اشاره:
این مطلب را از سایت “ایران امروز” به امانت برداشته ام. قلم نویسنده ی شریف این مطلب، آنگونه به درستی و انصاف و خرد مزین است که من از همینجا – از ایران – رو به سوی انگلستان – جایی که جناب باقرزاده در آن هستند – می ایستم و با صدای درونم داد می زنم: سپاس
محمد نوری زاد
——————
دو جامعه، یکی انسانی، و دیگری: جمهوری اسلامی
عمربن محمود بن عثمان معروف به ابوقتاده یک فلسطینی الاصل تبعه اردن متولد ۱۹۶۰ میلادی است. او از سال ۱۹۸۹ به بعد، مدتی در پیشاور پاکستان به تدریس «علوم شرعی» مشغول بود و بعد سر و کارش به شیخنشینهای خلیج فارس و کویت افتاد. در سال ۱۹۹۱ پس از آزادی کویت از عراق، او همراه با فلسطینیان زیادی از کویت اخراج شد و به اردن باز گشت. در سپتامبر ۱۹۹۳، او با یک گذرنامه جعلی امارات متحده عرب همراه با زن و فرزندانش از اردن به بریتانیا گریخت و تحت عنوان این که در اردن به دلایل مذهبی مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است تقاضای پناهندگی کرد. چند ماه بعد تقاضای او مورد قبول قرار گرفت و ابوقتاده همراه با خانوادهاش با کسب اقامت دایم تحت حمایتهای «امنیت اجتماعی» (Social Security) این کشور قرار گرفت.
ابوقتاده در فاصله کوتاهی در میان مسلمانان مقیم بریتانیا به تبلیغ پرداخت و هوادارانی برای خود جمع کرد. او یک پیشوای سلفی بود و به تدریج در موعظهها و فتواهایش نظرات تند و خطرناکی را مطرح میکرد. در سال ۱۹۹۵ روزنامه گاردین گزارش داد که او طی فتوایی کشتن مسلمانانی را که از دین خود خارج شدهاند و کشتن خانوادههای آنان را مباح دانسته است. نظرات و مواضع او که از لندن صادر میشد در بین بسیاری از مسلمانان سلفی و تروریستهای اسلامگرا به خصوص در الجزایر که در آن سالها صحنه یکی از خونینترین و وحشیانهترین عملیات تروریستی (و خشونتهای بیرحمانه متقابل حکومت) بود نفوذ داشت. او از همین طریق با بن لادن نیز در ارتباط قرار گرفت. گفته شده که پس از این که یک گروه سلفی از بن لادن به خاطر فتواهای تروریستیاش انتقاد کردند، بن لادن از ابوقتاده تقاضای حمایت کرد و از این جا رابطه این دو با یکدیگر شروع شد.
در سالهای نیمه دوم دهه ۱۹۹۰ میلادی، رد پای ابوقتاده در بسیاری از عملیات تروریستی که در اروپا اتفاق افتاده دیده شده است. یک قاضی اسپانیایی که مسئول تحقیق در مورد عملیات عوامل القاعده در مادرید بود، از ابوقتاده تحت عنوان «رهبر روحانی» القاعده در اروپا یاد کرده است. روزنامه تایمز لندن گزارش کرد که او راهنما و مرجع شرعی دو تروریست خطرناک ذکرّیا موسوی (از عوامل دست اندر کار عملیات ترور ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیویورک) و ریچارد رید (کسی که با مخفی کردن مواد منفجره در کفش خود میخواست یک هواپیمای مسافربری را در فضای اقیانوس اطلس منفجر کند) بوده است. و به گزارش روزنامهها، پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، در بازرسی از آپارتمانی که محمد عطا (یکی از تروریستهای آن حادثه) در هامبورگ داشته نوارهای سخنرانی ابوقتاده پیدا شده بود.
پلیس بریتانیا که کم و بیش از فعالیتهای ابوقتاده آگاه شده بود و از سوی چند کشور خارجی (از جمله، اسپانیا و الجزایر) برای جلوگیری از فعالیتهای ابوقتاده تحت فشار قرار داشت، سرانجام وارد عمل شد و در فوریه ۲۰۰۱ او را دستگیر کرد. در هنگام دستگیری، پلیس ۱۷۰ هزار پوند پول نقد به اضافه ۸۵۰۰ پوند که در پاکتی با نوشته «برای مجاهدان چچن» قرار داشت نزد او پیدا کرد. در سال ۲۰۰۴ قاضی رسیدگی به تقاضای فرجام او علیه بازداشت بدون اتهام، تقاضای او را با این اظهارات رد کرد که او «در لندن نه فقط به طور وسیع در عملیات تروریستی منسوب به القاعده دخیل است و بلکه در مرکز آن قرار دارد. او واقعاً فردی خطرناک است». شورای امنیت سازمان ملل در قطعنامه ۱۲۶۷ در اکتبر ۱۹۹۹ او را در لیست کسانی قرار داد که به دلیل ارتباط با القاعده تحت تحریم قرار گرفتهاند.
حکومت بریتانیا در اندیشه تعقیب قانونی ابوقتاده بود، ولی مدرک «محکمهپسندی» علیه او در دست نداشت، و از این رو در صدد برآمد که او را اخراج کند و به اردن باز گراند. این کمترین «مجازاتی» بود که میشد علیه یک فرد با این همه وابستگیهای تروریستی اعمال کرد. افکار عمومی بریتانیا نیز با نفرتی که به خصوص پس از عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیویورک و ۷ ژوئیه ۲۰۰۵ لندن از او پیدا کرده بود خواهان اخراج او بود. مشکلی که در سر راه بود وجود یک نظام قضایی مستقل از یک سو، و مقررات و تعهدات قانونی مربوط به حقوق بشر به خصوص علیه شکنجه و مجازات اعدام در این کشور از سوی دیگر، بود. به موجب این مقررات، اخراج یک انسان (صرف نظر از آن چه که کرده و هر نوع جنایتی که احیانا مرتکب شده باشد) به هر کشوری که احتمال شکنجه یا اعدام او در آنجا وجود داشته باشد ممنوع است.
