ازشادگان خارج می شوم. به جاده ای درمی افتم که گویا ازجنگ جهانی دوم به یادگارمانده. می خواهم به منصوره بروم. به یک جزیره ی ازیاد رفته. به تبعیدگاه آدمهای فراموش شده. منصوره یک روزقسمتی ازبهشت بوده. با مناظری بدیع وکم نظیر. جزیره ای بزرگ، وسط تالاب گسترده ونام آشنای شادگان. با پرنده های مهاجر، وماهیان سرزنده، ونی زاری مهیا برای گاومیشها. امروزاما با خشک شدن تالاب، این جزیره دربرهوتِ درد وتنهایی رها مانده است. مردمان منصوره اکنون به تبعیدیان روی زمین پیوسته اند. که انگارازبهشتی دم دست، به ورطه ای ازتنهایی وبُهت رانده شده اند.
درست درجوارمنصوره، هفتاد چاه فعال نفت مشغول پمپاژ نفت به پالایشگاهی درهمان حوالی اند. بی آنکه اهالی منصوره را نصیبی افتد ازاین دریای نفت. پالایشگاه وتأسیسات نفتی منصوره را ” دیگران” اداره می کنند. یک جوان منصوره ای را – حتی برای رفتگری ونگهبانی – به این تأسیسات خانگی راه نمی دهند. چرا که همان دیگران همه ی فرصت های شغلی را برای خود برداشته اند.
تبعیدگاه منصوره چهارهزارنفرجمعیت دارد. تالاب هزاران ساله که خشک می شود، ناگهان این چهارهزارنفربه دخمه ای از یک دندگی مسئولان بالادستی فروفشرده می شوند. مردمان منصوره دراینجا یک زمانی درهمین نزدیکی ها علاوه برنگهداریِ گله های گاومیش – که بی زحمت ازعلوفه وآب تالاب می خوردند وبی زحمت رشد می کردند و تکثیرمی شدند – هم برنج می کاشته اند وهم گندم هم جو. اکنون اما: هیچ!
منصوره را اینگونه تجسم کنید: انسانی که تنها کله اش ازخاک بیرون مانده. ومابقیِ اندامش مدفون. مدفون درفقر. دربیکاری. درفراموشی. درتحقیر. دربی آبی. درنبودهرچه که ضروریِ یک زندگی مختصراست. درقحطیِ اکسیژن سالمی که همان کله ی بیرون مانده باید استنشاق کند.
درمنصوره دختران تا پایان ابتدایی وپسران تا پایان راهنمایی درس می خوانند. درمنصوره یک چندتایی دختروپسردانشگاه رفته ی بیکارنیزهست. آب آشامیدنی منصوره؟ هیچ. مگرمی شود؟ چرا که نه! مردم منصوره آب آشامیدنیِ خود را ازفروشندگان آب خریداری می کنند. اما آب لوله کشی شده نیزهست. یک ساعت صبح یک ساعت شب. برق چه؟ به هربهانه قطع! مردمان منصوره هرازگاه به التماس می روند تا مسئولان سدهای مارون ورامشیر مختصری دریچه ها بالابدهند تا مختصری آب به کشت وکارافسرده شان برسد. این سد مارون و رامشیروچند سد دیگر، همانهایی هستند که کل تالاب چند میلیون ساله ی شادگان را خشکانده اند تا مگرجاهای دیگررا سبزکنند.
به تأسیسات نفتی وچاههای فعال نفت منصوره نیزسرمی زنم. وازراهی که آمده ام به شادگان بازمی گردم. ازجاده ای که ازجنگ جهانی دوم به یادگارمانده. دراین جاده، بوده اند زنان بارداری که بارخود انداخته اند وخودنیز” رفته ” اند. به پشت سرکه می نگرم، منصوره را می بینم که مچاله ی بی کیاستی است. وزمین گیرپولهایی که ازجیبش بیرون کشیده اند وبرای آبادانی دوردستها برده اند و می برند. باورکنید من دوست داشتم منصوره را جوردیگری توصیف کنم که ازنوشته ام سیاهنمایی برنجوشد. اما چیزدیگری نبود که بنویسم. مگراین که می نوشتم: مردمان غیوروسلحشورمنصوره برای خود سرپناهی دارند ودرآمارمردمان ایران گنجانده شده اند، شهید پرورند ودرسالهای جنگ – که تالابشان پرآب بوده – بخشی ازنان سفره ی خود را برای رزمندگان اسلام ارسال می کردند. وازاینجورحرفهای همه جایی وهمگانی. راستی امروز روز 9 دی است. روزحماسه آفرینی این امت به هیچ گرفته شده که تنها درهنگامه ی رفع خطرازآقایان موجودیت می یابند.
