سر تیتر خبرها
مردی با دو شاخه ی گل رُز ( یازده اسفند – روز چهل و ششم)

مردی با دو شاخه ی گل رُز ( یازده اسفند – روز چهل و ششم)

 

یکی از صدها نقطه ضعف من، احساس غلیظی است که به نوزادان دارم. گاه مثل آدمهای اجاق کور، راه بر بانویی می بندم و التماسش می کنم که اجازه بدهد سرانگشتان ریز نوزادش را ببوسم. دیروز یکی از این نوزادان تا سه متریِ قدمگاه آمده بود و زل زده بود به آسمان و هیچ اعتنایی به من نداشت. ومن، بی تاب بوسه ای بودم که بر دست و پیشانی اش بنشانم و بوی بهشتی اش را تناول کنم.

گرچه زمستان است اما هوا خوب بود دیروز. مثل هوای بهار. که هم نسیمی ملایم می وزید و هم آفتابی گرما بخش می تابید. شاید تنها بدی اش این بود که شما مجبوری در مجاورت یک بزرگراه قدم بزنی و غباربرخاسته از عبورِ تمام نشدنیِ اتومبیل ها را فرو ببری. دودشان را نیز پیشاپیش.

بانویی که نوزادی در بغل داشت ایستاده بود به تماشای رفت و آمد من. و نیزشاید به خوانشِ خواسته های من مشغول بود. سرآخررفت. با بهشتی که در آغوش داشت. واین تک جمله را در اعماقِ اشتیاق من به یادگارنهاد: خدا کمکت کند.

مرد پیمانکاری با وانت نیسان آبی رنگش آمده بود و با فشار آب پل عابر را می شست. خودش بود و کارگری که فرستاده بودش بالا و شیلنگِ آب را داده بود دستش و دِ بشوی. آب بود که ازپل عابر شره می کرد پایین. کجا؟ درست بربخشی ازمسیر قدم زدن های من. ومن ناگزیر، یکساعتی به پیمودنِ نیمِ این مسیر بسنده کردم. نیز این بگویم که پیمانکار و کارگرش، کارشان درست بود. جوری که چرکها و زباله ها را جانانه می روفتند و پایین می فرستادند. بد شانس، کسی یا اتومبیلی که ندانسته از زیربارش چرکابها می گذشت.

یک اطلاعاتی آمد که: این مزخرفات چه هست که می نویسی؟ برگرد و از خون شهدا خجالت بکش. وهمینطور یک نفس رفت تا رسید به این که: درباره ی وزارت چی فکر کرده ای؟ آنقدر اینجا بایست تا علف زیرپایت سبز شود. گفتم: نخست این که من اینجا نایستاده ام بل قدم می زنم. علف نیز اگر سبز شد، خبرتان می کنم تا بیایید و آبش بدهید. دو این که اگر بنا باشد کسی از خون شهدا خجالت بکشد، ابتدا این شمایید نه من.

و پیشنهاد دادم: یک طاق نصرت بزنید اینجا دم درِ دستگاهتان. هم شما هم سپاه هم بیت رهبری هم مجلس هم سیستم قضایی هم دولت. شد چند تا طاق نصرت؟ قرارتان این باشد که هم صبح ها از زیراین طاق نصرت ها گذر کنید هم عصرها. و ادامه دادم: بالای این طاق نصرت ها یک مونیتور از این مونیتورهای بزرگ تبلیغاتی بگذارید و فیلم های بازجویی از همسر سعید امامی و فیلم سربریدن فروهرها و صحنه های دریدن شکم و به گلوله بستن و زیر ماشین له کردن و ازبالای پل پرت کردن معترضان را مرتب پخش کنید تا عقبه ی اعتقادی تان خلل نپذیرد و معنای خجالت ازخون شهدا برایتان بازتعریف شود.

او عبوس ازیک سوی رفت و بانویی جوان و خندان ازسویی دیگر آمد و برایم دو شاخه گل رز و یک جعبه شکلات در یک کیسه ی زیبا آورد. شاخه های گل رز با روبان بلند و قرمزی آذین شده بودند. بانوی جوان، سرآستینش را بالا زد و نوار سبزی را که به مچ بسته بود نشانم داد و گفت: آمده ام بگویم ما تا آخر با شماییم. و سفارش کرد: لااقل یک کلاهی سرتان بگذارید آفتاب اذیتتان نکند.

پیمانکار شهرداری و کارگرش با وسواس تمام پل عابر را می شستند و از پله ها به زیر می آمدند. یکی از سربازان با لباس شخصی آمد و از کنارم رد شد و کپسولی از خنده هایش را برمن گشود. او، روزی که اطلاعاتی ها مرا خاکمالی کردند و بردند، ایستاده بود دم در. اکنون اما می رفت خانه. جعبه ی شکلات را درکیسه ی زیبا گذاردم و دسته ی کیسه را دادم به دستش. غافلگیرشد و با همان خنده های مدامش رفت روی ابرها.

یک ساعتِ بعد، پیمانکار شهرداری کارش تمام شد. پل عابر، رنگ و رویی پیدا کرد. هنوز ازاعضاء و جوارحش آب می چکید. دوشاخه ی گل رز را برداشتم و بردم دادم دست مرد پیمانکار. وگفتم: تقدیم به شما بخاطر وجدان کاری تان. گل ازگلش شکفت و گفت: شما فلانی نیستید؟ گفتم: چرا. گفت: من مصاحبه های شما را می بینم. تماشای شاخه های گل رز با آن روبان بلند قرمزشان در دست مردی که سرو وضع مرتبی نداشت تماشایی بود. چند بار او را دیدم که گلها را به بینی اش چسبانده بود. بو مگر دارند این گلها ؟ گلها را برد و نشاند برداشبورد ماشینش. نشست پشت فرمان و گازداد و رفت. با کارگرش.

مردی آمد زیبا روی و شیک پوش. گفت: من چهار کیلومتر راه را بخاطر شما دور زده ام برگشته ام تنها برای این که بگویم محمد جان اینها را رها کن. من بیست و یک سال تمام با اینها همکار بوده ام. کجا؟ اصفهان. تا منافعشان را تأمین می کردم حلوا حلوایم می کردند، بمحض این که مختصری پابپا کردم بوسیدنم و کنارم گذاردند. وگفت: اینجا به سمت قهقرا می رود. و توصیه کرد: بیا و برگرد به همان جایی که بودی. بیا و برو به حال و هوای روزهای خوب انقلاب. به روزهایی که مهربان بودیم زیاده خواه نبودیم. اینها را با بدبختی هایشان وا گذار. اینها با این رفتارِ نابودگرشان با سرعت به سمت غرق شدن می روند.

درجوابش تنها یک کلمه گفتم. این که: من هستم. گفت: من حریف پایداری و استقامت تو نمی شوم اما به این فکر کن که تو حیفی. به این فکر کن که یک مأمور چهل و پنج ساله ی برکنارشده ی اطلاعات که زیرو بالای اینجا را می شناسد این را به تو می گوید. کسی که بیست ویک سال برای اینها جانفشانی کرد و به راحتی کنارش گذاردند. اینها را بحال خودشان رها کن تا با نکبتی که گرفتارش هستند به قهقرا بروند.
به اتومبیل های بزرگراه اشاره کرد وگفت: به این مردم نگاه کن. اینها را سخت گرفتار زندگی کرده اند. فرصتی برای این مردم باقی نگذاشته اند که به زندگی بهتر فکر کنند و برای آن زندگی بهتر فداکاری کنند. دراین حال بانویی از داخل یک اتومبیل جیغ کشید و مرا به اسم صدا زد و برایم کف زد.

دیروز شاید سیصد اتومبیل برایم بوق زدند. عده ای دست بالا بردند و عده ای با یکی دو جمله و عبارت همراهی ام کردند و یکی دو نفر نیز ناسزایم گفتند. دراین میان، اتومبیل عروسی نیزبود که هنوز عروسش با او نبود. به داماد که خود رانندگی می کرد، تبریک گفتم و برایشان آرزوی خوشبختی کردم.

یکی از اطلاعاتی های ساکن محل، از دوستانش جدا شد و آمد و به درِ ورودیِ وزارت اشاره کرد و گفت: دوستانم می گفتند نرو اما آمدم بگویم: از اینها پدر سوخته تر خودشان اند. و شاید به در گفت تا دیوارِگوش های من بشنوند: اینها آنقدر کثیف اند که نشستند دم گوشِ داماد میرحسین و کاری کردند که رفت دختر میرحسین را طلاق داد. وگفت: ما گفتیم بعد از انتخابات اوضاعِ اینجا درست می شود. ازطرف بیت ” معین” آمده اما کارها دست سپاه است. وگفت: اینها را ول کن نوری زاد و به مردم هم دل نبند. گفتم: من سه تا خواسته دارم. این سه تا را اگر برآورده کنند راهم را می کشم و می روم. و گفتم: من به مردم چکاردارم؟ من مگر لشگرکشی می خواهم بکنم؟

دوبانو با آرایش های غلیظ از پله های پل به زیرآمدند. یکی شان مستقیم آمد طرف من. ایستاد تا نوشته های پارچه ی سفید را بخواند. رفت و آمدِ من مزاحم خواندش بود. ایست داد. به اشاره ی دستش ایستادم. و به اشاره ی دیگرش چرخیدم. سرباز دمِ در به آن دوبانو اعتراض کرد. بانویِ آرایشِ غلیظ کرده دست برد و پارچه ی سفید را از دو سوی کشید تا نوشته ها را بهتر بخواند. سرآخر گفت: دلت خوش است پدرجان. اینها اگرچیزی را ببرند مگر پس می دهند؟ سرباز داد زد و از بانوان آرایشِ غلیظ کرده خواست که آنجا را ترک کنند. همان بانویی که به من ایست داده بود، تیز رفت طرف سرباز شهرستانی و نمی دانم چه چیز درشتی بار سرباز بی نوا کرد که دیدم این بی نوا سرباز آب شد و نرم و بی صدا خزید طرفِ در و به اعماق بُهتی عمیق فرو رفت و تا یک ساعت بعد که من آنجا بودم از آن بُهت عمیق بیرون نیامد که نیامد.

تلفنم زنگ خورد. که بود؟ شماره اش مخفی بود. بله؟ آقای نوری زاده؟ من نوری زاد هستم نه نوری زاده. اوه بله اشتباه کردم. شما فردا بین ساعت سه تا چهار تشریف بیاورید دادسرای اوین. من نمی توانم. چرا؟ کاردارم. خوب کارت را تعطیل کن. نمی شود. چرا نمی شود؟ من فردا بین ساعت سه و چهار اینجا قدم می زنم نمی توانم بیایم. حالا قدم نزن. نمی شود. چرا نمی شود؟ بخاطر این که اینجا جای مهمی است. کجاست؟ جلوی وزارت اطلاعات. وگفتم: اگر صبح باشد می آیم. گفت: مجدداً تماس می گیرم. تماس گرفت و گفت: من با آقای تورنگ صحبت کردم گفتند صبح جلسه دارند شما چهار ونیم اینجا باش.

امروز دوشنبه است و من گزارش دیروز را نوشته ام. پس امروز ساعت چهار ونیم باید دادسرای اوین باشم. برای چه اش را نمی دانم. احتمالاً درادامه ی پرونده ای است که بازپرس شعبه ی شش برای من پرداخته است. دوستانی که به دیدن من می آیند حواسشان باشد: من امروزتا سه، سه ونیم بیشترآنجا نیستم.

این تابلو مسطح نیست. بل تخته هایی به بوم چسبانده ام تا با ضخامتِ خود، نگارشِ “عشق” را به افت و خیز اندازند. مگر می شود عشق بی تپش وبی زحمت و بی مزاحم باشد؟ شکوه عشق درهمین لیاقتِ پیچاپیچ اوست. وگرنه هربی لیاقتی عاشق می شد. لایق باشید وعاشق!

محمد نوری زاد
دوازدهم اسفند نود و دو – تهران

به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
ایمیل: mnourizaad@gmail.com

 Share This Post

درباره محمد نوری زاد

72 نظر

  1. آقا کورس عزیز

    شما بزرگتر هستید قدری به برخی از دوستان کم سن وسال دین گریخته هم نصیحت کنید که اگر عمل گروهی از متدینان یا حکومت اسلامی عمل نادرستی بود آنها به اصل دین پشت نکنند،و همه را به یک چوب نرانند ، اگر در یک صنف -مثلا پزشکی- چند پزشک عمل شان و طبابت شان مطابق با سوگند میثاق نامه بقراطی نبود ،عاقلان اصل پزشکی را زیر سوال نمی برند یا تمسک به امور شعری نظیر درخت را باید از میوه اش شناخت نمی کنند ،بلکه فقط آن پزشکان متخلف را مذمت میکنند یا باغبان ناکارآمد را مورد سوال و مذمت قرار میدهند.

    با تشکر از شما که دردها را احساس میکنید و دلسوزانه مینویسید

     
  2. دوستان متدين :آقايان مصلح و ابوالفضل و مرتضى و مصطفى مى بينيد كه اين حكومت چه نفرتى عليه دين برانگيخته ! آيا زمان شاه اين همه جدل ضد دينى در ميان جوانان وجود داشت ؟آيا اگر تمام ملحدان جهان نيروى خود را مجتمع و متحد مى كردند مى توانستند چنين دين ستيزى اى را در نسل آينده دامن بزنند ؟ شما مؤمنان كه در ظلم ستيزى با غير مذهبى ها همراه شده ايد كارتان چنان دشوار گشته كه من گاه دردر شما را احساس مى كنم اگر چه شخصا رابطه با خدا را امرى ميان فرد و خدا مى دانم .پس اى دينداران دينتان را از دست اين حكومت نجات دهيد و اى بى دينان آزادگى تان را از چنگ اين حكومت بيرون كشيد تا در فرداى روشن فضاى عمومى براى مراوده آزادانه ديندار و بى دين از دخالت هر عاملى كه از جنس فكر نيست ايمن و بى هراس گردد ورنه با شناختى كه من از كسر عظيمى از جوانان در جامعه واقعى دارم اگر سايه ترس و تعرض شرورانه و زورگويانى حكومت از محل درست تبادل افكار يعنى از عرصه عمومى برداشته نشود فردا روز نه از تاك نشان خواهد ماند نه از تاك نشان .در سايت جرس گزارش يكى از زندانيان كهريزك را بخوانيد .آقاى نوريزاد ذيل كامنت آقا مرتضى حساب مسؤولان خاطى را از منتقدان جدا كرده اند .ضمن آفرين به اين تفكيك ايشان همين جا مى نويسم:رادان …..،تمدن استان آر تهران ……،مرتضوى …….اكنون خوانندگان مى توانند در هرجا كه هستند پس از خواندن گزارش كهريزك اين نقطه چين ها را با بدترين فحشى كه بلدند براى خودشان با صداى بلند پر كنند اما خواهش مى كنم سايت منزه اين شير مرد آزاده را آلوده نكنند و فقط جميعا به يك لعنت بسنده كنند .دست كم كمى دلمان حنك مى شود .دوستان مرگ جوادى فر جگر هر انسانى را كه كمى وجدان دارد آتش مى زند .در برخى از پست هاى استاد نوريزاد از مآموران سابق اطلاعات حرف هايي از اين دست مى شنويم :/اينجا به سمت قهقرا مى رود.اينها با اين رفتار نابودگر شان با سرعت به سمت غرق شدن مى روند /( پست مردى با دو شاخه گل ) /اين ها ذاتشان از يزيد و معاويه بدتر است ./البته نقل به مضمون (پست مرثيه موسيقى ). در پست مرز مويين ديوانگى خود اقرارگيرى اقرار مى كنند به پروژه لجن مالى كردن و دروغ گفتن آن هم به فتواى يك روحانى .ببخشيد .با پست ديگرى خلط كردم كه توبه فرمايان اقرارگير اقرار مى كنند به تمايل خود در اينكه مردم نوريزاد را خودى بدانند .قاضى اقرار مى كند /اگر قاضى مستقل ديدى سلام مرا به او برسان /مى بينيم كه مأموران ديروز و امروز اين دستگاه خودشان به زبان بى زبانى مى گويند :/نوريزاد ؛اين ها خيلى پست تر از آنى هستند كه فكرش را بشود كرد /احسان طبرى را بعد از هفتاد سال پژوهش و مبارزه در راهى كه درستش مى دانست وادار كردند كه توبه كند و تباه شود .از دوستان خواهش مى كنم اگر مايلند مصنوعى مرثيه را از هوشنگ ابتهاج در باره توبه طبرى بخوانند .شاهكار ى است بى نظير .نوريزاد مذهبى به دانش آموزان مى گويد من براى فداى شما تلاش مى كنم .و سايه خطاب به توبه فرمايان مى گويد :/آي آدم ها اين صداى قرن شماست /اين صدا از وحشت غرق شماست /ديده در گرداب كى وامى كنيد /وه كه غرق خود تماشا مى كنيد /آنكه او امروز در بند شماست /. در غم فرزند دلبند شماست .ببينيد اطلاعاتى و شاعر بزرگ و نوريزاد چقدر در گزارش واقعيت اشتراك دارند .زشتى و شر اين توبه گيران از طريق تجاوز به تن چنان آشكار و نفرت زاست كه نه فقط عليه حكومت دينى كه عليه دين به ستيزه وحشتنا كى دامن مى زند .ستيزه حق جوانان است در زندان بزرگ ايران .اما دوستان ستيزه تنها دل ما را خنك مى كند .به خودم هم مى گويم .بايد تمرين كنيم كه انگيزه گفتار و كردار ما ستيزه و نفرت نباشد .سال آينده را همين طور مفتى سال صلح و آزادى مى نامم

     
  3. جناب حامی گرامی

    با سلام

    اگر کسی از من در مورد استعداد شما در وقایع نگاری و تاریخ نویسی سوال کند حتما خواهم گفت که ایشان استعداد خوبی در وقایع نگاری مسائل علمی ندارد ،شما سابقه آن گفتگوی علمی را خوب بیان کردید ،لکن در مقام قضاوت علمی خوب حامی خودتان بودید! مباحث علمی را باید در محل خود بجا مورد بحث و بررسی قرار داد ،هرکس میتواند به آن گفتگوها مراجعه کند و ببیند که چگونه ایرادهای شما ایراداتی سست بود که پاسخ هم گرفت ،باید عرض کنم که در این مدتی که گفتگوهایی در میان بوده است ،منهم از شما مطلب علمی قابل اعتنایی ندیدم ،آنچه که دیدم این بود که نامی که بر خود گذاشته اید (حامی) نام با مسمایی بوده است ،زیرا یا حامی آقای سروش بوده اید یا حامی آقای شبستری ،یا حامی دوستان دیگر ،شما سعی کنید در مباحث علمی استقلال فکری خویش را حفظ کنید نه آنکه حامی ایکس و ایگرگ باشید ،به یک نکته هم توجه کنید که با کمال احترامی که برای برادر نوری زاد قائل هستم ،در مباحث علمی که به آنها باور دارم هیچ نیازی به تایید جناب ایشان ندارم ،اگر چه همانطور که شما اشاره کردید ،از تشویقهای کلی ایشان به گفتگوهای علمی برخوردار بوده ایم.

    مرتضی

     
  4. درودی بر بابکم گرامی
    خواستم که خدمت شما عرض کنم که ذکر نکردن نام شما در آن “دعودت به نوشتن”، بدون هرگونه غرضی بوده است. من تمامی کامنتهای شما را مورد مطالعه قرار داده و از آنها بهره می گیرم. گرچه بسیار علاقمندم که نگارش ِ”دانسته های” شما را با متنی آرامتر و دوستانه تر، ببینم!!

    و اما در مورد موضوع نوشته اخیرتان که در مورد ازدواج پیامبر با همسر پسر خوانده اش.
    همانگونه که می دانید، باب این موضوع در پست “آن مرد با وانت آمد- 12 بهمن”، در پاسخ به کامنت آقامرتضی توسط یک ناشناس، پیش آمد. آنجا که ناشناس نوشت: ««جناب سیدمرتضی رفتار این قاضی را با رفتار محمد با زن پسر خوانده اش مقایسه کنید خواهید دید که کارش همچون غیر اسلامی نیست»»
    در پاسخ به این کامنت، آقا مرتضی، پاسخی دادند و در ادامه در پست “الفرار- شنبه 12 بهمن”، آن شخص ناشناس نوشت: ««این سوال را آقای مرتضی از حوزه قم لطف کنند پاسخ دهند: …. »»
    که در ذیل همین کامنت، جناب آقای نوری زاد، نوشتند: ««سلام آقا مرتضای گرامی
    گرچه انتشار یک چنین مطلبی برای همچو منی بسی دشوار است اما می بینم یک چنین پرسشی تا کنون بشکل های گوناگون مطرح شده، می شود آیا پاسخش را برای ما مهیا بفرمایید؟ سپاس فراوان»»

    در راستای این خواسته جناب نوری زاد، من در آن پست و در پست بعدی، در چند کامنت، به پاسخ های آقامرتضی ایراد گرفتم و به ایشان یادآوری نمودم که شما متن آیۀ مربوطه در قران را تغییر داده و ترجمۀ دلخواه خود را می آورید و در این ترجمه از عباراتی استفاده میکنید که به هیچ وجه در آن آیه نیست!!
    از آنجائیکه پاسخ های ایشان برایم قانع کننده نبود، لذا، علیرغم اینکه ایرادات وارده و مشکل مطرح شده توسط دوستان را در باب این موضوع، وارد می دانستم؛ به بحث بی حاصل فوق ادامه ندادم. و بنظرم برای کسانی که مطالب سایت را دنبال میکنند، روشنگری لازم را داشته است!
    و البته این را نیز بگویم که رویکردی که من در مواجه با این مسائل دارم و ایراداتی که من وارد مینمایم، با نوع رویکرد جنابعالی و آقا مزدک گرامی، متفاوت است. ایرادی که من می گیرم با استناد به همان مطالب و منابع دینی ای است که آن دوستان به انها استناد می کنند و با انواع تحریفات و جعل ِ واقعیات، سعی میکنند که مانع آگاه شدن دیگران شوند. من با چنین روشی از انحراف افکار و فریب دیگران، جلوگیری می نمایم.

    بازهم با صمیمیت و دوستانه، درخواست می نمایم که هم شما و هم مزدک گرامی، با آرامش بیشتر بنویسید و روشنگری نمایید.
    ضمن آنکه لازم می دانم که به شما عرض کنم که برداشتتان و قضاوتتان در مورد جناب آقای نوری زاد (که از هر دو طرف مورد طعن قرار میگیرد!!!)، صحیح نبوده و ایشان برای هیچ کس نوشابۀ گازدار باز نمی نمایند. خودِ ایشان خواستار طرح و ادامۀ این بحث ها، بوده اند.
    اگر ایشان از شخصی چون آقامرتضی(که البته ایشان هم مدعی جناب نوری زاد هستند!!) تقدیر می کنند، بواسطۀ اینست که ایشان در این سایت حضور دارند و با گذاشتن ِوقت و فرصت، امکان پاسخگویی را فراهم می کنند(کاری که از روحانی جماعت، مشاهده نمی شود!!). البته اینکه، پاسخهای ایشان تا چه میزان قانع کننده است و تا چه میزان بدون مغلطه انجام می شود؛ بر عهدۀ افکار عمومی است!! و جناب آقای نوری زاد نیز در مورد هیچیک از این “پاسخ ها”، نگفته اند که “پاسخ های خوبی دادید و ما را قانع نمودید” و یا سخنانی از این قبیل!! بلکه صرف پاسخگو بودن ایشان را ارج نهادند.

     
  5. جناب نوریزاد

    با احترام

    با همه ارادتی که به شما دارم نتوانستم بعنوان یک برادر ایمانی از کنار دو گانگی یا چند گانگی های شما در مواجهه با کامنت های دوستان بی تفاوت عبور کنم ، ملاحظه کنید که من گاهی به اقتضای ادبیات برخی از دوستان بزبان خودشان با آنها سخن میگویم ،مثل گفتار اخیری که با دوستی بنام بابکم داشتم ،شما از کنار تعبیرات (بتعبیر شما کنائی) این بنده عبور نکرده و به آن انتقاد میکنید ،در عین حال ابتدا فحاشی های او را سانسور کرده ،پس از آن در کامنت دیگری اجازه میدهید سگ زرد را برادر شغال بداند و از این سنخ فرمایشات ،آقا جان شما یکبار تصمیم بگیرید ،یا بنا را بر این بگذارید که همه آزاد باشند و هرکس هرچه خواست به دیگری بگوید ،که البته من میدانم و شما نیز میدانید که چنین رویکردی ظالمانه و خلاف موازین اخلاق است ،و باصطلاح قرآن مصداق شایع کردن فاحشه و زشتی است ،و یا آنکه بر تاکیدتان بر ادب و ادب ورزی نسبت به همه یکسان و پایدار باشید ،شما به چه وجهی اجازه میدهید فردی بنام مزدک چنین بنویسد :
    “بنابراین پشت تقدس و معصومیت نان و زندگی انگلی ملیونها آخوند خوابیده نه خرد ورزی و عقل گرایی! والا با توصیفی که از خود الله و محمد در قران و روایت سنتی از تاریخ اسلام شده بخوبی میتوان مجسم کرد که ما با چه موجودات وحشتناکی روبرو هستیم “؟

    براحتی یک صنف را که افراد متفاوتی در آن هستند را انگل بخواند و نعوذ بالله الله و محمد را موجودات وحشتناک بخواند؟ آنگاه چنین سخنانی را انتقاد نامیده و از ما توقع پاسخ دادن دارید؟
    عزیز من شما هم بعنوان یک مسلمان مسولیت دارید ،نباید اجازه دهید فردی که به اعتراف خودش غایت آمالش دختر بازی و عرق خوری است ،به پیامبر و خدا و قرآن شما توهین کند ،من واقعا از شما دلگیر شدم با اینکه اساسا لسان و قلم من فحش و هتاکی به کسی نیست ،شما از تعبیرات کنائی معمولی من در مباحث علمی نمی گذرید ،لکن افرادی مثل مزدک و بابکم و غیرو اجازه دارند هر ناپاکی و زشتی را به ساحت این اندیشکده بیاورند ،قدری توجه کنید آقا جان .
    دوست من فقط کسی نیست که مرا فقط تایید کند ،من هم از انتقادات شما و حق خواهی شما حمایت میکنم و از ظلمی که به شما رفته و میرود منزجرم ،لکن این مجوز نیست که هرچه خواستم نسبت به عقاید شما و دیگران بزبان بیاورم ،بنظرم جنابعالی باید با چنین افراد هتاکی مرزبندی و شرط و شروط داشته باشید ،بگویید انتقاد آزاد است ،سوال و استفهام آزاد است ،لکن بهیچوجه الفاظی که هتک به دین اسلام و پیامبر اسلام و قرآن است را منعکس نمی کنم ،خوب بروند جای دیگر عقده هایشان را خالی کنند ،شمای مسلمان چرا به انها بها می دهید؟
    بله بحث علمی تا قیامت هم باشد من طلبه ناچیز تا آخر هستم ،اینطور شبهات و ایرادات هم که عده ای جوان مطرح میکنند چیزهای جدیدی نیست ،صدها سال است علمای حقیقی شیعه آنها را در کتب خویش آورده و پنبه آنها را زده اند ،ولی دوست عزیز شما چرا اجازه هتاکی به اینها میدهید ،شما هم در همین حد مسوول هستید ،به آنها بفرمایید هر سوال و ایرادی دارند مودبانه مطرح کنند ،به چه حقی انسانهایی را انگل میخوانند؟ به چه حقی وجود مبارک پیامبر شما را وحشتناک میخوانند ،آیا مسائل سیاسی و ایرادات به کارهای حکومت گران باید ما را وادار کند که هتاکانی را بصرف حمایت از انتقادات ما جری تر کنیم؟
    شما اگر بتعبیر خودتان فحش های سخنان مزدک (این مقدارش را که ما می بینیم !وگرنه معلوم نیست پس آن خطوط سانسور چه خبر است!) را حذف کنید چیز دیگری در سخن او می ماند؟ خوب به ایشان بگویید فقط سخن علمی بگوید و اگر توجه نکرد کل کامنتش را منعکس نکنید ، آیا جنابعالی میخواهید خدا و پیامبر و اسلام و قرآن را قربانی گرفتن حقوق حقه خویش کنید؟
    من از شما برادر گرامی بخاطر صراحت عذر خواهی میکنم ،ولی خواهشم این است که این دوگانگی ها را اصلاح کنید ،آنگاه همه در یک فضای محترمانه و مودبانه به گفتگوهای علمی بپردازیم ، در غیر این صورت من از جنابعالی خدا حافظی نموده و شما را با اینطور هواخواهنتان تنها میگذارم.

