اشاره:
سلام دوستان. امروز هرچه کردم نتوانستم به فیس بوک و صفحه ی خود داخل شوم. احتمال می دهم صفحه ی فیس بوک من پرید و رفت. گرچه این اواخر رسیدگی به مطالب فیس بوک وقت قابلی از من می ستاند با این همه ظاهراً من برگشتم بخانه ی سایت خود. تا مگر صفحه ای جدید راه اندازی کنم. فعلا که اینجایم. در سایت. اگربهردلیل صفحه ی فیس بوک من قابل برگشت نبود یا هک شده بود یا هرچه که هست و هرچه که نیست، من گزارش سفر به خوزستان خود را درهمین سایت منشتر می کنم.
یک پیشنهاد:
پیشنهاد می کنم ابتدا نوشته ی مرا مطالعه کنید و سپس به تماشای فیلم شتاب فرمایید. چرا؟ چون نگران اینم که درلمس پرپر زدنهای من برسرجنازه ی پسرم، به برداشتِ دیگری متمایل شوید وشیون های جگرسوزِ مرا درنیابید. این نوشته – بنا به اقتضای زاویه ی نگاهی که اختیارکرده ام – کمی به درازا انجامیده. تحملش کنید و مرنجید وتا انتها بخوانیدش.
و اما نوشته ی من:
درسفربه کرمانشاه، ازمسیراسلام آباد وکوزران وگهواره وکرند وسرپل ذهاب به قصرشیرین می رسم. داستان شهرهای این مسیروداستان قصرشیرین وخستگی های عاطفی و وادادگی های اجتماعی واقتصادی وسیاسی اش بماند برای بعد. با شما اما می خواهم ازگیلانغرب بگویم. شهربن بست های مدنی. و: زد وبست های ویرانگرونامردمانه. شهرجارو نشده. شهرخاک آلود. شهرنفس بریده.
جاده ی قصرشیرین به گیلانغرب را شبانه طی می کنم. جاده ای مخروبه وباقیمانده ازسالهای جنگ که گویا مرمت وبازسازی نیزنشده. عبورازاین جاده ی فرسوده وآکنده ازچاله ها ودست اندازها آنهم درشب، بیشتربه عبورازیک قهقرا شبیه است.
بعد ازیک ساعت به گیلانغرب می رسم. شما بگوشهری بی بزرگتر. شهری رها مانده. شهری ول معطل. شهری همینجوری. ونماینده ی این شهردرمجلس را شما بگو: مرعوب. بگوخفیف. بگوفرش پهن کنِ زیرپای مأموران اطلاعات وسپاه. بگومردی همینجوری، که یک وقتی درپیشگاه خدا وخلق خدا سوگند خورده که همه جوره پای حق وحق خواهیِ مردمان سراسرایران وبویژه موکلین گیلانغربی اش ایستادگی کند اما با دوپای خود برسرسوگندِ خود می رقصد. حالا شما بپرس من چرا ازمیان همه ی مسئولان واداده ی شهرپتکِ قلم خود را برسراین نانماینده می کوبم؟ خواهم گفت.
مستقیم به دیدارخانواده ای می روم که مردش سالها درجبهه ومناطق جنگی جنگیده وحضوری هشت ساله داشته. این مرد معلم است. اکنون اما بازنشسته است. درسیمای خسته اش، عبورسالیانه ی غبارگچ، وتق وتقِ نوشتن برتخته سیاه، وقیژوقیژمیزوصندلی های زهواردررفته، وپرسش ها وپاسخ ها، وبرکشیدن فهم ها، وجریانِ علم، و شوقِ آموختن به دانش آموزانِ محروم وجنگزده وبی پناه منطقه را می بینم.
باورکنید من درنوشتنِ “حالِ” این مرد کم آورده ام. وبرای این که مختصری به حس وحال وفهمش نزدیک شوم، با تمام توان ازریسمان چیزی به اسم ” بی کسی” آویخته ام. شما کمکم کنید تا به درون این مرد راه یابم. دست مرا بگیرید و مرا به دخمه های تاریکِ دلِ خونین این مرد راهم دهید. این مرد، یک احساس بزرگِ چاقوخورده است. یک غرورخاکمالی شده. یک نخلِ ازکمرشکسته. این مرد عین درد است. یک درد چکش خورده. یک نعره ی بی مخاطب. یک سوزِمانده در درون. این مرد، شهروند درجه ی چندم جمهوری اسلامی ایران است. چرا که هم کُرد است هم سنّی وهم بی کس وهم معلمی دربن بستِ مرزی. همسرش نیز. همسراما هنوزنتوانسته ازمحدوده ی زبان شیرین کُردی پای بیرون بگذارد. هرچه می گوید متوجه نمی شوم. مرد به فارسی اما بریده بریده ومسلط سخن می گوید. با لهجه ای که سوزسخنش را مضاعف می کند. مرد، پرپرمی زند تا با شتاب، هرآنچه را که بارها وبارها درمرامِ خراش خورده ی پدری اش مرور کرده برمن بیفشاند.
می گوید: سی سال نان معلمی به این خانه آورده ام. نان انصاف وسرفرازی. نان ادب. نان مردانگی. نان پاکی. نان شرف. می گوید: دو پسردارم. محمد جواد و محمد صادق. می گوید: می خواهم برای شما ازمحمد جواد بگویم که نابغه است. نازاست. درکنکورسراسری رتبه اش دویست شد. ازهمه ی رشته ها و دانشگاههایی که می توانست برود، شیمیِ دانشگاه اصفهان را برگزید. بیست واحدِ درسی اش را اگربگذراند مهندس می شود. می گوید: پسرم محمدجواد، یک گل است. به کُردبودنش می بالد. جوری که اغلب با لباس کُردی به دانشگاه می رود. فعال فرهنگی است. دوستدارطبیعت. دوستدارانسان و انسانیت. نازاست بخدا آقای نوری زاد. مهربان است. زیباست. لاغروشیرین چهره و شیرین سخن است. خلاصه خوردنی است. من که پدرش هستم با نگاه او را می خورم. صحبت که می کند ازکلامش گل می بارد. صحبت که می کند ازاوجزادب و اخلاق واحترام ودانایی نمی شنوی و ازرفتارش هم جزبزرگی و بزرگ منشیِ شرافتمندانه. وادامه می دهد: بپرسید چقدرعمرکرده این نازدانه؟ وخودش با نهادن انگشتان دست راست برپهنای دست چپ پاسخ می دهد: بیست وسه سال آقای نوری زاد.
نفسی تازه می کند وزانو به زانو می شود ومی گوید: یک روزکه ازاصفهان آمده بود اینجا تا به ما سربزند، ازدادگاه تماس گرفتند که پسرت را برداربیار. بردمش. داخل نشده قاضی نه گذاشت و نه برداشت وبرسرمان هوارکشید: می دهم پسرت را به اشد مجازات برسانند. پرسیدم چرا آقای قاضی؟ یک نگاهی به این چهره ی نازنین بینداز. گفت: نشانت می دهم چهره مهره یعنی چی! سی میلیون تومان وثیقه صادرکرد ومارا به اصفهان فرستاد. دراصفهان من بیرون ماندم ومحمدجواد را بردند داخل. کجا؟ ستادخبری اطلاعات اصفهان. نصف روزداخل بود ومن بیرون پابپا می شدم وصدای کشیده ها و فحش ها و نعره های بازجوها را می شنیدم. وقتی آمد بیرون دیگر ازآن چهره ی با نشاط خبری نبود. گفت: بابا اینها ول کن نیستند. اینها مرا خواهند کشت. ستاد خبری ما را فرستاد به دادگاه خمینی شهر. فردایش رفتیم خمینی شهر. نصف روزبه معطلی و توهین وناسزا گذشت تا این که گفتند برگردید به همان ستاد خبری اطلاعات اصفهان. اینجا بود که محمد جواد به من گفت: نمی گذارند من از ستادخبری سالم بیرون بیایم. برگشتیم اصفهان منزل اقوام. فردا شد. به ما گفته بودند سرساعت نه صبح بیایید ستاد خبری. من ساعت هشت رفتم از منزل بیرون چیزی بخرم. برگشتم دیدم محمد جواد نیست. پرسیدم کجاست گفتند با عجله رفت بیرون. شاید تلفن زده بودند بیا فلانجا او هم رفته بود. زدم بیرون. همه ی خیابانهای اطراف را گشتم. چهل دقیقه ی بعد دیدم یک عده دورهم جمع شده اند. رفتم جلو دیدم محمد جواد پخش زمین است وغرق خون. واویلا. سه تا سوراخ توی کله اش بود. مچ دودستش را ازچند جا شکسته بودند. بدنش آش ولاش بود. جنازه ی خونینش را روی دست گرفتم. بوی بهشت می داد. دیدم نمی توانم. نا نداشتم. گذاشتم زمین. خودم را زدم. به زبان کُردی شیون کردم. هوارکشیدم. شنیدم که یکی گفت: خودش را ازپل پرت کرده پایین. کسی که ازپل پایین بیفتد کله اش متلاشی می شود. کله ی پسرمن سالم بود. هم کله اش هم فکرش. چرا خودش را بکشد؟ من پسرم را بهترازهمه می شناسم. اوبیست واحد تا مهندسی فاصله داشت. خودکشی یعنی چه؟ پسرمرا باید می کشتند تا عبرت دیگردانشجویان شود. قرعه را به اسم پسرمن انداخته بودند. یک پسرشهرستانیِ بی کس. با پدرومادری که صدایشان بجایی نمی رسد.
