چکیده
هدف از نوشتة حاضر مقایسة سه دیدگاه مختلف در مورد رابطة دین و دموکراسی است. در نگاه نخست تنها راه برقراری دموکراسی محدود کردن دین در فضایی شخصی است. وگرنه فراهم ساختن فضای اجتماعی دموکراتیک با توجه به دخالتهای دین در امور فردی و اجتماعی و قائل نشدن فضای خصوصی برای افراد، ناممکن است. در نگاه دوم نیز دین و دموکراسی ناسازگارند. از این نگاه، دین بر دموکراسی ترجیح داده میشود زیرا هرآنچه با دین ناسازگار است غیرقابل قبول است. در نگاه سوم، دین و دموکراسی ناسازگار نیستند. طرز برخورد با دین است که دموکراسی یا دیکتاتوری میآفریند نه خود دین. از این دیدگاه قواعد دینی تنها ارزش ابزاری دارند و اگر ظاهر احکام با دموکراسی ناسازگار است اهداف آن ناسازگار نیست. این نگاه بر دو قاعده مبتنی است. نخست برتری در نظر گرفتن انسان بر قواعد و دوم بستگی داشتن ارزش اخلاق به درونی بودن آن. یک قاعدة دینی تنها یک پیشنهاد است و نمیتوان بهرغم خواست مردم احکام دینی را بهآنها تحمیل کرد.
مقدمه
سازگاری یا ناسازگاری دین و دموکراسی بزرگترین چالش دینداران و افرادی است که در جوامع دینی زندگی میکنند. در بسیاری از این جوامع، غیر دینداران مجبور به تحمل قواعد دینی هستند و بسیاری از دینداران در تعارضی بهسر میبرند که یک سوی آن معقول بودن اندیشة دموکراسی و طرف دیگر آن الزام اجرای قوانین اجتماعی شریعت است. بیشتر بررسیهای انجام گرفته در مورد این تقابل، به این نتیجه ختم شدهاند که باید یک سوی این تقابل را ترجیح داد؛ تصمیمی که برای دیندارانی که درستی دموکراسی را درک میکنند بسیار دشوار است. نگاههای برون دینی و تکثرگرا راهحلهایی برای این تقابل ارائه میدهند که پذیرش آنها برای بسیاری از دینداران دشوار است. از نظر نویسنده، دین و دموکراسی نهتنها ناسازگار نیستند بلکه دموکراسی مناسبترین وضعیت اجتماعی برای تمام مردم، از جمله دینداران است.
در این نوشته در تلاشی برای یافتن پیوندی بین تفکر سنتی دینی و اندیشههای دموکراتیک، سعی شد از دیدگاهی برون دینی اجتناب شود تا افرادی که نگاه برون دینی را ناسازگار با وفاداری به ایمان دینی تلقی میکنند کمتر مجبور شوند فراتر از نگاه خود، زاویهای دیگر را جستجو کنند. پس، سه نگاه متفاوت درون دینی به دموکراسی ارائه شد: نگاهی مخالف و دو نگاه موافق. افزون برآن، دو مانع بزرگ پذیرش و گسترش دموکراسی بررسی شد؛ مانعی ذهنی و مانعی قلبی.
طرح مساله: رابطة دین و دموکراسی
دین را میتوان بهعنوان مجموعهای از باورها در نظر گرفت که موضوع آنها کل هستی و انسان و خداست. در کنار آن باورها مجموعهای از ارزشگذاریها و قواعد نیز برای زندگی فردی و اجتماعی وجود دارد یا قابل استخراج است. میتوان دین را هم از زاویهای ذهنی و هم از زاویهای اجتماعی نگریست. دین پدیدهای اجتماعی است که یک سوی آن باور به تسلط خدا بر هستی و آرمانگرایی و آرمانینگری اخلاقی است و یک سوی آن واقعیتهای زندگی فردی و اجتماعی است. دینداران نه مانند هم میاندیشند و نه مانند هم رفتار میکنند. در واقع آنها مجموعهای نامنسجم را تشکیل میدهند و بهسختی بتوان در مورد تمامی آنها قضاوت یا ارزیابی واحدی ارائه داد. این گوناگونی، تنها تابع درجة پایبندی آنها به ایمان مذهبی نیست. بلکه طرز تلقی آنها از دین و گسترة رفتارهای دینی و غیر دینی آنها، فراتر از توصیفهای سادهای است که عنوان میشوند.
دموکراسی برخلاف آنچه تصور میشود بهمعنای حاکمیت نظرات و خواستههای اکثریت مردم نیست. در واقع همین نکته مهمترین تفاوت و امتیاز دموکراسی بر تفکرات سوسیالیستی پیشین است. در نظام دموکراتیک تمام مردم حقوق مشخصی دارند. اگر فردی در جامعهای دموکراتیک زندگی کند که هیچ همفکری نداشته باشد باز هم حقوقی دارد که تمام مردم آنجا قادر به لغو آنها نیستند مگر آنکه از دموکراتیک بودن جامعة خود صرف نظر کنند. بهاین ترتیب در نظامی دموکراتیک اقلیت مهمتر از اکثریت هستند. بررسی تفصیلی شرایط دموکراتیک، فعلاً بماند. هرچه هست حقوق بشر، بخش جدایی ناپذیر دموکراسی است.
قرار دادن انسان در محور این بحث ضرورت کامل دارد. با نگاه به افکار مختلف بهسختی بتوان مشکلات مهم انسانی را تحلیل کرد. برای مثال، موضعگیریهای افراد مختلف در مقابل قوانین اجتماعی، متفاوت است. برخی از افراد شدیداً نیازمند آن هستند که کنترل، هدایت، و راهنمایی شوند یا در چهارچوبی مشخص بهسر برند. برای این افراد، دین در آنجا ارزنده است که بهآنها بگوید در هر شرایطی چه بکنند و چه نکنند. برخی دیگر، تا قانع نشوند کاری درست است نمیپذیرند و عموماً جاهایی که میلی به تبعیت ندارند دشوارتر قانع خواهند شد. برخی دیگر اصولاً با هرآنچه قاعده و قانون است میانة خوشی ندارند. این سه گروه تنها مثالهایی از وضعیتهای مختلف افرادند و میتوان به آنها گروههای بسیار متنوع دیگری نیز افزود. مهم آن است که در میان افراد مختلف مذهبی و غیر مذهبی هر سه دستة فوق را میتوان مشاهده کرد. زیرا همه مانند هم فکر نمی کنند و مانند هم نیز رفتار نمیکنند.
مسالة این نوشته این است که با نگاه به انسان بهعنوان محور بحث، چه ارتباطی بین دین و دموکراسی وجود دارد و چه ارتباطی قابل تصور است؟ آیا مسلمانان خواهند توانست دموکراسی را در جوامع خود تجربه کنند یا آنکه در سطح جامعه، تنها جا برای یکی از آنها وجود دارد؟ ترجیح هریک از دو موضع دموکراتیک و مذهبی بسیار سهلتر از تلاش برای برقراری پیوند میان آنهاست. آیا میتوان پیوندی واقعی و پایدار بین این دو مفهوم مهم زندگی انسان برقرار کرد؟
نگاه نخست
نگاه عمومی طرفداران دموکراسی به دین آن است که دینداران میتوانند در محدودة شخصی خود متدین باقی بمانند. نه سایرین مزاحم دینداری آنها شوند و نه آنها عقاید خود را به دیگران تحمیل کنند؛ آنچنانکه در جوامع دموکرات اینگونه است. این نگاه، کاملاً شناخته شده است. نگاهی کاملاً برون دینی است و لزوماً با جزئیات باورهای دینی سازگار نیست؛ جزئیاتی که برای تمامی دینداران محرک ناسازگاری اجتماعی محسوب نمیشود.
