت ولی کو؟ هیچ کس کاری نمی کند همه فقط حرف می زنند.
در این سال ها ، افراد سودجوبا نام مامور چه سوء استفاده هایی که از ما نکردند تازه همسرم پیکانی خریده بود تلفن زدند که پیکان را با سند و سوئیچ اش در فلان خیابان بگذارید سعید امشب آزاد می شود ما هم فکر کردیم همان طور که غیر قانونی دستگیرش کردند و نگهش داشته اند به صورت غیرقانونی هم آزاد می کنند و به همه خواسته های سودجویان تن دادیم ماشین مان را هم از دست دادیم و چند بار همین طور گول خوردیم. دیگر طاقتم طاق شده است، پسر من چه گناهی مرتکب شده بگویید.
من درد همه مادرانی که فرزند شان در زندان است را می فهمم، من درد همه مادرانی که فرزند از دست داده اند را با تمام وجودم، حس می کنم ولی درد مرا هم بشنوید و کمک ام کنید.
می خواهم فریاد بزنم و از همه بخواهم به من کمک کنند تا فرزندم را مرده یا زنده پیدا کنم.
آقای خامنه ای رهبر معظم به داد من برسید!
رئیس مجلس شورا ی اسلامی و نمایندگان مجلس، رئیس قوه قضائیه، وزیر اطلاعات، وزیر کشور، ریاست سپاه پاسداران، رئیس نیروی انتظامی، دادستان تهران به هزاران نامه من پاسخ دهید.
نمایندگان سازمان ملل صدای مرا بشنوید!
مردم ایران و جهان به من کمک کنید!
سی و پنج ترانه
نعمت آزرم
iran-emrooz.net | Wed, 05.03.2014, 22:45
nemat.azarm@gmail.com
در پیوند با سی و پنجمین سالگرد انقلاب بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت خورشیدی
اسلام گر این است مبادا اسلام
چندان شب یلدای وطن طول کشید
تا رنگ فروغ صبح از یاد پرید
شبگیر چو مردهای کفنپوش از گور،
برخاست، گمان زدیم: هان صبح دمید!
بارید هزار ابر خون بر سرِ خاک
تا رُست هزار دشت آلالۀ پاک
ناگاه چه شد که قارچهای سّمی
رُستند و زدند خیمهها تا افلاک؟
هر نیک و بدی که شد سرانجام تلف
میراث نهد به جای از خویش خلف
ناسازیٍ بخت بین که آن بد فرجام
چون رفت به جای خویش بنهاد سلف
ما شیخ نُرفته شاه را روبیدیم
بد را بفکندیم و بتر بگزیدیم
حافظ مگر امروز ببخشد بر ما،
کاو گفت به صد زبان و ما نشنیدیم
با جنبش خلق تا که بالنده شدیم
در دام فریب شیخ بازنده شدیم
چندان که اگر کسی ز ما کرد سئوال
از حاصل انقلاب، شرمنده شدیم
ما گمشده در شبی سیاه افتادیم
نزدیک چو شد سحر براه افتادیم
از بس که ره نجات نا روشن بود
از چاله در آمده به چاه افتادیم
از آن سوی تاریخ همی تا اکنون
همبود هم اند شاه و شیخ ملعون:
انگیزۀ ائتلاف شان غارت خلق
جانمایه اختلافشان سهم فزون
آن ابر که می نمود باران دارد
بر سوختگان از آب درمان دارد
دیدیم جز آذرخش در ذاتش نیست
با آتش و خون و دود پیمان دارد
زان صاعقه سوخت برگ و باغی که مپرس
افروخت هزار لاله داغی که مپرس
آن باد که از دور صبا خواندیمش
توفان شد و کشت چلچراغی که مپرس
توفان ننشسته سخت لرزید زمین
گفتی که بلا بود در ایران به کمین
ناسوده ز رفتگان که بودند چنان
دیدیم که این آمدگانند چنین
این زلزله هر چه بودمان ویران کرد
کاری که نکرد دشمن ایران کرد
یک آینه پیش رویمان نیز گذاشت
مارا همه پای تا به سر عریان کرد
دیدیم چه زخم های پنهان داریم
دیدیم نیازها به درمان داریم
دیدیم که ریشه می خورد آب از زهر
دیدیم که بر گزافه ایمان داریم
از مردم خردهپای تا اوج سریر
بودیم درون حلقه و هم اسیر
در بی خردی به جُستن چارۀ درد
دیدیم بگانه ایم با شاه و وزیر
شد چند بهاران که زمین آب نخورد
در خانه درخت تشنه لهله زد و مرد
ما ساده دلان دعای باران خواندیم
سیل آمد و خانه را ز جا کند و ببرد
ما رویش نور در افق می دیدیم
از دور گل سپیده دم می چیدیم
تا چشم به هم زدیم توفان شده بود
در چنبر گردباد میپیچیدیم
ما بر سر آرمان خود پاییدیم
با دیو گشوده چهره بر تابیدیم
بعد از دو سه سال رزم با جن زدگان
بیتاب شدیم و نیمه جان کوچیدیم
آن روزبهان که شاه را خواست شکست
با جنبش قوم تازیان در پیوست
هر چند که یزدگرد را کرد نگون،
خود دید که هم مغیره جایش بنشست
این نخل که پیر پارس آورد و نشاند
دیدیم رطب نداد و زقّوم افشاند
پیوند هزار سالهاش سود نکرد
این نخل سرشت خود نیارد پوشاند
صد شکر که این حُقّه سرانجام گشود
در پرده هر آنچه بود آمد نمود
دیدیم پس از هزاره ای بیم و امید
جزء طوقۀ لعنتی در این حقه نبود
گفتیم شد انقلاب و آسوده شدیم
غافل که سراب بود و فرسوده شدیم
بعد از دو سه نسل رنج در راه وطن
واپستر از آنچه پیش از آن بوده شدیم
چون شاه امید خویش را داد ز دست
چون دید که نیست چاره و هست شکست
می خواست که انتقام گیرد از خلق
برخاست چنان که شیخ جایش بنشست
ما رزم بزرگ را نبردیم از یاد
در جبهۀ جنگ جابجایی رخ داد:
رفتیم و بماندیم به هر رویش صبح،
ماندند و برفتند به هر پویش باد
ما چشم به راه رویش صبحِ سپید
خورشید، سیاه روی و خونبار دمید
سی سال نه، سی روز نشد تا دیدیم،
اورنگ ز خودکامه به خونخواره رسید
از آیش یک هزاره بذر اوهام
یک ملت و فرهنگ فتادیم به دام
دین پیشه چنان کرد که فریاد کنیم
اسلام گر این است مبادا اسلام
با خاک غریبه هیچ پیوندم نیست
یک دامنهاش مثال در بندم نیست
با این همه کوه و دشت زیباش در آن
یک کوه به قامت دماوندم نیست
آن محفل شعر و بزم یارانم کو؟
آن آبی آسمان ایرانم کو؟
خورشید ملول غرب شادم نکند
گل خندۀ خورشید خراسانم کو؟
شب دیر بماند تیغ شبگیر کجاست؟
از بانگ شغال کر شدم شیر کجاست؟
تا سینۀ اهرمن بدّرد از هم
سر پنجه آرش کمانگیر کجاست؟
ای مادر من آن همه فرزندت کو؟
یک نسل نواده برومندت کو؟
ضحاک گسیخت بند و یک نسل بکشت
خشماتش غّرش دماوندت کو؟
بنگر که چگونه از وطن کنده شدیم
در گسترۀ جهان پراکنده شدیم
در دربدری باد به ما رشک برد
از بس ز غبار غربت آکنده شدیم
ای میهن من نشانه مرزت کو؟
دشمن شکنان گیو و گودرزت کو؟
تشریف تو را نه در خورند این پستان
بالای بلند آن فرامرزت کو؟
با عشق وطن نفس زدن پیشه ماست
بر کندن شیخ را قلم تیشه ماست
هر چند شکسته بسته آواره شدیم
در خاک وطن هنوز هم ریشه ماست
بر مسند خون اگر چه ضحّاک نشست
یک نسل گرفت و سر زد و پای شکست
با این همه در برابرش بینم باز
استاده سوار پرچم کاوه به دست
این شیخ که تبغ کینه آهیخنه است
در خون تمام خلق آویخته است
این غدهّ چرکین هزاران ساله ست
کز پیکر تاریخ برون ریخته است
با هر نفسم به میهنم باد درود
این میهن ایستاده در آتش و دود
با این همه خون که رفته از اندامش
سر در بر دژخیم نیاورده فرود
این ظلمت از این بیش نخواهد پایید
دندان نه از بیش تواند خائید
فرداست که صبح مژده خواهد آورد
خورشید به بام خانه خواهد تابید
ایران جوان به پای بر میخیزد
دین پیشه به غربال خرد میبیزد
وانگاه زبالههای انباشته را،
یکباره به چاه چمکران میریزد
مشنو که خلیفه بیش از این بتواند
با زورق دین به خون مردم راند
فرداست که در جنبش آزادی و داد
ایران جوان به دوزخش تاراند
————————
۱. روزبهان: نام فارسی سلمان، همدم پیامبر اسلام
۲. یزدگرد: بازپسین شهریار سلسله ساسانیان
۳. مغیره: سردار عرب فاتح تیسفون تختگاه ساسانیان
۴. شناسنامه ترانهها: هشت ترانه نخستین از مجموعه شعر «گلخشم»، انتسارات توس و ۲۵ ترانه بعدی: از مجموعه «به هوای میهن»، چاپ پاریس، و چند ترانه بازپسین از سرودههای سالهای اخیر
جناب بابکم درودون
من خود را در جایگاهی نمی بینم که به میزبان گرامی سایت دستوری دهم ،این تلقی شماست ،سخن من در آنجا یک سخن و تذکر برادرانه درون دینی بود که فقط به ایشان توصیه کردم تنها سخنانی از شمایان (بابکم-مزدک) که حاوی مطلبی علمی سیاسی و غیرو است منعکس کنند ،نه سخنان هتاکانه ای که ایشان ناچار میشوند 80 در صد آنرا هاشور بزنند ،من هم مثل شما بعنوان یک شهروند در این سایت میهمان هستم و نه بیشتر ،نه سابقه آشنائی قبلی با جناب نوریزاد داشته ام و نه اکنون ارتباطی جز در این فضا با ایشان دارم ،پس دستوری در کار نیست ،اکنون برای اینکه خیالتان راحت شود به جناب میزبان وکالت میدهم و از ایشان خواهش میکنم ،هر گاه تمایل نداشتند مطالب مرا منعکس نکنند،من هیچ اعتراضی نخواهم کرد چنانکه تاکنون اعتراضی نداشته ام.
در این صورت تنها بعنوان مطالعه آزاد مطالب میزبان و دیگر دوستان را فقط مطالعه خواهم کرد.
توصیه ام به شما و مزدک هم این است که از فضای آزادی بیان در این فضای محترم استفاده کرده و مطالب خودتان را مودبانه و بی هتاکی به دیگران باطلاع دیگران برسانید.
با سپاس
بدرودون!
————-
سلام و سپاس مرتضای گرامی
.
جواب آقای چهار شانه را شاملو دقیق و ظریف و کامل گفته است :
فهماندن چیزی، به کسی که در مقابل نفهمیدنش پول می گیرد ،سخت است
جناب بینوای خوشبخت
با سلام و تحییات..من از کامنت با حال شما دارم جند نتیجه میگیرم:
1- شما خوشبختی و نوریزاد بدبخت!
2- نوریزاد چون بدبخت است و چون اموالش را طبق قانون برده اند به عالم و آدم فحش میدهد. با این حساب شما چون حو.شبختی اگر همه چیزت را هم ببرند عین خیالت نیست!
3- چون بدبخت است با یزید خوب شده.چرا چون اموالش را برده اند. پس هر کس را که اموالش را جمهوری اسلامی بگیرد می شود طرفدار یزید. با این حساب تمام ایرانیان که با سیاستهای رهبر 2/3 دارائیشان غارت شد و کلی اش را هم دزدیدند همه طرفدار یزیدند!
4- حالا شمای خوشبخت تو این وسط طرفدار امام حسینی! یعنی اینجا 2 طرف که بیشتر نیست. پس با این حساب شما مال بقیّه را خورده ای!
5- ولی ناراحتیت هم به جیگر آدم حال میده. ببین شما ناراحتی که اینها باعث نمیشه که آنکه از خدا و معصومین بریده به او جذب شود چه رسد به اسلام. خوب بازهم با مهندسی معکوس نتیجه میگیریم که اینها به شما جذب مشند جذآّب جان. اینکه به نفع شماست!
6- خوب این آیه که خواندی تقدیم به خودت عزیز.
7- بعد رفتی سراغ قم! بابا بی خیال..بقول خودت یکی گفت وضع این شهر خرابه آواره کوچه و بیابانها شده!
8- ولی انشالله اینها را از روی عصبانیت نوشتی. مسئله ای نیست. یواش یواش باید به این حرفها عادت کنی. زیاد سخت نگیر. ما هم مثل تو بودیم.اولّش یک کم سوزش داره ..مثل داروی ترک اعتیاده..بالاخره باید از یکجائی شروع کرد!
جناب بی کنش گرامی
سلام
ممنون از توجه شما و پاسخ ها و پرسشها
نکاتی را مطرح کردید که اجمالا به آن پاسخ میدهم
1-در مورد بخش های تاریخی قرآن کریم و اینکه جزم به واقعی بودن گفتارهای قرآن در حکایت تاریخ انبیاء و جوامع گذشته از کجاست ،یا بتعبیر شما در یک فرض مستلزم دور است.
باید عرض کنم ورود تفصیلی به این مباحث موجب تطویل خواهد بود لذا سعی میکنم عبوری آنها را پاسخ دهم،ببینید نگاه به صدر و ساقه دین و از جمله محتوای تاریخی مورد بحث دو گونه است ،یک نگاه نگاه برون دینی مبتنی بر انکار خدا یا انکار نبوت عامه یا انکار نبوت خاصه رسول گرامی اسلام است ،طبعا در این نوع نگاه نگاه به قرآن نگاه به یک کتابی است که توسط یک فرد ارائه شده است ،روش طبیعی در این نگاه آن است که (در مورد بحث ما یعنی حکایت تاریخ انبیاء) مفاد این قضایا را با آنچه که در تاریخ مکتوب بشری منعکس شده بسنجد و به تحلیل و نقد آن بپردازد ،آری در این نوع نگاه تمسک به قرآن برای اثبات واقعیت تاریخی موجود در آن مستلزم دور باطل است.
اما در نگاه قرآن به عنوان کتابی وحیانی که معجزه کلامی جاودان پیامبر اسلام است ،و حقانیت آن مستند به اعجاز محتوائی آن و شاخصه های شخصیتی آورنده آن مثل محمد امین بودن و محمد صادق بودن و نظائر آن است (و همه اینها متفرع بر اثبات خدای متعال و اوصاف کمالیه اوست) بعنوان نگاه درون دینی مستلزم هیچ گونه دوری نخواهد بود،زیرا از نظر فلسفی دور عبارت است از توقف وجود یک شیء بر وجود شیء دیگر و متقابلا توقف وجود آن شیئ دیگر بر شیئ اول است ،که چون مستلزم تناقض و توقف شیء بر خود است امری محال است.
مثلا اگر الف وجودش متوقف بر وجود ب باشد،این توقف مستلزم تقدم وجود ب بر وجود الف است ،و اگر فرض کنیم ب هم در وجود خود متوقف بر الف باشد ،این مستلزم آن است که الف هم وجودا متقدم بر ب باشد ،و نتیجه چنین فرضی آن است که الف هم متاخر باشد و هم متاخر ،همینطور لازم می آید ب هم متقدم باشد هم متاخر و این مستلزم تناقض محال است ،و این نکته استحاله دور در اشیاء است.
اکنون توجه کنید ،در مورد بحث ما چنین نیست که دور محال لازم آید ،زیرا از یک طرف چنین است که صدق حکایات قرآن متوقف بر اثبات ذات و صفات خدای متعال و از جمله صفت صادق بودن خداست که در محل خود مبرهن و مقرر است ،لیکن از آنطرف ذات و صفات و صفت صدق باری تعالی متوقف بر این حکایات یا صدق آنها نیست ،بنابر این وقتی توقف (آنهم نه توقف وجودی بلکه توقف در وصف صدق) از یک سوی باشد هیچگونه دوری اعم از دور مصرح یا دور مضمر لازمه چنین فرضی نخواهد بود.
بنظر ما همین مقام اتکاء استنادات تاریخی قرآن به خدای متعال و ارسال رسولشو معجزات دیگر او سوای قرآن کافی است ،در عین حال برای یک محقق امکان بررسی تاریخ مکتوب بشری مثل کتب تواریخ قدیمی نظیر مروج الذهب مسعودی و تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری و تواریخ دیگر که مستند به روایت های مستند قدیمی است وجود دارد ،در آن تواریخ نیز از تاریخ ابراهیم و نوح تا انبیاء دیگر وجود دارد و امکان بررسی و مقایسه وجود دارد اگرچه ببیان برهانی فوق از نگاه درون دینی اصالت با محتوای قرآن است و آن تواریخ از مویدات اند.
نیز امکان به همین عهدین قدیم و جدید اگرچه بنظر ما دچار تحریف و دسیسه شده اند وجود دارد ،شما مراجعه کنید به همین تورات و اناجیل موجود که در بسیاری از موارد تطابق محتوائی با برخ تواریخ قرآنی دارند.
2-بله در مورد عزاداری بر امام حسین علیه السلام سخن منهم از اصل آن بود و من خواستم عرض کنم اصل آن باختراع ایرانیان نبوده است و ریشه های عمیق روایی دارد ،البته بله در جهات شکلی ممکن است از عصر صفویه دچار تحولاتی تاکنون شده باشد ،ما از همه اشکال دفاع نمی کنیم ،سخن از اصل تعزیه سید الشهداء است که صرفنظر از تعبیرات روایی که آنرا از اعظم قربات معرفی کرده اند ،بلاحاظ لمیت آن پشتوانه عقلانی قوی برای آن هست.
3-در مورد اینکه ایرانیان قبل از اسلام اعتقاد به منجی داشته اند و شما گفتید شاید همین اعتقاد موجب گرایش ایرانیان به تشیع شده است.
اولا باید عرض کنم من تاکنون شواهدی بر چنین اعتقادی (اعتقاد ایرانیان پیش از اسلام به منجی در آخر الزمان) مشاهده نکرده ام ، شما اگر شواهد مستندی در دست دارید ارائه فرمایید .
و ثانیا با تعبیراتی مثل شاید و محتمل است نمی توان واقعیت های تاریخی را توجیه کرد ، ارتباط های تاریخی باید مستند و متکی به شواهد قوی باشد.
ثالثا بنظر ما غنای معارف شیعه و عقلگرائی شیعه و منابع غنی معارف شیعه اینقدر جذابیت داشته و دارد که سبب گرایش ایرانیان شده باشد ، ودر این جهت ما نیاز به چنین شاید و احتمال های ضعیف نیستیم.
4-در مورد مساله رفتارهای مولی علی علیه السلام با خلفاء بوضوح روشن است که آنحضرت نه تنها تقابل و تعارضی با آنان نداشت بلکه با آنکه بنصوص فراون قرآنی و روایی صاحب حق بود لیکن بلحاظ وحدت جامعه نوپای مسلمین از حق خویش چشم پوشید و با آنان همراه بود ،به آنها مشورت میداد ،و عموما در مناسک و عبادات آنان حضور داشت.
در مورد مساله وضوء سخن فراوان است ،آنچه که شواهد تاریخی نشان میدهد ،اختلافات در نحوه وضوء (که شاید امروز از اختلافی ترین احکام فقهی بین فرق مسلمین است) در آن برهه صدر اسلام و زمان خلیفه اول و خلیفه دوم وجود نداشته است ،مطابق روایات فقط یک مورد اختلاف در زمان خلیفه دوم پیش آمد و آن این بود که مردی در مقام مسح پا روی همان خفین (نعلین ) خود مسح کرد و وقتی علی علیه السلام به او اعتراض کرد که این وضوء پیامبر نبوده است ،آن مرد عمل خود را مستند به نظر خلیفه ثانی کرد ،بعد که علی علیه السلام با خلیفه مواجه شد ،بیاد او آورد که آنگونه عمل پیامبر (مسح رو ی خفین )مربوط به قبل از نزول آیه وضوء در سوره مائده بوده است ،و خلیفه دوم اذعان کرد که توجه به این نکته نداشته است ،و علی علیه السلام هم اعتراض کرد که پس چرا چنین قتوائی دادی.
اما اختلافات عمیق در نحوه وضوء از زمان خلیفه سوم آغاز شد ،زیرا خلیفه سوم بخلاف شیخین (خلیفه اول و دوم) شروع کرد به نقل وضوء پیامبر ،که البته نقل های دیگر صحابه متفاوت بود و اجمالا اختلافات در نحوه وضوء از همین زمان آغاز شد و اساس آن هم همین نقل های متفاوت صحابه از وضوء پیامبر بود.
البته مشی فقهی ما شیعیان استناد به احادیث امامان است که تحت عنوان وضوءات بیانیه از نحوه وضوء پیامبر بیان شده اند و آن همین طریق متداول بین شیعیان است.
پایدار باشید
سلام براستادبزرگوارم جناب نوریزاد
چه گویم که ناگفتنم بهتراست.بهترین کلمه ای که دروصف این ملت میگویم این است:ای خاک بر………………………………………………………………………….
با سلام
فاروق گرامی
سؤالات شما زیبا هستند و اصولی. به آنها می اندیشیم.
جناب آقای فیض وسلیم گرامی”
باسلام برشمانظرهردوی شمارا تایید می کنم واما به نوری زاد همان نصیحت وخیرخواهی رادارم
با سلامی دوباره
قطعا در این زمینه با شما موافقم آقای نوری زاد… یقینا باید در برابر ظالمان فعلی هم واکنش نشان داد و نه تنها لعن ونفرین کرد بلکه در برابر آنها ایستاد و اجازه ظلم به آنها نداد و از آنها بازخواست کرد (ما که نباید کوفی بمانیم)
حال این ظالمان و قاتلان علی فلاحیان ، مصطفی پور محمدی ، اژه ای طائب، نیازی، خلخالی و غیره باشند و یا باراک اوباما ، نتانیاهو ، آریل شارون و دیگران .. ظلم و ظالم در تمام طول تاریخ محکوم هستند
جناب بی نوا ”
نوری زاد خودرابه سیم آخرزده است؛یعنی لاطائلات می بافدوسبک مغزی میکند وهرچیزی که باعقل نداشته او جور درنمی آید، آنرابه سخره وتمسخرمی گیردومردود می شماردوهمین علامت سبک مغزی اوست ؛وبااین سبک مغزی همه آموزه های انبیاواولیای دین رابامعیارمغزسبکش مردود وخلاف عقل نداشته خویش می پندارد؛به موهومات وتوهمات دچارگشته است وپندناصحان راردمی کندوخودش را عقل کل می داند واین بدترین حالت یک انسان است که به آن مبتلا می گردد؛وخداوند درموردچنین افرادی فرموده است:
{الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیاو هم یحسبون انهم یحسنون صنعا/کهف/104}=همانان که تلاششان درزندگی دنیابه هدررفته است ،درحالی که می پندارندکه کارخوب انجام می دهند.}
پس نبایدازاینان انتظارکارهای معقول راداشت.اینان سرگشته وحیرانند،متحیروگمراه وگمراهگر؛باهرالدنگی دست دوستی می دهدوخودش را انسان دوست وانسان طلب معرفی میکند،غافل ازاینکه برخی ازاین انسانها ازهردرنده ای هم درنده ترهستند وبدترین جنبنده روزگارند به تعبیر قرآن {صم بکم عمی فهم لایرجعون /فهم لایعقلون /بقره/17و171}ازاین روعقل خودرا بکارنمی گیرند.
