بعد ازآن هیاهویی که دومأمورنوپای اطلاعات بپا کردند وشکست خورده به داخل کوچیدند، یک یاعلی ای گفتم وراه افتادم وشروع کردم به قدم زدن. من هنوزسی کیلومتری ازراه رفتنم مانده بود. ونیزهزاران کیلومتردیگربرای آینده. آینده ای که با همه ی ابهام ها وگنگی اش مثل روزبرایم روشن بود وشوق آور. به خود گفتم: توکه خودت را برای چرخ گوشت اینها آماده کرده ای، وقتت را برای اینجور برخوردها واینجورتوهین ها تلف نکن. توراه درازی درپیش داری. محکم باش وبدان که پیروزی با توست. اگرکه حق باشی وحق بگویی وحق بنویسی به قول مادر.
زیرانداز را سرجایش پهن کردم ودسته گل سبز درسبزی را که دخترخنده ماسیده تقدیمم کرده بود روی آن گذاردم رو به بزرگراه وشروع کردم به قدم زدن. مرد ویلیچری که ازچند دقیقه ی پیش آمده ودرقاب درِ خانه اش شاهد این بگومگوها بود، برایم دست بلند کرد. رفتم وبسته ای نان شیرمال که با خود داشتم جلویش گرفتم وتعارفش کردم. اول نمی پذیرفت. که باشد برای شما که اینجا قدم می زنی ولازمت می شود. یکی اش را به اصرارمن برداشت وگفت: اگربه چیزی احتیاج داشتی خبرکن.
جمعی ازدانش آموزان راهنمایی ودبیرستانی ازپل به زیرآمدند. زیراندازودسته گل توجهشان را جلب کرده بود. به چندنفرشان که بیش ازدیگران به دسته گل نگاه می کردند تعارف کردم وگفتم: تقدیم به شما. که همگی تشکرکردند ورفتند ودسته گل ماند برای خودم. چشم به راه بانویی بودم که بیاید ومشتاقانه نگاهش بکند تا تقدیمش کنم که آن روزاین اتفاق مبارک رخ نداد که نداد. خلاصه این دانش آموزان با کنجکاوی به من وکوله وپرچمها نگاه می کردند واین پرسشِ”چرا اینجا وچرا با این سروضع؟” را می شد ازنگاهشان خواند. که سرانجام یکی شان شجاعت بخرج داد وپرسید. ومن شتابزده پاسخش گفتم. که: به اعتراض اینجایم. اعتراض به چه؟ به این واین واین.
یک مرد چهل وپنج یا پنجاه ساله که مثل من عینکی بود ومثل من نیزصورتی آشفته داشت وکاملاً مرا می شناخت آمد وبدون مقدمه گفت: لااقل بیرون باش تا بنویسی مردم استفاده بکنند. اینجوری که آمده ای اینجا وداری سربه سراینها می گذاری می گیرند ومی برندت وما محروم می شویم ازنوشته ها وصحبت های شما. گفتم: اینها دوراه بیشترندارند. یا عکس العمل قانونی، یا بردنِ من با گونی. وگفتم: من با همین قدم زدن ها حقم را ازاینها می گیرم. گفت: چه حقی؟ گفتم: نترسیدن!
اوکه رفت، یکی ازکارکنان گذریِ وزارت که احتمالاً نه علاقه ای به من داشت ونه نفرتی وچند مرتبه مرا همینجا دیده بود وبی اعتنا به داخل رفته بود، پرسید: توچی را می خواهی ثابت کنی؟ گفتم: خودم را. کمی جاخورد وپرسید: پشتت به جایی گرم است؟ گفتم: چه جورهم!
امروزیکی ازنویسندگان خوب وبا ادب ونکته بین واهل مدارای بخش نظرات ودیدگاههای سایت خودم آمد به دیدنم وخود را معرفی کرد که من فلانیم وبا فلان اسم دربخش نظراتِ سایت شما حضوردارم. چه شوقی مرا فرا گرفت. من ایشان را مدتهاست که ازطریق همین نوشته های مداومش می شناسم. به اوگفتم: من چهره ی دیگری ازشما درذهن پرداخته بودم. وازاوبخاطرفروشدن به گفتمانی پسندیده با دیگران سپاس گفتم. واین که: پرسش های بی رحمانه ی برخی ازمردم تنها به دلیل انباشت هزاران پرسشی است که بی جواب مانده وکسی وکسانی اعتنایی بدانها نکرده ونمی کنند.
گفت: تنها به این خاطرآمده ام که به شما خسته نباشید بگویم وبروم. واین که: ما با شماییم. اورفت که برود اما بیست دقیقه ی بعد بازآمد وگفت: خواستم یک باردیگرببینم وبگویمتان که من درفلان حوزه تخصص دارم اگر ضرورتی درمیان بود دریغ نکنید.
یک سربازجدید شهرستانی ازمن پرسید: خسته نمی شوی اینهمه راه می روی؟ گفتم: نه. گفت: الآن چهارساعت است که یک نفس داری قدم می زنی من دوقدم اینجا راه می روم خسته می شوم. گفتم: انگیزه ات اگرقوی باشد چهارساعت که هیچ چهل ساعت قدم می زنی. سربازبرگشت سرِپستش ودرراه این واژه ی انگیزه را تکرارمی کرد. احتمالاً درذهنش شکل وشمایلی می آراست برای انگیزه.
دوجوان که به قول خودشان ازراه دوری آمده بودند، یک سبد ادب واخلاق ومحبت وشوق آوردند وبرسرمن خالی کردند وبعد ازکمی خوش وبش بازگشتند ورفتند. یکی شان با اشاره به وزارت می گفت دراستخدام همینجا بوده وبخاطردوتا سخن منتقدانه ای که ازمسئولین برترکشوربرزبان آورده به همکاری اش پایان داده اند. می گفت: وقتی اعتراض کردم که به چه دلیل می گویید من توهین کردم، صدای صحبت مرا دریک محفل دوربرایم پخش کردند.
می گفت: حالا که ازاینجا بیرون آمده ام می بینم چه خطری ازبیخ گوشم رد شده ورفته. به همو گفتم: سپاس خدای را که فردا شرمنده ی فرزندان خود نخواهی بود. وگفتم: بعضی وقتها خوردن بعضی نان ها سمّ است. ظاهراً شما نباید نان اینجا را می خورده ای. گرچه من همه ی کارکنان اینجا را فاسد وخراب نمی دانم. اکثریت کارکنان اینجا با مردم مشکلی ندارند. آن دانه درشت های اینجا هستند که دست به مغزمفسده می برند وهمان مفسده را به جان جامعه ومردم وتاریخ این سرزمین بلازده تزریق می کنند.
بزرگراه با سروصداها واتومبیل های متنوع اما بی حوصله وسراسیمه اش، واقعیتِ همیشگیِ آن نقطه ای است که من درآنجا قدم می زنم. که این خود اززاویه ای دیگرپسندیده نیزهست. چرا که مرتب تابلوی مقابل من درحال تغییراست ومن ازتماشای تابلویی به تماشای تابلویی دیگرکوچ می کنم. یک جوان که کمی بیش چاق می نمود، ازپله ها به زیرآمد. نفس نفس می زد. مختصری به خود آرامش داد وگفت: ازآنطرف بزرگراه آمده ام برای گفتن همین یک کلمه که: باش، برای ماهایی که نیازداریم یکی باشد وما با تماشای اوبدانیم که زندگی به پایان نرسیده. صورتش را بوسیدم. چه بوی خوشی با اوبود. گفت: بخاطردیداربا شما مرا به هرمشتقی اگردربیندازند بدان افتخارخواهم کرد. اورفت، وبوی خوشش را درآن حوالی برای من باقی گذارد.
باد می وزید وخاک را ازهرکجا برمی داشت وبرسرو روی رهگذران می کوفت. این باد، ساعت چهاربعدازظهربا بارانی که انگاربرای باریدن خجالت می کشید همراه شد. مردی که سرووضع گچی وخاک آلودی داشت واحتمالاً آن روزدریک ساختمان کارمی کرده، ازپله پایین آمد ویک نگاه عمیقی به من انداخت وگفت: شما برو دم درِ ریاست جمهوری قدم بزن. من چند روزاست که می بینم اینجا هی می روی وبرمی گردی. لابد خواسته ای داری. اینهمه اینجا راه رفته ای آیا نتیجه هم گرفته ای؟ گفتم: اینجا جایی است که برای خود رییس جمهورهم تعیین تکلیف می کند. گفت: دمِ درریاست جمهوری اگربروی دیپلمات های خارجی می آیند ومی روند شاید کارت پیش رفت. ازمن می شنوی بروآنجا.
ازاین که با چنان فردی هم سخن شده بودم لذت می بردم. مردی بود حدوداً پنجاه وپنج ساله که کلاهی ازاین کلاههای دست بافت برسرنهاده بود با خاکی که به تاروپود آن کلاه داخل شده بود وبنای بیرون آمدن نداشت. چهره اش نیزچه خواستنی می نمود. با آن غباری که برسرورویش نشسته بود. مرد غباری دوست داشت حرف بزند. به اوگفتم: باید پایداری کرد وخسته نشد دوست من. وگفتم: ما اگرنه برای خودمان، لااقل برای بچه ها ونوه هایمان فضا را باید بسازیم ومنطقی کنیم.
مرد غباری دست به پشتم نهاد وگفت: می برندت سیاهچال وترتیبت را می دهند. گفتم: ببرند. شما تا هزینه نکنی صاحب چیزی نخواهی شد. مردغباری دست برد وپرسشی را که احتمالاً مدتها روی دلش مانده بود بیرون کشید ومطرح کرد. این که: به نظرشما ارتباط با آمریکا خوب است یا ارتباط با روسیه؟ اینها سالها با روس ها ارتباط داشتند وحالا دارند با آمریکایی ها روی هم می ریزند. گفتم: خودشما به کدام یک متمایلی؟ گفت: ما ازروسها خیلی آسیب دیده ایم هم درگذشته های تاریخی وهم بعد این انقلاب کوفتی.
همان جوان فحاش وبی ادب وسرشکسته بازآمد که: ما ازدوربین دیده ایم که تویک چیزهایی داری یادداشت می کنی. گفتم: بله. گفت: نشان بده ببینم چه نوشته ای. گفتم: من چیزی به شما نشان نمی دهم. گفت: نه کاری ندارم فقط می خواهم مطمئن شوم که شماره ی پلاک ماشین ها را نمی نویسی. دفترچه ی کف دستی ام را درآوردم وورق زدم ونشانش دادم که شماره ای درکارنیست. دفترچه را به جیب بردم وگفتم: بس است برو. گفت: ازدورنشانم بده.
مرد جوان نسبت به ملاقات نخست، کمی مهربان شده بود. کمی بعد حتی بی دلیل می خندید وکلاً می خواست نشان بدهد که تغییرکرده است. دفترچه را ورق زدم ونشانش دادم که ببین اینجا نوشته ام که توداری به من فحش می دهی اینجا به صورت من می زنی واینجا دوستت هرچه به دهانش آمده نثارمن می کند. مأمورجوان خندید وگفت: اینها را برای چه می نویسی؟ گفتم: فردا می توانی درسایت من خودت را ببینی. گفت: عکس که نداری ازمن. گفتم: توصیفت می کنم. با خنده ای زورکی برگشت وبه طرف دوستش رفت که دمِ درایستاده بود وبه او گفت: همه چیزرا نوشته.
آن روزکارکنان اطلاعات – آنها که پیاده بودند – با کیسه های بزرگ ورنگینِ خرید بیرون می آمدند. یک سمند سفید ازداخل بیرون آمد. یک روحانیِ جوان را جلو نشانده بود. رفتم سراغ سمند وبرای روحانی دست بلند کردم. راننده زیرلبی به روحانی چیزی گفت. که یعنی تحویلش نگیراین بابا زده به سرش یک چند وقتی است آمده اینجا شِرّو وِرمی گوید. یک پژوی خاکستری 405 چشم به راه حاج آقا بود.
حاج آقای جوان ازسمند پیاده شد وفی الفور رفت داخل پژو. با انگشت به شیشه اش زدم. شیشه را پایین داد. گفتم: حاج آقا ازنان اینجا نخور. نان اینجا حرام است. خونی است. حاج آقا که باید یک جوری ازاین مهلکه بدرمی رفت ومی گریخت گفت: چشم. راننده ی جوان پژوگازداد وحاجی را برد به جایی که باید ببرد. بدون این که بداند این ” چشم” حاجی، دروغی است درامتداد دروغ هایی که گفته اند وگفته ایم ومی گویند ومی گوییم وخواهیم گفت وخواهند گفت.
به صفحه ی من د رفیس بوک هم سربزنید:
https://www.facebook.com/pages/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A7%D8%AF/568620139875017
محمد نوری زاد
دهم بهمن نود ودو – تهران
ننگ بر شما که دین اسلام را بر سر ایرانیان واقعی آوار نموده و آنان را به فلاکت کشاندید.
جناب مزدک گرامی
با درود
باید عرض کنم به پایان گفتگو با جناب شما رسیدیم ،زیرا در پاسخ به سوالی از تو که در آن از اعتقادت نسبت به قانون علیت عمومی در عرصه هستی خارجی ، ونیز از همین قانون در اندیشه و ذهن انسانی پرسیده بودم
اینطور اظهار نظر کردی که : “”در مورد علت و معلل (معلول) هم من به چنبن رابطه ای معتقد نیستم چون بسیاری از علتها بدون معلولند””.
با این رویکرد خود بخود گفتگو و تبادل آراء در عرصه نظر و نیز توجیه پدیده ها در عالم خارج از ذهن مسدود خواهد شد.
بنظرم اینقدر جنابعالی عینک تیره نسبت به علوم و معارف حوزوی و علی الخصوص اندیشه های فلسفی (که اختصاصی نیز به حوزه علمیه ندارد) به چشم زده ای که توجه نکردی که قانون علیت عمومی چه در جهان هستی ،و چه در عرصه ذهن ما، بین مقدمات و نتایج امری ارتکازی و فطری برای بشر است که نیاز به تجشم استدلال ندارد ، اساسا اگر مساله علیت و رابطه ضروری بین برخی پدیده ها را کسی انکار کند در حقیقت بورطه سوفیسم و انکار واقعیت فرو غلتیده است ، حتی اگر مطالعه ای در کتب فلسفی که غربیها برشته تالیف درآورده اند می داشتی در می یافتی که اصل رابطه علی و معلولی بین پدیده ها مورد انکار آنها نیست و افرادی مثل هیوم و غیرو با پذیرش اصل آن فقط تفسیر دیگری ارائه میکنند ، نهایت اینکه از آن مثلا تعبیر به نوعی موافات (تقارن) وجودی کرده اند ، اگر شما کلید لامپ موجود در اتاق را زدی و لامپ روشن شد بدیهی است که عقل انسانی کشف از نوعی رابطه مابین( زدن کلید=علت و سبب) و روشن شدن لامپ (معلول و تاثیر پذیر) می کند که از آن در فلسفه تعبیر به علیت میشود ، شاهد هم این است که چنین رابطه ای بین مثلا خواندن بلبل روی درخت و صدها پدیده دیگر و روشن شدن لامپ اتاق وجود ندارد .
یا اگردر کره زمین ما (که تو مثال زدی) روز که میشود روشن می شود این پدیده ای است که محتاج به تاثیر علی است و علت میخواهد که عبارت است از تشعشع ذراتی که بصورت مجموعی بصورت نور به زمین میرسند ،پس هر پدیده نیازمند به علت و تاثیری خاص از آن در معلول است ،این قانون عمومی در داخل عالم هستی به همه پهنای آن ساری و جاری است ،و بنظر ما و بر اساس تحلیلها و براهین دقیق فلسفی چنین رابطه ایجادی برای مجموعه عالم هستی (عالم ماده و عالم مجردات از ماده )با علتی که ما الهیون آنرا خدا می نامیم( و بتعبیر حکما و فلاسفه واجب الوجود یا علت العلل یا مبدا المبادی و اینطور تعبیرات) وجود دارد و عالم ولو ازلی هم باشد از ازل مخلوق و معلول آن مبدا و علت است (در این باب تامل وافر کن).
دوست من ! همین رابطه ضروری بین پدیده ها (علیت و تاثیر وتاثر ) بین مفاهیم ذهنی وجود دارد و کسی که منکر چنین رابطه ای باشد در حقیقت سوفیست است و (real) یعنی واقعیت را انکار کرده است ، البته اگر هم انکار میکند چنانکه تو دوست عزیز انکار کردی این انکار تنها در عالم الفاظ است ، و گرنه تا جناب مزدک رابطه ای بین مقدمات ذهنی خویش در باره مطلبی نبیند نمیتواند از آنها نتیجه گیری کند ، شما ابتدا باید واقعیت و هستی خویش را ادراک شهودی و حضوری کرده باشید تا در برابر مخالف خود تفکر کنید ، مفهومی که دکارت از آن تعبیر کرد : می اندیشم پس هستم ، به کلمه پس در این گزاره تامل کن ،دکارت می گوید من می اندیشم پس من هستم یعنی دکارت بطور اتوماتیک رابطه ارتکازی بین ایندو را پذیرفته است که از بودن اندیشه بودن خویش را نتیجه می گیرد ،
اگر چه در محل خود بحث شده است که گزاره دکارت ناقص است و در واقع او باید می گفت : هستم و متفرع بر این هستی می اندیشم ،یعنی درک حضوری از من (خود) مقدم بر اندیشه است و اندیشه فرع بر هستی اندیشمند است.
اگر مزدک گفت به رستوران میروم تا غذا بخورم چنانچه کسی از وی بپرسد چرا غذا می خوری می گوید زیرا گرسنه ام پس گرسنگی سبب غذا خوردن توست .
منظورم این بود که همینطور بی تامل سوالی را پاسخ ندهی ،که من علیت را قبول ندارم چون بسیاری از علتها غیر معلولند! دقت کن خود همین سخن تو متناقض است زیرا وقتی می گویی من علیت را قبول ندارم چون..
با این “چون” که گفتی خود بخود اعتراف به قانون علیت و ضرورت رابطه علی معلولی بین مقدمات و نتایج قیاسهای ذهنی کرده ای ،زیرا در حال دلیل آوردن بر این مطلب هستی که چرا علیت را قبول نداری و این خود یعنی علیت!
بنابر این دوست من تو با انکار چنین مطلب بدیهی و فطری و ضروری باب ادامه گفتگو را بستی یعنی من برای چه برای تو دوست عزیز استدلال کنم و برای چه خود را بزحمت بیندازم که به دلایل من در گفتارهایم توجه و تامل کنی! زیرا تو رابطه ای بین دلایل و نتایج تصورات و تصدیقات ات قائل نیستی! .
یعنی خواستی بگوئی من هرچه خواستم می گویم و هرچیزی را خواستم بهر چیزی که خواستم ربط میدهم و از آن نتیجه می گیرم! بنظرم همین اساس است که گفتارهایت پر از مطالب گوناگون و بی ربط و مغشوش است ،در نتیجه بدلایلی که عرض شد (علیت) من از ادامه گفتار با تو دوست عزیز عاجز هستم ،و از این لحظه ترا بخدا می سپارم (اگرچه گفتی او را قبول نداری) و برای تو آرزوی کامیابی و عاقبت نیک در این جهان و جهانی که در پیش داریم و داری دارم.
در پایان اگر در مجموعه این گفتگوها رنجشی از من داشتی خواهش میکنم بحکم همین دوستی محدود و موقت مرا ببخش
بدرود
دوستدارت مرتضی
چناب سید ابوالفضل !آخه کدام آدمی که یک مقاله علمی را خوانده باشد ویا بداند تحقیق علمی چیست چنین حرفی را می زند؟ این حرف شماست.”نام یک ناشناس همه ی مدارک! تاریخی ات را روکردی . و چه دلایل مشعشعی ! نتیجه ی تحقیقات همه ی ” ازما بهتران”ی که در کار تحقیق پیرامون ” اسلامشناسی و موضوعِ گردآوری و تدوین قرآن” . و چه تحقیقاتی !.”یعنی تمامان دانشمندان و اسلامشناسان و تاریخ دانان و افراد دانشگاهی که سالها از عمرشان را برای نوشتن چنین تحقیقاتی صرف ÷رده اند و همه اشتباه می ÷نند . تو و سید مرتضی که بویی از علم تحقیق نبرده اید راست می گویید.شما چرا دلایل غیر علمی بودن چنین تحقیقاتی را نمی نویسید بچای برخورد شخصی؟این شخصی ناشناس را می توانید د به سایتش مراچعه کنید .ایشان اولا که مترچمی آگاه و شناخته شده است و درثانی این مقالات را گروهای تحقیقی نوشته اند نه یک نفر.تا کی شما همه را با چوب تکفیر و تهدید و توهین میتوانید برانید؟دوران چنین برخوردهایی گذشته یا باید علمی و با مدارک بتوانید آنچه را گفته اند رد کنید و یا دست از تعصب بردارید.
آقای مزدک گرامی ویا آقای اخیرا “ناشناس”
سلام بر شما
نوشه ی سراسر بی ادبانه و تحدید آمیز شما را که در تاریخ سیزدهم آبان ، خطاب به من نوشته بودی خواندم . در آن لطف کرده بودی و مرا چماقدار نامیده بودی و به جای اسم ابوالفضل هم مرا با بی ادبی کامل “ابول” نام برده بودی . و تهدید کردی که ” جناب چماقدار سید ابول!به حوزه شخصی وارد نشو!من با شخص برخوردی ندارم و با تو هم نه!مرتضی خود به اندازه کافی به صحرای کربلا می زند و زیرکانه از همه چیز سؤاستفاده می کند.اسلام و اعتقادات تو وامثال تو به اندازه یک …برایم ارزشی ندارد و این آخرین باری است که به اراجیف تو پاسخ میدهم .مرز خوب نگه دار و موضوعات را شخصی نکن..”
مطمئن باش که اعتقادات شما هم برای من ارزشی ندارد . اما واقعا از تهدیدت ترسیدم . راستش باید هم ترسید . چراکه نه ؟! بزرگان گفته اند اگر کسی به اندازه ی یک جو از آبرویش صرف نظر کند ، هر کاری از او ساخته است . شما این کار را کرده ای . پس هر کاری از تو بر می آید . و من از تهدیدت واقعا ترسیدم .
در کامنت قبلی گفته بودم ، در حال آماده کردن پاسخی برای ” اراجیفی ” ( بگذار یک بار هم مثل خودت با تو حرف بزنم) ،بودم که به اسم تحقیق علمی مطرح کردی .اما به خاطر تهدیدی که کردی، و ترسی که از آن تهدید بر من مستولی شد ، از آن صرف نظر کردم . پس از این هم از کنار همه ی نوشته هایت بی تفاوت خواهم گذشت . برو خوش باش که مرا ترساندی و اکنون یکه تاز ارائه ی ” تحقیقات” علمی هستی ومن هم متعرض این یکه تازیت نخواهم بود . و قضاوت این را هم که “چماقدار” کیست وا می گذارم برای آن ها که مطالب این سایت را خوانده و پی گیری می کنند .
به نظرم می رسد که بحث کردن با امثال شما که دقیقا “علمی” بحث می کنید و انبانتان پر است از همه گونه مقالات ” خیلی علمی” و “محققانه ” ، منفعتی در بر نخواهد داشت . اعتقادات شما چنان صلب ( بخوانید علمی) است که منطق ما در آن خللی نتواند کرد . این کاخی که با مصالحی از بتن آرمه ای به نام “علم” !!! برآورده اید (بیچاره علم ) ، چنان محکم ( بخوانید جزم ) است ، که از هیچ باد و بارانی بر آن گزندی نخواهد بود ، چه رسد از بحث های ما . پس مارا با شما کاری نیست . تو بمان و آن قلعه ی حصین و آن مقالات علمی و آن تحقیقات محققانه .
ارادتمند
سید ابوالفضل
جناب سید مرتضی من قبلا در کامنتی برای آنیتا خانم نوشته ام که شماها در حوزه چه یاد می گیرید دیگر تکرار نمی کنم.درضمن من به کسی بی ادبی نمی کنم و به هیچ انسانی توهین نمی کنم بلکه آنچه را که می نویسم راجع به یک صنف و یا گروهی و یا اعتقادیست.همانطور که بارها نوشته ام اعتقادات برایم مقدس نیستند و محمد و یا مارکس و … وهر کس دیگری را که اعتقادی را در جامعه تبلیغ و یا به جامعه حقنه کرده شخصیتهای حقوقی نمی دانم و ملزم به رعایت چیزی بنام احترام به اعتقادات کسانیکه خود را پیرو آیینی یا ایدیولوژی و یا دینی می دانند نمی دانم زیرا آنها برای نان و نام و هویت به چنین ایدهایی معتقدند و در اغلب مواقع جنایات و تجاوزات خود به حقوق دیگران را با تهمت بی احترامی به عقاید ووو پنهان می کنند و شما هم از همان سنخید.درمورد این مقاله همانطور که خود مترجم جناب داریوش بی نیاز توضیح داده اند قسمتی از یک کتاب است که درمورد پژوهشهای بسیار آکادمیکی از گروهای مختلف استومسلما شما(آخوندها) با یک دانش حوزوی که خود را در ایران اسلام زده دین پژوه(تیولگ) می نامید نمی توانید چنین مقالات علمی را درک کنید و این همان چیزیست که متاسفانه در کامنتتان به چشم میخورد.شما خود به سؤالاتیکه از شما می شود پاسخ نمی دهید ولی هی سؤال طرح می کنید و مردم را دنبال نخود سیاه می فرستید.در مورد علت و معلل هم من به چنبن رابطه ای معتقد نیستم چون بسیاری از علتها بدون معلولند و برعکس!دنیا و کایینات و هستی هم چنانچه شماها سالیلا سال سر مردم را شیره مالیده اید هیچ معنی خاصی بجز همین که هست ندارد و زندگی هم همین مدتیست که می بینی لاقل برای من نوعی!و انسان هم نه اشرف مخلوقات است و نه اصولا خالقی هست تا مخلوقی باشد!درثانی تمام همین کره ما که هیچی بلکه تمام منظومه شمسی در گوشه دورافتاده یک کهکشانی جای دارد یعنی کل منظومه شمسی مثلا اگر کهکشان ما را به کل زمین تشبیه کنیم علی اباد هم نیست که گویا زمانی شهری بوده. و تازه خود کهکشان ما(با بیش از 100/200 میلیارد ستاره) با میلیاردها کهکشان که بعضیهاشان چندین هزار برابر همین کهکشان راه شیریند و میلیارها ستاره دارند تنها 0و04% از کل هستی را تشکیل میدهند .بعد شما آمده اید و عربی را آنهم در عربستان 1400 که چیزی جز مشتی داستانهای تازیان بدوی نگفته و بسیاری از آن هم در باره برخورد همین تازیان و خودش با زنانش بوده سرور عالم می دانید و انتظار اطاعت از ما و یا حداقل احترام به چنین خرافاتی!خب چنین فردی هم قرار نیست برای علم و پژوهش علمی و … ارزشی قایل شود بخصوص وقتیکه نان و نام و هویتش از همین خرافات باشد!
خلاصه آنچه که از این |زهمشها بدست آمده اینست که آنچه را بنام اسلام امروزی به مردم قالب کرده اند اصولا چیزی جز یک جنبش قرآنی که گویا درپایان دوران ساسانیان توسط عده ای از مسیحیانیکه مسیح را خدا یا فرزند خدا ندانسته بلکه فرستاده خدا می دانسته اند.گروهی از این عده در شام و گروهی تبعید به خراسان شده بودند توس ط شاهان ساسانی.همین عده از ضعف دولت ساسانی استفاده کرده و با بوجود آمدن جوی مناسب به گسترش قمرو خود پرداخته اند و محمد هم یعنی شتایش شده و نه نام شخص معینی !در این تحقیقات علمی هیچگونه شواهدی از نظر باستانشناسی و یا تاریخ نوشتاری قابل اعتماد و علمی در مورد صحت وجود شخصی بنام محمد در مکه بدست نیامده.وهیج سند و مدرک قابل اعتماد علمی (اسناد و تفاسیر مسلمین برای توجیه اسلام و خرافات اسلامی است و قابل اعتماد علمی نیستند) از چهار خلیفه و یا امیرالمؤمنین .. یافت نشده .اولین کسی که امیرالمؤمنین خوانده شده معاویه(ماآویا) مسیحی بوده که اولین سکه اش را هم در دارابگرد فارس ضرب کرده.بنابراین کل تاریخ سنتی مسلمین را زیر سؤال برده.در ضمن اگر خواستی جواب این جواب سؤالات مرا هم بدهید
1.چرا و به چه دلیلی خود را دین پژو(تیولوگ) می نامی 2.چه خدمتی شما آخوندها به ایران کرده اید بقولی از شیرتون بگو!
با اجازه جناب نوریزار من این مقاله را که در دوبخش است می اورم هر چند میدانم که جناب سید مرتض آنچنان در زیر آب رفتن خبره است که همه را از نفس می آندازد.منم اگر چنین منافعی داشتم شاید مثل همین بنده های الله بودم!
پرتوافکنی (۱)
تاریخ هجری مسلمانان از چه زمانی شکل گرفت؟
ب. بی نیاز (داریوش)
• عباسیان که اکثراً از عربهای ساسانی بودند [ساکن خراسان بزرگ] با همیاری ایرانیان همفکر و هممرام خود، در مسیری گام نهادند که سرانجام به چیزی ختم شد که ما امروز به آن اسلام میگوئیم. ادبیات و تاریخنگاری اسلامی محصولِ عربهای شبهجزیرهی عربستان نبوده بلکه محصول مشترک شرکتِ عربهای ساسانی و ایرانیان بوده است. و تاریخ هجری نیز جزو اختراعات آنان میباشد …
اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ۱ فروردين ۱٣۹۲ – ۲۱ مارس ۲۰۱٣
همانگونه که در نوشتار پیشین [1] گفته شد، اسلام نه بر پایهی قرآن که بر احادیث یا اسطورههای اسلامی شکل گرفته است. احادیث و قصههای اسلامی حداقل 150 سال پس از شکلگیری نهایی این دین به رشتهی تحریر در آمدند. از آن پس، این جهان اسلامی میبایستی از هر جهت استقلال دینی، سیاسی و فرهنگی خود را در برابر «دیگران» یعنی از یک سو، ایران گذشته (ساسانی) و از سوی دیگر جهان مسیحیِ غرب تثبیت میکرد و مرزهای خود را با آنها کاملاً روشن مینمود. یکی از جنبههای این استقلال، موضوع گاهشمار یا تقویم بود.
