اشاره: من خیلی دیر با جناب “دکترسیدعلی اصغرغروی” آشنا شدم. نیزاما خیلی زود به شرافت وخردمندی ایشان پیوند خوردم. دکترغروی مردی است که با اطمینان می گویم: خورشید را اگردرکف یک دستش بگذارند وماه را اگردرکف دست دیگرش، ذره ای از داد ودانش ومهرفاصله نمی گیرد. دکترغروی، مسلمانی است که درفهم دینیِ او، هیچ تفاوتی میان حقوق شهروندی یک مسلمان نمازشب خوان با یک کمونیست ویک بهایی نیست. دکترغروی اسلام شناسی است که پیش ازفرو شدن به اسلام وآموزه های اسلامی، پله پله ازنردبان ادب بالارفته وبربام انسانیت آرام گرفته است. دریک روز بارانی، بانوی نوکیشی که همسرش بجرم خروج ازاسلام درمعرض اعدام بوده است زنگ درخانه ی او را بصدا درمی آورد واز دکترغروی مدد می جوید. واو، دست به مخزن فهم خود می برد ومفاهیمی را ازمتن احکام اسلامی برمی کشد و زن را روانه می کند. که یعنی این مفاهیم را به قاضی پرونده ی همسرت بده تا بداند کسی که ازاسلام خروج کرده ومی کند مرتد نیست. وچندی بعد، خبرمی رسد که مرد نوکیش، بهمراه تنی چند چون او، ازاعدام واززندان رهایی یافته اند.
من ازشخصیت دکترغروی واز زحمت ها ومرارت های وی چیزی نمی گویم اما حتماً در”ویکی پدیا” با گوشه هایی ازدیدگاهها وفعالیت ها وزندان رفتن های وی درهمین جمهوری اسلامی آشنا شوید. دراینجا گرچه صحبت های من با جناب غروی به درازا انجامیده است اما پیشنهاد می کنم با مرور پرسش ها وانتخاب برخی ازآنها، با نظرات دکترغروی همراه وآشنا شوید. من ازایشان درباره ی خیلی چیزها ازجمله کشتارهای منسوب به پیامبروعلی واحکام برده داری ودیه و ارث وحتی غذا خوردن با بهاییان – که برای شیعیان یک خط قرمز است – پرسش نموده ام.
پرسش یک: جمعی ازاسلام شناسانِ شیعی، آنچنان تعصب ویکسویه نگری را با مفاهیم دینی آمیخته اند که خدا را و بهشت را فقط وفقط برای همکیشان خود بلوکه کرده وبه سایرین به چشم گمراهان وجهنمیان نگریسته اند. نیز شوربختانه این نگرش، به مخاطبانِ تاریخیِ اینان که شیعیان باشند سخت رسوخ کرده است. جوری که یک شیعه، راه درست را و فرجامِ نیک را جز برای خود قائل نیست. اساساً اسلام یعنی چه؟ این این مفهوم که قرآن، تنها اسلام را پذیرفتنی دانسته و سایرگرایشان را کنار گذارده آیا درست است؟ واگر درست است، این خاصه گرایی آیا با ذات آزادی انسان مغایرنیست؟
پاسخ یک: «اسلام» مصدر باب اِفعال است. و ریشۀ سه حرفی آن، یعنی ثلاثی مجردش «سِلم» است، و «سَلم»، که هر دو به معنای آشتی و صلح و آرامش و خروج از جنگ می باشد. باب اِفعال آن، بیشتر معنای لازمی دارد هرچند این باب غالباً برای تعدی است، یعنی هر فعل لازمی را وقتی به این باب ببرند متعدی میشود. اما بعضی از آنها مثل «اسلام»، هم معنای لازمی دارند و هم متعدی. یعنی هم انقیاد و تبعیت را میرساند و هم تسلیم کردن. علاوه بر این معانی، «اسلام» صلح و آشتی هم معنا میدهد. و این اسم را خدای تعالی بر آخرین دینی نهاده است که بر آخرین رسول خود نازل فرموده. پس در این تسمیه، خدای رحمان دو مفهوم را اراده فرموده است؛ یکی «صلح خواهی و آشتی طلبی» و دیگری تسلیم شدن. و اما در معنای سوم، یعنی متعدی آن که «تسلیم کردن» است، در آیاتی از قرآن کریم مذکور است. کلمۀ «اسلام» در هشت آیه آمده است که هر سه مفهوم؛ دین اسلام، صلح و آشتی، و نیز تسلیم شدن به امر خدا و نه کس دیگری را شامل میشود. به آیات زیر توجه کنیم.
1- إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ (آلعمران 19). دین در نزد خدا همانا اسلام است، یعنی صلح و آشتی است و نیز تسلیم بودن به امر پرودگار.
2- وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا (مائده 3)، و خشنودم که دین شما اسلام باشد، یعنی روش شما در حیات دنیا، و عملکرد شما مبتنی بر پایههای صلح و دوستی برآمده از تسلیم بودن به امر پرودگار باشد، نه آنکه بر خودخواهی و خودستایی و خودکامگی استوار گردد، که همه نمادهای استکبار است، و استکبار صفت شیطان است، و به این صفت است که هر کسی در برابر خدا میایستد و بدو شرک میورزد. أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (بقره 34)
3- وَمَنْ يبْتَغِ غَيرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يقْبَلَ مِنْهُ (آلعمران 85). و هر کس جز اسلام دینی را بخواهد از او پذیرفته نیست.
یعنی هر کس که جز راه تسلیم به اوامر و نواهی الهی را بپیماید، از او قبول نمیشود. بسیاری از مفسران گمان بر این بردهاند که در این آیه لفظ «اسلام» تخصیص به دین مبین اسلام است، و حال آنکه مراد خداوند، تسلیم بودن در برار خود او است. به جهت اینکه ابراهیم و اسماعیل هم به هنگام ساختن دیوارههای کعبه، ضمن دعاء خود گفتند: «وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَينِ لَكَ» (بقره 128) ما دو نفر را از تسلیم شدگان خود قرار ده.
«وَمِنْ ذُرِّيتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» (بقره 128) و نیز از فرزندان و نوادگان ما امتی باشند تسلیم تو.
البته «اسلام» به معنای «دین اسلام» هم در پارهیی از آیات آمده است مثل:
وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ (توبه 74)
قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم (حجرات 17) بگو ای پیامبر اسلام آوردنتان را بر من منت منهید.
البته «اسلام» در این معنای اخص اخیر هم دارای همان مفاهیم پیش گفته در صلح و آشتی و تسلیم بودن میباشد.
و مهمتر آنکه در 42 آیه از کتاب لفظ «سَلام» مذکور است، که این کلمه هم، علاوه بر مفاهیم فوق الذکر، به معنای تحیت و درود هم هست. پس هر کس که بر دیگری «سلام» گوید، اعلام سلامتی و دوستی و صلح و آشتی و تسلیم بودن براو کرده است.
و اگر جز این در نیت و باطن داشته باشد، و «سلام» بر زبان آرد، منافق است، و منافق در عذاب است. به چند آیه نگاه کنیم؛
سَلَامٌ عَلَيكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ (رعد 24) تحیت و درود و صلح و آشتی و تسلیم بر شما باد به جهت صبری که کردید.
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ (حجر 46) داخل (بهشت شوید) به سلام (با همه مفاهیم مذکور) در حالی که در امان و امنیت هستید.
وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يوْمَ وُلِدْتُ وَيوْمَ أَمُوتُ وَيوْمَ أُبْعَثُ حَيا (مریم 33)
و سلام بر من روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.
وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (صافات 181) و سلام بر فرستادگان خدا.
يا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ (انبیاء 69)
ای آتش بر ابراهیم سرد باش و با او از در آشتی و صلح و آرامش و سازش در آی!
واژۀ «مُسلِم» هم در آیات زیر دقیقاً دارای مفاهیم «اسلام» است، اما به صیغه اسم فاعلی، و اصلاً به معنای کسی نیست که دین اسلام را، به مفهوم خاص، پذیرفته باشد.
أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (انبیاء 108)
ای پیامبر بگو جز این نیست که معبود شما معبودی واحد است پس آیا شما تسلیم شدگان به او هستید؟
قَالَ الْحَوَارِيونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آلعمران 52)
پاکانِ یارانِ عیسی گفتند ما یاران خداییم، ایمان آوردیم به خدا، و گواهی ده (ای عیسی) که ما تسلیم شدگان (به امر خدا) هستیم.
و البته در زمان عیسی دینی به اسم «اسلام» وجود نداشته است، اما همۀ ادیان الهی، خواهان تسلیم بشر به فرمان خدا و نیز پیام آور صلح و دوستی و محبت وآشتی و تحیت و سلام برای همۀ جهانیان بودهاند. از اینرو خدای تعالی پیامبر اسلام را «رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(انبیاء 107) خوانده، و این رحمت را ذاتیِ دعوت همۀ انبیاء شمرده است؛ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ (حج 78) این اندیشه راهبردی پدر شما ابراهیم است، او است که پیش ازاین شما را «مسلم» نام نهاد. و او است که با برافراشتن پایه های کعبه، بنیان آزادی و امنیت را پیریزی کرد.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا و (ابراهیم 35 / و با کمی اختلاف بقره 126)
و بیادآور (ای پیامبر) آنگاه را که ابراهیم گفت: ای پرودگار من! تو این شهر را در امنیت قرار ده.
و قطعاً امنیت، بی آنکه صلح و آشتی و دوستی و محبت و تسلیم بودن به امر پروردگار جریان داشته باشد، برقرار نمیشود. و اینها همه از اصول زیست انسانی بنیآدم است، چرا که خدای تعالی بر آن تأکید نهاده و فرموده است:
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا (بقره 125)
و بیاد آر (ای پیامبر) که ما این خانه را پناهگاه و مرجعی امن برای مردم ساختیم.
علیرغم این همه، اما خدای رحمان رحیم پذیرفتن دین خود، یا حکمی از احکام آن را بر هیچ بندهیی از بندگانشُ تحمیل نمیکند. زیرا برخلاف ما که نمیدانیم، او میداند که هر اجبار و اِکراهی، در هر امری، موجب بروز و توسعه و عمق یافتن نفاق در جامعه میگردد، و آنگاه است که بازشناختن سَرِه از ناسَرِه ناممکن میشود، و در پی آن، ناکسان بر کسان سلطه مییابند، و برای آنکه چهرۀ کریه خود را نیکو جلوه دهند، کاسۀ داغتر از آش میشوند، و مردم را مجبور به مراعات ظاهر دین میسازند، این روش تدریجاً آحاد جامعه را از ذات دین متنفر و بری مینماید، و به سمت دروغ و دورویی سوق میدهد. صیغههای مختلف از مصدر «اسلام» به صورت فعلهای ماضی و مضارع و امر و مجهول در 22 آیه آمده است که غالباً در معنای «تسلیم» است. مثل:
کَذَلِكَ يتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (نحل 81)
اینچنین نعمتش را بر شما به کمال میرساند باشد که تسلیم فرمان او شوید.
وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ (نساء 125)
چه کسی نیکوترین دین را دارد جز آن کس که روی خود بر خدا تسلیم کرده باشد و اهل احسان باشد.
نتیجه این پاسخ مطول آنکه، هر کس مدعی گرویدن به اسلام است، به ویژه آنان که مدعی تبلیغ آن هستند، باید، در پایبندی به هدایت الهی، جز آنچه خدا گفته نیاندیشند، و جز آنچه خدا خواسته نکنند، و گرنه دروغ پردازان نفاق پیشهاند.
اولاً: خدای تعالی حتی در امر قبول دین، هیچ بندهیی را مجبور نمیکند، و آزادی وی را مخدوش ومحدود نمینماید. زیرا در ساحت آزادی است که بشر میتواند تعالی عقلی یابد و به حُسن انتخاب نائل آید.
ثانیاً: از هیچ وسیلۀ نامقدسی برای وصول به هدف مقدس بهره نمیجوید، مثلاً آدم بکشد که دین خدا جاری شود، یا دروغ بگوید یا ستم کند یا محبوس سازد یا تهمت بزند یا افتراء. تا مردم دیندار شوند یا دینداربمانند.
ثالثاً: هر مُسلمی در چارچوب مفاهیم اسلام حرکت میکند، یعنی جز صلح طلبی و آشتی جویی و تبعیت از اوامر و نواهی الهی و تسلیم او بودن نه کس دیگری، چیزی نخواهد و نجوید.
پرسش دو: آیا ما به تعبیرقرآن، پیامبراسلام را پیامبرِرحمت ومهربانی واخلاق بدانیم وباورکنیم یا پیامبری که بنا به شهادت تاریخ دشمنانش را ازدم تیغ گذراند وهیچ فرصتی به مخالفان خود نداد؟ دریک مثال، داستان کشتاریهودیان بنی قریظه ونقش حضرت امیردراین کشتار وترورمخالفین وحکایاتی ازاین قبیل؟
پاسخ دو: این بستگی دارد به دیدگاه ما نسبت به متن قرآن و نیز تاریخ. آیا قرآن را متنی می دانیم که آیاتش در پی وقوع چند حادثه تاریخی شکل گرفته است، و بسیاری از گزاره های آن مخصوص زمان پیامبر است، و اکنون منسوخ گشته و زبان آن هم عَرَضی است؟ یا آنکه قرآن را تماماً وحی الهی میدانیم؟و قرآن چون کلام خداوند است، پس در موضوع خود که هدایت بشر است، از سَرِاحسان و عدل، بیتناقض است و متماسک و یکپارچه و حکیمانه و متضمن سَداد و رَشاد، بیناسخ و بیمنسوخ و متکامل.
دیدگاه من البته گزاره دوم است، آیات کتاب در پی وقوع حوادث مستحدثه شکل نگرفته است. اما قرآن حادث است. زبان قرآن عرضی نیست، خدای تعالی عزیزِ حکیم است و کلام او سرشار از حکمت، و به هر کسی که حکمت داده شود، خیر کثیر داده شده؛ َمَنْ يؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيرًا كَثِيرًا (بقره 269).
مراد از ذاتی بودن زبان قرآن و نه عرضی بودن آن، از منظر خود قرآن، این است که عین این کلام، با همین جمله بندی و ترتیب، بر پیامبر وحی می شده و بر قلب او نقش می بسته است. پس این قول که می گویند؛ وحی به صورت مبهم و انبوه و نامحدود، بر ظرف محدود و محصور پیامبر فرو می ریخته و او به اندازۀ فهم خود، و نیز بر بستر حوادث تاریخی و هم به زبان خود آن را به صورت کلام ارائه می داده، قولی است مردود، البته از دیدگاه آیات کتاب. قرآن البته کتاب تاریخ هم نیست.
حال با این وصفها، این قرآن برای همۀ رسولان الهی، جایگاه و منزلت و مقام انسانی، شریف، والا، و برآمده از اخلاق را نشان میدهد، و پیامبر ما ـ َعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم 4) ـ معرفی شده است، حتی در جنگها، هرچند جلودار لشگر است، خود کمتر شمشیر میزند، اصحاب گرانسنگ او بر خاک و خون میافتند تا کمتر از حریف بکشند. مگر آنکه در مقام دفاع چاره یی جز کشتن نباشد. در بررسی جنگهای پیامبر که به صورت کتابی غیر مطبوع تدوین گشته، ثابت کرده ام که همۀ جنگهای پیامبر دفاعی بوده و رسول خدا آغاز کننده هیچ جنگی نبوده است. از اینرو جنگ ابتدائی در اسلام نداریم.
البته نگارش بسیاری از تاریخها بیشتر بیان احساسات و عواطف مورخ است تا توضیح درست و خدشه ناپذیر رخدادها.
هنوز از کودتای 28 مرداد اندکی نگذشته است، اما بر درستی و نادرستی آن، و نیز بر سر حقانیت مصدق یا کاشانی اختلافی عمیق است، که همه بر صفحات کتب تاریخ ثبت میگردد، هر دو دیدگاه باقی میماند، و داوری را بر نسلهای آینده مشکل میسازد. هنوز داستان هولوکاست و حقیقت آن مستور است، و کسی هم حق تحقیق و بررسی و اظهار نظر دربارۀ آن را ندارد، و سرانجام مشخص نخواهد شد چه کسی از سلاحهای شیمیایی در کشتار دسته جمعی مردم بیدفاع و بیپناه سوریه استفاده کرده است. به درستی در سنجش و پیمایش این رخدادها میزان چیست؟ و چگونه میتوان به آنچه که حق است دست یافت؟ بنظر میرسد، تنها راه وصول به حق، انجام دو کار است، اول بررسی خُلقیات و صفات شخص یا اشخاص عامل و پدیدآورندۀ حادثه یا حوادث مورد نظر، سپس تعقل در پیآمد پدیدارها و بهره گرفتن از عنصر عقلانیت در تحلیل آنها.
کسانی را که امروز اصحاب فتنه میخوانند، آیا به حق اصحاب فتهاند؟! چه زمان و در چه عصری روشن میگردد که جنگ هشت ساله، جنگ حق علیه باطل بوده است؟! و آیا واقعاً همین طور بوده است؟!
حال هزار و چهارصد سال به عقب برگردیم، آیا محمد را به عنوان پیام آور و رسول خدا پذیرفتهایم؟! آیا کلام او را سخن حق میدانیم؟! آیا کشتار دسته جمعی مردمان، از هر دین یا کیش یا آیینی که باشند، با رسالت او، از یک سو، و اخلاق و منش و کنش او از سوی دیگر، سازگاری دارد؟! آیا داستان قتل عام هفتصد نفرۀ بنی قریظه از هوچیگریهای یهود نیست؟! البته با عنایت به دروغ پردازیهای مشابهی که از این قوم خبرداریم؟! چرا هیچ کس از تبهکاریها، فساد انگیزیها، قتلها و خرابکاریها و آزارهای این قبیله و قبائل دیگر از یهود، در مدینه و مکه و اطراف آن، سخن نمیگوید؟!
فرض را بر این میگذاریم که یهود بنی قریظه بسیار آرام و مسالمت جو بودند، و بر سرِ پیمانهای خود با مسلمانها استوار، و هیچ نقض عهدی از آنان سر نزد، و یا بر عکس، به هیچ یک از میثاقهای خود متعهد نماندند، در هریک از این دو صورت، آیا پیامبر، حتی نه در مقام نبوت و رسالت، بلکه به عنوان یکی از اعضاء شاخص خانوادهیی عریق در میان قریش، به چنین اقدام وحشیانهیی دست میزد؟! بنظر میرسد غیر ممکن باشد.
به اجزاء داستان نگاه میکنیم؛
بعد از ظهر روزی که مسلمانها به فرماندهی پیامبر از جنگ احزاب (خندق) باز میگردند، رسول خدا فرمان میدهد، به جهت پیمان شکنی بنیقریظه و همکاری شان با قبائل مهاجم به مدینه، که احزاب را تشکیل میدادند، قلعۀ آنها محاصره شود. میگویند این محاصره تا بیست روز طول کشیده است، و در اثر سنگ پرانی یهودان، تعدادی از مسلمانان کشته شدند. سرانجام بنی قریظه تسلیم شدند. و هفتصد تن از آنان که از مردان بودند، به بیت زینب هدایت گشتند، و در آن محبوس گردیدند، و فردای آن شب، همه در بازار مدینه، توسط پیامبر، گردن زده شدند و در همانجا دفن گردیدند.
حال طرح چند پرسش همراه با چند توضیح:
«بیت» به معنای اطاق است و «دار» به معنای خانه. برخی از مورخان نوشتهاند ـ مثل واقدی در مَغازی ـ که پیامبر دستور داد مردان اسیر را به بیت اسامة بن زید بَرَند و چندین بارِ خرما میانشان توزیع شود!! حتی اگر «بیت» را «دار» هم فرض کنیم، کدام خانه در مدینۀ آن روز بوده است که گنجایش هفتصد مرد را داشته باشد که یک شب را تا چاشت روز بعد در آن سر کنند؟! قضاء حاجتشان چگونه بود؟! چطور از آنان نگهبانی شد؟! و سپس آنکه گفتهاند؛ پیامبر دستور داد در میان بازار مدینه گورهایی کندند و یهودان را آورده خود گردن زد!! چرا این گور باید در میان بازار مدینه باشد؟! آیا گورها دسته جمعی بود؟! یا برای هر نفر یک قبر بود؟! آیا به روش دین یهود حفر قبر کردند یا به صورت قواعد اسلام؟! آیا اکنون اگر همان نقطه را که در مدینۀ کنونی مشخص است کجا بوده، حفاری کنند، به استخوانهای هفتصد مرد میرسند؟! مطمئناً با پاسخ دادن منطقی به هر یک از این سؤالات این نتیجه بدست میآید که کل این داستان ساختگی است و از جعلیات یهود می باشد، که البته مسلمانها، معالاسف، گمان بردهاند با بزرگ نمایی آن، بر عظمت پیامبر و دین خود می افزایند!!
این با چه منطقی سازگار است که بگوییم؛ پیامبر رحمت، فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ (آلعمران 159) قادر است به تنهایی، آن هم در یک روز، گردن هفتصد نفر را بزند؟! و با چه عقلی سازگار است که این کشته شدگان را در وسط بازار مدینه دفن کرده باشد. این بازار چگونه بوده است؟! اکنون در کدام موقعیت مدینه قرار گرفته است؟! پیامبر چند نفر را میتوانست بکار گیرد تا بتواند در یک روز، هم گورها را بکنند، هم گردنها را بزنند، و هم آنها را به خاک سپارند.
چرا پس از این واقعه، دیگر از این بازار و از این کشتهها و نتایج این اقدام هیچ سخنی بمیان نیامده است؟! از اینها گذشته، آنچه میان پیامبر و سعد بن معاذ از یک سو، و میان سعد و یهودان بنی قریظه از سوی دیگر گذشته، و نوع داوری سعد و قبول رسول خدا، نشان بارز دیگری است که مجعول بودن این داستان را مؤکد می سازد.
پرسش سه: بسیاری ازصاحبت نظران وحتی مردمی که مختصرسواد علمی وتاریخی دارند معتقدند فصل اسلام واسلامگرایی به سرآمده است. پرسش صریح من این است: آیا اسلام دراین زمان می تواند انسان سازی کند؟ وبه احتیاجات فردی وجمعی مردمان این عصرپاسخ گوید؟
پاسخ سه: زمان و دوران و تحولات فرهنگی ناشی از کمیت و کفیت زندگی انسان در جوامع مختلف، نمیتواند اصول اساسی کمال یافتگی انسان را تغییر دهد. مثلاً زمانی فرا نخواهد رسید که احدی از آحاد بشر مدعی شود که دروغ گفتن و ساختن و پرداختن و بافتن، برای رشد بشر و تعالی او بهتر و کارآمدتر از راستی است. و میبینیم در جوامع امروز، مردمانی که با دروغ و ناراستی، در همۀ زمینهها، از روابط اجتماعی گرفته تا تولید و صنعت، فاصله گرفتهاند، ازجمیع جهات پیشرفت کردهاند. و آنان که هنوز، به غلط، گمان میبرند با تکیه بر دروغ و ناراستی و نادرستی، به مقاصد و اهداف خود میرسند، میبینیم که در آتش (بگویید جهنم) برافروخته از این صفات سوزاننده، همه چیز خود را ـ از حیثیت و شرف و آبرو گرفته تا ثروتهای ملی و انسانی ـ از دست داده ومیدهند و به جایی نیزنمیرسند.
و آیا زمانی فرا میرسد که بشر به این نتیجه رسد که رفتارهای عادلانه، با طبیعت شخصی و اجتماعی او ناسازگارند، و باید ظلم و تعدی به حقوق دیگران را دستمایۀ وصول به غایتهای خود سازد؟! و آیا روزی میآید که حتی یک نفر از میان بشر مدعی شود که خشم و عصبیت و ترشرویی و زورگویی بهتر است، و گزیدهتر از آرامش و تعقل و خوشرویی و انصاف؟! و آیا میتوان تصور کرد روزگارانی را که خودکامهترین مستبدان جهان اعتراف کند که مستبد و مستکبر است؟! و یا نه، همو پیوسته دم از آزادی و حقوق مردمان میزند؟! حتی کسانی هم که تمام، یا بخشی از عمر خود را با این صفات غیر انسانی، یا حداقل فعلاً غیر انسانی، گذراندهاند، منکر دارا بودن چنین خصلتهایی هستند، و خود را عادل، با انصاف، آزادی خواه، گشاده رو و مدافع حقوق خلق معرفی میکنند، و از همه رسانههای ممکن، در این راستا بهره میگیرند. حال پس از این مقدمه، میخواهم تغییری جزئی در سؤال شما بدهم و به جای کلمۀ «اسلام»، کلمه «قرآن» را بنشانم. یعنی بپرسم: «آیا قرآن میتواند در این زمانه انسان سازی کند؟»
پاسخ باز هم برمیگردد به نوع نگاه ما به قرآن، که آیا آن را پیام هدایت از سوی حضرت باری میدانیم یا نه؟! اگر کتاب هدایت و پیام رحمت و منبع نعمتش ندانیم، دیگر بحثی نیست و نیازی به بیان یا اثبات این مدعا نداریم که میتواند. اما اگر این کتاب را با این وصفها قبولش کردهایم، به نظر میرسد بهترین راه، رجوع به خود متن است. در 58 آیه از قرآن کریم، لفظ «قرآن» بکار رفته است، به چند آیه نگاه میکنیم:
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يهْدِي لِلَّتِي هِي أَقْوَمُ وَيبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ (اسراء 9)
همانا این قرآن به سوی قویمترین، استوارترین و پایدارترین راه رهنمون میشود و مژده میدهد مؤمنان را.
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (اسراء 82)
و تدریجاً فرو میفرستم از قرآن هر آنچه شفاء و رحمت است مر مؤمنان را.
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ (یس 69)
این (کتاب) چیزی نیست جز یادآوری (طبایع، مصالح و مفاسد) بشر و قرآنی روشن.
وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (یس 2) و سوگند به قرآن حکیم، قرآنی که همه آموزهها و گزارههایش محکم و استوار و خدشه ناپذیر است.
وَلَقَدْ يسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر (قمر 17 و 22 و 32 و 40)
ما قرآن را برای به خاطر سپردن و پندگرفتن آسان ساختیم پس آیا بخاطر سپرنده و پندگیرندهیی هست؟
قُرْآنًا عَرَبِيا غَيرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يتَّقُونَ (زمر 28) قرآنی است بی هیچ کژی به زبان عربی، باشد که پرهیز پیشه کنند؟
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (بروج 21 و 22) بلکه این قرآنی است با عظمت در لوحی محفوظ.
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ (واقعه 77و 78) همانا این قرآنی با کرامت است، در کتابی پوشیده.
لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيةِ اللَّهِ (حشر 21)
چنانچه این قرآن را بر کوهی فرومیفرستادیم هر آینه میدیدیش که از بیم خدا فروتن است و فروپاشیده.
برای اجتناب از اطنابی بیش از این، از ذکر آیاتی از این دست صرف نظر میکنم و میپرسم؛ آیا یکی یا همۀ این آیات دروغ است؟! آیا پیامبر، فریبکاری و نیرنگ بازی میکرده است؟!
و اگر بگوییم یکی از آنها یا همه آنها راست است، چرا مسلمانها به وعدههای قرآن دست نیافتهاند، و پیوسته اسیر چنگال ظلمه و مستبدان و مستکبران بودهاند؟! کمی به عقب یا عقبتر برگردیم. آیا برای نظام هستی و نظم موجود در آفرینش، خالق حکیمی را متصور هستیم؟! اگر هستیم، مشکلی با آیات کتاب نداریم. خدای تعالی آفریننده است و گرداننده و هدایت کنندۀ یک نظم. این نظم در لوح محفوظ و کتاب مکنون به ثبت رسیده است و هیچ قدرتی توان ایجاد تغییر و تبدیل در آن را ندارد. فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا (فاطر 43)
مثلاً از سنتهای موجود در نظام طبیعت این است که اگر دانهیی را، هر کسی، از کافر یا مسلمان یا پیرو هر دینی از ادیان، در زمین مناسب بکارد و آن را آبیاری نماید، سبز میشود و بارور میگردد، البته با مراقبتهایی که لازم دارد. حال اگر پیامبری دانهیی بکارد و شرایط روییدنش را فراهم نیاورد، مثل آب دادن، اما به جای آن، بر آن دانه یک عمر نماز بگذارد و دعاء کند و به درگاه خدا استغاثه و لابه و زاری نماید، آن دانه هرگز سبز نمیشود.
هدایت الهی توسط انبیاء اصلاً به همین معنی است که بشر را به سنتهای حاکم بر نظام هستی آشنا کند، و به او تفهیم نماید که خارج از نظام حاکم، بر هر چه دست یابی، زائل شدنی و ناپایدار و مردنی است. و فهم این مطلب اساسی و ریشهیی را به عقل میسپارد. خرد فردی و خرد جمعی. امیرالمؤمنین در کلمات قصار 161 میگوید: «مَن شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقولِها»، هر کس با شخصیتها (فرهیختگان از زن یا مرد) مشورت کند، خود را در عقلهاشان شریک ساخته است. علاوه بر نظم موجود در روح طبیعت، بر رفتار و گفتار و پندار بشر نیز قوانینی سختر از اینها حاکم است. هر کس دروغ بگوید، چه پیامبر باشد چه غیر او، نتایجی دستگیرش میشود که از دروغ ناشی میگردد! یعنی بیثباتی و ناپایداری و زوال و بیآبرویی و ویرانی. پس نتیجهیی که از راستی بدست میآید از دروغ بدست نمیآید. نتیجهیی که از گفتگو و صلح و آرامش و آشتی بدست میآید، از جنگ و تخریب و دمار و کشتار حاصل نمیگردد. وَالصُّلْحُ خَيرٌ (نساء 128) بهترین چیز صلح و آشتی است. و از زبان شعیب است در قرآن که می گوید: إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ (هود 88)، من چیزی جز اصلاح نمیخواهم تا جایی که بتوانم.
زنا، فحشاء، دروغ، غیبت، شرب خمر، قِمار و از این دست، هر چه هست، ضد آرامش است، ضد صلح است، ضد آشتی است.
ظلم همه چیز را به آتش خود میسوزاند، حرث و نسل را به نابودی میکشاند. اما عدل ضد آن است، موجب عمران و آبادانی و رشد عقلانیت و تعالی انسانیت میگردد. اما اینها همه حاصل نگردد جز در بستر آزادی.
اینها است پیامهای پیامبران مبعوث از طرف باری تعالی. لَا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (بقره 285) از اینرو است که خدای تعالی پیروان همۀ ادیان را به سه شرطِ ایمان به خدا و آخرت و مبادرت به انجام عمل صالح، اهل نجات قلمداد فرموده است: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ (بقره 62) همانا آن کسان که ایمان آوردهاند و آنان که یهودند و نصرانیان (مسیحیان) و صابئان (پیروان دیگر ادیان و مذاهب و مکاتب) هر که ایمان به خدا و روز پایان آورده، و عمل به صلاح و شایستگی کرده باشد، پس ایشان مزدشان نزد پروردگارشان است و ترسی بر ایشان نیست و نه اندوهگین شوند.
پس از منظر خدای تعالی که در قرآن ثبت است، و از سنتهای لایتغیر او نیز هست، هر انسانی گروگان عملکرد و دستاورد خویش است.کُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ (طور 21) كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (مدثر 38). اسم بیمسمی کاری برای او نمیکند، اگر نام او پیامبر، امام، مسلم یا مؤمن و امثال اینها باشد، اما در اخلاق و منش و کنش او نشانی از تبعیت از قوانین حاکم بر نظام هستی نباشد، هرچند اهل عبادت هم باشد، چنین اسمی چیزی را برای او تغییر نمیدهد. مثلاً انسانی دروغ بگوید و پیوسته نماز بگذارد و دعاء به درگاه آورد که کسی دروغش را متوجه نگردد، و آثارش پدیدار نشود، خدای تعالی در کتابش مؤکد میسازد که چنین چیزی امکان ندارد، و این در لوح محفوظ و کتاب مکنون به ثبت رسیده است، و نماز و دعاء تو بیاثر است.
کِی انسان به این پایه از شعور نائل میگردد؟ وقتی به خدا و روز آخر ایمان خالصانه و پاک از هر شائبۀ شرکی داشته باشد. پس قرآن انسان از طراز یک میسازد، مگر طالقانیها، بازرگانها و سحابیها و هزارن امثال اینها مربّی به تربیت الهی و قرآنی نبودند؟!
پرسش چهار: با عنایت به ظهورخسارتهایی که جمهوری اسلامی به ساحتِ باورهای دینی مردمان وارد آورده – با همه ی ادعاهایی که درباب اسلامخواهی واسلام پراکنی داشته و دارد – آیا شما به اداره ی یک کشوربه شیوه های اسلامی باوردارید یا نه؟
پاسخ چهار: دین اسلام، یعنی همان قرآن و احکامی که از آن برآمده است. اما مسلمانان، در طول تاریخ خود، شیوههای گوناگونی در کشورداری و سیاست مُدُن آزمودهاند، که اصل آن خلافت، به معنای جانشینی پیامبر بودن است. این طرز حکومت تا جنگ جهانی اول در میان اهل سنت رایج بود، اما در ایران قضیه تا حدودی شکل متفاوتی داشته است، به دو جهت، یکی ادامۀ فرهنگ و سنت شاهنشاهی و دیگری حکومت هزار ساله ترکان مهاجم و دیگر قبائل، از شمال به ایران، و استقرارشان با نامهای متفاوت، مثل غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، مغولان، تیموریان، افشاریان، قاجاریان و مانند اینها. براین پایه هیچ حکومتی، نتوانسته یا نخواسته است با موازین مذکور در قرآن، حاکمیت خود را بر مسلمانان اعمال کند.
قرآن مبانی شایستگی و سزاواری و فرهیختگی و پرهیزگاری و انسان متعالی و کلاً اصول اخلاقی را ذکر و توصیه مینماید. از اینرو بیشتر مردم را در راستای مدیریت حرکت میدهد تا حکومت. حال اگر انسانهایی با این ویژگیها تربیت شوند، شایسته و سزاوارند بر جامعه مدیریت داشته باشند. اما به شرط آنکه مردم خواهان آنها باشند. امیرالمؤمنین بیتردید قدرت آن را داشت که رأی برآمده از شورای سقیفه را برهم زند، اما با توسل به زور!! ولی چنین نکرد و به جای آن بیست و پنج سال نظارهگر بود تا روزی که خود مردم به سراغش آمدند.
نتیجه آنکه قرآن شکل خاصی از حکومت را به نام حکومت اسلامی ارائه نمیدهد، گرچه اصول اخلاقی و انسانیِ لازم برای تشکیل یک دولت با مشخصههای حقوقی و قانونی را معرفی مینماید. مثل اصل آزادی (خصوصاً در انتخاب دین و بیان و قلم و مانند اینها) اصل عدالت و انصاف، اصل تعاون بر برّ و تقوی، اصول راستی و درستی، اصول عدم تبذیر و اسراف و امثال اینها، و از همه مهمتر، اصل شورایی بودن همۀ امور و نه تنها تشکیل حکومت.
پرسش پنج: بزرگان دینی و حکومتی ما دراین سالهای پس ازانقلاب هزینه های افراط گونه وخارج ازقاعده ای را صرف رواج حجاب کرده و می کنند. مهم این که نه تنها ازصرف این همه هزینه – ازصرف پول، تا وقت، تا فرصت، و رواج برخوردهای خشن حکومتی – به نتیجه ی دلخواه نرسیده اند بل بسیاری از بانوان ما را به سمت رهایی از قید وبند حجاب ظاهری تحریک وتهییج کرده اند. شما حجاب بانوان را چگونه معنا می کنید؟
پاسخ پنج: دربارۀ حجابِ مذکوردر قرآن و ابداء زینت، حداقل سه مقاله نوشته ام که در سایت «جرس»، و پس آن «ارباب حکمت» درج شده است. من چون معتقد به تمامیت قرآن به عنوان کلام مستقیم الهی هستم، به آیات حجاب نیز اعتقاد دارم. اما می گویم همانگونه که همۀ دین، پذیرفتنش آزاد است و خدای تعالی هیچ بندهیی را مُکرَه و مجبور نمی سازد، بنابراین هر بنده یی در قبول یا ردّ یکی از احکام دین هم آزاد است. چرا باید گروهی از زنان را که حتی ممکن است احکام عبادی مثل نماز را معتقد نباشند، وادار کنیم حجاب اجباری داشته باشند؟ قطعاً لباسی را که امروز زنان ما بر تن می کنند و نیز آرایشی را که بیرون از خانه دارند، مطابق با آیات قرآن نیست! اما این احتمال هست که بعضاً نه از سَرِ اعتقاد، بلکه از باب لجاجت با زورِ حاکم اینگونه بپوشند و خود را بیارایند.
پرسش شش: برخی ازمخاطبان و البته مخالفان اسلام معتقدند: موضوعات واحکام کهنه وفرسوده یی که به اسم اسلام به ما رسیده، با دستاوردهای تازۀ بشری قابل جمع نیست. مثل شیوه های دادرسی، ارث، دیۀ زن ومرد، حجاب، ارتباطات اجتماعی، دشمن، دوست، حلال وحرام. خواستم بدانم شما آیا با همین موازینی که درقرآن آمده امور زندگی خود را تنظیم می کنید؟
پاسخ شش: متأسفانه دراین سؤال همه چیز بهم درآمیخته است، اما پاسخ کلی این است که آنچه در چارچوب فقه شیعه یا سنی به ما رسیده، و نام اسلام را بر خود نهاده، لزوماً از قرآن و برآمده از احکام آن نیست. در قرآن، درخصوص همۀ داوری ها و دادرسی ها، امر به مراعات عدل کرده است. اما اینکه آیا ره آورد امروز بشر در موضوع دادرسی، شیوه یی بهتر از اجراء عدالت است، تردید جدی وجود دارد. بیش از شصت سال است که دادرسی های نوین بشری نتوانسته است موضوع اسرائیل را حل کند، و امروزه ما واکنشِ نوین دادرسی بشر را در خصوص سوریه و عراق و افغانستان و کشمیر و پاکستان و کردهای ترکیه، و نیز حقوق ایران در دریای خزربچشم خود می بینیم. و نمونه هایی امثال اینها که در سطح جهان فراوانند و فی الواقع نه فریادرسی هست و نه آیینی برای دادرسی! البته اگر هم باشد چندان موثر نیست. غلبۀ همین نوع روشهای زورگویانه است که حاکمان مستبد و حکومتهای خودکامه را بر همۀ بشریت مسلط ساخته است. فقر و گرسنگی، نیمی از آفریقا و بخشی ازآسیا را فروگرفته، و در قسمتی دیگر از کره زمین زیاده روی و ریخت و پاش از حد گذشته است. دست آورد امروز بشر چیست که بدان می بالد؟!
البته جوامع غربی در احقاق حقوق فردی در میان خود و برای خود، دستاوردهای نیکویی داشته اند، ولی هنوز بسیاری از آنها تعصب نژادی دارند، و این مسأله در رفتارشان با ملتهایی مثل ما به وضوح مشهود است. حال اگر بگویید مراکز حقوق بشری در آن بخش از دنیا قرار دارند، و آنها هستند که پیوسته از حق زجردیدگان دفاع می کنند، البته این درست است، اما اکثر دفاعیات آنها راه به جایی نبرده و در حد حرف باقی مانده است. قرآن هم البته دربعضی یا بسیاری موارد همینگونه است. یعنی در حد حرف باقی مانده است. اینها کلیاتی بود که به عرض رساندم. حال اگر بخواهیم جزئی تر وارد مسائل شویم سخن به درازا می کشد و خواننده را خسته می کند. خلاصه آنکه احکامی را که قرآن تحت هر عنوانی صادر می کند، در منظومۀ فکری خود قرآن جواب می دهد، که متضمن چند اصل است، و این اصول را پیش از این متذکر شدم، مثل اصول آزادی و عدالت و مانند اینها.
مثلاً تقسیم ارث در منظومۀ فکری قرآن دقیقاً بر پایۀ عدالت تقسیم می شود. با این حال هر کسی آزاد است تا زمانی که حیات دارد مال خود را به هر شکل و میزانی که بخواهد مصرف کند، یا بین دیگران تقسیم نماید، چه خویشان او باشند یا نباشند. اما وقتی از دنیا رفت، عدالت این است که مال او بین همۀ افراد خانوادۀ نزدیک و دور تقسیم گردد، و باز از عدالت است که خویشانی که دارا هستند و نیازی ندارند، از گرفتن آن میراث اجتناب ورزند.
مثلاً بیشترین اعتراض به قرآن در خصوص تقسیم ارث، این بخش از آیات است که می گوید:
لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ (نساء 11) و اطلاق آیه را عام دانسته و گفته اند: چرا قرآن حق مردان را دو برابر زنان معین کرده است؟! در صورتی که چنین نیست و اتفاقاً حق زنان، در مجموع، بیش از مردان است. در آغاز آیه، خدای تعالی فرمود:
يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ (نساء 11)، خدا شما را سفارش می کند نسبت به فرزندانتان، سپس بلافاصله فرموده: للذکر مثل خط الانثین، یعنی پسر به اندازۀ سهم دو دختر می برد. بنابراین آیه تخصیص پیدا می کند به فرزندان پسر و دختر، و نه همۀ مردان و زنان. زیرا سهم الارث زنان و شوهران و پدران و مادران و اجداد را در آیات دیگر مشخص کرده است.
حال ببینیم با تقسیم مال، در منظومۀ فکری قرآن، کدامیک بیشتر می برند، دختران یا پسران؟
قرآن همۀ هزینه های زندگی مشترک را بر عهدۀ مردان گذاشته است، از لباس و آرایش زنان و خوراکشان و دارو و درمانشان و مسکن و هزینۀ سفرهاشان، تا کفارۀ روزه هاشان و خرید اتومبیل برای ایشان، و تأمین هزینه های فرزندان، هرچه که باشد، سپس آنکه مرد باید مهریه زن را هم بپردازد و هزینه های ازدواج را نیز.
اما زنان، در قبال دریافت این همه خدمات و اموال منقول و غیر منقول مثل جهاز و مهریه و جواهرات و مانند اینها که همه برای عموم مردم، از عالی تا دانی معروفند، هیچ هزینه یی بر عهده ندارند. ضمن اینکه اگر حقوقی دریافت می کنند متعلق به خود آنهاست، مگر آنکه با توافق با شوهر، در زندگی مشترک هزینه کنند. حال بگویید، با این اوصاف، اگر پسران به اندازۀ سهم دو دختر از ارث ببرند، کدامیک ثروتمندترند؟! پسران یا دختران؟! اما اساس زندگی مشترک، سازگاری مبتنی بر اخلاق است، که قرآن برآن تأکید نهاده، و دعوت هم کرده است نسبت به مال دنیا بی اعتناء باشند، دل برآن نبسته باشند و پیوسته آماده خرج کردن آن در راه درست باشند.
دیه، در قرآن کریم، کرامت به ذات انسان، به ما هو انسان داده شده، و در انسانیت انسانها تفاوتی بین مؤمن و کافر و زن و مرد قائل نشده است، و همه را از نظر انسان بودن و جان انسانی داشتن، در یک ردیف و درجه قرار داده است. وقتی می گوید: النَّفْسَ بِالنَّفْسِ (مائده 45) یعنی جان در برابر جان، و به هیچ وجه کیفیت و کمیت صاحب آن را مشخص نمی سازد که بگوید مرادش جان کدام انسان است! پس این انسان هرکه باشد، نزد خدا جانش جان یک انسان است، و هرحقی که جان مُسلِم دارد، جان کافر هم دارد، و هر حقی که جان مرد دارد، جان زن هم دارد. همین امر در شأن کودکان نیز صادق است. چون آنها هم یک جان کامل دارند. حال اگر مرد مسلمانی زن کافری را کشت، به عمد، قصاص می شود، و اگر به خطاء بود، دیۀ کامل می دهد. پس آنچه در فقه است، خلاف قرآن است، چون در روایت، هرچه باشد، نمی تواند قرآن را تخصیص زند، و همۀ قتلها، در زنان و مردان، بر همین پایه داوری می شوند.
در قرآن همچنین مبانی به روز و کارآمد جهت تنظیم ارتباطات اجتماعی وجود دارد که همه ناظر بر اصول اخلاقی انسانی است. هرچه را که قرآن حرام کرده، بدان سبب است که ورود به حیطۀ آن، بر استحکام این روابط زیان می رساند، و هر آنچه را که بر انجامش تشویق نموده، موجب پایداری و قوام جامعه، در همۀ عرصه ها، می گردد. حال اگر کسی بی توجه به قرآن، به اداء این اصلها پای بند باشد، همان نتیجه یی را بدست می آورد که اگر مسلم باشد و از قرآن بگیرد. زیرا این اصول همان سنتهای الهی حاکم بر نظام هستی است. پس قرآن چه می گوید و چه می خواهد؟! به قول مرحوم مهندس بازرگان، راه انبیاء راه میان بر است و لقمه را مستقیم بر دهان نهادن.
پرسش هفت: شما آیا ازغذایی که یک مسیحی پخت کرده میل می فرمایید؟ ازغذایی که یک بهایی پخت کرده چه؟
پاسخ هفت: من حتی از ظرف او هم غذاء می خورم، یعنی با یک مسیحی یا غیر مسیحی، با یک انسان که دست و دهانش آلوده نباشد و بیماری واگیردار نداشته باشد، هم غذاء می شوم، به دلیل آیات کتاب:
وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ (مائده 5)
و خوراک کسانی که بر آنها کتاب داده شده برای شما حلال است و خوراک شما هم برای آنها حلال. در خصوص بهائیان هم همین گونه است.
در قرآن، یکی از موارد مصرف و پرداخت زکوة (صدقات) را وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ (توبه 60)، دانسته، یعنی کسانی که باید از این راه دلهاشان را با مسلمانان تألیف کرد و ایجاد الفت نمود. روایات متعددی هم داریم که زکوة را منحصر به ماده و مال نکرده است. از جمله اینکه زکوة علم تعلیم آن است. پس برای تألیف قلوب غیر مسلمانان با مسلمانان باید به آنها، بابت صدقات، علم آموزی کرد. بابت صدقۀ عمر، باید برای آنها وقت صرف کرد، به عیادت بیمارانشان رفت، به حل و فصل مشکلاتشان اقدام نمود، خلاصه سخن قران این است که با هرانسانی باید با عنایت به کرامت و شأن انسانی او رفتار کرد. چنین رفتاری موجب کاستی دشمنیها و تألیف قلوب میگردد.
پرسش هشت: فتوای نجاست بهاییان – که شوربختانه خسارات فراوانی را دراین یک قرن ونیم به هموطنان بهایی ما تحمیل کرده است – آیا یک نگرش اسلامی و برگرفته شده ازقرآن است؟
پاسخ هشت: بهائیت بیش از آن که یک فرقه مذهبی باشد، تبدیل به یک آئین سیاسی شده، همانگونه که انجمن حجتیه همین مسیر را پیموده است. چون این دوهمیشه در برابر هم قرار داشته اند. ولی کلاً قرآن ظاهرهیچ انسانی را، از بدن او گرفته تا لباسش، تا آلوده به نجاست ظاهری نباشد، نجس نمی داند. آن نجاستی را هم که قرآن در خصوص مشرکان گفته، اکثر مفسران و علماء اسلام، آن را حمل به نجاست باطن و پلیدی طینت کرده اند. این هم بدان جهت که نزدیکی شان به مسلمانان، به نیت آسیب رساندن و تخریب می باشد. از اینرو آنان را از نزدیک شدن به مسجد الحرام منع فرموده: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا (توبه 28)
واژۀ «نجس» فقط یک بار در قرآن آمده، آن هم در همین آیه. صیغه های دیگری هم از این کلمه در هیچ آیه یی نیامده است. (رجوع کنید به بحث «طهارت اهل کتاب» در کتاب فقه استدلالی، ص 171 به بعد)
پرسش نُه: آیا اعدام عده یی به اسم مرتد، اسلامی است؟
پاسخ نُه: مرتد در قرآن هیچ حکمی ندارد و خدای تعالی بندگان را فقط هدایت می کند، و در آیات عدیده، بر آزادی شان تاکید گذارده تا هرطور که بخواهند زیست کنند. از جملۀ آنها دو آیۀ زیراست:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يكُنِ اللَّهُ لِيغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيهْدِيهُمْ سَبِيلًا (نساء 137)
همانا آنان که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، سپس ایمان آوردند، سپس دگربار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، چنین نبوده است که خدا بیامرزدشان و نه به راهی هدایتشان کند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (آل عمران 90)
همانا آنان که کافر شدند بعد از ایمان آوردنشان، سپس بر کفر افزودند، هرگز پذیرفته نگردد توبه ایشان و اینان همان گمراهانند.
در آیه اول، کفر در انسان مرتد سه مرحله طی می کند تا به نقطه تثبیت برسد. در این جایگاه است که خدای تعالی از عدم غفران و هدایت خود سخن می گوید، ولی هیچ حکمی در کشتن مرتدان صادر نمی نماید، و تازه این مرتدی است که سه دور در ساحت ایمان و کفر در تزلزل و ناپایداری بوده، و بعد از اینها همه، بر کفر خود افزوده و بر آن ثبات یافته و اصرار ورزیده است.
در آیۀ دوم، رفت و آمد بین ایمان و کفر دو مرحله یی است، و پس ازآن، به جای صدور حکم به قتل مرتد، خدای تعالی از عدم پذیرش توبه و گمراهی این دسته از مرتدان سخن می گوید. روایاتی هم که غالب آنها از اخبار آحاد است، حتی روایات صحیح، نمی توانند آیات صریح قرآن را تخصیص زنند. (فقه استدلالی، ص 602 به بعد)
پرسش ده: آخوند یعنی چه ویعنی که؟
پاسخ ده: در روزگاران گذشته، دانشِ خواندن و نوشتن، اختصاص داشت به حوزه های علمیه که بیشتر دروس آنها منحصر به فقه و مسائل و احکام آن بود، و بعضاً اندکی هیأت و نجوم و ریاضیات، به طور مطلق، و هندسه و مثلثات، به طور اخص، و کمتر تفسیر و علوم قرآن. و عامّۀ مردم بی سواد بودند. از اینرو اگر کسی مطلبی داشت، برای خواندن آن به آقا (کسی که در حوزه بود، یا طالب یا مدرس) رجوع می کرد تا برایش بخواند. و سپس در توضیح برای دیگران می گفت: نامه یا نوشتۀ مرا «آقا خواند»! به مرور ایام این عبارت خلاصه و تبدیل شد به «آخوند». پس در اصل هرکس که خواندن و نوشتن می دانست «آخوند» بود. اما امروز آن مفهوم اصیل خود را کاملاً از دست داده و معنای اصطلاحی پیدا کرده که در عرف عامه مشخص است. آنچه را که عموم مردم از مفهوم این کلمه دریافت می کنند، تحصیل کردگان درجه سوم یا پایین تر حوزه ها هستند که سخنانشان کمتر مایۀ علمی دارد.
پرسش یازده: بزرگترین مشکل روحانیت درجمهوری اسلامی ایران کدام است؟
پاسخ یازده: پاسخ به این پرسش چند وجه دارد، اولاً: حوزه های ما (شیعه) از نظر علمی افت پیدا کرده است، خصوصاً بعد از انقلاب، که تبدیل شده است به سکوی پرش به سوی احراز مقامات سیاسی و اجرائی. دلیل آن هم روشن است. شما بعد از انقلاب، در حوزه ها بزرگانی چون شیخ عبدالکریم حائری یزدی، آیت الله بروجردی، آیت الله خمینی، گلپایگانی، مرعشی نجفی، شریعتمداری، علامۀ طباطبائی، منتظری و امثال اینها را ندارید. یعنی حوزه های ما نتوانستند چنین افرادی را پرورش دهند!!
ثانیاً؛ حوزه ها و مراجع آزادی عمل خود را که پیش از این داشتند، از دست داده اند، و مَدرَس ها، بیشتر جنبۀ سیاسی پیدا کرده اند تا علمی.
ثالثاً: رابطۀ مراجع با یکدیگر منقطع است، آنقدر که حتی در اعیاد رسمی و اسلامی، مثل عید فطر، عید قربان و عید نوروز و یا ایام ولادت ائمۀ طاهرین (ع) یا مبعث رسول خدا (ص)، به دیدار هم نمی روند، تا چه رسد به اینکه شورایی داشته باشند و درآن به بررسی مسائل علمی و مُستَجِّدات و مستحدثات زمانه بپردازند، و مردم را از نظرات خود آگاه سازند.
رابعاً: روابط آنها با علماء اهل سنت و مجامع علمی ـ دینی آنها نیز کاملاً گسسته است. هم اکنون که جهان اسلام، از شیعه و سنی، اسباب دست مطامع قدرتهای ستمگر جهان واقع شده، و جای جای کشورهای اسلامی، یعنی تقریباً همه جا، مسلمانان هستند که حیاتشان در میان جنگ و قتل و غارت و دمار و تباهی و ویرانی سپری می گردد، آیا سزاوار نبود گروهی از مراجع عظام راهی کشورهایی شوند که در این اوضاع مؤثرند و ایفاء نقش می کنند؟! مثل عربستان سعودی که حتی هزینه های کودتای نظامی مصر را و نیز بعد از آن را تقبل کرده، و راهکاری، حتی صوری، ارائه دهند. اقلاً دنیا و مسلمانان بدانند که علماء شیعه برای صلح اقدام کرده اند ولی مؤثر نیفتاده!!
آیا شایستۀ مسلمانان است که غیر آنها برای برقراری صلح بینشان اقدام کنند، و سرانجام، پس از اعمال انواع تحقیرها، نظرات و طرحهای توسعه طلبانه خود را به آنها تحمیل نمایند؟! آیا واقعاً در میان اینها همه بزرگان، یک شخص صاحب نفوذ نیست که بپاخیزد و حداقل سخن از صلح و آشتی بزند. نگاه کنیم به سرتاسر جهان، می بینیم آنچه کشتار و جنگ و شقاوت و اعدام و ترور و انفجار و تخریب و قساوت قلب و بی عدالتی و بی انصافی و نفاق و دروغگویی و استبداد و استکبار و از این دست اعمال و صفات هست، در میان مسلمانها است و به دستان آنها صورت می گیرد!! حداقل علماء و مراجع حوزه های علمیه شیعه باید براین روند معترض باشند، و اقدامی عملی برای جلوگیری از این همه فساد و تباهی و ویرانی و خونریزی بعمل آورند! تاریخ و نسلهای آینده نسبت به این سکوت چه حکم خواهند کرد؟! یعنی همۀ علماء ما از یک وزیر خارجه آمریکا، یا از پاپ کمترند که حداقل یک اعتراض و اعلام یک روز روزه داشتن را نمود؟! و مشکلات دیگری که فعلاً باید از گفتنش صرفنظر کرد.
پرسش دوازده: چرا درنگاه جمعی ازمفسرین ومراجع، قرآن وآیاتی درقرآن که مثلا مربوط به برده داری است، همچنان ابدی تلقی می شود؟
پاسخ دوازده: نه در قرآن کریم و نه در هیچ روایت متواتر یا صحیحی از رسول خدا و ائمۀ هدی (ع) مجوزی برای خرید و فروش انسان وجود ندارد. در قرآن کریم سخن از «تحریر یا فَکّ رَقَبَه» رفته است، و این واژه به معنای آزادسازی بردگان است، نه خرید و فروش انسان. ما در آیات قرآن هیچ تناقض و تضادی نمی بینیم. زیرا آن را کلام خدا می دانیم. و در وصف خدا می گوییم: علیم است، حکیم است، قدیر است، عالِم غیب و شهادت است، مالک آسمانها و زمین است، خالق کلّ شُیء است، مالک روز جزاء است، و همه صفات دیگر. همین خدا در همین قرآن، در چرایی بعثت پیامبر اسلام می گوید:
الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِي الْأُمِّي الَّذِي يجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيحِلُّ لَهُمُ الطَّيبَاتِ وَيحَرِّمُ عَلَيهِمُ الْخَبَائِثَ وَيضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (اعراف 157)
آنان که پیروی می کنند از فرستادۀ پیامبر درس ناخوانده یی که می یابندش نوشته شده نزد خودهاشان، در تورات و انجیل، فرمان می دهد ایشان را به کارهای شناخته شده و بازمی داردشان از کارهای ناشناخته، و حلال می سازد برای ایشان پاکیزه ها را، و حرام می سازد بر ایشان پلیدیها را، و بار سنگین (گمراهی) و غلهای (جهالت و اسارت و بندگی و بردگی) را از ایشان فرومی نهد، پس آنان که به او ایمان آورده اند و او را پشتیبانی نموده اند و یاریش داده اند و پیروی کرده اند از نوری که با او فرود آمده است، هم اینان همان رستگارانند.
پس این پیامبر، اساساً و بی هیچ شائبه و تردیدی برای آزادی و رهایی انسان از همۀ حقارتها و سرکوفتها و قید و بندها و اسارتها و بندگی ها و بردگی ها، و نیزاحقاق حقوق همۀ انسانها و گسترش دامنۀ آزادیها آمده است. پس چگونه بر خود روا می دارد که فرمان به خرید و فروش انسانهایی بدهد که برای آزادی شان آمده؟ او رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (انبیاء 107) است. در نظام الهی، تحولات و پدیداری و مرگ پدیده ها، تدریجی حاصل می گردد. پیامبر با پیام جدید در صدد متحول ساختن جامعه است، یکی از سنتهای زشت و غیر انسانی جامعۀ آن روز، برده داری بوده است ـ که البته هنوز هم به شکل گسترده، این سنت، در میان بشر متمدن، ساری و پابرجاست ـ خدای تعالی برای تغییر تدریجی این سنت ناپسند و ضد انسانی، و برای اینکه اجتماع ناپایدار و دچار فساد بیشتر نشود، دستور به آزادی تدریجی برده ها می دهد، و در قبال ارتکاب هر خطاء، آزادسازی یک «رَقَبَه- گردن» را فرمان می دهد. وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ (نساء 92) هر کس مؤمنی را به خطاء بکشد، پس (جریمۀ او) آزاد ساختن یک گردن مؤمن است….
(تحریر رَقَبَه) سه بار در این آیه تکرار شده است، و در آیات 89 و 3 مجادله نیز آمده است. در آیه 13 سوره بلد «فَکّ رقبه» مذکور است. در دو آیه هم، در سوره های بقره 177 و توبه 60، اهل ایمان را تشویق می کند اموال خود را «فِی الرِّقاب – آزاد کردن گردنها» هزینه کنند. البته تحریر رقبه و فی الرقاب امروز هم مصداق عینی دارد که از جمله آنها زندانیان هستند.
اما در کتب فقهی، این امر الهی تحت عنوان «عِتق» آمده است و «کتاب العِتق» در میان کتب فقهی، باید بحث از آزادی بردگان و بندگان کند، نه تجویز خرید و فروش آنها، زیرا«عتق» به معنای آزادسازی برده است.
بیاییم بر سر دنیای جدید و روابط به اصطلاح متمدنانه و انسانی آن. چه همه انسان را در آفریقا به بردگی کاری گرفته و در اوج بیماری و گرسنگی محصورشان ساخته اند. چه همه دختران جوان و زیبا از جهان اسلام و آمریکای جنوبی به دنیای متمدن غرب فروخته می شوند، که اختیار حتی غذاء خوردنشان در دست اربابانشان می باشد!! چه همه زنان و مردان فقرزد، آفریقا و آسیا، به نوکری و کلفتی ثروتمندان اروپا و آمریکا گرفتارند، و هیچ راه گریزی برای آنها نیست!! مجبورند در اطاعت محض اربابان خود باشند، برای رفع گرسنگی!! در هر حال امروز انواع بردگی در جهان شایع است، اما قرآن کریم هیچ یک از آنها را تأیید نمی کند، بلکه خلاف آن در قرآن به وضوح مشهود است.
پرسش سیزده: شما خاطره یی دارید دربارۀ مراجعۀ آن بانوی نوکیش مسیحی که همسرش و عدّه یی دیگرمحکوم به اعدام بوده اند – بخاطر ارتداد. آن را برای ما بازمی گویید؟
پاسخ سیزده: طبق آیاتی که در پاسخ به سؤال دربارۀ حکم ارتداد در قرآن دادم، تبدیل دین، حکمش در قرآن کشتن نیست. قرآن فقط برای قتل عمد، قصاص معین کرده و آن را هم توصیه به بخشش نموده است. تابستان دو یا سه سال قبل، درست بیاد ندارم، وقتی بود که دادگاه آقای یوسف ندرخانی در رشت در جریان بود، خانمی به منزل ما مراجعه کرد، البته ناشناس بود. خیلی سریع و بی هیچ مقدمه یی وارد اصل موضوع شد و پرسید شنیده ام شما دربارۀ ارتداد و حکم آن نظری خلاف شایع دارید. گفتم: آری، رساله یی در این باب تهیه شده، ضمناً فصلی از کتاب فقه استدلالی تألیف مرحوم والد به این مطلب اختصاص یافته است. ایشان گفت ده مجلد از آن رساله به من بدهید. پرسیدم برای چه کاری می خواهند؟ واقعه را توضیح دادند. گفتم نام شخص تحویل گیرنده و تلفن او را مرحمت کنید خودم می فرستم. این اقدام صورت گرفت. بعد از چند روز یکی از قضات همان دادگاه تماس گرفتند و پنج مجلد از کتاب فقه استدلالی را طلب کردند. این مجلدات هم ارسال شد. در هر حال کوشش و پی گیری و استدلال منطقی قضات عالم و شجاع دادگاه، و تمسک آنها به آیات صریح کتاب خدا در باب ارتداد و حکم آن، موجب آزادی آقای یوسف ندرخانی از زندان شد. در حالی که حکم اولیۀ ایشان اعدام بود.
پرسش چهارده: تفاوت عمدۀ نگرش پدرمرحوم شما با سایرمراجع درچه بود؟
پاسخ چهارده: ایشان مبنا و شالودۀ اعتقادی و عملی اسلام را قرآن می دانست، و منطق او این بود که بخش عمده یا اکثر مباحث موجود در کتب فقهی شیعه و سنی برآمده از اخبار آحاد غیر محفوف به قرائن صدور است، و با آیات کتاب هم خوانی ندارد. بناءبراین احکام فقهی مغایر با کتاب خدا، که اغلب دست و پاگیرند و مخالف نص صریح، باید دور ریخته شوند. 27 مورد از نظرات مخالف مشهور ایشان در دائرة المعارف تشیع به ثبت رسیده است، که چون در این جا نمی توان همۀ آنها را مورد بحث قرار داد، به چند نظر مهم ایشان اشاره می کنم.
1- آغاز ماههای قمری در کشورها مختلف نیست.
2- حکم سنگسار زانی و زانیه در قرآن نیست.
3- ناسخ و منسوخ در قرآن نیست.
4- حکم سرقت، قطع دست از جسم نیست.
5- موسیقی به طور مطلق حرام نیست.
6- لباس و بدن اهل کتاب و کلاً هر انسانی نجس نیست.
7- تقلید نافی مسؤولیت مقلد نیست.
8- بلوغ جسمی دختران و پسران به سن و سال نیست.
9- زکات منحصر در نُه چیز نیست.
10- وضوء با لاک ناخن باطل نیست.
11- حکم قتل مرتد در قرآن نیست
12- تراشیدن ریش حرام نیست.
13- هر صیدی از دریا حلال است پس ماهی بی فلس هم حرام نیست.
14- حکومت امری مردمی است و امر الهی نیست.
پرسش پانزده: آیا می توان امید داشت که اسلام بتواند دراین سرزمین ودرجهان امروز انسان بسازد؟
پاسخ پانزده: اگر انسانهایی یافت شوند که ایمان به حقانیت آیات کتاب داشته باشند، و همانطور که پیش از این هم گفتم، آن را کلام خدا بدانند که برای هدایت بشر فرود آمده، قطعاً به مدارج عالی انسانی و کمال اخلاقی نائل می گردند. می توان نمونه هایی را در این راستا متذکر شد، مثل بازرگانها، سحابی ها، طالقانی ها و دیگرانی که حتماً کم نبوده اند. بناءبراین جای امیدواری هست. اگر رهنمونی بهتر از قرآن پدیدار گشت، به گونه یی که فراتر از پیام الهی در هدایت بشر باشد، و قدرت آن را داشته باشد که تحولی انسانی و ریشه یی در اخلاق عموم انسانها ایجاد کند، و بسیاری به آن ایمان آورند، عقول مستلقۀ بشری حکم می کند از آن پیروی شود. اما قرآن خود مدعی است که هیچ کس نمی تواند نه یک سوره و نه ده سوره مثل آن را بیاورد، و البته مراد، علاوه بر شکل و ترکیب ظاهری آیات، محتوای حکمت اندیشانه آن نیز هست.
وپرسش پایانی: چرا ما درهمۀ ادوار تاریخ نمونه یی ازیک جامعۀ مطلوب وموفق اسلامی نمی بینیم؟ جامعۀ تربیت شده ازآموزه های اسلامی. آن ناب اسلام کجا باید محقق شود؟
پاسخ: از دیدگاه من، علت اصلی در حاکمیت استبداد مطلق نهفته است که پیوسته بر مسلمانها حکومت کرده، و اتفاقاً در این راه از عنصر دین هم سوء استفاده، به فراوانی انجام گرفته است. مسلمانها هم، جز در دو قرن اخیر، آن هم به صورت محدود و اندک، برای وصول وحصول آزادی کوششی جدی نکرده اند. پیوسته زمان را در اختلافات فیمابین از دست داده اند. شما امروز می بینید جنگهای جاری در جهان اسلام، برای کسب آزادی نیست، بلکه در حقیقت جنگهای فرقه یی و مذهبی است، بگویید بین شیعه و سنی است. اگر هزینۀ این جنگها در آن مسیر خرج می شد، در مسیر تعالی بخشیدن به جوامع اسلامی، که فقط در بستر آزادی متحقق می گردد، قابل تصور است که مسلمانها به کجا می رسیدند. والسلام.
دوم مهرماه سال نود و دو – تهران
—————————
اشاره:
دربخش نظرات خوانندگان ابهام ها و پرسش هایی مطرح است که جناب غروی طی یادداشتی که بعدا برای من ارسال داشته اند به بخشی ازآنها پاسخ گفته اند. نوری زاد
با سلام بر جناب نوری زاد که زحمت و مسؤولیت انجام و نشر این مصاحبه را بر عهده گرفتند و نیز بر همۀ کسانی که بخشی از نظرات اینجانب یا همۀ آن را نیکو دانستند یا بر عکس مورد تهاجم قرار دادند.
۱- این حقیر سراپا تقصیر، هم از منظر دینداران سنتی و هم از نظرگاه بیدینان متجدد، بیان اعتقاد و ایمان خود کردم، و بحث محتوایی هم با نظرات دوستان عزیز نمیکنم که شناختی از آنها ندارم جز یک نام مستعار. چون در صدد تغییر دادن عقاید دیگران نیستم. مجادله احسن هم تأثیری حتماً نخواهد داشت. عقاید شکل گرفته است و بهتر است به همین صورت باقی بماند. از اینرو پاسخی در محتوی به هیچ یک نمیدهم مگر آنکه پرسشی مطرح کرده باشند، یا مطلبی گفته باشند که در قرآن نباشد. بلکه به شکل و گونۀ واکنش ایشان چند سطری را قلمی می کنم.
۲- اکنون روی سخنم با مهاجمان است، که متأسفانه قواعد مورد تأیید خود را به هیچ روی مراعات نکرده و بدان پای بند نبوده اند. آیا اگر یک بودائی یا پیرو دینی دیگر یا هر اندیشه یی، اقدام به بیان نظرات خود کند، از دیدگاه ایشان گناه نابخشودنی مرتکب گشته است؟! آیا کسانی که با فریادهای پرطمطراق خود، که نمیدانم تا کجا میرسد، مرگ دین اسلام را اعلام و برایش چند مجلس ختم و ترحیم و هفته و چهلم و سالگرد هم برپا داشتهاند، و در دفاع از دموکراسی غربی و اینکه آنها دارند به راحتی و خوبی و خوشی زندگی میکنند، چون جنازه دین خود را به خاک سپردهاند، فریادشان گوش فلک را کر کرده، آیا به آنچه ره آورد این تدفین و خاکسپاری است ایمان دارند که خوب و کارساز بوده است؟
آیا در جوامع آنها ابراز عقیده و عمل به آن آزاد نیست؟! ایا هنوز نوشیدن شراب و خوردن خمیر نان به منزلۀ خون و گوشت مسیح رایج نیست؟! آیا کسی آنها را مسخره میکند؟
چرا یک بام و دو هوا! دموکراسی فقط برای این خوبست که شما به هر زبان بیادبی و تکبر و خود را محور عالم دیدن به دیگران حمله کنید، و آنها هم بگویندـ به زبان کودکانه ـ چشم چشم اطاعت، خیالت باشه راحت؟! اگر جامعه غرب را پذیرفتهاید، همه چیز آن را بپذیرید. آیا این گونه سخن گفتن و نوشتن شما به این معنی نیست که اگر روزی، که امیدوارم چندان دور نباشد، به قدرت برسید، باز هم گوشتِ قربانی، من و مانند من هستند؟! و حتماً زندانهای شما پر است از کسانی که خواستهاند از عقیده خود سخن بگویند، و باز هم چوبههای دار برای ما برپاست؟!
۳- آیا شماـ البته همه را نمیگویم که بعضاً اهل فضلند و مطالعه ـ یک دور قرآن را خواندهاید، حداقل با ترجمۀ آن؟! اگر هم خواندهاید، دقتی در آن نکردهاید. این کتابی است که یک فرهنگ وسیع و عمیق از زبان و ادبیات و شعر و هنر و معماری و شهرسازی و شهرنشینی و آداب و عادات و سنتها بوجود آورده است. و این چیزی نیست که شما بتوانید با گفتن «دین مُرد و رفت و تمام شد» انکارش نمایید! یا من بتوانم با ماله کشی و ماست مالی احیاءش کنم. همۀ ادیانی که شما پیامبرانشان را دروغین انگاشتهاید، از واقعیات جوامع بشری هستند و آحاد انسانها شبانه روز با آنها زیست میکنند. نمیدانم چرا فراموش کردید بودا و ابراهیم و صالح و شعیب و یوسف و نوح و امثال اینها را جزء شخصیتهای کاذب و خیالی قلمداد کنید تا گفتار شما در این باب به حد کمال برسد و چیزی از قلم نیفتاده باشد.
