دیروز برخلاف این اواخر، ساعت یازده رفتم قدمگاه. سپید پوشیدم و پرچم به دوش اعلام حضور کردم و برای نگهبان و سرنگهبان دست بالا بردم. کمی که قدم زدم، جوانی بیست و هفت هشت ساله آمد و گفت که چندین بار با اتومبیل آمده و موفق به دیدار نشده است. این بار اما پیاده آمده بود. از راهی دور. پزشک بود. تیزهوش بود. سخن از فرار نوابغ به میان آمد. گفتم: جامعه ی ما شبیه بدنی است که عمده ی مغزش را بیرون کشانده اند و این بیرون کشیدنِ مغزاز کله همچنان ادامه دارد. او گفت: ازاین که در نوشته های خود ما را به ماندن در ایران تشویق می کنید خوشحالم. و گفت: ما باید بمانیم و با بد و خوب اینجا بسازیم. خوبش را خوب تر و بدش را ترمیم کنیم.
این گفتگو شد ده دقیقه. پنج دقیقه ی بعد، بلند بالا مثل کبک از پله های عابر به زیرخرامید و به من گفت: برویم. به پله ها اشاره کردم و گفتم: از اینطرفها؟! گفت: در راه بودم که زنگ زدند و گفتند بیا که فلانی آمده. و بار دیگر به سمت درِ ورودی اشاره کرد که: برویم. کوله را برداشتم و رفتیم داخل پشتِ در. کمی بعد، بلند بالا ماند و سه مأمور دیگر که یکی شان را دیده بودم و دوتاشان را نه، مرا به اوین بردند. جوانی را که می شناختم، رفتاری زمخت و تند داشت. عینکی آرنولدی به چشم زده بود و کلاهش را تا ابروها پایین کشیده بود. آن دو را که نمی شناختم، یکی شان سپید روی بود و لاغر، آن دیگری متوسط و تو پُر. مسئولشان همین آخری بود.
رفتیم داخل زندان. هرسه پیاده شدند. خوب باید من هم پیاده می شدم. پرسیدم: پیاده شوم؟ آرنولد با تحکم گفت: بنشین. که یعنی این منم که باید به تو بگویم کی پیاده شوی. وبعد با همان تحکم گفت: حالا پیاده شو. پیاده شدم. همانجا آرنولد نقطه ای را بر روی زمین نشانم داد وگفت: اینجا بایست. ایستادم. صندوق عقب را بالا دادند. آرنولد دستور فرمود: کوله ات را بردار. هرچهار به راه افتادیم و رفتیم طبقه ی دوم دادسرا پشت درِ شعبه ی شش. یعنی همان شعبه ای که حکم بازداشت و جلب داده بود. آرنولد از بین شانزده صندلیِ خالی یکی را نشان کرد و به من گفت: اینجا بنشین. نشستم و کوله را برصندلیِ کناری گذاشتم. سه ثانیه بعد گفت: بلند شو بیا اینجا بنشین. و صندلیِ دیگری را نشانم داد. رفتم و نشستم.
سپید رویِ لاغر آمد و لبه ی پارچه ی سفیدی را که به تن داشتم گرفت و کشید و گفت: این دیگر چیست. و رفت و کوله را از صندلیِ کناری برداشت و انداخت بغل من و گفت: جای این اینجاست. که یعنی این کوله را در بغل بگیر تا نوشته ها خوانده نشود. هر چه رفتار این مأموران با عصبیتِ فروخورده ای قاطی بود، من اما تلاش می کردم آرام و صبور باشم. چرا؟ چون طرفِ من این ها نبودند. من با بالاتری های اینها کار داشتم. نه با مأموران جوانی که کارشان به همین موارد مربوط است. بردن و آوردنِ یک متهم و اینجور کارهای رده ی هشت.
مأموری که قدی متوسط داشت و کمی تو پُر به نظر می رسید، کاغذ به دست از اتاقی به اتاقی دیگر می رفت و کارهای متداول را پی می گرفت. ومن، کوله در بغل به رفت و آمد او می نگریستم که سربازی از حوزه ی ریاست بیرون آمد و پرسید: نوری زاد؟ بله، برویم. کجا؟ پایین. من تا آمدم چیزی بگویم دیدم آرنولد – که در کنار من نشسته بود – از جای جست و به من اشاره کرد که بنشینم و تکان نخورم. به سرباز گفت: کی گفته؟ سرباز به حوزه ی ریاست اشاره کرد. فهمیدم همان داستان همیشگی است. اینها مرا به طبقه ی پایین می برند و آنقدر نگه می دارند تا هوا تاریک شود. وبعد می گویند: بفرما. مأموران جوان بهم پیچیدند و از حوزه ی ریاست خبر گرفتند و نهایتاً قرار شد برویم پایین.
آرنولد دست به بازوی من برد که بلند شو. گفتم: من ازجایم تکان نمی خورم. وگفتم: حکم جلب مرا شعبه ی شش داده همین شعبه نیز تکلیف مرا مشخص می کند. این را که گفتم، کوله را بر صندلیِ کناری گذاردم. سپید رویِ لاغر رفت و کوله را برداشت و انداخت توی بغلم و با عصبیت گفت: بلند شو می گویم. کوله را پرت کردم کنار و برخاستم. آرنولد دست به بازویم برد: می رویم پایین. گفتم: دستت را بینداز. من از اینجا تکان نمی خورم. این را که گفتم، سپید رویِ لاغر صورتش را تا یک وجبیِ صورتم جلو آورد و با خشمی که به قد و قواره اش نمی خورد غرید: احترامت را نگه دار وگرنه…. با کمی صدای بلند داد زدم: من ازاینجا تکان نمی خورم. شماها هم هرچه در چنته دارید رو کنید. همه ی آنانی که در راهرو نشسته بودند سر به اینسوی برگرداندند.
قاضیِ شعبه ی شش – همو که لهجه ی شیرین شمالی دارد – از اتاق مجاور بیرون آمد و گفت: بیایید داخل. و درِ شعبه ی شش را باز کرد و به مأموران گفت: بیایند داخل. غوغای مأموران فرو نشست. رفتم داخل شعبه که اتاقی بود نچندان بزرگ. به قاضی گفتم: برای من یک ابهامِ قضایی پیش آمده. اینها مرتب یک حکمِ جلب پانزده روزه را که شما صادر کرده اید به من نشان می دهند و مرا به اینجا می آورند و به دستور شما شبا هنگام رهایم می کنند که برو آزادی. ابهامِ من این است: مگر نه این که هرحکم جلب، از یک پرونده برآمده و نهایتاً باید به یک روند قضایی منجر شود؟
قاضی گفت: این حکم برای یک بار جلب است و نه پانزده بار. اعتبارش پانزده روز است. وگفت: با شما که نمی شود صحبت کرد. فی الفور می روید و می نویسید. گفتم: این، همه ی داراییِ من است چه کنم؟ گفت: شما درست می گویید. اما وقتی از بالا به من می گویند فلانی را جلب کن اما بازداشتش نکن من چه کاری غیر از این می توانم بکنم؟ گفتم: نگه داشتنِ من تا غروب نیز غیرقانونی است. یا من مقصرم یا نیستم. اگر نیستم آزادم کنید تا بکارم برسم. کار؟ بله، من باید برگردم همانجا قدم بزنم. و اگر طبق قانون مقصرم، زندانی ام کنید. وگفتم: من تعجب می کنم که خود دستگاه قضایی در یک رفتار غیرقانونی با اطلاعاتی ها همدست می شود.
گفت: این کار شما خلافِ عرف است. اگر قرار باشد هر که این کار را بکند قیافه ی شهر بهم می ریزد. گفتم: بهم ریختنِ قیافه ی شهر، حق قانونی مردم است. مردم می توانند اعتراض کنند اعتصاب کنند. گفت: مجوز بگیرند اعتصاب کنند. گفتم: اگر بنا براین باشد که مجوز ندهند چه؟ در این سی و پنج سال یک مورد آیا مجوز داده اند؟ گفتم: یا مرا بازداشت کنید یا آزادم کنید. گفت: بیرون باشید. رفتم بیرون. این بیرون اما دوساعت به درازا انجامید. قصد ایجاد هیاهو نداشتم. اما همین که دانستم حکم جلب اطلاعاتی ها برای یک بار بوده و نه برای پانزده بار، خودش یک پیروزی بود. امروز – یکشنبه – اگر بلند بالا بیاید و بگوید: برویم داخل، نمی روم. و می گویم: حکم جلب تان اعتبار ندارد. مگر این که داستان دیگری پیش بیاید. ومن، کشته مرده ی این داستانِ دیگرم.
تابلویی که برای این مطلب انتخاب کرده ام، تکه پاره های کلمه ی عشق است که بدین شکل در هم تنیده ام. عاشق باشید.
محمد نوری زاد
چهارم اسفند نود و دو – تهران
به سایت نوری زاد:
Nurizad.info
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک:
https://www.facebook.com/mohammadnourizad
و به صفحه ی نوری زاد در گوگل پلاس سربزنید:
https://plus.google.com/112895614620528557071
mnourizaad@gmail.com
afarin
زخمهای تنت زخم جان ماست
ممنون ازدلایل منطقی که آوردید.
بازهم ممنون
آقای آسمان،
35 سال است که نفرت می پراکنید و خشونت درو می کنید. 35 سال است که مخالفان را به مرگ آرزو می کنید، از مرگ بر بنی صدر و بازرگان بگیرید تا مرگ بر آمریکا و انگلیس، از مرگ بر ضد ولایت فقیه تا مرگ بر خاتمی، و از مرگ بر موسوی و کروبی تا مرگ بر هاشمی. بر درب منزل مخالفانتان ناسزاهای ناموسی می نویسید، فرقی نمی کند اگر یک سردار شریف سپاهی باشد یا رئیس مجلس سال های نه چندان دور. مهم اینست که افکارش را نمی پسندید. پرچم کشورهای دیگر را، که مقدس ترین نمادشان است به آتش می کشید یا بر حیوانات می پوشانید. رئیس جمهور محبوبتان که از دست “دشمنان” ناراضیست در محافل رسمی می گوید … لولو… و ای عجب که حاضران می خندند و برایش کف می زنند. و دردا که برخی، دولتمردان کشورهای دیگر را احمق، شرور، پیرزن اسکلتی، کاکا سیاه،… خطاب می کنید چون عصبانی هستید از دستشان.
در دنیای امروز، مخالفان به گفتگو با یکدیگر می نشینند و با منطق و استدلال، و البته ادب، یکدیگر را به چالش می کشند. سیاستمدارانشان، بسیار زیرکند و مُدبّر اما هرگز خشمشان را بروز نمی دهند بلکه آن زیر پرده از لبخند می پوشانند. ناسزا و آرزوی مرگ، سلاحیست که در نبود منطق و استدلال صحیح بکار می رود و اوج ناتوانی در مدیریت رفتار و قلت خِرَد را نشان می دهد.
بذر نفرت، میوه ای جز خشونت و دشمنی به بار نمی دهد. نگاهی به انفجارهایی که در لبنان و پاکستان و … در کنار سفارتخانه هایمان روی می دهد بیندازید، به گروگان رفتن سربازهای جوانمان را ببینید. آیا ما خشونت و نفرت نکاشته ایم که میوه انتقام آن را امروز درو می کنیم؟
این نوری زادی که شما می خواهید نباشد، بر خلاف شما، بذر امید و محبت می کارد و عطر انسانیت و دوستی می پراکند. کژی هایی که به آن خو گرفته ایم را نشانمان داده و هشدارمان می دهد و هشدارتان می دهد که این ره که می رویم، به گورستان است. اما بذر نفرتی که شما امروز می کارید، روزی به بار خواهد نشست و زنهار، آگاه باشید و یقین داشته باشید که اگر نه خودتان، فرزندانتان حتما روزی ثمره شوم آن را برداشت خواهند کرد و گندم از گندم بروید جو ز جو. اگر نفرت بکارید، نفرت برداشت می کنید.
راستی، چه اسم مستعار بی مسمایی برا خودتان انتخاب کرده اید. آسمان که مظهر عشق و آرامش است.
ناپدری ثریای بافنده از شما میخواهم از این نوشته باز بنویسید که عالی است
در عمر 70ساله ام نثری به این زیبایی و محکم نخواده بودم دستت درد نکند خیلی خوب بود.
کاش می مردی راحت می شدیم از دستت نوری زاد
با درود خدمت نوری زاد گرامی و خانواده.
از ادب شما و صبوری و پایداریتان لذت میبرم. سعی میکنم در مسیر شما گام بردارم. ما باید همه نوری زاد شویم تا بتوانیم ایران را به شرایط بهتری باز گردانیم. بی تفاوتیهای اکثر مردمم را در رابطه با آن دسته از افراد فهیمی چون شما که دارند از دست میروند مرا رنج میدهد. ای انسان بزرگ تندرست و پایدار باشی.
خسته نباشی ای انسان بزرگ و با وجود.
با احترام
جناب ناپدری ثریای بافنده
درود بر شما و سپاس از شما
کامنت شما را از ابتدا تا انتها خواندم ،سبک گفتارتان مرا بیاد پست های نمکین و زیبای طنز نویس با نمک ایرانی جناب سید ابراهیم نبوی عزیز انداخت ،و از این طریق شما باعث انبساط (بقول شما انبسات) خاطر ما شدید.
در عین حال هنگام خواندن عبارات نمکین شما نکاتی بنظرم رسید که لازم شد به اطلاعتان(اتلاعتان) برسانم.
1- انگیزه سخن شما آن عبارت من خطاب به جناب دانشجو بود که گفته بودم (هیچ زبانی نمیتواند مخرب فرهنگ کشور دیگر باشد) .
من هنوز به این سخن پایبندم زیرا فرهنگ را مقوله ای بسیار وسیع تر از آن میدانم که آنرا مساوی و مساوق زبان بدانم .
میدانید که از قدیم برای مقوله فرهنگ تعریفات گوناگون و فراوانی ذکر کرده اند که شاید بیشتر آنها تعریف جامع و مانع هم نباشد ،لکن این مطلب مورد تفاهم و قبول همه بوده است که زبان یکی از شاخصه های مندرج در تعریف فرهنگ است نه اینکه زبان =فرهنگ باشد ، بنابر این فرضا اگر تداخل و ورود لغات بیگانه به یک زبان از روی یک طراحی و سناریوی پیش ساخته باشد (که ظاهرا تلقی شما چنین است) باز تغییر یا امتزاج یک زبان با لغات زبانهای دیگر لزوما مساوی با تخریب فرهنگ یک کشور نیست زیرا فرهنگ فقط عبارت از زبان نیست ،نهایت اینکه بگوییم مثلا این کار اگر یک طراحی و سناریوی عمدی باشد زمینه ساز تخریب یک فرهنگ در یک قلمرو جغرافیایی باشد ،تا اینکه تخریب فرهنگی را به چه چیز تفسیر کنیم.
سوال من در اینجا از جناب شما این است که اگر تداخل لغوی زبانها (که ناشی از مراودات گوناگون اجتماعی فرهنگی سیاسی اقتصادی و غیرو هست) لزوما به تخریب فرهنگ کشوری که لغات یا حروف جدیدی به حریم زبان آن وارد شده می گردد، چرا چنین حساسیتی را در مورد ورود برخی لغات زبان لاتین فرانسوی انگلیسی ترکی روسی و غیرو ندارید؟ چرا لغت پیژاما فرانسوی را براحتی بکار می گیرید،چرا لغت” سماور” روسی را استعمال میکنید؟ چرا لغت “اوزون بورون” ترکی برای شما حساسیت زا نیست؟ وووو
2-میدانید و میدانیم که در زبان عربی لغات ژ پ گ چ (گژپچ) وجود ندارد ، اما شما چرا در گفتارتان حروف( ح ص ض ط ظ ع ث) را از حروف الفبای فارسی حذف کرده اید تا ناچار شوید نام این بنده را بجای مرتضی (مرتزا و کمی پایینتر مورتزا) تایپ کنید؟!