از این دیدگاه، دین و دموکراسی از زوایایی سازگارند (آنجا که دموکراسی به یاری دینداران میشتابد و از حدود خصوصی آنها دفاع میکند) و از زوایایی ناسازگارند (آنجا که مانع تحمیل باورها یا قواعد دینی به سایرین میشود و حقوقی برای سایر افراد قائل است که دینداران عموماً قائل نیستند). این دیدگاه، برونی دینی است، برای اعتباریابی خود به دین رجوع نمیکند و افراد متدین نیز میتوانند از نگاه اجتماعی خود آن را پذیرا شوند نه از نگاه دینی خود. نگاه دینی افراد دیندار عموماً به فقها یا اشخاصی وابسته است که روحانی نامیده میشوند و اگرچه دموکراسی فوایدی برای آنها دارد و در برخی شرایط ناجی آنهاست اما مجموعاً “کم” است؛ بیشتر میخواهند. اگر جامعه دینی است و فقها قدرت دارند مقابلة دین و دموکراسی جدیتر خواهد بود.
درواقع دین، تنها بخشی از زندگی بسیاری از افراد دیندار است. آنها تعاملات مهمی با دیگران دارند، گاه از قواعد دینی سرپیچی میکنند، ماه رمضان روزه میگیرند و نماز میخوانند. ممکن است سایر ماهها نماز بخوانند یا نخوانند. چندان به حجاب پایبند نیستند. در ازدواج، تولد فرزندان و مرگ بستگان آنها، رسوم خاص دینی بخشی جدایی ناپذیر است. اگر هم رخ بدهد که شرابی بنوشند یا نامحرمی را نامحرمانه ببینند چندان فاجعه تلقی نمیشود. چنین افرادی با نظام دموکراتیک هیچ مشکلی ندارند.
برخی دیگر از دینداران در زندگی خصوصی خود کاملاً به مسائل دینی پایبند میمانند. اما در زندگی اجتماعی کاری به دیگران ندارند. از دید آنها دیندار بودن نشانة صداقت و سلامت است نه مجوزی برای حکومت. این افراد نیز با وجود پایبندی شخصی به دین، تهدیدی برای دموکراسی محسوب نمیشوند چون معتقدند و عنوان میکنند “موسی به دین خود و عیسی به دین خود”.
اما گروهی دیگر نیز خواستار اجرای عمومی قوانین شریعت هستند. هنگامی که در موقعیت اجرای قوانین اجتماعی قرار میگیرند و مشاهده میکنند که قوانین اجتماعی غیر از قواعد شریعت است با قوانین اجتماعی سر ناسازگاری دارند. این افراد عموماً خواستار برخورد با شرابخواری و بدحجابی هستد. مشکل مهم این افراد این است که نمیتوانند بین باورهای دینی و ارزشگذاریهای دینی خود (که حق میدانند) و دموکراسی -که همه را محق تلقی میکند- ارتباطی بیابند. دیدگاههای این گروه در نگاه دوم بررسی شده است.
نگاه دوم
فرض دوم در رابطة دین و دموکراسی این است که این دو اساساً ناسازگارند. فکر دینی در تعلیمات پیامبران و بهویژه مفسران پس از آنها ریشه دارد و اعتبارش را از آسمان گرفته است. فکر دینی حق تلقی میشود و فرض برآن است که از سوی خدا نازل شده است. زبان دین زبان امر و دیکته و تعیین است و آزادی عمل مخاطب آن چندان زیاد نیست. فقیهان که خود را جانشینان پیامبر میدانند تقریباً برای تمام جزئیات زندگی، قاعده و قانون دارند. البته با گذشت زمان و تغییر شرایط، ناهمترازی قابل توجهی بین قواعد و شرایط شکل گرفته است و تلاش زیادی برای رفع آن صورت میگیرد.
لازم است برای بررسی دقیق و درست امکان سازگاری دین و دموکراسی، از این زاویه، بهجای واژة دین از واژة حق استفاده شود؛ حق بهمعنایی که دینداران در ذهن دارند. بهاین ترتیب، تقابل ظاهری این دو مفهوم در ذهن برخی از مذهبیها به این صورت درمیآید که آیا باید در این معامله، حق را داد و دموکراسی دنیاپذیر را گرفت یا طرف حق را نگاه داشت.
یکی از مشخصههای مهم دموکراسی این است که فرد در چهارچوب شخصی خود آزادیها و اختیارات فراوانی دارد. در صورتی که فکر دینی، انسان را به حال خود رها نمیکند (که هر غلطی خواست بکند). مشخصة دیگر دموکراسی طرفداری از مجرمان و گناهکاران و طلب حقوق خاص آنان است. این حقوق با آنچه در دین برای آنها در نظر گرفته میشود متفاوت است و بههمین جهت یکی از شکافهای فکر دینی و فکر دموکراتیک، علاوه بر حقوق، در مجازاتهاست. خلاصه اینکه در دموکراسی اصالت از دین و حق گرفته میشود و به انسانها داده میشود و صرف این کار نوعی جسارت در برابر رهبران دینی محسوب میگردد. چون در حد امکان قضاوتی در مورد اینکه حق چیست یا درست و نادرست چیست صورت نمیگیرد.
اکنون اگر از دیدگاه دوم، که خود را عین حق میپندارد، به دموکراسی بنگریم چگونه خواهیم اندیشید؟ احتمالاً اینگونه که:
چرا باید ملتی را که به حق رسیدهاند، تمام هدف آنها این است که در دنبال کردن حق در جهان، یگانه باشند، از لذت و خوشیهای حرام چشم پوشیدهاند، انواع رنجها را بهجان خریدهاند تا حق در جامعه اجرا شود. اکنون بیایند و از هرچه درست میدانند دست بردارند و صبح و شب شاهد ناحق باشند؟ شاهد عیاشی و خوشگذرانی عدهای باشند که در پی جهنم هستند و خیر و خوبی برای آنها در برابر لذت و خوشی کمرنگ است؟ کسانی که فراتر از دنیای مادی را نمیبینند یا اینکه در درک حق دچار خطا و انحراف گردیده و مس را طلا انگاشتهاند؟ کسانی که در پی تصورات نادرست از حق، دنبالهرو گمراهان و شیاطین انس و جن شدهاند؟
خود آن مردم ستمکار و خوشگذران بالأخره سر از عذاب دوزخ در خواهند آورد. بنابراین چرا باید اجازه داد جامعه را به فساد و نابودی بکشانند؟ کودکان و نوجوانان معصوم و بیگناه را با گناه آشنا کردن و با ستم پیوند دادن بهمعنای تلاش در جهت سوزانیدن آیندة بخش مهمی از جامعه و هدف قرار دادن کل جامعه است. در یک جمله، چرا باید انسان از حق (یا حداقل از آنچه حق میداند) صرف نظر کند و بهجای تلاش برای گسترش حقجویی و حقپذیری به گسترش آزادیهایی بپردازد که معلوم نیست نتیجة آنها چیست؟ آنها که مدام ندا سر میدهند که هر کسی ممکن است چیزی را حق بداند اگر کمی توجه کنند درمییابند که مساله در حق یا در برداشت از حق نیست. مساله تقابل حق جویی با لذت گرایی و خود پرستی است. به این افراد نیز باید گفت چرا انسان باید از آنچه حق میداند صرف نظر کند؟ اگر آنها حق میگویند بیایند ما را قانع سازند تا مشکلی نماند. یک کلام: “اسلام نمیگذارد هر کسی هر غلطی دلش خواست بکند”.
