سر تیتر خبرها
نقص پرونده (محمد نوری زاد)

نقص پرونده (محمد نوری زاد)

یکی از مسئولان وزارت علوم، درمحفلی خود را به من رساند وبا صدای لرزانی که ازعمق نگرانی و ترس و افسوس برمی آمد، گفت: آقای نوری زاد، وزارت اطلاعات، علاوه برمحروم کردن جوانان جنبش سبزازتحصیل، همین چند روزپیش نیزحدود سی نفرازدختران وپسران قبول شده ی دانشگاهها را به بهانه ی “نقص پرونده” ازتحصیل محروم کرد. وبا نگاه به اطراف ادامه داد: شما درحوزه ی دانشگاه ودانشجویان هرکجا به عبارت ” نقص پرونده ” برخوردید، بدانید وآگاه باشید که: صاحبان پرونده های ناقص حتماً ” بهایی” اند. واین داستان نقص پرونده بهانه ی بی دلیلی است برای راندن اینان. وگرنه اگرپرونده ی این جوانان نقصی می داشت هرگزبه مرحله ی تعیین رشته راه نمی یافتند.

نگاهی به جمال مبارک آن مسئول انداختم وبشوخی گفتم: گلی به کنج جمال شما مسئولان که آنها – برادران – تحکم می کنند وشمایان سربه اطاعت خم می کنید واعتراضکی که نمی کنید همراهی نیزمی کنید. نگاهی ازجنس عاقل اندرسفیه به من کرد ومن ومن کنان گفت: حالا گیریم کارهیچ، آبروهیچ، زندان هم هیچ، ما اما خانواده داریم آقای نوری زاد. که یعنی: اگرخانواده نداشتیم، شاید یک کاری می کردیم. واحتمالاً پای مخاطرات این ظلم مسلم می ایستادیم. ومن، به دوردستها خیره ماندم. به جایی که عرب نی می اندازد. وبه جایی که انصاف وانسانیت وتاریخ واسلام ومسلمانی واخلاق وسیره ی نبوی به تحت الحنک ونعلین ملایان حکومتی که می رسد، پوست می اندازند ومعنای دیگری اختیارمی کنند.

می گویم: آقایان امنیتی وعلمای حکومتی، ازچه درهراسید؟ ازاین که یک جوانک بهایی به دانشگاه شما راه یابد وازآموزه های اسلامی شما متآثرشود وبدلیل حقانیت واستحکام اسلامتان بدان روی آورد؟ یا مثل دانشجویان اصیل خودمان با ذات هرچه رنگ اسلام حکومتی دارد آشنا وازآن متنفرگردد؟ دنیا بکامتان حضرات. یاد این سخن یکی ازملایان حکومتی افتادم که ازقول بنده خدایی می گفت: دنیا اگریک لقمه شود، همان یک لقمه باید نصیب فرد مؤمن شود. وبلافاصله ازمؤمن لباسی می برید ومی دوخت انگ چارستون هیکل خوش قواره ی خودش.

محمد نوری زاد
بیست ودوم شهریورسال نود ودو – تهران
Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

25 نظر

  1. -«نتایج اومده، پسرم؟»
    -«نه؛ هنوز چیزی نیومده روی سایت»

    دروغ گفتم؛ خیلی ناخودآگاه. نتیجه ها اومده بود. خیلی شفاف و واضح: «کد رشته قبولی: مردود؛ عنوان رشته قبولی/نام دانشگاه: مردود». نمی خواستم بابام رو که مثل همیشه با تمام احساس به موفّقیّت درسی بالقوّه ی من دل بسته بود، ناامید کنم. خودم هم باورم نمیشد؛ یا نمی خواستم باور کنم؛ یا اینکه می خواستم این موضوع رو اوّل با خودم در میان بگذارم، بعد با خانواده ام. چند بار مرورگر رو بستم و دوباره باز کردم، چند بار مشخصّات خودم رو وارد کردم، ولی این «مردود» لعنتی همچنان سرجاش بود. پیش خودم می گفتم لابد مشکل از سایت سازمان سنجش باید باشه. آخه اوّلین دفعاتی بود که برخی از مراحل ثبت نام و اعلام نتایج کنکور سراسری به صورت اینترنتی و آنلاین شده بود. تازه جدا از اون هم، مثل بابا، از روی اشتیاق فراوان و قلب تپنده و مغز مشوّش – که نمی توانستم جلوشان را بگیرم –، یکی دو ساعت زودتر از اونی که سازمان سنجش گفته بود بیدار شده بودم که به سایت اعلام نتایج سر زدم. شاید یه کم باید صبر می کردم و بعدتر سایت رو چک می کردم.

    ساعات اوّلیّه ی صبح بود و هوا هنوز گرگ و میش. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم توی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم. فکر می کردم اگه من به خواب برم، واقعیّت ها هم با من به خواب میان و به کابوس تبدیل میشن، بعدش شاید بشه توی خواب یه کاری کرد که همون جا بمونن و موقعی که بیدار میشی بگی: «فقط یه کابوس بود، همین.»

    هرچند، هلاکوی درونی خیلی سریع از همون اوّل فهمیده بود قضیه از چه قراره: « پسر! همون بلایی سر تو داره میاد که سر خواهر و برادر بزرگترت در سال های پیش اومده. همون اتّفاقی داره برای تو میفته که برای بچه های «نقص پرونده» ای رُخ داده! این ترجیع بند بدآهنگ محرومیّت تحصیل بهائیان همچنان با صدای نکره اش مشغول به آواز است! بفهم، احمق جون، محروم شدی! دانشگاه بی دانشگاه!»

    قبل از اینکه تلاش کنم که به خواب برم، سعی کردم یه کم موضوع رو تحلیل کنم. همیشه ریاضیاتم عالی بود؛ یا حداقل مدال نقره المپیاد ریاضی کشوری و نمره ی 96.3 درصد توی ریاضی کنکور این مفهوم رو به مغزم القاء کرده بود. بلافاصله با اعداد بازی کردم: رتبه ی منطقه شده 54؛ حالا گیرم با رتبه ی کلّ کار کنن می گیریم 76. برای انتخاب رشته هم – با اینکه واقعا” نیاز هم نبود – 26 تا اولویّت بندی کرده بودم. حالا که «مردود» شدم، یعنی اینکه ظرفیت رشته های مرتبط با ریاضی و رشته های مرتبط با کامپیوتر در دانشگاه های شریف، تهران، امیرکبیر، خواجه نصیر و چند تا دیگه روی هم رفته 76 تا نمیشه. یا به عبارتی – بنا بر «اصل لانه کبوتر» (!) – لابد اکثر این رشته ها با ظرفیّت دو نفر هستند، چون اگه هر کدوم 3 تا دانشجو هم می پذیرفتند، من یکی در بدترین حالت می بایست توی یکی از گزینه ها «قبول» میشدم. به هر حال، «مردود» شدن من، شوخی کثیف و به غایت بی مزّه ای بود.

    – «پا شو هلاکو… پا شو چک کن ببین نتیجه کنکور اومده یا نه.»

    بابام منو بیدار کرد. این دفعه خودش هم توی اتاق موند که با هم سایت سازمان سنجش رو چک کنیم. مامان هم بیدار شده بود و به ما پیوست. این طور که پیدا بود، کلک «تبدیل واقعیّت به کابوس» کار نکرده بود. بابا که تمام تلاش ناموفّق خودشو می کرد که بغضش رو پنهان کنه بهم گفت: «ایراد نداره، پسرم. تو تلاش خودتو کردی. با رتبه ی کنکور خودت رو نشون دادی و مایه افتخار ما هستی». از اون طرف هم مامان با لحنی لبخندگونه به من امیدواری می داد: «همین «علمی» خودمون هم خیلی خوبه و خیلی جاها توی خارج قبولش دارن. خواهرت هم همین جا درس خوند که الان داره توی منچستر فوق می خونه.». دیگه همه بیدار شده بودند و دایره اندوه محرومیّت تحصیلی من –طبق طبیعت ماهیّت خانواده مان – مادربزرگ، خواهر و برادرم را نیز در بر می گرفت.

    داداشم گوشی تلفن برداشت و گفت: «بیا. به خانم و آقای طائفی زنگ بزن». ایده خوبی بود. تماس با خانم و آقای طائفی (آقای طائفی و خانم کمال آبادی) تعامل با زوجی بود که یکی عضو «خادمین» بود و دیگری عضو «یاران». محال بود بدون نتیجه باشه. زنگ خورد و گوشی رو برداشتند و من هم ماجرا رو براشون تعریف کردم. برادرم کنارم بود و در حین مکالمه دائما” بهم اشاره می کرد که چی بگم و من هم بدون اینکه دقیق پردازش کنم می گفتم: «من حاضرم این موضوع رو از مراجع رسمی و قانونی تا هر جا که شده پیگیری کنم؛ حتّی اگه شده در دادگاه های بین المللی حاضر خواهم شد». بعد از اینکه متوجّه معنی جمله ی آخرم شدم، قیافه ام مثل علامت سؤال و علامت تعجّب شده بود. خانم طائفی فقط گفت: «الآن میایم خونتون، هلاکو جان». ظرف کمتر از بیست دقیقه صدای زنگ در اومد. همه با هم در پذیرایی نشستیم. لحن صحبت این دو عزیز مثل همیشه دلنشین و آرامش بخش بود؛ در عین حال که خالصانه ابراز تأسف می کردند، مشفقانه دلداری می دادند و مفاهیم و منظورشان را خیلی شفّاف و دقیق عنوان می کردند، امّا آسودگی کلامشان به سان مکالمه ای در خصوص چگونگی وضع آب و هوا بود.

    صورت مسئله واضح بود: محرومیّت رخ داده و احقاق حقوق حقّه تحصیل مسقل از نتیجه دادنش برای ورود به دانشگاه (که احتمالش تقریبا” برابر با صفر است) باید صورت پذیرد. لحظات تعیین کننده ای بود. عزمم جزم شد و اراده ام راسخ. آن لحظه نطفه ی شروع پیگیری های قانونی من در مراجع ذی ربط بود: از سازمان سنجش و وزارت علوم گرفته تا کمیسیون های مختلف مجلس؛ از کانون وکلا تا دفتر حقوق شهروندی تهران و دفتر حقوق بشر قوّه قضاییه. آن هلاکویی که ساعاتی قبل محرومیّتش را تنها با خود مطرح می کرد، اکنون می خواست با جهانیان این موضوع را به اشتراک بگذارد.

    شش سال از آن روز می گذرد. می شُد بهائی نبود و وارد بهترین دانشگاه شد. می شُد «به آغوش اسلام بازگشت» و «از فرقه ضالّه مضلّه ی بهائیّت دوری جست» و مسیر تحصیلی هموارتری داشت. الآن که برمی گردم و آن روز ها از نظر می گذرانم می بینم که شاید دلیل اینکه در آن روزها خود را معتقد به «اسلام شیعه اثنی عشری» – ولو در ظاهر – معرّفی نکردم بیشتر متوجّه پیروی من از سنّت جامعه بهائی بود تا اعتقاد شخصی خودم؛ شاید پاسخ ِ «چون ما دروغ مصلحتی نداریم و عقیده مان را پنهان نمی کنیم» ِ من در برابر سؤال ِ «خُب، چرا نگفتی مسلمون و نرفتی دانشگاه؟ می تونی در قلبت به هر اعتقادی معتقد باشی» ِ دوستان کنجکاوم در آن روزها بیشتر حالت شعار داشت؛ حتّی شاید برخی پیگیری هایم از مراجع قانونی را صرفا” به خاطر عهدی که با خودم بسته بودم انجام دادم یا فقط به خاطر اینکه منفعل نبوده باشم.
    ولی مسئله اینجاست که اگر با این ذهن، فکر و چارچوب اعتقادی کنونی ام باز هم به آن زمان بازگردم، همان رویه ی بیان عقیده را پیش می گرفتم که پیش گرفتم، و به سؤال دوستان همان پاسخی را می دادم که دادم، و با همان جدّیّت، بلکه بیشتر، به پیگیری حق تحصیل از دست رفته ی خود می رفتم که رفتم؛ با این تفاوت که این بار دقیقا” آگاهم که چه می کنم و کاملا” واقفم که چه می گویم و تماما” معتقدم به کلّیّه ی سخنان و اعمالم؛ زیرا که می دانم این نوع رویکرد، علی رغم هزینه ی گزافش، نقطه ای برای احیاء مفاهیم فراموش شده ی اخلاق و انسانیّت در ایران و جهان است.

