قدم زدن در هوای برفی مثل نقاشی کردن درزیرآب است. که رنگ ها، نرسیده به بوم، درفضای مجاورپخش می شوند. من درآن هوای برفی تلاش می کردم بقدرسی قدم از برف جلو بیفتم. و برف، تلاش می کرد همان سی قدم مرا بپوشاند و حضورمرا انکارکند. درمسیر مستقیم، هماره غلبه با برفِ سنگین است. که به مرور بر ردّ پاها غلبه می کند. مسیرمن اما تکرار یک خط مستقیم بود. که می رفتم و بازمی گشتم و فرصت انکار را از برف وا می ستاندم. نمی دانم چرا یک خواسته ی درونی درمن پا بپا شد که ایکاش پارویی بود و من برف این مسیررا می روفتم. رفته رفته اما باریکه راهی که من درمیان برف ها می گشودم، تماشایی می شد.
نخستین لبخند را دختری برمن افشاند که شاد و سرزنده آمد و ازمن گذشت. کوله ای به دوش داشت و دبیرستانی می نمود. برف برموهای آویخته و بیرون زده از رو سری اش نشسته بود و چهره اش را انگاردر یک نمایشِ کودکانه به پیریِ بچگانه ای نقاشی کرده بود. جست وخیزمی کرد ومی رفت به سمتِ خانه ای درهمان حوالی. این دختر را با مادر چادری اش یک چند باری دیده بودم.
موهای آویخته ی دختر، وجست وخیزها وچرخ زدنهای دورازچشمش نشان می داد که او هیچ تعلقی به بساطِ جبارانه ای که ما به اسم جمهوری اسلامی پهن کرده ایم ندارد. او درامتدادِ نسل هایی است که ما نا جوانمردانه شادمانی را از آنها دریغ کرده ایم. بله، این است نتیجه ی سی وپنج سال عربده ها و تحکم های اسلامی ما درباب حجاب. حجابِ مادرِاین دختر، محصول فضای آرام وبی تحکمِ پیش از انقلاب است و بی حجابیِ خودش، خروجیِ اخم های پدر و مادر و دستور العمل ها و بخشنامه ها و باید نباید های اسلامیِ حاکمیتی که نمی فهمد به اجبار اگر می توان جاذبه ی هستی را نفی کرد، نیزمی شود تیغ تیزی برداشت و به صورتِ اختیار وآزادی و تمایل درونی و فطرت هماره ی بشری تیغ کشید و انکارشان کرد.
کمی بعد مرد کلاهی آمد. با همان عینک پت و پهنش. وصورتی که گویا به ضرب روزگار چکش خورده بود و گذر زمان، داشته های جوانی اش را برچیده بود، و مناسبات اجتماعی و احتمالاً بخت واقبال، نصیب چندانی در طَبَقِ سهم او ننهاده بود. همو که ازمسیرسلام های من می گریخت وتلاش می کرد به سلام های من برنخورد. من در نیمه ی نخست باریکه راه برفیِ خود و زیرپل بودم که او از پله های پل به زیر آمد و مرا ندید و رفت. من او را ازپشت سرشناختم. سلامش گفتم. نشنید. بلند تر. شنید.
برگشت و ازپس عینک پت وپهنش به ریخت وقیافه ی من نگاه کرد. که این بی نوا در این برف پرحجم واین سرمای سوزنده چه می کند. با این ریخت وقیافه ای که از خود پرداخته. کوله اش را ببین و پرچم های مسخره اش را. مرد لختی به قد وبالای من نگریست واحتمالاً در درونِ خود یقه ی مرا گرفت وگفت: آقا ما اگرسلام تو را نخواهیم چه باید بکنیم؟ نه اما، بی آنکه لبخندی بزند، دستی بالا برد و به سلام من پاسخ گفت وبرگشت ورفت. او دو روز پیش با لبخندی باور نکردی به من گفته بود: چه می کنی دراین هوای سرد؟ برو خانه استراحت کن!
جوانی آمد حدوداً سی وپنج ساله. با انگیزه ای قوی که ازکلام آرام و متینش برمی آمد. یک سفره پیش روی من پهن کرد وگفت بفرما. درآن سفره هرچه که بود همدلی بود. گفت: ما می خواهیم یک کمپین به راه بیندازیم درحمایت ازقدم زدن های شما درفضای مجازی. تا اگرشما موافق باشید ازهمگان بخواهیم به شما بپیوندند در همینجا یا درهرکجای دیگر.
گفتم: نه پسرم. هرگز. من موافق همگانی شدنِ این اعتراض نیستم. حداقل این که اکنون زمانِ همگانی شدن این کارنیست. دستگاههای امنیتی ما اگر اعتراض یک نفر را تحمل کنند، ترازویِ این تحمل، به دو نفرو چند نفر که برسد برچیده می شود و باتوم و چاقو وقمه و کلت و مسلسلِ شعبون بی مخ های حکومتی به میان می آید. کمی باید صبوربود تا مثلاً احزاب مردمی شکل بگیرند و اعتراضات مدنی و قانونی مظهریت و مقبولیت پیدا کنند.
درمیانه ی صحبت با این جوان، بانویی چادری که پیشترنیز به لطف و همدلی آمده و کارمرا تأیید کرده بود آمد و ابراز مهر کرد که: اینجا خانه ی ماست. شما را بخدا اگرخواسته ای دارید دریغ نکنید. وگفت: اعضای خانواده ی ما هرکه شما را می بیند، به خانه که می آید می گوید: آقای نوری زاد را دیدم وسلامش کردم. وگفت: شما دارید بجای ما اینجا قدم می زنید. بجای ما اعتراض می کنید. پس ملاحظه ی چیزی را نکنید.
ازبانوی خوب سپاس گفتم وگفتم: همین که آمده اید و برای چندمین بار به من اظهارلطف می کنید، این خودش یعنی انرژی. یعنی همدلی وهمراهی. گرچه من اینجا به صورت ظاهرتنها هستم اما هرقدم که برمی دارم احساس می کنم طیف وسیعی ازعطوفت ها وپاکی ها وهمدلی ها وهمزبانی ها ودعاها و آرزوها با من اند و قدم به قدم همراهی ام می کنند.
بر سر و روی بانوی چادری برف نشسته بود و او ابایی ازاین نداشت که درآن سرمای سوزنده بایستد و به دانه های برف، عطر و بویی از دوستی بیفشاند و همان دانه ها را بر قامت من بنشاند. او که رفت، جوان به صحبت خود ادامه داد: پدرهمسرمن با شما در جهاد سازندگی همکار بوده وهمیشه درخانه صحبت شما که می شود خاطرات همان ایام را زنده می کند. وگفت: من خودم یک چند ماهی در زندان اوین بودم. شما که ازسفرکردستان بازآمدید، پدرم تازه متوجه شده بود. زنگ زد و مرا توبیخ کرد که چرا مرا خبرنکردی فلانی آمده کردستان؟ وگفت: خانه ی پدری ام درسنندج است.
جوان را راهی کردم که برود. گفت: دلم می خواهد یکی از پرچم های شما را برای دخترهشت ساله ام ببرم. گفتم: یکی از خوب هایش را برای دخترشما کنار می گذارم.
سرباز دمِ در، یک تن پوش بلند پلاستیکی برتن داشت. این تن پوش، چه خوب او را ازبرف و سرما محافظت می کرد. بعضی وقتها تلاش می کنم به ذهن این سربازان رسوخ کنم و رفتار خود را در آیینه ی نگاه آنان ارزیابی کنم. و البته گاه به نکته های بدیع و خنده داری نیزدست پیدا می کنم. داستانِ این رسوخ هایِ ذهنیِ من و دستاورد های بدیعش بماند برای فرصتی دیگر.
پیرمردی آمد سپید موی. ازاعماق پاکی. ادب. نشاط. امید. شادابی. تعهد. پایمردی. تا خودش را معرفی کرد، به رویش آغوش گشودم. او سی سال است که دریک خانه ی کوچک ساکن است. با رفت وآمدی متداول. اما دیروز خودش را ازآن گردونه ی آرام بیرون رانده و رسانده بود به من تا بگوید: نوشته های شما را دارم ترجمه می کنم به زبان فرانسه.
و گفت: تراژی شِلِر را ترجمه کرده ام و رفته ام سروقتِ نامه ی نخست نوری زاد به رهبر. پیرمرد که موهای فرفری و سپیدش و آن چهره ی شاداب و آرزومندش بلافاصله در مخاطب اثرمی کرد، باید چند وقت دیگربه حکم یک ادعای اوقافی به دادگاه برود و احتمالاً به حکم دادگاه ازآن خانه ی سی ساله اش برخیزد. به او گفتم: چند روز مانده به دادگاه اگر خبرم کنید حتماً می آیم. می خواهم ازنزدیک به گردشِ قضاییِ اوقافیان بنگرم.
پیرمرد گفت: یکی از کم قیمت ترین تابلوهایتان را به من بفروشید. به او گفتم: من یکی از قیمتی ترین تابلوهایم را به شما هدیه می دهم. اصرار که: نه، همان که گفتم. باید به من بفروشید. صحبت ما کوتاه بود. هم او شتاب داشت وهم من که نمی خواستم او دراین سن وسال به مخاطره ای درافتد. بازجوهای مخوفِ اطلاعات ازقیچی کردنِ ریسمانِ معیشتِ بسیاری ازمتهمانِ بی گناه، به خواسته های آنچنانی خود دست می یابند. من نمی خواستم این پیرمرد بازنشسته به قیچیِ کارگزارانِ مخوف مبتلا شود.
چشمانش می خندید. تماشای خنده درچشمان، به مهارت محتاج است. من اما این خنده های راه یافته به چشمان را ازدیربازمی شناسم. بله، چشمان پیرمرد می خندید. گفت: من می خواهم دو بوسه ازگونه های شما برگیرم به نیت دو تن از دوستانم. و من گفتم: و من به نیت خودم. ازپله ها که بالا می رفت، ایستادم به تماشای مردی که هفتاد وپنج سال عاطفه وتجربه و وطن دوستی و ادب و بی آزاری را با خود جا بجا می کند. درپاگرد پله های پل به سمت برگشت. می دانست که ایستاده ام به تماشای او. ازهمانجا آبشاری ازلبخند را برمن روانه کرد ورفت. او که رفت، من به آسمان برفی نگریستم و به خود گفتم: سرمایه ای ازاین برترآیا سراغ داری؟ گنج اینجاست. دارایی اینجاست. حساب بانکی اینجاست. کاخ اینجاست. مستی اینجاست. ومن، چه ثروتمندم این روزها ای خدا سپاس.
مسیری که من درآن قدم می زنم، یک سرش کاملاً سه متریِ در ورودیِ اطلاعات است و سردیگرش سی قدم دورتر درامتداد بزرگراه. درست درابتدای مسیر و جلوی سربازی که دم درایستاده بود، مردی موقر و چهل ساله آمد واسم مرا برد و با من دست داد و دربرابرم ایستاد. چهره ای خواستنی وآرام داشت. کیف دستی شیکی دریک دست وچیز دیگری دردست دیگرداشت.
گفت: آمده ام بگویم این حرکت شما ممکن است عجالتاً دربُعدِ سیاسی نتیجه و دستاوردی نداشته باشد اما بلحاظ اخلاقی حتماً منتشأ اثرات خوبی خواهد شد. گفت: حوزه ی کاری و فکریِ من فلسفه ی اخلاق است. باورم براین است که دراین جامعه ی گرفتاردر بد اخلاقی ها، شما اگربه این زودی نتوانید به یک توفیقِ سیاسی دست پیدا کنید، حتماً اما پایه گذار یک رفتار مبتنی براخلاق خواهید بود. ازاو بخاطر حُسنِ ظنش سپاس گفتم.
مردی آمد با کلاهی لبه داربه سر، وعینکی با شیشه های گِرد به چشم. گفت: من عینِ خود شما هستم درنسبتِ با این نظام. پا به پای این انقلاب بوده ام و جوانی وعمر و دار وندارم را برای این نظام داده ام. زمان جنگ درجبهه ها بوده ام و بعدش رفته ام بنیاد شهید تا در آنجا به همان علقه های درونی ام فرو شوم. بعدِ چند سال ناگهان سربرآوردم ودیدم ای دل غافل، زمان گذشته و ما کلی آسیب دیده ایم و جوانی مان رفته و عزیزانمان سوخته و تباه شده اند اما بموازات ما جماعتی از آخوندها و متعلقین شان چنگ زده اند برکانون های ثروت و: دِ بردار و دِ بخور! وبعد به مردم نگاه کردم دیدم ای عجب، این مردم چه به ریاکاری ودغلبازی و دروغ و فریب و حرامخواری روی برده اند! اینجا بود که ازهرکجا که دولتی بود کنار کشیدم تا پلاس مندرسِ انسانیتم را حفظ کنم و اجازه ندهم مرا از جلدِ انسانی ام خارج کنند.
اکنون با وجود تحصیلات و تخصص و پست های خوبی که داشته ام، بعد از بیست وهشت سال کارشرافتمندانه، نه سرپناه درستی دارم و نه حتی سابقه ی بیمه ی کامل. جوری که اگر امروز نتوانم کار کنم، فردا هیچ پشتوانه و حمایتی ندارم دراین وطنی که جانفشانانه برایش جان فدا کرده ام. سرآخرچهره اش شکفت وگفت: چند وقت دیگرعروسیِ دخترم است. یکی ازتابلوهای شما را می خواستم به او هدیه بدهم تا هر روزآن را تماشا کند و با دیدن آن تمرین کند که انسانیت هست وهرگزمُردنی نیست.
راستی همه اش که نباید اتومبیل های آنچنانیِ بزرگراه برای من بوق بزنند و راننده های اینچنینی اش برای من دست بالا ببرند. دیروز راننده ی یک تریلی بزرگ برای من بوق زد ودست بالا برد.
دو مرد سی و پنج ساله ی پارو به دست ازپله ها به زیرآمدند. هردوشان خسته بودند وچهره ای سوخته ازآفتاب داغ داشتند. ته ریش سیاهی صورتشان را خواستنی ترکرده بود. مهربان وخنده به روی بودند. به باریکه راه من درمیان برف ها وبه کوله وپرچم های من نگاه می کردند و با هم پچ پچ می کردند. یکی شان با پارویش ور می رفت ویکی شان ایستاده بود درست درمسیرمن. به او که رسیدم پرسیدم: کاسبی چطور بود امروز. با لبخندی که من تلخی اش را چشیدم گفت: هیچ.
این هیچ اصلاً با آن روزِ برفی وآن لبخند جور نبود. گفتم: مگرمی شود؟ یعنی هیچ بامی نروفتید؟ گفت: نه، هزارتومن هم کارنکرده ایم. وگفت: ازتجریش تا اینجا پیاده آمده ایم و داد زده ایم. چه می توانستم گفت؟ گفتم اما: امید که همین حالا یکی صدا بزند بیا برفی. روز به پایان آمده بود ومن چرا به سخنی که پشتوانه ای نداشت فرو شده بودم و دست به دست ساییده بودم که: بله، من به شان امید دادم و راهی شان کردم.
آن دو رفتند ومن دو مرد جوان و آماده ی کار را می دیدم که هم از آفتاب داغ روستا سوخته بودند و هم از بی کیاستیِ ما. احتمالاً همین اکنون خانواده هایشان چشم به راه نان و نوایی هستند که اینان می برند. آن دو می رفتند و داد می زدند: برفیه برفی. ومن ارتعاش قاموس هستی را حس می کردم که برمردم ایران می خروشید و هزارباره می گفت: مردمی که با نادانی بیامیزند و نادانان را به سروریِ خود برگزینند – هرچه هم که داشته باشند – عاقبت شان ناجوری است. وما این روزها به عاقبت ناجوری گرفتار آمده ایم. به همان دلیلی که قاموس هستی هشدارمان می داد و می دهد.
محمد نوری زاد
هفدهم بهمن نود و دو – تهران
به صفحه ی نوری زاد در فیس بوک هم سربزنید:
https://www.facebook.com/pages/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A7%D8%AF/568620139875017?ref=hl
جناب دانشجو
فرموده اید:
(فرض این که داده های دینی همه درست و صحیح اند و سخنان ِ شارحین درباره ی قدیسین همه به جا و استوار می باشند و بزرگان دین و مذهب ، چنان که روحانیت می گوید همه ، معصوم ، اوج انسانیت و فرستاده و برگزیده خداوندند ، و قرآن نیز مانند تورات و انجیل و دیگر کتب ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی از جانب خداوند به پیامبرانش نازل شده است.
با این فرض ها ، نخست . آیا می توانید بگویید اگر ، این انبیا و اولیا نبودند و این باورها را نمی آفریدند چه اتفاقی رخ می داد ؟)
بهترین جواب به پاسخ شما این است که درستی و نادرستی فرضی که انتخاب کرده اید، در گام اول جواب داده شود.
اگر فرض درست باشد، خدایی وجود داشته و به تصمیم او پیامبرانی فرستاده شده و در نهایت کتابی به عنوان رهنمون انسان و چگونگی شیوه زندگی ابلاغ شده است. پس اگر هم دین در عمل تا به امروز نتیجه مثبتی نداشته است، مشکل در اجرا شدن است چون به خدا و کتابش ایمان داریم.
اگر فرض نادرست باشد، پس کتابی از طرف خدا فرستاده نشده است و ادیان نوشته شده دست بشر اند و جواب سوال شما کاملا واضح است و قانون اساسی یک کشور را کاملا بر طبق دینی خاص نوشتن، ایراداتی اساسی به آن است.
دو موضوع را برای رد و قبول فرض شما باید در نظر گرفت.
۱) اثبات خدا
۲) فرستادن پیامبر از طرف خدا و کتب دینی حاوی نحوه زندگی
اثبات خدا و فرستادن پیامبر از طرف او تا به امروز اثبات قطعی ندارد و موافقان و مخالفان بسیاری دارد. اما بررسی کتب فرستاده شده تنها ابزار ما برای رد یا قبول فرض شماست. پرسش شما با این جواب که فلان دین درست اجرا نشده است، نتیجه ای در بر نخواهد داشت. اما اگر ما الهی بودن کتاب دینی خاص را از طریق استدلالات عقلی رد کردیم، پاسخ شما را هم داده ایم. تنها راهی که می توان دست دین را از حکومت کوتاه نمود (با فرض اثبات اشتباه بودن فرض شما)، همین مسیر است. شما هم به ما بپیوندیم و در جزئیات ادیان وارد شویم و مردم را از نتیجه آن آگاه سازیم، کاری که روحانیون، چه درست یا نادرست چند صد سال است مشغول آنند.
با سپاس از شما و آرزوی آزادی ایران زمین
حامد عزيز
با سلام مجدد
نكته اي كه از آن غفلت كردم كه به شما تذكر دهم اين بود كه در سوال و جوابي كه رد وبدل شد نا خودآگاه از موضوع اصلي مورد بحث خارج شديم ! بحث در جواز نكاح پدر خوانده با همسر طلاق داده شده پسر خوانده بود ،نه بحث در نكاح پدر خوانده يا مادر خوانده با فرزند خوانده خود! ، عنايت كرديد؟ اين همان سهوي بود كه جناب بابكم نيز در كامنت خويش مرتكب شده بود ، آنچه رسم جاهلي بود ممنوعيت نكاح پدر خوانده (مثلا پيامبر اسلام در آن قضيه) با همسر طلاق داده شده (زينب بنت جحش ) فرزند خوانده و ناپسري (زيد بن حارثه در آن قضيه) بود ،نه اينكه پدر خوانده اي با فرزند خوانده (دختر ناتني خود) نكاح كند يا مادر خوانده اي با فرزند خوانده (پسر ناتني خود) نكاح كند،و شما بحث را به اين فرض كشانديد ،بعد عمل پيامبر را بر آن تطبيق نموده و در مقابل نظر اهل جاهليت را پسنديديد، دقت كنيد كه خلط مبحث نشود.
متشكرم
جناب مرتضی گرامی
.بحث اصلی را رها کرده اید و موضوعات حاشیه ای بسیاری را به میان آورده اید.
همان طور که بیان شد، سوال اساسی این است که رسم اعراب در مخالفت با ازدواج زن فرزند خوانده با پدر فرزند خوانده از لحاظ عقلی منطقی تر است یا شکستن این رسم توسط خدا و بیامبرش؟
نه نیازی به میان آوردن بحث روح هست و موضوعات دیگر عنوان شده توسط شما؟ گفتم بحث بر سر این نیست که دو طرف راضی اند یا نه؟ اگر این جور است پس دختری اگرخواست با یک خر ازدواج کند، چون دختر راضی است و خر هم بدش نمی آید، پس مشکلی ندارد. من به تصمیم دختر احترام میگذارم و وظیفه ما این است که او را از عواقب این کار آگاه کنیم.
من نه به روح اعتقاد دارم نه به خدا و نه هیچ دینی؟ آیا میتوانیم عقلانی به این پرسش پاسخ دهیم یا نه؟ کسانی هم که قصد پذیرفتن دین اسلام را دارند با خواندن قرآن و تجزیه تحلیل عقلانی متن آن به درستی و نادرستی آن پی میبرند. اگر نمیتوان به این پرسش پاسخ زمینی و عقلانی داد، که هیچ.
خط قرمزی در اعراب وجد داشته است که توسط آیه پیامبر و خدایش برداشته شده است. هیچ ربطی هم به الزامی بودن و نبودن آن ندارد. در عمل پیامبر از این خط قرمز عبور کرده است. باسخ زمینی ما این است که به متخصصان این موارد رجوع کنیم. در حال حاضر تنها امکان مورد قبول همه ما روانشناسان خانواده هستند. کدامیک، ازدواج ننمودن یا نمودن، تاثیرات مثبت تری دارد؟ اصلا ربطی به رضایت دو طرف ندارد. ازدواج کردن پدر با عروسش باید منطقی تر از ازدواج نکردن آن دو باشد که خدا و پیامبرش آیه فرستاده اند که این ازدواج انجام شود. با توجه به مواردیکه قبلا عنوان نمودم و نطر اکثر روانشناسان خانوداه، به نتیحه ای خلاف نظر شما میرسیم که رسم اعراب بسیار مترقی تر از پیشنهاد پیامیر و رسولش میباشد.
موفق باشید
حامد گرامی
سلام
برخی ابهام ها را کمی توضیح میدهم
1- مقصودم از مقایسه ازدواج معمولی و ازدواج موردبحث این بود که ایراد و مفسده ای که وارد کرده بودید اگر ایراد درستی باشد بعینه این ایراد و احتمال در نکاح های دیگر نیز راه دارد ،من خواستم عرض کنم که ایراد شما (ورود شوهر و دیدن همسر خود را با اهالی خانه) در ازدواج معمولی و مثالی که زدم هم احتمال دارد چرا آنجا به این احتمال نمی پردازید؟
بنابر این مقصود این بود که این ایراد ایراد ماهوی و محتوایی به آن نکاح نیست بلکه ایرادی خارجی است که باید در هردو قسم نکاح به آن توجه کرد.
2- در مورد قسمت دوم پاسختان عنایت کنید که غرض توهین به مقام مادر نبود ،فرضی بود که مطرح شد ،ببینید مشکل این است که پیش فرض شما این است که مادر خوانده حقیقتا مادر است ،ما از نکاح فرزند با مادر صحبت نمی کنیم ، ما در حال گفتگو از احکام درون دینی هستیم ، معیار مادر بودن از نظر اسلام پیوند نسبی (خونی) و پیوند رضاعی است (شیری ) ، اینهاست که باعث محرمیت مادر واقعی و مادر شیری (دایه) میشود ،و معنای محرمیت نیز حرام بودن نکاح مادر واقعی با فرزند ، و حرام بودن نکاح مادر رضاعی با فرزند شیری است .
