بسمه تعالی
جناب مستطاب آقای دكتر محمد نوری زاد دامت توفيقاته
بعد از عرض سلام و اهداء تحيات وافره؛ از محبت حضرتعالی سپاسگزارم. اگر چه از برخوردهای تند و نامعقولی كه با شما در خصوص عمل نمادينتان شده است متاسفم، لكن تعجب نمیكنم.
اين كمترين نيز سالها پيش به منظور نمادی از صلحطلبی، نوعدوستی و احترام به اديان و افكار مختلف، كتب تورات و زبور را به صورت نسخههایی خطی، خوشنويسی و تذهيب كردم و در معرض قضاوت عمومی گذاشتم، به اين جهت كه نشان دهم مسلمان بودن به معنای خشوتطلبی، بی منطقی، خونريزی و ارج ننهادن به حيات و ارزشهای بشری نيست. اما متاسفانه حضرات نهتنها به مفهوم عمل بنده توجهی نكردند بلكه برخی شديدا موضع گرفته و آن را به مثابه تبليغ كتب ضاله برشمردند. بنده كتبی را خوشنويسی و تذهيب كردم كه قرآن كريم به صراحت آنها را تاييد كرده است، با اين حال چنان رفتاری كردند؛ طبيعی است كه با جنابعالی رفتاری به مراتب تندتر از بنده بكنند زيرا بهائيت از نگاه اسلامی يك دين و آيين جعلی است.
در آغاز قرن بيست و يكم، جهان بشری شاهد جنايات هولناكی گرديد كه با نام دين اسلام به نمايش گذاشته شد و آن رفتارها باعث گرديد تا دين اسلام در اذهان جهانی به عنوان دينی كه مروج خشونت، خونريزی و بی منطقی است معرفی گردد. زمانی كه عدهای به ظاهر مسلمان در مقابل دوربين فيلمبرداری با فرياد الله اكبر و صوت قرآن، سر انسانها را گوش تا گوش ميبريدند؛ و نمونه آخرش كه فرد مسلمانی در وسط شهر لندن در جلوی چشم رهگذران سر يك سرباز جوان را بريد، احساسات مذهبی كسی جريحهدار نشد و فرياد وااسلاما سر نداد!. اما تا كسی به شكل نمادين سخن از انساندوستی و احترام به انسانيت انسان راند عالم لاهوت و ناسوت كن فيكون شد!!.
اگر برادران ايمانی، بخصوص علما مذهبی كمترين دركی از معانی و مفاهيم اعمال نمادين داشتند، متوجه میشدند كه دلجویی و بوسهی شما بر پای يك كودك بهاییزاده نهتنها به معنای تبليغ و تاييد آيين بهائيت نيست، بلكه بيانگر منطق دين اسلام است كه برای حيات و شئون انسان –بما هو انسان- بدون توجه به دين و آيين و نژاد و مليتش ارزش و احترام قايل است.
پاپ فقید جان پل دوم، همچون پاپ (بندیکت شانزدهم) اسلام و قرآن را تفکری جعلی، غير الهی، صلحستیز و آشوبگر که تنها ثمرش از بین بردن آسایش بشری میباشد میدانست. اما در سفری که به مصر داشت قرآن را در جلوی دوربینهای فیلمبرداری و عکاسی بوسید. مسلمانان ناآگاه از کارنمادین وی، به خود غره شدند که «رهبر کاتولیکهای جهان در مقابل عظمت قرآن کرنش کرد و آن را بوسید!». و حال آنکه رفتار او معنای دیگری داشت که بدون هیچ بحثی آن را با یک بوسه به كتابی که اساسا قبول نداشت ثابت کرد؛ و آن چیزی نبود جز اثبات منطق قوی و انساندوستانهی مسیحیت!.
همان عمل پاپ جان پل دوم، بسیاری را جذب کلیسای کاتولیک کرد. اما عدهای از روی جهالت يا دكانداری چنين وانمود كردند که:«بوسیدن قرآن توسط پاپ باعث شد مردم به قرآن روی آورده تا ببینند که آن چه کتابی است که رهبر مذهبی گروهی مسیحی به آن بوسه زد». و حال آنکه اگر کمترین درایتی میداشتند، باید با خود میاندیشیدند که پاپ به عنوان یک رهبر مذهبی، هیچگاه عملی در جهت تضعیف دین و مذهب خود، و تبلیغ و تایید دین و مذهبی دیگر انجام نمیدهد. اگر بوسیدن قرآن معنای تایید و تبلیغ قرآن و اسلام را داشت، یقینا پاپ چنان کاری نمیکرد؛ زيرا همانگونه كه بهائيت از نگاه علما مذهبی آيينی جعلی است، از نگاه مسيحيان نيز دين اسلام يك دين جعلی میباشد. اگر برادران ايمانی و علماء اسلامی میتوانستند معانی و مفاهیم دقیق اعمال نمادین را درک کنند بسیاری از مشکلات حل بود.
چه خوشمان بيايد چه نيايد؛ واقعيت اين است كه افكار بسياری از اهل دين هنوز در قرون گذشته باقی مانده و متوجه نيستند كه در عصر حاضر، بشر از افكار و عقايد و مذاهبی پيروی خواهد كرد كه كرامت انسانيش را محترم شمارد، برای حقوق فردی و اجتماعيش ارزش قايل شود و تعلقات دينی، مذهبی، نژادی و جنسيتی، خللی در بهرهمندی از حقوق انسانيش ايجاد ننمايد. در چنين دورانی نمیتوان دين و مذهب و تفكری را با چماق تهديد و تكفير، تبليغ و حفظ كرد.
“امروزه میبايست متفكرين و انديشمندان دينی با توجه به شرايط زمانی و برداشتن مرزهای فرهنگی در عصر ارتباطات؛ دينباوری را با ديدگاه و قرائتی بر اساس احترامگذاری به كرامت انسانی، وتاكيد بر حقوق و آزاديهای فردی و اجتماعی بشر تبين و تعريف نمايند. ديدگاه و قرائتی كه در آن علت اصلی بعثت انبياء(ص) كه همانا پرهيز از ظلم و ستم و نابرابری و تعدی به جان و مال و ناموس و آبروی انسانها میباشد بيش از گذشته مورد توجه قرار گيرد تا همهی ابناء بشر -چه خداباور چه ناباور- از حقوق و آزاديهایی برابر برخوردار بوده و بتوانند در كنار هم با مسالمت و احترام زندگی كنند بدون آنكه بخواهند يا بتوانند به حقوق فردی و اجتماعی يكديگر تعدی و تجاوز نمايند.
خداوند اين دنيا را با تمام نعمتهايش بدون هيچ تفكيك و تمايزگذاری بطور برابر در اختيار همهی انسانها با هر مليت و نژاد و دينی قرار داده و در استفاده از نعمات و زندگی دنيوی هيچ امتياز خاصی برای خداباوران و مومنين قايل نشده است مگر در جهان آخرت. بنابراين ما نيز حق نداريم كه در حيات دنيوی با سفسطهبازی و مغلطهكاری در آموزهها و متون دينی، برای يك قشر، ملت، نژاد، دين و مذهبی امتيازات ويژهای قايل گرديم و ديگر ابناء بشر را از آزادی و حقوق خداداديشان محروم كنيم.”
اقدام نمادين جنابعالی در دلجویی و بوسيدن پای كودكی بهاییزاده، نه تنها به معنای تاييد و تبليغ آيين بهائيت نبود بلكه شما به عنوان يك ايرانی مسلمان با اين عمل نمادين خود اثبات نموديد كه نوعدوستی و محبت به همنوع بدون توجه به دين و مذهب و نژاد و مليتش، يكی از آموزههای اخلاقی دين اسلام و مذهب تشيع است؛ و متاسفانه آنانی كه شما را بخاطر اين اقدام نمادينتان مورد هتاكی و توهين قرار دادند، سهواً يا عمداً چهرهای غير منطقی و خشن از آموزههای اسلام را به نمايش گذاشتهاند كه برای حيات و حقوق فردی و اجتماعی انسان ارزشی قايل نيست؛ و بدين روش بيشتر از قبل باعث تخريب اذهان جهانی نسبت به اسلام و مسلمانی شده و دين مبين اسلام را خواسته يا ناخواسته از جنبههای اخلاقی، محبتآميز، كريمانه و انساندوستانهاش تهی میكنند.
در هر صورت آنان كه برای انسان و انسانيت، بدون توجه به تعلقات فكری، عقيدتی، دينی، نژادی و جنسيتی، ارزش و احترام قايلند اقدام نمادين شما را درك كرده و بدان ارج نهاده و تحسينتان میكنند. قطع بدانيد كه تنها نيستيد. چنانكه عدهای از عزيزانی كه بسياريشان مورد شناخت بنده بوده و افرادی متدين و متشرع میباشند از اقدام نمادينتان حمايت كردند.
بنده همانگونه كه سالها قبل اعلام كردهام برای مسلمان، يهودی، مسيحی، زرتشتی، بودايی، بهايی و… حتی آنان كه به دينی معتقد نيستند، ولی به اصول انسانيت معتقدند احترام قايلم. همچون برخی، غير مسلمان را حيواناتی نمیدانم كه بر روی زمين در حال چريدنند!!!. هر كس كه در وجودش فطرت انسانی تبلور داشته باشد، به هر دين و آيينی عقيدهمند باشد، در مقابلش سر تعظيم فرود میآورم و دوستش دارم. هر كس كه از فطرت انسانيش فاصله گرفته باشد، به هر دين و آيينی عقيدهمند باشد، از او تبری میجويم، و اينها را از معارف اسلام آموختهام. لذا اين كمترين نيز به عنوان يك عالم دينی مسلمان اقدام نمادين جنابعالی را تحسين كرده و آن را در راستای تبليغ و تاييد آموزههای اخلاقی دين مبين اسلام میدانم و قاطعانه در حد توان خود از شما حمايت خواهم كرد.
هميشه موفق و برقرار و پيروز باشيد
تهران
9/6/1392الراجی؛
عبدالحميد معصومی تهرانی
Islam ended 169 years ago in 1260(Muslim calendar).
Muslim Prophesies:
The Christian and Muslim prophesies both converge on the year 1844 with astonishing accuracy. The Shi’ite Muslims are awaiting the return of the Hidden Imam in the year 1260 (1844) and Sunní Muslims associates the year 1260 AH with the return of the Spirit of Christ in the last days. The Shi’ite Imam Ja’far, when questioned concerning the year in which the Promised One would appear, replied “verily, in the year sixty (’60 – 1260) His Cause shall be revealed, and His name shall be noised abroad.” Other prophesies in Islam concerning this Advent are:
• “In the year Ghars (the alphabetic representation of the number 1260 in Arabic numerology) the earth shall be illumined by His light.
• “In Ghars (1260) the Tree of Divine Guidance shall be planted.”
Again, the year 1260 AH corresponds to the year 1844 CE.
The Promise – Unfulfilled?
There seems no room for doubt that the hour had at last come upon the earth. Imagine the profound disappointment and disillusionment when Christ did not appear in the clouds of heaven with His angels, the trumpet did not sound, the dead did not arise from the grave, the stars did not fall from heaven, the sun did not suddenly go dark, the moon did not turn to blood.