چه لزومی داشت که بجای کلمه حتی از کلمه (حتا یا حتی) استفاده کنید؟چرا کلمه حدود را بصورت (هدود) نوشتید؟ و چرا کلمه فاتحه را (فاتهه) حک کردید ؟ آیا لازم بود برای اینکه فارسی یا بقول شما (پارسی)( مگر ف در فارسی وجود ندارد!؟) را خیلی پاس بدارید کلمه امثالهم را به (امسالهم) تغییر دهید با اینکه خود اضافه امسال (راستی امسال بکسر همزه را چطور از امسال بفتح همزه تمییز دهیم؟!) به ضمیر “هم” که کلمه ای عربی (بقول شما اربی! مگر عین از حروف زبان پارسی نیست؟) است باید از نظر شما مردود باشد!
اینهمه کلمات حاوی این حروف در لغت نامه دهخدا همه از خارج آمده؟ آیا شما اجتهاد در لغات و زبان فارسی دارید؟
3- بقول جناب نوریزاد، خدا وکیلی شما اگر بخواهید یک نامه اداری بجایی بنویسید یا یک نامه دوستانه بزبان فارسی برای قوم خویشانتان در هر جای دنیا بنویسید از این لحن و ادبیاتی که خطاب بمن نوشتیداستفاده میکنید؟!
4- حالا (باز هم خدا وکیلی) واقعا مشکل مملکت ما این است که” افلاطون” را که لغتی یونانی بوده است و در اولین ترجمه های اعراب از متون فلسفی یونان مثلا به این صورت نوشته شده است بصورت(افلاتون) بنویسیم؟ بگذریم از اینکه مگر” ط”از حروف الفبای فارسی نیست؟
یا مشکل ما این است که سقراط را سقرات و ارسطو را ارستو و مرتضی را مرتزا و طهران را تهران بنویسیم؟ بنظر شما با این تعبیرات فرهنگ را از تخریب مصون کرده ایم؟
5-میدانید که زبان عربی زبان قرآن و فرهنگ سخنان رهبران دینی است ،بنابر این اگر اکثریت یک کشور فرهنگ و مذهب اسلام را پذیرفتند ،بر اساس علاقه و دلبستگی که به آن پیدا کرده اند آشنائی با فرهنگ و زبان قرآن و سنت را پاس می دارند،این چه ایرادی از نظر شما دارد؟
اگر شما چنین حساسیت آلرژیک نسبت به زبان فارسی ناب و سره دارید ، چرا از قرار دادن زبان و گرامر انگلیسی ذر سیستم های آموزشی انتقادی نمی کنید ؟هر جوابی آن جا داشتید ما هم همان جواب را در مورد آموزش زبان عربی به شما عرض می کنیم.
6- اینکه گفتید گروهی در صدد بی ارزش جلوه دادن زبان فارسی هستند .
بنظرم این چنین نیست ،زبان فارسی زبان همه ما ایرانیان است و ارزشمند و باعث افتخار است ،مهم حفظ شاکله زبان است ،وگرنه مساله تداخل لغات (که ناشی از مراودات گوناگون است) در همه زبانها امری ناگزیر و غیر قابل اجتناب است ،اگر کسی در این کشور در صدد بی ارزش جلوه دادن زبان فارسی باشد چرا مرکز فرهنگستان و ادب فارسی تاسیس میشود و چرا کوشش میشود برای لغات خارجی که روی تکنولوژی های جدید وجود دارد ما بازاء فارسی انتخاب شود؟
7- در مورد مطالبی که در مورد نهاد روحانیت ابراز کردید ،باید بگویم من دیدگاه متعصبانه ای نسبت به این نهاد ندارم ،و این نهاد را نهادی بی عیب و ایراد نمیدانم و خود انتقاداتی نسبت به آن دارم ،لکن توجه کنید که در یک جامعه بر اساس گرایش عقلایی تقسیم وظایف اجتماعی ،جنبه های مختلف اجتماع تقسیم کار میشوند ،نانوا نان می پزد ،معمار ساختمان می سازد ، عالم طبیعی به کشف و اکتشاف امور علمی و تجربی می پردازد، عالم دینی هم با بررسی تخصصی و روشمند به تبیین صحیح مفاهیم دینی می پردازد ، از اصول حقیقی و برهانی دین دفاع میکند ،فروعات دین را به مردمی که فرصت بررسی تخصصی آنها را ندارند آموزش میدهند ، و اخلاق نشات گرفته از دین را یاد آوری میکنند ،بنابر این در این زمینه ها لطفا خلط (بقول شما خلت)مبحث نفرمایید ، و با پیش کشیدن این مباحث باعث نشوید که دیگران بفهمند که درد شما دفاع از زبان فارسی (بقول شما پارسی) و تخریب فرهنگی نبود ، بلکه درد شما اینهایی بود که در پایان سخن خود آوردید.
8- اینکه گفتید:
“آقای آقا مورتزا من بچه نیستم که با کش دادن نوشته ها و آسمون و ریسمون بافتن خرم کنی”.
در پاسخ باید عرض کنم استغفر الله که من چنین غرض و دیدگاهی نسبت به شما یا سایر همنوعان خویش داشته باشم،من آنچه بنظرم صحیح میرسد در پاسخ گفتارها و سوالات و شبهات ارائه میکنم ،خواه تو از سخنم پند گیر خواه ملال (راستی این ضرب المثل کاملا فارسی بود هیچ شبهه عربی بودن در آن نبود! ).
حالا ناقلا (بزبان و ادبیات خودت ) اینها را که نوشتی واقعا برای جلوگیری از تخریب فرهنگ و زبان پارسی بود یا برای اینکه بهانه باشد به هرکه (از جمله من طلبه یک لا قبا) بتازی؟!
9- اینکه گفتی من وکیل وسی(وصی) دین نیستم،مطلب درستی است ،من وکیل وسی(وصی) دین نیستم ،لکن از آنچه که باور درست میدانم دفاع میکنم ، و تبیین درست و منطقی آنچه از صدر و ساقه دین یافته ام را وظیفه الهی خویش میدانم( الحمدلله خوف و طمعی نیز از کسی یا به کسی ندارم) ،تا در میان اینهمه امواج تبلیغات دروغ و رسوا علیه دین “سیه
روی شود هرکه در او غش باشد”.
با سپاس از توجه شما
حضرت آيت الله مصلح . مي فهمي چي مي گي ؟ خدا به تو و همه ي علماي اعلام و حج السلام يك عقل درست و حسابي بدهد كه به ديگران اهانت نكنيد. مرده شور راوي اين گونه روايات رو ببره و ابلهاني رو كه اين مزخرفاتو باور مي كنند و بين هموطنان تفرقه مي اندازند. خاك برسر آدم هاي بي عقل و بي منطقي كنند كه هرجفنگي رو باور مي كنند و مغزشو آكدبند نگه مي دارند . يك شيعه ي شيعه زاده ي از آخونداي مثل مصلح متنفر
سلام و درود به جناب نوری زاد
استاد گرامی
عاشورا جاریست،وچه پرشکوهند آنان که رموز این راز را فرا گرفته اند ، جاودانه بمانی
برادرعزیز خواب زده را بیداری نیست مگر با پنجه پولادین
ویقینا پایان شب سیه سپید است.
ناپدری ثریای بافنده!
هر کی هستی!
تو دیگه کی هستی!
به خدا از خنده ترکیدم!
باور کن غم و غصه ولم نمی کنه
از خوندن نوشته های مرتضی و ابوالفضل و مصلح و صالح و …….
دلم می گیره
از این که این هم وطن ها به دست خودشون مملکتشون رو به باد می دن و هرچی بهشون میگی فایده نداره
تازه به ما هزار تهمت و بد و بیراه میزنن که چرا حقایق رو می گیم
بابا ای ول!
همه غصه هام یادم رفت!
…. به من و امسال من خنگ باوروندند که یک نفر بوده که دریا رو نسف کرده . اساش اژدها شده. و یکی دیگه (شاید برای این که به اولیه بگه ما از تو کم نمی یاریم) ماه رو شقه کرد. نسفشو ازآستین این دست و نسف دیگشو از آستین اون دست درآورد.بابا ایول؟!!!! اینا دیگه کی اند؟ ……..
زنده باشی!
سلام جناب نوریزاد/مگر همین قاضی نگفته نبود دیگر حق ندارند شما را به انجا ببرند؟
————-
سلام دوست گرامی
بله امروز همین را با او گفتم اما جوابش خنده دار بود. گفت: قاضی مستقل اگر دیدی سلام مرا بهش برسان!
جناب اصفهانی عزیز
مطالب آقای عباس خسروی فارسانی را خواندم. اینکه خاتمی و حسن خمینی و طرفدارانشان خواهان دست گرفتن حکومت بعد از خامنه ای هستند، شواهدی بسیاری وجود دارد. اما آقای نوری زاد را در این طیف قرار دادن، کمی بی انصافی است. کف خواسته های آقای نوری زاد، جدایی دین و حکومت است و این کجا با خواسته های حسن خمینی و هاشمی و خاتمی همخوانی دارد. آقای نوری زاد، هاشمی را بعد از خامنه ای دومین فرد مسئول در خسارات مالی و جانی نام بردند. ایشان خمینی را که خلخالی را با کلت به جان مردم بیاندازند، انتقاد نمودند. کدام یک از این کارها را آقایان هاشمی و حسن خمینی و خاتمی به زبان آورده اند؟ آقای خسروی عنوان کرده اند که همه مطالب آقای نوری زاد را خوانده اند اما به نظر من در اشتباهند و باید بیشتر مطابب ایشان را مطالعه کنند. ای کاش مطالبی را که در بالا ذکر کردم ایشان در آن صفحه میگذاشتند. جوابی از آقای نوری زاد در همان جا گذاشته اند که گویای تمامی مطالب هست و پاسخی به تمام پرسش های ایشان می باشد که در زیر آنرا آورده ام.
«تنها چیزی که من به دنبال آنم، پرهیز از خونریزی است. من نه با دستگاهی هماهنگم و نه از جایی برای نوشتههایم فرمان میگیرم. یافتههایم را در قالب نوشتههایم منتشر میکنم. و بابت این نوشتهها هزینههای گزافی نیز چه خود و چه خانوادهام پرداختهایم. قصدم هرگز بر سر کار آوردن آقای خاتمی نیست، یا حتی فردی از همین قماش. بلکه تنها به این میاندیشم که دیگران حتی کمونیستها در این کشور، صاحب حقی هستند که نباید آن را نادیده گرفت. من روزی را آرزو میکنم که اگر کشور در دست بیدینان است، در آن کشور، انسانیت و حقوق شهروندی مردم رعایت شود. همین. هرگز برای کسی و دستگاهی و جماعتی خودم را و هویتم را هزینه نمیکنم. قصدم تنها و تنها جلوگیری از خون و خونریزی در روزی است که باید – آری باید – قدرت به دست خود مردم بیفتد و آنان سرنوشت خود را ترسیم کنند. چه با جمهوری اسلامی و چه بدون آن.»
جناب سید ابوالفضل سلام برشما ” اولا که ازتحقیق عالمانه تان تشکر می کنم درموضوع مباهته واما نقدی بر یک فرمایشتان دارم : اگرشریعتمداری با دوختن آسمان بریسمان ادعایش باارائه شاهدانی کذائی مدعایش راثابت کرد ؛شما می خواهی تاآخر عمر تابع اوباشی؟؟؟ قرارداد سنگینی است آآآآ این قرادادرا فسخ کنید عزیزمن. شمارا به یک قطعه تاریخی فرا میخوانم تاازآن عبرت گیرید : آورده اند که عمر درزمان خلافتش ازامیرالمئو منین علی -ع- خواستگاری ازیک دخترش کرد واجواب ردداد .عمرگفت تهمت زنا بشما میزنم وشاهد اقامه می کنم ودرمحکمه اثبات می کنم وبتو حدجاری میکنم. ودراین خواستگاری مصربود .علی -ع- دید چاره ای ندارد وپذیرفت ویکی ازدخترانشرا به اوداد. حال شما بیا این قرارداد را فسخ کن عزیزم ازخیرش بگذر. امان ازدست زور و زر و تزویر چه ها که نمی کندآآآآ وامان ازدست مجادله منکران حق باحق وحقیقت وحق پرستی .حق یارتان باد. ارادتمندتان مصلح .
درود به اقای نوری زاد عزیز
از این عزیزانی که میخواهند به ان طرف بروند میخواهم در خواست کنم البته این درخواست همه ملت ایران است که در ایران بمانند و به ما خدمت کنند ما م ادمیمم ما هم میخواهیم زندگی کنیم و فقط شما وشنفکران میتوانید به ما کمک کنید نروید بمانید و ایران را اباد کنید ما میتوانیم دست به دست هم بدهیم ایرانی بهتر و مردی بهتر داشته باشیم بمانید ستار بهشتی به خاطر همین شهید شد برای شما ها که صدایش را بشنوید و صدای صدها ستار که به کمک نیاز دارند تورو به روح ستار نروید
یه روز با هم می خونیم:دیگه شب سیاه پر
!اخر دنیا مال ماست …غصه نخور ! برادر
همه با هم برابر،میتینگا بی اشک اور،
!رها میشه کبوتر…غصه نخور ! برادر
ترانه بی مجوز،دنیا بی خط قرمز،
نگو:فقط یه خوابه،نگو:نمیشه هرگز
!رویاهاتو نگه دار !نقاب ترسو بردار
…خوابیدن دیگه بسه،همه بیدار بیدار
یه روز با هم می خونیم :دیگه گرسنگی پر
!بچه ها شاد و ازاد…غصه نخور ! برادر
غصه نخور ! برادر می رسه روز بهتر
همه زندونا تعطیل… دنیا تو عشق شناور
می رسه روز تازه،سوالا بی اجازه
…دست من و تو باید فردامنو بسازه
!رویاها تو نگه دار ! نقاب ترسو بردار
خواب و خیال بسه…همه بیدار بیدار ،
یغما گلرویی
سلام بر پدر خوبم
بعضی وقتها که احساس میکنم شما رو می خواهند بگیرن بی محابا اشک تو چشمام پر میشه .
همه, تو زندگیشون یه اسطوره دارن اسطوره منم شما اید .
شاید باورتون نشه یکی از آرزوهام اینه یه روز با شما حرف بزنم از نزدیک.
ممنون که به ما دلگریمی می دهید پدر خوبم
ممنون که کمپینمونو حمایت کردین
پسر تان بهنام
تعدادی استاد دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه و اونا رو توی یک هواپیما
نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که:
“این هواپیما ساخت دانشجوهای شما ست ..!”
وقتی اساتید محترم این خبرو شنیدن همه از دم اقدام به فرار کردن!
همه رفتن به سمت در خروجی جز یه استاد که خیلی ریلکس نشسته بود ..!
پرسیدن : چرا نشستی؟ نگو که نمی ترسی!!
استاد با خونسردی گفت :
اگه این هواپیما ساخت دانشجوهای منه .. عمرا” پرواز بکنه ..
تـــــــــــــــــازه اگـــه روشن بشه..
با سلام و عرض ارادت خدمت جناب نوری زاد عزیز مردی از جنس عشق وقتی میخوانم که یک مامور جوان دست چندم اطلاعات با مردی شریف چون شما تند خویی میکند به حقیقت باطل الاباطیل بودن این جماعت بیشتر پی میبرم و باورم میشه که از کوزه همان تراود که در اوست وقتی مقتداهای اینها تند خو فحاش و بد اخلاق هستند از اینها انتظاری بیش از این نیست اینکه شما برای ما خودتون رو به سختی انداختید واقعا به هیچ زبانی قابل تقدیر نیست جناب نوری زاد عزیز اخلاقیات در سرزمین ما روز به روز در حال افول است مصلحت اندیشی و منفعت طلبی در حال ترویج….خدایا من را از این پدیده شوم مصلحت پرستی که چون همه کس گیر شده وقاحتش از بین رفته مصون بدار تا به مصلحت حقیقت را ذبح نکنم…درست کاریکه شجاعانه شما انجام میدید میشود ساکت نشست و آسیب ندید اما شما راه دوم رو برگزیدید و فریاد آزادی سر دادید باشد که پژواک این فریاد خفتگان را بیدار کند لطفا بمانید و بنویسید قلمتان جاودان با سپاس و مهر فراوان محسن
با سلام به مرد مقام کشورمان
با آرزوی سلامتی برایتان و با امید از پروردگار برای فوت بیشتر جهت تحمل رفتار این ظالمان و زورگویان .
