ساعت نه صبح روزشنبه سی ام آذرماه بود که مستقیم رفتم به سمت کیوسک نگهبانی. کجا؟ درِشمالی وزارت. به سرنگهبانِ جوان که مرا می شناخت گفتم: من محمد نوری زاد هستم با جناب وزیرقرار ملاقات دارم هماهنگ کنید بروم داخل لطفاً. سربازبا شتاب گوشی را برداشت و پیش خود من زنگ زد. خبرآمد که: بیرون منتظرباشند.
دراین چند وقت، اعلام حضورمن همینگونه بوده است. سربازها به داخل خبرمی دهند که فلانی آمده. واسم من می رود توی درگیریِ کاریِ آن روزشان. که بالاخره با این بابا چه باید بکنند. یادم هست روزدوم قدم زدن، به یکی شان که کمی عصبانی بود و کم کم داشت از کوره در می رفت، گفتم: خیلی خوشحالم که نمی توانید مرا داخل گونی کنید و دریک جایی که معلوم نیست کجاست درِ گونی را بازکنید و هرچه خواستید سرم بیاورید. ومن، برخلاف خودتان، ازاین که می بینم شماها کم کم دارید به یک اصولی متقاعد می شوید خیلی خوشحالم.
شروع کردم به قدم زدن. دفتری با خود دارم که هرنکته ی پیش آمده را درآن یادداشت می کنم. رفتم و نوشتم که خودم را سرساعت نه صبح به نگهبان معرفی کردم. ساعت نه و بیست دقیقه بود که یک پژوی 206 از داخل آمد بیرون. با دونفرسرنشین، که هردویشان را پیشتردیده بودم. آمدند و همان سخنان تکراری را تکرار کردند. که برو، نتیجه نمی گیری. ومن نیزهمان سخنان تکراریِ خود را تکرار کردم. که: می بینید که نتیجه می گیرم. یکی که جوان تربود سرش را بالا انداخت و گفت: نتیجه نمی گیری. گفتم: یک روز که از اطاق وزیربیرون آمدم شاید به تو برخوردم. آن روز دست به پشت من می زنی و می گویی: بابا تو دیگه کی هستی! سری به تأسف تکان داد وگفت: اینجا ازاین خبرا نیست. گفتم: شاید هست وشما خبرنداری. شاید هم این خبرقرار است با فردی چون من به گوش تو برسد.
هردو درهمان حوالی پرسه زدند. من به قدم زدن خود ادامه دادم. اینجا یک پل عابرپیاده هست که هرازگاه مردم و بویژه دانش آموزان ازآن رفت و آمد می کنند. درکنارش یک چراغ چشمک زن بزرگ نصب کرده اند که من گاه به آن خیره می شوم. به این فکرمی کنم که این خاموش روشن شدن های خستگی ناپذیرش چه حکایت ها که با خود ندارد. نخستین درسی که من ازاین خاموش روشن شدن های تمام نشدنی می گیرم این است که بلافاصله بعد ازهرخاموشی، روشنایی است. والبته با هرروشنایی نیز: خاموشی.
یکی ازمأموران که با بیسیمِ تویِ دستش با داخل صحبت می کرد، مرا صدا زد. بطرفش رفتم. با بیسیمش به من اشاره کرد و گفت: من با دفتروزیرصحبت کردم. گفتند آقای وزیرتا بعدِ اربعین (دوشنبه) تشریف ندارند. دفترگفت بروید سه شنبه بیایید شاید یک کاری کردیم. تشکرکردم و گفتم: فعلاً هستم. گفت: خود دانی. وهردو نشستند و دورزدند و رفتند داخل. خودشان هم فهمیدند که من کلکِ شان را فرسوده یافته ام. دانستند که من کسی نبوده ونیستم که با یک خبرفی المجلس ساختگی گول بخورم وصحنه را خالی بکنم.
چیزی به ساعت ده صبح نمانده بود که یک کلاغ درکنارم برزمین نشست. زباله های اهل محل، مشتاقش کرده بود. به قدوبالایش نگاه کردم. با لذت. وبه آزاد بودنش غبطه خوردم. ازاین که می تواند بپرد، پرواز کند، یک جورهایی به او حسودیم شد. جفتش هم آمد. هردو رفتند سراغ زباله ها. دوتای دیگرهم آمدند. شدند چهارتا. چه زیبا. من هیچگاه ازتماشای زیبایی کلاغها سیرنمی شوم. ازصدایشان نیز. البته بشرطی که چند بار بیشترنشنوم درروز. در ایام زندان و درسلول های انفرادی، این صدای کلاغ های نشسته برچنارهای اوین برای من دلنشین ترین موسیقی های هستی بودند. هرکلاغی که صدا می کرد، بخود می گفتم: ببین زندگی چه جاری است!
ساعت ده و پانزده دقیقه شد. یک اتومبیل پراید درکناره ی بزرگراه توقف کرد. آنجاها برای لحظه ای کوتاه می شود توقف کرد اما مختصری که به درازا بکشد حساسیتِ سرباز نگهبان را که بیرون در ایستاده برمی انگیزد. که: برو. نایست! دیدم آقایی هم سن و سال خودم با کت و شلواری خوشرنگ و آبی رنگ ازپراید پیاده شد و مستقیم به طرف من آمد و با من دیده بوسی کرد وخیلی صمیمی ابراز محبت کرد. پرسید: برای چه اینجا ایستاده ای. ماجرا را برایش تعریف کردم. واین که: ازوزیروقت ملاقات می خواهم. درمیان صحبت هایش دانستم وی آقای صفی زاده مالک روزنامه ی ابرار است. یک بار او را دیده بودم اما عارضه ی کهنسالی، جمال وی را ازحافظه ام محوکرده بود.
گفت که به وزیرزنگ می زند و یاد آورمی شود. وگفت که با حیدر مصلحی هیچ ارتباطی نداشته اما با علوی – وزیرفعلی – چرا. و: رفت. اینها همه اش پنج دقیقه طول کشید. ساعت ده و بیست دقیقه بود که سرنگهبان – که جوانی خوشرو وبا ادب است – آمد و گفت: آقای نوری زاد، ازداخل به من زنگ زدند وگفتند شما بروید درِ مراجعین (درِغربی). پرسیدم چرا؟ گفت: کارشناس تان آنجا منتظرشماست. واین خبررا باردیگرنیزتکرارکرد. با کمی تردید ازآنجا دل کندم و رفتم سمتِ درِغربی. می دانستم کجاست. یکباردرراه بازگشت ازکلانتری به آنجا رفتم و به مسئول دفترِمراجعین گفتم: من محمد نوری زاد هستم با جناب وزیرقرارملاقات دارم هماهنگ کنید بروم داخل. که آن مرد مسئول، کمی عمیق نگاهم کرد وگفت: نوری زاد، تا حالا درِشمال بودی حالا آمدی اینجا؟ آنجا بود که دانستم خبرحضورم دم درِ ورودی، همه جا پیچیده. ومن همین را می خواستم.
