ازقدیم گفته اند: کار را به کاردان باید سپرد. در کشور ما اما کاردانی، در اولویت چندم است که معنا پیدا می کند. نخستینش؟ والاّ نخستینش: مکتبی بودن. چه گفتی؟ مکتبی بودن؟ مکتبیِ همینجوری که نه، بل شیعه بودن. گفتی شیعه بودن؟ خب شیعه ی همینجوری که نه، بل خودی بودن. این شد. و بعد؟ بعدی دیگر ندارد. بعدش برو هرچه در توان داری بردار و بخور و بریز و بپاش. همین که خودی هستی کفایت می کند. بی خیال تخصص مخصص!
سدّ گتوند – در مجاورتِ شهر گتوند – اکنون به این بلا مبتلا شده است. میلیارد میلیارد پول بی زبان را تپانده اند به جیب برادران سپاهی تا در نقطه ای از شهر گتوند سد بسازند. پیدا کردن این ” نقطه ” در علم سد سازی بسیار بسیار بسیار مهم است. برادران که خودیِ اصل و خالص اند، با خود گفته اند: گور پدرِ این “نقطه”. و در جایی که خودِ خودشان خواسته اند سد زده اند. با همان میلیارد میلیارد پول بی زبان. سد که تمام می شود، شروع می کنند به آبگیری. آب شیرن به لایه های زمین فرو می رود و گنبد های نمکیِ موجود در این لایه ها را در آغوش می گیرد و شور می شود. به همین راحتی.
بله، اکنون آب پشت سد شور شده است. بخاطر نداشتنِ تخصص برادران. و بخاطرِ خودی بودنِ برادران. به همین راحتی. حالا شما بگو چه کسی و چه نهادی و چه وزارتخانه ای و چه دستگاهی جرأت دارد به برادران بگوید: بالای چشمت ابروست. به نظر شما می تواند؟ شوخی نفرمایید.
محمد نوری زاد
دوازدهم دیماه نود و دو – ایذه
با سلام. من تا بحال در هیچ سایت فارسی نظر نگذاشتم و در ایران زندگی نمیکنم. ولی وظیفه خودم میدانم که به اطلاع عموم برسانم که، در ساله ۲۰۰۳ من به ایران آمدم و بعنوان مهندس کارشناس به بازدید سدِ گتوند به اینجا رفتم. مساله نمک همان موقع برای مهندسین سپاه سد آشکار بود. مسئولین ردّ بالا از مشکله نمک آگاه بودند. لطفا این مطلب رو به آگاهی عموم برسانید. اصلا از نظر مهندسی خندهداره اگر کسی مدّعی بشود که، از زیرساخت نمکی بعد از آبیاری مطلع شده است. هم چین چیزی اصلا محال میباشد. و همانطور که گفتم، آنها که باید میدانستند مطلع بودند. و بدانید که سد کرخه هم از نظر مهندسی ناقص میباشد و قابل بهرهبرداری ۱۰۰% نیست. البته در مورد کرخه باید گفت که برای محیط زیست خطرناک نمیباشد. مهندس … از آلمان.
در پاسخ به تاریخچه سد مذکور و مطالب مطروحه توسط آزاده قابل ذکراست :
در سال 1374 و یکی از دلایل حذف مشانیر و دادن کار به مهاب نظر منفی کارشناسان در خصوص شرایط محل سد بود. ادامه کار توسط مهاب هم در واقع از سوی آب و نیرو و سپاه در واقع تکلیف و دستوری بود .
یه نظر شما کی میتونه حریف سپاه بشه و دستش رو یک بار برای همیشه از جیب ملت کوتاه کنه؟!برای اینکه این اتفاق بیفته باید از کجا شروع کرد شما فکر می کنید مجلش اصلاح طلب آینده به کمک دولت خواهند تونست مانع از غارت بیشتر بیت المال و نابود کردن منابع ملی توسط سپاه بشن؟
گفتند که چه فرقی بین ژاپنی ها و ایرانی ها است . گفتند ژاپنی ها مدیریتشان را به افراد دانا داده اند و بقیه ژاپنی ها مجری برنامه های آنها هستند ولی در ایران نادانان مدیر هستند و دانایان زیر دست نادانان . پس ژاپن , ژاپن میشود و ما با داشتن این همه منابع طبیعی محتاج یارانه …..
