دیروز درمهاباد به منزل خسرو کُردپوررفتم و چند دقیقه ای با همسرش صحبت کردم. خسرو وبرادرش مسعود اکنون درزندان مهابادند. به چه دلیل؟ خواهم گفت. خدمت شما عارضم که: درشهرستانی مثل مهاباد، که باید قد وبالای باسوادان ونخبگان وکارفهمانش را طلا گرفت، وهمانها را – به این خاطرکه می فهمند وباهوش وبا برنامه اند و وطن ومردمانشان را دوست دارند – ممنونشان بود، آمده اند و دوبرادرمخلص وبا صفا وخوش سابقه و پاک اندیش را گرفته اند و زندانی کرده اند.
حالابپرس این دو برادرمگرچکارکرده اند؟ آیا تریلی تریلی قاچاق وارد مملکت کرده اند؟ یا سهام مخابرات شهرشان را بالا کشیده اند؟ یا واردات کامیون ولوازم آرایش وانواع لوازم برقی وخانگی والکترونیکی ودیجیتالی وفوق مدرن را بلوکه ی خودشان کرده اند؟ یا پیمانهای تریلیاردی را بدون رقیب و بدون مناقصه برنده شده اند؟ یا مخالفانشان را گوش تا گوش سربریده اند؟ یا بخاطر” یک رأی من کو” وسط خیابان زده اند وسط پیشانی بچه های مردم وهمزمان خونشان را انکارکرده اند؟ یا کاروانی ازتریلی های مواد مخدررا درمرزهای سیستان وبلوچستان تحویل گرفته اند و لب مرزترکیه صحیح وسالم تحویل صاحبانش داده اند؟
یا نه مثل برادرفلان مسئولِ صاحب نام دستگاه قضا هکتارهکتاراززمین های ورامین را به اسم مبارک خود سند زده اند؟ نه والله، من به تمامی مقدسات سوگند می خورم ودرهرمحکمه شهادت می دهم که این دوبرادرمطلقاً به هیچیک ازاین کارها ورود نکرده اند ومالی واموالی نیندوخته اند ومثل بعضی ها تا گلودرمفسده فرونشده اند. پس چه؟ راستش را بخواهید این دوبرادرخبرنگاربوده اند. بله خبرنگار. منتها جرمشان این بوده که درلابلای خبرهایشان هوای بعضی ها را نداشته اند و صادقانه مشکلات شهرشان را وناهنجاری ها ونارسایی های استانشان را نقد کرده اند. من – محمد نوری زاد – صمیمانه و صادقانه برسلامت فکری و سیاسی ومالیِ این دو برادرصحه می گذارم وخودم بابت همین خصوصیات انسانی ای که این دو دارند و خیلی ها ندارند ضامنشان می شوم. پس شما را بخدا آزادشان کنید وبیش ازاین شهرمهاباد واستان کردستان وکشورایران را ازوجود پربرکت این دوبرادرِپاکنهاد محروم مفرمایید.
بیست وهفتم آبان نود و دو – مهاباد

درمیان مردم بودن حُسنش به این است که آدم چهره ی خودش را از یاد می برد. یا بهتر بگویم چهره ی خودش را در آیینه ی اطرافیان خود می بیند. و چه طعمی است درچهره هایی که وقتی به تو لبخند می زنند باور می کنی که لبخندشان با دروغ نیامیخته، و وقتی به تو محبت می کنند اطمینان داری که محبتشان به ریا نیالوده.
بیست و هشتم آبان نود ودو – مهاباد

دو: درمجاورتِ مزارهیمن، شادروان “هژار” خفته است. ادیب و مترجم وشاعری که علاوه برزبان مادری اش، درمرتبه ای بس وسیع به ظرفیت ها وظرافت های ادب وزبان پارسی مسلط بوده است. جوری که برای ترجمه ی کتاب هشت جلدی “قانون” ابن سینا، دست بدامن وی می شوند. شاید بدین دلیل که وی تنها ادیب و نویسنده ومترجمی بوده که به گیاهان دارویی مورد نظر ابن سینا در کتاب قانون اشراف داشته است. هژارعلاوه برترجمه ی کتاب هشت جلدی قانون ازعربی به فارسی، برخی ازآثار مرحوم شریعتی را نیزبزبان کُردی ترجمه کرده است. ترجمه ی رباعیات خیام آنهم درعالی ترین وجه ممکن به زبان کُردی یکی دیگرازآثارارزشمند شادروان هژار است.
سه: من اصلاً خبرنداشتم که مزار مرحوم ” محمد قاضی” نویسنده و مترجم سرشناس ما مهابادی است و مزارش نیزدرمهاباد است. بله، این نویسنده و مترجم پُرکارو نام آشنای ما همان است که کتابهایی چون جزیره ی پنگوئن ها، شازده کوچولو، دون کیشوت، و زوربای یونانی را بفارسی ترجمه کرد و راه را برای آشنایی مشتاقان ادب فارسی به مطالعه ی آثارشاخص جهانی گشود. تندیس چهارمتری وی درکوی دانشگاه مهاباد دیدنی است.
چهار: شب شده بود که ازمهاباد به بوکان رفتم. همان شبانه به دیدار”حسن زیرک” درپارکی به همین اسم رفتم. هوا سرد بود اما دوست داشتم به این مرد بزرگ که یکهزاروسیصد اثرموسیقاییِ کُردی ازخود به یادگار گذارده دیدار کنم. حسن زیرک، هم صدایی صاف وزلال داشت وهم با جمع آوری ملودی ها و قطعات موسیقیِ کُردی ازشنیده های مردم، خدمت شایسته ای به موسیقیِ کردی کرد. درپارک حسن زیرک، مجسمه ای ازوی نصب است که دیدنی است. حسن زیرک ومحمد قاضی و هژاروهیمن نیستند اما کیست که نداند تا زمانی که آثاراینان درمیان مردم دست بدست می شود و اززبان مردم جاری، اینان هستند وبه حیات حتمی خود ادامه می دهند.
