شنبه 26 بهمن – روز سی و چهارم
کمی مانده به ساعت دو بعد ازظهررسیدم سرِ قرار. همین که پیچیدم جلوی وزارت اطلاعات، چند مأمور جوان را دیدم که از داخل یک زانتیا چشم به من دارند. جوری که همه ی هیکل شان شده بود چشم و این چشم ها هم بد جوری به منِ تازه وارد نگاه می کردند. اتومبیل را در محوطه ی مجاورِ وزارت پارک کردم. کوله و پرچم را برداشتم و راه افتادم طرف قدمگاه که سه مأمور جوان جلو آمدند و راه را برمن بستند. یکی شان دست به بازوی من نهاد که: برویم. کجا؟ برویم. کجا؟ جای بدی نمی رویم.
گفتم: ببین پسرم، اگر داخلِ وزارت می روید، می آیم، اما اگر بخواهید مرا به جایی غیر از اینجا ببرید باید حکم تان را نشانم بدهید.
رفت و ازداخل زانتیا حکم را آورد و به دستم داد. حکم جلب بود. کجا؟ دادسرای مستقر در زندان اوین. پرچم و کوله ام را در صندوق عقب اتومبیل شان جای دادند و راه افتادیم طرف اوین. در راه، تلفن همراه مرا نیز گرفتند. به یکی شان گفتم: ظاهراً خیلی وقت است که چشم به راه من بوده اید. گفت: داشتیم کم کم نا امید می شدیم از این که بیایید. گفتم: آمدن به اینجا برای من مثل نماز است.
به اوین که رسیدیم هماهنگ کردند رفتیم داخل زندان. همان پشتِ در، از اتومبیل پیاده شدیم و رفتیم دادسرا. یکی از مأموران کوله و پرچم مرا برداشته بود و با خود می آورد. سربازی ما را به اجرای احکام هدایت کرد. اینجا بود که احتمال دادم قرار است اموال مرا به من باز بگردانند. همینطور هم شد. نشستیم تا قاضی اجرای احکام بیاید. سروکله ی ” مرد بلند بالا” هم پیدا شد. همو که روز چهارشنبه رفته بود داخل اتاق معاون و به وی گفته بود نوری زاد جلوی وزارت اطلاعات کفن می پوشد و شعار و فحش می دهد و من به ” بلند بالا” اعتراض کرده بودم که چرا چنین گفته ای و او جا زده بود که: من نگفته ام.
انتظار ما برای آمدن قاضیِ اجرای احکام به درازا کشید. به “بلند بالا” که ظاهراً سخنگو و پیگیر تحویلِ اموال من بود گفتم: اگر اموال من یک قلمش ناقص باشد تحویل نمی گیرم. وگفتم: اموال مرا از سه جا برداشته اند. یک تعداد را از دفترکار، تعدادی را ازخانه، و چند تا را هم از فرودگاه. “بلند بالا” گفت: ما امروز اولی را تحویل می دهیم. گفتم: تحویل نمی گیرم. و ادامه دادم: طبق لیست اگر تحویلم دادید می گیرم. وپیشنهاد دادم: بهتر نیست وقتمان را تلف نکنیم؟
“بلند بالا” بلند شد و رفت دم گوش یکی از همکارانش چیزی گفت و آمد نشست کنار من. احساس کردم یکی را فرستاده اند که برود و لیست اموال مرا بیاورد. اینجا بود که مأموران جوان فرصت را مناسب دیدند تا به یک بحثِ سرپایی ورود کنند. نخستین پرسش را یکی بعهده گرفت: من کاری به پرونده ی شما ندارم. فکر نمی کنید شهید آوینی عاقبت بخیر شد، و شما که سالها با او همکار بودید، اینجور به جاده خاکی زده اید؟ گفتم: با شناختی که از روحیات شهید آوینی دارم، او اگر امروز بود، یا به اهالی فتنه پیوسته بود یا خانه نشین شده بود یا آبرویش را برده بودند. خلاصه این که چیزی از او باقی نمانده بود اکنون.
دیگری گفت: شما اگر یک ذره برای خدا کار کرده باشید مطمئن باشید همان یک ذره دست شما را می گیرد. و برایم آرزو کرد: امیدوارم عاقبت بخیر شوید. از او تشکر کردم و گفتم: من مگر چه می گویم و چه می خواهم؟ من می گویم: هر مسئولی بابت هر مسئولیتی که دارد باید پاسخگو باشد. از رهبر گرفته تا فلان آیت الله تا فلان بخشدار دور. وگفتم: شما یک نمونه بیاورید که رهبر مسئولیت کارهایش را پذیرفته باشد و حتی در یک مناظره ی مستقل شرکت کرده باشد. نمونه اش نیست. یکی شان درآمد که: شما وقتی مجلس خبرگان دارید دیگر پرسش از رهبر معنا ندارد. گفتم: مجلس خبرگانی که جرأتِ نُطُق کشیدن ندارد به تف لعنت نمی ارزد چه برسد به این که مثل کوه در برابر رهبر بایستد و رهبر با نگاه به این کوه قدر و مقیاس خود را بداند.
گفتم: شماها همه را ترسانده اید. یک نگاهی به ریخت مجلس بیندازید. سیصد نماینده ی مجلس را انگار برای ترشی انداختن در آنجا گِرد آورده اند. وگفتم: به نظر شما تصورِ این که رهبر با یک جوانِ چوپانِ پشت کوهی که نه، با یک استاد دانشگاه که نه، با یک وزیر و وکیل و سیصد نماینده ی مجلس که نه، با کل آیت الله های کشور که نه، با کل مردمان ایران برابر باشد تصوری معقول است؟
یکی شان گفت: شما یکی به نعل می زنید و یکی به میخ. اگر راست می گویید یک نمونه بیاورید که رهبر در آن یک نمونه خطا کرده باشد. و آنچنان این یک نمونه را محکم گفت که حیفم آمد به استحکام سخنش ترک بیندازم. گفتم اما: شما یک نمونه بیاور که وی در کارِ رهبری موفق بوده. و ادامه دادم: مگر نه این که مسئولیت مستقیم جریان هسته ای با شخص رهبر بوده و هست؟ ومگر قرار نبود بعد از میلیاردها دلار هزینه ای که صرف تأسیسات هسته ایِ ده بیست متر زیرزمین و روی زمین شده، یک بمب اتمی، یک گرم اعتباری عاید ما بشود؟ حالا با این فضاحت بزرگ و با این شکست مفتضحانه، نخست کسی که باید پاسخگو باشد چه کسی است غیر رهبر؟
مأموران جوان بهم پیچیدند تا چیزی سرهم کنند. یکی شان گفت: من آن موقع که شما در همین اوین زندانی بودید جزو مراقبین بودم. من شما را می دیدم شما مرا نمی دیدید. کارم این بود که به متهمین سرویس بدهم. خدای من شاهد است یادم نمی آید درتمام آن مدت اول خودم چیزی خورده باشم بعدش داده باشم به زندانیان. همیشه اول به زندانیان غذا و میوه و هرچیز می دادم بعدش خودمان می خوردیم. درآن مدت یک نمونه ندیدم بازجویی در حین بازجویی به متهمی توهین کرده باشد چه برسد به شکنجه. با این وجود تا یک متهم می رفت بیرون، توی وبلاگش می نوشت تخم مرغ به ما تحتِ من فرو کردند. گفتم: آن موقع که بازجوهای من همزمان به من فحش ناموس می دادند شما کجا بودید؟ یا وقتی یکی شان دو بار مرا از پشت سرگرفت به چک و سیلی؟ یا آنموقع که بازجوی قصابِ حمزه کرمی و عبدالله مؤمنی کله ی آنها را فرو می کرد داخل سطل مستراح و زیر و بالای آنها را یکی می کرد؟
احساس کردم فضا کم کم رو به سنگینی می رود. آنها بطور سیستماتیک باید به مخالفت از من بر می خاستند. ومن، نباید انتظار این را می داشتم که تک تک شان سخن مرا تأیید کنند و از سرِ افسوس بر پشت دست بکوبند و آخ آخ کنند. به خود نهیب زدم: به نفع آنان از این بحث بیهوده کنار بکش. این شد که دوستانه اما به شوخی گفتم: حواستان باشد، من این گفتگوها را می نویسم و منتشر می کنم ها! بله، ترجیحاً سکوت برقرارشد. جوانی را که فرستاده بودند برای آوردن لیست اموال بازآمد اما نه پیروز و سرزنده. پچ پچی کردند و هی رفتند و بازآمدند. کمی بعد قاضی اجرای احکام آمد و رفت داخل اتاقش.