محمد نوری زاد
نهم دیماه نود ودو
آقای نوریزاد(مارکوپولوی صلح و دوستی) رژیم هم عوض بشه دنبال اینکارامیرید.یا دنبال عقده گشایی ازحکومت هستی.به نظرمن تو همه کشورها هم چی مواردی باشه.حالا کم و زیادداره.شما راست میگیدیه مستندیا مقاله ای درمورد ایرانیان بیگناهی که توزندانهای کشورای دیگه به خصوص امریکا هستند گزارش تهیه کنید.نصف لیوانو همیشه نبینید.باتشکر ساندیس خورحکومت.بسیجی بی مخ.ضدحقوق بشرو….
با عرض سلام خدمت اباذر عزيز شعر بسيار زيبا و بجايي گذاشتيد كه با عرض پوزش من اشتباها راي منفي گذاشتم .
تقدیم به نوری زاد و سفر پربارش
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟
آفتابی ست هوا ٬
یا گرفته ست هنوز ؟
من درین گوشه
که از دنیا بیرون ست ٬
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم
دیوار است
آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیک ست
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار ٬
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟
اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی برین دره غم می گذرند ؟
ارغوان
خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر
غلغله می آغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشا گه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خون بار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه نا خوانده ی من
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده من …..
هوشنگ ابتهاج
سلام
*موضوع انشا: می خواهید در آینده چه کاره شوید؟*
ما دلمان می خواست در آینده دکتر شویم و متخصص بدن انسان بشویم و همه ی مریض هارا درمان کنیم. ما تا حالا شکم چند تا قورباغه را هم عمل کرده ایم و اصلن ازخون نمی ترسیم اما برادرمان یک روز به ما گفت: «چون تو خوش خط هستی، پس نمیتوانی دکتر خوبی شوی.» و بعد هم گفت: «اگر دکتر شوی، ممکن است هنگام تشخیص علت مرگ یک نفر که در بازداشتگاه فوت کرده، خودت هم ناگهان خودکشی شوی.»
ما منظوربرادرمان را نفهمیدیم اما توی فیلم ها هم دیدیم که خیلی از دکترها ساختمان میساختند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم که مهندس شویم تا ساختمان ها را محکم تر بسازیم و بعد پول دار شویم، اما برادر بزرگ ترمان که خودش چند سال پیش مهندس شده، هنوز پولدار نشده است.
او به ما گفت که این روزها هر پاره آجر را هم که بلند کنی یک مهندس از زیرش می پرد بیرون و بعد درخت ازگیل توی حیاط را نشان مان داد و گفت: «همین درخت را اگر الان تکان دهی دست کم بیست سی تا مهندس ازش پایین می ریزد.» برادر ما معتقد است هرکس که توی کوچه و خیابان به چشم می خورد مهندس است، مگر آن که خلافش ثابت شود. برای همین است که همه همدیگر را مهندس صدا می
زنند.
ما این ها را نمی دانیم، اما خلبان شدن را هم خیلی دوست داریم و هنگامی که برادران رایت موفق شدند پرواز کنند، ما در پوست خود نمی گنجیدیم اما الان،هربار که اخبار را گوش می کنیم یک هواپیما سقوط می کند و همیشه هم مقصر اصلی خلبان است و ما نمی دانیم چرا تقریبن خیلی از خلبان ها اسم شان توپولوف است.