و از این جا ماراتون قضایی حکومت پر قدرت این کشور با ابوقتاده برای اخراج او شروع شد. حکومت بریتانیا بارها برای اخراج ابوقتاده و تحویل او به کشور اردن تصمیم گرفت و هر بار وکیلان ابوقتاده با مراجعه به دادگاه و ارائه عرضحال مبنی بر احتمال شکنجه او در اردن آن را سد کردند. ابوقتاده به اتهام عملیات تروریستی در اردن در سال ۱۹۹۹ به زندان ابد محکوم شده بود، و وکیلان او استناد میکردند که این حکم بر اساس شواهدی که زیر شکنجه اخذ شده صادر شده است. نبرد برای اخراج او بیش از ده سال طول کشید و چندین وزیر کشور در سه دولت متوالی حکومت بریتانیا بارها مجبور شدند برای اخراج او به دادگاههای بریتانیا و دادگاه اروپا پاسخ دهند، و یا از حکومت اردن برای خوش رفتاری با ابوقتاده و عدم شکنجه او تضمینات و تعهداتی «محکمهپسند» بگیرند. در این فاصله، ابوقتاده گاه بازداشت و گاه آزاد و زیر نظر بود، و دولت باید هزینههای سنگین دادگاه و اقامت او و خانوادهاش را تأمین میکرد.
این تلاشها بالاخره پس از ده سال کشمکش و میلیونها پوند هزینه اقامت او و مراجعه به دادگاهها و وکیلان دو طرف (که باید از سوی دولت بریتانیا پرداخت میشد – این هزینهها 3 میلیون پوند برآورد شده است)، و امضای تفاهمنامه و قراردادی با حکومت اردن، به نتیجه رسید و حکومت انگلیس موفق شد این فرد منفور خارجی را سر انجام از این کشور بیرون کند، و او صبح یکشنبه ۷ ژوئیه (۱۶ تیر) با هواپیمایی اختصاصی به اردن باز گردانده شد. میلیونها مردم این کشور که مانند من هزینه سنگین تلاش ده ساله برای اخراج ابوقتاده را از طریق مالیاتهای خود تأمین کردهاند، در برابر تعللی که در این کار صورت میگرفت اعتراضی نکردند و با اعتماد به قوه قضاییه مستقل این کشور، رعایت تعهدات و تضمینات قانونی حقوق بشر را بر انزجار خود از تروریسم و تروریستها مقدم دانستند و حضور بیش از دو دهه بیگانهای را که مبلغ خشونت و تنفر مذهبی بود تحمل کردند تا راهی قانونی و انسانی برای اخراج او پیدا شود.
****
درست در همان ساعات اولیه صبح یکشنبه که ابوقتاده با آن همه قرائن مربوط به فعالیتهای تروریستی پس از ده سال کشمکش قضایی برای این که با کمترین شکنجهای روبرو نشود بالاخره به کشور خود باز میگشت، در گوشه دیگری از دنیا پنج انسان به دار آویخته شدند. پنج انسان بدون نام و نشان. کسانی که فقط با حروف اول نامشان مشخص شدهاند. انسانهایی که معلوم نیست کی و کجا دستگیر شدهاند؛ چقدر و در چه شرایطی نگاه داشته شدهاند؛ کی، کجا و چه کرده و چه «جرمی» را مرتکب شده بودند (به جز کلیگوییهایی که این یک فلان گرم هرویین داشته و آن دیگری آدم کشته)؛ چه شواهدی علیه آنها وجود داشته و چگونه و با چه ابزاری از آنها اعتراف گرفته شده؛ در کدام دادگاه و کی و در حضور چه کسانی محاکمه شدهاند؛ چه کمک دفاعی از نظر حقوقی داشتهاند، و تا چه اندازه به حقوق خود آشنا بودهاند؛ و سؤالهای زیاد دیگر. چه میگویم؟ کسانی که حتی ارزش داشتن «نامی» را پس از کشته شدن ندارند، چگونه میتوان از «حقوق» آنان سخن گفت؟
و این یک عمل استثنایی نبوده است. یکشنبه، این اتفاق در قزوین جمهوری اسلامی رخ داده است. روز پس از آن سه نفر در اردبیل، و روز بعدتر (امروز) سه نفر دیگر در همین شهر، و روز شنبه باز ۳ اعدام دیگر در همین شهر، و ۱۱ اعدام اعلام نشده در زاهدان، و اعدام تأیید نشده 7 نفر در رشت، و همه اینها فقط در ظرف سه روز… رشته مرگ و جنایتی که گویی پایانی بر آن نیست. تصورش را بکنید: در گوشهای از جهان برای اخراج یک عنصر نامطلوب دست اندرکار فعالیتهای تروریستی، ده سال تلاش صورت میگیرد، تا مبادا او در معرض بدرفتاری قرار گیرد و آزار ببیند، و جامعه مدنی آن با پرداخت هزینه میلیونی آن این وضع را تحمل میکند؛ و در گوشهای دیگر، آدمها را بدون نام و نشان همچون مرغ سر میبرند و از جامعه مدنی آن کمترین صدایی به اعتراض بر نمیخیزد.