به اشاره ی “بلند بالا” رفتم داخل اتاق. “بلند بالا” به قاضی اما رو به من گفت: دوست ما رفت که لیست اموال آقای نوری زاد را بیاورد اما پیدا نکرده.
قاضی به من گفت: یک تعدادی از اموالتان آماده است، اینها را ببرید تا بقیه را هم بعداً بیاورند. گفتم: اینها ناقص اند من تحویل نمی گیرم. “بلند بالا” گفت: کامل است. گفتم: از کجا می گویید کامل است؟ شما که لیستی در اختیار ندارید. شما می گویید سه تا کیس کامپیوتر اینجاست. ازکجا معلوم پنج تا و شش تا نبوده باشد؟ لیست کامل اموالم را نشان بدهید یک به یک تحویل می گیرم. قاضی گفت: پس تحویل نمی گیرید؟ گفتم: خیر. روی برگه ی بازجویی دو سئوال پرسید. در پاسخ به هردو نوشتم که اگر اموالم کامل و سالم نباشد تحویل نمی گیرم.
کوله ی مرا برداشتند و از آنجا رفتیم طبقه ی بالا. کجا؟ شعبه ای که حکم جلب داده بود. شعبه ی شش بازپرسی. خیلی نشستیم. دراین مدت ” بلند بالا ” خدا وکیلی فعال بود و ازاین اتاق به آن اتاق می رفت و دو برگه کاغذ سفید در دستش بود و از این و از آن امضاء می گرفت. بعد ازکلی معطلی، رفتیم داخل اتاق شعبه ی دو. ظاهراً ما را به آنجا ارجاع داده بودند. این بار کوله را خودم برداشتم و بردم داخل. دراتاق، قاضیِ جوان و خوشرو پشت میزش نشسته بود و یک روحانی چهل ساله با ظاهری آشفته و لباسی نچندان مرتب درکنارش. همگی داخل شدیم. قاضی مرا به صندلی کناری اش تعارف کرد. ازچهار مأمور اطلاعات دو نفرشان نشستند و ” بلند بالا ” و یکی دیگر جا نبود ایستادند.
قاضی با خنده گفت: آقای نوری زاد این چه کاری است که می کنید؟ مگر شما کار و زندگی ندارید. ببینم کفن تان را. گفتم: کفن نیست بل پارچه ی سفیدی است که من خواسته هایم را برآن نوشته ام. ” بلند بالا” درآمد که: این کفن را می پوشد و آنجا راه می رود. دست به کوله بردم و پارچه ی سفید را بیرون آوردم و دو سویش را نشان قاضی دادم. قاضی شروع کرد به خواندن نوشته های آن. روحانیِ آشفته نیز کنجاو شده بود و سرک می کشید. خودش یک فیلمی بود آخر. ” بلند بالا ” گفت: بپوشش. گفتم: اگر آقای قاضی بخواهد می پوشم. ” بلند بالا ” به قاضی گفت: این کفن را ازش بگیرید.
گفتم: این پارچه جزیی از اموال من است. اگربخواهند بگیرند باید طبق حکم دادگاه باشد. تازه این را بگیرند یکی دیگر می نویسم. پارچه را تا زدم و داخل کوله گذاردم و نشستم سرجایم. به قاضی گفتم: من با امروز سی و چهار روز است که در سرما و برف و باران در آنجا قدم زده ام. ازاینجا پایم را بیرون بگذارم باز می روم همانجا. وگفتم: شما هرچه که قانون اقتضاء می کند همان بکنید.
قاضی جوان بدنبال رفع و رجوع مسئله بود. نمی خواست قضیه به جاهای باریک بکشد. گفت: شما بیا و ازاین کار منصرف شو. ” بلند بالا ” به من گفت: هفته ای یک بار بیا لااقل. آنهم نه با کفن. به قاضی و به ” بلند بالا ” گفتم: حضور من در آنجا به نمایندگی از مردمی است که زبانشان را شما ها به لکنت انداخته اید. قاضی گفت: اینجورها هم نیست که شما می گویید. ما کجا به زبان مردم لکنت انداخته ایم؟ گفتم: از خودتان بپرسید چقدر در کار قضاوت مستقل اید؟ همین حاج آقا آیا بر منبری که می نشیند چقدر آزادی دارد تا به هرچه که اراده دارد ورود کند؟
گفتم: مرا به عنوان یک فتنه گر به اینجا آورده اند. این حاج آقا که لابد نور چشم این نظام است، میزان خدماتش به مردم به اسلام به کشور را بگذارد بر یک کفه، من هم میزان خدماتم به محرومین و به کشور و به مردم را می گذارم در کفه ی دیگر. به قاضی گفتم: خود شما همینطور. میزان خدمات تان را بگذارید بریک کفه. من هم می گذارم. ببینیم چه کسی بیشتر به این کشور خدمت کرده. چه در انقلاب و چه در جنگ و چه بعدش. حالا من شده ام فتنه گر و شماها شده اید سربازان امام زمان؟ وگفتم: من سه خواسته دارم تا زمانی که به این سه خواسته ام نرسم همانجا قدم خواهم زد. مگر این که بفرستیدم زندان تا از شرّم خلاص شوید.
قاضی گفت: شما برای چه از وزیراطلاعات وقت ملاقات می خواهید؟ اگرقرار باشد هرکس قرار ملاقات بخواهد که نمی شود. گفتم: من، هرکس نیستم. من یک سال و نیم زندان بوده ام. در زندان مرا زده اند و فحش داده اند. بعدش که آمده ام بیرون اجازه ی فعالیت ندارم. اجازه ی کار ندارم. ” بلند بالا” به قاضی گفت: اینطور نیست. چیزی به اسم ممنوعیت ازکار در پرونده ی ایشان نیست. به بلند بالا گفتم: یعنی چه که نیست؟ همین حالا من و شما می رویم به جاهایی که من در آنها کار می کرده ام. به صدا و سیما به ارشاد به هرکجا. به یک مدرسه در روستایی دور اصلاً. اگر گذاشتند از دم درش داخل شوم؟ بلند بالا گفت: شاید خودشان نمی خواهند با شما کار کنند.
گفتم: برای این که شماها ترسانده ایدشان. برای این که فلان مدیر از میزش می ترسد. کافی است فردا کیهان بنویسد: نوری زاد این حامی فتنه با فلانی دیدار کرد. وزیر باشد یا هرکس که دیگر کله پا می شود می رود هوا.
یکی از مأموران به قاضی گفت: شما بابت آقای نوری زاد یک رسید به ما بدهید ما برویم. قاضی زنگ زد به یکی و دستور داد رسید بدهند. بلند شدم و از تک تک شان بخاطر ادب شان تشکر کردم. آنها که رفتند به خودم نگاه کردم که عین کالا برایم رسید رد و بدل شده بود.
