احساس خوشایندی پیدا کرده ام به قدمگاه. جوری که دلم برای این نقطه از کره ی زمین تنگ می شود. مثل خانه. مثل مدرسه. مثل محله ای که در آن به دنیا آمده باشیم. که درحینِ عبور سربه سمتش می گردانیم و با شتاب خاطره ای را مرور می کنیم.
دو روز بود که به قدمگاه نیامده بودم. حس می کردم قدمگاه نیز از دوریِ من مکدر است. شاید به این خاطر که همجواریِ طولانی باعثِ اُنس می شود. تلخ تراز زندان آیا؟ درزندان، واژگانی چون: سلولِ من، بازجویِ من، فراوان شنیده می شود. بازجویِ بد دهن شما را زده و ناسزا گفته اما در همه ی عمرتان از او با: ” بازجویِ من” یاد می کنید. حتی در روزها و شب های تلخ انفرادی، دلتان برای او تنگ می شود. چرا؟ چون او تنها کسی است که شما را می زند. او تنها کسی است که با شما سخن می گوید و فحشتان می دهد. او تنها کسی است که شما را به حساب می آورد و از شما می خواهد که سخن بگویید و اقرار کنید و بنویسید. وحال آنکه در و دیوار و هرچه که هست، اصرار به این دارند که شما را نمی بینند و شما را ازیاد برده اند.
مردی شصت ساله آمد و دستم را گرفت و خود را مزدور نظام معرفی کرد. نگاه کوتاهی به زخم صورتم انداخت و یک ماجرا ازتاریخ مسعودی – مروج الذهب – تعریف کرد. شمرده شمرده و مسلط. مثل سخنوری که حرفه اش سخنوری نیست اما افزون تر از منبریان و واعظان بر چند و چونِ سخن احاطه دارد. مرد سخنور گفت: بعد از شهادت امام علی، ابن زیاد اموال فردی را که پشتیبان سپاه امام در جنگها بود مصادره کرد. آن فرد، شکایت به امام حسین برد. امام حسین نامه ای به ابن زیاد نوشت و از او خواست اموال مرد را به او باز بگرداند. ابن زیاد در پاسخی توهین آمیز امام را از دخالت در کاری که به او مربوط نیست برحذر داشت. امام نامه ای به معاویه نوشت و نامه ی توهین آمیزِ ابن زیاد را ضمیمه ی آن کرد. که ببین گماشته ی تو چه می کند!؟ معاویه نامه ای تند به ابن زیاد نوشت و ضمن تکریم امام حسین، ابن زیاد را به اجابت خواسته ی امام دستور فرمود.
مرد سخنور نتیجه گرفت: برای امام علی و خاندانش، دشمن تر ازمعاویه کسی نبود. همین معاویه اما ببین چه مدارا و تکریم کرد با امام؟ وگفت: من یک عمر افسرآگاهی بوده ام. ذات آدمها و جریانها را خوب می شناسم. مشکلِ حاکمان اینجا ” ذات ” است. ذاتی که در آن خیر نیست. وهرچه هست نادرستی است. وگفت: اینها خوب می دانند که هرچه برتو سخت بگیرند و باران بلا برتو ببارند، خودشان خوارتر می شوند و تو عزیز تر.
ریش حنایی آمد. با کلی سخن. که همه را در یکی دو دقیقه فشرد و گفت و رفت. این که: پنجشنبه دو جوان از یزد به دیدن شما آمده بودند و کلی این طرف ها پرسه زدند و رفتند. برایم یک کتاب آورده بود و یک فیلم سینمایی در جعبه ای جذاب. که این را بخوان و این را ببین که خیلی انسانی است. سرآخر؟ یک دسته گل مریم. گرم مرا در آغوش گرفت و نگاهش را در زخم صورت من جا نهاد و رفت. ریش حنایی که رفت، شمال و جنوب و شرق و غرب را رصد کردم و یزد را در آن میان یافتم. رو به یزد ایستادم و دست به سینه به آن دوجوان سلام و سپاس گفتم و ازهردوشان پوزش خواستم. دسته گلِ ریش حنایی را به زلفِ کوله نشاندم. تا ببینم نصیب که می شود امروز.
پیربانویی که بارها مرا درقدمگاه دیده بود، دست به ملاطفت برد و با آهنگی آرام و سرشار از مهر مرا به دستگاه قضایی و وکیل و اینجور عتیقه ها ارجاع داد و گفت: با این شیوه ای که شما اختیارکرده ای عمرعزیزت تلف می شود. و به وزارت اطلاعات اشاره کرد و گفت: اینها نم پس نمی دهند. به وی گفتم: من همه ی راههای قانونی را رفته ام. سری به تأسف تکان داد و گفت: تو حیفی تلف می شوی. از وی تشکر کردم و در دل گفتم: حیف، ملتی بود که تحقیر و غارت شد.
بانویی دیگرآمد. کوتاه و مختصر سخنی گفت و سخنی شنید و رفت. این که: من همه ی نوشته های شما را تعقیب می کنم. امیدوارم به خواسته هایتان برسید. که با اطمینان گفتمش: می رسم. دختری جوان و چادری که اهل همان حوالی است و همیشه به من محبت دارد آمد و اصرار که شما را بخدا هرچه احتیاج دارید بفرمایید. برایش آرزوی خوشبختی کردم.
بانویی آمد و گفت که بهایی است. چشمانش را نمِ اشکی پرکرده بود. ازمن بخاطر همدلی ها و همراهی ها تشکر کرد. ومن، از او بخاطر یک قرن ونیم آسیب و دربدری و غارت پوزش خواستم. وگفتم: در یک جامعه ی متعادل، اندیشه ها و مکتب ها و فکرها مثل تولد خود آدمی، به دنیا می آیند و به تناسب درستی و سودی که برای مردمان دارند زندگی می کنند یا می میرند. وگفتم: در یک جامعه ی نا متوازن و بیمار، تولد اندیشه ها – نه که جا را برای اندیشه های حاکم تنگ می کنند – با مخاطره و درد همراهند. وگفتم: اگر جامعه ی دینیِ ما متوازن بود، خود برای میلاد اندیشه ها – ازهرنوع – فضا می پرداخت.
دیروز دو اطلاعاتی از کنار من رد شدند. اولی کمی پا به پا شد و دو جمله ی کوتاه گفت و رفت. این که: ما آنقدر درباره ی تو تعلل کرده ایم که همه باورشان شده تو از خود مایی. گفتم: خوب چرا تکذیب نمی کنید. گفت: مگر بیماریم. وادامه داد: این بهترین راه برای آب کردن توست. گفتم: یک وقت دیدید من شماها را آب کردم. دومی بدون توقف و درحین عبور گفت: اگربا خودت صادق نیستی با خدای خودت صادق باش. و ابرویش را به سمت خدا بالا انداخت.
مردی که پایش می لنگید و با همان پای لنگ برسرِ ابرهای آسمان راه می رفت، صورت خندانش را نشانم داد و پرسید: فرجی نشد؟ گفتم: می شود. گفت: من دعا می کنم. گفتم: من هم عمل می کنم. دختری آمد جوان. خوش روی اما خسته. ازکجا آمده بود؟ از رباط کریم. از دیدن خانواده ی ستار بهشتی. نیز گفت که در آنجا صحبت از شما شد. این دختر، شاید بیست وسه چهارسال بیشترنداشت. اما عجبا که نا امیدی گویا به تک تک سلولهایش راه یافته بود. معصومانه و با چهره ای به غم نشسته پرسید: آیا به عمرمن وصال می دهد که آزادی را ببینم؟ از این سخن سوختم. ای خدا این چه جامعه ای است که ما پرداخته ایم؟
گفتم: همه ی تلاش ما به این است که شما درهمین عمرنازنینت با کشوری آزاد و آباد مواجه شوی. وگفتم: ما از دخترانِ پیش ازتو، جوانی شان را دزدیدیم. پرسید: کاری می شود کرد؟ گفتم: تو اکنون ازهمان کارمی آیی. کار یعنی همین که تو به دیدن خانواده ی ستار بهشتی رفته ای. و با این دیدار، می خواهی بگویی این خانواده و آن خون فراموش نشدنی اند. برخلاف سیصد نماینده ی مجلس و سیستم قضایی و بیت رهبری و کل اعضای دولت که همزمان خون آن جوان را دیدند و انکارش کردند. گفتم: حاکمیت به رواج جهل مشتاق و مصرّ است و ما باید به رواج آگاهی اصرار ورزیم.
دخترجوان که رفت، افسوس خوردم که چرا دسته گلِ ریش حنایی را به پاس قدم های خسته ای که از رباط کریم می آمدند، به وی تقدیم نکردم. چه می دانستم؟ شاید قرار بود این شاخه های گل نصیب کسی دیگر شود. گروهی از دانش آموزان راهنمایی از پله های پل به زیر آمدند و با من سلام وعلیک کردند. در این مدت اغلبشان مرا دیده اند و در باره ی خواسته های من صحبت کرده اند. هم دانش آموزان راهنمایی و هم دبیرستانی که با نیم ساعت فاصله از پی می آیند. همه که رفتند، یکی از دانش آموزان ریزه ی راهنمایی جا ماند. پرسید: یک سئوال بپرسم؟ گفتم: چرا که نه؟ پرسید: پاهایتان خسته نمی شود؟ گفتم: بعضی ها برای پیاده روی به کوه می روند بعضی ها به پارک. خودش ادامه داد: شماهم اینجا را انتخاب کرده اید. گفتم: پنج کیلو لاغرشده ام در این مدت.
گفت: می دانید چرا اینها اموال شما را نمی دهند؟ چرا؟ چون اگر اموال شما را پس بدهند باید اموال دیگران راهم پس بدهند. از این سخنش شگفت زده شدم. او این فهم زیبا را ازکجا آورده بود؟ که گفت: دایی من در اراک زندگی می کند. درستاد آقای موسوی بود. چهارسال است که اموالش را برده اند و نمی دهند. گفتم: پسرم، همه ی ما پذیرفته ایم که چون اینجا اطلاعات است و چون اینها زورشان زیاد است پس نباید اعتراض کرد. من با این پرچمی که به دوش دارم و با این لباس سفیدی که به تن کرده ام و با این قدم زدنها می خواهم نشان بدهم که برای گرفتن حق، به هرکس و به هرکجا می توان اعتراض کرد و ازهیچ کس و هیچ دستگاهی نترسید.
مدیرمسئول یکی از روزنامه های رسمی کشورآمد. که بیا برویم خانه. گفتم: خانه ی من همینجاست. گفت: خانه ی شما دل همه ی ماست. پرسید: به نتیجه ای نرسیده ای؟ گفتم: خواهم رسید. به وزارت اطلاعات اشاره کرد و گفت: پیِ اینجا خراب است. خیری درکارش نیست. گفتم: من این درِ بسته را بازخواهم کرد. گفت: این روحانی و این کلیدی که دستش گرفته همه اش نقشه ی بیت است. بیت که دید مقبولیتش بخطر افتاده مخالفین را هدایت کرد به سمت روحانی. کدام روحانی؟ همو که روی زانوی خودش بود. این بابا آب نمی خورد مگر به اشاره و اجازه ی ساعت به ساعتِ بیت.
اتومبیلی با چهار مأمور اطلاعات آمد که به داخل برود. هرچهارشان با لبخند و دوستی برای من دست بالا بردند. لبخندشان و دست پرمهرشان می گفت که ما با توایم و درکنارتو. نبین که به این داخل می رویم، ما هستیم تا جانب مردم و جانب انصاف را بگیریم در بزنگاههای ضرورت.
دیروز هیچ مأموری هیچ بلند بالایی از درِشمالی بیرون نیامد و کسی سراغی از من نگرفت. چه از این نیکوتر؟ من مگر اراده ای غیراز این دارم؟ وقتی جماعتی حاضر به همراهی نیستند، شما را چه چاره جز پایداری؟ ومن، مصرم به پایداری. به قدم زدن در روز سیصدم حتی. و این که بنویسم: امروز نیز کسی سراغی از من نگرفت اما روز سیصدم هم سپری شد و رفت.
پرچمهای کوله را جمع آوری کردم و زیرانداز را تکاندم و در کوله گذاردم. نیز پارچه ی سفید را از تن درآوردم و تا کردم و در کوله جا دادم. آمدم که بروم دیدم یک پراید درکنارم توقف کرد. سربازی پیاده شد و کاغذی به دستم داد که نشانی اینجا کجاست؟ ظاهراً ازشهرستان به نیروی انتظامی تهران بزرگ منتقل شده بود. با دیدن من گل از گلش شکفت. مرا شناخت. وگفت که در فیس بوک با نوشته های من همراه است. نشانی محلی را که می خواست به راننده گفتم و او نشست و رفت که برود پشیمان شد. پیاده شد و گفت: یک یادگاری برایم بنویس.
نوشتم: فدای جوانانی که فردا با همه ی دارایی اش چشم به راه آنان است. سربازجوان نشست و پراید راه افتاد. رفتم که کوله را بردارم، چشمم به دسته گل ریش حنایی افتاد. پرایدی که سرباز شهرستانی را با خود می برد، در راه بندان بزرگراه گیرافتاده بود. دویدم و دسته گل را به سرباز شهرستانی هدیه دادم.
شب، به دیدن کنسرت – تئاتر ” در روزهای آخر اسفند” بکارگردانی آقای محمد رحمانیان رفتیم. همان که روز دوشنبه ی گذشته بنا داشتم به تماشایش بروم اما آن حادثه ی تلخ رخ داد و مرا با سرو رویی خونین و لباسی خاک آلود بجای نهاد. داستان این نمایشِ بدیع و ابتکاری، نمایش مُثله شدن یا بهتر بگویم دفن استعداهای موسیقایی در ایرانِ بعد ازانقلاب است. موسیقی ای که در این سی و پنج سال، توسط مراجع و فقهای اسلامی و نگاه های متصلبِ حاکمیت به قبرستانی از قهقرا فرو فرستاده شده است. موسیقی ای که می توانست به نشاط و رشد و آرامش مردمان بینجامد، اما از دسترس جوانان و کارکشتگانِ مشتاق بیرون کشیده شد و به تنگنای بخشنامه های حکومتی فرو فشرده شد.
آنچه که محمد رحمانیان در این نمایش آهنگین به نمایش گذارده، داستان ضجه ی دلخراش موسیقی دراین کشوراست. داستان موسیقی ای که به تیغ فقها رمقش واستانده شده، بصورتش زخم افتاده و خونش جاری است. راستی، دراین نمایش، اشکان خطیبی چه شایسته و هنرمندانه و چه با شکوه می درخشد.