    خدا یار و نگهدار شما

    مرتضی

    —————————–

    سلام مرتضای گرامی
    من متعمدانه نوشته ی دوم بابکم را حذف نکردم تا شأن نوشته ی ایشان آشکار شود. واین، درست درحالی بوده است که من ناسزاهای نوشته ی نخست ایشان را حذف کرده بودم. اسم این را دوگانگی مگذارید. بل متوجه این نکته باشید که من خواسته ام خوانندگان را به داوری فرا خوانده باشم. برخی از دوستان ما مثل جناب مزدک و جناب بابکم نمی توانند یک متن یک صفحه ای بدون واژگان آنچنانی بنویسند و یک موضوع مبنایی را نقد کنند. کمی صبور باشید دوست گرامی. صبور باشید. صبور باشید. صبور باشید.
    با احترام

    .

     
  6. خدمت جناب حامی گرامی سلام برشما؛جوابیه ای که برای خانم محترم بنام محبوبهدرمورد”عصمت انبیا وائمه-ع- نوشته اید؛اولا اندازه معلومات شمارا دانستیم؛که ارزشمندبود برایم .واما مدعی شده اید که آیه شریفه 33/احزاب درموردعصمت اهل بیت پیامبر نیست وبه تفسیرالمیزان ارجاع داده اید؛بنده بشما عرض میکنم اگراهل مطالعه هستید مرتبه دیگردقیقا بهماجا مراجعه بفرمائید؛فقط درهمین آیه شریفه است که اثبات عصمت اهلبیت بیان شده است وضمیر”کم” خطاب به محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین-ع-است.واین تفسیررانه فقط مفسران شیعه بلکه ازمفسران اهل سنت نیزتصریح دارند مثل صاحب کشاف وثعلبی ودیگران درذیل آیه این پنج تن آل عبارا اسم برده اندکه آیه تطهیر که بمعنای عصمت است درشان اینان است. لطفا مراجعه بفرمائید. مصلح

     
  7. ——————
    درودون! جناب درودون!

    متاسفانه بار دیگر ضمن بنمایش گذاشتن مجدد کینه ورزی نسبت به پیامبر گرامی اسلام میزان سواد و مطالعه خویش را هم بنمایش گذاشتید.بار قبل هم در ماجرای افتراء قرآنی که در قضیه زید بن حارثه و زینب بنت جحش داشتید قضیه نسبت های دروغ به پیامبر و قرآن برای همه خوانندگان آفتابی شد ،اکنون بواسطه عجزی که در آن ماجرای قرآنی به آن دچار شدید دوباره پرداخته اید به مواخذات و مناقشات لفظی کودکانه در قضیه تغییر نام زینب بنت جحش،اکنون به نکات زیر توجه کنید:

    1-پیامبر اسلام خود آورنده قرآن است ،و طبیعی است که آورنده قرآن خود باید اول عامل به قرآن و متخلق به اخلاق آن باشد ،از یکی از همسران پیامبر در باره اخلاق ایشان پرسیدند ،آن همسر پیامبر پاسخ نیکوئی داد ،عرض کرد :” کان خلقه القرآن”،یعنی اخلاق پیامبر اخلاق قرآنی بود ،و یکی از اخلاق قرآن آن است که فرمود : (و لا تنابزوا بالالقاب .الحجرات/11 ،یعنی هرگز یکدیگر را به القاب زشت نخوانید ).
    حال پیامبری که خود آورنده قرآن و اخلاق قرآنی است و باید اول عامل به قرآن باشد چطور بر خلاف این آیه به نام گذاری و القاب بد دادن به دیگران می پردازد؟!پس این یک اصل قرآنی است که باید محفوظ باشد.

    2-با توجه به اصل قرآنی فوق ،اگر امر دائر شود بین پذیرش و قبول یک نقل تاریخی منفرد و یک اصل قرآنی مسلم ،از نظر ما اصالت با قرآن است نه آن نقل تاریخی واحد.

    3-در عین حال آنچه که از لغت نامه دهخدا نقل کردید ،مطلب مستندی نبود ،من در مراجعه ای که به سنن دارقطنی داشتم چنین مطلبی را نیافتم ،نقل شما مستند به کدام قسمت از کتاب سنن دارقطنی یا کتب دیگر او بوده است؟

    4-برخلاف نقلی که کردید در مراجعه اجمالی به کتب سیر و تاریخ صحابه آنچه که مکرر در مکرر ملاحظه شد مساله تغییر نام همان بنت جحش همسر زید بن حارثه به زینب بود که پس از ازدواج آنحضرت با زینب صورت گرفت ،یعنی پیامبر تنها نام بنت جحش را از کلمه (بره) به زینب تغییر داد ،نه آنکه نام پدر او را تغییر داده باشد! نام یا لقب پدر این خانم از قبل هم جحش بوده و بعد از نکاح آنحضرت با زینب هم باز جحش بوده است و تغییر نام او چه نفعی بحال زندگی خانوادگی آنحضرت داشته است؟!،حال چه جحش بمعنای خرکره باشد یا بمعانی دیگر ،در هر حال جحش بودن جحش ارتباطی با رسولخدا نداشته است ،ضمن اینکه لغویین معانی دیگری نیز برای این لغت ذکر کرده اند مثل (سید بمعنی آقا) و نیز جحش بمعنی فردی که مستبد به رای است هم در لغت وارد شده است ،و الزاما در همه موارد بمعنی کره خر نبوده است ،شما از کجا احراز کردید که اولا این نام را پیامبر بر آن شخص گذاشته است ،و ثانیا از کجا احراز کردید که جحش به همان معنای مذمومش بر او اطلاق میشده است؟!.

    5- اکنون به این مستندات هم توجه کنید:

    الف-ابن عبد البر در کتاب الاستیعاب فی معرفه الصحابه (ج 4 ص 1849 / 3355) نوشته است : “و لما دخلت علی رسول الله قال لها ما اسمک؟ قالت :بره ، فسماها زینب”.
    همینکه آن زن (همان همسر سابق زید ) بر پیامبر وارد شد ،پیامبر پرسید نامت چیست؟ عرضکرد بره ،پس از آن پیامبر او را زینب نامید.

    ب-در کتاب اسد الغابه (ج 6 ص 126/ 6947) نیز همین عبارت در ذیل کلمه زینب بنت جحش آمده است که : “و لما دخلت علی رسول الله کان اسمها بره فسماها زینب”.

    ج-و در کتاب الاصابه که از مآخذی بود که خود شما هم در مطلع سخنتان آوردید (الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 154 / 11227) نیز چنین آمده است که : ” ذکر ابو عمر : کان اسمها (یعنی همان زینب) بره ،فلما دخلت علی رسول الله سماها زینب “.
    و این زینب بعدها بر همین اسم گذاری رسولخدا و خویشی نسبی که با آنحضرت داشت (دختر عمه)بر دیگر زنان آنحضرت تفاخر می کرد.
    اینها و دهها سند دیگر در کتب دیگر سیر و تاریخ حاکی از این است که ماجرای اسم گذاری اصلا مربوط به پدر زینب نبوده است بلکه مربوط به خود زینب بوده است ،در حقیقت باید گفت شما روی عنادی که با پیامبر دارید کلمه (زینب بنت جحش)را هم بد معنی می کنید! ،معنای این عبارت این است که زینب دختر جحش ! و این نام جحش بهر معنایی که بوده از سابق روی پدر آن خانم بوده است و همانطور که خود شما در عبارت منقوله تان از دهخدا اعتراف کرده اید ،مشهور آن است که تغییر نام مربوط به خود زینب بوده است نه پدر زینب!.

    6-در اینجا لازم میدانم توصیه ای هم به شما ناباوران به اسلام و پیامبر داشته باشم ،همان توصیه ای که سید الشهداء در مواجهه به لشکریان یزید داشت ،آنحضرت فرمود (ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم)یعنی اگر دین هم ندارید ،لا اقل در همین دنیای خویش آزاده و جوانمرد باشید ،من هم اکنون به شما عرض می کنم که اگر ایمان به خدا و قیامت و رسول گرامی اسلام ندارید ،نداشته باشید ،ولی لا اقل آزاده باشید و نسبت های ناروا به پیامبر اسلام ندهید ،ماجرای افک تهمتی بود که از سوی بد دینان و منافقین متوجه حریم پیامبر شد ،و چندین آیه در تنزیه عائشه در سوره نور نازل شد ،ایراد شما به چی و کیست؟
    و ماجرای ماریه قبطیه هر پس و پیشی داشته باشد ماجرای یک نکاح و ازدواج شرعی است ،و ماریه از همسران آنحضرت است که به همسری آنحضرت افتخار هم میکرد ایراد شما به چیست؟

    7-و نکته آخر اینکه در این کامنت آن کینه وبغض خویش را نسبت به محمد نوریزاد و اسلام او هم آشکار کردید ،بله مشکل شما ظلم ستیزی و حق گوئی محمد نوریزاد نیست ،مشکل شما اسلام محمد نوریزاد است و اینکه مکرر گفته است من مسلمان شیعه انسان طلبم ،آزار دهنده شماست(هل تنقمون منا الا ان امنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل من قبل .المائده/59) آری دشمنی شما با مومنان این است که مومنان ایمان به خدا و آنچه که بر پیامبر نازل شد و آنچه بر پیامبران قبلی نازل شده بود دارند،این ایمان و پایداری بر آن است که شما را آزار داده و به این حرکات مذبوحانه وادار میکند!.

    بدرودون! جناب درودون!

    ————————–

    سلام آقا مرتضای گرامی
    تلاش شما برای پاسخگویی به ایراد دوستان ستودنی است. ایکاش این تلاش را با الفاظ نیکوتر می آراستید و از بکاربردن کنایه ها پرهیز می فرمودید. مثل : حرکات مذبوحانه و… گاه ما یک مسئول خاطی را با الفاظی در خور می نوازیم و گاه یک منتقد را. که این دو حتما باید متفاوت باشند. چرا که آن مسئول در انجام مسئولیتش خیانت کرده و این منتقد در انتقادش به ما خدمت می کند و ما را به پاسخگویی و رفع ابهام فرا می خواند.
    سپاس دوست خوب ما

    .

     
  8. محبوبه گرامی

    پاسخ خود را در آخرین سخنرانی دکتر سروش “از غدیر تا کربلا” خواهید یافت:

    http://drsoroush.com/fa/%D8%A7%D8%B2-%D8%BA%D8%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%AA%D8%A7-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7/

    عمری است که فریب فقیهان را خورده ایم. این مقدس سازیهای بلاهت آمیز چیزی نیست جز رواج خرافات برای سرکیسه کردن مردم بی نوا. ضرب المثل مشهور بین آخوندها را فراموش نکنید “یک مرید خر بهتر از یک ده شش دانگ است”

     
  9. دوست گرامی میلاد من آنچه را که از استاد جمالی آورده ام با آدرس سایت ایشان و یا نام ایشان است.نوشته های بی کنش گرامی از خود ایشان است و ربطی به من ندارد. استاد جمالی در باره اسطورهای و اساطیر فرهنگی ایران تحقیقات زیادی کرده و مطالب مختلفی در بسیاری از زمینه ها دارد.از ادبیات ایران بخصوص شاهنامه فردوسی دیوان حافظ و مولوی …استفاده کرده.شما براحتی می توانید کتابها و مقالات ایشان در در ایترنت مشاهده کنید. jamali.info

    و اما دوست گرامی بابکم تقدس و معصومیت دکانی پر رونق برای عده ای انگل در جامعه طاعون زده ما گشته که ترک بر دیوارش تنها با آگاهی دادن میسر است. معصوم کسیت که هر حرفی و هر عملی که بزند ملاک ومعیار ی است که دیگران را با آن می سنجند و دیگران محکوم به تابعیت هستند.خواه مشتی خرافه باشد و خواه حرفی منطقی!خواه تجاوز به حقوق دیگران و دزدی و چپاول باشد و خواه تبخیذ با دختران شیر خوار و یا ازدواج با دختر نه ساله و یا ربودن زن پسرخوانده و خواه ترور دگراندیشان و یا اعدام دسته جمعی در ملا عام!ابزار چنین محکومیتی هم دروغ و تطمیع و استحمار(همان خرکردن خودمون) در ابتدا و اگر طرف پرویی کرد و زیر بار نرفت تهدید و شمشیر ذوالفقار////////////////////////////////////
    //////////////////////
    ////////////////
    //////////
    /////
    ///
    یکی از دلایلی که آخوند دفاع از چنین خرافاتی را تنها در حوزه خود دانسته و از بام تا شام هر کس هر حرفی دراین مورد بزند با چماق تخصص آخوند روبرو میشود همین دکان پر برکت است!نان جهل و ترس وخرافه پرستی و بی خردی نانی بسیار سهل و بی دردسر.آخوند متخصص دروغ و رذالت و پستی و نا راستی و به جهالت کشاندن مردم است و از این راه نان می خورد.بنابراین پشت تقدس و معصومیت نان و زندگی انگلی ملیونها آخوند خوابیده نه خرد ورزی و عقل گرایی! والا با توصیفی که از خود الله و محمد در قران و روایت سنتی از تاریخ اسلام شده بخوبی میتوان مجسم کرد که ما با چه موجودات وحشتناکی روبروهستیم.
    و اما جناب نوریزاد شما کاملا در مورد اسامی در اشتباهید!اسامی حیوانات در بین اعراب قبل از اسلام یعنی همانانیکه محمد مشرک و کافر و بی تمدن می خوانده.چون به حیوانات ارج می گذاشته اند رواج داشته.در فرهنگهای کهن چنین اسامی زیاد است و اصلا زشت نیست مثلا بنی کلب فرزندان سگ از نزدیکان خود محمد هستند.در بسیاری از کشورهای امروزی مثلا اسامی خرس و …بعنوان نام برگزیده شده اند.در بین ایرانیان بیشتر بعد از اسلام چنین پدیده ای بزشتی گراییده شده و الا در اول چنین نبوده و جیوانات ارج بسیار داشته اند.

    —————

    سلام مزدک گرامی
    کاش همه ی نوشته های شما مثل این پاراگراف آخرتان با طمئنینه بود و با استدلال. من ناگزیر شدم مجموعه ای از ناسزاهای شما را حذف کنم. مرا ببخشایید. هرچه مودبانه و بدون عصبیت های الفاظی بنویسید منتشر می کنم اما مطالب فحش آلود را هرگز. قسمت های نخست این نوشته که این باشد ببین آن قسمت هایی که من حذف کرده ام دیگر چه بوده است.
    با احترام.

     
  10. با سلام

    آقا مرتضیِ گرامی! ممنون از قبول زحمت برای پاسخ دادن. اما برای قانع نشدن به بنده حق بدهید.حتماً به بنده این حق را هم می دهید که بخواهم سؤالم را از هر فردی که احساس می کنم دارای اطلاعات و ادب بالایی است بپرسم و در نهایت از میان همه ی گفت و شنودها به جوابی قانع کننده برسم. و دیگر آنکه تا آنجا که من دریافته ام جناب نوریزاد هرگز با چنین گفتارهایی مخالف نیستند زیرا آنگونه که خود گفته اند خط قرمزشان تنها ادب است و خرد.

    جناب بابک گرامی! بنده که اطلاعات بسیار ناچیزی دارم(در حد صفر!) اما خوب است هرآنچه که دلتان می خواهد، بنویسید تا شاید دوستان دیگر با شما وارد گفتگو شوند.سؤال بنده کاملاً شخصی بود و به افکارم مربوط می شود و هرگز ربطی به ساختار موجود در جامعه ندارد. آیا آزادی پرسیدن را به بنده نمی دهید؟ شما که حتماً با آزادی موافقید؛ اینطور نیست؟

    ضمناً: آقای نوریزاد! هنگام درج نظر پیغامی می آید که: خیلی تند تند دیدگاهت را می نویسی، کمی آرامتر… !!!

    با احترام

    ————–

    سلام بانوی خوب
    آن پیام احتمالا اشاره به یک مشکل فنی دارد که باید مجددا به ارسال نوشته ی خود مبادرت فرمایید.
    سپاس

     
  11. انشا الله به خواسته های حق خودتان برسید.

     
  12. درود بر خانم گرامی محبوبه
    گرچه پرسش شما در مورد معصوم بودن امامان از جناب دانشجو بود، لکن اجازه می خواهم من نیز دانسته های محدود خود را در این مورد بیان دارم تا با نقد و بررسی دوستان دیگر، ابهامات موجود در این زمینه بر طرف گردد.

    براساس دانسته های من، بحث “عصمت” و “معصوم بودن”، بحثی است درون دینی که معتقدین و باورمندان برای تقویت ایمان خود، و اینکه به خود و دیگران بقبولانند که گفتار پیامبران “حتماً” درست و بدون خطا می باشد؛ این بحث را مطرح نموده و بعد بدنبال “مستندات” آن، رفته اند.
    برای درک موضوع، کافی است که به یکی از منابع مهم دینی یعنی به “تفسیر المیزان” مراجعه نمایید و با دقت و تامل کامل به مباحث مطروحه در ذیل “آيه 213 سوره بقره” در جلد دوم تفسیر فوق، مراجعه نمایید تا به آنچه عرض کردم و در ادامه خواهم گفت، پی ببرید.

    چنانچه می بینید، در هیچ آیه ای از قران که منبع اصلی دین است، به پیامبر اسلام و یا به پیامبران دیگر، صفت “عصمت” داده نشده است. و اگر در جایی کلمه “ع ص م” که ریشۀ کلمه عصمت و معصوم میباشد، استفاده شده، آن کلمه نقش ِ مورد نظر آنها را ندارد.(مثل: آیه 5 سوره مائده یا آیه 33 سوره احزاب)
    و این در حالی است که، آیات فراوانی در همین قران وجود دارند که به صراحت، پیامبر را مانند دیگر مردمان و یا بصورت یک “بشر” معرفی کرده است و نه چیز بیشتر.
    و یا در موارد مختلف، در همین قران به “خطا”ها و یا “اشتباه”های پیامبران، اشاره شده و بدنبال آن، به توبۀ آنان نیز اشاره گردیده است.

    اما از آنجائیکه، دکان داران دین، قصد دارند قداست های دروغین ایجاد نموده و در سایۀ این قداست ها، خود را “الهی” کنند؛ سعی در توجیه و تفسیرهای گوناگون داشته و از دل اصطلاحات و واژه های مختلف، معنای دلخواه خود را بیرون می کشند.
    مجددا درخواست میکنم، یک بار دیگر به مطالب ذکر شده در این مورد در تفسیر المیزان، مراجعه کرده و عمقیا آنها را بخوانید.

    این مواردی که ذکر شد در مورد پیامبران بود و قران. حال شما خودتان، حدیث مفصل بخوانید در مورد معصوم بودن “امامان”.
    بدیهی است که معصوم دانستن ِ امامان، کاملا غیر منطقی و غیر واقعی باشد. اما همین دکان داران دین، با ما چنان کردند که این موضوع را از بدیهیات دین و اصل اساسی دین بدانیم و پرسش در این زمینه را مترداف با انکار دین، بدانیم.

    با پوزش از طولانی شدن سخن، اگر لازم باشد در کامنتهای بعدی، در این زمینه بیشتر خواهم نوشت.
    و اما، از دوستانی که قصد دارند پاسخ یا نقدی بر این سخن بنویسند، خواهشمندم که حتما و حداقل یک بار به منبع اشاره شده مراجعه نمایند و بعد، به این امر مبادرت ورزند.
    و در نهایت اینکه، این موضوع آنقدر ساده است و وضوح دارد که فرد کم دانشی چون من می تواند در این مورد بررسی نموده و اظهار نظر نماید؛ چه برسد به شخص اندیشمندی چون “دانشجوی گرامی”. لذا منتظر نقطه نظرات ایشان خواهم بود.

     
  13. درودون علیکم!!

    قسمتی از پاسخ نوریزاد به کامنت بنده:

    (“سلام دوست گرامی
    کم لطفی فرمودید و تنها به یک مورد از سانسورهای من اشاره فرمودید و خود یک تنه به قضاوت نشسته اید. درهمان کامنت که من با مشقت وقت گذاشتم و الفاظ نازیبای شما را نسبت به مرتضی و دیگران حذف کردم – نمونه های دیگری از فحش های شما بود که از آنها اسم نبردید.”)

    هموطنان گرامی به الفاظ نازیبا و نمونه های دیگر از فحش های من بقول نوریزاد دقت فرمائیدکه نوریزاد آنرا سانسور کرده است و حالا میخواهد توجیه کند:

    آخوندی بنام مرتضی کامنت مرا وارونه کرده و با زبان تمسخر به من برگردانده است من این عمل او را اینگونه پاسخ داده ام آخوند شیاد!! تمام آن کلماتی که نوریزاد سانسور کرده همین کلمه شیاد است باید می گفتم قربان آن دست لطیفت بروم که با خوردن خمس و کار نکردن اینگونه مثل حریر است!!

    مورد دوم آن قسمت کامنت که گفته ام از زیر عبای این آخوند در آمدن و به زیر عبای آخوندی دیگر رفتن را عملی اشتباه دانسته ام و از ضرب المثلی ایرانی استفاده کرده ام که سگ زرد برادر شغال است!! نوریزاد این ضرب المثل ایرانی را سانسور کرده است!! و فحش و ناسزا به آخوند به حساب آورده است!!

    دیدی آقای نوریزاد!! شما ننویسی و ما را متهم به فحش و ناسزا کنی ما خودمان مجددا مینویسیم و این برای شما خوب نیست در ضمن من یک تنه به قضاوت ننشسته ام که شما مرا متهم بدان کرده ای بلکه هم این کامنت و هم آن کامنت را به قضاوت خوانندگان فهیم سایت گذاشته ام.

    در خاتمه به همه هموطنان گلم این جمله موسوی بجنوردی که در سایت کلمه مصاحبه اش همین امروز درج شده است را هدیه میدهم باشد تا هشیار باشیم و از یک سوراخ!! دوبار گزیده نشویم!!

    (“ببینید، بی دینی در دانشگاه مد بود، دو نفر خدمت بزرگی انجام دادند و دینداری را در دانشگاه مد کردند. یکی مهندس بازرگان بود و یکی هم دکتر شریعتی. این دو، دینداری را در دانشگاه مد کردند در حالی که پیش از آن بی دینی مد بود و خود این کار، بزرگ ترین خدمت است.”)

    نوروزتان پیروز، بدرودون علیکم!!

    برقرار باشید

     
  14. سلام استوار باشید

     
  15. سیمین وحدتی

    آقای نوری زاد سلام نوشته ای : « تلفنم زنگ خورد. که بود؟ شماره اش مخفی بود. بله؟ آقای نوری زاده؟ من نوری زاد هستم نه نوری زاده. اوه بله اشتباه کردم». این عبارات را چندبار خواندم. گفتم یعنی اینا فرق نوری زاد و نوری زاده را نمی فهمند؟ کم سوادی و بیسوادی ملاک این نیست بلکه هدفشان بی اهمیت نشان دادن شماست.چون نمی خواهند بشما بها بدهند. پس اسمتونم را حفظ نمی کنند این درست نیست. چرا جوابت را نمیدن. با ریش سفید تا کی می تونی مو دماغشون باشی و اونا شما را نوری زاده بنامند. دعا می کنم که خواسته هایت ختم بخیر شود

     
  16. با درود و احترام به جناب کورس عزیز

    همچنان از کامنتهای خوب و پخته شما در عرصه مسائل اجتماعی بهره مندیم ،ظاهرا سن وسال جنابعالی از امثال بنده بیشتر است ،ضمن احترام به شیخوخیت و سن وسال شما ،از اینکه گاها از اشتباهات تایپی خویش در رنجید من نیز از رنج شما برنج می افتم ،جساره برای حل این عویصه لازم میدانم ضمن یادی از مرحوم استاد علامه بزرگوار مرحوم آیت الله منتظری ،توصیه ایشان به شاگردان خویش را برای شما عزیز نقل کنم ،ایشان مکرر در مقام توصیه به شاگردان به نوشتن و یادداشت مطالب ،توصیه میکردند که هرگاه مطلبی را نوشتید و آنرا برای نشر آماده کردید ،حتما بعد از اتمام نگارش دوباره از اول تا آخر آنرا بدقت مرور کنید تا مبادا اشتباهی تایپی یا اغلاطی نگارشی در آن بماند ،پس از این مرور نهایی اقدام به نشر یا ارسال آن نمایید.بنظرم راه حل شما برای فرار از اغلاط تایپی عمل به همین سفارش آن مرد بزرگ است.