Could it be that God had not fulfilled His own promises to mankind? Or had mankind misinterpreted the signs — looking for literal fulfillment and ignoring the numerous statements indicating that He would come as a thief in the night? All of the evidence still pointed to 1844 as the year of the second Advent, so the probability must be that man had not looked in the right places, that, instead of a fanfare of trumps sounded by the heavenly hosts over London, New York, Baghdad, Beijing, He had returned quietly and set out on His mission.
The Baha’i Faith in Prophesy
“O people of the Qur’án,” Bahá’u’lláh, addressing the combined forces of Sunni and Shi’ih Islam, significantly affirms, “Verily, the Prophet of God, Muhammad, sheddeth tears at the sight of your cruelty. Ye have assuredly followed your evil and corrupt desires, and turned away your face from the light of guidance. Erelong will ye witness the result of your deeds; for the Lord, My God, lieth in wait and is watchful of your behavior… O concourse of Muslim divines! By your deeds the exalted station of the people hath been abased, the standard of Islam hath been reversed, and its mighty throne hath fallen.”
(Shoghi Effendi, The World Order of Baha’u’llah (The promised one), p. 178)
سلام نوری زاد عزیز
با امروز پنج روز است که از تو خبری نیست.ای کاش که همه چیز رو به راه باشد و اتفاق بدی پیشامد نکرده باشد. و ای کاش تر که هنوز آزاد و در کنار خانواده ای.تو را که به حبس نبرده اند؟؟؟برای مدیریت این سایت حتما همکارانی داری.اگر به هر علتی نتوانسته ای خودت را در سایت به روز کنی چرا همکارانت ما را از تو خبری نمی دهند؟
محمد عزیز خبری برسان.نگرانیم برادر……
——————
سلام کسرای گرامی
دیشب خود را به تهران رساندم وسری به ایمیل ها وسایت ونظرات دوستان زدم ویک مطلب تازه نیز منتشرکردم. فردا صبح باز به روستا می روم. وبازاحتمالا یک چند روزی بی خبری.
سپاس ازشما بخاطرادب تان. وبزرگواری تان
سپاس
در جریان انتخابات 88 آقای خامنه ای مردم را به بصیرت دعوت کردند و حتی زمانی منحنی آماری لغات کلیدی آقای خامنه ای ترسیم شد که کلمه بصیرت در سخنان شما بارها و بارها ذکر گردید
حالا خودتان- خودمان به قضاوت بنشینیم
مردم در سال88 گفتند ما فلانی را نمی خواهیم و شما عکس خواسته مردم عمل کردید
حالا پس از گذشت حدود 5 سال بدون اینکه به درستی و یا نادرستی دخالتها بپردازیم خود قضاوت کنید، آیا مرد بی بصیرت بودند یا جنابعالی؟
آقای خامنه ای ایشان را به زنده کردن شعارهای اسلامی و پرکاری ستودند ، حداقل آموزه هایی که ما از در دوران ابتدایی تحصیل داریم هر دو این خصیصه را نکوهش می کند:
1-عالم بی عمل مثل زنبور بی عسل ، مگر دادن شعار خالی ، ارزشی دارد
2- حضرت سعدی در داستانی می گوید: ظالمی را دیدم که خوابش برده، می گوید او که خوابش بهتر از بیداری است ، همان بهتر که خواب باشد
آیا واقعا کسی را به خاطر این که در ویران کردن کشور، کوشا و پر کار بوده باید ستود ؟
خدایا به خاطر سکوتی که می کنیم و … به کجا خواهیم رفت؟
سلام بر نوری زاد عزیز
ای کاش در خور پاسخی می بودم برای آنچه در رد ادعاهای تو در باب آقای صدیقی ذکر کردم.به این فکرم که چرا نوری زاد عزیز ما ناگهان رشته گفتگو را گسست؟!آیا دلگیر است که این تصور درمورد تو بسیار بعید و حتی توهین آمیز است.آیا مرا قابل تعامل نمی داند؟شاید هم همین باشد یا…..
چشم به راهم برادر…
با همه وجود سلامت میکنم ، آنقدر حرف نگفته دارم الان که میخوام حرف بزنم موندم از کجا شروع کنم ، پس فقط اینو خالصانه میگم ، اگر الان اینجا بودی سرم را بر روی دستانت قرار میدادم و های های گریه میکردم . من یکی از ابنا بشر و یکی از مردم یارسان ، همانهایی که به غلط علی اللهی میخوانندم …..، یکی از همان مردمی که برای جسد سوخته اش قران بر سر گرفتی ، دستانت را عاشقانه میبوسم. …..
خدایی دم این ممد گرم.
آورین به شما انساندوستان آورین
باجدهی حاکمیت به احمدی نژاد ؟!
*****************************
احمدی نژاد این روزها دوباره محبوب حاکمیت شده است . خود و همراهانش در حضور خامنه ای به دروغگویی می پردازند و از کارهای نکرده می گویند و او هم متقابلاً مهر تأیید بر گفته ها و عملکرد آنها می زند . خودشان می گویند و خودشان هم می خندند . مردم هم باید اوضاع کشور و زندگی شان را از دید عینکی که آنها برایشان ساخته اند ببینند و لمس کنند . چون حضرت آقا اینطور خواسته اند !
تا همین چند هفته قبل و در دوران انجام مقدمات برگزاری یازدهمین دوره ریاست جمهوری ، حامیان هشت ساله احمدی نژاد در حاکمیت ، از او بعنوان حامی جریان انحرافی یاد می کردند ، سوء مدیریتش را به رخش می کشیدند و … حتی برایش احضاریه حضور در دادگاه هم فرستادند . او هم متقابلاً تهدید می کرد که اگر فرد مورد نظرش برای نامزدی ریاست جمهوری را شورای نگهبان تأیید نکند چه ها که نمی کند .
اما زمان گذشت و نه احمدی نژاد تهدید های هشت ساله و بگم بگم هایش را عملی کرد و نه امروز دیگر کسی در حاکمیت او و همفکرانش را مورد حمله قرار می دهد .
بیرون از حلقه حاکمیت هم ، مراجع تقلید ، دانشگاهیان ، نخبگان و همه آنهایی که باید ناظر بر این اوضاع باشند و لب به اعتراض بگشایند ، همچنان خوابند و یا خود را به خواب زده اند !
براستی پشت پرده چه می گذرد ؟
در هر کجای دنیا بود ، فرد نامتعادلی چون احمدی نژاد و حامیانش بخاطر بلا و مصیبت هایی که برکشورشان وارد ساختند مورد اعتراض اذهان عمومی جامعه ، نخبگان و خواص قرار می گرفتند و دستگاه حاکمیت نیز آنها را به پای میز محاکمه می کشانید .
اما اینجا ایران است . با مردمی متمایز و مسوولینی متفاوت !
در جایگاه نماز جمعه و در حضور مردمی که اوضاع فلاکت بار کشور را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند از احمدی نژاد تقدیر بعمل می آید ، تلویزیون را در بست در اختیارش قرار داده اند تا در برنامه های زنده و با اداهای خاص خودش هر آنچه را که دلش خواست تحویل مردم بدهد و …
و خنده دار تر از همه ، خودش برای خودش مجوز تأسیس دانشگاه بین المللی خصوصی صادر می کند و کسی هم در حاکمیت در اعتراض به این کار ، دم بر نمی زند !
با این همه ، مردم هم ساکت و آرام ، فقط نظاره گرند !
آیا سناریوی اخیر حاکمیت ، باج دهی به احمدی نژاد نیست ؟
او به چه اسراری از آنها دست یافته است که اینگونه به او باج می دهند ؟!
و آیااحمدی نژاد با این باج دهی ها ، سر بزیر خواهد شد ؟ یا .
سلام بر نوری زاد عزیز
با خودم فکر می کنم آیا تمام اتهام های دیگری هم که به افراد دیگر متوجه میسازی مستند به همین سند شنیده ها هستند؟!!!
برادر عزیز شیخ کاظم صدیقی اصلا صاحب دامادی نیست که بخواهد به قول شهود تو با معاونت او چنین و چنان کند!!! و اما بعد زمین مذکور که در محله کودکی و نوجوانی من قرار دارد زمینی است وقفی و تحت تملک سازمان اوقاف که در اختیار حوزه علمیه قم قرار داده شده است و شیخ تنها و تنها تولیت این حوزه را به عهده دارد.
در مورد جزایری آقایی که شریک وی بوده است(و نام او نزد من محفوظ است)واسطه ملاقات او با صدیقی میشود و در این ملاقات آنچنان که شاهد عینی برایم نقل نمود شهرام گریه و لابه مفصلی نموده است که از دنیا و تیرگیهایش خسته شده و مایل است به معنویات بپردازد.در انتها هم عنوان مینماید که مایل است مبلغی را در اختیار ایشان بگذارد برای کمک به بازسازی مسجد ازگل.شیخ از اینکه شخصا چکی را بپذیرد سرباز می زند و او را با این تذکر که مسجد هیات امنا دارد به کلید دار مسجد آقای ر.ط ارجاع می دهد و جالب این که در نهایت چکی از شخص او نمی رسد و همان آقای شریک چکی را به هیات امنا تقدیم می کند که تنها حدود هشت میلیون تومان آن نقد میشود و سپس حساب جزایری مسدود می گردد.
برادر من آیا به حکومت یا شخص رهبر یا اطلاعات سپاه یا بقال محله ات حق می دهی که بر اساس شنیده هایشان در باره تو بلندگوهایشان را دست بگیرند و آن شنیده ها را در اجتماع بپراکنند؟!می شود لطف کنی و نام داماد صدیقی را اعلام کنی تا لااقل خود او و خانواده اش بدانند دامادی با آن نام و نشان که تو میگویی دارند.
کاش میدانستی چه سان دل شکسته تمام این کلمات و سطور را تایپ کرده ام.چیزی که هرگز خیلش را هم نمی کردم؛روزی در مخالفت با تو بنویسم.تویی که عزیز نه میداشتمت که میدارمت…
الله الله که صادقانه خبرم کن آیا اسناد تو همین شنیده های قابل تکذیب از جانب گویند گانشان است؟!
دوستت دارم بی آنکه همچون قبل به تو اعتماد داشته باشم.
ولی دوستت دارم…
Bravo,
This gentleman is well read and cosmopolitan. He does not appear to be a molla!, hence, he has common sense!
More Iranians should embrace Mr. Nurizad’s humanitarianism. The humanitarian ideology is not Godless. It is NOT correct that Good-God=0. It is just benevolence extended to all individuals (and in fact all beings) residing on this planet and beyond. Everyone has the natural right and must have the choice to exercise control over her/his faith (whatever it may be), life and destiny. The humanitarian ideology is a world in which No ideology is superior to any other and no one is permitted to impose his/her faith on others.
Steven
آقای عالم دینی! شما و تمام عالمان دینی دیگر هم نخواهید توانست با مثلاً “تبیین و تعریف دین باوری” موجب بهبود عملکرد اسلام شوید دینی که در بسیاری از وجوه آن تناقض و عقب ماندگی موج میزند! این دین اگر کارآمد بود که می بایست بالاخره بعد از ۱۴۰۰ سال منتج به نتایجی میشد که اکنون شما به جای داد و فغان از اثرات مخرب آن و “جنایات هولناکی” که “با نام دین اسلام” به نمایش گذاشته میشود به اثرات مثبت آن در بین مسلمانان و در کشورهای اسلامی افتخار میکردید!
