ده دقیقه به هشت صبح مانده که با کوله ای بردوش، خود را به سرنگهبانِ درِشمالی (بزرگراه همت – بین پاسداران و صیاد شیرازی) معرفی می کنم: من محمد نوری زاد هستم، با جناب وزیرقرارملاقات دارم، لطفاً به دوستان خبربدهید. وادامه می دهم: من بیرون ایستاده ام. ومی روم وشروع می کنم به قدم زدن. این بارمسیر رفت و برگشت را طولانی ترمی کنم. شاید یازده متر. این یازده متررا می روم و بازمی گردم و برای اتومبیل هایی که با سرعت از بزرگراه جدا شده و به داخل وزارت می روند دست بالا می برم و سلامشان می گویم. بعضی ها اصلاً نه انگار، بعضی ها اما زیرچشمی، وبعضی نیز یک نیمچه سلامی به سمت من می پرانند وبا شتاب به داخل می روند. برای یک مأمور اطلاعات – آنهم درست جلوی درِ وزارت – پسندیده نیست که تمام رخ به سمتِ آدم مسئله داری مثل نوری زاد سربچرخاند و با او خوش وبش کند و اصطلاحاً ” لو” برود.
صبح اول وقت است وکارمندانِ دوایرگوناگون به داخل می روند. اینجا یکی از چهارپنج دری است که ازچند سو به داخلِ وزارت راه دارند. چیزمتفاوتی که می بینم، حضوربانوان چادری درمیان ورود کنندگان به داخل وزارت است. پیش ازاین هرچه دیده بودم، مردان بودند. چه پیروچه جوان. امروزاما بانوانی را می بینم که یا خود رانندگی می کنند و داخل می شوند، یا ازاتومبیلی پیاده شده و پیاده به داخل می روند، یا این که راننده ای آنها را همراهی می کند و به داخلشان می برد.
ساعت نه وده دقیقه است که پژوی 206 همیشگی بیرون می آید. یکی ازمأموران را می شناسم اما راننده را – که صورتش را تراشیده و کت وشلواری شیک برتن دارد – پیش ازاین ندیده ام. مأموری که می شناسمش، هموست که روزشنبه به من گفته بود: با دفتروزیر تماس گرفتم گفتند: وزیرتا بعدِ اربعین (دوشنبه) نیست برو سه شنبه بیا شاید کاری کردیم. وامروزسه شنبه بود. وقتی این سخنش را یادآوری می کنم، خنده ای می کند ومی گوید: چیزی بود که به من گفته شد، من هم عین آن را به تومنتقل کردم. وادامه داد: توهم که خیلی حرف گوش کردی!
راننده ازسرکنجکاوی و این که چیزکی بین ما رد وبدل شده باشد، ازتعداد فرزندان من و تحصیلات من واین که کجا کارمی کنی وداستان اینجا آمدنت چیست می پرسد، تا می رسد به: چی شد که ناگهان برگشتی، که من ازهمین آخری شروع می کنم: بگوچی نشد؟ درچند جمله ی کوتاه، ازبلاهایی که برسراین مردم آمده برایش می گویم. واو، سرش راجلومی آورد ودلسوزانه نصیحتم می کند: ببین آقای نوری زاد، ول کن اینها را، بروبچسب به زندگی ات. برو دست زن وبچه ات را بگیروعشق وحال زندگی ات را بکن. من هم سرم را جلومی برم و می گویم: والا بخدا ماهم داشتیم همین کاررا می کردیم. ماهم می خواستیم بچسبیم به زندگی و زندگی بکنیم. اما نگذاشتند که! می گوید: تو، توی جهادسازندگی بوده ای، درجبهه بوده ای، توکیهان بوده ای، خیلی زحمت کشیده ای، نگذاراینها تباه شود. می گویم: زحمت من دربرابرآنهایی که جانشان را برای بقای این نظام به میان آوردند چیزی نیست، منتها اینها ثمره ی همه ی زحمت ها را قلپّی بالا کشیدند. می پرسد: کی ها؟ می گویم: بعضی ازآخوندها، بعضی ازسردارها. هرسه می خندیم وآماده می شوند که بروند داخل. آمده بودند تا دوکاربکنند. هم ازحضورمن مطمئن شوند وهم حضورمرا گزارش کنند. مأموری که پیش ازاین دوباردیده بودمش می گوید: شما داری مارا به زحمت می اندازی. به اومی گویم: شما کارتان همین است. که بیایید وبروید وگزارش کنید ودستبند بزنید. این من هستم که ازکاروزندگی افتاده ام. همو می گوید: خب برو زندگی ات را بکن. با تبسم می گویم: چشم حتماً.
ساعت نه وسی دقیقه است که مردی هم سنّ وسال خودم ازیک پراید مسافرکش پیاده می شود تا برود داخل. یک کیسه ی پلاستیکی هم بدست دارد. برایش دست تکان می دهم. که یعنی سلام. دوبارنگاهم می کند وراهش را به سمت من کج می کند. من هم چند قدمی به سمت اوپیش می روم. با اشاره به من چیزی می گوید که من متوجه نمی شوم. جلوترمی روم ودستم را به نشانه ی دوستی درازمی کنم. باهم دست می دهیم واو خیلی محکم به من می گوید: ما نوری زادِ روایت فتح را دوست داریم. نوری زادی که وقتی صدایش ازتلویزیون پخش می شد بند بند من به لرزه می افتاد. ما آن نوری زاد را می خواهیم. نه این نوری زادی که افتاده بجان ارزش های انقلاب ودرومی کند می رود جلو. می گویم: من همانم. می گوید: نیستی! می گویم: من همانم، آنهایی عوض شده اند که ما یک جوردیگرمی فهمیدیمشان. می پرسد: کی ها؟ می گویم: سردارها، بسیجی ها، آخوندها، رهبر.