رفتم درِمراجعین. خودم را به جوانی که پشت شیشه ی سوراخ دارنشسته بود معرفی کردم. سربازی آمد بیرون و دری را نشانم داد و گفت: زنگ آنجا را بزن. رفتم و زنگ زدم. کمی بعد در با صدای تلقی بازشد. رفتم داخل. مأموری گفت: همه ی اشیاء همراهمت را بیرون بیاور. حتی کاغذ. گفتم: چشم. تا این که اززیردستگاه حساس رد شدم. تعدادی ازوسایلم راتحویل گرفتم ومابقی ماند برای هنگام خروج. همومرا به اتاقی هدایت کرد که جوانی سی وپنج ساله ی خوش سیما و مؤدب آنجا منتظرم بود.
صحبت من با این جوان نسبتاً مفصل و بی اعوجاج بود. گفت: من مسئول پیگیری اموال شما هستم. نامه ی شما را که به وزیرنوشته اید خوانده ام. بخشی ازاموال شما را سپاه برده که به ما مربوط نمی شود. اما آن اموالی که بچه های ما آورده اند حتماً اینجاهاست باید بگردم پیدا کنم. وگفت: تعجب می کنم چرا این همه مدت طول کشیده وبه شما تحویل نداده اند. وگفت: من طبق صورت نتظیمی، همه ی اموال شما را پیدا می کنم زنگ می زنم بیایید تحویل بگیرید. اگرهم چیزی که درلیست ها هست نبود وزارت موظف است غرامتش را بپردازد. کمی رؤیایی و مدینه ی فاضله ای سخن می گفت. تجسم این که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بخواهد به متهمی یا مجرمی غرامت بپردازد چقدردورازذهن است و البته کمی طنز. قبول کردم.
می گفت: به من فرصت بدهید. گفتم: باشد، من درباره ی اموالم فعلاً حرفی نمی زنم. اما شما می دانید که حرفه ی من فیلمسازی است. من درداخلِ این کامپیوترها وحافظه های مستقلی که دوستان شما برداشته اند و برده اند کلی فیلم داشته ام که خودم ساخته ام. من نسخه ی دیگری ازاین فیلم ها ندارم. آنها را درهمین حافظه های مستقل نگاهداری می کردم که دوستان شما برداشته وبرده اند. اگرببینیم فیلم های خانوادگی وشخصی وهمین فیلم های حرفه ای من پاک شده است، مطلقاً وسایلم را تحویل نمی گیرم تا غرامتش را که شما می گویی دریافت کنم.
قولهایی داد وقرارشد خودش به من زنگ بزند. به او گفتم: پنجاه درصد خواسته ی من اموال من است. پنجاه درصد دیگرش به درخواست ملاقات با وزیرمربوط است. یعنی من همین حالا ازپیش شما که بروم، می روم باز درِشمال قدم می زنم. گفتم: من حرفهایی دارم که باید حتماً به خود وزیربگویم. مثل چی؟ مثل ممنوع الخروجی خودم و همسرم و پسرم. مثل مسائل عمومیِ دیگری که می خواهم خلاصه اش را با ایشان درمیان بگذارم. گفت: من تصرفی دروقت ملاقات ندارم. اما منتقل می کنم ماوقع امروز را، واین درخواست شما را هم درآن قید می کنم. ازاو بخاطرمتانت و ادبش تشکرکردم و بیرون آمدم وبازرفتم مقابلِ درِ شمال شروع کردم به قدم زدن. سربازنگهبان با تعجب نگاهم کرد و رفت به سرنگهبانِ داخل کیوسک خبرداد. که فلانی برگشت که!
ساعت شد یازده ونیم. ملاقات با این جوانِ کارشناس خودش یک جورپیروزی بود برای من. اینها تا کنون قسم به حضرت عباس می خوردند وبه من می گفتند باید بروی دادگاه به ما مربوط نیست. می گفتند تا قاضی دستورندهد ما یک چوب کبریت تحویل کسی نمی دهیم. می گفتند: باید ازقاضی بپرسی که چرا تاحالا دستورنداده اموالت را پس بدهند نه این که بیایی اینجا و برای ما مزاحمت فراهم کنی. ومن می گفتم: چرا، به شما مربوط است. قاضی های بدبخت که ازخود اختیاری ندارند. آنها میرزا بنویس های شماها هستند. ومی گفتم: خواهیم دید که به شما مربوط است. شماها کارهایی می کنید که صدپشت قاضی ها هم خبری ازآنها ندارند. وامروز، دریک چشمه اش دیدم چه دروغهایی که اینها نمی گویند. درحالی که پیشانی شان با مهرآشناست و محاسن شان نشان می دهد به چه مختصاتی معتقدند.
به قدم زدن مقابل درِ ورودیِ سازمان اطلاعات و امنیتِ سپاه نیزفکرکردم. باید برنامه ای هم برای آنجا داشته باشم. بخشی ازاموال مرا آنها برده اند. منتها همه را نمی شود با هم قاطی کرد. هم سفرصلح و دوستی را، هم قدم زدن جلوی وزارت اطلاعات را، وهم قدم زدن جلوی سازمان اطلاعات و امنیت سپاه را.
عمده ی اتومبیل هایی که داخل وزارت اطلاعات می شوند یا پژوی 405 هستند یا سمند. ساعت دوازده بود که دیدم یک سمند با تکان دست من ایستاد و شیشه اش را پایین کشید. پیش ترگفته ام که: من اغلب برای اتومبیل هایی که داخل وزارت می شوند دست تکان می دهم. یعنی سلامشان می گویم. بعضی ها تحویل می گیرند ودستی وسری تکان می دهند و می روزند اما بعضی ها دلخورمی شوند و خودشان را به ندیدن می زنند. وحتی می روند و به نگهبان دمِ درمی گویند: این بابا اینجا چه می کند؟ که نگهبان با نگاهی به من توضیح می دهد که ماجرا ازچه قراراست.
رفتم جلو طرفِ سمند. مردی پشت فرمان بود کمی جوان ترازمن. (می بینید چگونه خودم را قاطیِ جوانها کرده ام؟!) گفت: بیا داخل. رفتم و نشستم کنارش. خودش می گفت اسمش سعید است و دربخش خارجه ی وزارت کارمی کند.اینها معمولاً سه چهارتا اسم دارند هرکدامشان. من به همان “سعید”ی که اوگفت، کفایت کردم وهی آقا سعیدش گفتم. عمده ی حرف آقا سعید که نیمساعت همانجا دم درِ وزارت بدرازا انجامید این بود که: نوری زاد، مواظب باش دشمنان این نظام ازت سوء استفاده نکنند. می گفت: من تورا به عنوان بچه جبهه ای می شناسم. بچه نظام. بچه ی انقلاب. اما بگذاربگویمت که هروقت نوشته هایت را می خوانم اذیت می شوم. ما نباید اجازه بدهیم این نظام – که با صرفِ کلی هزینه سرِپاست – ازپا درآید.
کلی که صحبت کرد، به وی گفتم: آقا سعید، به ذهن مبارکت فشاربیاوروفقط یک ارزش، وفقط یک ارزش اسم ببرکه الان هست ومن وشما برای حفظ آن یک ارزش هم که شده باید جانفشانی کنیم. هرچه تقلا کرد چیزی پیدا نکرد. بهتردید موضوع بحث را عوض کند. گفت که همسرش پرستاربوده وبچه ها درخانه بی مادرمی ماندند و بچه های بی مادربه اوتلفن می زدند و به نوبت گریه می کردند. واین که به همسرش گفته: درمیان مریض هایت، من وبچه ها راهم جا بده. واین که: خلاصه همسرش دست ازکارکشیده وبه پرستاری ازبچه ها وخوداو پرداخته وشده: خانم خانه.