چگونه میخواهید و اصلا میتوانید “افکار بسیاری از اهل دین” را که به اعتراف خودتان “هنوز در قرون گذشته باقی مانده” اند با پیشرفتهای سرسام آور علمی و اجتماعی و تکنولوژیک معاصر پیوند بزنید؟! چه برنامه کاربردی و موثری برای این معجزه دارید و فکر میکنید برای رسیدن به آن به چند ۱۴۰۰ سال دیگر زمان نیاز است؟! چند میلیون انسان بیگناه دیگر باید به نام اسلام سلاخی شوند تا به این نتیجه دردناک برسید که: اسلام، اصلاح پذیر نیست!
آقای عالم دینی! اگر افکار بسیاری از مسلمانان در قرون گذشته باقی مانده ایراد از مسلمانان نیست بلکه ضعف در اسلام است که نتوانسته و البته نخواهد توانست ظرفیت لازم و کافی برای هدایت انسانهای معاصر را داشته باشد. وصله پینه کردن اسلام راه نجات نیست! راه نجات راهی است که پیمودن آن نیاز به شهامت بسیار دارد و آن کنار گذاشتن این ابزار ناقص، بدون کوچکترین احساس گناه و ترس است، احساسهای مخربی که دلایل اصلی اعتقاد اکثریت مسلمانان به اسلام است. شکستن تابوی “بی دینی” که آخوندها به عمد آن را مترادف با “بی خدائی” و “بی بندوباری” کرده اند البته به شهامت بسیار زیاد نیاز دارد!
چه خوشمان بیاید چه نیاید؛ واقعیت این است که لااقل در کشور ما تا بوده اسلام ابزار سلطه آخوندها بر مردم مستضعف فکری و احساسی بوده مردمانی که از برکت تعالیم اسلام اینطور آموخته اند که نه خود را آنطور که باید دوست بدارند و نه برای خود بعنوان یک انسان حق و حقوقی قائل باشند! فکر کردن و انتخاب کردن را وظیفه آخوند بالای منبر بدانند و اطاعت کردن و “چرا” نگفتن را وظیفه خود. در عوض آخوندها هم را رفتن به بهشت را به آنها نشان میدهند!
فکر نمیکنید بهتر است که به جای وصله پینه کردن اسلام و نام آن را “تعریف و تبیین” گذاشتن آنهم به دست “متفکرین و اندیشمندان دینی” که تاکنون نه تنها هیچ موفقیتی در این عرصه از خود نشان نداده اند بلکه اصلاً اکثریتشان بخشی از مشکل هستند و نه راه حل، لازم است که به فکر راهکار بهتر و موثرتری باشید!
برای اینکه اسلام ۱۴۰۰ سال پیش که در دوران صحرانشینی و شتر سواری ظهور کرده است این قابلیت را پیدا کند که الگوئی موفق و کارآمد برای انسانهای عصر اینترنت و ماهواره در هرکجای دنیا باشد آیا چاره ای جز استفاده از عقل و منطق و تکیه بر وجدان و فطرت مشترک انسانها و البته توجه به نیازهای احساسی و روحی آنها وجود دارد؟
بهتر نیست به جای رتوش و بازسازی کردن قوانین اسلام که معلوم نیست این کار تا چه اندازه کارآمد باشد مستقیماً از همان عقل و منطق و وجدان و فطرت مشترک انسانها بعنوان ابزارهائی جهت تنظیم الگوئی برای زندگی انسانهای عصر حاضر استفاده شود؟! آیا بهتر نیست به جای گشتن در متون اسلامی و به زور سازگار کردن آن با شرایط زندگی کنونی از همین علوم مختلف دوران کنونی آنهم بطور مستقیم و نه با یک واسطه پر ابهام و پراشکال استفاده شود؟
آقایانی که برای خودتان عناوین عالم دینی و آیت الله و مرجع تقلید ساخته اید! اصرار و لجاجت شما بر اینکه اسلام آخرین و کاملترین دین است، که از داخل اصول و احکام آن میتوان بهترین زندگی را برای انسانهای سراسر دنیا فراهم کرد، که اقتصاد اسلامی بشریت را نجات میدهد، که میتوان اسلام را مطابق زمان تبیین و تعریف کرد، که اسلام بدون آخوند معنی ندارد و …. دروغهائی کهنه و تکراری بیش نیستند! هنوز قبول نمی کنید که در امتحان تاریخی این ادعاهای پوچ، بازنده و سرافکنده شده اید!
بیائید با تکیه بر ندای وجدان خود اگر هنوز شنیده میشود به این خودفریبی ها و عوام فریبی ها هر چه زودتر پایان دهید! تا هنوز زمان باقی است ته مانده اعتبار تاریخی خودتان را که تاریخ مصرفش در حال انقضاء است برای بیرون آوردن لباسی که روحانی اش میدانید و برای کوفتن عبا و عمامه خود بر زمین خرج کنید! بگذارید با پایان دادن همیشگی به دهه های طولانی حضور خود که ماحصل آن در مجموع چیزی جز تداوم استضعاف فکری و احساسی توده عوام و خسارتهای سنگین به فرهنگ و اقتصاد ایران و ایرانی نبوده است، لااقل بتوانید با اراده خود تنها قدم مفید و موثر تاریخی خود را بردارید!
شرح حال فاطمه باقرينژاد دلم را غرق خون كرد ايران هرگز دچار اينگونه ديو هاي خبيث نبوده است
از خواندن شرح حال فاطمه باقرى نژاديان دل وجانم شرحه شرحه شدهرگز ايران ما اينچنين پايمال ديو هاى بد سيرت نبوده است با خانواده اين مضلومان واقعى همدردي ميكنم
جناب نوری زاد عزیز
اظهار لطف آزاده شجاعی چون شما جدا مایه مباهات است. اگر نظر شما در وبلاگ من درج می شد باعث افتخار بود. نمی دانم مشکل از کجا بوده است. احتمالا مشکل در فیلترینگ است وگرنه من نظرها را کاملا آزاد گذاشته ام و حتی آنها را ویرایش نمی کنم. در هر صورت با اجازه شما عین جمله خودتان را در پای همان پست می گذارم. شاید سالها بعد هنگامی که به آرشیو خاطرات سری می زنیم این روزها را با لبخندی تلخ به خاطر بیاوریم.
با احترام
بردیا استقامت
مگرما درروایات خود نداریم که یک مرد یهودی برسرپیامبراسلام محمد(ص) هر روز درهنگام عبور خاک می ریخت ویکروز که آن یهودی دست به اینکارزشت نزد پیامبراحوال وی راپرسید گفتند وی آن روزمریض بوده وپیامبربرای عیادت وی به منزلش رفت پس پیامبراسلام بزرگترین مبلغ یهودیت بوده است.
جلد15صفحه23488 لغتنامه استاددهخدا/ هفتاد ودو ملت:بایددانست که همگی ملتها هفتادوسه اند، بکی از آن سنت وجماعت وهفتادودوسوای آن در اصل شش گروه اند رافضیه،خارجیه،جبریه،قدریه، جهمیه،مرجیه وهرگروهی از اینها دوازده فرقه اند.الخ……درصورتیکه به لغتنامه مراجعه شود فرقه ها هم ذکرشده است! /چندی پیش هم حسن آقاخمینی کتابی به چاپ رسانید که بیش از2000 فرقه اسلامی را شناسایی کرده بود! وبابت این شق القمر گویا جایزه هم گرفت!……واقعا ما مسلمانان با این حساب اصل اول و اساسی دین [توحید] را قبول داریم؟!…….
به باور من هدف خداوند از بعثت پیامبران یا حد اقل پیامبر گرامی اسلام ( از ادیان دیگر اطلاع کافی ندارم ) ایجاد هویتی تحت نام مسلمانی نبود ، تا ازقبل آن فرقه هایی تاسیس و دکانهایی باز شود و متولیانی بیابد که از قبل آن نان بخورند و حق حقوقی برای خود قائل شوند ، از جمله حق اجرای حدود الهی تحت نام حق الله . در قران خبر از هیچ تشکیلاتی نیست و همچنین شکل خاصی از حکومت . هدف خبر دادن از خدا و آخرت است و برانگیختن ناس به اقامه قسط و انجام عمل صالح .طبق نص صریح قران مسولیت هدایت خلق نیز بر دوش پیامبر نیست . پیامبر تنها بشیر است و نذیر . هدف از امر به معروف و نهی از منکر نیز ، امر به معروف و نهی از منکری است که با حقوق مردم در ارتباط است و سرلوحه آن ایستادگی در برابر سلطان جائر .
سلام آقای محمد نوری زاد عزیز
من از کامنت های شما سوء استفاده کردم، گپی با دوستی نویافته زدم. از این که بگذریم احوال و روزگار شما و خانواده چطور است ؟
کسری جان دوست عزیزم، عرفان شناخت است و شیعه سنی سرخپوستی و منحرف و غیر منحرفش همه قرار است به شناخت برسد. اگر دوست داشتن “صدیقی” برای شما کمکی برای شناخت خداست چرا وی را دوست نداشته باشید ؟ ایشان فسادش دامن خودش را میگیرد و اعتقاد پاک شما در نهایت موجب رستگاری شما خواهد شد(اگر بی غش باشد).
در عین حال توجه شما را به چند مورد جلب مبکنم یکی مطلبی است که سعید حجاریان از آقای اسماعیل دولابی نقل میکند. این مطلب http://ettelaat.net/09-mars/news.asp?id=36129 جالبی هست از برخورد یک احتمالا عارف با یک سالک دیگر به فتوای مرادانش دست به قتل زده.
دوست من، مطلب دیگر اینکه آقای بهجت و عرفای معاصری چون ایشان و غیره در سیاست دخالت نکردند. این کارشان حتی اگر به دیده احترام اما چرا در باب کشتن انسانها با فتوای دینی سکوت کردند. مگر سوای عارف بودنشان مرجع تقلید نبودند ؟ و هزاران سوال بی پاسخ دیگر
در پایان دوست من، مسئولیت ایمان و رفتار و هر قدم یک سالک یا عارف یا بنده ی خدا به عهده خودش است و حساب و کتابش نیز هم، نه با نوری زاد است نه با صدیقی و نه بهجت و بهاء الدینی. من و شما اگر بار آدم شدن خود را خود بر دوش بگیریم، شاید به منزلکی برسیم. اما در غیر اینصورت این دوست کوچکت بعید میداند اتفاق خیری رخ بدهد.
فدای شما
دوست کوچک شما
کاوه
سلام نوری زاد عزیز
من می گویم بعد ادعاهای تو چو بید بر سر ته مانده مذهب خویش می لرزم چرا که صدیقی را در اوایل جوانی از نزدیک می شناختم و با وعظهای دلنشین و ناله های دردمندانه اش انس داشتم و هنوز هم این حس با من هست هر چند باورهای سیاسی آمیخته با شیعه گری تندروانه او را هرگز قبول ندارم.او را سالکی دل سوخته و متفاوت از آخوندهای فاسد جیره خوار می دانستم.سیاست ورزی اش را قبول ندارم اما به سللامت اخلاقش-بر اساس انس قدیم-شک نداشتم و یکی از انگشت شمار ستونهای محکمی بوده است که باور مرا به اسلام و تشیع سر پا نگه داشته است. و حالا تو این ستون را از بن به لرزه در آورده ای؛تویی که چون دروغگو و مزدبگیرت نمی دانسته ام؛تویی که چون دانستی راستی جز آن مسیری است که این همه سال چشم بسته و شتابان در آن تاخته ای -تاختنی که برایت آوازه ای دست و پا کرده بود و پسر شیرین حکومتت ساخته بود که مستوجب هر فرصتی برای ابراز خویش است حتی اگر حاصلش مجموعه های تلویزیونی شعارزده بی مخاطب باشد-مردانه و بی ترس از هیولای دهشت بار سلطه امنیتی فریاد برآوردی و شدی ابراهیم زندگی خودت.بااین وصف نمی توانم به سادگی آنچه را می گویی نادیده بگیرم و از سویی آنچه را که نشانه رفته ای باور ساهای جوانی من است.پس به لابه از تو خواستم که اسنادی در اثبات ادعایت بیاوری و تو اکتفا می کنی به این که تنها بر این آتش شک بدمی و شعله ورترش کنی با گفتن اینکه مفاسد این شیخ گریان و مال مردم…….