پیش فرض من احکام داخلی اسلام است ،شما اگر بحثی برون دینی دارید ،آن امر دیگری است ،بنظر ما در مواردی که وحی تصریح به احکامی نموده است عقل به برهان اعتماد به وحی آنرا می پذیرد.البته اگر کسی می خواهد خارج از فضای احکام وحی بحثی کند بحث بر مبانی وحیانی بحثی بی فائده میشود .
3-ظاهرا به این نکته کلیدی هم توجه کافی نفرمودید که قانون مورد اشاره مضمون اش جواز (حلال بودن) این نکاح است ،و پیش فرض شارع هم این است که آن مادر خوانده مادر واقعی نیست ،نه اینکه مضمون قانون وجوب (الزام ) به این نوع نکاح باشد ،طبعا نتیجه این است که اگر عرف چنین عملی را ناپسند بداند به آن مبادرت نمی کند.
نکته ای هم در اینجا بعنوان پرانتز بگویم که من با طرح این مساله آنطور که در مجلس شورا صورت گرفت موافق نیستم ،و لو اینکه قانون اسلام میگوید مادر خوانده واقعا مادر نیست در حوزه تشریع ،ولی بقول شما اگر عرف اینرا نمی پسندد و عملا چنین واقعه ای اتفاق نمی افتد چرا باید آنرا مطرح کرد.
توجه کنید که در این بحثها باید به مبانی آن توجه کرد ،اگر مبنای شما در باید و نباید های کارها فقط عقل باشد ناچارید فرض هایی که ارائه میشود را نیز بر همان مبنا پاسخ گوئید ،من مثال زدم که اگر زنی (که مادر واقعی نیست و خودتان میگوئید مادر خوانده است) علاقه مفرطی پیدا کند به آن پسری که (واقعا فرزند نسبی یا رضاعی او نیست) و علاقه هم متقابل باشد و اینها تمایل به ازدواج داشته باشند(در فرض و مثال که مناقشه نباید باشد) عقل شما که علی الفرض تنها معیار بایدها و نبایدهاست چه حکمی میکند ؟شما در اینجا میگوئید این توهین به مادر است ! عزیز من فرض این است که اولا مادر واقعی نیست ،ثانیا خود آنها تمایل دارند شما به من میگوئید توهین به مادر است؟! اگر عقل تنها معیار است پاسخ آن چیست؟
بنظرم در واقع باید برگردیم به بحثهای مبنائی که نسبت عقل با وحی چیست؟و آیا ما از تعلیمات وحی بی نیازیم یا خیر؟ اجمالا بگویم ما عقل را حجت میدانیم ،و آنرا از منابع دین میدانیم ،در آن جاهایی که وحی حکم قطعی نداشته باشد ، مساله رابطه ازدواج و نکاح از این قسم است که شارع گفته است آنچه که سبب ممنوعیت نکاح است دو چیز است :1-خویشی نسبی ، 2- خویش رضاعی ،ما دیگر خویشی سومی بنام مادر خواندگی و پدر خواندگی نداریم ،این در فضای اندیشیدن در درون دین و احکام تشریع شده از طرف شارع است .
البته اگر کسی اساسا وجود خدا را نپذیرد یا حقانیت وحی را نپذیرفته است ،برای او ورود به باید ها و نباید ها در فضای شریعت بیفائده است ،گفتگو با چنین شخصی باید متمرکز در گفتگو از چگونگی وحی و رابطه عقل و شریعت باشد.لذا من فقط خواستم در آن پاسخ ها بروشی که شما اذعان دارید (یعنی تنها و تنها اعتبار عقل در بایدها و نبایدها) گفتگو کنم و استدلالهای شما را مورد نقد قرار دهم.
در خاتمه درخواست میکنم بار دیگر در مثالها و احتجاجات خودتان در کامنت اول تامل کنید و ببینید آن استدلالهای عقلی که من در قبال آن داشتم پاسخ یا نقض آنها هست یا خیر.
4- در مورد بحث روح ،بسیار خوب من در کامنت جداگانه ای بحثی خواهم کرد لکن بدانید که این بحث دامنه داری است که از حیث ارتباط آن با بخش روان شناسی فلسفی نیازمند توضیح برخی مقدمات و اصطلاحات فنی فلسفی است که امیدوارم حوصله آنرا داشته باشید.
البته نحوه سوال شما که فرمودید 🙁 روح را تعریف کنید. کجاست؟ چیه؟ چطوری درست میشود؟) نشان میدهد که تلقی شما از حقایق عالم هستی تلقی و جهان بینی محسوس است ، و در واقع ماوراء حس و محسوسات و روش های بررسی حسی روش دیگری نمی شناسید(اگر چنین برداشتی از گفتار شما ناصواب است بفرمایید).
در اینجا اجمالا صورت مساله را عرض میکنم ، و آن عبارت از این است که حقیقت انسان متشکل از دو چیز است : 1- پیکر محسوس (بدن)
2-روح یا نفس ناطقه انسانی که حقیقت و هویت واقعی انسان است و این پیکر محسوس (دست و پا و سر و چشم و غیرو) آلت و ابزار اوست ،این حقیقت انسانی موجودی است مجرد از ماده و خصوصیات مادی و برخلاف بدن فساد پذیر نیست ،و مرگ عبارت است از جدا شدن این حقیقت از آن پیکر .
پس از مرگ آن پیکر محسوس در عالم طبیعت متلاشی شده و با فعل و انفعالات شیمیایی تجزیه و پراکنده میشود ،لکن آن حقیقت انسانی باقی است .
این اجمالا صورت مساله است ، که فلاسفه الهی برهانهای مختلفی بر آن اقامه کرده اند ، سوای از اینکه در دلایل نقلی داخل محدوده شرع نیز مورد تایید قرار گرفته است.
اگر حوصله چنین مباحثی را داشتید بفرمایید ،تا من با توجه به مجال کم بنحو مختصر و جدا جدا به آن ورود کنم.
کامیاب باشید
مصاحبه مسیح علی نژاد با کبری پارساجو همسر حمید بابایی در خبرساز آنتن؛
http://www.youtube.com/watch?v=ED7H6fOiBag&feature=youtu.be
پنجم مرداد بود که وارد ایران شدیم برای دیدن خانواده ها. حدود پنج روز که از ورود ما به ایران گذشته بود از وزارت اطلاعات با همسرم تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به آنجا مراجعه کنند. همسرم وقتی دلیل احضار را پرسیدند گفتند چند سوال و جواب ساده است وقتی همسرم مراجعه کردند از همسرم خواستند که با آنها همکاری کنه و در غالب انجمن های اسلامی به فعالیت بخش دانشجویان فارسی زبان بلژیک نظارت داشته باشند. حالا همسرم پیشنهاد آنها را قبول نکرده بودند حالا با یک سری مسايل جلسه خیلی خوب تمام نشده بود و وزارت همسرم را تهدید کرده بود که ما می توانیم برای شما مشکل ایجاد کنیم حالا همسرم جدی نگرفته بود و برگشته بود خانه . حمید بابایی دانشجوی اقتصاد دانشگاه لی یژ هم دقیقا هنگام خروج اش در فرودگاه امام خمینی متوجه می شه که ممنوع الخروج شده است.
خانواده اش مدتی را سکوت کردند تا شاید بدون سر وصدای رسانه ای بتونند روزنه امیدی برای رهایی حمید بابایی پیدا کنند اما روزها گذشت و بعد از این همه پیگری که در سکوت رسانه ای صورت گرفت سرانجام حمید بابایی هم دقیقا مثل امید کوکبی در دادگاهی چند دقیقه ای مجرم و جاسوس خوانده می شه و به ده سال حبس محکوم می شود.
درود بر استاد گرامی
پستی برایتان در جواب به آقا مرتضی فرستادم. در نسخه پیش انتشار آن متوجه شدم بعضی از مطالب فرستاده نشده است. دوباره فرستادم، بازهم مثل اولی بود. لظف کنید نسخه کامل را قرار دهید. نسخه کامل حدود ۹ خط بیشتر دارد و در نگاه اول مشخص است. اگر هر دو مثل هم بودند، یکی را منتشر کنید.
با سپاس
جناب مرتضی گرامی
مطالب شما را داخل قرار داده ام و جواب های خودم در زیر آنها
<>
موردی که ذکر کردم ربطی به ازدواج های معمولی ندارد. پدر، در ورود به خانه پسرش را با خانمش میبیند. خانمی که همسر قبلی پسرش بوده است.
<>
مادری که فرزند نوزادی را از پرورش گاه میگیرد و بزرگ میکند، این فرزند را مانند فرزند خود میداند. چطور میتوانید این حرف را بزنید؟ فکر کنم نوعی بی احترامی به مقام مادر است. آیا تا حالا دیده اید یا شنیده اید که همچنین ازدواجی صورت گرفته شده باشد. اینکه رابطه عمیق مادر و فرزند را تبدیل به یک رابطه عاشقانه لیلی و مجنون کرده اید، جای بسی شگفتی است. اتفاقاٌ نرسیدن لیلی به مجنون از رسم بد اعراب (نظامی در ابتدای داستان لیلی و مجنون را از دو قبیله عرب انتخاب نموده است) بود و متاسفانه هنوز در ایران هم باقی است. پدر لیلی تنها مخالف این کار بود و نگذاشت این دو بهم برسند (اجازه پدر و مادر از شروط ازدواج بوده و هست).
منظور من از انسانی بودن آن، منطبق بودن با عقل است. شما وقتی به من میگویید فلان کار را نکن، باید دلیل منطقی عقلانی برای آن ارائه دهید. بحث ما بر سر راضی بودن دو طرف ازدواج کننده و مکفلشان نیست. بحث اصلی این است که رسمی در اعراب وجود داشته که ازدواج زن فرزند خوانده را به با پدر فرزند خوانده جایز نمی شمرده است. بعد پیامبر آیه ای نازل کرده است و گفته است که این رسم شما ایراد دارد و خود با زینب ازدواج میکند. سوال اینجاست که این رسم اعراب چه اشکالی داشته است؟ مواردی را در پست قبلی برشمردم را با متخصصین روانشناسی خانواده جهان مطرح کنید، به این نتیجه میرسید که تبعات منفی این ازدواج بسیار بیشتر از فوايد آن است. همان دختر ۱۵ ساله را درنظر بگیرید با همسر (پدر همسر قبلی ای دختر) ۶۰ ساله اش. بعد از ۲۰ سال زندگی، دختر ۳۵ ساله و مرد ۸۰ ساله شده است. این مرد ۸۰ ساله چه نیازها ی این زن ۳۵ ساله را تامین میکند. غیر این است که باید او را تر و خشک کند و همه اش دردسر. اصلاٌ با این اختلاف سن، امکان درک یکدیگر وجود دارد؟
نتیجه من:
رسم اعراب بر مخالفت با آن ازدواج بسیار منطقی تر از پیشنهاد خدا و پیغمبرش به نطر میرسد.
سوالی داشتم. درباره روح صحبت کردید. لطف میکنید، روح را تعریف کنید. کجاست؟ چیه؟ چطوری درست میشود؟
با توجه به ادبیان ضعیف من، لطف کنید از ادبیاتی استفاده کنید که قابل فهم تر باشند.احساس میکنم بعضی از جملات شما بار فقهی و حوزوی دارند و من متوجه نمیشوم. به زبان عامیانه نزدیکش کنید. این نکته را چند دوست دیگر هم متذکر شده بودند.
سپاس از وقتی که گذاشتید.
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۲, ساعت ۱۱:۰۵ قبل از ظهر
تشنگان قدرت به جای توجه به هشدارهای کروبی و انذارهای موسوی، آنان را به حصر بردند
بیانیه شورای هماهنگی راه سبز به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب
جرس: شورای هماهنگی راه سبز به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بیانیهای صادر و در آن اظهار تاسف کرد: سی و پنج سال پس از آنرویداد تاریخی اما، با کمال تاسف، ایران و ایرانیان با بحرانهای گوناگون در چالشاند.
به گزارش جرس، در این بیانیه با اشاره به شرایط اقتصادی و سیاسی نامناسب کنونی در کشور آمده است: گناه همراهان سربلند جنبش سبز که اینک سه سال است در حبس خانگی به سر می برند و نیز جرم آزادگانی که دیری است در زندانهای گوناگون حبس هستند جز این است که فرارسیدن چنین بحرانهایی را پیش بینی می کردند و دردمندانه نسبت به قانون گریزی های دولت نهم و دهم هشدار می دادند؟ تشنگان قدرت به جای آن که هشدارهای دلسوزانه کروبی و انذارهای دردمندانه موسوی را بشنوند، آنان را در حصرغیر قانونی و غیر شرعی بردند و اعتراض مدنی و مسالمت آمیز میلیون ها شهروند را با داغ و درفش پاسخ دادند. طرفه آنکه هنوز از بصیرت خود میگویند.
متن کامل این بیانیه ادامه آمده است:
به نام خدا
إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ
سی و پنج سال از انقلاب اسلامی مردم ایران گذشت؛ انقلابی که با همدلی و همراهی اقشار گوناگون، ایران را در بر گرفت و به عمر رژیمشاهنشاهی پایان داد. مردم ایران، با هر باور و عقیده ای، یکدل و یکصدا برای تحقق مطالبات دیرینهی خود، و برای نیل به آزادی، عدالت، استقلال و پیشرفت، قیام کردند. سی و پنج سال پس از آنرویداد تاریخی اما، با کمال تاسف، ایران و ایرانیان با بحرانهای گوناگون در چالشاند.
ازجمله آفاتی که امروزه دامنگیر نظام، کشور و جامعه ما شده، فساد گسترده، ساختاری و زیانباری است که روابط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را به خود آلوده کرده است. هر از چندی، پرونده ی فسادهای کلان مالی از پستوهای پیچ در پیچ قدرت بیرون میآید و آه از نهاد همه کسانی بر می آورد که سال ها از آرمانهای انقلاب دفاع کرده اند. دامنه و حجم این فسادها، به عللی نه چندان تعجب برانگیزدر هشت سال گذشته، بسیار گسترده و بی سابقه بوده است. سال هاست که نسبت به وجود چنین فسادهای گسترده ای هشدار داده می شود. اما صدافسوس که در میان حاکمان اقتدارگرا و بی اعتنا به جامعه، گوش شنوایی نیست.
گناه همراهان سربلند جنبش سبز که اینک سه سال است در حبس خانگی به سر می برند و نیز جرم آزادگانی که دیری است در زندانهای گوناگون حبس هستند جز این است که فرارسیدن چنین بحرانهایی را پیش بینی می کردند و دردمندانه نسبت به قانون گریزی های دولت نهم و دهم هشدار می دادند؟ تشنگان قدرت به جای آن که هشدارهای دلسوزانه کروبی و انذارهای دردمندانه موسوی را بشنوند، آنان را در حصرغیر قانونی و غیر شرعی بردند و اعتراض مدنی و مسالمت آمیز میلیون ها شهروند را با داغ و درفش پاسخ دادند. طرفه آنکه هنوز از بصیرت خود میگویند.
دستور رییس جمهور منتخب مردم برای شناسایی و مجازات عاملین این پدیده شوم اقدامی شایسته است، اما مبارزه با فساد نیازمند درکی عمیق تر از صورت مسئله، و نیز برنامه ای همه جانبه تر است.به ویژه که فساد مالی از پدیده ای استثنایی، به قاعده ای ساختاری تبدیل شده است. از عوامل ساختاری مهم فساد مالی گسترده، می توان به اختیارات زیاد و مسئولیت اندک مدیران و مسئولان دولتی و حکومتی؛ سطح محدود شفافیت در نظام درآمدها و هزینه ها، ناعادلانه بودن بسیاری از مناسبات مرتبط با توزیع قدرت؛ ناکارآمدی و سیاست زدگی دستگاه قضایی، کاهش فزاینده مشروعیت حاکمیت نزد اکثریت قابل توجهی از شهروندان؛ و نیز اتخاذ سیاست های تحریک کننده و تورم زا و موجب افزایش بیکاری، بی ثباتی اقتصادی و عمیق تر شدن شکاف های نابرابری؛ اشاره کرد.
در غیاب توجه به این عوامل سرنوشت ساز، اتکاء صرف به تنبیه اشخاص و برخی متهمان به چه میزان ثمربخش است؟ چگونه می توان انتظار داشت که با وجود انحصارهای مالی اختاپوسی که امروزه سراسر نظام اقتصادی کشور ما را در بر گرفته، اتخاذ رویکردهای خرد، سایه شوم فساد را از سر شهروندان بی دفاع و فعالان بخش خصوصی کوتاه کند؟ آیا حتی یک بانک خصوصی غیرمرتبط با نظامی ها، امنیتی ها و حکومتی ها داریم که بتوان فارغ از ملاحظات مربوط به مراکز متعدد و در حال رقابت قدرت، در سازوکارهای تنظیم بازار و ساماندهی نظام مالی حاکم بر کشور از آن یاری جست؟ آیا قاچاق های تحت حمایت مراکز نظامی و امنیتی و فسادهای سازمان یافته ای که بخش قابل توجهی از آن به حیاط خلوت های نفوذناپذیر مراکز تصمیم گیری مرتبط است، جز با همدستی بخش هایی از حکومت امکان پذیر است؟
خواست عمومی برای بازگشت نظامیان به پادگان ها، بر مبنای مشاهده نتایج شومی است که سلطه نظامی گری بر قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی در کشورهای دیگر به بار آورده و پیامدهای ناگوار آن دیری است که در ایران نیز آشکار شده است. افزون بر این، باید از بودجه های محرمانه ای گفت که راه را بر هرگونه شفاف سازی بسته اند. دامنه پنهان کاری ها در حکومت چنان گسترده شده که امکان نظارت و حسابرسی را از بین برده است.
یکی از گام های آغازین مبارزه با فساد مالی در حکومت، شفاف سازی نظام درآمد و هزینه (دست کم در بودجه غیرمحرمانه کشور)است. دسترسی مردم به اطلاعاتی از این دست، حق مسلم آنان است. در روند مبارزه با فساد، هیچ ضمانتی با در جریان قرار گرفتن مردم و نظارت آگاهانه شهروندان در فرایندهای تصمیم گیری همسنگ نیست. استفاده از فناوری های اطلاع رسانی جدید، دیدبانی شهروندان و مظاهر عقلانیت جمعی مانند احزاب سیاسی و رسانه های مستقل و تشکل های غیردولتی، که قابل اعتمادترین مرجع داوری هستند، کم هزینه ترین راه های مبارزه با فساد هستند. همچنین، باید دروازه های همه دستگاه هایی را که از منابع مالی عمومی، اعم از درآمدهای حاصل از صدور منابع زیرزمینی ملی یا نظام مالیاتی، بهره مند می شوند به روی بازرسی دستگاه های نظارتی منتخب مردم باز کرد و هیچ استثنایی به هیچ قیمتی پذیرفته نشود. اصلاح قوانینی مانند قانون مستثنی کردن نهادهای تحت نظارت رهبری و دیگر مراکز تصمیم گیری عالی کشور از بازرسی، راه را بر هرگونه تخلف مالی خواسته یا ناخواسته خواهد بست. مردم این سرزمین رنج دیده، صاحبان اصلی این آب و خاک هستند و محرم ترین افراد نسبت به امور مربوط به اداره کشور محسوب می شوند. اعتمادزایی بین مردم و دولت، فراهم کننده بستر ایجاد همبستگی ملی خواهد بود که کشور ما امروزه برای برون رفت از وضعیت بحرانی کنونی بیش از هر زمانی به آن نیاز دارد.
افزون بر این، فراهم آوردن بستر نظارت مردمی و نقد کارشناسی در مطبوعات، واجد اولویت و ضرورت است. بی حضور رسانه های مستقل و منتقد و پرسشگر، سخن گفتن از شفافیت امور و سامان دموکراتیک، به طنز می ماند. چنانکه افزایش سانسور و تهدید روزنامه نگاران و صاحبان قلم و ایجاد محدودیت برای ابراز عقیده ی صاحب نظران مستقل و منتقد، به معنای بستن دریچه های نظارت و نقادی قدرت است، و فراهم آوردن بستر سهل و ممتنع برای غارت منابع و سرمایه های ملی. راندن منتقدان به انزوا و سکوت و تهدید آنان با زندان و تبعید، و برافزاشتن پرچم تهمت و اتهام علیه پرسشگران و محاکمه ی آنان به جرم براندازی و تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه امنیت ملی و جاسوسی، دردی از بحران های رو به تزاید کشور درمان نمی کند و گرهی از کار فروبسته ی اقتدارگرایان نمی گشاید. بی آزادی و امنیت روزنامه نگاران و کارشناسان و صاحب نظران و منتقدان، پیشرفت و توسعه اقتصادی حاصل نخواهد شد. به ویژه آن که نشانی از عدالت و انصاف و استقلال در قوه قضاییه مشاهده نمی شود و «مدعی العموم»، سخنگوی حکومت است و نه «دادستان» مردم درد کشیده و رنج دیده. تا قاضی القضات، تابع اوامر مولکانه است و نه دغدغه دار حقیقت و حقوق شهروندان، از برابری جز شعار نشانی نخواهد بود. تا سیاست از میدان قضاوت بیرون نرود و استقلال دستگاه قضایی به واقعیت نپیوندد، و تا «عدالتخانه»ی مطلوب پیشکسوتان آزادی ایران در نهضت مشروطه، متحقق نشود،استبداد و خودکامگی همچنان یکه تازی خواهد کرد، هرچند به نام دین و زیر سایه ی باورهای مذهبی.
شورای هماهنگی راه سبز امید امیدوار است 35 سال پس از تولد جمهوری اسلامی، حاکمان اعتنا و رویکردی جدی به آرمانهای انقلاب 57 داشته باشند و آزادی و عدالت را چنان که شایسته است، قدر گذارند. بدون آزادی زندانیان سیاسی (و در صدر ایشان همراهان سرفراز جنبش سبز)، بدون آزادی و امنیت نهاد های مدنی، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و کنشگران مدنی، بدون استقلال دستگاه قضایی،بدون اصلاح رفتار خود سرانه و جانبدارانه شورای نگهبان و بدون توجه به علل ساختاری و بنیانهای فساد اقتصادی، کشور از چنبره ی مشکلات و بحرانها خارج نخواهد شد. تکان خوردن اوضاع، نیازمند عزم ملی و اعتماد متقابل میان جامعه و حکومت است. بستن درهای گفتگو و کوبیدن بر طبل قهر و خشونت در داخل، مذاکره با غرب و تلاش برای رشد اقتصادی و خروج از رکود را نیز مخدوش و بی پشتوانه می کند. بدون تحقق آشتی در داخل، و بدون توسعه سیاسی، مصالحه با جهان خارج و توسعه اقتصادی به صورت پایدار و متضمن منافع ملی ممکن نخواهد شد. نگاهی گذرا به علل سقوط نظام سلطنتی و برآمدن و پیروزی انقلاب اسلامی، خود برای زیرکان و پندگیرندگان، پر از پیغام است.
