به نام خیاط ازل؛ پوشنده عیب ها
لباس شهرت روحانی
دیروز برای ضمانت وام دوستی به یکی از شعبه های بانکی رفته بودم. بر روی یکی از صندلی های انتظار، چیزی را مطالعه می کردم که دیدم مرد میان سالی با لباس روحانی در خصوص چک و سفته و ضامن و چیزهایی از این قبیل با کارمند پشت باجه بحث می کرد. از همین بگو مگو هایی که روزانه برای هرکدام از ما پیش می آید. اما این عزیزان آنچنان بحثشان بالا گرفته بود و صدایشان چنان بلند شده بود که توجه حاضرین را به خود جلب می کرد و درنهایت با مداخله رئیس شعبه خاتمه یافت و نگاه های خیره مردم را به پچ پچ بدل کرد . هر کس از دیدگاه خود قضاوتی می کرد و حرفی میزد. من اما در اندیشهای خود غرق شدم که این نگاه ها و حرف ها و قضاوتها از آنجا برمیخاست و نشأت میگرفت.
می دیدم که این پدر بزرگوار که بدینجا قدم نهاده بود با دیگران فرقی نداشت و مثل همه اقشار متوسط جامعه برای رفع نیازی از نیازهایش در گذران زندگی، دست به بدامان وام شده بود. علاوه بر این، در آن مشاجره کذایی هم با همه اینها همسان بود و ما بارها آن را به چشم دیده ایم و با گوش شنیده ایم. اما آنچه او را از اینها متمایز می کرد و این قضاوتها و نجوا ها را بدنبال داشت، همانا روحانی بودن این بابا بود و دقیقتر اینکه: پوشش روحانی این آقا بود.
از این روست که من در این معنی می اندیشم و بدنبال هنجاری برای این بی هنجاری ام. با خود می گویم: چه فرقی میان یک روحانی با دیگر اقشار جامعه هست؟ چه تفاوتی است میان یک روحانی با من که بالفرض یک پزشکم، یا آن دوستم که مهندس پتروشیمی است، یا آنکه سرهنگ نظامی است، یا او که مأمور آتش نشانی است؟! من در محیط کار خود- در مطب یا بیمارستان- لباس سفید می پوشم . بیماران و همکاران هم مرا با این لباس می شناسند و هویتم را تشخیص می دهند. لذا برخورد متناسب با موقعیتم را با من دارند. من نیز از این موقعیت برخوردارم و پاسخگو. اما همین که از محل کار خود بیرون شدیم، آن لباس که لباس صنف ما و نشانگر موقعیت شغل ماست، از تن بدر می کنیم. مانند یک شهروند با پوشش عمومی که عرف همه افراد جامعه است- به فراخور شخصیت و سلیقه مان – پا به منزل و مدرسه و محل های دیگر می گذاریم. و هکذا در مورد آن سرهنگ، مهندس، مأمور و رفتگر نیز همین گونه است.
اما بدون پیش داوری و با کمال ناباوری می بینیم که یک روحانی با همان لباس خاص که به حرفه و کار مخصوصش مشغول است، همانطور که با آن به وعظ و خطابه و اقامه جماعت و روضه و اجرای عزاداری می پردازد، با همان پوشش نیز برای دیدار دوستان به مهمانی می رود، برای خرید به بازار می رود، برای رساندن فرزندش به مدرسه می رود، برای تفریح خانواده اش به پارک می رود و حتی برای گرفتن وام به بانک می رود!
سوال این است: آخر چرا؟… مگر او یک شهروند نیست مثل دیگران؟… چرا با لباس صنفش به مکانهای عمومی مراجعه می کند؟… چرا با لباس شهرت، خود را از مردمش مجزا می کند؟…
اما آیا پیشوایان این طریق و بزرگان این راه نیز – العیاذ بالله- همین گونه عمل می کردند ؟ فی المثل آیا پیامبران بزرگ- صل علی الله علیهم اجمعین- یا حواریون و اصحاب بزرگوارشان- رحمه الله علیهم- یا ائمه اطهار علیهم السلام و ائمه جماعت رضی الله عنهم با لباس متفاوت از مردمشان در کوچه و بازار و کوی و برزن حشر و نشر می کردند؟… حاشا که چنین باشد! چنین وهمی در مورد آنان نمی رود و در هیچ کتاب و نوشته ای این گمان به چشم نمی خورد.
پس چگونه است که پیروان و وارثان گرامی شان به این آفت دیرینه مبتلا گشته اند؟ آیا علتی در کار است که ما از آن بی خبریم، یا ” تقدیر مقتضه الهی چنین اقتضا دارد و سر آن بر ما پوشیده است” ؟ (!) … اگر اینها نیست و غیر از اینها هم نیست، آیا وقت آن نرسیده است که بار دیگر به این هنجار ناصواب از سر تأمل بنگرند و به اصلاح آن بپردازند؟ و چون حافظ، رندانه زمزمه کنند:
“این خرقه که من دارم، در رهن شراب اولی” …
تا ما نیز دست از قلم برکشیم و همنوا شویم که:
” این دفتر بی معنی، غرق می ناب اولی”…
من کاری به گفته مخالفین و معاندین این صنف دینی ندارم که می گویند: “پوشیدن لباس اعراب هزار سال پیش ، نشانه تحجر و جمود فکری یا برتری طلبی صنفی است.” این گفته ها به خودشان مربوط است و خود مسئول اثبات صدق و کذب گفته خویشند. من می گویم: این پوشش، خواه امروزی یا دیروزی، متجددانه یا متحجرانه، خوب یا بد، لباسی است که یک صنف اجتماع و یک قشر مشخص برای خود برگزیده است. و مادامی که موجب نقض اخلاقی از اخلاق انسانی نیست، محترم و مقدس است.
به یاد دارم که مرحوم شهید مطهری در جایی گفته بود: برخی از پوشش ها و لباس ها نشان دهنده نوع منش و حرفه افراد است. و به مزاح اضافه کرده بود: شاید لباس این چنینی ما روحانیون نیز نشان این باشد که ما اهل کار و کوشش نیستیم و شأن ما چیز دیگری است. فارغ از شوخی یا جدی بودن این گفته ویا حق و ناحق بودنش، من اکنون در مقام بیان این معنا هم نیستم و البته چنین گمانی نیز بر این قشر محترم ندارم. سخن بر سر وضعیت اجتماعی اقشار مختلف و اخلاق عمومی جامعه است و ” بر سر آنم که گر ز دست بر آید/ زنم دست به کاری که غصه سر آید” .
در اوایل انقلاب، یکی از چهره های فرهنگ و سیاست ، در کتاب ” فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی” با لحن کنایه آمیزی گفته بود: برخی نیز می خواهند مانند نظامیان موقعیتشان را با نشان و علائم بر لباسهایشان نشان دهند… . نمی دانم هنوز او بر سر این عقیده هست یا نه، اما من طعن او را در مورد نظامیان نمیپسندم، که آنان مأمورند و معذور، اگر طعنی هست بر آنان است که مختارند و مأجور.
از این رو من از تمامی طلاب طالب حقیقت و همه مدافعان حریم شریعت، مشفقانه و مخلصانه خواستارم، در لباس و در قیاس با ما همنشین شوند . گاهی هم در جمع و جلوت، این کهنه نقابی که همه ما هر روزه به اشکال گوناگون بر رخ می نهیم، به کناری بیفکنند و در دریای عظیم مردم فرو شوند و دل قوی دارند که نظر کردن به درویشان منافی بزرگی آنان نخواهد بود:
نظر کردن به درویشان، منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت، نظرها بود با مورش
باری، روی سخن من در کسانی است که در صدد آن نیستند که خود را برتر از دیگران بنشانند و در لباس شهرت درآیند و خود را متمایز نشان دهند. آنهایی که می دانند: نشان همدلی، همنشینی است. کسانی که مشتاق بزم محبتند نه تشنه رزم سماجت:
بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی برابر نشیند
اما آنان که شیرین میزیند و ترش می نشینند، هرگز طعم تلخ سخن ما را تاب ندارند و لذا سخن دلیرانه و رندانه حافظ گوارای وجودشان باد:
پشمینه پوش تند خو، کز عشق نشنیده است بو از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
در پایان یادآور می شوم که در بین روحانیون کسانی هستند چون جناب روحانی که چهره شان مشهور تر از لباس روحانی است که بر تن دارند به گونه ای که پوشیدن لباس غیر روحانی توجه بیشتری را بر می انگیزد. از این رو تا زمانی که در این وضعیت استثنا هستند، از این قاعده کلی مستثنی اند و پوشش لباس روحانی در خلوت و جلوت برایشان روشی استوار تر است تا تغییر آن.
سروش پارسایی- مهر 92
درود به جناب نوریزاد و دیگر دوستان❤⚘
خطاب به جناب مستطاب ناصرالدین؛
۱- قبل از مطالعه اولین کامنت شما و تنها از طولانی بودن آن (باتوجه به تجربیات مجازی ام) فهمیدم از یاوه سرایان و دمندگان در خیک خرافات هستید. (استدعا دارم عبارت “یاوه سرا” را توهین و ناسزا تلقی نفرمایید، که اکنون کاملا خونسرد و مبادی آداب هستم، اما حقیقتا واژهء جایگزینی نیافتم، وگرنه ذره ای قصد جسارت نداشته و دستبوس شما هم هستم)
۲- زهی بر شعور منِ قرن بیست و یکمی که از نوشته ها و اندرزهای دانشمندان عصر خودم غفلت کنم و در مُهمل بافی انسانهای قرنها پیش که اینترنت و تمدن امروز را نمی شناختند و در حیرت ناشی از ناآگاهی از حقایق جهان و کائنات (که امروزه تا حدی به مدد ناسا بر ما مکشوف شده) تپیده بوده اند، بدنبال راه پیشرفت و سعادت خودم بگردم!
۳- بخشهایی از نوشته های شما در ذکر فضائل روحانیون را خواندم. البته نمی دانم شرح این کرامات و کارهای خالصانه چگونه به این خوبی و کاملی به نسل ما رسیده! آنهم در شرایطی که این وارستگان بیشتر این کارها را مخفیانه و فقط جهت مرضی حق تعالی انجام داده اند! گویی ساز و کار عریض و طویلی در تکاپو داشته اند برای قصه سازی و کرامت تراشی برای خود و جهت تحمیق عوام.
ضمنا بنده که یک نجار بیسواد (زیر دیپلم) هستم، چندان از این کرامات (!!) شگفتزده نشدم، چرا که در سبک زندگی حال و نیز مرور گذشتهء خود کارهایی همانند همین چیزها و بلکه صادقانه تر، خالصانه تر و متواضعانه تر از اینها انجام داده و می دهم. البته بنده از آن ساز و کارهای عریض و طویلِ در تکاپو ندارم.
۴- از شما بزرگوار (و سایر روحانیون) ملتمسانه تقاضا دارم صرفاً جهت مرضی رضای حق تعالی از این پس از تخریب و فساد اندیشه و عقلانیت کودکان و دانش آموزان دست بکشید، و این مهم را به انسانهای زمینی بسپارید که از سخنان همه فهم و منطق عقلانی و جهانشمول در این کار بهره می برند. چه آنکه بنده هم [با این کشف و کرامات 🙂 ] از کلاس دوم دبیرستان که از ترویج خرافات و مُهملات در کتابهای درسی مدرسه به ستوه آمدم، ترک تحصیل کرده و تنها به همین تربیت نیم بند پدر و مادر بیسوادم اکتفا کردم.
از شما بزرگوار سپاسگزارم
و درود دوباره می فرستم به استاد نوریزاد گرامی و دیگر دوستان⚘
خاک پای همه عزیزان هستم.
با سلام
این لباس سالهای دور تا همین 50 سال پیش موجبات رنج و سختی و فقر صاحب خودش را فراهم می آورده ! خیلی لباس بی درد سر و مفتخوری هم نبوده ! بسیاری از این دسته خرقه پوشان که مورد بی مهری های بسیار حاکمان قرار میگرفتند ! اما باز بر پوشیدن آن احتمام میورزیدند ! در این سی ساله شاید فرمایشات نوریزاد درست باشد ولی پیش از این را گمان نمیبرم ! من که نه تاریخ گواهی نمیدهد! البته به غیر از صفویه!
قسمت بیست و پنجم
“” زی طلبگی “”
فرزند علامه اميني نقل مي كند :
( خاطره زياد است و از جمله آنها اين است كه 11
ساله بودم ، در معيت ايشان به كاظمين رفتيم ، قصدشان اين بود كه در كاظمين
كتابخانه سادات حيدري را مطالعه كنند ، كتابخانه در حسينيه اي قرار داشت ،
يك اطاق بسيار بزرگي بود پر از كتاب دور و بر اطاق از سه جهت قفسه بود از زمين
تا سقف ، من ديدم فرشي در بساط نيست و همه جا پر از خاك است ، ايشان آمدند كنار
ايوان و عبايشان را فرش كردند روي زمين و لباسها را روي آن گذاشتند و شال خود
را باز نمودند و چند مرتبه وسط اطاق به روي زمين كشيدند تا چهره حصيري پيدا
شد و آنرا تكاندند و روي زمين پهن كردند و بر آن نشستند ، فرمودند بيا پس چرا
نمي آيي ? گفتم آقا اينجا كه فرشي نيست همه اش خاك است ، فرمودند اگر بخواهي
اينطوري زندگاني كني چيزي بدستت نمي رسد ، اگر مي خواهي ادب در زندگاني داشته
باشي بايد اينها برايت مطرح نباشد
قسمت بیست و چهارم
“” زی طلبگی “”
ثقه الاسلام حاجي ميرزا حسين علامه نوري ( پدر زن مرحوم شيخ فضل الله نوري )
از حكماي مشهور و قدوه فضلا و بلغا در حكمت و فلسفه و طبيعيات ، نادره عصر خود
بوده آقاي علي بهزادي نواده مرحوم نوري درباره جد بزرگوار خود مي نويسد : از
جمله حكاياتي كه از آن مرحوم شنيده بودم اين است كه مي فرمودند : چند جلد كتاب
لازم داشتم ، تفحص مي نمودم ، در شهرها و كتابفروشيها جستجو مي شد در يكي
از اسفار در صحن كربلا كتابهاي منظور خود را دست دستفروشي يافتم قيمت كردم
بهايي تعيين كرد كه پول نداشتم بخرم دستفروش را با آن كتابها بردم بازار
سمسارها ، عبا و عمامه و لباسهاي خود را فروختم و با پولي كه داشتم به آن
دستفروش دادم و با نهايت فرح و انبساط ، پاي پياده به نجف بازگشتم
قسمت بیست و سوم
“” زی طلبگی “”
مرحوم علامه محمد تقي جعفري كه در فقه و فلسفه و عرفان و نقد و
بررسي افكار و آثار فلاسفه عرب تبحر و شهرتي بسزا داشتند
ضمن مصاحبه با خبرنگار فرهنگي روزنامه كيهان درباره شرح دوران طلبگي خود
اظهار داشت : … يك حادثه در آنجا – يعني شهر قم – براي شما عرض كنم كه
شايد براي كاروانيان علم مفيد و آموزنده باشد در دوران تحصيل در حوزه قم
دو شبانه روز بود كه براي غذا چيزي نداشتم بالاخره احساس وظيفه شرعي كردم
كه بروم از همان بقال كه دايما از او مواد غذايي مي خريدم مقداري برنج و روغن
و خرما بگيرم روز سوم رفتم به همان بقال گفتم : يك كيلو برنج و يك سير
روغن و هفت سير خرما بده بقال آنها را كشيد به دست من داد گفتم : وجه
اينها را دو سه روز ديگر مي آورم بقال گفت : من نسيه نمي دهم و آنها
را از من گرفت و برگرداند به جاهاي خود من برگشتم و طرف عصر بي حالي غلبه
كرد در آن موقع اينجانب در مدرسه دار الشفا بودم عصر آن روز كه در رختخواب
بودم در حجره همسايه من طلبه اي بود ، كتاب معالم را آورد و صفحه اي را باز
كرد كه : من در اينجا اشكالي دارم من گفتم : فعلا حالم مقتضي نيست
گفت : من ناهار نخورده ام و كته پخته ام برويم حجره من با هم ناهار بخوريم
و اشكار مرا هم حل كن با هم رفتيم ، ايشان كته را پخته و خرما را خورشت
كرده بود و با هم ناهار را خورديم به هر حال از اين نمونه ها در دوران تحصيل
قسمت بیست و دوم
“” زی طلبگی “”
صاحب جواهر ( قده ) :
صاحب جواهر ( قده ) با خود عهد كرده بود كه هر
شب مقداري از كتاب جواهر را بنويسد يك شب فرزندش از دنيا رفت مي گويند :
صاحب جواهر قلم و كاغذ به دست گرفت و با چشم گريان و قلب محزون كنار جسد
فرزندش آمد و به علت همان عهدي كه كرده بود ، مشغول نوشتن جواهر شد
تقديم به سامان گل اميدوارم عادت كنيم نيمه پر ليوان را ببينيم
قسمت بیست و يكم
“” زی طلبگی “”
مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدي :
وقتي انگلستان وارد عراق شد
مردم با آن جنگيدند از جمله كساني كه با انگليس جنگيدند اهل نجف اشرف بودند
لذا وقتي انگليس بر عراق تسلط كامل يافت در مقام انتقام جوئي از اهالي نجف
اشرف برآمد بدين منظور حاكم انگليسي به حضور مرحوم سيد محمد كاظم يزدي ( قده )
صاحب كتاب العروه الوثقي آمده ، عرض كرد : دولت از شما خواهش مي كند نجف اشرف
را ترك گوئيد و به كوفه برويد زيرا دولت مي خواهد اهالي نجف را ادب نمايد
مرحوم سيد ( قده ) فرمودند : من به تنهائي خارج شوم يا با اهل منزلم ? حاكم
گفت : شما و اهل منزلت مرحوم ملا كاظم فرمودند : اهل نجف اهل منزل من هستند
و من خارج نمي شوم آنچه به سر اهل منزل من مي آيد به سر من هم بيايد به بركت
اين استقامت و پابرجائي مرحوم سيد ، اهل نجف اشرف از شر انگليس در امان
ماندند
با درود به نوریزاد عزیز،
تازه مگر از لابلای چند ده کامیون حدیث و روایت، نمیشود صدها بلکه هزاران حدیث و روایت هم بیرون کشید که بر والدین حقوق و تکالیفی نسبت به فرزندان معلوم و مشخص کرده باشد؟ یا نداریم؟ و لابد آنها هم تکالیفی هستند که راه گریزی ندارد ولو که طرف میر حامد حسین باشد… اگر یک روانپزشک مجرب میبود و این آقا را میدید، دیگر امروز داستان این ملا را اینجا و حداقل تحت این عنوان نمیخواندیم.