    هلاکو رحمانیان

    1 مهر 1392

     
  2. ترانه گلم
    ۱۳ ساله بودی که مجبور به ترکت شدم . روز ۲۵ اردیبهشت ۸۷ که تو در آستانه امتحانات پایان سال کلاس دوم راهنمایی بودی، ساعت شش صبح بود، بیدار شده و روپوش پوشیده بودی و می خواستی به مدرسه بروی که مامورین اطلاعات برای دستگیری من آمدند تا ظهر منزلمان را به هم ریختند و بعد مرا بردند . مامورین به توکه حاضر بودی گفتند به مدرسه برو اما من نگذاشتم .می خواستم در آخرین لحظات در کنارم باشی و یا من در کنارت باشم، از آن روز تاکنون تمام بار مسئولیت من در خانه بر دوش تو افتاده است .
    درست سه سال قبل از آن یعنی روز ۴ خرداد ۸۴ بود و تو کلاس چهارم دبستان بودی منتها این بار دقیقا وسط امتحانات آخر سالت به خانه ما ریختند و مرا بردند .
    روزی که کارنامه ات را می گرفتی توانستم از زندان به تو زنگ بزنم و فهمیدم معدل نمره هایت ۲۰ شده است . سال ۸۷ تا مدتها نتوانستم به تو زنگ بزنم، در واقع ۴ ماه تمام همدیگر را ندیدیم و بعد از۴ ماه چند دقیقه ای دیدمت و فرصت نشد از نتایج امتحاناتت بپرسم ولی بعدها فهمیدم که معدلت بسیار عالی و نزدیک ۲۰ بوده است .اواسط سال تحصیلی ات در سوم راهنمایی بودی که ما را از زندان برای بازپرسی به دادسرا می بردند . در جلسه ملاقات بعد از اتمام بازپرسی از زبان بارجویمان که در ملاقات حاضر بود شنیدی که در کیفر خواستم برایم مجازات اعدام درخواست شده، اگر چه متاثرشده بودی و آرام اشک می ریختی اما حتی برای اعدام من نیز خودت را آماده کرده بودی . این بار وسط امتحانات پایان سال به بیماری سختی مبتلا شدی که ابتدا پزشکان آن را تشخیص ندادند و بعد فهمیدند آپاندیس حاد است و درست در میان امتحاناتت تحت عمل جراحی قرار گرفتی و نتوانستی در ۳ تا از امتحاناتت شرکت کنی و به ملاقات من بیایی . باز هم پس از دریافت کارنامه ات در شهریور ماه معدلت نزدیک ۲۰ بود.
    شنیدم در یکی از آن روزها که در خانه تنها بودی سریالی به ظاهر تاریخی ولی سراسر دروغ و ساختگی به نام “سالهای مشروطه “تماشا می کردی که در آن به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن،مقدس ترین اعتقاداتت را به باد سخره واهانت گرفتند و تو دلت شکست و در تنهائیت گریستی .من هم در گوشه سلولم در فقدان انصاف گریستم و با خودم گفتم آیا این هموطنان هنرمندم می دانند چه بلایی بر سر” تاریخ “و” عدالت” و قلوب جمعی از هموطنان مظلوم شان می آورند.
    آن روزها گذشت به کلاس اول دبیرستان رسیدی که ما را از زندان اوین به زندان رجایی شهر منتقل کردند وقتی برای اولین بار در آنجا به ملاقاتم آمدی تنها بودی. چون ملاقات بستگان زن و مرد درجه اول یک هفته در میان و به طور متناوب بود . یک هفته تو و هفته دیگر پدرت به ملاقاتم می آمدید . در اولین ملاقات از دیدن فضای آنجا و دیدن زندانیان عادی که به خاطر اعتیاد شدید تمام دندان هایشان ریخته بود و سراسر بدن شان در اثر ضربات تیغ ناشی از خود زنی پر از جراحت بود و نیز از دیدن من که با چادر بسیار کثیف ، کهنه وپاره ی زندان که برای ملاقات مجبور به پوشیدن آن شده بودم ، آن هم در یک سالن تاریک و از پشت شیشه های کثیف که نرده های آهنی آن را می پوشاند دوباره اشکهایت آرام بر گونه هایت ریخت می ترسیدی نکند هم بندی هایم بلایی بر سرم آورند.اگر چه حتی برخی به این کار تحریک شده بودند اما غافل از اینکه آن قربانیان قلوبی پاک و مهربان داشتند .
    در اردیبهشت سال ۹۰ که باز هم برای امتحانات پایان سال آماده می شدی ما را به زندان قرچک منتقل کردند . ۱۶۰ نفر در یک سالن کم نور، بدون هوا در محیطی پر از همهمه و هیاهو وفریاد و نزاع . در سالنی که روشنایی اش فقط چند لامپ مهتابی بود و تنها در پرتو آن نور می شد دود غلیظ سیگار زندانیان را تشخیص داد و در میان همهه اش رکیک ترین الفاظی که بسیاری از آنها را تا آن روز حتی نشنیده بودم، قابل شنیدن بود .تو همه اینها را در ملاقات ها دیدی وشنیدی و رنج بردی. اما ضعیف نشدی .
    در آن روزها یاد حرفت می افتادم که قبل از دستگیری ام در سال ۸۷ به من زدی . وقتی به قصد آماده ساختنت از تو پرسیدم :”ترانه اگر مرا دستگیر کنند ناراحت می شوی ؟”
    گفتی سال ۸۴ که تو را گرفتند کوچک بودم و نمی فهمیدم بر تو چه می گذرد برای همین فقط دلم برایت تنگ می شد. اما این بار هم دلم برایت تنگ می شود و هم دلم برایت می سوزد.دلت سوخت . بسیار هم سوخت. اما باز در آن سال و سالهای بعد معدلت نزدیک به ۲۰ بود .
    سال ۹۲ شد. روزی در ملاقات، کارنامه پیش دانشگاهیت را برایم آوردی . باز هم معدلت نزدیک ۲۰ بود .کارنامه ات را با افتخار به همه نشان دادم . رئیس اندرزگاه هم که کارنامه ات را دید گفت انضباطش مثل مادرش ۲۰ است .
    کنکور داشتی و پدرت در سفر بود و در خانه تنها بودی. روز قبل از کنکور سرما خوردی و تب کردی خودت تنها به مطب دکتر رفتی و به پزشک گفتی فردا کنکور دارم کاری کنید که بتوانم امتحانم را بدهم.
    همسایه مهربان که من قبلا ندیده بودم و نمی شناختمش تو را به محل امتحان کنکور برد . امتحان دادی و رتبه ای حدود ۴ هزار در کنکور ریاضی آوردی.
    روز پنج شنبه ۲۱/۶ /۱۳۹۲ نتیجه کنکور مشخص شد چون امکان و اجازه تلفن نداشتیم باید تا یکشنبه یعنی ۳ روز بعد منتظر می ماندم تا در ملاقات از نتیجه کنکور مطلع شوم .با اینکه در این ۳۳ سال از سال ۵۹ که انقلاب فرهنگی شد یعنی همان سالی که من دیپلم گرفتم و به خاطر اعتقاد به دیانت بهایی از ورود به دانشگاه محروم شدم، تاکنون یعنی سال ۹۲ جوانان بهایی از ورود به دانشگاههای کشورشان محروم بوده اند، امسال ما همه امیدوار بودیم که با تغییر فضای سیاسی کشور و روی کار آمدن دولت جدید، با وعده های از بین بردن فضای امنیتی در کشور و امکان ادامه تحصیل دانشجویان ستاره دار، با شعار دولت تدبیر و امید بالاخره بتوانی در کشورت، کشور محبوبت تحصیل کنی .
    جالب است که هیچکدام از هم بندی هایم با اینکه می دانستند ۳۳ سال است جوانان بهایی از تحصیلات عالیه محرومند باور شان نمی شد که باز هم با نیرنگ ” نقص پرونده ” تو و دوستانت از تحصیل محروم شوید.
    وجالبتر آن است که بعضی از مسوولینی که ما در زندان با آنها سر و کار داریم حتی نشنیده بودند و نمی دانستند که سالهاست عده ای از شایسته ترین جوانان هموطنشان به صرف بهایی بودن از ورود به دانشگاه های کشورشان محرومند.
    این روزها ندای پر صلابت “هل من نصر ینصرنی”که در روز عاشورا از لسان مبارک مولای عالمیان حضرت امام حسین از روی قوت و نه از سر ضعف در صحرای کربلا طنین انداز بود و با این ندا از عموم مردم برای تحقق آرمان عدالت و انصاف و محو ظلم طلب نصرت می فرمود با قوت در گوشم طنین می افکند و با خودم می گویم آیا در میان هموطنانم هستند کسانی که به نصرت عدالت برخیزند آیا کسانی هستند که داستان” ترانه “و” ترانه ها ” قلوب شان را به درد آورد ، بلرزاند و نیروی دادخواهی در گامها و کلام شان بر انگیزد.
    من امروز پس از ۵ سال و نیم از گوشه زندان به تاسی از مولایم بار دیگر خطاب به هموطنان عزیزم و اهل عالم می گویم : “هل من ناصر ینصرنی ؟”
    فریبا کمال آبادی
    زندان اوین-بند زنان
    شهریورماه ۱392

     
  3. سلام استاد
    این را خوانده اید؟

    دست‌کم ۳۰ داوطلب بهایی در کنکور امسال با «نقص پرونده» مواجه شده‌اند

    منبع: تقاطع

    تقاطع: درحالی‌که جعفر توفیقی، سرپرست وزارت علوم در ایران، در اظهارنظرهای متعدد خود پس از قرار گرفتن در این سمت، وعده داده که در سال جاری تحصیلی، هیچ دانشجویی به دلیل مسایل سیاسی و عقیدتی، “ستاره‌دار” نخواهد شد، گزارش‌ها حاکی از آن است که با اعلام نتایج نهایی کنکور سراسری سال ۹۲، در سایت سازمان سنجش، در مقابل نام بسیاری از داوطلبان بهایی، در زیر قسمت وضعیت قبولی، «نقص پرونده» درج شده است.

    محمد نوری‌زاد، روزنامه‌نگار منتقد رهبر حکومت ایران، در یادداشت کوتاهی که روز جمعه (۲۲ شهریور-۱۳ سپتامبر) دروبسایت شخصی‌اش نوشته، با تایید این خبر به نقل از یکی از مسوولان وزارت علوم، گفته که «داستان نقص پرونده، بهانه‌ی بی‌دلیلی است» برای محروم از تحصیل کردن بهاییان.

    آقای نوری‌زاد به نقل از این مسوول، تعداد دانشجویان بهایی محروم از تحصیل‌شده‌ را در آزمون امسال دانشگاه‌ها، ۳۰ نفر اعلام کرده و نوشته است: «درحوزه‌ی دانشگاه و دانشجویان هرکجا به عبارت “نقص پرونده” برخوردید، بدانید وآگاه باشید که: صاحبان پرونده‌های ناقص حتماً “بهایی”اند. واین داستان نقص پرونده بهانه‌ی بی‌دلیلی است برای راندن اینان. وگرنه اگرپرونده‌ی این جوانان نقصی می‌داشت هرگز به مرحله‌ی تعیین رشته راه نمی‌یافتند.»

    عبارت «نقص پرونده» پیش از این نیز برای گروهی از پذیرفته‌شدگان مرحله‌ی اول آزمون دکترای امسال مشاهده شده بود اما رییس سازمان سنجش آموزش کشور با اعلام این‌که درج این عبارت «به هیچ عنوان به معنی رد صلاحیت عمومی این افراد نیست» بلکه «این دسته از پذیرفته‌شدگان فرم صلاحیت عمومی خود را تکمیل نکرده‌اند و پس از تکمیل آن و دریافت استعلام می‌توانند تحصیل خود را شروع کنند و نگرانی از این بابت وجود ندارد».

    ابراهیم خدایی روز ۱۴ شهریور در گفتگو با خبرگزاری مهر تاکید کرده بود که «این داوطلبان که پذیرفته شده‌اند مطمئن باشند که کسی به جای آن‌ها معرفی نشده است و محل‌های آن‌ها در دانشگاه‌ها نگه داشته شده است. با این افراد از سوی سازمان سنجش تماس گرفته شده که فرم صلاحیت عمومی را تکمیل کنند و پس از تکمیل مدارک می‌توانند تحصیل خود را آغاز کنند».

    هرچند که این اظهارات، امیدواری‌ها را نسبت به عدم محروم شدن دانشجویان از تحصیل در سال تحصیلی جاری افزایش داد، اما مواجه شدن داوطلبان بهایی کنکور سراسری امسال با عبارت «نقص پرونده» در سایت سازمان سنجش، حاکی از آن بود که دست کم برای این گروه از شهروندان ایران، در دولت جدید نیز در بر همان پاشنه‌ی قبلی می‌چرخد.