قاضی گفت: به صلاح شما نیست که آنجا قدم بزنید. گفتم: صلاح مرا به خودم وا بگذارید. وگفتم: اصلاح این کشور را باید از یک جاهایی شروع کرد. من با قدم زدن در آنجا به یک جور نافرمانیِ مدنی ورود کرده ام و حتماً به این کار ادامه می دهم. گفت: این مغایر قانون است. گفتم: من شیدایِ این مغایرت قانونی ام آقای قاضی. کتاب قانون قطوری را وا کرد و داد دستم و گفت: اینجا را بخوانید. گفتم: در کتابهای قانون چیزهای خوبی پیدا می شود اما می بینید یک آخوند یک آیت الله یک پاسدار همه ی این کتابها و بند بندشان را باد هوا می کند و می زنند زیر همه چیز. گفتم: شما ها همین اکنون از محاکمه ی سعید مرتضوی به تب و لرز افتاده اید. گفتم: جرأت ندارید به یک امام جمعه تذکر بدهید. گفتم: این مدعی العمومِ شما کجاست که رهبر را بخاطر فضاحت هسته ای اش به محکمه بخواند؟
درآن میان ناگهان گریبان خود را گرفتم و به خود گفتم: چه می کنی؟ این چه گونه سخن گفتن است؟ یک مراعاتی یک ملاحظه ای! و از خود پرسیدم: ببین آیا چیزکی به اسم ترس در تو هست؟ یک چرخی در خود زدم و دیدم نه اصلاَ نیست. خوب که دقیق شدم دیدم این صدای درگلو مانده ی مردمی است که نای اعتراض ندارند و من بجای آنان می خروشم. وگرنه مرا کجا اینگونه آوازها بود؟!
قاضی گفت: من می توانم شما را بیست و چهار ساعت بازداشت کنم تا فردا قاضی شعبه ی شش بیاید و خودش به پرونده ی شما رسیدگی کند. اصرار کردم که بنویسید و راه مرا کوتاه کنید. چرا که من فردا همین راه را باید بیایم. گفت: دلم نمی آید. شما بروید و فردا خودتان را به اینجا برسانید. به شوخی گفتم: ممکن است من شبانه از مرز بگذرم. گفت: شما این کاره نیستی. گفتم: مرا با دگنگ هم نمی توانند از این کشور بیرون بیندازند. من استخوانی هستم در گلویشان. جایم خوب است. کجا بروم؟
پس من ساعتی دیگر باید خود را به اوین برسانم. قاضی شعبه ی شش ظاهراً مأموریت دارد که این داستان را به هر شکل ممکن جمع کند. یعنی احتمال بازداشتی من بسیار است. اگر بازآمدم که هیچ. مستقیم می روم سرقرار. و گرنه باید یک مدتی را یک جاهایی باشم که نمی دانم کجاست. این را اما نیک می دانم که من هرکجا باشم همانجا را به گلوی حاکمیتِ تمامخواه تبدیل می کنم. اگر گفتید چرا؟
محمد نوری زاد
بیست و هفتم بهمن نود و دو – تهران
معلول بدون علت می خواهی؟من و شما و تمام هستی ؟می گویید نه بفرمایید دلیل بیاورید که چنین نیست؟من معتقدم که انسان و هستی هیچ علت وجودی نداشته و هیچ هدفی هم ندارد
آقا مزدک سلام
لازم نبود برای اینکه دو تا سوال فلسفی مرا جواب دهی اینهمه صغری کبری بی ربط بچینی و داستانسرائی کنی ،من از حقیقت آن داستان طولانی که با جمله” گفته میشود”
آغازیدی بی خبرم ،اگر کسی چنین جنایتی مرتکب شده محکوم است و اف بر او باد چه آخوند و چه غیر آخوند ،ولی بنظرم این از آن داستانهای ساختگی بود که اول و وسط و آخرش شهادت بر کذب آن میدهد ،الحق که اگر داستایوسکی الان زنده می بود و داستانت را می خواند تحسینت میکرد (بگذریم این شوخی بود زیاد جدی نگیر!).
و اما در مورد سوالها ،بر اساس اظهارات قبلی گفته بودی قانون علیت عمومی را در جهان هستی قبول نداری ،و بعد گفتی اینهمه علت بی معلول و اینهمه معلول بی علت داریم ، پس از آن من سوال کردم که چند تا معلول بی علت و چند تا علت بی معلول را مثال بزنی، لطف کردی چند فقره معلول بی علت مثال زدی (“” معلول بدون علت می خواهی؟من و شما و تمام هستی ؟می گویید نه بفرمایید دلیل بیاورید که چنین نیست؟””)
خیلی خوب من و شما و تمام هستی معلول بی علت ،من اینرا پاسخ خواهم داد و دلیل هم خواهم آورد که اشتباه میکنی ،ولی دوست عزیز مثال علت بی معلول را فراموش کردی؟!
خواهش میکنم یک مورد علت بدون معلول را مثال بزن (تمنا میکنم از فحش به این و آن و داستانسرائی چشم پوشی کنی ،سر جدم دیگه فحش نده!) تا من بحرمت دوستی که پیدا کرده ایم قدری در مورد مفهوم” علت” و مفهوم” معلول” و مفهوم “علیت” برایت توضیح بدهم تا متوجه شوی که این “علیت “بیچاره که اساس هستی و سنگ بنای همه جور معرفت بشری است اینقدر ها هم چیز بدی نیست که از ان تنفر داشته باشی.
با سپاس
خداوند پشت و پناه شما نوری زاد عزیز.
ژانر
about an hour ago
*این ستار (خواننده و تبلیغ کننده آخرین موتورسیکلت تلاش) که هزاران ساله در عرصه مُد حضور داره و چند هزار ساله خوشتیپها بهش تأسی میکنن، وگرنه چطوری همه پوسترهای ائمه و حضرت ابوالفضل و علی اکبر با ریش ستاری میاد بیرون و کسی هم باهاش مشکل نداره؟!
*این فرجالله سلحشور که امضاش پای نامه “مداحان معترض به فیلم رستاخیز” اومده، دِ لامصب تو کی مداح شدی؟! نکنه بعد از اینکه به این کشف نائل اومدی که همه زنان سینمای ایران فاحشه هستن آب توبه ریختی رو سرت و شدی مداح و واسه یوزارسیف ذکر مصیبت میخونی؟ تو همون نبودی که سریال یوسف پیامبر رو با داستان و سناریویِ دزدی ساختی و چهره یک پیامبر رو نشون دادی؟ اون اشکال نداشت و مقام اولوهیت به سُخره گرفته نمیشد؟ اما خب وقتی سرت تو همون کاسه باشه اشکالی نداره!
*این مداحان که تو هر چیزی شاکیِ اول هستن، هنوز خیلی از مراجع تقلید دارن فکر میکنن که به لحاظ فقهی میشه وارد این موضوع شد یا نه، اما این بکس شیشلولبند شاکیان. نترسین حضرات، با روشنگری در باب عاشورا نون شما بریده نمیشه، این ملتِ گریه کُن همچنان به روضهخون نیاز داره!
*این احمدرضا درویش که احتمالاً طی روزهای آتی واسه شوخی و مزاحمت بپیچه جلوی یکی از مداحان، یکی از افراد خانواده مداح بزرگوار (خودش هم نه!) یه تیر هوایی(!) بزنه به تخت سینه کارگردان ارزش گریزِ تابوشکن و ماجرا با ذکر گوز، حمایت ارگانهای ذیصلاح از مداح فوق و واگذار کردن مزاحمان نوامیس به روز قیامت تمام بشه.