نورزاد گرامي
با تشكر از اظهار نظر جنابعالي
اولا در مورد سيد رضي بايد عرض شود كه در دوره فعلي هم كه تحت عنوان بورسيه شدن نام دارد كساني كه تمام وقت لحظات خويش را صرف كسب علم مي كنند اين عنوان به آنها اطلاق مي شود و اگر از كنار يك اصل مترقي سوء استفاده هائي بشود دليل بر نا مطلوب بودن اصل نيست البته از انصاف و ادب به دور است كه عالمي مانند سيد رضي را مفت خور تلقي كنيد و اتفاقا سيد رضي با اين كار خواست بفهماند كه محل علم جاي مفت خوري نيست بلكه هر كس در اين دار العلم مشغول كسب علم باشد از مزاياي آن بهره مند مي شود
ثانيا در مورد مير حامد حسين هندي هم كم لطفي نموديد اين عشق مفرط يك انديشمند براي اشاعه باورهاي خود را مي رساند كه حتي تا اين حد حاضر نيست كه از اشاعه و نشر باورهاي خويش دست بر دارد و اتفاقا اين جاي تقدير دارد نه انتقاد البته اگر عظمت قله مجموعه گرانقدر عبقات درك مي شد و تاثير آن را در فرهنگ هندوستان روشن مي بود چنين بي مهري به وي نمي شد در اين مورد اگر مايل بوديد به كتاب مير حامد حسين اثر حكيمي چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامي رجوع نماييد
ضمنا از اظهار نظرتان خوشحال شدم چون مطمئن شدم كه مي خوانيد .
——————-
سلام دوست خوب ما
سپاس از پاسخ متینی که فرمودید. من شاید کمی خواستم میزان صبوری شما را بیازمایم. وگرنه من هرگز به دخمه ی بی ادبی فرو نمی شوم.
بازهم سپاس
.
قسمت بيستم
“” زی طلبگی “”
گويند يكي از فرزندان مير حامد حسين صاحب كتاب ارزشمند عبقات الانوار فوت كرد ،
خبر به او دادند كه در تشييع جنازه فرزند شركت كند ،
مرحوم علامه ميرحامد با شدت تاثر دستور داد بروند جنازه فرزندش را
به خاك بسپارند برخي خيال كردند از مرگ فرزند اختلالي در افكارش پديد آمده
است ، بفراست خيال آنان را درك كرده و فرمود : فكر بيهوده نكنيد ، نوشتن كتاب
و دفاع از حريم ولايت واجب تر از تشييع جنازه فرزند ناكام من است شما برويد
از جانب من به كفن و دفن فرزندم اقدام كنيد تا من به آنان كه به تاريكي علي عليه السلام
را ديده اند شخصيت خليفه الله اعظم را بشناسانم و آنان را براه مستقيم هدايت
و راهبري نمايم
————————–
سلام ناصرالدین گرامی
این آقا عجب آدم از خود راضی و بی احساس و البته زرنگی بوده. بجای این که از فوت فرزند خود منقلب شود و خودش پیشاپیش همه راه بگشاید و سوز خود را متجلی کند و زحمتها یا گوشه ای از زحمتها را خود بدوش بکشد و هزینه ی کفن و دفن را خود بپردازد و نشان بدهد که فردی با عاطفه است مثل سنگ سرد و یخ بسته و از خود راضی و مغرور آنچنان به مردم اطراف خود می نگرد که انگار سقف آسمان دریده شده و جناب ایشان برزمین جلوس فرموده اند. همه یا جاهل یا دشمن و جناب ایشان آمده از سدره المنتهایی حضرت حق. حالا یک روزی این نوشتن را عقب می انداخت. سفینه که به آسمان نمی فرستاده.
با احترام
.
قسمت نوزدهم
“” زی طلبگی “”
سيد رضي حوزه درسي بسيار غني داشته است و در علوم متنوعه
تدريس داشته است و هر يك از شاگردان او شهريه معيني داشته اند چنانچه شيخ طوسي
را ماهي دوازده دينار اشرفي ( طلاي هيجده نخودي ) و قاضي ابن البراج را ماهي
هشت دينار و هر يك از تلامذه ديگر را به فراخور حال خود شهريه ميداده است ، وقتي
قحطي شديد پيش آمد مرد يهودي براي تحصيل روزي چاره انديشيد كه در نزد سيد به
تحصيل علم نجوم پردازد بعد از استيذان از سيد حاضر درس او شد و حسب الامر سيد
به او روزانه تعيين گرديد كه روز به روز مي گرفت و صرف ضروريات زندگي خود
ميكرد تا پس از اندكي از مشاهده اين شيوه و رفتار نيك آخر به دين اسلام گرويد
—————-
سلام ناصرالدین گرامی
دراین داستان معلوم ما نشد که: آنچه که مرد یهودی را درآن سالهای قحطی متحول ساخته اشرفی های هجده نخودی طلا بوده یا فهم و شعور و درستکاری و معرفت و انسانیت و مردانگی و عدالت و انصاف جناب سید رضی؟ درضمن این داستان نشان می دهد که مفتخواری و راحت خواری طلاب علوم دینی – حتی در سالهای قحطی – سابقه ای تاریخی دارد و مخصوص این ایام نیست.
بااحترام
.
قسمت هجدهم
“” زی طلبگی “”
كمبود بينايي چشم ، او را از علم آموزي باز نداشت :
اديب نيشابوري ( 1242 – 1345 شمسي ) از شاعراني بود كه از بينايي كامل برخوردار نبود ، ولي با وجود
اين تواسنت با كوشش و تلاش ، علم و دانش فراوان بيندوزد پدرش ابتدا قصد نداشت
او را به مكتب بفرستد ، ولي حادثه اي سبب شد كه تصميم خود را تغيير دهد در
داستان زندگي اديب نيشابوري مي خوانيم : چهار ساله بود كه بيماري آبله بر بدنش
حمله ور گرديد و دو چشم او را نيز از اين حمله بي نصيب نگذاشت چشم راستش
بكلي كور شد و پس از مداوا و معالجه بسيار ، چشم چپش اندكي بينايي يافت ، به
آن اندازه كه مي توانست جلوي پاي خود را ببيند عبد الجواد كم كم به سن و سالي
رسيد كه همسالان او در آن سن و سال به مكتب مي رفتند ، اما پدرش او را به مكتب
نفرستاد از بيم آنكه مبادا آسيب بيشتري به چشم تنها فرزند دلبندش وارد بيايد
و آن ربع چشم را هم از بين ببرد اما عبدالجواد در همان زمان كه شش هفت
ساله بود حافظه خوبي داشت شبي از شبهاي ماه رمضان كه پدر دعاي سحر
مي خواند ، او گوش فرا داد ، آن شنيد و حفظ كرد شب بعد ، پدر در آن حالت
خواب آلودگي كه داشت در خواندن دعا اشتباه كرد عبدالجواد شش ساله از جا جست
و اشتباه پدر را به او گفت از اين موضوع ، ملا حسين خيلي خوشحال گشت و راضي
شد كه پسر را به مكتب بفرستد
اديب با وجود اين نقص بزرگ تا بدانجا رسيد
كه در حكمت الهي و طبيعي نيز مهارت تامه داشت و غالبا در آرا ء و مذاهب تابع
حضرت صدرالمتالهين شيرازي بود و در نجوم و هيات قديم و حساب و جبر و مقابله و
هندسه به آيين پيشينيان حظي وافي را دارا [ بود ] و در طب علمي و فقه و اصول
و علم حديث و رجال بهره كافي داشت و از موسيقي نيز جمله اي با خبر و بالجمله
به اكثر از علوم متعارفه در عصر خويش يد طولي و مقامي عالي را حائز بود .
قسمت هفدهم
“” زی طلبگی “”
شهيد مدرس و دو روز كارگري در هفته :
شهيد مدرس در اوائل جواني كه در مدرسه
علميه اصفهان دوران طلبگي و تحصيل خود را مي گذراند روزهاي پنجشنبه و جمعه به
كارگري مي رفت و مزد اين دو روز را صرف هزينه پنج روز تحصيل خود مي نمود
قسمت شانزدهم
“” زی طلبگی “”
مرحوم حاج آقا همداني براي مدتي انيس و جليس آخوند خراساني بوده و اين دو
در يك مدرسه روزگار ميگذرانيده و با هم مباحثه علمي ميكرده اند شبي يك پول
حاج آقا رضا همداني و شبي يك پول محمد كاظم خراساني نفت ميخريدند و در چراغ
نفتي حجره خود ميريختند و كنار هم بر زمين مي نشستند و در پرتو نور زرد رنگ
و بي جان همان چراغ كتب فقه و اصول را مطالعه كرده مشكلات و معضلات آنرا مورد
مداقه قرار ميدادند در آن زمان حاج آقا رضا همداني نميدانست كه روزي هم بحث
او مدرس بزرگ عالم اسلام خواهد گرديد
قسمت پانزدهم
“” زی طلبگی “”
مرحوم محدث قمي از صاحب تكمله نقل كرده كه ميگويد :
استاد ما شيخ محمد حسن آل يسن كاظمي برايم نقل كرد از استادش صاحب جواهر كه چرا كتاب جواهر
را تصنيف فرمود ، فرمود : هنگاميكه استادم صاحب جواهر بمن امر فرمود كه در شهر
كاظمين ساكن شوم براي تبليغات ديني خدمت استاد عرضكردم تقاضا ميكنم نامه اي
بنويسيد به حاج علي پوست فروش كه از تجار معروف كاظمين است كه بعضي از مجلدات
جواهر را بمن عاريه دهد كه از آن استفاده كنم
شيخ فرمود : سبحان الله كار جواهر بجائي رسيده كه تجار آنرا استنساخ ميكنند ، بخدا قسم اي فرزند من اين
كتاب را ننوشتم كه مردم بان مراجعه كنند بلكه اين كتابرا براي مراجعه خودم
نوشتم ، چون گاهيكه باطراف ميرفتم در آن مجالس مسائلي را از من سئوال ميكردند
و من چون فقير بودم نمي توانستم كتب مورد نياز خود را همراه ببرم ، لذا تصميم
گرفتم كتابي در فقه بنويسم كه هر وقت محتاج شدم بان مراجعه كنم ، و الا اگر
ميخواستم كتابي در فقه تصنيف كنم دوست داشتم بسبك كتاب رياض كتابي بنويسم
صاحب تكمله ميگويد : بعد از شنيدن اين قضيه از استادم ، گفتم : سبحان الله ،
من هميشه از دو چيز درباره جواهر تعجب ميكردم : يكي توفيق اتمام اين كتاب ، و
ديگر رواج اين كتاب تا اين درجه و الان تعجب من برطرف شد ، استادم گفت : چطور ؟
گفتم : اين قضيه دليل بر اينست كه صاحب جواهر در نوشتن جواهر هيچ هوا و هوسي
نداشته جز نياز خودش و اين است سبب اتمام و شهرت اين كتاب وفات وي در ظهر
چهارشنبه اول شعبان سال 1266 هجري و قبر شريفش در محله عماره نجف با قبه عاليه
رفيعه مشهور است
آقاي نوريزاد شجاع،حرف شما كاملا درست و متين است.
براي من نيز همين سوال پيش آمده كه چرا اين آقايان چنان پوششي دارند؟
مگر نه اينكه لباس پيامبرمان است(ادعايي كه ميكنند) خوب به فرض كه باشد اين مربوط به پوشش زمان پيامبر مي شود
در قرآن صراحتا اشاره به نوع خوراك و لباس پيامبران شده به اينكه همانند مردم عادي بودند. چرا اين علما همانند بقيه نباشند
اينكه ما سنت پيامبر را عمل كنيم يا كلام خداوند را تفاوت بسيار است.
با تشكر
قسمت چهاردهم
“” زی طلبگی “”
شيخ حر جبل عاملي :
سفري باصفهان رفت شاه سليمان صفوي ( ره ) بديدن شيخ آمد
و از وي خواهش كرد ببازديد او برود ، مرحوم شيخ بامداد فردا را تعيين نمود ،
شاه سليمان عرض كرد ، ده روز ديگر تشريف بياوريد ، پس از ده روز مرحوم شيخ
باتفاق علامه مجلسي ، و جمعي ديگر از علماء براي بازديد شاه سليمان بقصر سلطان
تشريف برد ، وقتي وارد مجلس شدند هر يك در جاي معين خود نشستند ، مرحوم شيخ كه
بمراسم دربار وارد نبود ، پيش رفت و در روي فرش مخصوص شاه سليمان جلوس كرد ،
شاه سليمان ناراحت شد ، و از مرحوم شيخ پرسيد فاصله ميان حر و خر چقدر است ؟ آن
مرحوم بيدرنگ فرمود : يك مسند وسيله امتياز آندو خواهد بود ، شاه سكوت كرد .