از تو می پرسم آیا این رواست؟بگویی و سندی نیاوری و به پشتوانه اعتباری که برایمان داری درگیر تردیدمان کنی؟
تو در قبال ته مانده اعتماد من به اسلام شیعی مسوولی و نمی توانی از آن بگریزی.اگر صدیقی فاسدی دروغ زن باشد در پی او بسیاری دیگر نیز متهم خواهند بود،لار اقل به ساده لوحی و حماقت،از آقای بهاءالدینی تا بهجت و بسیاری دیگر از به اصطلاح عارفان معاصر ما…
من منتظرم…
———————–
کسرای گرامی سلام
مرا ازسلولم درزندان نزد دکتر جعفری دولت آبادی دادستان تهران بردند. به او گفتم : من درزندان با کسانی هم بند بوده ام که دم دست صدیقی – امام جمعه ی تهران – بوده اند دردستگاه قضایی و مفاسد فراوانی را با داماد وراننده ی صدیقی وخود وی سامان داده اند وخودش را نیز فریب داده اند وامضاهای فراوانی ازاو گرفته اند. جعفری دادستان تهران اول قبول نمی کرد. بعد سرش را تکان داد وگفت: راست می گویید. همینطوراست. عده ای از آدمهای پرونده دار ومسئله دار (برای فریب او وگرفتن امضا) دویست میلیون تومان به حوزه اش کمک کرده اند وکلی برایش ساخت وساز کرده اند. این را دادستان تهران درزندان به خود من گفت. من مفاسدی ازاین مزور فریبکار می دانم که اگربازبگویم زبانه هایش پیش ازهمه خودم را به آتش می کشد.
با احترام
.
پاسخ به حمید آقایی
جناب آقایی عزیز نوشته شما بسیار مبسوط و دقیق بود و از خواندن آن لذت بردم ولی نقدی بر نوشته جناب عالی دارم که در پی می آورم:
ایرادات شما به رهبری کنونی و پیشین جمهوری اسلامی کاملا به حق و صحیح است. ولی مشکل اینحاست که شما به دنبال جایگزینی مناسب برای این مقام هستید که تنها در تخیلات ممکن است وجود داشته باشد. فساد دستگاه رهبری نه به دلیل شخصیت و یا طرز فکر آقای خامنه ای است بل به دلیل اختیارات مطلقی است که نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی به وی داده است. اگر شما پیشینه آقای خامنه ای را مرور کنید اتفاقا ایشان در میان روحانیون بسیار متجدد و روشن فکر بوده است. ولی مشکل اینجاست که قدرت مطلقه مطلقا فاسد می کند. دوستان اصلاح طلبی که به دنبال اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستند ره به جایی جز همین استبداد دینی مخوف نخواهند برد. می توانید نوشته مرا در نقد قانون اساسی، به تفصیل، اینجا ببینید:
http://bamdadesokhan.blogspot.com.au/2013/07/blog-post_7.html
——————
سلام بردیای گرامی
به سایت شما سرزدم وهرچه کردم این نوشته ی کوتاه را برای شما ارسال کنم نشد که نشد:
سلام بردیای گرامی
فکرمی کنم این مطلب را پیش ازاین دیده بودم اما اکنون که دیدم چیزی ندارم بگویم الا این که: به قلم شما آفرین می گویم وبه فهم شما غرورمی ورزم. پایدارباشید ای ایرانی دوست داشتنی. محمد نوری زاد
.
نظر دهندگان محترم
به نظر اینجانب زمانیکه که ملتی آنچنان بلائی بر سر خود میاورد که از استبداد سلطنتی به استبداد دینی کشور خود را تبدیل میکنداینگونه نمادها چاره ساز که نیست هیچ بلکه ریشه استبداد دینی را قویتر میکند. زیرا اکثر ما ملت ایران ریشه این فرقه ای باب و بهائی گری را کم و زیاد میشناسیم ومیدانیم که چگونه و چرا بوجود اورده شدندو لذا این گونه نمادها بهانه به دست رژیم میدهد که به مردم بگوید؛ مردم ببینید که چه کسانی منتقد ما میباشند. اگر به جای انجام کارهائی مانند این حرکت نمادین – که ممکن است در موضع پاپ و بوسه بر پای کودکی زدن صحیح باشد – ترویج فرهنگ خرافه زدائی از فرهنگمان و ترویج فرهنگ آزادی و سکولاری و جامعه مدنی و فاقد استبداد بنمائیم و توده مردم را از زندگی کردن لذت بخش در یک کشور با سیستم سکولار اگاه کنیم – کاری که رژیمهای استبدادی از آن وحشت دارند – میتوانیم برای جامعه اثر بخشی بیشتری داشته باشیم و ضمنا رژیم استبدادی را وادار به انجام کارهای نمائیم که با دست خود عمر خود را کمک کند.
صحبتی هم با آقای خامنه ای در جمع به اصطلاح دانشجویان:
آقای خامنه ای اکثر ما مردم ایران میدانیم که در سال 1388 شما و حلقه محاصره کننده شما چه اعمالی را انجام دادید . فکر کنم خود شما هم میدانید که در سخنانتان جای ظالم و مظلوم را عوض کردید. سئوال اینجاست که چرا شما که با مرگ فاصله زیادی ندارید چنین عمل میکنید و فکر اخرت و روز قیامت نمیباشید. آقای خامنه ای خلاف واقعیت گفتن از گناهان بزرگ در دین بین اسلام است، ماه مبارک رمضان ماه نزدیک شدن به خداست، از این شهروند اول ایرانی و بعد مسلمان شیعه دوازده امامی به شما توصیه میشود که کمی به فکر روز قیامت و عذاب خداوند باشید نگذارید افرادی مانند حسن فیروز ابادی با خدا خواندن شما کفر گوئی کند. نگذارید افرادی مانند مصباح یزدی بگوید مردم چه کار ه اند. یادتان هست که زمانیکه آقای حجازی در جمعی به اقای خمینی گفت قریب به مذمون ” بگو که خودت هستی” اقای خمینی بر شیطان لعنت کرد و بدین منوال ابراز نارضایتی خود را از این نوع سخنان نشان داد.
اقای خامنه ای، خود شما و اکثر ما مردم ایران میدانیم که شما چگونه بر حسب روزگار و گفته شیخ علی اکبر رفسنجانی توسط حزب حکومتی خبرگان رهبر شدید و باز هم همه ما حتی متملقین اطراف شما از صمیم قلب میدانند که شما خدا نیستید، با امام زمان تماسی ندارید و یک فرد عادی در لباس اخوندی هستید و یک روز نه چندان دور عزراعیل به سراغتان خواهد آمد، لذا مجددا توصیه میکنم که این چند صباح آخر عمر خود را به عبادت خداوند متعال بگذران و نگذار بیش از این چاپلوسانی مانند حسن فیروز آبادی با شرک و کفر گوئی اتش جهنم را برای شما پر هیزمتر کند.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
کوروش
باعرض سلام وادب
خداجزای خیربدهدبه علما ودانشمندانی که دست برقلم دارند ودرمقابل ظلم سکوت نمی کنند.
درود به اقای نوری زاد عزیز
انچه که باید شیعه بداند این است که همانطور نویسنده کشور ما احمد کسروی در کتاب بهایی گری گفته است بهائیگری از بابیگری پدید امده ،بابیگری از شیخیگری ریشه گرفته،و شیخیگری از شیعیگری برخاسته.پس یک بخش از تاریخ بهائیگری تاریخ شیعیگریست پس باید همه بداند که شیعه و بهایی یک جور برادر هم هستند چه هر دو دستی به اسلام دارند ویک چیز دیگر که باید گفته شودچه در شیعه و چه در ادیان دیگر که این است که هر انسان عقل وخرد خود را دارد و باید طبق نظر خودش در مورد دین فکر کند و بهتر جمله و کار را در ان پیدا کنند تا لطمه هم به دین و جامعه نرسد اینطور میشود که هم دین را میشود داشت و هم انسان کاملی شد اگر بگذارند درست فکر کنیم و خودمان انتخاب کنیم و اگر هم نگذارند ما راه درست را انتخاب میکنیم
رهبران فاقد چشم انداز، عامل مرگ و سقوط ملتها
مادام که رهبران یک ملت بجای ترسیم یک چشم انداز روشن برای کشور و ملت خود بخواهند، همچنان با نگاه به گذشته،مشکلات جاری را با الگوها و روشهای قدیمی و تکراری حل کنند، آن ملت محکوم به سردرگمی، ظهور پوپولیسم و حتی مرگ تدریجی است.
آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان که نظر ایشان را در مورد شعار تدبیر و اعتدال آقای حسن روحانی جویا شده بود گفت که خود ایشان باید سیاست جدیدش را توضیح دهد و بدین وسیله از پاسخ به این سوال طفره رفت.
رهبر جمهوری اسلامی اما چه در این دیدار و چه در دیدار خداحافظی محمود احمدی نژاد همچنان بر شعارهای همیشگی خود تاکید کرد و از جمله نقاط مثبت دولت احمدی نژاد را زنده کردن شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی دانست. وی در این دو دیدار نشان داد که مادام که او رهبر جمهوری اسلامی است درب بر همان پاشنه همیشگی خواهد چرخید و سیاست های داخلی و خارجی جمهوری اسلامی را همان شعارها و اهدافی که آیت الله خمینی ترسیم کرده بود و وی پاسدار آنها است، رقم خواهند زد.
تجربه روسای جمهور دوره های اخیر نیز نشان می دهد که سیاست های کلان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی همواره توسط رهبری آن تعیین می شده اند و روسای جمهوری اسلامی فقط یک مقام اجرایی در چهارچوب این سیاست های کلان بوده اند.
اگرچه برخی از روسای جمهوری ایران گاها تلاش داشته اند که چشم اندازی متفاوت با رهبر تنظیم و به اجرا بگذارند، اما این رهبر جمهوری اسلامی بوده است که با رجوع به سرچشمه های انقلاب اسلامی و آرمانها و اهداف آن، تضاد بین خود و روسای جمهورش را به نفع خود حل کرده است.
وی در حقیقت با اتخاذ این روش همواره اراده خود را بعنوان پاسدار انقلاب اسلامی و شعارهای آن بر جامعه ایران تحمیل کرده است. اگر خوب دقت کنیم در تمامی برنامه هایی که کنترل و هدایت آن در دست رهبر جمهوری اسلامی است (از جمله نماز های جمعه، نیروهای امنیتی و نظامی و حمایت و همکاری با حزب الله لبنان و سایر نیروهایی که به حمایت های جمهوری اسلامی وابسته اند) همچنان روح انقلاب اسلامی سال 1357 و شعار ها و اهداف رهبر این انقلاب به طرز بارزی به چشم می خورند.
