عزیزانم، پس ازاین که بارها وبارها توهین وتحقیروارعاب وضرب وشتم ومدرک سازیِ بازجویانِ بی ادب را درسلول های تنگ وانفرادی تحمل کرده اید، وپس ازاین که بارها ازمعبرمخوف دادگاههای مرعوب وتحت فرمانِ اطلاعات وسپاه عبورکرده اید، وبعد ازاین که شاهد هدرشدنِ طلایی ترین سالهای بی بازگشت عمرخود درزندان های بی دلیل بوده اید، وپس ازاین که آسیب ها وآشوب های فرساینده یِ این سالهای تلخ، جان وتن خانواده هایتان خراشیده، و پس از این که زخمِ محرومیت های ظالمانه وناجوانمردانه ی شغلی وتحصیلی را بجان خریده اید، بله بعد ازتحمل این همه ستمِ مضاعف، می خواهند شما را “عفو” کنند وباقیِ ماهها وسالهای زندان شما را ببخشایند و آزادتان کنند. معتقدم این حرکت، یک بازیِ منبعث ازرفتاری ناصادقانه است. چرا که بگمان من، شما را آزاد می کنند تا با ملاتِ شادمانیِ مردم، پایه های ترک خورده ی حیثیت خود را ترمیم کنند.
پیشنهاد می کنم درزندان بمانید وبرای آزادیِ خود شرطِ ” یا همه یا هیچکس” بگذارید. این که: یا همگی آزاد می شویم یا هیچکس از زندان بیرون نمی آید. نیک می دانید که قصد من ازاین پیشنهاد، علاوه برآزادیِ زندانیان گمنام وبی پناه، آزادی جناب میرحسین موسوی وهمسرشان، وجناب کروبی نیزهست.
من تا حدودی به فرسایش های روحی وروانی، وپریشانی های معیشتی خانواده های شما آشنایم. بخاطراین پیشنهاد غیرمتعارف ازآنان پوزش می طلبم. ما اما باید به آنانی که می خواهند ما را عفو کنند بفهمانیم: آنکه باید عفو شود، ما نیستیم. بل خودشان اند. این ماییم که باید آنان را ببخشاییم واز قساوتها وزشتکاری های آنان درگذریم. وآنان اند که باید ازما وخانواده های ما وازمردم طلب عفو کنند. وما وشما ومردم، البته آنقدرانسان ووطن دوست ومسلمانیم که ازهمین اکنون اعلام می داریم: اگر رسماً از ما مردم تقاضای عفو کنند، می بخشیمشان.
جناب سید ابولفظل
با سلام و آرزوی سعادت برای شما
ابتدا باید بگویم بسیاری از مسائل را باید در بوته عمل تمرین کرد و یاد گرفت که شاید اینها خود تمرینی برای دموکراسی باشند. این قضیه عبارات شما و توجیهش را قبول ندارم ولی آن را باز نمیکنم. باید از این مسائل به خوبی عبور کنیم و همدیگر را در عین نقد دوست داشته باشیم. از این حرف ها که بگذریم برادر عزیزم، اگر در اروپا کتابی یا مقاله ای چاپ می شود، چند کتاب و مقاله هم در نقد ان کتاب چاپ می شود. اینگونه است که صحت و سقم آن اصول نمود پیدا می کند. اصولن نقد برای همین است و دنیا و علم و جریانات با نقد شدن قویتر می شوند. پس من دست کسی که من را نقد کند را به گرمی میفشارم و از او تشکر میکنم. اما اینکه من در بند های جدا به این مسئله اصلاح طلبی پرداخته ام، دلیل داشت و دلیل آن نیز واضح است. میخواستم مرحله به مرحله و بدون پرهیز از کلی گویی در یک مسیر مشخص به گفتگو ادامه میدادیم. در این صورت هر جمله ای هدف مشخصی پیدا مینمود و میدانستیم نتیجه کار چه می شود. اینکه شما به هرکدام از بندهای جداگانه جوابی ندادید بحث را از مسیر اصلی منحرف میکند.دوست عزیزم و برادر خوبم، شما میگویید (من فکر می کنم این که من بخواهم به شما نشان دهم که آیا اصلاح طلبان به قول شما خیانت کرده اند یا نه، مشکل زیادی را حل نخواهد کرد . پاسخ به این که آقای اکبر گنجی چگونه اصلاح طلبی بود ؟… فکر می کنم منفعت زیادی نداشته باشد). بر عکس آنچه شما فکر میکنید، کلید حل گفتگوی ما اتفاقن در این نکته ها نهفته است. اتفاقن در همین چیزهایی که شما به عنوان بی اهمیت از آنها نام بردید و آنها را بدون پاسخ رها نمودید، آسیب شناسی اصلی جنبش اصلاح طلبی و معمای کلید خیانت آنها به مردم نهفته است. همچنین دروغ گویی و مردم فریبی آنها (اگاهانه یا ناآگاهانه) نیز در همین مسائل است. اگر شما جواب های مستدلی به مسائل مطرح شده می دادید، خود به خود خیلی از نکات روشن میگردید. اقای سید ابولفضل ما لب کلام شما را در مطلب قبل به خوبی دریافت کردیم. شما به صراحت اعلام کردید که هدف اصلاح طلبی آگاهی رسانی و بهره گیری از معدود فرصت های پیش آمده بود (پیمودن راه اصلاح طلبی بیش از همه نیازمند صبر و شکیبایی و تحمل مشکلات و ناملایمات است و البته استفاده از فرصت های محدود برای گسترش آگاهی و پیشبرد امر اصلاحات). شما گفتید ما با روش شما مخالفیم (مجددا می گویم در خصوص بسیاری از نابسامانی هایی که به آن ها اشاره کرده اید ، با شما هم رای و هم عقیده ام اما در روش اقدام برای بسامان کردن آن ها با شما نمی توانم خیلی موافق باشم). اما نمیدانم چرا شما بدون اینکه ما چیزی از روش خود بگوییم، شما با آن مخالفت کردید. شما در نوشته من روشی یا استراتژی ای برای مبارزه دیدید که با آن مخالفت کردید؟ شما گفته اید (توضیحا می گویم اصلاح طلبان روش مسالمت آمیز مبتنی بر صندوق رای را پیشنهاد می کنند). من نمیدانم انتخابات و رای گیری که از دوران امپراطوری رم و مجلس سنا بوده است را شما چگونه به انحصار خود در آورده اید؟ از کی شما این روش ابداع کرده اید؟ واضح به ما بگویید که بدانیم چگونه است که ابزاری که 100 سال است در ایران به کار میرود و چون از فیلتر های قومی و قبیله ای و قواعد حکومت استبدادی میگذرد، عملن منتخبین آن به قول آقای نوری زاد به چاکرین دو درگاه تبدیل شده اند را شما به اسم خود ثبت کرده اید؟ همچنین کارایی و اثراتش را چگونه برآورد کرده ای؟ نتایجی که گرفته اید چه؟ همین استراتژی شما، عملن خود به بزرگترین نقطه ضعف دموکراسی خواهی بدل گشته است و عملن فرصتی است که باز عده ای ( مدعی دروغی اصلاحات) بتوانند با استفاده از اعتماد مردم به پست و مقام برسند و نان و نوایی و در آخر باز هیچ و هیچ و بقای بیشتر استبداد. گفته اید (فرض کنید من با شما موافقم . در آن صورت ما به قول شما برای “براندازی” چه باید بکنیم ؟راه شما برای “براندازی” چیست؟ کودتا؟ انقلاب؟ جنگ چریکی (مثل مدل پیشنهادی فدائیان و مجاهدین خلق در گذشته )؟). این نوع بحث را میگوییند فرار به جلو. یعنی چون جواب منطقی ای به سوالات قبل ندادید، اکنون توپ را به زمین من می اندازید که با تکیه بر جواب های من و احیانن اشکال در آن نتیجه بگیرید که خود شما درست میگویید. درحالی که اولن من اصلن معتقد نیستم که تفکرم خالی از اشکال است و دوما من امیدوار بودم خود شما محکم و استوار جواب ها را میدادید و اگر جایی خطایی از اصلاح طلبی سر زده است خود شما آن را گوشزد میکردید ( به جای من) و بر آسیب شناسی این تفکر تاکید میداشتید. به هر حال طبیعی است که هر تفکری و جریانی آسیبی داشته باشد و برای بهتر شدنش، نیازمند آن باشد که انها نقد شوند ( حتی از طرف حود اصلاح طلبان). باز همان گفته قبلی شما (فرض کنید من با شما موافقم . در آن صورت ما به قول شما برای “براندازی” چه باید بکنیم ؟راه شما برای “براندازی” چیست؟ کودتا؟ انقلاب؟ جنگ چریکی (مثل مدل پیشنهادی فدائیان و مجاهدین خلق در گذشته )؟). چرا شما فکر میکنید هرکس خواست که از نظام استبدادی عبور کند به دنبال جنگ چریکی است؟ یعنی شما به عنوان کسی که هدف نهایی تفکرتان عبور از استبداد و بازگرداندن حکومت به مردم است، آنقدر در طراحی استراتژی به بن بست رسیده اید که تا کسی حرفی ازعبور از دیکتاتوری زد، فقط جنگ و کشتار به ذهن شما می رسد؟ آیا فکر نمی کنید که یکی از دلایل شکست اصلاح طلبی و به دنبال آن پایمال شدن آمال مردم، همین تفکر محدود اصلاح طلبان بود؟ اصولن همانگونه که در صحنه اجتماعی مردم حرف اول تحولات را میزنند، در عبور از دیکتاتوری به سرعت، هم مردم همان نقش را دارند و جالب اینجاست که استراتژی عبور از دیکتاتوری استفاده از همان معدود فرصت های به دست آمده است. و باز جالب اینجاست که من بر عکس، به خشونت اصلا معتقد نیستم، هرچند ممکن است گاهی گریز ناپذیر شود. مثلن همین جریانات قبلی خود ما که جمع زیادی از هموطنانمان را از دست دادیم. در مورد روش های عبور از دیکتاتوری، در مواردی که فرصت بود (و با کج فهمی و ترس سران اصلاح طلبی به بن بست رسید= خیانت)، استراتژی های مختلفی وجود داشت و خود شما احتمالن بهتر می دانید. جهت گوشزد، یکی از انها را میتوان استراتژی ترکیبیه شبکه سازیه مدآ نام برد. این استراتژی در صورتی که مورد هدف قرار میگرفت به شدت کارا می بود و حتی اگر در اولین کاربرد جواب نمیداد، آنقدر دیکتاتور را ضعیف می نمود که در اندکی زمانی بعد فقط به یک تلنگر برای فروپاشی او نیاز بود. در زمانی که همه چیز برای اجرای این روش مهیا بود، هدف در اینجا استفاده از قابلیت مردم در اعتبارزدایی از شخصیت حقیقی ولایت فقیه و اعتمادزدایی نسبت به آن بود و بر پایه رساندن جکومت به نقطه های قرمز تحملش و عبور از این نقاط در یک زمان کوتاه و درنتیجه فرزندکشی درون حکومت و … بنا نهاده شد ولی یک پیش فرض اصلی در این روش وجود داشت و این بود که در ابتدا باید رهبران جنبش به عبور از نظام و عدم مشروعیت آن در برخورد با مردم و قضیه انتخابات (در زمان مناسب) ایمان و اذعان میداشتند که متاسفانه این امر اتفاق نیافتاد و همه خون های به هدر رفته هیچ و پوچ گردید. یا وقتی اتفاق افتاد که اصلن دیگر فایده ای نداشت ( جنای اقای کروبی به تازگی نظام حاکم را فاقد مشروعیت می دانند در حالی که باز جمهوری اسلامی را قبول دارند!!!!). اینجا بود که ما بها را پرداخت کردیم ( خون هموطنانمان، شکنجه، حبس، تعرض و…) ولی به دلیل عدم شفافیت رهبران در برخورد با قضیه حکومت، شکست سنگینی را متحمل شدیم ( سود صفر). این است که اصلاح طلبی اگر با آفت مصلحت طلبی همراه گردد، خود بسیار زیان بار تر و پر هزینه تر خواهد بود و حتی به ابزاری برای پایداری استبداد بدل میگردد. باید در نظر داشت که روش ها همیشه یکسان نیستند و بر اساس تاکتیک های مختلف در زمان ها و مکان های مختلف روش های مختلف نیز بکار گرفته می شوند. نمونه ها و روش های دیگری نیز در دوران 8 ساله قدرت اصلاح طلبان با برخورداری از 20 میلیون پشتوانه را ی مردمی نیز وجود داشت که اگر مصلحت طلبی انها و چسبیدنشان به صندلی ریاست اجازه می داد به خوبی قابل پیاده سازی بود ( مثلن از اعتبار اندازی مجلس در مواجهه با حکم حکومتی رهبری که میتوانست بساط این حکم حکومتی و به طبع آن قدرت دیکتاتور را یک بار برای همیشه به چالشی بزرگ کشیده و با دستاوردی بی نظیر، قدرت دیکتاتور را محدود کند که در مراحل بعدی، دیگر رهبری موضع قدرت را در دست نداشته باشد). این روش هیچ نیازی هم به خشونت و جنگ و چریک هم نداشت و خیلی راحت پایه های اصلی استبداد را نشانه می گرفت ولی باز مصلحت طلبی و عدم تفکر استراتژیک، حکم به شکستی تاریخی داد. در کل اصولن چیزی که شما از آن حمایت میکنید، خود بستری بزرگ است که شما هر دستاوردی را به هبران خود منصوب میکنید. میگویید ما انتخابات را برگزیده ایم، آگاهی سازی میکنیم، از خشونت بیزاریم و … با یک نگاه ساده به خوبی می شود پی برد که انتخابات و اگاهی سازی را بدون اجازه به انحصار خود در آورده اید و انتخابات اتفاقن ابزاری است که حکم به ناکارامدی اصلاح طلبان داده است (آقای احمدی نژاد معروف) و اتفاقن اصلاح طلبی بیشترین آمار خشونت را در دل خود به برای مردم به همراه آورده است ( قتل و زندان و … برای مردم و دانشجویان و دگر اندیشان). پس زمان آن است که با قدرت پرسیده شود::: اصلاحات: کدام سود و کدام دست آورد؟
همیشه سربلند و پیروز باشید
—————–
سلام بانوی خوب
اگرمشتاق تداوم این بحث خوب و شایسته اید، حیف است که نوشته های نازنین خود را درپست های قدیمی شده و به آرشیو پیوسته قراردهید. این بحث با مختصری گرایش به پست اصلی می تواند در نوشته های روز وجدید ادامه پیدا کند. چرا که بسیاری از خوانندگان به مطالعه ی نوشته های جدید بسنده می کنند و ای بسا به مطالعه ی نوشته های کهنه شده اشتیاقی نداشته باشند.
سپاس فراوان
.
سرکار خانم مریم گرامی
سلام
زحمت کشیده بودید و در شانزده بند جداگانه ، به اظهارات من پاسخ فرموده بودید . از توجه و احساس مسئولیت تان سپاسگزارم . با این حال باید اذعان کنم که متا سفانه آن چه در همه ی نوشته ی من به عنوان یک نشانه ی اصلی ، حضور داشت ، مورد عنایت و دقت تان قرار نگرفته است . به جای آن سعی کرده اید به جای پذیرش این که در نوشته ی قبلی تان با لحن بدی حرف زده اید ، متقابلا مرا متهم کنی که نتوانسته ام شرط ادب را به جای آورم و با یک خانم محترم درست صحبت کنم .نوشته اید که” شما من را با عبارات ( بد دهنی) ( عصبانیت) ( بی منطقی) (پر خاشگرانه) (نوجوانان تازه به دوران رسیده) (عجول و کم طاقت) خطاب میکنید. به نظر شما این طرز صحبت کردن، سزاوار حرف زدن با یک خانم محترم است؟ این همه تمرین دموکراسی کرده اید که اینگونه جواب یک خانم را بدهید؟ خانم هیچکس را هم به (بی عفتی) خطاب نمودی. ”
سرکار مریم خانم ! من در کلماتی که به کار برده ام ، هیچ مفهوم اهانت آمیزی ، وجود ندارد . حتی در مورد سخیف ترین آن ها که شاید کلمه ی “بد دهنی”باشد ، من این جمله را نوشته ام “برای شما بسیار ناپسند است که نوشته ات را با این “بد دهنی ” ها آلوده کنی “. واین بسیار متفاوت از این است که چنین کلمه ای را به عنوان صفت ، برای شما به کار برده باشم . در آن چه من نوشته ام آشکارا لحنی دوستانه و خیرخواهانه وجود دارد که متاسفانه نادیده گرفته شده است . و برعکس از آن مفهومی خصمانه و غیر دوستانه استنباط شده .
شما گفته ای که “خانم هیچکس را هم به (بی عفتی) خطاب نمودی”. این دیگر واقعا مغرضانه می تواند باشد . من هرگز چنین عبارتی را در حق هیچ فردی روا نمی دارم .من در جواب برخی عبارت های بسیار توهین آمیز ایشان نوشته ام “فکر کنم لازم نیست که از عصبانیت و “بی عفتی” قلم شما سخنی به میان آورم”. شما از این نوشته ی روشن و صریح چنین استنباط می کنید که خدای ناکرده من به ایشان ، نسبت بی عفتی داده ام ؟
هم چنین اگر به نوشته ام دقت کنید ، من شما را ” (نوجوانان تازه به دوران رسیده) (عجول و کم طاقت)” ،نگفته ام . خطاب من کسانی است که بدون در نظر گرفتن واقعیت ها با تند روی و شعارهای غیر واقعی ، به بی راهه می روند . شاید شما بگویید از آن چنین استنباط می شود که خواسته ام غیر مستقیم به شما اشاره کنم . اگر شما دارای چنین ویژگی هایی هستید ، خوب طبعا خودتان را مشمول آن ویژگی ها خواهید یافت . در غیر این صورت معلوم است که شما نه نوجوان هستید و نه تازه به دوران رسیده و مسلما منظور من نبوده اید.
شما چه گفته اید که من از شما خواسته ام بر خودتان مسلط باشید ؟ فقط یک مورد را از متن نوشته تان می آورم تا بیان وصدق ادعای تان روشن شود . شما خطاب به من نوشته اید:
“آقای سید ابوالفضل!
کرکری بس است. دروغگوئی و مردمفریبی بس است! اصلاح طلبان همیشه به آرمان های آزادی خواهی مردم خیانت کرده اند.”ملاحظه می کنید ؟! شما صراحتا طرف مقابلتان را به دروغگویی، مردم فریبی و خیانت ، متهم کرده اید . به همین سادگی !!! حال فرض کنیم که به قول شما “کرکری” حرف اهانت آمیزی نیست .(که هست).حتما این عبارات ناپسند و به دور از شان شماست .علاوه بر این ، برخلاف آن چه در نوشته ی جدیدتان ادعا کرده اید ، این ها را همه مستقیما به خود من نسبت داده اید و نه به یک جریان فکری .
خانم مریم گرامی ! من اصلا دلم نمی خواست که با شما وارد چنین بحثی بشوم . تذکری دادم در مورد لحن بیان و نوشته اتان که بهتر بود می پذیرفتید و سعی می کردید که از این پس هم رعایت نمائید . همین .اما چون شما مجددا مو ضوع را مطرح نمودید ناچار شدم مطالب بالا را علی رغم میلم بنویسم .خاطر نشان می کنم که من نیز اگر در نوشته ام مطلبی بوده که موجب تکدر خاطرتان گردیده اولا می گویم که واقعا هیچ عمدی در کار نبوده و علاوه بر ان بابت آن عذر خواهی میکنم. از این پس هم تلاش می کنم بیش از گذشته مراقب باشم تا نوشته ام به سخن زشت و سخیف آلوده نشود .
از این موضوع که بگذریم ، مجددا می گویم در خصوص بسیاری از نابسامانی هایی که به آن ها اشاره کرده اید ، با شما هم رای و هم عقیده ام . اما در روش اقدام برای بسامان کردن آن ها با شما نمی توانم خیلی موافق باشم . این لب کلام من است در مطلبی که برای شما نوشته ام . اما قبل از این که بخواهم در خصوص مطالبی که نوشته ای اظهار نظر کنم یا پاسخی بدهم ، بهتر است شما بگویید که برای رسیدن به آن اهداف متعالی که در نظر گرفته اید چه روشی را انتخاب کرده ای ؟ توضیحا می گویم اصلاح طلبان روش مسالمت آمیز مبتنی بر صندوق رای را پیشنهاد می کنند . فرض کنید من با شما موافقم . در آن صورت ما به قول شما برای “براندازی” چه باید بکنیم ؟راه شما برای “براندازی” چیست؟ کودتا؟ انقلاب؟ جنگ چریکی (مثل مدل پیشنهادی فدائیان و مجاهدین خلق در گذشته )؟ … یا … ؟ شما به ما روشتان
رابگوئید تا بتوانیم بررسی کنیم که آیا آن راه و روش مارا به منزل مقصود می رساند یا خیر؟
من فکر می کنم این که من بخواهم به شما نشان دهم که آیا اصلاح طلبان به قول شما خیانت کرده اند یا نه، مشکل زیادی را حل نخواهد کرد . پاسخ به این که آقای اکبر گنجی چگونه اصلاح طلبی بود ؟ این که آیا من خواسته ام در مورد سوابقم به شما فخر بفروشم و شما را منقاد کنم تا حرفم را بپذیری و…. فکر می کنم منفعت زیادی نداشته باشد . ضمن این که نظر من این است که در صورتی که در یک مسیر درست به گفتگو بپردازیم ، در زمان مناسب می شود به همه ی این ابهامات به نحو شایسته پاسخ داد. اما حرف من این است : شما بگو که با چه روشی می خواهی “براندازی” را انجام دهی؟ آن گاه من و شما بررسی خواهیم کرد که کدام روش نسبت سود به هزینه ی بهتری دارد .
من همیشه آماده ام که یاد بگیرم ، نظراتم را اصلاح کنم و اندیشه ام را ارتقا بخشم . اگر نظرتان بهتر بود می پذیرم . به همین سادگی . شما چطور ؟ آمادگی داری که چارچوبی را که برای خودت ساخته ای بی تعصب بشکنی ؟ اگر معلوم شد آن چه می پنداشته ای اشتباه بوده ، حاضری بی واهمه حرف منطقی را بپذیری؟ خواهیم دید.
ارادتمند
سید ابوالفضل
————————
به قول جوانها:
می گم این مریم خانوم ما عجب مخاطبان دوست داشتنی ای داره. کم کم داره حسودیم میشه!
عالی نوشته ای جناب آقا سید ابوالفضل گرامی. یک به یک بشمرم؟ با این که هنوز با شما موافق نیستم واین موافق نبودن را خود بسیار دوست می دارم
با احترام
.
