سر تیتر خبرها
زندگی سگی ( پانزده اسفند – روز چهل و نهم)

زندگی سگی ( پانزده اسفند – روز چهل و نهم)

 

یک: تلفنم زنگ خورد. ناشناس بود. این روزها به تلفن های ناشناس حساس شده ام. این یکی را اما پاسخ گفتم:
– بله؟ درّی هستم آقای نوری زاد. بفرمایید آقای درّی. مجید درّی هستم. ازکجا زنگ می زنید آقای درّی؟ از زندان اهواز! ذهن فرسوده ی من، هرگز گمان نمی کرد این مجید درّی، ممکن است همان عزیزِ در بندِ ما باشد. همو که مدتها در بهبهان زندانی بوده و اکنون در زندانِ کارون اهواز محبوس است. زندانیِ بی دلیلِ ما، هم شگفت زدگی، و هم خوشحالی ام را از صدای بلند و هیجان زده ام لمس کرد. او، با سید ضیاء نبوی و ابوالفضل عابدینی با هم اند. دریک زندان و دریک اتاقِ سی نفره.

من با سید ضیاءِ با ادب و دوست داشتنی در زندان اوین هم بند بودم. در سفربه خوزستان، به رامهرمز رفتم. به دیدن مادرِ ابوالفضل عابدینی. همان جوانی که دردادگاه، به ضرب و شتم ستار بهشتی شهادت داده بود و خود به ضرب و شتم هیولاهای وزارت اطلاعات سخت آسیب دیده بود. اکنون من محمد نوری زاد، به پاکی و بی گناهی این سه جوان، شهادت که نه، سر می دهم.

مجید درّی نگران سلامتی من بود. خبرِ زخم های صورت من به زندانِ کارون اهواز نیز خزیده بود. گفتم: زخم صورتم خوب شد و رفت و جای نگرانی نیست. گفت: دستشان بشکند آنانی که شما را زخمی کردند. گفتم: من راضی به شکستن دستشان نیستم. گفت: من اما راضیم. هردو خندیدیم. گفت: شنیده ام یک چند وقتی اهواز بوده اید و حتی به منزل ابوالفضل عابدینی رفته اید. گفتم: من حتی به یاد شما یک چند روزی در اطراف زندانِ کارون اهواز پرسه می زدم و چپ و راست برای شما سلام و سپاس گسیل می کردم.

ظاهراً در صفِ تلفن، یکی به او چیزی گفت. که مثلاً زود باش. که مجید درّی به او گفت: چشم. وقتی خداحافظی می کرد، هفت بار صدا زدم: دوستتان داریم.

دو: چند روز قبل جوانی به دیدنم آمد که پیراهنی سیاه به تن کرده بود و خودش می گفت: من سیاهپوشِ آزادی ام. همو جلو آمد و گفت: همسرم می خواهد شما را ببیند. هنوز سیاه به تن داشت. بانوی جوان از اتومبیل پیاده شد و قشنگ ترین کلمه های فهیمانه اش را تقدیمِ من کرد. برایشان آرزوی خوشبختی کردم. و توصیه کردم: تا می توانید همدیگر را دوست داشته باشید. وگفتم: هیچ چارستونی در زندگی به استحکام زندگی مدد نمی رساند الاّ دوست داشتن. اگر می توانید برای هم بمیرید.

سه: یکی آمد که هم سنّ من بود. با سر و رویی سپید. مرا می شناخت اما محض اطمینان اسمم را پرسید. گفت: شما در جهاد سازندگی بودی و من در سپاه. من یک پاسدار بازنشسته ام و اکنون در خدمت جانبازان هستم. گفت: من از سپاه نه خانه گرفته ام، نه مال و منالی، و نه حجّی. برادرانه به من سفارش کرد: بیا و این دو تا خُل و دیوانه را رها کن و محکوم کن. این دو تا آبروی مملکت را بردند و پای خارجی ها را به مسائل داخلیِ کشور باز کردند.

خدا وکیلی ندانستم منظورش از این ” دوتا خُل و دیوانه ” کیست. وقتی پرسیدم، گفت: موسوی و کروبی. و شیرفهمم کرد: اینها خائن اند. تو، السابقونی در این انقلاب. چشم ماها به امثال تو بود. خودت را ازگردونه ی این خائن ها بیرون بکش. اینها مملکت را لقمه کردند و دادند دست دشمن. گفتم: این طرفی ها هم کم خیانت نکرده اند. و گفتم: یک نگاهی به قد و بالا و رفتار جنتی و فلاحیان و پورمحمدی و حسینیان بینداز. گفت: اینها آدمهای سنتی اند. آدم سنتی خیانت نمی کند به مملکتش. اما اینهایی که رفتند خارج و درخارج درس خواندند همه شان خائن اند. چرا؟ چون پایشان اگر اینجاست دلشان آنجاست.

او در بزرگراه فهم خود پیش می راند و من صبورانه با سخنان تهی ازانصافش همراه بودم. چرا که جای بحث نبود. بحث آنجا به فایده می انجامد که مخاطب، به مختصری از انصاف و خِرَد مزیّن باشد. او که رفت، من به دشواریِ راهی که درپیش داریم فرو شدم. که چه؟ که در مواجهه با جماعتی چون او چه خون دلها باید خورد. جماعتی که در عین سلامت، ذهنشان درجایی قفل شده و مطلقاً مایل به واگشایی آن نیستند. جماعتی که چارستون باورهایشان را برهمین گرایشِ بسته بندی شده استوار کرده اند و کمترین لرزه بر بنای باورشان، مصادف است با واژگونیِ همه ی دارایی هایشان.

چهار: یکی آمد که معلم بود. با صورتی و سیرتی خواستنی. با عجله سخن می گفت و همه ی حرفهایش را به طعمِ خوشِ لبخند می آمیخت. زلال به نظر می رسید. بی هیچ غلّ و غشّی. در باره ی آقای روحانی به تردید افتاده بود. می گفت: روحانی وعده هایش را فراموش کرده. می گفت: به این نتیجه رسیده ام که روحانی نمی تواند در برابر زیاده خواهی عده ای ایستادگی کند. می گفت: همین گروههای فشار کار روحانی را خواهند ساخت.

درهمین هنگام راننده ای برایم بوق زد. نگاه کردم دیدم یک پیکان وانت است. بارش؟ اسباب منزل. راننده اش ؟ بسیار فربه و خوش رو. که برایم دست بالا برد و اسمم را صدا زد و یک ” خدا قوت” ی بدان افزود. به مرد معلم گفتم: اینها نیز دوستان من اند. گفت: این که محرومین طرفدار شما هستند نشانه ی خوبی است. گفتم: حاکمان ما بعد از انقلاب از محرومین و اسم محرومین آنقدر استفاده ی ناجور کرده اند که انگار اگر یک روز در ایران محرومی نباشد حاکمان دق می کنند. مثل واژه ی دشمن که اگر روزی روزگاری دشمنی درکار نباشد، تعادل فکری و روانیِ آنان بهم می خورد.

به آقا معلم گفتم: انسان، خلق شده که داشته باشد نه این که نداشته باشد. حاکمان ما اما نه که یک موی کوخ نشینان را به کل حیثیت کاخ نشینان ترجیح داده اند، نتیجه ی این شعارشان این شده که بجای بالا بردن سطح زندگی کوخ نشینان، کاخ نشینان را فرو کوفتند تا روح کاخ نشینی تنها در بلوکه ی جماعتی باقی بماند که به خودشان منتسب اند و از رانت های خاص شان برخوردار.

پنج: اتومبیلی آمد و از سرعتش کاست و با قدم های من همراه شد. مرد جوانی که در کنار نشسته بود رو به من گفت: بی خیال شو نوری زاد، ولِ شان کن. ولبخندی زد و همین جمله را بار دیگر تکرار کرد. چه باید می گفتم در پاسخش؟ بعضی از حرفها، بی پاسخ اگر بمانند بهتر است.

شش: حضرت مستطاب حجة الاسلام والمسلمین آشیخ علیرضا پناهیان دامت افاضاته را که می شناسید؟ همو که در یک سخنرانیِ احساسی فرموده بود: چرا موسوی و کروبی و خاتمی و فتنه گران را اعدام نمی کنید؟ آخه چرا اعدام نمی کنید؟ و این آخه چرا را سه بار پشت سرهم تکرار کرده بود. من این چرای جناب ایشان را در یکی از ” شعبون بی مخ ها ” جای داده ام تا همچنان ترو تازه بماند و میزان شعور این جماعت رصد شود. وی افاضه ی دیگری نیز دارد که بد ندیدم آن را با هم مرور کنیم. پیشنهاد می کنم به روح و پس و پشتِ این سخنِ جناب ایشان توجه کنید:

” قبل از رنسانس – در قرون وسطی – معنویت ابزار قدرت بود. بعد از رنسانس، تکنولوژی ابزار قدرت شد. امروزه مجدداً درحال برگشتن به شرایطی هستیم که معنویت ابزار رسیدن به قدرت می شود. این نشان می دهد که دوران ما، دوران معنویت است و قدرتمندان و قدرت پرستان از همین ابزار استفاده می کنند”.

هفت: ” این سخن جناب سید حسن خمینی نیز نا فرسودنی است: ” ما این روزها با اسلام کاریکاتوری مواجهیم. اسلام کاریکاتوری اسلامی است که هم اسلام است و هم نباید از آن انتظار کارکرد یک اسلام واقعی را داشت. دوست داشتم آقای هاشمی که ده ها سال همراه امام بود در این باره می گفت که امام اسلامش کاریکاتوری نبود”.

هشت: یکی دو روز پیش سردار شریف، سخنگوی سپاه دروغی فربه ابراز فرمود که نه خودش باور دارد و نه انتظار دارد کسی باورش کند. این که: احمدی نژاد گزینه ی سپاه نبود. گرچه کپسولِ احمدی نژاد را جناب آقا مجتبی خامنه ای در کاسه ی سپاه انداخت اما مگر این سپاه نبود که با همه ی حیثیت خود به صحنه آمد و از وی حمایت کرد و درتمام هشت سالی که احمدی نژاد برسرکار بود به احداث یک خط لوله ی سراسری مشغول بود. خط لوله ای که یک سرش سپاه بود و سردیگرش هر کجا که منصبی و پولی درشت و بی حساب و کتاب انباشته بود.

راستی کسی خبردارد پروژه ی انتقال آب دریای خزر به کویر مرکزی به کجا انجامید؟ می گویم: مگر اینجور پروژه ها قرار است به جایی بینجامند؟ همان نقدینگی و پیش پرداخت هفتاد درصدیِ اینجور کارها را بگو. حالا بگردید و یک دولتمردی را پیدا کنید تا به سپاه بگوید: آهای ای برادران، ای سروران و سرداران، به ازای آنهمه پولی که بالا کشیده اید بیایید و یک پاسخکی به این مردم بی نوا مرحمت فرمایید. جرأت مگر کسی دارد؟

نه: درمخابرات سراسر کشور سیستمی کار گذاشته اند که کل اطلاعات شنودیِ مردم را به دخمه های سپاه منتقل می کند. این سیستم مطلقاً جوری نیست که مثلاً فلان کارمند فنی مخابرات نیز در کارکردِ آن مشارکت داشته باشد و ازآن سردرآورد. یک پکیجِ مستقل که وظیفه اش دریافت، دسته بندی و انتقال هرنوع مکالمه و مرسوله به ناکجای سپاه است. جوری که اکنون هرشهروند یا هرشماره تلفن، پرونده ی مستقلی در سپاه دارد و به یک اراده، هرچه را که گفته و هرچه را که شنیده در معرضِ جنابان قرار می گیرد. یکی از من پرسید: زندگیِ سگی یعنی چه؟ گفتم: آن زندگی ای که ” انسانی که نیست، حیوانی هم نیست”.

ده: برای ایجاد تنوع و برای این که برادران اطلاعات از یکنواختی بدر آیند، خیال دارم هرهفته نوشته های پارچه ی سفید را تغییر دهم. حالا اگر پیشنهادی، سخنی، شعاری، که موجز و متین باشد و به خواسته های من نیز مربوط، دریغ نفرمایید.

یازده: دراین تابلو، من عین و شین و قاف را در یک قاب سه گوش جای داده و درهم تنیده ام. به چه دلیل؟ عشق که دلیل نمی خواهد. بی دلیل. همینجوری.

محمد نوری زاد
شانزدهم اسفند نود و دو – تهران

به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
mnourizaad@gmail.com ایمیل:Share This Post

درباره محمد نوری زاد

96 نظر

  1. با سلام خدمت آقای نوری زاد عزیز

    من یکی از طرفداران شما و خواننده تمامی مطالب سایتتان میباشم، مدتهاست که تصمیم داشتم به نوعی وارد برخی مباحث شوم ولی نشد….. تا اینکه اخیرا مطالب آقای مصطفی بخصوص اشعاری که ایشان منتصب به فردوسی کرده اند باعث شد چند سطری نظر خود را بنویسم:
    آقای مصطفی در نوشته خود به تاریخ 17 اسفند 92 ساعت 4:27 دقیقه مطالبی عنوان کرده اید که جای تامل است:
    – اینکه فردوسی متدین و مسلمان باشد یا مجوس و آتش پرست مهم نیست بلکه چیزی که از خود به جا گذاشته مهم است…
    – اینکه کورس ، کورش است نیز همینطور( شما از کجا مطمئن هستید که کورس نام جعلی ایشان است؟ و از کجا معلوم که نام واقعی شما مصطفی است؟؟)
    – اینکه شما از جان خود و قرآن قسم یاد میکنید که این شعر فردوسی است که قابل قبول نیست!! دوستان خواسته بودند که مشخصات کتابی که این اشعار ناب در آن است را بفرمایید یعنی نویسنده یا گردآورنده، اسم انتشارات،سال چاپ … نه انیکه صرفا بگویید : ” کتاب فردوسی فصل پنجم…..”
    – در مورد قسم یاد کردن هم اگر قرار بود به این منوال باشد که دیگر نیاز به وکیل و دادستان و مدرک و اثبات جرم و …..نبود! کافی است از متهم بخواهیم قسم بخورد به قرآن که آیا مرتکب جرم شده یا نه ….!!!
    – قویترین اشعار منتصب به فردوسی را هم خواندم! به جرات میتوانم بگویم که هرکس که فقط چند صفحه از شاهنامه را خوانده باشد اختلاف این اشعار قوی را از سروده های فردوسی را احساس میکند!
    – در آخر با نظر آقای نوری زاد موافقم که “دست جناب ایشان را در ابراز نظرهای اینچنینی شان وا بگذاریم و از داخل شدن به بحث یا نقد پرهیز کنیم. ”
    به امید روزی که همه در ایران عزیز آزاد زندگی کنیم

     
  2. الحق که عالی و مرتبط بود!

     
  3. در پاسخ به دوستم مهدی
    به یکی گفتند چرا قبلا این حرفها را زدی ولی حالا زدی زیرش. گفت لکن خدعه در اسلام اشکالی نداره

     
  4. تایید میکنم

     
  5. پیشنهاد برای بند دهم: هر چند معتقدم روی همین خواسته های مشروع متمرکز شوید بهتر است،اما به یکباره یاد این مصرع ملک الشعرای بهار افتادم: جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه*بزرگان وطن بهر خدا داد کنید.

     
  6. جالبه که ما در جایی که کار میکردیم یک المانی بعد از چند ماه کار کردن با ما به نکته ظریفی اشاره میکرد او میگفت شما ایرانیها وقتی گاری را نمیخواهید انجام دهید میگویید انشا …

     
  7. جناب حامی

    با سلام

    عرض نکردم که شما نام با مسمایی برای خویش اختیار کرده اید؟!
    ملاحظه میکنید که باز صدر و ذیل کامنت اخیرتان خطاب به جناب دانشجو خالی از یک محتوای علمی و مشحون از عناصر حمایت گونه از فرد دیگری بود؟ البته ویژگی شما علاوه بر حامی این و آن بودن این است که خوب حامی خود نیز هستید.

    شما باز داد سخن دادید و من اکنون در صدد ورود و پرداخت به عناصر ناصوابی که مبتنی بر پیش فرضها و مدعاهای اثبات نشده در کلام شما است نیستم،زیرا هنوز در مورد متودولوژی و لزوم رعایت آداب مناظره با شما به تفاهم نرسیده ام.
    در اینجا تنها به یکی دو نکته مجددا اشاره میکنم ،اولا چنانکه شما اظهار کردید اینجا محل تفتیش عقاید نیست ،بلکه اینجا محل طرح عقاید و نفی و اثبات آنها در چهار چوبه های استدلالی مبتنی بر روشهای علمی است ،شما یا هرکس دیگری مختارید ورود در بحث از مفاهیم دینی و قرآنی کنید یا آنرا بتعبیر شما سهل و آسان بدانید ،لکن موظفید در نفی و اثبات ها آداب روشمند احتجاج را رعایت کنید ،برای من بسیار سهل الهضم است که فردی ماتریالیست یا منکر ادیان با نگاهی برون دینی و از خارج به مفاهیم دینی نظر کند و آنها را مورد پرسش یا نفی و انکار قرار دهد ،اما اینکه فردی مثل شما – که معلوم نیست موضعی برون دینی و انکاری به عناصر محتوایی دین دارد یا فردی است که متدین به دیانت اسلام است و تنها شبهات و پرسشهایی دارد – با ورود به متون دینی نظیر قرآن یا روایات معصومین و سخن بزرگان از علماء شروع به نفی و اثبات مطالبی کند بی آنکه معلوم باشد صلاحیت های علمی و تحصیلی او چیست و در چه پایه ای است امری صعب است .
    اینکه از شما پرسیدم که شما که به خود اجازه ورود و نفی و اثبات در مفاهیم مهم دینی ( که چندان هم سهل الادراک نیست و این شمایید که در موضع انکار چیزهایی را سهل میگیرید و این اولین خطای شما در تلقی معارف دینی است) میدهید رشته تحصیلی شما چیست و اگر رشته شما کارشناسی دینی است میزان تحصیل شما تا کجاست ،نکته اش تفتیش عقاید نبود ،من میخواهم بدانم کسی که مطلبی را نفی میکند یا سخن بزرگی مثل مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر را مورد بررسی و نفی و اثبات اینگونه: (که بله بروید به فلان قسمت تفسیر المیزان ببینید که سخن ایشان فاقد کلمه “عصم” است و ایشان نتوانسته در بحثهای خویش عصمت انبیاء را احراز و اثبات کند فثبت المطلوب!) قرار میدهد در چه سطح از معلومات و تحصیلات دینی است ،اصولا آیا پایین ترین علوم حوزوی لازم برای درک مطالب متن تفسیر المیزان را که عبارت از علوم صرف و نحو و معانی و بیان و اشتقاق است را خوانده است یا همینطور با جنجال و اتخاذ روش های تبلیغاتی و جدلی میخواهد اعتقاد نادرست خویش را به دیگران تحمیل کند؟

    و چیز دیگری که از شما خواستم این است که شما وقتی میخواهید با نگاهی درون دینی و با استدلال به آیات قرآن یا روایات مطلبی را نفی و اثبات کنید موظف هستید که تمام آداب و روشهای علمی سخن گفتن در آن موضوع را مراعات کنید ،حریم بحث و موضوع بحث را روشن کنید که در صدد نفی یا اثبات چه چیزی هستید ،پس از آن تمام ادله عقلی یا نقلی مورد نظر خویش را مطرح کنید و به توضیح آن بپردازید ،آنگاه اگر در صدد نفی استدلالهای بزرگان دینی هستید بطور کامل و دقیق تمام سخنان آن بزرگان را به عربی و فارسی ریفرنس و در عین حال نقل کنید، آنگاه توضیح دهید که دریافت شما از آن عبارت منقوله چیست و چرا سخن آن بزرگ ناتمام است ،پس از آن بانتظار نقد سخنانتان بنشینید تا عیار گفتارتان توسط دیکران محک زده شود.
    این روش صحیح بحث است ،اما اینکه من هنوز نمیدانم شما درک درستی از مطالب مرحوم علامه طباطبائی دارید و مطالب فارسی یا عربی ایشان را بتمام حدود و قیود آن دیده اید و دریافته اید یا خیر ،بگویید مخاطبان بروند به بیان ایشان مثلا در سوره بقره مراجعه کنند و خود ببینند که ایشان نتوانسته است کاربرد کلمه عصم و معصوم و مشتقات آن در گزاره های دینی را اثبات کند پس معصومیتی وجود ندارد فثبت المطلوب !
    من این چنین رویه هایی را به سفسطه و ارجاعات تبلیغاتی و بچه بازی تعبیر کردم .
    دوست من حساسیت من به متد بکار رفته توسط شماست ،که متد درست پژوهش و استنتاج علمی نیست ،آیا شما تمام یا اکثر کتب کلامی شیعه و استدلالهای عقلی و نقلی بزرگان از قبیل سید مرتضی و شیخ طوسی و دیگران تا علامه طباطبائی را واکاوی و بررسی کرده ای یا خیر؟ آیا تمام آیات و روایات در زمینه عصمت و نحوه استدلال به آنها را دیده ای یا خیر؟ من این سبک بررسی را به بچه بازی و سفسطه گری تعبیر کردم.
    و چنانکه قبلا عرض شد مساله فهم مطالب قرآنی بتمام سطح آن امر ساده ای نیست ،قرآن از قبیل مفاهیم سهل ممتنع است ،خیلی ها خیال میکنند راحت قرآن را در می یابند ،لکن چنین نیست ،بله آیات قرآن متنوع است و تفاوت سطح مابین آیات وجود دارد و لذاست که عارف و عامی از قرآن بقدر فهم خود بهره میبرند و خود قران نیز همه را دعوت به تدبر فرموده است (افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها) آری (افلاینظرون الی الابل کیف خلقت ) را همه درک میکنند که بعنوان نشانه ای از خدا قران همه را بتدبر در خلقت شگفت آور شتر دعوت میکند اما آیا همه آیات قرآنی در همین سطح است؟
    آیاتی نظیر (هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن )یا (هو معکم اینما کنتم) یا (الله نور السموات و الارض ) یا (ونحن اقرب الیه من حبل الورید) را امثال من و تو براحتی می فهمند یا باید صدر المتالهین شیرازی پیدا شود و جان ها بکند تا بتواند با اثبات اصالت وجود و مراتب تشکیکی وجود و اعتباریت ماهیت و نظائر آن حقایق این معانی والا را آنهم باز تا سطح فهم بشری خویش بفهمد؟
    دوست من آسان نیست که با مراجعه به یک ترجمه و ضمیمه کردن برخی پیش فرضهای ذهنی خویش براحتی به جمع بندی و استنتاج پرداخته و چیزی را به قرآن نسبت دهیم.
    برای یاد آوری اینکه بدانی آدم کم حافظه ای نیستم و تمام گفتارهایت را مد نظر داشته ام خوب است اشاره به اولین کامنت ات خطاب به خودم کنم که در آنجا از یک موضع بالا و با توپ پر خطاب بمن نوشته بودی که شما اصول استنباطی خودت را از قرآن (در آن مسائلی که ردیف کرده بودی) بیان کن تا ما هم اصول دریافتی مان را از قرآن بیان کنیم!
    واقعا بهمین راحتی است؟! لذا من آنوقت سکوت کردم تا بیشتر با هم آشنا شویم تا بعد معلوم شود که اثبات حقایق و معارف با گزافه گوئی و از موضع بالا حرف زدن و ژست گرفتن میسور نیست .
    بهرحال اکنون در مبحثی ورود کرده ایم و جنابعالی ادعائی داری و بنده هم ادعائی ،چرا دیگر به حاشیه سازی می پردازید؟ ،من راه حل ارائه کردم ،عرض کردم شما همه آن قسمت های متن سخن مرحوم علامه در المیزان را بصورت عربی(اگر عربی خوانده ای ) یا فارسی در این عرصه عمومی نقل کن و سپس برداشت خودت از آنرا توضیح بده بعد از آن ایراداتی که به سخن او وارد است را مطرح کن تا ببینیم ادامه بحث چه خواهد شد ،این مطالبه من “شمشیر آخته “و “قلمفرسایی” و این قبیل فرمایشات بود؟!
    اگر هم بنا بر ادامه همین روشهای تبلیغاتی و پرهیز از بحث های روشمند و ادامه حمایت های حامیانه از این و آن دارید که خوب روشتان را ادامه دهید ،من دیگر ورود به چنین بگیر و بکش های تبلیغاتی نخواهم کرد و حاضرین و ناظرین عرصه عمومی نیز خود شاهد اول و وسط و آخر ماجرا بوده خواهند بود.

    موفق باشید

     
  8. سلام جناب آقای نوری زاد عزیز خدا نگهدار شما باشد ان شاء الله

     
  9. سلام علیکم _ آقای نوریزاد خدای ناکرده اگر همان روز اول قدم زدن در مکان ” درب جبهه شمالی وزارت ” برادران سرباز گمنام امام زمان (عج) شما را دستگیر کرده و به جای شما نفر دیگری را گریم کرده و در همان ” درب جبهه شمال ” به قدم زدن بگمارند ، ما از کجا باید متوجه شویم ؟ میدانید که در فیلم ” تشریفات ” مهدی فخیم زاده که در سال 1364 به نمایش درآمد ،برادران زحمت کش و تمشیت ساز درون همان مکان که شما قدم می زنید، دزدی به نام ” حسن مطرب” را گریم کرده بودند و بجای فرد انقلابی ” توحید ” بدل کرده بودند در تلویزیون به عنوان ” توحید پشیمان و نادم و توبه کرده از کارهای پیشین ” خود به مردم نشان میدادند و مردم و حتی دوستان او هم ” توحید قلابی ” را نشناخته بودند و همه باور کرده بودند که یک انقلابی پشیمان شده است . یا مگر ” اطاق تمشیت ” سال 88 را ندیدید که به عنوان مثال آقایان ابطحی و عطریانفر را ایزوله کرده بودند و یکی یکی اعترافات دست نوشته باز جویان را می خواندند ؟

     
  10. دوست فاضل ارجمند آقا مصلح گرامی

    لازم دانستم از پاسخ های موجز و مفید شما به جناب غریبه از شما برادر دینی تشکر وافر نمایم ،من پاسخ های شما را بعد از درج مطلب خویش زیارت کردم ،پاسخ های کوتاه و مفید شما وافی و کافی بود و اگر چنانچه آنرا پیش از پاسخ خویش ملاحظه میکردم به بیان شریف شما اکتفاء میکردم .

    با اهداء احترم
    ملتمس دعا

     
  11. والا تا اونجایی که من می دونم تنها شاگرد انیشتین دکتر حسابی مرحوم بود.
    با توجه اینکه انیشتین در سال 1955 در گذشته و اگر شما در آن موقع 20 ساله بودید (که فرض بسیار دست بالایی است) شما الان 78 سال دارید.
    اگر سندی وجود دارد نام ببرید تا از دوستانمان بخواهیم سند مذکور را در آنجا مطالعه کنند و حرف شما را تایید کنند.
    در ضمن بنده احتمال می دهم که چون انیشتین در دانشگاه پربنستون آمریکا بوده باید سند در آن دانشگاه باشد نه در هاروارد.
    به فرض اینکه اینشتین به ولایت مطلفه فقیه قئل باشه، که چی؟ این هیچ چیزی را اثبات نمی کند چون انیشتین فیزیکدان زبر دستی است نه دین شناس و یا فیلسوف
    بر فرض محال اگر انیشتین بگوید از نظر پزشکی فلان چیز خوب است یا بد آیا باید به آن عمل کرد
    در پایان، خوب انیشتین میگخ ولایت فقیه، اما چرا نمی گویید که هاکینگ می گه اصلا خدا وجود نداره. آیا معیار درستی یک ایده بستگی به فیزیکدانانی دارد که آن را تایید می کنند؟

     
  12. آقای نوریزاد..امروز برای من روز خوبی بود..من آدم احساساتی نیستم ولی امروز خیلی شاد شدم. چون از آقا مرتصی و سید ابوالفضل و آنیتا و همه کامنت دیدم..بکبار که نیستند دلم میگیره. کی میگه ما ملّت بدی هستیم.. این همه آدم خوب و نازنین..هر کس با یک طرز فکر ولی متحّد در خوشبختی مردم..ناراحت از ناراحتیشون…و ممنون از صفای زلالت داش محمد گل..اونروز که اون عکست رو دیدم باور کن گریه کردم.. خدایا خودت به صفای باطن این مردم خوب ما رو از گرفتاریها نجات بده..

     
  13. با درود به بچه جوادیه
    طنز های زیبای شماراچند بار می خوانم و هر بار بیشتر لذت می برم امیدوارم
    که بیشتر و پر بار تر بنویسید.
    کلاس وسبک تان برای من اعجاب انگیز است .

    پایدار باشید

     
  14. محضر دوست گرانمایه و عزیزم جناب دانشجو

    با سلام و تجدید ارادت

    نوشته دوستانه و گلایه آمیز اخیرتان را ملاحظه کردم، اگرچه تصریح کردید که از من نرنجیده اید لکن من از فحوای گفتار و مقدمه و موخره سخنتان رنجش شما دوست عزیزم را درک میکنم.
    باور کنید نمیدانم به چه لفظ یا تعبیری به شما تفهیم کنم که من هیچ قصد تحقیر یا توهین به شما دوست خوب و مودب را نداشته ام ،نوشته و سخن من تنها معطوف به الفاظ و مفاهیمی بود که شما بصورت اشکال و ایراد متوجه برخی مفاهیم دینی و موضوعات قرآنی کرده بودید،گرچه نیاز به برخی تعبیرات خاص نبود و من خود را مستحق الطاف شما نمیدانم ،لکن بنظرم شما تمام آن سخنان مقدماتی را ایراد کردید تا آن قسمت “لازم بیاد آوری است” را بر من هوار کنید ،در حقیقت ما را چوب کاری فرمودید.
    بگذریم چون بنظر میرسد از من رنجیدید که چنین سخن راندید ،من با اینکه عرض کردم هیچ قصد توهین و جسارتی به شما نداشتم همین جا از شما عذر خواهی میکنم و دست دوستی مجدد بسوی جناب شما دراز میکنم .
    تنها از شما خواهشمندم اکنون که برخی تعبیرات مرا -که هریک جداگانه و منعطف به برخی الفاظ و تعبیرات تند شما نسبت به مفاهیم دینی و قرآنی بود و تنها آن الفاظ و تعبیرات تند شما که رنگ سلاست را نیز داشت بچالش میکشید – جدا کرده و کنار هم چیده اید ،دوباره با هریک از تعبیرات خودتان مقایسه کنید ،و تامل کنید که هریک از این تعابیر آیا ناظر به آن مفاهیم کنایه آمیز بکار گرفته توسط جناب شما بود یا ناظر به شخصیت فردی خود شما.
    در هر حال مجددا با تجدید احترام از شما پوزش می طلبم .
    البته من امیدوار بودم که جناب شما آن ابهامات و سوالاتی که از سوی من به گفتارهای شما متوجه شده بود را پاسخ میدادید تا این گفتگوی انتقادی را ادامه میدادیم ،اکنون نیز با فشردن دست شما بعنوان یک دوست انتظار رفع ابهامها و ادامه گفتگو را دارم.

    والامر الیکم
    آرزومند کامیابی شما
    مرتضی

     
  15. درود به اقای نوری زاد عزیز
    یادگار امام جواب شما را نباید اقای رفسنجانی بدهد جواب شما را باید خود مردم بدهند تاریخ باید بدهد حتما حتما شما این تیتر روزنامه را دیده ایدhttp://3.bp.blogspot.com/-lAXgXBx7_ng/UbIR2_Z-uDI/AAAAAAAAUJk/kq4WazZSqco/s400/00000000000000000000000000000000000000000000000000000000000.jpgنوشته شده امام: روحانیون نباید رئیس جمهور شوند/ اقای رفسنجانی هم دیده اگر بگوید اسلام خمینی کاریکاتور نبوده اسلام واقعی بوده دروغ گفته چون این حکومت با دروغ به سر کار امده است ادم راستگو سر قبر نمیرود و بگوید اب و برق را مجانی میکنیم اتوبوس را مجانی میکنیم همشیه درغگو سر قبر میرود هیچ چیز مجانی نشد گران هم شد این از رفسنجانی بپرسید چرا روحانیت رییس جمهور شد به مجلس رفت جای شاه را گرفت فرق شاه و شیخ چه بود فرق سلطنت با ولایت چه بود خوبی شاه این بود که صدای انقلاب مردم را شنید اما نه امام شنید و نه خامنه ای نمونه ان نامه های که خود محمد نوری زاد نوشته است همین اسلام امیر انتظام را به زندان انداخت و سال خونین 67 را را انداخت
    راستی یادگار نوارها کجاین اعلامیه ها کجاین فکر نکنم ان موقع نوار معین یا گوش یا ابی یا داریوش را جمع میکردند کمیته راه انداختند و تمام نوارهایی که در ان صدای ظبط شده خمینی بود و شعرهایی که داده بود همه را به اسم معین و خوانندگان دیگر جمع کردند پس چرا نوار از امام نیست فقط یک مشت خاطره است که از دهان رفسنجانی بیرون می اید که همه ان دروغ است راستی یادگار مگر مجاهدین خلق کمک به امام نکردند که حکومت به پیروزی برسد الان کجاین کدام اسلام دهان را بست و گفت این نظام باید زنده بماند برزید خون ها را واقعا اسلام خون بی گناه را می ریزد در ضمن مصاحبه شما و فردوسی پور را دیدم میدانید شما هم مثل امام پدر بزرگتان هستید

     
  16. سلام برتمام انسانهایی که درنیتشان خیر وخیرخواهی وحق طلبی حق گویی وجوددارد.
    بحثی در مورد عصمت

    پیامبران در قسمتهای نبوت و رسالت دارای عصمت هستند اما در قسمت امامت معصوم نیستند در واقع پیامبران در دریافت وحی و در تبیین و تبلیغ وحی معصومند اما وقتی که جنبه ی امامت عملی مطرح است چونکه مرتباً اجتهادات مطرح است و متناسب با شرایط زمان و مکان اتخاذ تاکتیک مناسب مطرح است احتمال اشتباه برای پیامبران منتفی نیست. [1] همچنانکه در قرآن و تاریخ سیره ی مرضیه ی رسول اکرم این قضیه مشاهده می شود. به چند نمونه اشاره می کنم: در ماجرای جنگ بدر، امامتِ پیامبر در جنبه ی نظامی بروز می کند. پیامبر خدا فرمانده ی جنگ است وقتی مکانی را انتخاب می کند که لشکر اسلام در آنجا اردو بزند یک نفر از اصحاب به خدمت می رسد و می گوید:”یا رسول الله اهذا منزل انزلکه الله” ای رسول خدا آیا این جائیست که خدا فرموده است این جا بایستید یا چون شما فرمانده جنگ هستی این تاکتیک جنگی شماست؟. پیامبر می فرمایداین تاکتیک جنگی من است. صحابی می گوید یا رسول الله چاه های بدر در جلوی ما قرار دارند اگر دشمن بتواند ما را عقب براند به چاه ها دسترسی پیدا کرده و ما را در تشنگی خواهد گذاشت؛ پس بهتر است جلوتر از چاه ها اردو بزنیم. پیامبر هم رأی این مرد را قبول کرده و دستور داد آن طرف چاه ها اردو بزنند.

