راستش را بخواهید شهر سقز را افسرده یافتم. بسیار. شاید رازافسردگی اش تنها دراین نباشد که بشدت فقیراست. که هست. بسیارنیز. ونه این که بیکاری واعتیاد درآن عربده می کشد. که می کشد. لجوجانه. ونه این که پریشان و دلمرده است. که این دلمردگی را درچهره ی کودکانش نیز می شود مشاهده کرد. بل زخم سقز به حجم سنگین تحقیری مربوط است که براو آوار کرده اند. سقزاز سوز تحقیری که براو می بارد می سوزد. تحقیرچه؟ این که باورش ندارند وهویتش را انکارمی کنند وهمزمان بضرب و زورازاو می خواهند که سکوت کند و دم برنیاورد ولبخند نیزبزند.
آقایان، خانمها، عالیجنابان، سقز را دریابید. این را بشما هشدار می دهم. سقزخودش را واداده است. مثل قایقی که تخته هایش به چند میخ زنگ زده بند است. ترمیمش کنید. نه فرمایشی و نمایش گونه. سقز را باورکنید. نه این که از او بخواهید یا مجبورش کنید تا پای برگه ی بی هویتی اش را امضاء کند.
آقایان، خانمها، عالیجنابان، من مشاورشما، بجای ضرب و زور، هویت سقزرا و نیازمندی هایش را و آزادی اش را و بایستگی هایش را و شایستگی هایش را باور کنید. همین. آنگاه بایستید و تماشا کنید سربرآوردنها و سرفرازی هایش را. مگراین که شما را بدین سرفرازی ها نیازنباشد.
صبح بیست و پنجم آبان نود و دو- سقز

برمزار غرور و اشک
درسقز به مزار شهدای جنگ سرزدم. خواستم ارادتم را به مردان و زنانی ابراز کنم که در راه وطنشان ایستادگی کردند و ازجان خود گذشتند. دراین مزار آباد بیشترین شهدا را سربازان بخود اختصاص داده اند. آری سربازان.
ساعت ده صبح – سقز
بیست و پنجم آبان نود و دو

به سمت بانه به راه می افتم. شنیده ام که بانه بلحاظ اقتصادی سرِ پاست. رفت و آمدهای مرزی این شهر را دگرگون کرده است. رفت وآمدهایی که هم جان تازه به اهالی داده است و هم جان جماعتی را گرفته است. خواهم گفت.
ظهر بیست و پنجم آبان نود و دو
در راه بانه

بانه را من شهر پاساژها اسم نهاده ام. دراین شهر، هم با تریلی قاچاق می شود هم با پشت کولبران. محموله ی تریلی ها متعلق به از ما بهتران و کسانی است که هماهنگ اند و محموله ی پشت کولبران متعلق به آنانی است که چندی بعد قرار است به ضرب گلوله ای از پا درآیند. باور کنید به این رسیده ام که هیچ دولت و حکومتی با مردمش این نمی کند که ما کرده و می کنیم. امروز جنازه ی یکی از کولبرانی را که تیر خورده بود پیدا کردند و بخاک سپردند. مثلاً شما فکر می کنید وزن عمر این جوان چه اندازه بوده که وزن مرگش چه باشد؟ گویا برگی از درختی افتاده و درجایی آرام گرفته. اصلاً نه انگار.
عموی دختر خودش را در آغوش من جای داد و های های گریست. درمیان گریه گفت: اسم برادر زاده ام ” آوین” بود. به معنی عشق. قرار بود این هفته شوهر کند. آخر مگر کسی به عشق شلیک می کند بی انصافها؟
از روستا که بیرون زدم گِردیِ خورشید را دیدم که در پس تپه ای غروب می کرد. برادر و عموی “عشق” مصمم بودند که شکایت کنند و شکایتشان را پیگیری کنند. و من، پیشاپیش می توانستم فرسایش آنان را در طبقات دادسراها و دادگاهها مجسم کنم. نمی دانم چرا بخود گفتم: بنده های خدا مگر مادر وخواهر و وکیلِ ستار بهشتی توانستند به طرف مقابل بقبولانند که تو پسر ما را زده ای و کشته ای؟
غروب بیست و پنجم آبان نود و دو
روستای حنجیله – نوار مرزی
آقا سید ابوالفضل سلام درباره هابر ماس ونظریه اش درباره کنش اجتماعی یک مطلب دیگر هم دیدم که تقدیم می کنم
یورگن هابر ماس کیست؟
هابرماس و نظریه کنش ارتباطی
از میان نظریههایی که به صورت چند جانبه در بسیاری از علوم انسانی کاربرد دارد و از آن الگوهای متعددی گرفته شده نظریۀ کنش ارتباطی یا مفاهمهای یورگن هابرماس است.
نقد جامعۀ قرن بیستم در اندیشۀ اسلاف هابرماس، یعنی آدورنو و هورکهایمر، را میتوان به خوبی در کتاب «دیالکتیک روشنگری» مشاهده کرد. این دو فیلسوف منتقد بدبین معتقدند که فرهنگ تودهای و عقلانیت ابزاری آنچنان حیات سیاسی و اجتماعی مردم را تسخیر کرده است که هیچ مفری برای یک حرکت مخالفتآمیز و البته سودمند باقی نگذاشته است. آنها در این رابطه بسیار ناامید گشتهاند و اصطلاح «فرهنگ صنعتی» را در توصیف این وضعیت قرن بیستم وضع کردهاند. هابرماس، که ابزار اصلی سازندۀ اندیشهاش را از این دو اندیشمند وام گرفته است، قدری خوشبینانهتر به مسئله نگریسته و در ذهن شفافش روزنهای پیدا شده که تمام ناامیدیهای پدرانش (آدورنو و هورکهایمر) را به امید تبدیل کرده است. این امید همان اندیشۀ کنش ارتباطی است.
هابرماس در کتاب دو جلدی «نظریۀ کنش ارتباطی» با ۱۲۰۰ صفحه، بحثی انتزاعی را مطرح کرده است. نثر این کتاب همچون آثار دیگرش پیچیده، دلهرهآور و دشوار است.
نظریۀ کنش ارتباطی، نقطۀ اتکای نظریۀ اجتماعی را به رابطۀ گفت و شنودی و اساساً اجتماعی دو یا سه گوینده و شنوندهای منتقل میکند که به صورت دو جانبه و همزمان، نه یک نوع ادعای اعتبار، بلکه سه نوع آن را عنوان میکنند. این محور نوآوری هابرماس است. تعامل ارتباطی واسطی است که از طریق آن، ذهنهای متکلم و کنشگر، گفتار کنش خود را درهم میکنند. از طریق این واسط و فرآیند عادی و باورهایی که از طریق ارتباطات شکل گرفتهاند به گونهای عقلانی، نیروی انگیزشی ایجاد این وابستگی فراهم میشود؛ وابستگیای که در بیشتر موارد به گونهای آرام و نامحسوس حاصل میگردد.
هابرماس این فرایند را به شیوهای صوری در قالب عبارتهای زیر بازسازی کرده است: هنگامی که شنوندهای گفتار ـ کنشی را میپذیرد، توافقی میان دست کم دو ذهن کنشگر و متکلم پدید میآید.
توافقی از این نوع همزمان در سه سطح روی میدهد. گفتار ـ کنشها در مقام واسطه به تفاهم رسیدن، در این موارد عمل میکنند:
۱٫ استقرار و تجدید روابط میان فردی که به وسیلۀ آن گوینده با چیزی در جهان سامانهای اجتماعی مشروع رابطه برقرار مینماید؛ ۲٫ نمایاندن حالتها و رویدادها که به وسیلۀ آن گوینده با چیزی در جهان وضعیت موجود امور رابطه برقرار مینماید؛ ۳٫ جلوهگر ساختن تجربهها ــ یعنی نمایاندن خویشتن ــ که به وسیلۀ آنها گوینده با چیزی در جهان ذهنیای رابطه برقرار میسازد که امتیاز دسترسی به آن را دارد. توافقی که ازنظر ارتباطی حاصل میشود، براساس دقیقاً سه ادعای اعتبار انتقادشدنی سنجیده میگردد. بازیگران در امر رسیدن به تفاهم با یکدیگر و درکپذیر ساختن خود، نمیتوانند از قرار دادن گفتار ـ کنشهای خویش در قالب دقیقاً سه رابطه با جهان و طرح ادعای اعتبار برای آنها با توجه به این جنبهها، پرهیز کنند.
هابرماس در نظریۀ کنش ارتباطی به فلسفۀ زبان روی آورده است تا اساس نظریۀ انتقادی را روشن سازد. کنش میتواند به دو شکل درآید که یکی کنش استراتژیک و دیگری کنش ارتباطی است. نوع نخست عبارت است از کنش هدفدار ـ عقلانی، حال آنکه در کنش دوم هدف رسیدن به نوعی ادراک است. کنش ارتباطی در تعابیر زیر غیرابزاری است: «توافقی که به گونهای ارتباطی حاصل شده است مبنایی عقلانی دارد: هیچیک در موقعیت یا به گونهای استراتژیک و از طریق تأثیرگذاری بر تصمیمات مخالفان شکل نمیگیرد».
چنین کنشی به طور ضمنی حامل نوعی ادعای اعتبار است که در اصل نقدپذیر است؛ یعنی شخصی که این کنش خطاب بر وی اعمال میشود، به طور مطلق میتواند با «آری» یا «نه» پاسخ گوید. با این تعبیر، کنشهای ارتباطی کنشهای بنیادیاند و نمیتوان آنها را به کنشهای فرجامشناختی تقلیل داد. اگر چنین امری ممکن بود، شخص ناگزیر میبایست به عرصۀ پرسشآفرینی فلسفۀ خودآگاه بازمیگشت.
نظریۀ کنش ارتباطی میکوشد نظریۀ مدرنیته را براساس فلسفۀ زبان هابرماس بنا سازد. افزون بر این، نظریۀ یادشده چهارچوبی مفهومی را فراهم میسازد که به کار نقد او از پساساختارگرایی میآید.
هابرماس و تلویزیون
همانگونهکه اشاره شد، هابرماس طراح نظریۀ کنش ارتباطی است. او در این نظریه، برخلاف مارکس که به منازعۀ طبقاتی توجه کرده است، به نظامی اجتماعی میاندیشد که در آن کنش ارتباطی دو طرفه میان انسانها یکی از معیارهای مهم در مناسبات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بهشمار میآید. هابرماس در هیچ یک از آثار خود به صورت مستقیم از تلویزیون سخن نگفته است، بااینحال محور مباحث وی بیشتر حول صنایع فرهنگی میچرخد. با اینکه مارکس در منظومۀ فکری خود اساس کنشهای انسانی را به فعالیتهای یدی تقلیل داده و روابط نابرابر کار را باعث شیگشتگی انسان دانسته، تفکر هابرماس براساس کنش ارتباطی شکل گرفته است. وی معتقد است که ارتباط باید متعامل، مفاهمهای و در فضایی عادلانه شکل گیرد. ازآنجاکه تلویزیون یکی از دستاوردهای نظام سرمایهداری است، به اعتقاد هابرماس عامل مهمی در استثمار تودهها تلقی میشود؛ زیرا مخاطب با رسانه، بهویژه تلویزیون، رابطهای یکسویه دارد و مخاطب است که فقط هدف حملۀ پیامهای تلویزیون قرار میگیرد بدون اینکه در ایجاد و تولید این پیامها کوچکترین سهمی داشته باشد. به نظر میرسد که ارتباط انسان با تلویزیون از این منظر و در قالب کنش ارتباطی هابرماس نمیتواند کارآمد و مؤثر باشد. نکتۀ دیگری که هابرماس از آن یاد کرده این است که تلویزیون وسیلهای است که راه تحکیم نظام سرمایهداری را هموارتر میکند و تودهها را به مصرفگرایی سوق میدهد. در این فرآیند تلویزیون به جای تبیین مسائل پراهمیت برای اعضای جامعه، نوعی پوپولیسم رسانهای را با تولید برنامههای تبلیغاتی خود ترویج میدهد.
شایان ذکر است که بنیان و محور اصلی بیشتر آثار و افکار هابرماس به تصویر کشیدن جامعۀ جهانی بهتری است؛ جامعهای که در آن تفاهمی جهانشمول، صلح و برابری، همبستگی و سعادت برای همۀ افراد بشر فراهم است. از نظر وی جامعۀ برتر، یعنی جامعهای که به تصویر میکشد، جامعۀ عقلانیتر است. به عبارتی جامعهای که بر پایۀ عقل و خرد و دلایل جمعی استوار است نه جامعهای که بر پایۀ قدرت، زور، ستم، استبداد و فردگرایی استوار باشد.
آقا سید ابوالفضل سلام
سیدی خوب باش اسمت ابوالفضل هست خوب باشه به کسی مربوط نیست
تازه میتونی مثل شاملو بگی اسمم را دوست ندارم ولی از زبان تو شنیدنش برایم زیبایش می کند وشما هم حتما کسی را داری که اسمت را از زبانش بشنوی وخوشحال شوی حتا اگر صدایت کند ابولی
واما درباره هابر ماس یاد داشتی دیدم فکر کردم برات بفرستم امید وارم شما را راضی کند
هابرماس در اواخر کتاب «بحران مشروعیت» به جانبداریاش از عقل اعتراف میکند، انتخابی که (همچون یک تافتۀ جدا بافته در میان اصول کنش) نمیتوان آن را به شیوهای عقلانی – استدلالی موجه ساخت، اما در عین حال اصلیترین انگیزه برای پذیرش آرمانِ «موجه سازی عقلانی» مورد نظر او است. این «جانبداری از عقل»هابرماس را در اردوگاه مدافعانِ (البته مدافعان ناقد) مدرنیته قرار میدهد، جایگاهی که یقیناً در زمانِ ما جایگاه فکری پر رونقی نیست.
«مدرنیته» به ایدۀ فلسفی خرد ناب (یا عقل نظری) و سوژۀ خردورز اشاره دارد، سوژهای که از زمان دکارت و عصر مدرن تا کانت محور اصلی تفکر عقلانی بوده است و به رغم داشتن منتقدان مختلف و فراوان – هگلیها، مارکسیستها، طرفداران نیچه، هایدگریها، ساختارگرایان، فمنیستها، نسبی گرایان، و غیره – هنوز در زمانۀ حاضر نیز قویاً حضور دارد. هابرماس نه ازایدۀ کلاسیک مدرنیته دفاع میکند و نه همۀ انتقادات یاد شده را دربست رد میکند، اما به هر حال میکوشد سویههای خاصی از عقل را که بودن آنها هرگونه خردورزی دقیق و منسجم غیرممکن است حفظ و حمایت کند. صدق و کذب و درست و غلط، تمایزهای معتبری هستند که بدون آنها حتی منتقدان قادر به ادامۀ کار نیستند. در واقع، هابرماس میخواهد نقد عقل را از مجرایایمان به هدف آغازین و اصلی مدرنیته، یعنی روشنگری، دنبال کند. این واقعیت که روشنگری در مسیری که طی کرده نتوانسته است به آنچه که نوید داده بود برسد دلیل کافی و مناسبی برای طرد روشنگری نیست، اما دلیل خوبی برای بازبینی مسیر طی شده است.