    گفتنی است با این‌که اصل نوزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی صراحت دارد که «مردم‏ ایران‏ از هر قوم‏ و قبیله‏ که‏ باشند از حقوق‏ مساوی‏ برخوردارند و رنگ‏، نژاد، زبان‏ و مانند اینها سبب‏ امتیاز نخواهد بود»، اما شهروندان بهایی بر اساس یکی از مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی، که می‌‌گوید تنها معتقدان به یکی از ادیان الهی تصریح شده در قانون اساسی کشور یعنی مسلمانان، کلیمیان، مسیحیان و زرتشتیان، می‌توانند در دانشگاه‌های کشور تحصیل کنند، در سال‌های اخیر از ادامه‌ی تحصیل باز مانده‌اند.

     
  4. صادق خان
    نامت صادق است ولی در گفتار و رفتارت صادق نیستی.
    شما از کجا فهمیدی که دین بهایی فرقه جعلی است برای اثبات یک دین اشخاص درستکاری باید تشخیص دهند رهبران دینی شما آیات قرآن را انکار میکنند و هر طور که خواستند تفسیر میکنند در همین سایت جواب آقای پژوهش را از آیات قرآن داده ام شما هم لازمه آیات قرآن را مطالعه بفرمایید.
    نوشتید که نوجوانان و جوانان بهایی بازگشتشان به اسلام به کندی صورت میگیرد ناراحت نشو در عوض جوانان مسلمان خیلی سریع به عقب برمیگردند و مسیحی میشوند.
    آیا میدانید در کشور های اسلامی چرا مسلمانان به جان همدیگر افتاده اند برای مثال در افغانستان و پاکستان و مصر و سوریه و عراق و تونس وسودان و کشور خودمان؟ جواب را قرآن کریم به مسلمین داده
    سوره الانعام آیه 42 میفرماید(به یقین ما بسوی امتهایی که پیش از تو بودند پیامبرانی فرستادیم و آنان را به تنگی معیشت و بیماری دچار ساختیم تا به زاری و خاکساری در آیند)
    سوره الاسراء آیه 15 میفرماید(هر کس هدایت شود برای خود هدایت یافته وآنکس که گمراه گردد به زیان خود گمراه شده و هیچکس بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشدو ما هرگز قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر آنکه پیامبری مبعوث میکنیم
    آقای صادق آیه42 برای امتهای قبل از اسلام به حضرت محمد گفته شده و آیه 15 برای امت اسلامی گفته شده متاسفانه رهبران دینی شما چشمهایشان را بر حقایق بسته اند.

     
  5. بسم الله الرحمن الرحيم
    خلاصه ای ازسخنراني درزمينه وحدت اسلامي و ريشه يابي علتهاي تفرق در جوامع اسلامي كه توسط علامه مفتي زاده درتاريخ 18/2/1358دردانشكده مخابرات ايراد شده است،
    خواهران، برادان:
    سلام و درود برشما باد.موضوعي كه امروز تعيين شده درباره اش بحث كنيم موضوعي است تحت عنوان «وحدت اسلامي».وحدت ديدگاههاي گونانگوني دارد:وحدت دربرابر تنوع،وحدت دربرابر كثرت،وحدت دربرابر تفرق وامثال اينها و ميدانيم با توجه به شرايط اجتماعي ما از اقسام مختلف وحدت آنچه اكنون حايز اهميت است كه درباره اش بحث كنيم ، وحدت دربرابر تفرق است .
    وحدت دربرابرتفرق :
    وحدت دربرابر تفرق صورتهاي گوناگون دارد:وحدت جغرافيائي، وحدت ملي، وحدت گروهي، وحدت حزبي وامثال اينها ودربين اين انواع وحدت آنچه ازهمه بالاترووالاتراست ، وحدت است دربالاترين ارزش انساني ، وحدت درفكر ودرايدئولوژي ودرنظام زندگي وحدت اسلامي تعبيري است در، برگرفتن عاليترن نمونهاي وحدت دربين انسانها.براي اينكه متوجه باشيم كه پيش كشيدن چنين موضوعي براي انسانها آيا كاري است منطقي يا خير،توجه به اين مطلب ضروري است كه هر موضوعي يا هرطرحي براي هرپديده اي درزماني ميتواندمعقول ومنطقي باشدكه با ذات و خصوصيات آن پديده سازگار باشد.اگر موضوعي مطرح كنيم براي پديده اي كه با ذات و خصوصيات آن پديده سازگار نباشد، تلاش ، عبث خواهدبود.
    دربين جانداران دونوع زندگي داريم. نوعي زندگي جانداران تك زي ونوعي زندگي موجودات گروه زي . دربين پائين ترين انواع موجودات ازنظر تكامل مثل حشرات، انواعي داريم كه تك و منفردزندگي ميكنند، مثل مگس. انواع داريم كه گروهي زندگي ميكنند، مثل زنبورعسل.انسان دربين جانداران موجودي است كه بطورطبيعي گروهي زندگي مي كند تا به پيشرفته ترين مراحل تكنيك ميرسد.پس زماني كه متوجه مي شويم كه انسان موجودي است گروه زي، طبيعي است كه طرح چنين موضوعي براي انسان ، موضوع وحدت دربرابر تفرق و دربرابرارزشهاي عالي انساني، طرحي است منطقي و معقول و ارزش داردكه روي آن بحث كنيم وهم كار كنيم .بايد قبلا متوجه باشيم چه چيزهاي موجب تفرق انسانها است و بعد راه چاره راپيدا كنيم تا آن عوامل تفرق را نابودسازيم وآن وقت است كه به طوري طبيعي آن موجود به طرف خصلت طبيعي خودش كه وحدت است ، بازخواهدگشت.
    دوعامل تفرق :
    دوعامل بزرگ و عمده براي تفرق دربين انسانها وجود دارد.يكي ستم وديگري استبدادو اختناق.ستم يعني اينكه برحقوق مادي و معنوي انسها دستت تطاول دراز بشود،واختناق يعني اينكه انسانها نتوانندآنچه را كه فكرميكنندآزادانه بيان كنند.اين دوعامل ازعمده ترين عوامل تفرق هستنددرجامعه هاي انساني . واشاره كرديم كه وحدت درمصاديق گوناگون قابل طرح است. ازجمله وحدت درفكر و ايدئولوژي. ووحدت اسلامي از اين نوع وحدت است.پس ازآنچه مسلمانان رابااشكال مواجه ميكند، عبارت است ازستمي كه بر فكر و ايدئولوژي انسانها دست تطاول دراز ميكند.اصولابا توجه به اينكه وحدت خصلت اين موجود گروه زي است، فقط بودن تضميني براي بقاي آن كافيست. تلاشي وسيع و طولاني براي بقاي خصلتي كه به صورت طبيعي است لازم نيست. فقط يك تضمين لازم مطرح است.درقرآن براي اينكه مسلمانان داراي وحدت باشند،برمبناي فكروايدئولوژي وآنچه كه از فكرو ايدئولوژي سرچشمه ميگيرد، اصل اعلام شده شورااست.
    درمسائل مختلفي كه در جوامع اسلامي مطرح است، به طور طبيعي مكان اختلاف نظر وجود دارد.هرگاه تضميني براي يافتن راه حل مناسب پيدا نشود، بطورطبيعي- حتي اگر عامل ستم و اختناق هم مطرح نباشد – به تفرق منتهي ميشود.به همين دليل است كه قرآن درحالي كه اداره جامعه بشري رابه آگاهان ودانايان نسبت به مسائل انساني سپرده ،ركني را براي بقاي وحدت دستور داده كه عبارت است از شورا،شورا از صاحب نظران ، به تعبير مشهورقرآن»اولي الامر»كه » اولي الامر»تعبيري است براي صاحب نظران اهل حل و فصل وتعبير ات ديگري از اين قبيل.
    دراينجا دوتا اشاره كنم.يكي از اينكه به خاطر داريم كه درعهدحكومت طاغوتي بعضيها كلمه «اولي الامر»به عنوان شاه وفرمانروايان تفسيرميكردند.بطلان اين تفسيرخيلي بديهي وساده است.وقتي دقت كنيم كه درقرآن كلمه «اولي الامر»در چه مواردي به كار مي رودمتوجه به مفهوم و مصداق آنهم مي شويم مثلا:
    (( وَإذجاءهُمْ أَمرٌمِن الأمنِ أًوالخًوفِ أًذَاعُو بِهِ وَلَوْرَدَّوهُ إلَي الرَسُولِ وَ إِلي اُولي الاَمْرِ مِنْكُمْ……))(83نساء)راجع به مشكلاتي كه درجوامع انساني مطرح مي شود،اشاره ميكندكه انسانها كم صبرو تحمل وماجراجو هروقت حادثه اي پيش مي آيد درباره آن حادثه شايعه سازي ميكنند.اما راه منطقي براي اينكه جامعه دچارآن نشود،اين است كه دراين موردبه «اولي الامر»مراجعه كنند.چرا؟چون «اولي الامر»راه چاره مشكل پيش آمده براي جامعه راميتواند از قرآن جستجوكند.
    پس با اين تعبيرمتوجه مي شويم «اولي الامر»دانشمندان هستند،آگاهان هستند،كساني هستند كه به مسائل و مشكلات ونيازهاي جامعه آگاهندونكته ديگردرباره «اولي الامر» اينست كه » اولي»جمع است وبه معني يك فرددريك زمان نيست.اينهم يكي از اشتبا هات است كه فكر كنيم كه»اولي الامر»يعني يك فرد،هرچندمقامات بالاي علمي واجتماعي داشته باشد،هرچند صميمي و دلسوزبراي مردم باشديك فرد هرگزدرقرآن اين صلاحيت به اوداده نشده كه امورجامعه را به تنهايي بررسي كندوراه حل مناسب براي مشكلات پيداكند.آنچه اين صلاحيت راازنظر قرآن داردعبارت است ازجمعي ياگروه واين گروه راخداونددرجايي ديگر به نام شورامي نامد:وامرهم شوراي بينهم.(38شوري)