از این دیدگاه، آزادی دیگران مزاحم دینداری و زندگی سالم افراد مذهبی است. بسیاری از افراد دیندار بر این باورند که حتی اگر رفتارهای دیگران مزاحم یا مانع دینداری اینان نگردد باز هم باید جلوی آنها را گرفت. زیرا برخی از اعمال و اتفاقات نباید انجام شوند / روی دهند. بنابراین اگر تعدادی آدم در جزیرهای در وسط اقیانوس آرام مشغول شرابخواری و فساد هستند باید رفت و آنجا را از وجود آنها پاک کرد. این جنگ در راه خداست. چرا؟ چون این درست است و آن نادرست.
اگر از نگاه دینداران شیعی ایرانی به مساله بنگریم خواهیم دید که: اکنون که فرصت عالی تشکیل نخستین حکومت شیعی د جهان در ایران فراهم گردیده است چرا باید این افتخار را نادیده گرفت و حکومت را با اقلیتهای سنی، یهودی، بهایی، و … شریک شد؟ این چه منطقی است؟ از سوی دیگر پیامد و نتیجة دموکراسی بیبند و باری و هرزگی و لاقیدی به اخلاق است. در یک کلام، اگر دموکراسی بیاید باید اکثر قوانین فقهی کنار گذاشته شوند.
همچنانکه مشاهده میشود این نگاه انسجامی شگفتانگیز دارد. اما بهشدت نارساست و بهدیکتاتوری ختم میشود. اما با توجه به گوناگونی سلیقهها و اندیشههای دینی هرگز تمام دینداران در گروه واحدی جمع نخواهند شد. بهاین شکل اگر در وهلة نخست غیر دینداران آسیب خواهند دید بهتدریج گروههای مختلف دیندار نیز موضوع آزار و تحمیل گروه قویتر که امکانات حکومتی را در اختیار دارد قرار خواهند گرفت.
نکتة مهمتر این است که در جامعه افراد زیادی هستند که برای آنها دین و غیر دین اهمیتی ندارد. اما اگر جریان عمومی در جهت قدرت دینداران باشد دیندار میشوند؛ حتی اگر لازم باشد دیندارتر میشوند. گاه چنان میشوند که خودشان هم باور کنند دین دارند! در واقع تنها هنگام انجام پنهانی کارهای مورد تمایل خودشان است که میفهمند چندان هم دیندار نیستند. این افراد خیلی سریع با اوضاع سازش مییابند، در بهترین جاهای نظام حکومتی قرار میگیرند و برتر از همه خواهند نشست. برای این گروه دین نه واقعیت یا مطلوبیت یا هر چیز دیگر، که تنها ابزاری سودمند است. گاه تا جایی پیش خواهند رفت که دین را به هر قیمتی حفظ کنند. اطرافیان اینها باید بروند و تفریحات غیردینیشان را به خارج از جامعة دینی ببرند؛ همچنانکه خود گاه و بیگاه چنان میکنند.
بهاین ترتیب، حکومت دینی با گذشت زمانی نهچندان طولانی از درون تهی خواهد شد؛ همچنانکه این اتفاق در نظامهای دینی قرون وسطی یا جوامع کمونیستی رخ داد. در واقع با قاطعیت میتوان گفت هرگز دین و دینداران معتقد به آن نخواهد توانست برای مدت زمان طولانی حکومت را حفظ کند. زیرا بهسرعت کنار میروند و تنها پوستهای از دین باقی خواهد ماند و درونی تهی از هرگونه دینداری.
نگاه سوم
از نگاه سوم، اسلام با دموکراسی سازگار است و با آن هیچ مشکل ذاتی ندارد. زیرا تنها زمانی رفتار اخلاقی یا عبادی پسندیده است که از درون فرد برخیزد نه آنکه حاصل زور و تحمیل و شرایط و حتی استدلالهای ذهنی باشد. از این نگاه، تصور براین است که دین در فضای آزاد سهلتر رشد میکند تا فضای اجتماعی بسته. در فضای بسته و زورگویی، دین تبدیل به فقه بیعمق و ظاهربین میشود. مگر غیر از این بود که با وجود ظاهر غیردینی نظام گذشتة ایران، تعداد مسلمانانی که حاضر شدند بهخاطر دین از زندگی خود بگذرند بسیار بیشتر بود و اکنون در نظام دین موجود کسی بهخاطر این حرفها از آن کارها نمیکند؟
احکام اسلامی برای زندگی فردی و اجتماعی انسان است و با هدفهایی مشخص و قابل فهم تدوین شدهاند. تقریباً تمام قواعد فقهی که در قرآن آمده است (غیر از احکام خاص عبادات) تأیید، اصلاح، گسترش و تحدید قوانین زندگی اجتماعی جامعة موسوم به جاهلی زمان پیامبر است. احکام دینی ابدی نیستند و در جهت اهداف اجتماعی هستند که برای بیشتر مردم دنیا –صرف نظر از باور مذهبی آنها- مطلوب و معنادارند (اصولی مانند عدالت اجتماعی). از این دیدگاه آزادیهای فردی نیز بسیار زیاد مورد توجه و تأیید دین و آرمان دینی بوده است. اگر لازم است که اخلاق مانند چشمهای از درون انسان بجوشد تا واقعی باشد نمیتوان از دین مجوز تحمیل و آزار دریافت کرد.
عجیب نیست که آنچه که اکنون بهعنوان اسلام به مردم عرضه میشود با اسلام زمان پیامبر تفاوتهای اساسی داشته باشد. زیرا آنچه اکنون اسلام است مجموعهای از نظرات، دیدگاهها و تفاسیری است که طی بیش از هزار سال به اسلام افزوده شده است. بهسادگی مشاهده میشود که حاکمان کنونی مدعی اسلام چگونه نظرات و دیدگاههای خود را اسلام مینامند و در برابر آن به کسی پاسخگو نیستند. این نکته بیش از هزار سال است که در جریان است. در واقع طرح نکات و تفسیرهای جدید بیش از آنکه دربهای جدیدی را بر روی فکر دینی گشوده باشند آن را محدودتر و بستهتر کردهاند. دلیل این امر احتمالاً قرار دادن نظرات بزرگان دینی و مدعیان دین در امتداد فکر دینی و بهویژه تقدس دینی است. برای مثال به این نکته توجه شود که شخص محمد در جامعة زمان خود بهعنوان پیامبر خدا بهمعنایی که اکنون خود را مقدس میدانند و بر مردم سروری میکنند چنان تقدسی نداشته است. برای روشن شدن این نکته فقط به این آیه از قرآن توجه شود که: “بر سر پیامبر داد نزنید”.
قدیمیترین نقلها از شخص پیامبر و اطرافیان او بیش از صد سال پس از هجرت نوشته شده است. گویا پیامبر اجازة ثبت کلام خود را نداده است و بعد از او نیز برای سالها بهتبعیت از او عمل کردهاند. بنابراین غیر از قرآن، تمام متون دینی قابل تردید است. تعداد روایات موسوم به متواتر نیز بسیار اندک است و هیچ احکامی در آنها وجود ندارد. اکنون اگر کسی بخواهد مسلمان روز وفات پیامبر باشد با چالش بزرگِ نادیده گرفتن اضافات دینی مواجه است.