*این حضرات که وقتی فیلم یوسف و مسیح و موسی و محمد رسول الله ساخته شد و از خود پیامبران تا عمه و عمو و برادر و خواهرش رو نشون دادن؛ واکنش خاصی نداشتن و بهبه و چهچهشون یه طویله خر رو دچار بواسیر کرده بود، اما حساب حضرت ابوالفضل جداس و نباس قاطی این امور کردش، لابد رضازاده یه چیزی میدونست دیگه!
*اینا که هر سال محرم در تعزیه و شبیهخونی هزار قلم دلقکبازی و شامورتی درمیارن و به سخیفترین شکل ممکن واقعه عاشورا رو تحریف میکنن و هیچکس ککی به تنبونش نمیوفته، اما اگه درویش فیلم همون واقعه رو بسازه فشار اسمزی بهشون وارد میشه، آخه سینما از اصل توطئه استکباره!
*این وزیر ارشاد که گفته “یه هاله نور رو صورت ایشون بذارن حل میشه” ، دِ آخه رفیق، وقتی میگی هاله نور ما یاد اون دوستمون میوفتیم که رفت سازمان ملل و هاله نور داشت، خندهمون میگیره و به مقدسات توهین میشه! نکن!
*این ما که نفهمیدیم حالا اگر حضرت ابوالفضل رو تو فیلم نشون بدن چی میشه؟ ممکنه اگر فرشته نشسته بر شانه راست ما یه مثبت منفی رو اشتباه کنه و ما بریم بهشت (همون فیها خالدون)، بعد حضرت رو در “جنات تجری من تحت الانهار” ببینیم و نشناسیم؟ بگیم “تو اونی که توی فیلم بود نیستی!”؟؟؟
به واقع کلمه ی دیگری بغیر از ” جنابِ آقای م.ح.ت.ر.م “!!!!!!!!!!! چیزی جهتِ توصیفتان پیدا نکردم که نکردم که ……!!!!
راهِ راست که مشکوکم……. ولی امیدوارم شما نیز به منزلتی برسید که توانِ درکِ اندیشه ها و آمالِ امثالِ انگشت شمارِ ” استاد نوری زاد ” را بیابید….یا به زبانِ خودتان، ” خداوند به شما اعطا نماید؛ انشاءالله!”
درود بر نوریزاد حر زمان و نایب بر حقش مهدی خزعلی. شماها ناموس نداشته طرف را به باد دادید. با وجود شما هاست که می توانم نفس بکشم
سلام استاد.
کاش شهید آوینی از خیر این شهادت بی موقع میگذشت و دوتائی کاری میکردید کارستان… هرچند بظاهر خودت یه تنه همه را حریفی! بقول امروزیها:” دمـــــــــــت گــــــــــــــرم”
جناب علی آقای گل سلام برشما وبرجناب نوری زاد عزیز” چه تشبیه جالبی برنوری زاد داشتی شما “موئمن آل فرعون” چقدررسا ومناسب وبرازنده ایشانست این تشبیه شما .واما صد حیف که موسی وهارون های زمان ما کارائی موسی بن عمران وبرادرش هارون را ندارند تاعصائی وید وبیضائی نشان دهند تاسحر سحره فرعونی را باطل نموده وفرعونیان زمان را غرق دردریای احمر کنند. البته اگر هم این کار محقق شود امثال بردیا استقامت وساسان ودانشجوی تازه پیداشده درسایت وامثال آنان بعدازنجات ازتفرعن فرعونیان می گویند: یاموسی اجعل لنا آله کما لهم آله” برای ما بتهائی بیاور بپرستیم همچنانکه این قوم درکنار این دریا دارند می پرستند. ویا بدنبال سامری خواهند رفت وگوساله پرست و امروزسکولار پرست خواهند شد باز همان آشوو همان کاسه است وتکرار همان سرنوشت ها طابق النعل بالنعل .چون ما بشر همگی مطیع خداوندنیستیم وبفطرت خداجوئی وخداپرستی که درنهاد ما هست وبه عقلی که باید نورافشانی کند وراه نماید استفاده نمی کنیم .بیش ازاین فرصتی نیست تابگویم ازاین درد انسانی که اگر جلو یش باز باشد می خواهد طغیان ورزد وفجوروافساد نماید.والسلام
درود به اقای نوری زاد عزیز
خدا در قران گفته است من خود نگهبان کتاب هستم خدایا محمد نوری زاد و همه مرد ایران را خود سلامت نگهدار
باید به این جوان میگفتید با این کلمات جمله بساز ،جوان،35سال،وبلاگ نویس،کارگر ،با شرف،پلیس فتا،ستار بهشتی ،باز جو،کشتن ،قبر،گریه مادرش
Dear Mr mohammad nourizad. Salam and hundreds salam to you and your family.I always wish you health and I really get happy when I see new article and story in your site indicating you are still free and active and safe. You are our voice, we love our country and have served for ages,but we have been seriously threatened. Good for us that you are our voice.
سلام .درود خدا و بندگان صالحش بر شما
ما قوم بنی اسراییلم.با به تزویر بلعم ها یا زر قارون ویا زور فرعون بزرگ در سکوت مرگبار خویش زنده ایم.تو ازتبار رسولان و مومن آل فرعون که دست خالی با فرعون در افتاده ای. از قومی که خوار شده اند تا اطاعت فرعون را بکنند چه انتظاری داری ؟ فقط دعا می کنم سالم بمانی که روزی با تو از نیل رد شویم . اگر باراین سکوت سنگین کمرمان را نشکسته باشد…
کاش مثل شما بیشتر بودند چن اگر استخوانهای بیشتری در گلو”یشان فرو میرفت زود تر خفشان میکرد. امیدوارم خداوند سلامتیتان را ضمانت کند
درست است که نوریزاد بی کس است .ولی ناکس نیست
با سلام به جناب پدر،
آروزی قلبی دارم که همیشه زنده و شاد و سربلند باشید. دلهای ما همه با شماست و به زودی قدمهای ما همه با شما خواهد بود.
پیشنهادی دارم البته اگر جسارتی نیست. انشاله بعد از پیروزی حتمی و نزدیک در این سه مورد خواسته به حق خویش؛ بیایید در اعتراض به عدم آزادی زندانیان سیاسی و محصوران و محبوسان برنامه ای برای قدم زدن در برابر قوه ی قضائیه یا زندان اوین و یا در مقابل کوی اختر تدوین کنید. بی شک بنده ی حقیر اولین شخص خواهم بود که به شما خواهم پیوست.
دستتان را میبوسم پدر.
جناب اقای نوری زاد مطالب شما راهرروز می خوانم وازآن لذت میبرم .انچه شما می گوئید صدای درگلو مانده همه ماست .که شما آنرا هرروز فریاد میزنید.مثل جنابعالی کم پیدا می شوند که حر زمان خودباشند.باور بفرمائید من اسلام رادوست دارم ولی هرروز که یک روحانی ویا یک پاسداررا درخیابان می بینم یک حالت تنفور به من دست میدهد.35سال است همه انها دارند دروغ می گویند. ضربه ای که آنها به اسلام زدند
قابل جبران نیست. پدر من که یک فرد بیسواداست می گویدآقای خمینی دربهشت زهرا گفته بودما برای حکومت نیامدیم ما برمی گردیم سر درس خودمان ولی دیدیم که بعدگذشت 35سال تمامی این آخوند ها درتمامی ارکان حکومت دخالت کرده وحاضر به پذیرش اشتباهات خود هم نیستند.