کمی عصبانی است. حرص می خورد. ومن تلاش می کنم مراعاتش کنم. یک بحث سرِپایی جلوی وزارت اطلاعات درگرفته است ومن باید مدیریت کنم این بحث بی سرانجام را. می گویم: یک آخوند به من نشان بده که درجایگاه واقعی ودرستش ایستاده باشد. همانجوری که ما ازیک آخوند اسلامی وآرمانی انتظارداریم. به دوردست اشاره می کند ومی گوید: یک آخوند؟ بیا، نورچشمم عزیزم روحم آقای خامنه ای. می گویم: باشد، این نورچشم، این عزیز، این روح، معصوم است یا معصوم نیست؟ نیست که؟ پس چرا درقبال اینهمه مسئولیتی که دارد واینهمه خسارتی که امضای ایشان پای آنهاست، به مردم پاسخ نمی دهد؟ تا حالا شده دریک مناظره ویک مصاحبه ی غیرتشریفاتی شرکت کند؟
با اصرارازمن می پرسد: امام خمینی را قبول داری یا نداری؟ می گویم: امام خمینی ای که کلت به کمرخلخالی می بندد و کلاشینکف به دستش می دهد تا بزند وبکشد وبه هیچ بنی بشری هم اعتنا نکند، نه. کمی بیشترحرص می خورد: ببین نوری زاد، امام علی هم دریک روزچهارهزارنفررا ازدم شمشیرگذراند. می گویم: اینها بیایند امام علی باشند وآنوقت بزنند چهارهزارنفرکه هیچ یک میلیون نفررا بکشند. مثل امام علی با شکایت یک یهودی به محکمه بروند. مثل امام علی هیچ به مال دنیا چشم نداشته باشند. مثل امام علی آتش گداخته به صورت خویشان حریص خود نزدیک کنند. مثل امام علی ازدزدی های سرداران ووابستگانشان ابرازانزجارکنند. ومثل امام علی دق مرگ شدن همه ی مسلمین را بخاطرِربوده شدن خلخال ازپای یک زن یهودی – آنهم درنواحی دورِمرزی – جایزبشمرد.
با ارتعاشی که ازصدایش بیرون می زند، دست راستش را بالا می آورد. آستینش را عقب می زند وجای عمیق وگود افتاده ی یک زخمِ دوران جنگ را نشانم می دهد ومی گوید: من، هم قبلش تو دوره ی جنگ هم حالا، هست ونیستم را فدای این انقلاب واین نظام و امام خمینی وآقای خامنه ای کرده ام و تا پای مرگ هم پای این نظام واین رهبری ایستاده ام. دستی به پشتش می نشانم وبا آرامش می گویم: خدا قبول کند برادر. ودستم را برای ابرازدوستی به سمتش درازمی کنم. با کمی تردید با من دست می دهد ومی گوید: نوری زاد، برو و یک تجدید نظردرافکارت بکن. ببین چکارکردی که به این روزافتادی. شب با خودت خلوت کن برگردهمانجایی که بوده ای. من برای عاقبت بخیری تو دعا می کنم. بازویش را با محبت می فشرم. واو، به سمت درِ ورودی وزارت اطلاعات پیش می رود وداخل می شود. دورشدنِ او را تماشا می کنم. او، خودِ من است تا پنج شش سال پیش. ازخودم بدم می آید. احساس می کنم من دلِ اورا شکاندم. او، یکی ازخوبان وزارت اطلاعات بود. ومن، با قساوت قلب، به باورهای اولگد زده بودم.
ساعت نه وپنجاه وچهاردقیقه است. سه تا کلاغ برای بهره مندی اززباله هایی که اهل محل درآنجا می گذارند، پایین می نشینند. چرا سه تا؟ پس چهارمی کجاست؟ آیا مرده؟ آیا به سنگ پسربچه ای زخمی شده؟ ساعت می شود ده و پنج دقیقه. یک پژو 405 می آید با سه سربازداخلش. می آیند وکلاغها را می ترسانند و درکنار زباله ها به یک صفحه ی فلزی که برآن چهارپیچ ومهره جوش خورده پای می کوبند. کمی بعد یک جرثقیل می آید. یک سربازهم ازآن پیاده می شود. راننده ودستیارانش وسربازان تلاش می کنند قطعات یک ستون بلند فلزی را ازپشت جرثقیل پایین بگذارند.
درهمین حال پیامکی ازمحمد جواد رفیعی دریافت می کنم. سالروزتولد پدرش دکترمحمود رفیعی را تبریک گفته. دکترمحمودرفیعی، جانبازی است که من اززندگی اش یک کارمستند ساختم واو با همان کارمستند به جامعه معرفی شد و ظرفیت های نورانی اش آشکارشد. وی همین امسال ازدنیا رفت ومن وبرادرم دکترصمد نوری زاد برای مراسم تدفین وتشییعش به روستای چوبین درِ قزوین رفتیم. درجواب به پیامک محمد جواد، نوشتم که برای پدرمرگی متصورنیستم. این آدمها هماره زنده اند.
ازیکی ازسربازان می پرسم این ستون برای نصب تابلوست؟ می گوید: برای نصب دوربین است. یک پژوی 405 ازداخل می آید بیرون وبا سربازان و راننده ی جرثقیل گفتگومی کند. احتمالاً او کسی است که پیگیرنصب دوربین است ونماینده ی وزارت است برای همین کار. ستونها را پیاده می کنند. حتی یکی ازستونها محکم به زمین می افتد و کمی آنسوترازحرکت بازمی ماند.
یک موتوری که کلاه کاسکتی به سردارد، می آید وبا نگاه به من، چیزی می پرسد. متوجه نمی شوم. جلومی روم. مرا می شناسد. سخت ازاین ملاقات شادمان است. چهل وپنج ساله به نظرمی رسد. با اشاره به پشت سرمی گوید: من به تازگی ازاین خراب شده بازنشست شده ام. نامه های شما را یکی یکی خوانده ام و کپی گرفته ودسته بندی کرده ام. درداخل که بودم نوشته های شما را می خواندیم وبا همکاران بحث می کردیم. اینها حتی بخاطرانتقاد از احمدی نژاد خیلی ها را اخراج کردند. حالا انتقاد ازبالاتری ها بماند. می پرسد: کاری با توندارند؟ می گویم: شاید هزینه اش بیشترازفایده اش باشد برایشان. می گوید: صد درصد. صد درصد. می گوید: من آمده ام مقداری طلب دارم بگیرم بروم. طلبم را که بگیرم می روم پشت سرم را هم نگاه نمی کنم. می گوید: شما که با آن بالایی بگومگو کرده اید، این ها را ول کنید. اینها کاره ای نیستند. هیچکاره اند. جرثقیل که می رود، موتوری نیزخداحافظی می کند ومی رود. سربازها مشغول بهم متصل کردن سه قسمت ستون می شوند.
درساعت ده وسی وهشت دقیقه، مردی حدود شصت ساله می آید وبه نرمی با من سخن می گوید. اصلاً ازراه درازی آمده که پنج دقیقه با من صحبت بکند و برود. کت وشلوار روشنی به تن دارد. با جلیقه اش. درصدایش غمی عمیق نهفته است. کمی مأیوس به نظرمی رسد. نمِ اشکی نیزچشمانش را خیس کرده. می گوید: من نوشته های شما را دنبال می کنم. سه سال است که بازنشسته شده ام. ازکجا؟ ازهمینجا. می گوید: منتها من از” هیولا” های وزارت نیستم. ازمستضعفینش هستم. ازکسانی که دستشان به آزار وآسیب کسی بالا نرفته. دراین سه سال کارم شده تعقیب نوشته های شما. درسایت ها می چرخم. درخانه، انتقاد که می کنم همه برمن برمی آشوبند. به این نتیجه رسیده ام که ازاین نظام، بیشترازاین برنمی آید. ذات این نظام همین است. این نظام دارد عوام سازی وعوام سواری می کند. می گوید: یک اسب تا وقتی وحشی است آزاد است. اما وقتی رام شد، دوست دارد سواری بدهد، دوست دارد سوارش شوند. کدام اسب رام شده را دیده ایم که ازسواری دادن لذت نبرد. این مردم دوست دارند که عوام باشند وسواری بدهند.