محمد نوری زاد
یازدهم اسفند نود و دو – تهران
به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
mnourizaad@gmail.com
سلام بر بنده پاک خدا استاد محمد نوری زاد عزیز
خدا شما را برای اسلام و ایران حفظ فرماید ان شاء الله
آقاي نوري زاد سلام مي كنم گرچه مستحب است جواب به خودت بازميگردد فارغ از اينكه واجب است. باز مي نويسم چندان اميد ندارم كه نظر دفاعيه گونه ام را درج نمائي . اخلاق ژورناليستي و اصول حرفه اي را بهتر از من مي داني. بنابراين درج دفاعيه ام بدون مميزي مبين بالا بودن انتقادپذيري است. زيرا شما پنبه در گوش نكرده و امر به سكوت نمي كنيد. دفاعيه ام يدينقرار است :
«آقايان چندتا ناشناس و چندين نام تارنمائي درست خوانديد. آري چنين نوشته بودم براي برادر نوري زاد كه بيا قدمگاه. اما شما بد فهميديد. قدمگاهي كه از بدو شناخت و كسب معرفت ديني يادگرفته ام مكاني است متبرك و بنا به روايات گوناگون محل عبور امام معصوم يا امامزاده اي بوده است. پس مهدوي فر، و مش حسين آقا { به تعبير مهدي فخيم زاده در فيلم نمكي } شما مقصود را نفهميديد. ميان ماه من كه قدمگاه معصومين است با قدمگاه راهبرتان تفاوت از زمين تا آسمان است. من جناب آقاي نوري زاد را ارجاع دادم به قدمگاه متبرك عرشيان ولي او اسم ارزشمند را بر مكاني گذارده و اين خود نوعي غربزدگي است. بنابراين بدانيد كه هر مبارز سياسي فارغ از هر انديشه نظري سياسي بايد از سلامت چند جانبه برخوردار باشد. اگر دانستن حق مردم است و من حقير را كه نه به اشتري سوارم و نه چون قليلي چو….. بزير بارم نبايد از حق پرسشگري خود استفاده نمايم . تازه اقاي نوري زاد از حق اعتراض براي خود دفاع مي كند ولي شما اين حق را از من دريغ مي كنيد. بهر رو قدما گفته اند ” گرهي كه با دست باز شود به دندان مسپار”. من پرسشي داشتم از آقاي نوري زاد تا براي خوانندگان سايت فعال خود روشن نمايد كه سلامت سياسي – مالي و اخلاقي وي شبيه برادارنش نيست. برادراني كه با هم بودند و شايد… اما چنان هجمه اي از انگشت هاي هدايت شده متوجه من شد و رگبار اتهامات ناچسب به من گرديد و انگ رابطه با مقاماتي كه آنها ادعا مي كنند. من براي رد يا اثبات ادعاهاي حواريون يا مطيعان كوركورانه تلاشي نمي كنم. اما سكوت چند روزه ام دليل بي تفاوتي به ترهات كساني بود كه هماره تاخير سياسي دارند. زماني چنان با مراد خود همذات پنداري كنند كه در وهم نگنجد و خداي ناكرده بعد از فرو افتادن پرده از رخسار مراد اين مطيعان خصم مراد شوند. ناشناس نمي تواند پرخاشگري ذاتي را از جوهر قلمش خارج كند و پيشنهاد ميدهد{ عين جمله اش اين است }: ” ناشناس ۹:۴۱ بعد از ظهر / اسفند ۱۱, ۱۳۹۲ با عرض معذرت عمیق از جناب نوریزاد و همه ی اهالی فهیم سایت، عذر میخام که این حرفو میخوام بگم ولی باید بگم وگرنه تو دلم میمونه حتما بسیاری از خوانندگان هم دلشون خنک میشه خواهش میکنم شما نادیده بگیرید فقط آقای “اسماعیل محمدی” بشنوه! هرچند که شایسته این سایت پاکیزه نیست ولی بالاخره یکی باید بزنه تو دهن این یارو به روش خودشون: ((اسماعیل محمدی خاک //////////)).”. برادر تو كه سينه چاك اخلاقي با روش پرخاشگرانه و حفره هاي شخصيتي راه به جائي نمي بري و بلكه از بار و وزن دادخواهي شخصي آقاي نوري زاد مي كاهي. راستي ناشناس اسماعيل محمدي خاك و علامت را برايم هجي كن. وسلام من اتبع الهدي
——————
سلام جناب محمدی گرامی
من از طرف همه ی آنانی که با شما تلخ سخن گفته اند حلیت می طلبم. البته خود نیز از این شما مکدر شده اید سخت مکدرم. پوزش مرا نیز بپذیرید. من در حذف ناسزاها و توهین ها از هیچ کوششی دریغ نمی کنم اما گاه کلماتی بار عاطفی شان قابل تحمل تر است. چه کنم نازنین. من به تنهایی باید هم بنویسم و هم همه ی کامنت ها را وارسی و حذف کنم یا به پرسشی پاسخ بگویم. هم در سایت و هم در فیس بوک. کوتاهی مرا ببخشایید و کمی نیز تحمل و شکیبایی خود را گسترش دهید.
سپاس
ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻩ ﻧﻮﺭ ﻣﻴﺪﻫﻲ و ﺩﻭﺳﺘﺪاﺷﺘﻨﻲ ﻫﺴﺘﻲ.
ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻆﻴﻢ
بخشی از شعر آلت موسیقی از خلیل جوادی:
جاتون خالی یه جایی مهمون بودیم/ پای بساط تلویزیون بودیم
برنامه شون سازی و آوازی بود/ اما سازش قایم باشک بازی بود
بچه ی صابخونه که فیلمو می دید/ رو به باباش کرد و با خنده پرسید
اون دو نفر که پشت اون گلدونن/ شونه شونو هی چرا می جنبونن
باباش بهش گف پسرم گیر نده/ خنده زیادیش پیش مهمون بده
اون دو تا اونجا گِل لگد می کنن/ اونا دارن کارای بد می کنن
آلت موسیقی میگن حرومه/ اگه نیگا کنی کارت تمومه
هر کی چشش ساز ببینه لوچ میشه/ مخش یهو سوت میکشه پوچ میشه
اونایی که صاحب تلویزیونن/ خیر و صلاح همه رو می دونن
میگن نوازندگی علّافیه/ آقای خواننده خودش کافیه
این صدای سازه که خیلی خوبه/ خودش یه تیکه پوست و سیم و چوبه
همین ناقاره که صداش عالیه/ نیگاش کنی یه طبل تو خالیه
اینم بگم اصل قضیه چوب نیست/ آلت موسیقی یه خورده خوب نیست
میگن زن و بچه میاد رد میشه/ اگه نشون بدیم یه وخ بد میشه
اینا رو که میگم یک از هزاره/ کلی پیامدای دیگه داره
…
جناب میلاد گرامی این نوشته ها از زنده یاد منوچهر جمالیست برای آگاهی از اموزها و افکار ایشان می توانید یا نام ایشان را در گوگل جستجو کنید و یا به سایت ایشان مراجعه فرمایید.ایشان هم در فیزیک تیوری و هم در فلسفه اموزش دیده و سالیان زیادی از بهترین دوران زندگیش را صرف پژوهش در میتولوگی(اساطیر) ایران وزبان سناسی و ادبیات ایران صرف نمودند.پژوهشهای ایشان بیشتر در شاهنامه و آثار مولوی و حافظ … است.کتابهای بسیاری نوشته اند که رایگان در سایت ایشان میتوانید دانلود کنید. روش نوشتن و تحلیل ایشان روشی خاض است و باید با حوصله و با دقت نظراتش را مطالعه نمود.متاسفانه سال پیش او از بین ما رفت ولی آثار ایشان بطور حتم در اینده می تواند راهنمای ایرانی ان آزادیخواه باشد.
جناب مصلح ما را همین کافر بودنمان بس است !
Jamali.info
حقیقتی که بترساند وبکـُشـد
دروغ وباطل است
خدائی هم که چنین حقیقتی میگوید
آفریننده دروغ وباطلست وضـدِخداست
jamali.info
نخستین کشوری که درخاورمیانه
خود راازاسارت ازاسلام رهائی بخشید، اسرائیل است
دوّمین کشوری که درخاورمیانه
خودرا ازاسارت ازاسلام
رهائی خواهد بخشید، ایران است
jamali.info
حکومتی که عاجز ازانجام وظایفش هست
نیاز به دین وایدئولوژی دارد
jamali.info
رد کـردن اسـلام
برداشـتن نخسـتین گام
درراه آزادی خـرد انسانیست
جناب محمدی قهرمان سلام بر شما دوست بزگوار .اقای نوریزاد به گفته شما عامل نظام و شما قهرمان ما ملت شما بروید جلو وزارت اطاعات و حق خود و ملت را مطالبه کنید و راه مبارزه صحیح را به مردم نشان دهید . افرین به تو مرد مبارز که راههای درست مبارزه را بما و خودت نشان میدهید .ولی اگر مرد این حرفها نیستی لا اقل مزاحم دیگران نشوید.
بهروز در دو نظر در دو ساعت ظهر و مغرب ۱۱ اسفند مرا مورد لطف تربیت برگرفته از بی خانوادگیش قرار داده . اما بهروز مخ اعظم! تو احتمالا علم غیب دانی و آنهم بخاطر اخلاق بهیمه شماست. ادم حسابی من از قماش شما و برادران اونجوریت نیستم و از وبگردی برای طرد عناصر ابن الوقت نفوذی در صف مردم مستضعف و معترض استفاده می کنم. وقتی آقای نوری زاد در برابر پرسش سکوت اختیار می کنند و از اخبار و روایات منتشره پیرامون زندگی شخصی اش در سایت پرشین و رجانیوز و …تبری نمی جوید و در مورد صحت و سقم محل سکونتش و تردد خانوادگی به آمریکا نمی نویسد و چیزی نمی گوید. خواننده که من باشم برای اطمینان نظر از پذیرش لیدر فکریم باید بدانم که او از کدام جنس اقتصادی است. ضمنا یا شما نوکر خانه زاد او هستی یا نگهبان و سرایدار ساختمانش هستی یا بر سفره آقای نوری زاد می نشینی که از پرسش من برآشفته شدی.تو که مخاطب نیستی عقل عالم. بدان جماعت اطلاعاتی از نبوغ شما رانتیرها، بادمجان دورقاب چین ها و متفکرین سطحی نگر استفاده می کنند. برای آرامش قلم ناتوانت به بیتی از رند شیراز بسنده می کنم:« ای ملک العرش مرادش بده و ز خطر چشم بدش دار گوش» اره بچه جان با دیانت! من غرق در امواج مردم جنوبشهر کجا و توی آقازاده بنام کجا. تو خون کسانی چون ما خورده ای و ما خون رزان خوریم. پیشاپیش نوروز باستانی را تبریکت گویم ولی هنگام دعای سال تحویل از خدایت بخواه حول الحالنایت کند. و آخرنا از پرخاشت باکم نیست چنانکه حافظ فرموده : ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت » است. یا هو مددی
درود بر تو ای انسانِ شریف و آزاده جناب آقای نوری زاد
چه کنیم که شما حاضر نیستید از خودتان چیزی بگویید و یا پاسخِ دوستان مخالف را بدهید و یا آنکه از دوستانِ موافق، کمی تعریف و تمجید کنید.
اگر کسی مطلبی را نوشت و یا لینک آنرا گذاشت، شما، بردبارانه و آزاد اندیشانه، آن نوشته یا آن لینک را در سایتت قرار می دهی. (بدون آنکه در نظر بگیری که آن مطلب چقدر واقعی است و یا چه میزان، به ضرر خودت!!)
همین آزاد اندیشی شماست که موجب گردیده تا این برادران اطلاعاتی، مدام به این سایت سر بزنند و با نوشتن مطالب دروغ یا سخیف، به قصد تخریب شما، قلم خویش را به زشتی بیالایند.
من، به این فهم و درک و ادبِ شما، آفرین می گویم. اما… خود را موظف می دانم که حداقل خطاب به یکی از کامنت گذاران بگویم:
دوست گرامی جناب “حسام سلامت”، من به سهم خویش، از تحلیل بسیار زیبای شما در فیس بوکتان و نقدی که بر نوشتۀ “امید بلاغتی” ، در مورد جناب نوری زاد، داشته اید؛ صمیمانه سپاسگزاری می کنم.
جا دارد که این نوشته، مورد مطالعۀ تعدادی از دوستانِ احتمالا بدبین، قرار گیرد.
“حسام سلامت” عزیز، باز هم “سپاس”.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10201409072813528&set=a.3441381878057.132807.1375868953&type=1
نوري زاد عزيز نوشته اي :« اگر نوری زاد مینویسد و فعلا با او برخورد نمیشود بدلیل سوپاپ اطمینان و یا مهره رژیم بودن نیست بلکه بدلیل این است ایشان مورد توجه بسیاری از افراد و سایتها در فضای مجازی است و برخورد با ایشان موجب حساسیت و تمرکز رسانه های خارج از کنترل رژیم بر موضوع سرکوب و برخورد رژیم با مخالفان است ». با پوزش از شما در اين خصوص عرض مي كنم چطور است قبل از تو نسرين ستوده ها و… در زندان بوده و الان نيز صدها نفر معترض در زندان هستند آنها كه به اندازه شما به مسئولين رژيم برخورد نكرده اند ولي زنداني شده و هستند و رژيم در برابر موج تبليغاتي رسانه ها كوچكترين اقدام بعمل نياوردند . حتي رژيم و مقامات امنيتي عليرغم تلاش تبليغاتي رسانه ها و نهادهاي حقوقي خارج كشور عملي براي آزادي آنها انجام نداده و نمي دهند وبخش امنيتي رژيم آنها را در زندان نگهداشته است. آقايان احمد زيدآبادي و حشمت طبرزدي و … سابقه سياسي بيشتر از شما دارند . هيچگونه صنمي هم با روزنامه كيهان و برادران نداشته اند هنوز در زندان هستند. ولي جنابعالي آزاد آزاد مي گردي مي چرخي و هيچگونه تعقيب و دستگيري نداري؟ چرا ؟ قطعا استدلال شما مبني بر شناخته شدن شما در سطح جهان باوركردني نيست.اگر مهره رژيم نيستي چرا وزارت اطلاعات باحضرتعالي كاري ندارد و شما مرتب به اين مقام و اون مقام گير ميدهي كوچكترين گردي بر دامنت نمي نشيند . مي داني برخورد نكردن وزارات اطلاعات با شما چه موضوعي را تداعي مي كند؟ اين موضوع را در ذهن جان مي بخشي كه ببينيد سطح دمكراتيسم نظام چقدر افزايش يافته كه محمد نوري زاد را كه هر روز جلو وزارت اطلاعات رجز مي خواند به او كمتر از گل نمي گويند . نتيجه اين فيلمنامه مقامات نظام با بازيگري بي نقص شما جز اين نخواهد بود كه احمد شهيد را شستشوي مغزي بدهي كه حقوق بشر در ايران بي كم و كاست هست
نوريزاد بزرگ صرف حضور ت در آنجا اقرارگيرى را به اقرار واداشته است ؛اقرار به اينكه براى پيش برد كارشان از افترا زنى ابا ندارند .البته خودشان مى گويند پروژه لجن مال كردن اما اين بار اقرار مى كنند براى لجن مال شدن ديگر به جرج سوروس و موساد و اتهام لواط(مورد سعيدى سيرجانى ) نيازى نيست .كافى است كسى از خودشان باشد تا لجن شود .اقرار به ابتذال شر .آخر چطور كسى كه با خودش صادق نيست مى تواند با ديگرى ،خواه خدا و خواه بنده خدا صادق باشد ؟اين جيمز باند هوشمند چقدر عقلش را چلانده تا چنين جمله قصارى در بكند .در كوته فكرى اينان همين بس كه فكر مى كردند با كشتن چند نويسنده انديشه از بين مى رود يا با ممنوع كردن موسيقى هاى خاصى موسيقى در زير زمين دفن مى شود .اين موسيقى ها از وقتى ممنوع شدند در زير زمين پر و بال گرفتند .راستى اين مأمور حافظه ما را هم به كار انداخت .من يادم به سينما ركس افتاد .پروژه لجن مالى همان جا كليد خورد
“مگر بیماریم. ”
چه تصویری از خود دارند این سربازان گمنام . این همان عزتی است که مقامات عالیه نظام به آن می بالند !!