    با پوزش از تذکر ،و با درود به روان پاک آن استاد فرزانه فقید

     
  17. خواهر محترم محبوبه خانم

    در کامنت کوتاهی به مساله عصمت در انبیاء و اولیاء الهی اشاره کردید و اینکه اگر عصمت امری قراردادی باشد و به این معنا باشد که فرد معصوم قدرت بر عصیان نداشته باشد هنری نیست و …
    باید عرض کنم که عصمت به معنای عدم قدرت بر ارتکاب گناه یا خطا نیست ،معصومین نیز قدرت بر عصیان و خطا دارند ،و اگر عصمت بمعنای عدم امکان صدور فعل عصیانی باشد یا مستلزم امر محالی باشد در اینصورت امری فاقد ارزش است .
    مساله این است که اولا عصمت مساله ای است که لازمه برخی مقامات معنوی و وظایف الهی و اجتماعی است که به شخص محول میشود ،مثل مساله نبوت و مثل مساله امامت ،که لازمه رهبری های عام اجتماعی (نبوت و امامت) تنزه از آلودگیهای اعتقادی و عملی است ،زیرا فردی که موصوف به این مقامات اجتماعی عمومی است و بعنوان الگوی اجتماعی و معنوی برای بشریت مطرح است ،اگر خود مبتلا به آلودگیهای اعتقادی و اخلاقی رفتاری باشد ،الگو و سرمشق بودن او دچار پارادوکس و تناقض خواهد بود.
    نکته ای که لازم است به ان توجه کرد این است که در علم کلام بحثی وجود دارد تحت این عنوان که آیا عصمت امری اکتسابی است یا موهبتی خدادادی ،یعنی مقام مصونیت از خطای در فکر و لغزش در عمل مقامی است بدست آوردنی و حاصل کوششها و ریاضتهای علمی و عملی فرد است ،یا خیر امری است بخشیدنی و خدادادی که خدا باقتضای حال شخص به او هبه و بخشش میکند؟ در این مورد دو طرف نزاع هریک دلایل گوناگونی دارند که در علم کلام مورد بحث واقع میشود.
    من اینجا در صدد طرح آن مباحث مبسوط و ترجیح ادله هریک از طرفین نیستم ،لکن بنظر میرسد هردو طرف مطلب صحیح است ،یعنی اینکه انسان که بطور عادی موجودی آزاد و مختار است ،در معرض خطای در اندیشه و عمل هست ،و تنها بعنایت خاص الهی انسانهایی که وظیفه و ماموریت الهی در ابلاغ و رساندن پیام های الهی دارند (پیامبران و امامان) باید متصف به چنین وصفی باشند برای ایفاء وظایف الهی خویش ،این مقتضای برهان عقلی و استدلال عقلی است ،زیرا اگر مساله احتمال خطاء در دریافت وحی و نگهداری وحی و رساندن وحی به بشریت وجود داشته باشد دیگر چه وثوق و اطمینانی در رسیدن و رساندن پیامهای الهی به بشریت وجود خواهد داشت ،بنابر این مقام عصمت مقامی الهی و توفیقی ربانی است بجهت غرض پیش گفته .
    در عین حال اعطای این مقام امری گتره ای و طفره ای و بی مبنا نیست ،بلکه چنانکه قرآن مکرر فرمود: ( ذلک فضل الله یوتیه من یشاء.الحدید/21 ) و (الله اعلم حیث یجعل رسالته.الانعام/124 )و (و انزل الله علیک الکتاب و الحکمه و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما.النساء/113) و (و لولا ان ثبتناک لقد ترکن الیهم شیئا قلیلا.الاسراء/74).
    که این آیات اشاره به همان حیثیت پیش گفته حفظ و صیانت الهی است در جهت تامین آن هدف رهبریت عام بشری.
    در عین حال که چنین است ،باید دانست که مقام عصمت مقامی از سنخ آویختن یک مدال بر سینه فرد یا بتعبیر شما یک امر قراردادی اعتباری برای صرف معرفی یا خدای نکرده یک افتخار و تبختر بی مبنا نیست ،بلکه عصمت حاصل یک استعداد و زمینه خاص و بدنبال یک باور و یقین تام و تمام است که آنهم حاصل رنجها و ریاضتهای علمی و عملی و عبادات خاصه است ،آری عصمت حاصل یک یقین ماورائی و خدا باوری شگفت انگیز است در افرادی خاص که پیش زمینه های جسمانی و نفسانی و ریاضات و عبادتهای خاص از ملزومات آن است .
    البته این مساله بنحو مفصل بصورت برهان های عقلی و نقلی در محل خود مورد بررسی قرار گرفته است که باید سوای از تلقی و باورهای عوامانه به مطالعه آن پرداخت .
    و باید توجه داشت این گونه بنیانهای اعتقادی مسائلی نیستند که امثال جناب دانشجو (هرچند با فضل و محترم) همه آنها را در یک کامنت بهم آمیخته و با مخلوط کردن آنها با مسائل و انتقادها و دردهای اجتماعی بگمان خویش طومار آنها را بهم بپیچند و تکلیف وظایف اجتماعی را معین کنند!.
    و من از شما خانم محترمه سوال کننده متعجبم که اینطور مسائل فنی و تخصصی که نیازمند عمری تحقیق و تعمق است را از اشخاص محترمی مثل جناب دانشجو پرسش میکنید که متاسفانه موضع آنان موضع انکار و رد بیدلیل و بهم آمیختن مسائل گوناگون و استنتاج های عجیب و غریب است!
    به همین کامنت اخیر جناب دانشجو توجه کنید که بزعم خودشان برای مرهم گذاشتن بر دردهای اجتماعی جامعه ایرانی اسلامی ما چطور مسائل گوناگون اعتقادی که هریک موضوع عمری پژوهش و بررسی و چانه زنی عالمانه است را بهم آمیخته و بطور عبوری هرآنچه که میل ایشان بوده است استنتاج کرده اند و جالب هم هست که در مطلع گفتارشان هرآنچه را که خلاف پندارهای ایشان و امثال ایشان باشد را به سفسطه و سوء استفاده از منطق و مباحث عقلی متهم میکنند! چرا؟ برای اینکه تصادفا خاصیت آن مباحث روشمند عقلی منطقی آن است که دست سوء استفاده گران و مغلطه گران را رو میکند .بنظرم این سبک نگارشهای یکطرفه ما را بجایی نمیرساند، مگر آنکه عرصه مسائل و مقولات گوناگون را از یکدیگر تفکیک کرده و در هر مقوله ای با متدولوژی و منطق صحیح به گفتگو بپردازیم.
    نکته ای را هم که در اینجا لازم می بینم به آن اشاره کنم این است که مدتی است سعی ام این است که از کامنت گذاری اجتناب کنم ،بجهت اینکه شاید مبادا ناخواسته اینطور مباحث متنوع اعتقادی سمت و سوی گفتارهای جناب میزبان را بهم ریزد ،یا مورد انتقاد برخی از دوستان واقع نشویم که جایگاه اینطور مسائل ذیل پست های روزمره جناب ایشان نیست ،که من البته این انتقاد را وارد میدانم ،و لذا کما کان بر آن خواهش تخصیص صفحه ای جداگانه برای گفتگوهای جهان بینی و ایدئولوژیک در این فضای محترم مصرم.

    با سپاس از همه دوستان

     
  18. با پوزش از همه دوستان ارجمند :در كامنت قبلى در خط نخست به جاى رسوم فقيه بايد رضوى فقيه باشد .به دلايلى كه بيشتر به امكانات اينترنتى من مربوط است تايپ كردن بى غلط غالبا ممكن نمى شود .درود دگربار به نور اميد نوريزاد و همه دوستانى كه حضورشان چراغ اين سايت را روشن نگه مى دارد .خانم آنيتاى خوش ذوق و فهيم ،آقايان مرتضى و ابوالفضل و مصلح و برديا و حامد و بچه جور به و دانشجو دو مزدك و بى كنش و همه و همه كه گفتگو هاى آنها انديشه ور ى و پرسشگر ى را به من آموخته اند .با درود ويژه به آقاى مسيح .خواهش اين ناچيز آن است كه دوستان ما را از حضور پر ثمرشان بى بهره نكنند و كسى درخواست حذف كسى نكند

     
  19. آقاى رضوی فقيه حقائق بسيارى را بيان كرديد جز اصل مطلب :رهبر خود از آغاز طرف يك جناح ضد دموكراتيك بود .نه به اين دليل كه ايشان شخص خوب يا بدى هستند بل از آن روى كه اولا قانونى اساسى ما اختياراتك به رهبر داده كه مى تواند همه حقوق مردم را فشل كند .ممكن است بگوييد رهبر اگر فراجناحى بود چنين نمى شد ؛اما به قول معروف اگر را كاشتند كاشكى سبز شد .اگر اين اگر تحقق پذير بود الان به سخنرانى شما حمله نمى كردند بلكه مثل آدم در همين سايت يا هر جا مستدلا مخالفت خود را ابراز مى كردند .به اصل ١١٠ يك بار ديگر بنگريد .تعيين سياست هاى كلى نظام ،فرمان همه پرسى ،فرمان هى كل نيروهاى مسلح :يعنى اختيار بخشى از قدرت كه متكى به ابزار زور و خشونت و سركوب ،آن هم سركوب چند لايه -لباس شخصى و بسيج ضد مردمى و سپاه و نيروى ويژه -است نه فقط نيروى پليس ،تعيين فقهاى شوراى نگهبان ،و ساير اختيارات .خب شما اين اختيارات را به كسى بدهيد كه با تفسير همين اختيارات و پشتوانه دو دستگاه محورى قدرت ،يكى صدا و سيما يا دستگاه ايدئولوژيك و ديگرى دستگاه زور فيزيكى -مى تواند مادى العمر حكومت كند .آقاى خامنه اى كه سهل است پسر پيغمبر هم كارش به همين فسادى مى كشد كه مى بينيد .از ما نخواهيد كه چهار صد سال تجربه بشر مدرن را ناديده بگيريم و دل خوش كنيم كه چند شخص با افكار اصلاح طلبانه شان بدون تغيير ساختارى مى توانند معجزه كنند .

     
  20. نوری زاد عزیز چرا از مردم و دوست دارانت نمی خواهی که یک حرکت نمادین بی دردسر انجام دهند؟

     
  21. خدا قوت مرد بزرگ . رحمت خدا بر آن شیری که خوردی . خداوند عاقبت شما وما را بخیر گرداند . سلامت و تندرست و شاداب باشی دلاور . امیدوارم به خواسته های برحقی که داری برسی و به ایران گردی خود ادامه دهی .

     
  22. آقای نوریزاد وقتی داستان شلر و شنیدم دوست داشتم زمین دهن باز کنه و همه ی آدمای بیغیرتی مثل منو ببلعه//باور کنین هرجا میشینم تو مهمونی.پیش دوستام یا هرجای دیگه داستان اون فرشته ی معصومو اطلاع رسانی میکنم/ممنون به غیرتت که این مسایلو عنوان میکنی

     
  23. من یه طورایی به نوشته ها ت عادت کردم. مبارزه تو چیزهایی رو در من زنده کرد که سالها بود مرده بود. مفهوم نترسیدن و تونستن. ممنونم که به ما زندگی می بخشی. آدم ترسو از زندگی چی می فهمه

     
  24. با سلام
    دانشجوی گرامی! اتفاقا چند وقتی است که موضوعی فکرم را مشغول کرده و آن اینکه: آیا امامان معصوم بودند؟ اگر معصوم بودند که هنری نیست؛ یک کودک هم معصوم است چون توانایی انجام گناه را ندارد و قراردادی است که برایش گزارده شده است. اما چون باز چند وقتی است از شما و دوستان دیگر نظیر آقا ابوالفضل و دیگران خبری نیست و افتخار حضور نمی دهید، ترجیح دادم سؤالم را مطرح نکنم. حال اگر خواستید، لطف بفرمایید پاسخی در رابطه با سؤال بنده بدهید زیرا اندیشه های افرادی مانند شما به دور از سطحی نگری است و قابل تأمل؛ که می تواند راهگشای ما باشد.
    من نیز مانند شما بر این باورم که هیچگاه “شخص” به تنهایی قادر به تغییر اوضاع نخواهد بود. آنچه که می تواند به مردم کمک کند خودشان هستند. اگر خود را اصلاح کنیم حتما جامعه اصلاح خواهد شد. به قول جناب شفیعی کدکنی: ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا/ تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن
    و در آخر کلامی از دکتر شریعتی: خدایا آتش مقدس شک را چنان در من بیافروز تا همه ی یقین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.
    با احترام

     
  25. جناب دانشجو وآقای مزدک واستادشان جناب جمالی تقریبا مضمون کلامشان یک چیز است وآن خود خدائی است یعنی هرانسانی بحکم آنکه دارای عقل واندیشه است خدای خوداست دیگر چه نیازی به خدای هستی آفرین باشد تا{لایسئل عما یفعل } بفرض که این بنا ومبنای شمارا پذیرفتیم ؛ بارهمان دعوای انحصارگری وزیاده خواهی ؛شما نمی دانی ومن بهتر میدانم ووو…سرجای خود نشسته ؛دادوفریادوامصیبتا وواجهلا وای چه استبداد وچه دیکتاتوری چه تضعیف حقوق دیگران ؛همه وهمه وای وای ها سرجایشان محفوظ است.اگرنیست چرانباشد؟؟؟ممکن است شما بفرمائید باعقل وخردجمعی قانون گذاری میکنیم وعدالت درجامعه برقرار می شود وضعیف بدون لکنت زبان حقش را ازظالم می ستاند؛ دیگرنیازی به خدا وتقدس او واولیائش نداریم تا برای ما قانون گذاری کند ونماینده درزمین معرفی نماید خود ونماینده اش {لایسل عمایفعل } باشد. بازهم استبداد وانحصارطلبی وزیاده خواهی حاکمان امثال من وتو ودار ودسته ما برقراراست. زیرا که آنوقت شما یامن میگوئیم عدالت همین است که ما اجرا میکنیم شمای معترض اشتباه می کنید واین اشتبا ه شما ناشی ازجهل ونادانی وبیسوادی شماست.معترض را بجرم اعتراض وتوهین بحاکمان خدوم اعدام یازندان ویا محصور می سازید. پس مشگل همچنان باقی است.زیرا که انسان ذاتا طغیانگر وعصیانگر وزیاده خواه است؛مگرآنانی که این خودخواهی وطغیانگری وعصیانگری تفرعون وانانیت خویش را مهارکرده واعتدال وعدالت رادرنیت وقصدومنش وروش ورفتاروکردارخویش استوارنماید ودیگرانرا به این اعتدال دعوت نماید؛واینطور اشخاص نادروکمیاب هستند دراین نوع انسانهای موجود.البته علی رغم فکرواندیشه شما؛آن خدای مقدس ومنزه ازهرعیب ونقص ،انسانهارا به این روش اعتدال فراخوانده است که امیال وخواهشهای خودرا خدای خویش قرارندهد وبه حقوق دیگران احترام قائل شود،دراین میان خداوندباعلم حکیمانه خود{بااجازه شما وآقای مزدک واستادش} انسانهای چنان وارسته ومعتدل وپاکی را بنمایندگی خویش درزمین برای تبیین واجرای عدالت انتخاب کرده است تاجامعه انسانی را به سعادت خویش رهنمون شوند؛نمونه زنده اش درامم سابق طی طریق کرده اندبافرازونشیبهای چون امثال شمامخالفان هم روبرو گشته اند؛تاریخ امم سابق بازگوئی همین قصه هامی باشد.وآخرین برگزیده الهی محمدمصطفی-ص-وکتابش قرآن کریم است که شماآنرا افسانه می خوانید،البته این حرف تازه ای نیست درمیان پیشینیان هم امثال شما کم نبوده اندکه گفتارخدارا افسانه واساطیر می خواندند {ان هی الااساطیرالاولین }می گفتند؛ وپیامبرانش را ساحر ومجنون وسفیه وشاعر لقب می دادند؛ولیکن خداوند به پیامبرانش دلداری می داد ودعوت به صبوری می نمود، بلکه مخالفان انبیاراسفیه وسبک مغزوطغیانگر وجاهل معرفی میکرد : { …الاانهم هم السفهاء ولکن لایعلمون. الله یستهزء بهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون .13و15بقره}وآنان را درطغیانشان سرگشته وحیران گذاشت. ودرجائی ایچنین انسانهاراتشبیه به بدترین جنبنده گان کرده است که همان کران وگنگان ولالان وکورانند که بسوی حق بازنمی گردند{صم بکم عمی فهم لایرجعون.18/بقره} این آخرین پیامبر اودرعرض23سال جزیره عربستان پرازجهالت راتبدیل به یک جامعه معتدل وایثارگرومومن بخدا نمودالبته منافقان کوردل وافرادبیمارقلبی هم میانشان بود ولی بظاهر اندک بودندودراقلیت محدود؛بااینکه 25سال جانشین اصلی اورابعدازرحلتش نپذیرفتند وکودتائی انجام گرفت {مثل همین کودتائی که بعدازمرحوم امام خمینی شد}باز همین خلفای انتخاب مردمی مدعی پیروی محمد-ص-راداشتندکارهای بسیارمهمی را انجام دادندوبنام اسلام چنان شکوه وعظمتی راداشتندکه حکومت پادشاهی ایران باسابقه چمشیدی وکیومرثی شماراواژگون نمودند وایران راتسخیرکردند ودختران کیخسرورااسیر وبه عدالت باآنان رفتارکردندباراهنمائی امیرمومنان علی -ع-آنانرا آزادگذاشتند وبه اختیار خویش همسرانی برگزیدندکه شهین بانویاشهربانو امام حسین -ع-رابه همسری خویش برگزید وازآن دوبزرگوار وبزرگ منش امام سجادمتولدگشت وبنده هم ازسلاله اوهستم وبه هردوطرف افتخار میکنم . باری ائمه معصومین -ع- یکی پس ازدیگری علم وپرچم هدایت تشنگان هدایترا بردوش داشتند تابه زمان امام دوازدهم وصاحب عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف که به سبب شرارت امثال شماهای نوعی درپرده غیبت وازدیدماشروران نهان شدوروزی ظاهرخواهدشد انشاءالله که جهان را پرازعدل ودادخواهدکرد؛واین غیبت به اراده خدا می باشدورسولش خبرداده بود.حال چه باوربکنید یانکنید ،قصه همین بودکه گفتم . واین گفتار پرطمطراق شمای دانشجوکه هنوزبایدبیشتردانش بیاموزد تاپخته گرددوآن مزدک واستادش جمالی ثنوی هیچ اثری دراعتقاد وایمان مامسلمانان و تزلزلی ایجادنمیکند؛شمابردین خودوماهم بردین خوداستواریم.حاکمان وظالمان زیا دی آمده اندورفته اند وجناب خامنه ای هم خواهدرفت ،آنچه که می ماند نام نیکوست؛واسلام بذات خودنداردعیبی///هرعیب که هست ازمسلمانی ماست.که شمارا وخودمارابرآشفته کرده است.پس چرا 10 سال پیش اینهمه مخالفتها نبود؟چون ظلم واجهاف کمتربودغارت اموال عمومی وکشتاروحبس چنین گسترده نبود .مطمئن باشیدکه این وضعیت دوام ندارد.فرهیختگان داخل نظام ازشمابیشتر داناترند وآگاه ترندوبه فکراصلاح امورهستند.واین را قطعا بدانید این منطقی که شماپیش گرفته اید هیچ اثری که دراصلاح ندارد بلکه عکسش صادق است.وبدانید بازمعتقدان به انقلاب ونظام جمهوری اسلامی{نه یعنی خامنه ای} هستند ودرمیانشان بازهم روحانیت وعلمای فرهیخته ای هستندکه میتواننددراصلاح امور موئثرباشند ونهیب اعتراضشان بلنداست وبلندترخواهدشد نه امثال شما که هنوزطفل دبستانید وحرف زدنتانرا نمی دانید واین همه دانشمندان وهوشیاران راوعموم مردم را تخطتئه میکنید،پس بدانید که خطا درافکارشماست ؛افکارتان راپیش نوری زاد نورافشان صیقل دهید وروش اعتراض رایادبگیرید ودردانش خودبیفزائیدآنوقت بمیدان بیائیدصراحتا عرض میکنم که هنوزخیلی خام هستیدباهردین وآئینی که دارید مبارکتان باشد ولی اکثریت مردم ایران مسلمان وپایبندبه اسلام هستند .ازناظران محترم ومیزبان مکرم ازاین تصدیع وتطویل پوزش می طلبم. عبدخدا مصلح فانی.

     
  26. با سلام
    تقابل دين و ازادى (داستان رستم و اسفنديار)
    بخش سوم؛
    بهمن حامل پيام اسفنديار به طرف زابل به راه مى افتد ، در زابل از طريق دستان (پدر رستم) اگاه ميگردد كه رستم براى شكار از شهر خارج شده ، لذا به همراه يك راهنما روى به شكارگاه مينهد ، راهنما از دور شكار گاه را به بهمن نشان ميدهد و خود بر ميگردد ، بهمن تصمييم ميگيرد قبل از روبرو شدن با رستم او را از دور مشاهده كند ، لذا بر بالاى كوهى مشرف به شكارگاه ميرود و از بلنداى كوه رستم را ميبيند، با ديدن رستم اولين واكنش درونى وى حالتى است از تعجب شديد همراه بهت و حيرت كه فردوسى انرا اينگونه بيان ميكند؛
    به دل گفت بهمن ، كه اين رستمست؟!!!
    و يا افتاب سپيده دمست؟!!!
    كسى مرد از اينسان به گيتى نديد
    نه از نامداران پيشين شنيد
    براى درك منظور فردوسى در اينجا لازم به توضيح است كه ؛ در ادبيات پاره اى از واژه ها به لحاظ كثرت استعمال توصيفى در معانى واحد ، داراى معانى ثانوى مشخص و ثابت ميباشند كه اين معانى ثانوى نزد همه كسانى كه با ادبيات سر و كار دارند ثابت و مشخص ميباشد ، به عنوان مثال واژه “شير” در ادبيات به لحاظ كثرت استعمال توصيفى ان علاوه بر معناى اصلى داراى معنى ثانوى “شجاع ” نيز ميباشد كه به لحاظ تعدد و كثرت استعمال اين واژه در معناى توصيفى ان ، معناى شجاعت براى اين واژه تثبيت گرديده به گونه اى كه بكارگيرى ان در يك متن ادبى چنانچه در معناى اصلى ان نباشد حتما در معناى ياد شده ميباشد و كسى انرا -به عنوان نمونه -در معناى قدرت يا چالاكى بكار نميگيرد چرا كه معناى شجاعت به عنوان معناى ثانوى ان نزد همه ادبا تثبيت گرديده، واژه هاى “زمستان ” و “شب ” نيز دو واژه اى ميباشند كه هر دو داراى معناى ثانوى ” خفقان ، استبداد ” ميباشند و هر گاه در متون ادبى و اشعار در معناى اصلى خود بكار نرفته باشند، در معانى مذكور بكار رفته اند ، بنابراين زمانى كه اخوان ثالث در شعر معروف زمستان مى سرايد ؛ سلامت را نميخواهند پاسخ گفت ، ……….زمستان است ، كسى كه اندك اشنايى با ادبيات داشته باشد در خواهد يافت كه اخوان در حال سخن گفتن از خفقان و استبداد حاكم بر جامعه ميباشد،
    واژه گان ” روز” و ” بهار” نيز داراى معنى ثانوى ازادى ميباشند ، كه بر اين اساس انگاه نيز كه اخوان ثالث ميگويد ؛ اين شب است ارى شبى بس هولناك ،
    ليك پشت تپه هم روزى نبود ،
    ميتوان به سهولت دريافت كه اخوان ، در صدد بيان اين مطلب است كه ؛ استبداد و خفقان حاكم است و ما در پس تلاش خود نيز به ازادى يا “روز” نرسيديم و باز مجددا به شب گرفتار شديم ،
    اكنون با توجه به توضيحات مذكور ميتوان دريافت كه چرا فردوسى در وصف رستم ، ازمنظر بهمن ، او را معادل افتاب سپيده دم قرار ميدهد ؛
    بهمن فرزند اسفنديار است بنابراين او زاييده ” دين” است و همانگونه كه بيان گرديد ، دين ، عبوديت و بندگى است ، استبداد است و خفقان ، تسليم شدن محض است ، يعنى همان ” شب ” بنابراين بهمن زاييده شب است ، او از شب امده و بديهى است كسى كه از شب براى ديدن روز مى ايد چون به روز ميرسد با افتاب سپيده دم مواجهه ميگردد ، و رستم نيز نمادى است از ازادى و ازادگى يعن همان ” روز” ؛
    به دل گفت بهمن كه اين رستمست؟!!!
    و يا افتاب سپيده دمست؟!!!!
    درك ابعاد سخن فردوسى در موضوع جهان شمولى كه ان حكيم در بطن داستان رستم و اسفنديار نهفته ما را ناگزير از شناخت دقيق رستم و هر انچيزى ميسازد كه رستم انرا نمايندگى مينمايد يا نماديست از ان.
    متاسفانه شناخت ما از رستم محدود است به يك شخصيت مانند ديگر شخصيت ها و قهرمانان داستانهاى حماسى ، از اين ديدگاه او شخصيتى است داراى عنوان جهان پهلوانى با صفات و ويژگى هايى كه غالبا بر نيروى بدنى و اوصافى همچون شجاعت وى متمركز ميگردد، در حاليكه در شاهنامه ، رستم مقوله اى است بسيار فراتر از اين ، علاقه ويژه فردوسى به رستم كه كه سبب گرديده اين حكيم يكى از اركان اثر بى بديل خود را بر او استوار نمايد به گونه اى كه شاهنامه با رستم و رستم با شاهنامه تجلى ميابد و عينيت پيدا مينمايند، بيانگر انست كه نقش رستم در حقيقتى كه شاهنامه منعكس كننده ان است چيزى فراتر از يك شخصيت تخيلى با اوصاف پهلوانى است ، درك شاهنامه يا به عبارت ديگر درك عمق و ابعاد سخن استاد طوس در اولين گام مستلزم شناخت مقوله رستم در شاهنامه ميباشد ، بنابر اين در اينجا ناگزيرم قبل از بيان ادامه داستان رستم و اسفنديار ، جهت شناخت رستم به نحو مختصر مطالبى را بيان نمايم كه انرا به بخش چهارم محول مينمايم.
    در پايان اين بخش مجددا از دوستان صاحبنظر مانند دخو ، حامد ، مهدى ، مزدك ، على ، محمد عزيز كه پاراگرافى از كتاب باستانى پاريزى را در كامنت خود ذكر نموده بودند و امير ، پزشك ، حامى ، رويا ، سارا ، مصلح ، كورس ، ايران زمين ، بردياى استقامت ، ياران ، نادى ، مانى و ساير دوستان و همچنين ميزبان ارجمند و استاد گرانقدر نورى زاد دل اگنده ، درنورنده ، فرياد كشنده ، حق طلبنده ، به خود اورنده ، ره نماينده ، اميد دهنده ، بانگ زننده ، درهم كوبنده و نويد بخشنده درخواست مينمايم در جهت رفع اشتباهات يا نواقص سخن اينجانب و يا تكميل ان ، بنده را از نظرات خود اعم از موافق و يا مخالف بى نصيب نگذاشته تا بتوانيم در پرتو مساعدت يكديگر به وظيفه خود در قبال انچه فردوسى تمام هست و نيست خود را براى ان گذاشت يعنى سربلندى كشورمان هر چند اندك ، عمل نماييم .
    با تقديم احترام و عرض ادب، بى كنش.