نه کسی داد میزند که این معدومان بی نام و نشان که تحت عنوان قاچاق یا همراه داشتن مقداری مواد مخدر سر به نیست میشوند غالبا خود قربانی نظام فقر و فساد حاکمند و از فرط نیاز ممکن است به چنین کارهایی دست بزنند، و نه مردمی که شاهد صحنه فجیع اعدام متهم به قتلی هستند از خود میپرسند که چه باعث شده است تا در نظام اسلامی آمار قتل و جنایت به صورت تصاعدی بالا رود و همچنان رو به افزایش باشد. نه از خیل عظیم اصلاحطلبان صدایی بلند میشود که «کشتن و کشتار بس است»، و نه از روحانیانی که خود را «آمر به معروف و ناهی از منکر» میدانند سخنی در باب این که کشتن انسانی بیگناه «هم چون کشتن همه انسانها» است و نمیتوان هر کس را که از روی احتیاج به خرید و فروش مادهای دست زد «مفسد فی الارض» دانست (با روحانیانی که خود به خاطر سخنی یا نظری فتوای قتل میدهند حرفی نیست). و نه از رییس جمهور منتخب که چنان با حرارت از بازگرداندن کرامت و منزلت انسان سخن گفته نشانی از اعتراض به تعداد عظیم انسانهایی که در آستانه جلوس او به صورت قربانی تقدیمش میکنند.
شاملو گفته بود «هراس من از مردن در سرزمینی است که در آن مزد گورکن از بهای آزادی بیشتر است»، و این جا سخن از تفاوت دو جامعه است که یکی برای جان انسانی کمترین ارزشی قایل نیست و جامعه دیگری برای این که انسانی (تا این درجه منفور نیز) از شکنجه و آزار در امان باشد تا حد بسیار زیادی مایه میگذارد. بر این دو جامعه چه نامی میتوان گذاشت؟ من که همانند میلیونها ایرانی دیگر با زدن به آب و آتش از جامعه اول فرار کردهام و به جامعه دوم پناه آوردهام، به رغم این که در این جا نیز شاهد بیعدالتیهایی بودهام، و در عین این که پس از ۴۰ سال زندگی در این جا هنوز با فکر ایران هر شب به خواب میروم و صبح بیدار میشوم، به وضوح زندگی در این جامعه دوم را انسانیتر یافتهام – احساسی که بدون تردید میلیونها ایرانی دیگر نیز در آن با من مشترکند (و به همین دلیل در خارج ماندهاند). در هر صورت، من خوش دارم که این جامعه و وطن دوم خود را یک جامعه «انسانی» بنامم. ولی ماندهام که آن جامعه دیگر را که «در آن مزد گورکن از بهای جان آدمی بیشتر است» چه بنامم: جمهوری اسلامی؟
http://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh
انگلستان کشور خود شیطان است سیاست مدارانش هم فرزندان اویند ابو قتاده هم یکی از شاگردان شیطان است انگلستان این همه هزینه برای حفظ کرامت انسانی نمی کند بلکه شاگرد شوم خودش را برای انجام مقاصد شیطانیش در بلاد مسلمین بیمه می کند
اگر کار القاعده نبود چرا وقتیکه رییس جمهور ایران مقامات امریکا را مسئول 11 سپتامبر معرفی کرد موجب اعتراض ایمن الظواهری رهبر القاعده شد ؟؟؟
باسلام و درود برشما دکتر نوریزاد و استاد باقرزاده وتمام ازادی خواهان ایران زمین که به دنبال جایگزینی حکومت قانون و انسانیت و کرامت انسان هستید واقعا بعد از سالها با تمام انقلابی بودن ورزمنده و عضو گردانهای عاشورابودن انتخابات سال88 ان پرده جهل و نادانی را که مانند منافقین هر چه بولتن خبری بود به ما میدادند و چشم بسته قبول میکردیم بعنوان مثال دردوران انتخابات خاتمی و ناطق نوری چنان ایشان را با بولتنی که شب انتخابات به ما دادند لجن مال و مرتد و زد قران معرفی کردند فقط بخاطر اینکه احساس کردیم از نظر شرعی مرتکب گناه نشویم به ایشان رای ندادیم ودر مورد ترور حجاریان چه شادی و تبریکی که برادران ارزشی به هم نمیدادند حالا اتفاقی که برای فهم ما افتاده به عقیده من غیر از امام معصوم هیچ حکومتی خصوصا اسلامی توان اجرای احکام سنگین قصاص را ندارد بقول شما معلوم نیست که با چه وضعی با چه نوع شکنجه و اقراری وقاضی هم طبق نظر بازجو چشم بسته حکم صادر میکند البته کار شما بسیار بزرگ بوده تا افراد چشم و گوش بسته را اگاه کردید ولی هنوز فکر میکنم 25 درصد نا اگاه وجود دارد انشالله با کمک شما دلسوزان مردم و انقلاب ملت ما اگاه و شر جهل و نادانی و دروغ و خیانت و دزدی وزندانی سیاسی از کشور برچیده شود
جناب نوری زاد
با سلام، از توجه شما به نوشته اخیر من و بازنشر آن در وبلاگ خود و اظهار لطفتان در باره شخص من سپاسگزارم. این نوشته از سلسله مقالاتی است که در سی و چند سال گذشته من علیه مجازات اعدام نوشتهام. میدانید که در دنیای امروز مجازات اعدام به تدریج از جامعه بشری رخت میبندد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد در چهار سال اخیر (2009، 2010، 2011 و 2012) قطعنامههای پی در پی در مورد توقف کامل مجازات اعدام صادر کرده که با اکثریت قاطع اعضای این سازمان به تصویب رسیده است. در حال حاضر، تنها کسر کوچکی از کشورهای جهان به صدور یا اجرای حکم اعدام ادامه میدهند، و در میان آنان، شوربختانه، جمهوری اسلامی ایران برای سالیان متوالی با بیشترین تعداد اعدام (نسبت به جمعیت) در دنیا مقام اول را احراز کرده است.