    كارجامعه اسلامي باشورا اداره مي شود،نه يك فرد، هرچندوارسته وآگاه باشد.
    بعدازاينكه نظام اسلامي درابعادمختلف پياده شد،امور جامعه برهمين منوال شورا مي گذشت وزماني طولاني گذشت وبه تدريج دشمنان بشريت كه زير ضربات ضداسبتدادي اسلامي خردشده بودند، ماننداشراف اموي سربلندكردندوبزرگترين ضربت را برپيكر جامعه فرودآوردند.اين بودكه عامل وحدت جامعه را ازبين بردند، يعني «شورا»را.تاپيش ازبه زمامداري رسيدن معاويه،امورجامعه عموما اعم ازانتخاب رئيس قوه مجريه دراسلام كه عنوانش خليفه بودوتاكوچكترين مسال جامعه را»شورا»بررسي ميكردوتصميم ميگرفت.اما بابه زمامداري رسيدن معاويه،»شورا»ازبين رفت ومعاويه هم رئيس قوه مجريه شدوهم رئيس حكومت.چيزي درحدودشاهنشاه.
    دراسلام،حكومت با شورااست.واز طرف «شورا»قوه مجريه اداره ميشدورئيس آن تعيين ميگردد.ولي با نابود شدن «شورا»به دست معاويه،امورزمامداري عموما به دست معاويه افتاد وهمانطوربعدازآن به دست جانشيانش خواه دردودمان اموي،خواه دردودمانهاي بعدي.طبيعي است، زماني كه فردي برجامعه حكومت مي كند، حتي اگر معاويه نباشد،هرفردي باشد،هرچقدردلسوزو آگاه باشد،ولي وقتي رأي تنهاي اين فردمطرح باشد،اين فردامكان نداردكه اشتباه نكند.وهمين اشتباه موجب اشتباهات بعدي ازاووديگران ميشود.
    اما متأسفانه آنكساني كه تمايل به حكومت فردي برجامعه دارند،كارشان تنهادراشتباه محدودنمي شود، بلكه ذات علاقه مندي به حكومت فردي مستلزم استدلال وستم برجامعه است ودرحيقت زمامداري معاويه ازاين نوع زمامداري بودكه آلودبود به اين نوع اشتباهات وهم با خصلت استبدادي چنان خفقان و استبدادي درجامعه ايجادكردكه آزادي رأي را از»اولي الامر»ازصاحب نظران گرفت.
    تشكيل شورابراي رسيدن به وحدت:
    الان منطقي ترين راه براي ماكه ازمرض اينهمه تفرقه رهائي پيداكنيم ودوباره به اين وحدت برگرديم، اين است:
    آن تضميني كه قرآن براي وحدت تعيين كرده دوباره به وجودبيايديعني «شورا»را ، «شوراي اولي الامر»،شوراي دانشمندان وصاحب نظران آگاه نسبت به مسائل جامعه.ولي ميدانيم كه تفرق رنگهاي گوناگون درجامعه ما پيداكرده است كه ازهمه مهمترتفرق مذهبي است كه ملت مسلمان ايران رابه دو بخش بزرگ شيعه وسني تقسيم كرده است، بعدتفرق دراشكال ديگر كه درحقيقت همه زائيده دوران طولاني ستم و اختناق است.
    براي ازبين بردن تفرق مذهبي بايد اول راههاي تفرق مذهبي راازنظر فكري وازنظر قوانين اجتماعي بشناسيم.
    دوشاخه مذهبي سني وشيعي ووحدت تسنن نبوي وتشيع علوي:
    اين دوشاخه مذهبي سني و شيعي اختلافاتي باهم دارند.اين اختلافات طبيعي است. يعني معلوم اختلافات طبيعي رأي صاحب نظران است.اما متأسفانه اضافه براين يك رنگهاي ديگري هم ازاختلاف وجودداردكه ازطرف بشريت برمذاهب و پيروان مذاهب تحميل شده است.روحش شادمرحوم دكتر شريعتي،كه براي نشاندان قسمتي وسيعي ازاين مايه هاي تفرق كه برملت ايران تحميل شده بوداصطلاح «تشيع علوي وتشيع صفوي»را رايج كرد وبااين اصطلاح حقيتاً خدمتي بزرگ كردبه برگشتن جامعه به سوي وحدت.درمقابل اين تعبير دكتر شريعتي ،براي تسنن هم ميتوانيم دواصطلاح دربرابر هم بكار ببريم اينكه يكي تسنن اصيل رانشان ميدهدودرآنجا با تشيع اصيل تلاقي ميكندواختلافات نابودميشود.ويكي تسنن غيراصيل كه بااضافه شدن مطالبي به نفع زمامدارن، اين گروه را هرچندبيشتراز گروه ديگرمسلمانان دورميكند.
    «تسنن نبوي و تسنن اموي»ودربرابر «تشيع علوي و تشيع صفوي»به قدري اين تعبير دكتر شريعتي دردلها جاگرفته است كه واقعاً كه انسان درهرجا ميخواهددراين موردچه درباره تسنن وچه درباره تشيع اشاره كند،فوراً اصطلاح دكتر شريعتي درذهن خطور ميكند.
    وقتي خصوصياتي كه اززمان صفويه به بعدوحتي درچندقرني پيش ازآن برتشيع اضافه شدكنار ميزنيم وهمينطورخصوصياتي كه برتسنن اضافه شده، آنها رانيز كنارميزنيم مي بينيم كه اين دومذهب دراصول اساسي به هم مي رسند.وآن ديانت واحداسلامي دوباره زنده مي شود.اما با توجه به اينكه چندصدسال روي تسنن و همينطورروي تشيع كارشده تااينكه گروههاي مسلمانان دربرابر يكديگر قرار بدهند، طبيعي است كه خيلي آسان نميتوان اين مايه هاي تفرق راازاين دومذهب گرفت. راه منطقي و معقولي كه درشرايط كنوني براي مامطرح است اين است كه به جاي اينكه افرادي معدودبنشيندندوطرحهايي به عنوان پيش نويس قانون اساسي آماده و عرضه كنندودرمعرض افكارعمومي قرار بدهند، صاحبنظران ازهردوفرقه، آگاهان به رموزاجتماعي اسلام،هم ازتسنن و هم ازتشيع،اجتماعاتي باهم داشته باشند.روي يك يك مسائل بحث و بررسي وتبادل نظر كنندوبعدازبحث و بررسي، آنچه غيراصيل و نادرست است وبامباني اصلي اسلام كه عبارت است ازقرآن و احاديث مسلم پيامبر اسلام،اگرسازگاري نداشته باشدكنارميزنيم وآنچه با اين مباني سازگاراست قبول وبعداعلام ميكنيم.وبراين مبنا براي وضع قوانين مختلف مملكتي اين كارراادامه ميدهيم واين تنها كاري است براي برگشتن تفرق مذهبي به سوي وحدت ديني .
    فرق بين دين ومذهب:
    اينجا نيز اشاره كنم مذهب ودين باهم فرق دارند.دين عبارت است ازاصل ومذهب عبارت است ازشاخه ها .ومابه واسطه اينكه ازاصل دورشده ايم وبه شاخه ها دست زده ايم،الان درحقيقت مذهبي هستيم نه ديني.وبايد تلاش كنيم كه ديني بشويم نه مذهبي، وراهش فقط اين است كه اجتماعاتي ازصاحب نظران به نام «شورا»وجودداشته باشدكه درآن اجتماعات ،اعم ازآنچه كه درقانون اساسي موردنظراست وآنچه كه شامل مسائل فرعي جامعه باشد،روي آن بحث و تبادل نظرشودو بعدآن راهي كه منطبق موازين اصلي است، انتخاب و به جامعه پيشنهادگردد.درغيراين صورت،بديهي است كه هرگزنمي توانيم ازاين تفرق به سوي وحدت بازگرديم.
    شكل هاي ديگر تفرق درجامعه ما:
    يك نكته ديگرمطرح است كه تفرق درجامعه ما تنها تفرق مذهبي نيست.يعني محدود به اين نيست كه جامعه اسلامي ما به دوشاخه سني و شيعي تقسيم شده است.به شكلهاي ديگر نيزدرجامعه مي بينيم .ودرحقيقت وقتي كه ستم و اختناق وجوددارد، نمي شودپيش بيني كردكه تفرق درچه راههايي پيش مي آيدوچه فرقه هائي ميتواندبوجودبيايند.تنها اين قابل پيش بيني است كه ستم و اختناق عامل تفرق است. الان همانطور كه سني و شيعي درجامعه خودمان داريم، معتقدبه اسلام و غيرمعتقد به اسلام نيزداريم و حتي به نام اسلام،غيرازسني و شيعي داريم.فرقه هاي كوچكي هستنددركردستان به نام»يزيدي»ها،»علي اللهي «ها،»اهل حق،»ها، «نيازي»ها،وبازدركردستان و غيركردستان فرقه هاي گوناگوني داريم وبعدالان،فرقه هاي غيرديني داريم.يعني اصل جهانبيني آنها ديني نيست.
    وتمام اين تفرق ها،همه آن معلوم اختناق وستم است.وقتي انسانهادرفضاي آزاد نميتوانند مطالبي كه دارندعرضه كنند،طبيعي است كه در زيز پرده فشار،عكس العمل هايشان نامطلوب مي باشد.ممكن است به راههائي بروندكه درصورت نبودن فشار،به آن راهها نروند.پس نه تنها»شورا»از اهل تسنن و تشيع كافي نيست- براي مشكلات جامعه ما- بلكه شوراي تمام گروههاي اسلامي وديني نيزكافي نيست شوراي ما بايد شورائي باشداز تمام صاحبنظران وآگاهان،اعم ازدو فرقه اهم و بزرگ اسلامي يعني سني و شيعي و فرقهاي كوچك ديگر به نام فرقهاي اسلامي و فرقهاي غيرديني.اصولاًجامعه ما وقتي ميتواند يك جامعه كاملاًاسلامي باشدكه فضائي بازوآزاد براي عرضه كردن افكارو ايدئولوژيهاي مختلف را فراهم كند، هرنوع ايدئولوژي،خواه ديني خواه غيرديني كارنامه آزادي دريك جامعه اسلامي اين است كه«فبشرعبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه».
    مژده پيروزي را قرآن تنها به آن انسانهائي ميدهدكه آمادگي دارندانواع نظرات گوناگون رادرموردافكاروجهان بينيهاي گوناگون را،يا مسائل مختلف انساني ،بشنودو مطالعه كنند،آگاهانه ازبين انواع گوناگون آنچه را كه بهترودرستترتشخيص ميدهند،بپذيرند.چه موقعي چنين انتخابي براي انسان امكان دارد؟وقتي كه مطرح كردن افكاروعقايدو ايدئولوژيها درمكان كاملاآزاد،مقدورباشد.چطور امكان دارددربين افكارو عقايدگوناگون، من بهترين راانتخاب نكنم؟درحاليكه شخصي كه عقيده اي داشته باشد ونتواندآنرا آزدانه مطرح كندتا من بشناسم.وبعد ببينم كه فكرو عقيده بدردمن ميخورديا خير.متأسفانه وارث قرنها اختناق هستيم و راستي بسيار مشكل است كه بعد ازاين همه فشارواين همه اختناق الان بتوانيم ازآزادي بطور صحيح ومنطقي بهره برداري كنيم،مي بينيم كه درجامعه هاي ما غالبأ روي عقايد وروي مسائل فكري برخورهائي بوجود مي آيددرحاليكه اگر منطقي نظركنيم- روي اين افكارو عقايد- مي دانيم كه ذات مطرح شدن اينها نه تنها موجب برخورد وجدال برروي اينها نيست بلكه موجب بالارفتن سطح فكرودرك ومعلومات انسانها است و انديشه انسان را بازميكندوانسان راياري ميكندكه اگر مطلبي راقبول كردودنبال گرفت،مطمئن باشد كه اشتباه نكرده است پس مطرح كردن افكارو عقايد گوناگون درجامعه درحقيقت بايد مورداستقبال جامعه وافرادجامعه باشد نه اينكه جامعه درآن بيم و هراسي داشته باشد.چه چيزي موجب شده كه مطرح كردن ايدئولوژي وجهانبيني هاي مختلف مورداشكالات واقع شود؟سنگيني استبدادو خفقان گذشته،چون قرنها ما دراسارت بوديم ونتوانستيم مطالب خودمان راآزادانه بيان كنيم.اكنون كه آزاديم، تجربه نداريم كه ازآزاديمان درست استفاده كنيم و تجربه نداريم كه منطقي با افكارو عقايد مخالف، يا افكاروعقايدخودمان برخوردكنيم.اين وظيفه حكومت فعلي است كه بافراهم كردن شرايط براي يك شوراي عالي كه صاحب نظران ديني و غير ديني جمع شوند، زمينه رافراهم كند، تا درمحيطي آزادافكاروعقايد مطرح شودواز آن کانال راهي بسوي جامعه بازشودوجامعه دربرخوردافكارو عقايد گوناگون راه منطقي مقابله را پيدا كند، نه اين راه آشفته اي كه متأسفانه درجامعه ما مطرح است كه واقعاًشرم آوراست- براي آزادي انساني، براي آن آزادي كه درآن براي انسان مطرح است- مقابله ما باافكارو عقايد مخالف با خودمان بسياري ازمطالبي كه درجامعه مامطرح مي شود، واين مسائل موجب تفرق و فرقه شدن گرديده ، درزير دوكلمه ستم و اختناق خلاصه مي شود، ازانواع ستمها ، ستمهاي ملي، ستمهاي مذهبي و ستمهاي طبقاتي است.و مي بينم بقدري جامعه ما از مفهوم آزداي بيان انديشها وآما ل و آرزوها دور شده كه وقتي بحث ازرفع يكي ازاين ستمها مي شود،حتي انديشمند ترين افرادجامعه ما، حتي كساني كه درحد زمامداري جامعه هستند، مقداري دچارتشويش وترديدمي شوند، مثلاً وقتي كه بحث ارحقوق ملي ملتها مي شود، بحث ازخودمختاري ملتها مي شود، مي بينيم كه بسياري ازصاحب نظران اين تعبيررادرحدتجزيه مملكت تلقي ميكنند.درحالي كه هيچ رابطه منطقي و عقلاني بين خودمختاري ملتها وتجزيه وجودندارد، بلكه درست برعكس، تحميل وحدت اجباري به ملتها موجب تجزيه است، نه خودمختاري ملتها. مقداري توضيح بدهم. طبق طرحي كه اول بحث گفتم، وحدت درطبيعت انسان است،انسان موجودي گروهي زي است. پس به طور طبيعي مايل به تفرق وازهم پاشيدگي نيست.چه وقت است كه اين موجودگروه زي مخالف اين خصلت طبيعي فكر ميكند وآرزومي كندو تلاش ميكند؟وقتي است كه اين گروه درزندگي كردن مستلزم ستمي است وزماني كه درجامعه ستم وجوددارد، فشاروجود دارد و حقوق طبيعي انسانها پايمال ميشود. دراين موقع است كه فكر جدائي بوجود ميآيد.