دوست عزيزي كه به نام حسين در اين جا كامنت گذاشته اي راست و حسيني بگو چقدر حقوق مي گيري ؟
از خودت مي پرسم ارزش دارد ؟
با اميد پيروزى حق
اقاى نوريزاد تلاش و استقامت شما ستودنى است همانگونه كه تماشا كردن و دم نزدن ما نكوهيدنى است شرافت شما مثال زدنيست همانگونه كه سفاها ما بس ديدنيست
درود خداوند بر شما
مزدك جان خوب مينويسى ولى براى من بعضا قابل درك نيست لطفا كمى نوشته هايت را ساده تر كن تا من هم بتوانم درك كنم، دوستت دارم
راستى دوستان ايا كسى مطالب بى كنش در باره شاهنامه را خوانده ؟ به نظر من اين بى كنش واقعا اد نوابغ است كلمه به كلمه نوشته هايش را من با شاهنامه مطابقت دادم و متوجه شدم همه را درست و كاملا دقيق گفته ، دوستان ما بايد قدر اون رو بدونيم نه اينكه بهش فحاشى كنيم خداييش اينهمه كتاب در باره شاهنامه نوشته شده ولى كسى تا حالا مثل اون به اين كتاب دقت نكرده حالا چرا بايد ما نابغه اى مثل اون رو با فحاشى فرارى بديم دو ستان خواهشا مطالبش رو با دفت بخونيد و نظر خودتون رو بنويسسيد تا به يه نتيجه در مورد مطالبش برسيم شايد اون يه پديده باشه پس در اينصورت نبايد بيتفاوت از كنار زحماتش رد بشيم و از دستش بديم ، هميننجورى با بيتفاوتى ما سرمايه ها از دست ميرند بيايد اگر مطالبش درست هستش ازش قدر دانى بكنيم ، حتما بايد بمونيم تا يه خارجى بياد اين مطالب رو برامون بگه تا ماا قبول كنيم و به به و چه چه كنيم ؟ اگر يكى از خودمون گفت بايد يا از حسادت محلش نذاريم يا نخونده و نسنجيده انكارش كنيم ؟ اينجورى ميخوايم به ازادى و تمدن برسيم؟ پس لطفا هر كس با مطالعه نظرش رو بگه .
آقای نوریزاد..کامنت آخری را به خاطر طنز زیبای “با صفا” به اسم ایشون فرستادم .انشالله دل خور نشه..
روحانی: آن دوران که ایران اسلامی و اندیشمندان مسلمان این سرزمین پرچمدار علم و دانش بودند بدون منت این دانش را در اختیار دیگران قرار دادند و دنیای غرب در دوران سیاهی قبل از رنسانس نور علم و دانش را از این سرزمین میدید و از آن بهره میجست. بچه جوادیه : عجب..اون موفع هم ایران اسلامی داشتیم؟..یعنی دوران هارون الرشید و مامون و تخم و تر کشون؟.. آقا میدونی چی میگی یا جو گیر شدی؟
روحانی :کشورهای سلطهگر میدانستند که علم هستهای و فناوری هستهای در ایران در مسیر صلحآمیز است و در این رابطه تردید نداشتند….پس برای چه دانشمندان ما را ترور کردید؟ و متخصصین موشکی ما را که موشکهایی صرفا برای دفاع از کشور ساخته بودند را از بین بردید. بچه جوادیه :ولی خدائی تقصیری ندارند..ما که ولی نعمت شما هستیم از چیزی خبر نداریم چه برسه به اون بیچاره ها.. آژانس چیکار داره به موشک؟ ما تا حالا فکر می کردیم دانشمندان هسته ای ترور شدند..پس دانشمند موشکی بودند؟
روحانی با تاکید بر اینکه زکات علم، ترویج علم است، افزود: غرب در انپیتی تعهد کرده است که فناوری صلحآمیز هستهای را در اختیار کشورهایی قرار دهد که دارنده آن نیستند، اما امضای خود را زیر پا گذاشتند. بچه جوادیه :ببین حاجی جون ما که گیج شدیم..مگه اینا مسلمونند که زکات بدند؟.. بعدش اینا درست بشو نیستند..امضا کیلوئی چنده؟ ..اصلا ما رو با اونا مقایسه نمی شه کرد..مثلا ما کی زیر امضا مون زدیم و رفتبم سفار تخونه اشغال کنیم؟ کی؟.ما کی رفتیم 444 روز دیپلماتهای کشور دیگه رو بگیریم و زندانی کنیم..آخه ادم آتیش میگیره اینا رو هم نگه..چفدر اجحاف..اه اه
روحانی: از زمانی ایران افول علمی پیدا کرد که سلطهگران و دیکتاتوران بر این کشور مسلط شدند و پیداست در دوران سلطه خارجی و حکومت استبدادی علم و فناوری رشد نخواهد کرد پس دست نیازمان را در آن دوران به سمت دیگران دراز کردیم و آنها به مقداری که به مصلحت منافع خود میدیدند علم و دانش را در اختیار ما گذاشتند. بچه جوادیه :یعنی دقیقا از کی؟ بعد هم از کجا پبداست؟ خوب این دراز کردن دست خدایش درست نیست..باید دست درازمان را میذاشتیم جلوی دست کوتاه حوزه های علمیّه و شما علمای عزیز.. الان هم دست شما دراز شده اومده تو جیب ما..دیگه تکونش نده سر جدّت!
روحانی: در شرایطی هستیم که باید فضای ارتباط علمی با جهان برقرار شود بچه جوادیه :یعنی دوباره دستمان را ببریم جلوی غربیها؟ آقا رحم کن!!. بعد هم دیگه به درازی سابق نیست لامصب!
روحانی : بدانید بدون عقلانیت، علم و اندیشه نمیتوانیم کشور را در مسیر تعالی واقعی قرار دهیم بچه جوادیه :ولی لاریجانی گفت نظام ما کاری با عقل ندارد چون اسلام داریم..حالا ما چیکار کنیم؟
آيت الله هاشمي رفسنجاني: عقلاي قوم در مجلس و در سطح فرماندهان نظامي صحبت از ختم آبرومندانه جنگ ميكردند كه با لطف خداوند و درايت امام (ره)، با اصلاح قطعنامه و پذيرش آن توسط سازمان ملل متحد، پيروزمندانه از جنگ بيرون آمديم. بچه جوادیه :ما از شما متشکریم که سازمان ملل رو مجبور به قبول قطعنامه ما کردید..سپاس
آيت الله هاشمي رفسنجاني:انقلاب اسلامي بيدي نيست كه با بادهاي بيبنياد مخالفتها بلرزد و با اراده به راهش ادامه ميدهد. بچه جوادیه :بعله..یا باد با بنیاد در کنین با برید سماق بمیکید..خلاص!
عراقچی: تیم دیپلماسی سربازان نظام در مذاکراتند
بچه جوادیه :سیّد سر جدّت مواظب باش شما را هم مثل سربازای دیگه گروگان نگیرند..مواظب دور و بر تون باشید..بری رفتی ها!
سید مهدی طباطبایی: کنار شعار مرگ بر آمریکا باید برای اقتصاد کشور هم کار کرد
بچه جوادیه :چشم حاجی حون..ولی شما که در جریانی..ما بعلت سی سال شعار دادن بالاخره چند جامون پاره شد، ورم کرد و شکست. آخه این شعار لامصب همه جای آدمو درب و داغون می کنه. القصه..ما رو چند وقت پیش بردن ژنو برای معالجه. همراهمون هم رو وییلچر بود. 6 تا دکتر بعلاوه یک نرس ما رو معاینه کردند.چند جا رو بخیه زدند. چند جامون رو هم گچ گرفتند. الان نه میتونیم شعار بدیم نه کار کنیم..شر منده ایم. 6 ماه استعلاجی داریم..الان بفهمی نفهمی یک صدائی در می آریم ولی این کجا و اون نعره های همه چی پاره کن کجا.. خیلی شرمنده روحانیت معظمیم..باور کنید جاش داره میسوزه..حلالمون کنین!
سلام جناب نوریزاد خسته نباشید/پیشانی بلند ودستان پر عشقتان را میبوسم /مشکلِ حاکمان اینجا ” ذات ” است. ذاتی که در آن خیر نیست. وهرچه هست نادرستی است. وگفت: اینها خوب می دانند که هرچه برتو سخت بگیرند و باران بلا برتو ببارند، خودشان خوارتر می شوند و تو عزیز تر./گفت: می دانید چرا اینها اموال شما را نمی دهند؟ چرا؟ چون اگر اموال شما را پس بدهند باید اموال دیگران راهم پس بدهند.خدا پدر و مادرش را بیامرزد
توجه کردید عزیزان به متن قسمتی از گفتار اسماعیل محمدی میگوید” بیا قدمگاه ” یعنی با این حساب خودش در همان ساختمان حضور دارد
خدمت جناب مزدک موحد” بنام الله رحیم ورحمان که خوان رحمتش برهمگان گسترده است و سلام برمزدک موحد” ووطن دوست وعارف مسلک که ازعرفان نابش این سایت را عطرافشانی کرد متشکرم. باکمال احترام بشما واستاد جمالی ؛نقدی برکلمات قصارایشان دارم درمورد تعریف حکمت خداوندی: حکمت او بکار بردن :شر” برای رسیدن به “خیر”نیست. بلکه همه کارهای خداوندحکیم وعلیم وقادروحی ؛همه ازنوع رحمت است وخیر واین جهان آفرینش همه ازرحمت رحیمیه اوست . وهرشیوه “ماسوخیسم یامازوخیسم “مردوداست.بلکه انسان ازآنجهت که مخلوق اوست وهمه هستیش ازاوست واداربه کرنش وتواضع وخشوع وخشیت درمقابل اوست وبحکم فطرت بنده مطیع فرمان اوست ؛واورا ستایش میکند وبه اوعشق می ورزد تامثل پروانه خودرادرشعله های آتش عشق به اوبسوزاندوفانی دراوباشد؛وپس ازفناء دراو؛مراحل بقاء بالله راطی میکند؛ ازآنجائی که آمده بود {ونفخت فیه من روحی} بهماجا برگشت میکند {انالله وانا الیه راجعون } . بله غضب اوهم رحمت است مثل دوزخ وعذاب آخرتی؛ واحکام بازدارنده وجزائی وکیفری دراین دنیا برای زندگی درآرامش وسلامت وصلح ؛وبرای برهم زنندگان این آرامش جامعه انسانی بایدولازم است که قوانین کیفری وبازدارنده وجودداشته باشد؛ واین هم ازحکمت بی منتهای اوست. پس معلوم شد که انسان ازگل خشک فقط نیست بلکه اصل جانش ازجان جانان است که به اوبانفخ روحش حیات بخشید. بله بایددیده ژرف داشت ودرسایه رحمت الهی؛ خودرا ونعمتهای نامحدود اورا که برتوارزانی داشته است شناخت وشناسائی کرد؛ واین صاحب نعمتهارا هم بایدخوب شناخت؛ وبعداز شناختن منبع همه کمالها ؛ودریافت اینکه خودت چقدر ناقصی ازحیث وجود؛دوست داری که تو هم بکمالی ازکمالات مطلق اوبرسی ؛به اوعشق می ورزی و…فانی دراومی شوی.وامااگر ژرف اندیشی نبود وتفکروتعقل تامل ودقت درآفرینش خویش وآفریدگارش ونعمتهای بی پایان او نباشد؛نه خودرا شناخته نه خالقش راونه رحمت بی انتهایش را؛اورا انسان مخوانید بلکه اواصل خویش راگم کرده است وازحیوانات گمنام است حال یافقط خورنده وچرنده ویادرنده ایست بشکل انسان . وجایگاهش همان اسفل السافلین است که درآن افتاده است وقدرت پرواز ندارد تابه سیمرغ رسد ؛چنانکه آن حکیم فرموده است : {لقدخلقنا الانسان فی احسن تقویم @ثم رددناه اسفل سافلین@ الاالذین آمنواوعملوا الصالحات فلهم اجرغیرممنون} پس چه چیز است که تورابعدازاین به تکذیب روزجزا وامیدارد؟؟؟. الیس الله باحکم الحاکمین. 4-8 سوره التین ؛ش95} بله ؛حقاکه انسان طغیانگراست .همین که خودرا بی نیاز ببیند. به یقین؛بازگشت همگان فقط بسوی پروردگارتوست ؛6-8 سوره العلق ش96} . بله ؛ چون بینش ازخرد خدادادی انسان است وازاین رواست که عبودیت؛ قربانی کردن آزادی اوست ؛وبایدمطیع محض مولای حقیقی خویش باشد تا به اندازه استعداد خوش به کمالات مقتضی وبالقوه خوش برسد.وازاین رو جناب مزدک عزیزما بقول شما آن محمد-ص- عربی ازخدایش نقل میکند که او درمعراج برایش گفته است وخطاب به بندگانش می باشد : عبدی اطعنی اجعلک مثلی.}=بنده من مرا اطاعت کن تاتورا مثل خویش قراردهم. البته او هیچ مثلی ندارد ونخواهدداشت ؛{لیس کمثله شیئ}= اورامثل ومانندی نیست ونخواهدداشت.این ازمحکمات قرآنست.مثلش قراردادن یعنی بمقامی می رساند اوراتاحقایق را ببیند وبه اذن خداکارهائی را انجام دهد که فقط خدا قادربرآنهااست.وگفتارسعدی ناظر بهمین جاست: رسدآدمی بجائی که بجز خدانبیند ///بنگرکه تاچه حداست مقام آدمیت. این بیت بیانگرقابلیت کلی انسانیت انسانست ونمونه عینیش اسوه والگوی ما محمد مصطفی -ص-است که بمقام {دنی فتدلی .فکان قاب قوسین اوادنی .فاوحی الی عبده مااوحی ؛8-10 النجم ؛ش53} رسید . ودیگر انسانها هم می توانندبه پله های پائین ترش برسند؛هرچند به اعتقاد بنده به همانجا هم می توانند برسند زیرا که فرمود :{قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره انا ومن اتبعنی…؛108 یوسف}=بگو : اینست راه من؛که من وهرکه پیرومن است ازروی بصیرت بسوی خدادعوت می کنم ؛ومنزه است خدا ؛ومن ازمشرکان نیستم.} تابع وپیرو آن کسی است که پا درجای پای متبوع ورهبرش بگذارد؛پس همه موئمنان به او؛ توان وقوه رسیدن به آنمقام رادارند؛ اگرخودرا آراسته وپیراسته وعاشق اوکنند وباشند. بقول نوری زاد عاشق باشید. وبقول شهریار :عاشق نگشته ای که ببینی چه می کشم. وبقول حافظ : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشگلها. وبقول خدای سبحان : {ومن عشقنی عشقته ؛ومن عشقته قتلته؛ ومن قتلته فعلی دیته وانا دیته} به عاشقم عشق می ورزم؛عشق من اورا خواهدکشت تااورابه وصالم برسانم ؛ومن خودم دیه کشته خویشم؛یعنی همان وصال من است اورا. وازاین روست که حافظ اینهمه عاشق شیدا گشته ومی گوید :دل که ازناوک مژگان تودرخون می گشت///بازمشتاق کمانخانه ابروی توبود.یعنی هرتیری درراه عشق تو برقلب من ببارد بازمشتاق وصال توهستم. یادرآنج که گوید: مژده وصل توکو کزسرجان برخیزم///طایرقدسم وازدام جهان برخیزم. بولای توکه گربنده خویشم خوانی ///ازسرخواجگی کون مکان برخیزم. یارب ازابرهدایت برسان بارانی///پسشترزانکه چوگردی زمیان برخیزم. برسرتربت من بامی ومطرب بنشین///تاببویت زلحد رقص کنان برخیزم. دام حهان همان اسفل السافین است که این کره خاکیست واوقصدپروازبسوی مقصودش دارد.وطایرقدس همان نفخه الهی است که اورازنده کرد{وانشاناه خلقا آخر … ویا ؛ونفخت فیه من روحی} منظورش هست.قسم بولایت ومحبتش میخوردکه اگر مرابنده خویش بدانی وقبول کنی؛گویاخواجگی عالم رابمن داده ای؛وازاورحمت وهدایت می طلبدپیش ازمردنش وخاک شدنش .حال که توهم عاشق من شدی وبه دیدارمن آمدی بامی ومطرب بیا{وسقاهم ربهم شراباطهورا…/ و؛ یطوف علیهم ولدان مخلدون .باکواب واباریق وکاس من معین}راترسیم نموده است ؛ تاازبوی عشق وولای تورقص کنان ازلحدقبربرخیزم وتورا به آغوش گیرم . ازاین روست که اورا لسان الغیب درزمان خودش لقب دادند .وقرآن زبر می خوانده است باچارده روایت.هر چند جناب مزدک عزیز ما حافظ رانشناسد البته بعیداست که اورا نشناسد
سلام جناب نوري زاد عزيز، بدان و آگاه باش كه آخرين برگ اعتماد مردم روي تو در حال بازي شدن است، قمار انسانيت و شرف و كرامت را با تو ميشود برد و ميشود باخت، بُردني به قيمت ريشه كني ظلم و برپايي عدل و داد و ايراني آباد و باختني به قيمت همه ارزشهاي انساني كه كورسوي اميد آن براي هميشه خاموش خواهد شد… به پيش كه همراه توام، خودت مرا به شك توصيه كردي تا به شناخت برسم ميخواهم ره معرفت را با تو پيمان و پيما باشم، برادر بزرگمي كه با شما اينگونه سخن ميگويم….