اگرمی خواهید با طعم صدای مرحوم حسن زیرک آشنا شوید، پیشنهاد می کنم این قطعه را بشنوید:
http://www.youtube.com/watch?v=QeMSJE6MFNs
بیست وهفتم آبان ماه نود ودو
مهاباد – بوکان

قاضی محمد نیزهمچون کوچک جنگلی از زیر سلطه ی دولت مرکزی وحکومت رضا خانی خروج و اعلام استقلال می کند. قاضی محمد نخستین کسی است که درمهاباد حکومت تشکیل می دهد. این حکومت البته به یکسال نیزنمی رسد. پایان کارقاضی محمد مثل پایان کارکوچک جنگلی است.
سپاه رضاخانی وارد مهاباد می شود. قاضی محمد خود را تسلیم می کند. وی را درهمان مهاباد محاکمه وبه دارمی آویزند. او اگرچه روحانی و قاضیِ شهرمهاباد بود اما گرایشات چپ ومتمایل به شوروی وی آشکارو غیرقابل انکاراست.
مزار وی و دو همراهش اکنون درخانه ای درمهاباد است.
بیست وهفتم آبان نود ودو- مهاباد
شما به حکم آزاد اندیشی و بی طرفی حق دارید اظهار نظرهای موافق و مخالف یک شخصیت یا موضوعی را در سایت خود درج نمایید اما به هیچ دلیل عقلی و شرعی حق ندارید دشنام و سخنان رکیک و زشت کسی را نسبت به شخصی یا موضوعی درج نمایید و با درج آن مبلّغ فحاشی گردید.لطفاً با دقت و احساس مسئولیت بیشتری نظرات را در سایت خود نمایش دهید. با تشکر و آرزوی سرفرازی و عاقبت به خیری و سعادتمندی برای تمام انسان ها.
ساغل شیفته خانم! هم وطن تو که پان ترک نیستی؟ چرا آنچه را پان ترکها می گویند تکرار می کنی؟شما به نوریزاد توهین میکنید و مرا بی ریشه میخوانید! آسوریان را خایین!خب با نگاهی به تاریخ می بینیم که این اجداد مهمان نواز شما جیزی جز ویرانی و کشت و کشتار و و غارت دراین سرزمین نکرده اند.زبان ترکی در منطقه خاور میانه عمرش به 1000 سال هم نمی رسد.همان دده قوروت شما چیزی حدود 500 سال پیش نوشته شده حالا ما و مردم کرد و مردمان سایر این فلات از آذری و بلوچ و لر و گیلک…همه بی ریشه ایم و مانقورت و ترکان که تبریز را و سراسر کردستان را در 400/500 سال پیش با زور و کشت و کشتار تصرف کرده اید و مردمانشان را بزور ترک کرده اید ریشه دار.آیا واقعیتی که منظور شما ست همین است.آیا بهتر نیست دست از تعصب و یکسویه نگری برداریم و بگذاریم تا در یک نظام دمکراتیک و سکولار با بررسی علمی و دور از سیاست بازیهای رایج تاریخ این مرز و بوم را مشخص نموده و ضمینه توافقی را بین مردمان این آب و خاک بوجود بیاورند؟شما یکمر تبه از 40 ملیون ترک به 35 و سپس به 20 ملیون رضایت میدهید این یعنی نا آگاهی و ورود به موضوعی که صلاحیتش را نداریم.بقیه حرفایتان هم از پان ترکان گرفته اید و هیچ ارزش تاریخی ندارند .آسوریان دراین مناطق خیلی حتی قبل از اقوام اریایی بوده اند. و کشتار آنها هم توسط ترکان عثمانی بهمان نحوی که ارامنه قتل و عام شده اند و مردم تبریز و سایر منطقه آذر آبادگان صورت گرفته و هرچند گروهی از کردها دراین رابطه بی تقصیر نیستند ولی انها نقش چندان موثری نداشته اند.اگر تاریخ را بدون تعصب مطالعه نمایید خواهید دید که حرفهای پان ترکان بدون مدرک و متعصبانه است.در ضمن بیش از هزار سال ترکان بر فلات ایران حکومت کرده اند هرچند چند صباحی باعث گسترش ایران گشته اند ولی بعلت تعصب و دگم اندیشی که داشته اند جلو علم و پیشرفت را گرفته اند. اسلام با روحیه آنها بسیار جور بوده و بهمین جهت بیشترین ضربه را با گسترش خرافات اسلامی /شیعی بر ایران وارد آورده اند.هنوز هم اکثریت رهبران شیعی و رهبران حکومت اسلامی همین ترکان است.و علت آبادانی مناطق ترک نشین از یکطرف و خرابی نقاطی مثل بلوچستان و کردستان و کرمان…که از مردمان اصلی فلات ایران هستند از طرف دیگر سیاست خزنده پان ترکی در ایران است .در ضمن اینهمه کشت و کشتار مردمان کرد و بلوچ و فارس …و تنش هم در سطح کشور وهم با خارج برنامه ریزی شده توسط همین پان ترکان است.در گیری نقده هم طوری طرح ریزی شده بود که دولت&سران انقلاب را که اکثریتی ترک داشت بر ضد کردان بسیج کند. ومتاسفانه سیاستهای غلط احزاب کرد و افراطیون در اپوزیسیون باعث آنهمه در گیری و هدر دادن جان و مال و خان و مان مردم شد.از طرف دیگر هم پان ترکان با تهمت زدن به فارسها و اتهام به اینکه بله فاسها(کی هستند نمی دانم؟) به اقوام دیگر ظلم کرده اند سعی در در گیر کردن مردمان فلات ایران داشته و دارند. نگاهی به ادبیات پان ترکها و حدود آذربایجان ایران(آذربایجان جنوبی بقول پان ترکها .چون منطقه اران را استالین آذربایجان نامید ) که توسط این عمال بیگانه و ایران ستیز ترسیم گشته بخوبی نیت این عوامل را نشان میدهد.بنابراین شیفته خانم می بینید که هیچ کلمه ای از کامنت شما بی غرض نیست هر چند که شما این مسایل را نا دانسته مطرح کرده اید.ولی بی شک به این سایتها گذارتان افتاده.مانقور دانستن بزرگانی که گناهشان تفکر و خرد گرایی بوده و با تکیه بر پژوهشهای علمی و دادهای تاریخی سعی در بروز کردن هویت ایرانی بوده اند و دل در گرو برون رفت از تحجر و خرافات ورهایی از تعصب و دین و دگم اندیشی بوده چیزی از شان و مرتبه علمی این بزرگان نمی کاهد.