     
  27. اين چه خدايى است؟$

     
  28. امروز در خبر ها بود که جناب جنتی اعلام کرده که مقدّمات ظهور امام غائب فراهم شده و این را به نوعی هم جناب خامنه ای در همین اواخر یاد آوری کرده است و همچنین آقای سعیدی نماینده رهبر در سپاه که خبر تاریخی ورود آقا را به کره خاکی در حال یا علی گفتن اعلام کرد. سئوالی که وجود دارد این است که این میزان علاقه به ظهور این شخصیت مورد نظر شیعه چیست و اصلا هدف از آن چه میباشد؟ که البته سئوالی سخت با پاسخی سخت تر است .لی این سختی مانعی بر راه پرواز خیال نیست تا شاید نکته ای یافت شود.
    اصولا انتظار ظهور منجی بر دو اصل بنیان شده است: نا امیدی از وضع موجود و امیدواری به وضعیتی بهتر از حال. بیان جنتی خود رازی از درون را نیز باز می کند که وی دلیل و مدّعای خود را باور به این امر میداند که آن بزرگوار یاران خود را تنها نخواهد گذاشت. خوب چه معنائی میتوان از این حرف استنباط کرد؟.بنظر احتمالات ذیل ممکن میباشند:
    1. جناب جنتی از موفقیت به هر تعبیری که باشد در کار خود نا امید است نه در حال و نه در آینده.
    2. جنتی و جناح او تنها هستند. یعنی این جماعت بعد از سی سال حکومت بدون مانع و بیش از 90 سال در کسوت روحانی بودن دیوار بلند جدائی ما بین خود و مردم احساس می کنند. بر خلاف شاه که تا آخر هم نمی دانست چه شده این آقایان دقیقا می دانند چه شده و در حقیقت چه کرده اند. لذا از این وضعیت سخت نگرانند.
    3. در بین خود و مردم خود را از یاران با وفای آن منجی عالم میدانند و این در حقیقت به این معنی است که مجموع مردم ایران هیچ قرابت و نسبتی با امام عصر ندارند و لذا به قول معروف در این واخواهی و فریاد رسی و جنگ نظام و ملّت اگر قرار است “آقا” بداد کسی هم برسد آن ” نظام”، که همان نام مستعار رهبری و جنتی و سعیدی و یارانشان است ، میباشد.
    4. این توضیحات پایه این تفکر است که آینده بهتری را باید انتظار بکشند ولی صرفا در سایه ظهور آن “آقای” اصلی نه “آقای” موجود.
    نگرانی از روند اوضاع فعلی همه جناح های حکومت را مجبور کرده که آنها نیز بفکر خود باشند. انتقاد گسترده از 8 سال گذشته و تاکید مرتب بر غارت همه چیز در آن سالها بطور طبیعی و نوستالژیک همه را بیاد رهبری و اعوان و انصارش میاندازد که با حمایت ازفاسدترین حکومت ایران و بی خردترین شیوه های اداره کشور ایرانیان را ناتوان در چنگال قدرتهای بیگانه انداخت. انتقادات گستره از مصیبتهای یارانه ها که رهبری از آن به عنوان دست آوردی پیروز مند یاد کرده بود نیز بی دلیل نیست. همه اینها برای این است که هیچکس حاضر نیست در مسائل 8 سال گذشته با ایشان همسو شناخته شود.
    حکومت ایران امروز با ترکیب مخالفان رژیم شاه نیز مواجه نیست. تضعیف شدید سیاست خارجی و اقتصاد به هم ریخته و بحران امنیتی در مرزهای شرقی همراه با مسئولینی فاسد که خود از عوامل اصلی این بحرانها هستند و تصدی گری ایشان در اداره امور عملا تشدید بحران را وعده میدهد و این امری نیست که از چشمان نگران اصحاب حکومت پنهان باشد. امید به ظهور حضرت و داستان سرائی هائی که بر اساس آموزه های دینی از مظاهر گمراهی هستند بغیر از ناله سرائی نا امیدانه کسانی که خود و آینده خانواده خود را در خطری جدّی میدانند نمی باشد.

     
  29. تقدير گرايي از آفات فرهنگى ماست .البته ممكن است تقديرى الهى در چرخش زمانه ها در كار باشد .تازه در اين صورت بايد گفت كه مدرنيته و دموكراسى تقدير الهى است و ستيزه با آن نيرويي اهريمنى .از همين رو گفته اند :/صداى مردم صداى خداست /خانمى به نوريزاد مى گويد :/ خدا كمكت كنه / يكى ديگر مى گويد : / من برايت دعا مى كنم / و چه پاسخى از نوريزاد مى شنود : / من هم عمل مى كنم ./بيشتر اندرزگو هايي كه غالبا اطلاعاتى هستند حرفشان اين است كه تو زورت به اين هيولا ى شر نمى رسد .ولش كن تا تقدير حسابش را برسد يا به قول تقدير گرايانه سيف فرقانى :/ اين عو عو سگ ًو شما نيز بگذرد ./ جالب اين كه خداى اطلاعاتى ها و خداى مردم ستمديده فقط در لفظ يكى هستند .خداى اولى افترا و دروغ و جنايت و سركوب وجدان جامعه و شكنجه و تجاوز را جائز مى داند و خداى دومى فرياد رس مظلومان است و اگر هم زودى را دوا نكند درد ها را با ندبه و دعا تسكين مى دهد .طنز ماجرا اينكه حكومت از هر دو خدا به سود خود بهره مى برد .چاره چيست ؟به نظر من خيلى ساده است : تقدير الهى ممكن است در كار باشد اما به ما مربوط نيست .تمامى انسانيت ما در عملى كردن همان سهم ناچيز اختيارى است كه به به ما داده شده ،نوريزاد همان سهم است ؛همان نقطه نور در انبوه ظلمت كه سرانجام ظلمت را شكست خواهد داد

     
  30. آینده روشن و درخشانی در پیش نداریم
    سعید رضوی‌فقیه: ما آینده روشن و درخشانی در پیش نداریم، جزیره‌ای هستیم در اقیانوس دشمنان، قدرت‌های بزرگ جهانی استقلال ما را تهدید می‌کنند، حتی بعضی از همسایه‌های ما. عقب‌افتادگی اقتصادی و فقر و ناتوانی اقتصادی و معیشتی مردم به دلیل مدیریت نا صحیح سیاسی در کشور است. ما تمام نگرانی‌مان این است که قبل از اینکه وقت بگذرد و اتفاقات بدی بیفتد، کشور و سیستم سیاسی مدیریتی کشور را نتوانند اصلاح کنند.
    iran-emrooz.net | Sun, 02.03.2014, 16:56

    بخش‌هایی از سخنان سعید رضوی‌فقیه در دومین همایش فصلی اصلاح‌طلبان استان همدان با عنوان «بررسی موانع و راهبردهای تدبیر و امید»

    * در تاریخ کشور ما سلاطین و زمامدارانی که نمی‌توانستند حقایق را از زبان مشاوران و وزرا و گزارشگران بشنوند سرنوشت خوبی نداشتند. در واقع آن کسانی که به قصد خدمت به زمامداران دروغ می‌گفتند و حقایق را از آنها کتمان کردند خیانت روا داشتند.

    * آیا ما که ایرانی و مسلمان هستیم و برای این جامعه زحمت کشیدیم و برای کشور دل می‌سوزانیم، می‌توانیم و حق داریم در برابر نارسایی‌ها سکوت کنیم؟ یا بر عکس اگر عیبی، اشکالی، نقصی در جایی به چشم‌مان آمد، بیان کنیم.

    * کشور در طول تاریخ همه لحظاتش حساس و سرنوشت‌ساز بوده است. در همین یک قرن گذشته ما دو انقلاب بزرگ تجربه کرده‌ایم، چیزی که کشورهای دیگر شاید در چند قرن هم یک بار تجربه‌اش نکرده‌اند.

    * انقلاب مشروطیت، انقلاب اسلامی، جنبش اصلاحات، جنبش ملی شدن نفت، قیام 15 خرداد و انتخابات 24 خرداد 92 همه خواسته‌های بخش قابل توجهی از مردم است. اینها همه ناشی از خواسته‌های مردم بود که مطالباتش جواب نگرفته است.

    * اگر بعد از انقلاب مشروطه با نهضت ملی شدن نفت مواجه می‌شویم، یا بعد با قیام 15 خرداد و سپس با انقلاب اسلامی و پس از آن با جنبش اصلاحات در 76، حوادث 88 و پس از آن با انتخابات سال 92 مواجه شدیم همه به این خاطر است که ما یک مطالبه عمومی داریم که جواب نگرفته است.

    * جواب نگرفتن این مطالبات ناشی از سرکوب کردن جنبش‌های اجتماعی است. گیرم که اصلاح‌طلبان شکست خوردند و اصلاحات به بن بست رسید، آیا مطالبات اصلاح‌طلبانه همه مردم یا بخشی از مردم برطرف شد، خیر قطعاً از جایی سرباز خواهد کرد.

    * اگر پرونده سال ۸۸ بسته شده بود چرا عکس رهبران جنبش اعتراضی بعد از انتخابات سال ۹۲ در دستهای جمعیت است!

    * هنوز چهره‌های اصلاح‌طلب نظیر خاتمی با اقبال مردم مواجه هستند. اینها همه به دلیل آن است که پرونده حوادث سال 88 بسته نشده است.

    * خواسته‌های جنبش سبز و انتخابات ۷۶، همان‌ خواسته‌های انقلاب اسلامی بود. همه این خواسته‌ها این بود که هر نسلی برای خودش تصمیم بگیرد.

    * در فروردین ۱۳۵۸ تعیین نظام سیاسی حاکم بر کشور به رأی مردم گذاشته شد، همه حق داشتند به جمهوری اسلامی آری یا نه بگویند، این فقط مختص مراجع تقلید، و روحانیون و مسلمان‌ها و شیعیان نبود، بلکه یک پیرزن بهایی هم حق داشت رأی خود را به صندوق بیاندازد.

    * پس از شرایط خاص جنگ و سپس هشت سال تلاش برای ساختن ویرانی‌ها، مردم دوباره همان خواسته‌های انقلاب را در اصلاحات مطرح کردند که به جنبش اصلاحات منجر شد.

    * در واقع جنبش اصلاحات می‌خواست هرم انقلاب را روی قاعده خودش بگذارد چرا که همه چیز معکوس شده بود، اما متأسفانه با خواسته‌های مردم، برخورد عاقلانه‌ای نشد، جنبش اصلاحات به عنوان اضمحلال‌طلبی تلقی شد و با خواسته‌ها و تصمیمات اصلاح طلبان و دولت اصلاحات مقابله شد. هر 9 روز یک بحران ایجاد کردند. با مجلسی که منتخب ملت بود مقابله شد و آن را منکوب کردند.

    * رد صلاحیت کاندیداهای انتخابات مجلس را ادامه این مقابله بود. ۱۲ نفر آدمی که کمتر از من و شما راجع به مصلحت خودشان نمی‌توانند تصمیم گرفته و مصلحت زندگی خودشان را بفهمند، چه طور در مورد منفعت و مصلحت ۷۰ میلیون جمعیت تصمیم گرفتند.

    * انتخابات مجلس هفتم یک افتضاح بود. مجلس هفتم خانه نمایندگان ملت نبود، خانه نمایندگان حکومت بود، مجلس‌های بعدی هم این طور است.

    * مجلس ششم ممکن بود نقاط ضعف و زبان تلخ و گزنده‌ای داشته باشد، اما خانه ملت و نمایندگانش نمایندگان ملت بودند، و قطعاً منافع همچون مجلسی به مضراتش خواهد چربید.

    * اما مجلسی که در آن نمایندگان ملت نباشند، بلکه نمایندگان دستچین شده حکومت و شورای نگهبان باشند، جرأت بیان حقایق و دفاع از حقوق ملت و دفاع از امنیت و استقلال کشور را نخواهد داشت، برای اینکه این مجلس خودش را وام‌دار شورای نگهبان و حکومت می‌داند.

    * اعتراض طرفداران موسوی در انتخابات ۸۸ اعتراض همه مردم بود. گیریم احمدی‌نژاد با ۲۵ میلیون رأی رئیس جمهور شد، مردم این نتیجه را قبول نکردند چون حس بی‌اعتمادی وجود داشت.

    * در فرانسه نامزد پیروز با اختلاف 1% از نامزد شکست خورده جلو افتاد و هیچ کسی اعتراض نکرد و فرد شکست خورده هم بعد از چند دقیقه از اعلام آراء به نامزد پیروز تبریک گفت. چرا چند ماه در کشور راهپیمایی و تظاهرات و شلوغی اتفاق افتاد.

    * اعتراض‌های طرفداران موسوی و کروبی در انتخابات ۸۸ شکاف بین مردم و حکومت بود. اگر این حکومت در دوره اصلاحات به بخشی از خواسته‌های مخالفان خودش و مردم و نیروهای سیاسی پاسخ داده بود، حوادث سال ۸۸ اتفاق نمی‌افتاد.

    * اعتراض‌های سال ۸۸ اعتراض به قانون شکنی بود و مخالفت اصول‌گرایان با احمدی‌نژاد سند حقانیت معترضان به نتایج انتخابات ۸۸ بود. معلوم شد آنها که در سال ۸۸ مخالف احمدی‌نژاد بودند بصیرتشان بیشتر از کسانی بود که تلاش می‌کردند او رئیس جمهور بشود.

    * انتخابات سال 92 فرصتی بود تا شکاف‌های ایجاد شده در کشور و زخم‌های چرکین دل ملت التیام یابد. همان کسانی که سال ۸۸ اعتراض کردند، به روحانی رأی دادند و فرصتی ایجاد شد تا همه یک درک متعالی‌تری داشته باشیم.

    * کشور به مثابه یک کشتی است که اگر ترک بردارد همه غرق می‌شوند. رهبری این نظام به همان اندازه از غرق شدن این کشتی آسیب می‌بیند که زندانیانی که گوشه زندان اوین استخوان در گلو و خار در چشم، شدائد و مصائب را تحمل می‌کنند.

    * شرایط کشور امنیتی است. فتنه اصلی آسیب دیدن نظام است. اگر این کشور از هم بپاشد همه آسیب می‌بینیم، هم زندانی و هم زندانبانش، هم متهم و هم بازجویش.

    * ما هم دلمان به خاطر کشور می‌سوزد و می‌خواهیم حقایق را بیان کنیم. ما می‌خواهیم فقط بیم بدهیم، تهدید نمی‌کنیم، زوری نداریم که تهدید کنیم، ابزار و اهرم دست ما نیست نه زندان داریم که کسی را داخلش ببریم، نه زنجیر تا کسی را ببندیم، نه تازیانه که بزنیم، نه قوه قضائیه‌ای که با احکامش افراد را ممنوع الخروج و ممنوع‌الاشتغال و ممنوع‌التعلیم و ممنوع از خدمات و فعالیت‌های اجتماعی کنیم.

    * ما آینده روشن و درخشانی در پیش نداریم، جزیره‌ای هستیم در اقیانوس دشمنان، قدرت‌های بزرگ جهانی استقلال ما را تهدید می‌کنند، حتی بعضی از همسایه‌های ما.

    * عقب‌افتادگی اقتصادی و فقر و ناتوانی اقتصادی و معیشتی مردم به دلیل مدیریت نا صحیح سیاسی در کشور است. ما تمام نگرانی‌مان این است که قبل از اینکه وقت بگذرد و اتفاقات بدی بیفتد، کشور و سیستم سیاسی مدیریتی کشور را نتوانند اصلاح کنند.

    * دهه آینده کشور دهه بحران است. در دهه آینده اکثر رهبران تراز اول جمهوری اسلامی، و نسل اول رهبران جمهوری اسلامی یا در قید حیات نخواهند بود، یا قدرت کار نخواهند داشت.

    * تا سال ۱۴۰۰ که انتخابات ریاست جمهوری برگزار خواهد شد، بسیاری از رهبران تراز اول جمهوری اسلامی یا در قید حیات نیستند یا توانایی اداره کشور را نخواهند داشت، و بحران جانشینی و جنگ قدرت برای تصاحب مناصب روی می‌دهد.

    * دلیل این بحران قوی و مقتدر نبودن سیستم سیاسی کشور است که نمی‌تواند مناصب را بر اساس قانون بین گروه‌های مختلف تقسیم کند.

    * در سال ۶۸ که آیت‌الله خمینی درگذشت در عرض کمتر از ۴۸ ساعت جانشین ایشان به عنوان رهبر انتخاب شد و مخالفت و انتقادی هم صورت نگرفت و همه دستگاه‌ها هم پذیرفتند.

    * در آن شرایط، وضعیت سردرگمی و تردید وجود داشت، و جنگ را با شکل بدی به پایان رسانده بودیم، و بدون پیروزی، امام مجبور به پذیرش قطعنامه شده بود. با این همه در عرض کمتر از ۴۸ ساعت جانشین امام تعیین شد و آب از آب تکان نخورد، چرا، چون سیستم مقتدر بود و امام در زمان حیات خود در دوران رهبری نظام هم هیچ وقت سیستم را به نفع قدرت شخصی خودش تضعیف نکرد.

    * امام هیچ وقت قدرت دستگاه‌های حکومتی را به نفع خودش تضعیف نکرد، مجلس شورا، مجلس خبرگان دولت و سیستم قوی بودند، علاوه بر آن سیستم سیاسی کشور به نحوی شکل گرفته بود که قدرت حقیقی، ساختار حقیقی قدرت با ساختار حقوقی قدرت تناسب نسبی داشت.

    * در ساختار قدرت در دولت، در مجلس یا در مجلس خبرگان به نسبت، تکثر مشاهده می‌شد، جناح چپی و راستی وجود داشت، در دولت هم همین طور رئیس جمهور از جناح راست بود، نخست وزیر از جناح چپ، وزیر بازرگانی از جناح راست، وزیر صنایع از جناح چپ، مجلس خبرگان هم همینطور بود.

    * آن زمان نمایندگان مجلس خبرگان، نماینده اقشار مختلف جامعه بودند. در دوره بعد یعنی بعد از امام، ما مواجهیم با اینکه آرام آرام، ساختار حقوقی قدرت از ساختار حقیقی‌اش فاصله می‌گیرد و از طریق رد صلاحیت ساختار جلو می‌آید که نمی‌تواند تنوع گرایش‌های سیاسی در جامعه را نمایندگی کند.

    * نظارت استصوابی ابداع شورای نگهبان و اقدامی خودسرانه و غیرقانونی بعد از دوره امام بود. شورای نگهبان سعی می‌کند نیروهای سیاسی مخالف گرایش حاکم را آرام آرام حذف کند، بنابراین در دولت، مجلس شورا و مجلس خبرگان و در جاهای دیگر با یک حرکت آرام برای تسویه، خالص و یک دست کردن دستگاه‌ها، امروز مجلس با یک اقلیت انگشت شماری مواجه است که احتمالاً در مجلس بعدی هم حضور نخواهند داشت، چون رد صلاحیت می‌شوند.

    * مجلس خبرگانی هم که باید مقتدر و بالای سر رهبری باشد و بر عملکرد رهبر نظارت کند و اگر لازم شد تذکر بدهد یا رهبری را عزل یا استیضاح کند، ما چنین مجلسی نداریم. مجلس خبرگانی که دست نشانده چند تن از فقهای شورای نگهبان باشد چنان اقتداری نخواهد داشت که بتواند صدای ملت و صدای روحانیت و مرجعیت باشد.

    * سیستم به نفع یک جریان خاص تضعیف شده، حتی به نفع قدرت فردی برخی‌ها، وقتی ساختار حقوقی قدرت، با ساختار حقیقی قدرت هم‌پوشانی و تناسب نسبی نداشته باشد، اگر روزی اتفاقی برای رهبری بیفتد سیستم، قدرت تصمیم‌گیری برای جانشینی نخواهد داشت و ساختار حقوقی قدرت نمی‌تواند بر بحران جانشین و رقابت‌های گسترده برای جانشین غلبه کند.

    * وقتی بلوک‌های قدرت نمایندگان خود را در سیستم نداشته باشند، سیستم ضعیف می‌شود. این سیستم که ناکارآمد شد آن وقت برق سرنیزه‌ها می‌تواند مجلس خبرگان را متوقف کند، آن موقع صدای چکمه‌ها می‌تواند صدای نمایندگان مجلس را خفه کند و ترس از عاقبت امور باعث می‌شود نماینده مردم به منافع و مصالح مردم و استقلال کشور خیانت کند.

    * در دهه آینده اگر این سیستم مجدداً از طریق اصلاح تقویت نشده و مجلس جایگاه خود را در راس امور پیدا نکند، و مجلس خبرگان نماینده روحانیت شجاع، متعهد و آگاه نداشته نباشد، و حاکمیت جمهوری اسلامی بازتاب دهنده اراده و خواست مردم نباشد، اتفاقات ناگواری در این کشور رخ خواهد داد.

    * در غیبت و خلاء یکی از مقامات بزرگ جمهوری اسلامی بر سر جانشینی او رقابت‌های خونینی ممکن است اتفاق بیافتد، بلوک‌های قدرت موجود ممکن است به نحو غیر قانونمند بخواهند بر فرآیند انتخاب جانشین برای او تاثیر بگذارند.

    * این حکومت علوی امروز میثم تمارش بابک زنجانی و مالک اشترش هم سعید مرتضوی است، پس اگر ما حکومت اموی تاسیس می‌کردیم قرار بود با چه کسانی مواجه بشویم.

    * نظامی که از دلش کهریزک بیرون بیاید، نظام دوست داشتنی نیست. نظامی که از دلش حصر بیرون بیاید محبوب نیست.

    * برخی روحانیون و مراجع تقلید در فشار قرار دارند. قم زیر غبار غم پنهان شده، بعضی از نماز جماعت‌ها در آنجا اینقدر مظلومانه بود که احساس می‌کنیم «گتوی» یهودی‌ها در قرون وسطی است.

    * در همین نظام حکومت روحانیت، چند مرجع تقلید حذف شده‌اند. حصر سید حسن طباطبائی قمی، شریعتمداری و بعدها منتظری و دیگران، آن چیزی نیست که امام به مردم وعده داده بود.

    شرایط نظام اسلامی غش در معامله در مقابل مردم است. بنا به خیار غبن کسانی که در این معامله مغبون شده و ضرر کردند می‌توانند معامله را فسخ کنند، این معامله باطل است مگر اینکه دوباره جمهوری اسلامی تئوریزه بشود.

    * جمهوری اسلامی مثل همه جمهوری‌های دیگر است، همان طور که پدران ما حق نداشتند برای ما تعیین سرنوشت کنند نسل بعد هم می‌خواهد برای خودش تعیین سرنوشت کند.

    * ما از انقلاب مشروطیت تا الان هفت زمامدار به خودمان دیدیم، زمامدار هفتم آیت‌الله خامنه‌ای است، شش زمامدار دیگر از دنیا رفته‌اند. از این شش زمامدار، زمامدار اول (مظفرالدین‌ شاه) و زمامدار ششم حکومت خوشان را به پایان بردند و احترام خود را حفظ کردند و در ایران دفن شدند، چهار زمامدار دیگر اما حکومت خودشان را هیچ وقت به پایان نبردند یا تبعید شدند یا در غربت مردند (محمدعلی شاه، احمد شاه، رضاشاه و محمدرضاشاه).

    * یک امر مشترکی بین این چهار نفر بوده که هیچکدام مردم‌دار نبودند، با مردم‌سالاری هم کاری نداشتند و در برابر اراده مردم ایستادند. این مسئله به ما نشان می‌دهد یا باید حکومت مطابق با خواست مردم باشد یا این حکومت، حکومت موفقی نخواهد بود؛ زمامداری که خودسر باشد، در مقابل مردم بایستد، حکومت خودش را به پایان نخواهد برد.

    * ما جمهوری اسلامی می‌خواهیم که زمامدارانش برخواسته از مردم باشند، مردمی باشند، این خواسته زیادی نیست که بگوئیم به همان کتاب‌های فقهی خودتان عمل کنید. این خواسته زیادی نیست که بگوئیم که آقا به قال الصادق و قال الباقر در حکومت اسلامی عمل کنید، این خواسته زیادی نیست که بگوئیم در جمهوری اسلامی قواعد جمهوریت نقض نشود، مبانی جمهوریت نقض نشود، مبانی اسلامی هم تحریف نشود.

    اینها خواسته‌های زیادی نیست که بگوئیم در جمهوری اسلامی در حکومت اسلامی جان، مال و ناموس مردم در امان باشد، اینها خواسته‌های زیادی نیست.