بعد از انقضاي مجلس مرحوم علامه شيخ را مورد اعتراض قرار داد چرا رعايت سلطان
نكرديد و چنين جواب صريحي بسلطان داديد ؟ گفت : او زمامداري است چند روزه ،
سلطنت حقيقي مخصوص پروردگار است ، بنابراين تملق شايسته ما نيست ، زندگاني
مرحوم شيخ بتاليف و تصنيف و تدريس در بقعه صفويه گذشت ، و در سال 1104 هجري
بيست و يكم ماه مبارك دارد دنيا را بدرود گفت ، قبرش در صحن قديم يك ايوان مانده
بمدرسه ميرزا جعفر معروف است . )
قسمت سزدهم
“” زی طلبگی “”
پدر ملا صالح ملا احمد نام داشته و مردي بسيار فقير و تهي دست بوده است . به
طوري كه قادر نبود زندگي فرزندش را تامين كند . از اين رو به ملا صالح گفت چون
من از تامين مخارج زندگي تو عاجزم ، خودت به فكر تامين زندگي باش . ملا صالح
به اصفهان آمده در يكي از مدارس آن شهر اقامت گزيد مدرسه داراي موقوفه اي بود
كه به هر طلبه بر حسب رتبه علميش چيزي مي دادند و چون ملا صالح تازه شروع به
تحصيل كرده بود سهمش ناچيز يعني روزي دو غاز بود و آن دو غاز براي اندك مخارج
او كافي نبود ، و از اين لحاظ بي نهايت بر وي سخت مي گذشت ، به قسمي كه قادر
به خريد چراغ نبود و از چراغ عمومي مدرسه استفاده مي كرد ، و بالاخره در سايه
جهد و كوشش بسيار و پشتكار فوق العاده و شوقي كه براي كسب علم و كمال داشت به
جايي رسيد كه به مجلس درس علامه مجلسي اول راه يافت ، و در اندك زماني مورد توجه
و عنايت استاد قرار گرفت ، و بر تمام شاگردان وي فائق آمد مرحوم مجلسي هم
او را مورد تفقد و شفقت قرار داده و به وي اعتمادي بس تام داشت آقا احمد
در مرآت الاحوال مي نويسد : در اين اثناء ايشان را ميلي به تمنع نساء
( ازدواج ) حاصل شد مرحوم مجلسي از احوال او اين معني را دريافت پس روزي ،
بعد از تدريس به ايشان فرمودند اگر اجازه مي دهي زني براي تو نكاح كنم ؟ ايشان
بعد از حيا و تامل بسيار اجازه دادند مرحوم مجلسي به حرم رفته دختر فاضله
مقدسه خود آمنه بيگم را كه در تمام علوم به سر حد كمال بود ، طلبيدند و
فرمودند اي دختر شوهري براي تو معين كرده ام كه در نهايت فقر و منتهاي فضل و
صلاح و كمال است ، ولي اين امر موقوف به اجازه تو است ، آن مقدسه صالحه فرمودند
فقر عيب مردان نيست ، پس در ساعت سعد نكاح را جاري فرمودند در آن شب داماد
با سعادت روي عروس را گشود و بعد از ملاحظه جمال و حمد قادر متعال ، به گوشه اي
رفته به مطالعه مشغول شدند
اتفاقا مساله بسيار مشكلي پيش آمده بود كه حل نمي گرديد ، آمنه بيگم فاضله به
هر تدبيري كه بود آگاهي بر آن يافته ، چون فردا داماد براي تدريس از خانه
بيرون رفت ، آمنه – بيگم مساله را با شرح و بسط تمام نوشته و در جايش گذارد ،
ملا صالح هنگام شب موقع مطالعه به نوشته آن مرحومه برخورد ، ديد كه آن عقده
لا ينحل به سر انگشت آن فاضله حل گرديده جبهه نياز به درگاه خالق بي نياز سوده ،
سجده شكر بجا آورد و تا صبح مشغول عبادت ذو الجلال شد و مقدمه زفاف تا سه روز
به طول انجاميد .چون مرحوم مجلسي مطلع گرديد فرمود اگر اين زن طبع تو نيست ،
ديگري را برايت نكاح كنم ملا صالح گفت از اين جهت نيست ، بلكه تنها براي شكر
الهي است كه چنين نعمتي به من عطا كرده است ، كه هر چه كوشش كنم اداي شكر و
نعمت را نخواهم كرد ، علامه مجلسي فرمود : اقرار كردن به عدم قدرت براي شكرگزاري
نهايت شكر بندگان است
قسمت دوازدهم
“” زی طلبگی “”
آقا عبدالحسين فرزند آيت الله وحيد بهبهاني براي عيال خود لباس ملوني را ابتياع فرموده چون پدرش وحيد بهبهاني
به خانه وارد شد ، سوال كرد كه اين زن كيست ؟ گفتند عروس شما است كه آقا عبد
الحسين لباس تازه اي براي او گرفته است .
آقا محمد باقر به آقا عبدالحسين تغير
كرد و او را از اين فعل منع نمود . آقا عبدالحسين اين آيه را تلاوت فرمود : قل
من حرم زينه الله التي اخرج لعباده آن جناب فرمود كه من نيز اين آيه را
شنيده ام ليكن فقراي بسيار از همسايگان هستند كه به فقر ما تسلي مي جويند
قسمت يازدهم
“” زی طلبگی “”
شادروان استاد جلال همائي در مصاحبه
راديوئي مي گفت من با مرحوم آيه الله حاج شيخ هاشم قزويني كه از اساتيد حوزه
علميه مشهد بود در دوران جواني در اصفهان همدرس بوديم روزي در اثناي مباحثه
ناگهان حال ايشان منقلب شد و بيهوش بر زمين افتاد ما با وحشت و اضطراب طبيبي
از اطباي آن روز اصفهان را به بالين او آورديم طبيب پس از معاينه لازم دستور
داد به او شربت قند داديم خوشبختانه مفيد واقع شد بيمار چشمان خود را باز كرد
بلافاصله كتاب را برداشت پرسيد از كجا ماند ؟ جالب تر آنكه طبيب چون از حجره
بيرون رفت مرا با اشاره بنزد خويش طلبيد و محرمانه به من گفت بيهوشي شيخ از
گرسنگي است هر چه زودتر غذائي باو برسانيد و چون ما تحقيق كرديم معلوم شد دو
روز بوده ايشان غذا نخورده بوده
قسمت دهم
“” زی طلبگی “”
هديه استاد براي شاگرد :
مرحوم آخوند خراساني صاحب كفايه كه تشنه درس استادش
شيخ مرتضي انصاري بود روزي يگانه پيراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشك شود
چون موقع درس فرا رسيد و پيراهن هنوز خشك نشده بود براي آنكه از درس استاد
محروم نگردد قباي خود را در بر كرد و مچهاي آستين را بست و در حاليكه عبا را
به دور خود پيچيده بود وارد مجلس درس شيخ شد و در گوشه اي نشست و به سخنان
استاد گوش فرا داد و پس از خاتمه درس به سرعت بسوي محل سكونت خود شتافت زيرا
نمي خواست كسي متوجه آن وضع گردد ظهر آن روز كسي درب حجره را كوفت 0 وقتي آخوند
محمد كاظم در را باز كرد شيخ مرتضي را ديد
استاد به شاگرد خود سلام كرد
و بقچه اي از زير عباي خود بيرون آورد و آن را به دست او داد و با قيافه و لحني
كه سرشار از محبت بود گفت : از اينكه در اين وقت مزاحم شده ام معذرت مي خواهم
من مي توانستم پيراهن نوي تهيه كنم اما دلم مي خواهد پيراهن خود را به شما بدهم
و اميدوارم با قبول آن مرا خوشحال كنيد 0 شيخ آنگاه به سرعت از حجره شاگرد
خود دور شد بطوري كه آخوند نتوانست از لطف استاد خود سپاسگزاري كند وقتي باز
كرد ديد كه شيخ دو دست از پيراهنهاي خود را براي او آورده است
نوري زاد گرامي سلام
نمي دانم با مشكل كدام يك از اين سه بود ؟
نام شيخ عباس قمي ؟
نام مفاتيح الجنان ؟
نام منازل الاخره ؟
جناب نصر الدین گرامی،
با سلام و احترام،
به شما و آقای نوریزاد عزیز، موافقم و زیبایی گفتار شما را تحسین میکنم. و از آنجا که دیدم تمایلی به ورود مستقیم به پرسشهای حقیر ندارید و واکنش کلی را ترجیح میدهید، سعی میکنم بفهمم که ای بسا هم از ملاحظات و شاید بیشتر از معذوراتی ناشی می شوند و هم این طی طریق که گزینش شماست را احتمالا بایستی بخشی لاینفک از باورمندی شما بحساب آورد و این هم محترم. هیچ تردیدی نیست که نشر و تبلیغ خاطر وجود همانهایی که بطور مجزی شرحی از اخلاقیات حسنه آنها و در یک کلام به اینکه مردان خدا چنین بوده و هستند، پرداخته اید، چنان که افتد و دانیم بی تاثیر در امید و باور بسیاری از ما ایرانیان نبوده اند که ساده لوحانه از آقای خمینی دنباله روی کردیم. فرشتهای دیدیم که قرار بود دمار از روزگار دیوها در بیاورد که دمار از روزگار خود ماها در آورد. این خوبان یک مشی عملی سر مشق و نمونه بودن را پیش روی ما گذاشته اند و یک زبان و بیانی داشتهاند یا دارند که همان تعلیمات دینی ،وظایفی را در بخش جغرافیای زندگی خویش و مردمان نیز بعهدهٔ آنها گذاشته است و کمتر از آن سخن بمیان میآید که لابد منجمله از رعایت جوانب احتیاط جاتی ناشی میشود و این هم قبول. با شما همراهم تا دست بدست هم دهیم تا ” همان به که نیکی بود یادگار” آنگاه که “نباشد همی نیک و بد پایدار”. امروزه اساسیترین موضوع این است که نیکی در واژگان باورمندی مذهبی، چنان در زیر خروارهایی از حدیث و روایت دفن شده که به خروجیهایی در نماد و نمودهای عینی و ملموس از قبیل دروغ و دروغهای شاخدار، تظاهر، ریا، بی رحمی و بشمار…جلوه آرایی میکنند. گمان حقیر این است همین طرح نوی که آقای نوریزاد در انداخته اند، و استقبالی که از ایشان میشود، اجرای دیدگاه شما نیز میتواند یکی از پارامترها یی باشند که دیدگاها و خواستههای طیف گستردهای از تنوع زیبای باورها و اندیشههای گوناگون را نمایندگی کند. یادمان باشد مسیر رسیدن به نوری که مدّ نظر شماست تا تاریکی مجال خود آرایی پیدا نکند، کمینگاهها و گردنهای هایی ناگزیر را پیش رو دارد که امثال مصباحها و ناصر مکارمها و نوری همدانیها با کبکبه و دبدبه و هیبت و هیمنهای که به ئاحق و ناروا از جیب ملت هزینهٔ علم کردن خیمه و خرگاه خود کردهاند، نیز همهٔ چشم امیدشان به کاروانیان راهیان نور هست تا تاریکیها را از روز روشن هم بهتر برای این رهروان نور جا بیندازند.
قسمت نهم
“” زی طلبگی “”
تواضع شیخ عباس قمی در برابر پدرش
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است كه :
وقتى كتاب منازل الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام عبدالرزاق مسأله گو
كه همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت
مرحوم پدرم «كربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، كتاب منازل الاخرٍة مرا مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند
روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! كاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این كتاب كه او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این كتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چیزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید
اخلاص شیخ عباس قمی
يكي از بزرگان فرمودند :
در یكی از ماههای رمضان با چند تن از رفقاء از ایشان (محدث قمی) خواهش كردیم كه در مسجد گوهرشاد اقامهی جماعت را بر معتقدان و علاقهمندان، منت نهد، با اصرار و ابرام این خواهش پذیرفته شد و چند روز نماز ظهر و عصر در یكی از شبستانهای آنجا اقامه شد و بر جمعیت این جماعت روز به روز میافزود هنوز به ده نرسیده بود، كه اشخاص زیادی، اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاده شد؛ یك روز پس از اتمام نماز ظهر به من كه نزدیك ایشان بودم، گفتند: من امروز نمیتوانم نماز عصر بخوانم رفتند و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامدند در موقع ملاقات و استفسار از علت ترك نماز جماعت گفتند: حقیقت این است كه در ركوعِ ركعت چهارم، متوجه شدم كه صدای اقتداكنندگان كه پُشت سر من میگویند «یا الله یا الله ان الله مع الصابرین» از محلی بسیار دور به گوش میرسید، این توجه كه مرا به زیادتی جمعیت متوجه كرد، در من شادی و فرحی تولید كرد و خلاصه خوشم آمد كه جمعیت این اندازه زیاد است، بنابراین من برای امامت، اهلیت ندارم
آقای نوریزاد با سلام — در یکی از روستا ها و بخش های شهر همین بابل استان مازندران کسی را دیدم که روز ها به کار شالیکاری برنج و دامداری و کشاورزی بود و هنگام نماز های یومیه ” لباس روحانی ” می پوشید و زمانی کوتاه مردم را پس از اقامه نماز ” موعظه ” میکرد . کاشکی صدا و سیما از این افراد مستند هایی تهیه میکرد و به خلق الله کشورمان نشان میداد که : آی مردم روحانیت ” صنف ” نیست و در مرام شیعه یک برداشت غلط است .
قسمت هشتم
“” زي طلبگي “”
نفت فروشی که زاهد دهر بود !
… در اینجا قصّه ای یاد کنم از اولیای خوب خدا که قرآن را زندگی می کرد و نه بازی .
جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگوی
حسین نفتی، نفت فروش بود به حوزه آمد و درس خواند و به او شیخ حسین گفتند و چون زهد و تقوا را
پیشه کرد به شیخ حسین زاهد معروف شد . شیخ حسین زاهد می گوید :
مادرم پیر و زمین گیر بود، هر روز ساعتی معین برای او ظرف گذاشته و بعد هم می آمدم آن ظرف را برداشته
و می بردم و تخلیه می کردم و می شستم و می آوردم و در گوشه اتاق می گذاشتم. یک روز ظرف را گذاشتم و
از اتاق بیرون آمدم ولی یادم رفت برگردم . ساعتی بعد که یادم آمد با عجله به اتاق مادرم رفتم. و او سخت عصبانی بود به همین خاطر تا مرا دید با لگد
به ظرف زد و ترشح کرد و تمام بدن و لباسم نجس و آلوده شد، اما هر چه بود مادرم بود و به احترامش سرم
را پایین انداخته و هیچ نگفتم تا مبادا از من ملول و دلتنگ شود. لذا خیلی آهسته ظرف را برداشتم و بیرون
آمدم. وقتی کارم تمام شد و برگشتم مادرم با یک دنیا محبت و سوز و پشیمانی نگاهم کرد و گفت حسین!
نجست کردم؟ و من برای اینکه او را شاد کرده و لبخند را بر لب های او ببینم به او گفتم: مادر! یادت هست
وقتی که بچه بودم چقدر تو را نجس کردم حالا یک بار هم تو ما را نجس کن، مگر چه می شود؟
حال من این داستان را گفتم تا با قرآن زندگی کردن را به گونه ای محسوس و ملموس نشان داده باشم . شیخ حسین چون با قرآن زندگی می کرد، در آن خلوت که جز خدا کسی شاهد نبود هرگز سخنی نگفت که
مادرش آزرده خاطر شود زیرا توصیه و سفارش قرآن را شنیده و آویزه گوش خود قرار داده که : فلا تقل لهما
اف
مبادا با مادرت با پدرت سخنی بگویی که آنان را رنجیده و غمناک سازد . از این رو نسبت به برخورد تلخ مادر هیچ نگفت و وقتی هم که پاسخ داد سخنی نگفت که مادر را خسته و
رنجور کند بلکه با یک دنیا ملاحت و لطف خاطره دوران کودکی خود را به نشان سپاس یادآورش شد .