جناب آقاي نوري زاد
با عرض خسته نباشيد و اميد موفقيت. در خصوص محور و محل سد گتوند، موضوع ارتباطي به پيمانكار (شركت سپاسد از شركتهاي قرارگاه خاتم) ندارد. مطالعات سد توسط مشاور كه ابتدائاً شركت مشانير و سپس مهاب قدس بوده، انجام شده است. اين شركتهاي مشاور ارتباطي با سپاه نداشته اند. مطالعات سد هم مراحل شناخت، فاز يك و دو كه چندين سال بوده انجام گرفته و كارفرماي طرح (وزارت نيرو) مطالعات را بررسي و تصويب كرده است. موضوع محور سد و مسائل گنبد نمكي داخل درياچه و راه حلها و مباحث مرتبط موضوع پيچيده اي است كه نياز به بحث كارشناسي مفصل دارد و در چند جمله نمي گنجد. از نظر سپردن كار به كاردان، حداقل مطالعات سد توسط وزارت نيرو به كاردانهاي داخلي (مشاورين مهاب و مشانير) در گذشته سپرده شده است.
یه دنیا خسته نباشید
با سلام و عرض ادب
خسته ام از مومنین از میگساران خسته ام خسته ام هم از پیاده هم سواران خسته ام خسته ام از ظهر و مغرب شام و هنگام سحر از ریا کاری مستی نامسلمان خسته ام خسته از بانگ موذنها به هنگام اذان از نماز و روزه و تسبیح گردان خسته ام بسکه بشنیدم جفا از عاشقان در این زمان از حدیث و قصه ی عشاق دوران خسته ام در لباس میش و انسان گرگ چندان دیده ام اینک از انسان و گرگ و میش یکسان خسته ام ناگهان بانگی ز عرش کبریا آمد به گوش بنده ام من هم چو تو از دست اینان خسته ام.وسلام
اگر بنده را لایق می دانید می خواهم با جنابعالی گفتگوی تلفنی داشته باشم
[رقعه ای به محمد نوری زاد]
با درود و تحیت خدمت شما جناب آقای نوری زاد ، امیدوارم حال به خوشی و اوقات به صلاح باشد ، غرض از این نامه روئیت نمودن سفرهای وسیع چناب عالی به نقاط مختلف ایران و ملاقات با اقشار مختلف و پوزش خواهی از حضراتشان بود که در این میان خبر ملاقات با عزیزی از هم مسلکان بنده نیز دیده شد. بنده به اقتضای شناسنامه جوانی – تو پندار که پیرم- از دهه 60 خورشیدی ، روزنامه نگار کنارکشیده بعد از جفاهای وارده از اهل نشر و ممیزی های حکومتی سکوت اختیار نموده ام و اینک به گوشه ای خزیده ام، از برای دیوارهای اتاقم لغات پاره می کنم و شعر می نوشم ، تخصص ام نوشتار سیاسی نیست و تجربه ام مختص ادبیات است و لاغیر. همین از گذشته ام که برایتان رج زده ام بس است که غرض بیان چیز دگریست. شما را از کیهان و یادداشت های طویل تان به یاد دارم آنزمان که بی پروا خط به خط با دوات ملت و همنشینی گرم آقایان از تمثیل و تلمیح می گذشتید و ایدوئولوژی های دگران را از تیغ انتقاد می گذراندید و اصلاحات که به شخصه نه در آن زمان و نه اکنون اعتقادی بر آن ندارم را به مثابه شمر و یزید و … وا می کاویدید و در می نوردیدید.حتی شنیده بودم که لفظ “امام” را شما نخستین بار بر دهان ماسیده بر درد ملت از برای جنابش انداختید! درست است؟اشتباه که نمی کنم؟!بعد ها که رویه تغییر دادید و در خرداد ماه آنسال کذایی عزم به مقابله با اشتباهاتتان ، تصمیم هایتان ، نوشته هایتان ، دوستان گلستان و گرمابه تان ،جزم نمودید و از آن روزنامه ی ملت!! بیرون خزیدید و نامه ای خطاب به “امام” تان نوشتید و بازداشت و مابقی ماجرا را سپری نمودید ، باز شما را پی گیر بوده ام ، سالی بعد که به انتشار نامه های سرگشاده تان در وب سایت تان مبادرت می ورزیدید ، چای می نوشیدم و می خواندم شان.