داستان پدرمحمد جواد پرنداخ را درهمینجا بپایان می رسانم. حال خوشی ندارم. ازوقتی فیلم کوتاه شیون های این پدررا برسرنعش محمد جواد دیده ام، لحظه ای آرام ندارم. حس می کنم این خودمنم که برسرنعش پسرم اباذرهوارمی کشم و مردم بِرّوبِرّ تماشایم می کنند. کاش آقای خامنه ای هم احساس مرا داشت. وخودش را برسرنعش مجتبی می دید. با مردمانی که بِرّوبِرّ تماشایش می کنند. احساس ما کجا و احساس این معلم بازنشسته ی هشت سال جنگ کرده و جنگزده کجا؟ “محمد جواد پرنداخ” ازکشته های خاموش سال هشتادوهشت است که بدست اطلاعاتی ها ازپا درآمد تا دانشجویان دانشگاه اصفهان حساب کارخودشان را بکنند. نماینده ی گیلانغرب با رییس اطلاعات گیلانغرب به خانه ی این معلم بازنشسته می روند و به اصرار ازپدرمی خواهند که نحوه ی کشته شدن محمد جواد را “خودکشی” اعلام کند. تماشای این فیلم را به همه توصیه نمی کنم. آنکه دراین فیلم غرق خون است و خودش را می زند وبه زبان کردی هوار می کشد همین پدراست. بقول جوونها: برو تو حسّ وحال مردمِ تماشاچی!
محمد نوری زاد
چهاردهم آذر نود و دو
جواد به خاطر کورد بودنش شهید شد نه شیعه و سنی! ای کاس دوستانی که نگاهشان تنها به اشتباه سنی و شیعه بوده بلکه به اصل موضوع توجه داشته باشند که در گفتههای پدرشان کاملا مشهود است جواد چه اهدافی داشته است.
با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانه وار خویش
می کشم فریاد
ای جلاد
ننگت باد
آه هنگامی که یک انسان
می کشد انسان دیگر را
می کشد در خویشتن
انسان بودن را
بشنو ای جلاد
می رسد آخر
روز دیگرگون
روز کیفر
روز کین خواهی
روز بار آوردن این شوره زار خون
زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین
وین کویر خشک
بارور خواهد شد از گلهای نفرین
آه هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلبها می گیرد آتش
برق سرنیزه چه ناچیزست
و خروش خلق
هنگامی که می پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق
چه دلاویزست
بشنو ای جلاد
می خروشد حشم در شیپور
می کوبد غضب بر طبل
هر طرف سر می کشد عصیان
و درون بستر خونین خشم خلق
زاده میشود طوفان
بشنو ای جلاد
و مپوشان چهره با دستان خون آلود
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر
و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه
و به جا مانده ست از خون شهیدان
برسواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد : ای جلاد ننگت باد
خدایی خدا حفظت کنه نوریزاد عزیز
تو شهر ما هم از این اتفاقا می افته برادر و خواهر مضلومی که کشته شدند اجسادی که شبانه تو قبرستونمون دفن شدند مرد صوفی که سلاخی شد….. عجب یاران گمنامی داره امام زمان ما؟خیلی ملوس و دوسداشتنی هستند البته برا شیطان
دین یه مسخ فکریست که یا انسان رو فرشته می کنه یا حیوانی خونخوار، ولی در هردو حال فرد مسخ شده خود را یار خدا می بیند پس باید ابتدا دین را با انسانیت و عقل سنجید بعد دستورش را اطاعت کرد نه کور کورانه
القاعده هم میگه من راه خدا را می روم اسرائیل و ایران هم که هردو صهیونیست یهودی و اسلامی هستند همینو میگن و …… پس بدونیم انسانیت بالاتر از دینداری است ماندلا در زندان انسان شد اما خمینی در تبعید در بهترین نقاط دنیا زندگی کرد وقتی برگشت گروهبانی که افتابه به دستش میداد را هم اعدام کرد با چند هزار دیگر چون فکر میکرد دارد دستور خدا را اطاعت می کند و با این توجیه وجدانش خاموش و دست جلادیتش باز شد این توهم که دین می تواند در ذهن هر کس ایجاد کند خطر بزرگی است که با اگاهی بیشتر مردم و دوری از خرافات کم می شود
سلام.اقای نوزی زاده بنده از اقوام شهید محمد جواد پرنداخ هستم.پدر ایشان آقای غلام پرنداخ و تمامی اعضای خانواده ایشان و مردم گیلانغرب شیعه هستند.و نماینده ای که در منزل انان حضور یافته بود آقای فرهاد تجری نماینده سابق است .در حال حاضر نماینده این منطقه جناب فتح اله حسینی است که البته ایشان نیز خشک مغز هستند اما از باب اطلاع نماینده ای فعلی 1/5 سال است سر کار امده و در سال 88 نماینده نبوده
سلام جناب آقای نوری زاد
با عرض سلام و آرزوی توفیق در راهی بر گزیده اید
1- خانواده اقای پرنداخ مثل سایر اهالی شهرستان گیلانغرب شیعه اثنی عشری هستند لطفا در متن اصلاح فرمایید حتما. حتی اگر لازم است عذرخواهی هم نماید.
2- با توجه به شناختی که من و خیلی ها از شهید محمد جواد داریم که جوانی شاداب، فعال، اهل مطالعه بود زرنگ هیچ دلیلی برای خودکشی او وجود نداشته است ( به فرض محال هم اگر این کار را کرده باشد به دلیل فشارهایی است که از سوی ماموران امنیتی در اصفهان به او وارد شده است)
3- نماینده ای بی خاصیتی که این کار را کرده است(تجری) الان در پست دیگر مشغول خدمت به اربان است. نماینده فعلی حسینی نامی است که او هم ار این قماش است
4- خانوداه پرنداخ همگی از سابقون جنگ و انقلاب هستند. به عنوان نمونه عموی محمد جواد از فرماندهان ارشد سپاه است که فردی خوش فکر، سالم از نظر فکری به اصلاح طلبان نزدیک است.
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون }ستمکاران بزودی کیفر اعمالشان را خواهند دید. {الدین یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم } انما نملی لهم لیزدادوا اثما } به آنان مهلت دادیم تابار گناهانشانرا بیشتر وسنگینتر کنند.} صبور باشید ای دلیر مردان صبح نزدیک است .الیس الصبح بقریب }. ومن الله التوفیق وعلیه التکلان .
ج
پناه بر خدا …. پناه بر خدا
وای چه ظلم ها که بر مردم مظلوم رفته و مسکوت مانده در این سالها ..
داستان ویرانگری ست ..