    در قضیه ی سوره ی عبس، امامتِ پیامبر، ناظر بر جنبه ی تبلیغی قضیه است وقتی تحقق اجرائی آن با این اشکال مواجه می شود که پیامبر به جای اینکه به افرادی که دارای خصوصیات و صفاتی هستند که داعی باید به آنها کار کند، توجه کند؛ نظرش جلب کسانی شده است که داعی نباید خودش را با آنها مشغول کند به شدت مورد عتاب خداوند قرار می گیرد. چون خداوند در سوره ی نازعات تکلیف پیامبر را به این صورت مشخص کرده است: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ مَن یَخشَهَا » تو مکلف به انذر کسی هستی که به نسبت قیامت موضع خشیت داشته باشد. حال پیامبر بخاطر حرص شدیدی که به هدایت مردم دارد وقتی به تحلیل جامعه می پردازد می بیند سران مترف و مستکبر قریش چنان مانعی در گرویدن مردم به اسلام پیش آورده اند که اولاً جماعت زیادی از مردم مکه از ترس آنها به سوی اسلام نمی آیند و از طرف دیگر قبایل هم پیش خود می گویند اگر ما مسلمان بشویم دیگر رفت و آمدمان به مکه به خاطر تجارت و زیارت ممنوع خواهد شد. در نتیجه بخاطر این ترس و حسابرسی دنیوی مردم، دعوت خیلی به کندی پیش می رفت در نتیجه پیامبر چندین دفعه سران قریش را جمع کرده و با آنها حرف می زد بطوریکه خیلی از وقتش گرفته می شد. یکی از کسانی که طبق سوره ی نازعات، پیامبر موظف به انزارش بوده (چون مؤمن بوده و از قیامت هم ترس داشته است) نابینائی به نام عبدالله بن ام مکتوم بوده است (از سابقین مهاجرین) این فرد روزی همانند روزهای دیگر جهت گرفتن درس و استفاده بردن از تعلیمات و پرورش های پیامبر به خدمت حضرت می آید که مقارن با تشکیل جلسه پیامبر با سران قریش بوده است. در آنجا وقتی چندین بار، طلبِ درس از پیامبر می کند و پیامبر به او تذکر می دهد که فعلاً بنشینید یکباره پیامبر با چهره ای گرفته (اخم آلود) رو به طرف او می کند در نتیجه آن عتاب شدید در سوره ی عبس نازل می شود: «عبس و تولی ان جاء ه الاعمی» اخم کرد و روی برگرداند وقتی شخص نابینا پیش او آمد. در زبان عربی شدیدترین شیوه ی عتاب و سرزنش آن است که فردی در عین اینکه حضور دارد با صیغه¬ی غائب مورد خطاب قرارگرفته و بعداً دوباره مورد خطاب مستقیم قرارگیرد.«وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى*‏ أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَى»تو چه می دانی شاید او آمده است برنامه ی جدیدی بگیرد و تو که معلم تزکیه هستی موجب شوی که او زکات و رشد بیشتری پیدا کند و در مسیر تزکیه حرکت کند یا اینکه از مسائل گذشته برای او یادآوری کنی که در نتیجه، موجب نفعش شود. « اما من استغنی فانت له تصدی » تو متصدی کار کسی شده ای که او خود را بی نیاز از دعوت تو می بیند. « و ما علیک الایزکی » و هیچ اشکالی بر تو نیست اگر اینها تزکیه نشوند. « و اما من جاءک یسعی و هو یخشی فانت عنه تلهی»اما کسیکه دارای دو صفت است که تو باید با آنها کار کنی؛ تو غافل از او هستی و با دیگران مشغولی. اولاً شتابان پیش تو می آید [2] ثانیاً ترس از خدا و قیامت دارد. ( انسانهای داعی طبق این آیه باید بیشتر وقت خود را صرف افرادی کنند که دارای دو صفت بالا باشند). «کلاً انّها تذکره » اولین و آخرین حرف زجر و ردع در قرآن خطاب به پیامبر نازل می شود «کلا» یعنی دیگر چنین کاری نکنی. [3] این عتاب و سرزنش شدید نه ناظر بر جنبه ی دریافت وحی است و نه ناظر به جنبه ارسال وحی، بلکه این خطا در انتخاب تاکتیک است. یعنی به جای اینکه امروز در این ساعت با او مشغول باشد با فرد و جمع دیگری مشغول است.

    مثالی دیگر: مسلمانها در مدینه عازم جنگ هستند عده ای می آیند که اجازه بگیرند و به جنگ نیایند. پیامبر هم به آنها اجازه می دهد. در اینجا خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: «عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ » ( توبه 43) خداوند تو را ببخشد چطور به اینها اجازه دادی که به جنگ نیایند تا اینکه بر تو روشن شود که اینها دروغ می گویند که می آیند اجازه بگیرند و اگر تو هم اجازه نمی دادی باز هم به جنگ نمی آمدند.

    نمونه ی دیگر: آیه ی 19 سوره ی محمد: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَمَثْوَاکُمْ ‏» احتمال دارد بگویند ذنب پیامبران با ذنب ما قابل قیاس نیست من هم نمی گویم قابل قیاس است اگر آنها خطائی دارند در قسمت های بسیار ریز و کوچک است[4] که اصلاً برای ما گناه محسوب نمی شود ولی در هر حال هم خیر و هم شر به نسبت مقام سنجیده می شود. این هم برای پیامبر گناه است برای همین است که خداوند بنام گناه اسم برده است.

    ما انسانها روی چهار چیز محاسبه می شویم : نیت، قول، عمل، حال [5] پیامبران در نیات در اوج صدق و اخلاص، در اقوال در اوج سراد قول و در اعمال در اوج صلاح عمل هستند و اگر گاهگاهی ضعفی داشته اند در حالاتشان بوده است. ولی ما انسانها در همه ی موارد فوق، دچار لغزش و خطا می شویم. منظورم این است که با مطرح کردن بعضی خطاها که در احوال پیامبران بیان کردیم نمی خواهیم مقام معنوی آنها را پائین بیاوریم. مقام معنوی پیامبران به عبودیت بالا می رود نه به الوهیت.

    1]:] در قسمت نبوت و رسالت هم که عصمت مطرح است در واقع عصمت شخص پیامبر نیست بلکه عصمت وحی است. و وحی است که معصوم می­باشد.

    [2]: چه اشتیاقی از این بالاتر که در اوج خطرات مکه فردی نابینا عصا بدست کوچه­های مکه را طی کرده و پیش پیامبر بیاید.

    [3]: مترادف است با عتابی که در محاوره خودمان می­گوئیم: بار آخر ات باشد.

    [4]: مثلاً اخم کردن پیامبر آنهم برای نابینائی که او را نمی­بیند.

    [5]: حال یعنی حالات مختلف مثل شادی، غم، بی توجهی، اخم کردن، تبسم و غیره …

     
  17. بنام خدا

    دوستی بنام غریبه که امیدواریم تبدیل به آشنای (به معارف و حقایق الهی) شوند سوالاتی را ردیف کردند ،اگرچه بحثهای تحلیلی عقلی و نقلی که در این چند روز با دوستان انجام شد پاسخگوی این استبعادها بود ،در عین حال باز مختصرا به سوالات ایشان می پردازم

    1-پرسیده اند :”اگرامامان معصوم بودند پس این همه دعا و استغفار و طلب بخشش از گناهان در عبادات ایشان برای چیست ؟”. پایان نقل قول

    پاسخ این است که آن استغفارها و گریه و زاری ها و اظهار عجز و لابه اولیاء معصوم الهی از باب ارتکاب گناهان بمعنای ترک واجب یا فعل حرام نبوده است ،بلکه ناظر به اموری در زندگی روزمره آنان بوده است که انجام دادن آن رجحان داشته لکن انجام آن فعل در حد لزوم (وجوب) نبوده است ،یا ناظر به اموری از زندگی عادی آنان بوده است که ترک آن رجحان داشته لکن آن ترک در حد لزوم (حرمت) نبوده است، در واقع بحسب اصطلاح علمی کلامی آن امور راجع به ترک اولی بوده است .
    مثلا حضرت یوسف علیه السلام زمانی که در زندان بوده است ،وقتی یکی از آن دو زندانی که از مقربان پادشاه بوده است در آستانه آزادی قرار میگیرد ،از آن شخص تقاضا میکند که ماجرای بیگناهی آنحضرت را به پادشاه یاد آوری کند (وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ.یوسف/42)
    در این آیه شریفه جمله “اذکرنی عند ربک” یعنی مرا نزد آن رب و پادشاه یاد آوری کن.
    این فعل با اینکه فی نفسه هیچ گناهی نبوده است و توسل به اسباب در عالم طبیعت امری عادی و مباح است ،لکن پس از آن مطابق روایات حضرت یوسف سلام الله علیه دچار اندوه و غصه و گریه و استغفار شد که چرا لحظه ای از یاد رب خود غافل شده است ،و برای رهایی خود از زندان بیواسطه از پروردگار خویش کمک نخواسته است.
    غرض آن است که تاسف ها و حسرت های اولیاء معصوم الهی یک جهت اش مربوط به چنین اموری بوده است که: نه آنکه گناه اصطلاحی (ترک واجب یا فعل حرام) بوده باشد بل ،از باب ترک آن چیزی بوده است که اولی به مقامات معنوی و قرب آنها به حضرت حق بوده است.
    و جهت دیگر مساله احساس فقر و نیاز و قصوری است که نسبت به خالق احساس می کرده اند ،زیرا هرچه معرفت انسان به مرتبه عظمت ذات باری تعالی بیشتر شود و متقابلا هرچه بیشتر ضعف و عجز و قصور خویش را نسبت به اداء حق عبادت و حق معرفت او وجدان کند حالت انکسار و احساس عجز و فقر بیشتری میکند ،اینکه ما انسان های عادی چنان حالاتی را در خود نمی بینیم ،بلکه سرتاپای ما غرور به علم و قدرت خود است ناشی از قلت معرفت ما به عظمت خالق است . از پیامبر گرامی اسلام نقل است که : ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک ، ما نتوانستیم آنچنانکه تو هستی ترا بشناسیم ،نیز نتوانستیم آنچنانکه سزاوار توست ترا عبادت کنیم ،با اینکه مقام مقدس نبوی اعلم و اعرف بشر به معرفه الله است و عابدترین عابدان نسبت به آن ذات مقدس است در عین حال چون مقام لایتناهی را می بیند خود را ناچیز می بیند ،البته ماها در گفتارها بطور تعارفی دم از ناچیزم وامثال آن نسبت به انسانهای مثل خود میزنیم ولی واقع این است که وجود ما سرتاپا غرور است زیرا معرفتمان به آن مبدا اندک است ،لکن بزرگان از انبیاء و اولیاء الهی حقیقتا بجهت معرفتی خود را در برابر ذات بیکران واجب تعالی حقیر و عین فقر و نیاز می بینند (یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید .فاطر/15).
    و این نکته ناله های آنان و اعتراف آنان به قصور و تقصیر است نه آنکه سائل پنداشته است آنان با آن یقین و با آن معرفت الهی ایمانی مرتکب معاصی که امثال ما انجام میدهند شده اند که چنین می کنند ،خیر آنان خود را هیچ می بینند و هیچ جز او نمی بینند پس اظهار کمبود و فقر و عجز بدرگاه معبود و معشوق می کنند.
    جمله ای معروف هست که برخی آنرا حدیث میدانند و برخی آنرا سخن عرفاء میدانند که : “حسنات الابرار سیئات المقربین “. در هر حال مفاد این جمله بیانگر یک حقیقت است که اشاره به تفاوت مراتب انسانها تا سطح اولیاء الهی دارد ،و مفاد این جمله این است که آن چیزها وکارهایی که جزء حسنات و خوبیهای نیکوکاران است همانها برای انسانهایی که در مراتب معنوی والاتر نسبت به قرب خدا قرار دارند سیئه و گناه بحساب می آید ،آری چنین است که کارهایی که برای امثال ماها خوبی و فعل نیکوست افرادی از اولیاء اگر مرتکب آن شوند آنرا برای خویش سیئه میدانند و این همان مساله ترک اولی که عرض شد میتواند باشد.

    2- پرسیده اند :” آیا امامان خود بر عصمت خویش واقف بوده یا شیعیان آنها بعد از سالها آن را کشف نموده اند ؟”. پایان نقل قول

    البته سخن سائل در اینجا سخن کنائی است لکن پاسخ این است که آری خود آنان نسبت به این وصف خویش واقف و آگاهند ،مگر شما نسبت به اوصاف نفسانی خویش از علم و قدرت و شجاعت و ترس و غیرو واقف نیستید؟!این مساله برای آنان مساله ای وجدانی و شهودی بوده است ،و مگر ممکن است که کسی از اوصاف نفسانی خویش بی اطلاع باشند ،شما اگر به روایات معتبری که هست مراجعه فرمایید خود امامان شیعه بحث از عصمت انبیاء کرده اند و با منکرین به احتجاج پرداخته اند ،مراجعه کنید به کتب عقائدی روایی مثل کافی کلینی و توحید و عیون اخبار الرضای مرحوم صدوق تا بر احتجاجات مفصل امام صادق و امام رضا روحی لهما الفداء با ارباب ادیان گوناگون در این زمینه آگاهی یابید ،بنابر این مساله عصمت انبیاء و امامان شیعه مساله ای نیست که ساخته شیعیان باشد ،بلکه در قرآن کریم و روایات با قدمت هزار ساله به این مطلب پرداخته شده است ،و بخشهای مفصلی از کتب نفیس کلامی شیعه از هزار و اندی سال پیش به این مساله اختصاص دارد ،مثل کتاب الشافی سید مرتضی و تلخیص الشافی شیخ طوسی و تجرید العقائد خواجه طوسی و شروح مفصل آن مثل شوارق و کشف المراد و غیر آنها . بنابر این مساله عصمت بخلاف گمان شما امری ریشه دار در پهنای معارف اسلامی است و از ابداعات مسائل جدید نیست.

    3- پرسیده اند : “آیا یاران و صحابه نزدیک پیامبر از عصمت علی آگاهی داشتند و او را مناسب خلافت ندانستند ؟”.پایان نقل قول

    پاسخ این است که در تحلیل محتوایی از عصمت روشن شد که عصمت را لایعلمه الا الله و رسوله ،یعنی عصمت امری خفی است که خدا میداند زیرا او از احوال بندگان خویش کاملا با خبر است ، ما معتقدیم مساله امامت پس از رسولخدا موکول به نص است ، و پیامبر اسلام در نصوص متواتر گوناگونی تنصیص بر امامت علی کرده است مثل حدیث متواتر ثقلین و حدیث متواتر غدیر و احادیث فراوان دیگر که در کتب آنان نقل شده است، لازمه چنین تنصیصی عصمت منصوص علیه است ، البته بنظر ما و مع الاسف اهل سنت (به هر انگیزه که قابل بحث است)به این نصوص عمل نکردند و علی علیه السلام نیز بخاطر مصالح جامعه نوپای اسلامی از حق شخصی خویش در آن مقطع چشم پوشید.
    بهر حال در مساله امامت دو مبنا هست یکی مبنای اهل سنت که عصمت را شرط نمیدانند و دیگری مبنای شیعه امامیه که بر اساس تحلیل های عقلی و برخی آیات قرآنی و برخی احادیث نبوی عصمت را شرط میدانند.البته اینکه معصومیت علی علیه السلام مورد اجماع اهل سنت نیست امر واضحی است ،لکن برخی از آنان نیز تصریح به این امر کرده اند ،مثلا ابن ابی الحدید معتزلی که از اهل سنت است و روش کلامی او نیز اعتزال است در شرحی که بر نهج البلاغه مولی علی نوشته است در شرح خطبه 85 که در توصیف عترت پیامبر است مطالبی را آورده است ،سپس می نویسد :”فان قلت :فهذا القول منه یشعر بان العتره معصومه فما قول اصحابکم فی ذالک؟”.
    ترجمه :اگر بگوئی پس این توضیحات علی در این خطبه حاکی از این است که عترت معصومند ،نظر شما (معتزلیان از اهل سنت) در این مساله چیست؟
    ابن ابی الحدید میگوید :” قلت : نص ابو محمدبن متویه فی کتاب الکفایه علی ان علیا معصوم و ادله النصوص قد دلت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره “. پایان سخن ابن ابی الحدید(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 376).
    ترجمه : ابن ابی الحدید معتزلی سنی در پاسخ به سوالی که خود مطرح کرده است میگوید :ابو محمد بن متویه در کتاب الکفایه خویش تصریح کرده است که علی علیه السلام معصوم بوده است و ادله نصوص (روایات نبوی دال بر امامت آنحضرت) چنین دلالتی دارند و دلالت دارند که این مساله (عصمت) امری بوده است که مختص به علی بوده است نه صحابه دیگر.
    از این بیان معلوم میشود که مساله عصمت علی علیه السلام مساله ای ریشه دار و متکی بر نصوص شرعی صادر از مقام نبوت بوده است و گروهی از اهل سنت به آن معترف بوده اند و اجماع هم داشته اند که غیر علی از صحابه دیگر واجد چنین مقامی نیست و چنین ادعائی در حق دیگر صحابه نشده است.البته شیعه بالاجماع علی علیه السلام را معصوم میدانند بر اساس نصوص معتبر.

    4- پرسیده اند :” آیا کسی را که از خطا و اشتباه حتی به صورت سهوی مصون می باشد می توان از نوع بشر دانست ؟

    پاسخ آن است که آری چنین امکان بلکه ضرورتی از نظر ما وجود دارد ،و هیچ تلازم عقلی بین دور بودن از خطا و معاصی و بشر نبودن وجود ندارد ،یعنی بر اساس تحلیل محتوائی که از عصمت شد ممکن است کسی بشر باشد و در عین حال مصون از خطا و معاصی باشد ،و هیچ دلیل عقلی قاطعی بر لزوم تلازم بین عصمت و بشر نبودن اقامه نشده است ،همانطور که هیچ دلیل عقلی قاطعی بر نفی امکان تلازم عصمت و بشر بودن اقامه نشده است ،و لزوم عصمت در انبیاء و امامان هم به برهان عقلی ثابت است و هم به ادله نقلی نظیر برخی آیات و روایات معتبر.
    البته باید توجه کرد که مساله عصمت درچهار سطح مطرح است:

    الف- لزوم عصمت از خطا در گرفتن وحی و الهام از خداوند یا ملائکه
    ب- لزوم عصمت از خطا در تبلیغ رسالت و معارف دین
    ج-لزوم عصمت از اراده گناه در مقام عمل به احکام دین
    د- عصمت از خطا نسبت به امور عادی و روزمره
    آنچه که مقطوع به است از نظر برهان آن سه قسم اول (الف ب ج)است که ارتباط مستقیم با امر ماموریت و امر رسالت و امامت دارد ، و در قسم چهارم اگر اشتباه موجب خدشه به امر رسالت و امامت باشد برحسب ضرورت برهانی پیامبر و امام از آن نیز مصون است.

    5- پرسیده اند :”اگر عصمت لازمه پیامبر و امامان است تا پیروان آنها بر صدق گفتار آنان ایمان آورند ، پیروان سایر ادیان و مذاهب بدون قائل بودن به عصمت پیشوایان خود چگونه به آنها ایمان می آوردند ؟” . پایان نقل قول

    از نظر ما همه انبیاء مسلم الهی که برخی از آنان در قرآن مطرح شده اند و برخی مطرح نشده اند برحسب برهان عقلی و ادله نقلی درون دینی معصوم هستند ،و پیروان آنان نیز باید چنین اعتقادی در باره آنان داشته باشند ،و اگر چنانچه بر اساس استناد به کتب محرف مطلب دیگری را قائل باشند سخن آنان بجهت تصادم با برهان عقلی و دلایل داخلی قرآنی مردود است.
    از نظر ما پیروان حقیقی آن انبیاء در زمان حضور آن نبی چنین اعتقادی داشته اند (و لا نفرق بین احد من رسله) و چنانکه عرض شد پیروان فعلی آنان (مثل یهود ونصاری) اگر مطلب دیگری بگویند مستند به کتب تحریف شده است. البته تا جایی که دیده ایم اکثرپیروان عیسی و موسی علیه السلام به نزاهت ایندو پیامبر بزرگ الهی از ادناس معتقد هستند.
    البته ادیان اختراعی متکی به هوی و هوس ها و انگیزه های دیگر و رهبران آنها که واقعا فرستاده خدای متعال نیستند موضوعا از اینگونه مباحث خارجند.

    6-پرسیده اند :”اگر عصمت نتیجه ریاضت ها و مجاهدت های نفسانی امامان بوده ، یک کودک ۵ ساله با چه ریاضت هایی به مقام معصومیت نائل گشته و چرا بعد از ایشان دیگر کسی نتوانسته به چنین درجه ای برسد ؟”. پایان نقل قول

    پاسخ این است که در تحلیل محتوایی که از حقیقت عصمت داشتیم روشن شد که عصمت هم محصول عنایت ویژه الهی است (در جهت پیشبرد اهداف رسالت و امامت و عدم نقض غرض از ارسال انبیاء و استمرار آن توسط امامان که عبارت است از هدایت بشر به سعادت و استمرار و پیوستگی این هدایت) در مقام گزینش و حدوث ،و هم بقاء و استمرار آن موکول به عبادات و ریاضات و اشتداد در یقین و معرفت است ،بنابر این چه جای استبعاد است که انسانی ( ولو کودک خاص) به اتکاء طیب ولادت و استعداد ذاتی موهوبی و عنایت الهی و رسوخ ایمان مورد گزینش ابتدائی الهی قرار گیرد ، چنانکه در بحث محتوائی عرض شد چطور است که منکران عصمت وقتی با نبوغ کودکی در همین سن وسال مثلا در زمینه معارف ریاضی مواجه میشوند بی تامل به به و چه چه میکنند ، لکن به برگزیدگان خدا که میرسند ندای استنکارشان گوش فلک را کر میکند؟! ضمن اینکه در هر حال آن کودک پنج ساله به امامت رسید لکن به مصالح الهی دز پرده غیبت قرار گرفت تا روزی که به اراده الهی امامت فعلی او هم اکنون حاصل است بمنصه ظهور خواهد رسید .
    اینکه چرا بعد از ایشان کسی چنین نیست ؟پاسخ آن است که چون بر اساس ادله نقلی معتبر امام دیگری نخواهد بود شخص دیگری موصوف به چنین وصفی نخواهد بود زیرا بحکم قرآن کریم اسلام خاتم ادیان توحیدی ارسالی از جانب خداست و پیامبر اسلام نیز خاتم انبیاء و رسل است و پس از ایشان نبی و رسولی نخواهد بود ،و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه نیز آخرین امامان منصوص علیهم است.

    7- و بالاخره پرسیده اند “آیا عصمت پیامبران و امامان ریشه در مقدس سازی ما از افراد ندارد ؟ به گونه ای که فردی که خود را انسان عادی می داند و هیچ گونه تمایز و برتری نسبت به سایر انسانها برای خود قائل نیست چنان تقدیسش می کنیم و مقام و مرتبه ای به او می دهیم و آنچنان در ذهن خود از وی اسطوره و موجودی دست نیافتنی می سازیم که احتمال هرگونه خطا و اشتباه و گناه را ازجانب وی نمی پذیریم و هرگز نمی توانیم تصور کنیم که فردی مانند او بتواند گناهی مرتکب شده و حتی از آن نیزفراتر رفته و او را از هرگونه خطا و اشتباه نیز مبرا می دانیم و این گونه خیال خود را آسوده می کنیم وهمه دستوراتش را بدلیل اینکه اشتباه و خطایی در آن نیست بدون فکر می پذیریم و اطاعت می کنیم . همانگونه که این روزها شاهد اجرای پروژه مقدس سازی آقای خامنه ای هستیم که از امام خطاب کردن ایشان شروع شده و زمزمه های معصوم بودن ایشان از گوشه و کنار به گوش می رسد .” پایان نقل قول

    پاسخ آن است که اگرچه طبع اسطوره سازی در بشر وجود دارد و این مساله مساله ای عینی و غیر قابل انکار است ،لکن در مورد عصمت انبیاء و اولیاء باید توجه کرد که بر اساس بیان تحلیلی عقلی و تاییدات و تصریحات نقلی درون دینی مطلب چنین نیست ،و عصمت از ضرورتهای لاینفک ماموریت ها و رسالت های عام الشمول الهی است و چنانکه در تحلیل محتوائی عرض شد اگر رسولان الهی معصوم نباشند ماموریت دریافت و ابلاغ محتوای رسالت و هدایت عامه بشر به توحید و عبودیت الهی به انجام نخواهد رسید و نقض غرض خدای متعال لازم خواهد آمد و خدای سبحان بر اساس برهان متصف به حکمت و کارهای حکیمانه است و بنابر این از کار های قبیح یا فعلی که منجر به نقض غرض است مبراست.
    البته سائل محترم عنایت کنند که ما بغیر از انبیاء الهی که واجد ماموریت و رسالت هدایات الهی هستند و امامان و حضرت زهراء (بر حسب نصوص خاصه) که مامور استمرار حرکت انبیاء بوده اند به عصمت احدی قائل نیستیم ،از نظر ما هیچ عالمی در هر فنی و هیچ عارفی و هیچ فیلسوفی و هیچ فقیهی معصوم نیست ،و هرکس خود ادعای چنین مقامی برای خود یا دیگری کند شیادی است که در جهل فرو رفته است ،بنابر این هیچیک از لوازمی که سائل در سوال هفتم مترتب کرد لازم نخواهد آمد.

    با سپاس از سوالات دقیق سائل چرا که “حسن السوال نصف العلم”.

     
  18. سلام ،جناب نوری زاد

    دو پیشنهاد داشتم که شاید مقبول نظر جنابعالی بیفتد : نوشته‌های رو پارچه یک طرف به زبان فارسی بنویسید و طرف دوم رو انگلیسی .به این روش توجه داخل و خارج رو به خواسته‌هاتون معطوف می‌کنید – ۲. پیشانی بندی تهیه فرمایید و بّر روی آن عبارت جانم فدای ایران مرقوم فرمایید چه بسا که این عبارت هدف شما رو از این اعتراض به وضوح به این آقایان نشان خواهد داد.

     
  19. دنباله كامنت پيش .نادرستى هاى تايپى را به تميز و شناخت دوستان مى سپارى .موبايل من به من فرصت نمى دهد تا كامنت را تمام يا ويرايش كنم .وسط كار قطع مى شود .شايد هم از ناشيگرى خودم باشد .اما دنباله:با اجازه شما فردوسى را در شمار حكيمانه قرار مى دهيم كه عقل و انديشه بشرى را محدود به حدى دانسته اند .اكنون ببينيم مرز فردوسى كدام است .خب ،فردوسى در همان آغاز شاهنامه خيال ما آسوده مى كند و از آقاى بى كنش هم سپاسگزار كه گفتند مسؤول اين أبيات خود فردوسى است .اين مرز گوهران محسوس و ديدنى -آب ،خاك،آتش و..-است .عارفان پس از اعلام محدوديت عقل از طريقى دگر براى شناخت(عرفان)خدا سخن گفته اند .كارى نداريم كه اين راه كاذب يا حقيقى بوده .لاادريان به نوبه خود گفته اند بهتر است بود و نبود خدا بالش يه گيريم .خيام گاه به اين حالت نزديك مى شود .فردوسى چه مى گويد ؟وى مى گويد :ستودن نداند كس او را چو هست /ما مى گوييم :خب،چه بايد كرد ؟/وى مى گويد :ميان بندگى را ببايدت بست /در نگاه نخست مى نمايد كه چون مصرع اول در باره خداست پس بندگى هم بندگى خداست .اكنون من كورس كه با عقل مدرن مى انديشم اعتراض مى كنم :آقاى فردوسى :من نمى توانم چيزى را كه نمى شناسم بندگى كنم حتى اگر بنا به تربيت خود دلم راغب به اين بندگى باشد .اما به خود دروغ گفته ام اگر امر ناشناختنى را بندگى كنم .آقاى بى كنش مى فرمايند :بايد در كل متن شاهنامه بنگرى تا در يأبى كه معناى بندگى خدمت به خلق است .اينترنت كار اين پژوهش مشترك را راحت كرده است .مى توانيم در سايت گنجور فردوسى را كليك كنيم و سپس واژه بندگى را در تمام شاهنامه جستجو كنيم .اين سايت بيت مربوطه و أبيات پس و پيش آن را حاضر مى كند .استاد ارجمند ،نتيجه جستجوى من اين شد :گاه فردوسى بندگى را به معناى نكوهيده آورده است و آن بندگى كسان و ناكسان است .گاه به معناى نيكو و آن بندگى خدا و شاهخدا يا همان شاه داراى فره ايزدى است .همچنان مشتاق تحليل هاى ارزنده شما هستم .با سپاس .يادم رفت بگويم نتيجه جستجوى من آيه منزل نيست و هر كس مى تواند و بايد خود مستقلا جستجو كند.البته ناگفته نماند كه بندگى گاه قريب به معناى خدمت خلق هم آمده :چو خسرو شوى بندگى را بكوش .اين پژوهش را باز بگذاريم ورنه تن من مى لرزد .فردوسى خيلى بزرگ است اما او را بايد در متن زمانه خودش بشناسى .

     
  20. با سلام مجدد

    آقای نوریزاد مهربان! می توان این سخن را نوشت؟

    “ای اهل ایمان، مال یکدیگر را به ناحق مخورید مگر آنکه تجارتی باشد که از روی رضا و رغبت کرده اید…”
    (سوره ی نساء/ آیه ی 29)

     
  21. درود بر نوريزاد بزرگ و بى كنش گرانمايه و فرهيخته :اگر بنا باشد كه گفتگو در باره يكى از سخن سرايان كلاسيك ما در اين انديشكده پيش نهاده شود ،به باور من فردوسى هرآينه شايسته ترين است .چرا كه او شاعر شكستن ترس و بندگى پتيارگان اهرمن خو در روزگارى است كه روان ايرانى رو به تيرگى و سرسپردگى جان فشار نابخردان سفله پرور نهاده است .فردوسى شاعر دليرى و راستى و گردن فرازى ايرانيانى است كه تا سده چهارم هجرى از راه هاى نظامى و معنوى در برابر سلطه المتوكل بالله ها و المستنصر بالله شگفت انگيز ترين ايستادگى ها را در تاريخ با رنگ خون بابك ها و ما زيار ها و ابو مسلم ها و حلاج ها نقش زده بودند .جناب بى كنش دلبستگى من به شاهنامه شايد كم از آن شما نباشد .سخن من نه ايراد به فردوسى بل گوياى همان چيزى است كه شما شرايط زمانى و مكانى اش مى ناميد .فرعون ها ،شاهان ساسانى ،امويان و عباسىان از يك نگر جهانى همسان داشته اند : اسمش را با اجازه شما جهان استبداد شاهى -بندگى مى گذاريم .در اين جهان حاكمان مشروعيت خود را از بالا ،از نور خداى خورشيد ،از فره ايزدى ويژه شاهان ،از الله و كردگار و اصل ظل اللهى كسب مى كردند نه از پايين ،نه از مردم ،نه از خلق .شاه خوب مرحمتش بيش از ستمكاري اش بوده اما همچنان سلسله مراتب هستى و قدرت از بالا به پايين بوده .تمامى آن معنويتى كه پناهيان اين شيخ جاهل پسند ژاژخاى و لاغ گو از آن سخن مى گويد همان بردگى خلق طاعون زده فرمانبردار و ترس زده قرون وسطايي است كه هزار سال به اندازه ده سال عصر مدرن نتوانست در ابزار كار خود ،در سيستم ارتباطات خود ،در تمام حيات فكرى و مادى خود تغييرى ايجاد كند .يافته هاى مورخان و وقائع نگاران مدرن امروزه نشان مى دهد كه حتى در شهوات جسمى قرون وسطى پرهيزكار تر از عصر مدرن نبوده .مخفى بودن شهوترانى در حريم حرمسراها و در دهليز هاى مخوف دير ها و پشت ديوارها دليلى بر كم تر بودن شهوات نيست .انسان هايي مغز شان كم تر كار مى كرده لاجرم شهوات غريزى شان بيشتر كار مى كرده .من مخصوصا دست برجسته ترين امتيازى مى نهم كه سنت گرايان به قرون وسطى مى دهند .فردوسى صدها گام از همتي ان خود پيش بوده .حرف من اين است كه خرد و انديشه در متن شاهنامه نه همان خرد و انديشه مدرن است .عقل مشايي ،عقل نزد عارفان ،تعقلون قرآنى ،عقل هگلى و كانتى و عقل مدرن مدلولى يكسان ندارند .كانت و عارفان و فردوسى و شكاكان يونان باستان و لا ادريان همه هر يك به نوعى

     
  22. با سلام
    از همه ی دوستانی که در رابطه با مسأله ی عصمت، مطلب نوشته اند صمیمانه سپاسگزاری می کنم.
    دوستان عزیز! اگر در کشور ما آزادی اندیشه وجود داشت کتابهایی توسط افراد با سلیقه های فکری گوناگون منتشر می شد و با مطالعه ی مطالب گوناگون می شد به نتیجه ی خوبی دست یافت. و حقیر، وقت گرانبهای شما را نمی گرفتم. به نظرم می آید که جز به این طریق نمی توان به نتیجه ی قابل قبولی در رابطه با این مسائل رسید.بنده کتابهایی را که جناب مرتضی توصیه فرموده اند را یادداشت کرده ام هرچند که مطمئن نیستم چیزی از آنها سر درآورم؛ مگر میتوانم به عنوان مثال به نظرات خواجه نصیرالدین طوسی براحتی پی ببرم؟! تازه اگر به فارسی باشد! به هر روی ممنونم.
    به امید روزی که بتوان براحتی و بدون واهمه، از همه ی اندیشه ها آگاه شد.
    راستی آقای نوریزاد عزیز! نظرتان با این مطلب روی پارچه ی سفید چیست؟:

    “برای ما حقی است، اگر آن را به ما ادا کردند می پذیریم وگرنه بر ترک شتران سوار می شویم و به حرکت خود ادامه می دهیم، اگرچه شبگردی ما به طول انجامد.” (نهج البلاغه/حکمت 22) ترجمه ی علامه جعفری

     
  23. سلام بر جنا ب نوریزاد بزرگوار
    درود بر شرفت و بی باکی شما
    و شرمنده از بی جر ……امثال من

    وبسایت http://dalghakirani.blogspot.de/
    در مقاله ای مناظره با توجه به صحبتهای قبلی اقایان تهیه
    نموده اگر درست باشد علاج چیست.
    http://dalghakirani.blogspot.de/2014/03/blog-post.html
    اگر هم صلاح نیست بر جواب باز هم از لطفتان ممنون
    علی

     
  24. نوری زاد عزیز

    آیا امکان این هست که صفحه ای با عنوان عدالت سید علی یا برگهایی از … باز کنید که کاربران شرح بی عدالتی هایی که بر آنان و یا دیگران رفته با ذکر مرجع در آنجا بیاورند و اینگونه شرح این وقایع و بی عدالتی ها در انبوه کامنت های تقدیر و تشکر و یا مناظرات دیگر گم نمی شود. ( و البته باید از کاربران خواست که موضوعات دیگر را جایی دیگر مطرح کنند). و البته پیشنهاد می شود این عنوان و تاپیک در صفحه اصلی وب سایت شما همواره در معرض دید باشد نه اینکه با ارایه مطالب جدید تر شما به صفحات بعدی رانده شده و از انظار دور شود. این موضوع از این نظر برای این حقیر مهم می نماید که پیروان مکتب سید علی بیشتر در جریان عدالت ولایت مطلقه قرار گیرند.
    با سپاس

     
  25. باز هم برگی دیگر از عدالت سید علی:

    شکسته شدن سکوت یکی از شاهدان کهریزک؛ آنجا اخر دنیا بود
    مژگان مدرس علوم
    شکسته شدن سکوت یکی از شاهدان کهریزک؛ آنجا اخر دنیا بود
    جرس: قربانیان باید زیر شکنجه در پاسخ به سوال فرمانده که می پرسید کهریزک کجاست؟ جواب می دادند آخر دنیا. برای بعضی از بازداشتی ها آنجا واقعا آخر دنیا بود.

