اگر جناب خامنه ای از خود هیچ بجای نمی نهاد الا ادب، حتماَ در پیشگاه خدا و خلق خدا روی سپیدتر بود. و ما این روزها ای بدا که در یک بی ادبی بزرگ ملی دست و پا می زنیم و اسم داخلی و خارجی اش را گذارده ایم: جمهوری اسلامی ایران.
پیش از این نیز گفته ام که: در این سی و چهار سال انقلاب اسلامی، ما اگر از یک سوی نه به دانش هسته ای و غنی سازی اورانیوم دست یافته بودیم و نه به شلیک موشکهای چندگانه ی شهاب و نه به پرتاب با میمون و بدون میمون ماهواره های امید و نه به کشف سلولهای بنیادین موفق شده بودیم، و سراسر این سی و چهار سال را نیز سر بر زمین سرد قناعت و تنگدستی نهاده بودیم، اما از دیگرسوی: مردمانی مؤدب به آداب انسانی می داشتیم، دورنمای کشورمان نسبت به چهره ی نامیمون امروزینمان آبرومندتر و محترم تر و موفق تر و انسانی تر بود.
معروف است که نه تنها بزرگان و مسئولان و صاحبنامان، بل مردمان کوچه و بازار یک جامعه نیز متناسب خلقیات و خواسته هایشان به ترسیم افراد اطراف خود دست می برند. یعنی یک انسان منظبط و فهیم و کاردان، با کسانی نشست و برخاست می کند که آنان نیز یک چنین خصوصیاتی داشته باشند. و یک فرد بددهن و دروغ پرداز و ناپاک و دزد نیز هکذا.
شرمنده ام که بگویم: معدل خصوصیاتِ آدمهایی که جناب خامنه ای در اطراف خود آراسته اند، به بی سوادی و پخمگی و آلودگی و بددهنی و ناپاکی و نامسلمانی و عصبیت های کور گرایش بیشتری دارند تا به پاکی و تیزفهمی و بلندنظری و اندیشمندی و مسلمانی و مدارا. و شرمنده تر بگویم: آدمهایی که جناب خامنه ای در اطراف خود چیدمان کرده اند، همان خروجی خلقیات و خواسته های درونی جناب ایشان است.
معتقدم آقای احمدی نژاد با همه ی شلتاقهای نامتعادل و منحصربفردش، بخش قابل اعتنایی از درون خود جناب خامنه ای است که برکشیده شده و بر مقدرات این کشور بیچاره سیطره پیدا کرده است. و یا علمای جامانده در ده قرن پیش مثل آقایان جنتی و محمد یزدی و صادق رینه ای لاریجانی و احمد خاتمی و علم الهدا از یک سوی، و دزدان و مزورانی چون محمدرضا رحیمی و مشایی و صادق محصولی و سرداران ناپاک سپاه و عمده ی نمایندگان بع بع کن مجلس از دیگرسوی، همه و همه همان خصوصیات مخفی مانده در درون جناب خامنه ای اند که مظهریت یافته و بر سر هر دستگاه این کشور غارت شده سرشکن شده اند.
وگرنه جناب ایشان بجای راضی شدن و تأیید دزدان و بدسابقگان، به گزینش انسانهای پاکدست و ریشه دار، و بجای برآوردن پخمگان، به برکشیدن انسانهای فهیم و کاردان، و بجای فرصت دادن به آدمهای معمولی، به انسانهای باسواد و جهانفهم و وطن پرست – فارغ از نوع نگرش و عقایدشان – میدان می دادند و مطلقا راضی به این نمی شدند که ملیون ملیون جوان ایرانی به اعتیاد و سرخوردگی و بی آیندگی اسلامی مبتلا شوند و سرزمینشان به غارتِ سراسیمگانِ بی ریشه برود.
من راز واماندگی این روزهای کشورمان را در این می بینم که: در تمامی سالهای پس از انقلاب، ما به حاکمیتِ “بی ادبیِ اسلامی” فرصت فراوان تری داده ایم تا به “باادبی انسانی”. یا اساساً بی ادبی خود را عین ادب دانسته و تلاش کرده ایم آن را به مردم ایران و جهان قالب کنیم. این بداخلاقی بزرگ و ملی و حکومتی آنچنان بر رگ و پی مناسبات ما رسوخ کرده است که مثلاً در یک قلم امام جمعه ای مثل آقای جنتی، از پشت تریبون نمازجمعه دروغ می گوید، دروغ می گوید، دروغ می گوید، و مطلقاً نگران بطلانِ نمازِ جمعیتی نیست که به او اقتدا کرده اند. حالا نگرانی ایشان از تبعات حقوقی و قضایی همان دروغ ها بماند.
خوب در این گردونه ی بی ادبی که تجلی حکومتی و اسلامی اش قلم حیثیت روب جناب شریعتمداری کیهان و گوسفندگونگی نمایندگان مجلس و زد و بندهای متداول قضایی و غارتگری اموال و آبروی مردم توسط دولت و سپاه و اطلاعات و خود بیت مکرم رهبری است، من چه آرزویی می توانم داشته باشم الا این که: گوهر ربوده شده ی ادب به کشور من بازگردانده شود؟ از همین روست که آرزو می کنم جناب خامنه ای آستین بالا بزنند و با یک نگاه نافذ به بی ادبی جاری در اطراف و اطرافیانشان، به پاکسازی آن خروج کنند و به چینش دیرهنگام اما شدنیِ باادبان و فهیمان و بلندنظران و هوشمندان همت کنند و این نکبت و بختک بی ادبی را از سر ایران و ایرانی بتارانند. به امید آن روز.
محمد نوری زاد
سیزدهم اردیبهشت سال نود و دو
|
آقای نوری زاد ! شما یا واقعا مخالف رژیم نیستی و “مخالف نما” هستی ، و یا اینکه راه و رسم مخالفت را نمیدانی ! کدام دانش هسته ای و سلول بنیادین و موشک و ماهواره ؟ ایران حتی یک میخ ناقابل را هم مستقلا نمیسازد و اینها ادعای حکومت ایران و “گنده گوزی” های بی اساس است و شما همان حرفها را صحه میگذاری ؟ اگر قرار است مخالف نظام پوشالی باشی اول یاد بگیر دروغهای اراذل و اوباش رژیم را تکرار نکنی …
آقای احمدی نژاد هنگام رکود آمریکا و کاهش جهانی ارزش پولیش یعنی دلار گفت آمریکا عمدا با اینکار نقدینگی دلاری نزد جهان را بی ارزش کرد و بااین کار جهان رو چاپید حال در زمان انتقال دولت ارزش ریال به یک سوم خودش رسید یعنی دولت تعهدات مالی خودش از جمله حقوق و بدهی ها رو به یک سوم و ارزش نقدیندگی مردم رو نیز به یک سوم حال سوال اینجاست این چاپیدن نیست .
من گمان نکنم ////// هم باشی اگر بودی با فهمیدن نشان خریت این همه کیف نمیکردی !حیف نون شکم گنده!!!
آیا رهبر جمهوری اسلامی، دارای ادبیات فاخر است؟
حسین علیزاده
ادب و اخلاق دیر زمانی است از برخی صاحب منصبان نظام و یا طرفداران آنان رخت بربسته است.
علی خامنه ای اخیراً طی سخنانی در منزلت ناقص زنان نزد اروپایی ها گفت: «نژادهای اروپایی نژادهای وحشی اند. حالا ظاهرشان اتو کشیده و کراوات زده و ادوکلن زده اند اما باطن همان باطن وحشی گری است.. بنابر این، کتک زدن زن در محیط خانه توسط اینها و بعد امریکایی ها بُعدی ندارد».
آیا چنین ادبیاتی درباره میلیون های اروپای ادبیات «فاخر» است؟ این پرسش از آنجاست که:
شیخ صادق لاریجانی، رییس قوه قضائیه، در انتقادی تند و گزنده از سخنان «چاله میدانی» احمدی نژاد به او متذکر شده بود که رییس دولت باید دارای «ادبیات فاخر» باشد. او به درستی در ضرورت بهره مند بودن یک مقام مملکتی از ادبیات فاخر گفته بود که :«توقع ما از رئيس جمهور اين است که ادبياتش متين و فاخر و با تعابير جا افتاده و البته صحيح و منصفانه باشد»-۱۷ مرداد۸۹-
حال پرسش این است که آیا چنین ادبیات هتاکانه فقط خاص احمدی نژاد است؟ اگر نه، پس او معلول و احدی از آحادی است که به رغم مناصب مهم شان، گفتارش آلوده به ادبیات «ناپاک» است. اگر چنین است علت چیست؟
نمونه هایی از ادبیات هتاکانه
چه بسیار دیده شده که برخی صاحب منصبان جمهوری اسلامی یا آنان که مخاطبانی برای خود دارند، گفتارهای درشت و هتاکانه ای را به کار می برند. چند نمونه آن به شرح زیر است:
یکم؛ جواد لاریجانی (برادر رییس قوه قضائیه) خود کسی است که رییس جمهور امریکا را «کاکا سیاه» و یا احمد شهید، گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل، را «آدم پیاده» و «در دام تروریست ها» نامیده بود که «با یک من عسل نمی شود او را خورد».
دوم؛ سعید حدادیان، از مداحان صاحب نام بیت رهبر، در نوار صوتی که از او منتشر شده مشایی را «عورت» احمدی نژاد توصیف کرده بود. وی برای توجیه کار خود گفت که «آن رگ لاتی مان را گذاشته ایم برای این موقع ها».
سوم؛ در حادثه ای مشابه، سعید تاجیک یک بسیجی لباس شخصی در حرم عبدالعظیم فائزه هاشمی (نماینده پیشین مجلس) را مورد قبیح ترین ناسزاها قرار داد که قلم از نوشتن آن شرم دارد. دوستان او بی پروا فیلم این رفتار اهانت آمیز به یک زن را بر روی شبکه اینترنت قرار دادند. خامنه ای یک هفته بعد از این حادثه، فرد ناسزاگو را جوانی «بلاشک از مردمان با اخلاص و مومن و خوب» توصیف کرد ولی گفت: «هتک حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سياسی است».
از همین چند مثال دانسته می شود که سخن هتاکانه و چاله میدانی نه صرفاً خاص احمدی نژاد است بلکه به وفور مواردی از آن اتفاق می افتد که نشان از آن دارد، ادب و اخلاق دیر زمانی است از برخی صاحب منصبان نظام و یا طرفداران آنان رخت بربسته است. از این رو باید پرسید علت چیست؟
ادبیات رهبر جمهوری اسلامی چگونه ادبیاتی است؟
آیت الله خامنه ای عالی ترین مقامی است که در عین تلبس به لباس روحانی، رهبر و مرجع تقلید نیز هست. آیا کسی با این ویژگی، واجد ادبیات فاخر، متین، جا افتاده و منصفانه آن گونه که شیخ صادق لاریجانی از احمدی نژد انتظار دارد، هست؟
محمد نوری زاد در مقاله «خامنه ای با ادب می شود» و اکبر گنجی در مقاله «هتاکی های آیت الله خامنه ای» به نقد درشت گویی های رهبر جمهور اسلامی پرداخته و به خوبی نشان داده اند که آفت «بددهنی»، «نارواگویی» و «ناسزاگویی» نه این است که خاص احمد ی نژاد باشد بلکه آفت جامعه امروز ایران است که از قضا شخص علی خامنه ای خود منشأ این گونه ادبیات «ناپاک» است.
نوری زاد می نویسد: «معتقدم آقای احمدی نژاد با همه ی شلتاقهای نامتعادل و منحصربفردش، بخش قابل اعتنایی از درون خود جناب خامنه ای است. همچنین علمای جامانده در ده قرن پیش مثل آقایان جنتی و محمد یزدی و صادق لاریجانی و احمد خاتمی و علم الهدا…همه همان خصوصیات مخفی مانده در درون جناب خامنه ای اند که مظهریت یافته و بر سر هر دستگاه این کشور غارت شده سرشکن شده اند».
اکبر گنجی نیز به درستی می نویسد که: «رهبران ايدئولوژيک هيچ گاه غير از هواداران خود را انسانی در خور گفتگو به شمار نمی آورند و به همين دليل توهين و دروغ را بکار می برند تا آنها را از مقام انسانی تنزل دهند».