برای اطلاع عرض میکنم که من از آغاز تشکیل جمهوری اسلامی با مجازات اعدام مخالف بودهام و علیه آن مبارزه کردهام، ولی در نشر این اندیشه در ایران همیشه مشکل داشتهام. پاییز سال 1358 و بلافاصله پس از اشغال سفارت آمریکا و سقوط حکومت بازرگان بود كه من برای دومین بار پس از انقلاب به ایران باز گشتم. در ماههای پس از آن، ماشین اعدام آقایخلخالی همچنان كار میكرد و اكنون پس از خرد كردن عمده رهبران رژیم شاه به جان مطرودان اجتماعی و از جمله معتادان و روسپیان افتاده بود. قتل دو روسپی را كه به فرمان خلخالی صورت گرفته بود بهانه كردم و مقالهای تحت عنوان «آی مسلمانها، یك نفر دارد میسپارد جان!» نوشتم و علیه مجازات اعدام استدلال كردم. در این مقاله به خصوص با استناد به آیاتی از قرآن و با تكیه بر «روحانیت» روحانیان از آنان خواستم كه جانب روحانیت و انسانیت را بگیرند، رحمت و شفقت را بر سختگیری و خشونت برگزینند و در كشتن آدمیان احتیاط را رعایت كنند و از آن دست بكشند. این مقاله را در طول چند هفته به ترتیب به سه روزنامه تحت كنترل «لیبرالهای»آن روز، یعنی كیهان (تحت كنترل آقای ابراهیم یزدی)، میزان (ارگان نهضت آزادی) و انقلاب اسلامی (آقای بنیصدر) عرضه کردم، ولی هركدام به بهانهای از نشر آن سر باز زدند.
پس از آن، در سال 1360 که روزنامه جمهوری اسلامی مطلبی را از قول من نقل کرد که دو سال پیش از آن در نقد آقای خمینی در نشریه ایرانشهر (لندن) نوشته بودم (ایرانشهر را من در آستانه انقلاب در لندن به راه انداختم و تا چند ماه پس از انقلاب به نشر آن ادامه دادم تا به ایران باز گشتم) در خطر دستگیری و اعدام قرار گرفتم و مخفی شدم. در مخفیگاه متنی را نوشتم و به تصدیق دو نفر از دوستان رساندم مبنی بر این که من به دلایل انسانی، اخلاقی و اجتماعی با مجازات اعدام مخالفم و اگر به هر دلیلی دستگیر و اعدام شدم هیچ کس حق ندارد به نام من و به خونخواهی از من کسی را قصاص یا اعدام کند، و متن را نزد دوستی سپردم. (متاسفانه او نیز بعدا در خطر دستگیری قرار میگیرد و همه مدارک خانهاش، از جمله وصیتنامه مرا، از بین میبرد.)
به هر حال، من توانستم از ایران به سلامت بگریزم و برای دومین بار به غربت پناه ببرم. در این جا طبعا مبارزه برای لغو مجازات اعدام در ایران عملی نبود، و فقط میتوانستم در جامعه ایرانی خارج کشور به این کار ادامه دهم. و این مسئله کمی نبود. به رغم این که فرهنگ جهانی علیه این مجازات شکل میگرفت، و به رغم تجربههای خونین دهه اول انقلاب ایران، بسیاری از فعالان و سازمانهای سیاسی ایرانی هنوز به این ارزش جهانی معتقد یا متعهد نبودند. این مبارزه را تا توانستم از طریق نوشتهها و گفتارهای متعددی پیش بردم. از جمله در سال 1374 مقالهای تحت عنوان «اسلام را از اعدام نجات دهید!» در ماهنامه «پر» در آمریکا به چاپ رساندم که انعکاس وسیعی داشت (نسخهای از آن ضمیمه این نامه است، لطفا آن را باز کنید) و در داخل کشور هم چند سال بعد در پروندهسازیهای سعید مرتضوی علیه من انعکاس یافت
این موقعی بود که من پس از یك فاصله طولانی 20 ساله توانستم مقاله كوتاهی در روزنامه نشاط در سال 1378 علیه «خشونت قانونی» منتشر کنم و در آن، طردا للباب، چند کلمهای علیه مجازات اعدام بنویسم. ولی حتما به خاطر دارید که نشر آن موجب اتهامات فسق و فجور و ارتداد از سوی عالیترین مقامات حکومتی علیه من شد، و بهانهای برایسركوب مطبوعات به دست حکومت داد و به توقیف روزنامه و دستگیری و زندانیشدن سه تن از دستاندركاران آن آقایان باقی، شمسالواعظین و صفری انجامید.
یکی از تبعات آن هم همین بود که پس از آن من دیگر نتوانستم در زمینههای حقوق بشری مطلبی (جز دو سه مورد) در مطبوعات ایران بنویسم. ولی در 12 سال گذشته، در خارج کشور دهها مقاله به مناسبتهای مختلف علیه مجازات اعدام نوشتهام که به برکت انقلاب اینترنتی از همهجا و از جمله از داخل کشور قابل دسترسی است. در عین حال، هر کمکی که دیگران در پخش این نوشتهها به من بدهند به پیشبرد این فرهنگ کمک میکند، و حتی اگر بتوان جان یک انسان را از این طریق نجات داد من پاداش زحمات سی و چند ساله خود را گرفتهام.
از این رو است که کمک شما به بازپخش نوشته اخیر خود را ارج مینهم (گرچه در این نوشته مستقیما به مجازات اعدام نپرداختهام). میدانید که هنوز در ایران، نخبگان ما بسیار کم به این مسئله حیاتی پرداختهاند، و تا آنجا که من اطلاع دارم آقای عمادالدین باقی از معدود کسانی است که مبارزه منظم علیه مجازات اعدام را هم نظرا و هم عملا در دستور کار خود قرار داده و در این زمینه مقالات متعدد و یکی دو کتاب نیز منتشر کرده (و فشارها و حکومتی را هم به جان خریده) است.
بار دیگر از شما سپاسگزاری میکنم و مطمئنم که شخصیتی مانند شما با گفتار و نوشتار و کردار (تولیدات فرهنگی دیگر) خود میتوانید نقش عمدهای در تقویت این پیکار جهانی و گسترش فرهنگ ضد اعدام در ایران ایفا کنید. به امید ایرانی مبتنی بر صلح و آزادی و فارغ از خشونت و مجازات اعدام.