شورای هماهنگی راه سبز امید
19بهمن 1392
جناب محمد با درود و تشکر از انتقاد شما.دوست گرامی بعضی از همین آخوندها را که نام برده اید چون توفیق بقدرت رسیدن نیافتند نمی توان درباره شان سخن راند و نظر داد ولی برای مثال مطهری یک آخوند درباری بود و از دربار هم جیره می گرفت.گلزاده عفوری هم پسر یا پسرانش گویا جزء یکی از گروهای جریکی احتمالا مجاهدین بوده و لی با وجود این دیدش بهتر از خمینی نبود.مفتح گویا الهیات تدریس میکرده و باهنر هم که در قبل از انقلاب کتابهای دینی را می نوشته و آنچنان ترقیی در افکارشان نمی توان نسبت به افکار همین حاکمان دید.تنها کسی را که من احتمال میدهم اگر بجای خمینی نشسته بود می توانست به این آب و خاک خدمتی بکند طالقانیست.چون در جریان مبارزات چریکی و در رابطه با نیروهای مترقی جامعه بود و در بطن مبارزات نیروهای جبهه ملی بود و شخصی وارسته و قابل احترام برای همه بود .برداشتهای طالقانی را در حقیقت از اسلام نمی توان اسلامی دانست .چون تفاسیری که طالقانی از قرآن دارد با دیدگاهای مسلمین همخوانی ندارد.مثلا دیدگاهای مجاهدین براستی التقاطی است و بنظر می رسد طالقانی نیز از افکار غیر اسلامی متاثر بوده .چنانکه میدانید یکی از پسران طالقانی جز ء گروه پیکار بود یعنی گروهی که از مجاهدین جدا شدند.لطفا نامه مجتبی طالقانی را به پدرش در مورد نارسایی اسلام برای حل مشکلات بشر و جامعه به پدرش اوایل انقلاب را بخوانید.ضمنا ایشان یک مصاحبه هم بنظرم در دوبخش با صدای امریکا داشته که می توانید در یو تیوپ ببینید.فردی مثل طالقانی یک استثنا بوده و چون بقدرت نرسیده نمی توان در مورد او قضاوت کرد.و من شکی ندارم که او را خمینی کشت.بقیه را از مفتح و مطهری و باهنر و حتی غفوری … دارای همان دید سنتی که اکنون حاکم است و در واقع اعتراضات آنها نه از دیدگاه منافع مردم بلکه اختلافات درون دینی بوده !و الا در تازی پرستی و ضدیت با آنچه ایرانی بوده و غارت ایرانیان بنفع مشتی تازی همه با هم متفق اقول بوده اند لطفا لجن پراکنی های مطهری را در باره جشن چهارشنبه سوری گوش دهید تا بیشتر این وطن فروشان را بشناسید.
حامد
۱۲:۰۷ بعد از ظهر / بهمن ۱۸, ۱۳۹۲
با درود بر استاد گرامی
در پاسخ به جواب مرتضی عزیز به بابکم گرامی
امکان درست بودن هر دو برداشت شما و بابکم وجود دارد. استدلال های شما مرتضی جان با این این جمله ؛بعد از اینکه زید بهره اش را از زینب گرفت؛ هم خوانی ندارند. اگر اینجور نوشته شده بود ؛بعد از اینکه زید طلاقش داد؛، برداشت شما پذیرفتنی بود. به نظر من، واقعیت موضوع به برداشت بابکم نزدیکتر است با قیاس نوع نگاه به زن با بکار بردن کلمه ؛بهره؛ در آیه مربوطه با دیدگاه های امام علی در نهج البلاغه درباره زنان ( آورده شده توسط بنده در پستی دیگر پایین همین صفحه) میتوان نتیجه گرفت که برداشت بابکم به واقعیت نزدیک تر است.
حامد گرامی
با تشکر از توجه شما به بحث ، برداشت و قضاوت شما را پاس میدارم
فقط عنایت کنید که من در یکی از کامنت ها به احتمال دیگری در معنای فقره (فلما قضی زید منها وطرا) اشاره کردم و آنرا برگزیدم ، که قضاء وطر برحسب ریشه لغوی معادل اعراض و رویگردانی کلی از شی است.
ضمن اینکه چنانکه عرض شد بر همان معنای احتمالی اول نیز کامیابی جنسی مرد و زن امری طرفینی است و هم زن از مرد کام میگیرد و هم مرد از زن ،توجه کنید که اگر عکس این تعبیر میشد که : همینکه زینب از زید کامیاب شد! باز جای چنین مناقشه ای بود ! در هر حال بنظر من اینطور موارد اصالت دادن مرد بر زن نیست ،و شواهد دیگری در قرآن هست که چنین برداشتی را نفی کرده است ،مثل این مورد که اوصافی اخلاقی را در قالب فاعلی مذکر و مونث کنار هم ردیف میکند و میفرماید:
(ان المسلمین و المسلمات ،والمومنین و المومنات ،والقانتین و القانتات،والصادقین و الصادقات،والصابرین و الصابرات،والخاشعین و الخاشعات،والمتصدقین و المتصدقات،والصائمین والصائمات،والحافظین فروجهم والحافظات ،والذاکرین الله کثیرا والذاکرات، اعد الله لهم مغفره و اجرا عظیما. الاحزاب/35)
ملاحظه کنید که یک سلسله کمالات و فضائل اخلاقی را بعنوان ارزشهای انسانی و الهی متعالی که نزد خدا اجر عظیم اخروی دارد را مطرح فرموده و آنرا در قالب صیغه های مذکر و مونث تکرار کرده تا به بشر بفهماند که آنچه عندالله ارزش است اینهاست، چه از مرد صادر شده باشد و چه از زن ،یعنی مرد و زن از نظر قرآنی از لحاظ انسانیت تفاوتی ندارند زیرا معیار روح آنهاست و روح که موجودی مجرد است مذکر و مونث ندارد ،و تفاوتها اگر در احکام هست ناشی از تفاوت فیزیولوژیک بدن مرد و زن و وظائف مربوط به آنهاست.
آن کلماتی را هم که درکامنت دیگری نقل کردید ،ملاحظه کردم ،انشاء الله در فرصتی به حقیقت ماجرا در آنها خواهم پرداخت.
موفق باشید
حامد گرامی
1-من در آن ماجرا فرض ندارم بلکه به ادله معتبر عقلی و نقلی یقین به نزاهت پیامبر بزرگوار اسلام دارم ،کسانی که ادله معتبر بر خلاف دارند آنرا عرضه کنند،این گوی و این میدان.
2-توجه کنید که پیش فرض شما در سه مثالی که زدید مبتنی بر این است که گویا کسی گفته است ازدواج با همسر مطلقه فرزند زاده واجب شرعی است .
چنین نیست ،و آیه شریفه مورد بحث مفاد قانونی اش جواز و حلیت است ،اگر دو طرف با اختیار و رضایت ازدواج کنند ،به کدام انسانیت و به انسانیت چه کسی خللی وارد شده است؟!
3-مثال اول ایراد محتوائی به قانون نیست ،بلکه ناظر به عوارض و خصوصیات احتمالی در برخی موارد است ، اگر استدلال شما صحیح باشد ،این مطلب در نکاح های معمولی دیگر هم محتمل است ،آیا باید بجهت احتمال امری عارضی اصل نکاح را تعطیل کرد یا باید شرائط و ظرف و ظروف را طوری مهیا کرد که چنین عوارضی پیش نیاید؟! مثلا اگر فردی همسر جدیدی را به خانه بیاورد (نه همسر مطلقه فرزند خوانده)بصرف اینکه احتمال دارد زمانی پسر قبلی خودش را با این زن ببیند باید بگوییم این فرد از نکاح ممنوع است زیرا چنین احتمالی در کارست؟!یا باید شرائط را مراعات کرد که چنین احتمالی وقوع نیابد؟
4- در مورد مثال دوم شما باید عرض کنم که علاوه بر اختیار و رضایت که از شروط قطعی هر نکاح است ،یکی از شرائط دیگر لزوم کفو بودن (همتا بودن عرفی) در نکاح است ،در فرض مورد سوال اگر آن دختر رشیده است که به مقتضای رشد خود و تشخیص خود مورد را می سنجد و تصمیم میگیرد ،و اگر ولی و قیمی دارد باز آن ولی مصلحت و کفو بودن را می سنجد ،و اگر اینها نیست ،نهایه حاکم شرع و محاکم قضائی مورد را بررسی میکنند.
در هر حال این موارد تمثیلی از عوارض خارجی است و آسیبی به اصل قانون جواز وارد نمی کند.
5-پاسخ برای مثال سوم نیز همان است که عرض شد ،گویا پیش فرض شما واجب بودن حکم است ،و چنین نیست ،علاوه اینکه اگر فرض کنید که فرزند ناتنی پسری در همین مثال شما با عنایت به اینکه میداند که این زن مادر نسبی (خونی) و واقعی او نیست و عشقی به او دارد همچون عشق مجنون به لیلی! و از آنطرف این خانم هم واقعا عاشق این پسر شده است همانند عشق لیلی به مجنون! آیا منطقی و انسانی است که مانع عشق حلال آنها شویم؟!
بعد از این پاسخ ها اکنون من سوالی را پیش روی شما می نهم و آن این است که اساسا ملاک انسانی بودن یک فعل چیست؟ بعبارت دیگر اومانیستها چه فعلی را انسانی میدانند و چه فعلی را غیر انسانی میدانند ؟
و بعبارت دیگر معیار و ضابطه انسانی یا بتعبیر شما منطقی بودن فعل از دیدگاه مکتب اومانیسم چیست؟ و اگر فرض کنیم که در مورد فعلی برداشتها از انسانی بودن و انسانی نبودن یا غیر انسانی بودن آن فعل متفاوت بود ضابط برای حل مشکل چیست؟
6- عبارت سوال آخرتان برای من مبهم بود ،مشار الیه کلامتان چه بود؟
بفرمایید تا عرض کنم.
با سپاس از توجه و دقت شما
مرتضی گرامی
فرض کنید مطالب شما پیرامون موضوع زید و پیامبر صحیح باشند. آیا این رسم اعراب در مخالفت ازدواج پدر پسر خوانده با عروسش انسانی تر است یا رد آن توسط خدا؟ به موارد زیر توجه کنید.
۱-فرض کنید بعد از ازدواج پدر با عروش، پدر به خانه آمده و پسر خوانده اش را با زنش (همسز قبلی بسرش) میبیند. این نوع برخوردها بدگمانی را در پدر افزایش میدهد و روابط بین پسر و پدر نیز دچار بمرور تیره میگردد.
۲- اکثر خانواده ها بعد از اینکه از بچه دار شدن ناامید شدند حداقل در سن ۴۰ سالگی تصمیم به گرفتن فرزند خوانده می کنند. فرض کنید نوزادی را آورده و بزرگ نموده و او در سن ۲۰ سالگی با یک دختر ۱۵ ساله ازدواج نموده و پس از چند ماه جدا میشوند. الان پدر ۶۰ ساله و عروس ۱۵ ساله است. آیا ازدواج یک مرد ۶۰ ساله یا عروس ۱۵ ساله اش منطقی است؟ فرض کنیم دختر راضی باشد، آیا پدر ۶۰ ساله میتواند تمام نیازهای دختر ۱۵ ساله را برآورده کند؟
۳- اگر این ازدواج مشکلی ندارد، پس نوزاد پسری که توسط مادر ناتنی اش بزرگ شده و مادر ناتنی بعداٌ از همسرش جدا شده استُ، میتواند با او ازدواج کند. آیا این کار انسانی است؟ خودتان را جای این نوزاد پسر بگذارید. آیا حاضرید با مادر ناتنی خودتان که حداقل ۴۰ سال از شما بزرگتر است ازدواج کنید؟
۴-اگر این ازدواج از طرف خدا نهی شده بود، چه تبعاتی می داشت؟
با سپاس از شما و بقیه دوستان
دوست عزیز هیچکس گرامی
با سلام
من این کامنت شما را در همان اوان صدور دیدم ،کلامی بود که ناظر به مطلب اولی من بود،در آن مطلب اولی من خطاب به شما غرضم این بود که از تندی و شدت در کلام بپرهیزیم ،و این فضای مبارک را تنها عرصه تبادل های معرفتی آگاهانه و توام با احترام نسبت به همه بدانیم ، و از چماق کردن مفاهیم یا ایراداتی که نسبت به یکدیگر داریم بپرهیزیم ،بعد مشاهده کردم که شما در پاسخ همین عباراتی را که اکنون نیز با اصرار نقل کرده اید در جواب من نوشتید ،از آن رو که از گفتارها در فضای متشنج و توهم آلود اجتناب میکنم و آنرا برای خود و همنوعان خود مفید فائده نمیدانم از پاسخ گوئی به آن پرهیز کردم ،و اکنون نیز به خدای خود پناه می برم اگر غرض من از عدم پاسخ به شما بی اعتنائی و عدم اهتمام به یک همنوع (ولو مخالف معرفتی) خویش بوده باشد.
لابد ناظر دیالوگهای این بنده با دوست عزیز جناب مزدک بوده اید ،من تا آنجا که می شد تلاش کردم ایشان را از اسب سرکش تند گوئی و بد گوئی و خشونت کلامی و انباشت گزاره های غیر مستند و متوهمانه پیاده کنم ، مع الاسف توفیق نیافتم ،تا آنجا که با یک پرسش متوجه شدم که ایشان باذعان خود در عرصه معرفت اصلا مقر و متعهد به مساله ارتکازی علیت نیست ،از آنجا با ایشان وداع کردم و از خدای سبحان برای او آرزوی بهروزی و کامیابی کردم، زیرا عدم تعهد به قانون عقلی علیت که مفطور بنی نوع بشر است انسان را در عرصه های معرفتی بسوی دگماتیسم پوچ بلکه به سوفیسم و هیچ پنداری خود و واقعیت خواهد راند.
در مورد جناب شما به همین سخنانتان عنایت کنید:
“صد البته به این دلیل که سالیان سال خاک کتابهای اسلامی را خورده اید”!
“چه اشکالی دارد که بجای بی اعتنائی به سؤالاتی که جوابی برای آنها ندارید بنویسید که فعلاً پاسخی برای آنها ندارم!”.
“لذا لزومی نمی بینم که زین پس برای نوشته هائی که نوعی فرار از جوابگوئی است پاسخی بنویسم “.
“اینکه شما مرا به ورود به جزئیاتی دعوت میکنید که از اساس مطلب مورد پذیرش نیست دعوتی بیهوده ، غیر منطقی و نابخردانه است!”
“نه اسلام و قوانین اسلام را قبول دارم ، نه جمهوری اسلامی و قوانین آن را و نه اکثریت مورد قبول شما را بنابراین هیچگونه مقدساتی را در هیچ بخشی از اسلام به رسمیت نمیشناسم”.
“در دل چیزی داشتن و بر زبان چیز دیگری راندن گویا در اسلام رفتار منافقانه نام گرفته است که یقیناً در شأن دین پژوه مدرس فقهی چون شما نیست!!”.
” اگر همۀ رساله های مجتهدین فسیل شدۀ حوزه علمیه قم را روی هم بگذارید با ارزش یک جمله از این کتاب برابری نمیکند!”
“توصیه میکنم که خودتان را برای پرسشهائی سخت و نفس گیر آماده کنید “.
“منتظر پرسشهائی باشید که مانند طوفانی سهمگین بر شما و همۀ کسانی که با عمامه یا بی عمامه اسلام پژوهی میکنید خواهد وزید”.
” در عنقریب روزی که نسیم آن با نوشیدن زهر توافق اتمی وزیدن گرفته است زمانی که سلسلۀ آخوندیان به پایان خود سلام کند از حوزوی ها پرسشهای زیادی از عملکردشان وجود خواهد داشت .”
اینها بخشی از عبارت های شما در کامنت فوق الذکر است ،من وجدان شما و خوانندگان را به قضاوت می طلبم ،آیا این گونه عبارات و گفتارها مناسب با عرصه های پژوهش و معرفت است؟
مگر ما در عرصه شعاردهی های سیاسی و حزبی بودیم یا هستیم؟
بمن حق بدهید من از پاسخ دادن به چنین گفتارها و رویکردهای بدبینانه خودداری ورزم ،در واقع باید گفت این تعبیرات شما در برخی فرازها از تعبیرات مزدک نیز تندتر بوده است ، و مزدک ما علیرغم تندی حدی از خویشتن داری را نسبت به این بنده حقیر خدا نگه می داشت.
در هر حال من نیازی به ورود به چنین عرصه های تند و شعاری احساس نمیکنم و اینقدر را هم برای دفع شبهه بی اعتنائی به همنوع که ممکن است باعث اصرار شما به تجدید تذکر و تکرار این کامنت شده است پاسخ دادم ، و برای شما و باورهای شما احترام قائلم.
برای شما و همه همنوعان و هموطنانم آرزوی کامیابی دارم
با درود بر استاد گرامی
در پاسخ به جواب مرتضی عزیز به بابکم گرامی
امکان درست بودن هر دو برداشت شما و بابکم وجود دارد. استدلال های شما مرتضی جان با این این جمله ؛بعد از اینکه زید بهره اش را از زینب گرفت؛ هم خوانی ندارند. اگر اینجور نوشته شده بود ؛بعد از اینکه زید طلاقش داد؛، برداشت شما پذیرفتنی بود. به نظر من، واقعیت موضوع به برداشت بابکم نزدیکتر است با قیاس نوع نگاه به زن با بکار بردن کلمه ؛بهره؛ در آیه مربوطه با دیدگاه های امام علی در نهج البلاغه درباره زنان ( آورده شده توسط بنده در پستی دیگر پایین همین صفحه) میتوان نتیجه گرفت که برداشت بابکم به واقعیت نزدیک تر است.
فرهاد
۲:۰۲ بعد از ظهر / بهمن ۱۵, ۱۳۹۲
با سلام هزار باره به آقا مرتضی
ازمحبتتان و دوست دانستن من بسیار متشکرم و همینطور از پاسخ به قسمتی از سوالم نیز ممنون .
با اینکه منظورم را آن گونه که میخواستم نرسانده بودم و یا در میانه راه گم شده بود که این گنگی ، از لکنت زبان و سواد من است . به همین دلیل باعرض پوزش از تصدیع وقتتان ، دوباره میپرسم آیا استناد به آیات قرآن کریم همراه با ارائه تفسیر از آنها ، برای اثبات منظور مجاز است و یا میبایست به نص استناد کرد. دوما نکته مهمتر که از قلم افتاده است اینکه اطلاع رسول الله از احساسات خود نسبت به زید یا زینب و عالم غیب بودن خداوند و همچنین القای قرآن بصورت کلی برقلب رسول گرامی و آگاهی از قبل و بعد آیه و….به کنار ، آیا خداوند متعال و رسول ، بنا به همین تفسیر که میفرماید : ” تو از پیش میدانستی که او ….. ” آگاه بوده اند و یا بعدا آگاه شده اند . اگر میدانستند که پیشنهاد و یا اجبار زید و یا زینب به ازدواج و بعد طلاق و در ادامه اجرای احکام امضایی جاهلیت ، با منش رسول الله و اسوه حسنه بودن ایشان و …..در تضاد است و اگر نمی دانستند پس با این تفسیر و همچنین اعتقادات شیعه نمی خواند . لطفا پاسخ را تاجائی که ممکن است بدور از اصطلاحات تخصصی زبان عربی و حوزوی بیان نمائید . با تشکر و تقدیم احترام .
دوست محترم آقا فرهاد
با سلام
بخش اول سوالتان در مورد متدولوژی تفسیر و استفهام از قران کریم را در کامنت یکی از صفحات مختصرا پاسخ دادم،امید که مراجعه فرمایید.
اینجا پیش از شروع در پاسخ به بخش دوم سوال شما لازم میدانم دوباره از چنین روند نامنظم گفتگوهای معرفتی انتقاد کنم ،باور کنید خود من نیز گاه برای بررسی گفته های یک دوست و ملاحظه و احترام تقدم زمانی پرداختن به مطلب مربوط به او و پرداختن به پاسخ یا پرسش مربوط به آن دچار صعوبت پیدا کردن کامنت آن دوست هستم ،اگر چه ما میهمانان ناخوانده میزبان گرامی این سایت هستیم و منت از او داریم نه منت بر او ،باز بر خواست خویش مبنی بر تفکیک اینطور مباحث در گوشه ای از این فضای مبارک الحاح و اصرار دارم تا سرمایه اصلی همه ما یعنی عمر بیهوده تلف نشود.
سوال دومی که مطرح کردید بر میگردد به مساله علم غیب اولیاء الهی اعم از همه پیامبران و ائمه علیهم السلام، طبعا خاستگاه سوال شما طرح همان مطالب پیش گفته مربوط به قصه زید بن حارثه و برخی اشاراتی است در آن آیه که حاکی از آن بود که در بحبوحه رفت و آمد مصرانه زید و درخواست طلاق زینب از پیامبر ،پیامبر از پیدایش زمینه ها در تشریع قانون جدید و نسخ رسم جاهلی از طریق وحی آگاه بود ،و شما سوال را تعمیم داده بودید حتی به پیش از ماجرای خواستگاری زید که اگر پیامبر از غیب مطلع بر همه چیز است و از سرانجام کار یعنی نکاح خود با زینب آگاه است چطور اقدام به تزویج آنها میکند؟ و چطور در مقابل اصرار زید بر طلاق او را به بقاء می خواند؟ ،البته منطقا توجه چنین سوالاتی قابل درک است.نیز با تکیه به حافظه ام بنظرم جزئی از سوال شما ناظر به نحوه علم خدای متعال نیز بود.ابتدا می پردازم به مساله علم خدای متعال.
در پاسخ باید عرض کنم ،درمورد مبحث چگونگی علم حقتعالی به ما سوی الله و کائنات بنحو عام ،و نیز چگونگی علم آن ذات متعال به افعال متدرج و جزئی انسان ،بحثهای مبسوط و بسیار فنی و دقیقی در بخش تئولوژی یا الهیات بمعنی الاخص در فلسفه اسلامی بر مشارب گوناگون مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه و عرفاء مطرح است که با امکانات و ضیق مجال ما در این فضا طرح آنها در اینجا ممکن نیست مگر بنحو اشاره:
بطور اشاره باید عرض کنم ،برهانهای قویم فلسفی قائمند بر اینکه خدای متعال (یا بتعبیر فلاسفه واجب الوجود) هم بنحو کلی و هم بنحو جزئی عالم به همه اشیاء و کائنات و حتی افعال و اندیشه های مختارانه انسانی است ،آنچه که مورد اختلاف و بحث های مفصل جنجالی در مبحث علم واجب تعالی است ،نحوه این علم در ذات اوست ، حکمای مشاء و در صدر آنها شیخ الرئیس ابو علی سینا (و پیش از او قدماء مشائین مثل ارسطو و فرفوریوس و غیرو) معتقدند صور معلومات خارجیه برای ذات باری تعالی حاصلند و برای خلاصی از لزوم حصول کثرت در ذات (که مخل به بساطت و احدیت در ذات است) این صور را از لوازم ذات حق و خارج لازم میدانند ،در اینجا اشکالات و توجیهات گوناگونی ذیل این گفتار وجود دارد.
در مقابل اینها حکمای اشراقی معتقد به ارتسام صور معلومات در ذات او یا خارج ذات او نیستند ،آنها ملاک علم را حضور معلوم نزد عالم میدانند که حضور سبب وجدان است ،از نظر آنان حق تعالی علت وجودی تمام هستی است و همه هستی بمراتبش از مجردات و مادیات و افعال آنها چون معلول آن ذات مقدسه هستند و معلول بتمام شراشر وجودی خویش نزد علت حاضر است (زیرا تفکیک و استقلال معلول از علت عقلا ممکن نیست ،و معلول همانطور که در مقام پیدایش و وجود و حدوث بی علت بوجود نمی آید ،در مقام بقاء نیز نیازمند اتکاء به علت است باصطلاح حکما علت محدثه علت مبقیه نیز هست) .