سامان گرامي سلام و عرض ادب
مختصر و مفيد خدمتتان عرض كنم
به نظر من نقد مصداق با نقد مقام دو منظر متفاوت است آنچه در توان من است بيان الگوهاي مثبت است تا كساني كه متصف به اين مقامند بدانند كه اسلافشان چگونه حرمت اين مقام را پاسداشتند
عزيز به باور من قبل از پرداختن به اين و آن ابتداء بايد از خود شروع كرد اگر اين از خود شروع كردن فرهنگ شود بسياري از مسير را پيموده اييم
سامان گرامي به باور من اگر دست در دست هم دهيم و در اين سفر همديگر را ياري كنيم تا زيبائي ها را ترويج كنيم تاريكي ها روي ماندن نخواهند داشت
————————
چه جمله ی باشکوهی است این جناب ناصرالدین گرامی:
“…………. سامان گرامي به باور من اگر دست در دست هم دهيم و در اين سفر همديگر را ياري كنيم تا زيبائي ها را ترويج كنيم تاريكي ها روي ماندن نخواهند داشت”
سپاس
با درود به جناب دکتر نوریزاد عزیز،
با سپاس از ناصر الدین، صد در صد با شما موافقم که فرهنگ سازی شود تا حاملان بالقوه در هر لباسی برای تبادر به ظلم و جور و قدرت پرستی و غارت، هم در تعداد به حداقل برسند و هم در عمل شانسی برای آوار شدن روی سر مردم و جامعه نداشته باشند. اگر بفرمایی برای فرهنگ سازی چه بسترها و چه ابزار و اسبابهایی لازم است ممنون میشوم. و وقتی میفرمایی فقدان فرهنگ سازی موجب شده تا خود پدیدهٔ ظالم باقی مانده باشد، آیا ما فعلا اجازه داریم، ظالمانی که خون ما را در شیشه کردهاند را با اسم و رسم نام ببریم؟ یا اینکه این هیچ کمکی به فرهنگ سازی نمیکند؟ فعلا به ظالمان هیچ کاری نداشته باشیم و آنقدر فرهنگ سازی کنیم تا اصلا روزی،روزگاری در عصری و به شانس نسلی، ملت ما نیز از شرٔ حاملان ظلم، نجات پیدا کنند. مثالی شاید عرض بنده را گویا کند. بسیار فراوانند کسانی که کاملاً واقفند آقای نوریزاد انسان متعقد و متدینی هست؟ و کیست که احترام باورمندی ایشان را نداشته باشد؟ و شاید خیلی کم باشند کسانی که قدر دان و حتی مفتخر به ایشان در راه و مسیر بسیار پر مخاطرهای که برگزیده اند و همچنین به تاثیر گذاری ایشان، با توانمندیها و اسبابی که فراهم دارند، نباشند. چرا؟ و چرا هستند بسیاری از باورمندان که اگر هزاران کرامت هم به ناف امثال نوری همدانی و ناصر مکارم ببندند، تره هم برای اینان خرد نمی کنند؟ گفتم باورمندان که دیگر تکلیف ناباوران که احترامشان برای باوری که برگزیده اند و محترم است،روشن باشد. و اگر همین ناباوران کم بودند یا هرگز مباد که نباشند، امروزه روز پماد چشم را برای ما از ترکیب خاک کفّ پای امثال جنتی و چرک کلاه مصباح یزدی و آب دهان دیگر تنی چند از اینان (یان) با چند بشکه آب کر، میساختند. وقتی قبول داریم ظلم باقی است از بیان مصداقهای بارز یا حاملان آن چه واهمه ای؟ در پایان تکرار کنم که برای دیدگاه شما احترام قائلم.
قسمت هفتم
“” زي طلبگي “”
سيد بن طاووس و هلاكوخان
در سال شش صد و پنجاه و شش هنگامي كه سلطان هلاكو بغداد را فتح كرد ، فرمان داد
از علما استفتا شود كه كدام يك افضل اند : سلطان كافر عادل ، يا سلطان مسلمان
ستمكار ؟
سپس علما را در مستنصريه براي اين منظور گرد آورد .
چون هنگام فتوا رسيد علما از پاسخ خودداري كردند .
رضي الدين علي بن طاووس كه مردي وارسته و مقدم بر ايشان بود
در آن مجلس حضور داشت ، و چون خودداري ايشان را از دادن فتوا مشاهده كرد قلم
برگرفت و راي خود را مبني بر برتري سلطان كافر عادل بر سلطان مسلمان ستمكار نوشت
، سپس ديگران راي خود را در اين باره نوشتند
جناب ناصرالدین این مورد هم به حکایات اضافه فرمایید:استاد محمد تقی جعفری ره در پاسخ به مصاحبه گر بهترین خاطره خود را اینگونه می فرماید: آنقدر از بقالی ونانوایی و.. قرض گرفته بودم که روزی دیگر به من نان قرضی هم ندادند وبه حجره ام رفته وخوابیدم…درحجره مجاور دوستی داشتم که آمد مرابیدار کرد وگفت بیا مباحثه کنیم .خجالت کشیدم بگویم گرسنه ام وحال مباحثه ندارم!..گفتم سرم درد می کند..اوگفت اگر ناهار نخوردی ما کشمش پلو داریم بیا تا باهم خورده وسرت خوب شده مباحثه کنیم….ایشان میگویند درعمرم غذایی لذیذ تر از آن نخوردم..!
شغل اساسی و حیاتی در ایران برای رقابت با آموزش فضانوردی در ناسا
http://rovatehadis.com/30471
جناب نوری زاد، اشکالی ندارد اگر کامنت من را در مورد دوستمان ناصرالدّین نشر نکنید. من خواستار اینکه ایشان احساس کنند سانسور میشوند نیستم. با تشکّر
سازی متحول نمی شوند
سامان گرامي با تشكر از اظهار دقت در مطالب اين حقير
هم وطن
مشكل فرهنگ ما اين است كه بجاي پرداختن به خصلتها و رفتار ها و نقد آن , مدام به حاملان آن مي پردازيم
فرضا شما قصد داريد با ظالمي مقابله كنيد آيا فكر مي كنيد قبل از مقابله با آن بهتر نيست ابتداء مقابله با فرهنگ ظلم شود تا ظالم .
تمام گرفتاري هاي ما ايرانيان از انجا شروع شد كه قبل از پرداختن به خصلتهائي كه منجر به ظلم مي شود فقط و فقط چون فعلا به منافع شخصي من تعرض شده به جهت انتقام دست به مقابله با ظالم مي زنيم اما اگر قبل از همه اين تحركات با خصلتهائي كه منجر به زياده خواهي و ظلم مي شود فرهنگ سازي شود بهتر نيست ؟
گرامي
اين لباس و صنف نيست كه منجر به ظلم مي شود بلكه لباس بهانه است اگر صاحب اين لباس در كسوت ديگر مي بود نيز دست به همين عمل مي زد لذا به نظر من ابتدا بايد با فرهنگ زياده خواهي مقابله كرد نه با باورها
اين خصلتها هستند كه مشكل زا مي باشند و خصلتها بدون تربيت و فرهنگ سازي متحول مي شوند لذا اگر قرنها با ظالم بجنگيد و مقوله فوق را مورد غفلت قرار دهيد هميشه مشكل همچنان باقي خواهد ماند .
با درود به جناب دکتر نوریزاد عزیز
جناب ناصرالدین گرامی، سپاس از توضیحات و ذکر خاطرات. چند نکته به اختصار: آن بضاعت فکری و تربیتی ، که به بنده بعد از لقمه نانی، چیزهایی را تلاش کردهاند یاد بدهند این بوده که همهٔ انسانها آفریدههای پروردگارند. پروردگار اختیار انسانها را به دست انسانهایی دیگر نداده که برای مرگ و زندگی آنها تصمیم بگیرند. دنیا پر از باورها و اعتقادات گوناگون و متنوع هست و بسیاری از باور ها مدعی که تنها آنها بر حقند. در این بازار جهانی عرضه کالای باور و اعتقاد، به همهٔ باورمندان و معتقدین بایستی احترام گذاشت، درست مثل بازارهای عریض و طویلی که در همه جای دنیا فروشندگانی میفروشند و خریدارانی میخرند.اما اگر فروشندهای به هر دلیل و مدعا و حیله و اگر هم نشد با اقتداری بخواهد زوری جنسش را قالب کند،با خریدار درگیریهایی پیدا میکند و در محل کسب و کار خود نیز با سایر فروشندگان همکار خود دچار مشکلاتی جدی میشود. دین یا هر اعتقادی هم که به زور و اجبار و تهدید روی میآورد، از ضعفهای بنیادین زیادی در رنج است که هیچ ربطی به هیچ گونه حق و حقیقتی ندارد آنجا که خیال میکند با گرفتن و زدن و بستن و کشتن وظیفهای دینی یا شرعی را بجا آورده است. مگر امکان دارد در هر مرام و مسلک و باور و عقیده و دارندهٔ دینی، انسانهایی شریف به وفور پیدا نشوند؟ از آن طرف این دنیایی که روز به روز کوچکتر و کوچکتر میشود و مجموعهٔ انسانهای ساکن آن به هم پیوسته تر و وابسته تر و آگاهتر و لاجرم متمدن تر میشوند، مگر شدنی است که دینی یا مذهبی حتی در خیال بر آن شود تا دنیا صرفاً وفق مراد آن باور بچرخد؟ محض همین یکی از بزرگترین دستاورد بشر شاید در طول همهٔ تاریخ این بوده که عقلای دنیا برای خیلی از نجاتهای اساسی و حیاتی یک چهار چوبی بنام اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر را تدوین کردند تا بشر بتواند از فرصت و شانس و امکان یک بار زیستن در این کرهٔ خاکی در امنیتهایی نفس بکشد و زندگی کند . شمااز انسانهایی نام برده اید که به زعم شما و احترامی که به زعم شما دارم،شریفند و بزرگ مثل انسانهایی شریف و بزرگی که در جای جای تاریخ همهٔ انسانها و تمدنها بوده و هست و خواهد بود. بحث این است که بودن این انسانهای بزرگ سند و مدرک تاییدی برای همهٔ انسانهای دیگری نیستند که به قشر یا زبان یا لباس آن انسانهای بزرگ مربوطند. بحث سر این است که هست و نیست یک ملت و مملکت با وسیلهای بنام تشیع و شیعه و روحانیتی حریص و تشنه قدرت و غارت تا لبهٔ پرتگاه کشیده شده و ماها بایستی به عشق این که فلان ملای فلان تاریخ انسان خیلی خوب بوده است، چشم از این همه ظلم و جور و جنایت و غارتی که در حقمان میشود بر بندیم؟ باید انسان را دید و هر جا که بود و هر باوری که داشت، آن باورش را موضوعی کاملاً شخصی تلقی کرد و به آن باورش هم احترام گذاشت،آنگاه که از انسان بودن وی، انسانیت تراوش میکند. در غیر اینصورت قطار تمدن عقب عقب بر نمیگردد تا ببینید در چه ایستگاهی مانده ایم که ما را سوار کند. تازه اگر مداحانی چون مصباح غارتگر و جنتی مانده در گردنهای در عصر حجر، ایستگاهی برایمان باقی بگذارند. کلام آخر اینکه دین و مذهب و باور هر کس محترم است مادامیکه آنرا چماق و اسلحهای برای تاختن و ساقط کردن کمترین حریم و حرمتی از همنوع خود،قرار ندهد. و هیچ هم معلوم نیست که کلیهٔ کامنت گذاران عزیز و گرامی اگر به اقتضا یی مدتی با هم باشند، دوستان خوب و نازنین و غمخواری برای یکدیگر نباشند.
جناب اقای ناصرالدین استثنا قاعده نمیشود کسی منکر این نیست که زندگی روحانیت واقعی همانند عموم مردم بوده است اما جهت قضاوت بهتر کتاب خاظرات حاج سیاح که روایت دست اولی از زمان قاجار است را هم مطالعه بفرمایید
درود بر جناب مسعود، دوست عزیز بنده خودم خواستار اشدّ مجازات در مورد قاچاق موّاد مخدر از فروشنده تا مصرف کننده هستم بشرطی که قوانین و عدالت کور شامل حال همه بشود. جنس رسانی به اینهمه معتاد بدون داشتن شبکه های بزرگ و وابسته میسّر نیست! موضوع بحث فعلاً آن نیست. موضوع بحث در بارهٔ مجرمی است که حتّی اگر گناه کار باشد شاید مورد بخشایش قرار گرفت و نمیتوان سهل انگاری مسئولین اعدام که در جهان رتبهٔ اوّل را در این رشته سالیان متمادی بخود اختصاص داده اند را ملاک قرارداد. فلسفه مسیحّیت در مورد مرگ آنست که روح بسوی خدا میرود و اوست روح را میپزیرد و یا دوباره به بدن باز میگرداند. کسانی که با مرگ دسته پنجه نرم کرده اند اکثراً آن را گذشتن از تونل تاریک و رسیدن به نور و شنیدن صدائی که الاًن وقت تو نیست توصیف کرده اند. شاید این تجربه و توضیح در ضمیر مسیحیان از کودکی نهادینه شده و فرصت دوباره را در غرب بعنوان حکمت اللهی به آن ارج مینهند. شاید اگر امکان داشت با این شخص مصاحبه شود و از تجربه خودش بگوید. تجربهٔ خود من در تصادفی که بودم آنست که تمام خاطرات زندگی سریع فهرست وار بسرعت نور از جلو چشم میگذرد و روی کسانی که دوستشان داری مکث میشود. در ضمن بنده بالکل مخالف اعدام هستم.
جناب ناصرالدین , آقا دست از این کارها بردار و برو توی جامعه یک کار مثبتی انجام بده! منظور از کار مثبت کتک زدن و دست و پا شکستن هم نیست. شما مثل اینکه اصلاٌ عجله ای بظهور امام زمان ندارید! مگر نشنیدید که آخر زمان وقتی است که مرد از زن اطاعت کند. اگر ظهور دوست داری عوض وقت تلف کردن در این روم و آن روم توی اینترنت بلند شو دو تا ظرف بشور خانه را جارو کن سبزی پاک کن و غذا بپز تا امام ظهور کند و تکلیف همه را روشن کند. لطفاٌ کمپین تسریع ظهور امام زمان را با دیگر برادران در میان بگذار و ثابت کنید که خواستار ظهور هستید.
saman گرامي ممنون از اظهار لطفتان
هموطن نگاشته شما ذهن من را به سالها پيش بازگرداند حدود سال 73 در يكي از مدارس مرفهين بي درد مشغول بودم
(هر چند كه چند سال بعد با خودم عهد كردم هر چه دارم در عرصه تجربيات تربيتي فقط و فقط در اختيار مدارس بي در و پيكر اطراف محله هائي مثل خاك سفيد و قنات كوثر و يا مقداري آنطرف تر از ميدان قزوين ووو قرار دهم و لطف خدا شاگرداني كه در اين مناطق خدمتشان را مي كردم هر كدام الان از افراد منشاء اثر و موفق از آب در آمدند )
يكي از كارهائي كه اين حقير انجام دادم گرد آوري حكايات تربيتي از منابع اسلامي و متون كهن فارسي ووو بود تقريبا مجموعه اي كه من طي سالهاي 67 الي 78 انجام دادم در ايران در زمان خود بي نظير بود و تقريبا عموم مدارس كذائي و لو براي چشم هم چشمي هم كه شده آبونمان مطالب اين حقير بودند و حاصل اين مجموعه بيش از 20 هزار فيش شد كه در 700 موضوع اعتقادي اخلاقي و تربيتي تهيه كردم در كنار اين حركت خودم هم مشغول خرج كردن مطالب نيز شدم
براي اين مقدمات فوق را مطرح كردم تا به اين خاطره بپردازم :
در يكي از مدارس كذائي هفته اي سه بار بعد از ناهار در نماز خانه حدود يك ربع برنامه اي را در اختيار من گذاشتند تا مطالبي را در اختيار دانش آموزان قرار دهم البته رده سني اين عزيزان در آن زمان راهنمائي بود .
چون يكي از كارهاي اصلي اين حقير احياء نسخه هاي خطي و كار روي مجموعه آثار قدماي شيعه بود علاقه وافري به اشاعه فرهنگ شيعه و تراث آن داشتم بلا فاصله بعد از اين پيشنهاد من به ياد فيشهاي خود افتادم زيرا يكي از موضوعات مجموعه تحقيقاتي سيره و حكايات انديشمندان بود لذا دست بكار شدم و در موضوعات فوق به شكل شخصيتي فيشهاي خود را تنظيم كردم و وقايع جذاب بزرگان را ميان دو نماز هفته اي سه بار براي دانش اموزان با البته روشهاي جذاب مطرح مي كردم
سامان گرامي يادم نمي رود اين برنامه ها سه سال ادامه داشت دقيقا سالش يادم نيست اما در ميان تعطيلات عيد بود كه ايام شبهاي قدر با آن مصادف شد و مدرسه به همين مناسبت يك افطاري داد و ما را هم دعوت كرد .