وحشت سراپای این از خدا بی خبران را گرفته و میترسند که مردم به دیدار شما بیایند. بخصوص درآنجا.
میدانید که مدتی است که به کسانی که در فیس بوک برای شما کامنت میگذارند نامه های تهدید آمیز می نویسند ؟
من خود مدتی است که پیام تهدید آمیزی دریافت کرده ام که درصورت گذاشتن هر نوع کامنتی در قسمت نوشته های شما با عکس العمل شدیدی مواجه خواهم شد.
ببینید اینها چقدر واهمه دارند از هرگونه تماسی با شما.. با اعمال زور و وحشت میخواهند مردم را بترسانند.
بد نیست اینرا در یکی از نوشته های خود قید نمائید که به دوستدارانتان اولتیماتوم میدهند.
اگر خواستید من متن یکی از آنها را برایتان میفرستم.
با امید به پروردگار و آرزوی توان و قدرت بیشتر برایتان بخصوص در مقابل رفتار ناشایسته این عناصر زورگو.
مطمئنم هر چه بیشتر میگذرد شما با ماهیت این اشخاص آشنا میشوید که با زور و ارعاب چه به روز مردم بی گناه میآورند.
پایدار باشید برادر عزیز
///// از استرالیا
——————-
سلام بانوی خوب
سپاس از شما و بزرگواری شما
این راهی است که از ابتدا پر از آسیب بوده است.
باید صبور بود و زخم ها را بجان خرید.
یا باید گریخت یا باید ماند
من بنا برماندن دارم
تا فردا و فرداها چه پیش آید
با احترام
جناب نوریزاد عزیز خدا قوت باور کنید تا به حال جز خطاب به فداییان حسین بن علی در روز عاشورا به کسی نگفتم روحی فداک یکی از مطالبتون را که میخوندم ناخواسته از زبانم بیرون اومد روحی فداک همراه با اشک :خوش خرامان میروی…..حفظک الله
یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۲
با افراطگرایان
چه باید کرد؟
فرخ نگهدار
farrokh1946(at)gmail.com
مقصود از تحلیل حاضر جلب توجه فعالان سیاسی به تغییرات وضعیت سیاسی به منظور سازمانگری واکنش مناسب در قبال تعرضات راست افراطی است. این مقاله در ادامه بحثی است که در آبان ماه گذشته در همین نشریه تحت عنوان “در شناخت شیوه عمل افراط گرایان حکومتی” منتشر شد. سیر رویدادها نشان میدهد که فشار افراطگرایان به آزار و ایذاء دگراندیشان محدود نیست. افراطگرایان، با اهرم کردن نهادهای نظامی، حراستی و امنیتی، میکوشند در همهی “امور کشور” اعم از امور فرهنگی، سیاست داخلی، سیاست خارجی، یا اقتصاد کشور مداخله کنند و در هر کجا که میتوانند مواضع خود را بر دستگاههایی که به رأی مردم برگزیده شدهاند تحمیل نمایند. راست افراطی عمده ترین مانع درونی در مقابل دولت روحانی است.
منبع قدرت راست افراطی
مهمترین تشکل وابسته به راست افراطی همانا “جبهه پایداری” به زعامت آقای مصباح یزدی است. اما “جبهه پایداری” مهمترین منبع قدرت راست افراطی نیست. مهمترین منبع قدرت آنان آراء مردم نیست. انتخابات ۹۲ نشان داد آنها حداکثر ۱۰ درصد آرای مردم را در اختیار دارند. از بعد از جنگ آنها با تسلط بر نهادهای امنیتی و سپاه منابع کلان اقتصادی کشور را تحث کنترل این نهادها در آورده و پایگاه قدرت خود را بسط داده اند. آنها در دولت احمدی نژاد سلطه را بر اقتصاد، سیاست داخلی و خارجی و حیات فرهنگی کشور توسعه دادند. تعرض آنها هم چنان ادامه دارد.
بسط قدرت آنان بیش از همه ناشی از نفوذشان در رأس نهادهای نظامی، حراستی، و امنیتی است. قدرت طائب و نقدی بیش از همه ناشی از آن است که دستگاه های امنیتی حراستی تحت کنترل آنهاست. راستهای افراطی تنها نیرویی هستند که «حق» دارند همه مقامات حکومتی، حتی علیه اعضای دولت و مجلس، هم تهاجم کنند و علیه هرکس خواستند پرونده بسازند.این نهادها عملا اصلیترین منبع تزریق کادر به سایر نهادهای غیرانتخابی مثل صدا و سیما یا قوهی قضائیهاند. احکام قضایی، به ویژه اعدامهایی که بار سیاسی دارند، یا مجازاتهایی که برای ناراضیان سیاسی در نظر گرفته میشود، عموماً به حکم یا به اشاره گردانندگان این نهادها صادر میشود.
راست افراطی و رهبری نظام
صاحب نظران بسیاری سال هاست تحلیل می کنند که میان راست افراطی و دستگاه رهبری تفاوتی نیست. از نگاه آنها مقابله با راست افراطی در واقع مقابله با دستگاه رهبری است. آنها می گویند تصادفی نیست که گردانندگان تمام زیر مجموعه های نهاد رهبری، اعم از شورای نگهبان، مسوول قوه قضائیه، رئیس صدا و سیما، فرماندهان سپاه و غیره، همه از تندروترین و دست راستی ترین مهره های درون نظام گزین شده اند. اگر رهبر نخواهد هیچ یک از این راست گرایان افراطی در قدرت نبودند.
کالبد شکافی تمام حکومت ها، اعم از سلطنتی یا جمهوری، اعم از پیشرفته یا رشدیابنده، اعم از شرقی یا غربی، همه و همه عیان می سازد که:
خصوصیات مسوولین نهادهای حکومتی که انتخابی اند و در برابر رای دهندگان پاسخگو هستند با خصوصیات مسوولین نهادهایی که برگمارده از بالا هستند محسوسا متفاوت است. در تمام کشورها منش و روش و نگاه فرماندهان ارتش، مسوولین سرویس های امنیتی و جاسوسی، حتی مسوولین قوه قضائیه با نمایندگان مجلس و اعضای منتخب دولت ها محسوسا متفاوت است. این تفاوت بیش از همه ناشی از تفاوت در پاسخگویی به پائین یا پاسخ گویی به بالاست.
اما دامنه و میزان این تفاوت در دموکراسی ها بسیار محدود تر میزان این تفاوت در ایران است. چونکه در دموکراسی ها کسانی که منتخب مردم و به مردم پاسخگو هستند در حکومت دست بالا را دارند و در جمهوری اسلامی ایران این معادله برعکس است. در ایران نهادهای غیر انتخابی مطیع نهادهای انتخابی نیستند. در ایران این مطیع سازی فعلا عملی نیست زیرا برای انجام آن قدرت اجتماعی به مراتب بیشتری ضروری است.
تجربه ۸۸ نشان داد که یورش برای کنار زدن تسلط قهری نهادهای غیرانتخابی از قدرت اجتماعی کافی، مثلا سازمانگری اعتصاب و تحریم همگانی، برخوردار نیست و مقابله ممکن است به عقب نشینی های بیشتر و تحلیل توان اجتماعی منجر شود.
تجربه ۸۸ از سوی دیگر نشان داد که نهادهای غیر انتخابی نیز قادر نیستند با کنار زدن قدرت اجتماعی و در هم شکستن صندوق رای کشور داری کنند و از سوق وضعیت به سوی فاجعه جلوگیرند.
بنابراین تعادل واقعی قدرت میان مردم، صندوق رای، و نهادهای انتخابی از یک سو و رهبر، نهادهای تحت امر آن از سوی دیگر در جایی در میانه راه بسته می شود؛ در جایی که نه رهبر، آنطور که در تصور افراطیون است، کاملا مبسوط الید است، و نه رئیس جمهور و مجلس و نهادهای مدنی قادر متعالند.
در چنین وضعیتی “نه به ولایت فقیه” شعاری توخالی و تلاش برای “تغییر رفتار رهبری” تلاشی ممکن و تغییرساز است.
اما به راستی منظور از “تغییر رفتار رهبری” چیست؟ آیا انتظار این است که آقای خامنه ای به جنبش اصلاحات بپیوندد و با اقتدار گرایی به مقابله برخیزد؟ آیا انتظار این است که او اختیار دستگاه های تحت امر خود را به دولت و مجلس واگذارد؟ کمترین تامل در وضعیت سیاسی ثابت می کند که این انتظارات هیچ کدام رخ نخواهد داد.
مقصود اول از تلاش برای تغییر رفتار رهبری، که در روندهای پس از انتخابات ۸۸ مطرح شد، آن بود که آقای خامنه ای در رقابت میان جناح های سیاسی درون نظام جانب هیچ طرف را نگیرد و فرصت دهد آن جناح ها در انتخابات ریاست جمهوری، مجلس و شوراها، با یکدیگر آزادانه رقابت کنند.
انتخابات ۹۲ نشان داد که این تلاش ها موثر است. آقای خامنه ای به سود هیچ نامزدی وارد عمل نشد و روحانی با رای مردم رئیس جمهور شد. بدون بیطرفی رهبری پیروزی روحانی ممکن نبود و اگر جز این بود کشور به سوی آینده ای ناشناخته شتافته بود.
مقصود دومم از تلاش برای تغییر رفتار رهبری آن است که آقای خامنه ای و نهادهای تحت هدایت او قدرت خود را پشتوانه دولتی سازد که به رای مردم برگزیده شده است.
توافق نامه هسته ای ژنو نشان داد که این تلاش ها موثر است. همه می دانند که اگر آقای خامنه پشتیبان مذاکرات نبود و جانب تندروهای حاکم بر نهادهای نظامی-امنیتی را گرفته بود، اساسا مذاکره و توافق ناممکن و سرنوشت کشور بازیچه قدرت طلبی نظامی گرایان بود.
اکنون دور تازهی مذاکرات برای رسیدن به «توافق جامع و نهایی» در وین آغاز شده و همهی نگاهها متوجه تلاطمات درون حکومت در ایران و امریکا دوخته شده تا معلوم شود کدام سیاست پیش خواهد رفت؟ تعامل سازنده؟ یا تقابل کوبنده؟ سخنرانی ۱۵ بهمن ماه رئیسجمهور آشکار ساخت که در درون جمهوری اسلامی ایران مقاومتی بسیار سنگین علیه توافق هستهای ژنو وجود دارد؛ مقاومتی که آقای روحانی حس میکند بدون یک «حمایت اجتماعی نیرومند» قادر به شکستن آن و پیشبرد مذاکرات نیست. این رجوع بار دیگر اثبات می کند که رهبر جمهوری اسلامی خود شخصاً مخالف توافق ژنو نیست و اگر او مخالف بود، آقای روحانی به مردم مراجعه نمیکرد. عدم جانبداری آقای خامنهای از مواضع راست افراطی در زمینهی سیاست هستهای و حمایت اصولگرایان و اصلاحطلبان از مواضع آقایان روحانی و ظریف تعیینکننده بود.
خطای فاحش است هر گاه تصور شود مواضع راست افراطی و شخص آقای خامنه ای یکی است و یا هیچ ظرفیت قابل ملاحظه ای برای جدا سازی حساب آقای خامنه ای حساب از راست افراطی وجود ندارد. این جداسازی کاملا عملی است و تجربه های اخیر نیز در همین مسیر بوده است.
به علاوه چشم انداز اوضاع و آرایش قوای سیاسی در عرصه داخلی و بین المللی حاکی از آنست که امکانات و شانس های واقعی به گونه ایست که متمایز کردن رفتار رهبری جمهوری اسلامی ایران از رفتار راست گرایان افراطی زمینه های گسترده تر می یابد.
شواهد این ارزیابی چنین است:
● سیاست غرب در خاورمیانه در مسیر چرخشی تاریخی و استراتژیک است. غرب کاملاً مصمم است از مداخله نظامی در منطقه بپرهیزد و حضور رزمی خود را بشدت کاهش دهد. در این وضعیت تازه، و با توجه به رویکردهای افراطگرایانهی حاکم بر عربستان و اسرائیل، ایران توازن ساز است. امکان بهبود مناسبات ایران و غرب با خطر وخامت آن قابل قیاس نیست.
● طبقهی حاکمه، طبقهی متوسط و طبقهی کارگر ایران هر سه به وضوح خواهان رفع تحریمها و ترمیم وضع اقتصادی هستند. تفاوت وزن اجتماعی مدافعان توافق هسته ای با وزن اجتماعی مخالفان آن به تفاوت وزن کوه با کاه نزدیک می شود.
● تجارب گرانقدر ۸۴ و ۸۸ توانمندی نخبه گان سیاسی در طراحی راهبردهای سیاسی کارآمد – از جمله انتخاب درست نقطه جدایی، نقطه اتکاء، نقطه تقابل و نقطه تمرکز – را به وسعت افزایش داده است. ائتلاف میان طیف گستردهای از اصلاحطلبان و اصولگرایان، و جدایی اصول گرایان از راست افراطی نشانه های بارز این یادگیری و افزایش تبحر سیاسی است.
● سرخوردگی، یاس و بی عملی سرنگونی طلبان و براندازان، از پی چرخش استراتژیک در سیاست غرب و از پی بازگشت مردم به پای صندوق ها، قدرت هراس افکنی راست افراطی را بشدت تحلیل برده و آنها را از امکان سطله گری بر جناح های سیاسی درون نظام محروم کرده است.
از رقابت جناح ها تا تقابل نهادها
حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از بدو تاسیس تا امروز همواره عرصه رقابت جناح های سیاسی درون آن بوده است. واژه های جناح “چپ”، “راست” و “میانه” همواره در این حکومت قابل تشخیص بوده اند. “رقابت جناحی” میان اصلاحطلبی با محافظهکاری، تجددگرایی با سنتگرایی، ولایتمداران با جمهوریت گرایان، طی این ۳۵ سال یک واقعیت روزمره در جمهوری اسلامی ایران بوده است. آنها در این سال ها هم یارگیری های خاص خود و هم پیوندهای مستحکم با لایه های مختلف اجتماعی داشته اند. مهم ترین تحولات سیاسی در ۲۰ ساله اخیر محصول رقابت محافظهکاری (اصولگرایی) و اصلاحطلبی (بهبودخواهی) بود.
اما امروز بسیاری فاکت ها گویای آن است که از شدت این رقابتها کاسته شده. اصلاح طلبان و اصول گرایان اصیل، هر دو به تدریج و به نوعی همگرایی علیه افراطگرایی میل کرده است. از سوی دیگر، افراطگرایی تکیهگاه خود در جامعه را از دست داده و در انتخابات کمتر از ۱۰ درصد آراء را در اختیار دارد. تکیهگاه قدرت افراطگرایی تقریبا به طور کامل به درون نظام، به رأس دستگاههای امنیتی و نظامی و شبه نظامی منتقل شده است.
شکل گیری و دوام دولت ائتلافی روحانی نشانه بارز کاهش سطح رقابت، افزایش همپوشی های سیاسی، و ارتقاء سطح تدبیر و درایت در میان رهبران جناح هاست.
در ایران امروز همه جا نشان از قدرت بی حصر نهادهای نظامی-امنیتی و حضور پررنگ آنها در همه شئون زندگی اجتماعی است. نقش سپاه در اقتصاد کشور، به خصوص در صنعت ساختمان، مخابرات، نفت، انرژی، تجارت خارجی، سیستم بانکی، تعیین کننده است. نقش نظامی-امنیتی ها در این که مردم چه هنری را باید یا نباید ببینند واقعا بیش از همه نهادها شده است. در هیچ مساله عمده در سیاست داخلی و خارجی نیست که سران سپاه و بسیج مداخله نکنند. نظر و خواست فرماندهان سپاه در باره احکام قوه قضائیه، به خصوص در زمینه احکام سیاسی و اعدام ها، تعیین کننده است. سپاه عمده ترین نهاد ترزیق کننده کادر به دستگاه های حافظ اقتدار حاکمیت است.