می گفت: ما باید ازانقلابی که امام اینهمه برایش زحمت کشیده وآقا اینهمه برایش زحمت کشیده ومی کشد پاسداری کنیم. گفتم: درمورد امام، شما آقا سعید بگو ببینم من چگونه ظهورمردی مثل خلخالی وکشتارسال 67 و اساساً جنگِ بی دلیل را داوری کنم؟ یا مثلاً درباره ی آقا، من بعنوان یک شهروند اجازه ندارم آیا بپرسم چرا ایشان درقبال اینهمه مسئولیت، اصلاً واساساً پاسخگونیست وبی اجازه ی مردم پولشان را به سوریه و لبنان می دهد؟ اینها را که گفتم امیدش یکسره ازمن سلب شد اما رفته رفته با من همدل شد و همراه. تاجایی که سرآخرازاو خواستم اگرمی تواند وقتی ازوزیربرای من بگیرد. گفت: من دربخش خارجه ام وهیچ ارتباطی با وزیرنداریم اما با بچه هایی که می شناسم زنگ می زنم صحبت می کنم وبه آنها می گویم صحبت با نوری زاد خیلی بهترازاین است که ولش کنیم به امان خدا. برای عاقبت بخیریِ من دعا کرد ورفت داخل. درحالی که مرتب می گفت زنگ می زند به دوستانی که می شناسد برای وقت گرفتن ازوزیربرای من.
ساعت شد یک بعد ازظهرومن همچنان مسیرشش هفت متری مجاوربزرگراه همت و جلوی وزارت اطلاعات را می رفتم وبازمی آمدم. دراین هنگام یک پژو دنده عقب گرفت. جوانی پشت فرمان بود. قیافه اش نشان می داد کارمند اطلاعات است. حالا کجا، خدا می داند. سرش را خم کرد وچیزی گفت. نشنیدم. جلو رفتم وپرسیدم: چه فرمودید؟ با ملایمت، وبا چهره ای که به یکجوراندوه نشسته بود گفت: خواستم بگویم: خیلی مردی مرد! اوکه رفت من دفترم را درآوردم که نوشته های آن روزم را کامل کنم. دستی به شانه ام نشست. سربرگرداندم دیدم سعید است. شتاب داشت. انگار اتومبیلش را جایی گذارده وپیاده آمده بود تا چیزی به من بگوید و برود. گفت: تو یک مقدار ” لِوِل” ت را پیایین بیاور. منظورش را نفهمیدم. ابتدا احساس کردم دارد توهین می کند اما بلافاصله توضیح داد: من با دوستان صحبت کردم وگفتم با نوری زاد اگرصحبت کنید خیلی بهتراست تا تحویلش نگیرید. هرچه باشد نوری زاد بچه ی انقلاب است بچه ی جنگ است. منتها مدیری، مدیرکلی، معاونی. گفتم: فقط وزیر! این فقط وزیرِ من آنچنان محکم بود که جاخورد. گفت: هرجورکه خودت می خواهی. ازاو تشکرکردم بخاطرپیگیری اش.
یک پرتقال دارم و چهارتا بیسکویت. اینها مرا تا ساعت سه بعدازظهرنگه می دارند. کمی لباس گرم پوشیده ام اما هنوز سردم است. گرمای مطبوعی درپاهایم احساس می کنم. این گرما بخاطرجوراب ضخیمی است که درشهرگنبد، مادرِامید کوکبی به من هدیه داده است. وی که زبان فارسی نمی داند آن روز به زبان ترکمنی چیزی به من گفت و پدرِامید برایم ترجمه اش کرد. این که: این را می دهم به تو تا هروقت پوشیدی به یادِ امیدِ من بیفتی!
قدم زدن جلوی وزارت اطلاعات ( یکم دیماه نود ودو)
امروزیکشنبه است. مجهزآمده ام. با کوله پشتی وکلی خوردنی وزیراندازو یک چهارپایه ی کوچک داخلش. وکاپشنی پوشیده ام اساسی با کلاه ولباسهای زیرِ گرم وپشمی. طبقِ اعلام قبلی – درسایت و فیس بوک – سرساعت ده صبح خودم را به دو سربازی که داخل کیوسک اند معرفی می کنم. جدیدند. ندیده امشان. به یکی که ظاهراً از دیگری سرتر است می گویم: من محمد نوری زاد هستم با جناب وزیرقرارملاقات دارم لطفاً هماهنگ کنید بروم داخل. ومی روم جلوی درِ ورودی و کوله پشتی ام را روی جدولهای کارنشده می گذارم و کلاه سیاه رنگ را می کشم به سرم. هشت دقیقه ی بعد یک پژوی 206 ازداخل می آید بیرون. با دومأمور. که قبلاً اینها را دیده ام. یکی شان می گوید: بازهم که اینجایی! وبا نگاه به سرووضعم می گوید: شال وکلاه هم کردی که؟
باهم گفتیم و خندیدیم وهمان حرفهای تکراری تکرارشد. می خواستند به داخل برگردند که گفتم: لااقل تا اینجا آمده اید بیایید این کوله پشتی ما را وارسی کنید مبادا چیزی داخلش باشد. مأموری که بیسیم دستش بود و بلحاظ رتبه، ازآن که پشت فرمان بود بالاترمی نمود گفت: اگرچیزی داخلش باشد زودترازهمه خودت را منفجرمی کند. همو به همکارش اشاره کرد که بروند. من رفتم سراغ کوله و دفترم را بیرون کشیدم وچیزی درآن یادداشت کردم. مأموری که رانندگی پژو با او بود سرفرو برد به داخل دفتر وپرسید: چی داری می نویسی؟ فکرمی کرد من شماره ی اتومبیل ها را یادداشت می کنم. گفتم: من الان نوشتم که شماها ساعت چند آمدید و ساعت چند دارید می روید. پرسید: برای چی اینها را می نویسی؟ گفتم: من شب به شب ماجراهای اینجا را می نویسم و منتشرمی کنم. حافظه ام چون خوب نیست یادداشت می کنم. نزدیک غروب وقتی به خانه آمدم همسرم پرسید چه خبر؟ گفتم: من دارم یک میخ را درزمین اطلاعات فرومی کنم. قرارنیست هرروز خبری باشد. اگرهرروز یک میلی متربیش ازروزقبل فرو برود من حتماً به نتیجه می رسم. حتماً. وبزودی.
قراربعدیِ من فردا سه شنبه ساعت ده صبح است. ساعت ده صبح باز باکوله پشتی وشال وکلاه می روم جلوی وزارت اطلاعات برای قدم زدن. تصورمی کنم روی چند ساعت دارم پیاده روی می کنم. هم فال است وهم تماشا. کلی رفیق گیرآورده ام تواین روزها. وپایان سخن این که: من بالاخره این درِ بسته را با همین شیوه بازمی کنم. حتماً. بی تردید.