در یکی از اولین روزهای فروردین اسل 1326 ه. ش اتوبوسی که حامل جمعی از افسران ارشد بود، از تبریز به جانب مهاباد حرکت کرد. این افراد مطابق دستور رسیده از مرکز، مأموریت داشتند که قاضی محمّد، ابوالقاسم صدر قاضی و محمد حسین سیف قاضی را در یک دادگاه نظامی تجدید محاکمه کنند. هر چند از حکمی که باید صادر می کردند اطلاع داشتند.
ایشان با رسیدن به مهاباد کار خود را شروع کردند و همواره با مرکز در تماس بودند و آنچه ستاد ارتش به ایشان دیکته می کرد انجام می دادند. با تمام اینها دفاعیات قاضی محمّد چنان حکایت از ایمان ثبات و شهامت او داشته است که حتّی افسران مأمور محاکمه اش تحت تأثیر قرار گرفته اند. وی پیش از هر چیز عدم صلاحیت دادگاه را گوشزد می کند و سپس توضیح می دهد که با وجود امکانات فراوانی که برای فرار داشته است و با علم به اینکه اگر بماند اعدام خواهد شد، اما مانده و مرگ با افتخار در کنار ملت و در خاک وطنش را بر فرار ترجیح داده است، چون مرگ چیزی نیست که وی را به هراس اندازد.
قاضی محمّد در پاسخ به بخشی از کیفر خواست که او را متهم به آشوبگری، تجزیه طلبی و خیانت کرده بود، چنین می گوید : در شرایطی که بیگانگان در هر نقطه از خاک ایران و حتی در تهران هر طور می خواستند تصمیم می گرفتند و هر چه می خواستند بر سر مردم می آوردند، کدام عقل سلیم کار ما را که برقراری امنیت و حفظ جان و مال و آبروی مردم و رفع آشوب و بقرادر کشی بود، محکوم می کند ؟ با مراجعه با آمار در خواهید یافت که شمار تلفات مردم و نظامیان، موارد ارتکاب مردم به جرم و جنایت و حتی دست اندازی بیگانگان اشغالگر، در این بخش از کردستان به مراتب از هر جای دیگر ایران و منجمله تهران کمتر بوده است. شما با استناد به کدام مدارک ما را تجزیه طلب می نامید ؟ مطلوب ما کردستانی است آباد و آزاد به عنوان بخشی از ایران آباد و آزاد.
محاکمه به پایان رسید و دادگاه فرمایشی نتیجه ی کار خود را به تهران گزارش داد. پانزده ساعت بعد دستور مرکز مبنی بر اجرای بلادرنگ اعدام دریافت شد.
در نخستین ساعات بامداد روز یازدهم فروردین سال 1326 ه. ش حکم صادره به اطلاع قاضی محمّد رسید. وی با متانت چند جمله ای را به عنوان وصیت نوشت و ضمن آن از ورثه ی خود خواست که از محل اموالش مدرسه ای بسازند و در وصیت نامه ای جداگانه که برای ملت کُرد نگاشت، ایشان را به اتحاد و همدلی فرا خواند. سپس اجازه خواست تا وضو بگیرد و نماز بگزارد. پس از آن در حالی که دو افسر او را همراهی می کردند، آرام و مطمئن و مثل همیشه با صلابت و آرامشی مؤمنانه، بر سر دار رفت و تاج پر ارج شهادت بر سر نهاد.
سحر گاه آن روز هنگامی که مردم از خواب دوشینه برخاستند، میدان « چوار چرا » را در حالی دیدند که سه جنازه را در آغوش خود گرفته بود.
———————————————————–
منبع: روحانی _ بابا مردوخ، تاریخ مشاهیر کرد (جلد سوّم )، انتشارات سروش چاپ دوّم 1382
آقا مزدک در کلام آقای علی تنها توهینی وجود ندارد که شما چنین بر آشفته اید و جوشی شده اید در ثانی پیوند شما با اسوری و ارمنی خیلی وقت است ثابت شده است . اما سمیتقو ی شرور بود که مارشیمون آسوری را کشت نه ترک ها ترک ها به آسوریان آواره پناه دادند و در آخر آسوریان نامرد با حمایت فرانسه ، انگلیس و آمریکا بیش از 100000 ترک زبان را فقط در ارومیه کشتند در حالی که ما میهمان نوازی کرده بودیم منظور از ما اجداد مهربان ما بودند .آنچه شما را بر آشفته بیان واقعیت های تاریخی است از قبیل نام دیرین مهاباد که سویوق بولاغ است که شما ساوجبلاغ تلفظ می کنید اما از روزی که فهمیده اید این واژه ترکی است ان را کتمان می کنید و اگر کردی بود الان پیراهن عثمان کرده بودید که آقا نام قدیمی مهاباد باید احیا شود .