در اثبات این مدعا ذیلاً مواردی چند از سخنان رهبر مثال آورده می شود تا دانسته شود که آب از سرچشمه آلوده است.
ادبیات نژاد پرستانه رهبر
علی خامنه ای اخیراً طی سخنانی در منزلت ناقص زنان نزد اروپایی ها گفت: «نژادهای اروپایی نژادهای وحشی اند. حالا ظاهرشان اتو کشیده و کراوات زده و ادوکلن زده اند اما باطن همان باطن وحشی گری است.. بنابر این، کتک زدن زن در محیط خانه توسط اینها و بعد امریکایی ها بُعدی ندارد».
این اظهارات، سخنان رهبری است که در یک گزاره بدون «اما» و «اگر» تمامی نژادهای اروپایی را از «گذشته» تا «حال» به ادعای اینکه زنان را در خانه کتک می زنند، «وحشی» توصیف کرده است. گویا رهبر جمهوری اسلامی نمی داند که حتی برخی از همین نژادهای اروپایی مثل بوسنی و آلبانی مسلمان هستند. وی که خود را «رهبرمسلمانان جهان» می داند، مسلمانان اروپایی را هم وحشی قلمداد کرده است.
بی درنگ این سخنان حاکی از آن است که علی خامنه ای از قوانین و نهادهای حمایتی که در اروپا و امریکا به حمایت از حقوق زنان می پردازند، بی خبر است. مدینه فاضله و آرمانشهر او همان جمهوری اسلامی است که زنان حتی حق ورود به استادیوم را هم ندارند.
توهین به مقدسات اهل سنت
در ماجرا اوج گرفتن جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و مهدی کروبی، خامنه ای ضمن مقایسه این دو یار دیرین بنیانگذاز جمهوری اسلامی با طلحه و زبیر دو تن از یاران پیامبر اسلام که بر علیه امام علی شوریدند، سابقه آنان در انقلاب را برباد رفته دانست همانگونه که سوابق طلحه و زبیر به روایت شیعه بر باد رفته است. وی گفت:«گذشته افراد مورد توجه نیست، اگر حال فعلی اشخاص در نقطه مقابل گذشته بود، آن گذشته دیگر کارآیی ندارد…طلحه و زبیر مردمان کوچکی نبودند، اما سوابق آنان محو شد و امیرالمومنین با آنها جنگید.»- ۱۴ خرداد ۹۱-
این اظهارات، واکنش تند مولوی عبدالحمید امام جمعه زاهدان را به همراه داشت که آن را توهین به اهل سنت عنوان کرد و گفت: «طلحه و زبیر از بزرگان صحابه اند که در آیه “والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار” مورد تمجید قرار گرفتهاند، و نیز از جمله عشره مبشره (ده تن بشارت داده شده به بهشت) هستند». وی افزود:«اهل سنت هیچ گاه تصور نمیکردند که مقام رهبری که همواره نسبت به اهانت به بزرگان و مقدسات یکدیگر به کرّات هشدار دادهاند، این تشبیه را در مراسم سالگرد ارتحال امام راحل به کار ببرند که مایه نگرانی اهل سنت در سطح کشور گردیده است»-۲۱ خرداد ۸۹-
مثال های بیشتر
الف) خامنهای در خرداد ۷۱ عدهای اهالی مشهد را که دست به اعتراض خیابانی زده بودند مرداب گندیده، رذل اوباش چاقوکش توصیف کرد که «مثل علف هرزه، بايد اينها را بکنند و درو کنند و دور بيندازند».
ب) وی در واکنش به اعتراض آیت الله منتظری (فقیه عالیقدر به گفته آیت الله خمینی) که خامنهای را فاقد صلاحیت مرجعیت دانسته بود، او را «فلان ساده لوح، بیچاره مفلوک» توصیف کرده بود که «خيال می کند که اوضاع و احوال به صورتی است که بايد حالا حرفی زد».
ج) وی ۱۳۹ نماينده اصلاح طلب مجلس ششم را که به رد صلاحيتشان اعتراض داشتند، «گردن کلفت» خواند.
د) وی در محکوم کردن حمله اسرائیل به کشتی حامل دارو و غذا به غزه، گفت: «صهيونيستها ادعا می کنند که برای بازرسی يا جلوگيری از ورود به غزه ، وارد کشتیها شده اند که البته مثل سگ دروغ می گويند».
شخصیت فاجر، زبان فاخر
آن چه از ادبیات //// رهبر جمهوری اسلامی برشمرده شد مشتی بود از خرواری که وی به رغم موقعیت منحصر بفرد خود، گاه بی پروا انواع ادبیات نژاد پرستانه، تفرقه افکنانه، دشنام دادن از قبیل میکروب های سیاسی به معترضان ۸۸ و.. را به کار بسته و می بندد.
گرچه توصیه شیخ صادق لاریجانی به احمدی نژاد درست است که می باید کلام فاخر داشته باشد اما قاضی القضات ایران نیک می داند که اشخاص //// را سخن «فاخر» گفتن دشوار است.
با سلام و احترام :
متن زیبا و فخیمانه و پور شور و منصفانه ای بود .
مینگاریم و دعا میکنیم اصلاح روزگاری را که خود سازنده آنیم.چرا جسارت پذیرش اشتباه عملکرد خود را نداریم.آیا اصول انقلاب ما اشتباه بود!! یا اهداف آن غیر منطقی!!اگر چنین بود این حرکت انقلابی این همه تفسیر و تعبیر نیاز داشت!شعار زیبای عدالت مهوری یا آزادی و اصلاحات اگر لباس عمل بر تن نداشته باشند چه فرقی دارند!اشتباه از خود ماست از خود مهوری و خود شیفتگی ما نه از اهداف و اصول ما !روشنفکرانی که به این زیبایی و شیوایی شرایط اجتماعی و سیاسی را بررسی و عیب یابی می کنند مقهور ند و بلبلان مجیزگو و دون صفت محبوب و مورد اعتماد! انقلاب ما هم مانند بدن ما نیازمند تشخیص بیماری و درمان است !مقاومت بیجا موجب گسترش درد خواهد شد!
تقلب، اتفاق و ناگهان تغییر بازی
نمیدونم نظرم چقدر درست است اما خودم باور دارم.
…سال 88 که در انتخابات دست برده شد و به صلاحدید آقای خامنه ای جامه ریاست بر تن آقای احمدی نژاد نشست
دو اتفاق افتاد. حکومت یکی را تا حدودی پیش بینی کرده بود اما دیگری را اصلا خبر نداشت که اگر خبر میداشت تقلب نمیکرد. اتفاق دوم باعث تغییر بازی شد تا در فرصتی دیگر بلکه بازی را ادامه دهند .
1- اعتراض میلیونی مردم و تداوم آن، که حکومت انتظار آنرا تا این حد نداشت.( در واقع با سرکوب مردم دودمان خود را به خاکستر نشاندند .)
2- اما اتفاق دوم که روحشان هم خبر نداشت بهار عربی بود . به گفته یکی از جوانان تونسی از جوانان شجاع ایرانی الهام گرفتند. آری بهار عربی ، بهار عربی که فعلا به زور حکومت های دیکتاتور مدتی در سوریه به خاک و خون غلتیده است.
بعد از اعتراض های میلیونی مردم در سراسر کشور و مخصوصا بهار عربی حکومت بازی را عوض کرد، به باور می گویم حکومت بازی را عوض کرد در واقع بعد از مدتی که از بهار عربی گذشت حکومت بازی جدید را استارت زد تا نتیجه دلخواه خود را در خرداد 92 بدست آورد ( به نوعی اصلاحات انجام دهد که مردم به بهار عربی خوشامد نگویند). تمام قهر کردن ها، تهدیدها، فیلم ها، اسامی مفسدان موجود در جیب، استیضاح ، برکنار کردن وزیر اطلاعات ، جابجایی مشائی … برگشتن و زندانی شدن فرزندان هاشمی.. مخالفت های آقای احمدی نژاد با آقای خامنه ای در واقع سناریویی بوده که بیت رهبری و برخی روسا!! آنرا نوشته و کارگردان آن آقای خامنه ای بوده. آقای احمدی نژاد در واقع نقشی که کارگردان به او داده بود را اجرا می کرد هر چند که مثل سایر بازیگران گاهی سوتی هایی هم داده است( عکس های همراهی کردن مشائی را جهت ثبت نام در وزارت کشور را ببینید) . او با چراغ سبز آقای خامنه ای سرعت می گرفت نه هیچ چیز دیگری!
آقای خامنه ای امسال را سال حماسه …نامیدند( نام فیلم خودش). دلیل آن هم روشن است. در واقع مهره ها را خود او چیده. حماسه بین 3 نفر اصلی است که از قبل مشخص کرده (مشائی، هاشمی دستیار! ، قالیباف)در این بازی احتمال این هم است که برای ایجاد هیجان ابتدا مشائی رد صلاحیت شود و سپس با حکم حکومتی تائید شود ( البته چون همه از بازی خبر ندارن حکم حکومتی در باره مشائی بستگی به شرایط اجتماع دارد)
خلاصه اینکه آقای کارگردان زرنگ این بار به مردم نمی گوید بد را انتخاب کنید یا بدتر می دانید چه می گوید؟
می گوید: ((به مرگ راضی هستید یا به تب)) ؟!!! حتی مادر بزرگ 90 ساله من هم تب را انتخاب می کند و این میشود ((حماسه سیاسی)) از همین جا هم به آقای هاشمی بابت رای 34 میلیونی و مشارکت 75 درصدی مردم تبریک می گویم!! خدا را چه دیدی شاید آقا سرش به سنگ خورده و تصمیم گرفته وصیتی به آقای هاشمی کند که بعد از فوتش مجتبی فرد مناسبی هست جای پدر!!!
((البته خیلی خلاصه نوشتم ولی با مرور این چهار سال مخصوصا بعد از بهار عربی شواهد بسیاری از سناریوی سید علی خامنه ای به چشم می آید))
سلام
من به حرفهای یکی از دوستان در بالا خیلی فکر کردم.ایشان پیشنهاد کرده بودند آیت الله خامنه ای خودشان بشوند رئیس جمهور. خوب پذیرش این موضوع از جانب آیت الله موجب نزول شان ایشان میشود که از مقام عظمای ولایت به رئیس جمهوری نزول فرمایند.من پیشنهاد دیگری دارم، میشود با لایحه ای توسط مجلس ، نظام “جمهوری اسلامی” را به نظام “امپراتوری اسلامی “تغییر داد وایشان به عنوان امپراتور مسئولیت رتق وفتق امور مسلمین جهان را بپذیرند.
سلام استاد عزیز ببخشید کلمه ی انضباط اشتباه تایپی دارد . شرمنده : یعنی یک انسان منظبط و فهیم و کاردان
سلام امروز با خوندن پیامتون به جناب نوریزاد گریستم و فریاد زدم وای برتو که چکار کردی ولی همینکه پشیمون شدی و به اشتباهت پی بردی قابل ارزشه وقتی جوابیه جناب نوریزاد رو خوندم مردی که با شجاعت وشهامت تمام با کلامش ورفتارش در تمام این سالها در کنار مردمش ثابت قدم مونده بخودم می بالم که من تنها نیستم وهنوز هم در این کشور اشخاصی هستند که قلبشان برای ایران بتپد.من هم حاضرم در کنار شما دو نفر بروی خاک بشنیم واز تک تک عزیزانمون طلب بخشش کنم که نتوستم باهشون همدردی کنم وغمخوارشون باشم.مرسی جناب نوریزاد عزیز خدا حفظتون کنه
مردیکه ابله احمق
کار آسمان به کجا کشیده؟
نوشابه امیری
جانشین محمود احمدی نژاد برای ریاست جمهوری گفته است: “صلاحیتم را از آسمان گرفته ام… امام عصر شورای نگهبان را مجبور به تایید صلاحیتم می کند”. و کسی برایم نوشته:اسم دیگرش شده آسمان و امام عصر!