من اصبح و لم یهتمّ بامور المسلمین فلیس بمسلم … یعنی چی؟
ببخشید شوخی کردم …
دارم به ریش خودم می خندم …
این هم شد زندگی … ؟؟؟
درود بر تو ای آزاد مرد
نصر من اله و فتحاً قریب، انشاله
شما صدای ملیونها انسان ایرانی هستید که اجازه دفاع از خود را نداشته و ندارند و دستگاه سرکوب با عناوین خود ساخته و پرونده سازیهای مختلف سر انها را زیر اب کردند که به ناحق بکشند ولی به حق به بهشت بروند. وای به ان روزی که پردها کامل کنار رود و سیه روی رو گردد.
درود بر نوريزاد بزرگ :شما صرفا صداى ستمديدگان ،صداى اكثريت غير خودى نيستيد.شما همچنين اعتراف نامه خودشان هم هستيد .افزون بر دليرى ،عزم و عمل استوارى كه داريد شما براى آنها دو مخاطب داريد :يكى همان سربازها ،بسيجى ها ،پاسدار ها ،نيروهاى زورمدار حكًومتى و از همه مهم تر خود حاكم و مخاطب ديگر مردمى كه ناديده گرفته شده و قربانى خواست هاو چپاولگرى هاى هزاران ميليارد تومانى يك اليگارشى فاسد اما پر مدعاو طلبكار و اوباش پرور شده اند .آنها نه به دموكراسى اعتقاد دارند نه به حقوق برابر انسانى اما اعتقاد شديدى به قدرت عدد دارند .صد اوباش جاهل و شرور و تهى مغز براى آنها بيشتر ارزش دارد تا يك انديشمندان ميهن دوست و ريز فهم و دلسوز .خب با شما هر كارى بكنند صدايتان برد بيشترى پيدا مى كند .از ريزش بيشتر خودى و رويش افزون تر غير خودى هراس دارند .هرجا از رآفت اسلامى سخن مى گويند -مثلا درمو رد موسوى و كروبى -مقصود شان همين ترس است .آنها از قدرت رسانه به خوبى آگاهى دارند .فعلا هنوز كسانى شما را باور نكرده اند و مى پندارند كه شما از خودشان هستيد .نمى خواهند اين نابا ورى دست بخورد و من حدس مى زنم كامنت گذار هايي كه گه گاه با أدبيات اوباش گرانه شما را بلانسبت آدم رژيم خطاب مى كنند از خودشان باشند .البته اكثر شان و آن را هم از لحن گفتارش ان مى توان فهميد .من نمى خواهم اين نظر مانع پرسش از شما در باره پيشينه تان شود .براى من هم دردناك است كه هرچند وقت اين پرسش تكرار شود كه چرا نوريزاد را نمى گيرند .اما اين حق هر كسى است كه صادقانه پرسش خود را مطرح كند .يك وقت با طرح اين مطلب مانع پرسش نشده باشم .اما لحن و شيوه سخن نشان مى دهد كه كى چه كاره است .مثلا اين كريمى مداح را در نظر بگيريد ؛بيچاره هر قدر سعى مى كند لحنش لحن پاپ آرت باشد نمى تواند .يا مابقى جان فداهاى سيرابى خوار .بله ،دست كم تا آزاد هستيد هنوز كسانى هى مى پرسند كه چرا نوريزاد را نمى گيرند ،چرا نوريزاد را نمى كشند ؟ اين دردناك است كه عده اى منتظر قهرمان مجروح يا مرده باشند .اما آنها نمى خواهند اين شك فيصله يابد . من در جاى ديگر خواهم گفت چرا نوريزاد را از بن جان باور دارم
آفرین میگوییم به قوه قضائیه به وزارت محترم اطلاعات به نیروی انتظامی که به نقل خود شما در این مدت با صبوری شما را تحمل میکنند به سخنان یاوه شما گوش می دهند و اگر کاری از دستشان بر آید انجام میدهند این سعه صدر نظام قابل تحسین است بنده که سابقا ارادت خاصی به جنابعالی به عنوان یک عنصر فرهنگی انقلابی داشتم از رفتارهای شما متعجب و متاسفم شان شما را بالاتر از این میپنداشتم ، احساس نمیکنم که نسبت به 35 سال قبل تغیری در آرا و عقایدم نسبت به کلیات نظام و انقلاب و رهبری آن اتفاق افتاده باشد زیر از اول هم این انقلاب را از الطاف خفیه خداوند میدانستم و در اصل آن هیچ شک و شبهه ای نداشتم همانگونه که شما هم همین اعتقاد را حداقل در ظاهر داشتید و الی 30 سال برای آن انجام وظیفه نمیکردید ، البته این به معنای نواقص و ایراداتی که وجود دارد نیست این واضح است که با آن آرمانها فاصله داریم در این نظام هم کسی ادعا نکرده است که همه چیز درست و به سامان است حتی رهبری ، اما این راهش نیست که شما در پیش گرفتی بنده به وضوح میبینم که شما خط را گم کردی. خدا خودش عاقبت به خیری بده
جناب سید مرتضی! دین شما زنان مارا نصف بیضه یک مرد میداند شماها چه انتظاری از ما دارید؟ قرآن شما ما ها را بوزینه . حرامزاده و خوک …میداند.آیابعد از 35 سال قتل و جنایات اسلام شما ها با چه رویی می توانید از اسلام دفاع کنید.اگر این دفاع شما از نان و نام و هویتی که از اسلام می گیرید نیست پس چیست؟ در قرن 21 اینست قانون اسلامی شما برای مملکت طاعون زده ما!بخوانید و بگریید.در ضمن آوردن دلیل برای شما مثل آب در هاون کوبیدن است.شما بخوبی میدانید هر ترکی در افکارتان مساوی با بریدن نان و نامتان است و چنین ریسکی همتی میخواهد که از هر کسی بر نمی آید.من اگر در این سایت می نویسم برای شماها نمی نویسم چون من بحث با آخوندی که خود را دین پژوه می نامد و حاضر نیست دلیلی برای اینگفتار مغلطه آمیز بیا ورد اب در هاون کوبیدن می دانم. بلکه برای کسانی می نویسم که هنوز هم شکی نسبت بشماها دارند.در زیر یکی از قوانین شتری اسلام را در مورد زنان می آورم و نتیجه ای که از چنین قوانین شرمگین می تواند برای زنان این مرز و بوم داشته باشد. من بعنوان یک ایرانی از چنین قانونی در قرن 21 شرمسارم و از دختران ایران زمین و تمام زنانیکه با این توهین مواجهند عذر میخو.اهم.
ماده 297 دیه – قتل مرد مسلمان یکی از امور ششگانه زیر است که قاتل در انتخاب هریک از آنها مخیر میباشد:
یکصد شتر سالم بدون عیب که خیلی هم لاغر نباشند.
دویست گاو سالم و بدون عیب که خیلی لاغر نباشند.
یکهزار گوسفند سالم و بدون عیب که خیلی لاغر نباشند.
دویست دست لباس سالم از حلههای یمن.
یکهزار دینار مسکوک سالم و غیر مغشوش که هر دینار یک مثقال شرعی طلا به وزن 18 نخود است.