سامان گرامي
هنوز كه هنوز است وقتي ياد اين خاطره مي افتم اشك شوق در چشمانم حلقه مي زند و خدا را شاكرم كه خداوند اين توفيق را به من عطاء كرد و چنين شد .
در پايان سفره افطار يكي از دانش اموزان كه فرزند يكي از روحانيون مشهور بود به من گفت :
مي شود سخني را خدمتتان عرض كنم ؟
گفتم بفرماييد
گفت فلاني قبل از اينكه از شما اين مطالب را بشنوم نظرم و آرمانم اين بود كه اگر روزي بزرگ شدم به خودم بمبي ببندم و خود را داخل يك مجموعه اي از روحانيون بيندازم و همه را از بين ببرم اما در اين مدت وقتي با تلاش علمائي چون شيخ صدوق – شيخ مفيد – شيخ طوسي – ابن بطريق – شهيد اول و ثاني و ثالث – علامه حلي – قاضي نور الله شوشتري ووو آشنا شدم ذهنيتم به انديشمندان شيعه دگرگون شد و آنچنان شيفته اين لباس مقدس شدم كه تمام بي مهري هاي پدر را فراموش كردم و از آرمانهاي من اين شده كه فردي مانند آيت الله العظمي سيد شهاب الدين مرعشي نجفي شوم كه در اوج فقر و گرسنگي به فكر حفظ فرهنگ و تراث اين مرزو بوم بود تا جائي كه براي حفظ نسخه خطي هاي عبري اين مرز و بوم اقدام به نماز استيجاري مي كرد تا فرهنگ مكتوب اين مرز و بوم محفوظ بماند .
سامان گرامي باور كن اثر نقل اين مطالب را ديده ام و الا سر پيري معركه گيري نمي كردم .( البته هنوز به پنجاه نرسيده ام يكي دو سال مونده ولي چون دو تا نوه دارم هي فكر مي كنم پيرم )
———————-
سلام ناصرالدین گرامی
سپاس مند ادب شما در مخاطب قرار دادن سامان عزیز هستم. گرچه او و دیگرانی چون او مخالف سخن شما باشند.
سپاس
saman گرامي
وصف العيش نصف العيش
با درود به آقای نوریزاد عزیز،
گیرم که فرمایشات جناب ناصر دین درست. بطور قطع همهٔ مدرسین و شاگردان آنها در حوزههای علیمه این مقولات اخلاقی و مواردی که ناصر آقای دین میفرمایند، را شاید هم به کرات خوانده اند و با آنها آشنایی دارند. تاثیرشان را در اخلاق و رفتار و خلق و خوی چند در صد آخوندها به عینه میتوان مشاهده کرد؟ یعنی این چیزهایی که گفتی برای آقایان جنتی، مصباح، ناصر مکارم ،نوری همدانی و بشمار و برو جلو تا صاحب اختیار مطلق هست و نیست این مملکت، هم هست یا محلی از اعراب باید داشته باشد؟ اگر قرار به مطرح کردن و معرفی افراد سالم و درستکار و پاک طینت و انسان دوست و زحمت کش و اهل حرام- حلّال و صادق و صمیمی باشد، آنهم با ذکر اسم و فامیلی که در بین جمعیت ایران ،چند ملیونی به راحتی پیدا میشوند. آنگاه در بین این چند ملیون منصفانه بفرما چه درصدی شامل آخوند جماعت میشود؟ نه، آقای ناصر دین ،شما هر چی هم که تلاش کنید و از این نمونهها بیاورید هرگز موفق نخواهید شد استثناها را بنام و بجای یک قاعده کلی قالب کنی و جا بیندازید. شما بفرمایید مطالعه و تحقیق و تفحص و کنکاش کنید که چه دلایل یا فاکتورها و عواملی باعث شده اند، یا همچنان موجب میشوند از چند صد هزار طلبه و آخوند، افراد بسیار بسیار معدودی همچون آقای منتظری و آقای طالقانی در بینشان پیدا بشود؟ کسی که با مفت خوری شروع میکند، پیشاپیش قطاری از زیر پا گذاشتن ارزشهای اخلاقی را برای خود عادی دیده است. انتظار اخلاق و اخلاقیات از چنین کسی انتظاری بیهوده و واهی است.کسی که مخلوقاتی از مخلوقات پروردگار بزرگ را نجس میداند یا میبیند، میتواند از اخلاق حرف بزند؟ قطعا که میتواند و میزند، اما شنوندهای هم دارد؟ و اگر دارد از چه قماشی میتواند یا باید باشند؟
در پاسخ به آقای بهزاد و ضمن اظهار بی ربط بودن مطلب من هم به مقاله بالا، مثل اینکه ، این فرد در خوزستان اعدام شده بود به جرم مواد مخدر (حمل یا داشتن یا پخش کردن،دقیقاً نمی دانم)، ولی مثل اینکه اعتراض هایی از جامعه جهانی به اعدام مجدد آن شده .. و آنها می گویند حکمِ یکبار اعدامش اجرا شده و دیگر نباید حکم اعدام تکرار شود و این طرف هم می گویند اعدام به معنی گرفتن حیات است و نه به پای چوبه دار رفتن، بنابراین اعدام باید تکرار شود ..
حالا اگر بر فرض ، ما حکم اعدام را برای چنین مجرمانی عاقلانه بدانیم (که البته عقل من هنوز به تشخیص درست یا غلط بودن حکم اعدام برای چنین جرم هایی ، نرسیده است) ، آیا بدلیل سهل انگاری مسئولین اعدام کننده ، مجرم باید از زیر حکمش قِسِر در برود؟
قسمت ششم
“”” زی طلبگی “””
آيت الله العظمي شيرازي :
در آن روزهائي كه در نجف اشرف ، آن منطقه گرمسير بسر
مي برد و بدليل شدت گرما اكثر ساكنان آن شهر مقدس از وسائل سرد كننده همانند
كولر و يخچال و نظاير آن استفاده مي نمودند ، هنگامي كه يكي از افراد خير و
نيكوكار يك عدد پنكه روميزي بعنوان هديه به منزل ايشان مي آورد ، آن عالم بزرگ
رباني مي فرمايد: پنكه را بفروش برسانيد و وجه آن را صرف امور ضعفاء نمائيد و خود
از همان بادبزنهاي قديمي استفاده نمائيد 0 بهمين ترتيب در مورد تهيه يخچال جهت
منزل ايشان كه بارها سعي و تلاش شد كه اجازه بدهند ، اكيدا مخالفت نموده و
مي فرمود : حال كه اكثر مردم فاقد يخچال هستند چرا ما نباشيم ؟ مگر بدون يخچال
نمي شود زندگي كرد ؟ !
در يكي از روزها آيه الله زاده حاج سيد محمد باقر شيرازي فرزند ارشد آن فقيد
سعيد ، بدليل اينكه خداوند متعال مولودي به وي عطا فرموده بود كه از شدت گرما
رنج مي برد و در منزلشان هم زيرزميني وجود نداشت كه از آن براي فرار از گرما
استفاده نمايند ، يك دستگاه كولر به مبلغ پنجاه دينار عراقي
به اقساط تهيه نمود . پس از يكي دو روز كه ايشان به حضور آقا رسيد و آقا قبلا
از موضوع خريد كولر اطلاع حاصل نموده بود ، با پرخاش شديد با او برخورد نمود و
با اين جملات تند ، مراتب نارضايتي خود را ابراز داشت و فرمود : برو ، برو 0 تو
هم از روحانيت دور شدي … مگر ديگران با گرما چه مي كنند ؟
مگر عموم مردم در منزل خود كولر دارند ؟ مگر ما نبوديم كه گرماي بدتر از اين را
تحمل مي كرديم و درس مي خوانديم ؟
قسمت پنجم
“”” زي طلبگي “””
مرحوم حاج ميرزا علي آقاي قاضي ، استاد عرفان علامه طباطبائي
از نقطه نظر عمل آيتي عجيب بود ، اهل نجف و بالاخص اهل علم از
او مطالب ارزنده اي نقل كرده اند ، در نهايت تهيدستي زندگي مي نمود با عائله اي سنگين ، و
چنان غرق توكل و تسليم و تفويض و توحيد بود كه اين عائله به قدر ذره اي او را از
مسير خارج نمي كرد .
يكي از اهالي نجف كه مي گفت : من يك روز به
دكان سبزي فروشي رفته بودم ، ديدم مرحوم قاضي خم شده و مشغول كاهو سوا كردن
است ، ولي به عكس معهود ، كاهوهاي پلاسيده و آنهائي كه داراي برگهاي خشن و بزرگ
هستند برمي دارد .
من كاملا متوجه بودم ، تا مرحوم قاضي كاهوها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد ،
و مرحوم قاضي آنها را در زير عبا گرفت و روانه شد ، من كه در آن وقت طلبه جواني
بودم و مرحوم قاضي مرد مسن و پيرمردي بود به دنبالش رفتم و عرض كردم : آقا من
سوالي دارم ! شما بعكس همه چرا اين كاهوهاي غير مرغوب را سوا كرديد ! ؟
مرحوم قاضي فرمودند : آقا جان من ! اين مرد فروشنده است و شخصي بي بضاعت و فقير
، و من گاهگاهي به او كمك مي كنم ، و نمي خواهم به او چيزي بلاعوض داده باشم تا
اولا آن عزت و شرف آبرو از بين برود ، و ثانيا خداي ناخواسته عادت كند به مجاني
گرفتن ، و در كسب هم ضعيف شود .
و براي ما فرقي ندارد كاهوي لطيف و ازك بخوريم يا از اين كاهوها ، و من
مي دانستم كه اينها بالاخره خريداري ندارد ، و ظهر كه دكان خود را مي بندد ، به
بيرون مي ريزد ، لذا براي جلوگيري از خسارت و ضرر كردن او اينها را خريدم
با سلام و درود خدمت آقای نوری زاد، جناب نوری زاد عرضم به این مقاله ربطی ندارد ولی در اخبار بود که در ایران شخصی محکوم به اعدام را به دار کشیده اند و در سردخانه بعد از یک روز زنده یافته اند ولی دوباره میخواهند اعدامش کنند! آقای نوری زاد آیا میتوانید کمپینی برای نجات این شخص در داخل و خارج به راه بیندازید؟ مطمئن هستم سازمانهای حقوق بشر این کمپین را بی جواب نخواهند گذاشت
قسمت چهارم
“”” زي طلبگي “””
مرحوم حاج ملا مهدي نراقي صاحب كتاب جامع السادات وقتي كه به نجف اشرف
مشرف شد ، تمام علمائ اعلام نجف از وي ديدن كردند مگر آيه الله علامه بحر العلوم
مرحوم ملاي نراقي خودش از آقاي بحر العلوم ديدن كرد ، از آنجائيكه هر ديدي يك
باز ديد دارد بحر العلوم ( ره ) به باز ديد وي هم نرفت ، آقاي نراقي به باز ديد
رفت ، وقتي كه اين باز ديد پيش آمد ، آيه الله گفت ميداني چرا از شما ديدن نكردم
؟ گفت نه فرمود من كتابي را از شما خواندم در علم اخلاق بنام ( جامع السادات )
خيلي استفاده بردم و از مطالب سودمند اخلاقي آن كتاب خوشم آمد ، علت ديدن نكردن
از شما براي اين بود كه ميخواستم بدانم كتاب را فقط براي مردم نوشتي و يا براي
خود و مردم : حالا با اين عمل خدا پسندانه ات فهميدم كه كتاب را براي تزكيه نفس
خود و مردم نوشته اي
قسمت سوم ”
زي طلبگي
دامهاي شيطان
يكي از شاگردان شيخ انصاري ( ره ) مي گويد : در دوراني كه در نجف اشرف نزد شيخ
انصاري به تحصيل مشغول بودم ، شبي شيطان را در خواب ديدم كه بندها و طنابهاي
متعددي در دست داشت . از شيطان پرسيدم اين بندها براي چيست ? پاسخ داد : اينها
را به گردن مردم مي اندازم و آنها را به سمت خويش مي كشم و به دام مي اندازم .
روز گذشته يكي از اين طنابهاي محكم را ، به گردن شيخ مرتضي انصاري انداختم و او
را ، از اتاقش تا اواسط كوچه اي كه منزل شيخ در آن است ، كشيدم ، ولي افسوس كه
عليرغم زحمات زيادم ، شيخ از قيد رها شد و برگشت .
وقتي كه از خواب بيدار شدم ، در تعبير آن به فكر فرو رفتم . پيش خود گفتم خوب
است از خود شيخ بپرسم ، از اين رو ، به حضور ايشان شرفياب شده و خواب خود را
براي ايشان گفتم .
شيخ فرمود : شيطان راست گفته است ، زيرا آن ملعون ديروز ، مي خواست مرا فريب دهد
كه به لطف خدا ، از دامش گريختم .
جريان از اين قرار بود كه ديروز ، من پول نداشتم و اتفاقا ، چيزي در منزل لازم
شد و مورد احتياج بود . با خود گفتم ، يك ريال از مال امام زمان ( سلام الله
عليه ) نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش نرسيده ، آن را به عنوان قرض برمي دارم
و سپس ادا خواهم كرد .
يك ريال را برداشته ، از منزل خارج شدم ، همينكه خواستم آن چيز مورد نياز منزل
را بخرم ، با خود گفتم : از كجا كه من بتوانم اين قرض را بعدا ادا كنم ؟ و در
همين انديشه و ترديد بودم كه ناگهان ، تصميم قطعي گرفتم به منزل برگردم ، از اين
رو چيزي نخريدم و به خانه برگشتم و آن پول را سر جاي خود گذاشتم .
قسمت دوم “”” زي طلبگي “””
صاحب كتاب لولو الصدف مي گويد : رفتم نزد شيخ
انصاري عرض كردم فلان سيد كه از فضلاي عصر است بسيار مضطر شده و عيال او در
حال وضع حمل است مرحمتي درباره او بفرمائيد شيخ فرمود هيچ در نزد من نيست
بجز قدري وجه بجهت صوم و صلوه خوبست دو سال عبادت بجهت او بدهم عرض كردم فلاني
آقا زاده است و از ذوي البيوت است چنين كارها را نكرده و علاوه محصل است و
منافات با كار او دارد شيخ تامل نموده فرمود پس من دو سال عبادت خودم بجا
مي آورم از جهت صاحب وجه و هشت تومان اجرت آنرا بجهت آن سيد ببريد و چنان نمود
اين عمل از او صادر شد در زماني كه تدريس داشته و جواب استفتاء مردم را ميداده
و نماز جماعت ميفرمود و عيادت مرضي و رفت و آمد با مردم و مطالعه و تشييع جنازه
و رفتن بر در خانه فقرائ و عبادات شخصيه خود و ضبط مال فقرا و ايصالش بانها و
اصلاح مفاسد عامه و غيره و غيره را داشته معذلك عبادت استيجاري ميكرده و اجرت او
را بمردم ميداده .
بسم الله الرحمن الرحيم
نوري زاد گرامي ما را معتاد خودت كردي
ابتدا وقتي در روم بهائيان براي اولين بار با افكارت آشنا شدم ( برنامه بازپخش صحبتهاي شما در روم هشمت رئيسي ارس ) بسيار يكه خوردم آن جوان يقه بسته با قيافه زين العباسي در روايت فتح كجا و اين صاحب كلام آتشين در برابر افكار نقادانه ديروز كجا ؟
و شد آنچه شد اما حس مي كنم شايد بعضي نظرات اين حقير مفيد فايده باشد لذا مطالبي را نه در موضوع خاصي كه جنابعالي حساسيت داريد بلكه در موضوعاتي كه حس مي كنم مفيد فايده براي امروز ما باشد خدمتتان عرض مي كنم .