محمد نوری زاد
دوم دیماه نود و دو – تهران
آقای نوریزاد عزیز، نظامهای ایدئولوگ با این روشها بیدار نمی شوند. حسین را به نام خارجی کشتند و سالها لعنش کردند. بزرگترین توهم این است که انسان گمان کند فقط خودش حق است. این برادران فکر می کنند با آزار امثال شیلر، بهشت را می خرند. تف به این ایدئولوژی که از آن القاعده، یزید، سعید امامی و هزاران جانی بیرون میاد. ایا وقت آن نیست که به جهان سکولار سلام بدهیم واز شرط معمم ها خلاص شویم؟
خسته نباشید آقای نوری زاد من از شیوه ی شما واقعا لذت می برم و نوشته هاتون رو دنبال می کنم البته تا امروز در فیس بوک ولی از امروز به بعد در وی سایت شما .
سوالی دارم اگه جواب بدید ممنون می شم . چرا مثل خیلی ها که تیغ انتقادشون به تندی شما نبوده و الان در زندان هستند در زندان نیستید ؟!!!!
————–
خود شما چه فکرمی کنید؟
.
من موندم یعنی آقای خاتمی که ۸ سال رییس جمهور مملکت بوده با ۲۰ میلیون رای آن هم رای دانشگاهیان و تحصیل کرده گان – آنقدر عرضه ندارد که مثل شما بیاید به عنوان یک شهروند جلوی وزارت اطلاعات و بگوید من با وزیر ملاقات دارم و میخواهم ببینم چرا ممنوع الخروج هستم. چرا وزارت اطلاعات – با یک نشریه خودی مصاحبه کند و بگویید من چرا ممنوع الخروج هستم ؟! اصلا به عنوان یک شهروند به دادگاه ( بیدادگاه ) نظام اسلامی شکایت سنبلیک بدهد که آقا من میخوام برم زیارت – سیاحت و چرا و کی مرا ممنوع الخروج کرده است؟ ِیعنی این جور آدمهای ترسو باید برن خودشون رو زیر خاک دفن کنن! ( بلا نسبت خاتمی عزیز م شما ) ولی آدم از بی عرضه گی و ترسو بودن برخی آدم ها بهم میریزه.
آقای نوریزاد خانه از پای بست ویران است و امان از این مصلحت کردن مسولین ناراضی … مردم که جای خود دارند.
اگر ۴ تا و فقط ۴ تا مسول که از وضع موجود ناراضی بودند میامدند و مثل شما رفتار میکردند وضع ما از اینی که هست بهتر بود.
یکی از خائن ترین افراد مسولین ناراضی هستند که به ظاهر رفتار و حرکاتشان با باطن متفاوت است. تاریخ خواهد نوشت آقای خاتمی و رفسنجانی خائن تر بوده یا شریعتمداری کیهان یا خامنه ای رهبر. بابا تکلیف کیهان و رهبر معلوم و خط و سبکشون مشخص. اونهایی که هم خر میخوان و هم خرما رو واقعا دارن خیانت میکنند
درود،ای ازتبارنوروروشنایی ،هرروزچندباربه سایتتان سرمی زنم وازچشمه سارزلال اندیشه ات می نوشم.بیشتراوقات ازاین آب سردبرقلب آتش گرفته ازرنجهای میهنم می پاشم .قلبم خنک می شود.امامگراین آتش خاموش می شود.همینکه دوباره تلویزیون نگاه می کنم یابه سایت هاسرمی زنم یابه همشهری هایم نگاه می کنم دوباره این آتش زبانه می کشد.ممنونم که نوشته هایت مانندکپسول های آتش نشانی است .برادر،آیاامیدی به خاموشی کامل این دل آتش گرفته داشته باشم ؟باورکنیدخودم ودیگرانی رامی بینم که به پیری زودرس رسیده ایم .همه ی فکرمان به نیازهای اولیه مان است .کاش می شداین نیازهاتمام شوندتابه نیازهای بهتری فکرکنیم .انانی که به خارج رفته اندبااینکه دردغربت دارنداصلاپیروشکسته نمی شوندوقتی دراینه به خودم نگاه می کنم ازسفیدی موهایم تعجب می کنم .ببخشیدانرژی منفی دادم امابگذاراحساس بهترم رابگویم انگارآزادشده ام واحتمالادیگرفریب دلالان بهشت رانخواهم خورد.واین یعنی امیدواری
جناب نوری زاد
واقعا این حرکت شما جالب توجه است. با این روشی که دارید، خشن ترین ماموران اطلاعات را هم رام می کنید. از این لحاظ استاد بلامنازع مبارزه بدون خشونت هستید. انتقاد کاملا صریح و بدون پرده همراه با عطوفت حتی نسبت به هتاکان و پرده دران! این روش همه را خلع سلاح می کند. با خود می اندیشیدم چه می شد اگر بزرگانی چون خاتمی و یارانشان دست از محافظه کاری می شستند و چون شما به نقد صریح و بی پرده از رهبری و سایر ارگانها روی می آوردند. همانطور که خودتان فرمودید، این آقایان در حاشیه امنیتی بهتری از شما به سر می برند. حتی جناب موسوی در هنگامی که در حصر نبود هیچگاه صراحتا از رهبری انتقاد نکرد و بیشتر با گوشه و کنایه بیانیه هایش را صادر می کرد. به گمان من سیاست جای این تعارف و تکلفات نیست. نقدها می بایست صریح و بدون پرده باشد. بدون اغراق شما در این زمینه پیشرو هستید. آن روزی که یک روزنامه رسمی چاپ داخل کشور به طور صریح و آشکار از بالاترین مقام مملکت (در حال حاضر رهبر) انتقاد کند بدون اینکه به داغ و درفش گرفتار آید، اولین سنگ بنای دموکراسی در کشور گذاشته شده است. شاید آن روز چندان دور نباشد.
پایدار باشید
بردیا استقامت
سلام خدمت آقا ی نوری زاده امیدوارم همیشه خوب و خوش و پر توان باشید
مطالب حضورتان را در مقابل وزارت اطلاعات و ایستادگی هاتان را کامل مطالعه نمودم تحت تاثیر قرار گرفتم آیا میشود ما هم با شما برای گرفتن حقمان به شما بپیوندیم؟
اگر نوشم نهی نیشم چرایی!
شك نكن كه جواب ميگيري و از رو ميبريشون مطمين هستم خيلي زود راستي پيشنهاد ميكنم اين گزارشات برا دفتر وزير فاكس كن مرتب .
من شبيه اين مورد ٥ سال پيشً با وزارت صنائع مشكلي داشتم بايد وزير ميديدم جواب سر بالا ميدادند . اينقدر زنگ زدم و فاكس زدم و نامه پشت نامه پست كردم كه يك روز بهم گفتن بيا معاون ميخواد ببينتت ! گفتم فقط وزير سه ماه هر روز زنگ ميزدم نامه فاكس ميكردم يه روز مودبانه خواهش ميكردند ديگه زنگ نزن ما خبر ميديم يه روز با عصبانيت ميگفتن اگر وزير هم بگه با اين كارات مشكلت بدتر ميشه تا بلاخره از وزير دستور گرفتم و مشكل حل شد .