آقا مزدک پنداری واقعیت با مزاج شما سازگار نیست خوب 20 میلیون بودن یا 40 میلیون بودن ترک ها مساله مهمی نیست مهم تحریف واقعیت های تاریخی است که شما را علاقه مند و مدافع دو آتشه نوریزاد مانقورد کرده است .اگر نمی دانید شما و نوریزاد بدانید که مانقورد یا مانقورت به کسانی گفته می شود که هویت اصلی خود را فراموش کنند و به هستی تارخی و هویت واقعی خود پشت کنند و همچون نوریزاد به همزبانان خود دهن کجی کند و بی ریشه ای مثل شما را مسرور کند . نوریزاد به دنبال دفاع از مظلومان نیست که اگر این گونه بود مظلوم تر از جوانان نقده ای وجود ندارد که در سال 85 صرفا به خاطر دفاع زبانی از شرف انسانی وتاریخی خود آماج گلوله های آتشین قرار گرفتند ،اما نوریزاد به سادگی از آن ها چشم پوشید والکی در کنار دریاچه ارومیه ایستاد و فاتحه ای نثار کرد تا مرگ دریاچه را اعلام کند نه جانم این دریاچه میرا نیست و زنده جاوید است و به همت مردم آذربایجان باز خواهد جوشید تا بدون تنگ نظری و بدون خست باز هم شما و نوریزادها را در آغوش پرمهر خود جای دهد .نوریزاد اولین مانقرد نیست و آخرینش هم نخواهد بود قبل از او کسروی ها و تقی زاده ها و دیگرانی بودند که هویت خود را ارزان فروختند . جناب مزدک زیاد خوشحال نباش نوریزاد ها مال شما از اولش هم به شما تعلق داشته . اگر یک فارس یا کرد یا بلوچ خونی از دماغشان بیاید که ما راضی نیستیم زمین و زمان را به هم می دوزند و ناله ها سر می دهند اما اگر هزاران ترک و ترکمن کشته شوند آه نمی کشند .سفرنامه ات ارزانی خودت آقا نوریزاد فقط زودتر تمامش کن که حال خیلی ها را به هم زدی اقای کرستف کلمب که عجب کشفیاتی کردی …
در شهر مهاباد حتی یک خانوادە آذری زندگی نکردە و نمی کند پس چطور مهاباد شهر آذری هست دوستان آذری ؟
با سلام آقای نوری زاد
جناب عالی را فردی منصف و با سواد می شناختم اما با خواندن این قسمت از سفر نامه یتان(( نمی شود درکردستان وبویژه درمهاباد بود و…)) به سواد جغرافی تان شک کردم چرا که هر بچه دبستانی در این کشور می داند که مهاباد( که نام قبلی آن سویوق بولاق بوده که کلمه ایست ترکی)یکی از شهرهای استان آذربایجان غربی می باشد . وقتی دیدم نوشته اید (( قاضی محمد نیزهمچون کوچک جنگلی از زیر سلطه ی دولت مرکزی وحکومت رضا خانی خروج و اعلام استقلال …..)) بی سوادی تان در خصوص تاریخ دوره معاصر خیلی به چشم زد .استاد عزیز قاضی محمد در زمان محمد رضا پالانی خروج کرد نه رضا شاه . امیدوارم در سفرهای آتی عینک دیگری چشمتان بزنید تا واقعیت ها بهتر ببینید .
منظور 75 ملیون است!
جناب علی شما میتوانید مطلبی را که بنظرت درست می آید در این سایت بنویسید و احتیاجی هم به توهین نیست.جناب نوریزاد یک سیاستمدار و یا سیاستباز نیست.انسانیست که در گذشته صادقانه به کسانی اعتماد کرده و با دیدن بدیها و پلشتیها هر چند دیر بخود آمده و اکنون نیز با تمام نیرو و با پذیرفتن خطرا ت جانی و مالی بمبارزه ای بی امان بر ضد ناراستیها برخاسته است.به نوریزاد بعنوان مصلح اجتماعی باید نگریست نه چیز دیگر!در بیان بعضی از موارد تاریخی خب اشتباهاتی در این مقاله آورده مثلا کشتن قاضی محمد را که در زمان محمد رضا شاه بوده و بنظرم توسط سپهبد رزم آرا ؟به رضاشاه نسبت داده. ولی اینها نه توجیحی برای فحاشی و بد دهنی شما ست و نه چیزی از جنایات پهلویها را کم میکند.درست که رژیم ارازل و اوباش اسلامی آنچنان ستمگری و قتل و تجاوز و وحشیگری بر مردم روا داشته اند که تقریبا تمام انقلابیون دیروز از کردارخود پشیمان شده اند ولی نباید فراموش کرد که رژیم این ارازل و اوباش نتیجه سیاستهای همان ارازل و اوباش قبلی هستند.بردار کشیدن مردی مثل قاضی محمد و کشتن دگراندیشان… نتیجه اش همه گیر شدن جدایی طلبی و کینه توزیها و عدم اعتماد امروزیست که بین مردم ایران بوجود آمده.بنابراین هر انسان وطن پرست و دمکرات و سکولاری که خواهان ایرانی آباد و آزاد با رژیمی بر مبنای حقوق بشر هست حرکت نوریزاد را مبارزه ای درجهت منافع ملی و آزادی و دمکراسی می بیند و از آن با تمام نقصانش دفاع می نماید ولی این بمعنی پذیرفتن رهبری نوریزاد و یا همکیشان اصلاح طلبشان نیست.