این قانون هستی است که نمیتوان حق را مهار یا زندانی کرد. حق بهناچار گسترش خواهد یافت. اگر واقعاٌ حق با دینداران است که سایرین را مجذوب خود خواهند کرد و بدون زور و نیرنگ هم میتوانند به گسترش رفتارهای درست / مطلوب خود بپردازند؛ اگرچه نیازمند زمانی طولانیتر باشد. اگر نه از روی صداقت، که از روی سیاست، به مساله نگریسته شود باز هم هر کسی میتواند مؤمنی بالقوه باشد. پس نباید آنها را بهگونهای آزرد که هرگز روی به دین نکنند.
حق یا اسلام مملوک شخص یا گروه یا ملت خاصی نیست که آنها را بر سر دیگران بکوبد و دیگران را بهخاطر بهشت خود بیازارد و از میان ببرد. اگر عمل کسی آزار مشخصی برای دیگران نداشته باشد، فاقد پیامدهای اجتماعی منفی باشد و بدون ورود به حریم شخصی دیگران باشد، چرا باید مهار شود؟ آیا دین در پی دروغ و تظاهر به اخلاق یا به عبادات است؟ چرا تصور میشود انسان اگر بتواند بد باشد هرگز خوب نخواهد بود؟ چرا تصور میشود خوبی را باید از بیرون بر فرد تحمیل کرد؟ اگر جایگاه دین در قلب انسانهاست که تحمیل به قلوب انسانها با زور امکانپذیر نیست.
آیا این همه زورگویی مؤثر بوده است؟ آیا در جامعة اسلامی ایران میزان قتل و تجاوز و دزدی و … کمتر از سایر جاهای دنیاست؟ آیا حدود یک چهارم مردم مسلمان ایران درگیر مستقیم پروندههای جنایی نیستند؟ نادیده گرفتن واقعیتهای اجتماعی و قرار دادن قوانین اجتماعی در چشم اندازی آرمانی و غیر واقعی، تنها تخریب کنونی را تشدید میکند.
بهطور خلاصه، از این دیدگاه، شخص کانون تمرکز و قضاوت است نه رفتارها یا رویدادها. کافی است بهجای نگریستن به موضوع، به انسان بنگرید. در این صورت باورها و دیدگاهها نیستند که در مقابل هم قرار میگیرند بلکه تعامل با انسانهاست که در موضع فرد انعطاف ایجاد میکند[1]. اما این روش بدیع نیست. مردم ساکن شهرهای بزرگ بهاین شکل توانستهاند مساله را حل کنند. در شهرهای بزرگی که گروههای مختلف مردم با عقاید و مذاهب و زبانها و سایر تفاوتها زندگی میکنند خیلی سهلگیرتر همدیگر را تحمل میکنند و عموماً برای ارتباط با دیگران نه بهدنبال مسائل خصوصی آنها میگردند نه جزئیات باورهای آنها. مردم بهتدریج میفهمند آنچه که مهم است واقعیتهایی است که با آنها رودر رو میشوند تا ایدههای ذهنی ناپیدا و بهدور از واقعیت. براین اساس ممکن است شخصی با همسایهاش بیشتر دوست باشد تا برادرش. یا کسی دوستان یهودی و مسیحی داشته باشد که بیش از بسیاری از مسلمانان، با آنها راحت باشد.
تکثرگرایی
برخی کوشیدهاند با تدوین دیدگاههایی نظری افراد را از کوتهبینی و خلاصه کردن تمام دنیا در کاسة چشم خود بازدارند یا با فراهم کردن ظرفیت در نظر گرفتن دیدگاههای متفاوت، جنگ دیدگاهها را بهصلح نزدیک سازند. این موضعگیریها غالباً تکثرگرا نامیده میشوند و راه حلی برای تنگ نظریهای مشکل ساز تلقی میشوند. اتخاذ چنین دیدگاههایی بهنوعی مستلزم پذیرش تردید در ارزش مطلق دیدگاههای خود است. بههمین جهت برای بیشتر ایدئولوژیها مانند پذیرش دیدگاههای مخالف میماند؛ و گاه آزار دهندهتر.
در نظامهای فکر ایدئولوژیک و مذهبی، جزئیات غالباً مهمتر از اصول تلقی میشوند. بههمین جهت سیستمهای فکری خاص با تأکید ویژه بر جزئیات، ظرفیت نزدیکی به تکثرگرایی را ندارند. اگرچه نسبی نگری و امکان جستجوی واقعیتهایی در دیدگاههای متضاد امری مطلوب است. اما از توان بسیاری از افراد خارج است. افراد مذهبی گاه صادقانه ادعا میکنند که مگر ممکن است این همه نظرهای ضد و نقیض درست باشند؟ مگر امکان دارد باورهایی که از آسمان نازل شده است قسمتی درست و قسمتی نادرست باشند؟ یا جامعیت کافی را نداشته باشند (که کسی ادعا کند چیزی به آنها میافزاید)؟
انتظار تغییر موضع به تکثرگرایی نظری، بسیار دشوار است؛ گاهی دشوارتر از تغییر مذهب. این بحث بیسرانجام بهنظر میرسد. نباید از نظر دور داشت که مردم عموماً به راه حلهای ساده گرایش دارند تا موضعگیریهای پیچیدة فلسفی یا علمی.
مقایسه و نتیجهگیری
بهاین ترتیب سه نگاه وجود دارد: یکی، مخالف گسترش دین به قلمرو اجتماعی است. زیرا دین تنها بخشی از زندگی فرد است. نگاه دیگر، متمرکز بر رفتار است و بر آنچه روی میدهد و بر ارزیابی اخلاقی از آنها. نگاه سوم بر انسان متمرکز است و بهرسمیت شناختن خواست و آزادی انسان. رفتارهای انسان تا آنجا که در پی آسیب رساندن به دیگران نباشد تحمل میشود. بهطور خلاصه در نگاه دوم انسان برای دین است (همه فدای اسلام) و در نگاه سوم دین برای انسان است. طبق نگاه دوم باید بهطور مطلق خوبیها را تحمیل کرد و به آزادی انسان اعتمادی نیست و طبق نگاه سوم، خوبی تنها زمانی خوب است که حاصل اجبار نباشد.
آشکار است که نگاه متوجه رفتار و رویدادها و ارزیابی اخلاقی آنها، به سطوح پایین فکری و به فقها اختصاص دارد. در ظاهربینی فقیهان تردیدی نیست. اصولاً تمرکز فقه بر ظاهر و اعمال است و کاری به درون و عمق مسائل ندارند. بههمین خاطر است که در فقه هیچگونه تصوری از ریشهیابی و علتجویی مسائل انسان یا پدیدههای اجتماعی وجود ندارد. تنها چیزی که در فقه وجود دارد قضاوت است. برای مثال در مورد جرائم، غیر از تعیین مجازات، یک فقیه یک کلمه سخن برای گفتن ندارد. واگذار کردن امورات اجتماعی به چنین گروه ظاهربینی نهایت اجحاف در حق مردمی است که اینها را عالیترین جلوههای اسلام میدانستند. زیرا موجب میشود دین و ایمان خود را از دست بدهند.