می گوید: من درخانه این حرفها را که می زنم، خانواده ام اوقاتشان تلخ می شود، مادرم عاقم می کند. برادرم نجسم می خواند. به من توصیه می کند: اینها را ول کنید. وزیراینجا کاره ای نیست. اینها به گنده های خودشان هم رحم نمی کنند. مگرمنتظری نبود؟ مگرهاشمی نبود؟ می گوید: من ازوقتی که شما آمده ای اینجا یک چند باری به نگهبانی زنگ زده ام. که نوری زاد آنجا چه می کند؟ خودشان می خندند. نمی دانند با شما چه بکنند. دستی به پشتش می نشانم ومی گویم: من همیشه کارکنان اطلاعات را تفکیک کرده ام. حساب هیولاها را با دیگرانی که صاف وصادق اند یکی نکرده ام. من معتقدم هرجامعه ای درهرشرایط به چیزی شبیه وزارت اطلاعات محتاج است. اما بقاعده. این صحبت ها شاید پنج شش دقیقه به درازا نمی کشد. دست می دهد می رود. اینهمه راه آمده است تا همین ها را به من بگوید وبرود.
او که می رود، پیرمردی با سرووضع پیرمردهایی که یک زمانی برای خود آمد وشدی داشته اند با چند کتاب اخلاقی دردست می آید وازمن می خواهد این کتاب ها را به جناب سرهنگ پاسدارحسن بخشی بدهم. می گویم: اینجا اطلاعات است. پاسداران جایشان اینجا نیست. می گوید: کجا بروم؟ می خواهم اینها را تقدیم کنم به جناب سرهنگ بخشی. نشانیِ چند جا را می دهم. می گوید: می خواهم بروم سوریه ببینیم اسراییل چرا اسلحه می دهد دست مردم ومردم را به جان هم می اندازد. خداحافظی که می کند با صدای محکمی می گوید: یاعلی، یا مهدی ادرکنی. به خودم می گویم: ببین مردم را به چه روزی انداخته ایم. طرف برای این که خودی نشان بدهد، الفاظی به زبان می آورد که اصلاً متعلق به او نیست.
به فردا – چهارشنبه – می اندیشم. تلاش می کنم زود بیایم. صبح ها بیشترحال می دهد. کارمندان بیشتری را می شود سلام گفت. من با هرسلام، شاخه گلی تقدیم کارکنان وزارت اطلاعات می کنم. این شاخه های گل سرانجام این فضا را معطر خواهد کرد.
محمد نوری زاد
چهارم دیماه نود ودو – تهران
به خدا مردی نوری زاد
آقای نوریزاد سلام
من روز سه شنبه آمدم برای زیارت شما اطراف آن دیوارهای بلند و کوچه ها نگاه کردم ولی شما را ندیدم. دقیقا محل ایستادن و قدم زدن شما کجاست؟ انشاء الله روز شنبه شما را خواهم دید.
مطمئنا بسیاری از همین بچه های وزارت اطلاعات و سایر وزارتخانه ها هم مانند شما فکر می کنند و از این نظام منزجر شده اند ولی متاسفانه حاکمیت کاری کرده است که بخاطر دریافت مواجب سر ماه و ترس از بیکار شدن دم نزنند و در ظاهر پیرو ولایت! باشند. هر کس این ضرب المثل را گفته است بسیار دقیق بوده ” ایرانی را گرسنه نگه دار و عرب را سیر!” در غیر اینصورت علیه حاکمیت سر به شورش می گذارند.حکایت امروز ما هم همین است.در اوج بیکاری و نبود فرصتهای شغلی برای خیل عظیم جوانان کشور و سربار والدین بودن ، همان حداقل فرصتها ی شغلی هم به کسانی می رسد که عضو فعال بسیج و عاشقان مقام معظم رهبری!؟!؟!؟! هستند. دیگر کاری هم ندارند که تخصص و لیاقت آن شغل را دارند یا خیر!
——————-
سلام اهورای گرامی
نشانی:
بزرگراه همت (غرب به شرق) بعد از خروجی پاسداران. سمت راست.
با احترام
.
عمق جهالت وسوز صادق لاریجانی باوجود آنکه 5 روز به سالگرد اردوکشی ساندیس خوران مانده است: ////////// هم حدی دارد فتنه گران می گویند از ظلمی که بر ما شده می گذریم!……/راست می گویند که تا مرد سخن نگفته باشد….؟….
افتخار می کنم که نمردیم و یکی مث نوریزاد رو تو این نظام دیدیم!
نامه همسر علی اصغر غروی به آیت الله مکارم شیرازی: آیا تهمت های شما مبطل نماز نیست؟
اشتراک چهارشنبه, ۴ دی, ۱۳۹۲
چکیده :طاهره علیزاده نایینی، در این ابتدای این نامه، انگیزه نگارش آن را ” بر مبنای وظیفهای” دانسته است در دفاع از کسی که امکان دفاع از خویش را ندارد” و تاکید کرده است که ” این مطالب را از باب اطلاع رسانی و امر به معروف و نهی از منکر” نوشته است….
همسر سیدعلی اصغر غروی در نامه ای سرگشاده به آیت الله مکارم شیرازی، به فراخوان اخیر او برای تهیه ی طومار اعتراضی علیه همسرش واکنش نشان داد.
به گزارش جرس، طاهره علیزاده نایینی، در این ابتدای این نامه، انگیزه نگارش آن را ” بر مبنای وظیفهای” دانسته است در دفاع از کسی که امکان دفاع از خویش را ندارد” و تاکید کرده است که ” این مطالب را از باب اطلاع رسانی و امر به معروف و نهی از منکر” نوشته است.