آن نوع نقد مدرنیته که دغدغۀ خاطرهابرماس شده، نقدی است که به لحاظ تاریخی با نیچه آغاز میشود، در آثارهایدگر ادامه مییابد و به دریدا و فوکو میرسد. هابرماس دلایل بسیاری برای انتقاد از تعبیر کلاسیک سوبژکتیوتیه دارد. دراینجا نیز نقدِ رادیکالِ عقل به درستی خصلتِ طردگر بودنِ عقلِ مدرن (این که عقل، امر جسمانی وامر عاطفی و دیگری را طرد میکند) و تلقی سوژه به مثابۀ نوعی آگاهی از جسم جدا شده، اما در عین حال شی گون واتمیزه، را مورد تأکید قرار میدهد. همچنین [از منظر نقد رادیکال] نظریهِ مبتنی بر عقلِ سوژه – محور همواره عملکردهای قدرت، چه در بیرون از خود و چه در درون خود، را نادیده میگیرد بااین همه، از دیدهابرماس، نقد رادیکال به دلایل متعدد عقیم است. نقد رادیکال میکوشد بر «کلام محوری» تفکر غربی، از طریق رد مقولات آن و به ویژه از طریق رد تقابلهای دوتاییی (همچون خود و دیگری، حقیقت و غیر حقیقت و جز آن) که محور اصلیاین تفکر هستند، غلبه کند. ولی در عین حال ناچار است برای پیشبرد خود دقیقاً بر همین مقولات حمله کند -اما چنین کاری را فقط با پذیرش عقلی کهاین دیگری را به وجود آورده میتواند انجام دهد. این نوع نقد قضیۀ بها دادنِ بیش از حد به نظریه را نکوهش میکند، اما خود او کردار روزمره را به تمامی نادیده میگیرد. کوشش اصلی نقد رادیکال اوراق کردن مقولات سنتی، بازی کردن با آنها و به جان همانداختن آنهاست، اما به سادگی فراموش میکند که بازی طنزآمیز باشد که چیزی به نما گفتارِ غیر طنزآمیز و واقعی وجود داشته باشد. نتیجه از نظرهابرماس این است که:
«همواره آشِ درهم جوشی از مفاهیم ضد و نقیض ارایه میشود که اساساً در برابر هر گونه تحلیل علمی«متعارف» مقاومت میکند. همین که معتقد باشیم که ملاک داوری معتبری وجود ندارد و گفتمان مورد نظر ما دیگر علم یا فلسفه نیست بلکه صرفاً قطعهای نوشتار است، به این نتیجه میرسیم که چیزها فقط جابجا میشوند. این ایده که نقدِ خود – ارجاعِ مختلف است سبب میشود که این نوع نقد تن به تفسیرهای مختلف و رقیب ندهد. این گفتمانها ملاکهای نهادینه شدۀ خطاپذیری را برهم میزنند و همواره، حتی وقتی که استدلال مربوطه از پیش رد شده است، به واژگان غایی امکان وجود میدهند:این که طرفِ مقابل معنای بازی زبانی را بد فهمیده است و در نوع پاسخهایی که ارایه میداده اشتباهات قاطعی مرتکب شده است.»
این نوع نقدِ عقل از یک «بی توجهی تهورآمیز نسبت به بنیانهای خود» رنج میبرد. این نوع نقد تمام تمایزها را رد میکند، تا آنجا که دیگر قادر نیست، حتی هنگامیکه اِعمال سرکوبگرانۀ قدرت را به باد انتقاد میگیرد، بینامر رهایی بخش وامر سرکوبگر تمییز بدهد.
«روشنگری و فریبکاری، خودآگاه و ناخودآگاه، نیروهای تولید وایجاد کنندۀ آزادی و عوامل نابود کنندۀ آن، حقیقت وایدئولوژی –امروزه تماماین مفاهیم با هم خلط شدهاند. پیوند اینها با یکدیگر، دیگر از نوع پیوندِ عناصرِ متضاد درون یک بافت کارکردی مخرب نیست – بلکه این مفاهیم همچون یک سری افرادِ شریکِ جرمِ بیمیل درون بافتی متناقض جمع شدهاند، بافتی که تضاد متقابل در آن رسوخ کرده است. اکنون تفاوتها و تضادها به قدری متزلزل و حتی محو شدهاند که نقد دیگر قادر به تشخیص تقابلها، تفاوتهای ظریف و صداهای مختلف درون چشماندازِ یکدست و بی رونقِ جهان اجتماعی سراپا کنترل شده و حساب شده وامیخته به قدرت، نیست.»
رویکرد فوق، به رغم آنکه نقدها و نکتههای جابی ارایه میکند، عقیم و بی نتیجه است زیرا به طرد و کنار گذاشتن پروژۀ روشنگری منتهی میشود. هابرماس میخواهد استدلال کند که نظریۀ کنشِ ارتباطی اوایمان بیش از حد مدرنیسم به سوژۀ خردورز (به مثابۀ تکیه گاهی متتافیزیکی و اخلاقی) را تصحیح و تعدیل میکند، بی آنکه امکان نقدِ عقلانی و روشنگری و رهایی را نقی نماید. نظریۀ او میتواند آنچه را که نقد رادیکال وعده میدهد اما قادر به متحقق ساختناش نیست، متحقق سازد. نقد رادیکال درست به سبب پشت کردن به مدرنیته نمیتواند کمکی دراین زمینه بکند، الا این که مدرنیته را مفروض میگیرد.
هابرماس قبل از هر چیز معتقد است که بین الاذهانیتِ نهفته در کنشِ ارتباطی، تعبیر مدرنیستی سوژه به منزلۀ موجودی یگانه و تک افتاده را نفی میکند. این بدان معناست که سوژه، دیگر نمیتواند مدعی دسترسی انحصاری به سوبژکتیویتۀ خود باشد. الگوی مشاهده گر بی طرف، که برای او تمام چیزها (از جمله خودش) ابژههای مشاهده هستند اما در عین حال از هرگونه درون نگری به عنوان مصداقی از تصحیح ناپذیری اجتناب میورزد، دیگری الگویی معتبر نیست. بلکه درک یا فهم بر مبنای ارتباط متقابل حاصل میشود و محصول تعاملِ متقابل بین مشاکرت کنندگان در کنش ارتباطی است. این نظریه موضع خداگونۀ سوژه (در مقام موجودی فرامادی) نسبت به جهان (به مثابۀ دیگری) را نفی میکند. ارتباط بین الاذهانیی که به واسطۀ زبان انجام میگیرد مستلزم آن است که فرد خود را در هر سه جایگاه (یا موضع) گوینده (من) و شنونده (تو) و مخاطب ( او، آنها) قرار دهد. تمامیابعاد و جوانبِ برساختن خود و جهان به میانجی ارتباط و فهم بین الاذهانی شکل میگیرند. هیچ موضع یا نقطه نظرِ واحد و ممتاز و بیرونی وجود ندارد.
افزون براین، از آنجا که آنچه زمانی حوزۀ موضوعی فلسفۀ استعلایی بود، یعنی «تحلیل شهودی خودآگاهی»، اکنون به موضوع علوم بازسازنده (علومیکه به بررسیاین مسئله میپردازند که افراد چگونه زبان را یاد میگیرند، آنرا به کار میبرند، و بر مبنای آن با هم تعامل میکنند) تبدیل شده است، لذا آن تمایز غرض ورزانۀ بین قلمرو پدیداری وامر فی نفسه، یعنی بین دو قلمرو هستی شناختی جداگانۀامر فهم پذیر و پدیدار «محض»، دیگر اعتبار ندارد. نظریه و عمل را نمیتوان تفکیک کرد، زیرا پیشداوری متافیزیکیی که ناسازگاری و مغایرت آنها را مفروض بگیرد وجود ندارد. این بدان معناست که آنچه ما درباره اش نظریه پردازی میکنیم «اینجایی» و واقعی است نه بیرون ازاین جهان، بر همین قیاس، هابرماس ادعا میکند که مسئلۀ تناقض بین نَفسِ بی تکلف و نَفسِ محدود بدین سان بر طرف میشود. او استدلال میکند که از نظر فوکو فلسفۀ سوژه همواره بین «تلاش نَفس برای آنکه وجود را به درون قلمرو بیاورد» و «وقوف ضمنی نَفس به دیگر بودگی وجود» در نوسان بوده است. از نظر هابرماس، الگوی فهم متقابلاین تناقض را بر طرف میکند: زیست – جهان مشترکی که در آن گویندگان و شنوندگان با هم تعامل میورزند بر سازندۀ نوعی افقِ کل – نگرانۀ شناور است، این زیست – جهان زمینه وامکانات رسیده به فهم متقابل را برای مشارکت کنندگان فراهم میکند. مسلماً، معنای دیگراین گفته آن است که سوژه دیگر «خالق منفرد» نیست، بلکه محصول سنت، گروه اجتماعی و فرایندهای جامعه پذیری است. بنابراین، نظر بهاینکه عقلِ سوژه – محورِ مدرنیته شخص را در چارچوب آگاهی فردیش محصور و منزوی میکند و جهان را به دو قلمروامور فهم پذیر وامور فهم ناپذیر تجزیه مینماید و زمینۀ افزایش و تکثیر نظامهای قدرتِ سرکوبگر در لباس «عقلانیت» را فراهم میسازد، از نظرهابرماس حل تماماین مسائل در گرو وحدت جهان و زیست – جهان است که نتیجۀ ضروری پروژۀ فهم متقابل است، پروژهای که از طریق پیش فرضهای گفتگوی عقلانی محقق میشود.
به نظرهابرماس وحدتِ عقل چیزی است که در تکثیر صداهای آن دیده میشود، یعنی دراین واقعیت که زبانهای متفاوت آن میتوانند، و لَو با دشواری بسیار، با یکدیگر صحبت کنند. پسامدرنیسم در زمرۀ نقدهایی است که «تفاوت» را در نقطه مقابل وحدت قرار میدهد. وحدت که به مثابۀ شکلی از تحمیل سرکوبگرانه بر فرد تلقی میشود در نقطه مقابل «تفاوت» است که توان تمایزگذاری را از فرد میستاند. بااین همه، دراین که «تفاوت» وجود دارد، شکی نیست. و پیچیدگی فزایندۀ جامعۀ معاصر هر نوع تلاش برای ارائه تصویری کلی ازاین جامعه را با شکست مواجه میسازد. جامعه را دیگر نمیتوان ذیلایدۀ کلی دولت گنجاند. دولت و اقتصاد حیات مستقلی، ورای انسانها، پیدا کردهاند –امروزه ما دولت و اقتصاد را در قالب مفاهیمیمتصور میشویم که زمانی در علوم طبیعی به کار میبردیم و فعالیتها و کارکردهایشان را طوری مطالعه میکنیم که گویی پدیدههایی غیربشری هستند. ما بهاین ساختارها حیات نمیبخشیم بلکه درون آنها زندگی میکنیم. لذا مفاهیم عینیی که برای توصیف آنها به کار میبریم بخشی از توصیف ما از خودمان را نیز تشکیل میدهند و بدین ترتیب ما از زندگی خویش، که در آن باید سوژههایی باشیم که در کنش ارتباطی مشارکت میکنیم، بیگانه میشویم. همین عامل سبب میشود که احساس کنیم زندگیمان به دست اتفاقات و پیشامدها سپرده شده و هیچ نقطۀ ارجاع مستحکم و ثابتی وجود ندارد که با تکیه بر آن درکی از خود پیدا کنیم. سپس دلسردی و یأسِ حاصل ازاینامر در نوعی «زمینه گرایی رادیکال» تجلی مییابد.
از نظرهابرماس، راه برون رفت ازاین مخمصه ین است که بتوانیم تعبیری از عقل عرضه کنیم که به طور کامل زیست – جهان را ملحوظ کند و با تکیه بر ارتباطِ بین الاذهانی (و نه سوژهای واحد و منفرد) زمینۀ انسجام اجتماعی را فراهم سازد. او تصریح میکند: «بدون نقطۀ ارجاعی که به واسطِ وحدتِ مشهودِ نوعی ارادۀ عمومی(که به شیوهای بین الاذهانی شکل گرفته) فراهم شده باشد، حتی جامعۀ مرکز زدوده نیز نمیتواند به کار خود ادامه دهد.»
این تعبیر از عقل که بر مبنای پیش فرضهای فهمِ متقابل تعریف میشود بناست که ضرورتِ «انتخاب میان کانت و هگل را از میان بردارد. به بیان دیگر، شکاف میانامر آرمانی وامر واقعی به نوعی تنش یا تقابل «درون» زیست – جهان بین «گسترش موقعیت به واسطۀ ارتباط» و «موقعیت مندی مشارکت کنندگان در ارتباط»، یعنی به نوعی تجربۀ زیسته که مدام آزمایش میشود و گسترش مییابد، فرو کاسته میشود.
هابرماس اظهار میدارد که سنت فلسفی ترجیح داده است فقط برای «چیزها» شأنِ هستی شناختی قایل شود، یعنی فلسفه، چیزهایی که حدودشان مشخص بوده و قابل تعریف بودهاند و حدود و ثغور معینی داشتهاند را به عنوان موضوع مناسبِ شناخت و به منزلۀ امر واقعی معرفی کرده است. بااین حال، اگر چیزهایی که ما میتوانیم فهم کنیم فقط چیزهاییاند که بتوانند به شکل مناسبی در قالب گزارهها مطرح شوند، در آن صورت محتویات تجربههای زیستۀ ما – زندگی انسانی – از دایرۀ شناخت بیرون میافتند. یک شخص یا یک زندگی را نمیتوان بدین طریق شناخت. زندگی یک انسان از طریق توصیف کامل به واسطۀ گزارههای عینی قابل شناخت نیست، بلکه فقط با تکیه بر نوعی «کلیت درخور» شناخته میشود. بنابراین، بار دیگر میتوانیم بگوییم که فهم درست و مناسب فهمینیست که متکی بر دسته بندی و تقسیم بندیامور باشد، بلکه فهمیاست که با تبادل دادگاهها درون یک چارچوبِ ارتباطی گسترده تر حاصل میشود.