مهمترین تعارض مسلمانان با دموکراسی در دو نکته خلاصه میشود: نخست اجرای احکام و حدود دینی و دوم حقوق مردم؛ بهویژه غیرمسلمانان. در نگاه رایج دینی، اصل تعارض در مبنای قانونگذاری است که در انحصار خداوند است. در نگاهی دموکراتیک مصلحتها و خواستههای مردم تعیین کننده است. اما تکلیف قوانین یا احکام اجتماعی دینی چه میشود؟ نکتهای که عموماً نادیده گرفته میشود این است که چرا باید قوانین خداوندی با خواستههای عمومی مردم متفاوت باشد؟ آیا مردم مصلحت خود را درک نمیکنند؟ مردم حق یا مصلحت خود را نمیخواهند، یا … ؟ علاوه براین اگر کسی قانون خداوندی را نپذیرفت و در حق کسی نیز ستم روا نداشت باید قوانین را بر او تحمل کرد (چون حق است)؟
معیارهای انسانی در مورد حقوق و قوانین بر دو نوع است: اخلاقی و مبتنی بر منفعت. اگر احکام خداوندی معیار هم دارد باید قابل فهم هم باشد. حتماً حکمتی در احکام الهی هست. این حکمت میتواند اخلاقی یا مبتنی بر سودمندی باشد. نکته این است که چرا انسان این حکمت را نتواند دریابد؟ آنگاه این همه دستگاه عریض وطویل کلام و فلسفة اسلامی که از بزرگترین مسائل هستی سخن میگویند در جایی که کوچکترین احکام دینی را قابل فهم ندانند مضحک بهنظر نمیرسد؟
تحلیلی انگیزشی در مورد تقابل دین و دموکراسی
در بسیاری از موارد، آنچه مانع تحمل دیدگاههای دموکراتیک میشود در اندیشة فقها و مخالفان دموکراسی ریشه ندارد. بلکه این افراد انگیزههای قوی برای مخالفت با دموکراسی دارند. در این قسمت سعی میشود برخی از این انگیزهها بررسی شوند.
احتمالاً قویترین انگیزه برای مقابله با آزادیهای فردی، از دست رفتن تعادل یا تزلزلِ ناشی از مشاهدة رفتارهای منع شده توسط دیگران است؛ که موجب تزلزل عاطفی در برخی از دینداران میشود. بهعبارت دیگر موتور محرک موضعگیری و برخورد با دیگران براساس موضعگیریهای شخصی، بدون در نظر گرفتن حقوق انسانی دیگران، تزلزل درونی ناشی از مشاهدة تخطی از قواعد پذیرفته شدة شخص است. این دینداران از مشاهدة رفتارهای گنهکارانه یا اصطلاحاً مفسده جویانة دیگران وسوسه میشوند و تنها راهِ بستن این وسوسهها حذف رفتارها یا کل اشخاص فاعل آنهاست. بهعبارت دیگر بسیاری از اشخاص مذهبی، برای حفظ محرومیتها و تعادل درونی خود، نیازمند کنترل دیگران هستند.
انگیزة دیگر، تلاش برای بستن هر راهی برای “نقد مقدسات” است. اساساً نباید گذاشت مقدسات مورد نقد و بیحرمتی قرار گیرند. انگار بیحرمتی به مقدسات –اگر واقعاً مقدس باشند- امکانپذیر است و انگار که بیاحترامی به شخصی محترم واقعاً از احترام او میکاهد. اینها عموماً بیانگر عدم رشد عاطفی انسان است که بهخاطر سخنی یا نوشتهای بهتوانند شخصی را بکشند و “حق” زندگی و انتخابهای آینده را از آن فرد بگیرند؛ زیرا “خداوند هر گناهی را با توبه میبخشد”.
جالب است که در موارد متعددی بخشش و احترام به دیگران از بزرگان دینی نقل میشود. افرادی که مورد احترام قرار میگیرند دشمنان و دگراندیشان هستند. برای مثال کسی به علی توهین کرد و او هیچ نگفت -با این توضیح که من میتوانم به او توهین کنم یا او را ببخشم، پس او را میبخشم (صبّ بصب، او عفو علی ذنب). جالب است که در شرایط مشابه، بسیاری از دینداران ترجیح میدهند سر از بدن جدا کنند و پوست بکنند. انگار این حقیقت که بزرگان دینی کینهجو و انتقام خواه نبوده و خود را از دیگران (بهویژه غیر مسلمانان) برتر ندانستهاند هرگز کاربردی عملی برای اینها محسوب نمیشود.
این عامل به عامل مهم دیگر (نظر فقه مبنی بر “حذف هر گونه رفتار نادرست و نامناسب”) پیوند میخورد تا دیکتاتوری مذهبی بیافریند که فاقد درک واقعیتهای دیگران و واجد معیار شدن برای درستی و نادرستی رفتارهای دیگران است. با این تبیین، مهار “خودِ متزلزل” توجیهگر انواع فشار و تحمیل بر دیگران است.
اگر این سخنان درست باشد میتوان نوعی رشدنایافتگی را در زیربنای ادعای حاکمیت دین بر جامعه یافت. این وضعیت، بسیار شبیه رشدنایافتگی عاطفی و شخصیتی حاکمان کشورهای کمونیستی است که با توسل به حق و عدالت هرگونه ستمی را بر مردم روا میداشتند. اگر مساله رشدنایافتگی است آیا غربیها رشدیافتهترند؟ تردیدی نیست که نظام سیاسی و اجتماعی آنها رشدیافتهتر است. اما در مورد کل جامعه مساله پیچیدهتر است. در اینجا نیز قانونگذاران و حاکمان رشد نایافته هستند نه کل جامعه. در غرب نیز بسیاری از مردم رشدنایافتهاند و بالاجبار سیستم دموکراتیک را تحمل میکنند؛ برخی از مذهبیها، نژادپرستها و گروههایی که محور آن خودخواهی و کینه است. اینها نیز در جامعه حضور دارند اما مهار شدهاند. حتی دور از واقعیت نیست که گفته شود رشدیافتگی به ندرت در جامعهای در اکثریت است. اما لازم است نظام اجتماعی و قانونی هرچه رشدیافتهتر و شفافتر باشد.
بیسار عالی است تشکر و بسیار علمی است
نویسنده محترم تحقیقات جامعی راداشته اند ولی باکمال تاسف شیعی گری افراطی و بی منطق را = دین و دین را =حق متر کرده و با وجود حقایق بسیار تلخ موجودی که بر آن سوار شده اند ، نیم نگاهی هم به اصل وجود دین اسلام انداخته و باز سر ته کرده و بر موضع غیر قابل دفاع و پر رنگ فقیهان بالاخص در طی این سی و چند سال پای فشرده است ، ضمن اینکه مطالب فوق العاده ای نیز از بعد جامعه شناختی و استبدادی که بر اثر انحراف از اسلام و فرمایش خالق عالم گریبانمان را گرفته بیان نموده اند ، از این منظر سپاس خود را نا خدا آگاه تقدیم این قلم ارجمند میکنم ، ولی اگر بر اساس ترتیب نزول آیات و سوره های قرآن کریم مداقه و قرآن با ترتیب نزول را ملاک کار و اظهار نظر و یا تحقیق خود قرار دهیم ، فقیهان و سوءاستفاده چیان مذهبی راهی جز پس رفت و تسلیم نخواهند داشت این گروه یکی از اساسی ترین کارهایشان ایجاد همین نوع نگرش در افراد است که وقتی پاسخی نیز برای آن ندارند فلفور فرد مورد تکفیر قرار گرفته و مترود میشود و یا حد بخورد!!! و عموما اعلام مهدوالدمی او را حکم خواهند داد، اما اسلام حقیقی با دنیایی فاصله از این نوع نگرش بی پایه و اساس تمام وسایل بزرگی و عزت و دموکراسی و کرامت انسانی و اصل آزادی عقیده و ابراز آن وبسیاری از آزادیهایی را که متصور نیست برای بشر به ارمغان آورده ولی مغفول مانده !!! چرا ؟ بدلیل همین تنگ نظریهای ابلهانه و غیر علمی و خرافه گویی و تکثیر آن برای بهره مندی بیشتر خودشان از گمراهی و در تغافل ماندن مردم!!! و با کمال تاسف اکثریت مردم نیز بستر ساز خوبی برای این جماعت نان و کباب از دین ها خور هستند!!! اکثر مطالب موجود بدرستی حاصل نظرات حداقل پنج دهه بعد از هجرت است که بترتیب هر کس با یک کلاغ چهل کلاغ کردن و یا تغییر به سهل مطالب نقل و روایت گردیده است ( غیر از قرآن کریم که هیچ گونه تغییر در آن بخواست الله تعالی صورت نگرفته است) و بحق نویسنده محترم فرموده اند که اصول برکنار و فرعیات دست چندم جایگزین آنها شده!!! قصد هم بهره وری و خودکامگی است ولا غیر. اسلام دین باور پذیری و اعتقاد درونی یافتن به آن است و هیچ کجای کلام الهی حقنه کردن دین ( شما بخوانید شعیه گری غیر علمی و غیر منطقی) را بهر شکل و صورتی توصیه نکرده است، وبالعکس آن همانگونه که بهترین افراد را با تقوا ترین آنها عنوان نموده و تبلیغ را بدون اعمال زور و گدنک در قرآن دستور داده است، اما از بسیاری از مطالب لذت بردم چون حقیقتی انکار نا پذیر در جامعه خرافت زده و دروغ پذیر کشورمان است موفق و بهروز باشید ، ضمنا اصول دین هم فقط سه مورد است ولاغیر و توحید و نبوت و معاد بقیه ساخته سوءاستفاده چیان مذهبی است .