سرکار خانم هیچکس گرامی
سلام
دلم می خواهد بگویم تا بدانید که شما و سرکار مریم خانم ، مشکل که نیستید هیچ ، وجود مبارکتان سراسر نعمت و غنیمت است . تا باشد از این خانم های باشعور و اندیشه ورز . من نیز چونان آقای هدایت به وجودتان افتخار می کنم. شما را نیز به مثابه همراهی می دانم که در راه طولانی پیش رو ، همراهمان خواهید بود . با این حال به عنوان کسی که راه امروز شما را پیش از این طی کرده و از مواهب و معایب آن با تجربه ی شخصی آگاه شده ، دلم می خواهد کمک تان کنم . دلم نمی خواهد که کنش امروزتان در فردای پیش رو موجب تعجب و پشیمانی تان گردد. دلم نمی خواهد تلاش و دلسوزی و خواست های متعالی شما که به ویژه در همین نوشته ی اخیرتان موج می زند ، بی نتیجه بماند. قصدم این بوده و خواهد بود تا تجربه هایم را به شما انتقال دهم تا در راه سختی که پیش رو داریم ، با کمترین هزینه بیشترین فایده عایدمان گردد .
در ضمن از شما و مریم خانم هم هرگز انتظار ندارم که مثل من فکر و عمل کنید ، اما انتظار دارم که در مورد گفته هایم که از دید من سراسر خیر خواهی است ، عمیقا فکر کنید . عجله در پاسخ دهی هم اصلا لازم نیست . برای دست یابی به یک اندیشه ی متعالی تر ، لازم است وقت بگذاریم . حتما ارزشش را خواهد داشت . پیامبر اکرم فرموده اند :یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بهتر است .
ارادتمند
سید ابوالفضل
جناب آقای سید ابولفظل گرامی
با درود و آروزی سلامتی برای شما. ابتدا خواهشمندم سپاس من را به خاطر دست به قلم بردنتان صمیمانه پذیرا باشید.
اما:
1- شما من را با عبارات ( بد دهنی) ( عصبانیت) ( بی منطقی) (پر خاشگرانه) (نوجوانان تازه به دوران رسیده) (عجول و کم طاقت) خطاب میکنید. به نظر شما این طرز صحبت کردن، سزاوار حرف زدن با یک خانم محترم است؟ این همه تمرین دموکراسی کرده اید که اینگونه جواب یک خانم را بدهید؟ خانم هیچکس را هم به (بی عفتی) خطاب نمودی. مگر من جز با نام آقای سید ابولفضل و اولاد پیامبر شما را صدا زدم؟ آیا شما را با نیکوترین نامها ( آقا و اولاد پیامبر) خطاب نکردم که اینگونه حرف هایی را برای من روا میدارید؟
2- من اصلاح طلبی را متهم به مردم فریبی و دروغگویی کردم و مستدل هم حرف خود را بیان نمودم. چرا شما که چند صفحه جواب داده اید و یک بند الحاقی جداگانه نیز به آن افزوده اید، جواب مستدلی ندارید؟ آیا آن حرف های ناروایی که به من زدید نتیجه این جواب نداشتن شما نیست؟
3- شما میگویید که چرا به شما میگویم کرکری نخوان!!!! نمی دانم که هرگز فوتبال می بینی یا نه. همه در دنیای مسابقات برای هم کرکری میخوانند (در اخبار ورزشی هم خود صدا و سیمای ایران مدام میگوید که طرفداران فلان تیم برای فلان تیم رقیب، قبل از مسابقه کرکری می خوانند) و این هیچ لغت بد یا توهین نیست. یعنی اینقدر زودرنجید که اگر مخالف عقیده شما به شما بگوید کرکری نخوان، شما باید او را با چند واژه زشت متهم کنید؟
4- شما جواب انتقادات بنده را به سطح شخصی کشانده اید و در دفاع از خود میگویید که بنده سابقه ام در مبازره به اندازه سن شماست. هموطن مبارز و خوبم، من از شما انتقاد شخصی نکردم که شما شخصی جواب میدهید. تفکری که شما از آن دفاع میکنید برای من مهم است . چرا سعی میکنید با کشاندن سابقه خود به رخ ما، خود را محق جلوه دهید؟ این هم شد جواب انتقاد را دادن؟
5- اصلاح طلبانی مانند آقایان “تاج زاده ” ، “قدیانی” ،”نبوی”و را مثال میزنید و میگویید که (بسیار موثرتر از همه ی آن هایی هستند که به دور از واقعیت های حاکم ، شعارهای تند می دهند و “حالشو می برند”). ایا شما من را میشناسی که دارم از شعارهایم حالش را میبرم؟ این هم شد استدلال؟ 16 سال تمرین دموکراسی و اعتدالتان نتیجه اش این شده است که به مخالفتان انگ بزنید و بگویید “”” حالش را می برید”””؟ احتمالا اشتباهی چیز دیگری را تمرین میکرده اید.
6- میگویید (من با بسیاری از آن چه در مورد نابسامانی های امروز کشور گفته اید با شما هم عقیده ام). خدا را شکر که این یکی را قبول دارید!!! اما کاش نقش خود را نیز درآن قبول میکردید. کاش میگفتید که 16 سال اصلاح طلبی چه نقشی در این شکست های تاریخی دارد.
7- میگویید (من به روشی که هزینه ی کمتر و سود بیشتری عاید می کند ، فکر می کنم). هزینه برای چه کسی و سود برای چه کسی؟ آیا همان مردمی که شما با بالا رفتن از دیوار اعتمادشان، و به شکست کشاندن امیدهایشان در دوران اصلاحات، با روی آوردن به احمدی نژاد هزینه سنگینی را پرداخت کردند نمی بینید؟ سود را مردم بردند که با زندان و سرکوب به پای اصلاح طلبان ایستادند و اصلاح طلبان را فربه کردند یا آنهایی که از دیدن نا امید شدن مردم از اصلاحات و اصلاح طلبان، میخ استبداد خود را محکم تر در فرق مردم فرو کردند؟ سود را دار و دسته اصلاح طلبان نبردند که بهترین پست ها و مقام ها را از دم قبضه کردند و بعد از آن نیز خود باز در همین حکومت، بهترین پست ها را دارند؟ سود و زیان را چگونه حساب کردی که ترازو برای شما سنگینی میکند؟ آن دانشجویی که به نام آزادی خواهی، با دست خالی ولی با قلبی محکم، اشک دیکتاتور را در آورد و بعد در زندان و حبس در خون خود غلطید سود برد یا سردمدارن اصلاح طلبی که خودشان حکم به سرکوب دانشجویان دادند؟ سود را نظامی استبدادی به چنگ زد که با رنگ کردن یکی از خودشان، جنبش سکولار دموکراسی خواهی را به شکست مطلق کشاند یا آن مردمی که تغییرات واقعی می خواستند؟
8- با اشاره به آقای گنجی گفته اید (بعدا البته معلوم شد که اصلاح طلبی چه تاوان سنگینی دارد). نمیدانم چرا کسی را مثال میزنی که او خود چیز دیگری فکر میکند. اکبرگنجی، تاوان سنگین اصلاح طلبی در چهار چوب اصلاح طلبان رایج را پرداخت نکرد. اکبر کنجی به دلیل مخالفت با اصل نظام استبداد دینی، در آستانه مرگ و اعدام بود و حتما می دانی که به خاطر نوشتن مجموعه مقالات قرآن محمدی مرتد اعلام شد. اگر او نیز مانند بقیه اصلاح طلبان، شانه های دیکتاتور را می بوسید و حکم او را لازم الاجرا می دانست، حتما به زندان هم محکوم نمی شد.
9- گفته اید (من به تدریج به این ایده متمایل شدم که استبداد می تواند از جمله محصول جهل عوام باشد). آقای سید ابولفظل عزیز، این را همه ما میدانیم . من هم خوب میدانم . اگر به کامنت هایم در دیگر پست ها دقت کنی، خوب می بینی که لازم نیست این را به من گوشزد کنی. مثلن در پست نامه 29 آقای نوری زاد به رهبری، به ایشان می گویم (همان جوانانی که او (علی شریعتی) انها را شورانده بود، خود استبداد دینی را برپاکردند و خیلی از آنها نیز توسط همین استبداد سر به نیست شدند ( چون نمیدانستند چه میخواهند) یا این یکی ( آقای نوری زاد باور کن میترسم از اینکه دوباره برای تحولات آینده کشورمان، بهترین عزیزانمان را از دست بدهیم ولی باز دوباره گرفتار استبداد شویم) یا این یکی (نوری زاد عزیز سوریه را می بینی که به بهای خون صد هزار بی گناه حکومتش را دیکتاتور ما حفظ کرده است؟ اگر گریزی نیست که بهایی به قیمت جان عزیزانمان پرداخت کنیم، کاش بدانیم به کجا میخواهیم برویم و به چه چیز میخواهیم برسیم). من بر خلاف شما به تدریح به این مسئله واقف نشده ام. من جامعه شناسی مردم خودمان را مطالعه کردم و فهمیدم که نتیجه جهل همیشه استبداد است. برای هر چیزی ممکن است راه حل بهتر و کوتاه تری هم باشد ولازم نباشد به تدریج به آن برسیم.
10- گفته اید (پس “براندازی” کافی نیست . مردم باید در یک روند نسبتا طولانی به گوهر آگاهی و آزادی دست یابند). نمیدانم این کافی نیست را چگونه معنی کنم. اگر میگویید کافی نیست شاید منظورتان این بوده که براندازی لازم هست ولی کافی نیست. یعنی اینکه شما هم موافقید ابتدا براندازی صورت بگیرد و بعد از آن آگاهی رسانی به مردم با سرعت زیادی شتاب گیرد تا دموکراسی پیاده شود. اما اگر منظورتان جمله اول نبوده است، و بر اندازی را لازم نمی دانید، معتقدید مردم باید در یک روند نسبتا طولانی به گوهر آگاهی و آزادی دست یابند. حال سوال اینجاست که این روندطولانی اگاهی یابی مردم، چقدر زمان لازم دارد؟ 500 سال خوب است؟ آیا شما تضمین میکنید که 500 سال دیگر با اصلاح طلبی شماها مردم به گوهر آگاهی دست پیدا کنند و آزاد شوند؟ در ثانی، در این فرایند طولانی مد نظر شما، چه احتمالی می دهی که تا آن زمان، کشور ایران به دست دیکتاتور به کلی نابود یا در نتیجه نابخردی آنها تجزیه نشده باشد؟ و یازهم چه هزینه ای در این مدت طولانی باید بر مردم فلک زده تحمیل شود؟ در ان زمان ایران در زیر یوغ، در کجای این جامعه جهانی ایستاده است؟ و نکته آخر اینکه آیا نمی توان با براندازی این حکومت و پیاده سازی حکومتی مردم سالار واقعی، این روند آگاهی یابی مردم را سرعت بخشید و این فرایند طولانی آزادی خواهی را کوتاه کرد؟
11- اکنون به این سخن دقت کن:: فلسفه ء وجودي دموکراسي به موجوديت احزاب سياسي و نهاد هاي مدني وابسته است. هر حکومتی که بتواند احزاب و نهاد های مدنی را راه اندازی و پیاده کند، سرعت تحقق دموکراسی را به اندازه ای غیر قابل تصور، افزایش خواهد داد و جامعه را از گزند آسیب های مرگبار و پر هزینه ی آزمون و خطای دموکراسی خواهی مصون نگه خواهد داشت. این جمله را آقای شهيد محمد هاشم ميوندوال در نشريه ء مساوات درباره نقش حکومت در استقرار دموکراسی بیان می کند. بدین ترتبب اگر ما بتوانیم با بر اندازی، وبلافاصله با قانون مداری و با روی کار آوردن احزاب و نهاد های مدنی، فقط و فقط همین عمل را انجام دهیم، اولن رشد دموکراسی چشمگیرتر خواهد بود و ثانیا آسیب های طبیعی دموکراسی خواهی را پیشگیری خواهیم کرد. شاید به این روش هم هزینه های طولانی مدت ماندن در زیر یوغ دیکتاتوری را هم کمتر کنیم. بهتر نیست این جور؟
12- گفته اید (ییمودن راه اصلاح طلبی بیش از همه نیازمند صبر و شکیبایی و تحمل مشکلات و ناملایمات است و البته استفاده از فرصت های محدود برای گسترش آگاهی و پیشبرد امر اصلاحات . اصلاح طلبی با قهرمان پروری ناسازگار است ، اگر آگاهی بین مردم رسوخ یافت و آن ها به صحنه آمدند و راه بهتر را برگزیدند و بر آن اصرار نمودند ، این پیروزی است). آقای سید ابولفظل ما نیز خود این مطلب را به خوبی میدانیم و همه جا آن را نیز جار زده ایم. مثلن در پاسخ به دوستی به اسم آقای مهدی در پست نامه 29 آقای نوری زاد گفته ام (منجی ۱۴۰۰ سال پیش در تاریخ مدفون شده است. اکنون منجی خود ما مردم هستیم. ما که با اعمال خود می توانیم به حاکمی که خود او را قدرت داده ایم، نشان دهیم که دیگر هوشیار شده ایم و برای جامعه و خاکمان ارزش قائلیم. هر اعتراض و هر عملی خردمندانه و مسئولانه ما پتکی خواهد بود بر تابوت استبداد دینی خامنه ای در ایران و پتکهای ۷۵ میلیون ایرانی قدرتمند برای این کار لازم است، نه شمشیر یک منجی خیالی) یا (آقای مهدی گرامی من معتقدم که عقل اجتماعی و جمعی همه ایرانیان به همراه تفکر انتقادی قادر است ایرانمان را فلاکت و فقر نجات دهد و نه تفکر فردی و به دنبال منجی گشتن). اما شما یادتان رفته است که اصلاح طلبان با وعده های دروغ و سوءاستفاده از اعتماد مردم نا اگاه خود را به قهرمان ایران تبدیل نمودند و در نهایت با عدم تحقق همه وعدههایشان آنان را بیشتر به شکست ویاس کشانیدند تاجایی که مردم مایوس، دست به دامان آقای احمدی نژاد شدند.
13- با مثال زدن سوریه گفته اید (در ایران اما صبر و پایداری مردم و رهبرانشان نتیجه داد.(نتیجه ای نسبی و شیرین). با کمترین خسارت ، دستاوردهای نسبتا بزرگی حاصل شد . یکی از آن ها آگاهی بیش از پیش و روز افزون مردم است). شما این اگاهی مردم را از کجا فهمیدید؟ یعنی مردم به خاطر آگاهی های که شما اصلاح طلبان به آنها دادید، به روحانی رای دادند؟ .آقای سید ابولفضل نمی دانم این ها را از کجا نتیجه میگیری. مردم در فقر و بدبختی و بیکاری، به کسی رای دادند که فکر میکردند شاید کمی از مشکلات حل شود. این کجایش آگاهی رسانی تاریخی شما و نتیجه دادن فعالیت شما را نشان می دهد؟ چرا همه چیز را به رای خود تفسیر میکنید. در ثانی بخش زیادی از کسانی هم که به روحانی رای دادند، اصلن اصل نظام را قبول ندارند و فقط برای مخالفت با خامنه ای به روحانی رای دادند. امار موثقی داری که این حرف ها را می زنی؟ در آمریکا هم همین گونه است. یک دوره جمهوری خواهان می آیند . مردم از سیاست های جمهوری خواهانه خسته می شوند و دوره بعد دموکرات می شوند. نکندآنجا نیز شما آگاهی رسانی کرده ای؟ حکایت این حرفهای شما، مشابه حرف هایی است که این روزها در باره ایران باستان و کورش کبیر زده می شود. مردم در هر دوره برای مخالفت با چیزی، یک چیز دیگر را علم میکنند و امروزه برای مخالفت با اسلام و دین، از ایران باستان حرف میزنند در حالی که اصلن نمیدانند آن دوران چگونه بوده.
14- اقای سید ابولفضل نکته ای را که شما فراموش کردید من یادآوری میکنم. اصلاح طلبان خود برآمده از آگاهی و آزادی خواهی مردم ایران بودند ، نه مسبب و علت آن. این ازادی خواهی و اگاهی مردم و خسته شدن آنها از دوران بسته ی اقای رفسنجانی بود که اصلاح طلبان را به قدرت سانید و آنها همچون قایقی سوار بر امواج آگاهی مردم شدند و بعدا به انها خیانت کردند. بهتر است فراموشمان نشود این نکته.
15- شما مبارزه ایران و سوریه را مثال زده اید. میگویید که مردم انجا سریع دست به اسلحه بردند و این شد نتیجه اش. آقای سید ابولفضل خوب، وقتی حکومت با تانک و توپ بر سر مردم بی گناه بمب و سلاح شیمیایی می ریزد، فکر میکنید مردم باید صبر کنند؟ آیا فکر نمیکنید این نتیجه قتل عام وحشیانه حکومت در برابر خواست مسلم مردم بود؟ همین فردا هم اگر تانک ها و لشکر ایت الله خامنه ای به میان مردم برود و آنها را قتل عام کند، مطمئن باش جواب مردم کمتر از این نخواهد بود. در ثانی نقش حکومت ما و روسیه در قتل عام مردم سوریه و خرابی اش کجا رفت؟ و در نهایت آیا شما ما را که دو انقلاب را پشت سرگذاشته ایم با سوریه مقایسه میکنید؟
16- درپایان اصلاح طلبی با مصلح بودن فرق دارد. اگر دقت کنید من گفتم تز اصلاحطلبی حکومتی شکست خورده است. یعنی اینکه با تکیه بر قواعد حکومت دیکتاتور، و با تکیه بر فردی که شانه دیکتاتور را می بوسد، نمیتوان دیکتاتور را به زانو در آورد. من نگفتم مصلح بودن اجتماعی شکست خورده است که شما نقش آگاهی مردم را به رخ می کشید. همچنین نمیدانم چرا این آگاهی مردم را حاصل کار خود میدانید ( اصلا کدام کار؟ پست ها و مقام های دولتی و تائید حکومت را می گویید کار اصلاح طلبی اجتماعی؟) . پیشرفت تکنولوژی و اینترنیت، 1000 برابر شما باعث اصلاح طلبی شده اند!! همانقدر که شما آگاهی رسان بوده اید، مخالفان اصلاح طلبی و بر انداز ها نیز در این اگاهی رسانی نقش دارند.
به امید روزی که به زیباترین شکل بتوانیم مخالفانمان را در کنار خود پذیرا باشیم
پاینده باشید برادر خوب و هموطنم.
——————————-
سلام بانوی خوب
من به سهم خود، هم بقلم شما و هم به مدارای فکری وعلمیِ شما آفرین می گویم. حتی اگر با بخش هایی از نوشته ی شما موافق نباشم. اطمینان دارم دراینگونه گفتگوهای عالمانه و فهیمانه، آنچه که برکشیده می شود خرد است وآنچه که فرو می کشد جهالت. وهمین، شاهراهی است که ما را چاره ای جز پیمودن آن نیست. گرچه این شاهراه ناگزیر، سنگلاخ و ناهموار باشد.
سپاس ازشما
.
مشکل آقای سید بزرگوار همیشه ارادتمند، آقای ابوالفضل اصلاح طلب
دو تا شد: مریم و هیچکس!
اصولاً خانمها به دلیل قابلیت مادری که استعدادی ذاتی و خدادادی است
نسبت به مردها هم روحیه حمایتگرانه تری دارند و هم به درد و رنج دیگران
حساسیت بیشتری دارند. به همین دلیل درک عمیق تری نسبت به رویدادهائی
که در اطرافشان اتفاق می افتد پیدا میکنند. شاید دلیل واکنشهای پرخاشگرانه و
تند به پیشنهاداتی که کوچکترین قابلیتی برای تغییر فضای خوفناک کنونی ندارد
همین حساسیتها باشد.
تصمیم گیریهای غالب در دنیای کنونی بیشتر با روحیۀ مردانه گرفته میشود
و سهم ما زنانی که زندگی را نه در خودنمائی های فیزیکی میدانیم و
نه در حجابهای اجباری و چادر پیچی های حقیرانه بسیار ناچیز است.
ایکاش مردان میگذاشتند ما زنان و کودکان زندگی کنیم!
ایکاش میگذاشتند میلیارد میلیارد پولی که برای ساخت
اسلحه و بمب و موشک و سلاح اتمی خرج میشود و
میلیاردهائی که برای از بین بردن همین سلاحها دوباره
خرج میشود صرف آموزش و پرورش، رفاه مادی، تغذیه سالم،
مسکن امن، حفاظت از طبیعت، زمین پاک و هوای پاک میشد!
———————-
“…………..ایکاش! ایکاش! مردهای کرۀ زمین یکسال به خواب فرو میرفتند
تا ما زنان بتوانیم آنچه را که خراب شده است آباد کنیم و
آنچه که ساخته نشده است بسازیم و از نو احیا کنیم!……………”
ایکاش
ایکاش
ایکاش
سرکار خانم مریم
سلام
میخواستم ضمنا تذکر دهم که من نخواسته ام به آنچه شما در نوشته اتان مطرح کرده اید بپردازم و به آن ها پاسخ دهم . شما در نوشته اتان مرا و بعضا کل اصلاح طلبان را به “کرکری خواندن” ، “دروغ گویی” ، “عوامفریبی” و حتی “خیانت” متهم کرده ای . این در حالی است که کوچکترین شناختی از من نداری. من پاسخ دادن به این گونه موارد را لازم نمی دانم و اصلا نمی خواهم از خودم در مقابل این گونه اظهارات دفاع کنم . اصولا ضرورتی برای این کار نمی بینم . اما خاطر نشان می کنم که این برای شما بسیار ناپسند است که نوشته ات را با این “بد دهنی ” ها آلوده کنی . راه مبارزه با ناراستی ها و نادرستی ها پیش از همه آن است که از خودمان آغاز کنیم .اگر شما نتوانی اختیار خودت را داشته باشی و هرچه که دم دستت بود ، “راست و دروغ ” ، نثار دیگران کنی ، معلوم است که در ادعاهایت برای آینده ای بهتر صادق نیستی . اگر فردایی که شما می خواهید برایمان فراهم کنید ، روشنفکرانش چنین برخوردی خواهند داشت ، وای بر ما و فردایمان.
ارادتمند
سیدابوالفضل
سرکار خانم مریم
سلام
نوشته ی شما را نیز که مانند نوشته ی برخی دیگر توام با عصبانیت و شعار دهی فراوان بود ، با دقت خواندم . برای این که کمی آرام شوی و در آن آرامش شاید بتوانی عاقلانه فکر کنی و از روی منطق بنویسی ، به شما عرض می کنم که بیش از همه ی سن شما در مبارزات انقلابی مردم و همراه آن ها حضور داشته ام (این را برای خودنمایی نمی گویم ) . در مقاطعی از این راه پر فراز و نشیب ، بسیار تند تر و پر خاشگرانه تر از شما فکر و عمل ، می کردم . بیش از شما شعار می دادم و تند تر و عصبانی تر . در این راه طولانی ، بسیار هم دیده ام کسانی را که با این طرز تفکر و عمل ، در هنگامه ی امتحان پس دادن ، در اولین پیچ خطرناک ، و مثلا با اولین سیلی که از جناب بازجو دریافت می کنند ، چگونه به یکباره دچار فراموشی می شوند و یادشان می رود و هرگز بیاد نمی آورند که چه شعارهایی می دادند و یکسره تبدیل می شوند به مجیزگویان همان هایی که تا دیروز بر علیه شان شعار می دادند .