یادم هست سال 82 طبقه پنجم آپارتمانی در شیراز زندگی میکردیم .. یک روز که همگی در خانه بودیم ناگهان مادرم از پنجره بیرون را نگاه کرد و متوجه انبوه جمعیتی شد که جوانی را که نقش بر زمین بود احاطه کرده بودند .. جوان بسیار شبیه برادرم بود.. مادر فریاد کشید وای پسرم .. مرتضی .. یا امام رضا بچه م .. و ما همگی 70 پله آپارتمان را در 5 ثانیه طی کردیم و سراسیمه خودمان را سر صحنه رساندیم .. آن جوان برادر من نبود و مادر اشتباه کرده بود ولی حال دهشتناکی که آن چند لحظه بر ما رفت کُشنده بود و تا همیشه در خاطرم خواهد ماند.
پروردگارا ظالمان و اشرار را به راه راست هدایت بفرما ……
یا حق
قربانی جهل و عصبیت
قربانی فرهنگ جاهلیت و سرکوفت خانواده.
قربانی زیادهروی اطلاعات و دادسرا در ایجاد هراس و ارعاب.
قربانی زیاده خواهی و سخنان بی محتوا و بی دردی امام جمعهها و دیگر روحانیون.
قربانی بیمسئولیتی حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی در بی اهمیتی به تحصیلکردگان.
قربانی سیستمی بدوی در عدم ایجاد مشاغل و راهیابی به امور کشور و امید به آینده.
خویش را نفریبیم جنایتی بصورت مستقیم صورت نپذیرفت, ولی تمامی ما از خانواده و خویشان تا دانشگاه و مسئولان امنیتی و دستگاه قضایی و حکومت و نظام اسلامی و روحانیت و جامعه و بخصوص فرهنگ ناکارمد مقصریم.
پدر حال تو را درک کرده و در غمت شراکت میجویم, ولی اگر پیشکش این قربانی به تفکر همگی ما و زدودن جهل فرهنگی و رفتار صحیح سیستم بیانجامد, فرزند شما کاری کارستان نمود و در غیر اینصورت هنوز میبایست به انتظار قربانیان دیگر نشست.
علامه جعفري :
قدرت دربيرون ذات مانيست قدرت درزمين نيست قدرت درآسمان نيست
قدرت در درون خود ماست وعلاج مرتفع ساختن اين ضعف وناتواني ها
در درون ماست اين شكنجه جهل را چه كند.
ودرجاي ديگر:
ميرسيم به اينكه ما اولاد آدم قرباني جهل وناداني خويشتن هستيم .
خدا به همه ما صبر و شجاعت دهد. از ما حرکت و از خدا برکت ما موظف به انجام تکلیفیم. اگر به هیچ قیمت ظلم را تایید ننماییم گام اول را برداشته ایم.قبل از آن نبایست به مظلومی ظلم روا داریم. بعد از آن هم باید از حق دفاع کنیم. اگر این مسیر را سرلوحه قرار دهیم اشاالله توفیق الهی بیشتر شامل حالمان خواهد شد. یا الله به دادمان برس.
نمیدانم…
من جای این افراد نبودم و نمی توانم حسشان را و موقعیتشان را درک کنم…
ولی حس میکنم اگر جای یکی از افراد این قبیل خانواده ها بودم مطمئنا دیوانه میشدم و حتما به راه امثال ریگی و این گروهای بقول شما تروریست و بقول خودم همه چیز از دست داده میرفتم و دیگر هم برام مهم نبود چه کسی هست از تمام مردم ایران تا میتوانستم انتقام میگرفتم چون اگر درست نگاه کنیم همه ما در این جنایات شریک هستیم و مستوجب عقوبت…
هرچند همگی داریم تاوان پس میدهیم با زندگی در این خرابه
حاجی این چی بود ؟
مریضم کرد
عزیزان
ناشناس دانشجو ساسان باران ابوالفضل
ایضا بقیه کاربران محترم این سایت. من برای هر عنوانی که آقای نوری زاد مطرح میکنند مطلب میفرستم مطالب شما را می خوانم هرچند شماهم مثل اقای نوری زادسعی در ندیدنم دارید اما نمی دانم چرا مطالبم منتشر نمی شود
قبلا در مظان اتهام فحاشی بودم ولی حالا که من مطالبم خالی از هرگونه سخن برخورنده ایست
وکلا من که عرض کردم به کسی یا چیزی کاری ندارم من با جریانیکه مخرب است انسان کش است ویرانگر انسانیت است درگیری دارم وبا استناد به منابع همین جریانات چه در دنیای اسلام چه در دیگر ادیانبسنده میکنم وحرفم را میزنم ولی نمی شود به کشک گفت کشک باید گفت نباتی وگرنه به ساحت کشک وکشک سابان بر میخورد
با این آقا هم درگیری دارم وایشان علنا بگویم میترسد وحشت دارد چون خائف بودن از چیزی نشات می گیرد که ایشان فاعل به ان هستند به همین جهت من راباید طرد کنند
جناب کورس عزیز
ببخشید که با تاخیر پاسختان را دادم. از اینکه با این زحمت و با فیلتر شکن به اینترنت وصل می شوید و مطالب را دنبال می کنید سپاسگزارم. تقریبا با تمام گفته هاتان در باره انرژی هسته ای موافقم. به گمانم با شما و ساسان عزیز به جمع بندی خوبی رسیدیم. جواب هتاکان را هم نمی دهم. پاسخ آنها در نوشته خودشان نهفته است!
درود بر شما
بردیا استقامت
نمیدانم چه گویم؟ اگرگویم زبان سوزد گرنگویم مغز استخوان سوزد.دلی پرسوز ودرد دارم،چاره]ی جز سوختن وساختن نداریم،..ما مسلمانیم اما مسلمان کشی به راه انداختیم ما از حادثه کربلا ناراحتیم واز نامردمیهای آن زمان مینالیم،وبرظالم ستمگران آن زمان لعنت میفرستیم چه اشکها که نمیریزیم،ولی افسوس صدافسوس که شبها راحت سر به بالین میگذاریم در صورتی که ایران ماکربلاست هر ساعتش اش عاشوراست وبرای
جناب ساسان
پاسخ پیشین شما به من تا حدود زیادی نظراتمان را به هم نزدیک کرد. همانطور که سمیر گرامی هم گفت، نظرات ما چندان اختلافی ندارد. در زمینه مزایا و معایب انرژی هسته ای آنچه لازم بود گفتیم و خوانندگان خودشان می توانند قضاوت کنند. طبیعتن من هم با این گفته موافقم که سرمایه گذاری در فن آوریهایی چون هسته ای و ژنتیک بسیار بهتر از تاسیس حوزه علمیه در آفریقا است به طور مثال. اصلا تمام بحث من هم همین بود که در زمینه هزینه ها اولویتها باید رعایت شود.
من هم نمی گویم که دست روی دست بگذاریم تا استبداد برود و بعد به فکر توسعه اقتصادی بیفتیم. اتفاقا بر عکس هرگونه توسعه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بر ضد استبداد عمل می کند. روزی حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان به تندی به کرباسچی حمله کرده بود که چرا خانه های محلات فقیر نشین را تخریب می کند و به جای آن آپارتمان مدرن و شیک به آن مردم فقیر تحویل می دهد. گفته بود که ما عاشق آن کوچه های تنگ و بوی لجنی هستیم که از جویهای آن بر می خیزد. نکته جالبی گفته بود. این فقر فرهنگی و اقتصادی است که برای این حکومت طرفدار دست و پا می کند. به همین دلیل است که اینها عاشق آن بوی تعفن هستند چون این عفونت ضامن دوام و بقای این حکومت فاسد و جیره خوارانی چون حسین شریعتمداری است.
نکته دیگری که خواستم بگویم این است که قرار نیست تمام ولایت مداران این سرزمین به آدمهای دموکرات تبدیل شوند و بعد دموکراسی حاکم شود. این آدمها مگر چند درصد جامعه ما را تشکیل می دهند؟ خیلی که اغراق کنیم شاید بگوییم پنج درصد مثلا. عموم آنها هم به نوعی منافعشان با این حکومت گره خورده است. اگر سیستم سیاسی در ایران تغییر کند، نسل این افراد هم منقرض خواهد شد به گمان من. تقریبا اینگونه آدمهای تندرو در همه جوامع هستند ولی به قول جناب دانشجو مشکل این است که این اقلیت ظالم بر این اکثریت مظلوم حکم می راند. این مشکل را باید حل کرد. و برای حل این مشکل باید این اکثریت را ترغیب کرد که متحد شوند و با مبارزه بدون خشونت حکومتی دموکراتیک را بر سر کار آورند.