حتی دروغ چرا به جان میرزا قلی خان آنزمان که کمپین نامه به رهبری را براه انداختید و از هر قلمی خواستید که بچرخد ، وسوسه چرخشش و انتشارش بر قلم خسبیده ام رفت اما به هوا نفس عمیقی کشیدم و سعی در به صلابه کشیدن اش نمودم و ایستادم! تا داستان به اینجا کشید که آزادتان کردند ، آمدید ، رفتید اسلامشهر به زیارت آن خانواده ، بعد نمی دانم کجا و کجا ، و دست آخر که خبر از سفرهای جنوب تان به گوشم رسید ، امروز ، آدینه ، بر آن خاطر بودم که رقعه ای برایتان بنویسم و چهار لغتی را رد و بدل گردانم نه از برای مذمت تان نه قضاوت تان نه اسباب زحمت شوم و نه خاطرتان مکدر گردارم ، لاریب نه بنده از اهالی قضاوت ام و بی شک بر این ضرب المثل ایرانی جماعت که ماهی را هر وقت از آب بگیرید فلان است تاکید دارم ! بل از آنرو که خواستم دغدغه ام را با شما شریک شوم ، حق دارم ؟! ندارم؟! بعنوان کسی که مخاطب نوشتارهایتان و بازخورد رفتارهایتان چه آن زمان که انقلاب کردید و بعد اش بوده ام و هنوز هم از رنج آنها بی گزند نیستم! آقای نوری زاد می دانم که از آن رویه بازگشتید و به اشتباهاتتان اقرار نموده اید اما تاریخ این سرای زهرآگین مرا آنگونه رقم زده است که بر زیر علم هیچ اتوریته ای و ایدئولوژی سیاسی نروم از آنرو که همیشه با خویش می اندیشم که نکند فلان مقدار از عمر ام بگذرد و در آیینه کسی را ببینم که مضحکه دست خواص گشته است چونان شما که مثال عملی این تفکر ام هستید، بر این بدبینی که بذراش را شما و دوستان سابق و نمی دانم هنوزتان بر ای خلق پاشیدید سبب گشته است ، که باورتان نداشته باشم و هنوز بترسم از این رفتاری که اکنون در پیش گرفته اید و فردا روز صدایش بپیچد که به چه رسم و سیاستی این رویه تان انجام گردیده بود! به من و هر آنکس از هم فکرانم حق بدهید که متشکر باشیم ازین بابت که دمی حتی برای دلخوش نمودن این جماعت رنج دیده این رفتارهایتان رفته است اما حق بدهید که باورتان نکنیم. آن شور انقلابی تان را و این شور انقلابی تان را! و در آخر، لباس گرم بپوشید که هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
حقیر فقیر س.بهنام
———————————-
سلام بهنام گرامی. این کاملا به خود شما مربوط است که به چه کسی و چه کسانی اعتماد کنید و به چه کسی و کسانی نه. و باز این به من مربوط است که سربکار خویش فرو برم و در آسمانی از باید ها و نباید ها تن بشویم. به امید روزهای خوب. با شما و بی ما. یا با هم وبی هم. اما چه خوب که همه ی ما برای ایرانی آباد و آزاد تلاش کنیم. بقدر مقدور. با احترام و ادب
————————————-
جناب نوری زاد
هیچ ! می خواستم بنویسم از برایتان دگر بار اما طمع گس خستگی تان را از پاسخ دادن در مورد گذشته ای هیچ گاه انسان را رها به حال خویش وا نمی گذارد ، در نامه تان چشیدم. ننوشتم که نمک بر زخم تان باشم ، همانطور که بی پرده در رقعه پیشین نوشتم ، گفتم ، تا افسوس ام را دریابید ، که چه سر ها بر دار شد و چه درد ها به استخوان رسید بابت عملکرد هایمان ، کاش کسانی چون شما قبل از همه ی این اتفاقات تدبیری می کردند درخور ، کاش و هیهات! اما به خدایم قسم که نه از سر کینه بود و نه از سر ملامت!فقط غرض تسکین زخمی بود که در جانمان می خزد، همین ! هنوز هم گوش حرفهایتان هستم و مخاطب نوشتارهایتان و در این راه اگر رویه تان همان باشد که بازتاب اش را در این چند سال دیده ام ، برایتان آرزوهای خوبی دارم.