این مقدمه را گفتم تا بدانی که به قول قدما “تب تند زود عرق می زند.” البته برای شما و آن دیگرانی که در ابتدای سخن از آن ها نام بردم ، آرزو می کنم که هرگز در معرض چنان آزمون هایی واقع نشوید و تن وجانتان از هر گزندی مصون باشد . و باز آرزو می کنم که با همین اشتیاق و هیجان ادامه دهید و روزی شاهد آزادی و آبادی سرزمینمان باشید . (ما باشیم یا نباشیم ) . در عین حال می خواهم خاطرنشان کنم که از دید من ، اصلاح طلبانی مانند آقایان “تاج زاده ” ، “قدیانی” ،”نبوی”و… که سال ها در زندان می مانند و هرگز از منافع مردم کوتاه نمی آیند و در دفاع ازحقوق مردم ، صادقانه می ایستند و حتی بازجو و قاضی را نیز به چالش می کشند ، بسیار موثرتر از همه ی آن هایی هستند که به دور از واقعیت های حاکم ، شعارهای تند می دهند و “حالشو می برند”.
من با بسیاری از آن چه در مورد نابسامانی های امروز کشور گفته اید با شما هم عقیده ام . . کشور ما اینک به ویژه از استبداد حاکمان و البته جهل عوام بسیار به رنج است . من و شما می خواهیم راهی به سوی آینده ای بهتر بگشاییم . (صرف نظر از اعتقاداتمان ). این یک هدف بس عالی است . منتها در روش دست یابی به چنین هدفی بین من و شما اختلاف نظر وجود دارد . من به روشی که هزینه ی کمتر و سود بیشتری عاید می کند ، فکر می کنم .
روزی در یکی از نشریات مصاحبه ای از آقای اکبر گنجی خواندم . در آن هنگام که در ایران بود و هنوز به زندان نیفتاده بود . خبر نگار از وی درمورد انقلاب پرسیده بود . او در پاسخ خبرنگار گفته بود ( نقل به معنی ) که با انقلاب موافق نیست و اگر می شد که یک بار دیگر به گذشته برگردد ، با انقلاب همراهی نمی کرد . او گفته بود که به دلایل هزینه های زیاد انقلاب و نیز سود کمی که در پی دارد و نیز تبعاتی که از آن ناشی می شود به جای انقلاب ، اصلاحات را توصیه می کند .
من که در آن زمان هنوز خیلی “داغ” بودم (مثل امروز شما) ، مثل بسیاری دیگر از سخن او این طور استنباط کردم که او از انقلاب خسته شده و اکنون راه استراحت را برگزیده تا شاید”عاقبت به خیر” شود. بعدا البته معلوم شد که اصلاح طلبی چه تاوان سنگینی دارد. و اکبر گنجی هم برای دفاع از اصلاح طلبی اش ، چه هزینه ی گزافی را پرداخت نمود .
من به تدریج به این ایده متمایل شدم که استبداد می تواند از جمله محصول جهل عوام باشد . چه بسا امروز شما نظام حاکم را مثلا با یک کودتا سرنگون کنید (و یا یک انقلاب) از کجا که از پس این سرنگونگی چهره ی کریه یک دیکتاتوری سر برنیاورد . بدون شک مردمی ترین انقلاب دوران معاصر و (حتی دوران های تاریخی) و فراگیرترین آن ها ، انقلاب سال پنجاه و هفت بود( نه! اغراق نمی کنم . کاملا حواسم هست . در بزرگترین انقلاب های معاصر مثلا در اکتبر 1917 در روسیه ، با افتخار می گویند دویست هزار نفر ، در تظاهرات شرکت کردند . در سال های گذشته در اغلب روزهای تاریخی میدان تحریر در حد چند ده هزار نفر ، در حرکت های انقلابی و اعتراضی حضور یافتند و…. تظاهرات مردم ما البته همه میلیونی بودند) . با این همه ، نتیجه ی آن انقلاب مردمی چه بود ؟ متاسفانه ولایت مطلقه ی فقیه !!. مردم یک نظام شاهنشاهی مستبد را سرنگون کردند ، نتیجه اش شد ، نوع دیگری از دیکتاتوری . چرا ؟ یکی از کاربران این سایت مدام بالای نوشته هایش می نویسد :مردم خودشان دیکتاتوری را ایجاد می کنند .
پس “براندازی” کافی نیست . مردم باید در یک روند نسبتا طولانی به گوهر آگاهی و آزادی دست یابند . دو هزار و پانصد سال حکومت دیکتاتوری ، اثری بسیار عمیق در فرهنگ و روحیات ما بر جای گذاشته است . مردم باید تمرین کنند تا به تدریج خود را از فرهنگ استبداد خواهی و استبداد سازی ، رهایی بخشند. به قول آقای خاتمی: تمرین دموکراسی. باید در فرآیند عمل اجتماعی ، دوست و دشمنشان را تشخیص دهند و راه را از چاه باز شناسند . متاسفانه هیچ راه میان بری وجود ندارد .
برای این که برایتان ملموس باشد ، مثالی می زنم که پیش روی ماست و احتمالا فراموش نکرده ایم . و آن انتخابات سال 88 و پیامدهای آن است . مردم در جریان این انتخابات و حوادث پس از آن به آن چنان آگاهی و تجربه ای دست یافتند که پس از چهار سال سرکوب و شکنجه و تبلیغات یکسویه ی رسانه ای و به ویؤه شبکه های رادیو تلویزیونی و زندانی نمودن سران اصلاحات و تعطیل نمودن احزاب و روزنامه ها و به زندان انداختن روزنامه نگاران ، و… ، یک بار دیگر و علی رغم میل اقتدارگرایان به میدان آمدند و راهی جدای از راه و نظر اقتدارگرایان را برگزیدند .
برخلاف نظر بسیاری از تند روها و انقلابی نما ها ، پیمودن راه اصلاح طلبی بسیار مشکل تر از راه های تند روها است . پیمودن راه اصلاح طلبی بیش از همه نیازمند صبر و شکیبایی و تحمل مشکلات و ناملایمات است و البته استفاده از فرصت های محدود برای گسترش آگاهی و پیشبرد امر اصلاحات . اصلاح طلبی با قهرمان پروری ناسازگار است ، اگر آگاهی بین مردم رسوخ یافت و آن ها به صحنه آمدند و راه بهتر را برگزیدند و بر آن اصرار نمودند ، این پیروزی است . این پیروزی نه در یک مقطع زمانی خاص ، که در یک پروسه ی طولانی مدت (و بلکه در طول زمان ) رخ می نماید . این پروسه ی این چنینی ، البته با حوصله ی نوجوانان تازه به دوران رسیده ، ممکن است تطابق خوبی نداشته باشد . اما ثمره ی مبارک آن در نهایت آگاهی مردم و برچیده شدن بساط خودکامان است و امید که فردایی بهتر را برایمان رقم بزند.
اگرچه نوشته ام طولانی شد ، اما اجازه می خواهم که مثال دیگری را بیان کنم . نگاه کنید به راهی که مردم ایران و مردم سوریه ( و رهبرانشان ) برای دست یابی به حقوق مردم برگزیدند . خواست مردم ایران و مردم سوریه شباهت زیادی به هم داشت . اما مردم سوریه پس از مدت کوتاهی از روش های مسالمت آمیز ، دست کشیدند و دست به اسلحه بردند . مردم ایران اما هرگز و علی رغم همه ی سختی ها و حتی خواست اقتدارگرایان ، “از کوره در نرفتند” پیام میر حسین نیز از حصر ، “صبر بود و صبر بود و صبر”. سوری ها با تب تندی که داشتند ، نا آگاه از راه طولانی مبارزه ی مدنی و با خواست یک “براندازی” سریع ، با استفاده از خشن ترین روش هادست به مبارزه ی مسلحانه زدند. البته نه تنها توفیق چندانی کسب نکردند ، بلکه با کشته شدن بیش از صدهزار نفر و آوارگی میلیون ها نفر و ویرانی بنیان های اقتصادی کشور ،… یکی از خسارت بارترین حرکت های اجتماعی را پدید آوردند .این است نتیجه ی تندروی . اکنون القاعده و سلفی ها یکه تاز عرصه شده اند .آنها از عراق و افغانستان و پاکستان به سوریه امده و در آن جا اردو زده اند و شده اند نماد توحش و خواست عقب مانده ترین مردم سوریه . اگر چه رژیم سفاک بشار اسد با درنده خویی به جان مردم سوریه افتاده و نابودکردن کشور را نشانه گرفته ، اما از سوی دیگر تصور کنید رژیم اسد به دست سلفی ها نابود شود . روی کار آمدن سلفی ها و القاعده در سوریه آیا بدتر از وضعیت فعلی نخواهد بود . ما که حکومت طالبان را در افغانستان دیده ایم .این است نتیجه ی تند روی و عرق تند آن .
در ایران اما صبر و پایداری مردم و رهبرانشان نتیجه داد.(نتیجه ای نسبی و شیرین). با کمترین خسارت ، دستاوردهای نسبتا بزرگی حاصل شد . یکی از آن ها آگاهی بیش از پیش و روز افزون مردم است . بدیهی است که نمی توان به این دستاوردها و پیروزی های نسبی و مقطعی دلخوش بود و از ادامه ی راه غافل شد . این راهی است که باید با حوصله و صبر و گام به گام پیموده شود و روز به روز به پیش رود . متاسفانه تند رو ها این حوصله و صبر را ندارند . آن ها به دنبال راهی سریع الوصول هستند . به قول شما “شوربختانه ” باید بگویم چنین راهی وجود ندارد . راه نجات اصلاحات است که از بستر آگاهی مردم می گذرد . این راه طولانی و پر فراز ونشیب است و به درد روشنفکران عجول و کم طاقت نمی خورد .
ارادتمند
سید ابوالفضل
آقای سید ابوالفضل! کرکری بس است. اصلاح طلبان همیشه به جنبش آزادی خواهی مردم خیانت کرده اند.
آقای سید ابولفضل
اگر مسلمان هستی و به امامانت معتقدی، نخستین و ابتدایی ترین اصل اصلاح طلبی، به پاخواستن حسین وار و بریدن از نظام سراسر فریب یزید است. شما که معتقد به اصلاح طلبی هستی و خود را نماینده اکثریت میدانی، به ما بگو تا وقتی که رهبران اصلاح طلب تو بند نافشان به دیکتاتوری ایت الله خامنه ای متصل باشند و از او ارتزاق میکنند ، آنها قصد اصلاح چه چیز را دارند؟ بگو در این صورت اصلا چه کار میتوانند انجام دهند؟ شما به بگو که اصلاح طلبان با توسل به کدام قانون اساسی به مردم وعده آزادی ، حاکمیت ملی را می دهند؟ اگر اصلاح طلبان با قانون اساسی ولایت فقیه به مردم وعده جامعه مدنی می دهند،آیا این خود یک فریب بیش نیست؟
آقای سید ابولفضل،
به قول نویسنده ای در بلاگستان، تا وقتی بند ناف ارتزاق عدهای به این جرثومه فساد متصل باشد چه چیز را میخواهند اصلاح کنند و اساساً چه انتظاری از ایشان هست!؟ ، اگر کسی ادعای اصلاحگری کرد برای اطمینان از صدق گفتار او به بند ناف ارتزاق او نگاه کنید و در صورت اتصال آن به دستگاه ولایت فقیه بدانید که فریبکاری بیش نیست. تز اصلاحطلبی حکومتی شکست خورده است و آنان که بیدار نشوند و بر این رویه غلط اصرار ورزند، در آیندهای نزدیک عبور جنبش آزادیخواهی را از کنار خود احساس میکنند.
آقای آقای سید ابولفضل، آقای اولاد پیامبر
آلبرت اینشتین میگوید حماقت یعنی اینکه ما یک اشتباه را، به امید اینکه نتیجه مثبت بدهد، دوبار تکرار کنیم.
شوربختانه اصلاح طلبان دو دوره با بیست میلیون آرای مردم در قدرت شرکت داشتند ومجلس و حمایت بین المللی را نیز در اختیارد اشتند اما به هیچ دستاورد مهمی که به مردم وعده داده بودند ـ دست نیافتند! این در حالیست که همگان بخوبی در حافظه خود به یاد می آورند که برآمدن احمدی نژاد در نظام حکومت اسلامی ،بر آمده از ناکار آمدی هشت ساله اصلاح طلبان در همه زمینه ها بود!این دور تسلسل تلخ همچنان در ایران در حال تکرار است و بقول شادروان شاملو که گفت: ما حافظه تاریخی نداریم!
آقای سید ابولفضل، آقای اولاد پیامبر
در قيام 18تير، آخوند خاتمي با هماهنگی خامنهای، نقاب اصلاح طلبی را به کناری گذاشت و چهرة واقعی خود را در ديكتاتوري ولايت نشان داد و دستور سركوب دانشجويان را صادر كرد. اخوند روحانی هم صریحا از بسیج و سپاه خواست که دانشجویان معترض را قتل عام کنند. هر سال نيز در سالگرد اين خروش عظيم مردمي، نظام جمهوری اسلامی سعي ميكند تا با امنيتي كردن فضا، و ندادن مجوز به يادبود آن، 18تير را از خاطرهها پاك كرده و آنرا بياهميت جلوه دهد.
آقای اولاد پیامبر
ما اصلاح طلب نیستیم چون به قول زنده یاد صادق هدایت: “جایی که منجلاب کثافت است دم از اصلاح زدن خیانت است، اگر به یک تکه آن انتقاد بشود قسمتهای دیگرش تبرئه خواهند شد؛ تبرئه شدنی نیست، باید همهاش را دربست محکوم کرد و با یک تیپا توی خلا پرت کرد، چیز اصلاح شدنی نمیبینم.” به راستی من نیز چیز اصلاح شدنی در این حکومت خرافات گستر و جهل پرور و ستمگر نمی بینم.
آقای اولاد پیامبر
جمهوری اسلامی در تمام زمینه ها به بن بست مطلق رسیده است ، اقتصاد کاملا فرو پاشیده است ، تحریمها هر روز بیشتر به اقتصاد و حکومت همه گونه فشار وارد می کند تا جایی که رسانه های رژیم در خارج از کشور را هم قظع کرده اند. جمهوری اسلامی برای برون رفت از معظلاتی که دامنگیرش شده است ، دوباره اصلاحطلبان را به میدان فرستاده تا نظام را از فروپاشی حتمی نجات دهد. این مهره سوخته کیست؟ حسن روحانی رئیس جمهور منتخب” امروز و سرکوبگر دانشجویان دیروز.
آقای سید ابوالفضل!
کرکری بس است. دروغگوئی و مردمفریبی بس است! اصلاح طلبان همیشه به آرمان های آزادی خواهی مردم خیانت کرده اند.
——————
مریم خانم ملایم تر
همین:
ملایم تر
با احترام
.
آقای سید ابوالفضل!
1- ایکاش با توجه به “توان پاسخ دهی مستدل و قانع کننده” ای که در خود می بینید لااقل چند پاسخ
مستدل و قانع کننده به انتقادهایم میدادید به جای اینکه فقط فکر کنید “که شاید این گونه گفتگو ، نتیجه ی
چندان مناسبی در بر نداشته باشد “!! بهتر است به جای چشم دوختن به نتیجۀ غیرقابل پیشبینی یک
تبادل نظر ، بر کیفیت پاسخهای مستدل خود تمرکز کنیم!
2- ” به نظرم آمد که شما نه در پی یافتن حقیقت بل به دنبال صرفا “اثبات” حقانیت “دیدگاه” خود هستی ”
” با نوع نگرش شما ، و نوع مواجه ی شما با خودم ، انتظار دیدن و پذیرش واقعیت های آشکار زندگی از سوی شما ، احتمالا انتظار گزافی خواهد بود ”
” فکر کردم که به قدری “دیدگاه” خودت را صحیح پنداشته ای و به صحت آن مومن شده ای که “دیدگاهت” همچون حصاری حصین تو را در خود اسیر نموده و احتمالا برایت بسیار سخت و طاقت فرسا خواهد بود که این حصار را بشکنی
و از شکاف آن نگاهی به فراسوی آن بیندازی ”
متاسفانه باز هم استنباطهائی را ردیف کرده اید که معلوم نیست چگونه و از کدام قسمتهای نوشته ام به
آنها رسیده اید؟! احتمالاً به این استنباطها نیز با همان روش تعیین محل زندگی ام رسیده اید که اگر اینطور
باشد باز هم به راه خطا رفته اید.
3- اگر اظهارنظرهای قاطعانه ام مبنی بر گرگ صفتی جمهوری اسلامی و فریبکاری اصلاح طلبان و روحانی
موجب شده که به استنباطهای فوق برسید من نیز دقیقاً میتوانم به دلیل قاطعیت شما در دفاع از اصلاح طلبان
و روحانی همین استنباطها و نتیجه گیریها را در مورد شما داشته باشم! اصولاً استفاده از جملات این چنینی
که نامفهوم بوده و نمیتوان فهمید از کدام قسمت نوشته و چگونه حاصل شده است نه تنها نشاندهندۀ ضعف
استدلال گری است بلکه نتیجه ای جز کور کردن راههای بحث و تبادل نظر ندارد.
2- با توجه به نوشته های شما فکر میکنم که در یک خانواده مذهبی سنتی پدرسالار بزرگ شده اید که
مقررات سختگیرانه ای در مورد استفاده از کلمات در آن وجود داشته است و کلمات از بار معنای زیادی برخوردار
بوده اند و اجباری وجود داشته است که کلمات با دقت زیاد انتخاب شوند که شاید علت حساسیت مفرط شما
به “کلمات” باشد. اعتقادم بر این است که “کلمات” خودبخود باری ندارند و نمیتوانند موجب دلخوری و احساس
توهین شوند مگر آنکه در جائی از وجودمان به آنها باور داشته باشیم و خودمان آنها را توهین آمیز تلقی کنیم!
درست است که در نوشته ام از بعضی کلمات تند استفاده کرده ام اما این شما هستید که دلخور شدن از
آنها را “انتخاب” کرده اید و بر آنها برچسب “بی عفتی قلم” زده اید! کلمات فقط ابزار انتقال مفاهیم هستند نباید
به اسارت آنها درآمد. درک مفاهیمی که بر کلمات سوارند مهمتر از خود کلمات هستند. مسلماً هر چه میزان
گنگی و گیجی طرف مقابل بیشتر احساس شود که این نیز از فحوای نوشته مشخص میگردد ،
به استفاده از کلمات تیزتر نه به قصد رنجاندن مخاطب بلکه برای نوعی تکان دادن چنین فردی
نیاز بیشتری احساس میشود!
3- اما برای اینکه شاید بتوانید دلیل عصبانیت نوشته ام را متوجه بشوید میگویم که :
تصور کنید لجنزاری را که بوی تعفن آن مجال تنفس کردن را گرفته است و محتویات آن موجب
مسمومیت بسیاری شده است و شما اصرار دارید که :
” ما مصمم هستیم …ما انتخاب کرده ایم…. ” که با یک اسپری خوش بو کننده نه تنها این بوی تعفن را
به عطر گلهای بهاری تبدیل کنیم بلکه با همین اسپری و اگر صبور باشید و به ما بپیوندید میتوانیم ریشه
این لجنزار را هم بخشکانیم!!
وقتی به شما می گویم توان فکری تان معلول است آن را بی عفتی کلام تعبیر می کنید وقتی میگویم
دست از دروغگوئی و مردم فریبی بردارید آن را اتهام تلقی میکنید. اگر حافظه شما بتواند یاری تان کند
ادعای شما مبنی بر ” اصلاح قانون اساسی و هرکدام از اصولش که با منافع مردم در تضاد و یا تزاحم باشد .”
مشابه همان ادعای پهلوان پنبۀ اصلاحات است که توانست 20 میلیون رای از من و ما جمع کند. این قبیل
شعارخواریهای بی پشتوانه امتحان پوچ و فریبکارانه بودنش را 16 سال پیش پس داده است!
البته طولی نکشید که در 18 تیر 78 هنگامیکه خاتمی به جای دلجوئی از دانشجویان در کنار رهبر معظمش
قرار گرفت فهمیدیم که چه کلاه گشادی بر سرمان گذاشته است! اکنون نیز همان کلاه گشاد بر سر
ساده لوحانی رفته که فکر میکنند از تدبیر و امید روحانی بخاری بلند میشود! این روباه بنفش نه میخواهد
و نه میتواند تغییری اساسی در وضعیت کنونی دهد. تنها هنر این آخوند مانند سایر آخوندها دروغگوئی و
عوام فریبی و سرکوب برای حفظ سلسله آخوندیان است و مردم ایران کوچکترین ارزشی برای آنها ندارند!
4- فقر ، فساد ، اعتیاد ، فحشا ، وضعیت نابسامان بهداشتی و درمانی ، هوا و آب آلوده ، بی ارزش بودن
جان انسانها ، پاسخگو نبودن مسئولان ، اختلاس ، نخبه کشی ، اوباش پروری ، چاپلوسی ، سقوط اخلاقی ،
انحطاط فکری ، انحرافات اخلاقی ، دروغ گوئی بی حد و مرز ، به خاک سیاه نشاندن ملتی ثروتمند ، ترویج
ترس و بزدلی ، سرکوب شهامت و حق طلبی ، اعدامهای در ملاء عام ، قطع دست و پا ، فرار مغزها ، دادن
پستهای وزارت و صدارت به پخمه های بی استعداد ، آوارگی هزاران ایرانی در خارج از وطن ، صدها هزار
کشته و معلول در جنگ ، میلیاردها دلار خسارت در جنگ 8 ساله ، میلیاردها دلار خسارت از سیاستهای
عربده کشانه خارجی ، هزاران نفر اعدام شده و شکنجه شده و تجاوز شده در زندانها ، صدها قتل زنجیره ای ،
صدها زندانی سیاسی ، زن ستیزی و ظلم به کودکان ، پرورش مفت خورهای بسیجی و طلبه و آخوند ،
نابودی صنایع داخلی و برده اقتصادی چین شدن ، واگذاری بخش زیادی از دریای خزر به روسها ، میلیاردها
دلار کمک به سوریه برای کشتن هزاران زن و کودک سوری ، کمکهای میلیاردی به حزب الله لبنان و حماس ،
بالاترین تعداد اعدامها در جهان ، اختناق گسترده رسانه ای و مطبوعاتی ، بالاترین نرخهای تورم جهانی ،
بالاترین میزان مصرف شیشه و مواد مخدر در جهان ، بالاترین تعداد زندانیان مطبوعاتی و دهها مورد دیگر که
بر شمردن آنها طومار می خواهد!
فکر میکنید چه مورد یا موارد دیگری به این لجنزار متعفن که دستاورد 35 سال حکومت سلسلۀ آخوندیان
است باید اضافه شود تا با یک وجدان بیدار ، یک منطق روشن و مغزی که از آی کیو بالاتر از منگولیسم
برخوردار باشد بتوان نتیجه گرفت که : اصلاح و تدبیر و امید چارۀ کار نیست و لازم است که به حیات ننگین
چنین گرگی هر چه زودتر خاتمه داد! هر فرد و جریانی چه در داخل چه خارج از کشور که اصلاحات و تدبیر
آنهم از نوع آخوندی را چاره حل این مشکلات بداند یا ناآگاهانه ساده لوح است یا آگاهانه خائن!