رهبر جمهوری اسلامی با قرار دادان خود در موقعیت پاسدار ارزشهای انقلاب اسلامی در واقع امر از خود یک رهبرِ فاقد چشم انداز روشن برای آینده کشور و استراتژی به روز شده برای رهبری ملت ایران بسوی آینده ای بهتر ساخته است. وی به همین دلیل همواره رو به گذشته دارد و با تکرار هر روزه شعارهای انقلاب سال 1357 و مبارزه با دشمنان این انقلاب اسیر توهمات بر خاسته از جوش و خروشهای انقلاب اسلامی است.
در شرایطی که جامعه ایران در معرض تهدید از هم گسیختگی و چند قطبی شدن است و درست پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر که موجب برخاستن موج جدیدی از امید برای یک چشم انداز روشن و بهتر برای آینده کشور شد، آیت الله خامنه ای بار دیگر گَرد توهمات خود از انقلاب اسلامی و مبارزه با دشمنان این انقلاب را بر این موج امید می پراکند و حتی اعلام می دارد که معترضان به نتایج انتخابات سال 1388 باید عذرخواهی کنند و اعتراضات میلیونی مردم به کوتادی انتخاباتی بیت رهبری را اردوکشی های خیابانی نامید.
این یک واقعیت انکار ناپذیر است که علی رغم حضور جناحهای سیاسی متفاوت در درون نظام جمهوری اسلامی، آیت الله خامنه ای تنها رهبر و تعیین کننده سیاست های کلان این نظام بوده است، اما رهبری بدون چشم انداز روشن برای این نظام و مردم ایران. مردمی که زیر سایه این رهبری همواره شاهد افول کیفیت زندگی، از هم گسیختگی روابط اجتماعی و سقوط فرهنگی بوده و هستند.
ما اکنون در مقطعی از تحولات جهانی بسر می بریم که حتی فردای یک ملت، بدلیل سرعت این تحولات، سریعا به گذشته می پیوندد. فردای یک ملت در حقیقت روز دیگری اضافه بر روزهای سپری شده است. به همین دلیل داشتن یک چشم انداز روشن و برنامه ریزی شده برای بقا و شکوفایی یک ملت نقش بسیار حیاتی پیدا کرده است. برای آیت الله خامنه ای اما گویی جهان و جامعه بشری در چند دهه اخیر، که ایشان سکان رهبری کشور را بعهده داشته است درجا زده اند. در کادر توهمات ایشان آینده ایران و بطور کلی آینده روابط بین الملل چیزی جز انعکاس گذشته نیست و گویی هیچ تغییر و تحولی اتفاق نیفتاده است. همانطور که نامه آقای عسکراولادی به آقای اوباما به نمایندگی از رهبر جمهور اسلامی انعکاس گذشته به آینده بود.
رهبران فاقد چشم انداز روشن اما یا خود سرانجام به رهبری پوپولیست تبدیل می شوند و یا افراد و عناصر پوپولیست و عوام زده را پیرامون خود جمع می کنند. اینگونه رهبران بدلیل نداشتن یک برنامه روشن عمدتا به شعار های عوام فریبانه و دروغ روی می آورند و برای پاسداری از کرسی قدرت و تحمیل توهمات خود دست به تربیت نیروهای پاسدار این توهمات می زنند.
در نبود یک چشم انداز برنامه ریزی شده و مبتنی بر شرایط امروز جهان بحث های روز میان جناح های داخلی یک رژیم و نیروهای مخالف آن عمدتا متمرکز بر تفاسیر مختلف از آمارها و ارقام می شوند. رهبر اعلام می دارد که دولت قبلی کارهای بسیار خوبی کرده است و شبانه روز زحمت کشیده و مهمتر از همه ارزشهای انقلاب را بار دیگر زنده ساخته است و بخشهایی از اپوریسیون داخلی و خارجی این رژیم نیز وارد این بازی با ارقام و آمار می شوند و می خواهند خلاف آنرا اثبات کنند.
اما واقعیت این است که آیت الله خامنه ای همواره تصور و ایداه آل خود را از نظام مطلوب خویش اعلام کرده است و قدم کوچکی نیز از این اهداف و آمالها پاپس نگذاشته است. ایده آل او حاکمیت اسلام و روحانیت شیعه بر ایران زمین و شیعیان منطقه است. هدف او تبدیل ایران بعنوان یک قدرت منطقه ای در مقابل غرب و بویژه امریکا است. آرزوی او توانایی ایران به تولید سلاح های اتمی است. وی پس از برگزیده شدن به رهبری جمهوری اسلامی و با نقل مکان به مرکز دولت و خیابان پاستور نشان داد که قصد ندارد یک رهبر تشریفاتی در جماران باقی بماند. موقعیتی که هیچگاه بطور جدی توسط جناح های داخلی این رژیم به چالش کشیده نشده است و اگر هم برخی به این تلاش برخاسته اند، سریعا مطرود شده اند.
اما مردم ما اکنون در دوران نوینی از شرایط جهانی بسر می برند که واقعیت های اجتماعی و واکنش مردم نسبت به آنها عمدتا توسط ایده اجماع و جهانی شده شکل می گیرند و تعین پیدا می کنند، تا بوسیله آمار و ارقام و دعواهای جناحی در مورد آنها. نحوه ورود مردم به انتخابات ریاست جمهوری در چند دوره اخیر بخوبی نشان می دهد که بحثهای پیچیده ایدئولوژیک و یا شعارهای انقلابی نقشی تعیین کننده در نحوه برخوردشان با انتخابات ریاست جمهوری نداشته اند. آنچه که در درجه اول واکنش مردم را رقم زده، همانا تصویر عمومی و اجماع شده آنان نسبت به شرایط زمان انتخابات و سیاست های نظام حاکم بوده است.
در انتخابات ریاست جمهوری اخیر مردم در درجه اول در مقابل سیاست های کلان رهبر جمهور اسلامی موضع گرفته اند و به تدوام روح انقلاب اسلامی در بدن رهبری این نظام پاسخ منفی داده اند، بعبارت دیگر این واکنش را هیچگاه آمار و ارقامی که بر سر صحت آن بحث و مجادله است رقم نزده اند.
اثری که رهبری این نظام در چندین دهه اخیر بر دهنیت مردم گذاشته با تکرار شبانه روزی که اسلام و روحانیت ستون اصلی این نظام را تشکیل می دهند دائما تقویت می شود. این اثر آنقدر پایدار و ریشه دوانده است که مردم ما تنها از این طریق است که موقعیت و حتی هویت خود را در برابر این رژیم می شناسند. در این پروسه مردم ما به یک خودآگاهی عمومی و اجماع علیه سیاست های کلان رهبری این نظام رسیده اند و هر بار خود را آن باز می یابند و آنرا از راه های گوناگون، یا انتخابات و صندوق رای و یا اعتراضات خیابانی نشان می دهند.
در واقع مردم ما هر بار در انتخابات ریاست جمهوری که به تنها میدان ابراز جدی مخالفت های خود با سیاست های رهبری شده، نشان داده اند که در درجه اول در جستجوی رهبری هستند که چشم انداز جدید و مطابق با شرایط اجتماعی و روانی مردم ارائه دهد و بجای نگاه به گذشته و پاسداری از آن نگاه به آینده داشته باشد. مردم ما با عبور از انقلاب اسلامی دیگر در انتظار شنیدن پاسخ های کلیشه ای و بسیار ساده شده مانند: آرمانهای آیت الله خمینی، مبارزه با دشمنان خارجی، امت اسلام، مردم مومن و انقلابی و امثال آن نیستند.
به همین علت است که به محض شنیدن حرف جدیدی که ندای چشم انداز تازه ای را سر می دهد بسرعت و با امید به آن روی می آورند و به همین علت است که زمانی که متوجه میشوند که این ندای تازه نیز با دیوارهای بلند و سخت اندیشه ها و سیاست های رهبری این نظام برخورد می کند و تبدیل به یک انعکاس پوچ می شود بسرعت نیز از آن روی بر می گردانند.
فعلا راهپیمایی روز قدس یادمون نره
بنام خدا ی همه
نمی دانم چرا وقتی بچه بودم و انوقت که در روستا زندگی می کردم خیلس به خدا نزدیک تر بودم در سن 7-8 سالگی وقتی شب ها در پشت بام موقع خواب به ستارگان خیره میشدم هم خدا را بیش تر احساس می کردم و هم خالصانه و انسان وار از خدا برای فقرا و مستمندان طلب رفاه و اسایش میکرد م وبا وجود ایکه پدرم متمکن بود و من بی نیاز از خیلی چیزها که دیگران نداشتند در ان سنین دوست داشتم همه همسایه هایم بدون توجه به اینکه چه مذهبی دارند و چه عقیده ای دارند از از خدا برایشان طلب بی نیازی و سلامتی و شادمانی میکردم چرا که من ان موقع نه صاحب ایدئولوژی بودم نه شتاختی بمانند الان داشتم
هدفم این است که ما اگر مثل کودک پاک و بیکناه و معصوم باشیم به اتسانیت خیلی نزدیک تریم تا اینکه غرق زخارف دنیوی باشیم و با تطمیع شدن های دنیا (مالی- مقامی -و پولی) از انسایت دور میشویم و حاضر میشویم موید هر نوع ظلم و ستم باشیم————-بیاییم انسان باشیم وبه همه به چشم انسانی نگاه کنیم و همه بنده های خدا را دوست داشته باشیم
مطمئن باشید خدا بنده ها را انحصار گرایانه دسته بندی نمیکند که عده ای را بر اساس مذهبشان ازگزینش مردودکند وعده ای را بدلیل بله قربان گویی عده ای مردود کند خدا به اعمال انها نگاه میکند و مهمترین ملاک حق الناس است و بس
باییم انسان باشیم فارغ از مذهب و مرام ومسلک ……….تا شاید خدا مارا ببخشد
صورتش استخوانی لاغر است. با چشمهای سیاه و درشتش به صفحه کاغذ خیره شده، همزمان با دستهای ظریفش قلم را میچرخاند روی دفترچه خاطراتش و مینویسد: «خدایا! نمیخواهم بمیرم قبل از آنکه راهی درست در زندگی رفته باشم راهی با معنا».
نامش فاطمه است، فاطمه باقرینژادیان فرد، دختر ۲۸ سالهای که خانوادهاش او را به عنوان دختری شاد و پر امید اما در عین حال کمتر اهل حرف زدن و بیشتر اهل کتاب و مطالعه میشناسند. تازه از خیابان به خانه برگشته و حالا برای خودش در گوشهای از اتاق خلوت کرده است.