من البته عذر میخواهم که در تبیین مطلوب ناچار شدم برخی مباحث فنی و یا اصطلاحی محتاج به توضیح را به همان شکل عرضه کنم ،لکن بجهت ضیق مجال مثالی را توضیحا مطرح میکنم زیرا تمثیل گاها کمک خوبی در تفهیم است.
شما مثلا خورشید را در نظر بگیرید، این خورشید دائم از خود نوری ساطع میکند ،نسبت شعاع این نور به خود خورشید نسبت معلول به علت است ،یعنی شعاع نور معلول خورشید است و خورشید علت آن است ،برای شما تصور این مطلب مشکل نیست که هستی نور خورشید هستی استقلالی نیست بلکه هستی قائم به ذات علت خود یعنی خورشید است ، و اگر خورشید آنی و لحظه ای از نور افشانی بایستد ،آن شعاع نور معدوم میشود ،زیرا نور خورشید در مقام پیدایش وجود استقلالی نداشت و معدوم بود ،و با نورافشانی خورشید ایجاد شد و تا نورافشانی تداوم دارد این نور موجود هست.
از نظر برهان های فلسفی نسبت عالم هستی به واجب الوجود (از باب تشبیه معقول به محسوس)چنین نسبتی است و ماسوی الله قائم به آن ذات مقدسه اند ،که اگر آنی ابقاء هستی و شعاع هستی را بردارد همه ممکنات معدوم خواهند شد (اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالبها) .
غرضم بیان نحوه علم خدای متعال به ممکنات بود، از نظر حکمای اشراق (افلاطونیان تا برسد به حکیم متاله ایرانی شیخ شهاب الدین سهروردی).
با عنایت به مقدماتی که عرض شد ،حکماء اشراق میگویند ملاک علم و عالمیت حضور معلوم نزد عالم است، نه حصول صور ادراکی معلومات نزد عالم ،و چون تمام پهنه هستی معلول و مخلوق باری تعالی هستند ،همه آنها نزد او حاضرند ،و او به همه عالم است بنحو علم حضوری، نه به حصول صور اشیاء ،پس با معیت قیومیه ای که خدا با عالم دارد ،علم دارد به همه آنها، و همه حوادث عالم ،و همه افعال اختیاری انسانها.
پس ملاک علم حضور خود معلوم است ،مثل اینکه وقتی شما از چیزی می ترسید ،یا نسبت به چیزی خرسندید ،شما این ترس و این خرسندی را در نفس خویش وجدان میکنید و حضور آنها را درک میکنید چون واقعیت ترس و واقعیت خرسندی در نفس شما حضور دارد ،نه اینکه بواسطه صورتی و نقشی ترس را می چشید.
در این باب سخنان عالیتری در حکمت متعالیه صدرائی و کتب نفیس مرحوم صدر المتالهین شیرازی وجود دارد که فعلا از طرح آنها در اینجا معذورم.
در هر حال بنظر میرسد همین بیان حکماء اشراق به بیان کتاب و سنت نزدیکتر است.
مباحثی که فوقا عرض شد مباحث فلسفی متکی به براهین عقلی است،و در قرآن شریف و احادیث معتبر محمد و آل او علیهم السلام نیز به مساله علم خدای متعال پرداخته شده است و یکی از صفات خدا که دائم قرآن بر آن تاکید میکند همین مساله علم و عالمیت اوست ،البته نیازی به احصاء و واگویه آیات ناظر به علم خدا به اشیاء در اینجا نیست ،آنچه مهم است و ناظر به سوال شماست این است که علم خدای متعال به اشیاء و از جمله افعال اضطراری (مثل نفس کشیدن) و افعال اختیاری ما هیچ گونه منافاتی با اختیار ما ندارد (این که گوئی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم)
ما انسانها در همه افعال و کارهای تکوینی خویش مختار و آزادیم و این افعال اختیاری ما متکی به مبادی آن (مثل تصور حلوا ،تصدیق به شیرینی حلوا ،شوق به بلعیدن حلوا! و اراده به بلعیدن حلوا ،و بالاخره دستور نفسانی به اعضاء تحریکی بدن مثل دست که حلوا را بردار و بدهان بگذار!) است .
بنابر این صدور مختارانه افعال از انسان هیچ گونه منافاتی با علم خدای متعال از ازل به آن نیست ،و در واقع باید گفت که خدای سبحان از ازل علم دارد به کارهای ما با مبادی صدور آن که یکی از مبادی صدور افعال ما چنانکه عرض شد عبارت از اراده است.و انجام یا اعراض ما هم دخلی در علم او ندارد ،اگر اعراض کردیم همان معلوم اوست از قبل، و اگر انجام دادیم همان صدور معلوم بوده است ،زیرا به برهان معلوم شد که معلول و معلوم بتمام هستی نزد علت و عالم حاضر است و هستی مستقل ندارد ،و استقلال او از علت یعنی نابودی او .
از این جهت این بیت که (می خوردن من حق ز ازل میدانست گر می نخورم علم خدا جهل بود ، که آنرا برخی به خیام نسبت داده اند که بنظرم از ساحت خیام ریاضیدان بعید است و شاید این خیام دیگری است) مطلب ناصوابی است زیرا تو اگر می نخوری همان می نخوردنت معلوم حق است! چنانکه اگر می بخوری همان می خوردنت معلوم حق است .
در هر حال خواستم در این بخش از سوال خوب شما عرض کنم که علم خداوند به همه چیز دخلی به نحوه صدور مختارانه افعال از ما ندارد ،بله خدا می دانست که زید بن حارثه ابتدا به اصرار پیامبر مختارانه همسر زینب خواهد شد و خدا می دانست که بعد بین آنها اختلاف واقع خواهد شد و خدا می دانست که زید اصرار به طلاق خواهد کرد ،و همین ها زمینه ساز تشریع حکم نسخ آن رسم جاهلی خواهد شد ،لکن این علم خدا هیچ منافاتی با صدور این افعال مختارانه از زید و زینب و پیامبر ندارد بدلیلی که فوقا تبیین شد.
با پوزش از ورود به برخی مباحث فنی و اصطلاحی ،و طولانی شدن سخن ،در کامنت بعدی می پردازم به نحوه علم پیامبران و اولیاء الهی به طور کلی و بنحو خاص در ماجرای زید بن حارثه.
با سپاس از توجه شما
سلام بر مجاهد خستگی ناپذیر
قال علی علیه السلام لَا يُرَى الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً
من نوع عملکرد شما را که میبینم یاد حدیث فوق الذکر میافتم.
. از شجاعت، استقامت و صبوری شما لذت میبرم. اما کار شما را در جهت حل مسایلی که برای ان بپا خواسته اید راهگشا نمیبینم. مشکل ما بنیادیست و باید بنیادی حل شود.
چه کسانی اقای خمینی را برکشیدند؟ چه کسانی به ظلمها چشم بستند؟ چه کسانی به حکومت اقای خامنه ای تن دادند؟ چه کسانی در 83 به احمدی نژاد رای دادند. همه ما این ها را انجام دادیم و ما مردم باید درس بگیریم و درست شویم. این کارهای شما خستگی و فشار تن و روان دارد ولی کمکی به انچه مساله اصلیست نمیکند هر چند که شما به وسایل دزدیده شده خود برسید و قفل ان در را بشکنید.
تبلیغات انتخابات مجلس ششم بود. شما برای یک مناظره با اقای احمد زیدابادی تشریف اوردید دانشگاه شریف. من هم ان زمان طرفدار اصلاحات بودم و مخالف شما. و جو دانشگاه هم همینطور. هر حرفی میزدید هر چند درست هو میشدید.” مثلا گفتید اقای زید ابادی شما یک ستون در همشهری به من بدهید من دیگر در کیهان نمینویسم. و یادم نیست چه جوابی داد. یادمه بی ربط گفت” با این وجود باز همه شما را هو کردند و من دلم برای مظلومیت شما سوخت.
الان هم همین احساس را نسبت به شما دارم دنبال گشایش راهی برای شنیده شدن هستید. اما وقتی همه ما کم کاریم و عملکرد شما نسبت به کل جامعه مخاطبان زیادی ندارد راه بجایی خواهید برد؟ من مطمینم راهی که میروید و بران استقامت دارید تندرویست و خطاست. خیلی هزینه میکنید ولی دستاوردتان به اندازه. هزینه نخواهد بود. باید تلاش کنیم ما مردم همه با هم اصلاح شویم.
جناب مزدک فکر نمی کنید درمورد روحانیون قدری تند رفتید!….. وقتی از ابتدای انقلاب امثال دکتر مفتح/که دربهشت زهرا که آقای خمینی مجلس موسسان را اشتباها مجلس سنا خواند درآن شلوغی به او تذکر داد واصلاح کرد/ مطهری ،باهنر، حضرت طالقانی /که زبان او چون شمشیر توصیف شد/ آقای لاهوتی،گلزاده غفوری….حذف میشوند ونهایتا کار به دست امثال مصباح وجنتی وخاتمی وصدیقی وذالنوروزیارتی ورحییمیان و….می افتد بی انصافی نیست که همه رابایک چوب برانیم.
جستن
يافتن
و آنگاه
به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش
با روئی پی افکندن …
اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.
بزرگ مردا، شیرآهنکوه مرد، جاودانه باشی
از هزاران کیلومتر دور پاهای مقاومت شمارا می بوسم
من بعید می دونم اون وزارت خونه وزیر داشته باشه اخه اون چه وزیریه که اینهمه بی توجهی می کنه واقعا مسخره است شما مگه چی می خوای غیر از اموال شخصی. مسله اینه که فکر می کنن اگه اموال شما رو پس بدن باید اموال بقیه مردم رو هم پس بدن. اونا از این می ترسن. بزرگ مرد حالا که رفتی تا جایی که می تونی مقاومت کن تو امید خیلی هایی
Salam aghayeh noorizad aziz akshayeh shoma ra baaghayeh mehdi khazali dar facebook ishan didam. roozeh khoobi dashteh bashi
نوری زاد عزیز
یادم می آید در کتاب تعلیمات اجتماعی دوم و یا سوم راهنمایی، درست در صفحه آخر ساختار جمهوری اسلامی را رسم کرده بودند. در بالای صفحه خدا را درون یک دایره گذاشته بودند و ولی فقیه در جای دیگر صفحه در ابتدای همه ی ارکان حکومت و با یک فلش مستقیم اتصال ولی فقیه با خدا را نمایش داده بودند. حالا هم که کاظم صدیقی٬ این اتصال را به رمه ی پیروان دین یادآوری کردند.
جای آنکه به دانش آموزان آیین مهربانی و دوستی پیوستگی با طبیعت و انسان بیاموزند تا توانسته اند سعی در محدود کردن فکر آنها نموده اند و اینگونه است که می بینیم که مردم بی تفکر و درکی از جایگاه حیوانات و طبیعت به کشتن حیوانات و تخریب طبیعت مشغول اند. من جمله ای یا عبارتی که اهمیت محیط زیست و طبیعت را در دوران مدرسه گوشزد کرده باشد یادم نمی آید اما عبارت ” تعداد نجاسات”هنوز از اراجیف مدرسه و کلاس های احکام یادم است. کاش برای تحقیق هم که شده ارباب آموزش روی تعداد و محتوا و کیفیت مطالب زیست محیطی کتابهای دوره ابتدایی تا دبیرستان و همچنین برنامه های جنبی که رسما ارایه می شود انجام دهند. با اطمینان می توان گفت قابل توجه نخواهد بود ( بخصوص دوره ابتدایی) . ( و البته مقایسه ای هم با مطالب مربوط به معارف اسلامی و حکومتی انجام شود) و اینگونه است که اثر بخشی آن نیاموخته ها را می بینیم. هفته ای نیست که خبر کشته شدن حیوان در حال انقراضی و یا تخریب گوشه ای طبیعت این سرزمین را نشنویم.
این تیتری از خبرهای این هفته بود “نتـرس ترین جانـور زمین در کرمـان ذبـح شـد! ”
http://khordadnews.ir/news/40077
نوری زاد عزیز اکثریت مردم از صمیم قلب شما را دوستت دارند حقیر به وجود انسان شریف وآزاده وآزادی خواهی مثل شما افتخارمیکنم وبراین باورم حضور سرافرازانه شما به ما که افتخار حیات وزندگی در دوره آزاد مردی چون شما داریم حیثیت واعتبار والایی می بخشد اکثر ماها زندگی چون شماداریم یعنی جوانی وزندگانی خویش را خالصانه با حضور در جبهه های جنگ و… به پای نظام گذاشتیم اما آرمانهای خود را بر باد رفته می انگاریم با این تفاوت که از شهامت وآزادگی چون شما برخوردار نیستیم. در طول زندگی پنجاه وپنج ساله خودم هیچ نوشته ویا دیدن هیچ سریال وفیلمی به اندازاه نوشته های روزانه حضرتعای که در ارتباط با قدم زدن هایتان جلودرب اطلاعات پخش می کنید برایم جاذبه نداشت وهر روز ثانیه شماری می کنم تا نوشته بعدی شمارا ببینم وغبطه می خورم که ایکاش من مثل نوری زاد بودم یعنی آگاهی، آزادگی، شهامت، غیرت، بصیرت، و… شمارا می داشتم،
بازی در شلمچه!
سلام دوست عزیزم،
خسته نباشید! لحظه لحظه با شما در سفر صلح و دوستی تان آمدم. خدا قوت! شما جور کسی و کسانی را می کشید که در اصل وظیفه آنها بود تا بیعتی دوباره با مردم صبور ما کنند. آنانکه باید به اشتباهاتشان با شجاعت اعتراف می کردند! آنانکه باید به شکایات بر حق مردم آسیب دیده رسیدگی می کردند! آنانکه باید مسئولیت انتصابات و اختیارات تفویض شده خود را می پذیرفتند و پاسخ می دادند! اما دریغ از یک دادگاه عادلانه! دریغ از یک وجدان بیدار! همه چی بازی بود و نمایش! کارگردانی که خود دیگر نتوانست کنترل بازیگرانش را در دست گیرد…. فیلم خراب شد! صحنه هایی بازی شد که داخل فیلم نامه نبود!! از آن بدتر دنیایی که به تماشا نشستند و افسوس حال ملتی را خوردند که سابقه تمدن سازی دارد!! فیلم قرار بود ژانر اجتماعی داشته باشد! اما ناگهان جنگی شد و اکشن! آنهم با چه کسانی؟ با مردمان سرزمین خودی!! قرار بود تم فیلم سبز باشد! رنگ آرامش…رنگ بهشت! اما همه چی رنگ دود و آتش گرفت…رنگ خون! غوغایی به پا شد. کارگردان آنقدر شوکه شده بود که باورش نمی شد کشته ها واقعی اند! فکر می کرد در خواب است و رویا می بینید! او فقط نگریست! تا آنجا که صحنه های تجاوز جنسی هم به فیلم اضافه شد!! اما باز هم سکوت کرد و نگریست! عده ای دور او را گرفتند و فریاد زدند: کجایی کارگردان!!؟ چرا دستور کات نمی دهی! مگر نمی بینی همه چی به هم ریخته! این صحنه را باید از نو گرفت! اما او ماتش برده بود! فریاد میزد: ساکت باشید! دهانتان را ببندید! در حالیکه خود در جا میلرزید! دعا می کرد که دروغ باشد آنچه می بیند و می شنود! اما فایده ای نداشت….عده ای نقش بر زمین شده بودند…جوان و بی گناه! برای بازگرداندن اعتبار خویش دستور داد عده ای از فیلم حذف شوند! بسیاری از صحنه ها را سانسور کنند! مثلا صحنه های بازی شده در کهریزک حذف شدند! به خیالش کسی آنها را ندیده بود! داشت به پایان فیلمنامه اش فکر می کرد که چطور تمامش کند! تصمیم گرفت سیاه لشکری درست کند منسجم! تا همه اتفاقات را مطابق برنامه جلوه دهد! اینطوری فیلم طبیعی تر به نظر می آمد. عاملانش یک به یک برای گرفتن دستمزد نزدش می آمدند اما هنوز فیلم تمام نشده بود! و او که کارگردان بود نمی توانست در مقابل آنان مقاومت کند! چون نقشی بود که خود به آنان داده بود. حساب این بازیگران با بقیه فرق می کرد! آنها خودی بوند! خودیها برای هر سکانس پول می گیرند! در حین بازی هم گاه با ساندیس باید عطششان را فرو نشاند وگرنه خون می خورند! گرچه حوادث این فیلم بسیار تلخ و باورنکردنی است اما هنوز پایان نیافته! ظاهرا دیگر نمی شود سر و ته فیلم را جمع کرد! همه دیدند و فهمیدند که داستان چگونه شروع شد اما هنوز کسی نمی داند آخر فیلم به کجا ختم می شود؟
از پس این فیلم….چهره و کوله پشتی شما و نگاه خسته تان در سفرها مرا به یاد مردانی از این سرزمین انداخت که بازیگرانی جوانمرد بودند. شاهدانی که نقششان را خوب بازی کردند و تا ابد در دل مردمانشان جای گرفتند. آنها اهل دستمزد و مقام و ساندیس نبودند چرا که با کارگردان دیگری قرارداد بسته بودند! هر صحنه از بازیگریشان فارغ از حرفه ای بودن، تکنیک خاص خود را داشت که هر کسی را توان آن بازی ها نیست! شما خود یکی از آنانید و شاهد این مدعای من همان بازی شما در این فیلم است که اگر یاران سفر کرده تان هم حضور داشتند، حتم چنین بازی می کردند و نیز این حقیقت که هر کسی را یارای ایفای این نقشی که شما اجرا می کنید حتی در این زمان نیست. ای کاش سری هم به صحنه بازمانده از آنها می زدید تا ما هم با شما زمزمه می کردیم:
یک شلمچه…خسته ام امروز!
چند فکه…غرق اندوهم!
این همه آوار را ای دهر!
یک سحر…
یک سحر از شانه ام بردار….!
دوست شما – ابراهیم
سلام آقای نوری زاد من همان روزنامه نگارزنجانی هستم که به زنجان دعوتتون کردم وهیچ جوابی ازشمانیامد.فارغ ازاختلاف نظرها به شماوراهتان احترام می گذارم.اگراشکالی نداشته باشه می خوام هربارکه وارد خانۀ شمامیشم سلام بدم.من بابچه های نسل اول سپاه محشوربودم وسالهاباانهازندگی کردم .شماروکه می بینم یادنیک بین وهمت وحاج عباس ورامینی وشهیدنوری می افتم .گفتم نوری یادشب اولی افتادم که باجباردرشاخ شمیران مهمانش شدم وفرمانده لشکرصبح زود برام صبحونه آماده کرده بود.عُنُق بودولی عزیزبود.براتون عسل گذاشتم کنار.جلوی خودتون ازش میخورم مثل همون دخترخانمی که آجیل داده بودبهتون .فرداهم میام برای سلام
خسته نباسی، به امید اینکه بقول دوست “ساواکی” بزودی شاهد پیروزی را در آغوش بگیری.
چندی پیش وقتی در یک مکالمه تلفنی با دوست عزیزی که فعال سیاسی و عاشق ایران است، به او گفتم که برخلاف باور اغلب قریب به اتفاق مفسرین و تحلیل گران معتقدم که ما نسل خوشبخی هستیم، برآشفت و مرا به پرت و پلاگویی متهم کرد. اما وقتی از جنب و جوش افتاد توانستم او را متقاعد کنم که ما واقعا نسل خوشبختی هستیم.
شاید شما هم کنجکاو شده باشید که من این خوشبختی را درچه میبینم؟ منی که پسر ارشد یک پدر دزنه بودم و علیرغم همه مشکلات و کمبودها، راه خود را در جامعه یافته و برای فردای خود آرزوها در سر داشتم. من که در ۱۹ سالگی همراه انقلاب شدم و در ۱۲ فروردین ۵۸ از آن بریدم و رؤیاهایم نقش بر آب شد. من که در سال ۵۸ رفتن به خدمت سربازی را برای گرفتن پاسپورت و فرار از ایران برگزیدم، اما با جنگ و عواقب شوم آن که اقامت اجباری در ایران را برایم بدنبال داشت.
من که برای زندگی بهتر روزی ۱۶ ساعت در دوجا کار میکردم، دانشگاه میرفتم و روشنی افق آینده برای من و همسرم که با عشق و تلاشی سه ساله به وصالش رسیده بودم، در آستانه خیزی بلند، به سیاهچال وزارت اطلاعات، اخراج خود و همسرم از کار و از دست دادن تحصیل انجامید. من که پسرخالهام مسول اصلی تشکیل و آموزش سپاه بدر بود و برادرانش در زمره سربازان گمنام، من که به عنوان میهمان ویژه اسیر خشم بازجویی بودم که قصد تسویه حساب شخصی با خودم را داشت. زیرا پیشنهاد همکاری اقتصادی با آنها و تقسیم سود خود با آنها در ازای حمایت کامل آنها را رد کرده بودم. ( برای اطلاع شما در آن زمان در کار اخذ نمایندگی از شرکتهای معتبر خارجی برای ارائه خدمات و تجهیزات مورد نیاز دستگاههای استان خوزستان با یک تیم متخصص بودم و بهترین کالا را با مناسبترین قیمت ارائه کرده و از فروشنده کمیسیون میگرفتم و با توجه به ارتباطات گستردهای که در همه اهواز داشتم، همه جا با گشاده رویی پذیرفته میشدم و کاملا مستقل بودم)
من که در شهر خود اجازه کار کردن نداشتم و شبانه روز با تلفنهای ناشناس و فحشهای آنچنانی مورد نوازش بودم. من که به لباس همسرم در مرکز شهرم اهواز اسید پاشیدند، آنهم زمانی که خودم همراهش بودم.من که مجبور به ترک خانه و کاشانه شدم و اینک ۱۹ سال است ناخواسته ساکن دیار غربتم. من که از حضور بر جنازه پدرم ( پدر یک شهید) و دیدن هر روزه و بوسیدن دست مادرم و مست بویش شدن محرومم. اگر مجنون نیستم، حتما بیعارم.
اما نه، برادر. من میدانم چه میگویم.
مهمترین کاری که در هجرت کردم، آموختن بود. ۵ سال وقت گذاشتم و کتب بیشماری را در باره ادیان مختلف ( به زبانهای مختلف) خواندم، سفر کردم، معاشرت کردم، آموختم و تلاش کردم آموختههایم را در اختیار عزیزانم بگذارم. تلاش کردم تا بفهمم چرا چنین شد؟ و اینکه چه درسی از این رویدادها میتوان گرفت که چراغ راه آینده و فرزندان ما باشد.
نشستم و تکههای پازل را کنار هم چیدم و کمی از آن فاصله گرفتم. دیدم چه تصویر باشکوهی در برابرم ظاهر شد. بگذارید آن تصویر را برای شما تشریح کنم، میدانم که با من هم عقیده خواهید بود.
من شیفته تاریخم و همیشه با دیده تحسین و اعجاب به سازندگان تاریخ ( و نه چهرههای تاریخی) مینگرم. دیوار برلین را مردم به زیر کشیدند، نه گرباچف و ریگان.
ما نسلی هستیم که در اواخر قرن بیستم و ابتدای قرن بیست و یکم، حکومت قرون وسطا و دوران انگیزیسیون را عملا تجربه کردیم. ما زشتترین و یکی از طولانیترین و بیهودهترین جنگهای تاریخ مدرن را تجربه کردیم. ما بزرگترین هجرت تاریخ ایران را (حتی در مقایسه با هجرت پارسیان به هند پس از حمله اعراب به ایران) تجربه کردیم. ما در عصر انقلاب تکنولوژیک زندگی میکنیم و نهایت اینکه ما شاهد برچیده شدن بساط استبداد در سرزمین مادری مان هستیم.