۴- آن دوست عزیزی هم که سالها برای علی و حسین و غیره بر سر و مغز کوفتهاند و نتیجهیی نگرفتهاند، آیا بهتر نبود عبادت خدا را میکردند، به هر شکلی، از جمله نماز، البته اگر وقت میداشتند، و حتماً مرادم نمازهای واجب نیست، شاید نتیجهیی بهتر حاصل میشد.
۵- شما چگونه از مُردن دینی صحبت میکنید که هنوز، مِنهای ایرانیان فارسی زبان که دینشان مرده است، و به خاک سپرده شده، یک میلیارد و سیصد میلیون معتقد دارد که اگر به قرآن عامل نباشند ولی آن را کتاب خدا میدانند؟ پس کسانی که چنین اعتقادی دارند، در نظام دموکراتیک مورد اعتقاد و احترام شما، حتماً حق دارند از محتوای کتاب، معانی و مفاهیم آن و صرف و نحو و لغاتش صحبت کنند. شما چرا تا این اندازه، از ماله کشی و ماست مالی وحشت میکنید؟! شما طرح بنیادین خود در راستای براندازان ادیان را پیش ببرید. شاید این را بتوان یک مسابقه نام نهاد. در هر مسابقه هر کسی باید توان شخصی خود را بکار بندد، و نه اینکه یقۀ حریف بگیرد، یا پا بر پایش در پیچد، یا کاری کند تا دیگری را هم از رفتن و دویدن و تقلا باز دارد!! این اقدامامت ایذائی، اگر از دید داوران مخفی نماند، جریمه دارد.
۶- حال همۀ مسلمانان را رها کنیم و بیاییم سراغ ایرانیان، کاری که رنسانس در اروپا نتوانست بکند، که ریشه دین را کلاً بر کند، آیا ما میتوانیم بانجام رسانیم؟!
مسیحیت با هفده فرقه خود، به ماله کشی یا ماست مالی، فرقی نمیکند، به حیات خود ادامه داده است. من پیوسته گفتهام اینگونه نقد مفید به حال قرآن و اسلام است، اما خسران برای ناقد است، از جهت اتلاف وقت. بهتر است، البته گمان من این است، در راهی حرکت کنیم که به نتیجه و مقصد برسیم.
۷- اگر دین گریزی جوانان موجب تشویق و تأیید شما گشته که دیگر دوران دین داری بشر ـ البته نه ایرانیان فقط، آنهم گروهی از ایشان ـ به پایان رسیده، چون حتماً جوانید، نمیدانید که پیش از انقلاب دین گریزی در جوانان، به مراتب بیش از امروز بود، اما همۀ آن وضع منتهی شد به پیروزی یک انقلاب اسلامی، گرچه چپها و مارکسیستها هم در توفیق یافتن آن ایفاء نقش کردند.
پس این دورهها در گذرگاههای طولانی تاریخ بشر بارها تکرار شده، و نه تازگی دارد و نه شگفتی. به کرات موسی و عیسی و محمد پیامبران دروغین انگاشته شدهاند. اما این نداها همچون ریگی بر دریا موجکهایی ایجاد کرده است که در تلاطم خروشان امواج بزرگ محو گشتهاند.
۸- ای کاش آقای حسین، که بهتر بود نام خود را هم تغییر میدادند تا عربی و اسلامی نباشد، برگردند و یکبار دیگر مطلب خود را مرور کنند. آیا ایشان قائل به حداقل حقوق شهروندی هم نیستند. این ادب در نگارش است؟! گمان نبرم، حتی اگر یک نفر هم پیرو یک دین باشد، میتوان اینگونه به اعتقاد او بیاحترامی کرد؟! آیا همین شماهایید که میخواهید سفرۀ دین را جمع کنید و این آداب و کمالات انسانی خود را جایگزین آن سازید؟!!
آیا فکر نکردهاید که انسان اگر چیزی را ناقص و معیوب میبیند یا میداند و تصمیم به تغییر یا تبدیل آن میگیرد، حتماً باید بهتر و سالمتر و بادوامتر و مرغوبتر از آن را جایگزینش سازد. به فرموده همان شخصی که شما نامش را بر خود نهادهاید، یا والدین شما این اسم را انتخاب کردهاند، اگر در دنیا دین ندارید، آزاده باشید. اگر میخواهید به اعتقاد و نظر شما احترام گزارده شود، با بیادبی اعتقادات دیگران را مورد نقد قرار ندهید. شما حتماً با این ادبیات نمیتوانید یک میلیارد و سیصد میلیون مسلمان را به راه خود برید.
۹- نظرات ارائه شده متفاوتند و بعضاً متضاد یا متناقض. مسلمانهای عجم و عرب، کی میتوانند با این نظرات آشنا شوند و سپس کدامیک را که قبول کنند موجب خشنودی همۀ ناقدان میگردد؟!
۱۰- غربیها هم بیخدا نیستند، و فراموش نکنیم کشتارهای قرون وسطای غرب را تا پس از جنگ جهانی دوم. از آن پس هم توحش خود را همراه با تمدنشان به جنگهای خونین ویتنام، کامبوج، بنگلادش (پاکستان شرقی)، پاکستان، ترکیه و کردها و امثال اینها کشاندهاند. اگر بگوییم قدرتهای غربی متمدن بیخدا، در این همه کشتار در کشورهای دیگر نقشی نداشتهاند حتماً چشم بر حقایق جاری بستهایم یا بیاطلاعیم.
پس آنها هم زندگی مثل بچۀ آدمشان برای خودشان است و زورگوییها و خون ریزیها و توطئهها و دیگر چیزهاشان برای ما.
۱۱- فرض محال هم حتی محال نیست، پس میتوانیم فرض را بر این بگزاریم، که مسلمانها از قرآن آنچه را فهمیدهاند عمل کردهاند و این شدهاند که حالا هستند، یا اینکه درست نفهمیدهاند و قرار است در آیندهیی دور دست آن را فهم کنند و جامعهشان را بر اساس آن بسازند، آیا ملاحظه نکردهاید که غربیها چه همه ناهمواریها را عبور کردهاند، تا به اینجا رسیدهاند؟! درجنگهای استقلال آمریکا چه همه کشته شدند، و چه همه بشر متمدن از سرخپوستان را قتل عام کردند. در انقلاب فرانسه، در خود انگلستان، و هنوز ایتالیا دستخوش ترورهای مافیای قدرت و اقتصاد است. حال تکلیف آن نسلهای گزشته اروپا و آمریکا که این زندگی خوش امروز غربیها را ندیدهاند چیست؟ آن نسلهایی که دسترسی به شبکههای مجازی و تلفن همراه و ماهواره و اتومبیل و قطار و قطارهای سریع السیر و مترو و برق و آب و فاضلاب و هواپیما و امثال اینها را نداشتند و از این تسهیلات بهرهیی نجستند، تکلیفشان چیست؟!
۱۲- اولاً ذکر ۱۲۴ هزار پیامبر در قرآن و روایات صحیح ما نیست. ثانیاً، خود مریم از زنان پیامبر است. البته اگر نگویید: « همین یکی؟!» ثالثاً، همۀ کارهایی که به دست بشر در روی زمین انجام میگیرد، حتماً در نظام اسباب حاکم بر طبیعت انسان و کرۀ زمین است. مرادم این است که اگر قرار باشد بشر بعد از مرگ، با همین جسم به بهشت یا جنهم برود، باید آنجا هم همین اقلیم و شرایط زیستی و آب و هوایی را داشته باشد، که میتوان به حدس گفت که شاید اینگونه نباشد. پس در این اقلیم تولید مثل باید از راه مباشرت و نزدیکی زن و مرد باشد. بر این پایه است که قرآن می گوید: فتمثل لها بشراً سویا(۱۷- مریم) آن فرشته به صورت انسانی بر مریم ظاهر شد و گفت: «آمدهام به تو فرزندی عطاء کنم.» بیش از این نمیتوانم توضیح دهم. این سؤالاتی که دوستان معزز مطرح میکنند، نمیتوان به آنها پاسخهای آری یا نه داد. بحثهای اصولی، منطقی و عقلی میطلبد که همه به انجام رسیده است و به موقع خود منتشر خواهد شد.
۱۳- در هیچ جایی از تاریخ ائمه شیعه این مطلب نیامده است که مصالح جامعه و ادارۀ آن به دست فرد ۵ یا ۹ ساله سپرده شده است! آنچه ما میدانیم این است که ادارۀ امور مردم، در نهایت استبداد و خودکامگی و استکبار، در دستان بنیامیه و بنیعباس بوده است و ائمه شیعه پیوسته در حصر و زندان و سختی و تنگنا بودهاند.
۱۴- و اینکه میپرسند چرا همۀ پیامبران در شبه جزیرۀ عربستان بودهاند، اصلاً اینطور نبود و فقط پیامبر اسلام از این نقطه بوده و بیشتر رسولان الهی در منطقه کنعان یا شامات فعلی و شمال مصر بودهاند، منهای زرتشت که در ایران قدیم پدیدار گشتهاند. این سؤال دقیقاً مثل این است که بگویند چرا زادگاه فلسفه و نیز نگارش تاریخ در یونان قدیم بوده و مثلاً در بین سرخپوستان نبوده است، و یا چرا در آمریکای شمالی هواپیما ساختند ولی در آمریکای جنوبی نساختند. این بحث ساختاری است. وقتی پدیدهیی در نقطهیی امکان رخ نمودن یافت، اگر بستر رشد خود را مناسب دید در همان جا میماند و رشد میکند ولی آثار آن میتواند به نقاط دیگر برود. مثل همه صنایع بشری که ساخت آن توسط یک نفر آغاز شده و بومی همان نقطه شده، ولی تولیداتش به نقاط دیگر رفته است. اما از ظهور کنفسیوس و بودا در خاور دور هم غافل نباشیم. به نظر میرسد اینها مسائل ساده و قابل فهمی است، اما میتواند دستاویز مغالطه قرار گیرد.
۱۵- بهتر است تفصیر را «تفسیر» و اِزن را «اِذن» و مشیت اللهی را «مشیت الهی» و اِشرافیت را «اشراف» و علل القاعده را «علی القاعده» و اِسرار میورزند را «اصرار» و مصخره بازی را «مسخره» و توجیح را «توجیه» بنویسیم. متشکرم
۱۶- البته آن قاضی نمانده بود، عوامل بیرونی، چه در داخل ایران و چه در خارج، بسیار مؤثر بود. اما قضات آن پرونده باید یک مستمسک شرعی و فقهی، خلاف آنچه شایع بود، میداشتند. شاید یا یقیناً خود ایشان هم این مطلب را میدانستند که در قرآن حکمی برای قتل مرتد وجود ندارد. اما احتمالاً میخواستهاند از زبان دیگری باشد. ازینرو، در این خصوص، حقیر نقش منحصر به فردی قائل نیستم. سؤالی بود جناب نوری زاد پرسیده بودند، بر حسب تعریفِ ماوقع بیان شد.
۱۷- و اما سخن اخیر در پاسخ به آن دوستی که پرسیدهاند «تا حالا کجا بودی که ایفاء نقش و اداء مسؤولیت نکردی» عرض میکنم به سایت مسدود (فیلتر شده) ارباب حکمت مراجعه کنند. شاید تا حدی اندک دریابند چه مسیر طولانی ـ بیش از یک قرن ـ و گردنههای نفس گیری را پیمودهایم تا به اینجا رسیدهایم. کمترین آن پنج دور زندان در جمهوری اسلامی ایران.
۱۸- مجدداً از همۀ دوستان صاحب نظر کمال امتنان را دارم و البته سعی میکنم، بیش از آنچه تا کنون کوشیدهام، متن قرآن را مورد مداقه و مطالعه قرار دهم حتماً به فهم بهتری دست خواهم یافت.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته.
سید علی اصغر غروی
———————————-
با سلام و ابراز ارادت به استاد گرانمایه جناب دکترغروی عزیز
ازشما بخاطر تحمل تندی ها و پاسخ های متین تان سپاس مندم. ما را گریز وگزیری جز صبوری و مراوده ی متین علمی با مخالفان و موافقان نیست. من به سهم خود ازاین مدارای عالمانه ی شما تشکرمی کنم. باشد که درفردای علم ودرفردایی که درآن جهل به انزوا گراییده، نتایج وبرکات این گونه مراودات آشکارتر شود.
با احترام وادب
محمد نوری زاد
.
در پاسخ به “محمد” و ساير دوستان که سؤالاتي از دکتر غروي داشتند:
بسياري از سؤالات شما قبلاً در سخنراني هاي زيباي استاد پاسخ داده شده، اما اگر فکر ميکنيد اين راه دشواري براي رسيدن به جواب هست، لطفاً به سايت “ارباب حکمت” مراجعه کنيد و يا بين مقالات و يا باز هم راحت تر در قسمت “پرسش و پاسخ” به تمام مجعولات خود پايان بدهيد.
با سپاس
http://arbabehekmat.com
با درود و نيز سپاس بي حد از دکتر غروي گرانقدر
در پاسخ به آقاي “مهدي” ::::
که فرموده اند يا بهتر بگوييم متهم ساخته اند که چرا منتظر ديگران نشسته ايد و خود کاري نميکنيد؟
آقاي محترم شما از زندگي و روزگار اين بزرگ مرد چه ميزان اطلاع داريد؟ از به گفته شما نشستن ايشان چه اطلاعي داريد؟ از به پا خاستنش چطور، اطلاعي داريد؟ نه تنها به پا خاستن خودش تنها، که از به خاستن همسر و فرزند و دوستان و همراهانش؟ ادامه راه پدر؛ علامه غروي
براي کسب اجازه اتهام زدن، به شما سخت نميگيرم، نيازي به جمع آوري مدرک نداريد! اما حداقل نياز به تحقيق داريد. شما کجا تحقيق کرديد و طبق کدام ديده و شنيده به اين نتيجه رسيديد که استاد به نشسته شعار دادن مشغولند و از ما يا ديگران انتظار عمل دارند؟
آيا همه منطق و تفکر شما در چند ثانيه هجوم بي تحقيق و دليل خلاصه ميشه؟ سخن کوتاه ميکنم، همين قدر بدانيد کسي را متهم به شعار بي عمل کرده ايد که به جرأت ميگويم تمااااااااام حيات خود را صرف عمل و تلاش براي احقاق و اعتلاي حق کرده. اگر درون و فطرت پاک انساني شما براي يک “انسان به تمام معنا” تنگ شده، اگر در روي زمين سرگردان يافتن بزرگي و مرادي هستيد، آغوش مکتب غروي به روي شما و به روي هر جويا و پوياي راهي باز است.
افسوس آقای نوریزاد افسوس
بابا دست بردار از این دین کهنه عربی ما تو این سالها رحمت و انسانیت و جهان شمولی این دین و دیدیم ///// این اقای دکتر هم از نبودن چنین افرادی در حوزه امروز ناراحتند.
بابا به چه زبونی بگیم کتاب و رسول امروز عقل بشر است نه رسوم جاهلیت عرب.
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما
سلام دوست عزیز.
لطفاً به سایت http://www.arbabehekmat.org مراجعه کنید.
کاش دوستانی که اینگونه دست به قلم می برند و قرآن و اسلام و اشخاص بزرگی مثل دکتر غروی را به باد انتقاد میگرفتند ذره ای از نزدیک با زندگی این انسان ها آشنا میشدند نمونه آن دکتر غروی که هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب زندان بوده اند همواره در هر دو رژیم مورد شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفته اند البته این برای ما شکنجه است ولی برای آنها عسل است. کسی که از تدریس در دانشگاه محروم و خانه نشین شده و با تنی پر از درد و با کار در روستای خود زندگی میکند. این انسان ها مال دین را نخورده اند که دنیای خود را آباد کنند. آنها دینی را که تنها پوسته آن باقی مانده بود بدون اجر و مزد زنده کرده اند. هنوز دنیا قدر این انسان ها رنج دیده و دلسوز و پردرد را نمیداد وگرنه سرتای پای آنها را باید طلا گرفت همانطور که کلمات ایشان را چنین باید کرد. مرد حق همیشه مورد هجمه افراطیون مذهبی و غیرمذهبی قرار دارد. دکتر غروی امیدوارم همیشه راهت استوار و مستدام باشد.
در پاسخ به وحید ،
حضرت عالی با کمال احترام به شما عرض خواهم کرد که سعی کنید در نوشتار خود بی غرض باشید. نگاه علمی داشته باشید. نگاه علمی یعنی عنیت داشتن بدون پیشداوری و غرض ورزی. شما با گفتن عباراتی که شخص نویسنده بیشتر محکوم میشود بر بی اعتباری آنچه نوشته اید افزوده اید و من نوشته های شما را در مقام نقد نمینگرم. شما نمیتوانید یا این پیشداوری تعیین کنید که چه کسی دانشمند است و چه کسی نیست. این برای این که یک جامعه آزاد داشته باشیم بهتر است اگر بدانید و عمل کنید.
درود بر دكتر نوريزاد و دكتر غروي
براستي كه باهوشيد و ديندار
هرچه فكر مي كنم هيچ آيت اللهي اينگونه از اسلام دفاع نكرده كه چنين شخصيتي مثل غروي دفاع و تبيين ميكند
براستي اگر بخواهيم جهان اسلام موفق شود كليد معما جزدر دست دكتر غروي دست كيست
خواهش دارم آثار اين مرد بزرگ را معرفي كنيد
در پاسخ به شما یاید بگویم سیاست به خودی خود یک خط مشی است که هر فرد در مسیر زندگی خود از آن بهره میبرند پس هر فرد میتواند سیاست حیله گرانه یعنی مشی بد و خود خواهانه داشته باشد و همچنین همان فرد میتواند خط مشی درست و برمبنای پاکی وصداقت و احترام به متقابل داشته باشد پس سیاست به خودی خود بد نیست و این انسان ها هستند که سیاست های غلطی را برای زندگی ممکلت و دنیا اتخاذ میکنند.
جناب آقای نوروزی با سلام
واقعا انسان چقدر غافل است و چه انسانهای بزرگی در ایران زندگی می کنند و ما از آنها بی خبریم و چقدر قرآن می تواند زیبا باشد و دین اسلام دین رحمت و مهربانی و صلح باشد وقتی از دریچه بزرگانی چون غروی نگریسته شوند.به هر جهت سپاس،سپاس فراوان از جناب نوروی زاد و جناب دکتر دکتر غروی
مینا
درود بر دکتر غروی وجناب نوریزاد
خیلی سال است که گوشمان از شنیدن حرف حق محروم است چون قران را از خانه های ما برده ه اند به قبرستانها وبرای مردگان تلاوت میکنند تا امورزیذه شوند در صورتی که من انسان زنده به ان نیاز دارم
و در پاسخ یکی از دوستان که گفتند چراا دکتر غروی سعی دارد دین اسلام را دین صلح و اشتی بدانند جناب دکتر هیچ نظر و سلیقهی شخصی را در تفسیر دخالت نمی دهند فقط و فقط کلام خدا را انگونه که هست نشانمان می دهند
همان کلامی که جلال الدین بلخی با چشم دل دید و شذ مولانا واین همان کلامی است که دکتر شریعتی درک کرد و به حققت ان پی برد و اسمش نیکو در تاریخ ماند
من از جناب ذکتر نهایت تشکر را میکنم به خاطر سخنان زیبایشان
با سلام به آقای نوری زاد
جناب نوری زاد آیا میداستید , شما همچون “زکریا نبی” در کهنسالی کم کم باربر شده اید:(البته اگر شما ثابت قدم باشید … )
ای زکریا، ما تو را به پسری- که نامش یحیی است- مژده میدهیم، که قبلًا همنامی برای او قرار ندادهایم. گفت: «پروردگارا، چگونه مرا پسری خواهد بود و حال آنکه زنم نازاست و من از سالخوردگی ناتوان شدهام؟» گفت: «[فرمان] چنین است. پروردگار تو گفته که این بر من آسان است، و تو را در حالی که چیزی نبودی قبلًا آفریدهام.»
و با درود به دکترغروی
وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلا ﴿ مزمل ١٠﴾
و بر آنچه مىگويند شكيبا باش و از آنان با دورى گزيدنى خوش فاصله بگير
با اینکه دست روزگار ما را از وطن و از بزرگانی همچون شما دور نگاه داشته , اما تمام تلاش خود را خواهیم کرد, که با بهرگیری از قرآن به مسیر گم شده هدایت باز گردیم .
با سپاس
نقد مقاله وحيد :
وحید
۱:۱۳ قبل از ظهر / مهر ۷, ۱۳۹۲
آیا مسیحیان مسلمانان و یهودیان خدایان یکسانی را می پرستند؟
با سلام وحيد گرامي در تحليل فوق يك نكته كليدي را فراموش كردي و آن اين است كه ادعاي قرآن در بيان آيه شريفه :
(2) البقرة : 285 آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصير
مبتني بر آيين واقعي پيامبران مي باشد نه توهمات ساخته شده توسط علماء سوء و پيروان آن چنانچه قرآن بصراحت به اين معنا اشاره مي فرمايد :
(2) البقرة : 79 فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُون
يعني اهل كتاب با دستان خودشان مطالبي را مي نگاشتند و سپس آن را نسبت مي دادند به خداوند نتيجه اينكه شما گرامي به استناد دست نوشته اي اهل كتاب تعارض در توحيد را بيان مي كنيد نه اصل نوشته زيرا اصل آن تحريف شده و بيان قرآن در وحدت حقيقت انبياء در نفس الامر در مسائلي غير از احكام همه گي يكتا مي باشد .
انشاء ا… در هر کجایی که هستید همواره سالم تندرست سرفراز باشید
سلام برادر عزیز آقای نوری زاد
اینبار روی سخن من با شماست . آیا متوجه هستید که چشم کسانیکه به امید به شما دوخته شده دیکر تحمل اشتباهاتی که در گذشته
دور از شما سر زده را ندارند وحتی اگر هم قبول میکنند خضوع و فروتنی شما را در اعتراف به اشتباهات گذشته تان ولی همچنان به فرصتهائی
که با دست شما از دیکران دریغ شده خود را مغبون میدانند . لذا بر این تجربه خود مقیم باشید . واما علت خواسته من توجه وتائید بیش از حد
شما به آقای غروی است که مرا یاد گذشته آقای نوری زاد میاندازد . برادر عزیز من از نوشته ها ی شما بوضوح دریافته ام که فرهنگ مذهب
شیعه و اسلام ما در بعد از انقلاب به قهقرا کشیده شده در حالیکه آقای غروی میفرمایند (نمیدانید که پیش از انقلاب دین گریزی در جوانان، به مراتب بیش از امروز بود) . واز این نمونه هنوز من دارم . قصدم از طرح این موضوع اینستکه نکند شما به اصلاح اینگونه موارد همت نمیکنید و
وقتی به آن خواهید پرداخت که دیر شده و افسوس ثمری ندارد . به امید روزهای بهتر
—————–
سلام اسماعیل گرامی
ارادت من به جناب غروی، ارادت من به ساحت علم است. ایشان درحوزه ی مباحث اسلامی صاحب سخن و نظرند. ممکن است من وشما با بخشی یا بسیاری از سخنان ایشان مخالف باشیم اما هرگز نمی توانیم شأن علمی ایشان را نادیده بگیریم. صریح تر بگویم: من به یک دانشمند کمونیست که براعتقاد خود عالمانه ومجدانه پای می فشرد بسیار بیشتراز یک آیت الله تهی از اراده و تهی ازعمل و تهی از پایداری احترام قائلم. جناب غروی که جای خود دارند. شما نظرات ایشان را مقایسه کنید با نظرات آیت الله های صاحب نام وببینید چه فرسنگها که میان این دو دیدگاه فاصله است. نگاه انسانی جناب غروی با بسیاری از بندهای حقوق بشر همراه است . حالا چه ایرادی دارد یک چندتایی نیز به نگاه خاص مسلمانی ایشان اختصاص یابد. شما درکنار آقای دکترغروی – باهرعقیده وگرایش – احساس امنیت می کنید اما درکنار آیت الله های مشهورقم هرگز. آیا از دودمان دراویش قم خبرندارید که اطلاعاتی های فرو شده در لباس روحانی – کف پوش – آن را به باد دادند وبربساطشان آتش افکندند و هست ونیست شان را غارت کردند و مکان عبادتشان را با خاک یکسان کردند؟ آنهم جلوی چشم آیت الله های قم.
با احترام
.
محمد مجتهد شبستری
ضمیمه 4 برای مقاله قرائت نبوی از جهان (15)
تاریخ نشر اینترنتی: شنبه 6 مهر 1392 دسته بندی: قرائت نبوی از جهان
ضمیمه 4 برای مقاله قرائت نبوی از جهان (15)
از «قیامتِ زمانی» تا «قیامت در همین لحظه»!
پیشتر گفتم که مؤمنان با تلاوت قرآن، ممکن است روایت قرآنی محمد (ص) را تکرار کنند (1) و ممکن است در روند تکرار روایت با «جاودانه شدن روایت» از «اسارت زمان» رها شوند و از فهم خدایی متشخص به حضور الوهیت نامتشخص برسند. اکنون اضافه می کنم که در آن تجربه که زمان و خدای متشخص ناپدید میشود، دنیا و آخرت، حشر و قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم و صراطِ زمانی و متشخِص پس از دنیا هم ناپدید میشود. در آن تجربه، هر لحظۀ قاری قرآن، لحظه حشر و قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم …. است. هر لحظه، هم اول و هم وسط و هم آخر است. در آن لحظه فقط «الوهیت» هست و «انسان».
اما ممکن است این دوگانگی هم به کلی ناپدید شود، الوهیت و انسانِ قاری یکی شوند، قاری عینِ روایت گردد، روایت عین الوهیت و الوهیت عین روایت! در آنجا «حاقِ روایت» حضور است و بس روایت ناپدید شده است! در ادبیات عرفانی اسلامی به این تجربه اشارات فراوان رفته است. شاید جلالالدین رومی هم همین را میگوید:
هر دكاني راست سودايي دگر مثنوي دكان فقر است اي پسر
مثنوي ما دكان وحدت است غير واحد هر چه بيني آن بت است
آب حيوان خوان مخوان اين را سخن روح نو بين در تن حرف كهن
قابل اين گفته ها شو گوش وار تا كه از زر سازمت من گوشوار
ما چه خود را در سخن آغشته ايم كز حكايت ما حكايت گشته ايم
اين حكايت نيست پيش مرد كار وصف حال است و حضور يار غار
اين چه مي گويم به قدر فهم توست مُردم اندر حسرت فهم درست
بر ملولان اين مكرّر كردن است نزد من عمر مكرّر بردن است
شاخ هاي تازه ي مرجان ببين ميوه هاي رُسته زآب جان ببين
در حدیث آمده انسان ممکن است به تجربهای دست یابد که در آن، نه انسان که خدا خود را حمد و ستایش میکند. ظاهراً این همان واحد شدن روایت و الوهیت است. در عصر ما پارهای از فیلسوفان هرمنوتیک میگویند: (Die Sprache Spricht) فقط و فقط «زبان سخن میگوید» و دیگر هیچ! هانس گئورگ گادامر (Hans-Georg Gadamer) که چنین سخنی را میگوید معتقد است شناخت انسان از وجود همان شناخت او از زبان است و هستی مساوی است با زبان. این سخن گادامر بی شباهت به ایدۀ وحدت الوهیت و روایت نیست.
باری، در باب راوی گشتن قاری قرآن، سخنان بزرگانی چون ابوحامد غزالی، در کتاب احیاء علوم الدین باب «آداب تلاوة القرآن» بسیار خواندنی است. به نظر من او این صحنه را که خواننده قرآن چگونه، خود راوی قرآن می گردد، بدون این که از روایت سخن گوید، در آن باب مجسم کرده است.
در پارهای از کشورهای اسلامی هنوز حلقههای تلاوت قرآن که در آنها خوانندگان به صورت دسته جمعی، قرآن را تلاوت (روایت) می کنند سنتی پابرجا و زنده است. حرکات بدنی این قاریان جمعی و آهنگ متوازن آنها و چگونگی نشستن دایرهوار آنها و سایر آدابشان بی کم و کاست یک صحنه روایت جذاب به وجود میآورد. دو سال پیش نمونهای از این حلقهها را در مسجد جامع قیروان (تونس) که پس از اقامه نماز جماعت مغرب به پا شده بود دریافتم. برای ما ایرانیان که از این حلقهها دور هستیم حضور در آنها یک تجربه کاملاً جدید و زنده است. شاید یک ساعت بیشتر از شب نگذشته بود که با همراه خود، که یک استاد الهیات مسیحی اتریشی بود باهم از مسجد قیروان خارج شدیم. وقتی در کوچههای قدیمی اطراف مسجد جامع راه میرفتیم احساس کردم که فضا آکنده از گونهای پیام است که مرا به صدها سال پیشِ آن محله و مسجد قدیمی میبرد. به درستی می توانم بگویم که در آن دقیقهها نه در قرن بیست و یکم بل در چند صد سال پیش، در سالهای بنا شدن آن محله ها و آن مسجد میزیستم. به همراه اتریشی خود گفتم در اینجا فضا کاملاً به گونهای دیگر است و من یک Stimung (حال و هوا) کاملاً جدید تجربه میکنم. او به من گفت آری! این (Stimung) بسیار هم قویست! فهمیدم که در آن ساعت، هر دوی ما در صدها سال پیش زندگی کردهایم. وقتی از آن محله قدیمی خارج شدیم و پا در خیابانهای جدید قیروان گذاشتیم و با اتومبیلها روبرو شدیم آن (Stimung) ناپدید شد. وه که چه معنا دار بود آن حال و هوا!
____________________________________
(1) و نیز نگاه کنید به مقدمه کتاب «تفسیر دائمی دین» در همین سایت. کتابی از صاحب این قلم که بیش از یک سال در وزارت ارشاد ماند و آخر سر اجازه چاپ آن را ندادند.
آقاى غروى
با سپاس از پاسخهاى شما.
ابتدا بايد بدانيد كه نه كسى ميخواهد دين را ريشه كن كند و نه اصولا اين كار شدنى است و با آزادى انديشه نيز در تضاد است.
آن چه مد نظر است جدا كردن دين از نهاد دولت است هر دينى كه حكومت كند فاجعه مى آفريند. ميخواهد اسلام باشد يا مسيحيت.
هرگز در غرب ريشه دين كنده نشده و هر كس دوست دارد ايمان خود را دارد، به كليسا ميرود و تمام مناسك خود را به جا مياورد و حتما ميدانيد كه كشور هاى اسكانديناوى، از نظر عدم وجود اعتقاد مذهبى در مردم رتبه اول جهان را دارند ولى پرچم كشورهاى اسكانديناوى علامت صليب است، مهمترين تعطيلات در اين كشورها تعطيلات مذهبى ( كريسمس، عيد پاك، عروج مسيح و…..) است كه بسيار براى مردم دلنشين هستند. بسيارى در كليسا ازدواج مى كنند و فرزندانشان را غسل تعميد ميدهند حتى فرزند ملكه آينده سوئد اخيرا غسل تعميد داده شد. پس مذهب در زندگى شخصى هر كس كه دوست دارد مذهبى باشد وجود دارد و مناسبت هاى مذهبى هم تعطيل و مورد علاقه مردمند. در كشورهايي كه مذهبى ترند مثل لهستان و اسپانيا عيد پاك با علم و كتل و شمايل و مسيح مصلوب ، دسته راه مى افتد و درست شبيه عاشورا تاسوعاى خودمان است و فقط معقول تر و با كلاس تر است و كسانى كه متاثر ميشوند اشك ميريزند ولى تظاهر افراطى و اجبارى به غمگين بودن ندارند. اين مقدمه را گفتم تا بدانيد در غرب، حتى اسكانديناوى كه از نظر درصد مردم لائيك رتبه اول را در جهان دارند هيچكس نخواسته دين را ريشه كن كند بلكه آنچه ريشه كن شده دخالت دين در نهاد دولت است به دو دليل بسيار ساده :
١- قوانين اجتماعى بايد صريح، روشن ، قابل فهم و غير قابل تفسير هاى متفاوت باشند در حاليكه اديان قابل تفسير هاى متفاوتند
٢- اگر قدرت قابل نقد نباشد به فساد منجر ميشود و قدرت دينى نقد پذير نيست چون خود را مقدس و ماورايى ميداند
اگر تندى يا افراط در نظرات ديديد به اين دليل است كه نظر دهندگان كشور خود را با كشور هايى مقايسه مى كنند كه بر اساس قوانين بر آمده از خرد جمعى و تجارب بشرى اداره ميشوند و در اين سى و چند سال انواع تفسير هاى مختلف از اسلام را با خسارات بسيار تجربه كرده و در كشور هاى اسلامى ديگر نيز ديده اند و مى بينند. اينكه بخواهيد با يك تفسير رحمانى تر از اسلام ، كسانى كه جان و ثروت ملى و حيثيت ملى خود را در يك نظام دينى بر باد رفته مى بينند، قانع كنيد كار بسيار دشوارى است. من به عنوان يك زن البته سعه صدر اسلام مدل مرحوم پدر بزرگوار شما را تحسين ميكنم كه اجازه ميدهد با لاك ناخن نماز بخوانم ولى خوشتر دارم در جامعه اى آزاد و با شفافيت سياسى و اقتصادى زندگى كنم. اگر دوست داشتم مومن باشم و نماز بخوانم و روزه بگيرم بخاطر جنسيت و نوع پوششم تحقير نشوم و از حقوق اجتماعى برابر ارث، شهادت ، ديه ، حضانت فرزند و و و ……برخوردار باشم ، كرامت انسانى و حق دسترسى آزاد به اطلاعات و رسانه ها، حق انتخاب كردن مسولان كشورم و حق سوال كردن از مسولين كشورم را داشته باشم. تصديق مى فرماييد كه اگر قرن ها هم بگذرد و تفسير هاى رحمانى ترى از اسلام هم زمام امور را به دست بگيرد اينها محقق نخواهد شد.
اتفاقا مسولين عزيز كشورمان هم اين را ميدانند. كافى است آمارى بگيريد ببينيد اين مسولين و روحانيون عزيزى كه خون مردم ايران را در شيشه كرده اند چرا فرزندانشان را براى تحصيل و زندگى به كشورهاى كافر غربى ميفرستند؟
نكته ديگر اينكه هيچكس منكر وجود مشكلات در جوامع غربى نيست زيرا اداره كردن جوامع آزاد به دليل رعايت حقوق انسانها دشوار تر از اداره جامعه با توسرى است براى مثال آنجا تبهكاران را با آفتابه به گردن دور شهر نمى گردانند و موقع بازجويى زير لگد و فحش هاى ناموسى نميگيرند، پس اثبات جرم هم بسيار دشوارتر و وقتگير تر است اما به دليل شفافيت، رسانه هاى آزاد و عدالت نسبى اقتصادى و اجتماعى ، زمينه وقوع جرائم هم بسيار بسيار كمتر است. از طرف ديگر آزادى همواره با زياده روي هايى نيز توأم است كه بايد تلاش شود در اين زياده روى جامعه آسيب نبيند.
آقاى غروى مسلما جوامع غربى هم مشكل دارند ولى چون قوانين اجتماعى سيال و قابل تغييرند نه مقدس و لايتغير با وقوع مشكلات ، قوانين با رجوع به خرد جمعى و تجارب بشرى تغيير داده ميشوند.
در پايان يك داستان واقعى براى شما نقل ميكنم بعنوان حسن ختام:
از يك كارگردان غربى مشهور سينما پرسيدند بهترين هنرپيشه اى كه تا حالا ديده اى كدام است؟ گفت به عنوان توريست به بازار اصفهان رفته بودم ديدم همه در حال عزادارى و در غم و اندوه بسيار بودند و برخى هم اشك ميريختند. من هم با احترام و اندوه در كنارى ايستاده بودم كه ناگهان يكى از افرادى كه بسيار بسيار غمگين بود و داشت به پيشانى اش ضربه ميزد و گريه مى كرد تا مرا ديد پرسيد “فرش ميخواهى؟” اين بهترين هنرپيشه اى است كه تا كنون ديده ام!!
حتما شما هم ميدانيد طبق تعاليم شيعه حتى تظاهر به غم در عزاى حسين ثواب دارد چيزى كه كارگردان صاف و ساده غربى نمى دانست!
نميدانم چرا وقتى مراسم عزادارى در محضر بزرگان با صداى گوشخراش مداحان از تلويزيون پخش ميشود و ميبينم آقايان دستمالى جلوى صورتشان گرفته اند و بسيار اندوهگين مينمايند من هميشه ياد داستان كارگردان غربى در بازار اصفهان و بيزينس هاى ميلياردى آقايان مى افتم كه دارد پشت اين دستمال در مغز شان آناليز ميشود.
دين وقتى از خلوت انسانها به عرصه قدرت بيايد ابزار تحميق و چپاول ميشود. چه دين طالبان چه دين پاپ چه دين اندك رحمانى تر شما
با سپاس دوباره از شما كه نقد هاى تلخ را بر مي تابيد
————–
وسلام وسپاس به شما دوست خوبمان الهام گرامی
بخاطر این نوشته ی نمکین و جذاب تان
.
سلام .با خواندن متن ياده خطبه ها وجلسات افتادم.كاش زودتر جلسات تشكيل بشه.
سلام خانوم انیتا.
هدف چیز دیگریست و برداشت شما چیز دیگر کمی تامل کنید حتما به جواب میرسید. راستی کامنت شما دقیقا بر عکس است.
با احترام.
با سلام خدمت آقای غروی و دوستان دو سه نکته در تکمیل و نقد این مطلب.
1) درباره رستگاری پیروان تمام پیامبران.
به دو آیه بقره:111 و 112 دقت می کنیم:
وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ 111
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۱۲﴾
دنباله بحث با مسیحیان و یهودیان آمده است یهودیان و مسیحیان می گویند خودشان به بهشت می روند. در آیه بعد تاکید می کند که هر کس در سمت خدا قرار گیرد و محسن باشد رستگار می شود. یعنی با توجه به رستگار شدن مسیحی ها و یهودی ها بر رستگار شدن پیروان حضرت محمد هم مانند آن ها تاکید می کند. از این روشن تر! گزاره «أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» بارها و بارها در قرآن تکرار شده است و بر این اصل قرآنی رستگار شدن تمام مومنین با عمل صالح تاکید کرده است.
2) حجاب
ایشان به وجوب حجاب باور دارند اما آن را اختیاری می داند. در حالی که در قرآن «لباس» برای زیبایی فرزندان آدم است. بر اساس قرآن پوشش عورت واجب است چه برای مردم چه برای زن. در سرزمین حجاز که لباس زیر سوتین مرسوم نبوده است به «مومنات» بر پوشاندن سینه شان با خمار سفارش شده است.
اگر به یک دانش آموز کلاس اول دبستان چهار واژه «مو»، «سر»، «زن»، و «پوشاندن» را بدهیم و از او بخواهیم یک جمله بسازد، مسلما می تواند چنین جمله ای بسازد: «هر زنی باید مو سر خود را بپوشاند». حال چطور می توان پذیرفت خدا قادر به ساختن چنین جمله ساده و هم کس فهمی نبوده است؟ آیا معقوا سات به جای آن آیه طولانی نور:31 نازل شود که تنها واژه ای که در آن نیست واژه «مو» می باشد. مگر خدا می خواهد برای بندگان خودش دردسر درست کند که نتواند منظور خود را روشن و ساده بیان گند؟ گاهی نمی توان شرمسار نشد از این همه شوربختی!!
3) درباره احکام در پرسش ششم
متاسفانه ایشان هم مثل سایر اعضای نهضت آزادی از دادن پاسخ طفره است. به صحرای کربلای اسرائیل و سوریه و افغانسان و عراق زده است!!! یعنی چه. این چه طرز پاسخ دادنی است؟ قرآن اکثر قریب به اتفاق آن چه در قریش مرسوم بوده با اندک تغییراتی برای آن جامعه در آن زمان مناسب دانسته است.
من هنوز نمی دانم آن موقع که آقای دکتر یزدی و دیگران روح الله خمینی را به پاریس بردند و بعد در 12 فروردین 1358 متقلبانه جمهوری اسلامی را به فراندم گذاشتند، آیا «مقلد» روح الله خمینی بودند؟؟؟ چطور می توان اسلامی را که هنوز بر سر بعضی از اصولش (مثلا ولایت فقیه) حتی بین بینانگذاران جمهوری اسلامی دعواست با شتاب در جو پوپولیسم ناشی از جهل تا تنور داغ است کرد! فرهیختگان ایرانی در زمان رضاشاه در راس امور قرار گرفتند و منشا تغییرات بنیادین در جامعه عقب مانده ایران شدند. فرهیختگان نهضت آزادی منشا ارتجاع و محکم کوییدن میخ جهل شدند که باید پاسخگو باشند!
با سلام بر جناب نوری زاد که زحمت و مسؤولیت انجام و نشر این مصاحبه را بر عهده گرفتند و نیز بر همۀ کسانی که بخشی از نظرات اینجانب یا همۀ آن را نیکو دانستند یا بر عکس مورد تهاجم قرار دادند.
1- این حقیر سراپا تقصیر، هم از منظر دینداران سنتی و هم از نظرگاه بیدینان متجدد، بیان اعتقاد و ایمان خود کردم، و بحث محتوایی هم با نظرات دوستان عزیز نمیکنم که شناختی از آنها ندارم جز یک نام مستعار. چون در صدد تغییر دادن عقاید دیگران نیستم. مجادله احسن هم تأثیری حتماً نخواهد داشت. عقاید شکل گرفته است و بهتر است به همین صورت باقی بماند. از اینرو پاسخی در محتوی به هیچ یک نمیدهم مگر آنکه پرسشی مطرح کرده باشند، یا مطلبی گفته باشند که در قرآن نباشد. بلکه به شکل و گونۀ واکنش ایشان چند سطری را قلمی می کنم.
2- اکنون روی سخنم با مهاجمان است، که متأسفانه قواعد مورد تأیید خود را به هیچ روی مراعات نکرده و بدان پای بند نبوده اند. آیا اگر یک بودائی یا پیرو دینی دیگر یا هر اندیشه یی، اقدام به بیان نظرات خود کند، از دیدگاه ایشان گناه نابخشودنی مرتکب گشته است؟! آیا کسانی که با فریادهای پرطمطراق خود، که نمیدانم تا کجا میرسد، مرگ دین اسلام را اعلام و برایش چند مجلس ختم و ترحیم و هفته و چهلم و سالگرد هم برپا داشتهاند، و در دفاع از دموکراسی غربی و اینکه آنها دارند به راحتی و خوبی و خوشی زندگی میکنند، چون جنازه دین خود را به خاک سپردهاند، فریادشان گوش فلک را کر کرده، آیا به آنچه ره آورد این تدفین و خاکسپاری است ایمان دارند که خوب و کارساز بوده است؟
آیا در جوامع آنها ابراز عقیده و عمل به آن آزاد نیست؟! ایا هنوز نوشیدن شراب و خوردن خمیر نان به منزلۀ خون و گوشت مسیح رایج نیست؟! آیا کسی آنها را مسخره میکند؟
چرا یک بام و دو هوا! دموکراسی فقط برای این خوبست که شما به هر زبان بیادبی و تکبر و خود را محور عالم دیدن به دیگران حمله کنید، و آنها هم بگویندـ به زبان کودکانه ـ چشم چشم اطاعت، خیالت باشه راحت؟! اگر جامعه غرب را پذیرفتهاید، همه چیز آن را بپذیرید. آیا این گونه سخن گفتن و نوشتن شما به این معنی نیست که اگر روزی، که امیدوارم چندان دور نباشد، به قدرت برسید، باز هم گوشتِ قربانی، من و مانند من هستند؟! و حتماً زندانهای شما پر است از کسانی که خواستهاند از عقیده خود سخن بگویند، و باز هم چوبههای دار برای ما برپاست؟!
3- آیا شماـ البته همه را نمیگویم که بعضاً اهل فضلند و مطالعه ـ یک دور قرآن را خواندهاید، حداقل با ترجمۀ آن؟! اگر هم خواندهاید، دقتی در آن نکردهاید. این کتابی است که یک فرهنگ وسیع و عمیق از زبان و ادبیات و شعر و هنر و معماری و شهرسازی و شهرنشینی و آداب و عادات و سنتها بوجود آورده است. و این چیزی نیست که شما بتوانید با گفتن «دین مُرد و رفت و تمام شد» انکارش نمایید! یا من بتوانم با ماله کشی و ماست مالی احیاءش کنم. همۀ ادیانی که شما پیامبرانشان را دروغین انگاشتهاید، از واقعیات جوامع بشری هستند و آحاد انسانها شبانه روز با آنها زیست میکنند. نمیدانم چرا فراموش کردید بودا و ابراهیم و صالح و شعیب و یوسف و نوح و امثال اینها را جزء شخصیتهای کاذب و خیالی قلمداد کنید تا گفتار شما در این باب به حد کمال برسد و چیزی از قلم نیفتاده باشد.
4- آن دوست عزیزی هم که سالها برای علی و حسین و غیره بر سر و مغز کوفتهاند و نتیجهیی نگرفتهاند، آیا بهتر نبود عبادت خدا را میکردند، به هر شکلی، از جمله نماز، البته اگر وقت میداشتند، و حتماً مرادم نمازهای واجب نیست، شاید نتیجهیی بهتر حاصل میشد.
5- شما چگونه از مُردن دینی صحبت میکنید که هنوز، مِنهای ایرانیان فارسی زبان که دینشان مرده است، و به خاک سپرده شده، یک میلیارد و سیصد میلیون معتقد دارد که اگر به قرآن عامل نباشند ولی آن را کتاب خدا میدانند؟ پس کسانی که چنین اعتقادی دارند، در نظام دموکراتیک مورد اعتقاد و احترام شما، حتماً حق دارند از محتوای کتاب، معانی و مفاهیم آن و صرف و نحو و لغاتش صحبت کنند. شما چرا تا این اندازه، از ماله کشی و ماست مالی وحشت میکنید؟! شما طرح بنیادین خود در راستای براندازان ادیان را پیش ببرید. شاید این را بتوان یک مسابقه نام نهاد. در هر مسابقه هر کسی باید توان شخصی خود را بکار بندد، و نه اینکه یقۀ حریف بگیرد، یا پا بر پایش در پیچد، یا کاری کند تا دیگری را هم از رفتن و دویدن و تقلا باز دارد!! این اقدامامت ایذائی، اگر از دید داوران مخفی نماند، جریمه دارد.
6- حال همۀ مسلمانان را رها کنیم و بیاییم سراغ ایرانیان، کاری که رنسانس در اروپا نتوانست بکند، که ریشه دین را کلاً بر کند، آیا ما میتوانیم بانجام رسانیم؟!
مسیحیت با هفده فرقه خود، به ماله کشی یا ماست مالی، فرقی نمیکند، به حیات خود ادامه داده است. من پیوسته گفتهام اینگونه نقد مفید به حال قرآن و اسلام است، اما خسران برای ناقد است، از جهت اتلاف وقت. بهتر است، البته گمان من این است، در راهی حرکت کنیم که به نتیجه و مقصد برسیم.
7- اگر دین گریزی جوانان موجب تشویق و تأیید شما گشته که دیگر دوران دین داری بشر ـ البته نه ایرانیان فقط، آنهم گروهی از ایشان ـ به پایان رسیده، چون حتماً جوانید، نمیدانید که پیش از انقلاب دین گریزی در جوانان، به مراتب بیش از امروز بود، اما همۀ آن وضع منتهی شد به پیروزی یک انقلاب اسلامی، گرچه چپها و مارکسیستها هم در توفیق یافتن آن ایفاء نقش کردند.
پس این دورهها در گذرگاههای طولانی تاریخ بشر بارها تکرار شده، و نه تازگی دارد و نه شگفتی. به کرات موسی و عیسی و محمد پیامبران دروغین انگاشته شدهاند. اما این نداها همچون ریگی بر دریا موجکهایی ایجاد کرده است که در تلاطم خروشان امواج بزرگ محو گشتهاند.
8- ای کاش آقای حسین، که بهتر بود نام خود را هم تغییر میدادند تا عربی و اسلامی نباشد، برگردند و یکبار دیگر مطلب خود را مرور کنند. آیا ایشان قائل به حداقل حقوق شهروندی هم نیستند. این ادب در نگارش است؟! گمان نبرم، حتی اگر یک نفر هم پیرو یک دین باشد، میتوان اینگونه به اعتقاد او بیاحترامی کرد؟! آیا همین شماهایید که میخواهید سفرۀ دین را جمع کنید و این آداب و کمالات انسانی خود را جایگزین آن سازید؟!!
آیا فکر نکردهاید که انسان اگر چیزی را ناقص و معیوب میبیند یا میداند و تصمیم به تغییر یا تبدیل آن میگیرد، حتماً باید بهتر و سالمتر و بادوامتر و مرغوبتر از آن را جایگزینش سازد. به فرموده همان شخصی که شما نامش را بر خود نهادهاید، یا والدین شما این اسم را انتخاب کردهاند، اگر در دنیا دین ندارید، آزاده باشید. اگر میخواهید به اعتقاد و نظر شما احترام گزارده شود، با بیادبی اعتقادات دیگران را مورد نقد قرار ندهید. شما حتماً با این ادبیات نمیتوانید یک میلیارد و سیصد میلیون مسلمان را به راه خود برید.
9- نظرات ارائه شده متفاوتند و بعضاً متضاد یا متناقض. مسلمانهای عجم و عرب، کی میتوانند با این نظرات آشنا شوند و سپس کدامیک را که قبول کنند موجب خشنودی همۀ ناقدان میگردد؟!
10- غربیها هم بیخدا نیستند، و فراموش نکنیم کشتارهای قرون وسطای غرب را تا پس از جنگ جهانی دوم. از آن پس هم توحش خود را همراه با تمدنشان به جنگهای خونین ویتنام، کامبوج، بنگلادش (پاکستان شرقی)، پاکستان، ترکیه و کردها و امثال اینها کشاندهاند. اگر بگوییم قدرتهای غربی متمدن بیخدا، در این همه کشتار در کشورهای دیگر نقشی نداشتهاند حتماً چشم بر حقایق جاری بستهایم یا بیاطلاعیم.
پس آنها هم زندگی مثل بچۀ آدمشان برای خودشان است و زورگوییها و خون ریزیها و توطئهها و دیگر چیزهاشان برای ما.
11- فرض محال هم حتی محال نیست، پس میتوانیم فرض را بر این بگزاریم، که مسلمانها از قرآن آنچه را فهمیدهاند عمل کردهاند و این شدهاند که حالا هستند، یا اینکه درست نفهمیدهاند و قرار است در آیندهیی دور دست آن را فهم کنند و جامعهشان را بر اساس آن بسازند، آیا ملاحظه نکردهاید که غربیها چه همه ناهمواریها را عبور کردهاند، تا به اینجا رسیدهاند؟! درجنگهای استقلال آمریکا چه همه کشته شدند، و چه همه بشر متمدن از سرخپوستان را قتل عام کردند. در انقلاب فرانسه، در خود انگلستان، و هنوز ایتالیا دستخوش ترورهای مافیای قدرت و اقتصاد است. حال تکلیف آن نسلهای گزشته اروپا و آمریکا که این زندگی خوش امروز غربیها را ندیدهاند چیست؟ آن نسلهایی که دسترسی به شبکههای مجازی و تلفن همراه و ماهواره و اتومبیل و قطار و قطارهای سریع السیر و مترو و برق و آب و فاضلاب و هواپیما و امثال اینها را نداشتند و از این تسهیلات بهرهیی نجستند، تکلیفشان چیست؟!
12- اولاً ذکر 124 هزار پیامبر در قرآن و روایات صحیح ما نیست. ثانیاً، خود مریم از زنان پیامبر است. البته اگر نگویید: « همین یکی؟!» ثالثاً، همۀ کارهایی که به دست بشر در روی زمین انجام میگیرد، حتماً در نظام اسباب حاکم بر طبیعت انسان و کرۀ زمین است. مرادم این است که اگر قرار باشد بشر بعد از مرگ، با همین جسم به بهشت یا جنهم برود، باید آنجا هم همین اقلیم و شرایط زیستی و آب و هوایی را داشته باشد، که میتوان به حدس گفت که شاید اینگونه نباشد. پس در این اقلیم تولید مثل باید از راه مباشرت و نزدیکی زن و مرد باشد. بر این پایه است که قرآن می گوید: فتمثل لها بشراً سویا(17- مریم) آن فرشته به صورت انسانی بر مریم ظاهر شد و گفت: «آمدهام به تو فرزندی عطاء کنم.» بیش از این نمیتوانم توضیح دهم. این سؤالاتی که دوستان معزز مطرح میکنند، نمیتوان به آنها پاسخهای آری یا نه داد. بحثهای اصولی، منطقی و عقلی میطلبد که همه به انجام رسیده است و به موقع خود منتشر خواهد شد.
13- در هیچ جایی از تاریخ ائمه شیعه این مطلب نیامده است که مصالح جامعه و ادارۀ آن به دست فرد 5 یا 9 ساله سپرده شده است! آنچه ما میدانیم این است که ادارۀ امور مردم، در نهایت استبداد و خودکامگی و استکبار، در دستان بنیامیه و بنیعباس بوده است و ائمه شیعه پیوسته در حصر و زندان و سختی و تنگنا بودهاند.
14- و اینکه میپرسند چرا همۀ پیامبران در شبه جزیرۀ عربستان بودهاند، اصلاً اینطور نبود و فقط پیامبر اسلام از این نقطه بوده و بیشتر رسولان الهی در منطقه کنعان یا شامات فعلی و شمال مصر بودهاند، منهای زرتشت که در ایران قدیم پدیدار گشتهاند. این سؤال دقیقاً مثل این است که بگویند چرا زادگاه فلسفه و نیز نگارش تاریخ در یونان قدیم بوده و مثلاً در بین سرخپوستان نبوده است، و یا چرا در آمریکای شمالی هواپیما ساختند ولی در آمریکای جنوبی نساختند. این بحث ساختاری است. وقتی پدیدهیی در نقطهیی امکان رخ نمودن یافت، اگر بستر رشد خود را مناسب دید در همان جا میماند و رشد میکند ولی آثار آن میتواند به نقاط دیگر برود. مثل همه صنایع بشری که ساخت آن توسط یک نفر آغاز شده و بومی همان نقطه شده، ولی تولیداتش به نقاط دیگر رفته است. اما از ظهور کنفسیوس و بودا در خاور دور هم غافل نباشیم. به نظر میرسد اینها مسائل ساده و قابل فهمی است، اما میتواند دستاویز مغالطه قرار گیرد.
15- بهتر است تفصیر را «تفسیر» و اِزن را «اِذن» و مشیت اللهی را «مشیت الهی» و اِشرافیت را «اشراف» و علل القاعده را «علی القاعده» و اِسرار میورزند را «اصرار» و مصخره بازی را «مسخره» و توجیح را «توجیه» بنویسیم. متشکرم
16- البته آن قاضی نمانده بود، عوامل بیرونی، چه در داخل ایران و چه در خارج، بسیار مؤثر بود. اما قضات آن پرونده باید یک مستمسک شرعی و فقهی، خلاف آنچه شایع بود، میداشتند. شاید یا یقیناً خود ایشان هم این مطلب را میدانستند که در قرآن حکمی برای قتل مرتد وجود ندارد. اما احتمالاً میخواستهاند از زبان دیگری باشد. ازینرو، در این خصوص، حقیر نقش منحصر به فردی قائل نیستم. سؤالی بود جناب نوری زاد پرسیده بودند، بر حسب تعریفِ ماوقع بیان شد.
17- و اما سخن اخیر در پاسخ به آن دوستی که پرسیدهاند «تا حالا کجا بودی که ایفاء نقش و اداء مسؤولیت نکردی» عرض میکنم به سایت مسدود (فیلتر شده) ارباب حکمت مراجعه کنند. شاید تا حدی اندک دریابند چه مسیر طولانی ـ بیش از یک قرن ـ و گردنههای نفس گیری را پیمودهایم تا به اینجا رسیدهایم. کمترین آن پنج دور زندان در جمهوری اسلامی ایران.
18- مجدداً از همۀ دوستان صاحب نظر کمال امتنان را دارم و البته سعی میکنم، بیش از آنچه تا کنون کوشیدهام، متن قرآن را مورد مداقه و مطالعه قرار دهم حتماً به فهم بهتری دست خواهم یافت.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته.
سید علی اصغر غروی
———————————-
با سلام و ابراز ارادت به استاد گرانمایه جناب دکترغروی عزیز
ازشما بخاطر تحمل تندی ها و پاسخ های متین تان سپاس مندم. ما را گریز وگزیری جز صبوری و مراوده ی متین علمی با مخالفان و موافقان نیست. من به سهم خود ازاین مدارای عالمانه ی شما تشکرمی کنم. باشد که درفردای علم ودرفردایی که درآن جهل به انزوا گراییده، نتایج وبرکات این گونه مراودات آشکارتر شود.
با احترام وادب
محمد نوری زاد
.
خطاب به جناب مهدی عرض می کنم
برادر بزرگوار
جناب دکتر غروی نیاز به مطالعه ی هیچ کدام از کتاب های مرحوم شریعتی برای درک درست تر به اسلام ندارند. این مرحوم شریعتی بودند که اگر در قید حیات می بودند میبایستی آثار دکتر غروی را مطالعه کنند. فرمایش خداوند هم متعلق به 1400 یا به قول شما 1500 سال پیش نیست. الی الابد است.
نوری زاد نگران سلامتت بودم. حالا که خوبی و سلامتی خوشحالم
عمرت با عزت و با افتخار باد
نوری زاد کجایی؟ بیا دیگه
——————-
سلام دوست من
یک مدتی است در روستا هستم
بدون اینترنت
اما زود می آیم
اگرعمری باشد
آقای نوریزاد شما که با سیستم قضایی بهتر از همه آشنا هستین ! به نظر شما اون قاضی مونده بود یکی چراغ راهش بشه براش یه کتاب بیاره تا رای صادر کنه ! یا اینکه قدرت ملاها کم شده برای حفظ قدرت توانای کشتن کسی رو دیگه ندارن خصوصأ کسی که اسمش تو رسانه های خارجی و امریکا از این جور جاها بپیچه !کسی هم که نام آشنا نباشه میشه ستار بهشتی
آقای نوری زاد کجا هستید چند روز؟ نکند سربازان گمنام امام زمان شخصا برای دیدار شما مشرف شده اند که به دیار امام زمان بفرستند شما را.
خدا کند هر جا هستی سلامت باشی
اخبار غيبي قرآن
اخبار غيبي قرآن
قرآن در بعضي موارد پس از ذكر داستانهاي مربوط به پيامبران پيشين و بيان جزئياتي در مورد حوادث زندگي آنها، تأكيد ميكند كه مطالب گفته شده در حقيقت اخبار غيبي هستند (رجوع كنيد به سورهها و آيات هود / 49، قصص/46-44، مريم/52، آل عمران/46 و…). عالمان اسلام با توجه به اين مطلب دليلي بر نبوت پيامبر اسلام و آسماني بودن قرآن اقامه كردهاند كه بدين قرار است:
علم قطعي به اين اخبار و جريانها جز از راه اخبار غيب ميسر نيست. زيرا نه خود پيامبر اسلام در آن صحنهها حضور داشت و نه ميتوانست با فكر و انديشهاش از آن ها با خبر شود و نه كتب معتبر تاريخي وجود داشت تا مطبع آگاهي او باشد و نه كتب الهي (به صورت) تحريف نشده و دست نخورده باقي مانده بود كه چنين گزارشهاي غيبي از آنها استنباط شود[1]
اما اين استدلال هنگامي درست است كه ما ابتدا با معيارهاي عيني و بيروني (و غيرقرآني) و با شواهد و مداركي محكم و قطعي، صدق محتواي داستانهاي قرآني را اثبات كرده باشيم. در حالي كه اين شرط هنوز محقق نشده و اصولاً محقق شدني هم نيست. مخالفان و مخاطباني كه اعتقادي به نبوت پيامبر اسلام و آسماني بودن قرآن ندارند (و دليل فوق در برابر آنها اقامه شده است) ميتوانند بپرسند كه: صدق محتواي داستانهاي قرآني از كجا ثابت شده است و ما از كجا بدانيم مطالب قرآن دربارة پيامبران پيشين دروغ و افسانه نيست تا پس از آن (مطابق برهان فوق) آسماني بودن قرآن را بپذيريم؟
از اين گذشته، وقتي ميگوييم پيامبر اسلام به اين وقايع «علم قطعي» داشت، منظورمان چيست؟ اگر منظور اين است كه پيامبر اسلام نسبت به صحت وقوع اين داستانها قطع و يقين داشت، در اين صورت دو پرسش مطرح ميشود:
الف) از كجا ميدانيم كه پيامبر اسلام واقعاً به اين مطالب قطع و يقين داشت و در دلش ذرهاي ترديد نسبت به آنها نبود؟ چگونه ميتوان از آنچه در دل و ذهن و ضمير پيامبر ميگذشت، با قاطعيت سخن گفت؟
ب) فرض كنيم پيامبر اسلام واقعاً به صحت اين داستانها قطع و يقين داشت، اما صدق اين داستانها و مطابقت آنها با واقع را چگونه اثبات ميكنيد؟ فراموش نكنيد كه يقين ما به يك گزاره، ضامن صدق آن نيست. ممكن است ما به مطلبي يقين داشته باشيم، ولي آن مطلب خلاف واقع باشد. بنابراین ميتوان پرسيد كه از كجا معلوم يقين پيامبر به اين اخبار و جريانها از نوع همان يقينهايي كه بسياري از انسانها به بسياري از اباطيل و خرافات دارند، نبوده است؟ اگر در پاسخ به اين پرسش بگوييد: «از آنجا كه علم پيامبر به اين ماجراها از طريق اخبار غيبي يا وحي و الهام ملكوتي حاصل شده است» دچار دور و مصادره به مطلوب شدهايد، چرا كه اين مدعا همان چيزي است كه در استدلال مورد بحث در صدد اثبات آن هستيد. خلاصه ميكنم، استدلال مورد بحث بر سه مقدمه استوار است:
1. داستانهايي كه در قرآن پيرامون حوادث زندگي پيامبران گذشته آمده است، همگي درست و مطابق با واقعاند و ذرهاي خطا و اشتباه يا مطلب خلاف واقع در آنها ديده نميشود.
2. پيامبر اسلام نسبت به اين داستانها علم قطعي و يقينی داشت و در دلش ذرهاي ترديد در مورد صحت اين جريانها راه نمييافت.
3. علم قطعي به اين اخبار و جريانها جز از طريق اخبار غيبي (وحي و الهام ملكوتي) حاصل نميشود.
نتيجه: پيامبر اسلام از طريق وحي الهي به اين داستانها و ماجراها علم پيدا كرده است.
اما اشكال اين استدلال در اين است كه حداقل دو مقدمه اول آن آن مشكوكند.
خطای اصلی استدلال فوق در جايي ديگر نیز عیناً رخ داده است. توضيح اينكه عدهاي از مردم زمان پيامبر اسلام معتقد بودند كه موسي يك ساحر بوده و پيامبر اسلام هم در حقيقت مانند موسي يك ساحر است و لذا به نبوت هيچكدام از اين دو ايمان نميآوردند:
خداي سبحان در برابر چنين افرادي تحدي ميفرمايد كه: قل فاتو بكتاب من عند الله هو اهدي منهما (قصص- 49) (يعني:) اگر راست ميگوييد … كتابي از سوي خدا بياوريد كه هدايتگري آن از اين دو كتاب آسماني (قرآن و تورات) بيشتر باشد[2]
در اينجا باز هم از دو پيشفرض استفاده شده است: اول اينكه محتواي قرآن حقايق مسلم و حكمتهاي استوار و صراط حق است و به قول خود قرآن «ان هذاالقرآن يهدي للتي هي اقوم» و دوم اينكه حقانيت و استحكام قرآن را ميتوان با معيارهاي عيني و بيروني و شواهد و مدارك محكم و خدشهناپذير نشان داد. در حالي كه هر دو پيشفرض از نظر مخالفان و منتقدان زير سوال است. بنابراين تحدي به محتواي قرآن راه به جايي نميبرد. فرض كنيد يك مسيحي در پاسخ به اين تحدي، انجيل (و يا يك زرتشتي اوستا) را ارائه دهد و مدعي شود كه محتواي كتاب آسماني ما درستتر، عميقتر و محكمتر از مطالب قرآن است و بهتر از قرآن ميتواند ما را به سوي كمال و سعادت راهنمايي كند. در اين صورت چگونه و با چه معيار و ميزاني ميتوان مدعاي او را رد كرد؟
در Facebook به اشتراک بگذارید
سئوالات عجيب قرآن
سئوالات عجيب قرآن
در بعضي از آيات قرآن سؤالات عجيبي مطرح شده است كه به چند نمونه از آنها اشاره ميكنيم:
1. مشركان عقيده داشتند كه فرشتگان، زن هستند. قرآن از اين موضوع شگفتزده شده و در آية 19 سورة زخرف ميپرسد:
و فرشتگان را كه بندگان خدايند، زن پنداشتند. آيا به هنگام خلقتشان آنجا حاضر بودهاند؟ …
اين پرسش، در آية 150 سورة احزاب نيز عيناً مطرح شده است:
آيا ] زماني كه [ ما فرشتگان را آفريديم، آنها ـ يعني مشركان ـ شاهد بودند؟
سؤال مطرح شده در اين آيات، نامعقول و غيرمنطقي و مبتني بر يك پيشفرض نادرست است. گويي شرط لازم براي دانستن اينكه فرشتگان چگونه موجوداتي هستند، اين است كه در هنگام آفرينش آنها توسط خدا، حاضر و شاهد ماجرا بوده باشيم! مشركان در پاسخ به سؤال قرآن ميتوانند بگويند كه ما در آن زمان وجود نداشتيم و شاهد نحوة آفرينش فرشتگان نبوديم، ولي بنا به دلايل و شواهد ديگري معتقديم كه آنها دخترند. اگر قرآن به جاي طرح اين سؤال تذكر ميداد كه فرشتگان موجوداتي مجرد و غيرمادياند و بنابراين جنسيت (مذكر و مؤنث بودن) در مورد آنها بيمعني است، شايد كمي معقولتر مينمود.
2. آية 3 سورة ملك، پرسش سختی را مطرح ميكند:
… در آفرينش خداي رحمن هيچ نابساماني ] و بينظمي [ نميبيني. باز بنگر، آيا ] در نظام آفرينش [ خلل ] و نقصاني [ ميبيني؟
مؤمنان براي پاسخ دادن به سؤال آيه مشكلي ندارند، زيرا تصميم خود را از پيش گرفتهاند. آنها خيلي راحت به اين سؤال پاسخ منفي ميدهند و ميگويند: ما هر چه نگاه ميكنيم، هيچ عيب و نقص و بينظمياي در نظام عالم نميبينيم! اما ملحدان نميتوانند به اينگونه سؤالات، شتابزده پاسخ دهند. از نظر آنها ابتدا بايد بعضي ابهامات رفع شود كه به چند مورد از آنها اشاره ميكنيم:
الف) معناي دقيق و ابطالپذير «خلل و نقصان» در اين سؤال چيست؟ كسي كه مدعي است در نظام آفرينش هيچگونه عيب و نقص و نابسامانياي وجود ندارد و براي تحكيم مدعاي خود از مخاطب ميخواهد كه چشمهايش را باز كند و به پديدههاي جهان هستي بنگرد و در صورت مشاهدة هر گونه خلل و نابساماني، آن را گزارش دهد، ابتدا بايد تعريفي دقيق و روشن از مفهوم «خلل و نابساماني در نظام آفرينش» ارائه دهد و مشخص كند كه در صورت مشاهدة كدام حالت و يا وقوع كدام حادثه از مدعاي خود دست ميكشد و به وجود نقص و نابساماني در نظام آفرينش اعتراف ميكند. قرآن نگفته است كه منظورش از «فطور » (خلل، شكاف، نقصان و … ) چيست. بنابراين در سؤال آيه از مفهومي به غايت مبهم و نامشخص استفاده شده و اين اشكالي است عظيم.
ب) با كدام ابزار و معيار معتبري ميتوانيم پديدههاي جهان هستي و روابط بين آنها را مورد مطالعه قرار دهيم تا ببينيم كه آيا در نظام آفرينش، خلل و نقصاني وجود دارد يا نه؟ از ديدگاه مؤمنان براي شناخت حقايق جهان دو راه وجود دارد: عقل و وحي. لكن مخاطب اصلي سؤال مطرح شده در اين آيه ملحدانند، نه مؤمنان؛ و ملحدان نيز به ابزاري جز عقل و علم و دانش بشري قائل نيستند و البته مؤمنان نيز پذيرفتهاند كه اگر بخواهيم با ابزار وحي به اين سؤال جواب دهيم، دچار دور و مصادره به مطلوب ميشويم! پس تنها ابزار ما براي تحقيق در مورد نظام آفرينش ـ جهت يافتن پاسخ سؤال آيه ـ همان عقل و علم و دانش بشري است. اما عقل بشر، جايزالخطا و علم و دانش او ناقص، محدود و خطاآلود است و اينجاست كه مشكل بزرگي رخ مينمايد. توضيح اينكه از دو حال خارج نيست:
1 . فرض كنيد ما پس از مطالعه در نظام آفرينش به اين نتيجه برسيم كه نابسامانيها و شكافهايي در اين نظام وجود دارد. آيا با نشان دادن اين موارد، پيروان قرآن از مدعاي خود دست ميكشند؟ هرگز! آنها ـ اگر خيلي ليبرالمنش باشند و حكم ارتداد ما را صادر نكنند ـ ابتدا سعي فراوان ميكنند تا نشان دهند كه آن موارد، مصداق خلل و نقصان در نظام آفرينش نيستند، اما اگر از عهدة توجيه آنها برنيايند، خواهند گفت كه جايزالخطا بودن عقل و نقص علم و دانش بشري باعث چنين قضاوتي شده است و نبايد شتابزده قضاوت كرد. پيشرفت علم و دانش در آينده، ثابت خواهد كرد كه موارد مذكور، واقعاً مصداق خلل و نقصان نبودهاند!
2. اكنون فرض كنيد كه ما پس از مطالعة فراوان در نظام آفرينش به هيچ موردي از عيب و نقص و بينظمي برنخورديم. آيا در چنين حالتي مدعاي قرآن ـ مبني بر عدم وجود خلل و نقصان در نظام آفرينش ـ ثابت ميشود؟ پاسخ به دو دليل منفي است:
1ـ2. نيافتن، دليل بر نبودن نيست. زيرا ما هيچگاه نميتوانيم تمام پديدههاي عالم هستي و روابط پيچيدة بين آنها را مورد مطالعه و بررسي قرار دهيم و با مطالعة تعداد محدودي از پديدهها نيز نميتوانيم حكم كنيم كه در كل نظام هستي ـ با ميلياردها پديدة مرموز و پيدا و پنهان ـ هيچ خلل و نقصاني وجود ندارد. به عبارت ديگر استقراء كامل از توان بشر بيرون است و استقراء ناقص نيز به نتيجهاي قطعي نميرسد.