او دانشجوی سال آخر مهندسی دانشگاه علم و صنعت است و از هواداران کاندیداتوری میرحسین موسوی برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸. مادرش البته میگوید که او انتقاداتی هم داشت اما اولین بار بود که رأی میداد:
«به آقای موسوی رأی داده بود، ضمن اینکه به ایشان رأی داده بود میدانستم که خیلی چیزهایی ایشون را هم قبول نداشته باشد. انتخابات دور قبل اصلاً رأی نداده بود، در نتیجه اهل مطالعه و خیلی پر بود اما آدم کم حرف و متینی بود. وقتی این اتفاق افتاد که مردم رفتند گفتند رأی ما را پس بدهید، با وجود اینکه آدم کمحرفی بود ولی معلوم بود که دیگر هیچ را دیگر دوست نداشت، یک همچین حالی پیدا کرده بود، چون باورش نمیشد شاید…»
پس از انتخابات بخش زیادی از شهروندان ایرانی به خیابان آمدند و گفتند که رأی آنها شمرده نشده است. فاطمه نیز یکی از آنها بود.
حالا دو سال از انتخابات گذشته است. مرداد ماه ۱۳۹۰ است. همچنان خبرهای زیادی در مورد زندانیان و کشتهشدگان انتخاباتی به گوش میرسد. در میانه اخبار، خبر مربوط به درگذشت عزتالله سحابی یکی از فعالان سرشناس ملی مذهبی توجه فاطمه را به خود جلب میکند. صدای پدرش را میشنود که توی خانه از سحابی حرف میزند.
محمدباقر باقرینژادیان خودش هم از زندانیان سیاسی پیش و پس از انقلاب سال پنجاه و هفت است. دو دوره هم نماینده مجلس بوده و رابطه خوبی با همسر و فرزندانش دارد. او بارها سر کوچه شان چند لباس شخصی را دیده که به نظرش بیدلیل او را و سپس خانهشان را برانداز میکردند.
پدر فاطمه در حوادث پس از انتخابات از مدافعان میرحسین موسوی و کروبی دو نامزد معترض به نتایج انتخابات بود که رسانههای نزدیک به حاکمیت این دو را به عنوان سران فتنه معرفی میکردند:
«در همان هفته اول گفتند خانه فلانی یعنی من ستاد پشتیبانی از سران فتنه بود. یک خانهای در آذرماه سال ۸۹ در نزدیکی خانه خودمان اجاره کرده بودیم برای اینکه پسر دوم ما ازدواج کند و در درون آن خانه، اینها دوربینها و شنودها کار گذاشته بودند…»
این صدای محمدباقر باقرینژادیان پدر فاطمه است. نماینده سابق مجلس و یک فعال سیاسی که میداند اعضای خانوادهاش به خاطر فعالیتهای او نگرانند. فاطمه توی خبرها میخواند که هاله سحابی دختر عزتالله سحابی نیز برای مراسم تدفین پدرش از زندان اوین به مرخصی آمده. او توی دلش مردد بود که آیا به آرامگاه عزتالله سحابی برود یا نه.
فاطمه خانهاش را ترک میکند به خانوادهاش میگوید که میرود بیرون تا هوایی بخورد. ساعت از ۱۰ شب هم میگذرد اما فاطمه به خانه بر نمیگردد. خانواده حدس میزند که چون پنجشنبه است لابد دخترشان به آرامگاه سحابی رفته است.
همزمان در خبرها میخوانند که شماری از فعالان دانشجویی و سیاسی را سر خاک عزتالله سحابی بازداشت کردهاند. نگران فاطمه میشوند. تمام شب با دلهره سپری میشود. آفتاب که طلوع میکند برادر فاطمه خانه را به مقصد آرامگاه سحابی ترک میکند و پدر و مادر فاطمه نیز به کلانتری مراجعه میکنند. اما خبری از فاطمه نیست.
حالا همه به خانه برگشتهاند و مضطرب به هم نگاه میکنند، سکوت سنگین خانه با صدای زنگ تلفن میشکند. کسی از کلانتری شهرری تماس گرفته و میگوید که جنازه فاطمه باقرینژادیان را در کوههای اطراف شهر ری پیدا کردهاند. خانه را غم فرا میگیرد. پدر صدایش میلرزد و مادر زانوهایش. آنها به پزشکی قانونی کهریزک میروند و جنازه دخترشان را شناسایی میکنند:
«جسدش کبودی داشت، جای لگد بود روی ساق پاهایش و حتی صورتش هم احساس کردیم جای کشیده بود ولی بعدها فهمیدم که جای شوک الکتریکی است. آن موقع نفهمیدم اما چون بعدها یک سری چیزها برای ما مشخص شد و پسرم را در مراسم فاطمه شوک الکتریکی دادند فهمیدیم که روی صورت دخترم هم جای شوک الکتریکی بود، جای فشاری که به او آوردند چون دخترم خیلی لاغر اندام بود جای این فشارها خیلی بدجور بود…»
نمایندگان مجلس و برخی از سران کشور به محمدباقر باقریاننژاد و خانوادهاش تسلیت میگویند و او نیز به بسیاری از مقامات کشور از جمله به آیتالله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، و رؤسای قوه قضاییه و مقننه نامه مینویسد و خواستار شناسایی قاتل فرزندش میشود اما نهادهای امنیتی ابتدا به خانوادهاش میگویند که علت مرگ طبیعی بوده، سپس اعلام میکنند که فاطمه با خوردن قرص برنج خودکشی کرده است.
پدر فاطمه این گفتههای متناقض را باور نمیکند و به اعتراضهای خود ادامه میدهد. او به دلیل اینکه هم خودش و هم دخترش در اعترضهای پس از انتخابات شرکت میکردند، کوچکترین تردیدی ندارد که «مجموعهای در حاکمیت آگاهانه برنامهریزی کرده و دخترش را بردهاند، حالا یا او را به قتل رساندهاند یا در حینِ بازجویی زیر ضرب و شتم و کتکها او را کشتهاند». به دیدار مراجع تقلید میرود و اعلام میکند که حتی آنها نیز با او هم نظر هستند:
«من با مراجع رفتم صحبت کردم گفتند قاطع گفتند کار اطلاعات است. خود من احتیاط میگویم… اما بلاخره یقین کردم که کار اطلاعات است، یعنی من اصیلترین حرکت از دوران دانشجویی داشتم و عشق به امام هم داشتم. وقتی با من چنین میکنند، خدا به فریاد ۷۰ میلیون این ملت برسد که گرفتار جنایتکارانی شدند که روی تمام جنایتکاران تاریخ را سفید کردند. یک شانسی ملت ما آوردند که در عصر ارتباطات هستیم. یعنی اگر این خبرها اینطوری پخش نیم شد اینها شاید خاکستر ملت ما را بر باد میدادند. یعنی اینها حتی به جنازه طرفداران خودشان هم رحم نمیکنند…»
در روزهای پس از انتخابات فرزندان شماری از طرفداران جمهوری اسلامی نیز جز معترضان بوده و راهی اوین و کهریزک شدند. محسن روحالامینی فرزند عبدالحسین روحالامینی یکی از آن معترضان بود که در کهریزک بر اثر ضرب و شتم جانش را از دست داد.
خیلیها میگویند که قتل محسن دلیلی شد تا برای کشتهشدگان بازداشتگاه کهریزک چندین دادگاه برگزار شود اما در مورد پرونده فاطمه باقرینژادیان، اگرچه نمایندگان ادوار مختلف مجلس در همان روزهای نخست در نامهای خواستار بررسی ویژه این پرونده شدند اما ظاهراً تصمیم بر سکوت شد. پدر فاطمه اما سکوت نکرده و در شرحِ ریشهیابی نشدنِ این رخدادها چنین میگوید:
«میدانید چرا اینها نمیگذارند که ریشهیابی شود؟ چون دوام خودشان را در همین جنایتها میدانند. چون اینها که رشید نیستند که، سوابقشان را بررسی کنید، میبینند از طریق همین شیوههایی که الان پدر ملت را در آوردهاند میتوانند ادامه حیات بدهند…»
پدر و مادر فاطمه حالا شکستهتر شدهاند. پسرشان گوشه اتاق نشسته و دفترچه خاطرات خواهرش را ورق میزند. پدر با صدای لرزانی میگوید اگر ما در برابر قتلها و اعدامهای دهههای گذشته سکوت نمیکردیم شاید یک جایی این چرخه کشتن و زندانی کردنِ منتقدان و مخالفان متوقف میشد.
مادر میگوید فاطمه مظلوم بود و کم حرف، این روزها هم کمتر حرفی از فاطمه میشود و برادر از روی نوشتهای که خواهرش پیش از مرگ در دفترچه خاطراتش نوشته، چنین میخواند:
«ای کاش همه انسانها مسئله به این سادگی رو درک میکردند اینکه اسلحهها را به طور سراسری کنار بگذارند، این حداقل کاری است که آدما میتونن انجام بدهند.»
انتشار فتواهای جدید خامنهای؛ گزارش ظلم مسوولان به مردم حرام است
پایگاه خبری آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، مجموعهای از فتواهای او را منتشر کرده است که در یک مورد آن میگوید گوش دادن به کسانی که از «کمبودها و ضعفهای» جمهوری اسلامی سخن میگویند، «جایز نیست».
این مجموعه، چنانچه خبرگزاری تسنیم عنوان کرده، شامل «تازهترین» فتواهای علی خامنهای است که موضوعات گستردهای از پناهندگی سیاسی، ارتباط با پیروان ادیان و آیینهای دیگر، مانند بهاییت، رقص، موسیقی و… را در بر میگیرد.
خبرگزاری تسنیم مینویسد که این فتواها «اخیرا به صورت پراکنده» در پایگاه اطلاعرسانی آیتالله خامنهای منتشر شده، اما این خبرگزاری اقدام به انتشار «یک جا»ی آنها کرده است.
در یکی از فتواهای رهبر جمهوری اسلامی ایران در رابطه با «بیان ظلم یا خیانت بعضی از مسئولین ادارات» آمده است که «گزارش دادن ظلم به مراکز و مراجع مسئول… اشکال ندارد… اما بیان آن در برابر مردم وجهی ندارد، بلکه اگر موجب فتنه و فساد و تضعیف دولت اسلامی شود، حرام است.»
آقای خامنهای در سالهای اخیر بارها به منتقدان دولت و جمهوری اسلامی هشدار داده است که از آنچه «سیاهنمایی امور کشور» مینامد، اجتناب کنند.
او همچنین از طرح علنی اختلافات میان مسئولان کشور انتقاد میکند و آن را ضربه به نظام ایران و «خوراک تبلیغات رسانههای بیگانه» میداند.
پرسش دیگری که از رهبر جمهوری اسلامی شده در رابطه با پناهندگی سیاسی به کشورهای خارجی است که آقای خامنهای در پاسخ مینویسد: «پناهندگی سیاسی به دولت غیرمسلمان تا زمانی که مفسدهای بر آن مترتب نشود، فینفسه اشکال ندارد».
او اما بستن کروات و دیگر لباسهایی را که «پوشش و لباس غیرمسلمانان» مینامد، جایز نمیداند اگر که «پوشیدن آنها منجر به ترویج فرهنگ منحط غربی شود».
پلیس ایران که فرماندهی آن را رهبر جمهوری اسلامی تعیین میکند، در قالب طرحهای مختلفی مانند «امنیت اجتماعی» پوشش شهروندان ایرانی را کنترل میکند که هیچگونه «مغایرتی با شرع» نداشته باشد.
سال گذشته حتی جانشین فرمانده پلیس ایران به روسای بیمارستانها هشدار داد که اجازه ندهند پرسنل بیمارستان، اعم از پزشکان، پرستاران و… کروات ببندند یا «آرایش غلیظ» داشته باشند.