نوري زاد گرامي فكر مي كنيم ساختن بهتر از ويران كردن باشد ؟
آيا فكر مي كنيد بجاي تاختن به لباس و ظرف به خصلتها پرداخته شود مفيد نخواهد بود ؟
آيا فكر نمي كنيد بجاي تاختن به باورها به بزنگاههاي سوء استفاده از باورها بايد پرداخت ؟
من فكر مي كنم بجاي تخريب صاحبان عمائم اگر به الگوهائي كه در طي تاريخ در اين كسوت مانند خورشيد درخشيدند و چراغ راه آينده جامعه و آيين خويش شدند پرداخته شود بهتر تاريكي ها جاي خود را به روشنائي خواهند داد .
الان كتاب شهيدان راه فضيلت علامه اميني كه بيش ار 130 عالم شيعه برجسته كه براي احياء روشنائي از جان خويش هم مضايقه نداشتند در برابر من است واقعا اگر اعتقاد به مقابله تاريكي در مخيله ما باشد راه آن اين است كه به تاريكي پرداخت و يا اينكه روشنائي را ترويج دهيم تا چنانچه ميزان روشن گردد تاريكي در برابر آن رنگ ببازد و نسل نو با قلبي آكنده از نور و اميد مواجه خواهد شد .
به اعتقاد من بجاي موضوع بالا اگر مثلا اين موضوع انتخاب مي شد :
“””” زي طلبگي “””
و مطالبي از انسانهاي وارسه كه كم هم نبودند كه در اين كسوت در طي تاريخ به انديشه هاي پاك روحي تازه دميدند پرداخته شود .
در نوشته قبلي قصد من اين بود تا بجاي تخريب از روش نشان دادن روشنائي استفاده كنم البته در اين راه افكار و انديشه ها و باورها متفاوت است و بايد آنها را تحمل كرد اما روح حاكم بر مطلب قبلي اين حقير نشان دادن انسانهائي بود كه در حد توان خود و مبتني بر باورهاي خود اهتمامشان بر عمل بود و نه فقط سخن گفتن .
لذا دوست داشتم در اين تايپيك گاه گاهي تحت عنوان زي طلبگي به موضوع فوق بپردازم البته اگر قابل بدانيد :
قسمت اول :
سرگذشتي جالب از شيخ مرتضي انصاري و سيد العلماء
مرحوم صاحب جواهر در روزهاي آخر زندگيش ، دستور داد مجلسي تشكيل شود كه
همه علماي طراز اول نجف اشرف در آن شركت كنند ، مجلس مزبور در خدمت صاحب جواهر
تشكيل گرديد ولي شيخ انصاري در آن حضور نداشت .
صاحب جواهر فرمود : شيخ مرتضي را نيز حاضر كنيد ، بس از جستجو و تفحص ديدند ،
شيخ در گوشه اي از حرم شريف اميرالمومنين ( ع ) رو به قبله ايستاده و براي شفاي
صاحب جواهر دعا مي كند و از خداوند مي خواهد تا او از اين مرض عافيت يابد پس
از اتمام دعا ، شيخ را به آن مجلس هدايت كردند .
صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند و دستش را گرفته بر روي قلب خود نهاد و
گفت : الان طاب لي الموت ، اكنون مرگ بر من گواراست سپس به حاضران فرمود :
هذا مرجعكم من بعدي اين مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود بعد رو به شيخ
انصاري كرده و گفت : فل من احتياطك فان الشريعه سمحد سهله از احتياطات خود بكاه
و بسيار سخت گير مباش ، زيرا كه دين اسلام ديني است سهل و آسان
اين مجلس پايان يافت ، و طولي نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد و اينك
نوبت شيخ مرتضي است كه رهبري امت را به عهده بگيرد اما او با اين كه چهار صد تن
مجتهد مسلم اعمليتش را تصديق كردند ، از صدور فتوا و قبول مرجعيت ، خودداري
ورزيد و به سعيد العلماء مازندراني ( در گذشته حدود 1270 ه 0 ق 0 ) كه در ايران
به سر مي برد و شيخ در كربلا با وي همدرس بود ، و در آن هنگام او را بر خود
ترجيح مي داده ، نامه اي بدين مضمون نوشت :
هنگامي كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر شريف العلماء استفاده مي برديم ،
استفاده و فهم تو بيشتر از من بود ، اينك سزاوار است به نجف آمده و اين امر را
عهده دار شوي !
سعيد العلماء در جواب نوشت : آري ، ليكن شما در اين مدت در حوزه مشغول به تدريس
و مباحثه بوده ايد ولي من در اين جا گرفتار امور مردم هستم و شما در اين مساله
از من سزاوارتريد !
شيخ انصاري ، پس از رسيدن جواب نامه ، به حرم مطهر حضرت علي ( عليه السلام )
مشرف شده و از آن امام بزرگ خواست كه وي را در اين امر خطير كمك نموده و از
لغزش مصون بدارد .
تنها قشری که اگر از جامعه پاک شود جامعه نتنها ضرری نمی بیند بلکه پیشرفت هم می کند همین قشر مفتخور و طلبکار است.بزبان پزشکی اینها همان اپاندیسند در بدنه اجتماع!
با درود به جناب آقای نوریزاد عزیز،
آنکه که میجوید ره حق، نیک خو
با لباس و بی لباس، آن را بجو
گر چه با “عباسیان تیره لباس”
خورده نان از ما و خواند ما عدو
کاملا موافقم. این گروه مفتخور،بیکار و بی هویت را باید از دور شناخت و از او فاصله گرفت. البته خود اینها آرام آرام دریافته اند که جائی در اجتماع، بجز در محافل خاص ندارند.
از ملبس خو، مجو راه و طریق
تا طریقت میرهاند، خود غریق
از ملبس ها، بسی تلبیس چون
سر زند، یزدان بود یاری شفیق
درود٬ اصلا این عمامه سیاه وسفید ریشه اش ازکجا است وبانی این کلاه
چه گروه ویاچه کسی است؟ خداوند آتا ترک رهبر ترکیه را به بخشد که به
آخوند های آن کشور حدود ۹۰ سال پیش دستورداد حق پوشیدن لباس روحانی را
فقط درمسجد موقع نماز خواندن دارید نه بیرون ازمسجد. کرج/رضا
در فیلم پر معنی مار مولک، فردی که لباس روحانی به تن داشت، شغل خود را گچ کار معرفی کرد…اکثرا دستهای تپل دارن و نوع کفشی که به پا میکنند اصلا مناسب برای کاری که نیاز به تحرک داشته باشد نیست..در سالهای اخیر آنهایی که برای مردم و عدالت کار کرده اند از شمار انگشتان دست بیشتر نیستند…مابقی همه شن دستشان در جیب مردم است. سال پیش که ایران بودم در یکی از وزارتخانها شخصی است با همین لباس و علنا و آشکارا درخواست وجه میکند تا در حل و فصل امور کمکتان کند…
تا زمانی که آشتی ملی نشه منافق ترین گروه روحانیت است که با عمامه سیاه و سفید سالهاست حکومت میکنه
تن ادمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان ادمیت
……………………………………….
1) حضرت محمد نیز چون سایر پیامبران برای «هدایت» قوم خودش و به زبان قوم خودش بعثت کرد: هدایت از تبه کاری و شرک به صراط مستقیم ایمان و عمل صالح.
2) در «نبوت» جانشینی بی معنی ست. سنی و شیعه و مفتی و آخوند من درآوردیست و به خدا و نبوت و پیامبر ربطی ندارد. «امامت» و امام زمان و ظهور و انتظار همه جهل و خرافه است.
3) سران قریش پس از پیامبر به رسم سنت دیرینه قریش برای اداره جامعه خود افرادی را برگزیدند که ربطی به دین و قرآن و سایر کشورها ندارد.
4) کشورگشایی های قریش و قبائل هم پیمان آن ها به کشورهای دیگر عرفی است و ربطی به دین ندارد. آن ها هم مثل سایر کشورها زمانی که قوی شدند به کشورهای دیگر برای غارت حمله کردند.
5) متاسفانه در راستای این تعدی و ادامه سلطه بر و غارت دیگر مردمان، آیات قرآن تفسیر شد. تفاسیر حکومت فعلی از آیات قرآن برای سرکوب و سلطه بر مردم ایران نمونه آن در زمانه ما می باشد .
6) ارکان دین عمومی طبق آیات قرآن، «ایمان» و «عمل صالح» و فرایض آن «نماز» و «زکات» است. این دین همه پیامبران است. با این دین، زرتشتی و یهودی و مسیحیی و مسلمان و غیره در همه فرقه های آن می توانند کنار همدیگر بدون هیچ گونه تبعیضی زندگی کنند و به کار خیر بپردازند و از شرارت فقیه و مقتی راحت شوند!
7) برای رسیدن به 6 باید از جهل و شر ملاها و مفتی ها و آموزه های رمانتیک و گاه کودکانه برخی از روشنفکران مذهبی که تزیین و رنگ شده جهل است عبور کرد.
عيد !!؟سعيد!!؟قربان ( كشتار)
عيد است ، عجب عيدي !!؟ خون ها همه جاري شد / آن ميش و آن بره ، درگريه و زاري شد
از بهر خدا ده ها ، ميليون بشكند حيوان اين مهر و محبت ها !!؟ انسان بكند حيران
دربوق دمند هردم ، عيد است به جشن آييد رجم اش كنيد ابليس ، از او به خشم آييد
كس نيست بپرسد اين ، ابليس تويي يا او صحرا همه خونين شد ، ازدست تو يا از او؟
اي واي ستم را بين ، زشتي ِ سخن را بين كشتار شده تقديس ، در مسلك و دراين دين
توجيح مكن واعظ ، اي فكرت تو قابض اين مسلك و آيين را بهتر كه شوي رافض
كرده است گنه انسان ، اين ها بكشند حيوان تا پاك شود با خون ، انديشه ببين زاينان!!؟
تبريك به قاتل ها ، با اين همه مقتولين اين دشت و دمن زين عيد ، گرديده همه خونين
با سلام اشتباه نویسنده از آن همان عنوان نوشته شروع می شود. شغلی به اسم «روحانی» در دین وجود ندارد. پیامبران از میان قوم خود و به زبان قوم خود بعثت کردند که آن ها را از تبه کاری و شرک به راه راست ایمان و عمل صالح «هدایت» کنند. پیامبری یک شغل نبوده است که برای آن اجرت دریافت شود. بعثت بوده است. اگر مردم مکه و حومه بت پرست نبودند و از عقلشان استفاده می کردند، نیاز به بعثت حضرت پیامبر نبود. در نبوت جانشینی بی معناست. آخوندها با دروغ بستن به خدا برای خود «شغل» ایجاد کرده اند.
درود به اقای نوری زاد عزیز
درود به اقای ناصر الدین
داستانهای قشنگی گفتی که هیچ کدام به عقل و خرد انسان جور در نمی اید اقای ناصرالدین تمام بدبختی ما ایرانی ها از امدن ملاها و شاعران خراباتی به وجود امده است واقع داستان فتعلی شاه درست نبوده وبه عقل جور نمی اید که اگر جور در می امد باید فتعلی شاه باید میمرد حتی اگر ان فرد با خدا در ارتباط باشد نباید پسر جوان بمیرد چون مقصر نیست داستانهای تخیلی حتما اقای ناصر الدین میدانید که پیامبر اسلام جنگهای زیادی کرده است و ابوسفیان دشمن اصلی پیامبر بوده است چرا برای ابوسفیان هیچ اتفاقی نیفتاد تا فتح مکه که پیامبر ان را بخشید ایا میرزای قومی بالاتر از از پیامبر است همه داستانهای شما غیر واقعی هستند و دور از عقل من به شما پیشنهاد میکنم که تمام کتابهای استاد احمد کسروی و دکتر شریعتی را بخوانید تا بمینید چه بدبختی هایی ما سر این ملا های روضه خوان که شما ستایشش میکنید اورده اند و همه این داستانها دروغ است که اگر بود باید چنگیز را شکست میدادند و اگر بود باید روسیه و انگلیس را بیرون میکردند اقای سروش پارسایی حتما این جمله هم شنیدید که حافظ گفته در کوی نیکنامان مار ا گذر ندادند / گر تو نمی پذیری تغییر ده قضا را مثلا این بیاد هیتلر بخواندیعنی همه چیز قضا و قدر است من هیتلر هیچ گناهی ندارم میدانید چه بدبختی ما از این شاعران شراب خور کشیدیم و از ان بدرتر ملا ، اخوند ، جمله است از سعدی که میگوید اآسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا میدانید چه بدبختی با این جمله ما کشید یعنی خدا باید اسایش داشته باشد و تو نه یعنی اگر دشمن به خاکت و مالت و ناموست حمله کرد و اگر دیکتاتور دشمنت بود و اسایشت را گرفت مدارا کن تا خدا اسایش داشته باشد حتی اگر دشمن به زنت تجاوز کرد تو مدارا کن تا خدا اسایش داشته باشد اقای ناصرالدین شریعتی در ویکی پدیا جمله ای دارد که میگوید من دیده ام که زیر سند استمعار را روحانی امضا کرده است ولی عالم دینی نه کیا رو گفته است همین ملا که شما داستان برایش مینویسد و چیز میگوید که به عقل جور در نمی اید من تعجب میکنم که چرا اقای نوری زاد این قلم را نقد نکرده است
——————–
سلام آقا مهدی گرامی
نوشته ای:
…………….من تعجب میکنم که چرا اقای نوری زاد این قلم را نقد نکرده است
می گویم: بخاطراین که قلم شریف شما بکارافتد. همین.
با احترام
.
مرحوم قابل رحمته الله ع لباسش را كنار گذاشت تا مردم را وادار با احترام وموقعيت بيشتر براي او نكند مرجع يعني كسي كه از مردم طلبكار نيست بلكه مردم مشكلاتشان را با او كمتر كنند نه بيشتر
درود بر شما
در دوره اعیحضرت مردم احترام زیادی برای روحانیون قایل بودند و معمولا در برخورد با آنها در سلام پیش قدم بودند و روحانی پیاده را اولین اولین خودرو سوار به احترام لباسش سوار می کرد اما امروز داستان کاملا بر عکسه و عموم مردم آنها را به چشم ویروس می بینند و از انها فراری هستند بنابراین بد هم نیست با لباس مفت خوری در جامعه تردد کنند تا کار مردم در تشخیص وصله های ناجور اجتماع راخت تر شود البته بجر استثناهایی که هر روز به تحلیل می روند و کیمیا هستند .
سلام
تشکر از شما آقای پارسائی
قبل از همه تاکید کنم که شما را تائید میکنم نشود که متن زیرین به کج راهه انگاشته شود
شگفتی انسان در بینهایت پذیری اوست و تخیل ویا تبیین اتوپیا از زمانهای دور همراه او بوده و حالا نیز او را همراهی میکند.
میخواهم صحنه ای از فیلم ریش قرمز بکارگردانی کوروساوای ژاپنی را به تصویر بکشم تا هم شاهدی برای بحث ما باشد وهم هنر این
کارگردان را در آموزه های انسانی را نشان داده باشم
استاد پزشک اصرار در پوشیدن لباس پزشکان را به شاگرد جوانش دارد واو امتناع میورزد تا اینکه جوان قبول میکند . در صحنه ای جوان با
لباس مخصوص در خیابانی حضور دارد که به ناگاه زن مستاصلی که کودک مریضی را در آغوش دارد به سمت او با عجله میآید واز او تقاضای
کمک میکند . صحنه بسیار تاثیر گذار است و جوان متوجه میشود که اصرار استاد چگونه میتواند جان و سلامت انسانی را در اینکه او پزشک
است یاری رسان باشد . واما چرا این مورد را باز گو کردم . واقعا چه میشد که لباس روحانی واقعا روحانی بود و ملجا و یاد آور اخلاق و روح
بلند انسانی بود و ما را بدرون خودمان میبرد. ولی هیهات که اینان زمانیکه اسم ولباس را از مصلحین به عاریت گرفتند طمعی دیگر در سر
داشتند. در اینجا از معدود بزرگانی که میبایستی این لباس به آنان افتخار کند و روح بلند آزادی انسان را پاسداری میکردند را ارج بگزارم
با احترام
جناب آقای نوریزاد،
یک لباس و شخص درون آن در حالت معمولی هیچ گناهی ندارد!