من اما در عجب که آقایان به نام اسلام و دین، با آسمان چه کردند که اینگونه تپید؟ اینان که حنجره به نام خدا و آسمان وآسمانی ها، پاره می کنند، اینان که حجره به همین نام باز می کنند، آنگاه که به وقت دعا یا عبادت، سر به سوی آسمانی می گیرند که تا این حد به زیر کشیده شده، در آن چه می بینند؟ از آن چه طلب می کنند؟ در آن سراغ چه می گیرند؟
یا امام عصر. از این امام چه توقع دارند؟ امامی که به عمق چاهش کشیدند تا به بلیتی بفروشندش؛ امامی که با “عملیاتی چند لایه و پیچیده”، اثر انگشت اش زیر فهرست کابینه تحفه برکشیده شان، گذاشتند، قرارست چه بکند؟
کم نیستند کسانی که می گویند:همان به که این آسمان و این امام به پایین کشیده شود؛ دم دستی شود؛ بشکند هیبت اش. تازه وقت رهایی و آگاهی ست. حرفی ست این هم. به قول امروزی ها لابد دیده اند که می گویند. دیده اند از آن هنگام که حسین و اهل بیت اش را با شش و هشت، به میدان آوردند، چه شد. دیده اند امامزاده سازی انبوه و تقلیل مکان مقدس به محل نشیمن “آقا”، چه طنزها در پی داشته. دیده اند قیمت آن شلاق ها که به نام زهرا بالا می رود، چندست. دیده اند تاثیر اینها بر مردمان.
لیک من اینجا، عجب ام از سکوت و همخوانی آنان است که متر متر پارچه بر سر دارند و جای مهر بر پیشانی. آنان که جایگاه شان، بسته به این آسمان و این امام است. آنان که خمس و زکات مردمان، به برکت این آسمان می خورند؛ همه آنان که با نام این امام، مردمان را نهی از منکر و امر به معروف می کنند؛ همان ها که مردمان را از خشم این آسمان می هراسانند؛ آنان که کفن می پوشند در اعتراض به بی حرمتی به این امام ها…. اینان نمی دانند آسمانی که از آن تایید صلاحیت فرستاده شود، و امامی که کهنسالان شورای نگهبان را “مجبور” به تایید صلاحیتی کند یا از آن باز دارد، دیگر محل کسب مال “حلال” و اعتبار و نام نیست؟ نمی دانند این آسمان و این امام از سکه که افتند، بر آنان چه خواهد رفت؟ نگران امروز و فردای خود نیستند؟ نمی خواهند از این بساط تبری جویند تا حوزه ها و حجره هاشان بماند؟
با شمایم؛ شما که ایمان تان اگر هنوز اندکی باقیست، باید سر در چاه فرو برید و خانه از شرم بر پا کنید، با این بساط. وقت آن نرسیده که دهان بگشایید و راه خود جدا کنید؟
کار آسمانی که چنان دوردست بود، بدین جا رسید، کار شما به کجاخواهد رسید که در هر کوچه و خیابان، کسی را پیش رو دارید زخم دیده از این دوران؟
اﺯ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﺎﻣﻨﻪ اﻱ و ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﺎﻣﻨﻪ اﻱ ﻣﻨﺘﺼﺐ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺧﻮاﻫﺸﻲ ﺩاﺭﻡ اﺯ ﻟﺒﺎﺱ ﺷﺨﺼﻲ ﻫﺎﺎ ﺑﻪ اﺻﻂﻼﺡ ﺣﺰﺏ اﻟﻠﻪ ﻫﻴﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯاﻥ اﻣﺎﻣﺰﻣﺎﻥ و ﺧﻼﺻﻪ اﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮاﻥ
ﻣﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭاﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﮕﺬاﺷﺘﻪ اﻳﺪ و ﻣﺠﺒﻮﺭﻳﺪ اﻳﻦ ﺭاه ﺭا ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﺮﻭﻳﺪ
ﺷﻤﺎ ﻗﻮﻝ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺩاﺩﻩ اﻳﺪ و ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ ﺩﻣﺎﺭ. اﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ اﺳﺮاﻳﻴﻞ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﻳﺪ
ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺗﺎﻥ ﺣﺪاﻗﻞ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺑﻌﺪ. اﺭ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﺸﺎﻧﺪﻳﺪ و ﺩﻣﺎﺭ اﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ اﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ
ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺑﺪﻳﺪ و ﺩﺳﺖ اﺯ ﺳﺮ ﻛﭽﻞ اﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺩاﺭﻳﺪ
اﻟﺒﺘﻪ ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯ ﺑﺮاﻳﻢ ﺭﻭﺷﻦ اﺳﺖ ﺣﺘﻲ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ
ﻧﺨﻮاﻫﻴﺪ ﺩاﺩ و ﺧﻮﺩ ﺭا ﻓﺎﺗﺤﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺮﻛﻪ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺧﻮاﻫﻴﺪ ﻛﺮﺩ
ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
ﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺪا ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺷﻴﻮاﻳﺖ اﺯ ﻫﻤﻴﻦ اﻵﻥ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺩﺭ اﻧﺘﻆﺎﺭﻣﺎﻥ اﺳﺖ ﺭا ﮔﻮﺷﺰﺩ ﻛﻦ
و اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﻮﻝ ﺑﮕﻴﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻜﺴﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﺩﺳﺖ اﺯ ﺳﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺩاﺭﻧﺪ
اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﭘﻴﺸﮕﻮﻳﻲ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻛﺮﺩ
جناب نوریزاد عزیز اینان نه ساده اند ونه پخمه میدونن چطور نون به نرخ روز بخورن واصلا به فکر ابرو هم نیستند
آقای نوری زاد
خسته نباشید
خسته نباشید
خسته نباشید
مرا نمی شناسید اما من شما را تا حدودی می شناسم. خانواده شما را . مخصوصا دختران وپسران شما را می شناسم. از دورکه به شما وخانواده شما نگاه می کنم از صمیمیت فیمابین اعضای خانواده شما لذت می برم. شما را آدم بسیاربا ادبی می دانم. یکی دوباری که دریک نشست با جمع به صحبتهای شما گوش کردم این ادب شما را دریافت کردم. کاش آقای خامنه ای قدرخودش را می دانست وقدر شما را نیز. من متاسفم که بقول شما اطرافیان آقای خامنه ای را بی ادبان پر کرده اند. وبا شما موافقم که ما آدمها متناسب درونمان به گزینش وچینش دوست وآشناها می پردازیم. اما اگر این را ملاک قراربدهیم شما چطور هشت سال فردی مثل شریعتمداری کیهان را در دایره دوستان خود قرار داده بودید؟ می بخشید اگر شما را به سالهای دور می برم. خواستم این سوال مرا جواب بدید.
—————–
سلام بانوی خوب
درآن سالها من جزو بی ادبان وکم خردان و کم بینایان و غافلان و …. بودم.
همین.
با احترام
.
جناب مصلحي، وزير اطلاعات!
پيرو اظهارات غير مسئولانه در هيأت رزمندگان قم در مورخه٩٢/٢/١٢؛ضمن توصيه به استغفار و استعفاء از سمت خود، موارد و تذكرات ذيل ايفاد مي گردد، لازم است رييس جمهور بعنوان مقام مسئول، نمايندگان مجلس شوراى اسلامي بعنوان نمايندگان ملت، و قوه قضاييه بعنوان مدعي العموم و…،نمايندگان معظم مجلس خبرگان رهبرى بعنوان امناء ملت و نظام جمهورى اسلامي ايران، بنحو شايسته منشاء چنين گزارشات وارونه اغوا كننده كه نشانگر نفوذ، انحرافات و فريب اطلاعاتي سرويس هاى بيگانه در عالي ترين سطوح جامعه اطلاعاتي كشور است و موجب تباهي كشور خواهد بود، بررسي و ماحصل آن را در سطح همگاني به آگاهي ملت رشيد ايران برسانند:
١- در مبارزات قبل از انقلاب به رغم وجود گروهها و جريانات مختلف كه در مبارزه حضور داشتند و رنجهايي كه مبارزين در زندانها كشيدند، آنچه كه در نهايت كمر نظام شاهنشاهي را شكست نقش مرجعيت امام(ره) و حضور توده هاي مردم در صحنه مبارزات بود و اگر آحاد مردم وارد مبارزه نميشدند پيروزي غيرممكن بود.
٢- پس از پيروزي انقلاب نيزدر مقاطع مختلف حساس و بحراني از جمله دوران تروريستي گروهكها در دهه٦٠، دوران دفاع مقدس، توطئههاي ريز و درشت دشمنان داخلي و خارجي، بحرانها و دوران بازسازي و سازندگي كشور مردم و داوطلبان جان بركف بودند كه حرف اول و آخر را در مصائب و بحرانهاي كشور زدند و خواهند زد و اين مهم، جز با اعتماد و اطمينان متقابل بين مردم و مسئولان ممكن نبود.
٣- رمز حضور مردم در عرصههاي مختلف كشور، اعتماد و اطمينان متقابل ميان مسئولان و مردم بوده و هست، مردم ايران، مردمي نجيب و وفادار به نظام و انقلابند و نبايد اعتماد و اطمينان آنان را با چنين اظهارات غير واقعي و وراونه، نسبت به نظام و مسئولان مخدوش كرد.
٤- تقويت اعتماد مردم ميتواند وحدت و همدلي را در جامعه ايجاد كند و حماسه سياسي و اقتصادي نيز با جلب اين اعتماد و وحدت و همدلي قابل تحقق خواهد بود.
٥- مطمئناً آيتالله هاشمي رفسنجاني با سابقه طولاني مبارزاتي قبل ازانقلاب ومسئوليتهاي خطير وحساس پس ازانقلاب از جمله درشوراي انقلاب،مجلس شوراي اسلامي، فرماندهي سالهاي دفاع مقدس، رياست جمهوري،مجمع تشخيص مصلحت نظام وهمراهي دیرین با امام(ره) ورهبري، بهتر از هر كس ديگري مصلحت انقلاب و نظام را ميداند. ايشان با مرجعيت راهبردى در انقلاب و نظام، مغز افزار و سرمايه ملي نظام جمهورى اسلامي ايران است كه دشمنان ملت ما درصدد حذف اين سرمايه و دستاورد بزرگ مي باشند و تعجب آور آن است كه ساختارها و مراكز مسئولي چون شما كه با هزينه ملت ارتزاق مي كنند و ماموريت حفظ و حفاظت از چنين سرمايه هاى ملت ايران را دارند، بصورت معكوس، همسو و هم جهت با خواست سرويس هاى مخرب دشمنان اقدام مي نمايند.
٦- اظهارات شما در جايگاه وزير اطلاعات كشور، مغاير با صفات و مشخصه هاى عناصر اصيل اطلاعاتي در نظام جمهورى اسلامي ايران است كه به اختصار به آن اشاره مي گردد:
كار اطلاعاتى ، تجسس ، كسب اخبار سرّى ، كشف مجهولات ، دشمن يابى و و ابـزار و شـيـوه آن نـيز بيشتر اوقات امورى است كه به كارگيرى آنها در شرايط عادى براى هر كسى جايز نيست . اسـلام بـا جـديـت تمام بر اخلاق نيك نيروهاى اطلاعاتى در نظام اسلامى تاءكيد فراوان دارد و آنـهـا بـه مـنـاسـبـت وظـايف حساسى كه در نظام اسلامى به عهده دارند، بايد متصف به صفات و ملكات خاصى باشند تا حسن انجام اين وظايف را بر آنها ممكن سازد. چنانکه امير مؤ منان صلوات الله عليه در عهدنامه خويش به مالك اشتر، به اين امر سفارش كرده ، مى فرمايد: (فـَوَلِّ عـَل ى اُمـُورِكَ خـَيـْرَهـُمْ، وَ اخـْصـُصْ رَسائِلَكَ الَّتـى تـُدْخِلُ فيها مَكائِدَكَ وَ اَسْرارَكَ بِاَجْمَعِهِمْ لِوُجُودِ صالِحِ الاَْخْلا قِ) كـارهـايـت را بـه بـهـتـريـن مـاءموران خويش بسپار و نامه هاى محرمانه ات را كه حاوى طرحها و اسـرارت مـى بـاشـد، در اخـتـيـار كـسـى بـگـذار كـه داراى جـامـعـتـريـن و اسـاسـى تـريـن اصول اخلاقى باشد.