صبور باش و با پشتكار و روي خوش پيگير باش كه حتما حتما جواب ميگيري . شماره موبايل وزير پيدا كن مرتب زنگ بزن تا بالآخره جواب بده . پيدا كردن شماره موبايل وزير كار ساده اي مخصوصا برا شما .
با سلام و درود خدمت «فیلم کن » عزیز جناب نوری زاد .!!
جناب نوری چون شما از مهره های به روز هستید و از نوع کم نوعتان ،خواهشمندم در سناریوهای بعدی در قصه نویسی و فیلم کردن خلق الله مسایل ذیل را مد نظر قرار دهید تا نقش داده شده و اجرای سیاهکاریتان مقبول تر و معقول تر جلوه نمایید .
حتما مستحضر هستید در علم جامعه شناسی در تحلیل مسایل در شاخه علوم سیاسی مبحثی به نام « شیوه ربط قضایا » و یا «سایبرناتیک » وجود دارد که با ربط گفته ها و ادعا و مدعای سوژه و نوع بیان همانند کشف رمز ، برآوردی از شخصیت و ادعا و افکار او به صورت ذهنی و انتزاعی می شود که به واقعیت کشف شخصیت و نیت و برنامه و …. که خود اعتراف کند و یا به صورت حقیقی و واقعی کشف شود ، بسیار نزدیک است .
حال در مورد شما ، قضاوت با خوانندگان !
همین نوشته بالا ، به بقیه کاری نداریم
همه گفتاهایتان نه ، چند تایش !!
شما ها کم کم دارید به یک اصولی متقاعد میشوید !!!
من کسی نبوده و نیستم که با یک خبر فل المجلس ساختگی گول بخورم و میدان را خالی کنم !!!
قضیه آقا سعید و درد دل و تو بچه جبهه ای و تخم انقلابی و خود انقلابی و … !!!نیمکت پارک است و درد دل خودمانی مامور ضد جاسوسی دایره خارجی و این حرفا !!!ای بابا جناب نوری !!
ماشین پژو دنده عقب گرفت و رفتم جلو ببینم چی می گه ، گفت :«آقای نوری خیلی مردی » !!!…خود مامور گفت نوری جان با دو لفظ مبارکشان ، عجبا ، چه تاثیری گذاشتی در همه سطوح نوری جان !!!
بعد دست سعید بلافاصله بر شانه شما نشست !!!!
دوباره ۲۰۶ اومد و بگو بخند و میخ تو زمین و ….
نوری جان به گفته خودت فیلمسازی ، ولی فیلم کن خوبی نیستی . تو قصه سرایت ایرادات دستوری نداری ولی نمتونی جفت و جور دروغا ادعا هارو بغل هم بچینی .
ولی بازم می تونی جواب ریس ها و بالا دستهاتو بدی و پولی که خرجت می کنند رو هدر نداده باشی چون روی عده ای تاثیر می زاری .
به جای فیلم ساز داری هنرپیشه خوبی در ایفای نقش میشی ،ایول . این هنر آخوند و آخوند صفت است که امثال تو را به جای قناری رنگ می کنند و می اندازند ، ولی فکر روزی بکن که مردم به درجه ای از شعور و آگاهی برسند که تو اربابانت دیگه حناتون در سیاه اری رنگی نداشته باشه .
به امید بیداری و اگاهی مردم ایران .
اعتراف میکنم که هر بنیاد و نهاد و سازمان و قوه و نیروی نظامی و انتظامی و امنیتی و مجمعالاعمهالجمعه و غیر در این کشور که تحت سیطره ولایت فقیه بوده در آنجا بداخلاقی و سواستفاده و کمبود بهداشت و کمبود دانش و کمبود فرهنگ و زیادبود فساد و آزار مردم و دزدی و جعل اسناد و مدارک و رشوه و پارتیبازی و دروغگویی و چاپیدن مردم و سیاهی بیداد میکند.
این اعمال و رفتار در مرحله نخست بازتاب روحیات و اخلاق و خواست رهبر (خودخوانده) و سپس تفاسیر فقه و امام جمعه ها است. با وجود این دو مقوله در سیاست و راهبری کشور, آینده امیدوار کننده وجود نخواهد داشت.
فقر و فساد و تبعیض و بی مسئولیتی و خشونت و قدرت طلبی و ثروت اندوزی زاییده و کنه این دو مقوله است.
حسن روحانی هم تا بدینجا چیزی مگر قانونی نمودن امیال جامانده و تخلفات پنهان و سفت کردن جای پای آنان صورت نداده, آنچه نامردمانی چون احمدینژاد و سایرین از انجام آن درمانده بودند و هستند حال یک تنه بدوش میکشد و فقر و فساد و تبعیض را نهادینه میگرداند, با سپاردن مقطع آموزش ابتدایی به حوزۀ علمیه که در دوران شوم احمدینژاد آغاز گشت جهل و فساد بیداد خواهد نمود و فرزندان این کشور باید با لباس آهنی و قفلدار به مدارس اعزام گردند.
اگر بپا نخیزیم و کشور از چنگال این دژخیمان جهل و تباهی آزاد نگردانیم در آیندهایی نزدیک به مانند کره شمالی گوشت انسان باید تناول بفرمایید.
فقط میتونم بگم خدا قوت داستان دنباله دار قدم زدنهای شما مثل اب ریختن به لانه موریانه هاست وحتما به خواستتون میرسید
دوستان
حتما این خبر رو خوندین
مشاور عالی فرمانده سپاه: اگر دولت بخواهد انقلاب را از مسیر خودش خارج کند، سپاه در آن جا به وظیفه خودش عمل میکند
برام خیلی جالبه راستش این لحن صحبت در این مقطع و در این مرحله از تحولات برام خیلی عجیبه
اگه کسی مقاله ای خبری چیزی در این باب دیده یا شنیده یا نظری داره ما رو هم در جریان بزاره ممنون میشیم
کهنسالی وسردرگمی وچوب دوسر نجس البته با پوزش درمثال مناقشه نیست-حال ترحم برانگیزی پیدا کرده ای-تو هم مشکلت وسایلته نه درد مردم قطعا تحویلت بگیرن باز میشی همون مزدور سابق بالاخره نوریزادی دیگه یه روز باتمام قوا اینوری یه روز با حداکثرنیرو اونوری- بستگی به جهت باد داره!!!!!!!!!!!!
با سلام و آرزوی موفقیت و سلامتی شما و همه علاقمندان به ایران..متاسفانه نظام ما به ابعاد تعریف شده این نوع نظم اجتماعی افزوده و شاید اگر مبدع این وازه امروز در قید حیات بود کتابی تحلیلی از جمهوری ما در تائید نظریه “جمهوری موز” خود می آورد.
1. اینروزها موضوع جناب مرتضوی دیگر نقل هر محفلی است. در میهمانیها و گعده های سیاسی و اجتماعی کشفیات جدید از عملکرد آن بزرگوار و شمشیر برنده ولایت مرتبا طرح میشود. نه گیرنده ای تکذیب می کند و نه شنونده ای بیش از بیش هیجان زده میشود. شده مثل قصه نرگس. سند و کاغذ پشت سرهم اسکن و روانه بازار میشود. نه دادگاهی و نه جلسه گفت و شنودی. جناب محجوب که ظاهرا الان خواب نما شده که باید دنبال حق کارگزان باشد از طریق مصاحبه حرف میزند و سعید مرتضوی نیز از همان طریق. امّا سئوالی که مطرح است این هست که آیا این شمشیر علی زمان اصلا جرمی انجام داده است یا نه؟ آیا در همه این جابجائی ها و خاصه خرجیها عمل مجرمانه ای صورت گرفته؟ آنطور که از گفته ای خود وی و سایرین ذی مدخل معلوم میشود این است که نخیر تا کنون وقوع هیچ جرمی محرز نشده. این کلید رمز “جمهوری موزی اسلامی” ما است.