حاج حسین آفای گل،
کامنتت که در نوع خود بی نظیر بود و استفاده ها بردیم. امّا این یکی رو خوب اومدی که “من به شما بی احترامی نمیکنم اما لطفا این بساط مارگیری ات را جمع کن و بدان : ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولان گه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری ”
لذا همینجوری که تو میدون “عرصه سیمرغ “برای گرفتن اکسیژن قدم میزدیم گفتیم به ضد حال هم تقدیم کنیم. بالاخره یه حاج حسین که بیشتر نداریم!
1- اصلا شما جرا فکر می کنی داری بی احترامی می کنی؟ خوب آدم باید بساط مار گیری را وقتی مار ها را گرفت جمع کنه دیگه..بابا ماره..شوخی که نیست.. همین دوشنبه پیش سه تاشون در رفتتند این رفیق ما را نیش زدند.
2- بعد هم خوب اومدی که “بدان”..بعله همه باید بدانند. دانستن حق همه است. مگه غنی سازی و با ژنوه که “ندان”.
3- ولی یکدفعه جهشی رفتی سراغ فحش دادن به مگس..آقا مارگیری چیکار به پرواز مگس داره؟ ..حالا مگس رفته پیش سیمرغ..خوب بره..شما مگه مامور برجی که سر برج باید پرواز مگس ها رو رصد کنی؟..
4- حالا مگس رفت پیش سیمرغ چه فشاری به شما می آد؟ باید سیمرغ دلخور بشه که نیست. آخه دلاویز جان شما جرا به خودت می پیچی؟ ببین وقتی ” باران” میرفت پیش “دائی طاها” شکیب و نادر به هشون فشار می اومد. نکنه تو هم تو حمله مارا دست داشتی که می خوای مار نگرفته بساط جمع بشه؟ شما مگه بیکاری تو موضوعی که بهت مربوط نیست هی دخالت میکنی؟..سر برجه که باشه..یکدفعه مگسها و مارا راهشونو کج می کنن میزنن تو برجک آدم. شما بی خیال شو!
نوریزاد بدون شک آدم بزرگی است، اهمیت نوریزاد بیش از آن که از نوستالژی ما و غیاب قهرمان ناشی شود در تلاش شخصیاش برای شکستن هیبت حاکمیت معنا پیدا میکند، تلاش شخصیای که حول این گزاره متمرکز است: «بیایید نترسیم» دعوت نوریزاد در پی شکل دادن دوبارهی یک مای بهم پیوسته است، چیزی فارغ از هژمونی ترسناک و نمادین حاکمیت سرکوبگر، توجه به این نکته که او در این شبها که جمیع عناصر طبیعت از یکدیگر و حتی خویش میترسند، تنهاست و میخواند؛ چنین بیدار و دریاوار. نترسیدن اینجا لزوما برابرنهاد شجاعت نیست، از این رو کنشی که او ما را به سوی آن فرامیخواند عزیمت به مقصدی خاص نیست، ایستادن و عقب ننشستن است. نوریزاد اما شجاعتش را پیش از این در پذیرفتن چهرهی واقعیت نشان داده، چیزی که از آن زمان به صدای بلند میخواند همان داستان دیکتاتوریِ عریان است، وقتی که دیگر آنقدر از سایه بیرون آمده که انکارش ممکن نیست، این چیزی بود که اغلب «ما» میدانستیم، هنوز هم احتمالاً.
امین بزرگیان در مقالهاش در مورد عدم همراهی و سوءظن بخشی از جامعهی ایرانی به نوریزاد نوشته که این گروه نوریزاد را به دلیل همراهیاش با سیستم نمیتواند ببخشد، نقطهی عزیمت مقالهی امین بزرگیان یکی از مهمترین آسیبهای زیست مدنی امروزهی ماست، به بیان او: «جامعهاى كه در حال ضرب وشتم يكى از دستاوردهاى خويش است.» آسیبی که نویسنده در ادامه آن را بیارتباط با همواره گناهکار دانستن فرد نمیداند. کلیت این مساله میتوانست با ارجاعاتی به توضیح دمدستیِ جامعهشناسی نخبهکشی هم همراه شود.
این شکل برخورد با تغییر در احوال فکری گذشته را در شکل عامتر در مواجهه با گذشتهی میرحسین یا مهدی کروبی هم میشود دید، «عدم همراهی با زندانبان گذشته»، جایی که اعضایش مجموعه افرادی هستند که آگاهانه از سندروم «ضد استکهلم» استقبال میکنند.
بزرگیان اما در جایی به درستی به یک نکته در رویکرد نوریزاد اشاره میکند: «نوریزاد كسى را باخود همراه نمى كند، در حاليكه سياستِ رهايى بخش مدرن با كنش تك نفره، سوبژكتيو و انفرادى ممكن نيست.» این مشکل از همان گزاره نترسیدن ناشی میشود. نترسیدن دقیقا چه چیزی است؟ و اینکه وجه ایجابی نترسیدن که قرار است نقطهی همگرایی دوبارهی ما باشد چگونه باید تعریف شود؟
اشاره به این نکته لازم است که یکی از مهمترین دلایل عدم برخورد شدید حاکمیت با نوریزاد از همین تک نفره بودن ناشی میشود، او میتواند از همه چیز بگوید و بنویسد چرا که تنهاست، تجربهی این سالهای من میگوید جمعی با عملکردی شبیه به این اگر به تعداد انگشتان دست برسد برخورد دستگاه امنیتی چیزی کاملا متفاوت خواهد بود. اما چگونه میشود این فاصله را پر کرد؟
در آخر اینکه احتمالا بخشی از نظر خوش نداشتن او از اصرارش برای حضور همیشگی در روایت میآید. جایی که او فقط راوی رنج نیست، همراه و جزئی از آن است، این شکل از نمایش مداوم فی نفسه نکوهیدنی نیست، اما از منظر مخاطب عام ممکن است تفسیر به رای شود، اینجا مساله دیگر گذشته فرد نیست، و ممکن است این قضاوت در هر مورد دیگری هم اعمال شود.
https://www.facebook.com/kouhyar.g
آقای نوری زاد این روزها اتوبان همت رو به عشق دیدن شما طی می کنم. بعد از اینکه شما رو می بینم تا خونه زار زار گریه می کنم که چرا کاری از دستم ساخته نیست.
توی جریان اعتراضات بعد از انتخابات دستگیر شدم. خیلی کتک خوردم . خیلی فحش شنیدم و آخر به این نتیجه رسیدم تحملش رو ندارم.تحمل ندارم زیر دست و پای یه مرد له بشم واسه همین تصمیم گرفتم خفه شم. و حالا خجالت می کشم از زن بودن خودم.
تنها چیزی که این روزها خوش حالم می کنه اینکه وقتی از همت رد می شم شما رو استوار و محکم ببینم.
دوست فریب خورده و افسر جنگ نرم، محمد نوریزاد
سلام علیکم
با احترام پیرو اتفاقات اخیر و ضرب و شتمتان به استحضار میرساند روش اعتراض خود را در اسرع وقت از این حالت سانتی مانتال خارج کرده و به جایش در فیسبوک مشغولِ مبارزهی جانفرسا و تکان دهندهی استتوس نویسی شوید. کما آنکه آگاهید پارگی صورت و فرو رفتنِ خرده سنگ در شیارها و زخمهایش کاریکاتوری از انقلابی بودن است. به جای این جلب توجهها، هر چه زودتر دستگیر شوید تا آنان که هر روز با ادعای مخالفت با “وجود زندانی سیاسی” ماتحت مبارکشان را چاک دالبر میزنند، خیالشان راحت شود. در سایهی الطاف الهی و بأی نحو آرزوی آنان را که هر روز از یکدیگر میپرسند “پس چرا این نوریزاد را نمیگیرند؟” به واقعیت بدل خواهید کرد، ان شاء الله.
با تشکر
جمعی از پیوند زنندگان///////
https://www.facebook.com/arash.jabbarian
اقاي محمد نوري زاد ارجمند،
سلام و درود بر شما
خيلي وقت است كه مي خواهم برايتان بنويسم، سال پيش مي خواستم به ديدارتان بيايم ،اما سخت است سخت است نوشتن به ” محمد نوري زاد” .
ان سال ها كيهاني بوديد و ما جامعه و خرداد را در حياط مي سوزانديم ، از بيم.
سال هاي بعدش در كوچه پس كوچه ها فرار ميكرديم ، بدحجاب بوديم و نوجوان و باز ازبيم.
سال ها بعد خشمگين بوديم ،حق مان را مي خواستيم ، نيروها رحم نداشتند و ما به كنج خانه ها مان خزيديم ، از بيم .
و از آن روز ،از همان روز شما نوشتيد، زنداني تان كردند ، شما نوشتيد… كتكتان زدند ،شما نوشتيد… به خانواده تان توهين كردند شما نوشتيد … اعتصاب كرديد و نوشتيد، ازاد شديد و نوشتيد و نوشتيد و نوشتيد و هنوز مي نويسيد و ما هنوز بيم ناكيم.
من بيم دارم، ” بيم”
با احترام
بهناز
بزرگوار!
ما را خجالت می دهی!
یک تنه، همچون یک لشکری، همان طور که گاندی هم این چنین بود.
بر خواستهی قانونیات تا دم مرگ (خدا نیاورد آن روز را) پای بفشار. زیاده روی نکن و بدان که مسیر انفرادیی اجباریی دقیقی را انتخاب کردهای.
همچون تاکنون، باز هم از کوره در نرو . اعتدال و ادب را همچنان باز هم رعایت کن، مخصوصا به همه ی مخاطبانت در آن جا و همه جا بفهمان که با وجود مخالفت با کردار فعلیشان، لبریز از احترام به حیات و شخصیت و مدارا با مقدسات آنانی. خیالت راحت باشد که در این احترام گزاری به هویت انسانیی همان ها، هیچ چیزی از دست نخواهی داد و فقط دل تک تک سالمترینشان را بدست خواهی آورد.
کارت حرف ندارد جوان! دل قوی دار و خود را به خدایت که خدای همگان است بسپار.
مدتها قصد داشتم دربارۀ محمد نوری زاد یادداشت مستقلی بنویسم که فرصت دست نداد. یادداشت امید بلاغتی راجع به او را که دیدم (کامنت اول را ببینید) به نظرم رسید فرصت مناسبی است برای پیش کشیدنِ موضوع از خلال گفتگوی انتقادی با موضعی که از حیث فهم «پدیده ی نوری زاد» کمترین اشتراک را با آن دارم. در هر بند سعی کردم موضوع مشخصی را که به نوعی در یادداشت بلاغتی آمده بود، با ترتیبی که کم و بیش با یادداشت او هماهنگ است، به بحث بگذارم.
…
«نوری زاد آدم شجاعی است»
وقتی از شجاعت حرف می زنیم از چه حرف می زنیم؟ شجاعت قاعدتاً تنها در جایی معنا دارد که خطری در کار باشد. جایی که خطری کسی را تهدید نمی کند حرف زدن از شجاعت یکسره بی معناست. با این تفاصیل وقتی از شجاعت کسی حرف می زنیم یا او را فردی شجاع قلمداد می کنیم احتمالاً منظورمان کم و بیش این است که او با وجود خطراتی که تهدیدش می کند به کارش ادامه می دهد، تصمیمش را پیش می برد و بر موضع اش می ایستد. حال بیایید بپرسیم پیوند شجاعت با سیاست چیست؟ آیا در قلمرو سیاست هم می شود از شجاعت حرف زد؟ آیا در ساحت سیاست سخن گفتن از شجاع-بودن هیچ معنایی دارد؟ پاسخ من به این پرسش ها مثبت است. شجاعت در قلمرو سیاست در واقع همان گفتن حقیقت به قدرت است، با وجود همه ی مخاطراتی که ممکن است به بار آورد، درست در میدان عمومی شهر، آنجا که همه ی شهروندان حاضرند و صدای حقیقت-گو را می شنوند. شجاعت نوری زاد را باید از منظر حقیقت-گویی اش به حاکم فهمید. به این معنا، شجاعتی که به نوری زاد نسبت می دهیم هم اخلاقی است و هم سیاسی. اینجا دیگر اساساً مرز روشنی میان اخلاق و سیاست وجود ندارد.
آیا براستی نوری زاد «آخرین مرد مقاوم» است؟
بلاغتی ادعا می کند خیلی ها نوری زاد را مبارزی نستوه تصویر می کنند که دِمار از روزگار حاکمیت در آورده و با کنش مبارزه جویانه ی خود دارد در مقام «آخرین مرد مقاوم» پروژه ای عمیقاً سیاسی را پیش می برد. من به واقع نمی دانم کی و کجا و به دست چه کسانی چنین تصویری از نوری زاد ساخته شده است و اصلاً آیا ساخته شده است یا نه. اما گیرم براستی چنین تصویری در کار باشد. در ماجرای نوری زاد اما چنین تصویر فرضی ای بی اهمیت ترین سویه ی قضیه است. اگر پرداختن به پدیده ی نوری زاد اهمیتی داشته باشد از حیث قهرمان سازی های احتمالی از رفتارهای او نیست که حالا نقد این قهرمان سازی ها کار کارستانی باشد. نوری زاد را به یک کاریکاتور بدل کردن و بعید این کاریکاتور را نکوهیدن هنری نمی خواهد. در عین اینکه توصیفاتی چون «مبارز راستین» و«آخرین مرد مقاوم» در وصف او را باید پشت گوش انداخت و جدی نگرفت، نباید حین مواجهه با وی کل قضیه را به چنین توصیفاتی فروکاست، توگویی در پدیده ی نوری زاد صرفاً با یک تصویرسازی قهرمانانه طرف هستیم و نه با مجموعه ای از جدی ترین مسائل و موضوعات.