در قرآن هیچ نشانی از کوچ یا هجرت محمد از مکه به یثرب (مدینه) نیست. اکنون این پرسش پیش میآید، پس چگونه و در چه روندی «هجرت محمد»، بنیانِ گاهشمار یا تقویم مسلمانان گردید.
بنا بر تاریخ طبری و زندگینامههای محمد [سیرت محمد]، تاریخ هجری از همان آغاز اسلام جا افتاده بود و مسلمانان تاریخ خود را به هجری مینوشتند. برای خوانندگانی که با تاریخ طبری و احادیث اسلامی آشنایی ندارند، یک بخش از زندگینامهی پیامبر را، که از تاریخ طبری است، در پائین آوردهام تا آنها با ساختارِ روایی «تاریخنگاری» اسلامی [طبری و ابن هشام] آشنا شوند.
متن پائین از «زندگینامهی پیامبر» از ترجمهی پارسی تاریخ طبری، برگردان ابوالقاسم پاینده است که توسط امیر حسین خنجی تهیه و تنظیم شده است. این بخش مربوط به «تاریخ هجری» است که راویان اسلامی حداقل 150 سال پس از «هجرت» نوشتهاند.
ذکر حوادث سال اول هجرت
سخن دربارهی وقتی که تاریخ نهادند
ابوجعفر گوید: و چون پیامبرِ خدا به مدینه آمد بفرمود که تاریخ نهند.
از ابن شهاب روایت کردهاند که وقتی پیامبر به مدینه آمد، و این به ماه ربیعالاول بود، بفرمود تا تاریخ نهند.
ابوجعفر گوید: چنانکه گفتهاند، یک ماه و دو ماه از وقت آمدن وی را تاریخ مینهادند تا سال به سر رفت.
و به قولی نخستین کس که در اسلام تاریخ نهاد عمر بن خطاب – رحمهالله علیه- بود.
از شعبی روایت کردهاند که ابوموسی اشعری به عمر نوشت که «نامهها از تو به میرسد که تاریخ ندارد». و عمر کسان را برای مشورت فرآهم آورد و بعضیشان گفتند: «از مبعث پیامبر خدای تاریخ بنه». و بعضی دیگر گفتند: «تاریخ هجرت بنه». و عمر گفت: «تاریخ از هجرت پیامبر مینهیم که هجرت فاصله میان حق و باطل بود».
از میمون بن مهران روایت کردهاند که حوالهای نه نزد عمر آوردند که باید در شعبان داده شود، و عمر گفت: «این کدام شعبان است؟ شعبان آینده یا شعبانی که در آن هستیم؟» پس از آن عمر به یاران پیامبر گفت: «چیزی برای مردم بنهید که توانند شناخت». بعضیها گفتند: «به تاریخ روم بنویسید». گفته شد که آنها از روزگار ذوالقرنین مینوشتند، و این دراز است. بعضی دیگر گفتند: «از تاریخ پارسیان بنویسید». گفته شد که در میان پارسیان وقتی شاهی بیاید مدتِ شاه پیشین را رها کنند. و همسخن شدند که ببینند پیامبر چند سال در مدینه اقامت داشته بود، که ده سال بود، و تاریخ را از هجرت پیامبرِ خدای – صلی الله علیه و سلم- نوشتند.
از محمد بن سیرین روایت کردهاند که یکی پیش عمر بن خطاب برخاست و گفت: «تاریخ نهید». عمر گفت: «تاریخ نهادن چیست؟» گفت: «چیزی است که عجمان کنند و نویسند که در ماه فلان از سال فلان». عمر گفت: چیزی نکوست». بنا شد تاریخ نهند، و گفتند: «از کدام سال آغاز کنیم؟» گفتند: «از مبعث پیامبر، و گفتند: از وفات وی، پی از آن همسخن شدند که از هجرت آغاز کنند، سپس گفتند: از کدام ماه آغاز کنیم؟ و گفتند: از رمضان آغاز کنیم. پس از آن گفتند: محرم را مبدأ میکنیم که ماه حرام است و کسان از حج باز میگردند. و بر محرم همسخن شدند.
از عبدالله بن عباس روایت کردهاند که تاریخ نهادن از همان سال که پیامبر خدای به مدینه آمد آغاز شد، و در همان سال عبدالله بن زبیر تولد یافت.
و هم از این عباس روایت کردهاند که در تفسیر «والفجر ولیال عشر» گفته بود: فجر محرم است که آغاز سال است.
از عبید بن عمر روایت کردهاند که محرم ماه خدا- عزّ وجل- است و آغاز سال است که در آن خانهی کعبه را جامه پوشانند، و تاریخ از آن آغاز کنند و سکه در آن زنند، و روزی در محرم هست که قومی در آن روز توبه کردند و توبهی آنها پذیرفته شد.
از عمرو بن دینار روایت کردهاند که اول کسی که نامهها را تاریخ نهاد یعلی ابن امیه بود که در یمن بود.
پیامبر خدا در ماه ربیعالاول به مدینه آمد، و مردم آغاز سال را تاریخ کردند و تاریخ از آمدن پیامبر نهادند.
از شعبی روایت کردهاند که بنیاسماعیل آتش ابراهیم را مبدأ تاریخ داشتند تا وقتی که خانهی کعبه ساخته شد و بنیان خانه را آغاز تاریخ کردند، تا وقتی که پراکنده شدند و هر قبیله وقتِ بیرون شدن از تهامه را آغاز میکرد، و آن گروه از بنی اسماعیل که در تهامه مانده بودند خروج قبیله سعد و نهد و جهینه و بنی زید را آغاز تاریخ داشتند، تا وقتی که کعب بن لوی بمرد و تا سال فیل مردن وی را آغاز تاریخ داشتند. پس از آن سال فیل را آغاز تاریخ کردند تا وقتی که عمر بن خطاب هجرت را آغازِ تاریخ کرد و این به سال هفدهم یا هیجدهم هجرت بود.
از سعید بن مسیب روایت کردهاند که عمر بن خطاب کسان را فراهم آورد و گفت: «از چه روز بنویسم؟» علی بن ابی طالب – علیه السلام- گفت: «از روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم مهاجرت کرد و سرزمین شرک را ترک فرموده» . و عمر رضیالله عنه چنین کرد.
ابوجعفر گوید: روایتی که از شعبی دربارهی تاریخ بنیاسماعیل آوردهاند از حق دور نیست که مبدأ از حادثهای که پیش همه معروف باشد نداشتند و غالباً قحطی یا بلیهای را که در گوشهای از دیار رخ داده بود مبدأ تاریخ میکردند، و از میان عربانِ قریشان بودند که آخرین مبدأ تاریخشان پیش از هجرت پیامبر به سال فیل بود که سال تولد پیامبر خدا نیز بود، و از جنگ فِجار تا بنای کعبه پانزده سال بود، و از بنای کعبه تا مبعث پیامبر پنج سال بود.
ابوجعفر گوید: پیامبر – صلی الله علیه و سلم- چهل ساله بود که مبعوث شد، و چنانکه شعبی گوید: اسرافیل همراه نبوت وی بود و این پیش از آن بود که مأمور دعوت و اظهار پیامبری باشد، چنانکه روایتهای آن را آوردهایم، و سه سال بعد جبرئیل همراه نبوت وی شد و بگفت تا دعوت و نبوت اظهار کند، و ده سال در مکه به دعوت پرداخت، پس از آن به ماه ربیعالاول سال چهاردهم نبوت خویش سوی مدینه هجرت فرمود، و خروج وی از مکه به روز دوشنبه بود هم روز دوشنبه دوازدهم ربیعالاول به مدینه رسید.
از ابن عباس روایت کردهاند که: پیامبرِ خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت.
ابوجعفر گوید: اگرچه مبدأ تاریخ مسلمانان از هجرت بود اما محرم را آغاز تاریخ کردند که دو ماه و دوازده روز زودتر از وصول پیامبر به مدینه بود. و وقت رسیدن وی مبدأ تاریخ نشد، بلکه از اول سال آغاز کردند.
پایان نقل قول
[دکتر امیرحسین خنجی، کتابِ طبری را در سایت خود به صورت پی دی اف در اختیار علاقهمندان قرار داده است: http://irantarikh.com]
1- خواننده بدون هیچ گونه تفسیری این برداشت را میکند که «تاریخ هجری» از زمان خود پیامبر یا حداکثر از زمان عمر به تاریخ اسلامی تبدیل شده بود.
2- و این که: محمد در 12 ربیعالاول سال فیل [عامالفیل] که یک روز دوشنبه بود، متولد شد. همچنین در روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد، در روز دوشنبه حجرالاسود را جا نهاد، و روز دوشنبه هجرتش را آغاز کرد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت (در 28 صفر سال 11 «هجری» که باید یک روز دوشنبه باشد؟).
3- تاریخ روم و ذوالقرنین. به سخنی دیگر روم یعنی روم [بیزانس] و ذوالقرنین به گونهای در اینجا با هم گره خوردهاند.
این نوشتار سه بخش است: 1- تقویم هجری، 2- زادروز محمد و تأثیرات بودیسم بر اسلام 3- ذوالقرنین کیست و بازتاب آن در قرآن
تقویم هجری
طبق گزارش طبری که در بالا آمده است هم خود محمد و هم عمر، بانیان تاریخ هجری بودهاند. یعنی تقریباً از همان ابتدای شکلگیری «اسلام»، تقویم مسلمانان بنا بر هجرتِ محمد شکل گرفت. قاعدتاً میباید همهی اسناد و مکتوباتِ صدر اسلام با این تاریخ ثبت شده باشند. و اگر ما در طی 150 تا 200 سال نخست اسلام، نشانی از تاریخ هجری نبینیم، آنگاه شک و تردید به تاریخنگاری اسلامی جایز است و باید از خود بپرسیم، پس چرا بر روی سکههای حاکمان صدر اسلام، یا نوشتهها یا سنگنبشتهها سخنی از تاریخ هجری نیست.
ما سه سند از معاویه در دست داریم.
1- سکهها: معاویه که نام اصلی او ماآویا [معاویه معرب این نام است] بود در سال 662 میلادی یعنی 20 سال پس از شکست ایران در جنگ به اصطلاح نهاوند در دارابگرد [یا دارابجرد در استان فارس و یکی از پایتختهای ساسانی] به نام خود سکه زد. در وسط سکه، نگارهی پادشاه ساسانی است و کنار آن به زبان پهلوی و به خط آرامی نوشته شده:
ماآویا امیری وروشینیگان [MAAVIA AMÎR-i WURROYISHNIGÂN] که به عربی «امیرالمومنین» ترجمه شده است. ولی واژهی امیرالمومنین برخلاف اسلامشناسی سنتی نه به معنی «سرور مومنان» بلکه به معنی «رئیس محافظان» میباشد [از ریشهی «امن»]. این سکه که هنوز نگارهی پادشاه ساسانی را دارد و معاویه به عنوان «رئیس تأمینکنندگان امنیت» قلمداد شده، نشانگر آن است که بین ایرانیان و عربهای ساسانی توافق حاصل شده بود.
2- سنگنبشتهی قدره: این سنگنبشته در حمامِ شهر قدره [ام قیس کنونی] در اردن حکاکی شده است. سالی که معاویه در قدره بود سال 42 عربهاست. بر این سنگ نیز معاویه عنوانِ «امیرالمومنین» را دارد.
3- سنگنبشتهی طائف: این سنگنبشته به زبان عربی است. عنوان معاویه باز «امیرالمومنین» است و سال ذکر شده، سال 58 است.
ترجمه سنگ نبشته معاویه به زبان انگلیسی :
1- This dam is built for the servant of God Muawiya
2-The Commander of the Faithful Abdallah ibn Sahr has built it
3- With the Permission of God in the year fifty-eight
4- God, grant pardon to the servant of God Muawiya
5- Commander of the Faithful and strengthen him and help him and allow the
6- Believers to profit by him.’ Amr ibn Habbab has written it
[این سه تصویر و توضیحاتِ فوق برگرفته شده از: «سقوط ساسانیان»، دکتر مسعود امیر خلیلی، در: http://www.chubin.net]
آیا میتوان تصور کرد که 58 سال پس از شکلگیری «اسلام»، معاویه که نه یک فرد معمولی بلکه در حقیقت نمادِ یک نهاد [حکومت] است، به جای «هجری»، سال عربها بنویسد؟ آیا برای کسی که اندکی میاندیشد، شگفتآور به نظر نمیرسد؟ همچنین بر خلافِ احادیث اسلامی که معاویه را نخستین «خلیفه» اسلامی میدانند، او فقط عنوانِ «امیرالمومنین» یعنی «رئیس نیروهای امن کننده» را داشته است. همین عنوان را رومیان [بیزانسیها] به منصوبین [واسالها یا تیولداران] عرب خود به ویژه غسانیان میدادند و به زبان لاتینی omnia prospere gerens نام داشت و به زبان پهلوی AMÎR-i WURROYISHNIGÂN بر روی سکهها و سنگنبشتهها ثبت شده است. [فولکر پوپ، «آغاز اسلام»]
قدیمی ترین سند تاریخی اعراب که در بر روی پاپیروس [برگهی پوستی] نوشته شده از سال 643 میلادی است. این سند در کتابخانهی ملی اتریش (وین) نگهداری میشود [2] و به خط یونانی و عربی نوشته شده است. سند در واقع رسیدِ 50 گوسفندی است که فردی به نام «امیر عبدالله» برای سپاه خود در مصر از خلیفه تذرق و خلفیه اصطفن دریافت کرده است. در قسمت عربی سند فقط سال 22 ذکر شده است (در این سند اشارهای به سال عربها و یا سال هجری نشده است) در قسمت یونانی سند سال مالیات بیزانس قید شده که برابر است با 25 آوریل 643 میلادی.
از سوی دیگر، تاکنون سکههای فراوانی از سکههای عرب تبرستانی، سکههای عربِ ساسانی و سکههای «حکام اموی و عباسی» در ایران کشف شدهاند [بنگرید به: «سکههای ایران»، علیاکبر سرفراز و فریدون آورزمانی، تهران، 1379]. در کنار سکهها، ما همچنین مُهرهای فراوانی از حاکمان اسلامی کشف کردهایم. هیچ کدام از آنها نشانی از «تاریخ هجری» ندارند. روی آنها فقط عدد نوشته شده، بدون «هجری» یا «سال عربها». تازه از سال 200، زمان مأمون، و آوردن علی بن رضا [امام هشتم شیعیان] از مدینه به خراسان است که به تدریج تاریخِ سکهها به «هجری» تزئین میشوند. [«آغاز اسلام»، فولکر پوپ] به سخنی دیگر، یعنی احادیث و تاریخنگاری اسلامی [در مورد تعیین «تاریخ هجری» از همان آغاز اسلام] با یافتههای باستانشناسی تاکنونی ما همخوانی ندارند. از این رو، شگفتانگیز نیست که شک و تردید بوجود آید و پژوهشگر کنجکاو در صدد بازخوانی دوباره تاریخ اسلام بشود.
ما اساساً تاریخنگاری اسلامی همزمان یا معاصر نداریم. حداقل 150 سال پس از حکومت عربها، برای نخستین بار محمد بن عمر الواقدی (وفات 823 میلادی) «اطلاعات» خود را بدون ارایه حتا یک سند اصلی از جنگهای اعراب برای ما به نگارش در میآورد. همچنین تاریخ نویس دیگر عرب، بلاذری، (وفات 892 میلادی) دربارهی فتوحات اعراب گزارش میدهد و البته او ادعا کرده که «اسناد اصلی» را دیده است!! طبری نیز 200 سال پس از «جنگهای اعراب و ایرانیان» از این درگیریهای نظامی گزارش میدهد [امیرخلیلی، http://www.chubin.net]. کتابهایی که از این نویسندگان عرب در دسترس ما هستند، همه کپیها یا رونویسهایی هستند که حداقل سد سال پس از نویسندگان اصلیشان بازنویسی شدهاند. نسخهای که از تاریخ طبری در دسترس ماست، به دوران مملوکیان [سدهی 13 میلادی] برمیگردد [اولیگ، از بغداد به مرو]. همانگونه که میبینیم، همهی این «تواریخ» در دوران خلفای عباسی به ویژه از زمان هارونالرشید (766 تا 809 میلادی، متولد 763 میلادی در ری، مرگ: 809 میلادی در توس/خراسان) به رشتهی تحریر در آمدهاند.
این نشان میدهد که خلفای عباسی در پی شکلدهی یک «شخصیت دینی – سیاسی» مستقل برای خود بودند و همهی تلاششان را، حتا با خشونتهای بسیار افراطی بکار بستند تا این تدبیر را به فرجام برسانند. خاورشناسِ آلمانی، یولیوس ولهاوزن، از یک مورخ بیزانسی سدهی 8 به نام تئوفانس نقل میکند که «حکمرانان جدید (یعنی عباسیان) در سال 755 بیشتر مسیحیان در فلسطین را به دلیل خویشاوندی با سلسله قبلی کشتند» البته ولهاوزن که آگاهیاش از تاریخ مسیحیت در ایران و شام ناچیز بود، میگوید: «اینجا باید حتماً اشتباهی شده باشد، چگونه میتوان امویان را مسیحی قلمداد کرد». [امیر خلیلی، همانجا]
تاریخنگاریهای اسلامی که پس از یک سده و نیم نگاشته شده، میبایستی به ضروریات دینی و سیاسی آن زمان حاکمان پاسخ میداد. هدف آنها در مرتبهی نخست نوشتنِ تاریخ اسلام نبوده بلکه پاسخ به مسایل عاجلِ سیاسی روز بوده است. تاریخ هجری هم یکی از مسایل سیاسی روز بود که سرانجام میبایستی حل میشد.
همانگونه که میبینیم این «تواریخ» در دوران عباسیان نوشته شدهاند. یارشاطر در کتابِ «حضور ایران در جهان اسلام» مینویسد: «چنانکه طریف خالدی در فصلی که دربارهی تصور دانشمندان مسلمان از ملل باستان دارد اشاره میکند، حتی برخی از مورخان مسلمان، تاریخ اسلامی را امتدادِ تاریخ ایران [ساسانی] تلقی میکردند … بسیاری از مورخان اسلامی به نقش محوری ایرانیان در توسعهی فرهنگ اسلامی در دوران اولیه عباسیان اشاره کردهاند» [«حضور ایران در جهان اسلام»، ص 24] او سپس نقل قولی از رینهارت دوزی [Reinhart Dozy]، عربشناس برجستهی هلندی میآورد: «زمینهی تفوق ایرانیان، یعنی غلبهی مغلوب بر غالب، از مدتها پیش از خلافت عباسیان فراهم شده بود. این تفوق هنگامی کامل شد که عباسیان، که ترقی خود را مدیون ایرانیان بودند، بر تخت خلافت نشستند. این خلفا قاعده را بر این نهادند که به کسی به جز ایرانیان، به ویژه ایرانیان خراسانی، اعتماد نکنند. در نتیجه برجستهترین شخصیتهای دربار خلفای عباسی ایرانیان بودند» [همانجا، ص 25] یارشاطر ادامه میدهد: «در نظری عمیقتر باید گفت که خلفای عباسی یا ترکیب قدرت مذهبی و ظایفِ عرفی و با شوری که در حمایت از مذهب به عنوان حافظان دین از خود نشان میدادند در حقیقت رویه پادشاهان ساسانی را پیش گرفتند که حکومت عرفی را با پاسبانی دین در حکومت خود ترکیب کرده بودند. پیروی از سنن ایرانی را میتوان همچنین در زمینههای دیگر بازشناخت. از جمله قانونی قلمداد کردن خلفا که خلافت خود را با توسل به اینکه از نسل عباس عموی پیغمبر بودند (یعنی توسل به شجرهنامه و حق موروثی به جای انتخاب و بیعت) و محدود کردن دیدار خود با بکار بردن پرده و پردهدار و سایر موانع و جدا ساختن خود از عامه با بکار گرفتن حاجب و دربان، بطوریکه دسترسی به آنها که اعراب حق خود میشمردند دشورا بشود. نیز پوشیدن لباسهای فاخر ایرانی و جشن گرفتن نوروز و بجا آوردن مراسم آن همه نشان میدهد که تا چه حد حکومت اعراب تحت تأثیر روحیه ایرانی و فرهنگ پادشاهی قرار گرفته بود … اما مهمترین نهاد اداری در خلافت عباسی که تقلیدی از روش ساسانیان بود اقتباس دیوان بود، یعنی اداره وظایف خلافت در شعبههای مختلف با مسئولان معین. اگرچه این نهاد در دوران بنی امیه یا حتی زودتر آغاز شده بود، در خلافت منصور عباسی بود که این نظام توسعه یافت و در دوران وزارت برمکیان در حکومت هارونالرشید صورت کمال پذیرفت» [همانجا، صص 26 و 27]
به زبان ساده، یعنی عباسیان که اکثراً از عربهای ساسانی بودند [ساکن خراسان بزرگ] با همیاری ایرانیان همفکر و هممرام خود، در مسیری گام نهادند که سرانجام به چیزی ختم شد که ما امروز به آن اسلام میگوئیم. ادبیات و تاریخنگاری اسلامی محصولِ عربهای شبهجزیرهی عربستان نبوده بلکه محصول مشترک شرکتِ عربهای ساسانی و ایرانیان بوده است. و تاریخ هجری نیز جزو اختراعات آنان میباشد.
1- مقاله «اسلام شناسی سنتی در برابر دینشناسی»، در سایت اخبار روز و گویا نیوز
2- (Wien, Österreichische Nationalbibliothek, Papyrussammlung)
http://www.onb.ac.at
RZ00001347 ID-Nr:
Digitales Objekt : G 39726
منابع:
1- «تاریخ طبری»، دکتر امیرحسین خنجی، در: http://irantarikh.com
1- «سقوط ساسانیان»، دکتر مسعود امیر خلیلی، در: http://www.chubin.net
2- «حضور ایران در جهان اسلام»، احسان یارشاطر، ترجمه فریدون مجلسی، انتشارات مروارید
3- «سکههای ایران»، علی اکبر سرفراز و فریدون آورزمانی، تهران 1379
6- Markus Groß, „Buddhistische Einflüsse im frühen Islam?“, in: Schlaglichter (Hg: Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig
7- Volker Popp, „Von Ugarit nach Samarra“, in: Der frühe Islam (Hg: Karl-Heinz Ohlig)
8- Yuri Stoyanov, „Defenders and Enemies of the true cross”; Verlag der Österreichischen Akademie der Wissenschaften
توضیح نویسنده: پس از انتشارِ «اسلامشناسی سنتی در برابر دینشناسی»، دکتر مسعود امیرخلیلی به درستی انتقاد کردند [کامنت او در سایت گویا نیوز] که درست میبود من [بینیاز] به عنوان نویسنده مقاله، سایت او را نیز به عنوان منبع، ذکر میکردم. به دو دلیل حق با اوست: یکی این که او طی نوشتارهای فراوانی دربارهی «تاریخ شفاهی» [به ویژه طبری] توجه را مرا جلب کرد و مرا به صرافت پرداختن بدان انداخت و دوم این که او در نوشتارِ خود تحت عنوان «سقوط ساسانیان» باعث شد که من به طور مستقیم یا غیر مستقیم از زحمات او ایده بگیرم. شیوهی کار علمی چنین است که باید «هر منبعی» را نام برد. بخاطر این سهلانگاریِ خود از آقای دکتر امیرخلیلی پوزش میخواهم.
ب. بی نیاز (داریوش)
در نوشتارِ پیشین [۱] اندکی به موضوع آغاز تاریخ هجری پرداختم. طبق روایات اسلامی، محمد و عمر پایهگذارِ «تاریخ هجری» بودهاند. در صورتی که تازه پس از ۲۰۰ سال، به تدریج تاریخ اسلامی به «هجری» تزئین میشود. این که چرا نزدیک دو سده طول کشید تا سرانجام «هجرت» به مبدأ تاریخ مسلمانان تبدیل شد و ماههای عربی در قالبِ این تقویم گنجانده شوند پرسشهای فراوانی را در ذهنِ خردگرای کنجکاو بوجود میآورد.
یکی دیگر از موضوعات پرسشبرانگیز که جای اندیشیدن دارد، تولد و مرگ «پیامبر» اسلام، محمد، میباشد. ابتدا شاید لازم باشد ببینیم که تاریخنویسان و سیرهنویسان اسلامی دربارهی تولد و مرگ محمد چه میگویند و چگونه تاریخ تولد و مرگ او را استخراج کردهاند.
در صفحهی ۶۹ «سیره محمد» از ابن اسحاق که توسط گیلوم [Guillaume] به انگلیسی ترجمه شده، آمده است[۲]:
The apostle was born on Monday, 12th Rabīu l-awwal, in the year of the elephant.
Auf der apologetischen islamischen Homepage mit dem Titel “Bismika Allahuma – Muslim Responses to anti-Islam polemics” wird die Bezeichnung des Jahres folgendermaßen erklärt:
Prophet Muhammad (peace and blessings of Allah be upon him) was born in Makkah on Monday the 12th of the month of “Rabi-ul-Awwal”, “The Year of the Elephant” (“A’am al-Feel” in Arabic) which corresponds roughly to April 20, 571 A.D. The reason it was given this name was because it was the year when Abraha Al-Ashram, the local governor of the Ethiopian protectorate of al-Yemen, mounted his elephant and lead his army in an attempt to storm Makkah and destroy the Kaabah.
ابن هشام و طبری و سایر تکرارکنندگان این حدیث تا به امروز به همین نوشتهی ابن اسحاق اتکاء کرده و میکنند. هر چه باشد، ابن اسحاق نخستین کسی بود که دربارهی زندگینامهی محمد نوشت. البته ما از خود «ابن اسحاق» اطلاعاتی در دست نداریم.
طبقِ داستانِ ابن اسحاق، محمد در سال فیل (عامالفیل)، در ۱۲ ربیعالاول [الف]، به دنیا آمد و این روز، یک روز دوشنبه بود. البته مابقی روزهای تعیینکننده در زندگی پیامبر اسلام، همواره دوشنبه بوده است. در تاریخ طبری آمده است: « از ابن عباس روایت کردهاند که: پیامبرِ خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت». [۳]
حال این پرسش پیش میآید که ابن اسحاق طبق چه شواهد و قراینی به این نتیجه رسیده است که محمد در ۱۲ ربیعالاول سال فیل متولد شده است؟
تمامی اتکاء ابن اسحاق [یا نویسندگانی که تحت نام «هیئت تحریره»ای به نام «ابن اسحاق» عمل کردهاند] به یک سوره از قرآن است که او را به چنین «نتیجهگیری» خلاقانهای رسانده است: سورهی فیل.
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿۵﴾
«آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (۱) آیا نقشههای شومشان را خنثی نکرد؟ (۲) آری پروردگارت پرندگانی (ابابیل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (۳) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (۴) و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند (۵)»
این کلِ سورهی فیل است که ابن اسحاق تمامی بنای «سیرهی محمد» را بر آن نهاده است. در اینجا معلوم نیست که: ۱- اصحاب فیل چه کسانی هستند، ۲- به کجا حمله کردهاند و ۳- در چه تاریخی رخ داده است.
علامه طباطبائی در «تفسیر المیزان» از سوره فیل مینویسد: « در مجمع البیان میگوید: تمامی راویان اخبار اتفاق دارند در اینکه پادشاه یمن که قصد ویران کردن کعبه را داشته شخصی بوده به نام ابرهة بن صباح اشرم. و بعضی از ایشان گفتهاند: کنیه او ابو یکسوم بود. و از واقدی نقل شده که گفته همین شخص جد نجاشی پادشاه یمن در عهد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است» [۴].
در همین «مجمع البیان» که علامه طباطبائی بدان متکی است آمده است: «در همان لحظهای که آفتاب داشت طلوع میکرد، طیور ابابیل نیز از کرانه افق نمودار شدند در حالی که سنگریزههایی با خود داشتند و شروع کردند آن سنگها را بر سر لشکریان ابرهه افکندن، و هر یک از آن مرغان یک سنگ بر منقار داشت و دو تا به دو چنگالش، همینکه آن یکی سنگهای خود را میانداخت و میرفت یکی دیگر میرسید و سنگ خود را میانداخت، و هیچ سنگی از آن سنگها نمیافتاد مگر آنکه هدف را سوراخ میکرد، به شکم کسی بر نخورد مگر آنکه پارهاش کرد، و به استخوانی بر نخورد مگر آنکه پوک و سستش کرد و از آن طرفش در آمد»
این «طیور ابابیل» [پرندگان ظریفی هستند مانند پرستو یا چلچله] که با سنگریزه با دقت نانومتری به هدف میزدند و مانند لیرز پیکر دشمن را سوراخ میکردند، از لحاظ فنی از پهپادهای [هواپیماهای بدون سرنشین] امروزی که با دهها جی پی اس هدایت میشوند دقیقتر عمل میکردند. البته تخیلات و فانتزی حدیثنویسان در همین مورد کوچک [سوره فیل] آنچنان بیکران است که پرداختن بدانها در عصر بیوقتی ناممکن است.
پیرامون سورهی بالا این داستان آفریده شد که ابرههی حبشی قصد نابود کردن کعبه را داشت. این روز هم ۱۲ ربیعالاول و البته دوشنبه بوده و درست در همین روز پیامبر اسلام متولد میشود.
فیل در کویر؟
ظاهراً نویسندگان این حدیث [مانند بعضی از داستاننویسان مبتدی امروزی که بدون پژوهشِ پیشزمینهها دست به قلم میشوند] از فیل و کیفیات پیکری و اقلیمیاش اطلاعی نداشتند. میگویند ابرههی حبشی از یمن امروزی به مکه حمله کرد و آن هم با فیل. فاصلهی هوایی بین صنعا و مکه ۸۲۰ کیلومتر است و دمای این منطقه در ماه صفر و رببعالاول چیزی بین ۳۵ تا ۴۰ درجه سانتیگراد است. فیل [به بستگی به نژادش دارد] روزانه باید بین ۷۰ تا ۱۵۰ لیتر آب بنوشد و این در صورتی است که آن فیل روزانه حداقل ۱۵۰ کیلو علوفه خورده باشد. یعنی فیل بخش بزرگی از آب بدن خود را توسط علوفه تأمین میکند، در غیر این صورت به ۳۰۰ لیتر آب نیاز دارد.