هابرماس به هیچ وجه نمیخواهد مفهومِ عقلِ ارتباطی او به منزلۀ ایده الی تعبیر گردد که بر نوعی وضعیت یوتوپیایی دراینده دلالت دارد. بااینکه عقلِ ارتباطی نوعی ایده ال است اما نباید آن را به مثابۀ تکیه گاهی استعلایی تعبیر کرد، بلکه باید «به شیوهای کاملاً شکاکانه» در آن نگریست. ایده ال عقلِ ارتباطی مطرح کنندۀ یک سری شرایط صوری برای شکلهایی از زندگی است که میبایست توسط افرادی کهاین شکلهای زندگی را میزیند خلق شوند.»
«ما هیچ تصویری ازاین شکلهای زندگی، حتی در قالبی انتزاعی، نداریم. این وجه ازاموزههای غیب گویانه به ما داده نشده است. یگانه چیزی که ما دربارۀاین شکلهای زندگی میدانیماین است که اگر آنها روزی تحقق پیدا کنند یقیناً از طریق تلاشهای جمعی خودِ ما خلق خواهند شد و مُهر همبستگی و کوشش جمعی را بر پیشانی خواهند داشت، گرچه لزوماً تهی از کشمکش و تضاد نخواهند بود. مسلماً، «خلق کردن» به معنای ساختن بر طبق الگویی از عملی کردنِ اهدافِ از پیش تعیین شده نیست. بلکه دال بر نوعی از تکوین یا شکل گیری است که نمیتواند از پیش تعیین شده و قصدمند باشد، این تکوین یا شکل گیری حاصل تلاش جمعی ما برای کاهش دادن، پایان بخشیدن و جلوگیری از درد و رنج موجودات آسیب پذیر است. این تلاش، تلاشی خطاپذیر است و بارها و بارها با شکست مواجه میشود. این نوع «خلق کردن» یا «محقق ساختن خود» بار مسئولیت را بر دوش ما میگذارد، بی آنکه ذرهای از وابستگی مان به «بخت و اقبال زمانه» بکاهد. چیز دیگری که با همین خلق کردن مرتبط است معنای مدرن اومانیسم است که از مدتها پیش در مضامینی چون زندگی توأم با آگاهی، خود – شکوفایی واقعی، و استقلال متبلور شده است – اومانیسمیکه خواهان بی قید و شرط اتکاء به نفس نیست. این طرح، درست همانند عقل ارتباطیی که منبع الهام بخش آن است، به لحاظ تاریخی و موقعیتمند است. این طرح ساخته نشده بلکه شکل گرفته است – و میتواند بیشتر پیگیری شود و تداوم یابد، یا بر اثر یأس و دلسردی رها شود.»
باقی باشی
حيات جمهورى اسلامى در ابهام و عدم شفافيت آمارى است. چندمثال در اين رابطه:
مثال اول :
سال ٨٨: محمود احمدى نژاد در انتخابات، با ٢٤ ميليون رأى به رياست جمهورى رسيد.
وزير كشور به مقام امنيتى؛ سردار بالاخره آراء احمدى نژاد را چقدر اعلام كنيم؟
– ٢٤ ميليون. ٦٢٪ آراء.
– سردار، خيلى زياد است! جا انداختنش سخت است ها. بهتر نيست رقمى بگوئيم كه بگنجد؟
– نه. مثل سال ٨٤ شهرى هامى گويند حتما روستائيان به احمدى رأى داده اند روستائيان هم مى گويند حكمآ شهرى ها رأى داده اند……
– آخر مشاركت بيشتر از ٨٤ بوده، مردم بو مى برند گندش در مى آيد ها!
– تو كاريت نباشه. هماهنگ شده.
مثال دوم.
سال ٨٩: طبق آمار سايت ثبت احوال، نام ابوالفضل از سال ٨٥ تا ٨٨ فراوانترين نام نوزادان پسر بوده و اكنون فراوانى دوم را دارد!
مسؤل سايت ثبت احوال به مقام امنيتى: سردار فراوانى نام نوزادان پسر را كماكان مثل قبل اعلام كنيم؟
– نه آدم ناشى. ترتيبش مدام بايد تغيير كند تا باور پذير باشد. حالا ابوالفضل را كه سه سال رتبه اول بوده ببر رتبه دوم و امير على را بياور اول. حواست باشد بيست تاى اول بايد اسامى مذهبى باشد تا صبغه مذهبى جامعه را پر رنگ نشان دهيد.
– آخر سردار، ابوالفضل خيلى براى نوزاد ثقيل است. جا انداختنش سخت است ها. بهتر نيست نامى بگوييم كه بگنجد؟
– نه. شهرى ها مى گويند حتما در روستا ها اين نام را روى پسر هايشان را مى گذارند و روستائيان هم مى گويند حكما شهرى ها اين اسم صد كيلويى را روى بچه سه كيلويى مى گذارند.
در ضمن حواست باشد هرچه اسامى را در ليست جابجا مى كنى هميشه على بالاتر از محمد باشد تا صبغه شيعه را در جامعه پررنگ نشان دهد.
مثال سوم:
سال ٩٢: در انتخابات حسن روحانى با ٥٠/١ درصد آرا و كسب ١٨ ميليون رأى به رياست جمهورى رسيد.
وزير كشور به مقام امنيتى:
سردار بالاخره آراء را چقدر اعلام كنيم؟
– ١٨ ميليون و كمى بيشتر از ٥٠٪ كه مثل دفعه قبل تابلو نباشد و در همين مرحله قال قضيه كنده شود.
مثال چهارم:
سال ٩٢:نوريزاد منتقد حكومت عليرغم انتقادات تند در سايتش، آزاد است.
مسؤل پليس فتا به مقام امنيتى:
– سردار، اين نوريزاد ديگه شورشو در آورده ناجور. هنوز اجازه برخورد نيومده؟ خدا شاهده اين بچه هاى مخلص ما تا آنجا كه سوادشون قد مى ده پست ها و كامونت هاش را كه مى خونن ، از حرص آب روغن قاطى مى كونن به مولا، و فحش هاى ناموسى نثارش مى كونن. اگه اجازه بدين بزنن پك و پوزش را بيارن پايين و بفرستنش پيش ستار بهشتى.
-هنوز دستور برخورد نيامده حاجى. از بالا گفته اند بگذاريد مخالفين در اين سايت خودشان را تخليه كنند. (با نيشخند) ژست مدارا هم براى نظام هست. فعلا يكى از بچه ها كه كوره سوادى دارد را بگذار با اسامى متعدد كامنت هاى انحرافى بدهد و بحث هاى عقيدتى را از روال خارج كند تا ببينيم چه زمانى دستور برخورد مى دهند. همين كه نوريزاد قبول كرده آمار سايتش و آمار مثبت و منفى كامنت ها را ببندد خوب است كه كسى نفهمد كدام كامنت چقدر مثبت و منفى مى گيرد چون همچو آمارى خطر امنيتى ايجاد مى كند. باسايت الف هم برخورد كرديم منفى كامنت هايش را بست. خبر هاى مربوط به حضرت آقا در الف هم كه اصولا كامنت هايش بسته است……
آقای ساسان گرامی
سلام بر شما
از شما یک سوال ساده پرسیدم : “کتاب هابرماس به فارسی ترجمه شده یا نه ؟” جواب که ندادی هیچ ؟ باب جدیدی از اظهار فضل در مورد “نام کوچک” من باز کردی . دوست خوب ما هنوز نتوانسته ایم در مورد همان پیشوند “سید” هم با دوستان به توافق برسیم . فحش و ناسزاگویی و عربده کشی برخی دوستان را هم که می بینی . حال باید به شما در مورد کلمه ی “ابوالفضل” هم پاسخ گو باشیم . نه دوست عزیز من پسری به نام فضل ندارم . این نام ابوالفضل را هم از روی بی سوادی بر خود نهاده ام . یا چه می دانم مثل کچلی که نامش اتفاقا زلفعلی است . خوب شد ؟ بی خیال می شی ؟
ارادتمند
سید ابوالفضل
پاینده باشید آقای نوری زاد در حق ما مردم بزرگی می کنید.
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ﻣﻦ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪاﻥ ﺳﺎﻳﺖ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﺮﺗﺐ ﺧﺒﺮﻫﺎﻱ ﺳﺎﻳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻣﻲ ﺧﻮاﻧﻢ و ﺑﻪ ﺷﺠﺎﻋﺖ و ﺷﻬﺎﻣﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﻣﻲ ﮔﻢ ﻭﻟﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﺑﺮاﻡ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺖ اﻳﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﺭا ﻛﻪ ﺣﺮﻑ ﺩﻝ ﻣﻴﻠﻴﻭﻧﻬﺎ اﻳﺮاﻧﻲ اﺳﺖ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﺩاﺭ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪاﻥ ﺑﻮﺩ
جناب احمد
چنین حادثه ای در هر کشور متمدن دنیا سرخط روزنامه ها قرار می گرفت
سیل خبرنگار بود که به محل حادثه جاری می شد
هر یک به فراخور توانمندی اش سعی در کشف حقیقت می کرد
فشار افکار عمومی نیروی انتظامی را وادار به پاسخ گویی می کرد
دادستان بلا فاصله وارد ماجرا می شد و در صورت شواهد و مدارک کوتاهی و خطای نیروی انتظامی اعلام جرم می کرد
در کشور ما آنجا که جان و ناموس مردم به تف گوساله ای هم نمی ارزد دینداران محترم با استناد به حدیثی و روایتی مغالطه آمیز از علی و غیر و ذالک سعی در سرپوش گذاشتن بر ماجرا می کنند و ظن قریب به یقین دارند که نیروی انتظامی پاک و مطهر و معصوم است
بخواب دوست من بخواب حیف است بیدار شوی چون چیز هایی می بینی که اصلا دوست نداری
جناب ابوالفضل
بازگشت به یادداشت ۹:۲۸ قبل از ظهر / آبان ۲۷, ۱۳۹۲ شما
نوشته های هابرماس به تمام زبان های دنیا ترجمه می شود
دنیا این فیلسوف را می شناسد و از نظراتش بهره می برد
در ضمن آیا شما فرزندی به نام فضل دارید؟ در کلام عرب ابوالفضل یعنی پدر فضل یعنی کسی که پسری دارد به نام فضل
ما ایرانی ها گاهی از عرب ها سبقت می گیریم طوری که آن ها را به شگفتی وامی داریم
با احترام
از وضعیت راهزنان کردستان اطلاعی ندارم ، ولی اصولا راهزنان نه رذالت سربازان گمنام را دارند و نه پشت گرمی انان را به عدالت ! نظام مقدس . شاید هم برادر شهید آوین آبروداری کرده است ، برای نیروی انتظامی بی آبرو .
م.ا گرام
این ره در این بوم پاسخ ندهد
ذغال (کربن) را به الماس مبدل مکن
جوهرش یاب و اسانس آن جوی
آنزیم ساختنش ممکن بود
توانت نبود, هودل و شکیب
آپشن دیگرش خواهد رسید
با ادب و خشیت و قنوت و رکوع و سجده
سلام استاد.
فقط شرمنده ایم همین.
با احترام.
محمد نوریزاد، صدای بی صدایان. خدا همرات ای مرد
آقای نوریزاد!
درباره چند نوشته اخیر شما به کردستان بمناسبت سفری که به ان دیار کرده اید حرفی دارم.
حوادثی که بر مردم کرد و ساکنان دیار رفته است تا حد بسیار زیادی به بی لیاقتی خودشان و رهبرانشان بر میگردد.
از زمان محمدرضا شاه این قوم پاره پاره در ایران و عراق و کردستان نقش مزدور و آلت دست را برای حکومت ها بازی کرده است. این نقشی بوده که انها اگاهانه برگزیده اند و کسی مجبورشان نکرده است.
بنابراین زیاد هم بر اینها دل نسوزانید.
مردم سوئیس اگر چنین حکومتی دارند لایق انند. مردم مصر هم اگر چنین حکومتی دارن لایق انند. مردم لیبی هم اگر کسی چون قذافی سی سال برکمر خود و ناموسشان سوار بود لیاقتشان بود. ببینید امروز که قذافی به لطف امریکا و اروپا سرنگون شده است چگونه گند و کثافت ذهن و روان خود را در عرصه سیاست بروز میدهند.
متاسفانه میزان زیادی از سخت گیری ها به قوم کرد برمیگردد به /////
//////
سخنم اینست که همه مساله را به ظلم حکومت فرونکاهید.
سخن در این باب زیاد است …
تنها بعنوان نمونه بنگرید به بخشی از نوشته اقای سهیمی که چه زیبا رفتارها و برخورد متفرعن رهبران کرد را شرح کرده است.
http://www.rahesabz.net/story/78093/
کردستان به روایت رهبران حزب دموکرات کردستان ایران
۲۲ بهمن ۱۳۵۷انقلاب پیروز شد. دولت “لیبرال” مهندس بازرگان نمی توانست یک شبه ستمکاری کند. ۲۳ بهمن ۱۳۵۷، یعنی درست روز بعد از پیروزی انقلاب، حزب دموکرات کردستان شهربانی و ژاندارمری مهاباد را خلع سلاح کرد. حزب دموکرات در گام بعد در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷پادگان مهاباد را اشغال و خلع سلاح کرد. اگر بخواهیم ادعای آقای نیکفر را جدی بگیریم، باید باور کنیم که دولت “لیبرال جاده صاف کن امپریالیسم” در این هشت روز آنقدر ستم کرده بود که مستوجب این نوع واکنشها باشد. یعنی،
کنش: مهندس بازرگان از ساعت ۱۲ و یک دقیقه بامداد ۲۳ بهمن ۱۳۵۷”رژیم کشتار” را در کردستان برپا کرد و در عرض ۲۴ ساعت دهها یا صدها یا هزاران کرد را قتل عام کرد.
واکنش: حزب دموکرات (به همراه دیگر نیروهای چپ متحد آن، خصوصا سازمان چریکهای فدایی خلق ایران) با اشغال و خلع سلاح شهربانی، ژاندارمری و پادگان مهاباد به سرعت واکنش نشان داد.
اگر آنچه آقای نیکفر ادعا میکنند بخواهد ارتباطی با عالم واقع داشته باشد، باید دقیقاً کنش و واکنش بالا اتفاق افتاده باشد. اما واقعیت و حقیقت برخلاف گفتههای آقای نیکفر بوده و دگراندیشان ایشان عاملانه و فاعلانه و کنشگرانه آغازکننده خشونت و جنگ داخلی بودند. این روایت جمهوری اسلامی نیست، این روایت خود رهبران حزب دموکرات و هم پیمانان آن است. منتها نفرت و اموری دیگر، از قبیل جنایات دهه ۱۳۶۰ و منافع ،موجب تحریف حقیقت شده است.