لکن وقتی در دوره حکومت فاشیستی نازی، اس اس مامور گرداننگی بازداشتگاههای نابودی یهودیان و کولی ها و بیماران روحی و معلولین و آزادیخواهان و اسرای جنگی روسی و لهستانی و غیره میشود و ظرف چند سال نزدیک به ده میلیون نفر را از بین میبرد دیگر در یک آلمان آزاد هیچکس جرات نمی کند این یونیفورم مخوف سیاه را بپوشد. دولت آلمان ده سال جرات نمی کرد ارتشی درست بکند تا چه رسد به اینکه به سربازانش یونیفورمهای قبلی را بپوشاند. پس از جنگ یونیفورمهائی پوشیدند که بزحمت بعنوان لباس نظامی قابل تشخیص بود. تنها کشورهای دیکتاتوری مانند چین و روسیه بر لباسهای دوران سیاه خود و مدالهای حلبی گونه خود میمانند.
حجاب و روسری برای زنی معتقد به اسلام هیچ اشکالی ندارد ولی آنگاه که اسلام سیاسی میشود و روسری اجباری میگردد این روسری سمبل توسری و سرکوب برای زنان میگردد و بهمین دلیل است که کشورهائی در اروپا آنرا در مکانهائی مانند دانشگاه ممنوع میکنند. آنرا ممنوع میکنند و برهنگی کامل را اگر آزادانه باشد محکوم نمی کنند. برهنگی اجباری را همانند روسری اجباری لکن ممنوع میکنند.
عبا و عمامه بخودی خود هیچ عیبی ندارند و من فکر نمیکنم که ما آنرا از اعراب گرفته باشیم. ما حتی در زمان هخامنشیان چنین چیزهائی داشته ایم وقبا و عبا و دستار در خراسان و افغانستان هنوز هم وجود دارد. سرداری که ملایان زیر عبا میپوشند تا صد سال پیش برای همه متشخصان معمول بود. لکن مدت زمانی است شاید هشتاد سال که این لباس سمبلیک ملایان شده است.
بهر حال تا شروع انقلاب از نظر من اشکالی برای پوشیدنش برای روحانیان و کسانی که آنرا مظهر دینداری میدیدند نداشت. ولی بمحض اینکه فرو مایگانی مانند خلخالی از فردای انقلای با تمسک به این پوششان خود را مجاز به بریدن سر مردم دانستند این لباس گناهکار شد. این لباس آلوده شد و آغشته بخون بیگناهان.
اکنون دیگر دهها سال از آن زمان میگذرد و این لباس تنها بخاطر وجود حکام شرعش هرروز بارها بخون آلوده میگردد. این لباس بخاطر جنگی که بدست رهبران خود خوانده دین و بنام دین انجام شد و خون صدها هزار ایرانی و صدها هزار عراقی را بخاطر رسیدن به هدفهای مذهبیون ریخت آنچنان آلوده گشته است که وجود ملایی بیگناه جلوی گیشه بانکی نمی توانند کوچکترین لکه را از آن پاک کند.
این لباس بخاطر شکنجه های درون زندانهای جمهوری اسلامی و هزاران فجایع دیگر چنان آلوده است که دیگر قابل پاک کردن نیست. این لباس مظهر دزدی و آدمکشی شده است. ملایان خود نمی دانند چه بر سر این لباس و بر سر دین آورده اند. عجب جراتی دارند که با ان جلوی گیشه بانک یا درون تاکسی میروند.
امیدوارم عمر شما و من کفاف بدهد. خواهید دید که در ایران اگر چیزی بنام روحانی باقی بماند لباس دیگری بر تن خواهد کرد.
شاید مجازشان بگذارند که کفشهای کنونی خود را نگهدارند منتهی با همان نامی که خود بر آن نهاده اند.
در صنف روحانی قطر عمامه نشانه درجه آقایان است . این افزایش قطر با مشاهده عکس حجت الاسلام هایی که در این سالها به درجه ایت اللهی نائل شده اند فابل تشخیص است .
با سلام
ضرب المثلي است كه مي گويد بايد نيمه پر ليوان را ديد من هم به روحانيوني كه اين مقاله سروش گرامي را مي خوانند توصيه مي كنم نيمه پر اين نقد را بنگرند .
در اين مختصر يك سخن با سروش عزيز دارم و يك سخن با ملبسين به لباس مقدس تبليغ .
سروش گرامي هر صاحب حرفه اي هنگامي كه وارد محيط كار خويش مي شود طبيعتا لباس و لوازم خاص خويش را مورد استفاده قرار مي دهد و از آنجا كه ملبسين به اين لباس مقدس تمام عرصه هاي جامعه را محل تبليغ مي دانند و زندگي خويش را قاعدتا وقف خدمت به آيين و ديانت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله مي دانند بايد در عرصه اجتماع به گونه اي ظاهر شوند تا از ظاهر ايشان بتوان فهميد كه وي عالم به علوم مشيت الهي است و از مشكلات اعتقادي تا مسائل احكام مي توان به وي رجوع كرد .
سروش گرامي مثال ساده اينكه شما چنانچه در خيابان نياز به پليس داشته باشيد از چه نشانه اي پي به صاحب اين مهارت مي بري ؟ بله از لباس وي پي به مهارت او خواهي برد .
حال اگر عده اي از لباس پليس سوء استفاده كردند يعني بايد درب اين نهاد ضروري براي امنيت جامعه را بست ؟
و اما سخني با روحانيون و كساني كه در اين كسوت مقدس در جامعه ظاهر مي شوند :
كسي كه لباس روحانيت را بر تن مي كند و در جامعه ظاهر مي شود يعني اعلام مي كند كه من محل امني براي اعتماد كساني هستم كه نظاره گر من هستند آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني يعني كسي كه قول و عملش در راستاي هم قرار دارد چنانچه مدام در زيارت مولاي خود مي خوانيد
اشهد انك الامام المهدي قولا و فعلا
يعني شهادت به ولايت تو مولا مي دهم هم در قول و هم در عمل .
آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي درست است كه بايد ارزيابي حاملان يك انديشه را از خود انديشه جدا كرد و سپس مورد قضاوت قرار داد اما گرامي مخاطب عموم شما كه با اين كسوت در برابر او ظاهر مي شوي معمولا توان دقتهاي علمي مذكور را ندارد لذا اگر خود را اهل عمل مي داني در اين كسوت ظاهر شو .
روحاني گرامي يادتان هست كه بالاي منبر مي فرموديد :
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع يَا مَعْشَرَ الْحَوَارِيِّينَ لِي إِلَيْكُمْ حَاجَةٌ اقْضُوهَا لِي قَالُوا قُضِيَتْ حَاجَتُكَ يَا رُوحَ اللَّهِ فَقَامَ فَغَسَلَ أَقْدَامَهُمْ «1» فَقَالُوا كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهَذَا يَا رُوحَ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالْخِدْمَةِ الْعَالِمُ إِنَّمَا تَوَاضَعْتُ هَكَذَا لِكَيْمَا تَتَوَاضَعُوا بَعْدِي فِي النَّاسِ كَتَوَاضُعِي لَكُمْ ثُمَّ قَالَ عِيسَى ع بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّرِ وَ كَذَلِكَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِي الْجَبَلِ. الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 37
عيسى بن مريم فرمود: اى گروه حواريين، مرا به شما حاجتى است آن را برآوريد، گفتند: حاجتت رواست يا روح الله، برخاست و پاى آنها را شست، گفتند: ما خود سزاوارتر بوديم كه پاى بشوئيم اى روح الله، فرمود: سزاوارتر مردم به خدمت كردن عالم است، همانا من تا اين اندازه فروتنى كردم تا شما هم پس از من فروتنى كنيد نسبت به مردم مانند فروتنى من براى شما، سپس عيسى (ع) فرمود:
بوسيله تواضع حكمت آبادان مىشود نه بوسيله تكبر و همچنان
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست كه بالاي منبر مي فرموديد :
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ يَا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ الصَّمْتَ وَ لِلْمُتَكَلِّفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ يُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ وَ يَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ يُظَاهِرُ «2» الظَّلَمَةَ. الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 33
امير مؤمنان (ع) مىفرمود: اى طالب علم، به راستى عالم سه نشانه دارد: علم و حلم و خموشى. و عالم نما هم سه علامت دارد: نسبت به بالادست نافرمان است و به زيردست ستم كند بوسيله غلبه بر او و پشتيبانى از ستمكاران نمايد.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست كه بالاي منبر فرموديد :
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْعُلَمَاءُ أُمَنَاءُ وَ الْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ وَ الْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى الْعُلَمَاءُ مَنَارٌ وَ الْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ وَ الْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ.
امام صادق (ع) فرمود: علماء امانتدارانند و مردم متقى دژهاى مذهبند و اوصياء ساداتند و سروران مذهب.
و در روايت ديگر علماء چراغ هستند و اتقياء دژ و اوصياء سادات و سروران.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لَا تَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ فَيَذْهَبَ بَاطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ. الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 36
معاوية بن وهب گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى فرمود: طلب علم كنيد و با حلم و وقار خود را بيارائيد و نسبت به شاگردان خود تواضع كنيد و نسبت به استاد خود هم تواضع كنيد، دانشمندان جبار و قلدر نباشيد تا شيوه باطل شما حق علم شما را از ميان ببرد.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «1» قَالَ يَعْنِي بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَ مَنْ لَمْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ فَلَيْسَ بِعَالِمٍ.
امام صادق (ع) در تفسير گفته خداى عز و جل (28 سوره 35): «همانا مىترسند از خدا بندگان دانشمندش» فرمود:
مقصود او از علماء كسانى است كه كردارشان گفتارشان را تصديق كند و هر كه كردارش مصدق گفتهاش نباشد عالم نيست.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا أَلَا لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ. الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 37
امير مؤمنان (ع) فرمود: از فقيه بحق به شما خبر ندهم؟
كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نسازد و از عذابش آسوده خاطر نكند و به مردم رخصت گناه ندهد و قرآن را به خاطر ميل به چيز ديگر از دست ندهد، هلا دانشى كه فهم با آن نيست خيرى ندارد، هلا خواندن بىتدبر خيرى ندارد، هلا عبادت بىتفكر خيرى ندارد.
در روايت ديگر فرمود: هلا علم بىفهم خير ندارد، هلا خواندن بىتدبر خير ندارد، هلا تدين بىورع خير ندارد.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَا يَكُونُ السَّفَهُ وَ الْغِرَّةُ فِي قَلْبِ الْعَالِمِ
امير مؤمنان (ع) فرمود: سفاهت و فريب در دل عالم نيست.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
النبي «ص»: نعوذ باللَّه من علم لا ينفع، و هو العلم الذي يضادّ العمل بالاخلاص. و اعلم! أنّ قليل العلم يحتاج الى كثير العمل، لأنّ علم ساعة يلزم صاحبه استعماله طول عمره الحياة / ترجمه احمد آرام، ج2، ص: 438
پيامبر «ص»: پناه مىبريم به خدا از علمى كه سودى ندارد، و آن علمى است كه توأم با عمل خالصانه نيست. و بدان كه علم اندك نيازمند عمل فراوان است، چه علم يك ساعت، دارنده آن را ملزم مىسازد كه در سراسر عمر به آن عمل كند.
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
مرحوم سيد محمد مهدي بحرالعلوم ( ره ) در ايام طفوليتش در مجلسي نشسته بود ناگهان گريه كنان مجلس را ترك گفت 0 علتش را پرسيدند ؟ فرمود : چگونه در مجلسي حاضر شوم كه معصيت خدا در آن مي شود معلوم شد در آن مجلس غيبت افراد مي شده است .