ما همچنین خیلی دوست داشتیم که دانشجو شویم اما برادرمان که قبلن دانشجو بود به ما گفت که دانشجوها نمی توانند حرف شان را به مسئولان بفهمانند و زمانی که موفق به فهماندن آن می شوند، بلافاصله کتک می خورند و بعد به زندان می افتند. بنابراین ما چون به فوتبال علاقه مند هستیم و دوست داریم یک روز به برنامه ی نود برویم و در آن جا بین صفر تا یک میلیون، چندتا عدد را انتخاب کنیم، تصیمیم گرفتیم داور فوتبال شویم. زیرا داورها با سوت همه کار می کنند و خیلی کیف می کنند. اما چندوقت پیش در استادیوم دیدیم که تماشاچی ها با داور و شیر سماور جمله می ساختند وبلند بلند فریاد می زدند و داور قرمز می شد. بعد تماشاچی ها با داور و توپ وتانک و فشفشه جمله می ساختند و داور خیلی عصبانی می شد. بدین ترتیب ما دل مانتقریبن خیلی برای داور سوخت.
ما هم چنین خیلی دوست داریم که نویسنده شویم و آدم معروفی بشویم اما برادرمان می گوید: «دراین مملکت اگر شکار لک لک شغل شد،
نویسندگی هم شغل می شود.» ما منظور برادرمان را اصلن نفهمیدیم. او می گوید که یک نویسنده برای این که معروف شود، یا باید بمیرد یا به زندان بیفتد.
ما دیگرخیلی خسته شدیم و نمی دانستیم که چه کاره شویم، در نتیجه از برادرمان پرسیدیم: «پس من چه کاره بشوم؟»
برادرمان گفت: «نمی دانم، اما سعی کن کاری را انتخاب کنی که همیشه تک باشی و معروف شوی و هیچ وقت در هیچ موردی مقصر اصلی نباشی و کسی هم جگر نکند بگويد كه بالاي چشمت ابروست و بلند بلند با اسمت جمله بسازد.»
و ما تصمیم گرفتیم كه رییس جمهور شویم.
این بود انشای من
و اما دلیل
1- دلیل اول اینکه از این پس دیگر رئیس جمهور باید پاسخگو باشد باور نمی کنید اخبار را در سیما تماشا کنید یا آمار تذکرات و سوالات نمایندگان محترم مجلس ( که ادعا می کنند وکلای شما هستند )از دولت جدید را با آمار تذکرات و سوالات همین نمایندگان در همین بازه زمانی از دولت قبل مقایسه کنید اگر تفاوت فاحشی ندیدید من در خدمت شما هستم.
2- خوشبختانه با فعالیت های آموزشی مشعشع!!!!!!!!!!!؟ هشت سال اخیر دولت قبل و ایجاد دوره های تحصیلات تکمیلی در اقصی نقاط کشور و علی الخصوص روستاهای قرب و جوار دیگر وفور دکتر در کشور ایجاد شده است و الحمدلله یواش یواش عامه مردم هم دارند عادت می کنند به همدیگر دکتر بگویند و نه مهندس .
در پایان از همه دوستان تحصیلکرده مرارت کشیده چه مهندس و چه دکتر پوزش میطلبم ولی خوب به بنده حق بدهید وقتی افرادی را میبینم با مدرک دکترا که در تمام دوران تحصیل دبستان و راهنمایی و دبیرستان شرایط مطالعه تابستانی را با آوردن تجدید برای خود فراهم می کردند و مثلا دوم دبستان املاء را تجدید آورده اند کمی و تنها کمی به چگونگی دریافت مدارکشان مشکوک باشم که آن هم انشاء الله ناشی از بدبینی بنده است نه خدای ناکرده ضعف سیستم آموزشمان
اقای نوری زاد خدا شما را رحمت کند نمی شود رهبر به شما حکم میتی کومان بدهد هم برای خودش خوش نامی بخرد و هم کمی به درد این مردم ستم دیده برسد. واقعا شاید بازهم بشود این را پرسید چرا انقلاب کردیم. تا بدبختی خودمان را جاودانه کنیم
نامه یک سرباز غایب به آقای محمد نوری زاد
نرمش قهرمانانه برای کسانی است که حاکمیت توان مقابله با آنها را ندارند. یا بهتر بگویم ظریف در خارج و کلفت در داخل.
به نام خدا
نامه یک سرباز غایب به آقای محمد نوری زاد
با سلام خسته نباشید خدمت آقای نوری زاد کارگردان و فعال حقوق بشر، همیشه نوشته های شما را دنبال می کنم. در این نامه سعی دارم به مشکلات عده کثیری از جوانان ایران که به خاطر غیبت از سربازی در محرومیت کامل اجتماعی زندگی می کنند بپردازم.طبق آمارهای غیر رسمی و درصدهای که مسئولان اعلام می کنند نزدیک سه یا چهار میلیون سرباز غایب در ایران وجود دارد. و سرداران محترم همیشه تهدید به بازداشت این قشر می کنند. در حالی که بازداشت 3 میلیون نفر وافعا خنده دار است.
