دوستانِ سید ضیاء برایش جشن تولد گرفته بودند. ازمن هم خواستند به رسم سال پیش در مجلسشان شرکت کنم. و آنگاه که از من خواستند سخنی بگویم گفتم: من حدود یک ماه است که در اهواز و کلاً درخوزستانم. و دراین یک ماه، رو به زندان کارون اهواز می ایستادم و به همه ی زندانیان، بویژه به سید ضیاء و مجید درّی درود می گفتم.
وگفتم: راستی عجب نظامی داریم ما که یک روزهایی خود را هم شآن و هم تراز هیچ ابرقدرتی نمی دید و کسی و کسانی جز خودش را داخل آدم حساب نمی کرد، حالا ببین به چه روزی در افتاده که به دو خط نوشته ی یک جوان بند می کند و تنش از همان دو خط نوشته می لرزد و مثل بچه ها برای نویسنده ی همان دو خط، خط و نشان می کشد؟
عزیزانی مثل سید ضیاء نبوی و مجید درّی، زندانیان بی دلیل این روزهای زندگی مایند. بی دلیل. و البته ظالمانه. بله، ما بی دلیل و ظالمانه – به زعم خود – عمر جوانان و مردان و زنان خود را تباه می کنیم. و حال آنکه این عمرها تباه نمی شوند. بل هریک دو کار می کنند. هم یک به یک آجر های ساختمان اهل شقاوت را بیرون می کشند، و هم برای آینده ای مطلوب هزینه می شوند.
محمد نوری زاد
سی ام آذرماه نود و دو
سلام براستادبزرگوارم جناب نوریزاد:امروز:
گوینده اخبارامروز جوری ازسفروزیرخارجه ایتالیا به ایران ذوق کرده بودکه انگارکل مشکلات کشوربادیداراوووعده دیدارچند مقام دست چندم اروپایی ازایران حل خواهدشد.راستی چه کسی این ملت رادراین 8سال تا این درجه بدبخت کرده که ازترس افعی به مارپناه میبرند.چرانبایدمسول بدبختی ملت معلوم شده ودریک دادگاه عادلانه وعلنی محاکمه شود؟یعنی هر کسی که دراین مدت برخلاف درخواستهاوگاه التماسهای بزرگان وخبرگان اقتصادوسیاست رفتارکردوخودرابالاترین اقتصاددان میدانستوشخصی که اورابرکشیدوازاین فردنامتعادل ریس جمهوری برای ماخلق کردنیزبایدمحاکمه شود.آنهابایدبگویند که دلیل این اعمال بیفایده چه بود.آیاباخبرندکه این اعمال بی خردانه زندگی میلیونهااتسان رابهم ریخته وآنهارااززندگی دلسرد نموده است؟آیااین اعمال نبایدبدون پاسخگویی باشد.
درود بر نوريزاد و همه دوستان :درود و نفرين بر زندان اوين از آن رو كه محبس جوهره وجدان ايران است .نفرين بر زنجيرهايش و درود بر زنجيريانش .درود بر ضياء و ضياء ها كه نور و انوار اين اميد اند كه هنوز در در ظلمت شر و تهى دستى و عجز و شرمنده رويي چون منى هستند جوانانى كه تا پاى جان در برابر ستمكاران ايستادگى مى كنند و به نسبت استوارى وپايداريشان مجازاتشان نيز سنگين تر مى شود .زمانى كه انقلاب نشده بود ديانت مردمان نيز بى آلايش تر و نا آلوده تر بود .نام حسين صرف نظر از چند و چون واقعه كربلا كه بررسى انتقادى آن از تحقيق در باره هولو كاست در غرب ممنوع تر است نمادى بود كه آمال ستمديدگان را باز مى تابيد .حسين پيش از انقلاب حسينى بود بر قدرت نه با قدرت .عامه در او ايستادگى در برابر حكام جائر مى ديدند نه محملى براى بهتان زنى به يك جنبش اعتراضى .حسين پيش از انقلاب مظهر همه وجدان هايي بود كه دزدى و رانت خوارى و فساد و شكنجه و نابرابرى و كاربرد زور براى سركوب فرياد هاى معترضان به چپاول ثروت ملى و استبداد حاكمان را بر نمى تابيدند .حسين پس از انقلاب كم كم شد محمل فريب توده ها براى هجوم به قربانگاه و ناندانى امثال مصباح ها و مكارم ها و طائب ها و برادران اسكله چى .كار به جايي كشيد كه در ظهر عاشورا سم ستوران زور پناهان يزيد گويي در چرخ هاى ماشينى حلول كرده بود كه نه يكبار بل دوبار از روى پيكر جوانان تهيدست رد شدند و سپس محملى شد براى بى اعتبار كردن اعتراض مردمى كه باور نمى كردند كه آقاى كروبى سيصد هزار رإى آورده باشد و هنوز هم هيچ عقل سليمى باور نمى كند.