در ضمن شیفته خانم شما هم گویا فقط از روی بغض و تعصب چیزی نوشته اید و الا فکر نکنم در دهات اطراف مهاباد و بوکان تا میاندوآب…یا خود مهاباد و بوکان تشریف برده باشید.در ضمن تاریخ را بخوانید می بینید که در مورد ترکی بودن نامها و …در اشتباه هستید. مثلا همین 40 ملیون ترک را فقط آمار پان ترکهاست و نه واقعیت.20% مردم ایران ترک(آذری قشقایی…) است و که اگر جمعیت ایران را 75000 نفر درنظر بگیریم می شود چیزی بین 15 ملیون بخاطر روی گل شما می گوییم حداکثر 20 ملیون. می توانید به آخرین سرشماری رژیم نگاه کنید.در ضمن همین ارومیه که شما ترک می خوانید با بسیاری از مناطق ترک نشین از آن آسوریان بیچاره ای بوده که ترکان تار و مارشان کرده اند!تاریخ سیاه این کهن دیار را از هر گوشه ای نگاه کنید کشت و کشتار و تجاوز به حقوق انسانی و آواره گی و ویرانی بسیار است اما هیهات از یک گوشه ای یا نکته ای در مورد حقوق انسانها و تعامل و تسامح و برابری!بنابراین محکوم کردن یکدیگر و پریدن بهمدیگر تا بحال جز فقر و عقب افتاده گی برایمان به ارمغان نداشته از این ببعد نیز نخواهد داشت.اکنون باید انتخاب کرد که آیا باید مثل گذشته رفتار کنیم و یا دست در دست هم گذاشته و خرابیها را جبران نماییم!
…آیا این درست است که بزرگترین معدن طلای ایران در کردستان و در انحصار انگلیس ایست لطفا پرسش کنید در این ربطه
طبق گفته ی خودتان چون میرزا و قاضی بزرگوارتان تجزیه طلب بوده و متمایل به شوروی بوده اند،و شما از اعمال آنها تقدیر می نمایید پس شما نیز بر آن مسلک هستید،ننگ بر آنها و درود بر رضاشاه بزرگ که یک تنه در برابر تمام خائنین من جمله شیخ خزعل و قاضی و میرزا و… ایستاد و تمامیت ارضی ایران را حفط کرد.
سلام ! محمد جان سفرت پر خیر و برکت برای خود و خانوده ات و دیگران. نظرت را در باره ی سفرت بصورتی کلی بیان کنی؟
دوستان اهل مطالعه تفاوت ترجمه های استاد محمد قاضی باترجمه های دیگر دیده اند..روزنامه اطلاعات نیز در پاورقی ضمیمه اش شرح زندگی پر بار این مرد بزرگ به قلم خودش را سال های گذشته نوشت…که سرشار از خلوص واحساسات پاک وی بود/
…اگر نمی توانی پرواز کنی بدو …اگر نمی توانی بدوی..قدم بزن!…اگر نمی توانی قدم بزنی سینه خیز برو!…کاری که باید انجام بدهی این است که باید رو به جلو حرکت کنی !…./مارتین لوتر کینگ/… این سخن زیبای قهرمان سیاه پوستان رابه عنوان خسته نباشی به تومرد مسئول ومتعهد دوست داشتنی تقدیم میکنم!
در باره قاضى محمد شايد اين را ندانيد كه وقنى نيروهاى حكومتى به مهاباد رفتند همراهانش به او پيشنهاد دادند كه براى حفظ جان از مهاباد خارج شود كه اين كار را بارزانيها به همراهى ملا مصطفى بارزانى كردند وبه شوروى رفتند
نحوه گريز ملا مصطفى ملا مصطفى ويارانش شاهكارى نظامى تلقى شده چون در مسير محاصره ارتش سه كشور ايران وعراق وتركيه صورت گرفته ويكى از افسران فرمانده ارتش ايران در كتابى بنام مرگ هست وبازگشت نيست به شرح ان پرداخته
بهر حال قاضى محمد به پيشنهاد ملا مصطفى جواب رد ميدهد ودليل اينكار را چنين بيان ميكندكه
اگر من بروم ارتش در ورود به شهر از همه مردم انتقام ميگيرد ولي اگر بمانم با انتقام از من كارى به توده مردم نخواهند داشت
همينطور هم شد وقاضى وچند نفر از نزديكانش اعدام شدند وغايله خوابيد
با سلام آقای نوریزاد اولا مهاباد در تقسیم بندی کشوری در آذربایجان غربی یا غریب واقع شده است شما که خودرا پوینده حق وحقیقت نشان می دهی چرا چنین واقعیتی را انکار می کنی نکند ماموریت شما مبارزه با واقعیت های تاریخی و نفی هویت آذربایجانی هاست که کور خوانده اید هزاران نفر مثل شما هم نمی توانند تاریخ را تحزیف کنند اگر یک نگاه منطقی نه احساسی و عوامفریبانه به کل شهرهایی که سرزدی بیندازی متوجه می شوی که نام اکثر مکان ها به ترکی است این نشانگر این است که این مکان ها مال ترک ها بوده ودر گذر رمان کردها هم سکونت اختیار کرده اند حال آمده ای چه چیزی را ثابت کنی که مهاباد کردستان است نه آقا این کارها اگر خدمت به کرد باشد خیانت به 40 میلیون ترکزبان در ایران است . دیگر این که خیانت به تاریخ است . رفته رفته بیشتر با ماهیت شماها آشنا می شویم که در پوشش ادعای روشنفکری چه اهدافی را دنبال می کنید آن هم به اسم سفر صلح ودوستی . دیگر این که قاضی محمد درسال 1325 به دار آویخته شد که شما سخن از لشکر رضاخانی به میان آورده ای نه عزیز لشکر محمد رضا خانی باید می نوشتید .نکته آخر این که قاضی محمد و سید جعفر پیشه وری در صدد اتحاد ترک و کرد بودند نه مثل شما که هرچند خود ترک هستی (به ادعای خودت ) اما از ترک ها گریزان و باید فریاد برآوریم …من از بیگانگان هرگز ننالم …که با من هرچه کرد آن آشنا کرد…من شما را انسانی خردورز ومنطقی می شناختم اما گویی نشست وبرخاست با کردها در این چند روز شما را نیز گرفتار احساسات کرده است