بهنام
با درود به آقای نوریزاد،
شاید بی ربط اما این هیاهویی که سر تا ذیل همهٔ ارکان چار ملیون آرایی نظام راه انداخته اند، اخبار خوب و دلگرم کنندهای برای مردم هستند. جای خوشحالی دارد که هیاهوهای خنده دار و ساده لوحانهٔ همهٔ میکرفون بدستهای گماشته، خودشان هم تازه بعد از بیش از ۴ سال متوجه شده اند که روز ۹ دی هیچ خبری از حضور مردمی که دست رهبر ///// و اعمالش را پیشاپیش خوانده بودند، در کار نبوده و این شده یک غده سرطانی که روز به روز از شدت آه و نالهٔ و فریاد سر تا ذیلشان میشود پی برد، دارد آهسته و پیوسته ذره ذره وجودشان را میبلعد تا اجساد متحرک فعلیشان به همان جایی برود که تاریخ و قاموس هستی وعدهٔ محتوم آن را داده است. همهٔ ثروت به تارج رفتهٔ یک ملت و مملکت در اختیارت باشد، در رأس همهٔ نیرویهای اهریمنی قتل و کشتار و شکنجه و تجاوز و پر هیاهو و وحشت آفرین باشی، بیرحمترین شستشو شدههای مغزی را سالیان دراز با وسواس دست چین کرده باشی که در رکابت باشند، چین و روسیه را بعنوان دو ابر قدرت حامی خود ببینی، روی واردات وحشیترین وحشیانی از لبنان و عراق و ینگه دنیا برای کشت و کشتار روز مبادای ایرانیان با پرداختهای ملیارد ملیاردی از جیب ایرانیان حساب باز کرده باشی، و ..و… و آنگاه اینطور شبانه و روزت در ترس و لرز و وحشت و کابوس از زندانیانی همچون موسوی و کروبی و مجید توکلی و زیدا بادی سپری شود؟و تمامی هیاهوهای مضحک و جوراجور این روزهای گماشتگانت هم سند که در چه حال و روزی میسوزی؟ یا اینکه اینها از حمایت قاطع اکثریت مطلق وجدانهای بیدار و آگاه ایرانیان برخوردارند؟ این زوزههای سوزناک شبانه روزی آقایان نشانهٔ چیست که اینهمه اسباب خنده و امید به فردایی روشن را برای به ما به ارمغان آورده؟ آن که میخواست با کودتا و تکیه بر امثال مصلحی و شجونی و طائب و حسین شریعتمداری و آن دلقک دزد و دروغگو و عدّهای اوباش، و چند ماشین فتوای مفلوک بساط سلطنت خود و آن ما ترک حریص تر و تشنه تر از خویش را جاودانه کند، به روز و روزگای افتاده که شاهدش هستیم که قرار نیست جبر روزگار و وعدهٔ خداوندی خطا رود آنگاه که ملتی بیدار و هوشیار و آگاه پشیزی ارزش و اعتبار برای اینها و اربابان غارتگرشان قائل نیستند. هنوز کجایش را دیده اید؟ که با جوشیدن مدام خون بی گناهانی چون ندا ها، عرصهٔ نفس کشیدنتان در دنیای امواج وجدانهای شریف و بیدار ایرانیان روز به روز تنگتر و تنگ تر خواهد شد. دیگر از هزاران امثال ضرغامی و هزاران بمباران صدا و سیمایی هم کاری ساخته نیست که “خشم مردم نمونهای از خشم خداوندی است”.