در بهترین حالت باید این «اصحاب فیل» حداقل ۲۰ روز در راه باشند تا به مکه برسند. یعنی هر فیل – باز در بهترین حالت- روزانه به ۱۵۰ لیتر نیازمند است. پس، هر فیل فقط برای رفتن به مکه حداقل ۳۰۰۰ لیتر آب نیاز دارد. و اگر حتی فقط ده فیل میبودند آنها به ۳۰ هزار لیتر آب نیاز میداشتند. در صورتی که شتر برای دو هفته فقط ۱۰۰ تا ۱۵۰ لیتر آب نیاز دارد. احتمالاً نویسندگان حدیث گمان میکردند که تفاوت چندانی بین فیل و شتر [حداقل در مصرف آب] وجود ندارد که دست به اختراع چنین داستانی زدند. به هر رو، این که چگونه فیلها در آن صحرای بی آب و علف و برهوت هلاک نشدند، با عقل امروزی ما چندان سازگار نیست.
روز جادویی؟
همهی احادیث اسلامی بر این توافق دارند که: « پیامبرِ خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت» [۵]
شش روز تعیینکننده در زندگی پیامبر اسلام، همگی بر هم منطبق هستند: دوشنبه. اگر در این میان از «قدرت خدا» صرفنظر کنیم و به قدرت عقل خود اتکاء کنیم، آنگاه از خود میپرسیم که آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ و اگر چنین «معجزهای» امکان پذیر است، حدیثنویسان طبق چه منابع تاریخی و چه محاسبات ریاضیِ به این یقین رسیدهاند که این شش روز تعیینکننده همگی در روز دوشنبه بوده است؟
اسطوره «اصالت»
آیا در جهانی که ما امروز میشناسیم، ایدهای وجود دارد که از اصالت برخوردار باشد؟ با قاطعت باید گفت: خیر!
در اینجا، ایدهها در حوزههای علوم نظری و کاربردی قابل بحث نیستند، زیرا روند زنجیرهای رشد این ایدهها بر همگان آشکار است. در حوزهی هنر و ادبیات داستانی این موضوع اندکی پیچیده میشود. ظاهراً بعضی از ایدهها، «بکر» یا به اصطلاح از «اصالت» برخوردارند. ولی زمانی که ما ایدهها را – که خود را به شکل نقاشی، مجسمهسازی، شعر و داستان بیان میکنند – زیر ذرهبین گسترده و فراگیر ایدههای گذشته تا حال قرار میدهیم، متوجه میشویم که هیچ ایدهای [با تأکید بر هیچ] قائمبه ذات نیست، بلکه با یا بیواسطه متأثر از واقعیت یا دیگر ایدههاست. تخیلیترین یا ساختگیترین ایدهها که از سوی یک هنرمند بیان میگردند، با هزاران رشته به این واقعیات (مادی و معنوی)، به شکل مرئی یا نامرئی، گره خورده است. همین اصل، در مورد قرآن و قصههای آن صدق میکند. آقای اشکوری در رابطه با قرآن مسئله را این گونه حل کرده است که به محض «نزول وحی»، وحی با زمان و مکان خود سازگار میگردد و از همین روست « که پیام دینی به اعتبار نزول و تنزیل در زبان و فرهنگ خاص تاریخی و بشری است و از این رو با تفسیر و تأویل و تعبیر آدمیزاد همراه است و از همین جا دین به اعتبار پیام و معنا از تاریخ دین به اعتبار زبان و بیان و نشانه شناسیها و دلالتهای انسانی و تاریخی و عینی در زمان و مکان خاص جدا میشود و این نخستین نقطهٴ تاریخی شدن دین است» [۶]
به سخن دیگر، طبق ارزیابی آقای اشکوری، وحی به محض این که در «زمان و مکان» وارد شد یا نزول کرد، دیگر کیفیت «اصالت وحیانیِ» خود را از دست میدهد و هم سطح و همکیفیت دیگر ایدههای «زمینی» میشود.
حال این پرسش پیش میآید که نویسندگان احادیث اسلامی با اتکاء به چه ایدههایی [که میتوانند ریشه «وحیانی» داشته باشند؟]، چنین زندگینامهای را برای محمد آفریدهاند؟
بودیسم و اسلام؟
مارکوس گروس [Markus Groß] در نوشتاری تحت عنوانِ «تأثیرات بودیسم بر آغاز اسلام» [۷] به این موضوع پرداخته است. نخستین پرسشی که در ذهن خواننده بوجود میآید این است: اسلام و بودیسم؟ این دو چه ربطی به هم دارند؟ زیرا از مرکز بودیسم در شرق، یعنی بلخ، تا مکه بیش از ۳۰۰۰ کیلومتر فاصلهی هوایی وجود دارد.
در کتاب «از بغداد تا مرو» از کارل – هاینتس اولیگ که ترجمهی آن در اختیار خوانندگان قرار دارد، بر این نکته تأکید شده است که یکی از مراکز شکلگیری جنبش قرآنی مسیحی که بعدها از دل آن دین اسلام بیرون آمد، در خراسان بزرگ به ویژه در مرو بوده است. بامیان در افغانستان امروز نیز جزو خراسان بزرگ محسوب میشده و بزرگترین مرکز بودیسم شرق بوده است. مرو همچنین مرکز عربهای سُریانی و عربزبانانی بوده که پادشاهان ساسانی آنها را به آنجا به اجبار کوچ داده بودند. این عربها که به عربهای ساسانی شهرت دارند، از لحاظ دینی مسیحی بودند. به سخن دیگر اینان چند سده در کنار بوداییها زندگی میکردند.
شاید لازم باشد که ارزیابی عبدالحسین زرینکوب را در اینجا بیان کنیم:
«آئین بودا حتی از اشکانیان در حدود بلخ انتشار یافته بود. بعدها، حتی در بین دعاه [موعظهگران] بودایی که برای نشر آیین بودا به چین رفتهاند، نام بعضی از شاهزادگان اشکانی نیز ذکر میشد. در دورهی ساسانی نیز آئین بودا در همین حدود انتشار داشت و از کتیبهی کرتیر در کعبهی زرتشت برمیآید که آن موبد شمنان بودایی را نیز بسختی تعقیب میکرده است. سکهیی از پیروز پسر اردشیر پاپکان که از جانب پدر فرمانروای خراسان بوده است و “کوشانشاه” خوانده میشده است در دست است که بموجب قرائت هرتسلفد، کوشانشاه در آن سکه خود را هم مزداپرست و هم بوداپرست خوانده است. با آنکه در صحت قرائت هرتسلفد تردید هست شک نیست که آیین بودا در قلمرو کوشانشاهان در آن زمان انتشار داشته است و از آثار عتیقهی بامیان هم برمیآید که سازندگان آنها ظاهراً اتباع بودایی یک پادشاه مزدایی بودهاند. بموجب روایتی چینی، انوشیروان یک دندان بودا را که از کابل بدست آورده بود همراه سفیری به دربار چین هدیه فرستاد. از روایت هوان تسانگ هم برمیآید که در فتح کابل کشکول بودا هم بدست انوشیروان افتاده بود. این هوان تسانگ که چند سالی بعد از سقوط مداین در نواحی مشرق ایران سفر کرده است مینویسد که در بلخ بیش از صد معبد بودایی وجود داشته است. البته نوبهار بلخ که در افسانههای خداینامک عزلتکدهی لهراسب شده است و خاندان “برمکیان” از قدیم متولیان آن بودهاند در آن روزگاران معبد مهم بودائیان بوده است. حکایت آن دو بُت بامیان هم که “خنگ بت و سرخ بت” نام داشتهاند و ابوریحان بیرونی به آنها اشارت کرده است از ادب بودائیان بوده است و آن حکایت را عنصری شاعر بلخی به فارسی در آورده است. چنانکه داستان مشهور “بوذاسف و بلوهر” نیز که صورتی از سرگذشت بودا است از ادب این طایفه است و در فرهنگ ایرانی شهرت و اهمیت خاص دارد. این که بعضی حتی به خود بودا هم کتابی به فارسی منسوب داشتهاند حاکی از وجود ارتباط دیرینهی بودائیان با بلاد و مردم فارسی زبانست. بهر حال، مقارن پایان عهد ساسانیان، آئین بودا در دو طرف رود آموی قوت و نفوذ تمام داشت و گزارش هوان تسانگ این دعوی را تأئید میکند» [دکتر عبدالحسین زرینکوب: «تاریخ ایران بعد از اسلام»، صص ۱۶۸-۱۶۹]
مارکوس گروس با اتکاء به منابع بالا و دیگر منابع، مانند زرینکوب، به این نتیجه میرسد که زندگی و افکار بودا برای ایرانیانی که در منطقهی خراسان بزرگ زندگی میکردند، آشنا و جا افتاده بود. گروس در همین باره مینویسد: «در کاتولگ مشهور “کتاب الفهرست” که در این هنگام جمعآوری شد، یک لیست از کتابهای بودایی وجود داشت، مثلاً “کتابِ بودا”، که در واقع یک نسخهی عربی از زندگی بودا میباشد» [۸]
خلاصه این که مسیحیانِ جنبش قرآنی و ایرانیان زرتشتی، با زندگی بودا آشنا بودند. یعنی تولد، منور شدن بودا (پیامبریاش) و مرگش برای ایرانیان به ویژه کسانی که در منطقهی خراسان بزرگ زندگی میکردند، شناخته شده بود.
بودا و محمد
مارکوس گروس دربارهی زندگی بودا مینویسد: «دربارهی زندگینامهی بودا گزارش شده که روز تولد، روز “ترک خانه”، روز منور شدنش [پیامبریاش] و روز مرگش همگی در یک روز معین حادث میشوند. این روز در کشورهای بودایی تحت نام «روز وایساکا» [vesakha] جشن گرفته میشود [جشن بودا پورنیما/م] و این منطبق است با نخستین ماهِ کامل [ماه شب چهاردهم] ماهِ وایساکا که به ماههای آپریل یا می میافتد.» [۹] اندکی عجیب به نظر میرسد که محمد هم مانند بودا در یک روز معین، متولد میشود، به پیامبری مبعوث میشود، و سرانجام در همان روز هم میمیرد! گروس بر این نظر است که زندگینامهی بودا و ساختارِ روایی آن، پیش از اسلام در میان مردم رواج داشته و نویسندگانِ سیره محمد به احتمال بسیار قوی تحت تأثیر زندگینامهی بودا، دست به نگارش زندگینامهی محمد زدهاند.
گروس در همین نوشتار به «الگوی ادبی» زندگی بودا، عیسی و محمد میپردازد و نقاط مشترک آنها را برمیشمرد: افسانهها در مورد زندگی این سه بسیار به هم نزدیک هستند؛ هر سه در خانوادههای بسیار «معمولی» متولد شدهاند، بودا به هنگام تولد، مادرش را از دست میدهد و توسط خواهرانش بزرگ میشود، محمد هم در کودکی (سه یا پنج سالگی) مادرش را دست میدهد و توسط عمویش بزرگ میشود و عیسی که فرزند خداست، توسط یوسف که «ناپدریاش» است، بزرگ میشود. هر سه وقتی کودک بودند، پیشگویان اعلام میکنند که در آینده پیامبر میشوند. طبق احادیث اسلامی، محمد هفت ساله بود که به همراه ابوطالب به شام میرود و بحیرای کشیش که میبیند همواره ابری بر بالای سر محمد در حرکت است، به ابوطالب میگوید که: «… او را به دیار خویش ببر و از یهودیان بر او بیمناک باش که به خدا اگر او را ببینند و آنچه من از او دانستم بدانند به او آسیب میرسانند که سرنوشتی بزرگ دارد، زودتر او را به دیار خویش ببر.» [۱۰] برای مسیح این پیشگویی دو بار اتفاق میافتد، یکی توسط «ماگوسها» [زرتشتیها] از مشرق زمین [در انجیل متی، ۲:۱] به هنگام تولدش و نسخهی دیگری از این پیشگویی در انجیل لوقا (۲:۲۵) آمده است. طبقِ افسانههای بودایی، بودا نیز توسط آسیتا (به معنی «نه سفید») به عنوان پیامبر آینده تشخیص داده میشود.
مارکوس گروس در همین نوشتار به دو موضوع بسیار شبیه به هم در اسلام و بودیسم میپردازد: مسئله «نیت» که حتا یک بار هم در قرآن نیامده ولی در عبادت و نیایش مسلمانان نقشِ اساسی ایفاء میکند و شباهت باورنکردنی آن با نقشِ «نیت» در عبادتِ بوداییها که ستنه [Cetana] گفته میشود. و موضوع دوم، آئین حج است که با آئین پذیرش افراد به سلک روحانیت [Ordination] در بودیسم شباهتِ شگفتانگیزی دارد، البته با این تفاوت که پوشش به هنگام احرام (آغاز آئین حج) برخلافِ بوداییها نباید به رنگ زرد یا سرخ بلکه سفید باشد. برای پرهیز از طولانی شدن نوشتار، پرداختن بدانها را به مقالات دیگر موکول میکنم.
جمعبندی
سورهی پنج آیهای فیل در قرآن عملاً هیچ اطلاعی به ما نمیدهد. در واقع این «ابن اسحاق» یا هیئتتحریریهای به همین نام بوده که سنگِ نخستین این اسطوره را نهاد و دیگران بر همین سنگِ نخستین، بنای «سیرهی محمد» را بالا بردهاند. تاکنون هیچ کشف باستانشناختی یا منابع همعصری صحت «حملهی پیلداران به کعبه» را تأئید نکرده است. احسان یارشاطر در بارهی حملهی ابرههی حبشی مینویسد: «به گفتهی پروکوپیوس (Persian Wars I.XX 1-13) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستینیان (Justinian) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دستنشاندهای را به جای او گمارد. اما این دستنشانده مجبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است – Abraha) جانشین او شد که به گفتهی پروکوپیوس اصلاً بردهی بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبهای که یادگارِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا میکند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافتهاند. یوستینیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.XX 13) اما به قبیلهی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجهگیری میکند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن دربارهی حمله به مکه و وسیلهی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.» [۱۱]
این که چرا اسلامشناسی سنتی تمام بنای خود را به اصطلاح متکلمان اسلامی بر «علوم نقلی» استوار ساخته و نه دلایل عقلی، حدیثی است که فولکر پوپ آن را در یک جمله خلاصه کرده است: «چون جوهر قلم ما – منظور اسلامشناسان و خاورشناسان غربی است- در رگهای محمد جاری است.» [۱۲].
ولی کاوش در منابع و ایدههای پیشین نشان میدهد که نگارش چنین زندگینامههایی (سیرهها) خود یک سبک ادبی بسیار کهن بوده است و این الگو همواره مورد بهرهبرداری نویسندگان ادبیات دینی قرار میگرفت.
این که آیا پیامبر یا موعظهگری به نام محمد وجود داشته و اگر وجود داشته چه مشخصاتی داشته، هنوز به پژوهشهای بسیار گستردهتری نیاز است. ولی میتوان ادعا کرد که اگر هم موعظهگر یا «پیامبری» به نام محمد وجود داشته، این داستانها و احادیث بازگوکنندهی زندگی او نیستند.
پایان نوشتار
برای دریافت مقاله در فرمت پی دی اف کلیک کنید
الف: اکثر مسلمانان در مراکش پسرانِ خردسال خود را در ماه ربیعالاول ختنه میکنند، زیرا طبق احادیث اسلامی بر این باور هستند که محمد ختنه به دنیا آمد. از آن جا که در قرآن هیچ جایی از ختنهی محمد سخن گفته نشده، حدیث نویسان اسلامی، بویژه واقدی یک داستان بسیار تخیلی سر هم بندی کرده که چگونه فرشتگان به هنگام
سلام جناب آقا مرتضی
در مورد دیدگاه “آقای مجتهد شبستری” که معتقد است: اساسا دین، اسلام و قران، “نقش قانونگذاری” برای انسانها (نه در زمان گذشته و نه در دوران های بعدی)، نداشته اند و اصولا انتظار چنین مطلبی از قران، انتظاری نابجا می باشد. و اینکه دلیل اختلاف دیدگاه وی با “فقیهان” چیست؟
شما را ارجاع می دهم به متن نوشته ایشان در سایت خودشان با عنوان: “حضرت محمد(ص) قانونگذار نبود و قرآن کتاب قانون نیست” با آدرس : http://mohammadmojtahedshabestari.com/
ایشان در همین مطلب، مدعی است که حتی احکام عباداتی مانند “نماز” و “روزه” و “انفاق” و … ، نیز جنبه “قانون” ندارند. ایشان می نویسد: “عبادتها، هویتی دارند که به هیچ وجه در چهار چوب قانون و قانونگذاری نمیگنجند. عبادت، کوششی انسانی است برای پاک شدن درون و تعالی روحی. عبادت «آیین» (تکنیک روحی) دارد، نه قانون.”
گرچه تصور میکنم، شما قبلا این موضوع را دیده باشید. لکن شایسته دیدم که من خودم نیز، به منبع مورد ادعای خود اشاره نمایم.
توجه نمایید که این مطلب و سخن، از جانب من یا من نوعی نیست که شما بتوانید ادعا نمایید: طرح این مباحث نیاز به تخصص دارد و هر کسی نمی تواند، برداشت خودش را مطرح نماید!!!
این سخنان از جانب کسی است که بیش از 60 سال (به شرح زیر) در زمینه مسائل دینی و قران و دین اسلام، تحقیق و مطالعه نموده است:
در سال 1330 و در سن 15 سالگی، برای تحصیل در علوم اسلامی وارد “حوزه علمیه قم” گردید. و به مدت 18 سال در این حوزه، به تحصیل و تحقیق در فلسفه و کلام اسلامی، فقه و اصول و تفسیر پرداخت و در بالاترین سطوح حوزوی تحصیلات خود را به پایان رساند.
وی از دهه 60، به عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران در آمده و در دانشکده الهیات و معارف اسلامی، گروه فلسفه و کلام اسلامی، مشغول تدریس گردیده و سپس به گروه ادیان و عرفان همان دانشکده، انتقال یافت. وی در سالهای بعد وی به رتبه دانشیاری و سپس رتبه «استاد تمام» ارتقاء یافت.
وی پس از 19 سال تلاش علمی و در سال 1385، در حالیکه تنها “استاد تمام” گروه ادیان وعرفان دانشکدۀ الهیات دانشگاه تهران بود، به اجبار بازنشسته گردید.
با این اوصاف، تصور می نمایم، دیگر جای ابهام زیادی باقی نماند که توجه به سخنان، امری ضروری و قابل تعمق باشد.
در نهایت، فکر میکنم : آنچیزی که موجب گردید، “ایشان” این “نگاه” را به اسلام، تاریخ آن، احکام آن و … داشته باشد؛ اینستکه وی، پس از 18 سال تحصیل در حوزه علمیه قم (در سال 1348)، از حوزه فوق و از کشور، به کشور “آلمان” رفت و در شرایطی جدید و فضایی باز، به مطالعه و تفکر پرداخت. و همین فضای جدید، به او کمک کرد که فارغ از تعصبات کور و دگماتیزم حاکم در حوزه ها، به شناخت دقیق تری دست یابد و در ضمن آنها را به زبان آورد. و متعاقب آن، اینگونه مورد “عتاب” فقیهان قرار گیرد.
این مطلب از سایت خود ایشان است:
“وی به مدت 9 سال در “مرکز اسلامی هامبورگ” دارای سمت مدیر مرکز بود. اقامت در اروپا، برای وی فرصتی پیش آورد تا با تسلط بر زبان آلمانی، در فرهنگ و تمدن غرب به ویژه فلسفه جدید و الهیات مسیحی از نزدیک مطالعات و تحقیقاتی به عمل آورد. او در این مدت برای شرکت در سمینارها و کنفرانسهای بینالمللی فلسفی و الهیاتی و سخنرانی در آنها بارها به کشورهای مختلف اروپایی، عربی و امریکا سفر کرد و با شخصیتهای برجسته مسیحی، یهودی، بودایی و مسلمان در نقاط مختلف جهان به گفتگو نشست و با آنان دربارۀ چالشهای علم و فلسفه جدید با الهیات ادیان بزرگ جهان تبادل نظر کرد”
آقا مرتضی عزیز
فراموش کردم که لینک این مقاله و مطالب مشابه را بگذارم.
لذا با قراردادن این دو لینک، تقاضا میکنم به سایت ها سر بزنید تا پی به ارزشمندی مقالات مرتبط با این بحث، ببرید:
http://www.biniaz.net/
http://eslamshenasi.net/
با تشکر
آقای مزدک گرامی
سلام بر شما
بارها و بارها تاریخ اسلام و حتی وجود پیامبر اسلام را بدون ذکر هیچ دلیلی انکار کردی . به خودت حق دادی که با استناد به مهملاتی بی ارزش ، آشکارترین رخدادهای تاریخی را و نیز تاثیرگذارترین شخصیت های تاریخی را از اساس انکار کنی . و چقدر با هیجان و حرص و جوش . ما هم که دلیل خواستیم به بی اطلاعی از تاریخ و هم چنین به ایرانی نبودن و عرب بودن متهم شدیم . متهم که نه ، شما با توجه به این که من سیدم اثبات کردی! که من یک “تازی” هستم و شما صد البته یک ایرانی نژاده .
اما بالاخره با نام یک ناشناس همه ی مدارک! تاریخی ات را روکردی . و چه دلایل مشعشعی ! نتیجه ی تحقیقات همه ی ” ازما بهتران”ی که در کار تحقیق پیرامون ” اسلامشناسی و موضوعِ گردآوری و تدوین قرآن” . و چه تحقیقاتی !. مشحون از عبارت های ” شاید” و “اگر” و “ظاهرا چنین به نظر می رسد” و… .
مزدک گرامی !
راستی این است دستاویز آن همه پرخاشگری و اهانت و انکار ؟ شما با دست مایه قرار دادن یک چنین تحقیقی وجود پیامبر اسلام را و حتی تاریخ اسلام را انکار کردی ؟ با تمسک به چنین تحقیقی گفتی همه ی تاریخ اسلام دروغ است ؟ واقعا فکر نمی کردم که این قدر دستت از استدلال تهی باشد.به زودی به نوشته ی این محققان و زود باورانی چون شما ، پاسخ خواهم داد .
ارادتمند
سید ابوالفضل
جناب چماقدار سید ابول!به حوزه شخصی وارد نشو!من با شخص برخوردی ندارم و با تو هم نه!مرتضی خود به اندازه کافی به صحرای کربلا می زند و زیرکانه از همه چیز سؤاستفاده می کند.اسلام و اعتقادات تو وامثال تو به اندازه یک …برایم ارزشی ندارد و این آخرین باری است که به اراجیف تو پاسخ میدهم .مرز خوب نگه دار و موضوعات را شخصی نکن.
سلام آقا مرتضی عزیز
در پاسخ به مطلبی که آقا مزدک کپی-پیست، نموده بود؛ مطالبی نوشتی که نیاز به تعمق بیشتری دارد.!
شما آن مقاله نوشته شده را نه مقاله تحقیقی که یک گزارش شکاکانه و … ، نامیدی. و بدون آنکه (بنظر من) مطالب آن با دقت و تعمق خوانده باشی، سعی در رد آن، آنهم بدلیل تناقضاتی که در قسمتهای مختلف آن موجود است، نموده ای!! (البته به طعنه های فراوان شما به نویسنده و نویسندگان و شخص کپی-پیست کننده، کاری ندارم!!!)
دوست عزیز، من این مقاله را چندین بار (طی امسال و سال گذشته) در سایت آقای ” ب. بی نیاز (داریوش)” و در سایتی دیگر خوانده ام و همچنین کامنتهایی که از آقای طباطبایی نامی که در سایتهای مختلف در رد آنها نوشته شده بود را نیز خوانده ام. این مقاله، یک مقاله کاملا تحقیقاتی است و نویسنده که خود “مترجم” توانمندی است، در چند مقاله مشابهT به موضوع “چگونگی پیدایش اسلام” ، “وجود تاریخ پیامبر اسلام” ، “جمع آوری قران” و مسائلی از این قبیل پرداخته و نقطه نظرات موافقی و مخالفین را مطرح نموده و مدعی است که بسیاری از “پژوهشگران سنتی” و حتی “پژوهشگران جدید” مسلمان در مورد این قضایا، سکوت اختیار کرده اند!!
اگر علاقمند باشی و بخواهی به این موضوع بپردازی، من این آمادگی را دارم در این مورد با شما به بحث بپردازم.
اما، اما، اما من عرض میکنم: دوست عزیز، رد یا تایید “این موضوعات”، هیچ مشکلی را حل نمی کند. شما با این واقعیات و تاریخی که خودتان قبول دارید، سر میکنید و بنظرم، دلایل متعدد دیگران در رد این “واقعیات” و “تاریخ”، خللی در باور شما ایجاد نمی نماید و …
لذا بهمین دلیل بود که (اگر به یاد داشته باشی)، من، ابتدا در چندین پست قبل و بعد از آن، در پست “دوشنبه هفتم بهمن-روز بیست ویکم” خطاب به جنابعالی و دوستان دیگری که چون شما می اندیشند؛ عرض کردم که :
” فارغ از اینکه، ما به اصول دینتان باور داریم یا نه؟ آیا با دیدگاه شما از “مبدا” و “معاد” و “نبوت” و … موافق هستیم یا نه؟ شما با تکیه بر اعتقادات خود، اصول اساسی اسلام را در موارد زیر بیان نمایید تا ما بتوانیم این “اصول” را با دیدگاه های رایج و مورد پذیرش انسانها در این دوران، مقایسه نماییم و به بررسی تاثیرات مثبت یا منفی احتمالی آن، بپردازیم. مواردی چون:
* جایگاه آزادی فردی بشر
* تعامل آدم ها با جامعه
* جایگاه زن در جامعه
* تعامل مردان و زنان و چگونگی حقوق آنها
* بهره کشی و یا عدم بهره کشی انسانها از یکدیگر یا موضوع برده داری
* جایگاه هنر(مانند شعر، نقاشی، نمایش، موسیقی و …) در جامعه
* جایگاه رسانه ها در جامعه
* چگونگی کسب علم و دانش
* نقش عقل
* چگونگی تعامل انسانها با طبیعت و حیوانات
….*
اگر برای هر بخشی از موارد فوق، مطلبی را مستند به “قران” بیان نمایید و بدین ترتیب “مانیفست” اسلامی را در رابطه با انسانها و زندگی بشر ارائه نمایید، (دقت شود که مواردی نظیر موارد فوق، مسایل روزمره انسانها هستند که هر مکتب و مرامی باید موضع خود را نسبت به آنها، به روشنی مشخص نماید و آنرا اعلام دارد. مسایلی که نسبت به مسایل موجود در “رساله های عملیه”، به مراتب، دارای ارزش بیشتری میباشند)؛ آنگاه میتوان بخوبی به تجزیه و تحلیل دین مورد نظر شما پرداخت و با بررسی متن قران، صحت وسقم آنها و یا خلاف آنرا دید.
و ….
++++
گرچه شما، آن نوشته مرا لایق پاسخ ندانستی (در حالیکه در پست های بعدی، برای مسائل کم اهمیت تر، وقت زیادی صرف کردی!!!)، ولی من همچنان معتقدم که دوست عزیز، الان، این دینی که شما میگویید؛ از حوزه شخصی و باورهای درونی انسانها و … ، خارج گشته و بر مقدرات همه ماها (اعم از مسلمان و غیر مسلمان)، حاکم گردیده و احکام خود را بر ما تحمیل می نماید و … .
لذا جا دارد، اگر “نسخه رهایی بخش” اسلامی شما، برای نجات بشریت؛ “وجود دارد” و مستند به منبع اصلیتان (قران) میباشد؛ “اصول” آنرا ارائه دهید تا به نقد و بررسی گذاشته شود.! اگر از بوته نقد، پیروز در آمد که همگی به آن، عمل می نماییم و از این نسخه رهایی بخش بهره میگیریم و اگر در این کارزار اندیشه، و در این نقد وبررسی، ناکام ماند؛ آنگاه همگی باید بپذیریم که این دین و آیین، نمی تواند بعنوان پایه های “قوانین” قضایی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و … قرار گیرد.
و اگر چنین نسخه ای را در اختیار ندارید و یا مانند چیزی که بعضی از نو اندیشان دینی(مانند مجتهدشبستری) می گویند؛ “دین” و “اسلام” دارای چنین “نقشی” نیست و نباید از آنها چنین انتظاری داشت، پس، از بحث های بیهوده در گذریم و عمله بی مزد و مواجب کسانی نشویم که از دین نمدی برای کلاه خود ساخته و یا دکانی برای خالی کردن جیب مردم و یا وسیله ای برای کسب مقام و جایگاه و ….. .
باز تاکید میکنم که دوست عزیز، مردم این عصر، با هم اندیشی و با انجام گفتگوهای فراوان “اصولی” را تحت عنوان “اعلامیه جهانی حقوق بشر”، در چند سر فصل عمده، اما بصورت واضح بصورت متنی یکپارچه، تهیه و تدوین نموده اند و معتقدند که این “اصول” میتوانند مبنای رهایی انسانها قرار گیرند، آری رهایی انسانها!!
و جالب آنست که در این اصول تاکید گردیده است که: هر کس میتواند هر باور و ایمانی را برای خود داشته باشد.
در پست های بعد (با کسب اجازه از صاحب این فضای ارزشمند، جناب آقای نوری زاد)، به ارائه و بررسی بندهای این اعلامیه، خواهم پرداخت و به چگونگی تصویب تعدادی از مفاد آن، اشاره خواهم کرد.
منتظر نقطه نظرات ارزشمند شما هستم.
جناب نوريزاد عزيز شما در دل تمام آزاده گان گيتى جاى گرفته اى .