از جناب نوری زاد و سایر دوستان به دلیل طولانی شدن این بحث پوزش می خواهم.
پاسخی هم به سخنان مصباح یزدی در پست قبل دادم که می توانید آن را ببینید.
با سپاس
بردیا استقامت
ادامه بررسی مقاله کیهان
نویسنده این مقاله می فرمایند
++ دشواري تشخيص سخن درست
آنهايي كه ميخواهند با تبليغات خود، ما را جذب نمايند به آيهاي از قرآن تمسك نموده و از آن سوء استفاده ميكنند، اين نيز نوعي تبليغات غلط است: «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(2)؛ بعضي اين آيه را اينگونه معنا ميكنند كه همه بايد همه حرفها را گوش كنند و به هر كدام كه بهتر است، عمل كنند. بر فرض صحيح بودن اين معنا، آيا نبايد تشخيص دهيد كه كدام اَحسن و بهتر است. اگر كسي استدلال غلطي را به شكل زيبايي تحويل دهد، از كجا ميتوان فهميد كه اين استدلال درست است يا غلط؟++
بعد نتیجه می گیرند
++ خداوند در سوره نساء ميفرمايد: اگر ديديد كساني نسبت به مسائل ديني و اعتقادات ديني با زبان استهزاء و مسخره سخن ميگويند و دين شما را مسخره نموده و بدگويي ميكنند، با آنان همنشين نشويد(3). ديگر اينجا نميشود گفت: بايد ببينيم که چه ميگويند «بَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ شما وقتي بايد بشنويد و گوش بسپاريد كه بتوانيد استدلال غلط و صحيح را از هم تشخيص دهيد؛ زماني مجازيد همه چيز را بشنويد كه قدرت تعقل و فكر و استدلال داشته باشيد. عموم مردم اين قدرت را ندارند و از همين رو اگر سخني كه خوش ظاهر و جذاب باشد را بشنوند، تحت تأثير قرار ميگيرند++
در اینجا طوری وانمود می شود که انگار مردم عوام و با قدرت استدلال ضعیف وارد بحث فلسفی با یک فیلسوف کارکشته می شوند و این درست نیست چرا که دو طرف گفت و گو باید از قدرت استدلال مساوی برخوردار باشند و چاره را در خودداری ورود به چنین گفت و گویی می بینند
حضرت آیت الله این مردم عوام از کجا اطمینان داشته باشند که سخن شما مغالطه آمیز نیست؟ مردمی که توان استدلال قوی ندارند نزد هر کس بروند با این مشکل روبرو هستند
جناب آیت الله چاره این معضل در محدود کردن افراد نیست بلکه برعکس
باید جامعه را آزاد و باز گذاشت
در یک جامعه آزاد گفتمانی دایمی جریان دارد که نتیجه خرد جمعی آن جامعه است
در این جامعه خواص و صاحب نظران و افرادی که قدرت استدلال قوی دارند با آزدی کامل و بدون هراس نظرات خود را بیان می کنند کتاب ها می نویسند و مناظره ها برگزار می کنند آن هم در فضایی دوستانه و محترمانه و بدون تحمیل و زور و سلطه جویی
تنها در این صورت است که عوام الناس فرصت پیدا می کنند از نتایج این گفتمان بهره برند و از بهترین ها پیروی کنند
به کجاچنین شتابان/گون ازنسیم پرسید/دل من گرفته زین جا/هوس سفرنداری زغباراین بیابان/همه آرزویم اماچه کنم که بسته پایم/سفرت بخیراماتودوستی خدارا/چوازکویروحشت به سلامتی گذشتی /به شکوفه هابه باران برسان سلام مارا_آقای نوری زادعزیز؛چگونه دراهوازمی توانم زیارت ات کنم؛توروخدااین فرصت تاریخی راازمادریغ مکن؛
لطفا به نظريات ديگرى از محمد تقى مصباح يزدى نگاه كنيد تا بفهميد آبشخور فكرى تمام خونريزيها و جناياتى كه نوريزاد گوشه اى از آنها را دارد نشان مى رهد كجاست و شاگردان اين شخص كه در مصادر امنيتى مشغول ريختن خون بيگناهان هستند با چه سفسطه هايى در امثال مدرسه حقانى مغز شويى شده اند.
«وقتی حکومت اسلامی صحیح تشکیل شد، مسوول آن حکومت باید از این حکومت تا آخرین لحظه دفاع کند. حکومت حقی است، باید این حکومت وجود داشته باشد. آن کسانی که مخالفت میکنند؛ آنها آشوبگرند، ضدرژیماند، هیچ رژیمی ضد خودش را تحمل نمیکند، حق ندارد تسلیم زورگویان بشود. تا کی؟ تا آنجا که قدرت دارد… پس وقتی حکومت حق تشکیل شد، مادامی که یار و یاور دارد، رئیس حکومت باید از نظام دفاع کند. پس از تشکیل حکومت اسلامی صحبت از رفراندوم، رای اکثریت و این حرفها برای تغییر حکومت اسلامی نیست. چون وقتی حکومت حق و الهی تشکیل شد باید از آن دفاع کرد کار تا هر جا بکشد… پس بعد از اینکه حکومت اسلامی در این قطعه از زمین خدا به نام کشور امام زمان(عج) تشکیل شد، هر کس مخالفت با حکومت اسلامی کند، محکوم است و باید با او مبارزه کرد؛ کم باشند یا زیاد.»
منبع: هفتهنامه پرتو سخن، ۳۰ خرداد ۸۰، ش ۸۳.
(ترجمه: رأى اكثريت براى تشكيل حكومت اسلامى خوب است ولى بعدش اكثريت را بايد گذاشت سينه ديوار)
«انتخابات از نظر ما دو فایده دارد؛ یکی اینکه با برگزاری آن و توجه به آرای مردم، آنها خود را در ایجاد حکومت دینی سهیم خواهند دانست و در نتیجه بیشتر و بهتر در حمایت از نظامی که به دست خودشان تحقق یافته، میکوشند و آنگاه آرمانهای مهم حکومت دینی تحقق مییابد. فایده دیگر این است که امام راحل(ره)- بنیانگذار این نظام الهی – با تاکید بر اهمیت نقش مردم و آرای آنان مخالفان نظام را خلع سلاح کردند، زیرا آنا با تبلیغات مسموم خود قصد داشتند، نظام اسلامی را مستبد جلوه دهند، ولی هنگامی که آرای مردم در این نظام مورد احترام و اهتمام باشد، حربه مخالفان از کار خواهد افتاد.»
منبع: مصباحیزدی، محمدتقی، پرسشها و پاسخها، ج ۱، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، پاییز ۷۷، ص ۳۳.
(ترجمه: انتخابات از نظر ما دو فايده دارد: ١- خر كردن مردم به نحوى كه فكر كنند تصميم گيرنده اند ٢- بى اثر كردن تبليغات دشمنان نظام و در نتيجه، خر كردن مردم)
ساسان ذيل پست “ماستمالى” خواسته خوانندگان نقدى منطقى بر سخنان مصباح يزدى به نقل از كيهان به داشته باشند
خلاصه مطلب مصباح يزدى: اكثر مردم كم عقلند و چون كم عقلند راحت گول مى خورند مگر اينكه يا عقلشان را تقويت كنند يا از متخصصش (ما فقيهان ) بپرسند كه چه بايد بكنند و اصلا هم نبايد به نظرات غير از نظرات ديگر گوش كنند. آنهم كه قران گفته «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» و برخى از آن معنى آزادى انتخاب عقيده را برداشت مى كنند سوء استفاده از آيه قران است. چون فرضا كه همه سخنان را هم بشنوند، عقلشان كه نمى رسد كدام “احسنه” است پس گمراه مى شوند!