این هم یک نظر است:
به نظرم جنگ داخلی و مخفی بین روحانیون طیف خامنه ای و سپاهیان شروع شده است. اصلا پذیرفتن روحانی به عنوان رئیس جمهور و همچنین نوشیدن جام هسته ای و افشای اختلاس های اخیر جنگ بین خامنه ای و سپاهیان است؛ همه می دانند که پشت تمام اختلاس های کلان یا بیت رهبری است یا سپاه . البته قبلا با هم می خوردند اما احتمالا ///////د و به زودی رهسپار دادگاه عدل الهی می شود و برای جلوگیری از هرج و مرج و متلاش شدن علنی مملکت بعد از خودش که خودش نیز عامل اصلی آن بوده می خواهد حداقل جبران مافات کرده باشد. سپاه نیز تلاش دارد که برای خودش پشتوانه های بیشتری بدست آورد که اقدام برای تاسیس شبکه تلویزیونی از این رو میباشد. البته ناگفته نماند که برخی از آیت الله ها نیز به واسطه وصلت های خانوادگی با سرداران سپاه همراه سپاه خواهند بود. باید منتظر بود و تیشه به ریشه یکدیگر زدن جماعت آخوند و سپاهی را دید و این است وعده الهی دال بر نقشه بر آب کردن نقشه ظالمان.
سال 1359 شیخ علی تهرانی در سخنرانی درسالن ورزشی مشهد فریاد زد:….من اعتقاد دارم هر کس کاری را بلد نیست وتحت عنوان تعهد در آن پست مستقر می شود به هیچ وجه تعهد ندارد…..ما روحانیون باید سنگر مساجد را داشته باشیم وسایر امور رابه اهل آ ن بسپاریم…..
تاوان آمریکا
در رسانه ها هر روز می خوانیم که اسراییل و عربستان به کشور هایی چون فرانسه و روسیه چنگ می اندازند تا به آمریکا بفهمانند و البته فشار بیاورند که توافق با ایران به ضررتان می باشد.همین تازگی ها شاهد آن بودیم 3 میلیارد دلار بابت خرید اسلحه برای لبنانی ها به فرانسه داده شد.این تهدیدی است به معنای اینکه دلارهای نفتی و جهانگردی (مکه) ما به جای آمریکا به فرانسه داده می شود.در این تهدید ها که از سوی لابی های اسراییل در خاک آمریکا و این کشور ها از بیرون اعمال می شود و از طرف دیگر در خاک ایران نیز فشار های منطقی (بی اعتمادی)و گاها بی منطق (ما نتوانستیم ،شما هم نمی توانید ویا نفعمان در نرسیدن این توافقات است) کسانی را که دنبال منافع برد-برد می گردند را تحت فشار قرار می دهند که این کار را نکنید و همان راه قبلی خود را در پیش بگیرید.اخیرا هم شاهد ورد اروپاییان به صحنه ی سیاسی ایران هستیم.البته عزیزانی چون آیت … علم الهدی و خاتمی می دانند که این ورودی ها و خروجی ها از دیپلماسی آنها نشات نگرفته است ولی دو سناریو می توانیم در پیش بگیریم.اول آنکه بگوییم ای دریچه همانند بنگاهی است که هر کس میتواند دنبال نفع خود بگردد پس باید تمام فکر هایمان را جمع کنیم تا هم ما برنده شویم و هم به آنها نفع برسد.این سناریو از جانب عقلای هر سرزمینی پذیرفتنی است.در سناریوی بعدی همش القا کنیم که اینها دنبال فقط سود خودشان هستند و کلاه سر ما می رود وما نمی توانیم نفع ببریم.البته زمزمه هایی از این سناریو را در رسانه ی ملی و بعضی تریبونها می شنویم.راهکار در این قسمت برای برخورد با این مسایل خیلی ساده است.اولا عرصه دیپلماسی را بر سیاست مردانمان که بچه های انقلابند تنگ نکنیم –البته انتقاد خوب است و انقیاد بد-،ثانیا به دنیا بفهمانیم که اگر قرار است فرانسه جای آمریکا را برای ما بگیرد مرغ ما یک پا ندارد و ما شعار مرگ بر امریکایمان را به مرگ بر فرانسه تبدیل می کنیم. زیرا که انقلاب ما استکبار ستیز است و هر کشوری که نقش استکبار را بازی کند ما با او دوست نیستیم.از دوستانمان که می خواهند در قضیه برد –برد هم با ما شریک شوند و دست دوستی که اول بار ما ایرانی ها به سوی دنیا دراز کردیم (که به آن مفتخریم) به گرمی اسقبال کنیم و در این تعاملات بیندیشیم که چگونه نفع کامل را ببریم.برای دوستداران اعتلای کشور در هر کسوتی دعا می کنیم.