چهار سال تمام عقول خود را ،همه تريبون ها و رسانه هاى اختصاصى خود را ،همه سايت هاى دست به مزد خود را ،همه توان حنجره و عربده خود را جمع كردند تا دروغى را راست بنمايند .اما همين يك فقره ،همين شمار آراى كروبى ،كافى بود و هست تا هر تلاشى را براى مخدوش كردن حقيقت ناكام گرداند .سر انجام بساط نه دى راه انداختند .آن هم با بهره كشى از نام و نماد حسين .بازى فوتبالى را در نظر گيريد كه در آن يك تيم را دوپينگ كنند،بهترين كفش و لباس را از دست داورى كه فقط به نفع آن سوت مى زند به بازيكن هايش هديه دهند ،بازيكنان و طرفداران آن تيم در امنيت و آزادى كامل و ايمن از هر خطرى باشند ،اما تيم مقابل بايد پابسته و پابرهنه باشد ،هر حركت بازيكنانش با چوب و چماق و قمه سركوب گردد ،داور يكسره به ضرر آن سوت بزند ،و هواداران آن تيم همان وضعيتى داشته باشند كه آن روز سبز ها در متروى صادقيه داشتند ؛سركوب بيرحمانه و خونين .اكنون براى هر كس ،كه سر سوزنى وجدان داشته باشد بدوا بايد مهم نباشد كه كدام طرف حق مى گويد .همه كسانى كه از اين روز به عبث حماسه سازى كردند،همه بوق هاى هوچيگرانه اى كه اين روز نكبت ملى -به تعبير ابوالفضل قديانى -را با نام حسين مزين نمودند و آن را محمل حقانيت زور گويي هاى حكومت قرار دادند همان سر سوزن وجدان را نداشتند كه بگويند اول شرايط بازى بايد عادلانه و برابر باشد و بعد مى شود گفت كه حق است و كى باطل .يكى از اين جمعيت سرسپرده آقا پرست نبود كه بگويد من تا وقتى كه شرايط بازى براى هر دو طرف برابر نباشد بازى نمى كنم .چندى پيش آقاى كاظم جلالى رييس مركز پژوهش هاى مجلس يك فقره از اين نابرابرى را افشا كرد .رسايي يك ميليارد و هشتصد ميليون تومان براى نشريه كم تيراژ ٨صفحه اى كاغذ گلاسه اى نه دى و زاكانى هشتصد ميليون تومان براى نشريه ديگرى از ارشاد احمدى نژاد گرفته اند .اين را نه بي بي سي گفت و نه راديو اسراييل .آنكه رهبرش مى خوانند و عادل بودن مثلا از شرايط رهبرى اوست نخواست اين نابرابرى را ببيند و فقط يك طرف را كه خود مى پسنديد حماسه ناميد و طرف ديگر را فتنه و دستور بگير از دشمن و ظالم .خدا را مى بينيد كه كى به كى مى گويد ظالم ؟نه دى نه فقط روز نكبت ملى بل روز نمايش عريان و وقيحانه تبعيض خودى و غير خودى بود ،نه دى روز دهان خونين در برابر هفتاد بلندگو بود ،نه دى سركوب معترضان به توحش به نام امام حسين بود ،نه دى روز قمه در برابر كلمه و شمشير در برابر خون بود ،نه دى كه با اجازه خودشان يوم الله اش ناميدند روز اتوبوس ها و كارناوال مداحان و انگ سازان بود كه نام و نماد حسين را چماق سركوب فرياد بى فرياد رس شجاع ترين فرياد خواهان مردمى كردند .اينكه اين نام و نماد پيش از انقلاب نيز چنين قابليت نهفته اى داشت پرسشى است كه جاى بررسى آن در اين مجال نيست .. اكنون ضياء نبوى ،مجيد تو كلى ،و دانشجويانى كه اتهام اصلى آنها دفاع از حق تحصيل ،حق اعتراض ،و حق بيان انديشه ها در شرايط برابر است گذشته از رنجى كه جسما و شخصا متحمل مى شوند شاهدان حقيقتى هستند كه با نام مقدسات مى كوشند از صفحه تاريخ پاكش كنند ؛به اين نشان كه مى گويي كشتار هاى دهه ٦٠ و پاسخ مى دهند :ما شهيد داده ايم . مى گويي :چرا شكنجه ،چرا سركوب آزادى بيان ،چرا اتهامات كليشه اى و پاسخ مى دهند :ما شهيد داده ايم .مى گويي چرا شنود و كنترل و بگير و ببند و رانت ها و اختلاس ها ؟پاسخ مى دهتد :ما شهيد داده ايم .مى گويي چرا تكرار آنچه شاه در مرتبه خفيف ترى انجامش مى داد :پاسخ مى دهند :ما شهيد داده ايم .ببينيد چگونه نام ها و نماد هاى مقدس را وسيله ساز حفظ مال و مقام و قدرت خود كرده اند ؟