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
مرحوم شيخ حسن اصفهاني ( ره ) يكي از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي قصد اقامت در خراسان كرده اين شهر را وطن خودش قرار داد 0 ايشان مردي بزرگوار و داراي ختومات و ادعيه بود 0 نقل مي كنند آن مرحوم كه يك مرتبه از كوفه به نجف اشرف مي رفت در راه جمعي از دزدان دورش را گرفته او را وادار نمودند تمام لباس هايش را از تن بيرون آورد 0 مرحوم شيخ هم تمام لباس هايش به جز ساتر را بيرون آورده لباس ها را به دزدان داده فرمود : من اين لباس ها را به شما بخشيدم تا شما گرفتار معصيت خدا نشويد ، زيرا اگر آنها را نبخشم غصب است و مال غصبي حرام است 0
موقعي كه دزدها اين چنين بزرگواري را از آن مرحوم ديدند لباس ها را به او برگردانده و به دست او توبه نمودند و گفتند : سزاوار نيست كه ما نافرماني خدا كنيم ، بالاخص پس از اينكه شما را با اين همه مهرباني يافتيم 0
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
عضد الدوله و يكي از وعاظ :
( ابن الجوزي در ضمن وقايع سال 367 از قول
شكر عضدي ( يكي از خادمان عضد الدوله ) گويد كه هنگام ورود عضد الدوله به بغداد ،
فتنه و فساد و آتش سوزي و گرسنگي به واسطه نزاعهاي مداوم در ميان شيعه و سني ،
شهر بغداد را به تباهي كشانيده بود 0 عضد الدوله گفت كه اين امور ، از فتنه
انگيزي قصه خوانان است ، كه مردم را در برابر همديگر تحريك مي كنند و آنان
را به خونريزي و غارتگري تشويق مي نمايند 0 دستور داد در شهر ندا در دادند كه
هيچ كس در مسجد جامع و كنار كوچه ها ، به قصه خواني نپردازد ، و هر كه از اين
دستور سرپيچي كند ، خونش هدر است بعد از اين دستور به او خبر دادند كه
ابوالحسين بن سمعون واعظ در روز جمعه در جامع منصور ، به كرسي خود نشسته
و براي مردم سخن گفته است 0 عضد الدوله ، به من ( شكر عضدي ) فرمان داد بفرستم
تا واعظ را حاضر سازند 0 وي را آوردند ، مردي با هيئت و چهره اي نوراني و من
با ديدن او ، بي اختيار از جا جستم ، و او را پهلوي خود نشانيدم ، واعظ بدون
وحشت ، بي آنكه با كي داشته باشد ، نشست ، من از آن بيم داشتم كه مبادا امري
پيش آيد كه من باعث آزار او بشوم و بدست من آسيبي به او وارد آيد 0 گفتم اي
شيخ ، عضدالدوله پادشاهي مقتدر و بزرگ است و من به هيچ وجه نمي توانم از امر او
سرپيچي بكنم ، اكنون تو را نزد وي مي برم ، همين كه چشمت به او افتاد ، به خاك
بيفت و زمين را ببوس و در جواب به سخنان او ملاطفت و ملايمت كن و از خدا ياري
بجوي باشد كه تو را از او رهايي بخشد 0 ابن سمعون در پاسخ گفت كه امور مردمان
و همه كارها در قدرت خداوند است 0 سپس با يكديگر به طرف حجره اي كه عضد الدوله ،
تنها در آن نشسته بود به راه افتاديم 0 علت تنها نشستن او اين بود كه مبادا
ابن سمعون ، سخن درشتي بگويد و ديگران بشنوند و همه جا پخش شود 0 چون به حجره
نزديك شديم به او گفتم در همين جا درنگ كن و از جاي خود حركت مكن تا من بروم
و برگردم ، و مواظب باش كه با خضوع سلام بكني ، من داخل شدم تا براي ورود او
اجازه بگيرم ، ناگهان متوجه شدم كه ابن سمعون پهلوي من ايستاده است 0 وي روي
خود را به طرف خانه عضد الدوله كرد و اين آيه را تلاوت نمود : بسم الله
الرحمن الرحيم و كذلك اخذ ربك اذ اخذ القري و هي ظالمه ان اخذه اليم شديد 0
آن گاه روي خود را به طرف عضد الدوله برگردانيد و اين آيه را خواند : بسم
الله الرحمن الرحيم ثم جعلناكم خلائف في الارض من بعدهم لننظر كيف تعلمون ،
بعد از آن با طرزي شگفت آور شروع به وعظ نمود ، اشك از ديدگان عضد الدوله
جاري شد و من هرگز چنين چيزي نديده بودم ، ابن سمعون به محل اول ( بيرون حجره )
بازگشت عضد الدوله به من گفت سه هزار درهم از بيت المال و ده جامه از خزانه
لباس بردار و همه را به او بده ، اگر از پذيرفتن امتناع كرد به او بگو ، ميان
اصحاب فقيرت قسمت كن ، در صورتي كه قبول كرد ، سرش را براي من بياور 0 من ترسم
افزون شد و از اين بيم داشتم كه شيخ به دست من كشته شود ، نزد او آمدم و گفتم :
مولاي من سلام ميرساند و مي گويد اين پول كمك خرجت باشد و اين لباسها را بپوش ،
ابن سمعون گفت ابن لباسي كه اكنون در بردارم ، پدرم چهل سال پيش برايم بريده
است ، چون از منزل بيرون مي آيم آن را مي پوشم و وقتي بر مي گردم ، آن را
مي پيچم و كنار مي گذارم ، خرجم هم از مال الاجاره خانه اي است كه از پدرم به ارث
برده ام ، ديگر چه احتياجي به اين چيزها دارم ، گفتم بدستور پادشاه ، آنها را
صرف اصحاب فقيرت بكن ، گفت در ميان اصحاب من فقير وجود ندارد 0 من بازگشتم و
جريان امر را به عضد الدوله اطلاع دادم ، گفت سپاس خداي را كه او را از ما و ما
را از او سالم نگاهداشت 0 )
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
فتحعلي شاه دختري داشت ، دلش ميخواست همسر فرزند ميرزاي
قمي گردد 0 اين علاقه از اينجا شروع شد كه : روزي فتحعليشاه به قم آمد و وارد
بر ميرزاي قمي شد با هم در اطاقي نشسته بودند فتحعليشاه ديد ، جواني بسيار با
ادب و با جمال چاي و 0 0 0 مياورد و از آنها پذيرائي ميكند ، از ميرزا پرسيد :
اين جوان چه نسبتي با شما دارد ؟ ميرزا گفت : پسر من است 0
فتحعليشاه كه شيفته جمال و كمال جوان شده بود به ميرزا گفت : دختري دارم دوست
دارم كه همسر پسر شما شود 0 ميرزا فرمود : ارتباط من با شما درست نيست ، از اين
تقاضا بگذر ، فتحعليشاه اصرار كرد و گفت بايد حتما اين كار عملي شود ، ميرزا
ناچار فرمود : پس يك شب به ما مهلت بده تا فكر كنيم ، فتحعليشاه يكشب مهلت داد 0
نيمه هاي آن شب ميرزا براي نماز شب برخاست ، در آغاز تمام عرض كرد : خدايا من
ميدانم كه اين وصلت باعث مي شود كه محبت من به تو كم گردد ، اگر اين وصلت ضرر
دارد ، مرگ فرزندم را برسان 0 مشغول ركعت دوم نماز شب بود كه همسرش آمد و گفت :
پسرت دل درد گرفته است ، در ركعت چهارم بود كه همسرش آمد و گفت پسرت حالش خيلي
خراب است ، سرانجام در قنوت ركعت يازدهم ( نماز وتر ) به او خبر دادند كه پسرت
از دنيا رفت 0
ميرزاي قمي پس از نماز به سجده افتاد و شكر خدا را بجا آورد كه از اين بن بست ،
خلاص شده و نجات يافته است و در نتيجه مشكل وصلت و ارتباط با شاه به ميان نيامد
0 جالبتر اينكه ، ميرزاي قمي ( اعلي الله مقامه الشريف )
نامه اي به فتحعلي شاه نگاشت و در ضمن آن نوشت : من مختصر محبت و ارتباطي هم كه
با تو داشتم آنرا هم بريدم ، من از تو متنفرم و پنجشنبه از دنيا خواهم رفت 0
نامه را مهر كرد و براي فتحعليشاه فرستاد ، از قضا نامه زودتر از پنجشنبه بدست
فتحعليشاه رسيد ، فتحعلي شاه فورا دستور داد كالسكه خود را آوردند ، سوار بر
آن شد تا از تهران زودتر خود را به قم برساند ، بلكه با ميرزا ديدار كند به
علي آباد قم كه رسيد ، خبر رحلت ميرزاي قمي را شنيد دستور داد جنازه را دفن
نكنند تا به قم برسيد ، خود را به قم كنار جنازه ميرزاي قمي رساند و گريه و زاري
كرد و گفت : اي ميرزا تو مرا رد كردي ، ولي من تو را دوست دارم 0 آري اين است –
پرهيزكاري و پاكي يك عالم رباني و خدا ترس كه اين چنين مراقب است تا مبادا با
ظالمان ارتباط برقرار كند 0
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
حاجى نورى اعلى الله مقامه در ورق آخر از رساله فيض القدسى فى احوال المجلسىره ) كه در آخر جلد اول بحار چاپ امين الضرب طبع شده و هم در دار السلام خودمينويسد يكى از سادات از اهل منبر روضه خوان گفت در خواب ديدم كانه قيامت قيام كرده و تمام مردم در وحشت و دهشت بودند و ملائكه مردم را ميكشيدند و ميبردندبراى حساب ناگاه ديدم منبر بلندى كه پله هاى بسيار داشت گذارده و در عرشه آن منبر پيغمبر خدا سيد انبياء تشريف دارد و يك پله پائين تر حضرت امير المومنين نشسته و مشغول است بحساب مردم و همه در مقابل آن حضرت صف كشيده اند پس آنحضرت بمن خطاب كرد از روى عتاب كه چرا ذلت فرزند عزيز من حسين را ذكر كردى و نسبت ذلت باو دادى من متحير شدم چه جواب بدهم چاره نديدم جز آن كه انكار بكنم ناگاه كسى بازوى مرا فشار داد گويا ميخى در بازوى من فرو رفت ملتفت شدم مردى طومارى بدست من داد باز كردم ديدم صورت و تفصيل مجالسى كه در مجالس روضه ميخواندم ديدم همان مطلبى كه انكار كرده بودم در آن نوشته حيله اى بنظرم آمد گفتم مجلسى بگير و بياور ديدم طرف دست راست آن منبرى كه پيغمبر ( ص ) بالاى آن نشسته صفهاى بسيار طولانى از علماء و فضلاء و هر عالمى كتابها و مولفات خود را مقابل خود گذارده و مجلسى در صف اول تمام علماء بود جلد عاشر بحار را از او گرفت و آورد بدست من داد متحير شدم چكنم ميدانستم كه دروغ گفته ام بنا كردم آن كتاب را ورق ورق كردن پس
حيله ديگر بنظرم آمد گفتم در كتاب حاج ملا صالح برغانى ديدم فرمود آن كتاب را از حاج ملا صالح بگيريد و بياوريد گرفتند و آوردند بدست من دادند باز بنا كردم آن كتاب را ورق زدن و مضطرب و پريشان احوال بودم كه ديگر چاره ندارم ناگاه ملكى از جانب خداوند رحيم آمد بسوى نبى كريم كه اگر على بخواهد باين كيفيت حساب خلق را بكند احدى نجات نمى يابد پس آنحضرت با من اظهار ملاطفت و مهربانى فرمود پس خوف و خجالت من برطرف شد پس بيدار شده و ترك روضه خواندن را كرد و حال آنكه در هر سال مبالغى از روضه خوانى عايد او ميشد
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
در زمانيكه شيخ بهائى وزير شاه عباس بود ، بعضى از مغرضين به شاه گفتند : شيخ بهائى با مردم عادى در معركه ها حاضر ميشود ، و با اوباش بتماشا ميپردازد ، و اين بر خلاف شان يكنفريست كه وزير مملكت است 0 شاه عباس براى اينكه اين مطلب را تذكر بدهد ، روزى از شيخ وضع تحصيلى طلبه ها را جويا شد ، شيخ در جواب گفت : همه جور طلبه داريم : خوش استعداد ، كم استعداد ، نجيب ، غير نجيب ، درس خوان ، درس نخوان ، البته ما هم طلبه هاى خوب را مورد تشويق قرار ميدهيم ، و احيانا دسته ى ديگر را تنبيه ميكنيم 0 شاه گفت : از نظر تربيت هم خوب است رسيدگى بيشترى بانها بشود چونكه شنيده ام در معركه هاى نقالان براى تماشا حاضر ميشوند 0 شيخ گفت قربان خلاف خدمتتان عرض شده ، چون خود من نوعا آنجاها بمنظور تماشا ميروم و حتى يك طلبه هم تاكنون بچشم نخورده است 0 شاه بعنوان تعجب گفت : مگر شما هم آنجاها ميرويد ؟ مگر وزير هم بميان اوباش ميرود ؟ 0 شيخ گفت : قربان جاى تعجب نيست ، چونكه چند قرن پيش شيخ اجل سعدى فرموده : بچشم عجب و تكبر نظر بخلق مكن كه دوستان خدا ممكن است در اوباش شاه عباس گفت : اگر شيخ اين شعر را گفته خواجه هم اينطور ميگويد : گناه كردن پنهان به از عبادت فاش اگر خداى پرستى هوى پرست مباش شيخ گفت : قربان رفتن ميان مردم و كسب اطلاع از حال زيردستان گناه حساب نميشود ، خصوصا شخص خداپرست نبايد پيروى از هواى نفس كند ، و بخيال اينكه من وزير هستم بكسى اعتنا نكند و از مردم فاصله بگيرد
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
يكى از علماى وارسته كه معاصر شيخ بهائى و علامه مجلسى بود ، علامه عز الدين مولى عبد الله بن حسين شوشترى است كه در محرم سال 1021 هجرى قمرى از دنيا رفت ، و مرقد شريفش در كربلا است ، از وارستگيهاى او اينكه : روزى براى ديدار شيخ بهاء الدين عاملى معروف به شيخ بهائى ، كه در اصفهان سكونت داشت ، به خانه او رفت ، ساعتى در حضور شيخ بهائى نشست ، تا اينكه صداى اذان ظهر را شنيدند 0 شيخ بهائى به مولى عبد الله گفت : شما همين جا نماز را به جماعت بخوانيد و ما اقتدا كنيم و به فيض جماعت برسيم 0 مولى عبد الله لحظه اى تامل كرد و سپس برخاست و خداحافظى نمود و به خانه اش بازگشت 0 بعضى از دوستان از او پرسيدند : ” با اينكه شما اهميت بسيار به نماز اول وقت مى دهيد ، چرا پاسخ مثبت به شيخ بهائى ندادى ؟ “ در پاسخ گفت : به نفس خود مراجعه كردم ، دريافتم در صورتى كه امام جماعتى شوم و شيخ بهائى ( با آن مقام ارجمند ) به من اقتدا كند ، مطمئن نيستم كه نفسم ، تغيير پيدا نكند ( و از آرامش به تباهى ، هر چند كم ، كشانده نشود ) از اين رو راضى نشدم كه نماز جماعت را در منزل شيخ بهائى بخوانم 0 نكته عجيب ديگر در مورد اين عالم بزرگ و وارسته اينكه : پس از آنكه از كربلا به اصفهان آمد ، همه طلبه هاى اصفهان بيش از پنجاه نفر نبودند ، ولى با اينكه ايشان بيش از چهارده سال در اصفهان نبود ، هنگام مرگ ، بيش از هزار نفر از طلبه هاى فاضل اصفهان همراه ساير
مردم ، جنازه او را تشييع نمودند 0 و اين مرد وارسته و بزرگ نقش اساسى در تربيت شاگرد و افزايش طلاب داشت
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
مرحوم شيخ جعفر شوشترى در زهد و تقوى شهرت به سزائى يافته بود ، ايشان سفرى از عراق به ايران نمود ، وقتى وارد تهران شد جمعيت زيادى از جمله سفير كشور روسيه به ملاقاتش رفتند 0 مردم از آن مرحوم خواستند آنها را موعظه و نصحيت نمايد 0 ايشان نيز بنا به درخواست مردم ، سرش را بلند كرده فرمود : اى مردم بدانيد و آگاه باشيد كه خدا در همه جا حاضر است و مطلب ديگرى نفرمود 0 لكن اين سخن تكان دهنده ، اثر خودش را بخشيد ، به طورى كه اشك ها جارى گرديده قلب ها در هم طپيده و حالت مردم به شكل عجيبى دگرگون گرديد 0 جريان گذشت و سفير روسيه در نامه اى به نيكولا قيصر روس اين چنين نوشت : تا مادامى كه اين قشر از روحانيون مذهبى در بين مردم هستند و مردم نيز از آنها پيروى مى كنند ، ما نمى توانيم كارى از پيش ببريم ، زيرا وقتى جمله اى چنين انقلاب عجيب روحى بوجود مى آورد ديگر دستورات و فتواهاى صادره چه خواهد كرد ؟
روحاني گرامي آيا واقعا شما اين چنين هستيد ؟
اگر هستيد در اين كسوت ظاهر شويد و الا بي لباسي بهتر است از اين پوشش .
روحاني گرامي يادتان هست بالاي منبر مي فرموديد :
بنابر نقل عبقريه الحسان نهاوندى شبى علامه برالعلوم فرمود من فعلا اشتها بغذا ندارم سپس امر داد غذاى زيادى در ظرفى ريختند و آنرا برداشته آمد تا در يكى از كوچه هاى نجف تا رسيدند بدرخانه دق باب كرد صاحب خانه تازه عروسى كرده بود و آن شب شام نداشتند چون در را باز كرد سيد فرمود من ميل دارم امشب با شما غذا بخورم پس آن غذا را سه قسمت كرد يك قسمت را براى عروس ، بردند و آن دو قسمت را با هم تناول نمودند .
البته دوستان گرامي و خوانندگان عزيز چون از اين سخنان من بسيار شنيده ام اگر مجالي بود قسمت شنيده هاي پاي منبر در موضوع علماء رادر فرصتي ديگر ادامه خواهم داد
——————-
سلام ناصرالدین گرامی
شما با این دانش فراگیر و با این نگاه مبارک و افق وسیع اندیشمندی، حیف نبود که ما را از برکات قلم خود بی نصیب گذارده بودید؟ این نوشته ی شما برای ما وشما حجت است. که شما بنویسید و ما بنوشیم.
دوست گرامی ام
اجازه می خواهم بربخشی از درخت تناور نوشته ی شما رشته ای بیاویزم. به آنجا که یک عالمِ دینیِ نورانیِ موردِ اعتنای شما، برای این که پسرش داماد شاه نشود به دعا می نشیند و ازخدا برای پسرجوانش طلب مرگ می کند. این آیا با جناب عقل می خواند؟ نکند نگاه دستاوردهای اینچنینی دینی آنچنان ما را مرعوب سازند که برای ما اسوه و الگو بشمار آیند؟ نکند داستان موسی و خضر را برای من مثل زنید/
ناصرالدین گرامی
دست شما را به گرمی می فشارم
ما را همچنان از نوبرانه های دانش خود محظوظ فرمایید.
سپاس
دو نكته:
١- هنگامى كه آقايان در ماشينهاى مدل بالا مى نشينند همواره عمامه را روى صندلى بغلى ميگذارند تا شناخته نشوند. چون اينگونه ماشينها با تعاليم آنها به مردم بابت خوردن اشكنه بجاى مرغ منافات دارد.
٢- يك سوال هم مى تواند اين باشد: چرا در صورت ارتكاب جرم ، آقايان در دادگاه جداگانه محاكمه ميشونداين چه تفاوتى با كاپيتولاسيون دارد؟
عمل به پیشنهاد این دوست گرامی در یکسان کردن لباس مردم با لباس روحانیت ، برای خود روحانیون نیز تامین جانی ایجاد میکند چون اگر روزی ورق برگردد با همین لباس شناسایی می شوند و حتی بی گناهان آنها نیز به دست افراطی ها به شهادت خواهند رسید و حال آنکه سود اصلی را از ما حصل این 35 سال برادران پاسدار برده اند و در آن صورت برادران پاسدار با هیچ لباسی شناسایی نخواهند شد و لباسی همرنگ جماعت خواهند داشت .