2ـ2. ممكن است خطاي عقل و نقص علم و دانش ما موجب شود كه وجود عيب و نقص در پديدهاي را ـ كه به گمان خود مورد مطالعة دقيق قرار دادهايم ـ نبينيم.
بنابراين سؤال مطرح شده در آيه، اولاً مبهم است (چون در متن آن، مفهوم مبهم و تعريفناشدة «خلل و نقصان در نظام آفرينش» بكار رفته) و ثانياً لغو و بيهوده است، زيرا بشر جايزالخطا با علم و دانش محدود خود نميتواند پاسخي قطعي و يقيني به اين سؤال بدهد و پاسخ ظني نيز دردي را دوا نميكند و نميتواند مبناي ايمان (و يا حتي عدم ايمان) شود.
3 . مشركان معتقد بودند كه خدا فرزند دارد. بعضي عيسي مسيح را پسر خدا ميدانستند، عدهاي ديگر، فرشتگان را دختران خدا ميپنداشتند و يهوديان نيز ـ آنطور كه قرآن نقل ميكند ـ عزير را پسر خدا و … در برابر همة اين ادعاها قرآن در آية 101 سورة انعام با شگفتي ميپرسد:
… چگونه ممكن است ] خدا [ فرزندي داشته باشد، حال آنكه همسري نداشته؟ …
دو پيشفرض، مبناي اين سؤال واقع شدهاند:
الف) فقط در يك حالت ميتوان x را فرزند y دانست و آن اينكه y همسري داشته و x نتيجة پيوند زناشويي y و همسرش باشد. به عبارت ديگر گويي رابطة پدري و فرزندي فقط در قالب نظام انساني و حيواني معنا ميدهد و در خارج از اين چارچوب، به هيچ معنايي نميتوان و نميبايد چيزي يا كسي را فرزند چيزي يا كسي ديگر دانست.
ب) مشركان نيز پيشفرض الف را قبول دارند، ولي تاكنون حواسشان به اين موضوع نبوده است كه خدا همسري نداشته و ندارد تا بتواند از او صاحب فرزندي شود.
خداي محمد بر مبناي اين دو پيشفرض، با خود انديشيده است كه كافي است «همسر نداشتن» خود را به ياد مشركان اندازد تا آنها متذكر شده و از اعتقاد به اينكه خدا فرزندي دارد دست بكشند! در حالي كه هر دو پيشفرض آشكارا باطلند. فراموش نكنيم كه دلالت الفاظ بر معاني، دلالتي است وضعي و قراردادي نه حقيقي. آدميان براي اشاره به معنايي خاص، الفاظي را وضع ميكنند تا بتوانند با هم رابطة زباني برقرار كنند. بنابراين به راحتي ميتوانند به گونهاي مجازي و اعتباري، فرشتگان را دختران خدا و عيسي را پسر خدا بنامند. اشكال منطقي اين كار چيست؟ مسيحيان كه عيسي را پسر خدا ميدانند به هيچ وجه معتقد نيستند كه خدا همسري داشته و با او نزديكي كرده و آن همسر، عيسي را براي خدا بدنيا آورده است. آنها ميگويند خداوند بواسطة روحالقدس، از روح خود در وجود مريم دميد و به گونهاي معجزهآسا و خارج از چارچوب قوانين طبيعي او را باردار كرد. چه اشكالي دارد كه (حداقل به گونهاي مجازي) عيسي را پسر خدا بناميم؟ مگر وقتي مؤمنان را ياوران خدا ميناميم، واقعاً معتقديم كه مؤمنان «ياري دهندگان خدا» هستند؟ هرگز! چون خدا كه عالم مطلق و قادر مطلق و خالق همة عوالم هستي و فرمانرواي كائنات است، به هيچ وجه به ياري آدميان نياز ندارد. مگر وقتي سخن از «خشم خدا» ميگوييم، همان معنايي را اراده ميكنيم كه از «خشم آدميان» ميفهميم؟ هرگز! زيرا خدا بنا به فرض، موجودي كامل و مطلق و بسيط و … است و عوارض نفساني مانند شادي و غم و عصبانيت و نگراني و … عارض وجودش نميشود. اكنون فرض كنيد كسي سؤال كند: «مگر خدا موجودي ناقص يا نيازمند و انسانگونه است كه شما «مؤمنان » را «ياوران» او ميدانيد و «خشم و غم و شادي و … » را به او نسبت ميدهيد؟» در اين صورت چه پاسخي به او ميدهيم؟ شبيه همين پاسخ را ميتوان به سؤال آية مورد بحث داد. قائل شدن به اينكه خدا فرزند دارد، منطقاً مستلزم اعتقاد به همسر داشتن خدا نيست. بنابراين سؤال آيه غير منطقي است.
4. آية 30 سورة انبياء از روي شگفتي ميپرسد:
آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين ] در ابتدا [ به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم و هر چيز زندهاي را از آب پديد آورديم؟ آيا ] باز هم [ ايمان نميآورند؟
كافران در زماني كه ـ بنا به فرض ـ آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، وجود نداشتند تا جدا شدن آنها از همديگر را ببينند!؟ اما اگر هم وجود داشتند، فقط ميتوانستند حادثة مذكور را مشاهده كنند، نه عامليت و دخالت خدا را. زيرا چنين چيزي با حواس ظاهري آدمي قابل درك نيست. وابستگي حيات به آب نيز قابل مشاهده است و تحقيقات علمي نشان ميدهد كه حيات از آب شروع شده است، اما اينكه عامل اين پديده خداست يا نه، قابل ديدن يا مشاهده كردن نيست. حوادث و پديدههاي طبيعي با استناد به قوانين و علل طبيعي حداقل تا حدودي قابل توجيه هستند و رازآلوده بودن برخي پديدهها را ـ حداقل در حد احتمالي معقول ـ ميتوان به جهل انسان نسبت به بسياري از اسباب و علل و قوانين طبيعي كشفناشده مستند كرد و اميدوار بود كه با پيشرفتهاي علمي، بقية مجهولات نيز بتدريج كشف شود. بنابراين با فرض وجود خدا، دست او در طبيعت آشكار نيست و همين، سؤآل مطرح شده در آيه را بيمعنا و نامعقول ميكند. ممكن است بگوييد دخالت خدا در آن حادثه (جدا شدن آسمان و زمين از هم) هر چند با حواس ظاهري قابل مشاهده نيست، لكن با توسل به قواعد و ادلة عقلي (مانند عليت و برهان وجوب و امكان) ميتوان به وجود خدا و دخالت او در اين حادثه پي برد. اما اولاً چنين راهي معلوم نيست به نتيجهاي قطعي برسد (زيرا تاكنون نقدهاي محكمي به ادلة عقلي اثبات وجود خدا وارد شده و خدشهناپذيري اين ادله زير سؤال رفته است)، و ثانياً اگر اين راه ميتواند وجود خدا را با قاطعيت تمام اثبات كند، ديگر نيازي به يادآوري حادثهاي در ميلياردها سال پيش نيست. طبق اين مدعا هر پديدة كوچك و بزرگي، در هر زمان ميتواند وجود خدا را براي ما اثبات كند. به عبارت ديگر، به جاي استناد به حادثة جدا شدن آسمانها و زمين در ميلياردها سال پيش ـ كه از نظر مخالفان و منكران، معلوم نيست واقعاً رخ داده است يا نه ـ بهتر بود به پديدههاي ملموس طبيعي كه هر روز پيش روي آدميان حادث ميشوند، اشاره ميشد.
خطاي ديگري كه در آية مورد بحث رخ داده، اين است كه از وابستگي حيات به آب، وجود خدا را نتيجه گرفته است. به عبارت ديگر سؤال آيه بگونهاي مطرح شده است كه گويي آدميان با كشف رابطة حيات با آب و اينكه موجودات زنده از آب پديد آمدهاند، بايد به وجود خدا پي ببرند و به او ايمان بياورند. در حالي كه اين، توقعي غيرمنطقي است و هيچگاه نميتوان از اينكه فلان پديدة خاص، علت يا عامل پديدة خاص ديگري است، وجود خدا را نتيجه گرفت، به عنوان مثال نميتوان گفت كه عامل جزر و مد دريا، جاذبة كرة ماه است، پس خدا وجود دارد!
تحقيقی بودن اصول دين،پيشفرضها و لوازم منطقی
تحقيقی بودن اصول دين،پيشفرضها و لوازم منطقی
مقدمه
در فرهنگ ديني ما مسلمانان «تحقيقي بودن اصول دين» از بديهات اوليه شمرده ميشود و تقريبا هيچكس، عالم يا عامي، در آن شكي نميورزد و خدشهاي وارد نميكند. در ابتداي بيشتر رسالههاي عمليه مراجع تقليد بر روي اين موضوع تاكيد و گفته شده است كه:
تقليد در اصول دين جايز نيست و مسلمان بايد در اين مورد تحقيق كند و اصول دين را با دليل و برهان بپذيرد.
حكم عقل و وجدان انسان نيز البته جز اين نيست، يعني تقليد و تعبد كوركورانه، آن هم در مسائل مهم و سرنوشتسازي چون انتخاب دين، مخالف عقل و وجدان و فطرت انسان است و دينداران نيز به همين دليل «تحقيقي بودن اصول دين» را پذيرفتهاند، نه به خاطر آنكه فقيهان بدان فتوا داده و يا حكم كردهاند. به عبارت روشنتر، تحقيقي بودن اصول دين، خود تقليدي نيست، بلكه يك اصل كاملاً بديهي است كه عقل همه آدميان از جمله دينداران آن را تأييد ميكند.
بسيار خوب، تا اينجا مشكلي وجود ندارد، اما نكته بسيار مهمي كه معمولاً مورد غفلت قرار ميگيرد اين است كه تحقيقي بودن اصول دين پيشفرضها و لوازم منطقي خاصي دارد كه بدون توجه نظري و پايبندي عملي به آنها نميتوان بهگونهاي جدي و با صداقت دم از عدم جواز تقليد و لزوم تحقيق در اصول دين زد. من در اين نوشتار ميكوشم تا به اندازه وسع ناچيز خودم مسئله را باز كنم و به دنبال آن آزموني ساده براي تشخيص جديت و صداقت قائلان به اين شعار زيبا و عقلپسند ارائه دهم.
پیشفرضها
وقتي ميگوييم در اصول دين بايد تحقيق كرد و آنها را با دليل و برهان پذيرفت، اين بدان معناست که حجّيت عقل مستقل و خودبنياد را از پيش به رسميت شناختهايم، يعني قبول كردهايم كه هر انسانی فارغ از هر نژاد، طبقه، جنس، دين، مذهب و … داراي عقلي است كه با بكار بستن آن عليالاصول ميتواند به شناخت جهان و انسان نايل آيد و دستكم در مواردي به حقيقت دست يابد. در اين پيشفرض، برخي از مواردي كه بشر ميتواند با استفاده از عقل خود حقيقت را كشف كند عبارتند از: وجود يا عدم وجود خدا، واقعيت داشتن ارسال رسل توسط خدا و اينكه آيا پيامبر اسلام (به عنوان مثال) واقعاً پيامبري الهي بوده است يا نه. اين پيشفرض را ميتوان با تعبيري ديگر هم بيان كرد و آن اينكه حق و باطل اموري ماقبل ديني و يا بروندينياند؛ وقتي ميگوييم «بايد دين حق را برگرفت و دين باطل را رها كرد» معناي سخنمان اين است كه دين را با حق میسنجند، نه حق را با دین. پس معيار حق بودن يا نبودن دين، امري برونديني و مستقل از دين است.
پيشفرض دوم به رسميت شناختن فرديت آدمي يا به عبارت روشنتر استقلال فكري و شخصيتي او است. در اين پيشفرض، عقل هركس براي خودش حجت است نه براي ديگري؛ چراكه در غير اين صورت كار به تقليد در اصول دين ميكشد و اين خلاف فرض است. هركس بايد خودش (و در حد تواني كه دارد) تلاش كند و با مطالعه و تحقيق و انديشيدن در اصول دين، به نتيجهاي برسد كه در نظر خودش مستدل و قابلقبول است. ممكن است يك فرد عامي با دلايلي كه در نظر ما ضعيفند، به نتيجهاي خلاف اعتقاد ما رسيده باشد، اما همان نتيجه براي خودش حجت است و ما فقط هنگامي ميتوانيم از او توقع تجدیدنظر در عقیدهاش را داشته باشیم كه بتوانيم با دلايل قويتر و معتبرتر او را قانع و به خطاي فرضياش واقف كنيم. او نيز در مواجهه با مخالفان فقط هنگامي بايد دست از عقيدهاش بردارد كه دلايل آنها را قانعكننده و قابلقبول بيابد، نه اينكه به صرف برتري علمي آنها و يا هر علت ديگري مرعوب شود و از راي خود عدول كند، چنين روشي با تحقيقي بودن اصول دين ناسازگار است.
اما پيشفرض سوم هنگامي بر ما آشكار ميشود كه به معنای واژه «تحقيق» توجه كنيم. تحقيق به معناي تلاش و جستجو براي يافتن حقيقت و يا دستكم نزديك شدن به آن است؛ پس وقتي ميخواهيم در موضوعي خاص، مثلاً وجود يا عدم وجود خدا تحقيق كنيم، از پيش پذيرفتهايم كه حقيقت در اين مورد هنوز براي ما معلوم نيست و بايد با تحقيق و مطالعه و تأمل و تعمق فراوان بفهميم كه بالاخره خدا وجود دارد يا نه. به تعبير دقيقتر، ما در ابتدا نسبت به وجود خدا شك داريم و نميدانيم كه آيا خدا وجود دارد يا نه، همين شك اوليه محرك تلاش ما براي رسيدن به حقيقت (از طريق تحقيق) ميشود. در مورد ديگر اصول دين مانند نبوت نيز مطلب از همين قرار است. وقتي به عنوان مثال ميخواهيم در مورد نبوت پيامبر اسلام تحقيق كنيم، از پيش پذيرفتهايم كه معلوم نيست پيامبر اسلام واقعاً پيامبری الهی بوده است، چراكه ما هنوز خودمان در اين مورد تحقيق نكردهايم و تحقيقات ديگران هم هرچند ممكن است در روند تحقیقات ما مفيد و سودمند باشد، اما براي ما حجّیتی ندارد. فراموش نكنيم كه ما نميخواهيم در اين مورد از ديگران تقليد كنيم، بلكه ميخواهيم خودمان با تحقيق و مطالعه و انديشيدن به نتيجه برسيم. شك و ترديد در مورد آنچه از دوران كودكي و با القائات و تبليغات فراوان به ما آموختهاند، نه تنها مبنايي كاملاً معقول و منطقي و اخلاقي و حتی شرعی دارد، بلكه تنها محرك واقعي ما براي تحقيق و مطالعه در اصول دين (يا هر موضوع ديگري) است.
در تعريف واژه تحقيق، يك نكته ديگر هم نهفته است كه شايد تعبير ديگري از همان نكتهاي باشد كه در بالا آمد و آن اينكه: نتيجه تحقيق از پيش معلوم نيست، بلكه پس از تحقيق معلوم ميشود. وقتي در موضوعي خاص شروع به تحقيق ميكنيم، معلوم نيست كه نتيجه تحقيق ما به كجا ميانجامد، حتي ممكن است در مواردي هيچگاه نتوانيم به نتيجه برسيم. به عنوان مثال وقتی در مورد وجود خدا شروع به تحقیق و مطالعه میکنیم، نتيجه تحقيق ما به حصر عقلي يكي از حالتهاي زير از آب درميآيد:
الف) خدا وجود دارد.
ب) خدا وجود ندارد.
ج) عدم حصول نتيجهاي قطعي و بنابراين حكم به تعليق دادن
اما نكته مهم اين است كه در ابتدا و يا در حين تحقيق معلوم نيست كه به کدامیک از این نتایج خواهیم رسید. اينكه ديگران، هرچقدر هم عالم و فيلسوف باشند، در تحقيقات خود (به عنوان مثال) به اين نتيجه رسيدهاند كه «خدا وجود دارد» ، منطقاً نتيجه نميدهد كه ما نیز به همان نتيجه خواهيم رسيد. هركس بايد متكي به تحقيقات و مطالعات و تفكرات خود باشد، نه ديگران (هرچند بدون شک استفاده علمي از تحقيقات ديگران هيچ اشكالي ندارد). بازهم فراموش نكنيم كه اصول دين تحقيقي است، نه تقليدي!
چهارمين (و شايد مهمترين) پيشفرض تحقيقي بودن اصول دين عبارت است از ضرورت معقولسازي عمل به فروع دين. به عبارت ديگر، گويي از پيش فرض كردهايم كه عمل به فروع دين (مانند نماز خواندن، روزهگرفتن، حج رفتن، رعايت حجاب به شكلی خاص، جهاد و به طور كلي شعائر و مناسك ديني) هنگامي معقول است و معنا دارد كه ابتدا بعضي مقدمات جهانشناختي مانند وجود خدا، نبوت پيامبر اسلام، آسماني بودن قرآن، واقعيت داشتن معاد و … را از پيش قبول كرده باشيم، وگرنه اگر بنا به فرض، خدايي وجود نداشته باشد و يا پيامبر اسلام به معناي واقعي پيامبري الهي نبوده و يا معادي در كار نباشد، نه تنها الزامي در انجام بسياري از آداب و مناسك ديني وجود ندارد، بلكه گاهي انجام چنين اعمالي نامعقول و بيمعنا خواهد بود. البته در اينجا بيشتر «الزام به انجام تكاليف ديني» مورد بحث است، وگرنه انجام برخي از اين تكاليف و يا آداب و مناسك ديني از روي علاقه شخصي بحثديگري است.
پیآمدها و لوازم منطقی
اما لوازم و پيآمدهاي منطقي «تحقيقی بودن اصول دين» هنگامي آفتابي ميشود كه به دو نكته مهم توجه كنيم:
الف) روش تحقيق: منظور من در اينجا روش تحقيق به مفهوم علمي آن نيست، بلكه اشاره به دستکم يك شرط لازم در تحقيق (خصوصاً در حوزه اصول دين) است كه اگر رعايت نشود، تحقيق به معناي واقعي صورت نميگيرد و آن عبارت است از: مطالعه و تأمل و تعمق در دلايل و براهين طرفين دعوا. وقتي ميخواهيم (به عنوان مثال) در مورد وجود يا عدم وجود خدا تحقيق كنيم، ابتدا بايد هم دلايل قائلان به وجود خدا را بخوانيم و بشنويم و هم دلايل معتقدان به عدم وجود خدا را؛ آنگاه پس از مطالعه دلايل دو طرف دعوا، با استفاده از ضوابط و قواعد علمي، عقلي و منطقي بين آن دو قضاوت كنيم. چراکه معتقدان و منكران وجود خدا هركدام براي خود دلايل و براهيني اقامه كرده و به دلايل و براهين طرف مقابل خود نقد زدهاند و به نقدهاي متقابل همدیگر نيز پاسخهايي دادهاند. بدون مطالعه مجموعه این مباحث نميتوان به قضاوتي معقول و منطقي رسيد. همين سخن را در مورد ديگر اصول دين مانند نبوت پيامبر اسلام نيز ميتوان گفت. مسلمانان معتقد به نبوت پيامبر اسلام هستند، در حالي كه پيروان اديان ديگر چنين اعتقادي ندارند. هم عالمان اسلام و هم عالمان ديگر اديان براي مدعاي خود دلايل و براهينی دارند. اگر قرار باشد كه هنگام تحقيق در مورد نبوت پيامبر اسلام فقط به سخنان عالمان اسلام گوش كنيم و از دلايل و براهين مخالفان و منتقدان خبر نگیریم، مانند قاضیای عمل کردهایم که فقط به سخنان يك طرف دعوا گوش داده و بر همان مبنا حكم كرده است. چنين قضاوتي با عقل و اخلاق و عدالت ناسازگار است و معلوم نيست كه به حقيقت اصابت كرده باشد. مطالعه دلايل يك طرف دعوا و بیاعتنایی نسبت به دلايل طرف مخالف، به معناي اين است كه در تحقيق خود جدي و صادق نيستيم و از پيش قصد كردهايم كه به نتيجهاي خاص برسيم؛ اين جز خودفريبي چيز ديگري نيست.
ب) زمان بردن تحقيق: تحقيق در هر موضوعي، بهويژه اگر قرار بر رعايت شرط لازمی ميباشد كه در بند فوق (الف) آمد، زمان ميبرد و اين نكته بسيار مهمی است و مهمتر از آن اين است كه اصولاً از پيش نميتوان مدتزمان لازم براي رسيدن به نتيجه را تعيين كرد. توجه به اين نكته بهويژه در دوران معاصر كه تعداد منابع فلسفي و كلامي موافقان و مخالفان اصول دين بسيار زياد است و روز به روز نيز بر تعداد، عمق و غناي اين منابع افزوده ميشود، از اهميت خاصی برخوردار است. امروزه در كنار انبوهي از منابع فلسفی و کلامی مسلمين كه در آنها بر حقانيت مباني انديشه اسلامي استدلال شده است، صدها كتاب و هزاران مقاله از طرف مخالفان در نقد اصول دين اسلام و اثبات اديان و مكاتب ديگر نيز يافت ميشود و پيداست كه با خواندن دو يا چند كتاب از طرفين دعوا نميتوان به نتيجهاي مطمئن و معتبر رسيد. اگر واقعبين باشيم، خواهيم ديد كه تحقيق در اصول دين شايد ساليان دراز به طول انجامد و حتي ممکن است هيچوقت به نتيجه قطعي و نهايي نرسد.
شايد ذكر يك نكته مهم در اينجا لازم باشد. فرض كنيم يك بودايي با خواندن ترجمه هندي قرآن و چند كتاب در اصول عقايد اسلامي به اين نتيجه برسد كه اسلام دين حقي نيست. موضع يك مسلمان در اين مورد چيست؟ اين موضعگيري را ميتوان چنين خلاصه كرد:
اولاً قرآن و متون اوليه و معتبر اسلامي در حوزههاي تفسير، فلسفه، كلام، اخلاق، تاريخ و فقه اسلامي به زبان عربي نگاشته شدهاند و بدون آشنايي عميق با زبان و ادبيات عربي نميتوان در اين متون تحقيق كرد و ثانياً تعداد اين متون دستاول و معتبر بسيار فراوان است و با خواندن دو يا چند كتاب (خصوصاً اگر ترجمه و دستچندم باشند) نميتوان به شناختی صحيح و عميق از اسلام و قرآن رسيد. بنابراين قضاوت آن فرد بودايي در مورد اسلام سطحي و شتابزده بوده و از اعتبار علمي برخوردار نيست.
بسيار خوب، اين موضعگيري كاملاً درست و منطقي است، اما آيا همين سخن را در مورد روش شناخت آيينبودا و يا اديان و مذاهب ديگر هم نميتوان گفت؟ آيا خود مسلمانان هم در هنگام تحقيق در اصول دين و مطالعه اديان و مذاهب ديگر نبايد همين اصل را رعايت كنند؟ پاسخ آشكار است، ما نيز بدون مطالعه عميق و وسيع متون دستاول آيين بودا (یا هر آیین دیگری) نميتوانيم در مورد آن آيين قضاوت كنيم. اما اولاً آن متون به زبانهاي چيني، هندي يا ژاپني نوشته شدهاند و براي مطالعه و درك صحيح از بوديسم بايد با اين زبانها آشنا شويم، و ثانياً تعداد متون معتبر و دستاول آنها هم بسيار فراوان است و كتاب بودا هم تفسيرهاي معتبر متعددی دارد كه بدون مطالعه آنها نميتوان به درك درست و عميقی از اين آيين رسيد. اما آموختن زبان و ادبيات هندي يا چيني و مطالعه منابع علمي آيين بودا سالها طول ميكشد و اگر بخواهيم در مورد همه اديان و مذاهب و مكاتب ديني و غيردينی اين روش علمي را بكار بنديم، شايد نياز به چند صد سال عمر داشتهباشيم!
من اين نكته را فقط به اين منظور مطرح كردم تا بگويم كه اولاً قاعده طلايي اخلاق در تحقيقات علمي هم قابل پياده شدن است و ثانياً كار تحقيق در اصول دين صداقت، جديت و صبر و حوصله شگرفي ميطلبد و با مطالعه چند كتاب و مقاله تمام نميشود. شايد گزاف نباشد اگر بگوييم كه مطالعه جدي و عميق همه اديان و مذاهب (كه تعدادشان به صدها ميرسد) و مقايسه و انتخاب بهترين آنها اصولا امكانپذير نيست و بنابراين حتي اگر پس از سالها مطالعه و تحقيق در مورد اصول دين، به نتيجهاي خاص رسيديم، نبايد آن را حقيقت نهايي و نهايت حقيقت تلقي كنيم.
اگر مجموعه نكاتي كه تاكنون گفتم مورد پذيرش واقع شده باشند، پيآمدها و لوازم منطقي مدعاي تحقيقي بودن اصول دين بهراحتي آشكار ميشوند. در اينجا فقط به چند مورد اشاره ميكنم:
1) شك در مباني انديشه ديني براي هر فردي كه در اصول دين تحقيق نكرده و دينش را از پدر و مادر و محيط به ارث برده، نهتنها جايز، بلكه به يك معنا واجب است، چرا كه اولاً تقليد و تعبد كوركورانه در اصول دين (به حکم عقل و وجدان و فطرت بشری و حتی شرع) جايز نيست و ثانياً بدون شك و ترديد در آنچه آدمي به عنوان اصول دين از آباء و اجداد خود به ارث برده و با تقليد از محيط و اجتماع خود كسب كرده، انگيزهاي واقعي براي تحقيق بوجود نميآيد و تحقيق به معناي واقعي آغاز نميشود. بنابراين اگر ميخواهيم مردم و بهويژه جوانان به معناي واقعي و با جديت و انگيزه قوي در اصول دين تحقیق كنند، بهجاي بمباران تبليغاتي و القاء مكرر و ملالانگيز اعتقادات ديني، به فرزندان و جوانانمان كمك كنيم تا در اين اعتقادات ارثي و تقليدي شك كنند و بیندیشند كه ممكن است حق و حقیقت در جای دیگری باشد. چراكه تا اين تشكيک به معناي واقعي و جدي صورت نگيرد، انگيزهاي براي تحقيق در اصول دين بوجود نميآيد. حتي آنها هم كه در اصول دين خود تحقيق كرده و به نتيجهاي خاص رسيدهاند، نبايد جزميت بهخرج دهند و پرونده اصول دين را مختومه اعلام كنند. آنها نيز بايد بدانند كه ممكن است تحقيقاتشان ناقص و يا نادرست بوده و لذا نبايد به نتيجه حاصله اطمينان قطعي و جزمي داشته باشند. در عالم انديشه و تفكر پرونده هيچ موضوعي را نميتوان و نبايد مختومه اعلام كرد.
2) نهاد آموزش و پرورش نیز به جاي تدريس اجباري و تحميل اعتقادات يك دين خاص به دانش آموزان بايد روحيه تحقيق و مطالعه و جستجوي حقيقت را در آنها پرورش دهد و از تلقين و القاي يكسويه ديني خاص به كودكان و نوجوانان بيدفاع پرهيز كند. پدر و مادر نيز در ترتيب فرزند خود بايد همين استراتژي را در پيش گيرند. اين نكته توضيح دقيقتري ميطلبد. فردي كه از همان ابتدای كودكي و در طول دوران رشد و بلوغ و تحصيل در دبستان و راهنمايي و دبيرستان، تحت بمباران تربيتي و تبليغاتي و القائات يكطرفة پدر و مادر، معلم، تلويزيون، راديو و … قرار ميگيرد و از در و ديوار محيط زندگياش تبليغ يك اعتقاد خاص (مثلا اسلام) ميبارد، پس از رسيدن به سن رشد و بلوغ ديگر نميتواند (و يا بهسختي ميتواند) در درستي اين آموختهها و اعتقادات شك كند و انگيزه لازم براي تحقيق در اصول دين را بدست آورد. بنابراين حاصل و نتيجه نظام تربيتي و آموزش و پرورش مذكور، بوجود آمدن روحيه تعصب و جزميت كوري است كه بهشدت مانع تحقيق در اصول دين ميشود. كسي كه چنين بار آمده است، نيازي به تحقيق در اصول دين احساس نميكند، چراكه گمان ميكند دين و آيين حق همان است كه از كودكي تاكنون به او آموختهاند. سری به جوامع دیگر با ادیان و مذاهب دیگر بزنید و با جوانان و بزرگسالان آنها گفتگو کنید تا این واقعیت بر شما مکشوف افتد.
3) كسي كه تقليد را كنار گذاشته و شروع به تحقيق در اصول دين كرده است، تا زماني كه به نتيجه نرسيده باشد، عقلاً، اخلاقاً و حتی شرعاً هيچ الزامي براي انجام دستورات شرعي يا مناسك ديني ندارد، چراكه هنوز برايش معلوم نشده است كه آيا اصولاً خدايي وجود دارد يا نه، و آيا (به عنوان مثال) پيامبر اسلام واقعاً پيامبري الهي بوده است يا نه، و آيا پس از او هم پيامبري آمده است يا نه. به عبارت دیگر، چنين كسي هنوز برايش معلوم نشده است كه آيا دين ريشه در واقعيت دارد يا ساخته اوهام بشري است، و اگر دين از حقيقي برخوردار است، از ميان اديان كنوني كدام حق و كدام باطل است. آشكار است كه تا پاسخ اين پرسشها با تحقيق كافي (و نه از روي تقليد) برايش معلوم نشود، نميداند كه آيا اصولاً بايد ديندار بود يا بيدين، و اگر بايد ديندار بود، از كدام دين بايد پيروي كرد: يهوديت، مسيحيت، اسلام، اديان شرقي مانند بوديسم، آيين هندو و…؛ پس نه تنها شخص محقق خود را ملزم به رعايت هیچکدام از قوانين و آداب ديني و شرعي خاص (كه مربوط به دينی خاص مثلاً اسلام است) نميبيند، حكومت و جامعه ديني (بهويژه عالمان و فقيهان) نيز به هيچ وجه نبايد او را ملزم به انجام این امور كنند، چرا كه اين تحميلي ناروا و غيرمنطقي و غيرعادلانه است.
4) تحقيق در اصول دين به معناي واقعي هنگامي ميسر ميشود كه دسترسی به دلايل و براهين موافقان و مخالفان اندیشه دینی بهیکسان میسر باشد و این مستلزم آزادی مخالفان در چاپ و نشر و طرح نظرات خودشان است. اگر قرار بر این باشد که چاپ و نشر كتابها و منابع علمي مخالفان تحت عنوان ترويج كتب ضاله ممنوع و مستوجب مجازات باشد و (به بهانه جلوگیری از گمراه شدن جوانان و تشكيك در ايمان مردم) جلوي اظهار نظر مخالفان گرفته شود، تحقيق در اصول دين ناممكن ميشود. اگر واقعاً و صادقانه معتقد به تحقيقي بودن اصول دين هستيم و اگر واقعاً به دنبال حقيقت ميگرديم و حقيقت برايمان مهمترين و بزرگترين ارزش است، پس بايد به صاحبان همه انديشههاي مخالف، آزادي بدهيم تا نظرات خود را آزادانه مطرح كنند و محققان بتوانند در پرتو تضارب آراء به حقيقت برسند و يا به آن نزديك شوند. نميتوان به كسي گفت كه در مورد نبوت پيامبر اسلام تحقيق كن، اما فقط كتابهايي را بخوان كه در اثبات نبوت پيامبر اسلام نوشته شدهاند. نميتوان به كسي گفت درباره امامت تحقيق كن، ولي فقط كتابهايي را بخوان كه در اثبات امامت امام علي(ع) نوشته شدهاند.
5) و اما آخرين و شايد مهمترين لازمه منطقي تحقيقي دانستن اصول دين اين است كه واقعاً و از صميم قلب به نتيجه تحقيق خود تن دهيم، حتي اگر مخالف اعتقادات رايج در جامعه باشد، و نتايج تحقيقات ديگران را نيز به رسميت بشناسيم و محترم بداريم، حتی اگر مخالف عقیده ما بود. به عبارت ديگر نبايد نتيجه تحقيق در اصول دين را از پيش تعيين كنيم و به مردم بگوييم كه در اصول دين تحقيق كنيد، ولي حتماً بايد به نتيجه مورد نظر ما برسيد وگرنه مجازات ميشويد (حكم ارتداد)! چراكه اين روش موجب ترس و وحشت محققان (از رسیدن به نتیجه خلاف) میشود و مانعی بزرگ در برابر تحقیق جدی، عمیق و صادقانه ایجاد میکند.
نتیجه
اكنون شايد نوبت به طرح دو پرسشنهايي باشد كه پاسخ به آنها ميتواند ميزان صداقت و جديت ما در شعار تحقيقي بودن اصول دين را آفتابي كند:
الف) آيا تحقيق در اصول دين (كه وظيفه عقلي، وجداني، اخلاقي و حتی شرعی همه دينداران است) مستلزم جامعه و حكومتي آزاد و دموكراتيك نيست؟ به عبارت ديگر آيا در جامعه بسته و استبدادي و غيرآزاد، كه اولاً فقط طرفداران دين و مذهب حاكم ميتوانند انديشهها و استدلالهاي خود را آزادانه طرح كنند و به چاپ و نشر برسانند ولي پيروان ديگر اديان و مذاهب از اين آزادي محرومند، و ثانياً همه رسانهها و نهادهای آموزشی و تربیتی (مانند آموزش و پرورش، آموزش عالی، صدا و سیما، مطبوعات و …) ملزم به تدریس و تبلیغ و القای یک دین خاص شدهاند و ثالثاً شك و ترديد در آموزههاي ديني اگر جرم تلقي نشود، دستكم تقبيح ميشود و رابعاً فرد محقق از اينكه نتيجه تحقيقاش مخالف اعتقادات رايج ديني و یا خواست طبقه حاکمه درآيد، ترس و وحشت دارد، ميتوان دم از تحقيق در اصول دين زد؟
ب) آیا ملزم کردن فرزندانمان (و دیگران) به انجام تکالیف دینی (مانند نماز و روزه و حجاب اسلامی) درحالی که میدانیم آنها هنوز در اصول دین خود تحقیق نکرده و به نتیجهای نرسیدهاند، خلاف عقل و وجدان و اخلاق و حتی شرع نیست؟ آیا نباید بهجای اینکار، آنها را به تحقیق و مطالعه و اندیشه و تفکر بیشتر برای یافتن حقیقت تشویق کرد و انتخاب دین و مذهب و نوع زندگی را به عهده خودشان گذاشت تا آزادانه و آگاهانه راه خود را انتخاب کنند؟ (توجه کنید که در اینجا سخن در نادرستی تحمیل دین و عقیده به فرزندان و الزام و اجبار آنها به انجام تکالیف دینی است، وگرنه کمک و راهنمایی علمی در چارچوب بحث و گفتگوی آزاد و دوستانه و یا تشویق آنها به انجام بعضی تکالیف شرعی تا جایی که به اکراه و اجبار نینجامد، اشکالی ندارد)
نکاتی پیرامون مزد نطلبیدن پیامبر اسلام از مردم
در بسیاری از آیات قرآن بر این نکته تاکید شده است که پیامبر اسلام (مانند پیامبران پیشین) در قبال انجام رسالت الهی خود (هدایت مردم) از کسی مزد طلب نمیکند:
… بگو: من از شما هیچ اجر و مزدی برای انجام این رسالت طلب نمیکنم … (انعام/90)
این مضمون با تعابیر مختلف بارها در قرآن تکرار شده است[1] و دستکم در بعضی موارد از ظاهر آیات و تفاسیر معتبر چنین برمیآید که قرآن میخواهد مزد نطلبیدن پیامبر از مردم را قرینهای بر صدق مدعای او مبنی بر پیامبری بگیرد. اما در اینجا چند نکته قابلتامل وجود دارد:
الف) فرض کنید فردی ادعا میکند که من از طرف خدا مامور هدایت شما به سوی کمال معنوی و سعادت ابدی (در آخرت) شدهام، اما ابتدا باید برایم حقوق و مزایا و پاداشهایی درنظر بگیرید تا به شما بگویم که خداوند چه چیزهایی به من وحی کرده و پیام او چیست؟! آیا در این صورت شما به عقل او شک نمیکنید و او را مورد تمسخر قرار نمیدهید؟ پاسخ آشکار است، فردی که میخواهد از طریق ادعای دروغین نبوت مردم را فریب دهد تا به اهداف مادی و دنیایی خود برسد، دستکم از این مقدار زیرکی و هوش برخوردار هست که بداند هیچگاه نباید چنین سادهلوحانه و ناسنجیده از مردم طلب اجر و مزد کند، بلکه برعکس، باید خود را فردی وارسته و بیعلاقه به زخارف دنیوی نشان دهد و چنین تظاهر کند که در راه هدایت مردم به سوی خدا و مبارزه با ظلم و فساد و بیدینی، از همه دار و ندار و هستی و نیستیاش گذشته است، زیرا فقط در این صورت است که میتواند نظر مردم را به سوی خود جلب کند. اگر از همان ابتدا (یا در میانه راه) آنهم چنین خام و سادهلوحانه تقاضای اجر و مزد کند، جز مورد تمسخر قرارگرفتن، چیزی نصیبش نمیشود. اما مدعی دروغین نبوت، این را هم میداند که اگر کارش بگیرد و مردم رفته رفته به او ایمان بیاورند، آنگاه بهتدریج (و بهواقع خیلی زود) دنیا به او رو میکند و به قدرت، مقام، شهرت، ثروت، حیثیت اجتماعی و … میرسد. به عبارت دیگر، او بهطور طبیعی و خواسته یا ناخواسته، اجر و مزد خود را دریافت میکند (حتی بسیار بیشتر و فراتر از آنچه در ابتدا تصور میکرده است).
پیامبر اسلام نیز نهتنها هیچگاه بهطور مستقیم و بهگونهای ناسنجیده از مردم طلب اجر و مزد نکرد، بلکه با عزمی راسخ و جدیتی مثالزدنی در راه متقاعد کردن مردم به پیامبریاش تلاش کرد و در این راه سختی کشید و ناملایمات را به جان خرید و از خود علاقه و گرایشی به ثروت و قدرت و مقام و … نشان نداد، اما وقتی مردم به نبوت او ایمان آوردند، عملا و بهطور طبیعی به اجر و مزد خود یعنی قدرت، حکومت، ثروت، حیثیت اجتماعی، رفاه و آسایش، زنان متعدد و کنیزان بسیار و … رسید. اشتباه نشود، من بههیچ وجه نمیخواهم بگویم که پیامبر اسلام قطعا پیامبر نبوده و هدفش از ادعای پیامبری، فریب دادن مردم و رسیدن به اهداف مادی و دنیایی خود بوده است، بلکه میگویم اجر و مزد نطلبیدن او (یا هر مدعی دیگری) هرگز نمیتواند قرینهای بر صدق مدعای او مبنی بر پیامبری باشد.
در اینجا تذکر یک نکته مهم نیز لازم است و آن اینکه همه مدعیان دروغین نبوت لزوما به دنبال همه مطلوبهای اجتماعی مذکور (یعنی قدرت، مقام، ثروت، حیثیت اجتماعی و …) نیستند. ممکن است کسی (به عنوان مثال) فقط به دنبال رسیدن به یک وجاهت و حیثیت اجتماعی بالا باشد و در این راه حتی پشتپا به ثروت و قدرت و مقام هم بزند، برای چنین کسی کدام اجر و مزد بالاتر از آن است که مردم او را پیامبری الهی و واسطه بین خدا و خلق بدانند؟ پس این واقعیت که بعضی مدعیان پیامبری در طول تاریخ حتی پس از آنکه مردم به آنها ایمان آوردند، هرگز به دنبال قدرت و مقام و ثروت و زن و … نرفتند، نشان نمیدهد که آنها به دنبال هیچ هدف نفسانی و دنیوی نبوده و هیچ اجر و مزدی هم دریافت نکردهاند. آنها دستکم به بزرگترین مطلوب اجتماعی آدمیان، یعنی «حیثیت اجتماعی» دست یافتند و چگونه میتوان اثبات کرد که آنها حتی به دنبال همین یک هدف هم نبودهاند؟ اما حتی اگر فرض کنیم (یا معلوم شود) که مدعی نبوت واقعا به دنبال هیچ هدف مادی و دنیوی و نفسانی هم نبوده و نیست (و حتی در راه هدایت مردم از مرگ استقبال میکند و تن به شهادت میدهد)، فقط صداقت اخلاقی او معلوم میشود، نه صدق منطقی مدعای او مبنی بر نبوت؛ این احتمال قوی و معقول وجود دارد که او واقعا انسانی وارسته و اخلاقی است و قصد اصلاح جامعه را دارد، ولی چارهای ندیده جز اینکه ادعا کند پیامبری الهی است تا بتواند به اهداف انسانی و اصلاحگرانهاش برسد.
ب) فرض کنیم مزد نطلبیدن مدعی نبوت، بتواند قرینهای (هرچند ضعیف) برصدق مدعای او باشد، ولی اولا این مزد نطلبیدن را نباید خود مدعی نبوت (آنهم مکرر) به رخ مردم بکشد، بلکه خود مردم باید با مشاهده این واقعیت، حدس و ظنشان نسبت به صدق مدعای او بیشتر شود. بهواقع کسی که مرتب مزد نطلبیدن خود را مطرح میکند و به رخ مردم میکشد، ناخواسته و ندانسته عقلورزان و نکتهسنجان را در مورد صدق مدعایش به شک و تردید میاندازد و از این طریق مرتکب نقضغرض میشود! ثانیا از دیدگاه مخالفان و منتقدان، پیامبر اسلام بهواقع طلب اجر و مزد هم کرد، اما نه به شکلی مستقیم و نامعقول، بلکه به شکلی غیرمستقیم و معقول! بدین صورت که ادعا کرد از طرف خدا آیهای نازل شده است که مطابق آن، مردم باید خمس درآمد خود را به پیامبر بدهند (آیه 41 سوره انفال). بازهم اشتباه نشود، من نمیگویم که پیامبر اسلام این آیه را از جانب خودش ساخت و به خدا نسبت داد تا مردم را فریب دهد و به روشی زیرکانه از آنها مزد بگیرد، میگویم باید بین دو نگاه مومنانه و غیرمومنانه تفکیک قائل شویم. نگاه مومنانه به این پدیده میگوید: خداوند آیه خمس را نازل کرد و به مردم دستور داد مقداری از درآمد خود را به پیامبر بدهند تا او بتواند دین خدا را ترویج دهد و به فقیران و مستمندان کمک کند. مطابق این نگاه، خمس در واقع به پیامبر نمیرسد، بلکه خرج اسلام و مسلمین میشود، اما نگاه غیرمومنانه (ملحدانه یا شکاکانه) به آیه مذکور چیز دیگری میگوید (و فراموش نکنیم که دستکم در برخی موارد، مخاطب آیات مربوط به مزد نطلبیدن پیامبر اسلام مخالفان و شکاکان هستند). از دیدگاه مخالفان، پیامبر با ادعای نزول این آیه، بدون اینکه در ظاهر طلب اجر و مزد کرده باشد، با سوءاستفاده از اعتقاد و ایمان مردم به پیامبریاش و با روشی زیرکانه مردم را به پرداخت اجر و مزد خودش وادار کرده است!
ج) ممکن است (به عنوان یک تفسیر محتمل) بگویید بیان مکرر آیات مذکور در قرآن برای این است که روحانیان و مبلغان دینی در آینده از پیامبر الگو بگیرند و در قبال هدایت و ارشاد مردم مزد نگیرند و سقف معیشت خود را بر ستون شریعت بنا نکنند. اما در اینجا اشکالی وجود دارد و آن اینکه پیامبر اسلام از رهگذر دین، عملا و بهطور طبیعی به همه امتیازها و مطلوبهای اجتماعی (همچون قدرت، ثروت و …) رسید و به هیچکدام پشتپا نزد، بنابراین چگونه میتوان به روحانیان گفت که شما از پیامبر الگو بگیرید و دین را نردبان رسیدن به قدرت و ثروت و امتیازات اجتماعی و سیاسی نکنید؟ امروزه وقتی به روحانیت رسمی گفته میشود که به دنبال حکومت و قدرت نروید و فقط به فکر ارشاد و راهنمایی مردم باشید، بلافاصله جواب میدهند که پیامبر اسلام خودش حکومت تشکیل داد!
د) بازهم ممکن است تفسیر دیگری از آیات مورد بحث ارائه شود و آن اینکه عدهای از مردم زمان پیامبر بدون هیچ دلیلی و یا گاهی به دلایل واهی از شنیدن سخنان او پرهیز میکردند و حاضر نبودند با او روبرو شوند، در چنین وضعی قرآن (با بیان آیات مذکور) میخواست به آنها بگوید: چرا حداقل به سخن پیامبر گوش نمیدهید؟ او که در قبال سخنانش از شما مزدی طلب نمیکند؟ به عبارت دیگر آیات مذکور به این واقعیت اشاره میکنند که شنیدن سخنان پیامبر و اندیشیدن در آن هزینهای ندارد، اما شاید در آن حقیقتی پیدا و باطلی افشا شود، پس شرط عقل این است که به سخنانش خوب گوش کنید و آنگاه اگر واقعا آن را خلاف عقل و فطرت خود یافتید، رها کنید و اگر موافق عقل و فطرت خود یافتید، آن را بپذیرید. بسیار خوب، این تفسیر کاملا معقول و پذیرفتنی است، اما به دو شرط: اول آنکه به پیشفرضها و لوازم منطقی آن هم پایبند باشیم و دوم اینکه این پیشفرضها و لوازم منطقی با هیچکدام از آموزههای دیگر قرآن در تعارض نباشد. یکی از پیشفرضهای مهم این تفسیر، اعتبار و حجیت عقل خودبنیاد و مستقل از دین است، همان عقلی که به ما حکم میکند تا اولا سخن هیچکس را بیدلیل قبول یا رد نکنیم و ثانیا هیچگاه خود را بینیاز از شنیدن سخنان و دیدگاههای جدید و حتی مخالف ندانیم و ثالثا با مخالفان و منتقدان با تحمل و مدارا برخورد کنیم و رابعا هیچکس را فوق چون و چرا ندانیم و خامسا … و سادسا … و … پذیرش این پیشفرضها ما را به لوازم و پیآمدهای نظری و عملی بسیار مهمی میکشاند که مهمترین آنها تن دادن به لیبرالیسم، دموکراسی، حقوق بشر و آزادی و برابری همه آدمیان است[2]. آیا آموزههای قرآن با این پیشفرضها و لوازم منطقی سازگازند؟ توجه کنید که قاعده یا دلیل عقلی تخصیصبردار نیست، آن قاعده عقلی که بنا بر تفسیر مذکور مورد استناد خدا (قرآن) قرار گرفته تا ضرورت شنیدن سخنان یک مدعی نبوت (در اینجا پیامبر اسلام) و اندیشیدن بر روی آن را به ما گوشزد کند، شنیدن سخنان مخالفان و منتقدان او را هم توصیه و بلکه واجب میکند. همچنین مطابق آن قاعده، تشخیص حق و باطل بودن سخن مدعی مذکور یا هر فرد دیگری با خود شخص (شنونده) است و اگر او تشخیص دهد که سخن آن مدعی قابلقبول نیست، حق دارد آن را نپذیرد، هرچند از نظر ما ممکن است اشتباه کرده باشد. این خلاف قاعده عقل و اخلاق است که ابتدا به کسی بگوییم سخنان مدعی نبوت را گوش کند و با عقل و فطرت خود مورد قضاوت قرار دهد، اما وقتی دیدیم که او پس از گوش دادن و اندیشیدن بر روی سخن آن مدعی، نظرش خلاف اعتقاد ما درآمد، حکم قتلش را صادر کنیم!
به هر حال سخن من این است که تفسیر مورد بحث از آیات مربوط به مزد نطلبیدن پیامبر، پیشفرضها و لوازم منطقی مهم و خطیری دارد که تندادن به آنها سر از پذیرش لیبرالیسم و دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و … در میآورد و من باور ندارم که بین این مفاهیم و آموزههای قرآنی کمترین سازگاری وجود داشته باشد، اما تنندادن به پیشفرضها و لوازم منطقی مذکور نیز ما را با تناقضی حلناشدنی مواجه میکند. انتخاب با خواننده اندیشمند!
پاسخ به نقد محمد علی ایازی در مورد تحدی قرآن
پاسخ به نقد محمد علی ایازی در مورد تحدی قرآن
مقاله تحدي قرآن [1] بي پاسخ نماند. آقاي سيد محمد علي ايا ز ي در مقالهاي تحت عنوان «تحدي و هماورد طلبي قرآن» [2] تلاش كردند تا به پرسشهاي مطرح شده در آن مقاله پاسخ دهند. از ايشان سپاسگزارم، اما پاسخهايشان را قانع كننده نميدانم. در اينجا به شرح بعضي موارد اكتفا ميكنم.
اولين و مهمترين پرسش من اين بود كه منظور از واژه «مثل» يا «مانند» در آيات تحدي چيست و معيار دقيق و روشن و عيني آن كدام است؟ به عبارت ديگر اولا متني كه مخالفان قرار است (در رقابت با قرآن) بياورند، از چه نظر بايد مانند قرآن باشد و ثانياً با كدام معيار عيني و روشن ميتوان قضاوت كرد كه آيا متن ارائه شده، از آن نظر واقعا مانند قرآن هست يا نه؟ ايشان در پاسخ به بخش اول پرسش در ابتداي مقاله فرمودهاند: «مانند قرآن يعني با تمام ويژگيهاي صوري و معنوي». سپس در جاي جاي مقاله و به طور پراكنده ويژگيهاي قرآن را بدين شرح آوردهاند:
«هدايتگري، جداسازي حق از باطل، شفا و رحمت، پندآموزي و يادآوري، رحمت و بشارت، فصاحت و بلاغت، عمق معاني، تحول آفريني، تمدن سازي، تصويرسازي هنري ، جاذبه معنوي، تاثير دروني، شگرفي محتوا و ژرفايي معنايي كلمات در بيان مقاصد معنوي، پايان ناپذيري، شگفتانگيزي، نظاموارگي و…»
در اينجا بايد پيرامون سه نكته بحث كنم:
1) آيا قرآن واقعا واجد اوصاف مذكور است؟ بگذاريد كمي دقيقتر و جديتر به اين پرسش بپردازيم. قرآن به اعتقاد مسلمانان (و بنا به ادعاي خودش) انسانها را به سوي حق و حقيقت هدايت ميكند و از اباطيل و خرافات ميپرهيزاند. به عبارت ديگر قرآن حق را از باطل جدا ميكند و به ما ميگويد كه حق چيست و باطل كدام است و اين يعني همان هدايتگري قرآن. اما پرسش اين است كه آيا اين ادعا مطابق با واقع هم هست؟ از كجا و با كدام دلايل و براهين محكم و قاطع معلوم شده است كه همه آنچه قرآن حق مينامد واقعا حق و همه آنچه باطل مينامد، واقعا باطل است؟ به عنوان مثال قرآن محمد را هم پيامبري الهي و هم خاتم پيامبران معرفي ميكند. آيا اين گزارهها واقعا صادق و مطابق با واقعاند؟ به كدام دليل؟ قرآن از معاد جسماني سخن ميگويد، اما آيا وقوع معاد آن هم به نحو جسماني قابل اثبات است؟ مطابق قرآن اگر نماز نخوانيم، عذاب جهنم در انتظار ما خواهد بود. اين مدعا با كدام دليل اثبات ميشود؟ از اينها بالاتر قرآن اولا به وجود خدايي كه جهان را آفريده است اذعان ميكند و هم چهرهاي خاص را از آن به تصوير ميكشد. آيا خدا واقعا وجود دارد؟ و اگر خدايي هست، آيا همان خدايي است كه قرآن از آن سخن ميگويد؟ من نميتوانم در اين موارد قضاوت كنم، اما ميپرسم كدام دلايل و شواهد و قرائن محكم و قطعي صدق آموزههاي قرآني را اثبات يا تأييد كردهاند؟ آيا همه دستورات و احكام اخلاقي و فقهي قرآن مطابق با عقل سليم و وجدان و فطرت انساني و در جهت تكامل روحي و معنوي است؟ آيا اگر واقعا آخرتي در كار باشد، عمل به آموزههاي قرآني موجب سعادت، و انكار و عمل نكردن به آن موجب شقاوت ابدي ميشود؟ كدام يك از اين مدعيات بدون استناد به قرآن و با دلايل مستقل عقلی و يا شواهد و قرائن ديگر اثبات يا تأييد شدهاند؟ تقريبا تمام آموزههاي محوري قرآن (چه در بعد جهان شناسي و چه در بعد اخلاقيات) فقط مدعاي صرفاند و اين مدعيات البته ممكن است حق و ممكن است باطل باشند. در اين صورت چگونه و با كدام مجوز عقلي يا اخلاقي ميتوانيم با قاطعيت و نهايت جزم و یقين، قرآن را «هدايتگر» و «جداكننده حق از باطل» بدانيم؟
يكي از اوصافي كه تقريباً همه عالمان اسلام به آن اشاره ميكنند و آن را موضوع اصلي تحدي قرآن ميدانند، فصاحت و بلاغت است. آقاي ايازي هم مانند همه عالمان اسلام معتقدند كه فصاحت و بلاغت قرآن آنقدر زياد است كه آدمي را به حيرت ميافكند و هيچ بشري نميتواند متني بياورد كه به اندازه متن قرآن فصيح و بليغ باشد. فصاحت به معناي شيوايي و روان بودن سخن و بلاغت به معناي گويا و رسا بودن كلام و خالي بودن آن از ابهام و ایهام است. آيا قرآن واقعا واجد چنين وصفي آن هم در حد اعجاز است؟ اگر چنين است، چرا در فهم و تفسير قرآن اين همه اختلافات عظيم و تشتت آرا در بين عالمان اسلام وجود دارد؟ امت اسلام در فهم معناي قرآن به هفتاد و سه فرقه تبديل شده و حتي عالمان درون هر فرقه هم در تفسير آيات قرآن و فهم معاني آن هزارگونه اختلاف و تشتت آراء دارند. حال با چنين وضعي چگونه ميتوان گفت كه: متن قرآن آنقدر شيوا، روان، گويا، رسا و عاري از ابهام و ایهام است كه آدمي را به حيرت مياندازد و بشر عادي نميتواند متني در اين حد از فصاحت و بلاغت بياورد؟
آيا قرآن واقعا تمدنساز است؟ من قضاوت قطعي نميكنم، ولي به هر حال عدهاي معتقدند كه قرآن تمدن اعراب و ايران را به انحطاط كشيد و اكنون نيز مانعي بر سر راه پيشرفت تمدن بشري است. كداميك از دو طرف حق را ميگويند؟ من نميدانم، ولي ميگويم گزاره «قرآن تمدن ساز است» نه معناي محصلي دارد و نه دليل قابل قبولي آن را تأييد ميكند. شايد بگوييد عرب قبل از اسلام وحشي و بيابان گرد و سوسمارخور و جاهل و … بود و دختران را زنده به گور ميكرد. ولي قرآن آمد و آنها را از آن وضع نجات داد. در پاسخ ميگويم اولا منبع همه ادعاهايي كه در مورد عرب دوران قبل از اسلام گفته ميشود، تاريخي است كه به دست مسلمانان مومن و معتقد، آن هم صد سال پس از مرگ پيامبر اسلام نوشته شده است. چنين منبعي در اين بحث از كدام اعتبار و حجيت برخوردار است؟ ثانیا مگر تمدن یک مفهوم ثابت و معین و مشخص دارد؟ وضعیتی که پس از ظهور و گسترش اسلام در جامعه عربستان بوجود آمد، شايد نسبت به گذشته از مزايايي برخوردار بود، ولي آيا ميتوان از اين تغيير وضعيت با تعبير «متمدن شدن جامعهاي بي تمدن» ياد كرد؟
به هر حال وقتي از مخالفان ميخواهيم متني بياورند كه ويژگيهاي مذكور را مانند قرآن داشته باشد تا بتوانيم آن را «مثل قرآن» بناميم، ابتدا بايد نشان دهيم كه قرآن واقعاً چنان اوصافي را دارد، در غير اين صورت، يعني وقتي مخاطبان ما متصف بودن قرآن به آن اوصاف را قبول نداشته و یا در آن تردید داشته باشند، تحدي به آن اوصاف بي معنا و نامعقول خواهد بود. غير مسلمانان معتقدند كه قرآن پيامآور ضلالت و گمراهي است و عقل سليم و وجدان سالم انساني بسياري از آموزههاي اعتقادي و اخلاقي آن را نميپذيرد. (کاری به درستی یا نادرستی این اعتقاد نداریم)، حال چگونه ميتوان به آنها گفت: اگر راست ميگوييد متني بياوريد كه به اندازه قرآن هدايتگر به سوي حق و جداكننده حق از باطل باشد؟ آنها از طرفي هزاران اختلاف و تشتت آراء در بين عالمان اسلام (در فهم معاني قرآن) را ميبينند و از طرفي خودشان با رجوع به متن قرآن با ابهامات فراوان مواجه ميشوند، آنگاه چگونه ميتوان به آنها گفت كه اگر راست ميگوييد، متني بياوريد كه مانند قرآن شيوا، روان، رسا، گويا و خالي از هر گونه ابهام و ایهام و پيچيدگي الفاظ باشد؟ تحدي قرآن به فصاحت و بلاغت هنگامي معنا دارد و معقول است كه مخالفان قبول داشته باشند كه متن قرآن بسيار فصيح و بليغ است ولي در عين حال فصاحت و بلاغت آن را در حد معجزه ندانند و معتقد باشند كه این کتاب با وجود فصاحت و بلاغت بی نظیر یا کم نظیرش، متني بشري است. اما وقتي اصل مدعا را قبول ندارند، تحدي قرآن در موضوع فصاحت و بلاغت در نظر آنها بي معني و نامعقول است.
از اينها گذشته بسياري از اوصافي كه آقاي ايازي براي قرآن قائل شدهاند معناي روشنی ندارند. شگفتانگيزي، شگرفي محتوا و پايان ناپذيري چه معناي محصلي ميتوانند داشته باشند؟ «شفا و رحمت» بودن قرآن دقيقا به چه معني است؟ آيا منظور اين است كه خواندن قرآن ميتواند بيماران جسمي و روحي _ رواني را شفا دهد؟ اگر اين معنا مورد نظر است، باز هم با مدعايي روبرو هستيم كه نياز به اثبات دارد، چون وجود چنين ويژگي شگفتانگيزي در قرآن از طرف مخالفان و منتقدان مورد ترديد است. آيا «رحمت بودن قرآن» بدين معناست كه قرآن همه جا ما را به دوستي و صلح و گذشت و عشق و وفاداري دعوت ميكند و لذا عمل به آن دنيايي پر از شادي و مهر و محبت و صلح و صفا براي ما به ارمغان ميآورد؟ اين مدعا نيز نه تنها مورد ترديد، بلكه مورد انكار مخالفان است. آنان با استناد به صدها آيه قرآن ادعا ميكنند كه عمل به قرآن جامعه ای خشن و بيرحم بوجود ميآورد و جنگ و خونريزي را در سطح جهان افزايش ميدهد. اگر معناي «رحمت بودن قرآن» اين است كه خواندن و عمل كردن به دستورات آن موجب سعادت و رحمت اخروي ميشود، باز هم يك مدعاي غيرقابل اثبات يا حداقل اثبات ناشده ديگر به مدعيات قبلي اضافه شده است.
آقاي ايازي به تبع عالمان ديگر به گونهاي سخن ميگويند كه گويي اولا قرآن واجد همه آن ويژگيها و اوصاف است و ثانيا اتصاف قرآن به آن ويژگيها حقيقتي آشكار است كه مثل خورشيد ميدرخشد و مخالفان و منتقدان هم به اين حقيقت اعتراف دارند! اندكي واقع بيني ميتواند اين تصور باطل و شگفت انگيز را از ذهن خارج كند.
2) مطابق آیات قرآن (و نظر همه مفسران) حد نصاب تحدی یک سوره است، یعنی کافی است مخالفان فقط یک سوره مثل قرآن بیاورند تا پاسخ تحدی را داده باشند. از طرفی به اعتقاد آقای ایازی منظور از واژه مثل در آیات تحدی عبات است از: واجد همه ویژگی ها و اوصاف قرآن بودن. اکنون فرض کنید می خواهیم سوره ای مثل سوره قدر بسازیم. اما پرسش این است که اولا مجموعه همه ویژگی ها و اوصاف این سوره به نحو جامع و مانع کدام است (این پرسش در مورد کل قرآن هم قابل طرح است)؟ ثانیا این مجموعه چگونه به دست آمده است؟ به عبارت دیگر اگر ادعا می کنیم که اوصاف این سوره (به عنوان مثال) عباتند از: الف، ب، ج، د، و ه، باید به این پرسش پاسخ دهیم که از کجا فهمیده ایم که سوره مذکور فقط همین پنج ویژگی را دارد، نه بیشتر؟ می بینیم که آقای ایازی به جای رفع ابهام از واژه مثل، بر ابهام آن افزوده و تحدی قرآن را با بن بستی دیگر مواجه کرده اند. از اینها گذشته، بیشتر اوصافی که آقای ایازی برای قرآن قائل شده اند، اگر هم واقعیتی داشته باشند، وصف کل قرآن به عنوان یک کتاب هستند، نه وصف تک تک سوره های آن. چگونه می توان ادعا کرد که سوره قدر (به عنوان مثال) تمدن ساز، تحول آفرین، جداکننده حق از باطل، پایان ناپذیر و … است؟ چه محتوای شگفت انگیز و شگرفی در این سوره وجود دارد؟ چه تصویرسازی هنری عجیبی در آن به کار رفته است؟
3) اكنون فرض كنيم که قرآن اولا واجد همه اوصاف مذکور است و ثانیا صفت دیگری ندارد. اما پرسش مهم اينجاست كه كداميك از اين اوصاف معياري عيني، دقيق و روشن دارند تا با آن بتوان در اين تحدی قضاوت كرد؟ چگونه و با كدام معيار دقيق و روشن ميتوان قضاوت كرد كه متن ارائه شده توسط مخالفان به لحاظ شگفتانگيز بودن، جاذبه معنوي، عمق معنايي، تاثير دروني و … مانند قرآن هست يا نه؟ آقای ایازی (همچون عالمان دیگر) از مخالفان ميخواهند متني بياورند كه به لحاظ «شگفت انگیز بودن» مانند قرآن باشد!؟ آيا اين خود شگفت انگیز نيست؟
پرسش ديگر من اين بود كه در اين تحدي داوري با كيست؟ فرض كنيم يك مسيحي دانشمند، حكيم، ادیب و عرب زبان در پاسخ به تحدي قرآن متنی ارائه دهد كه حاوي مضامين اخلاقي و عرفاني خاصی باشد و آنگاه مدعي شود كه اين متن نه تنها به لحاظ فصاحت و بلاغت و عمق معاني و … با قرآن قابل رقابت است، بلكه نسبت به آن برتري هم دارد. اكنون چه كسي در اين مورد بايد قضاوت كند تا معلوم شود كه در اين تحدي پيروزي از آن كدام طرف است؟ اين نكته را هم بر آن پرسش افزودم كه قضاوت مسلمانان در چنين رقابتي فاقد ارزش و اعتبار است، چرا كه آنها خودشان يك طرف دعوا هستند. آقاي ايازي در پاسخ گفتهاند:
داور آن ميتواند متخصصان و كارشناسان از هر ملت و عقيده باشد، به شرطي كه اكثر كارشناسان تصديق كنند كه اين متن بر قرآن برتري صوري و معنايي با همه ويژگيهاي قرآن دارد. اصولا اگر متني با اين ويژگيها نگارش يافت، نياز به دعوت از كارشناسان خاص از اديان و افراد لائيك ندارد. كافي است كه چنين متني با داعيه تحدي منتشر شود و با انتشار آن قضاوت ديگران را به سوي خود جلب ميكند و در سطح افكار عمومي مشخص ميشود كه آيا واقعا برتري دارد يا ندارد.
معناي سخن آقاي ايازي اين است كه وقتي مخالفان قرآن متني را در پاسخ به تحدي ارائه دادند، بايد همه كارشناسان دنيا نظر خود را در مورد آن متن اعلام كنند و آنگاه پس از آمارگيري، راي اكثريت آنها مبناي داوري قرار گيرد! اما اشكال اين روش اين است كه هيچگاه عملي نيست. چرا كه نه ميتوان تعريف دقيق و روشني از مفهوم «كارشناس» (آن هم در شناخت اوصافي چون: شفا و رحمت و بشارت، جاذبه معنوي، شگفتانگيزي، تاثيرگذاري، عمق معنا و…) ارائه داد تا مصاديق آن معلوم شود، و نه ميتوان قضاوت همه كارشناسان جهان (از سراسر دنيا) را بدست آورد تا با شمارش آراء و مشخص شدن راي اكثريت، به نتيجه رسيد. از اينها گذشته، اگر روش درست داوري در مسابقه تحدي اين است كه نظر اكثر كارشناسان معيار قضاوت قرار بگيرد، پس در مورد هيچكدام از مواردي كه در هزار و چهارصد سال گذشته و در زمان حاضر توسط مخالفان ارائه شده است، نميتوان قضاوت قطعي كرد كه آيا مثل قرآن بودهاند و هستند يا نه، زيرا درهيچكدام از آن موارد نظر همه كارشناسان احراز نشده است تا نظر اكثريت آنها بدست آيد.
آقاي ايازي در اين پاسخ روش ديگري را هم ارائه دادهاند و آن اينكه مخالفان قرآن متن پيشنهادي خود را منتشر كنند و بعد از مدتي نگاه كنند و ببينند كه قضاوت افكار عمومي در مورد آن چگونه است! آخر چرا بايد چنين سخنان غیر قابل دفاعی را در مقام دفاع از قرآن مطرح كرد؟ اولا در اينجا منظور از «افكار عمومي» دقيقا چيست؟ آيا افكار عمومي مسلمانان در جوامع اسلامي مورد نظر است يا افكار عمومي مردم غيرمسلمان در جوامع غيراسلامي؟ اگر منظور ايشان اولي است، چنين افكار عمومياي در اين تحدي هيچ ارزش و اعتباري ندارد و اگر منظور ايشان دومي است، افكار عمومي غيرمسلمانان هميشه (يا حداقل در اين مورد خاص) برخلاف انتظار و اعتقاد مسلمانان بوده و هست. از اينها گذشته اگر منظور ايشان از افكار عمومي، افكار كارشناسان است كه پاسخشان هم در مقاله و هم در بالا آمد، اما اگر افكار عامه مردم مورد نظر ايشان است، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه عامه مردم (چه مسلمان و چه غيرمسلمان) چگونه ميتوانند در چنين مواردي قضاوت كنند و قضاوتشان معتبر باشد؟ ثانيا چگونه ميتوان به نحوي اطمينان آور و معتبر به افكار عمومي دست يافت و فهميد كه عموم مردم در مورد فلان متن ارائه شده توسط مخالفان چه قضاوتي دارند؟ مثلا آقاي ايازي به اين پرسش پاسخ دهند كه نظر افكار عمومي در مورد كتاب «فرقان الحق» چيست و چگونه به اين افكار عمومي دست يافتهاند؟ ثالثا و مهمتر از همه اينكه اصولا افكار عمومي در يك امر اعتقادي مهم و سرنوشتساز چگونه ميتواند حجيت عقلي يا اعتقادي داشته باشد؟
پرسش ديگر من (با توجه به مطالب فوق) اين بود كه: شما از كجا ميدانيد كه از هزار و چهارصد سال پيش تاكنون هنوز كسي نتوانسته متنی مثل قرآن (حتي در حد يك سوره) بياورد؟ ايشان در پاسخ گفتهاند:
پاسخ اين پرسش روشن است چون واقعا اگر چنين كتابي به نگارش ميآمد و چنين ويژگي را داشت، صدايش گوشها را كر ميكرد، دهها ترجمه از آن ميشد، ميليونها نفر شيفته و فريفته و مؤمن به آن ميشدند، اين نويسنده محترم و همه كساني كه همواره مترصد جواب دندان شكن به مسلمانان هستند، هوار ميكشيدند و جار ميزدند و … مجادلانه به رخ مسلمانان ميكشيدند، ببینید اين كتاب مثل قرآن است و همان ويژگيها را دارد و متخصصان فن از مسلمان و غيرمسلمان هم آنان را تصديق مي كردند كه اين كتاب در رقابت با قرآن نوشته شده و همه ويژگيهاي قرآن را هم دارد ديگر چه ميگوييد.