اينك به برخى از اين صلاحيتهاى اخلاقى اشاره مى شود :
الف ـ خدا ترسى و فروتنى : (وَ تـَفـَقَّدْ اُمـُورَ مـَنْ لا يـَصـِلُ اِلَيـْكَ مـِنـْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ، وَ تَحْقِرُهُ الرّجالُ، فَفَرِّغْ لاُِولئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ اَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّو اضُعِ فَلْيَرْفَعْ اِلَيْكَ اُمُورَهُمْ) در امـور آنـان كه به تو دسترسى ندارند و مردم به آنها با ديده تحقير مى نگرند، بررسى كـن و بـراى ايـن كار نيروهاى مخفى مورد اطمينان كه خدا ترس و متواضع باشند، برگزين تا وضع آنان را به تو گزارش دهند.
ب- راستگويى و وفادارى : (ثُمَّ تَفَقَّدْ اَعْمالَهُمْ، وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ اَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفاءِ عَلَيْهِمْ) با فرستادن ماءموران مخفى راستگو و با وفا كارهاى آنان را زير نظر بگير.
ج- امانتدارى و حق گويى : (ثـُمَّ لا تـَدَعْ اَنْ يـَكـُونَ لَكَ عـَلَيـْهـِمْ عـُيـُونٌ مـِنْ اَهـْلِ الاَْمانـَةِ وَ الْقـَوْلِ بـِالْحـَقِّ عـِنـْدَ النّاسِ فَيَثْبُتُونَ بَلاءَ كُلِّ ذى بَلا ءٍ مِنْهُمْ لِيَثِقَ اُولئِكَ بِعِلْمِكَ بِبَلائِهِمْ) مـاءمـورانـى امـيـن و حـقـگـو مـيان مردم بگمار، تا از حسن خدمت ماءموران و كارمندانت براى تو خبر بياورند و به شكلى عمل كن كه مطمئن باشند تو از حسن خدمت آنها خبردارى و قدر دان آنها هستى .
به صورت کلي از نظر اسلام و سيره يک نيروي اطلاعاتي لازم است همه خصوصيات و خصلت هاي پسنديده اي که يک فرد مومن خدا باور و خدا ترس بايد داشته باشد در مرتبه و درجه بالاتر و کامل تري بايد در يک نيروي اطلاعاتي موجود باشد .
کار اطلاعاتي وظيفه اي سنگين و خطير و در عين حال براي حفظ و دفاع از امنيت و منافع و مصالح کشور و نظام اسلامي بسيار حياتي و ضروري و ارزشمند است و همين امر مي طلبد که نيروي اطلاعاتي از ضريب ايمان و تقوا و احساس مسئوليت انساني بالائي برخورد باشد تا بتوانند اين رسالت حساس را به خوبي به انجام برسانند. علاوه بر خصوصيات فوق يک نيروي اطلاعاتي به دليل نوع کار و ماموريتش بايد به نکات ذيل بيش از ديگران توجه و دقت داشته باشد :
د- نسبت به حيثيت و آبروي افراد حساس باشد و اعتبار آنها را به صرف گمان و توهم و احتمال از بين نبرد .
ه- تقوا و خود سازي او در حدي باشد که عدل و انصاف را در هرحال و در مورد همه رعايت کند و اختلافات شخصي و تصفيه حساب هاي فردي را در حوزه مسئوليت خود از مسائل شغلي و کاري جدا نمايد و از موقعيت حساس خود سوء استفاده ننمايد .
و- نسبت به دنيا و تعلقات آن دلبستگي نداشته باشد و دنيا طلب نباشد و گر نه با تطميع و وعده مال و منال و پست و مقام و موقعيت فريب مي خورد و در حفظ اسرار و موضوعات محرمانه خيانت ميکند و مطالب محرمانه و گاه امنيتي را در اختيار دشمنان و بيگانگان قرار مي دهد . ز- بايد در کم سخن گفتن تمرين و کوشش داشته باشد و پر گو نباشد تا بي اختيار و نا خواسته چيز هائي را که نبايد بگويد بر زبان نياورد و همچنين اسرار را فاش نسازد، قدرت روحي و رواني و شخصيتي و ظرفيت حمل اطلاعات را داشته باشد و اطلاعات او را به هيجان و مستي و شيفتگي و از خود بيخود، نكند.
ك- چون نوع کار و وظيفه او اقتضاء ميکند که گمنام و نا شناخته باشد و خدمات و انجام وظيفه او در معرض ديد و نگاه مردم نباشد و به طور طبيعي کسي از خدمات و کارهاي خوب او قدر داني و سپاسگزاري نمي کند ، اين موضع او را ناراحت و غمگين نسازد و بداند که همه تلاش و خدمات صادقانانه و خالصانه او در محضر خداوند و امام زمان –عج- است و اجر و پاداش او محفوظ است و ضايع نمي گردد . آفت كار اطلاعاتي جلوه گرى پنهاني و اقدام و تداخلات در حوزه هاى مختلف و القاء تصميم و اصرار بر خواست و باور مورد علاقه و سليقه خود بر تصميم گيرندگان با ابزار پنهاني، بجاى حقايق جارى است.
ل-بـديـهـى اسـت كـه نـيـروهـاى اطـلاعـاتـى در نـظـام اسـلامـى لازم اسـت هـمـواره به چنين صفتها و صلاحيتهايى آراسته باشند و اگر فاقد يكى يا تعدادى از آنها هستند، قابليت نفوذ پذيرى از سوى سرويس هاى دشمنان خواهند داشت. لذا با توجه به اظهارات موصوف، جنابعالي فاقد حداقل صلاحيت هاى لازم براى وزارت اطلاعات جمهورى اسلامي ايران مي باشيد و اصلح است هر چه سريعتر ضمن استغفار و طلب غفو از خداى سبحان، روح پر فتوح حضرت امام(ره)، شهداى گرانقدر انقلاب اسلامي و ملت بزرگ و ايثارگر ايران، استعفاء دهيد.
” پاسداران امنيت ملي” جمهورى اسلامي ايران
٩٢/٢/
برخی از وضع موجود راضی هستند!
حتی شاید بهترین وضعیت ممکن برای آنهاست.
برخی ناراضی هستند. خسته، مستأصل، بی¬پناه، … ره به جایی نمی¬برند.
برخی معترض¬اند!
برخی از معترضین می¬خواهند خود به¬جای آنها قرار گیرند. اگر بهتر از آنها نباشند که حداقل برای خودشان بهتر است!
میدان برای کینه، خصومت و دشمنی مهیاست. میدان، میدان شیطان است. می¬تازد. هم از سوی باطل، هم از سوی حق! می¬درّد و نابود می¬کند. مگر همین سی و چند سال پیش نبود که انقلابی شد و شاهی بر جای شاه دیگر نشست. ظالم، مظلوم شد و خونها ریخت. چه جذاب بود برای شیاطین!
نوری¬زاد هم ناراضی است! نوری¬زاد هم معترض است. اما در پی شاه شدن نیست. از کسی کینه به-دل ندارد. کینه به¬دل گرفتن از کسی که کینه¬ای ندارد بسی دشوار است؛ حتی برای ستمکاران.
نوری¬زاد در پی اصلاح است. همه در درون خود قلبی دارند و وجدانی. به¬هرحال جایی برای نور وجود دارد؛ حتی اندک… پس، از کجا شروع کند؟ از پایین¬ترین طبقات ظلم؟ اگر مؤثر واقع شود که او را برمی¬دارند و به¬کناری می¬نهند. برای او خوب است. اما چیزی تغییر نمی¬کند. پس باید از بالا شروع کرد. از جایی که به¬سختی به¬توان او را برداشت: از خامنه¬ای. بدون کینه، بدون نفرت، بدون تهدید، بدون میل به انتقام … باید بکوشد که او را تغییر دهد. نمی¬شود؟ در دنیا غیرممکن وجود ندارد. نمی¬گذارند؟ آنگاه مشکلِ خامنه¬ای خواهد بود که چاره¬ای بیاندیشد. اگر نشد چه؟ اگر نشد حرفهایش را به همه زده است! اگر خامنه¬ای کمترین اهمیتی به او ندهد حداقل دیگران حرفهایش را می¬فهمند، … و روش بی¬کینه¬اش را.
این پاک¬ترین شیوة بیان حق است. زلال¬ترین روش یاری ستمدیدگان است. این روش دشمن را از درون نابود می¬کند. نه! این روش دشمنی دشمن را نابود می¬کند. همه خوب¬¬اند. همه می¬توانند خوب باشند. تنها زمان می¬خواهد. ای کاش دو تا نوری¬زاد وجود داشت. ای کاش چهارتا بودند…
آقای نوریزاد عزیز من مطلبی را دیدم و مطلبی را نوشتم شما که قلم خوب و بیان رسا دارید اگر صلاح میدانید انتشار دهید.
چندی پیش عکس و مطلبی دیدم که مرا تحت تأثیر قرار داد. خبر این بود که پاپ جدید در اولین روزهای آغاز کارش به ملاقات زندانیان رفت و در یک اقدام زیبا پای یک زندانی را شست و بر آن بوسه زد. من مسیحی نیستم و منکر کارهای بد برخی از کشیشان نیستم، و زندگی سلطان گونه پاپ را نیز نمیپسندم، ولی تا آنجایی که من میدانم پاپ و اصحاب کلیسا لااقل پس از قرون وسطا هیچ دادگاهی تشکیل نداده اند هیچ کس را به زندان نیندخته اند از زندانی شدن هیچکس خرسند نشده اند خون هیچ بی گناهی را به زمین نریخته اند، دادگاههای استالینی تشکیل نداده اند پیر مرد ۸۰ سال را به زندان نینداخته اند،و ای کاش روحانیون و علمای ما نیز چنین بودند، آیا شایسته لباس روحانیت بودن در پست هایی چون وزارت اطلاعات و قضاوت است، که احتمال خطا و ریختن خون بیگناهان در آن زیاد است. آیا روحانیت باید پناه بیگناهان و حتا گناهکاران باشد یا خود مصداق گناه کار و تباه کار بودن
——————————
سلام دوست من
شما اتفاقا به زیبایی منظورخود را رسانده اید. منتها برخی ازکلمات بهم ریختگی دارند.
با اینهمه سپاس ازنوشته ی خوب شما. من همین را منتشرمی کنم
با تشکر
با اینکه نوریزاد انسان بزرگی است مخالفم!
یعنی درواقع، بزرگی او را ویژگی برجستة او نمیدانم. در او چیزی برجستهتر و مهمتر وجود دارد. او آدم خوبی است! نوریزاد خوب است!
خوب بودن با بزرگ بودن متفاوت است. زمانی که گفته شود شخصی بزرگ است بهمعنای داشتن تواناییهایی فراتر از حد معمول است –که البته نوریزاد از آن بهرهمند است. معنای دیگر بزرگی احساس عجز و کوچکی دیگران در برابر اوست؛ که این یکی معنایی دلآزار است. واقعیت این است که بزرگی انسان چندان هم دست خودش نیست! شاید درست آن است که گفته شود اصلاً دست خودش نیست.
خوب بودن برخلاف بزرگی دم دست است. انسان با انسانهای بزرگ احساس فاصله و نوعی بیگانگی میکند. اما با انسانهای خوب احساس نزدیکی و صمیمیت! اینکه شخصی خوب است یعنی خواستنی است، دوستداشتنی است، انسان به او احساس نیاز میکند و مهمتر از همه همان خوب است! اما عمق خوبی یک “انسان خوب” در نداشتن است نه در داشتن! برداشتن خودخواهی، قدرت جویی، منفعت طلبی … خوبی میآورد. البته اینها بد نیستند. اینها به قیمت آسیب دیدن دیگران بدند. حاصل خوبی محبت است و مورد محبت بودن.
شاید خامنهای آدم بزرگی است. بههرحال بدون توانایی که نمیشود به آنجا رسیده باشد. اما ای کاش آدم بزرگی نبود و آدم خوبی بود….از نوری زاد بیاموز که بزرگترین کار و دشوارترین تکلیف انسانی خود را انجام دهی: خوب باش!
اجازه آقا …. دروغ گفتی!