اگر درامد چند صد میلیاردی نفت پس از انقلاب به جیب حرامیان و شریکان خارجیشان سرازیر شد، ایرانیان خارج از کشور به همین میزان یا حتی بیشتر، سرمایه ساختند و اگر فقط درصدی از آن برای سرمایه گذاری بازگردد، ما برنده هستیم.
اگر سطح آموزش دانشگاههای داخلی با تهی کردن مفاهیم و تصفیه استادان به قهقرا کشیده شد، جوانان ایرانی غربت نشین توانستند این خلأ را تا اندازهای پر کنند و کرسیهای بیشماری را در دانشگاههای معتبر کسب کردند که بازگشت حتی بخشی از آنها بهمراه ترمیم ابزار آموزشی و استعداد ذاتی جوانان ایرانی، میتواند این خلأ را در کوتاه مدت پر کند، پس ما برنده ایم.
کمترین سودی که فرسوده و ناکارامد بودن سیستم صنعتی کشور دارد اینست که میتوان آنرا به یک کشور عقب مانده آفریقایی فروخت و آنرا با بهترین و پیشرفتهترینها جایگزین کرد.
ما دیگر بدنبال جنگ نخواهیم بود، زیرا عواقب آنرا دیده و میبینیم.
مهمترین دستاورد این انقلاب شوم، باز شدن زخم چرکین مذهب در زیر پوست جامعه بود و به باور من با توجه به نقش پیشرو ایرانیان در خاورمیانه و رسوایی هرچه بیشتر اسلام سیاسی(از هر دو نوع سنی و شیعه) و آمادگی بستر جهان اسلام و بخصوص نسل جوان که در سراسر جهان به یک صورت میاندیشد و خواستههای مشابهی دارد، نسل امروز ایران پایه گذار “رنسانس اسلام” خواهد بود. زیرا ورود دین به عرصه خصوصی افراد و شلتاق دینمدارن بر روان جامعه، بستری برای ورود پژوهشگران به تاریکخانه دین شد و شد آنچه نباید بشود، دین باخت.
چون دین ما برمبنای حدیث و روایت بنا شده و درپای منبرها آموخته شده بود، اما امروز با گشتی مختصر در فضای مجازی به صدها کتاب علمی، مستند و مبتذل در باره دین، مذهب و مسائل پیرامون آن خواهید یافت که با ادبیات و اغراض مختلف چاپ و منتشر شده است. مهم این است که تابو شکست و کار به حرمسراها کشید و دیگر نمیتوان آنرا برچید و این اتفاق مبارکی است.
نمیدانید تأثیر همین توشه مهر و محبتی که هرروز درخیابان یا فضای مجازی تقسیم میکنید، چه نعمت گرانبهایی است. این بخشی از همان خوشبختیهایی است که مدیون زندگی در عصر ارتباطات هستیم.
تصور کنید که بخشی از همین بیداری شما مدیون عصر ارتباطات است، واگر نه ۳۰ سال پیش اگر هم میخواستید فریادی بکشید، صدایتان را حتی خودتان هم نمیتوانستید بشنوید. حل اگر هر کدام از ما این بذر محبت، گذشت، خردورزی و عشق به یکدیگر و داشتههای خود را فقط به یک نفر منتقل کنیم و از او بخواهیم که آنرا تکثیر کند، فردا کجا خواهیم بود.
ما رویدادها را در کتاب نخواندیم، تجربه کردیم و این تجربه بسیار گران بود. قدر آنرا خواهیم دانست و آنرا توشه فردایمان خواهی کرد.
میبخشیم اما فراموش نمیکنیم
از فردا روزنگاری از سالهای پیش از انقلاب برایتان مینویسم. از اهواز قبله دنیا. از محال ما که قلب اهواز بود و کعبه بچههای با مرام. قلعهای محصون، یک ایران کوچک.
حق نگهدارتان
آقا و یا خانوم دیلمی که در تاریخ ۱۷ بهمن ساعت ۷:۱۵ نامه نوشتهاید
باور بفرمایید به راحتی از نامه شما میتوان فهمید که ما با چه کسی طرف هستیم برای این منظور نیازی به برخورد فیزیکی با آقای نوریزاد ندارید . اما چند پرسش از شما، شما همیشه اینگونه حرف میزنید؟ آیا فقط در خانواده شما، شما اینگونه حرف میزنید و یا والدینتان نیز اینگونه هستند. به نظر میرسد که شما در شرایطی آرام و محترمانه بزرگ نشدهاید که میخواهید مانند دیگر مخلوقات (غیر انسانی) با ضربات فیزیکی بدنتان منظورتان را برسانید. به شما پیشنهاد میکنم در اسرع وقت به یک روانپزشک مجرب رجوع کنید چون شما نشانههای شیزوفرنی دارید. و یا به یک “رفتار درمانگر” مراجعه کنید تا به شما زندگی در اجتماع را بیاموزاند.
محمد نوریزاد، به “رهبرالهی”، می نویسد: “اگر در کارنامه شما جز فضاحت هستهای هيچ نباشد، عدم کفايت شما در رهبری قطعی و محرز است.” و ازاو می خواهد که از مقام رهبری در ایران کنارهگيری کند و “عرصه را برای انتخاب همهجانبه مردم” باز بگذارد.
پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ روز آنلاین
استقلال، آزادی، حکومت خدایی
هوشنگ اسدی
“ایام مبارکه دهه فجر” است. “امام” که “نایب بر حق آقا امام زمان” خوانده می شد، حتی مقوائیش درسایه می آیدومی گذرد؛ودرحالیکه شرایط جدید برای ظهور امام زمان اعلام می شود، جانشین نایب بر حقش، لقب الهی می گیرد وروزروشن اورا کسی می خوانند که خداوند بر اساس آیات قرآن کریم برگزیده است.
اسناد توافق قدرت های بزرگ برای نشاندن آیت اله خمینی به جای شاه منتشر می شود. دکتر ابراهیم یزدی شرح مبسوطی از مذاکرات “امام ونمایندگان کارتر در نوفل لو شاتو” بدست می دهد.مردم ایران که ازاین توافق ومذاکرات کمترین اطلاعی نداشتند، با شعار
” استقلال، آزادی” به روز “امام آمد” رسیدند. وعده های “امام” دراین روز، گردشی بی پایان در فضای مجازی را آغازمی کند:
“علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد.شما به معنویات احتیاج دارید.معنویات ما را بردند اینها. دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت میرسانیم. اینها شما را منحط کردند. اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. ما هم دنیا را آباد میکنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشد همین معناست که خواهد شد. این دارایی ها از غنائم ملت است و مال ملت است و مستضعفین. من امر کرده ام که به مستضعفین بدهند و خواهند داد. و پس از این هم تغییراتی دیگر در امور خواهد حاصل شد.اسلام پشتیبان شماست.”
تاریخ، مُهر ۳۵ ساله براین وعده های طلائی دیروز می زند واخبار، ارقام واقوال ـ مشت نمونه خروار ـ نشان دهنده واقعیت امروزند.
استقلال چنان حاصل شده است که حتی رئیس جمهور “نظام” اخبار سرنوشتی را به بیگانگان می گویند تا برای مردم ایران بازگویند. فرید زکریا، روزنامه نگار امریکائی- می نویسد: “من پس از دیدار با روحانی و ظریف متقاعد شدم که آنها میانه رو و به دنبال تعامل گسترده تر ایران با جهان هستند. روحانی به من اشاره کرد که در چندین ماه آینده افراد در حصر آزاد می شوند.”
متخصصان ژاپنی برای بررسی علل و عوامل خشکی دریاچه ارومیه و یافتن راه نجات آن به ایران می آید.
هیاتی ازکارفرمایان ۱۴۰ شرکت فرانسوی، چنان به ایران هجوم می آورند که داد آمریکائی ها در می آید. تلویزیون سرداران با افتخار تمام اعلام می کند: “این هیات بزرگ ترین هیات تجاری غربی است که طی ۳۰ سال اخیر به ایران آمدهاست.”
فعالان حوزههای مختلف انرژی، سد ونیروگاه، ترابری، صنایع خودروسازی، سیمان، شیمیایی، دارویی و بهداشتی، مخابرات وفناوری اطلاعات، گردشگری و هتلهای زنجیرهای در این هیات حضور دارند و سرگرم بررسی بازار و شرایط سرمایهگذاری هستند.
حسین موسویان بر دیپلماسی پنهان نظام با امریکا که به توافق ژنو انجامید، منفذی می گشاید. او که در دولت هاشمی رفسنجانی سفیر جمهوری اسلامی در آلمان، در دولت خاتمی معاون حسن روحانی دبیر شورای عالی امنیت ملی و عضو هیات مذاکره کننده هستهای بود، به جرم جاسوسی دستگیر شد وبعدبه عنوان پژوهشگر ازدانشگاه پرینستون آمریکا سردرآورد. این عضو “طبقه بورژوا” که به گفته خودش در جوش دادن حکومت “مستضعفان” به “شیطان بزرگ” نقش مهمی داشته است، به صراحت تمام می گوید که مذاکرات وتوافقات با آمریکا ازدوسال پیش شروع شده بود وهرکس به ریاست جمهوری می رسید، راهش از توافق ژنو می گذشت.
دکترعلی اکبر ولایتی-ـ طبیب و حبیب آقا- حرفی می زند که اظهارات موسویان راچهارمیخه می کندو راه آینده را هم نشان می دهد: “مذاکره کنندگان هستهای در چارچوبی که رهبر جمهوری اسلامی تعیین کرده، حرکت میکنند. مادامی که استمرار حق استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای مورد قبول کسانی است که با ایران مذاکره میکنند ما به مذاکره ادامه میدهیم”.
فریدون خاوند- تحلیلگرسیاسی ـ توضیحی می دهد که روشنگرمیزان” استقلال اقتصادی” ناشی از توافق ژنو است: “آنچه در این متن گنجانده شده، از لحاظ اقتصادی، برای هر ایرانی بسیار دردناک است. ایران که در شرایط عادی و فارغ از تحریم میتوانست بدون دردسر هر سال دستکم بیش از یکصد میلیارد دلار از محل صادرات نفت و گاز و میعانات گازی و پتروشیمی در آمد ارزی داشته باشد و آن را به میل خود، با امضای مسئولانش، برای رفع نیازهایش در هر کشوری که میخواهد مورد استفاده قرار بدهد، حالا کارش به جایی رسیده که باید راضی باشد تنها بخش کوچکی از درآمدهای ارزی بسیار محدود شدهاش را آن هم به صورت قسطی تحویل بگیرد، و برای ارسال سالانه چهار صد میلیون دلار ارز برای دانشجویانش هم مجوز دریافت کند.به بیان دیگر بخش بزرگی از مبادلات اقتصادی بینالمللی کشور عملا زیر قیمومیت بینالمللی قرار گرفته است.”
عباس عراقچی، عضو ارشد تيم مذاکره کننده هسته ای، از ۱۷۰ میلیارد دلاری که صرف پروژه اتمی شده است، حرف نمی زند. معاون وزير امور خارجه دلخوش به دریافت۵۵۰ ميليون دلار قسط اول چهارميليارد و ۲۰۰ ميليون دلار دارايی های مسدود شده است.
معلوم نیست قسط اول رسیده است یا نه، هرچه هست حسن روحانی اعتراف می کند:وضعیت کشور بحرانی است. دارد زمینه افزایش قیمت حامل های انرژی را آماده می کند.
سونامی برف که در ۵۰ سال اخیر بی سابقه است، بحران تازه ای می آفریند. برف می بارد، کمک رسانی یخ زده است.
حسن قدمی، رئیس ستاد مدیریت بحران می گوید: “هنوزیک ریال از اعتبارات سال ۹۱ و سال ۹۲ به مدیریت بحران پرداخته نشده است و بنزین و گازوئیل هم نداریم.”
محمد محمدی گلپایگانی – رئیس دفتر مقام رهبری- خبرمی دهد که ۱۸میلیاردتومان شهریه ماهیانه خامنهای به طلاب تمام وکمال پرداخت شده است.
پرداخت “سبد کالا” آغازمی شود و فاجعه ای از فقروخشونت سر برمی کشد. تعبیرسخنان “امام” را می توان در صف های طولانی، دید: “رفاه مادی، معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت میرسانیم.” مردم به چنان مقام انسانی می رسند که ماموران جانشین “امام” مردم را به خاطر یک شانه تخم مرغ به تمسخر می گیرند.
دویست نماینده کارگری عضو مجامع نمایندگان کارگران استانهای سراسر کشور در نامه ای به وزیر کار می نویسند که در باغ سبزی را که “امام راحل” چند سال پیش نشان داد به وعده انتخاباتی حسن روحانی پیوند می زند و ازنگرانی جامعه کارگری به شوک تورمی ناشی از اجرای فازدوم هدفمندی یارانه ها در سال آینده خبر می دهد.
روزهائیست که کلید تدبیر در قفل احمدی نژاد می چرخد. رئیس جمهور مژده افزایش قیمت بنزین را می دهد، و وزیر نیرویش بالارفتن قیمت آب را که از دی ماه عملی شده است، رسانه ای می کند.
استقلال درهمه زمینه ها تام وتمام است.می ماند عدل وآزادی که پرچمش بدست مصطفی پورمحمدی داده شده است. اوکه خودرا وزیر ضد فساد می خواند، از بازداشت بيش از ۱۰ نفر از مديران و روسای شعبه و مستشاران سازمان تعزيرات حکومتی بدلیل فساد، انحراف و خطا خبر می دهد. سعید لیلاز می گوید که چنین موجی از غارت را به خاطر ندارد.
یکی از قضات دادگاه مرگ که حالا وزیر دادگستری است، پرچم آزادی را برسر درخانه های محبس شده نخست وزیرامام ورئیس مجلسش می آویزد. شرط آزادی میرحسین موسوی و مهدی کروبی “توبه” است. همان شرط دادگاه مرگ تابستان ۱۳۶۷.
تقی کروبی، جوابش را می دهد: “پدرم معتقد به خدایان زمینی نیست که نزد آنها توبه کند.”
وندی شرمن، معاون وزیر خارجه آمریکا، التزام جمهوری اسلامی به “رعایت حقوق شهروندان و همسایگانش” را از اهداف نهایی مذاکرات با ایران می داند و خواستار آزادی موسوی و کروبی می شود: “سیاست و رویکرد ما به ایران چندجانبه خواهد ماند و هدف نهایی ما دیدن ایرانی است که: تعهدات بینالمللیاش را رعایت میکند، به حقوق شهروندان و همسایگانش احترام میگذارد، و نقشی سازنده در منطقه بازی میکند. از ایران میخواهیم تا تمامی زندانیانی سیاسی، ازجمله میرحسین موسوی و مهدی کروبی، رهبران جنبش سبز، را که نزدیک به سه سال است بدون هیچ تفهیم اتهام رسمی در حصر خانگی بهسر میبرند آزاد کند.”
مرضیه افخم، سخنگوی وزارت امور خارجه روحانی، همان جوابی را به انگلیسی می دهد که سخنگوی دولت احمدی نژاد به فارسی می داد: “ایران با ایستادگی در مقابل زیادهطلبیها به هیچ وجه نخواهد گذاشت موضوعاتی خارج ازبحث هستهای در مذاکرات نهایی مطرح شود.”
و آزادی چنان دامن می گسترد که اسم بردن از محمد علی فردین و بهروز وثوقی هم نام خیانت می گیردو مرتکب آن یعنی سعید راد را به عذرخواهی وادار می سازد.
در آخرین ساعات روز چهارشنبه، محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، می گوید که ساعاتی پس از توصیه حسن روحانی به استادان دانشگاه ها برای بیان نظراتشان، وزارت اطلاعات، او و فرزندش را احضارکرده است.
حسین زمان که جزو حامیان رای دادن به حسن روحانی بود، اعلام می کند که رسما ممنوع الکار شده است. اوبه رئیس جمهور می نویسد: “به احترام همه کسانی که به شما رای داده اند سکوت می کنم و فعلا از حق مسلم خودم می گذرم و آرزو می کنم با تدابیری مبتنی بر صداقت بذر امید در دلهای این مردم زجر کشیده و محرومیت چشیده بکارید و روزی شاید در آینده امثال من بتوانند در دشت سبز امیدواری و در فضای معطر به آزادی، سهم اندکی در وطن خویش داشته باشند.”
خانم ها! آقایان!
روزهای پیروزی “انقلاب شکوهمند اسلامی” است. نگران استقلال وآزادی و رفاه مادی و مجانی شدن آب وبرق و معنویات و مقام انسانی نباشید. مهم این است که کشور ما صاحب حکومت خدایی است. به دقت فرمایشات کاظم صدیقی٬ امام جمعه موقت تهران رابخوانید. حتما شک نمی کنید که “خود خداوند” علی خامنهای را برای رهبری جمهوری اسلامی برگزیده است و”آنقدر قرائن و شواهد وجود دارد که انسان به آرامش و یقین میرسد که این رهبر الهی است.”
محمد نوریزاد، به “رهبرالهی”، می نویسد: “اگر در کارنامه شما جز فضاحت هستهای هيچ نباشد، عدم کفايت شما در رهبری قطعی و محرز است.” و ازاو می خواهد که از مقام رهبری در ایران کنارهگيری کند و “عرصه را برای انتخاب همهجانبه مردم” باز بگذارد.
و چرخ تاریخ می گرددو به روزهای نخستین بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بر می گردد و نوار پاره پاره را به یاد می آورد:
می گفتن که همه حرفا نواره
یکی می گفت نوار که پا نداره
می گفتن که شب آبستن صبحه
زمستون که بره فصل بهارِ
*
گفتند و شنیدیم و همه پا در آوردیم
رفتیم و رسیدیم به این شوق که بردیم
ما بود و نبود دست نابودی سپردیم
یک سیلی جانانه در این حادثه خوردیم
*
همه روزای هفته همون جمعه ی خون شد
هزار باغ گل سرخ خشکید و خزون شد
هزار غنچه که پرپر شد و از شاخه زمین ریخت
زمین لرزید و لرزید نه اون موند و نه این شد
*
حالا باقی چی مونده نوار پاره پاره
به هر کی میگی پا شو می بینی پا نداره
بعد از جنگ آمريکا با کره، ژنرال ويليام ماير که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمريکا منصوب شد، يکی از پيچيده ترين موارد تاريخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار می داد.حدود ١٠٠٠ نفر از نظاميان آمريکايی در کره، در اردوگاهیزندانی شده بودند که از استانداردهای بين المللی برخوردار بود. زندان با تعريف متعارف تقريباً محصورنبود. آب و غذا و امکانات به وفور يافت می شد. از هيچيک از تکنيک های متداول شکنجه استفاده نمی شد.اما بيشترين آمار مرگ زندانيان در اين اردوگاه گزارش شده بود. زندانيان به مرگ طبيعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسياری از آن ها شب می خوابيدند و صبح ديگر بيدار نمی شدند. آنها يی که مانده بودند احترام درجات نظامی را ميان خود رعايت نمی کردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ريختند.دليل اين رويداد، سال ها مورد مطالعه قرار گرفت و ويليام ماير نتيجه تحقيقات خود را به اين شرح ارائه کرد:”در اين اردوگاه، فقط نامه هايی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانيان رسيده می شد. نامه های مثبت و اميدبخش تحويل نمی شدند.هر روز از زندانيان می خواستند در مقابل جمع، خاطره يکی از مواردی که به دوستان خود خيانت کرده اند، يا می توانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعريف کنند.هر کس که جاسوسی ساير زندانيان را می کرد، سيگار جايزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هيچ نوع تنبيهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دريافت جايزه )که خطری هم برای دوستانشان نداشت( عادت کرده بودند.”تحقيقات نشان داد که اين سه تکنيک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.با دريافت خبرهای منتخب )فقط منفی( اميد از بين می رفت.با جاسوسی، عزت نفس زندانيان تخريب می شد و خود را انسانی پست می يافتند.با تعريف خيانت ها، اعتبار آن ها نزد هم گروهی ها از بين می رفت.و اين هر سه برای پايان يافتن انگيزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.اين سبک شکنجه، شکنجه خاموش ناميده می شود.اين روزها همه فقط خبرهای بد می شنوند شما چطور؟اين روزها هيچ کس به فکر عزت نفس نيست شما چطور؟اين روزها همه در فکر زيرآب زدن بقيه هستند شما چطور؟اين روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون ديوار دوران بی پايان محکوميت خود را می گذرانندشما چطور .?
برادر عزیز جناب نوريزاد ، با درود و احترام خدمت جنابعالی ،
> من به جد مطمئن هستم که شما وجدان بیدار اسلام حکومتی ودوستدار وعاقبت اندیش
> رهبر جمهوری اسلامی هستید . من در عجبم که چرا ، با شما که اینقدر بد رفتاری ،
> اهانت و خلاصه اینکه کج خلقی ها کردند هنوز بر آنید که رهبر را از گزند آخرت
> بی فرجام و بدنامی تاریخی برهانید ؟!
> خوشا به سعادت رهبر که خیرخواه و یار و رفیقی همچو شما دارد
> در پایان استدعا دارم که با استعانت از درگاه احدیت بیشتر مراقب خودتان
> باشید. و دیگر اینکه چقدر اسم شما برازنده معرفت و درایت شما در موقعیت کنونی
> کشور افت زده خالی از اعتقادات اخلاقی و اجتماعی و انسانی و اسلامی است) با
> سپاس و احترام به شما و حقانیت راهتان .خوشا به سعادت شما ؛ من مطمئنم خداوند
> به شما نظر خاص دارد که اينهمه شهامت را در شما با حس خیرخواهی تان به ودیعه
> گذاشته است.
با سلام بر شما و جناب دانشجو که باب این بحث را باز نمودند. البته روی سخن ایشان با جناب “مرتضی” است ولی چون دعوت جناب نوریزاد به مشارکت در بحث بود با اجازه نظراتی عرض می کنم. توجه من در این نکات به این مطلب شما ست که:” جان کلام . بدنیست اگر، به جای توجه به جزییات ، نخست به کل بپردازیم و معلوم کنیم که دین برای انسان سود آور یا زیان بخش است و سپس ، درباره نکات فرعی سخن بگوییم .
اگر جناب نوری زاد اجازه بدهد که باب گفتگو بازشود ، برای آغازبحث، از دوستان ِ عزیزی که بخش نظرات را با نوشتار خود مزین کرده اند ، بویژه از جناب مرتضی می پرسم : با فرض این که داده های دینی همه درست و صحیح اند و سخنان ِ شارحین درباره ی قدیسین همه به جا و استوار می باشند و بزرگان دین و مذهب ، چنان که روحانیت می گوید همه ، معصوم ، اوج انسانیت و فرستاده و برگزیده خداوندند ، و قرآن نیز مانند تورات و انجیل و دیگر کتب ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی از جانب خداوند به پیامبرانش نازل شده است.با این فرض ها ، نخست . آیا می توانید بگویید اگر ، این انبیا و اولیا نبودند و این باورها را نمی آفریدند چه اتفاقی رخ می داد ؟”
1. در نگاهی که بنده در دین دارم این باورها محل بحث دارد. اگر منظور این است که منشا همه خوبیها دین و ادیان هستند بسیاری با این حرف مخالفند. خوبیها و اصولا همه پدیده ها مستقل از دین هستند. برای مثال راستگوئی امری نیست که چون دین گفته خوب است و اگر دین نمی گفت بد است. خیر.راستگوئی خوب است و بدین دلیل دین به آن توصیه میکند و همینطور چیزهای دیگر.