5- پیشنهاد الزام آور پذیرش پیش شرط “اصل علمی پرهیز از پیشداوری ” یعنی شما پیشاپیش اعتقاد دارید
که حاضر به قبول اشتباهاتم نیستم و این خود هم استنباط نادرست دیگری است از نوشته هایم و هم نوعی
زیرپا گذاشتن همان اصل علمی پرهیز از پیشداوری! اینکه در جریان یک بحث آزاد مخاطب شما اشتباهش را
بپذیرد یا نپذیرد ، از دیدگاهش چشم پوشی بکند یا نکند خارج از حیطه مسئولیت شماست. دغدغۀ اصلی
شما در هر مباحثه ای بهتر است فقط شناخت بیشتر واقعیتها و نزدیکتر شدن هرچه بیشتر به حقیقت باشد
نه کنترل کردن شیوۀ تفکر طرف مقابلتان!
6- ضمن تشکر از به جا آوردن رسم ادب برای پاسخ دادن به نوشته ام فکر میکنم که به اندازه کافی مطالبی
رد و بدل شده است که بتوان درباره آنها فکر کرد و به نتایجی رسید و ادامۀ این گفتگوها را دیگر مفید نمیدانم
چرا که به دلیل اختلاف بسیار زیاد بین اصلاح طلبی و براندازی که مانند دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند
با صدها ساعت بحث و تبادل نظر نیز هیچگونه دیدگاه مشترکی بین آنها بوجود نخواهد آمد مگر آنکه شما به
انتهای کوچه بن بست اصلاح طلبی برسید که بسیاری همچون من 16 سال پیش به آن رسیدند!
——————-
سلام دوست گرامی
فارغ از این که من – نوری زاد – بامحتوای این نوشته ی مبسوط شما موافقم یا نه، زحمت شما را در ایجاد یک گفتمان مبتنی بر اندیشمندی پاس می دارم. ما باید به فهم ومرتبه ای دست یابیم که سخن مخالف را با هر تیزی و تندی و زاویه ای که با علائق فردی وجمعی ما دارد، بشنویم و احترامش کنیم و نکته های درست و شایسته اش را برگزینیم و دراین همجوشی تعصب را کنار بگذاریم
کلید قوه مجریه، قفل قوه قضاییه
ایجاد شده در: 10/07/2013 – 12:37
مرتضی کاظمیان
چند روز پیش، رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی بار دیگر از احکام غیرقانونی و ناعادلانهی دادگاه انقلاب علیه شهروندان سبز، دفاع کرد. آملی لاریجانی تاکید نمود: «متاسفانه اخیراً در برخی گزارشها و تحلیل ها آمده است که برخی مسببان فتنه88 مدعی شدهاند که از آزادی اخیر محکومان خوشحالند و حتی ادعا کردهاند که اکثر این محکومان اتهامی نداشتهاند و قوه قضاییه اتهامهای غلطی به آنها وارد کرده و این افراد را بیگناه محکوم کرده بود؛ اما به صراحت اعلام میکنم که این شما مسببان فتنه 88 هستید که با رفتار خلاف قانون و مجرمانه خویش اخلال در امنیت کشور نمودید و حال به غلط قوه قضاییه را به صدور احکام نادرست متهم میکنید..»
اظهارنظر رییس دستگاه قضایی جمهوری اسلامی همزمان شد با تأیید حکم شش سال زندان برای یکی از وکلای مدافع حقوق بشر در ایران: دکتر محمد سیفزاده. عضو کانون مدافعان حقوق بشر و عضو انجمن دفاع از آزادی مطبوعات در نامهای سرگشاده، توضیح داده که چگونه قاضی دادگاه تجدیدنظر بهدلیل آنکه دفاعیات وی «حقوقی و قانونی» بوده، وی را فاقد صداقت و مجرم دانسته است: «وقتی دفاعیات را بر طبق قانون انجام دادم رئیس دادگاه گفت: “چون دفاعیات شما قانونی و حقوقی است، پس صداقت ندارید!” از این اظهارنظر دچار حیرت و تاسف شدم.»
مطابق تمام روزهای سخت و خاکستری و سرد این سالها، خبرهای غریب در حوزهی حقوق اساسی شهروندان، کم نیست. جدیدترین مورد، ربودن یک متهم سیاسی برای اجرای حکم زندان است! این تمام خبر است: «علیرضا رجبیان فرد، دانش آموخته رشته پزشکی، دبیر بازنشسته، از رزمندگان دوران دفاع مقدس، و از فعالان جنبش سبز که در حوادث سال 88 بازداشت و به ۳ سال و ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده بود، هفته گذشته در پی تماس افرادی که خود را ماموران راهور ناجا معرفی کرده و خواستار مراجعه وی برای رفع اشکالات پلاک خودرو شده بودند،
به محل مورد نظر مراجعه میکند. ماموران قضایی ـ امنیتی وی را بازداشت و برای گذراندن حکم حبس به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل میکنند.»
هرچند خوشبختانه در هفتههای اخیر تعدادی از زندانیان سیاسی سبز، مشمول رعایت قانون یا سهلگیریهایی شده و آزادی از زندان را لمس کردهاند، و اگرچه وزیر اطلاعات دولت بنفش و برخی شایعات/شنیدهها، خبر از آزادیهای مشابهی همزمان با عید غدیر میدهند، اما چنانکه عیسی سحرخیز یکی از آزاد شدگان جدید گفته: «سه گروه از افراد در حال حاضر بحث آزادی شان است؛ فارغ از اینکه اتهام شان واهی بوده و محکومیت شان بیخود بوده، یا نوع احکام سنگینی که به آنها دادند… گروه اول، کسانی هستند که ماههای آخر دوران حبسشان بود و اینها طبیعتا براساس همین آئین نامه و قانون باید سالی یک ماه مرخصی بروند. در زندان بسیاری از افراد، مثل خود من هستند که از زمان زندان به آنها مرخصی نداده بودند. گروه دوم کسانی هستند که آنها هم حبسشان را گذراندهاند و براساس قانون یک سوم یا یک دوم از میزان محکومیتی که گذرانده باشند، باید مشمول آزادی مشروط شوند. اینها باید خیلی وقت پیش آزاد میشدند چون اکثرشان حکمهای چهار یا پنج و شش سال زندان داشتند. این گروه از زندانیان اگر حتی نصف حبس را گذرانده باشند، مشمول آزادی مشروط هستند. درحالیکه تا حالا اینها را آزاد نکردهاند. در واقع اکثر قریب به اتفاق زندانیان، این دو گروه هستند و باید آزاد شوند ولی مثل زمان شاه به اصطلاح “ملی کشی” میکنند، یعنی باید آزاد میشدند ولی نشدهاند. یک عده معدود (گروه سوم) هم هستند که حبسهای سنگینی دارند و مجازات برخیشان را تخفیف دادهاند، و برخی را مشمول عفو میکنند.»
دستگاه قضایی آملی لاریجانی همچنان بر طبل سرکوب و خشونت و رفتار غیرقانونی با شهروندان میکوبد. تا آنجا که ـ چنان که ذکر شد ـ دفاعیات حقوقی و قانونی یک وکیل زندانی، شاهدی بر عدم صداقت و ارتکاب جرم او ارزیابی میشود، و متهمان سیاسی، برای اجرای حکم ربوده میشوند!
رییس قوه قضاییه بجای تاکید بر اجرای قانون و عدالت، و بجای حمایت از حقوقی که قانون اساسی برای شهروندان برشمرده (فصل سوم)، به اتکای بازوهای سختافزاری که دراختیار دارد، تهدید میکند و رقیب میطلبد. آملی لاریجانی بیتوجه به تحولات اجتماعی ـ سیاسی ایران امروز (و بهویژه برآمدن دولت روحانی به اتکای تغییرخواهی و مقاومت و امید شهروندان ناراضی از وضع اسفبار مستقر)، و بی آنکه نیازی به بازخوانی کردارهای غیرقانونی زیرمجموعههایش در دادگاه انقلاب و زندانها ببیند، تنها هشدار میدهد که «فتنهگران بدانند که فضا برای فتنهگری مجدد مطلقاً باز نیست.»
وی هرچند میکوشد در ظاهر با رویکرد و اقدامات اخیر دستگاه دیپلماسی دولت روحانی، همدلانه مواجه شود، اما از یاد میبرد که بدون امنیت و آزادی شهروندان در داخل، و بدون آشتی و همدلی ملی، توان چانهزنی و اقتدار دموکراتیک دولت روحانی نیز تقلیل مییابد.
این مهم، همان موضوع اولویتداری است که دولت بنفش نمیتواند نسبت به آن بیتوجه نشان دهد. دولت روحانی اگر نتواند در گفتوگو با کانون مرکزی قدرت و رأس دستگاه قضایی، اهمیت قانونمندی و رعایت عدالت و انصاف در دستگاه قضا، آزادی زندانیان سیاسی و بهویژه رهبران جنبش سبز، و نیز اثرات مثبت گشایش و امنیت فضای سیاسی و رسانهای را تبیین کند، خود را از پتانسیل مهمی ـ چه در غلبه بر بحرانهای اقتصادی داخلی و برخورداری از حمایت جامعه مدنی، و چه در مذاکره با طرفهای غربی ـ محروم کرده است. کلید قوه مجریه باید بتواند قفل قوه قضاییه را بگشاید.
سخن آخر این مکتوب، حرف آخر دکتر سیفزاده در شکواییهی مظلومانهی اخیر اوست: «از انقلاب مشروطه تا به حال در حسرت قانونگرایی حکومت و داشتن دادگستری قوی و مستقل و کانون وکلای دادگستری مستقل از قدرت و حذف مراجع اختصاصی غیرقانونی سوخته و هزینه داده، و هنوز هم در ابتدای راهیم. هیچ اصلاحی در مملکت امکانپذیر نخواهد بود مگر آنکه قوهی قضاییه و قضات و کانون وکلایی مستقل و مردمی داشته باشیم.»
سرکار خانم هیچکس گرامی
سلام
نوشته اتان را که در پاسخ به اظهارات خودم بود ، خواندم . نخست خواستم که آن را “کان لم یکن ” تلقی کنم و از کنار آن بگذرم . نه به دلیل این که از نوشته ی شما عصبانی شده باشم و یا این که توان پاسخ دهی مستدل و قانع کننده به آن را در خودم نبینم ، بلکه به این دلیل که فکر کردم که شاید این گونه گفتگو ، نتیجه ی چندان مناسبی در بر نداشته باشد . زیرا به نظرم آمد که شما نه در پی یافتن حقیقت بل به دنبال صرفا “اثبات” حقانیت “دیدگاه” خود هستی . دیدم که با نوع نگرش شما ، و نوع مواجه ی شما با خودم ، انتظار دیدن و پذیرش واقعیت های آشکار زندگی از سوی شما ، احتمالا انتظار گزافی خواهد بود و شاید راه به منزل مقصود نبرد . مضاف بر آن فکر کردم که به قدری “دیدگاه” خودت را صحیح پنداشته ای و به صحت آن مومن شده ای که “دیدگاهت” همچون حصاری حصین تو را در خود اسیر نموده و احتمالا برایت بسیار سخت و طاقت فرسا خواهد بود که این حصار را بشکنی و از شکاف آن نگاهی به فراسوی آن بیندازی .
فکر کنم لازم نیست که از عصبانیت و “بی عفتی” قلم شما سخنی به میان آورم . زیرا نیازی به بیان ندارد و به قول قدما “عیان ” است . هم چنین نیازی نمی بینم که از اتهاماتی که به من زده ای ، از خودم دفاع کنم ، زیرا ضرورتی برای این کار نمی بینم .
با این همه به خودم گفتم که شاید بهتر باشد همین چند خط را بنویسم تا اولا به رسم ادب، نوشته ی شمارا بی پاسخ نگذاشته باشم . و ثانیا به شما بگویم که اگر حاضر باشی اصل علمی “پرهیز از پیشداوری” ، که در بررسی های علمی و تحقیقاتی ، اصلی پذیرفته شده است ، بپذیری ، من هم با پذیرش همین اصل ، حاضرم گفتگو را تا رسیدن به دیدگاه مشترک ادامه دهم .بدیهی است که با پذیرش این اصل می پذیرید که شما هم ممکن است در برداشت ها و”دیدگاه” هایتان اشتباه کرده باشید و به همین دلیل اگر به اشتباه بودن آن واقف شدید از “دیدگاه” فعلی تان چشم پوشی می کنید . علاوه بر آن یک شرط دیگر هم وجود دارد و آن رعایت ادب و اخلاق در گفتگو می باشد که متاسفانه در نوشته ی فعلی شما مغفول افتاده است .
آشکار است که در غیر این صورت بحث کردن ثمری در پی نخواهد شد و من از وارد شدن به یک چنین مباحثه ای معذور خواهم بود .
ارادتمند
سید ابوالفضل
جناب نوری زاد عزیز
من در نوشته های شما ابدا نشانه ای از نفرت، دشمنی و سایر مواردی را که برشمردید نمی بینم. اتفاقا نوشته های شما را سرشار از مهر و خیرخواهی حتی نسبت به رهبری می بینم. تنها من و شما در راهکاری که ارائه فرموده اید اختلاف نظر داریم همین و بس. حرف من این است که مثلا اگر رهبر کار مثبتی مثل آزادی زندانیان سیاسی کرد به او حمله نکنیم که “شما به دلیل فشار اقتصادی است که چنین کردی” یا “از روی ترس بود که چنین و چنان کردی” من نمی گویم که شما چنین نظری دارید. روی سخنم با دوستان دیگر هم بود. به گمانم، من و شما و سایر دوستان نباید در پی کشف نیات افراد باشیم. صرفا گفتار و کردار آنها باید نقد منصفانه شود. مطمئن هستم که با این نظر موافقید.
با احترام
بردیا استقامت
نفرین به تو نوری زاد که اعصاب برای ما نذاشتی. ما تا میایم با بسیج و امام جماعت و آیت الله ها و مقام معظم راهبری جزم وجفت بشیم می زنی درست وسط خال وپاک از راه بدرمان می کنی خدا نبخشت نوری زاد که آرامش ما رو گرفتی با این نوشته هات
نوری زاد
چه آرامشی پیدا میکنم وقتی می بینم هنوز آدمهای پیدا میشن که شرافت دارن. که وطن پرستن . که متین هستند و عمیق. نوری زاد چقدر لطافت کلامت رو دوست دارم وقتی حتی ناسزا میشنوی ، بازم با وقار و استواری .نوری زاد چقدر به خودم افتخار میکنم که می بینم به ادمهایی گرایش دارم که زندگی و انسانیت رو درخشان میکنند. نوری زاد چقدر نفسم میگیره اگه یک روز بخوام تو هوایی نفس بکشم که تو در اون هوا نفس نکشی. نوری زاد چقدر بهت حسودیم میشه که تو چه دوستای خوبی مثل دانشجو و مریم و هدایت و یاران و مهدی ها و ….داری. نوری زاد چقدر بهتر میشه وطنم با ادمهایی مثل تو.
نوری زاد سعی میکنم ازت یاد بگیرم
———————
سلام دوست گرامی ام
مرا تاب این همه محبت نیست. که من، اگرکسی ام، بخاطر این است که به بی کسی نیک نگریسته ام. بقول نیچه: اگربه یک ورطه خیره شوی، ورطه نیز به تو خیره می شود. ومن، دراین خیرگی، بیش ازهمه به مردم نگریستم. بی آنکه بدانم آنان نیز به من می نگرند. پس دوست من، مرا اگرسرمایه ایست همه از آغوش گرم مردمی است که خطاکاری را به کانون عاطفه ی خویش راه داده اند. دوستان خوب من نیز هدیه های ناب خداوندند به من. که احساس تنهایی را با نگاه به معرفتشان ازخویش بتارانم.
با احترام
.
جناب نوری زاد عزیز
با تمام احترامی که برای شما قائلم باید بگویم که با این نظرتان مخالفم. دلیل آن هم این است که ما نمی توانیم از کشورهای دیگر کپی برداری کنیم و برای جامعه خود راهکار ارائه کنیم. اگر در آفریقای جنوبی زندانی شدن نلسون ماندلا یکی از دلایل شکست آپارتاید بود، نمی توان آن را به جامعه ایران نیز تعمیم داد. شاهد بارز آن هم زندانی شدن بیش از سه دهه انسان بی گناهی چون جناب امیر انتظام در ایران است و عدم حصول نتیجه ای خاص. امیر انتظام فردی بسیار مقاوم و با اراده است و بسیار پیگیر ولی متاسفانه ناشناخته. افراد دیگری هم می توان نام برد که حتی از او هم ناشناخته ترند و در گوشه زندانهای جمهوری اسلامی پوسیدند و به دیار باقی شتافتند. اگر کمی به همین تاریخ سی و چند ساله نظری کنیم، می بینیم که بیشتر تحولات مثبت و ماندگار در فضای باز به وجود آمده اند نه در فضای سرکوب. آزادی زندانیان سیاسی با هر بهانه ای که باشد به گمان من به باز شدن فضا کمک خواهد کرد. کاش شما به جای تقابل و تضاد با نظام ج.ا. گاهی هم با همدلی و مثبت اندیشی با آن همراه شوید. اگر آقای خامنه ای کار مثبتی کرد از او تشکر کنیم. چرا ما باید به دنبال کشف نیات او باشیم. به قول قدیمیها انشاالله که خیر است. من اگرچه ریشه همه مفسده های سیاسی را استبداد حاکم بر ایران می دانم ولی مستبد نشسته بر تخت را عامل آن نمی دانم. اصولا من آقای خامنه ای را فردی می دانم که خود اسیر این خودکامگی شده است. آرزو می کنم که هیچگاه فضای حاکم بر جامعه به گونه ای نباشد که خودکامه بپرورد. اگر من و شما هم به جای ایشان بودیم همین وضع و شاید بدتر از آن پدید می آمد. بهترین راهکار شاید این باشد که بدون کشف نیات اشخاص کارهای مثبت را تشویق و منفی ها را نقد کنیم؛ دشمنی ها را فرو گذاریم و دستهامان را برای دوستی به سوی یکدیگر دراز کنیم. مدتها است این شعر حافظ را با خود زمزمه می کنم:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است؛ با دوستان مروت با دشمنان مدارا
با احترام و سپاس
بردیا استقامت
——————
سلام بردیای گرامی
شما آیا از نوشته های من ونقدهای من نفرت ودشمنی وناسپاسی برداشت می کنید؟ من اما هرگز چینین اراده ای نداشته وندارم. مطلقا. شاید بگویید: شما چه بخواهید ونخواهید نوشته هایتان اینگونه اند. سرشار از نفرت و بد بینی و عصبیت و دشمنی و با آمیزه هایی چون: اختلاف افکنی و تشتت وخلاصه نابخردی ازهرجنس وجورش. که اگر اینگونه باشد، من باید درانتخاب راه خود بسیار بسیار خطا کرده باشم. معتقدم: پیشنهاد باقی ماندن زندانیان در زندان، یکی از کارا ترین کنشهایی است که این روزها می توان برای برون رفت از رویه های نادرست ونابخردانه ی حاکمیت بدان دست برد. درغلیظ ترین وجه، حاکمیت این زندانیان را در زندان نگه می دارد تا یک به یک دوران محکومیت شان سرآید. دراینحال ببینیم ما وزندانیان چه عایدمان می شود وزندانبانان چه؟ اطمینان دارم سنگینی بی گناهی زندانیان ما، آنقدر با خسارت سنگین همراه است که حاکمیت توش وتوان حمل آن را نخواهد داشت. مثل اعتصاب خانم نسرین ستوده در زندان بخاطر ممنوع الخروجی دخترش. که سرآخر پیروز شد و سیستم قضایی کشور را به زانو درآورد. امکان کشتن و ضرب وشتم زندانیان باقی مانده در زندان نیز امری مطرود و ناممکن است. هر روزِ این زندانیان چه در داخل وچه در خارج بار سنگینی ازشماتت برحاکمیتی که ازسوراخ تنگ قیف به دنیا می نگرد وهمان چشم انداز را ملکوتی می انگارد آوار می کند. من اطمینان دارم شرایط فعلی هرگز بگونه ای نیست که بشود اینهمه زندانیِ خودخواسته را یکجا در زندانهای بی دلیل نگهداری کرد. درعین حال که این پیشنهاد من، گزینه ای است درکنار سخن مبارک شما. درگزینه ی من، ابتکارعمل از دست حاکمیت خارج وبه دست مردم می افتد ودر گزینه ی شما همچنان این مردم اند که چشم به دروازه های سوزنی شکل آینده ای گنگ دارند. ما اگر کم کم ریسمان آینده را دراختیار نگیریم ونشان ندهیم که اینکاره ایم، باید به این راضی باشیم که ریسمانی بگردنمان انداخته اند و بهرکجا که می خواهند می برندمان.
با احترام
.
آقای سید ابوالفضل!
1- جواب شما را در مطالب قبلی داده ام اگر وقت داشتید سری بزنید و جوابتان را بخوانید.
2- در ایران هستم.
3- آقا نیستم و خانم هستم.
4- اگر شناختی از کسی ندارید بهتر است لااقل نوشته هایش را با دقت بیشتری بخوانید تا به جای
استنباطهای سطحی و غلط بتوانید به اطلاعات درست برسید! صرف اینکه کسی خواهان براندازی و
موافق حرکتهای براندازانه باشد نشانه این نیست که در ایران نیست تا فکر کنید شما در “اینجا” هستید
و او در “آنجا”! پس او خارج گود نشین است پس او در هیچ حرکت اعتراضی شرکت نداشته پس او از دور
دستی بر آتش دارد تا دلیل بر ضعف استدلال او بدانید! نه “اینجا” بودن شما حق بیشتری برای اظهار نظر
به شما میدهد نه بر فرض “آنجا” بودن من از حق اظهار نظر من کم میکند مگر اینکه هنوز نتوانسته باشید
ریشه های خوی استبداد زدگی پنهانی تان را به خوبی بخشکانید!
5- “ما در اینجا اکثرا به این نتیجه رسیده ایم که “انقلاب” چاره ی کار ما نیست .”
“ما تصمیم گرفته ایم به صورت مسالمت آمیز کشور را اصلاح کنیم ”
این “ما” چند نفر است که توانسته اید از طرف آنها اینقدر محکم اظهارنظر کنید؟!! اگر دلتان را به رای های
روحانی خوش کرده اید باید بگویم که هیچکدام از اعداد و ارقامی که این حکومت در انتخابات اعلام میکند
اعتباری ندارد چون شالوده حکومت بر پایه دروغگوئی استوار شده و مجبور است با دروغگوئی هم ادامه
پیدا کند. درضمن باید بگویم که رای دادن توده عوام به روحانی بیشتر برای جمع کردن بساط اتمی و بهبود
وضع معیشتی آنها بوده چراکه بیشترین مانور فریبکارانه حسن کلید هم روی همین دو مسئله بود.
در ضمن به همان تعداد که مثلاً رای داده بودند افرادی هم بودند که صندوق رای را تحریم کرده بودند.
شما هم فرض کنید که من سخنگوی این تعداد از از افراد تحریم کننده هستم!!