    يك مثال درباره جدائي دررابطه باتجزيه طلبي:
    دوتا برادردريك خانه زندگي ميكنند.وقتي كه درمحيط خانه ستمي موجودنباشد، وقتي ازطرف يكي ازاين دوبرادر فشار برديگري واردنشود، بطور طبيعي فشارجداشدن به كَله اين دونفر نمي زند.اما وقتي ممكن است يكي از اين برادران ازديگري جدا بشودكه ازطرف برادر مقتدرنسبت به آن برادرستم شود.وقتي احساس كندكه برادرمقتدرحقوق اورا پايمال كرده، اجازه نمي دهدكه اين از حقوق طبيعيش بهره برداري كند، طبيعي است كه به فكر عكس العمل مي افتدوعكس العمل درچنين شرايطي اين است كه نخواهد با اين برادرزورگو زندگي كند.آنچه درجامعه ها موجب تفرق ميشود، ستم هيئت حاكمه است كه دريك تصوير ساده ميتوان به نام برادر ناميد، والا وقتي كه هيئت حاكمه ستم مي كند به ملت كلمه برادرخيلي محترم تر ازآنست كه بتوان براي اونامبرده شود.وهمچنين ميدانيم كه اين ملتها نيستندكه به هم ستم ميكنند، بلكه هيئت هاي حاكمه هستند.مثلا درگذشته اگرملت كُردبه طبيعي ترين حقوق خودش يعني به حق تعيين سرنوشت خودش نرسيده ، درحاليكه خداي متعال تمام اين حقوقها را براي ملتها بطور مساوي تعيين كرده واومحروم بوده است.
    ستمي كه وجوداشت ستم ملتها برهم نبود:
    اين تقصير متوجه برادرانش نبوده، يعني ازبقيه ملت هاي ايراني، تقصير فارسها نبوده، ملت ترك نبوده، تقصير ملت عرب وملت تركمن نبوده،بلكه تقصيرهيئت حاكمه اي بوده كه اگر نسبت به ملت كُردوبعضي ازملتها ازجهات مختلف ستم روا داشته، نسبت به ملت فارس نيزستم رواداشته وشاهد اين امر اينست كه همان اندازه ملتهاي غيرفارسي زبان مبارزه كردند، ملت فارسي نيز مبارزه كرد براي نابودي رژيمي كه درايران حكومت داشت.و نه همان اندازه كه انصافاً خيلي بيشتروشايدتنها شهرتهران به اندازه بقيه ملتها مبارزه كردو كشته دادبراي رستگاري از رژيمي كه دراين مملكت حكومت داشت.
    پس ستمي كه درمملكمت وجود داشت ستم ملتها برهم نبوده،بلكه ستم هيئت حاكمه بود برملتها .منتها با اين تفاوت كه نسبت به ملت كُردوبقيه ملتهاي غيرفارس زبان،اين ستم ابعاد وسيع تري داشت.وازجمله همانطوركه ملت فارس حق تعيين سرنوشت نداشت،ملت كُردو بقيه ملتها نيزاين حق را نداشتند.اما مثلاَملت كُردحق بهره گيري اززبان وفرهنگ وخصوصيات فرهنگي خودش رانيز نداشت واين ستم طولاني بقدري ما رااز مفاهيم حقوق ملي و آزادي ملت ها دور و بيگانه كرده كه وقتي مابحث مي كنيم ازرفع اين ستم ها ودرخواست مي كنيم كه حقوق خودمختاري به اين ملت ها داده شود،درحدود آن مقياس عالي و والاي انساني، مي بينيم كه بعضي ازصاحبنظران هستند كه از اين طريقه رم ميكنند.نه تنها افرادي عادي و معمولي ، نه تنها افرادي درسطح پائين، بلكه افرادي با معلومات و اطلاعات عالي اجتماعي.درحاليكه درحقيقت آنچه موجب رم كردن است ، وجودستم است نه دادن اختياربه انسانها،نه سپردن اختيارها، زيرا توضيح داديم كه وقتي ستم برطرف شد، بطور طبيعي احتمال تفر ق نيز برطرف مي شود.
    بنابراين اصل اگر حكومت فعلي بكوشد ودرمفهومي وسيع اسلامي براي تمام ملتهاي ايراني،حقوقي راكه ازآنها غصب شده به رسميت بشناسدو برايشان تأمين كند، اين مقدمه است براي برگشتن به سوي وحدت از تفرق، نه آنطور كه بعضي ها تصور مي كنند خودمختاري مقدمه ايست براي تجزه.نه ، درحقيقت رفع ستم مقدمه اي است براي نزديكي ووحدت والتيام باهم. زيراآنچه كه فكر تجزيه را به كلۀ انسان وارد مي كندفرارازستم است.وقتي ستم نباشد انسان چرا مي خواهدازكلي، از نيرومند، خودش راجدا كندو مبتلابه ضعف سازد؟منتهي شكي نيست كه دستهاي بيگانگان، بيگانگاني كه ازانقلاب وسيع و سراسري ملت ايران ضرر ديده اند، دركاراست.يقيناَآنها كه اين انقلاب منافعشان را به خطر انداخته است ، الان راضي و خوشحال نيستند چون استثمارگران چه خارجي و چه داخلي – چون داخليها نيزازمابيگانه اند- بي ترديدبا تمام وجودشان تلاش ميكنندكه برسرراه انقلاب ملت مانع ايجادكنند.ويقيناَآگاهي فراوان مي خواهد كه ملت ما صداي دوست و دشمن راازهم باز شناسد، متوجه باشد كه كدام صدا درجهت رفع ستمها ودرجهت برگشتن تفرق بسوي وحدت كار ميكند وكدام صدا درجهت هرج ومرج، اختناق و آشوب مي كوشد، اين كاردقت فراروان مي خواهد يعني جدا كردن اين دوصدا ازهم، زيرامي دانيم دشمن هيچوقت حرفهايش را صاف و پوست كنده نمي زند.
    جوانان دوران مختلفي را درتاريخ طولاني ايران پشت سرگذاشتيم بارها ملت از زير استبداد وفشارواختناق بيرون آمد، بارها مردم پابه مرز آزاداي گذاشتند، اما عزيزان من ، بدست آوردن آزادي مهم است ولي نگه داشتن آزاداي مهم تراست از بدست آوردن آن زيرا بدست آوردن آزادي به تلاش جان بازي صورت ميگيردكه نتيجه دوران طولاني ستم است كه آزداي به نسبت ستم آسان است اما حفظ آزداي محتاج دقت فراوان است، چرا؟چون وقتي دشمنان ملت براي ازبين بردن آزادي تلاش ميكنند،ازاين به بعدازراه ستمهاي صريح و آشكاروارد نمي شوند.راه اينها راه فريب وتزويراست. شناسائي ستم از راه فريب و تزوير،كاريست بسيارمشكل.
    اصولاَآنچه كه مايۀ بقاي ستم ويا حتي مايه بوجود آمدن ستم درجامعه ها مي شود، بيشتر تزوير است نه زور و زر.زر و زور كمكي دارند درجهت بوجود آمدن ستم برجامعه ها،اما نه چندان قوي . تنها حربه نيرومند و قوي عبارت است ازتزوير و فريب كه ذهن انسانها را آشفته ميكند،تشخيص را از انسانها ميگيرد.
    جوانان ‍‍:وظيفه شماست از انقلابي كه بدست آورده ايد- و ميدانيد كه ملت ما چه كشته هائي داد، چه رنجهائي را تحمل كرد تااين انقلاب را بدست آورد- باآگاهي تمام پاسداري و نگهداري كنيد.
    بياد آوردكه درگذشته نيز ما بارها به آزادي رسيديم .اما دشمنان با فريب و تزويرخودمان را عاملي برعليه آزادي و انقلاب خودما قرار دادند.اختلافات وجدال و نزاع و آشوب و بلوا و هرج و مرج به وجود آوردند، بدست خودمان، تا بالاخره آزادي راازما گرفتند.
    الان ما در مرحله اي از تاريخ هستيم كه دشمنان با تمام قوا به حربه تزوير متوسل شده اند، از راههاي گونا گون با كلمات فريبكارانه نفوذ مي كنند.درجامعه هاي ما با وسايل گوناگون افكار مسموم درجامعه منتشر ميكنندوراستي اين ايام براي كساني كه به خاطر دارندايام پيش از كودتاي 28مرداد را به ياد مي آورد و كساني كه بيادنداشته باشند اما درتاريخ مطالعه كرده اند.
    درتاريخ اين ملت وتاريخ ملتهاي ديگر نمونه هاي اين ايام مكرر ديده مي شود.اگر آگاهي كامل نداشته باشيم، اگردقت نكنيم در فريب ها وتزويرهاي استثمارگران داخلي و خارجي ، بعدازاين ايام ايامي تلخ و ناگوار، خداي ناكرده، خواهيم ديد.
    الان درست است كه خوب نمي توانيم از آزادي بهره بگيريم الان درست است چون آشنا نيستيم ازمحيط سالمي كه با سلامت رأي و سلامت نظرمطالبمان را بيان كنيم و مطالب همديگر را بشنويم. اما عزيزان من به خاطر بياوريد يك سال گذشته را.اين محيط را بايد تلاش كنيم كه روشنتر بسازيم انقلابي تر بسازيم .نه اينكه اينقدر سخت باجريان منفي درجامعه مواجه شويم تا از اين شرايط آزادي به جاي اينكه به شرايط آزادي بيشتر برسيم ، دوباره به سوي اختناق وخفقان گذشته باز گرديم همانطور كه بارها بازگشتيم و عامل بازگشتها به خفقان و استبدادچيزي نبود مگر فريب و تزوير استثمارگرهاي داخلي و خارجي.
    الان درخارج مرزهاي ايران جرياناتي بسيار خطرناك برعليه انقلاب ايران ميگذرد و حتماَ كم و بيش اطلاع داريد و نيز اين جريانها تا حدي وارد سرزمين ايران نيزمي شود. ودرداخل هم نفوذي دارد واگر مطلبوعات را نگاه كنيم رد پاي اين نفوذات را مي توانيم پيدا كنيم وظيفه يك يك ماست كه با تلاشي و سيع وپيگير هركسي را كه نمي تواندآزادي موجود درجامعه را هزم كندروشن كنيم كه اگر نتوانند اين آزادي رادرست بپذيرندو تلاش نكنند براي تكميل آن بي ترديد اين اندازه آزادي را هم ازدست خواهيم داد.دشمنان سوء استفاده ميكنند از اين آزادي ولي اين ماهستيم كه مسؤليت داريم كه معني صحيح استفاده كردن ازآزادي را درك كنيم وبعد به ديگران بفهمانيم.
    متأسفانه گروههاي هستندكه بعلت هراسي كه ازقيافه هولكناك و اختناق گذشته دارندمطالبي راكه دارند، صريحا درجامعه بيان نمي كنند، مشكلاتي كه دارند درست وروشن عرضه نمي كنندتا راهي درست و روشن براي راهگشائي آن مطالب پيداشود. وبازمتأسفانه مي بينيم كه از گوشه و كنار برخوردهاي تندوسخت ، بلكه بعضي مواقع حركتهاي مسلحانه نيز درجامعه ما پيدا مي شود.و بي ترديد اين برخوردها چيزي نيست جز نتيجه فشارهاي استثمارگران ازپشت پردهاي فريب و تزوير.وهرزمان كه درهرزمان ودرهرگوشه اي ازمملكت برخوردي پيش مي آيد، اگر با قاطعيت تلاش نشودبراي جلوگيري از نفوذاين،برخوردها بي ترديد خيلي زود دامنه آْن سراسر ممكلكت را فرا خواهد گرفت.ودرآن صورت است كه ضد انقلاب برانقلاب ما پيروزوچيره خواهدشد.شايد درتهران شما خوب اين مطالب را لمس نكنيدواحتياج باشدكه اين مسائل را خيلي توضيح بدهيم.اما راستي بقدري اين مسائل درجامعه هاي ما عيان و آشكاراست كه احتياجي به توضيح دادن درباره علل و عامل اين برخوردها وجود نداردكه بخواهيم علل و عامل اين تحريكات و برخوردهارا دقيق بررسي كنيم.