سربازان غایب از تمام حقوق اجتماعی مانند ادامه تحصیل در دانشگاه ،خروج از کشور ،استخدام دولتی و غیر دولتی ،دریافت جواز کسب ،وام و دریافت گذرنامه و حتی گواهینامه رانندگی و… محروم هستند. یعنی یک سرباز غایب متولد 55 با حدود 37 سال سن و یک متولد 60 با حدود 32 سال سن در حالیکه در بسیاری موارد دارای زن و فرزند هستند همچنان در محرومیت هستند.در سال های قبل که امکان خرید سربازی برای متولدین 55 تا 62 وجود داشت. ولی متاسفانه نتوانستند خدمت سربازی را خریداری کنند و تا به حالا یک شخص متولد 55 ، 19 سال است در محرومیت اجتماعی زندگی می کنند چون از اقشار ضعیف و فقیر جامعه هستند. بنده نویسنده نامه متولد 56 می باشم ولی در زمان فروش سربازی به دلیل مشکلات مالی توان خرید آن را نداشتم و صبح تا شب کار می کردم تا برای خرید سربازی پول تهیه کنم که یک شب ه بدون اطلاع رسانی قانون تغییر کرد.و تا به حال به دلیل بی پولی تقاص پس می دهم. در این بین هر چه زمان می گذرد بر تعداد مشمولان غایب اضافه می شود. سربازغایبی که 19 سال محرومیت کامل اجتماعی تحمل کرده و اگر جرمی هم مرتکب شده باشد در این 19 سال تقاص آن را پس داده و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد که با بخشودگی اضافه خدمت و در این سن به خدمت سربازی برود. برای یک مشمول 37 ساله نه دیگر امکان استخدام در این سن هست، نه امکان ادامه تحصیل، آیا به حاشیه راندن چند میلیون جوان فعال جامعه و بلا استفاده گذاشتن امکانات مالی و استعدادهای چند میلیون سرباز غایب و محرومیت از دانشگاه برای آنها مجازات عادلانه است بابت انجام ندادن چند ماه خدمت سربازی باشد؟ وجود ۱۹ میلیون نفر بیسواد و کمسواد در سطح کشور به سود جامعه هست؟ که یکی از دلایل آن خدمت سربازی اجباری است. آیا خدمت سربازی یک فرد 37 یا 36 ساله برای کشور این همه مفید است؟
محرومیت های غیبت سربازی ناقض اولیه حقوق انسانی مثل حق کسب و کار آزاد و یا حق تحصیل و داشتن گذرنامه حق هر انسانی است و فقط در کشورهای کاملا دیکتاتور و کمونیستی این حقوق سلب می شود.
متاسفانه همه سایت ها و رسانه های خبری سربازان غایب را کاملا بایکوت کرده اند. صدها نامه به دفتر رهبری نوشته ایم حتی نامه های سرگشاده به مقام رهبری نوشته ایم اما دریغ از یک نرمش ،فقط نرمش قهرمانانه برای کسانی است که توان مقابله با آنها را ندارند. یا بهتر بگویم ظریف در خارج و کلفت در داخل. از شما تقاضا دارم مستندی از بدبختی و مرگ تدریجی زندگی این افراد بسازید. مطمئنم اگر چنین اقدامی انجام دهد مستند ساخته شده جایزه های نهادهای معتبر جهانی را خواهد برد چون هیچ کشوری حاضر نمی شود نیروی جوان خود را به حاشیه براند مگر کشورهای دیکتاتوری مثل کره شمالی سومالی ، سوریه امیدوارم در صورت ساخت چنین مستندی باعث شود مشکل عظیمی از معضل جامعه کم شود.
با تشکر
سعید
یک سرباز غایب
Dadash ma khodemon ingadr gham darim vali har rooz mikhonim khaterateto
damet garm mard
کاش آرزوهای این ۴۰۰۰ خانوار بومی شنیده میشد تا بدانیم نماینده مجلسی اینها و بینش والا مقام رهبری با بصیرت اعتقادی خود و رکاب دارانش با معامله های بزرگ درگیرند. و ارزشی برای این جمعیت قائل نیستند.