اگر آقاي ايازي به معنا، مبنا و عمق پرسش مذكور پي برده بودند، چنين پاسخ سطحي و شتابزدهاي را در برابر آن مطرح نميكردند. مبناي آن پرسش اين است كه اصولا به دلايلي كه هم در مقاله تحدي قرآن آمد و هم در اينجا (پيش از اين) ذكر شد، اصولا راهي براي قضاوت در مورد اينكه آيا فلان متن مثل قرآن هست يا نه، وجود ندارد و بنابراين هيچگاه نتيجه قطعي اين مسابقه در هيچ موردي معلوم نميشود. ما هنگامي ميتوانيم بگوييم تاكنون متنی مثل قرآن ساخته نشده است كه هم معياري عينی، دقيق و مشخص براي مقايسه متنها و پيبردن به همانندي يا ناهمانندي آنها داشته باشيم و هم تمام نمونههاي معارض از صدر اسلام تاكنون و در سراسر جهان را با آن معيار سنجيده و به نتيجهاي قطعي رسيده باشيم، در حالي كه نه معيار سنجش وجود دارد و نه ميتوان با قاطعيت دم از استقراء تام زد. بگذريم. پرسش من از آقاي ايازي اين است كه گزاره «اگر واقعا چنين كتابي (ياسورهاي) نوشته ميشد، مخالفان (و از جمله راقم اين سطور) هوار ميكشيدند و جار ميزدند و گوشها را كر ميكردند» دقيقا به چه معنايي است و منطقا چه تلازمي بين شرط و جزاي اين گزاره شرطي وجود دارد؟ چرا بايد در پاسخ به پرسشهاي منتقدان متوسل به سخناني بي معنا و بيدليل شويم؟ مدتي است كه كتاب «فرقان الحق» (به عنوان مثال) از طرف عدهاي از مخالفان اسلام و در پاسخ به تحدي قرآن نگاشته و چاپ و منتشر ميشود. اين كتاب تاكنون چندين بار تجديد چاپ و به بعضي از زبانهاي ديگر (مانند فارسي و انگليسي) ترجمه شده و در بسياري از سايتهاي اينترنتي نيز در دسترس علاقمندان و پژوهشگران گذاشته شده است. هم سايتهاي اينترنتي و هم كانالهاي تلويزيوني و ماهوارهاي و هم نشريات متعدد در كشورهاي مختلف (آمريكا، اروپا و….) آن را مرتب تبليغ ميكنند؛ اما البته گوش كسي هم در اين ميان كر نشده است و قرار هم نيست كه كر شود. هر كس ميتواند قضاوت خود را داشته باشد. عدهاي پذيرفتهاند كه اين كتاب مثل قرآن است و عدهاي ديگر آن را برتر از قرآن ميدانند و عدهاي هم آن را نه مثل قرآن ميدانند و نه برتر از آن، و در نهايت عدهاي نيز گفتهاند در اين عرصهها نميتوان قضاوت عيني و قطعي كرد و لذا موضع بيطرفانه گرفتهاند. من نيز بر مبناي مطالبي كه تاكنون گفتهام، خود را بيطرف ميدانم. اما آقاي ايازي ميگويند چون مخالفان و منتقدان داد و بيداد راه نينداخته و هوار نكشيده و جار نزده و گوشها را كر نكردهاند، پس معلوم ميشود اين متن مثل قران نبوده است!؟ لاجرم به اعتقاد ايشان يكي از راههاي تشخيص «مثل قرآن» بودن يا نبودن متن ارائه داده شده توسط مخالفان، اين است كه نگاه كنيم ببينيم آيا گوشها كر شدند يا نه ؟! (هر چند من نميدانم كر شدن گوشها در اينجا يعني چه؟ اگر منظور جار و جنجال تبليغاتي است، خوب آنها به اندازه كافي جار و جنجال كرده و نظر بسياري از محققان و پژوهشگران را نيز جلب نمودهاند. مگر قرار است اتفاقي جز اين بيفتد؟) مطابق نظر ايشان، چون ميليونها نفر به فرقان الحق ايمان نياوردهاند، پس اين كتاب مثل قرآن نيست! اما مگر يكي از شرايط «مثل قرآن» دانستن يك متن اين بود كه ميليونها نفر به آن «ايمان» بياورند؟ اگر پاسخ اين پرسش از ديدگاه ايشان مثبت باشد، معلوم ميشود كه معناي تحدي را فراموش كردهاند. در ماجراي تحدي، قرآن به مخالفان خود (كه بشر هستند) ميگويد: اگر باورتان نميشود كه متن قرآن وحي الهي و كلام خداي محمد است و گمان ميكنيد كه اين آيات را محمد يا هركس ديگري از خودش ميسازد و به خدا نسبت ميدهد، پس شما هم كه بشر هستيد، متني مثل آن بسازيد؛ يعني از همان اول قرار است «بشر» چنين متني را در رقابت با متن قرآن بنويسد؛ پس چرا بايد توقع داشته باشيم كه ميليونها نفر به آن ايمان بياورند؟ در چنين شرايطي حتی يك نفر هم به اين متن ايمان نخواهد آورد و نبايد هم ايمان بياورد، ولي اين چه ربطي به «مثل قرآن بودن يا نبودن» متن مورد نظر دارد؟ ممكن است بگوييد: بسيار خوب، توقع نداريم كه كسي به آن متن ايمان آورده باشد، اما آيا ميليونها نفر پذيرفتهاند كه متن مورد نظر «مثل قرآن» است؟ در پاسخ بايد بگويم كه من آماري از نظرات موافق و مخالف در اين مورد ندارم و اصولا نميدانم چگونه ميتوان در اين مورد آمارگيري كرد؛ بنابراين نميتوانم به اين پرسش پاسخ قطعي بدهم. اما بياييد هر دو حالت را فرض كنيم؛ ابتدا فرض كنيم ميليونها نفر به همانندي اين متن با قرآن رای دادهاند. خوب اين چه چيزي را اثبات ميكند؟ آيا ميتوان نتيجه گرفت كه اين متن واقعا مثل قرآن است؟ هرگز! حال فرض كنيم ميليونها نفر نظر مخالف دادهاند و حتي از اين بدتر، فرض كنيم حتي يك نفر در سراسر دنيا اين متن را مثل قرآن نميداند. آيا منطقاً ميتوان نتيجه گرفت كه لابد اين متن مثل قرآن نيست؟ باز هم هرگز!
پرسش مهم ديگري كه مطرح كرده بودم بدين قرار است: با صرف نظر از همه اشكالات گذشته فرض كنيم هيچ انساني نميتواند متني مثل قرآن بياورد، آيا ميتوان از اين واقعيت منطقاً نتيجه گرفت كه: «قرآن كلام خدا است»؟ اگر آري، به چه دليلي؟ به عبارت ديگر چگونه و با كدام دليل منطقي ميتوان از گزاره «هيچ انساني نميتواند مثل قرآن را بياورد» نتيجه گرفت كه « قرآن كلام الهي است»؟ آقاي ايازي به جاي اينكه در پاسخ به اين پرسش واضح و مهم، استدلالي عقلي و منطقي با مقدمات و نظم و ترتيب مشخص ارائه دهند، از پاسخ به آن طفره رفته و حتي به تناقض گويي افتادهاند:
در پاسخ به اين اشكال تحدي، اين نكته يادآوري ميشود كه همتاطلبي قرآن، استدلالي آغازين براي اثبات رسالت پيامبر و آسماني بودن قرآن نيست. تحدي قرآن سيري داشته و در پاسخ به پرسشها و شبهاتي بوده كه در يك پروسه زماني طولاني از ناحيه مشركين مكه مطرح ميشده … و از اين رو تحدي قرآن جواب نقضي به مخالفان است، اگر تصور ميكنيد كه اين كتاب گفتههاي انسان است، كه شاعر است و يا با كمك ديگران از اینجا و آنجا مطالبی گردآوری کرده، شما مانند آن را بیاورید تا اثبات که کاری بشری نيست، و قرآن هم شعر نيست. بنابراين، استدلال قرآن براي آسماني بودن اين كتاب، چگونگي محتواي اين كتاب و استدلالهاي آن است. چون ساختار كلام قرآن دعوت به سوي باري تعالي و روشنگري و هدايتگري و توجه به عقل و انديشه و رجوع به واقعيت است. اشارهاي به رونده عقلاني است كه شنونده را به پيگیري فرا ميخواند و از اين طريق ميخواهد مخاطب خود را آگاه سازد و تحت تأثير قرار دهد و در اثر تأمل در محتواي آن به صحت و حقيقي بودن آن پي ميبرد.
خواننده ارجمند به وضوح ميبيند كه در اينجا هيچ پاسخ روشن و مشخصي به پرسش من داده نشده و فقط مدعاي تحدي تكرار شده است. بالاخره معلوم نشد كه به چه دليل عجز آدميان از نوشتن متني مثل قرآن، اثبات ميكند كه قرآن كلام خداست. حتي اگر فرض كنيم كه غيربشري بودن متن قرآن اثبات ميشود، الهي بودن آن با كدام دليل اثبات ميشود؟ فراموش نكنيم كه آيات تحدی ميخواهند از عجزآدميان در ارائه متنی مثل قرآن، نتيجه بگيرند كه قرآن كلام خداست.
در مقاله تحدي قرآن گفتهام كه: حتي اگر فرض كنيم تا روز قيامت هيچ بشري نتواند كتابي مثل قرآن بياورد، بازهم غيربشري بودن قران اثبات نميشود. چرا كه ممكن است يك انسان باهوش، با اتكا به استعداد و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي، از خود اثري علمي يا هنري به يادگار بگذارد كه هيچ انسان ديگري نتواند مثل يا برتر از آن را بياورد و چون چنين فرض و احتمالي كاملا معقول و منطقي است، پس از گزاره «هيچ انسانی نتوانسته و حتي نخواهد توانست كتابي مثل قرآن بياورد» نميتوان منطقا نتيجه گرفت كه «قرآن ساخته ذهن و زبان پيامبر نيست بلكه منشائي غيربشري دارد». از اين بالاتر حتي اگر فرض كنيم غيربشري بودن قرآن اثبات شود، باز هم بايد توجه كنيم كه «غيربشري» بودن معادل «الهي» بودن نيست و از گزاره «قرآن كلام غيربشر است» به تنهايي نميتوان نتيجه گرفت كه «قرآن كلام خداست» . در برابر اين سخنان من، آقاي ايازي گفتهاند:
پاسخ به اين اشكال هم روشن است. زيرا هر چند خداوند در قرآن از همه انسانها در هر مرتبهاي علمي فردي و جمعي ميخواهد كه اگر ميتوانيد با استعداد و نبوغ و ذوق هنري و ادبي و آموزشهاي علمي مانند قرآن را بياوريد، اما آورنده اين كتاب كه چنين موقعيتي نداشته و پيامبر امي و درس ناخوانده بود و پيش از رسالت، سابقه شعر و سخن اديبانه گفتن از سنخ قرآن نداشته است.
ولي مگر من گفته بودم كه پيامبر اسلام آموزشهاي علمي ديده بود؟ من در فرض خودم فقط از هوش و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي و حكمت و دانش و تجربهاي كه ممكن است يك فرد (هر چند درس ناخوانده ) در طول چهل سال زندگي پرفراز و نشيب خود كسب کرده باشد، ياد كردم. آيا ميتوان اثبات كرد كه آورنده قرآن هيچ كدام از اين شرايط را هم نداشته و انساني كاملا عامي، جاهل، بيسواد و بيتجربه بوده و هوش و استعداد چنداني هم نداشته است؟ هرگز! پس نبايد گفت كه شرايط پيامبر اسلام به دليل امي بودن و يا زندگي در جامعهاي عقب افتاده با فرض من در مطلب مورد بحث متفاوت است. اينكه پيامبر اسلام پيش از رسالت سابقه شعر گفتن و يا سخناني از سنخ قرآن نداشته است نيز (با فرض صحت) مشكلي را حل نميكند. ممكن است پيامبر از سن چهل سالگي شروع به سخن گفتن با سبك ادبي و قرآني كرده باشد. چنين امري به هيچ روي محال نيست. آقاي ايازي براي تحكيم مدعاي خود شاهدي ميآورند كه از اين قرار است:
پيامبر در خارج از بيان قرآن مانند يك انسان معمولي سخن گفته است. احاديث نبوي كه از پيامبر ثبت و ضبط شده و در منابع حديثي موجود و شاهد بر گفتار است. از مقايسه ميان اين دو دسته از كلمات، تفاوت آنها مشخص ميشود. اگر كسي هوش و استعداد و نبوغ دارد، بايد هم در كلمات قرآن و هم در احاديث نبوي آن را به كار گيرد. اما نه اينكه در جايي آن گونه و در جايي اين گونه باشد و اين نشان ميدهد كه كلمات قرآن از سنخ ديگري است و باز همين مقدمات است و مسلمانان اذعان كردهاند كه كلمات قرآن نميتواند برساخته پيامبر باشد.
عجبا! اينكه پيامبر در قرآن به سبكي خاص سخن گفته و در خارج از آن به سبكي ديگر، نشان ميدهد كه قرآن كلام خودش نيست!؟ آخر كدام صاحب اثر ادبي و هنري را ميشناسيد كه در اثر ادبي و هنري خودش به همان سبكي سخن گفته باشد كه در زندگي عادياش سخن ميگويد؟ اصولا آيا محال است كه وقتي كسي ادعا ميكند كلماتي به او وحی ميشود، آن كلمات را به سبكي خاص و متفاوت بيان كند تا بيشتر مقبول افتد؟
بيش از اين اطاله كلام را روا نميدانم و يك بار ديگر از آقاي ايازي به خاطر زحمتي كه كشيدهاند تشكر ميكنم.
حجت الله نیکویی
مبارزه طلبی قران : یک حرف جدی یا یک شوخی خنک؟
نگاهي نقادانه به تحدي قران
قرآن برای اثبات آسمانی بودن خود (و در نتيجه: نبوت محمد) تحدی (دعوت به رقابت در همانندآوری) کرده است. آیة ۸۸ سورة اسری میگويد:
[ای پيامبر به مردم] بگو اگر جن و انس دست به دست هم دهند تا «مثل» قرآن را بياورند، هرگز نمیتوانند از عهدة اين کار برآيند، هر چند همه به همديگر کمک کنند.
آيات ۱۳ و ۱۴ سورة هود به رقيب تخفيف میدهند:
به آنان که میگويند [پيامبر آيات قرآن را] از خود میبافد و به دروغ به خدا نسبتش میدهد بگو: اگر راست میگوييد، جز خدا هر که را که میتوانيد به ياری بطلبيد و ده سوره «مثل» آن بياوريد؛ پس اگر شما را اجابت نکردند (اگر از عهدة اين کار برنيامدند)، بدانيد که قرآن به علم خدا نازل شده است و نيز هيچ خدايی جز او نيست. آيا تسليم نمیشويد [و يا: اسلام نمیآوريد]؟
و اما آيات ۲۳ و ۲۴ سورة بقره در اين مورد حرف آخر را میزنند:
و اگر در آنچه بر بندة خويش نازل کردهايم شک داريد، سورهای «مثل» آن بياوريد و جز خدا همة حاضرانتان را فرا خوانيد اگر راست میگوييد؛ و هرگاه چنين نکرديد ـ که هرگز نتوانيد کرد ـ پس بترسيد از آتشی که برای کافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگها هستند.
در مورد آيات فوق نکات زير قابل تأمل است:
۱. در همة اين آيات از مخالفان خواسته شده است تا متنی «مثل» قرآن بياورند، اما معنای دقيق واژة «مثل» در اين تحدی نامعلوم است. قرآن نگفته است که منظورش از «مثل» چيست، بنابراين دعوت به رقابت و مبارزهای کرده که معيار و ميزان داوری آن مشخص نيست. مخالفان هرچقدر هم متنهای زيبا و فصيح و بليغ و با مضامين عالی اخلاقی، اجتماعی و … بياورند، پيروان قرآن بهراحتی میگويند هيچکدام از اين متنها «مثل» قرآن نيستند. اما اگر از آنها سؤال شود که به چه دليل و با کدام معيار و ميزانی چنين حکمی صادر میکنيد، خواهيد ديد که پاسخ دقيق و محکم و واحدی برای اين سؤال وجود ندارد.
شايد توضيح دقيقتر اين مطلب ضروری باشد. عموم عالمان اسلام معتقد به اعجاز لفظی و معنوی قرآن هستند. به اعتقاد آنها معنای آيات تحدی اين است که هيچ بشری نمیتواند سورهای بياورد که به لحاظ زيبايی و فصاحت و بلاغت و عمق معانی مثل قرآن باشد. اما اولاً معلوم نيست چنين تفسيری از آيات تحدی با کدام دليل قطعی و با استناد به کدام شواهد و قرائن محکم بدست آمده است. همانطور که گفتم خود آيات تحدی در اين مورد سکوت کردهاند و در آيات ديگر قرآن نيز هيچ نشانه و اشارهای در اين مورد وجود ندارد. ثانياً اوصاف مذکور (زيبايی، فصاحت، بلاغت و عمق معانی) هيچکدام معيارهای دقيق و قابل اندازهگيری ندارند تا با آنها بتوان معلوم کرد که به عنوان مثال اشعار ابنفارض (از جهات ياد شده) مثل اشعار دعبل خزايی هست يا نه، و اگر اين دو مثل هم نيستند، کدام يک برتر از ديگری است. قضاوت در چنين مواردی بستگی به سليقهها، ذوقيات، روحيات و پيشفرضها و پيشزمينههای فکری، تربيتی، اخلاقی، روحی و روانی انسانها دارد و چون اين امور در انسانها يکسان نيستند، قضاوتها نيز متفاوت از آب در میآيد. اشتباه نشود. منظور من اين نيست که فصاحت و بلاغت هيچ ضابطه و قاعده و قانونی ندارد. ميگويم: اين قواعد، خصوصاً در هنگام مقايسه شاهکارهای ادبی نمیتوانند نقش خطکش و ترازو را بازی کنند و ميزان زيبايی و فصاحت و بلاغت يک متن را به گونهای دقيق نشان دهند. بسياری از انسانهای معمولی توانستهاند و میتوانند با رعايت همين قواعد، متنهايی زيبا، فصيح، بليغ و مشتمل بر مطالب عميق اخلاقی، عرفانی و … خلق کنند (همانطور که کردهاند و نمونههای آن فراوان است). اما سخن من اين است که هيچگاه نمیتوانيم بطور محکم و قاطع (درست همانگونه که وزن يا ابعاد دو جسم را با خطکش و ترازو اندازه گرفته و مقايسه میکنيم) معلوم کنيم که آيا اين متنها مثل قرآن (و يا برتر از آن) هستند يا نه. بنابراين در تحدی قرآن معيار و ميزان داوری معلوم نيست و اين اشکال بزرگی است که پاسخ میطلبد.
خوب است به يک نمونه از مواردی که مخالفان برای پاسخ به تحدی قرآن اقدام به ساختن سورههايی مثل سورههای قرآن کردهاند اشاره کنيم و پاسخ مسلمانان را نيز بشنويم: يکی از نويسندگان مسيحی که مدعی معارضه با قرآن است، در مقابل سوره حمد با اقتباسی که از خود سوره داشته است سوره خودساختهای عرضه نموده است:
الحمدللرحمن، رب الاکوان، الملک الديان. لک العباده و بک المستعان اهدنا صراط الايمان.
و در مقابله با سوره کوثر گفته است: انا اعطيناک الجواهر، فصل لربک و جاهر، ولا تعمتد قول ساحر! اين فرد با تقليد کامل از نظم و ترکيب آيات قرآنی و تغيير برخی از الفاظ آن به مردم چنين تلقين میکند که با قرآن معارضه نموده است. همين بافتههايش را نيز از مسيلمه کذاب به سرقت برده است. مسيلمه در برابر سوره کوثر گفته بود: انا اعطيناک الجماهر، فصل لربک و هاجر، ان مبغضک رجل کافر . (۱)
مبهم بودن معنای «مثل» در آيات تحدی و عدم وجود معياری معلوم و مشخص برای داوری پيرامون سورههايی که مخالفان برای معارضه با قرآن ارائه دادهاند، در اينجا آشکار میشود. يک مسيحی سورهای شبيه سوره کوثر در قرآن ساخته که البته شبيه آن چيزی درآمده که مسيلمه در گذشته ارائه داده است، ولی هيچکدام از اين دو مورد قبول واقع نمیشوند، به اين دليل که «با تقليد کامل از نظم و ترکيب آيات قرآنی و تغيير برخی از الفاظ آن» ساخته شدهاند؟! به عبارت ديگر، آقايان از مخالفان میخواهند سورهای مثل قرآن بسازند، اما الفاظ و عبارات و نظم و ترکيب آن «مثل قرآن» نباشد، چرا که اگر چنين باشد اين کار تقليد از قرآن تلقی میشود و در آزمون تحدی تغلب به حساب میآيد؟! اما سوال اين است که چگونه میتوان متنی نوشت که الفاظ و عبارات و نظم و ترکيب آن متفاوت با قرآن باشد (تا تقليد و تغلب محسوب نشود) و در عين حال «مثل قرآن» هم باشد؟ به عنوان مثال چگونه میتوان آيهای «مثل» آيه «الحمد لله رب العالمين» ساخت که همه کلمات و عبارات و همچنين لحن و نظم و ترکيب کلمات و عبارات آن با آيه مذکور متفاوت ولی در عين حال «مثل» آن هم باشد؟ آيا اين تناقض نيست؟ آيا اين سخن مانند آن نمیماند که بگويم: متنی «مثل قرآن» بنويسيد که «مثل قرآن» نباشد؟ با شرايطی که در اينجا آمده است، هيچکس نمیتواند «مثل» هيچ متن ديگری را بياورد و اين ديگر منحصر به قرآن نمیشود. شما اين شعر حافظ را در نظر بگيريد:
از صدای سخن عشق نديدم خوشتر يادگاری که در اين گنبد دوار بماند
حال آيا میتوان يک بيت شعر سرود که الفاظ و عبارات و نظم و ترکيب کلمات و وزن شعری آن همگی کاملاً متفاوت با اين شعر باشد (تا تغلب و تقليد محسوب نشود) ولی در عين حال «مثل اين شعر» هم باشد؟
۲. فرض کنيد يک مسيحی عربزبان در پاسخ به تحدی قرآن متنی زيبا، بليغ، فصيح و حاوی مضامين عالی اخلاقی و عرفانی ارائه میدهد و مدعی میشود که اين متن، حتی از قرآن هم بهتر است، اکنون داوری در اين مورد را به عهدة چه کسی بايد گذاشت؟ پيداست که داور نبايد از ميان طرفين دعوا باشد. بنابراين دو حالت میماند: يا بايد يکی از پيروان اديان ديگر (مثلاً: يک يهودی) دراين مورد داوری کند و يا شخصی بیدين و لائيک. اما اولاً اين دو نيز هيچکدام نمیتوانند بیطرفانه قضاوت کنند، زيرا هر دو به دليلی با قرآن مخالفند و آن را ساختة دست بشر میدانند و ثانياً افراد منصف و بیغرض هم، ممکن است قضاوتهای مختلف داشته باشند و اين نکتهای فوقالعاده مهم و قابلتأمل است. اگر پذيرفته باشيم که افراد مختلف، قضاوتهای مختلف دارند، آنگاه اين سؤال پيش میآيد که قضاوت کداميک از آنها حجت است و به چه دليل؟ و آيا هنگامی که کار داوری به اختلاف نظر و مشاجرات و مباحثات داغ میکشد، میتوان انتظار نتيجهای قطعی را داشت، بگونهای که همه را قانع و راضی کند؟ تقريباً در تمام کتب کلامی و تفسيری مسلمانان گفته میشود که:
شهادت اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تا کنون، بر فوق توان بشر بودن فصاحت و بلاغت قرآن، بهترين دليل خدایِی بودن قرآن از اين جهت است (۲)
اما با تأمل در نکاتی که آمد، سستی اين استدلال آشکار میشود. «اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تاکنون» به دو دسته تقسيم میشوند: مسلمان و غيرمسلمان! شهادت مسلمانان در چنين جايی البته چيزی را اثبات نمیکند، اما برای پی بردن به نظرات اديبان غيرمسلمان (چه در قرنهای گذشته و چه در زمان حاضر) بهترين و منطقیترين راه، رجوع مستقيم به آثار مکتوب و رسمی خود آنان است، نه اعتماد به منابع تاريخی، کلامی و تفسيری مسلمانان و يا نقلقولهای عالمان و مفسران مسلمان. اگر با اين روش در اين مورد تحقيق شود، آنگاه معلوم میگردد که چه تعداد از اين اديبان و تا چه مقدار برای متن قرآن ارزش ادبی قائلند و چند نفر در ميان آنها پيدا میشوند که فصاحت و بلاغت قرآن را در حد اعجاز و فوق توان بشر بدانند. تحقيق در اين مورد را به عهدة خوانندة انديشمند و جستجوگر میگذارم.
از اينها گذشته، حتی اگر بپذيريم که فصاحت و بلاغت قرآن به گونهای است که بشر توان آوردن متنی مثل آن را ندارد، باز هم الهی بودن قرآن اثبات نمیشود، زيرا غيربشری بودن مساوی با الهی بودن نيست. ممکن است مخالفان قرآن غيربشری بودن آن را بپذيرند، اما منشاء اين کتاب را القائات شيطانی بدانند نه الهامات الهی. برای رفع اين احتمال و اثبات الهی بودن منشاء قرآن بايد اولاً به محتوای آن پرداخت و ثانياً خصوصيتی را در آن نشان داد که الهی بودن آن را اثبات میکند. آن خصوصيت کدام است و چگونه الهی بودن قرآن را اثبات میکند؟ در متون کلامی و تفسيری مسلمانان با يک ادعای ديگر نيز مواجه میشويم و آن اينکه: نمونههايی که مخالفان اسلام در پاسخ به تحدی قرآن ارائه دادهاند:
به قدری از فصاحت و بلاغت قرآن فاصله دارند که هر فرد آشنا به ادبيات عرب را به غير قابل قياس بودن آنها با آيات قرآن متفطن می سازد (۳)
شايد بعضی از اين نمونهها چنين باشند، اما آيا همه متنهايی که مخالفان (از صدر اسلام تا کنون) در پاسخ به تحدی قرآن و برای رقابت با آن ساختهاند، واقعاً اينگونهاند؟ بسياری از دانشمندان و اديبان عرب و مخالف اسلام (اعم از مسيحی، يهودی و يا ملحد) چنين نظری ندارند. لابد هيچکدام از آنها با زبان و ادبيات عرب آشنايی ندارند!؟ چرا که اگر آشنايی داشته باشند، بايد بفهمند که اين نمونهها هيچکدام قابل قياس با قرآن نيستند و توان رقابت با آن را ندارند!! شايد هم همه آنها بیانصاف و مغرض هستند!! و با آنکه اين «حقيقت آشکار»! را بوضوح میبينند، به خاطر دنياپرستی و هوای نفس، آن را انکار میکنند!؟ به هر حال تقليد در مسائل اعتقادی خلاف عقل و وجدان است و هر کس خود بايد با تحقيق و کاوش و تأمل در نمونههايی که مخالفان ارائه دادهاند، در مورد وزن و ارزش ادبی آنها و عمق و استحکام محتوايشان قضاوت کند و توان آنها در رقابت با قرآن را بسنجد.
۳. فرض کنيم برای قضاوت در مورد اينکه آيا نمونههای ارائه شده توسط مخالفان ، مثل قرآن هست يا نه، معيارهای دقيق، عينی و قابل اندازهگيری وجود داشته و قضاوت واقعبينانه و قاطع در اين مورد امکانپذير باشد. مسلمانان برای اينکه نشان دهند متنهای ارائه شده توسط مخالفان «مثل» قرآن نيست و در فصاحت و بلاغت و عمق و استحکام معانی به پای قرآن نمیرسد، میبايستی آن نمونهها را نقد کنند و نقاط ضعف آنها را نشان دهند. اما نکته بسيار مهم در اينجا اين است که حتی اگر نقدهای مسلمانان به اين متنها درست بوده و مورد قبول واقع شوند، رقيب به معنای واقعی شکست نخورده و میتواند با رفع اشکالات (مطابق نظر مسلمانان) به متنهای ديگری برسد که ديگر جای چون و چرا نداشته باشند. در اين صورت متنهايی بدست میآيد که بنا به فرض «مثل» قرآن است و تحدی قرآن با شکست مواجه میشود. به عنوان مثال فرض کنيد يکی از مخالفان متنی را در رقابت با قرآن خلق میکند. آنگاه علمای اسلام برای اينکه نشان دهند اين متن مثل قرآن نيست و توان رقابت با آن را ندارد، به نقد و بررسی آن میپردازند و میگويند :
الف) در فلان قسمت از متن، فلان اشکال دستور زبانی وجود دارد.
ب) در فلان قسمت ديگر، فلان قاعده فصاحت يا بلاغت رعايت نشده است.
ج) در فلان قسمت، مطلبی آمده که به لحاظ علمی يا عقلی نادرست است.
د) فلان جمله متن با فلان جمله ديگرش در تناقض است.
ه) فلان تشبيه که در متن آمده، نادرست و يا نارسا است.
و) فلان قسمت متن، نامفهوم و يا دچار ابهام است.
بسيار خوب، فرض کنيم همه اين ايرادات و اشکالات وارد باشند. اما مسلم است که همه آنها قابل اصلاحاند و پس از اصلاح اين موارد (خصوصاً طبق نظر مسلمانان) ديگر بهانهای برای رد اين متن باقی نمیماند و اين يعنی پايان ماجرا. مگر اينکه پس از اصلاح همه اين موارد، و عدم وجود هرگونه اشکال ادبی، علمی، عقلی و… در متن، ادعا شود که اين متن از نظر زيبائی و جذابيت به پای قرآن نمیرسد. اما زيبائی و جذابيت (حتی به اعتراف خود مسلمانان) هيچ قاعده و معيار دقيق و مشخصی ندارد و مفهومی کاملاً ذهنی و نسبی است. بنابراين چنين اشکالی فقط نوعی بهانهجويی محسوب میشود.
۴. آيا (از نظر قرآن و يا پيروان آن) بشر عادی میتواند «آيه»ای مثل آيات قرآن بسازد؟ اگر پاسخ مثبت است، در اين صورت بايد اعتراف کرد که ساختن سورهای مثل قرآن هم از عهدة بشر برمیآيد (زيرا هر سوره از چند آيه ساخته شده است). و اين، معجزه بودن قرآن را نقض میکند و برخلاف مضمون آيات تحدی است. اما اگر پاسخ سؤال مذکور منفی است، اين سؤال مطرح میشود که چرا خدا نگفته است: اگر میتوانيد، يک «آيه» مثل قرآن بياوريد؟ توجه کنيد که اگر ما معتقد باشيم فردی نمیتواند وزنة ده کيلويی را بلند کند، برای متذکر شدن او نسبت به ضعفی که دارد، نبايد به او بگوييم که اگر راست میگويی، فلان وزنة يکصد کيلويی را بلند کن! همينطور اگر بر اين باور باشيم که شخصی نمیتواند حتی يک بيت شعر با وزن و قافيه بگويد، نبايد به او بگوييم که اگر راست میگويی يک غزل دوازده بيتی بگو!
۵. دعوت قرآن به چنين رقابتی غيرمنطقی است، زيرا نتيجة آن هيچگاه بطور قطع و يقين معلوم نمیشود. فرض کنيد که ما در زمان پيامبر اسلام زندگی میکنيم و به نبوت او و آسمانی بودن آيات قرآن شک داريم و به همين دليل مخاطب آيات تحدی قرار گرفتهايم. سپس برای نقض مدعای قرآن و پيامبر، همة تلاش خود را بکار میبنديم، اما نمیتوانيم سورهای مثل قرآن بياوريم. حال آيا عجز ما از ساختن سورهای مثل قرآن، منطقاً آسمانی بودن اين کتاب را اثبات میکند؟ پاسخ منفی است، به دو دليل:
الف. درست است که ما نتوانستهايم از عهدة اين کار برآييم، اما همواره ممکن است افراد ديگری در جاهای ديگر جهان باشند که بتوانند سورهای حتی بهتر از قرآن بياورند. در هيچ مقطع زمانی، نمیتوان اثبات کرد که در سراسر کرة زمين و از ميان صدها ميليون عرب و غيرعرب، احدالناسی پيدا نمیشود که بتواند سورهای مثل قرآن بياورد. دقت کنيد که قرآن میگويد: اگر جن و انس دست به دست هم دهند، نمیتوانند سورهای مثل قرآن بياورند؛ و از مخالفان میخواهد که اگر باور نمیکنند، اين مدعا را عملاً بيازمايند. اما نکتة مهم اين است که چنين مدعايی قابل آزمون نيست تا نتيجة آن معلوم شود. يعنی نمیتوان توانايی همة آدميان و جنيان در آوردن سورهای مثل قرآن را مورد آزمايش قرار داد.
ب. ممکن است در دورهای خاص ـ مثلاً زمان پيامبر و يا حتی عصر حاضر ـ کسی نتواند سورهای مثل قرآن بياورد، اما احتمال تحقق اين امر در آيندهای نزديک يا دور منتفی نيست. حتی ممکن است فردی خاص ـ که قصد پاسخ دادن به تحدی قرآن را دارد ـ اکنون از ساختن متنی مانند قرآن عاجز باشد، اما همين فرد، سالها بعد از عهدة اين کار برآيد. بنابراين، تقاضای قرآن از مخالفان (که اگر نتوانستيد سورهای مثل قرآن بياوريد، بايد تسليم شويد و ايمان بياوريد) بینهايت غيرمنطقی است. برای اثبات معجزه بودن قرآن، حداقل بايد به نحوی اثبات شود که هيچ انسانی در هيچ عصری نتوانسته و نخواهد توانست سورهای مثل قرآن بياورد. در حالی که چنين مدعايی نه تنها قابل اثبات نيست، بلکه از ديدگاه بسياری از مخالفان موارد نقض فراوانی دارد. با روشی که قرآن برای اثبات معجزه بودن خود در پيش گرفته است، بسياری از انديشمندان، هنرمندان، شاعران، مخترعان و… میتوانند ادعای پيامبری کرده و آثار خود را معجزه بنامند! مثلاً لئوناردو داوينچی با خلق اثر شاهکار «موناليزا» میتواند ادعا کند که اين نقاشی با هدايت و کمک فرشتگان آسمانی خلق شده و بشر از آوردن نمونهای مثل آن عاجز است. آنگاه برای اثبات مدعای خود به مردم بگويد که: اگر در سخنان من شک داريد، تابلويی مثل آن بکشيد و اگر نتوانستيد، پس به ارتباط من با عالم غيب، و آسمانی بودن اين اثر ايمان بياوريد! به همين ترتيب اگر مولوی و حافظ نيز مدعی شده باشند که اشعارشان وحی الهی است، بايستی بپذيريم! زيرا تاکنون نه مانند مثنوی مولوی آمده و نه غزليات حافظ رقيبی پيدا کرده است. اينها البته از باب جدل است و در حقيقت برای هيچ اثر هنری و يا متن ادبی، هيچگاه مثل و مانندی ظهور نخواهد يافت. در عالم ذوق و هنر و ادبيات، هر حادثهای فقط يک بار اتفاق میافتد، حتی قرآن. اما اين، نشاندهندة آسمانی بودن آن نيست. بلکه به اين دليل است که «مثل» و «مانند» در اين عرصهها بیمعيار و لذا بیمعنی و بیمصداق است.
۶. به عقيدة مسلمانان آشنايی وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب، بعلاوة «کمی انصاف» و «اندکی تعمق»، شرايط لازم و البته کافی برای اعتراف به معجزه بودن متن قرآن است. اما واقعيت اين است که در سراسر جهان ميليونها انسان با شرايط فوق وجود دارند که نه تنها قرآن را ساختة دست بشر میدانند، بلکه معتقدند که از نظر ادبی ضعفهای فراوانی دارد و محتوای آن در بسياری از موارد با قواعد عقلی و قوانين علمی و اصول اخلاقی ناسازگار است . (۴) در بين اعراب، صدها هزار تحصيلکرده، روشنفکر و دانشمند غيرمسلمان وجود دارند که هم با زبان عربی و ظرايف آن آشنا هستند و هم انصاف و صداقت دارند، اما متن قرآن را معجزه نمیدانند. آيا میتوان همة آنها را به غرضورزی، عدم صداقت و يا بیسوادی و ناآشنا بودن به زبان عربی متهم کرد؟
۷. در آيات مذکور نه تنها اعراب، بلکه همه مردم جهان دعوت به رقابت شدهاند. به عبارت ديگر از آلمانیها، فرانسویها، ژاپنیها، چينیها، ترکها و کردها و … نيز خواسته شده است تا در صورت عدم يقين به آسمانی بودن قرآن، متنی مثل آن بياورند و اگر نتوانستند چنين کنند، تسليم شوند و حقانيت قرآن و نبوت پيامبر اسلام را بپذيرند. اما آيا چنين درخواستی، نامعقول نيست؟ تصور کنيد فردی در عربستان ادعای پيامبری کرده و کتابی به زبان عربی آورده و اصرار میکند که محتوای آن وحی الهی است. آنگاه برای اثبات آسمانی بودن کتابش از مردم ژاپن _ که ممکن است حتی يک کلمه عربی ندانند _ میخواهد يا متنی مثل آن بياورند و يا آسمانی بودن آن را بپذيرند. به عبارت ديگر، او میخواهد عجز ژاپنیها از نوشتن کتابی مثل قرآن را دليل حقانيت نبوت خود و آسمانی بودن کتابش قلمداد کند؟! به راستی آيا لحظهای انديشدهايد که چگونه میتوان تحدی قرآن در برابر مردم غيرعرب (مانند ژاپنیها، هلندیها، فرانسویها، هندیها، روسها، آمريکايیها و …) را به گونهای معقول معنا کرد؟ ممکن است بگوييد، همان فرد ژاپنی وقتی میبيند که حتی اعراب نتوانستهاند متنی مثل قرآن بياورند، میفهمد که ديگران نيز هرگز نمیتوانند چنين کاری کنند. اما مشکل اينجاست که فردی که خود از زبان عربی هيچ نمیداند، چگونه میتواند بفهمد که اعراب از آوردن متنی مثل قرآن عاجز شدهاند يا نه؟ باز ممکن است بگوييد که اين افراد میتوانند به متخصصان فن (آشنايان به زبان و ادبيات عربی) رجوع کنند تا دريابند که تاکنون کسی نتوانسته متنی مثل قرآن بياورد و از اين طريق پی به اعجاز قرآن و نبوت پيامبر اسلام ببرند و مسلمان شوند! اما اين پاسخ سه اشکال عمده دارد:
الف) اگر قبول داريم که اصول دين تحقيقی است، ديگر نمیتوانيم برای تشخيص حقانيت و صدق مدعای يک مدعی نبوت به متخصص رجوع کنيم. دوراهی انتخاب يا عدم انتخاب يک دين، دوراهی بسيار حساس و سرنوشتسازی است که يک طرف آن سعادت ابدی و طرف ديگر آن بدبختی و شقاوت ابدی است. در چنين دوراهی وحشتناکی چگونه میتوان به متخصص رجوع و از او تقليد کرد؟ فردی که میخواهد دينی را انتخاب کند، چگونه میتواند به يک متخصص رجوع کند و به او بگويد: فلانی، تو که متخصص هستی يک دين درست و خوب برای من انتخاب کن چون من خودم عامی هستم و نمیدانم از بين اين همه دينهای متفاوت کدامشان درستتر و خوبتر است!؟ فراموش نکنيم که انتخاب يک دين از ميان اديان ديگر، مانند انتخاب يک هندوانه از ميان هندوانههای ديگر نيست تا بتوانيم کار را به يک متخصص بسپاريم و به او بگوييم يکی از بهترينها و شيرينترينهايش را برايم انتخاب کن!
ب) فرض کنيم رجوع به متخصص در اين مرحله جايز باشد. اما مشکل اينجاست که متخصصان مختلف در اين زمينه نظريات متفاوت و متناقض دارند. متخصصان زيادی وجود دارند که قرآن را معجزه نمیدانند و معتقدند که تاکنون افراد زيادی توانستهاند متنهايی مثل قرآن و حتی بهتر از آن بياورند و البته متخصصان زيادی هم عکساين نظر را دارند. حالا يک فرد ژاپنی يا چينی اگر بخواهد برای کشف حقيقت به متخصص رجوع کند، به کدام يک از اين دو گروه مراجعه کند؟!
ج) اصولا چرا بايد معجزه به گونهای باشد که فقط عدهای متخصص بتوانند به معجزه بودن آن پی ببرند و توده مردم مجبور شوند به آنها رجوع کنند؟!
۸. و اما بزرگترين خطای محمد (قرآن) اين است که به علتها و انگيزههای شک مخالفان به قرآن توجهی نکرده است. اکثر مخالفان قرآن به دليل وجود اشکالات عقلی، علمی، اخلاقی، ادبی و … در قرآن، آسمانی بودن آن را انکار میکنند (نه به خاطر اينکه فکر میکنند توان آوردن مثل آن را دارند). کاری به وارد بودن يا نبودن اشکالات و انتقادهای آنها نداريم، اما در برابر چنين افرادی، آيا خندهدار نيست که به جای پاسخ منطقی به اشکالات و شبهاتشان، از آنها بخواهيم متنی مثل قرآن بياورند؟ مخالفان قرآن معتقدند که در اين کتاب دهها مورد تناقضگويی شده، مطالب خلاف واقع آمده و حجم عظيمی از آن شامل دستورات ضداخلاقی، سخنان بيهوده، جملات ناقص و نامفهوم، استدلالهای ضعيف و… است و همين، مانع ايمان آوردن آنها میشود (از نقاط تاريک زندگی محمد که آن نيز بسياری از محققان را به شک و ترديد انداخته است میگذرم). آنها میگويند: گيريم که ما نتوانستيم متنی مثل قرآن بياوريم، آيا بايد چشم خود را برروی صدها اشکال و عيب و ايراد که در قرآن وجود دارد ببنديم و همه آنها را ناديده بگيريم و فقط به اين دليل که نمیتوانيم متنی مثل آن بياوريم، به آسمانی بودن آن اعتراف کنيم؟ شما پاسخ صدها سؤال و انتقاد ما را بدهيد، آنگاه ما حتی اگر بتوانيم متنی مثل قرآن بياوريم، باز هم به آسمانی بودن آن ايمان میآوريم، چه رسد به اينکه از عهده اين کار برنياييم! به عبارت دقيقتر، آنچه آتش شک و ترديد نسبت به قرآن را در دل مخالفان و شکاکان شعلهور میکند، اين نيست که آنها گمان میکنند میتوانند متنی مثل آن بياورند (اگر چنين بود، تحدی قرآن در برابر اين افراد تاحدودی معنای معقولی پيدا میکرد). ريشه شک و ترديد آنها، ارزش اخلاقی و معرفتی محتوای قرآن است که (از نگاه آنها) در آزمون نقد، نمره زير ۱۰ میگيرد. بنابراين تحدی قرآن در برابر چنين افرادی فوقالعاده بیمعناست.
مجموع مطالبی که گفته شد، ارزش منطقی و علمی مدعای مسلمانان مبنی بر اينکه :
از هزار و چهارصد سال پيش تاکنون هيچکس نتوانسته متنی مانند قرآن بياورد و همين، نشاندهندة آسمانی بودن اين کتاب است. (۵)
معلوم میشود. هر مسلمانی که چنين سخنی میگويد، بايد به اين پرسشها پاسخ دهد:
۱. منظور شما از متنی که «مثل» قرآن باشد، چيست؟ و با کدام معيار و ميزان روشن، مشخص و قطعی میتوان حکم کرد که متن ارائه شده توسط مخالفان، «مثل» قرآن هست يا نيست؟
۲. با فرض وجود معياری مشخص و روشن، شما از کجا میدانيد که تاکنون هيچ بشری در هيچ کجای کرة زمين نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد؟ آيا در اين مورد تحقيق کافی کردهايد؟ و اصلاً آيا چنين موضوعی قابل تحقيق هست؟ اتفاقاً از صدر اسلام تاکنون هزاران مخالف مسيحی، يهودی، هندو، لائيک و… برای پاسخ به تحدی قرآن، سورههايی ساخته و مدعی شدهاند که اين سورهها «مثل» قرآن و در مواردی «بهتر» از آن است . (۶) آيا واقعاً همة اين نمونهها را ديده و توانستهايد با معيارهای محکم، قطعی و مشخص، «ناهمانندی» آنها با قرآن را نشان دهيد؟
۳. گيريم که تاکنون هيچکس نتوانسته باشد متنی مانند قرآن بياورد. از اين مدعا چگونه میتوان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت در حالی که هنوز احتمال تحقق اين امر در آينده وجود دارد؟
۴. حتی فرض کنيم تا روز قيامت هم کسی نتواند متنی مثل قرآن بياورد، به لحاظ منطقی تنها نتيجهای که در آن روز (يعنی روز قيامت) از اين ماجرا میتوان گرفت اين است که: محمد هزاران سال پيش کتابی آورد که هيچ بشری نتوانست نظير آن را بياورد، همين و بس! يعنی باز هم وحيانی بودن قرآن اثبات نمیشود. زيرا از نظر عقلی محال نيست که يک انسان باهوش، با اتکاء به استعداد و نبوغ ذاتی و ذوق هنری و ادبی خود، اثری علمی، هنری، ادبی يا… به يادگار بگذارد که تا روز قيامت هم کسی نتواند «مثل» يا «بهتر» از آن را بياورد، و چون چنين فرض و احتمالی کاملاً معقول است، تحدی قرآن اندکی نامعقول جلوه مینمايد. زيرا در اين تحدی حتی شکست قطعی رقيبان هم چيزی را ثابت نمیکند! اگر مسلمانان اين نکتة مهم را نمیپذيرند؛ بايد نظر مخالف خود را با استدلالی محکم ارائه و نشان دهند که از دو مقدمة: الف. قرآن تحدی کرده است و ب. هيچکس نتوانسته است (و نمیتواند) سورهای مثل قرآن بسازد، چگونه و طبق کدام قواعد منطقی میتوان نتيجه گرفت که قرآن کلام خداست؟
تا اينجا معلوم شد که تحدی قرآن، بيش از آنکه اعجاز قرآن را اثبات کند، بر شک و ترديد نکتهسنجان نسبت به اعتبار و اصالت اين کتاب میافزايد. عدهای از عالمان اسلام سعی کردهاند تا به تحدی قرآن شکلی برهانی بدهند. حاصل تلاش آنان اقامة برهانی است با سه مقدمة زير:
۱. پيامبر اسلام، قرآن را به عنوان يک امر خارق العاده که فقط با امداد ويژة الهی تحقق میيابد و دليل صحت ادعای پيامبری اوست، مطرح کرده است (آيات تحدی نيز بيانگر همين موضوع هستند.)
۲. مخاطبان پيامبرـ که بنا به علل و دلايل مختلفی بيشترين انگيزه را برای پاسخ گويی به تحدی قرآن داشتهاند ـ مسئله را جدی گرفته و در صدد بررسی قرآن و همانند آوری آن برآمده و در اين راه تلاش جدی و فراوانی کردهاند.
۳. کتابهای تاريخ و علوم قرآن، افراد متعددی را ذکر میکنند که در صدد همانند آوری قرآن برآمده و خود با بررسی قرآن به عجز خويش پی بردهاند و يا به آوردن چيزی شبيه قرآن دست يازيده، ولی نمونههايی را ارائه دادهاند که موجبات رسوايی خويش را فراهم آورده و عدم توانايی بشر در همانند آوری را به اثبات رساندهاند. و اگر نمونههای ديگری وجود داشت،… حتماً آن نمونه ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت میشد و هم اکنون در دسترس ما قرار میگرفت. (۷)
در مقدمات اول و دوم اين برهان البته جای شک و ترديدی نيست، همة سخن در مقدمة سوم است که خود شامل سه مدعای مشکوک و سؤالبرانگيز میباشد؛ اول آنکه: از صدر اسلام تا کنون، هر کس در هر کجای دنيا که برای پاسخگويی به تحدی قرآن اقدام کرده، يا به عجز خود پی برده و عقب نشينی کرده، يا اينکه با آوردن نمونههايی ضعيف و غير قابل قياس با قرآن، به جای اينکه از ميدان رقابت سر بلند بيرون بيايد، رسوا و سرافکنده شده است، دوم اينکه: همة نمونههايی که در هزار و چهار صد سال گذشته از طرف مخالفان قرآن ارائه شده، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی ـ که عالمان اسلام نوشتهاند ـ مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و «ضعيف بودن» و «غير قابل قياس بودن آنها با قرآن» به گونهای محکم و قطعی به اثبات رسيده است، و سوم آنکه با توجه به دو مدعای پيشين، عدم توانايی بشر در آوردن متنی مثل قرآن به اثبات میرسد. با توجه به مطالبی که پيش از اين آمد، گمان نمیکنم ديگر نيازی به نقد علمی اين برهان باشد، اما شايد نقد اخلاقی آن (با طرح سه پرسش ساده) خالی از لطف نباشد:
۱. آيا کسانی که چنين برهانی را اقامه کردهاند، خودشان واقعاً معتقدند که تمام نمونههايی که مخالفان قرآن از صدر اسلام تا کنون آوردهاند، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی با ضوابط و معيارهايی عينی و مشخص مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و شکست همة آنها بگونهای محکم و قطعی نشان داده شده است؟ صحّت اين مدعای بزرگ و شگرف، چگونه بر آنان ثابت شده است؟
۲. مقدمات يک برهان عقلی بايد از قطعيات و مسلمات، و يا (مطابق قاعدة جدل) مورد قبول خصم باشد ، اما آيا مقدمات اين برهان چنين است؟ يک محقق نقاد و آزادانديش چگونه میتواند مدعيات خودپسندانه و خيالبافانهای را که در مقدمات اين برهان آمده، باور کند و با خود بگويد: ديگر نيازی به تحقيق در اين مورد نيست، زيرا بنا به ادعای عالمان اسلام، اسناد و مدارک رسوايی همة مخالفانی که در هزار و چهارصد سال گذشته قصد آوردن سورهای مثل قرآن را داشتهاند (بدون استثناء) در کتب تاريخ (لابد آن هم کتب تاريخی که مسلمانان نوشتهاند!) و کتب علوم قرآنی مسلمانان آمده است؟ آيا اين، برهان است يا دعوت به خوشباوری و عافيتطلبی و تقليد کورکورانه؟ شايد در پاسخ بگوييد: چه کسی گفت شما تحقيق را کنار بگذاريد و ادعای ما را کورکورانه باور کنيد؟ شما خودتان هم میتوانيد در اين مورد تحقيق کنيد. اما همانطور که پيش از اين گفتم، تحقيق در اين مورد هيچگاه به پايان نمیرسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نمیشود و هر روز صدها متن جديد در رقابت با قرآن پديد میآيد، آيا همين واقعيت نشان نمیدهد که روشی که قرآن در اثبات آسمانی بودن خود در پيش گرفته، روشی نامعقول و ناسنجيده است؟
۳. در مقدمات برهان مورد بحث، ابتدا ادعا شده است که تاکنون هيچکس نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد، سپس از اين مدعا نتيجه گرفته شده است که: «بشر در آوردن متنی مثل قرآن ناتوان است». تو را به خدا صادقانه بگوييد: آيا شما واقعاً معتقديد که اين نتيجه منطقاً از آن مقدمه قابل استنتاج است؟ آيا اگر (بنا به فرض) تاکنون کسی نتوانسته باشد متنی مثل قرآن بياورد، همين نشان میدهد که در آينده و تا ابد نيز هيچکس از عهدة اين کار برنمیآيد؟ اين استنتاج مستند به کدام قاعدة منطقی است؟
شکل خلاصه ولی عجيب و شگفتانگيز اين برهان چنين است:
هيچ انسانی نتوانسته و نمیتواند همانند قرآن را بياورد و همين گويای اعجاز قرآن است (۸)
در استدلال فوق، گيرم که واژة «نتوانسته» درست باشد، اما واژة «نمیتواند» (که نوعی غيبگويی است) از کجا آمده است؟ از اينها گذشته حتی اگر معلوم شود که بشر هرگز نمیتواند متنی مثل قرآن بياورد فقط غيربشری بودن قرآن اثبات میشود نه الهی بودن آن. زيرا غيربشری بودن، معادل يا ملازم الهی بودن نيست. میتوان احتمال داد که آيات قرآن القائات شيطانی است نه الهامات الهی. برای رفع اين احتمال چه انديشيدهايد؟
در آخر شايد اشاره به نظر آقای جوادی آملی در باره تحدی قرآن خالی از لطف نباشد. به نظر ايشان تحدی مشتمل بر قياس و برهان است، بدينگونه که:
….. اگر اين کتاب کلام خدا نباشد، پس کلامی بشری است و اگر بشری باشد پس شما هم که بشر هستيد بايد بتوانيد مثل آن را بياوريد، اگر شما توانستيد مثل آن را بياوريد، بشری بودنش اثبات میشود و اگر نتوانستيد، معلوم میشود که (قرآن) بشری نيست و اعجازی است که اثبات کنندة ادعای نبوت و رسالت آورنده آن خواهد بود (۹)
برهان آقای جوادی آملی مشتمل بر چهار گزاره شرطی است که هيچکدام از آنها درست نيست و اين مرا به حيرتی عجيب فرو برده است. گزاره شرطی اول نادرست است، زيرا ممکن است محتوای قرآن کلام شياطين يا ملائکه باشد . (۱۰) به عبارت ديگر، از خدايی نبودن يک کتاب لزوما بشری بودن آن نتيجه گرفته نمیشود. گزاره دوم نيز نادرست است، چرا که بشری بودن يک اثر (علمی، ادبی، هنری و …) لزوما به معنای معارض داشتن آن نيست، يا حداقل دليلی به سود اين مدعا اقامه نشده است. به عبارت ديگر وقوع اين پديده که يک نفر اثری علمی، ادبی يا هنری خلق کند و هيچکس نتواند مثل يا بهتر از آن را بياورد، محال عقلی نيست. گزاره شرطی سوم نيز نادرست است، زيرا معارض داشتن لزوما به معنای بشریبودن نيست. حداقل میتوان فرض کرد (و احتمال داد) که پديدهای مخلوق ملائکه يا شياطين باشد و در عين حال بشر نيز توانايی خلق اثری مثل آن را داشته باشد. گزاره شرطی چهارم نيز نادرست است و اگر بنا به فرض پذيرفته باشيم که قرآن پديدهای بینظير و بلامعارض است، بشرینبودن آن اثبات نمیشود. و در آخر، بشرینبودن قرآن نيز لزوما به معنای الهیبودن يا آسمانیبودن آن نيست ولذا ادعای رسالت و نبوت آورندهاش را اثبات نمیکند. اگر خوب دقت کنيم، در ساختار برهان تحدی قرآن يک پيشفرض اثباتناشده و بلکه واضحالبطلان وجود دارد و آن اينکه گويی بين توانايی يا ناتوانی آدميان در آوردن اثری مثل يک اثر مفروض، و بشری بودن يا نبودن آن، رابطهای منطقی وجود دارد، در حالی که بين ايندو هيچ رابطهای ديده نمیشود.
حجت الله نيکويی
زيرنويس:
۱ . جوان آراسته، حسين: درسنامه علوم قرآنی، ج۲، ص ۳۶۱_۳۶۰
۲. مصباح يزدی، محمد تقی: قرآن شناسی، ص ۱۵۱
۳. همان، ص۱۵۱
۴. در فصلهای آينده به تعدادی از اين موارد اشاره خواهم کرد.
۵. اين مدعا تقريباً در همه کتب تفسيری و کلامی مسلمانان ديده میشود.
۶ . نمونههايی از اين متنها را میتوان در سايتهای http://www.answeringislam.org ، http://www.islameyat.com ، http://www.servant13.net و http://www.islam-exposed.org مشاهده کرد.
۷ . مصباح يزدی، محمد تقی: قرآنشناسی، ص ۱۲۷ـ۱۲۳ (با اندکی تلخيص و تصرف)
۸. فتحعلی، محمود: مبانی انديشة اسلامی، ج ۳ ، ص ۱۱۱
۹. جوادی آملی، عبدالله: قرآن در قرآن، ص ۱۲۸
۱۰. توجه کنيد که عصمت ملائکه (به قول فخر رازی) مدعايی است که پس از اعتقاد به نبوت پيامبر اسلام و آسمانی بودن قرآن حاصل ميشود و در اينجا قابل استناد نيست. به عبارت ديگر عصمت ملائکه با دلايل عقلی و پيشينی محض قابل اثبات نيست تا بتوان از آن برای حل اين مشکل استفاده کرد.
مقاله ای درباره این که هرگز نمیتوان با استدلال و عقل ثابت کرد قران تحریف نشده است و اینکه قران کتابی الهی است و نازل شده از یک موجود ماورایی بنام الله است.
عدم امکان اثبات وثاقت تاریخی
اثبات وثاقت تاريخي متن قرآن يكي از مطالبات به حق روشنفكران غيرديني از عالمان و روشنفكران ديني است. پرسش اين است كه با فرض حجيت معرفتشناختي وحي و اينكه پيامبر اسلام يكي از پيامبران حقيقي و دريافت كنندگان وحي الهي بوده است، چگونه ميتوان اثبات كرد كه متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان قرآني است كه پيامبر اسلام (به عنوان وحي) به مردم ابلاغ كرد؟ پيداست كه اين پرسش از منظری برونديني طرح ميشود و بنابراين پاسخ آن بايد بر مبناي دلايل عقلي و شواهد و مدارك محكم و معتبر باشد. اما آيا چنين دلايل و مداركي _ كه بتوانند از اثبات محكم و قاطع مدعاي وثاقت تاريخي متن قرآن برآيند _ وجود دارند؟ به نظر من نه تنها پاسخ اين سئوال منفي است، بلكه دلايل نااميد كنندهای وجود دارد كه هر گونه تلاش براي اثبات اين مدعا را بيهوده جلوه ميدهد. يك دليل البته همان “ظني بودن علم تاريخ” است كه در معرفتشناسي دوران مدرن از بديهيات محسوب ميشود. ظني بودن تاريخ بدين معناست كه هيچ گزاره تاريخيای را نميتوان به گونهای قطعي و خدشهناپذير اثبات كرد، خصوصاَ اگر اين گزاره حاكي از وقوع حادثهای در گذشتههاي دور و در دل تاريك تاريخ باشد. منظور من از اصطلاح “دل تاريك تاريخ” قطعه يا دوراني خاص از تاريخ است كه نقل كنندگان حوادث مربوط به آن فقط يك گروه فكری، سياسي يا ديني و مذهبي خاص هستند. پيداست كه دخالت حب و بغضها و منافع حزبي و گروهي و پيشفرضهاي فكری و ايماني و اغراض سياسي و غيرسياسي در نگاه آدميان به حوادث و نوع گزينش آنها و نحوه بيان و انتقال آن به ديگران (آيندگان) تأثير فراوان ميگذارد. اگر از دروغهاي عالمانه و عامدانه بگذريم، باز ممكن است كه نقل كنندگان حوادث تاريخي در اثر اشتباه، فريب خوردن و يا اعتماد بيجا به بعضي افراد يا منابع به اصطلاح “موثق و مورد اطمينان” مرتكب خطاهايي شده باشند، و صد البته با وجود چنين احتمالاتي _ كه كاملاً عقلايي و حتي بسيار قوی هستند _ به هيچوجه نميتوان در مورد حوادث تاريخي به معرفتي محكم و قطعي دست يافت، خصوصاً اگر آن حوادث در “دل تاريك تاريخ” رخ داده باشند.
دوران پيامبر اسلام و حتي تا حدود دو قرن پس از آن در دل تاريك تاريخ قرار گرفته است، چرا كه نقل كنندگان حوادث مربوط به آن دوران فقط و فقط مسلمانان مومن[1] و معتقد به پيامبرند. به عنوان مثال جنگهاي پيامبر اسلام در اكثر اين منابع به گونهای نقل شدهاند كه گوئي در تمام اين جنگها مقصر اصلي و آغازگر جنگ مخالفان و دشمنان پيامبر بودهاند. حال اگر بخواهيم از نگاهي بيروني و از منظر يك فرد مسيحي، يهودی و يا حتي لائيك در مورد اين نقلها قضاوت كنيم، چگونه ميتوانيم به صحت و سقم آنها پي ببريم؟ به عنوان مثالي ديگر در مورد ماجراي جمعآوري قرآن در بسياری از اين منابع به گونهای سخن رفته است كه گوئي اين كار با حضور و نظارت هزاران حافظ قرآن صورت گرفته، و در مورد قدرت حافظه اعراب در آن دوران نيز حكايتهاي شگفت نقل شده و از تقوا و پرهيزكاری و عدالت و صداقتِ افرادِ دخيل در اين كار سخنها رفته است. اما چگونه ميتوان صحت و اعتبار چنين نقلهايي را اثبات كرد؟ از كجا معلوم كه اينها جعليات يك عده تاريخنويس مسلمان و مؤمن و با هدف اطمينان خاطر دادن به آيندگان (در مورد وثاقت تاريخي متن قرآن) نبوده است؟
من از قطعههايي از تاريخ با عنوان “دل تاريك تاريخ” ياد كردم، اما آيا تاريخ قطعههاي روشن هم دارد؟ به عبارت ديگر آيا اگر در مورد بعضي حوادث تاريخي، نقلها و منابع تاريخي متعددی از گروههاي مختلف فكری، سياسي، ديني و مذهبي و حتي لائيك داشته باشيم، باز هم نميتوانيم به معرفتي محكم و قطعي در مورد آن حوادث برسيم؟ پاسخ اين است كه در اينجا دو حالت وجود دارد: حالت اول اين است كه در مورد حادثهای خاص همه گروههاي مختلف ذينفع يا غيرذينفع به يكسان سخن گفته باشند (هر چند تحليل و تبيين آنها از حادثه مذكور متفاوت باشد)، در اين صورت ما به يك ظن معقول و معتبر در مورد اصل وقوع آن حادثه ميرسيم. به عبارت ديگر در چنين فرضي احتمال صدق وقوع آن حادثه تا حد زيادی بالا ميرود و به طور طبيعي مورد قبول واقع ميشود، اما به دلايلي مفصل _ كه جاي ذكر آنها در اين مقال نيست _ باز هم قطعيتي حاصل نميشود . حالت دوم اين است كه منابع مختلف و متعدد _ كه مربوط به طيفهاي فكری و سياسي و ديني و مذهبي مختلف ميشوند _ در مورد وقوع يا عدم وقوع آن حادثه اظهار نظرهاي متناقض كرده باشند، در اين صورت قطعيت كه سهل است، حتي “ظن معقول و معتبر” هم حاصل نميشود . به عنوان مثال، فرض كنيد كه منابع تاريخي ما درمورد حوادث دوران پيامبر اسلام فقط آنهايي نبود كه به دست مسلمانان مؤمن و معتقد به پيامبر اسلام نوشته شدهاند، بلكه منابع ديگری هم داشتيم كه نويسندگان آنها مسيحي، يهودی، بودايي، هندو و حتي لائيك يا سكولار بودهاند. حال اگر به عنوان مثال در همه اين منابع تاريخي “واقعه شقالقمر توسط پيامبر اسلام” ذكر و تأييد و تصديق شده باشد، احتمال واقعيت داشتن اين داستان تا حدود زيادی بالا ميرود و لذا به طور طبيعي مورد قبول واقع ميشود، اما اگر اين حادثه فقط در منابع مسلمين آمده باشد و در منابع تاريخي مسيحيان، يهوديان و سكولارها هيچ ذكری از آن نشده باشد، ديگر نسبت به اصل وقوع اين حادثه به “ظن معقول و معتبر” هم نميتوان رسيد، چه رسد به قطعيت. اشتباه نشود، نميگويم كه در چنين فرضي ادعاي وقوع شقالقمر به طور قطع كذب محض است، هرگز! چرا كه ممكن است غيرمسلمانان نيز از روي اغراض سياسي و … اين حادثه را ذكر نكرده و يا انكار كرده باشند. میگویم در اين فرض، براي قبول گزاره “پيامبر اسلام واقعاً شقالقمر كرد” دليل موجهي نداريم و لذا شك و ترديد نسبت به آن كاملاً معقول و منطقي است. اگر بخواهم مسئله را دقيقتر و روشنتر و با نگاهی بیرونی و بیطرفانه بيان كنم، بايد بگويم كه در اين حالت ما با دو احتمال كاملاً يكسان و برابر مواجه هستيم و انتخاب هر كدام از اين دو احتمال، ترجيح بلا مرجح (انتخابي بيدليل و بيمبنا و لذا ناموجه و غيراخلاقي) است. اين دو احتمال به قرار ذيل است:
الف) اين داستان (شقالقمر) را مسلمانان از خود جعل كردهاند تا براي اثبات نبوت پيامبر خود دليلي دست و پا كنند.
ب) حادثه شقالقمر واقعاً رخ داده است، ولي مخالفان پيامبر عالمانه و عامدانه و به دليل اغراض سياسي و مذهبي بر روي اين واقعيت سرپوش گذاشتهاند.
هيچكدام از اين دو احتمال بر ديگری غلبه ندارد و لذا معقولترين و اخلاقيترين موضعگيري در مورد حادثه شقالقمر اين است كه بگوييم: لا ادری (نميدانم).
به هر حال تاريخ علمي ظني است و هيچ راهي براي رسيدن به قطع و يقين محكم و خدشهناپذير در اين علم وجود ندارد. از طرفي “وثاقت تاريخي متن قرآن” نيز مدعايي است تاريخي، بنابراين اين مدعا هيچگاه به طور قطعي و خدشهناپذير اثبات نميشود. به عبارت ديگر در اينجا با بنبستي مواجه هستيم كه خروج از آن ظاهراً محال، يا چيزي قريب به محال است. ولي من در اينجا ظني بودن علم تاريخ را در پرانتز ميگذارم و بحث را بر همان مبناي سنتي پيش ميبرم.
براي رسيدن به پاسخ اين پرسش كه “آيا متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان است كه پيامبر اسلام به عنوان وحي الهي به مردم زمان خود ابلاغ كرد؟”، ابتدا بايد ببينيم كه قرآن چگونه جمعآوری شد و به صورت كتابي مدون درآمد. اما پيش از پرداختن به اين موضوع لازم است ابتدا مقدماتي را در اينجا بياورم و سپس با طرح چند سئوال مقدماتي، بحث را ادامه دهم:
آيات قرآن در طول 23 سال و در متن حوادث، شرايط و زمينههاي مختلف نازل شد، پيامبر نيز هرگاه آيهای نازل ميشد، آن را به مردم ابلاغ ميكرد. عدهای از ياران پيامبر اين آيات را به حافظه ميسپردند و عدهای نيز آنها را بر روي پارچه، چوب، سنگ، پوست و استخوانهاي پهن حيوانات، پوست درختان و … مينوشتند. گروه اول حافظان وحي و گروه دوم كاتبان وحي نام داشتند. اسامي بعضي از كاتبان در منابع تاريخي آمده است، اما در مورد اين اسامي اختلافاتي وجود دارد، لذا آمار دقيق آنها معلوم نيست و فقط در مورد معدودی از آنها تقريباً اتفاق نظر وجود دارد. ابوعبدالله زنجاني ميگويد:
آنان كه بيشترين كتابت را با پيامبر داشتند، زيد بن ثابت و علي بن ابي طالب بودند[2]
همچنين ابن ابي الحديد مي گويد:
محققان تاريخنويس برآنند كه وحي را علي (ع) و زيد بن ثابت و زيد بن ارقم مينوشتند[3]
رافعي نيز مينويسد:
در مورد پنج تن كه عبارتند از : علي بن ابيطالب، معاذ بن جبل، ابي بن كعب، زيدبن ثابت و عبدالله بن مسعود اتفاق نظر وجود دارد[4]
به هر حال اتفاق نظر مورخان در مورد افرادی معدود به معناي آن نيست كه كاتبان وحي فقط همين چند نفر بودهاند. بدون شك افراد ديگری هم در كتابت وحي سهيم بودهاند و نام بعضي از آنها در منابع تاريخي آمده است و ممكن است نام بسياری از آنها نيز در تاريخ ذكر نشده باشد. در مورد حافظان قرآن هم مطلب از همين قرار است. اكنون جاي طرح پرسشهايي است كه پاسخ آنها سرنوشت ادعاي “وثاقت تاريخي متن قرآن” را رقم مي زند:
1. آيا از ميان حافظان و كاتبان وحي، فرد يا افرادی وجود داشتهاند كه در تمام طول 23 سال همواره و بدون هيچ فاصله و وقفهای در كنار پيامبر و ملازم او بوده و همه آيات و سورههای قرآن را به ترتيب نزول (و يا به ترتيبي كه پيامبر ميگفته) حفظ كرده و يا نوشته باشند، به گونهای كه در زمان رحلت پيامبر اسلام حافظ يا كاتب كل قرآن باشند؟ منابع معتبر تاريخي نام هيچكس را با اين خصوصيات نياوردهاند و لذا نميتوان با قاطعيت به اين پرسش پاسخ مثبت داد.
2. آيا تضميني وجود دارد كه حافظان و كاتبان قرآن، آيات و سورهها را بطور كاملاً صحيح، دقيق و بدون هيچ نقص و اشكالي به حافظه سپرده و يا بر روي مصاحف نوشتهاند؟ به نظر ميرسد كه چنين تضميني وجود ندارد و به اين پرسش هم نميتوان قاطعانه پاسخ مثبت داد. ممكن است بگوييد كه پيامبر براي اطمينان خاطر از اينكه آيات قرآن در حافظهها يا بر روي مصاحف به صورت درست ثبت شدهاند از اصحاب ميخواست كه آيات را يك بار ديگر براي او بخوانند. اما اولاً مدركي نداريم كه ایشان در همه مواردی كه آيه يا آياتي نازل ميشد، چنين تدبيري را به كار ميبست، ثانياً حافظان قرآن ممكن بود در هنگام ابلاغ آيه، آن را درست حفظ كرده و وقتي پيامبر از آنها ميپرسيد، درست جواب ميدادند ولي بعدها در اثر مرور زمان آيه را فراموش ميكردند و يا با اشكال به ياد ميآوردند. كاتبان نيز ممكن بود در ابتدا آنچه را از زبان پيامبر ميشنيدند، درست ميشنيدند و درست جواب ميدادند، ولي بعدها مصاحف خود را گم كرده و لذا براي بازنويسي آنها از حافظان كمك ميگرفتند و يا از روي نسخههاي ديگران استنساخ ميكردند و يا گاهي در اثر پوسيده شدن مصاحف خود مجبور ميشدند يك بار ديگر از روي همان نسخههاي پوسيده استنساخ كنند و در همه اين مراحل ممكن بود خطاهايي رخ دهد. بنابراين هيچ تضميني وجود نداشت كه آيات ابلاغ شده عيناً و بدون هيچ كم و كاستي در حافظهها و يا بر روي مصاحف ثبت شده و به طور صحيح و سالم بمانند و به ديگران انتقال داده شوند. بر اينها بيفزاييد احتمال (هر چند ضعيف) خيانت اصحاب را؟!
3. آيا خود پيامبر در زمان حياتش قصد جمعآوری و تدوين قرآن با نظمي خاص را داشت؟ّ به اين پرسش هم نميتوان پاسخي قطعي داد. آنچه مسلم و طبيعي است اين است كه پيامبر نسبت به ضبط و حفظ آيات قرآن علاقه و اصرار داشت، اما اينكه آيا خودش قصد تدوين و تنظيم همه آيات و سورهها را داشته يا نه، و اگر چنين قصدی داشته آيا موفق به اين كار شده يا نه و اگر هم موفق شده آيا متن تدوين شده او به صورت سالم و کامل و دستنخورده براي آيندگان مانده يا نه، همه پرسشهايي هستند كه از روي منابع تاريخي موجود، به هيچكدام از آنها نميتوان پاسخي محكم و قاطع داد.