    دیگران هم تا مرز مرگ پیش رفتند. صحبت از کابوسی است که بر روح و جسم ده ها نفر از معترضان حوادث پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ سایه انداخت. در میان بازداشتی ها کسانی بوده اند که به رغم همه فشارها برای ثبت جنایت های انجام شده در آن بازداشتگاه دست به افشاگری زدند. اکنون رضا ذوقی یکی دیگر از شکنجه شدگان بازداشتگاه کهریزک پس از نزدیک به پنج سال سکوت خود را شکسته و شرح آنچه را که در بازداشتگاه کهریزک دیده در گفتگو با «جرس» روایت کرده است. متن زیر روایت روزهای بازداشت او در کهریزک است.

    «روز ۱۸ تیر بود به همراه برادرم و سایر مردم در خیابان قریب تقاطع نصرت بودیم و به دنبال رای‌هایمان بودیم که با یورش ماموران موتورسوار مواجه شدیم. آنها تعدادی گاز اشک آور پرتاب کردند و مردم متفرق شدند اما یک خانمی بود که روی زمین زانو زده بود و به شدت سرفه می‌کرد، وقتی نزدیک شدم٬ متوجه شدم که ایشان باردار هستند و در اثر برخورد باتوم ماموران توان حرکت ندارد، رفتم و به سرعت یک قوطی آب معدنی برداشتم و در حالی که به آن خانم باردار نزدیک می‌شدم با تعداد زیادی ماموران و لباس شخصی‌ها برخورد کردم. آنها من را پس از ضرب و شتم‌های شدید دستگیر کردند و به پلیس امنیت بردند. در آنجا حدود ۴۰ الی ۵۰ نفر بودیم. اول از ما بازجویی‌های ابتدایی را انجام دادند. همه در داخل یک اتاق بودیم که ماموران می‌آمدند و تا می‌توانستند ما را کتک می‌زدند و می‌گفتند شما‌ها می‌خواهید رژیم را عوض کنید؟ پس از ضرب و شتم‌های زیاد- بطوری که من تا مرز بیهوشی رفتم- مشخصات ما را نوشتند و از ما عکس گرفتند و سپس ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب بردند که حدود ۳۰۰ نفر می‌شدیم، ساعت حدود ۱۲ شب بود که ما را به راهرو بردند و نفری یک برگه دادند تا مجدد مشخصاتمان را نوشتیم. سوالاتی هم پرسیده شده بود که باید جواب می‌دادیم. مثلا سوال شده بود که از کدام شبکه جاسوسی دستور می‌گرفتید؟ و یا چگونه با شبکه منافقین در ارتباط هستید و از اینجور سوال‌ها. شب در پلیس پیشگیری بودیم و تمام بچه‌ها بیشتر از اینکه ناراحت باشند نگران بودند و من بسیار نگران خانواده‌ام بودم. واقعا ترس و اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته بود من و اکثر بچه‌ها شب بیدار بودیم و اصلا نتوانستیم بخوابیم.

    صبح شده بود که ما را به حیاط بردند و سپس « دادیار حیدری فر» آمدند و به ما نفری یک برگه دادند که در آن ۵ اتهام به ما نسبت داده شده بود و ما باید مشخصات خود را می‌نوشتیم و امضا می‌کردیم. اگر امضا نمی‌کردیم با شکنجه‌های شدیدی مواجه می‌شدیم و در واقع چون بیرحمی ماموران به ما ثابت شده بود مجبور بودیم امضا کنیم. سپس برگه‌ها را جمع کردند و به دادیار« حیدری فر » دادند و ایشان بدون هیچ صحبتی تمام برگه‌ها را مهر و امضا کرد و به ما گفت! همگی به « کهریزک » می‌روید و تا آخر تابستان آنجا هستید و اگر زنده ماندید به پرونده‌تان رسیدگی می‌شود. با شنیدن این صحبت‌ها ترس و اضطرابمان بیشتر شد و من با ذهنیتی که پیدا کرده بودم مرگ را حس می‌کردم و با خودم می‌گفتم مگر کهریزک کجاست؟ و چه جور جایی هست که قرار است زنده از آنجا بیرون نیاییم. ساعت حدود ۴ بعدازظهر بود. ما را سوار اتوبوس کردند و به کهریزک منتقل کردند، در طول مسیر من همچنان به خانواده‌ام فکر می‌کردم. به پدر و مادری که تمام امیدشان من بودم و در روز دستگیری‌ام قرار بود که از زیارت امام رضا برگردند، این فکر بیشتر از هر چیز دیگری من را آزار می‌داد.

    رسیدم به بازداشتگاه « کهریزک »دیدم که وسط یک بیابان هستیم. کم کم داشت باورم می‌شد که روزهای آخر زندگی‌ام است. حتی وقتی رسیدیم راننده اتوبوس برایمان با چشمان اشک آلود دعا می‌کرد، تمام این‌ها باعث می‌شد تا مرگ را بیشتر حس کنم. با خودم می‌گفتم مگر گناه من و دوستانم چه بود که باید این گونه مجازات می‌شدیم؟ مگر به یک زن باردار کمک کردن جرمش کهریزک است؟ حدود یک ساعت در جلوی درب بازداشتگاه منتظر ماندیم، از یکی از سربازان متوجه شدم که ماموران بدلیل کمبود جا از پذیرفتنمان خودداری می‌کنند اما آقای « سعید مرتضوی » دادستان وقت تهران و « آقای تمدن » استاندار تهران به ستاد فرماندهی ناجا فشار می‌آورند و اصرار دارند تا ما پذیرش شویم. همینطور هم شد و ما وارد حیاط کهریزک شدیم. هنگامی که می‌خواستیم وارد شویم سربازان که هر کدام یک لوله یک متری سفید رنگ پی وی سی در دست داشتند با‌‌ همان لوله‌ها از ما استقبال کردند، من تازه متوجه شدم که در چه جهنمی گرفتار شدیم .جایی که اطراف آن تا چشم کار می‌کرد بیابان بود، ماموران در‌‌ همان لحظه ورود با لوله به سر و صورت ما می‌زدند و از ما استقبال کردند.
    وقتی داخل حیاط بودیم با شنیدن سر و صدای ناله‌ها و ضجه‌های کسانی که در بند‌های آنجا بودند ترس و وحشت را به معنای واقعی در وجودم احساس کردم. ذهنیت من از کهریزک جایی بود که در آنجا کشته می‌شویم. با دیدن این صحنه‌ها و شنیدن این ناله‌ها به واقعیت مرگ نزدیک شده بودم، بعد متوجه شدیم این ناله‌ها از کسانی است که تعداد کمی از آن‌ها از شرور‌ترین افراد محله‌های تهران هستند که هر کدام پس از جرم‌های زیاد توسط نیروی انتظامی دستگیر شده بودند و به همراه مجرمین عادی دیگر به کهریزک منتقل شده‌اند. با شنیدن این موضوع دیگر امیدی نداشتم که زنده از کهریزک بیرون بروم، کسانی که شرور بودند و به قول معروف گردن کلفت و بزن بهادر الآن زیر فشار شکنجه‌ها دارند اینجور ناله و ضجه می‌کنند وای به حال من که ۲ تا ضربه لوله خوردم تمام وجودم درد دارد…. پس از آنکه همه در حیاط کهریزک زیر آفتاب سوزان نشستیم به ما دستور دادند تا تمام لباس‌های خود را دربیاریم حتی لباسهای زیرمان را بطوری که از نوجوان ۱۷ ساله تا پیر مرد ۷۰ ساله مجبور بودیم چند دقیقه‌ای را بصورت کاملا عریان در کنار هم سپری کنیم. بعد دستور دادند تمام وسایلمان را تحویل بدهیم حتی کسانی که عینکی بودند عینک‌های خود را باید تحویل می‌دادند، خدایا اینجا دیگر کجاست؟ این همه آدم چرا باید لخت و برهنه و کاملا عریان در کنار هم قرار بگیرند؟ انگار صحرای محشر است.
    توی این فکر و خیال بودم که دیدم محسن روح الامینی و محمد کامرانی که یک نوجوان ۱۷ ساله بود به شدت نگران کنکور خود بود و دائم از بچه‌ها سوال می‌کرد که آیا می‌گذارند بروم کنکور بدهم یا نه؟ محسن و محمد هر دو عینکی بودند و به ماموران التماس کردند که بدون عینک جایی را نمی‌بینیم، ترا بخدا عینکمان را بدهید! این باعث شد تا من و چند تا از بچه‌های دیگر هم اعتراض کنیم که با الفاظ رکیک و ضرب و شتم به ما جواب دادند. ما هم بخاطر ترس از شکنجه یا بهتر بگویم زنده ماندن مجبور بودیم دستورات را اجرا کنیم. حدود ۳ الی ۴ ساعت در آن هوای گرم با بدنهای زخمی ناشی از شکنجه‌های زمان دستگیری و دردهای زیاد با چاشنی لوله‌های در دست ماموران کهریزک طول کشید تا ما را پذیرش کنند، بعد بخاطر وجود شپش و گال فقط یک شلوار و یک بلوز از لباس‌هایمان را بصورت برعکس بر تن کردیم و پس از شمارش و آمار به ما دستور دادند که به سمت یک زیرزمین که قرنطینه یک نام داشت با فاصله ۳ سوت حرکت کنیم و چنانچه پس از زدن سوت سوم کسی در حیاط باشد با لوله شکنجه می‌شود که با توجه به کوچکی درب ورودی و تعداد زیاد٬ تقریبا همه با دریافت چندین ضربه لوله وارد شدیم.! وقتی وارد شدیم یک زیرزمین با کف موزائیک با دیوارهای سیمانی به مساحت حدود ۶۰ متر بود. در یک طرف آن یک توالت که فاقد درب بود با یک آبخوری بسیار آلوده که آب آن نیز آب چاه غیر آشامیدنی و مانده در یک منبع غیر بهداشتی بود٬ وجود داشت.

    من فکر می‌کردم که این‌ها یک کابوس است اما وقتی از درد ضربه‌های لوله نمی‌توانستم بنشینم متوجه شدم که همه واقعیت است و‌ای کاش همه چیز به‌‌ همان ضربات لوله‌ها ختم می‌شد. در آنجا کمترین شکنجه‌ها لوله بود و شکنجه‌های دیگری هم بودند که اگر کسی لوله می‌خورد خوشحال بود که با چیز دیگری شکنجه نشده است، در آن فضای کوچک ما بخاطر کمبود جا معترض شدیم که پس از چند دقیقه حدود ۳۰ الی ۵۰ نفر از مجرمان شرور و موادی که در بندهای دیگر بودند را به ما اضافه کردند. این برای ما بسیار بد و دردناک بود. به دلیل آنکه شکنجه‌های ماموران کم بود این‌ها هم اضافه شدند. چیزی که در آنجا واقعا احساس می‌شد این بود که هیچ کس امید به آزادی و زنده بودن نداشت و این باعث شده بود تا همه عصبی و پرخاشگر بشوند. از وقتی که دستگیر شده بودم تا آن شب هیچی نخورده بودم و خیلی گرسنه بودم.
    یکی از بچه‌ها از یکی از مجرمین سابقه دار که می‌گفت حدود یک سال است که در کهریزک است، پرسید که با ما چکار می‌کنند و تا کی اینجا می‌مانیم و به ما غذا چی می‌دهند؟ جواب داد ببین بچه سوسول من ۱۶۰ کیلو وزنم بوده الآن شدم ۵۵ کیلو، اینجا غذا فقط به قدری می‌دهند که زنده بمانی. یک پنجم سیب زمینی با یک کف دست نون لواش اونم بیات و مونده، یکبار ناهار و یکبار شام البته تا چند ماه پیش صبحانه هم می‌دادند اما از وقتی که سردار رادان برای سرکشی با هلیکوپ‌تر به اینجا آمده بود یکی از زندانیان به غذا‌ها اعتراض کرد و گفت که غذا کم است٬ از آن زمان به بعد دیگه صبحانه از دستور غذایی کهریزک حذف شد، اما شما‌ها را اینجا نگه نمی‌دارند، یا اعدام می‌کنند که قبلش هم می‌آیند ازتان فیلم می‌گیرند و با درست کردن یک چهره ناجور به زور و شکنجه مجبورتان می‌کنند به اتهاماتتان اعتراف کنید تا در تلویزیون نشان بدهند و بگویند این‌ها جاسوس بودند که با اعتراف به جرایم خود محکوم به اعدام شدند٬ یا مثل ما اول به خاک سفید منقل می شوید.( خاک سفید یک کانکس فلزی بود که با شیب ۳۰ درجه داخل زمین چال شده بود. ۳۰ الی ۵۰ نفر را داخل آن می‌اندازند که بدلیل شیب آن همه روی هم می‌افتند و باید چند روز به‌‌ همان حالت حالت بمانند، بدلیل شرایط بسیار بد این کانکس اسمش را خاک سفید گذاشته بودند) و بعد از چند ماه انتقال می‌دهند به اوین. فقط دعا کنید تا زود‌تر شما را ببرند اوین. چون شما‌ها سیاسی هستید و تحصیلکرده توان تحمل اینجا را ندارید و می‌میرید. اینجا هم که شما الآن هستید آمارتان هیچ کجا نیست و اصلا کسی نمی‌داند که شما در اینجا هستید وقتی هم که بمیرید یک جا نزدیک افسریه خاکتان می‌کنند و کسی هم نمی‌فهمد که شما کی؟ کجا؟ و چه جوری مردید. با شنیدن این حرف‌ها و فکر کردن به خانواده‌ام و پدر و مادر پیرم که وقتی دیروز با کلی ذوق و شوق از زیارت امام رضا برگشته‌اند تا در کنار هم باشیم، اما با نبودن من در خانه و خبر دستگیری من چه حالی دارند، به کلی حالم را بد کرده بود.

    با توجه به شرایط و تعریف ها از« کهریزک» مرگ را در نزدیکی خودم حس می‌کردم. نا‌خودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد، بجز من تعدادی دیگر هم همین وضعیت را داشتند. محسن روح الامینی در حالی که عینک نداشت و به سختی بچه ها رو می‌دید بلند شد و داد زد «بچه‌ها: ما همه یک هدف داشتیم و داریم که به اینجا آمده‌ایم ما مجرم و مواد فروش نیستیم که از آینده و مرگ بترسیم، ما راهی را که شروع کردیم تا آخرش می‌رویم و نباید این چیز‌ها یادمان برود، کمی به سهراب‌ها و ندا‌ها فکر کنید که در این راه جان خود را از دست دادند اما فراموش نشده‌اند! و تمام مردم در همه جای دنیا بهشون افتخار می‌کنند ما نباید بگذاریم خون این شهدا پایمال بشود، از الآن به بعد ما همه یک خانواده هستیم و همه باید با هم متحد باشیم تا راه‌مان ادامه پیدا کند. من افتخار می‌کنم که در این راه هستم. بچه‌ها از مرگ نترسید اگر در این راه جان خود را از دست بدهیم مطمئن باشید که همه از ما به عنوان یک قهرمان یاد می‌کنند»
    من با شنیدن این حرف‌ها اشک‌هایم را پاک کردم و شروع کردم جنگیدن با شرایط و کمک به کسانی که توان کمتری داشتند. با کمک بچه‌ها و برای زنده ماندن شروع کردیم با تعداد حدود ۳ الی ۴ بطری نوشابه که در توالت پیدا کردیم آب را دست به دست چرخاندیم تا همه از آب بنوشند، آب بسیار آلوده بود و طعم بدی داشت اما در آنجا فقط‌‌ همان آب آلوده بود و ما برای زنده ماندن باید آن آب را می‌خوردیم. تعدادی هم بلند شدند برای مقابله با گرمای بیش از حد آنجا و نبودن هواکش یا دریچه، لباسهای خود را درآوردند و مثل یک پنکه چرخاندن تا کمی خنک شویم. حرفهای محسن به قدری در بچه‌ها تاثیر گذاشته بود که همه باهم همدل شده بودیم و این اعمال دائم تکرار می‌شد.
    ما در آنجا فقط از یک دریچه بالای توالت که حدود ۵۰ سانت بود هوای آزاد داشتیم و متوجه گذشت روز و شب می‌شدیم، کم کم صبح شد و ما برای آمار به حیاط برده شدیم که شکنجه‌های بدتری انتظارمان را می‌کشید. به ما دستور دادند تا در آن آفتاب سوزان و آسفالت داغ با پاهای برهنه ابتدا به صورت پا مرغی و بعد چهار دست و پا باید دور حیاط بچرخیم. حدود یک ساعت این شکنجه طول کشید و بعد از به صف شدن و گفتن شعارهای معروف کهریزک که مامور می‌پرسید « اینجا کجاست؟ ما جواب می‌دادیم: کهریزک. کهریزک کجاست؟ آخر دنیا. از غذاتون راضی هستین؟ بله قربان. آدم شدید؟ بله قربان.» سپس بعد از یک ساعت تحمل آفتاب سوزان و خوردن لوله به سر و دست و پایمان مجدد به قرنطینه رفتیم. فکر کنم صحبتهای محسن در شب قبل و اتحاد ما و تلاش جهت زنده ماندنمان به گوش ماموران رسیده بود!
    که از این به بعد در حالی که هوای قرنطینه به شدت آلوده و گرم بود روزی ۲ بار دود ژنراتوری که جهت تولید و تامین برق بازداشتگاه کار می‌کرد را که مثل دود اگزوز کامیون بود از یک دریچه کوچک وارد قرنطینه می‌کردند، این وضعیت به قدری بد و آلوده بود که از چشمانمان چرک بیرون می‌آمد و به سختی نفس می‌کشیدیم، بعد از آن شکنجه در حیاط٬ من و تمام بچه‌ها از ناحیه کف دست و پا و زانو‌هایمان دچار زخم و یا تاول شده بودیم و به دلیل هوای آلوده زخم‌هایمان شروع به عفونت کرده بودند تا جایی که چند تن از بچه‌ها به خاطر نبود هوای تمیز دچار تنگی نفس شدند. از طرف دیگر هم در قرنطینه شپش و گال و حشرات موذی دیگر وجود داشت. وقتی شیفت ماموران عوض شد کسی که تازه آمده بود دستور داد همه به حیاط برویم تا قرنطینه را سمپاشی کنند، این باعث شد تا ما یک نفسی تازه کنیم، اما پس از ۱۵ دقیقه و بلافاصله بعد از سمپاشی برگشتیم به قرنطینه.
    سم موجود با هوای آلوده قرنطینه همه را به سرفه انداخت و من از تنفس آن هوای آلوده غش کردم که بچه‌ها من را به داخل توالت بردند تا در آنجا نفسی تازه کنم (چون توالت یک پنجره کوچک رو به حیاط داشت و از آن هوای آزاد وارد می‌شد) عده زیادی مثل من غش کردند و آن‌ها را هم به توالت می‌بردند، تعداد کسانی که حال خوبی نداشتند زیاد می‌شد و همه در حال بیهوشی بودیم. نوبتی به توالت می‌رفتیم تا با تنفس هوای بیرون خود را زنده نگه داریم، تنها توالت بود که هوای تمیزی نسبت به جاهای دیگر قرنطینه داشت و بعضی از مجرمین سهم غذای بچه‌ها را می‌گرفتند تا اجازه بدهند مدت بیشتری در توالت بمانند ولی تعداد کسانی که به شدت حالشان بد بود زیاد شد و بچه‌ها هرچه فریاد می‌زدند کسی به حرف‌هایشان گوش نمی‌داد و حتی مجرمین هم از وضعیت ما به افسر نگهبانهای بازداشتگاه گله می‌کردند و از آن‌ها می‌خواستند تا درب را باز کنند، وضعیت ما به قدری بد بود که اگر نیم ساعت ادامه پیدا می‌کرد چند تن از بچه‌ها و از جمله من‌‌ همان موقع جان خود را از دست می‌دادیم. فریادهای بچه‌ها آنقدر ادامه داشت که افسرنگهبان درب قرنطینه را باز کرد و کسانی که حال بهتری داشتند حدود ۲۰ الی ۳۰ نفر از بچه‌ها که بیهوش شده بودند و از جمله من که در نیمه بیهوشی بودم را به حیاط بردند و در آن آسفالت داغ خواباندند و با تنفس مصنوعی حال من و بقیه رو بهبودی موقت رفت و پس از نیم ساعت ما را دوباره به‌‌ همان جهنم« قرنطینه یک» بردند.
    شب سوم ٬ ۲ تن از مجرمین سابقه دار که به عنوان وکیل بند با مامورین همکاری می‌کردند درب قرنطینه را باز کردند و به دستور افسر نگهبان آقای خمس آبادی می‌خواستند چند نفر از بچه ها را ببرند بیرون تا شکنجه کنند و مثلا برای دیگران درس عبرت شوند. ما این را می‌دانستیم، در‌‌ همان لحظه محمد کرمی معروف به « ممد طیفیل» وکیل بند بازداشتگاه کهریزک ٬ درب قرنطینه را باز کرد و ۳ نفر به نامهای: سامان مهامی، احمد بلوچی و مسعود علیزاده، را به زور و ضرب و شتم بردند بیرون و با زدن پا بند از پا به سقف آویزانشان کردند و به دلیل مقاومت مسعود علیزاده بخاطر آویزان نشدن، مورد ضرب و شتم بسیار شدید و بیرحمانه‌ای از سوی استوار خمس آبادی و استوار گنج بخش قرار گرفت که حدود ۱۵ دقیقه چنان بیرحمانه و جنون آمیز کتک می‌زدند و دائم می‌گفتند بگو گه خوردم، ما نمی‌دیدیم و فقط صدای ناله‌های مسعود را می‌شنیدیم و همه اشک می‌ریختیم و صلوات می‌فرستادیم. شدت ضربات را بیشتر کردند. مسعود برای زنده ماندن چند بار این جمله را تکرار کرد بعد او را به داخل قرنطینه آوردند، من به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا توی این شرایطی هستیم که دوستانمان را جلوی چشممان به قصد کشت می‌زنند و ما فقط نگاه می‌کنیم. این صحنه به قدری من را عصبی کرده بود که تا مدت‌ها افسرده بودم. وقتی مسعود به حالت بیهوشی توسط وکیل بند‌ها به داخل قرنطینه انداخته شد بچه‌ها با کمک هم مسعود را به توالت بردند تا با شستن زخم‌هایش و با ریختن آب بر سر و صورتش او را از حالت شوک دربیاورند. در‌‌ همان موقع ممد طیفیل درب را باز کرد و با یک قفل بزرگ به سراغ مسعود رفت و با‌‌ همان قفل بر سر و صورت مسعود بیجان زد و پس از آنکه او را با ضرب و شتم شدید به سمت درب قرنطینه برد با پا به روی گردن مسعود رفت و داشت مسعود را خفه می‌کرد که با سرو صدای همه مواجه شد. از روی مسعود بلند شد و به سمت درب رفت. مسعود خٍس خٍس می‌کرد و به سختی نفس می‌کشید. دیدن این صحنه‌ها و ناتوانی از اعتراض کردن من را از خودم متنفر کرده بود، همه سعی کردیم تا زخمهای مسعود را تمیز کنیم تا عفونت نکند اما آلودگی هوا باعث تشدید عفونت می‌شد.
    صبح شد٬ خبر دادند که می‌خواهند ما را به اوین منتقل کنند و باید قبلش موهای ما را بزنند: با ۲ تا ماشین سلمانی دستی و قدیمی شروع کردند به اصلاح. ما ۴ روز بود که ما فقط عرق می‌ریختیم و مو‌هایمان چسبیده بود بهم و با آن ماشین دستی و کند کار سختی بود یعنی عملا موهای ما را می‌کندند اما چون می‌خواستیم به اوین برویم تحمل می‌کردیم. وقتی همه مو‌هایمان را زدیم، دیدیم هیچ خبری برای انتقال به اوین نیست. همه می‌دانستیم اگر یکی دو روز دیگر در آنجا بمانیم تعداد زیادی از بچه‌ها جان خود را از دست می‌دهند و من هم دیگر توانی نداشتم و به بچه‌ها پیشنهاد دادم بیایند یکبار دسته جمعی زیارت عاشورا را بخوانیم و از امام حسین (ع) بخواهیم تا کمکمان کند. همه قبول کردند و یکصدا زیارت عاشورا می‌خوندیم در حالی که همگی اشک می‌ریختیم و همصدا بودیم دیدیم که حتی مجرمین شرور و عادی هم با ما همصدا شدند و با همه وجودشان اشک می‌ریختند و زیارت می‌خواندند. روز پنجم بود و آخرین روزمان در جهنمی بنام کهریزک که اگر چند روز بیشتر در آنجا می‌ماندیم تعداد بیشتری کشته می‌شدیم، بعد از رفتن به حیاط متوجه شدیم می‌خواهند ما را به اوین منتقل کنند.
    در بین بچه‌ها چند نفر اوضاع خوبی نداشتند از جمله امیر جوادی فر که از زمان دستگیری به شدت مجروح بود و حالش بسیار وخیم بود. در طول این ۵ روز از درد ناله می‌کرد، وقتی سوار اتوبوس شدیم امیر صندلی جلوی من بود. هرچه اصرار و التماس می‌کردیم که این حالش بد است و حداقل دستبندش را باز کنید و یا کمی آب به او بدهید با فحش و ناسزا از سوی ماموران روبرو می‌شدیم. امیر خیلی به خود می‌پیچید و سرش را خیلی تکان می‌داد. من خیلی ناراحت بودم و همه‌اش دعا می‌کردم هرچه زود‌تر به اوین برسیم تا به حال و اوضاع امیر رسیدگی کنند اما دیدم امیر با چند تکان دیگر حرکت نمی‌کند. آنقدر داد و فریاد کردیم تا راننده نگه داشت٬ امیر را از اتوبوس خارج کردیم و در کف خیابان کنار اتوبوس دراز کردیم یکی از بچه‌ها که به امور امداد و نجات هلال احمر آشنایی داشت آمد و شروع کرد به امیر تنفس دهان به دهان دادن. همین که تنفس داد و بعد به سینه امیر فشاری وارد کرد از دهان امیر مقداری خون بیرون آمد و ما فهمیدیم که امیر دیگر در بین ما نیست و بسیارغریبانه با لبانی تشنه در حالی که در دستانش دستبد بود جان سپرد. این تلخ‌ترین صحنه‌ای بود که در طول عمرم دیده بودم. همیشه مرگ را در فیلم‌ها می‌دیدم و این صحنه شهادت امیر بسیار بسیار برای من دردناک بود. با تماسی که ماموران گرفتند آمبولانس آمد و پیکر بی‌روح امیر را بردند و ما به راه‌مان ادامه دادیم تا به اوین رسیدیم.
    در جلوی درب اوین تعداد زیادی از خانواده‌ها تجمع کرده بودند، ما وارد اوین شدیم آنقدر در شوک بودیم که نمی‌دانستیم چه بلایی از سرمان گذشته. وقتی همه از اتوبوس پیاده شدیم بوی تعفن ما تمام محوطه اوین را پر کرده بود. بطوری که تمام پرسنل اوین از ماسک استفاده می‌کردند. در همین حال چند نفر از بچه‌ها روی زمین غش کردند و از جمله «محسن روح الامینی » هم از قبل در حالت بیهوشی بر روی زمین با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد، من با دیدن محسن و یادآوری صحبتهای چند شب پیش‌اش و زنده کردن امید در بچه‌ها بی‌اختیار اشک ریختم و پیش خودم می‌گفتم نکند محسن هم برود پیش امیر. در همین حین دیدم به سرعت آمبولانس آمد و محسن و چند تن دیگر که حالشان خوب نبود را بردند. در اوین انگشت نگاری شدیم و از ما عکس گرفتند و بعد فرستادند قرنطینه یک و جلوی درب ورودی به هرکس یک دست لباس و صابون و شامپو و یک محلول ضد شپش دادند. همه شروع کردیم به دوش گرفتن، وقتی وارد اتاق شدم٬ دیدم محمد کامرانی روی تخت دراز کشیده بود و از درد ناله می‌کرد که یهو از جایش بلند شد و سرش به شدت به کف تخت طبقه بالای خود برخورد کرد و بعد روی زمین افتاد و با سرعت با سر به دیوار برخورد کرد. من و چند تن از بچه‌ها دست و پایش را گرفتیم و به سمت در « قرنطینه یک زندان اوین» بردیم تا وکیل بند آمبولانس خبر کند.

    پس از آنکه خبر شهادت محسن روح الامینی و محمد کامرانی به ما رسید از طریق رسانه‌ها شنیدیم که دستور بسته شدن کهریزک را دادند، و ما را با قید کفالت آزاد کردند. ما همه از شهادت این سه عزیز ناراحت بودیم و به خاطر پایمال نشدن خونشان اقدام به شکایت از ماموران و آمران و عاملین جنایت کهریزک کردیم. ابتدا از ما استقبال کردند ولی بعد از مدتی از ما خواستند تا رضایت بدهیم. من شاهد عینی مرگ امیر بودم و نمی‌توانستم رضایت بدهم.

    در آن زمان سرباز بودم وقتی آزاد شدم و به محل خدمتم رفتم ابتدا من را به دلیل غیبت ۴۸ ساعت بازداشت کردند و فرمانده‌مان وقتی فهمید که من ۱۸ تیر در تظاهرات بودم و دستگیر شدم بسیار عصبانی شد و محل خدمت من را به خوجیر که در میان کوههای پاکدشت بود منتقل کرد و من در آنجا دسترسی به هیچ چیز نداشتم و فقط باید در قرارگاه بیگاری می‌کردم. پس از گذشت ۳ ماه هفته‌ای یکبار می‌توانستم با خانواده‌ام تماس بگیرم، متوجه شدم که از سوی نیروی انتظامی درخواست‌های زیادی جهت رضایت دادن من می‌شود. من فقط از مادرم می‌خواستم تا به آن‌ها نگوید که من سرباز هستم اما چند روز بعد دیدم فرمانده‌مان صدایم کرد و وقتی وارد اتاقش شدم شروع کرد مرا کتک زدن و می‌گفت ما می‌رفتیم مردم را سرکوب می‌کردیم آن تو با مردم تظاهرات می‌کنی؟ اینجا نشان‌ات می‌دهم که کی برنده می‌شود. من به شدت شوکه شده بودم و اصلا انتظار همچین برخوردی را نداشتم بعد فرمانده گفت حالا می‌ری شکایت هم می‌کنی؟ بعد می‌گی رضایت هم نمی‌دهم؟ گفتم بله از خون دوستانم نمی‌گذرم، فرمانده گفت که خواهیم دید.
    من ۳ هفته تحت نظر در بازداشتگاه بودم و وقتی با خانواده‌ام تماس گرفتم متوجه شدم که ماشین پدرم که تنها وسیله امرار معاشمان بود را دزدیدند و برادرم هم در‌‌ همان روز تصادف کرده و در بیمارستان بستری است، من واقعا تحمل این وضعیت را نداشتم و برایم خیلی سخت بود. فردای آن روز از یکی از بچه‌ها شنیدم که به فرمانده دستور دادند تا تحت هر شرایطی از من رضایت بگیرد و من تحت این شرایط بود که پس از این شکنجه‌ها و آزار و اذیت‌ها رضایت دادم. در مجموع مشخص بود عده‌ای واقعا رضایت داده بودند و عده‌ای دیگر مجبور شدند رضایت بدهند و تعداد کمی شاکی بود و روند رسیدگی به پرونده بسیار طولانی و خنده دار بود و احکام و جریمه‌هایی که صادر کرده بودند آدم را به خنده وا می‌دارد. من پس از اتمام خدمتم دائم تحت کنترل بودم و سر هر مسئله‌ای مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتم، خیلی سعی کردم تا به راهم ادامه بدهم و با شرکت در برخی از تجمعات و ابراز همدردی با خانواده شهدای ۸۸ به مخالفت‌های خودم ادامه دهم، پس از آزارو اذیت‌هایی که شدم و تهدیداتی که متوجه من و همسرم بود مجبور شدم کشورم ایران را ترک کنم.

     
  26. برگی دیگر از عدالت سید علی:

    رنج‌نامه شهرام احمدی از زندان اوین، زندانی عقیدتی محکوم به اعدام
    جرس: شهرام احمدی زندانی اهل‌سنت بند ۳۵۰ اوین که به اعدام محکوم شده و در ۷ دی ماه ۱۳۹۱ برادرش بهرام احمدی در زندان قزل‌حصار کرج اعدام شده، طی نامه‌ای می‌نویسد: «ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻬﺎﺩﻫﺎﯼ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮﯼ ﻭ ﻣﺠﺎﻣﻊ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻨﻨﺪ اینجانب اتهام واهی اقدام مسلحانه را رد ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﺣﻖ ﻭ ﺣﻘﻮﻕ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻇﻠﻢ ﻭﺗﺒﻌﯿﺾ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻏﺮﺑﯽ ﻭ ﺳﯿﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.»