ولیکن نوری زاد گفتارانسانهای کامل مثل امام باقروصادق-ع- رادرمورد تولی وتبری که درزیارت عاشوراآمده است به تمسخرگرفته است وآنرا باعقل ناقص خویش خلاف عقل می داند، لابد زیارت جامعه که ازامام هادی-ع- را که درمناقب اهل بیت عصمت وطهارت است ،آنرا هم خلاف عقل ناقص خویش می پندارند ،بااینکه خودراشیعه اثنی عشری معرفی می کند
واقعاجای تعجب وشگفتی است که سابقه افراطش آنچنانیست وتفریط فعلی اش این چنینی؟؟؟
آقای نینوا
از قضای روزگار، من هم مثل شما و به سنت اجدادم مسلمانم و در کتاب و پیامبر با شما مشترک. اما به نظر خودتان، این چه رازیست که بین برداشت من از دینم با شما اینقدر تفاوت هست؟
من مسلمانم، اما می گویم نفرین سلاح ذلیلان است، و امام حسین، اصولا برای جاری کردن اشک من و شما نبود که خود و خانواده اش را در کربلا قربانی کرد. یک نگاهی به وضعیت خودمان بیندازید. با عرض معذرت، نکبت از سر و روی کشورمان می بارد. اما ما ذلیلانه نشسته ایم و می گوییم مرگ بر این، مرگ بر آن. جالب اینست که این شعارها دیگر همان آمریکا و اسرائیل و … را هم به واکنش وا نمی دارد. به زبان عامیانه از قول آنها می گویم “ای بابا شعاره دیگه یه چیزی باید بگن دیگه…”
من مسلمانم، اما می گویم گریه بر امام حسین و نفرین یزیدیان من و شما را را بهشتی نمی کند و احیانا بر عذاب آنها هم نمی افزاید. شما مقام حسینتان را تا حد یک آدم ضعیف که یزیدیان زدند و لت و پار و آواره شان کردند تنزل داده اید و حتما شنیده اید که می گویند یک دفاع بد از هر چیز، از هزار دشمنی مخرب تر است. من سعی کردم به جای لعن و نفرین بر یک عده جاهل فریب خورده، چند کتاب درباره قیام حسین ابن علی بخوانم تا اساسا بفهمم ماجرا از چه قرار بوده. خلاصه دریافتم را بگویم؟ 1- زیر بار زور و ظلم و ستم نباید رفت. 2- حق را نباید قربانی هیچ چیز دیگری کرد. 3- همه ما ممکن است به ورطه جهلی گرفتار شویم که 1400 سال پیش، عده ای را واداشت تا آنقدر قساوت به خرج بدهند.
من منکر عزاداری هایی که برای ایشان برگزار می شود نیستم و به عقاید باورمندان به آن احترام می گذارم. اصل این عزاداری ها طی سال های بعد از قیام عاشورا که فضا برای ذکر یاد شهدای جنگ فراهم نبود، کمک می کرد تا یاد آنها خاموش نشود. اما الان که به مدد تلاش های جمهوری اسلامی 99 درصد جمعیت کشور شیعه هستند، این لعن و نفرین ها برای چیست؟ خنک می شویم مثلا ؟ مگر غیر از اینست که قاتلان حسین بن علی عده ای جاهل جویای مقام (و در عین حال مسلمان) بودند؟ مگر در مقابل حق سکوت نکردند؟ مگر در کنار باطل نجنگیدند؟ مگر این حدیث را شما نشنیده اید که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا؟ این حدیث آیا نمی گوید که همه ما هر روز در معرض جدال حق و باطل هستیم؟
مگر امروز در کشور ما ظلم نمی شود؟ مگر دزدی میلیاردی نمی شود؟ مگر عده ای به جرم عقایدشان به اسارت درنیامده اند؟ 9 سال و نیم زندان برای یک بانوی جوان آیا ستم نیست؟ 7 سال زندان آیا برای یک بانوی جوان ستم نیست؟ مگر مادر ستار فریاد نکشید و فریادرسی نیافت و همه را به خدا واگذار کرد؟ چرا صدایمان در نمی آید پس؟ هنوز هم باید یزیدیان را نفرین کنیم؟ نخیر. امروز اگر نفرینی هم هست، باید نثار خودمان بکنیم که آنقدر در تیرگی و نفاق و تعصب غنوده ایم که جز خودمان و حقوق سر ماهمان چیزی نمی بینیم.
نمی دانم چرا نوری زاد را “بدبخت” خطاب کرده اید، به صرف اینکه می گوید با لعن و نفرین حتی بدکاران، کاری از پیش نمی رود. اما به نظر من، بدبختی واقعی در پذیرفتن ذلت و دم بر نیاوردن است. بدبختی واقعی در گرفتن حق آزادی دیگران است.، بدبختی واقعی، آویزان شدنمان از چین و روسیه است. بدبختی واقعی، امروز در جامعه ما خیلی مصداق دارد.
در جواب برادر نینوا بگویم:
من هم در قم زندگی میکنم .. با اینکه با نظر شما درباره فساد در قم موافق هستم و به نظرم اول بودن شهر قم در فساد کاملا اغراق شده و اشتباه است اما در مورد اینکه مردم قم به افرادی که خصوصیات مذهبی بالاتری دارند بیشتر رای می دهند به نظر من کاملا اشتباه است… در انتخابات 24 خرداد دیدیم که آقای روحانی با اینکه از طیف محافظه کار و اصلاح طلب پشتیبانی می شد و آقای جلیلی از طیف مذهبیون و اصولگراها و مخصوصا در قم همایش های زیادی با کلی خرج برایشان برپا شد و خیلی از شخصیت ها در قم از ایشان حمایت کردند اما نتیجه این شد : حسن روحانی با ۲۰۱ هزار و ۶۷۷ رای – سعید جلیلی ۱۲۱ هزار و ۲۳۷ رای این یعنی 80 هزار رای بیشتر به حسن روحانی پس اون طور که شما هم میگی نیست.. و لطفا نگو مردم به لباس روحانیت حسن روحانی رای دادند که این هم از آن مغلطه های حسابی و قدیمی است
سلام آقای نوری زاد
من با نظر شما درباره زیارت عاشورا مخالف هستم اتفاقا بر پایه تولی و تبری در اسلام دوری جستن از ظالمان و دشمنان خدا کاری واجب است در قرآن کریم هم نه تنها به پناه بردن به خدا از شیطان تاکید شده بلکه به پناه بردن به خدا از شر وسوسه انسان ها وجن نیز تاکید شده (در سوره ناس) …البته اینجا نکته ظریفی وجود دارد در تبیین دشمنان خدا و اسلام چون بعضی از روحانیون ما و بعضی به نظر متدینین ما سریعا هر کس را با افکار آنها جور نبود کافر و ضد خدا قلمداد کرده و داخل شاخص تبری می دانند اما به نظر من افراد ظالمی چون یزید و این زیاد و باقی آنها که به امام حسین (ع) ظلم کردن صد در صد در حدود تبری هستند و باید این لعن انجام شود نباید هم به این مساله به دید تاریخی نگاه کرد چون نه تنها تاریخ نیست بلکه از ارکان اساسی شیعه است.
به نظر من مشکل ما روحانیون حاکم هستند که با رفتار بد خود چهره خشن و غیر کارآمدی از اسلام نشان داده اند. به نظر من چهره رحمانی و زیبای اسلام بسیار بیشتر از چهره خشن آن می باشد همین یک جمله از حضرت علی (ع) درباره جایز بودن مرگ مسلمان از شنیدن خبر ربایش خلخال از پای زن یهودی نشانه احترام و اهمیت به ذات انسانی بدور از دین و آیین است و با این سخن می توان به تمام ادیان و فرق مانند یهودی مسیحی بودایی بهایی و غیره از نظر حقوق اجتماعی و مدنی احترام گذاشت… که حتی اگر این سحن هم نبود از دل اسلام واقعی و آیات قرآن هم این مفهوم بر می آید
در ضمن طرح این بحث ها که خیلی جای بحث و نقد دارد در سایت شما هم بعضی از متدینین طرفدار شما را ناراحت می کند و هم بهانه به دست مخالفان حکومتی شما می دهد تا با برگزیدن یک کلمه از این همه صحبت های شما به تخریب شما بپردازند..
پاینده و پیروز باشید
————–
سلام سلیم گرامی
خب قبول، بیاییم یزید و ابن زیاد و باقی ظالمینی را که به امام حسین ظلم کردند، نفرین کنیم. این نفرین، اگر بدون پشتوانه نباشد به هیچ نمی ارزد. پشتوانه ی این نفرینها چه می تواند باشد؟ این که ما با همان حساسیت، به شقاوت ها و اشقیای فعلی نیز بپردازیم. این کاملاً جاهلانه است که ما ظالمین دور دست های تاریخ را لعن کنیم و از ظالمین دم دستمان روی بگردانیم. یک نگاهی به قد و بالای آدم کشی مثل آیت الله شیخ علی فلاحیان بیندازید. این قصاب که از ساطور رفتارش خون می چکد و عامران آن قتل های خونین چرا باید در مدار نفرت و لعن ما و شماحضور نداشته باشند؟ آدم کشی مثل مصطفی پورمحمدی اکنون برسرکار است. کجا؟ دادگستری. خنده دار نیست نازنین؟ اگر یک ثانیه خودتان را بتوانید جای بازماندگان این قتل ها و یا مادر ستار بهشتی بگذارید قطعا وقت و حوصله ای برای شما باقی نمی ماند که سراغ یزید بروید. چرا؟ چون شمرهای ما فراوانند. دانشمندان هسته ای را خودشان کشته اند و هوار هوار می کنند. این همه فریبکاری کجا در تاریخ شقاوت گران بوده است؟
با احترام
.
نوری زاد در پاسخ من نوشته: «شما اگر گفتی راز این که شهر قم با آنهمه آیت الله و روحانی چرا نخستین شهر فاسد کشور است، من سرم را زیر ساطور استدلال شما می نهم. باشد؟».
نوری زاد علاوه بر اغتشاش فکری بد شانس هم هست. در جواب من مثال از قم یعنی شهر خود من آورد و چیزی سر هم کرد و به خورد افراد سایت خود داد. حرف من هم دقیقاً بر سر همین جهالت ها و غوغا سالاری های امثال نوری زاد است. شما در ایران شهری به عمق و گستره اخلاق و معنویت مثل قم و مردمانش پیدا نمی کنید. یک خبرنگار ادعایی جعلی و الکی مثل نوری زاد سر هم کرد و ادعا کرد که قم فاسدترین شهر است و وقتی نیروی انتظامی و دستگاه قضایی از او دلیل و مدرک خواستند، به غلط کردن افتاد و در مطبوعات قم رسماً حرف خود را پس گرفت و عذرخواهی کرد و مردم و مسئولان قم نیز با کرامت از او گذشتند، اما او در قم نماند و به شلوغی تهران فراری شد.
اگر قم چنین است که نوری زاد ادعا می کند، پس چگونه است که در تمام انتخابات ها بیش از 70 درصد آرآی مردم به نامزدهای دارای خصوصیات مذهبی بالاتر از بقیه است؟ و چطور است که هیچ زمانی مشارکت مردمی در انتخابات ها در این شهر کمتر از 70 درصد نبوده است؟ قم امروزه بالاترین رتبه توسعه شهری را در کشور دارد و از استان های آذری نشین و اصفهان و یزد و کرمان جمعیت گسترده ای در حال مهاجرت به سوی قم هستند و طبیعی است شهری که در صول 10 سال حجمش 2 برابر شده، آسیب هایی از مهاجران را در خود می پذیرد، اما این آسیب ها محدود و ناچیز است. در مراسم احیای شب بیست ویکم ماه رمضان سال گذسته، جمعیت تمام خیابان های اطراف حرم حضرت معصومه را پر کرده بود و همه از این جمعیت عظیم متحیر بودند، حتی خود مردم! و آثار آن تا امروز در میان مردم قم زبانزد است.
راستی، نوری زاد اگر مرد است و تعصب را کنازرگذارده، ماه رمضان آینده شب های احیا به قم بیاید و سیل جمعیت مردم را ببیند و با شرکت کنندگان در مراسم احیا مستقیماً صحبت کند و حقیقت را از نزدیک ببیند و اگر مردم را نفهم و احمق و خود را آخر فهم نمی داند، درس عبرتی بگیرد، شاید آدم شود!
نوری زاد بدبخت! خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!!
سلام استاد
کاش من در جمعتان بودم و به ان مرد چهار شانه میگفتم: اگر شما بیکاری بودی و از هر دری برای سیر کردن خانواده ات میزدی ایا دم از مقام عظما میزدی اگر پشت کنکور بودی و به امید یک کار با چندر غاز دلخوش کرده بودی ایا دم از ایشان میزدی ایا ازدواج کرده بودی و گیر وام دو ملیون تومنی بودی ایا دم میزدی اگر دختری بودی بی پدر و برای نان شبت به هر هرزگی رو می اوردی باز دم از ایشان میزدی اگر کارت را از تو بدزدند با شکل وجیه پارتی ایا دم از اقا میزدی اگر ابرویت دستخوش خنده میشد دم از ایشان میزدی اگر عرق شرم از پیشانیت میریخت برای نان شب ایا دم از ایشان میزدی اگر درگیر کرایه خانه درگیر بی پولی درگیر عقده های جنسی بودید دم از ایشان میزدید. با نهایت احترام به شما: شما یک فرد کاملا مرفه هستید که همه چیز را حتی خدا را پیامبر را علی را اسلام را با واژه ی احمقانه ی مصلحت دید میزنید، و میگویید همه چیز فدای مصلحت.
بزرگمرد تاریخ ما معلم شهید دکتر علی شریعتی که از نام ایشان باید پی به شخصیت والای ایشان برد یک جمله دارند:
هیچ چیز غیر از حقیقت مصلحت نیست.
با احترام.
اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﺑﺎ ﺳﻼﻡ
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺷﺎﻧﻪ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮﺩﻳﺪ, ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﺒﺎﺭﻛﺶ ﻓﺮﺻﺘﻲ ﺑﺪﻫﺪ ﻛﻪ ﻏﻴﺮ اﺯﻣﻘﺎﻡ ﻋﻆﻤﺎ و اﻳﻦ ﻧﻆﺎﻡ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻭﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﻨﺪ
ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻫﻤﻪ اﻳﻦ ﺗﻮاﻥ ﺭا ﻧﺪاﺭﻧﺪ ﺩﺭﻭﻧﻦ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﻭﺑﺎﺯ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻨﺪ, ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺎﻳﻪ اﺵ ﺭا ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ.
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ اﻧﺪﻳﺸﻴﺪ
————-
سلام عظیم گرامی
بله، فرو شدن به اندرون فهم، کاری بس دشوار است و بهمین سادگی میسر نمی شود
با احترام
.
باسلام و درود به آقای نوریزاد . واقعا از شجاعت و غیرت و همت شما افسوس میخورم و لذت میبرم از این همه همت و توانایی . انشاء الله تندرست و شاداب و توانا باشی دلاور . خداوند به خانواده محترم شما هم صبر و سلامتی عنایت فرماید . انشاء الله زودتر به خواسته هایتان برسید که بعید میدانم این لج بازها و خیره سر ها به این زودیها سر عقل بیایند .
درود بر نوری زاد ارجمند
دوست گرامی فرمودید “دراین سالهای شقاوت، ما به اسم اسلام، برای…. آنچنان سفره ای از نفرت و پلشتی گسترانیده اییم” . چرا میگوئید به اسم اسلام؟ ازروز بنیان گزاری این ///////و یارانش هیچ کاری بجز سر بریدن ،چپاول اموال دیگران و تجاوز به زنان و دختران انجام ندادند. از سید علی و اجامر دور و برش خیلی هم باید تشکر کرد که همه کارهای محمد //////// را انجام نمیدهند، تازه شما شقاوت اسلام واقعی را ندیده اید.
این چیزی که شما شخصا اسلام میدانید اصلا ربطی به اسلام ندارد بلکه یک کیش من درآوردی است. اسلام راستین همان چیزی است که طالبان و امثالشان اجرا میکنند. میگوئید نه، بفرمائید تاریخ طبری یا طبقات واقدی را مطالعه کنید.
به امید روزی که زنجیر جهل /////// از دست وپای مردم این کشور باز شود
چند روز پیش محمدی گلپایگانی خبر داد که آقا ماهیانه 18 میلیارد تومان به طلاب شهریه میدهند و همه هم ار محل وجوهات . مشخص است که اگر امثال جزایری و بابک زنجانی نباشند ، وجوهات کفاف شهریه را نمیدهد . اقا رساله هم ندارند و ظاهرا مقلدین وجوهات بده نیازی به آن نداشته اند .
درود بر شما
کی میگه داستان سلطان و شبان افسانه بود !
ای داد من سال نو تزدیک است و دریغ از کوچکترین حس و حالی ! به لطف این نظام پربرکت نه تنها تازگی را به ارمغان نمی آورد بلکه کهنگی ها و زشتی ها را به رخ می کشد و تنها یادآور عمر بیهوده بر باد رفته است و کلاه بوقی تدبیر و امید هم که به سرمان گذاشتند چاره ساز نیست نوروز ما روزی است که شبانی را که جای سلطان نشته به زیر بکشیم .
جناب مرتضی
دوست عزیز هر شخصی به دین و عقیده خود افتخار میکنه ولی فرهنگ ربطی به دین ندارد منباب مثال آیافرهنگ مردم ایران با مردم افغانستان و پاکستان و بنگلادس و عربستان که مسلمان هستند یکی است؟هرگز چون فرهنگ بستگی به آداب و رسوم و آب و هوادارد و اگر دقت کنید متوجه میشوید که آداب و رسوم شرق ایران (بلوچستان) با شمال ایران متفاوت است وشما با افتخار میگویید که من ایرانی مسلمان(شیعه)هستم و فرهنگ ایرانی دارم.
جناب بردبار
با سلام
1-با تشکر از مطلب شما ،بنظرم تا تعریف دقیقی از مقوله فرهنگ ارائه نکنیم نمیتوانیم چیزی را از آن کم و زیاد کنیم ،البته تعریف دقیق فرهنگ مساله سهلی نیست ،به همین لحاظ تعریفات و تعابیر گوناگونی از فرهنگ شده است ،قدر مسلم با شما موافقم که آداب و رسوم مختص به هر جغرافیا از خصائص فرهنگی آن نقطه است ،و این البته منافاتی با تنوع آداب و رسوم در یک محدوده ندارد ،زیرا مثلا میدانید که بافت جمعیتی ایران ما بافتی قومی است ،ترک و لر و بلوچ و غیرو در این بافت حضور دارند و ممکن است در عین داشتن آداب و رسوم مشترک مثل نوروز و غیر آن دارای آداب و رسوم خاص به خود نیز باشند ،اینها هیچ آسیبی به مجموعه ای که از آن فرهنگ تعبیر میشود نمیزند.
2-برای اولین بار است که می بینم کسی آب و هوا را از مختصات فرهنگی یک کشور میداند ،در حالیکه آب و هوا از مختصات جغرافیائی مناطق مختلف زمین است و بنظرم دخلی به مقوله فرهنگ که از مقومات انسانی انسان است ندارد ،شما در این خصوص استدلالی دارید؟
3- اینکه گفتید فرهنگ ربطی به دین ندارد ،سوال این است که چرا؟
در همان مثال کشورهای مختلفی هم که زدید ،سوای تفاوت هایی که بازگشت به آداب و رسوم هر جغرافیا میکند و مجموعا هویت فرهنگی آن مناطق را می سازد ،به چه جهت پذیرش دین اسلام و محتویات آن (چه شیعی و چه سنی) جزء فرهنگ آن مناطق نباشد؟
شما اگر توضیح بیشتری در بیان عدم ارتباط مقوله دین با فرهنگ دارید بفرمایید.
بنظرم این سخن که دین (چه دین مشترک واحد و چه ادیان گوناگون که مورد پذیرش هر قلمرو قرار می گیرد) جزء مولفه های فرهنگی آن مناطق قرار میگیرد مطلب روشنی است .ضمن اینکه از نظر ما دین اسلام (و نه آداب و رسوم اعراب) خود یک فرهنگ کلان است ،و هیچ محال یا محذوری از امتزاج این فرهنگ کلان با فرهنگ و آداب و رسوم هر منطقه لازم نمی آید.مگر در آن رسومی که رسوم جاهلیت و رسوم شرک و ثنویت و کفر باشد که با هدف والای انبیاء که عبارت از بسط توحید و نفی معبود های غیر واقعی است ناسازگار باشد ،بنظر من اسلام و پیامبر گرامی آن نیامده اند که آداب و رسوم عادی مناطق مختلف را تغییر دهند ،بلکه برای بسط توحید و نفی شرک و ایجاد عدالت و اخلاق فاضله و نفی رسوم جاهلی غیر انسانی (مثل قربانی کردن انسانها در معابد) آمده اند و رسومی که منافاتی با این اهداف الهی نداشته باشند متعلق هیچ حکمی نیستند و مردم در انجام آن آزادند.
با سپاس از توجه شما
…”در یک قلم شما نگاهی بیندازید به همین زیارت عاشورا که مطلوب همگانِ علمای شیعه است و ببینید مگر می شود از این زیارت که سرتا به انتهایش لعن و نفرین و انتقام است، چیزکی به اسم جاذبه برکشید؟ می گویم: ما مسلمانها چون بلد نیستیم و چون نمی توانیم که جاذبه داشته باشیم، در نقطه ی مقابل به ریسمان دافعه چنگ می زنیم. بطور مشخص دراین سالهای پس ازانقلاب، ما آنچنان به شلاق دافعه دست برده ایم که کم مانده به اسم نمایندگان خدا، العیاذ بالله خود خدا را نیز برزمینش بخوابانیم و پیش چشم خلایق شلاقش بزنیم.”
نوری زاد عزیز و بزرگوار،
از سال 88 تا به حال همواره وبسایت توی عزیز را دنبال می کردم. این اواخر به خداوندی خدا (حالا بماند که خدایی هست یا نه) ارادت من و پدرم به توی عزیز صد برابر شده. طوری که در شما می توان سیر تکامل یک انسان آزاده به یک انسان آزاده ی خود آگاه و به دور از خرافه را دید و دید که به چه صورت علم و دانش و اخلاق رو به عمل رسوندی ای عزیز! و این ای بزرگوار چه سعادتی است که نصیبت شده! خوشا به حالت. خوشا به حالت. خوشا به حالت.