برپا …. برجااجازه آقا؛ میخواستم از طرف بچههای کلاس روزتان را تبریک بگویم. آقا معلم ما هر چی داریم از شما داریم. همه این گرفتاریها را از شما داریم. این مصیبتها را از شما داریم. این غمی که داریم، این امیدی که نداریم، این نشاطی که نیست، این رخوت را از شما داریم. موضع نگیر آقا معلم، اینهمه سال گفتی و شنیدیم، حالا که نمره نمیخواهیم و حرف، حرف دل است، شما بشنو.اجازه آقا، حسن کثیف را یادت هست؟ میگفتی هیچ گلی نمیشود. میگفتی بهتر است ترک تحصیل کند و برود زیر دست پدرش شاگردی. شده رئیس بانک، آقا شده، تمیز شده اما هنوز بو میدهد، بوی رشوه، بوی رابطه، بوی گند کاغذ پاره … آخ آقا ما دلمان غش میرود برای بوی گند کاغذ پاره… میمیریم برای چرک کفدست … آخ اگر دستمان به این کاغذپاره برسد.آقا اجازه؛ «مجید تکماده» را دیدی توی تلویزیون؟ آقا خاک بر سر ما که مجید شده رئیس دانشگاهمان! یادتان هست میگفتید با دروغ به هیچ جا نمیرسید؟ آقا با همین دروغ شده رئیس دانشگاه… یکمقداری هم جعل مدرک قاطی دروغهایش کرد. آقا شما با نوستراداموس نسبتی نداری؟ (قهقهه بچههای کلاس) آقا جان مادرت دیگر پیشگویی نکن.آقا ببخشیدها، لعنت به انشای «علم بهتر است یا ثروت»! خاک بر سر ما که داستان ساختگی «چوپان دروغگو» را باور کردیم. کجای داستان زندگی دروغگو بدبخت شده که شما یادمان دادید؟ دروغگو خودش گرگ است آقا، این خیانتی که در حق ما کردید را در حق این طفلهای معصوم نکنید. اجازه بدهید همه گرگ باشیم، نه عدهای گوسفند که خوراک گرگها. نباید ناامیدتان کنم آقا، اما نهایت تلاشتان همین گوسفندیست که جلوی شماست.اجازه آقا، ما بریدیم… کجا را نگاه میکنی آقا، از زندگی بریدیم. چه تبریکی، چه کشکی، چه روز معلمی؟ دلت خوش است توام
آقای نوری زاد عزیز سلام
دست به نقطه درستی گذاشته اید. ما بی ادبیم واین بی ادبی را حاکمان به ما حقنه کرده اند. این حاکمان هستند که با بی ادبی خود ، بی ادبی را مثل طاعون منتشرمی کنند. وبا ادبی را مثل نسیمی روح نواز. ما درایران گرفتار بی ادبان شده ایم. فکرمی کنم سایرکشورهای مسلمان هم ازاین بی ادبی رنج می برند
مسلمین در این مناطق ناراضین
آنها در غزه ناراضیند
در مصر ناراضیند
در لیبی ناراضیند
در مراکش ناراضیند
در ایران ناراضیند
در عراق ناراضیند
در یمن ناراضیند
در پاکستان ناراضیند
در افغانستان ناراضیند
در سوریه ناراضیند
در لبنان ناراضیند
پس کجا راضیند؟
در استرالیا راضیند
در کانادا راضیند
در انگلیس راضیند
در ایتالیا راضیند
در فرانسه راضیند
در آلمان راضیند
در سوید راضیند
در نروژ راضیند
در دانمارک راضیند
در آمریکا راضیند
در هلند راضیند
در واقع آنها در تمام کشورهاییکه مسلمان نیستند راضیند و در تمام کشورهای مسلمان ناراضی
و آنها چه کسی را برای عدم رضایت خود مقصر می دانند؟
اسلام؟ نه
رهبرانشان؟ نه
خودشان؟ نه
آنها کشور هایی را که در آنجا راضیند مقصر می دانند و می خواهند آن کشور ها را تغییر داده شبیه کشوری بکنند که در آنجا ناراضی بودند
سلام
شما برای بنده یک علامت سوال بزرگ هستید.
نه این که سوال داشته باشم چه می گویید یا چه می کنید که بنده نمی فهمم، نه!
هنوز در عجبم که محمد نوری زادی که می شناختم، چگونه با این شدت و حدت سقوط کرد؟
—————————————
سلام دوست من
همین که درشما یک سئوال بزرگ شکل گرفته این نشانه ی سلامت وانسانیت وبزرگی شماست. وگرنه همین یک سئوال نیز برای شما پیش نمی آمد. وهمین که به همچومنی فکرمی کنید ومن ای بسا مایه ی تدبرشما شده ام برای من خواستنی است.
به امید دیدار
امروز خواهرم عینکش را گم کرده بود …!!
می گفت آفتاب چشمانش را می سوزاند !!!
می گفت و می گشت ……….
با اضطراب می گشت ………!!!
و من در دل می خندیدم ……
بیچاره من !!!
بیچاره خواهرم !!!
بیچاره تمام دختران امروز!!!
آنقدر در تاریکی نگهمان داشتند …
که آفتاب چشمانمان را میزند!!
طفلک خواهرم ….!
سالها پیش ….
او نیز پیله مردی شده بود …
تا در کنارش پروانه زیبایی بشود …!!!
نه !!!!!!!!!!
مرا می ترساند گفتن این جمله !!!
بگویم ….
نه !!! نمی گویم …
نه !! بگذارید بگویم ….
شاید او نیز خفاش شده ….!!!!!!!!!
در حصار این غار دهشتناک !!
غار تنهایی اش را می گویم !!
گاهی فکر می کنم ……….!!
ما ……..
همان دختراکان زنده به گور شده دیروزیم!!
که امروز شده ایم بانو ….!!
اما بانو بودن هم…
ما را از زنده به گوری نجات نداد!!
چه می شود کرد….!؟
هزار بار هم که به دنیا بیایی ….
هزار بار هم که فرصتت بدهند…….
باز هم این دنیا همان دنیاست …..
و این مردم همان مردم …..!!!
کاش می دانستم ……….!!!
مردم هم از همان مردم است !!!….!!
کاش می دانستیم مردهایمان هم از جنس همان مردمند ……!!!
کاش ………می دانستیم …….!!!!!!!!!!!!
اقتصاد مرسوم: دو تا گاو ماده دارين…. يكيش رو می فروشين و يه گاو نر می خرين…به تعداد گاوهای گله شما افزوده ميشه و اقتصاد رشد می كنه…پول براتون همينطور سرازير ميشه و میتونين به بازنشستگی و استراحت بپردازين …
*اقتصاد هندی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. اونها رو می پرستين و عبادت می كنين !
*اقتصاد پاكستانی** :** * هيچ گاوی ندارين … ادعا میكنين كه گاوهای هندی مال شما هستن … از آمريكا طلب كمك مالی میكنين … از چين طلب كمك نظامی میكنين … از انگليس هواپيماهای جنگی … از ايتاليا توپ و تانك … از آلمان تكنولوژی … از فرانسه زير دريايی … از سوييس وام بانكی … از روسيه دارو … و از ژاپن تجهيزات … با تمام اين امكانات گاوها رو میخرين و بعد ادعا میكنين كه توسط جهان مورد استثمار قرار گرفتين!!
* اقتصاد آمريكايی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. يكيش رو می فروشين و دومی رو تحت فشار مجبور میكنين كه به اندازه ء ۴ تا گاو شير توليد كنه … وقتی گاوتون افتاد و مرد اظهار تعجب و شگفتی می كنين … تقصير رو گردن يه كشور گاودار ميندازين و بعد طبيعتا” اون كشور يه خطر بزرگ برای بشريت به حساب مياد … يه جنگ برای نجات جهان به راه ميندازين و گاوها رو به چنگ ميارين !
*اقتصاد فرانسوی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. دست به اعتصاب می زنين چون می خواين سه تا گاو داشته باشين!
*اقتصاد آلمانی** *: دو تا گاو ماده دارين …. اونها رو تحت مهندسی ژنتيك قرار ميدين …بعد گاوهاتون ۱۰۰ سال عمر می كنن و ماهی يه وعده غذا میخورن و خودشون شيرشون رو میدوشن !
*اقتصاد انگليسی** :** *
دو تا گاو ماده دارين …. كه هر دو تاشون گاو ديوونه هستن! ﴿جنون گاوی دارن ! ﴾
*اقتصاد ايتاليايی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. نمی دونين كه اونها كجا هستن … پس بيخيال ميشين و ميرين سراغ ناهار و شراب و استراحتتون !
*اقتصاد سوييسی** :*** ۵۰۰۰ تا گاو ماده دارين … هيچكدومشون مال خودتون نيستن … از كشورهای ديگه پول میگيرين كه دارين گاوهاشون رو نگه میدارين!
*اقتصاد ژاپنی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. اونها رو از نو طراحی ژنتيكی می كنين … هيكل گاوهاتون يك دهم اندازه ء طبيعی ميشه و ۲۰ برابر معمول هم شير توليد می كنن … بعد شونصد تا كارتون و عكس برگردون و آدامس با شخصيت گاوهاتون با چشمهای درشت می سازين و اسمش رو ميذارين Cowkemon و توی تمام جهان پخش می كنين و میفروشين!
*اقتصاد روسی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. اونها رو می شمرين و متوجه ميشين كه ۵ تا گاو دارين … اونها رو دوباره می شمرين و می فهمين كه ۴۲ تا گاو دارين … اونها رو دوباره می شمرين و متوجه ميشين كه ۱۷ تا گاو دارين … يه بطری ودكای ديگه باز می كنين و به خوردن و شمردن ادامه ميدين !
*اقتصاد چينی** :** * دو تا گاو ماده دارين …. ۳۰۰ نفر آدم دارين كه گاوها رو میدوشن … بعد ادعا میكنين كه سيستم استخدامی و شغلی كاملی دارين و توليدات گاويتون در سطح بالايی قرار داره و هر كس رو هم كه آمار واقعی رو بيان كنه بازداشت میكنين !
*اقتصاد ايرانی** :** * دو تا گاو ماده دارين كه هر دو تاشون از باباتون به ارث رسيده … يكيش رو دولت بابت عوارض و ماليات و خمس و زكات و سهم صدا و سيما و سهم بنياد های مختلف و غيره ضبط می كنه … دومی رو هم قربونی می كنين و نذر قبولی توی دانشگاه و ازدواج موفق و شغل خوب و بدن سالم و عقل درست و حسابی و ………… . . و غيره می كنين! … و اقتصاد كماكان فلج می مونه
سید علی ؛ کارگر بی نوا
روزهای پایانی سال است و مردم بنا به وسعشان برای تدارک امور مربوط به شب عید و ورود به سال جدید در حال جنب و جوش .
سید علی نزدیکی های غروب آفتاب ، خسته از کار ، سوار بر اتوبوس در مسیر رفتن به خانه است .
خیابان ها شلوغ است و تعداد خودروهای چند صد میلیون تومانی که در آن تردد می کنند هم کم نیست و سرنشینان آنها که اتفاقاً اکثر آنها از نوکیسه های این دوره اند ، بدون توجه به محیط اطراف خود غرق در شادی و آرامش اند .
سید علی اما ناراحت و نگران از جیب خالی خود و نیازهای اولیه تأمین نشده همسر و فرزندانش .
خانواده او انسان های قانعی اند . آنها توقع ماشین مدل بالا ، مسافرت ، تفریح و …. ندارند . آنها فقط می خواهند غذای کافی بخورند ، پوشاک و کفش مناسبی بپوشند و …
آنها آسایش و آرامش می خواهند .
این مسائل ذهن سید علی را کاملاً به خود مشغول کرده و او غافل از اینکه امروز حقوق ماهانه و عید ی خود را دریافت کرده است .
بله ؛ او امروز یک میلیون و پانصد هزار تومان پول گرفته است .
اما چه سود ؛ که او باید 500 هزار تومان اجاره خانه ، 100 هزار تومان هزینه آب ، برق ، گاز و تلفن و 450 هزار تومان هم قسط وام خود را از این پول پرداخت کند و فقط 450 هزار تومان برایش باقی می ماند .
او به این فکر می کند که با این باقی مانده پولش حتی کمترین نیازهای غذایی خانواده اش را هم نمی تواند تأمین بکند چه رسد به تأمین سایر نیازها .