همسر غروی، در ادامه با اشاره به سوابق دکتر غروی و خانواده ی او و اهانت های امام جمعه محترم نایین به این خانواده، خطاب به آیت الله مکارم شیرازی آورده است که ” فرموده اید که مقاله مورد نظر، همۀ فقهاء و علماء شیعه و اصحاب ائمه (ع) را زیر سؤال برده است! من به احترام نظر شما یک بار دیگر مقاله را خواندم و هر چه گشتم، متوجه نشدم از کجای مقاله چنین نظری قابل استنباط است؟! آثار دکتر غروی که تماماً مستند به آیات قرآن و عبارات نهج البلاغه و روایات خاندان عصمت و طهارت (ع) است، چگونه می تواند متضمن چنین چیزی باشد؟! نقد آن مقاله، متوجه رفتار ما است به عنوان کسانی که خود را شیعه نامیده ایم، اما در گفتار و رفتارمان به قرآن و سنت متمسک نمی شویم! مگر سخنان ائمه ما سرشار از نقد شیعیان نیست؟! مگر امام صادق (ع) خطاب به شیعیانش نمی گوید: «مَعاشِرَ الشیعه کُونوا لَنا زَیْنا وَلا تَکونوا عَلَیْنا شَیْنا/ای شیعیان باعث زینت ما باشید و نه باعث سرافکندگی مان»؟! مگر حضرت علی (ع) خطاب به شیعیان در کوفه نمی گوید که حاضرم ده تن شما را بدهم و یک تن از آنان را بگیرم که آنها در باطل خود استوارند و شما بر حق خود متزلزل؟! دکتر غروی به تأسی از ائمه اطهار (ع)، نقد خویش را بر توهین و تهمت به این و آن ترجیح داده و در این راه دلیرانه بر سر احیاء تشیع ایستاده است.”
متن کامل این نامه به این شرح است:
بسم رب المظلومین
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ
وَلَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ
حضرت آیت الله مکارم شیرازی
ضمن عرض سلام و ادب؛ این نامه را در پاسخ سخنان اخیر حضرتعالی در جمع ائمه جماعات و مسؤولان فرهنگی شهر نایین که در رسانههای عمومی منتشر شده است، می نگارم و به اقتضاء محتوایش که وجه عمومی دارد، من نیز آن را سرگشاده منتشر می نمایم. و این بر مبنای وظیفهای است که به عنوان عضوی کوچک از خاندانی ریشه دار در روحانیت و مرجعیت شیعه دارم و نیز به دفاع از کسی که امکان دفاع از خویش را ندارد، این مطالب را از باب اطلاع رسانی و امر به معروف و نهی از منکر به استحضارتان می رسانم.
دکتر سید علی اصغر غروی فرزند خلف مرحوم آیت الله سید محمد جواد غروی است که یک قرن مجاهدت او در فهم و تبیین کلام الله مجید و معرفی حقیقت مکتب قرآنی اهل بیت (ع) و بازگرداندن آیات الهی و شیوه زیست آن ائمه اطهار به متن زندگی مردمان و نفس سوزاندن وی برای تحقق وحدت مسلمانان، بر اکثر علماء و فقهاء گرانقدر این مرز و بوم پوشیده نبوده است. آیت الله غروی آنگونه زندگی خود را وقف دین الهی مینمود که در اوج مخالفتها و هجمه سنگین تهمتها، مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب در برابر روحانیون مخالف و معترض او چنین شهادت می دهد: «من شهادت می دهم آقای غروی شیعه خالص، سید، اهل عربیت، من یک عمر است با ایشان بودم، با شما بودم، با ایشان بودم، همین طور که عرض می کنم؛ من این است که می گویم، میانۀ خود و خدا، آقای غروی پاک، شیعه خالص، سید، عالم، حدیث درست خوان».
آیت الله منتظری هم در پیامشان به مناسبت درگذشت آیت الله غروی می نویسند: «… آن مرحوم عمر شریف خویش را در راه ترویج اسلام عزیز و قرآن کریم و معارف اهل بیت عصمت و طهارت، سلام الله علیهم اجمعین، سپری نمودند، و در ترویج نماز جمعه، این سنت فراموش شده اسلام، در منطقه اصفهان نقش فعالی داشتند، و در جذب قشر فرهنگی و تحصیل کرده به اسلام و مذهب و دفع شبهات از دامن اسلام و تشیع کوشا بودند…»
دکتر غروی در دامان حکیم غروی و حکیم ارباب بالیده است و از کودکی با آراء و اندیشههای متعالی ایشان عجین بوده و سخنانش، نه تنها «بی سابقه» ـ آنچنان که شما گفته اید ـ نیست؛ بلکه از آیات کتاب و سیرۀ نبوی و علوی و حکماء بزرگ مسلمان نضج گرفته و بازگو کننده یک تفکر عمیق و ریشه دار در تاریخ تشیع است. با این اوصاف باعث تعجب بسیار است که شما در سخنانتان از واژگانی نظیر «بی سابقه»، «زشت»، و «آلوده» بهره برده اید!
فرموده اید که مقاله مورد نظر، همۀ فقهاء و علماء شیعه و اصحاب ائمه (ع) را زیر سؤال برده است! من به احترام نظر شما یک بار دیگر مقاله را خواندم و هر چه گشتم، متوجه نشدم از کجای مقاله چنین نظری قابل استنباط است؟! آثار دکتر غروی که تماماً مستند به آیات قرآن و عبارات نهج البلاغه و روایات خاندان عصمت و طهارت (ع) است، چگونه می تواند متضمن چنین چیزی باشد؟! نقد آن مقاله، متوجه رفتار ما است به عنوان کسانی که خود را شیعه نامیده ایم، اما در گفتار و رفتارمان به قرآن و سنت متمسک نمی شویم! مگر سخنان ائمه ما سرشار از نقد شیعیان نیست؟! مگر امام صادق (ع) خطاب به شیعیانش نمی گوید: «مَعاشِرَ الشیعه کُونوا لَنا زَیْنا وَلا تَکونوا عَلَیْنا شَیْنا/ای شیعیان باعث زینت ما باشید و نه باعث سرافکندگی مان»؟! مگر حضرت علی (ع) خطاب به شیعیان در کوفه نمی گوید که حاضرم ده تن شما را بدهم و یک تن از آنان را بگیرم که آنها در باطل خود استوارند و شما بر حق خود متزلزل؟! دکتر غروی به تأسی از ائمه اطهار (ع)، نقد خویش را بر توهین و تهمت به این و آن ترجیح داده و در این راه دلیرانه بر سر احیاء تشیع ایستاده است.