وَمَا أُرِيدُ … إِلَّا الْأِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ
با بهترین آرزوها
حسین باقر زاده
—————————–
سلام به شما استاد فرزانه وغیرت مند
وهموطن شریف ودردآشنایم
به داشتن هموطنانی فهیم وصبور وپیگیری چون شما غرورمی ورزم وبابت مرارت هایی که متحمل شده اید وبا اشتیاقی زاید الوصف درهای فراوانی را کوفته اید اما کمتردری به روی شما گشوده شده، من بسهم خودم ازشما پوزش می طلبم. گرچه این پوزش خواهی آنهم اکنون بهره وفایده ای برای شما ندارد اما خواستم بدینوسیله ارادت واعتماد وادب خود را نثارقلم شریفتان کنم. تصورمی کنم پیشترنیز یکی ازنوشته های خوب شما را درسایت خود بازنشرداده ام. یک کلام بگویم وبگذرم: به هموطنی چون شما غرور می ورزیم.
با احترام
با درود به جناب آقای دکتر نوریزاد عزیز،
چه گزیده بجایی است،گزینش این مقاله که در دل آن منجمله هزاران نکته برای دانشجویان و دانش پژوهها نی است که تمامی ادعاها و بازی با کلمات و مغالطهها و خطابههای آتشین سر تا ذیل سران این به اصطلاح جمهوری اسلامی را یک جا و یک کاسه به کناری بگذارند و ببینند در نفس عمل و نتیجه و ماحصل، از چیزی بنام و با ترکیب عجیب و غریب جمهوری اسلامی چه چیزهایی عائد ایران و ایرانی شده است: پایگاه دروغ و تظاهر و ریا و سالوس کجا بود و با جمهوری اسلامی به کجا رسیده؟ جایگاه اخلاق و کرامت و منش انسانی ایرانی کجا بود و جمهوری اسلامی تا چه ورطههای هولناکی که آن را نرسانده است؟ یک مرجع تقلیدی که نمود و نماد مرد خدا بود و مأمن و مرجع و پناگاه مظلومان تا کجا سقوط مطلق کرده که برخی از آنها در میدان عمل صرف و محک تجربه یک لقمه پلو یزید را با صد تا امام حسین معامله نمیکنند و شوربختانه تعدادی از آنها به عروسکانی در دست خدای زمینی قهار تر از خدای عزیز و بزرگ و کارگزاران امنیتی برای صدور فتوا تبدیل شده اند؟ یک نظامی ارشد و افسر و سرفراز تا کجا سقوط آزاد کرده که نه در هیبت و نه در هیئت به چیزی بیشتر از موجودی در دستانی که باید بر سر هموطنان نخبه و آزاده اش فرود آید تا تبسم رضایت بر لبان نخوت خویی مغرور و متکبر و کینه توز، مایه دلخوشیهای حقیر او باشد ، ترفیع مقام و مرتبه پیدا نکرده است. بحث اکثر شریف این عزیزان نیست، بحث سر آنهایی است که همه میدانند و میشناسند شان. از این مقاله میشود هزاران تز فارغ التحصیلی در تمامی مقاطع تحصیلی استخراج کرد تا معلوم شود مصباحها و جنتیها و طائبها و علم الهدی ها، نقدیها و حسین شریعتمداریها ها و شجونیها و فیروزآبادیها و ارغندیها و مجتبیها و ضرغامیها و احمدی نژاد ها منصوب و نورچشم و چشم و گوش چه کسی بوده اند که هر روز و هنوز فخر بر فلک میفروشند و خدای را نیز به سخره گرفته اند که که آحدی را حتی خدا را حریف قدرت و اقتدار خودشان و ناصبشان نمی بینند.هموطن بشمار و بشمار و بشمار که به چه بلا و طاعونی گرفتار آمده ایم که هست و نیست یک ملک و ملت دست کسی و آنهم چنین کسی باشد که از خدا هم طلبکار است و تو گویی به کریم و رحیم و بخشنده بودن او نیز ایراد و نقد اساسی دارد. جریان فوت آقای منتظری را بیاد میآورید که چگونه تکلیف و وظیفه خدای بزرگ را نیز معلوم کرد و به آن قادر توانا چگونه یادآوری کرد که ایشان حکم عقوبت این مرجع آزاده را خود صادر و در همین دنیا، اجرا کرده و شمایی که خدا باشید، حواست را جمع کن. ای روزگار تا روزی که مزهٔ قدرت لایزال را با دستان همین ملت بچشد.
با سلام بر جناب نوریزاد عزیز و این انتخاب جالب.. بنظرم نسل ما باید کاری را که درسالهای 56 و 57 میکرد و نکرد بعنوان قضای آن وجبران مافات انجام دهد تا راه آینده این کشور روشنتر باشد. آن کاری که ما نکردیم و فقط به نیّت خوب خود استناد کردیم مطالعه نگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی به مقوله حقوق انسانها بود. البته بی انصافی است که این امر را محدود به ایشان بکنیم که در حال حاضر دستش از دنیا کوتاه است ولی نکات مورد نظر فقهی ایشان مورد تائید قاطبه روحانیون و حوزه های علمیه ما با استثناهای بسیار جزئی میباشد و علیرغم تغییر مواضع تاکتیکی بعضی از ایشان تمام تربیت شدگان حوزه ها در این مبانی با هم مشترکند. با اجازه شما سری به “تحریر الوسیله” آن مرحوم می زنیم و منتظر می مانیم تا علمای بزرگ رفع شبه بفرمایند.