سید علی آنقدر غرق در این مسائل است که ناگهان با صدای راننده اتوبوس به خود می آید که می گوید : ” آخر مسیر است ” . و او تازه می فهمد که چقدر از مقصد خود دور شده است و دوباره باید این مسیر را برگردد .
در مسیر بازگشت ، به این فکر می کند که اگر طی عید نوروز هزینه های درمانی برای خانواده اش پیش بیاید چه
بکند ؟
هزینه های دید و بازدید عید را چگونه تأمین بکند ؟ و …
با لاخره ساعت از 8 شب گذشته است که سید علی خسته و نگران با دست خالی و با سرافکندگی وارد خانه می شود .
همسرش به استقبال او می آید . اما او هم ناراحت و نگران …
آخر ، از صبح که سید علی خانه را ترک کرده تا آنموقع فرزند خردسالشان از درد دندان ناآرامی می کرده و باید فوراً او را به دندان پزشکی رساند .
اما با کدام پول … . او که از وضعیت جیب خالی همسرش با خبر است . همسری که می خواست او را خوشبخت کند و به آرزوهایش برساند !
هزینه های دندان پزشکی سرسام آور است و چند دندان فرزندشان هم نیاز به ترمیم شدن دارد .
پس چه باید کرد ؟
راستی ، اجاره ماه قبل را هم نداده اند و صاحبخانه امروز صبح برای چندمین بار به در خانه مراجعه کرده و همسرش را تهدید به تخلیه خانه کرده است .
سید علی در نهایت فشار و استرس روحی ، همانجا کنار دیوار می نشیند و با خود فکر می کند خدایا گناه من چیست که وضعیت زندگی ام اینگونه است ؟
من در یکی از کشورهای دارای بیشترین ثروت و منابع زندگی می کنم . نهایت کار و تلاش خود را هم که انجام می دهم . پس ایراد و اشکال کار کجاست ؟!
در آن طرف دنیا که مسوولین شان ادعای مسلمانی مسوولین ما را نکرده و با نام دین حکومت نمی کنند و ثروت و منابع ما را هم ندارند که وضعیت زندگی مردمشان خیلی بهتر است .
سید علی واقعاً درمانده است . ناگهان درد شدیدی در قفسه سینه خود احساس می کند و از همسرش که فرزندشان را در بغل گرفته و آرام می کند کمک می طلبد .
همسرش با دیدن حال او ، سراسیمه با اورژانس تماس می گیرد و لحظاتی بعد سید علی در آمبولانس ، تحت مراقبت به سمت بیمارستان برده می شود .
او حال خوشی ندارد . اما ذهن او از افکار پریشان خلاصی نمی یابد .
در همین حال ، نگاهش از گوشه شیشه آمبولانس به تابلوی بزرگ کنار خیابان می افتد .
بر روی تابلو ، جمله معروف ” مردم ولی نعمتان این انقلابند ” نقش بسته است .
با دیدن این جمله ، سید علی نا خود آگاه آهی می کشد و چیزهای دیگر را هم بیاد می آورد . چیزهایی که گفته شد ولی هرگز بدانها عمل نشد .
او یادش می آید که قرار بود آب و برق مجانی شود ، عزت و کرامت انسانی به مردم بازگردانده شود ، دست دزدان از بیت المال قطع شود ، عدالت برقرار شود ، مسوولین ساده زیست شوند و … ” میزان رأی ملت ” باشد .
او این بار هم متوجه می شود که چقدر از مقصد دور شده ایم .
اما اینجا دیگر بازگشت ، به سادگی دور شدن از خانه و بازگشت به آن نمی باشد .
سید علی دیگر تاب و توان ندارد . ناگهان فشار سنگینی روی قفسه سینه خود احساس می کند و نفسش دیگر بالا نمی آید . پس دست همسرش را که در کنار او نشسته است بشدت می فشارد و همسرش با دیدن چهره ی کبود او شیون بلندی سرمی دهد و …
ناگهان سید علی از خواب می پرد . او بشدت ترسیده و عرق کرده است .
اما اندکی بعد به خود می آید و با نگاهی به اطراف می فهمد که همه آن اتفاقات ، خواب و خیالی بیش نبوده است .
پس جرعه ای آب از لیوان کنار بسترش نوشیده و نفس راحتی می کشد .
آنگاه در مقابل آینه می ایستد و با کمی برانداز و لمس سر و صورت خود ، با اطمینان می گوید : من همان سید علی رهبر و ولی امر مسلمانانم . مرا چه به سید علی کارگر بی نوا ؟!
و اندکی بعد ، با خود می گوید : اگر من جای آن سید علی بی نوا بودم با حقوق ماهانه 600 – 500 هزار تومانی در بقیه طول سال چه می کردم ؟
و سپس …. با صدای بلند قاه قاه می خندد .
سلام استاد نوری زاد
این پست شما منو به یاد این گفته زنده یاد شاملو انداخت:
————
قصّاب خانه ی بشریّت
در زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه استزمان شاه سلیمان میکشتند که سنی استزمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی استزمان محمد علی شاه میکشتند که مشروطه طلب استزمان رضا خان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه استزمان پسرش میکشتند که خرابکار است امروز توی دهناش میزنند که منافق است وفردا وارونه بر خرش مینشانند و شمعآجیناش میکنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی استحالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیها استعربها میکشند که جاسوس صهیونیستها استصهیونیستها میکشند که فاشیست استفاشیستها میکشند که کمونیست استکمونیستها میکشند که آنارشیست استروس ها میکشند که پدر سوخته از چین حمایت میکندچینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزندو میکشند و میکشند و میکشندو چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت
حکومت ترسو
این حکومت //// از سایه ی خودش هم می ترسه از شادی مردم می ترسه از آب بازی مردم می ترسه از لباس مردم می ترسه از آرایش موی سر مردم می ترسه از آواز مردم می ترسه از ورزش و شادی در پی آن می ترسه از کمک مردم به همدیگر میترسه از هنرمند مردمی می ترسه از ورزشکار مردمی می ترسه خلاصه از هر چی که مردمی باشه می ترسه اما وانمود می کنه که نمی ترسه
که مرغ پخته هم خنده اش می گیرد.
بهار پاییزی
در پسین روزهای فصل بهار
برگ ها در هجوم پاییزند
زرد ها مانده اند بر شاخه
سبزها روی خاک می ریزند
جای عطر گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج
با تمام درخت ها قهر است
از کف سنگ فرش هر کوچه
خون نا حق لاله را شستند
غافل از این که در تمامی باغ
سروها جای لاله ها رستند
شب به شب روی شاخه ی هر سرو
قمری و چلچله هم آواز است
بانگ الله اکبر از هر سو
نغمه ساز است و نغمه پرداز است
هر دهانی که بوی گل می داد
دوختندش به نوک سوزن ها
بوی گل شد گلاب و جاری شد
از دو چشم خمار سوسن ها
ناله ی پر شرار مرغ سحر
معنی اش ارتداد و بی دینی است
در زمستان ذوق و اندیشه
سبز بودن چه جرم سنگینی است
ساقه هایی که سبز تر بودند
سرخ گشته به خاک غلطیدند
باقی ساقه ها از این ماتم
برگ های سیاه پوشیدند
نخل را کنده بید می کارند
بید مجنون کجا ثمر بدهد
ای که بر روی ماه چنگ زدی
باش تا صبح دولتت بدمد
سید محمد رضا عالی پیام
جناب نوری زاد ..این سوزه های شما بد جوری آدم را غلغلک میدهد..مخصوصا که دوستان با ذوق هم به سایت اضافه شده اند..داشتم امروز در مورد ادب با دوستی صحبت میکردم که البته سوزه اصلی همین مقاله شما بود…می گفت الحق این نوریزاد چون با اینها زیاد بوده خوب چم وخم کار و اخلاق اینا دستش اومده.. اصلا حرفاش احتیاج به استدلال نداره.. بعد گفت:” حالا به غیر از وضعیت خود آقا که هر چی دهنش میاد به هر کی میگه ، امروز با یکی از کسانی که با اصحاب بیت نزدیک بود صحبت میکردم که حرف آقای سید محمد خامنه ای پیش آمد که نه گذاشته و نه برداشته هر چی که دهنش آمده به آقای هاشمی گفته..آن شخص اهل بیت گفته بود بابا جان تربیت چیزی است که آدم را با آن آموزش میدهند و ادب هم همینطور است..اصلا در روایات هست که نمونه آدم بی دین همان آدم بی ادب است”..دوستم می گفت من از حرف آن آقا خیلی جا خوردم و پرسیدم منظورت چیست؟..آن آقا هم گفته بود ” حقیقتش اینه که الان این سئوال برایم پیش آمده که اصلا این سید محمد خامنه ای را کسی بوده تربیتش کنه؟..بعد با مسخره ادامه داده بود تازه این تحفه را رو میگن تو فامیل از همه اهل علمتره وای به بقیشون!!” این حرف کسی است که از صبح خدمت آقا است!!
فعلا از اصحاب ادبی رهبری برادر شریعتمداری که نماینده فرهنگی رهبری است جز بدترین و هرزه گوترین آدمهای این مملکت است…برادر ایشان سید محمد که رئیس بنیاد مربوط به ملا صدرا است حاصل یک عمر تربیت خود را پریروز برای امت در صحنه رو کرد که همه معتقدند به اشاره برادر کوچکتر بوده…رهبری در مشهد در جوار حرم رضوی قسم حضرت عباس می خورد که یک رای بیشتر ندارد ولی بلافاصله حواریون ایشون اعلام میکنند که این حرفها نیست یعنی آقا کنار گنبد و مرقد امام هشتم دروغ تحویل مردم دادند و ایشان هم مثل اینکه اینرا افتخار میدانند چیزی نمی گویند!!..حالا بگذریم که در کنار همین مرقد در جواب سلام رئیس جمهور وقت آمریکا هر چه فحش توانستند نثارش کردند و بقول مرحوم مهندس سحابی که میگفت بابا جان در قرآن به پیامبر دستور داده شده که جواب سلام را با مهربانی بیشتر بدهد نه اینکه فحش و فضیحت را نثار طرف کند.. نماینده ایشان هم که در مشهد نماز می خواند به ایرانیان لقب پر افتخار بزغاله و گوساله را حواله کرد و بر خلاف آموزه قرآن که تقوی ملاک است اینجا بی تقوائی و پرده دری و فحش ناموسی دادن شده وسیله تقرب به امام موجود ما..واعتبرو یا اولی الابصار…بقول مرحوم احمد قابل هر کی از این دین خارج نشود باید در عقلش شک کرد!!
خامنه ای رییس جمهورمی شود! (بقلم: م. قادری)
من می گم حالا که جناب آقای خامنه ای دوست دارن درهرکاری دخالت کنن وبه هیچ بنی بشری و به هیچ دم ودستگاهی هم جوابگو نباشن، پس چه بهترکه همین یه پست ریاست جمهوری روهم به اسم ایشون سند بزنیم تموم بشه بره پی کارش. می دونین چرا؟ واسه این که ایشون هم تجربه شوداره – هشت سال خودش رییس جمهوربوده – وهم ازریخت وپاش های زیادی جلوگیری میشه، هم ایشون دیگه بزحمت نمی افتن هم مردم خیالشون راحت می شه که کلهم اجمعینِ مملکت به دست با کفایت ایشون هست وکسی نیست خواسته های ایشونو پشت گوش بندازه بره ده روزخونه ش بشینه بیرون نیاد. اگه اینجوربشه آقای خامنه ای خودش می بره خودش هم می دوزه. اینا رو من شوخی نمی کنم. به پیر به پیغمبراگه ایشون با حفظ سمت، سکان ریاست جمهوری رو هم خودشون بعهده بگیرن، کل چرخ دنده های حاکمیت دربست بدست ایشون می افته کارا کلا راست وریس میشه.