ده هزار درهم مسکوک سالم و غیرمغشوش که هر درهم به وزن 6/12 نخود نقره میباشد
ذیلاً مقدار طلای مندرج در بالا را بر حسب گرم، بر حسب سکه پهلوی و بر حسب انس محاسبه مینماییم:
هر 18 نخود معادل 3/48 گرم میباشد. (هر مثقال24 نخودی 4/64 گرم است). پس هزار سکه 18 نخودی طلا میشود 3480 گرم طلای خالص. وزن هر سکه طلای پهلوی 8/13598 گرم است که 7/322382 گرم طلای خالص دارد. با تقسیم مقدار طلای خالص موجود در 1000 سکه طلای فرض برمقدار طلای خالصی که در هر سکه طلای پهلوی وجود دارد، میتوان تعداد سکه طلای پهلوی را محاسبه کرد. میزان این دیه بر حسب انس بشرح زیر است: تقریبا 112 انس = 31/1 گرم (مقدار هر انس) 3480 گرم وزن کل طلای خالص با توجه بمقدار انس طلای دیه، میتوان مبلغ آنرا در بازار لندن و نرخ بین المللی نیز محاسبه کرد. بطوریکه خواهیم دید ارزش جان یک زن در جمهوری اسلامی نصف این مقدار و ارزش بیضه چپ مرد دوسوم این مقدار میباشد. یعنی ارزش بیضه چپ مرد بیش از 79 سکه طلای پهلوی (580 گرم طلا) از ارزش یک زن بیشتر است.
یکی از خنده دار ترین و در عین حال گریه آورترین اصول مزبور ماده 435 آن قانون بشرح زیر میباشد.
دارترین و در عین حال ناراحت کننده ترین اصول نام برده ماده 435 آن قانون ، به شرح زیر میباشد .
ماده 435 _ قطع دو بیضه دفعتا دیه کامل و قطع بیضه چپ دو ثلث دیه و قطع بیضیه راست ، ثلث دیه را دارد .
تبصره : فرقی در حکم مزبور بین جوان و پیر و کودک و بزرگ . معلول و سالم و مانند آن نیست .
به این ترتیب در صورت مقایسه ارزش بیضه چپ مرد، بمیزان یک ششم، از ارزش تمام جان یک زن گرانتر است.
غالباً تاکنون در هنگام خواندن این ماده، این مسئله مطرح میگردید که اگر فرضاً یک زن و مرد، به دعوا و مشاجره بپردازند و زن به نحوی از انحاء به بیضه چپ مرد آسیب وارد سازد مرد چپ مرد آسیب وارد سازد مرد میتواند با خیال راحت زن را به قتل برساند و بعد از بازماندگان مقتوله تفاوت دیه بیضه خود را مطالبه کند!
اما هیچکس نمیتوانست تصور نماید که این فرضیه غیر محتمل روزی در عالم واقع صورت حقیقت بخود بگیرد و تحقق یابد و زنی که ظاهراً به بیضه چپ یک آخوند آسیب رسانده است توسط آن آخوند به قتل برسد.
این واقعه در ارتباط با یکی از بدبختی های بسیار بزرگ است که بر ملت ایران تحمیل گردیده و بنیانگذار جمهوری من در آوردی اسلامی ایران آن را موهبتی بزرگ دانسته است و آن جنگ خانمانسوز ایران و عراق است.این واقعه در ارتباط با یکی از بدبختی های بسیار بزرگ است که بر ملت ایران تحمیل گردیده و بنیانگذار جمهوری من در آوردی اسلامی ایران آن را موهبتی بزرگ دانسته است و آن جنگ خانمانسوز ایران و عراق است.
این جنگ برای آخوندان شهوت پرست و مفتخور و جانی، موهبتهایی بسیار بزرگ داشت. مثلاً در جریان این جنگ هزاران زن جوان که شوهرانشان در جبهه های نبر اسلام علیه کفر!! شهید شده بودند برای دریافت جیره ارزنده و استفاده از دهها نوع مزایا و اامتیاز از جیب ملت ایران مجبور شدند بسوی بنیاد شهید روی آورند و از این طریق هریک از عمامه داران توانستند چند نفر از زیباترین آنان را باسم صیغه تصاحب و تصرف نمایند. بهانه آخوندان این بود که این زنان اکثراً جوان هستند و احتیاج به مرد دارند و اگر خود آن آخوندان این نیاز طبیعی را برآورده نسازند گناهی عظیم مرتکب خواهند گردید، زیرا احتمال زیاد وجود دارد که این زنان به بیراهه کشانده شوند و به فحشا روی آورند.
هرچند که تعداد این نیازمندان!! بقدری زیاد بوده است که مجبور شده اند در همین تهران //////// خانه عفاف باسم بنیاد ازدواج تشکیل داده و نحوی کاملاً مشروع و حلال!! ////////// گفته میشود یکی از آخوندان متنفذ وابسته به بنیاد شهید که جهت حمل سهمیه خانواده های شهدا به بیت الله حرام برای انجام مراسم حج عمره و حج تمتع جزو رهبران گروه و یا باصطلاح از حمله داران میباشد به یکی از صیغه های زیبای خود بیش از دیگران عشق و علاقه داشته و بهمین جهت تاکنون چندین مرتبه این صیغه را جزو خدمه گروه خود با پرداخت حقوق توسط بنیاد شهید به حج برده است.
این زن، یک دختر زیبا از شوهر شهید خود داشته که در سال گذشته بیست و یکساله شده بوده است. این دختر که حاج آقا را شوهر مادر و بجای پدذ خود میشناخته و طبق اصول شرع اسلام او را نسبت به خود محرم میدانسته است، اخیراً متوجه شده بود که بوسه های حاج آقا به او دیگر مانند گذشته نیست و از صورت پدری خارج شده است. وی چندین مرتبه این امر را به مادر خود گفته بود، ولی مادرش باور نکرده بود. اما اخیراً که بعنوان حمله دار بنیاد شهید در یک اطاق در طبقه دوم یک مسجد مشغول ترتیب و تنظیم امور حاجیان مربوط بخود از سهمیه خانواده های شهدا بوده، از دختر خوانده اش که دانشجوی دانشگاه هم بوده درخواست کرده است که در امور مربوط به ثبت نام و تنظیم دفاتر و نظایر آن به او کمک نماید. اما یک روز صبح همینکه حاج آقا و دختر خوانده اش در آن اطاق تنها شده اند، حاج آقا به پایین رفته و به دربان مسجد گفته است که درب مسجد را ببند و دیگر کسی را در آن روز راه ندهد، زیرا همه دفاتر و مدارک مغشوش شده و او میخواهد با کمک دخترش آنها را مرتب کند.
بعد هم وارد اطاق شده و در را از داخل قفل کرده و به ترتیبی که بر کسی معلوم نیست از طریق تطمیع یا تهدید، با وعده پول و مزایا و یا با زبان خوش و یا به زور در صدد تجاوز به دختر برآمده است و دختر هم، ظاهراً در همان حالی که به پشت خوابانده شده بود با لگد جانانه که به میان پاهای حاج آقا کوبیده است او را به عقب پرت کرده و با سرعت بلند شده و خود را به تراس جلوی اطاق رسیانیده و با گریه و فریاد دربان مسجد و مردم را به کمک طلبیده است.
معمولاً اغلب مساجد در صحبها دربهایشان را میبندند و کسی جز دربان و احیاناً اعضای خانواده وی در آنها نیست، و درب بزرگ این مسجد هم که بعضی صبح ها برای انجام امور داوطلبان حج باز بوده است در ساعت وقوع حادثه بدستور حاج آقا بسته بوده. باینجهت جز سرایدار کسی برای کمک به دختر در حیاط مسجد پیدا نشده است.
دختر در حالیکه جلوی تراس طبقه دوم مسجد و رو به حیاط ایستاده بوده، با التماس و فریاد از دربان درخواست میکرده است، که به کمکش آمده و او را از چنگ حاج آقا که قصد تجاوز به او دارد نجات بخشد. اما دربان در همین لحظه حاج آقا را میبیند که با حال زار و بدون عبا و عمامه در حالیکه دست راستش را میان پاهای خود قرار داده بود از پشت سر دختر پیدا شد و دو دستی و با سرعت پاهای دختر را بلند کرده و او را با سر بحیات مسجد پرتاب نمود، کمی بعد جسد دختر را همراه با حاج آقای رنگ پریده که ظاهراً و یا واقعا فریادش از درد به هوا بلند بوده و در همان حال مرتبا با خوردن قسم به جد اطهرش خود را بیگناه و دختر را مقصر اعلام میکرده است، با تاکسی به بیمارستان خاتم الانبیاء انتقال میدهند.