درود به اقای نوری زاد من از دین اسلام و تشیع بدم می امد تا به کتابهای استاد شریعتی و استاد احمد کسروی و استاد صادق هدایت اشنا شدم باعث شد فکرهایی درست در مورد دین کنم انچه که از دین فهمیدم فهمیدم دین نه مال اسلام ونه یهودی و نه زرتشتی و نه کلیمی وبقیه ادیان است فقط دین مال خداست یعنی باید بگوییم دین خدایی یعنی استاد خدا و دانش اموزان خود مردم هستند هدف هر دین خدایی هدایت مردم بوده است و دوری از جهل و خرافات ممکن است چیز هایی در دین نوشته باشد که نپزیرید ولی خدا هدیه خوبی به انسان داده است و انهم عقل و خرد است که معجزه خداوند به انسان است انچه که عقل نپزیرد از دین بیرون است من کاری به سایر ادیان ندارم و احترام بسیاری به انها میگذارم چون تحقیقی در مورد انها نکردم ولی در مورد اسلام چیزی را فهمیدم که معلم ما حضرت محمد درست اموخت درست عمل نکردیم و نکردند و نمیکنند که اگر دزدی کنی و اگر غارت کنی و اگر ازاری برسانی و اگر کسی را به قتل برسانی و مال یتیمی را به نا حق از ان بگیری فردا قیامت باید جواب گوی ان باشی و قبل از اینکه به عمالت رسیدگی کنند خودت به انها رسیدگی کن ای کاش میشود تمام مردم جهان را به سمت یک دین برد ولی نمیشود فکر مردم را عوض کرد پس راه نجات چیست تنها راهی که میشود کرد این است که تمام دینها را پاک شمرد و پاک دینی را به مردم تزریق کرد و همه به یک راه را طی کنند
در مورد دموکراسی حرف های زیادی زده شده است رسیدن به دموکراسی یعنی رسیدن به تمام خواسته های انسانی یعنی حق شهروندی اگر امروز کسی اعدا کند اسلام تنها راه ازادیست تمان ادیان هم همین اعدا را خواهند کرد و این تفرقه را زیاد میکند که این درست نیست ولی اگر تمام مردم بگویند تنها ازادییست راه زندگی و کمال انسان و همان حق شهروندی که این بخش درست است چون هدف معلوم است و تمام مردم در ان جمع هستند و تمام فکرها درست است یعنی رسیدن به ازادی داشتن دین پاک و حق شهروندی
نظر دهندگان محترم
نگارنده این مقاله گویا میخواسته تمرین مقاله نویسی کنه و خلاصه چیزهائی را سر هم کرده. فکر کنم خود ایشان اگر مروری چند باره بر مقاله خود بکند ویرایش ماهیتی بسیاری خواهد نمود.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
حقيقتا نميخواستم كه جواب بدهم.
در كتاب درسي در زمان ما داستاني بود در مورد رفتن معلم به ده و نگراني ملا از كسادي مكتب. خلاصه روزي در ميدان ده قرار شد كه معلم و ملا مناظرهًً اي داشته باشند. ملا از معلم پرسيد كه شما يك مار بنويس و معلم نوشت ” مار”.
ملا با پوز خند و طعنه عكس مار را كشيد و رو كرد به أهالي و گفت اي مردم كدام مار است. و خود خوان بقيه ماجرا. نوشتن فارسي با اين ابزار برايم أسان نيست.
حال بر كرديم به اصطلاح مقاله اقاي فاتح.
من كاملا با نوري زاد موافق هستم كرامت انساني زماني تجلي ميكند كه انسانها مخصوصا كساني كه قلم در دست ميگيرند “مار” بنويسند نه عكس مار را بكشند.
به خط اول مفاله توجه بفرماييد. ايا مسخره نيست
” دين = حق ” يعني با بي احترامي كامل به شعور خواننده القاي اينكه دين “حق ” است. زهي خيال باطل. بوادي نصارا كليمي إسلام بهاي شيطان پرست وووووووو
دوم. ألقا اين نظر كه دمكراسي و ” تفكرات سوسياليستي” با هم تفاوت فاحش دارند.
به نظر من سوسياليست يعني دمكراسي.
ايشان ايگونه القاي ميكنند كه با هم ميخوانيم.
“یکی از مشخصههای مهم دموکراسی این است که فرد در چهارچوب شخصی خود آزادیها و اختیارات فراوانی دارد. در صورتی که فکر دینی، انسان را به حال خود رها نمیکند (که هر غلطی خواست بکند). ”
إينجا كه رسيدم از خواندن مقاله اجتناب كردم. حداقل براي من مهم اين است كه ايشان توهين به خواننده بدرجه أعلا رسانند كه ” دموكراسي = که هر غلطی خواست بکند)”
أصولا اين مقاله مرا ياد //// مي اندازد – خود م را سانسور كردم قبل از اينكه نوري زاد بكند- كه” بود” شعر توانا بود هر كه دانا بود را با زمان هاي دستوري مختلف ميخواند و ايشان ميگفت كه بله اين طور هم أمده است.
به نظر من دين هم مانند تمام قوانين اجتماعي براي أداره جامعه أمده است و همانطور كه قوانين اجتماعي تكامل پيدا ميكند زمان دين از هر نوع قماشي قرنها است كه مكاني از إعراب در جامعه امروزي ندارد. به قول اقاي طالقاني اگر يك روز امام زاده سر از خاك بردارد و بگويد ایهالناس من معجزه نمكنم. خدام امام زاده محكم دهنش را ميبندد و ميگويد به زندگي من نگاه كن اين خود يك معجزه شماست.
و يك سخن ديگر. ايا اين درست است كه ميگويند درخت إسلام خون ميخواهد.