در جلد چهارم این کتاب درباب قصاص مقایسه جالبی در امر قصاص بین زن و مرد صورت گرفت که دقیقا منعکس کننده نگاه علمای تراز اوّل ما در رابطه با حقوق زنان میباشد. در آن جا چنین می آید:
“مساءله 48 – اگر دو نفر زن در كشتن مردى شركت جويند هر دو در قصاص كشته مى شوند و چيزى هم بعنوان رد دريافت نمى كنند (زيرا خون بهاى دو نفر زن برابر است با خون بهاى يك مرد)، و اما اگر بيشتر از دو نفر باشند ولى دم مى تواند همه را بقتل برساند و خون بهاى بيشتر از دو نفر را به آنان مى دهد تا بين خود تقسيم كنند آنگاه كشته شوند، پس اگر شركاى جرم سه نفر زن باشند و صاحب خون بخواهد هر سه را به قتل برساند خون بهاى يك زن را به آن سه زن مى دهد تا بطور مساوى بين خود تقسيم كنند، و اگر چهار نفر باشند و بخواهد هر چهار زن را قصاص كند خون بهاى دو زن را به آن چهار زن مى دهد آنگاه قصاص مى كند، بهمين شكل صور ديگر حساب مى شود، و اگر خواست بعضى از آن شركاء جرم را بقتل برساند و از بعضى ديگر ديه بگيرد آنهائيكه قصاص نمى شوند آنمقداريرا كه ورثه مقتول بايد به قصاص شدگان بدهند آنان مى دهند، بنابراين اگر از سه نفر زن كه شريك در قتل كسى شده اند صاحب خون بخواهد دو نفرشان را قصاص كند قبلا از نفر سوم يك ثلث ديه مرد كشته شده را گرفته به آن دو مى دهد و سپس قصاص مى كند و اگر بخواهد از آن سه نفر يك نفر زن را قصاص كند از آن دو نفر زنيكه قصاص نمى كند يك سوم ديه زن را گرفته به قصاص شده مى دهد (اگر فرضا خون بهاى يك مرد 24 و يك زن عدد 12 باشد سه نفر زن كه برابرند با 36 با هم يك مرد را كشته اند اگر قيم او بخواهد يكى از آن سه زن را قصاص كند از عدد 24 عدد 12 را استيفاء كرده بايد از كيسه خودش 12 عدد ديگر به ايتام مقتول بدهد، از طرف ديگر آن زنى كه كشته مى شود از عدد 24 نسبت به رقم 8 مديون بود كه يك سوم خونبهاى مرد است بنابراين جان ائ كه برابر عدد 12 است از او سلب شد پس او چهار غعدد اضافه داده است و بايد آن را دو زن ديگر چهار عدد او را كه برابر با يك سوم عدد 12 (خون بهاى يك زن ) است به او بپردازند.”
“مساءله 49 – اگر يك مرد و يك زن در كشتن مرد شريك جرم شوند هر يك از آن دو بايد نصف خون بهاى مقتول را بدهند و اگر ولى دم بخواهد هر دو را قصاص كند بايد نصف خون بهاى مرد را به مرد مورد قصاص بدهد و به آن زن چيزى نمى رسد، و اگر بخواهد تنها زن را به قتل برساند چيزى به او نمى دهد تنها بر مردى كه قصاص نمى شود لازم است نصف خونبها را بپردازد، و اگر بخواهد تنها مرد را قصاص كند زنى كه شريك جرمش بود بايد نصف خون بهاى مرد را به مرد مورد قصاص بپردازد.”
و آنگاه در باب “گفتار در شرائط معتبره در قصاص ” می آورد:”مساءله 1 – اگر ولى دم زنيكه بدست مردى كشته شد و مى خواهد قاتل را قصاص كند حاضر نشود تفاوت خون بها را بپردازد و يا اگر حاضر است پول ندارد و فقير است و خود قاتل هم زير بار دادن خون بها نرود و يا او هم فقير است و نمى تواند خون بهاى زنى را كه كشته بپردازد قصاص تاخير مى افتد تا زمانيكه متمكن شده و حاضر به پرداخت گردند.”. امّا جالبتر از همه این مطلب بسیار عجیب است:
“شرط دوم ، اينكه جانى و مجنى عليه از نظر دين مساوى باشند يا هر دو كافر و يا هر دو مسلمان باشند و اما اگر جانى مسلمان و مجنى عليه غير مسلمان باشد قصاص نمى شود، پس اگر مسلمانى يك غير مسلمان را بكشد قصاص نمى شود مگر آنكه به كشتن كفار عادت كرده باشد.” و آنگاه ادامه میدهد:”مساءله 6 – اگر كافرى كافر ديگر را به قتل برساند و سپس مسلمان شود ديگر ورثه مقتول نمى توانند او را بقتل برسانند (چون آنها كافرند و او مسلمان ) بلكه بر عهده قاتل است كه اگر مقتول ديه دارد ديه او را بپردازد (اما اگر مانند كافر حربى كه خونش هدر است باشد ديه هم ندارد).”.
در کتاب دیات نیز چنین آمده:”مساءله 31 – كفارى كه در ذمه مسلمين نيستند خونشان و اعضاء و جراحاتشان خون بها و ديه ندارد، چه اينكه با مسلمين معاهده اى داشته باشند يا نه ، و چه اينكه دعوت از اسلام به آنان ابلاغ شده باشد يا نه ، بلكه ظاهر اين است كه اهل ذمه هم اگر از ذمه اسلام خارج شود و يا از دين خودش به سوى دين ديگرى كه آن نيز دين ذمى است مرتد شود آيا ديه دارد يا نه ؟ محل اشكال است ، هر چند كه بعيد نيست داشته باشد.”