6- “اکنون توانسته ایم پس از تحمل چهار سال وحشتناک ، خودمان را به حاکمیت تحمیل کنیم . ما در انتخابات شرکت کردیم و روحانی را به عنوان نماینده ی خودمان برگزیدیم . این انتخاب یک “نه” ی بزرگ به اقتدارگرایان بود . ” اکنون روحانی و دولتش در کار سامان دادن به برخی از امور کشور هستند . ما مصمم هستیم این روند را تا اصلاح کامل (اگر اصلاح کامل مفهوم داشته باشد ) ، ادامه دهیم . حتی تا اصلاح قانون اساسی و هرکدام از اصولش که با منافع مردم در تضاد و یا تزاحم باشد .”
نمیدانم به این جملاتی که نوشته اید بخندم یا به حال معلول بودن توان فکری شما که حتی نمیتواند واقعیتهای
موجود را یک جمع بندی ساده کند گریه کنم!! شما ترجیح میدهید به جای دیدن تغییرات واقعی، دلتان را به کلماتی
که هیچ ما به ازائی در دنیای واقعی ندارند خوش کنید! ترجیح میدهید که با “نه بزرگ به اقتدارگرایان” در توهم
پیروزی باشید اما از خودتان نپرسید چند روز از 100 روز وعده روحانی گذشته و او در این مدت به چند وعده اش
عمل کرده است؟؟!!
این نوع استدلال شما خسارت بارترین نوع توهم زدگی است که شما و افرادی که به اصلاح طلبی دلخوش
کرده اید مبتلای به آن هستید! اگر شمارش بلدید و میدانید عدد 100 یعنی چه که مسئله حل است و
پوچی وعده های دروغین روحانی اظهر من الشمس است و اگر نه یا معنی 100 روز را یاد بگیرید و یا
به دنبال دروغ دیگری برای توجیه عملی نشدن وعده 100 روزه سرکرده پروژه امید و تدبیرتان بگردید!
7-“من با خواندن برخی از نظرات شما احساس می کنم که در دنیای واقعی سیر نمی کنی . ”
اگر دنیائی که شما در آن هستید واقعی است ترجیح میدهم که در دنیای شما سیر نکنم
چون زندگی کردن در چنین دنیائی مستلزم بستن چشمها و گوشهاست و غرق شدن در یک
مشت توهم پوچ نرم و گرم برای رسیدن به بهشتی موهوم و خیالی در آینده، در حالیکه “اکنون”
در جهنمی هستید که روزی همان “آینده” ای بود که خاتمی، سر کرده شما اصلاح طلبان آن را
وعده میداد! اگر به وعده های پوچ خاتمی رسیدید به وعده های پوچ تر روحانی هم خواهید رسید!!
8-“به شما توصیه میکنم که اگر واقعا به دنبال اصلاح مملکت و منافع مردم هستی ، از دنیای خیال فرود بیا ”
بس است آقای سید ابوالفضل! دروغگوئی و مردمفریبی بس است! از دو حال خارج نیست یا شما
فردی هستید دوستدار وطن اما از با ایده هائی خیالی که هیچ، امیدوارم بتوانید یا از این گنگی بیرون آئید
یا اینکه سیاست را بی خیال بشوید و به نوشتن داستانهای تخیلی رو کنید چون استعدادش را دارید!
اما اگر از آن افرادی هستید که وظیفه مسموم کردن اذهان را دارید و با مثلاً اصلاح طلبی که رویه دیگر
پول سیاه اصول گرائی است میخواهید به حفظ این حکومت زر و زور و تزویر کمک کنید چون خودتان هم باید
بعد از به قول خودتان “انقلاب” حسابرسی بشوید مثل همه هم پالگی های اصلاح طلب دیگرتان ، باید بگویم
که دست و پای بیهوده میزنید!
هر روزی که از وعده 100 روزه روحانی میگذرد ماهیت فریبکاری پروژه آخوند ساخته ” اصلاح طلبی” سابق
و “امید و تدبیر” فعلی بیشتر روشن میشود! باقیمانده روشنفکرانی که کورسوی امیدی برای اصلاحات داشتند
و مردم عوامی که دغدغه نان داشتند با رای دادن، آخرین سرمایه امیدشان را در دولت حسن کلید سرمایه گذاری
کرده اند. وای بر روحانی اگر قفلها با کلیدش باز نشود آنوقت سونامی از اعتراضات و شورشها و درگیریها بوسیله
مردم گرسنه و جان به لب آمده ایجاد خواهد شد که تابوت اصول گرایان و اصلاح طلبان و آخوندها و حتی اسلام
عزیزتان که شما سیدش هستی با هم دفن میشوند!
9-” هم چنین از شمادعوت می کنم که شما هم به ما بپیوند. به اصلاح طلبان .”
در جواب به این دعوت شما هم باید بگویم که اصلاح طلبان ننگ تاریخ ایران و جامعه ایرانی هستند
چرا که با بالا رفتن از دیوار اعتماد مردم پوستین گوسفند بر تن گرگی به نام جمهوری اسلامی کردند
که خوشبختانه احمدی نژاد تمام زحمات اصلاح طلبان را به باد داد و چهره واقعی و خصلت درنده خوئی
این حکومت را در سال 88 برای مردم ایران و دنیا آشکار کرد! همانطور هم که میبینید از سال 88 آب خوش
نه از گلوی حکومت و نه از گلوی اصلاح طلبان پائین نرفته است!!
در پایان نیز مجدداً و قاطعانه می گویم که :
“هیچ گرگی حتی اگر به دلایلی بیحال و ناتوان شده باشد خوی درنده اش را از دست نخواهد داد
اگر فکر کنیم که یک گرگ بی رمق دیگر علفخوار شده است خطای بزرگ و جبران ناپذیری است!
فرصت دادن به چنین حیوانی برای تجدید قوا یک خطای استراتژیک وحشتناک و خسارت بار است.”
——————–
سلام دوست من
اگرکمی – تنها کمی – اراده ی قلم خود را بیشترمهار می کردید و عصبانی نمی شدید وتوهین نمی کردید، ما با نوشته ای هماورد طلب مواجه بودیم. از این که بین شما و سید ابوالفضل مجادله ای به این زیبایی رخ داده من شخصا بسیار مشعوف و خوشدلم. این گفتگوهای گسترده وبسیط می تواند ما را دربرابر بسیاری از جهالت گستری های رسانه ای و صنفی و خویشاوندی واکسینه کند. سپاس ازشما
با احترام
.
جناب سیّد ابوالفضل، فرمول دیکتاتوری درایران نفت=اسلام=آخوند=دیکتاتور=شاه=امریکا=انگلستان میباشد. به نظر بنده اگر ما این جنس لعنتی یعنی نفت را پشت قبالهٔ ملکهٔ انگلیس بیندازیم بشرط اینکه بزرگترین کنسولگری خود را در ایران و خاورمیانه یعنی همان فیضیهٔ قم را ببندند و با دمکراسی در ایران کاری نداشته باشند تا شاید ما هم مثل کرهٔ جنوبی دنبال اقتصاد غیر نفتی برویم. چرچیل گفته این نفت متعلّق به انگلستان هست و تا بحال هم بهره اش را با چوب و چماق و کودتا و شاه و آیت الله برده اند. اگر عرضهٔ استفاده از منابع طبیعی خود را نداریم بهتر است خودشان روز روشن تشریف بیاورند و بدزدند تا اینکه نصفه شب بوسیلهٔ ایادی و اوباش مزدور قاتل و متجاوز و متظاهر چفیه انداز از قم و نجف.
سلام وعرض ادب
امیدوام سالم وپایدارباشید،آفرین براین همه
شجاعت وهمدلی ،ازاینکه شرایطی فراهم شد که با شما بزرگ مرد آشنا شوم خوشحال ومفتخرم ،
واز اینکه لطف می کنید ودوستانی را معرفی
می کنید که سالها منتظر بودم با هموطنانم بدون
ارعاب وتهمتی ارتباط برقرار کنم وآشنا شوم
جناب نوری زاد عزیز با سلا می دوباره
2 نوشته جدیدتان را در فیس بوک خواندم و کمی نگران شدم . نگران شما…
نظرتان درست و پیشنهادتان هم در مورد بیرون نیامدن زندانیان از زندان تا آزادی دیگر زندانیان کاملا قبول دارم ولی از این پس بیشتر نگران شما هستم که این دیوصفتان حیله ای بکار برند و شما را به نوعی در بند کنند به این بهانه که نوری زاد طبق نوشته خودش از زندان بیرون نمیاید تا آزادی همه زندانیان سیاسی… و آنها هم که مطمئنا زندانیان سیاسی را آزاد نخواهند کرد (بگذریم که هر از گاهی که میخواهند کردیتی از کشورهای خارج بگیرند تعدادی را آزاد میکنند و این شیوه کارشان است).
چرا نوری زادی که با نقد های خود میتواند در بیرون از زندان مفید تر باشد در زنان باشد؟ .
عمل مبارزاتی فقط زندان رفتن نیست هر کسی به نوعی که مفیدتر است باید مبارزه کند و شما جناب نوری زاد با قلمتان و با نقدتان همچون این نوشته آخرتان (چرا نقد می کنم ؟) بزرگترین مبارزه ها را میکنید و با این افشاگری ها بزرگترین کمک ها را به زندانیان میکنید. و این صد برابر بهتر از این است که در زندان باشید.
همانطوری که قبلا نوشتم با وجودی که گویا بار ها هم زندان رفته بودید و مبارزه کرده بودید ولی من شما را کاملا نمیشناختم ولی در این دو سه ماهه با این افشاگری ها هم بداد زندانیان رسیدید و هم ملت درون مرزی و برون مرزی را آگاه کرده اید و این کار کوچک و کمی نیست بهمین جهت است که میترسم که مخصوصا از سخنان خودتان که خطاب به زندانیان سیاسی بود { که بیرون نیایند تا آزادی دیگر زندانیان سیاسی ) بی خردان آنو بگیرند و شما را در بند کنند که در آن صورت طبق گفته خودتان
تا زندانی سیاسی در زندان هست شما هم خواهید بود
آقای نوری زاد از این مکاران همه چیز بر میآید . ممکن است جواب شما این باشد که اهمیتی نمیدهید که زندانتان کنند و بقولی پی آنرا به خود مالیده اید ولی جناب نوری زاد مطمئنم که شما خود واقف هستید این افشا گری شما در حال حاضر از هر عمل دیگری کارساز تر است شما نه فقط ایرانیان را روشن میکنید بلکه با این روشنگری حرکت آن زورگویان از خدا بی خبر را حتی به میلی متری به عقب
می رانید و این خود کار بزرگی است خیلی بزرگتر از در زندان ماندن.
به امید ایرانی با فرهنگ بدون زندان و زندانی
فرزانه
——————————-
سلام بانوی خوب
همین اکنون در پاسخ به دوستی این را نوشتم:
محمد گرامی، ناراحتی من به این است که تک به تک زندانیان سیاسی ما قابلیت این را دارند که: نلسون ماندلای سرزمین خویش شوند و در واگشایی گره های کور این کشور بلازده کاری بکنند. در آفریقای جنوبی، تآثیر زندانی بودن فردی چون نلسون ماندلا در طول بیست و هفت سال، بیش از آزادی همگان در رهایی کشورش موثربود. وما، از این پتانسیل سترگ نباید غافل باشیم. می دانم که زندانی بودن اینان در دراز مدت برای خانواده هایشان سخت و توانفرساست. ومی دانم که آزادی شان چه موجی از شادمانی در جامعه پدید می آورد. اما بعدش چه؟ من به این پتانسیلی که نظام از آن آگاه است و ما از آن غافلیم متمرکزم. این پتانسیل مثل یک سیل بنیان کن می تواند هر مانعی را از پیش پا بردارد. درعین حال که در این نوشته ی من تمثیلی است که اگر خوب بدان فرو می شدید دریافتش می کردید. با احترام وادب
نگران نباشید
سپاس ازشما ونگرانی شما برای همچومنی
جناب نوری زاد به خود آئید این غبار منیت نفس را از آئینه وجودتان پاک کنید…اندکی منصفانه تامل کردن و بررسی کردن برای فهم حقیقت کافیست…. به خودتان بیایید
اقترب للناس حسابهم فهم فی غفلة معرضون…
کلیپ کوتاهی از شما در روایت فتح و ماجرای عملیات….مشاهده کردم دلم سوخت…. نوری زاد دهه 70 کجا و نوری زاد دهه 80-90 کجا
خدا عاقبت من و شما را ختم به خیر کند.
با درود به جناب نوری زاد
مدتی بود به دنبال ایمیل آدرس شما بودم. من سالهای سال است که در استرالیا زندگی میکنم.
زمانی که بالاجبار از وطن عزیزم ایران خارج شدم (به دلیل بهائی بودن) فکر میکردم که
زمان زیادی نخواهد کشید و به وطنم بر میگردم به همین جهت با وجودی که میتوانستم
موقعیت های خوب کاری و زندگی در این کشور داشته باشم ولی به عشق و با آرزوی برگشت
به ایران شاید بگویم که همه موقعیت ها را بروی خودم بستم تا به امروز، که فکر میکنم،
همانطور که پدرم از دوری ایران در این کشور دق کرد ومرد من هم به سرنوشت او دچار
خواهم شد. منی که زمانی که به اجبار به این کوچ تن در دادم دختر جوانی بودم.
هرچند که به عنوان یک بهائی ایمان دارم که ایران دوباره ایران خواهد شد و حتی سربلند تر
و بهتر از قدیم و مطمئنا قبله گاه اکثریت مردم دنیا ولی این زمان میخواهد و من دختر صبور
گذشته هر روز بی طاقت تر و بی طاقت تر بهر حال میدانم صبر خدا زیاد است و من بنده
ضعیف و بی طاقت او این روزها نوشته های تاثیر گذار شما را دنبال میکنم که چه شیر مردی
است این آقای نوری زاد. من اهل تعریف و تمجید نیستم فقط از خدا میخواهم که خودش حفظتان
کند که صدای بی صدایان شده اید. جالب است که بگویم شما مرد مسلمان ایرانی در ایران از
موقعیت های خود گذشته اید و از حق هموطن بهائیت دفاع میکنید و من یک زن بهائی سالهاست
در این کشور از کار دائم خود گذشته ام و بدون هیچ چشم داشتی تقریبا تمام وقت به ایرانیان
مسلمان و مسلمانان افغانی، سومالی و حتی عرب کمک های مختلف میرسانم این کمک ها شامل
کمک های مالی، روحی، آموزشی و حتی برگزارکردن برنامه های سالم و سرگرم کننده برای
همه گروه سنی میشود.
در این شهر نه فقط در میان مسیحیان بلکه مسلمانان این سخن گفته میشود که یک بهائی که از
کشور خودش رانده شده در اینجا این چنین به مسلمانان کمک میرساند.
البته این باعث افتخار من است که اگر چه در کشور خودم اجازه نداشتم کمکی یا کاری برای
هموطن مسلمانم بکنم اقلا در اینجا میتوانم برایشان مثمر ثمری باشم چه که همه انسانیم .
می بخشید که به درازا کشید. با عشق به ایران و امید به سربلندی دوباره ایران.
همیشه سر بلند و شاد باشید.
هموطن دور افتاده از وطن خود.
فرزانه
———————-
سلام بانوی خوب
سپاس ازشما
هم بخاطرمحبتی که به همچومنی دارید
وهم بخاطر روح بزرگ وانسانی تان
که دریاری رساندن به همنوعان وهموطنانتان
مسلمان وغیرمسلمان نمی شناسید
وبا این که ازمسلمانان ایران آسیب فراوان دیده اید اما
با اعتنا به همان روح انسانی تان
به مسلمان وایرانیان ودیگران عشق می ورزید
من وتعظیم وتکریم شما بانوی خوب
به امید روزهای خوب وسرشار از آزادی و رفاه وعلم ورشد وپیشرفت برای ایران عزیز
پس از عرض سلام ،درود برشما وآقای دکتر ملکی
عزیز ،در ابتدااز جانب خود وتعدادی دوستانم
تشکر می کنم ازشما ودکتر ملکی بابت شجاعت و
توجه منصفانه تان به ما وبچه های ما، به
خاطر تفکر واندیشه سالم وپاک اسلامی،که شرایطی را فراهم آورده اید تا نگاه تعصب و
خرافه آلود گروهی تغییر کند،
امروز از شما تقاضا دارم حرفهای مراکه سالها
است در قلبم سنگینی می کند منتشر کنید که هموطنانم بدانند که که من از همان سالهای
کودکی در دوران حکومت پهلوی با آمال وآرزوهای کودکانه که در مدرسه ای کوچک درس می خواندم از همان زمان هم کلاسی هایم مرا به خاطربهایی بودن نجس میدانستندوصندلی و
نیمکتشان را جدا می کردند،کودکانی که قلبشان مثل آیینه پاک وصاف بود اما به افکار خرافی وآلوده به تعصب تیره شده بود،
اما من دوستشان داشتم حتی لحظات زنگ تفریح
که از من دوری می کردند،وگوشه وکنایه می زدند،دوستشان داشتم ودر عالم کودکی آرزو می کردم روزی باور کنند من نجس نیستم در آغوش بگیرمشان وبگویم ما باهم دوستیم.
تا اینکه باز درهمان دوران پهلوی به نوجوانی رسیدم ،وحالا در مدرسه راهنمایی
باز هم با همان کودکان که حالا نوجوان شده اند، باهمان تفکر عجیب وغریب ومتهجرانه درس می خوانم، اما در عالمی بزرگتر،حالا ناظم ومعلمان هم اضافه شدند،وهربار به گونه های متفاوت برایم خط ونشان می کشند
وبا توهین وتحقیر ،هم کلاسی هارا از من دور می کنند.
باز هم دوستشان دارم اما فاصله ، انداخته اند
تا اینکه به دبیرستان رسیدم که ابتدای جوانیم بود، حالا همان کودکان ونوجوانان
به جوانانی انقلابی وپر شور تبدیل شده بودند، جوانانی که می خواستند برعلیه زور
وبی عدالتی قیام کنند، تا پاکی وصداقت وآزادی وآسایش ،حاکم شود،اما هنوز همان تفکر قدیمی هم با آنها رشد کرده بود،حالا که باید امید بهتری داشته باشم که می توانم گذشته را فراموش ودوران بهتری را شروع کنم اما خواب وخیال بود حالا با ایجاد شرایطی در مدرسه از ندادن نمره واقعی شروع شد ، تا اخراج از مدرسه وبعد دستگیری پدرم
وجند تن از بستگانم وبعد اعدامشان در دهه 60 به فجیع ترین وضع واینکه اجسادشان را در خیابان جلو بیمارستان ، در ملاءعام به نمایش گذاشتند، وبعد بقیه ماجرا که صد ها برگ میشود،خدایا سالها گذشت وهمان کودک ،
نوجوان وبعد جوانی شد که باید با اندیشه ای نوین به مبارزه با افکار تعصب آمیز برود که ایران را آباد وپاک از هر بی عدالتی کند، اما هنوز در غلاف تیره خرافه
مانده، وهنوز طی گذشت سالها از بهترین
دوران زندگیم که باید به گونه ای دیگر می بود،هنوز باید به خاطر بهایی بودن نجس باشم؟ از تحصیل محروم ؟ واز خدمت به ایران
هم محروم؟تاکی؟
سالها می گذرد دردها ورنجهایم التیام نیافته، اما باز هم امیدوارم ونمی توانم
کینه در دل راه دهم، حتی هرزمان که خواستم
در صحنه باشم وخدمت کنم وخدمت مرا ناباورانه به گونه ای دیگر تلقی کردندوباز
هم فاصله وفاصله …
من بهترین دوران عمر خودرا ، سالها در محرومیت وبی عدالتی گذراندم که حتما مقدر
چنین بوده ، امروز خوشحالم که نفوس منصف وبا وجدانی آگاه شرایطی فراهم کرده اند تا
تفکر واندیشه ضعیف تعصب وکین از بین برود
من ایرانیم با خدا ومقدسات الهی زندگی می کنم
آرزویم خدمت به هوطنانم است،امیدوارم با دیدگاهی روشن تر در کنار هم معاشرت کنیم
ودیگر آنکه هرگز راضی به پوزش وعذرخواهی
نیستم همین که افکار مردم ایران به روشنی
وانصاف که همه پیامبران تعلیم داده اند
واسلام بر آن تاکید دارد گرایش یابد کافی است ، افتخار می کنم که روشنفکرانی درصدند
وتلاش میکنند که ایرانی جدید با اندیشه های
برکرفته از روح الهی بسازند، از شما واز دکتر ملکی وهمه هموطنانی که ما را در کنار خود مبیبنند تشکر می کنم .
جناب نوری زاد عزیز دلنوشته مرا هر طور که
می دانید با قلم توانای خود منتشر کنید
هم چنین شماره ای از دکتر ملکی عنایت فرمایید تا از ایشان شخصا قدردانی کنم
پایدار وسالم باشید.