در پاسخ مقاله جناب اقاي فاتح نكاتي را به اختصار باستحضار ميرسانم .تا اواخر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار كه اغلب ملت ايران با واژه اي بعنوان دموكراسي اصولا اشنايي چنداني نداشتند تا اينكه سر انجام ملت ايران از ظلم وجور و استبداد به تنگ امد واولين انقلاب در خاور ميانه شكل گرفت و مردم ما مشروطه خواه شدند و انطوريكه مورخين نگاشته اند ان زمان هم براحتي كه ما ميپنداريم به ان وديعه گرانبها دست نيافتند بحث و جدل هاي بسياري در گرفت تا توانستند روحانيون مشروعه خواه را راضي كرده وبا گنجاندن اصلي در قانون اساسي از تصويب قوانين مخالف شرع مقدس اسلام جلوگيري كنند. مرحوم نايني بر ضرو رت سلطنت و حكومت براي حفظ نظام عالم و تعيش نوع بشر به اين نتيجه ميرسد كه سلطنت خواه قايم به شخص واحد باشد يا به هيات جميعه بايد به حفظ شرف و استقلال و قوميت هر قومي قيام نمايد و بهمين دليل است حفظ بيضه اسلام اهم جميع تكاليف و سلطنت اسلاميه را از وظايف و شيون امامت مقرر فرموده اند و امتيازات ومصالح را كه حكومت به حفظ ان قيام نمايد بر دو اصل ميداند . اول- حفظ نظامات داخليه و دوم محافظت مملكت از مداخله اجانب و براي اداره كشور احكامي كه در شريعت مطهره مقرر است احكام سياسيه و تمدنيه ميداندو اضافه ميكند اجراي اين امر هم بدست حاكم يا سلطانيست حكومتش استيلاي استبدادي يا تمليكيه يا از نوع ولايته يعني مشروطه است و زمانيكه از ايشان سيوال ميشود كه چگونه ميشود سلطنت ولايي به استبدادي نيانجامد پاسخ روشني ميدهد . ضامن اين امر (عصمت) است همان عصمتي كه ا صول مذهب ما طايفه اماميه بر اعتبارش در ولايي نوعي مبتني است به عبارت ديگر سلطنت از ان امام معصومست و فقط با سلطنت امام معصوم است كه ميتوان يقين داشت كه همه شرايط مقرره در امانت و ولايت بطور كامل رعايت ميگردد ليكن بعلت عدم دسترسي با انكه سلطنت هر سلطاني در غيبت امام نوعي اغتصاب رداي كبريايي است اما بحسب قوه بشريه ميتوان بجاي ان عاصمه عصمت امام مجازي از ان حقيقت و سايه و صورتي از ان معني را در همين جهان حاضر بوجود اورد و در دنباله اشعار ميدارد براي مجري كردن اين مسيله ابتدا نيازبه نوشتن نظامنانه يا مرتب داشتن دستوري است كه تخطي از ان خيانت در امانت و نتيجه عزل سلطان است و اعتقاد دارد اعتبار چنين نظامنامه اي همانند رساله هاي عملي براي مقلدان ميباشد ومطلب دوم را چگونگي اجراي نظامنامه يا همان قانون اساسي بر ميشمرد بايستي براي مراقبه و محاسبه و نگهباني از قوانين هيات نظارتي گمارده شود كه علاوه بر دانايي وخير خواهي به حقوقق مشترك بينالملل و مقتضيات سياسيه عصر اگاهي كامل داشته باشند خلاصه مطلب اينكه با توجه به احكام شرع مقدس اسلام و قوانين موجود كشور بدنبال دموكراسي انگونه كه در ساير كشور ها معمول است نباشيد انتظاراتتان را با قوانين موضوعي بسنجيد(بر گزيده اي از كتاب مشروطه ايراني تاليف دكتر ماشااله اجوداني )
دین آزاد منهای متولیان خود خوانده اگر بر محور فطرت انسانی و در راستای اینکه هر امر عقلانی مشروع است، به جامعه معرفی شود نه تنها مسئله ای با دموکراسی ندارد بلکه همانطور که در اول انقلاب مطرح بود این ظرفیت را داراست که با حذف قدرت از روابط اجتماعی و نگاه توحیدی به عالم و آدم، و حفظ کرامت انسانی و وجوه مختلف محیط زیست، دموکراسی را هم ارتقا بخشد. این راهی است که بزرگان ملی مذهبی و تا حدودی دولت اصلاحات بر این منوال حرکت میکردند. متآسفانه درضلّ ولایت فقیه، چون اصل مسئله جعلی و انحرافی است فریب و دروغ در بین طبقه روحانی و به تبع آنها در بین مسئولین برای توجیه انواع جنایت و فسادها بطور وقیحانه ای رایج شده است. اگر طالبان از روی عقیده باطل مرتکب این گونه جرائم میشوند ولایتی ها با آگاهی و به قصد کسب منافع به مسابقه دروغ و جنایت دست میزنند و دروغشان هرچه بزرگتر باشد بیشتر مطالبه رانت و مقام را دارند. نمونه بارز یک عنصر ولایت مدار و دارای بصیرت از این قبیل، رئیس شهر داری است که ضمن اعتراف به چماق کشی از روی موتور سیکلت و تحمیل خواسته خود به کمیسیون امنیت برای تیر اندازی به مردم، در جایی دیگر خود را از قبول این گونه دستورات مبرا معرفی میکند و تازه میخواهد رئیس جمهور هم بشود.
به باور من دین ربطی به حکومت ندارد و در قران هم هیچ اشاره ای به نوع حکومت و چند و چون آن نشده است . هدف دین اعتلای انسان است . به همین جهت نیز وقتی دین در رابطه با حکومت مطرح میشود ، کار مشکل میشود تا جایی که بزرگانی چون دکتر سروش از فقه حق محور در مقابل فقه تکلیف محور صحبت میکنند ، در حالیکه دین در مقام اصلی خود یعنی اعتلای انسان بیشتر تکلیف محور است تا حق محور . تبیین حقوق مردم و صیانت از آن در عرصه جامعه در زمان و مکانهای مختلف را عقل جمعی مردم به عهده دارد .
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻱ ﺯاﺩ ﻋﺰﻳﺰ. ” ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﻱ ”
ﺧﺪﻣﺖ اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﻛﺸﻴﺪﻩ و ﻧﻜﺎﺕ اﺭﺯﻧﺪﻩ اﻱ ﺭا ﻣﻂﺮﺡ ﻛﺮﺩﻣﺘﺸﻜﺮﻡ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ اﻧﺘﻘﺎﺩﻱ ﺩاﺭﻡ.