     
  6. آقاصادق گرامی
    سلام برشما
    در مقوله ی دفاع از شهروندان یهودی ایرن ، آن چه که البته تعمدا مورد بحث قرار نگرفته ، حقانیت عقاید اینان است . اصولا بحث بر سر این نیست که نظرات و عقاید اینان صحیح است یا نه . حتی بحث بر سر این نیست که اگر شخص بهایی جرمی مرتکب شد باید مطابق قانون بازداشت ، محاکمه و مجازات شود . بحث بر سر این نیست که بهائیت یک فرقه ی ضاله هست یا نیست . این ها همه موضوعاتی است که می شود و حتی باید صاحب نظران در مورد آن ها بحث کنند و درستی ویا نادرستی آن ها را نشان دهند . پس بحث بر سر چیست ؟
    آقا صادق گرامی ! بحث این است که همه ی انسان ها صرف نظر از دین ، زبان ، قومیت و اعتقاداتشان ، دارای حقوقی هستند که حکومت ها باید این حقوق را رعایت کنند . در کشور ما نیز بر اساس قانون اساسی مردم صرف نظر از دینشان در مقابل قانون یکسان دانسته شده اند و از حقوق اجتماعی یکسان برخوردار شده اند ، مثل حق تحصیل ، حق تشکیل اجتماعات ، حق انتشار مطبوعات و… . و حکومت باید این حقوق را رعایت کند . و اگر رعایت نکرد در این جا حق الناس رعایت نشده . واین ظلم است . بویژه در حکومت اسلامی که پیامبر آن اسوه ی اخلاق است و دینش دین رحمت .
    شما هم زیاد خوشحال نباش که می شود با توجیه این که کسی بدعت در دین آورده ، اورا قربه الی الله کشت . الان سلفی ها و وهابی ها و القاعده ای های افراطی هم با همین دستاویز شیعیان را می کشند . آن ها هم می گویند شیعیان در دین خدا بدعت نهاده اند . برای حرفشان هم هزار دلیل می آورند .به نظر شما آیا سزاوار است شیعیان را که در کشورهای دیگر در اقلیت هستند با این دستاویز کشت ؟ اگر جوابتان منفی است پس چرا در تنها کشور شیعه مذهب جهان ، چنین حکمی در مورد دیگر اندیشان که با اعتقاد ما ناموافق و بلکه حتی مخالف هستند ، رواداشته شود ؟
    شما بگویید این که خداوند در قرآن می فرماید “لا اکراه فی الدین ” یعنی چه ؟ یعنی این که اگر نخواستید دین اسلام را بپذیرید سزایتان مرگ است ؟ آیا پیامبر گرامی اسلام هم مثل شما می گفت هر که اسلام را نپذیرفت سزایش مرگ است ؟ آیا مولا علی (ع) هم نظرش مثل شما بود ؟ سایر امامان شیعه چه ؟ امام رضا (ع) به جای آن که با مادیون بحث و آن ها را اقناع کند دستور داد آن ها را به جرم ارتداد اعدام کنند ؟ سیره ی امام جعفر صادق چه بود ؟ نه ! … آقا صادق گرامی ” این ره که تو میروی به ترکستان است ” .
    شما با سلب حق تحصیل و سایر حقوق بهاییان امیدوار نباشید که آن ها را محو و نابود می کنید . شما به این طریق تنها چهره ای ناپسند و خشن از اسلام را به نمایش می گذارید و تخم نفرت و کینه را در دل های آن ها می کارید وراه باز گشت آن ها را دشوار تر می کنید (اگر انتظار دارید که آن ها به اسلام برگردند . ) در ضمن این چهره از اسلام ، این چهره ی خشونت ، عقب ماندگی و عدم رعایت حقوق دیگران که شما و امثال شما به معرفی آن همت گماشته اید بدترین دفاع از دین و ظلم آشکار به آن است . بهترین راه نابود کردن ، بد دفاع کردن است . همان چه شما در حال انجام آن هستید .

     
  7. روحانیت ایران بجز عده ای که از خانواده روحانی بوده و طبق سنت خانواده به این لباس در آمده اند ، عمدتا از کسانی تشکیل شده است که قابلیت موفقیت در هیچ زمینه ای نذاشته اند و بیشتر از روستاها به شهر آمده و از طرف خداوند در مدارس علمیه بورسیه شده اند . خود را با شرایط حوزه که اول شرط آن دوری از شبهه است نیز وفق داده اند . از همین رو به بزرگی رسیدگان این صنف سخنی نمیگویند مگر این که نام بزرگی از سلف صالح پشتوانه آن باشد ، حتی در مسائل تاریخی .

     
  8. نوری زاد هتاک و بی دین سلام
    اول و آخر دنیا همین است که می بینی و می بینیم! اسلام اهل بدعت را مستحق شدیدترین عذابها دانسته و جزایشان مرگ است. مؤمنان هم قربتاً الی الله اهل بدعت و فتنه و فساد را می کشند و قاعدتاً هم روز حساب دلایلشان مستند به همان اوامر و نواهی الهی است. بهائیت فرقه ای جعلی است. حتی جوانان و نوجوانان آنها هم کاملاً از این امر با خبرند و فطرتاً از احاطه سازمان این فرقه جعلی بر زندگی شان راضی نیستند، اما تزریق روحیه تنفر از اسلام به آنان موجب شده که بازگشت جوانان و نوجوانان شان به اسلام به کندی صورت بگیرد ولی به صورت جریانی مستمر در حال وقوع است و تفصیل آن را خانم مهناز رئوفی که خود قبلا بهایی اصیل بوده و مؤمن و حزب اللهی شده بیان کرده است. در قوانین تمامی کشورهای آزاد هم فرقه های سازمان یافته که زندگی پیروان خود را کنترل می کنند، جایی برای زندگی و اظهار وجود ندارند، سلب حق تحصیل که سهل است. به امید محو و نابودی کامل بهائیت.

     
  9. آقای نوری‌زاد، خواهش می‌کنم بنویس، هر روز بنویس. آن چه می‌نویسی ندای وجدان بیدار تو است. امید است که صدای رسای وجدان تو وجدان خفته خیلی‌‌ها را بیدار کند.

     
  10. با درود به آقای نوری زاد،
    به خدا سوگند هر گاه اخباری از این دست می‌‌شنوم، همیشه دلم می‌‌خواهد فقط همین را بگویم که تقریباً همواره نیز به نوعی تکرارش می‌کنم، که بگویم لعنت ا بدی یزدان پاک، ایرانیان و تاریخ بر آن کسی‌ که در گسترهٔ ایران زمین به ” کینه توزی” و “قدرت پرستی” و ” عطش غارت جان و مال ایرانیان” زبانزد و شهرهٔ عام و خاص است و از سر هزار و یک خبث طینت ذاتی، قشری از انسان‌ها که مخوق پروردگار یکتا هستند را نجس می‌‌نامد تا مگر ذره‌ای از خرورها پلیدی‌هایی‌ که وجود نحسش را دیری است که بلعیده، با مقدس نمایی‌هایی‌ پنهان کند.

     
  11. دکترنوری زاد سلام
    قلم شما را قدرمی دانیم
    خدا شما را برای بازآوردن آبروی برده شده ازخدا واسلام وقران توفیق دهاد

     
  12. نامه آیت الله منتظری به آیت الله خمینی پس از اطلاع از اعدام‌ها (کتاب خاطرات آیت الله منتظری که در آلمان منتشر شده است)
    “آیا میدانید که جنایاتى در زندانهاى جمهورى اسلامى بنام اسلام در حال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟ آیا میدانید که تعداد زیادى از زندانیها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شده اند؟ آیا میدانید که در زندان (شهر) مشهد، حدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود … مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا می دانید که در برخى زندانهاى جمهورى اسلامى دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار می‌گیرند؟”

     
  13. سلام آقای نوری‌زاد
    مطلبی را درباره شما در فیس بوک و وبلاگم منتشر کردم. انگیزه نوشتن آن لینکی بود که در فیس بوکتان منتشر کردید در خصوص تحلیلی که آن بنده خدا در مورد بوسیدن پای آن کودک بهایی انجام داده بود.
    چون در ارتباط با شما بود خواستم که در جریان باشید.
    اگر هم صلاح دیدید و باعث خطری برای شما نمی‌شد از نظر من مانعی ندارد که در سایتتان یا جای دیگری منتشرش کنید.
    http://mohsennamakian.blogspot.se/2013/09/blog-post_13.html
    با سپاس
    نمکیان

    محمد نوریزاد، سنگر ساز بی سنگر
    محمد نوری زاد را برای اولین و آخرین بار در سال‌های آخر دهه هفتاد از نزدیک دیدم. آن زمان در دانشگاه آزاد واحد جنوب تهران تدریس می‌کردم. فضا فضای اصلاحات و تنش‌های ایجاد شده توسط افراد «ظاهرا» خودسر بود. به خوبی به یاد دارم که در داخل دانشگاه یکی از تشکیلات دانشجویی متمایل به همین افراد خودسر پلاکاردی تهیه کرده بود و به دیوار زده بود با آیه‌ای از قرآن که می‌گفت اینها می‌گویند اصلاح طلب هستند، اما فاسدند!
    وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ
    اگر اشتباه نکنم، همین نهاد محمد نوری‌زاد را به دانشگاه دعوت کرده بود. و البته محمد نوری‌زاد آن زمان نور چشمی این گونه آدم‌ها بود. و اینگونه جلسات هم معمولا صرف تهییج ایدئولوژیک افراد برای مقابله با جریان اصلاح طلبی می‌شد.
    گو این که صحبت‌هایش حال و هوای دینی و مذهبی داشت اما من محمد نوری‌زاد را متفاوت یافتم. بخشی از صحبت او همچنان در ذهن و خاطره من زنده است و هراز گاهی به خاطر می‌آورم. آنجا که صحبت به آقای آوینی رسید و سوال کنندگان همان فضای اسطوره پرورانه پیرامون کسانی که از دنیا می‌روند را ایجاد کرده بودند، گویا آقای آوینی در همه چیز و در همه زوایا کامل و خوب و پرفکت! بوده است.
    اما محمد نوری‌زاد خیلی صریح و صادقانه، این فضا را شکست. عین کلماتش را به یاد ندارم اما مضمون صحبتش این بود که اتفاقا آوینی در مسائل اعتقادی خیلی هم تعصب داشت، از او تصاویر نادرست ایجاد نکنید و … او مصادیقی از رفتار آوینی را نیز بیان کرد.
    یک همذات پنداری نسبتا معمولی با شرایط و فضای آن زمان، به خوبی بیانگر روحیه محمد نوری‌زاد است که سال‌ها بعد او را به محمدنوری‌زادی تبدیل کرد که ما اکنون می‌شناسیم، کسی که من او را با تاسی از روایت فتح سال‌های دور، سنگر ساز بی سنگر می‌نامم. سنگرسازان بی سنگر عنوانی بود که روایت فتح برای رزمندگانی برگزیده بود که عضو جهاد سازندگی بودند و با لودر و بولدوزر در جبهه‌ها برای رزمنده‌ها سنگر درست می‌کردند، در حالی که خود سنگری نداشتند و از همین رو بسیاری جانشان را از دست می‌دادند.
    محمد نوری‌زاد با نوشته‌هایش و با کارهایش در حال جابه جایی سنگر‌های ذهنی ما مردم ایران است. نوعی تابو شکنی آرام و هماهنگ با شرایط ایران. نامه نگاری‌های او به رهبری، انتقاد صریح به حوزه‌هایی از قدرت که در پناه توهم آفرینی‌ها از انتقاد در امان مانده بودند، با تحلیل‌هایش از شرایط روز، با سر زدن به خانواده‌های کشته شدگان به دست ستمگران حاکم، با بوسیدن پای فرزند خردسال یک خانواده بهایی، با مصاحبه‌های آتشین با رسانه‌های خارج از کشور که هرکدامشان دل انسان را به لرزه می‌اندازد که او را دستگیر خواهند کرد، با فیلم‌هایی که ساخته و …
    هر کدام از این‌ها، به بیان جبهه‌ای‌ها، خاکریزی است که جلوتر از خاکریز کنونی در ذهن من و شمای ایرانی زده می‌شود تا ذهن ما فضای بیشتری برای اندیشیدن داشته باشد. البته که این تابو شکنی‌های او به مذاق آن‌ها که زندگیشان با تابو سازی می گذرد خوش نمی‌آید و از این روست که صدایشان برعلیه او بلند است و ما چون خبری از او در رسانه‌ها نمی‌بینیم، خبری هم از نوری‌زاد نمی‌گیریم. و من سنگری برای محمد نوری‌زاد نمی‌بینم.
    و من می‌دانم که چه تفاوتی است بین آن دختر مصری و آن زن ایرانی که عریان شدنشان را «روشنفکران» تحلیل می‌کنند و به سطح اخبار می‌کشانند و کارشان را تقلید می‌کنند تا بگویند که تابویی شکست اما همین «روشنفکران» تابوشکنی‌های کلیدی‌تر نوری‌زاد نمی‌بینند، نمی‌بینند که رفتن به خانه یک بهایی و بوسیدن پای آن کودک خردسال و عذرخواهی چیزی نیست جز شکستن مرز‌های جهل، پیامی مبتنی بر انسانیت، روایتی بسیار هماهنگ و همگون از همان حقوق بشری که …
    نه آن جبهه‌ای‌ها قدیس مطلق بودند،‌ آن گونه که بت‌پرستان آن‌ها را به تصویر می‌کشند و نه محمد نوری‌زاد انسان کامل است. اما او هر که هست همین الان به او بپردازیم، نه این که «بعدها» در روایت فتح‌ها او را به «اسطوره آزادی ایران» و «قهرمان ملی» تبدیل کنیم.