الهام حبیبی
بادرود فراوان ….محمد عزیز…دوست نازنین….راستش من “آفاق “و “ترانه ” را به درستی نمشناسم ونمیدانم بعد از اینهمه مصیبت وبلا که بر سر ایشان وارد گشته وبه ناگاه بزرگانی با دست باز به سوی ایشان می آیند ..چه حس وحالی دارند…ترانه هنگامی که از در دانشگاه رانده می شود و به خانه باز می گردد.و مادری مسجونش نیست که اورا دلداری دهد..هنگامی که با تو عزیزو عزیزی دیگر بدین گونه مواجه میشود تا چه حد راضی وخوشنود خواهد بود…وآفاق که شوهرش را به گونه ای از دست داده وفرزندانش را به گونه ای دیگر از او دور ساخته اند وتنها با نوه ای بسر می برد که با نگاهش از او آرامش از دست رفته را طلب می کند وقتی با شما دو عزیز به آن گونه زیبا وملکوتی روبرو می گردد چگونه دلش آرام می گیرد و چقدر به حقیقت انسانیت ووجود شرافت در جامعه ی انسانی ایران معتقد می گردد……ولی خدایی را که من می شناسم به طور قطع از تومهربان بسیار خوشنود است واز محمد ملکی عزیز راضی …وقطعا محمد مصطفی (ص) ازاینکه چنین فرزندانی در آغوش معرفت خویش پروده به خود میبالد واز همنامی شما “محمدین ” با خود سرافراز و خوشحال است….درود بی پایان بر شما …….محمد ملکی عزیز اگرچه امروز رییس دانشگاه نیست ولی در عوض بر فلبها ریاست می کند ..جایگاهی که در تقسیم قدرت ، خداوند برای خویش مقرر ومعین فرموده…وتو محمد نازنین که در اصل ساقی این جام کوثر در این بزم محبتی جام وجودت همواره سرشار و لبریز از باده عشق الهی باد
سلام استاد
من این نوشته شما را بدقت خواندم. می دانید یاد چی افتادم؟ یاد این که آقای خمینی چرا با شاه دیدار کرد وچرا نواب صفوی برای شما خط ونشان کشید که زنان را از ادارات اخراج کند. دقت کنید من ارتباط خیلی زیادی بین نوشته شما با این خبرتاریخی می بینم خودتان کشفش کنید
آقای خمینی و شاه دو بار با هم ملاقات کردند
http://www.pyknet.net/1392/08mordad/24/page/Khomeyni.jpg
(“تاريخ شفاهی انقلاب اسلامی” حوزه علميه قم) از جمله كتاب های معتبر و با ارزشی است كه در سال 1380 با كمك مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد. کتاب را غلامرضا کرباسچی تهیه کرده و مولف آن نیز خود وی است
اين كتاب در سه هزار نسخه منتشر شد و تا آنجا كه اطلاع دارم چاپ دوم آن را اجازه ندادند و چاپ اول هم ديگر در بازار كتاب يافت نمی شود. این کتاب محصول “بهار اصلاحات” دوران خاتمی و عطاء الله مهاجرانی وزیر ارشاد دولت اوست که کتاب و روزنامه از زنجیر استبداد و سانسور تاحدودی آزاد شده بودند
كتاب نقل شفاهی خاطرات شماری از روحانيون سرشناس معاصر و بويژه آن روحانيونی است كه در 33 سال گذشته، در جمهوری اسلامی مصدر امور مختلف بوده اند. از جمله هاشمی رفسنجانی، آيت الله منتظری، آيت الله خلخالی، آيت الله محلاتی وکه….. شماری دیگر در قید حیات نیستند و آنها که در قید حیات هستند نیز میان دو مرز 70 و 80 سالگی طی طریق می کنند
اين كتاب كه تا حدودی از روحانيت ستائی فاصله دارد و در آن نكات خبری مهمی منتشر شده كه واقعا خواندنی و دانستنی است. از جمله درباره ريشه های ارتجاع مذهبی در شهرهای قم و مشهد و اصفهان. و يا رگه های نفوذ انگليس در گروه تروریست فدائيان اسلام و هدايت غير مستقيم آنها برای ترورهائی كه در دهه 1330 انجام دادند. و يا اختلافات روحانيون و مراجع با هم از يكسو و رقابت و اختلاف روحانيون با دربار شاه از سوی دیگر. و يا بازی زيركانه ای كه رضا شاه با روحانيون كرد و بهره ابزاری که از تظاهر به مذهبی بودن، تا حد گل به سر مالیدن و حرکت با پای برهنه جلوی دسته های عزاداری بازار در تهران برد
این ها گوشه هائی از تاریخ معاصر ایران است که باید بی تعصب و جبهه گیری خواند و به آنها فکر کرد تا کلید اوضاع پیچیده امروز ایران را پیدا کرد
همه اختلافات، بازی های دربار شاه با روحانیون، تفكرات عقب مانده در حوزه های دینی و جدال روشنفكران دينی با مرتجعين دينی به يكباره با انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی از درون حوزه های علميه، بيوت آقايان و عمق جامعه به راس حاكميت در جمهوری اسلامی منتقل شد و نقش آفرين بسياری از حوادث 33 سال گذشته شد
آنچه را می خوانید از همین کتاب، یعنی “تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی” برایتان برگزیده ام و هدفم آنست که عده ای را که احتمالا نمی دانند چه ارتباط های ریشه داری میان دربار شاه و رضا شاه با حوزه های علمیه و روحانیون بوده با این ریشه ها، در این حد بسیار محدود و اشاره ای آشنا کنم. و این ضرورت که باید خواند، حتی کتاب هائی که از عنوان و موضوع و محتوای آن ها ممکن است خوشمان نیاید
حتی در همین بخشی که برایتان برگزیده ام کاملا آشکار است که روحانیون – حتی آقای خمینی- در پی براندازی نظام شاه نبودند و طرفدار اصلاح بودند، و البته مراعات برخی شئون اسلامی. بخوانید
«آن زمان (1327) محمد رضا پهلوی گاه گاهی در فرصت هائی كه خودش مقتضی می ديد به ديدار آيت الله بروجردی در قم می آمد و می رفت منزل ايشان. سليقه سياسی آقای بروجردی مطابق سليقه برخی آقايان و بخصوص آيت الله خمينی نبود و بالاخره يك روز آقای خمينی بصورت قهر از منزل آقای بروجردی بيرون آمد و از آن پس فقط در روزهای عزاداری و روز درگذشت آقای بروجردی به منزل او رفت. با اينحال هنگامی كه آقای بروجردی می خواست برای يك مسافرت چند ماهه به مشهد برود، يگانه كسی كه رتق و فتق منزلش را به او سپرد و وكيل مطلق آقای بروجردی شد آقای خمينی بود
بالاخره بين دستگاه و آقای بروجردی راجع به تغيير قانون اساسی و تفويض اختيارات انحلال مجلسين به شاه اختلاف بالا گرفت. آقای بروجردی دو بار آقای خمينی را بعنوان عضو بر جسته علمای بزرگ قم فرستاد نزد شاه تا نظرات آقای بروجردی را به شاه بگويد. شاه هم نظراتش را به آقای خمينی گفته بود تا به آقای بروجردی منتقل كند. در رابطه با تغيير قانون اساسی شاه می خواست به جای مذهب شيعه، “اسلام” باشد. آقای بروجردی هم توسط آقای خمينی پيغام فرستاده بود كه نمی شود. بايد مذهب، مذهب شيعه باشد. آقای بروجردی كسی را كه صلاحيت داشته باشد و حرف روز را بفهمد غير از آقای خمينی پيدا نكرده بود. ايشان را دوبار فرستاد دربار شاه. امام هم بعدا برای ما تعريف كرد :« من نمی خواهم بگويم كه چه هستم و از خودم ستايش كنم ولی شاه وقتی می خواست با من حرف بزند كنترلش را از دست داده بود.»
بخش دیگری از کتاب را نقل می کنم که مربوط است که ارتباط های انگلیسی فدائیان اسلام. پس از آگاهی از این ریشه ها که رسما در کتاب تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی بصورت مستند و به نقل از حاج “عراقی” طرح می شود است که می توان حدس زد که در ابتدای دوران رقابت انگلیس و امریکا در ابتدای کار دولت مصدق فدائیان اسلام ابزار کدامیک بودند و چرا امثال دکتر فاطمی، سپهبد رزم آراء و یا احمد کسروی و… ترور شدند
از متن کتاب تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی بخوانید
بعد از اين كه مصدق آمد سر كار، نواب صفوی پيشنهاد چهار ماده زیر را کرد:
1- نماز جماعت در ادارات و وزارتخانه ها اجباری شود.
2- حجاب در سرتاسر كشور اجباری شود.
3- مشروبات الكلی ممنوع شود،
4- كارمندان زن از ادارات اخراج شوند
مصدق گفت كه من دو ماده بيشتر در برنامه حكومتم نيست كه به مجلس برده ام. يكی اجرای قانون ملی شدن نفت و دوم اصلاح قانون انتخابات كه مردم بتوانند نمايندگان واقعی شان را بفرستند به مجلس
تصميم فدائيان عوض شد به اين كه مصدق را نمی شود ترور كرد اما كسی كه مصدق را وادار می كند به اين كارها دكتر حسين فاطمی است و بايد او را ترور بكنيم. بعد، سالگرد قتل محمد مسعود (روزنامه نگار) كه قرار شد دكتر مصدق آنجا سخنرانی كند، عبدخدائی كه آن موقع جوان پانزه ساله ای بود با اسلحه به طرف دكتر فاطمی تيراندازی می كند و دكتر فاطمی از بين نمی رود اما عليل شد. (عبدخدائی بعدها در جمهوری اسلامی دبيركل فدائيان اسلام شد و البته دیگر از نظرات فدائیان اسلام اولیه دفاع نمی کند) حاج عراقی می گفت كه در زندان ما فهميديم يكی از اطرافيان بالا و بسيار نزديك نواب به خانه سيد ضياء (عامل مستقيم انگليس در ايران) رفت و آمد دارد. تازه فاطمی ترور شده بود. از نواب كه او هم با ما در زندان بود پرسيديم و خواستيم كه پيگيری كند. نواب كه از زندان آمد بيرون به اصرار حاج عراقی ( حاج عراقی اولين رئيس زندان قصر با حكم آيت الله خمينی بود و خيلی زود هم ترور شد. عقيده براين است كه اگر او زنده مانده بود امكان نداشت عسگراولادی دبيركل موتلفه شود و يا لاجوردی رئيس زندان اوين. ببینید ترورها در جمهوری اسلامی می تواند چه ریشه هائی داشته باشد!) ماجرا پيگيری شد و معلوم شد كه چنين رفت و آمدی گاهی هست. در يك جلسه ای مرحوم نواب سئوال می كند از آن شخص كه شما به چه مناسبت به منزل سيد ضياء رفت و آمد می كنی؟ آن شخص می گويد كه من از سابق با ايشان بودم و دوستی دارم و صرفا يك رفت و آمد عادی است. نواب قانع می شود و مرحوم حاج عراقی می گفت كه من و عده ای قانع نشديم و از فدائيان اسلام استعفا داديم و در روزنامه هم منعكس شد
http://www.youtube.com/watch?v=bwOXsUpVpPk
bi zahmat linke bala ro negah konid, age natoonestid bebinid befarmaiid ta khode film ro baratoon beferestam. ba tashakor nurizad aziz.
آقای هیچکس گرامی
سلام
من شناختی در مورد شما ندارم . با این حال از نوشته هایتان استنباط می کنم که در حال حاضر در ایران نیستی . یک بار دیگر هم در مورد نوشته ای از شما اظهار نظر کرده بودم و از شما سوالاتی کرده بودم که به آن ها پاسخی ندادی . اگر حدس من در مورد این که در خارج از کشور هستی درست باشد ، آن گاه دلیل ضعف برخی از استدلال هایت برایم آشکار می شود .
ما در اینجا اکثرا به این نتیجه رسیده ایم که “انقلاب” چاره ی کار ما نیست . ما تصمیم گرفته ایم به صورت مسالمت آمیز کشور را اصلاح کنیم . به همین دلیل هم به ما “اصلاح طلب” نام داده اند . ما اکنون توانسته ایم پس از تحمل چهار سال وحشتناک ، خودمان را به حاکمیت تحمیل کنیم . ما در انتخابات شرکت کردیم و روحانی را به عنوان نماینده ی خودمان برگزیدیم . این انتخاب یک “نه” ی بزرگ به اقتدارگرایان بود . اکنون روحانی و دولتش در کار سامان دادن به برخی از امور کشور هستند . ما مصمم هستیم این روند را تا اصلاح کامل (اگر اصلاح کامل مفهوم داشته باشد ) ، ادامه دهیم . حتی تا اصلاح قانون اساسی و هرکدام از اصولش که با منافع مردم در تضاد و یا تزاحم باشد .
من با خواندن برخی از نظرات شما احساس می کنم که در دنیای واقعی سیر نمی کنی . به شما توصیه میکنم که اگر واقعا به دنبال اصلاح مملکت و منافع مردم هستی ، از دنیای خیال فرود بیا . هم چنین از شمادعوت می کنم که شما هم به ما بپیوند. به اصلاح طلبان .
ارادتمند
سید ابوالفضل
نوری زاد عزیز به تفاوت این دو آیه نگاه کن
سوره محمد آیه ۴
چون با کافران روبرو شدید، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکندید، اسیرشان کنید و سخت ببندید. آنگاه یا به منت آزاد کنید یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پایان آید. و این است حکم خدا. و اگر خدا میخواست از آنان انتقام میگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نمیکند
سوره دانشجو (آیه آزادی)
ای کسانی که ایمان آورده اید، همیشه برای غیر هم مسلکانتان شادی بخواهید و در حق آنان نیکی کنید و آزادشان بگذارید تا آنها نیز مانند شما دین و ایمانشان را تبلیغ کنند. اگر کسی از آنان به دست شما آزار ببند یا کشته شود، عباداتش همگی باطل و جایگاهش دوزخ ابدی است. باشد که رستگار شوید.
نوری زاد خداییش میبینی این آیه دوم چقدر انسانی تر و بهتره؟ این آیه هیچ نیاز به تفسیر و تاویل و شان نزول و …. نداره و از آیه اول هم روشن تر و فصیح تر و بلیغ تره. تازه راه هر گونه سوء تعبیر و استفاده بد هم ازش بسته شده که باعث دو دستگی و سردرگمی نشه و بعد ها هرکس با توسل به اون به هر جنایتی علیه انسان ها دست نزنه. اون آیه اول رو خدا با علم بینهایتش گفته و تا حالا معلوم نیست چند میلیون انسان به خاطرش کشته شده اند و زندگی شان به خاطرش غارت و زن و فرزندانشان به بردگی کشیده شده اند و این آیه دوم نظر یک انسان است که با تفکر به آن رسیده (جناب دانشجوی عزیز که کامنتشون بسیار زیبا بود و من این جملشون رو به عنوان آیه اینجا آوردم). اگر به جای این همه قصه های تکراری و آیات قتل و سوالات عجیب و بی معنی و آیه های ظلم و ستم به زنان و … ، فقط و فقط یک چنین آیه ای در قرآن آورده میشد، مطمئنم دنیای ما جای بهتری میشد و مسلمانیت راه بهتری می پیمود. افسوس که اینگونه نیست ولی یک نکته پیداست و آن اینکه که در هزاره سوم، عقل سلیم انسان اندیشمند بسیار کاراتر و بهتر از آیه های خشن یک دین از هزاره های پیشین است و میتواند پیام آور آیه هایی باشد که صلح و دوستی و انسانیت را به بشریت تقدیم میکند. آیه دانشجو این را به خوبی ثابت میکند.
———————-
سلام بانوی گرامی
آیاتی ازاین دست درقرآن فراوانند که با فهم این روزهای ما قابل جمع نیستند. من بعنوان یک مسلمان معتقدم این قبیل آیات متعلق به تاریخ عصرخود پیامبرند و با محوریت حضور خود پیامبر قابل اجرا واستنادند وبهمان محدوده ی خاص محدود می شوند و قابل تسری به سایر زمانها نیستند. گرچه بقول شما جماعتی از مسلمانان در طول تاریخ با تمسک بهمین آیات چه فجایعی که ببار نیاورده اند. درست مثل رنسانسی که در فرانسه رخ داد و داستان ” انسان برابر” صورتی عقلانی و قانونی بخود گرفت وکمی بعد ازهمان انقلاب، وحشیانه ترین رفتار انسانی – ازهمان انسان غربی – بصورت تاریخ بشریت تیغ کشید و برده داری را در طلایی ترین بخش عمر بشر رسمیت بخشید. که البته این بربریت نوین ربطی به یافته های انسانیِ انسان غربی نداشت و باید جداگانه به ریشه ها و علل آن فرو شد و رازهای این بربریت نوین را برملا کرد. ما مسلمانها به خدای عقل و خالق عقل معتقدیم ومعتقدیم این خدا مطلقا کاری غیر عقلانی نمی تواند بکند چرا که هستی را برمدار عقل بگردش درآورده است. درعصر خود پیامبر خود ایشان تلاش بسیارکردند که ریشه های جاهلی – مثل برتری طایفه ای بردیگری – را بربچینند اما نشد که نشد. درقرآن برتری تنها به تقوا که سنجش آن در اختیار خداوند – ونه هیچ بنی بشری است – می باشد واین یعنی همه ی انسانها با هم برابرند وتفاوتی میانشان نیست. اما بلافاصله بعد از وفات پیامبرمی بینیم غلیظ ترین وجوه طایفگی رخ می نماید و مظهریت می یابد و صورتی قانونی بخود می گیرد. که مثلاً عرب برتر از سایرین است و درمیان اعراب قریشیان و حجازیان و درمیان آنان هاشمیان و امویان. خلاصه بانوی خوب، من و بسیاری چون من سوز عزیزانی چون شما را می فهمیم ومی دانیم که ما را چاره ای نیست که باید تکلیفمان را با این نشانه های غیرعقلانی روشن کنیم. من اما می گویم: تکلیفم روشن است. هرچه را ازمسلمانی که خلاف عقل است بیرون می اندازم. وهرچه را که عقلانی است برمی گزینم. این کلید همچو منی برای باقی ماندن در مدار خدا باوری است.
سپاس ازشما
.
جناب نوری زاد، اطلاعات خانم “بانو” در مورد “سوئیس و اسلام” بسیار مغالطه آمیز بود با نتیجه گیری مغالطه آمیز تر! جمعیت سوئیس ۸۰٪ مسیحی ، ۱۲٪ آتیست و بی دین، ۴٪ بودائی و هندو و غیره و ۴٪ مسلمان و آن هم بیشتر از آلبانی و یوگسلاوی سابق که نیروی محرکّه ای نیستند. این مثل آن میماند که در جزیره ای موّفق و ثروتمند یک میلیون نفر بودائی و هندو باشد و یک نفر مسلمان و ما به آمار موفقّیت کشورهای اسلامی و این جزیره چون دومّین دینش بخاطر یک نفر اسلام میباشد افتخار کنیم. بقول معروف ،،، درخت گردکان به این بزرگی ،، درخت خربزه الله اکبر. در آمار دوّم بودیم سوئیس شدیم حالا اگر اوّل بودیم چه ها و کجاها که نمیشدیم! از سوئیس سوئیس تر میشدیم مثل عربستان و پاکستان و ایران
————-
سلام بهزاد گرامی
سپاس که اطلاعات خانم بانو را اصلاح فرمودید. کم مانده بود کمی تا قسمتی خوشحال شویم ازآنچه ایشان بدان اشاره کرده بودند
.
Mr. Nurizad,
Islamic republic has permanently damaged Iran, its people and culture. The damage to Iran will be more profound and pronounced for every additional second this regime survives.
Releasing political prisoners -even if they are no longer active- will stretch the forces of the regime thin for they need to be monitored at all time. This will weaken the diabolical regime, which in turn is beneficial to progressive forces.
جناب نوریزاد
شخصی بالاتر در کامنتی نوشتههای شما را مقدستر از کلیه کتابهای آسمانی معرفی کرده است. شما اجازه ندارید چنین اظهاراتی را بیجواب بگذارید. سکوت علامت رضاست و رضای شما صداقت و جدیت شما را زیر سؤال میبرد.
—————–
سلام دوست من
کاملا به نکته ی درستی اشاره فرمودید. ومن بابت این غفلت پوزش می خواهم.
.
نمی دانم نوری زاد ای فرهیخته وطن پرست از سوییس چه می دانید. من اینجا زندگی می کنم . بدندیدم اطلاعاتی درباره سوییس به شما بدهم تا افق اسلام شما را دراینجاها رصد کنید که اگرمسلمانی به این است که درجمهوری اسلامی وزندانهایش دیده می شود پس وای برآورندگان وپزندگان وخورندگان اسلام
آیا می دانید اسلام دومین دین درکشورسوئیس می باشد
آیا می دانید که تنها 5%ازارتش سوئیس حرفه ای و مابقی وظیفه هستند
آیا می دانید که مردم سوئیس تمیزترین و آرام ترین مردم جهان هستند
آیا می دانید که بخش عمده ای ازاین کشورکوهستانی وزیربرف است
آیامی دانید این کشوردرقلب اروپا درهیچ یک ازجنگهای جهانی اول و دوم شرکت نکرد
آیا میدانید این مربع کوچک تنها 41 هزارکیلومترمربع مساحت دارد یعنی 2% مساحت ایران (مساحت ایران1.648.000 مترمربع است
آیا می دانید مجموع استان گیلان و مازنداران از لحاظ مساحت و جمعیت ونوع جغرافیا و آب و هوا با سوئیس برابری می کند
با این تفاوت که شمال ایران دارای مرز آبی و امکان تجارت دریایی و صنعت شیلات داره
ولی یخبندانهاي الپ و سرماي سوئیس رو نداره و سوئیس فقط مرز خشکی دارد
//
//
//
//
ولی
درامد سرانه سوئیس بیش از48 هزاردلاراست 24) برابر ایران با3600دلار!! – ( آماراکونومیست
این کشورجزء 5 کشورثروتمند جهان است
و بشترین درآمد آن از جذب سرمایه بانکها وساخت ساعت واجرای پروژهای صنعتی و معدنی می باشد
ولی شمال ایران مثل تالاب محل تجمع زباله هاست
سلام آقای نوری زاد درود بی کران به شما
من همسریک جانبازم. نه جانباز جنگ که جانباز سبز سال ۸۸٫ شوهرم را زدند وناقص کردند ودست ما برای این که ثابت کنیم کی زده کی ناقص کرده بجایی نرسید. این فراخوان شما را که زندانیان سیاسی را به این خوانده اید که در زندان بمانند کاملا درک می کنم. اما به ظرفیت زندانیان هم توجه کنید. من نگرانی شما را می فهمم شما نگران آن زندانیان ناشناسی هستید که کسی نگرانشان نیست واسمی آشنا ندارند. شما می خواهید آنها هم آزاد شوند. مثل خیلی از زندانی های عقیدتی سنی ها مسیحی ها کمونیست ها بهایی ها من با شما موافقم اگراین نگرانی شما در دل زندانبانان اثرکند تن آنها را می لرزاند. خیلی ازشما ممنونم شوهرم نصف بدنش فلج است وهمیشه نوشته های شما را می خواند و می گوید نوری زاد دارد بجای من فریاد می زند. من حرفش را همیشه اصلاح می کنم که نوری زاد دارد بجای همه ما فریاد می زند. تشکر
با درود به بجناب نوری زاد انسان شریف و انساندوست.مسلما شما خود در بند این اشرار و جانوردان درنده و دریده چشمان بی شرم بوده اید و میدانید که بند این ارازل و اوباش را با هیچ بندی یا زندانیکه تا بحال بشر سامان داده قابل مقایسه نیست.بنابراین توقع داشتن از عزیزانی که چندین سال را با تحمل بدبختی رنج و حقارت در بند این درندگان مسلح به هوش و فراست برای شکنجه و آزار و زجردادن و بی آبرو کردن انسانهای بی دفاع تحمل نموده اند برای بسیارانی غیره ممکنست.شما یک تنه بدون ترس و با شهامتی ستودنی بار مبارزه ای علنی و سخت و درد آور را بر دوش میکشید .ولی انسانها ظرفیتهای مختلفی دارند.بگذارید همه با هم رنج و درد این مصیبت بزرگ را بر دوش کشیم و نگذاریم که کسی از اینکه نتوانسته در برابر رنج و درد و شکنحه و بی شرمیهای اراذل و اوباش حکومتی تاب نیاورده سرشکسته شود.ما همه چه آنها که روزی موافق بودیم و چه مخالفان مقصریم و باید برای نجات میهن و مردم وخودمان بیش از آنچه پرداخته ایم بپردازیم.و اما جناب دانشجو در مورد حافظ و مولوی و فردوسی بزرگ و بسیاری از شاعران ایران من بطورحتم مطمئن هستم که بجز سعدی مسلمان معتقد نبوده اند.برای اطلاع بیشتر به این سایت مراجعه کنید.jamali.info موفق باشید.