از سوی دیگر، مواضع سیاسی گردانندگان نهادهای نظامی-امنیتی با مواضع دولت، با مصوبات مجلس و حتی با مواضع رهبری نظام در اکثر موارد زاویه دارد و افراطی تر است. اکنون، نه فقط اصلاحطلبان، بلکه شناخته شدهترین و پرنفوذترین چهرههای سیاسی اصولگرا نیز، مثل آقایان کنی، ناطق نوری، لاریجانی، مطهری، نزدیکترین مشاوران آقای خامنهای، و بارزتر از همه آقای رئیس جمهور، همه حساب خود را از این سیاست ها و مواضع افراطی سوا کرده اند.
اگر در سالهای اول انقلاب افراطگرایی به نام انقلابیگری رخ مینمود و هیچ چهرهی سرشناسی نبود که با آن همدلی نکند، امروز درست برعکس هیچ چهرهی سرشناس سیاسی نیست که در عمل جانب افراطگرایی را بگیرد و منزوی نشود. افراطگرایی در نهادهای سیاسی و اجتماعی کشور واقعا منزوی است.
سخن اخیر سردار محمد علی جعفری فرماندهی قدرتمند سپاه پاسداران، به موجزترین شکل نگاه افراط گرایان به چهره های سرشناس جناح های جمهوری اسلامی ایران را بیان می کند. او میگوید:
«این نسل یا مسن هستند و از انقلابیگری فاصله گرفتهاند، یا تربیت شده علوم غربی هستند.مشکل ما با بسیاری از افراد این است که آنها زمانی انقلابی بودند اما نتوانستند انقلابی بودن خود را حفظ کنند.»
به این ترتیب تحولی عمیق در ساختار قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی ایران در حال گسترش است.
بر اساس این تحول:
● رقابت میان جناح های اصیل سیاسی در جمهوری اسلامی تعدیل شده و، با شعار اعتدال گرایی، به سمت نوعی همگرایی و ائتلاف حرکت کرده و در عمل در مقابل افراط گرایی قرار گرفته است.
● افراط گرایان پایه اجتماعی خود را به وسعت از دست داده و شانس آنان برای کسب قدرت از طریق انتخابات تقریبا به صفر گرائیده است. قدرت آنها بیش از همه ناشی از تسلط بر نهادهای امنیتی نظامی و شبه نظامی است.
● چالش میان افراط گرایی و اعتدال گرایی یک رویارویی اجتماعی نیست. این چالش بین مسوولین نهادهای امنیتی نظامی و رهبران سایر نهادهای حکومتی رو به گسترش است.
تحلیل فوق نشان می دهد که این خطر جدی است که رقابت جناح ها در جمهوری اسلامی ایران بار دیگر به رقابت و تقابل نهادها بیانجامد؛ امری که ممکن است به شکاف در حاکمیت دامن زند و مانع عمده حل مسایل استراتژیک کشور، به ویژه در عرصه سیاست خارجی، منجر گردد. موضع دستگاه رهبری جمهوری اسلامی ایران در این عرصه تعیین کننده است.
تحلیل فوق نشان می دهد که به کدام دلایل مواضع آقای خامنه ای با مواضع راست افراطی متفاوت است و چرا این امکان واقعی است که اعتدال گرایی گستردگی طیف ائتلافی و وسعت پایه اجتماعی خود را حفظ کند؛ امری که آقای خامنه ای را مشخصا فرامیخواند که در کشاکش میان افراط گرایان و اعتدال گرایان موضعی میانه اتخاذ کند و از قرار دادن خود در آرایشی که تنها راست افراطی را در کنار داشته باشد بپرهیزد.
تحلیل فوق به ما می آموزد که امکان تداوم روند سیاسی جاری در سمت منزوی نگاه داشتن راست افراطی و تضعیف مواضع آن در ساختار قدرت سیاسی و طرد آنان از راس نهادهای نظامی-حراستی تلاش هایی با پشتوانه واقعی است.
ملاحظات راهبردی
1. انزوا و طرد راست افراطی هدف راهبردی است. منظور از “انزوا” جلوگیری از پیوند خوردن راست افراطی با جناح های سیاسی است. منظور از “طرد” نیز پالایش نهادهای حکومتی از سلطه راست افراطی است. منظور از انزوا و طرد، حذف از عرصه جامعه (سرکوب) نیست. طرد و انزوا به معنای بایکوت و منع گفتگو هم نیست.
دعوت به گفتگو و برقراری مناسبات با راست افراطی خود بخشی از مبارزه علیه افراط گرایی است.
منظور از “انزوا و طرد افراط گرایی” به هیچ وجه مقابله با هیچ یک از نهادهای حکومتی نیست. باید حساب سپاه، قوه قضائیه و صدا و سیما را از برخی مسوولین افراط گرای آنها سوا کرد. مواضعی که مضمون آن مقابله با این نهادها باشد، اشتباه است. تولید شکاف در حکومت به زیان کشور، به زیان روند اصلاحات است. به هیچ روی نباید فرصت داد که چالش علیه افراط گرایی و تلاش برای تصفیه این نهادها از افراط گرایان به چالش علیه سپاه و دستگاه های حراستی تعبیر شود. سپاه باید به انجام وظایف قانونی خود، یعنی حفاظت از نظام و کشور، ادامه دهد و حوزه های اقتصاد، فرهنگ و سیاست را به دولت و جامعه واگذارکند.
2. عدم پای بندی افراط گرایان به قانون اساسی هسته مرکزی اختلاف با آنهاست. مهار افراط گرایی همان مهار خودکامگی است. تا وقتی قوه قضائیه و ضابطین قضایی زیر کنترل افراط گرایان است بزهکاری ها، حتی جنایات آشکار هم، مثل قتل های زنجیره ای، از مجازات مصون است. با این همه اعتراض عمومی علیه قانون شکنی های افراط گرایان توازن قدرت را در کشور را در سمت انزوا و طرد آنان تغییر می دهد.
3. جذب رهبری نظام و طرد سایر نیروها از حکومت هدف استراتژیکِ راست افراطی است. مقابله با راست افراطی نباید تا مقابله با دستگاه رهبری بسط یابد. این کار خطایی استراتژیک و در سمت نقشه های راست افراطی است. بیطرف سازی دستگاه رهبری در رقابت های درون نظام یک هدف استراتژیک ماست.
4. در انتخابات مجلس دهم مهم این نیست که مجلس دست کدام جناح باشد. هدف باید این باشد که فاصله مجلس و دولت کمتر و اتکای مجلس به مردم بیشتر شود. باید از هم اکنون کمک کرد که افراد دارای موقعیت اجتماعی قدم پیش بگذارند و به اهالی شناسانده شوند. هدف طرد هر چه بیشتر عناصر وابسته به راست افراطی از مجلس است. هدف سپردن کرسی آنان به نمایندگانی است که محبوبیت اجتماعی بیشتر دارند. هدف در انتخابات مجلس دهم “تسخیر مجلس” نیست. هدف “تعمیر مجلس” است.
ضرورت تداوم بحث
بحث حول تحلیل وضعیت تازه و طراحی راهبردها به آنچه گفته شد محدود نیست. هم آنچه در این مقال آمد محتاج بازنگری است و هم سایر جوانب باید شکافته شوند. امید که چنین شود.
سلام،
این هم کم کاری نیست.
جنبش خزینه
فريبا داودی مهاجر
بعد از بسته شدن خزینه ها اعتراض برخی علما و روحانیون بخصوص روحانیت خراسان بلند شد. آنها حزبی به نام حزب خزینه تاسیس کردند و فریاد واسلام سر دادند و استفاده از دوش به جای خزینه را از مظاهر غربگرایی و اعلام کردند.
“خزینه” حوضچه ای در حمام بود که مردم خودشان را در آن می شستندو آب می کشیدند و غسل می کردند. البته آب خزینه ها معمولا کثیف بود و به راحتی میتوان تصور کرد چنین حوضچه ای منبع پخش انواع و اقسام میکرب ها و شیوع بیماری ها به همه شهر بود. بخصوص انواع بیماری های پوستی مانند تراخم و کچلی و بیماری های قارچی و آبله که در شهر ها بیداد میکرد. معمولا حمامی ها بین دو نوبت مردانه و زنانه هم چوب درخت زالزالک را در خزینه میگرداندند و مو و چرک و کف صابون را جمع میکردندو مقداری آهک هم درون آن می ریختند بلکه از آلودگی آن کمی کاسته شود. تا اینکه به فرمان رضا شاه رسما استفاده از خزینه در حمامها ممنوع اعلام شد.
اماداستان به اینجا پایان نیافت. بعد از بسته شدن خزینه ها اعتراض برخی علما و روحانیون بخصوص روحانیت خراسان بلند شد. آنها حزبی به نام حزب خزینه تاسیس کردند و فریاد واسلام سر دادند و استفاده از دوش به جای خزینه را از مظاهر غربگرایی و اعلام کردند. این علما معظم تنها آب خزینه را پاک و به اصطلاح “کرّ” میدانستند و هر چه غیر از آنرا را ناپاک و نجس اعلام کردند. آیات عظام فتوا دادند که منع خزینه “غیرشرعی” است و با آبی که از شیر آب میریزد نمیتوان غسل کرد. بنا براین ممنوع کردن خزینه “عمل خلاف شرع رضا شاه” اعلام شد. انها آب «کرّ» را آبی میدانستند که در سه و نیم وجب در سه و نیم وجب در سه و نیم وجب باشد. هر چند که درباره اندازه وجب توضیح ندادند. در چنین آبی میتوان وضو گرفت و غسل کرد ولو در آن حیوانی یا انسانی ادرار کرده باشد. به شرط آنکه عین نجاست در آن دیده نشود و پس از ادرار، آب از خزینه سر زیر شود.
بنابراین موضوع خزینه تبدیل شد به یکی از کشاکش های بین برخی روحانیون و افرادی که میل به مدرن شدن جامعه داشتند و جنگی بر علیه “دوش حمام” آغاز شد. جنبش خزینه و مخالفت های پیرامون آن شکل گرفت و برخی مومنین و متدینین هم تا سالها پنهانی از خزینه استفاده میکردند و نقشه میریختند که چه گونه نیمه شبها و به دور از چشم پاسبانها و با چرب کردن سبیل حمامی خود را به خزینه برسانند. تا کم کم به زور باطوم و دگنگ رضا شاه و به مرور زمان مردم به محاسن دوش پی بردند. بعضی علما هم بالاخره فتوا دادند که دوش در حمام عيبی ندارد به شرط آنکه بعد از آن در خزینه غسل کنند. بعدها فعالان جنبش خزینه فتوا دادند که میشود زیر دوش بجای غسل ارتماسی، غسل ترتیبی انجام داد و احکام و مسائل آن را مطرح نمودند.
اما روایت و جنگ علیه دوش و جنبش خزینه نه اول ماجرا بود و نه آخر ماجرا. علما از مدرسه رفتن دختران و تاسیس مدرسه مدرن گرفته تا تاسیس رادیو و تلویزیون و تریبون به جای منبر و اصولا هر ابزاری که نیاز بشر امروز و نشانه پیشرفت بود دخالت میکردند و از قرآن و دین مایه می گذاشتند و آنرا خلاف شرع و خلاف احکام الهی اعلام میکردند و بقیه را غربزده و طاغوتی اعلام میفرمودند. جنگی که تا امروز به دیش ماهواره و اینترنت ادامه یافته و هنوز آتش بس اعلام نشده است.
در نهایت یک سوال اساسی باقی است. اگر رضا شاه نبود هنوز خزینه بود؟
منبع: روزآنلاین
Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #1 in 0.005 seconds
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/02/news.gooya.com
آقای نوریزاد جدیدا از ع ش ق کارهای بیشتری نمایش می دهید و نیز در انتهای نوشته هایتان عاشق باشید را تکرار می کنید
گمان می کنم که عاشق شده باشید، چرا که این جسارت و شجاعتی که شما به خرج می دهید از کمتر جایی جز عشق نشات می گیرد.
اینهم اصل اول تا سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی! بخوانیم و بر بخت ایران و ایرانی بگرییم!حال بفرمایید مو بمو اجرا کردن این بندها چه کمکی به ایرانیان می کند.آیا مردم دراینجا تمام ایرانیان است یا معتقدان به اسلام؟مگر در قرآن همینها نیست و رفتار با دگراندیشان غیر از آنیست که این ارازل و اوباش تا کنون انجام داده اند؟با رفتاریکه از مسلمین در طول تاریخ دیده شده مردم مسلمان و در ایران همان شیعیان 12 عربی هستند و مسلمان کسانیکه با خمینی و یا ولی فقیه کنونی همراهند.بنابراین اجرای مو بمو چنین قانونی مثلا می تواند مردم را تمام مسلمانان بداند نه بیشتر !کل چنین قانونی
ارتجاعی و غیر دمکراتیک و ضد بشری است و باید منسوخ شود!نظام حکومتی وقتی کمونیستی باشد مسلم است که غیر کمونیست درآن حقی ندارد و بهمین ترتیب اسلامی و یا فاشیسم و یا نازیسم…دمکراسی حکومت مردم بر مردم است و قانون درآن شامل تمام مردم میشود و نه پیروان دینی و یا ایینی خاص. مردم شامل کلیه آحاد یک ملت در درون جغرافیای یک کشور مثلا ایران است.در چنین نظامی بحث مسلمان بودن و بهایی بودن و غیر دینی و زن یا مرد بودن و همجنسگرا و یا غیر همجنسگرا بودن و سیاه و یا سفید بودن و کرد و یا ترک و یا فارس بودن ….نیست.مردم مردمند و لا غیر!هر فردی چون انسان است دارای حقوقی است برای زندگی کردن چنین حقوقی شامل آزادی سخن گفتن و بعد از سخن گفتن آزادی پوشش آزادی داشتن کار و امنیت شغلی و آزادی زندگی کردن در هر نقطه سرزمین ایران و برخورداری از امنیت هم در محل کار و هم در زندگی فردیست . بعنوان یک انسان می تواند هر عقیده ای و دینی را آزادانه نقد کرده و یا بپذیرد و یا نه و حتی در صورت پذیرفتن چنین دینی و یا عقیده ای با تشخیص خود بعد از مدتی بدون کوچکترین ترسی و یا مجازاتی می تواند مبادرت به ترک چنین عقیده ای نماید وبهیچ دستگاهی و یا تشکیلاتی بدهکار توضیحی نیست چه رسد به متهم شدن!چون انسان است بدون در نظر گرفتن جنسیت اش و یا نژادش.و یا هر اختلاف دیگرش یا اکثریت جامعه با سایر انسانها حقوقی برابر داشته و جامعه و قانون از این برابری حقوقی و حقوق انسانی او در برابر هر تجاوزی باید دفاع نماید.پایه و اساس قانون هیچ چیزی جز حقوق انسانها و ارجمندی انسانها نیست حتی خدا و وحی و هر چه مقدس ساخته شده اند در برابر حقوق و زندگی انسانها هیچگونه ارزشی ندارند تا برسد به اینکه بخواهیم نظام حاکم بر جامعه را الهی …بدانیم!بنابراین اولین و دومین اصل این قانون را قانونی فرقه ای و خصوصی کرده و آنچه بعد از ایندو اصل نوشته شده هیچ ارزشی برای غیر مسلمین نداشته و مشی مغالطه و سفسطه و سرگرمی برای کسانیکه سعی در فریب مردم دارند می باشد.وقتی اصل به قرآن و اسلام بر گردد دیگر حقی برای دگراندیش نمی ماند که از آن دفاع کند.مگر اینکه یک شتر و یا یک بز و یا چند کیلو گندم کمتر یا بیشتر جزیه دادن را حق بدانیم و نه اصل جزیه ندادن و بی دین و یا غیر مسلمان ماندن را! بنظر من قانون اساسی جمهوری اسلامی بدرد اسلامیان میخورد و نه بدرد ایرانیان و باید در یک همه پرسی منسوخ شده و با استفاده از قوانین مدرن و با حضور دانشمندان و حقوق دانان و نمایندگان تمام اقشار مردم و اصناف و گروهای مخالف و موافق به قانون اساسی مدرن و مورد توافق مردم دست یافت.چنین قانونی در برابر تمام عقاید و ادیان بی طرف بوده و به آزادی تمام عقاید و ادیان و …در چهارچوب قانون ملزم است.اطاعت از چنین قانونی برای تمام آحاد مردم الزام آور بوده ولی حق منتقدین به تعدادی از اصول و یا بخشهایی از چنین قانونی برای ادامه انتقاد و تبلیغ علیه آن تا سرحد مبارزه مسلحانه محفوظ است.چنین قانونی بزبانی همه فهم و ساده بیان شده و وظیفه دولت دفاع از حقوق شهروندان در برابر متجاوزین به قانون هستند نه بر عکس!چنین قانونی راه را بر رهبر مادام العمر و با فختیارات بسیار بدون مسؤلیت و جواب دادن می بندد . هیچ گروهی یا حزبی را اگر مردم نخواهند نمی تواند بر مسند قدرت باشد!اینست که مردم و زندگی و حقوق انسانها اصل و بنیان چنین قوانینی است نه الله و وحی و خرافاتی از این قبیل!