فتواهایی علیه بهاییان
اما یکی از شدیدترین فتاوی آیتالله خامنهای، در رابطه با آیین بهاییت و پیروان آن است که پایگاه اطلاعرسانی آقای خامنهای آن را در شمار فتاوی مربوط به «کفار» آورده است.
آقای خامنهای در پاسخ به یک استفتا درباره «طهارت یا نجاست» بهاییان مینویسد: «آنها [بهاییان] نجس و دشمن دين و ايمانِ شما هستند. پس فرزندان عزيزم جدا از آنها بپرهيزيد.»
رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ به استفتایی دیگر در رابطه با تماس دانشآموزان مسلمان با دانشآموزان بهایی در مدارس مینویسد: «همه پيروان فرقه گمراه بهائيت محکوم به نجاست هستند و در صورت تماس آنها با چيزى، مراعات مسائل طهارت در رابطه با آنها، نسبت به امورى که مشروط به طهارت است، واجب است.»
او اما در عین حال فتوا میدهد که معلمان مدارس باید با دانشآموزان بهایی «بر اساس مقررات قانونی و اخلاق اسلامی» رفتار کنند.
پیش از این گروهها و فعالان حقوق بشر بارها نسبت به سختگیریها و آزار و اذیت اقلیت بهاییان در ایران هشدار دادهاند. گزارش نهادهایی مانند عفو بینالملل حکایت از آن دارد که هماکنون دهها بهایی بهخاطر فعالیتهای دینی خود در زندانهای جمهوری اسلامی بهسرمیبرند.
سازمان ملل متحد نیز بهتازگی درباره «تبعیض فراگیر» علیه بهاییان در ایران ابراز نگرانی کرده و از جمهوری اسلامی خواسته است که حقوق پیروان این آیین را محترم بشمارد.
با این حال آقای خامنهای در یکی دیگر از فتواهای خود میگوید: «همه مؤمنين بايد با حيلهها و مفاسد فرقه گمراه بهائيت مقابله کرده و از انحراف و پيوستن ديگران به آن جلوگيرى کنند.»
علی خامنهای، دارای عالیترین مقام در جمهوری اسلامی ایران است. تعیین فرماندهان پلیس، سپاه، ارتش و نیروهای شبهنظامی بسیج، عزل و نصب رییس قوه قضاییه، فقهای شورای نگهبان و رییس رادیو و تلویزیون تنها بخشی از اختیارات این رهبر دینی و سیاسی در کشور ایران است. وی همچنین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران را به مسوولان قوای سهگانه ابلاغ میکند.
عبدالرضا سودبخش؛ پزشکی که در مقابل مطبش ترور شد
قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
————————————————————————
قربانیان ۸۸؛ بخش ۲۴: عبدالرضا سودبخش
دو موتورسیکلت، هر کدام با دو سوار وارد بلوار کشاورز میشوند. سوارها مدام به اطراف سر میچرخانند. شب سیام شهریور ۸۹ است، از آفتاب سوزان روز خبری نیست اما هوا دم کرده و تبدار است. عبدالرضا سودبخش، پزشک ۵۷ سالهای که متخصص بیماریهای عفونی است حالا دیگر برگههای روی میز را در کیف دستیاش میگذارد و محل کارش را ترک میکند.
او ریاست درمانگاه عفونی بیمارستان امام خمینی را عهدهدار است. در یک سال گذشته، در حوادث تیرماه سال ۸۸ نیز وقتی معترضان به نتایج انتخابات در بازداشتگاه کهریزک جان باخته بودند، او آنها را معاینه کرده بود اما پس از آن مدام نگران و آشفته به نظر میرسید.
او حالا تصمیمش را گرفته که برای دیدن پسرش راهی آمریکا شود. بلوار کشاورز پر از تب و تاب رهگذران است. او مردم را میبیند که توی پیادهروها تند و بیتوجه از کنار هم میگذرند. آنسوتر ولی دو موتور با سوارانی که حواسشان به اطراف است به او نزدیکتر میشوند.
گامهای عبدالرضا سودبخش آرام است اما خودش یک سال است که نا آرام زندگی میکند. این را تمام اعضای خانوادهاش دریافتهاند و بارها نیز از او دلیلش را پرسیدهاند. دامون، پسر کوچک عبدالرضا سودبخش، است که میگوید پدر بعد از کشته شدن بازداشتشدگان کهریزک روزهای خوبی نداشت:
«من آخرین باری که با پدرم صحبت کردم میگفتند وضع خیلی بد است و میگفت که تحت فشار بوده تا بنویسد این آدمهایی که کشته شدند، در اثر بیماری مننژیت جانشان را از دست دادند که او این کار را نکرد.»
بهرنگ سودبخش، پسر بزرگتر عبدالرضا سودبخش، نیز میگوید که او چند بار از آزار جنسی و نحوه شکنجه بازداشتشدگان کهریزک با آنها حرف زده و از این بابت بسیار آشفته و به هم ریخته بود.
عبدالرضا سودبخش همچنان از میان رهگذران راه میگیرد تا به خانهاش برسد و بار سفر به آمریکا و دیدار با فرزندش را ببندد اما موتورها حالا به او نزدیکتر شدهاند. او فردا ۳۱ شهریور ساعت پنج بامداد پرواز دارد. پسرش دامون در واشنگتن چشم انتظار او هستند، اما اینجا حوالی بلوار کشاورز گلولهای بنا به گفته خانوادهاش به پهلوی او شلیک میشود و سپس خبر کشته شدن این پزشک اینگونه به گوش دامون و همسرش در واشنگتن میرسد:
«ساعت ۱۱:۴۰ دقیقه شب بود به وقت ما که زنگ زدند به خانمام و گفتند که احتمالاً یک مشکلی پیش آمده و پدرتان نمیتواند بیاید و سفرش عقب افتاده. دوباره من زنگ زدم اینور و آنور که ببینم چه اتفاقی افتاده، یک بار گفتند تصادف کرده، توی بیمارستان است، خوب میشود و…»
این نخستین بار نبود که پای یک پزشک به پرونده کهریزک باز میشد. پیشتر به گفته شاهدان پرونده، رامین پوراندرجانی نیز به عنوان پزشک وظیفه کهریزک از سوی سعید مرتضوی دادستان وقت تهران تحت فشار قرار گرفته بود تا علت جان باختن شماری از بازداشتشدگان بازداشتگاه کهریزک را مننژیت اعلام کند. او چنین نکرد اما بعدها اعلام شد که این پزشک وظیفه در محل خدمت خود درگذشت.
نهادهای امنیتی ابتدا گفتند که رامین پوراندرجانی خودکشی کرده و سپس علت مرگ را مسومیت اعلام کردند اما خانوادهاش به صورت رسمی به دستگاه قضایی شکایت کرده و گفتهاند که فرزندشان کشته شده است.
مسعود علیزاده که در ۱۸ تیرماه ۸۸، به دنبال راهپیماییهای اعتراضی پس از انتخابات حوالی چهارراه ولیعصر تهران بازداشت و سپس به بازداشتگاه کهریزک منتقل شده بود، در مورد مشاهدات خود چنین میگوید:
«آقای مرتضوی برخورد خیلی تندی با رامین پوراندرزجانی کرده بود، حتی گزارش ویژه مجلس نیز ادعای سعید مرتضوی را رد کرد. رامین مدارک زیادی در مورد کهریزک و حتی نقش فرماندهان ناجا داشت که برای نیروی انتظامی خیلی سنگین بود و به همین دلیل رامین را از بین بردند.»
سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران، اولین کسی بود که مدعی شد کشتهشدگان کهریزک در اثر مننژیت جان دادند. حتی نمایندگان مجلس نیز وارد میدان شدند و طی گزارشی ادعای سعید مرتضوی را رد کردند:
«آنان با توجه به عوامل متعدد، از جمله مکان نامناسب، ضعف امور بهداشتی، تغذیه غیرمناسب، گرما و فقدان کولر و در نتیجه ضرب و شتم و بیتوجهی مأموران بازداشتگاه به وضعیتشان جان دادند و اساساً طرح مسئلهای به عنوان مننژیت رد شده است.»
اما اصرار برای اثباتِ یک ادعا موجب شد تا سایه مرگ این بار به عبدالرضا سودبخش، پزشک دیگری که اطلاعاتی از بازداشتشدگان کهریزک در اختیار داشت، نزدیک شود و جانش را جایی حوالی مطبش بستاند.
سعید مرتضوی بعدها مورد حمایت شدید محمود احمدینژاد رئیس دولت دهم قرار گرفته و چندین پست دولتی دریافت میکند. احمدینژاد در مورد اتهامات سعید مرتضوی در مورد بازداشگاه کهریزک سکوت میکند و در مورد وقایع این بازداشتگاه هم روایت متفاوتی دارد:
«باور قطعی من این است که برخی اتفاقات ناشایستی که در کوی دانشگاه و در یک بازداشتگاه افتاد، اینها حلقهای سناریوی آشوب بود، ضمن اینکه من الان اسناد قطعی دارم که برخی از این حوادث توسط عناصر وابسته به آشوبگران رخ داد.» (سخنرانی پیش از خطبههای نماز جمعه/ ششم شهریور ۸۸)
خانواده عبدالرضا سودبخش، از شاهدان و کسانی که در محل ترور این پزشک سکونت داشتند، شنیدهاند که شلیککنندگان موتورسوارانی بودند که ساعاتی در محل پرسه میزدند. به همین دلیل شکایت به اداره آگاهی میبرند و خواستار بازپخشِ دوربینهای مداربسته نزدیک مطلب و نیز دوربینهای راهنمایی و رانندگی که در بلوار کشاورز نصب شده میشوند تا قاتل را شناسایی کنند.
از سوی دیگر بلافاصله بعد از ترور دکتر سودبخش، فرمانده نیروی انتظامی هرگونه ارتباط او با پرونده کهریزک و بازداشتشدگان کهریزک را رد کرد که این امر با اعتراضهای مکرر خانوادهاش مواجه میشود:
«از وزیر بهداشت گرفته تا نیروی انتظامی ما به همهشان نامه زدیم و از آنها درخواست کردیم که پرونده را رسیدگی کنند. اما متأسفانه بعد از چند ماه بازرس کل وزارت بهداشت برای نوشتند که پرونده از طریق مراجع ذیصلاح بررسی شده و به نتیحه رسیده، مصاحبهای نیز وزیر بهداشت کرد و از وزارت اطلاعات خواست تا بررسی کنند، وزارت اطلاعات نیز ما بررسی لازم را انجام دادیم و چند نفر بازداشت شدند اما تا آنجایی که ما میدانیم چنین چیزی رخ نداده از همان ابتدا سعی بر این نبود که عاملان ترور مشخص شود و از همان ابتدا سعی در توجیه مسئله داشتند اعلام کنند که قتل با انگیزه شخصی رخ داده اما این موضوع توسط پزشکان بیمارستان و استادهای دانشگاه پدرم تکذیب شده و هیچ مدرکی مبنی بر اینکه پدرم با کسی مشکلی داشته که منجر به قتل با انگیزه شخصی باشد وجود نداشت و به همین دلیل این موضوع از گفتمان مسئولان پرونده پدرم حذف شد.»