کاربر محترم ، جناب دانشجو ، با عرض سلام ، میخواستم خدمتتان عرض کنم بنده در این مدت در سایت نوریزاد فقط دو کامنت از جنابعالی دیده ام یکی همین کامنت در فوق در جواب کاربری بنام اسماعیل ، و یکی هم کامنتی در ذیل مطلب پرسش و پاسخ علی اصغر غروی ، میخواستم از کاربران سایت تقاضا کنم کسانی که نخوانده اند حتما کامنت قبلی وفعلی این کاربر محترم را مطالعه نمایند بنده شخصا از مطالب موجود در آن بسیار استفاده نمودم در اینجا می خواهم از این کاربر محترم گله ای مشفقانه نمایم که حیف نیست خوانندگان این سایت و هموطنانت را از خواندن این مطالب وزین محروم نمائی؟ در این مدت طولانی ما را فقط لایق دو کامنت دانستی؟ میخواستم از شما خواهش کنم اگر برایتان میسر و مقدور است بیشتر حضور به هم رسانیم و از افاضات اندیشمندانه جنابعالی برای پر فروغ تر شدن چراغ آگاهی بیشتر حظ ببریم البته اگر برایتان ممکن است. با تشکر
—————
تقاضای من نیز ازجناب دانشجو همین است. که: بیشتر ما را لایق بدانند.
با احترام: نوری زاد
چرا در زندان بمانند میتوانند از آزادیشان برای اطلاع رسانی در مورد وضعیت زندانها استفاده کنند،
برای افشای ماهیت واقعی این حکومت استفاده کنند،
برای فراخوان دادن به آزادی سایر زندانیان سیاسی
و همچنین آزادی رهنورد و موسوی و کروبی استفاده کنند
و سناریوی حکومت را که میخواهد از آزادی آنها برای یزک کردن چهره
زشت خودش استفاده کند به هم بریزند.
اکنون زمان پرسیدن این سوالات است که اصلا چرا زندانی شدند؟!
دوباره به زندان انداختن آنها هزینه بسیار سنگینی بر حکومت تحمیل میکند
و بعید است که با توجه به آشفتگی و ضعف بسیار شدیدی که گریبان حکومت
را گرفته تن به چنین هزینه ای بدهند. عقب نشینی حکومت را در این مورد نباید به
حساب نقطه قدرت حکومت گذاشت. اکنون زمان زدن ضربه های تعیین کننده برای
از هم پاشاندن شیرازه این حکومت است.
چرا باید یادمان برود که در سال 88 چه بر سر مردم آورده شده است؟
چرا باید یادمان برود که چه کسی با چه هزینه های سنگینی یک بیمار روانی را
با عنوان رئیس جمهور و با تقلبی باورنکردنی به مردم تحمیل کرد؟!
چرا باید ندا و سهراب و کیانوش و بقیه هموطنانی که خونشان بر زمین ریخته شد
و مغزشان با گلوله از هم پاشیده شد یادمان بروند؟! مادران و خانواده های عزادار
آنها چرا باید از یادمان بروند؟!!
سکوت زندانیان آزاد شده در قبال این حکومت به خیال اینکه روحانی قصد یا حتی توان
انجام کوچکترین اقدام سازنده برای تغییرات اساسی در کشور را دارد و دعوت این زندانیان
به سکوت کردن و مهلت دادن که قطعاً از طرف حکومت به آنها پیشنهاد شده است
سوزاندن فرصتی است که شاید تکرار ناپذیر باشد!
هیچ گرگی حتی اگر به دلایلی بیحال و ناتوان شده باشد خوی درنده اش را از دست نخواهد داد
اگر فکر کنیم که یک گرگ بی رمق دیگر علفخوار شده است خطای بزرگ و جبران ناپذیری است!
فرصت دادن به چنین حیوانی برای تجدید قوا یک خطای استراتژیک وحشتناک و خسارت بار است.
درود به استاد نوریزاد مرد حقّ ، خوشحالم که از شما شنیدم نگران و نا امید بودم دلم هزار راه رفت ، قدر وجود عزیز ، ونوشته های شما را میدانم که از هر کلامش انسانیّت ، ادب ،خیر خواهی و ایثار بر صفحه دل وروان هر انسان حقیقت جویی نقش میبندد وبذر امید میافشاند ، خدا یارتان باشد
جناب نوري زاد مردمان فهيمي هستند كه راحت مي توانند بر سياهي ظالمان يورش برند مثل اقاي ابراهيم نبوي كه مي گويد من برمي گردم حتي اگر به زندان بروم زيرا اين جا كاشانه ي من است براي اين مردم زندگي مي كنم ومي نويسم پس خيلي زود تمام حربه ها را از سياهچاله پرستان مي توان گرفت
سوره حج
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ﴿٣٩﴾ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّـهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّـهِ كَثِيرًا ۗ وَلَيَنصُرَنَّ اللَّـهُ مَن يَنصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّـهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿٤٠﴾ الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ ۗ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿٤١﴾
به مسلمانان که مورد قتل (و غارت) قرار گرفتهاند رخصت (جنگ با دشمنان) داده شد، زیرا آنها از دشمن سخت ستم کشیدند و همانا خدا بر یاری آنها قادر است. (۳۹) آن مؤمنانی که به ناحق از خانههاشان آواره شده (و جرمی نداشتند) جز آنکه میگفتند: پروردگار ما خدای یکتاست. و اگر خدا (رخصت جنگ ندهد و) دفع شر بعضی از مردم را به بعض دیگر نکند همانا صومعهها و دیرها و کنشتها و مساجدی که در آن (نماز و) ذکر خدا بسیار میشود همه خراب و ویران شود. هر که خدا را یاری کند البته خدا او را یاری خواهد کرد، که خدا را منتهای اقتدار و توانایی است. (۴۰) (آنان که خدا را یاری میکنند) آنهایی هستند که اگر در روی زمین به آنان اقتدار و تمکین دهیم نماز به پا میدارند و زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند و (از هیچ کس جز خدا نمیترسند چون میدانند که) عاقبت کارها به دست خداست. (۴۱)
آبروی مسلمانی رفت!!! … با انتقاد دفع شرمی شود؟؟؟
پس چرا خودت اون موقع که آزادت کردن این شرط رو نذاشتی؟؟؟
گل گفتی آقای نوریزاد! کسی که چهار یا پنجسال به گناه انسان بودن و ایرانی بودن در زندان بوده و تمام حقارت های ناحق نصیبش شده شایسته است که از حق و حقوق دوستان و همراهانش در این زمان دفاع کند.
درود بر شما
درود فراوان به جناب نوریزاد عزیز،
بنده نیز خوشحالم که از بیخبری بدر آمدم و شما را استوار و سالم و سایت را بر قرار میبینم. دلمان هزار راه رفت، که نقد شما را ارزان بدست نیاورده ایم. کار به جایی رسیده که عفو کننده دارد جلو پای خودش بلند میشود تا احترامات ویژهای به خودش گذاشته باشد و به خیال و توهمی از جنسی دیگر دلخوش و شادمان. که عمر دلخوشیهایی از این دست نیز که کسی به احترام خویش، جلو پای خودش بلند شود آنسان که در شرح حال همهٔ دیکتاتورها خوانده و میخوانیم، دیده و خواهیم دید بسی کوتاهتر از آن است که امثال مصباحها و نوری همدانیها و مکارم شیرازیها خیال کرده اند. از اینکه این عزیزان آزاد شده اند، ملت ایران خوشحال شده اند و از اینکه تحت عنوان و پوشش عفو این عزیزان را آزاد کرده اند، اوج وقاحت و ذلت و سرافکندگی آنانی که به این نام و عنوان تمسک جسته اند، بیش از پیش آشکار شده است. اینکه مجسمههای شرف و آزادگی و آگاهی همچون زیاد آبادی و مجید توکلی هنوز در بندند و چند مرجع درباری خدای عالمیان را در رکاب و زیر سلطه و تحت فرامین خویش میبینند تا خود رو به قبله و بارگاه دیکتاتور چند صباحی دگر شاهد روزهای پایانی عمر نکبت بار خویش باشند، آنقدرها گویاست که اندازه و قدر و منزلت دین و مذهب مورد ادعای ///// و خیل متملقان بارگاهش چقدر هست و باید باشد
بابا کودتا کرده، گرفته ، کشته، تجاوز کرده، زندانی کرده و هست و نیست یک ملت را به اتفاق ملیجکی حقیر و ناچیز و رذیل به باد فنا داده و حال که کوس رسوایی وی از بام عالم افتاده، خودش هم فرمان عفو صادر کرده که ببینید چقدر چنین و چنانم. همهٔ شواهد و قرائن همیشه میگفت که ///// در توهم //// نفس میکشد و حالا دیگر بایستی آن را به توان هم رساند. بنظر میرسد ایشان همچنان بنا دارند ملت ایران را تحقیر کنند. تا روزی که معلوم شود فرمان اصلی از کجا صادر میشده است.
به نکته کاملا درستی اشاره فرمودید. حکومت با زندانی کردن این عزیزان نشان داد که چقدر خودکامه است و مردم به خودکامگی این حکومت باور دارند .روزی میاد که این بازیهایشان را خودشان در محکمه مردمی توضیح می دهند.
جناب نوری زاد سلام
تنها حرفی که درباره این پیشنهادت می توانم بگویم این است که احتمالا جنابعالی دچار خلط مشاعر و توهم و عدم ادراک واقعیات عینی شده اید!!! آیا نمی بینی که خاتمی و اعوان و اتصار سبز و رنگ های دیگر با زبان های مختلف درخواست اغماض عفو گذشته را از خامنه ای دارند؟ حالا اگر چهار روز دیگر اوباما هم پیام ببخشید و فراموش کنید برای خامنه ای فرستاد چی؟ شما به کلی قاطی کرده ای دوست عزیز! از صراحتم عذرخواهی می کنم.
سلام دوست گرامی
نزدیک ده روز تمام است که همگی نگرانت بودیم. به نوشته ها و حضور گرمت عادت کرده ایم. و ما را همچنان امیدوار نگه می دارد.
میبخشیمشان چون که ما کینه توز نیستیم ولی به قول ماندلای عزیز فراموش نخواهیم کرد
نوری زاد عزیز پیشنهاد شما گرچه به ظاهر غیر متعارف است اما حقیقتی را در بردارد که آن. مردمی آزادی خواه ومسئولیت شناس در مقابل تباهی هائی که درحق کشورشان شده لب به اعتراض گشوده اند وچنین سرنوشتی یافته اند وحقارت استدلال بازجویان خود را دریافته اند وترسشان از غل وزنجیر ریخته است همچون شما آنان گرچه به حقانیت راه خود باورمندند اما حمایتی مردمی را طلب میکند که روشنگریهای شما ژست های حکومت را برای بهره برداری از چنین صحنه هائی افشا میکند .امروز کجا وچند سال پیش کجا که در رسانه ها منابع نفت گاز وهرآنچه در مملکت است را ملک ولی فقیه میدانستند به هرکه بخواهد میدهد وبه هرکه نخواهد نمیدهد ومردم باید بنده باشند با تما می معانی در برگیرنده چنین کلمه ای /////
اسماعيل عزيز. درود برشما.
نخست ، سپاس مي گويم خداي نوري زاد را كه به او چنين شجاعتي داد تا اين سايت را راه اندازي كند و با تمام خطراتي كه تهديدش مي كنند ، محيطي آزاد براي اهل قلم بوجود آورد.
سپس درود مي گويم براسماعيل بزرگوار و سپاسگزارم ازاين كه مرا شايسته ي تذكرات خود دانسته و شرط دوستي را با يادآوري نقاط ضعف من بجا آورده اند.
و بعد ، اشاره اين عزيز به نوشته ي اين ناچيز، در بخش ِ« پرسش هاي محمد نوري زاد و پاسخ هاي دكتر سيد علي اصغر غروي » ، كه فرموده : «… خدايي كه از آن ياد مي كنيد نشود روزي همانگونه باشد كه با حسين و فاطمه و علي و محمد در سنين نوجواني روبرو بوديد . پس بياييد اگر از خدا ياد مي كنيد تخيلي و يا احساسي نباشد و حقيقتي را جويا شويد….. از دو بزرگواري كه اشعاري از آنان درمتن مقاله تان است جويا شويد كه ايشان عاشقان همان محمد و علي هستند … بهتراست حقيقت را به مسلخ نبريم تا خود را نجات دهيم »
با توجه به اين كه در ميدان پژوهش و تحقيق ، چيزي يقين نشده است و نفس تحقيق برعدم يقين هاست ، سخنانم را با اگر و شايد پيوند مي زنم تا مويد عدم اطمينان من به گفتارم باشد و به عنوان يك اصل ثابت شده ي علمي تلقي نشوند.
1 – اگر خدايي باشد ، كه هستي را خلق كرده است ، درآنصورت ، خالق از مخلوق بزرگتراست و چنانچه ما توان فهم مخلوق را نداشته باشيم ، به دنبال شناخت خالق رفتن ، كاري عبث مي نمايد.
2- اگر فرض را براين بگذاريم كه صدها ميليارد خورشيد درگيتي هست كه اين صدها ميليارد فقط در بخش قابل فهم من است و فهم من نيز در برابر درياي علم قطره اي بيش نيست ؛ آيا ، من ِ انسان ، توان اين را دارم تا بتوانم اندازه ي هستي را حدس بزنم ؟
3- اگر انسان توان فهم هستي را ندارد ، چگونه خالق هستي را مي تواند بشناسد؟ مگر براي تصور هرچيز ما نخست نبايد تصويري از آن چيز را در ذهن خلق كنيم يا قبلا آن را توسط شامه يا ذائقه و امثالهم حس كرده باشيم ؟ آيا ما توان تصور هستي را داريم كه توان تصور خالق آن را داشته باشيم ؟ خدا را با كدام حس خود شناخته ايم ؟ و او را به چه شكل يافته ايم ؟ و هييت وهيبت اش را چگونه تصور كرده ايم ؟
دوست عزيز . خدا ، به قول فردوسي « زنام و نشان و گمان برتراست …» و به فرمايش عطارنيشابوري :
« سبحان خالقي كه صفاتش زكبريا / برخاك عقل مي فكند عقل انبيا
گر صد هزا قرن همه خلق كائنات / فكرت كنند در صفت و عزت خدا
آخر به عجز معترف آيند كاي اله / دانسته ايم كه هيچ ندانسته ايم ما»
چون اشاره فرموده بوديد كه : «… خدايي كه از آن ياد مي كنيد نشود روزي همانگونه باشد كه با حسين و فاطمه و علي و محمد در سنين نوجواني روبرو بوديد .» به عرض مي رسانم .
دوست عزيز. اولا كه هيچ دليلي ندارد تا من و شما ، به همانگونه كه در بيست سال پيش مي انديشيديم امروز بينديشيم و به همين شكل كه امروز فكر مي كنيم ، بيست سال ديگر نيز فكر كنيم . چون اگر خداي ناكرده ، فكر بيست سال پيش و بيست سال بعد ما مثل هم باشد ، بايد به حال خود گريست . چرا كه چهل سال برزندگي فردي گذشته و او همان مانده كه بوده است . يعني يك جمود و ركود حقيقي . چيزي مثل يك سنگ و حتي بدتر از آن ، چون يك سنگ هم درفاصله ي چهل سال تغيير مي كند واي به حال آدم.
آنچه بايد براي من مهم باشد ، اسم ها نيستند، بلكه معاني و صفات اند . چه فرقي دارد اسم نان را چُرَك ، خُبز، برد ، يا چيزي ديگر بگذاريم . مهم صفت سيركننده ي آن است نه اسم ها . من بايد پيگير ِ صفاتي باشم كه مي توانند مرا از امروز بهتر كنند و توجه نكنم كه اين صفات از كجا و چگونه كسب مي شوند. مگر شما وقتي مي خواهيد وسيله اي خوب بخريد به دنبال كيفيت آنيد يا نام ونشانش ؟ اگر نامي را در خريد كالا ملاك قرار مي دهيد نه به دليل ارادتي كه به آن نام ، يا صاحب كارخانه داريد بل به خاطر اين است كه ازكار آن كارخانه مطمئن هستيد.
اگر خدايي كه امروز مي پرستم ، مرا وادار كند تا كساني كه او را قبول ندارند ، يا برعليه او سخن مي گويند را بكشم يا آزار دهم ، بي ترديد اين خدا را رَد خواهم كرد . من از جنگ و خشونت بيزارم چون سرباز بوده ام و ميادين جنگ را ديده ام و كثافاتي كه حاصل آدم كشي است را حس كرده ام . من ازخشونت بيزارم چون به چشم خود در سال 88 ديدم ، براي ايدئولوژي خشن حاكم كه نام اسلام را يدك مي كشد ، يك ناجوانمرد ، با چوب به سينه دختري زد كه ساكت ايستاده بود. من از تبري بيزارم ، چون دليلي نمي بينم تا از كساني كه به مقدسات من ايمان ندارند بيزارباشم. من ازكساني كه بخاطر مردگان زندگان را مي كشند بيزارم و نمي توانم بفهمم كه چرا بايد انسان ِ زنده اي را به خاطر حرف زشتي كه به مرده زده نجس بخوانند و كمر به مرگش ببندند. من از كساني كه هرم يا حرم براي مردگان مي سازند درحالي كه زندگان بي سرپناهند رنج مي برم و اين ها را استحمارشده مي نامم. من از كساني كه درپي ضريح چند ميلياردي يك مرده مي روند و درهمان حال زلزله زدگان كشور خود را كه در سرماي سخت زمستان مي لرزند نمي بينند، درشگفتم و فكر مي كنم كه اين ها را استحماركرده اند. چگونه ؟
با خدايي كه متناسب با روحيات خود براي آنها ساخته اند و تمام بدي هاي رواني خويش را درآن موجود كه نام خدا براو گذاشته اند دميده اند.
دوست عزيز. خداي هركس به اندازه ذهن اوست و ، ويژگي هاي روحي و رواني او را دارد . افراد كوته بين خدايشان به اندازه قوم و قبيله و خاندان آنهاست و افراد فراخ انديش خدايشان به اندازه هستي است . خداي ديوانگان ديوانه است و خداي خردمندان خردمند. اين كه يكي مي آيد و خود را جانشين خدا مي داند ، چيزي نيست جز اين كه پندارهاي خويش را چندان تكرار كرده كه برايش عيني شده اند.
تا به حال به داستان هايي كه در باره اجنه شنيده ايد ، انديشيده ايد؟
درگذشته ، اگر ديده باشيد ، كساني بودند كه سني از آنها گذشته بود و بس ساده و بي غل و غش مي نمودند و اهل دروغ و تزويز نبودند اما ، مدعي مي شدند كه با چشم خود در فلان حمام يا خرابه يا مزرعه ، جن ديده اند و مشخصات آن را به نوعي كه شبيه به گفته ي ديگران بود مي دادند. همه ي اين ها ، بلا استثناء ، جن را در تنهايي ديده بودند و حتي يك مورد نبود كه جني را دو ، يا چند نفركه باهم اند ، ببينند . با توجه به اين كه از يك سو ، گويندگان راستگو بودند، و از سويي ديگر جني وجود ندارد و نداشته است ، اين مشكل را چگونه مي توان حل كرد؟
نه جني بوده و نه دروغگويي . بل ، اوهام به حدي درفرد تقويت شده كه عينيت يافته است . تاثير شنيده ها ، درعالم تنهايي ، چنان برفرد غلبه كرده است كه خيال ، در دنياي ذهن تبديل به حقيقت گشته است و او ، يك خيال را يك حقيقت واقعي فرض نموده است .
چگونه مي توان خدايي را كه درتورات دستور قتل عام و سوزاندن شهرها را مي دهد ، و در انجيل عكس آن سخن مي گويد ، واحد دانست؟ چگونه مي توان خدايي كه گاه مي گويد :« وما چون اهل دیاری را بخواهیم هلاک سازیم پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر کنیم راه فسق و تبه کاری و ظلم درآن دیارپیش گیرند و آنجا تنبیه وعقاب لزوم خواهد یافت آنگاه همه را هلاک می سازیم . اسراء 16» . و گاه از مردمان مي خواهد تا پرهيزكار باشند را يكي بدانيم. خدايي كه گاهي مي گويد عزت و ذلت دست من است و گاهي مي گويد : ما سرنوشت هيچ قومي را عوض نمي كنيم مگر آنها گفتار و كردارشان را تغيير دهند. و هزار سخن از اين دست .
آيا اگر گفته شود كه خداي پيامبران نيز مانند خداي ما ، موجودي ثابت و مشخص نبوده است و نيست ، سخني به گزاف رفته است؟
آنچه ما درباره خدا مي دانيم تجارب عيني ما نيست . مجموعه اي است از باورهايي كه در طول زمان به دست آورد ايم . به همين دليل گاه خدا در المپ زندگي مي كند و گاه در آسمان . توجه كنيد تفاوت فرهنگي ، جغرافيايي ، اقتصادي كه بين شرق و غرب وجود دارد تا چه حد بر خداي آنها موثر بوده است . المپ زئوس دارد و هرا و ونوس و كه و كه و كه . با شرايطي بسيار ويژه و كم شباهت به خداي هندي ها . خدا ، يا خدايان هندي متناسب با شرايط اقليمي شان است و خدايان ژاپن نيز به همان شكل . خداي چين شبيه به يك چيني است و خداي مغول مثل مغول ، و خداي عرب جاهلي مثل يك عرب آن زماني.
خدا يك فرمول واحد ندارد تا شرق و غرب برسرآن به توافق رسيده باشند. به قول شيخ بها« هركس به زباني صفت و حمد تو گويد / بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه …»
بنا برآنچه گفته شد ، بي ترديد خداي من در آينده با خداي امروزم فرق خواهد كرد. همانگونه كه خداي ديروزم با امروز متفاوت است . خداي ديروز من خدايي بود كه فرمان مي داد با كفار بجنگم. بت پرست را نابود كنم . مشرك را از صحنه گيتي براندازم . كمونيست ها را عذاب و آزار دهم . و جز كساني كه به الله و ، ولي الله معتقدند به كسي ترحم نكنم . خداي ديروزم ، خادمين بشر را اگر چه سقراط و بزرگمهر و پاستور و اديسون باشند ، به بهشت راه نمي داد اما جنگ افروزاني را كه جز خرابي و تباهي چيزي براي ملل نياورده اند را در صدر بهشت مي نشاند.
خداي امروزم مي گويد : من آنقدر زور دارم كه اگر لازم شد خودم كافر و بت پرست و مشرك را نابود كنم . نيازي به فضول و نماينده ندارم . من صلاح مي دانم به همه روزي بدهم و به كسي مربوط نيست كه او با چه زباني با من حرف مي زند. خداي امروزم مي گويد : من مثل تو نادان نيستم تا زبان قال را بنگرم و فريب حرف ها را بخورم . من با زبان حال و اعمال كار دارم . مهم نيست مرا با چه نام و صفتي بخوانند ، مهم اين است كه با بندگان و مخلوقاتم چگونه رفتار مي كنند. خداي ديروز من خداي جنگ بود . خداي امروز من خداي صلح است . ازشمشير و تفنگ بيزاراست. ازهمه ي قداره بندان روي برمي تابد . او فرمان به عشق ورزيدن و دانش آموختن مي دهد.
اسطوره هاي ديروز من مشتي شمشيركش بودند كه يا مي كشتند و يا كشته مي شدند . چون مي كشتند به آنها آفرين مي گفتم و برايشان كف مي زدم و چون كشته مي شدند براي مظلوميتشان گريه سر مي دادم وهوار مي كشيدم. اما ،امروز از همه ي قداره بندان بيزارم . من تا به حال ، به اين نتيجه رسيده ام كه :« فلك هركس كه شمشير ستم داشت / به آن شمشير او را كشت و برداشت» .