2. آیا داده های دینی همیشه صحیحند؟ باید دید منظور از این حرف چیست؟ دین در کلیت خود بدنبال معرفی نگاهی به عالم است که انسان با آن غریبه نیست ولی از آن غافل شده است. این نگاه در صدد نشان دادن هدفی است که بشر در مسیر خود باید برود . آن آخرت است. دین معتقد است که ایمان به توحید و آخرت شالوده های اصلی نگاه صحیح به زندگی هستند و در عین حال راه حلّ را تکمیل این دو باور را با عمل صالح میداند که عملی نتیجه بخش در ایجاد شخصیتی توحیدی است. محور توحید انسان را از بردگی فکری و جسمی خارج میکند و باور آخرت هدف و جهت به زندگی میدهد و عمل صالح که در زندگی ما آدمیان رخ مینماید وسیله تحقق آن است. دین هیچ دستور خاصی برای آن ندارد مگر خرد ورزی و لذا نشانه های خرد را رو کردن به تفکراتی میداند که برای آن هدف مناسبند. در این میان “عقل سلیم” و یا common sense که بین همه انسانها وجود دارد راهنمای بسیار دقیقی است. توصیه های دینی برای رفع مزاحمت از خرد ورزی است.
3. این که روحانیت چه میگوید مهم نیست. روحانیت نه نماینده خدا است و نه حجیتی دارد. مهم این است که برای حرف خود بتواند دلیل اقامه کند. ما باید به این سئوال اساسی “سقراط” وفادار باشیم که در مورد هر چیز و یا پدیده ای بدانیم که آن چیست؟ اگر ” امانت داری” خوب است چون قوام شخصیتی و اجتماعی ما را تضمین میکند حال اگر کسی بخواهد به ما ثابت کند که مثلا اینجا باید خلاف کرد و کار هم درست است و حتّی پیغمبر هم از ان دفاع کرده نمی پذیریم. چون ملاک ما تائید یا تکذیب پیغمبر نیست. ملاک ما خردی بی اوهام است که به نتیجه گیری خاصی رسیده است. اتفاقا شالوده فکری تعالیم پیامبر هم همین است، تعقل. امام علی(ع) نقل کرده که پیامبر از او خواسته به جای عبادت با تفکر به خدا نزدیک شود.امامان شیعه نیز “عقل” را حجت اصلی در درک وقایع و حقایق دانسته اند و انبیا را حجتهای ظاهری.
4. در مورد عقل نکته ای که بسیار مهم است این است که عقل بخوبی و راحتی محدویتهای خود را می پذیرد و دنبال تکامل آن است. بی خردی یعنی خود را عقل کل دانستن و خرد یعنی محدویتهای خود را درک کردن. سقراط معتقد بود چون به تمام معنا به نقص خود در ندانستن آگاه بود لذا خدای عالم اورا بر ترین انسانها در عقل دانست، که ابن سینا هم به آن رسید.
5. مهمترین چالش انسان خردمند این است که برای عمیق کردن درک خود و رفع اوهام فکری به کجا رجوع کند؟ این وظیفه هر کس است و ادیان و مشخصا اسلام دقیقا بدنبال این هستند که اهمیت تفکر درست و نگاه صحیح را یاد آوری کنند. به نعبیر “مولانا” کسی که بیماری دارد وقتی در جستجوی پزشک است بهترین را انتخاب میکند ولی وقتی که در نزد او آمد اگر بخواهد در امر طبابت هم دخالت کند نهایت نادانی اوست گر چه در ابتدا هم عاقلانه عمل کرده…مشکل بشر برای درک این ظرافتها است و خرد ورزی هم یعنی همین.
سلام آقای نوری زاد
چون خیلی باهوشی گفتم این قصه را بخوانید و با سخگش را نگهدارید بعدا ازتان می گیرمش
————————-
جوردانو برونو، فیلسوف ایتالیایی پس از گذراندن ۸ سال در سیاه چال های خوفناک دادگاه تفتیش عقاید قرون وسطی در میدان کامپو دی فیوری شهر رم زنده زنده در آتش سوزانده شد.
قبل از اینکه جوردانو برونو در آتش سوزانده شود، جلادان پاپ برای اینکه او را از گفتن سخنان کفرآمیز، از نظر دادگاه انکیزاسیون، بازدارند، زبانش را قطع کردند. این سرنوشت اغلب فلاسفه و دانشمندان دوره تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک بود.
نوشتهاند که وقتی برونو را به یک میله آهنین بسته بودند و انبوهی از هیزم برای سوزاندن او جمع کرده بودند، اوهم ساکت بود و تسلیم شده بود وچیزی نمی گفت؛ ولی اتفاقی افتاد که یک جمله تاریخی گفت که در تاریخ باقی ماند. آن اتفاق این بود که ناگهان دیدند پیرزنی نزدیک شد که تکه هیزمی در دست داشت و با آوردن نام خدا بر لب، آن را به روی هیزمها انداخت. برونو سکوتش را شکست و گویی عمل این پیر زن مغز استخوانش را سوزانده بود، گفت: “لعنت بر این جهل مقدس”.
دوست عزیزم جناب یک خواننده
سلام
من بسهم خودم مطلب مورد اشاره شما که متعلق به جناب بابکم بود بدقت مطالعه کردم و نقطه نظرات خودم را در همان صفحه نسبت به آن ابراز کردم
امید است که توسط میزبان گرامی منتشر شود.
از توجه شما متشکرم
با درود بر بابکم گرامی دوست عزیز اگر آخوند گفته های شما را تایید کند که با ید دکان کید و تزویر را بسته و برای معاش خود دسته اه را بالا زده و مثال همه به کاری شرافتمند روی اورد!آیا چنین انتظاری از کسانیکه از چندر غازی برای نوحه ای یا دعایی از پیرزنی می گرفتند و امروزه بر بالاترین مسند قدرت نشسته اند و از هر امکانی که بخواهند برخوردارند و به هرکه میخواهند امر و نهی می کنند به آب در هاون کوبیدن نمی ماند؟بقول پروین بزرگ…این گرگ سالهاست که با پله آشناست!
دوست گرامی جناب ساسان!اخرین کامنت شما خطاب به سید مرتضی نشان از سوزشی درونیست که 35 سال نهاد ایرانیان وطن دوست و روشنفکر ی را که تنها جرمشان ترقی و سعادت ایران و ایرانیست بویرانی کشیده.بله استبداد پهلوی زمینه ساز حکومت ارازل و اوباش اسلامی بود و لی روشنفکران ما در بحبوبه انقلاب دمکرات تر مترقی تر از همین ارازل و اوباش نبودند.والا شخصیتی دمکرات و سوسیال دمکراتی همچون بختیار را در مقابل دروغگو و اهریمن صفتی همچون خمینی تنها نمی گذاشتند!گویا نه شعر صاییب را در قرن 5و6 هجری زمزمه کرده بودند :ه…
خحور صاییب فریب زهد این عمامه دوار…که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می اید.
و نه شعر شاعر بزرگ مشروطه عارف بزرگ که خود در عنفوان جوانی معمم بوده!:ه…
عمامه بسر هر که نهادست….است….یک …که ….آن گنبد مندیل سرش ….دگر بود!
تازه فیلسوفی چون رحیمی که نامه ای به خمینی نوشت هم از ترس خود را شیعه معرفی نمود تا از گزند ارازل و شعبون بی مخها خود را حفظ کند بی خبر از اینکه آخوند از همین ترس او هم برای سواری گرفتن از مردم سؤاستفاده خواهد کرد!
جناب دانشجوی گرامی با درود!دوست گرامی در عمل آخوند به درستی و یا نادرستی دین کاری ندارد. شما اگر هزاران دلیل برای آخوندی بیاورید و درعمل به آنها نشان دهید که دین نفعی که برای بشریت ندارد هیچ بلکه باعث بدبینی و تجاوز به حقوق دیگران ترس و ترور افراد چپاول اموال دیگران و زیرپا گذاشتن ابتدایی ترین حقوق دیگران می شود.آخوند حرف شما را وارونه کرده و بخود شما بر می گرداند.دلیل اش منافع چرب و ممر درآمدیست بی دردسریست که این صنف مفتخور و انگل از قبل دین و جهل عوام حاصلشان می شود.اینها از یکطرف انبیا و اولیا را انسانهایی معرفی می کنند که مثلا همچون علی با حفر چاه خرج خود و خانواده را میداده و از طرف دیگر همین علی 24 ساعت در حال تعبد و جهاد و سامان دادن امور مسلمین و دستگیری از یتیمان و مساکین و درحال نماز انگشتر عقیق اش را(حداقل باید به چند درهم طلا می ارزید؟). خب برای کسیکه کمی خرد ورزد می بینید که همین آقا 35 فرزند از چندین زن داشته و چنین حرفی جز دروغ و بی شرمی و سؤاستفاده از اعتقاداتیکه بمردم حقنه شده و بصورت عادت درآمده نیست.چون چنین ادعایی با عقل سلیم سازگار نیست! علی که انسانی فقیر و بی چیز بوده و نسبت به اشراف قریش نه تملکی داشته و نه پایگاه اجتماعی در دوران جنگهای محمد و غارت مخالفان توسط مسلمین به ثروتی هنگفت دست می یابد و فدک تنها گوشه ای از این ثروت باد آورده و غارت شده است!یاران صفه(ابوذر غفاری میثم تمار عمار یاسر مقداد…) که در حقیقت باید یارانه بگیران و مفتخوران اولیه در اسلام بوده اند و بهترین الگو برای همین آخوندها هستند گروهی بیکاره که فقط نماز می خواندند و بیکار می گشتند و در مسجد می خوابیدند و در حقیقت مثل همین آخوندهای خودمان انگلهایی در جامعه مسلمین اولیه بودند.حالا بیا و به جناب سید مرتضی و سید ابوالفضل (ص-ع) بفهمان که بابا آنچه را شما می گویید جز مشتی خرافه و داستان ساخته شده توسط گروهی قدرت طلب برای گمراهی و چاپیدن مردم نیست .خب جناب مرتضی و امثال او 50 سال از عمرش را دراینراه بهدر داده و علم فرا گرفته !چه علمی ؟الهیات!کلام!بخوان وراجی برای ثابت کردن اینکه الله اکبر است و جز او خدایی نیست!به چه درد ما و جامعه میخورد ؟حتی باندازه یک صناربدرد ما که نمیخورد هیچی بلکه مردم و کشور را هم بخاک سیاه نشانده!حرف هم بزنی با تیع ابوالفضل (حالا این بی دسته هم برای ما دسته دارشده) و بقیه شعبون بی مخها فرقت مثل فرق شمر علیه السلام عزیز که بقبرش نور بباره که پسر عموی خود حسین را خود می شناخت شکافته می شود.می بینید که دوست گرامی کار ما با مشتی شالارلتان و مفتخور و انگل افتاده که بر بضاعتی و اموال و منابع وسیع یک کشور دست انداخته اند و به هیچ روی حاضر به از دست دادن آن نیستند!چون کافیست که یک دلیل از دلایل دگراندیشان را بپذیرند. چنین پذیرشی یعنی پایان مفتخوری و زندگی انگلی!
دیدگاه های امام علی درباره زنان:
1) غیرت زن، کفرآور و غیرت مرد نشانه ایمان اوست (حکمت 124).
2) زنان در نیروی بدنی و روانی و اندیشه کم توانند (نامه 14، دستور امام پیش از جنگ صفین).
3) زن و زندگی همه اش زحمت و دردسر است و زحمت بارتر آینکه چاره ای جز بودن با او نیست (حکمت 238).
4) ای مردم، زنان در مقایسه با مردان در بهره وری از اموال و عقل متفاوتند. تفاوت عقل شان با مردان بدان جهت است که شهادت دو زن برابر یک مرد است و تفاوت در اموال آن که ارث بانوان نصف مردان است (خطبه 80).
5) برخی از نیکوترین خلق و خوی زنان، زشت ترین اخلاق مردان است. مانند تکبر، ترس، بخل. مثلاٌ زنی که متکبر باشد، بیگانه را به خانه راه نمیدهد. اگر بخیل باشد، اموال خود و همسرش را حفظ میکند و چون ترسان باشد از هر چیزی که آبروی او را ببرد، فاصله میگیرد (حکمت 234).
6) در امور سیاسی از مشورت با زنان بپرهیز که رای آنان زود سست میشود و تصمیم آنان ناپایدار است. در پرده حجاب نگاهشان دار تا نامحرمان را نبینند زیرا سخت گیری در پوشش عامل سلامت و استواری است. اگر میتوانی طوری زنگی کن که غیر از تو کسی را نشناسند. مبادا در گرامی داشتن زن زیاده روی کنی که او را به طمع ورزی کشانده و برای دیگران به ناروا شفاعت میکند (نامه 31، نامه به امام حسن).
آیا این سخنان یک فرستاده خداست؟
سلام، خسته نباشی
امروز میخواهم برایت از محله عشق، مدارا، مردانگی و غیرت بنویسم، محال “ٔپل سیاه” در اهواز. جایی که مهد تمدن و ثروت است و روزگاری قلب تپنده و کعبه جوانان شهر بود و قهرمانان ورزشکار بیشماری را به تیمهای ملی ایران هدیه داد. محل دقیق آنرا درست زیر علامت آ روی نقشه پیوست میتوانید بیابید. در فاصله ۲۰۰ متری “ٔپل سیاه که اولین ٔپل اهواز بود و با همین فاصله از مقبره “علی ابن مهزیار”، جایی که اولین خیابانهای شهر در نقشههای رسمی به ثبت رسید.
امروز که خاطرات تلخ و شیرین آن روزها را مرور میکنم، در مییابم که چه انسان خوشبختی بودم که علیرغم کمبودهایی که آنروزها حس میکردم، این شانس را داشتم که در آغوش امن و پر مهر آن محله رشد و نمو کنم. در آن محله که با مرزهای نامرئی ترسیم شده بود، همه چیز جای خود بود. مردان عمو یا دایی خوانده میشدند و دختران محل، خواهران ما بودند. درها و دلها گشوده بود و تفاوت چندانی نداشت که ظهر یا شب را درکدام خانه برسر سفره مینشینی. خانهای بود بزرگ، با ساکنانی که از جای جای ایران در آن سکنا گزیده بودند. اکثریت خانوادههای عرب( از جمله خانواده خودم که نسل اندر نسل زاده اهواز بودهایم) که از نقاط و طوائف مختلف در آن محل ساکن بودند تا هم استانیهای شوشتری، دزفولی و بختیاری تا لٔر، اصفهانی، ترک قشقایی، سیستانی، تهرانی( خواهرزاده سپهبد زاهدی در خانه ویلایی بزرگی که درست در تقاطع خیابان فردوسی و قاسمی که تمدتی آموزشگان نابینایان رودکی بود و یکبار هم شهبانو از آن بازدید کرد ساکن بود)، خراسانی، مسیحی، کلیمی همه در کنار هم با صلح وسفا مشغول زندگی بودیم و از برادر به هم نزدیک تر.
آرزو و افتخار بسیاری از فوتبالیستهای خوب آن زمان بازی کردن به همراه تیم محل ما بود که ارباب و آقای فوتبال محلات اهواز بود. یادم میاید روزی یک گروهبان دوم تهرانی که به تازگی به کلانتری ۲ اهواز که در نزدیکی محل ما بود منتقل شده بود و قصد گرفتن زهر چشم و کشتن گربه دم حجله را داشت، چنان درسی گرفت که مطمئنم تا به امروز یادش هست.
یک روز جمعه بعد از ظهر قبل از انقلاب بود (سال ۵۵) و همه بچههای محل در خیابان مشغول فوتبال بازی بودیم و بقیه هم به تماشا و منتظر نوبت بازی خود. گروهبان سلیمانی که مردی لاغر اندام و بسیار بد دهان بود، با موتورسیکلت آمد و وسط بازی ایستاد، پیاده شد و توپ پلاستیکی را گرفت و پاره کرد و با چند فحش آبدار هم نثار همه کرد.
روحش شاد، سید صالح که سرباز بود و اصلا اهل فوتبال نبود و به تماشای بازی برادرانش که با ما بازی میکردند ایستاده بود و روز مرخصی خود را با بچهها میگذراند، جلو رفت و به او گفت به چه حقی توپ را پاره کردی؟
سلیمانی گفت: خوب کردم و دست بلند کرد و کشیدهای به صالح زد. صالح هم نامردی نکرد و با مشتی جانانه جواب او را داد و این مشت گویا به مثابه فرمان حملهای بود که صادر سود. در یک چشم به هم زدن مانند مور و ملکه بر سر گروهبان ریختند و دو دقیقه بعد که آقای رحمانی ریش سفید مؤمن محل او را از زیر دست و پای بچهها بیرون کشید، تقریبا برهنه بود و با لباسی که به او دادند و با پای پیاده موتور خورد شده خود را در خیابان تا کلانتری کشید.
نیم ساعت بعد خیابان توسط چند دستگاه خودرو پلیس و مأمورن ویژه محاصره شد و سرهنگی که رئیس پلیس شهر بود، با بلندگوی دستی اعلام کرد که ظرف ۱۰ دقیقه کلیه کسانی که در مضروب کردن مامور دولت دخالت داشت اند، باید خود را تسلیم کنند. آقای رحمانی بهمراه یکی دو تن از بزرگان محل صالح را( با لباس سربازی) نزد سرهنگ بردند و گفتند که درگیری بین این شخص و مامور شما بوده و هر مشکلی دارید با ایشان حل کنید. ساله هم گفت که من در دفاع از خودم با او درگیر شدم، چون به من توهین و تودیع کرد. در همین هنگام یک جیپ دژبانی لشکر ۹۲ آمد و افسری با سرهنگ مشغول صحبت شد و سپس صالح را سوار کرد و با خود برد، ۵ دقیقه بعد کامیونهای شهربانی عقب نشینی کردند از آنروز به بعد اگر شما سلیمانی یا مامور دیگری را در آن خیابان دیدید، ما هم دیدیم.
معلوم شد بلافاصله پس از خاتمه دعوا، با سرگرد میاحی هه رئیس دژبانی لشکر بود، تماس گرفته و برای اینکار هماهنگی کرده بودند و با توجه به اینکه ادعا شده بود که مامور شهربانی به سرباز دولت اهانت و تودیع کرده است، او را وادار به عذرخواهی کرده بودند.
فردا کمی در باره علی شمخانی و داستانهای او و برادرانش برایت مینویسم.
شب خوش
حر عزیز این حرفی(مخارج زندگی)تو گوشم گفتی بدجور کلاف ام کرده ببینید وقتی شما به یک سئوال ساده ناراحت شدیدبرافروختید چگونه انتظار دارید مقام معظم !!!27روز با آن ید و بیضا جواب شما را بدهد.به قول معروف یک سیخ به خود یک جوال دوز به دیگران حتما جهت خسته نباشید خدمتتان خواهم رسید.ایام به کام دلاور نازنین.
خیلی عالی مینویسید. من هرروزنوشته هاتون را میخوانم. ولی همیشه گریه میکنم. دیشب دختر۱۶ ساله ام دید برایش از شما و از نوشته های شما و انسانیتتان و از شجاعتتان و از تنهایتان و از دختران و پسران ایرانی گفتم که چه ظلمی برایشان شده و امیدهایشان بر باد رفته. خیلی غمگین شد ولی به لهجه قشنگ انگیسی اش گفت که حتما روزی درست خواهد شد چون مردم را برای همیشه نمیتوان کنترل کرد خصوصا این روزها. امیدوارم. پایدارباشید.
ali گرامی
آقای نوری زاد بارها به این پرسش شما جواب داده اند. ایشان بازنشسته جهاد هستند.
موفق باشید
آقای مرتضی!
کماکان منتظر پاسخی برای نوشته ام هستم. حتماً که این بی پاسخی به دلیل ندیدن نوشته ام در پست
“قبرستان ارامنه” بوده است لذا آن را مجدداً در اینجا کپی میکنم.
*************************************************
آقای مرتضی!
با نوشته تان نا امیدم کردید! انتظار صداقت و امانت داری بیشتر در خواندن و نقل قول کردن جملات نوشته ام را داشتم و صد البته به این دلیل که سالیان سال خاک کتابهای اسلامی را خورده اید و به قول خودتان دین پژوه و مدرس فقه هستید انتظار داشتم هم متن را دقیق بخوانید و هم به پرسشهائی که مطرح کرده بودم پاسخی بدهید اما شما ترجیح دادید فقط با کلمات بازی بازی کنید و تنها با دو جمله ام خود را سرگرم نمائید!
کامل خواندن نوشتۀ دیگران و توجه به سؤالاتی که پرسیده شده است و پاسخ دادن به آنها را نوعی احترام به خود و البته به صاحب نوشته میدانم . چه اشکالی دارد که بجای بی اعتنائی به سؤالاتی که جوابی برای آنها ندارید بنویسید که فعلاً پاسخی برای آنها ندارم! نوشتن امر بسیار محترمی است نون و الکیبورد و ما یسطرون! لذا لزومی نمی بینم که زین پس برای نوشته هائی که نوعی فرار از جوابگوئی است پاسخی بنویسم .
” در ابتداء لازم است تشکر کنم از لحن بسیار تند شما ….”
متوجه نشدم که “لحن بسیار تند” چه جای تشکری میتواند داشته باشد؟! اگر این تشکر لازم بوده چرا دلیلش را ننوشته اید و اگر دلیلش مهم نبوده چرا اصلاً تشکر کرده اید؟! فکر میکنم اگر نیت تان را با جملات کاملتری توضیح دهید و آن را لابلای کلمات پنهان نکنید نوشته تان مفهوم کاملتری پیدا میکند .
“بسیار متعجبم با این اظهارات شداد و غلاظ و با تقطیع جملات این بنده مرا متهم به طرفداری از داغ و درفش و تندروی و شمشیر کشی و خونریزی میفرمایید.”
“آنچه که محسوس است این است که جنابعالی بنوعی مبتلا به نیت خوانی و استفاده های خاص از برخی الفاظ برای نسبت دادن مطالبی که مبتنی بر پیش فرضهای غیر واقعی یا اثبات نشده است هستید ”
کلمات تنها وسیلۀ ارتباطی بین انسانها هستند و لازم است که برای انتقال درست مفاهیم با دقت بیشتری استفاده شوند. توصیه میکنم هم مسئولیت کلماتی که به کار میبرید را بطور کامل بپذیرید و هم لااقل از این پس آنها را با دقت بیشتری استفاده کنید تا مجبور نباشید دیگران را مبتلا به نیت خوانی بدانید!
شما در اولین نوشتۀ خود بدون نوشتن حتی یک جمله در محکوم کردن رفتار غیر انسانی که در حق سیامک مهر انجام شده به انتقاد از نوری زاد که شکنجه و زندان انفرادی کردن سیامک مهر را محکوم کرده است پرداخته اید و نوشته اید مادامی که سیامک مهر منطقی بنویسد پاسخش نقد منطقی است لیکن متاسفانه ایشان نوشته اش عناصر توهین آمیز داشته است پس پاسخش نمیتواند نقدی منطقی باشد . منصفانه قضاوت کنید آیا این جملات در کنار هم چیزی جز تأئید ضمنی داغ و درفشی که بر سیامک مهر رفته است معنا میدهد؟! این نیت خوانی نیست این یک استنتاج منطقی از مجموعۀ جملاتی است که نوشته اید!
روش جزء جزء کردن یک نوشته و به قول شما تقطیع جملات برای پاسخگوئی بهتر و مشخص تر انجام شده و به شرطی که منجر به تقطیع مفاهیم نشود نه تنها ایرادی محسوب نمیگردد بلکه نوعی مهارت است . دو پاره کردن یک جمله یا پاره پاره کردن یک پاراگراف و نقد کردن یک پاره از آنها بطوریکه مفاهیم را تغییر دهند البته که محل اشکال است یعنی کاری که شما انجام داده اید .