2. اصلا جرم یعنی چه؟ در تعریف حقوقی هر کسی که قانون مصوبه و اجرائی را رعایت نکند بنحوی که شایسته مجازات مصرح مذکور در قانون باشد مجرم است و باید تحت پیگرد باشد. بسیار خوب حال سئوال این است که “مزتضوی” چه قانونی را رعایت نکرده؟ تا کنون کسی به آن جواب نداده چون ظاهرا پاسخ روشن است. او هیچ یک از قوانین مربوطه را زیر پا نگذاشته. شاید این حرف موجب تحیّر باشد ولی متاسفانه درست است. این درست است که او تمام منابع در اختیار را چون سلطانی بی رقیبی به همه کس داده ولی آنرا قانونی انجام داده. بخشی از این پولها و حاتم بخشی ها از طریق “وجوه خارج از شمول ” که بمعنای هزینه کردن اعتبارات خارج از هر قانونی است انجام شده. این کار مرتبا در حال انجام است. “مرتضوی” گفته خود جناب علی لاریجانی 20 میلیارد تومان از این وجوه را هر سال در اختیار دارد و بدون پاسخگوئی به کسی آنرا هزینه میکند. در اینصورت حتما “احمدی نزاد 60-80 میلیارد در اختیارش بوده. مقام رهبری هم که قطعا به کمتر از چند میلیارد دلار راضی نمی شنوند. وقتی هزینه چای مجمع تشخیص مصلحت فقط 150 میلیون است باید بقیه ماجرا را میتوان حدس زد.
3. بخشی دیگر از هزینه ها و پرداختها به استناد مصوبات هیئیت مدیره و مجمع عمومی و تائید حسابها و صورت وضعیت ها است. اینها هم قانونی است. چه کسی میتواند متعرض آنها شود؟ شاید بگوئیم حکم مرتضوی غیر قانونی بوده ولی خوب تمام این مدت در زیر دیده تیز بین ولایت و رئیس جمهور سخت کوش و مجلس انقلابی بوده است. این همه بی قانونی در محضر قوه قضائیه بی همتائی که ظرف چند ساعت چند جوان بی پناه را به جرم قمه کشی و بدون محاکمه رایج به چوبه دار سپرد مگر ممکن است؟.حاشا و کلا. همه چیز قانونی است. اسناد و مدارک تا دلت بخواهد.
4. دز این میان مجلس محترم میتوانست و یا هنوز هم میتواند مانند کاری که کنگره تابع صهیونیستها در امریکا انجام میدهد جلسه تحقیق و تفحصی تشکیل دهد و آنرا از طریق صداو سیما هم پخش کند. آقای مرتضوی و سایرین را هم بخواهد و سئوال و جوابی را انجام دهد. در اینصورت اگر حتّی کار قانونی بود قبح اخلاقی چنین سو استفاده ای هم در جامعه طرح میشد. ولی خوب بنظر میرسد چاقو دسته خویش را به هیچ وجهی نمی برد!..اگر جناب محجوب و مجلس فخیمه را ریگی در کفش نیست بسم الله..شکر خدا هم دزد را در خدمتیم هم بز را.
5. جمهوری موزی ما یعنی این!..یعنی خودت قانون میگذاری، خودت هیئت مدیره و مجمع را تعیین میکنی و با تصویب آنها خزانه مملکت را قانونی به تارج میبری..خوت بطور قانونی رئیس جمهور قلابی سر کار می آوری که به تعبیر مشاورش سیاستش این بود که به جای مثلا اتوبان سازی که کار سختی است .و زمانبر ، همان پول را مثلا به هیئت های مذهبی بدهد تا آش رشته بپزند و برایش دعا کنند و رای بیاورند، وقتی میرود هم کشور را به تعبیر خوشان مین گذاری کند، جهانی را بر علیه ملتی متحد کند، کشورو ساکنینش را چون مزرعه ای در اختیار خود بداند ، رئیس جمهور بعدی مانند حکایت حسین کرد شرح خلافکاریهایش را قطار کند ولی بازهم راست راست در کشور بگردد و درخواست مناظره کند. آنوقت یکی که میگفت بابا این همین کارها را فقط بلد است به مسجد سلیمان تبعید-حبس شود و زن و مادرش هم در جاده دیدار زیر ماشین بروند..بعله جناب “او هنری” کاش بودی و جلد بعدی کتاب خود را هم می نوشتی. راستی در این میان این جمله جالب از فرمایشات بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی را هم دیدم که حیفم امد آنرا از یاد ببریم:
“جمهورى دموكراتيك كه اين آقايان مى خواهند همان جمهورى طرز جمهورى هاى غرب را مى خواهند. مملكت ما آنقدر خون داده اند كه حالا بشود يك مملكت غربى!! مردم ما براى اسلام خون داده است، براى اسلام اينقدر تحمل زحمت كشيده اند كه يك مملكت اسلامى درست بشود، يك قوانين اسلامى در كار باشد، قوانين غربى ما نمى خواهيم. “صحيفه نور جلد 7 – از صفحه 81
بنظ میرسد این خواسته به خوبی محقق شده…
چند روز بود جناب آقای نوربزاد در فیسبوک نبودی نگران شدم این بود که به وبسایتت آمدم .خسته نباشی پیر مرد.
سلام
ببخشید یه سوال شخصی!!
الان از چه راهی هزینه زندگیتون رو تامین میکنید!؟
یا سفر هستید یا جلو درب وزارت اطلاعات قدم میزنید!! واسه این چیزا پولی به آدم نمیدن!!
———————–
سلام آقا مجید
دول متخاصمه دلبندم.
یک شماره حسابی دارم ماه به ماه شارژش می کنند.
خیال کردی کم الکی یه؟
به نام خدا
با عرض سلام وخسته نباشید
آقای نوری زاد عزیز یک کنایه میزنم ببخشینم .تا ساده لوح نباشد هیچوقت کلاهبرداری بوجود نمی آید.تاوقتی اکثریت مردم آگاه نباشند وضع همین گونه است تا وقتی خرافات هست تا وقتی ببخشین ازدین سواستفاده ابزاری میشود.هر کشوری به دنبال منافع ملی خودش هست وحق هم دارد که باشد کاری ندارم که آمریکا باشد یا یک کشور دیگر.چرا حاکمان ما به فکر منافع ملی کشورمان نیستند.نمونش هی توایام دهه فجر میگن زمان شاه اینقدر امکانات ازقبیل برق گاز تلفن ثابت وراه نبود که به مدد انقلاب اینقدر پیشرفت کردیم مگر از زمان شاه تا حالا چند دهه نگذشته بایدبمراتب پیشرفت میکردیم اینها حداقل امکاناته .ازشاه طرفداری نمیکنم پس ما برای چه انقلاب کردیم.حاکمان نگویند برای وضع الان
با تشکر واحترام
nurizade aziz shoma har rooz bishtar delha ro motevajjehe khodetoon mikonid .man avvalin saiti ke soraghash miravam saite shomast .motman=ennam roozi khahad resid ke az zendegie nurizad ke baraye mordom keshvarash karha kard filmha sakhte mishavad motmaennam sale m o bar gharar bashi baradar.