تمام استدلال ايشان بر پايه فرض مطرح شده در پاراگراف اول يعنى كم عقل بودن مردم بنا شده :
١- بر طبق علم منطق، نادرستی مقدمات استدلال باعث عدم اعتبار کل استدلال میشود. ايشان بايد ثابت كنند كه اين مقدمه صحيح است و اكثر مردم كم عقلند.
٢- و اگر فرض را بر صحت اين مقدمه بگذاريم بايد بگوييم چون نظام اسلامى در نتيجه رأى همين مردم كم عقل ايجاد شد لطفا ابطال رفراندوم جمهورى اسلامى را اعلام كنيد.
٣- ايشان گفته اند: “حتی فیلسوفی که سی یا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلی گذرانده، ممکن است اشتباه نماید، چه رسد به عموم ” پس چرا احتمال ندهيم نظرات محمد تقى مصباح يزدى اشتباه باشد؟
گيرم که در باورتان به خاک نشسته ام!
و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهايتان زخمدار است
با ريشه چه ميکنيد؟
گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرندهايد
پرواز را علامت ممنوع ميزنيد
با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟
گيرم که ميکشيد
گيرم که ميبريد
گيرم که ميزنيد
با رويش ناگزير جوانه چه ميکنيد؟
خسرو گلسرخي
سلام جناب نوریزاد/ خسته نباشی مرد/ من دارم با شما سفر میکنم شما در واقعیت من در دنیای مجازی
الان 60 سالمه از دوران طفولیت در منطقه ای زندگی میکنم که شیعه و سنی در کنار هم همخونه وهمیار
هستند / خودم کردم که لعنت بر خودم باد/از قدیم میگن خواستی { گ } بخوری مال ادم {گ} خورو نخور
مال پلو خورو بخور ماها مال {گ} حوردیم/ گدا ها را برخودمان پادشاه کردیم/ تف بصورت
هرچه منافقه تف بصورت کسانی که دارن به این مردم مظلوم ستم میکنند تف بصورت کسی که خودش را
عالم محض میداند اما نه از سواد بهره ای برده نه از انسانیت / هرچی که هست در وجود نحسش عقده
است و عقده حقارت از دوران کودکی / وسیعلمو الذین ظلمو ای منقلبون ینقلبون
ممنون از محمد به خاطر اظهار نظر در باره مقاله کیهان
سخنرانی آيتالله مصباح يزدي(دامت بركاته)در دفتر مقام معظم رهبرى، قم،1/7/87
چند خط هم خودم اضافه می کنم
ایشان در اوایل مطلب می فرمایند
++ عامل ديگر، ضعيف بودن مردم در مسائل عقلي و استدلال قوي است. حتي بزرگاني كه عمري را در مسائل عقلي
سپري كردهاند، گاهي در استدلالات اشتباه ميكنند. معلوم ميشود كه حتي فيلسوفي كه سي يا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلي گذرانده، ممكن است اشتباه نمايد، چه رسد به عموم مردم كه اصلا با استدلال عقلي و فلسفي آشنايي ندارند. در خيلي از امور انسان اشتباه ميكند. خدا در قرآن فرموده است كه اكثريت مردم عقل خود را به كار نميگيرند: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»(1)؛ براي اينكه شرايط زندگي افراد اجازه نميدهد كه در مسائل عقلي متخصص شوند و بتوانند استدلالات صحيح را از غلط تشخيص دهند.++
با این استدلال پس از کجا معلوم که خود آیت الله اشتباه نمی کنند؟ باز هم تکلیف من عامی بی سواد مشخص نشد طبق همین نظر من دنیا و آخرتم را به دست کسی می سپارم که به گفته خود ممکن است اشتباه کند (فیلسوفی که سی یا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلی گذرانده ممکن است اشتباه کند)
در ادامه به آیه قرآن اشاره می کنند منتها با مغالطه ی مصادره به مطلوب خوب دقت کنید آیات قرآن بار ها از این که مردم عقل به کار نمی بندند شکایت دارد و در واقع به مردم نهیب می زند که عقل در پیش گیرند حضرت آیت الله این آیه را چنین تفسیر نموده اند که انگار قرآن تنها گزارشگر عادی و متداول بودن بی عقلی مردم است و ما هم این را باید به عنوان امری پذیرفته شده و بدیهی بشمریم
در نتیجه ما که جزو عوام هستیم و بی عقل و خردیم فایده ندارد به مسایل عقلانی بپردازیم از این رو عقل و اندیشه را باید تعطیل کنیم و به کارشناسان مراجعه کنیم
چرا که
++برای آنکه انسان از مغالطات مصون باشد یا باید قدرت عقلی خود را تقویت نموده و در مسائل عقلی و فلسفی تبحر و تخصص پیدا کند ….++
یعنی هر یک از ما باید لااقل یک لیسانس یا فوق لیسانس تخصص در منطق و فلسفه داشته باشیم تا اجازه داشته باشیم به عقل خود مراجعه کنیم؟ که امری بسیار بعید است و از توان 99 درصد مردم خارج است تبحر و تخصص طوری غلیظ استفاده شده که خواننده را از تکیه کردن به اندیشه خود نا امید می کند
این استدلال نتیجه جالبی به دست می دهد یعنی ما و شما چاره ای نداریم جز این که به متخصصان عقل و اندیشه مراجعه کنیم که بدیهی است منظور چه متخصصانی هستند
ایشان موضوع را تشبیه به مراجعه بیمار به پزشک می کنند که مغالطه قیاس مع الفارق است چرا که تفکر و تدبر در امور زندگی و کسب خوشبختی را نمی توان به مراجعه بیمار به پزشک تشبیه کرد
این گونه استدلال نتیجه ای ندارد جز این که قبول کنیم هرچه متخصصان مورد نظر ایشان به ما توصیه کردند را باید بپذیریم همچون پزشکی که دارویی را برای بیمار تجویز می کند
خوب اگر این پیروی کورکورانه نیست پس چیست؟
آیا این در تناقض با ابتدای گفته ایشان نیست
++ يكي از عوامل انحرافات اعتقادي انسان، چشم دوختن به برتريهاي مادي ديگران و خودباختگي و تقليد كوركورانه از آنهاست ++
خدمت حضرت آیت الله باید عرض کنم البته انسان جایز الخطا است و نکته هم در اینجاست. ما همه ممکن است خطا کنیم چه عوام و چه خواص ولی این دلیل بر تعطیل کردن اندیشه نیست
این خود یک مغلطه است که بگوییم حال که عوام الناس جایز الخطا هستند پس نباید استدلال کنند یا به استدلال دیگران گوش فرا دهند چرا که همانگونه که آیت الله فرموده اند حتی بزرگان نیز مرتکب خطا می شوند
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر جرعه ای باید چشید
هر کس به اندازه توان خود چاره ای جز اندیشیدن ندارد مگر صغیر و نابالغ یا دیوانه باشد که دیگران برایش تصمیم گیری کنند
کسب نظر دیگران و مشورت با آنان بسیار خوب و پسندیده است اما نبایستی به صورت تحمیل نظر و پیروی کور کورانه باشد چرا که بدیهی است هر فرد مسولیت خوشبختی و سعادت خود را خود به دوش می کشد و نمی توان از او انتظار داشت سرنوشت خود را به دیگران بسپارد مشورت باید بصورت تضارب آرا و عقاید باشد نه تحمیل آرا و عقاید
فرد باید در انتخاب راه خوشبختی خود آزاد باشد
تنها یک جامعه آزاد مبتنی بر آزادی عقاید و نظرات است که زمینه رشد و تعالی آحاد جامعه را فراهم می کند اندیشه دینی می تواند بخشی از گفتمان جاری درون جامعه باشد اما حق ندارد خود را بر دیگران تحمیل کند
++ يكي از عوامل انحرافات اعتقادي انسان، چشم دوختن به برتريهاي مادي ديگران و خودباختگي و تقليد كوركورانه از آنهاست ++
به نظر من این جمله آیت الله را باید با آب طلا نوشت و از ایشان تقضا کرد خود نیز به آن پایبند باشند
البته معلوم است ایشان نگاه گزینشی به مسایل دارند که خود مغالطه ای به شمار می رود یعنی تقلید کورکورانه از دیگران را نمی پسندند اما همین تقلید را از علمای دینی و خودی ها به مردم توصیه می کنند
یعنی استدلال ایشان فرا گیر نیست و مصداقش در خودی و غیر خودی تفاوت دارد
در حالی که حافظ شیرازی می فرماید
کار بد (تقلید کورکورانه) مصلحت آن است که مطلق نکنیم
یعنی نمی شود اصلی یک جا درست و یک جا نادرست باشد این اصل باید مطلقا درست یا مطلقا نادرست باشد و در آن خودی و غیر خودی نمی گنجد
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم
جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم
عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنيم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنيم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به مي صاف مروق نکنيم
خوش برانيم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سيه و زين مغرق نکنيم
آسمان کشتي ارباب هنر مي شکند
تکيه آن به که بر اين بحر معلق نکنيم
گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم
حافظ ار خصم خطا گفت نگيريم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنيم
جناب نوری زاد با سپاس از اینکه به دیدار این خانواده دردمند رفته ای و دردشان را منعکس کرده ای. به یاد دارم که همان زمان پس از اعتراضات فیلمی در یوتوب به نمایش گذاشته شد که من با دیدنش تا چندین روز حال خوشی نداشتم. تصور می کنم همین فیلمی باشد که شما نیز لینک آن را گذاشته اید، باور کنید جرات دوباره دیدنش را ندارم، ما که نسبتی با این جوان نداریم، حتی جسارت دیدن این صحنه دلخراش را نداریم، ببین این پدر دردمند که آنچنان بر پیکر جوان رعنایش در یک شهر غریب ضجه می کشید چه ها کشیده است و شرم بر همه آنان که به نحوی به استمرار ظلم حاکمان این دیار مدد می رسانند و بیش از همه بر نظام قضایی،امنیتی آن که تباهی اش بیداد می کند.