اگر منصوره روستایی در بلاد اسرائیل بود ببین این رهبر فرزانه تندرو چه اشکی میرخت و مدیحه سران در جوارش بانگ وا اسلاما بر پا و صدا و سیمای وابسته ضرقامی و کیهان شریعتمداری تنبان از فرج انسانها به در میکردند
خدایا تا کی این ظلم
عکس ها گویاست
سد سازی و مدیریت منابع آب
******************
ایرانیان مخترع کاریز (قنات) هستند . آن ها در یک کار جمعی و در طول تاریخ قنات ها را حفر کردند تا یکی از خلاقانه ترین روش ها را برای بهره مندی از منابع آب ، ابداع کرده باشند . اما در دوران معاصر ، با نابخردی باعث شدیم همه ی این دستاورد تاریخی ، به اندک زمانی ، از بین برود و نابود شود . به طوری که امروزه تقریبا همه ی آن میراث ارزشمند ، به خاطره ی تاریخی ما پیوسته است .
کشور ما جز مناطق خشک دنیا محسوب می شود . میانگین بارندگی سالانه ی کشورمان حدود 250 میلی متر است . این میزان در حد یک پنجم میانگین سالانه ی بارندگی در جهان است . این واقعیت موجب می شود که ضرورتا با منابع محدود آب خردمندانه برخورد شود و از آن به طور بهینه بهره برداری گردد . بهره برداری از آب با کاربرد قنات که نیاکان ما ابداع کرده بودند ، نوعی بهره برداری عاقلانه و بهینه بود . توضیح خواهم داد .
تنظیم آب در منابع آب زیرزمینی ، اغلب چند ساله و طولانی مدت است ، در حالی که مخازن آب سطحی ، مثل سدها ، به طور یک ساله تنظیم و بهره برداری می شوند . به همین دلیل نوسانات بارندگی تاثیر کمتری در آن ها دارد . در ست است که در سال های خشک قنات ها و چشمه ها نیز کم آب تر می شوند ولی این تاثیر در مخازن سطحی ، چشم گیر تر است . بنابراین زندگی و کار مردم تاثیر کمتری از خشکسالی می گیرد .
از آن گذشته حرکت آب در کاریزها بر اساس نیروی ثقل است . در حقیقت در این نوع بهره برداری ، طبیعت به اندازه ی توانش آب را جاری می سازد و خشکسالی ، تاثیر نامطلوب و طولانی مدت بر روی منابع آب زیر زمینی ندارد . در حالی که برداشت آب با موتور پمپ های قوی ، امکان حداکثر بهره برداری را در کوتاه مدت ، فراهم می کند . نتیجه ی این نوع بهره برداری به افت سطح آب زیر زمینی منجر می شود . چند سال بهره برداری موجب می گردد که کف شکنی چاه ، ضرورت یابد . در نتیجه این روند در یک پروسه ی معیوب تکرار می شود و به نابودی آبخوان های آب منتهی می گردد . متاسفانه حتی در صورت تصحیح الگوی برداشت نیز ، خسارات واردشده به منابع و مخازن آب زیر زمینی ، از نظر فنی بازگشت ناپذیر است و راهی برای جبران مافات وجود ندارد .
متاسفانه رویکرد دولتمردان کشورهای در حال توسعه ، به جای تفکر بهره برداری بهینه از منابع آب ، بهره برداری حداکثر از این منابع است . بهره برداری بهینه از طریق مدیریت صحیح منابع آب امکان پذیر است . این نوع مدیریت ، به نوبه ی خود مستلزم کارشناسی دقیق و تعیین راهبردهای مناسب و پیگیری این راهبردها می باشد . چیزی که ممکن است با منافع کوتاه مدت و پو پولیستی مدیران و دولتمردان و اهداف کوتاه مدت و اغلب چهار ساله ی آنان ، سازگار نباشد .