خواب سفید!
بیاد جمله ای از مرحوم دکتر شریعتی افتادم که خطاب به زینب کبری سلام الله علیه است: ” …….ای که مردانگی در رکابت جوانمردی آموخت….”
آقای نوری زاد ! حقیقتا این جمله در وصف شما نیز بسیار بجاست. من اطمینان دارم که شما به نتیجه می رسی و با وزیر ملاقات خواهی کرد اما چه سود که ذهن علیل این وزرا و مسئولین بلند پایه نظام مبتنی بر ولایت مطلقه برای پذیرش حقیقت و واقعیتهای ملموس جامعه بسیار کند عمل می کند. فرقی هم نمی کند روحانی باشد یا خاتمی یا هاشمی و خامنه ای و دیگران.امروز که فشار تحریمها اصل و بقای این نظام پوسیده را به چالش جدی کشیده است ، امثال این آقایان نامبرده تنها هدفشان حفظ نظام از سقوط حتمی است و همه تلاششان برای نجات این مرده بی جان است و الا حرمت مردم و اسلام و خدا و پیغمبر و امام و ارزشهای متعالی انسانی و عدالت حرف مفتی بیش نیست.قدرت عدالت نمی شناسد. قدرت فقط قدرت را می شناسد و برای بقا تا جایی که قدرت بالاتری بر او چیره نشود تلاش می کند.اگر چیرگی قدرتهای جهانی نبود حتی با این همه فلاکتی که ارمغان این نظام ولایی به مردم ایران است، حاضر نمی شدند پای میز مذاکره بنشینند و توافقنامه امضاء کنند………… سعی میکنم فردا از نزدیک در محل قرار زیارتتان کنم.
سلام به شما حسودیم میشود.زمین هیچوقت از خوبان تهی نمی شود.اگر میشد واژه ای به اسم انسانیت معنا نداشت .
دوست عزيزم ، از شأن شما و از شأن ما به دور است كه براي ملاقات با وزير اطلاعات ساعت ها ساختمان آن وزارتخانه را طواف بدهيم . اين طوري ناخواسته به آنها شخصيتي مي دهيم كه شايسته ي آن نيستند . نوري زاد ، امروزه رهبر يك جريان فكري عظيم است كه حكومت را فقط حق مردم مي داند . شأن نوري زاد عزيز ما را در پاي آن ساختمان قرباني نكن . قرار فردا صبح خود را منتفي كن . تو ديگر از آن خودت نيستي . حال كه مردم عزيز و به ويژه جوانان از روحانيون قطع اميد كرده اند و آغوش گرم خود را به روي شما و افكار بي آلايش شما گشوده اند ، فقط در آغوش پرمحبت مردم باش . تو دوستاني بي شمار در ايران و خارج از ايران داري . ما به تو مي باليم و به تو افتخار مي كنيم .
با درود
فقط می توانم بگویم:خیلی مردی ,مردی و …
سلام
روز سه شنبه وقتی اونجا بودید و فضای مخوف وزارت خانه اطلا عات جمهوری اسلامی را حس کردید مرا و میلیونها ایرانی را یاد کنید.
این خوف و وحشت برکت این نظام خشن و تندرو دینیست. دستاوردی برای چپاول چپاول و چپاول
و با هیچ وزیری روبراه نمیشه چون خود رهبر مخوف خواه و اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی هستن (مافیا)
به این فکر میکنم شاید همین فردا وسایل شما برگشت داده شود و ملاقاتی هم با جناب وزیر داشته باشید کلی حرف هم بار ایشون کنید توی کتاب گینس نام شما بعنوان اولین غرامت گیرنده از وزارت اطلاعات ایران ثبت بشه تا نوبت این عدالت اسلامی به من آدم معمولی برسه هیهات هیهات
سلام استاد.
به همه ی ما مدیونید اگر کتاب خاطراتتان را به چاپ نرسانید.
خیلی مردی ، مرد.
با احترام.
بادرودی بی پایان به نوریزاد عزیز این روزها مزدک ودیگران از نوریزاد دلگیر شده اند نوریزاد روشی انتخاب کرده وتا بحال خوب جواب داده است ما میخواهیم با آقای خودمان از روی دلسوزی گفتگوکنیم هرچند به حرف ما گوش نمی دهد ولی حتما مطالب مارا میخواندما میخواهیم به اوبگوئیم به حرفهای ما هم گوش بدهد همان طور که به حرف های افسران اطلاعاتی خود گوش میدهد ما میخواهیم به آقامان بگوئیم انچه تناول فرموده اند تربت امام حسین نیست که منتظر معجزات پی درپی آن هستند بلکه این یک نارنجک است که تناول فرموده اند هم خودشان در خطرند وهم اطرافیانشان این نارنجک به اندازه همان یک عدس تربت است ولی اورانیم 235 است حال ایشان میتوانند از کارشناسان اتمی که مرتب با انها ملاقات میکنند قدرت انفجار یک عدس اورانیم را بپرسند ما میخواهیم به آقامان بگوئیم ما راهم از افسران اطلاعتی دوستدار خود بداند چون ما بد او را نمیخواهم چون در چنین شرایطی بدخواهی برای ایشان بدخواهی در حق مردم ایران است که این رنجهارا تحمل میکنند یاد آقای بازرگان به خیر که بعد از پیروزی انقلاب دستور دادند دیوارها از شعارهای نوشته شده پاک کنند چون چهره شهر را زشت کرده بودند چون بوی انتقام میداد ولی دوستان مارکسیست ما آخوندها را همچون عمر سعد امید گندم ری راداشت به طمع انداختند ومیزان ارزش آنها را با معیار ضد امپریالیستی می سنجیدند.آخوندها بین جهانبینی اسلامی وایدوالوزی مارکسیست گیر کردند وترجیح دادند از هردواستفاده کنند. از مزدک و سید ابوالفضل ودیگران هم میخواهیم بنویسند اما ناکجا آباد ما را نبرند اگر مشکل آقامان را حل کنیم به درازای تاریخ وقت داریم از عقاید خودمان دفاع کنیم.
باتوجه به کلام حضرت حق در سوره مبارکه والعصر…. بدان تو مانند ما از زیانکاران نیستی!….1/ایمان داری2/عمل صالح انجام میدهی3توصیه به حق وصبر داری!….از خدای بزرگ توفیقات جوانمردان مسئولیت شناس راخواهانم
آقای نوری زاد ساعت 7:45 دقیقه تا 8:15 دقیقه Rush hour یا ساعت شلوغی تردد در وعده گاه شماست و بیشترین نیروهای اطلاعات در این حدود وارد مجموعه می شوند شما که دوست دارید دست تکان دهید در این بازه زمانی دیگر نیاز به پایین آوردن دستتان نیست (می توانید از ورود برادران به مجموعه سان ببینید) و تاثیر حضورتان بیشتر خواهد بود… و لعنت الله علی قوم الظالمین
سلام گرامی نوری زاد عزیز
قدم زدنهای شما در مرز دیوانگی و عاشقی معنا پیدا می کند. من خودم به این اشتیاقی که شما را اینچنین بحرکت درآورده چه محتاجم. بقول جوانها کف کردم از قدم زدنهایتان جلوی وزارت اطلاعات. شما بردلهای ما نیز قدم زده اید. که به ما بفرمایید: نترسید.