کمتر از ۱۰ دقیقه بعد از شلیک به این پزشک شمار زیادی از مأموران در محل حادثه حاضر میشوند و از تمام صحنهها فیلمبرداری میکنند اما هیچگاه اطلاعی در مورد فیلمها به این خانواده نمیدهند و حتی اجازه دسترسی به مدارک و وسایل بازمانده این پزشک را نیز به خانوادهاش نمیدهند. پسر دکتر سودبخش میگوید:
«مطب پدرم را پلمپ کردند، حالا دنبال مدارکی میگشتند یا هر چیزی، خانواده ما نتوانستند به مطلب بروند. اگر هم چیزی بوده که برداشتهاند، نمیدانم چون هیچوقت به ما چیزی نگفتند که چرا برای چند ماه مطلب را بسته و پلمپ کرده بودند.»
سه سال از حادثه کشته شدن پزشکی که اطلاعات زیادی از پرنده کشتهشدگان کهریزک در اختیار داشت میگذرد. عباس جعفری دولتآبادی در مورد کشته شدن این پزشک گفته بود که هیچ سرنخی از این پرونده به دست نیامده:
«تمام شواهدی که وجود دارد نشان میدهد که این ترور با برنامه بوده، افرادی بودند که میتوانستند با خیال راحت حوالی مطلب پدرم منتظر باشند و آنها حتی میدانستند که پدرم فردا عازم خارج از کشور هستند و آنها هم فکر میکردند ممکن است پدرم ممکن است این اطلاعات مربوط به کهریزک را با خودش به خارج از کشور بیاورد و قتل با هدف جلوگیری از این بود که پدرم اطلاعات را به خارج از کشور نبرد و در این مورد مصاحبهای با کسی انجام ندهد.»
عبدالرضا سودبخش، کارشناس پزشکی قانونی کشور بود و حتی جسد کشتهشدگان را پس از مرگ نیز معاینه کرده بود. پسرش میگوید:
«من میدانم پدرم تحت فشار بوده اما اگر پدرم بار دیگر در چنین شرایطی قرار گیرد باز هم حاضر به نوشتن گواهی دروغ نمیشود و دوباره همین مسیری که رفته را تکرار خواهد کرد.»
پرونده کشته شدن دکتر عبدالرضا سودبخش نیز مانند پرونده رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه کهریزک، بدون هیچ پاسخ روشنی در دستگاه قضایی ایران به بایگانی سکوت سپرده شد اما فرزندانش میگویند که او هیچ کار نادرستی انجام نداده و دفاع از حق بیماران وظیفه اخلاقی، انسانی و حرفهای یک پزشک است.
سلام نوری زاد عزیزم
شرمنده شدم که هر دو مقاله روبروی چشمم بود و نمی دیدم.لختی پس از ارسال پیام قبلی ام هر دو را یافتم. عذر خواهی می کنم و طلب حلالیت دارم…
اما سوالم به جای خود باقیست که آن را به زیر مقاله مربوط منتقل خواهم کرد
سپاس و باز هم طلب عفو
اقا سلام حتما طی دیروز و امروز در سایتهای خبری خواندید که صحبت کردن در مورد ظلمهای مسئولین محترم جمهوری اسلامی جایز نیست و حرام است اقای نوریزاد شما در مورد مظالم جمهوری اسلامی تا بحال خیلی صحبت کرده اید و مرتکب فعل حرام شده اید فعل حرام هم خب حرام است لطفا بخاطر اینکه دیگر مرتکب فعل حرام نشوید اصلا در مورد ظلم بدبختی بیچارگی مفاسد اقتصادی سیاسی اجتماعی درمورد رشوه بیکاری اعتیاد فحشا غارت مردم توسط مسئولین محترم گرسنگی مردم اختلاس و سایر این قبیل امور که خاص جمهوری اسلامی است مطلبی ننویسید تا مرتکب فعل حرام نشوید بجاش می توانید مثل حسین اقا شریعتمداری بنویسید تا مرتکب فعل حلال شوید
سلام بر نوری زاد عزیز
هر چه گشتم یادداشتهای تو درباره پاپ و ادعای زمین خواری آقای شیخ کاظم صدیقی را باز نیافتم!چه مصلحتی حکم کرد که آن دو را برداری؟!
و اما از آن روز تلخ که ادعای تو را مبنی بر زمین خواری شیخ صدیقی خواندم آرامم نبوده است. لازم است روشن کنی که استناد تو تنها به فیلمی است که دیده ای و اشاره مبهمی به آن کرده ای؟و یا سندی موثق نزد تو هست که به یقین در هر محکمه منصف بی طرفی شیخ را به این عمل زشت و در نتیجه به ریا و تزویر در اخلاقیات و گریه های سوز ناک و جگرسوزش، مرتبط و متهم و مرتکب قلمداد خواهد کرد؟
از سوی دیگر صدیقی را با جزایری پیوند داده ای.تو را به تمام نیکی هایت سوگند می دهم اگر سند متیقنی داری خبرم کن و مرا از عذابی که به آن دچارم کرده ای برهان…
و اگر در هر کدام از این دو مورد بی استناد به سندی محکمه پسند و تنها با اتکا به شایعات سخن رانده ای شک ندارم آنقدر مردی در تو هست که بی ترس آبرو بازگویی و نور راستی را از فهم ما دریغ ننمایی.
———————-
سلام کسرای گرامی
مفاسد این شیخ گریان ومال مردم خور بسی فراوان ترازاین حرفهاست. مطلبی که درباره ی ایشان نوشته ام با عنوان : آسمانخواری یک امام جمعه ی شدیداً محترم، همچنان درسایت بوده وهست وخواهد بود.
با احترام
.
..درروزنامه ای شرح احوال آشیخ هادی نجم آبادی را نوشته بود …….روزی عده ای از ارازل واوباش به محل انبار مشروبات فردی یهودی در خانه اش رفته ودر ظاهر برای اجرای حکم الهی ولی درباطن برای مصادره وسواستفاده از اموال …آن بینوا را کشان کشان نزد آن مرد باتقوی میبرند واز ایشان طلب حکم مینمایند. چون برای ایشان مشخص بوده آنها چه هدفی دارند.به یکی از افراد مورد وثوق مخفیانه می گوید به شکلی که کسی نفهمد یک جانماز با مهر در جیب آن مرد یهودی قراردهد..سپس بعد از انجام کار سایر مراجعین میگوید بگویید چه شده! بعد از صحبت آنها میگوید جیبهایش را هم تفتیش کنید شاید مدارک جرم دیگری بیابید!….دروقت بازرسی جانماز پیدا میشود!…. آشیخ هادی فریاد می زند شرم ندارید به یک مرد مسلمان بهتان می زنید!..قابل توجه آقایان جنتی وخاتمی وشاهرودی ولاریجانی و……که لباس آن مرد بزرگ را پوشیده اند و….
دو سال پیش، نگرانی از نفرت نژادی در نروژ سبب شد تا مراکز مبارزه با نژادپرستی، کمپین «وقت نوشیدن چای» را به راه بیندازند تا مسلمانان و غیر مسلمانان همدیگر را به نوشیدن چای دعوت کنند. نوبت به نفرتزدایی از سطح جامعه که رسید، ملکه نروژ نیز به توئیت ساده یک دختر ایرانی ساکن نروژ پاسخ مثبت داد و همراه با عروس خاندان سلطنتی به خانه این خانواده مسلمان رفت. اینجاست که آدم گاهی جوابی پیدا میکند که چرا برخی از پیشرفتهترین کشورهای دموکراتیک اروپایی هنوز خاندان سلطنتی خود را حفظ کردهاند: «محض حفظ اتحاد، دوستی و یکپارچگی ملی». اگر ملکه نروژ در تمام عمرش هیچ کار دیگری بجز چای خوردن با یک خانواده مسلمان نکرده باشد، من میگویم او به اندازه کافی به کشور خودش خدمت کرده است، اینجا اما همه چیز وارونه است.
رهبری نظام که گویا اسب خود را زین کرده تا کام شیرین ملت را هرچه سریعتر تلخ کند و نگذارد حتی رویای تغییر شرایط و بازگشت به اتحاد ملی در سایه دولت اعتدال چند روزی مردم این کشور را دلشاد کند. ابتدا برای دولت خط و نشان میکشد و در کار کابینه و انتخاب وزرا اخلال ایجاد میکند، سپس دوباره سراغ رهبران جنبش سبز میرود و نشان میدهد که این کینهتوزی شخصی تا چه میزان در عمق و ارکان سران حکومت ریشه دوانده که نه تنها مصالح ملی، که حتی مصلحت شخصی خودشان هم نمیتواند جلوی ابراز نفرت و تنفرشان را بگیرد. و حالا، نوبت به هموطنان بهایی رسیده است که: «از هرگونه معاشرت با این فرقه ضالّه مضلّه، اجتناب شود». (+)
به هر حال این هم سرنوشت ما است. شاید وظیفه اصلی دولتها این باشد که به اختلافات درون جامعه رسیدگی کنند و برای کاهش نفرت و حفظ اتحاد آن بکوشند. حالا در کشور ما همه چیز وارونه شده. این مردم هستند که باید بکوشند از نفرتپراکنیهای حاکمان بکاهند. حاکمانی که به قول مهندس موسوی دست میکنند داخل خانوادهها و یک نفر را خودی میکنند و یکی دیگر را غیرخودی میکنند و میان مردم تفرقه میاندازند. به هر حال چارهای نیست.
بهاییستیزی در کشور ما ریشهای 150 ساله دارد. یعنی تقریبا از همان بدو پیدایش این آیین در دوره ناصرالدین شاه. راستش من خودم را در قبال این همه جنایت شرمنده هموطن بهایی خودم نمیبینم، چرا که گمان میکنم ما با هم فرقی نداریم. من و او هردو قربانی استبداد بودهایم. حال هر یک به نوعی. اما این بار فکر میکنم بشود از این تهدید جدید یک فرصت درست کرد. من یک دوست بهایی دارم. دوست خوبی است اما هیچ وقت آنقدر نزدیک نبودهایم که او را به خانه خودم دعوت کنم. حالا فکر میکنم فرصت خوبی باشد. اگر استبداد میخواهد ما بیش از هر زمان دیگری از هم متنفر باشیم و فاصله بگیریم، چه بهتر که بیش از هر زمان دیگری با هم دوست باشیم و به هم نزدیک شویم. تلاش میکنم برای آخر همین هفته دوستم را به نوشیدن یک فنجان چای دعوت کنم. حتما دوستان دیگری هم خواهند آمد. دور هم جمع میشویم. شاد خواهیم بود و خواهیم خندید به حقارت کینهتوزان و نفرت پراکنان.
برگرفته از وبلاگ مجمع دیوانگان
…ان الله لا یضیع اجر المحسنین/توبه120/..واصبرفان الله لا یضیع اجرا المحسنین/هود115….فان الله لایضییع اجرالمحسنین/یوسف 90[صدق الله]…..برداشت من از این آیات شریفه این است که اولا هر انسانی که در این دنیا کار نیکو انجام دهد[نظیر ادیسونِ پاستور. گوتنرگ …کارگر زحمتکش کنار کوره …کشاورز ی که گندم می کارد فردی که خالصانه از وطنش دفاع می کند وهزاران نوع دیگر..] باید بداند ذات باریتعالی اجر او راتضمین کرده است!{توجه به کلمه ان در ایات}. وثانیا بشر خود خواه در پی آنست که زحمت دیگران را نادیده بگیرد وضایع کند .ولی فقط خداوند است که این کار رانمیکند.