بر اساس مدارك تاريخي، گاه آيه يا آياتي نازل ميشده ولي پيامبر به نويسندگان وحي دستور ميداده است كه آن آيه يا آيات را در لابه لاي سورهاي كه قبلاً نازل شده و پايان يافته بود، قرار دهند[5]
به عنوان مثال ، ابن عباس ميگويد:
زماني بر پيامبر خدا ميگذشت و سورههايي چند بر او نازل ميگشت. وقتي آيات ]جديد[ براو نازل مي شد، بعضي از نويسندگان را احضار كرده و ميفرمود: “اين آيات را در سورهاي كه فلان خصوصيات را دارد بگذاريد”[6]
بايد توجه داشت كه در مدارك تاريخي فقط معدودی از اين موارد ذكر شده است و بنابراين (با استناد به اين موارد) نميتوان با قاطعيت اعلام كرد كه پيامبر اسلام قرآن را (تا پيش از زمان رحلت خود) با نظم و ترتيبي معين و مشخص جمعآوری و تدوين كرده است. عدهای معتقدند كه آن حضرت در زمان حيات خود سورههاي قرآن و ترتيب آيات در هر كدام را معين و مشخص كرده بود و فقط در مورد ترتيب قرار گرفتن سورهها پشت سر هم سخن نگفته بود. به عبارت ديگر بنا به اين مدعا، هم تعداد و نامهاي سورهها معلوم و مشخص شده بود، و هم اينكه هر سورهای شامل چه آياتي است، و فقط مانده بود كه ترتيب سورهها معين شود که گويا پيامبر اين كار را عملاً به عهده صحابه در دوران پس از خود گذاشته بود. اما اين مدعا همانطور كه گفتم نه تنها پشتوانه محكمي از شواهد و مدارك تاريخي ندارد، بلكه بر عكس، شواهد و مدارك متعدد و معتبر تاريخي صراحتاً خلاف اين مدعا را ميگويند. در اين مورد در آينده مطالبي خواهم آورد.
4. فرض كنيم پيامبر در زمان حيات خود آيات و سورهها را مشخص كرده بود، اما آيا اين تدوين به صورت رسمي و مكتوب و در حضور اصحاب بزرگ ثبت شد؟ پاسخ بازهم منفي است (حداقل دليلي براي پاسخ مثبت به اين پرسش وجود ندارد). اگر پيامبر چنين كاری كرده بود، پس از رحلت او در مورد جمعآوري قرآن اصولاً مشكلي جز ترتيب سورهها وجود نداشت، در حالي كه مطابق اسناد و مدارك متعدد تاريخي در ماجراي جمعآوري قرآن در زمان ابوبكر، حتي بسياری از آيات قرآن معلوم نبود كه واقعاً “آيه” و يا “وحي” هستند. در اين مورد نيز در آينده مطالبي خواهم آورد.
5. آيا در زمان حيات رسول، كساني (از روي همت و علاقه شخصي) قرآن را جمعآوری كردند؟ مطابق بعضي نقلهاي تاريخي، عدهای از اصحاب پيامبر در زمان حيات آن حضرت براي خود اقدام به جمعآوري قرآن كردهاند:
جمع كنندگان] قرآن[ چهار تن و همگي از انصارند: ابي بن كعب، معاذ، زيد و ابوزيد[7]
در نقل ديگری گفته شده است كه:
پيامبر رحلت فرمود، در حالي كه قرآن را جز چهار تن جمع ننموده بودند : ابوالدرداء ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت و ابوزيد[8]
اما اينكه جمعآوري اين افراد تا چه حد كامل، دقيق و بياشكال بوده است، پرسشي است كه نميتوان پاسخي محكم و قاطع و مستند به آن داد. حتي علي بن ابي طالب كه شايد بيشترين مصاحبت و ملازمت با پيامبر را داشته است، گويا نتوانسته بود در زمان حيات پيامبر كار جمعآوری را به طور كامل انجام دهد و مطابق نقلهاي معتبر، پس از رحلت رسول تصميم به جمع آوري و تدوين قرآن ميگيرد و براي اين كار شش ماه خانهنشين ميشود:
] علي[ در واپسين روزهاي حيات پر بركت رسول گرامي اسلام، ازجانب آن حضرت مأمور به جمع آورري قرآن گرديد[9]
پس از رحلت پيامبر اكرم ، علي (ع) …. در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجيد را به ترتيب نزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت …[10]
اما جمعآوري علي(ع) از طرف حكومت و همچنين ديگر اصحاب مورد قبول واقع نميشود و او نيز مصحف خود را به خانه ميبرد و ديگر هرگز آن را رو نميكند. اينكه چرا مصحف علي مورد قبول واقع نميشود (با آنكه او يكي از قديميترين، با فضيلتترين و دانشمندترين صحابي پيامبر بود) معمايي است كه حل آن نياز به تأملات فراوان و عميق دارد.
اكنون نوبت آن است كه به ماجراي جمعآوري قرآن در زمان خليفه اول (ابوبكر) بپردازيم. مطابق اكثر منابع معتبر تاريخي، در اوايل دوره حكومت ابوبكر جنگهايي (مانند جنگ يمامه) پيش آمد كه تعداد زيادی از حافظان و بعضي كاتبان قرآن در آنها شهيد شدند و همين امر، ابوبكر (و سران حكومت) را به اين فكر انداخت كه براي حفظ قرآن از خطر نابودی و تحريف بايد آيات و سورههاي آن جمعآوری شود و به صورت يك مصحف (ميان دو جلد) در آيد.[11] زيد بن ثابت ماجرا را اينگونه شرح مي دهد:
پس از جنگ يمامه ، ابوبكر مرا احضار نمود. وقتي بر ابوبكر وارد شدم، عمر نزد او بود. ابوبكر خطاب به من گفت: عمر نزد من آمده و گفته است: جنگ يمامه در مورد قاريان و حافظان قرآن، كشتاري سخت وارد نموده و بيم آن ميرود كه در اثر جنگهاي ديگر، قراء ديگري كشته شوند و بخش مهمي از قرآن از بين برود. مصلحت آن است كه دستور دهي قرآن جمعآوري گردد. به عمر گفتم: چگونه ميخواهي كاري را كه رسول خدا(ص) انجام نداده است انجام دهي؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند اين كار نيكي است. از آن موقع پيوسته او به من (ابوبکر) مراجعه نمود تا آن كه خداوند در اين امر، شرح صدري به من عنايت نمود و در اين جهت با عمر همنظر گرديدم. زيد ميگويد: پس از نقل اين جريان، ابوبكر به من گفت: تو مردي جوان، عاقل و مورد اعتماد ميباشي و تو بودي كه وحي را براي پيامبر مينوشتي، پس به جمعآوري قرآن اقدام نما. (زيد:) به خدا قسم اگر مرا مأمور ميكردند كه كوهي را جا بردارم، سنگينتر از چنين مأموريتي نبود. به آنها گفتم: چگونه شما كاري را انجام ميدهيد كه شخص پيامبر(ص) انجام نداده است؟ ابوبكر در پاسخ گفت: به خدا قسم، خير در همين است و پيوسته به من اصرار نمود تا آن كه خداوند همان شرح صدري را كه به عمر و ابوبكر عنايت كرده بود، به من نيز عنايت فرمود. پس به تتبع و تفحص قرآن پرداختم و قرآن را از نوشتههايي كه بر روي شاخههاي خرما و سنگهاي ظريف بود و آن چه در سينه مردم جای داشت جمع آوری كردم ….[12]
روايت مذكور صراحتاً گوياي اين واقعيت است كه در زمان حيات پيامبر اسلام، آيات قرآن و سورههاي آن جمعآوری و تدوين نشده بود. به عبارت ديگر آيات قرآن به صورت نوشتههاي پراكنده در دست افراد مختلف و يا در سينههاي حافظان قرآن بود، بهطوری كه زيد مجبور ميشود به تتبع و تفحص بپردازد و آيات قرآن را از روي نوشتههاي روي سنگها و چوبها و استخوانها و پارچهها و … و از ميان آنچه در سينه مردم جای داشت، جمعآوری كند. در حالي كه اگر در زمان حيات رسول همه چيز (توسط خود آن حضرت) معلوم و ثبت شده و فقط ترتيب سورهها نامعلوم بود، اصولاً مشكل حادی وجود نداشت و ترس و وحشت سران قوم بيمعني بود، چرا كه اولاً ترتيب سورهها مسئله مهمي نيست و ثانياً به راحتي و با مشورت چند تن از صحابه قديمي و فاضل و دانشمند حل ميشد. از اينها كه بگذريم، اصولاً ماجراهايي كه در جمعآوري قرآن رخ داده، نشان ميدهد كه مسأله چيزی بيش از تعيين جاي سورهها بوده است.
برويم سراغ روش و كيفيت جمعآوري قرآن در زمان ابوبكر. گفتيم كه (مطابق روايات) زيد بن ثابت از طرف ابوبكر مأمور جمعآوري قرآن شد. اما روش كار بدين صورت بود كه كميتهای متشكل از قاريان برجسته صحابه (كه مطابق اكثر نقلها تعدادشان 25 نفر بود) ، به رياست زيد بن ثابت (و تحت نظارت عاليه ابوبكر) تشكيل شد (سيوطي ،ج 1 ، ص 78 ، علامه طباطبايي: الميزان، ج 2 ، ص 118) . اعضاي اين كميته در مساجد بزرگ مينشستند و آياتي را كه مردم يا صحابه ديگر به آنها ارائه ميدادند، ثبت ميكردند. البته آنها براي قبول آيات و ثبت رسمي آنها دو شاهد عادل را نيز طلب ميكردند. يك شاهد ميبايستي از حافظان بود (يعني شاهد عادلي كه تأييد كند كه من اين آيه را خودم از زبان پيامبر شنيدم و اكنون آن را در سينه دارم) و شاهد ديگر ميبايستي فرد عادلي بود كه نسخه مكتوب آن آيه را ارائه ميداد[13].
آيا اين روش، صحت و اعتبار قرآن جمعآوري شده را تضمين ميكند؟ هرگز! به چند دليل:
1 . تعداد زيادی از حافظان و بعضي از كاتبان قرآن در جنگ يمامه شهيد شده بودند. از كجا معلوم كه اگر آنها زنده بودند، تعداد زيادی آيه را _ كه نزد آنها بود و در نزد ديگران نبود _ ارائه نميدادند؟ به عبارت ديگر از كجا معلوم كه همه آياتي كه پيامبر به مردم ابلاغ كرد، جمعآوری شد و در مصحف قرار گرفت؟ اين پرسش پس از اين با ذكر شواهد و مداركي ديگر قوتي بيشتر خواهد گرفت.
2 . چه تضميني وجود داشت كه الواح ارائه شده واقعاً آيات قرآني بود و نه جعليات عدهای از صحابه، و يا چه تضميني وجود داشت كه آيات نوشته شده بر روي الواح و مصاحف، دقيقاً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي نوشته شده بود؟ در اين جا توسل به شرط “عدالت” براي ارائه دهندگان آيات مشكلي را حل نميكند، چرا كه اولاً عدالت و تقوا اموری باطنياند و به معناي واقعي قابل تشخيص قطعي نيستند و ثانياً شخص عادل و با تقوا ممكن است اشتباه (غيرعمدی) بكند. همچنين توسل به وجود شاهدی از ميان حافظان هم دردی را دوا نميكند، چرا كه اولاً ممكن بود خود همان حافظ قرآن هم آيه را درست حفظ نكرده و انطباق قرائت شفاهي او با متن مكتوب در مواردی اتفاقي (تصادفي) باشد. ثالثاً ممكن بود بين حافظ و كاتب تباني رخ داده باشد و اين تباني در مواردی ممكن است از سوي يكي از دو نفر (حافظ و كاتب) و يا حتي هر دو از روي مصلحت و اعتقاد ايماني (و نه نيرنگ و فريب و شرارت) بوده باشد. مثلاً فرض كنيد يكي از صحابه آيهای را به يكي از دوستانش _ كه كاتب است _ ارائه داده و ميگويد: خودم اين آيه را از زبان پيامبر شنيدم، و آنگاه دوست او به خاطر اعتماد و اطميناني كه به او دارد، آن را ميپذيرد و براي اينكه اين آيه در كميته زيد مورد قبول واقع شود، متن آن را مينويسد. سپس هر دو نفر به عنوان دو شاهد به كميته رجوع ميكنند و آيه مطابق ضوابط پذيرفته ميشود.
اين شبهه كه روش زيد براي جمع آوري قرآن بسيار ساده و ابتدايي بوده و صحت و سلامت و كامل بودن نتيجه كار را تضمين نميكند، مورد توجه عالمان علوم قرآني قرار گرفته و به آن چنين پاسخ دادهاند ( و البته پاسخي جز اين هم متصور نيست):
… حافظان قرآن كريم بسيار بودند و خود زيد بن ثابت از جمله حافظان قرآن بوده است و جمعآوري قرآن تحت نظارت هزاران نفر از حافظان قرآن صورت گرفته است[14]
اما اين پاسخ تمام نيست، چرا كه اولاً پرسشهاي فوق در مورد خود حافظاني كه قرآن تحت نظارت آنها جمع آوری شد نيز مطرح است. پرسش اصلي اين است كه همان حافظان (و از جمله خود زيد بن ثابت) هم از كجا معلوم در حفظ قرآن خطا نكرده باشند؟ آيا معياری مستقل و خارج از حافظه حافظان و مكتوبات كاتبان وجود داشت تا صحت و سقم محفوظات حافظان و مكتوبات كاتبان با آن سنجيده شود؟ هرگز! چون اگر چنين چيزي وجود داشت، ديگر جمعآوري قرآن معني نداشت! ثانياً پيش از اين (در پرسش شماره 1 در ابتداي مقاله) گفتم كه هيچ مدركي نداريم مبني بر اينكه يك يا چند تن از صحابه، همه آيات قرآن (از اول تا آخر) را به طور كاملاً دقيق و صحيح در سينه خود حفظ كرده و يا به صورت مكتوب نوشته باشند. اگر چنين اشخاصي وجود داشتند كار جمعآوري قرآن بسيار ساده و راحت بود. زيد ميتوانست به آن افراد رجوع كند و همه قرآن را يكجا و در يك روز جمعآوری و ثبت كند. آن چه مسلم است اين است كه افراد مختلف _ كه آمار دقيقشان نه در آن زمان معلوم بود و نه براي ما روشن است _ هر يك بخشهايي از قرآن را حفظ كرده و يا نوشته بودند و هيچ تضميني هم در مورد صحت و دقت محفوظات يا مكتوبات آنها نبوده و نيست. ثالثاً عده زيادی از حافظان و بعضي از كاتبان هم در جنگ يمامه شهيد شده بودند و بنابراين معلوم نيست كه اجتماع رياضي همه آياتي كه در نزد زندگان بود، معادل كل قرآني بود كه پيامبر به مردم عرضه كرد. به عبارت ديگر اگر حافظان و كاتباني كه در جنگ شهيد شده بودند در ماجراي جمعآوري قرآن حضور داشتند، شايد حجم قرآن جمعآوری شده توسط زيد بسيار بيش از اين ميشد، هر چند حتي اگر همه آن شهيدان هم حضور داشتند، باز هم معلوم نبود كه حاصل كار زيد كامل و دقيق و سالم است. رابعاً در اينجا نبايد احتمال مفقود شدن بعضي مكتوبات را ناديده گرفت، فراموش نكنيد كه معيار پذيرش آياتي كه توسط افراد به كميته 25 نفره زيد ارائه ميشد، اين بود كه هم متن مكتوب آن وجود داشته باشد و هم يك نفر حافظ بگويد كه من خودم آن را از زبان پيامبر شنيدم حال از كجا معلوم كه در ماجراي جمعآوري قرآن، بسياری از آيات فقط به خاطر اينكه متن مكتوب آن موجود نبوده، رد نشده باشد؟ عايشه ادعا كرد كه تعدادی از آيات قرآن به صورت مكتوب نزد من بود ولي بُز آنها را خورد! (رامیار، محمود: تاریخ قرآن، ص 279). عمر ادعا كرد كه آيه سنگسار را خودش از زبان پيامبر شنيده است، ولي چون شاهد مكتوب نداشت، ادعايش پذيرفته نشد و آيه سنگسار در قرآن ثبت نگرديد (اتقان، ج1، ص 206). اينها فقط دو نمونه كوچك بود كه در منابع معتبر خود مسلمانان آمده است، اما آيا همه حوادث خرد و درشتي كه در ماجراي جمعآوری پيش آمده (و ميتواند در قضاوت ما پيرامون صحت و اعتبار نتيجه اين جمعآوری مؤثر باشد) در اين منابع ذكر شده است؟ پاسخ اين پرسش مهيب را به عهده خواننده انديشمند ميگذارم. اما به هر حال وجود حافظان قرآن در ماجراي جمعآوری با صرف نظر از همه پرسشها و ابهاماتي كه تاكنون مطرح كردم، حداكثر ميتواند صحت آنچه را كه جمع شده است تضمين كند نه كامل بودن مجموعه را.
تا اينجا سخن بر سر مطمئن نبودن شيوه جمعآوری بود. اما علاوه بر این پرسشهای دیگری نیز از این میان سر بر میکشد، از جمله اینکه: آيا زيد واقعاً تا آخر كار به اين روش وفادار ماند و همه آيات و سورهها را با شهادتِ دو شاهد عادل (يكي حافظ و ديگری كاتب) جمعآوری كرد؟ چه تضميني وجود دارد كه زيد در مواردی (و بنا به مصالح يا اغراضی) اين قاعده را نقض نكرده و مرتكب اِعمال نظر شخصي (و يا حتي گروهي) نشده است؟ ممكن است بگوييد كه اِعمال نظر شخصي در اين مورد محال بوده، چون كار جمعآوری توسط يك كميته 25 نفره و با نظارت عاليه ابوبكر انجام ميشده است. اما پيداست كه اين نميتواند تضمينی قطعي باشد، در حقيقت سؤال اين است كه از كجا معلوم در تمام مراحل جمعآوري قرآن، همه آيات و سورهها با همكاری و نظارت دقيق، مستمر و كاملِ اعضاي كميته و نظارت ابوبكر و بزرگان صحابه جمعآوری و تدوين شدهاند؟ به عبارت ديگر پاسخ مذكور چيزی جز تكرار مدعا نيست. چگونه ميتوان از احتمال تبانيِ اعضاي كميته و زيد خلاص شد؟ پاسخهاي مؤمنانه و خوشبينانه به پرسشهاي عقلي و برونديني را بايد كنار گذاشت و به اين انديشيد كه اعتماد و اطمينانِ محكم ما به صداقت و پاكي و درستكاري اصحابي كه مأمور جمعآوري قرآن بودند از كجا آمده و مبناي آن چيست؟ چگونه ميتوان قسم حضرت عباسی خورد كه زيد (به عنوان مثال) يك انسان كاملاً مؤمن، باتقوا، راستگو، درستكار و امانتدار بوده و ذرهای ناراستي و خيانت در كارش وجود نداشته است؟ همين پرسش در مورد همه افراد ديگری كه در ماجراي جمعآوري قرآن دخيل بودند (از جمله اعضاي كميته 25 نفره و حتي ناظران عالي رتبه) نيز قابل طرح است. اصولاً يكي از مهمترين دلايل ظني بودن تاريخ (همانطور كه پيش از اين گفتيم) اين است كه راهي مطمئن و قطعي براي پي بردن به صداقت و راستيِ ناقلانِ حوادثِ تاريخي و مصونيت آنها از خطا و يكسونگری و اعمال نظرهاي شخصي و گروهي در نقل تاريخ وجود ندارد.
اكنون وقت آن است كه به مسائل و مواردی اشاره كنم كه در ماجراي جمعآوری پيش آمد و نشان دهم كه شيوه زید عملاً ناكارآمد بوده و به احتمال قوی باعث وقوع نقص و تحريف در قرآن شده است. اين موارد شامل ابهامات و اختلافات به وجود آمده در اين ماجرا ميشود:
زيد بن ثابت در پايان حديثي كه پيشنهاد ابوبكر به جمعآوري قرآن را نقل ميكند، ميگويد: ” به تفحص از قرآن اقدام نمودم و قرآن را از نوشتههايي كه بر روي شاخههاي خرما و سنگهاي ظريف بود و آنچه در سينه مردم جای داشت جمعآوری كردم، تا آنكه آيه آخر سوره توبه … را تنها نزد ابو خزيمه انصاری يافتم[15]
شبيه همين واقعه در مورد آيهای از سوره احزاب هم نقل شده است:
“وقتي مصحف را استنساخ مينموديم، آيهای از سوره احزاب را كه خودم قرائت آن را از پيامبر شنيده بودم، نزد احدی جز خزيمه انصاری نيافتم… و چون شهادت خزيمه را پيامبر برابر با دو شهادت قرار داده بود، آيه را به سورهاش ملحق نموديم[16]
در اينجا سه پرسش مهم مطرح ميشود:
الف) چگونه است كه آيهای از قرآن پس از سالها فقط و فقط نزد يك نفر پيدا ميشود؟ پس اين همه كاتبان و حافظان (مانند علي، ابن عباس، ابي بن كعب و خود زيد بن ثابت كه همگی از نظر علم و فضل و نزديكي به پيامبر و اهتمام در كتابت قرآن جايگاهي بالاتر از خزيمه داشتند) كجا بودهاند كه اين آيه را حفظ و مكتوب نكردهاند؟ فرض كنيم هنگام نزول اين آيه فقط خزيمه نزد پيامبر بوده و لذا آن را نوشته و يا حفظ كرده است، اما چرا پيامبر _ كه بنا به ادعاي مسلمانان به ضبط و نگهداري قرآن اهميت فوقالعاده ميداد _ پس از آن به كاتبان ديگر دستور حفظ و كتابت آن را نداده است؟
ب) زيد اشاره ميكند كه پيامبر اكرم شهادت خزيمه را معادل دو شهادت قرار داده بود و به همين جهت با آنكه خزيمه شاهدی جز خودش نداشت، سخن او پذيرفته شد. اما در اينجا چند پرسش مهم مطرح مي شود. اول اينكه آيا واقعاً پيامبر چنين سخني در مورد خزيمه گفته بود؟ اگر به اين پرسش پاسخ منفي بدهيم، زيد بن ثابت متهم به دورغگويي و اعمال نظر شخصي ميشود و لذا كار او (در جمعآوري قرآن) بيش از پيش زير سؤال ميرود. اما اگر پاسخ پرسش مذكور مثبت باشد، اين سئوال پيش ميآيد كه دليل اين سخن پيامبر در مورد خزيمه چه بوده است؟ مگر خزيمه چه ويژگي خاصي داشت؟ او هر چقدر هم كه با تقوا و با فضيلت بود، علم و ايمان و تقوا و سوابقش در خدمت به اسلام از علي و ابن مسعود و سلمان و ابوذر و عمار ياسر و عمر و ابوبكر و عثمان و دهها نفر ديگر بيشتر نبود، پس ماجرا چه بوده و چطور ممكن است پيامبر اين سخن را در حق خزيمه گفته باشد؟ در منابع تاريخي داستاني در اين مورد آمده كه معلوم نيست آيا حقيقت دارد و يا اينكه براي توجيه سخن زيد بن ثابت آن را جعل كردهاند. داستان از اين قرار است كه در دعوايي كه بين پيامبر و يك اعرابي بر سر مالكيت اسبي رخ داده بود، خزيمه بدون اينكه شاهد ماجرا بوده باشد، فقط به خاطر اينكه يك طرف دعوا پيامبر اسلام بوده است، به نفع پيامبر شهادت ميدهد و همين باعث ميشود كه پيامبر شهادت او را معادل دو شهادت اعلام كند و بدين ترتيب دعوا به نفع پيامبر تمام ميشود! (اسد الغابه، ج2، ص 114). آيا چنين ماجرايي حتي خود پيامبر را زير سئوال نميبرد؟
ج) اگر خزيمه چند روز پيش از شروع به كار كميته 25 نفره زيد از دنيا رفته بود، آيه مذكور وارد قرآن نميشد. از كجا معلوم بسياری از آيات ديگر قرآن در اثر مردن حافظان و كاتبان مفقود نشدهاند؟
2 . پس از رحلت پيامبر، علاوه بر جمعآوري رسمي توسط زيد بن ثابت، صحابه ديگری هم مستقلاً اقدام به اين كار كردند و براي خود مصحفي جداگانه جمعآوری كردند:
“در فاصله پس از رحلت تا اوايل دوره خلافت عثمان ]يعني حتي پس از جمعآوري قرآن به طور رسمي و توسط زيد بن ثابت[ گروهي ديگر ] از صحابه بزرگ پيامبر[ نيز به جمعآوري قرآن اقدام نمودند. مصحف هر يك از اين افراد با توجه به موقعيت شخصيتي و مكاني آنها در نقاط مختلف از قلمرو پهناور اسلامي آن زمان رواج يافته بود”[17]
“ابن اثير نقل مي كند كه تا سال سي هجری، چهار مصحف در چهار گوشه ممالك اسلامي رواج داشته است: مصحف ابي بن كعب در دمشق، ]عبدالله[ ابن مسعود در كوفه، ابو موسي ] اشعري[ در بصره، مقداد در حمص[18]
محتواي مصاحف جمعآوری شده توسط اين افراد _ كه همگي از اصحاب بزرگ پيامبر و حافظان و كاتبان اصلي قرآن بودند _ با مصحفي كه به طور رسمي (توسط حكومت و به مديريت زيد) جمعآوری شد، تفاوتهايي داشت. به عنوان مثال، در مصحف ابي بن كعب دو سوره به نامهاي خلغ و حفد وجود داشت كه در مصحف رسمي نبوده و نيست (جوان آراسته، حسين: درسنامه علوم قرآني 2، ص 190 _ 189) . مصحف عبدالله بن مسعود نيز فاقد سورههاي حمد، فلق و ناس بود[19] . در اينجا دو پرسش مطرح ميشود:
الف) اصولاً چرا ابوبكر بزرگاني چون علي، عبدالله بن مسعود، ابي بن كعب، مقداد، ابوموسي اشعری و …. را رها كرده و كاری به اين عظمت و اهميت را به زيد بن ثابت _ كه جوانتر از همه آنها است _ ميسپارد؟ و چرا آن بزرگان هر يك به راه خود ميروند و ساز ديگری ميزنند و حتي با هم در برابر حكومت متحد نميشوند تا با همفكری و همكاری با يكديگر قرآني جامع و دقيق جمعآوری كنند؟ آيا اين نشان از تفرقه شديد بين اصحاب (در اين موضوع) نبود؟ و آيا همين واقعيت بر شك و ترديدها نسبت به حاصل جمعآوري قرآن نميافزايد؟ از اينها گذشته در اين ماجرا علي(ع) تنهاي تنها ميماند و هيچكس او را به حساب نميآورد؟ چرا؟
ب) از اين ماجرا فهميده ميشود كه در مورد محتواي قرآن و نحوه قرائت بسياری از آيات بين اصحاب بزرگ اختلاف وجود داشت و اين اصحاب (تقريباً) هيچكدام ديگری را قبول نداشتهاند وگرنه به جاي اينكه هر كدام به طور مستقل و با رأی و نظر شخصي خودشان قرآن را جمعآوری كنند، با يكديگر متحد شده و با كمك هم اين كار را ميكردند. اين اصحاب حتي زيد بن ثابت و روش او را قبول نداشتند وگرنه چه لزومي داشت كه وقتي زيد با كمك يك كميته 25 نفره و زير نظر ابوبكر در حال جمعآوري قرآن است، آنها به راه ديگری بروند و ساز خودشان را بزنند. اكنون سئوال اين است كه با كدام معيار مستقل و مطمئن ميتوان حكم كرد كه حاصل كار زيد بن ثابت كامل، دقيق و عاری از هر گونه نقص و خطا بوده ولي حاصل كار اين بزرگان ناقص و خطا آلود در آمده بود؟
3 . فراموشي بزرگ: مدعاي مسلمانان اين است كه اولاً آيات قرآن كلام خداوند است و بشر نميتواند مثل آنها را از پيش خود بسازد و ثانياً اهل فن (آشنايان به زبان و ادبيات عربي و ظرايف آن) با شنيدن يا ديدن آيات قرآن به راحتي تشخيص ميدهند كه اين كلمات نميتوانند ساخته بشر باشند و از طرفي اگر آيهای ساخته بشر باشد، اهل فن به بشری بودن آن پي ميبرند. حتي براي بيان شفافتر اين مطلب ميگويند: اگر آيهای از قرآن را در ميان جملات يك متن فصيح و بليغ عربي (مانند نهجالبلاغه) بگذارند، قرآني بودن آن آيه در ميان آن متن كاملاً نمايان و روشن خواهد شد، چرا كه آن آيه به هر حال كلامي الهي و فوق بشری است. اما اگر چنين است، اولاً چه دليلي دارد كه زيد بن ثابت و كميته 25 نفرهای كه همگي از اهل فن بودند، براي پذيرش آيات از افراد دو شاهد عادل ميطلبيدند؟ مگر خود زيد بن ثابت، ابوبكر، عمر و كميته كارشناسان 25 نفره نميتوانستند تشخيص دهند كه فلان آيه ارائه شده توسط فلان فرد، بشری است يا الهي؟
سورههاي خلع و حفد كه به تشخيص ابي بن كعب (يكي از بزرگترين و دانشمندترين صحابي پيامبر) كلام خدا بودند، چگونه از طرف زيد بن ثابت و كميته 25 نفره پذيرفته نشد؟ بالاخره اين آيات كلام خدا هستند يا نه؟ اگر هستند، چگونه زيد بن ثابت و آن 25 نفر آن را تشخيص ندادند؟ و اگر اين آيات كلام بشر هستند، چگونه است كه ابي بن كعب به بشری بودن آنها پي نبرد و گمان كرد كه اينها كلام خدايند؟ همين سئوال را ميتوان در مورد سورههاي حمد و معوذتين (فلق و ناس) مطرح كرد كه به اعتقاد ابن مسعود (دانشمند و مفسر بزرگ قرآن و كاتب وحي) جزو قرآن نبودند ولي ديگران آنها را جزو قرآن ميدانستند.
3 . ابي بن كعب كه خود از كاتبان وحي و يكي از اصحاب بزرگ و دانشمند و با فضيلت پيامبر بود، به چه دليل اصرار داشت كه دو سوره حفد و خلع جزو قرآنند؟ در اينجا چند حالت ممكن است :
الف) حالت اول اين است كه او خودش اين آيات را از زبان پيامبر شنيده و مكتوب كرده است. در اين صورت بايد اعتراف كنيم كه قرآن كنوني ناقص است (چون اين آيات در آن نيست.)
ب) حالت دوم اين است كه او اين آيات را از زبان اصحاب ديگر شنيده و در مكتوبات آنها ديده و لذا آنها را وارد مصحف خود كرده است. در اين صورت مطابق روش زيد بن ثابت عمل كرده و لذا اين آيات ميبايستي جزو قرآن محسوب ميشده و در قرآن ميآمده است، اما زيد يا به اين دو سوره دست نيافته و يا دست يافته ولي قبول نكرده است. پس نسخه زيد ناقص و گزينشي است.
ج) حالت سوم اين است كه او اين آيات را فقط با واسطه و از زبان بعضي اصحاب ديگر شنيده و آن اصحاب ادعا كرده بودند كه اين آيات را از زبان پيامبر شنيدهاند (بدون اينكه متن مكتوب اين آيات موجود باشد) و لذا ابي بن كعب به خاطر اعتماد و اطميناني كه به آنها داشته، اين آيات را وحي الهي تلقي كرده و در مصحف خود آورده است. در اين صورت لابد آن اصحابي كه اين آيات را به او منتقل كردهاند، خودشان اين آيات را جعل كرده و او را فريب دادهاند. لازمه اين سخن اين است كه اولاً ممكن است بعضي اصحاب نيز آياتي را جعل كرده باشند و ثانياً بعضي اصحاب بزرگ (مانند كعب) نيز فريب خورده و به اشتباه آياتي را جزو قرآن قلمداد كرده باشند، بازهم شك و ترديد در حاصل جمعآوري قرآن (چه توسط زيد بن ثابت و چه توسط هر كس ديگر)! ممكن است بگوييد در اين احتمال آن افرادی كه آيات مذكور را به ابي بن كعب انتقال دادهاند، اصحاب پيامبر نبودهاند بلكه افرادی عادی و بيسواد و يا خائن و دغلكار بودهاند. اما در اين صورت ابي بن كعب متهم به سهلانگاري بيش از حد در مورد يكي از حساسترين و مهمترين و بنيادیترين مسائل ديني (تدوين آيات قرآن) ميشود و اين احتمال ميتواند به افراد و موارد ديگر هم تسری يابد و بنابراين باز هم نتيجه كار زيد مشكوك ميشود. چرا كه زيد هم ممكن است سهلانگاریهايي كرده و يا در مواردی فريب خورده باشد.
د) و آخرين احتمال اين است كه او اين آيات را نه خودش از زبان پيامبر شنيده بود و نه نسخه مكتوبي از آن در نزد كسي بود و نه از زبان اصحاب ديگر شنيده بود، بلكه خودش آن آيات را جعل كرده بود. در اين صورت وقتي ابي بن كعب چنين خيانتي بكند، به ديگران چه اعتمادی ميتوان كرد؟ از كجا معلوم كه ديگراني هم كه به كميته زيد مراجعه كرده و آياتي را به صورت مكتوب يا شفاهي ارائه دادهاند، با تباني يكديگر چنين خيانتي نكرده باشند؟
5. همه مطالب بند فوق (4) را ميتوان در مورد آيه سنگسار نيز مطرح كرد. مطابق تواريخ و روايات معتبر، عمر ادعا كرد كه آيه سنگسار را از زبان پيامبر شنيده است. ولي چون شاهدی نداشت، زيد سخن او را نپذيرفت و لذا اين آيه در قرآن نيامد. آيا عمر در اينجا دروغ ميگفت و تصميم داشت آيهای ساختگي را با اعمال نفوذ خود وارد قرآن كند؟ اگر چنين است، ديگر به چه كسي ميتوان اطمينان كرد؟ عمر البته صداقت به خرج داد و دست به حيله و نيرنگ نزد، اما از كجا معلوم خيلي از اصحاب ديگر آياتي را جعل نكرده و با شاهد دروغین و مكتوب ساختگي آن را به زيد تحميل نكرده باشند؟ به هر حال ماجراي آيه سنگسار از جهات مختلفي قابل تأمل است. از سه حال خارج نيست:
الف) حالت اول اين است كه عمر راست ميگفته و واقعاً اين آيه را از زبان پيامبر شنيده بوده است. در اين صورت اولاً مجبور ميشويم حاصل كار زيد را ناقص تلقي كنيم و ثانياً پاسخي به اين پرسش تدارك كنيم كه: چطور ممكن است آيهای به اين اهميت نازل شود و از ميان صدها صحابي بزرگ پيامبر فقط و فقط يك نفر، آن هم عمر آن را شنيده باشد؟ آيا پيامبر اين آيه را فقط يك بار آن هم به عمر ابلاغ كرد و براي همين بود كه هيچكس جز او از نزول اين آيه خبردار نشد؟ اين احتمال واقعاًً پذيرفتني نيست.
ب) حالت دوم اين است كه عمر هم (مانند ابي بن كعب) اشتباه كرده و يا فريب خورده است. در اين صورت در جايي كه عمر به راحتي اشتباه ميكند و فريب ميخورد، آيا اين احتمال به ديگران تسری پيدا نميكند و صحت و اعتبار روش جمعآوري زيد را زير سئوال نميبرد؟
ج) حالت سوم اين است كه عمر عالمانه و عامدانه دروغ ميگفته و قصد داشته تا با اعمال نفوذ خود آيهای ساختگي را به مصحف زيد تحميل كند. اين احتمال نيز به اين معناست كه بايد فاتحه همه چيز را خواند.
6. وقتي پس از چهارده ماه كار جمعآوري و تدوين قرآن تمام ميشود، نسخه تدوين شده نزد ابوبكر ميماند و پس از مرگ ابوبكر به عمر ميرسد. عمر هم آن را نگه ميدارد تا اينكه زمان مرگش فرا ميرسد و اين نسخه نزد دخترش حفصه ميماند[20] . سپس عثمان آن را از حفصه طلب ميكند و حفصه پس از اصرار و پافشاري زياد عثمان آن را به او تحويل ميدهد. آنگاه به دستور عثمان نسخههايي از روي اين نسخه مادر تهيه و به عنوان مصحف امام يا قرآن اصلي و رسمي پيامبر به بلاد ديگر فرستاده شده و قرآنهاي ديگر (به دستور عثمان) سوزانده و نابود ميشوند[21]. به عبارت ديگر متن قرآن جمعآوري شده توسط زيد و كميته 25 نفره بيش از پانزده سال به صورت نسخه منحصر به فرد و در دست افراد مختلف بوده است. اكنون سوال اين است: چه تضميني وجود دارد كه حفصه (به عنوان مثال) در امانت خيانت نكرده و در آن نسخه دست نبرده و متن كامل و دست نخوردة آن را تحويل عثمان داده است؟ توجه كنيد كه هيچكس حتي زيد نسخهاي از آن نداشت، وگرنه عثمان نياز نداشت كه آن نسخه را با اصرار و پافشاري از حفصه بگيرد؛ و از طرفي حافظ قرآن بودن زيد و يا ديگران هم تضمين منطقي و كافي براي كامل بودن آن نسخه نبود.
در پايان این قسمت از بحث خوب است اشارهاي هم به كتاب «فصل الخطاب» مرحوم محدث نوري (شاگرد برجسته شيخ مرتضي انصاري و استاد شيخ عباس قمي) كنم. محدث نوري از عالمان برجسته شيعه (1320-1254 ق) بود و همچون بسياري از بزرگان شيعه (مانند شيخ كليني، عليبنابراهيم قمي، علامه مجلسي، فيض كاشاني و ….) اعتقاد داشت كه قرآن در هنگام جمعآوري و تدوين (به دست زيدبن ثابت و يارانش) دچار نقص و تحريف شده است. محدث نوري كتاب «فصل الخطاب» را در اثبات همين مدعا نوشته و در آن دلايل و شواهد و مدارك متعددي مبني بر تحريف قرآن آورده است. من در اين مقاله فقط به يكي از دلايل او اشاره ميكنم. پيش از اين گفتم كه مطابق روايات تاريخي، روش زيد در جمعآوري و ضبط و ثبت رسمي آيات قرآن بر مبناي شهادت دو شاهد عادل (يكي كاتب و ديگري حافظ) بوده است. آنگاه در طول مقاله سعي كردم با طرح پرسشهايي نشان دهم كه اين روش تضميني براي حفظ كامل و صحيح قرآن ايجاد نميكند. اما اشكال محدث نوري بر روش زيد به گونه ديگري است. به نظر نوري اين روش «حاكي از عدم تواتر قرآن است و لذا امكان و احتمال تحريف در آن راه دارد»[22]. آقاي خرمشاهي به اين اشكال چنين پاسخ دادهاند:
در پاسخ بايد گفت كه قرآن در زمان خود رسول اكرم(ص) و به اشراف و اهتمام اكيد ايشان به دست كاتبان وحي نوشته شده بود و فقط مدون و مجموع بينالدفتين نبوده است و جمع زمان ابوبكر يك سال پس از وفات پيامبر(ص) و جمع نهايي زمان عثمان در واقع جمع دوباره و مكرر براي احتياط بوده است و زيد و ياران او كه گروه تهيه و تدوين «مصحف امام» بودند بر حافظه صدها حافظ قرآن و چندين و چند مصحف نوشته شده كامل ولي غير مدون بينالدفيتن متكي بودند، لذا نيازي به شهادت دو شاهد براي هر آيه نبود. از آن گذشته مسله شهادت شاهدين هم به فرض صحت با اين سادگيها نبوده است، و به گفته ابن حجر (الاتقان، 1/205) مراد از دو شاهد يكي كتابت و ديگري حفظ بود، نه دو شاهد عادي از كساني كه نه كاتب قرآن نه حافظ تمامي قرآن بوده باشند. يعني شهادت اين دو گونه شاهد براي رعايت كمال احتياط بوده است؛ و اين شهادت مؤيد مصاحف مكتوب غير مدون و حفظ حافظان بوده است. و در مورد نادري كه زيد شهادت يك نفرة خزيمه بن ثابت انصاري را براي اثبات آيه پاياني سوره توبه پذيرفت، نه فقط به دليل ذوالشهادتين بودن اين مرد بوده، بلكه به خاطر آن بوده است كه اين شهادت با حفظ حافظان و كتابت كاتبان موافق بوده است؛ و بر عكس شهادت يكنفرة عمر درباره افز
زبان قرآن
زبان قرآن
چرا قرآن به زبان عربي نازل شد؟ پاسخ اين سؤال در پنج آيه از قرآن آمده است. آية 4 سورة ابراهيم از قانوني كلي و عام در مورد ارسال رسل خبر ميدهد:
و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا ]بتواند احكام و معارف الهي را[ براي آنان بيان كند…
بر طبق اين آيه و به حكم عقل، نميتوان پيامبري آلماني براي قومي عرب زبان فرستاد، زيرا در اين صورت مردم سخنان او را نميفهمند و او نيز نميتواند با آنان ارتباط مؤثري برقرار كند. آيات 198 و 199 سورة شعرا نيز در تأييد همين دليل عقلي آمده است:
و اگر آن ]قرآن[ را بر برخي از غير عربزبانها نازل ميكرديم و او آن را بر ايشان ميخواند، به آن ايمان نميآوردند.
و باز در آية 44 سورة فصلت، همين مطلب با تعابيري ديگر مورد تأكيد قرار ميگيرد:
و اگر ما قرآن را به زبان عجمي ]غير عربي[ نازل ميكرديم، ميگفتند: چرا آيات آن به روشني بيان نشده است؟ آيا ]كتابي، و يا: پيامبري[ عجمي ]براي امتي[ عربي؟!…
اگر قرآن ـ به عنوان مثال ـ به زبان چيني نازل شده بود، بر طبق اين آيه ـ و باز به حكم عقل و وجدان بشري ـ مردم عربزبان حق داشتند كه اعتراض كنند و بگويند: «چرا آيات آن به روشني (و قابل فهم براي ما) بيان نشده است.» حال آيا مردم چين كه فهم زبان عربي براي آنها فوقالعاده دشوار است، حق ندارند بگويند: «چرا آيات قرآن به روشني بيان نشده است؟ آيا پيامبري ]يا: كتابي[ عربي براي امتي چيني؟» همينطور اگر ژاپنيها، كرهايها، هنديها، انگليسيها، فرانسويها و… ـ كه اكثريت مطلق جمعيت جهان را تشكيل ميدهند ـ مدعي شوند كه قرآن فقط براي هدايت اعراب نازل شده است نه براي ما (زيرا زبان عربي براي ما روشن و قابل فهم نيست و فرهنگ ما نيز با فرهنگ اعراب فرسنگها فاصله دارد) چه پاسخي ميتوان به آنها داد؟ خصوصاً اگر مدعاي آنها با آية 7 سورة شوري تأييد شود:
و بدين گونه قرآن ]را به زبان[ عربي به سوي تو وحي كرديم تا ]مردم[ مكه و كساني را كه پيرامون آنند هشدار دهي و از روز گردآمدن ]خلق[ كه ترديدي در آن نيست بيم دهي….
آية فوق در تأييد اين مطلب كه پيامبر اسلام (به دليل عربزبان بودن) فقط براي هدايت اعراب مبعوث شده و قرآن نيز فقط براي راهنمايي و انذار قوم عرب نازل گرديده است، صراحتي انكار ناشدني دارد[1] و اگر اين آيه را همراه با آيات ديگري كه پيش از اين آورديم قرائت كنيم و به دليل عقلياي كه در آنها آمده است، توجه نماييم و فراموش نكنيم كه دليل عقلي تخصيصبردار نيست، آنگاه شك نخواهيم كرد كه به حكم عقل و صريح آيات، اسلام نميتواند ديني جهاني باشد، زيرا مانيفيست آن به زباني است كه اكثريت مردم جهان قادر به فهم آن نيستند (بگذريم از اينكه حتي خود اعراب نيز در فهم قرآن درمانده و به دهها فرقه تقسيم شدهاند) و اينجاست كه آية اول سورة فرقان نه تنها خود مشكل عقلي پيدا ميكند، بلكه در تناقضي آشكار با آيات ديگر ظاهر ميشود:
مبارك ]بزرگ[ است خدايي كه فرقان ]قرآن[ را بر بندهاش نازل كرد تا هشداردهندة جهانيان باشد.
طبق اين آيه (و بنا به ادعاي مسلمانان) ، قرآن براي انذار و هدايت همة مردم جهان نازل شده و اين با توجه به مطالبي كه در پيش آمد، مورد قبول نيست. ممكن است بگوييد كه مردم سراسر جهان ميتوانند (و ميبايد) زبان عربي را بياموزند تا قادر به فهم آيات قرآن شوند. اما پذيرش اين سخن چندان آسان نيست. زيرا:
1. آموختن زبان عربي در حدي كه آدمي بتواند قرآن را بفهمد و معنا كند، براي بسياري از مردم جهان كاري فوقالعاده دشوار و مستلزم سالها تلاش و كوشش مستمر و بيوقفه است. آيا ميتوان همه مردم جهان را موظف به فراگيري زبان عربي كرد؟
2. براي فهم قرآن، آموختن زبان و ادبيات عرب به تنهايي كافي نيست، بلكه آشنايي وسيع و عميق با فرهنگ مردم عربستان در زمان نزول قرآن (هزار و چهارصد سال پيش)، حوادث تاريخي و شأن نزولها، قرائن حاليه و مقاليه، قواعد اصولي و تفسيري و… نيز لازم است. آيا ميتوان از همة مردم جهان خواست تا سالهاي طولاني ازعمر خود را صرف تحقيق در اين امور و فراگيري مقدمات لازم براي فهم و تفسير قرآن كنند؟ (فراموش نكنيد كه در اينجا پاي انتخاب دين و کشف راه سعات در ميان است، و در چنين موقعيتي پيروي و تقليد از فهم ديگران، منع عقلي، شرعي، وجداني و اخلاقي دارد).
3. اگر قرار بود آخرين كتاب آسماني به زباني خاص نازل شود و مردم كشورهاي ديگر مجبور به فراگيري آن زبان شوند، چرا خداوند آخرين پيامبر را از ميان مردم چين برنگزيد و آخرين كتاب آسماني را به زبان چيني نازل نكرد تا معارف آن براي عدة بيشتري از مردم جهان (چين و كشورهاي آسياي جنوب شرقي) قابل فهم باشد و عربها كه جمعيتي بسيار كمتر دارند، مجبور به آموختن زبان چيني شوند؟ آيا اين به حكمت و عدالت نزديكتر نبود؟ ممكن است بگوييد كه معارف قرآن فقط در قالب زبان عربي قابل بيان بوده و زبانهاي ديگر ظرفيت بيان آن حقايق و معارف را نداشته و ندارند. اما اين صرفاً يك ادعاي غيرقابل اثبات و بلكه واضح البطلان است. كداميك از حقايق يا معارف قرآن به هيچ وجه با زبان چيني يا ژاپني يا … قابل بيان نيست؟ حتي اگر فرض کنيم که بعضي از مفاهيمي که مورد نظر خدا بوده فقط در زبان عربي معادل واژگاني داشته است (مانند واژه الله) باز هم مشکلي پيش نميآمد. زيرا امکان استفاده از اين لغات (در موارد ضروري) وجود داشت. مگر در همين قرآن کنوني کلمات خارجي و بيگانه بکار نرفته است؟
4. آيا خدا نميتوانست در زمان واحد (يعني در دوران پيامبر اسلام) براي هريك از امتها پيامبري از ميان خودشان برگزيند و مضامين اصلي و ريشهاي قرآن را در كتابهايي به زبانهاي مختلف نازل كند (و مضامين حاشيهاي و فرعي را مطابق فرهنگ همان مردم بيان نمايد)، تا مشكل فهم كتاب آسماني براي مردمي كه به زبانهاي ديگر صحبت ميكنند، پيش نيايد؟ آيا خدا نميتوانست براي مردم ژاپن، پيامبري از ميان خودشان برگزيند و كتابي آسماني به زبان ژاپنيها نازل كند و همين كار را براي مردم چين، آمريكا، انگليس، هند، ايران، فرانسه، آلمان و كشورها و ملتهاي ديگر كند؟ آيا غير منطقي نيست كه خدا كتابي به زبان و فرهنگ عربي نازل كند و سپس از مردم سراسر جهان با صدها زبان و فرهنگ ديگر _ كه گاه فاصلهشان با زبان و فرهنگ عرب مصافتي ناپيمودني است _ بخواهد كه به آن كتاب ايمان بياورند و محتواي آن را بفهمند و به آن عمل كنند، در حالي كه حتي خود اعراب در فهم آن كتاب مشكل دارند؟
5. مسلمانان مدعي هستند كه
قرآن كلام الهي و معجزة جاودان اسلام است، اما فقط افرادي كه آشنايي وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب و اصول و قواعد فصاحت و بلاغت و انواع فنون و صناعات ادبي در اين زبان دارند، پي به اعجاز آن ميبرند.
اكنون فرض كنيد كه ما براي تبليغ اسلام و قرآن در ميان ژاپنيها، چينيها و يا هنديها (و دعوت آنها به آخرين دين الهي) ادعا ميكنيم كه قرآن معجزه است. در مقابل چنين مدعايي آنها ميپرسند: كجاي قرآن معجزه است؟ آنگاه مجبور ميشويم به آنها بگوييم: اگر ميخواهيد به اعجاز قرآن پي ببريد و متوجه شويد كه اين كتاب حقيقتاً از طرف خدا نازل شده است، بايد حداقل پنج تا ده سال از عمر خود را صرف آموختن زبان و ادبيات عرب كنيد و با انواع فنون و صناعات ادبي و قواعد اصولي و تفسيري و… آشنا شويد تا پس از آن با خواندن متن قرآن بفهميد كه اين كتاب نميتواند ساختة ذهن و زبان بشر باشد! مخاطبان خواهند پرسيد: از كجا معلوم كه ما پس از صرف سالها از وقت و عمر گرانبهاي خود و آموختن زبان و ادبيات عرب، با تأمل در قرآن به اين نتيجه برسيم كه اين كتاب، معجزة آسماني است؟ با كدام انگيزه و محرك، تلاشي جدي و بيوقفه را جهت فراگيري مقدمات فهم قرآن شروع كنيم؟ چه تضميني وجود دارد كه با قبول اين پيشنهاد و اجراي آن به نتيجة مثبت ميرسيم و سالها از عمرمان بيهوده ضايع نخواهد شد؟ اين شك و ترديدها و سؤالات، از آنجا قوت ميگيرد كه ميبينيم در ميان خود اعراب، بسياري از دانشمندان علوم مختلف و اديبان و شاعران و نويسندگان و سخنوران برجسته وجود دارند كه نهتنها قرآن را معجزه نميدانند، بلكه معتقد به وجود انواع و اقسام ضعفهاي ادبي و محتوايي در اين كتاب هستند. آيا ميتوان همه آنها را متهم به عناد و لجاج و بيانصافي و نفهمي و … کرد؟
6. چطور ممكن است كه ديني براي همة مردم جهان نازل شود، اما معجزة آن به گونهاي باشد كه اكثريت قريب به اتفاق مردم جهان قادر به تصديق آن نباشند و در نتيجه پيروان آن براي تبليغ دين خود، مجبور شوند كه به مخالفان وعدة سر خرمن دهند؟ چگونه ممكن است ديني جهاني باشد، اما تعاليم آن به زباني نازل شود كه براي بيشتر مردم جهان غير قابل فهم است؟ فراموش نكنيد كه ترجمة قرآن به زبانهاي ديگر نيز نميتواند مشكلي را حل كند. زيرا اولاً ترجمة قرآن به گونهاي كه كاملاً دقيق و بيعيب و نقص و وفادار به متن باشد، امكانپذير نيست و اين واقعيت، هم مورد قبول و اعتراف خود مسلمانان است و هم پشتوانههاي علمي و زبان شناختي دارد. ثانياً ترجمة قرآن حتي اگر دقيق و كامل باشد، بنا به ادعاي همة عالمان و مفسران قرآن، جنبة اعجازي آن را از بين ميبرد. به عبارت ديگر صرفنظر از اينكه متن اصلي و عربي قرآن واقعاً معجزه هست يا نيست، اين مسلم است كه ترجمههاي قرآن به هيچ وجه نميتوانند حاكي از اعجاز آن باشند. بنابراين اگر قرآن را به عنوان مثال به زبان تركي آذربايجاني ترجمه كنند، مردم آذربايجان با خواندن اين ترجمه هرگز به اعجاز قرآن ـ البته با اين فرض كه واقعاً اعجازي در كار باشد ـ پي نميبرند و در ضمن بسياري از مطالب آن را ـ به دليل ضعفها و نقائص غير قابل اجتناب در ترجمه ـ آنطور كه بايد نميفهمند. توجه کنيد که وقتي مخالفان قرآن با استناد به همين ترجمهها به نقد قرآن ميپردازند و از محتواي اين کتاب اشکال ميگيرند، مسلمانان در پاسخ ميگويند: سئوالات و اشکالات شما در اثر نا آشنايي با زبان و ادبيات عرب و قواعد فهم و تفسير قرآن بوجود آمده است. اگر با زبان عربي آشنا بوديد و مقدمات لازم فهم و تفسير قرآن را ميدانستيد و به خود متن مراجعه ميکرديد (نه به ترجمههاي آن)، اين سئوالات و اشکالات برايتان بوجود نميآمد!
اكنون ببينيم مشكل عربي بودن زبان قرآن در منابع علوم قرآني چگونه حل شده است. آقاي حسين جوان آراسته در كتاب «درسنامه علوم قرآني 2» ابتدا ميگويند:
ارسال رسولان و پيامبران الهي به سوي اقوام و ملتهاي مختلف جز به زبان آنها صورت نگرفته و اين همزباني هر پيامبر با قوم خويش يك اصل كلي و فراگير بوده است … اين قاعده كلي در ارسال رسل الهي، در زمينه انزال كتب آسماني نيز جاري گشته است … بنابراين عربي بودن قرآن امري طبيعي بوده است، چرا كه پيامبر [اسلام] از ميان قومي مبعوث به رسالت گشت كه زبانشان عربي بود. (ص 49-50)
تا اينجا سخن ايشان به شرطي درست و منطقي است كه رسالت پيامبر و قرآن را مخصوص مردم عربزبان بدانند. ولي ايشان ناگهان در ادامه سخن ميگويند:
اين امر (يعني عربي بودن زبان پيامبر اسلام و كتاب قرآن) منافاتي با رسالت جهاني و دعوت همگاني او كه براي همه عصرها و نسلهاست و هدايتگري كتابش كه «هدي للناس» است ندارد (ص 50)
آنگاه براي توجيه آيه 7 سوره شوري كه ميگويد: «و بدينگونه قرآن عربي به سوي تو وحي كرديم تا مردم مكه و كساني را كه پيرامون آنند هشدار دهي» چنين ادامه ميدهند:
هشدار به مردم مكه كه در سوره شوري آمده است تنها از اين جهت است كه پيامبر در مراحل اوليه حركت جهاني خود مأمور به هدايت بستگان، نزديكان و مردم منطقه خويش است. معقول نيست كه پيامبري به هدايت و ارشاد مأمور گردد، آنگاه كتابي را كه مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه نمايد (ص 50)
اما در اينجا يك پرسش مهم پاسخ ميطلبد و آن اينكه آيا آن «اصل فراگير» و «قاعده كلي» كه ميگويد «زبان پيامبر و كتاب آسماني بايد با زبان قوم يكي باشد تا مردم در فهم تعاليم وحي دچار مشكل نشوند» فقط مخصوص اوايل دوران رسالت است و پس از اينكه بستگان و نزديكان و مردم منطقه زندگي پيامبر هدايت شدند و نوبت به هدايت مردم كشورها و مناطق ديگر با زبانهايي ديگر رسيد، قاعده كلي تعطيل ميشود و ضرورت همزباني از بين ميرود؟ آيا اين مدعا كه: «معقول نيست كه پيامبري به هدايت و ارشاد مأمور گردد و آنگاه كتابي را كه مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه كند» فقط مخصوص عربزبانها است و شامل مردم اقوام ديگر با زبانهاي ديگر نميشود؟
آقاي آراسته جوان براي عربي بودن زبان قرآن توجيه ديگري هم ميآورند كه خواندني است:
در مورد عربي بودن قرآن به اين واقعيت نيز بايد توجه شود كه زبانشناسان عقیده دارند که زبان عربی از دامنه و گسترهای بسیار وسیع برخوردار است و از اين جهت برساير زبانها تفوق و برتري دارد. به عنوان مثال افعال در زبان عربي به جاي شش صيغه، چهارده صيغه دارند؛ تمام اسمها مونث و مذكر دارند و افعال و ضماير و صفتها هم مطابق آنها ميباشند. فراواني مفردات و اشتقاق كلمات، دستور زبان و فصاحت و بلاغت آن نيز اين زبان را از ديگر زبانها متمايز ميسازد. (ص 50)
در اين مورد دو نكته مهم قابل تأمل است:
الف) كدام زبانشناسان و چگونه توانستهاند با مقايسه دهها و صدها زبان در سراسر جهان و با در نظر گرفتن همه معيارهاي لازم (نه فقط تعداد صيغههاي فعل و مونث و مذكر بودن اسمها و …) حكم به برتري و تفوق زبان عربي بر ساير زبانها بدهند؟ نكند منظور ايشان زبانشناسان مسلمان و مومني هستند كه فقط به زبان عربي و يا حداكثر يك يا دو زبان ديگر احاطه دارند؟!
ب) اصولاً برتر بودن زبان عربي نسبت به ساير زبانها (حتي اگر مدعايي درست باشد) چه ربطي به مشكلات مطرح شده دارد؟ پرسش اصلي اين است كه مردم غيرعرب (مثل چينيها يا سوئديها) چگونه ميتوانند توسط پيامبري (و يا كتابی) عربزبان هدايت شوند؟ اصل ضرورت همزباني پيامبر (و كتاب آسماني) با قومي كه قرار است هدايت شود، كجا ميرود؟
اما سومين توجيه آقاي آراسته جوان واقعا حيرتانگيز است! ايشان ابتدا به آياتي از قرآن در مورد عربي بودن زبان قرآن اشاره ميكنند كه دو نمونه آنها به قرار ذيلاند:
ما آن را قرآن عربي نازل كرديم، باشد كه بينديشيد (آيه 2 سوره يوسف)
ما آن را قرآن عربي قرار داديم، باشد كه بينديشيد (ايه 3 سوره زخرف)
آنگاه در ادامه ميگويند:
دو آيه سوره يوسف و زخرف گوياي اين حقيقتند كه كسوت عربيت مستند به خداوند است و اوست كه معنا و محتواي قرآن را در پوشش لفظ عربي نازل فرموده است تا قابل تعقل و تأمل باشد (ص 51)
عجبا! يعني اگر قرآن به زبان فارسي يا انگليسي يا چيني نازل ميشد، قابل تعقل و تأمل و تدبر نبود؟ آيا اگر خداوند براي مردم آلمان كتابي آسماني با زبان آلماني نازل ميكرد، مردم آلمان نميتوانستند در مضامين آن تعقل كنند؟ اگر كتاب غيرعربي براي عربزبانها غيرقابل تعقل و تأمل ولذا غيرقابل فهم باشد، كتاب غيرآلماني هم براي آلمانيها غيرقابل تعقل و تأمل ولذا نيز غیرقابلفهم خواهد بود! چرا تبعيض؟!
با درود فراوان:
به دو موضوع توجه نفرموده اید .اول انکه فصاحت وبلاغت وایضن صناعت درقران (متن )بیشتر کار اصلاح کنندگان که اولین ان ها همان کاتب وحی است که از اسلام بریدند ومرتد شدند وحکم اعدام دریافت نمودندو با پا در میانی چند تن از اکابر بعد از فتح مکه مجددن به دین مبین عودت کردند.جالبش انجایی است که حتا ابولهب وخانواده اش که درمتن قران مورد لعن و نفرین خداوند؟؟؟؟قرار گرفته بودند مشمول بخشش شدند وایشان نه.دوم انکه صناعات ادبی وزبانی و…. را برمبنای متن نوشته اند نه برعکس که در همه چیز مصداق دارد مثلن بجای من امدم اگر نوشته شده ما امذیم با بهانه احترام به شخص صیحیح وزیبا
خوانده شده که بعدها هم همین اشکال تا به امروز ادامه داشته است.
مطالب خلاف واقع در قران
مضمون بسياري از آيات قرآن، با واقعيات مسلم ناسازگاري دارد و بسياري از احکام آن نيز در اثر ناديده گرفتن واقعيات صادر شده است. در اينجا به چند نمونه اشاره مي کنم:
1. آية 79 سورة نساء ميگويد:
… هر بدي ]يا شري[ كه به تو رسد، از جانب خود تو است…
و آية 30 سورة شوري نيز ميگويد:
و هر مصيبتي كه به شما رسد، به سبب كارهايي ]= خطاها و گناهاني[ است كه خودتان كردهايد…
آيا افرادي كه معلول و ناقصالخلقه بدنيا ميآيند و يك عمر بايد اين عذاب و مصيبت را تحمل كنند، چوب اعمال خطا و گناهآلود خود را ميخورند؟! مگر اينكه بگوييم گناه كردن در شكم مادر نيز امكانپذير است و اين افراد در دوران جنيني و در شكم مادرشان مرتكب بعضي خطاها و گناهان شدهاند؟! ممكن است بگوييد كه اين افراد چوب خطاها و گناهان پدر و مادرشان را ميخورند. اما اين توجيه سه مشكل عمده دارد: اول اينكه بر خلاف مدعاي مطرح شده در آيات فوق است، دوم اينكه با عدل الهي ناسازگار است، و سوم اينكه فقط در بعضي موارد ميتواند صادق باشد، نه همة موارد. بسيار اتفاق افتاده است كه زن و شوهري سالم، مؤمن و متدين ـ حتي با آنكه در طول دوران بارداري زن، رعايت همة اصول بهداشتي را كردهاند ـ بر اثر عوامل ژنتيكي و غيرارادي، فرزندشان ناقص بدنيا آمده است. از اينها گذشته گاهي حوادث طبيعي مانند زلزله، شهري را ويران ميكند و هزاران مرد و زن پير و جوان و مؤمن و كافر را ميكشد و هزاران كودك و نوجوان را زخمي يا معلول و در مواردي يتيم ميكند و به عبارتي تر و خشك را با هم ميسوزاند. آيا در اينجا ميتوان گفت كه مصيبت وارد شده به كودكان و نوجوانان ـ كه به سن تكليف نرسيده و لذا قابل مؤاخذه نيستند ـ نيز در اثر خطاها و گناهان آنها بوده است؟ مرگ پدر و مادر براي هر انساني يک مصيبت دردناک و اندوهبار است. حال آيا ميتوان گفت که اين مصيبت در اثر گناهان فرزندان است؟ و آيا اگر بنا به فرض، فرزندان معصوم باشند، پدر و مادر عمر جاودانه مييابند و نميميرند؟
2. در سراسر قرآن، اين احتمال كه ممكن است شخصي نه از روي عناد و لجاج و هواي نفس، بلكه صرفاً به دلايل عقلي و معرفتي و با انگيزههاي انساني و صادقانه منكر حقانيت مدعيان پيامبري و تعاليم آنها (مانند وجود معاد و مجازات اخروي) شود، ناديده گرفته شده و اين خطايي است عظيم و نابخشودني. نگاه كنيد به آيات 10 تا 14 سورة مطففين:
در آن روز ]قيامت[ واي بر تكذيبكنندگان؛ آنان كه روز حساب و پاداش را دروغ ميشمرند؛ و آن را دروغ نينگارد مگر هر تجاوزگر گنهپيشهاي؛ كه هرگاه آيات ما بر او خوانده شود، گويد: افسانههاي پيشينيان است؛ نه چنان است كه ميگويند، بلكه آنچه ميكردند ]گناهانشان[ بر دلهايشان چيره شده و آنها را پوشانده ] زنگار بسته[ است.
بر طبق آيات فوق، منكران معاد بدون استثناء، افرادي متجاوز و گناهكار هستند و اعمال متجاوزانه و گناهكارانة آنها چشم دلشان را كور و از ديدن حقيقت محروم كرده است. آية 49 سورة عنكبوت نيز منكران را به همين ديده مينگرد و ميگويد:
… فقط ستمكاران آيات ما را تكذيب ميكنند.
مطابق اين آيه نيز همه مخالفان و منتقدان قرآن ستمگرند. بيخود نيست كه قرآن در بيش از يكصد آيه، كافران و تكذيبكنندگان آيات قرآن را به عذاب جاوداني در جهنم تهديد ميكند، اما حتي يك بار افراد حقجو و صادق را كه فقط به دلايل معرفتي، منكر آيات ميشوند، استثناء نكرده است. گويي همة مخالفان و منكران از روي عناد و لجاج و هواي نفس و دنياپرستي و… حقانيت پيامبر و كتاب او را نميپذيرند. کافران و مشرکان در همه جاي قرآن، افرادي کر و کور و لال و سفيه و بيشعور و مغرور و … معرفي ميشوند. اما اين داوري ناعادلانه، هم با واقعيت مسلّم ناسازگار است و هم با اصول اخلاقي. زيرا اولاً بسياري از مخالفان پيامبران و منكران معاد، انسانهايي عاقل، دانشمند، فهميده، حقجو و مقيّد به اصول اخلاقي و ارزشهاي انسانياند (نه متجاوز و ستمكار و گنهپيشه) و علت مخالفت آنان با تعاليم پيامبران ـ مانند معاد ـ نامدلّل بودن اين تعاليم و يا ناكافي بودن دلايل ارائه شده براي اثبات آنها ]از ديدگاه همين منكران[ است؛ و ثانياً متهم كردن مخالفان به تجاوزگر و ستمكار و گنهپيشهبودن و اينكه گرد گناه و آلودگي بر روي دل آنها نشسته و آنها را كور كرده، بيرون كردن حريف است از ميدان، به خلاف قاعدة بازي. در چنين وضعي آنها نيز ميتوانند طرف مقابل (يعني پيامبران و يا پيروان آنها) را به «خيالاتي بودن»، «توهم زده بودن»، «شعر گفتن»، «هذيان گفتن» و يا در بهترين حالت: «فريب خورده بودن» و… متهم كنند. آية 22 سورة نحل نيز نمونة ديگري از اين قضاوتهاي ناعادلانه است:
… كساني كه به آخرت ايمان نميآورند، دلهايشان انكار ميكند و خودشان متكبرند.
اما آيا همة منكران آخرت متكبر و گردنكشند و ايمان نياوردن همة آنها ريشه در تكبر و خودخواهيشان دارد؟ گمان نميكنم هيچ فرد عاقل و منصفي بتواند به اين سؤالات پاسخ مثبت دهد. مضمون اين آيه نيز علاوه بر اينكه با واقعيت ناسازگار است، با اصول مسلم اخلاقي در تعارض است. زيرا عقلانيت و فهم و شعور مخالفان را ناديده گرفته و به آنها تهمت پاگذاشتن بر روي حقيقتي آشكار ـ آنهم از روي تكبر و خودخواهي ـ را ميزند.
3. در آيات 1 تا 3 سوره ماعون، خداوند خطاب به پيامبر ميگويد:
آيا كسي را كه روز جزا را دروغ ميخواند، ديدي؟ اين همان كسي است كه يتيم را به سختي ميراند؛ و به خوراك دادن بينوا[يان] ترغيب نميكند.
معناي دقيق اين آيات چيست؟ آيا در اين آيات نيز حكمي كلي صادر شده و منكران معاد، به عنوان افرادي كه يتيمان را به سختي از خود ميرانند و علاقهاي به اطعام بينوايان ندارند، معرفي شدهاند؟ در اين صورت با همان مشكلاتي مواجه ميشويم كه پيش از اين آمد. اما اگر آيات فوق اشاره به فردي خاص دارند ـ كه البته ظاهر آيات مؤيد همين معناست ـ به چه دردي ميخورند؟ فردي خاص كه به معاد معتقد نبوده، اتفاقاً با يتيمان و بينوايان هم رابطه خوبي نداشته است و البته چنين افرادي هميشه ممكن است وجود داشته باشند. اما نزول آيات فوق در مورد اين فرد (يا افراد) با چنين مضموني ـ كه جز گزارشِِ ماوَقَع محتواي ديگري ندارد ـ به چه دردي ميخورد و چه درسي به ما ميدهد؟ اگر بعضي از منكران معاد چنين خصوصياتي دارند، بسياري ديگر از آنها انسانهايي شريف و يتيمنواز هستند. در ميان منكران معاد، همهجور آدمي يافت ميشود: باسواد و بيسواد، عامي و دانشمند، بااخلاق و بياخلاق، ظالم و مظلوم، پولدار و فقير، شجاع و ترسو، و… همانطور كه در ميان معتقدان به معاد نيز چنين است.
4. آيه 24 سوره جاثيه از قول افرادي كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارند (آتئيستها يا دهريون) نقل ميكند كه:
و گفتند: جز زندگي دنيا چيز ديگري نيست. ميميريم و زنده ميشويم و ما را جز دهر (حوادث و عوامل طبيعي) هلاك نميكند…
آنگاه در آيه بعد (25) دليل و حجت آنها را ميآورد:
و چون آيات روشنگر ما بر آنها تلاوت شود، حجتشان [در برابر آيات و ادله ما] جز اين نيست كه ميگويند: اگر راست ميگوييد، پدران ما را زنده كنيد.
