سر تیتر خبرها

مرثیه ای برای زنان ما !

داستان وزیر شدن زنان ، و یا استاندار شدنشان ، همچون حبابی سراسیمه پف کرد ، و به یک عتاب  ناگهانی برخی از مراجع فرو کشید !

هم مطرح شدن این مسئله کارکردی صادقانه نداشت و هم محو شتاب زده آن ربطی به دین خدا نداشت .شاید بگویید : تو کجا و فهم دینی کجا ؟ تو بیشتر می فهمی یا مراجعی که در راه کسب معارف الهی سالهای سال به مجاهدت پرداخته اند ؟ که می گویم : مگر همین مراجع ما نیستند که همچنان از احکام برده داری دراسلام صیانت می کنند و هیچکدامشان برای  لغو آن  پیشقدم نمی شوند؟

زنی که در قوانین قدیم اسلام به حاشیه رفته است و شهادت و رای و قضاوت و ارثش درمقایسه با مرد قابل اعتنا نیست  ، زن درخانه مانده و برده گون و درس نخوانده و ذلیل و کم خرد قرنهای پیش بوده است .  نه زنی که اگر درس خوانده و فهیم و اهل مراقبه باشد ، چه بسا مراجع ما نیز از مواجهه با احتجاج دقیق و موشکاف و استادانه  او  در بمانند .

نگاه فرسوده به زن و باز داشتن او از جایگاهی که باید  داشته باشد ، عین غصب حق او ست و به اسلام و خدا و پیغمبر و احکام شرعی هیچ ربطی ندارد .

نگاه بسیاری از علمای ما به استاندار ، عینا تطبیق همان قاموسی است که واژه استاندار در عهد حضرت امیر داشته است . و حال آنکه استاندار امروز ، بلحاظ ماهیتی و هویتی و فرایندی که او با آن مرتبط است ، هیچ تناسبی با استانداران آن عهد دور ندارد .

من همچنان به پیشنهاد اخیر خود اصرار می ورزم که با هزینه جمهوری اسلامی ایران ، مراجع ما یک گشتی دور دنیا  بزنند تا ببینند در دنیا چه می گذرد . اگر قرار باشد این آرزوی الهی برآورده شود و روزی و روزگاری  اسلام ، همه جهان را فتح کند ، لاجرم بایستی به انسان ، کماهو انسان بنگرد .

با این نگاه فرسوده ای که ما به زن دوخته ایم حتی  نمی شود  قدم از مرزهای خود فراتر نهاد .

شاید راز آسیب هایی که یک به یک از ما آویخته اند و ما را زمینگیر مسائل پیش پاافتاده کرده اند ، در همین نگاه منجمد ما به اسلامی است که همه هستی را درآغوش گرفته و ما تنها  به بخش کوچکی از آن اکتفا کرده ایم .Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

69 queries in 0848 seconds.