از بازتعریف مبارز و مبارزه تا دوگانه ی مبارزه و زندگی
بلاغتی مدعی است باید مبارز و مبارزه را بازتعریف کرد تا امثال نوری زاد دیگر تنها مصادیق مبارز و مبارزه نباشند. چه خوب! ما از این بازتعریف استقبال می کنیم. اما کدام بازتعریف؟ خبر بد این است که اساساً بازتعریفی وجود ندارد. کل زحمتی که بلاغتی به خودش می دهد این است که از بیانیه ی میرحسین موسوی نقل قول بیاورد: «مبارزه با اینکه امر مقدسی است اما دائمی نیست، آنچه دائمی است زندگی کردن است». جدا از انواع و اقسام تفاسیری که می شود از موضع میرحسین به دست داد، روشن است که بلاغتی در نهایت از دوگانه ی مبارزه و زندگی سر در می آورد. در واقع بازتعریف مبارزه به چیزی بیشتر از جداکردن آن از زندگی، که برخلاف مبارزه دائمی است، نمی انجامد. به تعبیر دیگر، بلاغتی دارد به زبان بی زبانی، حالا چه بخواهد چه نه، می گوید مشکل نوری زاد این است که مبارزه را بیش از حد جدی گرفته است، حال آنکه گاهی اوقات باید زندگی کرد. و فقط خدا می داند این زندگی که باید آن را کرد چگونه چیزی است. فارغ از این، چه چیز ظن ما را در فهمِ اینگونه ی بلاغتی از ماجرا تشدید می کند؟ پاسخ روشن است: حال و هوای اعتدال زده ای که پیگیری مطالباتِ بر حق سیاسی و اجتماعی به اتکای شهامت مدنی را یکجور تندروی بی موقع می داند و آن را به مثابه رمانتیسیسم سانتی مانتالی که درکی از ضرورت های واقع بینانه ی عرصه ی پُر پیچ و تاب سیاست عملی ندارد، پیشاپیش محکوم می کند. با این اوصاف روشن است که ماجرا اساساً ربطی به بازتعریف کنش مبارزه جویانه پیدا نمی کند. مسئله، در عوض، بر سر رد و انکار آن کنشی است که با آب و هوای معتدل اینروزها نمی خواند. در برابر اما، بی آنکه منکر ضرورت بازتعریف کنش مبارزه جویانه شویم، باید از اینکه هنوز کسانی پیدا می شوند که مقهور فرمان اعتدال گرایی حاکم به پایین کشیدن فتیله ها نشده اند، خشنود باشیم.
«سانتی مانتالیسم»
اگر کسی پیدا بشود و ادعا کند که نوری زاد «کله خر» است من براحتی می توانم حرفش را بفهم. اما «سانتی مانتال» نامیدن رفتارهای چند سال اخیر او به نظرم خیلی بی معنا می آید. سانتی مانتالیسم همواره مستلزم وجود حدی از ایمنی است: فقط در فضایی که همه چیز امن و امان است و خطری در کار نیست می توان سانتی مانتال بود و ادا درآورد و با فاجعه، با محرومان، و با تاریخ سرکوب عکس یادگاری گرفت. رفتار سانتی مانتال، بنا به تعریف، باید رفتار جوگیرانه ی بی خطری باشد که از سر شکم سیری انجام می گیرد، کنشی از برای القای این باور که طرف براستی دارد از خودش مایه می گذارد و کاری می کند. حالا کدامیک از اینها را می شود در رفتارهای نوری زاد تشخص داد؟ مطلقاً هیچ کدام. جوزدگی؟ جو حاکم که جو اعتدال و میانه روی است. بی خطری؟ تشخیصش نباید دشوار باشد که نوری زاد دارد با دم شیر بازی می کند. شکم سیری؟ شکم نوری زاد قبل از 88 ممکن است سیر بوده باشد ولی اینروزها را واقعاً بعید می دانم. عکس یادگاری؟ نوری زاد زیاد عکس می گیرد ولی این عکس ها به درد قاب کردن و آویختن بالای طاقچه و رونق بخشیدن به رزومه ی کاری نمی خورد. این عکس ها در این مملکت جملگی سند جُرم اند و نه کمتر. خلاصه کنش های نوری زاد را هر چیز می توان نامید الاّ سانتی مانتال. نام دیگری باید دست و پا کرد. این مهم را بر عهده ی خودِ بلاغتی می گذاریم.
«رفتن و نشستن نوری زاد دم در وزارت اطلاعات بیشتر شبیه شوخی است»
عجب! اگر به واقع اینروزها سر و کله زدن با وزارت اطلاعات به یک شوخی شبیه است احتمالاً باید متقاعد شد که ظهور نزدیک است. هر چه باشد اینکه شهروندان جامعه ی اسلامی می توانند سرخوشانه با وزارت اطلاعاتشان شوخی کنند و بعضاً دستش بیاندازند نمی تواند گویای چیزی کمتر از سررسیدن آخرالزمان باشد. جدا از این، نکته ی گفتنی ای که می ماند این است که شوخی داریم تا شوخی. تا جایی که به نوری زاد مربوط می شود شوخی او از چه جنسی است؟ نکند از آن شوخی ها باشد که خیلی بی خود و بی جهت جدی می شوند؟ مثلی قدیمی هست که می گوید «بچه ها شوخی شوخی به قورباغه سنگ می زنند ولی قورباغه جدی جدی می میرد». می ترسم ماجرای شوخی نوری زاد با وزارت اطلاعات هم از همین جنس باشد.
نمایش دراماتیک آقای نوری زاد
بی تردید در آنچه نوری زاد می کند جلوه هایی از نمایشگری و خودنمایی یا، به تعبیری که اینروزها مُد شده، «شو آف» وجود دارد. من اما فکر نمی کنم اینها آنچنان صفت مذمومی باشند که مجاب شویم به واسطه ی تشخیص شان در رفتار کسی چنان به او مظنون شویم که جوانب مختلف کاری که دارد انجام می دهد را پیشاپیش نادیده بگیریم. علاوه بر این، می شود پرسید به واقع کدامیک از ما از این جلوه گری های نمایشی مبرا هستیم و به واقع کدامیک از رفتارهای روزمره مان براستی تهی از خودنمایی های جلوه فروشانه است؟ باز صد رحمت به نوری زاد که عرصه ای مخاطره انگیز را برای نمایش اش انتخاب کرده است.
«نوری زاد در حال انجام یک پروژه ی شخصی است»
اینجا احتمالاً تنها نقطه ای است که بلاغتی کم و بیش درست می گوید. او اما نمی تواند قضیه را به درستی توضیح بدهد و روشن کند که منظورش چیست. به او کمک می کنیم و بحث را کمی پیش می بریم: مشکل پروژه ی نوری زاد و سترونی اش این است که هیچکس دیگری نمی تواند در این پروژه مشارکت کند. او باید یک کله تا ته خط را خود به تنهایی برود. از این حیث او در بهترین حالت تنها می تواند همدلی دیگران را برانگیزد که البته در آنهم، چنانکه کم و بیش از شواهد و قرائن پیداست، چندان توفیقی نداشته است. این «مشارکت ناپذیریِ» پروژه ی نوری زاد، اینکه این پروژه بنا به ماهیت خود فردی است و نمی تواند دیگران را در خود شریک کند و اساساً قابلیت «جمعی شدن» ندارد به هیچ وجه نقد ناچیز و بی اهمیتی بر او نیست. با اینهمه بیایید از زاویه ای دیگر هم به قضیه نگاه کنیم: پروژه ای که نوری زاد پیش می برد گویای این حقیقت است که به قول آرنت «مسئولیت شخصی در زمانه ی دیکتاتوری» هم وجود دارد و حتی اگر همه چیز به تن دادن و تسلیم شدن به رویه های حاکم حُکم می کند باز در نهایت چیزی به نام «فرد» وجود دارد که باید تصمیم بگیرد در این لحظه دقیقاً چه باید بکند. کنش نوری زاد اگر در حُکم خطاب کلی به همگان فهمیده شود – خطابی که می گوید «نترسید و مطالبه کنید»، «نترسید و پیش بروید»، «نترسید و تخطی کنید»، «نترسید و حقیقت را بگویید» – آنوقت کنشی است که امکان «کلیت یابی»اش و خطابِ رو به دیگری اش آن را از انسداد در چارچوب های شخصی اش نجات می دهد و به چیزی بیش از خود بدل می کند.
«چپ بودن یک روحیه است»
بلاغتی به ما می گوید چپ بودن یعنی اصرار به اینکه تا ته خط را بروی بی آنکه به اثرات و پیامدهای کاری که داری می کنی فکر کنی. به این معنا، چپ بودن اختصاص به مارکسیست ها ندارد. یک لیبرال یا یک اسلام گرا یا یک محافظه کار هم می تواند چپ باشد. خلاصه اینکه چپ همان «انقلابیِ کور»ی است که هیچ تصوری از سویه های هایی بخش کارش ندارد. تعریف بامزه ای است! من اما علاقه ای به تعریف بلاغتی از چپ بودن ندارم. به نظرم این آسمان و ریسمان بافتن ها در نهایت می خواهد یک حرف خیلی ساده بزند: اینکه عصر اعتدال گرایی را چه جای این حرکات! آنچه بلاغتی «انقلابیگری کور» امثال نوری زاد می نامد در واقع همان کنش بی موقع و نابهنگامی است که روند چانه زنی را مختل می کند و اجازه نمی دهد همه چیز به خوبی و خوشی به سرانجام برسد. به احتمال قریب به یقین بلاغتی و کسانی چون او قبل از سررسیدن عصر تدبیر و امید نقدی به رویه ای که نوری زاد از همان موقع در پیش گرفته بود نداشتند و با گفتن اینکه «آدم شجاعی است» از کنار ماجرا عبور می کردند. بعد از روی کار امدن دولت یازدهم اما دیگر زمان این قهرمان بازی ها گذشته است و همه باید به رویه ی منتظرانه ای که امید بسته است ان شاءالله دولت به زودی فرجی خواهد کرد، تن بدهند. به مواضع امثال بلاغتی از این حیث باید واکنش نشان داد که در نهایت سودای ادغام همه ی کنش ها درون گفتمان اعتدال گرایی را در سر می پرورانند، چنانکه هرگونه مقاومت مصرانه و شهامت مبارزه جویانه ای به واسطه ی «موقع نشناسی» اش با برچسب سانتی مانتالیسم و رمانتیک بازی و قهرمان سازی طرد می شود.
«نوری زاد، گنجی، مخملباف»
وجه مشترک این سه در چیست؟ بلاغتی به ما می گوید در چب بودن شان، در اصرارشان به انقلابی بودن به هر قیمت، چه زمانی که آنوری بودند و چه امروزی که اینوری شده اند. فکر می کنم او دارد با ما شوخی می کند، شوخی ای که اصلاً بامزه نیست!
…
یادداشت بلاغتی را به قدر کافی شخم زدیم. بیخیال او می شویم و می پرسیم اهمیت نوری زاد در چیست؟ سه موضوع به نظرم می رسد: اول. نوری زاد مستقیم و بی واسطه محصول 88 است. او از معدود دقایقی است که «88» هنوز دارد در آن نَفَس می کشد و به زندگی اش ادامه می دهد. او به واقع گویای درستی این ادعا است که «حقیقت می تواند آدمی را تغییر دهد». او به خطابِ حقیقتِ برآمده از «88» آری گفت و اینک اینجاست. در جبهه ی نیروهای حاکم خیلی ها بودند که در گرماگرم 88 به اصطلاح ریزش کردند و سرخورده شدند و اصول و باورهای خود را دود شده و به هوا رفته دیدند. از میان آنها اما نوری زاد از معدود کسانی بود که ماجرا را به سکوت برگزار نکرد و متقاعد شد که باید «حقیقت» را اعلام کند، مصرانه و آشتی ناپذیر. به واسطه ی وجود کسی چون نوری زاد دیگر سخت نیست باور کنیم که «حقیقت وجود دارد و می تواند دگرگون ات کند». دوم. نوری زاد هر چه پیشتر رفت بیشتر متوجه ی این حقیقت شد که برای نقد رویه ی حاکم باید تمام تاریخ جمهوری اسلامی را بکاود و تا خودِ ریشه ها و خاستگاه های آن عقب برود. کار او از صِرفِ اعتراض به سرکوب های 88 به نقادی کل تاریخ حاکمیت کشید. نوری زاد خودِ را از شر این توهم خلاص کرد که آنچه در 88 اتفاق افتاد استثنایی بر قاعده بوده است. از این حیث، او خودِ را وقف نشان دادن این حقیقت کرده است که آنچه در 88 از حاکمیت سر زد نه استثنا که دست بر قضا خودِ قاعده بوده است، قاعده ای به قدمتِ تاریخ خودِ این حاکمیت. سوم. پیگیری مطالبات سیاسی و اجتماعی نیازمند «شهامت مدنی» است. نوری زاد، بی آنکه تنها کسی باشد که از این شهامت برخوردار است، به واسطه ی کنش ها و مواضع اش پیوسته بر این پیوند دست گذاشته و آن را یادآوری کرده است. — with ام ےد بلاغتے.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10201409072813528&set=a.3441381878057.132807.1375868953&type=1
رجال صدقوا ما عاهدوا اله علیه فمنهم من قضی نحبه و مهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
التماس شفاعت در روز قیامت دارم اقای نوری زاد تو شفیع من باش
گلشیری در آخر داستان جن نامه که در ایران مجوز چاپ نگرفت چند صفحه آخر را سفید باقی می گذارد و می نویسد حالا تو بنویس ! نوری زاد کار خودش را می کند . بعدش را یا بقیه اش را من و تو و ما باید بنویسیم .
من نمیدانم که دقیقا هویدا بهایی بود یا مسلک دیگری داشت اما اگر او بهایی بود جامعه بهایی حق خود را نسبت به مردمانی که سالها با مدیریت او اداره شدند وآب در دلشان تکان نخورد وبه قول خودس ( وگفت :شما در طول 13 سال مدیریت من این خودنویس سناتور را به قیمت 4تومان وپنج ریال خریده اید ) ادا کرده اند . انها ایرانیان از این خاک وآبند وما حق نداریم زندگی انان را خراب کنیم همانطور که محمد هم در حکومت اسلامی اش کسی را به خاطر اسلام از سرزمینش اواره نکرد .و در فتح مکه خون هیچ شهروندی را نریخت حتی کفار را ومنافقان را . جنگی بدون یک قطره خونریزی اخر شمایان که مسلمان هم هستید به خدای محمد اعتقاد دارید وپیامبرتان محمد است چگونه ازارواذیت را روا می دارید وبه ان خدای عزیز وپیامبر رحمت خودتان را می چسبانید مگر کدام کارتان شبیه محمد است
و با سپاس بیکران از آقای ناشناس که به این زیبایی جواب اسماعیل محمدی را دادند
با عرض معذرت عمیق از جناب نوریزاد و همه ی اهالی فهیم سایت، عذر میخام که این حرفو میخوام بگم ولی باید بگم وگرنه تو دلم میمونه حتما بسیاری از خوانندگان هم دلشون خنک میشه خواهش میکنم شما نادیده بگیرید فقط آقای “اسماعیل محمدی” بشنوه! هرچند که شایسته این سایت پاکیزه نیست ولی بالاخره یکی باید بزنه تو دهن این یارو به روش خودشون:
((اسماعیل محمدی خاک //////////))
ضمن عرض پوزش لازم به ذكر است كه در كامنت قبل سطر ٦٣ واژه (دين) كه در پرانتز امده غلط و واژه صحيح ( خدا) ميباشد.