این که می گم من شوخی نمی کنم به این خاطره که آقای خامنه ای ظاهرا جز بخود خدا جوابگو نیست. ایشون وقتی ماها رو داخل آدم حساب نمی کنن ما چرا خاطرایشونو مکدرکنیم؟ من می گم بیایم کل مملکت دست بدیم بدست هم به ایشون رأی بدیم این وضعیت قاراشمیش تموم بشه بره پی کارش. معنی نداره؟ هی انتخابات بذارهزینه کن خرج بتراش بزن توکله مردم اینترنتو قطع کن گارد بریز توخیابونا این به اون فحش بده اون به این که چی بشه؟ که یه نفربشه رییس جمهور وهمین رییس جمهور بشه چاکرسینه چاک آقا وهرچی بیت آقا فرمان داد بگه ای بچشم. خدا وکیلی این چه ریخت وقیافه ایه که واسه خودمون درست کردیم؟
وقتی هرکی درهرکجا خودشو باید با قطب نمای آقا تنظیم کنه وحرف رو حرف حضرت ایشون نزنه فایدش چیه که همه مون بیفتیم توزحمت رأی بدیم رأی بشمریم وبعدش همونی ازصندوق بیرون بیاد که آقا بهش نظردارن؟ یا اون رییس جمهوره یه جورایی نظرش به آقا نزدیک باشه؟
من می گم رواین پیشنهاد من فکر کنید مفتکی ردش نکنین. آقا وقتی با حفظ سمت بشه رییس جمهور دیگه کسی نیست گوشت تن آقا مجتبی رو با بگم بگماش بریزه. من با ضرس قاطع می گم: محمود یه نوارداره که آقا مجتبی یه ساعت قبل مناظره بهش گفته هرچی دهنت اومد به هاشمی وموسوی وکلهم اجمعین اهالی فتنه نثارکن ازعواقبش نترس که ما پشتتیم.
وقتی آقا با حفظ سمت بشن رییس جمهور مختصری ازوظایفشونو به آقا مجتبی می سپرن شیش دونگ. با اسم ورسم. با اتیکت خود آقا مجتبی. یعنی اگه آقا با حفظ سمت بشه رییس جمهور، این آقا مجتبی که همه این سالها تو سایه بوده ازسایه بیرون می آد وبین خواص وعوام آفتابی میشه وچشم مردم به جمال حضرتش روشن می شه. آخه تا کی خورشید جمال ایشون باید پشت ابربمونه. من اینارو نه به شوخی گفتم نه به کنایه. مستقیم دارم می گم صلاح دنیا وآخرت ما تو اینه که آقا با حفظ سمت بشه رییس جمهورخیال همه رو راحت کنه. دوست دارم چن وقت دیگه بشنوم که آقا یه بیانیه دادن که: آفتاب آمد دلیل آفتاب. وبگن: برید کنارکه منجی بشرایرانی خودش بصحنه اومده. اومده تا همه چیزو یه کاسه کنه.
راستی اگه آقا با حفظ سمت رییس جمهوربشه، چی میشه! دیگه داستان جواب دادن ایشون به مردم ورسانه ها واینجورخزعبلات کهنه میشه میره کنار. کل دم ودستگاه بیت آقا هم میفتن وسط وتکلیف صغیر وکبیرمملکتو روشن می کنن. راستی اگه آقا با حفظ سمت بشه رییس جمهور این حضرت طائب چه کیفی می کنه. آقا مجتبی رو بگو. یادم رفت بگم : جنتی رو بگو. اون کوچک زاده مجلسو بگو. رسایی کجایی که مشایی داره پاشنه هاشو ورمی کشه بشه معاون اول خود آقا.
—————————-
سلام جناب قادری گرامی
شما فرموده اید که شوخی نمی کنید اما لحن نوشته ی شما شوخی است. که البته ایرادی نیز ندارد. این خودش جاذبه ای است که قلم شما را شیوا کرده. با اینهمه من نمی توانم به نکات درستی که دراین نوشته بدانها اشاره فرموده اید تأکید نکنم. وقتی قراراست رییس جمهورها آدمهای سربزیر بیت مکرم رهبری باشند همان به که ایشان مسئولیت ها را یکجا بپذیرندوبه کسی هم که قرارنیست جواب بدهند.
با احترام
.
حضرت اقای نوری زاد من یک اقلیت هستم. ما سوختیم دراین مملکت این اسلام شما چنان بلایی بسرما آورده که مغلول باجداد ما نیاورد جنباب نوری زاد من یک کپسول نفرتم علیه جمهوری اسلامی علیه اسلام علیه هرچی آخونده هرچی حزب الهیه هرچی چادریه این نفرتو می دونید کی درمن وامثال من نهادینه کرده؟ همین جناب خامنه ای شما. همین آقای هاشمی. همین آخوندای بددهن فحش بده که جلوی چشم دنیا حکم شلاق وسنگسارمی دهند آقای نوری زاد بذارید راست بگم شما بودید که منو به ادب به انسانیت به ایران به دانش وخرد گوشزد کردید من ازشما یاد گرفتم که نفرت ها را میشه کنارگذاشت وگذشت. من دارم تمرین می کنم که ببخشم دارم تمرین می کنم که بتونم مسلمونایی مثل شمارو دوست داشته باشم خدا خودش کمکم بکنه
با سلام مجدد بر استاد گرامی و سایر دوستان:
حال که انقدر علاقه در مورد مسیحی علاقمند به امامان ما در نزد فارس وجود دارد این روایت را هم که از امامان شیعه در وصف رفتار مسیح0ع) است از اصول کافی نقل میکنیم تا شاید برای آناکه از صبح تا شب در باب اسلام سینه چاک میکنند خجتی باشد و مرتب پیش خود نگویند که یعله ما چنین و چنانیم! و بدانند وقتی از بی ادبی و تکبر نابخردانه آقایان صحبت میشود این امر مستند به همان دینی است که به اسم آن این میکنند. توصیه میکنم آقایان مدعی نیابت امام غائب این را خوب بنگرند و البته که عبرت نخواهند گرفت چون مالیخولیای قدرتی که برای خود ساخته اند سخت فریبشان داده است و نمی دانند که بلا از همان جائی نازل میشود که انسان احساس امنیت میکند.
امام عليه السلام از عيسى بن مريم نقل مىكند كه او گفت: اى گروه حواريون: مرا به شما حاجتى است، آن را برآوريد: گفتند حاجتت رواست يا روح الله! پس برخاست و پاهاى ايشان را بشست، آنها گفتند: ما به شستن سزاورتر بوديم يا روح الله فرمود: همانا سزاروارترين مردم به خدمت نمودن عالم است من تا اين اندازه تواضع كردم تا شما پس از من در ميان مردم چون من تواضع كنيد سپس عيسى عليه السلام فرمود: بناى حكمت بوسيله تواضع ساخته شود نه بوسيله تكبر چنانچه زراعت در زمين نرم مىرويد نه در كوه.
سلام آقای نوری زاد
حرف از ادب می زنی درحالی که حکومت داره برا بی ادب شدن مردم خرج ومخارج می کنه. می گی نه اینو بخون غش غش به اونایی بخند که ازخرکردن مردم خرغلت می زنن
—————–
سلام عزیزان
یکی از دوستان تحصیلکرده !! مطلب زیر رو برام فرستاده
حیفم اومد که شما اون رو نخونید. گرچه رُمان احساسّیه و عواطف آدم رو قلقلک میده ولی واقعا خرافه قشنگیه
برای ردّش خود قرآن بسیار گویا هست و میشه خیلی حرف ها زد ولی بدون هیچ نوشتاری این شما و این رمان عنایت امام رضا
ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک کانادایی
http://www.farhangnews.ir/content/32836
او به زبان انگلیسی حرف میزد، آن هم با لهجه آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گفت: ببخشید، آقای علیبن موسیالرضا کجاست؟ میخواهم او را ببینم!
به گزارش فرهنگ نیوز ، عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمیشناسد؛ میخواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمیکند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرتهای پاک را به خوبی راهنمایی میکند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.
آنچه که در ادامه میآید شرح حال یکی از این جوانانپاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) میشود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجتالاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل میشود:
*همه چیز از جشن میلاد شروع میشود
در یک شب سرد زمستانی سال ۱۳۷۲ وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوانهای انسان نفوذ میکرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود میزد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقهای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود ۳۵ سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آنها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب بخیر آقا!
به زبان انگلیسی حرف میزد، آنهم با لهجه آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:
ـ ببخشید! آقای علی بن موسیالرضا، کجا هستند؟ میخواهم ایشان را ببینم.
راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:
ـ معذرت میخواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟
ـ من دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانیام، ولی در کانادا متولد شدهام و دینم «مسیحیت» است.
ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟
ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.
با تعجب پرسیدم:
ـ پس اینجا چه کار میکنید؟!
ـ دعوت شدهام که آقای علیبن موسیالرضا(ع) را ملاقات کنم.
ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟
ـ خود ایشان.
دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علیبن موسیالرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم:
ـ شما ایشان را دیدهاید؟
ـ بله سه یا چهار بار.
این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:
ـ یعنی شما با چشمان خودتان علیبن موسیالرضا(ع) را دیدهاید؟!
ـ بله دیدهام، البته در عالم رویا.
ـ یعنی اگر الان او را ببینید میشناسید؟
ـ بله، البته.
موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقهای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه میکرد، ضربان قلم تندتر شده بود، پرسیدم:
ـ ممکن است نحوه آشنا شدنتان با آقای علیبن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟
ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابانهای شهر تورنتو قدم میزدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کردهاند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت میگیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد میکردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.
معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.
وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آنها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامدگویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آنها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی میکرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا میدادند، من هم محو گفتههایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.
هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه میکردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیادهرو خیابان به سوی خانهام حرکت میکردم، همه هوش و حواسم به حرفهایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.
وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمییافتم.
*دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!
هر ورقی از آن کتاب را که میخواندم وسوسه میشدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علیبن موسیالرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشهام را تسخیر کرده بود، لحظهای نمیتوانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمیتوانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلمهای تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمیشدی، از او خواهش کردم که چند لحظهای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:
ـ با من کاری دارید؟
من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:
ـ ب … ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!
ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسیالرضا» هستم.
ـ علیبن موسیالرضا؟! این اسم را شنیدهام اما به خاطر نمیآورم…
ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».
این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:
ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.
ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.
ـ خب میتوانی میهمان من باشی.
ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟
ـ ایران.
ـ کجای ایران؟
ـ شهری به نام مشهد.
چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را میشناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!
رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:
ـ آخر من چه طور میتوانم به دیدار شما بیایم؟!
ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم میکنم.
*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد
بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگیهای فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:
ـ به آنجا که رفتی، میروی سراغ شخصی که پشت میز شماره چهار است، نشانی را میدهی، بلیت را میگیری و به ملاقات من میآیی.
وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:
ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟
تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت میزد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری میکردم.
اول وقت به راه افتادم، همه نشانیها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:
ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامدهاید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!
خواستم از مبلغ هزینه بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:
ـ تمام هزینه بلیت شما قبلا پرداخت شده است.
بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:
«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».
پس از شنیدن این حرفها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهرهام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدیدتر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.
ـ همین الان از راه رسیدهام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علیبن موسیالرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمیدانم که چه طور میشود ایشان را ملاقات کرد؟
دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهرهام شد و پرسید:
ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شدهاید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!…
ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که میبینم شما مورد توجه آقا علی بن موسی الرضا(ع) واقع شدهاید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشتهام.
ـ آخر برای چه؟
ـ برای اینکه این شخص از بزرگترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را میشناسد آرزو میکند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظهای کوتاه !…
جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:
– ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟
چمدان و کفشها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.
هنوز از پلههای تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:
– این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار میکنند؟!
– اینها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمدهاند.
– اما من فکر میکردم ایشان تنها از من دعوت کردهاند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا… حالا توی این شلوغی، چه طور میتوانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.
– مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟
– چرا.
– پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.
– حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟
– او نیازی به معرفی ندارد، همانطور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.
به خوبی میشد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پلهها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمیدانست که ضریح چیست! گفت:
– حتما ایشان در جای بلندی نشستهاند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو میکنند.
– نه!
– نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟
– نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمیتواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و …
کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.
پرسید:
– چرا این مردم به این صندوق چسبیدهاند؟!
– آخر، آقا علی بن موسیالرضا(ع) داخل آن هست.
– آیا میشود او را دید؟
– بله.
– چطور؟
– همان گونه که خدا را در دل میبینی.