اگر چه آن روز این حادثه به روایت های مختلف تفسیر شد اما امروز کمتر آزاده ای است که “محمد جواد پرنداخ” را نشناسد. نامش را چنانچه گوگل سرچ کنید مطالب بیشمار پیرامون شخصیتش و آنچه بر او رفت نمودار می شود و تصویر و نامش با نام دهها قربانی کودتای انتخاباتی 88 پیوند خورده است.
خوشبختانه در دوران سایبری کنونی هیچ جنایتی پنهان نمی ماند و ننگ جانیان برای همیشه تاریخ در این صفحات باقی خواهد ماند. بگذار آنان مردم را از قیامت بترسانند، قیامت آنان پیش روی ماست با پرونده جنایات بیشمارشان و دیر نیست روزی که تقاص پس بدهند.
با سلام خدمت جناب نوریزاد… اینروزها کلامی ترجیع بند مسئولین نظام شده که بسیار باعث حیرت و از سوی دیگر موجب تاسف بسیار است. در بیاناتی که از فرمانده سپاه و جناب ظریف و عراقچی بخصوص نقل شده این بزرگواران بسیار تاکید بر این مطلب کرده اند که اگر غربیها و یا 5+1 از اجرای تعهدات خود سر باز زنند ایران نیز بسرعت به مرحله قبل توافق فر خواهد گشت و بدین ترتیب طرف مقابل را تهدید کرده اند. این حرفها گرچه صرفا مصرف داخلی دارد و بدرد کسانی می خورد که در جو تندرویهای بی معنا و بی خردانه کار میکنند ولی دارای آثار بسیار مخربی بر امنیت ملّی کشور و همین توافقنامه ای است که بالاخره ما نفهمیدیم که قرارداد است، توافقنامه است و یا بقول جناب عراقچی بیانیه سیاسی. به هر حال هر چه که هست این موضع گیریهای عکس العملی در مورد بازگشت به شرایط قبل از توافق ژنو برای آن خطرناک است.
باید از این دوستان فرهیخته پرسید که بر فرض اجرای سناریوی مورد نظر آنها بر گشت ما به چه حالتی خواهد بود که با آن دست به تهدید میزنیم؟ آیا معنای تلویحی و در عین حال صریح آن این نیست که ما به غنی سازی 20% و بالاتر خواهیم پرداخت و آیا این حرف تائید حرف صهیونیستها نیست که ایران بدنبال سلاح هسته ای میباشد؟ آیا ابراز چنین حرفی در شرایطی که ما با فتوای رهبری دال بر حرام بودن سلاح اتمی گوش فلک را کر کرده ایم و همه جا ناله از ظلمی که به ما بخاطر استنباط اشتباه 5+1 روا شده مینمائیم عاقلانه است؟آیا تکرار مکرر اینکه ما به حالت قبل بر میگردیم شاهدی بر راست بودن آن اتهامها نیست؟ چه اصراری بر این گنده گوییها و بی خردانه صحبت کردنها میباشد؟ این فرهنگ حرف مفت زدن که تا کنون دودمان این ملک را بباد داده کی تمام خواهد شد خدا میداند.
به این عزیزان پیشنهاد میگردد به جای این حرفهائی که فقط تشدید تحریمها و تضعیف ما را به همراه دارد داد سخن یدهند که بعله اگر آنها به تعهد خود عمل نکنند ما بعنوان یک نظام مسئول و متعهد در جهان به مسئولیت و تعهدات خود عمل خواهیم کرد و هیچگاه سیاست دیگری در پیش نخواهیم داشت کما اینکه از اوّل هم نداشته ایم و در عین حال در مجامع جهانی از طرف مقابل حساب کشی خواهیم کرد ولی تحریک نخواهیم شد. باید به مردم خودمان و جهان یاد آوری کنیم که محافل صهیونیستی در اجرای این توافقنامه اخلال خواهند کرد ولی ما به حکم اخلاق و تعهد و مسئولیت بین المللی هیچگاه کاری نخواهیم کرد که آرزوی انها که ایجاد جنگ بین ایران و آمریکا هست محقق شود. این توافقنامه حال با هر ایرادی که بر آن وارد است باید از طرف ما محترم باشد نه اینکه هر لحظه شرایط اضمحلال آنرا در بوق کنیم.
مرحوم آقای خمینی در قضیه قطعنامه حداقل جسارت آنرا داشت که ضمن قبول مسئولیت بر اجرای قطعنامه 598 و جدیّ بودن در اجرای آن تاکید مکرّر نماید. متاسفانه رهبری فعلی که به انحاء مختلف از مسئولیت خود در بوجود آوردن این وضعیت خفت بار فراری است در جهت تعهد به بیانیه ژنو هم نه تنها تصریحا چیزی نمی گوید بلکه دست اعوان و انصار خودش را هم برای ایجاد اخلال هر چند به غیر عمد هم باشد باز گذاشته است که بنظر میرسد هزینه را برای مردم ایران همچنان افزایش میدهد. خدا عنایت عقل را به همه ما عطا فرماید.
« صحبت از پژمردن يك برگ نيست
…. آه ، جنگل را بيابان مي كنند…»
گزارش ِ وحشتناكي است . چه مقتول به دست نيروهاي امنيتي كشته شده ؛ و چه خود كشي كرده باشد. هيچ فرقي ندارد . درهردو حال قاتل حكومت است و نيروهاي امنيتي .
اگرمبنا را براين بگذاريم كه ، جوان دست به خودكشي زده و تحت تاثير آنچه ديده و شنيده ، شب را تا صبح دركابوس و هراس فردا ، وعمل كرد مامورين، گذرانده و اين كابوس و ترس سبب شده تا فرداي آن روز و يكساعت پيش از معرفي خود به اداره ي مربوطه دست به خودكشي زده باشد ، خوف و وحشتي كه مامورين به وجود آورده اند سوال برانگيز مي شود.
چرا بايد مامورين حفاظت از مردم ، به قدري خوفناك و هراس انگيزباشند كه متهم ، مرگ را به رويارويي با آنان ترجيح دهد؟
درمرگ شادروان ستار بهشتي ، برخي مقامات اظهارداشتند كه نامبرده دچار شوك حاكي از ترس شده و به اين دليل فوت كرده است .