ضمن عرض پوزش لازم به ذكر است كه در كامنت قبل ، سطر
رستم و اسفنديار
تقابل دين و ازادى
بخش ٢
در بخش گذشته بيان گرديد؛ “دين” كه نماد ان را اسفنديار نمايندگى ميكند در ظاهر براى اجراى دستور “خداوند” كه گشتاسب نماد ان است ولى در واقع براى دستيابى به “قدرت” يا همان تاج و تخت درصدد بستن دست ازادى يا به عبارتى “محدود كردن ازادى” بر مى ايد ، اندك دقتى در نحوه ظهور و بسط اديان و نيز هدف واضعين ان ، صحت مطلب مذكور را به وضوح محرز مينمايد ، عموما اديان با اين ادعا كه از طرف خداوند و به منظور اجراى فرامين خداوند امده اند ، به بشر عرضه گرديده و در اولين اقدام خود با وضع قواعدى ضمن گسترش سلطه خود بر افراد ، ازاديهاى بشر را به تدريج محدود و محدودتر نموده اند ، وضع قواعدى در زمينه هاى مختلف مانند الزام به انجام اعمالى در طول روز و يا سال و نيز ممنوعيت مصرف انواعى از ماكولات و ايجاد محدوديت در روابط افراد با همديگر تا الزاماتى كه حتى در پوشش افراد ايجاد مينمايد ازادى هاى بشر را به تدريج محدود مىنمايد تا جايى كه انسان ازاد را تبديل به عبد و بنده اى مينمايد كه ناگزير است در طول حيات خود انگونه كه دين براى او تعيين ميكند زندگى كند و در تعبير مشهور اديان انسانها گوشفندانى فاقد اراده هستند كه اورندگان اديان چوپانان انها بوده و بديهى است كه حق تعيين سرنوشت گوسفند نيز در كف چوپانش قرار دارد
زمانى ما به عمق سخن فردوسى در بيان اين موضوع واقف ميگرديم كه درميابيم ؛
فردوسى در بكار گيرى تك تك كلماتى كه به منظور شرح اين داستان از انها استفاده مينمايد ، هدف و قصد خود در شرح تقابل دين و ازادى را تعقيب مينمايد ، به عنوان مثال فردوسى حتى در انتخاب انتخاب نوع رنگهايى كه در اين داستان نام ميبرد هدف اصلى خود در بيان اين تقابل را مد نظر قرار ميدهد كه درطول اين نوشته وبا شرح انها سعى ميگردد بخشى از اين دقت نظر اعجاز گون فردوسى را (البته در حد توان خود) اشكار نمايم
اسفنديار جهت بستن دست رستم عازم سفر سيستان ميگردد و با رسيدن به رود هيرمند بى انكه از رود گذر كند ، كنار رود هيرمند توقف ميكند و پسرش بهمن را جهت بردن پيام به رستم انتخاب ميكند و اينگونه به رستم پيام ميدهد كه او را بگو ؛ از زمانى كه لهراسب (پدربزرگ اسفنديار) به شاهى رسيده تا زمان حاضر كه گشتاسب (پدر اسفنديار) شاه ميباشد ، رفتار تو نسبت به شاهان تغيير كرده و چرا تو طى اين مدت ، حتى براى يكبار حضورا و يا با ارسال نامه بندگى و فرمانبردارى خودت را به انها اعلام نكرده اى ؟! به همين دليل پادشاه از تو عصبانى است و يكروز در اوج عصبانيت ، پدرم (شاه) سوگند ياد كرد كه بايد تو را دست بسته در كاخ ببيند و من اكنون جهت انجام ان امده ام ، اگر ميخواهى به تو اسيبى نرسد سريعا خودت دستانت را ببند و همراه من به كاخ بيا، در اينصورت من سوگند ياد ميكنم كه نزد شاه شفاعت تو را بخواهم و نگذارم شاه به تو اسيبى برساند و پس از ان نيز هر مقام و هر ميزان مال كه خواستى به تو ميدهم،- اين همان معامله اى است كه معمولا اديان مينمايند ، با گرفتن ازادى انسان و تبديل ان به عبوديت و بندگى ، در عوض ، بهشت و نعمتهاى انرا به انسان ميدهند به همراه وعده رهايى و نجات از عذابى كه در انتظار اوست – اسفنديار از رستم يك چيز را مطالبه ميكند ؛
عبوديت و بندگى محض را ، تسليم شدن محض و بى قيد و شرط در مقابل گشتاسب (دين) و در مقابل اين عبوديت انچه را وعده ميدهد عبارت است از مجازات نشدن رستم يا همان به جهنم نرفتن او و ديگر دادن مال و مقام به هر اندازه كه رستم بخواهد ، يا همان اعطاى نعمات بهشت و علو درجات ، همچنين اسفنديار به رستم وعده ميدهد كه در صورتيكه رستم قبول بند و بندگى و عبوديت نمايد ، انگاه بابت گناهان گذشته اش ، اسفنديار شفاعت وى را خواهد خواست و شفيع گناهانش ميگردد…. ادامه دارد
همچنين ازدوستانى كه با ابراز لطف خود اينجانب را مفتخر نمودند على الخصوص از حامد عزيز و بزرگوارو دوست داشتنى و حامى مهربان و با ادب و با منطق و نيز نوريزاد گرامى كه محيطى جهت ابراز نظرهاى مختلف ايجاد نموده اند ، و ساير دوستان صميمانه تشكر و سپاسگذارى ميكنم
جناب آقاي ناشناس هوشمندي شما را در شناختن چهره ي واقعي اين آقاي اسماعيل محمدي كه كامنت گذاشته ستايش مي كنم . سربازان بدنام شيطان خيلي مستاصل شده اند كه خودشان را از اين اباطيل مي آويزند . در جايي ديگر نامبرده يا يكي از همرزمانش با نام اندرزگو كامنت گذاشته و كودكانه و ناشيانه به نصيحت من پرداخته بود كه تو را چه شده است كه با وجود حرمت استفاده از فيلترشكن و اعلام آن توسط علما مع الوصف به خودت جرات مي دهي و با نام اصلي خود كامنت مي گذاري .
اسماعیل محمدی با ناشکیبایی کامل و دندان ساییدن و فحاشی سعی می کند عقده دل بگشاید
نعل وارونه می زند و کاری را که سر به زیر و چند جوجه اطلاعاتی با فحش به انجام نرساندند می خواهد
به انجام برساند . ذات و درون سر خورده خود را با ریز شدن در نوشته های حریف می کاود و به سان بقیه
بازجوها می خواهد حریف را ضربه فنی کند . این جوجه اطلاعاتی ها در فضای رانتی و قلدری بالا امده اند و
زیر زبان کشیدن حریف را یاد نگرفته اند و به شیوه بابا شمل ها و شعبون استخوانی ها می خواهند طرف را بخاک بنشانند
توصیه می کنیم زیاد به خودتان فشار نیاورید . نوری زاد باهوش تر از آن است که کاری از پیش ببرید .
به این جوجه اطلاعاتی باید گفت به جای نوری زاد حداقل به روحانی دستگاه خودشان جناب حجت الاسلام خزایی با آن چشمان سبزش بگویند همه می دانند تو به تنهایی نیمی از فتنه ای هستی که بر این ملک می بارد برو و خودت را نشان دکتر بده !؟!؟
اتفاقی که دیروز برای محمد نوری زاد افتاده است، غم انگیز است. نا عادلانه است و از ابعاد متفاوت، مغایر با آزادی بیان و اندیشه. از چنین نگاه های کلی اگر بخواهیم ماجرا را ببینیم، حرف ها قطعا یکسان خواهد بود. ذکر این نکات هم حتما حائز اهمیت است؛ نوری زاد آدم شجاعی است و با اغماض می شود گفت این خصلت در تمامی دوران ها ستودنی است. آن یکی کار نوری زاد برای سفر به استانهای کردستان و سر زدن و بیشتر شناختن و رابطه برقرار کردن با اقلیت های ایرانی هم اگرچه جای بحث دارد اما قابل احترام است.
اما باید برای این سانتی مانتالیزم سیاسی فکری کرد. برای تصویر کردن نوری زاد به عنوان کسی که ستونهای قدرت را می لرزاند، تصویر کردن نوری زاد به عنوان کسی که راه راستین مبارزه را می داند، به عنوان کسی که اساسا مبارزه را می داند و “آخرین مرد مقاوم” است. در برابر چنین تعابیر سانتی مانتالی باید فکر کرد به تعریف و باز تعریف مفاهیمی همچون مبارز و مبارزه. در برابر چنین تعابیری همیشه تنها چیزی که به ذهنم می رسد مراجعه دوباره به متن بیانیه های میرحسین موسوی است که گمان من بلوغ و روشن بینی مردی در درک و دریافت مفهوم مبارزه و آزادیخواهی است. “مبارزه با اینکه امر مقدسی است اما دائمی نیست، آنچه دائمی است زندگی کردن است”
نوری زاد نهایتا در حال انجام یک پروژه شخصی تا حدی دراماتیک است نه چیزی بیشتر از آن. کاری که او می کند به خصوص این هر روز رفتن و نشستنش دم در وزارت اطلاعات برای من بیشتر شبیه شوخی است و مرا یاد فصلی از یک فیلم یا رمان می اندازد – که البته وجه رسانه یی و فیلمساز نوری زاد حتما این ظن مرا تشدید هم می کند- تا تصویری از سلحشوری مردی که دارد پایه های قدرت را می لرزاند.
کار او بیشتر مرا یاد کشتی گیرهای کودکیم در شهرستان می اندازد که تا یک جایی شجاعت پیروز تشکشان می کرد اما کافی بود کشتی گیری از مرکز استان بیاید، شجاعت آنها به سادگی اسیر بازی تکنیکال و شعور تکنیکی رقیب می شد.
من بیشتر از هر زمانی باور دارم که چپ بودن یک روحیه است. منظورم از چپ بودن نه ایدئولوژی چپ و باور به مبانی مارکسیستی یا هر ایسم دیگر که یک روحیه تاریخی نزد برخی مردمان ماست. روحیه انقلابی گری کوری که کمترین سویه های رهایی بخش را دارد. این روحیه می تواند یک مارکسیست ارتودکس دو آتشه تا یک لیبرال تا مغز استخوان لیبرال را در خودش جای بدهد. این روحیه می تواند دوره های متفاوت زندگی کسی را در خودش جای بدهد چه زمانی که در کیهان می نوشته است و چه حالا که نماد سانتی مانتالیزم سیاسی در امر مبارزه است. از منظر این روحیه انقلابی کور، و از منظر قرار گرفتن دوران متفاوت زندگی یک آدم درون این روحیه برای من تفاوتی میان رضاخجسته رحیمی و فرج سرکوهی نیست. از آن طرف نمونه بارز این دوران متفاوت زندگی و در هر دوره این روحیه چپ داشتن را باید پیش از آقای نوری زاد در کسانی چون اکبر گنجی، محسن مخملباف و … دنبال کرد. می گویید اینها آدمهای متفاوتی با هم هستند و بی ربط به هم! من می گویم برای من نه! یکبار دیگر تماشایشان کنید. همه اینها در یک نقطه و در روحیه ای مشخص به یکدیگر می رسند. روحیه ای که حرفش این است؛ ما به هر قیمتی آدم انقلابی هستیم حتی اگر قیمتمش، کاریکاتوری شدن مفهومی انقلابی گری باشد.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10152228493258680&set=a.10150266338153680.350285.689258679&type=1
نوری زاد عزیز
خوب نقاب از چهره ارازل بر می داری!
اطلاعاتی ها را ببین که برایشان کسر شان است اموالت را پس بدهند!
می گویند نمی خواهند خود را در برابر سپاه مفتضح کنند!
جانم به قوه قضاییه که به برگ چغندر گفته زکی!
مسابقه در رذالت و پستی!
آفرین بر شما آفرین!
من که نفهمیدم چه اندیشه ای در سر داری؟ نظام و دین و روحاتیت و هرچه که هست و نیست و بالا و پایین و چپ و راست وهمه چیز را به باد انتقاد گرفته ای. من نفهمیدم چه میگویی. وقتی کلاغ ادای کبک را در می آورد اینطور میشود. شما فقط یک هنرمندی و نثر زیبایی داری. همین و بس. وقتی از فلسفه و کلام و سیاست و مدیریت و غیره سخن میگویی اینگونه در ذهن من متبلور میشود که اندیشه ی خام یک نوجوان دبیرستانی را در نثری زیبا میخوانم و در عین خال از خام گویی و گزافه سرایی او خنده ام میگیرد. آقا جان تکلیفت را باخودت روشن کن و در چهارچوبی که احاطه ی کامل داری بنویس. نظریه پردازی را به اهلش بسپار و برای رد گم کردن هم کلی گویی نکن .برای خیلی ها نوشته های داغ امروزت با نوشته هایی که دیروز و داغ تر در کیهان مینوشتی فرقی ندارد. چون با خرد و تعادل روحی نوشته نشده است .شما هنر داری اما فکر میکنی چون هنر داری لابد خردمندترین فیلسوف معاصری !
شما هنر داری آنهم بسیار اندک مایه ، اما روحیه ی سرکش و دیکتاتوری داری و فکر میکنی عالم و آدم باید به تو احترام بگذارند. من به شما بی احترامی نمیکنم اما لطفا این بساط مارگیری ات را جمع کن و بدان : ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولان گه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری. از درگاه خداوند برای همه مان آرزوی توفیق دارم.
——————
سلام حسین آقای گرامی
ایکاش یکی دو مورد از خطاهای مرا نشان من می دادید تا من بار دیگر مرتکب اشتباه نشوم. من چشم براه می مانم. تا شما اشتباهم را یک به یک گوشزد فرمایید. باشد؟
سپاس از شما
اسماعیل محمدی آقا نبوغ اطلاعاتیهای حوزوی زیاد باشد قد تو است . نوشتهای ( بیا قدم گاه) بیا ؟؟ شما آنجا هستی دیگه؟ میگی بیا !!! حالا اون دراز دروغ گو و ریا کار هم مشاوره داد بابت این لجن پراکنی یا خودت خواستی خوشخدمتی کنی؟ میگن آدمها اونجور که تحقیر شدند و تجربه کردن به دیگران تهمت میزنند. خوب به وضع خودت و گذشتهات فکر کن سعی کن به جای منتصب کردن اونها به نوریزاد خودت رو درمان کنی .
jamali.info
حکومت اسلامی ایران، برشالوده
هزار وچهارصدسال
کینه توزی (ressentiment)
که دراسطوره های علی وحسین
ساخته شده ، استواراست
حقیقتی که بترساند وبکـُشـد
دروغ وباطل است
خدائی هم که چنین حقیقتی میگوید
آفریننده دروغ وباطلست وضـدِخداست
ما دوزخی را که در میهنمان ساخته اند
بافرهنگ اصیل ایران
تبدیل به بهشت خواهیم ساخت
ما به بهشت بیگانه نمیگریزیم
…..