یکی از این روایت ها، خاطرات آقای غنی بلوریان (ئاله کوک) از مهمترین و خوش نامترین رهبران حزب دموکرات کردستان است که ۲۵ سال در زمان شاه زندانی بود. از قضای روزگار، آقای بلوریان در ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ در همان شهری که آقای نیکفر زندگی می کنند، درگذشت. جسد ایشان با هواپیمای اختصاصی از شهر کلن آلمان به کردستان عراق منتقل شد. ایشان آنقدر مورد احترام کردهای ایران و عراق بودند که مسعود بارزانی، نخست وزیر کردستان عراق و شمار دیگری از رهبران کرد در فرودگاه اربیل حضور داشتند و تلویزیون کردستان تمامی مراسم انتقال و خاکسپاری را نشان داد.
آقای بلوریان مینویسند که دکتر عبدالرحمن قاسملو و دوستانش قبل از انقلاب در بغداد زندگی می کردند و با حزب بعث در ارتباط بودند. وقتی به ایران بازگشتند، رفقای دکتر قاسملو از او انتقاد می کردند که (غنی بلوریان، برگ سبز، خاطرات غنی بلوریان، ترجمه رضا خیری مطلق، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص ۳۴۳): “پول هایی را که به عنوان کمک از رژیم عراق گرفته، بدون اطلاع ما، به خواست و میل خود در عراق و اروپا خرج می کند و کسی نمی داند چه بر سر این پولها می آورد”.
به نقشههای پیشتازانه و آغازگرانه دکتر قاسملو توجه کنید. آقای بلوریان در توضیح اشغال و خلع سلاح شهربانی مهاباد در ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ می گوید (بلوریان، صفحات ۳۵۴-۳۵۵): “دکتر قاسملو برای این که جلوی غارت این مرکز را بگیرد و اجازه ندهد مردم آنجا را غارت کنند، لحظه به لحظه با اشخاص مختلفی تماس می گرفت و نقشه اشغال پادگان مهاباد را می کشید. نامبرده در این خصوص، چیزی به من نمی گفت، من از کانال دیگری از کارهایش مطلع بودم. به او خبر دادم:
بلوریان: قبل از این که اتفاقی بیفتد، بهتر است ما کردها علیه حکومت موقت بازرگان کاری نکنیم ، اگر تو بر این امر اصرار داری که مسئله کرد باید از طریق صلح آمیز حل شود لازم است از این طریق حرکت کنیم.
قاسملو: “آنجا [پادگان مهاباد] مرکز شر است باید جمع آوری شود”.
بلوریان: این حرف شما با تفکرات حزب مغایرات دارد، اگر ما به صلح ایمان داریم و می خواهیم از طریق مسالمت آمیز مسئله کرد را حل کنیم دیگر نباید کاری بکنیم که برای خودمان مشکل بسازیم”.
آقای بلوریان می نویسد که نمایندگان دولت مهندس بازرگان (زنده یاد داریوش فروهر، دکتر محمد مکری، دکتر اسماعیل اردلان و آیتاللّه نوری) در ۲۸ بهمن ۱۳۵۷به مهاباد رفته و با وی و دکتر قاسملو مذاکره کرده و آقای فروهر می گوید “شما می توانید به نام حزب دموکرات کردستان ایران به طور آشکار فعالیت سیاسی داشته باشید”، ولی این بار اهداف خود را به روشهای مسالمت آمیز تعقیب کنید. آقای بلوریان ادامه می دهد (بلوریان، ۳۵۹): “روز ۳۰ بهمن، هیئت نمایندگی دولت موقت در حال بازگشت به تهران بود…ساعت یازده و بیست دقیقه همان روز پادگان مهاباد خلع سلاح شد.”
بنا بر این هنوز “رژیم کشتار” مهندس بازرگان کار خود را آغاز نکرده بود که حزب دموکرات “مرکز شر” (پادگان مهاباد) را اشغال کرد و (بلوریان،۳۶۰) “اسلحههای سنگین نیز به دست حزب افتاد.” همه اینها “کنشهای پیش دستانه” بود، نه “واکنش” به “رژیم کشتار” مهندس بازرگان. مگر آنکه ما کنشهای “لیبرالی” و “جاده صاف کنی برای امپریالیسم” دولت مهندس بازرگان را موجب واکنشهای دکتر قاسملو بدانیم. ولی آقای بلوریان به قدر کافی توضیح می دهد که در پشت سر تمامی اعمال حزب دموکرات کردستان (حداقل جناح دکتر قاسملو) رژیم بعثی صدام حسین قرار داشت. این حقیقتی است که شخصیت هایی مثل آقای نیکفر آگاهانه تحریف میکنند، و آنطور که توضیح خواهم داد، اجرای طرحهای صدام حسین توسط متحدان ایرانی خود را دگراندیشی و آزادیخواهی وانمود میکنند.
آقای بلوریان مینویسند که در ۲۷ اسفند ۱۳۵۷ کومه له رادیو و تلویزیون سنندج را اشغال کرده، مردم را به اشغال پادگان شهر تحریک کرده و بدین ترتیب جنگ سنندج را به راه می اندازد. ایشان مینویسند (بلوریان، ۳۶۱): “در این میان کومه له با بهره گرفتن از این شرایط به رادیو و تلویزیون سندج حمله می کند و آنجا را در اختیار می گیرد و صدیق کمانگر یکی از مسئولین وقت کومه له در شهر سنندج، از طریق تلویزیون، مردم را تحریک می کند تا به کمک افرادی که در اطراف پادگان هستند بروند و خودشان نیز وارد صف مردم می شوند و در نتیجه تیراندازی شروع می شود.” پس به روایت آقای بلوریان اشغال تلویزیون، تحریک مردم، و اقدام جهت اشغال پادگان صورت گرفته و “در نتیجه تیراندازی شروع می شود.”
آقای بلوریان توضیح می دهد که دولت مهندس بازرگان آیت الله طالقانی و آقای اکبر هاشمی رفسنجانی را به سنندج فرستاده و آیت الله طالقانی در سخنرانی عمومی خود می گوید که “اهالی شهر می توانند از طریق انتخابات آزاد، شورایی تأسیس کنند، این شورا به نمایندگی شما امور شهر را انجام دهد و وظایف استاندار، فرماندار، شهرداری و نیروهای امنیتی و امور فرهنگی و اجتماعی را به عهده بگیرد.”
در جلسه خصوصی هم آیت الله طالقانی به آقای صدیق کمانگیر می گوید که شورای تشکیل شده از سوی کومه له و چریکهای فدایی خلق را به عنوان شورای منتخب مردم به رسمیت نمی شناسد، سپس نوار صدای آقای کمانگیر را پخش می کند که مردم را به تسخیر پادگان شهر تحریک کرده و به او می گوید (بلوریان، ۳۶۴): “تو با اجازه کی مردم را تحریک کردهای تا به غارت پادگان بروند و ایجاد جنگ و آشوب بکنند”. آقای کمانگیر پاسخ می دهد: “به دستور شورا.”
“رژیم کشتار” مهندس بازرگان هنوز استقرار نیافته بود که حزب دمکرات کردستان و متحدان چپ آن جنگ داخلی به راه انداختند. تازه پس از این همه فعالیتهای “دگراندیشانه و آزادیخواهانه،” در هشت فروردین ۱۳۵۸ دکتر قاسملو و آقای بلوریان در قم با آیتاللّه خمینی دیدار می کنند و ایشان جهت اجرای وعده آیت الله طالقانی آنها را به مهندس بازرگان ارجاع می دهد. آقای بلوریان مینویسند (بلوریان، ۳۶۵) که مهندس بازرگان هم با “گشاده رویی ما را تحویل گرفت و اکثریت حرفهای ما را قبول کرد”. دکتر قاسملو هم گفت پس ما باید در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کنیم. اما عزالدین حسینی و کومه له انتخابات را تحریم کردند و دکتر قاسملو هم حزب دموکرات را به دنبال آنان برد.
با توجه به این که زنده یاد فروهر به آنها گفته بود که آنها میتوانند آزادانه فعالیت کنند ، حزب دموکرات در ۱۱ اسفند ۱۳۵۷ در میدان ورزشی مهاباد “تجمع مسلحانه” چند هزار نفره ،شبیه تظاهرات مسلحانه مجاهدین در ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱، که دیوانگی محض بود، برگزار می کند. بعد هم تصمیم می گیرد که در تمامی شهرها تجمع مسلحانه برگزار کند. دکتر قاسملو نقده را به عنوان اولین شهر انتخاب می کند. ترکهای نقد به او می نویسند (بلوریان،۳۶۸) :”ترکهای نقده از این اقدام شما ناراضی هستند و نمی خواهند شما به صورت مسلحانه در منطقه آنها اقدام به برگزاری مراسم بکنید و پیشنهاد می کنند که این مراسم در کنار شهر انجام شود”. اما حزب دموکرات نپذیرفته و بدین ترتیب جنگ نقده آغاز می شود و تعداد زیادی در آن کشته می شوند. آیا برگزاری تظاهرات مسلحانه در بخش ترک نشین شهر نقده نیز واکنش به “رژیم کشتار” دولت “بورژوایی و لیبرالی” مهندس بازرگان بود؟
سپس دکتر قاسملو حمله به عشیره منگور را تدارک می بیند (بلوریان،۳۷۲): “به هنگام بازگشت به مهاباد مطلع شدم حزب توسط نیروهای مسلح خود بر منگورها حمله کرده است و بدون دلیل بین حزب دموکرات و عشیره منگور جنگ برادرکشی به وجود آمده است، با عجله پیش قاسملو رفته و به شدت از او انتقاد کرده”. آقای بلوریان مینویسند دلیل دکتر قاسملو برای راه انداختن “این جنگ کثیف” علیه عشیرهای که همیشه به ما کمک کرده بود، موقعیت استراتژیک آن عشیره و خطر احتمالی آینده بود. دکتر قاسملو نمی خواست هیچ کسی میان نیروهای او و مرزهای عراق قرار داشته باشد.
در مرحله بعد هیئت نمایندگی ارتش به دیدار دکتر قاسملو و آقای بلوریان رفته و خواهان اعزام یک یگان مهندسی به پادگان مهاباد می شوند. دکتر قاسملو پاسخ می دهد (بلوریان،۳۷۵): “این پادگان به دست مردم از بین رفته و مردم کردستان اجازه نمی دهند یک بار دیگر پادگان مهاباد سربازی به خود ببیند”. نماینده ارتش می گوید از مردم مهاباد نظرخواهی کنیم ببینیم آنان چه می گویند. دکتر قاسملو پاسخ می دهد (بلوریان، ۳۷۶): “اینجا در حوزه قدرت حزب دموکرات است و رفراندوم شما را لازم ندارد.”
آقای بلوریان مینویسند (بلوریان،۳۷۷) درعین اینکه حزب دمکرات پادگان را به دولت پس نداد، آیتاللّه خمینی در ۲۶ شهریور ۱۳۵۸ در بیانیهای که از رادیو پخش شد، به دولت مهندس بازرگان دستور داد که راهی برای تأمین خواستههای خلق کرد پیدا کند.
رابطه با رژیم صدام حسین
در شهریور ماه ۱۳۵۸حزب توده از طریق رضا شلتوکی به حزب دموکرات اطلاع می دهد که ارتش به دنبال بازپس گیری پادگان مهاباد است. بعد هم حمله آغاز شده و پادگان را پس می گیرند. آقای بلوریان مینویسند (بلوریان، ۳۸۵) شیخ عزالدین به ما گفت: “کاک غنی، حال دیگر نه تنها باید از عراق اسلحه بگیریم بلکه باید دست نیاز به سوی ترکیه و ناتو هم دراز کنیم”. “نامبرده پول زیادی هم از عربستان سعودی می گیرد” (بلوریان، ۳۸۴).
در این شرایط دکتر قاسملو با جلال طالبانی دیدار کرده و به او می گوید (بلوریان، ۳۸۵) که “رژیم عراق به ما سفارش فرستاده و می خواهد کمکمان کند”. قرار می شود فقط یک بار “یک لیست مفصل تهیه کنند و به حزب بعث بدهند”. آقای بلوریان به دکتر قاسملو اعتراض می کند که صدام حسین هزاران کرد را کشته است و دکتر قاسملو می گوید “سیاست این چیزها را نمی داند”. آقای بلوریان پاسخ میدهند (همانجا): ” به همین دلیل است که مردان با تجربه می گویند که سیاست کثیف است”. دکتر قاسملو پاسخ می دهد: “راست است و راست هم گفته اند.”
آقای نیکفر این گونه نیروها را نمایندگان “درستکاری” وانمود می کنند. شاید ایشان فرهنگ سیاسی و اخلاقی جدیدی نگاشته اند که هنوز منتشر نکرده اند و یا کرده اند و ما از آن بیخیریم؟
لیست با تصویب حزب تهیه شده و برای صدام حسین ارسال می گردد و سلاحها تحویل گرفته می شود. اما این عمل پس از آن به روالی طبیعی تبدیل می شود (در واقع به توضیحی که بعدا خواهد امد، این روال طبیعی از قبل وجود داشته ). آقای بلوریان مینویسند (بلوریان، ۳۸۷):
“دکتر قاسملو متأسفانه این بار نیز قولش را زیرپا گذاشت و به رژیم عراق وابسته شد. هنوز نیز برای من معلوم نشد چرا این قدر حلقه به گوش بعث بود و در برابر این رژیم سر تعظیم فرود می آورد، خیلی وقتها خواستهام این راز را از ملا عبدالله حیاکی بپرسم که محرم اسرار قاسملو بود ولی برای این که دلش نشکند و به خاطر این که نکند بین ما اختلاف شخصی ایجاد شود، سکوت کرده ام. حتی این را نیز می دانم که اگر سوال هم می کردم چیزی به چنگ نمی آوردم”.
اجازه دهید بپرسم، آیا سر تعظیم در برابر رژیم بعث عراق فرود آوردن و طرحهای آن را در ایران عملی کردن، دگراندیشی، آزادیخواهی و ورود مدرنیته به ایران بود؟ آنان از قبل از انقلاب به صدام حسین وابسته بودند. این نه روایت جمهوری اسلامی، که روایت رهبران حزب دموکرات است. آقای بلوریان سپس به تفصیل به ارتباط دائمی گروه دکتر قاسملو و رژیم صدام حسین از قبل از انقلاب پرداخته و مینویسند (بلوریان، ۳۸۹-۳۹۰):
“وقتی مرکزیت حزب دموکرات در بغداد بود، رهبری حزب رابطه صمیمانهای با رژیم بعث عراق داشت و با کمک مالی حزب بعث اداره می شد ولی بدون اجازه رژیم عراق نمی توانست فعالیت کند…این بار[پس از انقلاب] حزب با توجه به بعضی از منافع گروهی رفقا، به طور محرمانه با رژیم بعث تماس می گرفت…بعدها معلوم شد این رابطه محرمانه به طور مداوم وجود داشته و زمانی که جنگ شدیدتر شد، معلوم شد قاسملو قرار بین من و خودش را زیر پا گذاشته است”.