آیت الله غروی به جهت تأکید بر وجوب عینی نماز جمعه و اقامۀ مستمر آن، «سنّی» خوانده می شد. اما به پیشنهاد او و با ارائه دلایل متقن بر وجوب عینی نماز جمعه، آیت الله طالقانی اقامۀ سراسری نماز جمعه را در ابتدای انقلاب تأسیس نمود. روزگار غریبی است که حال در خطب این نماز، امام جمعه محترم نایین، چنین به شاگردان او و دکتر غروی اهانت می نماید:
«… یک وهابی بیسواد، اجیر شده اجانب، به نام علی اصغر غروی، میآید در روزنامه بهار، یک تستی میکند، البته به دستور اربابانش، ببیند مردم حساسیت به خرج میدهند یا نه؟ غیرتمندان حساسیت به خرج میدهند یا نه؟ ولایت امیرالمؤمنین را زیر سؤال میبرد با تفسیر به رأی آیات قرآن، این بیسوادِ مفلوک مطرودِ ملعون همة اعتقادات شیعه را به تمسخر بگیرد… وهابیت مثل صهیونیست نژادپرست است، اجیر شده است، همه چیز را برای خودش میخواهد، دقیقاً همین تفکرات را علی اصغر غروی و غرویون منحرف و فاسد دارند … خواهان حمله آمریکاییها به ایرانند، میگویند؛ای کاش آمریکا به ایران حمله میکرد، ایران را نجات میداد… تفکر اینها دقیقاً تفکر وهابیت است و هیچ ذرهیی با تفکر وهابیت فرق نمیکند، ایشان یک وهابی تمام عیار است … این شناسنامه وهابیت است، این غروی و غرویون هم طابق النعل بالنعل، هیچ فرقی نمیکند، همینند … در شهر میرزای نایینی، شهر مساجد، شهر حسینیهها، کسی و کسانی انگشت شمار پیدا شوند به دفاع از وهابیت طومار جمع بکنند، به نام مردم مسلمان نایین، در فضای مجازی به نام اتحادیه مسلمین نایین آبرو و شخصیت شما را ببرند… آی عالم بدانید نایینیها عاشق اهل بیتند اگر انگشت شمار افرادی وهابی فاسد و مفسد و طرفداران وهابیتند، حسابشان از حساب نایینیها جدا است … اجازه ندهید این عناصر وهابی بیایند اینجور هتاکی بکنند و به ریش اسلام و دین و قرآن و اهل بیت و همه چیزمان بخندند… این اصغر غرویِ فاسد، یک وهابی مفسد کیست که در نایین یک عدهیی از سادگی این مردم دارند سوء استفاده میکنند، در سایه اهل بیت زندگی میکنند، در بین خانه و زندگی این مردم دارند زندگی میکنند، و بعد علیه اهل بیت دارند طومار جمع میکنند، نامه مینویسند، و لجن پراکنی میکنند … اینها ویروسند، میکروبند در نایین، نبایستی قدرت به اینها بدهیم سر بلند بکنند، اگر تا حالا در نفاق در تزویر زندگی می کردند، مرد و مردانه بایستید، جوانان با غیرت نگذارید به زهراء اطهر اهانت بکنند، نگذارید به امام حسین اهانت بکنند، نگذارید به امیرالمؤمنین اهانت بکنند… این لجنها را از خودتان دور بکنید، میکروبها را از خودتان دور بکنید…»
آیا محتوای خطب نماز جمعه شایسته است چنین باشد؟! آیا ایراد چنین سخنانی مبطل نماز نیست؟! آیا این مسأله «مهم و قابل تعقیب» نیست؟! آیا این گونه سخن گفتن مطابق فرمایش حضرت علی (ع) است که در جنگ صفین به یاران خود می فرماید «انی اکره لکم ان تکونوا سبابین»؟! آیا شما از مفاد سخنان امام جمعه نایین مطلع بوده اید و در سخنان خود در جمع ائمه جماعات و مسؤولین فرهنگی شهر نایین، مخاطبان را تشویق کرده اید که صدایشان را به گوش مسؤولان و مراجع عظام برسانند؟! آیا شما از این تهمتها و توهینها با خبر بوده اید و آنها را برای برخوردهای تندتر تشجیع نموده اید؟! حضرت آیت الله؛ نگران رسیدن صدای آن همشهریان محترم به گوش مسؤولان نباشید، نیازی هم به سفارش طومار و نامۀ اعتراض آمیز برای آن مقاله نیست، شبکههای متعدد تلویزیونی، روزنامهها و رسانههای رسمی کشور، وبسایتها و تریبونهای نماز جمعه و خلاصه همۀ امکانات اطلاع رسانی کشور که بسیاری با پول بیت المال اداره می شوند، در طول ۴۵ روز گذشته که دکتر غروی در سلول انفرادی به سر می برده، علیه او آزادانه مطالب مخالفان و معترضان وی را منتشر ساخته اند! حضرت آیت الله؛ اگر صدای کسی نیاز به شنیدن داشته باشد، صدای من پیر و بیمار است که هفتهها با زبان روزه، از این دادگاه به آن دادگاه می روم تا یک مجتهد شیعه را که با انواع بیماریها دست و پنجه نرم می کند و مقالهاش در دفاع از ساحت مقدس امیر مؤمنان علی (ع) بوده و آن امام همام را در پی احراز حکومت دو روزه دنیا ندانسته، بلکه الگوی ایمانی و اسوه اخلاقی بشریت تا قیام قیامت معرفی نموده، از حبس بیرون بکشم یا لااقل او را ملاقات کنم یا حتی تماس تلفنی با او داشته باشم و صدایش را بشنوم، حضرت آیت الله صدای مرا بشنوید!
اگر بسیاری دکتر غروی را دورادور و از طریق خواندن مکتوبات و استماع سخنانش می شناسند، کثیری از مردم نایین با او و پدرش و خانوادهاش زیسته اند و آنها را خوب می شناسند و سخنان شما، آن هم در مقام مرجعیت، قطعاً برایشان شگفت آور است! دکتر غروی در کنار مجاهدات علمی شبانه روزی، سالهای مدیدی از عمرش را به تبعیت از مولای متقیان امام علی (ع) در مزرعهای نزدیک نایین به کشاورزی مشغول بوده و همراه مردمان این شهر روزی حلال خداوند را طلب می کرده است! حال اگر شاگردان مرحوم آیت الله غروی که در میان اقشار گوناگون مردم شهر به شرافت، شفقت، سلامت و صداقت شهره اند، به بازداشت فرزند خلف و ادامه دهنده راه او اعتراض کنند، شایسته چنین هتاکی و ناسزاهایی هستند؟!ای کاش قبل از ایراد سخنانتان و دعا برای کم شدن شر چنین کسانی، از نزدیک با این انسانهای شریف آشنا می شدید و می دیدید جانهای وارسته و دستان چروکیده این پیرمردان و پیرزنان چگونه در میان مردم این شهر ستایش می شود!