    به گزارش ارگان خبری فعالان حقوق بشر در ایران، متن کامل نامه را در زیر می‌خوانید:

    ﻣﻦ ﺷﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻬﺮ۱۳۶۶ﺍﻫﻞ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۶ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ۱۳۸۸ ﺑﻪ ﺍﺗﻬﺎﻡ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪﻡ.
    ۳۳ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻝ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﻭ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﺑﺴﺮ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۴۳ ﻣﺎﻩ ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺷﺪﻡ.
    ﻣﻦ ﺷﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ (ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﺬﻫﺒﯽ) ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻡ، ﺩﺭ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺗﺤﺼﯿﻼﺗﻢ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﯿﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺳﻮﺀ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ.
    ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۸۷ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﯼ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﮐﺮﺩ؛ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﻗﻠﯿﺖ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺭﮊﯾﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ.
    ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﻗﺪﺍﻣﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺍﻫﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﺗﻮخالی ﻭﺣﺪﺕ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
    ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ ﻣﺎ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.
    ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۶ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ۸۸ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺪﻑ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺳﭙﺎﻩ ﻭ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪﻡ.
    ﻭﻗﺘﯽ ﺗﯿﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺎ ﻟﮕﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﻣﺎﻏﻢ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺟﺎﯼ ﺑﺨﯿﻪ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﻫﺴﺖ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﻣﺎﻏﻢ ﺭﺍ ﻋﻤﻞ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﻮﺵ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﺩﺍﺭﻡ.
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻬﻮﺵ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﺎﺯﺟﻮﻫﺎﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.
    ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺫﯾﺖ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﺑﻪ سپاه ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺳﭙﺎﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯿﻢ.
    ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ. ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺟﻮﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺑﺪﻥ ﻣﻦ ﺩﭼﺎﺭ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﺸﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻤﻢ ﺿﺮﺑﻪ ﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﺯﺧﻤﻢ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﺷﺪﯾﺪ ﺁﻥ ﺷﺪ.
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺳﻤﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ. ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﻋﻔﻮﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ.
    ۶ ﺑﺎﺯﺟﻮﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺑﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘند. ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﻮﮐﺮﻫﺎﯼ ﺑﺮﻗﯽ ﻣﺮﺍ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
    ﺷﺒﻬﺎ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶ ﻣﺎﻩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﺎﺯﺟﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
    ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﺵ ﮐﺮﺩﻩ، ﺳﭙﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ. ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ.
    ﭼﺮﺍﻍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﮔﺮﻣﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺁﺏ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺁﺏ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ.
    ﺍﺗﺎﻗﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﻣﺴﺎﺣﺖ ﺍﺗﺎﻕ ۱ ﻣﺘﺮ ﺩﺭ ۲ ﻣﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﻭﻓﻦ ﻭ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺼﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۱۰ ﻣﺎﻩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﺘﻮﻭ ﺑﺎﻟﺶ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۴ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۱۰ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
    ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺯﯾﺮ ۱۸ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۱۲ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ۴ ﻣﺎﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻝ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﻠﻔﻦ ﻭ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ.
    ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻣﻦ ﺗﻠﻔﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﮕﺎﻩ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﮕﺪ ﻭ ﻣﺸﺖ ﻭ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﮐﺘﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ؟ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﻠﻮﻝ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻋﺘﺼﺎﺏ ﻏﺬﺍ ﮐﺮﺩﻡ. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻝ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻓﻠﻔﻞ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺣﺪ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ﻭﺳﻂ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﻮﺵ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﻬﻢ ﺳﺮﻡ ﻭﺻﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ۵ ﻣﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﻫﻮﺍﺧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻧﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻼﻗﺎﺗﯽ. ﺑﺎ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻃﯽ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺁﺧﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ.
    ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺑﺪﻫﯿﻢ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﻋﻼﻑ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۱ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺪﻡ.
    ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶ ماه ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﺎﺯﺟﻮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ.
    ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﺍﺭ ﻭ ﺍﺫﯾﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻏﺬﺍ ﻭ ﻫﻮﺍﺧﻮﺭﯼ ﻣﺎﻥ ﺍﺻﻼ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ. ﺁﺏ ﺁﺷﺎﻣﯿﺪﻧﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺁﺏ ﭼﺎﻩ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺳﻨﮓ ﮐﻠﯿﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ.
    ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﯾﺾ ﻫﺴﺘﻢ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۳۳ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯼ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﻭ ﺯﻧﺠﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﯾﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺪﯾﺪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﯽ ﯾﺎ ﺗﻔﻬﯿﻢ ﺍﺗﻬﺎﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ.
    ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﺎﻏﺬ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﺛﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۳۳ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻭﯾﻦ ﺑﻨﺪ ۲۰۹ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺑﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺎﻋﺖ ۱۱ ﻇﻬﺮ ﺗﺎ ۱۲ ﺷﺐ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﻧﻪ ﻧﻬﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺣﺘﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ.
    ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻭﯾﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ۱۲ ﺷﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ۳۵۰ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ۷ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺨﻮﻑ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
    ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺟﺎﯾﯽ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻭ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﻭ ﭘﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﺎﯾﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺲ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ. ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ۴ ﺳﺎﻟﻦ ۱۰ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ.
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۲ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﻢ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﻫﯿﭻ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺗﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ۶۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺗﺎ ۲۰ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
    ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۱۱ \۷ \۹۱ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺷﻌﺒﻪ ۲۸ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻘﯿﺴﻪ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻭﮐﯿﻞ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺩﮔﺎﻫﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻭﮐﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﺎ ﻭﮐﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﺪ.
    ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺷﺪﯾﻢ؛ ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺭﺑﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﺪ ﻭﮐﯿﻠﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﺭﺑﻪ ﺭﺍ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﻮﮐﻞ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﮐﺎﺭﺩ ﻣﯿﻮﻩ ﺧﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ.
    ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺷﯿﺪ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻌﺪﺍ ﻻﯾﺤﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻓﺎﻉ ﺑﻪ ﻭﮐﯿﻠﻢ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ. ﻓﻘﻂ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺩﮔﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ.
    ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲۳ﻣﻬﺮ ۹۱ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻗﺰﻝ ﺣﺼﺎﺭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭﺗﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۷ ﺩﯼ ۹۱ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯼ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﯾﺎ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۷ﺩﯼ ۹۱ ﺍﻋﺪﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ.
    ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ۹۲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۴ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺳﻠﻮﻝ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﺮﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻭﮐﯿﻠﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﻭﮐﯿﻠﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺣﮑﻢ ﻣﺤﺎﺭﺑﻪ ﺭﺍ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﯾﺤﻪ ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺩﺍﺩ.
    ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻔﺘﯿﻢ. ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۱۲ﺗﯿﺮ ۹۲ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺗﻢ ﺁﻣﺪ، ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ۶ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ.
    ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
    ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﮐﺮﺝ ﺑﻪ ﺳﻨﻨﺪﺝ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﺮﯾﻠﯽ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﻐﺰﯼ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﯿﺰ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻧﺪ. بعد ازاین جریان درتاریخ۱۷/ ۷/ ۹۲من را به سلول انفرادی ۲۴۰ انتقال دادند.
    ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ۷ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻡ. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﻐﺰﯼ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ، ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﭼﺸﻢ ﭼﭙﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﭼﭗ ﺑﺪﻧﺶ ﻧﯿﺰ ﻓﻠﺞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
    ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﯿﺰ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.
    ﻣﻦ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻃﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﻘﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ (ﺳﻨﻨﺪﺝ) ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
    ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ اوین ﺗﺤﺖ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﻓﺸﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﻟﺬﺍ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻬﺎﺩﻫﺎﯼ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮﯼ ﻭ ﻣﺠﺎﻣﻊ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻨﻨﺪ اینجانب اتهام واهی اقدام مسلحانه را رد ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﺣﻖ ﻭ ﺣﻘﻮﻕ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻇﻠﻢ ﻭﺗﺒﻌﯿﺾ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻏﺮﺑﯽ ﻭ ﺳﯿﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.
    ﺷﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ ۱۶/ ۱۲/ ۹۲

     
  27. باسلا م بر غریبه وناظران محترم سایت
    1-دعا واسغفارامامان بخاطرلحظه ای غفلت ازخداوندیست.
    2-بله برعصمت خویش واقف بودند.
    3-بله اندکی ازصحابه که چهار نفریابیشتربودندمثل سلمان ،ابوذر،عمار،مقدادو…به معصوم بودن علی-ع-ایمان داشتندوامادیگران به سبب عقده وکینه وحسدی که ازعلی-ع- داشتندعلیه اوکودتا کردند واویارانی نداشت که ازحق مسلم خدادادیش دفاع کندوازبیم متلاشی شدن وحدت مسلمانان ونابودی اسلام صبوری کردوازحق خویش گذشت.وامابرای پیشرفت دین تاجائی که مقدورش بودباآنان همراهی وراهنمائی کرد.
    4-بله حتما هم بایدازجنس بشرباشد تابقیه بشرراراهنمائی کند.
    5-خوب این سوآلیست که آنان بایدپاسخگو باشند نه ما.واماادیانی که پیامبرانش ازسوی خداوند بوده اند،آنان نیزمعصوم بوده اند.
    6-عصمت ،موهبتی است ازجانب خداوند که باعلم ازلی وحکیمانه خودش به برگزیدگانش اعطا می کندمثل حضرت عیسی -ع-که ازحین تولدش پیامبر معصوم بودودرگهواره چنین گفت :{انی عبدالله آ تانی الکتاب وجعلنی نبیا =من بنده خدایم،بمن کتاب داده ومراپیامبرقرارداده است . ؛ 30 مریم }وامام مهدی منتظر-ع-شیعیان که ازپنج سالگی دارای امامت است ومعصوم ودرپرده غیبت بسبب دوری ازشرما زندگی می کند وروزی ظهور خواهدکرد به اذن خدا.وحهانرا پرازعدل ودادخواهدکرد.
    7- نخیر؛به اعتقادما شیعیان فقط پیامبران الهی واوصیاء آنان دارای عصمت هستند.ودیگران هم باتقوایشان می توانند به درجاتی برسند مثل سلمان وابوذر وعمارودیگران ازعرفاء بالله وامادارای عصمت نمی باشند.
    معصوم بودن رهبران الهی {انبیا واوصیا}مساله بدیهی وعقلانی وبرهانیست{افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ام من لایهدی الاان یهدی فمالکم کیف تحکمون}35 یونس =آیاکسی که بسوی حق هدایت می کند سزاوارتراست ازاو پیروی شود
    یاکسی که راه نمی یابد مگراینکه راهنمائی شود؟؟؟
    شمارا چه شده است ،چگونه حکم می کنید؟؟؟ }.
    باتشکر ازجناب غریبه وبادرودبرهمه ناظران منصف.
    ارادتمند منصفان مصلح

     
  28. دوست اندیشمندم جناب دانشجو
    من به اندیشۀ ژرف شما و سعۀ صدرتان، درود می فرستم.
    راستش وقتی که نوشتۀ زیبا و اندیشمندانۀ شما را که خطاب به سرکار محبوبه خانم در پست “آدمک های بهت زده- 13 اسفند” نوشته بودید، خواندم؛ بسیار لذت بردم و بر نویسنده و نگاه دقیقش به موضوع، آفرین گفتم.
    من اذعان میکنم که این نوع نگرش، به موضوعِ “دو نگاه به ذات مقدس خداوند” را ندیده بودم و مطلب برایم تازگی داشت. لذا با دقت تمام آنرا پی گرفتم.
    کلیه اشاراتی را که در مورد “نگاهی سنتی به خداوند” مطرح نموده بودید، به عینه در نگاه مسلمانان به دین و خداوند وجود دارد که من مصداق های آنها را در این دین، تجربه کرده بودم. به نظر من نیز، نتیجۀ یک چنین دیدی، همان است که ««”خدا خواسته” است که پیامبران و ائمه معصوم باشند»»! حتی اگر در هیچ آیه ای از “قرانِ” خودش به این امر اعتراف نکرده باشد!
    در ادامۀ این نوشتار، به خدای دیگری رسیدم که بنا به قول شما:«« خدای خالق است. خدای عقل و هوش موجود در هستی ست. خدای عشق و زیبایی ها ست. خدایی که سبب دوام و بقاء و خوشبختی و سعادتِ انواع، می شود. خدایی که اوج دادگری و مهر و دانش است. خدایی که زن و مرد برایش برابرند و هرکه، هرچه بکارد، درو می کند. بی کمترین ارفاق و تفاوتی.»»
    من، حس می کردم که این خدایِ دوم، چقدر با پندار و اندیشه ام، ارتباط تنگاتنگی دارد! با این خدا، غرق در شادی بودم که کلامتان ختم شد! اما در انتها، کلامی زیبا و دلنشین از استاد بزرگوار جناب آقای نوری زاد، تاییدی بود بر برداشتِ درستِ من از نوشتار ِشما. آنجا که نوشت:««سلام و سپاس دانشجوی خوب و گرامی. بخاطر نگارش محققانه و هوشمندانه و مودبانه تان. باشد که دوستان دیگر ما را بچالش اندازد و این مبحث را واشکافی کنند. سپاس»»

    زمانی از این سرخوشی من نگذشته بود که پاسخ ِجناب آقا مرتضی، تمامِ آن زیبایی ها را نابود ساخته و همۀ زشتیها را بر سرم فرو ریخت که: از نگاه متخصص دینی همۀ این نوشتار ایراد دارد. و پر است از، ابهامات و کلی گویی و خلط مباحث و … .
    دیدم که ایشان همراه با چندین سئوالِ شبه تفتیشِ عقایدی، خواستار ارائۀ شواهد و نمونه های عملکردِ دلبخواهی ِ خدایِ نگاه سنتی شدند! همان عملکردی که همۀ ما، در تمام عمرمان و از همۀ مبلغانِ دینی شنیده ایم و به وضوح در آیات متعدد قران ذکر گردیده و در اسناد و مدارک و متون دینی به وفور تکرار گردیده است!!
    دیدم که چگونه، بخشهایی از نوشتار شما را به عمد، به شکل دیگر طرح نموده و مورد نقد و پرسش قرار دادند تا شما را منکوب نمایند!
    دیدم که چگونه ایشان، بیان متواضعانۀ شما را نسبت به کم آگاهیِ خودتان، دست آویزی قرار دادند و هرچه که خواستند بر شما باریدند!
    من خود دیدم که شما چگونه زیر چرخ ماشینِ به اصطلاح استدلالاتِ ایشان، خورد می شوید!
    من دیدم که شمای غیر متخصص، چگونه بدون کسب اجازه، وارد میدان اختصاصی ِدین شدید و ایشان با زبانِ برهان و استدلال، شما را با ضرباتِ کاری، از این میدانِ ظاهرا “گفت وگو” به بیرون پرتاب نمودند!
    راستش، کمی دلم برایتان سوخت!

    اما این نیز بگویم که:
    زمان زیادی لازم نبود تا جنابِ ایشان، با شمشیر آختۀ استدلال، به سراغ نوشته ای از این حقیر بیایند و در دو کامنت، بنده را مفتخر به اوصافی از این قبیل بنمایند: مغالطات ساده لوحانه – مغالطات دوستمان – زیرک – مدعاهای سفسطه آمیز – مغلطه های رسوا – مساله بچگانه و سلیقه ای – بچه بازی نیست – با این مغالطات کودکانه – دست و پا زدن ها – روشهای مغلطه گرانه – با هو و جنجال و شانتاژ – دریافت های سطحی – ارجاعات تبلیغاتی –
    و البته این روشی است که ایشان به تاسی از دیگر اسلاف خویش، انجام می دهند.

    ایشان همواره طعنه های فراوان را نصیب طرفِ مقابل می نمایند.
    ایشان با بزرگ نمایی و برجسته نمودنِ چند نکتۀ غیرِ اساسی در یک موضوع، اقدام به قلم فرسایی فراوان بر روی آن نکاتِ کم ارزش می نمایند تا موضوعِ اصلی، تحت الشعاع آن قرار گیرد.
    ایشان بجای پاسخ دادن به اشکالاتِ مطرح شده، اقدام به طرح پرسشهای فراوان میکنند تا طرفِ مقابل را در موضع انفعالی قرار دهند.
    ایشان بجای پرداختن به موضوعِ موردِ بحث، اقدام به واکاویِ روانی و روحی پرسش کننده نموده و بدنبالِ انگیزۀ پرسش کننده میروند.
    ایشان با بیسواد خواندنِ طرف مقابل و تخصصی مطرح نمودنِ موضوعات ساده که برای همه قابل فهم میباشد، سعی در به انحصار در آوردنِ موضوع دارند تا بدینوسیله طرفِ مقابل را خلع سلاح نمایند.

    آری من به سعۀ صدر شما و به قدرتِ خویشتن داری شما، درود می فرستم که اینگونه سکوت را بر پاسخ دادن ترجیح دادید. و در انتها چه زیبا نوشتید:
    «« نه از شما رنجیدم و نه شکایتی ازحضرت عالی دارم چون، شما نیز مانند من یک معلول هستید. معلول فرهنگی که در کتابِ مقدس اش، دگر اندیشان را به القابی بسیار زشت تر از آنچه شما مرا خوانده اید، می خواند.
    به همین جهت، نه این که از شما گلایه ای ندارم بلکه بسیار هم سپاسگزارم که ایمانتان را چنان محکم نکرده اید که مجبورتان کند تا کسی که مانند شما فکر نمی کند را، به پیروی از کتاب مقدس خودتان، خر و خوک و میمون و… خطاب کنید.»»
    و کلامتان را با این سخن به پایان بردید که : «« برای شما همان چیزهایی را آرزو می کنم که برای خود آرزومندم.»»

    بازهم درود بر شما جناب آقای دانشجو.

     
  29. از هم‌محله‌ای عزیز بچه جوادیه بی‌نهایت سپاسگزارم.
    سپاس از لبخندی که بر لب هم محله‌ای‌ها به وسعت دنیا می‌آورید.
    برقرار باشید.

     
  30. سلام ودرودخدا برجناب آقا مرتضی عزیزمان
    این آقایان عمده مشگلشان همان مساله توحید وشناخت اوصاف ذات بی چون اوست.
    بندگی اورا مثل بردگی به دیگران تصور می کنند؛ونمی دانند که حافظ عارف شیرین سخن ولسان الغیب درشان بندگی الهی چگونه دادسخن داده وارتقاءعقل ومعرفتش را بکجا رسانده است که بندگی اورا خواجگی عالم هستی می داند؛آنجا که گوید:
    مژده وصل توکوکزسرجان برخیزم /// طایرقدسم و ازدام جهان برخیزم
    بولای توکه گربنده خویشم خوانی/// ازسرخواجگی کون ومکان برخیزم
    میان بندگی را ببایدببست ؛یعنی کمر همت بندگی کردن اورا باید بست،وچاره کار همین است وبس.این آقای شاهنامه پژوه هنوز این مطلب را درنیافته است ؛البته پژوهشگراست شاید ابتدای راهش باشد جای ملامت نیست.
    ارادتمند شما
    مصلح

     
  31. مصطفی جان

    سلام

    من مخلص و ارادتمند شما هستم ‍قصد سوئی نداشتم ‍چون اطلاع و تخصصی از شعر ندارم فقط خواستم بین برادران دینی اصلاح ذات البین کنم

    ارادتمند شما

     
  32. سید ابوالفضل

    آقای نوریزاد گرامی
    سلام بر شما
    معمولا جمعه ها با برخی از دوستان “کوه” می رویم . این هفته ضمن کوهنوردی همش فکر می کردم که اگر آقای نوریزاد هم جمعه ها کوه می امد ، بد نمی شد . من هم اونجا همین طور کاملا اتفاقی می دیدمش و همراهش می شدم . شاید برخی از دوستان دیگر هم خیلی اتفاقی همراه ما می شدند . مثلا یک گروه سی چهل نفره ، می رفتیم کوه و بر می گشتیم . حضور شاداب جوانان و مردم پر نشاطی که هر هفته به کوه می روند ، فرصتی است برای کسب انرژی های مثبت و ارتباط با مردمی که دوستشان داریم .
    ارادتمند
    سید ابوالفضل

     
  33. سلام برادر
    -تعداد روزهائی که در حال قدم زدن هستید را در پارچه سفید قید نمائید(اگر قید نشده)
    -عیدی دادن و گرفتن سنت مرسوم ماست , عید نزدیک است و از طرفها بخواهید اموالتان را به شما عیدی دهند(واقعا طنز تلخی است)
    ضمنا کفش راحتی و اسپرت کمتر پای شما را خسته میکند

     
  34. عزیز برادر , تا زمانی که بنشینیم و از رب العالمین بخواهیم حق ما را بگیرد در روی همین پاشنه میگردد

     
  35. زندگی سگی یعنی همین زندگی که برایمان ساخته اند . زندگی به کام کسانی است که مرتب دم تکان دهند و دست بلیسند .

     
  36. نظر دهندگان محترم
    عقل و خرد چو بیرون رود خرافه و جهل بدر آید
    – به باور من کار از دست آقای علی خامنه ای و دنباله رو هایش بدر رفته است. سر کشیدن جام سم نرمش قهرمانانه و بهدر دادن 10 سال سرمایه ملی توسط و به مسئولیت شخص آقای علی خامنه ای بواسطه جاه طلبی و قمار هسته ای شخص آقای علی خامنه ای و وضعیت فلاکت بار فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ایران بعلت وجود آقای علی خامنه ای بعنوان رهبر و ولایت مطلقه فقیه، عاقبت رژیم ولایت مطلقه فقیه را بسیار منفی نشان میدهد.
    – در این میان اگر ما ملت ایران تکانی به خود ندهیم و دست از خرافات و تعصبهای مذهبی و دینی بر نداریم و به فکر ایران و آینده فرزندان خود نباشیم، دیگر ایرانی نخواهند ماند.
    – من نه پیشگو هستم و نه قصد پیشگوئی دارم، بلکه شواهد و قرائن نشان میدهد که اگر خرافات تازیان بادیه نشین 1400 سال پیش( – که پس از حمله تازیان به ایران در فرهنگ ما ایرانیان جاری شده است و مایه بدبختی و زوال ایران گردیده که همچنان در حال تخریب ایران و ایرانی است –)به دست ما ایرانیها از فرهنگمان و زبان پارسی زدوده نشود در آینده نه چندان دور پشیمانی بزرگی برایمان به بار خواهد آورد.
    – به نظر اینجانب هر فرد وطن دوست بهتر است از خود شروع کند و سعی نماید به خود عادت دهد که از واژه های مذهبی و خرافی و خلاف عقل و خردتا آنجا که میتواند در محاوره و نوشتن خود داری کند. هر فرد وطن دوست سعی نماید تا آنجا که میتواند در مراسم خواندن عقد و اینطور چیزها از آخوند استفاده نکند. هر فرد ایرانی بهتر است از آخوند فقط سر قبرها استفاده کند. یک پیشنهاد دیگر هم دارم و آن این است که هر فرد ایرانی قرآن مجید را به زبان پارسی بخواند تا بفهمد پیامبر در آن چه میگوید. اگر پای منبر آخوند مینشینید و آن آخوند شروع کرد به خرافه بافی و محمل گفتن از او بخواهید موارد از لحاظ علمی ثابت کند. اگر دقت کرده باشید آخوندها اکثرا میگویند فرمود و یا میگویند قال و نقل قول از مرده میاورند و از خود مطلبی را نمیگویند اینهم یکی از شارل…ن بازی و حقه بازی آخوندی است. سعی کنیم از نوع زندگی خصوصی و گذشته آخوندها مطلع شویم.
    – یادم میاید فردی در سال 1362 میخواست یکسال پس از تحصیل در دانشگاه (فیضیه) امام صادق به ریاست محمد رضا کنی (آخوند رئیس مجلس خبر(خفت)گان رهبری)از آنجا خارج شود. آن فرد از لحاظ مالی توانائی برگرداندن هزینه یکسال دانشگاه (فیضیه) امام صادق را بصورت یکجا که خواسته آخوند محمد رضا کنی بود را نداشت. دانشجو میگفت اقای کنی شما در طول 9 ماه ماهیانه برای من هزینه کردید من هم به همان نحور بر میگردانم اما همین محمد رضا مهدوی کنی با کمال خشونت و تکبر و بی رحمی به دانشجو خطاب کرد که اگر یکجا پرداخت نکنی فلان و فلانت میکنم و خلاصه دانشجوی دست از همه جا کوتاه مدتی 2 روز ه گرفت و رفت طلا های خانواده خود را به اندازه مبلغی که آخوند مهدوی کنی یکجا طلب کرده بود آورد و به محمد رضا مهدوی کنی بعنوان گرو پرداخت مبلغ مورد خواسته آخوند مهدوی کنی نزد او گذاشت تا در مدت 6 ماهی که محمد رضا مهدوی به او داده بود پول را بیاورد و به آخوند محمد رضا کنی بدهد. این قضیه را بدین دلیل گفتم که اگر دانشگاه (فیضیه) امام صادق مثلا 100 واحد برای دانشجو هزینه کرده بود آخوند محمد رضا کنی 125 واحد مطالبه کرد. وقتی دلیلش را جویا شد محمد رضا کنی بحث تورم را پیش میکشید ولی نمیگفت که اولا دانشجو همه هزینه را یکجا نگرفته و ماهیانه گرفته و ثانیا کاری به این نداشت که دانشجو پول دارد یا ندارد.
    – عقل و خرد که نباشد جهل و خرافات میاید و تا جهل و خرافات باشد آخوند هست تا آخوند باشد جهل و خرافات است. نجات ایران و ایرانی در گرو رهائی از جهل و خرافات است.

    به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.

     
  37. سلام عليكم
    دست مريزاد اقاى نوريزاد
    بازى با ابروى يك مسلمان را تا انجا ادامه داديد كه ديگر نه تنها شما بلكه ساير انسانهاى سست دين نيز بنده را جاعل و دروغگو خطاب ميكنند
    اقا مرتضى شما كه از خود ما هستى ديگر چرا؟!
    ايا شما يك فردوسى متدين و مسلمان ان هم از نوع اعلاى ان يعنىشيعه دوازده امامى را ميپسندى يا يك فردوسى مجوس و اتش پرست نجس را كه نفسش از هفت قدمى ميتواند طرفش را نيز غرق نجاست كند؟
    اقاى كورس كه من مطمينم نامتان كورش است نه كورس ايا بنده جاعل هستم كه با نام واقعى خود براى پيشبرد و تفوق اسلام زحمت ميكشم يا شما كه با يك نام جعلى عامل كفار شدهايد؟
    وهرسه نفر شما ؛ من دارم از جان خودم و قران قسم ياد ميكنم كه اشعار فردوسى است ، انوقت شما از من ادرس كتاب ميخواهيد ؟! ايا نزد شما اينقدر قران نعوذو بالله كم ارزش شده كه شما قسمش را قبول نميكنيد؟؟
    ديگرشما را دوست خطاب نميكنم چون در ايمان شما براين شك و ترديد حادث شده ولى شما انقدر جهل وكفر بر چشمتان سايه افكنده كه من ادرس وحتى شماره صفحه و سطر را هم مينويسم ولى باز از من ادرس ميخواهيد؟
    اقاى كورش يا همان كورس اولا اين متعارب فعولن بحر كه گفتيد هيچ مبناى عقلى و علمى ندارد و اصولا مربوط است بع علم صرف و نحو و ربطى به شعر ندارد الثانى جناب نه چندان عالى شما هم كه شهادت بر موضوع عدمى ميدهيد؟ ايا فردوسى رحمه الله عليه به شما گفت اينها مال من نيست ؟
    الثالث، اين شعرها قويترين شعرهاى ان كتاب است اگر نميدانيتيد اكنون بدانيد، الرابع خود بيكنش لعيم كه اسم واقعيش سهراب است در يك سايت ديگر كه از جهاتى از ذكر نامش معذورم اقرار كرده بود كه قصد گمراهى اهالى اين سايت را داشته و افزوده كه شخصى به نام مصطفى يعنى اين حقير متوجه شده ام و او را رسوا كرده ام البته گويا فحاشى زيادى نيز نسبت به بنده روا نموده كه من اكنون از طريق دوستانم در حال رديابى و يافتن او هستيم كه بحمدالله بسيار هم به مقصود نزديك شده ايم و طى همين چند روز اتى شما اقرار نامه اش را در نمين سايت مشاهده ميكنيد و به روابطش با بهاييان و ارامنه واقف ميگرديد انشاالله،
    اما براى حصول اطمينان شما امشب هم چند خط شعر كاملا اتفاقى از كتاب فردوسى همانگونه كه خواسته ايد با ذكر ادرس دقيق مينويسم
    كتاب فردوسى فصل پنجم قسمت دوم صفحه يازده خط هفتم به بعد؛
    شبى من به خوابى فرو رفته بودم
    به خوابم امامى بگفت من حسينم
    تو فردوسى بشناس كه من نور عينم
    بلى او امام سوم زوج شهربانو بود
    زرويش همى نور باريد ، ماه نو بود
    بمن گفت ترا مژده اى فردوسى
    چو مر تو حتما از اهالى فردوسى ( به اين معنا كه جاى تو در بهشت يا فردوس هست)
    من از خوشحالى ناگهان پر دراوردمى
    مرا انزمان در گرفت حالتى معنوى
    به همراه رستم برفتم جنگ مغرب زمين
    همان كفران مسيحى و اهريمنى
    هزاران سر كافران كندمى
    تن كافران را بس افكندمى
    حدود دويست راس شان را بكرديم اسير
    وليكن نكشتيمشان تا شوند دين پذير
    بغير از دوتاشان بقيه مسلمان شدند
    ز دين گذشته خود بس پشيمان شدند
    مرا خواب ان شب بكرد منقلب يا حسين
    خدايا همه كافران را ببر تو ز بين
    اقايان اميدوارم كه با خواندن اين اشعار كه ادرس دقيق انها نيز بيان شد پرده هاى جهل نسبت به اين شاعر معتقد و متدين از چشمتان پس رود و ان كافر نجس هم زودتر رسوا شود ، فعلن خدا حافظ

    ————————–

    از خودم و از دوستانی که باعث رنجش جناب مصطفی شده ایم می خواهم که ضمن پوزش از ایشان، دست جناب ایشان را در ابراز نظرهای اینچنینی شان وا بگذاریم و از داخل شدن به بحث یا نقد پرهیز کنیم. موافقید آیا؟
    با احترام و ادب

    .

     
  38. مهدى گرامى

    نكته جالبى را در مورد زبان مطرح كرديد.

    بعد از انقلاب، محسن قرائتى كه احتمالاً قبلاً سوار هواپيما نشده بوده در پروازى مى شنود كه مهماندار مى گويد: ” تا دقايقى ديگر بر زمين خواهيم نشست” و ايراد مى گيرد كه بايد بگويند “انشاءالله بر زمين خواهيم نشست!”.
    بخشنامه مى شود كه در تمام پرواز ها بگويند ” انشاءالله!”
    شما هرگز هيچ جاى دنيا نمى بينيد كه در پرواز بگويند اگر خدا بخواهد بر زمين خواهيم نشست! يعنى اگر بگويند مسافران از وحشت قالب تهى مى كنند.

    البته كمتر جايى هم اينهمه سوانح هوايى دارند. به قول اسماعيل فصيح نازنين، وقتى ميگن “ايشالا” يعنى شايد “نميشالا”!

     
  39. جناب نوری زاد

    ۱. در مورد آن آقای همسن و سال خودتان که در بند سوم مطلبتان به آن اشاره کرده اید، من به اندازه شما اطمینان ندارم که ایشان خالصانه چنین عقایدی داشته باشند و در صحت آنکه از سپاه هیچ اندوخته ای ندارد شک دارم.

    قلب شفاف شده شما گاه باعث می شود فریب بخورید اما من که شاید قلبی به شفافی شما ندارم، با خواندن همان نوشته احساس کردم که ایشان این مقدمه را که از سپاه و جمهوری اسلامی چیزی به دست نیاورده چیده است تا به مخاطبش بباوراند که صادقانه اعتقاد دارد امثال جنتی و فلاحیان و پورمحمدی و حسینیان نمی توانند خیانت کنند چون سنتی اند اما مهندس موسوی هنرمند و تحصیلکرده می تواند خائن باشد.

    اینگونه افراد دروغگویان زبردستی هستند که من بر خلاف شما نادان نمی پندارمشان. امروز و بعد از گذشت ۳۵ سال حتی بی سوادترین ساکنان این مرز و بوم، روحانیان عالیرتبه را سنتی و بیگناه نمی خوانند.

    ۲. در مورد تغییر نوشته هایتان به نظرم می رسد همان خواسته ها عالی هستند اما همچنان عقیده دارم رنگ پارچه اتان را تغییر دهید، رنگی شاد بخصوص در آستانه نورزو که امید را در دل رهگذران تقویت خواهد کرد، چیزی که در این روزهای سخت و نومیدانه همه ما بیش از هر چیز به آن نیاز داریم.

     
  40. یک استادی داشتیم که تعریف می کرد بک روز یک پلیسی او را متو قف کرد که از چراغ رد شدی. ایشان به آن پلیس گفته بود از کلاه سفیدتان و نوار قرمزش معلوم است که پلیسی. افسر پلیس هم کمی فکر کرد گفت اوّل فکر کردم توهین می کنی ولی حرف شما درست است! اینهم برگ جریمه! ولی فقط به خاطر چراغ قرمز نه چیز دیگر..یعد هم هر دو با ختده و احترام ازهم جدا شدند.
    حالا حکایت این جناب “رضوی فقیه” است. آخه جتاب رهبر ، این آقا مگر چی گفته؟..آخه اینا کجاش خلافه؟
    1- مسئولین کشور اکثرا در دهه 80-90 عمرشون هستند،
    2- این مجلس خبرگان جرات تصمیم گیری نداره..هر کی بهش زور بگه اطاعت می کنه،
    3- مظفرالدین شاه و امام خمینی در ایران هستند،
    4- محمد علی شاه، احمد شاه، رضا شاه و محمد رضا شاه در خارج مدفون هستند،
    5- باید حاکم مردمی باشه،
    6- کهریزک بده..حصر خوب نیست
    7- بابک زنجانی و مرتضوی آدم های خوبی نیستند،
    8- میثم تماّر و مالک اشتر آدمهای خوبیند،
    خوب پدر من این حرفها رو که خودتون هم می زنین..بعدش کجاش ساختار شکنه؟ اصلا اینا دروغه؟ بابا مثل اینکه همه چی قاطی شده عزیز
    بعدش همانطور که بچّه جوادیه گفت پدر “رضوی فقیه” خودش “ولی فقیه” است..همکار شما است !!لطفا کوتاه بیایید

     
  41. سلام جناب نوری زاد /این بیت شعر شاید برای منظور شما مناسب باشد/ای زبر دست زیر دست آزار – تا کی گرم بماند این بازار/مصدق را در تبعیدهای زیادش در زمان رضا شاه یک بار ظاهرا به زندان خرم اباد میبرند و فرمانده لشکر انجا مصدق را به درون اتاق هل میدهد پیرمرد در مقابل عکس شاه به زمین میخورد ودر جا با ناراحتی رو به عکس شاه بیت بالا را میخواند و فرمانده لشکر از شدت خشم و تاثیر کلام مصدق گوشهایش را میگیرد/پیشانی بلندتان را میبوسم

     
  42. برای "یک ساسان دیگر"

    دوست گرامی “یک ساسان دیگر” احتمال زیاد میدهم که شما همون ساسان تو facebook آقای نوریزاد باشید که انتقاد هاتون به نظر من غیر منصفانه و به دور از حقیقت بود. از خواندن مطلب امروز شما و اطلاع از گرفتاری که برای شما پیش آمده متأثر شدم. آرزوی من این هست که تمامی انسان ها شاد و پر امید زندگی مملو از صلح و آرامش در کنار یکدیگر داشته باشند. برای شما هموطن ارجمند رفع گرفتاری آرزومندم. دوست محترم تجربه زندگی به من ثابت کرده که زمان خیلی از زخم ها رو التیام می بخشد. پس صبور و استوار باش مثل نوریزاد عزیز و دوست داشتنی ما.

     
  43. بی کنش عزیز

    پاسخ های جامع شما به آقای کورس را دقیق خواندم ،آن قسمت های ابتدایی گفتار شما برایم ابهام یا حساسیتی نداشت اگرچه با تلقی شما از قبول اسلام توسط ایرانیان موافق نیستم.
    تنها این قسمت های پایانی گفتارت کمی با مبانی مورد قبول من اصطکاک داشت ،و همانطور که شما اشاره کردی اختلاف نظرهایی با هم در مورد برخی مبانی دینی داریم.
    غرضم بحث کشدار نیست بیشتر ترجیح میدهم از دانش شما در توضیح ابیات مرحوم فردوسی بهره مند شوم و خود اعتراف میکنم من یکی از آن افرادی هستم که به قول شما تاکنون موفق به خواندن کامل شاهنامه نشده ام ،زیرا متاسفانه از قدیم خیلی ذوق و تمایل شعری نداشته ام ،اگرچه در مطالعه کتب دیگر با اشعار هم مواجه شده ام. و در سفرهای سالانه هم که به مشهد میروم یکی از کارهای حتمی من دیدار و قرائت فاتحه بر مزار مرحوم فردوسی است.
    در هر صورت فقط خواستم عدم موافقت خود را با بیانات و توضیحات پایانی گفتار شیوای شما اعلام کنم ،آنجا که فردوسی فرموده است :
    به بینندگان افریننده را نبینى
    مرنجان دو بیننده را
    نیابد بدو نیز اندیشه راه
    که او برتر از نام و از جایگاه
    سخن هر چه زین گوهران بگذرد
    نیابد بدو راه جان و خرد
    خرد گر سخن برگزیند همى
    همان را گزیند که بیند همى
    ستودن نداند کس او را چو هست
    میان بندگى را ببایدت بست

    که حاصل این است که چون حقیقت کنه ذات باری تعالی مجهول الکنه ابدی است ،توصیه میکند که انسانها خرد خود را خسته نکنند زیرا کنه ذات باری گوهری نایاب است .
    در اینجا باید عرض کنم که بخلاف شما بنظرم غرض مرحوم فردوسی این نبوده است که بشر از بحث و بررسی عقلانی در اثبات ذات واجب تعالی و معرفت صفات او خود داری کنند به دلیلی که شما بیان کردید که مثلا چون ادله نفی و اثبات و استدلالهای منکرین و مثبتین باصطلاح جدلی الطرفین و قانع کننده نیست پس باید از بررسی اندیشه خدا و هست ونیست او بپرهیزند.
    من فردوسی را با توجه به برخی اشعارش موحد و قائل به وجود ذات اقدس حق میدانم ،لذا اسناد چنین سخنی به ایشان را ناروا میدانم ،بنظرم آنچه غرض این چند مصرع یا بیت است همان چیزی است که فلاسفه و عرفاء و نیز متون دینی اعم از قرآن و احادیث معتبر به آن ناطق اند که عبارت از این است (و براهین فلسفی و مکاشفه و کشف و شهود ارباب عرفان هم حاکی از آن است )که باصطلاح اکتناه ذات باری تعالی محال است ،زیرا حقیقت ذات حقیقتی نامتناهی و غیر قابل احاطه عقلی است ،همان که بنظرم حافظ علیه الرحمه گفته است که :عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.
    عنایت کردید؟ پس بحث و بررسی از وجود باری تعالی برحسب برهان های فلسفی امری است که ممکن برای بشر است ،و تنها مقام عنقاء باصطلاح عرفانی که مقام ذات است مستحیل الادراک است و بنظرم غرض فردوسی این بخش است.