مذاکرات حزب دموکرات و دولت موقت در مهرماه ۱۳۵۸مجدداً آغاز شد. سپس پیام آیتاللّه خمینی در ۲۶ آبان منتشر شده و در ۳۰ آبان دکتر قاسملو به دعوت آیتاللّه خمینی لبیک می گوید (این تعبیر آقای بلوریان است). نماینده دولت موقت- مهندس هاشم صباغیان- که جهت مذاکره به کردستان رفته اند، می گویند که ما با گروههای چریکهای فدایی خلق و کومه له مذاکره نمی کنیم. در جلسه شیخ عزالدین اسامی تک تک افراد را با وابستگی حزبیشان (از جمله اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، کومه له، و…) معرفی می کند. سوال این است: آقای نیکفر، سازمان شما در جنگ کردستان چه می کرد؟ در حال بسط دگراندیشی و روشنگری بود، یا به جنگ داخلی دامن می زد؟
آقای بلوریان مینویسند سپس انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده و همه آنها انتخابات را تحریم می کنند. دکتر ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور می شود. کنگره چهارم حزب دموکرات در سوم بهمن ۱۳۵۸ با حضور ۳۱۰ نفر برگزار شده و ۵ اصل را به تصویب می رساند (بلوریان،۳۹۷-۳۹۸) تا راه صلح باز شود. به گفته آقای بلوریان، رژیم بعث عراق از کلیه مصوبات کنگره چهارم و مذاکرات حزب با آقای بنی صدر آگاه می شود و آنها را برخلاف اهداف خود تشخیص می دهد
(بلوریان، ۳۹۹):
“رژیم بعث نگران بود که نکند حزب دموکرات با دولت ایران به توافق برسد. او هر نوع توافقی را با ایران به زیان خود می دانست و برای این که رابطه حزب دموکرات و دولت را به هم بزند و در میان آنها اختلاف ایجاد کند، در برابر مصوبات کنگره چهارم چند ماده تعیین کرده بود، که سرانجام بر حزب دموکرات تحمیل کرد”.
در نه اسفند ۱۳۵۸، آقای بلوریان و ملا عبدالله حیاکی به نمایندگی از سوی حزب دموکرات در تهران در کاخ ریاست جمهوری آقای با بنی صدر دیدار می کنند. آقای بنی صدر در همان ابتدأ “به تندی” به آنان می گوید (بلوریان،۴۰۰): “شما وابسته به بیگانه هستید و به فرمان بیگانگان فعالیت می کنید و آشوب ایجاد می کنید”. پس ازتوضیحات آشتی جویانه آقای بلوریان، آقای بنی صدر به آرامی به آنها می گوید(همانجا): “اگر من مطمئن باشم به دستور بیگانگان فعالیت نمی کنید و به دنبال خواست مردم کرد هستید، با تمامی توان خود به شما کمک می کنم، دوست دارم خواستههای تان را مکتوب کنید و به من بدهید تا به دست شورای انقلاب برسانم تا آنها تصویب نمایند”.
چند روز قبل از برگزاری انتخابات مجلس در بیست و چهار اسفند ۱۳۵۸، دکتر قاسملو در جلسه دفتر سیاسی حزب دمکرات می گوید (بلوریان، ۴۰۱): “باید شما را مطلع کنم که رژیم عراق درخواست کرده است من به بغداد بروم و با مسئولین عراقی ملاقات کنم”. آقای بلوریان به شدت با این امر مخالفت می کند و دکتر قاسملو در پاسخ می گوید (بلوریان، ۴۰۲): “کاک غنی جان، حرف تو درست است ولی نمی توان با بعث عراق دشمنی کرد”.
با تصویب دفتر سیاسی، ملاعبدالله حیاکی به جای دکتر قاسملو به حاج عمران اعزام می شود. در این بین آیت الله شهابالدین اشراقی (داماد آیت الله خمینی) به مهاباد رفته و با آقای بلوریان و دکتر قاسملو دیدار کرده و طرحی شش مادهای آنان را تحویل می گیرد. بعد ملاعبدالله به قم رفته و با آقای احمد خمینی دیدار کرده و راضی از دیدار با مهاباد باز می گردد. در پایان سال آیت الله حسینی کرمانی به نمایندگی از سوی آیت الله خمینی به مهاباد رفته و با دکتر قاسملو، ملاعبدالله و آقای بلوریان دیدار کرده و نظر آیت الله خمینی را به شرح زیر به اطلاع آنان می
رساند (بلوریان، ۴۰۵):
“من بر این اعتقاد هستم که شما وابسته به رژیم عراق هستید و اسلحه و پول و حتی سوخت از عراق می گیرید. ما عکس قسمتی از وسایلی را که شما از عراق گرفته اید داریم. ما این عکسها را با هواپیما گرفته ایم و به غیر از آن، اطلاعات دیگری نیز در دست داریم که نمی توانید آنها را حاشا کنید و خوب می دانیم رژیم عراق شما را علیه جمهوری اسلامی تحریک می کند. به همین دلیل ما به شما اعتماد نداریم و فکر می کنیم شما خواستههای خودتان را مطرح نمی کنید بلکه برنامه رژیم عراق را در کشور خودتان، که ایران است اجرا می کنید. با توجه به این ما چگونه می توانیم به حزب دموکرات اعتماد کنیم”.
هیچ یک از حاضران وابستگی به عراق را انکار نمی کند. سپس آیت الله کرمانی به نقل از آیت الله خمینی می گوید که شما باید ایرانی بودن خود و غیر وابسته بودن خود به عراق را اثبات کنید. برای اثبات این خواسته پیشنهاد آیت الله خمینی را مطرح می کند (بلوریان،۴۰۵-۴۰۶):
“به مدت یک سال، فقط یک سال مسئولیت حفظ و حراست از مرزهای ایران را که در دست خود شماست به عهده بگیرید و این مرزها را از حمله بیگانگان و نفوذ دار و دسته دشمن به داخل خاک ایران حفظ کنید و همه نیروهای مسلح خود را آماده دفاع از کشور خودتان کنید. حکومت جمهوری اسلامی نیازهای شما را به اسلحه تأمین می کند و خواستههای تان را تعهد می کند، خودتان تعیین کنید که چه چیزی نیاز دارید، هیچ نیروی ارتشی به غیر از تعدادی که امروزه در این منطقه است به اینجا اعزام نخواهد شد و آنها نیز اجازه نخواهند داشت که در امور شما دخالت کنند.پذیرش این پیشنهاد از سوی شما موجب اطمینان ما به شما خواهد شد. سپس اگر پس از گذشت این یک سال، ما اکثریت خواستههای شما را اجرا نکردیم و تعهدات خودمان را عملی نکردیم، شما می توانید لوله اسلحه هایی را که خودمان به شما داده ایم به طرف ما بگیرید”.
آقای بلوریان می گوید که پیشنهاد خوب و معقولی است. اما ملاعبدالله و دکتر قاسملو آن را رد می کنند. آقای بلوریان می پرسد چرا رد می کنید؟ ملاعبدالله پاسخ می دهد (بلوریان،۴۰۷): “اگر ما این پیشنهاد را قبول کنیم، مردم کردستان به ما خواهند گفت جاش”. با شنیدن این حرف عصبانی شدم و خواستم بگویم پس چرا با وابسته شدن به رژیم عراق و گرفتن اسلحه و پول از این دشمن دیکتاتور و خونخوار کرد جاش نمی شویم”.
آری آقای نیکفر. دفاع از مرزهای ایران آدمی را “جاش” می سازد، اما وابستگی به صدام حسین، طرف را “دگراندیش” و آزادیخواه و وارد کننده مدرنیته به ایران می کند. آقای بلوریان اعتراض می کند که چرا ملاعبدالله در کتاب نیم قرن مبارزهاین مسائل را طرح نکرده است. روز بعد آقای بلوریان از دکتر قاسملو می پرسد که به راستی چرا طرح آیت الله خمینی را قبول نکردی؟ دکتر قاسملو پاسخ می گوید (بلوریان،۴۰۸):
“هدف آیت الله کرمانی این بود که ما پلهای پشت سر خود را خراب کنیم. ملاعبدالله از این دیدگاه با پیشنهاد کرمانی مخالفت کرد، به همین دلیل من هم حرفی نزدم”. با شنیدن این حرف از زبان قاسملو بسیار ناراحت شدم و گفتم: پذیرفتن این پیشنهاد به معنی جنگ علیه حکومت عراق نبود ولی بدون شک رابطه شما با صدام دچار خطر می شد”.
این روایت، روایت جمهوری اسلامی از بازیچه دست صدام حسین بودن حزب دموکرات کردستان نیست، این روایت یکی از مهمترین رهبران حزب دموکرات از وابستگی به صدام و مطابق اوامر صدام حسین عمل کردن است. باور نمی کنید؟ آقای بلوریان در ادامه به داستان سفر شش- هفت روزه ملاعبدالله به حاج عمران باز می گردد. مأمورین عراقی ملاعبدالله را از حاج عمران با هلی کوپتر به کرکوک برده و طرحی هفت مادهای به او می دهند که باید توسط حزب دموکرات تصویب و به اجرأ درآید. ملا عبدالله در بازگشت در جلسه دفتر سیاسی حزب دموکرات می گوید(بلوریان،۴۰۹-۴۱۰):
“رژیم عراق این چند مورد را برای قاسملو فرستاده که باید حزب آنها را تصویب کند:
۱- باید دو تن از افسران ما برای رساندن کمک و تحویل پول و لوزام جنگی پیش شما باشند.
۲- باید دو تن از اعضای دفتر سیاسی شما پیش ما بیایند تا در موقع لزوم مورد مشورت قرار گیرند.
۳- حزب دموکرات لازم است اطلاعاتش را درباره نیروهای ارتش ایران که به مرزهای ما نزدیک می شوند و یا به پادگانهای مرزی منتقل می شوند به ما بدهد و آمار سرباز و نوع اسلحه و تعداد آن را برای ما مشخص بکند.
۴- لازم است ما را از مشخصات هواپیما و هلی کوپترهای ارتش ایران مطلع سازند و بگویند که تجهیزات آنها از کدام کشور تأمین می شود.
۵- حزب دموکرات باید شعار سرنگونی رژیم آخوندی را اعلام کند.
۶- حزب دموکرات باید جلوی کردهای شمال را بگیرد و اجازه ندهد آنها به مرز نزدیک شوند و از خاک ایران استفاده کرده و با حکومت عراق بجنگند.
۷- حزب دموکرات باید چگونگی رابطه رژیم ایران با کشورهای دیگر را برای ما روشن کند و نام کشورهایی را که ایران از آنجا اسلحه تهیه می کند به ما بگوید و نوع اسلحهها را نیز مشخص کند”.
آقای بلوریان مینویسند پس از قرائت این “هفت ماده ننگین” و “مواد منحوس” گفتم (بلوریان،۴۱۰-۴۱۱): “پذیرفتن این مواد یا هر یک از آنها به منزله خودفروشی به رژیم عراق است و من آن را خیانت می دانم…[ما نباید این] هفت ماده خودفروشی به بعث عراق” را قبول کنیم”.
نگارنده درک نمیکند که چگونه آقای نیکفر امری را که یکی از مهمترین رهبران حزب دمکرات، که قریب به ۲۵ سال در زندان شاه بود، خیانت، ننگین و منحوس به شمار می آورد،ایشان “دگراندیشی” و آزادی خواهی قلمداد می کند که برحق بود و سراسر راستی؟ این گونه اقدامات در آمریکا هم جرم بوده و به شدت مجازات می شود. کدام کشور دموکراتیک یا دیکتاتوری به نیروهای مزدور دشمن متجاوز دسته گل تقدیم می کند؟ همه چیز به فرهنگ سیاسی و اخلاقی منتشر شده یا نشده آقای نیکفر باز می گردد که مطابق آن مزدوری و جاسوسی و به فرمان صدام حسین جنگ داخلی راه انداختن، دگراندیشی درستکار و گسترش روشنگری معنا می شود.
آقای بلوریان شرمگینانه مینویسند (بلوریان،۴۱۱): “متأسفانه پس از صحبتهای ملاعبدالله، رفقا هر هفت ماده را تصویب کردند و من جلسه را ترک کردم. جلوی در اتاق سرم را برگرداندم و رو به جلیل گادانی کرده و گفتم: کاک جلیل تو مدتی زندانی بودی و در داخل کشور نیز مبارزه کرده ای، تو چرا”.
آقای بلوریان قهر می کند و ملاعبدالله به دیدار او می رود. آقای بلوریان به او می گوید (بلوریان،۴۱۲ -۴۱۳): “شما به پشتیبانی کدام قانون، به خودتان اجازه می دهید تصمیمات کنگره چهار را ابطال کنید و به جای آن فرمان رژیم عراق را اجرا نمائید”. ملاعبدالله پاسخ می دهد: “ما چاره نداریم، نیاز به کمک و پشتیبانی بعث داریم”.
واکنش دکتر قاسملو به کنگره چهارمی ها، اعدام جعفر کروبی و برادرش و زندانی کردن تعداد زیادی از مخالفان بود (بلوریان،۴۲۱). گروه آقای بلوریان وارد مذاکره با آقای هاشمی رفسنجانی می شوند تا از طریق گفت و گو به اهداف کردها دست یابند. دکتر قاسملو نگران شده و واکنش نشان می دهد (بلوریان،۴۲۲):
“برای این که حکومت را عصبانی کنند و اجازه توافق به ما ندهند، توطئه جنگ داخلی شهر مهاباد را ریختند، جنگی بینتیجه شروع شد که یازده روز طول کشید و صدها نفر انسان بیگناه در آن کشته شدند و خسارات سنگینی به مردم وارد آمد. کسی ندانست چرا قاسملو این جنگ را به راه انداخت و چطور شد که آنها در جنگ مهاباد مداخله کردند، هنوز نیز کسی نیست از آنها بپرسد چرا پیشمرگها را به داخل شهر فرستادید تا در پشت بامها و حیاط خانههای مردم سنگر بگیرند و موجب گلوله باران و توپ باران شهر مهاباد از سوی نیروهای دشمن شوند.”
آقای بلوریان سپس توضیح می دهد که صدام حسین شهر سردشت را بمباران شیمیایی کرد و حدود یازده هزار کرد ایرانی را کشت، اما دکتر قاسملو و حزب دموکرات این عمل را هم محکوم نکردند (بلوریان،۴۲۳). آقای بلوریان می نویسد که در گام بعد دکتر قاسملو جنگ داخلی علیه نیروهای “نحو” را به راه انداخت که تعداد زیادی از کردها “در این جنگ ننگین که قاسملو، مسئول آن بود” کشته شدند (بلوریان، ۴۲۶). زمانی که گروه آقای بلوریان، ملاکریم شهریکندی را راضی می کند تا صلح با جمهوری اسلامی را دنبال کند، حزب دموکرات و کومه له تصمیم می گیرند تا او را هم بکشند (بلوریان،۴۲۹): “سرانجام قبل از این که حزب دموکرات دست به کار شود، کومه له پیشدستی کرده و این وظیفه غیرانقلابی را به عهده می گیرد و در آغاز نوروز سال ۱۳۶۱ هنگامی که ملاکریم پس از برگزاری نماز صبح در راه بازگشت به خانه اش، در حیاط مسجد مولوی شهر مهاباد به وسیله یکی از اعضای کومه له ترور شد” (بلوریان، ۴۲۹).
نکته بسیار مهمی که باید بر آن تاکید شود اینستکه فقط روایت آقای غنی بلوریان نیست که دال بر چگونگی آغاز حملات مسلحانه و همچنین همکاری حزب دمکرات کردستان با رژیم صدام حسین دارد، روایت دیگر رهبر حزب دموکرات هم موجود است. آقای عبدالله حسن زاده، یکی از مهمترین رهبران حزب دموکرات، هم روابط با دولت عراق را تأیید کرده و نوشته است (کمیسیون حزب دموکرات کردستان ایران، آذر۱۳۸۲):
“ما از سال ۱۹۷۰ یعنی از سال ۱۳۴۹ با دولت عراق رابطه داشتیم…ما با عراق رابطه داشتیم. نمی توان پنهان کرد…چرا برای بیپناهی مثل من که اگر زخمیهایم به آن طرف مرز منتقل نشود از دست خواهند رفت مشروعیت ندارد با دولت دیگری رابطه داشته باشم. آن هم رابطهای چنین افتخازآمیز. ما آن را پنهان نکرده ایم و هرگز هم از آن شرم نداشته ایم”.
آقای حسن زاده در کتاب نیم قرن مبارزه مینویسند (عبدالله حسن زاده، نیم قرن مبارزه، مرداد ۱۳۷۴،۶۴-۶۵):
“این را هم بگویم که همان موقع (بهار۱۳۴۹) رابطه بین حزب ما و حزب بعث عراق برقرار شد. دکتر قاسملو میان احزاب سازمانها و شخصیتهای عراقی دوستان و رفقای زیادی داشت. واقعیت این است که حالا نمی دانم از طریق چه شخصی اولین حلقه ارتباط را ایجاد کرده بود. بعدها خودش اصول را بر کاغذ آورد که به عربی و به نماینده حزب بعث تسلیم شد و به تصویب آنها هم رسید”.
سخت است تصور اینکه آقای نیکفر در مورد روابط و وابستگی این گروهها با رژیم صدام حسین اطلاع نداشته باشند، با این وجود ایشان خود را قاضی دادگاه کرده و حکم نهاییشان را در مقاله خود صادر می کنند: “کردها و ترکمنها و عربها و بلوچها حق داشتند که خواستههایشان را پیش ببرند. رژیم اما در سرکوب آنها کاملا نابحق بود”.
ظاهراً با استدلال آقای نیکفر بخش مهمی از انهأیکه ایشان از آنها بخاطر کارهایشان از روز اول بعد از انقلاب دفاع میکنند “حق” داشتند طرحهای صدام حسین را در روزهای آغازین پیروزی انقلاب در کردستان علیه دولت “لیبرال” مهندس بازرگان عملی کنند و واکنش دولت مهندس بازرگان به مجریان اوامر صدام حسین “ناحق” بود.
همین کوله پشتی ارتشی و نظامی که ایشون به پشت داره نشون میده که پشتش به کجاست.اگه یکی بخواد مغرضانه و خیلی از روی ظاهر و عامدانه سوظن داشته باشه به شما، صرف دلایل موجه و تاریخی ه خودتن به انها اعتراف ا جوانمردانه اعتذرخواهی نیز كردین . این جمله روک هنوشتم رو بی اختیار در ذهنش مرورمیکنه .. بعد شاید بگه که …از لحاظ انسانی و اخلاقی، انسانی تمام و کمال هستی، ولی سیاست به این حرفها نیست….خواستم به آقای نوریزاد بگم که اگه میخوایی ….الگو ..،،باشی لطف کنید کوله پشتی نظامیتونو .. که نمادی بارز از نظامی گری و سپاه و ارتش و سلطه هست رو حتما،،عوض کنید که مردم ستمدیده و مظلوم رو با دیدن اون بی اخیتیار به یاد نظامیها نندازه ………حساب معذرت خواهی شءا جداست و روی چشمان جای داری چون مهمانی ولی آقای نوریزاد لطفا نوشته اتان را به سویی سوق ندهید كه اینگونه القا كنی دبدون اینكه از طرف حكومت حقی داده شود و تغییری ولو كوچك ایجاد شده باشد كه هیچ بلكه با زیاد شدن سركوبها و خشونتهای حكومت مردم كرد همچنان ببخشند…. چرا كه بخشش این گونه هیچ نتیجه ای و تمری ندارد،، بخششی كه طلب عفوكننده نه از مواضع خود كوتاه امده و نه تغییری داده و میخواهد بدهد. پس،، لطفا از جانب شخص خود سخن بگویید.. كه اگر چنان كردید .. و منظورتان ان است ،، كه بخشندگان با روی گشاده و دستو دلی باز روی خوش كردها را به سما نشان خوهاند داد و قلبا اقدام مهمانهایشان را گرامی تر خواهند داشت ..……….باور کن جدی میگم ،………كار شما از هر لحاظ قابل تحسین میباشد..اما. به سوظن مردم نیز و دیر باوریهای انها احترام بگذارید و بدانها حق بدهید تاریخ خود قضاور خواهد كرد كه بخشش، كجا لازم است ایا بخشش بدون عمل و در حالیكه همان دلایلی كه سما بدانهااشاره كردید و اعدامها و سركوبها و كشتارهای نا بجای دهه های ٦٠ و ٧٠ و. حمله نظامی به كردستان ،،واعدامهاب به بهانه های واهی امنیتی و انگ های تجزیه طلبی كماكام ادامه دارند،، و نه تنه اكمیت و كیفتشان رو به كاستی نیست بلكه فرایندی تصاعدی پید اكرده اند.كردسان كمامام تحت سلطه و در اشغال سپاه و نیروهای امنیتی میباشد كه گویی جزیی از ایران نیست و آشغال شده است ،اگر نیست پس چرا اینگونه است تمامی شواهد و ادله نشان از آشغآلگران میدهد كه گویی از كشوری دیگر كشوری دیگر را اشغال و ملتی را به سلطه خود در آورده اند. این سلطه گری و بی عدالتی ها و تبعیضات خود بزرگترین گواهی بر آن است كه دولتها از كردستان میهراسند و هرگز آنر اجز ایران به حساب نیاورده اد و حق و حقوق شان را همواره سلب كرده اند///……
مگر 35 سال پیش چی کم داشته اید که انقلاب کردید؟
با پاسپورت ایران به همه کشورهایی درجه یک دنیا به راحتی سفر میکردید
الان هم باید وسط اقیانوس در حال فرار به استرالیا غرق بشید اگرم رسیدید به بورکی فا سانو تبعید بشید.
شاه ایران آنچنان در کنار ریس جمهور آمریکا وای میستاد که رهبرهای اروپایی نمی تونستنن
حالا برا یه تک زنگ همان آمریکا خودتان را میکشید
جشن 2500 ساله میگرفتیم و تمام دنیای برای تاریخ ایران و فرهنگ مردم ایران سر تعظیم فرو می آوردن
حالا هزار برابر آن خرج میکنیم که بگیم بی فرهنگیم: 13 آبان – 22 بهمن – روز قدس و…… میایم به بیرون به دنیا فحش بدیم
پرچم آتیش بزنیم
با پول نفت سهام بزرگترین کارخانه های دنیا را میخریدیم به نام ایران…بهترین هواپیما های دنیا …..تراکتور سازی و سایپا و ایران خودرو و ذوب آهن و قطار میساختیم……..
حالا باپول نفت زباله های چینی و برنج سمی هندی میاریم
بهترین برنامه های تلویزیونی را داشتیم …. بهترین خواننده ها
حالا قوی ترین پارازیت های دنیا که زود تر سرطان بگیریم راحت بشیم
مسجد و کلیسا و زرتشتی و بهایی و ارمنی و مشروب خوار و مومن و روسری و بی روسری همه چی آزاد بود
حالا دختر و پسر با هم برن بیرون باید بمیرن …به خاطر خوردن مشروب جعلی کور بشیم
انقلاب کردیم چون خمینی گفت اقتصاد مال خر است تا دلاری که شاه کرده بود هفت تومن بشه سه هزار تومان
انقلاب کردیم تا بزرگترین دزدهای دنیا در ایران کل مملکت رو تاراج کنند و سه هزار سه هزار میلیارد ها خورده شوند
انقلاب کردیم تا زمینهای مردم را مصادره کنیم
انقلاب کردیم تا بی سوادها مدیریت آب کنند و
هامون و ارومیه و زاینده رودها خشک شوند
انقلاب کردیم تا صدها فیلم و سریال برای اعراب درست کنیم ولی تاریخ ایران رو کوروش و داریوش رو از کتابهای درس حذف کنیم
این سایت وشخص جناب نوریزاد هم یه سوپاپ اطمینان برای نظامه-دمت گرم خوب نقشتو بازی میکنی درست مثل جناب بهلول در زمان امام صادق
سیاه و سفید ؟! … کدام سفید ؟ اگر میتوانی یک نقطه سفید نشان من بده تا هزار احسنت نثارت کنم. مختار هستی 35 سال هم به عقب برگردی و از آنجا شروع کنی . به دنبال فقط یک نقطه سفید ! نگرد نیست ، گشتم نبود.
برادر من زمان شاه سپاهی دانش در ان منطقعه بود و از مهربانی و خوبی ان مردم پاک زیست مرزی را همیشه تعریف میکند. این ایرانیان مرز نشین ما ۳۵ سال است غارت و کشته میشوند. قبل از ۵۷ این مرزنشینها فقط برای فامیلهای کرد خود در عراق روغن و چای و شکر و قند میبردند و از انجا توتون میاوردند و ان هم فقط برای مصرف خودشان و ان هم فقط در دهات دور افتاده بالای کوها میشد.////
این حقیقت تیراندازی به عشق فقط یکی از هزاران بلاهائی هست که روزانه در این بلاد امام زمان و نایب بر حق ایشان رخ میدهد.
عزیز برادر و عمو جان ما را هم در این غمگساری جان افکن همداد بدانید.
ای مرغ آسمان بنال شیون بنال
برسان صدایت در فضای بام کاخ نشینان
کز درون خالی گردند این امیران
برای صدمین باردرودم برتو انسان وارسته باد که حق را برباطل ترجیح دادی وازصف شب پرستان دینکاردوری جستی وخودرا با هموطنانت همراه کردی بحق که همراهیت درنشان دادن چهره واقعی ددمنشان ضد ایرانی تاثیربسزایی داشته وداردهرچند که طی سی وپنج سال گذشته بیشمارجنایت نایبان خدا وپیامبروامامان نادیده برکسی پوشیده نیست اما سخنی کزدل برایدوانگهی بردل نشیند ودرداشنایی چون تو ازدرد ورنج والام انسانهایی میگوید که نان ونمکشان را خوردند ودرمقابل ناروایی دیدند به امیدروزی که ایران وایرانی ازاشغال واسارت بیگانگان رها شود وعمری برایم باقی باشد دستت رابه فشارم وبرپیشانی ات ازسر احترام بوسه زنم.محمدگرامی وعزیزبرایت ارزوی سلامتی وموفقیت وبهروزی دارم.
کابوس
اقاى نورى زاد
صر فنظر از محكوميت اين رژيم ، حكومتى كه براى جرم هاى به ان سادگى ادم مى كشد ،چرا با تو ودوستانت را كه راه افتادهايد وبه سر تا پاى ان ، گند مى زنيد
كارى ندارد ؟!!!!
از ما نخواهيد كه عقلمان را تعطيل كنيم و نفهميم كه شما ما مور رژيم هستيد براى القاى اين كه در ايران مخا لفان ازاد هستند !!!
خودتى برادر ……
سلام سردار
وسیعلم والذین ظلمو ای منقلبون ینقلبون
کسی سال 57 را بخاطر داشته باشد که خیلیها مثل ولی امر مسلمین فراموش کردند
به خود به اخرت خود رحم میکنند که ان الانسان نسیا انسان فراموش کاراست
ان الانسان حهولا انسان جاهل هست / زیرا جاهل نباشد خود را صاحب همه ی علوم
و بالاتر و برتر از دیگران نمیداند / کمبود شخصیت و حقارت دوران زندگی باعث میشود
که گذشته ی خود را فراموش و همجون مفتی کور وهابیت فتواهایی انچنانی بدهند
که باعث فقر / فخشا و ویرانی مملکتی را بشود
مگه سقز توي سفرهاي استاني آباد نشده، مطمئن هستيد اين گزارش مربوط به قبل از دوره احمدي نژاد نيست، شايد هم مربوط به قبل از انقلابه
اقای نوری زاد همراه شما برای گرفتن عکس ها کیست؟ 😀
ساکت بابا
بنده خدا خبر نداره ؟؟؟
پس بیخود میکنه اسم خودش رو ولی امر مسلمین میذاره
از همون ستاد اجرایی امامش معلومه چه دزدی هایی از مال //// مردم میکنه
امیدم فقط به اینه که میدونم اون دنیای هست /////
راستی کی گفته اون نماینده خداست 7 8 تا پیر خرف شورای نگهبان ؟؟؟؟؟
نوری زاد عزیز شرمنده کمی از ادب خارج شدم
آقای ساسان گرامی
سلام بر شما
آیا کتاب هابرماس به فارسی نیز ترجمه شده است ؟
ارادتمند
سید ابوالفضل
برادر عزيز خدا در اين سفر وسفرهاى بعد يار ونگهدار شما باشد
شايد اولين بار است به كردستان ميرويد ونميدانم در انجا تا چه حد وقت وامكانات تماس با توده ها را داريد
ايكاش وقت كافى را در ارتباط با مردم داشته باشيد تا بدانيد وبراى ديگران هم تعريف كنيد چهره اى كه رسانه هاى حكومتى از مردم كرد درست ميكنند تا چه حد بر خلاف واقعيت است
هر چند بعد از انقلاب متاسفانه بعلت سفاكيهاى رژيم توهين ها وتحقيرها اخلاق مردم ان سامان تا حدى دگر گون شده وديگر از شادى وشادابى وسرزندكيهاى سابق چندان نشانى نيست وبخصوص بشدت از بعضى از هموطنان كه هر نسبت ناروايى را به كردها ميدهند رنجيده ودلزده هستند ولى باور كنيد اين مردم بينهايت ميماندوست غريب پرور وشاد وسر خوش بودند
شخصا در فضاى مجازى بارها خوانده ام كه برادران باصطلاح مكتبى كه بايد مومنانه حرف بزنند وصادق باشند ادعا ميكنند كه كردها سر پاسدارها را ميبريدند وحتى شخصي بنام پسر شجاع ودر سايتى بنام اهستان نوشته بود كه كردها در عروسيهايشان سر پاسداران راجلوي پاى عروسي ميبريدند دلم ميخواهد شما بعنوان يك فرد غير كرد وبيطرف بهر طريق كه ميتوانيد از نزديك تحقيق كنيد كه ايا اصولا در تمام طول جنگ جند ساله كردستان پاسدارى سر بريده شد؟
اين همه تهمت ناروا غير از نفرت وجدايى خواهى چه حاصلى ميتواند داشته باشد
متاسفانه بسيارى از والدين جوانان اعدام شده كردستان ديگر در قيد حيات نيستند تا برايتان تعريف كنند چه سرگذشتى داشتند وبعد از اعدام فرزندانشان با انها چه رفتارهايي شد
ايكاش با تعدادى از خانواده كولبران بدبخت كرد كه هر روز كشته ميشوند ديدار ميكردى وشرايطشان را از نزديك ميديدى
بقول شما قاچاق از ما بهتران توسط تريلى ودر نهايت امنيت وارد ميشود ولى خرده پاها يا از قاطر ويا از انسان استفاده ميكنند انسانهاى جوانى كه براى يك لقمه نان براى خانواده بايد مانند يك حيوان بار كش گاهى بيش از صد كيلو بار را كوله كرده واز كوه وكمر ودر زمستان سخت كردستان ودر تاريكى شبها ودر ميان برف ويخبندان از كوه وكتل بگذرند وهر روز هم بر اثر تيراندازى تعدادى مثل برگ خزان بزمين بريزند
وباز تحقيق كنيد كه اجناسي كه حمل ميكنند معمولا پارچه تلويزيون وكولر ووسايل برقيست نه هرويين وشيشه وترياك
حتى اسم قاچاق روى اين اجناس جفاكاريست
خانواده هاى بسيارى هم تنها محل وممر در امدشان يك قاطر ويا جند راس قاطر است كه قاطرها هم مرتب بوسيله اين قهرمانان تيرانداز كشته ميشوند
نوشته بودي مردم سقز افسرده هستند ايكاش سالها قبل هم اين مردم را ديده بودى كه امكان مقايسه برايتان وجود داشت كه حاكميت با مردم كرد چه كار كرده است
آیا این اتفاقات در زیر سایه نماینده خداوند یعنی ولایت فقیه روی می دهد نه ای برادر اینطور نیست. ایشان در جریان نیستند خبر ندارند به کار ستاد اجرایی و ستاد اجراییها می رسند از سقز و بانه و نقطه صفر هم بیچاره خبری ندارد خوب وجوهات نمی دهند بنده خدا باید اموال خدا را جمع کند خوب دیگر نماینده خدا است باید کار خدا زمین نماند……
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
برادر یا خواهر ناشناس
شما بین سیاهی و سفیدی رابنویس
این بنده حقیر مردم به جنایتکاران مزدور هشدار میدهم در این چند صباحی که از عمر این حکومت ضد انسانی و ضد ایرانی و و ضد ملیت باقی مانده هر قطره خونی که از جوانان این مرز و بوم بریزید دریایی خواهد گردید که خود و خویشانتان را فرو خواهد برد. این حق مسلم ملیتهاست که آزادانه به هر شکلی که میخواهند زندگی و معیشت و تردد نمایند.
ای مامورین ساده لوح از جنایتکاران فرمان نبرید و چشم و گوشتان را ببندید و دستتان را آلوده جنایت نکنید و مانع رسیدن مردم از هر ملیتی به حق مسلم انسانی اشان نگردید. میبایست آنقدر انسان صفت و نیکوکار و خادم مردم باشید که دیگر خلافهای غیر انسانی صورت نپذیرد. و به همسایگان در آنسوی مرزها نیز توصیه مینمایم به انسانیت تمکین نموده و به سعادت ملیت هم فرهنگتان در اینسوی مرز احترام بگزارید.
بنظرم ما ایرانیها نخست با اجرای مواردی که در کامنتهای قبلی ام عرض نمودم و با توسل به راهکارهای دیگر که متعاقبأ عرضتان خواهم رساند وجب به وجب خاکمان را از یوغ استثمار ستمگران و جنایتکاران برهانیم و سپس حقوق انسانی مردم از هر ملیتی را پایه گذاری بنماییم. به عقیده بنده راه ترقی و پیشرفت و سعادت ما پس از آزاد سازی سرزمینمان استقرار نظام انسانی و ایرانی مبتنی بر حقوق بشر و همزیستی برابر میباشد.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست( دل ِپدر، مادر، همسر، دختر و پسر و تمام عزیزانش…)
هر کجا می رود یا رب بسلامت دارش. محمد جان هر کرد باعزت و با شرف و نوع دوست دعای خیر برای تو و خانواده ات دارد چون شما را نیز همانند خود بنده ی حق می داند و خادم و دلسوز انسانهای ستمدیده. امّا کسی که با کینه و غرض و امراض قلب بد گوییت می کند، نه تو را بلکه خودش را بنده ی هوا می داند . پیر جوان کول بر پشت قدمهایت همراه با نجواهای شبانه ت مبارک . خوش آمدی به دیار کردستان در بند.
سلام آقای نوری زاد
لحظه به لحظه با شما همسفرم واقعا لذت می برم از این همه عزم و آزادگی شما / چه نیکو پنجره ای به سرزمینمان باز کردید و از دید شما میشه وجب به وجب میهن در بندمان را احساس کرد درد و بلای شما بخوره تو سر هر چه مسول بی مسولیت و چپاولگر و خاین به وطن .
سلام به گرمی دلهای سوخته دلان خسته نباشی
نوریزاد عزیز همه چیز را سیاه و سفید دیدن از ارزش قلمت میکاهد منصف باش حتی با دشمنت
درود بر سرور آزادگان
ای نوری که ز آهنِ تنوری
چون پرتوی نوری در چشم فضیلت همه نوری
ای نوری که لطافتگر هر حوری
در سایۀ تو نوری
افروخته نوری بر ظلمت آن چشمۀ شوری
ای نوری که از عالم مستان همه دوری
از دیده برون مشو که نوری
ای نوری
هر آن کس شود منکر نوری پیوسته بود زان همه کوری
ای نوری که پیچیده ورق طوری, زین قبله مجو دوری
ای نوری
زان رو که چنین زوری
کامنت نکن جوری
وآنگاه به دَرَک گوری
آن سان که شود دوری
آن سوزی و محروری
از هر طرفی توری
نامت بنهند قوری
ای نوری
مشو غافل ز موری
مدرک دکترا مکن صوری
نامت شود انگوری
ای نوری
دو صد القاب مده زوری
بر لعب لبت فور ی
آخر این چه افیونی
مجلس مکن اَن ووری (انوری)
ای نوری
این خلعت ما, عوری و مستوری
بیافکن ز کَرَم سور ی
گور پدر اسد سوری
با سجده و رکوع و قنوت و ادب
نوریزاد عزیز واقعا از توممنونیم که زندگیت را وقف روشنگری ما کرده ای
خداوند تو را برای ما حفظ کند
سلام دکتر
خسته نباشی مطمئن باش دل اکثریت ایرانیانی که دسترسی به اینترنت دارند با ارمانهای شماست و حسرت یک ذره از شهامت و مردانگی شما را بر دل دارند. اما افسوس که ترس عجیبی فعلا بر غیرت مردان ایرانیان چنبره زده است و نمی دانم این هیولای ترس کی از خنثی بودن ما خسته و دل زده و ما را رها خواهد کرد؟
اشک در چشمانم جمع شده و این جمله امانم نمیدهد. ًحالا ما در رفتیم، چرا به لاستیک ماشین نمی زنی؟ چرا می زنی به سر وسینه خواهر من که قرار بود همین هفته عروسی کند! ً من نمیدانم کسی از قوای انتظامی و نظامی این مملکت هم سری به وبسایت شما میزند یا خیر. آخر چه جوابی دارند که به این خانواده داغدیده بدهند؟ کجای دنیا دست یک مشت بچه ۱۵-۱۶ بدون آموزش لازم نسبت به خطرات آن اسلحه میدهند و میگویند شما چون بسیجی هستی حق داری با لباس شخصی تردد کنی و دستور تیر مستقیم هم داری. والله قسم ستوان نیروی انتظامی که برای ایست بازرسی میگمارند دستور تیر مستقیم ندارد. ما همه مسوولیم که از رهبر حکومت بخواهیم یا جوانان کم سن و سال را در بسیج ثبت نام نکند یا اسلحه و دستور تیر مستقیم به آنها ندهد. لباس شخصی یعنی چه ؟ تا کی جان انسان ها صرف اسلحه بازی عده ای بیخرد شود.
واقعا دوست داشتم گریه کنم برای اون زن جوان 🙁
اصلا چرا شلیک ؟! ؟؟
خدایت قوت دهد که با هرنوشته نور آگاهی می افشانی!…..در زمانیکه جاهلی حرام خوار درلباس پیامبر ….علم الهدی گوساله وبزغاله واشکنه گو……بر طبل نامردمی می کوبد وکروبی عزیز وموسوی دلاور را باغی!؟…می نامد…
حکم خلع لباس روحانیت و شش سال زندان برای عبد السلام گلنواز امام جمعه و جماعت مسجد شیوه برایمه ی سردشت یکی دگر از ظلمهای مذهب بر این مردم است . در حالیکه هزاران نفر از اهالی منطقه به حمایت از او طوماری را خطاب به مسولیین امضا کرده اند.
محمد عزیز! باسلام و درود حتماَ تو هم مانند من معلم از معلمانی که نسبت به این همه ظلم احساس مسوولیت نمی کنند، و سکوت کرده اند و با اعمال خود فرهنگ ریا و دروغ و تقلبی و نفاق را به روحیه ی پاک دانش آموزان القا می کنند؛ گلایه مندی و …آمّا نمونه هایی از معلمان این دیار:
1- کامیاران: فرزاد کمانگر …
2- بوکان: مسعود کرد پور پس از اخراج از کار اکنون با خسرو برادرشدر زندان …
3- کامیاران: خانم اسماء چشمه کبودی به دلیل پیروی از علامه احمد مفتی زاده ، منع تحصیل در رشته ی دکترای ریاضی و اکنون حکم سه سال تبعید ب یزد
4- سقز: محمد جمال هبکی با دخالت مزدور رییس اموز و پرورش سقز( مظفر رستمی)، به دلیل پیروی از علامه احمد مفتی زاده حکم تبعید به یزد
5- ممنوع التدریسی بیش از 25 نفر از معلمان اتان کردستان از شهرهای سندج و دیواندره و بانه و سقز و کامیاران و موچش و …
یک چیزو میدونی آقای نوری زاد؟ ما مثل جوانان زمان شاه نیستیم که در به در دنبال حقیقتند تا راست و دروغو از هم تشخیص بدن! ما جوانان امروز از حقیقت های تلخ فرار می کنیم اگر کسی حرفشو بزنه می گیم نگو می گیم خبر تلخ نده میدونید چرا؟ چون ما جوانان امروزی تلخی دور و برمون زیاده!
خسته نباشید این سفر شما مرا به یاد جنگ و جبهه میاندازد که در کردستان بود…..شما حدود ۱۰۰ کیلومتری شهر قلعه دیزه عراق هستید…در کوهای مشرف به این شهر و در عملیات بیت المقدس ۶ صدها دانشجوی ایرانی که در قالب طرح ۶ ماه به جبههها اعزام شده بودند، کشته شدند…عملیاتی که مثل خیلی از عملیاتهای دیگر از قبل لوو رفته بود…من آنجا تیر و ترکش خوردم و در آخر زنده ماندم ولی بسیاری از دوستان و هم دانشگاهیهای من همه آنجا ماندند و برنگشتند …اعزام دانشجویان از دانشگاهها به جبههها که در اواخر جنگ شروع شد جان هزاران دانشجو را گرفت …یکی از بزرگترین خسارتها به دانشگاهای کشور…فاو و جزیره مجنون نیز….
آه … مگر به عشق شليك مي كنند!
محمد جان عزیز، این داستان سر دراز دازد و به سالهای 65 و بعد از آن برمیگردد. آگر خواستید بصورت خصوصی برایتان خوام نوشت.
هزاران دورد به شجاعترین مرد ایران زمین ما همراه شما هستیم با گزارش های خوبتان که پرده از حقایقی تلخ برمی دارد.صد در صد این زحمات پرفایده خواهد بود وشما را جاودانه تر کرده و یقینا همسر شما همانند شما یک قهرمان است. و امید دارم فرزندان جوان شما نیز با سختی های بی شماری که به خاطر شما سر راهشان قرار دارد که با این وضعیت زندگی سراسر پر تنش را دارند و می شود گفت اصلا آنان قربانیان آزادی ایران هستند از خدا برایشان قدرت و بزرگی و همراهی با قهرمانی چون شما را طلب می کنم خانوادگی پیروز وسربلند باشید.
سلام
بدتر از این همین هفته جاری اتفاق افتاد در شهر پاوه
کول بری که همراه دوستش با ماشین سواری دو دستگاه تلویزیون حمل می کرده است در نزدیکی پاسگاه دور می زند گروهبان به جای شلیک به ماشیبن مستقیما به سرنشین شلیک می کند چند صدمتری دور می شوند و خود را به روستایی به نام کمدره می رسانند اما در کمال تاسف راننده تیر خورده است سریع با اقوام تماس می گیرد که تیر خورده است و تقاضای کمک می کند با بیمارستان شهر پاوه برای فرستادن آمبولانس هماهنگ می شود آمبولانس از راه می رسد اما در همان پاسگاه حدود بیست دقیقه اجازه عبور داده نمی شود وقتی به آمبولانس اجازه حرکت داده می شود که جوان از شدت خون ریزی در آمبولانس جان می سپارد
این ضرغامی و آن جعبه ی جادو و “میر”ی که می خندد
***************************************
اگر در یک سایت کم ببیننده در فضای مجازی ، “زید”ی سخنی بگوید و “عمرو”ی بشنود ، فورا سربازان گمنام امام زمان و البته افسران “جوان” سایبری ، آن را رصد و پیگیری می کنند و تا کار را به کندن پوست از سر گوینده و شنونده نرسانند ، “وجدان”شان آرام نمی شود . یک نمونه ی آشکار آن که تشت رسوائیش از بام افتاد ، ستار بهشتی است . آفرینندگان این جنایت البته امروز در باتلاقی که آفریده اند ، فرو شده اند و آن ها را امید رهایی نیست .شکوه احساس مادرانه ی یک مادر از جان گذشته که به خونخواهی خون جوانش قد برافراشته ، کوس بی آبرویی این از خدا بی خبران را به صدا در آورده است .
در عین حال “جعبه ی جادو”ی ضرغامی با هفتاد میلیون مخاطب ، بیش از چهار سال است که ناجوانمردانه ، رهبران جنبش سبز و به ویژه آقایان موسوی و کروبی را مورد هجمه ی بی امان خود قرار داده ، بدون این که این “متهم”ان ، حتی به اندازه ی چند دقیقه فرصت پاسخ گویی داشته باشند . راستی اگر محکمه ای برقرار شود از جنس عدالت ، ضرغامی چه پاسخی خواهد داشت برای این همه دروغی که در این سطح وسیع پخش کرده است ؟
رسانه ی “ملی” از پول مردم ارتزاق می کند و باید خدمتگزار مردم باشد . در حالی که ابزاری شده در اختیار اقتدارگرایان حاکم تا در راه سرکوب هر مخالفی از آن بهره ببرد . بدون هیچ نیازی به پاسخ گویی در هیچ محکمه ای .علی رغم هزینه ی سرسام آور این تشکیلات عظیم که تماما از کیسه ی مردم پرداخت می شود ، مدیران بی کفایت آن ، با دروغ پراکنی و تهمت زنی و سایر شیوه های ناجوانمردانه ، چنان اعتبار آن را به محاق برده اند که بسیاری از مردم ترجیح می دهند برنامه های ، شبکه های ماهواره ای را ببینند ، اما تلویزیون ملی کشور خودشان را نگاه نکنند .
در روزهای گذشته ، و به مناسبت ایام عاشورا ، این رسانه ی “ملی” یک بار دیگر ماهیت خود را آشکار کرد . در برنامه ها ی سفارشی که در بخش های پربیننده تر سیما مکررا پخش شد ، آن ها یک بار دیگر تهمت ها مکرر خود را بر علیه جنبش سبز و رهبران سرافراز آن تکرار کردند . آن ها در بازخوانی وقایع روز عاشورا ، بازهم با دروغ پردازی و کتمان وقایع تلاش کردند ، تا به مردم بقبولانند که رهبران جنبش سبز ، باید “توبه” کنند.
آن ها یک بار دیگر ، به دروغ گفتند که مردم در روز عاشورا به جهت هتک حرمت امام حسین (ع) به خیابان ها آمدند . آن ها سعی دارند که این دروغ آشکار را آنقدر تکرار کنند تا به زعم خودشان برای مردم باورپذیر گردد . من البته منکر تاثیر رسانه نیستم . و کامیابی نسبی و ناجوانمردانه ی رسانه ی ملی و اقتدارگرایان را در فریب بخش هایی از مردم کم اطلاع انکار نمی کنم . اما آشکار است که ماه همیشه زیر ابر نمی ماند . آن ها که در آن حماسه ی خونین حضور داشتند خود به دروغ بودن این اباطیل آگاهند و حتما سفیرانی خواهند بود که دیر یا زود نا آگاهان را آگاه خواهند کرد . گرچه رسانه های رسمی در دست اقتدارگرایان است ، اما هر کدام از پویندگان “راه سبز امید” ، یک رسانه اند .
گردانندگان جعبه ی جادو ، به دروغ می گویند مردم به عاشورا و امام حسین (ع) اهانت کردند . اگر راست می گویید بگویید شعار مردم چه بود؟ شعار اصلی مردم چه بود ؟ شما می توانید صحنه آرایی کنید و با انواع و اقسام ترفند هایی که در انبان دارید محصولی فراهم کنید تا حاکی از صحت ادعای دروغین شما باشد ، و بخش هایی از مردم را فریب دهد ، اما نمی توانید سرانجام مردم را از این موهبت محروم کنید که واقعیت را بدانند . آقایان دروغگو ! بدانید که سرانجام شعار مردم را در روز عاشورا دیگران نیز خواهند دانست . همگان می فهمند که شعار اصلی مردم در آن روز “مرگ بر دیکتاتور بود” . برخلاف ادعای شما تظاهر کنند گان روز عاشورا از ارادتمندان سیدالشهدا (ع) بودند (اکثریت قریب به اتفاق) و به توصیه ی او و برای مبارزه با ظلم ، پا به میدان گذاشته بودند .
صاحبان شرکت سهامی “جعبه ی جادو” به مردم نمی گویند که خودروی نیروی انتظامی چگونه عامدانه از روی بدن جوانان این مز وبوم گذشت . و این فیلم را نمایش نمی دهند که چگونه استخوان های برادران ما در زیر چرخ های خودروی نیروی انتظامی خرد شد . آن ها نمی گویند که نیروهای امنیتی و قداره بندان لباس شخصی ، چگونه زن ومرد وپیر وجوان را مورد عنایت قرارداده از روی پل به پایین پرت کردند و هدف تیر مسقیم قرار دادند . آن ها حتی نمی گویند که در آن روز سرخ چند نفر را کشتند .
با این حال و در حالی که بیش از هزار روز از حصر خانگی غیر قانونی رهبران جنبش سبز سپری شده ، از آن ها می خواهند که “توبه” کنند . حتی خود را در جایگاه خدا قرار می دهند و می گویند(نقل به معنی) خدا به آن ها توفیق توبه را نمی دهد . وقاحت هم حدی دارد !!! آیا آن ها که سر و سینه ی مردم را آماج گلوله و باتوم و قداره قرار دادند باید توبه کنند ، یا رهبران مظلوم و در بند ، جنبش سبز که هیچ امکانی برای پاسخ دهی به این یاوه ها در اختیار ندارند ؟ ضرغامی باید توبه کند که چونان ابزاری برای توجیه ستم اقتدارگرایان حاکم و پایمال کردن خون های بناحق ریخته ی مردم لحظه ای تامل نکرده است ، یا رهبرانی که در کنارمردم و برای احقاق حقوق آن ها هم چنان سرافرازانه مقاومت می کنند ؟
آن ها رویای “توبه”ی رهبران جنبش سبز را در سر می پرورانند . اما این کابوس آن ها تعبیر نخواهد شد .شتر در خواب بیند پنبه دانه . حصر غیر قانونی رهبران سبز ، باتلاقی است که اقتدارگرایان حاکم در آن فرو شده اند . آن ها بدون ساز و کارهای قانونی و حتی یک محاکمه ی فرمایشی ، این بزرگان را در بند کرده اند و اکنون هیچ توجیهی برای در بند کردن و در بند نگاه داشتن آن ها ندارند . و آرزو می کنند که آن ها “توبه” و درخواست “عفو” نمایند . لیکن رهبران بزرگ جنبش ، از حصر خود به آن ها لبخند می زنند که اینک ما در حصرمان آزادیم و شما را در این بن بست “اختر” به زندانی خویش بدل کرده ایم .
لبخند بزن “میر” بزرگ . لبخند بزن شیخ کبیر اصلاحات . شما آزادید . خانه ی شما قلب ما سبزهای بیشمار ا ست . قلب ما خانه ی شما مهربانان است . روزی در همین نزدیکی ها شما را چونان نگین یک انگشتری درمیان خواهیم گرفت . آن روز “ضرغامی” ها در حاشیه ی کوچه های تنهایی از شرم ، عینکی دودی بر چشم می گذارند تا شناخته نشوند . سرانجام دیکتاتورها راهی جز گردن نهادن به خواست مردم نخواهند داشت .
ارادتمند
سید ابوالفضل
سلام قال الامام امیرالمؤمنین علیه السلام لایری الجاهل الا مفرط او مفرط؛ جاهل را یا زیاده رو و یا کوتاهی کننده خواهی دید! از سایت شما دیدن کردم و به حال شما افسوس خوردم و وضعیت امروز شما را مایه عبرت میدانم. درد امروز شما همان درد دیروز شماست: افراط و شهرت طلبی اما امروز دردناک تر است چون بی انصافیها و بیعدالتی های امروز شما اگرچه تحت نام زیبای عدالت و صلحطلبی است اما بوی نامطلوب آن مشام انسانهای حق طلب را میآزاد. شما میتوانید هم چنان به شهرتطلبی و دست و پا کردن نام و نان بیاندیشید و در تکاپو باشید اما ابروهای انصاف و انسانیت را زیر پایتان له نکنید. نمونه بی انصافی و بی پروایی شما همین نوشته بالاست که بدون هیچ مدرک و دلیلی نیروی انتظامی یا دیگر سازمانهای نظامی را متهم کرده اید در حالی که در شهرهای غربی کشور با ان همه ناامنی و چنددستگی و… فرضیه انتقام های شخصی یا ترورهای کور و …فرضیه ای کاملا موجه و محتمل است!!!!!
سفر هابرماس به ایران
http://passionofanna.files.wordpress.com/2009/10/habermas2.jpg
توصیه کتاب
The Theory of Communicative Action
Theorie des kommunikativen Handelns
اثر یورگن هابرماس فیلسوف و جامعه شناس آلمانی
برای درک عمیق تر اهمیت و جایگاه – گفتمان – در یافتن راه حل مسایل اجتماعی سیاسی فلسفی و ……
هابرماس متولد 1929 میلادی معروفترین فیلسوف زنده دنیا به شمار می رود
این فیلسوف در سال 1381 سفری به ایران داشت
وی برای یک گفتمان ایدال چهار شرط قایل است
– حق گفت و گوی برابر بین شرکت کنندگان در گفتمان
– کیفیت برابر تعابیر و استدلال
– عدم سلطه جویی طرفین
– دوری از مغالطه
هابرماس قبول دارد که شرایط گفتمان ایدال همواره میسر نیست با این حال معتقد است این شروط را میبایست فرض گرفت یعنی باید تصور کرد گفت و گو کنندگان این شروط را رعایت می کنند
ویکی پدیا فارسی می گوید
تمرکز پژوهشهای او بر روی شناختشناسی، مدرنیته و تجزیه و تحلیل تحولات اجتماعی جوامع پیشرفته صنعتی سرمایهداری و سیاست روز آلمان به ویژه با توجه به نقش رسانههای همگانی است. شهرت او بیشتر به ابداع اصطلاح و تز گستره همگانی یا فضای عمومی است که فضایی فکری و اجتماعی را مدنظردارد که در آن، فعالیتهای آگاهی بخش رسانهای به ایجاد زمینه برای بحثهای اجتماعی و انتقادی و ظهور چیزی که او آن را برای دموکراسی بنیادی میداند، میانجامد.
به نظر هابرماس اطلاعات (اکسیژن دموکراسی) در این گستره فرآوری میشود وهرچه فرایندها و روندهای این تولید، آزادتر و خردورزانه تر و با مشارکت حداکثری همه نیروهای اجتماعی باشد، مزایای دموکراسی واقعی تر و تأثیرگذارتر میشود. گستره همگانی فضای اجتماعی ای است که در آن مردم آزادانه شرایط اجتماعی خودرا نقد کرده ومشکلات را برشمرده و بر جریان تصمیم گیری سیاسی تأثیر میگذارند.به نظر هابرماس گستره همگانی خاستگاه افکارعمومی است. گستره همگانی میانجی فضای خصوصی و فضای عمومی است و هرچه آزادتر و فکورانه تر باشد مناسبات اجتماعی خردورزانه تر و انسانی تر خواهد بود. هابرماس براین اعتقاد است که از اواخر سده نوزدهم گستره همگانی براثر افزایش فعالیتهای تجاری و بازرگانی و سودگرایی دارندگان این رسانهها و نیز فروکش کردن تمایلات انقلابی پیشین سرمایه داری رو به انحطاط گذاشتهاست.
خدا به شما خیر بدهد. وسلامتی. و توان ادامه… به هزار و یک دلیل… یکی از این هزار و یک اینکه من نه کُردم نه کُردها را میشناسم نه هیچگاه به کردستان رفته ام. همه دانستن من در این باره محدود است به اخبار نشریه ها و صدا و سیمایی که بیش از 8 سال است روی زشتش را ندیده ام. اما همین دو سه روزه کلام آرام و موجز شما آتشم زده… و الان همین مطلب امروزتان بغضی در گلویم و اشکی در چشمم دوانده که نمیدانم با آن باید چه کنم… خدا خیرتان بدهد… کردستان را هم به لیست بلند مطالباتمان اضافه کردید، انهم در همان ردیفهای اول…. سرتان سلامت.
راستی میدانید آخرین بار که این اشک و بغض سراغم را گرفته بود کی بود؟ شب فردای انتخابات امسال، وسط هلهله شادی مردمی که انگاره پیروزی را بغل کرده بودند و میفشردند و میرقصیدند… همانجا که جماعتی گفتند “بهار آزادیه، جای ندا خالیه”… همانجا که یادم آمد این هلهله را به چه بهای سنگین و کمر شکنی بدست آورده ایم…
دمتان گرم.
سلام نوری زاد عزیز
در این سفر صلح و دوستی تان برای کردستان همیشه مظلوم سنگ تمام گذاشته اید. آفرین بر این صداقت و انسانیت و نوع دوستی، فارغ از عقیده و مرام.
اما حتماً متوجه شده اید که امکان اینکه این طلاق عاطفی به نسبت ایران که در کردستان اتفاق افتاده دوباره منجر به ازدواج مجدد شود تقریبا نزدیک به صفر است! کافی است رفراندمی برگزار شود که آیا کردهای سرزمین ایران خود را ایرانی می دانند یا خیر؟ من بارها شاهد مسابقات مختلف ورزشی بوده ام که وقتی ایران با یک کشور دیگر مسابقه دارد اکثریت قاطع دوست دارند رقیب ایران پیروز میدان باشد!!!
امیدوارم روزی بیاید که تمامی مرزها برداشته شود و قبول نمائیم که انسانها را نباید به خاطر عقیده و مسلک در زندان نگه داشت و یا کشت.
قارچهای سمی در تصویر بالا مگر همواره به جز شلیک به عشق کاری دیگر نموده اند؟!!!