بلافاصه دستگاه های امنیتی بفعالیت می افتند و چند نفری که کم و بیش از جریان آگاه شده بودند، اکیداً دستور میدهند که حق ابراز، حتی یک کلمه در مورد این واقعه بکسی را ندارند و نیز با افزودن مبلغی بر سهمیه دریافتی ما در داغدیده از بنیاد شهید و تهدید وی به زندان و شکنجه و قطع تمام سهمیه او را مجبور میسازند که هیچ شکایتی از حاج آقا مطرح ننماید.
بعد از چند روز ماموران امنیتی پرونده بیماری حاج آقا را همراه خود او از بیمارستان خارج میکنند و با اینکه کسی از حاج آقا شکایتی نرکده بود، معهذا با توجه به وجود یک نفر شاد عینی در هنگام وقوع قتل در مسجد و چند نفر مطلع و آگاه از جریان امر، از جمله کسانیکه در جریان حمل حاج آقا و جسد دختر به تاکسی، و تا بیمارستان شرکت کرده بودند مخصوصاً مادر داغدیده دختر، مصلت را در آن میبینند که خود حاج آقا بعنوان زیاندیده از دادگاه ویژه روحانیت درخواست رسیدگی و اعاده حیثیت نماید.
در اجرای این تصمیم، دادگاه ویژه روحانیت تشکیل میشود و حاج آقا در شرح حادثه اعلام میدارد که مقتوله همواره از اینکه مادرش صیغه من بوده ابراز ناخرسندی میکرده، و آنروز نیز از من درخواست کرد که صیغه مادرش را پس بخوانم. چون من این درخواست را قبول نکردم، لذا بین ما مشاجره رخ داد. و بعد هم دختر باگفتن این جمله که: حالا که مادرم را طلاق نمیدهی، منهم کاری میکنم که دیگر نتوانی کاری انجام دهی، چند لگد محکم به میان پای من زده و بعد هم برای اینکه آبروی مرا بریزد به جلوی تراس رفته و همانطور که زلیخای گناهکار به یوسف بیگناه تهمت زد، او هم با فریاد من بیگناه را گناهکار قلدمداد کرده است، منهم در حالیکه از شدت درد بخود پیچیدم و از طرفی آبروی اسلام و روحانیت را در خطر میدیدم، از حالت عادی خارج شده و جلو رفتم که او را از این کار بازدارم. اما نمیدانم چطور شد که یکدفعه متوجه شدم که او به صحن مسجد سقوط کرده است.
سرانجام دادگاه ویژه روحانیت با توجه بموافقت خود حاج آقا در مورد پرداخت دیه قتل، او را ملزم ساخته است که دیه کامل یک زن را به مادر او پرداخت نماید، ولی با توجه بگواهی بیمارستان و پزشگی قانونی مبنی بر اینکه بیضه چپ او هم معیوب شده، مادر دختر محکوم گردیده است که دیه بیضه چپ را به حاج آقا پرداخت نماید. اما حاج آقا از حق خود صرف نظر کرده و به دادگاه اطلاع داده است که مابه التفاوت را به مادر دختر میبخشد.
بله اینست اسلام انسانساز شما!هر وقت یک انسان مسلمان در تاریخ اسلام از محمد تا همین حالا بما نشان دادید آنوقت از ما دلیل برای حرفهامان در مورد اسلام بخواهید. شماها مشتی ملغطه و سفسطه را برای حقنه کردن افکار 1400 سال مردمانی چادر نشین با خویی شتری و کینه توز و خشن بکار می گیرید و هر انچه را که علم بعد از 15 قرن به انسان بخشیده در پای این خرافات قربانی می کنید و بعد از ما دلیل می خواهید که چی؟ معلول بدون علت می خواهی؟من و شما و تمام هستی ؟می گویید نه بفرمایید دلیل بیاورید که چنین نیست؟من معتقدم که انسان و هستی هیچ علت وجودی نداشته و هیچ هدفی هم ندارد و هیچ افریننده ای(از این مسخره تر دیگر نمی توان حرفی زد که مثلا الله اون با لا نشسته و کل عالم را خلق کرده حالا مشکلش مثلا شده که آیا امشب باید محمد با عایشه باشد یا با زینب و بعد هم محمد غش کند و آیات مبارکه صادر کند؟/////////// هم نیست.دنیا هم اینست که هست و اصولا بود و نبود خدا هم مثل بود و نبود خود ماست چون افریننده خدا خود بشر است!شما هم اگر به این خرافات معتقد بودید دست از قدرت و مال دنیا می کشیدید و این جیفه دنیا را به صاحبانش واگذار میکردید نه همچون اختاپوسی بر جان و مال و هستی مردم چنگ می انداختید.از صدر اسلام تا کنون اسلام شما جز رنج و بدبختی و ترور و تجاوز و کشت و کشتار و بی عدالتی چه ارمغان دیگری داشته؟هر جا که اسلام و مسلمین پا گذاشته اند جز فساد و تباهی و بی عدالتی و فقر و بدبختی و فحشا و گدایی قتل و ترور و کشتار و آواره گی و عدم مدارا با دگراندیشان و توهین و نجس خواندن دیگران و کتابسوزی و مخالفت با علم و عشق و هنر ودست زدن به هر زشتی و پلیدیی که در اذعان نمی گنجیده بران جامعه حاکم شده.سند میخواهی همین 35 سال حکومت ارازل و اوباش اسلامی را ملاحظه بفرمایید.گله کرده ای که هیچکس شما آخوندها را فسیل خوانده ؟ و به همنوعان خود توهین کرده؟ مگر در چنین گفتاری شک دارید؟میشه دلایل خود را بفرمایید؟شما کجا همنوع دیگران خود را می دانید؟وقتی از اموال مردم بدون اجازه آنها میلیاردها دلار را صرف سرکوب همین مردم می کنید و برای نابودی تاریخ و فرهنگ و پیشینه همین مردم استفاده می کنید و برای رواج خرافات مشتی تازی خرج می کنید.وفرزندان این اب و خاک را یا در زندانها و یا در تبعید و یا در مسلخگاها قربانی می کنید توقع دارید که ما خود را همنوع شماها بدانیم؟ وقتی عشق و ارمان و ایمان شما با آنچه مورد احترام ایرانیان است هیچ سنخیتی ندارد و خود آگاهید که جز با زور و اسلحه نمی توانید حتی یک روز بر این مردم حکومت کنید چه رابطه ای انسانی می توانید با این مردم داشته باشید؟شماها متجاوزین به حقوق اولیه این مردم هستید.و تا زمانیکه اسلام بعنوان یک ایدیولوژی حکومتی در ایران حاکم است چیزی جز نفرت و دشمنی از ما ایرانیان به شماها نخواهد رسید.رابطه ایرانیان وطن پرست با شما تازی پرستان زمانی به حالت معمولی می رسد که شماها از کانون قدرت بدر روید و مثل سایر مردم با کار و تلاش خود و نه از اموال عمومی بزندگی خود ادامه دهید برابر با دیگران نه بر دیگران.شما نمی توانید هم ثروت ما را بگیرد و هم از ما سواری بخواهید و بعد هم نازک و نارنجی دلگیر شوید که مثلا کسی بشماها بد گویی کرده.پس مردمیکه 35 سال در زیر اسلام شما کمرشان خم شده و زندگیشان را بباد داده اید چه باید بشما منادیا جهل و بدبختی و طاعون/////// بگوییند؟
درود خدا بر تو ای با شرف ترین انسان آزاده ایرانی
شرافت و آزادگی با تو عیاری تازه یافت و معنایی نو پیدا کرد
دست تو را ای برادر میبوسم و به داشتن هم میهنی چون تو افتخار میکنم
زندگی با وجود مردی مثل تو ارزش زیستن پیدا میکند
جانم به فدایت
بازی های مثلا اطلاعاتی و (غزایی و غذایی و قضایی)
حکم غازی برای بازداشت :
1.اخلال در امینت ملی (یعنی اخلال در امنیت آقایان ! جایی که اصلا اهمیت ندارد امنیت ملی است چون اگر داشت با این افتضاح اتمی و احمدی نژاد به اینجا ختم نمیشد)
2.توهین به رهبری ( یعنی امر به معرف و نهی از منکر به رهبر مانند حتی نوشتن نامه به وی)
3.