شما فقط با استناد به “فحش و ناسزا فقط فحش و ناسزاست” و بدون آنکه به قسمت دوم جمله یعنی “معنای توهین به مقدسات گذاشتن بر آن محل اشکال است” توجهی داشته باشید و همچنین با جدا کردن “اصلا هیچ جرمی اتفاق نیفتاده ” از یک پاراگراف کامل که توضیحاتی برای به کار بردن این جمله دارد بندهای ۵ و ۴ از نوشته تان را به تفسیری غیر واقعی و نقدی یکسویه از جملاتی با معانی تقطیع شده تنزل داده اید!
” لطفا جزء جزء مطالب ایشان که بنظر شما صحیح میرسد مطرح کنید ”
” آماده بحث دقیق از تک تک محتواهای ادعایی در آن گفتار هستم ”
من و شما اختلافاتی ریشه ای و اساسی داریم اینکه شما مرا به ورود به جزئیاتی دعوت میکنید که از اساس مطلب مورد پذیرش نیست دعوتی بیهوده ، غیر منطقی و نابخردانه است! بحث اصلی بر سر درست بودن یا نبودن مطالب سیامک مهر نیست تا بخواهیم به جزئیات آن ورود کنیم بلکه بحث بر سر وجود مفهومی بنام “مقدسات” و “جرمی” به نام “توهین به مقدسات” است . مطلب به این سادگی را چرا درک نمیکنید!
” شما که از ابتدا فرضا خدای جهان یا پیامبران و کتب سماوی را مقدس و محترم نمیدانید ”
کلمات “مقدس” و “محترم” مفاهیمی کاملاً جداگانه دارند البته که مدعیان پیامبری و عقایدشان مانند هر انسان معمولی دیگر محترم هستند اما برخلاف شما آنها را به هیچوجه مقدس نمیدانم!
” ولی التزام به قانونی که از طرف اکثریت به تصویب رسیده است امری ناگزیر است ”
نه اسلام و قوانین اسلام را قبول دارم ، نه جمهوری اسلامی و قوانین آن را و نه اکثریت مورد قبول شما را بنابراین هیچگونه مقدساتی را در هیچ بخشی از اسلام به رسمیت نمیشناسم ، هر گونه مجازاتی را تحت عنوان آخوند ساختۀ توهین به مقدسات محکوم میدانم و تا زمانی که آزادی بیان ، رسانه های آزاد و رفراندوم بدون تقلب در ایران حاکم نباشد ادعای تصویب قانون با تعداد اکثریت را ادعائی اثبات نشده تلقی میکنم .
ضرب المثلی هست که میگوید شیطان در جزئیات است! چرا که فقط با ورود به جزئیات است که امکان از این شاخه به آن شاخه پریدن ، طفره رفتن از پاسخ به مسائل ریشه ای ، به حاشیه کشاندن بحث و منحرف کردن توجه از مشکلات اساسی به وفور وجود دارد . در ضمن برای فهم مسئله ای به این سادگی که “انسان” با همۀ عظمت و شکوهی که در خلقت جسم و روحش وجود داشته است نمیتواند ارزش و اعتباری معادل “عقایدش” داشته باشد اینهمه توضیحات پر پیچ و خم و فلسفه بافی چرا؟! این همان نکته ایست که آنیتای عزیز خوب به آن توجه کرده است : “شما توهین به عقاید را با توهین به اشخاص مقایسه کردید که به نظر من قیاس مع الفارق است. ”
در پاسخ به آنیتا هم توضیحاتی نوشته اید با ادبیاتی ثقیل و دلایل فلسفی ، حوزوی ، طلبگی و آخوندی که نه اینجا حوزه علمیه است و نه مخاطب شما یک طلبه یا آخوند . فکر میکنید چند درصد مردم جامعه از هر قشری کارگر ، معلم ، کارمند ، مهندس ، پزشک میتوانند شمایان را بفهمند و با این مفاهیم ارتباط برقرار کنند؟ در ضمن چه کسی تعیین کرده است که آنچه شما در این مورد میگوئید باید ملاک قضاوت باشد صرف بودن در جمهوری اسلامی ضرورتی برای پذیرش و التزام به قوانین آن ایجاد نمیکند!
” شما مدافع مدعاهای مذکور در آن مقاله هستید یا مدافع لحن عصبی و توهین آمیز و فحاشی های آن هستید”
” نیک بیندیشید که فعل توهین و ناسزا و فحاشی آیا محکوم به حسن عقلی است یا محکوم به قبح عقلی ”
” همانطور که فحاشی به مقدسات دیگران را فقط باد هوا یا نقل ونبات میدانید آیا فحاشی به نوامیس خویش را هم نقل و نبات میدانید؟”
همانطور که نوشته بودم و البته مانند بسیاری از قسمتهای دیگر مورد توجه شما قرار نگرفت ” از توهین کردن و ناسزا گفتن حمایت نمیکنم” لذا همۀ جمله سرائی ها و بازی با کلمات برای متهم کردنم به حمایت از ناسزا گوئی از اساس بیهوده است! هیچ انسان عاقلی فحاشی را نقل و نبات نمیداند و از کلیت نوشته ام نمیتوانید چنین مفهومی را استنباط کنید . هر قانونی هم که در یک جامعۀ دموکراتیک مبتنی بر حفظ کرامت انسانها نه در جمهوری اسلامی در مورد فحش و ناسزا برقرار شود همانند سایر قوانین چنین جامعه ای باید مورد احترام باشد .
در ضمن اگر هم فحش و ناسزائی به عزیزان من داده شود حتی همردیف با همۀ آن مطالبی که سیامک مهر نوشته است از آنجائیکه خودم را با هیچ چیزی حتی با عزیزانم “هم هویت” نکرده ام میزان ناراحتی ام نیز آنقدر نخواهد بود که احساس کنم هویتم به مخاطره افتاده و یا انسانیتم خدشه دار شده است و البته این جرم هم باید همان مجازاتی را داشته باشد که فحش و ناسزا دادن به محمد و اولیا و قرآن و تمام به اصطلاح مقدسات شما!
“در پایان گفتارتان ما را امیدوار فرمودید در این جمله که :البته بی دین شدم اما بی خدا و خالی از معنویت نشدم
من از این گفتار شما بسیار خرسند شدم”
مکارم شیرازی : همین که شخص عقاید دین یا یکی از ضروریات دین را منکر شود و ابراز کند مرتد است.
بدون شک ابراز امیدواری و خرسندی شما از بی دین شدن کسی که قبلاً مسلمان بوده و ظاهراً در اسلام عزیزتان ارتداد نام دارد واقعی و صادقانه است چرا که در دل چیزی داشتن و بر زبان چیز دیگری راندن گویا در اسلام رفتار منافقانه نام گرفته است که یقیناً در شأن دین پژوه مدرس فقهی چون شما نیست!!
” مختصاتی از خدائی که پذیرفته اید و مختصاتی از معنویتی که به آن معتقدید برای ما رسم فرمایید ”
مختصات خدا و معنویت مهم نیست مهم این است که اعتقاد به این خدا و آن معنویت چه خاصیتی برای شما و جامعه و جهان میتواند داشته باشد! از وقتی که اسلام را به همراه خدایش رها کرده ام نمیتوانم مختصاتی از خدای جدید در ذهنم ترسیم کنم تنها میتوانم وجودش را در وجودم حس کنم . هر گونه فکر کردن به خداوند و برای او مانند دعای جوشن کبیر شبهای قدر که بسیار با مادرم میخواندم صدها اسم و لقب درست کردن او را تا حد فکر تنزل میدهد درحالیکه جایگاه خداوند در قلب انسان است نه در ذهن او . اما از آنجائیکه شما عاشق فلسفه و بازی با کلمات هستید و حتماً مختصات خیلی کاملی هم برای خدای خودتان ترسیم کرده اید مختصات خدای مرا در نقطۀ مقابل مختصات خدای خودتان قرار دهید!!
” و توضیح دهید که منشا معرفتی آن خدا و آن معنویت چیست؟”
ادبیات سنگین نوشته هایتان نشان میدهد که سالهاست تار و پود وجودتان را فقط با آموزه های اسلام و فقه و فلسفه سخت گره زده اید و لذا اسلام را تنها منشاء شناخت خدا و رسیدن به معنویت میدانید . برای شما باور اینکه کسی با خواندن کتابهائی جز قرآن و فقه و فلسفه خدا را بشناسد و به معنویتی برسد تقریباً غیر ممکن است اما واقعیتها قرار نیست که خودشان را با ذهنهای محدود ما منطبق کنند این ما هستیم که باید جریان زندگی و افکارمان را مدام پایش کنیم و ببینیم که آیا منطبق بر واقعیتها هستند یا برخاسته از توهمات پوچ!
همانطور که نوشته بودم ” نویسندگان و استادانی بزرگ با کتابها و تعالیمی شگفت انگیز که نه ادعای فرستادۀ خدا بودن آنهم از نوع خاتمش را داشتند و نه گفتارهای پر تناقض و گیج کننده گنجینه های با ارزشی برای این رهائی و کشف معنویت درونی بودند . ” نویسندگان و کتابهای فراوانی برای آموزشهای معنوی وجود دارند اگر تشنه باشید آب در دسترس است به شرطی که فرق آب و سراب را بدانید! اگر به آرامش قلبی واقعی که هیچ چیز نتواند خللی در آن بوجود بیاورد دست یافتید و توانستید بدون شلاق احساسهای گناه و ملامت و تقصیر و خشم تصمیم بگیرید و زندگی کنید این آب است که نوش جان میکنید در غیر اینصورت همۀ آنچه را که روی آن زندگی معنوی با خدا نام گذاشته اید سرابی بیش نیست!
به شما کتابی معرفی کردم امیدوارم آن را بخوانید همچنین خواندن کتابهای “آگاهی” و “انسان در اسارت فکر” از دیگر کتابهای محمد مصفا و بخصوص کتاب “نیروی حال” اثر اکهارت تول ترجمۀ مسیحا برزگر را توصیه میکنم تا ببینید که یک بی دین چگونه میتواند بینشی داشته باشد که اگر همۀ رساله های مجتهدین فسیل شدۀ حوزه علمیه قم را روی هم بگذارید با ارزش یک جمله از این کتاب برابری نمیکند! اگر چه ممکن است مطالب این کتاب ابتدا به نظرتان نادرست و حتی مسخره بیاید اما ادامه دهید و نترسید چیزی را از دست نمیدهید آنچه که واقعی است از دست نمیرود و آنچه که توهمی است در برابر واقعیت فرو می پاشد!
آقای مرتضی!
توصیه میکنم که خودتان را برای پرسشهائی سخت و نفس گیر آماده کنید پرسشهائی که “اظهارات شداد و غلاظ” من در برابر آنها هیچ است! منتظر پرسشهائی باشید که مانند طوفانی سهمگین بر شما و همۀ کسانی که با عمامه یا بی عمامه اسلام پژوهی میکنید خواهد وزید . فجایع این ۳۵ سال و ظلمهائی که بر ایرانیان رفته است با جماعت آخوند گره خورده و آخوندها هم خود را به اسلام گره زده اند . در عنقریب روزی که نسیم آن با نوشیدن زهر توافق اتمی وزیدن گرفته است زمانی که سلسلۀ آخوندیان به پایان خود سلام کند از حوزوی ها پرسشهای زیادی از عملکردشان وجود خواهد داشت .
فکر نمیکنم که در آن روز مردمی که ظلمهائی را که با نام اسلام و برای حفظ اسلام از همه طرف بر آنها باریده با پوست و گوشت خود لمس کرده اند به ادعاهای متوهمانه ای چون “من اسلام را فقط عبارت از یک باور فردی نمیدانم بلکه اسلام را -که کاملترین ادیان و خاتم آنهاست -عبارت از یک پروگرام جامع فردی و اجتماعی برای سعادت بشر میدانم” فرصتی دیگر بدهند!!
هنگامیکه کمیته های حقیقت یاب تشکیل شوند و از عملکرد آخوندها گزارشهائی تهیه و رسانه ای کنند همچنین از پشت پرده حوزه های علمیه ، شورای نگهبان ، مجلس خبرگان و بهارستان ، جماران و پاستور ، امامان جمعه ، امپراطوری مالی واعظ طبسی و دهها پستوی دیگری که این جماعت برای خود ساخته اند دیگر برای اسلام فرصتی دوباره نخواهد بود آن زمان فقط زمان حسابرسی و طرح پرسشهائی بسا شدادتر و غلاظ تر است!!
سلام آقای نوریزاد خسته نباشید کاش پیش شما بودم و پاهایتان را که میدانم بسیار خسته هستند ماساژ میدادم آقای نوریزاد من امروز آمدم جلوی وزارت اطلاعات و از مشاهده شما با آن کوله و پرچم های صلح و دوستی کلی احساس شور کردم ابتدا با خودرو از بزرگراه همت رد شدم که متوجه حضور شما شدم بعد به خیابان فرخی یزدی رفتم و خودرو را آنجا پارک کردم از آنجا به سمت خیابان پاسدارن و سه راه ضرابخانه رفتم تا به سوی شما یعنی جلوی درب وزارت بیایم در راه کمی احساس ترس میکردم اما با خود گفتم نوری زاد چند روز است این مسیر را میرود و می آید آن وقت تو میترسی آمدم جلو تا شما را از نزدیک ببینم نزدیک تر شدم اما با خود گفتم که نوری زاد بارها گفته اگر اینها ببینند که تجمع یک نفری شده دو نفر با چوب و چماق و باتوم می آیند پس آرام نزدیک شدم شما مشغول قدم زدن بودید من که نزدیک به پل هوایی شدم شما مسیر قدم زدنتان را به سوی درب وزارت برگرداندید و با شما چهره به چهره نشدم تا سلامی خدمتتان عرض کنم پوزش مرا بطلبید اما کمی ترسیده بودم و نتوانستم صدایتان کنم پله های پل هوایی را بالا رفتم و از آن سوی بزرگراه آخرین نگاه را به سوی شما دوختم به خود گفتم تو هم بالاخره از این قافله عقب نماندی تا فردا پیش وجدان خودت احساس شرم کنی آقای نوریزاد در پیام گذشته خدمت شما عرض کردم که بهتر است عکس پروفایل خود را عوض کنید تا کاربران شبکه های اجتماعی در لایک کردن صفحه شما دچار اشتباه نشوند وآن را با صفحه قبلی که از دسترس شما خارج است اشتباه نگیرند پیشنهاد دیگرم این است که اسم این صفحه را از (محمد نوری زاد)به (صفحه جدید محمد نوری زاد) یا (صفحه اصلی محمد نوری زاد) تغییر دهید تا کاربران متوجه شوند که دو صفحه به نام شما وجود دارد که یکی از دسترس شما خارج است.
دوستدار همیشگی شما علی
اقای نوری زاد با ارادتی که به شما دارم میخوام بدانم هزینه های زندگی تان را چگونه تامین می کنید شما که ۲۳ روزه جلو اونحا هستید.به خدا من یکی حاضرم همراه شما باشم ولی….ارزش جواب دادن نداشت یا قابل نبودیم حر سرفراز.
چه زیبا می نویسید!!!! گاه آنقدر به شما حسادت میکنم که به خود نهیب میزنم:برخیز و برو و این پیرمرد را به خانه بفرست و بگو:من بجای شما می ایستم تا حق شما را بگیرم و نهیبی دیگر می گوید:این سعادت را نمیتوانند همه داشته باشند الا نوری زاد و نوری زادها.اگر به من بگویند بهترین خاطره این چند سال گذشته ات چه بوده؟میگویم:روزی که در پیاده رو خیابان میر داماد سینه به سینه آقای نوری زاد شدم؛سلامشان گفتم و به گرمی جوابی گرفتم و ادامه دادم که آقای نوری زاد دست و قلم شما را میبوسم و ایشان با لبخندی دلنشین از گفته من سپاسگزاری کردندو هرکدام به راه خود رفتیم.بعضی از روزهای زندگی در روح انسان حک می شود و آن روز از آن روزها بود.
جناب نوریزاد عزیز…بااین همه حال وبا چنین تنگدلی …جاکرده نوشته هات چندان که نپرس …وابسته یادداشت های روزانه ات شده ام تابدانجاکه شعارم شده است اول نماز …بعداز .خواندن گزارش ها …بگذریم که اهل پاچه خواری هم نیستی .تملقات به اهل تملق ارزانی ….راهی که درپیش گرفته ای حداقل مصداق حرف آن بزرگی است که گفت …اگرباطل را نمیتوان ساقط کردمیتوان رسوا نمود …که شما دراین وادی شجاعانه وبی رحمانه صادقی .وازاین رهگذراست که ..چون ازدل برآید شود دل نشین …باورکن که .درباورما خوش نشسته ای ..وآنکه ترا باورداردیکقدم جلوترازآن است که ترا دوست دارد.پرواضح است حریت وآزادی پرخطررا بربردگی وذلت مسالمت آمیز ترجیح میدهی .الهی باشی وبسیارباشی
شرم بر ما. اقای نوریزاد عزیز قصه شلر از ذهنم بیرون نمیره
“وبعد به مردم نگاه کردم دیدم ای عجب، این مردم چه به ریاکاری ودغلبازی و دروغ و فریب و حرامخواری روی برده اند! ”
یکی پرچم به غنیمت گرفت و رفت که به کامیابی جنسی اش برسد! دیگرانشان هم می آیند تا تابلویی بر گیرند تا خاطره و نمایشگاهی از تابلوها باقی نماند…
پایدار باشید همچون همیشه راستگو و راستقامت!
کاش می دیدم و یک سیلی جانانه می خوابوندم زیرگوشت تا بفهمی با کی طرفی نوری زاد نامرد نمک بحروم بی چاک و دهن
با تقدیم سلام و احترام به نوریزاد عزیز تر از جان . و پوزش از اینکه با این کامنتهای نامربوط ، بعضی از توجهات را از سمت وسوی دلیل اصلی و هدف مقدس شما در این وبسایت ، حتی برای لحظه ای منحرف میکنیم . ولی چون خود اجازه فرمودید این چند خط را نیز برمن ببخش:
آقا مرتضی گرامی
با سلامی مجدد . احتراما معروض میدارد که متاسفانه در مورد این کمترین کم لطفی فرموده و سوالی را که داشتم نیمه تمام جواب فرمودید . ((قبل از هر چیزی اعلام کنم که هدفم توهین به مقدسات و غیره نیست . من مسلمانم وقبله ام یک گل سرخ )) ولی در مورد ابتدا و انتهای آیات و با توجه به تفسیر مورد قبول جنابعالی ، جوابی ندادید . شاید دلیل آن مطالعات شما در حوزه زبان وادبیات عرب باعث آن شد که وارد بحثی انحرافی نشوید البته اگر قسمت دوم سوال اینجانب در این مقوله میگنجد و شاید سوالات و بحث هائی که در این صفحات مطرح میشود میبایست از الگوئی خاص پیروی نماید و مطالبی مشخص را در بر بگیرد لطفا تعیین فرمایید ولی در صورتیکه شما پاسخگوی اشکالات و سوالاتی که در ذهن امثال من شکل گرفته است در رابطه با مطالب مطرح شده می باشید نیز تعیین فرمائید . همانطور که یکی دیگر از مخاطبان شما در ذیل مطلب “لذت…. ” اعتراض کرده بود اینکه شما بحثی را درهر زمانی که لازم بدانید قطع کنید و هر نکته ای که لازم بدانید را پاسخ دهید در حوزه اختیارات شماست ولی خواهشمندم بدلیل اطلاعات حوزوی شما ، در صورتیکه به هردلیل قادر به پاسخگوئی نیستید ، لااقل در صورت امکان منابعی را معرفی نمایید تا بدان مراجعه نمایم . من در صفحه دوشنبه چهارده بهمن بعد از کامنت شما در مورد مادر دوباره سوالم را مطرح کرده ام . با اینکه بعضی از مطالب کامنت آقای بابکم را در صفححه 16 بهمن نمی پسندم و به نتیجه گیری ایشان نیز معتقد نیستم ولی اکثریت سوالاتی که طرح شد در جامعه و بین افکار جوانها ، مخصوصا در جوامع مذهبی سنتی همچون اصفهان و یزد و مشهد ، مطرح است . با تشکر از هرگونه تصمیمی که میگیرید .
پس از تحریر
نمی دانم آیا هیچگاه سری به سایت زندیق زده اید . از این گونه افکار و نتیجه گیری های اکثرا” یک سویه مملو است
زمانی آقای خمینی خطاب به شاه میگفت : وقتی مرعوب آمریکا هستید و برای هر کاری از آنها اجازه می گیرید دیگر چرا اینقدر عربده میکشید . حالا سوال ما از آقای خامنه ای که به قول صدیقی: مستقیم از طرف خدا برای رهبری برگزیده شده .این است : شما که بعد از این همه خسارت که به کشور وارد کردید در زمانی که احساس خطر برای نظام (خودتان) کردید جلوی آمریکا زانو زدید (و به قولی از اول دست در دست آمریکا داشتید) و هست و نیست کشور را به پای چین و روسیه ریختید و درآمد افسانه ای و هنگفت نفت را در سوریه و لبنان و …. نابود کردید و بقیه آنچه را که مانده بود دوستان و پیروان فرصت طلبتان دزدیدند و مردم را به درجه ای از بدبختی رساندید که در نمایش مضحک توزیع سبد کالا به جان هم بیفتند و …… دیگر چرا اینهمه عربده میکشید ؟ به قول زنده یاد کسروی:ایران برای شناختن آخوندها یک دوره حکومت به شماها بدهکار بود که انجام شد و به قول محمود دولت آبادی : دیگر چیزی از اعتماد و باور مردم باقی نمانده که آن را به بازی بگیرید . دوره شما ها به پایان رسید و سوال اکثریت مردم این است : دیگر از جان ما چه میخواهید ؟
نوری زاد عزیز دیروز کامنتی در ذیل نامه ای به رهبر شما گذاشتم با عنوان فرضی که محال نیست. این را نمی نویسم که منتشر کنید فقط جهت اطلاع شماست که اینطوری هم ممکن است.
پارسال مجتبی واحدی مطلبی را عنوان کردند که در گویا نیوز درج شد:
” پرونده رسواساز خامنه ای دردست گماشته او، مجتبی واحدی (مجتبی واحدی قاعدتاً آنچه که زبان خامنه ای در برابر احمدی نژاد را کوتاه کرده، نمی تواند مرتبط با فساد مالی رهبر واطرافیانش باشد…حدس می زنم احمدی نژاد به مدارک کافی و غیر قابل انکار دسترسی پیدا کرده است که از فساد اخلاقی خامنه ای در مراودات شخصی خود پرده بر می دارد.)
– سالها قبل کسی را درجایی گفت در مشهد که بوده آخوندی را ملاقات کرده بلند بالا و همینطور که صحبت از وضع کشور شده و کمی صمیمیت و اعتماد ایجاد شده، آخوند بلند بالا روکرده و گفته به این سوی چراغ به این امام رضا که در جوانی چنانکه افتد و دانی من ترتیب آقا را داده ام.
البته احمدی نژاد هیچگاه چیزی رو نکرد و شاید عملکرد هاشمی در انتخاب شدن بهانه ای به دست طایفه رهبر داد که مشایی و احمدی نژاد را از میدان بدر کنند بی ترس از تهدیدهای احمدی نژاد.