بنام خدا
درود بر رسول گرامی اسلام
از آنجائیکه که دوست عزیزمان مزدک این بار- بر خلاف رسم همیشه که انبوهی از مطالب بیربط و بی مدرک و دلیل را از پیش خود انباشته و به اشتراک می گذاشت – رنج پیدا کردن مقاله ای بزعم خود تحقیقی که بر اساس آن طومار پیامبر اسلام و قرآن او را بهم پیچیده است را بر خود هموار نموده و آنرا (copy and paste)! فرموده است ،لازم دیدم ابتدا در بررسی کوتاه و گذرا و گزارش گونه اشاراتی به ویژگیهای این گزارش (در واقع باید همین نام را بر آن نهاد نه یک مقاله تحقیقی مستند) سراسر مغالطه آمیز و تشکیکی داشته باشم تا بعون و کمک حقتعالی زمینه سازی باشد برای تبیین و تحقیق در مساله تاریخچه و نحوه جمع آوری قرآن کریم بر اساس منابع معتبر اسلامی اعم از شیعه و سنی و چگونگی حفظ و صیانت قرآن در بین مسلمین و دوری آن از تحریفات ،که آنرا بتفصیل در کامنت بعدی ارائه خواهم کرد.
1-ویژگی اول این گزارش شکاکانه این است که منافی با غرضی است که کپی کننده (مزدک گرامی) در پی آن بوده است! در واقع خاستگاه پیدایش این بحث و پاسخ های بنده در کامنت قبلی این بود که مزدک در اظهاراتی علمی! اساسا وجود تاریخی پیامبر اسلام را انکار کرده بود! در حالیکه در بیش از 90 در صد فقرات این گزارش همه محققان آن معترف به وجود مبارک رسول الله (ص) هستند، و بر این پیش فرض در صدد تشکیک و القاء مطالب خویش هستند ، لهذا در این جهت باید به جناب مزدک دست مریزادی گفته و عرض کنیم : مرحبا بناصرنا!.
2-چنانکه عرض شد در سراسر این گزارش شکاکانه آنچه که رویت نمیشود یک تحقیق مستند به منابع و شواهد قوی ومعتبر است ،به الفاظی که در نوع گزارشات و احتمالات هست عنایت کنید که پر است از : “ظاهرا” – “محتمل است ” – “شاید” –
بنابر این باید هم خطاب به تهیه کننده این گزارش و هم مزدک ما که آنرا کپی پیست کرده است حبذا و آفرین گفت!(راستی مزدک جان اصلا خودت این مقاله را کامل خوانده ای؟!)
آیا شاخصه مقالات تحقیقی ارائه فاکت ها و ذکر شواهد معتبر بر آنهاست یا صرف اظهار شک ها و احتمالات و از کنار آن گذشتن؟!
در این عبارت بیندیشید :”” “در واقع، منابع متقدم اسلامی دستکم آن دسته از منابع که هدفِ اصلی آنها دفاع از وثاقت این متن رسمی (canon) نبوده است، ظاهراً بر این گواهی میدهند که متن قرآن تا آغاز قرن سوم ق / نهم م تثبیت نهایی و کامل نیافته است”””.
به کلمه” ظاهرا “عنایت کنید که چطور با یک پیش فرض غیر واقعی و تنها بر اساس یک احتمال و بدون ارائه شواهد نتیجه میگیرد که : قرآن کریم تا آغاز قرن سوم قمری تثبیت نیافته بوده است!
3- در فقرات پایانی این گزارش شکاکانه عبارتی از فردی بنام ویلیام گراهام نقل میکند که تمام اساس تشکیکاتی که محقق های قبلی مذکور در این مقاله بافته بودند را نقش بر آب کرده است !!( مزدک اگر این فقره را نخوانده لطفا بخواند!) ،عبارت گراهام چنین است :
“””ویلیام گراهام William Graham در مقالهای تحت عنوان «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی» ونزبرو ابتدا به نگاهِ «تجدیدنظرطلبانه» [تجدیدنظر در پارادایم تاکنونی/بینیاز] ونزبرو، پاتریشا کرونه و مایکل کوک و جان برتُن John Burton اشاره میکند. او مینویسد: «نظریهی افراطیِ کرونه و کوک مبنی بر عدم پذیرش کل ساختار تاریخ اسلام در سدههای نخست و تمام منابع عربیِ آن، تقابلی تقریباً صد و هشتاد درجه با دیدگاه جان برتُن دارد که تأکید میکند متن قرآن که همگان آن را گرد آمده در عصر عثمان میپندارند، سندی است که در زمان خود پیامبر آماده و مدوّن گردیده است و از این رو، متنی معاصر با صدر اسلام و شاهدی موثق بر آن دوره به شمار میآید.» [همانجا، ص ۲۲۱].
4- ویژگی دیگر این نوشتار شکاکانه این است که رویکرد ها در قبال روایات اسلامی که حکایت کننده چگونگی جمع آوری قرآن هستند را سه گونه گزارش میکند : الف- آنانکه مطلقا این روایات اسلامی را پذیرفته اند
ب – آنها که مطلقا این روایات را نفی کرده اند
ج- آنانکه رویکرد غربالی داشته اند ، یعنی بدون افراط و تفریط روایات معتبر را از روایات غیر معتبر تفکیک کرده اند و با تکیه به روایات اسلامی معتبر به تحلیل تاریخی و استنتاجات در باب چگونگی جمع آوری و حفظ قرآن پرداخته اند .
بنظر ما در باب بررسی روائی این مساله(صرفنظر از ادله و شواهد عقلی و نقلی و تاریخی دیگر که بعد عرضه خواهند شد) طریق صحیح نیز همین طریق سوم است ، لکن شما ملاحظه کنید که در سراسر این مقاله باصطلاح محققان نامبرده نوعا مبتلا به طریق دوم (ب) هستند زیرا بنیان کار خویش را بر سپتی سیزم (شکاکیت ) در این مساله قرار داده اند!
5- شاهد ما بر ویژگی شماره چهار این عبارت گزارش است که : “”احادیث اسلامی اطلاعات درست و یکدستی نمیدهند “”!.
این مدعا ،اما اینکه این گزاره مستند به کدام شاهد یا شواهد است ،حتما باید مسکوت بماند! ، زیرا خوانندگانی چون مزدک گرامی ما که پیش از این سنخ مقالات انتخاب خویش مبنی بر نفی خدا و پیامبر و قرآن و محتواهای وحیانی را نموده اند ،دیگر چکار به این گزافه گوئیها دارند! تو بدم بمیر و بدم ! ما کاری به این چیزها نداریم فقط (copy and paste)! غافل از اینکه انگل هایی مثل مرتضی ها هم وجود دارند که با زندگی انگلی خویش سره از ناسره شکاکان و هتاکان به ساحت نازنین پیامبر و قرآن کریم را جدا خواهند کرد و دکان حیله و فریب آنان را خواهند بست!
6- ویژگی دیگر : ملاحظه کنید که این لا مذهبان شکاک برای اینکه امثال مزدک گرامی ساده دل ما را به تور بیندازند به چه رطب و یابس هایی چنگ می اندازند ، به این عبارت عنایت کنید :
“””شاید بتوان چکیدهی نظرات این پژوهشگران را این گونه بیان کرد: اسلام یک دین نوین نبود، بلکه یک جریان مسیحی در میان عربهای سُریانی ساکن ایران و ایرانیان بود که دو مرکز مهم داشت، خراسان و میانرودان. مسیحیتی که این جریان نمایندگی میکرد، مانند جریان فکری آریوس (معروف به آریانیسم) [۵] مخالف فرزند بودن مسیح بود و فقط او را پیامبر یا رسول خدا میدانست. این جریان فکری، پس از شکست اولِ خسرو دوم از هراکلیوس (امپراتوری بیزانس) در سال ۶۲۲ میلادی و همچنین پس از شکست سختتر خسرو دوم از بیرانس (در نینوا) در سال ۶۲۸ میلادی که منجر به قرارداد صلح بین دو امپراتوری شد، توانست آرام آرام در مناطق ایران و به طور محلی قدرت را (با همکاری ایرانیان هم فکر خود) تصاحب کند. عجیب نیست که در مناطقی که عربهای سُریانی در آن جا به اجبار کوچ داده نشده بودند، مانند تبرستان، حدود ۱۱۹ سال (۶۴۲ تا ۷۶۱ میلادی) قدرت سیاسی در دستِ شاخههای ساسانی قرار داشت””.
که برای اینکه حیله گری خویش مبنی بر استناد اسلام و پیامبر اسلام به جریان های مسیحی سریانی را اثبات کند چگونه به حوادث متاخر تاریخی در تبرستان و عهد ساسانیان استشهاد میکند !!(مزدک جان واقعا این مقاله سرتا پا تحقیق را خوانده بودی و کپی کردی؟!)
7- فراز دیگر از قسمتهای پایانی این مقاله مشحون از تحقیق! شاهد دیگری است بر اینکه آقا مزدک ما اصلا این مقاله را نخوانده است !زیرا اگر این فقره را خوانده بود یا تمام مقاله را نقل نمی کرد یا لا اقل این قسمت را ادیت (edit) میکرد ! و آن عبارتی است که در مقام جمع بندی گفته است
: “” ولی از سوی دیگر، همهی پژوهشگران روش انتقادی و کلانانتقادی تاکنون به اسلام به مثابهی یک دین نوین پرداختهاند و وجود تاریخی محمد را زیر علامت پرسش نبردهاند. در واقع تنها گروهی که اسلام را به عنوان یک دین نوین در سدهی هفتم مورد تردید قرار داده و محمد تاریخی را رد میکند، گروه زاربروکن است!”””.
آقا مزدک عزیز تو که این مقاله را برای نفی وجود تاریخی مبارک پیامبر اسلام نقل کردی لا اقل این فقره را مطالعه می کردی تا دچار تناقض و نقض غرض و بقول امروزیها (پارادوکس ) نباشی! دوست من می بینی همان شکاکها هم که بزعم تو روش علمی در تحلیل مسائل دارند نمیتوانند چنین موهومی را ببافند!
8- و بالاخره ویژگی منفی بزرگ این مقاله سراپا تحقیق این است که در آن اثری از آثار و کتب و منابع معتبر شیعی وجود ندارد! یا للعجب این شیعه عقل گرا با آنهمه کتب و نفایس تحقیقی و تاریخی چه گناهی کرده بود که مورد استناد و بررسی این شکاکان ( ببخشید محققان عالیمقدار !) قرار نگرفت؟! اینها مهم نیست ، مهم آن است که ساده دلانی چون آقا مزدک ما این گزارشهای عمیق را می پذیرند و در خود نیازی نمی بینند که برای رسیدن به حقایق به کارشناسان دینی (ببخشید تئولوگهای انگل !) مراجعه کنند!.
در آخر توصیه دوستانه ام به آقا مزدک گل این است که بهتر است همان مطالب خودت و گره های ذهنی خودت را باشتراک بگذاری که ما با آنها مانوس تریم! ،بهتر است با این کپی پیست ها عرض خود و آن شکاکان (ببخشید محققان ارجمند!) را در معرض حراج نگذاری.
با سپاس
دوست گرامى آقاى مرتضى
من نگفتم ديگربا شما سخن نمى گويم گفتم ديگر از شما پرسشى نخواهم داشت. چون شما ابهامات مرا برطرف نكرديد ولى من از نحوه پاسخگويى شما أنچه را كه مى بايست، دريافتم.
با درود به جناب نوریزاد و جناب سید مرتضی و با اجازه جناب نوریزاد!من در جواب جناب مرتضی یک مقاله تحقیقی را میگذارم که هم فرق یک دین شناس(تیولوگ ) و اسلام شناس سنتی(آخوند ) و هم دلایل کسانیکه را که در بودن محمد شک می کنند و قرآن را کتابی جمع آوری شده توسط گروهی حداقل 300 سال بعد از دورانیکه به محمد نسبت میدهند میدانند.
2.زندگی انگلی زندگیسیت که افراد تنها یکطرفه از دیگران می گیرند و درازای آن با وجودیکه در سلامتی کامل بسر می برند کاری مفید برای ان جامعه انجام نمی دهند.شما آخوندها نه تنها از مردم و منافع آنها ارتزاق می کنید بلکه تمام منابع مالی و انسانی را برای اهداف خود تصرف کرده اید و ملیاردها دلار از ثروت این مردم را برای رواج خرافات و تحمیق مردم بکار می گیرید و یا در پای مفسدین سعودی و دیگر ان می ریزید. و بیچاره گی و فقر و بدبختی ملیونها ایرانی ایرانی را توجیه اللهی می کنید که محمد گفته.. الفقرو فخری!و بهشتتان همچنانکه خود قرآن میگوید یک زندگی انگلی و مفتخوریست تا زندگی پراز تلاش و کار و عرق جنبین!
اینهم آن مقاله البته با اجازه جناب نوریزاد!
اسلامشناسی و موضوعِ گردآوری و تدوین قرآن
آبان۲۱
دستهبندی نشده
ب. بی نیاز (داریوش)
پیشسخن
موضوع جمع [در این جا منظور از واژهی «جمع» همان «گردآوری» فارسی است] و تدوین قرآن یکی از بحثانگیزترین موضوعات اسلامشناسی بوده و هست. مقالهی حاضر، درونمایه و مبانی نظرات اسلامشناسان جهان در این مورد را به خواننده معرفی میکند.
گفتنی است که این نوشتار با اتکاء کتابی است به نام «زبان قرآن، تفسیر قرآن» نوشته شده است. این کتاب مجموعهای از مقالات اسلامشناسانِ غربی است که دکتر مرتضی کریمینیا به فارسی ترجمه کرده و انتشارات هرمس آن را در سالهای ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲ (چاپ اول و دوم) منتشر کرده است.
این کتاب ترجمه شیوا و علمیای از مقالات مهم در حوزهی اسلامشناسی است. دکتر کریمینیا جزو معدود کسان در ایران است که تلاش دارد روشها و شیوههای عقلانی را [در اسلامشناسی و دینشناسی] در کنار علمکلام [الهیات] اسلامی جا بیندازد. به هر رو، ضروری است که از همهی کسانی که تلاش میکنند در شرایط کنونی ایران راه باریکهای برای عقلانیت در حوزهی دین باز کنند، قدردانی کرد. زیرا، در این جا مهم نیست که راه عقل، ما را به چه نتایجی میرساند، مهم این است که راه عقل، راه گفتگو و گفتمانهاست، راه زدون تعصبها و پیشداوریهاست. همچنین از مقدمهی فرهنگ قرآن که دکتر محمد علی امیر معزی آن را به زبان فرانسه نوشته و آقای مجید منتظرمهدی آن را به فارسی برگردانده است، استفاده کردهام. این مقالهی علمی در اینترنت قابل دسترس است.
تلاش میکنم که در این نوشتار، تصویری کلی از اسلامشناسی، گرایشها، نقاط مشترک و نقاط افتراق آنها در این مورد (گردآوری قرآن) ارایه دهم.
گردآوری قرآن از دیدگاه مسلمانان
هارالد موتسکی Harald Motzki گردآوری و تدوین قرآن از دیدگاه مسلمانان را این گونه بیان میکند: «بنا بر عقیدهی رایج اسلامی، متن رسمی قرآن موجود که در نسخِ خطی منسوب به دست کم قرن سوم هجری – یا احتمالاً قدیمیتر از آن- مییابیم، این گونه وجود یافته است: هنگام رحلت پیامبر (ص)، مجموعهی کامل و مدوّنی از آیات قرآن در دست نبود که ایشان خود بر آن صحّه گذاشته باشد؛ بلکه صحابه قطعات نسبتاً بلندی از آیات وحی را به حافظه سپرده، برخی نیز قطعاتی از آن را بر روی مواد گوناگون نوشته بودند. اندکی پس از رحلت ایشان، به دستور خلیفهی اول ابوبکر، نخستین مجموعه از کل قرآن تهیه و بر روی صحیفههایی نوشته شد. سبب این گردآوری آن بود که عدهی کثیری از صحابه، که به قرآن دانیشان شهره بودند، به هنگام جنگهای ردّه کشته شدند و مردم نگران از بین رفتن بخشهایی از قرآن شدند. ابوبکر زید بن ثابت را که از کاتبان سابق وحی بود مأمور جمع قرآن کرد. پس از درگذشت ابوبکر، صحیفههایی که زید قرآن را بر روی آنها نوشته بود، به جانشینش، یعنی عمر و بعد از مرگ او، به دخترش حفصه رسید که یکی از همسران حضرت محمد (ص) بود. قریب بیست سال پس از جمع ابوبکر، در زمان خلافت عثمان، اختلاف و مشاجره میان پیروان دیگر مصاحف، خلیفه را بر آن داشت که مجموعهای رسمی از قرآن فراهم آورد و نسخههایی از آن را به مهمترین مراکز اجرایی حکومت بفرستد و دیگر مصاحف را از بین برد. این نسخهی رسمی را نیز زید بن ثابت مدنی، با کمک سه تن از قریشیان [مکی] با تکیه بر مجموعهای نوشتند که پیشتر ابوبکر آن را تهیه کرده بود و نسخهی آن را حفصه در اختیار ایشان قرار داده بود. عموم مسلمانان این قرآن خلیفه یا همان “المصف العثمانی” را بیدرنگ در میان خود پذیرفتند و از این رو، به متن رسمی مسلمانان مبدل شد.» [«زبان قرآن، تفسیر قرآن»، ۲۶۱- ۲۶۰، ترجمه کریمینیا]
آن چه موتسکی در بالا به گونهای چکیدهوار ارایه داده است، بیانگر درک رسمی مسلمانان – و بخشی از اسلامشناسان- از گردآوری و تدوین قرآن است که موتسکی آن را در مقالهای [۱] بازگو کرده و آقای کریمینیا در همین مجموعه آن را به فارسی برگردانده است.
البته پیشترها، در پایان سدهی نوزدهم، آلفونس مینگانا Alphonse Mingana و ایگناز گلدتسیهر Ignaz Goldziher به این موضوع که روایات اسلامی فاقد وثاقت (استواری) و اعتبار تاریخی هستند اشارات گستردهای کردند که چندان مورد پذیرش اسلامشناسان قرار نگرفت.
با وجود این، اسلامشناسی، اساساً به دلیل نداشتن متدلوژی انتقادی، نمیتوانست خود را از قیود روایات اسلامی رها سازد. روایات اسلامی، تکیهگاه اصلی اسلامشناسی برای بررسی و تحلیل اسلام و تاریخ قرار میگرفت. سرانجام در سالهای ۷۰ سدهی بیستم، اسلامشناس انگلیسی، جان ونزبرو John Wansbrough دو کتاب عرضه کرد که میتوان گفت یک بار دیگر تردیدها و درنگهای مینگانا و گلدتسیهر بهروز شدند: ۱- مطالعات قرآنی [۲] و ۲- محیط فرقهای [۳].
فقدانِ وثاقت تاریخیِ روایات اسلامی
اسلامشناس دیگری به نام اندرو ریپین Andrew Rippin در مقالهای [۴] به بررسی نظرات و آراء ونزبرو ، به ویژه به بخش مربوط به جمع و تدوین قرآن، پرداخته است. ولی ابتدا ببینم که چه مشکلات اولیهای در مسیرمان قرار دارند!
ریپین در آغاز به مشکلات و کمبود منابع میپردازد. او مینویسد: «برای بررسی حوادث سالهای نخست اسلام، نوشتهها و شواهد “بیطرف” بسیار اندکاند؛ دادههای فراوان باستانشناختی، شواهدِ سکهشناسی و حتی مدارک قابل تاریخگذاری، همگی بسیار ناکافیاند.» او در همین رابطه به تردیدها و تجدیدنظرِ اسلامشناسانی چون پاتریشیا کرونه Patricia Crone و مایکل کوک Michael Cook در کتاب مشترکشان، هاجریسم، اشاره میکند و ادامه میدهد: «دیگر منابعی که در اختیار داریم – یعنی متون عربی موجود در جامعه اسلامی- حجم محدودی از نوشتههایی را شامل میشوند که دست کم دو قرن پس از ظهور اسلام به وجود آمدهاند. اطلاعات و محتویات این نوشتهها در پرتو گذر از حوادث آن دو قرن تألیف شدهاند و در واقع، در بازگوییِ تاریخ صدر اسلام، دستی از دور بر آتش دارند. از اینها که بگذریم، این منابع داخلی اساساً قصد آن دارند که اصول دین را با سند و مدرک اثبات کنند، اعتبار و وثاقت کتاب آسمانی را مبرهن کنند و نشان دهند که در این کتاب، خداوند چه طرح و برنامهای برای آدمیان ارایه کرده است.» [همانجا، ص ۱۸۹]
ریپین دربارهی کتابهای ونزبرو مینویسد: «موضوع اساسی در مطالعات قرآنی مسئلهی شکلگیری قرآن با توجه به شهادت متون تفسیری بر این تکوین است، کتاب “محیط فرقهای” تکامل و تحول دین اسلام را مبسوطتر مطرح میکند؛ یعنی به روایات سیره و مغازی میپردازد و سپس فرآیند بسط و تفصیل کلامی اسلام در قالب فرقههای دین را مطرح میکند و این امور را از نظر وثاقت، هویت و معرفتشناسی مورد پرسش و پژوهش قرار میدهد.» [همانجا، ص ۱۹۳]
حال این پرسش پیش میآید که مگر «روایات اسلامی» چه نواقص و اشکالی دارند که نمیتوان بدانها اعتماد کرد؟ [به زبان ونزبرو: «چرا ما نباید به منابع اسلامی اعتماد کنیم؟»] همانگونه که در بالا گفته شد، روایات اسلامی حدود ۲۰۰ سال پس از آغاز اسلام به رشته تحریر در آمدند. تمامی این روایات بر اساس تاریخشفاهی بدون منبع [یا منبع بدون شاهد و گواهی] هستند، بسیاری از آنها ناقض یکدیگرند، منابع و مصادر این دادهها و اطلاعات روشن نیست و هر چه ما با روشهای تطبیقی پیش میرویم این تناقضات آشکارتر میشوند.
ریپین مینویسد: «اساسیترین نکتهی روششناختی در آثار ونزبرو، طرح پرسشی مقدماتی است که در مطالعه و پژوهش راجع به اسلام عموماً عنوان نکردهاند: شاهد یا مدرک چیست؟ آیا در منابع نخستین و بیطرف هیچ شاهدی بر آنچه گزارشهای اسلامی از تکوین این دین ارائه میکنند وجود دارد؟ … چه مدرکی در دست است که صحت تاریخی گزارشهای سنتی درباب جمع قرآن اندکی پس از رحلت پیامبر را تأئید کند؟ قدیمیترین منبع غیراسلامی که بر وجود قرآن گواهی میدهد، از قرن دوم ق / هشتم م است. در واقع، منابع متقدم اسلامی دستکم آن دسته از منابع که هدفِ اصلی آنها دفاع از وثاقت این متن رسمی (canon) نبوده است، ظاهراً بر این گواهی میدهند که متن قرآن تا آغاز قرن سوم ق / نهم م تثبیت نهایی و کامل نیافته است.» [همانجا، صص ۱۸۹ و ۱۹۰]
جان ونزبرو برای پاسخ به این پرسش – که چرا نباید به منابع اسلامی اعتماد کرد- موضوع را از زاویهای دیگر مورد بررسی قرار میدهد. از نظر ونزبرو، روایات اسلامی [یعنی مجموعه ادبیات اسلامی، مانند سیرهها، جنگها، احادیث، تاریخنگاریها، تفسیرها و غیره] را نباید به مثابهی تاریخنویسی عمومی یا استاندارد درک کرد. زیرا روایات اسلامی قصدِ بازگویی «آنچه واقعاً روی داده است» را ندارند، بلکه «مجموعهی تمام مستندات اسلامی در دورههای نخست را باید “تاریخ نجات” به شمار آورد. آنچه قرآن بر آن گواهی میدهد، و آنچه تفسیر، سیرهی نبوی و مکتوبات کلامی در صددِ بیان آن هستند، این است که خداوند چگونه سلسله حوادثی این جهانی را حول محور زمان و مکان حضرت محمد (ص) هدایت کرده است. تمامی اجزای سازندهی این “تاریخ نجات” اسلامی، به قصد بیان یک نکتهی عقیدتی تعبیه شدهاند: فهم و شناختی از تاریخ که نقش خداوند را در هدایت امور بشر نشان دهد.» [همانجا، ص ۱۹۵] به سخن دیگر «”تاریخ نجات”، روایتی تاریخی از حوادث ثبت شده برای بررسی مورّخان نیست. “تاریخ نجات” اتفاق نیفیاده است؛ “تاریخ نجات” شکلی ادبی با بافت تاریخی خاص خود است.» [ص ۱۹۵]
در این مرحله، ریپین موضوع را با پرسشی درست بسط میدهد: «در این جا این پرسش بجا و مرتبط است که آیا “ذرهای حقیقت تاریخی” در پسِ این امر نهفته است یا نه؛ یعنی آیا حرکتها و حوادثی تاریخی وجود داشتهاند که این روایات منقول فارغ از آنها شکل گرفته و بنابراین، آن حوادث هستهی اصلی نقل و گزارش قرار گیرند؟» در واقع، ریپین از دیدگاه ادبیاتشناسی و داستانشناسی به این مسئله آگاه است که سورئالیستیترین داستانها Fiction یک هستهی واقعی در پس خود دارند. داستانهای ناتورالیستی، رئالیستی و رئالیسم جادوئی که جای خود دارند!
ریپین در همین باره مینویسد: «ونزبرو تلویحاً در آثار خود اظهار میکند که به گمان او، دست کم در بیشتر موارد این امر ناممکن است. منقولات ما، آثار وجودیِ اندیشه و اعتقادِ نسلهای متأخر است.» به زبان سادهتر، ونزبرو معتقد است که حتا اگر این روایات حولِ هسته یا هستههای واقعی شکل گرفته شده باشند، نسلهای بعدی آنچنان این متون را پیرایش و ویرایش کردهاند که عملاً «منقولات ما، آثار وجودیِ اندیشه و اعتقادِ نسلهای متأخر است.»
در خصوص همین نکتهی ظریفِ «هستهی واقعیِ نهفته در پس روایات»، ریپین از قولِ ونزبرو میگوید: «استدلال ونزبرو، اما، این است که ما نمیدانیم، و شاید هیچ گاه نتوانیم دریابیم، که واقعاً چه روی داده است؛ همهی آنچه مقدور ماست این است که بدانیم به اعتقاد نسلهای متأخر- آن چنان که در “تاریخ نجات” ثبت شده است- چه اتفاق افتاده است.» [همانجا، ص، ۲۰۰]
ونزبرو که خود را از «تاریخیت» روایات اسلامی رها ساخته و دیگر در پی «واقعاً چه روی داده است» نیست، به این منابع، یعنی روایات اسلامی، چونان منابع ادبی مینگرد. به اعتقاد او: «تحلیل ادبیِ چنین منابعی بر ما آشکار میکند که آن مردم با چه مؤلفهها و عناصری گزارشهای خود را تهیه و تولید میکردند، و دقیقاً نشان میدهد که آنان بر سر چه مطلبی استدلال و برهان اقامه میکردند.» [همانجا، ص ۲۰۰]
از این رو، شاید بتوان این گونه جمعبندی کرد که از نظر ونزبرو روایات اسلامی نوع ادبی خاصی است که هدفشِ بازگویی «تاریخ نجات» یا «تاریخ رستگاری» یک امت معین است: «این تاریخ با گزینش و بازگزینش از مجموعهای کهن از موضوعات یهودی – مسیحی، دین عربی خاصی را صورتبندی کرده است که آغاز آن را بتوان در عربستان قرن هفتم قرار داد. … ونزبرو در ابتدای کتاب مطالعات قرآن شواهد فراوانی از قرآن ذکر میکند، دالِّ بر این نظر که صرفِ مفاهیم آنها در قرآن نشان میدهد که در بافتی کاملاً یهودی- مسیحی قرار دارند.» [ص، ۲۰۱ – ۲۰۰]
ونزبرو پیش از آن که دربارهی شکلگیریِ نهایی قرآن پاسخ بدهد، بررسی موشکافانهای از قرآن به عمل میآورد و با نمونههای فراوانی نشان میدهد که قرآن از یک «سبکِ ارجاعی» برخوردار است. ونزبرو منظور خود را از سبک ارجاعی قرآن این گونه شرح میدهد: «فرض بر این است که خوانندهی قرآن قادر است جزئیات و حلقههای مفقود هر یک از قصص و ماجراها را خود پُر کند. این امر بیش از هر چیز در خصوص کتاب تلمود صادق است که در آن جا نیز فرض میشود که همگان از معلومات مناسبی درباب نقلهای توراتی برخوردارند» [همانجا، ص، ۲۰۶] ونزبرو در کتاب محیط فرقهای نمونههای فراوانی را ذکر میکند که ریپین در مقالهاش به دو نمونه، سورههای یوسف و ابراهیم، اشاره میکند. ونزبرو پس از نشان دادن «سبک ارجاعی» قرآن و بررسی تاریخ تکاملِ متون تفسیری قرآن به این نتیجه میرسد: «به نظر ونزبرو قطعیت نهایی و تثبیت متن قرآن قدم به قدم با شکلگیری جامعه همگام است (مطالعات قرآنی، ص ۵۱). پیش از تثبیت و مهار کامل و قاطعانهی قدرت سیاسی، نه یک متن نهایی و ثابت از کتاب آسمانی مورد نیاز بود و نه این امر به طور کامل امکانپذیر بود؛ بدین سان، پایان قرن دوم هجری / قرن هشتم میلادی از نظر تاریخی زمان مساعدی بود که آن سنت شفاهی و عناصر دینی گردآوری شود، که از این رهگذر، متن مقدس رسمی ثابت و نیز مفهوم عینی و فعلی “اسلام” شکل نهایی گرفت.» (همانجا، ص ۲۱۱- ۲۱۰)
ویلیام گراهام William Graham در مقالهای تحت عنوان «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی» ونزبرو ابتدا به نگاهِ «تجدیدنظرطلبانه» [تجدیدنظر در پارادایم تاکنونی/بینیاز] ونزبرو، پاتریشا کرونه و مایکل کوک و جان برتُن John Burton اشاره میکند. او مینویسد: «نظریهی افراطیِ کرونه و کوک مبنی بر عدم پذیرش کل ساختار تاریخ اسلام در سدههای نخست و تمام منابع عربیِ آن، تقابلی تقریباً صد و هشتاد درجه با دیدگاه جان برتُن دارد که تأکید میکند متن قرآن که همگان آن را گرد آمده در عصر عثمان میپندارند، سندی است که در زمان خود پیامبر آماده و مدوّن گردیده است و از این رو، متنی معاصر با صدر اسلام و شاهدی موثق بر آن دوره به شمار میآید.» [همانجا، ص ۲۲۱]
ویلیام گراهام، در واقع، به اختلافِ آرا و نظرها دربابِ جمع و تدوین قرآن میپردازد. ولی موتسکی در مقالهی دیگری این اختلاف آراء را بدین گونه جمعبندی میکند: «بر مبنای دیدگاه تقریباً اجماعی در میان مسلمانان، قرآن شامل مجموعه مطالبی است که در طی ثلث نخست قرن هفتم میلادی در مکه و مدینه بر پیامبر وحی شده است. نخست باید بپرسیم این اطلاعات از کجا به دست آمده است.» [همانجا، ص ۲۵۴] او سپس به پرسش خود این گونه پاسخ میدهد: «بر اساس روش علمی تجربی، برای پاسخ به این پرسش، سه منبع اطلاعاتی در اختیار داریم: الف) مخطوطات قدیمی قرآن، ب) متن خود قرآن؛ ج) روایات اسلامی دربارهی قرآن.» [همانجا، ص ۲۵۵]
۱- مخطوطات قدیمی قرآن: موتسکی در این باره مینویسد: «در مورد قرآن، تاکنون دستنوشتهای نه از خود پیامبر و نه از هیچ یک از کاتبان احتمالی ایشان یافت نشده است. حتی نسخههای خطی کهن از قرآن بسیار کمیاب، و تاریخ کتابتشان محل اختلاف است… افزون بر این، به دلیل پراکندگی و نقص بیشتر مخطوطات قدیمی قرآن، نمیتوان چنین استباط کرد که قرآنهای اولیه، از نظر شکل و اندازه و محتوا قطعاً مانند نسخههای بعدی بودهاند. بنابراین نسخههای خطی قرآن ظاهراً در این مورد به ما کمکی نمیکنند.» [همانجا، ص ۲۵۵]
۲- خود قرآن کنونی: در این باره موتسکی مینویسد: «خود متن قرآن چگونه است؟ آیا قرآن هیچ اشارهی آشکاری بر مؤلف یا مدوّنان خود دارد؟ … در بسیاری موارد، نمیتوانیم شرایط تاریخی مورد اشارهی متن را با کمک خود دریابیم. نام محمد (ص) فقط چهار بار، آن هم همواره با صورت سوم شخص آمده است. غالباً متن ناظر به شخصی است که “الرسول” یا “النبی” خوانده میشود و علیالاصول در بسیاری موارد همان محمد (ص) است. اما میتوان بحث کرد- و بحث هم شده است- که شخصی که به عنوان دوم شخص مفرد در قرآن مخاطب واقع شده، لزوماً همیشه پیامبر نیست (و مواردی در دست است که قطعاً نمیتواند چنین باشد). در بسیاری موارد، مخاطب متن خواننده یا قاری قرآن است.» [همانجا، ص ۲۵۶]
۳- روایات اسلامی: موتسکی پس از برشمردن موارد بالا، ادامه میدهد: «ظاهراً منشاء اطمینان محققانی که قرآن را مجموعهای از وحیهای حضرت محمد (ص) میدانند، باید جایی دیگر باشد. تنها منبع معرفتی که با صرفنظر از منابع غیرتجربی باقی میماند، روایات اسلامی است.» [همانجا، ص ۲۵۸]
موتسکی موضوع را دقیقاً روی یک نقطه متمرکز میکند: پذیرش یا عدم پذیرش فرآیند جمعآوری و تدوین قرآن، در واقع وابسته است به ارزیابی ما از روایات اسلامی.