طبق اين آيه منكران خدا و قيامت هيچ دليل و برهاني براي عقايد خود ندارند و هيچ اشكالي از مدعيات و ادله دينداران نميتوانند بگيرند و در برخورد با معتقدان خدا و قيامت تنها دليل و حجتشان اين است كه ميگويند: اگر راست ميگوييد، پدران ما را كه مردهاند، زنده كنيد!؟ اما پيروان قرآن بهتر است براي يك بار هم كه شده، پاي صحبت فيلسوفان لائيك بنشينند يا به صدها كتاب و هزاران مقاله علمي و فلسفي كه آنها در دفاع از موضع خود و نقد ديدگاه دينداران نوشتهاند، رجوع كنند تا ببينند كه مطلب به اين سادگيها كه قرآن ميگويد نيست. من از نظرات و ادله لائيكها دفاع نميكنم و مدعي نيستم كه آنها با ادلهاي فوقالعاده محكم و خدشهناپذير، عدم وجود خدا و قيامت را بطور كاملاً قطعي و يقيني اثبات كردهاند. اما ميگويم اولاً آنها ادله زيادي در اثبات مدعيات خود ارائه دادهاند و ثانياً اين ادله، فوقالعاده قابلتأمل و درخور توجهاند و ثالثاً نقدهاي محكمي كه آنها بر ادله دينداران زدهاند، ذهن فيلسوفان و متكلمان ديني را دچار تشويش و تلاطم كرده است. اما قرآن همه جا طوري وانمود مي کند که منکران و مخالفان، مشتي احمق و کودن هستند که استدلالهايشان آدمي را به خنده واميدارد. به عنوان مثالي ديگر، آيه 35 سوره سبا ميگويد:
و (کافران) گفتند: ما دارايي و فرزندانمان از همه بيشتر است و (براي همين) عذاب نخواهيم شد
حتي اگر فرض کنيم که عدهاي واقعاً اينگونه ميانديشيدهاند، نبايد اين را به عنوان دلايل مخالفان مطرح کرد و يا تعميم داد. مخالفان پيامبران، هم در گذشته و هم در زمان ما دلايل بسيار محکم و قابلتأملي داشته و دارند. سري به کتابخانهها و کتابفروشيهاي اروپا و آمريکا و يا سايتهاي اينترنتي مخالفان بزنيد. حريف، آنقدرها كه قرآن ميگويد، ضعيف و زبون نيست.
5. آيه 94 سوره اسراء ميگويد:
و [چيزي] مردم را از ايمان آوردن بازنداشت، آنگاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشري را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است؟
البته ممكن است معدودي از انسانها صرفاً به دليل اينكه پيامبران بشري همانند خود هستند، از ايمان آوردن امتناع ورزند، اما اكثر مخالفان و منكران بنا به علل و دلايل مختلف ديگري زير بار اين حرفها نميروند. اين واقعيت، براي آشنايان به تاريخ اديان و انديشههاي الحادي ناآشنا نيست. كليد حل ماجرا، رشد آگاهي و معرفت در جوامع ديني است تا عامه مردم (به تبع قرآن و مفسران آن) اينقدر آسان واقعيتها و حقايق آشكار را ناديده نگيرند.
6. آيه 8 سوره زمر ميگويد:
و چون به انسان آسيبي رسد، پروردگارش را ـ در حالي كه بسوي او بازگشت ميكند ـ ميخواند؛ سپس چون او را از جانب خود نعمتي عطا كند، آن [مصيبتي] را كه در رفع آن پيشتر به درگاه او دعا ميكرد، فراموش مينمايد و براي خدا همتاياني قرار ميدهد تا [خود و ديگران] از راه او گمراه گرداند. بگو: «به كفرت اندكي بهرهمند شو كه تو از اهل آتشي.»
مضمون اين آيه ممكن است در مورد بعضي آدميان صادق باشد، اما قطعاً در همه موارد صدق نميكند و موارد نقض فراواني داشته و دارد، خصوصاً قسمتي از آيه كه ميگويد: «و براي خدا همتاياني قرار ميدهد تا خود و ديگران را از راه او گمراه كند.» گويي همه آدمياني كه پس از دعا به درگاه خداوند، مشكلاتشان حل ميشود و يا نعمتي به آنها ميرسد، مشرك ميشوند! چنين مضموني نهتنها كلي نيست و موارد نقض فراواني دارد، بلكه به نظر ميرسد كه مصاديق آن بسيار نادر است!؟ آيات 49 تا 51 سوره فصلت نيز دچار همين معضل هستند:
انسان از دعاي خير خسته نميشود، و چون آسيبي به او رسد، مأيوس و نا اميد ميگردد؛ و اگر از جانب خود رحمتي ـ پس از زياني كه به او رسيده است ـ بچشانيم، قطعاً خواهد گفت: «من سزاوار آنم و گمان ندارم كه رستاخيز برپا شود، و اگر هم به سوي پروردگارم بازگردانيده شوم، قطعاً نزد او برايم خوبي خواهد بود.» … و چون انسان را نعمت بخشيم، روي برتابد و خود را كنار كشد، و چون آسيبي به او رسد، دست به دعاي فراوان بردارد.
در اينجا قرآن علاوه بر صدور احكام كلي ـ بدون در نظر گرفتن اينكه در عالم واقع موارد نقض اين سخنان فراوان است ـ دچار ضد و نقيضگويي ميشود. آيه 49 ميگويد: و چون آسيبي به او (انسان) رسد، مأيوس و نوميد ميشود، اما آيه 51 ميگويد: و چون آسيبي به او (انسان) رسد، دست به دعاي فراوان برميدارد!
باز هم در آيات 15 تا 20 سوره فجر به نمونههايي مشابه برميخوريم:
اما انسان، هنگامي كه پروردگارش او را ميآزمايد و عزيزش ميدارد و نعمت فراوان به او ميدهد، ميگويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است؛ و اما چون او را ميآزمايد و روزياش را بر او تنگ ميگرداند، ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است؛ ولي نه، بلكه يتيم را نمينوازيد؛ و بر اطعام بينوا [يان] همديگر را برنميانگيزانيد؛ و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه ميخوريد؛ و مال را دوست داريد، دوستداشتني بسيار.
در اينجا نيز علاوه بر كليگويي غيرواقعبينانه، با تناقضی ديگر مواجه ميشويم. آيه 8 سوره زمر، آيات 49 تا 51 سوره فصلت و آيات 15 تا 20 سوره فجر را با دقت بخوانيد و به من بگوييد كه بالاخره آدمي در هنگام گرفتاري و مصيبت و شادي و نعمت چه عكسالعملي از خود نشان ميدهد. مايلم بدانم گزارههاي كلي زير چگونه با هم جمع ميشوند:
الف) چون به انسان آسيبي رسد، پروردگارش را ـ در حالي كه بسوي او بازگشت كننده است ـ ميخواند (آيه 8 سوره زمر)
ب) … و چون آسيبي به او (انسان) رسد، مأيوس و نااميد ميگردد (آيه 49 سوره فصلت).
ج)… و اما چون [خدا] او (انسان) را ميآزمايد و روزياش را بر او تنگ ميگرداند، ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است.
اكنون سعي كنيد آيات زير را با هم جمع كنيد:
الف)… چون خداوند او (انسان) را از جانب خود نعمتي عطا كند، آن [مصيبتي] را كه در رفع آن پيشتر به درگاه خدا دعا ميكرد، فراموش ميكند و مشرك ميشود (آيه 8 سوره زمر).
ب)… و اگر از جانب خود رحمتي ـ پس از زياني كه به او رسيده است ـ بچشانيم، قطعاً خواهد گفت: من سزاوار آنم و گمان ندارم رستاخيز برپا شود (آيه 50 سوره فصلت).
ج) و چون انسان را نعمت بخشيم، روي برتابد و خود را كنار كشد (آيه 51 سوره فصلت).
د) هنگامي كه پروردگارش او را عزيز ميدارد و نعمت فراوان به او ميدهد، ميگويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است. (آيه 15 سوره فجر)
مشاهده ميکنيد که موارد الف، ب و ج مضموني تقريبا يکسان دارند، لکن هر سه با «د» ناسازگارند. اگر در همه موارد فوق، از عبارت «بعضي انسانها» استفاده ميشد، هيچ مشكل منطقياي پيش نميآمد. اما اشكال اينجاست كه در همه اين آيات، از لفظ كلي «انسان» استفاده شده است و اين، علامت عموميت و كليت است.
8 . آيه 97 سوره توبه ميگويد:
«اعراب باديهنشين در كفر و نفاق [از ديگران] سختترند …» يا به عبارت ديگر: «اعراب باديهنشين از ديگران كافرتر و منافقترند …»
باز هم معناي دقيق آيه مشخص نيست. آيا ميتوان پذيرفت كه همه باديهنشينان عرب در همه زمانها نهتنها كافر و منافقند، بلكه در كفر و نفاق همواره از ديگران سختترند؟ هرگز! حتي اگر سور آيه را موجبه جزئيه بدانيم و ادعا كنيم كه آيه ميخواهد بگويد: بعضي از اعراب باديهنشين در كفر و نفاق از ديگران سختترند، باز هم مشكل حل نميشود. زيرا:
1-8) طبق اين معنا درست است كه فقط بعضي از باديهنشينان عرب كافر و منافقند، اما به هر حال اولاً همواره و در همه زمانها در ميان آنها كافر و منافق وجود دارد و هيچگاه زماني نميرسد كه همه آنها مسلمانان و مؤمن باشند. ثانياً هيچگاه كافرتر و منافقتر از آنها در ميان ديگران (چه عرب، چه غيرعرب) پيدا نميشود. اما واقعيت چيز ديگري ميگويد. كفار و منافقين باديهنشين عرب، اگر بدانند كه قرآن آنها را از بوش و شارون و صدام و چنگيزخان مغول و هيتلر و… هم كافرتر ميداند، قطعاً در كفر و نفاق خود سختتر ميشوند!!!
2-8) اين سخن كه: بعضي از باديهنشينان عرب از ديگران كافرتر و منافقترند، چه پيامي ميتواند داشته باشد و چه درسي از آن ميتوان گرفت؟ سلّمنا كه بعضي از آنها به طرز وحشتناكي كافرند، ولي بسياري ديگر از آنها مؤمناني راستين و فداكارند و بسياري ديگر نيز ـ حتي اگر كافر يا منافق باشند ـ در كفر و نفاق به پاي ديگران نميرسند.
3 -8) ممكن است زماني برسد كه ديگر عرب باديهنشين وجود نداشته باشد و همه اعراب، شهرنشين و متمدن و بافرهنگ شوند. آنگاه چنين آيهاي را چگونه ميتوان معنا كرد؟
تأمل در نكات فوق راهي براي ما باقي نميگذارد جز اينكه بگوييم: در مقطعي خاص از حيات پيامبر اسلام، عدهاي از [باديهنشينان] عرب در كفر و نفاق و دشمني با آن حضرت گوي سبقت را از ديگران ربودند و لذا پيامبر با اين جمله ناسنجيده، خشم و نفرت خود را بيان كرد و آن را به خدا نسبت داد. اما هرگز به اين نينديشيد كه چنين سخني حتي در زمان خودش نميتواند معناي درستي داشته باشد، چه رسد به آينده كه ممكن است شرايط كاملاً متفاوتي جايگزين شود و اين سخن معناي معقولي نداشته باشد. وگرنه مگر ممكن است خداي عالم و حكيم، چنين سخن غير قابل دفاعي را در آخرين كتاب آسماني خود بياورد؟
9. آيه 124 سوره طه ميگويد:
و هر كس از ياد من روي گرداند، زندگياش تنگ شود…
اما آيا همه افرادي كه از ياد خدا غافلند، زندگي تنگ و سختي دارند؟ آنچه در عالم واقع ميبينيم اين است كه بسياري از انسانهاي مؤمن و با تقوا ـ كه همواره به ياد خدا هستند ـ زندگي تنگ و سختي دارند و به انواع مصيبتها و گرفتاريهاي مادي و غيرمادي گرفتارند و حتي براي رفع مشكلات مادي و ناراحتيهاي روحي و رواني و معضلات خانوادگي و اجتماعي خود مجبورند دست به دامن افراد بيدين و بياعتقاد شوند، در حالي که بسياري از همين افراد بيدين و بياعتقاد [و يا معتقد به دين، ولي بيعمل و لاابالي] زندگي شاد و موفقي دارند و حتي از روي مهرباني و دلسوزي، براي رفع گرفتاريها و مشكلات مؤمنان ـ كه همواره به ياد خدا هستند ـ كوشش ميكنند!؟
براي مؤمنان، هميشه اين سؤال مطرح بوده است كه اگر افراد بيايمان و بدكردار مورد غضب خدا هستند، پس چرا بسياري از آنها عمر طولاني همراه با سلامتي و ناز و نعمت دارند و برعكس، بسياري از مؤمنان در سختترين شرايط بسر ميبرند و زندگيشان توأم با هزارگونه رنج و محنت و در مواردي بسيار كوتاه است؟ آية 178 سورة آلعمران پاسخي است به اين سؤال:
آنها كه كافر شدند ]و راه طغيان پيش گرفتند[ تصور نكنند اگر به آنها مهلت ميدهيم، به سودشان است! ما به آنها مهلت ميدهيم فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها عذاب خواركنندهاي آماده شده است.
در مورد اين آيه نكات زير قابل تأمل است:
1. دقت كنيد كه آيه نميگويد: ما به كافران مهلت ميدهيم تا شايد به خود آيند و توبه كنند و راه خير و صلاح را در پيش گيرند و از اين طريق، هم جبران خطاهاي خود را كنند و هم از عذاب آخرت نجات يابند، بلكه ميگويد: ما به آنها مهلت ميدهيم فقط و فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و مستحق عذاب بيشتري شوند؟! آيا اين، با حكمت، عدل و رحمت الهي سازگار است؟
2. در اين مهلت دادن، فقط خود كافران زيان نميبينند، بلكه جامعة بشري و خصوصاً مؤمنان نيز آسيب ميبينند. به عنوان مثال خداوند به صدام حسين عمر طولاني و مهلت بيشتر داد تا بر گناه خود بيفزايد و مستحق عذاب خواركنندهتري شود (مطابق تفسیر دیگری از آیه: خداوند به صدام حسين عمر طولاني و مهلت بيشتر داد و نتیجه این شد که او بر گناه خود افزود و مستحق عذاب خواركنندهتري شد). اما در اين ميان، جامعة جهاني ضربات سهمگيني از وحشيگريها و درندگيهاي او ديد. اگر صدام زودتر میمرد، پنج هزار انسان بيگناه در حلبچه ـ كه در ميانشان صدها كودك و نوجوان بيگناه وجود داشت ـ در آتش ظلم او كباب نميشدند، بيش از دو ميليون مرد و زن پير و جوان در آتش جنگ نميسوختند و صدها هزار خانواده بيسرپرست نميشدند. در طول دوران حكومت صدام، اوضاع اقتصادي عراق به قدري اسفبار شد كه صدها هزار كودك بيگناه از گرسنگي مردند و فجايعي پيش آمد كه لكههاي ننگ آن هيچگاه از دامن بشريت پاك نخواهد شد. داستان فرعونها و چنگيزهاي تاريخ نيز به همينگونه است. از اينها گذشته ممكن است فرد كافري كه بنا به مدعاي قرآن مهلت داده شده است تا بر گناهان خود بيفزايد، با فعاليتهاي فكري و تبليغاتي مسموم خود، بسياري از نوجوانان و جوانان خام را به سوي گمراهي و تباهي بكشاند و موجب ترويج كفر و فساد شود. اكنون با در نظر گرفتن مطالبي كه آمد، آيا ميتوان توجيهي را كه در آية مورد بحث آمده است، معقول و منطقي دانست؟ و آيا با اين حساب، مقصر اصلي ـ در فجايعي كه ذكر شد ـ خود خدا نيست؟
3. اكنون كه خدا به كافران مهلت ميدهد تا بر گناهان خود بيفزايند و مستحق عذاب بيشتري شوند. چرا به مؤمنان نيز مهلت نميدهد تا با انجام هر چه بيشتر عبادات و اعمال صالحه و خدمت بيشتر به مردم، از طرفي خودشان مستحق پاداش اخروي بيشتري شوند و از طرفي ديگر، جامعة بشري نيز از عمر طولاني و با بركت آنها خير و بركت را نصيب برد؟ اين سؤال از آنجا قوت ميگيرد كه بسياري از مؤمنان و صالحان در دوران جواني و حتي نوجواني از دنيا ميروند، در حالي كه ميتوانستند در آينده منشأ خدمات و بركات زيادي براي جامعه شوند. ممكن است بگوييد: از كجا معلوم؟ شايد همان فرد مؤمني كه در جواني از دنيا رفته است، اگر عمر بيشتري مييافت، از جادة هدايت منحرف شده و به وادي كفر و فسق و فجور كشيده ميشد. شايد خدا صلاح دانسته است كه او در اين سن بميرد، تا در آينده كافر نشود. بنابراين مردن او در جواني، هم به صلاح خودش بوده و هم به صلاح جامعة بشري. اما اين توجيه قابل قبول نيست. اگر چنين است، چرا خداوند همين مصلحت را در مورد افراد مؤمني كه در سنين ميانسالي كافر شدند، اعمال نكرد؟ چرا آنها را در سنين جواني ـ كه مؤمن بودند ـ از دنيا نبرد؟
4. بسياري از افراد بيايمان و بدكردار، در سنين ميانسالي و يا پيري توبه ميكنند و ايمان ميآورند و به جبران گناهان و خطاهاي خود ميپردازند و لذا عاقبت به خير ميشوند. آيا همين واقعيت، مدعاي كلي آيه را نقض نميكند؟ بر طبق آية مورد بحث، هدف خداوند از مهلت دادن به كفار، غرق شدن بيشتر در گناه و فساد و گرفتار آمدن در عذابي سختتر بوده است، اما اين افراد توبه نموده و به راه خير و صلاح كشيده شدهاند؟
5. بسياري از ظالمان و ستمگران و كفار و مشركين و… در سنين جواني ميميرند. چگونه است كه خداوند به آنان مهلت نميدهد تا با گناه بيشتر، دچار عذاب سختتري شوند؟ آيا خداوند بين بندگان خود تبعيض قائل ميشود؟
حقيقت اين است كه اگر در مورد رابطة بين ايمان و عقيده و كردار آدميان از يك طرف و نحوة زندگي دنيايي آنها از نظر سلامتي، شادابي، ثروت، رفاه و طول عمر از طرف ديگر، تحقيق كنيم، خواهيم ديد كه بين اين دو هيچ رابطة ضروري و علي و معلولي وجود ندارد و نظم مشخصي در اينجا ديده نميشود. بعضي از مؤمنان فقير و بعضي ديگر در حد متوسط و عدهاي نيز ثروتمند هستند. وضعيت كفار و مشركين و اهل گناه و فساد نيز به همين گونه است. بسياري از كفار، عمري طولاني و بسياري نيز عمر متوسط و يا كوتاه دارند، مؤمنين نيز ميزان عمر ثابتي ندارند. اصولاً يكي از بزرگترين مشكلات جهانبيني ديني اين است كه نميتون دست خداوند را در طبيعت و زندگي آدميان نشان داد. به عبارت ديگر چه در طبيعت و چه در زندگي فردي و اجتماعي آدميان، نميتوان حادثه و پديدهاي را نشان داد كه بطور قطعي و به وضوح نشاندهندة دخالت خدا باشد. اين كه سهل است، عدم وجود رابطهاي منظم و ثابت و مشخص بين عقايد مذهبي و ايمان ديني و اعمال آئيني از يك طرف و حوادث زندگي و سرنوشت دنيايي انسانها از طرف ديگر، وجود خدا و يا حداقل اعتقاد به دخالت خدا در زندگي آدميان را زير سؤال برده است.
آیة 55 سورة توبه نیز خواندنی است. بسياري از دشمنان و مخالفان پيامبر (كفار، مشركين، ملحدين، منافقين و…) حداقل به لحاظ ظاهري زندگي شاد، راحت و مرفهي داشتند و دارايي فراوان و فرزندان بسيار آنها گاهي موجب شگفتي مؤمنان ميشد و اين سؤال را در ذهن آنها ايجاد ميكرد كه اگر دشمنان پيامبر، در حقيقت دشمنان خدا محسوب ميشوند، پس چرا خدا به آنها مال و فرزند بسيار ميدهد و اگر نگوييم همه، بسياري از آنها در راحتي و آسايش و شادي زندگي ميكنند، در حالي كه بسياري از مؤمنان در وضعي فلاكتبار بسر ميبرند. پيامبر ميبايستي جوابي قانعكننده براي اين سؤال آماده ميكرد. پس لازم بود آيه 55 سوره توبه نازل (و يا در حقيقت: ساخته) شود و بگويد:
اموال و فرزندانشان تو را به شگفت درنياورد. جز اين نيست كه خدا ميخواهد در زندگي دنيا به وسيله اينها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بيرون رود.
اين پاسخ ممكن است براي عوام نوعي دلخوشي واهي ايجاد كند، اما براي خواص قانعكننده نيست. در بسياري از موارد، مال و فرزند براي كفار و مشركين موجب آسايش و راحتي و رفع گرفتاريها و مشكلات دنيايي است نه عذاب. از اين بالاتر، همين دارايي و فرزندان ممكن است حتي زمينهساز هدايت و عاقبت به خيري صاحبان آنها شود و اين اتفاق در موارد بسياري رخ داده است[1]. بنابراين آنچه در واقع رخ داده و ميدهد، دست كم در بعضي موارد برخلاف مضمون اين آيه است.
1. توجه کنيد که از نظر نگارنده، مسلمان شدن يک نامسلمان به معناي هدايت شدن و رسيدن به رستگاري نيست و مطلب فوق از باب مماشات با خصم است. به عبارت ديگر هدف از نقد فوق نشان دادن تناقض دروني آيات قرآن است.
ايا محمد پيامبر الهي بوده است؟
دلايل متكلمان مسلمان
آيا دليل محكم و قاطعي براي اثبات پيامبريِ محمد وجود دارد؟ متكلمان مسلمان دلايلي براي اثبات نبوت محمد آوردهاند كه به نظر من از استحكام كافي برخوردار نيستند. در اينجا مجبورم به بررسي اين دلايل بپردازم:
1. شواهد و قرائن (صداقت و پاکی محمد)
ميگويند: شما اگر در زندگي محمد تا بيش از بعثت تحقيق كنيد، ميبينيد كه او انساني پاك و وارسته بوده و هرگز دروغ نگفته و هيچگاه به دنبال زخارف دنيوي چون پول و مقام و رياست و شهرت و … نرفته است. مردم لقب محمد امين را به او داده بودند، زيرا هرگز ديده نشده بود كه دروغي بگويد و يا در امانتي خيانت كند. چنين كسي وقتي ادعاي نبوت ميكند، چگونه ميتوان او را متهم به دروغگويي كرد. زندگي او نشان ميدهد كه او هرگز دروغ نگفته و همين گواه صدق مدعاي او (مبني بر نبوت) است.
اما در اينجا چند مشكل عمده وجود دارد:
الف) اصولاً استناد به وارستگي روحي و اخلاقي و صداقت در گفتار و كردار يك مدعي نبوت (براي اثبات صدق او در اين مدعا) فقط براي نزديكان فرد مدعي _ كه ساليان دراز با او محشور بوده و در سفر و حضر او را همراهي كردهاند _ كارآيي دارد، نه براي كساني كه با او هيچ آشنايي نداشتهاند و نه براي انسانهايي كه در زمانهاي آينده ميآيند. زيرا اين اوصاف را فقط نزديكان آن فرد به طور مستقيم ديدهاند، ولي ديگران (چه در همان زمان و چه در زمانهاي آينده) فقط با نقل قولهايي مواجه ميشوند كه برايشان يقينآور نيست و ميتوانند اين پرسش را مطرح كنند كه: از كجا معلوم محمد (به عنوان مثال) واقعاً چنان انساني بوده است كه نزديكانش نقل كردهاند و يا در كتب تاريخ و حديث آمده است؟ البته اگر دقيقتر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يك مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در او وجود دارد. به عنوان مثال خديجه چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد هرگز به او دروغ نگفته و در امانت ذرهاي خيانت نكرده است؟ كاملاً ممكن است كه محمد در مواردي به او دروغ گفته و يا در امانتهايش به نحوي خيانت كرده، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد.
ب) ممكن است شخصي واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولي بنا به علل و دلايلي دلسوزانه، بشردوستانه و يا مصلحتگرايانه تصميم بگيرد كه براي رسيدن به اهداف خود (مثلاً اصلاح جامعه و مبارزه با بديها) متوسل به دروغ شود. بنابراين صرف اينكه محمد هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نميكند كه در ادعاي خود مبني بر نبوت نيز صادق بوده است. اتفاقاً ممكن است همان اوصاف برجسته موجب شده باشد كه او به دروغ ادعاي نبوت كرده و به عبارتی دیگر ادعای نبوت، اولین دروغ او باشد.
ج) هر انساني هرچقدر هم راستگو و امانتدار باشد، ممكن است بنا به عللي دچار توهمات و تخيلات بيمارگونه و يا القائات شيطاني شود و خودش هم نفهمد كه در حقيقت فريب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است.
بنابراين تا وقتي كه احتمالات فوق وجود داشته باشد و راهي قطعي براي فرار از آنها پيدا نشود، استناد به اوصاف اخلاقي فرد مدعي نبوت و نوع زندگي او در گذشته نميتواند نبوت او را اثبات كند.
2. بشارت پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین
گفتهاند: نام و اوصاف محمد در كتب آسماني پيشين (تورات و انجيل) آمده است. به عبارت ديگر پيامبران پيشين وعده ظهور او را داده بودند. پس اگر به نبوت موسي و عيسي اعتقاد داشته باشيم، بايد نبوت محمد را نيز بپذيريم. اما اين دليل _ كه البته فقط در برابر اهل كتاب قابل طرح است نه ملحدان _ كافي نيست، زيرا:
الف) در هيچ كدام از كتابهاي آسماني كه امروز در دست ما است، نشاني صريح و قاطعي از پيامبر اسلام وجود ندارد. ممكن است بگوييد در زمان پيامبر اسلام (هزار و چهارصد سال پيش) بسياري از اين كتابها (خصوصاً تورات و انجيل) هنوز تحريف نشده بودند و در آنها نام و نشان پيامبر با صراحت ذكر شده بود و اين، حجت را بر اهل كتاب در آن زمان تمام ميكرد. اما اولاً اين مدعايي تاريخي و غير قابل اثبات است و ثانياً ربطي به دوران ما ندارد. چرا كه به هر حال در زمان ما نام و نشاني صريح و غير قابل ترديدي از محمد در كتابهاي آسماني موجود نيست.
ب) اصولاً هيچ پيامبر يا كتاب آسمانياي (اگر مستند به خدای حکیم باشد) نميتواند نام و نشان و اوصاف پيامبر بعدي را بيان كند، چرا كه سه مشكل عمده در اين مورد وجود دارد:
اول اينكه ممكن است سخن پيامبر و يا حتي متن كتاب آسماني (مثلاً آنجا كه سخن از اوصاف پيامبر بعدي ميگويد) در طول زمان دچار تحريف شود و در اين صورت نقض غرض پيش ميآيد، يعني مردم (در اثر تحريفي كه در نشانهها رخ داده است) به غلط سراغ كسي ميروند كه واقعاً پيامبر نيست.
دوم اينكه دادن نشانهها و اوصاف پيامبر بعدي ميتواند مورد سوء استفاده افرادي قرار گيرد كه ميخواهند به دروغ ادعاي پيامبري كنند و در اين صورت نيز نقض غرض پيش ميآيد.
سوم اينكه اين كار (يعني دادن نام و نشاني پيامبري كه فيالمثل قرار است 600 سال بعد بياييد) كاملاً لغو و بيهوده است. فرض كنيد عيسي به پيروان خود بگويد كه صدها سال بعد در شهر مكه و از ميان قبيله قريش مردي 40 ساله به نام محمد بن عبدا… به پيامبري ميرسد و او همان پيامبر بعد از من است و اين پيشگويي در انجيل هم ذكر شود. اما مردم زمان عيسي چه نيازي به دانستن اين موضوع دارند؟ هيچ! اين پيشگويي براي نسلهاي آينده (مثلاً مردم زمان محمد) نيز فايدهاي ندارد، چون آنها منطقاً با اين سؤال مواجه ميشوند كه: از كجا معلوم كتاب انجيل دچار تحريف نشده باشد و اين مطلب نيز جزو جعليات آن نباشد؟ وقتي چنين احتمالي وجود دارد، محمد نميتواند وجود اين پيشگويي در انجيل را دليل حقانيت و صدق خود بداند و مجبور است دليل و نشانه ديگري ارائه دهد.
3. معجزات محمد
عدهاي گفتهاند: محمد معجزاتي انجام داد و همين نشانه پيامبري اوست. اما اولاً همانطور كه پيش از اين به تفصيل آوردم، معجزه چيزي را اثبات نميكند و ثانياً راهی برای اثبات این مدعا که محمد معجزاتی انجام داد وجود ندارد. حتي در قرآن هم نشانهای از انجام معجزه توسط او دیده نمیشود. مخالفان و شكاكان بارها از محمد طلب معجزه كردند، ولي او هر بار با پاسخهايي عجيب، بهانهجويانه و گاه بيربط، از زير بار معجزه شانه خالي كرده و سپس ادعا ميكرد كه آن پاسخها از طرف خدا به او وحي شده است. كاتبان وحي نيز آن پاسخها را به عنوان آيات قرآني ثبت ميكردند. در اينجا به نمونههايي از اين آيات اشاره ميكنم:
1. آية 118 سورة بقره ميگويد:
افراد نادان گفتند: «چرا خدا با ما سخن نميگويد؟ يا براي ما معجزهاي نميآيد؟ كساني كه پيش از اينان بودند [نيز] مثل همين گفتة ايشان را ميگفتند. دلها[و افكارشان به هم ميماند. ما نشانهها[ي خود] را براي گروهي كه يقين دارند، نيك روشن گردانيدهايم.
خوب دقت كنيد! مخالفان پيامبر _ كه در اين آيه به عنوان افراد نادان! معرفي شده و مورد توهين و تحقير قرار گرفتهاند _ دو پرسش مهم را كه بطور طبيعي در ذهنشان بوجود آمده است مطرح ميكنند: اول آنكه اگر واقعاً خدا ميخواهد ما آدميان را به راهي خاص هدايت كند، چرا فقط با يك نفر ارتباط برقرار ميكند و او را به سراغ بقيه ميفرستد؟ چه اشكالي دارد كه خدا با ما هم سخن بگويد تا اين همه اختلاف و جنگ و دعوا بوجود نيايد؟[1] دوم آنكه اگر تو (محمد) واقعاً پيامبري، مانند پيامبران گذشته بايد معجزهاي بياوري، معجزه تو كدام است؟ آنگاه خداي محمد به جاي اينكه به پرسش اولِ آنها پاسخي منطقي و قانع كننده بدهد و در پاسخ به پرسش دوم آنها معجزهاي براي پيامبر بفرستد، ابتدا به آنها ميگويد كه شما مانند گذشتگانتان احمق و نادان هستيد كه اين پرسشها را مطرح ميكنيد!؟ و سپس ميگويد: «مانشانههاي خود را براي گروهي كه يقين دارند، نيك روشن گردانيدهايم»! به خداي محمد بايد گفت: آنها كه يقين دارند، نيازي به معجزات و نشانههاي شما ندارند. لطف كنيد و نشانههاي خود را براي مخالفان و شكاكان روشن كنيد!
2.آية 145 سورة بقره ميگويد:
و اگر هر گونه معجزهاي براي اهل كتاب بياوري [باز] قبله تو را پيروي نميكنند..
آية 109 سورة انعام نيز تقريباً همين مضمون را دارد:
و با سختترين سوگندهايشان، به خدا سوگند ميخورند كه اگر معجزهاي براي آنان بيايد، حتماً بدان ميگروند. بگو: معجزات تنها در اختيار خداست، شما چه ميدانيد كه اگر [معجزه هم] بيايد، باز ايمان نميآورند
طفرهآميز بودنِ اين پاسخ _ كه اگر معجزه هم بيايد، باز ايمان نميآوريد _ آشكار است. مخالفان و شكاكان بالاخره از كجا بايد مطمئن شوند كه محمد راست ميگويد و يا دچار توهم نشده است؟ به خداي محمد بايد گفت: شما به وظيفهتان (فرستادن معجزه) عمل كنيد، آنگاه اگر كسي ايمان نياورد، خودش مسئول است. شما چگونه ميخواهيد بدون اتمام حجت، مخالفان را در روز قيامت مجازات كنيد؟
3. آية 37 سورة انعام ميگويد:
و گفتند: چرا معجزهاي از جانب پروردگارش براو نازل نشده است؟ بگو: بي ترديد خدا قادر است معجزهاي فرو فرستد، ليكن بيشتر آنها نميدانند
بين صدر و ذيل آيه هيچ تلازم منطقياي وجود ندارد. به عبارت ديگر در اين آيه، خداي محمد به پرسش معقول و منطقي و طبيعي مخالفان پاسخي بيربط و عجيب ميدهد. ميگويد: «بيشتر آنها_ كه پرسش فوق را مطرح ميكنند _ نميدانند كه خدا قادر است معجزهاي فرو فرستد»! اتفاقاً همة آنها ميدانند كه خدا قادر به اين كار است و براي همين ميگويند كه اگر محمد واقعاً از طرف خدا آمده است، پس چرا خداوندي كه قادر به فرستادنِ معجزه است، براي او معجزهاي نميفرستد و از اين طريق او را تأييد و تصديق نميكند. اگر آنها خدا را قادر به فرستادنِ معجزه ندانند، چنين سئوالي را مطرح نميكنند.
4.آية 7 سورة رعد ميگويد:
و آنان كه كافر شدهاند ميگويند: چرا معجزهاي از طرف پروردگارش نازل نشده است؟ [اي پيامبر،] تو فقط هشدار دهندهاي، …
آية 50 سورة عنكبوت نيز همين مضمون را تكرار ميكند، اما مگر «هشداردهنده» بودن منافاتي با ارائه معجزه دارد؟ مردم از كجا بدانند كه محمد از طرف خدا آمده است تا «هشداردهندة» آنها باشد؟
5. آية 27 سورة رعد ميگويد:
و كساني كه كافر شدهاند ميگويند: چرا از جانب پروردگارش معجزهاي بر او نازل نشده است؟ بگو: در حقيقت خداست كه هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را كه [به سوي او] باز گردد، به سوي خود راه مينمايد.
بازهم پاسخي بيربط! آيا چون هدايت و ضلالت بدست خداست، بايد ادعاي مدعي نبوت را بدون دليل و بينه پذيرفت؟
6. اما آية 59 سورة اسري نيز خواندني است:
و [چيزي] ما را از فرستادن معجزات باز نداشت جز اينكه پيشينيان، آنها را به دروغ گرفتند (تكذيب كردند) و [به عنوان مثال] به ثمود ماده شتر داديم كه [معجزهاي] روشنگر بود، ولي به آن ستم كردند…
بهانهگيري از اين جالبتر نميشود. خداي محمد در اين آيه ميخواهد مردمِ زمان محمد را به چوب گناه گذشتگان مجازات كند. در اينجا دو نكته فراموش شده است: اول آنكه (بنا به اعتراف خود قرآن) در زمان پيامبران پيشين اينگونه نبود كه هرگاه معجزهاي ميآمد، همه آن را انكار ميكردند. بلكه همواره عدهاي ميپذيرفتند و ايمان ميآوردند و عدهاي نيز معجزه را انكار ميكردند و اين البته كاملاً طبيعي است. بنابراين اگر براي محمد نيز معجزهاي بفرستد، بدون شك عدهاي آن را تصديق و عدهاي نیز تكذيب ميكنند. اينطور نيست كه اگر محمد معجزهاي بياورد كاملاً بيهوده است و هيچكس ايمان نميآورد. دوم آنكه معجزه (بنا به فرض) نشانة نبوت و وسيلهاي براي اتمامحجت است؛ بنابراين حتي اگر فرض كنيم كه معجزات پيامبران گذشته همگي بيهوده از آب درآمد و هيچكس در اثر آن معجزات ايمان نياورد، اين واقعيت نميتواند ادعاي بدون دليل و بيّنة محمد را معقول و موجه جلوه دهد. اگر چنين باشد، هر شيادي ميتواند ادعاي نبوت كند و در پاسخ به کسانی که از او معجزه میخواهند بگوید: از آنجا که پیامبران گذشته هر چه معجزه آوردند، مردم انکار کردند و ایمان نیاوردند، پس من هم معجزه نمیآورم چون میدانم که بیفایده است. اما عاقلان چنین بهانهای را نمیپذیرند. محمد نیز اگر واقعاً پيامبر خدا باشد، بايد معجزهاي بياورد تا ادعايش بدون دليل و بينّه نباشد، حتي اگر ميداند كه آن معجزه مورد انكار قرار ميگيرد.
7. يكي از جالبترين آيات در اين مورد،آية 4 سورة شعرا است كه ميگويد:
اگر بخواهيم، معجزهاي از آسمان بر آنان فرود ميآوريم تا در برابر آن، گردنهايشان خاضع گردد.
همه ميدانند كه اگر خدا بخواهد ميتواند معجزهاي شگفتانگيز و حيرتزا بفرستد و موجب خاضع شدنِ مخالفان و شكاكان شود. هيچكس در اين مورد شكّي ندارد. اما سئوال همه اين است كه اگر خداوند واقعاً محمد را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است، پس چرا براي تأييد و تصديق او معجزهاي نميفرستد؟
آیات قرآن دلالت بر این دارند که محمد معجزهای انجام نداده است. اما عدهای از پیروان محمد سالها پس از مرگ او مواردی را به عنوان معجزات پیامبرشان مطرح کردند تا شاید بتوانند بدینوسیله دلایلی بر نبوت او دست و پا کنند. من در اینجا به چند نمونه مهم اشاره میکنم که هنوز در کتب کلامی و تفسیری مسلمانان (خصوصا شیعه) به عنوان ” دلایل اثبات نبوت محمد” نوشته و به دانشآموزان و دانشجویان و طلبهها تعلیم داده میشود. این معجزات عبارتند از : 1- شقالقمر، 2- معراج، 3- مباهله [2] و 4_ تعیین قبله مسجدالنبی. پیش از پرداختن به بحث، توجه خواننده را به این نکته مهم جلب میکنم که فرض بر این است که یک مسلمان مومن میخواهد با استناد به این معجزات، به یک غیرمسلمان (مسیحی، یهودی، هندو، زرتشتی و …) اثبات کند که محمد واقعا یک پیامبر الهی بوده است. اکنون ببینیم که آیا این کار شدنی است؟
شقالقمر
میگویند در یکی از شبهایی که قرص کامل ماه در آسمان دیده میشد، عدهای از مشرکان مکه به محمد گفتند: اگر تو راست میگویی که پیامبر خدا هستی، ماه را برای ما دو پاره کن. محمد از خدا خواست که تقاضای آنها را اجابت کند. ناگهان ماه دو نیمه شد و پس از مدتی دوباره به حالت اول بازگشت. اکنون سؤال این است که آیا میتوان با طرح چنین داستانی در برابریک غیرمسلمان، او را متقاعد کرد که محمد واقعاً پیامبر بوده است ؟ پاسخ بوضوح منفی است، به دو دلیل:
الف) داستان شقالقمر فقط در معدودی منابع روایی و تاریخی مسلمین آمده است و چنین منابعی _ که توسط مسلمانان مؤمن تالیف شدهاند _ نمیتوانند برای یک غیرمسلمان دلیل کافی یا حجت قطعی باشند. بنابراین راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان برای یک غیرمسلمان وجود ندارد. داستان شقالقمر حتی در میان خود مسلمانان نیز به اجماع مورد پذیرش واقع نشده و بسیاری از عالمان اسلام وقوع آن را مورد تردید قرار دادهاند.[3]
ب) نه تنها راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان وجود ندارد، بلکه توجه به یک نکته ساده به راحتی میتواند ساختگی بودن آن را آفتابی کند و آن اینکه اگر این حادثه عظیم و شگفتانگیز واقعاً رخ داده بود، صدها میلیون انسان دیگر از دهها کشور اطراف عربستان نیز این حادثه را میدیدند و به عنوان یکی از عجیبترین و حیرتانگیزترین وقایع طبیعی در تاریخ سرزمین خود ثبت میکردند و سینه به سینه به نسلهای بعدی انتقال میدادند و در حاشیه آن داستانها و افسانهها میساختند، در حالی که در تاریخ هیچ کشوری چنین واقعهای ثبت نشده و در فرهنگ و ادبیات هیچ ملتی چنین داستانی نیامده است.
آقای مصباح یزدی به این نقد چنین پاسخ دادهاند:
اولاً این معجزه یک حادثه غیرمنتظرهای است. مردم که همیشه ننشستهاند به آسمان نگاه کنند تا ببینند چه حوادثی اتفاق میافتد. کسانی که توجهشان به آسمان است و منتظرند ببینند آیا میشود یا نه، آنها میبینند. ثانیاً در آن موقع وضع به این صورت نبود که تمام حوادث و وقایع ضبط شود و به همه خبر داده شود. چون در آن زمان وسایل ارتباطجمعی وجود نداشت که فوراً خبری در کل جهان انتشار یابد. بعلاوه یک چنین حادثهای در یک قطعهای از زمین ظاهر میشود معنایش این نیست که در همه جا دیده شود. چون در اول شب است، هنوز ماه در بسیاری از مناطق طلوع نکرده است[4].
این پاسخ به جهاتی ناتمام و حتی شگفتانگیز است:
1. اولاً برای دیده شدن واقعه شقالقمر لازم نیست که آدمی از پیش نشسته و چشم به آسمان دوخته و منتظر دیدن حادثهای باشد. چرا که چنین واقعه عظیم و شگفتانگیزی در آسمان میتواند خودبهخود موجب جلب نظر حداقل معدودی افراد شود که در فضاهای باز (مانند صحراها و کشتزارها) و یا در بلندیها هستند. ثانیاً آیا میتوان باور کرد در لحظه وقوع شقالقمر، از میان صدها میلیون انسانی که در دهها کشور اطراف عربستان زندگی میکردند، هیچکس نگاهش به آسمان نبوده است تا آن حادثه را بهطور اتفاقی ببیند؟
2. اينكه در آن زمان وسايل ارتباطي مثل دوران ما وجود نداشت، ربطي به مشكل مورد بحث ندارد. چرا كه اگر اين حادثه رخ داده بود، طبيعتاً افراد زيادي در نقاط مختلف زمين آن را ميديدند و هركدام ميتوانستند آن را براي اطرافيان خود نقل كنند و از اين طريق، حتي آنها كه حادثه را نديده بودند، در اثر كثرت نقلها آن را باور ميكردند و بدين ترتيب اثري از اين واقعه در تاريخ مردم اقوام ديگر هم ميماند. بنابراين براي ثبت چنين معجزه عظيم و جهانياي نياز به وجود وسايل ارتباطي مدرن نبود. بدون شک عدم دقت در محتوای سئوال مورد بحث باعث چنین پاسخ بیربطی شده است. سئوال این نبوده است که چرا مردم عربستان وقوع این حادثه را به مردم نقاط دیگر جهان مخابره نکردند تا در پاسخ گفته شود که در آن زمان وسایل ارتباطی مدرن وجود نداشت.
3. درست است در اول شب، ماه هنوز در بعضی مناطق دیگر طلوع نکرده است، ولی به هر حال در بسیاری از نقاط طلوع کرده و حتی در بعضی مناطق دیگر نیز در نقطهای بالاتر و بهصورتی واضحتر در آسمان دیده میشود. باز هم عدم دقت در متن سئوال (شبهه) باعث توسل به چنین مطلب بیربطی شده است. سئوال این نیست که چرا حادثه شقالقمر در بعضی نقاط دیگر زمین دیده نشد، تا در پاسخ گفته شود که در آن نقاط ماه هنوز طلوع نکرده بود. سئوال این است که چرا در هیچ جای دیگر از کشورهای اطراف عربستان این حادثه عظیم دیده نشد؟ آیا در زمان وقوع این حادثه، ماه فقط در عربستان دیده میشد و در هیچ کجای دیگر جهان هنوز طلوع نکرده و قابل رویت نبود؟
4. اگر اين حادثه واقعيت داشت، چرا بايد دونيمه شدن ماه و برگشتنش به حالت اول چنان سريع رخ ميداد كه هيچ انسان ديگري در سراسر عربستان و كشورهاي ديگر فرصت ديدن آن حادثه را نداشته باشد؟ چه اشكالي داشت كه اين حادثه حداقل ساعتي طول ميكشيد تا هم شاهدان بيشتري پيدا كند و هم شائبه توهم و خطاي ديد كمتر شود؟
به هر حال صرفنظر از پرسشهای فوق، این نکته مسلم است که اگر خداي «حكيم» ميخواست براي پيامبرش چنين معجزه عظيم و خارقالعادهاي بياورد، آن را فقط براي معدودي مشرك بي سر و پا و لجوج و بهانهجو كه دنبال حق نبودهاند نميآورد؛ بلكه در ميان انبوهي از جمعيت كه در آن زن و مرد و پير و جوان و كافر و مشرك و مسلمان و مسيحي و يهودي نيز وجود داشت اين كار را ميكرد تا اولاً حجت بر تعداد انبوهي از مردم تمام شود و ثانياً حداقل عدهاي در اثر ديدن آن به پيامبر ايمان بياورند و معجزهاي به اين عظمت سوخت نرود!
با توجه به نکات فوق، نمیدانم چگونه عدهای از عالمان اسلام در پاسخ به این سؤال که ” راههای اثبات نبوت محمد کدامند؟” به داستان شقالقمر (به عنوان یکی از این راهها) اشاره میکنند و میگویند:
شقالقمر (شکافته شدن ماه) یکی از معجزههای مسلم و قطعی پیامبر اکرم (ص) است[5]
و آنگاه نبوت محمد را از این داستان نتیجه میگیرند!؟ چگونه میتوان هنگام مواجهه علمی با یک غیرمسلمان، برای اثبات نبوت محمد به این داستان استناد کرد و آن را “مسلم و قطعی” دانست، در حالی که نهتنها راهی برای اثبات این مدعا برای غیرمسلمانان وجود ندارد، بلکه حتی خود مسلمانان هم در مورد صحت و اعتبار آن اختلاف نظر دارند؟
معراج
روزی پیامبر اسلام به پیروانش اعلام کرد که شب قبل، خداوند او را از مسجدالحرام (در مکه) به مسجد الاقصی (در اورشلیم) و از آنجا به آسمانها برده و برگردانده است. پیروان او (مسلمانان) البته هیچکدام شاهد چنین واقعهای نبودهاند و فقط به دلیل ایمان و اعتقاد به نبوت محمد و اعتماد به سخنان او وقوع این حادثه را مسلم دانستند و از معجزات او تلقی کردند. محمد نزول آیه اول سوره اسراء را نیز در تأیید مدعای خود مبنی بر آن سیر شگفتانگیز اعلام کرد و بدین ترتیب حادثه معراج در قرآن نیز ثبت شد. مخالفان محمد از این ادعای او شگفتزده و خشمگین شدند. چرا که تا کنون بارها از او خواسته بودند که برای اثبات نبوت خود معجزهای آشکار بیاورد و محمد نیز هر بار به بهانهای عجیب و غیرمنطقی ( که نمونههای آن پیش از این آمد) از آوردن معجزه طفره رفته بود و حالا همین مخالفان میدیدند که او ادعای معجزهای را میکند که هیچکس (حتی پیروان خودش) شاهد آن نبوده است! در نظر آنها این ادعای محمد معلول عجز او از آوردن معجزهای آشکار در حضور مردم و مخالفان بود و زرنگی و سوء استفاده او از سادهلوحی مردم را نشان میداد.
اکنون باز این پرسش مهیب سر میکشد که آیا میتوان با استناد به این داستان، نبوت محمد را برای یک غیرمسلمان اثبات کرد؟ پاسخ باز هم منفی است، چرا که راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان برای یک غیرمسلمان وجود ندارد. مسلمانان چگونه میتوانند وقوع واقعهای را که حتی خودشان شاهد آن نبودهاند و فقط به خاطر ایمان و اعتقاد به پیامبرشان آن را از قول او پذیرفتهاند، به غیرمسلمانانی که اعتقادی به صدق و سلامت او ندارند، اثبات کنند؟ من نمیدانم که آیا خود محمد با نقل این واقعه برای اهل مکه قصد اثبات نبوت خود را داشته است یا نه، ولی اگر چنین قصدی داشته، این خود دلیلی آشکار بر عدم نبوت اوست، چرا که یک پیامبر واقعی نمیتواند معجزهای را که هیچکس شاهد آن نبوده به عنوان نشانه نبوت خود مطرح کند. در اینجا استناد به “راستگو” و “امین” بودن محمد نیز مشکلی را حل نمیکند. چرا که این مدعا اولاً قابل اثبات نیست و ثانیاً تا حدودی پارادوکسیکال مینماید. مخالفان و منتقدان به دلایلی که پیش از این آمد (و پس از این هم خواهد آمد) همین ادعای نبوت را نشانه دروغگو بودن او میدانند.
اکنون خوب است نگاهی به صفحات 170 تا 177 کتاب “پرسمان قرآنی نبوت” تـألیف آقای سید علی هاشمی بیندازیم تا ببینیم حوزویان در اثبات نبوت محمد (از طریق استناد به واقعه معراج) تا چه حد به قواعد عقل و منطق پایبندند. نویسنده محترم کتاب گویی فراموش کرده است که در حال پاسخ دادن به این سؤال است که : “از چه راههایی میتوان به درستی و راستی ادعای نبوت حضرت محمد پی برد؟” [6] آنگاه به جای اینکه ابتدا با دلایل، شواهد و مدارک برون دینی متقن و معتبر (و نه صرفاً منابع تاریخی و روایی مسلمین) وقوع این معجزه را به گونهای اثبات کند که یک غیرمسلمان مجاب شود، اصل وقوع حادثه را (با استناد به قرآن و روایات اسلامی!) مفروض و مسلم گرفته و به بحث در کیفیت معراج میپردازد؟! آنگاه با تجزیه و تحلیل آیات و روایات مربوطه! اثبات میکند که این معراج، صرفاً روحانی نبوده، بلکه جسمانی هم بوده است! در حالی که اگر بخواهیم با استناد به معجزه معراج، نبوت محمد را اثبات کنیم، ابتدا باید اصل وقوع آن را _ صرف نظر از اینکه روحانی بوده یا جسمانی _ اثبات کنیم (آن هم با استناد به شواهد و مدارک بروندینی، نه تاریخ و روایاتی که به دست مسلمانان مومن تألیف شده است) . پس از این مرحله (باز هم با استناد به ادله و شواهد و مدارک متقن و معتبر بیروندینی) باید اثبات کنیم که این واقعه صرفاً یک مکاشفه روحی و معنوی نبوده، بلکه محمد با جسمش به اورشلیم و از آنجا به آسمانها رفته و برگشته است.[7] اما نویسنده محترم به جای پیمودن این مراحل، همه جا بهگونهای سخن میگوید که گویی میخواهد نبوت محمد را برای مسلمانان مومن اثبات کند؟!!!
مباهله
مطابق تواریخ اسلامی، روزی پیامبر اسلام به عدهای از مسیحیان نجران گفت: بیایید همدیگر را نفرین کنیم. اگر نفرین من گریبانگیر شما شد، حقانیت من اثبات میشود و اگر نفرین شما گریبانگیر من شد، نشان میدهد که شما بر حق هستید و من بر باطل، و اینک بقیه ماجرا:
آنها تا فردای آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیتهای نجران، اسقف (روحانی بزرگشان) به آنها گفت: شما فردا به محمد نگاه کنید. اگر با فرزندان و خانوادهاش برای مباهله آمده بود، از مباهله با او بترسید و اگر با یارانش آمد، با او مباهله کنید. فردای آن روز، پیامبر آمد، در حالی که دست علی را گرفته و حسن و حسین (ع) پیش روی او راه میرفتند و فاطمه(ع) پشت سرش بود. نصاری نیز بیرون آمدند، در حالی که اسقف آنها پیشاپیش آنان قرار داشت. اسقف درباره همراهان پیامبر سئوال کرد. به او گفتند: این پسر عمو و داماد او محبوبترین خلق خدا نزد اوست و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی (ع) هستند و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه است ….اسقف گفت : من مردی را میبینم که در مباهله با کمال جرأت اقدام میکند و گمان میکنم که راستگو باشد، که در این صورت به خدا یک سال بر ما نخواهد گذشت در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی وجود نداشته باشد که آب بنوشد، و عرض کرد: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمیکنیم ، بلکه مصالحه مینماییم و پیامبر(ص) با آنها مصالحه کرد.[8]
توسل به ماجرای مباهله نیز گرهای از کار فروبسته متکلمان اسلام (در اثبات نبوت محمد) نمیگشاید. چرا که اولاً این ماجرا فقط در منابع و متون اسلامی آمده و این در نظر یک غیرمسلمان نمیتواند دلیل کافی و قطعی مبنی بر صحت و اعتبار آن باشد. ثانیاً حتی اگر فرض کنیم که این داستان (دقیقاً به همان نحو که در بالا آمد) واقعاً رخ داده است، باز هم چیزی را اثبات نمیکند. عدهای مسیحی که قرار بوده با محمد مباهله (نفرین متقابل) کنند، وقتی دیدند که او با اهل خانوادهاش آمده است، ترسیده و با خود گفتهاند که لابد این مرد (محمد) به خود کاملاً اطمینان دارد که با اهل خانوادهاش آمده و نه با یارانش، آنگاه همین فکر (بدون اینکه منطقاً دلالتی بر حقانیت و صدق نبوت محمد داشته باشد) باعث شده است که از مباهله با او بپرهیزند و راه مصالحه را در پیش گیرند. این چه چیزی را اثبات میکند؟ هیچ، جز کمال جرأت و اعتماد به نفس محمد. اگر مسیحیان نمیترسیدند و تن به مباهله میدادند، از کجا معلوم که مغلوب میشدند؟ اصلاً از کجا معلوم که نفرین هر دو بر علیه دیگری بیاثر نمیماند؟ مشکل اینجاست که در این واقعه، عملاً مباهلهای صورت نگرفته است تا بدانیم که نتیجه آن چه بوده است! پس چگونه میتوان با استناد به حادثهای که اصولاً رخ نداده است، نبوت محمد را اثبات کرد؟
اکنون فرض کنیم مباهله عملاً صورت میگرفت و نفرین محمد بر علیه مسیحیان نجران کارگر میشد و اتفاق وحشتناکی برای آنها میافتاد. آیا این، نبوت و حقانیت محمد را اثبات میکرد؟ به دلایلی که پیش از این در بحث معجزه و دلالت آن آمد و به دلیل وجود احتمالات متعدد، پاسخ منفی است. اگر مخالفان و شکاکان پس از دیدن واقعه، از پیامبر اسلام میپرسیدند: ما از کجا بدانیم که این واقعه سناریوی شیطان و یا معلول یک سحر و جادوی قوی نبوده و بلایی که بر سر مسیحیان آمد، با اراده مستقیم خدا و با هدف تأیید تو صورت گرفته است، چه پاسخی به این سئوال میتوانست بدهد؟ اگر این پرسش و پرسشهایی نظیر آن بیپاسخ باشند (که هستند) آنگاه پرسشی نهایی سر میکشد و آن اینکه: اگر هدف محمد از دعوت مخالفان به مباهله اثبات حقانیت و نبوت خود بود (که البته متن داستان گویای چنین واقعیتی است) آیا همین، نشانه عدم حقانیت و نبوت او نیست؟ مگر محمد (یا خدای او) نمیدانست که مباهله _ حتی اگر با موفقیت او به پایان برسد _ چیزی را اثبات نمیکند؟
تعيين جهت دقيق قبله در شهر مدينه (محراب مسجدالنبي)
مطابق تواريخ اسلامي مسجدالنبي در شهر مدينه _ كه حدود چهارصد كيلومتر با مكه فاصله دارد _ به دست پيامبر اسلام (و با كمك اصحاب) ساخته شد. امروزه با بررسي محراب اين مسجد معلوم شده كه جهت آن بهطور كاملاً دقيق به سوي مسجدالحرام در مكه است. اين واقعيت دستمايه اقامه برهاني در اثبات نبوت پيامبر اسلام شده است:
قبله مدينه طيبه، تنها معجزه فعلي باقي رسول الله است كه بدون اعمال آلات نجومي و قواعد هيوي و با در دست داشتن زيج و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايي، آن را در غايت دقت و استواری تعيين كرده و به سوي كعبه ايستاد و فرمود: محرابي علي الميزاب … قبله مدينه آن چنان كه پيغمبر اكرم(ص) به سوي آن نماز خوانده تا امروز كه سهشنبه ششم شعبان المعظم يك هزار و چهارصد و يك هجري قمري مطابق نوزدهم خرداد ماه يك هزار و سيصدو شصت شمسي به حال خود باقي است و دانشمندان رياضيِ بنام … به قواعد رياضي، قبله مدينه را چنان يافتند كه رسول الله بدون آنها يافت و اين ممكن نيست، مگر به وحي و الهام ملكوتي.[9]
اين استدلال به دو دلیل ضعيف است:
1. مسجدالنبي در طول 1400 سالِ گذشته بارها تخريب و بازسازي شده كه آخرين مورد آن در سال 1265 هجری (حدود 60 سال پيش در زمان سلطان عبدالحمید اول) آغاز شد و اتمام آن سیزده سال طول کشید.[10] بنابراين به هيچ وجه معلوم نيست كه در بازسازيهاي متعدد در طول تاريخ، محراب مسجد از لحاظ جهت و سمت و سو كوچكترين تغييري نكرده و عيناً همان باشد كه توسط پيامبر اسلام ساخته شده است. مخاطبِ استدلال فوق انسانهاي امروزياند و امروزيان با مسجدي سر و كار دارند كه معماران خبره ايتاليايي با بكارگيري روشهاي پيشرفته و نوين علمي و مهندسي آن را ساختهاند. چگونه ميتوان اثبات كرد كه محراب این مسجد تاكنون بدون هيچ تغييري «به حال خود باقي مانده است» و هيچ تفاوتي با محراب 1400 سال پيش ندارد؟ اينكه بعضي از دانشمندانِ قديم هم (قبل از بازسازي اخير) با محاسبات رياضي به دقتِ جهتِ محراب آن شهادت دادهاند، براي ما حجت نيست. زيرا اولاً پيش از آنان نيز مسجد و محرابش چندين بار تخريب و بازسازي شده و آن دانشمندان نيز با محرابي جديد سر و كار داشتهاند و ثانياً از كجا معلوم در محاسباتشان اشتباه نكرده باشند و ثالثاً نقل قول از دانشمندانِ گذشته مطلب را به وادي تاريخ ميبرد و تاريخ هيچ قطعيتي ندارد.
2. گزاره «اين ممكن نيست، مگر به وحي و الهام ملكوتي» از كجا آمده است؟ بهراحتي ميتوان فرض كرد كه تطابق دقيق جهت محراب با قبله امري تصادفي بوده و اين به هيچ وجه عجيب و دور از ذهن نيست، چرا كه جهت تقريبي (با استفاده از علم و تجربه آن زمان) معلوم بوده و احتمال اينكه همين جهت تقريبي تصادفاً با جهت دقيق منطبق بيفتد، ضعيف نيست.
به هر حال نه ساختار منطقيِ اين استدلال معتبر است و نه مقدماتِ به كار رفته در آن قطعي و يقينياند. پس چگونه ميتوان نام چنين مطالبي را برهان گذاشت؟
هیچ دلیل و مدرک محکم و معتبری مبنی بر اینکه محمد كار شگفتانگيزي به عنوان معجزه انجام داده باشد وجود ندارد. شاید به خاطر همین عدم ارائه معجزه بود که محمد در برابر مخالفاني كه ساليان دراز شرط پيوستن به او را ارائه معجزه ميدانستند، و همينطور براي جلوگيري از شك و ترديد بسياري از مومنان، مجبور شد خودِ قرآن را به عنوان معجزه و نشانة نبوتش معرفي كند. او ادعا كرد كه قرآن از دو جهت معجزه است، اول آنكه: هيچكس نميتواند مثل آن را بياورد و دوم آنكه هيچ ناسازگاري و تناقصي در ميان آيات آن وجود ندارد (و اين دو دليل را بصورت آيات قرآني بيان كرد). اين دو دليل بنا به ادعاي او آسماني بودن و اعجاز قرآن (و بطور غيرمستقيم: صدق مدعاي او مبني برنبوت) را اثبات ميكرد. متكلمان اسلامي، اُمي بودنِ پيامبر را نيز دليل ديگري بر آسماني بودن قرآن (و در نتيجه: نبوت او) دانستند. در بخشهاي بعدي، ابتدا دليل متكلمان و سپس دو دليل ديگر را كه در قرآن آمدهاند مورد بررسي قرار ميدهم
آیا مسیحیان مسلمانان و یهودیان خدایان یکسانی را می پرستند؟
در طول دهه های اخیر تلاش زیادی شده که وانمود بشود این سه دین که ریشه خود را به یک صحرانشین به نام ابراهیم نسبت می دهند، خدای یکسانی را می پرستند. پیش فرض این بوده که با یکی دانستن آنها، زمینه نزدیکی شان به همدیگر بیشتر می شود و احتمال اینکه همدیگر را سر هیچ و پوچ به کشتن بدهند کمتر باشد. ولی ظاهرا نتیجه این کار برعکس بوده چون با به رسمیت نشناختن تفاوت ها، تنها زمینه کینه ورزی را زیادتر کرده. اما دقیقا چه چیزهایی میان این سه دین متفاوت است؟ هدف انسان، نسبت میان خدا و انسان، رستگاری و حیات بعد از مرگ، عیسی محمد، تقویم، و اهمیت خود ابراهیم. و همینطور ماهیت خدا.
هر گونه کلی گویی، جزییات را جا می اندازد. به علاوه چیزهایی هست که هر سه دین در آن اتفاق نظر دارند ولی بهتر است یکی یکی بهشان بپردازیم.
یهودیت
یهودیان خدا را یگانه می دانند که همه چیز را خلق کرده و قوانین اخلاقی وضع کرده. این خدا برای مدتی روی زمین راه می رفته و با انسان هم حرف می زده. اما بعدش تصمیم گرفته به یک کوچ نشین به اسم ابراهیم ماموریت بدهد که قوی ترین قوم روی زمین را تاسیس کند. این خدا از بوی گوشت جزغاله شده خوش ش می آید و قربانی های بسیار دقیقی می خواهد. اگرچه به بندگان خودش قوانین دقیقی می دهد ولی از جروبحث کردن بندگان درباره شان ناراحت نمی شود. یک اصل مهم یهودی می گوید برای هر قانون هفتاد برداشت درست ولی متفاوت هست. و در تلمود آمده که خرد انسانی حتی از دستور الهی بالاتر است. این خدا بندگان اش را هر سال قضاوت می کند و نقص داشتن را تا زمانی که اظهار پشیمانی بکنید قبول می کند. اصرارش بر اطاعت است و کار زیادی به ایمان ندارد. به غیریهودیان هم توجه خاصی ندارد. سنت یهودی می گوید دنیای بعد از مرگی وجود دارد اگرچه خود خدا درباره اش بسیار مبهم حرف زده.
مسیحیت
مهم ترین وجه خدای مسیحیت تثلیث یا سه گانگی است که در عین یکی بودن سه نفر هم هست. مسیحی ها این را معجزه می دانند. طبق روایت مسیحیت خدا یک فرزند می آورد که خودش هست ولی خودش نیست! بعد با مرگی رنج آور باعث می شود که گناه اولیه انسان ها (خوردن میوه ممنوعه در بهشت) بخشوده شود. بعد فرزند از مرگ بر می خیزد. در این دین ایمان اصل رستگاری است.
این خدا تعریف «بندگان برگزیده»اش را بسیار گسترده تر می کند و قوانین قدیمی را هم ملغی می کند. بر خلاف خدای یهودیت که این دنیایی ست قوانین خدای مسیحیت تاکید زیادی بر جهنم و بهشت دارد. به علاوه از نظر مسیحیت،دین یهودیت بیشتر هشداری برای ظهور عیسی بوده است.
اسلام
خدای اسلام بیشتر شبیه به خدای یهود است. از نظرش عیسی پیغمبر بوده ولی روحانی تر از بقیه پیامبران نبوده. خدای اسلام تجسم ندارد و جنسیت هم ندارد.
خدای اسلام تنها یک چیز از بندگان اش می خواهد «تسلیم». اسلام به معنای تسلیم شدن به پروردگار است. از نظر مسلمانان همه پیامبران مسلمان بوده اند چون به خدای واقعی تسلیم شده اند. اسلام می گوید اینکه دیگر سنن الهی دچار تفاوت هایی با اسلام هستند به دلیل اشکال فهم دیگر پیروان آن ادیان است.
خدای اسلام هم از ابراهیم قربانی انسان خواسته ولی به نظر خدای اسلام اسماعیل را خواسته نه اسحاق را.
به علاوه از ازل، خدای قرآن یک انسان بی نقص آفریده که محمد است. به علاوه یک دین بی نقص هم ساخته که همان اسلام است که در قرآن و حدیث است. خدای قرآن بر خلاف یهود و شبیه مسحیت، همه ناباوران را به جهنم می فرستد و مومنین را به بهشت می برد.
پس آیا این سه خدا یکی هستند؟ وقتی از متخصصین هر مذهب سوال می کنید باز می گویند بله و این خدا، خدای دین ما است.
با سلام..بظر می رسد که برخی ازما ایرانیان شدیدا به آن نوع دینی که موجب تحقیر مان بشود علاقه دازیم و حال که یکنفر انسان فرهیخته حقائق را برای ما توضیح میدهد و نشان میدهد که به استناد یک منبع و دلیل به راحتی میتوان استنباط دیگری هم داشت اورا تخطئه می کنیم. این البته یک مصیبت ملّی و فرهنگی برای ما است که این چنین با سو استفاده کنندگان از فرهنک ملّی یک کشور همراه میشویم. این هم یکی از موانع توسعه ما ایرانیان است که اهل تحقیق نیستیم..
ضمن عرض سلام و ادب خدمت دوستان متفکرم
من با نظر جناب دانشجو موافقم که میگوییند بهتر است خدا را به مسلخ نبریم تا محمد را نجات دهیم. ایشان حرفی پر از آینده نگری زده اند و خوب می دانند که در آینده شاید دین داران مجبور شوند برای حفظ دین ، حتی خدا را هم به مسلخ ببرند. زیرا برای توجیح اعمال محمد اسلام ناگزیر به این کار میشوند.
در آن سو، اسماعیل که میگوید <> از روی تعصب و حب و بغض شخصی است. اگر دین و تاریخش را خوب بشناسیم ، حقیقت هرگز به مسلخ نمی رود.
مرسی
جناب نوری زاد هموطن عزیز و شجاع با ادای احترام به شما . در مورد پاسخی که جناب غروی بزرگوار به سوال 8 شما داده اند می بایست مطلبی را به اطلاع ایشان برسانم که خوشبحتانه بهاییان به موجب اعتقادات دینی خود از دخالت در امور سیاسی محرومند . و چه بهتراز این است که جامعه بشری تصمیم بگیرد که سیاست بازی ها را موقوف کند . سیاست یعنی دروغ و دوز و کلک ودر همه حال ترجیح منافع خصوصی خود وگروه خود بر همه ی دیگران حتی اگر این منافع ناحق و نارواباشد . سیاست یعنی تفکر نا پاکیزه ای که در سایه آن بساط ظلم حاکمان بر محکومان در روی زمین گسترده می شود . دیانت بهایی خوشبختانه نه در جایی صاحب منصبی دارد و نه حکومتی و نه دخالتی در امور سیاست زده دنیا طالب صلح و سلام است در بین همه مردم وجوامع بشری . کاش روزی برسد که انصاف و پرهیز از ظلم و زور گویی وگسترش عدالت و آزادی در همه جا هدف بزرگان و متفکرین ومردم جهان باشد و سیاست بازان رسوای جوامع و ملل جهان شوند و مردم بتوانند در همه جای این کره خاکی به راحتی هوای پاک عدالت و آزادی و صلح و برابری رااستنشاق کنند . با آرزوی بیداری مردم و تحقق آرمان های بشر دوستانه . هموطن شما
آقای علی عزیز
سلام
راجع به سوالتان در مورد “کیفیت” ورود به دستشوئی ، که البته درمورد آن همچنان بین “علما” بحث و نظر به نتیجه ی نهایی منجر نشده ، به یاد موضوعی افتادم که با شما در میان می گذارم . شاید مسئله حل شود .
موقعی که در کلاس های ابتدائی درس می خواندیم ، درسی داشتیم با عنوان “موسی و شبان” . خاطرتان هست ؟ در ان داستان حضرت موسی با شبانی مواجه می شود که بدون رعایت “آئین نامه های صادره ” از سوی “علما” و رعایت نمودن مقررات “وضع شده” و با سادگی و خلوص ، پروردگارش را پرستش می کرد . این نوع پرستش شبان که نادرست و کفر آمیز می نمود موسی را متقاعد نمود که با وی برخورد کرده و وی را به راه راست هدایت نماید. حضرت بر ایشان خرده گرفت و سعی کرد روش درست عبادت کردن را به وی تفهیم کند. به این ترتیب چوپان بی سواد دل آزرده و شرمنده شد .
پس از آن پروردگار حضرت موسی را مورد خطاب و “عتاب” قرار داد و گفت که “تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی”. آنگاه موسی به دنبال شبان روانه شد و پس از آن که وی را یافت ، مورد نوازش قرار داد و به وی گفت :
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی هرچه می خواهد دل تنگت بگو.
ارادتمند
سید ابوالفضل
آقای مزدک گرامی
سلام
من اندکی در مورد مسائلی که شما نوشته اید اطلاع دارم . اگر می شود مستندا بفرمایید که این “دانشمندان” “بسیاری” که در نوشته اتان نام برده اید ، چه کسانی هستند و چه نام و نشانی دارند . آن چه که در نوشته اتان آورده اید آیا تراوشات ذهنی خودتان است و یا مستند به رفرنس های معتبری می باشد؟ اگر ذهنیات خود شما است که حرفی نیست . هرکس دیگری هم می تواند چیزهای مشابهی را سرهم بکند و به آن ها نام نظریه بدهد . چیزهای مثل نظرات شما و یا متفاوت ویا حتی متضاد با آن. ماهم با وی کاری نداریم . نظرات هرکس برای خودش محترم است . مثل نظرات شما . اما اگر آن چه را که در نوشته اتان آورده اید و به اعتقاد من اغلب آن ها ، قلب واقعیات تاریخی است ، نظرات “دانشمندان” “بسیاری” است که ما از آن ها بی اطلاع هستیم ، آن گاه بفرمایید این دانشمندان چه کسانی هستند و نظراتشان چیست ؟ در این صورت می شود آن ها را مورد توجه قرار داد و در مورد صحت و سقم شان بحث کرد .