    و نکته دیگری که با برداشت حضرتعالی موافق نیستم آن قسمت است که این بیت :”ستودن نداند کس او را چو هست
    میان بندگى را ببایدت بست”.
    را اینطور معنا کردید که : “پس بهتر است به جاى طرح این مباحث لاینحل و بیهوده انچه را مبینیم به منظور عبادت برگزینیم یعنى خدمت به خلق.”

    که این قسمت بنظرم تفسیر سخن ایشان به چیزی است که معلوم نیست مورد رضایت ایشان باشد ،اگرچه من موافقم که خدمت به خلق اگر بنیت صحیح و برای رضایت خالق خلق انجام شود یکی از مصادیق عبادت است ،لکن بنظرم جمله” میان بندگی بباید ببست” ،منحصر به خدمت به خلق نیست ،بلکه مراد فردوسی مطلق عبادت و بندگی خداوند و از جمله بندگی خداوند از طریق خدمت به خلق است ،زیرا فرض ما این است که فردوسی موحد معتقد به رسالت پیامبر اسلام است.
    و آن شعری هم که معروف است که عبادت بجز خدمت خلق نیست به سجاده و تسبیح و دلق نیست که قائل آنرا هم نمیدانم بنظرم محتوای غلط و غلط اندازی است.
    ضمنا یک سوال هم از شما دارم چون من دسترسی به شاهنامه ندارم آیا آن بیت را نباید اینطور خواند که من نقل کردم :
    ستودن نداند کس او را چو هست
    میان بندگى را بباید ببست؟

    چون شما اینطور ضبط کردید که ببایدت بست،بنظر شما آن قرائت بنده با وزن شعر هماهنگتر نیست؟

    با سپاس از زحمات شما

     
  44. برای بچه جوادیه

    دوست عزیز بچه جوادیه عجب طنز زیرکانه و لطیفی نوشته بودی در مورد فرمایشات جدید “مصباح” راجع به اینشتین. کلی خندیدیم و البته در دل گریه که به دام چه دغل کارانی گرفتار شدیم. خدا شما و نوریزاد عزیز رو برامون حفظ کند.

     
  45. آقای نوریزاد عزیز رئیس جمهور و تیم‌ او زیر فشار خرد کننده بازندگان انتخابات هستند ، شما و ما می‌دانیم که خود خامنهٔ‌ای هم زیر فشار است . این سردرگمی و چپ و راست زدن رهبر در موضوع مذاکرات هسته‌ای گواه این وضع سردرگمی است. باز هم شما و ما و آنها می‌دانند که راهی‌ جز سازش ندارند . اقتصاد و شیرازه کشور در حال از هم پاشیدن است این جماعت در عین دادن امتیاز به قول خودشان به دشمن یک هیلدریم بیلدریم میکنند ، وظیفه ما تعادل در برخورد با روحانی است با ایشان ما در یک جبهه هستیم این را فراموش نباید کرد.

     
  46. حاج مرتضي سلام عليكم . ميشه لطف كنيد و پرتقال فروشو پيدا كنيد تا اين كافر بي دين حساب كار دستش بياد.

     
  47. ترجمه نامه سوم نوری زاد به فرانسه

    سلام بر ابوذر زمان
    نوری زاد عزیزم
    مدتی این مثنوی تاخیر شد
    مهلتی بایست، تا خون شیر شد
    ترجمه نامه سوم، با تاخیر به پایان رسید، که آن را به پیوست، تقدیم میکنم. امروز نامه چهارم را شروع خواهم کرد. از دوستداران این سایت تقاضا میکنم آستین همت در کشند و به اندازه وسع خود، به این فراخوان پاسخ دهند و هر یک، گوشه ای از این کار سترگ را بر گیرند و ترجمه ی یکی از نوشتارهای ولو کم حجم نوری زاد را، به یک زبان غیر فارسی، شروع نمایند و مطمئن باشند در این راه، به تجربه ای دست خواهند یافت که بسیار تازه و جدید است. ( پنجره ای باز شدن به دنیای بیرون، و احساس اینکه میتوان با جهان خارج از ایران، براحتی دیالوگ برقرار کرد، تفهیم و تفاهم با دیگران و موانع و مشکلات زبان را شناختن ” همین جا از دوستان میخواهم فلسفه زبان ویتگینشتاین را با دقت مطالعه کنند و اگر چیزی فهمیدند، مرا هم در جریان قرار دهند!”، دنیا را مجبور به شنیدن حرفهای خود نمودن، از کلبه گلین خود و از پیله تنگ خود بیرون آمدن و فراخی جهان را دیدن، ضریب ایمنی معترضان مدنی را در کشورمان بالاتر بردن، ) و …. بامید پاسخ مثبت به این فراخوان
    امیر دولت پناه

    ————————-
    troisième lettre ouverte de Mohammad Nourizad
    au dirigeant de la République Islamique d’Iran
    Dimanche, 29 Novembre (11) 2009
    Je me sens; vous que soyez notre maître, nous avez façonné tel que; Dieu a épargné son amitié de nous, en ne pas nous regarder. Dieu n’est pas content à nous regarder. Il ne nous aime pas. Il ne veut pas de notre configuration. Et je vois Dieu, qu’il ferme ses yeux vers nous.
    Salut au dirigeant de la République islamique d’Iran
    Aujourd’hui est un triste soir d’Arafat, que je vous écris cette lettre pour vous. Réminiscent de l’exil et l’errance de notre cher Hussein qui n’a pas un endroit sûr, dans ce grand sol pour son ménage. Et qu’il n’avait pas un haut-parleur pour les mots pris au piège dans sa poitrine. Et moi, malgré de toutes les restrictions qui entourent Hussein, je souffre pour sa solitude. Et, quel étrange cette solitude! Que tu sois Hussein et personne ne te connaisse. Que tu sois Hussein, et tu sois tout seul dans le tumulte et la foule.
    Dans ce sombre coucher de soleil, je me demande quelle est la relation que nous avons avec Hussein? Celui qui porte lui-même, apparemment son fardeau de solitude. Mais lui-même il doit assumer, non pas seulement son fardeau de solitude que le fardeau de l’existence, et le fardeau des êtres humains qui sont en attente.
    Hussein; dans le monde qui ne veut pas de la sagesse, va dire: Héy! tous les gens de tous âges! la sagesse est belle. Et pour ceux qui ne connaissent pas l’amour, il apprendre l’amour. Et pour ceux qui ne connaissent pas d’être humain; il apprend les règles de l’être humain. Et pour ceux qui souffrent de l’être humain des autres gens, il fait leur apprendre que, enfin l’humanité est gagnant.
    En fait, quelle est la relation entre nous et Hussein? Nous l’aimons? Nous sommes, en deuil de lui? Nous lui voulons? Hussein est, jusqu’à ce que nous sachions comment faire? Ou pas, Hussein a configuré pour notre prospérité comme son père et ses enfants, de sorte que nous leur parlons et nous dynamisons notre activité.
    Oh! cher honorable, personnellement moi je me sens bien que Dieu ne nous aime pas. Et une nation que Dieu, ne l’aime pas; les autres aussi, ne l’aimerons pas. Et une nation que Dieu se détourne de lui; tourner d’autres groupes ethniques vers elle, n’est pas un bien remède pour cela. Vous voyez, ces jours-ci, les Russes et les Chinois, comment nous ont à jouer? Et après tout l’argent qu’ils ont pris et qu’ils prennent de nous, comment ils s’ébattent sur la carcasse de notre amitié? Nous payons la vengeance de quel propre comportement aberrant?
    Oh cher, je me sens tout seul! Pas pour moi-même seulement, mais pour tous les peuples iraniens. Comme les gens, porter le fardeau de la solitude sur leur dos, ces jours-ci. En tragique soirée. Et tous seuls. Et pas une voix pour dire de leur souffrance et leur douleur. La terre est devenu rétrécir pour eux, avec toute son ampleur. Et voilà que, nous n’en sommes pas innocents. Et J’ai honte de dire que, nous sommes impitoyables. Et Dieu ne nous aime pas. Et le peuple que Dieu n’aime pas; tous de cet univers ne l’en suffiraient pas.
    Je me sens que; l’amour de Dieu est pris de notre cycle de vie, par Dieu. Et c’est peut-être le secret qui nous a été jeté dans le cycle infini de “que dois-je faire”; est dans la même configuration de “l’amour de Dieu”, qui est repris de nous par Dieu.
    Vous savez bien que les gens de toutes les nations sont comme une cire, à la main de leurs aînés; pour donner n’importe quelle forme qu’ils veulent. Ce sont les aînés, qui peuvent construire la figure d’un monstre ou un être humain, de la cire à leurs mains. Et nous, dans les années qui suivirent la révolution, nous étions la cire dans les mains de vous qui étaient nos aînés. En espérant que vous faites des oiseaux de notre cire et vous nous volez vers le ciel avec votre miracle messianique.
    On se sent bien que vous les aînés, vous nous avez façonné, afin que Dieu avait pris son amitié de nous, à nous regarder. Dieu n’est pas satisfait en nous regardant. Il ne nous plaît pas. Il n’aime pas notre configuration. Et je vois que Dieu; en nous regardant, il en a marre!
    Le secret de cet amour qui n’est pas au milieu de nous ; et nous sommes sérieusement colère envers nos compagnons ; c’est peut-être pour la même manière de hétérogènes de nous. Et peut-être le secret de notre solitude dans ce grand monde, comme quoi les nations ne sont pas disposés à communiquer avec nous; c’est que nous serons concernés par la même maladroit.
    Il a été supposé qu’avec cette révolution; nous montrons au monde entier une autre forme de l’être humain, à l’aide de vous. Nous devions apprendre de tout le monde, s’il ne savait pas l’équité et de la justice et de l’amour, il n’y avait qu’à venir chez nous voir. S’ils ne sauraient pas, la voie de “temoigner sa gratitude”, regardaient-ils nos étapes. Il a été supposé que nous devons explorer le continent inconnu de la spiritualité humaine, avec vous. Selon Henry Corbin français, que nous allions mettre le monde en reconnaissance d’Iran – la Perse – pas seulement une terre pour une nation, pas seulement une mémoire d’un grand empire, mais comme un centre mondial de l’histoire intellectuelle et religieuse. Et il dit encore: Nous définissons l’Iran, comme un pays qui attend. Territoire où l’Imam caché est impliqué au-delà du délai de livraison promis, avec son absence.
    Mais combien de douloureux que je vois la même confusion et la même solitude d’imam Hossein, à la religion d’Allah, dans cette soirée d’Arafat et dans ce pays. Avec des gens qui ont hissé le drapeau de Hussein, et plus que les autres, ils l’ont persécuté. Ils ont répété le nom Hussein, mais apparemment ils n’ont pas compris la nature de son discours. Ils ont fait abuser de nom Hussein, et ils n’ont pas sauvegardé l’honneur pour lui qui cherchait la liberté , même dans l’armée de l’ennemi.
    C’est pourquoi que je dis: vous qui êtes nos aînés, vous n’avez pas fait une bonne façon de nous. Et c’est pourquoi que je dis: Dieu ne nous aime pas.
    Selon nos idées, nous avons décoré paroi épaisse et impénétrable autour de nous-même, pour ne pas nous faire du mal. Et pour élever cette paroi, nous avons profité de nos enfants les plus purs. Les enfants qui ont donné volontairement son corps comme les briques de ce mur. En espérant que, des peuples et des générations futures de l’humanité arriveront à la croissance spirituelle et matérielle, au refuge de cette paroi.
    Oh mon cher, il y’a longtemps que la paroi est fissuré. Mais les lacunes dans le mur, couru dans sa vie le jour que vous êtes descendu de la hauteur de votre leadership et vous vous êtes exposé à défendre la victoire de M. Ahmadinejad. Apparemment, c’etait lui – M. Ahmadinejad – qui répète ce slogan. Ce qui est venu pour faire de votre boucs émissaires. Mais le passage abrupt de temps a indiqué qu’il n’est pas intelligent quoi qu’il en soit, mais il est malin à savoir de s’accrocher à votre réputation et bénéficier grâce à votre soutien indéfectible.
    Je dirai le secret que, pourquoi Dieu ne nous aime pas. Mais avant cela, je dis: de peur que vous croyez mes mots – moi qui sois manquant au coucher du soleil d’Arafah – sont comme la dissidence électorale. Pendant des années j’ai été dans votre armée. J’ai été fidèle à vous. Et maintenant, je vais vous montrer le terrible fossé dans la paroi pour vous guider avec toute la confiance.
    Il n’ya pas longtemps que les vieux amis de Jihad, m’a invité à la cérémonie au sanctuaire de l’Imam Khomeiny (que Dieu ait pitié de lui) pour la vieille tradition que j’aie été un présentateur de télévision en récitant du Fatah et du Jihad; de prendre la responsabilité de la mise en œuvre de l’événement. Les participants comprenaient, certains du premièr et le plus ancien du Jihad du pays, ministre de la nation de l’Agriculture, des représentants des ministères de Votre Excellence, Hassan Khomeiny, les députés et les responsables du ministère de l’Agriculture. Ils étaient tous venus pour la dernière fois de faire mentionner du Jihad, et puis le jeter dans l’histoire pour toujours.
    Je suis venu à la tribune ce jour-là, et j’ai appelé chacun de ces personnes, de venir et dire un mot en fonction de chaque cas, et dire les slogans, et puis aller s’asseoir à sa place. c’était le tour de M. Hassan Khomeini. Avant son appel, j’ai dit au public: oh bien-aimé, bien ancrée, jusqu’à il ya quelque temps quand j’arriverais à cet endroit – le sanctuaire de Hazrat Imam – un tremblement tombait dans mon âme. Parce que je crie en moi-même: Si une main sortirait du mausolée, et me prendrait, et me demanderait ce que vous avez fait après moi, que dois-je répondre? Et cette secousse, m’empêchaient de venir à cet endroit. Jusqu’au jour où j’ai eu le courage et la confiance et je dirais à moi-même, si la même main sortirait du mausolée et il me tirerait à l’intérieur, je dirais: Cher Imam, rassurez-vous, nous avons fait beaucoups de chose après vous.Qu’est-ce que vous avez fait? Imam me demande.
    Je dis : Nous sommes le premier pays dans le monde de la consommation de la drogue. Nous sommes le premier pays dans le monde de la subornation et la corruption. Nous avons réalisé une grande expertise en l’hypocrisie et la flatterie. La première place dans le monde est à nous en consommation de pétrole et du gaz, de l’essence, de l’huile, du sucre et d’autres choses. Nous sommes l’un des rares pays dans le monde en criminalité et le chômage et l’absence d’étudier. Nous avons obtenu d’excellents classements de la fin, parmi autres pays du monde au montant de la justice et de l’équité! Nous avons en tête les faillis du monde, en mensonge des fonctionnaires, échapper des élites, le nombre de réfugiés et fugitifs du pays, le nombre de filles et de femmes dans la prostitution, les sorties de capitaux monétaire à partir des importations inutiles, et la dépendance perpétuelle du pays sur le pétrole et toujour pétrole et encore pétrole. Et …..
    Et puis, M. Seyed Hassan Khomeiny a été invité à la tribune pour prononcer un discours.
    Oh mon cher, oh mon noble, c’est le même monstre que vous avez fait de nous. C’est pourquoi que je dis le bon Dieu ne nous aime pas. C’est le même sentiment qui dit: L’amour de Dieu a enlevé de notre cycle de vie, par Dieu. Et c’est peut-être le secret dont nous sommes pris dans un cercle vicieux interminable de “que puis-je faire”; est dans la même “amour de Dieu”, qui a été éliminée du milieu de nous, par notre bon Dieu.
    Nous avons été élevés par nos aînés, pour la consommation. Pour dire des mensonges. Pour entendre des promesses et des slogans répétés. Pour perdre des opportunités. Pour rejeter les amis. Pour créer des ennemis. Pour l’immoralité. Et à déformer les visages de la religion d’Allah au nom de la religion de Dieu! Il est peut-être une autre signification de “prodigalité”. Que Dieu n’aime pas les gens prodigues. Et nous, ô cher, nous avons été très prodiguer. Pourquoi aimons-nous Dieu?
    Depuis les années 2009, Dieu avait fermé ses yeux sur nous, et il nous voit de mauvais oeil. pour nos profusions en dehors de notre taille. Ces profusions, ne se rapportent pas aux gens de la rue.
    Dans le Coran, le Pharaon est aussi parmi les prodigues. Et à mon avis, extravagance est non seulement coûteux et extravagance, dans la consommation, mais aussi bien est une perte de bénédictions.
    Et nous, mon cher, nous avons perdu la bénédiction de revolution. Nous avons perdu la faveur de Dieu. Nous avons perdu, passion béni du monde, qu’ils espéraient une libération de Dieu, avec l’avènement de la révolution de nous. Surtout, nous avons perdu, peuple béni, bénir le peuple d’Iran. La gloire potentiel du peuple iranien, aujourd’hui, avait changé en confusion.
    C’est le soir d’Arafat et je vois le peuple d’Iran et leur postérité, que dans ce grand pays, sont errant et ils cherchent une place pour leur abri. Cher honorable, voyez cette confusion, dans lequel: les élites du pays, ont séparé du système de gouvernance, et indifférent, ils se sont assis en regardant les modes de président, qui mèneront vous et nous, rapidement, à la pente de la chute.
    Nous avons jeté en prison, un groupe de l’élite et de nos descendants, en lui soutenant. Ceux qui, un jour, ils ont été jugés et emprisonnés, à compagnon de vous, pour établir le système. Et, peut-être, le secret dont Dieu ne nous aime pas, c’est aussi que nous n’avons pas compris la valeur de nos amis et nous avons imagine dont leur juste critique sera pour nous renverser et en face d’un monde de raison, nous avons réalisé un comportement irrationnel et nous avons condamnés, la plupart de ces prisonniers dans la cour fermée. En outre, des crimes qu’on

    fait rire parce qu’ils sont très vaines et nous n’avons pas déposé une raison d’être fermé leurs tribunaux. Peut-être que si les tribunaux auraient été ouvert, notre propre culpabilité était l’objet d’allégations. Et nous avions peur de publier cette conclusion inverse.
    Mon cher! dans les tribunaux non-musulmans de l’Ouest, les accusés sont prises, en meilleurs vêtements possibles à la cour de la prison; et ils ont librement le droit de se défendre. Et nous accompagnons les accusés au tribunal, avec des tiroirs et des pantoufles, et nous n’adhérons pas le moindre coût de leurs droits de l’homme. jusqu’à ce que :Nous les avons méprisé et de leur humiliation, nous obtenons notre puissance. C’est pour quoi que je dise, Dieu ne nous aime pas. Nous avons perdu la justice dans ce pays, en plus de tous les prodigues qui sont à côté de nous. Et Dieu, pourquoi il doit nous aimer?
    Maintenant que je vous écris la dernière partie de cette lettre, j’ai entendu parler de l’ayatollah Javadi Amoli, qu’il s’est retiré d’être imam de congrégation de Qom. Cher précieux, la fissure est grave. la mince porcelaine de régime Islamique, a craqué. Et si vous ne réflechissez pas une solution pour ces fissures, une par une, avec votre autorité légale et un retour aux principes de l’équité et de la justice; peut-être un jour il apparaît que notre insistance n’arrive nulle part à déplacer l’eau avec un pot cassé.
    Personnellement, moi à la position d’un ami, je vois que, votre Excellence est entouré. Entouré par ceux qui ont orné de l’élite à sa solennité, de la sincérité à ses paroles et de l’amitié à ses modes.
    Mon cher! vos amis sont dans ce côté-la aussi. Ceux qui sont honnêtes. Et ils cherchent le mystère du sourire de Dieu. Le comportement de vos faux amis, a conduit le pays à être évacués de l’élite. Et principales responsabilités, tomber entre les mains des ignorants.
    Dans quatre exemples évidents, jetez un coup d’œil à la stature actuelle ministre de la Culture, l’actuel ministre de l’éducation, l’actuel ministre de l’industrie, et l’actuel ministre du pétrole. Est-ce qu’ils sont l’essence même de l’élite de notre nation? Ou pas, en même intégrité et le bien-être, ils sont petits gars dont nous les avons mis sur les gros travaux, pour votre obéissance?
    C’était la cause de, l’attraction de M. Ahmadinejad, dont vous dépensiez votre leadership pour lui. La personne qui ne méritait pas de dépenser tout accompagné par vous. Vous avez manqué les ” Marja-e taqlid ” (des juriste possédant la plus haute autorité dans le chiisme duodécimain), pour M. Ahmadinejad. Vous avez manqué une grande partie de l’élite et de la nation. Grâce à lui, vous avez perdu l’amitié des autres nations. Et c’est la même vague qui se meut vers l’apprentissage dans tout le pays. Cette vague vous laisse tout seul avec M. Ahmadinejad. Bien sûr, avec la congrégation qui cherchent leur pain et leur nom. Et bien sûr, avec les gens qui sont bien, mais ils n’ont pas de chemin du retour. Et bien sûr, avec ces ignorants, qu’on pourrait prendre leur main de compréhension, et on leur sortirait de ce lieu de périssent bêtise et les mettre sur le niveau de compréhension et les enlever de leur front, le signe de méconnaissance.
    Faites bien attention aux mots d’un l’actuel ministre: “Les villageois ont préféré Ahmadinejad que des élites”! Qu’est- ce que vous voyez en substance de cette parole?
    Si vous êtes désireux de voir le sourire de Dieu, et vouloir encore le bon Dieu nous remplace entre ceux qui ont été aimés par lui; acceptez-vous de l’auteur de ces lignes, quelques conseils en camaraderie dont l’état et la position de l’amitié est au-dessus de tous les valeurs courants en Coran :
    1 – En ce qui concerne de votre grande puissance et pour sauver le pays; limitez sévèrement le pouvoir de M. Ahmadinejad et baissez-lui à travers le Parlement, en raison de l’insuffisance des politiques, économiques, de sécurité, et en raison des grands mensonges, et parce que nous sommes en train de gaspiller des occasions d’honorer.
    2 – Donnez la commande de libérer vos amis d’hier et vos prisonniers d’aujourd’hui, et soulagez vos vrais amis dans une réunion formelle.
    3 – pour sortir de cette crise, nous n’espérons pas de vos consultants et vos compagnons; à l’hommage de Hussein à Kerbala, retirez-vous de la tête le turban, et avec les pieds nus et les cheveux épars, comme vos grands-pères nobles, inaugurez un mouvement au nom de la réconciliation nationale, pour redonnez la vie à la religion d’Allah. Connectez les cœurs brisés et désolantes des gens, les uns aux autres, à l’élixir d’amour de Muhammad. Et en rappelant l’errance de notre cher Hussein au crépuscule triste d’Arafat, pour éviter l’exposition à l’intrigue qui accélére vers nous; sonnez à la maison de tout le monde en Iran et donnez-leur la bonne nouvelle pour revivre au bon vieux temps de la revolution.
    Dites aux gens, que moi, Sayed Ali Khamenei, Je suis comme vous. La différence entre vous et moi, est seulement la responsabilité que vous aviez confiance à me donner. Et cette responsabilité, m’avait obligé dont je viens à pied nu et aux cheveux épars, à la porte de vos maisons et je tiens à vous m’aider, pour l’honneur de notre pays.
    Et si quelqu’un n’a pas ouvert la porte pour vous – en rappelant les jours d’amer qu’ils les aient eu -, ne soyez pas déçu. Encore une fois, sonnez-vous à la porte de leur maison. Le problème de la fermeture, est dans leur incrédulité à vous. S’ils croient que celui qui est derrière la porte, est Ali; avec un fardeau de la Justice, et des chuchotements de l’amour, et un panier de l’amour, et arômes de Mohammad; ils auront rapidement ouvert la porte pour vous, et ils vont balayer la terre, pour votre entrée.
    Ramener les gens, à table de république islamique d’Iran, et compensation pour ce qu’ils ont été niée au nom de l’honneur; serait un bon début pour la venue de Dieu vers nous. Et Dieu nous aimera. Et l’amitié de Dieu ramènera, des amis mécontents avec nous de partout dans le monde chez nous.
    Et finalement, ce que: Les gens que Dieu aime; tout le monde va les aimer. Et en avenir les gens diront à eux, bien fait.
    Ali te protéger!

     
  48. یک ساسان دیگر

    دکتر نوریزاد عزیز…بینهایت ممنونم…برایم دعا کنید..این روزها خیلی حال بدی دارم..در طول زندگیم، نه پدر با قدرت و ذی نفوذی داشته ام و نه وابستگی به بنیاد قدرت..همیشه خودم پیش رفته ام..اما اینبار در جهنمی افتاده ام که فقط مرگ رهایم میکند.. میدانم به قدر خود غرق در مشکلید..میدانم سوخته اید که ماها اینگونه نسوزیم..انتقادهای تند من به شما، نه از سر وابستگی به جایی بود بلکه شاید باورم نمیشد این پیاده روی ها توطئه نباشد..شاید این سختی این روزها کمی باورم را تعدیل کرد..چون هر لحظه که درحال هق هق هستم، دلم، درد و دل با شما را میخواهد..انصاف دارید و ادب …مشکل منهم بدست بشر حل نمیشود…آنها هم که فکر میکردم یک جو اعتباد در درگاهشان!!!! داشتم برخوردشان من را نا امیدتر کرد…در عرض 3 روز به جایی رسیده ام که دیگر هیچ چیزی ندارم برای از دست دادن…شاید اگر نزدیک بودم.، باهم قدم میزدیم…
    ارادتمند
    ساسان

     
  49. سلام قانون حقوق اولیه انسانی پذیرفته شده تمام دول دنیا را بنویسید بصورت خلاصه

     
  50. استاد///// سابق(ندا،سهراب،روح الامیتی،ستارو...،فعلی)

    – پروژه آبکی/یا آخرین باج!؟
    درخصوص پروژه انتقال آب خزر به کویر(روم به دیوار)توسط سرداران فربه عرض می کنم باتوجه به شغلی که درسازمان مدیریت داشتم این پروژه فاقدمطالعات فتی ،اقتصادی،مکان یابی،زیست محیطی و……،که لازمه تصویب طرح وتبادل موافقت نامه است را ندارد این طرح درکمتر ازیک دقیقه ودرانتهای کاردولت وحشت وبصورت تلفنی توسط رحیمی (آدمی پاک دست معاون اول دولتی پاک دست(محض خنده بینندگان) تصویب شدوقتی کارشناسان جویای نقص فاحش کارشدند رحیمی درجلسه گفت نیازی نیست سپاه برای سوریه و عراق پول نیاز دارد آن هم یک میلیارد دلار و این مجوز برداشت از خزانه است و قرار تیست طرحی اجرا شود. بچه های کارشناس اسمش را گذاشتند آخرین باج! البته چندنفری هم اسمش را گذاشتند پروژه آبکی! سوریه

     
  51. ba arze salam khedmate delavar marde sarzamine madari,agar doost dashtid rooye parche marghoom befarmaeed:in sarzamin roozi Iran bood,aknoon Viraan ast.

     
  52. سلام به استاد نوری زاد
    من درگیر مسائل سیاسی نبودم کل سابقه من شرکت
    در اعتراضات در زمان کوی دانشگاه در شهر کرج بود و من اون زمان نوجوان
    دبیرستانی بودم . تا حالا دستگیر و هیچگونه پرونده ای در دادگاهی هم
    ندارم. از چم و خم کار و قوانین و هیچ چیز این سیستم هم اطلاعی ندارم .
    مجرد هستم و ساکن تهران با خانواده زندگی میکنم . 35 سال دارم. خبرهای
    مربوط به شمارو از اولین نامه هایی که شروع کردید به نوشتن دنبال میکنم
    . حقیقتش اوایل اعتمادی نداشتم به هیچ کدوم از حرفهای شما ولی رفته رفته
    احساس نزدیکی پیدا کردم به نوشته های شما مخصوصا وقتی اون ویدئوی معروف
    شما رو در آن خانه نیمه ساخته دیدم.

    شمااز رهبر انتقاد کردید از دوران خمینی انتقاد کردید اسم از اتفاقات و
    اشخاصی آوردید که حتا معتدلترین اشخاص نظام هم جرات حرف زدن در موردش را
    ندارند . سپاه و مجتبی خامنه ای و فرزند شاه رضا پهلوی و جوانان کمونیست
    و روحانیت و مراجع تقلید و حرف از خودسوزی مراجع و … فقط اصلاح طلبها
    رو نقد نکردید که بنظر من نقد اصلاح طلبها یا بقول شما دوستان اصلاح طلب
    هزینه ای به مراتب بیشتر برای شما داره تا نقد رهبر از زاویه ای که شما
    نگاه میکنید.

    من شخصا فکر میکنم هدف شما از قدم زدن جلوی وزارت اطلاعات اموال شخصی شما
    نیست در واقع بهانه ای هست برای چیز دیگر و مهمتری.

    شما بسیار مرد باهوشی هستید که هیچ بهانه ای به اطلاعات ندادید برای
    بهانه آوردنهای قانونی آنها بمنظور جلوگیری از قدم زدن شما در مقابل
    ساختمان و همچنین در مقابل افکار عمومی.

    آقای نوریزاد عزیز من مثل شما مرد معروفی نیستم که همه خبرگزاری ها و
    رسانه ها پوشش خبری بدن و خدایی نکرده بروز هرگونه اتفاق برای شما برای
    نظام بسیار هزینه بر خواهد بود . ولی چه کنم که دوست دارم به نحوی به
    شما کمک کنم و همدلی و همراهی داشته باشم نه بوصورت فیس بوکی و لایک زدن
    به استاتوسهای شما. ای کاش وضع مالی خوبی داشتم که تمام نقاشی های شما را
    با قیمت خوبی میخریدم … حداقل به این نحو میتونستم کمکی کرده باشم .