دوست عزیزم آقای نوری¬زاد
برآنم که شما را قدمی دیگر لازم است تا از محدوده¬های رایج اذهان زمان خود گذر کنید.
نوری¬زاد به¬درستی دریافته است که مذاهب ساخته تاریخ بشرند، در طول تاریخ شکل گرفته¬اند و هر کسی پندار خود را دین خود نامد و پیروانی گرد آورد. ازین¬رو، مطلق اندیشی پیشوایان مذهبی نیز بنیادی بس سست دارد. از سوی دیگر، داند که اگر مذهب یا ایدئولوژی را ساختگی یا بی¬حاصل بداند، پیروان آن چنان نمی¬اندیشند و پندار خود را معادل حقیقت پندارند و اخلاص آنها کفاره خطای (احتمالی) آنهاست. ازین روست که چه فضیلت¬ها که از اندیشه¬های این بزرگوار برنخواسته است.
اما شما که می¬دانید مرزها بی¬حرمتی به انسان و اقدام به جدایی تصنعی آنهاست و محدود شدن ارتباطات آنها را درپی دارد. پس بهتر نیست که اکنون از این مرزهای ساختگی بت نسازیم و نپرستیم؟
اگر مبنای اداره امور مشترک انسانها را خود مردم بدانیم نه مجموعه¬های قدرت ساخته شده بر آنها، باید مردمان را بی¬اختیار به¬هم نچسپانیم. بسیاری گمان برند که اگر حقوق زنان را به¬رسمیت شناسند سنگ روی سنگ بند نمی-شود. هر زنی آنگونه که میل دارد رفتار کند و مردان، شکست خورده این میدان بمانند. اما در فضای بدون اطمینانِ ناشی از عدم اختیار زن برای استقلال و طلاق و هرجای دیگر زندگی خود، و بدون قیود تحمیلی کم و بیش غیرانسانی، زندگی می-تواند زیباتر گردد. این عدم اطمینان، مهار کننده خودخواهی و زورگویی مردان انحصارطلب است؛ آنها که نمی-پذیرند قلب و درون مهمتر است از ظاهر و بیرون و اگر امتیاز خواهند باید امتیاز دهند، نه آنکه زور گویند.
مرکز نشینان نیز چنان اندیشند که حواشیِ در جغرافیا و لیاقت را نباید اختیاری باشد که ممکن است فزون¬خواهی کنند یا بند بگسلند و رهایی جویند. برخی نیز آنها را وعده دهند که اینان چنان در بند الطاف و بزرگی شما یا حفظ تصویر ملیت¬گرای شخص شمایند که اگر بین شما و آنها فاصله اوفتد آن را با خون خود پرکنند تا به معشوق -خیر، به معشوق نمی¬ماند- که به ارباب خود رسند. نیز آنچنان باشند بهتر، که گویند غلامی بود مخلص و می¬فرمود که اگر آقایم مرا همچو خود پندارد و گرامی دارد روم بنده دیگری شوم.