فرهنگ ، هنرساختن ِبهشت از دوزخست حاكميت الهى يا « تئو كراسى » ، پيآيند « ناهمگوهر بودن خدا با انسان » است . در اديان يهودى و عيسوى و اسلام ، كه اديان ابراهيمى باشند ، الاه ( يهوه + پدر آسمانى + الله ) با مخلوقات و انسان ، ناهمگوهر است . همين ناهمگوهريست كه به « حاكميت الاه بر انسان» وساير مخلوقات ، ميكشد . الاه ، كاملست و انسان ، ناقص . الاه ، همه چيز را از پيش ميداند و انسان ، جاهل و نادان است . واين الاه است كه به انسان ، بينش نيك و بد را ميآموزد ، چون انسان از خود و به خود ، نميتواند به آن راه ببرد . اين الاه است كه قانون و نظم و ارزشهاى اخلاقى را وضع ميكندو تعليم ميدهد . در حاليكه در فرهنگ ايران ، خدا ، همگوهر انسان است . انسان ، همانقدر اصالت دارد كه خدا . خدا ، خوشه ايست كه خود را در زمين ، ميافشاند . و انسانها ، دانه ها و تخمهاى اين خوشه هستند . خدا ، چيزى جز « مجموعه به هم پيوسته اين دانه ها و تخمها » نيست . آنچه در گوهر خدا هست ، در گوهر همه انسانها نيز هست . بايد در پيش چشم داشت كه فرهنگ ايران ، « تخم » را اصل « روشنى » ميدانست . براى اينكه ، گوهر نهفته در تخم ، در كاشته شدن ، پديدار ميشود، واين « پيدايش» ، برابر با پديده « روشنى » بود . چنانچه واژه « استونتن » ،كه از واژه « است » ، ساخته شده ، و همان « هسته » امروز است، به معناى « ديدن » است ، يا همان واژه « دانا » و « زانا »، از واژه « دانه = تخم » پيدايش يافته است .گوهر هرانسانى در روند پيدايش يا تكامل و رشد ، روشن ميشود ، و انسان، از گوهرخودش ، اصل بينش و شناخت ميگردد . بينش ، چيزى جز پيدايش گوهر خود هرانسانى نيست…استاد جمالی!(jamali.info)
جناب اسماعیل محمدی
1- نمی دانم آیا آقای نوری زاد را از نزدیک دیده اید یا نه، و اگر از نزدیک دیده اید، آیا آنقدر لقمه حلال بر سر سفره تان بوده تا بتوانید جمال معنوی این انسان را درک کنید یا خیر. این ظواهری که گیرنده های شما و سایر همقطارانتان عجیب به آنها حساس است—که آقای نوری زاد با بانوان چنین و چنان می گوید—فقط از یک ذهن آشفته که خود به شدت درگیر این مسائل و در آنها متوقف است بر می آید.
2- اعتماد مردم ایران به آقای نوری زاد، یک شبه بوجود نیامده که شما بخواهید آن را با این ادعا که ایشان خوش نشین است، خدشه دار کنید. گیرم که باشند، که چه؟ چرا تقلا می کنید به زندگی خصوصی ایشان سرک بکشید و به زعم خود، ایشان را بدنام کنید؟ آیا اینقدر در مقابل منطق ایشان کم آورده اید که به این اباطیل چنگ می زنید؟
3- اصالت شهری و روستایی آدم ها مهم نیست. اصالت فکری شان مهم است. مهم اینست که آدم ها بتوانند جوهره و ذات پاکی که خداوند در نهادشان به ودیعه گذاشته را حفظ کرده و از آلودگی ها مصون بدارند. امثال شما را می بینم که کینه و نفرت و بغض و تعصب به روحتان چنگ انداخته و در زندانی تنگ و تاریک که برای خود ساخته اید محصور کرده است. و برعکس، نوری زاد را می بینم که خود را از منجلاب خودخواهی و تباهی و مصلحت اندیشی که همه ما در آن کم و بیش غرقه شده ایم، نجات داده و به غایت انسانیت نزدیک و نزدیک تر می شود.
4- زین پس، برای بیرون ریختن درونتان، درباره زندگی خصوصی افراد افسانه سرایی نکنید که کار لئیمان است. از جنبش سبز و از دین هم مایه نگذارید که یقینا به هیچ کدام تعلق ندارید. همان خود واقعی تان را نمایش دهید. البته، شما ناخواسته خودتان را معرفی کرده اید. انتظار بود که می گفتید “برو قدمگاه” اما ناشیانه با گفتن “بیا قدمگاه”، آدرس خود را به همه اعلام کردید.
جناب آقای نوری زاد
چه قدر خوب میشد اگر ما در ایران ملای مستبد دینی نداشتیم ،و آنچه بود حکومت مردم بّر مردم بود … دین به عنوان یک امر شخصی دوباره به مسجدها بر میگشت .عاقلان و وطن پرستان زمام امور رو بر عهده میگرفتند و هیچ مصلحتی رو بّر مصلحت ملی ترجیح نمیدادند ، چه قدر زود دیر میشود اگر
ما به خودمان نجنبیم . ایران به عنوان اولین و دومین کشور دارنده گاز و نفت میتواند جز ۱۰ کشور برتر اقتصادی جهان باشد .جان مادرتان ۳۵ سال است میخورید و میپاشید و حیف و میل میکنید حرمت اندکی هم برای صاحبان خانه قائل باشید نمک خوردید لااقل نمکدان را نشکنید، بروید و یک گوشه با
انباشتههایی که انباشته اید خوش باشید ،نگذرید همه به زور از شما پس گرفته شود . چرا منتظرید آنچه بّر پیشینیان شما رفته است بّر شما نیز بگذرد . اگر میترسید یک قسمت از ایران را به خودتان اختصاص بدهید و آنجا زندگی کنید همه ید بیضاأی خودتان را هم آنجا جمع کنید و دور هم خوش باشید.
آقایان عزیز ما سپاه و نیروی اطلاعاتی و مداح و بسیجی و حجاب زوری و حکم قصاص غیر انسانی و هزاران قانون غیر انسانی و ضّد حقوق بشری که برای ما وضع کردهاید را نمیخواهیم همه ارزانی خودتان و هوادارانتان …بس است دیگر لطفا گم شید .
shayad ham az inkaar shoma tabligh vojood aazaadi dar iran Mikonanad
!
آقاي نوري زاد ، چنانچه كه به بعضي از كامنت ها توجه كرده باشيد ، اين ها ساخته و پرداخته ذهن معيوب همين برادران و سربازان خوشنام است . مضمون اين كامنت ها گاهي تهديد و گاهي تخليه ي عقده هاي دروني ، گاه اختلاف افكني و گاهي ناشي از عصبانيت و مجموعا حاصل همه گونه امراض قلبي است كه از اكل حرام حاصل كرده اند .
درود بر شرفت و استقامت جانانه شما . با این سن و سال واقعا که خیلی مردانگی و استواری میخواهد که اینطور عمل می کنید و گزارش آنرا به اطلاع میرسانید . خداوند به شما سلامتی و شادابی و توانایی بیشتر عنایت فرماید . سرافراز و موفق باشی دلاور .
کاری که شما میکنید باور ناپذیر است. رویا در واقعیت. شما برای ایندگان افسانه خواهید شد. شما زنده ترین رمان گویای امروز این کشور هستید. ایندگان قضاوت خواهند کرد. از تلاش دست نکشید. ما هنوز انقدر بزرگ نشده ایم که بی نیاز از اسطوره باشیم. اسطوره ما باشید.
ضمن احترام ويژه براي آقاي نوريزاد و با پوزش از جناب ايشان به خاطر اين قياس، آرزو مي كنم روزي شريتمداري را ببينم كه مثل نوريزاد جلوي اطلاعات قدم مي زند تا حقش را بگيرد.
کاکه مسعود جان تمام مطلب راخواندم متاسفم از وضع موجود وبرای جوانان مثل شما که سرگردانند وصدایشان به هیچ جانمی رسد
با سلام و درود خدمت مبارز خستگی ناپذیر و فهیم.
من با اینکه شما وقت و انرژی خود را با جواب دادن به تهمت ها و توهین ها و سوالهای زرد تلف کنید کاملا مخالفم.
ولی احتمالا با بنده هم رای هستید که بایستی به صحبتهای دوست عصبانی و تند گویمان !! اقای اسماعیل محمدی جوابی بدهید ،البته نه در راستای صدور تهمت ها و توهین های یک طرفه ایشان !! بلکه برای بهتر شناخته شدن شما توسط نسل جوان که میخواهند بیشتر از شما بدانند.
به امید روزی که در این سرزمین فرهنگ نقد و بحث و گفتگوی ادیبانه و فرهنگ مدار ،ریشه دار بشه و حتی به شمر و خولی هم توهین نکنیم و مودبانه تقدشان کنیم.
بله حیف که آرمان وآرزوی ملتی راغارت و انقلابش را ودین ومذهبش را مصادره کردند برخی ازجوانانش رادرجنگ وبرخی را برای رسیدن به امیالشان کشتندوشکنجه کردند وحبس وحصر نمودند وبرخی را باتهمت وافترا بایکوت وفتنه گر وساکتین فتنه قلمداد کردند.واین همان خوی درندگی انسانهای پست ورزل دنباله رو هوای نفس است که ازمدنی بالطبع بودن متواری هستند وکارهای زشتشان بخیالشان خوب جلوه گری می کند {یحسبون انهم یحسنون صنعا…} گمان می کنند که کار نیکی انجام می دهند .برادرانشان را می کشند به پدر میگویند چون ازراه ما جداشدند آن برادران را گرگ ها خوردند.واین هم فیلم واعتراف واقرارشان. پدر گفت : بل سولت لکم انفسکم امرا ؛فصبر جمیل …}بلکه نفس شماکاری ناشایسته رابرایتان جلوه داده است .اکنون من صبری نیکو پیشه می کنم ودراین کیدتان ازخدا یاری می طلبم . تاروزی که مکرتان آشکار گردد. تاسیه روی شود هرکه دراو غش باشد. ان الله مع الصابرین . انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب. والصابرین فی الباساء والضراء وحین الباس اولئک الذین صدقوا واولئک هم المتقون. 177/بقره}
در سطح كلان، سناريوى مورد توافق همه جناحهاى نظام دارد اجرا مى شود و جناح منفور ترِ حاكميت، با نمايش مخالف خوانى هر روزه با روحانى، سعى در محبوب كردن او و جناحِ كمى كمتر منفور نظام در بين مردم دارد، زيرا آقايان خوب از جايگاه خود در نزد مردم با خبرند. مى دانند اگر با كسى مخالفت كنند، مردم به آن شخص تمايل پيدا مى كنند و اگر نظرشان به شخصى نزديكتر باشد، مردم از آن شخص بيزار مى شوند.
در حمايت از احمدى نژاد، زيادى ” رو” بازى كردند و در اين دوره با سياست كج دار و مريز از روحانى هم حمايت مى كنند و هم نمى كنند تا مردم ندانند بالاخره نظر كى به كى نزديكتر است و فضا غبار آلود بماند و روحانى و تيمش همان سياست احمدى نژاد را در كشور ادامه دهند منتها با ژست اپوزيسيون.
پس از ضرب و شتم شما كه مطمئناً باعث شده حاجى، سربزير را با صدها //////// بنوازد ( همراه با درج تخلف در پرونده پرسنلى)، وزارت اطلاعات هم تصميم گرفته سياست هوشمندانه ترى در پيش گيرد و بجاى خشونت، كه شما را بسيار محبوب تر خواهد كرد، با روى خوش نشان دادن ظاهرى به شما، شما را از چشم مردم بياندازد و يا به اصطلاح خودشان، آب كند.
دست بلند كردن و لبخند زدن هر چهار نفر با هم به شما، در حاليكه قاعدتاً هر يك بايد از ديگرى حساب ببرد، نمى تواند صادقانه باشد و حكايت از اين سناريوى جديد دارد.
ما هستیم !
نوید شاهسوندی اعضایش را بخشید اما از ورود به دانشگاه محروم بود
“وقتی که درقالب پدر میروم در تنهایی، خیلی هم گریه میکنم. خیلی هم گریه میکنم. اما وقتی که از قالب پدر بودن میآیم بیرون و منطقی فکر میکنم واقعاً راضی به رضای خدا هستم. البته معمولاً خانمها با احساستر با مسائل برخورد میکنند و شاید مادرش خیلی ناراحت بود. دراول راضی نبود ولی من خواهش کردم ازش که ۵۰ درصد آن بچه مال تو است و ۵۰ درصد دیگرش مال من است. خواهش میکنم، خواهش میکنم که بپذیر. او هم بالاخره پذیرفت. آموزههای دینی من بود که به من این ایثار را یاد داده بود. من برایم مهم نیست که قلب او در چه بدنی است. آیا دشمن من است؟ یا دوست من؟ ولی یک انسان است. حیف نبود که این قلب زیر خاک میپوسید و خوراک یک مقدار حشره میشد؟ تا اینکه الان جانی را نجات داده که ممکن است او هم زیاد با من موافق نیست.”
بر گرفته از مصاحبه پدر نويد با راديو فردا
تقدیم به جناب مصلح که بالاخره با کفار هم وارد بحث شده.این مطلب را من دیگربار نوشته بودم ولی در جواب شما بنظرم سخنان استاد جمالی کافیست!
jamali.info
“بـه نـام ِمـلـّت بـه جـای الـلـّه اکـبــــر”
گوهر شریعت اسلام، رحمانیت و رحمت است. این حقیقت را هنگامی میتوان بخوبی شناخت که بیادآورد که « الله »، حکیم است، وهمه افعالش با « حکمت » سروکاردارند، از این رو نیز احکام اسلامی و حکومت اسلامی نیز همه جوهرحکمت دارند. حکمت چیست؟ حکمت، بکاربردن « شرّ» برای رسیدن به « خیر» است. از آنجا که الله، عالم به همه چیزهاست و غایتش، رحمت است، و میداند که انسان، جاهل و ظالم (تاریک کننده حقیقت) وکنود است، با « غضب » که « شرّ » است، میکوشد که انسان را به « رحمت بی نهایتش » برساند. اینست که با دادن عذاب و شکنجه و تهدید و قتل، به انسان « رحم » میکند و شامل رحمت گسترده خودش میکند. هرگونه عذاب و نقمت و تهدید وشکنجه گری الله به انسان، به غایت همین ایجاد « رحمت ورحمانیت » اوست. مسئله بنیادی، اینست که باید دیده ژرف داشت و در زیر قهر و عذاب و شکنجه الهی، این رحمت بی نهایت الله رادید و ازآن به حد اعلی لذت برد. روشنفکران دینی، بجای ساختن اسلامهای کذائی رحمانی، باید به ملت بیاموزند که چگونه در زیر پوشش قهر و غضب الله، میتوان مغز لذید رحمت الله را چشید. باید شیوه های گوناگون « ماسوخیسم » را به موءمنان بیاموزند تا از عذاب و شکنجه و کشتار حکومات اسلامی، رحمت بی اندازه الله را ببینندو ازآن کام ببرند
زندگی، مـُقـدس است
خدا هم حق ندارد حکم قتل واعدام بدهد
منوچهر جمالی.jamali.infoگفتارهای کوتاه منوچهر جمالی
درباره فرهنگ ایران
در فرهنگ ایران
انسان، از باده آتشین سرشته شده است
و در شریعت اسلام،
انسان، از خاکِ خشک وتوخالی وگندیده، سرشته شده است
در فرهنگ ایران انسان در رقص خدا را می پرستید
در اسـلام انسـان درسـجـود، الله راعبـادت میکند
عبادت کردن، عبد یا بنده شدنست
عبودیت، قربانی کردن آزادی خود، و بینش از خرد خوداست
درور بر انسان آزاده جناب نوری زاد عزیز
بنظرم، همانگونه که تغییر رویۀ پیشین و استفاده از پارچه سفید و نوشتن آن متن، آب به درون لانۀ این مورچه گان انداخت و آنها را وادار به انجام حرکاتی کرد تا نتوانند “بودنت” و “وجودت” را نادیده بگیرند و برای حفظ آبروی خویش به اقداماتی دست زنند؛ اکنون نیز لازم است یک “حرکت” جدید را برایشان به نمایش بگذارید. مثلا:
++ متن آن نوشته ها را که برای بسیاری از مردمان رهگذر سواره بخوبی قابل مشاهده نیست، کمتر کرده اما “درشت تر” بنمایید.