جمعبندی میانی
گرگور شوئلر Gregor Schoeler پس از بررسی نقاط مشترک و افتراق اسلامشناسان در مورد جمع و تدوین قرآن، دو گرایش عمومی را مشخص کرد: «کلان انتقادی» Hyperkritische Methodologie و «روش انتقادی» Kritische Methodologie. اسلامشناسان «کلانانتقادی» به آن دسته گفته میشود که کاملاً یا تقریباً همهی سنتِ نوشتاری مسلمانان را رد میکنند. پژوهشگران روش انتقادی بر درستی نسبی روایات اسلامی تأکید میکنند ولی بر این باور هستند که میتوان معیار و سنگِ محکی یافت تا بتوان احادیث درست را از نادرست تمیز داد.
شوئلر روی هم رفته این اسلامشناسان را جزو گرایشِ «کلانانتقادی» طبقهبندی میکند: لئون کتانی، هانری لمانس، گلدتسیهر، مینگانا، پل کازانوا، یوزف شاخت، رژیس بلاشر، جان ونزبرو، پاتریشا کرونه، مایکل کوک و …
او در دستهی دوم، روش انتقادی، این اسلامشناسان را جای میدهد: تئودور نولدکه، گوتهلف برگاشترسر، اتو پرتزل، فردریش شوالی، ریچارد بل، مونتگمری وات، رابرت آر. سرجنت، آلفرد تی. ولش، رودی پارت، گرگور شولر، هارالد موتسکی و …
البته تقسیمبندی شوئلر در بالا بسیار کلی است و نقاط مشترک و افتراق را میان یک دستهی معین نشان نمیدهد. آن چه برای او تعیینکننده بوده نگاه و موضع پژوهشگر به روایات اسلامی بوده است: آیا این روایات در مجموع از وثاقت تاریخی برخوردارند یا خیر. دستهی نخست، کلانانتقادی، میگوید «نه» و دستهی دوم میگوید «آری». ولی از سوی دیگر ما مثلاً در گرایش انتقادی نام مونتگمری وات و ریچارد بل را در کنار هارالد موتسکی میبینیم. هارالد موتسکی دربارهی مونتگمری وات مینویسد: «روششناسی ضعیف آقای وات در پاسخگویی به این پرسش، و ردّ ادلهی شاخت به این صورت که نقدهای شاخت بر متون سیره وارد نیست، نه تنها ذهنهای نقاد را متقاعد نساخته، بلکه خودِ وات را سادهلوح نشان داده است.» [«زبان قرآن، تفسیر قرآن، ترجمه کریمینیا، ص ۲۵۹]
شاید بتوان گفت که پژوهشگران «کلانانتقادی»، روایات اسلامی را برای رسیدن به حقایق تاریخ اسلام چندان معتبر نمیدانند و بر این نظرند که باید منابع دیگری هم وارد این پژوهشها کرد. در صورتی که روش انتقادی به روایات اسلامی به عنوان تنها منبع مینگرد و قصد دارد که با غربال کردن احادیث به «حقایق» دست یابد.
موتسکی و گردآوری نهایی قرآن
موتسکی متعلق به دستهی روش انتقادی است و معتقد است که میتوان با غربال روایات اسلامی درباب جمعآوری قرآن به نتیجه رسید. نظر عمومی همواره این بوده که کتابِ «الجامع الصحیح» بخاری [مرگ ۲۵۶ ق.] قدیمیترین منبع شناخته شده دربارهی جمع قرآن بوده است. البته پیشترها مینگانا روشن کرده بود که نخستین گزارش دربارهی جمعآوری قرآن را ابنسعد [مرگ ۲۲۹ ق.] (چهل سال پیش از بخاری) در کتاب طبقات آورده است. ابن سعد دربارهی صحابهای که قرآن را در زمان حیات پیامبر و نیز در عهد خلافت عمر جمع کردند، خبر میدهد ولی دربارهی جمعآوری ابوبکر یا عثمان هیچ سخنی نمیگوید. از این رو، از نظر مینگانا، کتاب صحیح بخاری که چهل سال پس از ابنسعد نوشته شده، گزارش قابل اعتمادی نیست. به هر رو، مینگانا با مقایسهی منابع مسیحی یعنی «مناظرهی عمرو بن عاص و یوحنای اول [سر اسقف منوفیزیت انطاکیه]» که در سال ۱۸ هجری، ۶۳۹ میلادی، رخ داده، و نامهی اسقف نینوا (ایشویاب سوم) و گزارشی از یک مسیحی گمنام در سال ۶۰ هجری [۶۸۰ میلادی]، و سرانجام با اتکاء به کتاب «دفاعیه از دین مسیحیت» اثر عبدالمسیح بن اسحاق الکندی که در حوالی ۸۳۰ میلادی یعنی چهل سال پیش از بخاری نوشته شده به این نتیجه میرسد که «تنها در اواخر ربع نخست این قرن [۱۲۵ ق.] است که از قرآن در محافل کلیسایی نسطوری و یعقوبی و ملکایی موضوع بحث شد.» [همانجا، ص ۲۶۶] خلاصه این که مینگانا نتیجه میگیرد که نخستین جمعآوری قرآن در زمان عبدالملک مروان بوده که به فرمان حجاج بن یوسف صورت گرفته است.
موتسکی این شش منبع حدیث [۴] موجود را با دقت مورد بررسی میدهد: صحیح بخاری، مسند ابن حنبل [متولد در مرو/خراسان، مرگ ۲۴۱ ق/ ۸۵۵ میلادی]، فضائل القران از ابو عبید [متولد در هرات، مرگ ۲۲۴ ق./ ۸۳۸ م.]، تفسیر عبدالرزاق [عبدالرزاق الصنعانی، اهل یمن، مرگ ۲۱۱ ق./۸۲۷ م.]، مسند طیالسی و مغازی موسی بن عُقبه. موتسکی به دنبالِ منبع این خبر در احادیث است. او سرانجام نتیجه میگیرد: «او (منبع خبر) کسی نیست جز شهاب زُهری (مرگ، ۱۲۴ ق.) که در اینجا حلقهی مشترک به شمار میآید.» (همانجا، ص ۲۸۴) «معنای این سخن آن است که روایت مورد بحث حقیقتاً به ابنشهاب زُهری میرسد، و او “مصدر” یا عامل ترویج روایت جمع قرآن بوده است.» (ص ۲۸۶) موتسکی سپس نتیجه میگیرد: «با این حساب، ما میمانیم و ابن شهاب زُهری که باید او را مروّج روایت جمع قرآن ابوبکر بدانیم. اما از آنجا که زُهری در ۱۲۴ هجری وفات کرده، میتوان نتیجه گرفت که این روایت پیشتر در ربع نخست قرن دوم هجری شناخته شده بوده است.» (همانجا، ص ۲۸۹)
دکتر محمد علی امیر معزی در مقدمه فرهنگ قرآن [فرانسوی] در همین باره مینویسد: «… اما تحقیقات هارالد موتسکی و میکائل لکر Michael Lecker نشان میدهد اولین کسی که به صورت نظاممند به نگارش حدیث پرداخت ابن شهابِ زُهری بود. او به دستور هشام (حکومت ۱۰۵ – ۱۲۷ هجری) این کار را انجام داد. ابن شهاب دانشمند دربارِ پدرِ هشام، عبدالملک، نیز بود. بدین ترتیب، ابتکار ایجاد مصحف رسمی قرآن که در زمان عثمان آغاز شده بود در زمان عبدالملک یا کمی بعد به سرانجام رسید.» (دکتر امیر معزی)
به سخنی دیگر، پژوهشهای مبتنی بر احادیث اسلامی هارالد موتسکی را به همان نتیجهای میرساند که در گذشته مینگانا بدان رسیده بود، یعنی: جمعآوری قرآن در زمان عبدالملک مروان (به دستور حجاج بن یوسف) صورت گرفته است. این بدان معناست که گردآوری نهایی قرآن در زمان ابوبکر و سپس عثمان صورت نگرفته است و احادیث اسلامی اطلاعات درست و یکدستی به ما نمیدهند.
پژوهشهای نوین دربارهی دو سدهی نخست اسلام
این پژوهشگران که به «مکتب زاربروکن» Sarbücker Schule نیز مشهور شدهاند، معتقدند که باید تاریخ دو سدهی نخست یک بار دیگر و از نو مورد پژوهش قرار بگیرد. روش تاریخی – انتقادی این پژوهشگران بر این مبناست که «اسلامشناسی» را باید بر متنی تاریخی وارسی کرد و از تمامی رشتههای علمی مانند تاریخشناسی، باستانشناسی، سکهشناسی، کتیبهشناسی، منابع همزمان مسیحیان و یهودیان بهره جست.
این پژوهشگران مانند ونزبرو بر این نظرند که روایات اسلامی که تاریخ اسلام را بازتاب میدهند، در واقع تاریخ به آن معنایی نیست که ما میشناسیم، بلکه «تاریخ نجات» یا «تاریخ رستگاری» است. هیچ کدام از راویان اسلامی در صدد بازگویی آن چه که واقعاً رخ داد نبودهاند؛ تاریخ رستگاری یعنی این که «خداوند چگونه سلسله حوادثی این جهانی را حول محور زمان و مکان حضرت محمد (ص) هدایت کرده است.»
شاید بتوان چکیدهی نظرات این پژوهشگران را این گونه بیان کرد: اسلام یک دین نوین نبود، بلکه یک جریان مسیحی در میان عربهای سُریانی ساکن ایران و ایرانیان بود که دو مرکز مهم داشت، خراسان و میانرودان. مسیحیتی که این جریان نمایندگی میکرد، مانند جریان فکری آریوس (معروف به آریانیسم) [۵] مخالف فرزند بودن مسیح بود و فقط او را پیامبر یا رسول خدا میدانست. این جریان فکری، پس از شکست اولِ خسرو دوم از هراکلیوس (امپراتوری بیزانس) در سال ۶۲۲ میلادی و همچنین پس از شکست سختتر خسرو دوم از بیرانس (در نینوا) در سال ۶۲۸ میلادی که منجر به قرارداد صلح بین دو امپراتوری شد، توانست آرام آرام در مناطق ایران و به طور محلی قدرت را (با همکاری ایرانیان هم فکر خود) تصاحب کند. عجیب نیست که در مناطقی که عربهای سُریانی در آن جا به اجبار کوچ داده نشده بودند، مانند تبرستان، حدود ۱۱۹ سال (۶۴۲ تا ۷۶۱ میلادی) قدرت سیاسی در دستِ شاخههای ساسانی قرار داشت.
زمانی که نیروهای خسرو دوم در سال ۶۲۲ میلادی مصر، اورشلیم، عربستان و شام را برای جنگ با هراکلیوس در ارمنستان ترک کردند، عربهای غسانی [که مسیحیت منوفیزیت یا یعقوبی را نمایندگی میکردند] توانستند در آن منطقه قدرت را به دست بگیرند. بعدها، سال ۶۲۲ میلادی به سال عربها تبدیل شد. سال هجری تا سال ۱۹۰ عربها، هنوز شناخته شده نبود و عربها تاریخ را بدون «هجری» به کار میبردند. در سنگنبشتههای معاویه KAT ARABAS (پس از «قدرتگیری» عربها) نوشته شده است. این گروهِ پژوهشی با استناد به سکهها و سنگنبشتهها نشان داده است که عبدالملک مروان، اهل مرو خراسان بوده و معاویه نام اصلی ماآویا (به زبان آرامی) بود و در میانرودان زندگی میکرد. زندگینامههایی که احادیث اسلامی دربارهی عبدالملک مروان و معاویه نوشتهاند، از نظر این پژوهشگران، جعلیاند.
به دنبال همین مسیرِ پژوهشی، این گروه معتقد است که پیامبری به نام محمد، وجود تاریخی نداشته است. و نام محمد بر سکهها و سنگنبشتهها، نه یک نام خاص بلکه یک صفت مقدس (برگزیده/ ستایش شده) بوده که برای مسیح به کار برده میشد. این نام، محمد، در کنار صفت مقدسِ دیگری که همواره مورد استفاده قرار میگرفت، یعنی عبدالله، (بندهی خدا) سرانجام در احادیث اسلامی به شکل «محمد بن عبدالله» تبلور یافت.
تا آن جا که به قرآن برمیگردد، این گروه بر این نظر است که متون قرآنی از زمان وجود این جنبش مسیحی (این گروه به آن «جنبش قرآنی» میگوید) به تدریج به زبان عربی- سُریانی نگارش میشده. از این رو، میتوان نتیجه گرفت که بایستی متونی وجود داشته باشند که قدمت آنها حتا پیش از سال ۶۱۰ میلادی یعنی «بعثت پیامبر عربها» باشد. ولی آنها در مورد گردآوری نهایی و تدوین قرآن عمدتاً به تز مینگانا (که موتسکی نیز بدان رسیده) گرایش دارند. کارل- هاینتس اولیگ، مارکوس گروس، فلکر پُپ و کریستف لوکزنبرگ را شاید بتوان هستهی نخست این گروه فکری نامید.
جمعبندی
این که همهی احادیث اسلامی از وثاقت تاریخی برخوردار نیستند، اتفاق نظری است که حتا بسیاری از مسلمانان بدان معترفند. در حوزهی اسلامشناسی، روش انتقادی و کلانانتقادی، یک نقطهی مشترک وجود دارد: قرآن در زمان عثمان، آن گونه که روایات اسلامی میگویند، گردآوری و تدوین نشده است. ولی از سوی دیگر، همهی پژوهشگران روش انتقادی و کلانانتقادی تاکنون به اسلام به مثابهی یک دین نوین پرداختهاند و وجود تاریخی محمد را زیر علامت پرسش نبردهاند. در واقع تنها گروهی که اسلام را به عنوان یک دین نوین در سدهی هفتم مورد تردید قرار داده و محمد تاریخی را رد میکند، گروه زاربروکن است.
صرفِ نظر از این که ما به کدام گرایش فکری تمایل داریم، پژوهشهای تاکنونی همهی اسلامشناسان به روشنی به ما میگویند که اسلام (هم قرآن و هم فقه اسلامی) محصولِ یک فرآیند نسبتاً طولانی است که در متنِ تاریخ منطقهای و جهانی به شکل نهایی خود رسیده است. در صورتی که احادیث اسلامی شکلگیری تمامی نظام و دستگاه کلامی و فقهی اسلام را در دوران خود محمد و خلفای راشدین (یعنی چهل سال نخست اسلام یا به اصطلاح «صدر اسلام») میداند.
برای دریافت مقاله به فرمت پی دی اف کلیک کنید
۱- Harald Motzk: „The Collection of the Quran: A Reconsideration of Western Views in Light of Recent Methodological Developments”, In: “Der Islam 78 (2001) pp. 1- 31
۲- John Wansbrough: Quranic Studies: Sources and Methods of Scriptural Interpretation, (Oxford: Oxford University Press, 1977)
۳- John Wansbrough: The Sectarian Milieu: Content and Composition of Islamic Salvation History, (Oxford: Oxford University Press, 1978).
۴- تعداد احادیث اسلامی احتمالاً دهها هزار میرسد. برای نمونه، بخاری (که اهل بخارا بوده است) حدود ۶۰۰ هزار حدیث گردآوری کرد که ۷۲۷۵ تای آن را در کتاب خود «صحیح» [به «صحیح بخاری» شهرت دارد] گزارش داده است. ابن حنبل (از اعراب ساکن مرو خراسان) یک مجموعه حدیث بالغ بر ۳۰ هزار حدیث گردآوری کرد که عمدتاً در کتاب «المسند» او آمده است.
۵- آریوس (۲۶۰ تا ۳۳۶ میلادی) جزو نخستین متکلمان مسیحی در اسکندریه بود. او و جریان فکری منتسب به او که آریانیسیم نامیده میشود بر این باور بودند که مسیح فرزند خدا نیست و به همین دلیل فاقدِ کیفیت خدایی (الوهیت) است. نظرات آریوس در نخستین شورای مسیحیان در نیقیه ( ۳۲۵ میلادی) رد و تکفیر شد. یکتاپرستی آریوس و مخالفت سازشناپذیر او با تفکر تثلیثی از دعواهای کلامی در درون مسیحیت بود که به کشتار و سرکوبِ پیروان آریانیسم منجر گردید. نگاه آریوس به خدا و پیامبر و رابطهی آن دو با هم، بعدها وارد مسیحیت شرق ش
آقای مزدک گرامی
سلام بر شما
شما ظاهرا خطاب به سرکار خانم آنیتا و در واقع برای بی احترامی کردن به روحانیان حوزوی به طور اعم و آقای “مرتضی” به طور اخص ، نوشته اید :
” آخوند سه چیز را در حوزه یاد می گیرد.۱٫پررویی و بی شرمی۲٫سؤاستفاده از هر چه یعنی ماکیاول اگر در اطلاعی درباره حوزهای اسلامی می داشت هیچوقت آن تز مشهورش را بنام خود نمی کرد بلکه می گفت هر که می خواهد انگلی زندگی کند و مورد احترام هم باشد به حوزها رود!۳٫طلبکاری. این جماعت چه جنایت کنند و چه تجاوز به مال و ناموس …کنند و چه ملیونها نفر را اواره و خانمان سوز کنند باید طلبکار باشند!”
آقای مزدک گرامی !
من نمی دانم شما در کجا درس خوانده ای و اساتید چه کسانی بوده اند . اما از نوشته ات این طور استنباط کردم که آن چه را که به روحانیان حوزوی (به طور عام) نسبت دادی ، خود واجد آنی . و گرنه با صدها هزار نفر روحانی که در بین آن ها همه گونه انسانی وجود دارد ، این گونه بی ملاحظه و بی محابا و بی ادبانه ، برخورد نمی کردی .
اطمینان داشته باش با آن چه که نوشتی هرگز نتوانستی بر چهره ی علمی و مودب آقا مرتضی لجن پاشی کنی . شما با بیان این جملات سخیف بیش از گذشته ، از شان خودت کاستی و آبروی از دست رفته ی خودت را ستردی . اطمینان داشته باش که اقدامات اخیر ت در اصرار بر خشونت کلامی و بی احترامی به دیگران ، نظیر اقدام کسی است که در باتلاقی به امید نجات ، دست و پا می زند . دست محبت و دلسوزی کسانی را هم که به سمتش دراز شده ، پس می زند .
اصرار بی فایده ات در دست و پا زدن در چنین باتلاقی که در آن فرورفته ای ، سودی در بر نخواهد داشت . این دست و پا زدن بیشتر توانت را خواهد گرفت و اگر ادامه دهی ، شاید در روزی از همین روزها که چندان هم دور نخواهد بود ، به طور کامل توسط باتلاق بلعیده شوی . اگر طالب نجاتی به ریسمان های کمکی که به سویت آویخته شده چنگ بزن . فرروفتن در باتلاق ، عاقبت میمونی نیست . ترا مباد چنین عاقبتی.
ارادتمند
سید ابوالفضل
جناب نوری زاد عزیز! با ذکر این نکته که من همراه شمایم و میزان تنفرم از این حکومت ضدبشر و اخلاق، اگر بیشتر از شما نباشد ،کمتر نیست، مطلبی را برای تامل شما می نویسم. آیا موافقید که خامنه ای کاره ای نیست و شرکای فاسد و قدرتمندی دارد که مملکت را بین خود تقسیم کرده و بصورت خانواده های مافیایی یا ملوک الطوایفی می چاپند؟ برای این فرض بهتر است به ابتدای دهه 80 و نامه تهدیدآمیز سپاه به خاتمی توجه کنید. اطلاعات و سپاه که در زمان هاشمی تطمیع شده بودند ، پس از خرداد76با تضعیف خامنه ای و با وعده وی به آنها در سریر خونین قدرت، دست به کودتای کنترل شده در کشور زدند. بتدریج این خانواده مافیایی جدید قدرت گرفته و با خانواده های دیگر پیوندش را مستحکمتر کرد بنحوی که کم کم خامنه ای را به محاق برد. بطوریکه سرداران سپاه لباس رزم از تن بدر آورده و ملبس به لباس امروزین کت و شلوار و ملقب به دکتر و مهندس رانتی شدند. نه تنها حیطه های غیرحکومتی را تسخیر کردند بلکه مجلس، قوه مجریه و قضاییه را مسخر خود کردند. البته چون خواستار پنهان ماندن چهره پدر خانواده ها بودند، رجالگان قدرت طلب را برای نمایش های عمومی برگزیدند نظیر احمدی نژاد، لاریجانی ها،و… پس از خرداد88 سگهای قلعه حیوانات که حالا بالغ شده بودند و ناپلئون پیر و فرتوت، سودای سهم بیشتر داشتند که دیدید قرادادهای قرارگاه خاتم در همه حوزه های اقتصادی را در دوران نکبت احمدی نژادی. حال این هم پیمان چپاول ملک و ملت در حضور بی تاثیر و نمایشی خامنه ای در راس حکومت سودای درازمدت دیگری در سر دارد که اجرای آنرا به محض مرگ ذلیلانه خامنه ای عملی می کند. نوری زاد گرامی من از سناریوی روی کار آمدن حکومت نظامیان ظاهر الصلاح نظیر آنچه در مصرناصر، لیبی قذافی، عراق صدام، و استبداد خاورمیانه ای نگرانم. از اینکه کودتای کنترل شده نظامیان بصورت کودتای تمام عیار و علنی کت و شلواری های جدید رخ دهد. و دوران حافظ اسد و قذافی و صدام دوباره ما را به قبل از مشروطیت بازگرداند. با این مقدمه و با گستاخی از شما می پرسم آیا تاختن بی محابا به خانواده مافیایی خامنه ای کمک به خانواده مافیایی سپاه نیست. البته می دانم که شما در افشاگری های خود هیچگاه از خانواده های مافیایی حوزه، اطلاعات، نیروی انتظامی، بیوت مراجع محقر، سلطان خراسان، مجالس، و… غافل نبوده اید. اما برادر عزیز می دانید خانواده مافیای سپاه در هر آنجا که شما تصور کنید رخنه کرده و دست به نقد، جاعلین حدیث، مراجع تقلید، رسانه های جمعی غیر از رسانه میلی، بازداشتگاههای جمعی با کاربری کنونی مراکز فرهنگی ورزشی، و کلا قدرت اقتصادی و سیاسی دارد که بر همین مبنا عنقریب برای خاورمیانه ای امن با دنیا وارد معامله خواهد شد. بنابراین هرچند آرزو ندارم کوچکتری گزندی به وجود نازنین شما سربدار شجاع برسد اما انتظار دارم ناخواسته ابزار بازی خانواده های مافیایی قرار نگیرید. بنظر میرسد حال که کاوه اید بر ضحاکیان بتازید و بیش از آن به این فرهنگ ضحاک پرور. برای پیشگیری از کودتای علنی به مشورت و چاره جویی از تیمارگران توله های قلعه حیوانات یعنی جاعل حدیث رهبری، و هر آنکه از چپ و راست در برپایی این نظام استبدادی نقش داشته و احساس خطر برای این مملکت(و نه نظام) میکنند، بپردازید. بخصوص با آنها که ابتدا خود را انسان می دانند و بعد ایرانی و آنگاه هر مرام و مسلکی، به بازخوانی تاریخ یکصد ساله اخیر ایران بپردازید و خطرات احتمالی برآمدن یک خانواده مافیایی را در هیبت یک منجی را به آنها گوشزد کنید تا شاید وجدان خفته اشان بیدار شده که مرگ دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. نوری زاد عزیز اطلاع و حساسیت جامعه آنقدر پایین است که فقط معدودی از اقدامات فداکارانه شما آگاهی دارندهر چند ملت استبداد زده همدل با شمایند اگر چه شما را نشناسند. “سعی” شما ظاهرا در احقاق حقوق فردیتان مشکور، اما ملت استبداد زده فقط طغیان کور همانند 22 بهمن57 را بلد است، اما حافظه های زنده ای وجود دارند که می توان آنها را وادار به توبه و اعتراف کرد، تا برای بخشش خود به بازگویی خاطرات و تجربیات خویش بپردازند. ببینید برادر و دایی خامنه ای را. من نمی گویم برای اصلاح دل در گرو سلاطین بندید، بلکه لشکری از مغضوبین بسیج کنید. شرط ورود به این لشکر را هم انسان بودن بگذارید، همانگونه که تاکنون عمل کرده اید.
آنیتای گرامی این یک اصطلاح است و حتم دارم که منظور مرا درک کرده اید! از کامنتهات اینچنین بر می آید که گویا یک پا در هاروارد و پایی در حوزه داشته اید!چون ذکاوت و تیز بینی و تجارب بسیاری پشتبان چنین کامنتهایی باید باشد! شاد و خرم باشید و به امید رهایی از بند و زنجیر استبداد دینی و زیستن در ایرانی آزاد و دمکراتیک با قوانینی عرفی و زمینی برای زندگی کردن و خوش زیستن و شاد بودن مردمان نه خشنودی خدا و الله و …
بردیای عزیز می دانم این شعر کی سروده شده و ممنون از لینکی که اشاره کردید.
آقا مزدک گرامی
می بینم دوباره زدی به جاده بی ادبی و خروج از انصاف
دوست من قرار شد گفتگوی ما دوستانه باشد،نمی شود که مثل خانم آنیتا در یک کامنت به من و همه صنف من بد و بیراه بگوئی ،بعد در کانت بالاتر دم از مباحث علمی بزنی! آیا این رسمش است دوست من؟!
از کامنت دشنامت می گذرم ، در کامنت بعدی مثل همیشه انواع و اقسام نسبت ها و گزاره های اثبات نشده را بهم بافتی و تحویل خوانندگان دادی ،
دوست من یک پرسش مرا ابتدا پاسخ بده که آیا اساسا قانون علیت عمومی را قبول داری یا آنرا هم از مهملات حوزوی میدانی؟
اگر علیت عمومی و رابطه علی معلولی بین پدیده ها را می پذیری توجه داری که اگر انسان مطلبی را ادعا میکند باید برای اثبات آن اقامه دلیل کند؟
اینکه هستی منحصر در ماده است و برای نظام هستی مبدایی وجود ندارد ادعایی است که می کنی ،دلیل آن چیست؟ آیا همه ادله اثبات صانع را ابطال کرده ای که چنین جزم اندیشانه سخن می گوئی؟
یکی دیگر از امور شگفتی که در کامنت اخیرت بچشم می خورد انکار وجود تاریخی پیامبر اسلام است! این دیگر از آن دعاوی نو و نوبر است! شنیده و دیده بودیم که ماتریالیستهایی یا شکاکانی پیامبری محمد (ص) را انکار کرده باشند ، اما ندیده بودیم کسی با انکار متواترات خبری در این مورد، اصلا وجود ایشان را منکر شده باشد ، دوست من به لوازم اظهاراتت توجه داری؟!