چرا نپذیریم که جدایی و پیوستگی مردمان نیز باید به اختیار خود باشد نه از روی ناچاری یا ستم یا فریب یا از روی منطق یا ایدئولوژی ما. اگر کُردها را به¬زعم آریایی بودن یا هر پنداری دیگر به حفظ عظمت ایران یا کورش کبیر آن، یا … دعوت فرمایید اعراب و دیگران را باید به چه گوهری در این کشور ورشکسته دل خوش می¬دارید که گرسنه و تشنه و دریده و خراشیده و له شده در بند بمانند و مهمتر از همه، حقیر و خوار گردند و بپرستند آن واژه پر از عظمت “ایران” را؟
از سوی دیگر، آیا حقیقتاً می¬پندارید ایرانی تفاوتی با دیگران دارد؟ آیا گمان می¬برید زنازاده سیاه پوستی که در روستایی ویرانه، در آفریقا، بدون هیچ پیشینه و تاریخی و افتخاری و نامی و نشانی و عنوانی، در این دنیا رها گردیده، به¬خاطر آنچه که با خود دارد و توان گزینشی برای آن نداشته است کهتر از ائمه بزرگوار دین اسلام است؟ تصور نکنم چنین بپندارید. پس بیایید از این دین نیز دست بشویید که ایمان آن ایران است و کفر آن تجزیه¬طلبی. تجزیه-خواهی به¬خودی خود نه خوب است و نه بد. اما حقی است که هر کسی به حد خود از آن بهره¬مند است؛ اگرچه امکان تحقق آن را نداشته باشد. آیا بهتر نیست که آن مرکز نشینان متمدنِ بازمانده از کهن¬ترین تمدن¬های باعظمت بشری که خواهان گسستن این مجموعه نامتوازنِ بی¬مهر مانده¬ی مملو از ستم نیستند منت کشند؟ آیا بهتر نیست که از تصور بلاهت و تسلیم حاشیه نشینانِ ثروت و قدرت، مشعوف نمانند و در رضای انسانهایی کوشند که با آنها در انسانیت برابرند و دیگر رنج کودکان و تحقیر فرهنگ خویش را به قیمت حقظ آن تصویر ساختگی، برنمی¬تابند؟
دوست بزرگوارم،
اشتباه بزرگی مرتکب شدی! آن که: مخاطبان تو هرگز تجزیه طلب نیستند. واقع آن است که: آنها هرگز به¬دل راضی نشوند که تو را برنجانند و خود را تجزیه¬طلب بنامند. اگر سایر مرکز نشینان نیز چون تو بودند کسی میلی به جدایی نداشت. اما برخلاف اندیشه¬ات، به¬ندرت حاشیه¬نشینی دیده¬ام که تجزیه طلب نباشد!
قدری بیاندیش!
در میان اعراب جنوب ایران، چه می¬بینی؟ نه آن است که دریای نفتِ زیر پای آنها را به¬یغما می¬برند، نان سفره آنها را برمی¬کشند، یا در واقع، خون آنها را می¬مکند؟ آن مرکز نشینان حریص نالایق، با آن ثروت چه می¬کنند؟ علم؟ تکنولوژی؟ تمدن و فرهنگ؟ اینها که خیرند و خوبی آن به همه¬جا رسد. یا آنکه هدر می¬رود تا دنیای پر از وهم آنها سرپا بماند یا خاندان سعودی با شنیدن درگیری¬هایی در فلان جا، بدحال شوند یا به¬آن دل خوش می¬کنند که جمعی نیازمند یا فرصت طلب در گوشه¬های آفریقا یا کوچه¬های اروپا، اذعان کنند که در دعواهای 1400 سال پیشِ فلانی با آن یکی بر سر قدرت یا عدالت، حق با که بوده است.
نوری¬زاد را نیارزد که چنان به خطا رود یا در بند ماند.
انسان محور تمام این مباحث است و تا آنجا که آزارش به دیگران نرسد حق اوست:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست