با سلام و احترام خدمت دوست عزیزم جناب آقای محمد نوری زاد
بعد از اینکه شما فراخوان داده بودید و مستقیماً ازشیعیان ایران و جهان دعوت کرده بودید که در نجاست روبی ازساحت انسانیتی که درایرانِ اسلامی به حاشیه رفته و بر چهره اش غباری از آسیب های بی خردی نشسته با شما همراه شوند به فکر فرو رفتم. چند روز بعدش که دیدم دکتر محمد ملکی نیز به فراخوان شما پاسخ مثبت داده اند تصمیم خود را گرفتم و مصمم شدم که در این کار خیر که شما آغازگر آن بوده اید من هم سهیم باشم.
در میان آشنایان خود در شهر تورنتو هنرمندی را می شناختم که بهایی بود. با ایشان تماس گرفتم و پشت تلفن خطاب به این هنرمند عزیز گفتم که من و دوستم برای دیدار با شما و خوردن و آشامیدن از آنچه شما برای ما تدارک دیده اید خواهیم آمد و توضیحی در مورد این فراخوان شما دادم. قرار و مدارها گذاشته شد؛ تا اینکه چند روز پیش به همراه دوست خوبم سیاوش بهمن که دستی بر عکاسی دارد و خود نیز فعال حقوق بشر است به دیدار خانم “پروانه رادمرد” و همسر ایشان “افلاطون رادمرد” رفتیم. سر راه هم به نشانۀ عذرخواهی شیرینی گرفتم. به گرمی از ما استقبال نمودند. پس از سلام و علیک به شوخی و جدی گفتم که آمده ایم تا از شیرینی های خوشمزه شما و میوه هایی که بر روی میز گذاشته اید بخوریم. شما هم از شیرینی ما بخورید. لطفا اگر می شود چایی هم بیاورید. خواستم با این کار بگویم که آنچه یک شهروند بهایی به بهای دسترنج خویش به دست می آورد نه تنها حرام نیست که حلال حلال هست؛ آنچه حرام است رانت ها و پول های بادآوردۀ برادران قاچاقچی سپاهی و سودهای حاصله از انحصار صادرات و واردات این کالا و آن کالاست.
مصیبتی که بر این دو عزیز رفته بود واقعا دل هر انسانی را به درد می آورد. صبوری و متانت را در چهره اشان می شد دید. اموالشان را توقیف کرده بودند. قبر های بستگانشان را تخریب کرده بودند. ستم های فراوان دیده بودند و اکنون در کشور کانادا از آزادی و امنیت برخوردار بودند. سی و دو سال بود که از ایران خارج شده بودند. همین جا آه و اندوهی بر دلم نشست که نکند سال های دوری ام از خانه به سی برسد!!!
در ادامه آقای افلاطون رادمرد که معماری زبر دست بود توضیح می داد که چطور عبادتگاه هایشان خراب شده است. این دو عزیز از اینکه سال ها پیش اموال و دارایی هایشان را “ستاد اجرایی فرمان امام” توقیف کرده است گفتند. لحظه ای با خود اندیشیدم جلوی ستمی که اینان کشیده اند واقعا چه می توان گفت؟ گفتم: بندۀ حقیر خداوند یک مسلمان شیعه مذهب هستم که آمده ام بگویم که در اسلام خانه های مردمان را به دلیل اینکه دین و تفکرشان فرق دارد خراب و یا توقیف نمی کنند. گفتم در دین من مردگان حرمت دارند. قبر هایشان را تخریب نمی کنند. گفتم این حکومت نه جمهوری اسلامی و نه اسلامی است. به اینکه به دعوت “مهدی خدایی” دوست عزیزم که اکنون در زندان است در جلسه ای در ایران از حق تحصیل بهائیان دفاع کرده ام اشاره کردم. گفتم اساسا در نظام جمهوری اسلامی نه تنها بهایی بودن جرم است که دفاع از هموطنان بهایی هم می تواند خطرناک باشد. قرار شد بعدا نیز با ایشان دیداری داشته باشیم و شرح ظلمی را که بر ایشان رفته است را به رشتۀ تحریر در آوریم.
اما خانم پروانه رادفر در سال های دور از وطن تا آنجا که توانسته بود به عنوان یک هنرمند متعهد همراه با مردم بوده است و سختی ها و ستمی که بر مردم و به خصوص زنان ایران زمین رفته است را در قالب هنر به تصویر کشیده بود. ایشان در اوج جنبش سبز در شهرتورنتو و چند شهر دیگر نمایشگاه های آثار هنری و نقاشی بر پا کرده بود. پیش از آن نیز در نمایشگاه های دیگر هم از شکوه سرزمین ایران گفته بود و هم از ستمی که بر ایرانیان رفته است. در برخی از عکسهایی که برایتان ارسال کرده ام آثار هنری ایشان را می بینید.
حال خوشحالم که به سهم خود توانسته ام به ظلمی که بر هموطونان بهایی می رود اعتراض کنم و از ایشان دلجویی کنم. این کمترین کاری بود که از دست این بندۀ حقیر خداوند بر می آمد. سجاده آب نمی کشم که سجاده آلوده تر از آنم که تصور کنید. خدای را شاکرم که دوستی خوب همچون شما که به اندازۀ پدرم دوستش دارم به من عطا کرد. هنگام خداحافظی هم بی اجازه سلام شما را رساندم و ایشان هم از من خواستند که صمیمانه از شما تشکر کنم و سلامشان را به شما برسانم. بر شما و بر شرفتان درود و سلام می فرستم.
به امید آزادی ایران.
سلمان سیما
لینک فیس بوک نوری زاد
https://www.facebook.com/m.nourizad
نظر دهندگان محترم و جناب نوری زاد
مسئول بوجود آمدن حکومت استبدادی و دیکتاتور ی مردم میباشند.
هر ملتی دو نوع دشمن دارد. یک نوع دشمنی مانند اسکندر که با نفرات خودجهت غارت و اشغال حمله میکند و دشمن نوع دوم که سعی در به ذلت کشیدن مردم کشوری از طریق ترویج فرهنگی ارتجاعی حمله بدان کشور میکند. انگلیس در هر دو دشمنی مهارت داشته و دارد.هرجا انگلیس پا گذاشته پس از غارت ان ملت چنان فرهنگ آن ملت را به فلاکت کشانده که سالها طول میکشد تا آن فرهنگ به حالت عادی برگردد. یکی از روشهای بیچاره کردن ملتها توسط انگلیس ایجاد و ترویج مسلکهای مختلف تحت عنوان دین و مذهب (به هند و ایران و شیخ نشینهای حاشیه خلیج همیشه فارس و امثالهم رجوع نمائید) میباشد که یکی از نامردمیهای کشور انگلیس بوجود آوردن این دو فرقه سیاسی بابی گری و بهائی گری تحت عنوان مسلک در ایران عزیز ما میباشد.
اینجانب گمراهان حزب توده خائن، سلطنت طلبهای مفلوک، مجاهدین خلق گمراه شده، آخوندهای دولتی رژیم ولایت مطلقه فقیه، آخوندهای تولید شده از زمان صفویه تا به امروز (مانند کاشانی، علامه مجلسی و امثالهم)، سلفیها، وهابیها و امثالهم و این دو فرقه سیاسی و گمرا ه بابی گری و بهائی گری را دشمنان ایران و ایرانی از نوع دوم میدانم.
جناب نوری زاد، من با هر فردی (چه شخصیت حقیقی و چه شخصیت حقوقی) و یا هر کشوری که سعی در به ذلت کشیدن ایران و ایرانی را به هر مسلک و مذهب و یا فکر سیاسی با هر ملیتی (حتی ایرانی) دشمنی از صمصیم قلب دارم.
معنای اعتقاد به سکولاری این نیست که دست دشمن ایران و ایرانی را باز بگذاری هر کاری دلش میخواهد انجام دهد . معنای سکولاری این است که دین از دولت جدا باشد و شخص و اشخاص حقیقی یا حقوقی یک مملکت آزاد باشند بدون اعمال نظرات فرهنگی خود تحت لوای قانون اساسی زمینی و مورد تائید اکثریت آحاد آن مملکت (چه تدوین شده و چه نوشته نشده) جماعت یا حزب(یا بطور مستقل) تشکیل دهند و اگر رای آوردند در طول مدت زمانی که قانون مجوز داده رهبریت مملکت را بعهده بگیرد و در هر زمان پاسخگوی رای دهندگان به اعمال خود باشد.
جناب نوری زاد ببخشید که اینگونه باور پیدا کرده ام، مثل اینکه شما از بتن تفکرات و روش به وجود آمدن دو فرقه سیاسی انگلیس ساز بابی گری و بهائی گری بی خبرید. اینها مشابه همان حزب خائن توده شوروی (سابق) ساز میباشند که انگلیس ساز هستند. همانگونه که در نوشته های قبل هم گفتم، با روش برخورد با طرفداران گمراه این دوفرقه دست آموز و دست ساز استعمار انگلیس توسط مسلمانان بی خرد از زمان بوجود اورده شدن انها توسط انگلیس تا کنون و رژیم ولایت مطلقه فقیه هم موافق نیستم. به نظر من با افشای حقایق باورهای این دو فرقه دست آموز انگلیس بسیار زود این دوفرقه انگلیس ساز هم مانند حزب توده شوروی سابق ساز و مجاهدین خلق گمراه و امثالهم به زباله دان تاریخ خواهند پیوست.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – که پله اول پیشرفت ایران است – در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
نظر دهندگان محترم و سلمان سیما
مسئول بوجود آمدن حکومت استبدادی و دیکتاتور ی مردم میباشند.
واقعا عجیب است که پس از گذشت سالها از بوجود اورده شدن فرقه سیاسی بهائی گری و بابی گری توسط استعمار انگلیس به جهت به ذلت کشیدن ملت ایران ما هنوز این دوفرقه استعمار ساز را دین و مذهب تلقی میکنیم. من خودم که یک ایرانی دارای دین اسلام و مذهب شیعه اثنی عشری میباشم هیچ انسانی را با هر دین و آئینی حتی لا مذهب را نجس نمیدانم. اقا و خانم جان (سلمان سیما)به جای رفتن به ملاقات فریب خوردگان این دو فرقه سیاسی استعمار ساز، بهتر است به ملاقات انساهای بی نوا و بی خانمان در همان کشوری که هستید بروید البته اگر نمیروید. پیروان گمراه این دوفرقه سیاسی ساخت انگلیس فقط کارشان مظلوم نمائی است که مقصر آنهم افراطیون مسلمان از سالها قبل میباشند. به نظر اینجانب همان رفتاری را که با حزب توده خائن و یا کودتا چیان 28 مرداد و خائنین مشابه به ایران و ایرانی رواست را میتوان با این دو فرقه سیاسی انگلیس ساز عمل نمود.
امروزه فقط دشمنان ایران و ایرانی (از رژیم ولایت مطلقه فقیه گرفته تا سلطنت طلبهای خائن و امثالهم)باعث مطرح شدن و مظلوم نمائی کردن این دو فرقه سیاسی دست آموز و دست ساز استعمار میباشند.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – که پله اول پیشرفت ایران است – در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
—————–
سلام آقا مهدی گرامی
پیشنهاد می کنم شما بخاطر این نگاه تند و تیزی که به هموطنان بهایی خود دارید، بیایید و به جمله ی پایانی نوشته های خود – که به ترجیع بند همه ی نوشته های شما بدل شده – نیک بنگرید. نمی شود سخن از سکولار گفت و آن را شعارخود کرد و این نگاه غلیظ و نفرت انگیز را به کسی و جریانی و جماعتی که چون شما نمی اندیشند داشت.
با احترام
.
عمق عقب ماندگي شيعه و رواج بي تربيتي و قدرت اوباش و اراذل و هم پيماني شيخ و لات و چاقو كش را بأيد در فلسفه و تبين درك شيعه از كرامت انساني جستجو كرد
همه ما يا شاهد و يا شركت كننده در مجامعه اي بوده وهستيم كه به هم اكنون از ياد أوري فحاشي به أبو بكر و عمر و عثمان و هر مخالف ديگري إحساس شرم ميكنيم. لعنت فرستادن و خود درست بودن و عدم استدلال ووووووو را بأيد در فلسفه شيعه جستجو كرد نه در ديكتاتوري فلان اقا
فلسفه مرجع و مقلد و بطور كلي شريعتي كه مراجع فقط و فقط در سهم امام با يكديگر همفكر هستند محصولي جز حكومت مطلقه فرد ندارد چه اين فرد خميني باشد چه خامنه اي.
ماداميكه اين شرائط حاكم بر جامعه ايران و هر جامعه ديگري باشد وجود رضا شاه هاو خميني ها و أستالين هاو هيتلر ها و ده دوجين ريز و درست ديگر اجتناب نا پذيراست.
در تاريخ بشر كدام جامعه پويا را سراغ داريد كه متكئ بر قوانين عقب مانده ١٤٠٠ سأله يك جامعه بدوي باشد.
عدم درك مرد جمعي مولد ديكتاتوري است نه قدرت فردي. حكومت خامنه اي و هر ديكتاتور ديگري به وأوسطه قدرت سپاه و لباس شخصي ها و اوباش و اراذل نيست. بل در سكوت و خاموشي ملتي زبون و عقب نگه داشته ميباشد.
به أميد روز هاي روشن و به أميد روزي كه با حرمت به ديگران ترسي از ازادي بيان وجود نداشته باشد.
خدمت برادران و خواهران عزیز بهایی سلام
به هیچ وجه از جانب ما شیعیان فعلا خطری شما را تهدید نمی کند . فعلا ما با خرافات خود ساخته و با مدیریت تاسف برانگیز خود ، مشغول ضایع کردن اصل اسلام هستیم و تا این دین را از پا در نیاوریم فعلا کاری با شما نداریم .
جناب نوری زاد عزیز سلام
این نوشته گزیده ای است از نوشته من “واکاوی سالهای پایانی مستبدین” که متن کامل آن را می توانید در لینک زیر ببینید. از اینکه با متن اصلی این پست هم خوانی ندارد پوزش می خواهم. در حقیقت ادامه نظر من در پست “روحانی و بن بست های پیش رو” است.
در چند سخنرانی اخیر رهبری، لغزشهای کلامی دیده می شود که تا کنون سابقه نداشته است. در آخرین سخنرانی، عدم تعادل او کاملا به چشم می خورد. برای اولین بار خشم خود را چنان بروز داد که بی مهابا از الفاظ رکیک علیه دشمن دیرینش، اسرائیل استفاده کرد. نکته مضحک آنکه حاضرین در جلسه پس از این فحاشی با فریاد الله اکبر او را همراهی کردند. می توان گفت که این صحنه آمیخته ای از خنده و افسوس به طور همزمان را در ذهن تداعی می کرد. فریادهای الله اکبر در اوج تزلزل سیاسی، شباهت عجیبی به فریادهای همراهان غذافی در سالهای پایان عمر او داشت. اینبار شاید برای اولین بار بود که او با چهره ای آشکارا گریم شده سخنرانی می کرد. گریم چهره با حالت عصبی و الفاظ خشم آلود، منظره ای رقت انگیز را به وجود آورد که دستاویز تمسخر وی توسط مخالفینش گشت.
در کتاب صد سال تنهایی، مارکز با آن قلم جادوییش سرنوشت غم انگیز قهرمان داستانش آئورلیانو بوئندیا را اینگونه به تصویر می کشد: سرهنگ آئورلیانو، آزادی خواهی است که پس از مبارزه و به دست گرفتن قدرت به دیکتاتور تبدیل می شود. پس از به قدرت رسیدن، کارش به جایی می رسد که بسیاری از دوستانش از وی روی بر می گردانند و او دایره ای به شعاع دو متر در اطراف خود رسم می کند که هیچ کس اجازه ورود به این دایره را ندارد؛ در پایان عمر، هنگامی که دیگر تقریبا فراموش شده است، در حال ادرار کردن زیر درخت خانه اش در تنهایی مطلق می میرد؛ تصویری هنرمندانه از مستبدین آمریکای لاتین که بیشتر آنها در دوران جوانی آزادی خواهانی شجاع بوده اند.
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2013/11/blog-post.html
با سپاس
بردیا استقامت
سلام
آب دریا گر همه نتوان کشید هم به قدر ذره ای میتوان چشید
از دیار جنوب خاطراتی دارم از همسایگی عزیزانی بهایی که متاسفانه گاردی بسته در ارتباط با همسایگان شیعه خود داشتند ! در تمام اون سالهای کودکی همیشه آرزویم بود که اندرون خانه این عزیزان را ببینم و بر خوان آنها میهمان شوم ! اما شوربختانه آنها کودکی هم سن و سال من نداشتند که به بهانه دوستی با آن کودک به اندرون خانه اشان راه پیدا کنم ! پدر و مادر هم اگر تمایلی بر رفت و شد با این همسایگان در دلشان میگذشت رویی نمیدیدند که بهانه ای باشد به همراهی آنها به اندرون خانه این عزیزان راه پیدا نمایم ! خلاصه سالها سپری شد تا اینکه بر ما سنی گذشت و راهی دانشگاه شدم ! همسایگان بهایی یک به یک از آن کوچه رفتند و دیگر هیچ اثری از آنها باقی نماند ! از آن سالها 22 سالی گذشته تا اینکه بر در آسانسور ساختمان پزشکانی مرد مسنی را دیدم با محاسنی تراشیده و قدی نیمچه خمیده ! بی اختیار سلامی بلند از سر احترام بسان کسی که گم گشته خودش را پیدا کرده بر ان مرد مسن کردم ! خانم های دور و برش را نشناختم اما اون عزیز را در همان دید اول شناختم ! یکی از همسایگان بهایی آن سالهای کوکی ! خودم را معرفی کردم با اشتیاق فراوان و اون عزیز هم با احترام جوابم را داد ! اما با همان سنگینی و گارد همیشگی ! انگار بر در خانه اشان با انتظار کودکی خودم منتظر اذن دخول بر محبت سرایشان بودم و دریغ از اذن ورودی ! با این حال به دلیل ازدهام تامل زیاد امکان نبود و بی آنکه بتوانم آدرسی رد و بدل کنم باز آن همسایه نازنین را در شهری بزرگتر به ابعاد مرکز استانی گم کردم! به امید سلامتی آن عزیزان !
شهروز جان
جستن
يافتن
و آنگاه
به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش
با روئی پی افکندن …
حاشا اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد
من نیز، چون خودت جوینده ام.
سلام به همه
ناشناس جان!
زیر پست شعار های بی شعور کامنتی گذاشته بودم و از شما در خواستی داشتم.
لطفا جواب بدید.
با تشکر
سلام بر استاد گرامی .
برمن ببخش اگر درهم و برهم مینویسم ! از یه آدم گیج و منگ انتظار بیشتری نداشته باشید ! گیج و منگ ؟ بله درسته . من آدمی هستم بنظر خودم معتقد ولی نه از اون نونِ به نرخ روز خورها ! علاقه مند به سیاست و تا حدودی درگیر انقلاب ! سالهاست که امام را یگانه ی معاصر میدانم .شخصیتی که قرنها باید بگذرد تا نمونه اش ظهور کند! اکثر علما را پاکتر از آب زلال میدانم ، درخشنده تر از آفتاب و اسطوره های علم و تقوا ! ولی حالا مدتی است که نظرات مختلف را که جسته و گریخته در وبلاگ شما و دیگر اندیشمندان میخوانم شکی کشنده به جانم افتاده ! شکی که انتهای آن سیاهی است ! نمیدانم عاقبت کارم چه میشود ! آیا همانند شما به یقین میرسم یا این شکِ کشنده ،قاتل جانم و ایمانم میشود !
با مطالبی که میخوانم پاکی و تقدس علما برایم کمرنگ شده ، دیگه اونا رو به چشم استوانه های دین نمیبینم ! حالا دارم متوجه میشوم که این همه علم ،بعضی از اونا رو نتونسته به جاده انصاف رهنمون باشد! خیلی راحت به جان همدیگر می افتند و در برابر پیروان خود به همدیگر بد و بیراه میگویند ( البته صرفاً به جهت انجام وظیفه و به عشق اسلام و انقلاب ! ) اینها رو که میبینم دیوانه میشوم ! میگم چی فکر میکردیم چی شد !
استاد گرامی ، اگر بخواهم از بیابان هولناک شک و تردید ، ایمانم را بسلامت حفظ بکنم چه باید کرد ؟ لطفاً راهنمائی بفرمایید .
————————
سلام بهمن گرامی
شما به راهی درافتاده اید که حتما به روشنایی می انجامد. علمای ما شوربختانه و یا بهتر بگویم خوشبختانه با آزمونی به اسم انقلاب و جمهوری اسلامی ایران به آنچنان ورطه ای سقوط کرده اند که بیرون خزیدنشان گاه ناممکن می نماید. آنان بچشم خود تباهی ها را دیدند و دم برنیاوردند و البته تا توانستند به موسیقی و موی و حجاب بانوان بند کردند. این علمای جا مانده در هشتصد سال پیش مطلقا مناسب امروز جامعه که نیستند حتما در انحراف دادن انرژی های مردم سهمی قابل داشته و دارند. عمده ی مراجع وعلما وروحانیان ما افرادی ترسو و دنیا دوست و ریا کار و نان به نرخ روز خورند و هرکدام درپس پرده چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. رهایی از این چنبره ی جهالت حتما به روشنایی می انجامد. من یک یادداشتی آماده می کنم در باره ی دنیا و آخرت آیت الله مکارم شیرازی. معتقدم جهنم بی تاب برخی از علما و مراجع ماست. که نور را می بینند و اراده ی تاریکی می کنند و از سوی دیگر از همان تاریکی اراده ی نور می کنند.
با احترام
.
قربانی دیگر حصر ولایت
احمد آذری قمی (۱۳۰۳ – ۱۳۷۷) فقیه شیعه و سیاستمدار ایرانی؛ از بنیانگذاران جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی، عضو شورای بازنگری قانون اساسی، نمایندهٔ قم در دوره دوم مجلس شورای اسلامی، نمایندهٔ دورههای اول و دوم مجلس خبرگان رهبری و از مؤسسین روزنامه رسالت بود.
آذری قمی در دههٔ اول پس از انقلاب علی رغم داشتن مقام رسمی در حکومت و سابقه شاگردی و پشتیبانی از اندیشههای خمینی پیرامون حکومت اسلامی و مخالفت با حکومت پهلوی به عنوان یکی از منتقدان پرسروصدای عملکرد خمینی شناخته میشد.
او در جلسهٔ رأی اعتماد به دوره دوم نخست وزیری میرحسین موسوی در نطق مخالف خود در انتقاد از اصرار خمینی برای معرفی موسوی دستورات ولی فقیه را به احکام ارشادی و مولوی تقسیم کرد و با توجه به اینکه ولی فقیه در برابر نمایندگان مجلس بهجز توصیه و نصیحت اختیار دیگری ندارد این حکم را ارشادی دانست. سخنان آذری قمی با واکنش شدید بسیاری از نمایندگان مواجه شد و حتی هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس گفت: «شما کل انقلاب را زیر سوال بردید… من از طرف کل انقلاب صحبت میکنم.» آذری قمی با این نطق مخالف به عنوان شاخصترین چهره در میان مخالفان موسوی و حامیان خامنهای معروف به گروه ۹۹ نفر مطرح شد. رفسنجانی در مورد نطق مخالف او در جلسه رأی اعتماد به دولت در خاطرات خود مینویسد: «آذری قمی در مورد تائید امام از دولت، اظهارات بدی کرد که خالی از اهانت به امام نبود و در مجلس مورد اعتراض قرار گرفت».
انتقادات شدید آذری از تصمیمات دولت و نظرات خمینی در مقالههایش در روزنامه رسالت نیز بازتاب داشت و به موضوع جنجال برانگیزی تبدیل شده بود تا جائی که خمینی در سال ۱۳۶۳ دستور عدم ارسال روزنامه رسالت به جبهه را برای جلوگیری از تضعیف روحیه رزمندگان صادر کرد. حتی اسدالله بیات از خمینی نقل قول میکند که یک بار گفته بود: «اگر ترس از این نبود که مردم بگویند اینها خودشان را هم تحمل نمیکنند، دستور توقیف این روزنامه را میدادم.».
اعتبارنامه آذری قمی در مجلس دوم هم با اعتراض روبرو شد. منشاء اعتراضات نامهای بود که جمعی از فعالان آن زمان به خمینی نوشته بودند و تصور میشد آذری قمی یکی از امضاکنندگان این نامه است. این نامه آنقدر تند بود که خمینی به پسرش سید احمد گفته بود: «به آقایان بگویید ادب را از رادیو اسرائیل یاد بگیرند».[۲] البته اعتبارنامه او نهایتا با ۱۶۴ رای موافق، ۲۰ رای ممتنع و ۹ رای مخالف تصویب شد.
دوران رهبری خامنهای
در جریان تعیین آیت الله خامنهای به رهبری، به گفته امامی کاشانی، در عین حال گزینه خود خامنهای برای رهبری آذری قمی بود. وی پس از مرگ اراکی به معرفی آیت الله بهجت بعنوان مرجع اعلم نظر داشت. و در سال 1373 تحریم قمه زنی توسط خامنه ای را مورد حمایت قرار داد و در جریان دوم خرداد طرفدار ناطق نوری بود. آذری قمی با آغاز تمهیدات برای مرجعیت خامنهای با آن به شدت مخالفت کرد.[۶] او در تاریخ ۵ آبان ۱۳۷۶ (۱۸ روز قبل از سخنرانی مشهور منتظری) در مورد صلاحیت علی خامنهای برای مرجعیت، نامهای به محمد خاتمی (رییسجمهور وقت) نوشت. در بخشی از این نامه آمده بود:
جامعۀ مدرّسین که معظّمٌ له را به عنوان یکی از مراجع سبعه معرّفی کردند نیز خلاف ضوابط شرعی و قانونی خود عمل کردند، زیرا بارأی تلفنی ودر جوّی ناسالم ایشان را معرفی کردند که برخی از تلفن شونده ها بعداً تکذیب کردند؛ شرط مرجعیّت دو چیز است که هیچ یک برای معظّم ٌله موجود نیست ، اولی اَعلمیّت است که در مورد ایشان جز آقای یزدی کسی ایشان را اَعلم ویا حتّی مساوی بقیۀ مراجع هم نمیداند و این اعلام نظر آقای یزدی در نماز جمعه مبنی بر اَعلمیّت مقام رهبری مسلّماً برخلاف سنّت هزار ساله در حوزه های علمی شیعه بوده است. شرط دوّم ، فرصت استنباط مسائل شرعی است.
پس از آن به منزل و محل درس او حمله کردند و شعارهایی همچون «آذری و منتظری، خوارج زمانند»، «مرگ بر سه خائن دین فروش، منتظری و آذری و سروش» و «مرگ بر آذری» در تجمعات آبان ۷۶ در قم سر داده شد
نگاهی به زندگی آیت الله قمی که در حصر حانگی بذرود حیات گفت
آیتالله سید حسن طباطبایی قمی در سال۱۳۲۹ هجری قمری مطابق با ۱۲۹۰ هجری شمسی در مشهد متولد شد. دوران کودکی وی در همین شهر سپری شد.
آیتالله سید حسن قمی فرزند حاج آقا حسین قمی، از بزرگترین مراجع شیعه بود که در مشهد سکونت داشت اما در پی فرمان رضا شاه مبنی بر کشف حجاب اجباری زنان در سال ۱۳۱۴ خورشیدی (۱۹۳۶ میلادی) و ابراز مخالفت میرزا حسین قمی، ناچار به ترک ایران و اقامت در عراق شد.
آیتالله قمی نیز که تحصیلات خود را در مشهد آغاز کرده بود همراه با پدر به عراق رفت و در آنجا علاوه بر پدرش، به تحصیل نزد علمای بزرگ آن زمان، همچون میرزا حسین نائینی و آقا ضیاء الدین عراقی پرداخت و به درجه اجتهاد رسید.
آیتالله قمی در سالهای دهه چهل شمسی به اقدام اعتراضی علیه حکومت وقت ایران پرداخت و در آن سالها در سخنرانیهای پر شور ایشان هزاران نفر شرکت مینمودند.در سال ۴۲ همزمان با آیتالله خمینی، بلندپایهترین روحانی شیعه بود که بازداشت و به شهرهای خاش و سپس کرج تبعید شد، پس از انقلاب و روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی در ایران، عمدتاً بر سر مخالفت با اندیشه ولایت فقیه و انتقاد به عملکرد برخی مسئولین، در زمره منتقدان این نظام درآمد و سالها در حبس خانگی و تحت محدودیت به سر برد.
وی پس از درگذشت پدرش به مشهد بازگشت و به تدریس در حوزه علمیه و فعالیتهای مذهبی پرداخت.ایشان در سال ۱۳۸۶پساز یک قرن تلاش ومقاومت درگذشت.
با آغاز حرکت اعتراضی آیتالله خمینی علیه سیاستهای حکومت وقت ایران در سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳)، آیتالله قمی نیز در این حرکت شرکت جست و سال بعد همراه با آیتالله خمینی بازداشت شد و تا زمان وقوع انقلاب در شهرهای مختلف، عمدتاً در کرج، در تبعید زندگی کرد.
در زمان انقلاب نیز، آیتالله قمی به حمایت از آیتالله خمینی پرداخت، اما مدتی پس از پیروزی انقلاب که آیتالله خمینی نظریه ولایت فقیه را به عنوان رکن نظام حاکم بر ایران مطرح کرد، آیتالله قمی و برخی دیگر از روحانیون به مخالفت با این نظریه پرداختند وآنرا مخالف آموزههای دین اسلام و مذهب تشیع دانستند.
بدین ترتیب، آیتالله قمی، با وجود سوابقی که در همراهی با آیتالله خمینی داشت، همراه با آیتالله روحانی و آیتالله شیرازی که دیگر مراجع تقلیدی بودند که علناً در ایران به مخالفت با نظریه ولایت فقیه پرداختند تحت حبس خانگی قرار گرفت و تا پایان عمر در محدودیت زندگی نمود. وی سرانجام در تاریخ 26-3-1383 پس از تحمل سالها حصر وشکنجه روانی وبه طرزی کاملا شبهه برانگیز ومرموز درگذشت.
با درود به جناب نوریزاد عزیز،
حرفی که حرف باشد هزار و یک پرده پولایدین و هفت باروی بتونی را منفجر میکند و روزی و روزگاری به همهٔ انسانها پیام خود را میرساند، به ویژه امروزه روز که ۲۴ ساعت هم زمان درازی است تا به گوش همگان برسد. و ما در حیرت که او که هفت برج و بارو و قلعههای تو در تو برای خود ساخته و با تمام توهماتی که در یک بشر قابل تصور است، همهٔ شادمانی و دلخوشی و افق دیدش به این بند است که کی بیشترین تملق و مداحی و ستایش و چاپلوسی را نسبت به وی روا میدارد تا همو را عزیز و دردانهٔ خویش ببیند و یک تار موی شیاد عادل را با همهٔ عمر امثال مجید توکلیها معامله نکند، کی میخواهد اندکی از واقعیات را آنگونه که هستند، ببیند؟
تاسیس “هیات متوسلین به ذوالجناح” در یکی از شهرهای ایران!
ذوالجناح، نام اسب امام سوم شیعیان، حسین بن علی است.
یک انسان تا کجا باید سقوط کند که بخواهد یک اسب شفیع او باشد. بعد میگن “به اعتقادات دیگران احترام بگذارید!”. تورو خدا شما بگید، این عقاید که سبب عقب افتادگی و بدبختی هست، قابل احترامه!؟ اونوقت میرن هندیها رو مسخره میکنند که گاو پرست و موش پرست هستند.
بسم الله الرحمن الرحيم
صلي الله عليك يا ابا عبد الله
نوري زاد گرامي از حركت صميمانه ات براي دفاع از حقوق بهائيان بسيار لذت مي برم و از اينكه خوش ذوقي كردي و در ايام محرم كه مصادف بود با ميلاد جناب باب لذت بردم زيرا در ايام محرم مخصوصا در اين چند روز اول با پخش اين مطلب به ياد اين عزيزان بودي و شادي بهائيان به مناسبت ايام محرم كه زاد روز رب اعلاي ايشان است را مضاعف نمودي و موجب مسرت خاطر اين عزيزان گشتي .
باور کنید که شیعیان ایران حتی کسانی که چند فرزندشان در جبهه های به تعبیر حکومت ،حق علیه باطل شهید و جانباز شده اند ، در وطن خود بی پناه تر از هموطنان بهایی هستند و نمونه اش قدیانی ، چرا که پشتیبانی چون تشکیلات عظیم و بسیار ثروتمندی چون جامعه بهائیت و دول غربی ندارند . مهاجرت به کانادا هم از پیش از انقلاب یکی از امکاناتی بود در خدمت این هموطنان مظلوم . دوست و همکلاسی داشتم در دوران دبیرستان از عانواده ای بهایی . برادر بزرگش که نام ممنوعه لنین را داشت که انتخابش در دوران شاه دل شیر میخواست و ثبت هم نمیشد . با گرفتن دیپلم دبیرستان ضمن معافیت از خدمت نظام به کانادا رفته بود و نوبت رسیده بود به دوست من .برای خداحافظی به دیدنم امد . گفت که عازم کشور کانادا است . از دانشگاه برایش پذیرش گرفته اند و معرفی نامه ای نشانم داد با حاشیه ای رنگی ،به شکل ورقه های حساب سپرده ثابت بانک ملی در آن زمان . در آن تنها نوشته شده بود که ، نام دوست من در ، دفتری که نامش را به خاطر ندارم ، تحت شماره فلان تسجیل گردیده است . گفت که با ارائه این معرفی نامه از تسهیلاتی چون پانسیون و کمک هزینه برخوردار خواهد شد .
خواستم بگویم که برای هموطنان بهایی حداقل ، زمین خداوند فراخ است با تسهیلاتی کامل .
برتری انسانها به تقواست نه طرز فكر آنها