اینها صرفا نمونه ای از نگاه فقهی علمای ما به انسانها است و نکته جالب این است که آن مرحوم تا چه میزان با وازه های کشته شدن و کشتن و قتل مانوس بوده و چگونه به راحتی عقیده و جنسیت افراد میزان مجازات و یا معافیت ایشان را تبیین میکند. این اصول امروز چراغ راه محاکم ما و در کل حاکمیت ایران است و بنظر میرسد مخالفت های علما با حکومتها بر سر این مسائل بوده است. امّا بعد از استقرار جمهوری اسلامی آش جنان شور بود که به تصریح آیت الله موسوی بجنوردی شورای عالی قضائی به آقای خمینی یاد اور میشود که اجازه دهد تا آندسته از موارد مجازات ها را که موجب مشوه شدن چهره دین میشود متوقف کنند چه آنکه غیر انسانی بودن انها معلوم و آشکار بود. ایشان در همان مصاحبه تصریح کرد که اصلا این حکم سنگسار ربطی به اسلام ندارد و در حقیقت در شریعت یهود بوده است که علمای کبار ما آنرا وارد شریعت محمدی کرده اند. یعنی از نظر ایشان بخش عمده ای از آرا مرحوم آقای خمینی باطل است. در قانون مجازات اسلامی هم اجازه داده شده که این احکام اجرا نشوند یعنی خود آقایان هم به غیر انسانی بودن آن اعتراف دارند ولی در عین حال این شمشیر دردست حکومت و قاضیانش با قدرت باقی است. نکته مهم این است که این مسائل با اندک چرئیات مورد توافق قاطبه روحانیت میباشد و مادامی که این نظرات بر مردم حاکم باشند انتظار عدالت و حتّی حداقل انسانیت و رعایت حقوق مردم باد هوائی بیش نیست. راه بر خورد و حل این مشکل آگاه کردن مردم و مجبور کردن روحانیت به پاسخ گوئی در مورد آنها است. واقعا آیا از حکومتی که معتقد است پیروان ادیان دیگر را که در بیرون حاکمبت ایران هستند میشود کشت و اصلا محلی ار اعراب ندارند نباید ترسید؟ و آیا ایرانیان نباید از نوع برخورد و نگاه حاکمیت با پشتوانه دین در مورد شهروندان هراسان شوند؟
——————–
سپاس یاران گرامی بخاطرنکته های خوبی که با ما درمیان گذاردید.
سپاس
به هیچ عنوان صحیح نمیباشد.کدام حرمت انسانی؟فکر کردین اگه بخاطر سر پوش قانونی نبود این جریان ابو قتاده اینقدر کش دار میشد؟من انگلستان زندگی میکنم و شرایطو دارم میبینم اینجوری که آقای باقری میگن نیست
علت اعتماد مردم انگلیس به قانون و نظام قضایی حمایت این دو از مردم است که بطور یقین در قرن هجدهم اعتمادی در این حد وجود نداشته است و این اعتماد به تدریج در اثر عملکرد حکومتها ایجاد شده است . کلمه قانون همزمان با انقلاب مشروطه به ذهن و زبان ما راه یافت و نظام قضایی معقول نیز در زمان سلطنت رضا شاه و با همت شادروان داور در این کشور پایه گذاری شد . کسانی که سالهای آخر نظام پیشین را به یاد دارند میدانند که دادگستری ایران در حیطه صلاحیت خود (رسیدگی به جرائم سیاسی که در آن زمان هم امنیتی خوانده میشد طبق قانون در صلاحیت دادگاه نظامی بود) من حیث المجموع نمره قبولی می گرفت .( در مقایسه با منزلت اجتماعی و وضع معیشت قضات در انگلیس و ایران . حقوق اولیه یک قاضی در تهران با مزایا کمتر از 1500 تومان بود و اجاره یک اپارتمان دو خوابه در مرکز شهرحدود 800 تومان ) در ادارات دولتی هم تا حد زیادی قانون حاکم شده بود و مانند امروز مجبور نبودی برای گرفتن پاسخ یک استعلام رشوه بدهی . البته در گرفتن امتیازاتی از قبیل قراردادهای اقتصادی و وامهای کلان رسم رشوه برقرار بود که امید به اصلاح آن هم میشد داشت . به موقع انقلاب کردیم و مردی از چند قرن پیش به زمان ما پرتاب شد و استفاده از قضات موجود را در حکم اکل میته اعلام کرد و اجرای قانون را عملی طاغوتی .
اینها را که نوشتم تحلیل نیست ، ترسیم شمایی است از آنچه بود از طرف یک آدم کم حوصله .
جناب نوری زاد عزیز
مشکل را باید کمی ریشه ای تر دید:
دلیل به وجود آمدن این تروریست های اسلامی چیست؟ دلیل مستقیم آن ظلمی است آشکار که حکومت اسرائیل بر مردم فلسطین روا می دارد. و متاسفانه کشورهای غربی از اسرائیل حمایت می کنند. دلیل این حمایت چیست؟ لابی های یهودی بسیار ثروتمند و با نفوذ هستند و با هوشیاری عملا حمایت این کشورها را می خرند. دلیل به وجود آمدن صهیونیست چیست؟ ظلمی که اروپا و به خصوص نازیهای آلمانی بر یهودیان روا داشتند. و در یک کلام این خشونت است که خشونت می زاید.
و اما راه چاره چیست؟ مسلمانان باید یاد بگیرند که راه چاره نه مبارزه مسلحانه و کشتار بلکه مبارزه بدون خشونت و تعامل با جهان است. متاسفانه تاریخ اسلام به دلیل تقدیس جهاد و خشونت از این بابت بسیار گمراه کننده است. شوربختانه چیزی که در این میان مغفول مانده است اقتضائات تاریخی است. اگر در زمان پیامبر و ابتدای تاریخ اسلام جهاد و خشونت تقدیس می شده است دقیقا به دلیل اقتضائات زمانی و مکانی بوده است. به عبارت ساده تر بشر راهی دیگر برای پیروزی بر ظلم و تعدی نداشته است. ولی در عصر انفجار اطلاعات این جنگ و خشونت نه تنها راه گشا نیست بلکه فقط وجهه مسلمانان را تخریب می کند و در عمل راه پیروزی را بر آنان می بندد. شما راه دولت خودگردان را که تعامل و گفتگو بوده است با راه دولت حماس که خشونت و جنگ است مقایسه کنید. دولت خودگردان به تدریج موفقیت بیشتری به دست می آورد ولی حماس مرتبا وضعیتی به مراتب وخیمتر میابد.
این چرخه معیوب خشونت باید که شکسته شود تا راه بر پیروزی مظلومان و محکومیت ظالمان هموارتر گردد.