اﻟﺒﺘﻪ اﻧﺘﻘﺎﺩ ﻣﻦ ﺣﺮﻓﻪ اﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻮﻥ ﻛﺎﺭﻡ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻡ ﻣﻂﺎﻟﺒﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺧﻂﻮﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﮕﺬاﺭﻡ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺧﻴﻠﻲ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﺪ
ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﻱ ﻫﻤﻮﻃﻦ ﮔﺮاﻣﻲ
اﻱ ﻛﺎﺵ ﻛﻤﻲ اﺯ ﻭﻗﺖ ﻋﺰﻳﺰﺗﺎﻥ ﺭا ﺣﺪاﻗﻞ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺧﻮﺩ اﺧﺘﺼﺎﺹ ﻣﻴﺪاﺩﻳﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ
ﺟﻤﻠﻪ اﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﻤﺎ ﻭاﺿﺢ ﺑﻮﺩ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻂﻲ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﻜﻨﺪ ﻣﺮا ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻣﻼﻱ ﻣﺪﺭﺳﻪﻣﺎﻥ ﻣﻲ اﻧﺪاﺯﺩ اﻭﻳﻞ اﻧﻘﻼﺏ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﺱ ﺩﻳﻨﻲ ﻣﻴﺪاﺩ
ﻳﻪ ﺭﻭﺯ اﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻛﻮﻣﻮﻧﻴﺴﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﻓﻘﻄ ﺗﻮ ﻳﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﮔﻔﺖ ﻛﻮﻣﻮﻥ ﻳﻌﻨﻲ ﺧﺪا ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻮﻣﻮﻧﻴﺴﺖ ﻳﻌﻨﻲ ﺧﺪا ﻧﻴﺴﺖ ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺩ ﺩاﻧﻴﺪ
ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﮕﻢ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ. ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﻳﻢ اﺯ ﺩﺳﺖ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺮ ﺣﻖ و ﺑﻘﻴﻪ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺯﻭﺭ ﺩاﺷﺘﻪ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ و ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﻖ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﺮﺩﻩ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻓﺮﻗﻪ ﻓﺮﻗﻪ ﺷﺪﻧﺪ و ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﺧﻮﻥ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﻣﺜﻞ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ ﻓﺮﻗﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻜﺎﺗﺐ ﭼﻪ ﺩﻳﻨﻲ و ﭼﻪ ﻏﻴﺮ ﺩﻳﻨﻲ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ و ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﮔﻮاﻩ ﺁﻥ اﺳﺖ
و اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﻲ و ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺣﻲ و ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺎﻳﻊ اﻳﺮاﻥ ﺭا ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ و ﺳﻌﻲ ﻗﺪﺭﺕ ﻃﻠﺒﺎﻥ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺩﺳﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﮔﺮﻭﻫﺎ ﺭا ﺩﻳﺪﻩ اﻳﻢ و ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻆﺮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ( ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺯﮔﻲ ﮔﻔﺘﻪ اﮔﺮ ﺭﻫﺒﺮ ﻧﺒﻮﺩ اﻳﻨﻬﺎ ﺑﻪ اﺳﺘﺨﻮاﻥ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺭﺣﻢ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻧﺪ) ﺭا ﺷﻨﻴﺪﻩ اﻳﻢ
اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﻆﻮﺭ اﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ اﺩﻋﺎﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺩاﺭﻧﺪ و ﺩﺭ اﻃﺮاﻑ ﺭﻫﺒﺮﻧﺪ
ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ اﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﻖ اﻣﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﻓﺖ
ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻳﻢ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﻢ ﻛﻪ اﻣﻜﺎﻥ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺩﺭ ﺻﻠﺢ و ﺁﺭاﻣﺶ ﻣﻴﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺮاﻱ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﺷﺮاﻳﻄ ﺣﺪاﻗﻠﻬﺎﻱ ﺭا ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻛﻤﺘﺮ اﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﻠﺢ و ﺻﻔﺎ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﻨﮓ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺮﺩ
ﻣﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻳﻢ ﻛﻠﻴﺪ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺭا ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻋﻨﻮاﻥ ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻓﺮﺩ و ﻳﺎ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻗﺮاﺭ ﻧﺪﻫﻴﻢ
و ﻫﺮﻛﺲ ﺭا ﻛﻪ اﺩﻋﺎﻱ ﺧﺪﻣﺘﮕﺬاﺭﻱ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﺭا ﺩاﺭﺩ ﺑﺎ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ
اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻋﺰﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮان و ﻣﺪﻋﻴﺎﻧﻲ ﻛﻪ اﺩﻋﺎﻱ ﻧﺨﺒﻪ ﺑﻮﺩﻥ و ﻳﺎ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﺩاﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ اﺳﺖ
ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻣﺎ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ
ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﻟﺜﺮﻳﺖ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺣﻘﻮﻕ اﻗﻠﻴﻴﺖ
اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ اﻳﻢ ﺩاﺷﺘﻦ ﺣﻖ ﺑﻪ اﻧﺴﺎﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻴﺪﻫﺪ و ﻫﺮ ﻧﻨﻪ ﻗﻤﺮﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺮ ﺣﻖ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﻃﻤﻊ اﻳﻨﻜﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﻖ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ اﺳﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﺟﺬاﺏ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻜﺸﻨﺪ و ﺭاﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺭا ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﻨﺪﻧﺪ
اﻳﻦ ﻫﻢ ﻛﻤﻜﻲ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﺮﻑ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﺎ ﺣﺮﻑ ﺧﺪا ﺑﺪاﻧﺪ و ﺑﺎﺯ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻧﻮ و ﺭﻭﺯﻱ اﺯ ﻧﻮ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺗﻜﺮاﺭ ﺷﺪﻩ ﺭا ﺗﻜﺮاﺭ ﻛﻨﺪ
و ﺑﺎﺯ اﺯ ﺁﻥ ﺟﻬﺖ ﻛﻪ ﻛﻪ اﻫﻞ ﻋﺎﻟﻢ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ اﻧﺪ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺩاﺷﺘﻦ و ﺩﺭ ﻳﻘﻴﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻬﺎﻧﻪ اﻱ ﺑﺮاﻱ ﻛﺴﺐ ﻗﺪﺭﺕ و ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺮﺗﺮ اﺯ ﺑﻘﻴﻪ ﭘﻨﺪاﺷﺘﻦ اﺳﺖ و اﻳﻦ ﻗﺼﺪ و ﻏﺮﺽ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﺢ ﻗﺎﺑﻞ ﺭﻭﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻫﺰاﺭاﻥ ﺑﺎﺭ اﻣﺘﻬﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﭘﺲ ﺩاﺩﻩ اﺳﺖ
اﻳﻨﻬﺎ ﮔﻮﺷﻪ اﻱ اﺯ ﺩﻵﻳﻠﻴﺴﺖ ﺑﺮاﻱ اﺛﺒﺎﺕ ﻛﺮﻭﻱ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮاﻱ ﺑﺮاﻱ ﺁﻥ ﻧﺪاﺭﻧﺪ و ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺨﻤﺼﻪ اﻱ اﻧﺪاﺧﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ ﺭاﻫﻲ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻛﺸﻲ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﻨﺪ
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﻱ ” ﻏﺮﺑﻲ ﻛﻪ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﺭا ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻧﻴﻢ ﺑﻨﺪ ﺩاﺭﻩ اﮔﺮ ﻗﺮاﺭ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩ اﻭﺿﺎﻳﺶ اﻳﻦ ﻧﺒﻮﺩ
اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ اﻱ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﺨﻮاﻫﻨﺪ و ﺻﻼﺡ ﺑﺪاﻧﻨﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﻢ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪاﺭﺩ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻩ اﻱ
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
سلام
mehdi جان همشو بخون،دقت کن دقیقا با شما هم نطره گلم .
حيفم أمد وقت عزيزم را با خواندن اين مقاله كه از تعاريف و قرار دادهاي أوليه أش ظاهري بي معني داشت تلف كنم.
من را ياد مقالات مطهري در مورد ماركسيست مي اندازد. و بر أساس خود گويي و خود خندي. عجب مرد هنرمندي!!
دموكراسي. = هر كه هر غلطي كه ميخواهد بكند.
اقاي نوري زاد عزيز. يواش يواش دارم به حرفهايت شك ميكنم. ايا عقل سليم هم يك مقاله اي مانند اين را چاپ ميكنه. إذعان ميكنم كه تمام مقاله را نحوا ستم بخوانم.