از ته قلبم دعا می کنم که هرچه زودتر به 3 خواسته ی خودت برسی و همواره تو و خانواده ی عزیزت سلامت و شاداب و خندان و موفق و راضی باشید.
به قول مارتین لوتر کینگ (که اونم از یه جا دیگه این جمله رو یاد گرفته):
Darkness cannot drive out darkness; only light can do that. Hate cannot drive out hate; only love can do that
و تو ای عزیز با این کارهای اخیرت در حال آگاهی بخشی عمیقی به جامعه هستی و این یعنی همون enlightenment و این مگر همان شغل معلمی نیست که انبیا به خاطر آن آمده اند (خرافات و جهل این بشر سودجوی نادان شاید این معلم ها رو تبدیل کرد به امامان و پیامبران).
برایت در این برهه از زندگیت ( که اسلامیش میشه جهاد اکبر) آرزوی بهترین ها رو دارم و می دونم که هر لحظه ی اون رو قدر می دونی ای بزرگوار!
تو برای من یک نمونه از یک انسان خود آگاه، با اخلاق، عالم، شجاع، خداترس، آزاده و … هستی! امید که همواره این طور بمانی و من و امثال من هم به این صفات برسیم.
پیشاپیش سال نوی 1393 رو به توی عزیز و خانواده عزیزت (من جمله خانواده ستار بهشتی و غیره) تبریک و شادباش می گویم. به امید سال و سال ها شادی و سلامتی و خوشی و آگاهی برای شما و همه ی ما!
ولله اعلم
محمدرضا
درود بر نوريزاد دلاور و همه دوستان ارجمند : به نام خزعبل و خنده دار نمايش ملى فقه هسته اى اشاره كرديد .نام ها در جمهورى اسلامى بر چيزى غير از مدلول معمولشان دلالت دارند .نام واقعى اين نمايش هست :نمايش ضد ملى فقهاى اورانيوم پرست . نام حقيقى دموكراسى براى حضرات هست :انتصابات انتخابى .نام حقيقى ملت هست : دار و دسته نقدى و رادان و حسين بازجو و شعبون كودتاجى و تمدن و كوچك زاده و الله كرم و پناهيان و مداحان ششلول بند و ضرغامى سياه سفيد نما و سردار فأسمى شيپش دوست و شكنجه گران و ده نمكى و سعيد عسكر و مابقى شهداى راه اسكناس و چماق . بين اينها :يكى را پيدا مى كنيد كه از فكر و وجدان انسانى بويي برده باشد ؟يا دستش آلوده به خون مردم بى دفاع نباشد ؟ يا حساب بانكى اش كمتر از ميليارد باشد ؟يا در عمرش به قدر يك زنبور توليد كرده باشد ؟بين اينها كسى پيدا مى شود كه به جاى تكرار طوطى وار فتنه و استكبار و نظام سلطه و ديگر صادرات بيت آقا لحظه اى هم خودش فكر كرده باشد ؟كسى را پيدا مى كنيد كه خداى نكرده غيبى در اين نظام ديده باشد يا عيب ها را به گردن دشمن نيندازيد ؟در بين اين ها يافت مى شود كسى كه گوشش بيش از دهانش كار كند ؟بين اين ها آيا كسى را مى يابيد كه هميشه حق به جانب نباشد و در برابر مخالف خود گاهى هم گفته باشد حق با شماست ؟بين اين سران از بيخ عرب كسى را مى يابيد كه يك در ميليون احتمال داده باشد كه مقام معظم در موردى خطا كرده باشد ؟بين اينها واقعا كسى را مى بينيد كه نسبتش با آزادى و دموكراسى نسبت جن و بسم الله نباشد ؟كسى را مى بينيد كه منفور اكثريت مردم نباشد ؟كسى را مى بينيد كه خدايش مثل خودش كينه توزو ظالم و زور گو و تجاوز گر نباشد ؟ براى اين ملت جعلى خدا يعنى خواست خود .نديديد كه آقايان فتوا داد اگر بر كسى ظلم شده باشد صداش را نبايد در بياورد و از دزد به شاه دزد شكايت كند و ريشش هم پرفسورى نباشد ؟ براى اين راهزنان نظام يعنى همه چيز جز مردم .امنيت يعنى : امنيت گاو صندوق هاى خودشان و ترس و نا امنى در زندگى مردم .مبارزه با زور گويي نظام سلطه يعنى : زورگويي به ملت ايران .مبارزه با تهاجم فرهنگى يعنى :همه خفه جز خودشان .تشويش اذهان يعنى :افشاى حقيقت .خبرنگار آزاد يعنى :سالك راه زندان .حق يعنى :زور .منتقد نمونه يعنى :حسين بازجو .جوهره نظام يعنى : هواداران جليلى .دشمن يعنى :انديشه و آزادى .انتخاب يعنى :تصفيه قبلى نامزدهاى محبوب تر ميان مردم . نماينده حقوق بشر ايران (جواد لاريجانى )يعنى :ماله كش نقض حقوق بشر در ايران .دفاع مقدس يعنى :جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان .دوستان دولت ايران يعنى :تمام چند ديكتاتور باقى مانده در جهان .فرهنگ يعنى :اطاعت بره وار از رسوم موروثى .جواهر يعنى : سرسپرده بى چون و چراى حاكم اعظم .بصيرت يعنى :كورى و كرى در برابر بيداد و فقر و فساد و زد و بند پنهان و عيان با آنچه دشمن خوانده مى شود . .خدا يعنى :بمب اتم .اولى الأمر يعنى :فره شاهنشاهى
جناب مرتضى گرامىً، سلام
گرچه مقرر فرموديد وارد مباحث مورد اشاره نگرديم ولى ذكر يكى دو نكته شايد خالى از منفعت نباشد؛
بدوا به لحاظ برداشت ناصوابم ازشما پوزش ميخواهم و سپس عرض مينمايم كه ؛ من هم تاييد كردم كه تاريخچه تشيع را شما بهتر ميدانيد و نيز من مدعى گسترش اين مذهب توسط دولت صفوى شدم نه ايجاد ان ، وانگهى سوالى كه برايم پيش امده اينكه شما براساس كدام مستند تمامى قصص و حكايت مصحف را كاملا واقعى ميدانيد و احتمال تمثيلى يا اساطيرى بودنش را منكر ميگرديد؟ اگر مستند شما خود قران باشد كه صدالبته به دور برميخوريم كه شما انرا باطل ميدانيد. و نيز بنده عرض كردم كه عزادارى به شكل حاضر انزساخته دست هموطنان است كه اين موضوع منافاتى با عزادارى خاندان حسين ندارد و باز اينكه بنده صحبتى از درست و غلط بودن موضوع ظهور ندارم بلكه عرض كردم ايرانيان قبل از اسلام نيز به موضوع ظهور منجى در اخرالزمان معتقد بوده اند و شايد اين مشابهات اعتقادى در مواردى كه ذكر شد سبب گرايش انها به تشيع گرديده باشد چون اعتقادات شيعه در مواردى چون عصمت و موروثى بودن امامت و ظهور منجى و نيز تشابه د برخى مراسم چون عزادارى براى حسين و مشابهت ان با عزادارى سياوش به لحاظ قرابت نزديكتر با باورهاى ديرينه انها مسلما در پذيرش تشيع توسط انها ميتوانسته عامل بسيار موثرىً باشد- فره ايزدى باورى بوده بااين توضيح كه شاهان ويژگى خاصى را براى خود قائل بودند كه از جانب خدا به انها اعطا شده و انها را از اشتباه و خطا مصون ميدارد و اين ويژگى از طريق توارث به نسل بعد انتقال ميافته و شرط لازم براى كسب مقام پادشاهى محسوب ميگرديده ، بنابر اين تعريف فره ايزدى شباهت زيادى با موضوع عصمت كه ان نيز ويژگى اعطايى از جانب خدا به ائمه ميباشد و سبب مصون ماندن از گناه و خطا ميگردد كه انتقال ان نيز از طريق وراثت ميباشد ، وجود دارد ، سخن من در اين نيست كه مثلا عصمت بنا به اين دلايل ويژگى واقعى امامان بوده و فره ايزدى موضوعى غير واقعى ، بلكه من وجود تشابه بالاى اين دو موضوع را صرفنظر از مبانى توجيهى انها و تفاوتهاى بنيادى و ماهوى انها، يكى از عواملى دانسته ام كه ممكن است گرايش ايرانى به مذهب تشيع را سبب گرديده باشد ، و وجود مشابهت هاى فراوان اگرچ اين مشابهت ها شكلى باشد نه ماهوى ايا نميتواند به نظر شما سبب تمايل ايرانيان به اين مذهب در مقايسه با مذهب تسنن گردد؟ زيرا با اعتقادات قبلى انها سنخيت و قرابت بيشترى داشته- تقسيم شاهنامه به سه قسمت به اين سبب بود كه مشخص گردد شخصيت هاىبخش تاريخى همه واقعى بودهاند و واقعى بودن شخصيت ها در بخش حماسى كمتر و در بخش ديگر اندك ميباشد و براى اينكه وجود انها يا تخيلى بودنشان احراز شود نميتوان از شاهنامه كمك گرفت بلك بايد در مورد هرشخصيت به نحو موردى به ساير منابع مراجعه كرد به عنوان مثال وجو د اسفنديار گشتاسب جاماسب زرير لهراسب زال و رستم و گودرز و گرگين و كشواد بر اساس ساير متون مجمله اوستا تقريبا محرز گرديده ليكن نه با اوصاف مذكور در شاهنامه،
اكنون سوال من از جنابعالى ؛ با توجه به اينكه حضرت على عملا و ظاهرا ( صرفنظر ازاعتقاد درونى) خليفه چهارم بودن خود و خلافت سه نفر ماقبل خود را پذيرفته به عبارتى به عنوان خليفه چهارم وارد دارالخلافه (نه دارالامامه) ميگردد ايا اخبار و احاديث يا رواياتى در خصوص افتراق انجام مراسم مذهبى وى با سايرين گزارش شده ؟ به عنوان مثال اقامه نماز را در سه نوبت انجام ميداده يا پنج نوبت ؟ نحوه وضو و حالت دستهاى ايشان در نماز و مواردى از اين دست به چه نوع بوده و با توجه به اينكه ايشان صرفنظر از امامت مدتى خليفه مسلمين بوده كه اهل تسنن را نيز ( چنانچه ان زمان اين تقسيم سنى شيعه شكل گرفته بوده) شامل ميگرديده در صورت انجام مناسك مذهبى به نحوى كه امروزه شيعه انرا برگذار مينمايد، ايا مورد اعتراض اهل سنت واقع نميشده ؟ و چنانچه انزمان تفاوتى نبوده ، اين اختلاف در انجام مناسك از چه زمان شروع گرديده؟ با تشكر.
با سلام،
برادران لاریجانی که دستشان به خیلی از خلافها آلوده است این بار حامیان حقوق بشر را
تهدید کردهاند . مطلب از قرار زیر است:
صادق لاریجانی٬ رئیس قوه قضاییه به دولت حسن روحانی هشدار داد که اگر باز هم هیات های خارجی با ناراضیان از حکومت ایران دیدار کنند، قوه قضاییه واکنش نشان می دهد.
آقای لاریجانی چهارشنبه ۲۱ اسفند (۱۲ مارس) گفت: “اگر بناست چنین روندی ادامه یابد و بر خلاف امنیت و مصالح کشور در چنین سفرهایی اقداماتی صورت گیرد؛ قوه قضاییه وارد عمل میشود و تبعات آن نیز در آینده بر عهده وزارت امور خارجه خواهد بود.”
وی مشخص نکرده که منظورش از وارد عمل شدن قوه قضاییه، برخورد با هیات های خارجی سفر کننده به ایران است یا مسئولان دولتی متهم به زمینه سازی ملاقات این هیات ها به فعالان ایرانی.
در پی ملاقات کاترین اشتون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا با چند نفر از زنان ایرانی از جمله نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و گوهر عشقی، مادر کلیک ستار بهشتی در سفارت اتریش در تهران، گروهی از مسئولان محافظهکار نسبت به این اقدام کلیک واکنش نشان داده اند.
رئیس قوه قضاییه در واکنش امروز خود به این دیدار، به “پارهای گزارشها” اشاره کرده که حکایت دارند “خانم اشتون گفته شرط تحقق این سفر دیدارهایی با محوریت حقوق بشر بوده است”.
همزمان با موضع گیری صادق لاریجانی، علی لاریجانی رئیس مجلس ایران ملاقات کاترین اشتون را “دزدانه” دانسته و گفته است: “وزارت اطلاعات باید دقت نظر داشته باشد که دیگر این اتفاق ها رخ ندهد.” حسن فیروزآبادی٬ رئیس ستاد کل نیروهای مسلح نیز اظهار داشته که “خانم اشتون اگر قصد فتنهگری در ایران را داشته باشد این آرزو را با خود به گور خواهد برد”.
با درود فراوان بر نوریزاد گرامی
می گویند؛
اگر بی حجابی تمدن است
پس حیوانات متمدن ترند.
می گویم؛
اگر ریش نشانه ی اسلام است
پس گوریل حجت الاسلام است.
————————-
سلام دوست گرامی
این مقایسه های سخیف، اساساً ناجور و نادرست است. آنکه برای کوفتنِ بی حجابی، به بدن برهنه ی حیوانات پناه می برد حتماً بخشی از مغزش را در یک جاهایی جا گذارده. شما اینگونه نباشید دوست من. چرا که این بده و بستان های پوک بنیان را پایانی نیست. مثل دعوای شیعه و سنی . که اصلش نا بجا و البته برای جماعتی ناندانی بوده است در طول و عرض تاریخ.
سپاس
.
آقاى نوريزاد گرامى
آنچه در باره دلزده شدن تان از لعن و نفرين در مورد زيارت عاشورا بيان كرديد به گمان من برمى گردد به خستگى روح و روان همگى مان از فرهنگ مرگ بر اين و مرگ بر آن گفتن. دافعه داشتن اين فرهنگ، اگر نه تماماً، بسيارش به دليل استبداد و تك صدايى فرهنگى و زياده روى بى حد و اندازه در فرهنگ شديداً اسلامى در بُعد بسيار تلخ و قهر آميزش در بعد از انقلاب است.
شايد بتوان در يك نگاه كلى تر اينگونه گفت كه اگر فرهنگ را خوراك روان بدانيم ، مى توان فرهنگ تماميت خواه و تك صدا را كه ناشى از استبداد است، مانند تكرار هرروزه يك خوراك دانست كه با تكرار، تكرار و تكرار، دلزدگى و نفرت ايجاد مى كند (چه برسد به آنكه اصولاً اين غذا تلخ و بدمزه هم بوده باشد و در طى ساليان، به سختى ذائقه خود را به آن عادت داده باشيم) و اكنون با به ياد آوردن غذاى قبلى مان يا نگاه كردن به غذاى ديگران، دلمان هواى تغيير مى كند، متن لطيف انجيل را كه در نوشته قبلى تان ديديم، به دلمان مى نشيند، غافل از اينكه، همان هم در دوران استبداد دينى غرب، به دليل استبداد، تك صدايى و تكرار، آنچنان دلزدگى ايجاد كرد كه پس از رنسانس و آزاد شدن خوردن ساير غذاها، تنها اجازه يافت در گوشهء كوچكى ازميز غذا باقى بماند.
پيش از انقلاب هم به دليل استبداد و تك صدايى فرهنگى، فرهنگِ ملى، ناخواسته، دلزدگى ايجاد كرده بود من از زمان كودكى ام به ياد دارم كه يكى از بخش هاى برنامه كودك نقالى شاهنامه بود. تا نقالى شروع مى شد مى رفتيم دنبال بازى، وقتى شاهنامه تمام مى شد بر مى گشتيم بقيه برنامه كودك را ببينيم!
درست است كه اكنون در مقايسه با فرهنگ تلخ و پر خرافه كنونى، فرهنگ أن زمان بسيار خواستنى تر مى نمايد، زيرا روح و روان مردم را با غم و اندوه و نفرت پراكنى تيره و بيمار نكرده بود، با شادى منافات نداشت و از نظر زيبا شناختى، اين همه بدوى و بى سليقه نبود، ولى همان فرهنگ هم در آن زمان، به دليل استبداد و تك صدايى بودن، دافعه ايجاد كرده بود.
غذا، هر چند خوشمزه، با تكرار و تكرار و اجبار به خوردنش، دلزننده مى شود و مى تواند باعث شود غذاى بد مزه اى را فقط براى تنوع به آن ترجيح دهيم.
از شدت تكرار نام كورش در آن زمان، روشنفكران جشنهاى دو هزار و پانصد ساله كه با مركزيت مقبره كوروش براى پر آوازه كردن نام ايران در جهان و بزرگداشت اين پادشاه پر عظمت تاريخمان برگزار شد، بى مورد دانستند و آن را بدليل مخارج و حيف و ميل هايى كه فكر مى كردند مى توانست مشكلات ديگرى را از مردم حل كند، سرزنش كردند و به آن مراسم پوزخند زدند.
( در مقايسه با لُفت و ليس هاى نجومىِ كنونى، چقدر اكنون آن حيف و ميل ها معصومانه مى نمايد!)
حالا از شدت دلزدگى از فرهنگ تك صدايى كنونى، كه بويژه فرهنگ ايران پيش از اسلام را يكسره منكوب مى كند، هر چه به دليل فرهنگ استبدادى و تك صدايىِ پيش از انقلاب برايمان بى ارج و قرب شده بود، به شدت گرامى و دوست داشتنى مى شود.
اكنون شاهنامه را كه در آن زمان از شدتِ مطرح شدن، اصولاً نمى ديديم، مانند گنجى كه نمى خواهند به آن دست يابيم، با علاقه و هيجان واگشايى مى كنيم.
و چندى پيش عكسى در اينترنت ديدم كه شخصى جلوى مقبره كوروش سجده كرده بود! شنيده ايم كسى در حكومت پهلوى هرگز اين كار را كرده باشد؟
به گمان من، براى احترام گذاشتن به يك انسان بزرگ و پر افتخار بايد با افراشته كردن گردن، خود را به او شبيه كرد نه آنكه با به خاك افتادن و يا تعظيم به او ابراز ارادت كرد. من به خاك افتادن در مقابل أرامگاه يك انسان، هر چند آن انسان بزرگ بوده باشد را عين ذلت و خرافه مى دانم و از ديدن اين صحنه. همان غمى به دلم مى نشيند كه وقتى مى بينم مردمى، بجاى اينكه براى رفع نيازهاى خود يقه دولت و قوه قضائيه اى را بگيرند كه دزدى هاى نجومى را زير سبيلى رد مى كند، ذليلانه و ابلهانه، آن نياز ها را در عريضه مى نويسند و به چاه جمكران مى اندازند.
استبداد، اجبار، تك صدايى و تكرار ناشى از آن، كورش بزرگ را بى ارج و قرب مى كند و زيارت عاشورا را، كه مرثيه غم بزرگ شيعيان است، حتى اگر پر از لعن و نفرين هم نبود، زشت و نخواستنى،
استبداد و فرهنگ تك صدايى، چنته سخنران را كه ناچار است مجلس را سالهاى طولانى به تنهايى اداره كند، خالى مى كند، خالى بودن چنته، داستانسرايى را پر وبال مى دهد و داستانسرايى، اسطوره ها را به خرافه تبديل مى كند.
در سالهاى نوجوانى، در كتابى از اوريانا فالاچى داستانكى خواندم كه از بس دوستش داشتم در ذهنم ماند.
شخصى به بهشت مى رود. جويهاى شير و عسل جارى، غذا هاى لذيذ فراوان، درختان پر از ميوه هاى آبدار و خوشمزه و مستخدمين در خدمت.
أن شخص هى مى خورد و مى آشامد و زير درختان مى لمد. پس از مدتى خسته مى شود و دلش مى خواهد كارى كند ولى خدمتكاران به او اجازه نمى دهند و مى گويند ما وظيفه داريم تمام كارها را برايت انجام دهيم. مى گويد فرشته جان خواهش مى كنم اجازه بده اين ميوه را خودم از درخت بكٓنم. مى گويد نمى شود. مى گويد اجازه بده خودم قاشق غذا را به دهان ببرم. مى گويد نمى شود. مى گويد پس بفرمائيد من به جهنم آمده ام نه بهشت. فرشته مى گويد. معلوم است كه به جهنم آمده اى. پس چى فكر كردى؟!
استبداد، بهشت را جهنم و زيبا را زشت مى كند.
—————–
باز هم سپاس از آنیتای خوبمان بخاطر نگارش این مطلب فهیمانه
سپاس
بابك[م] گرامى؛ سلام
گرچه من هنوز پاسخهاى جنابعالىً را در سايت مشاهده نكرده ام ليكن بر خود لازم ديدم پيشاپيش مراتب تشكر و سپاسگذارى خود را به شما دوست فرهيخته و انديشمند كه هر يك از نوشتهايت ، وسعت بى حد و حصر ژرفنگريت را در عرصه تعقل، به نمايش ميگذارد، ابلاغ كنم، دوست عزيز ،بابك[م]، سربلندى و سرافرازيت در تك تك لحظاتت را ، از صميم قلب ارزو مينمايم، همچنين فرصت را مغتنم شمرده و از ساير دوستان عزيزى نيز تشكر ميكنم كه خواندن هر سطر از نوشته هايشان ، انچنان نيرويى به من ميبخشد كه مرا قادر مى سازد تا لايه اى از ان پوشش هزاران لايه اى كه نياكانم از جنس جهل ، بيش از هزار سال پيش ، بر گرداگرد انديشه ام ، دوختند ، را پاره و به خارج از فضاى ذهنم پرتاب كنم ، مانند ؛ كورس ، حامد ، دانشجو ، مرتضى ، مزدك ،رضا ، مهدى ، برديا ، ياران ، دخو ، ساسانم ، anita ، عرفانيان ،بهلول ،بردبار ، فاروق ، مصلح ، حامى ، ناظر ، faeze ، بچه جواديه ، هيچكس عزيز ، محمد ، على ، بهاره ، كامران ، شاهين ، ميلاد ، حسن ، …. و ساير عزيزان ، با عرض ادب واحترام.
با سلام
همیشه به ما توصیه می شده که اگر در جایی که قرار دارید دیدید کسانی هستند که از شما برترند ولی موقعیت شما را دارا نیستند، موظفید جایگاه خود را با آنها عوض کنید. خوشبختانه ما که جایگاهی نداریم تا بخواهیم آن را با کسی عوض کنیم! اما کاش این آقازاده ها و نورچشمی ها این توصیه را با جانٍ دل بشنوند و به این بیاندیشند که آیا جایگاهشان با این جوان نخبه اشتباه نشده است؟
جاذبه داشتن نیز هنر کسی است که به مرتبه ی والای “دوست داشتن” رسیده باشد. افسوس که مانند بسیاری از جایگاهها که اشتباهاً اشغال شده اند، “نفرت” بجای “دوست داشتن” نشسته و در پیٍ آن دافعه ای عجیب پدید آمده است.