حضرت آیت الله؛ شما از همان ابتدا تا کنون دربارۀ انتشار مقالهای که به قلم همسرم در روزنامه بهار منتشر شد، اظهار نظر نموده اید و اعلام فرموده اید که این مسأله «مهم و قابل تعقیب» است. من هم اجازه می خواهم نظرم را خدمت شما بیان کنم: دکتر غروی که همانند پدرش یک عمر برای اعتلاء تشیع و معرفی حقیقت مکتب اهل بیت (ع) زحمت کشیده و هم اکنون به اتهام انتشار مقالهاش در یک روزنامه رسمی کشور، علی رغم درد شدید کمر و بیحسی انگشتان دست و پا و نگرانی پزشکانش به جهت امکان از کارافتادگی کامل دستگاه عصبی او، محبوس است، هر اتفاقی که در این هجمه ناروا برای او بیفتد، من آن را، مستقیم و غیر مستقیم متأثر از بیانات کسانی می دانم که علیه ایشان جوسازی نمودند و در روز قیامت به حق این ایام پردرد که عجین است با رنجهای سرورم زینب (ع)، در پیشگاه الهی دادخواهی خواهم کرد. همسرم در آستانه محرم بازداشت شد و مقارن پایان صفر محاکمه خواهد گردید، او را به قادر متعال می سپارم و راضیام به رضای او. اگر گاهی لحنم تند و تیز شد، مرا ببخشید. «لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا»
طاهره علیزاده نایینی
همسر سید علی اصغر غروی
۲ دی ماه مطابق با اربعین حسینی ۱۴۳۵
به نام خدا
با عرض سلام وخسته نباشیدخدمت آقای نوریزادومراجعان. به سایت واحیانا مراجعانی از وزارت اطلاعات.
من یکی خسته شدم ازاین نظام اسلامی نظامی که سراسر دروغ میگوید سانسور میکند.هرچه به نظرش وبرای خودش منفعت داردرا میگوید.به من حق بدهید بدم بیاید .من این انقلاب را دوست دارم ولی نه با این وضعیت .نظامی که درآن فساد غوغا میکند دروغ امری عادی شده است .دوست وزارت اطلاعاتیم خواهشا قسمت میدم به وجدانت این اسلامی بود که برایش انقلاب شد.من یک اتسان بسیار عادی دراین مملکتم تا یک سال پیش همه ی حرفهای صداوسیمای نظام رادربست قبول میکردم ولی حالا میبینم چقدر توخواب بودم .وبرای خودم متاسفم.وقتی من نوعی تواین مملکت دارم هر روز دروغ میشنوم به من حق بدین به این نظام اعتماد نداشته باشم.وقتی من در فقر وفلاکت وبیکاری ام وبه آینده ناامید .چرا باید حق وثروت من وهم وطنانم بی اجازه من وهموطنانم برود غزه لبنان سوریه یا جاهایی دیگر.مگر خودتان نمیگویید چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.چرا مردم را خرافاتی بار آوردیم ومیاریم چرا کسی که نذر میکند نظرش قبول میشود چزا باید پول وطلا به زیارتگاه اهدامیکند مگر اموال زیارتگاه به چه کسی میرسد.مگر کانادا سویس نروژ که تورفاه وآسایش زندگی میکنند وبا کشورهای دنیا رابطه دارندمگر آمریکا یا کشورهای دیگر اونها روخوردند پس تقصیر خودمان است تقصیر حاکمیت که برای خودش دشمن تراشی میکند بیهوده.ما کشور ثروتمندی هستیم ولی حیف بینهایت حیف که بزرگترین دشمن خودمان خودمان هستیم.
با سپاس واحترام
جناب نوری زاد
اینکه کسی بگوید امام علی چهار هزار نفر را در یک روز از دم شمشیر گذراند فقط به آن امام توهین می کند و بس. اینها همه برای توجیه جنایات رژیم جمهوری اسلامی است.این که نمی شود هر کس بیاید یک ادعای بلاهت آمیزی از مشتی بادیه نشین در 1400 سال پیش بیاورد و جنایت کند. شما ناراحت نشوید که دل یک همچین آدمی را شکستید. این آدم مریضی که با افتخار از جنایت یاد می کند جایش یا در تیمارستان است یا به دلیل ارتکاب جنایت در زندان.
پایدار باشید
بردیا استقامت
صادق الصداق (نماینده و هم پیمان رهبر فرزانه) در ویرانه ای بنام قوه قضاییه.
آقا صادق لاریجانی بدان ///// شما هستید که با مشاوره رهبری مجددآ شعله انگ و برچسب فتنه را محیا میکنید.
و این داستان برای شما از پی گیری و گزارش چپاول اموال مردم ایران مهمتر است
شکارگاه مرکزی در محاصره است
ساعت 10 و 45 دقیقه صبح امروز (چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲) از مقابل در وزارت اطلاعات عبور کردم. آقای نوری زاد را ندیدم. به پل که رسیدم از زیر پل به آنسوی اتوبان رفتم و ماشین سوار شدم و برگشتم. ساعت 11 که از مقابل در وزارت اطلاعات می گذشتم از داخل ماشین یک دختر خانم با شال سبز را دیدم که همانجا تجمع و تحصن کرده بود. باز هم موفق نشدم آقای نوری زاد را ببینم.
شکارگاه مرکزی دزدان وحشی حاکم بر ایران (وزارت اطلاعات ایران) در محاصره است.
اما حس خوشباورانه و ساده لوحانه و غیر مسوولانه ای است اگر که گمان کنیم در محاصره سبزها و یا در محاصره “تک میوه های سبز” است. اولش شاید کمی برای وزارت اطلاعات ترس و درد داشته باشد اما محاصره شدن ساختمان وزارت اطلاعات توسط تک میوه های سبز و غیر مسلح به نوعی حساسیت زدایی و محکومیت زدایی از وزارت اطلاعات است. تک میوه های سبز در این بازی خیلی چیزها را از دست می دهند و باید فراموش نکنند که وقتی امروز می آیند دید می زنند و فرار می کنند و قایموشک بازی می کنند یک زمانی مردم را به انتخابات فراخوانده اند و آن مردم با انواح حمله ها از جانب همین شکارگاه مرکزی و چند شکارگاه موازی دیگر مواجه شده اند. و همه این توضیحات نیز منهای تعهداتی است که ممکن است نوری زاد در یک دیدار احتمالی در شرایط نابرابر و غیر قابل قبول با وزیر اطلاعات به او بدهد.
اما نوری زاد اگر مجوز قتل و جنایت هم به وزیر اطلاعات بدهد من بر مبنای ساختار اصلی تئوری ها و نظام فکری ام گام بر می دارم و بنا ندارم که وقت و نیروهایم را برای ملامت نوری زاد و دیگر مدیران و نمایندگان سبز مردم ایران مصرف کنم. چرا که در برابر دیدگاهها راهنمایی ها و راه حلهای مسافر کش اطراف وزارت پاسخهایی دارم که خواستگاهشان اراده خودم است و اصالت ذاتی و خدادادی خودم که مرا در برابر دیگر عناصر سبز و در برابر عموم ایرانیان اعم از کمتر از خودم و یا سرتر از خودم متعهد به مسوولیتهای خود برای خود تعریف کرده ام می کند.