    ————————

    سلام دوستان
    سخنان جناب رضوی فقیه، واقعیتی است از هرآنچه که در جامعه ی ما رخ می نماید یا اصرار به پنهان کاری دارد. هیاهویی که در همدان و قم برای این بزرگوار به پا کرده اند جز یقه دراندن جهالتی نیست که بخت خود را در مخاطره می بیند. برای این عزیز و برای دیگرانی که بذر آگاهی می افشانند و دراین راه به کانونی از مخاطرات جاهلانه درمی افتند، صبوری و سرفرازی آرزو می کنم.
    .

     
  31. بى كنش غير محترم
    لطفا خودت را پاره نكن چون همه ميدانند كه فردوسى مسلمان و شيعه ميباشد و در اخر شاهنامه هم رستم مسلمان ميشود و حتى اسبش را به ابوذر هديه ميدهد، پس اول برو شاهنامه بخوان تا رسوا نشوى و اين شعر فردوسى را هم ببين كه گفته:
    منم يك مسلمان ، مسلمان داراى ايمان
    غلام امامان ، و بيزارم از كفاران
    شبانروز هفده ركعت من بخوانم نماز
    هميشه براى حسين من به سوز و گداز
    هميشه منم منتظر ظهر
    و لعنت بر انكس كه هستند كور
    ز اشعار قبلى خود من خجالت كشم
    كه از بهر رستم بگفتم كه كافر بود
    بدانيد كه هر كس كه كفر بود خر بود
    به روز قيامت جهنم ز محشر بود
    خدايا منم خاك كفش حسين
    مرا شيعه جعفرى بر ز بين
    خديا هر انكس كه اينرا ندارد قبول
    تنش را چو سگ كن خودش را ملول
    بى كنش ابله اگر تو كمى شاهنامه خوانده بودى اين اشعار را ديده بودى و مشتت اينگونه باز نميشذ

    ————————–

    سلام آقا مصطفای گرامی
    حالا من به بی کنش گرامی کاری ندارم، شما بیا و به فردوسی کاری نداشته باش. باور کنید گاه ما برای تجلیل از یک بزرگ تا می دانیم باید از او دوری کنیم.
    سپاس

     
  32. با سلام خدمت نوری زاد گرامی و خانواده محترم.
    برایتان آرزوی تندرستی، استقامت، پایداری، صبوری و پیروزی دارم.
    پاینده باشید
    با احترام

     
  33. اﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﺳﻼﻡ.
    ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ ﺗﻮ ﺩﻧﻴﺎ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻱ ﺷﺎﺧﺲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﻛﻤﭙﺎﺑﻨﺪ
    .
    ﻭﻟﻲ ﺷﻤﺎ ﻳﻜﻲ اﺯ اﻥ ﻧﻮﻉ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﺎﺧﺲ و ﻣﺜﺒﺖ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﺎﺧﺴﻬﺎ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺩاﺭﻧﺪ

     
  34. مزدك عزيز
    ضمن تشكر از شما بابت راهنمايىى صميمانه ، فقط سوالى براى من به وجود امده ، ميخواستم از شما بپرسم منظورتان از مطالبى كه گفتيد از نوشتهاى استاد جمالى است كدام مطالب است ؟ ايا مطالب خودتان را ميگوييد ؟ يا مطالبى كه استاد بى كنش در مورد شاهنامه مينويسند ؟ چون من هر چه در ادرسى كه داديد جستجو كردم مطلبى مانند نوشته هاى استاد بى كنش پيدا نكردم و مطالب ايشان وا قعا بكر و جديد و منحصر به فرد است

     
  35. با عرض سلام
    احتمالا آن بانو رفته به آن سرباز گفته میدونی من کیم؟؟؟ من زن فلانی هستم (یکی از کله گنده های اطلاعاتی) .. میخوای بدم پدرتو در بیارن؟؟ و بعد آن سرباز به کما رفته و به سکوتی همراه با بهت فرو رفت که آیا می شود همسر اطلاعاتی بود و اینگونه پوشید و آرایش کرد؟؟ داریم؟ داریم اصلا همچین چیزی؟
    پاینده باشید

     
  36. جناب دانشجو

    چه زیبا فرمودید
    ++
    نه تغییر رژیم می تواند تغییری اساسی بوجود آورد و نه تغییر رئیس جمهور و امثالهم . این حقیر خیال می کند که تا در نهاد مردم ، یا به سخنی دیگر ، تا دراندیشه ما تغییری صورت نگیرد ، جامعه به معنای واقعی اش متغییرنخواهد شد و تغییراتی که در پی تعویض شخص ، یا اشخاص ِ حاکم صورت می گیرند مقطعی ، سطحی ، ونا کارآمد خواهند بود
    ++
    و با این گفته دست روی درد گذاشتید

    داروی این درد چیست؟ آزادی آزادی آزادی

    آزادی چیست؟ روی آن فکر کرده اید؟

     
  37. با هزاران دورد بیکران به یگانه شیرمرد تاریخ ساز این برهه زمانی

     
  38. درود بر دوست اندیشمندم، جناب آقای دانشجو
    از اینکه به خواهش این حقیر توجه نمودی و قلم شیوای خود را بکار گرفتی تا ضمن غنا بخشیدن به این اندیشکده، تلنگری بر باور ِ ساده اندیشان بزنی؛ بسیار سپاسگزارم.
    به نظرم، شما خودتان بخوبی به باورها و سلامت نفس جناب آقای نوری زاد، آگاهی دارید و می دانید که ایشان هیچگاه با طرح مباحث گوناگون، از جمله مباحث “دین” و “اعتقادات” و “نقدِ قدیسین”، مخالفتی نداشته است. و خود ایشان نیز در اکثر نوشته های خود به این مباحث پرداخته اند. لذا بنظر این حقیر، ضرورتی به گرفتن ِتاییدیه از ایشان وجود ندارد.

    این حقیر در پست “ملاقات با شخص الف (۲) چهارشنبه ۲۳ بهمن”، مطلبی را خطاب به جنابعالی نوشتم که در اینجا مجددا آنرا می آورم. من در آن نوشته از شما درخواست نمودم که خودمان به بحث در آن 22 بند بپردازیم تا در این تبادل نظر، زوایای تاریک مسائل برایمان روشن گردد.
    لذا مجددا بر این خواسته تاکید می نمایم و امیدوارم این خواسته مورد عنایت دیگر دوستان نیز قرار گیرد:

    حامی
    ۴:۱۵ بعد از ظهر / بهمن ۲۷, ۱۳۹۲

    سلام بر دوست عزیز جناب دانشجو
    من نیز چون بسیاری از دوستان، بطور کامل در این “اندیشکده” حضور دارم و تمامی کامنت های دوستان را دنبال می نمایم.
    در راستای مطلبی که نوشته بودید و از همگی خواسته بودید تا در پاسخ به پرسش هایتان، مطالبی را بنویسند؛ من، مطلبی را ننوشتم.
    دلیل این عدم پاسخم، این بود که: به نظر من، سوالات مطرح شده از جانب شما، اشاره به واقعیتی بود که رخ داده و تاثیرات خود را جوامع و بر جسم و جان آدمیان، گذارده است. و لذا پرسش از اینکه، «« آیا می توانید بگویید اگر، این انبیا و اولیا نبودند و این باورها را نمی آفریدند چه اتفاقی رخ می داد؟»» یعنی اگر این واقعیتها (ادیان و پیامبران) رخ نمی نمودند، چه وضعی پیش می آمد؟ و جهان چگونه می بود؟ و … ؛ پرسشهایی هستند که نمی توان بسادگی پاسخی برایشان در نظر گرفت.
    زیرا همه این مسائل در ظرف زمان و مکان خود معنا دارند و جدا نمودن آنها از آن شرایط، اگر ناممکن نباشد، بسیار سخت است. بدین دلیل که، “نبودن آنها” یعنی “بودن” شرایط جدید و پیش آمدن وضعیتی دیگر!! و این بدان معناست که “حذف آن واقعیتها” از آن جوامع، ما را به “جوامع کنونی” نمی رساند تا بتوانیم به تصویر درستی دست یابیم و ….
    لذا، به دلایل فوق، من پاسخی را به خواسته شما ننوشتم و در عین حال نخواستم که با بیان چنین مطلبی، از تلاش ذهنی دوستان دیگر جلوگیری نموده باشم.
    من معتقد بوده و هستم که:
    «« باور و اعتقاد، یک امر درونی و شخصی است. و من با آنها هیچ مشکلی ندارم! و از لحاظ اصولی، به من ارتباطی پیدا نمی کند که بتوانم در مورد آنها، نظر مخالف و … داشته باشم.
    اما، حال که قرار است این “باورها”ی شخصی و درونی، منجر به صدور “دستورات عمومی” گردد و این موارد به صورت “قانون” در آمده و همه افراد یک جامعه را (چه آنها که باور فوق را دارند و چه آنانی که این باور را قبول ندارند)، “وادار نماید” که مطابق این دستورات عمل کنند! و در صورت تخلف، مورد تنبیه و مجازات قرار گیرند؛ دیگر مسئله “تغییر” میکند. دیگر، این دین و این باور، از جایگاه شخصی و تقدس نزول میکند و باید پاسخگوی “همه” باشد. باید که مورد “نقد” قرار گیرد. و باید که “حامیان” و “موافقین” آنها، پاسخگو باشند. »»

    در راستای همین اعتقاد بود که در چند پست از دوستان حامی دین و بویژه از آقا مرتضی، درخواست نمودم که:
    «« اگر معتقدید که ادیان، مکاتب، ایدئولوژی ها و بصورت مشخص، “دین اسلام” یا “مذهب شیعه”؛ همگی آمده اند تا “انسانها” را از سردر گمی و یا پوچی و… بدر آورند و به زندگی آنها، “جهت” ببخشند و “سعادت” این دنیا و یا آن دنیای آنان را، تامین نمایند.
    و اگر معتقدید که برای عملی ساختن این هدف، “برنامه مدون” و یا “نسخۀ جامعی” دارید.
    و اگر معتقدید که آن برنامه و آن نسخه، برای زندگی نوع بشر، در “این دوران” نیز پاسخگوست.
    و اگر …
    پس محبت فرموده، “اصول” این برنامه یا نسخه را، بعنوان “مانیفست اسلامی” ارائه نمایید تا به بحث و بررسی گذاشته شده و در بوته نقد، میزان ارزشمندی و قابلیت اجرایی داشتن آن، مشخص گردد. اگر این برنامه یا نسخه، توانست از این آزمون سربلند بیرون آید، که چه بهتر! و بدیهی است که ما را نیز نیازی به مراجعه به انواع مکاتب و ایسم ها نبوده و همگی در “پیاده سازی” آن برنامه، کوشش خواهیم نمود! و اگر به هر دلیلی، نتیجه آزمون، “شکست” این برنامه بود؛ آنگاه شما نیز دست از این تعصب، بر دارید و بدنبال نسخۀ جامع دیگری باشید که جوابگوی نیازهای انسان امروزی باشد!!!
    (دقت شود که، در این پیشنهاد، نظر من تنها معطوف به همان “اصول” بوده است. و اینکه آیا این اصول در طی این ۱۴۰۰ سال، به اجرا درآمده اند یا نه؛ کاری نداشته ام!!) »»

    حتما خودتان در میان کامنتها بوده اید و پاسخ های داده شده به این درخواست را نیز مشاهده نموده اید.
    متاسفانه، این رویکرد اصلاً مورد نظر این دوستان نیست و به انحای مختلف از آن می گریزند. کافیست که خطای کوچکی در آن نوشته مشاهده گردد؛ آنوقت می بینید که بخش زیادی از پاسخ دوستان، صرف آن “خطا” گردیده و اصل ماجرا فراموش می گردد.
    +++
    با عطف به موارد فوق، من این پیشنهاد جدید شما را که خواستار بحث و تبادل نظر دوستان، در ۲۲ موضوع، شده اید را بیشتر می پسندم. و از آنجائیکه تصور می نمایم، این پیشنهاد هم مورد استقبال دوستان حامی دین قرار نگیرد(چنانکه تا کنون قرار نگرفته است!)، لذا پیشنهاد من اینست که منتظر پاسخگویی این دوستان نباشیم. بلکه همه دوستان دیگر نیز، بر اساس مطالعات و دانسته های خود، در این موارد به بحث نشسته و اظهار نظر نمایند تا این “اندیشکده”، هر چه پر بارتر گردد.
    تا نظر شما و دوستان، چه باشد.

     
  39. از دانشجو سپاسگزارم وپیشنهاد اساسی او را بسیارمهم وحیاتی می دانم بیایید ازین شاخه به آن شاخه نپریم وبه طور موجز بر این محور نظرات خود رامتمرکز کنیم وازجهان خود شناخت عمیق داشته باشیم

     
  40. دوستت دارم مررررررررررررررررررررررررررررررد

     
  41. قسمتهایی از مقاله استاد منوچهر جمالی در مورد موسیقی و رقص در فرهنگ ایران یا بقول استاد فرهنگ زنخدایی/ارتایی /خرم دینی/مزدکی ایران در مقایسه با اسلام! تقدیم به تمام هنرمندان ایرانی! در ضمن کار برانی که بهر دلیلی از مقاله ای و یا نوشته ای خوششان نمی آید یا اصلا آنرا نخوانند و یا مثل دیگران انتقاد کنند.این سایت متعلق به جناب نوریزاد است و تا حالا که کسی را بعنوان نماینده خود تعیین نکرده و از ایشان هم بر نمی آید که خوشبختانه با کسی رودربایستی داشته باشند.بنابراین جناب نوریزاد تنها کسی هستند که می توانند عذر کسی را بهر دلیلی که میخواهند بخوانند نه دیگران.بنابراین گرامی لطف تنها نظرات خود را بنویسید و ادای صاجبخانه را درنیاورید چون همه ما بدون استثنا اینجا میهمانیم!

    منوچهر جمالی

    رقـص یا سـجـود

    درفرهنگ ایران،انسان دررقص،خدارا میپرستد
    دراسلام ، انسان ، درسجود، الله را عبادت میکند

    انسان ، درسجود ، عبد یا بندهِ الله میشود، وازآزادی خواستش میگذرد. انسان ، درسجود، الله را « تکبیر» میکند و سرافرازی خود را بنام « کبر» می نکوهد…

    درفرهنگ ایران ، انسان با خدایش ، نه تفاوت مرتبه ودرجه دارد ، نه ازاو فاصله وجدائی دارد ، ونه گوهری جزاو دارد . خدا وانسان ، همگوهرند . درفرهنگ ایران ، آفریده که انسان باشد ، برابر با آفریننده است ، که خدا باشد . ازاین رو همه انسانها باهم برابرند . تخم ِ خوشه خدا، یا « حبه آتش کانون خدا » ، جانِ هرانسانیست . ازاین رو انسان ، « تخم آتش » نامیده میشود ، چون خدا ، هم خوشه است وهم کانون آتش است . اینست که انسان ، هم گیاه یا درخت بالنده ازتخم خداست ، و هم آتش یازنده از حبه آتش ازکانون خدا میباشد . به عبارت دیگر، این خدا درانسانست که شعله ورمیشود و زبانه میکشد و می یازد و میرقصد . خدا درانسان میرقصد . انسان باخدایش باهم میرقصند ، انسان با خدایش می وَخشد ( هم میروید ومی بالد وسرفرازمیشود و شاخه هایش با وزیدن باد ( وای = صبا ) که خود خدا باشد ، میرقصد . « وایِ به » ، خدای موسیقی ، یعنی « اصل موسیقی » است که با الحان ودستانهایش ، همه بشر را به رقص میآورد و شاد میکند ، واین شاد کردن وشاد شدن را ، « پرستیدن » مینامیده اند ، ودرست واژه « پرستیدن » ، درهزوارش به معنای « شادونیتن » است که در شاد کردن ، شاد شدن باشد . ورقص که پیکریابی شادی از موسیقی خدا هست ( باد ، که وایِ به باشد با شعله آتش ، یا با شاخه درخت که ازاخگرآتش یا تخم گیاه فرامی یازند ، باهم میرقصند ) آئین پرستش هست . انسان وخدا باهم میرقصند ، واین آئین پرستش است …
    این به کلی با رابطه الله با انسان درقرآن ، فرق دارد . انسان را الله درقرآن ، از طین لازب یا طین صلصال ، « خلق میکند » . انسان نه همگوهر با اوست و نه برابر با او . طین لازب ، خاک خشکست . خاک خشک ، که خاک بی آبست ، نمیروید وحاصلخیزنیست وبه قول خود قرآن ، انسان ، « کنود» است….الله با انسان ، درقرآن ، تفاوت کلی گوهری دارد . انسان ، مخلوق « اراده ومشیت » الله است ، و الله خالق است که به کلی منزه وبری ازگوهر مخلوقات خود وانسانست . این تفاوت ، درهمان « اکبربودن وعظیم بودن الله » ، و « حقیر و پست بودن انسان که ازخاک خشک وتهی است ، بیان کرده میشود . ازاین رو ، انسان باید همیشه در برابر الله ، به حقارت و ذلت وخضوع وتواضع و کمبود خود در برابر « کبیرواکبروعظیم واعظم بودن الله » ، اعتراف کند و به او نهایت احترام را بگذارد . کل وجود انسان ، باید گواهی به اکبربودن الله بدهد . تکبرو کبریائی ، فقط ویژگی الله است ، و« کبر» ، فقط فضیلت ویژهِ الله بشمارمیرود . اینست که الله ازهمه مخلوقات ، عبودیت وتابعیت وتسلیم واطاعت میخواهد . الله نه تنها از یک فرد مسلمان ، این عبودیت وتابعیت و عجز وتواضع را میطلبد ، بلکه از کل بشر وکل اجتماعات ، این تابعیت وتسلیم شدگی را مطالبه میکند . این اوج عبودیت و تابعیت وتسلیم وعجزوتواضع وفروتنی ، درسجده یا سجود ، درجسم وبدن ، شکل به خود میگیرد .
    سجده ، پیشانی بر خاکِ پست که نماد فروتنیست ، نهادن وسودنست . سجود ، سری را که برفراز تن ، وپیکریابی سرفرازی وراستی است ، و « سرراست بودن انسانست » که نشان امتیاز انسانیت است ، نگون ساخته میخواهد ، یعنی درسجود باید ، سرفرازی خود را ترک کند و سرنگون شود . این نگون این نگون ساختن سر، بیان اوج ذلت وپستی وتواضع وفروتنی و عجزوتابعیت و تسلیم بوده است . انسان ، ازانسانیت خود ، دست میکشد ، و امتیاز انسان بودن خودرا قربانی میکند ، تا به « کبریای الله » گواهی بدهد ، واورا « تکبیرکند » وعظیم سازد و اورا « مرجع مطلق ونهائیِ قدرت» بشناسد وشهادت بر« عبد بودن خود » دربرابر اوامر ونواهی او بدهد . وبا « عبدبودن » ، اقرارکند که او « حـُرّ » نیست ، « حـرّیت ندارد ، آزاد نیست » و برده واسیر وبنده حلقه بگوش الله و قدرتهائیست که او به جای خود ، معین میسازد ، چون با چنین کبریائی ، نمیتواند با انسان ، رابطه تنگانگ داشته باشد ، بلکه نیاز به « واسطه » دارد ، تا جدا گوهری خود را ازانسان ، حفظ کند ….ابلیس یا جان انسان ، ازسجده کردن که پیکریابی اصل عبودیت وبندگیست ، امتناع میکند . امتناع از سجده کردن ، و ایستادن و قیام و قائم به ذات خود بودن ، بیان اصل آزادی است، نه تکبرواصل فساد ، چنانچه محمد می انگاشت .
    امتناع از سجده کردن ، بیان سرچشمه مهر وسرچشمه روشنی وبینش بودن ، سرچشمه راستی وحقیقت بودن ، سرچشمه فرشگرد و ابتکارو ازنو تروتازه وشاد شدن وبرپا کردن نوبهار ( قیامت ) است . قیامت دراین فرهنگ ، جشن نوبهاریست که همه درشادی وجشن انبازند ، نه زمان حسابرسی ومیزان و هیبت وترس ودلهره گی .

    ….این رقص و خنده وشادی ، ازشنیدن نواها ودستانهای خدا ، که پیکریابی اصل موسقی است ، آئین پرستش ایرانیان بوده است ….

    به سخنی دیگر، سراسرجهان ، به آهنگ ونوای موسیقی میرقصد و درشادی جنبان است . خدا که اصل موسیقی است ( وای به ) گوهررقصان درهمه چیزها ست ، وهمه چیزها ازاین رقص ( حرکت شاد ) پیدایش می یابند . طبعا رقص یا حرکت شاد ، آئین پرستش شمرده میشد ، چون انبازشدن با خدا در رقصیدن بود . پرستش ، رقصیدن باخداهست . جهان درکلیتش ، پیکریابی شادی ونوای موسیقی است . وهمین گونه رقص و همین گونه آئین پرستش هست که مولوی بازآرزومیکند
    یک دست ، دست دلبر و ، یک دست زلف یار
    رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
    مولوی هم درست این رقص یا حرکت شاد را درکل تحولات جهان می بیند . حتا مرده هم در تابوت ازتابش نور او میرقصد، تا باز زنده شود
    هرگز کسی نرقصد ، تا لطف تو نبیند
    کاندر شکم زلطفت ، رقص است کودکان را
    اندرشکم چه باشد ، و اندر عدم چه باشد
    کاندر لحد ز نورت ، رقص است استخوان را
    در پرده های دنیا ، بسیار رقص کردیم
    چابک شوید یاران ، مر رقص آن جهان را ( مردن= رقصیدن)
    جانها چو می برقصند ، با ُکنده های قالب
    خاصه چو بسکلانی ، این کنده گران را
    ولی درفرهنگ ایران ، جان وتن باهم میرقصیدند وتنی که جفت جان شمرده میشد ، ُکنده جان نبود .
    پس زاول ولادت ، بودیم پای کوبان
    درظلمت رحم ها ، از بهر شکر « جان » را
    رقص دررحم ، سپاس ازپیدایش جان ، ازجی ، یعنی از پیدایش « زنخدا خرم یا دختر شاه پریان یا آتش هوفریان » است که با تخم یا نطفه درزهدان افشانده میشود.
    … رقص که حرکات آزاد وشاد تن هست ، متناظر با « جنبش شاد نیروهای ضمیر و روانی واندیشگی یا نیروهای مینوئیست . شادی جان وتن ، باهمند . حرکت تن ، همآهنگ حرکت اندیشه و روان است . اندیشیدن و گفتن وعمل کردن ( کردار، اخلاق و سازندگی ) باید رقص یا حرکات شاد باشند . نیروهای ضمیر که ۱- بوی ( بوئیدن ، بینش ازحواس که خرد باشد ) ۲- روان ( اصل ساماندهنده اندامهای تن ) و ۳- دین ( بینش زاینده ازگوهر فرد انسان ) و ۴ – فروهر ( نیروی تحول دهنده وفرشگرد ) که چهار نیروی مینوئی هستند ، باید رقصان باشند.
    به عبارت ساده تر، اخلاق و تفکر باید کردارها واندیشه های شادی آفرین باشند . انسان با شاد شدن از « بـِه اندیشی خود » و شادشدن از « بِه کاری وکرداری خود » ، با شادشدن از « بِه گفتاری خود » ، خود را میجوید و به « خود » میآید ، آگاه از« خود » میشود ، آگاهی ازهستی ومنش خود می یابد ، وبه هستی خود کشیده میشود و درمی یابد که او چه هست و معنایش چیست . انسان ، آن چیزی میشود که میجوید . انسان ، ازگذشته نیست .
    برعکس ، سجود که حرکات خشک ویکنواخت و مقید واجباری وخود خوارسازی هست ، به روان واندیشه و عواطف انسان ، حرکات مقید و اجباری و زنجیریِ اخلاق و تفکررا تلقین وتحمیل میکند . همه جنبشهای روانی وضمیری و فکری و عاطفی ، با کُنده های زنجیر ، سنگین ساخته میشوند . عبودیت که زائیده از سجوداست ، با پست وخوارسازی خود ، خودی بیگانه ازخود ، میسازد که همیشه خود آزاد وحقیقی انسان را فرومیکوبد . این خودِ ساختگی از بندگی وعبودیت ، خود آزاد وشاد را دشمن میدارد ، و ازاصالت می اندازد ، و بالاخره این خود را میکـُـشد و نام این خودکشی را « ایمان » و « قربانی درسبیل الله و ذبح مقدس » مینهد….
    ابلیس یا جان انسان ، ازسجده کردن که پیکریابی اصل عبودیت وبندگیست ، امتناع میکند . امتناع از سجده کردن ، و ایستادن و قیام و قائم به ذات خود بودن ، بیان اصل آزادی است، نه تکبرواصل فساد ، چنانچه محمد می انگاشت .
    امتناع از سجده کردن ، بیان سرچشمه مهر وسرچشمه روشنی وبینش بودن ، سرچشمه راستی وحقیقت بودن ، سرچشمه فرشگرد و ابتکارو ازنو تروتازه وشاد شدن وبرپا کردن نوبهار ( قیامت ) است . قیامت دراین فرهنگ ، جشن نوبهاریست که همه درشادی وجشن انبازند ، نه زمان حسابرسی ومیزان و هیبت وترس ودلهره گی .پرستیدن ، با ارتا که جان هرانسانیست ، شاد شدن درشاد کردن ، دررقصیدن با گیتی ، یعنی رقصیدن با خدا هست . …
    …پیدایش ورقص ، همآغوشند . همه چیزها با حرکت شاد هست که پیدایش می یابند . آنچه پیدایش می یابد ، میرقصد . پیدایش یافتن ، شاد شدنست . چیزی که پیدایش نمی یابد ، نمیخندد ودرشادی نمی رقصد . چیزی که پیدایش نمی یابد وازامرکردن قدرت به عدم ، خلق میشود، سرکوفته وفرو افکنده ومقهور ومجبوروآزرده است . درخلق ، عدم ، از امر مقتدروقهاری ، هستی می یابد . پس آنچه « هستی می یابد » ، مخلوقات وعباد هستند که بدون این امر، عدم هستند . شرط وجود یافتنشان ، امر است . بدون حضورمداوم این امر ، عدم هستند . درست عبودیت وعبد ، از همین « بودنِ نیست از امر» است . سجده ، شکل یابی این « هست شدن عدم ازامر» هست . بدون عبودیت مداوم ، بدون اجرای اوامر او درشب وروز، همه ، نیست میشوند ، همه باید نیست شوند ، همه بایستی از موءمنان ومتقیان ، نابود کرده شوند . اینست که همه وجود ، یا به عبارت قرآنی ، آنچه که درآسمانها وزمین است ، مداوم به او سجده میکنند و ومداوم اورا عبادت میکنند، و برعبد بودن خود گواهی میدهند . الم تر ان الله یسجد له من فی السموات ومن فی الارض . بدون دیدن این اظهاربندگی کل کائنات همه ، کائنات مغضوب الله میگردند . بدینسان سجود ، جانشین رقص میشود . بجای آزادیخواهی ، عبودیت وبندگی میآید . خدای قدرت وقهر، جانشین خدای دوستی ومهروجوانمردی میشود که خود را میافشاند تا ازگوهر وجود خودش ، جهان را پدید آرد . بجای سرفرازی و علویت خواهی ، خود خوارسازی و اظهار عجزوتقصیرو تواضع می نشیند . بجای خود را سرچشمه روشنی وبینش یافتن ، خود را جهول وظلوم وکنود یافتن ، نهادینه انسان میشود . بجای انسانی که با چشم روشن کننده خود همه چیزی را می بیند ، کوری می نشیند که نیاز به عصاکش دارد .