بسم الله الرحمان الرحيم
بر اساس آموزه هاي اديان ابراهيمي البته به روايت اسلام , حجج الهي موظفند كه عقل مخاطب را مورد ابلاغ قرار دهند حال اگر صاحبان عقول با بينه ها و دلائل روشن دريافتند كه مدعي حجت الهي در ادعاي خود صادق بود آن را مي پذيرند ولي اگر بر حجت باطني كه رسول و پيامبر باطني است اين امر اثبات نشد خود حجج الهي مطرح كرده اند كه وي در پيشگاه خداوند معاقب نخواهد بود لذا انسانها در دو ساحت و دو منظر با حجج الهي مواجه مي شوند :
اول : مواجهه حجج الهي قبل از تصديق به طبيب حاذق بودن ايشان
دوم : مواجهه بعد از تصديق وي و دل دادن به آموزه هاي تربيتي ايشان
يكي از بهترين سخني كه در مورد مطلب نخست در آموزه هاي حجج الهي آمده حديث ابن سكيت با امام كاظم عليه السلام است :
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ الْبَغْدَادِيِّ قَالَ: قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ «2» لِأَبِي الْحَسَنِ ع لِمَا ذَا بَعَثَ اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع بِالْعَصَا وَ يَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَ آلَةِ السِّحْرِ وَ بَعَثَ عِيسَى بِآلَةِ الطِّبِّ وَ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ بِالْكَلَامِ وَ الْخُطَبِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ اللَّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى ع كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ وَ مَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ عِيسَى ع فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ «3» وَ احْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَ بِمَا أَحْيَا لَهُمُ الْمَوْتَى وَ أَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ص فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْكَلَامَ وَ أَظُنُّهُ قَالَ الشِّعْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ تَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ قَالَ فَقَالَ ع الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْجَوَابُ. الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 25
ترجمه : ابن سكيت به امام ابو الحسن (امام هفتم) (ع) عرض كرد: چرا خدا موسى بن عمران (ع) را با عصا و يد بيضا كه ابزار جادويند مبعوث كرد و عيسى (ع) را با معجزات طبى و محمد (ص) را با معجزه كلام و سخنرانى؟ در پاسخ فرمود: هنگامى كه خدا موسى (ع) را مبعوث كرد جادو بر مردم زمانهاش تسلط داشت و خدا مانندى از آن را آورد كه بر آن توانا نبودند و بوسيله آن جادوى آنها را باطل كرد و حجت خود را بر آنها ثابت نمود، و خداوند عيسى (ع) را وقتى مبعوث كرد كه فلج بر مردم مسلط بود و نياز به طب داشتند و از خدا معالجه معجز مآبى آورد كه مانندش نداشتند و به اجازه خدا مردهها را زنده كرد و كور مادرزاد و پيس را درمان نمود و حجت را بر آنها تمام كرد و خداوند محمد (ص) را در وقتى مبعوث كرد كه هنر غالب هم عصرانش سخنرانى و سخنورى بود (و به گمانم فرمود شعر بود) و از طرف خدا پندها و دستوراتى شيوا آورد كه گفتار آنها را بيهوده نمود و حجت را بر آنها ثابت كرد. راوى گويد: ابن سكيت گفت: من هرگز چون شما را نديدم بفرمائيد امروز حجت و امام مردم كيست؟ فرمود: بوسيله خرد مىتوان مبلغ صادق از طرف خدا را شناخت و او را تصديق كرد و دروغ گوى از طرف خدا را هم شناخت و او را تكذيب كرد، ابن سكيت گفت: به خدا جواب همين است . تمام .
سخن امام گوياي اين مطلب است كه ابتدا حجج الهي با بينه و دلائل آشكار بايد بر صاحبان عقل حجيت خويش را ثابت كنند و هر حجتي در دوران خويش بايد عقل مخاطب را قانع كند و در اين مرحله اگر قرار است كه ايماني رخ دهد بايد اين ايمان مبتني بر عقل و تصديق او باشد .
بايد دقت گردد كه معصوم در بيان فوق حكايت اولين ديدار و مواجهه با حجت الهي را روايت مي كند لذا به ابن سكيت كه از استوانه هاي علم و ادب و از منكرين حجيت امام كاظم ع در زمان خويش بود اين مطلب را بيان مي كند كه عقل توان تشخيص مدعي صادق از كاذب را دارد و آفريننده انسان به حجيت عقل قائل است و مهم اتمام حجت بر عقل است حال اگر بنا بدلائلي حجت بر عقل اتمام نگشت واجد آن در برابر خداوند مسئول نخواهد بود .
سخن در اينجاست كه چنانچه عقل با دلائلي كه حجج الهي ارائه مي دهند طبيب حاذق بودن وي را تصديق كرد به مقام دوم راه يافته كه اين مقام رتبه عمل به نسخه طبيب حاذق است در اين مرحله است كه مصداق ايمان به غيب معنا پيدا مي كند يعني در همان ابتدائي كه هنوز عقل حجيت مدعي حجت بودن را تصديق نكرده است سخن از ايمان به غيب و اجراء اوامر و نواهي مشيت الهي بي معنا خواه بود .
چنانچه اين دو مقام درك شود بسياري از شبهات فوق خود بخود رفع مي گردد زيرا ما در ابتداي امر بدون هيچ پيش فرضي خود هستيم و حجيت ذاتي عقلمان و حجج الهي نيز خود معترف به اين مقام هستند لذاست كه موسي براي اثبات حجيت خويش دستور به اطاعت خويش را صادر نمي كند و فرمان بي چون چرا براي اطاعت از منويات خويش را ارائه نمي دهد و در ابتداي امر عيسي ع و پيامبر ص و ساير حجج الهي سخن از تعبدي بودن اصل نبوت خويش را به ميان نمي آورند .
تمام حجج الهي در ابتدا با تذكر به اين نكته كه اي انسان نظر بر عقل خويش بيفكن همان كه تمام روشنائي ها به اوست و در اثبات حجيت آن هيچ نيازي به دليل و برهان نيست بلكه صرف نظر و توجه به آن ,حجيتش را حاكي است دلائل نبوت خويش را عرضه مي كنند در اين مقام است كه حجج الهي فقط وظيفه ابلاغ را بر عهده دارند (َ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبين ) اين كلام يعني لا اكراه في الدين نيز ناظر به همين مقام است .
و اما مقام پس از تصديق :
مقام پس از تصديق يعني قبول دل سپردن به تربيت مبتني بر مشيت الهي
نوري زاد گرامي
حجج الهي وقتي در اين مقام قرار مي گيرند اولين دغدغه آنها صحت انتساب مشيت الهي به الله مي باشد يعني حضرت ابراهيم ع بعد از اطمينان از صحت مشيت الهي مبتني بر قرباني كردن دلبند خويش دنبال تطبيق اين امر با موازين رايج نزد عموم مردم نيست همين طور است اجراي مشيت الهي كه توسط خضر اجراء گرديد .
نظر به مقام دوم است كه دغدغه خضر اطمينان از درك مشيت الهي است و پس از يقين بر اينكه مشيت الهي بر قتل طفل تعلق گرفته است آن را بدون هيچ چون و چرائي عملي مي سازد لذا موسي ع تاب مقام دوم را نمي آورد و علي رغم اينكه تعهد به اجراء مشيت الهي كرده بود ترك اولي كرده و در مشيت الهي ترديد مي كند .
نوري زاد گرامي اينكه آيا مشركان نجس هستند يا خير امري است كه بايد در مقام دوم به آن پرداخته شود يعني ميزان صحت و سقم اين ادعا را در صحت انتساب آن به مشيت الهي جستجو كرد و مدارك و ادله آن را مورد كنكاش قرار داد
اگر ادله كاشف از مشيت الهي بودن آن باشد خضر وار بايد پذيرفت و اگر نبود در برابرآن كه مصداق بدعت است بايدايستادگي كرد .
درود به اقای نوری زاد عزیز
انچه خواندیم و اموختیم این بود که صلح و دوستی خوب است و اسلام هم دین درک و فهم است و میشود دین را ترک کرد و هیچ اجباری در دین نیست و خداوند هدایت گر است و کسی مرتد نیست و نجاست در مورد بدن است و نه در مورد افکار انسان
سوالی دارم به عنوان یک عالم دینی چه کاری کردید و چرا شما را باید در ویکی پدیا پیدا کرد و چرا مشکلات مردم را نمیگویید مگر مسئولیت روشنفکر این نیست که درد های جامعه را بگوید و از مرگ نترسد چون خداوند هدایت گر است نباید ترسید چرا در جامعه ایران فقط اقای نوری زاد باید پای یک بهایی را ببوسد و از انها معذرت خواهی کند چرا شما حرفی از خوردن غذا با بهایان میزنید و از قول قران مینویسید ولی تا به حال کاری برای انها نمی کنید و ظلمی که به انها شده است اقای غروی ایا میدانید در ایران بجای خداوند خاندان علی را پرستش میکنند یا نه ایا میدانید بجای خداوند مرده پرستش میکنند اگر میدانید چرا به عنوان یک روشنفکر و کسی که عالم است کاری نمیکنید چرا منتظر مراجع مفت خور هستید و چرا شما کاری نمیکنید
عذاب باور ترین حرفتان خمینی را یک عالم دینی شناختید سال 67 یادتان رفته است و کشتاری که همه مجاهدین را به اسم مرتد کشتن و گفتن اینها ارتداد کردند شما در مورد حجاب حرف میزنید چرا معتقد هستید زن که حجاب ندارد و دوست دارد ازاد بگرد نماز نمیخواند روزی 17 رکت نماز میخوانید و از خدا کمک میخواهید ولی همچنان مرده پرستی در ایران است اینهم نماز خواندن شما شما بهتر است کتاب حجاب و فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی را یکبار درست بخوانید تا بفهمید که در مورد زن و حجاب چه گفته است شما باید بفهمید که همه چیز تغییر کرده است لباس ،خانه ، وسایل سواری انسان،ولی باز معتقد هستید زن باید همان حجاب 1500سال پیش بماند و هیچ تغییری نکند و نباید نسرسن ستوده ای به وجود بیاید
شمت غروی عزیز متهمیت متهم به سکوت و متهم به روشنفکر بودن
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻼﻡ.
ﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﺟﺪﺗﺎﻥ ﺩﺳﺖ اﺯ ﺳﺮ ﻛﭽﻞ ﻣﺎ ﻣﻠﺖ ﺑﻪ ﺧﻮاﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﺩاﺭﻳﺪ. اﻵﻥ ﻫﺰاﺭﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﺎﻝ اﺳﺖ ﺩﻋﻮاﺳﺖ ﺳﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﻮ اﺳﻼﻡ ﺭﻭ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻱ و ﻣﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﻌﺪ اﻳﻦ ﺩﻋﻮا ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪ ﺑﻪ ‘ ﺷﻤﺎ اﺳﻼﻡ ﺭا ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻳﺪ و ﻣﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ در ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﺩاﻋﻴﻪ ﻓﻬﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺭا ﺩاﺭﻧﺪ
و اﮔﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ﺩﻣﺎﺭ اﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻘﻴﻪ ﺩﺭ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺁﻭﺭﺩ
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺭاﻩ ﺩﻭﺭ ﺭﻭﻳﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻭﺭاﻥ ﻣﺂﺛﺮ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺁﻳﺖاﻟﻠﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ و ﺗﻔﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺩﻳﺪﻩاﻧﺪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻓﻬﻢ ﺁﻳﺖاﻟﻠﻪ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ اﺯ اﺳﻼﻡ ﺑﺎ ﺁﻳﺖاﻟﻠﻪ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ اﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺎ اﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﻢ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺸﻮﺩ ‘ ﺯﻣﻴﻦ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ اﺳﺖ ﻳﺎ ﺁﻳﺖاﻟﻠﻪ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ و ﻳﺎ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﻣﺪاﺭﻱ و ﺣﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ‘ﺁﻗﺎﻱ ﻏﺮﻭﻱ و ﻳﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺼﺪﻕ ﻛﺎﺷﺎﻧﻲ ﻣﺪﺭﺱ و ﺟﺎﻟﺐ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﺯﻭﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﻛﺮﺳﻲ ﻣﻲﻧﺸﺎﻧﻨﺪ ‘ آﺧﺮ اﻳﻦ ﭼﻪ اﺩﻋﺎﻳﺴﺖ اﺯ ﻓﻬﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﺑﺎ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﺭا ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ اﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ اﺟﺎﺯﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﺭا ﺑﮕﻴﺮﺩ و ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﭘﻴﺶﺩﺳﺘﻲ ﻛﺮﺩﻩ و ﺟﺎﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺭا ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻭ ﻏﺎﻟﺐ ﻣﻴﺸﻮﺩ و ﺁﻧﻜﻪ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻴﺪاﻧﺪ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺮاﺩﺭاﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺎﻳﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﺭا ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ اﻱ ﺑﺮاﺩﺭ اﮔﺮ ﺟﺎﻧﻮﺭﻱ ﻗﺪﻗﺪ ﻛﺮﺩ ﭘﺮﻭاز ﻧﻜﺮﺩ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺮﻍ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮاﻳﺶ ﺟﺎ ﺑﮕﺬاﺭ ‘
ﻣﺎ ﺩﺭ ﻛﻞ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺎ ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺭاﻱ ﺧﻮﺩ ﻭا ﻧﻬﺎﺩﻩ و ﺑﻪ ﺭاﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﮔﺮﺩﻥ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺁﻳﺖاﻟﻠﻪ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ اﮔﺮ ﺣﻔﻆ ﺁﺑﺮﻭﻱ ﻛﻴﺶ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺷﺎﻳﺪ ﺣﻜﻢ اﻋﺪاﻡ ﺭا ﻫﻢ ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎ ﺗﺎﺭﻳﺦ اﺩﻳﺎﻥ ﺭا و ﺣﺘﻲ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﺂﺛﺮ ﺭا ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩاﺭﻳﻢ و ﺑﻪ ﻋﻠﻢاﻟﻴﻘﻴﻦ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺳﺮﮔﺬﺷﺘﻲ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ و ﺷﻘﻪ ﺷﻘﻪ ﺷﺪﻥ اﻣﺮﻱ ﺫاﺗﻴﺴﺖ و از ﺁﻥ ﮔﺮﻳﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﺮا ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺎﻃﻞ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ و اﻗﺮاﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻓﻬﻢ ﺁﻧﻬﺎ اﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻓﻬﻤﻲ ﺑﺸﺮﻳﺴﺖ و اﻳﻦ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺣﺠﺘﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﻘﻴﻪي ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻴﻢ
ﺁﻳﺎ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻣﺎ ﮔﻮاﻩ اﻳﻦ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺮﻣﺴﺖ اﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺁﻥ اﺳﺮاﺭ ﻣﻲﻭﺭﺯﻧﺪ ‘
ﺳﻲو ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺷﻮﺧﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﻠﺘﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩاﻳﺪ و ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﻧﺨﻮﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻡ اﺯ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﻣﻴﺰﻧﻴﺪ ‘ ﻃﻮﺭﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﻛﻪ اﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪا ﺷﻤﺎ ﺭا ﺿﻤﺎﻧﺘﻲ ﺩاﺩﻩ ﺗﺎ ﮔﻮﻝ ﺷﻴﻂﺎﻥ ﻧﺨﻮﺭﻳﺪ
ﺗﺮا ﺑﻪ ﺧﺪا ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﺼﺨﺮﻩﺑﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪاﻳﺪ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﻏﺮﺑﻲ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻠﻮﻳﻤﺎﻥ ﺭا ﻧﻔﺸﺮﺩﻩ ﺭﻳﻘﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻩ
اﮔﺮ ﺫﺭﻩاﻱ ﺭﻭﺡ ﻣﺮﺩاﻧﮕﻲ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﻮﺩ ‘ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ اﻋﺘﺮاﻑ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ و ﻣﻴﮕﻔﺘﻴﺪ ﻛﻪ اﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﻤﺎﻥ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻳﻢ
ﺑﻪ ﺧﺪا ﻣﺮﺩﻡ ﺩاﺭﻧﺪ ﺩﻳﻮاﻧﻪ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ‘ اﺯ ﻫﻤﺎﻥ اﻭﻝ اﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻏﻮﻏﺎﻱ ﻛﻪ ﺑﭙﺎ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﺭاﻩ اﻓﺮاﻁ ﭘﻴﻤﻮﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﻬﺎﻱ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ اﺯ ﻛﻴﺴﻪ ﻣﻠﺖ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺩاﺩﻳﺪ و ﺑﺎ ﻭاﮊﻩاﻱ ﭼﻮﻥ ﻧﺮﻣﺶ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻧﻪ ﺳﺮو ﺗﻪ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ
ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ و ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺟﻤﺎﻋﺘﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻮﻣﻦﺗﺮ اﺯ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻴﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩ ‘
ﻛﻪ ﺩﻳﻦ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ اﻧﺴﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﺑﺮﺩ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻴﺰاﻥ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺳﻘﻮﻁ و اﻧﺤﻂﺎﻁ ﻣﻠﺘﻲ ﺭا ﺭﻗﻢ ﺯﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﺐ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺗﻠﺦ ﺭا ﺷﻴﺮﻳﻦ و ﺷﻜﺴﺖ ﺭا ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ
ﺑﭙﻨﺪاﺭﻧﺪ.اﺣﻤﺪﻱﻧﮋاﺩ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﺎﺭﺯ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﭘﻮﺩﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻋﺒﺮﺕ ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺯ ﭼﻴﺰﻱ ﺭا ﻛﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ اﺯ ﻣﺪﺭﻧﻴﺘﻪ و ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩاﻡ ﺗﻜﺮاﺭ ﻣﻴﻜﻨﻢ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ و ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ اﻣﺮﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﺩﺭ اﺳﺖ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﺳﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ و ﺑﻘﻴﻪ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﻧﺪ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺭا ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩاﺷﺘﻦ و ﺑﻘﻴﻪ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﭘﻨﺪاﺷﺘﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻟﺬﺗﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﻴﻢ و ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﭘﻮﻝ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﻴﭻ اﺳﺖ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻣﻌﺎﻭﺿﻪ ﺷﻮﺩ ‘ ﺑﺪﻭﻥ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﻫﻴﻢ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺟﺎﻳﺰ اﻟﺨﻂﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻛﻨﻮﻥ ﺻﺪ و ﺑﻴﺴﺖ و ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻬﺪﻱ ﻇﻬﻮﺭ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﻛﻪ ﻣﻬﺪﻱ ﺳﻮﺩاﻧﻲ ﻣﻌﺮﻭﻓﺘﺮﻳﻦ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ
و ﻫﻤﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ
ﻣﺎ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻳﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭا ﻓﻌﻼ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻧﻬﻴﻢ و ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺟﻤﻌﻲ و ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭا ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻴﭙﺴﻨﺪﻱ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﻭا ﻣﺪاﺭ ‘ ﻗﻮاﻧﻴﻨﻲ ﺗﻨﻆﻴﻢ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﺁﻥ ﻳﻚ ﺣﺪ اﻗﻠﻬﺎﻱ ﺭا ﺿﻤﺎﻧﺖ ﻛﻨﺪ.
ﻳﻚ : ﺣﺪاﻗﻞ ﺷﺮاﻳﻄ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺮاﻓﺖﻣﻨﺪاﻧﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪ
ﺩﻭﻡ :ﺣﺪاﻗﻞ اﻣﻨﻴﻴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻨﺪ
ﻣﺎ ﻓﻌﻼ اﺯ ﺧﻴﺮ ‘ ﺭﺳﺪ ﺁﺩﻣﻲ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻛﻪ ﺑﺠﺰ ﺧﺪا ﻧﺒﻴﻨﺪ ‘ ﻣﻴﮕﺬﺭﻳﻢ
ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﻛﻪ اﻳﺮاﻥ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭا ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮاﻱ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺪاﻗﻠﻬﺎﺳﺖ
اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ و ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺪاﻗﻞﻫﺎﺳﺖ ‘ اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻇﻠﻤﻲ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻛﻤﺘﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻧﻤﺘﻮاﻥ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺩاﺩ و ﻛﺎﺭ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﻤﺘﺮ اﺯ ﺁﻥ ﻛﺎﺭ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺪ
اﺯ اﻳﻦ ﻧﻘﻂﻪ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﻭاﺭﺩ ﻣﻴﺪاﻥ ﺷﻮﻧﺪ و ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﻋﺪاﻟﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﻆﺮاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﻦ و ﻳﺎ ﻫﺮ اﻳﺪﻳﻮﻟﻮﮊﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻋﺮﺿﻪ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﺩﮔﺮ ﻓﺮﻗﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ
اﻳﻦ ﺣﺪاﻗﻠﻬﺎ ﺭا ﻛﺴﻲ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻠﺐ ﻛﻨﺪ ‘ ﻋﺮﺻﻪ ﺟﻨﮓ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ اﺯ اﻳﻦ ﺧﻄ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ اﺳﺖ.
لازم است آقای غروی قرآنرا بیشتر مطالعه بفرمایند.پاسخ شماره شش آقای غروی میفرماید بیش از 60 سال است که دادرسی های نوین بشری نتوانسته موضوع اسراییل راحل کند.باید به آقای غروی متذکر شد که خداوند 1400سال قبل در 4 آیه از قرآن موضوع اسراییل را حل کرده. یهودیان سرگردان
سوره یونس آیه93 به راستی ما فرزندان اسراییل را در جایگاه نیکو منزل دادیم واز چیزهای پاکیزه به آنان روزی بخشیدیم …
سوره بقره آیات 47 و 122 ای فرزندان اسراییل از نعمت هایم برای شما ارزانی داشتم و شما را بر جهانیان برتری دادم یاد کنید. سوره الاسراء آیه104 بعد از آن به بنی اسراییل گفتیم در این سرزمین ساکن شوید اما هنگامیکه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دستجمعی به آنجا میآوریم . در این آیه وعده آخرت را با امدن اسراییل واضح بیان فرموده
در باره پاسخ 14 ایشان فرمودند در قرآن ایات ناسخ و منسوخ نداریم در صورتیکه سوره 4 آیه 43 میفرماید ایکسانیکه ایمان آورده ایددر حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا زمانیکه بدانید چه میگویید. حال به سوره5 آیه90 توجه کنید میفرماید ایکسانیکه ایمان آورده ایدشراب و قمار از اعمال شیطانی است پس از آنها دوری کنید تا رستگار شوید.
در باره پاسخ پایانی فرمودند که شیعه وسنی و فرقه های دیگر اسلامی اختلاف بین آنها است و به جایی نرسیدند.
سوره انعام آیه159 کسانیکه دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند کارشان فقط با خدا است آنگاه به آنچه انجام میدهند آگاهشان خواهد کرد.
سوره روم آیات 31 و 32 به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید و از کسانیکه دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند هر حزبی انجه پیش آنهااست دلخوش شده اند.
با درود خدمت جناب نوری زاد و جناب غروی
اول از همه تشکر فراوان از جناب نوری زاد بخاطر سایت خوبش جهت تنویر افکار عمومی که بسیار مفید میباشد و به نظر اینجانب مفید تر از نوشتن نامه به اقای خامنه ای می باشد که ایشان (اقای خامنه ای) مصداق مثل معروف ” الملک عقیم” می باشد باری در مورد فرمایشات جناب غروی مایلم با درک و فهم محدود خویش نکاتی را عرض کنم اول از همه در مورد تفصیر قران .در تمام مکاتب , ادیان و فرهنگها شما دیده اید هیچکدام از انها دزدی یا دروغ گفتن را تایید کنند خیلی ساده میگویند دزدی یا دروغ گفتن تقبیح است نیاز به تفسیر هم نداره حال سئوال این است مگر خداوند نمی توانست خیلی شفاف و ساده قوانینی -در قالب یک قانون اساسی-را بدون نیاز به تفسر برای بشریت بفرستد؟اااااااا وقایع تاریخی هم در قالب پند جداگانه می فرستاد مگر برای خدا کاری داشت؟اااااا .مسائل فرهنگی ,اجتماعی سیاسی صدر اسلام پر از تناقض می باشد که جنابعالی اشرافیت کامل بر انها دارید ولی مطابق فرمایش خودتان بستگی داره با چه عینکی به مسائل نگاه کنید بقول “هر کسی از ظن خود شد یار من” باری تناقضات انچنان می باشد که ذکر تمامی انها از در قالب این نوشته نمی گنجد ولی مایلم جنابعالی -اقای غروی- یا شخص محترم دیگری به 2 پرسش اینجانب در صورت تمایل جواب دهید
1) مطابق باورهای مسلمانان خداوند 124000 پیامبر برای هدایت بشریت فرستاد چطور 1 نفر از این 124000 نفر پیامبر زن نبود شاید بفرمایید * زنان توانایی اداره جامعه را ندارند * رنان احساساتی هستند * یا بخاطر شرایط فیزیکی و ساختار جسمی انها و این جور مسائل در انصورت مایلم عرض کنم گیریم تمام نواقص مورد اشاره درست باشد سئوالم این است چطور حضرت مریم به ازن خدا بدون همبستر شدن با مردی بار دار می شود؟اااااااااااا همان ازن خداوند کارگر می شد و زنی را کامل می افرینید و پیام اور خویش می کرد شاید بفرمایید مسائل می بایست روال طبیعی را طی می کرد و……… باز سئوال پیش می اید چگونه شما به ازن خداوند امام 5 ساله و 9 ساله را برای اداره جامعه صالح می دانید ولی زن را نه؟اااااا مگر اینگه بفرمایید خواست و مشیت اللهی اینچنین بود و درک بشر از فهم ان عاجز می باشد در انصورت با کمال ادب عرض می کنم ماله کشی بیش نیست.
2)چطور میشود اکثرا یا تمامی این پیامبران در شبه جزیره عربستان و همین حوالی نازل می شوند؟ااااااا اگر جمعیت کل خاورمیاته و حتی روم را در ان مقطع با جمعیت دو کشور چین و هند در ان مقطع مقایسه بکنیم ,علل القاعده نیاز ان دو کشور به راهنما با توجه به جمعیت بیشتر بوده تا شبه جزیره عربستان . شاید بفرمایید مراد کیفیت است نه کمیت -بلحاظ جمعیت- در ان صورت چطور پیامبری برای مردم کشور مثلا بولیوی یا برزیل یا کشوری با مقیاس جمعیت شبه جزیره عربستان در ان مقطع فرساده نشد؟ااااااااااااا شخصی امده و ادعایی کرده و گفته پامبر خداست بجز کتاب قران -انهم پر از ابهام- چه چیز دیگری داشت که ثابت می کرد پیام اور خداست؟ااااا صرف ادعا کافی بود؟ چنانچه پس از ایشان هم عده ای ادعای پیامبری کردند که همه را از دم تیغ گذراندند اااااااا
ضرورت آزادی و آزادگی در هر فرمی که بیان و تبلیغ شود نتیجه آن بسود جامعه است. حاکمان فعلی در ایران و عوامل و اذناب آنان نه تنها خود را مسلمان و مدافع اسلام ، که عین مسلمانی و قطب الدین، قلمداد مینمایند. 98درصد مردم ایران مسلمانند (8% سنی و 90% شیعه ) و برای نجات خود و جامعه از جهنمی که در آن گرفتار آمده اند ، به انتقادها و رهنمودهایی که در چهارچوبهای دینی ارائه شود بیشتر اهمیت میدهند. به همین دلیل تفکراتی از نوع نهضت آزادی یا ملی مذهبیها یا شخصیتهایی مانند، دکتر مصدق، مهندس بازرگان ، سحابی ها و یا آقای خاتمی مورد اقبال اکثریت جامعه اند .این واقعیتی است که باستناد عکس العملهای خصمانه حکومت در مقابل نام و اندیشه های آنان، در آن جای چون و چرا نیست .
عقل سلیم حکم مینماید که گفتمان انتقادی و سیاسی در کشور به زبان رایج در این فضا باشد. . صرفنظر از نقطه نظرهای شخصی که ممکن است بعضی آنرا نپسندند در این محیط چه زبانی جز آنچه را آقای دکتر غروی بدان سخن میگویند راهگشا است؟ . شما اگر از عدالت ، کرامت انسانی ، دموکراسی و جامعه مدنی با این لحن سخن بگویید قبل از هر چیز مدعیان قدرت مدار را خلع سلاح کرده اید تا در قبال مقلدین کور و کر خود که منتظر کفن پوشی و جلنبر بازی هستند، به شما هزار جور انگ نزنند و برایتان پاپوش ندوزند .
بیشتر دوستانی که دیدگاههای خود را ذیل مقاله بیان نموده اند کمتر تکثر گرا و بیشتر از زاویه دید همان 2% سخن گفته اند که البته هر عقیده ای برای صاحب آن محترم است ولی چه بهتر بعضی دوستان با معرفی خاستگاه فکری خویش سایرهموندان خود را نیز به شرکت در بحث و غنای آن دعوت نمایند تا زحمات آقای دکتر نوری زاد بیشتر ببار نشیند و ما هم با تبعیت از ایشان منتظر افاضات جناب دکتر غروی باشیم در پاسخ دیدگاههای انتقادی باشیم .
با درود به جناب آقای نوریزاد گرامی،
حتی اگر مبنا را این بگذاریم که آقای غروی از روی هیچ ملاحظات و معذوراتی احتمالی، دقیقاً همان چیز هایی را گفته اند که برداشت و باور ایشان از استنادات قرآنی است، شما بفرما در بین حداقل ۵۰۰ ملیون مسلمان بالغ، چه درصدی، از قرآن همان برداشتی را میکنند که آقای غروی کردهاند؟ بنابراین خود این قرآن “در عمل ” اگر نبوده یا نیست منبع و سرچشمه و مسبب اصلی همین اوضاع و احوال فلاکت بار ۲۰ در صد ساکنان کرهٔ خاکی که مسلمانها باشند، دل و فکر و دنیای مسلمانان که فریاد میزند این قرآن کمک شایانی کرده تا مسلمانان این باشند در پهنهٔ گیتی که هستند و جای انکار هم که ندارد. شاید، شاید چندین هزار سال بعد یک درصد قابل توجهی از مسلمانان همین برداشتها را از قرآن بکنند که آقای غروی کردهاند، تازه که چی بشود؟ این قرآن کلام وحی بی یک واوی بالا یا پایین. این توهین به پروردگار نیست که بعد از هزار و چهار صد سال، فقط یک در صد بسیار ناچیزی از بندگانش توانسته باشند، منظور اصلی ایشان را بفهمند؟ اگر منظور پروردگار همینهایی بوده که آقای غروی قطار کردهاند، پس تکلیف آن ۴۰، ۵۰ نسلی که تا کنون نتوانسته اند منظور اصلی خدا را دریابند چی میشود؟ این آقا وحید بی هوا هم نگفته اند و مطالب ایشان دقت و توجه میطلبد. آخه یک فرمول و چهار چوبی برای زندگی که یک در هزار نفر هم قادر نیست منظور و مقصود اصلی تنظیم کنندهٔ این فرمول و چهار چوب را بفهمد و دنبال کند و جز جنگ و دعوا و سؤ استفاده و قتل و غارت چیزی از آن حاصل نمیشود هم شد قوانین حیات بخش و نجات دهنده؟ ضمن احترام به معتقدین گرام به هر دین و مذهبی، فکر کنم اگر هر دین و مذهبی پایش را از گلیم دریچه قلب یا شیارهای مغز هر صاحب باوری درازتر کرد و ادعای گندهٔ نشدنی حضور در جامعه را مطرح کرد، پیشاپیش فاتحهٔ آن اجتماع خوانده شده، چنانکه نمونههای بسیاری را نیز شاهدیم.
اقای فاروق از من پرسیده است کجا دیده اید سنی ها تربیت علوی را شیطانی بنامند!
عجبا!
جناب فاروق!
اگر دین و اعتقاد چشم عقلت را کور نکرده بود میدیدی که هر روز در عراق ده ها نفر از شیعیان بدست سنی ها ترور میشوند. انهم نه ترور ساده بلکه انتحاری.
یعنی حماقت تا انجاست که یک سنی حاضر است خودش را بکشد تا بتواند چند شیعه دیگر را هم بکشد.
در پاکستان هم همین طور است.
در کل طول تاریخ هم سنی ها شیعیان و پیروان علی را رافضی می نامیده اند.
رافضی در لغت یعنی کسی که حقیقت را نپذیرفته و انرا رد کرده است.
لطفا ماستمال نکن که ما سنیان علی را یار پیامبر میدانیم و …
تربیت علوی چنان که شیعیان میفهمند و میدانند کاملا واضح و مسلم است.
اصل حرف مرا بگیر و بفهم حضرت فاروق!
سخن من این بود:
” میگوید
“کِی انسان به این پایه از شعور نائل میگردد؟ وقتی به خدا و روز آخر ایمان خالصانه و پاک از هر شائبۀ شرکی داشته باشد. پس قرآن انسان از طراز یک میسازد، مگر طالقانیها، بازرگانها و سحابیها و هزارن امثال اینها مربّی به تربیت الهی و قرآنی نبودند؟!”
حرف های بی مایه و بی پایه!
جناب غروی فراموش میکند که نواب صفوی و سعید امامی و جنتی و اقا نجفی اخوند خونریز و بیرحم اصفهانی و بن لادن و بسیار های ی مشابه دیگر هم مربی به تربیت الهی بوده اند.
اگر بگوید نه باید پرسید چه کسیست که تعیین میکند تربیت الهیست یا شیطانی؟
شیعه تربیت عمری را شیطانی میداند و سنی تربیت علوی را.
اینها عبارات و مفاهیمیست که به هیچ کاری نمیاید.
بر مبنای انها نمیتوان هیچ بنای استواری ساخت.
کی و کجا این اندیشمندان معظم و مبارز این را درک خواهند کرد؟”
اصلا گرفتی چه گفتم؟
چشمت به لفظ علوی افتاد پابرهنه دویدی وسط تا ثابت کنی علی یار پیامبر بود؟
حرف من اینست که متون دینی و قران و حدیث بی اعتبارن و بی پایه اند و بر مبنای ان نمیتوان انسان خوب تربیت کرد.
چون هر کس هر کاری بخواهد میکند و بعد میگوید خدا فرموده! حضرت محمد فرموده! حضرت عمر فرموده! حضرت علی فرموده!
این بحث هم بی سر و ته است که این حرف را واقعا خدا یا محمد یا علی یا عمر فرموده یا نفرموده.
1400 سال است این ان قلت ها در جریان است و هنوز که هنوز است شیعه و سنی مثل سگ و گربه بجان هم میپرند و هم را میکشند.
سوریه را ببین! پاکستان را ببین! عراق را ببین! تاریخ چند هزار ساله ایران را ببین که چقدر ادم کشتند به بهانه اینکه اینها شیعه اند
یا اینها سنی اند.
در عوض غربی های بیخدا و بی اعتقاد درست مثل بچه ادم دارند زندگیشان را میکنند و از این توحش و کثافت مذهبی رها شده اند.
دین یعنی همین.
میفهمی چه میگویم؟
هموطنان گرامی و دوستداران حقیقت
ای کاش فرصت میداشتم و خط به خط و کلمه به کلمه نوشته های اقای غروی را نقد
میکردم تا به بی پایگی و بیمایگی و سستی استدلالات وی پی برده شود.
اجمالا نکته بسیار مهمی را ذکر میکنم:
اقای حجت الله نیکویی که ظاهرا کارمند اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی قم بوده است و
انسان بسیار سلیم النفس و محترم و مودبی است سلسله سخنرانی ها و جلساتی داشته و
طی ان در هفت جلسه اصول بنیادی اسلام یعنی توحید و نبوت و معاد و معجزه و
اشکالات استدلال های قرانی و … را با زبانی بسیار ساده و در عین حال بسیار مستدل
مورد بررسی ونقد قرار داده است.
خواهش میکنم چند وقت بگذارید و ببینید با چه دلایل ساده و دود دو تا چهارتایی کل
مبانی و معتقدات اسلامی کله پا می شوند و بی مبنا بودن انها اشکار می شود.
وی مقالات بسیار جالبی هم دارد که طی ان متن قران را نقد کرده و تناقضات قران را
نشان میدهد و اشکار میکند که نوشته ای چنین مغشوش و مصحک از طرف یک منبع
ماورایی نیست.
وی در نوشته ها و سخنرانی های خود به متن مفسرانی مانند ایت الله مصباح یزدی
استناد میکند و اشکالات انها را نشان می دهد.
ایشان از حدود چند سال قبل کلا ناپدید شده است و هیچ اثری از وی نیست!
بنظر میرسد ماموران اطلاعاتی و امنیتی وی را ربوده و بقتل رسانده اند.
اسم او زا در اینترنت سرچ کنید تا انبوهی از مقالات او را ببینید.
من برای نمونه متن یکی از مقالات او را اینجا میگذارم. ببینید هرگز بی ادبی و بی
حرمتی و گستاخی نکرده است. خیلی ساده و با بیان روشنی حرفش را زده است.
اقای نوریزاد لطفا این وقالات را ببین و از اقای غروی بخواهید به این اشکالات پاسخ
دهند.
فایل صوتی سخنرانی های او را میتوانید از اینجا دانلود کنید:
http://kheradvarzi11.blogspot.com/
سخن راني هاي اقاي حجت الله نيکويي
سخنراني هاي اقاي حجت الله نيکويي. منتقد اسلام. هفت فايل صوتي که هر کدام يک
بخش از سخنراني هاي ايشان است. اين هفت فايل صوتي خود رديه کاملي بر اسلام
است . شنيدن ان به مسلمانان توصيه مي شود. چرا که انچه با شنيدن اين هفت
سخنراني خواهند دانست ارزش ان را دارد که ساعت ها وقت خود را براي ان صرف
کنند. براي دانلود ابتدا بر روي لينک مورد نظر کليک کنيد. سپس در صفحه اي که
باز ميشود روي دکمه (download) کليک کنيد.
الهایت انتقادی. قسمت اول
الهیات انتقادی. قسمت دوم
الهیات انتقادی. قسمت سوم
الهیات انتقادی. قسمت چهارم
الهیات انتقادی. قسمت پنجم
الهیات انتقادی.قسمت ششم
الهیات انتقادی.قسمت هفتم
http://kheradvarzi11.blogspot.com/
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!در Twitter به اشتراک بگذاریددر
Facebook به اشتراک بگذارید
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!در Twitter به اشتراک بگذاریددر
Facebook به اشتراک بگذارید
تناقضگوييهاي قرآن
تناقضگوييهاي قرآن
شايد شنيدن اين موضوع که در قرآن دهها بار تناقضگويي شده است براي بسياري
از افراد (خصوصاً مومنان) شگفتانگيز، و پذيرش آن سخت باشد. اما واقعيتها را
نميتوان ناديده گرفت! در اينجا به چند نمونه از تناقضگوييهاي قرآن اشاره ميکنم:
نمونه اول
آيه 54 سوره انعام ميگويد:
… هر كس از شما كه از روي ناداني كار بدي كند، آنگاه توبه كند و نيكوكار شود،
بداند كه خدا [نسبت به او] آمرزنده و مهربان است.
آيه 119 سوره نحل نيز همين مضمون را تكرار ميكند:
پروردگار تو براي كساني كه از روي ناداني مرتكب كاري زشت شوند، سپس توبه
كنند و به اصلاح آيند، آمرزنده و مهربان است.
آيه 17 سوره نساء نيز با صراحت بيشتري، شرط قبولي توبه را جهل به گناه ميداند:
[قبول] توبه بر خدا فقط براي كساني است كه بدي (گناه) به ناداني كنند، سپس بزودي
توبه كنند. آنانند كه خدا بسويشان بازميگردد [و توبهشان را ميپذيرد]…
طبق آيات فوق، توبه افرادي كه با علم به گناه بودن يك عمل، مرتكب آن شدهاند قبول
نميشود. اما آيه 153 سوره نساء ميگويد:
اهل كتاب از تو ميخواهند كه كتابي از آسمان بر آنان فرو آري، همانا از موسي
بزرگتر از اين خواستند كه گفتند: خداي را آشكارا به ما نشان بده، پس صاعقه آنان را
به سبب [گستاخي و] ستمشان بگرفت. سپس گوساله را پس از آنكه نشانههاي روشن و
آشكار [معجزات] برايشان آمده بود [به خدايي] گرفتند و ما [پس از آنكه توبه كردند]
از آن گناه درگذشتيم…
سؤال اين است كه خداوند چگونه توبه بنياسرائيل را ـ با آنكه عالمانه (و پس از
آنكه حجت بر آنها تمام شده بود) مرتكب شرك شدند، قبول كرد و گناهشان را بخشيد؟
آيا اين با مفاد آيه 17 سوره نساء در تناقض نيست؟ اكنون به آيات 89ـ86 سوره
آلعمران بنگريد:
چگونه خداوند، قومي را كه بعد از ايمانشان كافر شدند، هدايت كند؟ با آنكه شهادت
دادند كه اين رسول، بر حق است و برايشان دلايل روشن آمد و خداوند قوم ستمگر را
هدايت نميكند؛ آنان سزايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگي بر
ايشان است؛ در آن (جهنم) جاودانه بمانند، نه عذاب از آنها كم ميشود و نه مهلت
مييابند؛ مگر كساني كه پس از آن توبه كردند و درستكاري پيشه كردند كه خداوند
آمرزنده مهربان است.
طبق اين آيات، كساني كه دلايل روشن (بينات) برايشان آمده و به حقانيت رسول
خدا پيبرده و ايمان آوردهاند، چنانچه دوباره كافر شوند، عذاب ابدي در انتظارشان
است، مگر آنكه توبه كنند و راه درستكاري در پيش گيرند. يعني توبه چنين افرادي ـ
كه عالمانه و آگاهانه از ايمان خود دست كشيدهاند و دوباره كافر شدهاند ـ نيز مورد
قبول واقع ميشود!؟ باز هم تناقضي ديگر! حال به آيه 90 همين سوره (آل عمران)
نگاه كنيد:
كساني كه پس از ايمان خود كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند، هرگز توبه آنها
پذيرفته نخواهد شد، و آنان، خود گمراهانند.
اين آيه درست پس از آيات فوق (89ـ86 سوره آل عمران) آمده و همين، مرا دچار
سرگيجه كرده است. مطابق آيات قبل، توبه كساني كه ايمان آورده و سپس (با آنکه
برايشان دلايل روشن آمده،) دوباره كافر شدهاند، قبول ميشود[1] اما مطابق اين آيه
(90)، توبه اين افراد هرگز پذيرفته نميشود! ممكن است بگوييد در آيه 90 قيدي
وجود دارد كه در آيات 89ـ86 وجود ندارد و آن اين است كه: «سپس بر كفر خود
افزودند». بنابراين در اينجا تناقض رخ نداده است، چون موضوع دو آيه متفاوت است.
در آيات قبل، از كساني سخن ميرود كه: «ايمان آورده و سپس كافر شدند» و در اين
آيه از كساني كه «ايمان آورده و سپس كافر شدند و بر كفر خود افزودند» سخن به ميان
آمده است. اما معناي چنين توجيهي اين است كه خداوند ميخواهد به كساني كه پس از
ايمان آوردن، دوباره كافر شدهاند، بگويد: اگر ميزان كفر شما ثابت بماند، چنانچه به
اشتباه خود پيبرده و پشيمان شويد و توبه كنيد، توبه شما پذيرفته ميشود، اما اگر پس
از كافر شدن، ميزان كفر شما ثابت نماند و چيزي بر آن افزوده شود، ديگر هرگز اميد
بازگشتي براي شما نيست. يعني حتي اگر به اشتباه خود پيبرده و پشيمان شويد و هزار
بار توبه كنيد، باز هم فايدهاي ندارد و توبه شما پذيرفته نميشود؟! اما اين، اولاً با عدل
و رحمت خدا ناسازگار است و ثانياً در تناقض با مفاد آيه 153 سوره نساء است. در آن
آيه ـ كه پيش از اين آمد ـ بنياسرائيل، پس از آنكه دوباره كافر شدند و تعاليم موسي را
ناديده گرفتند، مجسمه گوسالهاي را ساخته و آن را پرستيدند، يعني نه تنها بر كفر خود
افزودند، بلكه حتي از مرحله كفر بالاتر رفته و مشرك شدند، به عبارت ديگر مرتكب
بزرگترين ظلم و گناه شدند، اما توبه آنها پذيرفته شد و خداوند گناهشان را بخشيد.
بنابراين توجيه فوق ناتوان از حل تناقضات مطرح شده است. ممكن است بگوييد كه آيه
91، معناي آيه 90 را روشن ميكند. ابتدا متن آيه 91 سوره آل عمران:
در حقيقت، كساني كه كافر شده و در حال كفر مردهاند، اگر چه [فراخناي] زمين را پر
از طلا كنند و آن را نويد دهند، هرگز از هيچيك از آنان پذيرفته نخواهد شد، آنان را
عذابي دردناك خواهد بود…
اگر اين آيه را در كنار آيه قبل (90) قرار دهيم، معلوم ميشود كه آيه 90 از عدم
قبول توبه اين افراد پس از مرگ سخن ميگويد، نه در زمان حيات، بنابراين تناقضي
در اين آيات ديده نميشود. اما اين توجيه نيز نادرست است و مشكلي را حل نميكند.
اولاً آيه 91 ربطي به آيه 90 ندارد و معناي آن مستقل از آيه قبل است. اين آيه
ميخواهد بگويد كه قيامت، عرصه رشوه دادن و رشوه گرفتن نيست و كسي كه كافر
از دنيا رود، دچار عذاب جهنم ميشود و هيچ چيزي نميتواند به او كمك كند، نه مال و
ثروت، نه مقام نه فرزند و نه… به عبارت ديگر در اين آيه، صحبت از اين نيست كه
توبه كافران پس از مرگ پذيرفته ميشود يا نميشود، زيرا توبه پس از مرگ بيمعني
است. آيه 54 سورة زمر تأكيد ميكند كه اگر كسي مرگ را جلوي چشم خود ببيند و
برايش يقين حاصل شود كه ديگر زنده نخواهد ماند و بايد جان به جانآفرين تسليم كند،
توبهاش پذيرفته نميشود و فرقي نميكند كه كافر باشد يا مؤمن گناهكار، پس در جايي
كه توبه گناهكار (مؤمن يا كافر) در لحظات آخر عمر مورد قبول واقع نميشود، بيان
اين واقعيت كه پس از مرگ، توبه كافر پذيرفته نميشود، لغو است. اصولاً اگر توبه
پس از مرگ، امكانپذير باشد و مورد قبول واقع شود، بايد درب جهنم را تخته كرد!
زيرا در قيامت، همه گناهكاران و كافران به معناي واقعي كلمه پشيمان ميشوند و با
همه وجود خود، از خداوند طلب بخشايش ميكنند! از اينها گذشته، متن آيه 90 در
اينكه موضوع آن عدم قبول توبه كفار در زمان حيات است، صراحت دارد و اگر
ميخواست بگويد كه توبه آنها پس از مرگ پذيرفته نميشود، ميتوانست قبل از واژه
«هرگز»، عبارت كوتاه «پس از مرگ» را بياورد، نه اينكه از اين كار اجتناب كند و
آيه ديگري در سه سطر بياورد تا ما از روي آن بفهميم كه مراد آيه قبل، عدم قبول توبه
كفار پس از مرگ است! اين كار يعني لقمه را از پشت سر به دهان گذاشتن!
نمونه دوم
آيه 48 سوره نساء ميگويد:
همانا خداوند اين گناه را كه براي او شريك گيرند، نميبخشد و جز آن را براي هر كه
بخواهد ميآمرزد…
آيه 116 همين سوره نيز عين اين مضمون را تكرار ميكند و در هر دو مورد
منظور اين است كه اگر شخص مشرك بدون توبه از دنيا برود، دخول در جهنم
سرنوشت حتمي اوست، اما اگر شخص، مشرك نباشد و با گناهان ديگري بدون توبه از
دنيا برود، هنوز اميد بخشش در حق او ميرود و ممكن است خدا از گناهان او بگذرد
و او را به بهشت داخل كند. به عبارت ديگر طبق اين آيات، بزرگترين گناه و
بزرگترين ظلم، شريك قائل شدن براي خداست (انالشرك لظلم عظيم ـ سوره لقمان آيه
13) و اين تنها گناهي است كه هرگز بدون توبه قابل بخشش نيست. اما اين آيه (و
همينطور آيه 116 سوره نساء) با آياتي كه گناهان ديگري مانند كفر، نفاق، قتلعمد
و… را بدون توبه غيرقابل بخشش ميداند و به مرتكبين آنها وعده عذاب دائم در جهنم
ميدهد، در تناقض آشكار است. به عنوان مثال آيات 161 و 162 سوره بقره و آيه 34
سوره محمد و آيه 91 سوره آلعمران صراحتاً ميگويند كه اگر كسي كافر شود و
بدون توبه از دنيا برود، عذاب ابدي جهنم در انتظار اوست و هرگز مشمول مغفرت
الهي قرار نميگيرد (توجه كنيد كه «كافر» با «مشرك» فرق ميكند و ممكن است كسي
كافر باشد اما مشرك نباشد). اينك آيات مورد نظر:
در حقيقت، كساني كه كافر شده و در حال كفر مردهاند، اگر چه [فراخناي] زمين را پر
از طلا كنند و آن را [براي خود] نويد دهند، هرگز از هيچ يك از آنان پذيرفته نخواهد
شد، آنان را عذابي دردناك است و ياوراني نخواهند داشت. (آل عمران ـ آيه 91)
كساني كه كافر شدند و در حال كفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر آنان
باد؛ در آن (جهنم) جاودانه بمانند، نه عذابشان كاسته ميشود و نه مهلت يابند.
( بقره ـ 161 و 162)
آنان كه كفر ورزيدند و مانع راه خدا شدند، سپس در حال كفر مردند، خدا هرگز از
آنان در نخواهد گذشت. ( محمد ـ 34)
آيه 93 سوره نساء نيز با صراحت بيان ميكند كه هر كس مؤمني را به ناحق بكشد،
مجازاتش آتش ابدي جهنم است:
و هر كس عمداً مؤمني را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود، و
خدا بر او خشم ميگيرد و لعنتش ميكند و عذابي بزرگ برايش آماده ساخته است.
حتي آيات 74 و 75 سوره زخرف به «مجرمين» نيز وعده عذاب دائم در جهنم
ميدهد و تأكيد ميكند كه هيچ راه فرار و اميد نجاتي براي آنها وجود ندارد و ميدانيم
كه «مجرم» مفهومي عام دارد و نميتوان گفت كه «مجرمين» در اين آيه فقط به معناي
«مشركين» است:
بيگمان مجرمان در عذاب جهنم ماندگارند؛ عذابشان تخفيف نمييابد و آنها در آنجا
نوميدند.
و در تمام موارد فوق به ياد داشته باشيد كه خداوند هرگز خلف وعده نميكند.
نمونه سوم
آيه 78 سوره نساء ميگويد:
… و اگر خيري (پيشامد خوبي) به آنان رسد، ميگويند: اين از جانب خداست؛ و چون
شري (صدمهاي يا پيشامد بدي) به ايشان رسد، ميگويند: اين از جانب توست؛ بگو:
همه از جانب خداست…
اين آيه از دو قسمت تشكيل شده است. قسمت اول آن عكسالعمل و موضعگيري
انسانها در برابر خير و شر (نعمت و محروميت، حوادث و پيشامدهاي خوب و بد) را
بيان ميكند و در قسمت دوم ميگويد: خير و شر و نعمت و مصيبت و پيشامدهاي
خوب و بد، همه از جانب خداست. قسمت اول از سه جهت قابل تأمل است:
1. جمله «و اگر خيري به آنان رسد، ميگويند: اين از جانب خداست» و همينطور
جمله بعد، موارد نقض فراواني دارد. آدميان در برابر حوادث خير و شر صدها گونه
موضعگيري ميكنند كه يكي از آنها ممكن است همان باشد كه در اين آيه آمده است.
شتابزدگي و چشم بستن بر روي آنچه در عالم واقع ميگذرد، موجب كليگوييهايي از
اين دست ميشود.
2. اين بخش از آيه، با بسياري از آيات ديگر در تناقض است. به عنوان مثل بنگريد
به آيات زير:
الف) چون به انسان آسيبي رسد، پروردگارش را ـ در حالي كه به سوي او بازگشت
كننده است ـ ميخواند و چون خداوند او را از جانب خود نعمتي عطا كند،… مشرك
ميشود. سوره زمر ـ آيه 8.
ب)… و اگر از جانب خود رحمتي [به انسان] بچشانيم، قطعاً خواهد گفت: من
سزاوار آنم و گمان ندارم رستاخيز برپا شود. سوره فصلت ـ آيه 50.
ج) و چون انسان را نعمت بخشيم، روي برتابد و خود را كنار كشد. سوره فصلت ـ
آيه 51.
3. در اين آيه خداوند خطاب به پيامبر اسلام ميگويد: «و اگر شري به آنها رسد،
ميگويند: اين از جانب تو [پيامبر] است.» شايد در زمان پيامبر اسلام انسانهايي وجود
داشتهاند كه هرگاه پيشامد بدي برايشان رخ ميداد (مثلاً فرزندشان ناقصالخلقه بدنيا
ميآمد و يا دست و پايشان در اثر حادثهاي آسيب ميديد و يا همسرشان مرتكب خيانت
ميشد و يا …) اين پيشامدها را به پيامبر نسبت ميدادند و او را به نوعي مقصر
ميدانستند، اما آيا بعد از مرگ پيامبر ـ خصوصاً امروزه كه صدها سال از آن زمان
ميگذرد ـ باز هم آدمياني وجود دارند كه پيامبر را عامل اصلي حوادث ناگوار زندگي
خود بدانند؟ مگر اينكه بگوييم اين آيه فقط در مورد افراد خاصي در زمان حيات پيامبر
نازل شده است و عموميت ندارد. اما چنين مضموني ـ كه پس از مرگ پيامبر سالبه به
انتفاء موضوع ميشود ـ چه جايي ميتواند در يك كتاب آسماني ـكه قرار است همه
جهانيان را تا روز قيامت هدايت كند و به سؤالها و نيازهاي اساسي بشر پاسخ دهد ـ
داشته باشد؟ اي كاش به جاي چنين آياتي ـ كه حجم قابل توجهي از قرآن را اشغال
كردهاند ـ مسائلي مهمتر در قرآن ميآمد.
و اما قسمت دوم آيه كه ميگويد: «همه حوادث خوب و بد، و نعمتها و مصيبتها و
…از جانب خداست» با آيه 79 سوره نساء و آيه 30 سوره شوري ـ كه به ترتيب
ميآيند ـ در تناقض آشكار است:
هر خيري كه به تو رسد، از جانب خداست، و هر شري كه به تو رسد، از جانب خود
توست…
و هر مصيبتي كه به شما ميرسد، به سبب كارهايي است كه خودتان كردهايد…
مطابق اين آيات، هر گونه شر و مصيبتي كه به انسان ميرسد، نتيجه اعمال و
گناهان و خطاهاي خود اوست و اين قانون حتي شامل پيامبران هم ميشود، زيرا در آيه
79 سوره نساء ـ كه در فوق آمد ـ خداوند خطاب به پيامبر اسلام ميگويد: هر شري كه
به تو ميرسد، از جانب خود توست. اكنون به آيه 41 سوره ص بنگريد:
و از بنده ما ايوب ياد كن آنگاه كه به پروردگارش گفت: شيطان مرا به رنج و عذاب
افكنده است.
اگر مضمون آيات قبل (79 سوره نساء و 30 سوره شوري) درست باشد، ايوب
پيامبر مرتكب دروغ و تهمت [به شيطان] شده است. زيرا اگر رنج و عذابي به او
رسيده، نتيجه اعمال خطا و گناهآلود خودش بوده و نبايد آن را به شيطان نسبت دهد.
خدا هم بايد به او بگويد كه: بيهوده به شيطان بيچاره تهمت نزن و به جاي آن به فكر
جبران اعمال خطاي خودت باش تا مشكلاتت حل شود. اما خدايي كه من در قرآن
ديدهام، به ايوب ميگويد:
پايت را بر زمين بكوب: اين آبي است براي شست و شو، و سرد براي آشاميدن…[و]
دستهاي از چوبهاي باريك به دست گير و با آن [همسر خود را] بزن…» (سوره ص ،
آيات 42 و 44 )(رجوع كنيد به تفسير اين آيات در كتب تفسير)
به هر حال بر من معلوم نشد كه از نظر قرآن علت و ريشه اصلي رنجها و
مصيبتهايي كه به آدميان ميرسد چيست و از كجاست.
نمونه چهارم
آيه 167 سوره شعرا، پاسخ قوم لوط به هشدارها و نصايح او را چنين بيان ميكند:
گفتند: اي لوط، اگر دست [از هشدارها و نصايح خود] برنداري، قطعاً از اخراجشدگان
خواهي بود.
در آيه 82 سوره اعراف نيز (پس از آنكه در آيات قبل، هشدارها و نصايح لوط به
قوم خودش را بيان ميكند) ميگويد:
ولي پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: آنان را از شهرتان بيرون كنيد، زيرا آنان
كساني هستند كه به پاكي تظاهر ميكنند.
آيه 56 سوره نمل نيز تكرار ميكند كه پاسخ قوم لوط در برابر هشدارها و نصايح
او جز اين نبود كه او و خانوادهاش را تهديد به اخراج از شهر و ديار خود كردند. اما
آيه 29 سوره عنكبوت ميگويد:
… ولي پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگر راست ميگويي عذاب خدا را بر ما
بياور.
ممكن است بگوييد: در اينجا تناقض رخ نداده است، زيرا ميتوان فرض كرد كه
موارد ذكر شده در آيات فوق مربوط به زمانها و مكانهاي مختلف است و قوم لوط در
موارد مختلف، پاسخهاي مختلف به او دادهاند. اما اگر در هر چهار مورد، آيات قبل و
بعد را با دقت بخوانيم و با هم مقايسه كنيم، خواهيم ديد كه اين پاسخ در اينجا صدق
نميكند. زيرا در همه مواردي كه داستان لوط و عكسالعمل قوم او را بيان ميكند،
بلافاصله ميگويد: ما هم آنها را عذاب كرديم و باراني مرگبار بر سر آنها فروريختيم و
خانواده لوط ـ به جز همسر پيرش ـ را نجات داديم. مسلماً قوم لوط چهار بار گرفتار
عذاب الهي نشد. پس در هر چهار مورد قرآن ميخواهد داستان لوط را بصورتي كلي
و خلاصه بيان كند، نه چهار سكانس مختلف از يك داستان طولاني. بنابراين براي حل
تناقض بايد فكر ديگري كرد.
نمونه پنجم
عذاب قوم عاد چگونه بود؟ آيات 19 و 20 سوره قمر ميگويد:
ما در يك روز نحس، بر سر آنان به طور پيوسته، طوفاني سخت فرستاديم؛ [كه] مردم
را از جا ميكند، گويي تنههاي نخلي بودند كه ريشهكن شده بودند.
همچنين آيه 25 سوره احقاف (در ادامه آيات 21 تا 24) شدت طوفان را چنين توصيف
ميكند:
[طوفان] همه چيز را به دستور پروردگارش نابود ميكند. پس از طوفان چنان شد كه
جز خانههايشان چيزي ديده نميشد…
طبق اين آيات، طوفان سختي كه مردم را از جا ميكند و همه چيز را نابود ميكرد،
در يك روز بر سر قوم عاد فرستاده شد و آنها را قتلعام كرد، به گونهاي كه پس از آن
طوفان همه مردند و فقط خانههاي آنها باقي ماند. اما آيه 16 سوره فصلت ميگويد:
ما در روزهايي نحس بر سر آنان طوفاني سخت فرستاديم…
و آيات 6 و 7 سوره حاقّه ميگويند:
و اما [قوم] عاد، به وسيله تندبادي توفنده و سركش هلاك شدند؛ [كه خدا] آن را هفت
شب و هشت روز پياپي بر آنان فرستاد..
تناقض آشكار است. ممکن است بگویید که آیه 19 سوره قمر فقط از آغاز طوفان
سخن می گوید و معنای آن لزوما این نیست که کل حادثه در یک روز اتفاق افتاد. اما
این توجیه با ظاهر آیه سازگار نیست و هیچکدام از مترجمان برجسته قرآن نیز آیه را
چنین ترجمه نکرده اند. باز ممکن است بگویید که در متن عربی صفت مستمر (به
معنای پیوسته یا ادامه دار) آمده است و اگر آن را به واژه یوم (روز) برگردانیم به این
نتیجه می رسیم که آیه از یوم مستمر (روز پیوسته یا ادامه دار) سخن می گوید و این
می تواند دو معنی داشته باشد: 1) روزی که طول آن برابر با چند روز معمولی است،
و 2) چند روز متوالی. و در هر دو صورت تناقض رفع می شود. اما اولا دلیل
محکمی برای این مدعا ( که مستمر صفت یوم است) نداریم و مفسران بزرگی مانند
علامه طباطبایی (در المیزان) مستمر را وصف طوفان دانسته اند و مترجمان برجسته
(مانند فولادوند) نیز آیه را بر همین مبنا ترجمه کرده اند و ثانیا یوم مستمر (روز
پیوسته یا ادامه دار) اصولا معنای محصلی ندارد و دو معنای مذکور در بالا را با هیچ
دلیلی نمی توان به این عبارت نسبت داد. معنای اول با عقل ناسازگار است (آیا خداوند
به مدت هشت روز کره زمین را از حرکت به دور خورشید بازداشت و نظم منظومه
شمسی را برهم زد تا قوم عاد را مجازات کند؟) و دومی خلاف قواعد لغت عرب است
(اصولا اگر منظور خداوند از عبارت یوم مستمر چند روز است، آیا استفاده از واژه
ایام صحیح تر و به فصاحت و بلاغت نزدیکتر نیست؟
اما در اينجا مشكلات و تناقضهاي ديگري نيز به چشم ميخورد. آيه 25 سوره
احقاف از طرفي ميگويد: شدت طوفان به حدي بود كه همه چيز را نابود ميكرد (و
البته اگر قرار باشد كه عذاب الهي بصورت طوفان نازل شود، طبيعي است كه چنين
خواهد بود. زيرا در غيراينصورت، مردمي كه در خانههايشان پناه گرفتهاند، جان سالم
بدر ميبرند و اين يعني نقضغرض از سوي خداوند) و از طرفي (در ادامه) ميگويد:
پس از پايان طوفان، خانههاي مردم برجا بود. اولاً چطور ممكن است طوفاني كه همه
چيز را نابود ميكند، حريف خانههاي مردم عاد نشود؟ مگر خانه های مردم جزو همه
چیز نبودند؟ آيا اين تناقض نيست؟ چطور ممكن است چنين طوفاني، يك شبانهروز (بنا
به آيه 25 سوره احقاف) و يا هفت شبانهروز (بنا به آيه 7 سوره حاقّه) بطور پيوسته و
مداوم بوزد و در پايان، خانهها (حتی اگر از سنگ و سخره باشند) سالم بمانند؟ ثانياً
اگر خانهها سالم مانده باشند، مردمي هم كه در آنها پناه گرفتهاند سالم ميمانند!؟ ممکن
است بگویید طوفان مذکور حاوی گازی کشنده بود و ماندن در خانه نمی توانست آنها
را نجات دهد. اما اگر خدا می خواست قوم عاد را با گاز خفه کند چه نیازی به طوفانی
بود که همه چیز از جمله گیاهان و درختان و حیوانات بی گناه را از جا کنده و نابود
کند؟ یک باد یا طوفان معمولی حاوی گازی که فقط برای انسان کشنده باشد برای
مجازات آنها کافی بود. از اینها گذشته، در آیات مورد بحث نکته پرسش برانگیزی
وجود دارد و آن اینکه آیا لازم بود طوفان مذکور (با قدرت و شدتی که در این آیات
توصیف شده است) هفت شبانه روز به طور پیوسته بوزد تا قوم عاد را تارومار کند؟
نمونه ششم
آيه 62 سوره زمر ميگويد:
خدا خالق همه چيز است…
اما آيه 125 سوره صافات، خداوند را «بهترين خالقها» معرفي ميكند:
آيا بعل را ميپرستيد و بهترين خالقها را واميگذاريد؟
باز هم تناقض آشكار است. زيرا طبق آيه اول، خالق همه چيز، خداست و به عبارت
بهتر: در جهان فقط يك خالق وجود دارد، اما آيه دوم ميگويد: به غير از خدا هم
موجوداتي هستند كه چيزهايي خلق ميكنند، ولي خدا در خلق كردن، از آنها برتر است
و بهتر عمل ميكند و اين با گزاره «خالق همه چيز، خداست» تناقض دارد. در اينجا
يك نكته ديگر نيز قابل تأمل است. يك بمب اتمي را در نظر بگيريد. از آنجا كه اين
بمب، بالاخره يك «شيئي = چيز» است، مطابق آيه 62 سوره زمر (كه ميگويد: خدا
خالق همه چيز است) خالق آن، خداست نه سازندگان آن. اما اين سخن چه معناي
معقولي ميتواند داشته باشد؟ براي واژه «خلق كردن» چه معنايي ميتوان در نظر
گرفت كه مطابق آن، خدا خالق بمب اتمي است نه انسان؟ هر معنايي كه براي «خلق
كردن» در نظر بگيريد، خواهيد ديد كه مطابق آن، يكي از دو آيه مورد بحث دچار
مشكل ميشود.
نمونه هفتم
يكي از آيات بسيار زيبا و پر معناي قرآن، آيه 134 سوره بقره است:
آن جماعت را روزگار سپري شد، آنچه آنها كردند، از آن آنهاست و آنچه شما ميكنيد،
از آن شماست؛ و شما را به خاطر اعمال آنها مورد سؤال و مؤاخذه قرار نميدهند.
مطابق اين آيه، هر كس مسئول اعمال خودش است نه اعمالي كه گذشتگان يا
ديگران انجام دادهاند و اين قاعدهاي است عقلي، اخلاقي و وجداني كه جاي هيچ چون و
چرايي ندارد. اما خود قرآن به اين قاعده پايبند نميماند و در بسياري از موارد ـ
خصوصاً در برخورد با يهوديها ـ مخالفان خود را به خاطر اعمالي كه گذشتگانشان
مرتكب شدهاند مورد سرزنش و ملامت قرار ميدهد. آيه 87 سوره بقره خطاب به
يهوديان ميگويد:
و همانا به موسي كتاب [تورات] را داديم و پس از او پيامبران را پشت سر هم
فرستاديم و به عيسيبنمريم معجزههاي آشكار بخشيديم و او را با روحالقدس تأييد
كرديم، [پس چرا] هرگاه پيامبري چيزي را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر
ورزيدند و گروهي را دروغگو خوانديد و گروهي را كشتيد؟
آيه 91 سوره بقره نيز ميگويد:
و چون به آنان گفته شود: به آنچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد، ميگويند: ما به آنچه
بر [پيامبر] خودمان نازل شده ايمان ميآوريم، و غير آن را… انكار ميكنند. بگو: اگر
مؤمن بوديد، پس چرا پيش از اين، پيامبران خدا را ميكشتيد؟
آيه 183 سوره آلعمران نيز ميگويد:
… [به آنان] بگو: قطعاً پيش از من، پيامبراني بودند كه دلايل آشكار را با آنچه گفتيد،
براي شما آوردند. اگر راست ميگوييد، پس چرا آنان را كشتيد؟
آيه 59 سوره اسراء نيز علت عدم ارائه معجزه از طرف خدا و براي مخاطبان پيامبر
اسلام را ميگويد:
و [چيزي] ما را از فرستادن معجزات [براي شما امت پيامبر اسلام] باز نداشت جز
اينكه پيشينيان، آنها را به دروغ گرفتند، و [به عنوان مثال] به ثمود ماده شتر داديم كه
[پديدهاي] روشنگر بود، ولي به آن ستم كردند…
يعني خداوند به اين دليل به پيامبر اسلام معجزه نميدهد كه در گذشتههاي دور براي
هر اُمتي كه معجزه فرستاد، آن اُمت قدر آن معجزه را ندانستند و آن را تكذيب كردند.
به عبارت ديگر اُمت پيامبر بايد چوب گناهان قوم نوح و ثمود و عاد و… را بخورد!
نمونه هشتم
آيه 286 سوره بقره ميگويد:
خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانايياش تكليف نميكند… [مؤمنان دعا ميكنند كه]
پروردگارا… آنگونه كه بر امتهاي پيش از ما تكليف گران نهادي، بر ما تكليف گران
منه، و آنچه را كه طاقت آن نداريم، بر ما تكليف مكن…
صدر و ذيل آيه آشكارا متناقضند. زيرا در صدر آيه ادعا ميشود كه خداوند بندگان
را مافوق طاقتشان تكليف نميكند، اما در ادامه اعتراف ميشود كه خداوند براي
امتهاي پيشين تكاليفي مقرر كرده كه از حد طاقت و تواناييشان بيشتر بوده است. اگر
تكليف ما لايطاق قبيح و لذا از جانب خداوند محال است، دعاي «پروردگارا آنچه را كه
طاقت نداريم، بر ما تكليف مکن» چه معنايي ميتواند داشته باشد؟ اين مانند آن است كه
دعا كنيم: خدايا بر ما ظلم مكن!؟ ممكن است بگوييد در دعاهايي كه پس از صدر آيه
آمده است، سخن از تكليف فوق طاقت نيست، بلكه سخن از سختيها، مشكلات و
مصائبي است كه ممكن است گريبانگير مؤمنان شود و تحمل آنها بر مؤمنان دشوار يا
ناممكن آيد. اما در اين صورت صدر و ذيل آيه كاملاً بيربط ميشوند، و اين خلاف
قواعد فصاحت و بلاغت است.
نمونه نهم
بسياري از آيات قران به ما اطمينان ميدهند كه در قيامت و در محكمة عدل الهي به
كسي ظلم نميشود. آيه 182 سورة آل عمران ميگويد:
خداوند ]در روز قيامت[ هرگز نسبت به بندگان خود ستم نميكند
اين مضمون در آية 51 سورة انفال و آية 46 سورة فصلت نيز تكرار شده است. آية
70 سوره زمر نيز تأكيد ميكند كه:
]در روز قيامت[ هر كس ] نتيجه [ آنچه انجام داده است را بطور كامل ميبيند
آيه 115 سورة هود ميگويد: «خدا هرگز اجر نيكوكاران را ضايع نميكند.» و اين
مضمون در آيه 195 سورة آل عمران نيز تكرار شده است. آية 40 سوره نساء با
صراحت بيشتري سخن ميگويد:
خداوند به اندازه ذرهاي نيز ستم نميكند و اگر حسنهاي باشد] و از كسي سر بزند، در
روز قيامت [ به آن دو چندان پاداش ميدهد.