شکارگاه مرکزی دزدان وحشی حاکم بر ایران (وزارت اطلاعات ایران) در محاصره کشورهای 5+1 است. یک ماه است که توافق اولیه برای تقسیم عدالت محورانه شکار ها شده است. حاکمیت سیاسی در ایران از ترس، قبله اش را و جمکرانش را گم کرده و طی ماههای اخیر دست و دل لرزه های عجیبی به آن دست داده و اهداف و منزلگاههای جدیدی را در غرب بعنوان قبله نو و جکران نو گرفته است.
——————————
سلام دوست گرامی
من امروز تا ساعت ده و پانزده دقیقه آنجا بودم. از هشت و ده دقیقه ی صبح آمده بودم. اتومبیلم خراب شده بود و کلا موتورش سوخته بود وباید جرثقیل خبرمی کردم که اینها وقت می برد. اما در همین مدت که آنجا بودم به عزیزانی برخوردم که ازراهی دور تنها برای دیدن من به آنجا آمده بودند. در ضمن یک زحمت بکشید در اندازه ی سواد ما بنویسید. من تقریبا منظور کلی شما را متوجه نشدم. بصورت جزیی می شود فهمید اما ربط این گسستگی ها برای من ممکن نشد.
با احترام
.
کجای کار اشکال دارد؟
نعمت احمدی . حقوقدان
عمربنعبدالعزیز تنها خلیفه خوشنام اموی است. وقتی به خلافت رسید حاکم مدینه بود که به شام کوچید. مدتی از خلافتش گذشت، یکی از دوستان ایام امارت وی در مدینه به دیدن خلیفه آمد. خلیفه از وی پرسید اوضاع چطور است؟ اظهار رضایت کرد؛ وقتی خلیفه علت را پرسید، پاسخ داد: اگر آب از سرچشمه پاک و زلال باشد ناخالصیهای مسیر را با پاکی خود از بین میبرد، امان از وقتی که آب از سرچشمه گلآلود باشد. حالا شده حکایت دولت سابق. هر روز پروندهای رو میشود و متاسفم بگویم وقتی آب از سرچشمه گلآلود بود بالطبع در طول مسیر آلودگیهایی هم اضافه میشد و از درون آن، پرونده سههزارمیلیاردی، بابک زنجانی، تامیناجتماعی و پرونده بیمه ایران بیرون میآید و به یقین در آینده هم پروندههایی ازایندست خواهیم داشت که ریشه در عملکرد دولت نهم و دهم خواهند داشت؛ برای نمونه به اختلاف حساب 150میلیاردی خزانه توجه کنید: عوض حیدرپور، نماینده مجلس و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی پرده از این پرونده برداشت: «وزیر اقتصاد قبلی میگفت ما 50میلیارد در صندوق توسعه ملی سپردهایم، 50میلیارددلار هم در بانکها، مثل بانک چین و… داریم ولی پولی که در جمهوریاسلامی بهدست آمده با پولی که هزینه شده است اختلاف آن 150میلیارددلار (معادل 450هزارمیلیاردتومان با دلار 3000 تومانی) است.» آقای حیدرپور در تشریح اختلاف مالی که عدد صدمیلیارد یا 150میلیارددلار را از آن استخراج کرده میگوید: «… ما در دولت نهم و دهم مقداری نفت فروختیم، مقدار زیادی هم محصولات پتروشیمی فروختیم یعنی منهای نفت خام که فروختیم محصولات پتروشیمی و میعانات گازی هم فروختیم، میعانات و نفت خامی که فروختیم حدود 850 تا 900میلیارددلار است و مقدار زیادی هم اموال و سرمایههای دولت را درخصوصیسازی واگذار کردیم که اگر این پولها را جمع بزنیم، عدد کلی آن بالای هزارمیلیارددلار است.» وقتی پرونده سههزارمیلیاردی گشوده شد آه از نهاد همه درآمد که چه شد از پرونده اختلاس 123میلیاردتومانی به پرونده فساد بانکی سههزارمیلیاردی رسیدیم، نگارنده هم چندین مطلب نوشتم حال اینکه در همان پرونده سههزارمیلیاردی اصل سرمایه موجود بود و تا هماکنون هم ظاهرا پول بانکها پرداخت شده است اما درباره پرونده چهارهزارو500میلیاردتومانی که به مراتب از آن فساد بیشتر است و معلوم نیست این پولها کجاست چرا حساسیت نشان نمیدهیم؟ از درون همین فسادهاست که امثال بابک زنجانیها سربرمیآورند. علت وقوع چنین حوادثی، عدم رعایت قانون خصوصا قانوناساسی است. برابر اصل53 قانوناساسی، تمامی دریافتهای دولت در حسابهای خزانهداری کل متمرکز میشود و همه پرداختها در حدود اعتبارات مصوب به موجب قانون انجام میگیرد. نگارنده معتقد است این بخش خصوصی است که میتواند چرخهای اقتصاد و اشتغال و کار را به حرکت درآورد و زمانی میتواند در عالم رقابت رشد کند که افراد دیگری از رانت استفاده نکنند. آیا پذیرفتنی است که مسوولان مربوطه در ترکیه، پرده از انتقال غیرقانونی 87میلیاردیورو از ایران به ترکیه بردارند؟ به راستی دولت پاکدست نهم و دهم، با اعتماد عمومی و با اقتصاد و خزانه عمومی چه کرد؟ مگر امکان دارد که یک نفر بدون حمایت بالادستیها شمش طلا و ارزهای مختلف را از کشور خارج کند؟
برابر اخبار منتشره، پلیس استانبول سرنخ یک فساد مالی را کشف میکند و در جریان این دستگیریها چندین نفر از جمله رییس بانک خلق، شهردار یکی از مناطق استانبول، فرزند وزیر کشور- که پلیس ترکیه زیر نظر وزیر کشور اداره میشود- پسر وزیر اقتصاد و فرزند وزیر شهرسازی و محیطزیست ترکیه را بازداشت میکند. علاوه بر آن، یک بازرگان ایرانی هم بازداشت میشود که شرح آن در شماره روز پنجشنبه هفته گذشته روزنامه «شرق» آمده است. تاریخ انتقال پول از بانک ملی ایران به حساب تاجر ایرانی، همزمان است با ریاست محمودرضا خاوری بر بانک ملی ایران. فردی که با برملاشدن پرونده سههزارمیلیاردی، از ایران گریخت. حیثیت و آبروی نظام اقتصادی کشور در خطر است. یا این عدد 87میلیاردیورو صحیح است که لابد درست است چرا که پلیس ترکیه وارد حوزه خطرناک اقتصادی حزب حاکم اعتدال و توسعه شده است و نمیتواند دروغ باشد پس این سرمایه کشور بوده است. وقتی در گزارش پلیس ترکیه آمده است: «… دستورالعملهای انتقال پولها را از ایران دریافت میکردند…» همین یک جمله کافی است که مجلس وارد عمل شود و برابر اصل 76 قانوناساسی تحقیقوتفحص از عملکرد بانک ملی حداقل در دوره ریاست محمودرضا خاوری داشته باشد. دولت گذشته با انباشتی از پروندههای حیفومیل بیتالمال روبهروست از گمشدن 150میلیارددلاری که باید به خزانه واریز میشد از پرونده بیمه که تا نهانخانه معاون اول ریاستجمهوری رسوخ کرده بود، از تاراجی که در سازمان تامیناجتماعی صورت گرفته بود و دامن وزیر و وکیل دولت را آلود کرده بود تا چهره یکشبه شهرتیافته در اقتصاد کشور- بابک زنجانی- که از رانندگی رییسکل بانکمرکزی به ثروت هنگفتی رسید و مقدرات زمینوهوا و دریای کشور را به خود اختصاص داد تا همین پرونده انتقال 87میلیاردیورو سرمایه کشور از طریق سیستم بانکی. آدم میماند معطل که چه شد و چه بر سر این ملت رفت. ملتی که روزی روزگاری نوجوانان دبیرستانیاش با جعل شناسنامه خود، در صف رزمندگان قرار میگرفتند، ملتی که جوان اسیر و دربندش نگاه نافذش را در قاب دوربین خبرنگاران میگرداند و در حالی که به وسیله صدامیان به اسارت گرفته شده بود فریاد مرگ بر صدام سر میداد، ملتی که باکریها، همتها، ستاریها و… را در سینه پرافتخار خود دارد چگونه به وزیر و وکیل و رییس بانک و تاجری رسید که اعداد نجومی 150میلیارددلاری حیفومیل را در کارنامه خود داشته باشند… باور کنید یک جای کار اشکال دارد!