اقای نوریزاد چرا از تریاک اینقدر بد میگویی
من یک پدر خانواده را میشناسم که تریاک میکشد و روزی ۱۷
ساعت کار میکند
درود به اقای نوریزاد عزیز و اقای حسین باقرزاده گرامی
اگر در فیلم گاندی توجه کرده باشید گاندی وقتی به هند می اید با چندی از دوستانش صحبت میکند و دوستانش به گاندی میگویند انگلیس میخواهد بین ما تفرقه بیندازد و در اینجا حکومت کند و تا اخر فیلم را خود میدانید چه میشود که گاندی با زیرکی خواصی انگلیس را محکوم میکند و برای اینکه نگویند هند یک کشور وحشی است گاندی میگوید با لبخند انگلیسیها را از کشور بیرون میکنیم در مورد این ادم که با بی عقل و جهل و نادانی قران و اسلام ومسلمانان را به خطر می اندازد و باعث بی ابرویی هموطنان خودش میشود کشتنش راه درستی برای انگلیس نبوده همینکه بگویند مسلمان تروریست کافی است حال میخواهد 50 سال طول بکشد همین کلمه تروریست کافیست و ازار را به کشور خودش میسپارد تا بگوین این ده سال در کشور من بود و ما کاری با این نداشتیم دیدیت تا به کشور خودش رفت چه بلایی به سرش اوردند حقا که مسلمانان تروریست هستند پس با این حال قانون خوب برای انگلیس و قانون وحشی گری برای کشور مسلمان معلوم میشود
در مورد ایران نمیدانم واقعا انگلیس دخالت کرده و همان هدف را که در هند میخواسته اجرا کنه واقعا در ایران اجرا کرده است یا خیر ولی معلوم است چون ما با تمام ایران مشکل داریم و تفرقه در میان ایرانیان زیاد شده است و اتحاد کلمه ای گم در میان ایرانیان است اگر توجه کرده باشید و گوش داده باشد خواهید دید هر وقت ما خواستیم حرفی انتقادی جنبش راه بیندازیم کشور ها اروپایی سریع واکنش نشان میدهند و نمیگذارند ما به هدفمان برسیم چون دخالت فریبکارانه میکنند ما ایرانیهای داخل و بیرون کشور در اتش نفهمی میسوزیم و همیشه فکر میکنم که که کشور های اروپایی دوست ماست ولی گرگن در لباس میش در ایران تلاش میشود که شیعه را از چشم بیندازند و در اروپا تلاش میکنند که اسلام را از چشم بیندازند چون در اسلام واقعی اتحاد هست عقل هست مشورت دسته جمعی هست میشود در جامه صحبت کرد همان گونه که سوره زمر ایه 18 گفته است /الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ/ و معنی ان میشود / همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.و اینها نمیخواهند شیعه با سنی اتحاد داشته باشد و در اروپا نیخواهند که همه به اسلام روی اورند همین است که یک کشیش را مامور میکنند که قران را بسوزاند تا تمام دنیا بفهمند که مسلمان فکر نمیکند تا این وحشی گری مسلمانان را به تمام ملل اروپا نشان دهیم برادر و خواهر مسلمانم اروپا هیچ وقت دلش برای یک مسلمان نمیسوزد و روحانیان شیعه و سنی ما تا الان همیشه قدم به قدم با اروپایان قدم برداشته اند تا شیعه واقعی و اسلام واقعی را بی اثر کنند و اگر دست به دست هم و به کمک هم کاری نکنیم عقل ضعیف میشود و و دین هم ضعیفتر و دیگر کسی از شیعه حرفی نمیزند و نه از سنی و نه دیگر از اسلام ناب و واقعا خیانتی بزرگ در راه است خیانتی که روحانیون شیعه و سنی مقصر اصلی ان هستند تا دیر نشده فکری بکنید تا نگفتند اسلام کثیفترین دین در دنیا است نشان دهید که ما وحشی و بی عقل نیستیم
آقای نوریزاد تا تکلیف ////امام زمان را روشن نکنید آخوند دست از سر ایران برنمیدارد شما ببینید مشروعیت از کجا میآید خدا را ولش کن.
درود بر شما
بهتر بود در کنار مقایسه غملکرد حکومتها گریزی هم به مقایسه ملت ها زده میشد در آن دیار مردم طرفدار قانون و بیزار از خشونت هستند و اما در این دیار وقتی هزاران نفر ساعت 4 و 5 صبح خواب را بر خود حرام می کنند و برای تماشای اعدام همنوع خود گرد هم می آیند و بعد از تماشای این صحنه خشن و زشت و خشونت انگیز سوت شادی سر می دهند و تازه هزاران نفر هم که خواب مانده اند با هیجان به این حمع اضافه می شوند ! شما بگید این مردم طرفدار چه هستند ؟ مگر غیر از این است که حکومتهای مستبد بر جهل مردم سوارند پس تفاوت حکومتها چیز غریبی نیست از ماست که بر ماست !
آقای باقر زاده متاسفانه یک چیز را ندیده میگرند در آن هنگام که از جامعه انسانی مثل انگلستان صحبت میکنند، ایشان باید بدانند که سیستم سیاسی موجود در انگلستان میلیونها انسان بیگناه را در کشورهای دیگر به خاک و خون کشیده. این جامعه فقط در داخل خود تا حد ی انسانی است. آیا همین دولت انگلستان نیست که با جنگ افروزی میلیونها انسان را در دنیا آواره کرده است. جناب آقای باقر زاده شما راجع ۱۱ سپتامبر و ارتباط آن با ال القا یدا صحبت به میان میاورید. جناب آقای باقر زاده طبق چه مدرکی ۱۱ سپتامبر را با القا یدا مرتبط میکنید؟
عالي بود اين نوشته! ساده و در عين حال رسانندهي پيام عميقي كه نوشته حامل آن است. سپاس از جناب باقر زاده و البته نوري زاد كه با انتشار اين مقاله در سايت خويش زمينهي خواندن آن را براي من فراهم نمودند