راستی یادم رفت بنویسم : اون موقعی که میرزاکوچک خان در گیلان علم حکومت کمونیستی و تجزیه طلبی برداشته بود حکومت قاجار سر کار بود و رضاشاه تنها یک فرمانده نظامی بود. مردک بیسواد وطن فروش ؛ تو اینقدر جاهل و بیسوادی که حتی ساده ترین مطالب رو درباره تاریخ معاصر ایران نمی دونی و درست مثل یک مشت آخوند و توده ای ایران ستیز هر مزخرفی که از دهنت بیرون میاد بر علیه رضاشاه میگی. خاک بر سر انهایی که مردک نادان و بیسوادی مثل تو شده الگو و قهرمانشون …
مردک //////// ؛ اعلام استقلال از زیر نظر دولت مرکزی خوب است؟ تجزیه ایران خوب است؟ باور کن اکنون مطمئن شدم که چرا اینقدر صدای آمریکا و بی بی سی سنگ تو را به سینه می زنند چون تو هم یک وطن فروش //////. مردک ///////// بیسواد ، اون موقعی که قائله تجزیه طلبی در کردستان و آذربایجان برپاشد رضاشاه یکسال بود که مرده بود. ببینم یعنی تو حاضری که بخاطر دشمنی با خاندان پهلوی از یک مشت ////////// تجزیه طلب دفاع کنی…. اگر اینطور باشه پس خیلی ///////// هستی! حالا معلوم میشه که چرا اینقدر رسانه های خارج از کشور روی تو مانور میدن …
سید ابوالفضل عزیز
دوست خوبم. انسان آزاده و اصلاح طلب. چنین موضوع سخیفی از اندیشه شما به دور بود و از این رو نوشته شما را نقد کردم. از کلمه مهوع هم همانطور که در نظر قبلی پیش از گفتن آن معذرت خواستم، مجددا عذر می خواهم، شاید به جای آن اگر از کلمه دل به هم زن استفاده می کردم بهتر بود. واقعا احساسم همین بود. با بوی کهنگی که ظاهرا مشکل نداشتید.
شما متاسفانه جان کلام سهراب را نگرفتید و آن را با جمله ای عربی که معنایش برای من مفهوم نیست تخطئه کردید. جان کلام هم همان است که گفتم (گیرم پدر تو بود فاضل …..). یعنی اینکه به دور بریزیم این بساط بلاهت افتخارات نژادی را دوست من. شما مرتبا اجدادت را به رخ می کشی و تاکید می کنی که این نه از جهت نژاد پرستی بلکه برای گسترش مهربانی و از این حرفها است. آخر دوست من شما نمی توانید این تناقض را در کلامتان داشته باشید. اینقدر بر موضعتان پافشاری بیهوده نکنید. بازخورد منفی آن را در همین سایت ببینید. من هم البته کاری به فحاشان و پرده دران ندارم. همانطور که فرموده اید آنها ارزش پاسخگویی ندارند ولی کاش قبل از انتشار مطالبی از این دست کمی بیشتر بیندیشید. چیزی که در کلام شما مرا مشمئز کرد همان نژادپرستی بود که ظاهرا خود شما هم از آن تنفر دارید. به نظر من این موضوع در لایه زیرین نوشته شما کاملا به چشم می خورد. می دانید موضوعی که در مورد پدر بزرگوارتان و شال کمر ایشان فرمودید اگر چه ظاهرا امر خیری بوده ولی پشت پرده آن، بلاهت مردمی نهان است که به این خرافات و فریب چسبیده اند. جالب است که حتی دوستان مذهبی هم با استناد به قرآن در ارتباط با عدم استفاده از القاب به نوشته شما واکنش نشان داده بودند. اگر من به جای شما بودم حرفم را پس می گرفتم و از همه دوستان عذرخواهی می کردم.
باز هم عذرخواهی مرا به دلیل استفاده از کلمه مهوع بپذیرید. به هیچ وجه قصد اهانت نداشتم.
با احترام
بردیا استقامت
«…سفرت بخير اما
تو و دوستي خدا را
چوازاين ديار وحشت
به سلامتي گذشتي
به شكوفه ها به باران
برسان سلام ما را …»
دوست نديده ام. سفرت بخير. اما ، اگر ظاهر را مي بيني ، به باطن نيز نگاه كن. بله بله بله . خرابي فراوان است و نابساماني بيشتر. اما ، آيا همه ي اين ها حاصل حكومت امروز است ؟ آيا تنها حاكمين سياسي امروز يا ديروز اين همه خرابي را به بار آورده اند. آيا جزاين است كه جباران هميشه و هميشه برتخت جهل مردم تكيه زده اند و تا اين تخت باشد آن بخت نيزخواهد بود؟
بيكاري ميليون ها جوان را مي بيني ، استثمار ده ها ميليون انسان را مي بيني ، برباد رفتن ميلياردها دلار ثروت مردم را مي بيني ، خرابي كشور را مي بيني ، علت اصلي آن را نيز ببين .