به عنوان مثال ممکن است بررسی کارشناسی آمایش سرزمین حاکی از این باشد که استعداد سرزمینی ما با شعار خودکفایی در محصولات کشاورزی ، سازگاری نداشته باشد . به عبارت دیگر اگر آن طور که رهبر محترم انتظار دارند ، جمعیت کشور ما به 150 میلیون نفر افزایش یابد ، دیگر توانایی و استعداد بالقوه ی کشور ما در تامین غذا برای این تعداد کافی نباشد . در این صورت برنامه ریزی برای تولید گندم به نحوی که تکافوی غذا برای این تعداد را بنماید ، مستلزم بهره برداری حداکثر از منابع آب خواهد بود و نه بهره برداری بهینه از آن .
بهره برداری حداکثر یعنی این که حقابه های زیست محیطی ، به حداقل برسد . یعنی سدهای بزرگ بسازیم تا حداکثر ممکن آب را در خود ذخیره نماید ، تا مزارع بزرگ کشاورزی و نیروگاه های بزرگ به کار بیفتند .یعنی به جای قنات از پمپ های قوی برای بهره برداری از آب زیر زمینی استفاده کنیم . و این گونه بهره برداری ، یعنی تالاب شادگان خشک شود . یعنی دریاچه ی ارومیه نابود شود . یعنی زاینده رود خشک شود . یعنی رودخانه ها تبدیل به فاضلابرو گردند .یعنی ریزگردهای مسموم حداقل بیست استان کشور را درنورددو سلامتی مردم را تهدید نماید . یعنی هیولای نمک از بقایای دریاچه ی ارومیه بپاخیزد و آب و خاک و کشاورزی و سلامت مردم را تهدید نماید .
در عوض این تهدیدهای خطرناک چه حاصل خواهد شد ؟ اولا به طور کوتاه مدت اراضی فاریاب رونق خواهند گرفت . اشتغال و رونق در این یخش ها حاصل می شود . بخشی از مردم بهره مند خواهند شد و… . دیگر چه به دست خواهیم آورد ؟ مدیران طراز اول اجرایی پشت تریبون قرار خواهند گرفت و پز می دهند که ما چندین ده صد بزرگ ساختیم . فلان سد ما که به دست توانمند متخصصان ایرانی خودمان ساخته شده بزرگترین سد از نظر ارتفاع و حجم است و فلان سد فلان مقدار انرژی برقابی تولید خواهد کرد . و… و ما در تولید گندم خودکفا شدیم و مشت محکمی زدیم به دهان دشمن . گرچه معلوم شد که خودکفایی گندم نیز پایدار نبوده است .
دیگر چه منفعتی حاصل می شود ؟ نمایندگان مجلس در بین همشهریانشان تبلیغ می کنند که این ما بودیم که بودجه گرفتیم و برای شما سد ساختیم و… . که چه ؟ تا شاید در دوره ی بعدی باز هم انتخاب شوند .
در قبال ساخت این سدها چه چیزی از دست می دهیم ؟ خیلی زیاد . به برخی از مهم ترین آن ها اشاره می کنم . سد سازی پروژه ای گران قیمت و پر هزینه است . برخی از سدهای بزرگ به دلایل مختلف ، هزینه ی اجرایشان به درستی معلوم نمی شود . همین قدر میدانیم که این هزینه ها سرسام آورند . به عنوان مثال سرریز سد کرخه باید قادر باشد دبی در حد 16000 متر مکعب در ثانیه را از خود عبور دهد . این مقدار به حدی زیاد است که در شرایط عبور آن ، بخش های وسیعی از پایین دست سد به زیر آب خواهند رفت و فاجعه ای انسانی بروز خواهد کرد .( در عین حال سد تخریب نخواهد شد) . شما خود حدس بزنید که هزینه ی چنین سازه ای و سد مربوط به آن چقدر تواند بود . به طور قطع صدها میلیارد تومان ، عدد کمی خواهد بود .
آیا نمی شد با این سرمایه های هنگفت زیر ساخت های مربوط به صنعت توریسم را توسعه داد ؟ می گویند تقریبا ورود هر 5 نفر توریست به داخل کشور معادل ایجاد یک شغل است .