جناب بی کنش باسلام برشما “این قطعه نوشته شماکه درپست”رنگها وننگ ها” بود عینا آوردم که دراینجاگفته ای: فردوسی بادعوت ازدین به یزدان پرستی درواقع به مامیگوید که خدای ادیان خدای جعلی وخدای دروغین است…”
پس سوال اول وچهارمت ازاینجاروشن است که هم فردوسی وهم خودرا بی دین معرفی کرده اید.
واماپاسخ سوال 2و3شما ازکامنت خودتان به آقامرتضی روشن است که گفته اید:قرآن کلام خدانیست ؛به عقیده من حضرت محمدبیان حقیقت ننموده …ودرخصوص پیامبربودن خودبیان کذب نموده،…
که عین عبارت شما درذیل می آید .باتشکرازشما؛وازمنصفان ناظرقضاوت خواهندکرد.
قطعه ازعبارت شما دریک کامنت وکامنت شما خطاب به آقامرتضی:
به گیتى بر ان سان که اکنون تویى
نباید که دارى سر بد خویى
بباشیم بر داد و (یزدان پرست)
نگیریم دست بدى را به دست
شاید دعوت رستم از اسفندیار که خود نمادى از دین میباشد به یزدان پرستى قدرى عجیب به نظر برسد ولى یکى از موضوعات اساسى مد نظر فردوسى در همین دعوت نهفته شده و ان عبارت است از بیان تفاوتى که فردوسى بین خداى مورد نظر و مورد ادعاى ادیان با خداى ازادیبخش و خداى ازادگى ، قایل است ، فردوسى با دعوت از دین به یزدان پرستى در واقع به ما میگوید که خداى ادیان خدایى جعلى و دروغین است و خداى واقعى خداى رستم یعنى خداى ازادى و ازادگى میباشد، وباز ادامه میدهد که:.
بى کنش
۳:۴۵ قبل از ظهر / اسفند ۱۹, ۱۳۹۲
ویک سوال اختصاصى نیز از جناب مرتضى ، دوست و برادر بزرگوارم:
مرتضى عزیز اگر کسى به شما بگوید قران کلام خدا نیست و به عقیده من حضرت محمد(ص) در اینخصوص بیان حقیقت ننموده و نیز کس دیگرى بگوید به نظر من حضرت محمد(ص) در خصوص پیامبر بودن خود بیان کذب نموده ، ایا بنظرشما انها مرتکب توهین به عقاید شما یا به اسلام شده اند؟چرا؟
سلام آقای نوری زاد اینهمه چر ا به رهبری گیر میدی چرا از خدماتش نمیگی مثلا من یه نمونه از خدمات ایشانرا متذکر میشوم :یکی ازمصايب امروز اغلب کشورهای عربی انقلاب کرده اینه که جماعتی بلند شدند وادعا دارند که دین میتونه جامعه اداره کنه وحکومت باید دینی باشه تازه برای هدایت مردم به عقیده وخواست خودشان اسلحه هم دست گرفتند وکشورهای خود را به ویرانه تبدیل کرده اندولی آقای خامنه ای کاری کرده وداره میکنه که درفردا روزی اگر ما از بی حکومتی بمیریم هم دیگه کسی سراغی از حکومت دینی نمی گیره آقای خامنه ای وفقهای درباری باعملکردشان اسلام اختراعی خود را به همراه خود فقهای معظم به سمت زباله دان تاریخ هدایت مینمایندواین کم خدمتی نیست!
البته هزینه بسیار بالای این پروژه ازجیب ملت ستمدیدیه ایران پرداخت میشود ملتی که غفلت آنها دارد کم کم داردبه درازا می کشدوباید هرچه سریعتر تلنگری به خود بزنندبه امید آنروز.
راستی شما که هنرمندی ودستی ودوستی درفیلمسازی داری به آنان پیشنهاد بده سه گانه تاریخی راکامل کنند کدام سه گانه ؟ میگویم :1-فیلمی از خیانتهای دوره قاجاریه ساخته شد به نام کیف انگلیسی 2-فیلم دروغی از خیانتهای پهلوی ساخته شد به نام کلاه پهلوی 3-فیلم جنایات وخیانتهای روحانیون عجب فیلمی شود من نامگذاری آنرا به شماوخواننده مطلب وامی گذارم
وقتي شما نام ساواك را مي شنويد ، بلافاصله به ياد سازمان امنيتي مخوف زمان شاه مي افتيد . در حالي كه في الواقع در اساطير ايران باستان ،ساواك نام قهرماني است كه بازوهاي ستبر و زور بسيار فراواني داشته است . اين آقاي ساواك در محله و حتي در شهر خودش ، براي خودش شهرتي داشته است اين طور كه در تاريخ آمده ، او مرتب ورزش مي كرد و از انواع اغذيه ي مقوي تناول مي كرد و سالها نام او ورد زبانها بوده است . او تقريبا 115 كيلوگرم وزن داشته است . شايد شما بگوييد كه ما بسيار اهل مطالعه هستيم و تمام كتاب هاي تاريخي ايران قديم را خوانده ايم پس چرا ما تابحال به چنين نامي برخورد نكرده ايم و از ديگران نيز نشنيده ايم .
البته و صد البته من حق را به شما مي دهم . علت اين امر بدانجا بر مي گردد كه در همان محله اي كه جناب ساواك زندگي مي كرد ، خيلي زود قهرمان ديگري پاي به عرصه گذاشت كه باعث شد به مرور زمان ، نام ساواك به فراموشي گرايد .
مي پرسيد چرا ؟
چون اين قهرمان دومي از چنان هيبتي برخوردار بود و چنان آوازه اي به هم زد و چنان قدرتي در بازو داشت و خداوند چنان سينه ستبري به او عطا كرده بود كه از آن پس نام ساواك كم كم به اضمحلال گراييد .
نقل مي كنند كه در زمان او هيچ كس نه تنها در محله ي او بلكه در تمام جهان زور بازوي او را نداشته است . اگر در زمان او ، ساواك قهرمان در قيد حيات مي بود ، او مي توانست ساواك را با اثر يك انگشت از جاي بركند و به زمين گرم بكوبد .
اين شد كه در داستان قديميان نام ساواك قهرمان گم شد و نام ديگري در تاريخ به يادگار ماند كه مردم با افتخار و سربلندي از او به نام “واواك” ياد مي كنند .
روح او و روح تمامي قهرمانان اين سرزمين شاد و يادشان پررهرو باد .
بسم الله الرحمن الرحیم
خوا هر، برادر،همکارگرامی!
میخواهی تاحّدی، خود را بشناسی ؟ میخواهی اندازه ی اخلاص دانسته های اخلاقی خود را بیا ز مایی؟ میخواهی متوجه شوی که: آیا مسلمانی متعهّد هستی؟ با انسانی کم مسئوولیّت، و یا فردی پر ادّعا؟ میخواهی در یا بی که : آیا مسلمانی احساساتی هستی ؛ یا مسلمانی آگاه و جدّی و فعال؟ میخواهی در یابی که آیا تعهّدت تنها در حدّ پایداری و تسلیم نا پذیری در برابر دشمنان دین است ؛ یا علاوه بر این، بخاطر دین خدا ،و بخاطر مستضعفان ،بیش از یک یک برادرا ن و خواهرانت کوشش میکنی؟
اگر میخواهی به وا قییّت ها وارزش های وجود خود، پی ببری- پیش از آنکه دیگران پی ببرند- در وقت فراغت و آرامش محیط و اعصاب ، تنها بنشین ؛و صادقانه و با دقّت فرا وان ، به سوال های زیر بیندیش ؛و بدون خود فریبی، جواب درست آنهارا را پیدا کن؛ و بنویس.
– در هر شبانه روز چند ساعت میخوابی؟
– بقیه اوقات را چگونه میگذرانی؟
– در روابطت با اهل خانه،و با مسلمانان هم مسیر، و با مردم عموما، اخلاق اسلامی را رعایت میکنی؟
– هرکاری را در وقت خود، انجام میدهی ؛و یابه «وقتی دیگر»و « روز دیگر» می اندازی؟
– هر خیری که برای خود میخواهی (چه مادّی و چه معنوی)، برای خواهر و برادر دینی ات نیز میخواهی؟
– نیکنامی برادران و خواهرانت ، به اندازه ی نیکنامی خودت، در نظرت اهمیّت دارد؟
– اگر اقدامی در مورد وظیفه ی هر یک از برادران و خواهرانت پیش بیاید، قلبا برای تعهّد آن، آمادگی داری؛ یا دوست داری به عهده ی دیگران بیاندازی؟
– آیا از ایراد گرفتن، یا ایراد شنیدن نسبت به برادران و خواهرانت،لذّت میبری؟
– آیا برای موفقیّت خواهران و برادرانت،میتوانی از« همه چیز»- بدون استثنا،- بگذری؟
– آیا هرگز زبانت را، و ضمیرت را- و نیز: جامعه ات را به بد گویی از خواهران یا برادران متعهّدت آ لوده می سازی؟
– آیا برای پیشرفت اهداف اسلامی خواهران و برادرانت، با تمام وجود و صمیمانه تلاش میکنی تا مشکلات و موانع را برداری، و نارسایی ها و ناتوانایی ها را جبران کنی؛یا انتظار داری ک دیگران کارها را راه بیاندازند؛ و تو هم بعدا در کارهای راه افتاده و نظم یافته، همکاری کنی؟
– آیا اگر سال ها و سالها تلاش کردی، و نتیجه ای ندیدی، دلسرد و ناامید میشوی؛ یا «جدی تراز مورچه»، مبارزه و تلاش را ادامه میدهی؟
– آیا انگیزه ی تلاشت را دیدن ثمره ی آن در حیات خود و با چشمان خود، می یابی، یا اگر مطمئن باشی که – مثلا- فردا میمیری؛ و هیچ نتیجه ای نمی بینی،باز با علاقه و نشاط مبارزه میکنی؟
– آیا فقط برای رضای خدا- بو سیله ی پیاده شدن دین و رستگاری مستضعفان- تلاش میکنی، یا به ستایش و خوش آیند این و آن توجه داری؟
– آیا اصولا تحسین یا نفرین مردم یا این فرد، و آن فرد، یا این گروه ، در حساب مبارزات و تلاش هایت جایی دارد، و اثری می بخشد؟
– آیا تنها به آنچه خدا دستور میدهد می اندیشی و توجه داری، یا حرف ها و کارهای مردم پسند را دوست داری؟
– اگر از فعّالیت های خواهران و برادرانت بخاطر نقص و ایراد- ناراضی باشی، صمیمانه و بدون تظاهر برای اصلاح، تلاش پی گیری میکنی؛ یا کنار میکشی؛ یا اینکه فقط به ایراد و انتقاد میپردازی؟
– اگر وقتی برادران و خواهرانت قدر تلاشت را ندانند؛ و حتی ذمّ و نفرینت کنند؛ از مبارزه ی دلسوزانه، دلسرد میشوی؟
– یک لحظه ،خود را مرده، و در مقام پاداش و حساب، فرض کن؛ و متوجه باشی دیگر زبان بازی و فلسفه بافی بدرد نمی خورد. آیا راستی از گذشته ی خود شرمنده و پشیمان نیستی؟
جواب نوری زاد بدبخت را حضرت زینب (ع) در مجلس یزید با خواندن این آیه شریفه داد: «ثم کان عاقبة الذین اساؤا السّوءا ان کذبوا بایات الله»، سرانجام کسانی که راه زشتی و پلیدی را پیشه می کنند آن است که به کذب خواندن آیات خدا خواهند رسید!! نوری زاد بدبخت چون چند قلم اموالش را طبق مواد قانونی مصادره اموال مورد استفاده در ارتکاب جرایم، ضبط و توقیف کرده اند و به وی پس نمی دهند، به زمین و زمان فحش و ناسزا می گوید و سرانجامش به جایی رسیده که می گوید چرا کسانی را که حجت معصوم خدا را سر بریدند لعن و نفرین می کنید و بر این تصور احمقانه است که اگر مثلا این لعن و نفرین ها نباشد، همه اسلام جاذبه می شود. بدبخت، آن کس که از خدا و قرآن و روایات معصومان بریده، با جاذبه امثال تو، حتی به اعتقادات نیم بند تو نیز جذب نمی شود، چه رسد که به اعتقادات اصیل الهی و قرآنی جذب شود. «و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتّبع ملّتهم»، امروز نوری زاد شاهد روشنی بر این آیه شریفه است که افراد کودنی نظیر او که به دنبال جاذبه های واهی برای اسلام می گردند، خود تابع تمام عیار دیگران می شوند و شیفته چند اظهار همدردی این و آن، و از خشم بنیان برافکن خدا بر خود غافلند. فاعتبروا یا اولی الابصار.
—————-
سلام دوست نینوایی من
من هیچ، شما خود بفرما ما برای دنیای فهم، برای مردمان چشم به راه، برای بی دینان و با دینان و برای غریبگان و آشنایان چه تحفه ای تقدیم کنیم تا مختصری به ما و سخن اسلامی و شیعی ما توجه کنند و مختصری نیز به ما حق بدهند؟ ما همه را رمانده ایم دوست من. با همین عصبیت های کور. با فرو شدن به دوردست های تاریخ و بیرون کشیدن نفرت های گور به گور. شما اگر گفتی راز این که شهر قم با آنهمه آیت الله و روحانی چرا نخستین شهر فاسد کشور است، من سرم را زیر ساطور استدلال شما می نهم. باشد؟
با احترام
.
من تصور می کنم در ماههای آینده ترس از خیلی ها دور شود و در قدمگاه همراه نوری زاد شوند. انقلابی در این نقطه برپا خواهد شد. این نقطه باید آبستن حوادث زیادی باشد .
مزدك عزيز
اشنايى من با اثار استاد جمالى با خواندن يكى از كامنت هاى شما در يكى دو هفته اخير اغاز گرديد كه اين اشنايى را مديون جنابعالى ميباشم ، بى نهايت از اين لطف شما سپاسگذارم ، من همواره دانش اموز درسهايى هستم كه شما با نوشته هاى بينهايت زيبايتان به من اموخته و مى آموزيد. مزدك عزيز عميق ترين درودهاى مرا پذيرا باشيد. همواره سربلند باشيد.
————————
مزدک گرامی
بیا و این همه محبت جناب بی کنش را با ما نصف کن. یادت هست قهر کرده بودی و رفته بودی؟ که اگر رفته بودی اینهمه محبت بی کنش ها بی مخاطب می ماند. حالا که دوستان خوبی در اطرافت مجتمع می شوند، بیا و کمتر ناسزا بگو و کمتر تلخ بنویس و کمتر وقت مرا برای حذف ناسزاهایت بگیر. ما شما را شجاع و شیرین می خواهیم. نه شجاع و عبوس و پرخاشگر.
با احترام.
باور میکنید شماره تلفنهای بسیجیها همه ش امشب خاموش بود ، دیشب یک خوابی زهر مارشان کردم که یادشان باشد حسابشان را داریم. البته بدون هیچ توهین فقط زنگ زدم بپرسم چرا مزاحم شما میشوند اما بدبختها جواب نمیدادند و بی ادبی میکردند اما امشب کپه مرگشان را گذاشته اند و خوابند. استاد بماند تا فردا شب بعد از ساعت ۱۲ شب . هر شب در چند نوبت . هر وقت گفتید بس است من هم زنگ زدن را تمام میکنم. قدم از شما زنگ از من و بچههای دیگر.
این زبان فارسی چقدر شیرینه و جالب..اصلا دم حال میکنه باهاش. بینید یک کلمه جالب “وارد ” است و “ورود”.معجزه است لامصب.مثلا می گی شما واردی؟. حالا برو اینو تو صد تا زبون دیگه هم ترجمه کن.اصلا معنی که نمیده هیچ یک جفت کشیده هم می خوری. یا مثلا می گی “حاجی ورود کن”..خوب یعنی چی؟ کجا ورود کنه؟ امروز حضرت آیت الله آملی که از ملاقات خانم اشتون و خانمای دیگه پاک عصبانی شده گفته در صورت ادامه این اعمال قوه قضائیه ورود می کند. حالا ما موندیم حاج آقا می خوان کجا ورود کنند؟ تو جلسه خانمها؟ وای بلا بدور..حاج آقا و این حرفها!. ولی حاج آقا خوب وارده ولی ورود را چیکار کنه؟ ما که موندیم. دیشب دخو می گفت به حاج آقا بگو شما بقدر کافی /////// کرده اید. حالا لطفا حالا خروج کنید..دیدم اینهم حرف بدی نیست.ولی خوب حالا خروج هم به مشکلات اضافه شد.
یک لغت دگه هم این کلمه “ولی ” است. من اوائل اتقلاب که با بزرگای فامیل بحث می کردیم همه میپرسیدند “فلانی تو که تو دستگاهی این “ولی” یعنی چی؟ ما هم هی پرت و پلا میگفتیم. دیروز از “خروس لاری” که از همه ما عقلش بیشتر میرسه باز همین رو پرسیدم کمی عینکش رو بالا داد و گفت قبل از انقلاب “پماد ولی” برای سوحتگی یادت هست؟ گفتم آره.گفت اینم مثل همونه..یعنی یکجات میسوزه روش میمالی..بعد توضیح داد که ما قبل از انقلاب فکر میکردیم شاه چند جامونو سوزونده رفتیم پمادولی گرفتیم و مالیدیم..گفتم افاقه کرد؟ گفت نه تارخ مصرف گذشته بود..الان دیگه اصلا راه نمیریم..سینه خیز میریم و میایم..جنتی هم این پماد ولی را دم بساعت به ما استعمال میکنه..خدایش سخته!!..از همه بدتر سوزششه!
——————–
بقول قدیمی ها: ای بگم خدا چکارت کنه که روده بر کردی ما را!
جناب نوری زاد
با وجود اینکه اعتقاد دارم هر کس در بیان دیدگاههاش آزاده ؛ اما باید بهت خرده بگیرم
اینکه مشخص نیست با اسلام چند چندی ؟!!
زیارت عاشورا رو به سخره گرفتن از تو بعید بود . جفایی که نظام داره به اسلام میکنه هم بر من و هم بر تو روشنه؛ اما چرا ریشه اسلام رو کم کم داری میزنی خودت ؟
اینکه اسلام کاریکاتوری رو حکومت نشون میده درسته ؛ اما تو کم کم داری از اصل اسلام و اون چیزایی که قبل از حکومت هم بوده فاصله میگیری.
امتحان اصلی همینجاست . اینکه پیش خدا بتونی سرفرازانه بگی به دینت پایبند بودی و از حکومت ظالمان هم دوری جستی و حرف حق رو زدی.
توصیه من به عنوان برادر کوچک ناقص العقل به توی با تجربه اینه که مرزبندی کن بین اسلام نمایشی و حقیقی
موفق باشی
آقای نوریزاد با سلام __ من هم کمی به جای شما و البته فقط برای خودم در هنگام خواب به فکر سفارش و توصیه زلال ، شبانه و پیش از اینکه بخوابم به فکر فرو رفتم و تا ساعت ها نتوانستم بخوابم و توصیه زلال . اما با تفکر و کمی به تاریخ گذشته که رسیدم ، متوجه شدم که چند کلامی و جوابی خوب را برای ” زلال و ریش مشکی چارشانه ” یافته ام و آن اینکه در هر جامعه ای در گذشته و حال و آینده همیشه رسم بر این بوده و هست که حاکمان تاریخی تا آخرین لحظه مریدانی همچون “زلال و ریش مشکی چارشانه ” داشته اند و از تاج و تخت حاکمان تا آخرین لحظه دفاع کرده اند .آقای نوریزاد بر اساس آیات قرآنی حضرت موسی(ع) چقدر به مردمانی که ” فرعون ” را خدا میدانستند ، وحی و معجزه آورد تا خداوند یکتا را بپرستند و مردم تا حدودی به حضرت موسی(ع) و خداوند یکتا روی آوردند ولی عده ای چون نان ” فرعون ” را خورده بودند و بعد از آن همه مقبولیت حضرت موسی (ع) در بین خودشان ، باز هم فرعون را خدا میدانستند و در نهایت در لشکر فرعون ماندند و در رکاب “خدای خودشان ” فرعون و به فرمان فرعون به حضرت موسی (ع) و خداپرستان تاختند و جاهلانه در رود نیل وارد شدند و همگی ” با خدای ” خودشان فرعون در نیل غرق شدند .آقای نوریزاد در همین نزدیک به ثمر رسیدن انقلاب ، وقتی مردم در همه جای ایران یکپارچه از امام خمینی پیروی میکردند عده ای شاه دوست ( همانند زلال و ریش مشکی چارشانه ) هنوز به شاه وفا دار مانده و در میدان بهارستان تظاهرات میکردند و شعار ” چاپید شاه ” و این است شعار ملت ” خدا ، قرآن ، محمد ” را سر میدادند . آقای نوریزاد ، سند و سال شما یاد میدهد که تیمسار ” رحیمی ” و ” ناجی ” پس چند روز از انقلاب گذشته هنوز به شاه وفادار بودند و خود را شاه پرست می نامیدند . آقای نوریزاد تعجب نکنید که در همین کشور عراق خودمان ، مردمانی هستند که به شهر ” تکریت ” میروند و بر سر قبر طاغوت آدم کش و جانی قرن بیستم و برای ” صدام یزید کافر ” فاتحه میخوانند و هنوز این قاتل ایرانی ها و عراقی ها را ستایش میکنند .اگر جنابان ” زلال و ریش مشکی چارشانه ” هم کمی خوابیده و بیدار شده اند و کمی هم به تاریخ مختصری که آوردم نگاهی بیاندازند ، شاید آنها هم تکانی به خود بدهند و لرزه ای بر اندامشان بیافتد تا از کسانی نباشند که دیر از خوابی ، همچون خواب ” اصحاب کهف “رفته باشند .
چرا غلو میکنی ؟
میلیون ها عاشق ؟
کاش ذکری یادمان میداددراحیای عقل …..درمفاتیح الجنانش شیخ عباس قمی
“” شما داری به این نظام ظلم می کنی. چهل تا نامه نوشته ای از گل بالاتر به تو نگفته اند. این یعنی چی؟ یعنی این که نظام نمی خواهد با تو درگیر شود. یعنی نظام برای تو اعتبار قائل است””.
به گوینده چنین سخنی باید گفت خوب اگر نظام تدبیر دارد و برای یک مسلمان جهادی و جبهه ای و جهادگر سازندگی اعتبار قائل است ،پس چرا چند قطعه اموال او را مسترد نمی کند؟ اگر کسی حق خود را مطالبه کند به نظام ظلم کرده است؟
آقاي نوري زاد عزيز ، يك روز كه دير مي كني و مطلب جديد در وب سايت نمي آيد دل ما هزار راه مي رود .
ايران يك نوري زاد دارد و ميليون ها عاشق . بلا از شما و خانواده ي صبور شما ، دور باد .