نمي گويم به شاخه و برگ اين درخت گشن نگاه نكن ، چون شاخ و برگ و بَر و بار است كه سخن از بيماري و سلامت درخت مي گويد اما به آن عواملي تيزشو كه در نهاد اين درخت كهن قرار دارند و از درون درحال فاسد كردن آن هستند.
به كرم هاي ريشه خواري توجه كن كه اگر چه به چشم نمي آيند اما درعمق زمين به خورد كردن و خوردن مشغولند. به آفت هاي نهان بنگر كه دربن درخت اند و سبب مي شوند تا ميوه و نتيجه فاسد و غيرقابل استفاده شود .
تو كشاورز زاده اي و با باغ و راغ بيگانه نيستي . تو مي داني كه اگر يك موذي در روي درخت عيان است هزار تخم و سد ها موذي نيز از چشم پنهان اند.
مردم را ببين ؛ اما بيشتر از اين كه ظاهر آنها را ببيني به باطن شان توجه كن. نگاه كن كه درانديشه آنها چه مي گذرد و باورهايشان ازچه دستي است. ازياد مبراين سخن زيبا را كه «درخت را از ميوه ، و اديان را از پيروانش مي توان شناخت».
به آه و ناله ما توجه مكن و اين كه بنا به عادت فرا فكني مي كنيم و هميشه ، عيب و ايراد خود را به ديگران منصوب مي داريم و بنا به تربيتي كه شده ايم ، خرابي ها را هميشه و هميشه و هميشه ، منصوب به ديگران و عوامل خارجي مي نماييم .
ما ، چه فرمانروايان و چه فرمانبراران ، عادت كرده ايم تا به جاي تحقيق و تفحص درامور، و پذيرش خطاهايمان ، اين و آن را ملامت كنيم و گناه ِ جهل و نادانيمان به گردن ديگران بيندازيم. به پدر خانواده ي ايران نگاه كن كه حتي يك بار نگفت اشتباه كرده ام و اگر چه سي و اندي سال دراين حكومت و سي و اندي سال در حكومت قبلي به خطا رفته بودند بازهم ديگران را مقصر دانسته و دائم برطبل دشمني كوبيدند كه بيگانگان نمي گذارند اين كشورآباد شود . ما هم چون بزرگ ملت ، دائم از اين و آن ايراد مي گيريم و اين و آن را متهم به كارشكني و بد كاري مي كنيم تا مبادا باورهايمان بشكنند.
دوست درسفر. مي داني و مي دانم كه انسان چيزي نيست جز يك مشت باور و اعتقاد و عادت. اگر قرارباشد باور و اعتقاد و عادات ما بشكند ، ما شكسته ايم . ما را چنان تربيت كرده اند كه جرات خود شكني و دوباره سازي نداريم و اين دردِ بد درمان را روساي فكري درجان ما ريخته اند. زعمايي كه مي دانند اگر باورهاي ما بشكند، اگر دراعتقادتمان شك كنيم ، اگر عادات را رها نماييم ، و اگر باور و اعتقادي نو بيابيم ، ديگر جايي براي آن كــَهـَنه ي كـُهـنه يافت نمي شود و عظمت و بزرگي اين كاهنان كهنه پرست برباد مي رود.
اي درسفر. خيال من براين است كه تو نمي خواهي به ريشه ها توجه كني و باورت براين است كه مقصر همه ي نابساماني ها مشتي عوامل به نام ولي و وزير و وكيل اند و غافل مانده اي از كساني كه هر روز به شكلي خرافات و دروغ را دربين مردم مي پراكنند تا بتوانند خود از جاه و مال برخوردار شوند. حكايت اين ها حكايت آن رمال و فالگيري است كه درگذشته با اوراد زرتشتي ، و امروز با اوراد اسلامي ، مردم را مي فريفت و مي فريبد و سخن خود را با پوشش قال الله و قال الرسول به خورد ما زود باوران منگ مي دهد تا ناني و نامي براي خود فراهم كند و چقدر دراين كار موفق است.
اي دوست . به ياد داشته باش كه ، ما آنقدر به دزدان مالمان چشم دوخته ايم كه دزدان عقل را ازياد برده ايم. مگر نشنيده اي سخن پير هرات را كه مي گفت : «خدايا به آن كه عقل دادي چه ندادي و به آن كه عقل ندادي چه دادي ؟ »
اگر عقلمان را ندزديده بودند خوب مي توانستيم حافظ جان و مال خود باشيم ؛ و اينك ، اگر كوه هايمان از طلا شوند بازهم گرسنه خواهيم بود .
دراين سفر همانگونه كه چشم سرت درگردش است و اشياء و افراد را مي بيند چشم عقل و خردت را نيزبازكن و به درون مردمي برو كه اگر چه زنده اند اما چون مردگان هزاره هاي پيش مي انديشند. به كار مردمي توجه كن كه هنوز دختران خود را ختنه مي كنند . به مردمي توجه كن كه درطول عمرشان يك كتاب نخوانده اند اما هر روز ، بلا استثنا ، بخشي از وقتشان را صرف خواندن اوراد مي كنند. به استحمارشدگاني بنگر كه اگر چه پزشك و مهندس تغذيه دارند اما حتي يك بار با آنان به شور ننشته اند تا سود و زيان گرسنه و تشنگي هاي دراز مدت شان را از زبان علماي متخصص روز بشنوند و گوش به رهبران فكري بيسوادي سپرده اند كه به سبك هزاره هاي گذشته سخن مي گويند.