    شما به من بگو آقای نوریزاد من چه بهانه ای درست کنم ؟ من چکار کنم ؟ شما
    من رو راهنمایی کن. احساس من اینه که در آینده کسان دیگری هم به شما
    میپیوندند . شما بسیار زیبا و خوب مینویسید و جذاب برای هر خواننده ای از
    استعدادهای خودتون بخوبی استفاده میکنید . و این قدم زدنها بنظر من
    نتیجه مطلوب و مثبتی خواهد داشت فقط نباید عجله کرد و از تمام قابلیت ها
    و امکانات بنحو هوشمندانه ای استفاده کرد

    با سپاس از شما

     
  53. استاد گران پايه جناب آقاي مرتضي …
    استاد ارجمند . نوشته هاي شما را كه در زير پست « آدمك هاي بهت زده »( ۶:۵۰ بعد از ظهر / اسفند ۱۵, ۱۳۹۲) خطاب به اين ناچيز مرقوم فرمود بوديد تا پرسش پنجم ،خواندنم و پاسخ هايي نيز نوشتم .
    دربند 5 به دلاليلي كه عرض مي كنم از پاسخگويي منصرف شدم چون تا همان جا ، يعني چيزي درحدود نيمه ي نخست ؛ اين جملات خطاب به اين حقير خود نمايي مي كرد . جملاتي كه خواندنش برايم سخت مي نمود.
    توجه بفرماييد به گزيده هايي از نوشتاراتان تا آغاز ِ تقريبي ِ بند 5 .
    « …با تشکر از خطبه غرائی که جناب دانشجو خطاب به خانم محبوبه ایراد کردند…
    …ذهن ایشان از حل انها در مانده است…
    …تشبث به مثالی کردید که واقعا بی ربط بود…
    …در گفتارهای علمی از مثال های مغالطه آمیز و عوام فریبانه اجتناب کنید…
    …اینکه بدنبال آن تمثیل و قیاس مع الفارق گفتید اگر دین نباشد چه میشود؟ استنتاجی است که هدف شما را از اینگونه خلط مبحث ها آشکار میکند…
    …با کلی گوئی های مبهم ،آن تصویر دهنی خویش را محکوم کرده و عبور کنید…
    …با شعر و داستان و غیرو هم مسائل تخصصی حل نمیشوند…
    …چه کسی چنین چیزهایی را به ذهن شما پمپاژ کرده است…
    …باید چنین تعبیراتی را به گزافه گویی های عامیانه تعبیر کنم…
    … عدم شناخت صحیح از خدای حکیم جهان …
    … عدم درک و تعریف صحیح از دانش و خرد…
    …عدم درک واقعی از مقامات معنوی اولیاء الهی…
    …عدم دریافت صحیح از دین و فلسفه ادیان…»

    شما چقدر در باره من ِ لطف داريد . چه خوب اين ناچيز را شناخته ايد. ازنظر شما اين كمترين (تنها با تكيه برآخرين نوشته ، و بي توجه به القابي كه به اين نگارنده در نوشته هاي پيشين داده ايد )، موجودي ، درمانده ي ذهني ، بي ربط گو ، مغالطه گر ، عوام فريب ، خلط مبحث آورنده ، مبهم گو ، شعر گو و داستان سرا در مسائل تخصصي ، ذهني پمپاژ شده ، گزافه گويي عامي ، بي درك صحيح از خدا ، غيرمدرك نسبت به دانش و خرد، ناتوان از درك واقعي مقامات معنوي و ناتوان از فهم صحيح اديان مي باشم.
    طبعا چنين موجود ي شايستگيِ پاسخگويي به پرسش هاي حضرتعالي را ندارد .
    استاد بزرگوار . من تا امروز، فكر مي كردم ما دو ، دوست هستيم و چون دوستان با هم ، هم طرازند ، ناخودآگاه ، شما را چون خود مي دانستم . امروز ، متوجه شدم كه گويا بين من و شما فاصله بسياريست . شما كارشناسي صاحب نظر هستيد و اين ناچيز كسي با اوصافي كه در بالا ذكر فرموده ايد ، مي باشم.
    چون درآخرين نوشته شما برمن معلوم شد كه از نظر پرسشگر، فردي هستم كه در مسائل مورد پرسش مدرك نيستم و درك لازم را براي فهم آنچه مي تواند مورد گفت و گو قرار گيرد ندارم ، عزم كردم تا بروم و بخوانم تا بدانم و درك كنم .
    آن روز كه دركم در موارد فوق به حد استادي چون شما رسيد و توان برابري با حضرت عالي را يافتم ، اعلام آمادگي مي كنم تا اگر آن استاد بزرگوار اين شاگرد ناچيز را شايسته دانست، پاسخگوي پرسش هايش باشم.
    لازم به يادآوريست كه : نه از شما رنجيدم و نه شكايتي ازحضرت عالي دارم چون ، شما نيز مانند من يك معلول هستيد . معلول فرهنگي كه در كتاب مقدس اش دگر انديشان را به القابي بسيار زشت تر آنچه شما مرا خوانده ايد مي خواند.
    به همين جهت ، نه اين كه از شما گلايه اي ندارم بلكه بسيار هم سپاسگزارم كه ايمانتان را چنان محكم نكرده ايد كه مجبورتان كند تا كسي كه مانند شما فكر نمي كند را ، به پيروي از كتاب مقدس خودتان ، خر و خوك و ميمون و… خطاب كنيد.
    براي شما همان چيزهايي را آرزو مي كنم كه براي خود آرزومندم .
    با سپاس و احترام.
    دانشجو

     
  54. سلام دوست خوب من كورس عزيز و ساير دوستان بزرگوار؛
    انچه در پاسخ به سوالى كه شما نموديد به ذهن من متبادر ميگردد بدين شرح است كه ؛ ابيات اغازين شاهنامه منجمله ابيات مد نظر جنابعالى دقيقا از ابيات فردوسى ميباشد كه انتساب انها به فردوسى در هيچيك از نسخ شاهنامه نيز مورد ترديد واقع نگرديده مضاف بر اينكه ابياتى نيز كه سراينده انها دقيقى است شامل هزار بيت ميباشد كه به نحو متوالى در شاهنامه اورده شده و شروع و پايان انرا در شاهنامه فردوسى خود مشخص نموده و اين اشعار از پادشاهى گشتاسب اغاز ميگردد و ، و اشعار ياد شده از مصاديق ان نميباشد ، ، گرچه اشعار مد نظر شما متعلق به فردوسى است ولى در فرضى كه اين اشعار از سروده هاى دقيقى بود ديگر اين استدلال كه بازنويسى ان توسط فردوسى ، به معناى پذيرش ان ازجانب وى نيز ميباشد ، موجه به نظر نميرسد ، همانگونه كه انعكاس و انتشار مطالب من و شما در اين سايت به معناى قبول اين نظريات از جانب جناب نورى زاد نميباشد ، اما كورس عزيز افرادى مطرح در زمينه ادبيات هم عصر با ما وجود داشته و دارند كه به لحاظ وجود نوعى خصومت ناشناخته با فردودسى در انها ، اوصافى را به وى منتسب نموده اند و ابيات شاهنامه را نيز شاهدى بر مدعاى خود قرار داده اند كه يكى از مشهورترين اين موارد توصيف فردوسى به عنوان شاعرى زن ستيز ميباشد و اين ابيات را نيز مويد اين ادعاى خود ميدانند؛
    مكن هيچ كارى به فرمان زن
    كه هرگز نبينى زنى رايزن
    ويا
    چو فرزند شايسته امد پديد
    ز مهر زنان دل ببايد بريد
    و نيز
    كرا از پس پرده دختر بود
    اگر تاج دارد بد اختر بود
    كرا دختر ايد به جاى پسر
    به از گور داماد نايد به در

    گر چه زن ستيزى فردوسى از اين ابيات كاملا مشهود است ليكن اين بدان جهت است كه ما يك جزء شاهنامه را بى توجه به كليت ان ، مورد بررسى قرار داده ايم حال اينكه اينها همگى اجزاء يك كل ميباشند كه بايد در كليت خود ، انها را مورد بررسى قرار داد به عنوان مثال انچه در بيت اول از ابيات فوق در خصوص عدم مشورت با زنان عنوان مينمايد در حقيقت بخشى از سخنان اسفنديار است كه خطاب به مادر خود و در پاسخ به توصيه هاى او بيان ميكند و چنانچه موضوع را در شاهنامه دنبال كنيم خواهيم ديد كه اسفنديار به دليل عدم رعايت همان توصيه هاى مادر در مخمصه اى گرفتار ميشود كه محصول ان از دست دادن جان خود و فرزندانش ميباشد
    و در حقيقت فردوسى با ذكر عواقب ان ، دقيقا خواننده را به غلط بودن انچه در اين دو بيت امده اگاه ميكند، دوست عزيز گر چه من به حسن نظر جنابعالى واقف هستم ولى اخذ نتيجه از ذكر ابياتى از شاهنامه فارغ از كليت ان در حقيقت نوعى سفسطه ميباشد ، علاوه بر اين گرچه بررسى ابيات شاهنامه با توجه به كليت ان براى درك مفاهيم شاهنامه لازم است ليكن كافى نيست ، موضوع ديگر بررسى شرايط زمانى و مكانى سرودن شاهنامه است كه عدم شناخت انها مانع از درك درست شاهنامه ميگردد لذا براى درك صحيح شاهنامه لازم است ابتدا ما شرايط اچتماعى و سياسى عصر فردوسى و اوضاع و احوال حاكم بر جامعه فردوسى مانند ازاديها و محدوديت هاى ان و حتى شرايط جقرافيايى و موقعيتى جايى كه فردوسى در انجا سكونت داشته را بشناسيم تا بتوانيم موضوعات و مفاهيم موجود در شاهنامه را درست تحليل نماييم لذا زمانى ما ميتوانيم به انديشه هاى واقعى فردوسى در لايه زيرين ابيات شاهنامه دسترسى پيدا كنيم كه بر موضوعات ياد شده اشراف داشته باشيم در غير اينصورت هر نوع تحليل شاهنامه ميتواند ما را به اشتباهات اساسى رهنمون گردد ، به عنوان مثال زمانى كه اگاهى ما در خصوص موارد فوق الذكر كامل گردد انگاه درخواهيم يافت كه نقد فردوسى به لحاظ عدم توجه به موضوع دموكراسى ، تا چه اندازه ميتواند كودكانه و ناپخته باشد
    كورس گرامى و فرهيخته عدم توجه به مقدمات مذكور كه اينجانب از انها به عنوان ملزومات شاهنامه شناسى ياد ميكنم ميتواند برداشت ما را از شاهنامه با اشكالات و تناقضات زيادى مواجه نمايد ، ابياتى در شاهنامه يافت ميگردد در ستايش دين اسلام و حضرت على كه در تناقض كامل قرار ميگيرد با انچه اينجانب در خصوص تقابل دين و ازادى از نگاه فردوسى در داستان رستم و اسفنديار بيان نمودم ، ولى چنانچه ملزومات ياد شده رعايت گردد انگاه تناقضات اينچنينى نيز خود به خود مرتفع ميگردند ، دوست عزيز، من به فرهيختگى بالاى شما از نوشته هايتان واقعا اعتقاد دارم و در انچه اكنون قصد گفتن دارم به هيچ وجه روى سخنم با شما نيست ، مرسوم گرديده عده اى از ما چند خط از كتابى را ميخوانيم و يا مطالبى را از ديگران ميشنويم انگاه ژستى از يك انديشمند و محقق را به خود ميگيريم و با ذكر همان چند خط مطالعه و يا نوشته ، به نقد اثرى چون شاهنامه ميپردازيم حال انكه شايد اكثر كسانى كه بر فردوسى خرده ميگيرند حتى يكبار هم شاهنامه را بطوركامل نخوانده باشند و اين در حالى است كه ملك الشعراى بهار ميگويد ؛ من پس از ١٢ بار خواندن كامل شاهنامه دريافتم كه شناختم از شاهنامه هنوز كمت از ان است كه بتوانم عمق عظمت اين اثر را دريابم ،
    دوست عزيز ؛ من نيز چون جنابعالى سعى در پرهيز از تعصب و شخصيت پرورى دارم ليكن اين موضوع نميتواند سبب گردد چشمم را بر روى اثارى كه اين اثر بر جاى گزارده ، بر هم نهم ، دوست من ، شما به درستى به دو اثر اين شاهكار اشاره نموديد ولى انچه بدان اشاره كرديد كمترين ان اثار ميباشد ، فردوسى همانگونه كه خود گفته ملت مرده اى را دوباره زنده كرده
    بله ان زمان كه هويت ملت ايران همراه با فرهنگش به مانند فرهنگهاى مصر و بابل در زير چكمه اعراب به كام مرگ رفته بود و پدران و مادران ما همچون مردگانى متحرك در حاليكه نام موالى بر انها نهاده شده بود خود را بردگانى بى اصالت ميپنداشتند كه وظيفه دارند با بردگى اسباب سيادت و سرورى سروران عرب خود را مهيا نمايند و دختران خود ، يعنى خواهران ما را جهت سير كردن حرص شهوت اربابان عرب خود دسته دسته و گروه گروه پيشكش انها نمايند تا انها نيز پس از اينكه ديو شهوتشان از جولان بر پيكرشان خسته شد انها را دست به دست كنند تا زمانى كه اين دست بدست كردن هاى مكرر انها را بى مصرف نمايد و خود به حيات خود پايان بخشند، و انزمان كه جنبش هاى بابك و مازيار و مقنع و سنباد وديگران پى در پى به شكست مى انجاميد و در پى ان شلاق عرب محكمتر بر پيكر بردگى ما فرود ميامد ، و درست در انزمانى كه تمامى كورسوهاى اميد به خاموش گراييده و جز تاريكى مطلق چيزى نبود ، فردوسى با سرودن شاهنامه حيات را در رگهاى اين مردگان دوانيد و غرور را بر چهره انان نشاند و ريشه انان را تا اعماق تاريخ كهن گستراند و بدينسان ايران و ايرانى توانست پس مرگى چهارصد ساله حياتى نو را اغاز نمايد و مجددا …

    بنابراين گرچه همانگونه كه بيان گرديد هر گونه توضيح در خصوص مبانى فلسفى و اچتماعى شاهنامه بدون رعايت ملزومات مذكور ، نميتواند ما را به واقعيت ان رهنمون گردد ليكن اينجانب سعى ميكنم به منظور ممانعت از ايجاده شبهه كلى گويى و يا فرار از پاسخگويى در حد اطلاعات اندك خود ، پاسخى مختصر كه البته خالى از نقص نيز نيست به موضوعات مورد اشاره شما بدهم
    مطالب مد نظر شما عبارت بود از منع فردوسى از سوال جواب در باره هست و نيست خدا ونيز انچه در خصوص فره ايزدى و نقش كاوه بيان فرموده بوديد
    ابتدا لازم است بيان گردد كلمه “نيايد” در بيت استنادى شما در اكثر نسخى كه من بدانها مراجعه كردم “نيابد” ذكر گرديده بود …. نيابد بدو نيز انديشه راه – دوست عزيز قرنهاست كه هست و نيست خداوند محل مجادله و مناقشه قرار دارد ، شمارى انسان را مخلوق خداوند ميدانند و گروهى خدا را مخلوق ذهن انسان ميدانند، حال از جنابعالى سوال مينمايم كه ايا اين مناقشات كه قرنهاست تداوم يافته ، نتيجه مشخصى نيز در پى داشته است؟ مگر نه اينكه به هر اندازه دليل براى اثبات خداوند وجود دارد به همان ميزان نيز دليل جهت انكارش موجود ميباشد؟
    و ايا شما چه موضوع ديگرى را سراغ داريد كه قرنها مجادله در خصوص ان هيچگونه منفعتى كه در بر نداشته ، بلكه ، بزرگترين جنگها و كشتارها نيز براى بشر رقم زده باشد به جز همين موضوعى كه فردوسى ما را به پرهيز از بحث وجدل در خصوص ان فرا مى خواند؟
    ايا تفكر وسخن گفتن بشر در طى قرون در اين مقوله حاصلى جز به وجود امدن ديكتاتوريهاى الهى و ايجاد افتراق بين انسانها و رودر رو قردادن انها با يكديگر و جنگها و كشتارها و خفقان ها و نفى ازادى تفكر و سخن دستاورد مثبتى نيز به همراه داشته كه ما بتوانيم مستند به ان دستاورد سخن فردوسى را كه ميگويد با انديشه و خرد نميتوان به حقيقت اين مقوله راه يافت ، مورد نقد قرار دهيم؟!
    دوست عزيز ، واژه “بندگى” مذكور در اين بيت از جمله مواردى است كه تقريبا همه شاهنامه پژوهان به لحاظ وجود دلايل متعدد كه ذكر انها خارج از حوصله اين بحث است ، در معنايى كه فردوسى دراين بيت از ان مطالبه ميكند ، اتفاق نظر دارند و ان چيزى نيست به جز خدمت به خلق . حال با توجه به مطالب مذكور يكبار ديگر بيت مورد اشاره شما را همراه با ابيات قبل و بعدش مورد توجه قرار ميدهيم :
    به بينندگان افريننده را نبينى
    مرنجان دو بيننده را
    نيابد بدو نيز انديشه راه
    كه او برتر از نام و از جايگاه
    سخن هر چه زين گوهران بگذرد
    نيابد بدو راه جان و خرد
    خرد گر سخن برگزيند همى
    همان را گزيند كه بيند همى
    ستودن نداند كس او را چو هست
    ميان بندگى را ببايدت بست
    معناى تحت الفظى اين اشعار به وضوح جان كلام فردوسى را اشكار ميكند؛
    بديهى است كه سخن فردوسى در اينجا معطوف است به پرهيز از مباحثاتى كه در زمينه هست و نيست و روش عبادت در ان روزگار شايع بوده ، فردوسى تاكيدى دارد بر اينكه خداوند چون در توصيفات ما داراى عنصر وجودى (گوهر) جدا از گوهران شناخته شده كه معتقد بودند تمام ماديات از ان گوهران ساخته شده ميباشد لذا با چشم قابل ديدن نيست و چون خرد نيز وجود انچه را ميتوان ديد تاييد ميكند(برميگزيند) لذا با خرد و انديشه نيز نميتوان به موضوع خدا پى بردو بنابر اين چون كسى نميتواند او را انگونه كه هست وصف كند پس بهتر ان است كه هر كس كمر به خدمت خلق ببندد، در حقيقت فردوسى با بيان اين ابيات قصد تاكيد به اين نكته را دارد كه وجود و عدم خدا موضوعى نيست كه با ازمايش ( مشاهده) و تفكر اثبات گردد -همانگونه كه تا كنون نيز همينگونه بوده- لذا بحث وجدل در اينخصوص راه به جايى نميبرد- و حاصلى جز مصيبت و فاجعه در پى ندارد – پس بهتر است به جاى طرح اين مباحث لاينحل و بيهوده انچه را مبينيم به منظور عبادت برگزينيم يعنى خدمت به خلق.
    واما كورس عزيز پاسخگويى به دو مطلب مورد اشاره شما يعنى فره ايزدى و نقش كاوه را به كامنتى ديگر ارجاع ميدهم چرا كه موضوعاتى اساسى در شاهنامه ميباشند ، مضاف بر اينكه دلايلى را بر خواهم شمرد كه بيانگرانست كه مقايسه شاهنامه با اثارى كه نام برديد ، جفايى بس عظيم است در حق شاهنامه / در انتها از شما و ساير دوستان به لحاظ تشتت موجود در مطالب كه ناشى از ذيق وقت و مشغلهاى زياد اينجانب ميباشد و همچنين از اينكه بنده چون ساير دوستان از قلمى شيوا برخوردار نيستم پوزش ميطلبم.
    مرتضى عزيز به روى چشم خواسته شما در اولين فرصت اجابت ميگردد، بنده از خونندگان دايمى مطالب شما هستم و گرچه شايد داراى اختلاف عقيده باشيم ولى من صميمانه به تو درود ميفرستم در صعه صدرى كه در بيان مطالب از خود نشان ميدهى . تا قبل از اين درباور من نميگنجيد كه يك روحانى اينگونه مطالب ديگران را كه با او هم عقيده نيستند بخواند و از حوزه منطق و ادب در ارايه پاسخ خارج نگردد، به نظر من تو ميتوانى الگويى نيك براى ساير روحانيان باشى ، درود و سپاس مجدد خود را نثار شما دوست عزيز مينمايم ، موفق وسربلند باشيد.

     
  55. جناب نوری زاد با سلام خدا قوت میگم از این همه ذهن بافی های زیبای شما راستی تا کنون از خودت پرسیدی چرا؟ چرا محمد نوریزاد اینگونه شد چرا ابوذر نوری زاد اینگونه شد تا کنون از خودت پرسیدی همه را به یک چوب نمیرانند! نوری زاد گرامی اگر یک یا جند نفر از نیروهای وزارت اطلاعات یا سپاه یا دستگاه قضایی برخود بدی با شما کرده باشند شما باید خودت را مدیون همه کنی و همه را به یک نگاه صدا کنی تو خودت خوب میدانی این مملکت ابیاری شده به خون بیش از 200 هزار شهید است و بی تعارف پایه های آن از خون دل مادران و پدران شهید است خودت میدانی بسیاری از بچه های خدوم در وزارت اطلاعات و همچنین سپاه خودت میدانی بسیاری از توطئه ها توسط همین سربازهای گمنام خنثی شده است موسسه NID در آمریکا یک بخش دارد برای تخریب چهره سربازان گمنام امام زمان وظیفه ای که هزینه آن را وزارت خارجه امریکا پرداخت میکند و مستقیم مایکن لدین بر ان نظارت دارد البته من قبول دارم افراط ها و تفریط هایی که در وزارت و سپاه اتفاق افتاده است اما اگر روزی همین بچه ها مشکلی برایشان پیش بیایید در آن زمان چه کسی از امنیت این کشور دفاع کند لازم به توضیح نیست همه درد دل هایت را میدانم اما عصر جمعه است دلمان را به کسی بسپاریم که ولی الله است مطمئن باش امام زمان روحی فداه کمک خواهد کرد.تو نوری زاد مایی که زخم خورده 35 سال نیش دشمنان ، بعثی ها ، منافقین و … هستیم نه نوری زاد بی بی سی و صدای آمریکا.من تا کنون سفری هایی به عراق و پاکستان و افغانستان داشته ام نا امنی یعنی زهر ، ترس ، وحشت و اضطراب . میدانم حرف های زیادی برای گفتن داری اما دقت کن امنیت به فرمایش امام رضا علیه السلام پادشاهی پنهان است رفتارت با سربازان امام زمان پسندیده نیست جز را به کل تعمیم نمیدهند یادت باشه از هر چی بگذریم دلم برای آن روزهای دوکوهه تنگ شده اگر عزم رفتن داری من پایه هستم و میام دنبالت با هم بریم.امیر فرخنده ادمین قرارگاه سایبری ثامن یا امام رضا مدد کن

     
  56. در مورد مطلب شماره چهار فقط میشه یاداوری کرد که شیخ حسن سالها دبیر شورای امنیت ملی (یعنی امنیت آخوندی ) و نماینده خامنه ای بوده و حتی میشه گفت،//// ؛ پس امید به این فردی با گذشته سیاهی که داره بدور از منطقه

     
  57. جناب محمد خان نوریزاد:
    مصاحبه اقای موسوی بجنوردی را خلاصه کرده ام و از خوانندگان تقاضا دارم ان را کامل مطالعه نمایند.ایشان را یک دروغگو میدانم که به شکلی باور نکردنی برای تبریه خود و امامش و قاتلینی چون موسوی تبریزی و گیلانی و…….دروغ های شاخداری را سر هم کرده است.انچنان مثل ماکیاول دروغ گنده میگوید که انگار هزاران هزار نفر که شاهد جنایات سالهای ۵۷ تا ۶۸ بوده اند دیگر وجود خارجی ندارند و حداقل خجالت نمیکشد که حداقل قسمتی از ان جنایات در روزنامه های ان زمان گزارش شده است.
    جملاتی که داخل پرانتز است از قسمتهای بسیار رذیلانه این مصاحبه است.
    جملاتی که بین دو علامت ستاره واقع شده از بنده است.
    شما را به شرافت و انسانیت و مردانگیت و حریتت سوگند میدهم که تفریظی بر این مصاحبه که در ندای سبز ایران چاپ گردیده انشا فرمایید که جانیان دیروز و اصلاح طلبان امروز (البته نه همه انها) دیگر به خود جرات ندهند اینچنین تاریخ خونبار و ننگ اور دهه اول مثلا انقلاب اسلامی را اینگونه وارونه جلوه دهند.

    با احترام
    متن مصاحبه کذایی با ندای سبز:
    بر خلاف مخالفت برخی از اشخاص امام گفتند، اگر چهار نفر هم به آقای رجوی ملحق شده باشند ما نباید به خاطر آن چهار نفر، ۴۰۰ نفر را در زندان نگه داریم. امام به پشت گردن شان زدند و گفتند، بروید آزاد کنید، به گردن من.* **همان امامی که دستور داد امیران ارتش را که به انها پیغام داده بود اقای ارتشبد ما میخواهیم شما اقا باشید و بلافاصله در همان روزهای اول پیروزی دستور داد تا انها را در پشت بام محل خوابش تیرباران کنند ***امام، عفو را به آقای منتظری احاله کردند و هیچ اختلافی میان هیئت عفو و آقای منتظری نبود. اصلا امام حکم اعدام برای مفسد فی الارض را قبول نداشت***ایول به سنگ پای قزوین به راستی که دست ماکیاول را از پشت بسته ای***

    ۸۸۸. استفتاء کردم آیا قاچاقچیان مواد مخدر مستحق اعدام هستند یا خیر؟ فرمودند: «چنان چه حمل اسلحه، شرارت و فساد کنند.» امام حکم شاه را حبس ابد اعلام کردند؛ فرمودند: «ما به چشم مان ندیدیم که کسی را کشته باشد***اونجای ادم دروغگو ***. ایشان آمر به قتل است.» مذاق امام این بود. چون اصرار برخی از بزرگان این بود که برخی که مستحق اعدام هستند، اعدام شوند؛ امام به فتوای آقای منتظری [اعدام مفسد فی الارض] ارجاع می دادند؛ اما هیچ وقت یادم نمی آید که حکمی را که به عنوان مفسد فی الارض باشد، امضاء کرده باشیم***پس اخبار روزنامه های کیهان و اطلاعات که هر وز عکس جنازه ها را چاپ میکردند و مینوشتند به جرم افساد فی الارض تیرباران شدند چه میشود نکند ان روزنامه ها در ان زمان از سوی امریکا و اسراییل چاپ میشد و یواشکی روی دکه روزنامه فروشی ها میگذاشتند***. شرایط امروز زندان های ما شرعی نیست، از آن رو که طبقه بندی شده نیستند***بگو به جان نوه های امام و عروسانشان و نتیجه و نبیرهاش***. سلول انفرادی از مصادیق شکنجه است، ***مثل زمان امام که اصلا نه زندان بود و نه اعدام و نه شکنجه ***امام گفتند کار خوبی کردی زندان های انفرادی را جمع کردی. نمی خواهم اسم بیاورم اما بدانید که از امام [برای اعدام های اول انقلاب]حکمی نداشتند،***ای کلک پس یادت رفته که جنایتکار ان زمان خلخالی مصاحبه کرد و گفت برای تمام اعدام ها از امام امت حکم گرفته ام*** شورای عالی قضایی هم هنوز شکل نگرفته بود. آقای لاجوردی اصلا حرف گوش نمی کرد. خدمت ایشان [امام خمینی] گفتم، آقا من یک چیزهایی دیدم که دیگر مجوز شرعی برای ماندن در این پست نمی بینم. شرح ماجرا را به امام گفتم، امام هم فرمودند، چه افرادی بهتر از شماها. فردای آن روز هم خطاب به آقای لاجوردی گفتیم بیا خودت استعفا بده،***تا وقتی که به ان دنیا سفر کردی اقای خاتمی رییس اینده من در مجمع روحانیان مبارز و رییس جمهور اینده در مجلس ختمت شرکت کند و بگوید لاجوردی به ایران و انقلاب خدمات زیادی کرد ***ایشان هم همان موقع استعفا دادند. ***بارک الله به این عدل اسلامی که یکنفر با لات و لوتها و نوچه هایش عده ای را سر خود اعدام و شکنجه کند و فقط استعفا بدهد و برود تجارت کند انگار نه انگار که جرمش درکشورهایی که اعدام ممنوع است حد اقل حبس ابد است و در بقیه کشورها اعدام مگر اینکه محاکمه اش استخوان در گلوی بالاسری هایش باشد و پته انها زده شود*** .
    هیئت عفو یک بار ۴۰۰ نفر را آزاد کرد. یکی از مسئولان به امام گفته بود، هیأت عفو، زندانیان را آزاد می کند و زندانیان هم به مسعود رجوی ملحق می شوند. این شد که ما درخواست ملاقات با امام با حضور خود آن شخص را دادیم. خدمت امام عرض کردیم، به ایشان بفرمایید چهار نفر از این ۴۰۰ نفر را اسم بیاورد که به آقای رجوی ملحق شده اند. آن شخص گفت، یک نفر به خارج از کشور رفته است. امام گفتند، اگر چهار نفر هم به آقای رجوی ملحق شده باشند ما نباید به خاطر آن چهار نفر، ۴۰۰ نفر را در زندان نگه داریم، امام در ادامه به پشت گردن شان زدند و گفتند، بروید آزاد کنید، به گردن من.***عجب قلب ریوف و گردن مبارکی داشته اند .به خاطر همین قلب ریوف فتوا داد هزاران نفر را در تابستان ۶۷ دار بزنند.***

    اعضای هیئت عفو منصوب چه کسی بودند؟

    امام تعیین کردند و ما هم مرتبا افرادی را برای بررسی به شهرستان ها می فرستادیم تا به مناسبت هایی نظیر اعیاد یا ۲۲ بهمن، افراد را آزاد می کردیم و در واقع این صلاحیت به ما داده شده بود. وقتی که امام، عفو را به آقای منتظری احاله کردند، آقای منتظری هم خطاب به هیأت عفو گفتند، شما خودتان عفو کنید.

    امام هم در ۱۲ مهر ماه ۱۳۶۰ تأیید نامزدهای عضویت در شورای عالی قضایی را به آقای منتظری واگذار می کنند و هم در دوم خرداد ۶۲ خطاب به آقای منتظری می نویسند: جنابعالى در احراز صلاحیت افرادى که براى عضویت در شورای عالى قضایى پیشنهاد شده‏ اند به هر نحو صلاح مى‏ دانید اقدام فرمایید. (ج ۱۷ ص، ۴۵۲) در سوم خرداد ۶۲٫ پیش از آن در دوم خرداد همان سال با پیشنهاد آقای منتظری برای تشکیل«ستاد اصلاح امور زندان ها» و همچنین پیشنهاد عضویت کسانی که آیت الله منتظری برای تشکیل این ستاد پیشنهاد داده بودند؛ یعنی حضرات آقایان ابطحى، گیلانى، کریمى، طاهرى و قاضى موافقت می کنند. (همان، ص۴۵۰). علاوه بر ستاد اصلاح امور زندان ها، ستاد فرمان ۸ ماده ای فعال بود. ضمن آن که هیأتی به عنوان هیأت عفو تشکیل شد که شما هم در آن عضویت داشتید. سوال من این است که هیچ گاه میان هیأت عفو و آقای منتظری و یا میان شورای عالی قضایی و ایشان، اختلافی به وجود داشت؛ موردی بود که ایشان از شما تقاضا داشته باشند و شما عمل نکنید؟

    اصلا آیا موردی بود که آقای منتظری تاکید بر عفو شخصی داشته باشند؟

    بله، معمولا هم به من می گفت.

    در جلد ۲۰ صحیفه امام ، صفحه ۳۹۷ آیت الله موسوی اردبیلی در سال ۶۶ استفتایی از امام خمینی می کنند؛ مبنتی بر این که با توجه به این که نظر فقهی امام خمینی اعدام شخص مفسد نیست؛ شورای عالی قضایی اجازه عمل بر اساس نظر آیت الله منتظری را داشته باشد که اعدام مفسد فی الارض را جایز می دانند.

    متن استفتا به این شرح است:

    [بسمه تعالى. حضرت آیت الله العظمى امام خمینى- دام عزه‏

    اعدام شخص مفسد که در نظر مبارک مورد احتیاط است به نظر آیت اللَّه منتظرى جایز است و این مسأله در محاکم قضایى مورد احتیاج است. اگر اجازه می‏ فرمایید در مراجع قضایى طبق نظر ایشان عمل شود. ادام اللَّه عمرکم الشریف.

    ۹/ ۷/ ۶۶- عبد الکریم موسوى‏].

    در ادامه پاسخ امام خمینی نیز به شرح زیر آمده است:

    بسمه تعالى

    ‏مجازید بر طبق نظر شریف ایشان عمل نمایید.***مگر نگفته بود جرم مفسد اعدام نیست***

    ۹/ ۷/ ۶۶ روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

    در آن دوران شما رئیس دادگاه عالی و عضو شورای عالی قضایی بودید؛ از این منظر بر احکام اعدام در زمان حیات امام خمینی نظارت داشتید؛ در دادگاه عالی، بر اساس کدام رأی فقهی عمل می کردید؟ آقای منتظری یا امام خمینی؟

    اصلا امام حکم اعدام برای مفسد فی الارض را قبول نداشت. نظر ایشان در این باره این بود که عنوان مفسد فی الارض به خودی خود، عنوان مجرمانه ای که مستحق اعدام باشد نیست. در کتاب «تحریر الوسیله»، ایشان می نویسند که: «المحارب: هو کلّ من جرّد سلاحه او جهّزه لاخافة الناّس و ارادة الافساد فی الارض؛ فی برٍّ کان او فی بحر، فی مصر او غیره، لیلاً او نهاراً»؛ ( تحریر الوسیله «دوجلد در یک جلد»، ص۸۸۹، مسأله ۱) در این جمله «و» عطف آمده، یعنی در این جا موضوع مرکب از حمل اسلحه، شرارت و فساد است و نفس افساد فی الارض، موضوع نیست. من شخصا از ایشان برای دادگاه عالی قضات استفتاء کردم که آیا قاچاقچیان مواد مخدر مستحق اعدام هستند یا خیر؟ که ایشان فرمودند: «چنان چه حمل اسلحه، شرارت و فساد کنند.» یعنی ایشان، نفس مفسد را به تنهایی به عنوان یک جرم مستقل [با مجازات اعدام] قبول نداشتند.

    خاطره ای از امام به خاطر دارید که با ایشان در مورد یک مصداق مشخص مفسد فی الارض صحبت کرده باشید؟

    [در زمان حضور حضرت امام در نوفل لوشاتو ] من شب ها در پاریس می خوابیدم. آن جا روزنامه ای عربی با عنوان «السفیر» به چاپ می رسید. یک روز دیدم مصاحبه ای با امام انجام داده و این پرسش را مطرح کرده بود که در صورت پیروزی، شما با شاه چه می کنید؟ امام در پاسخ فرموده بودند که اقل عقوبتش حبس ابد است. من همیشه صبح ها بعد از نماز از پاریس می رفتم نوفل لوشاتو خدمت امام. بعد از خواندن آن روزنامه، همان اول صبح رفتم خدمت امام. ایشان پرسیدند، خبری شده؟ من هم گفتم، بله. در روزنامه صبح امروز خواندم که شما اقل عقوبت شاه را حبس ابد عنوان کردید. ایشان فرمود: «ما به چشم مان ندیدیم که کسی را کشته باشد. ایشان آمر به قتل است***ای ناقولا پس چرا دختران خردسال را که همه زیر شانزده سال بودند در دهه شصت دسته دسته اعدام کردند. نکند موساد و سیا در زندان اوین اینها را اعدام کردند***.» خب اگر قرار است کسی مفسد باشد، شاه که دیگر فرد اکمل و اتم آن است. ببینید، مذاق امام این بود. ***الهی بمیرم برای این مذاق ***مبنای فقهی آن هم همان طور که خدمتتان عرض کردم و در«تحریر الوسیله» آمده این گونه است که فردی اسلحه بکشد، در جامعه ایجاد رعب و وحشت کند و در زمین فساد کند. در قرآن هم که از همه مهم تر است این گونه آمده: «إنما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الأرض فسادا» در این جا هم «و» واو عطف است. «یحاربون الله و رسوله» را فقها همان «جرّد سلاحه او جهّزه لاخافة الناّس»، معنا می کنند. بنابراین حضرت امام، حکم اعدام برای مفسد را قبول نداشت و در این ۹ سالی که من در شورای عالی قضایی بودم، احکام اعدام را هم بعد از این که مراحل آن در دادگستری انجام می شد، نظارت می کردم تا ببینم با اصول مطابقت دارد یا خیر که در خیلی از موارد هم می شد، ایراد می گرفتم و به دیوان عالی کشور بر می گرداندم تا مجددا رسیدگی کنند. در آنجا هیچ وقت یادم نمی آید که حکمی را که به عنوان مفسد فی الارض باشد، امضاء کرده باشیم. چون دادگاه ها موظف بودند طبق «تحریر الوسیله» عمل کنند. اما چون اصرار برخی از بزرگان این بود که برخی که مستحق اعدام هستند، اعدام شوند، امام به فتوای آقای منتظری ارجاع می دادند.

    ببینید، اعدام در اسلام حساب دارد و این طور نیست که هر فردی را که (دلمان خواست همین طور بگیریم و بکشیم). در واقع موارد اعدام دراسلام معین است. بنده و آقایان، (محمدی گیلانی، ابطحی کاشانی و قاضی خرم آبادی) جزء هیئت عفو امام بودیم که اتفاقا بسیاری از افراد را هم عفو می کردیم. یادم هست در یک سالی به مناسبت ۲۲ بهمن، ۱۵ هزار نفر را آزاد کردیم که به ما گفتند، (خب یکباره در زندان ها را باز کنید دیگر.)***من خودم با گوش خودم در تلویزیون در تابستان سال ۶۰ شنیدم که همین گیلانی گفت منافقین را اگر در خیابان دستگیر کردید در همان خیابان اعدام کنید.مذاق ایشان هم مثل مذاق خمینی بوده و پس گردنی هم حتما به خودشان میزدند***

    در چه شرایطی زندانیان مشمول عفو می شدند؟

    ما افرادی را برای مصاحبه به زندان ها می فرستادیم و اگر می فهمیدیم که کسی برگشته و واقعا اصلاح شده است، او را عفو می کردیم.

    شرایط زندان های کشور را چگونه می بینید، تا چه اندازه به قوانین و موازین اسلام نزدیک و پایبند هستند؟

    به واقع شرایط امروز زندان های ما شرعی نیست، از آن رو که طبقه بندی شده نیستند. به خاطر همین تمامی مجرمان از هر نوع آن هم که باشند را در یک زندان می بینیم. مثلا دزد و قاچاقچی و چک برگشتی و… را در یک جا قرار می دهیم که کار درستی نیست. از آن رو که ممکن است یک نفر سالم به زندان برود اما مجرم برگردد. بخاطر همین تمامی زندان ها باید طبقه بندی شود تا زندانی های فاسد، سبب فاسد شدن دیگری نشوند.