جواب مناسبی به مصلح دادید.البته من هم از مصلح می پرسم این روضه خوان ها که میگویند انتقام حضرت فاطمه س راحضرت امام زمان ع میگیرد /وبعضابه آمریکا اشاره می کنند /درکجای تولی وتبری است ؟!و حضرت ازکی می خواهد انتقام بگیرد؟
با سلام
جناب نوریزاد عزیز با کمال تاسف همانطور که می بینید امثال زلال و ریش مشکی چارشانه و … نمی توانند باورکنند که رهبر عامل تمامی این کثافتکاریهاست و و همچنین از تمامی این جنایات باخبر است آن مادر شهید تنها با استناد به سید بودن این آدم ، اورا تبرئه میکند . خامنه ای به دو دلیل نمی خواهد و یا نمیتواند جز این باشد که هست دلیل اول آنکه خودش و مجتبی و حلقه اطرافش سهم اصلی در این غارت و چپاول را دارند و دلیل دوم آنکه به واسطه وامی که از فدرتهای پشت پرده از قبیل سپاه و حلقه مصباحیون وموءتلفه و جامع مدرسین و گرگهای مستقر در بیت و خبرگان و هاشمی ها وغیره در موضوع تائید مرجعیت و قبول ولی فقیه شدنش ، گرفته است قادر به بازخواست از آنها و یا افسارزدن به این آز و طمع هیولاوارشان نیست . گروه هواداران خامنه ای یا از کسانیند که بر سرخوان بی دریغ نعمتهای این سرزمین نشسته و سردرآخور نفعی دارند و یا امثال آقای زلال و حتی نوریزاد سابق(قبل از 88 ) که به هردلیل نمی توانند باورکنند که قدرت ، فرعون پرور است
سلام خدا قوت
آیا می شود با این همه اطلاعاتی، نامه خانم اشتون به دست خانم محمدی برسد و او به همراه مادر ستاربهشتی به سفارت اتریش بروند و سر راه دستگیر نشوند. اصولگرایان می گویند دیدار دزدانه و .. . اصولگرایان تجاهل کرده و جنگ زرگری اعتراض گونه راه انداخته اند، مردم را منگل فرض کرده اند. هم جام زهر می نوشند و هم ادای مخالفت در می آورند!
آقای نوریزاد، درودون علیکم!!
آقای نوریزاد چرا کامنت مرا تائید نمی کنی!!؟
توضیح اینکه در پاسخ دو سوال کاربر محترمی بنام بی کنش ، در ذیل پست قبلی یعنی ” خوشا بحال صلح جویان ” کامنتی گذاشته ام که شانزدهمین کامنت از آخر بوده است در ساعت 9/10 دقیقه دیشب20/12/92 سی و پنج کامنت بعد از من را تائید کرده ای ولی کامنت من بعد از وارد شدن به سایت شما با جمله “نظر شما پیش از انتظار بررسی خواهد شد” فقط در کامپیوتر خود من قابل مشاهده است و از طریق کامپیوتر دوستم نیز امتحان کردم که اصلا موجود نبود!! البته این رفتار شما در مورد من اولین بار نیست کامنت قبلی من در ذیل پست “مردی با دو شاخه گل رز” نیز به همین سرنوشت دچار شد بعد از دو روز که دیگر آن پست خواننده ای نداشت از طرف شما تائید شد تا الآن که ساعت 10 شب 21/12/92 است و پست جدید شما روی سایت است هنوز کامنت پست قبلی را که متعلق به بابکم میباشد شما در انتظار تائید نگه داشته اید از شما خواهش می کنم صادقانه پاسخ دهید آیا همان رفتاری که به طریقی دیگر در مورد کاربر محترمی بنام مریم برای حذفش اعمال کردید در مورد من هم میخواهید تکرار کنید!!؟ لطفا نفرمائید مجددا ارسال نمائید!! چون همین الآن روی سایت شما ثبت شده است و شما آنرا تائید نمی کنی!! یادت هست در کامنت قبلی آخوند مرتضی به شما دستور داد کامنت های بابکم و مزدک را اصلا تائید نکن و شما به او پاسخ دادی صبور باشید!! صبور باشید!! صبور باشید!! سه مرتبه این کلمه را نوشته ای!! کاربران میتوانند به پست مردی با دو شاخه گل رز مراجعه کنند و با چشم خود ببینند آقای نوریزاد قبل از قدرت!! لطفا پاسخ دهید
بدرودون علیکم!!
برقرار باشید
سلام آقای نوری زاد
بسیار دوستت دارم.
با احترام
م.
سلام دانشجوی گرامی
قبل از طرح هر موضوع تاکید دارم که این سایت با ارزش میبایستی بمنظور تقریت عقاید ویا حد اقل تمرکز در اشتراکات هزینه
شود که تا حدودی بتوان خاسته بحق عزیزمان آقای نوری زاد را محقق نمود
1- تصور نمیکردم متن 5 سطری من از شما وقتی برای تهیه متن 50 سطری را بگیرد .اینرا بدان علت گفتم که من باعث صرف
وقت شمانشده باشم والبته نگران حوصله عزیزان خواننده در متون طویل هم هستم
2_ در متن قبلی شما را ازضدیت با دین پرهیز داشتم ولی با کمال نا باوری در متن اخیرتان متوجه شدم که این خصیصه
بقدری در شما شدید است که به کتمان حقایق تاریخی هم کشیده شده .شماعملکرد علم وفلسفه درقرن هفتم تاچهاردهم را
در دنیای اسلام آنزمان در حد ترجمه متون یونانی ودیگر گذشتگان میدانیدوهیچ افزوده ای را برآن در این دوران اذعان ندارید
3_ دوست عزیزاگر بنا باشد که بحث بین من وشما از روشنگری خارج وبه جدل کشیده شود به احترام دیگر عزیزان شاید به
این مقال پایان دهم .شما حتما نام ابن خلدون را شنیده ایدولی حتما نمیدانید که ایشان مبدع بحث دیالیکتیک تاریخی بوده و قبل از
فلاسفه ای همجون هگل و مارکس به این موضوع پرداخته اند .ولی حتما اینرا که در علوم تجربی نام ابن سینا وخوارزمی وزکریا
را جزئ پایه گذاران علوم جدید در مغرب زمین میشناسند را کتمان نمیکنید
4_ شما تصور میکنید که من به دین خاصی تعلق دارم . من دین را ثمره حرکت انسان در طول تاریخش میدانم همچنانکه آتش
نتیجه این مسیر رشد انسان بوده .من به خودم اجازه نمیدهم که ثمره های ارزشمند حاصل شدائد وسختیهائی که برانسان
گذشته را به تمسخر وبازی بگیرم وقیصریه را به هوس دستمال به آتش بکشم .البته شما جابجای نوشتارتان جمله این ناچیز
را طرح میکنید ولی اینطور نیست وجسارت شما بعنوان یک مدعی با اینگونه برخوردها بسیار بالاست که البته جای تامل دارد
5- شما دوبل استاندارد تفکر ویا حد اقل سخن میرانید.جائی که از تفکر وتوصییه به جویای علم میشود آنرا دروغ میپندارید و
دنبال مواردی میگردید که نظر شما را تائید کند وآنها را دروغ نمیدانید
6- دوست عزیز من هم مانند شما ارزش نعمت علم را میدانم .ولی در دو جنگ اول ودوم ودر این دویست سال اخیر با ابزارها
وقوای مخربی که توسط علوم طراحی وساخته شده میلیونها کشته از خود باقی گذاشته در حالیکه جای پای شیخ وشاه در
آنجا نیست .اشتباه نشودمنظورم اینستکه اگر در قرون گذشته شیخ وشاه با هدف قدرت از دین استفاده میکردند در دنیای جدید
قدرت طلبان از علم برای رسیدن به هدف استفاده میکنند .پس بهتر است که از سوئ استفاده ابزاری آنها بگذریم وبعنوان یک
محقق به حقیقت علم ودین بپردازیم.محض تغییر ذائقه الان ما هم در زمان قطع برق بیش از همه دعا گوی ادیسون هستیم
با سپاس
جتاب نوريزاد سلام
بنده روز گذشته دو بخش از داستان رستم و اسفنديار را جهت انتشار ارسال نمودم وليكن فقط بخش نهم منتشر و بخش هشتم حذف گرديده ، حدس من اين است كه شايد تصور تكرارى بودن دو متن سبب گرديده كه فقط يكى از ان در منتشر گردد لذا مجددا بخش هشتم به پيوست ارسال تا در صورت عدم وجود معذوريت براى جنابعالى منتشر گردد زيرا با توجه به متوالى بودن مطالب و پيوستگى انها با يكديگر ، عدم نشر يك بخش، عدم درك مطلب را در پى دارد .
متن فوق نيازى به انتشار ندارد ولى در اينصورت لطفا به نحوى خوانندگانى كه تمايل به مطالعه متن هاى مربوط به شاهنامه دارند را به ترتيب متن ها اگاه كنيد تا متوجه گردند متن حاضر قبل از متن نهم مورد مطالعه قرار گيرد، با سپاس.
داستان رستم و اسفنديار(تقابل دين و ازادى )
بخش هشتم؛
رستم ازرده دل روى به سوى رود هيرمند ميگذارد؛
بيامد دمان تا لب هيرمند
دلش تيز گشته زبيم گزند
رستم لب رود هيرمند توقف ميكند و در انتظار ميماند تا بهمن امدنش را به اسفنديار اطلاع دهد؛
عنان را گران كرد بر پيش رود
همى بود تا بهمن ارد درود
بهمن به پيش پدر ميرسد اولين سخن اسفنديار به بهمن انست كه؛
بپرسيد از او فرخ اسفنديار
كه پاسخ چه كرد ان يل نامدار؟
بهمن كه هنوز از شكوه و عظمت افتاب سپيده دم در بهت و حيرت است پاسخ رستم را براى پدر بيان ميكند و مى افزايد كه؛
بدو گفت: چون رستم پيلتن
نديده بود كس به هر انجمن
و رستم را اينگونه وصف ميكند؛
دل شير دارد تن ژنده پيل
نهنگان بر آرد ز درياى نيل
و به پدر ميگويد ؛اكنون نيز رستم بدون زره و نيزه و بدون سلاح (بدون سلاح -بدون سلاح) به ديدن تو امده است و من نميدانم چه رازى را ميخواهد با تو در ميان گذارد؛
بيامد كنون تا لب هيرمند
ابى جوشن و خود و گرز و كمند
( ابى همان “بى” به معناى بدون ميباشد)
به ديدار شاه آمدستش نياز
ندانم چه دارد همى با تو راز
اسفنديار به علت اينكه بهمن رستم را در سخن خود ستوده دچار حسادت ميگردد و بهمن را نزد انجمن خوار و تحقير مينمايد و بيان ميكند كه ؛ زيبنده انسان سر افرازى نيست كه راز خود را به زنان بگويد و يا اينكه كودكان را براى انجام كارى بزرگ برگزيند و خطاب به بهمن ميگويد؛
تو گردنكشان را كجا ديده اى ؟!
كه اواز روباه بشنيده اى
كه رستم همى پيل جنگى كنى
دل نامور انجمن بشكنى
اسفنديار به بهمن ميگويد انچه تو از رستم ديده وشنيدى اواز روباه است و تو كجا گردنكشان و جنگاوران را ديده اى كه اكنون بتوانى با مقايسه ان رستم را مردى جنگ اور، معرفى كنى ؟ و سبب ايجاد ترس در سپاه شوى ؟
سپس اسفنديار براى رفتن نزد رستم دستور ميدهد كه اسبش را اماده كنند؛
بفرمود كآسب سيه زين كنند
به بالاى او زين زرين كنند
كسانى كه با شاهنامه اشنايى دارند ، ميدانند كه فردوسى در اشعار خود حتى يك كلمه زايد و بى مصرف نيز بكار نميبرد ، او شاعرى نيست كه مجبور گردد به منظور رعايت وزن يا گذر از تنگناى قافيه ، از كلمات و جملات اجبارى يا بى مصرف و خالى از بار معنايى كه خود اراده ميكند ، استفاده كند و يكى از ويژگيهاى بارز او نيز همين موضوع ميباشد ، حال با وصف مذكور چرا فردوسى رنگ اسب اسفنديار را نيز بيان ميكند؟ و همچنين چرا از زبان اسفنديار انجا كه ميگويد “….به بالاى ان زين زرين كنند” ، حتى نوع رنگ زين را نيز بيان ميكند؟
فردوسى از ذكر اين رنگها ، در پى رساندن چه معنايى ميباشد ؟ زيرا اگر بيان رنگ اسب و رنگ زين ان فاقد معناى مشخصى باشد ، انگاه فردوسى كار بيهودهاى را صرفا جهت تكميل بيت مورد نظر انجام داده ، حال اينكه همه ميدانند سخن فردوسى اينگونه نيست و مطلقا خالى از مواردى اينگونه ميباشد.
پاسخ اين سوال را احاله ميدهم به بخش هاى اينده كه به قرائن بيشترى در خصوص پاسخ اين موضوع، بر ميخوريم ، زيرا پاسخى كه اكنون بيان نمايم ، ممكن است ساخته و پرداخته ذهن من تصور گردد ، نه حاصل انديشه فردوسى.
به هر روى اسب اسفنديار اماده ميگردد و اسفنديار به همرا صد نفر از سپاهيانش براى ملاقات با رستم رهسپار رود هيرمند ، در نزديكى ، ميگردد، رستم تنها و بدون سلاح به ديدار اسفنديار امده ليكن اسفنديار به همراه صد نفر از سواران خود و با همراه داشتن سلاح به استقبال رستم ميرود:
پس از لشكر نامور صد سوار
برفتند با فرخ اسفنديار
بيامد دمان تالب هيرمند
به فتراك بر گرد كرده كمند
براى اثبات سخن قبل ، در خصوص اينكه فردوسى تك تك كلماتى را كه بكار ميگيرد با هدف مشخص و انگيزه خاص، ميباشد ، مجددا نگاهى به بيت اخر مى اندازيم؛
بيامد دمان تا لب هيرمند
به فتراك بربسته پيچان كمند
شايد در بادى امر مصرع دوم زايد بنظر برسد يا حداكثر استفاده انرا به منظور بيان مسلح بودن اسفنديار، محسوب كنيم ، ليكن عمده اهميت اين چند بيت ، در همين مصرع نهفته ميباشد و على الخصوص در نوع سلاحى كه اسفنديارهمراه دارد .
فردوسى حتى در نوع سلاحى كه اسفنديار به همراه دارد ، از رويكرد اصلى داستان غافل نميشود . در اينجا همانگونه كه از متن شعر مشخص ميگردد ، اسفنديار فقط يك سلاح حمل ميكند و ان چيزى نيست جز يك كمند، سلاحى كه تنها به منظور بستن دست يا پا و به اسارت در اوردن مورد استفاده قرار ميگرد ، يعنى دقيقا به همان منظورى كه اسفنديار در پى ان است، هدف اسفنديار نابودى و كشتن رستم نيست زيرا شمشير يا گرز يا كمان به همراه ندارد ، هدف او صرفا اسارت و تحت امر خود دراوردن ازادى و ازادگى است….. .
در پايان اين بخش لازم ميدانم مراتب قدردانى خود را از برادر و دوست عزيزم جناب دانشجو به ايشان ابلاغ نمايم؛
دانشجوى عزيز ؛
من از خوانندگان دائمى مطالب پربار جانبعالى هستم و صميمانه اعتراف ميكنم از هرنوشته شما درسى جديد فرا ميگيرم ، باور كنيد يكى از ارزوهاى من ملاقات جنابعالى و ساير دوستان است تا ضمن اشنايى از شما و سايرين به جهت فراگيرى درسهاى زياد حضورا تشكر كنم و افتخار ملاقات اين عزيزان نصيب بنده گردد، پاينده باشى ، با عرض ادب واحترام بيكران.
روحت شاد!
بزرگوار, سلام!
نگرانت شده بودم.
خوشا که سلامتی!
اشاره به انهمه لعن ونفرين در زيارت عاشورا نموده ايد مفاتيح الجنان در دعاهاى جوراجورش پر است از اين نوع نفرينها .در ايران ودر مملكت شيعه مثلا اگر بگوييم فلان حضرت قدش كوتاه بوده مستوجب مرگ ميشويم ولى جنابان توقع دارند ايرانيها در مراسم حج مفاتيح الجنان را زير بغل زده به عربستان ببرند ودر انجا از صبح تا شب بعنوان عبادت به مقدسات اهل تسنن اهانت ونفرين بكنند واگر عربستان جلوى اينكار را بگيرد كه چنين است وچنان.
كاش يك ذره شعور ويك ذره انصاف ميداشتيم ودر مقابل صدها جوالدوز كه به ديگران ميزنيم تحمل يك نوك سوزن داشتيم.
عزمت پاينده
تو ، فرياد فروکوفته ي خاموش مردماني هستي
لااقل از مشروطه تا سياهيه موجود
نوشته هات خون و اشک رو يک جا به خروش مياره …
باش اي نوري زاد
فرياد تظلم مادر ستار باش
خار باش
در چشم شب نهادان
استخان در گلوي ظالمان
دمت گرم
مي بوسمت زياد
خدا به همراهت مرد
سلام آقای نوری زاد”
نگرانت بودم که آمدی صحیح وسالم وپرازانرژی که خوشحال شدم .
اما آقای نوری زاد”تولا وتبری “دوفریضه ازفروع دین ومذهب مااست.
واما لعن های زیارت عاشورا ازآن رازهای ائمه اهلبیت مااست که به شیعیان سفارش می کردندرازنگهدارباشید ورازمارا افشانکنید.
واما ظلم های بنی امیه براهل بیت امام حسین -ع- وخودش چنان سوزناک بود که شیعه یانش نتوانستندبدون “تولی وتبری ”
ازکنارش بگذرند.
وشایدسرورازبودنش قلت وکمی جماعت شیعه بودکه دستوربه عدم افشا وکتمان آن داشتند.
شمامگرظلم ستیزی را مسلک خوش قرارنداده ای؟؟؟
آیا ازظلم یزیدو ابن زیاد ووو…متنفرنیستید،؟؟؟به آنان لعن نکرده اید ونمی کنید؟؟؟
اگرچنین است پس آیه :{الا لعنت الله علی القوم الظالمین } را چگونه معنی می کنید؟؟؟
بنده حقیربرایتان پیشنهاد میکنم ازاین مسائل “تولی وتبری “باسکوت بگذر،واظهارنظرنکنیدبهتراست ؛آخرشما خودراشیعه اثنی عشری معرفی می کنید ؛واین اظهارنظرها باتشیع شما منافات داردعزیزمن.
————————
سلام مصلح گرامی
تشیع من هرگز به لعن و نفرین روی نمی برد. هرگز. آنهم ارسال لعنت به یزید و ابن زیادی که پوسیده اند و رفته اند. وقتی ابن زیادهای زنده پوست از تن مردم و دین و انسانیت می درند، احاله ی ناسزا و نفرت به دوردست های تاریخ جز فریب هیچ نیست. و البته جز برای تخلیه ی مردمی که در فلاکت اند و بی آنکه بر عاملان فلاکت بخروشند می نشینند و آدمهای دور دست تاریخ را لعن می کنند. دوست من، چیزی را که عقل نمی پسندد و آن را امضاء نمی کند، چرا باید بدان اعتنا بندیم؟ شما از جانب من وکیل، هر کجا به بی عقلی برخوردید، آن را کنار بگذارید که الصاق آن به دین جز تباهی هیچ نیست.
با احترام
.
ملا صادق لاریجانی شما و مردم ایران آگاه به نمایندگی از جانب رهبر سکان دار قوه قضاییه هستید و نماینده و منتخب مردم کشور نیستید. آنچه که منش انسانیت و عشق مرا ملزوم احترام به شما میکند موظفم به شما و فرماندار شما متذکر شوم که قصاص همان قصاوت قلبها و افکار زمانه شمشیرها و مرکبان و خیمه ها و انتقام و نفرت بود.
اگر جنابعالی به قصاص و اجرای آن اصرار میورزید لطفأ نشان بدهید که بجای سوار شدن در اتوموبیلهای اجنبی به قاطر و شتر و اسب اکتفا میکنید و همینطور بجای سکونت در خانه های مجهز به اساس عصر امروز در خیمه ساکن شدید.. آنوقت رسوا شود هر آنکه در او غش باشد. ظمنأ اتم و انرژی های مرتبت در احکام شما کجا جای دارند؟
نوری زاد مردمی در زندان فکر هایش را کرده و هر دو روی سکه نظام ورهبری را دیده وحقوقی را که ضایع شده می شناسد ان اقا هم باید برود زندان وهم نشین جوان نابغه ای شود که ناخن هایش را می جود وکسی که از فرط زورگویی بدون لباس به بیرون می پرد وهیاهوی زندگی او در قفس می شکند ومشت پری می شود برکف سلول شاید این اقا بازجو بوده که با لباس مبدل امده به او اعتنا نکنید ما به حقوق انسانی باید احترام بگذاریم
من با نوشته های شما روزگار می گذرانم وهمراه شما ماجرا را دنبال می کنم مرا لطفا نشکنید وبگذارید تصورات دنیای زیبا برای فرزندانم نقش بر اب نشود
جناب نوری زاد
نگفته اید که جواب های این شخص ذوب شده را داده اید یا نه. چون بیشتر، به گفته های او اکتفا کرده اید . قطعا جواب های شما می توانست به عنوان اصول شما و میلیونها طرفدار شما باعث روشنگری باشد. حیف شده که این نوشته شما اینگونه تمام شد.
—————
سلام دوست گرامی
پاسخ های من به او کمی تند بود. در مجموع صلاح ندیدم اینجا بیاورم. تند البته نه جوری که برآشوبنده باشد. بل به جاهایی بر می خورد که همه ی ما از آن به خط قرمز یاد می کنیم.
با احترام
.
خب تو هم امشب فک کن و فردا نتیجشو بنویس!
جناب مصلح عزیز
پنده فقط بخشی از صحبتهای شما را که حاوی افترا به اینجانب بود را پاسخ میگویم و از ورود به انچه در سایر موارد فرموده اید میپرهیزم:
دوست عزیز میشود با ذکر ادرس دقیق بفرمایید > بنده کجا نوشته ام؛
1-فردوسی مسلمان نبوده؟
2-قران کلام خدا نیست؟
3-و کجا به حضرت محمد افترا زده ام یا ایشان را دروغگو معرفی نموده ام؟
4- وبالاخره کجا خود را کافر و یا غیر مسلمان معرفی کرده ام؟
ازجنابعالی درخواست میکنم ضمن پرهیز از تلاش به منظور استخراج هرگونه نتیجه یا حکم معارض یا موافق با نتایج قبلیخود ،از این 4 سوال ، لطف فرمایید و به هر یک پاسخی مستند و مستدل دهید و بنده نیز عجالتا به ذکر همین چند مورد بسنده میکنم و فقط از اشما استدعا دارم چنانچه پاسخئ مستدل برای این موارد نیافتید،و تصدیق فرمودید که جنابعالی سهوا مرتکب گناه کبیره( نسبت ناروا به دیگران دادن) گردیده اید ، در ان صورت جنانچه احساس کردید به منظور کاستن از بار مسئولیت اخروی خود نیازی به ببخشش اینجانب دارید ، شرط من برای درگذشتن از شما ؛ سه بار رونویسی کامل از نوشته هایم در این سایت میباشد.