اگرچه زنان بي سواد بسياري در سفر خواهي ديد اما علل اين بيسوادي را نيز تماشا كن. نگاه كن كه هرجا كه باور به خرافات كمتراست دانش بيشتراست و هرچه ايمان سُست ترمي گردد تحقيق محكم تر مي شود. البته ، البته ، البته . منظور لااباليان نيست . حساب اين ها جدا از حساب مومن و دانشمنداست. كه اين ها نه ازملت روم اند و نه از كشورهند.
سال 88 سال خوبي بود . اگرچه چند سد كشته و چند هزار زنداني داد اما مردم خيلي بيش ازهزينه اي كه دادند سود بردند. درآن سال چهره ي حقيقي دين و دولت ديده شد. رئوفت اسلامي و مسئوليت علما درحد اعلايش به نمايش گذاشته شد.
درآن سال ديديم كه درپس اين چهره هاي مهربان چه هيولاهاي خونخواري پنهان شده است و درپشت اين شعارهاي نينوايي علماي اعلام ، چه بي نوايي ها خفته است .
درپي آن فرياد هاي وحشتناك شكنجه شدگان ، چه سكوت دهشتناكي حوزه هاي علميه را فراگرفت و چگونه كساني كه دائم ازهيهات منه ذله سخن مي گفتند و ازحسين و آزادگي او و سر در راه حق دادن دم مي زدند ، به سكوت مرگبار فرو رفتند و نشان دادند كه اينها شعارگوياني بيش نيستند كه شعور مردم را به بازي گرفته اند.
سال خجسته ي 88 پرده دري ها كرد و نقاب ها برداشت؛ و پس از آن ، چه باورها كه فرو نريختند؛ و چه هواداراني كه ازبدنه ي دين و دولت جدا نشدند.
88 شوكي بود براي درخواب رفتگاني چون من كه فكر مي كردند با حكامي ظاهر و باطن يكي روبروهستند و باورشان نمي شد كه درپشت اين لبان خندان و چهره ي مهربان، ديوي و ددي خفته ؛ و درلباس اين چوپان گرگي نهفته است. به قول پروين :
« ما را به رخت و چوب شباني فريفته اند / اين گرگ سال هاست كه با گله آشناست» .
درآن سال ، و از آن سال ، بسياري از معتقدين به دين و دولت ، از اعتقاد خود سرپيچيدند ، چون علماي ساكت قم و زعماي ديندار تهران را چنان كه بودند ديدند ؛ و فهميدند « واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند / چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند»
از آن سال ، به گروه روشنفكران ِ آزاد ، و گسيخته از دين و دولت افزوده شد . پيش از آن و بعد از آن سال ، روشنفكران دو گروه شدند. كساني كه چماق بدست را مي ديدند و گناه را به گردن بسيجي و سپاهي مي انداختند و كساني كه استحمارگران ِ بسيجي ساز و سپاهي پرور را مد نظر قرار داده بودند.
شك نيست كه اين دو گروه ، هنوز با هم به تفاهم نرسيده اند و شك نيست تا رسيدن به نقطه نظر مشترك راهي است دراز و كاريست زمانبر اما ، به تدريج ، همه از سطوح خواهند گذشت و به اعماق نظر خواهند نمود.
دور نيست روزگاري كه ديگر دراين سرزمين سپاهي و بسيجي مورد نفرت مردم نباشند. دورنيست زماني كه گناه ختنه دخترخردسال به گردن پدر و مادر نيفتد. دور نيست هنگامي كه برادر را مسئول قتل برادر نخوانند.
خورشيد در راه است و شب شكنان دركار. پگاه نزديك است و گاهي كه نگاه ها به دورن انديشه ها رسوخ كند و كردار را نتيجه پندار بدانند و انگشت اتهام را به سوي پندار سازان نشانه روند ؛ چندان دور نيست.
و تو برادر در سفرم . ازظاهر شهرها و آدم ها ، از كسب و كارشان ، از رنج و دردشان بگو و دراين باره تحقيق كن اما ، مبادا از علل اصلي وا بماني و اسير عاداتي كه همه ي ما مبتلا به آنيم باشي و نبيني كه چرا؟ چنين شده اند. چرا مستبد بايد همه عمر بركرسي سلطنت بنشيند؟ چرا بايد مردم چنين با هم بيگانه باشند و گاه ، دشمن هم ؟ چرا انسان هايي كه خاك شده اند و پودر، اين چنين ارزشمند اند و انسان هايي كه در تلاش و تكاپويند چنين بي ارزش؟ چرا سخن زندگان اگر چه دُر و گوهر باشد به پشيزي نمي ارزد و سخن مردگان اگرچه سراسر خشونت و جهل باشد ، براي مردم به زر ناب مي ماند ؟ چرا ما نبايد به خود ِ زنده افتخار كنيم بل به كساني كه نيست شده اند بباليم و بزرگي را در اجداد و نه درعملكرد خويش بيابيم ؛ حتي اگر در دانش و خرد هزار بار از پدرانمان سرتر باشيم ؟ و هزار چراي ديگر.
اي درسفر. مبادا چشم سرت چنان خيره به اشياء و افراد شود كه چشم دلت را از ديدن بازدارد. مبادا معلول را تك علتي فرض كني و با اين خيال كه گناه همه چيز برگردن زعيم عاليقدر! است از بدكاري ِ ديگر زعماي پنهان بازبماني؟
و سرانجام ، مبادا عشق و نفرتت را در تحقيق و پژوهشت دخيل كني و درقالب يك مسلمان ، يهودي ، مسيحي ، زرتشتي ، بهايي ، يارساني ، يا يا يا، درآيي كه درآن صورت زحمتت را برباد داده اي.
خداي عقل كه از شدت بزرگي درقالب هيچ ديني نمي گنجد، يار و ياورت باد.