اگر محمد نامی 1400 سال پیش وجود نداشته است ، پس اینهمه کتبی که مستشرقین غربی در باره پیامبر اسلام و تاریخ و سیره او نوشته اند ، مثل تاریخ محمد کنستانتین گیورگیو ، یا یکی از مجلدات قطور تاریخ تمدن ویل دورانت ، و دهها کتاب تحلیلی تاریخی دیگر که در غرب نوشته شده و در همه آنها وجود مبارک پیامبر اسلام مفروض الوجود است متواترا ، اینها همه افسانه و خیالات است؟!
خیال کردی با سر هم کردن الفاظ و انکار کتب معتبر تاریخ شیعه و سنی براحتی میتوانی چنین ادعای گزافی کنی؟
دوست من چطور خودت را با این توهمات آرام میکنی؟ ارزش حیات انسانی به آرامش و سکون به حقیقت است نه به تخیلات بی ریشه.
یک تعبیری را هم مکرر تکرار میکنی و مرا به آن موصوف میکنی که من مراد از آنرا نمی فهمم و آن تعبیر تیولوگ است ، منظورت از تیولوگ چیست ؟ آنرا شرح بده لطفا تا ببینم من تیولوگ هستم یا خیر،در پایان توصیه میکنم از نسبت دادن صفاتی مثل انگل و غیرو به همنوعانت بپرهیز ، زیرا کسی که زشتیها و قبایح را به قلم و زبان خویش میاورد پیش از آنکه دیگران را آلودن سازد نفس و جان انسانی خویش را آلوده است.
خانم آنیتا هم که با ما بدرود گفتند و گفتند دیگر پرسشی نخواهند کرد چه شد دوباره رجعت فرمودند؟! البته باب گفتگوی علمی وقتی میتواند مفتوح باشد که طرفین مقید به تخاطب رو در رو و آداب صحیح مناظره باشند ،نه آنکه موضوعاتی را ببحث بگذارند ،و وقتی عرصه در گفتگوی رو در رو بتنگ آمد سراغ دوستان دیگر رفته و به غیبت و کنایه پردازی رو آورند، آنگاه بی آنکه از خطای خویش عذر خواهی کنند توقع مراوده دوستانه داشته باشند
بدرود
حکومت کفر میماند حکومت ظلم نه
سلام
لطفا به من کمک کنید
من به وسع و به زعم خود ازحس ششم و قدرت تجزیه و تحلیل قابل قبولی برخوردارم. و به همین داشته شمارا فردی صادق و امین در روایت و گفتار می دانم.شما اتفاقات قدم زدن خود را در سایت منتشر و به خاطر عدم شناسائی برخی از کارکنان اطلاعات زمان ٰ مکانٰ و مشخصات فیزیکی را تغییر می دهید . که تا اینجا درست است و معقول.ولی با ابزار و تکنولوِژی که دراختیار نهاد های امنیتی قرار دارد. و یکی از وظایف مهم و اصلی اشان تمرکز بر روی عملکرد و شناسائی کارمندان خودشان است،لابدتجهیزات شنودی دارند که بتوانند محدو ده ای را که شماقدم می زنید شنود کنند و از گفت و شنود شما با سایرین آگاه شوند.لذا تصور می کنم که شما برای رفع این تهدید این رویدادها و گفت و شنودها در زمان و مکان و با شیوه های مختلفی انجام می دهید.لطفا بفرمائید درست حدث زدم ؟چون حیلی از قضاوت هایم بر گرفته از همین تحلیل هاست.و اگر درست است فکر می کنم می بایست شیوه نگارشتان به نحوی باشد تا به صداقت نگارشتان لطمه ای وارد نشود. متشکرم
چناب نوریزاد درود بر شما باد! من نوشته ام “…آخوند سه چیز را در حوزه یاد می گیرد…”اگر نوشته بودم همه هستند حرف شما درست بود.بنابراین فراگیری چیزی تا اینگه همه آخوندها چنین اند فرق دارد.ولی بدبختانه افراد خوب در این صنف نادراست حتی همانها هم بنظر خوب می آیند چون به اصولی خشگ و چهارچوبی مقدس شده قرار دارند ناگزیر به ملغطه و سفسطه و توچیه …می افتند.درثانی این به این معنی نیست گه تمام آخوندها هر سه صفت را یگ چا دارند!
خانواده حمید (ماشاالله) حائری می گویند این زندانی سیاسی در بخش سی سی یو بیمارستان دی بستری و سطح هوشیاری او به شدت پایین است.
نگار حائری، دختر حمید حائری در مصاحبه با “روز” می گویدپدرش از ۲۹ دی ماه و پس از سکته قلبی به بیمارستان دی منتقل شده و وضعیت جسمانی مساعدی ندارد با این حال هم مامور بالای سر او حضور دارد و هم پای او با زنجیر به تخت بسته شده است.
آقای حائری از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر است که آذر ماه ۸۸ در منزل شخصی اش بازداشت و به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین ابتدا به اعدام و سپس به ۱۵ سال حبس در تبعید در زندان رجایی شهر محکوم شد.
نگار حائری می گوید زمانی که پدرش را بازداشت کردند او به دلیل تصادف، دچار شکستگی لگن و شکستگی و خونریزی جمجمه بود اما با همان وضعیت به زندان و سلول انفرادی منتقل شد.
او می افزاید که پدرش تحمل کیفر را ندارد و در پاسخ به پی گیری های خانواده برای مرخصی استعلاجی، ۴ میلیارد تومان وثیقه خواسته اند.
حمید حائری از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ است. دخترش می گوید: پدرم زندانی سیاسی دهه ۶۰ و از سال ۶۰ تا ۶۴ زندان بود. حکم اعدام داشت اما بعد عفو و آزاد شد. اتهام پدرم آن زمان هواداری از سازمان مجاهدین خلق بود. عموی من در این سازمان عضویت داشت و پدرم آن موقع به این سازمان کمک مالی کرده بود.اما سال ۸۸ بدون اینک پدرم فعالیتی داشته ویا در تجمعات حضور داشته باشد او را دستگیر کردند. آن هم در حالی که پدرم یک ماه قبل از بازداشت تصادف کرده و ۲۰ روز در بیمارستان بستری بود و بعد هم در خانه، استراحت مطلق بود. پدرم را با عصا بردند. او دچار شکستگی لگن و شکستگی و خونریزی جمجمه بود اما با این حال او را بردند و اتهام هواداری موثر از سازمان مجاهدین خلق و محاربه زدند. بعد ابتدا آقای مقیسه، قاضی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب برای پدرم حکم اعدام داد اما این حکم شکست و به ۱۵ سال حبس در تبعید تبدیل شد.
او می افزاید: پدرم با وضعیت شکستگی لگن و جمجمه، ۱۷ ماه در سلول انفرادی و بدون ملاقات بود. بعد هم او را به بند ۳۵۰ بردند وسپس به زندان رجایی شهر تبعید کردند.پدرم قبل از سال ۸۸ هم مشکل قلبی داشت و ۳ استند در قلب اش گذاشته شده بود. بعد هم وقتی مرا بازداشت کردند پدرم دچار حمله قلبی شد. طی یکسال گذشته هم در زندان حافظه کوتاه مدت اش را از دست داده و دچار افسردگی شدید شده. پزشکی قانونی هم تمام بیماریهای پدرم را تایید کرده اما در انتهای نامه نوشته اند با وجود تمام بیماری ها، شرایط متهم به گونه ای نیست که نتواند کیفر را تحمل کند. این در حالی است که پدرم واقعا تحمل کیفر را ندارد. برای مرخصی استعلاجی هم که درخواست دادیم گفتند ۴ میلیارد وثیقه بیاورید.
درباره وضعیت فعلی این زندانی سیاسی سئوال می کنم.نگار حائری می گوید: ۲۵پدرم دی دچار عارضه قلبی شده و تا بفرستند بهداری طول کشیده. برای بهداری شرایط طوری است که باید کسی همراه بیمار به بهداری برود. آقای محمد بنازاده امیرخیزی، همبندی پدرم با او می رود و متاسفانه زمین می خورد و ۲۵ پله را می افتد و دست و سرش می شکند. هر دو را به بیمارستان هزار تخت خوابی منتقل می کنند. آنجا متاسفانه رسیدگی نمی کنند. پدرم را که دستبند و پابند داشته، همین طور ول وکلی هم توهین و تحقیر می کنند.ما مراجعه کردیم دادسرا و از آقای خدابخشی، معاون دادستان درخواست انتقال به بیمارستان دی دادیم. موافقت کردند و نامه را بردیم اما توجهی نکردند و از بیمارستان به رجایی شهر بردند. تا ۲۹ دی که پدرم متاسفانه سکته کرده و با همان برگه ای که موافقت شده بود منتقل شوند بیمارستان دی، فرستادند بیمارستان دی. حالا چند روز است در سی سی یو به سر می برد و سطح هوشیاری اش خیلی پایین است.
او می افزاید: درحال حاضر یک مامور بالای سر پدرم است و دو مامور هم بیرون در. یک پای پدرم را هم به تخت زنجیر کرده اند. روز دوشنبه یک دست پدرم را هم به تخت بسته بودند که من اعتراض کردم و گفتم از موی سفیدش خجالت بکشید، از چه چیز این بنده خدا میترسید؟ که بعد باز کردند.
نگار حائری که وکیل دادگستری است وکالت پدرش را برعهده داشته و در ارتباط با پرونده پدرش مدتی بازداشت شده است. از او در همین زمینه سئوال می کنم.می گوید: بعد از شکستن حکم پدرم، پروانه وکالت من به مدت ١٠ سال تعلیق گرفت؛آن هم به دلیل داشتن وکالت به قول خودشان یک منافق بدون اجازه دادستان. بعد از تعلیق پروانه وکالت ام به من اجازه مشاوره دادند اما بعد بازداشت شدم واتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق زدند در صورتی که من هیج گرایش سیاسی به هیچ گروه و سازمانی نداشته و ندارم و اینکه عمو یا برادر من عضو این سازمان بوده یا هستند هیچ ارتباطی به من ندارد و من هیچ گرایشی به چنین سازمانی و هیچ سازمان دیگری نداشتم.
دختر حمید حائری می افزاید: من توسط آگاهی دستگیر شدم ٢٤ روز بازداشتگاه آگاهی شاپور بودم. توی این ٢٤ روز نه حمام رفتم نه مسواک زدم. بر اثر ضربه هایی که به پهلوهایم زدند دچار خونریزی کلیه شدم. هنوز هم گاهی درد کلیه اذیت ام می کند. بعد از ٢٤ روز به زندان قرچک ورامین و بند شرارتیها منتقل شدم و یک ماه و نیم قرچک بودم با شرایط غیر قابل تصور. ابتدا می گفتند نامه ای که توی آن ذکر شده بود با مدرک فوق لیسانسم میتوانم مشاور حقوقی باشم جعلی است بعد از ٢٤ روز توی آگاهی بودن و یک ماه و نیم قرچک ورامین بودن، نامه را استعلام کردند. وقتی مشخص شد جعلی نیست به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدم و دو ماه در این بند در انفرادی بودم؛ که این بار گفتند جرم ات مشاوره به خانواده های زندانی های سیاسی است. بعد هم به بند زنان زندان اوین منتقل ام کردند و بعد در دادگاه از تبرئه شدم ولی برای آزادی ام ۳۰۰ میلیون وثیقه گرفتند.
خانم حائری می گوید که به خاطر نبود بهداشت در اداره آگاهی و زندان قرچک ورامین قرچک دچار مشکلات زیادی شده است او توضیح می دهد: سرم شپش گذاشت. وقتی مرا به ۲۰۹ منتقل کردند بعد از التماس های من برای رسیدگی به خارش بیش از حد سرم، پزشک بهداری دستور کوتاه کردن موهای سرم را داد. ولی به دلیل عدم اجازه استفاده از قیچی و هر گونه وسیله تیز موهایم را با ناخن گیر کوتاه کردم و پس از چند روز که شپش در سلولم دیدند موهایم را از ته تراشیدند. خیلی سخت بود و خیلی تحقیر شدم نمی توانم آن شرایط را برای شما توصیف کنم به من حتی دست نمی زدند و می گفتند تو نجس هستی. در حالیکه من هیچ کاری نکرده بودم و تنها پی گیر پرونده پدرم بودم. بعد هم که آزاد شدم مادرم را که کارمند ۲۰ ساله بیمارستان دی بود اخراج کردند. شرایط خیلی بدی بود بخصوص که پدرم از شنیدن خبر بازداشت من دچار حمله قلبی شده بود و خیلی نگران بودیم. اما یک ماه آخر بازداشت ام اجازه دادند با پدرم ملاقات داشته باشم.
دختر حمید حائری سپس می گوید: در حال حاضر اما تنها چیزی که برای ما اهمیت دارد وضعیت و سلامتی پدرم است. او تحمل کیفر را ندارد و ما امیدواریم با آزادی اش موافقت کنند بخصوص الان که در چنین شرایطی در بیمارستان است.
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/60-21.html
آقای ابوعلی : در اضلاع تکثر یافته که نمودی دو وجهی از انظار رابعه در جهاتی که منکثرندو همزمان در دواری معکوس و پارادوکس در دو جهت همدیگر را نفی اثباتی در این برهه حساس تاریخی می انجامند. کمی ساده تر هم میشود نوشت .
باز هم یک سلام گرم، نه ببخشید هزاران سلام گرم به گرمی آفتاب سوزان به برادئر همیشه در صحنه جناب نوریزاد.
هرچند که نمیشود ما هم مثل شما در درب شمالی یا جنوبی وزارتها قدم برداریم اما همیشه شما را میستائیم
و دوستان داریم اگر امکانش هست با من خصوصی تماس بگیرید
مزدك گرامى
من قصد تله گذاشتن نداشتم چون سالهاست همراه با ميليونها هم وطنم در تله كيد و تزوير اسيرم.
آقاى مرتضى. سوالات صريحى داشتم كه يا در مباحثه مرا با انواع اتهامات نواختيد و يا از جواب دادن طفره رفتيد. به هر حال من بويژه در مورد سؤالى كه از پاسخ به آن طفره رفتيد و در عين ضيق وقت و بسيار اشتغالات مهم ديگر، شادمانه به پاسخ سوال گيوم شتافتيد، پاسخ خود را گرفتم. حالا برويد با سؤال آسان گيوم خوش باشيد.
شخص بنام ف که خطاب به آقای نوریزاد گفته خدا نبخشدت که ما را منتظر میگذاری چرا به مخاطبین احترام نمی گذاری ؟ به نظرم کمال بی انصافی است . اینهمه ایشان زحمت می کشند و اینهمه می نگارند برای اینکه ما روشن شویم و ا ستفاده کنیم . اگر فقط خواندن باشد و سرگرمی که این کار عبث و بیهوده است . حداقل کاری که میتوانیم بکنیم اینکه با خواندن این مطالب که با این همه زحمت نگاشته میشود این است که به دیگران منتقل کنیم حالا اگر چند ساعت دیر شد که دنیا به آخر نرسیده و نباید طلبکارانه اینطور به جناب نوریزاد خطاب کرد . با تشکر مجدد از ایشان بخاطر شجاعت و مقاومت و زحمت مطالب روشنگرانه .
یک فرضیه کاملا جدید راجع به انتخابات 88 !
اینجانب تحلیلهای گوناگون رایج و مطرح شده از طرفین مجادله انتخابات 88 را تقریبا خوانده و به استدلالهایشان نیز دقت فراوان نموده ام اما علیرغم اینکه خودم به مهندس موسوی رای داده ام و به “تقلب نیمه موثر ” در انتخابات معتقدم ، هنوز مثل بعضی ها به نتایج و قضاوت قطعی نرسیده ام و نمی توانم حکم قاطع بدهم و لذا آن مطالب و سوالاتی را که ذهن حقیر را به خود مشغول نموده مطرح می کنم تا دوستانیکه اطلاع کامل از مسایل دارند اینجانب را راهنمایی کنند:
1- اینکه در هیچیک از دوره ها انتخابات در جمهوری اسلامی کاملا آزاد نبوده – بجز اوایل انقلاب – به این معنی که دگر اندیشان و صاحبان اندیشه های غیر حکومتی امکان شر کت در آن نداشته اند حرف کاملا درستی است ولی از آنجاییکه این دگر اندیشان در اقلیت بوده اند انصافا نمی توان گفت انتخابات در کلیت خود آزاد نبوده است و تا حدی الگوی ” میزان رای ملت” رعایت شده است.
2- تقلب در همه انتخابات کم وبیش وجود داشته و دامنه این موضوع محدود و مربوط می شده به اشخاص و افرادی که بر سر صندوق ها و یا مراکز تجمیع و اعلام نتایج قرار می گرفتند و به طرفداری از کاندیدهایی اقدام به دستکاری در آرا مردم می نمودند ولی به هیچ وجه این موضوع را نمی شد یک امر سازمان یافته حکومتی تلقی نمود.
3- همراه با پوچ شدن برخی شعار های گردانندگان جمهوری اسلامی و ریزش نیروهای حکومتی و رشد آگاهی مردم از یکسو و تقویت دگر اندیشان در جامعه از سوی دیگر – مخصوصا از سال 76 ببعد – دو موضوع در انتخابات بعنوان پارامتر جدید وارد شد الف : مهندسی انتخابات ب: نطارت استصوابی و رد صلاحیت بخش مهمی از نیروهایی که ار اول انقلاب باهم بودند و حالا به اشتباهات دوره های گذشته پی برده بودند و از متحدین ارتجاعی ، افراطی و خشن خود فاصله می گرفتند.
4- با تشدید اختلافات در جناحهای حکومتی از یکطرف و رویگردانی هر چه بیشتر مردم از حکومت و فشار نیروهای ضد انقلابی با همراهی دشمنان قسم خورده خارجی از طرف دیگر ، کم کم موجباتی فراهم می شد که ” مهندسی انتخابات ” به یک امر حیاتی برای “حفظ نظام ” تبدیل شود و آهسته آهسته تدبیر برای حفظ نظام تبدیل گردید به ” حفظ ثبات ” و قدرت غالب به منظور جلوگیری از فروپاشی کل نظام و اینجا بود که به گفته بعضی ها “کودتای انتخاباتی 88 ” شکل گرفت .
5- اگر در سال 88 احمدی نژاد با حملات موذیانه و زیرکانه خود در مناظرات که کل انقلاب و ارکان آن را مورد حمله قرار داد واز این طریق و با شعار های پوچ پوپولیستی توانست ملت ناراضی را بسمت خود جلب کند و یک فرصت تاریخی و طلایی را از انقلاب و نیروهای مترقی جمهوری اسلامی که می رفت تمام نیروهای ضد انقلاب را آچمز سازد نمی گرفت ، و رایش محدود می شد به همان 3 ، 4 میلیون واقعی او ، قطعا ” بحران 88 ” پیش نمی آمد و الان در مقابل این همه خسارت وارده به کشور قرار نداشتیم و جمهوری اسلامی به ثبات و قدرت واقعی اش هم نزدیکتر شده بود ، همان قدرتی که تا حدودی توانست در انتخابات 92 بدست آورد.
6- و اما مشکل من در این سوال نهفته است که می خواهم از دوستان کمک بگیرم شاید من در قضاوتم اشتباه می کنم :
من مسوولیت اصلی به اصطلاح کودتای انتخاباتی را متوجه دولت احمدی نژاد و همراهان قدرتمند ایشان می دانم نه بیت رهبری ، و فکر می کنم پس از اینکه معلوم شد قرار نیست تیم احمدی نژاد قدرت را به این راحتی تحویل دهد و تصمیم تاریخی خود را گرفته که آشوب درست کند ، و رهبری ادامه تنش و تنازع را مساوی فروپاشی نظام تشخیص داد سریعا برای کنترل اوضاع خود را در کنار قدرت واقعی – همان پاسداران و حامیان احمدی نژاد – قرار داد تا در طول یک دوره 4 ساله تحمیلی دیگر اوضاع و احوال را به حالت عادی بر گرداند که در سال 92 برگشت. و اگر این ارزیابی من صحت داشته باشد و خیالبافی بنده نباشد باید به آینده کشور امیدوار بود .
صادقانه این باور من است از آقای نوری زاد و سایر دوستان مخصوصا آقا مرتضی تقاضا دارم استدلال خودشان را برای رد این باور بیان نمایند تا یک دیالوگ سارنده شکل بگیرد و به روشن شدن حقایق کمک کند .
با درود به آقای نوریزاد عزیز،
آقا مرتضی، به حق سخن گفتی و جدل با سخن حقّی که روی ستونهای استوار واقع بینی و استدلالهای محکم بنا شده باشد، کاری خطا و ناپسندیده هست و خود مبنایی که انسانها را در مشترکات به هم نزدیک و نزدیک تر میکند.همهٔ شواهد یک کودتا از انتخابات ۸۸ همچنان پیش روی ماست و خونهای به ناحق ریخته شده توسط عوامل کودتا، هیهات که طومار اینها را نپیچد. به ویژه سر دسته اصلی آنها را که بویی از بصیرت نبرده است. شاد و سربلند باشید.
جناب مرتضی
درود بر شما که فهرست تقلب 88 را بر شمردید. این را هم اضافه کنید که در پایان شمارش آرا بیش از هفتاد مورد خطای جمع و تفریق در آن به چشم می خورد. یعنی اینها آرا را که بردند در اتاق تجمیع، آنقدر بی سواد بودند که برای عدد سازی هم نتوانسته بودند درست عمل کنند. آرای محسن رضایی هم در دو نوبت متوالی کاهش داشت. ضمنا تا حدود بیست میلیون رای را شمرده بودند و فراموش کرده بودند آرای باطله را هم باید در این تقلب رسوا گنجاند و جمع آرای کاندیداها برابر با کل آرای شمرده شده بود، بعد به یکباره سیصد هزار رای باطله به آن اضافه کردند.
در حقیقت عمود خیمه این نظام اسلامی بلاهت است (همان ولایت فقیه خودمان).
امیر حسین عزیز
این شعر شاملو را که ذکر کردید “با چشمها” در سال 1346 سروده شده است و در مجموعه “مرثیه های خاک” که همان سالها چاپ شده است قرار دارد. اگرچه شما با انقلاب 57 آن را گره زدید ولی ربطی به آن ندارد. هر چند از لحاظ معنایی هنوز تازه و نو است و به کار اموزمان هم می آید. شنیده ام آن را برای انقلاب سپید شاه سروده بود ولی مدرک مستندی از آن ندیده ام. برای اطلاعات بیشتر می توانید به این لینک مراجعه کنید:
http://shamlou.org/?p=162
پایدار باشید
دوست عزیز جناب “آقااجازه ؟”
نوشته تاندر مورد کلاس درس و این دانشگاه مجازی آقای نوری زاد، بسیار درست و زیبا بود. من هم چون شما، این چند سال، از این دانشگاه بهره ها بردم و همواره دوست داشتم علاوه بر نکات ارزشمند صاحب این خانه، ازنوشته ها و پرسش و پاسخها و همچنین از تحلیلهای دوستان، استفاده نمایم.
لکن بنظرم رسید که صاحب خانه باید از حضور دیگران آگاهی داشته باشد. آقای نوری زاد باید بداند که چه تعداد و چه انسانهایی با چه نوع تفکری در این کلاس، حضور دارند و دیدگاه های آنان در مورد مباحث مطروحه، چیست؟ و …
لذا به این نتیجه رسیدم که با حضور خویش را به “استاد” اعلام دارم و بعد از چند سال، چنین کردم.
الان میبینم که، حتی شما ایی که می نویسید: “من هم گاهی سوالاتی برایم پیش می آیدامااینقدردوستانم جالب تجزیه وتحلیل می کنندکه خجالت می کشم بپرسم (ازاینکه سوالاتم خیلی ابتدایی باشند)” ، از دانشجویان ارزشمند این کلاسید و بنظرم تا حدودی شکسته نفسی میفرمایید.
شما با نوشته، هم حضور خود را به استاد اصلی و صاحب این خانه، اعلام داشتید و هم قلم تان به مطالبی شایسته اشاره کرده است. پس شما نیز بنویسید. شما، چه در کره مریخ باشید و چه در همین کره، نقش خود را برای نوشتن کلامی درست و زیبا بر روی آن دیوار، بخوبی ایفا نمایید.
در انتها از تمام دوستان دیگری که در این دانشگاه و این کلاس حضور دارند، صمیمانه می خواهم که “حضور” خود را به استاد کلاس و دیگر دوستان اعلام داشته و در پربار نمودن محتوای دروس، تلاش نمایند.
با سپاس
اقای کورس محل بحث با این طلبه این بو دکه حضرتش به بقیه میفرمود که تمام ایسمها را خوانده ولی نشان داد که نه تنها نمیداند که نمی خواهد هم بداند و به سبک روضه خوانی با مفرو ضات خود بحث میکند.مومن اگر طرف مبانی تو را قبول داشت که مثل تو فکر میکرد و بقول اقایان تحصیل حاصل بود.به هر حال من پاسخ نهایی این ایت الله بعد از این را دعای پایان منبر محسوب میکنم و امیدوارم این جانبازی به ذهن و مغز ایشان وارد نشده باشد.
نوري از دلاور .شما نور اميد در دل تاريكى هستى .در وضعيت فعلى چطور مى شود به شما كمك كرد ؟ من به علت كهولت سن و ناخوش احوالى كم تر از خانه بيرون مى روم ،اما هر چند وقتى هم كه بيرون مى روم به هركس كه مى رسم سايت شما را با صميم جان توصيه مى كنم اين چراغ اميد بايد در دل هاى بيشترى فرو زان گردد .خود شما بهتر مى دانى كه دولت كنونى چيزى از گرفتارى مالى مردم براى تأمين نيازهاى اوليه و ناگزير شان كم نكرده ،به آقاى روحانى بايد گفت كه اگر وضعيت اقتصاد به آسانى حل نمى شود ممنوعيت احزاب و آزادى زندانيان و گشودن فضاى امنيتى كه ديگر خرج ندارد .من در عين احترام به كسانى كه ترجيح دادند از حق رأى دادن خود استفاده كنند خوشحالم كه رأى ندادم تا الان از احساس گاگول شدگى وضع معده ام وخيم تر شود.آقاى روحانى چرا همه اش رو به بالا نگاه مى كنى .مردم به تو رأى داده اند نه به آقايت .يك نگاهى هم به پايين انداز .اگر يقين داريد كه تقلب نشده چرا از محاكمه موسوى بيم داريد .محاكمه اى كه اگر علنى نباشد مردم قانع نمى شوند و اگر علنى باشد موسوى احتمالا خواهد گفت كه شد كه پيروز.
سر اگر به سر فرازی ز فرازگردن افتد
بر راستان ازآن به که فتد بر آ ستانی
استاد پاینده باشی
دوستان عزیز سلام
بنظرم سوال های جناب گیوم سوالات حق طلبانه نشات گرفته از حسن نیت بود ،و عبارات ایشان عبارات مودبانه و خالی از شیطنت های رایج کلامی بود ،استفهامی حقیقی بود که پاسخی بدنبال داشت ،خواهشم این است که از طعن زدن به ین دوست عزیز خودداری کنیم.
با سپاس
سلام برنوریزاد عزیز،امیدوارم که خداوند متعال هماره ناصر و پشتیبانت در این کارزار مبارزه با جهل و ظلم شیاطین باشد . وقدم های شجاعانه و راسخت را قویتر و مداومتر گرداند. من و شاید خیلی از مراجعین و دوست داران تو لغزش های فکری و کلامی را از شما دور از انتظار بدانیم چراکه نمیتوان بدون تکیه بر پایه های فکری صحیح به نتایج بزرگ وسالم رسید. در متن فوق نوشته ای:یک ‘یا علی’ گفتم و راه افتادم و……….. آقای نوریزاد وقتی که از برخورد ماموران عاصی شدی آیا بهتر نبود به خدا پناه میبردید نه به مخلوقش؟ آیا باور ندارید که فقط خدا فرمانروا و فریاد رس است؟ نکند با کمال تاسف آن تفکر شرک آلود نیز برافکارتان سایه انداخته باشد،رکن اول فهم انسان بر توحید استوار است اگر چنانچه اساس توحید در فردی دچار اختلال و انحراف شود بقیه مسایل کوچک و بزرگ زندگیش رو تحت تاثیر قرار داده و زمینه انواع مفسده ها و کجروی های اخلاقی و رفتاری را ایجاد خواهد کرد.جامعه ایران یک جامعه شرک آلود و مفلوک است آخوند ها و ملاها مردم را چنان مغفول و مسحور کرده اند که تمام نیازهاو مقدرات خود رااز امامان و مرده های عاجز وناتوان طلب میکنند و با این خرافات واوهام برعوام الناس حکومت میکنندوبر مال و جانشان تسلط یافته اند . در نماز های یومیه حداقل 17 بار آیه (ایاک نعبد و ایاک نستعین ) بر زبان جاری میکنی و مطمینا بر توحید عبودیت و توحید استعانت تاکید داری که خدا اینچنین ایمان قوی و باصلابت به تو بخشیده است که چنان بی باکانه به کام اژدها گام نهاده ای؟ پس احتمالا جزو عادت و قلقله زبان و نوشته هات شده که انشالله تصحیح خوا هی کرد . چرا که خیلیها شاید تو رو الگو قرار داده باشند و بد فهمی شود .**** خدایی که از رگ گردن به آدم نزدیک تر است(و نحن و اقرب من حبل الورید) و همیشه حی و حاضر است را رها کنیم و به مخلوق غایب و بیخبر از دنیا پناه ببریم ؟ خدای مقتدر و مدبر الامر را بجای مخلوق ناتوان و عاجز بگییرم . آیا خداوند همواره عالم و خبیر است یا مخلوق نادان و غافل؟ خواه شخص امام باشد یا حتی پیامبر فرقی ندارد .مخلوق اوصافی دارد و خالق اوصافی دیگر ،برای مخلوق ویژگیها و اوصاف خدایی قایل شدن شرک محض است.بندگان موجودات ناقص و نیازمندند و خدا کمال مطلق(هو اغنیاء و انتم الفقراء)… جای تشکر دارد اگر متن اصلاح شود چرا که اکثر بدبختیها و گرفتاری جامعه ایرانی به کژی عقاید بر میگردد که از یکتاپرستی و توحید دور است و انتظار دارم در نوشته هایت به شر وتباهی فرهنگ قبور پرستی و استمداد از مردگان ناتوان و … بپردازید.بدرود
من یک سئوال از سران مملکت دارم آیا کشوری مثل سوئیس از بیطرف بودن و صلح اندیشی در جایگاه و ثبات و احترامش خللی وارد شده است؟ چرا باید اینقدر کاسه داغتر از آش باشیم تا منافع کشوری مثل روسیه را تامین کنیم دست بردارید از تزویر و دروغ……… حاصل جمع کشته های کشور توی این چند سال را که پاسخگوست چه باید داد تا کی ایران را ویران کردید
درود آنیتای گرامی!خیال کردی آخوندی که خودش را تیولوگ بخواند بهمین راحتی دم به تله من و شما و امثال ما می ده؟آخوند سه چیز را در حوزه یاد می گیرد.1.پررویی و بی شرمی2.سؤاستفاده از هر چه یعنی ماکیاول اگر در اطلاعی درباره حوزهای اسلامی می داشت هیچوقت آن تز مشهورش را بنام خود نمی کرد بلکه می گفت هر که می خواهد انگلی زندگی کند و مورد احترام هم باشد به حوزها رود!3.طلبکاری. این جماعت چه جنایت کنند و چه تجاوز به مال و ناموس …کنند و چه ملیونها نفر را اواره و خانمان سوز کنند باید طلبکار باشند!