لینک خبر : http://sharghdaily.ir/?News_Id=28599
خداوند روح دکتر رفیعی را شاد و با مقربین درگاهش محشور فرماید.آمین یا رب العالمین…
سلام آقای دکتر : آیا می دانستید همین دکتر رفیعی به خاطر شما بازداشت و شکنجه شد؟ انگاه که شما را به اوین برده بودند ایشان خودشان نقل کردند که به خاطر تماس تلفنی که با خانواده شما پس از بازداشتتان داشتند تا از حال شما و خانواده تان بپرسند مدتی بازداشت و شکنجه شدند. ایشان می گفت که بازجو به او گفته بود :حالا دیگه کارت به جایی رسیده که با منزل نوری زاد تماس می گیری؟ آنقدر میزنمت تا تلفن کردن یادت بره و خونه ات رو نشناسی.. از ان به بعد بود که ایشان هم مثل شما دیدگاهی متفاوت پیدا کرد.
نورچشم، این عزیز، این روح، معصوم است یا معصوم نیست؟ نیست که؟ پس چرا درقبال اینهمه مسئولیتی که دارد واینهمه خسارتی که امضای ایشان پای آنهاست، به مردم پاسخ نمی دهد؟ تا حالا شده دریک مناظره ویک مصاحبه ی غیرتشریفاتی شرکت کند؟
جای امثال شما تو اون مجلس بی خاصیت چقدر خالی است وقتی این حرفها از تریبون مجلس به گوش جامعه میرسید . زنده و مستدام باشی
اصراری برای موندن شما نمیشه
هرچند لبخندها در زوایا ی متفاوت دیدنی هستن
ولی این زخمها خاطره دارند
عطر دلخوشی بهانه ای برای مرگ لحظه های شیرین زندگی ما همه شده
فاصله ای از زمین تا آسمان
شما تک شبنم این جهنمید
سمیر مزدک و دربدر
رفتن شما درست همان چیزی است که دوستان چماق به دست می خواهند
بدانید و آگاه باشید موج تازه برخورد با وبلاگ ها و وبلاگ نویس ها بی دلیل نیست
آن غلام چه زیبا گفت بگذارید ارباب مرا بزند تنها منم که می دانم کجایش می سوزد!
این زدن ها و تهدید ها و ارعاب ها دلیل دارد
این ها از روی ترس است چماق داران را ترس فرا گرفته ابعاد اعتراضات بسیار گسترده شده
آنجه را آنان رصد می کنند و مطلعند ما نمی دانیم
هر وبلاگ نویسی که به زندان می افتد و یا ناپدید می شود اگر چه تلخ است اما برای ملایان نیز هزینه دارد آنان هزینه این رفتار غیر انسانی را با از دست رفتن اعتماد مردم و افزایش نفرت و انزجار عمومی می پردازند
همین نوری زاد بهترین دلیل اثبات این مدعی است
جنبش 88 وحشیانه سرکوب شد اما حاکمان هنوز هم بابت آن زیان می بینند و روز به روز بر زیانشان افزوده می شود
استفاده نکردن از امکاناتی که در وبلاگ نوری زاد هست به سود کیست؟
به نظرم دیوونه شدی
البته همون موقع که اون وری هم بودی افراطی بودی خبر نداشتی
راستی این قدر بی کاری از کجا نون در میاری؟
سلامت و تندرست باشی دلاور . آن آقای بازنشسته وزارت جمله درسی گفته که ( این مردم دوست دارند که عوام باشند وسواری بدهند) و نظام همین را میخواهد و به آن دامن میزند . فقط باید روشنگری کرد . همین کاری که شما و دکتر خزعلی می کنید . ما هم تا بتوانیم آنرا به دیگران منتقل میکنیم . کاری که میتوانیم بکنیم . موفق و شاد باشی عزیز .
(می پرسد: کی ها؟ می گویم: بعضی ازآخوندها، بعضی ازسردارها. “هرسه”[!] می خندیم وآماده می شوند که بروند داخل.)
رسوا بودنشان بر خودشان هم هویداست!
…
خسته نباشید…
خودمان که نیستیم ولی فکر و ذکرمان پیش شماست…
با درود
آقای نوریزاد گرامی درست ترین تحلیل را همان کارمند باز نشسته 60 ساله به شما گفت:”ازاین نظام، بیشترازاین برنمی آید”.
تنها راه تغییر قانون اساسی است.قانون اساسی ,مبتنی بر جدایی دین از حکومت. مبتنی بر آزادی های مندرج در منشور حقوق بشر جهانی.
همان اصولی که آزادی خواهان در پیش از سال 57 به دنبال آن بودند. و به خاطر آن با حکومت شاهنشاهی مخلف بودند.
برقرار باد ایران
برقرار باد آزادی
“تو اگر می دانستی
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
دیگر از من نمی پرسیدی
آه ای مرد، چرا تنهایی”.
بنازم شجاعت و استقامتت را که یک تنه در مقابل سپاه بدکاران ایستاده ای.
خدا عمرت دهد و در راهت ثابت قدم و استوار باشي مرد