متن قانون
مجریان قانون (0)
گروههای موضوعی (0)قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران – فصل اول: اصول کلی – اصل 1 الی 14 فصل اول: اصول کلی
اصل اول:حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران، بر اساس اعتقاد
دیرینه اش به حکومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود
به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آیت الله العظمی امام خمینی، در همه پرسی
دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با
اول و دوم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با
اکثریت 2/98% کلیه کسانی که حق رای داشتند، به آن رای مثبت داد.
اصل دوم:جمهور اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به:
1- خدای یکتا ( لااله الاالله ) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم
تسلیم در برابر امر او.
2 – وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین.
3 – معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا.
4 – عدل خدا در خلقت و تشریع.
5 – امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام.
6 – کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا،
که از راه : الف – اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت
معصومین سلام الله علیهم اجمعین، ب – استفاده از علوم و فنون و تجارب
پیشرفته بشری و تلاش در پیشبرد آنها، ج – نفی هر گونه ستمگری و ستم کشی و
سلطه گری و سلطه پذیری، قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و
فرهنگی و همبستگی ملی را تأمین می کند.
اصل سوم: دولت جمهور اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور در
اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد:
1 – ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و
مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی.
2 – بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده
صحیح از مطبوعات و رسانه های گروهی و وسایل دیگر.
3 – آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و
تسهیل و تعمیم آموزش عالی.
4 – تقویت روح بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه های علمی، فنی،
فرهنگی و اسلامی از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان.
5 – طرد کامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب.
6 – محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی.
7 – تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون.
8 – مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و
فرهنگی خویش.
9 – رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام
زمینه های مادی و معنوی.
10 – ایجاد نظام اداری صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور.
11 – تقویت کامل بنیه دفاع ملی از طریق آموزش نظامی عمومی برای
حفظ استقلال و تمامیت ارضی و نظام اسلامی کشور.
12 – پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی جهت
ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه های تغذیه و
مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه.
13 – تأمین خودکفایی در علوم و فنون و صنعت و کشاورزی و امور نظامی
و مانند اینها.
14 – تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی
عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون.
15 – توسعه و تحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین همه مردم.
16 – تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه
نسبت به همه مسلمانان و حمایت بی دریغ از مستضعفان جهان.
سلام جناب آقای استاد نوری زاد عزیز برای شما آرزوی موفقیت و عمر با برکت دارم ان شاء الله
سلام بر پدرم نوری زاد
عجب صبر و رواداری ای شما دارید . خدا به شما قوت و به ما غیرت دهاد .
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
دیر ، اما روزهای بد به پایان میرسد .
نظر دهندگان محترم
1 – به ملت اکراین که با استقامت و شجاعت و اتحاد به خواسته های خود رسیدند تبریک میگویم. ای کاش ما ملت ایران هم گرفتار خرافه و تعصب مذهبی نبودیم که در آن صورت نه استبداد شاهی و نه استبداد دینی قادر به ذلت کشیدن ما ملت ایران نبودند.
امیدوارم روزی ما ملت ایران هم مثل ملت اکراین متحد و شجاع شویم. اما این نخواهد شد مگر آنکه از فرهنگمان خرافه زدائی نمائیم( منظور از خرافه همین خرافه 1400 سال پیش تازیان بادیه نشین است). این نخواهد شد مگر اینکه آخوند هم مثل سایر مردم کار کند و مالیات دهد و تبلیغ مذهبیشان مانند کشیشها به چهار چوب مساجد و فیضیه ها برده شود. این نخواهد شد مگر اینکه قانون اساسی ایران از هر گونه قانون مذهبی آزاد گردد و قوانین انسانی و زمینی تدوین گردد.
2 – حکومت آخوندها در 35 سال اخیر با همه نکات منفی و ذلیل نمودن ما ملت و عقب نگه داشتن کشور از همه لحاظ و ترویج خرافه گری و فلاکتهائی که برای ما ملت ایران و کشور ایران به ارمغان آوردند (البته من اعتقاد دارم که آخوندها بلا استثناء به هیچ چیز معتقد نیستند به جز زر و زور و تزویر) دو دست آورد بسیار مفید داشته است و آن شناخت آخوند و اسلام حکومتی است. به نظر اینجانب اگر تمام کره زمین هزینه میشد نمیتوانست به میزانی که آخوندها در این 35 سال چهره راستین اسلام حکومتی و آخوند را ظاهر کردند ، نشان دهند.
3 – تبانی بین دو دستگاه مستقل در رژیم ولایت مطلقه فقیه امری است طبیعی.علت: یک نفر بنام آقای علی خامنه ای که منتصب تعدادی آخوند آنهم بر اساس نقل قول آخوند دیگری، برای 75000000 میلیون نفر تصمیم میگیرد.
4 – در نوشته های قبل از انتخابات 24 خرداد (انتخاب یک نفر از 8 نفری که 6 نفر برای ملت صغیر 75000000 ایران انتخاب کرده اند ) ذکر کردم که رئیس دولت شدن اقای حسن فریدون (روحانی) هیچ تاثیری و منفعتی به غیر از تلف کردن وقت ما ملت برای 8 سال دیگر مانند دوران 8 ساله آقای محمد خاتمی، برای ما ملت ایران ندارد. کافی است نگاهی به اعدامها و بگیر و ببندها و بستن روزنامه ها و بقیه فلاکتهای روز افزون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران در این 35 سال اخیر انداخته شود. به عقیده اینجانب مسئول اصلی تمامی گرفتاریها و فلاکتهای ایران شخص اقای علی خامنه ای و پیروان او میباشند(البته تعداد کثیری از این پیروان اقای خامنه ای عضو فعال حزب باد میباشند) .
5 –برای شناخت بهتر بلند بالها و آرونولدها (عوامل سرکوب و ارعاب و شکنجه و ادمکش وزارتهای اطلاعات آقای علی خامنه ای) و مصباح یزدیها و طائبها و احمد خاتمیها و صدیقیها و محمد جعفریها و احمد جنتیها و حسین شریعتمداریها و امثالهم پیشنهاد میکنم کتاب قلعه حیوانات خوانده شود.
6 – اگر کسی فیلم گرفتار شدن 5 سرباز مرزبانی را بدست آدمکشان “”جیش العدل!!!”” نگاه کرده باشد، متوجه میشود این سربازان از لحاظ لجستیگی ، آموزشی و نداشتن شجاعت و انگزیه مرزداری در چه وضعیت ناهنجاری بوده اند. به هرحال این جانیان و وطن فروشان و تجزیه طلبانی که خود را سرباز عدالت (جیش العدل) می نامند میبایستی سریع این سربازان بی نوا را بدون هیچ پیش شرطی آزاد کند. این جانیان متعصب مذهبی جیش العدل انقدر مفلوک و مرتجع هستند که میخواهند بشریت را به دوران 1400 پیش تازیان بادیه نشین از همه لحاظ باز گردانند.
خدایا این اسلام چه دینی است که مروجین تمامی فرق و مذاهبش از انسانهای متحجر و عقب افتاده و مرتجع تشکیل میشود.جالبتر اینکه هیچ فرقه یا مذهبی از این دین اسلام فرق و مذاهب دیگر را نه تنها قبول ندارد بلکه به حذف فیزکی انها هم مبادرت میورزد.
خدایا چرا یک کشور اسلامی پیشرفته و متمدن در این کره زمین یافت نمی گرددبلکه برعکس هر کشوری که اکثریت مسلمان دارد دچار مشکلات عدیده ایست.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – که پله اول پیشرفت ایران بسوی دموکراسی و ازادی میباشد – در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
آقای بردیا استقامت گرامی
سلام بر شما
نخست از آقای نوریزاد بزرگوار عذرخواهی می کنم . ایشان از این که دوستان وقت خود را در بحث های این چنینی صرف کنند ، ظاهرا خرسند نیستند . من تصمیمم این بود که حتی الامکان از ورود به این بحث ها بپرهیزم . با این حال از آن جا که دوست خوبم آقای بردیا سوالات صریحی را مطرح کرده و از من خواسته اند که نظرم را راجع به آن ها بازگویم ، و به دلیل احترامی که برای شخص ایشان قائلم ، به این بحث وارد شدم . جناب ایشان اگر صلاح ندانستند ، مختارند که از درج تمام ویا بخشی از این نوشته در سایت ، جلوگیری نمایند . بدیهی است که در صورت قراردادن نوشته در سایت نیز سپاسگزار ایشان خواهیم بود .
آقای بردیای عزیز!
در یکی از نوشته هایتان چند سوال را مطرح نموده اید و از من خواسته اید که به آن ها پاسخ دهم . نخست آقای مرتضی تقبل کردند که به آن ها از منظر یک دین پژوه ، پاسخ دهند . این البته باعث خوشحالی من شد . اما پس از آن به دلیل برخی گفتگوها که بین شما و ایشان رد و بدل شد ، و شما از گفتگو با ایشان “بدرود” گفتید ، ایشان هم از پرداختن به پاسخ آن سوالات منصرف شدند و خواستند که من خود به گفتگو با شما ادامه دهم . من البته هنوز از ایشان می خواهم به همان دلیل که خودشان گفتند ، به این بحث ورود کنند و ما را از نظراتشان بهره مند نمایند .
من اذعان می کنم که موارد مطرح شده ، جزء مسائل اصلی که در دین باید “همه” در مورد آن ها به طور استدلالی ورود کرده و با دلیل آن ها را بپذیرند ، نیست . بنابراین طبیعی است که من هم در مورد آن ها چندان وقتی صرف نکرده ام . اذعان می کنم که در خصوص سوالات گفته شده کار مطالعاتی و تحقیقی چندانی نکرده ام . از این جهت اگر در نوشته ام ضعفی و یا اشتباهی ، آشکار گردد، بر من ببخشایید و آن را حمل بر ضعف و جهل من بنمائید . و از این جهت از دیگرانی که اطلاعات بهتری دارند و از جمله از دوستمان آقای مرتضی می خواهم که اگر صلاح می دانند به بحث وارد شوند و اشتباهات را تصحیح بفرمایند .
از سوی دیگر از آن جا که موضوعات متعددی مطرح شده ، من در هر نوشته ، به یک مورد خواهم پرداخت ، تا بتوان حتی اگر به اختصار هم که شده ، آن یک موضوع ، به درستی تبیین گردد . در این نوشته به موضوع “مباهته” می پردازم .
مباهته : یک اصل شرعی و یا یک خدعه ی کثیف
********************************
فکر می کنم در عنوانی که آورده ام ، نظرم را صراحتا بیان کرده ام . این البته شاید از نظر اصول ژورنالیسم ، چندان به صلاح نباشد . باید عنوان را چنان انتخاب می کردم تا خواننده را تا انتها با خود همراه نمایم . اما چه باک ! بگذار خیلی صریح ، حرف آخر را همان اول بگویم . اگر دوستانی مثل آقای بردیا صرفا به دنبال این هستند که نظر مرا بدانند ، همان عنوان کافی است . احتمالا استنباط آن ها این خواهد بود که من مباهته را نه یک اصل شرعی ، بلکه خدعه ای کثیف می دانم . اگر استنباط شما این است ، منظورم را دریافته اید . با این حال ، اما اگر دوستان می خواهند بدانند که من چرا چنین قضاوتی داشته ام ، لطفا نوشته را تا انتها دنبال کنند .
اکنون ابتدا ببینیم بهتان به چه معنی است . این واژه از مادة «بهت » به معنای متحیّرساختن و شدن ، عاجز و ناتوان شدن ، و در لغت به معانیِ کذب ، دروغ بستن و افترا زدن است . بهتان در اصطلاح قرآن ، حدیث و اخلاق به دروغ نسبت دادن گناه یا خطا به دیگری است . بنابر منابع لغت و تفسیر، بهتان از آن رو بر افترا و دروغ بستن اطلاق می شود که چنین کاری شنونده یا فرد مورد افترا را مبهوت و متحیّر می سازد .
در قران کلمه ی بهتان در شش آیه آمده است . در این آیات بهتان با مفاهیمی نظیر آن چه گفته شد ، به کار رفته و گناهی بزرگ شمرده شده است . مثلا در آیه 112 از سوره ی نسا آمده است که ” هرکس از او خطا و گناهی سرزند و تهمت به بی گناهی بندد ، مرتکب بهتان و گناهی آشکارا شده است . ”
مباهته یک اصل اسلامی نیست . دلیل واضح آن این است که هیچ سوره و یا آیه ای در قرآن نیست که در آن به این موضوع اشاره شده باشد و یا این که مطلبی باشد که حتی بتوان از آن احتمال چنین شبهه ی ناروایی را ، استنباط کرد . برعکس در قرآن ، تمامی شواهد حاکی از این است که نه تنها اسلام چنین نظری ندارد ، بلکه حکم قرآن کاملا برعکس این است .
در قرآن صراحتا آمده است که “لقدکرمنا بنی آدم” یعنی این که ما انسان ها را واجد کرامت قرار دادیم . انسان شریف است . بلکه از دیدگاه قرآن ، انسان اشرف مخلوقات است . جانشین خدا در روی زمین است . جالب توجه این که قرآن این کرامت و شرافت را برای نوع انسان قائل شده است . فی المثل قرآن نگفته که مسلمانان را کرامت و شرافت دادیم . این عامیت اطلاق این عبارت قرآنی ، واجد این ویژگی است که کسانی دست آویزی برای برتر دانستن برخی در مقابل برخی دیگر نداشته باشند .
اکنون اگر انسان ها شریفند و اگر انسان ها واجد کرامت هستند ، چه کسی حق دارد که کرامت آن ها را خدشه دارکند . قضاوت در مورد نیک و بد اعمال انسان ها نیز در روز جزا و به عهده ی خداوند است . تهمت زدن یعنی نسبت دادن یک زشتی ، پلیدی ،و ناروا به انسانی دیگر به دروغ . دروغ اساسا مورد نهی قرآن است و از گناهان کبیره محسوب می شود . چه رسد به بهتان که دروغی توام با نسبت دادن زشتی و پلیدی به دیگران است . این عمل در دین اسلام و فرهنگ قرآن مذموم و نکوهیده است . نه تنها مجاز نیست ، بلکه مرتکب آن مجرم محسوب شده و مستوجب مجازات است . برای برخی از انواع تهمت مجازات های بسیار سنگینی در نظر گرفته شده است .
من به دوست خوبم آقای بردیا توصیه می کنم که اگر می خواهد آموزه های اخلاقی قرآن را بداند ، یک بار نگاهی گذرا به سوره ی حجرات بیندازد ( حتی اگر پیش از این آن را خوانده باشد ) .در این سوره ی کوتاه از قرآن ، ملاحظه خواهید فرمود که نظر قران چیست . و فاصله ی آن را با چنین ادعاهایی پوچی و نسبت دادن آن به قرآن را ، در خواهید یافت .در این سوره قرآن حتی اجازه ی “گمان بد ” در مورد دیگران را نمی دهد ، چه رسد به این که با کمال بی شرمی به دیگران نسبت ناروا و دروغ داده شود .