به راستي مامورين انتظامي و اطلاعاتي تا اين اندازه وحشتناك اند كه ترس از آنها سبب سكته و خودكشي مي شود؟ چرا ؟
ترس از دژخيم . ترس از جلاد . ترس از ميرغضب .
سخن برسر عملكرد رژيم با اقليت ها نيست چون اقليتي وجود ندارد. اين اسم هايي است كه ما برهم ، يا برخود نهاده ايم . اقليت كيست ؟ اكثريت كيست؟
آيا ديروز يا امروز، اكثريت بوده و هستند كه برايران حكومت مي كنند؟
جز سال هاي انگشت شمار ، هرگز اكثريت برايران حكومت نكرده اند. هميشه حاكمين اقليت بوده اند و محكومان اكثريت. تاريخ را ورق بزنيم . تا دور دست ها برويم . تا آنجا كه ذهن ياري مي كند و تاريخ نگاران ، نگاشته اند . هميشه اين كشور گرفتار مستبدين بوده است . هميشه حاكمين ، ديكتاتور بوده اند. و هميشه ، گروهي اندك به نام گماشتگان حكومت ، برگروهي كثير به نام تغذيه كنندگان دولت ، دراين آب و خاك زيسته اند.
اگرچه ، گه گاه درباب اقليت ها مي گويم و مي نويسم اما ، اقليت به آن معنا كه درجامعه مطرح است را نمي پذيرم و باور ندارم .
من اگرچه به دليل نوع نگرشم ، جزء كساني هستم كه دراقليت مي باشند اما ، برخلاف ديگر كساني كه خود را اقليت مي نامند خويش را اكثريتي مي بينم. صاحب و مالك اين آب و خاك . صاحب خانه اي كه دزد به آن زده و مال و اموالش رابرده است. ايران مال من است . همچنان كه مال ديگر كساني است كه چون من نمي انديشند.
نگوييم جوان كشته شده اقليتي است. او كه كشته شد صاحب اين مرز و بوم بود. صاحب همه ي آن . صاحب خراسان ، گيلان ، خوزستان ، كردستان و همه ي استان ها و شهرهاي ايران زمين.
او اقليتي نبود . از اكثريتي بود كه تكه تكه اش كرده بودند. و اين تكه تكه شدن ، كار اقليتي ها بود . اقليتي كه دركار حكومت بوده و هستند.
ما فريب حكومتيان را خورده ايم چون ، خام ها را ، خود فروخته ها را ، رياست طلب ها را ،و خود بزرگ بين ها را ، ميدان دادند تا درباب تكه تكه كردن اين اكثريت ادعاها كنند و پيوند ها بگسلند تا اين اكثريت قدرتمند ، به روزي بيفتد كه آن اقليت كم زور ، برآنان غالب شود و كاري كنند كه جوان ما ، از ترس آنها ، يا به دست آنها ، خود كشي كند ، يا كشته شود ؛ و آب از آب تكان نخورد.
نفرين برآموزگاران بد. نفرين بركساني كه به جاي اتحاد ، مردم را به تفرقه دعوت مي كنند و اگر چه مي بينند كه درجاي جاي اين مرز و بوم ظلم و ستم بيداد مي كند و دژخيمان كاري كرده اند كه مرگ را به جان بخريم بازهم بغيراز محدوده ي كوچك شهر و ديار خويش، جايي را نمي بينند و با تحريك مردم بي خبر، و واداشتن آنان به جنگ با برادرانشان ، دژخيمان و جانيان را قدرت مي بخشند و آسودگي و آسايش شان را تضمين مي كنند.
آموزگاران بد، مسبب بدبختي و فلاكت مردم اند، نه حكام . اگر آموزگاران مردم ، همان ها كه دم از دين و دانش و روشنفكري مي زنند ، به جاي نفاق ، اتفاق بوجود مي آورند ، اگر آموزگان ِ مردم ، به جاي پرداختن به شاخه ها و هدف هاي زود بازده ولي بي ارزش ، به ريشه ها مي پرداختند و به هدف هاي پايدار و ماندگارمي انديشيدند ؛ اگرآموزگاران به جاي اصلاح فكر ديگران به پالايش فكر خود توجه مي كردند و به جاي قديس سازي و قهرمان پروري، به ساختن و پروراندن خويش مشغول مي شدند؛ هرگز مشتي اقليت به نام حكومت، توان تسلط براكثريتي هفتاد و چند ميليوني را نمي يافتند.
اما ، افسوس . افسوس . افسوس . ازاين داستان ِ زشت ترك و فارس و كرد ؛ شيعه و سني و لاييك .
اگر آموزگاران به تبليغ يك خدا و ديگر هيچ ؛ و يك كشور و ديگرهيچ مي پرداختند ؛ اگر هر روز يكي از گوشه اي سازي كوك نمي كرد؛ اگر اين حس دشمني و نگاه زشت به اين و آن از بين مي رفت ؛ آيا بازهم گروهي اندك مي توانستند چنين خوف و رعبي را بوجود آورند كه يا راحت بكشند و يا راحت وادار به خودكشي نمايند؟
اشتباه نكنيم و نگوييم كه ستار بهشتي در تهران جوانمرگ شد و تهران حسب الظاهر شهري است يك دست و اكثريتي ؛ پس چرا تهراني ها برنخواستند و قيام نكردند؟
چون تهران نيز تكه تكه است . به سخني بهتر. آدميان را تكه تكه كرده اند.
حال و هوايي بوجود آورده اند كه همه از هم جدا شده اند. حتي اعضاي يك خانواده .
هركس به فكر خويش است و هرگز نمي انديشد كه تا جامعه درست نشود امكان درست شدن فرد نيست. چه بسيارمردمي هستند كه خيال مي كنند مي توانند درجامعه اي بدبخت ، خوشبخت زندگي كنند. چه بسيارند كساني كه خيال مي كنند مي توانند توش و گليم خود را بي توجه به ديگر ماندگان درسيل ، از آب بكشند. چه بسيارند مردمي كه خيال مي كنند بي تفاوتي نسبت به ديگران و چشم و گوش را بر سختي و ناله به دام افتادگان بستن، سبب مي شود تا بتوانند از دغدغه ها آسوده باشند و آرام زندگي كنند.
يك شهروند درجه ي سه ، در يك كشور درجه ي يك ، هزار بار خوشبخت تر از يك شهروند درجه يك ، در يك كشور درجه سه است.
يك پزشك افغانستان ِ طالباني ، هرگز به اندازه يك آبدارچي سوئيسي از زندگي لذت نمي برد. يك ميليارد ايراني هرگز شادي يك كاسب جزء سوئدي را ندارد. يك نظافتچي در يك مدرسه ي اتريشي بمراتب بيش از يك استاد دانشگاه عراقي درامنيت است.
وقتي جامعه خراب شد ، براي همه خراب مي شود ؛ و آنهايي كه خيال مي كنند مي توانند بي توجه به ديگران زندگي راحتي داشته باشند، ساده باوراني هستد ، كوتاه فكر.
دريك جامعه ي خوب ، مامورين دولت ، خادمين و خدمتگذاراني هستند كه آسايش خيال مي آورند. دژخيم نيستند. خوفناك نيستند. ميرغضب نيستند. ترسناك نيستند. آرامش بخشند و ياوران مردم ، در مشكلات و سختي ها.
شايد بعضي از ميرغضب ها با خود خيال كنند كه : بايد خلاف كار بترسد. بايد مجرم حساب ببرد. بايد گناهكار درخوف باشد.
و با اين اباطيل ، خود را تبرئه كنند.
من سرجنگ با ماموران اطلاعات ، سپاهيان ، ماموران انتظامي و امثالهم ندارم ، اگر چه مي دانم ، آنگاه كه نوبتم برسد ، با من همان كاري را خواهند كرد كه با ديگران.
جنگ من با فرهنگي است كه از انساني لطيف ، انساني دوست داشتني ، انساني با عاطفه ، هيولايي مي سازد كه يا جوان را مي كشد و يا چنان مي ترساند كه او خودكشي كند.
من با آدميان سرجنگ ندارم . جنگ من با خداياني است كه چنان شقاوت پيشه اند و چنان بيرحم كه پاسخ ديدن تارمويي را هزار سال آويزان كردن از آن تار مو درميان آتش مي دهند.