سلام . این قدم زدن های شما مرا یاد رفتار ثورو می اندازد . همو که استاد اقتصاد امریکایی بود
و مقاله سرپیچی مدنی از اوست و همو که الهام بخش گاندی بود در مبارزه بدون خشونت او.
چرا ما بیش از پیش به اخلاق نیاز داریم ؟
این سوالی است که شاید برای همه ما قابل فهم نباشد . ولی پاسخ آن است که
ما از مدعیان اخلاق ضربه نهایی و محکم را خورده ایم . و جبران این ضایعه مگر با ارائه چهره پاک
اخلاق و رستگاری ممکن نیست . برادر نوری زاد خسته نباشید . این رفتار شما تولید یک مستند از متن
زندگی یک مستند ساز است که دیگران را به بازی نگرفته بلکه اخلاقا چشم ها را به کانون نیکی ها که
خود بازیگر آن است دعوت می کند . این کار شما ورژن جدیدی از مستند سازی در جهان خواهد شد و
برای هنرمندان سراسر جهان الگویی از هنر برای آزادی و کرامت انسان . شما پایه اخلاقی هنر خالص را که زیبایی را به
انسان رنج کشیده هدیه می دهد و انسان را از قید های مادی رها می کند را به نمایش عمومی در آورده اید . خسته نباشید.
سلام آقای نوریزاد
خسته نباشید.
دلم با شماست. گاندی را به یاد میاورم که چگونه تنها و با دستان خالی
اما باوری قوی رودروی رژیم آفریقای جنوبی ایستاد و بعد از چند دهه مردم
انجا حاصلش را دیده اند.
پیروز باشید.
درسال هاي اخير يكي از مباحثي كه دغدغه بسياري از روشنفكران شده ، مبحث دين و باورهاي موجود دربين عموم مردم است ؛ و اين درپي گفتار و كرداريست كه زعماي دين و دولت در دهه هاي اخير نشان داده ، و ياس و اميدها آفريدند.
باورهاي موجود ، بويژه در بخش مورد تاييد حكومت، چيزي نيست كه بتوان آن را سرسري گرفت يا حداقل ، درفرهنگ موجود ِ ايرانيان ِ امروز، دستكم اش دانست. چون ، با توجه به تاثيراتي كه باورهاي ديني در فرهنگ و سياست و اقتصاد گذاشته ؛ كم توجهي به اين مقوله ، كم لطفي ِ انديشمندان و روشنفكران خواهد بود.
سده هاي بسيار، و اگر متهم به گزافه گويي نشوم ، بيش از هزارسال است كه دين و دينداري ، چه به صورت مخفي و چه بصورت علني زمام امور را در دست گرفته و دوشادوش حكام سياسي و اقتصادي ، در سرنوشت مردم دخيل بوده است.
شايد روشنفكرغربي ، انديشمند ايراني را متهم به زياده روي دربحث و جستار دين نمايد و بگويد: كارهايي واجب تري هستند كه بايد به آن ها پرداخت اما ، اين اتهام چندان قابل توجه نيست ، چون ، روشنفكر ِ غربي مثل اهل دانش و پژوهش ايران، اثرات دين و دين داري را با تن و جان خود حس نمي كند.
اين گونه افراد ، احتمالا توجه نمي كنند كه ، عكس العمل هاي موجود نتيجه اين است كه دين به معني امروزي آن ، درهمه امور دخيل است و تقريبا هيچ كاري نيست كه آيين هاي ديني درآن دخالتي نداشته باشند و جايي درجامعه نيست كه مورد امر و نهي دين نباشد و اين دخالت ها تا جايي پيش رفته كه افراد در شخصي ترين امورشان نيز بايد از دين و اوامر آن پيروي كنند.
اين همه دخالت و امر و نهي كردن بصورت طبيعي واكنش هايي مي آفريند كه نمي توان از آن ها جلوگيري كرد.
بديهي است كه هرعملي را عكس العملي است و فرامين ديني بايد عكس العمل هايي چون آن چه مي بينيم و دربعد ، شديد ترازآنچه هست را بوجود بياورد.
يكي از مكان هايي كه ميداني است براي رويارويي موافقين و مخالفين دين و باورهاي موجود اجتماع ، همين سايت يا به قولي همين انديشكده است و چنان كه شاهد هستيم ، شايد بيش از يك سوم نظرنويسان ، نه دراين پست ، بلكه تقريبا درتمام پست ها ، به اين تاييد و تكذيب اين مقوله مي پردازند و هرگاه ، بهانه اي به دست بياورند ، به آوردگاه مي آيند تا از عقايدشان دفاع ، يا آن ها را اصلاح نمايند.
شك نيست كه مبارزه ي اهل قلم ، برخلاف جنگِ چماقداران و شمشير بدستان ، نه اين كه بي زيان ، بل ، بسيارهم سود آوراست چون ، درجنگ هاي فيزيكي ، هردو طرف خسارت مي دهند و از دارايي هردو كاسته مي شود اما درجدل هاي فكري ، نه اين كه از دارايي طرفين كاسته نخواهد شد ، بل به دارايي آن ها كه همان اطلاعاتشان است افزوده نيزمي شود و طرف مقابل ، يا با بيان نكته هايي كه طرف بحث نمي داند ، او را آگاه مي نمايد، و يا با طرح مسئله اي ، او را وادار مي كند تا بينديشد يا تحقيق كند و با اين كار، دانش و بينش او بيش از پيش مي شود.
البته ، گاه خشم و رنجي كه يكي از طرفين دارند سبب گستاخي هايي مي شود كه معمول اهل قلم و انديشمندان نيست اما ، اين نقطه ي ضعف را مي توان به جاي اطلاعاتي كه داده ، نديده گرفت و ازاين رنج ، به پاس ِ واداشتن به تفكر و تفحص چشم پوشي كرد. اگر چه حرمت قلم ، و سخن ، براي روشنفكر و انديشمند واجب و لازم است.
نزديك به يك سال است كه دراين انديشكده ، درباره دين به بحثي جدي و گاه تند ، مي پردازيم اما دريغ و صد دريغ كه تقريبا درتمام موارد به شاخه ها و فرعيات توجه شده واز اصل و اساس باز مي مانده ايم.
چه خوب بود ، به جاي پرداختن به بخش هايي از زندگي خصوصي صاحبان شريعت به اصل شريعت و اين كه ، بطور كلي ، دين براي زندگي بشر نيازو لازم ، يا اضافه و زائد ، است مي پرداختيم و دراين باره مي گفتيم و مي شنيديم .
ايكاش بي توجه به دينِ خاصي ، سود و زيان اديان دربودن و نبودنشان به بحث گذاشته مي شد. درصورتي كه وجودش نياز بشر و لازمه انسان امروزي و براي جامعه سود آور بود به چگونگي حفظ و پاسداري ازآن مي پرداختيم و در غيراين صورت ، دلايل و براهين لازم ارائه مي شد تا معلوم گردد، دين، چه زيان هايي دارد و اگر زيان بخش است ، چگونه بايد از بندآن رها شد.
اگر دين عاملي مفيد براي فرد و جامعه بوده و هست، مبارزه و تضعيف آن خيانتي بزرگ است و نبايد به صرف آسيب هايي كه كس يا كساني به ما زده اند ازاين ساخته بزرگ خدا يا ذهن بشر، روي برگردانيم و تحت تاثير عواملي گذرا ، به فرهنگي كه به شهادت تاريخ موثرترين عامل درساختن شخصيت فرد و تغييرات جامعه بوده ؛ پشت كنيم. صرف ِ زشتي اعمال گروهي درمدتي كوتاه، كه در تاريخ ، مانند شهابي گذراست نبايد به اصلي اصيل و ركني ارزشمند ضربه زد. اگر دين براي بشريت سبب خيرو سعادت شده، برهر دانش پژوهي حتي بااحساس مسئوليتي اندك ، واجب و لازم است در دفاع ازآن برخيزد و اجازه تضعيف و شكست اش را ندهد.
و اگر ، دين سببي بوده تا بشر را ازپيشرفت بازدارد و علتي است تا انسان را به بردگي و بندگي بكشد ، دفاع از آن كاري است عبث و سبب اتلاف وقت خود و ديگران . بي گمان بسياري از كسان ، به دليل عادت كردن به انديشه و پنداري ، در حفظ بعضي چيزها كه زيانشان بيش از استفاده آن است مصر و پابرجايند. اين تعصب و پشت كردن به حقايق چيزتازه اي نيست . همانگونه كه فردي مبتلا به مواد اعتياد آور با اين كه مي داند اعتيادش سبب تخريب خود و ديگران شده ، بازهم خود را معتاد نمي داند و برانجام عمل اش پافشاري مي كند ، باورمندان به يك تفكر نيز از اين قائده مستثنا نيستند و سعي مي كنند تا با توجيهات و تفاسيري كه پشتوانه ي علمي و فلسفي ندارند ، افكار غيرمفيد خود را مفيد جلوه دهند تا نخست ، كساني كه سال ها آن ها را با آن افكار و در دفاع از آن پندارشناخته اند به سرزنش و شماتت شان برنخيزند و دوم ، ساختاردروني خود را درهم نشكنند و ساختماني كه درطي چندين دهه در وجودشان شكل گرفته آسيب نبيند . با توجه به اين كه، خود شكني و ايستادن دربرابر شخصيت و پندار و افكار خود ، بسيار سخت تراز مقابله با افكارِو انديشه هاي ديگران است ، بايد به آن ها حق داد كه در بسياري مواقع ، درستي را نادرست ، و نادرستي را درست، بخوانند.
در شرايط كنوني امكان رهيابي به حقيقت بسيار كم است چون ، درجدل هاي فكري ، مانند جدال هاي فيزيكي ، طرفين درپي پيروزي هستند و به جاي تحقيق و تفحص در نفي و اثبات مدعا ، در پي غلبه بر رقيب ، به دنبال تاييد تفكر خود مي روند و معمولا هرچه اين جدل بيشتر طول بكشد ، طرفين را كه در تاييد تفكر خودشان بيشترمطالعه كرده اند متعصب تر مي كند.
با اين حال ، اين گونه گفتگوها نخست براي شنونده و خواننده بسيار مفيد خواهد بود و سپس ، چون چند صباحي بگذرد و آتش خشم مجادله كنندگان فروكش كند و آن ها به تعقل و تفكر بنشينند ، دنيايي خواهند يافت بسيار فراخ تر از دنياي پيش از مبارزه ي فكريشان. و چه بسا كه دراين زمان و با يافتن اطلاعاتي كه درهنگام مباحثه نصيب شان شده ، راه ِ راست را برگزينند و برعادات و تلقيناتشان غالب شوند.
اگر دراثر بحث و گفتگو، موضعي برتر از موضع ديگر ديده شد ، و درپي كشاكش هاي فكري ، براي بعضي معلوم گشت كه دين ، مفيد يا مضر است ، نه به آني ، بلكه به تدريج درپي تغييرخود برخواسته و دست از لجاجت برداشته و نرم نرمك ، حق را پذيرا شويم و آنچه سبب شادي و موفقيت جامعه مي گردد را تقويت و هرچه باعث عقب ماندگي و سرخوردگي افراد مي شد را تضعيف و در صورت امكان تعطيل نماييم.
بي شك دراين مباحث ، گاه نيازمي افتد كه از تاريخ و به ويژه بخش هاي پنهان شده ي آن استفاده شود . اگر متهم به غرض ورزي نشوم ، بايد گفت :
درتاييد عمل بزرگان دين بسيار خوانده و شنيده ايم . فضاي حاكم امروز و ديروز چنان بوده كه هركس درتاييد مقدسين سخني گفته يا بگويد مورد تشويق و تاييد حاكم و مردم قرار گرفته و مي گيرد .
اما ، دربخش تكذيب و به سخني بهتر، نقد اسطوره هاي ديني ، فضا هميشه بسته بوده و آكنده از خطر. چه ديروز و چه امروز ، چه خدمه دولتي و چه عمومِ مردم ، هرگز اجازه نداده و نمي دهند تا حقايقي پنهان ، و پوشيده ي دين گفته شود و گوينده ي اين حقايق بايد خطرات بسياري را به جان بخرد و گاه ، ناصرخسرو وار به يمگان برود و درگوشه اي بخزد.
اگر دربينابين بحث كسي ، به ضرورتي ، بخشي از تاريخ پنهان اوليا و انبياء را بازگويي كرد ، نبايد سبب رنجش گردد چون ، همان طور كه طرفداران دين ، مجاز به اين بوده و هستند كه سال ها و ده ها و سده ها ، در تعريف و تاييد بزرگانشان بگويند و بنويسند ، انصاف حكم مي كند تا به مخالفين نيز اجازه داده شود كه با ارائه ي سند ، يا دليل ، در رد عمل يا سخن همان بزرگان چيزي بگويند يا بنويسد . بنا براين ، نبايد گوينده ي بخش هاي ناگفته ي تاريخ را بي ادب و يا داراي سوء قصد خواند ، وبايد براي آن ها همان احترامي را قائل شده كه براي مويدان و ستايشگران قديسان قائليم.
جان كلام . بدنيست اگر، به جاي توجه به جزييات ، نخست به كل بپردازيم و معلوم كنيم كه دين براي انسان سود آور يا زيان بخش است و سپس ، درباره نكات فرعي سخن بگوييم .
اگر جناب نوري زاد اجازه بدهد كه باب گفتگو بازشود ، براي آغازبحث، از دوستان ِ عزيزي كه بخش نظرات را با نوشتار خود مزين كرده اند ، بويژه از جناب مرتضي مي پرسم : با فرض اين كه داده هاي ديني همه درست و صحيح اند و سخنان ِ شارحين درباره ي قديسين همه به جا و استوار مي باشند و بزرگان دين و مذهب ، چنان كه روحانيت مي گويد همه ، معصوم ، اوج انسانيت و فرستاده و برگزيده خداوندند ، و قرآن نيز مانند تورات و انجيل و ديگر كتب اديان ابراهيمي و غيرابراهيمي از جانب خداوند به پيامبرانش نازل شده است.
با اين فرض ها ، نخست . آيا مي توانيد بگوييد اگر ، اين انبيا و اوليا نبودند و اين باورها را نمي آفريدند چه اتفاقي رخ مي داد ؟
دوم . …
با احترام و آروزي نيكبختي و شادي براي همگان.
دانشجو
——————-
سلام دوست خوب ما،
پیشنهاد مبارک شما را به فال نیک می گیرم و ازهمه ی دوستان مشتاق دعوت می کنم اگر مایلند به این بحث پیشنهادی دخول کنند. باور من نیز همچون جناب دانشجوی گرامی براین است که ای بسا از این غواصی گوهرهای نابی به صید آید.
سپاس از شما دوست گرامی
با پوزش از همه دوستان در كامنت قبلى سطر نخست هر روز درست است نه نوروز . البته روز نو هم فراخواهد رسيد ،شايد درست در همان هنگامى كه هيچ اميدى به فرارسيدنش نباشد
نوريزاد بزرگ درود بر شما كه نيرويي شگفت انگيز شما را نگه دار است و نوروز كه چيز تازه اى از شما مى خوانم بيش از پيش از خودم شرمنده مى شوم چرا نمى توانم يارى تان كنم .مى خواستم خطاب به هموطن عزيزم كه حركت بى شوكت شما را به درسى اخلاقى تقليل داده اند نكته اى را عرض كنم :عقلانيت خوب چيزى است و به ما قدرت پيش بينى پذيرى مى دهد.آب در صد درجه سانتى گراد به جوش مى آيد و اين تازه علمى است تجربى و نه رياضى و عقلانى .امروزه فيزيك براى رسيدن به حداكثر دقت و پيش بينى پذيرى با پشتوانه محاسبات رياضى به يافته هاى شگفت انگيزى رسيده مثلا در جهان زير اتمى كه هيچ كس آنها را با حواس انسانى تجربه نكرده است .همه اين ها درست اما انسان موجود مغرورى است و فكر مى كند عقلانيت تا كنونى خودش تمامى عقلانيتى است كه در كائنات ،در جهان مادى و در روان فرد و جامعه انسانى حاكم است .به همين علت چنان حرف مى زند كه گويي تصادف هاى پيش بينى ناپذير را هم در مغز كامپيوترى خود پر دازش و پيش بينى پذير كرده است ،بله،ما هرگز نمى توانيم مثل كامپيوتر حتى تصادف ها را پيش بينى كنيم اما يك چيز هست و آن ايمان شجاعانه شما به الهى بودن كار جهان است .اين ايمان كه من از آن بى بهره أم به تو مى گويد كه راه خدايي را خدا هدايت مى كند .همه مصلحان بزرگ كار خود را از جايي آغاز كرده اند كه قدرت پرستان غره به دم و دستگاه عريض و طويل خود آن را تحقير كرده اند. در حالى كه إين امپراطور است كه لخت است اما مردم فقط جامه با شكوه و زربفت او را مى بينند تا اينكه تنها يك كودك فرياد مى زند :امپراطور لخت است.شما آن كودك هستيد.خداى شما به شما از اين بيش توان و پايدارى دهد
آقاي سيد مرتضي بي اين كه با كلمات عربي بازي كني وبا استفاده از بي اطلاعي ما اززبان عربي بحث رو عوض كني بگو ببينيم آيا نوشته هاي بابكم درسته؟ لطفا اسراييلي بازي درنيار و مثل ارباباو حزب اللهي هاي امروز گناه ديگرونو به گردن اسراييل و امريكا ننداز و نگو اين احاديث اسراييليات است. آيا اين حرف هايي كه بابكم در زيرپست لذت لذت چي ؟ (16بهمن 92) نوشته رو نود درصد مسلمونا كه همون اهل سنت هستند قبول دارند يا بابكم اين حرفارو از خودش درآورده؟
آقاسيدمرتضي و آقا سيدابوالفضل لطفا همونجوركه كتابهاي همه ي زبانهاي دنيارو ترجمه به فارسي مي كنند و ما هم اين ترجمه هارو خوب مي فهميم و مترجمين ملا نقطي نمي شن كه اين حرف صداي اونو مي دهه و اون ريشه اش اينه و معنيش اون ، به ما بگوييد اينايي كه بابكم و امثال بابكم مي نويسند درتاريخ هايي كه شما به دلخواه خود گاه اونا رو معتبر و گاه بي اعتبارمي دونيد اومده يانه؟
اگه حرفاي بابكم راسته چرا واقعيات تاريخي رو از ما پنهان مي كنيد.آيا اين درسته كه مثل جمهوري اسلامي گزنيشي عمل كنيد و هرچي به نفع اعتقادات شما باشه با طول و تفصيل بگيد وهرچه اعتقادات شمارو زيرسوال ببره مخفي بمونه؟ آيا اين شرط انصاف و انسانيته كه مردمي كه به شما اعتماد دارند رو بي خبراز واقعيات تاريخي نگهداريد تا مكتب و مرامتان پابرجابمونه؟ به اين ميگوييد حق و حقيقت؟ حق و حقيقت يعني پنهان كاري؟ اگه جزاينه چرا يك دفعه درباره چيزهايي كه مخالفا مي گن و تو تاريخ ها اومده حرفي نمي زنيند.آيا درسته همه اش از بزرگان دين تعريف و تمجيد كنيد و حتي يك بار فقط يك بار ازنقطه ضعف هاشون چيزي نگيد . به اين مي گوييد حق گفتن؟
اگه حرفاي بابكم و امثالهم درست نيست بنويسيد كه داره دروغ ميگيه تا ما از اين نيمچه ديني كه داريم برنگرديم و اگه راسته واي به حال ما مسلمونا كه حتي يك آدم راستگو و نترس هم نداريم كه هرچه بوده است ونه هرچه دلش مي خواد روبگه.
خدا همه ي راستگوهاروحفظ كنه
هر بار که یکی از ماموران وزارت به شما می گوید برو منزل و استراحت کن یاد سخنی از آقای جلایی پور می افتم میدانید چرا؟ ایشان چند سال پیش در یکی از روزنامه های اصلاح طلب نوشته بودند: زمانی که یکی یکی برادرانم در جبهه شهید می شدند هیچ یک از مسئولین مملکت نگفت که تو دیگه جبهه نرو و نزد خانواده باش اما حالا که می نویسم و جنگی نیست مدام به من می گویند ننویس و برو نزد خانواده!!
نوری زاد عزیز برادر ! خسته نباشی ، از نوشته ات لذت بردم.
دیشب 2 ساعت به انتظار پخش مصاحبه رییس جمهور منتخب ملت نشستم ، دنیا فهمید که ایشان را یارای سخن گفتن با شرایط دلخواهش میسر نگردیده، مدتها طول کشید تا روحانی بر اعصاب خود مسلط گردد، آخر ما هنوز آن مصاحبه سخیف 100 روزه را که مصاحبه گران سبک مغز گویا دارند با زیردستشان گفتگو می کنند – نه منتخب یک ملت خسته – را فراموش نکرده ایم، اما او در این مصاحبای که ملت را بخواب برده بودند چه محجوبانه سخن گفت ، او حتی لب به گلایه و شکوه نگشود، آخر او در دهه فجر انقلاب سخن می گفت، در دهه ای متفاوت با سالهای قبل . چه مظلومانه از اجرای بد توزیع سبد کالا از ملت عذرخواهی کرد، نمی دانی با چه استیصالی و با چه حسرتی در دل سخن می گفت ، اگر او 8 سال دوره ” طلایی ” احمدی نژاد که بالاترین ثروت و خزانه را در اختیار داشت بر مسند قدرت می نشست چه نیازی داشت با طرح “سبد کالا ” به استقبال نوروز فقرا و آن مردان پاروزن در نوشته تو برود. او اکنون با خزانه خالی و به سرقت رفته قدرت مانور بیشتری ندارد و بجز یاری ملت فهیم که آرزوی سربلندی آنان را در سر دارد چه پشتوانه ای با خود بهمراه خواهد داشت .
مدتهاست در راهپیمایی 22 بهمن شرکت نکرده ام ، امسال به دعوت رهبر انقلاب بعنوان مخالف در انتخابات شرکت کردم و حالا بدعوت روحانی عزیز در راهپیمایی 22 بهمن شرکت خواهم جست.
دیشب پس از مصاحبه روحانی ” حسرت ” تمام وجودم را فراگرفت و نتوانستم بخوابم . نزدیکهای صبح تو را در خواب دیدم،
” بزودی اینجا به خبرسازترین مکانهای دنیا بدل خواهد شد ” در خواب دیدم چه انقلابی برپا شده ، مثل اول انقلاب 57 مردم با شور و شوق در راهپیمایی 22 بهمن شرکت جسته اند ، شب قبلش فرمانی از طرف رهبر انقلاب در 8 بند صادر شده مبنی بر عفو عمومی ، آشتی ملی و اصلاحات عمیق سیاسی در کشور . جالبترین قسمت خواب :
محمد نوری زاد به پاس خدماتش به انقلاب کبیر میهنی ار طرف رهبر انقلاب به سرپرستی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران منصوب گردیدند.
خداوند خواب بنده را در جهت مصالح مردم تعبیر نماید. – با احترام
نوری زاد عزیز که مانند نوری پرفروغ در این ملک شب زده زاده شده اید تا کور کنید چشم خفاشان شب پرست را . اگر به چشم دل به پشت سر خود بنگرید جا پاهای بیشماری را روی برف های پشت سر می بینید که با دلشان همراه شما راه میروند . ما یک روزه به این منجلاب فرو نرفته ایم که یکباره از آن بیرون شویم . باید راه برویم با هم و تنها وبا اشتباه هایمان روبرو شویم و به فکر درمان دردهای بی شمار جمعی و فردی مان باشیم . تا شاید راهی بیابیم .