سلام
استاد زابل بیاید در خدمتیم / شاید مردمان دیار مرا ببینید ، که چگونه با کار و تلاش و در عین حال با مشکلات خشکسالی ، هنوز هم در خط مقدم دفاع از ارزشها و آرمانهای تاریخی شان هستند . من موافق بی عدالتی نیستم / اما شما بیایید و عدالت را در این گوشه ایرانمون هم ببینید / مردان و زنان این دیار همانند دیگر مناطق ایران همشون در یک خطند / آنهم خط سرخ شهدای کربلا ، با تمام سختیهایی که دارند. امیدوارم واقع بینانه به جای جای میهن اسلامی پای بگذارید .
زمانی دیار مرا یا رستم دستانش می شناختند / اما امروز با نوادگان رستم ، کسانی که از هیرمند ( که روزی رودخانه ایی خروشان بود ) تا کارون و کرخه و بهمن شیر و و و و ، برای دفاع از این آب و خاک ، دست در دست دیگر اقوام و طوایف دلیر ایرانی ، چنان کردند ، که تحسین دوستان را که چه عرض کنم ، دشمنان نیز مجبور شدند به همت و غیرت ایران و ایرانی ، آفرین گوید ، و آن دفاع جانانه را هرگز از خاطرش محو نگرداند. آری ، استادارجمند ، به سر زمین دار الولایة نیز سفرکن ، تا ببینی مهمان نواری فرزندان این دیار را ، که یقین دارم ، اگر از روی مهر و دوستی و یا به قول خود حضرتعالی ، سفر صلح و دوستی باشد ، یقین بدان که دیدت ، عذر می خوام ، دید حضرتعالی ، شفافتر با حقیقت روبرو خواهد گشت .
پس به عنوان میهمان ، قدم بر چشمانمان بگذارید ، که از دیرباز سیستان و سیستانی بر مهمان نوازی شهره آفاق بوده است .
آقای نوریزاد…یا سلام..این مقاله را با کمی اصلاح برایتان می فرستم..شاید بکار آید….
“جمهوری اسلامی” یا “جمهوری موز Banana Republic ”
گزارش اینروزهای نوریزاد از خوزستان و آنچه را که از کردستان گفت بعلاوه آنچه که خود دیده ایم و می بینیم و می شنویم ما را در سر این سئوال مشغول می کند که در چه نظامی زندگی میکنیم؟ آیا شباهتی ما بین آن و جائی در این کره خاکی وجود دارد یا نه؟ این سئوالات به حق هر ایرانی را وسوسه میکند تا شاید توضیحی بر این درد جانفزا بیابد. من بنظرم رسید “جمهوری موز” یا همان ” Banana Republic ” توضیخ حوبی برای نوع اسلامی و خاورمیانه ای نظام ما باشد. چرا؟ عرض میکنم.
در سال 1904 آقای “او هنری” اندیشمند آمریکائی بر اساس تجربیات و مطالعاتش در هندوراس، در کتاب معروف خود ” کلمها و شاهان” عالمیان را با واژه و مفهوم “جمهوری موز Banana Republic ” آشنا کرد.او توضیخ داد کشور و نظامی که به شدّت وابسته به یک محصول است و منابع دیگرش نقش عمده ای در اقتصادش ندارند ، نظامی بی ثبات است که در آن اخثلاف طبقاتی وحشتناکی وجود دارد. در یک طبقه ، نیروی کار و تولید فقیر و محروم قرار دارند که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند و در طبقه دیگر تاجران، سیاستمداران و نظامیان هستند که بصورت طبقه ای اشرافی و حاکم،تمام اقتصاد کشور را دردست و کنترل خود دارند. از نظر سیاسی، دیکتاتوری حاکم بر این سیستم بطور کامل در خدمت اشراف حاکم میباشد تا وسیله تسلط بهتر آنها را بر منابع کشور فراهم کند.در اقتصاد چنین حکومتی، کلّ کشور بصورت یک شرکت سهامی دیده میشود که در جهت سود بخش خصوصی کار میکند که از طریق اتحاد بخش دولت با انحصارگران داخلی و خارجی اداره میشود.در این اقتصاد سود عملیات به جیب سرمایه داران و اشراف حاکم سرازیر است و بدهی ها و تعهدات میماند برای مردم که باید آنرا پرداخت نمایند. چنین وضعی به تخریب تدریجی شهرها و زیر بناهای کشور منجر شده و در شهرها و روستاها نیز توسعه های نا متقازن و غیر عادی دیده میشود که همسو با منافع بخش اشراف توجیه میگردد.پول ملّی به طور مرتبّ تضعیف میشود و ارزش آن بتدریج در سطح یک کاغذ نزول میکند.
در این سیستم، دولتی بغایت فاسد که در کنترل غارتگران بیت المال بوده و صرفا بدنبال ایجاد منافع نامشروع برای حاکمان است ،منافع بیگانگان را در نظر دارد و تسهیل کننده زد و بندهای داخلی ها با خارجی هاست، بهیچوجه پاسخگو به اجتماع و مردمان نیست و آنها را موجوداتی بی ارزش میداند که باید اطاعت کنند. پارلمان و یا مجلس که باید بر آیند نمایندگی ملّی و یا به نعبیر ما عصاره فضائل ملّت یاشد در حقیقت بازاری است که صندلیهای نمایندگی در آن خرید و فروش میشوند و بدینوسیله فاسدترین عناصری که حاضر به معامله شرافت خود هستند با رشوه و رانت بر صندلی نمایندگی مردم قرار میگیرند. در نتیجه کشور با بودجه ای بشدت دارای کسری اداره میشود که مسئول پرداخت آن مابه التفاوت و کسری روز افزون فقط فقیرانی هستند که جرمشان زندگی در چنین نظامی است . در یک عبارت ساده “جمهوری موز” سیستم منحطی است از اتحاد غارتگران داخلی و خارجی که یک سیستم جمهوری و حقوققی و سیاسی هم درست کرده اند که این اتحاد را حفظ کند.
متاسفانه حال وروز “جمهوری اسلامی” که زمانی بنیانگذارش در سر سودای بازکردن درهای بهشت را بر شهروندان داشت به جائی رسیده که تعریف “جمهوری موز” یا “Banana Republic “ بس با آن قرین است. در حالیکه هیچ کسی پاسخ گوی غارت بغایت بی نظیر اموال عمومی در هیچ کجا و در نتیجه هیچ سیاستی نیست ، این شهروندان بی جقوق آن هستند که باید همه آن اموال غارت شده به هر قیمت شده بازپرداخت کنند..متاسقانه آنچه که با این نظام غریبه است همان واژگان مظلوم “جمهوری” و ” اسلامی” میباشند.