حتی در روایات نیز ، موردی که حاکی از مجاز دانستن مباهته باشد ، دیده نمی شود . حتی اگر چنین مواردی نیز دیده شود ، با توجه به این که با نص صریح قرآن در تناقض است ، باید به دور انداخته شود . کسانی که چنین ادعایی می کنند ، به یک روایت ضعیف استناد می کنند ، که مورد تایید اکثریت قریب به اتفاق فقها نیز نمی باشد . گفته شده افرادی مانند “حسین شریعتمداری” به این اصل پایبندند و سعی می کنند که با توسل به این دستاویز ، مخالفان سیاسی خود را به قول آقا مرتضی “رمی ” کنند . اگر آقای شریعتمداری ، راست می گوید ، چرا این اعتقاد خود را صراحتا اعلام نمی کند ؟ آیا این که مخفیانه و در جمع های “ازمابهتران” ادعاهای خود را بیان می کنند ، خود دلیل آن نیست که ، این اصل از پایه ،بی پایه است ؟
من پیش از این گفته ام که در چهره ی حسین شریعتمداری ، شیطان را می بینم . بی گمان اگر نبود خسارتی که اینان به دین و اعتقادات مردم ، وارد کرده اند ، اکنون نیازی هم نبود که من و بردیا در مورد یکی ازآشکارترین ، دیدگاه های قرآن به بحث و مجادله بپردازیم . آن ها دستانشان به خون بی گناهان آغشته است ، در حالی که دست دیگرشان در جیب مردم است . و برای این که این دزدی ها و آدم کشی ها ، چندان باور عوام نشود ، ناگزیر از درغلطیدن به بدترین ورطه ها هستند . شریعتمداری علاوه بر همه ی تهمت هایی که زده یک دروغ بسیار بزرگ به آقای خاتمی نسبت داد . او گفت خاتمی یک میلیارد دلار از کشورهای بیگانه برای انتخابات سال 88 پول گرفته است . اگر او توانست همین یک دروغ را اثبات نماید من تا پایان عمر تابع او خواهم بود .
اگر قرار باشد که نیرنگ و خدعه ی این گونه افراد را در مقام دین قرار دهیم و با آن شبهه سازی کنیم و از این طریق بخواهیم که معتقدان به دین را مورد حمله قراردهیم ، به نظر من جوانمردانه نیست . کار این افراد در چارچوب خدعه ، نیرنگ ، عوام فریبی ، و نظایر این ها می گنجد و نه دین اسلام .
خلاصه این که به نظر من ، سبّ (دشنام دادن)، هجو کردن، افترا، بهتان، تهمت به هر کسی حرام است چه مؤمن چه غیر مومن، چه مسلمان چه غیر مسلمان، چه صالح چه فاسق. اینگونه افعال حرام است و هیچ استثنایی بر آن پذیرفته نیست . اگر چیزی را بدعت می دانیم می باید با نقد علمی با آن مواجه شد .
در یک کلام: مباهته خلاف شرع است . بهتان زدن کاری خلاف شرع و ضد اخلاق است و هرگز جواز چنین امری را نمی توان به شارع نسبت داد .
دوست عزیز جناب آقای نوری زاد ، مدتهاست آقای خامنه ای بر مبنای قانونی که من شماره ی آن قانون را دقیقا نمی دانم سالهای مشحون از افتخار ما را نامگذاری می فرمایند .
امسال من پیشنهاد می کنم ما نیز از طریق همین وب سایت که خوانندگان بی شماری در داخل و خارج کشور دارد از الان پیشنهادات خود را برای نامگذاری سال ۹۳ ارایه کنیم . نام گذاری دوستان :
۱) حاوی توهین نباشد . در آن از کلماتی مانند دیکتاتور و استبداد دینی و حکومت آخوندی و امثال این جور کلمات که ممکن است بعضی به خود بگیرند و موجب رنجش آنها شود ، تحت هیچ عنوانی استفاده نشود .
۲) برای آنکه این نامگذاری بر سایر نامگذاری ها چیره شود ، ترجیحا حاوی مضامین طنز سیاسی و نیز منطبق بر واقعیت های روز کشور و جهان باشد .
۳) همه ی پیشنهادات حداکثر تا ۲۵ اسفند به دبیرخانه ی ستاد نامگذاری واقع در همین وب سایت ارسال شود .
۴) آقای نوری زاد بعد از نظرخواهی از همه ی خوانندگان سایت ، حداکثر تا ۲۸ اسفند ، نام سال ۱۳۹۳ را از طریق همین وب سایت ، به دستگاههای ذی ربط برای الصاق بنرهای چند در چند متری ابلاغ خواهند فرمود .
5) پيشنهاد دهندگان دلايل خود را به طور مختصر در چند سطر توضيح دهند .
سلام بر نوری زاد ” آقا به چه چیزی عاشق باشیم ؟؟؟ عشق کار پروانه است که درعشق ورزی بنور شمع خودرا فنا می کند. واما انسانها خیلی ها شون فقط شعار می دهند . قدم نهادن درراه عشق بخوبیها وبکمال مطلق کارساده ای نیست .این انانیت وتفرعن ومنیت راباید درخود کشت آنوقت بخرابات خرامید .عاشق باید مطیع محض معشوق باشد .شما چنین هستی؟؟؟
دو ايراد نگارشي را اصلاح مي كنم تا از آنها معبري براي فرار از پاسخگوئي نسازي. ايراد اول را باور شدم بود كه منظور باورم شد. ايراد دوم مزارت اطلاعات بود كه درستش اينه وزارت اطلاعات. پاسخگوئي به افشاگري يادت نره با ابوذر ينگه دنيائيت مشورت كن. ولي پرسشگري حق ما عوام است اي سينماگر سوررئاليستي، قلمزن كيهان شريعتمدار و اكنون جان بر دست گرفته براي مستضعفين. ضمن اينكه ميداني برادران رئوف ات در وزارت اطلاعات خدشه اي وارد نمي كنند.ولي واي اگر من نوعي چپ به قدمگاهت نگاه كنيم. اونوقت پخ پخ. اما تو اسوده خيالي كه ترا حتي با تركه نعناع نوازش نكنند. شلاق بر گرده كسان دگر فرود آيد.اي سفير صلح و دوستي
سلام و صد سلام،” خسته نباشید ها”!
هزاران کودک خیابانی، سر چهار راهها کنار پورشه ها، بنز ها،
اعدام در ملأ عام،
هزاران معتاد،
کاخها در کنار کوخها،
و بشمار تا صدها …
همه با هم قیافه شهر را به هم نمیریزند،
و چقدر احمقم من که نمیفهمم این چیزها!
آقای نوری زاد
برای برادران جان برکف این بیت رو هم به نوشته های رو لباستون اضافه کنید
سی صد گل سرخ یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده میترسانی
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
پاینده باشید
سلام آقای نوری زاد
خسته نباشی عزیز دل
میگم این مامور رده هشت رو خیلی خوب اومدی دوست دارم قیافه بلند بالا و آرنولد رو وقتی دارن این مطلب رو میخونن ببینم
سلام،
این جناب قاضی در “شمال سوئیس” متولد شده و چندروزیست به ایران آمده. آفرین که هنوز به قوانین سوئیس پابنده.
اقای نوری زاد عزیز
باسلا و ادب و احترام
یک بار نوشتم این نوشته برتولت برشت را که: بعد ازانکه گالیله از دادگاه تفتیش عقاید کلیسای قرون وسطی بیرون امد و ظاهرا از نوشته وافکار خود که زمین گرد است و می گردد /و به دم ودستگاه کلیسا برخورده بود که اگر این فکر جا بیفتد که کلیسا مرکز دنیا نیست ان وقت دم ودستگاه کلیسا درش ترک می افتد و اکنون می بینیم که چگونه افتد و شد انچه می باید می شد\ توبه کرده بود و شاگرد تند و البته احساساتی اش به او توبید که : بدبخت ملتی که قهرمان نداره و گالیله جواب داد : نه بد بخت ملتی که به قهرمان نیاز داره !
اقای نوری زاد عزیز ظاهرا که ملت بدبخت ما به قهرمان نیاز داره و شما یکی از انان هستید و البته شجاع و نترس و بی باک
خدا قوت قهرمان . ولی تا زمانیکه ملت بد بخت باشه و قهرمانان باید برایش کاری کنند جباران و زورگویان و دیکتاتورها قهرمان را یا سربه نیست ویا در حصر و زندان ویا چون شما بین زندان و … سر گردان می کنند.
تا زمانیکه ما ملت ترس و جبن و زبونی را از خود دور نکنیم و یا مرگ شرافتمندانه و یا زندگی زبونان را انتخاب ننماییم اوضاع همین است. فعلا که به نظر می رسه خیلی ها زندگی ذلت بار انتخاب کرده اند ولی چندان ناامید هم نیستیم چونکه هنوز صداهایی بلند است و در مزار اباد شهر بی طپش وای جغدی هم نمی اید بگوش!
البته که بی انصافی است چراکه فریاد هزاران قهرمان از کنده و زندان و حبس و حصر بلند است. برای همه انان که :ان عاشقان شرزه که با شب نزیستند رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
ارزوی پیروزی و سربلندی بیش از پیش داریم. باز هم خدا قوت قهرمان. سربلندی تان بر قله های شرف و افتخار و پرچم اعتراضتان همواره در اهتزاز باد.
مبارک باد ان جامه که اندر رزم پوشندی گوارا باد ان باده که اندر فتح نوشندی
شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد.
درود بر شما
فاش شدن زد و بند این دو دستگاه مستقل نتیجه ای خوبی است. شما افتخاری برای ایران زمین هستید.
درود بر نوریزاد بسیار بموقع و با تیز هوشی به بانیان سیاهی و تباهی حالی می کنین که شعور مختص آنها نیست.تو روز روشن و با شما که تا حدود زیادی شناخته شده اید چنین برخوردی می کنند حال در نظر بگیرید با افراد ناشناس این درندگان چه می کنند.کارت حرف ندارد و عاقبتی جز پیروزی درآن نیست. و تکرار و تکرار چند باره هیچ از ارزش آن نمی کاهد.من فقط در عجبم از افرادی که هنوز نسبت به کارهای شما به چشم توطییه نظام و سوپاپ نظام و …می نگرند.اگر نظام تا اینحد شعور پشتش خوابیده بود که ما دردی نداشتیم .درد ما از بیشعوری گردانندگان نظام است که لااقل بفکر اینده فرزندان خود نیز نیستند و الا با این ملک و مردمش با چنین سبعیت و بی رحمی و بی شرمی و بی عقلی بر خورد نمی کردند.و دستی مشتی ارازل و اوباش را اینچنین برای نابودی زندگی ایرانیان و ایران باز نمی گذاشتند و به خواسته های مردم گردن می گذاشتند و از غارت این ملک وتهی نمودنش از ثروت و مغزهایش دست نی زدند.
با سلام،
خبری که امروز خیلی داغ و سر تیتر روزنامهها بود: دیکتاتور اوکراین فرار کرد ! مردم کیف پایتخت اوکراین، در سرمای چند درجه زیر صفر روزها و شبها در خیابانها ماندند تا در آخر دیکتاتور فرار کرد ! کشتن صدها نفر توسط نیروهای امنیتی نیز نتوانست دیکتاتور را نجات دهد.
اکنون روی سخن من با آقایان وزرات اطلاعات است: اگر روزی این اتفاق در ایران بیفتد شماها به کجا پناه میبرید؟ خانواده شما چه میشوند؟ بهتر نیست که بفکر فردا باشید؟
با احترام
Sent from my iPhone. سلام،
جناب نورى زاد گرامى ، اين نوشته من نيز چون دو نوشته سابقم ، اصرارى است مضاعف بر درخواست من و بسيارى ديگر از مخاطبان شما ، به منظور شرح مبسوط چگونگى استحاله خود وشرح تك تك عوامل مؤثر در ان ، انگونه كه دوست عزيزمان ، جناب كورس با قلم زيباى خود تحرير نمودند، جناب نوريزاد انچه مرا ترغيب به اصرار مينمايد ،توجه به دو اثر مثبت و دو نتيجه با ارزش و ممكن الحصول ميباشد كه شرح اين تحول به ارمغان خواهد أورد ، بنابراين ميخواهم در اين نوشته با اجازه شما قدرى بى پرده تر به دو دليل مذكور اشاره كنم ؛ اولين نتيجه مثبت شرح اين استحاله بيشك ارايه راهكارى عملى و كاربردى است براى كسانى كه مستاصل در ابتداى جاده تحول در انتظار راهنمايى هستند كه بتوانند با بهره گيرى از تجربيات و دانش وى در اين زمينه ، موفق به طى اين مسير گردند . اما دومين نتيجه مترتب بر موضوع ، رفع هر گونه شك و شبهه از اذهان مخاطبان دير باورتان ميباشد، چه اينكه در بين مخاطبين شما افراد دير باورى (كه اولين توليد نظامهاى فاشيستى ميباشد ) فراوان يافت ميشود ، و چنانچه شما اين صفت ديرباورى انها را مشكلى مربوط به خودشان معرفى ننماييد و اين حق اوليه را براى انها به رسميت بشناسيد كه أنان مختارند من و شما را زود يا دير و يا هرگونه كه خود ميخواهند ، باور كنند و چنانچه شما خروج انها را از زمره مخاطبين خود خواستار نباشيد، انگاه بيان شرح دقيق استحاله خود ، به منظورى كه بيان گرديد ، ضرورى مينمايد ، زيرا نوشته هاى شما به تنهايى براى إيجاد اعتماد در همه مخاطبين تان كفايت نمي نمايد ، به عنوان مثال به نوشته ها و مطالب اخير شما ميتوان از دو ديدگاه نگريست : يكى ديدگاهى مثبت كه اكنون موضوع سخن ما نيست و ديگرى از ديدگاهى متفاوت به اين نحو كه از اين ديدگاه ميتوان از نوشته هاى شما اينگونه نتيجه گرفت كه ؛ عجب ! پس سازمانى كه جنايتها و شقاوتهايش ورد زبانها بوده و هست ، هم او كه كوچكترين صداى مخالف را با زير پا نهادن هر قانونى حتى قانون وجدان و شرافت. در گلو خفه ميكرد هم او كه پير و جوان و مرد و زن را صرفا به دليل داشتن انديشه اى مغاير سلاخى مينمود و هشتاد ضربه كارد بر پيكر نحيف مادرى پير وارد ميكرد و همزمان به هلهله و شادى ميپرداخت هم او كه جلادان چاقو كشش را در هر كوى و برزن به سراغ انديشمندان اين مرزوبوم گسيل ميكرد تا سينه ها بدرند و دستان ببندند و سرها ببرند و زبانها بيرون كشند و هم او كه اسيران در بندش را با ناجوانمردانه ترين روشها به كأم مرگ ميفرستاد ، اكنون به چه استحاله اى در غلطيده كه محمد نوريزاد نه دور از چشم انها كه در برابر ديدگان انها و نه براى لحظه اى كه براى روزهاى مداوم با حمل پلاكارد و پرچم ، دست به عصيان و راهپيمايى و تظاهرات ميزند ولى اين اقدامات ذره اى اين برادران را از مسير قانون و از جاده أدب و احترام خارج نميكند و حتى لبخند را نيز لحظه اى از لبان متبسم انها برنميچيند ، چه معجزه اى بالاتر از اين كه ؛ نهادى كه تا ديروز كوچكترين مخالفتى را بر نميتابيد ، اكنون مخالفتها و تظاهرات و راهپيمايى نوريزاد را در برابر خود صبور انه تحمل ميكند و كمترين بى قانونى نيز ماموران دايم متبسم ان ، از خود به خرج نميدهند و حتى به نوريزاد عرض ميكنند كه اگر ٣٦٥روز هم شما با حمل پرچم و پلاكارد وحتى با خواست غير قانونى(ملاقات اجبارى با وزير) دست به راهپيمايى بزنى ما خويشتندارى ميكنيم و خواننده درمى يابد بر خلاف انچه در بين عموم رايج شده كه دستگيريهاى انها غالبا نوعى آدم ربايي همراه با اقدامات وحشيانه است ، اين ماموران در هر بار دستگيرى نوريزاد (طى ،اين مدت) در كمال ادب و با احترام كامل ولبخند بر لب ابتدا حكم دادگاه را به دست متهم داده و بلافاصله اورا در نهايت ادب به دادگاه برده ودر طول مسير نيز اين متهم است كه از مامورين بازجويى ميكند و بر سر انها داد ميكشد و انها نيز جز أدب و احترام چيزى نثار متهم نميكنند و بر خلاف انچه رايج است ، قضات هيچگونه تاثير پذيرى از اطلاعت نداشته و حتى بر سر مأمورين ان به لحاظ اجراى حكمى كه خود صادر نموده اند ، فرياد ميزنند ،و خواننده ميبيند ؛ اين مأمورين حتى از بازرسى جيب و بغل متم نيز به منظور رعايت أدب اجتناب ميكنند، بزرگترين بى ادبى انها استعمال لفظ جفنگ ميباشد، تمامى مأمورين هر بار در مقابل عصيان نوريزاد صرفا با تبسم او را به رعايت قانون إرجاع ميدهند ، جناب نوريزاد مثلا اين مخاطب دير باور به نوشته ديوانه از…نوشته شما برمى خورد و ميبيند كه ، يك مأمور علي رتبه وزارت كه مقام او در حديست كه با محافظ تردد ميكند ، خود شخصا در هوى سرد براى اقناع نوريزاد در پى او مى افتد، گرچه تيتر اين نوشته ومطالب ان تصويرى از ملاقاتى سرشار از تنش را (كه زياد در جامعه از نوع برخورد اين دستگاه روايت ميشود) نويد ميدهد ، ولى وقتى وارد متن ميشود ميبيند مامور عالي رتبه دائماً لبخند بر لب از متهم خواهش ميكند و متهم عتاب الود مأمور عالي رتبه را بازجويى ميكند ،و بلز ميبيند هر بار نوريزاد مطلب خلاف واقعى به مأمورين در نوشته عايش منتسب ميكند فرادى أنشب شخصى كه مورد افترا واقع گرديده در كمال خضوع نوريزاد را متوجه اشتباهش ميكند ، حتى ظاهر مأمورين اين دستگاه به تحوى تشريح ميگردد كه همگان قادر به شناسايى انها ميباشند چرا كه همه انها به شكل مأمورين لباس شخصى تصوير ميشوند تا اين تصوير در ذهن ثبت گردد و مردم تمام مأمورين اين نهاد را به همان شكل و شمائل تصور كنند… جناب نوريزاد با وصف مذكور ايا كمترين ميزان ديرباورى در وجود هر كس نميتواند خواندن نوشته هاى شما ، خواننده را به اين نتيجه رهنمون گردد كه ؛ همه اقدامات شما و نوشته هايتان طى اين مدت ، در حقيقت ميتواند بخشى از يك پروژه در راستاى ترميم چهره اين وزارتخانه باشد و تلاشى است در راستاى پاك كردن ذهن عموم از تصاوير منفى نقش بسته در ذهن شان در خصوص اقدامات نفرت انگيز اين نهاد ، و اين همزمانى با تلاشهايى كه كل حاكميت سعى دارد با إنجامش ، تصوير جديدى از اوضاع كشور به جهان در خصوص مواردى همچون رعايت حقوق بشر در ايران، ارايه دهد ، ميتواند اين نتيجه گيرى را تقويت نمايد ، زيرا كافيست سرى به نوشته هايتان طى اين مدت بزنيد و ببينيد چه تصوير زيبايى از مامورين اين نهاد ارايه كرده أيد ، با اوصافى همچون ؛ مودب ، قانونمدار ، باحجب وحيا ، سختكوش با ايمانى راسخ نسبت به كار خود، صبور ، متبسم و خوش اخلاق ، دلسوز ، مهربان ، باهوش ، ريزبين ، دقيق ، بااخلاق ، خوش برخورد، دوست داشتنى …..حال جناب نوريزاد أيا شرح استحاله شما أيا نميتواند در رفع اين شك و شبهات مؤثر واقع شود؟ از ساير دوستان خصوصا از
كورس عزيز نيز تقاضا دارم نظر خود در خصوص اين نوشته را مرقوم فرمايند. بااحترام
جناب سید ابوالفضل عزیز
در پست “بخاطر بد نامی” و در پاسخ به جناب بردیا مطالبی نوشته اید که علاقمندم چند نکته را خدمتتان بیان دارم:
بنظر من آن نوشته شما از سر دلسوزی و دل نگرانی، هم برای مخاطبت و هم برای اصلاح جامعه، بوده است. لذا من با اعتراف به ارزشمندی این دل نگرانیها، احترام خویش را تقدیمتان می نمایم.