جنگ من با فرهنگي است كه چنين دژخيماني مي سازد. با فرهنگي كه اگر چه جوان ما را به سخت ترين شكل مي كـُشد بازهم برايمان مقدس است.
با فرهنگي كه خدايش درمقابل يك گناه كوچك كه در دنياي انسان ها با تذكري بخشيده مي شود ، عذابي هولناك مي دهد .
من از سپاه ، بسيج ، اطلاعات ، نيروي انتظامي وديگر گماشتگان حكومتي ، متنفر نيستم ، اگر چه چند بار گزيده شده ام . من با آخوند ، نوحه خوان ، مويدين نظام ِ گريان و گريه آور، سرجنگ ندارم . بلكه با آن تفكري كه خون اين ها را مسموم كرده و از انساني والا ، يك هيولا ساخته دشمنم .
به معناي واژه ي دژخيم توجه كنيد :« بدخو ، بدخلق ، زشت خو ، بد نهاد…»
چه كسي اين ها را چنين بدخو و بدخلق كرده كه جواني را بكشند يا كاري كنند كه از ترسشان خود كشي كند؟
آيا اين ها چنين بدخو و بدخلق زاده شده اند ؟ اگر بدخو به دنيا آمده ، و خدا بدخويشان كرده ،چه جاي گله و شكايت از اين ها ؟ بايد خدا را به محكمه برد.
اما ، اگر آنان نيز چون ديگران به دنيا آمده اند و فرهنگي كه فكر و انديشه ي آنها را ساخته، بدخو و دژخيم شان كرده است ؛ بايد چاره اي انديشيد تا فرهنگ تغييركند. فرهنگي كه خدايش بيش از اين كه بخشنده باشد ، عذاب دهنده است.
خدايي كه اينان مي پرستند و تقديس مي كنند گنه كاران را عذابي هولناك مي دهد. مارغاشيه دارد . عقرب جرار دارد . تا ابد درآتش مي سوزاند. جهنمي چند طبقه ساخته كه بهترين جايش از بدترين جاي دنيا عذاب آور تراست . خالق اينان با ترساندن مخلوق حكومت مي كند . اهل مباحثه و گفتگونيست.
و اينان ، مانند هركس ديگري ، شبيه خدايشان شده اند. به خودي ها و حرف گوش كن ها بهشت را با تمام امتيازاتش مي بخشند و به غيرهم كيشان و هم فكران ، عذابي عظيم مي دهند.
اين ها چاكراني تمام عيار براي اوليا و زعماي خويش اند و دشمناني قهار براي كساني از كيش و مكتب شان نباشند. و چه زشت و زيان بخش است چنين انديشه و تفكري.
من براي ستمي كه بر كشته شده اي روا داشته اند مي گويم و مي نويسم ؛ و اگر چه مي دانم كه دير يا زود مرا نيز خواهند گرفت و شكنجه ام خواهند داد و به نام مرتد بردارم خواهند كرد اما ، با هيچ يك از قاتلين امروز او، و فرداي خودم دشمني ندارم ؛ بل ، دشمن من و او را جهلي مي دانم كه انساني گرانپايه را مبدل به فردي فرومايه مي كند. انساني كه مي تواند عشق بورزد را تبديل به انساني مي كند كه جز خشم و كينه ، چيزي قلبش را به تپش وانمي دارد. فرهنگي كه جز خشونت و جنگ و خونريزي ؛ چيزي به ما نياموخته و جز سوگ و ماتم سودي ! برايمان نداشته است.
و خود را درغم تو كه پدر ، مادر ، خواهر ، برادر، دوست و آشناي كشته شده يا زنداني يا ستم ديده اي هستي، شريك مي دانم و فرياد برسر جهلي مي زنم و با فرهنگي به نبرد برمي خيزم كه توي خواهر، يا بردارم را از من دور كرده و با تكه تكه كردن خانواده ي بزرگمان ، و تلقين افكار شيطاني به زعمايمان ، آنها را ستمكار و ما را ستم پذير نموده است.
و باور دارم كه اين زمستان سپري مي شود ؛ و اين شب به پايان مي رسد؛ و روزي كه نه چندان دور است ، ديو جهل و خشونت كه ازجمله فرزندانش دژخيمان و ميرغضبان اند، سترون و نازا خواهد شد.
با خواندن این مطلب آه از نهان انسان بر می خیزد . در حین خواندن مطلب ازبس آه کشیدم و آخ آخ کردم خودم متوجه نبودم خانم بجه ها گفتند چی شده ؟ باز هم اختلاس ؟ ! بعد از خواندن مطلب گفتم نه بدتر از آن و جریان را برایشان توضیح دادم . خداوند این ملت از شر اینگونه رفتارها خلاص فرماید . خداوند به این ملت و مملکت رحم کند و از این وضعیت ما را برهاند . انشاء ا… . خداوند به این پدر و مادر و امثال آن صبر عنایت فرماید .
عنوان «فیلم پرپر شدن محمدنوری زاد بر نعش پسرش» را که دیدم دلم لرزید، که بعد از دیدن مرگ ناجوانمردانه ی جوانان نوسودی، مرگ کدامین فرزند کُرد آنقدر احساس آقای نوری زاد را جریحه دار کرده که چنین عنوانی بر آن گذاشته. فیلمی از اجرای قانون جنگل در جامعه ی بشری. نمایشی از مرگ احساس و وجدان و مرگ انسانیّت. دیدم و با شما بر پیکر در خون غلطیده ی برادرم پرپرشدم . عجب صبری خدا دارد. و عجب صبری مردم دیار من دارند… ناخودآگاه به یاد صحنه ای از دوران کودکیم افتادم که اعلام کردند مردم برای تماشای مجازات ضد انقلابها بروند من هم با اشتیاق خودم را به آنجا رساندم و از میان جمعیّت خودم را به صف اوّل رساندم بشکه های داغ قیر را دیدم و جنازه هایی که آنها را با جرثقل برمی داشتند و به داخل قیر داغ فرو می بردند و مردم مظلوم ما در سکوت و خفقان چون دیوارهایی بی جان بر آن صحنه ی دلخراش چشم دوخته بودند. آنروز ما مهمانی داشتیم که برادرش در بین قربانیان بود. و شاید دیدن و شنیدن پی درپی همین ظلمها و جنایتها آنهم از دوران کودکی ما را چنین صبور کرده. و این روزها شما داغ دل داغدیده ی ما را مرتب تازه می کنید و من امیدوارم با تازه کردن هر داغ، داغی هم بر دل آنانی بنهید که هیچ وقت باور نمی کردند روزی شما را حامی مردم رنجدیده ی دیار ما ببینند و هرگز در خواب هم نمی دیدند روزی قلم شما جوشش خون دل پدران و مادران و جوانان کرد را بر کاغذ بریزد. گامهایتان پرخیر و قلمتان رنگینتر باد!
جناب نوری زاد
واقعا چه می توان گفت به این پدر و مادر داغ دیده. شما فعلا در حاشیه امنیت خوبی به سر می برید و حتی اطلاعات هم از دستگیری شما طفره می رود. مهم نیست که دلیل آن چیست. مهم این است که شما به بهترین نحو از آن استفاده می کنید. بگذارید هر چه می خواهند بگویند. بگذارید شما را عامل رژیم، یا هر چیز دیگری بخوانند، مهم این است که شما از این فجایع پرده بر می دارید و خاری در گلوی استبداد هستید. متاسفانه بسیاری از خانواده های این قربانیان به دلیل تهدیدهای نیروهای امنیتی از رسانه ای شدن این فجایع می ترسند. ولی باید بدانند که هر چه آنها شناخته شده تر باشند، احتمال احقاق حقشان بیشتر است. و ضمنا نمی توانند به آنها فشار زیادی وارد کنند.
پیروز باشید
بردیا استقامت
یقین می دانم دراینده ای نه چندان دور،خیابانی ،دانشگاهی و…..، به اسم این شهیدخواهیم داشت و محمدجواد جاوید شده است وابدی
ای که دستت می رسدکاری بکن/پیش ازاین که ازتونیایدهیچ کار_سحرقلمت مرحم دل های بریشان ماست؛