قرار نيست شمشيركشان دربستري ازگل سرخ بميرند . مرگ شمشير كش با شمشير است و اين قانون هستي است. نام شمشيركش مهم نيست . هركه با هرنام باشد ، كارش زشت است . نام شكنجه گر مهم نيست ، هركه با هرنام شكنجه و آزار دهد كارش كريه و غير انساني است . نبايد در بند نام ها مي ماندم و يك قداره بند را چون از قديسين من بود ستايش و آن ديگري را كه مخالف او بود سرزنش مي كردم.
درباب حسين و فاطمه و علي و محمد كه نوشته بوديد ، بعرض مي رسانم كه : من و امثال من ، احتمالا ديوانه نيستيم كه چيزي خوب داشته باشيم و برعليه آن بشوريم. اگر كس و كساني از دين و مذهب روي برگردانده اند نه به دليل اين است كه هوس خوردن شراب ِ حرام به سرشان زده يا مذهب را رها كرده اند تا لاابالي شوند و از بند اخلاقيات رها گردند. من از شما سوال مي كنم . آيا درتمام مطالعاتي كه در دين و مذهب و تاريخ و روايات ِ اين اسطوره هاي مقدس ،خوانده ايد ، تا به حال چيزي درباره عشق به هم نوع ديده ايد ؟
توجه كنيد ؛ عشق به هم نوع عرض كردم نه عشق به هم كيش ، اگر چه هم كيش هم نوع است، اما منظورم ، عشق به همه ي انسان ها ، فارغ از دين و مذهب و مرامشان است . اگر در يكي از نوشته هاي اين اسطوره هاي جايي بود كه اشاره به اين شده بود كه : براي غير هم مسلكانتان شادي بخواهيد و در حق آنان نيكي كنيد و آزادشان بگذاريد تا آنها نيز مثل شما درباره دين و ايمانشان تبليغ كنند ؛ مرا خبركنيد تا در افكارم تجديد نظر كنم.
دوست عزيز. من مظلوميتي در اسطوره هايم نديدم . مظلوم بودن با مظلوم نمايي ، بسيار متفاوت است . نبايد از تغيير راه بترسم . آنچه ترسناك است ماندن در گمراهي است ، نه عوض كردن ِ راه .
مي ترسم به بهانه اين كه هزار سال است اجدادمان اين راه را رفته اند و هزاران هزار انسان دراين راه بسر مي برند ، چيزي را باور ، و به آن عمل كنم كه پشتوانه تجربي ، علمي و استدلالي ندارد.
با آن چه عرض كردم ، احتمالا، خدا را به مسلخ نخواهم برد؛ مگر دست به خشونت بزند. و خدايي كه چنان ناتوان و نامهربان باشد كه به بنده اش ، فرمان مرگ يا آزار آفريده هايش را ، به هرنام ، بدهد همان به كه مسلخ برود.
حقيقت در زبان پارسي ، معني راستي و درستي را مي دهد . اگرمبنا را بر راستي و درستي يا به قول عرب زبانان ، حقيقت بگذاريم ، هرگز كسي ، دگرآزاران را درست كار نمي داند. هرگز كسي را كه فرمان نابودي مخالفين را مي دهد درستكارنمي خوانند. هرگز كسي كه حقايق و وقايع را ازخلق مي پوشاند و آنچه هست را به گونه اي ديگر وانمود مي كند راستگو نمي دانند. خدا يعني حقيقت و حقيقت يعني راستي و درستي. آيا به عقيده شما ، حقيقت ، يا راستي و درستي ، روزي كهنه خواهد شد تا من از آن برگردم؟ آيا به عقيده شما يك شرقي يا غربي ِ خوب ، يك شمالي يا جنوبي ِ خوب ، با راستي و درستي سرجنگ خواهد داشت ؟ به عقيده شما كسي درهستي هست كه از نظر رواني سالم باشد و عقل و خرد را پاس دارد اما دوستي و مهرورزي را نخواهد ؟ احتمالا خواهيد گفت :هرگز. درآنصورت شرق و غرب ، و شمال و جنوب به خدايي واحد دست خواهند يافت . خداي راستي ، درستي ، دوستي و مهرورزي .
و اما اين كه اشاره فرموده بوديد : كساني كه از سروده هايشان استفاده كرده ام عاشقان همان محمد و علي هستند…»
پيش ازآغاز سخن در باره ي افراد فوق ، يادآوري مي كنم كه به همه ي متفكراني كه زمينه ي صلح ، دوستي و پيشرفت ِ بشر را فراهم كرده اند، احترام مي گذارم ؛ اگر چه هيچ يك را مبرا ازخطا و درحد خدا نمي دانم . ازطرفي ، عرض مي كنم : قرارنيست كه من ، انسان سده ي بيست و يكم همانند انسان چندين سده پيش بينديشم ، چون درآن صورت ، تكامل نيافته ام.
اين سخن بدين معنا نيست كه گلستان فهم و ادب گذشتگان را كم اهميت مي دانم . با جان و دل معترفم كه تك تك ما ، تا ابد وام دار ِ انديشمنداني هستيم كه با پشتكار وتحمل ِ سختي و گذشتن از مواهب بسيار ِ زندگي ، زمينه ساز ِ ترقي و تعالي بشر شده اند و به پاس اين رنج ها كه برده اند و سودها كه آورده اند ، بايد هميشه ، بزرگشان بشماريم.
با توجه به اين كه نخست سروده ي حافظ و سپس شعر مولوي را آورده ام ، برهمين منوال نيز سخن را ادامه مي دهم تا معلوم شود اين بزرگواران به راستي عاشقان محمد و علي بوده اند ، يا ما با گزينش هايي كه كرده ايم چنين مي پنداريم؟
عزيز بزرگوار. همه ما از محضر بزرگان دانش و ادب به اندازه توانمان بهره گرفته ايم . گاه چيزي را خوانده ايم و لذتي برده ايم . گاه از چيزي درسي آموخته و در زندگي به كار بسته ايم و گاه چيزي ما را به تفكر و تامل واداشته و شايد، تا اين لحظه ما را در بهت و حيرت نگهداشته است .
نمي دانم سروده هاي حافظ براي شما كدام حالت را ايجاد كرده است ؛ اما براي اين ناچيز ، بهت و حيرت آورده است و اين پرسش را آفريده كه : نكند حافظ مسلمان نيست ؟
چرا اين پرسش برايم پيش آمده است ؟
در فرصت اندكي كه براي مطالعه ي ناقص ِ ديوان ِ حافظ پيش آمد ، ديدم كه سروده هاي ايشان ، در باره اسلام ، تشكيل مي شوند از چيزي در حدود 80 بيت . در باره ، دين چيزي نزديك به 4 شرع1 اسلام 1 مسلمان 1مسلماني2 قرآن 10 پيامبر1 الله اكبر1 علي 5 مهدي 1 بهشت 16 نماز4 روزه 16 كعبه و حج 4 توبه 8 سجاده 3 شريعت 1رستاخيز 3 شب قدر 3حج وكعبه 10 ؛ كه بسياري از اين ها هم، درتاييد موضوع گفته نشده است . مثلا در باب دين مي گويد :
يغماي دين وعقل را بيرون خرام سرمست / برسركلاه بشكن دربرقبا بگردان
يا در باره مسلمان و مسلماني
خون ما خوردند اين كافردلان / اي مسلمانان چه درمان الغياث
بيارباده رنگين كه يك حكايت فاش / بگويم وبكنم رخنه درمسلماني
قرآن
نديدم خوش ترازشعرتوحافظ / بقرآني كه اندرسينه داري
پيامبر
دراين چمن گل بي خار كس نچيد آري / چراغ مصطفوي باشراربولهبي است
بهشت
آمرزش نقد است كسي را كه دراينجا / ياري است چوحوري وسرايي چوبهشتي
نماز
نماز درخم آن ابرواني محرابي / كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد
روزه
زآن مي صاف كزوپخته شود هرخامي / گرچه ماه رمضان است بياورجامي
كعبه و حج
نمازو روزه وحج قبول آنكس برد / كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد
توبه
من كه عيب توبه كاران كرده باشم بارها / توبه ازمي وقت گل ديوانه باشم گركنم
سجاده
نيست دركس كرم ووقت طرب ميگذرد / چاره آنست كه سجاده بمي بفروشيم
پرهيز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد / هزارجامه ي تقوي وخرقه پرهيز
شريعت
ربا حلال شمارند وجام باده حرام / زهي طريقت وملت زهي شريعت وكيش
رستاخيز
حاش لله كزحساب روزحشرم باك نيست / فال فردامي زنم امروزعشرت مي كنم
شب قدر
آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشب است / يارب اين تاثير دولت از كدامين دولت است
حج
احرام چه بنديم كه آن قبله نه اينجاست / درسعي چه كوشيم چو از مروه صفا رفت
بيت الحرام
گردبيت الحرام خم حافظ / گرنميرد به سربپويد باز
و درباب اخلاق و چه و چه و چه بسيار سخن رفته كه هركدام به دُري گرانبها مي مانند. آنچه شگفتي مي آفريند اين كه چرا حافظ ِ به ظاهر مسلمان كه كمتر از صد بيت در باب اسلام و دين و اوليا و … سروده ، وقتي به مي ، مطرب ، خانقاه ، پير ، پيرميكده و پير مغان مي رسد چنان گشاده دستي مي كند كه پژوهنده را به تفكر و شك وامي دارد كه نكند ، حافظ مهر پرست است نه مسلمان.
ما حافظ را در اشعارش به مراتب نسبت به پير، افتاده و ارادتمند ترمي بينيم تا نسبت به پيامبر.
شما يك بيت شعر در ديوان او نخواهيد يافت كه درآن بيت ، حافظ به اندازه اي كه به پيرمغان و پيرخانقاه ارادت مي ورزد به پيامبر و ديگر اولياالله ابراز ارادت كرده باشد.
تازميخانه دمي نام ونشان خواهد بود / سرماخاك ره پيرمغان خواهد بود
چل سال بيش رفت كه من لاف مي زنم / كزچاكران پيرمغان كمترين منم
حافظ جناب پيرمغان مامن وفاست / درس حديث مهربراوخوان وزوشنو
حلقه پيرمغانم زازل درگوش است / ما همانيم كه بوديم وهمين خواهد بود
دراين غوغا كه كس كس رانپرسد / من ازپيرمغان منت پذيرم
كيمايي است عجب بندگي پيرمغان / كه زبندغم ايام نجاتم دادند
گرم نه پيرمغان دربروي بگشايد / كدام دربزنم چاره ازكجاجويم ؟
آن روزبردلم درمعني گشاده شد / كزساكنان درگه پيرمغان شدم
ازآستان پيرمغان سرچرا كشم / دولت در اين سرا وگشايش دراين دراست
پيرمغان حكايت معقول مي كند / معذورم ارحديث تو باور نمي كنم
…
چگونه مي توان حافظ را مسلمان دانست ، درحالي كه يكي از ارادت هايي كه نسبت به پيرمغان يا همان روحاني ارشد مهرپرستان مي نمايد ، نسبت به محمد و ديگر بزرگان اسلام نشان نمي دهد؟
اگر فرصتي مي بود و مخاطب خسته نمي شد ، در شرح اين ماجرا بيش از اين مي شد نوشت ، اما رعايت حال ِ خواننده ، نويسنده را وامي دارد تا به همين مختصر بسنده كرده و به عرض برساند كه: بنا به شهادت ِ ديوان ِ حافظ ، بهتر است او را خيلي ارادتمند اوليا اسلام ندانيم و اگر گاهي سخني در اين باب از او مي شنويم شرايط زمان و مكان را درنظر بگيريم و تيغ تيز شيوخ و گزمه هاي حكومتي آن زمان را درنظر مجسم كنيم.
و اما در باره مولوي . نخست به ياد داشته باشيم كه مولوي ، تا پيش از برخورد با شمس يك روحاني و شبيه به ديگر آخوندها بود . كسي كه نزديك به چهل سال در محيط و مدارسي رشد كرده و تربيت شده بود ، كه جز در تاييد و تعريف ِ دين خود ، و تكذيب و ايراد گرفتن از آيين هاي ديگر، سخن نمي گفتند.
محيط پرورشي مولوي چندان تفاوتي با حوزه هاي امروز نداشت . آزاد انديشي ممنوع ، و نقد و رَد دين و مذهب ، كفر خوانده مي شد . علم حقيقي اين بود كه درباره ي آيات و رواياتي كه نشانگر برتري اسلام و قديسين اسلامي برهمه اديان و افراد ِ بشر بود روزها و سال ها به بحث و گفتگو بپردازند و چنان كه امروز نيز در حوزه هاي به اصطلاح علميه سني و شيعه مرسوم است ، كاري جز يافتن و ساختن مدرك و سند در بزرگداشت انبيا و اوليا و مقدس جلوه دادن آنها نداشتند ؛ واين تقدس گرايي بصورتي عميق در وجود ِ همه ي محصلين و مدرسين حوزه ، ازجمله مولوي ، ريشه دوانده بود.
نبايد اثرات دراز مدت ِ اجتماعات را برافراد دست كم بگيريم و گمان كنيم كه ساختار تربيتي انسان و حتي حيوان ، به گونه ايست كه بشود به شبي آن را زيرو رو كرد. برخلاف تفكر برخي ، درجهان چيزي خلق الساعه وجود ندارد و هرچيز، ادامه ي چيز ِ ديگري است . تغييرات در همه ي سطوح ، براي افراد و اشياء تدريجي صورت مي گيرد. مولوي نيز از اين قاعده مستثنا نبود و اگر چه ديدار با شمس دراو انقلابي بوجود آورد اما ريشه ها و بن مايه هاي اعتقادي او را پاك نكرد و او را از آموخته ها و تلقينات سابقش كاملا رها نساخت. شما در مثنوي معنوي مي بينيد كه اگر چه مولوي سخن از توحيد و عشق و دوستي مي گويد اما ، وقتي به گبر و جهود مي رسد سخن اش خشن و غيرعادلانه مي گردد و چنان كه بايد با يك بنده ي خدا ، كه به قول خودش، جز به خواست خالق اش كاري نكرده است :
« ما چوناييم و نوا درما زتوست / ما چو كوهيم و صدا در ما زتوست
…
گاه نقش ديو و، گه آدم كند / گاه نقش شادي و، گه غم كند
…
آبِ حلم و آتش خشم اي پسر / هم ز حق بيني، چو بگشايي نظر
…
بعد توبه گفتش اي آدم نه من / آفريدم در تو آن جرم و محن؟
ني كه تقدير و قضاي من بُد آن؟ / چون به وقت عذر كردي آن نهان؟
…
گر به جهل آييم، آن زندان اوست / ور به علم آييم، آن ايوان اوست
ور به خواب آييم، مستان وي ايم / ور به بيداري، به دستان وي ايم
ور بگرييم ابر پر زرق وي ايم / ور بخنديم آن زمان برق وي ايم
ور به خشم و جنگ، عكس قهر اوست / ور به صلح و عذر، عكس مهر اوست
ما كه ايم اندر جهان پيچ پيچ / چون الف، او خود چه دارد؟ هيچ هيچ …»
نامهربان مي گردد . اين نامهرباني در حق غير هم كيش ، به دليل ِ بدخويي يا بي انصافي مولوي نيست . او ، مثل ما بشري است كه به زمان نيازمند دارد تا بتواند اثرات ِ چند ده ساله ي آموخته هاي گذشته را ازبين ببرد. نمونه ي عيني اثرات درازمدت آموخته ها را شما در زمان حال نيز شاهديد . به عنوان مثال ؛ شادروان منتظري نمونه اي از انسان گرايي بود ، اما ، ايشان در رساله اش سخناني مي گويد و اعتقاداتي دارد كه با روح بشردوستي مطلقا سازگار نيستند.
و بعد ، به ياد داشته باشيم كه يكم . تغييرات درهمه ي انديشمندان بوده و هست و بسياري از آنان سخني كه مثلا ، در چهل سالگي گفته اند با سخن شصت سالگي شان متفاوت بوده است. دوم . همه ي انديشمندان به دوگونه سخن مي گويند . حرفي براي عام و سخني براي خاص .
و سرانجام . بهترين كار براي تاييد يا تكذيب انديشه اي ، شاهد آوردن از خود موضوع است . بله. مولوي درتاييد خلفا و پيامبران سخن بسيار گفته اما ، با اين سخن چه بايد كرد ؟
« من نخواهم لطف حق از واسطه / كه هلاك خلق شد اين رابطه
…»
و يا
« اي دوست شكر بهتر يا آن كه شكر سازد؟ / خوبي قمر بهتر يا آن كه قمر سازد؟
… »
با احترام و سپاس . دانشجو
گل گفتی سالار سربداران . استبداد دینی در استفاده از ابزارهای ناجوانمردانه.غیر اخلاقی.غیر انسانی و ماکیاولیستی برای رسیدن به اهداف پلیدش تردید نمی کند.
بادرود ادب و احترام
اقاي نوري زاد ضمن احترام به اين نوشته و ديگر نوشته هايتان در اين سايت كه براي من از تمام كتابهاي اسماني هم مقدس تراست ،بنده معتقدم رژيم با ازاد كردن اين غزيزان ، يعني همين چند نفر ، خيلي زود مجبور است كه بقيه را هم ازاد كند ، تا جايي كه حتي يك زنداني سياسي هم نداشته باشم ، – به سخنم زره ايي شك نكنيد ، فقط زره ايي ديگر صبر كنيد –
يك مدتي ديگه كه موضع هسته اي و
تحريما از اين حالت اگر و اما و بايد و نبايدها در امد و يك كمي اوضاع سروسامان گرفت هم دولت و هم نظام بايد پاسخ پرسشي رو براي مردم ايران و افكار عمومي روشن كنه ، و ان سوال اين است كه،
چرا اين چند نفر كه هنوز دوران محكوميتشان به پايان نرسيده بود را به همين راحتي ازاد كرديد ؟ و اگر ميشد به اين راحتي ازاد شوند اصلا چرا با انواع واقسام اتهامات واهي و پوچ حق ازاديشان را سلب كرديدبوديد؟،چرا شما كساني را به زندان انداخته ايد كه ازاديشان براي كشور ابرو و اعتبار در سطح جهان به همراه دارد ، اينها را ازاد كرده ايد كه بگوييد ما نظام خوبي شده ايم؟
اينكه -چرا بد بوديد- ، توي سرتان بخورد، ولي چرا هنود هم به بدي ادامه ميدهيد و ازاين نوع زندانيها داريد ؟
به مرگ گرفتن که به تب راضی بشن. بی گناه زندانی کردند حالا که آزاد کردند منت هم میزارن و متاسفانه مردم ما هم همه چی زود یادشون میره.
میدونم تو این روزها خیلی تنها هستی و برخی دوستان به شما وسایر زندانیان آزادشده خورده میگیرند که ای بابا دیگه به روحانی و تیمش گیر ندید و کمتر بنویسید بزار ید کارشون رو بکنن. ولی نمیگن این شما ها بودید با زندان رفتن و انتقاد باعث اندک تنفسی شده اید که اگر دست بردارید از این تلاشتان شرایط بدتر از آنی که بود میشود.
شما تنها نیستی آقای نوریزاد عزیز, اول خدا را داری و بعد حداقل یک هموطن دور از وطن که همیشه به یاد شماست و کاری از دستش بر نمیاید که برایتان انجام دهد جز دعا برای سلامتی و موفقیت شما.
پاینده باشی ای آزاد مرد.
لطفا توضیح بدهید پس شما چرا وقتی ازاد شدید بیرون امدید حتی اگر مدت محکومیت شما تمام شده بود باید همین کار را می کردید. بنظرم درخواستتان بجا نیست. خود را جای انها بگذارید که هر لحظه ازادی ارزشمند است. امیدوارم همه زندانیان هر چه زودتر ازاد شوند.
نظر دهندگان محترم
به نظر اینجانب دیکتاتور را مردم یک کشور میسازند.
اگر ما ملت به این اندازه همبستگی داشتیم که نمیگذاشتیم در طول 34 سال به نام دین و مذهب آخوندها دین و مذهب و ملیت و هویت ما را از ما بگیرند – نگاهی به چفیه عربی به گردن به اصطلاع مسئولین رژیم ولایت مطلقه فقیه و عراقی بودن تعداد بسیاری از مسئولین این رژیم بیندازید- و مملکت را به وضع فلاکت بار امروز برسانند و حال که میبینند ماهیتشان در خطر است نرمش قهرمانانه میکنند. جناب نوری زاد بهتر است که نه تنها کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی همبسته علیه رژیم ///////// ساخته دست جنتیها و طبسیها و مصباح یزدیها و عسگر اولادیها و امثالهم بگردند بلکه کلیه مردم آزاد اندیش ایران بهتر است که برای نجات خود و مملکت ایران تا خیلی خیلی دیر نشده است با خرافه زدائی از فرهنگ خود و کنار گذاشتن تعصب خرافی مذهبی و عبرت از تاریخ ایران – حداقل از مشروطه تا کنون – همبسته شوند و حفظ ایران و ایرانی را از اوجب واجبات بدانیم و دین را از دولت جدا کنیم و به این باور برسیم که ما اول و اخر ایرانی هستیم حال با هر عقیده و مذهب و مرامی
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
MOHMMAD AZIZ shokre KHODA badaz chandeino chand rooz eintazar chashma ma ba noorafshaniyee jadeidat rooshan shod kam kam dashtam nagaran meishodam bar gharar bashi barayee hamah che doost va che dooshman chon dooshmanane ghasamkhordayee tou ham roozi ba haghghaneiyate Kalamat eiman khahand avard ……..
آقای نوری زاد عزیز..
بهرحال عفوِ یک نفر هم غنیمت است برای ترقی اندیشه مردم..
خود شما ، اگه در زندان بودید بهتر می توانستید عقایدتان را نشر دهید یا الان که در زندان نیستید..؟
امیدوارم همانند خانم نسرین ستوده که بعد از آزادی ، همچنان بر ادامه فعالیت های پیشین خود تاکید کردند، کسانی که قرار است آزاد شوند، مسیر ترقی و تحول دادنِ اندیشه های مردم را با شگردی تازه تر و بهتر ادامه دهند…
Aghaye Nourizad gerami mardome sharif va bozorgvare iran az mojazate fizikieh kassani keh jenayat kardehand ghatan gozasht khahand kard,amma az mohakemehe fard fared inha nakhahand gozasht. tak take inha che zendeh va che mordeh bayad dar dadgah haye mardomi mohakemeh shavand,haman kari keh dar efrighaye jonoobi kardand.
تن و روانت سالم
قلمت برنده
نفست أزادي بخش و
راهت پيروز باد.
به اميد بر قراري ازادي و كرامت انساني در جامعه قرون وسطي و أرباب و رعيتي و اسلامي ايران
به اميد پاك كردن و پايان دادن به حكومت ولايت مطلقه فقيه در ايران
به اميد تاسيس مجلس مؤسسان قانون أساسي كه شهروندي بر اساس ايراني بودن باشد نه مسلمان بودن
اين مطالبات دير و زود دارد ولي خود كامگان و جيره خواران ولايت بدانند كه سوخا و سوز ندارد