اما شما در بخشی از مطالب خود، نوشته اید:
«« به باور من آن چه که اکنون برای جامعه ی ما مشکل ایجاد کرده “شرع ” نیست . “مسلمان”ان نیستند . می پرسید پس چیست ؟ می گویم یک حاکمیت اقتدارگرا. شما باید به همراه بقیه ی مردم حق خودت و دیگران را از این حاکمیت اقتدارگرا مطالبه کنی… »»
دوست عزیز
من نیز چون جناب بردیا و بسیاری دیگر، این دغدغه را دارم. من هم نگرانِ محدودیت های “دین و شرع” برای حرکت به طرف دمکراسی و دستیابی به آن، هستم.
من (و تا آنجا که من دیده ام، جناب بردیا)، مشکلی با خود دین و شرع (بعنوان یک امر شخصی و درونی) ندارم.
مشکل ما دین حکومتی است. مشکل ما دین سیاسی است. مشکل ما دخالت دین و متعصبین دینی، در امور حکومتی است.
مشکل ما، چه در قانون اساسی و یا قوانین جاری، استخراج قوانین از قران و احادیث است.
مشکل آنجاست که همگی افراد جامعه (چه مسلمان و چه غیر مسلمان) مجبور می شوند که مطابق دستورات یک دین خاص، عمل نمایند! و در صورت عدم اجرای آنها، مورد مجازات های سنگین قرار گیرند!!
مشکل آنجاست که اجازه اندیشیدن و بحث و گفتگو کردن از همه سلب میگردد و عنوان میگردد که: ««تمامیِ “قوانین” در منابعِ دینی ما وجود دارد!! و نیازی به هیچ منبع دیگری نیست!!»» و جالب آنجاست که “استخراج” این قوانین و تدوین آنها بدست کسانی می افتد که پرورش یافته های حوزۀ علمیه بوده و جمع ِ سوادِ اجتماعی، حقوقی، اقتصادی آنها، چیزی در حدود “صفر” است!!
دوست عزیز
ما دعوایی با دین و شرع، به آن صورت که بیان شد، نداریم.
شما خودتان به وضوح، معنای “سکولاریسم” را می فهمید. شما بخوبی میدانید که در این اندیشه، هیچ کس حق ندارد، اندیشه و باور و دینِ دیگران را مورد پرسش قرار دهد. دین و اعتقادات هر فردی متلعق به خودش است. و …
لکن تصور می نمایم، بعضی از دوستان، بسیار تلاش مینمایند تا قلبِ واقعیت نمایند و ما را به سنگر ِ دیگری در اندازند.
اما نکته آخر اینکه، دوست عزیز، تا چه زمانی باید از مسئولیت شانه خالی کرد؟
در تمام این 1400 سال، اسلام و مسلمانانی که داعیۀ دفاعِ تمام قد از آنرا داشته اند(چه حکومت صدر اسلام و چه حکومت بنی امیه و چه بنی عباس و چه حکومت عثمانی و چه حکومت صفویه و چه همین حکومت 35 ساله)، ظلم های عظیمی بر مردم خویش روا داشته اند و هیچگاه مورد سئوال جدی قرار نگرفته اند!
هیچگاه در مورد بنیان های فکری ای که اجازۀ این رفتارها را داده است، صحبت به میان نیامده است.! در حالیکه در بسیاری از موارد، تعدادی از دوستان، به همین تاریخ و به همین حکومتها؛ استناد کرده و از آنها بعنوان دورانِ رشد و شکوفایی تمدنِ اسلامی، یاد می کنند!! که توانسته اند دانشمندان و شعرا و … بزرگی تربیت کنند و به جهان تحویل دهند!!
بنظر شما نباید به این تاریخ و واقعیتهای تاریخی، نگاه نقادی داشت؟ نباید در مورد “بنیان های فکری” این رفتارها گفتگو کرد؟ تا باز هم مثل گذشته ها و مثل سال 57، فریب نخورد!!
بنظر شما، مسئولیت این موارد بر عهده دین نیست؟
با عرضادب واحترام ؛جناب دکترنوریزاد حداقل یک کلمه از اخبار کشوراکراین را به گوش اینها میرساندید:که رئیس جمهوردیکتاتور که حتی پوتین هم پشتیبانش بود فرار کرد ،اوبا تجمع مردم میدان را واگذارکرد ولی درجنوب کشورش جایی دربین طرفدارنش داشت وطبق روایات هنوز قدرت داشته که درکشورش بماند یعنی حداقل سوراخی به اندازه موش بری خودش درنظر گرفته بوده است .آقاین درصورت بروز حادثه ای اینچنینی به کجا میگریزند ؟آیا آرزوی دیدن وطن را به گورنخواهند برد ؟به اینها میفرمودیدکه این ساختمانهائی که درغصب دارید متعلق به مردم است واگرروزی روزگاری مردمی آمدندوساختمانشانرا خواستند ،شماهها جزتسلیم راهی ندارید الآن نوریزاد تنهاست قدرت مقابله با اورا ندارید ؛چون دست خداوند بالای سرش ودعای خیر مردم داغ دیده ورنج دکشیده بدرقه راهش است .وآیا این ماموریت از جانب خداوند به او محول شده یاخیر ،شخص خداوند میداند باید منتظرماندودید،ولی این انتظار طولانی نیست بهتراست این دوستان از خودمتشکر ومست از باده دزدیها فکری برای تهیه مکانی درفاضل آبها ویا درکمره چاهها برای خودشان بردارند .امیدوارم پیروز باشید .فعلا که جز آرزوی پیروزی برای شما دستمان ازچاره کوتاه است .
باعرض سلام واحترام
جناب آقای نوریزادعزیز لطفاراجع به لینک زیر توضیح دهید ممنون
http://najvahayenajibane.blogspot.com.tr/2014/02/nurizad-postkhamenei.html
مملکت بی سر و پا
اطلاعاتی ذلیل
دادگاه خر تو خری
آقای نوری زاد ببینید باغبان زیرک چه بر سر مملکت ما آورده
درود_ واقعا امثال شما پیر سپید موی جوان دل باعث افتخار ایران هستید_آقا منه حقیر پیشنهادی برای شما دارم در مورد سفرهایتان. من خود چون به تاریخ این سرزمین باستانی بسیار علاقه دارم پیشنهاد می کنم به هرشهری که رفتید از پیشینه _قدمت_ آداب و رسوم _مکان های تاریخی_دلاوران آن دیار و… هم بنویسید تا من ودیگر کاربران سایت شما هم بتوانیم حال و هوای و رسوم و سنن آن دیار را حد اقل در ذهن مشخص کنیم _به جنابتان هم پیشنهاد می کنم تاریخ ایران و مخصوصا قبل از اسلام را بخوانید بسیار خواندنی و زیباست.بسیار ممنونم. وطن به خاک تو سوگند و سخت سوگندی_اسیر عشق تو هاشا هراس از بندی-راستی چه جالب!!! آرنولد هم اطلاعاتی از آب در امد-دفعه بعد بزرگوار حتما سیلوستر استالونه را هم می بینید!!! والا از این اطلاعاتی ها هیچی بعید نیست!! مواظب خود باشید برادرم. در کشا قوس زمان حکما رامثل است-در جهان هر عملی موجب عکس العمل است- هرکه شد صرف ستم پیشگی اندیشه او-عاقبت برکنداندیشه او ریشه او. بدرود
درود بر تو ای انسان آزاده
چگونه است که این ماموران، مدام به سایتت سر می زنند و نوشته هایت را جزء به جزء می خوانند، اما متوجه روح بلند و آزادۀ تو نمی شوند!؟
تو ایی که در چندین نوشته ات، از تصاویری که با حروف “ع” – “ش” – “ق” ساخته شده اند، بهره گرفته ای!
تو ایی که در این تصاویر، “عشق” را به همگان، نشان داده ای!
تصاویری که نه از جایی “کپی” کرده باشی و برای تزیین سایتت بکار گرفته باشی!، بلکه همگی آنها “اثر هنری” خودت باشند و نشان دهندۀ “روح بلند” تو و بیانگر “آرامش درون” تو باشند!
ای ماموران به اصطلاح معذور
کمی آرام تر. کمی مودب تر. کمی انسانی تر.
آنکه را که دوست دارید به “بند” و به “مسلخ” ببرید؛
انسانی است “آزاده” و “عاشق”!!
انسانی است “رها” از این قید و بندها!
نمی بینید که چگونه “هر روز” با شور و عشق به “قدمگاه” یا “قرارگاه” و یا “قتلگاه”، می آید؟؟!!
او انسانی است که بر این باور رسیده است که: در تمام 30 سال پس از انقلاب (تا قبل از سال 88)؛ به “شعور او” و به “انسانیت او”؛ “توهین” شده است!!!
او “صادقانه” برای دین و میهن خود تلاش کرد و آنها او را “ساده لوح” پنداشتند!!
به او وعده “بهشت” و دنیای برتر دادند و در عمل “جهنم” را نه برای او که برای همه، فراهم نمودند!! و …
لذا ای ماموران شیفتۀ نظام
کمی آرام تر. کمی مودب تر. کمی انسانی تر.
سلام
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و عشق را كنار تیرك راهبند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و در این بنبست كج و پیچ سرما
آتش را به سوختوار سرود و شعر فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبیست
آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
آنك قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با كنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی میكنند و ترانه را بر دهان
كباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد
نفسم نفستان حضرت حق یار ونگهدارتان به مولای عزیز می سپارمتان.
برادر عزیز نوری زاد
اجر شما به خداوند متعال
نوشته شما را خواندم سطر به سطر کلمه به کلمه
و در آخر بغضی در گلویم نشست ، نه از ناراحتی و نو میدی بلکه از خوشحالی از امید که هستند حنجره هائی
که هنوز بر طاغوت زمان فریاد بر می آورند
زنده باشید
….اگر غم زوال دارید ستم بر درویشان را پایان دهید./گفت باز گر یک پر من بشکند.بیخ جغدستان شهنشه برکند/ازآه درویشان حذر کنید وبه دعایش امید بندید.زیرا درویش را هیچ یاور وشنونده ای جز خداوند نیست./قسمت پایانی نامه درویشان به رییس جمهور
کیست که نداند حضور فیزیکی شما در مقابل درب وزارت، صرفا یک نماد است و اکنون شما و نوشته های روی پیراهن سپیدتان سمبل اعتراض قشر به حاشیه رانده شده کشور است، قشری که می فهمد، حرف هایی برای گفتن دارد و برای گفته هایش استلال های محکمی دارد، و نگران به یغما رفتن آینده کودکان و جوانانش است. هر روز غروب، هزاران ایرانی منتظر اعلام حضور نوری زاد از طریق وبسایت و فیس بوکش هستند، نگرانش هستند، و قلبشان برایش می تپد. زنهار! مبادا مویی از سرش کم شود آقایان!
سلام آقا مُرتزا.
من تقريبا همه ي نوشته هاي اين سايتو با زيرنويس هاش مي خونم . نوشته هاي جديد شما و دانشجو راهم كامل خوانده ام . وقتي شما گفتيد كه – هيچ زباني نمي تواند مخرب فرهنگ كشورديگري باشد – و دانشجو هم جواب نداد ته اَجب كردم و با خودم گفتم يا دانشجو جوابي نداشته يا اين كه خواسته درگير بحس با آدم كج بحس نشه.
چند روز چشم براه موندم كه شايد يكي پيدا بشه وجواب سخنان نغزِ پُر مغزِ پُرملات شما رو بده و چون ديدم همه ساكتند گفتم چشمم كور و دنگم نرم خودم جواب مي دم مگه من چيم از بقيه كمتره.
ارزكنم به هزور هزرت آلي
شما گفته ايد كه زبان ارب به زبان ايراني آسيب نزده است.