     
  42. جناب نوری زاد سلام این چندمین بار هستش نظرمیدم وجواب میخوام ولی جوابی نمی شنوم امیدوارم سوال امروز مرا که دربالا پرسیدم جواب بدی ممنون میشوم

     
  43. سلام بر یار.و همراه سید قلم شهید اوینی انشالله مشکل با غنایت پروردگار متغال حل می شود

     
  44. الان یک نفر رو در اورنج کانتی(پرتقال آباد) کالیفرنیا (نزدیک محل اقامت پسر دایی ام) دیدم که خیلی تعچب کردم
    آقای بابک زنجانی بازداشت شده در ایران (مثلا) با چهار نفر بادی گارد. جل الخالق

     
  45. سلام بر نوری زاد مهربان و دوست داشتنی. نکته ایی میخواستم به عرض شما برسانم اینه که سیاست برادران اینست که شما را به حال خود رها کنن تا موضوع حالت تکراری به خود گیرد یعنی بنوعی به حالت بی تفاوتی در اطرافیان شما ایجاد کند پس شما می بایست بر این سیاست غلبه کنید و راه کار بدین صورت است که هر روز روش جدید در کنار این کار خود اتخاذ کنید این عاملی است که برادران را وادار به واکنش میکند و شما را به اهدافتان نزدیکتر. پیروز باشید

     
  46. بادرود فراوان
    جناب نوری زاد رادمرد بزرگ و عزیز پیشنهاد میشود از طریق دیوان عدالت اداری پیگیری کنید ارای قابل قبول و عادلانه ای صادر میشود و در صورت عدم موفقیت … از طریق دادگاههای بین المللی…..

     
  47. دوستت داریم مرد بزرگ

     
  48. سلام مرددوست داشتنی یک خواهش بخش گلها وسیم خاردارهاروادامه بدیدلطفا…ارزوی توفیق

     
  49. محمد نوری زاد

    یی

     
  50. تقدیم به نوری زاد

    “آب و آتش”
    یکی تشنه لب چشمه به جای آب سیلی خورد یکی چند خونه بالاتر میون غصه هاش میمرد
    نفس درسینه ها زندان نبرد آب و آتش بود
    تمام سرنوشت ما همه در دست آرش بود
    یکی قصد سفر میکرد نبودش نای در زانو
    یکی از کوچ می لرزید سراپای وجود او
    تمام روزها دوزخ همه شب اول قبر بود
    نمیشد باکسی خندید که حکم حاکم شهر بود
    یکی غرق گناه هرشب یکی از قافله غافل یکی تاصبح می جنگید بگیرد حق رو از باطل
    فشارگریه هاسنگین وگوش ازطعنه ها پر بود
    یکی دربند و وابسته یکی آزاده چون حر بود
    منم فکرعبوراز شب سر راهم هفت خان بود
    به عشق مقصدی تازه برایم سخت آسان بود

     
  51. داریوش بهار

    “دوبانو با آرایش های غلیظ از پله های پل به زیرآمدند. یکی شان مستقیم آمد طرف من. ایستاد تا نوشته های پارچه ی سفید را بخواند. رفت و آمدِ من مزاحم خواندش بود. ایست داد. به اشاره ی دستش ایستادم. و به اشاره ی دیگرش چرخیدم. سرباز دمِ در به آن دوبانو اعتراض کرد. بانویِ آرایشِ غلیظ کرده دست برد و پارچه ی سفید را از دو سوی کشید تا نوشته ها را بهتر بخواند. سرآخر گفت: دلت خوش است پدرجان. اینها اگرچیزی را ببرند مگر پس می دهند؟ سرباز داد زد و از بانوان آرایشِ غلیظ کرده خواست که آنجا را ترک کنند. همان بانویی که به من ایست داده بود، تیز رفت طرف سرباز شهرستانی و نمی دانم چه چیز درشتی بار سرباز بی نوا کرد که دیدم این بی نوا سرباز آب شد و نرم و بی صدا خزید طرفِ در و به اعماق بُهتی عمیق فرو رفت و تا یک ساعت بعد که من آنجا بودم از آن بُهت عمیق بیرون نیامد که نیامد.”

    سلام آقای نوریزاد و دست مریزاد،
    باور کنید اصل مطلب فراموشم نشده ولی خوب است که سوای بار سیاسی اجتماعیِ یادداشت های شما به جرقه های ناب ادبی آنها هم اشاره ای بشود. راستش من قرنهاست که نزد هیچ یک از داستان نویس های معاصرمان حتا چند سطر جاندار و قائم به ذات و محکم و گویا( که خُب اینها را اگر جمع بزنی زیبا هم می شوند حتمن) نخوانده ام، آنگونه که سر کلاف تخیّل را بدهد دستت تا خودت تصویر را ببافی و گفت و شنید گُل و بته اش را به عمل بیاوری. من از خواندن این پاراگراف همینگوی وارِ شما سیر نمی شوم و هربار پس از خواندنش از شدّت کیفوری و حسادت(از نوع کودکانه اش البته) به خودم می گویم ای کاش که من آن را نوشته بودم!
    سالینجر جایی در ناطور دشت و از زبان هولدن کالفیلد در تمجید از کار یک نویسنده نوشته که(نقل از حافظه): از آن کارهاست که بعد از خوندنش آدم دلش می خواست با نویسنده ش رفیق بود و می تونست بهش تلفن کنه!

    با سپاس فراوان
    داریوش بهار

     
  52. چانباز شیمیایی

    دوستت دارم مرد. خدایا اینها چقدر کثیفند که زن و شوهری را از هم جدا می کنند به چه می خواهید برسید بیچاره ها آخرتی هم هست ساواکی ها لااقل هفته ای یک بار سمت بهشت زهرا روید تا مرگ را باور کنید شاید از این کارهای کثیف دست برداشتید

     
  53. زندانیان سیاسی و خطر اعتیاد به قرص‌های قرمز، سفید و آبی
    حسام شیرازی
    روزنامه‌نگار

    علیرضا تازه‌ترین قربانی این درد است. او که به اتهام گرایش به دین مسیحیت در دادگاه انقلاب اسلامی به حبسی طولانی محکوم شده، بعد از گذشت حدود ۲ سال بالاخره اواخر بهمن به مرخص آمد. خانواده علیرضا که برای گرفتن مرخصی ۳ روزه بسیار تلاش کرده بودند، آرزو داشتند این مدت تمدید شود و بتوانند او را چند روزی بیشتر کنار خود ببینند. اما حالا ۲ هفته گذشته و آن‌ها نگران‌تر از همیشه هستند. علیرضا به خانه برگشت ولی با چشم‌هایی مات، دست‌هایی لرزان و روانی پریشان.
    مادرش می‌گوید از همان ابتدا متوجه تغییر حالات او شده‌اند: “وقتی برادرش علیرضا را دید، گفت این آدم است یا ربات؟ اما از روز دوم بود که تشنج و حال به‌هم خوردن‌هایش شروع شد. دست‌هایش شروع کرد به لرزیدن و گاهی تمام بدنش به شدت رعشه می‌گرفت.”

    وقتی در زمستان ۱۳۹۰ علیرضا برای اجرای حکم ۶ سال حبس‌اش به زندان اوین فراخوانده شد، جوان خوش‌اخلاق و سلامتی بود که هیچ بیماری خاصی نداشت. “آن وقت‌ها هیچ دارویی نمی‌خورد، چون دردی نداشت. ولی وقتی برگشت مشت مشت قرص می‌خورد. علیرضا دیگر آن علیرضای خندان و سرحال قدیم نبود.”
    پناه بردن به قرص خواب
    از جمله عوارض منفی زندان، خطر ابتلا به افسردگی حاد است. استرس و فشارهای ناشی از حبس طولانی‌مدت یک طرف، شرایط ویژه و غیرقانونی بند سیاسی زندان اوین (بند ۳۵۰) از طرف دیگر، تاثیر عمیقی بر روح و روان زندانیان سیاسی دارد. به شهادت این زندانیان، خانواده‌هایشان و اخبار منتشر شده و حتا اظهارات خود مسئولان؛ زندانیان سیاسی در اوین از حقوق اولیه‌ای مثل مرخصی، ارتباط تلفنی یا مکتوب (نامه) با بیرون، ارتباط با وکیل، آزادی مشروط، دریافت وسائل شخصی، یا حتا استفاده از امکانات فرهنگی و ورزشی زندان محروم هستند و مواردی مثل ملاقات‌های حضوری یا برخورداری از عفو برای سیاسی‌ها به شدت محدود است.
    این در حالی است که اکثر زندانیان عادی (حتا محکومان قاچاق موادمخدر و شرارت) محدودیتی در استفاده از تلفن عمومی یا مثلا مرخصی‌های ماهانه ندارند و در سال چندین بار مورد عفو قرار می‌گیرند.
    در چنین شرایطی بعضی از زندانیان (که فضای خشن زندان با روحیات‌شان سازگار نیست) به داروهای آرام‌بخش پناه می‌برند. علیرضا در مورد اینکه چرا مصرف دارو را شروع کرده می‌گوید: “فقط می‌خواستم روزهای زندان برایم بگذرند. یک سال که از حبس‌ام گذشت، کم‌کم احساس کردم که دیگر نمی‌توانم زندگی کنم. شب‌ها خواب نداشتم، توی راهروها راه می‌رفتم و هی فکر می‌کردم. آخر طاقتم تمام شد و از بچه‌ها پرسیدم چه قرصی بخورم. این داروها را لیست کردم و از دکتر بند خواستم که برایم تجویز کند. ماهی یک بار می‌رفتم بهداری و دوز قرص‌ها را بالا می‌بردم. اول با ۳ قرص شروع شد و رسید به ۷ تا و هی بیشتر شد.”
    ۳ پزشک به صورت نوبتی برای معاینه‌ زندانیان به بند ۳۵۰ می‌روند، که گفته می‌شود رفتار خوبی دارند و هر داروی مجازی که زندانیان درخواست کنند را برایشان تجویز می‌کنند. هرچند فهرست این داروها محدود است ولی در مورد عوارض منفی آن‌ها هشدار داده می‌شود؛ داروهایی اعصابی مانند کلونازپام، آلپرازولام، کلنیدین، تری‌می‌پرامین و لارگاکتیل از جمله داروهایی هستند که در اختیار زندانیان قرار می‌گیرد.
    علیرضا می‌گوید: “داروهایی که در زندان به من می‌دادند خیلی قوی بود. بلایی به سرم آمده که نمی‌دانم تا کی باید به خاطرش عذاب بکشم. هیچ‌کس به من نگفت که عوارض این قرص‌ها چه است. فقط می‌گفتند اعتیادآور است. من امتحان کردم و به نظرم آمد که اشتباه می‌کنند. واقعاً هم اشتباه می‌کردند.”

    دکتر کامران ایازی یکی از زندانیان و از منتقدان اصلی وضعیت بهداشتی و درمان اوین است. این دندان‌پزشک جوان که چهارمین سال حبس خود را می‌گذراند، بارها با تهیه‌ لیست زندانیان بیمار و سطح بیماری‌هایشان، معاینه‌ دندان‌های کلیه‌ نفرات بند و ارائه‌گزارش به مسئولان زندان، درباره‌ی خطر بعضی داروها هشدار داده است. از قول او نقل می‌شود: “میزان و طول مدت مصرف بعضی داروها توسط زندانیان اصلا متعارف نیست و عوارض منفی شدیدی دارد.”
    رعشه‌هایی که ریشه‌ها را می‌خشکانند
    رسول هم یکی از دیگر از زندانیان است. پرونده‌ پر سروصدایی که او را در ۱۷ سالگی روانه‌ زندان کرد، سوژه‌ یک فیلم سینمایی معروف شده است و حالا ۱۴ سال بعد از آن ماجرا، او همچنان رویای عفو و آزادی را در سر دارد. نزدیک ظهر بیدار می‌شود، دمپایی‌اش را پا می‌کند و لخ‌لخ کنان می‌رود و گوشه‌ی هواخوری می‌نشیند؛ در انتظار رسیدن “داروهای تحت‌نظری”. او یکی از معدود زندانیانی است که به دلیل وخیم بودن شرایط روحی‌اش، سهمیه‌ “ترامادول” دارد.
    اما شرایط امثال حسین بدتر بوده است. او که به قول خودش موهایش در زندان سفید شده، بیماری صرع دارد و باید مرتب داروهای خاصی را مصرف کند. اما درمانگاه اوین به جای داروهای صرع ۴ سال قرص‌های ضدافسردگی بی‌نام و نشانی به او می‌داده که عوارض مخربی داشته است. حسین می‌گوید: “داروهایی که به ما می‌دادند اصلا ربطی به بیماری‌مان نداشت. با خوردن‌شان خواب ما زیاد می‌شد و یک‌سر توی چرت بودیم. خود من دائم کلافه بودم و در ماه یکی- دوبار حمله‌ی عصبی داشتم.”
    البته این زندانی که به دلیل عضویت در ستاد انتخابات سال ۸۸ در زندان است، مشکل اصلی را بعد از زندان می‌داند: “وقتی خوردن این داروها را قطع می‌کنی، تازه می‌فهمی چه به سرت آمده”
    رضا روزنامه‌نگار و مترجم، دیگر بیمار صرعی اوین بوده که به دلیل مخالفت مسئولان و عدم دریافت داروهای شخصی، در طول یک سال حبس خود به شدت دچار مشکل بوده است. حسن ۴۷ ساله که در ۳ سال گذشته چندین بار در بیمارستان بستری شده و سابقه‌ جراحی قلب در این مدت را دارد؛ دیگر نمونه‌ زندانیان سیاسی است که به دلیل عدم دریافت داروهای خود و استفاده از تجویز داخل زندان، اغلب در حالت خواب و بیدار به سر می‌برد.
    یکی از زندانیان سابق بند ۳۵۰ می‌گوید: “هربار که حال این بچه‌ها به‌هم می‌خورد، یا مثلا وقت‌هایی که دچار حمله‌ صرع می‌شدند، برای ما عذاب مطلق بود. کاری از دست ما برنمی‌آمد و می‌دیدیم که همبندی‌مان دارد درد می‌کشد و حتا جان‌اش در خطر است،می‌انداختیم‌شان روی کول‌مان و می‌بردیم بهداری. ولی باز همان قرص و دواهای سابق را به‌شان می‌دادند.”
    علیرضا هم در بازگشت به اوین نتوانست داروهای تجویز شده توسط پزشکان بیرون از زندان را با خود ببرد. البته عوارض آرام‌بخش‌ها چنان او را ترسانده که از خوردن هر دارویی اکراه دارد. او تعریف می‌کند: “حدود یک سال از آن داروها خوردم، تا اینکه عوارض منفی دیگر خیلی اذیتم کرد. تازه تصمیم گرفته بودم مصرف‌شان را قطع کنم که به من مرخصی دادند و آمدم بیرون. دو روز اول هیچ دارویی نخوردم و مشکلی نداشتم، ولی بعد رعشه و اضطراب و بی‌خوابی شروع شد.”
    اضطراب و دلشوره‌های بی‌دلیل تا حدی او را متاثر می‌کند که کارش به اسهال می‌کشد: “چیزهای کوچکی مثل زنگ خوردن تلفن، یا دیدن اقوام برایم مثل یک غول است! حتا نتوانستم دوستان و همبندیان سابقم را ببینم.”
    علیرضا ۴ روز در بیمارستان امام خمینی بستری شد و در حالی که پزشکان عقیده داشتند باید بستری بماند، به اصرار خودش و با رضایت دادن مادرش به خانه رفت. او نمی‌خواست مرخصی چند روزه‌اش را در بیمارستان بگذراند و نهایتا شنبه گذشته با مخالفت دادستانی با تمدید مرخصی، علیرضا به زندان برگشت.
    یک مرثیه، یک هشدار
    “حسین مثل ربوکاپ راه می‌رفت. از صبح تا شب توی راهروها بود و دم این اتاق و آن اتاق، از بچه‌هایی که دارو مصرف می‌کردند قرص‌هایشان را می‌گرفت. فکر کنم یک چرخ که می‌زد، حداقل ۳۰ تا قرص و کپسول جمع می‌کرد. بعد هم همه را یک‌جا می‌خورد. جوری شده بود که اسم یا قیافه‌ کسی هم یادش نمی‌ماند. شده بود یک مرده‌ متحرک.”
    حسین دو سال پیش از اوین آزاد شده و حالا هیچ‌کس از او خبری ندارد. می‌گویند ۷ سال را در اوین گذراند و چون جریمه‌ مالی داشت، چند ماهی بیشتر هم ماند. تا اینکه: “بالاخره یک عده از بچه‌ها جمع شدند و گفتند گلریزان کنیم و پول جریمه‌ حسین را بدهیم.”
    با تلاش‌های گروهی از زندانیان و تقبل مبلغ جریمه، حسین آزاد شد اما: “همه نگران بودیم که با این وضع آزاد بشود و کسی نباشد مواظب‌اش باشد.”
    با همت علی، زندانی شیرازی محکوم به اعدام، دادن قرص به حسین ممنوع شد. از او قول گرفته بود که ترک کند، ورزش کند. ولی آن‌ها که شرایط جسمی و روحی حسین را دیده‌اند، چشم‌شان آب نمی‌خورد. یکی از همبندیان سابق او می‌گوید: “همه می‌گفتند حسین برود بیرون، حتما معتاد می‌شود. خوشبختانه برخلاف سایر بندهای اوین، در بند سیاسی به هیچ‌وجه مواد مخدر پیدا نمی‌شود؛ اما تا دل‌تان بخواهد قرص خواب و آرام‌بخش‌های اعتیادآور می‌دهند. حسین هم با همان قرص‌ها از پا در آمد. طفلی خورد شد”

    رنگین‌کمانی در مه
    میثم چند ماه پیش آزاد شده، اما هنوز نتوانسته است با زندگی پس از زندان کنار بیاید. وقتی او پس از چند ماه بلاتکلیفی در زندان به دادگاه رفت، شاهد و مدرکی دال بر جاسوسی در پرونده‌اش نبود. با این حال به ۲ سال زندان محکوم شد، که البته یک سال و چند ماهش را در اوین گذرانده بود. با تائید این حکم، میثم به اهواز تبعید شد و چند ماه آخر را در زندان کارون گذراند.
    جدا از بحث غیرقانونی بودن حکم تبعید، فعالان حقوق بشر بارها در مورد شرایط “غیرانسانی” زندان اهواز اعتراض کرده‌اند. میثم شاهد زنده‌ای بر این مدعاست. او می‌گوید: “به من همه‌جور ظلمی شد؛ از اتهام دروغ تا تبعید غیرقانونی. تنها شانسم این بود که از ابتدای حکمم در اهواز نبودم. آنجا یک جهنم بزرگ است که امیدوارم نصیب هیچ انسانی نشود.”
    در مورد شرایط بد این زندان همین بس که میثم در ماه‌های آخر حبس، در بیمارستان روانی بستری می‌شود. او در بازگشت به تهران هم مدتی بستری بود. میثم یکی از جوان‌ترین زندانیان بند سیاسی بوده و تازه به سن قانونی پا گذاشته است. یکی از دوستان او می‌گوید: “نمی‌توانم تصور کنم که جوانی مثل میثم در زندان چه کشیده است. او آدم خیلی آرام و ساده‌ای است. جای میثم در زندان نبود.”
    فشارهای روحی باعث ناراحتی‌های بسیاری در این زندانی جوان شده است، ضمن اینکه عواقب داروهای ضدافسردگی و “نشاط آور”هم در او دیده می‌شود. همان کپسول‌های زرد و سبز رنگی که به وفور در بند ۳۵۰ موجود است. شب‌ها حدود ساعت ۹، بلندگوی بند صدا می‌کند: “آقایانی که داروهای تحت‌نظری مصرف می‌کنند، بیایند داروهایشان را بگیرند.”
    از هر اتاق چند نفری بلند می‌شوند و مثل خواب‌زده‌ها به سمت میز پیج (در ورودی بند) می‌روند. آنجا یک خوان رنگارنگ از داروهای مختلف گشوده شده؛ قرمز، سفید، آبی، رنگین‌کمانی از قرص‌ها و کپسول‌های مختلف ضد افسردگی، آرام‌بخش و داروی خواب.

     
  54. بابکـــــم

    درودون علیکــــــم!!

    کاربر محترمی بنام حامی در ذیل پست دو مجلس زیر زمینی چنین مرقوم فرموده اند:

    ((“دوستان عزیز و دوستداران جناب نوری زاد و این سایت
    کجایید؟
    بیایید و بنویسید و این اندیشکده را بی نصیب نگذارید.
    نگذارید که چنین کامنت گذارانی (احتمالا اطلاعاتی)، این فضای زیبا را بیالایند.
    جناب دانشجو، آقا ابوالفضل، آقا بردیا، آنیتا خانم، عرفانییان عزیز و … ؛ با شمایانی هستم که کمی غیبت دارید!”))

    نوریزاد در ذیل همین کامنت چنین پاسخ داده است:

    ((“سلام حامی گرامی
    شما درست برآنچه انگشت نهادید که در نهاد من بود. امروز – یک شنبه یازده اسفند – در حین قدم زدن به همین تقاضای شما که تقاضای من نیز هست داشتم فکر می کردم. که یک مطلبی بنویسم و از عزیزانمان بخواهم ما را بی نصیب نگذارند. یک چند وقتی است که این دوستان ما را تنها گذارده اند. عزیزانم، این دست های من، و این سفره ی سخن. اجابت نمی کنید؟”))

    هر چند نام بابکـــم در ضمن نام دعوت شدگان موجود نیست ولی طبق گفته ابوالحسن خرقانی: هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد!!

    من آخرین کامنتی که در این سایت گذاشته ام 16 بهمن ذیل پستی بنام لذت، لذت چی؟ در مورد ازدواج پیغمبر با زینب دختر //////// میباشدخواهش می کنم ایراد نگیرید که کره خر توهین به مقدسات!! است من او را اینگونه خطاب نکرده ام بلکه نام شوهر عمه پیغمبر واقعا //////!! به من چه مربوط است!؟ ما کامنت به زبان پارسی می نویسیم اگر برای اینکه شما معنی آنرا نفهمی بنویسیم زینب بنت جحش!! آیا این توهین به فهم و شعور شما هموطن پارسی زبان نیست!؟

    من طی کامنتی در 10 بند در همان تاریخ 16 بهمن بصورت خلاصه پاسخی در مورد ازدواج پیغمبر با زینب دختر ////( ببخشید بنت جحش!!) داده بودم و همان جا هم قول داده بودم که به منتقدین برای جلوگیری از جر و بحث بی حاصل پاسخ نخواهم داد اما آخوند ///ی بنام مرتضی در پاسخ به کامنت من جفایی بر من بارید که تا مغز استخوانم را این //// جفاکار سوزاند تمام مطالب مرا وارونه کرد و برگرداند به خود من!! آن هم با زبان تمسخر!! از ////// خجالت نکشید!! اما من بقول خودم در عدم پاسخ عمل کردم تنها یک چیز به من تسکین می داد آنهم این جمله کاربر فهیم و دردمندی بنام مزدک که ضجه های قلب دردمندش را به عشق نجات وطن در این سایت قلمی می کند که رحمت خدای اصلی و نه خدای تقلبی عربستان!! بر آن شیری که از مادرش خورده است و آن جمله که در ذیل پست پاروهای بی دلیل نوشته است این است ( آخوند حرف شما را وارونه کرده و به خود شما بر می گرداند!!) من به احترام این کاربر کلاه از سر بر می دارم وقتی می بینم تا هم فیها خالدون آخوند را اینطور دقیق شناخته است.

    چیزی که باعث شد دیگر کامنت نگذارم نه عمل این آخوند ////، بلکه پاسخ نوریزاد در 16 خط ذیل کامنت //// این آخوند است بروید خودتان بخوانید برای فریبکاری این آخوند چگونه نوریزاد نوشابه باز می کند!!و فریبکاری او را حقیقت جلوه میدهد!! با نظام!! مخالف بودن و با ریشه بدبختی یعنی اسلام موافق بودن!! یعنی از زیر عبای این آخوند در آمدن و به زیر عبای آن آخوند رفتن است!! از چاله در آمدن و به چاه افتادن و یا از چاه در آمدن و به چاله افتادن است!! //////// است!! ما باید لباس آخوند را از تنش بیرون آورده و عورت او را که همان عقاید اوست را در منظر خلق نمایان کنیم و به زیر شلاق نقد بگیریم تا هم او رسوا شود و هم وطن و مملکت ما نجات پیدا کند .

    آقای نوریزاد یقین بدان رونق سایت شما فقط و فقط به این است که مخالفین آزادانه عقاید خود را بدون چماق موهومی به اسم توهین به مقدسات!! بیان کنند . این ابراز عقیده آزاد زلزله و ولوله و هروله در سایت شما ایجاد می کند برآیند این بحث ها و زلزله ها میشود چیزی بنام آگاهی، و این همان حلقه مفقود شده این وطن است در غیر اینصورت همانگونه که قبلا هم طی کامنتی به شما گفته ام بسته شدن دهان منتقدین تحت عنوان توهین به مقدسات سایت شما را تبدیل میکند به قبرستانی که جز تعدادی کاربرثناگو و نیز سایبری مزدور که اخیرا زیاد هم شده اند به تنها چیزی که منتهی نمیشود همان آگاهی مورد نظر شما میباشد آقای نوریزاد، حواس نه ، حپاس!! ، حپاست با منه یا نه!!؟ اهه هر چی هیچی نمی گن!!( این جمله آخری تشر بود!)