در انتها در خصوص مباهله من و شما باید بگویم این یک مسابقه نابرابرمیباشد که نتیجه ان برای شما برد-برد است، زیرا شما با خود میگویید در این مباهله اگر حرف من در خصوص حقانیت قران درست باشد که فاتحه بی کنش خوانده شده است وکارش تمام است و اگرهم قران حقانیت نداشته باشد وحرفم در اینخصوص اشتباه باشد ، باز هم باکی نیست چون در انصورت دیگر قرانی که حقانیت ندارد نمیتواند اسیبی به من برساند, لذا در هر صورت برد با شماست و به همین جهت من در زورازمایی نابرابر شما شرکت نمیکنم لطفا شخص دیگری را به مبارزه بطلبید-
همچنین پیشاپیش بگویم از این مطلب من در مورد زورازمایی با قران نیز لطفا اعتقاد اینجانب به عدم حقانیت قران را نتیجه گیری نکنید زیرا من در حال بیان موضوع از دید گاه شما بودم و موضوع را از منظر شما بررسی کردم. – با سپاس
حالا آقای نوریزاد عزیز بنا به قولی که دادید به حرفهای فیلسوفانه یه ایشان قبل از خواب فکر میکنید انشالا دیگه؟؟
سلام جناب نوریزادگرامی.می خواستم بگم همیشه دلم می خواست بدونم انسان وقتی به درگاه خداوندسبحان توبه می کنه بایدچونه بازگشت کند.برنامه شماراکه دیدم درصحفه آخرخیلی احساس احترام دوبرابر به شما کردم.خوش به حالتان که توبه کردین واینگونه شجاع درمقابل فرعونیان زمان ایستادید.خدابه شماعزت دهدوشمارادرکروه بندگان صالخ قراردهد.جناب نوریزادخیلی سال است که ازایران دورم وفکرمی کردم دیگرانسان شجاع ومسول باوجدان نبینم ممنون که نذاشتیدجاده انسان متعهدخاموش بشه وغیرقابل عبوربشه.خیلی برام عزیزید.
مهربان صلح جو برادرم که حق طلبیش اورا جاودانه خواهد ساخت
معلم آگاهی مردم ایران-دکتر شریعتی- میگفت که کسی را که خواب است میتوان بیدارش کرد؛ ولی آنکه خود را بخواب زده هرگز….. این آقایون عمدتا جزو همین گروه اخیر اند که صور اسرافیل هم آنها را بیدار نتواند کرد. البته میتوان این حدس را هم زد که این اقدام-بحث و فحص-میتواند تاکتیک جدید آقایان باشد؟؟؟ در هر صورت هرچه و هرکه این رهرو مسیر انسانیت را از رفتن باز دارد ابلیسی است ابلیسی……
پاینده و استوارتر وروزبروز ظلم ستیزتر باشید
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ ۚ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ۚ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ …
ای کسانی که ایمان آوردهاید، جهت چیست که چون به شما امر شود که برای جهاد در راه خدا بیدرنگ خارج شوید (چون بار گران) به خاک زمین سخت دل بستهاید؟ آیا راضی به زندگانی دنیا عوض آخرت شدهاید؟ در صورتی که متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندکی بیش نیست. (۳۸توبه)
آیاآن مرد4شانه نمیداند خدایی که اورا ازنیست به هست آورده از/آقا!/که حداکثر فی المثل مواجبی به اومیرساند بالاتراست؟……چه اندازه افراد غافل اند ومضحکتر آنکه تو دلاور رانصیحت میکند!…
درود بر محمد نوری زاد عزیز
بیانیه داده بودن که عکس مادر ستار را بگذارن در فیسبوک من هم نوشتم که این عکس بگذارید این عکس دومhttps://fa-ir.facebook.com/page.masihalinejad/photos/a.125707227739.107056.123848272739/10152155134592740/?type=1&relevant_count=1 تا کور شود انکه نمیتواند ببیند زنده با ستار بهشتی و مادرش
دیدی که دلار تا کجا رفت
تا آنسوی عرش کبریا رفت
دیدی که چگونه سرزمینی
در کام گروه مافیا رفت
دیدی که چگونه اقتصادی
بر باد نبودی و فنا رفت
ای وای که میهنی چپو شد
ای وای که مملکت بگا رفت
خر صاحب اقتصاد ما شد
سگ داور عدل و داد ما شد
گوساله که گشت عضو دولت
علامۀ باسواد ما شد!
وان بره که رام گرگ ها بود
لبخند زد و مراد ما شد
از هر طرفی یکی به ما رفت!
ای وای که مملکت بگا رفت
فقر آمد و سفره را درو کرد
آن مادر و بچه را ولو کرد
اما پسر رئیس بنیاد
لمبرگینی دوماهه نو کرد
آمد سر چارراه ملت
گازی داد و عقب جلو کرد
با قمپز و عشوه و ادا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت
نسرین که وکیل و دادخواه است
خود بندی دولت و سپاه است
با جرم دفاع بیگناهان
زندان شده است و بی گناه است
فرزند عزیز خود ندیده
یک ماه و دو ماه و چند ماه است
بیداد ببین که تا کجا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت
با آنهمه زور و پارتی و پول
مهدی شده است اسیر سلول
افتاده چو خواهرش به زندان
یک صحنۀ قتل با دو مقتول!
البته که فهم ماست قاصر
از بازی بچه های آن غول
غولی که کنار اژدها رفت
ای وای که مملکت بگا رفت
آن رهبر عامل الشکنجه
بنشسته به روی گنج و گنجه
بر بشکۀ نفت و پیت مذهب
تکیه زده و فشرده پنجه
غیر از پسرش که راضی از اوست
باقی همه دلخورند و رنجه
صد شکر که یکنفر رضا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت
آن نهضت «مرگ بر» شعارش
نعشی شد و مملک مزارش
آمد سر قبر او به شادی
شیطان بزرگ با دلارش
یک فاتحه هم به گوشش آمد
از مادر پیر تاجدارش!
دودش همه توی چشم ما رفت
ای وای که مملکت بگا رفت
روحانی ما به فکر جسم است
روحانیّت، شعار و اسم است
اما چه کنیم، امت ما
افسون خرافه و طلسم است
پرسی اگر: این فلان الاسلام
روحانی چیست؟ از چه قسم است؟
گویند به پای چپ خلا رفت!
ای وای که مملکت بگا رفت
سرمایۀ ما شبانه بردند
از صندق و از خزانه بردند
بردند مجسمه ز میدان
با دقت و دانه دانه بردند
آثار عتیقه را ز موزه
دزدیدند و به خانه بردند
وز مرز تریلی طلا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت!
البته که این فقط مثال است
این شعر تصورش محال است
اینجور تکان دهنده گفتم
از بهر کسی که بی خیال است!
برهم زده ام قواعد شعر
اینکار برای من حلال! است
این ملت زنده هست جاوید
وین میهن زنده بی زوال است
بایست که رهبری بداند
این خانۀ رستم است و زال است
بایست که احمدی بداند
این خاک نه لانۀ شغال است
بایست که اکبری بداند
نه قابل نقل و انتقال است
بایست که فائزه بداند
این ارث نه شرعی و حلال است
بایست که مجتبا بداند
باباش وبا، وبا، وبال است
حقّا که بگا رود خود آنکه
با خاک من و تو در جدال است!
با اینهمه گر بخود نجنبیم
بینیم که لنگمان هوا رفت!!
ای وای که مملکت، نه بابا، شعر من بگا رفت./هادی خرسندی
آقای ولایتی جدیدا نظر دادند که دبیر کّل سازمان ملل ناتوان و مأمور آمریکاییها هستند !یکی نیست به این آقا بگوید که مرد ناحسابی چرا وقتی اینها حقیقت را میگویند شما ناراحت میشوی، آقا جان !:
دبیر کّل سازمان ملل میگوید که آدم نکشید، شکنجه ندید، حقوق انسانها را رعایت کنید. خوب معلوم است که آقای ولایتی ناراحت میشود ! ایشان و سایر مسئولین حکومتی جمهوری اسلامی گیر هستند و روزی بایستی در دادگاه جواب ظلمها، دزدیها و جنایات خود را باید بدهند.
اما گزارش مربوطه از قرار زیر است:
علیاکبر ولایتی،وزیر خارجه اسبق و مشاور امور رهبر جمهوری اسلامی، به طور کم سابقهای از بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد انتقاد کرده و او را “ناتوانترین دبیرکل در تاریخ” این سازمان خوانده است.
آقای ولایتی گفته است “تا آنجایی که من اطلاع دارم آقای بانکی مون نسبت به سایر دبیرکلهای سازمان ملل متحد تا امروز شخصیت مستقلی را از خود نشان نداده است.”
درخواست آزادی موسوی و کروبی
گفته های مشاور بین امور بینالمللی آیتالله خامنهای واکنش به اظهارات تازه آقای بان درباره ایران و درخواست او یرای آزادی میرحسین موسوی و مهدی کروبی و دو نامزد معترض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ است.
آقایان کروبی و موسوی به همراه زهرا رهنورد، همسر آقای موسوی، بیش از سه سال است که در حبس خانگی قرار دارند. طی این مدت گزارشهایی حاکی از نگرانی از وضعیت سلامت آنها منتشر شده است.
بان کی مون در سخنان خود از دولت حسن روحانی خواست که آزادی فوری آقایان موسوی و کروبی و دسترسی مناسب آنها به خدمات پزشکی را فراهم کند
دبیرکل سازمان ملل متحد دیروز در گزارش به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد گفت که این دو نامزد معترض انتخاباتی “بدون هیچگونه اعلام جرم یا محاکمهای د حصر قرار گرفتهاند” و از دولت حسن روحانی خواست آزادی فوری آقایان موسوی و کروبی و دسترسی مناسب آنها به خدمات پزشکی را فراهم کند.
آقای بان در این گزارش به آمار بالای اعدام در ایران در ماههای نخست سال جاری میلادی اشاره کرد و با یادآوری گزارش ناوی پیلای، کمیسر حقوق بشر سازمان ملل متحد، گفت سال گذشته ۵۰۰ تا ۶۲۵ نفر در ایران اعدام شدند که ۵۷ مورد از این اعدام ها در ملاعام بوده است.
یک روز پس از این اظهارات، آقای ولایتی گفت “بان کی مون فردی است که کاملا در اختیار آمریکاییهاست و هر آنچه که آمریکاییها بخواهند از طریق تریبون سازمان ملل بیان کنند را به آقای بان کی مون گفته و او در رابطه با آن اظهار نظر میکند.”
ای دیده خون ببار که یک ملتی به خواب / رفته است و من ، دو دیده ی ِ بیدارم آرزوست
ایران خرابتر ز دو چشم تو ای صَنَم / اصلاح کار از تو در این کارم آرزوست
بیدار هر که گشت در ایران ، رَوَد به دار / بیدار و زندگانی بی دارم آرزوست
Ah Esmaeellpour سلام پایمرد..متاسفم از اینکه در این برهه بدنیا آمدیم .متاسفم از اینکه اعتقادات پاکی که داشتم را در مسیر گردباد ها از دست رفته میبینم .من نمیدانم سرنوشت ما در پیشگاه خداوند چه خواهد شد ولی اطمینان دارم جدای از حلال و حرام و مسائل فقهی .انسان بودن حتما بهتر است از همه این باید ونباید ها که هر روز هم با کمی وزش باد جایشان عوض میشود واسمش را گذاشته اند فقه .کاش کمی با مردم صادق باشند حاکمان مان.
با درود به شما اقای نوری زاد
(متاسفانه من فارسیم خوب نیست.
من نمی ففهم این اقایان به اصطلاا حزبالاحی تا کی خودشان را به حماقث و نفهمی می زنند ایا کسی مابین اینان که یک زره ی وجدان و شرف داشته باشه بتواند در مورد دزدی و غارت و جنایت زمان شاه دیگرحرفی بزند بس که خودشان هزار بار بدتر به سر این ملت بی دفاع اورده اند.و دوم این که اگر اقایان فکر میکنند ما بصیرت کافی برای حق انتخاب درزندگی نداریم ما بی بصیرتها را به حال خود بگزارند چون ما بی بصیرتها حق داریم که یک انسان مثل خودمان را انتخاب کنیم و حکومت کند ۰
این شعر بند تنبانی محصول شب شعر دیشب “سرای جوادیّه” است:
ای عزیزم ای بلند بالای ناز
تخمه را بر گیر و آدامس را بذار
تا نشیمنگاه مهر است پیش تو
سر بزیر هم مات شد در کار تو
آن همه کذبی که گفتی ای عزیز
گشته چون ماری اندر کار تو
نیشها دارد به دندان ای عزیز
طعم نوش نیش را در جان مریز
از برای آن ولی گر میزنی
جوش شیرین و کمی هم ترش و بد
دبن و ایمان و وطن را می دهی
در عوض گیری هوا و باد آن
در جوادیه بیا با ما بشین
تا که شیطان را نباشی هم نشین
ای فدای خنده ات دندان قشنگ
روح ما را هستی همچون فشنگ
ای تو ای مرد زلال نازنین
خوش نشاندی خنده بر ایران زمین
چار شانه رو که بختت یار باد
(این بیت رو خودتون زحمتش را بکشید تا اقتصاد مقاومتیتون تقویت بشه!)
سلام آقای نوری زاد. اگر صلاح دانستید این پست را منتشر کنید تا شاید انسان های با شرف خود قضاوت کنند.
http://www.pyknet.net/1390/01esfand/20/page/32Montazeri.php
«سایت جماران» مدعی شده است که گفتگویی «صریح و چالشی با آیتالله سیدمحمد موسوی بجنوردی» داشته که «یکی از بزرگ مردان قضایی ایران در دوران امام خمینی» است.
سیدمحمد موسوی بجنوردی پدر زن سیدحسن خمینی و از بنیانگذاران «مجمع روحانیون مبارز» و از نزدیکان «بیتامام» و «یادگار امام» است که توسط «بیت خامنهای» به «ملکوت اعلی» فرستاده شد. او به مدت یک دهه در رأس دادگاه عالی قم، حکم اعدام هزاران نفر را تأیید کرد و امروز افتخار او و همراهانش در این است که که وی و «دادگاه عالی قم» که به ابتکار آیتالله منتظری تأسیس شد مانع اجرای احکام اعدام بیشتری شده است.
در این گفتگوی سفارشی و طراحیشده، گردانندگان «سایت جماران» زمینهی لازم را برای سیدمحمد موسوی بجنوردی فراهم میکنند تا او به نیابت از «بیتامام» حملات تنظیمشدهای را علیه آیتالله منتظری سازمان دهد و ضمن مبرا جلوه دادن خمینی این مظهر خشونت از جنایات صورت گرفته در دههی اول انقلاب، آیتالله منتظری را مسئول این همه بیقانونی و جنایت و قساوت و شرارت نشان دهد. حال آنکه همهی ما شاهد بودیم آیتالله منتظری به یک اشارهی خمینی از جانشینی کنار گذاشته شد و به دستور میرحسین موسوی عکسهایش از ادارات دولتی پایین کشیده شد و به فرمان عبدالله نوری دیوار خانهاش خراب شد. او دارای موقعیتی نبود که بتواند برخلاف میل و ارادهی خمینی کاری کند.
من میتوانم از جنبهی شخصی ظلمی که به من شده، بگذرم؛ از بازجو و شکنجهگر و پاسداری که از هیچ آزاری در حقم فروگذار نکرده بگذرم اما از چنین جانیانی که تاریخ میهنمان را واژگونه جلوه داده و جنایتکار بزرگ قرن را مصلحی دلسوز مردم معرفی میکنند نمیتوانم بگذرم و نمیگذرم.
به همین دلیل به سهم خودم تلاش میکنم صدای نسل پرپر شده در «انقلاب اسلامی» را فریاد کنم و اجازه ندهم صدایی که در راهروهای مرگ خاموش شد به فراموشی سپرده شود.
افزون بر این نمیتوانم بر ظلمی که پس از مرگ هم بر آیتالله منتظری میشود چشم ببندم. اویی که به گردن من و ما حق داشت، و مرگش مرا عمیقاً متأسف کرد. اگر همهی شاگردان او و همهی کسانی که به گردنشان حق داشت سکوت کنند هم بر من روا نیست که خاموشی گزینم.
دفاع من از حق آیتالله منتظری مطلقاً چشمبستن بر مسئولیت او در جنایات صورت گرفته در کشور از بهمن ۵۷ تا سال ۱۳۶۳ نیست.
به خوبی واقف هستم که بسیاری از حکام شرع با حکم و تأیید آیتالله منتظری به سبعانهترین جنایات دست میزدند. نمایندگان مستقیم او همچون محمدیگیلانی یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت در تاریخ معاصر بودهاند. به گوش خودم در سال ۱۳۶۱ شنیدم که لاجوردی میگفت به لحاظ شرعی هرکجا امام «احتیاط» کردهاند ما به آیتالله منتظری رجوع میکنیم. میدانم در سال ۶۰ و ۶۱ لاجوردی، بازجویان و شکنجهگران را برای روحیه گرفتن نزد آیتالله منتظری میفرستاد.
میدانم آیتالله منتظری نقش مستقیم در تحمیل ولایت فقیه و بسیاری از اصول ضدمردمی قانون اساسی داشت و برخلاف وکالتی که مردم به او و دیگر نمایندگان داده بودند که پیشنویس قانون اساسی را بررسی کنند مسئولیت تدوین یک قانون جدید را به عهده گرفت و در حق موکلیناش جفا کرد.
به نظر من رسالهی عملیه و فقهی که او معرفی میکند در تضاد با حقوق بشر و زندگی مدرن است. با این حال فراموش نمیکنم او هرجا که به اشتباهش پیبرد بدون مسامحه بازگشت و به انتقاد از خود دست زد و حتی خمینی را به «توبه» فراخواند. او در حالی که خود را در یک قدمی تصدی پست ولایت فقیه میدید سکوت را جایز نشمرد و در برابر امام و مقتدایش ایستاد تا از حق دشمنانش دفاع کند. خصوصیات بیبدیل او در میان دولتمردان کشورمان در اعصار گوناگون کمتر دیده شده است. او به همان سادگی بود که مینمود. صداقت و یکرنگی و صمیمیت او بیبدیل بود. قدرت او را نفریفت و شخصیت او را تغییر نداد. هیچکس از بیان حقیقت در برابر او ترسی به دل راه نمیداد. در مقابل ظلم و تعدی به مردم مماشات نکرد. با شهامت در مقابل خمینی ایستاد و گفت : «شنیده شد فرمودهاید: “فلانی [یعنی منتظری] مرا [یعنی خمینی] شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض میکند” البته حضرتعالی را شاه فرض نمیکنم ولی جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است، من این جمله را با اطلاع عمیق میگویم.».
رابطهی من با آیتالله منتظری به مهرماه ۱۳۶۳ باز میگردد. در دورانی که او را دشمن میپنداشتم و به سهم خود میکوشیدم او را که به نظرم فرد صادقی میرسید از آنچه در زندانها میگذشت آگاه کرده و از خمینی جدا کنم. چرا که چنین روندی را به نفع جنبش و مقاومت برعلیه استبداد میدانستم.
زندهیاد حجتالاسلام انصاری نجفآبادی (ناصری داماد) نمایندهی آیتالله منتظری در زندانها در بازدید از بهداری زندان قزلحصار گفتگوی کوتاهی با من داشت و سپس در دیداری چند ساعته و در حالی که به شدت تحتتأثیر قرار گرفته بود از من خواست گزارشی از آنچه بر سر خودم آمده و یا در زندان شاهدش بودم برای تحویل به آیتالله منتظری بنویسم. پس از چند روز کلنجار رفتن با خودم، عاقبت راضی شدم در یک دفترچهی ۴۰ برگی و بدون پرداختن به حواشی، شرح ۳ سال جنایتی را که در زندانهای اوین، گوهردشت و قزلحصار شاهدش بودم خطاب به آیتالله منتظری بنویسم و جز حقیقت کلمهای دروغ بر قلمم جاری نشد و یا حتی بزرگنمایی نکردم چرا که حدس میزدم چه بسا مجبور شوم از محتوای نوشتهام دفاع کنم.
هرچند سایتهای وابسته به رژیم مرا «نمونه مستند از تأثیرگذاری هدفمند منافقین بر ذهن آقای منتظری» معرفی کردهاند و در نمایشگاههایی که ترتیب میدهند نیز با گذاشتن تصویرم در غرفهها، این خط را دنبال میکنند اما واقعیت این گونه نبود، نمایندگان مورد اعتماد آیتالله منتظری همه چیز را به چشم خود دیده بودند و نوشتهی من تأییدی بود بر دیدههای آنان.
http://ww1.rajanews.com/detail.asp?id=89701
گفتگوی سایت جماران با سیدمحمد موسوی بجنوری عضو شورای عالی قضایی دههی ۶۰
مسئولان سایت جماران بخشی را به «صحیفهخوانی» اختصاص داده و در توضیح آن مینویسند:
«نشستهای صحیفه خوانی در پایگاه اطلاع رسانی جماران به مسئولین و شخصیت های فرهنگی ـ سیاسی اختصاص دارد که نام آنها در صحیفه امام آمده است و نقطه آغاز هر نشست، بررسی متنی از صحیفه است که نام فرد در آن ذکر شده است، گرچه دیگر خاطرات این شخصیتها از امام خمینی نیز در این نشستها مورد بررسی قرار میگیرد.»
آنها سپس به متن حکم خمینی خطاب به «هیئت عفو» اشاره کرده و زمینه را برای شروع پروژهی تحریف تاریخ آماده میکنند.
«بسمه تعالى
با تشکر از زحمات ارزشمند حضرات حجج اسلام آقایان: محمد محمدى گیلانى، محمد موسوى بجنوردى، سید محمد ابطحى و مهدى قاضى به اطلاع میرسانم که هیأت عفو کمافىالسابق داراى همان اختیارات میباشد. تنها فرق این است که از این پس [درخواستها] از طریق ریاست محترم دیوان عالى کشور به این جانب میرسد.
خداوند انشاء الله توفیق بیشتر عنایت فرماید تا خدمات بیشترى بنمایید.
و السلام علیکم و رحمة الله.
۱۵/ ۲/ ۶۸ روح اللَّه الموسوی الخمینى»
این حکم پس از برکناری آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری توسط خمینی و سلب اختیارات ایشان در ارتباط با «هیئت عفو» و در حالی که هزاران زندانی سیاسی با فتوای جنایتکارانهی وی از دم تیغگذرانده شدهاند صادر شده است.
موسوی بجنوردی در پاسخ میگوید:
«هیئت عفو یک بار ۴۰۰ نفر را آزاد کرد. یکی از مسئولان به امام گفته بود، هیأت عفو، زندانیان را آزاد میکند و زندانیان هم به مسعود رجوی ملحق میشوند. این شد که ما، درخواست ملاقات با امام با حضور خود آن شخص را دادیم. خدمت امام عرض کردیم، به ایشان بفرمایید چهار نفر از این ۴۰۰ نفر را اسم بیاورد که به آقای رجوی ملحق شدهاند. آن شخص گفت، یک نفر به خارج از کشور رفته است. امام گفتند، اگر چهار نفر هم به آقای رجوی ملحق شده باشند ما نباید به خاطر آن چهار نفر، ۴۰۰ نفر را در زندان نگه داریم، امام در ادامه به پشت گردن شان زدند و گفتند، بروید آزاد کنید، به گردن من.»