    اساس شکل گیری زندان در دین اسلام بر چه مبنایی است؟

    یعنی در زمان تصدی شما زندان انفرادی نداشتیم؟

    یک بار بی خبر به اوین سر زدم و (چند تایی سلول انفرادی دیدم که بعد از اعتراض من سلول های انفرادی را جمع کردند). بعد از آن هم موضوع را با امام در میان گذاشتم که ایشان هم فرمودند، (کار خوبی کردی. )***ولی تابوتهای داود رحمانی که انفرادی نبود***

    شما توضیح دادید که امام خمینی حکم شاه را هم اعدام نمی دانستند؛ از طرفی هزاران زندانی رژیم شاه با دستور امام خمینی، مشمول عفو واقع می شوند و حتی بسیاری از افسران عالی رتبه ساواک بخشیده می شوند؛ جای سوال این است که آیا در اعدام های سال های نخست انقلاب اسلامی افراد از امام خمینی حکمی داشتند؟

    خیر. من نمی خواهم اسم بیاورم اما بدانید که از امام حکمی نداشتند. شورای عالی قضایی هم هنوز شکل نگرفته بود. اول هر انقلابی با هرج و مرج همراه است و این طبیعی هم به نظر می رسد. اما وقتی که انقلاب نظم گرفت و شورای عالی قضا درست شد، تمام دستگاه قضات بدون ابلاغ جمع شد. از آن زمان به بعد را شما بپرسید که آیا دادگاه ها برخلاف اسلام عمل می کردند یا نه.***اری پدری به نام محمدی نزاد و دختر ۱۶ ساله اش را بنام مونا در خرداد و یا تیر ۶۲ که شورای عالی قضایی وجود داشت به جرم بابی بودن در شیرازدار زدند و قاضی به مادر دختر گفت تو را نمیکشم تا تا اخر عمرت زجر بکشی***

    شما چه نظارتی بر امور و نوع فعالیت آقای لاجوردی داشتید؟

    آقای لاجوردی اصلا حرف گوش نمی کرد.

    برخی از افرادی که در همان دهه ۶۰ زندان بودند، مثل آقای دکتر ملکی رئیس دانشگاه تهران، نامه ای را منتشر کرده اند و گزارشی داده از شکنجه هایی که در مورد شخص خودش صورت می گرفته داده اند. در گفتگویی که بنده با آقای موسوی تبریزی داشتم. ایشان صحبت از نقد شورای عالی قضایی نسبت به عملکرد آقای لاجوردی می کردند و می گفتند، یک بار امام به خود من گفتند، ایشان (لاجوردی) را عزل کنید؛ که مخالفت شد و عملی نشد و نهایتا شورای عالی قضایی ایشان را برکنار کرد.

    من یک روز رفتم برخی اتفاقات مثل آسیب دیدگی دست فردی بخاطر شکنجه را دیدم و بخاطر همین، لفظا با آقای لاجوردی برخورد کردم و آمدم شورا گفتم یا این را عزل می کنید یا من استعفا می دهم. فردای آن روز نزد امام رفتیم. خدمت ایشان گفتم، آقا من یک چیزهایی دیدم که دیگر مجوز شرعی برای ماندن در این پست نمی بینم. یا ایشان برود یا اگر ایشان می ماند بنده بروم. شرح ماجرا را به امام گفتم، امام هم خطاب به حاج احمد آقا گفتند، احمد اگر این ها خواستند لاجوردی را بردارند، شما هیچ گونه مداخله ای نکنید و امام فرمودند، چه افرادی بهتر از شما ها. من برخی از شما ها را بزرگ کرده ام. فردای آن روز هم خطاب به آقای لاجوردی گفتیم بیا خودت استعفا بده، خوب نیست ما برکنارت کنیم. ایشان هم همان موقع استعفا دادند. آقای رازینی جایگزین ایشان و دادستان انقلاب شدند.

    در مراجعاتی که نمایندگانتان شما به زندان ها داشتند، خبر از شکنجه نمی دادند؟

    خیر. کسی گزارش شکنجه به ما نداد. فقط آقای مجید انصاری که نماینده ما بود گفت، مسوول زندان رجایی شهر، چشمان ۲۰۰ نفر را می بندد تا ساعت ها فکر بکنند. ما مسوول زندان را خواستیم و سریعا عزلش کردیم.

    اگر می گویید اختلافاتی میان شورای عالی قضایی و آقای لاجوردی وجود داشت که برخی از آن ها به نظر شما تخلفات اوست؛ چرا شورای عالی قضایی، زودتر ایشان را عزل نکرد؟

    آن زمان در دستگاه قضا تعداد استعفا ها و آمد و شد ها هم بسیار بود.

    در یک دوره ای آقای ربانی املشی دادستان کل بود که به همراه عده ای دیگر استعفا دادند و امام هم استفای آن ها را پذیرفت.

    پس کنار گذاشته نشدند بلکه خودشان استعفا دادند.

    بله. بعد از ایشان هم آیت الله صانعی دادستان کل شدند. آقای جوادی آملی هم رفت. آقای موسوی اردبیلی هم رئیس دیوان عالی کشور بود. من و آقای مقتدایی و آقای سید ابوالفضل میر محمدی هم شورای عالی قضایی را تشکیل می دادیم. در دوره دوم، آقای میرمحمدی رای نیاورد و سید محمد مرعشی جایگزین ایشان شد. فعالیت ما ادامه پیدا کرد تا زمانی که نامه ای به امام نوشتیم مبنی بر این که مدیریت شورایی خیلی سخت است از این رو اجازه دهید که مدیریت فردی بشود. بنا شد در منزل حضرت آیت الله خامنه ای به اتفاق ایشان، آقای هاشمی رفسنجانی، نخست وزیر وقت و شورای عالی قضایی در این باره به دستور امام، تصمیمی اتخاذ کنیم. من نظر دادم که همه استعفا بدهیم تا امام یکی را به عنوان رئیس قوه قضاییه انتخاب کنند. نظر آقای هاشمی این بود که بین اعضای شورا تقسیم کار شود. امام پاسخ داد که چون نظر اول برخلاف قانون است نمی توانم بپذیرم بنابراین تقسیم کار کنند. اما وقتی موردی را امضا می کنند حتما بنویسند که از طرف شورای عالی قضایی. حاج احمد آقا چون مذاق بنده را می دانستند گفت که دادگاه های مدنی خاص، سازمان بازرسی کل کشور، دیوان عدالت اداری و دانشکده علوم قضایی برای ایشان است. باقی را هم خودتان تقسیم کنید. سازمان ثبت و نیروهای مسلح را آقای مقتدایی گرفت. دادگستری به آقای موسوی خوئینی ها رسید و دادسرا را هم آقای موسوی اردبیلی گرفت. آقای دکتر حبیبی هم وزیر دادگستری بود. من پیشنهاد کردم امور اجرایی را به دکتر حبیبی بدهیم چون طبق قانون اساسی وزیر دادگستری هیچ کاره است و کار ایشان هم فقط این بود که لوایحی را که ما می نویسیم به مجلس ببرند. این پیشنهاد را همه پذیرفتند و صلاحیت کارهای اجرایی را به آقای دکتر حبیبی واگذار کردیم. همین موضوع، نظارت بیشتر ما بر مسائل قضایی و دادگاه ها را سبب شد.

    علت استعفای آقای موسوی تبریزی چه بود؟

    تداخل بین کار دادستان کل و دادستان انقلاب. نمی توانستیم دو تا دادستان کل داشته باشیم. به هر حال دادگاه انقلاب هم جزیی از دادگستری به شمار می رفت. هم در زمان آقای ربانی و هم در زمان آقای صانعی تداخل میان دادستانی کل و دادستانی انقلاب مشکلاتی را به وجود می آورد. این شد که ما از آقای موسوی تبریزی خواستیم که استعفا دهند و ایشان هم پذیرفتند.

    به هر حال همه مشغول کار خود بودند تا این که امام رحلت کردند و ما هم بعد از یک ماه خودمان استعفا دادیم و آقای خامنه ای هم آقای یزدی را تعیین کرد. ما هم رفتیم آن کار اصلی خودمان که درس و بحث بود را ادامه دادیم.

    یک بار یکی از قضات دیوان عالی کشور انتقادی جدی نسبت به یکی از تصمیمات امام مطرح کرده بودند و یکی از مهمترین جلسات قضایی به هم خورده بود.
    ***واقعا تف به غیرت ماکیاول و ماکیاولیست هایی که ادعای دین هم دارند***

     
  58. جناب مصباح عزیز … با سلام .گویند تا ابله در جهان است مفلس در نمیماند . مشگل اصلی .بنظر بنده .. مشگل عقب ماندگیه فرهنگ ملی است.باید اگاه سازی ملی را گسترش داد. با تشکر از کامنت جنابعالی.

     
  59. با سلام،

    امروز داشتم به یک موضوع جالب فکر می‌کردم.فرض کنیم فردا صبح که علی‌ خامنه‌ای از خواب بیدار میشه یک دفعه تغییر عقیده و مرام بده.! منظورم اینکه حالا به هر دلیلی‌ از کارهاش و طرز مملکت داریش پشیمون بشه و بخواد به نفع مردم جبران کنه ! فکر می‌کنم خیلی‌ از سران حکومتی باهاش دشمن می‌‌شوند.

    مسلما سران سپاه بشدت جلوش می‌‌ایستند.حتی ممکن است که دستگیر و زندانی بشه! اما موردی که احتمالا خیلی‌ آزارش میده اینه که مردم حرفش رو باور نمی‌‌کنند. یعنی‌ کسی‌ به او اعتماد نمی‌‌کند!

    راستی‌ اگر واقعا این اتفاق بیفته چه خواهد شد و چه کار باید کرد؟

    از تمام دوستان عزیز خواهشمندم که اگر به این بحث علاقه دارند نظرشون رو بیان کنند.

    با سپاس

     
  60. سلام آقای نوریزاد خسته نباشید.خدارحمت کند مرحوم مهندس سحابی را .راست میگفت “این مملکت نفرین شده است ”
    به هرجاش نگاه می کنی یک بدبختی نهفته است .تکنولوژی دنیا رابرداشته ،آقای پناهیان می خواهد برگرد به دنیای رنسانس.
    دنیای جهالت وتاریکی ،دنیای بی خبری،دنیای فروش بهشت،دنیای ریایی که تابش آگاهی سالها طول می کشید.آقای پناهیان
    یک جای محاسبه اش اشتباهست .تابش آگاهی امروزه به برکت تکنولوژی به ثانیه نمی کشد.

     
  61. تو محله ما یک علم هیئت است که میگن انیشتن روزهای عزا داری جلو دسته میبرده و می چرخونده

    حاج آقای ما می گفت انیشتن تئوری نسبیت رو موقعی فهمید که داشت قیمه هیئت را می خورد و نسبت خورشت و برنج را حساب می کرد

    انیشتن فهمید که انرژی حاصل از خوردن مال مردم مساوی است با حجم اختلاس ضربدر مجذورسرعت بالا کشیدن پول

    انیشتن دیروز حرفهای رضوی فقیه رو در مورد پیر شدن رهبران ایران را رد کرد. او گفت کسی پیر می شود که جلو برود نه اینکه عقب برود.
    او گفت بر اساس تئوری “عقب گرد نسبی” که آنرا در یک جلسه خصوصی در خجره یکی از علمای حوزه کشف کرده ، وقتی ایرانیان به قرن 7 میلادی بر گردند همه جوان و توپول میشوند و قابل هدایت

    انیشتن در کتاب معروف خود تحت عنوان “من و یوزارسیف” که دست نویس آن در حجره “شوکت الملک دربندی” پیدا شده گفته” اینکه زلیخا از 90 سالگی به 9 سالگی بر گشت تا بتواند زن یوزارسیف شود حقیقت دارد و علمای حوزه به این کرم مخصوص دسترسی دارند”

    انیشتن در مقاله ای که خادم حوزه پیدا کرده تعربف کرده که روزی در مدرسه ای که با رضوی فقیه همکلاس بوده خودش دیده که وقتی پدرش اومده بود مدرسه ،مدیر مدرسه میپرسه شما ولی کی هستین؟ اونم میگه “ولی فقیه”!. انیشتن از همان روز با این اصل حیات بخش آشنا شد.

    انیشتن نوشته “رضوی ” جزء اسم “رضوی فقیه” نیست. او توضیح میدهد که در حوزه هر کی که از آستانقدس مواجب بگیره بهش می گن “رضوی”.

    انیشتن در مقاله “زندگی در حجره” از یک جوانی شنیده که هر روز می گفته “مرگ بر فقیه” . انیشتن به او یاد آوری می کنه که اینکار انکار خدا و پیغمبر است و پیشنهاد می کنه که حدّ اختصاصی این گناه رو براش اجرا کنه. ولی با تعجب می بیند که اون جوون میگه من داشتم به “رضوی فقیه” فحش میدادم

    انیشتن در مقاله “تئوری نوریزاد” از اینکه نوریزاد روحانیون رو “کودکان کهنسال” خوانده انتقاد کرده. او برای اوّلین بار افشا کرده که او همراه با علمای حوزه در نظنز در حال ساخت کرم زلیخا” بوده اند تا با آن روحانیون را جوان کنند. 200 کیلو کرم 20 در صد ساختند و مالیدند به آقایان..در نتیجه عقلشان رفت به کودکی ولی تولید بقیه کرمها بعلت افشا گری اصلاح طلبها و تحریمهای بین المللی متوقف شده ولذا الان روحانیون عقلشون 3 ساله است ولی جسمشون 90 ساله.او اضافه میکند “اوباما ” فکر کرد ما داریم بمب میسازیم.

    انیشتن در مقاله “تجربیات درب شمالی” می گوید دیروز حاج آقای نوری گفت این نوریزاد همه را از دین خارج کرده. الان کسی حق حساب زیر 200 میلیون را نمی گیرد بعد این آقا رفته به یک سرباز یک دسته گل داده. این یعنی فاسد کردن مردم آقا.

     
  62. چند سوال از دوستان درباره عصمت امامان :
    1- اگرامامان معصوم بودند پس این همه دعا و استغفار و طلب بخشش از گناهان در عبادات ایشان برای چیست ؟
    2- آیا امامان خود بر عصمت خویش واقف بوده یا شیعیان آنها بعد از سالها آن را کشف نموده اند ؟
    3- آیا یاران و صحابه نزدیک پیامبر از عصمت علی آگاهی داشتند و او را مناسب خلافت ندانستند ؟
    4- آیا کسی را که از خطا و اشتباه حتی به صورت سهوی مصون می باشد می توان از نوع بشر دانست ؟
    5- اگر عصمت لازمه پیامبر و امامان است تا پیروان آنها بر صدق گفتار آنان ایمان آورند ، پیروان سایر ادیان و مذاهب بدون قائل بودن به عصمت پیشوایان خود چگونه به آنها ایمان می آوردند ؟
    6- اگر عصمت نتیجه ریاضت ها و مجاهدت های نفسانی امامان بوده ، یک کودک 5 ساله با چه ریاضت هایی به مقام معصومیت نائل گشته و چرا بعد از ایشان دیگر کسی نتوانسته به چنین درجه ای برسد ؟
    7- آیا عصمت پیامبران و امامان ریشه در مقدس سازی ما از افراد ندارد ؟ به گونه ای که فردی که خود را انسان عادی می داند و هیچ گونه تمایز و برتری نسبت به سایر انسانها برای خود قائل نیست چنان تقدیسش می کنیم و مقام و مرتبه ای به او می دهیم و آنچنان در ذهن خود از وی اسطوره و موجودی دست نیافتنی می سازیم که احتمال هرگونه خطا و اشتباه و گناه را ازجانب وی نمی پذیریم و هرگز نمی توانیم تصور کنیم که فردی مانند او بتواند گناهی مرتکب شده و حتی از آن نیزفراتر رفته و او را از هرگونه خطا و اشتباه نیز مبرا می دانیم و این گونه خیال خود را آسوده می کنیم وهمه دستوراتش را بدلیل اینکه اشتباه و خطایی در آن نیست بدون فکر می پذیریم و اطاعت می کنیم . همانگونه که این روزها شاهد اجرای پروژه مقدس سازی آقای خامنه ای هستیم که از امام خطاب کردن ایشان شروع شده و زمزمه های معصوم بودن ایشان از گوشه و کنار به گوش می رسد .

     
  63. چانباز شیمیایی

    احمدی نزاد گزینه ی اسرائیل بود در این شکی نیست.
    سپاه و مجتبی خان رو دستی خوردن حالا میگن کی بود کی بود ما نبودیم

     
  64. خسرو ميرزايى

    اخيرا يكى ديگر از جنابان در منبر رسمى از ازدياد جمعيت اهل تسنن ايران ابراز نگرانى كرده واينكه در بين اهل تسنن افرادى با چهار همسر وچهل اولاد ديده ميشوند قبلا هم يكى از برادران غيور پيشنهاد داده بود كه به متولدين اهل تسنن شناسنامه داده نشود .
    بسيار نگرانى بجاييست براى رفع اين بليه بعقيده من از انجاييكه اهل تسنن ايران يعنى كردها ويا بلوچها در سرزمين ابا واجدادى خود زندگى ميكنند سرزمينى كه قرنها قبل از ظهور اسلام هم متعلق به انها بوده است
    بنابراين بهتر وشايد لازم است ايران تجزيه شود تا هم سنيها بروند وگم شوند وهم قسمتهاى شيعه نشين ايران پاك وطاهر باقى بماند انشالله.

     
  65. بگذارید اعترافی بکنم. کم کم صبرم لبربز می شود نه از کسانی که اصولا با شما مخالفند، بلکه از آنانی که خود را دوست و همرزم معرفی و از شما می خواهند به روزهای جبهه و جنگ و … برگردید. و اینکه ما صدها هزار شهید دادیم و نباید خون شهیدان را پایمال کنید. و اینکه امنیت چیز خوبیست و شما با این کارها، تلاش کسانی که برای امنیت میهن می کوشند نادیده گرفته اید.

    آقایان، همین امروز، من هم اگر در موقعیت جنگیدن بودم لحظه ای در دفاع از وطنم و نثار جان و مالم تردید نمی کردم. شک نکنید. اما اینکه چند واقعیت مجزا و کاملا جدی را با هم آمیخته و چاشنی احساسات را که نقطه ضعف ما ایرانیان است به آن بیفزاییم تا اهداف خود را پیش ببریم، اگر نه بی انصافی حتما کم انصافیست. شهیدان ما برای میهنشان رفتند، جنگیدند و جاودان شدند. اما هیچ یک در وصیت نامه شان از ما نخواستند تا اگر انحرافی می بینیم سکوت کنیم تا مبادا خونشان پایمال شود. هیچ کدام فکرش را هم نمی کردند که 25 سال پس از پایان جنگ، سرزمینی را که بخاطرش از جانشان گذشتند در فلاکت فقر و بیکاری و فساد اقتصادی و وابستگی اقتصادی گرفتار شود. این شهیدان اگر خودشان بودند از شما بازخواست می کردند که آیا ما برای این سرزمین از جان و خانواده مان گذشتیم تا شما آن را به این روز بیندازید؟

    می گویید شهیدان جانشان را برای آرمان های انقلاب فدا کردند. چیستند این آرمان های انقلاب از نگاه شما؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. از من نخواهید که دوباره یاداوری کنم چطور از دامان آمریکا برخواستیم اما حقیر، ذلیل، و وابسته چینی ها، هندی ها، و روس ها شده ایم. از من نخواهید که تکرار مکررات کنم که ما حتی سخنان یک پژوهشگر دینی را که با مقاله ای کوشید به دعوای دیرینه شیعه و سنی پاسخ دهد برنتابیدیم. یا جوان وبلاگ نویسی که سرمایه و امید مادرش بود و نیست و نابودش کردیم. و البته، شاید بد نباشد که سخنان آقای مصباح را در زیر سوال بردن جمهوریت یاداوری کنم.

    نوری زاد کسیست که مصلحت اندیشی را کنار گذاشته و در روزهای جنگ متوقف نمانده، با این تفکر (به باور من البته) که امروز، جبهه دیگری گشوده شده که ای بسا از نبرد در سنگرها، دشوارتر است. کلید ورود به این جبهه آگاهی و خرد است و زدودن تعصب، که بسیاری از ما هنوز چنین کلیدی را نیافته ایم، و عبور از دروازه اش آن درجه از جسارت و شجاعت و مردانگی را می طلبد که برای آن نه تنها از جان، بلکه از آبرو و اعتبار و خانواده باید مایه گذاشت.

    آقای نوری زاد،
    نورتان را از ما دریغ نکنید. قربانی شدن شما، قربانی شدن نسل سوخته ی من است که به شما امید بسته، آنهم آخرین کورسوهای امیدهایش را. نسلی که چراغ برافروخته ی شما را مغتنم و عزیز می شمرد. نسل ما از بدِ روزگار، کمتر به کسی اعتماد می کند، اما وقتی اعتماد کرد، امیدهایش را به آرمان های او گره می زند و خود را به دست او می سپارد. نسلی که دیگر نمی خواهد با احساسات به پیش برود. نسل دردمندی که با احساس و عقایدش بازی، و جوانی و نشاطش در خزان نومیدی و یاس سپری می شود. و اینان امروز می کوشند آخرین نور امیدمان را هم در سیاهی جهل محو و نابود کنند.

    آقـــای نـــوری زاد، همچنــان بر مــا بتـــــابید که بـه نورتـــان سخت محتاجیم. بر ما بتابیــد.

     
  66. قبل از رنسانس را عشق است ایشالله همی زودیا بریم قرون وسطی گالیله رو محاکمه کنیم بیشعورو سنگ انداخت تو چاه ….
    کی گفته زمین گرده .اصلا دو خط موازی یعنی جی . هرچی ایشون میگن

     
  67. سلام
    خل و دیوانه به موسوی و کروبی نمی چسبد،
    ولی دو نفر هستند که تمام مشکلات گردن آن هاست
    آنها را چه بنامیم؟

     
  68. با درود خدمت شما استاد بزرگوار

    استاد گرامی من میتوانم شماره تماس شما را داشته باشم.

    با نشکر از شما

    بدرود

    ————

    سلام آقا محسن گرامی
    شاید وقتی دیگر!

     
  69. آقای نوریزاد بیراهه میروید. به جایی نمیرسید. خسرالدنیا والاخره شدید

     
  70. سلام کاک نوریزاد :خیلی دلم میخواد بیام حضوری شمارا ببینم اگر قسمت باشد تا عید میام”من کرد هستم همان کردهایی که هروقت مسولین به کردستان میآیند ما را غیور.شجاع ….واصیل ترین قوم ایران میخوانند اما وقتی به پایتخت برمیگردند هرچه ازضدانقلاب وتجزیه طلب ومرتدو آدمکش و……..نثارمان میکننداگر قسمت بشه خدمت برسم حرفای بسیاری دارم که دلم میخواهد از زبان ماها بشنوید اگرچه همه خودتان بهتراز من میدانید…..پایدار و پاینده باشید درراهتان…(سه رکه وتوو بی)

     
  71. آقای نوری زاد تصور کنید که این افکار شما در سالهای 58 به بعد بود آیا شما در حال حاضر بودید ؟ یا چگونه بودید؟

     
  72. عذرخواهی صادق زیباکلام از مردم اوکراین
    iran-emrooz.net | Fri, 07.03.2014, 9:32

    حضرت وزیر مختار ممالک محروسه اوکراین زید التوفیقاته

    با سلام و اداء احترام به حضرتعالی به نمایندگی از مملکت ابد مدت و قوی شوکت اوکراین مایل بودم تا مراتب عذر خواهی خویش را بعنوان احدی از شهروندان ایران به ملت آزاده و سربلند اوکراین بواسطه رویکرد رسانه‌ها و صاحبنظران حکومتی در ایران نسبت به روایت شان از تحولات کشور شما ابلاغ نمایم.

    حضرت وزیر مختار، ظرف چند هفته ایی که مبارزات آزادی خواهانه ملت بزرگوار اوکراین در جریان بوده، بسیاری از کارشناسان حکومتی و رسانه های آنها بالاخص رادیو و تلویزیون دولتی ایران این مبارزات را بگونه ایی منعکس نموده اند کانه همه مجاهدت های مردم اوکراین در اصل طرح و نقشه غربیها و در راس آنان ایالات متحده اتازونی می بوده. علیرغم آنکه روسیه با زور و نقض تمامیت خاک کشور شما و زیر پا گذاردن همه عهد و میثاق‌های بین‌المللی به کشور شما تجاوز نموده و قیام مردم شما را “کودتا و راهزنی” نامیده، مع ذالک رسانه‌ها و نظریه پردازان و کارشناسان دولتی در ایران سخن از طرحها و نقشه‌های غربی‌ها برای نفوذ و حضور در اوکراین می نمایند. با اینکه دنیا شاهد بحرکت درامدن تانک‌های روسیه در خیابان‌های کریمه می باشد، مع‌ذالک محافل دولتی در ایران سخن از “تهدیدات نظامی ناتو علیه روسیه و مردم اوکراین” می نمایند.

    جناب وزیر مختار، نگاه جانبدارانه، غیر منصفانه و ناحق مسئولین رسمی و دولتمردان ما را بدل نگیرید. آنها در راستای سیاست “نه شرقی نه غربی” وظیفه دارند تا از هر سیاست نابحق و غیر مردمی روسیه دفاع کنند و متقابلا هر حرکتی که در راستای غرب باشد را محکوم نموده و از آن تبری جویند.

    بدانید که همچون مردم آزادیخواه روسیه که علیه سیاست های تجاوز کارانه کشورشان در اوکراین در خیابان های مسکو دست به اعتراض و تظاهرات زدند، دل بسیاری از مردم آزادیخواه و حق طلب ایران هم با مردم اوکراین است.

    پاینده باد مردم و کشور اوکراین
    صادق زیباکلام
    چهاردهم اسفند ماه یکهزاروسیصدونود و دو

    منبع: خبرآنلاین

     
  73. عشق عاشق را بود حبل المتين
    عاشقي بالاتر است از كفر و دين
    هرچه گويم عشق را شرح و بيان
    چون به عشق آيم خجل باشم از آن

     
  74. بهروز روزبه

    خداوند در قران می فرماید: و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون. یعنی طاغوت و اذنابش به آنچه که هراس داشتند گرفتار شدند و موسی از کاخشان بر آنها آوار گردید . مبهوتم از اینکه شما و مهدی خزعلی و علی مطهری به لطف خداوند شده اید مامور اجرای مشیت الهی و استخوان لای زخم حاکمیت و اینگونه بر ستمکاران می تازید که ما حامیان جنبش سبز نیز به مخیله مان نمی رسید که این گونه مورد حمایت و یاری قرار گیریم. با زبان سیف الدین فرغانی و در حمایت از شما فریاد بر طاغوت زمان بر می آورم که:
    هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
    زین کاروانسرا بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد

     
  75. آن غرش شیران گذشت ورفت////////این عوعو سگان نیز بگذرد

     
  76. عصرجدید: همزمان با دور تازه اى از مذاکرات میان ایران و گروه 1+5 در وین٬ آقای خامنه ای سیاستهای کلی اقتصاد مقاومتی را که در مجمع تشخیص مصلحت نظام تدوین شده، ابلاغ کرده و از دولت٬ مجلس و قوه قضاییه خواسته است این سیاستها را بی درنگ و با زمان بندی مشخص اجرا کنند. علت صدور این دستور را در این مقطع خاص و عواقبش چه می دانید؟
    بنی صدر: اگر هموطنان به خود زحمت بدهند و مواد 24 گانه این دستور العمل آقای خامنه ای را با منشور اقتصاد تولیدمحور مقایسه کنند متوجه امور مهمی می شوند از جمله اینکه بعد از 35 سال و بعد از اینکه در طول حکومت آقای احمدی نژاد، هرگونه مقاومت اقتصاد ایران را از بین بردند و ثروت عظیمی را صرف تخریب این اقتصاد کردند، حالا گویا ایشان بر این نظر شده است که اقتصاد باید بر محور تولید باشد و این امر به همه آنهایی که به اقتصاد واردند یا در اقتصاد و رشته های دیگر کار می کنند، نشان می دهد که بیان حق بی فایده نیست، استمرار در گفتن حقیقت، سرانجام وجدان همگانی را غنی می کند، یک خواست همگانی پدید می آورد و رژیم استبدادی ضد رشد نیز مجبور می شود روی آن خط و ربط بیاید اما درست در اینجاست که هرگاه آنهایی که به اقتصاد واردند در این مورد معین و دیگر موارد از گفتن حقایق بازنایستند، رژیم موفق نمی شود خواست همگانی را وسیله فریب همگانی کند، چنانکه این 24 ماده در واقع وسیله فریب مردم ایران است چون در ساختار کنونی رژیم، اقتصاد تولیدمحور ناممکن است. این 24 ماده کمبودهایی اساسی دارند، چون هرچه که با ولایت مطلقه و رژیم مافیاها نمی خواند را حذف کردند، بقیه را هم بصورت عباراتی کلی درآوردند که هیچ گویایی ندارند، مثل همان حقوق شهروندی می ماند که آقای روحانی آنرا به شیر بی یال و دم و اشکمی تبدیل کرد.
    صندوق بین المللی پول و بانک بین المللی در دوره هاشمی رفسنجانی، نسخه ای داده بود که آن حکومت اجرا کند، نسخه ای که مبنا و پایه اش دموکراسی بود، باید حقوق انسان رعایت می شد، انسان ایرانی منزلت حقوقی پیدا می کرد یعنی تضمینهای قضایی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که انسان ایرانی شهروند شناخته می شد وگرنه این نسخه کارگر نمی شد. آن نسخه را چون به کار مافیاهای نظامی-مالی می خورد، بدون این پایه اجرا کردند که نتیجه اش وضعیت اقتصادی امروز است، وقعیت اقتصادی امروز نتیجه اجرای آن نسخه در محدوده استبداد ولایت مطلقه فقیه است. اساس اقتصاد تولیدمحور این است که دولت حقوقمدار باشد، انسان ایرانی از حقوق انسان و حقوق شهروندی برخوردار باشد، به اصطلاح پایه و اساس، استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در انتخاب نوع تصمیم است که در این 24 ماده وجود ندارد. با فرض درست بودن تشخیص بیماری و درست نوشته شدن نسخه و زنده بودن بیمار، بیمار باید اراده و امکان خوردن دارو را داشته باشد، در غیر اینصورت نسخه قابل اجرا نیست، در واقع وضعیت اقتصاد اینطور است که بعد از مرگ نسخه را از داروخانه گرفته باشند و برای مرده آورده باشند!
    برای ممکن شدن اقتصاد تولیدمحور اساس و پایه مورد نیاز وجود ندارد یعنی اگر آقای خامنه ای می خواست اقتصاد ایران تولید محور بشود، ماده اول باید می شد: «نتیجه 35 سال تجربه و این استبداد تبهکار، سراسر خیانت، فساد و جنایت وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که شما مردم ایران دارید، بنابرین به این نتیجه رسیدم، برای اینکه اقتصاد درخوری داشته باشید باید ولایت مطلقه فقیه حذف گردد، شما مردم ایران در انتخاباتی آزاد دولتی را معین کنید که بر طبق حقوق ملی و حقوق شهروندی شما عمل کند» که اصلا نیست! در این دستور العمل، یک جا کلمه “عدالت اجتماعی” بکار رفته است، عدالت اجتماعی چیست و چگونه تحقیق می یابد؟ وقتی که معلوم شود عدالت اجتماعی چیست، شنوندگان تناقضهای موجود در همین 24 ماده را روشنتر متوجه می شوند. در اقتصاد تولیدمحور، عدالت اجتماعی میزان است یعنی هر تدبیر اقتصادی با آن میزان سنجیده می شود و این میزان اقلا 11 محک و معیار در اختیار می گذارد تا ببینید که یک تدبیر اقتصادی را باید بکار برد یا نه؟
    1- میزان نخست، توزیع امکانها و درآمدها در سطح کشور و جامعه ایرانی است به ترتیبی که جمهور مردم از وضعیت برابری برخوردار باشند.
    2- میزان دوم این است که رابطه ها در جامعه، رابطه حقوقمندها با یکدیگر شود چون همانطور که گفتیم، انسان باید حقوقمند و صاحب منزلت باشد تا بتوان اقتصاد تولیدمحور را بعمل درآورد پس رابطه ها، رابطه حقوقمندها با یکدیگر می شود به معنای دیگر سایه استبداد دولت و مافیاهای نظامی-مالی و رانتخوارها از اقتصاد ایران کم می شود. برای اینکه به اهمیت مساله توجه کنید یادآور می شوم که اینکه در اقتصادی، دولت مالک باشد، بعنوان مثال در اقتصاد ایران دولت مالکیت دارد، سپاه مالکیت دارد، رهبر اموال رهبری دارد، بنیاد مستضعفان وجود دارد، موقوفه ها هستند، … از دید لیبرالسیم این مالکیتها مزاحم سرمایه گذاری بخش خصوصی هستند ولی از دید من این سخن لیبرالها نادرست است، درستش این است که مالکیت مزاحمت ندارد، بلکه قدرتی که پشت مالکیت است مزاحمت دارد، سپاه تنها این نیست که بخش مهمی از اقتصاد در تصرفش است، بلکه مهم این است که زور را پشت سر بخش اقتصادی ای که دارد، می گذارد و با این زور بطور روزمره در فعالیتهای اقتصادی مداخله می کند، میزان عدالت می گوید که این زور باید بی محل شود و بکار نرود، اگر بنا شود که اقتصاد تولیدمحوری پیدا کنیم، باید از سپاه و مافیاهای نظامی-مالی آنچه که به زور تصدی می کنند، خلع ید شود و در قلمروی اقتصاد اجازه هیچگونه مداخله ای نداشته باشد یعنی امکان اینکه مثلا یک رشته یا حتی واحد تولیدی را به زور از آن خود کند یا واردات و صادرات را به نفع خودش تنظیم کند را از دست بدهد.
    3- اتفاقا کلمه اقتصاد مقاومتی متناقض است، در این 24 ماده درباره تحریمها صحبتهایی می کند که به معنای این است که با غرب در دشمنی هستم و چون با کشورهای منطقه و دنیا در نزاع هستم، پس می خواهم اقتصاد مقاومتی را ترتیبی بدهم که از پا درنیایم! ولی نمی توانید چون در اقتصاد تولیدمحور، عدالت اجتماعی ایجاب می کند که در آنچه به رابطه با دنیای خارج مربوط است، اصل، موازنه عدمی باشد یعنی کشور از روابط قوا با دنیای خارج بیرون بیاید. اگر جامعه ای نداند که اقلا در آینده ده ساله ای در صلح زندگی خواهد کرد و نداند که روابط ایران با دنیای خارج ثابت می ماند تحریمهای جدید بر تحریمهای کنونی افزوده نخواهد شد، ایران وارد کشمکشهای منطقه ای و فرامنطقه ای نخواهد شد، سرمایه گذاری نخواهد کرد، عقلش پاره سنگ برنداشته که برود سرمایه بگذارد بعد یک دفعه آقا هوس بفرمایند که بحرانی جدید بسازد و سرمایه اش برباد برود، مثلا ترجیح می دهد از راه واردات یک به سه نفع ببرد! برای اقتصادی که بخواهد رشد کند، لازم است که منتجه قوا را در مرزهایش صفر کند یعنی حتی المقدور با هیچ کشوری در نزاع نباشد، البته نه اینکه تسلیم و زیرسلطه خارجی شود، موازنه عدمی به معنای نه مسلط و نه زیر سلطه است، استقلال ضرورت تمام دارد در اینکه بتوانید به ترتیبی که توضیح دادم یک برنامه اقتصادی را به اجرا بگذارید.
    4- ضابطه چهارم اخلاق است، مردم باید بتوانند به یکدیگر اعتماد کنند، به دولت در سیاستگذاری هایش اعتماد کنند و اعتماد کنند که دولت حقوقمدار است، یعنی اینجور نیست که امروز حکومتی تشکیل می شود و تدبیری می سنجد، مثل دوره آقای خاتمی، از آنور سپاه می آید می گوید: “شما غلط کردی!”، آن تدابیر را بهم می زند یا مثلا بنادر آزاد می سازد که قرق سپاه و محل قاچاق می شود! هر اقتصادی اخلاق در خور خودش را می خواهد و اینها با رعایت حقوق ملازمه دارد، با اینکه محیط جامعه صلح و آشتی باشد و برخوردها به حداقل بلکه صفر برسد و وجدان اخلاقی جامعه حساسیت کامل پیدا کند، به ترتیبی که اولا تولید ارزش بشود، مفت خوردن ضد ارزش بشود، رانتخواری ضد ارزش بشود هم وجدان اخلاقی جامعه اینرا برنتابد، هم دستگاههای دولت حقوقمدار مراقبت کنند تا رانتخواری از میان برخیزد و فسادها ناممکن شود.
    5- ضابطه پنجم، مسابقه در دانش و تقوا و دادگری است، این ضابطه و ضابطه قبلی لازم و ملزوم هم هستند. دانش باید در جامعه ارزش بشود، در کشوری که سالی 150 هزار نفر تحصیلکرده از آن بیرون می رود چطور می خواهید اقتصاد مقاومتی درست کنید؟ اقتصاد تولیدمحور نیازمند این است که دانش و فن در اقتصاد کاربرد پیدا کند، البته در این دستورالعمل راجع به دانش گفته اما محلش نامعلوم است، کسانی که دانش را بدست آوردند در کشور منزلت، آزادی و استقلال ندارند، از ایران می روند، شما باید زمینه کار برایش درست کنید و بگذارید از منزلتهایش برخوردار باشد تا در کشور بماند و فعال باشد.
    6- ضابطه ششم، فرهنگ است، نمی توانید به جامعه ای که به مصرف خو دادید و تشخص افراد به مصرف است، دستور بدهید که از فردا بیایید تولید کنید! خیابانها و کاخهایی که در تهران ساختند را ببینید، زیاده روی در تشخص از راه مصرف را ببینید که در هر جامعه ای اینگونه مصرفها زیاد باشد، میل به تولید کم و میل به مصرف زیاد می شود. عدالت اجتماعی یعنی اینکه سرمایه ها و ثروتهای کشور را یک عده مفتخور و رانتخوار یا از کشور بصورت سرمایه خارج نکنند یا به مصرفهایی که جز از طریق واردات قابل مصرف نیست، تبدیل نکنند. فرهنگ استقلال و آزادی در جامعه ای که هرکس صبح از خانه بیرون می آید باید حساب کند که در آن روز چند بار زور بگوید و زور بشنود و چند بار باید حقوق اولیه اش نقض شود، اول از خودش بپرسد: من دنبال این کار که می روم، چقدر اختیار دارم؟ وقتی اینها نیست می شود جامعه بدون فرهنگ استقلال و آزادی، برخوردار از ضدفرهنگ استبداد که ولایت مطلقه فقیه نماد کاملش است.
    7- تغییر رابطه انسان با بنیادهای جامعه؛ از جمله اینکه شما الان یک بنیاد روحانیت دارید که خصوصا بخش قدرتمدارش از بودجه سهم کلانی می برند، موقعیت ممتاز دارند، دین در این کشور وسیله قدرت شده، آنهایی که این کار را قبل یا در جریان یا بعد از انقلاب کردند، نسبت به دین و مردم ایران مرتکب جنایت شدند، این رابطه باید تغییر کند، بنیاد دینی برای سوار شدن بر مردم نیست، برای خدمت به مردم است، باید در اختیار مردم باشد، بنیاد دینی، بنیاد سیاسی، بنیاد فرهنگی (آموزش و پرورش و…)، بنیاد هنری و بنیاد اقتصادی باید در اختیار مردم باشند. مثلا اگر بخواهید یک واحد اقتصادی تولید محور برپا کنید شیوه اداره این واحد کارفرمایی به شما می گوید که تولید محور هست یا نیست؟ اگر یک واحد بنام صنعت ایجاد کردید، ولی در واقع آنرا ایجاد کردید تا از اعتبارات بانکی امکان بگیرید، در واقع سهم شیر از درآمدهای نفت بدست بیاورید، این واحد شیوه اداره خاص خودش را دارد، جوری اداره می شود که همیشه از این اعتبار برخوردار باشید، حتی اگر خواستید اینرا به یک واحد واقعا تولیدی تبدیل کنید، روی این خط می روید که چگونه سازمان بیابد که همیشه مازاد داشته باشد تا استهلاکش را جبران کند، ذخیره هم داشته باشد و بتواند نوسازی ها و گسترش را انجام دهد.
    8- مشخصه اقتصاد تولیدمحور، زیادت تولید بر مصرف است ولی اقتصاد مصرف محور حتی واحد صنعتی ای که ایجاد می کند عین شرکتهای دولتی ایران می شوند که بودجه شان همیشه منفی است، چه واحد تولیدی هستید که بودجه تان منفی است؟ تولیدِ واحد تولیدی باید بر هزینه اش مازاد داشته باشد تا بتواند مستقل باشد.
    9- نیروی محرکهِ نیروی محرکه ساز انسان است، یک کارگاه تولیدی کارفرما، کارکنان دفتری و .. ، مهندس، فن دان، کارگر ماهر و کارگر عادی نیاز دارد و برای اینکه عدالت درباره آنها رعایت گردد، اصل این است که هرکدامشان بتوانند رشد کنند و بتوانند به مجموعه ای از کارهایی که استعدادهای انسانی ایجاب می کند، بپردازند، هرگاه نتوانند، مثلا کارگری عادی تا قیامت کارگر بماند حتی فن دان با توجه به رشد علمی جهان، رشد نکند، بهره دهی پایین می آید و آن واحد تولیدی، سرانجام ورشکست می شود و از بین می رود.
    10- مال کشور متعلق به عموم مردم کشور و نسلهای آینده است نمی توان آنرا به نسل امروز یا بخشی از این نسل داد که مصرف کند. یکی از تناقضهای دستور العمل 24 ماده ای خامنه ای این است که در مورد فروش نفت می گوید که آنرا بخش خصوصی انجام دهد، چرا؟ این ثروت مال مردم ایران است، فروش نفت توسط بخش خصوصی یعنی مثل 8 سال احمدی نژاد که برادر هاشمی گفته است: «200 میلیارد دلار فساد در 8 سال احمدی نژاد ثابت شده است!». نفت متعلق به ملت و نسلهای آینده است، نمی شود نسل امروز یکجا مصرف کند یا بگوید: «چون نیاز دارم»، بطور غیرعلمی بهره برداری کند و چاههای نفت را در کوتاه مدت بی مصرف کند، بلکه باید به طریق علمی بهره برداری شود تا برای نسلهای آینده بماند و از فساد مصون باشد چون همه مساله ای که اقتصاد ایران را به این روز درآورده، درآمد نفت است، برای اینکه این درآمد را خورد و برد کنند این بلاها را سر اقتصاد ایران آوردند و عدالت اجتماعی یعنی آنرا سرجای اولش برگردانی، هم از این لحاظ که گفتم و هم از نظر دیگری؛ اینکه چقدر باید نفت بفروشیم را باید میزان سرمایه ای که اقتصاد ایران می تواند جذب کند تعیین کند، دوم اینکه برایی رشد و ترقی صنعت نفت نیاز به فروش چه مقدار نفت است تا سرمایه گذاری در قلمروی نفت و پیشرفت و رشد صنعت نفت را بتوانیم تصدی کنیم، اما اگر اینها ملاک نباشد بلکه بودجه دراندر دشتی باشد که سیراب بشو هم نیست، چنانکه الآن کشور بودجه ندارد، روی کاغذ یک چیزهایی نوشتند، منتظرند که جام زهر را شربت کنند، به خورد مردم بدهند، بحران اتمی سربیاید، تحریمها برداشته شود تا دستشان به پول برسد.
    فقط راجع به عدالت اجتماعی توضیح دادم، عدالت اجتماعی به رعایت این ضوابط است، در رژیم ولایت مطلقه، این ضوابط قابل عمل نیست، اگر قابل عمل بود، چرا کار به اینجا می رسید؟ بعد 35 سال، آقا به یاد اقتصاد تولیدمحور افتاده، ما که روز اول داشتیم همین را اجرا می کردیم، شما کودتا کردید که وضیعت اقتصاد ایران را به این روز درآوردید، اقتصاد تولیدمحور با استبداد، مطلقا سازگاری ندارد، غیر ممکن است که در اقتصاد استبدادی به ضابطه های اقتصاد تولیدمحور عمل کنید. علاوه بر ضوابطی که گفتم،
    11- آزادی جریان اندیشه و اطلاعات لازم است، نه تنها اطلاعات اقتصادی باید جریان آزاد داشته باشد تا همه کسانی که می خواهند سرمایه گذاری کنند کاملا به اطلاعات دستررسی داشته باشند که در حال حاضر مطلقا چنین چیزی نیست، بلکه تمام اطلاعات باید در اختیار جامعه باشد تا جامعه بتواند بداند که وضیعت داخلی و خارجی چطور است، چه امکاناتی وجود دارد و در چه زمینه هایی می تواند سرمایه گذاری کند؟ دستگاههایی دارید که اطلاعات را برای خودشان ضبط می کنند، به بقیه هم نمی دهند، هیات وزیران هنوز تصمیم نگرفته و تدبیر نسنجیده، سپاه می داند که آن تدبیر چیست و تا خبرش به افراد عادی برسد، کارش را می کند، در واقع افراد عادی باید زیانهایش را تحمل کنند.
    می گویند، شخصی بنام روح الله توانا، در حال مستی به پیامبر اسلام ناسزا گفته است، متاسفم که رژیم کاری کرده که فعلا ناسزا به ساحت قدسی آن پیامبر عزیز، نقل و نبات شده اما او مست است، بر مست حرجی نیست، بابت اینکه مستی حرفی زده، او را محکوم به اعدام نمی کنند! در مورد دیگری روزنامه ای را بخاطر اینکه نوشته است: «جبهه ملی در خرداد 1360 گفته است که قوانین قصاص ظالمانه است»، توقیف و مدیرش را دستگیر کردند! به این ترتیب انسان یا بنیاد هیچگونه منزلتی ندارد، روزنامه یک بنیاد است، یک نفر که نیست، عده ای در آنجا کار می کنند، کسی حرفی زده، آنها چرا باید از کار کردن و نان خوردن محروم بمانند؟ منزلت نیست، جریان آزاد اندیشه ها نیست، جریان آزاد اطلاعات نیست، چطور می خواهید جامعه اقتصاد تولید محور بسازد، مگر شدنی است؟
    اما مسئله طبیعت، بکلی در این 24 ماده بلاتکلیف است، کشور دارد بیابان می شود، قضیه، همان نسخه نوشتن برای مرده است. درباره اصفهان گفته می شود تا مدتی دیگر بیابان می شود، باید از آنجا مهاجرت کرد، آقای کلانتری گفته است: «اگر نتوانیم دریاچه ارومیه را پر از آب کنیم و بخشکد، آذربایجان کویر خواهد شد و 5 میلیون مهاجر خواهند شد»، پرداختن به طبیعت کجاست، هیچ محلی ندارد؟ و بالاخره بحث اندیشه راهنما؛ با ولایت مطلقه، با فقه تکلیف مدار، با اینکه شما مرتب برای مردم تکلیف معین کنید و مردم ایران ندانند که تکلیفی که عمل به حق نباشد، حکم زور است، از خدا نیست، از اسلام نیست، تا به جامعه امکان برقراری آزاد جریان اندیشه دینی و غیر دینی ندهید تا دولت دستش از دین و مرام مردم کوتاه نشود، چماقی که در دست گرفته اید و بابت اینکه امتیازاتی داشته باشید، دائم برسر این یا آن فرود می آورید، اقتصاد فوری عکس العمل نشان می دهد و به طرف تولید نمی رود و می شود همین اقتصادی که شده است.
    این توضیحات را برای شما مردم ایران عرض کردم تا خودتان را دلخوش به سراب نکنید و خود را به فریب و امیدهای کاذب نفریبید، این رژیم، ضد اقتصاد است چون ضد حیات است، ولایت مطلقه فقیه به معنای اختیار یک کس بر جان، مال و ناموس مردم یعنی قدرت مطلق، قدرت مطلق هم یعنی ضد مطلق حیات؛ با این مطلقه، نمی توانید اقتصاد داشته باشید. 35 سال فرصت سوخت، بعد از این هم خواهد سوخت، بعد باید بنشینید، یک دسته برود، یک دسته بیاید، بگوید: «600 میلیارد دلار در 8 سال گم شد یا از کشور رفت!» کسی بیاید بگوید: «تا حالا 200 میلیارد دلار فساد ثابت شده است» و شما هم منتظر بنشینید، ببینید که این آقایان کی می گویند: توافق نهایی انجام گرفت!
    شاد و پیروز باشید
    گفتگو با رادیو عصرجدید در 2 اسفند

     
  77. سلام اقاي نوري زاد حال و احوالتون خوب هست ان شاءالله، وقتي نوشته هاي پر از درد و رنجتون رو ميخوانم درد و رنجي رو كه هر روز من لمسش كرده ام و دارم ميكنم رو ياداورم ذهن و روحم ميشود.من يه ترك تحصيل كرده دوره دبيرستانم بخاطر وضع مالي خانواده ام كه خرج و مخارج رفتن من به دبيرستان را كه170 كيلومتر فاصله داشت و نه جاده اي داشت و نه وسيله اي و خوابگاه دبيرستان هم پذيراي بچه پولدارا بود و فقير و فقرا حرفي نداشتن بعد از چندي مشغول كشاورزي شدم رو زمينهايم كه انصافآ از طرف دولت مورد حمايت و پشتيباني قرار نگرفتيم و همه چيز رو از خارج وارد ميكردند محصول ما تو بازار مشتري كم داشت يا خيلي كم داشت تا به طرف كامپيوتر و انترنت كشيده شدم و درست زماني كه سوخت كشاورزاي منطقه بايد انترنتي ميشد يه دفتر زدم بعنوان خدمات كشاورزي و مشغول شدم خدا رو شكر تونستم چرخه زندگي خانواده پنج نفري رو بچرخونم يك روز اطلاعات شهرستان ما وارد دفترم شد رئيسش فرمود اقاي ارين گفتم بله خودم هستم بفرما گفتن از شما شكايت شده كه فيلم توهين به مقامات بالا و شخص رهبر رو تكثير و پخش كرده ايد گفتم من اينجا نه فلش و نه سي دي و نه گوشي به سيستمم وصل نكرده ام خودتون سرزده وارد شديد ببينين چي هست اينجا هر چه گشتند چيزي پيدا نشد بعد گفتن با ما بيا رفتيم اداره اشون كه١٧٠كيلومتر فاصله داشت اخه چون ميگفتن بيگناه هرگزمحكوم نميشه من هم چون به بيگناهي ام مطمئن بودم اعتراضي نكردم روزبعدش مرا به دادگاه بردند قاضي فرمود شما اين كارروكرده ايد گفتم نه گفتند خفه شو ببرينش زندان شهرباني و مرا دست بند به دست و مثل يه جاني و زاني به زندان بردند تا19روز تمام اونجا بودم پدر پير واهالي روستايم بزهايشون رو فروختن و افتادن دنبال كارهايم روز19 مرا دادگاه اظهار كرد از زندون گفتن به قيدضمانت وسفارش ازادي و دو هفته بعد حكمم اومد مطمئن بودم كه بيگناهم ولي حكمم نوشته بود يكسال زنداني ولي حاكم شهر بصورت چهارسال حكمت رو تعليق گذاشته گفتم ميرم اعتراض ميكنم پدرم و اهالي روستا گفتن كه ما چيزي نداريم اگه خودت تنهايي ميتواني٨٠٠ كيلومتر هر دو هفته بري و كرايه بدي برو اين شد كه صرف نظر كردم و دانستم اسلامي وجود نداره وگر نه خود خدا هم ميدونست من اينكار رو نكردم اينا فقط درد دلم بود الان هم بيكارم و با يارانه ميگذرونم كه هيجده روز فقط ميتونم زندگي كنم و ١٢ روزش رو گشنگي و قرض بگيرم اميدم به خدا هست كه ميدونه من بيگناه بودم حقم رو او بگيرد وسلام ببخشيد سرتان رو درد اوردم گفتم تنها شما دردم رو درك ميكنيد و در ضمن بخاطر دعاهاي دختر كوچكم الان همون رئيس اطلاعات تعبيد شده به پاسگاه روستاي ما و يه روز ديدمش گفتم كه اه مظلوم اينقد زود ادم رو ميگيره از رياست افتادي پاسگاه افسركشيك جز شرمندگي حرفي نداشت بزنه به خانواده محترمتان هم سلام برسون و بگو الصبرماالصابرين خدا پشت وپناهتون
    ببخشيد بيسوادم

     
  78. با سلام

    این منبری کم سوادی که نام بردید خوب قدر و قیمت فکر و سواد خود را در این جمله عرضه کرد که :”معنویت ابزار رسیدن به قدرت است”.
    این رویکرد نشان از آن است که مدار و محور فکری اینطور عمامه بسرها قدرت است و قدرت است و قدرت ،و حتی معنویات که زیباترین مفاهیم قرب به خدای متعالند از نظر اینان ابزار و نردبان رسیدن به قدرت است ،در واقع اصالت از نظر این بیسوادها با قدرت است و معنویات امور فرعی و ابزارند ،در حالیکه سخن اولیاء اسلام چنین نیست ،این امیرالمومنین علی علیه السلام است که فرمود قیمت و ارزش این حکومت نزد من از قیمت این لنگه کفش کمتر است ،یا فرمود این حکومت ارزش اش نزد من از آب بینی بز کمتر است ،مگر اینکه بتوانم با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را ابطال کنم ،یعنی بخلاف این بیسواد از نظر علی اصالت با حکومت نیست ،بلکه اصالت با اقامه عدل است ، همان علی فرمود :والله اگر همه اقالیم سبع را بمن اعطاء کنند تا پوست جوی را از دهان موری بربایم چنین نخواهم کرد.
    آری اسلام حقیقی و رویکرد علی به حکومت چنین است.

     
  79. جهت انبساط خاطر دوستان و استاد مصباح غیر منفور درارتباط باشیعه بودن انیشتن ازقول مهدوی کنی!… داستان واقعی که یکی از آشنایان آموزگار روستا نقل میکرد را عرض میکنم: روحانی فربه ای که بااسب به روستا ی ما آمده بود این حدیث راازکتاب حلیه المتقین نقل میکرد که اگر هر کس فلان عمل عبادی راانجام دهد خداوند دربهشت حوری هایی نصیبش میکند که با وجود پوشش700هزار حله سفیدی تنشان پیدا ست!…(من آن روحانی وهمچنین حدیث را درحلیه المتقین دیده ام).وقتی از منبر پایین آمد مدیر بافهم مدرسه درحال خوردن چای به او گفت حضرت آقا قصد ندارید در آن عدد تجدید نظر کنید!..700هزار خیلی زیاد نیست؟.وی جواب داد من عین حدیث را گفتم!..مدیر /که مانند آقای نوریزاد پیگیرامر بود!/گفت حاج آقا اولا حله که از کاغذهایی که زیر کره میگذارند نازک تر نیست ثانیا حوری که از شما تنومند تر نیست !..شما بفرما اینجاروی دوپا بنشین من 700 هزار نه 70 هزار نه 7000 نه 700 برگ کاغذ/که فقط یک روی لباس است/بر پشت شما می گذارم اگرتوانستی اززمین بلند شوی! مردمحترم این چه سخنانی است در سر منبر پیغمبر میزنی!

     
  80. درود بر شرف راست قامتان تلریخ من بیشتر بیننده نوشته های شما و دیگر عزیزان در اینجا میباشم در رابطه با نوشته های روی پارچه بنظر من سخنان اولیه رهبر انقلاب مانند وعده های داده شد در فبل از پیروزی انقلاب و سخنان ازادی خواهانه رهبر فعلی را بنویسید که اگر ایرادی خواستند بگیرند متوجه بیان کننده سخنان نیز باشد با تشگر

     
  81. ایکاش یک کمی هم از سرنوشت تیره و تباه شده مردم ایران و نسلهای بعدی میترسیدید. نوریزادها اول از همه از این ترس های بیدلیل و خائفانه خود را نجات داده اند و نوریزاد شده اند و الی فرق زیادی با امثال من و شما ندارند.

     
  82. با سلام
    لعنت به این بی خیال شو و ولش کن…. که هرچه نکبت و بدبختی و زندگی بدتر از سگی است، بعلت همین تفکر نفرت انگیز و بیشعورانه ایست که فرهنگ لمپنی و آخوندی را در اعماق بی مسئولیتی ما فرو کوفته اند و ملتی گنگ وعقب مانده را بوچود آورده اند. ملتی لیاقت زندگی شرافتمندانه و انسانی را دارد که مو را از ماست بیرون بکشد و برای حقوق بغارت رفته خود دلیرانه بجنگد. چه خوب گفته اند که اگر خر نباشد خرسوار هم پیدا نمی شود. خوشا بحال هموطنان عزیزی که نمیخواهند سواری بدهند و مثل سگ های خیابانی به هر کس و ناکس دم تکان بدهند و انسانی زندگی بکنند.

     
  83. جناب نوری زاد عزیز
    اگر بنا باشه مثل شریعتمداریها ؛شما هم بدون مدرک سخن بگید پس فرقتون با هم چیه ؟
    خواهش میکنم در مورد مواردی مثل شنود سپاه و غیره( که البته خود من هم بهش اعتقاد دارم) منابعی رو ذکر کنید.
    اینجوری خود من هم موقع قانع کردن دوستانی که در جهل هستند و سنگ حکومت رو به سینه میزنن( که گاها باهاشون در این باره بحث میکنم) حداقل مدرکی برای ارایه دارم
    تشکر می کنم اگر در موارد بعدی دقت کنید

     
  84. شاگرد مرحوم اینشتین

    مصباح ( غیر منفور ) ۱۰:۳۱ قبل از ظهر / اسفند ۱۶, ۱۳۹۲

    سلام مصباح (غیر منفور) عزیز،

    من به عنوانه یکی‌ از شاگردان آن مرحوم مغفور تمام این اسناد را تایید می‌کنم.

    علاوه بر این من هم در سندی بسیار معتبر در کتابخانه دانشگاه هاروارد خواندم/دیدم ، که اینشتین در ساله ۱۹۳۱ میلادی نظریه ولایت مطلقهٔ فقیه را کاملا “علمی‌” تفسیر کرده و خود از اولین گروندگان به آن بوده است. در ضمن هفت بار هم به زیارت مسجد جمکران مشرّف شد، ولی‌ فقط به ما دانشجویانش که شیعه بودیم می‌‌گفت کجا رفته، در ضمن تعلق خاطر اینشتین به علامه مجلسی بر هیچ کس پوشیده نبود، تمام جلسات دروسش را همیشه با خواندن چند صفحه از بحارالانوار آغاز میکرد. ناگفته‌ها زیاد است ، تا فرصتی دیگر.

     
  85. جناب نوری زاد
    چگونه است که شما در مقابل درب وزارت اطلاعات، ورود و خروج وزیر را نمی بینید. بهتر نیست صبح ها قدم بزنید که کارمندان بشتری شما را ببینند . بعد از ظهر ها و مغرب وزارت تعطیل نیست؟

    ————–

    سلام دوست همراه من
    آنجا چندین در ورودی دارد. احتمالا وزیر را – که از خود اراده ای ندارد – از درهای دیگر می برند.
    با احترام

     
  86. یکی نیست به آقای سردار شریف بگه اگر احمدی نژاد گزینه سپاه وبسیج وراست نبود وسبزها هم بهش رای ندادند,پس چطور رای آورد!

     
  87. سلام آقای نوریزاد
    این دفعه دوم هست که گفتگو شما با صدای امریکا هیچ کجا نمیتونم پیدا کنم. رفتم وبسایت اونجا هم پیداش نکردم. دفعه قبل لینک گذاشته بودین که متاسفانه درست نبود.
    ضمنأ هیولاهای آدمخور سپاه ///////// هم فرقه و خون آشام هستن. روزش میاد که ارتش نور مردمی همه این مفسدین و خانواده هاشونو سر به نیست کنند

     
  88. باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد(سایه)
    ایضا
    بر آی ای آفتاب صبح امید(حافط)
    مدد میجوییم از همت عالی و یاری یکدیگر تا برکشیم زیباسرایی برازنده مام میهن و برون اندازیم اهریمنان دروغ را.ارادتمندتان.سلامتی یتان را از درگاه نازنینش آرزومندم.در پناه حق و پرازامید باشید.

     
  89. جناب نوری زاد سلام از شما خواهشی دارم یک روز در میان این روزهایی اعتراض دست به وضو شوید و همان جلو نماز بگذارید تا خوارج خود را بشناسند!!!

    من از عاقبت عمل شما میترسم ،میترسم داستان اینگونه پایان یابد که یکی از همان موتوری های معروف برای خودشان و بیگانه برای دیگران به شما حمله کند شما را راهی بیمارستان کنند و چه فراوانند پزشک احمدی ها!!

     
  90. .راه شما حقه…راه حق همیشه تاوانای ناجوان مردانه همراهشه..و توی این مملکت چند برابره..چون طرف ناحق.. اینجا هم بی رحمه..هم بی صفته..هم بیسواد وهم سنگدل…ولی تورو به هرکس که دوسداری و میپرستید تو این راه مواظب خودتم باش محمد عزیز…آینده ی این مملکت به افکارشما و مثه شما سخت نیاز داره اونم تو این فقر فرهنگیه همه گیر…راهتون درسته..اما باید مواظب خودتونم باشید…شما ها دیگه متعلق به خودتون تنها نیستید…شماها امید چندین میلیون جووننید…راهتونو برید..اما با سیاست…من کوچیکتر از اونم که بخوام نصیحت گونه با بزرگی مثه شما حرف بزنم..بزارید پای یه احساس رنجور …تو سری خورده…هیجانی…اما قوی و نیرومند…استاد عزیزم…جلو برید اما به موقعش…میترسم ازین نترسیه شما…زیباست..ولی میتونه حسرت بار باشه تهش واسه ماهایی که به شماها داریم آروم آروم و گروه گروه ایمان میاریم و امید داریم که هنوزم آدمای بزرگ تو این سرزمین هستن…پیش برید…ولی به موقع…به افکاره مردمم دقت کنید..مردم ما یکم عجیبن…جاهایی که باید باشن نیستنو جاهایی که نباید باشن هستن..اکثریت هنوز روشن نیستن یا حداقل به بلوغ ابرازش نرسیدن..که البته زمانش خیلی دور نیست..فقط اینکه مواظب خودتونم باشید و به موقع جلو برید..ببخشید جسارتای منو…

     
  91. با سلام ودرود. جناب نوریزاد. از انجایی كه فكر میكنم. یاران بسیاری شما را از طریق این سایت یا سایتهای دیگر دنبال میكنند. شما میتوانید به یارانتان پیشنهاد بدهید شما را همراهی كنند. اما از راههای دیگر. مثلاً حالا كه در ایام نوروز هستیم. شما به یاران و دوستدارانتان پیشنهاد بدهید. مثلا هر كس هر چقدر توان دارند برای این كودكانی كه دا خیابانها هر كدام به نهوی پول درمیارن هدیه ای تهیه كند و در روز قبل از عید به انها بدهند. شاید این حركت یا امثال این باعث نزدیكی دلها به هم شود… دوستدار شما… كامبیز

     
  92. با عرض ادب و احترام
    دست پدر بزرگوارم را میبوسم
    دوست دارم یه روز بیام قدمگاه و سجاده ی خوشگلی پهن کنم و در مقابل شما به سجده بیفتم.
    کاش از نزدیک زیارتتون میکردم, امیدوارم قسمتم بشه.
    فقط عرض کوچیکی دارم و اینکه کاش میشد بجای وقتهایی که صرف “قدم” میشه صرف “قلم” میشد تا بیشتر انتقال بدید آنچه را که در درون دارد.
    حیفه که حرفهاتون رو کامل نگید.
    دوستون دارم

    ——————

    سلام عبدالله گرامی. هرگز دربرابر کسی به سجده نیفتیم و این تقدس گرایی های تهی از درستی را یکبار برای همیشه کنار بگذاریم.
    با احترام
    راستی نوشتن حرف است و قدم زدن عمل

     
  93. مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
    هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
    صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
    فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
    به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
    چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
    مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
    فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
    گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
    بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
    سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
    چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
    الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
    که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
    خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
    که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
    چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
    نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
    به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
    چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
    حافظ

     
  94. محمد نوری زاد

    ع

     
  95. مصباح /////( غير منفور )

    سلام ، يكي از خوانندگانتان اين لينك را گذاشت
    سلام آقای نوری زاد

    لطفا به ویدئو در آدرس زیر نگاه کنید.

    مهدوی کنی: اینشتین گفته من مسلمان شده‌ام، شیعه و طرفدار امام صادق هستم

    https://www.youtube.com/watch?v=HpA6p-JGK6s

    سربلند باشید.
    م.

    حالا نامه أنيشتين را ببينيد كه مذهب را خرافه مي داند
    The word God is for me nothing more than the expression and product of human weaknesses, the Bible a collection of honorable, but still primitive legends which are nevertheless pretty childish. No interpretation no matter how subtle can (for me) change this. These subtilised interpretations are highly manifold according to their nature and have almost nothing to do with the original text. For me the Jewish religion like all other religions is an incarnation of the most childish superstitions. And the Jewish people to whom I gladly belong and with whose mentality I have a deep affinity have no different quality for me than all other people. As far as my experience goes, they are also no better than other human groups, although they are protected from the worst cancers by a lack of power. Otherwise I cannot see anything ‘chosen’ about them.
    حالا اين دروغ و فريبورن را ببينيد
    به گواه حضرات آيات عظام ، شيخ لطف الله صافي گلپايگاني و شيخ علي صافي گلپايگاني که از شاگردان مرحوم آيت الله العظمي بروجردي بودند ؛ فيزيکدان و رياضي دان بزرگ جهان، آلبرت انيشتين به دست آيت الله العظمي بروجردي به آئين تشيع گرويده و بنا بر دستور معظم له از بيان اين مطلب تا اواخر عمر خود به دليل حفظ جانش ، خودداري کرده است.

    در گوشه اي از اين نامه به آيت الله بروجردي که توسط آلبرت انيشتين نوشته شده است آمده است : Herzliche Gru“&e von Einstein ( سرآغاز نامه ) با صميمانه ­ترين سلام­ها از اينشتين محضر شريف پيشواي جهان اسلام جناب سيد حسين بروجردي. پس از 40 مکاتبه که با جنابعالي بعمل آوردم اکنون دين مبين اسلام و آئين تشيع 12 امامي 1 را پذرفته­ ام / که اگر همه دنيا بخواهند من را از اين اعتقاد پاکيزه پشيمان سازند هرگز نخواهند توانست حتي من را اندکي دچار ترديد سازند! اکنون که مرض پيري مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس ( مارس) 2از سال 1954 3 است که من مقيم آمريکا و دور از وطن هستم.متن زير را بصورت کامل مطالعه بفرماييد. حقيقت امر برايتان روشن خواهد شد علاوه بر اينکه دو مرجع بزرگوار نيز بر اين امر گواه بوده اند .

    آلبرت اينشتين در رساله­ ي پاياني عمر خود با عنوان : دي ارکلرونگ”، يعني : بيانيه” ، که در سال 1954 ( =1333ش ) آن را در آمريکا و به آلماني نوشته است اسلام را بر تمامي اديان جهان ترجيح مي­ دهد و آن را کامل­ ترين و معقول­ ترين دين مي­داند. اين رساله در حقيقت همان نامه نگاري محرمانه­ ي اينشتين با آيت ­الله العظمي بروجردي (فوت 1340 ش = 1961 م) است که توسط مترجمين برگزيده ­ي شاه ايران و به صورت محرمانه صورت پذيرفته است. اينشتين در اين رساله “نظريه نسبيت” خود را با آياتي از قرآن کريم و احاديثي از نهج­ البلاغه و بيش از همه بحارالانوار علامه­ ي مجلسي (که از عربي به انگليسي و … توسط حميدرضا پهلوي (فوت 1371 ش) و … ترجمه و تحت نظر آيت الله بروجردي شرح مي­ شده تطبيق داده و نوشته که هيچ جا در هيچ مذهبي چنين احاديث پر مغزي يافت نمي­ شود و تنها اين مذهب شيعه است که احاديث پيشوايان آن نظريه پيچيده “نسبيت” را ارائه داده ولي اکثر دانشمندان نفهميده ­اند.

    از آن جمله حديثي است که علامه مجلسي در مورد معراج جسماني رسول اکرم (ص) نقل مي­کند که : هنگام برخاستن از زمين دامن يا پاي مبارک پيامبر به ظرف آبي مي­خورد و آن ظرف واژگون مي­شود. اما بعد از اين که پيامبر اکرم (ص) از معراج جسماني باز مي­گردند مشاهده مي­کنند که پس از گذشت اين همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ريختن روي زمين است … اينشتين اين حديث را از گران بهاترين بيانات علمي پيشوايان شيعه در زمينه­ ي “انبساط و نسبيت زمان” دانسته و شرح فيزيکي مفصلي بر آن مي­نويسد…. همچنين اينشتين در اين رساله “معاد جمساني” را از راه فيزيکي اثبات مي­کند (علاوه بر قانون سوم نيوتون = عمل و عکس العمل .) او فرمول رياضي “معاد جسماني ” را عکس فرمول معروف “نسبيت ماده و انرژي” مي­داند: E=M.C2>>M=E:C2 يعني اگر حتي بدن ما تبديل به انرژي شده باشد دوباره عينا” به ماده تبديل شده و زنده خواهد شد.

    اينيشتين در اين کتاب همواره از آيت ­الله بروجردي با احترام و بارها به لفظ “بروجردي بزرگ” ياد کرده و از شادروان پروفسور حسابي نيز بارها با لفظ “حسابي عزيز”… سه ميليون دلار بهاي خريد اين رساله توسط پروفسور ابراهيم مهدوي (مقيم لندن) با کمک برخي از اعضاء شرکت­هاي اتومبيل بنز و فورد و .. از يک عتيقه­ دار يهودي بوده و دستخط اينشتين در تمامي صفحات اين کتابچه توسط خط شناسي رايانه ­اي چک شده و تأييد گشته که او اين رساله را به دست خود نوشته است. هم اکنون اين کتاب ارزشمند در حال ترجمه از آلماني به پارسي – توسط دکتر عيسي مهدوي (برادر دکتر ابراهيم مهدوي) و توأم با تحقيق و ارائه منابع مذکور در متن (توسط اينجانب) مي­باشد و بسياري از متن آن ترجمه و تحقيق فني شده است . اصل نسخه اين رساله اکنون جهت مسائل امنيتي به صندوق امانات سري لندن – بخش امانات پروفسور ابراهيم مهدوي – سپرده شده و نگهداري مي­شود. توضيحات بيشتر و شماره ثبت آن را براي اطلاع خوانندگان در آغاز برگزيده اين کتابچه ارائه خواهيم داد. گزيده­ اي از آخرين رساله اينشتين: (DIE ERKLA”RUNG دي ارکلرونگ = بيانيه)
    مي بيني أقاي نوري زاد چگونه ما را پيچوندن؟ مي بيني چرا اينترنت اين همه مشكل دارد؟ چ ن اينها مي خواهند ابله پرورش دهند.

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

79 queries in 1287 seconds.