++ یا مسیر قدمگاه خود را کمی طولانی تر کرده و در امتداد اتوبان همت گسترش دهید تا نوشته های روی پارچه بیشتر در معرض دیدِ دیگران قرار گیرد.
++ یا همان متن نوشته شده را همراه با آدرس سایت و فیس بوکتان بر روی برگه های کاغذ کوچک “چاپ” نموده و به رهگذران سواره و پیاده تقدیم دارید.
یا …
با آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما و خانوادۀ محترمتان.
دوستدار شما، حامی
با درود و سلام یک جا گفتید که یک اطلاعاتی به شما گفت: مردم تصور کردند از ما هستی و این طور نتیجه گرفت که این یعنی نابودی شما تعجب می کنم این ها حتی ابایی و ترسی ندارند که به زبان بیاورند که هر کس به ما چسبیده شود بدنام می شود! این نکته برایم از زبان یکی از آن ها خیلی جالب بود خیلی.
آقای اسماعیل محمدی که ادعا میکنی دنبال رایت بودی و به جنبش سبز متعلقی ! نه ادبیات تو نه فهم تو نه استدلال تو کوچکترین سنخیتی با جریان مردمی جنبش سبز ندارد، اگر دنبال کلاهی برای خود هستی باید بگویم راهش را پیدا کردی این جماعت به آدمهایی مثل تو نیاز دارند ادامه بده و کاری به وجدان نداشته باش.
این هم یک نمونه مبارزه مدنی به روشی زیبا و فراگیر
نوری زاد عزیز در کنار تو هستیم .
من هر هفته روزهای دوشنبه ساعت 2 بعدازظهر برای نشان دادن زنده بودن و امید داشتن و همفکر بودن با شما در فضای باز محل زندگی یا کارم یک شاخه عود روشن می کنم. از همه هموطنان عزیز و گرامی در سراسر ایران تقاضا دارم آنها هم در همین ساعت و روز ( دوشنبه ها ساعت 2 بعدازظهر) یک شاخه عود در فضای آزاد روشن کنند و رد شوند و این علامتی باشد برای همبستگی . این روش هیچ ضرری و خطری برای کسی ندارد. و بزودی روزی را شاهد خواهیم بود که عطر آن فضای مملکت را پر خواهد کرد .این حداقل کاری است که برای همبستگی با آقای نوری زاد عزیز و داغداران و زندانیان میشود انجام داد. اگر موافقید وعده ما از دوشنبه هفته آینده نوزدهم اسفند 92 ساعت 2 بعدازظهر.
آقای نوریزاد عزیز
مودونید چرا توی این چند روز گذشته هیچکدام از اطلاعاتیها به سراغ شما نیامده اند ؟ به این خاطر است که منتظرند تا زخم صورت شما بهبود یابد و دوباره شروع کنند . اگر طی چند روز گذشته و در حالی که همچنان زخم بر روی صورت شما وجود دارد شما رو مثل هر روز گذشته اش به اوین و پیش قاضی شعبه شش می بردند مطمئنا شما می توانستید با زخم روی صورتتان بلوایی به پا کنید و در کوس رسوایی اونها بیشتر بدمید . به همین خاطر فعلا سکوت کرده اند تا آثار زخم از بین برود . مطمئن باشید تا الان نیز هزار بار اون مامور وحشی که صورت شما رو به خاک مالید و زخمی کرد رو توبیخ کردنش . البته نه از سر دلسوزی به شما بلکه به خاطر ترسی که از شما و ملت دارند . امیدوارم که در این راه ثابت قدم و استوار باشید .
یا حق
دو چيز بي صداست، مرگ فقير و فحشا دختر پولدار، اگر نوري زاد مينويسد و فعلا با او برخورد نميشود بدليل سوپاپ اطمينان و يا مهره رژيم بودن نيست بلكه بدليل اين است ايشان مورد توجه بسياري از افراد و سايتها در فضاي مجازي است و برخورد با ايشان موجب حساسيت و تمركز رسانه هاي خارج از كنترل رژيم بر موضوع سركوب و برخورد رژيم با مخالفان است
99
درود بر شما
خواهش میکنم بخوانید این گله را و شما هم مثل رسانه ها بی اعتنایی نکنید…
من مسعود 22 ساله اهل گتوند خوزستان هستم.
همان شهری که تشریف آوردید و نوشتید درباره اش و این جمله تان به دل نشست :
روستایی که برای شهر شدن خیلی عجله کرد!
خب برویم سر اصل گلایه…
نمیدانم مستحضرید یانه اما در هفته نخست اردیبهشت امسال بزرگترین آزمون استخدامی کشور برگزار شد(آزمون شرکت نفت) که طبق جدول زمان بندی منتشر شده در دفترچه آزمون، مراحل استخدام به شرح ذیل می باشد: ۱٫ ثبت نام از تاریخ ۹۱/۱۲/۸ لغایت ۹۱/۱۲/۱۵ ۲٫ ویرایش فرم ثبت نام از تاریخ ۹۱/۱۲/۲۰ لغایت ۹۱/۱۲/۲۲ ۳٫ دریافت کارت ورود به جلسه آزمون کتبی از تاریخ ۹۲/۱/۳۱ ۴٫ شرکت در جلسه آزمون کتبی در روز پنجشنبه مورخ ۹۲/۲/۵ یا جمعه ۹۲/۲/۶ ۵٫ اعلام نتایج آزمون کتبی طی نیمه اول خرداد ماه سال ۱۳۹۲ ۶٫ دریافت دعوتنامه مصاحبه استخدامی نیمه دوم خرداد ۱۳۹۲ ۷٫ کنترل مدارک و مصاحبه های استخدامی طی ماهای خرداد و تیر ۱۳۹۲ ۸٫ اعلام نتایج و پذیرفته شدگان نهایی بعد از تیرماه ۱۳۹۲ ۹٫ انجام تشریفات استخدامی پذیرفته شدگان نهایی شامل: استعلام پیشینه کیفری، استعلام نظر هسته گزینش، اخذ تعهد نامه محضری خدمت، استعلام اعتبار مدارک تحصیلی، معاینات پزشکی قبل از استخدام طب صنعتی ، و استعلام اعتبار کارت معافیت/پایان خدمت وظیفه عمومی. همانطور که مشاهده می کنید تاریخ های فوق به خوبی گواه بر خلف وعده مدیران و دست اندرکاران برگزاری این آزمون می باشد. اکنون در پی این تاخیر های مکرر، بازار شایعات و گمانه زنی های نا امید کننده در مورد دستکاری نتایج آزمون رونق گرفته و موجب تشویش اذهان پذیرفته شدگان آزمون کتبی شده است.
نتایج آزمون را شهریور ماه اعلام کردند و برای مصاحبه ماه های مهر و آبان را برگزیدند و قرار بود دی ماه نتایج مصاحبه اعلام شود !
که با بدقولی مورد عنایت قرار گرفت و گفتند نیمه اول بهمن اعلام میکنند!
الآن نیمه اول اسفند هم رو به اتمام است و همچنان این بی عرضگی و بی نظمی و بی شرفی مسئولان ادامه دارد!
افسردگی گرفتیم…
این هم متن پوشش خبری پانا نیوز:
باوجود آنکه پس از چند بار به تعویق افتادن زمان اعلام نتایج نهائی آزمون استخدامی شرکت ملی نفت سرانجام قرار بوده نتایج در نیمه اول بهمن ماه اعلام شود ولی این وعده محقق نشده و پذیرفته شدگان مرحله کتبی همچنان از این انتظار طولانی گلایه مند هستند.
به گزارش خبرنگار پانا نیوز، بر اساس اطلاعیه سایت آزمون شرکت ملی نفت ایران قرار بوده پذیرفته شدگان آزمون کتبی اردیبهشت ماه که در مصاحبههای استخدامی مهر و آبان سالجاری حضور یافته اند، بتوانند در نیمه اول بهمن ماه از نتایج نهایی مطلع شوند ولی با وجود گذشت 16 روز از بهمن ماه هنوز این وعده محقق نشده است.
در این خصوص کاربران پانا نیوز در درخواستهای جداگانه از این انتظار طولانی گلایه کرده و خواستار پیگیری موضوع شده اند؛ برای نمونه یکی از کاربران آورده است:” پس از اتمام مصاحبههای تخصصی و شایستهمحوری در آبان ماه که خود نیز با تاخیر دوماهه همراه بود، اعلام نتایج نهایی استخدامی شرکت ملی نفت ایران، سه بار به تعویق افتاده است و درحالی که در آخرین اعلامیه تاخیری، اعلام نتایج را به نیمهی اول بهمن ماه موکول کرده که تاکنون محق نشده است.
به دور از انصاف است که سرنوشت بیش از 4000 نفر و خانوادههای ایشان، بدین شکل، بی اهمیت تلقی شود و این خلف وعده، جز بیاعتمادی و دلسردی و استرس مضاعف، حاصل دیگری ندارد. در این هیچ شکی نیست که الله مع الصابرین، اما آیا خداوند یاریرسان کسانی که خلف وعده میکنند هم هست؟!”
در این آزمون 128 هزار و 871 داوطلب شرکت کردند که 31 هزار و 54 نفر در مقطع کاردانی، 87 هزار و 464 نفر در مقطع کارشناسی، 9832 نفر داوطلب کارشناسی ارشد، 439 نفر دکترای درمانی و 82 نفر دارای دکترای تخصصی بودند؛ همچنین از میان شرکت کنندگان6901 تن را خانم و 121 هزار و 970 تن را آقایان تشکیل داده بودند.
آزمون استخدامی شرکت ملی نفت ایران به عنوان بزرگترین آزمون استخدامی کل کشور در روزهای پنجم و ششم اردیبهشت ماه سالجاری در سه نوبت برگزار شد.
سپاس از شما
*******لطفا با انتشار این مطلب، اعتراض شرکت کنندگان در آزمون را به گوش کسانی که شعور فهمیدن دارند برسانید*******
اگر خواندید جوابی بدهید حتی در حد یک جمله یا حتی یک کلمه تنها بگویید خواندم!
دلگرمی را این روزها گدایی میکنم…!
سلام به آقای نوری زاد
پایدار و سرافراز باشید.
م.
اقاي نوري زاد سلام ميدونم نظرمو چاپ نمي كني. چون بايد همش دروغ و راست مدحت كنند. مدحي تو آب نمك خحوابونده جمهوري اسلامي. پس مي نويسم. بارها و بارها
در نوشته روز 45 شما عبارات زير آمده اند : بانویی دیگرآمد. کوتاه و مختصر سخنی گفت و سخنی شنید و رفت و اصرار که شما را بخدا هرچه احتیاج دارید بفرمایید. برایش آرزوی خوشبختی کردم. بانویی آمد و گفت که بهایی است. چشمانش را نمِ اشکی پرکرده بود. ازمن بخاطر همدلی ها و همراهی ها تشکر کرد. ومن، از او بخاطر یک قرن ونیم آسیب و دربدری و غارت پوزش خواستم. پیربانویی که بارها مرا درقدمگاه دیده بود، دست به ملاطفت برد .. سری به تأسف تکان داد و گفت: تو حیفی تلف می شوی. از وی تشکر کردم و در دل گفتم: حیف، ملتی بود که تحقیر و غارت شد.دختری آمد جوان. خوش روی اما خسته. این دختر، شاید بیست وسه چهارسال بیشترنداشت. نميدانم چرا همش از دين زن و صحبت مهربانانه انها با خودت مي گوئي و بعضي اوقات به دختران اشاره مي كني. اگر با روانكاوي عمق نگر دوستي سري بهش بزن. ضمنا نوشته اي ملتي كه غارت شده يادت رفته كه تو خودت يكي از غارتگران ملتي آنموقع كه در جمع برادران مسلمانت بودي. بابا كاراي شما ديگه نخ نما شده . بشين تو خونه از صفاي خانه فرمانيه ات حال ببر با عليامخدره و دخترت . خدائي فك ميكردي از جادوغ آباد شهريار به فرمانيه ساكن شوي. فك ميكردي ولي از رانت دولتي خوردي الان هي گير ميدي سهم من كو. بابا سهمت بردي . ما دنبال راي من كو بوديم و امثال شما بر خورديد داخل ما و ما را هم انگشت نما كردين. راستي اگه مبارزي سيزده روز نوروز بيا قدمگاه تا امنيتي ها نرن مرخصي نوروزي.
سلام بربزرگ مرد ایران، مرد ادب والگوی انسانیت
ای کاش درمورد کشته شدن رضا براتی پناهجوی ایرانی نظر شماراهم میشنیدیم
موفق باشید
خوب بعدش چی شد …. ؟؟؟؟!!!
——————————
سلام آقا رضای گرامی
شاید بعدش به شما مربوط باشد.
البته به ما. به همگی.
با احترام
.
با سلام، خدمت دوست عزیز آقای نوریزاد،
مشخص است که اینها (وزارت اطلاعات) در مقابل استقامت، هوشیاری و ادب شما کاری از دستشان ساخته نیست.
کاشکی که الان تمام دوستانی که مالشان توسط اینها به تاراج رفته، پا جلو بگذارند و مثل شما در همانجا قدم بزنند با کمال استقامت و فروتنی. من فکر میکنم این میتواند سر آغاز یک حرکت جالب و کار ساز از جانب شما باشد. چه بسا پس از گرفتن اموال مردم از وزارت اطلاعات نوبت سپاه به همین ترتیب برسد.
دوستانی که در موقعیت شما هستند اکنون نباید دیگر شما را تنها بگذارند.
با احترام
سلام
آمدم آیران ، الان هم در راه بازگشت هستم. با ماشین هفته گذشته بعد از زخمی شدن شما ، به دیدنتان آمدم- کلاه کج قرمز با چهره ای عبوس و مصنوعی نمیگذاشت ماشین ها بایستند، ناراحت هستم که حضوری به دیدارتان نیامدم ولی از چند متری شما را از داخل خودرو دیدم در حال کتاب خواندن بودید. در این یک هفته که ایران بودم شاید برای حدود ۲۰ نفر از دوستان و اقوام موضوع قدم زدن شما را اطلاع رسانی کردم. مهم ترین آن این است که یکی از دوستانم که معتقد بود شما دیوانه هستید را با ۲ ساعت گفتگو آگاه کردم و بسیار شرمنده شد و در انتها گفت دیوانه خودش است با جهلی که تا حالا داشته.
آقای نوریزاد شما حتما پیروز هستید ، شک نکنید و انجا را به داغترین کانون اخبار جهان تبدیل خواهید کرد.
پیروز و پاینده باشید.
مرثیه ی موسیقی…
مرثیه ی استعدادهای نشکفته و سرکوب شده
مرثیه ی جوان های جوانی نکرده
مرثیه ی منابع طبیعی تلف شده
مرثیه ی بیت المال تاراج شده
مرثیه ی اسیران فراموش شده
مرثیه ی اعتمادهای ویران شده
مرثیه ی عشق های ناکام
مرثیه ی بارانی که از این شهر فرار کرده
مرثیه ی آرزوهای برباد رفته
مرثیه ی هنرمند ممنوع الکار تنهامانده
مرثیه ی آدم های افسرده و هاج و واج
مرثیه ی مغزهای مهاجر
مرثیه ی زندگی های تباه شده
مرثیه ی کودکان کار
مرثیه ی وجدان های به خواب رفته
مرثیه ی انسانیت فراموش شده
مرثیه ی آدم های از همه جا بریده
مرثیه ی قلم های شکسته شده
مرثیه ی مذهب دستکاری شده
مرثیه ی ….