موسوی بجنوردی و سایت جماران هیچ اشارهای به چگونگی تشکیل هیأت عفو که به ابتکار و اصرار آیتالله منتظری تشکیل شد نمیکنند. آیتالله منتظری در این رابطه میگوید:
« مشكلات زندانها هم یكی از مشكلات ما در اوایل انقلاب بود و سرو صداهایی را ایجاد كرده بود، مرحوم امام چند نفر را فرستاده بودند كه بروند راجع به امور زندانیان تحقیقاتی را انجام بدهند از جمله آنها آیتالله سید جعفر كریمی بود، یك روز ایشان آمد به من گفت: «ما رفتهایم در زندان حصارك (یا قزل حصار) نزدیك مردآباد در آنجا دیدیم جلوی یك اطاق یك گلیم و پتوی سیاه زدهاند و داخل آن به قدری تاریك است كه روز و شب تشخیص داده نمیشود و حدود ده نفر را در آن زندانی كردهاند»، بعد گفت: «رفتیم به یك دختر برخورد كردیم كه نجاست خودش را میخورد، از بس اذیتش كرده بودند دیوانه شده بود و باز او را در زندان نگه داشته بودند!». من از این قضایا خیلی متاثر شدم، رفتم خدمت امام به ایشان عرض كردم: «آقا امروز آمدهام برخلاف روزهای دیگر حضرتعالی را ناراحت كنم و مطالب ناراحت كنندهای را بگویم! در زندانهای ما دختر دیوانه را به عنوان زندانی سیاسی نگه داشتهاند؛ یك فكری برای این مسائل بكنید آخر این چه جور زندانهایی است در جمهوری اسلامی!»
http://www.rahesabz.net/story/34119
این روایت مربوط به سال ۶۳ است و فرد مورد اشارهی آیتالله منتظری، فرزانه عمویی است که تا سال ۶۹ با وضعیت رقتباری همچنان در زندان بود و زندانبانان از او برای آزار و اذیت دیگر زندانیان استفاده میکردند.
خمینی در وصیتنامه خود به صراحت میگوید:
«اکنون که من حاضرم بعضی نسبتهای بیواقعیت به من داده میشود و ممکن است پس از من در حجم آن افزود شود، لذا عرض میکنم آنچه به من نسبت داده شده یا میشود مورد تصدیق نیست مگر آنکه صدای من یا دستخط من و امضای من باشد آن هم با تصدیق کارشناسانی که خطشناس باشند.»
برخلاف ادعای موسوی بجنوردی، خمینی مسئولیت کشتار بیرحمانهی ۶۷ را به گردن گرفته و سند آن هم موجود است و تأکید کرده است که جانیان بدون رحم و مروت و تا آنجا که میتوانند زندانیان را از دم تیغ بگذرانند.
«..رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند “اشدا علیالکفار” باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد.» (خاطرات آیتالله منتظری- ص ۵۲۰)
خمینی همان موقع در ذیل نامهی دیگری در پاسخ به پرسشهای موسوی اردیبلی در رابطه با چگونگی اجرای فرمان او برای قتلعام زندانیان سیاسی، مینویسد:
«… هرکس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حمکش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.»
او به این ترتیب فرمان قتل کسانی را که زیربازجویی بوده و هنوز به دادگاه نرفته بودند و کسانی را که سالها از پایان محکومیتشان میگذشت صادر کرد.
و در پاسخ به نگرانی آیتالله منتظری در مورد کشتار بیرحمانهی زندانیان تأکید کرد:
«مسئولیت شرعی حکم مورد بحث با من است. جنابعالی نگران نباشید. خداوند شر منافقین را از سر همه کوتاه کند.» (خاطرات آیتالله منتظری- ص ۵۲۱)
برخلاف آنچه بجنوردی میگوید اسناد نشان میدهند که خمینی مسئولیت خونهای به ناحق ریخته و قتلعام بیرحمانهی زندانیان سیاسی را به گردن گرفته و نه «عفو» آنان را.
خمینی پس از مشاهدهی بیرحمی و قساوت حسینعلی نیری و ابراهیم رئیسی در جریان کشتار ۶۷ این دو را ارتقای مقام داد و رسیدگی به پروندههای قضایی در شهرهای مختلف را به آنها سپرد که موجب دلخوری شورای عالی قضایی هم شد.
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-126.html
اما در مورد سند ارائه شده از سوی سایت جماران بایستی توضیح دهم پس از کشتار ۶۷ کلیهی «عفو»هایی که در دوران آیتالله منتظری داده شده بود ملغی و حکم قبلی زندانیان به آنها ابلاغ شد. در بند ما دهها نفر به چنین وضعیتی دچار شدند. مسئولان دادیاری هم از آن به عنوان «عفو منتظری» یاد میکردند که ملغی شده است. این تصمیم حتی بیماران روانی که وضعیت بغرنجی داشتند را نیز شامل میشد.
در جریان کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت تعدادی از کسانی که در اسفند ۶۶ مشمول «عفو» شده و حتی برای آزادی از زندان سند و وثیقه قرار داده و مصاحبه هم کرده بودند اعدام شدند.
خیلیها که شرایط دههی ۶۰ را نمیدانند تصور میکنند احتمالاً عدهای مرتکب جرائم سنگین شده و سپس جمهوری اسلامی با تشکیل «هیئت عفو» و … با سعهی صدر نسبت به آنها برخورد کرده است. در حالی که درست برعکس پس از سی خرداد ۱۳۶۰دهها هزار نفر به خاطر فعالیتهای سیاسی در دوران پس از انقلاب در شهرها و روستاهای مختلف دستگیر و در دادگاههای چند دقیقهای به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند. شقیترین مسئولان قضایی نظام از جمله شیخ محمد مقیسه (ناصریان) به صراحت از احکام مزبور به عنوان «احکام کیلویی» نام میبرد.
از سال ۶۳ به بعد و پس از سرکوب کامل نیروهای سیاسی و عقبنشینی آخرین بقایای گروههای سیاسی از کردستان ایران، رژیم برای گشایش در جنگ و مشکلات اقتصادی که گریبانگرش بود نگاه به غرب را در پیش گرفت و به این منظور شروع به «عفو» و تقلیل حکم تعداد زیادی از زندانیان که از سالها قبل در زندانها تلنبار شده بودند کرد، چرا که دیگر نگهداری آنها در زندان را به نفع خود نمیدید.
خمینی پس از پیروزی انقلاب در حالی که هیچ خطری نظام را تهدید نمیکرد به خاطر کینهورزیهایی که داشت حاضر نشد توصیهی آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و برخی دیگر از افراد مبنی بر اعلام عفو عمومی را بپذیرد. در حالی که در گفتگوی دیگری عبدالواحد موسوی لاری یکی از اعضای «دفتر امام» و «مجمع روحانیون مبارز» در گفتگوی با «سایت جماران» به دروغ مدعی شده بود که خمینی پس از پیروزی انقلاب فرمان «عفو عمومی» داد.
http://www.entekhab.ir/fa/news/85163
دیدگاه و ایدئولوژیای که خمینی مبشرش بود با «عفو» و گذشت بیگانه بود. به همین خاطر بود که قطبزاده را که در اثر توطئهی مشترک حزب توده، احمد خمینی و محمدیریشهری به دام افتاده بود «عفو» نکرد. و یا سیدمهدی هاشمی و فتحالله امیدنجفآبادی (۳) را به خاطر نزدیکی به آیتالله منتظری و افشای سفر مکفارلین به کشور به جوخهی اعدام سپرد و تلاش آیتالله منتظری برای عفو این دو فایده نداشت.
خمینی حتی در ارتباط با روحانیون منتقد هم بیرحمی را از حد گذراند. به گونهای که رفتار او جانشیناش خامنهای با مراجع تقلید شیعه در تاریخ ایران سابقه نداشته است. (۴)
خمینی در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، ائمه جمعه سراسر كشور و میهمانان خارجی شركت كننده در سومین كنفرانس اندیشه اسلامی و گرامیداشت «دهه فجر»، در پاسخ به کسانی که با اشاره به قرآن او را به «عفو» و «رحمت» میخواندند میگوید:
«نروید سراغ احكام فقط نماز و روزه، آنها را هم باید بگویید، اما احكام اسلام كه منحصر در این نیست … شما آیات قتال را چرا نمیخوانید؟ هی آیات رحمت را میخوانید! آن قتال هم رحمت است برای این كه میخواهد آدم درست كند.» (صحیفه جلد نوزدهم، ص ۱۳۸ اینترنتی)
رحمتی که او میگوید نیز با خون و خونریزی همراه است:
او در سخنرانی مورخ ۲۰ آذر ۱۳۶۳ خود به مناسبت میلاد پیامبر اسلام و ولادت امام جعفر صادق در حضور سران قوای سه گانه و مسئولان کشوری و لشگری جمهوری اسلامی، میگوید:
… از باطن خود – ذات انسان- آتش طلوع میكند. اساس جهنم، انسان است، و هر عملی كه از انسان صادر میشود بر شدت و مدت عمل، بر شدت و مدت عذاب میافزاید. اگر یك كافری را سر خود بگذارند تا آخر عمر فساد بكند، آن شدت [و] آن عذابی كه برای او پیدا میكند، بسیار بالاتر است از آن كسی كه جلویش را بگیرند و همین حال بكشندش. اگر یك نفر فاسد [را] كه مشغول فساد است بگیرند و بكشند، به صلاح خودش است، برای این كه این اگر زنده بماند فساد زیادتر میكند و فساد كه زیادتر كرد، عمل چون ریشه عذاب است، عذابش در آن جا زیادتر میشود. این یك جراحی است برای اصلاح . حتا اصلاح آن كسی كه كشته میشود، یك كسی كه دارد یك زهر كشنده را به خیال این كه یك شربت است، میخواهد بخورد. اگر چنانچه جلویش را شما بگیرید و با فشار و زور و كتك از دستش بگیرید، یك رحمتی بر او كردید ولو او خیال میكند كه طعمه او را از دستش گرفتید و یك زحمتی برایش ایجادكردید؛ لكن خیر، این جور نیست. اگر امروز، این سران استكباری بمیرند، برای خودشان بهتر است از این كه ده سال دیگر بمیرند. اگر امروز، یك كسی كه فساد در ارض میكند كشته بشود، برای خودش رحمتی است، به خیال این كه به صورت یك تأدیب، نه این است كه این یك چیزی باشد كه برخلاف رحمت باشد.»
او در ادامه همین سخنرانی میگوید:
«این كه میفرماید كه: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» [بکشید آنها را تا رفع فتنه در جهان] بزرگترین رحمت است بر بشر. آنهایی كه خیال میكنند كه این آسایش دنیایی، رحمت است و بودن در دنیا و خوردن و خوابیدن حیوانی رحمت است، آنها میگویند كه اسلام چون رحمت است، نباید حدود داشته باشد، نباید قصاص داشته باشد، نباید آدمكشی بكند. آنهایی كه ریشه عذاب را میدانند، آنهایی كه معرفت دارند كه مسائل عذاب آخرت وضعش چی است، آنها میدانند كه حتا برای این آدمی كه دستش را میبرند برای این كاری كه كرده است، این یك رحمتی است. رحمتش در آن طرف [روز رستاخیر] ظاهر میشود. برای آن كسی كه فساد كن است، اگر او را از بین ببرند یك رحمتی است بر او.» ( صحیفه جلد نوزدهم، صص ۱۱۲، ۱۱۳ اینترنتی)
دور خیز «سایت جماران» و موسوی بجنوردی برای انداختن مسئولیت یک دهه جنایت به دوش آیتالله منتظری به صورت زیر کلید میخورد. پرسشگر ضمن اشاره به سؤال موسوی اردیبلی و پاسخ خمینی میپرسد:
«در جلد ۲۰ صحیفه امام ، صفحه ۳۹۷ آیت الله موسوی اردبیلی در سال ۶۶ استفتایی از امام خمینی میکنند؛ مبنتی بر این که با توجه به این که نظر فقهی امام خمینی اعدام شخص مفسد نیست؛ شورای عالی قضایی اجازه عمل بر اساس نظر آیت الله منتظری را داشته باشد که اعدام مفسدفیالارض را جایز میدانند.
متن استفتا به این شرح است:
[بسمه تعالى. حضرت آیت الله العظمى امام خمینى- دام عزه
اعدام شخص مفسد که در نظر مبارک مورد احتیاط است به نظر آیت اللَّه منتظرى جایز است و این مسأله در محاکم قضایى مورد احتیاج است. اگر اجازه میفرمایید در مراجع قضایى طبق نظر ایشان عمل شود. ادام اللَّه عمرکم الشریف.
۹/ ۷/ ۶۶- عبدالکریم موسوى].
در ادامه پاسخ امام خمینی نیز به شرح زیر آمده است:
بسمه تعالى
مجازید بر طبق نظر شریف ایشان عمل نمایید.
۹/ ۷/ ۶۶ روح اللَّه الموسوی الخمینى
در آن دوران شما رئیس دادگاه عالی و عضو شورای عالی قضایی بودید؛ از این منظر بر احکام اعدام در زمان حیات امام خمینی نظارت داشتید؛ در دادگاه عالی، بر اساس کدام رأی فقهی عمل می کردید؟ آقای منتظری یا امام خمینی؟»
و موسوی بجنوردی در پاسخ میگوید:
«اصلاً امام حکم اعدام برای مفسدفیالارض را قبول نداشت. نظر ایشان در این باره این بود که عنوان مفسدفیالارض به خودی خود، عنوان مجرمانهای که مستحق اعدام باشد نیست. در کتاب «تحریر الوسیله»، ایشان مینویسند که: «المحارب: هو کلّ من جرّد سلاحه او جهّزه لاخافة الناّس و ارادة الافساد فیالارض؛ فی برٍّ کان او فی بحر، فی مصر او غیره، لیلاً او نهاراً»؛ (تحریر الوسیله «دو جلد در یک جلد»، ص۸۸۹، مسأله ۱) در این جمله «و» عطف آمده، یعنی در این جا موضوع مرکب از حمل اسلحه، شرارت و فساد است و نفس افساد فی الارض، موضوع نیست. من شخصا از ایشان برای دادگاه عالی قضات استفتاء کردم که آیا قاچاقچیان مواد مخدر مستحق اعدام هستند یا خیر؟ که ایشان فرمودند: «چنان چه حمل اسلحه، شرارت و فساد کنند.» یعنی ایشان، نفس مفسد را به تنهایی به عنوان یک جرم مستقل [با مجازات اعدام] قبول نداشتند.»
هیچ دین و آیینی این گونه که مراجع شیعه و به ویژه خمینی از خود در برابر جنایت و قتل و غارت سلب مسئولیت میکنند حکم نمیکند. خمینی ولی فقیه و حاکم اسلامی است، آنوقت فتوا میدهد که بر اساس نظر شاگردش میتوانند جان هزاران نفر را بگیرند.
تاریخ پرسش و موافقت خمینی با آن ۹ مهرماه ۱۳۶۶ است. از ۲۲ بهمن ۵۷ تا تاریخ فوق نزدیک به ۹ سال جنایات صورت گرفته بر اساس کدام قانون و دستورالعمل بوده است؟ آیا خمینی کر و کور بود و نمیدید چه اتفاقی در کشور میافتد؟ آیا احکام صادره از سوی خلخالی در ستاد مبارزه با مواد مخدر را ندیده بود؟
http://www.youtube.com/watch?v=1RKf-ZVqnSU
«پریبلنده»، «اشرف چهارچشم» و «ثریا ترکه» از گردانندگان «شهرنو» آیا سلاح دست گرفته بودند؟ آیا کسانی که به جرم وارد کردن مجله سکسی و … اشاعهی فساد به حکم دادگاههای انقلاب اعدام شدند حمل اسلحه داشتند؟ چگونه است من یک جوان ۱۹ ساله که دستم به هیچجا بند نبود از این امور خبر داشتم اما «امام امت» با آن همه ید و بیضا بیخبر بود؟
موسوی بجنوردی و دیگر اعضای شورای عالی قضایی و دادگاه عالی قم که نظر «امام» را میدانستند چرا اجازهی جنایت میدادند؟
عوامفریبی موسوی بجنوردی و همهی کسانی که با «سیره امام خمینی» و خصوصیات او آشنایی دارند اینجاست که به نوشته یا نظر خمینی در تحریرالوسیله و قبل از رسیدن او به حاکمیت اشاره میکنند. در حالی او به عنوان یک بازیگر حرفهای دنیای سیاست حتی تا آخرین روزهای به قدرت رسیدن از بیان اهدافاش سرباز میزد.
« آقای منتظری در پاسخ به سئوال آقای حسن رضائی در باره نحوه توجیه فقهی اعدام هایی که حتی در قلمرو فقه سنتی هم نمیگنجند و به ویژه بحث توسعه قلمرو افسادفیالارض و کاربرد آن در باره مخالفان سیاسی مسلمان، ما را از «فریب فقهی» بس حیرت انگیزی آگاه میکند: آقای منتظری در پاسخ خود توضیح میدهد که، در آن سالها، او بدون توجه به اینکه دادگاههای انقلاب چه نقشهای در سر دارند نظر فقهیاش این بوده است که عنوان افساد در آیه محاربه (مائده آیه 33) عنوان مستقلی است. معنای این نظر فقهی این است که علاوه بر جرم سنتی محاربه، عنوان جزایی دیگری هم به نام مفسدفیالارض وجود دارد که بنابراین میتوان برایش مجازات محارب را تعیین کرد. وی در این پاسخ تصریح میکند که او نظرش را اصلاح کرد و قول خود را پس گرفت، اما آقای خمینی در همان حال که خود حاضر نبود در پاسخ به رئیس قوه قضاییه وقت چنین فتوایی را بدهد، در جواب رئیس قوه نوشت: “مجازید به نظر آقای منتظری عمل کنید”. و پس از صدور این جواز بود که شمار اعدامیها تحت عنوان مفسدفی الارض روز افزون شد .
آقای منتظری متوجه امر میشود و توسط آقای احمد خمینی به آقای خمینی اعتراض میکند و اظهار میکند اجازه نمیدهم به استناد فتوای من افراد را اعدام کنند. ولی آقای خمینی به این اعتراض وقعی نمینهد و به قضات پیام میدهد: “در عمل به فتوای کسی اجازه و رضایت او شرط نیست” و قاضی ُمیتواند به فتوای پیشین وی عمل کند! »
http://www.banisadr.com.fr/Books/Mafia_ghasai/doc/Mafia_ghasai.doc
احمد منتظری نیز ضمن رد ادعاهای موسوی بجنوردی توضیحاتی در این مورد میدهد.
http://kaleme.com/1392/12/18/klm-177134
موسوی بجنوردی و «سایت جماران» که شاهد نفرت عمومی از خمینی هستند نمیتوانند شاهد اقبال عمومی آیتالله منتظری و محبوبیت ایشان در نزد مردم باشند. آنها با ترفندی که به کار میبرند میکوشند از آیتالله منتظری انتقام بگیرند و با خدعه و فریب حساسیت خمینی نسبت به جان افراد را بیش از آیتالله منتظری نشان دهند.
موسوی بجنوردی در پاسخ پرسشگر که میپرسد:
«خاطرهای از امام به خاطر دارید که با ایشان در مورد یک مصداق مشخص مفسدفیالارض صحبت کرده باشید؟»
میگوید:
«[در زمان حضور حضرت امام در نوفل لوشاتو ] من شبها در پاریس میخوابیدم. آنجا روزنامهای عربی با عنوان «السفیر» به چاپ میرسید. یک روز دیدم مصاحبهای با امام انجام داده و این پرسش را مطرح کرده بود که در صورت پیروزی، شما با شاه چه میکنید؟ امام در پاسخ فرموده بودند که اقل عقوبتش حبس ابد است. من همیشه صبحها بعد از نماز از پاریس میرفتم نوفل لوشاتو خدمت امام. بعد از خواندن آن روزنامه، همان اول صبح رفتم خدمت امام. ایشان پرسیدند، خبری شده؟ من هم گفتم، بله. در روزنامه صبح امروز خواندم که شما اقل عقوبت شاه را حبس ابد عنوان کردید. ایشان فرمود: «ما به چشممان ندیدیم که کسی را کشته باشد. ایشان آمر به قتل است.» خب اگر قرار است کسی مفسد باشد، شاه که دیگر فرد اکمل و اتم آن است. ببینید، مذاق امام این بود. »
خمینی ۶ روز بعد از سقوط رژیم پهلوی سخنان دیگری در تضاد با گفتهی بجنوردی میگوید که سندش هم موجود است:
«این محمدرضا در رباط است! حالا نمیدانم کجاست. کسی راهش نمیدهد! ممالک یکی یکی میآیند میگویند ما نمیتوانیم تو را حفظت کنیم! به اینجا رسید که راهش نمیدهند! انشاء الله راهش ندهند. ما خودمان راهش میدهیم! بگذار بیاید و در یک محکمه عدلی محاکمه بشود و اموال مردم را بدهد. اول هم که آمد نباید بکشند او را، باید اموال را از او بگیرند؛ اموال مردم را بدهد. بعد هم اگر مجازاتْ قتل است، مجازاتش کنید. و هست حتماً!»
(صحیفه جلد ۶ صفحهی۱۷۶ ) http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_36270.aspx
موسوی بجنوردی به شیادی خمینی اشاره کرده و آن را به عنوان «مذاق امام» مبنا قرار میدهد. در حالی که خمینی پس از اعدام بیرحمانهی امیرعباس هویدا که قطعاً مسئولیتهای شاه را نداشت گفت:
«اشخاصی مانند هویدا محاكمه لازم ندارند، شناسایی و احراز هویت آنها برای مجازاتشان كافی است.»
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8706110173
بر اساس این گفتهی خمینی چه جنایتها که حتی در سالهای بعد نکردند.
کیفرخواست هویدا در ۱۵ بند تنظیم شده بود. جزو جرائم او مطلقاً دستور تیراندازی و کشتار و … هم نبود چه برسد به این که حضرات یا «امام امت» به چشم مبارکشان دیده باشند که کسی را کشته باشد.
http://www.22bahman.ir/ContentDetails/pageid/153/ctl/view/mid/364/Id/B-223102/language/fa-IR/Default.aspx
آیا خانم فرخرو پارسا یا عاملی تهرانی فرمان قتل کسی را داده بودند؟ آیا این جنایات تحت نظارت «امام امت» و توسط حکام شرع منسوب از طرف وی انجام نمیگرفت؟
موسوی بجنوردی در ادامه همچنان بر توسن دروغ و تزویر میتازد و میگوید:
«مبنای فقهی آن هم همان طور که خدمتتان عرض کردم و در«تحریر الوسیله» آمده این گونه است که فردی اسلحه بکشد، در جامعه ایجاد رعب و وحشت کند و در زمین فساد کند. در قرآن هم که از همه مهم تر است این گونه آمده: «إنما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الأرض فسادا» در این جا هم «و» واو عطف است. «یحاربون الله و رسوله» را فقها همان «جرّد سلاحه او جهّزه لاخافة الناّس»، معنا میکنند. بنابراین حضرت امام، حکم اعدام برای مفسد را قبول نداشت و در این ۹ سالی که من در شورای عالی قضایی بودم، احکام اعدام را هم بعد از این که مراحل آن در دادگستری انجام می شد، نظارت می کردم تا ببینم با اصول مطابقت دارد یا خیر که در خیلی از موارد هم می شد، ایراد می گرفتم و به دیوان عالی کشور بر می گرداندم تا مجددا رسیدگی کنند. در آنجا هیچ وقت یادم نمی آید که حکمی را که به عنوان مفسدفیالارض باشد، امضاء کرده باشیم. چون دادگاهها موظف بودند طبق «تحریر الوسیله» عمل کنند. اما چون اصرار برخی از بزرگان این بود که برخی که مستحق اعدام هستند، اعدام شوند، امام به فتوای آقای منتظری ارجاع میدادند.»