——————
سلام مزدک گرامی
یعنی هیچ آخوندی از سه گزینه بیرون نیست؟ یعنی دراین گزینه های شما هیچ استثنایی وجود ندارد؟ دوست من، شما وقتی یک اصل مسلم را بصورت یک قاعده ی حتمی مطرح می کنید باید آنچنان به علمی بودن آن اطمینان داشته باشید که قرنها هیچ دانشمندی نتواند درآن خلل وارد آورد. مسلمات ریاضی وفیزیک را نیز اینگونه مطلق نگری نمی کنند. درهرصنفی آدمهای ناجورهستند دوست من. یکی کمتریکی بیشتر. اما این که همه ی یک صنف خوب باشند و همه ی دیگری بد کمی نامنصفانه می نماید.
با احترام
.
من واقعا لذت میبرم از نوشتههای شما ، شاید یکی از بهترین لحظههای روز من زمانی که شما نوشتهٔ جدیدی میذاری و من میخونم ، اما نه فقط چون متن زیبایی چون لذت میبرم از انسانیت شجاعت درایت آزادگی و ایمان شما ، وقتی نوشتهای شمارو میخونم احساس میکنم که یه کتاب تاریخی میخونم ، اتفاقاتی که در گذشته افتاده و ما امروز برای عبرت از تاریخ میخونیم ، اما افسوس که این بیخردان نمیفهممند شما مردی هستی از آینده . نمیدونم چی باید بگم تا شما رو ستایش کنم ،ای کاش که میتونستم در کنارتون باشم اما دریغا که حق تنفس در کشورم از من گرفته شده و ۱۰۰ البته شجاعت و ایمان شما رو ندارم ، این آزادگی تمرین و انسانیت زیاد میخواد که در بسیاری از ما نیست ، اما خداوند شاهد که روزی نیست که برای شما دعا نکنم و نگرانتون نباشم ، امثال شما مثل آخرین تکهای ریسمان انسانیت و آزادگی در جامه ایران و ترسم از روزی که خدائی نکرده این ریسمانها نباشند یا پاره بشند ، چه بر سر این مردمان میاد؟ اون مأمور جوان راست میگفت که شما دیوانه هستید چون در شهر دیوانگان یک عاقل به چشمه دیوانه دیده میشه. قضاوت میماند با تاریخ ، خوشحالم که در زمانی زندگی میکنم که میتونم حرفامو مستقیماً به شما بزنم و مطمئنم روزی در آینده این جز افتخاراتی هست که برای نسلهای آینده تعریف میکنم.
سلام جناب نوریزاد…
من جوان امروزم…از پشیمانی دیروز…بهت امروز…نا امیدی فردا…
من هر روز میام و کنارت میشینم و نگات میکنم که داری حرکت میکنی…
به جان محبت قدم بزن…من در قدم هایت دنبال دلیل می گردم…که برخیزم……
نظر دهندگان محترم
سخن امروزم با آقای علی خامنه ای است:
آقای خامنه ای حالا که چند ماهی است آن فرد نامتعادلی که نظرش به نظر شما نزدیکتر بود دستش را ظاهرا از همه جا کوتاه کردهاید بیائید و یک خانه تکانی دیگر بنمائید و دست خانواده لاریجانیها و احمد جنتیها و محسنی اژه ائیها و مصباح یزدیها و جعفریها وضرغامیها و احمد خاتمیها و صدیقیها وامثالهم را از همه جا کوتاه کنید. جناب خامنه ای تا انجا که این شهروند مشاهده کرده است اکثرمردم از افرادی که نام بردم بسیار متنفرند.
اقای خامنه ای شما خود را نظام میدانید (اشاره به خود در نطق روز پنجشنبه مورخ 27/11/1392شما)، لذا برای حفظ خودتان هم که شده تمام بنگا های اقتصادی تحت نظر خود را به دولت باز پس دهید، به هیچ آخوندی پول ندهید و بگذارید مانند سابق آخوندها از دولتی و حکومتی بودن بیرون آیند و به دامان ملت باز گردند، در امور دولت دخالت نکنید، قوه قضایئه را مستقل کنید، شورای نگهبان و مجلس خبرگان را از این حالتی که هست بیرون آورید و در اختیار مردم بگذارید، با رسانه ها مصاحبه کنید و بگذارید رسانه ها آزادانه اعمال شما را به نقد بکشند، پول مردم ایران را بدون اجازه ملت به سوریها و هر خارجی دیگر ندهید. و دست آخر اینکه به مردم اعلام کنید که فرزندانتان مخصوصا مجتبی خامنه ای چه نقشی در ایجاد مشکلات ده اخیر در ایران داشته اند. فکر کنم که این سالهای اخر عمرتان با انجام اقداماتی مثبت نظیر انچه در بالا قید نمودم باعث شوید که در هنگام وداع از این دنیا وجدان راحتری داشته باشید حال در آن دنیا خود دانید و خداوند متعال که چگونه میخواهید به اعمالی که در طول عمر انجام داده اید مخصوصا در 25 سال اخیر به خالق منان پاسخ دهید.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
خانم آنیتای گرامی
من از گفتگو و تخاطب رو در رو با شما اعراض نکردم ،بتعبیر شما دچار آشفتگی نیز نشدم ،تنها گلایه برادرانه من به شما این بود که در حالیکه من حی و حاضر در این فضا در حال هم اندیشی و تبادل فکری با شما هستم ، و در حالیکه با وجود مشغله های گوناگون فکری وکاری و خانوادگی برای تبادل نظر با امثال شما تخصیص وقت داده ام ، و حتی در مواردی تا ساعات واپسین بامداد به بررسی و تعمق و مراجعه و جمع آوری مطالب برای تهیه فضائی عقلانی برای پرسشگری و پاسخگوئی پرداخته ام ، جنابعالی از گفتگوی رو در رو و استفهام بجا از خود من برای رفع ابهامها اعراض کرده و بصورت غیابی و خطاب به دوستان دیگر (کاری شبیه غیبت و بدگوئی های عامیانه) و با بکارگیری انواع ترفند های ادبی و ذوقی و فکاهی در قالبهای رمان و شعر و غیرو سخنان و اظهارات مرا از مواضع خود خارج ساخته سفسطه کرده اید ، و متاسفانه گاها نسبت های کلامی ناروا بمن داده اید ،آیا این روش ها میوه های منطقی آن واحد منطق و متدولوژی با نمره بالا بود؟
این در حالی بود که من در کامنت های دیگر که خطاب به دوستان دیگر داشتم از شما جز به حسن ظن و نیکنامی تعبیری نکردم و هرگاه نقدی به گوشه ای از مطالب شما داشتم آنرا برادرانه خطاب به خود شما ابراز کردم.
غرض من در آن گفتار تفاخر به منطق نبود ،غرض آن بود که وقتی سخن محققی را رمی به مغالطه و سفسطه می کنیم ،باید محورها و تعلیلهای ناظر را به مغالطه را روشن کنیم .
بدانید که ناخرسندی من تنها از این روش غیابی مبتنی بر تبلیغات با بکارگیری ابزارهای مختلف متکی بر تعریض و کنایه و ریشخند بود ، نه اینکه از روحیه پرسشگری و تحقیق شما ناخرسند باشم ،که آنرا مکرر مدح کردم.
اندکی به رویکرد خویش که حتی در این عبارت اخیر تان که
: “” ولى در پاسخ هاى شما ( که با پوزش، اکثرا داراى اِطنابِ مُمِل هستند) جز طفره رفتن ازپاسخ هاى صریح و مستقیم و غرق شدن در برداشت هاى نادرست و توضیحات غیر مربوط با پرسش اصلى چیزى ندیدم و جواب پرسش هایم را نیافتم. سپس بر این متمرکز شدم که مغز کلام شما را از لفاف ضخیم پیرایه هاى کلامى بیرون بکشم تا بضاعت استدلالى شما را دریابم. اینجا موفق شدم و به همین بسنده مى کنم. دیگر از من پرسشى نخواهید شنید.””
منعکس شده نیک تامل کنید،که آیا این رویکرد مبتنی بر حسن ظن های حداقلی لازم در محیط ها و جستارهای علمی است یا ناشی از سوء ظن های متراکم شده نشات گرفته از پیش زمینه های نادرست ذهنی؟.
در هر صورت برای شما خواهر گرامی آرزوی بهروزی هرچه فزونتر دارم
موفق و پایدار باشید
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
همتتان پاینده و نفستان آینده باد عزیز
از خلاف آمد عادت بطلب کان که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
حرکت شما حقیقتا از مصادیق بارز “خلاف آمد عادت ” است که تماما از ذات قدرت و توان اراده تغذیه کرده و اگر به ااندازه کافی تکرار شده و با دیگر موارد خلاف آمد عادت همراه باشد ، آنگاه می توان شاهد معجزات بود.گام برداشتن شما در خلاف راستاهای القا شده از سوی ترس ، مصلحت اندیشی ، عقل معاش ، افکار عمومی منفی و…… تماما نیرو زا و زندگی بخش است. به شما تبریک می گویم.
بپران تیر نظر را ، به موثر ده اثر را
تبع تیر نظر دان ، تن مانند کمان را
چو عدو اید تو گردد ،چو کرم قید تو گردد
چو یقین صید تو گردد ، بدران دام گمان را
شوی حق چون بشتابی، تو چو خورشی بتابی
چو چنان سود بیابی ،چه کنی سود و زیان را؟
صرف نظر از نتایج بیرونی حزکت شما ، اتفاق بسیار میمون و شگرفی در سطح شخصی صرف در درون شما در حال وقوع است که می تواند منجر به تولد اراده محض گردد که مبتغای هر عارف و سالک طریق معرفت است
این فقیر حقیر کمتر از قطمیر بر حسب توصیه بزرگان و پاره ای از تجارب شخصی ، راهکارهائی را در موضوع زائیدن شدن دوباره انسان و یا ورود در دنیای اراده محض فراچنگ آورده و می کوشم آنها را به شما دوست عزیز که اکنون در این مسیر گام میزنی منتقل سازم منتها این مسائل به قدری غریب و نامانوس هستند که نمی دانم اساسا در حیطه اهتمام شما قرار بگیرند لذا در وهله اول باید از شما کسب اجازه کنم و امید دارم بدون استحیا و یا تعارفات و محامله به بنده بفهمانید که نسبت به اینگونه مطالب کششی دارید یا خیر تا مصدع اوقات نشده و در این برهه حساس زندگی و فعالیت شما ، باری بر دوش نباشم.همانطور که عرض کردم این راهکارها صرفا از این زاویه می باشد که بنده حرکت شما بیشتر از بعد درون گرا یانه و شخصی مورد مداقه قر ار می دهم نه تاثیرات بیرونی که خود شما قطعا بهتر از بنده بر ان واقفید.
—————-
سلام دوست گرامی
ماییم و چشمی به راه
دریغ نفرمایید
سپاس
.
خانم آنیتای گرامی
من از گفتگو و تخاطب رو در رو با شما اعراض نکردم ،بتعبیر شما دچار آشفتگی نیز نشدم ،تنها گلایه برادرانه من به شما این بود که در حالیکه من حی و حاضر در این فضا در حال هم اندیشی و تبادل فکری با شما هستم ، و در حالیکه با وجود مشغله های گوناگون فکری وکاری و خانوادگی برای تبادل نظر با امثال شما تخصیص وقت داده ام ، و حتی در مواردی تا ساعات واپسین بامداد به بررسی و تعمق و مراجعه و جمع آوری مطالب برای تهیه فضائی عقلانی برای پرسشگری و پاسخگوئی پرداخته ام ، جنابعالی از گفتگوی رو در رو و استفهام بجا از خود من برای رفع ابهامها اعراض کرده و بصورت غیابی و خطاب به دوستان دیگر (کاری شبیه غیبت و بدگوئی های عامیانه) و با بکارگیری انواع ترفند های ادبی و ذوقی و فکاهی در قالبهای رمان و شعر و غیرو سخنان و اظهارات مرا از مواضع خود خارج ساخته سفسطه کرده اید ، و متاسفانه گاها نسبت های کلامی ناروا بمن داده اید ،آیا این روش ها میوه های منطقی آن واحد منطق و متدولوژی با نمره بالا بود؟
این در حالی بود که من در کامنت های دیگر که خطاب به دوستان دیگر داشتم از شما جز به حسن ظن و نیکنامی تعبیری نکردم و هرگاه نقدی به گوشه ای از مطالب شما داشتم آنرا برادرانه خطاب به خود شما ابراز کردم.
غرض من در آن گفتار تفاخر به منطق نبود ،غرض آن بود که وقتی سخن محققی را رمی به مغالطه و سفسطه می کنیم ،باید محورها و تعلیلهای ناظر را به مغالطه را روشن کنیم .
بدانید که ناخرسندی من تنها از این روش غیابی مبتنی بر تبلیغات با بکارگیری ابزارهای مختلف متکی بر تعریض و کنایه و ریشخند بود ، نه اینکه از روحیه پرسشگری و تحقیق شما ناخرسند باشم ،که آنرا مکرر مدح کردم.
اندکی به رویکرد خویش که حتی در این عبارت اخیر تان که
: “” ولى در پاسخ هاى شما ( که با پوزش، اکثرا داراى اِطنابِ مُمِل هستند) جز طفره رفتن ازپاسخ هاى صریح و مستقیم و غرق شدن در برداشت هاى نادرست و توضیحات غیر مربوط با پرسش اصلى چیزى ندیدم و جواب پرسش هایم را نیافتم. سپس بر این متمرکز شدم که مغز کلام شما را از لفاف ضخیم پیرایه هاى کلامى بیرون بکشم تا بضاعت استدلالى شما را دریابم. اینجا موفق شدم و به همین بسنده مى کنم. دیگر از من پرسشى نخواهید شنید.””
منعکس شده نیک تامل کنید،که آیا این رویکرد مبتنی بر حسن ظن های حداقلی لازم در محیط ها و جستارهای علمی است یا ناشی از سوء ظن های متراکم شده نشات گرفته از پیش زمینه های نادرست ذهنی؟.
در هر صورت برای شما خواهر گرامی آرزوی بهروزی هرچه فزونتر دارم
موفق و پایدار باشید
آقای نوری زاد
از شلر بیشتر بگویید
بخش دومش را کی منتشر میکنید؟
آیا ///////////د؟؟؟؟؟؟؟؟
مرتضی جان
مشکل ایشان این است که خود را به خواب زده اند. ار نه پاسخ شما برای بیدار کردن آنکه وافعا خواب است و نمی داند کافی است ولی برای آنکه خود را به خواب زده است ،کافی نیست.
aghaye nourizad doostet daram va be shoma eftekhar mikonam omidvaram movafagh bashid
آقاى مرتضاى گرامى
همانگونه كه شما مرا به مطالعه منطق ارسطويى توصيه كرديد من هم شما را به مطالعه جامعه شناسى و مفاهيم مدرن توصيه كردم چرا برآشفتيد؟
من از ابتدا از صحبت با شما استقبال كردم چون فكر مى كردم اينجا مى توان از يك روحانى در پرسش هاى مستقيم ، پاسخ هاى مستقيم شنيد. ولى در پاسخ هاى شما ( كه با پوزش، اكثرا داراى اِطنابِ مُمِل هستند) جز طفره رفتن ازپاسخ هاى صريح و مستقيم و غرق شدن در برداشت هاى نادرست و توضيحات غير مربوط با پرسش اصلى چيزى نديدم و جواب پرسش هايم را نيافتم. سپس بر اين متمركز شدم كه مغز كلام شما را از لفاف ضخيم پيرايه هاى كلامى بيرون بكشم تا بضاعت استدلالى شما را دريابم. اينجا موفق شدم و به همين بسنده مى كنم. ديگر از من پرسشى نخواهيد شنيد.
همانگونه كه اولين كامنتم به شما با يك توصيه خواهرانه همراه بود، آخرين كامنتم به شما را نيز با يك توصيه خواهرانه همراه مى كنم. در يك جامعه بدون فشار و رعب و وحشت كه انديشه هاى ديگر مجال سخن گفتن يابند، براى آنكه شما بدون شنونده نمانيد لازم است در نقدهاى ديگران به خود تعمق كنيد.
در ضمن، سالها قبل از اينكه شما توصيه كنيد واحد منطق و متدولوژى را با بالا ترين نمره گذرانده ام!
بدرود
اگر اعتراضی که آقای نوری زاد با قدم زدن مقابل سیستم وحشت اطلاعاتی حکومت انجام می دهد ( اکثریت مردم نیز اعتراض دارند اما می ترسند) در هر کشور دیگری بود بسیاری از خبرنگاران و روزنامه نگاران از اقصی نقاط جهان خبرش را تیتر یک خود می کردند از جمله سیمای مبارک ضرغامی و برادر کیهان و کیهانی های جوان( کیهان بچه ها!!)
جناب آقامرتضی عزیز وگرامی سلام برشما “ازجواب دادن دقیقتان به آقا گیوم وشرح ماجرای انتخابات 88برای 4سوئال ایشان .تقدیروسپاس وتشکر بیکران خویش راازشما عزیز ابراز می دارم .مخلصتان میراقا. موئیدو شادکام باشید.
دو جوان راه دور و بسیاری از مردم نمی دونن که وظیفه حمل دستگاه های شنود، بر عهده چه کسی هست؟
متاسفانه خودشون اونو حمل می کنن و در ضمن با روی گشاده هزینه مربوطه رو هر ماه پرداخت می کنن. این دستگاه موبایلتونه. الان تازه سر و صداش توی آمریکا در مورد شنود مکالمات بلند شده، ولی در ایران از پنج سال پیش شروع شد….، خلاصه مطلب اینکه به دلیل نزدیک بودن موبایل بهتون، صحبتها و مکالمات جنسی تون با همدیگه، اسمهایی که همدیگه رو باهاش صدا می کنین یا نوازش می کنین، حتی طول زمان رابطه تون، صحبتایی که توی جمع چندنفری تون می کنین، تمامی مکالمات تلفنی، زمان و محل برقراری تماس، تمامی اس ام اس های ارسالی یا دریافتی و یا فایلهایی که روی گوشی تون ذخیره کردین و ….، برای تمامی ایرانیان و نه یه جمع خاص، برای مدت دو سال به صورت فایلهای ام پی تری و در مورد متنها و موقعیتهاتون در هر زمان، به فرمت تکست، ذخیره میشه که با ارسال اسم طرف، اطلاعات از روی بانکهای مربوطه استخراج و به واحد مربوطه ارسال میشه. به همین راحتی…، کافیه فقط نقطه هدف مشخص بشه، بقیش کار یک روز استخراج اطلاعات و یه هفته بررسی اوونه. دیگه بعدش می تونین از بازجو مربوطه، اطلاعات خرید و فروش ملکتونو که یادتون رفته رو دریافت کنین. ضمنا، افراد هدف، که فعلا در صف اول شنود شدن هستن، اول خود پرسنل اطلاعاتن، بعد، مقامات لشکری، بعد مقامات دولتی و دایره تا افرادی که در جمعهای بالای 20 نفر مشهور یا زبانزد هستن، ادامه پیدا می کنه. اینا به صورت مرتب، به قول خودشون مونیتور میشن. اطلاعات بقیه مردم هم حفظ میشه تا در موقع لزوم، فقط فعالش کنن. در این بین، نکته جالب، پر کردن پرونده ها برای افراد هدف هستش تا جایی که اصطلاحا میگن، پروندش پخت. دیگه بعد از اون زمان، فرد از خودمونه…..، هر چی بخوایم انجام میده. در مورد موارد متعدد اختلاس، دزدی، فساد، و …، فقط جریان پخت پرونده ادامه پیدا می کنه…. تا بعد
یه پیرمرد تنها، بدون هیچ پشتوانه گردن کلفتی که ازش حمایت کنه، تازه دیروز هم که زدنش گفتن بابا بیخیال خل شده. یه پیرمرد تنها چه کاری از دستش برمیاد.
اگه حافظم یاری کنه این حرفا رو ضحاک و اطرافیانش به کاوه هم میگفتن اما کاوه کاری رو که باید انجام میداد رو بلد بود، یه صاعقه که به جایی که باید ضربه میزد رو شناخته بود.
شاید مردم ما کمی بیشتر از اون دوران نیاز به تلنگر داشته باشن اما پیرمرد بهت قول میدم فریدونهای زیادی پرورش پیدا کردن که به موقعش وظیفه خودشون رو انجام میدن.
جناب آقای گیوم دوست عزیز وارجمند :بنده ضمن تشکراز دوست دیگری که پاسخ علمی ومنطقی ومستدل به حضرتعالی دادند ؛میخواهم بگویم شما نیز از همان داردسته ای هستید که احمدی نژادبعداز گذشتن خرش ازپل مراد چوبی به داخل پشمتان روانه کرد واندکی ازقرب وعزت خودش را پیش شماها از دست دادوبعد متوجه شدید چه اشتباهی کرده اید که هنوز هم هرلحظه که فشاری به او (احمدینژاد وارد شود )مطمئن باشید برای خراب کردن دستگاه عریض وطویل وبی مصرف رهبری برملا خواهد کرد ودیدیم که از قول ایشان نوشتن که گفته من 16000000میلیون رای بیشتر نداشتم از بیت دستوردادند آنرا به 24000000میلیون افزایش دهید تا مدعی کمتر داشته باشیم .گرنه بچه های دبیرستانی هم خوب درک کردند که رییس جمهور شدن احمدی نژاددردور دوم محصول تلاشهای بی وقفه آقا مجتبی ودیگر نوکران وجیره خواران بیت بود .شما مطمئن باشید بهمین زودیها رهبری پاسخ آن عمل غیر انسانی وغیر عقلانی وحتی نامشروع را خواهد داد.باشد که همین پاسداران درنیمه شبی ایشان را درکنار نادرشاه افشار دفن نمایند وبراحتی بگویند سکته کرد .فقط آدم دلش میسوزد که رهبری چرا تا این اندازه بی خرد است وبی بصیرت ولی کلی ادعا هم دارد .
گيوم جان
اين را مطمعن باش ، خون هاي به نا حق ريخته و حصر هاي به نا حق و شكنجه هاي به نا حق بعد از ٨٨ و مرتبط به سال ٨٨ حتما دامن باعث و باني ها را خواهد گرفت و رسوايي نحوه انتخابات ٨٨ برملا خواهد شد . شك نكن .
كلا هر خون نا حقي كه ريخته شود دامن ظالم را خواهد گرفت . شك نكن .
فقط بنشين و تماشا كن ، خدا به همه ما عمري دهد تا شاهد باشيم و حقائق سال ٨٨ و حتي حقائق بعد از انقلاب ٥٧ را ببينيم .
شءآقا مرتضى زنده و پاينده و پر توان باشى .استدلال شما را بسيار محكم يافتم .اما تا كسى نسبت به ظلم به شدت حساس نباشد دهنش نيز داغ و بر انگيخته براى دفاع از حق نمى شود .من با شما همدردى .زخم سال ٨٨ ديگر زخم يك صنف يا گروه دگر. انديش مثل مسافران اتوبوس ارمنستان ،يا نويسندگان و دانشجويان و روشنفكران نبود .زخم به موازات تنگ تر شدن دايره انتخاب مردم و افزونى مخذوفين درون و برون چيز نامعلوم و كثير التفسيري كه نظامش مى خوانند زخم ملى شد .ديگر با توجه به نفوذ و دخالت پدرسالار در اختيارات دولت و نظارت استصوابى و دخالت نظاميان اصلا كل انتخابات ما كلك مرغابى ،دايره مربع ، و به قول استالين ديكتاتورى دموكراتيك است .آقاى گيوم از چاقو كش مى خواهند كه خودش چاقو يش را به عنوان مدرك جرم آن هم در تلويزيونى كه ام الكذابين است دو دستى تقديم قاضى كند كه بفرماييد .شما آقا مرتضاى محترم چه خوب در غياب اسناد تقلبى كه دست خود متقلبان است قرائن را مختصرا فهرست كرديد.حالا من به طنز در پست قبلى در پاسخ به دوستى كه پاره هايي از صحيفه نور.را نقل كرده اند ماجراى تاريخى تنگ تر شدن دايره دموكراسى را نوشته ام و تكرارش نمى كنم .سال ٨٨ پيامد كودتا هاى مطبوعاتى و سپس پارلمانى بو د به قول نوريزاد ما اين انتخابات را هو مى كنيم .تقلب بشود يا نشود سيستم انتخاباتى ما ذاتا متقلبانه است
با سلام، جریان این مراجعه کنندگان درب شمالی، بحث کم کردن شر شما و کری خوندنای داخلی خودشونه (حفاظت فیزیکی) که اگه می دادن دست ما، شر طرف رو کم می کردیم…. البته رئیس حفاظت هم بدش نمیاد، چنین اتفاقی بدون مسئولیت برا خودش بیافته….، خوبه، هم یه ترای شده، که اگه جواب داد، بالاخره تدبیر من جواب داده…، اگرم جواب نداد یا شر شد، …، دو نفر مامور بودن که درگیری پیش اومده. اونا همه می دونن شما کی هستین و برا چی اونجایین.
آقاى مرتضى
پاسخ سؤالات مربوط به قانون مجازات اسلامى چه شد؟
با سپاس
با سلام، (یک نظر خواهی از همه دوستان، لطفا این مطلب را به بحث بگذارید)
به نظرم اکنون وقت آن رسیده که همگی ماها (افرادی که نگران آقای نوریزاد هستند و خواسته ایشان را درست میدانند) به کمک ایشان برویم.
راهی که به ذهن من میرسد (منظورم اینست که برای کسی مشکلی پیش نیاید)
همه سعی کنیم از مکانی که ایشان قدم میزنند عبور کرده و با ایشان احوال پرسی کنیم. خود این احوال پرسی میتواند نشانه تایید مردم از خواسته ایشان باشد.
منتظر نظر آن دوستان عزیز هستم.
شاد و سلامت باشید
جناب نوری زاد بازی بس است چقدر مردم را فریب می دهید
جناب نوری زاد این گردشهای شهر به شهر آبروباخته تر از آن است که بتوان با آن سر مردم شیره مالید. امیدوارم کسانی چون شما از خواب بیدار شوند و با این گونه حمایتها عمر این نظام را طولانی تر نکنید.
جناب گیوم گرامی
با سلام ظاهرا جناب نوریزاد مجال پاسخ نیافتند ،یا ورود به این بحثها را صلاح ندیدند ، لیکن من با اجازه ایشان مختصرا به پاسخ سوالات شما می پردازم
1-پاسخ سوال اولتان این است که : آقایان موسوی و کروبی_ و حتی در مقطعی کوتاه آقای رضائی نیز_ اعتراضات قانونی خویش به نحوه اجراء آن انتخابات جنجالی چه در مرحله پیش از انتخابات ، و چه در مرحله حین اخذ آراء ، و چه در مرحله بعد از پایان رای گیری و شروع و پایان شمارش آراء را بصورت قانونی ، و با ارسال نامه رسمی یا ارسال نمایندگان خویش چه به وزارت کشور و چه به شورای نگهبان ابراز نمودند ، لکن چه سود که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا آن فرد کذائی را حفظ کنند و شورای نگهبان و سخنگوی آن ساز کوک شده خویش را می زدند ،شما دیگر از وزارت کشور آن دولت که سابقه صداقت خویش را چهار سال به اثبات رسانده بود دیگر چه توقعی داشتید؟
وقتی داوران انتخابات (5 فقیه شورای نگهبان ) بصراحت پیش از انتخابات سخن از حمایت قاطع از آن فرد کردند آیا داوری این داوران میتوانست داوری بیطرفانه باشد؟داور میتواند قلبا متمایل به طرفی باشد ، لکن نباید آنرا ابراز کند و نباید در حیطه قانونی و وظیفه پرسنلی خویش آنرا اعمال کند.
از این جهت با توجه به کثرت تخلفات در سطح کشور ،آقایان موسوی و کروبی خواستار ابطال و تجدید انتخاب شدند ، انتخاباتی با آن سطح تخلفات در سطح کشور (عمل غیر قانونی و غیر اخلاقی آن فرد در مجلس مناظره که باید مورد تعقیب قانونی واقع میشد و اساسا آن تهمت ها و غیبت ها و دروغها محکمترین دلیل بر عدم صلاحیت آن فرد بود و باید همانجا شورای نگهبان او را رد صلاحیت می کرد- بکار گیری ناروای امکانات و بیت المال بنفع آن فرد – حمایت های غیر قابل توجیه شورای نگهبان و دبیر آن – اخراج نمایندگان ستادهای موسوی و کروبی از بسیاری از حوزه های رای گیری-مساله تعرفه ها و نرساندن بموقع آن-و بعد از آن نحوه شمارش آراء که ابتدا گفتند رایانه ای خواهد بود بعد تبدیل شد به دستی – اخراج نمایندگان کاندیداها و خبرنگاران از اتاق تجمیع آراء در وزارت کشور – قطع کردن سیستم اس ام اس کل کشور- ایجاد اختلال در برخی سایت ها و اینترنت کشور-اعلام پیروزی قاطع آن فرد در ساعت یازده شب در سایت فارس نیوز با 68 در صد آراء! در حالیکه تازه شمارش آراء آغاز شده بود! -تبریک زود هنگام رهبر پیش از تایید انتخابات در مهلت قانونی ده روزه، وووو) اساسا از نظر مفهومی انتخابات نبود ،بلکه با بازخوانی سخنان سردار مشفق در خواهید یافت که چه اسم و عنوانی داشت ،آنها خود بصراحت سخن از براندازی قانونی! و نرم! کردند آیا کوشش یک کاندیدای تایید شده از طرف شورای نگهبان برای بدست گرفتن قدرت باید براندازی قانونی اصلاح طلبان نام گیرد؟(متن سخنان سردار مشفق را حتما ببینید) ،بنابر این آقایان موسوی و کروبی چاره ای جز اعتراض متکی به مردم آنهم بصورت مسالمت آمیز و متکی به اصل 27 قانون اساسی نداشتند.