    من می خواستم یک آیه از قرآن را بیاورم و با استناد به این آیه با هم همفکری کنیم و ببینیم آیا در عربستان خدایی وجود دارد که خانه داشته باشد و کلید خانه اش هم دست ملک عبدالله باشد خدای آسمانها را عرض نمی کنم خدای مسلمانها را میگویم چون ما هر چه می کشیم از دست این خدای عربستان است که به این روز سیاه افتاده ایم باید به کمک هم مشت او را باز کنیم تا هموطنان معتقد ببینند در عربستان بغیر از مشتی خرافات خدایی وجود ندارد اما اکنون می بینم این کامنت طولانی شده است و آن آیه قرآن هم خودش یک کامنت طولانی و مفصل لازم دارد و این از حوصله شما خوانندگان گرامی خارج است و در آینده اگر عمری باقی بود وارد این بحث خواهم شد

    نوروز نزدیک است و بوی بهار می آید بوی گل و سوسن و یاسمن آید ــــ دیو چو بیرون رود!! دیوی دگر آید!! و این یعنی از چاله نظام در آمدن و به چاله دیوی دگر یعنی اسلام باقی ماندن!!

    با اهدای یک سین سفره هفت سین خدمت همه هموطنان گل و بلبل و سنبلم

    بدرودون علیکــــــم!!

    بر قرار باشیـــد

    —————————

    سلام بابکم گرامی
    ناسزا نویسی شما و دوست دیگرمان جناب مزدک، گرچه شما دو بزرگوار را تخلیه می کند – که شاید حق شما نیز باشد – اما باور کنید مرا به زحمت می اندازد. من با این تنهایی مفرطی که گرفتارش هستم باید ریز به ریز بدنبال این باشم که مبادا ناسزایی از نگاه من دور افتد و بعدها دلی را بیازارد. اگر هرچه را مراعات نمی کنید به من رحم فرمایید. با احترام
    وسپاس

     
  55. درود بر شما بزرگ مرد تاريخ زنده
    اگر داخل ايران فقط صد تا مرد مثل شما داشتيم اين کشور از دست اين چپاول گران ضد مردم آزاد ميشد. جالب اينجاست که اين آقايان تمام مترتب مسخره شان را خواست ملت ميدانند. اما حيف ، چند روز پيش هم گفتم که کجايند مردم تهران ؟ حالا دگه مطمئن که روى آنها خاک مرده ريخته اند.
    کجايند حولمان اول انقلاب ؟

     
  56. روز دوهزار پانصدو چهل وچهارم بالای پل نشسته بودم و در حالی که پاهایم به سمت پایین آویزان بود و بدون قصد قبلی پاها را در جهت مخالف هم حرکت میدادم و عقب جلو میکردم از زیر پل جوانی رعنا در حال عبور بود برایش دست حواله کردم در خود فرو هشت و برایم سری تکان داد از عمق نگاهش دریافتم که با من همراه است …………….

     
  57. با سلام خدمتتان سرفراز دو بار آمدم خدمتتان خسته نباشید جانانه بگویم پیداش نکردم اگر امکان دارد ادرس آنجا را به همراهمم SMS کنید.اگر موافقید شماره همراهم را خدمت شما عزیز بفرستم.

    ——————

    همت شرق- بعد از خروجی پاسداران – زیر پل عابر پیاده ( جنب همت)

     
  58. محمد عزیز ببخش که این مطالب طویل را برایت کپی می کنم آخر هر قدر به ایمیلت فرستادم اثری از آنها دیده نشد گفتم شاید در سطح مطالب شیوا و رسای خودت نمی بینی….بهرصورت مطلب قبلی را با عنوان شوخی هسته ای و این مطلب را با عنوان فاستخف قومه برایت ارسال می کنم فقط احساس وظیفه و همراهی با صدای توست…عبدالحسین

    بسم الله الرحمن الرحیم
    “فاستخف قومه فاطاعوه”
    محضر مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله امام خامنه ای رهبر مسلمین جهان دامت ظله العالی …..
    محضر مرجع عالیقدر شیعیان جهان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر مسلمانان عالم …
    محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مد ظله
    …و تمام لفاظی های مشابه نه شما هستید و نه به دل می نشیند و اگر کسی اینگونه مخاطبتان قرار داد بدانید مصداق همان کسانی است که مولایمان علی ابن ابیطالب (علیه السلام) خاک بر دهانشان می پاشید.

    بگذارید صمیمانه و آنگونه که به شما ارادت داشتم خطابتان کنم

    خدمت آقای خامنه ای خودمان
    با سلام و آرزوی سلامتی همه انسانهای پاک و خدادوست. از اینکه در سایت آقای نوریزاد دریچه ای برای ارتباط با شما باز شده و می توانم آزادانه برای شما بنویسم بسیار خوشحالم شاید بپرسید چرا سایت آقای نوریزاد؟ در پاسخ صادقانه بگویم که دغدغه های ایشان را به خودم نزدیک می بینم و نگران از امروز و فردای سرزمین و فرزندان ایران . امیدم آبادانی و عزت مملکتی است که لیاقت سربلندی و عزت را در دنیای فناوری و پیشرفت علوم و عزت و کرامت انسانی دارد و چه بهتر که این سربلندی مزین به نام دینی باشد که انسان موحد، آگاه، آزاد و متخلق به اخلاق محمدی محصول تربیت اوست.

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    به عنوان یکی از نسل دومی های انقلاب که وقایع قبل و بعد انقلاب خاطرات دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی مرا شکل داده است به من حق بدهید که چطور از سیر تحولات و تغییرات شگفت زده شده ام و نگران آینده ای هستم که سوء تدبیر و مدیریت جنابعالی و قدرت طلبی و دنیاطلبی برخی خواص و نزدیکانتان برای این مرز و بوم و آیندگان رقم می زند. بگذارید از دریچه نگاهم انقلاب را ترسیم کنم تا شاید ریشه این اشکالات را با هم پیدا کنیم و در صدد چاره باشیم…..اگرچه از شروع انقلاب و نماز تپه قیطریه و واقعه هفدهم شهریور تصویری در ذهن ندارم ولی به یاد می آورم که چگونه دسته های عزاداری عازم راهپیمایی تاسوعا و عاشورا و اربعین می شدند و جالب اینکه در مسیر خود از جلوی کلانتری ها هم بدون هیچگونه مزاحمت رد می شدند !!! به یاد می آورم چگونه جلوی دانشگاه تهران دور خونهای ریخته شده را سنگ چین کرده بودند و مردم با احترام از کنار خون های به ناحق ریخته عبور می کردند. به یاد می آورم چگونه روز دهم بهمن ماه 57 که به استقبال ورود امام رفته بودیم بین جمعیت مشتاق در خیابان ازادی گرفتار آمدیم و تنها راه نفس کشیدن من با آن جثه کوچک آن بود که مانند ماهی سرم را بالا نگه دارم تا روزنه ای برای تنفس داشته باشم….. به یاد می آورم که در وقایع بهمن ماه چطور ریو های ارتش از کنار مردمی که بر علیه آنان در حال ساختن سنگر بودند می گذشتند بدون آنکه متعرض آنها شوند! تصور این رفتار از مامورین تحت ولایت شما پس از وقایع سالهای 78 و 88 به افسانه بیشترشباهت دارد بدون شک در کنار الطاف الهی برای پیروزی کم هزینه این انقلاب می توان مدیریت فرصت و اراده پنهان تغییر در ایران را بواسطه غرور و نخوتی که شاه کم مایه ایران با پشتوانه درآمدهای سرشار نفت به آن دچار شده بود را هم دید.

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    بدون شک انحراف در انقلاب محصول انحراف افراد موثر و رهبران آن است. گذشته از شخصیت کاریزماتیک امام که به عنوان یک مرجع تقلید و یک فقیه هوشمند و مورد قبول مردم، به خوبی از موجهای ضد رژیم پهلوی در ساقط کردن شاه استفاده کرد نباید از اشتباهات ایشان در صنفی کردن مدیریت کلان کشور و سپردن عنان مدیریت های حساس به انسانهای متعصب و خشک مغز که جز پاشیدن بذر نفاق و تندروی و حذف نخبگان نتیجه ای نداشت بگذریم. اخیرا آقای هاشمی در اظهار نظری که به تطهیرخودشان بیشتر نزدیک بود فرموده اند که امام از بسیاری از تندروی های افراد ناخرسند بودند….چهره محجوب مهندس بازرگان را که هر هفته در تلویزیون ظاهر و به مردم گزارش می دادند را می توان از اولین قربانیان این تندرویها دانست. ارتحال آیت الله طالقانی، شروع جنگ و تحولات منتهی به برکناری بنی صدر و انفجار نخست وزیری همه مقدمه ای شد تا با نام شما به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری آشناتر شویم… آقای خامنه ای به عنوان امام جمعه تهران که با صوت و لحن بسیار دلنشین قرائت قرآن در نماز مورد توجه و علاقه بسیاری از مردم قرار گرفت و امثال اینجانب تا مدتها از اینکه به شما به عنوان اولین رئیس جمهور رای داده بودم افتخار می کردم و اگرچه از مشکلات و اختلاف نظرهای شما ومهندس موسوی سر در نمی آوردم ولی چهره دوست داشتنی مهندس موسوی را که در طوفان بلایا سکاندار اجرایی مملکت بود را مانند همگان به یاد دارم. به اذعان کارشناسان نفت در مقاطعی قیمت هر بشکه نفت (7 دلار) کفاف هزینه استخراج آنرا نمی کرد و این نخست وزیر محجوب و همکاران پاک دستشان نه تنها مملکت و جنگ را اداره می کردند بلکه کمکهای دولتی ارزان قیمت بسیاری هم برای راه اندازی طرحها و کارخانه های تولیدی ارائه می کردند…. در مورد شروع جنگ، ادامه آن و پایان آن قضاوت مبتنی بر اطلاعات دقیق ندارم ولی نامه مرحوم بازرگان به عنوان یک خیرخواه که خواستار پایان بموقع جنگ و پرهیز از تخریب و از دست دادن جوانان دو ملت مسلمان برای تغییر مسیر به سازندگی و پیشرفت بود را مبنای مناسبی برای قضاوت آیندگان می دانم. البته جنگ و ادامه آن هر چه نداشت برای شما و روحانیون قدرت طلب این خیر را داشت که منتقدان و مخالفان خودتان را به اسم جنگ و بحران قلع و قمع کنید و زمینه را برای تبدیل ولایت فقیه به ولایت مطلقه فقیه فراهم آورید و انسانهای شریف و خادمی مثل ایت الله منتظری، مهندس بازرگان و مهندس سحابی و بسیاری از بزرگان دیگر را با سخیف ترین روشها مورد تحقیر و توهین قرار دهید و یا حذف کنید. شاید یکی از بزرگترین انحرافات انقلاب که با طراحی روحانیون قدرت طلب شکل گرفت همین اصلاح قانون اساسی بود که قدرت مطلق العنان و غیر پاسخگویی را به یمن فضای خفقان و بحران زده جنگ و البته شخصیت محبوب و متواضع امام به ملت تحمیل کرد و فریاد امثال مهندس بازرگان که “این قبا که شما برای ولایت فقیه دوخته اید برازنده قامت یک نفر است” و به عبارت دیگر امروز ما را دیده بودند راه بجایی نبرد و بلافاصله با برخورد امنیتی حاکمان مواجه شد.

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    به یاد دارم که در پاسخ به پرسشی در مورد آینده خودتان پس از پایان ریاست جمهوری فرموده بودید که “اگر امام من را به عنوان نماینده خود در یک روستا منصوب کند به انجام وظیفه خواهم پرداخت”…. و ما چه ساده بودیم که این اظهارات را حمل بر تواضع و ساده زیستی شما کردیم و خوشحال از اینکه روحانیون ما این مناصب را به عنوان امانتی برای خدمت و ادای تکلیف می دانند و در اولین فرصت به انسانهای شایسته تر واگذار می کنند… غافل از وقایع بعدی که صداقت شما را دچار تردید جدی می کند. پس از ارتحال امام تقدیر این بود که به یک استناد سست از امام و برخلاف نص صریح وصیت ایشان که نقل قولهای غیر مستند از ایشان منع شده بود و از قضا جنابعالی هم آنرا در صحن خبرگان قرائت فرمودید بجای یک روستا بر مسند حکومت یک کشور قرار گیرید و با توجه به بده بستانهای پشت پرده آقای هاشمی در مقام ریاست جمهوری…به عبارت ساده تاریخ مصرف مدیران بحران و روزهای سخت و ساده زیست مثل مهندس موسوی و همکاران به سر آمده بود و نوبت به مدیران تام الاختیار و بولدوزری و البته مهار پذیر که اهل سیاست هم نباشند شده بود. در سایه همدلی و همکاری شما و آقای هاشمی قدرت روحانیت در تمام مسندهای رسمی و غیر رسمی تثبیت شد و به لطف حاکمیت فقها بر نهادهای قضایی، امنیتی و اطلاعاتی همه مخالفان قلع و قمع شدند و با فتاوای آنچنانی و قربتا الی الله قتلهای زنجیره ای براه افتاد و فروهرها قطعه قطعه شدند. آقای هاشمی بواسطه قدرت طلبی و خواستگاه اشرافی خودشان علاوه بر انحراف بزرگی که در انقلاب بوجود آوردند باعث تقسیم مردم حامی انقلاب به خودی و غیر خودی شدند بطوری که نطفه دنیاطلبی و فسادهای بزرگ در دوره ایشان بسته شد البته آقای هاشمی در این مقطع مرتکب یک اشتباه بزرگ دیگر هم شدند و آن هم دعوت از سرداران پشت جبهه سپاه بر سر سفره سازندگی بود غافل از اینکه پس از جای گرفتن بر سر سفره نیم نگاهی هم به بالای سفره خواهند انداخت و این همزمان شد با تحصیل اعتماد به نفس در شما به عنوان شخص اول مملکت و عدم نیاز به آقای هاشمی…… البته نباید نام سپاه و سرداران واقعی آنرا با نام سرداران جعلی امروزی خلط کرد. انسانهای بزرگ و عارفی که هیچ سنخیتی با موجوداتی که ما به نام سردار می شناسیم ندارند شما را به خدا می توان سردار نقدی، سردار فیروز آبادی و سردار رویانیان و سردار قالیباف و هم سنخانشان را هم جنس جهان آرا، همت، باکری، زین الدین، آل اسحاق،باقری، خرازی، محمدی، عبدالحسینی و…. دانست که اگر لباس سبز سپاه را بر تن نداشتند نمی شد از بسیجیان معمولی متمایزشان کرد و بعضا مشمول جشن پتوی بسیجی ها هم می شدند. اگر اینان و بسیجیان پاکباز و گمنام همراهشان نبودند بدون شک سرنوشت جنگ بدون واگذاری یک وجب خاک میهن نبود و افسوس که افتخارات ایشان را امثال نقدی به نفع خودشان و طایفه شان مصادره کرده و می کنند.

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    اتنخاب آقای خاتمی نه تنها لطف خدا بود بلکه تلنگری بود به حاکمبت شما، که مردم روش حکومت و سلایق شما را نمی پسندند و شما را هم مسئول انحرافات حادث شده در رفتار حکومت با مردم و منتقدین می دانند. متاسفانه رفتارهای بعدی شما نشان داد که نه تنها این پیام را دریافت نکردید بلکه احتمالا به یمن کلاسهای خصوصی آقای مصباح به آنچنان خودکامگی و خودرایی دچار شده اید که واقعا خود را نماینده خدا در زمین تصور کرده و می کنید. بگذارید خاطره ایی را از این دوران نقل کنم که شاهد مدعای بالا است. شما پس از انتخابات دوم خرداد متوجه نسل جدید و پرانرژی و تحصیل کرده ای شده بودید که نیروی عظیم و تعیین کننده ایی در آینده خواهد داشت و آن خیل عظیم دانشجویان و دانشگاهیان بود. بازدید های سرزده از دانشگاهها و اظهار لطف به جوانان در این دوره برجسته تر شده بود. در یکی از این بازدیدها از دانشگاه تهران، مشتاق و علاقمند برای دیدن شما از نزدیک وارد محوطه مسجد دانشگاه شدم و به دلیل انبوه دانشجویان مشتاق جایی در اطراف محوطه پیدا کرده و مستمع سخنان شما بودم. در پرسش و پاسخ انتهایی مراسم، دانشجویی از نقش مجلس خبرگان رهبری پرسید و در کمال بهت و حیرت من شما مکنونات قلبی خودتان را با این مضمون بیان فرمودید که ” تا وقتی من زنده هستم نقشی زیادی ندارند ولی در یک مقطع نقش بسیار مهمی در تعیین رهبر بعدی پیدا می کنند” و به عبارت دیگر مجلس خبرگان رهبری و نظارت انها بر عملکرد خودتان را منتفی (مترادف کشک) اعلام فرمودید. من از این پاسخ شما متحیر شدم یک مسلمان مبتدی هم می داند که حتی پیامبر اکرم هم با همه عظمتشان تا لحظات آخر حیات نگران عملکرد خودشان بودند و قصه حق الناس و عصا را شما روحانیون برای مردم روایت کرده اید شما چطور به این نتیجه رسیدید که تا آخر عمر شرایط رهبری را حفظ خواهید نمود و لایق ترین مردم برای حکومت بر ایشان خواهید ماند. خداوند یک چنین تضمینی را به پیامبر با همه عظمتش نداده شما که جای خود دارید. مجلس خبرگان رهبری اگر بر مبنای همین پاسخ، شما را از رهبری خلع می کرد نه تنها به وظیفه خود عمل کرده بود بلکه انقلاب و اسلام را از فجایع بعدی محصول رهبری شما نجات میداد. البته از این مجلس خبرگان که هیجان انگیزترین خبری که از آنان می شنویم خبرمرگ اعضاء سالمند آن و بعد اجلاس های بی خاصیتی است که در انتهای اجلاس برای گزارش ارزیابی رهبری خدمتتان شرفیاب می شوند (و البته شابعاتی در مورد راه اندازی دفاتر ملاقات مردمی برخی از این علما در شهر و روستا با هدف کارگشایی از گره های کور در قوای سه گانه؟؟؟) بیش از این نباید انتظار داشت. این پاسخ شما را وقتی در کنار آمادگی برای نمایندگی امام در یک روستا می گذاریم یا نشان از عدم صداقت شما در پاسخ سوال قبلی است یا نغییرات شگرفی است که بر شما رفته است. این تغییر احوال شامل اغلب روحانیون در قدرت ماست و به قول آقای قرائتی بعد از قصه گویی درباره افتادن یک آخوند در آب و ندادن دست برای نجات، “چیزی را که به یک آخوند دادید محال است بشود پس گرفت” حالا انقلاب و کشور که بماند. این قرائت آقای قرائتی را که به نحوی بیانگر نگرش حکومت است به مملکت داری بگذارید کنار قرائت علی بن ابیطالب (علیه السلام) از ارزش حکومت بر مردم به نقل از ابن عباس..عطسه یک بز یا کفشی -وصله دار….چقدر متفاوت!!

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی شما و نهادهای زیر نظر شما هر آنچه توانستید کردید تا نگذارید پنجره ای را که ایشان برای آگاه کردن مردم بر حقوق خودگشوده باز بماند.قلع و قمع روزنامه های دوم خردادی را که به یاد دارید. بر این باورم که مشکل اصلی شما با دولت اصلاحات بحث آزادی و حقوق اساسی مردم در قانون بوده و هست زیرا که شما با عملکرد اقتصادی آقای خاتمی که ادامه سیاستهای دولت سازندگی برای توسعه و آبادانی با عملکرد به مراتب بهتر و با مدیرانی متخصص و پاکدست تر از دولت قبلی بود مشکلی نداشتید. مشکل شما حتی عملکرد هوشمندانه و عالمانه دولت اصلاحات در ترمیم و گسترش مناسبات بین المللی هم نبود اگرچه نمی توان محبوبیت ملی و بین المللی ایشان را تحریک کننده ندانست. مشکل اصلی شما بحث توسعه سیاسی آقای خاتمی بود و هست که از یکسو می گوید زنده باد مخالف من و از سوی دیگر از زبان علی ابن ابیطالب می گوید انتقاد مردم از حکومت حق حاکمان و وظیفه مردم در مقابل حکومت است …. این یعنی نه تنها نهادهای تحت نظارت، بلکه ولایت فقیه هم باید پاسخگوی سوالات و انتقادات باشد یعنی تصور بفرمایید که نه تنها آستان قدس رضوی،، ستاد ها و بنیادهای متعدد متعلقه و صدا و سیما و قوه قضاییه بلکه بیت محترم نیز باید پاسخگوی مردم باشند…در یک قلم تحقیق و تفحص مجلس ششم از صدا و سیمای شما 500 میلیارد تومان هزینه فاقد سند در می آید….ریشه این مجلس باید خشک شود و بجای آن مجلسی باید گلچین کرد که حق تحقیق و تفحص از نهادهای تحت نظارت رهبری را از خود سلب نماید حالا اینکه این مجلس عصاره فضایل یک ملت بشود یا نشود بحث دیگری است و ثمره این قلع و قمها مجالس هفتم، هشتم و نهم می شود که بدون شک بی خاصیت ترین مجالس بعد از انقلاب می شود و قیمت بسیاری از نماینده های دست چین آن یا یک مجوز پیش خوان دولت است یا 5 میلیون کمک به مساجد حوزه انتخابی البته با رسید دو برگه ای ….است. مجلسهایی که کوس رسوایی های ریز و درشت آن هر روز بیشتر از پیش به گوش می رسد…. برای دولتی هم که کرامت و عزت و حقوق مردم را پیگیری می کند به کمک شعبون بی مخ های مذهبی و البته خودمانی هر نه روز باید یک بحران ساخت

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    انتخاب آقای احمدی نژاد به سمت ریاست جمهوری به نظر من برجسته ترین انحراف تاریخی از معیارها و آرمان های انقلاب اسلامی بود که علی رغم اینکه تمایلی به استفاده از الفاظ خارج از دامنه ادب ندارم ولی عنوانی مناسب تر از سفله پروری برای آن نمی یابم. شما که از قدرت طلبی آقای هاشمی نگران بودید و از تکرار کابوس مردی با عبای شکلاتی که محبوبیت ملی و بین المللی داشت و حکومت به روش علی (علیه السلام) را الگو می دانست و درصدد جهانی کردن گفتمان اسلام رحمانی با طرح گفتگوی تمدن ها بود هراس داشتید به موجود کم مایه ای تن دادید که اولا حرمت نگه نمی داشت و مثل خودتان اهل گزافه گویی و توهم بود و ثانیا برای بوسیدن دست شما تا کمر خم می شد. تقدیر اینگونه بود که مملکت در وضعیت مناسبی از نظر شکوفایی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باید به دست مردی می افتاد که گویی ماموریتی جز تخریب گذشتگان، ویران کردن چهره اسلام رحمانی در دنیا و برهم زدن اقتصاد، کشاورزی، صنعت و روابط بین الملل نداشت و البته از حمایت نامحدود حضرتعالی هم برخوردار بود. می گویم ماموریت چون وقتی تعطیلی تنها مرکز مدیریت و برنامه ریزی مملکت در اولویت قرار می گیرد و وقتی به نامه های 50 و 60 نفر اقتصاددان در مورد بیماری هلندی اقتصاد اهمیتی داده نمی شود و اساتید نامه نگار تهدید و توهین و اخراج می شوند وقتی برنامه های اقتصادی و بودجه سالانه بی معنا می شوند وقتی تعاملات بین المللی با سخنرانی های سخیف و چارواداری (پاره شدن قطعنامه دان) به سخره گرفته می شود وقتی سرنوشت حدود 800 میلیارد دلار بالاترین در آمد دوره ای نفت نامشخص می شود و بزرگترین اختلاس های تاریخ کشور رخ می دهد و فقر و فساد همه گیر می شود …. نمی شود همه را خطای سهوی تصور کرد…..یادم می آید
    فیلم فقر و فحشاء کارگردان دردانه شما ده نمکی را که دیدم تا مدتها موقع خرید گوشت کیلویی 6 تا 8 هزار تومان عذاب وجدان داشتم و عجیب بود که علی رغم افزایش قیمتها تا 28 هزار تومان، فرماندهان فرهنگی شما روزه سکوت گرفته بودند و لام تا کام لابد به اشاره شما نگرانی از فقر و گرانی و فحشا و…. را از یاد برده بودند.
    جناب آقای خامنه ای خودمان
    از خواندن اخبار جنایت های کهریزک نه تنها وحشت زده شدم بلکه بر سرنوشت انقلابی که قرار بود روزی الگوی انسانهای آزاده جهان شود بسیار گریستم. در خیابانهای این مملکت شما را متهم اصلی کشتار این مظلومان و بسیار دیگرانی می خوانند که غریبانه به قتل رسیده اند…..دست تقدیر را ببینید که محسن روح الامینی باید در بین این مظلومان باشد تا ابعاد این جنایت سازمان یافته خواص شما افشا و جهانی شود….. واقعا هنوز بر این باورید که شیعه علی ابن ابیطالبی هستید که حکومت بر مردم را به قیمت دانه گندمی از دهان موری نمی خواست……امثال من دینمان را درست نشناخته ایم یا شما به آنچه به ما آموختید باور نداشتید.

    جناب آقای خامنه ای خودمان
    این روزها به آیه کریمه “فاستخف قومه فاطاعوه” قرآن که می رسم به یاد شما و روش حکومت کردن شما می افتم. ولایت فقیه یک آزمون تاریخی روحانیت شیعی است که نشان دهد در مقام عمل چقدر به حکومت علوی پایبند است. شما را به خدا نظرات آخوند خراسانی و یکایک اشکالات ایشان را برای حکومت فقها ببینید که چگونه درست از کار در می آید….. ندیدن عیوب خود، تشکیل دولتهای ضد شیعی متخاصم، تظاهر مدیران کارنابلد و ناراست به دینداری و…. نمی بینید که در دنیا و منطقه بر علیه شیعیان در حال تدارکند و سو مدیریت شما این بهانه را برای نابودی مملکت و دین برای آنان فراهم آورده است…..دست از ظلم بر آنانی که دین را باور داشتند و به آن عمل کردند بردارید…زندانیان بی گناه سیاسی و رهبران آنان را آزاد کنید…به مردم و انتخاب آنان احترام بگذارید و به فهم دینی آنان اعتماد داشته باشید مطمئن باشید دینی که بر فطرت انسانها استوار است بالنده تر و هوشمندانه دنیای مردم را و دین و اعتقادات آنان را حفظ می کند و ارتقاء می بخشد…….ولایت فقه و فقیه بر مردمی آگاه و دانا که به معنی تعطیلی عقل باشد امکان پذیر نیست آگاهانه و هوشمندانه خودتان بساط این اشتباه تاریخی را جمع کنید و عقل جمعی را حاکم مردم کنید مطمئن باشید دین اینگونه محفوظتر خواهد ماند…… .این قبا که بر تن کرده اید برازنده شما نیست غصبی است. آنرا از تن بدر کنید و برای تبلیغ و استغفار به همان روستای کوچکی بروید که وعده داده بودید.