و آيات 7 و 8 سورة زلزال نيز سخن آخر را ميگويند:
پس هركس همسنگ ذرهاي عمل خير انجام داده باشد ] پاداشِ [ آن را ميبيند؛ و هر
كس همسنگ ذرهاي عمل ناشايست انجام داده باشد، ] كيفر[ آن را ميبيند
تا اينجا گويي هر كس (چه مومن و چه كافر يا مشرك) هر عمل خوبي انجام داده
باشد، پاداش آن را در قيامت دريافت خواهد كرد (توجه كنيد كه در آيات فوق قيد و
شرطي نيامده است و اين البته همان است كه عدل اقتضا ميكند). اما داستان به اينجا
ختم نميشود. آيات ديگري نيز در قرآن وجود دارد كه همة آيات قبلي را نقض ميكند.
آية 40 سورة غافر ( مومن ) ميگويد:
هر كس بدي ( گناه ) كند، همانند گناهي كه كرده است مجازات ميشود و هركس عمل
صالحي انجام دهد، زن باشد يا مرد ، در صورتي كه مومن باشد، به بهشت وارد
ميشود
خوب دقت كنيد! جايي كه سخن از مجازات و عذاب دادن به ميان ميآيد، حكم الهي
عام و كلي است و هركس كار بدي كند (چه مومن و چه كافر) مجازات آن را ميبيند ؛
اما جايي كه سخن از پاداش به ميان ميآيد، قيد « به شرطي كه مومن باشد» اضافه
ميشود. يعني كفار و مشركين و ملحدين هرچه اعمال صالح انجام ميدهند، بيفايده
است و در آخرت پاداشي نميبينند ! علاوه بر اين، بسياري از آيات قرآن سخن از حبط
(نابود شدن) اعمال كافران و مشركان به ميان ميآورند. آيه 217 سورة بقره ميگويد:
… هر كسي از شما از دين خود ( اسلام ) برگردد و كافر از دنيا برود، اعمالش در
دنيا و آخرت ضايع و باطل گرديده و اهل جهنم خواهد بود و در آن جاودانه ميماند
يعني ارتداد باعث ميشود كه همه كارهاي خوبي كه پيش (و يا حتي پس) از آن
انجام دادهايم نابود شود و بينتيجه بماند.
آيه 18 سورة ابراهيم نيز ميگويد:
داستان اعمال كساني كه به پروردگارشان كفر ورزيدهاند، همچون خاكستري است كه
در روز طوفاني، باد بر آن بوزد، كه از آنچه بدست آوردهاند، چيزي در دست
ندارند…
مطابق اين آيه اعمال نيك كافران مانند خاكستري كه درمعرض بادِ تند قرار گرفته
باشد، نابود ميشود و در روز قيامت سودي به آنها نميرساند. آيه 88 سوره انعام ،
حتي شك كردن را هم موجب ضايع شدن اعمال نيك ميداند:
اگر شك بورزند، خداوند[ اعمال ] نيك [ آنها را نابود ميسازد
دهها آية ديگر در قرآن با صراحت اعلام ميكنند كه ارتداد و كفر و شرك و…
باعث حبط اعمال ميشود (مانند آيه 5 / مائده ، 147 / اعراف ، 19/ احزاب ، 32 و
28 و 9 / محمد و 17/ توبه، 2/ حجرات ) و اين علاوه بر آنكه با عدل و رحمت الهي
سازگار نيست، آياتي را كه در ابتدا آمد، نقض ميكند.
اما تناقضگوييهاي قرآن در موضوع معاد و قيامت به اينجا ختم نميشود. ديديم كه
آية 40 سوره غافر (مؤمن) ميگفت: «هر كه بدي (گناه) كند، جز به مثل آن كيفر
نمييابد» و اين مدعا در آية 27 سورة يونس و آية 160 سوره انعام نيز تكرار شده
است. اما خداي محمد همين وعده را نيز در چند جاي ديگر فراموش ميكند. آيات 73
تا 75 سورة اسراء (خطاب به پيامبر) ميگويند:
و چيزي نمانده بود كه تو را از آنچه به سوي تو وحي كردهايم گمراه كنند تا غير آن را
بر ما ببندي و در آن صورت تو را به دوستيِ خود بگيرند؛ و اگر تو را استوار
نميداشتيم ، قطعاً نزديك بود كمي به سوي آنان متمايل شوي؛ در آن صورت ، حتماً تو
را دو برابر در[ زندگي ]دنيا [ و دو برابر ] پس از [ مرگ ] عذاب [ ميچشانديم و
آنگاه در برابر ما براي خود ياوري نمييافتي
يعني اگر پيامبر كمي به كفار يا مشركين متمايل شود، در دنيا و آخرت «دو برابر»
عذاب ميشود. آية30 سورة احزاب هم (خطاب به همسران پيامبر) ميگويد:
اي همسران پيامبر ، هركس از شما كار زشت آشكاري كند، عذابش دو چندان خواهد
بود و اين بر خدا همواره آسان است.
يعني بر خدا آسان است كه وعدههاي خود را فراموش كند و عدالت را زير پا
بگذارد! اما از اينها شگفتانگيزتر، داستان حواريون عيسي است. به آيات 112 تا
115 سورة مائده بنگريد؛ حواريون به عيسي ميگويند: از خدايت بخواه تا از آسمان
مائدهاي براي ما بفرستد. عيسي نيز از خدا درخواست مائده آسماني ميكند و خدا در
پاسخ ميگويد:
… من آن مائده را براي شما ميفرستم؛ ولي هر كه از شما پس از آن كافر شود،
چنان عذابش ميكنم كه هيچ يك از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم
ولي مگر قرار نبود كه عذاب الهي، «مثل» و يا «متناسب» با گناه باشد؟ آيا
كافرشدنِ حواريون (حتي اگر پس از ديدن نشانههاي خدا و تمام شدن حجت بر آنها
باشد) از جنايتهاي فرعونها و چنگيزها و هيتلرها و استالينها بدتر است؟ آيا گناه
حواريون (در صورت كافر شدن) بزرگتر و وحشتناكتر از جنايتهاي صدام در ايران
و عراق، و طالبان در افغانستان است؟
تناقض باز هم ادامه مييابد. آية 114 سورة هود ميگويد: «كارهاي خوب شما،
كارهاي بدتان را نابود ميكند». مطابق اين آيه (حداقل بعضي از) اعمال نيك ما در اين
دنيا باعث ميشود كه اعمال بدي كه درگذشته انجام دادهايم، نابود شوند و در قيامت
مورد محاسبه قرار نگيرند. اين مضمون در آيات متعددي از قرآن و با تعابير مختلف
تكرار شده است. ( مانند آيه 5/ فتح؛ 7 / عنكبوت ؛ 271 / بقره؛ 195 / آل عمران ؛
31 / نساء ؛ 65 و 12 ؛ تغابن ) و اين نيز با آياتي كه در ابتداي اين بحث آمد، در
تناقض است.
و بالاخره اينكه مطابق آية 65 سورة مائده اگر اهلكتاب به اسلام ايمان بياورند و
تقوا پيشه كنند، همة گناهان قبليشان بخشيده ميشود و حتي مطابق آية 70 سوره فرقان
، گناهان قبليشان تبديل به حسنه (كار نيك) ميشود، اما مطابق آيه 217 سورة بقره
(كه پيش از اين آمد) هركس از اسلام برگردد، تمام اعمال نيكويي كه پيش از آن انجام
دادهاست، نابود و بينتيجه ميشود! آيا اين است عدلِ الهي ؟
——————————————————————————–
1. و اين البته منطقي و هماهنگ با آيات 53 و 54 سورة زمر است كه ميگويد: «
بگو: اي بندگان من – كه بر خويشتن زيادهروي روا داشتهايد – از رحمت خدا نوميد
مشويد. در حقيقت خدا همة گناهان را ميآمرزد، كه او آمرزنده مهربان است. و پيش
از آنكه شما را عذاب در رسد و ديگر ياري نشويد، ]توبه كنيد و[ به سوي
پروردگارتان باز گرديد و تسليم او شويد.» مطابق اين دو آيه، درِ توبه همواره باز
است و هيچ گاه بسته نميشود (مگر هنگامي كه مرگ فرا رسد).
جمله طلايي از كامنت دانشجو: “اگر برای یک کار اشتباه هزار دلیل بیاوریم می شود هزار و یک اشتباه “
با درود
در مورد جواب پرسش دوم
در قرآن، سوره مائده آمده است که کسانی که با خدا و رسولش به جنگ برخیزند، باید دست و پاهایشان را از پشت برید. پس سر بریدن اسیران توسط پیامبرانش هم بعید به نظر نمیرسد چون فقط دستور خدا را اجرا کرده اند!
آقای دکتر غروی یک داستانی هم برای ماست مالی کردن این دست و پا بریدن دست و پا کنید، ممنون میشوم!
سلام دانشجوی گرامی
در این میدانی که نوریزاد عزیز گسترانیده بعضا یلانی حضور می یابند که من از میان آنان شما را در این مقال گزیدم.آنهم به لحاظ دری ست که
در صدف شما دنبالش میگردم .من در گفتار آقای غروی حرفی برای گفتن ندارم چرا که در لابلای صحبت هایشان با همان بوی عرقی مواجه میشوم که در سی و چند سال پیش زیر درخت سیب بوی مطبوع داشت و بعد گندیدگی آن سیب هویدا شد . و اما سخنی که مرا بر آن داشت که دست به قلم گیرم جمله ای بود که گفتید (بهتر است خدا را به مسلخ نبریم تا محمد را نجات دهیم) این همان سر نخی ست که در کلاف شما می توان یافت . اگر اجازه دهید اینگونه خطابتان کنم برادر عزیز من آن چه در قلب و وجدان ما اگر خوب بگردیم نوری را نمایانگر است حقیقت است .ولی من نه بعنوان آموزگار بلکه بعنوان تجربه میگویم خدایی که از آن یاد می کنید نشود روزی همانگونه باشد که با حسین و فاطمه و علی و محمد در سنین نو جوانی روبرو بودید.پس بیایید اگر هم از خدا صحبت میکنید تخیلی و یا احساسی نباشد و حقیقتی مطلق را جویا شوید. من وارد مطالب شما نمی شوم که نگران مجادله هستم و بالاتر اینکه شما را معذب کنم ولی شما را به این حقیقت رجوع میدهم که از دو بزرگواری که اشعاری از آنان در متن مقاله تان است جویا شوید که ایشان عاشقان همان محمد و علی هستند که اینگونه در جامعه ما به مظلومیتی عظیم گرفتار شده اند .آنان الگوهایی برای بزرگان و قهرمانان این سرزمین بوده اند .پس حالا من می گویم که (بهتر است حقیقت را به مسلخ نبریم تا خود را نجات دهیم)
سلام بر آقا وحید گرامی
آقا وحید لطفا بفرمائید کجا دیده اید که اهل سنت تربیت علوی را تربیت شیطانی بداند؟ ما حضرت علی(ع) را یکی از خلفای راشدین و در ردیف دیگر خلفا می شناسیم. علی یکی از بزرگترین و مخلص ترین یاران پیامبر بوده است. لطفا اندکی فکر کنید بعد سخن بگوئید.
با پوزش فراوان از آقاي غروي مي توان تمام بيانات ايشان را در يك عبارت خلاصه كرد. به قول جوانان امروز “ماله كشى”!
ايشان ميخواهند صلح و مفاهيم مدرن حقوق بشر را از اسلام بيرون بكشند. غافل از آنكه اين مفاهيم بزرگ نتيجه تفكرات انديشمندان بشر مدرن هستند و در ظرف اسلام نمى گنجند.
به گمان من كليدي ترين سوال در بين سوالات پرسيده شده سوال آخر است : اگر اسلام اينقدر خوب است چرا ما در تمام ادوار تاريخ يك جامعه موفق اسلامي نمي بينيم؟ پاسخ ايشان به اين سوال چيست؟ استبداد مطلقى كه بر مسلمانان حاكم بوده با سوء استفاده فراوان از عنصر دين!!!
به عبارت ديگر دين نقش كليدى در ايجاد استبداد مطلق در جوامع اسلامي دارد. اما اينجا هم براى مبرا كردن دين از عامليت عقب ماندگي جوامع اسلامي، كلمه سوء استفاده را به كار برده اند! معلوم نيست چرا ابزار به اين خوبى كه در دست جوامع اسلامى هست استفاده نمي شود و سوء استفاده ميشود؟
اين همان استدلال خنده دارى است كه دين باوران نكات مثبت را كه در جوامع غربى مي بينند مى گويند اسلام واقعى را آنها پياده كرده اند!! و با يك جمله تمام دستاورد هاى مدرن بشر را هم به نفع اسلام مصادره ميكنند.
زنده ياد ستار بهشتى هيچ عنوان تحصيلى دهان پركني نداشت ولى روشنفكر بود به اين صورت كه بدون آنكه فكرش با باور هاى پيش ساخته و پيش داورى ها فلج شده باشد مى انديشيد . دين باور نبود ولى خدا باور بود و تعريفش از خدا” وجدان عمومى انسانها” بود و البته بايد كشته ميشد چون كسى كه انديشه اش در بند نباشد بسيار خطرناك تر از كسانى است كه با عناوين دكتر و محقق و غيره، باور هاى فرسوده و در حال فروريزى را آذين بندى ميكنند و دار بست ميزنند.
قران لال نیست و نیاز به مفسر هم ندارد ، این نیاز را علمای اعلام اختراع کردند و تا جایی پیش رفتند که هرکس سخنی بر خلاف آن گفت را تکفیر کردند و یا منحرف خواندند ، مانند مرحوم شریعت سنگلجی که میگفت ، چگونه عرب بادیه نشین 14 قرن پیش قران را میفهمید ، اما بشر امروز نمی فهمد . آخوندی میگفت که من جعبه چوبی کتابهای خود را در زیر زمین خانه پدری گذاشته بودم ، بعد از مدتی دیدم که موریانه به جعبه افتاده و فقط دو کتاب شریعت سنگلجی منحرف را خورده است !.
با درود ! این جناب جز مغلطه چیزی نمی گوید!اولان مشکلاتی را که شما مطرح می کنید مربوط به شما اسلامیان است نه ما بی دینان و یا غیر مسلمان.امروزه در مورد اسلام نظریات بسیاریست.دانشمندان بسیاری هستند که در اصل قرآن و وجود شخصی بنام محمد با مشخصاتیکه مسلمین می گویند شک دارند و معتقد هستند که قرآن کنونی 200 سال بعد از محمد مسلمانان نوشته شده.مهمترین دلایل آنها هم نبودن آثار باستان شناسی است.تنها مدارکی که بدست آمده کتیبه ها و سکه هایی بزبانهای پهلوی عربی و یونانی از ماآویا یا معویه است که با علامت صلیب منقش شده .قدیمی ترین آنها هم در داراب فارس بوجود آمده و در آن ماآویه خود را امیرالمومنین بزبان پهلوی نامیده.هیچ آثاری از اینهمه جنگ و کشورگشایی و هجرت محمد و تاریخ اسلام یافت نشده.و بیشتر این حدس و گمان می رود که مسیحیان عرب ایرانی که از زمان شاهپور به داخل ایران تبعید شده اند و مسیحیان سوری جنبشی بوجود آورده اند بنان نهضت قرآنی و بعد از شکست ساسانیان در نقاطی از قلمرو ساسانی حک.مت را بدست گرفته و ایرانیان زیادی هم به آنها پیوسته اند.یعنی نه قادسیه ای اتفاق افتاده و نه جنگ نهاوندی .ولی آنچه مسلم است پیغمبری بنام محمد وجود نداشته بلکه محمد یعنی ستایش شده و یکی از القاب مسیج بوده.تازه وجود خود مسیح هم قابل شک و تردید است.از اینها هم که بگذریم دین از داینا آمده و دین هرکسی آن احساس و شناختیست که فرد از هستی و انسان و خود دارد و دین من با دیگری همان اختلاف دید ماست.بنابراین دین هیچ انسانی با دیگری یکی نیست و خدای یکتا و نوشته هایی همچون قرآن چیزی جز ایدیولوژهایی برای حکومت کردن نیست.یک مقایسه اسلام و مارکسیست و یا هر ایدیولوژی دیگر براحتی این موضوغ را روشن می کند.
با سلام
یک ضربالمثل قدیمی هست که می گه یکی به در بزن یکی به تخته
حالا یکی از اشتباهات اخیر خرد جمعی را می خواهم خدمتتون بگویم که هیچ کسی هم آن را رد نمی کند آن هم در یک علمی مثل فیزیک که بر پایه ریاضیات بنا شده و نظر شخصیو تفسیر و …
در ابتدای قرن بیستم سه مساله حل نشده در فیزیک باقی مانده بود اما دانشمندان بزرگ آن زمان این جور اظهار نظر می کردند که دیر یا زود این سه مساله هم حل خواهد شد و ما کتاب فیزیک را خواهیم بست. یعنی هر آنچه که باید از جهان بدانیم در قالب فیزیکی که تا کنون بسط داده ایم، قابل فهم است.
خوب این سه مساله حل شد اما به قیمت اینکه فیزیک جدید متولد شد و دنیایی بر روی انسان باز شد که بشر امروز معتقد است که انگار چیزی نمی داند
به قول سعدی: تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
باسلام خدمت جناب نوری زاد عزیز
پست اخیر شما را با لذت وافر. کاملا خواندم وعلیرغم اینکه پاسخ های آنرا قبلا از طریق مهندس عبدالعلی بازرگان
شنیده بودم خواندن مجدد آنرا خالی از لطف ندیدم.نکته جالب اینکه نظر هر دو این بزرگواران در موارد زیادی مطابق هم وموید سرشت انسان میباشد.پیشنهادم برای سایر دوستان عزیز این است که جهت آشنایی با نهج البلاغه وفرمایشات حضرت علی (ع)و همچنین تفسیر کامل وجدید قرآن کریم که توسط مهندس عبدالعلی بازرگان(فرزند زنده یاد مهندس مهدی بازرگان)ارایه شده را که به شکل سی دی ونیز دانلود از سایت http://www.bazargan.com/abdolali تهیه نمایید چون نگرش انسان را نسبت به ذات تعلیمات قرآن واسلام متحول میکند وپاسخ سوالات نسا جوان را که فقه ما سالیان دراز است از جواب آن عاجز مانده کاملا ارایه مینماید.همچنین ایشان روز های 5شنبه کلاس قرآن بصورت زنده درفضای مجازی با امکان پرسش و پاسخ مستقیم در آدرس :http://www.bazargan.com/abdolali/main0.html ارایه مینمایند.
موفق باشید
لطفا این دوسوال را هم از آقای غروی بپرسید: 1. آیا دربین فروع دین فرقی هست ؟..مثلا اگر کسی نماز نخواند یا روزه نگیرد با کسی که آمر به معروف نیست تفاوت دارد؟ 2 اگرشیعه ای نماز را مانند برادران وخواهران اهل سنت بجای آورد /مثلا بجای سوره بعد از حمد چند آیه تلاوت کند/ نمازش باطل است؟…یا اینکه مانند آن مرجع تقلید که آقای مهاجرانی میگفت درقنوت شعر حافظ بخواند نماز اوصحیح است؟//
با سلام و درود
سوال هاي شما و پاسخ هاي جناب غروي را خواندم ولي سوالي كه از دوران كودكي تا كنون جوابي براي آن نيافتم اين است كه چرا اسلام بايد از بدو تولد تا لحظه خاكسپاري در زندگي ما ” فضولي” كند و از نحوه غذا خوردن تا همخوابگي با همسر و يا ” استمنا” در خلوت و يا طريق شستن خود در توالت نظر داشته باشد . مگر خدايي نكرده ما انسان هاي عصر هزار و چهارصد سال پيش هستيم ( حتي در آن عصر نيز بودند جوامعي كه احتياجي به اين دخالت ها نداشتند) و اين روز ها دخالت ” اسلام” حتي به جنگ ها و ابزار جنگي نيز رسيده است . براي مثال ميتوان از سوريه نام برد كه اسد و شركا مسلمان خوب هستند و سلفي ها و مخالفان از مسلمانان بد هستند و يا موشك ها و ابزار جنگي ما با دعا و صلوات و نام هاي اسلامي توليد ميشوند و ” پاسداران” اسلامي ما در جنگ سوريه براي اسلام شركت ميكنند ( البته خودمون ميدونيم براي حقوق هاي كلان و دلاري است) . با تمام اين سؤال ها به تنها جواب عملي كه ميرسم اين است كه هر چه از سرزمين هاي اسلامي و تعصب هاي مذهبي دور تر ميشويم ، ملت ها راحت تر و مرفه تر زندگي ميكنند.
دوستان عزیز
چندی پیش من پرسشهایی را با یکی از اساتید علوم اسلامی (جناب انصاری از موسسه هدایت نور) مطرح کردم که البته بنیادی تر از پرسشهای جناب نوری زاد است. بیشتر در ارتباط با تناقضات ادیان ابراهیمی با علوم تجربی بر اساس آیات قرآن است. اگرچه پاسخهای ایشان چندان برای من قانع کننده نبود ولی انصافا ایشان بدون چشم داشت پاسخهای مفصلی ارسال کردند که قابل تقدیر است. لازم به ذکر است که من این پرسشها را برای جناب دکتر سروش و جناب عمادالدین باقی هم ارسال کردم ولی متاسفانه پاسخی از این بزرگواران دریافت نکردم. چنانچه پاسخ درخوری به این پرسشها داشتید بسیار سپاسگزار خواهم بود اگر آن را برای من ارسال نمایید.
کل مکاتبات را بدون ذره ای تغییر می توانید در این لینک ببینید:
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2013/05/blog-post_21.html
با سپاس از همه دوستان به خصوص جناب نوری زاد گرامی که این سایت را به محلی برای تبادل اندیشه تبدیل کرده اند
بردیا استقامت
دوستان؛ دقت كرده ايد كه ازاين سيزده نظر چندنفردرتاييد و چند نفر در رد دين نوشته اند؟ اين يعني چه؟
آقای نوریزاد عزیز
سلام بر شما
سوالی در ذهن دارم که مدت ها با من است . نمی توانم پاسخ به آن را چمع بندی و تئوریزه کنم . اگر به آقای دکتر غروی دسترسی باشد و ممکن باشد ، این سوال از ایشان پرسیده شود ، تا اگر صلاح دانستند پاسخ دهند . و آن سوال :
عدالت چیست ؟
به ویژه که ایشان در پاسخ هایشان از مفهوم عدالت ، به عنوان کلید واژه ای که متضمن درک اسلام است ، نام برده اند؟
ارادتمند
سید ابوالفضل
آقای نوریزاد عزیز
سلام بر شما
پیش از نوشته ی حاضر ، آقای دکتر غروی را نمی شناختم . از شما بسیار سپاسگزارم که این وجود نازنین را معرفی کردید . به نظرم وجود مبارکشان ، گنجی است که هر چه از آن بهره مند شویم ، نقصانی بدان راه نمی یابد . اعتراف می کنم که پاسخ های دکتر غروی تاثیری شگرف بر من گذاشت . از خواندن آن بسیار مسرور شدم . سبک شدم . احساس شادی پرواز سبکبالانه . احساس کردم کسی از دین سخن می گوید که معنای دین را درک کرده و در حد ظاهر دین و “آیین نامه های صادره” ازسوی مبلغان رسمی دین ، متوقف نمانده است .
برای سلامتی و جود شریف هردوی شما دعا می کنم.
ارادتمند
سید ابوالفضل
با درود
ضمن سپاس فروان ازدکتر سیدعلی اصغرغروی.
1- به نظر می آید: اسلام برای تمامی مسائل انسان پاسخی ندارد. حال به نظر می آید متفکران مسلمان باید خیلی صریح این را مطرح کنند؟!
2- اگر این نظریه دکتر غروی را قبول کنیم که منظور از اسلام تنها این آئینی که در حال حاضر به عنوان دین اسلام شناخته می شود,نیست پس چه اصراری است که یک شخص بگویید; من یک مسلمان هستم؟!
3-چگونه است که در هیچ کجای کره زمین ما به کلمه ای به معنای پیامبر نداریم,به غیر از سرزمین هایی که مردم سامی نژاد در آنجا ساکن بوده اند. دقیقا نه در آمریکا شمالی که محل زندگی سرخپوستان بوده(مرام آنان احترام به طبیعت و استفاده از آن یه اندازه نیاز و… بدون داشتن کلمه ای به نام خدا). نه در در خاور دور مانند چین و ژاپن(آنان دارای فیلسوف و روشنفکر بوده اند.). نه در آفریقا. نه در هند(آنان دارای روشن بینانی بوده اند که مردم بدون اجبار به دور آنان جمع می شده اند.) ونه حتی در ایران زمین به طوریکه گاتهای زرتشت یا دعا به سوی پروردگار بوده. یا مردم را سفارش به زندگی متعالی می کرده. و…
4- از آنجایی که در حال حاضر دین عملا قابلیت اجرا در هیچ جا را ندارد. پس اصولا چه نیازی به بودنش است. دین در حال حاضر عامل اختلاف وجنگ و … . در سرزمین اسرائیل- فلسطین باعث کشتار. در سوریه بین علوی و سنی باعث کشتار. بین غرب و جهان به اصطلاح اسلام عامل جنگ و…
5- براساس آخرین پژوهش ها دانشمندان در کهکشان راه شیری حداقل یک میلیارد کره دیگر مانند زمین وجود دارد. که دارای موجودات ذی شعور است. کهکشان راه شیری در گیتی مانند یک غبار می مانند. حتی از آن فراتر این گیتی که ما می شناسیم بر اساس یک نظریه بسیار قوی یکی از گیتی های موجود است(نظریه جهان های موازی). حال این مفهوم خدا که در ادیان ابراهیمی و سامی مطرح می شود. آیا ناظر بر اعمال موجودات آن کره ها نیز هست,بهشت و جهنم و حوری و غلامان و… آنان با زمینی ها یکی است؟آیا آنان نیز واژه هایی به نام خدا و پیامبر و دین و یهودیت و اسلام و… دارند.؟؟
6- به باور من باید پذیرفت که عصر واژه هایی مانند خدا و دین و… سپری شده. و بشر برا اغنای معنوی خود باید به دنبال منشای هستی و… بگردد.
جناب نوری زاد اخر ما متوجه نشدیم با پای چپ و یا راست وارد دششویی شویم ولطف کن یک تجزیه تحلیل راجب به توضیح المسائل اقایان بنویس که گویا تز دکترای روحانیت است و چنان وارد همه مسائل میشود که انسان در قرن 21 متحیر میشود که ایا اینان در این قرن هستند یا انکه در دوران حجر.
با سلام به شما مرد شریف و بزرگوار
فکر میکنم اگر پیامبر انقدر خوب بود که شما تصور میکنید و اکنون زنده بود، پیشنهاد میکرد که اسلام و دین رو قدری فراموش کنیم و به زندگی خودمون مشغول باشیم. چرا که واقعیتهای دنیای امروز داره به خوبی نشون میده که هیچ احتیاجی به اسلام نیست و بدون این دین مردم بهترین زندگیها و اخلاقیترین مناسبات رو میتونن داشته باشن.
واقعا چه حاصلی از این تلاشهای افراد نیک نفسی مثل شما که میخوان اسلام و دین رو بهتر از اونچه واقعا هست ببینند؟ آنهایی که با دید واقع گرایانه تری دین رو همونجور که هست دیدند نتونستند بعد از ۱۴۰۰ سال چیز بدرد بخوری از اون استخراج کنند. با نفی تاریخ اسلام که نمیشه ذات اسلام رو تغییر داد. اون تصاویر نامطلوبی که شما میخواید از تاریخ دین حذف کنید از همون ماخذهایی اومدند که تصاویر مطلوب شما آمدهاند. یک بام و دو هوا که نمیشه.
کاری که شما با بزرگان اسلام میکنید این هست: ۱-هرچه بدی کرده را ندیده و نشنیده میگیرید (یا از کودکی از شما مخفی میکنند) ۲-باور میکنید و ایمان میاورید که خوبی مطلق بوده. ۳- سپس میگویید چون او خوب بود پس تصاویر بدی که از او در مرجعهای تاریخی هست نادرست است. شما هر کس دیگری را هم که انتخاب کنید و این فرمول ۳ قسمتی را روی او اجرا کنید معصوم و مطلقاً خوب خواهد شد.
به نظر من این شکل استدلال قابل قبول نیست که مثلا آیه قران را بنویسیم و در ترجمه هر آنچه در اصل آیه نیست به آن اضافه کنیم تا به نتیجه مطلوب برسیم. به عنوانه مثال در اصل اولین آیه که مثال زده اند من هرچه نگاه میکنم چیزی در مورد اینکه اسلام چگونه چیزیست نمیبینم، آیه فقط میگوید که دین نزد خدا اسلام است و حرفی از صلح و آشتی نزده. سراسر متن از این استدلالهای سست و دلبخواهی پر است. جایی اشاره شده که مثلا نسبت به وقایع ۲۸ مرداد اتفاق نظر نیست، خوب دقیقا به خاطر افرادی مثل آقای غروی که تمایلات و تخیلات خود را دخیل میکنن و وقایع را تحریف میکنند!
با آرزوی شادکامی و بهروزی برای شما رادمرد آزاده
جناب نوریزاد: دست مریزاد…آقای غروی وشما مصداق آیه شریفه…الذین یبلغون رسالات الله ویخشونه ولا یخشونه احدا الاالله وکفی بالله حسیبا/احزاب39/ هستید…..دوست ارجمندی که از قضات بازنشسته بودند واکنون به رحمت ایزدی پیوسته اند کتابی نوشته در باب {سلام}…و درآن کتاب از نقش سلام درعدم به وجود آمدن دعوا ومرافعه گفته بود یعنی فرض کنیم دو نفر که در موضوعی اختلاف نظر دارند درشروع بحث با سلام صحبتهایشان را شروع کنند یا با پر خاش!…ایشان می گویند با ذکر سلام درصد زیادی از حجم پرونده ها کاسته می شود. واین گوشه ای از فرهنگ اسلام است..
جناب نوری زاد عزیز
همه آن چیزی که جناب دکتر غروی فرمودند متین. ولی قرآن را نمی توان مبنای قانون گذاری، حکومت داری، اقتصاد و یا سایر امور اجتماعی بشر امروزین دانست. شما نمی توانید جامعه مدرن بشری در قرن 21 را با شتر و گاو و خمس و زکات اداره کنید. اینها همه مختصات زمانی و مکانی خاص خودش را داشته است. این بلایی که امروز گریبانگیر جوامع اسلامی است بر اثر همین کج فهمیها است. اینکه قرآن را کتاب حکومت داری و یا قانون گذاری بدانیم در حقیقت راهمان را به چاه طالبانیسم و حکومتهای پلید بدوی خواهیم گشود. دکتر سروش در سخنرانی اخیرشان قرآن را به زیبایی تعریف کردند “کتاب هدایت متقین” یعنی حتی این کتاب برای همه نیست. فقط برای هدایت متقین. ضمنا این توجیهاتی که قرآن بهای بیشتری به زن داده تا به مرد بیشتر به شوخی می ماند. بدیهی است که قرآن می بایست برای عرب بادیه نشینی که زن را مثل برده خرید و فروش می کرده و دختران را زنده به گور می کرده موثر باشد. و بسیار طبیعی است که قوانین قرآن کاملا مردسالارانه و از دید بشر امروزی ظالمانه باشد. اگر در ظرف زمان به قضیه بنگریم می بینیم که چاره ای جز این نبوده است. ورای الهی یا زمینی بودن قرآن، چنانچه پیامبر به طور مثال قوانین حقوق بشر را برای مردمش به ارمغان می آورد طبیعتا با آن فرهنگ قبیله ای عرب آن روزگار هیچ توفیقی نمی یافت. من نمی دانم این چه مغلطه ای است که 1400 سال بعد ما بیاییم و این قوانین بدوی که جان انسان با گاو و شتر محاسبه می شود را مبنای قانون گذاری قرار دهیم. حکومت و قانون باید بر اساس آخرین دستاوردهای بشری بنیاد گذاشته شود و ما هیچ گریزی از آن نداریم. دنیای مدرن با شتابی بی سابقه در تمام عرصه ها در حال پیشرفت است ما هنوز بر سر نزاعهای قبیلگی مشتی بادیه نشین مدام در حال چرخیدنیم.
با احترام
بردیا استقامت
سئولاتی در ذهن دارم که از این فرصت استفاده و طرح میکنم ، امید که پاسخی به آن داده شود .
خداوند پیامبرانی را مبعوث ساخت برای برانگیختن انسانها به اقامه قسط . به تصریح قران ، پیامبران تنها مامور ابلاغ پیام خداوند به بشر هستند . پیام هایی که عقل بشر به تنهایی قدرت رسیدن به حقایق آن پیامها را ندارد . در قران بر ایمان به خدا و اخرت و وجود فرشتگان و عمل صالح تاکید و باورمندان به آن را مومن نامیده است . خطاب قران به ناس است و دعوت پیامبر گرامی اسلام عام و برای تمام انسانها . با این اوصاف ، ایا تعیین مکتبی به نام اسلام و بحث از داخل و خارح شدن به آن و هویت بخشی و هویت یابی وسیله آن موجه به نظر میرسد . انسانی اقدام به تحقیق در باره گزاره های ادیان مختلف میکند به بعضی از این گزاره ها اعتقاد پیدا میکند ، باور میکند که خدایی هست و اخرتی و حساب و کتابی ، برخی از گزاره ها را عقل او می پذیرد و برخی را نمی پذیرد . آیا برای چنین فردی هویتی دینی تحت نام مسلمان ، مسیحی و عیره لازم است ؟ ایا باید به حصاری که تحت عنوان دینی مشخص در طول تاریخ به وجود آمده است داخل شود ؟ ایا ایجاد این حصار ها که دسته بندی بندگان خدا را موجب شده و مورد سوء استفاده های فراوان قرار گرفته است ، نقض غرض ارسال رسل نیست ؟ ایا دعوت عام رسول خدا ناظر به این محدوده محصوره است یا دعوت به درک و فهم گزاره ها و تعقل در انها ؟
ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺁﻗﺎﻱ ﻏﺮﻭﻱ
ﺩﻭﺩ ﺯﻳﺎﺩﻱ اﺯ ﻛﻠﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻓﺖ و ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺩﻭﺩ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ اﻣﻴﺪ ﺩاﺭﻡ اﻳﻦ ﺩﻭﺩﻫﺎ اﺑﺮﻫﺎ ﺷﻮﻧﺪ و ﺑﺒﺎﺭﻧﺪ و اﻳﻦ ﻏﺒﺎﺭ ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰ ﺭا اﺯ ﺭﻭﻱ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ اﻳﺮاﻥ ﺑﺸﻮﺭاﻧﻨﺪ
ﺁﻗﺎﻱ ﻏﺮﻭﻱ ﺑﻪ ﺩاﺳﺘﺎﻧﻲ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻱ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ اﺭﺗﺪاﺩ ﺣﻜﻢ اﻋﺪاﻡ ﺩاﺷﺘﻪ و ﺧﺎﻧﻤﻲ ﺑﻪﺷﻤﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻛﺮﺩﻩ و ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ اﺭﺗﺪاﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺩاﺩﮔﺎﻫﻲ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺣﻜﻢ ﺭا ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ اﺭاﻳﻪ ﺩاﺩﻩ و ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺣﻜﺎﻡ ﺷﺮﻉ ﺑﺎ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﺎﻟﻪ و ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺣﻜﻢ ﺁﺯاﺩﻱ ﻓﺮﺩ ﻣﺬﺑﻮﺭ ﺭا ﻓﺮاﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩه اﻧﺪ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ اﻳﻦ ﻳﻚ ﻧﻤﻮﻧﻪ اﺯ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﺣﻜﻤﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺭاﻳﺞ ﺗﺎ ﺑﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ
ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﭼﻪ ﻇﻠﻤﻬﺎ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﻲوﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ اﻋﺘﻤﺎﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﻣﺮﺩﻣﻲ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ و ﻣﺎﻝ و ﻧﺎﻣﻮﺳﺸﺎﻥ ﺭا ﺩﺭﺑﺴﺖ ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ و اﺯ ﺁﻧﻬﺎ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺑﻬﺒﻮﺩ و ﻫﺪاﻳﺖ ﺩاﺷﺘﻨﺪ
اﻭﻥ اﺯ ﺭﻫﺒﺮ ﻛﺒﻴﺮ اﻧﻘﻼﺏ اﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻋﺪﻩ ﻭﻋﻴﺪﻫﺎﻱ ﻟﻮﻓﻠﻮﺷﺎﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﭘﺸﻴﺰﻱ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻜﺮﺩ و ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﻭﻋﻴﺪﻫﺎ ﺭا ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ
ﻣﻦ ﻧﻤﻲﺧﻮاﻫﻢ اﻭ ﺭا ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﺒﺐ اﻳﻦ ﻓﺠﺎﻳﻊ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻴﺎﻭﺭم و اﻳﻦ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ و ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ اﻭ ﺩﺭ اﺣﺎﻃﻪ ﺧﻮﺩ ﺩاﺷﺘﻨﺪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ اﻧﺪاﺯﻩ ﻣﻘﺼﺮﻧﺪ
ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺭا ﺑﺰﺭﮒ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﻩ اﺯ اﻭ ﺑﺘﺮﺳﺪ. ﻭﻟﻲ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻌﺪ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ اﻭ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﻴﺪ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﻛﻪ اﻭ ﺭا ﺑﺰﺭﮒ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ اﺯ اﻭ ﺗﺮﺳﻴﺪﻧﺪ و ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ اﻭ ﻣﻼﺣﻀﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ اﻭ ﻫﻢ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﻪ اﻧﺘﻘﺎﺩ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩ
ﻭﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺗﻤﺎﻡ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻥ ﺑﺎ اﻭ ﻃﻮﺭﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﮕﺎﺭ اﻭ ﻣﻌﺼﻮﻡ اﺳﺖ و ﻋﻠﻢ ﻏﻴﺐ ﺩاﺭﺩ ‘ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ اﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺩﻟﺴﻮﺯﻩ اﻃﺮاﻑ اﻳﺸﺎﻥ ‘ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻋﺪﻩاﻱ اﻭ ﺭا ﻣﺜﻞ ﺧﺪا ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﺪ
ﺁﻗﺎﻱ ﻏﺮﻭﻱ ‘ ﺩﺭ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ ﻧﻪ اﺳﻼﻣﻲ و ﻧﻪ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ ﺣﻜﻢ ﺷﻤﺎ ﺻﺪ ﺩﺭ ﺻﺪ اﻋﺪاﻡ اﺳﺖ
اﮔﺮ ﻫﻢ ﻧﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ
ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﺎﻳﺶ ﺣﻀﺮﺕ اﻣﺎﻡ ﺣﻔﻆ ﻧﻆﺎﻡ اﻭﺟﺐ ﻭاﺟﺒﺎﺕ اﺳﺖ
ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻃﻮﺭﻱ ﺑﻪ اﻣﺎﻡ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﻣﻦ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻢ ﭼﻨﺪ ﺩﺭﺻﺪ اﺯ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻔﻜﺮﻧﺪ و ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﺪ ﺯﻳﺮا ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻘﻴﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻭﻟﻲ اﻳﻦ ﺭا ﻣﻲﺩاﻧﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻘﺼﻴﺮﻛﺎﺭﻳﺪ . ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺁﻗﺎﻱ ﺳﺮﻭﺵ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ
اﮔﺮ اﻳﺮاﻥ اﺳﺖ ‘ اﮔﺮ اﻳﻤﺎﻥ اﺳﺖ ‘ اﮔﺮ ﻛﺮاﻣﺖ اﻧﺴﺎﻥ اﺳﺖ ‘ اﮔﺮ ﻋﻘﻞ و ﺑﺮﻫﺎﻥ اﺳﺖ اﮔﺮ ﻋﺸﻖ و ﻋﺮﻓﺎﻥ اﺳﺖ ‘ ﻫﻤﻪ ﺩﺳﺨﻮﺵ ﺗﺎﺭاﺝ و ﻃﻮﻓﺎﻥ اﺳﺖ
ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺷﻴﺮ ﺩﻟﻲ ﻛﺰ ﺑﻼ ﻧﭙﺮﻫﻴﺰﺩ
اﻟﺒﺘﻪ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻣﺎ اﻳﺮاﻧﻴﻴﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﻴﺪاﻥ ﺑﻴﺎﻳﻢ ‘ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ اﺯ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎﻥ ﺷﻮﻳﻢ
ﺟﻨﮕﻲ ﻛﻪ ﺑﻨﻴﺎﺩﮔﺮاﻳﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻲ ﻓﺮﻗﻪاﻱ و ﻣﺬﻫﺒﻴﺴﺖ
ﺑﺎ اﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ اﺳﻼﻡ ﮔﺮاﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻧﻆﺎﻣﻲ ﺑﺮاﻱ اﻓﻜﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﺎﻣﻼ ﻣﻨﻂﻘﻲ و ﺗﻮﺟﻴﻪﭘﺬﻳﺮ اﺳﺖ
اﮔﺮ اﻳﺮاﻧﻴﻴﺎﻥ ‘ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﻮﻥ ﻧﺠﻨﺒﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺯ ﺧﺴﺎﺭاﺕ ﺟﺒﺮاﻥﻧﺎﭘﺬﻳﺮﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ اﺳﻼﻡ و ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﭘﻮﺩﺭ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ
ﺩﮔﺮ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ ‘ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻥ ﺭا ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺧﻮاﻫﻴﺪ ﻛﺮﺩ.
با درود بر جناب نوریزاد
متن مفصل پرسش و پاسخ های شما و جناب غروی را دیدم و گفتم چند نکته ای بنگارم بلکه کسانی را بکار اید.
من در تک تک عبارات و مدعیات حضرت ایشان اشکال میبینم و سعی میکنم با نقل عین عبارت ردیه و اشکال خود را وارد کنم.
امید که هموطنان ببینند و و اگر سخنم خطاست متذکر شوند.
بواقع من میخواهم در اینجا نقدی و ردی رادیکال بر بنیان این مدعیات وارد کنم.
1. در پرسش اول وی تکلف بسیار بکار می برد تا اسلام را بمعنای صلح و اشتی بگیرد. این اشکارا خطاست. اسلام بر وزن افعال بمعنای تسلیم شدن و قوه قاهره دیگری را پذیرفتن است. بازی با کلمات و معانی و تحمیل عقاید شخصی بر متن راهگشای بن بستی که مسلمانان در بزک کردن اسلام گرفتار انند نیست.
2. میگوید
“کلمۀ «اسلام» در هشت آیه آمده است که هر سه مفهوم؛ دین اسلام، صلح و آشتی، و نیز تسلیم شدن به امر خدا و نه کس دیگری را شامل میشود. به آیات زیر توجه کنیم.
۱- إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ (آلعمران ۱۹). دین در نزد خدا همانا اسلام است، یعنی صلح و آشتی است و نیز تسلیم بودن به امر پرودگار.”
شگفتا! کجای این ایه نشانه ای از اشتی و صلح هست؟ این نه تنها تفسیر به رای که خیانت به متن است.
3. گفته اند
“و البته در زمان عیسی دینی به اسم «اسلام» وجود نداشته است، اما همۀ ادیان الهی، خواهان تسلیم بشر به فرمان خدا و نیز پیام آور صلح و دوستی و محبت وآشتی و تحیت و سلام برای همۀ جهانیان بودهاند.”
باید بگویم بنظر من عبارت “همه ادیان الهی” بی معناست.
امروزه اکثر محققان یهودی معتقدند شخصی بنام موسی وجود خارجی نداشته است. کتاب تورات نیز نه انچنان که در قران امده است کتابی بوده که خدا بر موسی نازل کرد.
بلکه مجموعه بی سر و ته و مغشوش و گاه مضحکی است از انچه عالمان قوم یهود طی چند صد سال نگاشته اند.
عیسی هم اصولا ادعای دین جدید نمیکرد و خود را یهودی میدانست. انجیل را بخوانید میبینید که کتابی از جانب خدا نیست بلکه شرح داستان ها و حوادثی است که بر شخصی فرضی بنام عیسی رفته است.
در این باب فروید دانشمند معروف یهودی کتابی بنام موسی و خداپرستی نوشته است و در ان متذکر میشود که موسی وجود خارجی نداشته و همه انچه بنام دین یهود موجود است بافته ها و داستان های قوم یهود است.
بجز ایندو یاصطلاح پیامبر معروف و مشهور که اصولا وجودشان زیر سوال است در هیچ نقطه دیگری پیامبری نمیتوان سراغ گرفت.
تمام فرهنگ و تاریخ چین و ژاپن و تایلند و فیلیپین و سرخپوستان امریکا و سیاهان تانزانیا را ببینید و بگردید: هرگز مفهومی بنام پیامبر و رسولی از طرف خدا ندارند.
تمام ادیان کذایی ادعایی فقط و فقط در محدوده خاورمیانه ظاهر شده است.
در واقع ایرانیان ابتدا دین زرتشت را اختراع کردند و ساختند. قوم یهود اموزه ها و سنت های این دین را اپدیت و مدیفای کرد و سنت یهودی را ابداع کرد. بعدها کسانی مسیح را بعنوان پسر خدا معرفی کردند و نهایتا محمد بن عبدالله نامی ملغمه ای از دین یهود و مسیح و اموزه های زرتشتی برگرفت و پسینیانش نام دین بر ان نهادند.
جالب و عبرت اموز انکه کتاب قران که تمام مدعیات ما مسلمانان بر ان بنا نهاده شده است بقولی 20 سال بعد از مرگ محمد نوشته یا جمع اوری شد یعنی اصولا محمذ در فکر گرداوری و تدوین کتاب گونه ای نبود چه برسد که اسمش قران باشد.
داستان گرداوری قران و بعد سوزاندن بقیه نسخ ان هم داستانی است توامان خنده دار و گریه اور.
4. میگوید
” صیغههای مختلف از مصدر «اسلام» به صورت فعلهای ماضی و مضارع و امر و مجهول در ۲۲ آیه آمده است که غالباً در معنای «تسلیم» است. مثل:
کَذَلِکَ یتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (نحل ۸۱)
اینچنین نعمتش را بر شما به کمال میرساند باشد که تسلیم فرمان او شوید.
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ (نساء ۱۲۵)”
پس میپذیرد که معنای اسلام و مشتقات این کلمه در جای جای قران تسلیم شدن و قوه قاهره را پذیرفتن است.
اما با تعبیرات و توجیهات من دراوردی میخواهد اسلام را دینی بسیار مهربان و دلرحم و خدای انرا بسیار دلسوز جلوه دهد.
این از بدبختی ها ی متفکرین و اهل علم ایران است که نمیتوانند درست بیندیشند و هر چیز خوب و جالبی را بزور و ضرب میخواهند بچسبانند به اسلام.
5. در جایی مینویسد
“ثالثاً: هر مُسلمی در چارچوب مفاهیم اسلام حرکت میکند، یعنی جز صلح طلبی و آشتی جویی و تبعیت از اوامر و نواهی الهی و تسلیم او بودن نه کس دیگری، چیزی نخواهد و نجوید.”
این الفاظ اوامر و نواهی الهی چه معنای محصلی دارد؟ هیچ!
چه کسی تعیین میکند کدام امر الهی است و کدام نه؟
علمای خود خوانده دین.
خود قران که لال است و سخن نمیگوید. پس مفسران او را بزبان میاورند.
پس تسلیم اوامر الهی بودن در عالم واقع هیچ معنا و نتیجه ای ندارد جز تسلیم و مطیع این یا ان شیخ و مفتی و مفسر بودن.
این قصه همه دین های کذایی است.
در دین زرتشت هم چنین بود.
در مسیحیت قرون وسطی هم کشیشان پوست از سر مردم میکندند که این سخن خداست .
سلفی های امروز هم بحکم شیوخ خود کشتن و انتحار و قتل را حکم خدا میدانند.
بواقع خدا مفهومی است که اختراع شده تا هر جنایتکار و شارلاتانی بر جنایات خود رنگ تقدس بکشد. تاریخ بما میگوید جز این نبوده است.
6. میگوید
“مراد از ذاتی بودن زبان قرآن و نه عرضی بودن آن، از منظر خود قرآن، این است که عین این کلام، با همین جمله بندی و ترتیب، بر پیامبر وحی می شده و بر قلب او نقش می بسته است. پس این قول که می گویند؛ وحی به صورت مبهم و انبوه و نامحدود، بر ظرف محدود و محصور پیامبر فرو می ریخته و او به اندازۀ فهم خود، و نیز بر بستر حوادث تاریخی و هم به زبان خود آن را به صورت کلام ارائه می داده، قولی است مردود، البته از دیدگاه آیات کتاب.”
این سخن اقای غروی در پرتو علم و فلسفه امروزین صد در صد مردود و بی اعتبار است.
عجب است که وی از چنین بدیهیاتی بیخبر است.
واقعا چگونه میتوان بر ایشان نام عالم و دانشمند نهاد؟
تمام هم و غم دیندارانی چون سروش و محمد مجتهد شبستری و دیگران در این مسیر اینست که قران کتابی تاریخیست.
و زبان قران ذاتی ان نیست.
خوانندگان و هموطنان محترم توجه کنند که دیدن و خواندن چنین مدعیاتی بعنوان نظرات یک عالم پیشرو و خوشفکر و مبارز و چه و چه نهایت فقر و فلاکت فرهنگی ما ایرانیان را نشان میدهد.
7. میگوید
“حتی در جنگها، هرچند جلودار لشگر است، خود کمتر شمشیر میزند، اصحاب گرانسنگ او بر خاک و خون میافتند تا کمتر از حریف بکشند. مگر آنکه در مقام دفاع چاره یی جز کشتن نباشد.”
پاسخ این جملات جز لبخندی بر لب نیست!
8. میگوید
“آیا داستان قتل عام هفتصد نفرۀ بنی قریظه از هوچیگریهای یهود نیست؟! البته با عنایت به دروغ پردازیهای مشابهی که از این قوم خبرداریم؟! چرا هیچ کس از تبهکاریها، فساد انگیزیها، قتلها و خرابکاریها و آزارهای این قبیله و قبائل دیگر از یهود، در مدینه و مکه و اطراف آن، سخن نمیگوید؟!”
الله اکبر!
خدا پدر و مادر و هفت جد احمدی نژاد را رحمت کند!
این دانشمندزاده عالم و مبارز, ندیده و نخوانده به یهودیان 1400 سال پیش عربستان تهمت هوچی گری و دروغ پردازی و خرابکاری و قتل و فساد انگیزی میزند.
مهم است که این نظر ایشان نظر نادری نیست و از مشهورات و مقبولات تعلیمات عالمان دین اسلام و شیعه است.
انصاف باید داد که معتقدان چنین باورهایی در عمل خونخوارترین و بی رحمترین قاتلانند چنانکه هستند.
8. میگوید
“کِی انسان به این پایه از شعور نائل میگردد؟ وقتی به خدا و روز آخر ایمان خالصانه و پاک از هر شائبۀ شرکی داشته باشد. پس قرآن انسان از طراز یک میسازد، مگر طالقانیها، بازرگانها و سحابیها و هزارن امثال اینها مربّی به تربیت الهی و قرآنی نبودند؟!”
حرف های بی مایه و بی پایه!
جناب غروی فراموش میکند که نواب صفوی و سعید امامی و جنتی و اقا نجفی اخوند خونریز و بیرحم اصفهانی و بن لادن و بسیار های ی مشابه دیگر هم مربی به تربیت الهی بوده اند.
اگر بگوید نه باید پرسید چه کسیست که تعیین میکند تربیت الهیست یا شیطانی؟
شیعه تربیت عمری را شیطانی میداند و سنی تربیت علوی را.
اینها عبارات و مفاهیمیست که به هیچ کاری نمیاید.
بر مبنای انها نمیتوان هیچ بنای استواری ساخت.
کی و کجا این اندیشمندان معظم و مبارز این را درک خواهند کرد؟
9. میگوید
“اما می گویم همانگونه که همۀ دین، پذیرفتنش آزاد است و خدای تعالی هیچ بندهیی را مُکرَه و مجبور نمی سازد، بنابراین هر بنده یی در قبول یا ردّ یکی از احکام دین هم آزاد است”
این بزرگترین شوخی است که با قران و حکم قران میتوان کرد!
مقدمه را بنگرید و نتیجه را ! براستی دهان ادمی باز میماند که چطور به این نتیجه رسیدی شما؟
خود متن قران میگوید:
“آيات 152 150 نساء
ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا(150) اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا(151) و الذين آمنوا باللّه و رسله و لم يفرقوا بين احد منهم اولئك سوف يوتيهم اجورهم و كان اللّه غفورا رحيما(152)0
ترجمه آيات
كسانى كه (از اهل كتاب ) به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش فرق گذاشته بگويند: من به خداى موسى و يا خداى عيسى ايمان دارم و به خداى محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) ايمان نمى آورم و مى خواهند (از پيش خود) راهى ميانه داشته باشند(150)0
اينان همان كافران حقيقى هستند و ما براى كافران عذابى خوار كننده آماده كرده ايم (تا كيفر استكبارشان باشد)(151)0
و كسانى كه به خدا و همه پيامبرانش ايمان آورده و بين احدى از آنان فرق نمى گذارند، خدا پاداششان را خواهد داد، چون غفور و رحيم بودن ، صفت خدا است (152)”
اما معجزه قران انست که هر کسی دلخواه خود را در ان میابد و در واقع حرف خود را در دهان قران مینهد!
پس بود و نبود چنین کتابی به کدامین درد و جراحت ادمی مرهم خواهد بود؟
جواب: قران سپریست تا کسان پشت ان سنگر گیرند و هر چه از جنایت و خیانت و سورفتار خواهند کنند و سپس مهر تایید خداوندی بر پای ان زنند.
10. نکات بسیار باقی مانده است که اگر توش و توانی باقی باشد خواهم گفت.
همه اینها که گفتم دلیل این نیست که اقای غروی شخصا حسود یا فاسد یا نابکار است. اتفاقا بر حسب تجربه دیده ام ملی مذهبی ها جزو سر و ساده ترین افراد و در برخورد و معاشرت بسیار شیرین و خوش محضرند.
اشکال بسیار عمیقتر است اما.
شرح ان مجالی مفصلتر میطلبد
امید دارم ذهن های باز و دورنگر بتوانند پرده های چندین صد ساله را بدرند و چشم به نور حقیقت بگشایند.
چنین باد!
————————–
سلام وحید گرامی
سپاس ازشما بخاطر نگارش این مطلب نافذ و موشکافانه. درحقیقت جنابعالی دراین نوشته بنیان سخنان وباورهای جناب غروی را فرو ریخته اید. البته بخشی از باورها را که مربوط به دایره ی پرسش های من بوده. چشم براه پاسخ جناب غروی می مانیم براین نوشته ی مبسوط شما.
سپاس
.
با خواندن اين مطلب دانستم كه مرتد را نبايد كشت ولي آقاي دكتر سيد علي اصغر غروي را بايد كشت كه اگر حرف هاي او به گوش عوام الناس برسد نان همه ي آخوندها را آجر ميكند . مگر سربازان گمنام امام زمام (عج) مرده باشند كه او بتواند به اين هدف شوم خودش برسد .
این اقای ///// را از کجا پیدا کرده اید. پاسخ به پرسشها را ما سالهاست می شنویم و می خوانیم. اینها اینقدر دیدگاه دیدگاه می کنند که من هنگامی که شب به توالت بروم دجار توهم میشوم تا دیدگاهم را عوض کنم وارد جای دیگر شده ام. اسلام شناسی یا اسلام دفاعی! محور ذهنی شما هنوز همان اسلام است انگار ما باید ذهنیتمان به اسلام را عوض کنیم حال مسلمان یا کافر باشیم فرقی نمی کند و همه چیز درست شود. دینی که هنوز پیروان میلیونیش هنوز نمی دانند چه زمان جنگ کنند یا نکنند و اگر هم گیریم صلح طلب شوند اخرش بشوند بودا که نه ربطی به محمد پیدا می کن و گیریم هم بکند و گیریم همه مسلمان اینگونه راستین و اخر چه؟ برای ازاده و ادم بودن ادم که نباید دینیتش را درست کند. همچین چیز ابتدایی قابل درک نیست البته. اینکه پیامبر محمد جنگ کرده حتمن تقصیر کافران بوده است و اینها البته باز به اسلام ربطی ندارد. همه یایها را بیرون بکشید و انسانیش کنید می شود یک چیز تازه وناب که معلوم نیست اسمش اسلام است یا نه. اما نه نمیشود چون باور دینی باید مصالح زمانی را بنگرد امروز صلح می کند فردا معلوم نیست مقتضیات چه شود دوباره هزران نفر را گردن در زندان اوین زنند یا یکی می گوید مقتضیات اینگونه نیست و گردن نزنید بلکه انها را فقط زنذانی و هدایت کنید. تازه همه ی اینها بکنار می دانید جوامع اسلامی یا مسیحی یا … از کجا پدید می اید نه از گرویدن مردم بلکه اجبار یا ایزوله مردم مشخصی در یک مرز دینی ملی.
در برگ پيشين ( پست ……) خانم « مريم » و جناب « ياران» كه خدا نگهدارشان باشد ، مركب قلم را در ميدان كاغذ به جولان درآوردند و درتاييد و رد اسلام ، سندها آوردند و دليل ها ارائه دادند و با اين مبارزه ي علمي ، تاييد ها و تكذيب ها برانگيختند.
امروز ، جامعه به دلايلي كه نياز به شرح آن نيست ، درحال تقسيم به دو قطب كلان است . قطب دينداران و قطب بي دينان ؛ و چه بخواهيم و چه نخواهيم اين حركت درحال گسترش مي باشد.
آنچه بايد مورد توجه واقع شود اين است كه ؛ حال كه بايد از اين گذر گاه بگذريم و ازاين گذرگريزي نيست ، چه بايد كرد؟
احتمالا ، ما ، نسبت به كشورهاي همجوار و جوامعي كه چون ما مي هستند ، دچار سرعتي غيرمعمول شده ايم و گويا ، آنچه در چند سده در اروپا اتفاق افتاد ، در چند دهه دراينجا به وقوع خواهد پيوست.
اگر چه ، شايد برخلاف ميل ما باشد اما ، بنا به قانون حاكم برهستي ، هرعملي را عكس العملي است و عمل حكام ِ ديني ، عكس اش بي ديني و ايمان سُستي شده كه امروز شاهد آنيم.
سه دهه ي پيش ، بيش از 90 درصد نماز خوان داشتيم و امروز ، به لطف سازمان هاي عريض و طويل تبليغات ِ ديني ، 90درصد بي نماز داريم .
شرايطي كه دراين سي و اندي سال بركشورگذشت سببي بود تا نسل قديم كه دين باور بودند ، ديگر حرفي دردفاع از دين نداشته باشند و گاه نيز خود از دين برگردند ؛ و جوانان نيز كه مثل همه ي مردم دنيا ، خواهان زندگي بهترند ، دراثر فقر و بيكاري و فسادهاي اداري و غيره از اهل دين كه همان اهل دولت اند بيزاري جسته و آن سخن معروف را بگويندكه : « ازطلا بودن پشيمان گشته ايم / مرحمت فرموده ما را مس كنيد.» و آرزوكنند كه ايكاش كافركيشي چون ژاپني ها يا نامسلماني مانند غربي ها مي بوديم ولي مانند آنها زندگي مي كرديم و دراين راستا ، نخست خرده گيري را از برخي روحانيان و بعد از كـُل ِ روحانيت و سپس از مذهب و درنهايت از دين نمايند و به قول مشهور كاسه كوزه ي خرابي و نابساماني را به گردن دين بيندازند و همانطور كه شاهديم ، هر روز بيشتر از ديروز به كندو كاو در تاريخ دين بپردازند و نخست دين گريز و سپس دين ستيزشوند.
اگر بخواهيم خود را گول نزنيم و جريان اجتماعي را نه آنطور كه دوست داريم ، بل چنان كه هست ببينيم ، شاهد اين خواهيم بود كه هرروز بيش از پيش از دينداران كاسته و به بي دينان افزوده مي شود و ما را چاره اي نيست مگر تغيير راه ، تا شايد ، بي ديني به لاابالي گري مبدل نشود.
براي اين كه مصداق شعر حافظ نشويم كه گفت : « ما را به رندي افسانه كردند / پيران جاهل ، شيخان گمراه » و با جاهل شدن خود ، عمله ي بي مزد و مواجب شيخان گمراه نگرديم بايد چاره اي انديشيد. ديگر زمان آن گذشته كه بخواهيم جوانان تحصيل كرده و دانشگاه رفته را با لفاظي به فريبيم و از تفكرات غيرمنطقي خود دفاع كنيم . جوان امروز ، جوان ِ پنجاه سال پيش نيست كه بشود او را خام كرد . او اگر ازما بيشتر نداند كمتر نيز نمي داند . بايد باورش كنيم و احترامش بگذاريم.
امروز جوانان ما برعليه باورهاي ما برخاسته اند.آنان از خشونت بيزارند و ازهرچه آدم خشن كه درتاريخ و دور و بر آنهاست نفرت پيدا كرده اند. از عدم تساوي بيزارند. از دروغ بيزارند .
حكومت به آنها دروغ گفته ، تبعيض قائل شده ، خشونت كرده ، و ده ها سال است كه جز مرگ و جنگ و نفاق ، چيزي را تعقيب نكرده و اين اعمال ،عكس العمل هايي را در پي داشته و دارد كه از جمله نفرت از همه ي تبعض گران است .نفرت از همه خشونت طلبان است ، نفرت ازهمه دروغ گويان است.
و ، حال ، ما مي خواهيم ، آنها را بفريبيم ، و دگر بار ، همچنان كه ما را فريفتند و خام كردن ، جوانانمان را خام كنيم تا از عقايديمان دفاع كرده باشيم. زهي خيال باطل .
خود را خسته و بدنام ، واعتماد آنها را به خود سُست نكنيم و بيهوده دلايل و براهين غير خردمندانه نياوريم كه ، اگر براي يك كار اشتباه هزار دليل بياوريم مي شود هزار و يك اشتباه .
شك نيست كه از آغاز كودكي تا كهنسالي به عشق علي و حسن و حسين زيسته ايم . گريه ها كرده ايم. عزاها رفته ايم . برسرو سينه ها كوبيده ايم ؛ و تك تك سلول هايمان پراست از خاطرات دوران كودكي و جواني كه در كنار هم مذهب هايمان، در راه دين خدا و مذهب اولياء بوده ايم و اين خاطرات ، آگاه و ناخودآگاه برايمان لذت بخش است وياد آوربسياري از صحنه ها . اما ، حقيقت اين است كه اشتباه كرديم.
ما اسير اوهام بوديم . ما ازتاريخ هيچ چيزي نمي دانستيم . ما مانند طوطي بوديم كه جز تقليد چيزي نياموخته بوديم . ما خطا كرديم . ما محقق نبوديم . هزار بار قرآن را خوانديم . هزار با مفاتيح الجنان را خوانديم ،هزار بار زيارت عاشورا خوانديم اما همه را براي ثواب.
ما به خود دروغ گفتيم و دروغ مي گوييم . ما اهل تحقيق نبوديم . ما نرفتيم ببينيم اين هايي كه اسطوره هاي ما بودند كه بودند . ما فقط گريستم ، چون صداي مداح حزن انگيز بود . چون ملا روش گريه انداختش خوب بود . ما گريستيم به چيزي كه نمي دانستيم چيست .
هرسال ده و بيست و سي و گاه ،چهل روز سياه پوشيديم . درمراسم سوگواري خاك برسر ريختيم . سينه ها را خراشيديم . پشت مان را با زنجير سياه كرديم و گاه ، فرق خود را با قمه شكافتيم ، بدون اين كه بدانيم حسين كيست.
چه دعواهاي حيدري و صفدري كه با دراويش نكرديم . چه لعنت ها كه برعمر نفرستاديم . چه خشونت ها كه به غيرمسلمين ننموديم . چه تهمت ها كه به غيراهل مذهب و دينمان نزديم . بي اين كه بدانيم حيدركيست ؟ صفدر كيست ؟ عمركيست؟ غيرمسلمان چه مي گويد و آن كه هم كيش و هم آيين ما نيست چه مي انديشد؟
ما معتاد بوديم . معتاد . معتاد به دينمان . به مذهبمان . به باورهايمان. جهان ما كوچك بود . كوچك . به اندازه عقلمان.
و امروز ، جوانان برما شوريده اند . نه برما . كه برباورهايمان . و باز، مثل هميشه ، به حساب خود ، برايشان دليل مي آوريم. چه ساده ايم ما .
مي گوييم كه مذهب ما، مذهب عدل و داد است و علي را در داستان فروش زره ، و تن دادن به قضاوت قاضي، مظهر عدالت معرفي مي كنيم. پاسخ مي دهند كه در داستان آن عرب و هفتاد درهم نيز علي عادل بود؟ مي گوييم فلان آيه قرآن از صلح مي گويد . مي گويند فلان آيه را نيز ببين . مي گوييم خويشتنداري محمد را در زمان خديجه ببين . مي گويند ازدواج عايشه و فلان را ببين . مي گوييم فلان آيه سخن از عدالت مي گويد . مي گويند فلان آيه كه زن را نصف مرد مي گويد را نيز ببين و خلاصه ؛ هرچه سر مي آوريم كلاه مي آورند . چرا ؟ چون مثل ما نيستند كه تنها به حرف هاي آخوند و نوحه خوان بسنده كرده باشند. اين ها اهل تحقيق اند. كاوشگرند. جستجو مي كنند. مي گوييم اين كتاب عالمان است و از هردروغي مبرا . مي گويند: چهل شبانه روز درشكم نهنگي به سر بردند يا دروغ است و يا غيرعلمي . مي گوييم صلح و سلام و عدالت دراين كتاب است . مي گويند : براي كشتن يك شتر يك قوم را هلاك كردن صلح و سلام است و عدل؟ مي گوييم :عقل بشر قادر به درك همه چيز نيست . مي گويند : بشري كه امروز از منظومه ي شمسي خارج شده نمي فهمد و كسي كه فكر مي كرد ستاره هاي ميخ هايي هستند كه آسمان را نگه ميدارند مي فهميد؟ مي گوييم زن به دلايلي مختلف بايد نيمه مرد باشد . مي خندند . با صداي بلند . كه يعني …
بهتراست با اين ها مثل علما و دانشمندان برخوركنيم . نه مثل مشتي مقلد كه جز پخته خواري كاري چيزي بلد نيستند، و گوش به دهان آقا و شيخ شان دوخته اند تا «هرچه استاد ازل گفت بگو … » را گويند.
در چنين وانفسايي چه بايد كرد ؟ بايد شجاعت بخرج داد. بايد واقعيت را چنان كه هست ديد ، نه چنان كه مي خواهيم .
محكمه پسند نيست كه بگوييم ما از حزب نازي بخش هاي خوبش را برمي داريم. ما از موسيلني حرف هاي خوبش را برمي داريم .
« به عمل كار برآيد به سخنراني نيست » . همانگونه كه ما مايل نيستيم افراد خوش سخن ِ بدعمل را پيروي كنيم ، جوانان نيز حاضر نيستند افرادي كه درعمل كارهاي ناشايست كرده اند اما سخنان خوب گفته اند را پيروي كنند. از ياد نبريم كه آموزش بيش از اين كه با گوش باشد با چشم صورت مي گيرد و عمل ِ افراد مهم تر از حرف آنهاست.
دوره ي عيسي و موسي و محمد گذشته . عصري ديگر آمده . بهتر است خدا را به مسلخ نبريم تا محمد را نجات دهيم. بهتراست جرات اين را بيابيم و صراحتا بگوييم كه اين خدا نبود كه زن را نصف مرد اعلام كرد. اين سخن محمد است نه خدا. اين خدا نيست كه فرمان حمله و قتل مشرك و كافر را مي دهد . اين سخن محمد است نه خدا . اين خدانيست كه بين مسلمان و غيرمسلمان تفاوت مي گذارد . اين محمد است نه خدا .
نگذاريم نام مقدس خدا با نام مدعيان ِ رسالت اش گره بخورد. دوره اديان گذشته ، و عصر تك ديني فرا رسيده است. بشر امروز حاضر نيست دست به كاري احمقانه بزند و به نام دين و مذهب همنوعش را بكشد و تحقير كند . دوره ي شيعه و بهايي و سني و يهودي و زرتشتي و مسيحي و بودايي و غيره ، گذشته . امروز جهان يك دهكده است و بيش از يك خدا ندارد. الله و ايزد و يهوه و امثالهم ديگر در ذهن بشرِ مدرن جايگاهي ندارند. همه بايد بروند . بي استثناء . دير و زود دارد ، سوخت و سوز ندارد . همه بايد بروند. فقط يكي بماند . خدا . خدايي كه نه در بند قوميت است و نه درقيد مليت . خدايي كه ازآن همه است و به هيچ وجه و تحت هيچ نامي اجازه نمي دهد خوني ريخته شود . حتي خون گوسپندي در مكه يا مذبحي ديگر.
امروز بشر از خونريزي بيزاراست. از حرف هاي سفيهانه اي كه مشتي نادان يا مغرض ساخته و بين افراد بشر اختلاف انداخته اند متنفراست. خداي امروز بشر نه عرب است و نه عجم. نه انگليسي و نه اسراييلي . خداي همه است . قوم برگزيده ندارد. اهل جنگ نيست و جز خوبي هيچ صفتي را دارا نيست. تجلي خداي امروز نه در مكه است و اورشليم و نه در بيت اللحم . خدا بشر امروز در آنجايي است كه عشق و دانش درآنجاست و پيامبرانش دانشمندان و عاشقانند.
بايد همه ي كتاب هاي بظاهر آسماني را بست و همه را به موزه سپرد . خداي بشرامروز، رسول و پيامبرتفرقه افكن و خونريز، نمي خواهد . آن كه خرد دارد و عشق مي ورزد ، او پيامبرخدا و نماد و نشانه اش در روي زمين است.
« اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد / معبود همين جاست بياييد بياييد
معشوق تو همسايه ديوار به ديوار / در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟
گر صورت بي صورت معشوق ببينيد / هم حاجي و هم كعبه و هم خانه شماييد
… مولوي»
————————–
سلام دانشجوی گرامی
سپاس از نوشته ی شورانگیز و عالمانه و هوشمندانه تان. گرچه من به بخش هایی از نوشته ی شما با رویکردی دیگر می نگرم، اما چرا از قلم ناب شما و زاویه ی بدیعی که برای انبساط سخن خود اختیار کرده اید یاد نکنم. یکی از دوستان برای من نوشته بود – درهمین بخش کامنت ها – که نوشته های خوانندگان سایت از نوشته های شما – نوری زاد – محققانه تر و جذاب تراست. ومن صمیمانه براین سخن تأکید وتأیید می ورزم.
سپاس ازشما
.