در مورد باز شماری هم آن باز شماری در یک سطح محدود و بدون حضور نمایندگان کاندیداهای معترض آنهم با اما و اگرهایی مثل وجود رای های تا نشده! در همان صندوق ها برگزار شد که قطعا موجب ریشه کن کردن ماده نزاع نمیتوانست باشد.
2-آقای موسوی اعلام پیروزی قطعی نکرد بلکه ابراز کرد که با توجه به گزارشهای میدانی نمایندگان خود در اقصی نقاط کشور حدس میزند که پیروز انتخابات است ،و این امر رایجی در انتخابات است ،اگر فرضا هم این اشکالی به میر حسین بود از آن طرف که شب قبل از پایان رای گیری روزنامه کیهان تیتر پیروزی آن فرد را بسته بود که! و خبرگزاری فارس و بسیاری از اصولگرایان با اعداد و ارقام مشابه (63 درصد) اعلام پیروزی او را نمودند! عمل آنان مشکل ندارد و عمل موسوی مشکل داشت ؟!
3- سوء استفاده از هر پدیده ای در عالم وجود دارد ممکن است حتی از آب خوردن من وشما هم کسانی سوء استفاده کنند ،مهم این است که موسوی و کروبی در بیانیه های خویش چه میگفتند ، آنها درواقع اهرم کنترل مردم بودند و مستمرا مردمی را که خود به خیابانها آمده بودند و عمل آنان مطابق قانون اساسی بود را آرام میکردند.بله در این حرکتها گروه قلیلی دست به حرکت های آشوب طلبانه زدند ، ولی آیا میلیونها معترض در تهران و غیر تهران که فریادشان رای من کو ؟ بود، همه ضد انقلاب و اجیر خارجی بودند؟!
4- از توضیحات پیش گفته پاسخ این سوال روشن است ، آنچه مهم است و معیار در انتخابات های سالم و آزاد است حصول وثوق یا یقین به سلامت انتخابات است نه یقین به تقلب ،اگر شواهد فراوان بر عدم سلامت انتخابات وجود داشت این سبب عدم وثوق و اطمینان به کلیت انتخابات است ،سوال متقابل این است که آنان اگر راضی به ابطال انتخابات و تجدید آن نبودند ،چرا حاضر نشدند تمام آراء را از ابتداء تا انتها باز شماری کنند؟!
البته قرآن فرموده به آنچه که علم نداری از آن تبعیت نکن ،لکن قرآن تعلیمات دیگری نیز دارد ،همان قرآن میگوید :زیر بار سخن زور نرو و ظلم نکن و زیر بار ظلم هم نرو.
پایدار باشید
“گفت: چه حقی؟ گفتم: نترسیدن”./خسته نباشید خدا قوت
پاسخ به دوست عزیزی که 4 سوال در4سال اورامشغول کرده است.1/ تا کنون فکر کرده اید چرا به عزیزان محصور فرصت حتی ده دقیقه ای ازطریق صدا وسیما برای بیان مطالبشان داده نشده است2 اگر ایشان مانند رضایی عمل می کردند{همان چیزی که به نظر می رسد مطلوب شما بوده}وبا وجودآنکه درلباس یک دکترای اقتصاد میگفت ایران درلبه پرتگاه است ولی بعد گفت من مطیع رهبرم ونتیجه راقبول کرد،آنهمه رای دهندگان چه می گفتند3 ..واقعا اگر احمدی نژاد24 میلیون رای داشت و در دوسه ماهه آخر دولت اینهمه مشایی را به انواع واقسام تایید کرده بود وبعد رد صلاحیت شد. نباید یک میلیون نفر از24 میلیون! عکس العمل نشان دهند؟……به نظرم این دلیل از چندین دلایل واضح ومبرهن بود که نشان می دهد به هیچ وجه احمدی نژاد این رای رانداشته است/4 اگر به خاطر داشته باشید میر حسین با سخن جلی گفت[من تسلیم این بازی خطرناک نخواهم شد ]وتودوست عزیز دیدی چه بازی خطر ناکی رهبر وانسانهایی بی دین وشرور برسراین مملکت آورده وهنوزهم ول کن نیستند!..
جناب مير-آقا-طلبه-جانباز-از قم:در زير پست آدمربايي خطاب به يكى از كامنت گذاران نوشته ايد:براى ناشناس مغالطه گر فقط مى گويم :جواب ابلهان خاموشى است .از حرف شما فهميدم كه مخاطب خود را أبله نمى دانيد چون با اين گفته كه جواب ابلهان خاموشى است در برابر ايشان خاموش نمانده ايد
خدا قوت مرد بزرگ. خیلی دوستون دارم. بزرگی مرد.
چرا ميگويند :
به خاطر نظام
مجمع تشخيص مصلحت نظام
نظام جمهوري إسلامي ايران
حفظ نظام از أوجب واجبات است
و الي آخر …
و چرا نميگوييم :
به خاطر ايران
مجمع تشخيص محصلت جمهوري إسلامي ايران
كشور جمهوري إسلامي ايران
حفظ كشور از أوجب واجبات است و الي آخر ..
چون كشور جمهوري نيست حال إسلامي و غير إسلامي
كشور حكومت نظامي است و توسط سپاه أداره ميشود و اين حكومت نظامي در سال ٨٨ تكميل شد و خامنه اي به تنهايي كاره اي نيست ولي شريك جرم است . تكان بخورد و از أصل نظام خارج شود ميشود مثل حاج احمد خميني …. خامنه اي و شركا كشور را نظامي أداره ميكنند . خاتمي خوب جمله اي گفت ، رييس جمهور تداركات چي است .
شايد مثل نوريزاد يك روز خامنه اي هم بيايد دمه وزارت سپاه كه به زودي تأسيس خواهد شد براي حقوقش قدم بزند . خدا را چه ديدي .
گيوم عزيز
من هم چند تا سؤال دارم
چرا سال ٨٨ كه براي احمدي نژاد حدود ٢٤ ميليون رأي خواندند مردم خود جوش شادي نكردند و به جاي آن اعتراض و سال ٩٢كه براي روحاني ١٨ ميليون رأي خواندند مردم خود جوش شادي كردند ؟
چرا از اول انقلاب تمامي رييس جمهور ها مشكل دار هستند ؟ بني صدر و بعد رفسنجاني و بعد خاتمي و بعد احمدي نژاد ؟ خامنه اي ننوشتم چون الان توضيح ميدهم
سال ٨٨ تعداد ٤ كانديدا از فيلتر نظام و جنتي عبور كردند و حالا به حال و روزشان نگاهي بيندازيم ، ٢ تا فتنه گر شدند ، يكي بي بصيرت و آخري هم كه به خاطر بالا كشيدنش آدم كشتند و كهريزك درست كردند هم شد منحرف و الان كل تقصيرات را گردن آن انداخته اند .
كمي دقت كني ميبيني خامنه اي مدير عامل خارج از هيت مديره است و أصلا انقلاب إسلامي ما از اول دزديده شده است و حكومت جمهوري نيست بلكه حكومت نظامي است و سپاه حكومت ميكند .
به نام خدا
سلام و تحیت و خسته نباشید خدمت شما
چهار سوالی که ذهن مرا حدود چهار سال به خود مشغول کرده را خدمت تان عرض می کنم . اگر صلاح دانستید به آن پاسخ دهید. من از بینندگان همیشگی سایت شما هستم . امید است پاسخ را ضمیمه نکنید چون بارگیری آن بعضا دچار مشکل می شود. سپاس
1- چرا آقایان موسوی و کروبی که بسیار به آنها ارادت دارم خصوصاً آقای موسوی ، طریق قانونی
اعتراض به نتایج انتخابات را ظاهراً وا نهادند و به نافرمانی مدنی روی آوردند؟ بازشماری آرا که انجام شد تقریبا همان نتیجه به دست آمد ، پس ادعای تقلب چیست؟
2- چرا آقای موسوی قبل از انتخابات خود را پیروز اعلام کرد؟ گرچه ایشان را مانند پدرم دوست دارم اما این کار ایشان به نظر نادرست می آید
3- چرا با وجود سوء استفاده هایی که از حرکت اصیل شان در سال 88 و 89 از داخل و خارج شد آنها اقدام و سخن مبسوطی در این باره نکردند به جز معدودی محکوم کردن مثل حادثه عاشورای 88 در بیانیه آقای موسوی پس از آن یا دیگر موارد …
4- تقلب ظاهری ( تعرفه آرا) و باطنی ( خلاف های دولت قبل) در انتخابات 88 قطعاً اتفاق افتاد اما چگونه معترضان یقین داشتند این تقلب آن قدر وسیع است که نفر اول و دوم را عوض می کند؟
چطور بدون هیچ مدرکی در روز بعد از انتخابات نافرمانی کردند ؟؟ مگر قرآن نفرموده :
و لا تقف ما لیس لک به علم ؟؟
برای آفتاب دروغین 57 در آستانه سی و پنجمین سالگردش
از احمد شاملو
دوستان اگرچه خوانده اید یکبار دیگر با دقت بخوانید و حس کنید
از شب هنوز مانده دو دانگی
با چشمها
ز حیرت این صبح نابهجای
خشکیده بر دریچهی خورشید چارتاق
بر تارک سپیدهی این روز پابه زای،
دستان بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.
فریاد برکشیدم:
اینک
چراغ معجزه
مردم
تشخیصِ نیمشب را از فجر
درچشمهای کوردلیتان
سویی به جای اگر
ماندهست آنقدر،
تا از کیسه تان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمان شب
پرواز آفتاب را
با گوشهای ناشنوایتان
این طُرفه بشنوید:
در نیم پردهی شب
آواز آفتاب را
دیدیم
گفتند: خلق نیمی
پرواز روشناش را.آری
نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:با گوش جان شنیدیم ، آواز روشنش را
باری
من با دهان حیرت گفتم :
ای یاوه
یاوه
یاوه
خلایق !
مستید و منگ؟!!
یا به تظاهر تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تائبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی !
هر گاوگندچاله دهانی
آتشفشان روشن خشمی شد :
این غول بین
که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل میطلبد.
توفان خندهها…
خورشید را گذاشته،
میخواهد
با اتکا به ساعت شماطه دار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نیمه نیز بر نگذشته است
توفانِ خندهها…
من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید.
سرتاسر وجود مرا
گویی
چیزی بهم فشرد
تا قطرهای به تفته گی خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخی تمامی دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتشان بود
احساسِ واقعیتشان بود.
با نور و گرمیاش
مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیاش
مفهومِ بیفریب صداقت بود.
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادی هاشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برای ِ قسمت کردن
بیرون نیاورند
افسوس
آفتاب مفهوم بیدریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونه ای
آنان را
اینگونه دل فریفته بودند !!
ای کاش میتوانستم
خون رگان خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.
ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانههای خود بنشانم
این خلقِ بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
میتوانستم!
احمد شاملو
خدا نبخشدت نوری زاد چرا اینقدر ما را منتظر می گذاری؟ قسمت اول را که منتشر کردی گفتی بقیه اش برای چند ساعت بعد. ان وقت ببین کی آنرا انتشار داده ای. امروز پنجشنبه است و مطالب سه شنبه را هم هنوز ننوشته ای. چرا به مخاطبین سایت احترام نمی گذاری ؟
” چشم” حاجی، دروغی است درامتداد دروغ هایی که گفته اند وگفته ایم ومی گویند ومی گوییم وخواهیم گفت وخواهند گفت. bah bah. che ziba wa dorost.
بسیار عالی
آقای نوریزاد خیلی دوستت دارم
تو انسان شایسته ای هستی، “انسانی شایسته به معنای واقعی”
این شیوه مبارزه مودبانه شما واقعن کامل است شک نکنید که از همین حالا پیروز هستید فقط کمی پایداری لازم است تا مخالفان شما هم به این موضوع اقرار کنند. شما با حقید و حق با شماست
سلامت و پایدار باشی در پناه خدا
آن حاج آقا ميداند نان حرام و خون آلود مي خورد . اين طايفه سالها است نان مفت مي خورند و براي اربابهاي انگليسي خدمت ميكنند . اما آينده آنها ؟……… ترسناك است .
سلام آقای نوری زاد
شجاعت شما ستودنی ست … من هم کمی ( البته نه به اندازه ی سهم ایرانی بودنم ) هزینه داده ام برای نفسی به آسودگی کشیدن.
آن چه بیش از همه مرا رنج می دهد مصادره کردن دین است توسط حاکمیت تزویر و دروغ… اینکه تبلیغ می شود هر که سبز است لا مذهب هم هست!
من در خانواده ای کاملا مذهبی زندگی می کنم…با انقلاب هم بیگانه نبوده ایم… شهید و جانباز برایمان دور از ذهن نیست… هنوز هم دست به گریبان عوارض جنگیم… و روحی سبز در کالبد اکثریتمان دمیده شده…
ممنونم که هستید و خدا را شاکرم که در سردترین زمستان ها هم نوید رسیدن بهار را به گوش می رسانید.
برای من که مکان زندگی ام بابقیه فرق دارد،آشنایی ام بااین سایت موجب رضایت وشادی است .این سایت راتشبیه به کلاس درس دانشگاهی می کنم که بدون کنکوروشهریه درکلاسش هرروزمی نشینم دانشجویانش درکشورهای مختلفندبیشترشان البته جایی که می گویندایران است زندگی می کنند.برف وباران، دوری راه ،خوابگاه وغذاو…تاثیری درتشکیل کلاس هاندارد.دانشجویان این دانشگاه برای اخذمدرک تشریف نیاورده، اختلاف سنی دانشجویان ،تیزهوشی وکم هوشی آنان مانع ورودشان به کلاس نمی شودوقت کلاس 24ساعته است بعضی هاشبانه می آیندبعضی روزانه بعضی بازنشسته اندبعضی کارمندبعضی بی کارو…استادباکوله پشتی وپرچم سفیدش مدتی مسافرشهرهای دورکشورش بودامامدتی است صبح هایاعصرها به جایی که ماخیلی ازآن ترس داریم می رودتابرگرددهمه ی مانگران می شویم می ترسیم مبادابرای اواتفاقی بیافتدمباداکسی حرف درشتی به اوبزند(آخراوبابقیه متفاوت و خیلی دوست داشتنی است)مودب آرام ومنطقی، ابتدای کلاس صحبت می کندسپس شاگردان به مباحثه می پردازند.گرچه گاهی گفتگوها خارج ازبحث کلاس است امااستادمانع این کارنمی شوند.بااینکه قدکوتاهی دارم نیمکت آخرکلاس می نشینم وازگوش کردن به سخنان استادوهم کلاسی هایم خیلی لذت می برم گاهی می ترسیم نکندنیروهای ………به دانشگاه وکلاسمان حمله کنندمبادادرراه دانشگاه ردمان رابزننداماهمین اندک ترس نمک کلاسمان شده خداراشکرکه استادبه طورمنظم وشاگردان نیزباعلاقه دردرس هاشرکت دارند.گفتگوی دانشجویان خیلی خواندنی است من همه ی همکلاس هایم رانمی شناسم امااسم بعضی ازآنان یادم می ماند: (مرتضی میرآقاابوالفضل …ــــ مزدک آنیتابردیا…)من هم گاهی سوالاتی برایم پیش می آیدامااینقدردوستانم جالب تجزیه وتحلیل می کنندکه خجالت می کشم بپرسم (ازاینکه سوالاتم خیلی ابتدایی باشند)
بعضی ازدانشجویان هم درایران وهم درخارج تجربه ی زندگی وکارداشته اندتفاوت های مذهبی سیاسی اجتماعی وفرهنگی دوکشوررابهتردرک کرده اندبرای همین سخنانشان سنجیده تراست گروه اول که اسمشان رابردم ازمذهبشان خیلی تعریف وتمجیدمی کنندمی گویند خوشبختی دنیاوآخرت مردم درگرواین مکتب است نمی دانم آیاکشوریاسرزمینی وجودداردکه این مکتب راپیاده ومردمش راخوشبخت نموده باشد؟یکی ازاینان می گویددرکشورش ایران این مکتب بیشترازسی سال است درحال اجراست من خیلی دلم می خواهدبه آن سرزمین سفری کنم وازنزدیک وعملاباشیوه زندگی مردم این کشورآشناشوم امامی توانم حدس بزنم مردمش چگونه زندگی می کنند.مردمی دیندارمهربان باایمان وپرازفضایل اخلاقی ،دروغ غیبت تهمت دزدی رشوه و… درآن مردم نمی تواندجایگاهی داشته باشد.چون طبق قولشان مردم خداراپیوسته ناظراعمالشان می دانند(پلیس درونی )ومطمئننداگرخدای ناکرده خطایی کننددرقیامت مجازات سخت خواهندشد. می گویندکودکان کشورشان درمدرسه جوری تربیت می شوندکه به هدف نهایی که قرب الی الله است نایل خواهندشد.من روزی وقتی ازدانشگاه به خانه رفتم ،ازکنجکاوی زیادباتلسکوپم ازآن بالاروی یک دیوار شهری درایران خواندم این نوشته را :”عالم محضرخداست درمحضرخدامعصیت نکنید”. گروه دوم می گوینداوضاع کشورهای ماازشماخیلی بهتراست وتوضیح می دهند:دموکراسی وحقوق بشر راه نجات جوامع است. می گویند درکشورماقانون تعیین کننده همه چیزاست دین کاملاامری شخصی است ودردولت دخالت نداردمی گویندسطح بهداشت آموزش وپرورش بیمه و… بهتر ازکشورهای گروه دیگر است می گویندرییس دولت فرقی بادیگرشهروندان نداردسانسور،خواص وعوام ،تبعیض و…کم معنی است. یکیشان می گوید درکشورش که سویس نام دارد کارمندان دادگستریش ازبی کاری پشه می پرانندمی گویدکشورش خیلی تمیزومدرن است ودلیل پیشرفت کشورش راحاکمیت نخبگانش می داند اومخالف گروه دیگراست. روزی باتندی به مخالفش گفت درکشورشمابرخلاف ما،پخمگان برنخبگان حکومت دارندکه هم کلاسی دیگرمان ازاین حرف خیلی ناراحت شدوگفت اگه توهین کنی ازاین دانشگاه خواهم رفت .راستی ببخشیددرآخرمی گویم :من ازکره ی مریخ دراین دانشگاه ثبت نام کرده ام وزبان فارسی را(که خیلی دوستش دارم)ازمیمون ماهواره سفیرامید فراگرفته ام دوست دارم آینده ازاین دانشگاه فارغ التحصیل شوم سپس به کره زمین بروم شایدقاره آسیاوکشورایران رابرای اقامتم انتخاب کنم چون ازآن جمله ی دیوارش خیلی خوشم آمده.فکرکنم زندگی درکشوری که مردمش ازترس خدادوری ازفضایل اخلاقی خوب باشندبهتراست تاازترس پلیس وقانون….
آقای نوریزاد گرامی
سلام بر شما
جوانی این جوان را به جوانی اش ببخش . شاید او در یکی از همین روزهایی که در پیش روی ما ست ، پیشت بیاید و در حالی که سرش را به زیر انداخته بگوید : “استاد ! مرا برای جوانی و گستاخی ای که کردم ، ببخش” . من تقریبا تردیدی ندارم که اکثریت قریب به اتفاق این جوانان ، خیلی زود به این نتیجه خواهند رسید . آن عده ی کمتر هم که ادامه می دهند به گستاخی و بی ادبی اشان ، نه این که “خب” را از “بد” ندانند . همه می فهمند و خواهند فهمید که نوریزاد چه می کند و “خوفیه” چیست و دستان چه کسی سبز است و دستان چه کسانی خونین . اگر به گستاخی ادامه دهند ، برای این است که شکم هایشان از نان حرام ، پر شده است . فربگان حرامخوار البته که الی الابد ، با “نوریزاد” ها کنار نخواهند آمد . و امید که نوریزاد هم الی الابد ، با آن ها در تقابل باشد .
از خدا می خواهم که به شما ثبات قدم و پایداری عطا کند . استواری و شکیبایی . و شور و اشتیاق فراوان برای وصول به خواست های برحق خودت و حقوق حقه ی مردم ستمدیده و غارت شده امان . چه این که شما اکنون زبان مردمی هستید که فربگان حرامخوار ، دست در جیب شان دارند .
ارادتمند
سید ابوالفضل
درود بر قدم زننده با هفت پرچم ، پدرم نوریزاد
هرگز و هرگز گمان مبر که در قدم زدن و گفتن و گفتن و هرگز خسته نشدن و ملامت ها را به جان خریدن تنهایی. من و هزاران هزاران هزار تن مانند من که بسیاریشان از درازای تاریخ هرگاه صدای دادخواهی و حق گویی را میشنوند بر میخیزند و مانند شما قدم میزنند تا تباهی این نامردمان را به چشم جهانیان پدیدار کنند هروله کنان از پی شما دوانیم .
من نادر ابراهیمی را در حال قدم زدن با شما میبینم که میگوید “پیمودن راه نو ، گفتن حرف نو ، پدید آوردن کار نو ، درد دارد و مشقت و مصیبت . حتی اگر یک قدم تازه بخواهی برداری به قدر هزار فرسنگ که بخواهی پا برهنه در بیابانی ناهموار و پرخار اما آشنا بروی باید که خار مغیلان و زخم زبان و سخن ناکسان را تحمل کنی . باید. منظورم این است که مبادا دست برداری ، تسلیم شوی ، کنار بیایی ، زانو بزنی ، و چیزی را که قبول نداری زیر فشار و تهدید و تطمیع و تمسخر ، بپذیری .”( ابوالمشاغل ) میبینم که سرش را تا نزدیک گوشت آورده و میگوید ” ما دیگر به آدم های سالم و قهرمان های سلامت احتیاجی نداریم چرا که به قدر کافی و بیش از هر زمانی در تمام طول تاریخ صاحب قهرمانان پاک باخته ی صادق از جان گذشته ی سراپا ایمان و شهامت هستیم . ما ، امروز ، فقط به یک ملت سالم محتاجیم . فقط . ” میبینم که میگویی نادر جان آنقدر راه میرویم تا این ملت سالم از خواب برخیزند . صمد بهرنگی را میبینم که قدم هایش را تند تر میکند و دست بر شانه ات میگذارد و میگوید : “در نهاد هر آدمی روزنه ای رو به روشنایی و بلندی ست ولی هر کس را آن سعادت نیست که آن را بگشاید و از آن پنجره هایی سازد تنها روان های ممتاز، دلهای برگزیده و سرهای بیقرار از این راز باخبرند .” (نامه های صمد بهرنگی )و تو لبخند میزنی که آری ما نیز برای بر ملا کردن این راز این جاییم . میخواهیم بدانیم و بدانند که چه کسانی از این راز باخبرند . آه چه میبینم دکتر شریعتی ست که سیگاری گیرانده و دست بر پیشانی میکشد غبار هزاران هزار سال راه بر تن دارد . میگوید آری اینچینن است برادرم محمد ! “علی سه شعار گذاشت ، سه شعاری که همه هستی خودش و خاندانش قربانی این سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» .” میگویی و ما چگونه قربانیان این سه شعار حضرات در جامعه ی علوی شدیم . و اینبار انگار تویی که بر شکنجه گاه ستمدیدگان عالم ایستاده ای به این سازمان مخوف اشاره میکنی و میگویی برادرم علی تو که میدانی بر ما چه گذشت ما که داد دادخواهی عالم را میزدیم ما که خود را شیعه ی وافعی علی علیه السلام و ارث حسین وارث آدم فریاد کردیم اکنون اگر دیر بجنبیم دست مان به خون ایشان آلوده است . چه مهر ها که به نام این دین ساختگی شان بر دهانمان نکوفتند راستی برادرم علی میدانی حفظ نظام اوجب واجبات است تا جایی که توحید فرع بر آن است ؟ آه آری اینچنین است برادر . سهراب اعرابی را میبینم که دارد سربند سبزش را به پیشانی شهید باکری میبندد . می ایستی و به پس و پیش مینگری ……….. ادامه دارد
جناب نوری زاد سلام
خدا قوت برادر ، اگرچه از گذشته ات همچنان مکدر و دلخورم اما به شرف امروزت درود می فرستم و آینده ات …؟!
خدا پشت و پناهت…
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
جناب آقای نوری زاد
با سلام
یعنی واقعأ در مملکت امام زمان وحکومت تشیع یک شهروند برای پس گرفتن حقوق اجتماعی واموال ربوده شده اش باید با تحمل خطر وکنار گذاشتن زندگی روزانه پشت دروازه های فولادی قدم بزند.کجایند علمای اسلام و آیات عظام ،آیا همگی یا جیره خوار ویا از شجاعت تهی اند ،مگر نه آنها آینه تمام نمای مذهب جعفری ،و شیعه علی اند.یعنی واقعأ از آن هزاران ،حتی یک نفر آزاد و آزاده نیست.شاید فردا برای تبرئه دین و دفاع از تشیع خیلی دیر باشد،اگر تا کنون دیر نشده باشد
با تشکر رضا از ملبورن
سلام خسته نباشی ازشماخوشم میاد راستش تصورمیکنم ازاین قدم زدنهاوشوریدگیهای لذت بخش بدون ترس ازسیستم وقضاوت آدمهاهیچی که عایدتون نشود ؟!!!بزرگترین سرمایه “ی “آدم تودنیاکه احتمالاخودتون بایستی حس کنی ازکدوم سرمایه حرف میزنم بهره میبری خوش باش ،که راه قشنگی انتخاب کردی ،دوست داشتم اگه تهرون بودم میومدم میدیدمتون !خوشم میادمن دیوونه رفتارهای خاص هستم هرچندمعتقدم ی شهروندعادی صداش هنوزازدهن بیرون نیامده خفه خواهدشد…..والبته این رشته سردرازداره
انگولک به خبرها
1- جناب مکارم خبر اوّل ما هستند.ایشان شدیدا از “جان کری” عصبانی است و گفت:” کسی که تقوای الهی پیشه کند خداوند او را حفظ میکند و کسی که از خدا اطاعت کند مردم از او اطاعت میکنند و محبوبیت پیدا میکند.” حالا سئوال اوّل ما این است که اگر کسی خدار را اطاعت نکرد و مردم هم ازش نفرت داشتند و اصرار هم داشته باشد که مردم ازش اطاعت کنند و بزور هم بخواهد مجبوب باشد تکلیف چیست؟
2- وی با اشاره به سخنان اخیر وزیر امور خارجه آمریکا عنوان کرد: انسان از اینگونه بیان تحقیرآمیز، ادبیات و سخن گفتن تعجب میکند؛ کسی را به عنوان وزیرخارجه یک کشور بزرگ انتخاب کردهاند که صحبت کردن بلد نیست و ادبیات او زشت، توام با تهدید و تحقیر است.
سوال: اگر کسی رهبر و رئیس جمهور باشد و به مردم خودش هم بگوید بزغاله و گوساله و خائن و از این چیزها نظر مبارک چیست؟ بازهم تعجّب می کنید؟ البته تا حالا که تعجب نکردید!!
3- آیتالله مکارمشیرازی با اشاره به تلاش آمریکا برای حفظ امنیت اسراییل اظهار کرد: میگویند وقتی که توافقنامه امضا شده امنیت اسرائیل بیشتر شده است و گویا اینها عبد ذلیل اسراییل بوده و دنیا امن و امانتر شده است….حاج آقا از باب احتیاط عرض می کنم آن قرار داد را ولی فقیه هم امضا کرد و حضرتعالی خیلی هم خوشحال شدید!!..
4- این مرجع تقلید افزود: شما به جای اینکه 30 کشور را برای تصمیمگیری درباره سوریه دعوت کنید اجازه دهید یک انتخابات عمومی در این کشور برگزار شود. …حاج آقا ببخشید معنی این شعر چیه؟..”کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی”
5- امیدوارم خداوند به همه کسانی که عقل ندارند عقل کافی بدهد…آفا ببخشید این یعنی ” هیچکس تو دنیا عقل نداره بغیر از ما ..ببخشید یعنی شما!!…الهی…
6- رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام افزود: انتخاب يك روحاني در انتخابات اخير، بيانگر اعتماد مردم به روحانيت به عنوان معلمان و مروجان ديني است و برپايه همين اعتماد و اطمينان نيز مسئوليت بسيار سنگيني بعهده مسؤولان بويژه روحانيت قرار دارد…..حاج آقا ببخشید مثل اینکه اشتباه شد…مردم به روحانی اعتماد کردند نه روحانیت..لطفا اصلا روحانیون محترم جو گیر نشوند..کماکان مورد اعنماد و علاقه نیستند..خود را به زحمت نیندازید.
7- وزیر بهداشت: ایران از صادرات واکسن به واردات رسید…آقای دکتر به سلامتی انشالله…تبریک عرض میکنم..این شفافیتت ما را کشته
8- نماینده مجلس: پزشکان زیرمیزیبگیر مسئولان وزارت بهداشت را هم تهدید کردند…وای چه بدبختی…نکنه اینا هم از “کری” یاد گرفتند..حاج آقا اینا رو چیکار کنیم؟..
9- تشکیل «کمیته مبارزه با رشوه» در وزارت ورزش و جوانان…اونوقت رشوه گیرها و رشوه بد ه ها یک کمیسیون دیگه دارند؟
10- افخم: اظهارات اوباما درباره ایران و منطقه غیرواقعبینانه و غیرسازنده است..بابا مرضیه خانم گفت تحریم کنگره را وتو می کنم…باید میگفت وتو نمی کنم تا شما راضی بشی؟..عجب بلبشوئی شده واقعا..