.
.
.
با سلام و درود خدمت جناب نوریزاد عزیز که هرچه بیشتر میگذرد بر قدر و منزلتش افزوده میشود
جناب نوری زاد ممنون که صدای در گلو مانده ی ما شدید…دادی چنان کشیدید که جهان را خبر شد گوش فلک ز ناله ی بیداد کر شد!امیدوارم گوشهای سنگین و پر از پنبه ی حکومت نیز صدای رسا و دلسوزانه ی شما رو بشنوه ممنون که زبان به لکنت افتاده ی ما شدید ممنون که مارو نمایندگی میکنید و ممنون بابت پاسخهای کوتاه پر مغز و امیدوار کننده تون نمیدونم چه سری در قلم شماست که اون چند کلمه بغض در گلوی مانده ی من رو به اشک تبدیل میکنه سحر این کلام اونجاست که صادقانه و برای دفاع از مظلوم به زبان رانده میشه.یادمه روزی در صف بانک معلم کلاس اول ابتداییم رو دیدم به ایشون گفتم از شما طلبکارم؟با حیرت به من نگاه کرد گفتم چرا به جای بابا آب داد به ما درس مطالبه خواهی و آزادگی ندادید چرا به ما یاد ندادید که اعتراض کنیم که زیر بار حرف زور نریم که آزاده باشیم چرا توان تحلیلی مارو بالا نبردید که بتونیم مسایل رو موشکافانه تحلیل کنیم و هرچیز رو به راحتی قبول نکنیم چرا مارو طوری تعلیم دادید که ظلم رو میبینیم اما از کنارش به سادگی میگذریم و هزاران چرای دیگه ایشون من رو در آغوش گرفت و گفت حق داری گفتم اگر مارو شجاع بار میاوردید اینها به خودشون اجازه نمیدادن که تو خیابون به روی ما تفنگ بکشن و از روی ما با ماشین عبور کنن توی تلویزیون تو چشمای ما نگاه کنن و دروغ بگن و ما رو به هیچ انگارن اگر مارو متعصب بار نمیاوردید از کنار ظلمیکه به هموطنای بهایی و یهودی و سنی و… میکنن به راحتی نمیگذشتیم.چرا به ما نگاه نقادانه رو آموزش ندادید و این جسارت رو که هرچیز رو به نقد بکشیم و در آخر میخوام جواب سوالی رو که در پایان نوشته تتون گذاشتید رو عرض کنم: چون با مردمید برای مردمید و دوشادوش که نه پیشاپیش مردمید. به اعتقاد من شما سرمایه ی ما هستید سرمایه ی سخنور و دلیر ما و در پایان طبق معمول دعای من برای شما لطفا بمانید و بنویسید .قلمتان جاودان باد با سپاس و مهر فراوان محسن
چون هر جور این خار رو بچرخونند و هر جهت بفرستنش احساس درد میکنند و داشتن یک عضو گندیده و ورم کرده ای رو مثل هزاران عضو معیوب این جامعه با تلخی خودش احساسش میکنند . اونها ناراحتند که چرا در ابتدا شما رو نابود نکردند و الان که نابودی شما براشون خیلی گرون تموم میشه سعی میکنن ارتباط شما رو محدود کنند . بیبشنهاد میکنم با زبان و نشانه های عمومی تر و جهانی اعتراض کنید تا دست بازتری از ابزار اطلاع رسانی داشته باشید . (کاش به زبانهای عبری و عربی و … هم در بارچه مینوشتید کاش درون بارچه از تورات و انجیل و مانی و دائو و بودا و قرآن و … می برسیدید که در کدامیک از شما غارت اموال دیکری جایز شمرده شده)
عاشقتم نوریزاد
ای آزادی آیا با زنجیر میایی؟
سلام و درود خدا بر تو باد نوری زاد .
ما منتظریم بازم بیای ببینیمت
بابا تو ديگه كي هستي
چون مدرکی از میلیونها جنایتی که کرده انددر دست دارید که نمیتوانندکاریت بکنند چون اگر کاریت بکنند گندش در میاد وبوی گندشان دنیارا پر میکند
استاد، خدا یارتان و دعای خیر همواره ما بدرقه راهتان باد. به یاری خدا این بار نیز چون ابراهیم از آتش کین نامردمان سالم بیرون خواهید آمد و بازهم ما را با روح جوانمردی و آزادگی همراه خواهید نمود. فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین.
پاسخ چرای شما پیش من است !
از شهید مرتضی آوینی سخن به میان آوردند، او نور چشم رهبر انقلاب بود ، او از سلاله پاک پیامبران صلح و آزادی و دفاع مقدس بود، از تبار باکری ها و همت ها ، از تبار خیل مبارزان راستین جان بر کف که با خون خود این انقلاب شکوهمند را آبیاری کردند، آنهائیکه با صداقت کامل در مسیر این انقلاب هستند خود را وامدار این مردان بزرگ می دانند ، چه در لباس اطلاعاتی ،چه در لباس قاضی، چه در لباس بازجو ، چه در لباس وزیر و وکیل ، چه در لباس پاسدار و بسیجی ،چه در لباس زندانی و حبس و حصر.
آری نوری زاد ارجمند بگذار بی تعارف به شما بگویم آنها از محمد نوری زاد نمی ترسند آنها از خود می ترسند، آخر شنیده اند و خبر دارند از مکنونات قلبی نوری زاد ،از دوستی و مودت و پیوندهای تاریخی اش با ” شهید مرتضی آوینی ” . آنها نیک می دانند امروز این مرتضی آوینی است که با آنها سخن می گوید نه محمد نوری زاد.
آری برادر این است پاسخ “چرای ” شما .
آنها نیک می دانند ترس را ذره ای در وجود ” محمد نوری زاد ” راه نیست ، آخر او ” امان نامه اش را از شهید مرتضی آوینی در جیب دارد “.
موفق باشید با آرزوی دیداری مجدد- با احترام- علی محمدی
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻟﻠﻪ ﺧﻴﺮاﻟﺤﺎﻓﻆﺎ.. ﺧﺪا ﻳﺎﻭﺭﺗﺎﻥ
مطلب امروز را دو بار خواندم . بار دوم خودم را گذاشتم جاي شما و خواندم .
با شما هيچ كاري نميتوانند بكنند ، عين استخوان در گلويشان گير ميكنيد . از آن استخوان ماهي هاي شمال كه سريع خفه ميكند يا هر چه خوردند را بالا مي آوردند .
نوريزاد را عشق است ، مردم آزاده ايران را عشق است .