دیگر چه از دست می دهیم ؟ سدها تاثیرات بی بدیل در محیط ایجاد می کنند . (مثبت و منفی) . روستاهای واقع در دریاچه ی سد نابود می شوند و ساکنان آن ها آواره . مردمی که در روستایشان کار و تولید می کردند و شغل مولد داشتند ، اکنون احتمالا به آورگان مقیم در حاشیه ی شهرها و مشغول به شغل های کاذب تبدیل می شوند ( اگر برخی از آن ها به بزهکاران و مجرمان تبدیل نشوند) . اینا ن بی تردید مشکلات اجتماعی و انسانی متعددی را ایجاد خواهند کرد که مسایل مربوط به حاشیه نشینی درحلبی آبادها یکی از آن هاست .
سدها اکو سیستم طبیعی را بر هم می زنند . رژیم طبیعی رودخانه ها و تالاب ها ودر یاچه های پایین دست دگرگون می شود . خشک شدن دریاچه ی ارومیه و مرگ تدریجی آن ، خشک شدن بختگان و پریشان و گاوخونی و شادگان و هور و العظیم و هور الهویزه نمونه هایی مثال زدنی هستند . خشک شدن زاینده رود ، قم رود و… و کم آبی اکثریت قریب به اتفاق سایر رودخانه ها ، مثال های دیگر ی هستند . در مورد اروند پیش از این در ذیل پست “نخل های مضطرب” با تفصیل بیشتری نوشته ام .
برهم خوردن این تعادل اکولوژیکی البته پیامدهای طبیعی و اقتصادی و اجتماعی انکار ناپذیری در پی خواهد داشت . شور شدن آب در مخزن سد گتوند ( به دلیل وجود گنبدهای نمکی ) از بین رفتن مشاغل مربوط به رودخانه ها و دریاچه ها و بی کار شدن و در تنگنا قرار گرفتن مردمان متاثر ، مثل مردم شادگان و جزیره ی منصوره ، مثال های دیگری هستند .
پیامدهای زیست محیطی ، که در هنگام طراحی این پروژه ها کمترین توجه به آن می شود ، واقعا قابل توجه و تامل هستند . چه به لحاظ محیط زیست گیاهی و جانوری و چه به لحاظ محیط زیست انسانی ( این هر سه کاملا به هم مربوط و وابسته اند) به تعدادی از آن ها مثل هجوم ریزگردها و هیولای خفته ی نمک در بقایای دریاچه ی ارومیه ، اشاره شد .از بین رفتن اکوسیستم های طبیعی و جانوری ، چنان واضح است که نیازی به بیان تکراری آن ها نیست ؟
نتیجه :
برای طراحی پروژه های توسعه ای باید منافع و معایب بلند مدت آن ها در نظر گرفته شود . ارائه و اجرای پروژه هایی نظیر سدها ی بزرگ که می تواند پی آمد های متعدد و عواقب خوب و بد بسیاری را در پی داشته باشذ ، بایستی با کارشناسی بسیار کارشناسانه پیشنهاد شوند . در این راستا نباید به منافع کوتاه مدت مردم و دولتمردان توجه شود بلکه باید توسعه ی بلند مدت و همه جانبه و پایدار ، مورد توجه قرار گیرد . این پروژه ها نباید با تامین کوتاه مدت منافع بخشی از جامعه ، به ضرر طولانی مدت و پایدار محیط زیست و بخش های دیگری از مردم و نسل های آتی منجر شود . برای دست یابی به چنین اهدافی باید خردمندی کارشناسانه ، بر تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها حاکم شود . این خود به گمان من ، به توسعه ی خرد و فرهنگ عمومی و نیز بدنه ی کارشناسی و مدیریتی شایسته در تمام سطوح نیازمند است . چیزی که دست یابی به آن (که البته نسبی است ) چندان سهل ، کوتاه مدت و بدون درد سر میسر نتواند شد .
ارادتمند
سید ابوالفضل
هدف از سد سازی سبز کردن جای دیگری نیست . چپاول بیت المال مومنین است . برای نمونه . یکی از درجه داران نیروی انتظامی در اصفهان سه دستگاه بلدوز متعلق به سپاه را از دائی خود که سرهنگ سپاه بود اجاره میکند به روزی یکصد هزار تومان و ان را به مومن دیگری اجاره میدهد به روزی چهارصد هزار تومان و او هم که پیمانکاران ساخت سدی در خوزستان بود ، آن را در ساخت سد به کار میگیرد . اجاره دار اول ، در آخر هم یکی از بلدوزرها را فروخته بود .