طبق سند مورد ادعا، خمینی در سال ۶۶ برای اعدام زندانیان به «فتوای آقای منتظری ارجاع میداد»، شورای عالی قضایی از سال ۵۹ تا ۶۶ به مدت هفت سال بر اساس کدام قانون با احکام اعدام قاچاقچیان و مفسدین موافقت میکرد؟
در ۹ سالی که موسوی بجنوردی در شورای عالی قضایی بوده و بر «احکام اعدام» نظارت میکرده دهها هزار نفر در سراسر کشور بر اساس حکم دادگاههای انقلاب اسلامی و محاکم عادی اعدام شدند، آیا همهی آنها اسلحه به دست گرفته و با حکومت میجنگیدند؟
آیا دختربچگانی که در تیرماه ۱۳۶۰ در روزنامه اطلاعات تصاویرشان انتشار پیدا کرد و مقامات دادستانی از خانوادههایشان خواستند که برای شناسایی اجساد آنها به اوین مراجعه کنند اسلحه به دست گرفته بودند؟ آیا کسی که حتی هویتاش احراز نشده میتوان گفت از دادرسی برخوردار بوده؟
دختر بچهی ۱۳ ساله (فاطمه مصباح) را به حکم محمدی گیلانی عضو «هیأت عفو امام خمینی» مقابل جوخهی اعدام قرار دادند آیا او اسلحه به دست گرفته و باعث وحشت و ارعاب مردم شده بود؟
صدها نمونه مشابه میتوان آورد.
آیا بیراهه رفتهام اگر نتیجه بگیرم کلیهی اعدامهایی که در دوران ۹ سالهی نظارت ایشان بر دادگاهها و احکام صورت گرفته با تأیید و نظر ایشان بوده است؟
پرسشگر در ادامه برای آن که موضوع را داغتر کند میپرسد:
«نظر مرحوم صاحب جواهر که امام خمینی از نظر فقهی از ایشان متأثر هستند؛ درباره مفسد فی الارض و محارب چیست؟»
و موسوی بجنوردی از فرصت به دست آمده استفاده کرده میگوید:
«مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی، شرح «تحریر الوسیله» میکرد. به بحث «حدود» که رسیدند به من گفتند، امام مفسدفیالارض را قبول ندارند. به اتفاق ایشان جواهر را بررسی کردیم که در آن سارقان مسلح، محارب خوانده شده بودند. اما در بین آنان دو نفر با عنوان های «بلیع» و «ردع» وجود دارد که کار اولی، ایستادن سر چهارراه و خبررسانی است و کار دومی نیز، کمکرسانی به سارقان برای فرار. آن جا صاحب جواهر گرچه این دو را مفسد فیالارض میخواند، اما میپرسد، آیا این دو هم محارب به شمار میروند یا خیر و ادامه میدهد، اجماع فقها بر این است که مفسدفیالارض زمانی میتواند حکم اعدام داشته باشد که در وجه محاربه باشد. بدان معنا که حمله اسلحه، شرارت، ایجاد رعب و وحشت و فساد کند، آنجاست که محارب خوانده میشود.
مسئله بسیار روشن و واضح است. همانطور که امام برای بنده نوشتند، چنانچه فردی، حمل اسلحه، شرارت و فساد کند، آنجاست که قاضی نه الزاما بلکه میتواند حکم اعدام بدهد. چرا که قرآن به صراحت علاوه بر به دار زدن به موارد دیگر یعنی، بریدن یک دست و یک پا بر خلاف یکدیگر و تبعید فرد محارب هم اشاره میکند.»
این شطح و طامات را بگذارید در کنار آنچه در زندانهای دههی ۶۰ انجام دادند و تنها نوک کوه یخ آن در اظهارات بیرونیشان نمود پیدا کرد.
موسوی تبریزی دادستان انقلاب اسلامی مرکز میگوید:
«اگر اینها را دستگیر کردند، دیگر معطل این نخواهند شد که چندین ماه اینها بخورند و بخوابند و بیتالمال مصرف کنند. اینها محاکمه شان توی خیابان است. کشتن اینها واجب است نه جایز… هرکس را که در خیابان، در درگیری و تظاهرات مسلحانه و آنها که پشت این اشرار مسلح قائم میشوند و اینها را تقویت و راهنمایی میکنند و موتور میدهند و یا میخواهند ماشین بدهند و دستگیر میشوند، بدون معطلی، همان شب که دو نفر پاسدار و یا مردم شهادت بدهند که آنها در درگیری بودند و مسلحانه یا پشت سر افراد مسلح و علیه نظام جمهوری اسالمی قیام کردهاند، کافی است و همان شب اعدام خواهند شد… هر کس در برابر این نظام و امام عادل مسلمین بایستد، کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت و زخمیش را زخمیتر کرد که کشته شود. هرکس از اطاعت امام عادل خارج شود و در برابر نظام بایستد حکمش اعدام است.» (کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰)
موسوی تبریزی دادستان انقلاب اسلامی مرکز که با حکم مستقیم خمینی به این پست گمارده شده به صراحت از کشتن زخمیها و مجروحان میگوید و همچنین کسانی که هیچکاری به جز دادن «موتور» و یا قصد دادن «ماشین» به تظاهرکنندگان و یا هواداران مجاهدین میکنند نیز تنها اعدامشان جایز است بلکه واجب هم هست.
خمینی نمونهی مجسم فریب و نیرنگ و حقهبازی بود. او در سخنرانی خود در بهشت زهرا خطاب به فرماندهان ارتش بدون آن که از پیگیری و یا مجازات آنها سخنی برزبان آورد گفت:
«ما میخواهیم ارتش مستقل باشد … ما میخواهیم ارتش مطیع مستشاران آمریكایی و اجنبی نباشد. آقای ارتشبد، آقای سرلشگر تو نمیخواهی مستقل باشی؟ میخواهی نوكر باشی؟.»
و هنگامی که فرماندهان ارتش با صدور اطلاعیهای اعلام بیطرفی کردند و رژیم سلطنتی واژگون شد، خمینی بلافاصله دستور دستگیری و سپس اعدام فرماندهان ارتش را داد.
در فرهنگ خمینی، به هنگام تزویر و ریا و فریب مردم، در حرف شاه به حبس ابد محکوم میشود اما در عمل نوجوانی که از «اطاعت» امام خارج شده به مرگ محکوم میشود. این است عدالت مورد ادعای حضرات.
محمدی گیلانی هم عیناً موارد گفته شده از سوی موسوی تبریزی را تکرار میکند تا نشان دهد نظر شخصی نیست بلکه راهنمای عمل حاکمیت است:
«… محارب بعد از دستگیری توبهاش پذیرفته نیست. کیفر همان کیفری است که قرآن تعیین میکند؛ کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحتبار ترین حالت ممکن و دستراست و پای چپ آنها بریده شود. اسلام اجازه میدهد که اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند، دستگیر شوند، در کنار دیوار همانجا آنها را با گلوله بزنند. از نظر فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند. برای این که محارب بودهاند. اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کش شوند. »
بیش از ۹۵ درصد کسانی که در ارتباط با تظاهراتهای مسلحانه دستگیر و بیرحمانه در مقابل جوخهی اعدام قرار گرفتند، مطلقاً مسلح نبودند و در هیچ اقدام نظامی هم شرکت نداشتند. من شخصاً در ۴ رشته تظاهرات شهریور ۱۳۶۰ در خیابانهای مطهری (تختطاووس)، خیابان نامجو (گرگان)، تهران نو سر سیمتری، تهران نو سر وحیدیه و تظاهرات ۵ مهر در خیابان انقلاب، ویلا و حافظ که به «تظاهرات مسلحانه» معروف شد حضور داشتم و از نزدیک قضایا را دنبال کردهام.
از اینها گذشته دادگاههای انقلاب حتی برای ریختن چسب در قفل مغازهی یک حزباللهی را نیز حکم اعدام صادر کرده بودند. و این برمبنای دیدگاه خمینی بود . روحالله حسینیان که به مدت سه دهه یکی از قضات شرع رژیم بود میگوید:
در سال 1360 که منافقین فاز سیاسی را به فاز نظامی تبدیل کردند، آیت الله قدوسی در سمیناری که برای قضات اسلامی در تهران برگزار کردند، رسماً از قول امام (ره) گفتند «اگر کسی سنگ هم انداخت حکمش محارب است و سزایش قتل، چون فرقی نمیکند»
موسوی تبریزی که داعیه ضدخشونت و مدارا دارد در تأیید گفتههای حسینیان میگوید:
«همان طور که آقای حسینیان خود اذعان دارد هر آن چه که دراین باره آیت الله قدوسی از امام خمینی نقل کرده باشند؛ پس از اعلام جنگ مسلحانه توسط منافقین و تنها ویژه گروهکهای محارب بودهاست. روشن است؛ احکامی که ویژه گروههای محارب است را نمیتوان به دیگر گروههای جامعه سرایت داد.»
البته جنایاتی که در دههی ۶۰ صورت گرفت عمل به وعدهای بود که خمینی ۶ ماه پس از آغاز «انقلاب اسلامی» در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ در سخنرانی عمومی خود داد:
«اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر میخواهم. ما مردم انقلابی نبودیم … اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکردیم، تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم، یک حزب! و آن حزب الله، حزب مستضعفین و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم. و من اعلام میکنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل میکنیم»
http://www.youtube.com/watch?v=7LmmJEP17uE
او یک روز بعد در معارفه با نمایندگان مجلس خبرگان در قم گفت:
«اگر بنا بود از اول مثل سایر انقلاباتی در دنیا واقع می شود چند هزار نفر از این فاسدها را در مراکز عام دار میزنند و آتش میزدند، تا قضیه تمام شود، اشکال بر طرف میشد… ما یک حزب را یا چند حزب را که صحیح عمل میکنند میگذاریم عمل کنند و باقی را ممنوع اعلام میکنیم. و همه نوشتجاتی که اینها کردند و بر خلاف مسیر اسلام و مسلمین است ما همهی اینها را از بین خواهیم برد. …. ما با این حیوانات درنده نمیتوانیم با ملایمت رفتار کنیم…»
https://www.youtube.com/watch?v=1wLl_-qlWzE&feature=related
او همچنین اضافه کرد:
«آنهایی که به اسم دموکراسی میخواهند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند باید سرکوب شوند. اینها از یهود بنی قریظه نیز بدترند و باید اعدام شوند. ما به اذن خدا و امر خدا آنها را سرکوب می کنیم.» (فیضیه قم، ۲۷ مرداد ۱۳۵۸)
خمینی برخلاف آیتالله منتظری که به خاطر خونهای ریخته شده اظهار پشیمانی میکرد از این که بلافاصله پس از انقلاب جوخههای اعدام را در میدانهای بزرگ برپا نکرده بود و مفسدین و فاسدین را درو نکرده بود توبه میکرد .
او هنگامی که خود را در یک قدمی قدرت میدید در فرمانی که برای نخستوزیری مهندس بازرگان صادر کرد با ظرافت روی مجازات بیرحمانهی مخالفت با فرمانش تأکید کرده بود. منتهی گروههای سیاسی آن را نادیده گرفتند:
«من باید یک تنبه دیگری هم بدهم و آن این که من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمی هستم که به واسطهی ولایتی که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان را قرار دادم. ایشان را که من قرار دادم واجبالاتباع است، ملت باید از او اتباع کند. یک حکومت عادی نیست، یک حکومت شرعی است؛ باید از او اتباع کنند. مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ جزای آن بسیار زیاد است»
خمینی دائم از کشتار میگفت و قتلعامهای تاریخی را به یاد میآورد:
«این ریشههای گندیده که الان درکار هستند سرکوب میشوند و در نتیجه مملکت پاکسازی میشود. حضرت امیرالمومنین وقتی که مواجه شد با لشکر معاویه که از کفار هم بدتر بودند و همچنین با خوارج که آنها هم همین طور بودند با شدت تمام رفتار نمودند و خوارج را چنان سرکوب کردند که از آنها فقط چند نفری توانستند فرار کنند.» (قم، 11 شهریور ۱۳۵۸)
خمینی اگر فرمان قتلعام ۶۷ را نمیداد به لحاظ تاریخی به وعدهی خود عمل نکرده بود. او وحشیگری را با این حکم تکمیل کرد. کمیت دین و ایدئولوژی خمینی بدون آن میلنگید. با آن حکم، دین او تکمیل شد. «الیوم اکملت لکم دینکم».
حتی همهی آنچه امروز در حمله و هجوم خودسرانه به افراد، مطبوعات، رسانهها، محافل فرهنگی و … صورت میگیرد با تجویز او بر اساس وصیتنامهی «الهی- سیاسی » وی صورت میگیرد:
«از آزادیهای مخرب باید جلوگیری شود[…] و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به یکی از امور مذکور نمودند، به دستگاههای مربوط رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهی نمودند خودشان مکلف به جلوگیری هستند.»
البته این را بایستی در نظر گرفت که در گفتههای خمینی به سادگی میتوان موردی را پیدا کرد که خلاف این وصیت سخن گفته باشد چرا که او بر اساس منافع و اقتضای روز و مخاطب صحبت میکرد. (۵)
پرسشگر برای توجیه اعدامهای گسترده در زمینه مواد مخدر پرسشی را مطرح میکند تا موسوی بجنوردی هرچه دل تنگش میخواهد بگوید:
«اعدام هایی که در زمان شما در زمینه حمل مواد مخدر انجام میشد، هیچ کدام صرفاً به دلیل حمل مواد انجام نمیگرفت؟
ما به صرف حمل مواد مخدر، فردی را اعدام نمیکردیم. کسانی اعدام میشدند که اسلحه داشتند و با ماموران درگیر می شدند، آن جا بود که جزء محاربون قرار می گرفتند. البته حمل مواد مخدر هم جرم است و کیفر دارد اما مجازات آن اعدام نیست. ببینید، اعدام در اسلام حساب دارد و این طور نیست که هر فردی را که دلمان خواست همین طور بگیریم و بکشیم. در واقع موارد اعدام در اسلام معین است. بنده و آقایان، محمدی گیلانی، ابطحی کاشانی و قاضی خرمآبادی جزء هیئت عفو امام بودیم که اتفاقا بسیاری از افراد را هم عفو میکردیم. یادم هست در یک سالی به مناسبت ۲۲ بهمن، ۱۵ هزار نفر را آزاد کردیم که به ما گفتند، خب یکباره در زندانها را باز کنید دیگر.»
موسوی بجنوردی دروغ میگوید. هزاران نفر در دورانی که وی از گردانندگان دستگاه قضایی بود به جرم مواد مخدر مقابل جوخهی اعدام قرار گرفتند بدون آن که اسلحهای داشته باشند.
خمینی در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ گفت:
«اینها که به فروش هروئین اقدام میکنند، اینها که با قاچاق و فروش مواد مخدر جوانان ما را معتاد میکنند باید اعدام شوند. هیچ ترحمی در مورد آنها جایز نیست.» و خلخالی را به جان آنها انداخت.
http://www.youtube.com/watch?v=1RKf-ZVqnSU
«بنابر اطلاعاتی که محققان بنیاد برومند جمع آوری کرده اند، شمار اعدام های گزارش شده در رابطه با مواد مخدر از ۶۰ مورد در سال ۱۳۵۸ به نزدیک ۴۰۰ مورد در سال ۱۳۵۹ و نزدیک به ۶۰۰ مورد در سال ۱۳۶۳ افزایش یافته است.»
http://www.iranrights.org/blog/fa/377
«قانون اصلاح قانون مبارزه با مواد مخدر و الحاق موادی به آن» مصوب سوم آبان ۱۳۶۷«مجمع تشخیص مصلحت نظام» بر آن دلالت دارد. بر اساس این قانون هزاران نفر به مرگ محکوم شدند:
»ماده ۴- هرکس بنگ، چرس، تریاک، شیره، سوخته و یا تفاله تریاک را به هر نحوی به کشور وارد و یا به هر طریقی صادر و ارسال نماید یا مبادرت بهتولید، ساخت، توزیع یا فروش کند یا در معرض فروش قرار دهد با رعایت تناسب و با توجه به مقدار مواد مذکور به مجازاتهای زیر محکوم میشود:
۴- بیش از پنج کیلوگرم، اعدام و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی متعارف برای خانواده محکوم.
تبصره – هرگاه محرز شود مرتکبین جرائم موضوع بند ۴ این ماده برای بار اول مرتکب این جرم شده و موفق به توزیع یا فروش آنها هم نشده و مواد،بیست کیلو یا کمتر باشد دادگاه با جمع شروط مذکور آنها را به حبس ابد و هفتاد و چهار ضربه شلاق و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگیمتعارف برای خانواده آنها محکوم مینماید. در اوزان بالای بیست کیلوگرم مرتکبین تحت هر شرایطی اعدام میشوند. …
ماده ۸- هرکس هروئین، مرفین، کوکائین، و دیگر مشتقات شیمیائی مرفین و کوکائین را وارد کشور کند، یا مبادرت به ساخت، تولید، توزیع، صدور،ارسال، خرید و فروش نماید و یا در معرض فروش قرار دهد و یا نگهداری، مخفی یا حمل کند با رعایت تناسب و با توجه به میزان مواد به شرح زیر مجازات خواهد شد:
۶- بیش از سی گرم، اعدام و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی متعارف برای خانواده محکوم.
ماده ۹- … چنانچه در مرتبه چهارم مجموع مواد مخدر در اثر تکرار به سی گرم برسد مرتکب در حکم مفسد فی الارض است و به مجازات اعدام محکوم میشود.حکم اعدام در صورت مصلحت در محل زندگی محکوم و در ملاء عا
سلام
درباره عکس/تابلوی پست امروزتان توضیح می هید لطفا آقای نوری زاد؟
————-
سلام بانوی خوب.
این عکس را دوستی برای من ارسال کرده و ظاهرا کار خود ایشان است. آقای بهروز براتی. من همین را می دانم. کاش آقا بهروز گرامی برای ما توضیح بدهند.
سپاس
سلام بر نوریزاد
روایت است که با دو تن همنشین نشو 1- شیطان 2- آدم هالو و خنگ نادان که فکر می کند همه چیز را میداند
آدم شیطان صفت در نهایت گولت میزند یا تو را از ادامه راه دلسرد می کند
آدم هالوی نادان هم وقت و نیروی ترا به بطالت میگیرد و مصرف می کند و در نهایت بحث با او جدل و زوال عقل است
1- وقتی خواندم که آن آقا به شما گفته اند که چرا “آب به آسیاب” کسانی می ریزید، یاد جمله زیبایی از آقای صادق زیباکلام افتادم که: “ما بارها از تلویزیون دیدهایم که مخالفین به حمله نظامی امریکا به افغانستان یا عراق یا سیاستهای دیگر امریکا جلوی کاخ سفید اجتماع کرده و به تظاهرات پرداختهاند. اما دولت امریکا هرگز نگفته که سربازان ما الآن دارند در افغانستان و عراق میجنگند و تظاهرات شما علیه حضور آنان در آن کشور باعث تضعیف فرزندان رشیدمان میشود.”
راستی چه ارتباطی است بین طلب افراد برای حقوق ضایع شده شان، و آب به آسیاب دشمنان ریختن آنها؟ اینکه ما حقی از کسی یا کسانی ضایع کنیم و وقتی اعتراض کردند بگوییم هیس س س! دشمن از اعتراضت سوء استفاده می کند!
2- در تایید این جمله شما که “قدم به قدمِ اطوار ما شیعیان با خشونت عجین و همراه است،” یاداوری می کنم که سالهاست پای ثابت شعاری که پس از نماز های جماعت کشور سر داده می شود، عبارت “مرگ بر ضد ولایت فقیه است،” که از قضا همه اش دافعه است. چون کسی که معتقد به ولایت فقیه است، حتما و لزوما مسلمان است، حتما و لزوما شیعه است، حتما و لزوما شیعه ی 12 امامیست، و حتما و لزوما ولایت فقیه موجود در جمهوری اسلامی را می پسندد. این در عمل یعنی ما می گوییم:
-مرگ بر همه ی 7 و نیم میلیارد نفر جمعیت دنیا، به جز حدود یک و نیم میلیارد مسلمان آن،
-مرگ همه ی بر آن یک و نیم میلیارد نفر مسلمان، به جز حدود 250 میلیون شیعه اش،
-مرگ بر همه ی آن جمعیت شیعه ی 250 میلیونی، به جز حدود 225 میلیون نفری که شیعه ی 12 امامی اند،
-مرگ بر همه ی آن 225 میلیون نفر شیعه ی 12 امامی، به جز درصدی از آنها که معتقد به ولایت فقیه (که از نظر ما نایب امام دوازدهم است) هستند.
راستی که چه جماعت مرگ طلب و پر دافعه ای شده ایم ما مسلمانانِ شیعه ی 12 امامیِ معتقدِ به ولایت فقیه. ما برای خداوند تعیین می کنیم چه کسی روی زمین بماند، و چه کسی نماید. و دیگر اینکه، چه بهشت خلوت و کم جمعیتی در انتظار ماست!
در ضمن، این هم از آفت های جامعه ی جهان سومی و غیر دموکراتیک ماست که شناختِ ما از افراد و نه تخصصشان، معیار انتخاب آنها برای تصدی پست های کلیدیست…وگرنه آقای ضرغامی کجا و کار فرهنگی کجا؟ آقای علی آبادی کجا و وزارت نفت کجا؟ محمدشریف ملک زاده کجا و سازمان میرث فرهنگی کجا؟…راستی آقای قاضی القضات گفته اند که “مگر کشور در و پیکر ندارد که خانم اشتون با فتنه گران دیدار می کند.” فکر کردم شاید ایشان اصلا از ماجرای کشته شدن ستار بهشتی به جرم وبلاگ نویسی خبر نداشته اند، یا از بدحسابی دو و نیم میـلیارد یورویی نفتی یک فرد عادی به نام بابک زنجانی، یا قاچاق سالانه 20 میلیارد دلاری کالا (طبق گفته ی خود مسئولان) چیزی نشنیده اند که برای کشور در و پیکری فرض می کنند.
سخنی با مادر ستار بهشتی
مادر داغدیده و دردمندم اصلا نگران نباش اگر روزنامه جوان سپاه پاسداران تصویر شما را در کنار خانم کاترین اشتون حذف میکند ،چیزی که به وضوح عیان است این است که آنها حتا از عکس فرزند دلیرتان بّر روی سینتان با اینکه دیگر بین ما نیست ترس و واهمه دارند…
درود به محمد نوری زاد عزیز
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن./دکتر علی شریعتی
درود به محمد نوری زاد عزیز
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.