تولدت مبارک سید ضیا
تو تنها نیستی
دوست داشتم حال که سری به غرب زدید و تا نزدیکی های دجله رفتید! این قصیده عبرت انگیز را نیز در وبلاگ درج کنید
البته باید کمی در آن تامل کرد و همینطوری سر سری از آن عبور نکرد
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینهٔ عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجلهگری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهٔ جغد الحق مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نه حجرهٔ تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادروان
پندار همان عهد است از دیدهٔ فکرت بین
در سلسلهٔ درگه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاده ره مکه تحقه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر سبحه ز گل سلمان
این بحر بصیرت بین بیشربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز راه آیند آرند رهآوردی
این قطعه رهآورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مهتوک مسیحا دل، دیوانهٔ عاقل جان
جناب نوری زاد عزیز
ماموران وزارت اطلاعاتی که آقای خاتمی به هزار خون جگر به تصفیه آنها اقدام کرد دوباره به صورت نهادی موازی تحت فرمان رهبری در همان دوران به راه افتاد. متاسفانه در دوران احمدی نژاد این افراد که عمدتا معتقد به حذف فیزیکی، زندان و شکنجه دگراندیشان هستند دوباره در تار و پود اطلاعات رخنه کرده اند. خدا به فریاد جناب روحانی برسد. این افراد بسیار حساب شده کار می کنند. در دوره قتلهای زنجیره ای به دنبال نویسندگان و متفکرینی می گشتند که چندان شهرت نداشته باشند تا قتل آنها دردسرآفرین نشود. به همین دلیل مرحوم مختاری و پوینده را به قتل رساندند. مشهورترین آنها فروهرها بودند که باز در مقایسه با مهندس سحابی به طور مثال از شهرت کمتری برخوردار بودند. افرادی را به قتل می رساندند که پتانسیل تغییرات فکری در آینده را داشته باشند. فتوای قتلها را از روحانیون بلندپایه می گرفتند و با توجیهاتی چون مرتد و کافر آنها را به طرز فجیعی به قتل می رساندند تا عبرت دگراندیشان شود. اصولا نظام حاکم با اندیشه های متفاوت از قرائت رسمی حکومت از همه چیز بیشتر مشکل دارد.
جناب نوری زاد و خوانندگان گرامی
متاسفم که اینهمه هتاکی و بی اخلاقی در پستهای قبل به وجود آمد. من تمام تلاشم را به کار بردم که جز با اربابان قدرت سخن به تندی نگویم و از مجادله های بیهوده پرهیز کنم. اگر نقدی بر نوشته های دیگران هم داشتم تنها از سر خیرخواهی بوده است. اگر در این گفت و گوها، دوستی از این کمترین آزرده خاطر گشته است امید به بخشش دارم. جناب نوری زاد، همانطور که خواسته بودید از این به بعد تنها نظراتی را می گذارم که مربوط به پست شما باشد و از گفت و گوهای دو یا چند نفره پرهیز خواهم کرد و روی سخنم تنها و تنها با شما خواهد بود. اگر با دیگران هم صحبتی باشد صرفا قدردانی و یا تشکر است و از نقد نوشته های آنان جدا پرهیز خواهم کرد. امیدوارم این فضای هتاکی و توهین به دیگران مرتفع شود چرا که آدمی توانی محدود دارد و مرا یارای تحمل این هتاکیها نیست. به قول نیچه “در شهری که نمی توان عشق ورزید، باید آن شهر را گذاشت و گذشت، چنین گفت زرتشت”. جا دارد همینجا از خیرخواهی سرکار خانم آنیتا و جناب سید ابولفضل عزیز تشکر کنم.
بدرود دوستان عزیز
بردیا استقامت