    عبدالحسین بهشتی …دی 1392

     
  59. میخوام یکی از خاطره هام رو براتون بگم که درس عبرت بگیرید..چیکا کنم..نصفه شبی مهدی عادل یادم انداخت خاطرات خوشم با حراست دانشگاه شهرکرد رو….جونم براتون بگه من با یه شخص شخیصی به نام آقای امیرخانی مشکل داشتم و بعد یک سال که کلی من و اذیت کرده بود با برگه بازی هاش و گزارشاش رفته بودم تازه به جنگش که به خیال خودم حداقل یه کم ضایعش کنم من هم که دلم خنک بشه….بعد همین جور که با اون داشتم یکه به دو میکردم!!یه آقای به اصطلاح محترمی با سر تراشیده خودش و انداخت وسط و گفت خانم دکتر…..غلط کرده که اصلا بدون اطلاع ما به تو کار داده!!!منم اون لحظه اصلا از فکرم کمک نگرفتم که حالا این کیه!!!(بنده خدا رییس حراست دانشگاه بود…اما چون تشریف برده بودند مکه و بعدم مرخصی پشت مکه !!ما افتخار آشنایی نداشتیم اون مدت که هی مارو میبردن و میاوردن…خخخخ)
    منم فک کردم این آقا کارمند جدید حراسته میخواد خودش و شیرین کنه امیرخانی بهش جاب جدید بده!!!!برگشتم بهش گفتم شما؟؟اونی که غلط کرده اونه که به تو این صندلی و داده پشت این میز آشغالی بشینی:D…بعدها فهمیدم ایشون از اول رییس بوده…مشکل ارتقا نداشته…ولی خداییش حال داد!

     
  60. محمد مهدوي فر

    نوری زاد عزیز ،
    بهار فارسی هم در کمین است ******شروعش حول و حوش فرودین است
    مپنداری که علم غیب دارم *********که قانون خداوندی همین است

     
  61. محمد مهدوي فر

    نوري زاد عزيز ،
    بهار فارسي هم در كمين است شروعش حول و حوش فرودين است
    مپنداري كه علم غيب دارم كه قانون خداوندي همين است

     
  62. سلام برنوری زادعاشق و برهمه عاشقان حقیقت. عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست ///بجهان خرم ازآنم که جهان خرم ازاوست. عشق ازخردناب برمی خیزد.صاحبان خردپائین عاشق رادیوانه نامیده اندولیکن اشتباه بزرگی رامرتکب شده اند. عاشقان ازملامت ملامتگران صافدل وصادق ویاریاکار وعافیت طلب ونون بنرخ روزخوار وترسو وبزدل باکی ندارند؛بلکه راه پرسنگلاخ وپرپیچوخم ومخاطره برانگیزوخطرپذیر عششششششششششششق را بدون گوش کردن به وسوسه های خناسان ودغلبازان روزگار وبدون توجه به وساوس نفسانی که رهزن راهند؛راه عشق راباتمام تلاش وسعی وکوشش وتحمل سختی های راه؛ سلوک نمایند وبه معشوق برسند وافتخار مدال عاشق واصل را بخوداختصاص دهند{والذین جاهد وا فینا لنهدینهم سبلنا…؛69/عنکبوت} .گرنورعشق به دل وجانت اوفتد///بالله کزآفتاب فلک خوبترشوی. وزبانحال نوری زادنور افشان چنین است : قدخمیده ماسهلت نماید اما///برچشم دشمنان تیر ازاین کمان توان زد. باتمام احترام به همه عاشقان. مصلح.

     
  63. سلام دوست دارم موفق خواهی شد.

     
  64. درپاسخ به جنابان حامي ، و نوريزادِ گرامي
    با درود و احترام.
    اين ناچيز، پيگيرنوشته هاي سردبير محترم انديشكده هستم و اگر نه همه ، بسياري از نظريات را مي خوانم و گاه ، افسوس مي خورم كه اين فضاي زيبا ، گاه چه نازيبا مي شود.
    همچنان كه جناب نوري زاد در پست « مرثیه ی موسیقی » فرموده اند:« … حاکمیت به رواج جهل مشتاق و مصرّ است و ما باید به رواج آگاهی اصرار ورزیم….» اين ناچيز نيز براين باورم كه بهترين خدمت ، تبادل افكار ، اطلاع رساني ، و بازگويي چيزهايي است كه هريك از ما به سهم خود خوانده ، شنيده ، يا به آن انديشيده ايم .
    درهمين راستا ، در پاسخ به جناب مرتضي عرض كردم كه درصورت موافقت آقاي نوري زاد ، مبحث سود و زيان اديان را در چند بخش پيگيري نماييم اما ، با اين كه ، اين درخواست دو بار نوشته شد، جناب نوري زاد پاسخي ندادند ؛ واين نشانگر عدم موافقت ايشان با طرح اين مسئله بود.
    شك نيست كه افكار گوناگون است ؛ و هركس ظني و گماني دارد و راه خروج از اين بن بست را به گونه اي مي بيند، و از آن جمله ، اين ناچيز خيال مي كنم كه درد بيدرمان ما همان است كه آقاي نوري زاد اشاره كرده اند ، اما به صورتي ژرف و عميق.
    چنان كه قبلا نيز عرض كرده ام ، به باور نگارنده ، نه تغيير رژيم مي تواند تغييري اساسي بوجود آورد و نه تغيير رئيس جمهور و امثالهم . اين حقير خيال مي كند كه تا در نهاد مردم ، يا به سخني ديگر ، تا درانديشه ما تغييري صورت نگيرد ، جامعه به معناي واقعي اش متغييرنخواهد شد و تغييراتي كه در پي تعويض شخص ، يا اشخاص ِ حاكم صورت مي گيرند مقطعي ، سطحي ، ونا كارآمد خواهند بود.
    شايد اشتباه كنم اما ، گمان مي كنم كه نيرويي بازدارنده درطي سده ها ، اجازه حركت و پيشرفت را ازمردم گرفته است. نيرويي كه اجازه انديشيدن نمي دهد و با غوغا و بلوا ، و سوء استفاده از همه ي امكانات ازجمله ، منطق ، و تبديل آن به سفسطه ، با تمام وجود مي خواهد خرافات را نگهدارد تا حافظين آن به منافع كوتاه مدت و سطحي خود برسند.
    سروران . همانگونه كه مي بينيد ، همه ي شعار هاي ما درطرفداري از انسانيت است ، اما هيچ يك از ما ، انسانيت را تعريف نكرده ايم. واژه انسانيت مانند حقيقت ، عدالت ، و امثالهم ، واژه اي گنگ گرديده است ؛ و اگر قرار باشد به تعريف درآيد بسياري ازهمان هايي كه مدعي پيروي از مكتب انساني هستند برتعريف كننده ، اگرچه بسيارهم منطقي و درست بگويد خواهند شوريد. و اين نقطه ضعف بزرگ روشنفكراني است كه خيال مي كنند توتم ها و تابو هاي دروني شان را به نفع نوع بشر، و جامعه ، شكسته و به دور انداخته اند.
    عزيزان. همه ي ما مدعي هستيم كه با زشت گويان ِ بدكار دمساز نيستيم و نادرستان و حاميانشان را به نقد و انتقاد خواهيم كشاند اما همين ما ، اگر بشنويم كه فلان سخنِ فلان قديس دروغ است ، يا فلان رفتارش غيراخلاقي است حامي او مي شويم و برگوينده مي تازيم و او را مزمت و نكوهش مي نماييم كه چرا به اوليا الله اهانت كرده است. غافل از اين كه « كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنيم».
    كار بد ، بداست حتي اگر آن را خدا انجام دهد. اين ها عذر و بهانه هايي است كه براي دفاع از تفكر متحجرخود مي آوريم؛ و بي اين كه حقيقت و راستي ادعاي مدعيان ِ اتصال به آسمان را اثبات كرده باشيم خداي را به پلشتي دروغ و فرامين ِ ناروا ، مي آلاييم تا فلان قديس حرف و عملش نادرست جلوه نكند.
    ما همه مدعي هستيم كه « آنچه به خود نمي پسندي به ديگران مپسند» . اما همين مدعيان ، چوب برنقادي مي زنند كه مي گويد : چرا فلان كس را كه فلان كار غيراخلاقي كرده ، نه اين كه نقد نمي كنيد بلكه با حمايت هاي دوراز انصاف و توجيهات غيرمعقول اجازه نقد ديگران را نيزمي گيريد؟ مي ترسيد از مقام اولوهيت يك خطاكار كاسته شود؟ چرا ؟
    مگر نه اين كه مردم در پي گفتار و رفتار رهبران مي روند و از آن ها تقليد مي كنند؟ مگر نه اين كه فلان كارِ فلان شخص زشت بوده و اين زشتي به اشكال گوناگون درطول تاريخ مورد تقليد مردم قرار گرفته و اخلاقيات را سُست و بي ارزش كرده است؟ چرا به مردم نمي گوييد كه او ، آن رهبرفكري ، آن زعيم عاليقدر ، آن پيشوا‌، كارش نادرست بوده است تا مردم از او يا حداقل از اين كار او، پيروي نكنند. اين كه بخواهيم كاري زشت را پوشش درست بدهيم همان است كه به قول آن بزرگوار « اگر براي يك اشتباه هزار دليل بياوريم مي شود هزار و يك اشتباه ».
    من نمي توانم باور كنم كه اثرات كسي چون آقاي خامنه اي بيشتراز اثرات فلان قديس والا مرتبه برمردم باشد. چگونه كساني كه مال ما را به تاراج برده اند تقبيح و سرزنش مي كنيم اما ، به كساني كه عقلمان را از كار انداخته اند كرنش و ستايش روا مي داريم ؟
    يعني دراين ديار عقل از مال مهم تراست ؟
    مگرقبول نداريم كه عقل است كه ثروت مي آورد و شرف و بزرگي مي آفريند؟ شگفتا كه شب و روز فريادمان از غارتگران مال بلند است اما غارتگران فهم مان را تعظيم و تكريم مي كنيم و با اين كار ، چه خوش خيالانه منتظريم تا روزي كشوري آباد بسازيم. عجب گمان نا بجايي!
    دوستان عزيز. شما مي فرماييد كه من و امثال من دگر بار پاي درميدان گفت و گو ها بگذاريم درحالي كه شايد مدير اين ميدان ، ميلي به اين كار نداشته باشد و خطوط قرمز برايش مهم باشند.
    به گمان ضعيف اين ناچيز، دوچيزاست كه خط قرمز برنمي دارد. خدا و انديشه .
    مگرمي شود خدا را در قالب يك دين محدود كرد يا به كسي گفت تا فلان جا بينديش و از آن خط عبورنكن؟ مگر انديشه حد و مرز دارد؟
    گراميان. خيال مي كنم نگاه ما به مشكلات با هم فرق مي كند. شايد مشكل شما وجود جناب خامنه اي و آقايان احمدي نژاد و روحاني و كساني باشند كه در راس قرار دارند. مشكل من نه آقاي خامنه اي
    و نه ديگرحكامي است كه دراين چند ده سال برما حكومت كرده اند. مشكل من ، تفكري است كه آدميان را وامي دارد تا برصندلي شادروان خميني بوسه بزنند ؛ و همچون بردگان در ركاب حاكم بدوند و مانند دريوزگان دست تكدي به سوي روسا و اربابان قدرت دراز كنند تا حق خودشان را گدايي نمايند.
    مشكل من با آن تفكري است كه از انسان ِ خداي گونه ، برده اي دربند مي سازد و اين موجود زنده و پويا را چنان بي محتوا مي كند، تا قبور مردگان را ببوسد و ازكساني كه خود غرق در مشكلات بوده اند ، تقاضاي حل مشكل خود را بكند.
    دوستان خوب . من نيز مانند شما دردمندم اما چاره دردم را در بود و نبود كساني چون جناب خامنه اي نمي دانم . من از تفكري رنج مي برم كه كاملا صفر و يكي است . تفكري كه حسين بن علي اش انساني است معصوم ، بي گناه ، بسياردانا ، اوج خوبي ؛ و شمرذي الجوش اش موجودي است بد ، سرتاپا گناه ، اوج حماقت . اين يعني مطلق گرايي.
    يكي فقط خوب و آنهم خوب ترين خوب ها . و ديگر فقط بد و آنهم بدترين بدها.
    عزيزان بزرگوار. به عقيده ي اين ناچيز « خانه از پاي بست ويران است».
    بايد چاره اي انديشيد تا مردم خواهان حقوق حقه خود شوند نه صدقه بگيرمشتي دزد و غارتگر. بايد با فرهنگي كه انسان را به گدايي و صدقه گيري ، بي شخصيتي ، بي هويتي ؛ و ظلم پذيري وا مي دارد مخالفت كرد.
    مگر نه اين است كه خداي هركسي چون خود اوست و هركس مانند خدايش مي باشد؟ اگرخدا فقط و فقط حق دارد و دربرابراين همه حقوق هيچ تكليفي ندارد و پاسخگوي هيچ كسي نيست ، نماينده اش نيز در زمين چنين بايد باشد.
    خيال مي كنم ،‌شما عزيزان باورهايي را كه درجان ما مردم ريخته شده و با خون ما درآميخته و تبديل به عادت و خوي و منش و شخصيت ما شده دستكم مي گيريد.
    باورهايي كه نخست ، خدا را مستبد و خود راي نشان مي دهد تا هركه را بخواهد عزت و ذلت دهد ، به هركه بخواهد مقام و موقعيت دهد . همه چيز را از آن خود بداند و انسان را بنده اي ذليل و ضعيف و ناتوان بخواند و اولياء اش نيز بي اين كه مردم را دخيل كنند به مكتب نرفته ملا گردند و نسل درنسل امام و رهبرشوند .
    سپس حكام ، در پيروي از چنين خدايي و چنان اوليايي ، عدم پاسخگويي را حق مسلم خود بدانند.
    درپيروي از خدايي كه هوس مي كند تا دوازده امام را برگزيند و كودكي 5 ساله را درچاهي ببرد تا هزار سال بعد بيايد و براجتماعي پيشرفته حكومت كند ، حاكم نيزافرادي كه نه سواد چنداني دارند و نه توان مديريتي شايسته ، برمردم فرمانروا كند.
    همانگونه كه خداي چنين فرهنگي، مالك زمين و آسمان است حاكم نيز ، مالك جان و مال مردم شود .
    خدايي كه بتواند برخلاف قوانين علمي هركاري بخواهد بكند ، نماينده اش نيز چون او مي شود.
    خدا و اولياء راستگو ، نماينده اي راستگو دارند. وخدا و اولياء دروغگو نيز نماينده و دست نشانده شان دروغگوست.
    اگر خدا مي تواند به آني ، بدون درنظر گرفتن قانون عليت و قوانين علمي ، جسم كسي را به آسمان هفتم ببرد و برگرداند ، چرا جانشين او نتواند به هركس هزار متر زمين ويلايي بدهد؟
    اگر خدا مي تواند مهدي نامي را بدون هرگونه سواد و پيش زمينه علمي داراي علم لدوني كند ودرحالي كه كشورخود او غرق درمشكلات است ، به رهبري جهان برگزيندش ، چرا نماينده اش درحالي كه هزار مشكل برمردم كشورش حاكم است، نتواند دعوي مديريت جهاني كند؟
    اگرخداي اين مكتب، بي توجه به فقر و فلاكت جامعه اسلامي ، و درحالي كه هرروز جمعي مسلمان درحال كشتن جمعي ديگراز مسلمين هستند مي تواند صلح و ثبات جهان را تامين كند چرا نماينده ي چنين خدايي نتواند درحالي كه در درون كشور كسي را حق نوشتن نامه اي به رهبرنيست ، به كشورهاي ديگر لشكرنكشد تا آزادي را به ارمغان ببرد و كشورهاي ديگر را از زيرظلم جباران رها كند؟
    عزيزان . آيا تا به حال ديده يا شنيده ايد كه مومني اولياء دين اش را نقد كند؟ وهرگز از خود پرسيده ايد كه چرا ؟ م
    گرنه اين كه مي گويند بايد صفر و يكي نينديشيد؟ پس چرا هميشه و هميشه ، اولياء آن ها يك و بي نقص اند؟ اگر معتقد به نقصي ولو اندك از اولياء مكتب شان هستند دركجا، نقدي كوتاه براين اولياء گفته يا نوشته اند؟
    آيا هرگز پرسيده ايد چرا خداي جوامع مستبد چنين ترسناك است و فرمامين اش لازم الاجرا؟
    چرا بايد ازخدا ترسيد و پايه ي اعتقادات اين مكاتب برترس از خداست؟
    گمان مي كنيد كه بي دليل به اين همه ترس و خوف ازخدا تاكيد مي شود؟
    اگربايد ازخداست ترسيد يعني بايد از نمايندگان زميني اش نيز واهمه داشت. اگر خدا هرچه خواست مي كند ، مي گيرد ، مي برد ، مي كشد و دربرابرآن بنده را حق اعتراض نيست يعني : آقاي نوري زاد ، شما را حق اعتراض نيست. صلاح براين بوده كه بگيرند ، ببرند ، بزنند ، بكشند. شكركن و ديگر هيچ نگو كه جز شكر كردن كاري نبايد كرد.
    چرا ؟ چون اين قوانين زميني به پشيزي نمي ارزند. اطعيوالله و اطعيوالرسول و اولاامر منكم .
    اينجاست كه نبايد برآقاي خامنه اي ، و فرمانبرانش خرده گرفت. او همانگونه است كه خدايش است. مگر كاري غيرخدايي كرده است؟ اين امري طبيعي است كه هرگاه خدا و اولياء اش مقدس و نقد ناپذيرباشند ، پيروانشان نيز مقدس و نقد ناپذير مي شوند.
    آيا تقدس سازي براي چنين خدا و اوليايي كه برخواسته از افكار مشتي افراد سوء استفاده گرست كم نعمتي براي برقراري حكام جابرمي باشد؟
    آيا تا اين اولياء براذهان خلق حاكم اند و درنهاد مردم مقدس و شايسته ي تكريم و تعظيم مي باشند مي توان كشوري را آزاد كرد؟
    آيا آزادي و نكوكاري نخست بايد از ديگران آغاز شود يا پيش از آزاد سازي ديگران بايد به آزاد كردن خود پرداخت؟
    اين مردم ، مانند ديگر مردم جهان ، هيچ كدامشان ترسو ، ذليل ، كم استعداد، ناتوان ، بدمنش ، دغلكار ، دروغگو ، و امثالهم نبوده اند . تفكر حاكم ؛ آن ها را به اين روز انداخته است. ما مردم دروغگو، همان هايي هستيم كه درتاريخ آمده :‌« ايرانيان راستگو ترين مردم دنيا هستند…».
    بايد ديد چه بلايي برما نازل شده ، و رهبران فكري چه ناسره اي را به ما تحميل كرده اند كه چنين شده ايم .
    سخن گفتن از اين مدعا ، شايد به مزاق خيلي ها ، خوش نيايد.
    پس « …چو دربين ياران مرا نيست همدرد / همان به كه از غصه خاموش باشم … »
    با احترام .
    دانشجو

    ——————

    سلام دانشجوی گرامی
    سپاس از شما و قلم شیوایتان
    بله، این مطلب و این عنوان می تواند در به چالش کشیدن یکی از بنیادی ترین نحله های فکری که همانا اعتقاد انسان به ماوراء است سهم قابلی داشته باشد. از دیگر دوستان نیز تقاضا دارم که شیب سخن را به این سوی بیارایند.
    سپاس ازشما
    وسپاس از دانشجوی خوب
    با احترام

    .

     
  65. باز هم یک ایرانی

    امروز فیلم کوتاهی از مردم کوچه و بازار تهران مربوط به سال 1335 دیدم. وقتی تمام شد تمام وجودم اشک میریخت و قلبم مچاله شده بود. تنها چیز عجیبی!!! که در فیلم دیدم برق زندگی در تک تک چشمهای مردمی بود که شاید هیچ از مال دنیا هم در دستانشان نبود. از حرکاتشان امید موج میزد.
    دردی در دلم نشست که چرا باید حسرت 60 سال گذشته (و شاید قبل تر از آن) را بخوریم…

    خداوند قدمهایت که امیدی در این سرای نومیدی است را محکمتر کند.

     
  66. مدتهاست این جماعت شکست اخلاقی‌ خوردهند برای همین راه چاره را در زورگوئی و قلدری و تطمیع و کلک می‌بینند. آقای نوریزاد یادت میاید در جریان انقلاب بچه مسلمانها فریاد میزدند: ؛با منطق دنیا را مسلمان می‌کنیم؛ دنیا پیش کش، ایران هم پیش کش، غیر شیعه‌ها هم پیش کش ، قیر خودی‌ها هم پیش کش اینها خودیهاشونم نمیتونند با منطق نگاه دارند . یعنی‌ ندارند ، نه اعتماد به نفس، نه جرات،نه اطمینان اگر داشتند با این همه ادعا و قدرت از ۲ تا پیرمرد تو حصر تا این حد وحشت نداشتند .

     
  67. درود بر شما
    دو نکته در این نوشته قابل تامل بود
    یکی اینکه آن بانو با آرایش غلیظ چقدر از دنیا بی خبر بوده که شما را نشناخته و گفته دلت خوشه پدر جان …..
    دوم اینکه همین بانو چه زیبا مامور معترض را به لانه اش برگردانده !
    نتیجه اینکه بی خبری و عدم آگاهی و درگیر زندگی روزمره شدن بزرگترین خدمت است به این نظام گند و ننگ .

     
  68. بهداد دادخواه

    خدمت برادر بزرگوار محمد نوری زاد سلام و تهنیت دارم. حرکت اعتراضی امثال شما را پاس می دارم . همچنین اینکه درایران کسی از مسئولین انتظامی – امنیتی یارای آزار شما را ندارد را برآمد خورشید دولت تدبیر و امید حجه الاسلام حسن روحانی میدانم. عدم برخورد به شما حاکی از وجود تحمل و تولرانس نظام جمهوری اسلامی است. ویژگی تحمل مخالف توسط نظام و عدم برخورد آقایان امنیتی به حضرتعالی را باید از مختصات دولت تدبیر و امید دانست که تبلیغات سوء مبنی بر عدم رعایت حقوق بشر در ایران را خنثی کرده و گزارشات احمد شهید را بلا اثر می شوند. پیروز باشید

     
  69. خدایا باش نه آنگونه که بودنت دستاویزی باشد برای توجیه رفتارهای ناشایستشان !
    خدایا خود را از چنگال کسانی که تو را بهانه وجودی خودشان میدانند رها کن !
    خدایا تا شما گروگان صاحبان قدرت هستی ! وضع ما همینه که هست !
    خدایا باش نه انگونه که میگویند هستی !
    خدایا باش !
    خدایا باش !

     
  70. علی از کردستان

    اقای نوری زاد سلام من هر روز نوشته های شما را دنبال میکنم اونم با چه اشتیاقی به امید اینکه یک روزی دودی از این اتش بلند شود وچشمان ظالمانی را که به این مملت خیانت میکنند ومردم بی گانه را میکشند ومیگیرند کورکند.ولی کم کم دارم از شما هم نا امید میشوم وبه خودم میگویم فکر نکنم اقای نوری زاد هم برای مردم کاری بکنندبه هدف خودش که رسید به قول خودت که گفتی من به مردم چکار دارم ومگر میخواهم لشکر کشی بکنم این حرف نا امید کننده است برای مردم اقای نوری زاد عزیز بخاطر خدا امیدی که در دل مردم نهاده اید وریشه زده در دل این مردم زجر دیده نگزارید این ریشه امید در دل این مردم بخشکداگر هیچ نباشد به قول خودت بخاطر کارهای که قبلا از روی جهل با مردم کرده اید چا ره ای بیندیشیدتا مردم هم تکانی به خود بدهندخدا را چه دیده ای بلکه از این وضعیت خلاص شویم خدا وند از حق خودش میگزرد ولی از حق بندگانش نمیگزردشما هم اگه قبلا در حق مردم کاری کرده اید برای حلالیت پیش قدم یک انقلاب جدید اما واقعی نه پوشالی شوید تا خدای متعال عاقبت بخیر گرداند همه ما را مطمئنم همه ما ایرانیان تک به تک در برابر این ظلم مسئولیم اگر چشم پوشی بکنیم به اندازه بی تفاوتی خودمان باید در اخرت جوابگو باشیم درپایان اگر واقعا به خدا ایمان داری به این سوال من صادقانه پاسخ دهید که ایا امیدوارباشیم چیزی در ذهنتان هست یانه حتما زحت جواب این سوال را بکشید اگر با یک کلمه هم باشد مانند خیر یا بله

     
  71. در تعجبم چرا ندیده تو زندگیم کینه ای از کسی ندارم جز خامنه ای که حتی منو نمیشناسه
    چقدر بده کسی رو نشناسی و کینه داشته باشه ازت. چند میلیون مثل من هستند؟ که یکیش به تنهایی طبق اعتقاد خود این آدم برای نابودی آخرت بسه

     
  72. با سلام خدمت دوست عزیز، آقای نوری‌زاد،

    من را ببخشید که می‌‌گویم: وقتی‌ دادسرا می‌روید مواظب باشید. به اعتقاد من اینها این بار هم دروغ میگویند.من اگر جای شما باشم به دادسرا نمی‌‌روم. مورد شما کاملاً مشخص است، اینها از شما اموالی را به تاراج بردند که نباید می‌بردند. هر کاری که اینها بغیر از پس دادن اموال شما انجام دهند، برای شما زیانبار خواهد بود.

    با احترام

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

79 queries in 1127 seconds.