     
  14. نوشته شما من را یاد اقای توکلی در سازمان سنجش انداخت که تبدیل شده به یک ویترین شیک برای سازمانی که کثافتکاریهای زیادی علیه فرزندان مردم انجام میدهد

     
  15. این نقص آفرینش است و نه نقص پرونده،

    موجوداتی ناقص العقل و ما دون انسانیت خود را به ریاست ها نشانده اند

     
  16. سلام وممنون نوری زاد غیرتمند. من هم مثل شما یک مسلمان شیعه هستم اما مدتی بود که بهرچه که شما بگید بدبین وبی ایمان شده بودم. با وجود تحصیلات دانشگاهی هرگز نتوانستم خود را راضی کنم که مگه میشه شیعه بود وبقول شما آدم کشت ودروغ گفت وغارت کرد. اما با خوندن نوشته های شما کم کم با خودم ودرون خودم آشتی کردم. به این امید که میشه مثل نوری زاد مسلمان وشیعه بود و همه رو دوست داشت ومتعصب نبود . یک مطلب برای شما ارمغان آورده ام بدنیست مطالعه اش کنید. من که خیلی لذت بردم

    ————

    نتایج یک مطالعه در دانشگاه برکلی کالیفرنیا نشان می دهد که افرادی که اعتقادات مذهبی کمتری دارند، احساس همدردی بیشتری با دیگر انسان ها نشان می دهند. محققین دست اندرکار این تحقیق می گویند:
    «در مجموع، ما متوجه شدیم انسان های کمتر مذهبی، میزان احساس ارتباط عاطفی که با دیگری(نیازمند کمک) دارند، نقشی حیاتی در کمک کردن به او بازی می کند. در مقابل، افراد بیشتر مذهبی، احتمالا سخاوتمندی شان را کمتر بر پایه هم دردی (غمخواری) و بیشتر در فاکتورهایی چون آموزه های مذهبی، احساس تعلق به جمع مذهبی، یا نگرانی برای اعتبار خودشان انجام می دهند».

    در یکی از سه آزمایش مورد بررسی این گروه، به افراد یک ویدیو از فقر کودکان نشان داده شده و بعد از انها خواسته شده که بگویند چقدر از مبلغی فرضی را حاضر به کمک کردن هستند. افراد مذهبی این ویدیو برویشان تاثیر چندانی نمی گذاشته در حالی که افراد کمتر مذهبی یا کسانی که خود را اگنوستیک و بی خدا معرفی کرده بودند، بیشتر تحت تاثیر این ویدیو ها حاضر به کمک کردن شده بودند. ساسلو که محقق اصلی و دانشجوی دکترا در برکلی ست می گوید دلیل این کنجکاوی اش این بوده که یک دوست بی خدایش به او گفته که وقتی تصاویر بیرون کشیدن یک زن را از زیر آوار در هاییتی دیده، ناخودآگاه احساس وظیفه کرده که می بایستی کمکی به آنها بکند، و از هیچ استدلال منطقی استفاده نکرده. برای او سئوال بوده که اگر بی خدایان غیر قابل اعتماد ترین گروه در ایالات متحده هستند، آیا توانایی درک رنج دیگران برایشان یکسان است؟ نتایج البته بسیار درخشان است.

    از نظر شخصی، همانطور که پیش تر نوشتم، بی خدایان، سرنوشت هم نوع شان را وظیفه خودشان می بینند، چون به موجودی برتر که «جای حق نشسته» باور ندارند و فکر نمی کنند که اگر کسی فقیر است، ۱۰۰٪ خودش مقصر است. نتایج این مطالعه به نظر می رسد که به این موضوع اشاره می کنند. از سوی دیگر، افراد مذهبی، هر چقدر هم که بگویند نوع دوست هستند، همیشه در معرض این اتهام اند که کمک به هم نوع را نه به دلایل دگرخواهانه، بلکه به هدف جلب رضایت پدر آسمانی شان و خریدن بخشی از بهشت انجام داده اند. این قبیل مطالعات نشان می دهد که چرا باور مذهبی، همه چیز را به لجن می کشد: مذهب میان رابطه بین افراد می نشیند و یک موجود کاملا ناضروری را فرض می گیرد که واسطه ای زیاده خواه و کلاش است. من دلایل بسیار زیادی برای کمک به هم نوع ام دارم که پاداش در جهان دیگر، آن هم به شکل هفتاد و دو حوری، قطعا جزو اش نیست. با حضور لنگ و پاچه حوری، رابطه میان من و یک انسان دیگر همواره شکلی ناصادقانه و ناراحت دارد. در نگاه بیخدایان اما، کمک کردن یک واکنش طبیعی و غریزی است. نگاه ایتئیستی به دنیا، به دلیل اینکه منطبق تر بر دنیای طبیعی است، دقیق تر و با نتایج ملموس تر است.

    برگردان دانیل جعفری
    منبع : http://www.sciencedaily.com/releases/2012/04/120430140035.htm

     
  17. سلام استاد نوری زاد عزیز
    خواهش می کنم این سخنرانی را ببینید وبشنوید ونظرتان را برای من اعلام کنید
    تشکرازشما

    http://www.ted.com/talks/charmian_gooch_meet_global_corruption_s_hidden_players.html

    —————

    سلام بانوی خوب
    من این را همین امروز دیدم و بخش های دیگری را ازهمین سایت دیده ام و اتفاقا مطلبی دراین خصوص آماده می کنم که بعدا منتشرمی شود. ازشما بخاطریادآوری وتأکید برآن تشکرمی کنم. نخستین نکته ای که من ازتماشای این صحبت به ذهنم خطورکرد، این است که: به فاصله های نجومی میان خودمان و انسانهایی که کمی آنسوتر درجوار ما زندگی می کنند حسرت خوردم. بجای این خانم سخنور ومحقق و بگمان من – آیت الله ومجتهد و مسلمان – شما افرادی مثل علم الهدی و احمد خاتمی و گلپایگانی بیت را بگذارید وبه این پرسش من پاسخ بدهید که: راز این فاصله های نجومی و آلودگی های پس پرده مگر چیزی غیراز رشته هایی است که یک سرش حتما به بیت مکرم بند است؟
    سپاس

     
  18. نوری زاد
    خدا تو را نبخشه
    با هرنوشته منو با خودم درگیرمی کنی
    که من یقه خودموبگیرم بخودم بگم یاد بگیر وازهیچی نترس

     
  19. سلام جناب استاد گرامی ازادمرد ایران اینحقیر به خاطر نترسی وایمانت به جهان ابدی وایمان به خدا شما را دوست دارم چون یقین دارم جز خداوند از هیچ بندهای ترس ندارید خواهشمندم اینحقیر را راهنمائی فرمائید جناب نوری زاد دارم مریض میشوم از فشار بی عدالتی وبی ایمانی حکومت غیر اسلامی ایران بخصوص بی اعتقادی رهبری به قیامت ودین خدا وقران واحادیث لذا خواهشمندم بفرمائید باید چه کنم دیگر از نظر سلامتی بسیار در خطرم خدا گواه است دست خودم نیست که ناراحتی نکشم شب تا سحر از بی عدالتی ومنافقی این حاکمان دروغگو ومنافقان بر دین خدا باید چه کنم خواهشمندم راهنمائیم فرمائید باید چه کرد البته این سوال بیجائی ست از شما میپرسم ولی یقین دارم که جنابعالی بیش از اینحقیر از بیایمانی روحانیت بخصوص مجتهدین عزاب میکشید ولی بحمد خداوند از من سالمترید دیگر غذا ندارم رگهای خندهام از بیخ وبن از اول امدن امام قطع شده بفرمائید چه کنم پناه میبرم به خدا اینقدر از خداوند درخواست میکنم که خلاصم کند چند سال قبل گفتم به رفقا ای انسانها بدانید هر زمانیکه دعای انسان مستجاب نشد انسان تنها مانده است امروز به ان روزگار رسیدهام باید چه کنم راهنمائیم فرمائید صواب است خدا گواه است نه مالی میخواهم نه ریاستی نه مقامی نه مردمی چون اینان فقط عدالت وبس ممنونم به امیلم راهنمائیم فرمائید استاد عزیز

    ———————————

    سلام دوست گرامی
    من خود به راهنمایی شدن شایسته ترم تا راهنمایی کردن
    بهرحال ما خصلتا ناگزیر به امیدواری هستیم. اگربپذیریم که: فردای ما بهترازامروزخواهد بود – جبرا – کمی آرامش پیدا خواهیم کرد. گرچه درکوتاه مدت آسیب ببینیم و عذاب بکشیم. دوست من، اگربتوانیم به افق های دور وبه وسعت نظرمردان وزنان بزرگ وماندگار بیندیشیم حتما کمی تسکین خواهیم یافت. چرا که دراین افق ووسعت نظر، آسیب های مقطعی ، گذرا خواهند بود. سرتان را بالا بگیرید. به دوردستها بنگرید. وتلاش کنید فردا را درمشت بگیرید.
    با احترام

     
  20. مجتبي پديدار رامشه

    دو نفر هستند كه من خيلي بهشون حسودي ميكنم و دوست داشتم ميتونستم مثل اونا باشم،
    1- محمدرضا عالي پيام
    2- محمد نوري زاد

    اين دو نفر به همراه نلسون ماندلا ، اسطوره هاي من هستند.
    و من بابت خلقت اين سه نفر خودم رو تا ابد مديون و بدهكار خدا ميدونم

     
  21. …من یک بار در سال ۱۳۶۸ بعد از امتحان کارشناسی ارشد نامه‌ای گرفتم مبنی بر “حائز شرایط عمومی نیستید” و بعد از پیگیریهای فراوان به هیچ کجا نرسید…بعدها به من گفتند چون شلوار لی می‌‌پوشیدی و به دعای توسل و نماز جمع نمیرفتی و پیراهن آستین کوتاه پوشیده‌ای در تحقیقات مردود شدی…در سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۸، ۳ بر در کنکور دکتری قبول شدم ولی‌ هر بار در مصاحبه مردود شدم تا اینکه بار سوم پیگیری‌ها جواب داد و با تهیه کلی مدارک نشان دادم که نماز خان هستم و به مسجد محل میروم و ….تا بالاخره قبول شدم…فقط این میان چند سال عمر من زیادی بود که می‌بایست تلف میشد…الان در یکی از دانشگاهای خارج کار می‌کنم برای بیگانه‌ا…حالا هم که حاضرم برگردم و خدمت کنم کار شکنی میکنند….این گزینش‌ها پایانی ندارد…

     
  22. نظر دهندگان محترم
    اصولا اخوند به دلیل اینکه مایه علمی و عقل و خرد را مانع بزرگی برای عقب نگه داشتن مردم میبیند با علم و دانش و خرد و عقلگرائی خارج از کنترش مخالف است. به نظر اینجانب (با مطالعه کتب این جماعت)مقوله بهائی و بابی گری چکیده دست استعمار برای عقب نگه داشتن جوامع میباشد و رژیم ولایت مطلقه فقیه مانند بقیه اعمال نابخردانه خود بااین جماعت روش غیر انسانی در پیش گرفته که نتیجه آن باعث مظلوم نمائی بهائیها و بابیها شده است.
    به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
    کوروش

     
  23. آرش صادقی دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی و عضو ستاد دعوت از خاتمی برای انتخابات سال ۱۳۸۸ بود که اولین بار در ۱۸ تیر ۸۸ دستگیر و در شهریور ماه بدون تفهیم اتهام آزاد شد. وی بار دوم در آذر ۸۸ دستگیر و در اسفند همان سال باز هم بدون صدور حکم آزاد شد.

    این فعال دانشجویی بار دیگر در خرداد ماه ۱۳۸۹ دستگیر شد و شهریور ماه همان سال آزاد شد. او پس از آزادی توسط وکیلش، محمود علیزاده طباطبایی، باخبر شد که شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی او را در این چند دوره بازداشت به اتهام “تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” به ۶ سال حبس محکوم کرده است.

    به همین دلیل بود که برای اجرای حکم خود را معرفی نکرد اما ماموران ساعت چهار صبح ۸ آبان ۱۳۸۹ به منزل او هجوم می‌آورند. در اثر این هجوم مادر آرش صادقی دچار سکته قلبی شد و فوت کرد.

    پس از این واقعه آرش صادقی در ۳۰ آذرماه ۱۳۸۹ خود را به اوین معرفی می‌کند. در این دوره به شهادت کسانی که با او هم‌بند بوده‌اند، صادقی را به شدت شکنجه می‌دهند تا رسما اعلام کند مرگ مادرش ارتباطی با ورود ماموران به منزل آنها نداشته است.

    پدرش در یک مصاحبه در این باره گفته بود: «بدترین شکنجه‌ای که به او داده بودند این بود که بازجو موهای بدنش را یک به یک می‌کند و در اثر سیلی‌های مداوم بیهوش می‌شده. یک دندان او هم شکسته بود».

    پیمان عارف نیز که آن زمان هم‌بند او بود به دویچه‌وله می‌گوید که وقتی آرش صادقی را به بند ۳۵۰ آوردند کتفش شکسته بود و نمی‌توانست دست راستش را بلند کند. یک سال بعد در ۲۳ آذر ۱۳۹۰ آرش صادقی از زندان آزاد می‌شود.

    آخرین دستگیری

    ۲۵ دی ماه ۱۳۹۰، سایت “راه سبز آزادی” خبر داد که آرش صادقی مجددا بازداشت شده است. سحام نیوز نیز پنج روز بعد از آن خبر داد که وی با پدربزرگش تماس گرفته و گفته در بند امنیتی ۲۰۹ زندان اوین است.

    ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۹۱ مسیح علی‌نژاد خبرنگار مستقل با پدر آرش صادقی گفت‌وگو و فایل صوتی این مصاحبه را در فضای مجازی منتشر کرد. در این گفت‌وگو پدر آرش صادقی از ملاقات پدربزرگ آرش با او در سالن ملاقات بند ۲۰۹ خبر داد و گفت که او بسیار لاغر شده و موهای سرش را هم تراشیده‌اند.

    به گفته پیمان عارف، خانواده‌های برخی زندانیان سیاسی گفته‌اند که پدربزرگ آرش صادقی را در سالن ملاقات اوین دیده‌اند.

    ۱۸ خرداد ۱۳۹۱ پدربزرگ آرش صادقی بعد از انجام یک مصاحبه و اعلام اینکه نوه‌اش در حمایت از حسین رونقی ملکی دست به اعتصاب غذا زده، دستگیر شد و یک هفته در بازداشت ماند.

    پیمان عارف از جمله کسانی است که معتقد است باید از قوه قضائیه پرسید آرش صادقی کجاست؟ پیمان عارف از جمله کسانی است که معتقد است باید از قوه قضائیه پرسید آرش صادقی کجاست؟
    خرداد ۹۲ اخباری منتشر شد مبنی بر این که آرش صادقی به علت بدرفتاری ماموران زندان با او در اعتصاب غذا به سر می‌برد.

    سازمان عفو بین‌الملل و سه تن از نمایندگان پارلمان اروپا نیز در این مدت نسبت به وضعیت آرش صادقی ابراز نگرانی کردند.

    آغاز نگرانی‌ها و شایعات

    بر اساس گزارش‌ها، خانواده آرش صادقی از اردیبهشت ۱۳۹۱ تا به امروز دیگر نه او را دیده‌اند و نه تماس تلفنی با او داشته‌اند. غلامحسین محسنی اژه‌ای دادستان کل کشور روز ۱۸ شهریور (۹ سپتامبر) در نشست خبری خود در پاسخ به سوالی درباره آرش صادقی گفت: «گفته شده که این فرد در زندان اوین اعتصاب غذا کرده است در حالی که در زندان اوین در سال ۹۱ و ۹۲ چنین فردی وجود نداشته است. البته در سال ۸۹ فردی با این نام دستگیر شده و به یک سال حبس محکوم شده است که بعد از سپری کردن محکومیت آزاد شده است، ولی اگر تشابه اسمی هم بوده چنین فردی در سال ۹۱ و ۹۲ در زندان اوین وجود نداشته است».

    این اولین بار بود که یک مقام قضایی درباره آرش صادقی اظهار نظر می‌کرد. بعد از سخنان اژه‌ای دو گروه در فضای مجازی تشکیل شد؛ یک گروه معتقد بود که بر اساس همین حرف، آرش صادقی در زندان نیست و باید از خانواده او پرسید که او کجاست.

    کسی که خود را دوست نزدیک آرش صادقی معرفی می‌کند و نخواست نامش فاش شود در گفت‌وگو با دویچه وله تصریح می‌کند که “استدلال آنها [گروه اول] برای اینکه معتقدند آرش در زندان نیست تنها به حرف‌های محسنی اژه‌ای برنمی‌گردد بلکه چون در گذشته نیز “عدم صداقت” از او دیده شده، می‌توان به این نتیجه رسید که این بار هم ممکن است بخشی از حقیقت پنهان شده باشد”.

    به گفته این فرد، آرش صادقی در ابتدای بازداشتش گفته بوده که عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه “علامه طباطبایی” بوده که این حرف بعدا از سوی دبیر این انجمن تکذیب شد؛ او همچنین رشته تحصیلی خود را فلسفه اعلام کرده بود که بعد معلوم شد ادبیات عرب می‌خوانده است.

    اما به گفته او، بدترین این مسائل مربوط به حکم زندان صادقی بوده است. این فرد می‌گوید: «آرش و خانواده‌اش همه‌جا اعلام کرده بودند که حکم او ۶ سال زندان است در حالی که وقتی کپی ابلاغیه حکم برای او آمد، هم‌بندیانش دیده‌اند که او تنها به یک سال حبس تعزیری و پنج سال تعلیقی محکوم شده و درست بعد از پایان یک سال هم از زندان آزاد شد».

    پیمان عارف که هم‌زمان با آرش صادقی در زندان بوده، اما روایت دیگری از ماجرا دارد. او به دویچه‌وله می‌گوید: «رای بدوی آرش صادقی ۶ سال زندان تعزیری بوده که به وکیلش علیزاده طباطبایی هم اعلام [و نه ابلاغ] شد. آرش هم همان ۶ سال را مبنا قرار داده بود. آذر ۸۹ بعد از مرگ مادرش آرش بالاخره خودش را تسلیم کرد. با فرض اینکه شش سال حکم داشته و به شدت هم از افسردگی ناشی از فوت مادرش رنج می‌برد، تقاضای صورت وضعیت نمی‌کرد. با توجه به اینکه به تلفن دسترسی نداشت و وکیلش آقای علیزاده طباطبایی هم ملاقات نمی‌آمد آرش از رای دادگاه تجدیدنظر باخبر نمی‌شود. در این بین پرونده به تجدیدنظر می‌رود و حکم ۶ سال سر جایش می‌ماند و تایید می‌شود اما ۵ سال آن به صورت تعلیقی در می‌آید که بازجوی آرش گفته بود بخاطر مرگ مادرش ما با تعلیق بخشی از محکومیتش موافقت کردیم و یک سال تعزیری هم باقی ماند. دو هفته مانده به پایان یکسال بالاخره آرش صورت وضعیت می‌گیرد و می‌بیند که حکمش یکسال شده. این کل ماجرا بود و دروغی در کار نبود».
    ماجرای اعتصاب غذا و آزادی از زندان
    کسی که خود را دوست صمیمی آرش صادقی معرفی کرده ماجرای دیگری را نیز دلیلی بر “صادق نبودن” او می‌داند و آن خبری بود مبنی بر اعتصاب غذای این زندانی و اینکه در اثر اعتصاب غذا به کما رفته است.
    DW.DE

    هشدار دیده‌بان حقوق بشر درباره وضعیت نگهداری زندانیان در ایران
    سازمان دیده‌بان حقوق بشر، وضعیت میرحسین موسوی و مرگ افشین اسانلو را به “نورافکنی” در بازتاباندن شرایط نامناسب نگاهداری زندانیان در زندان‌های ایران تشبیه کرده است.
    پدربزرگ آرش صادقی، زندانی سیاسی به قید وثیقه آزاد شد
    گزارش احمد شهید درباره وضعیت حقوق بشر در ایران
    عفو بین‌الملل: نقض گسترده حقوق بشر در ایران ادامه دارد
    پیمان عارف در این باره می‌گوید: «اگر منظور اعتصابش در اعتراض به شهادت هاله سحابی است که در آن اعتصاب غذا با من بود و من صحت و پایبندی‌اش را کاملا تایید می‌کنم. حتی در اعتصاب غذا حالش بسیار بد شد و وسط بند استفراغ کرد و تمام مایعات محتوای معده‌اش بالا آمد ولی حتی ذره‌ای غیر از مایعات در استفراغش وجود نداشت. کما رفتنش هم دسیسه خبری یک باند سیاسی بود برای خراب کردن این بچه مظلوم و خودش هم به من گفت که به خانمت بگو این خبر را تکذیب کند و منم به همسرم گفتم تکذیبیه فرستاد. اگر خودش خبر دروغ منتشر کرده بود که توسط من تکذیبش نمی‌کرد».
    نکته دیگر مورد استناد کسی که خود را دوست صمیمی آرش صادقی معرفی می‌کند، جریان آزادی او از زندان در سال ۱۳۹۰ است. این فرد می‌گوید: «ما از طریق یکی از بچه‌های [بند] ۳۵۰ که آزاد شده بود روز آزادی آرش بهمان اطلاع داده شد. آن شب و سه شب بعدش روبروی اوین بودیم تا آزادی آرش رو تبریک بگیم ولی جمعه روزی که جلوی اوین بودیم باخبر شدیم سایت کلمه خبر آزادیش رو کار کرده. بعد دو روز آرش به من اس ام اس داد و گفت که مدتیه آزاد شدم ولی شماره‌تون رو نداشتم و به خونه هم نرفتم. می‌گفت این روزها خونه‌ی پدربزرگم بودم».
    و روایت پیمان عارف از ماجرای آزادی آرش صادقی در آذرماه ۱۳۹۰: «من خودم رفتم جلوی زندان، اون جمعیت رو من خودم جمع کردم برای روز آزادیش جلوی زندان. دقیقا طبق تقویم زندان روز آزادیش می‌شد ۲۴ آذر ۱۳۹۰. من خودم به دلیل بازداشت در بهشت زهرا در ۸ آبان ۹۰ تا ۲۰ آذر در ۳۵۰ پیشش بودم یعنی خودم چهار روز قبل از آزادی آرش رفتم دادگاه و شبش آزاد شدم و خبر اینکه حکم آرش شده یک سال رو آوردم بیرون و این خبر رو که ۲۴ آذر (چهار روز بعد از من) آزاد خواهد شد. ۲۴ آذر می‌شد پنجشنبه. ما پنجشنبه رفتیم و بچه‌ها ایستادند تا شب ولی آرش نیومد. نگو زندان دیشبش [یک شب قبل از زمان تقویم] ساعت ۱۰ شب تو سرمای اواخر آذر آرش رو آزاد کرده. این بچه چون پدرش بعد از مرگ مادرش طردش کرده بود و خونه‌شون رو هم عوض کرده بود و آرش جایی نداشت که بره آزاد می‌شه بی ریالی پول. پیاده راه می‌افته اتوبان یادگار امام رو می‌آد پایین. تا صبح تو خیابون‌ها راه می‌ره که یخ نزنه. بعد میره تو پارک خانه هنرمندان (جایی که ازش خاطره داشته و می‌شناخته) فکر می‌کرده که پدربزرگه هم طردش کرده. بالاخره با خستگی و گرسنگی تصمیم می‌گیره شانسش رو امتحان کنه و بره خونه پدربزرگش. پدربزرگش خوشبختانه آغوشش رو باز می‌کنه. ما بعد از دو روز انتظار آزادی و نیومدن آرش در روزهای پنجشنبه و جمعه ۲۴ و ۲۵ آذر می‌ریم دنبال باباش. باباش می‌گه خبری ازش نداره. بعد بالاخره از طریق داییش فهمیدیم که رفته پیش پدربزرگش».
    پیمان عارف تاکید می‌کند که آرش شب چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۰ نه از انفرادی بلکه از بند عمومی ۳۵۰ و با بدرقه ۲۰۰ زندانی سیاسی آزاد شده و در این موضوع نمی‌توان تردید کرد.
    پدر آرش ارتشی است و در خانه‌های سازمانی ارتش اقامت دارد. او قبلا به رسانه‌ها گفته بود که حفاظت اطلاعات ارتش بارها او را احضار و تهدید کرده که اگر با آرش ارتباطی داشته باشد، هم حقوقش قطع می‌شود و هم باید خانه سازمانی را ترک کند.
    تلاش‌های چندروزه دویچه وله برای تماس با پدر و وکیل آرش صادقی بی‌نتیجه ماند. بعد از چند روز تماس با منزل پدری آرش صادقی، بالاخره خانمی جواب تلفن را داد. او ابتدا گفت پدر آرش صادقی شهرستان است؛ بعد گفت ما همین الان همگی در شهرستان هستیم و مکالمات را به خط تلفن شهرستان منتقل (دایورت) کرده‌ایم.
    شماره موبایل علیزاده طباطبایی وکیل سابق آرش صادقی نیز در هنگام تماس‌های دویچه وله خاموش بود.
    حالا چندین کمپین با این پرسش که “آرش صادقی کجاست” فعال شده‌اند. بیشتر این کمپین‌ها دستگاه قضایی و امنیتی ایران را که سابقه‌ای ناخوشایند از ربودن‌ها و زندانی‌کردن‌های خودسرانه و اعلام‌نشده دارند، مورد پرسش قرار داده‌اند. گروهی دیگر نیز همچنان بر این عقیده هستند که باید خانواده آرش صادقی در این مورد پاسخگو باشد.
    آنچه مسلم است اما این است که از اردیبهشت ۱۳۹۱ تا کنون دیگر کسی آرش صادقی را ندیده است.

     
  24. درود بر شما
    داستانهای از این دست و خیانت و غارت و جنایت از همه مدل به یک امر روزمره و عادی تبدیل شده ! باید بپذیریم که اینها مسایل جانبی است در حقیقت اصل موضوع این است که حاکمیت کشورمان به سرقت رفته البته با رمز یا علی یا فاتح خیبر ادرکنی !

     

محسن نمکیان ارسال پاسخ به لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 0956 seconds.