با توجه به اين كه ارب ها حرف هاي گ .چ پ. ژ. را ندارند و به همين مناسبت پارسي را فارسي و… مي نويسند و به قول شما اين آسيبي به زبان پارسي نزده، پس ماهم كه حروف ث . ح . ص.ض.ط.ظ.ع. را نداريم اگر آنها را به سبك خود بنويسم اشتباه نيست و لتمه اي به زبان ارب نزده ايم.
و اما اسل قزيه. بفرماييد اگه يك زباني بياد كه چون خودش پ نداره ،مردمو فريب بده تا به جاي پارسي روي كتابهاشون بنويسند فارسي (هتا روي كتاب هاي درسي ادبيات پارسيِ كه بايد نگهبان زبان باشه مواَرب شده ي پارسي روبنويسند) و اسم شهرشونو كه سپاهانه بذارند اصفهان و تهران اگرچه نام يك شهرايراني است طهران بنويسند يا بليت اگرچه اربي نيست بليط نوشته بشه تا هرچه زودتر فاتهه فرهنگ پارسي خونده بشه و همچنين ارستو رو ارسطو و افلاتون رو افلاطون و سكرات رو سقراط بنويسند تا هرچه بيشترفرهنگ ارب جابيفته و مردم غارت شده با فرهنگ خودشان بيگانه بشن اين زبان مخرب هست يانه ؟
اين كه از آغاز دبستان تا پايان دانشگاه بايد هدود دويست واهد زبان اربي رو پاس كرد چه سودي براي جوانان اين كشورداره؟ خودت بگو درسته كه درامتهان نهايي رشته تجربي دين مِسلِ ريازي، فيزيك، شيمي و درس هاي مهم ديگه باشه وهركدوم زريب شون سه بشه ؟ يا زبان پارسي كه نياز روزانه ي مردمه زريب اش 2 باشه و زبان اربي كه سال به سال كاربردي ندارد هم زريب 2 داشته باشه؟
دركجاي كشورهاي پيشرفته و يا روي كدوم كاتولوك و برشور اجناس زبان اربي بكار مي ره كه اين همه درترويج اون كوشش مي شه؟ وجدانن اين همه وقت براي يادگيري زبان اربي اگر تبديل به يادگيري زبان انگليسي مي شد كارآيي بيشتري نداشت؟
اگرشما نمي دانيد من مي دونم چرا اينهمه زورمي زنند زبون اشغالگراي دروغ پرور رو تقويت كنند و زبان ملي مارو بي ارزش جلوه بدن ؟ نخست ازبين بردن فرهنگ ايرانيان. دوم ايجاد مهل كاري براي آخوندها.
از يك ترف هكومت دستِ آخوند افتاده و آخوند خوب مي دونه اگردين ارب نبود اين همه پول و قدرت هم نبود و اگه زبان ارب نبود و تو هرسوراخي به اسم مدرس دين و زبان ارب يك آخوند استخدام نمي شد بايد جوجه آخوندا مسل ميليون ها جوان بيكار خيابون ها را گز مي كردند. ازترف ديگه اگه آخوند به اين زبون پز نياد و هي واژه هاي اربي رو به جاي پارسي بلغورنكنه چه جوري كسي كه هيچ خاسيتي نداره جزهرف مفت زدن بگه من آلمم؟چه خدمتي به مردم كرده ؟ يه مريزو نجات داده.يك ساختمونو ساخته.چارتا نون پخته.چيزي كشف و اخترا كرده.
يك مفت خوربه تمام مَـنا كه به غيراز زيان هيچ خاسيتي نداره. يك دروغگوي تمام ايار.دروغگو كه مي گم دروغ نيست. مي خواي يك نمونه شو بگم. ميگه فلاني درميدان جنگ هفتاد تا زخم خورد و بازم زنده موند. هفتاد تا زخم يَاني هفتاد تا تيرو نيزه و شمشير. چاخانو ببين يا هُسين !!!!!!!!!!!!!!!!
مي بيني چه دروغ هايي مي گن. خوب بايد اين هزرت آيت الله يا شيخ اسلام خودشو آلم و رَب باني بدونه. مگه كم الميه الم دروغگويي.اونم دروغاي شاخداري كه اهمدي نژادم جلوشون لنگ ميندازه.
خود بزرگ بينيِ آخوند جماات بي نزيره. رهبربزرگشون همه ي زورشو زد تا تاريخ شمسي رو به تاريخ قمري تبديل كنه. درهالي كه همه ي دنيا مي دونند يكي از بي خاسيت ترين تاريخ هاي دنيا تاريخ قمري است و با اون هرگز نمي شه فـُسول و وقت كشت و كار رو فهميد.آخوند جماات آخر خود بزرگ بينيه و اينقدر به خودش گفته آلم آلم و مردم رو جاهل فرز كرده كه باوركرده هيچكي غيرخودش چيزي نمي فهمه . نمونه اش هزراتي كه سوارخر قدرتند.همه آخوند و همه هم ازجنس مرغوبش . آيت الله.
خدا روشكركه اين روشنفكرا بودند وگرنه چه بلايي كه اين آخوندا سرمون درنمي آوردند.اگر اين روشنفكران نبودند آخوندا كي مي گذاشتند زن ها آزاد بشن. كي مي گذاشتند مردم باسواد بشن. يادمون نرفته كه تا ديروز به مدرسه هاي مُدرن مي گفتن مدرسه فرنگي و مردمو ازرفتن به اونجا نهي مي كردند. تاديروز زن ها اجازه بيرون اومدن از خونه نداشتند و وقتي خدا بيامرز رزا شاه خواست اونارو آزاد كنه چه الم شنگه اي آخوندا راه انداختند. نمونه ي بارزش همين رهبران ِ مَسَلن آزاديخواهِ متديني كه مي گن درپي آزاد كردن كشورند . اونا اورزه ندارند زن و بچه هاي خودشونو آزاد كنند وهتا به زن و دخترخودشون رهم نمي كنند . اونارو بقچه پيچ كرده اند كه خداي ناكرده نا مهرمي چشمش به اين پري رويان منحسر به فرد نيفته. بدبخت زن و دخترايي كه گيراينا افتادن. البته آخوندا ميگن زن ها خودشون مي خوان تو چادرچاقچور باشند. راست ميگن. اگه منم يك اومر زندوني بودم و آدتم مي دادند كه همه ي اومر تو هسار و فرمانبر باشم ، واسه ناجيم خت و نشون مي كشيدم كه هق نداري آرامش منو بهم بزني .
هربچه دبستاني مي دونه كه ازسدقه سر رزا شاه و روشنفكراي غيرديني زن ها آزاد شدند، و اگر به آخوندا بود به رسم بزرگان اسلام اونا رو در9 سالگي شوهرمي دادند تا سخن امام سادق رو كه رييس همه ي انديشمنداي اسلام بود اتاات كرده باشند. اگه به آخوندا بود هيچ زني بدون چادر و چاقچور و پوشيه بيرون نمي آمد تا مبادا در زاهر روشو ماه و خورشيد ببينند و در باتِن قانون هرمسرا داراي و چند همسري به هم بخوره .
آخوند اهل مدرسه و دانشگاه نبود و هوزه هاي الميه جز بحس هاي سدتا يك غاز و تربيت افراد براي متكلم شدن و سفسته و يادگيري مغالته و شيره مالي چيزي رو آموزش نداده و نمي ده. آخوندا اسم خرافات ديني را اولوم خفيه و مفيه گذاشتند و دلشون خوشه كه المه . المي كه متكي به تجربه نباشه هم شد الم؟ اين جمااتِ بي وتن كه بسيار ازخود متشكرند و خودشونو آلم و اولماي االام مي خوانند همان هايي اند كه ريازي و فيزيك و امسالهم را اولوم شيتاني مي دونستند و چون زورشون نرسيد پوست اَوز كردند و همون اولوم شيتاني و الم آخور رو امري لازم گفتند تا مردم ازگردونه بيرونشون نكنند.
خراب كردن فرهنگ مغلوب بدست زبان و فرهنگ غالب نه شاخ داره و نه دُم . بفرماييد ارب ها با فرهنگ سوريه چه كردند و از اون مردم متمدن پيش از اسلام چه ساختند؟ با مسري ها كه قديمي ترين فرهنگ جهان رو داشتند چه كردند؟ با رُم شرقي يا تركيه امروز چه ؟ با ايراني ها چه كردند؟
آخوندها دروغگوهاي قهاري هستند كه در هوزه ها يا پناهگاه شيتان جم مي شوند تا روش چگونه گول زدن و چشم درچشم ترف دوختن و به او دروغ گفتن را ياد بگيرند. اگرهزار دليل و برهان براشون بياري كه پدرآمرزيده ها ايران ازوقتي اسير ااراب شد خاكسترنشين شد و از آن امپراتوري گسترده كشوري مفلوك به جا موند، يا مِسري كه افلاتون ها براي درس خواندن به اونجامي رفتند به كشوري جهان سدمي تبديل شد، و فنيقيه كه يكي از بهترين تمدن هاي جهان بود يكي از عقب افتاده ترين تمدن ها شد و بين النهرين كهن ترين تمدن بشري خاك برسرشد وهزارسند ودليل ديگه كه بياريم بازمي گند قال الله قال رسول . چرا؟ چون نون آخوند از قال الله و قال الرسول مي آد. مگررييس مجلس نفرمودكه ايران جانش را مي دهد تا سوريه نجات يابد.
ايران كيلويي چنده؟ سوريه رو اشقه . ايران چيه ؟ اربارو اشقه. انسانيت چيه ؟ اسلامو اشقه.
نون گوينده ها و نويسنده هاي هوزه اي از راهه ترويج خرافاته. اين اولماي االام اند كه تو كله ما اين اولوم فوق الم رو كردند، به من و امسال من خنگ باوروندند كه يك نفر بوده كه دريا رو نسف كرده . اساش اژدها شده. و يكي ديگه (شايد براي اين كه به اوليه بگه ما از تو كم نمي ياريم) ماه رو شقه كرد. نسفشو ازآستين اين دست و نسف ديگشو از آستين اون دست درآورد.بابا ايول؟!!!! اينا ديگه كي اند؟
فلاني سيسد سال خوابيد وازگشتنگي نمرد. ابل فزل. اون يكي چهل شبانه روز تو شكم نهنگ بود و اسيد شكم نهنگ كاري باهاش نداشت( هتمن لباس زد اسيد پوشيده و از كپسول اكسيژن استفاده مي كرده و قرس غذا ميخورده و آبشيرين كن با خودش داشته.كي به كيه. دروغ كه هُناق نيست آدمو خفه كنه ). اون يكي هزار و دويست ساله رفته تو چاه و بدون آب و غذا و لباس و بهداشت ونيازهاي اوليه هنوز زنده است. راست راستي كه الم رو تمام و كمال فهميدند و اونو خوب دارند ترويج مي كنند. والله بالله پدرجد شيتونم اين دروغ هارونمي گفت. شيتون كجا مي تونست مردمو اينقدرخام كنه كه دروغاي به اين بزرگي رو باوركنند. الم ازاين بيشتر؟ يك ميليارد آدمو در اَسر ِ فزا منتركني و دروغايي كه اگه به بچه شيرخواربگي ازخنده غش مي كنه رو به اونا بگي و اونام باوركنند. اين مگه كم الميه؟ بيخود نيست ميگن اولماي االام. اولماي االام ياني دانشمندان خيلي گنده . خيلي خيلي گنده . قد درخت. قد فيل . قد نهنگ .راستم مي گن. كدوم دانشمندي مي تونه دروغاي به اين بزرگي بگه و آدماي مسل منو تا اين اندازه خركنه و خرنگهداره؟
زبان ارب فرهنگو خراب مي كنه ياني اين. ياني هم واژه هارو تغيير مي ده و اگه بتونه كم كم فاتهه زبان كشورمغلوبو مي خونه چنان كه درمسر و سوريه و اراق خوند. هم به جاي مردمي دانا و دانشمند يك مشت مقلد و خرافاتي و خنگ و ببو درست مي كنه تا داستان خلقت خلق السااه آدم و رفتن به آسمون هفتم و قسه ي جن و پري رو باوركنند.
آقاي آقا مورتزا من بچه نيستم كه با كش دادن نوشته ها و آسمون و ريسمون بافتن خرم كني. من پونزده سال پيش دوره دبستانو تموم كردم .تو دبستان ازاين دروغا خيلي مي گفتن . اون زمان يك بچه مسلمون بودم كه اين حرفارو باورمي كردم. جون مادرت دست از اين كارا وردار و با دروغ يا تاييد دروغ گوها ما مردم بدبختو فريب نده. وجدانن اگه اين كارايي كه ما مسلمونا مي كنيم و باورهايي كه داريم رو به يك بچه ده ساله بي دين ولي دانا بگيم به ريشمون مي خنده. بسه.اين مردم به اندازه كافي از اين آخوندا زربه خوردند. اگه راست راستي اين دين خداست بذارخود خدا دينشو ترويج كنه و وكيل وسي اون نشو. خدايي كه بخواد باكمك من و تو دين خودشو نگهداره يك قرون نمي ارزه. بذارهركسي خودش كار خودشو انجام بده. الله خودش كتاب خودشو ترويج ونگهداري كنه . اربه هم خودش از فرهنگ خودش دفا كنه. ماهم يه فكري به هال مملكت ارب زده خودمون بكنيم .به اقيده شما اگه هركسي كارمربوت به خودشو خودش انجام بده بهترنيست؟
مُرتزا جان موازب خودت باش كه مسل من خنگ نشي .حيفي هروم ميشي.اينا دوكون دستگاه واكردند كه خودشون به آلاف و الوفي برسند.كدوم دين.كدوم اسلام.مگه نمي بيني همه شون به فكر پركردن جيباشونند؟ اينا هرف مي زنند تامن و تورو خام كنند.اينا نه به خدا ااتقاد دارند و نه به فردا. باورنداري به كاراشون نگاه كن. گورباباي من و هرفام.چشماتوواكن ببين اين قيامت باوران چه قيامتي كردند.
در زمن يادت باشه كه گول اين آخوند ماخوندا رو نخوري و فكرنكني سيدي و ارب. خودت مي دوني وقتي ميگن فلاني امريكايي الاسله يعني باباش امريكاييه . وگرنه همه مي دونيم اينايي كه امروز تو امريكا زندگي مي كنند جد و آباشون يا اروپايي اند يا افريقايي يا آسيايي . اما همه ميگن امريكايي هستيم . چرا چون نسل قبلي شون امريكا بوده . حواستو جم كن هم تو هم ابوالفزل كه خيال مي كنه اربه و از نسل فلان، هم بقيه اونايي كه تهت تاسير آخوندا سيد سيد به خودشون بستن همه ايراني هستيد و ازنوع اسلي شم هستيد.اورژينال اورژينال.
اين آخوندا كاري ندارند جز تفرقه انداختن . به يكي ميگن سيد. اون يكي رو سني. اون يكي رو بهايي. اون يكي رو جهود. يكي رو گبر. اون يكي رو خودي .اون يكي رو نخودي. وخلاسه هرچه بتونند تفرقه ميندازند تا حكومت كنند.خام نشي و به خيال اين كه ارب زاده اي از اونا دفا نكني كه به دست نبريده ابوالفزل خودمون كه تو همين سايت هي مي نويسه . مي نويسه . مي نويسه و ما يكي مُخلس خودشو نوشته هاشيم همه ايراني هستيم و بايد از اين مملكت دفا كنيم.
قربون آقا مورتزاي گل برم. مُخلس همه شما.
هربار میبینم کسی با دسته گلی عبور میکند،به دو نفر غبطه خوردم.
یکی آنکسی که برایش دسته گل برده میشود….یکی هم کسی که دسته گل دردست میرود….چون….نفراول آنقدرعزیز است که کسی به یادش باشد وبرایش دسته گلی به ارمغان ببرد……ونفری که دسته گل میخرد،…او آنقدرخوش شانس است که کسی را درزندگی داشته باشد که برای تبریک وخوشایندی وشادیش گل بخرد….همین که کسی را دارد تاشاخه گلی به او بدهد ، خوش بخت است نه؟!!!!