– بله، درست است.
– آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیدهای؟
– بله، بارها، اما در خواب.
– آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.
– حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار میکند؟
– مگر تو نحوه ارتباط خدا با بشر را نمیدانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار میکنی؟
– خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره آن صحبت میکنند…
– بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟
– بله، همین طور است.
پس از رد و بدل شدن این حرفها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:
– تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.
بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارتنامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارتنامه چیزی نفهمیدم.
او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:
– آقای علی بن موسی الرضا …
و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:
– شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و …
حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرفهایش را میفهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:
– گمان نمیکردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!
*صحبتهایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد
– بله، خودم هم گمان نمیکردم، اما جذابیت فوقالعادهای این قدیس آسمانی، بیاختیار مرا به گریه وا میداشت، به خصوص لحظه پایانی دیدار که به من گفت:
«شما دیگر خسته شدهاید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».
این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!…
بی آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.
در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:
– با آقای علی بن موسیالرضا (ع) چه صحبتهایی کردی؟
– از ایشان سؤالهایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤالهایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر میخواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»
گفتم: اسم قرآن را شنیدهام، ولی تا به حال به آن سر نزدهام.
آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بیاختیار، اشک میریختم! از همان جا حسابی شیفته قرآن شدم و اظهار داشتم:
– امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.
– گفت: به شرطی میتوانی از این کتاب بهره کامل ببری که اصل و ریشه آن را بپذیری.
گفتم: اصل و ریشه این کتاب چیست؟
آن وقت برایم سلسله پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان میپذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همانگونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و میتوانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم…
من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش میدادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:
– خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟
– بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.
– خب، آن پنج اصل چه بودند؟
کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:
«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»
بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:
– من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!
– درباره اسم دین برای شما توضیحی نداد؟
– اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:
«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»
– خب تو چه کردی؟
– من هم به دست ایشان مسلمان شدم.
با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:
– چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟
– من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آنها مسلمان شدم…
و آنگاه به زبان عربی شکسته گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»
من هم خیلی خستهاش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:
– کجا میروی؟
– میروم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)
– صبر کن! من هم با تو میآیم.
– تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم…
– ولی من خیلی حرفهای دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرفهای من به این زودیها تمام نمیشود.
وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرفهایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجهدار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:
در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:
– دلم میخواهد باز هم به دیدار شما بیایم.
منبع: فارس
دلم برای خامنه ای می سوزد خیلی درمانده است //// خدا بهش رحم کند.
هر انکس مانند ما فکر نکند خائن نیست!!!!!
داستاني برای اقای خامنه ای که بیش از نیمی از مردم سرزمینش را خاين, دشمن, فتنه گر, مننحرف وجاسوس می خواند وبسیاری را اعدام ومحبوس ویا فراری داده است
داستان 9 شورشي
زمانی که ایرلند اعلام استقلال از انگلستان کرد و در طی آن 9 جوان شورشی ایرلندی دستگیر و محکوم به مرگ شدند.
از آن جایی که حکم مجازات آنان قبل از ملکه ویکتوریا صادر شده بود، او که تحمل اعدام کردن آنان را نداشت و به همین خاطر دستور داد تا آنان را به زندانی در مستعمره انگلستان یعنی استرالیا منتقل کنند.
حدود 40 سال پس از آن، ملکه ویکتوریا از استرالیا دیدن کرد و مورد استقبال نخست وزیر آنجا یعنی آقای چارلز دافی(Charles Gavan Duffy (قرار گرفت. وقتی آقای چارلز به اطلاع ملکه رساند که او یکی از 9 نفر ایرلندی محکوم به مرگ بوده است، ملکه به راستی شوکه شد. ملکه از او پرسید که آیا از سرنوشت آن هشت زندانی دیگر خبری دارد یا نه؟
او به آگاهی ملکه رساند که آنان همگی با یکدیگر در تماس هستند:
توماس فرانسیس(Tomas Francis Meagher) به ایالات متحده مها جرت کرد و خیلی زود به مقام فرمانداری مونتانا رسید.
ترنس مک مانس (Terrence McManus) و پاتریک دونا او (Patrick Don Ahue) هر دو ژنرال ارتش ایالات متحده شدند و بسیار عالی خدمت کردند.
ریچارد اوگورمان (Richard O Garman) به کانادا مهاجرت کرد و فرماندار کل نیوفوندلند شد.
ماریس لین(Morris Lynne)و مایکل ایرلند) (Michael Ireland هر دو از اعضای هیئت دولت استرالیا شدند و جدا از هم به عنوان دادستان کل استرالیا انجام وظیفه کردند.
دارسی مگی (Darcy McGee) نخست وزیر کانادا شد. و در آخر جان میچل (John Mitchell) نیز در مقام شهردار نیویورک خدمت کرد.
هر انکس مانند ما فکر نکند خائن نیست!!!!!
.
جانا تمام متن نوشته شما سراسر بی ادبی است به نمایندگان مجلس به پاسداران این مرزو بوم و به … و از ادب صحبت می کنید . شخصی بد ما به خلق می گفت / ما صورت او نمی خراشیم/ ما خوبی او به خلق گوییم / تا هر دو دروغ گفته باشیم
———————
سلام احمد گرامی
اگر گلوی قلم را نفشرده بودم برای نمایندگانی که کمترین جفایشان “خیانت” است صفاتی برمی شمردم که ذره ذره ی چرب وشیرینی که فرو برده اند ازدماغشان بیرون بریزد.
با احترام
.
هرکسی را شاقولی است برای زندگی
شاخصی است برای گم نشدن
نشانه ای است برای با ادب بودن
قهرمانی است برای چشم دوختن
آسمانی است برای سرفرا بردن
شاقول من کیست دراین دوران؟
شاخص من؟
نشانه من؟
قهرمان من؟
آسمان من؟
هرکه هست، خامنه ای نیست. خامنه ای اگرهیچ نداشت اما ادب داشت، آسمان من بود. قهرمان من بود. شاخص وشاقول ونشانه من برای انسان بودنم بود. دریغ که نیست
برخی از وضع موجود راضی هستند!
حتی شاید بهترین وضعیت ممکن برای آنهاست.
برخی ناراضی هستند. خسته، مستأصل، بی¬پناه، … ره به جایی نمی¬برند.
برخی معترض¬اند!
برخی از معترضین می¬خواهند خود به¬جای آنها قرار گیرند. اگر بهتر از آنها نباشند که حداقل برای خودشان بهتر است!
میدان برای کینه، خصومت و دشمنی مهیاست. میدان، میدان شیطان است. می¬تازد. هم از سوی باطل، هم از سوی حق! می¬درّد و نابود می¬کند. مگر همین سی و چند سال پیش نبود که انقلابی شد و شاهی بر جای شاه دیگر نشست. ظالم، مظلوم شد و خونها ریخت. چه جذاب بود برای شیاطین!
نوری¬زاد هم ناراضی است! نوری¬زاد هم معترض است. اما در پی شاه شدن نیست. از کسی کینه به-دل ندارد. کینه به¬دل گرفتن از کسی که کینه¬ای ندارد بسی دشوار است؛ حتی برای ستمکاران.
نوری¬زاد در پی اصلاح است. همه در درون خود قلبی دارند و وجدانی. به¬هرحال جایی برای نور وجود دارد؛ حتی اندک… پس، از کجا شروع کند؟ از پایین¬ترین طبقات ظلم؟ اگر مؤثر واقع شود که او را برمی¬دارند و به¬کناری می¬نهند. برای او خوب است. اما چیزی تغییر نمی¬کند. پس باید از بالا شروع کرد. از جایی که به¬سختی به¬توان او را برداشت: از خامنه¬ای. بدون کینه، بدون نفرت، بدون تهدید، بدون میل به انتقام … باید بکوشد که او را تغییر دهد. نمی¬شود؟ در دنیا غیرممکن وجود ندارد. نمی¬گذارند؟ آنگاه مشکلِ خامنه¬ای خواهد بود که چاره¬ای بیاندیشد. اگر نشد چه؟ اگر نشد حرفهایش را به همه زده است! اگر خامنه¬ای کمترین اهمیتی به او ندهد حداقل دیگران حرفهایش را می¬فهمند، … و روش بی¬کینه¬اش را.
این پاک¬ترین شیوة بیان حق است. زلال¬ترین روش یاری ستمدیدگان است. این روش دشمن را از درون نابود می¬کند. نه! این روش دشمنی دشمن را نابود می¬کند. همه خوب¬¬اند. همه می¬توانند خوب باشند. تنها زمان می¬خواهد. ای کاش دو تا نوری¬زاد وجود داشت. ای کاش چهارتا بودند…
زمانیکه سایه ی این حکومت دینی از مردم برداشته شه دیگر ما این سیاهی را نخواهیم دید. جامعه ی ایران یک جامعه ی بی تفاوت به ی دین شده است. جامعه ای رنگارنگ. جامعه ای که از جامعه ی زمان حکومت پیشین هم رنگارنگتر خواهد بود اینرا تمامی دلبستگان به حکومت دینی به خوبی می دانند. اصلاح طلبی این حکومت چیزی از اعمال فرهنگ اسلامی در زیر چتر یک حکومت دینی نیست ازینروست که هیچگدام ازانها با این حکومت مخالف نیستند. انها با یک بام و دوهوا زدن و ناتوان از تحمل فرهنگ غیر اسلامی هستند. زیر چتر چنین نظام رفرم شده ای همه ی ادمها باید با ادب باشند و مراقب حرف زدن و کردار خود باشند که مبتذل نباشند. ابتذال اما چیزی جز پوشاندن حقیقت و پرسشگری نیست حال با تبلیغ پوشش و ادب و شعر باشد یا با هر مارکی در بازار فرهنگ بخواهد ارایه شود. به سایتهای تمامی افراد ناتوان با مخالفت به این نام نگاه کنید چنان خاکستری است که ادم افسرده می شود. اسمش را هم گذاشته اند انسانیت! ادب و فرهنگ و تمدن اسلامی. هر انچه از زیر این سایه ی خاکستری بیرون اید برای انها رادیکال است. هر حقیقتی. ///// انگار از عقده های شخصی در می اوریم باید با بی تفاوتی زیر چتر خاکستری حققیت زدایی گم شود. این نه همین سی سال را شامل می شود بلکه هرانچه باور های ان را شامل شود. ما در باتلاق این ادمها گرفتاریم. ادمهایی که در بستر فدرت برای قدرت مندان احترام قایلند. در خیابان اگر جوانی را بگیرند و نظرش را درباره ینظام بپرسند و او مخالفش باشد بلایی سرش می اورند که نمونه هایش بی شمارند. انها که از خامنه ای نمیخواهند با ادب باشد راستگو باشد یا انیکی دیگر بلکه می خواهد در قدرت نباشد و محاکمه شود//// اقای خامنه ای باادب باشید راستگو باشید اقای خامنه ای فلانی درستکار باشید انگار که ما بچه ای ده دوازده ساله حرف می زنیم که در مدرسه خطایی مرتکب شده است.
جناب آقای نوری زاد
نوشته بسیار خواندنی هم میهن گرامی آنقدر ارزش دارد که مستقل چاپ شود.
موجب امتنان است اگر این امکان را فراهم نمائید . با سپاس
سلام . جواب به این دوست عزیز که خودش را شعبان بی مخ معرفی کرده
داداش تو دیگه شعبان بی مخ نیستی
شما وارد یک وادی جدیدی شدی که بهش میگند انسانیت !!!
قبل از آن گمان میکردی که انسانی ، ولی اکنون واقعا انسانی
داداش : راه رهایی و خلاصی ، علاوه بر پیشنهاد جناب نوری زاد ، این است که با اسم و رسم کامل و شهامت خودت را معرفی نمایی و در این رهگذر هم ملت شما را خواهد بخشید و هم دست خناسان را رو خواهی کرد
چقدر این ملت تشنه اعتراف است ؟؟؟ داداش شما با اعتراف رسمی میتوانی یک ملت را سیراب کنی و میتوانی جلوی خیلی از ضررها و چاله هایی که جلوی پای این ملت است را بگیری . مجال پیش کشیدن چاله های پیش روی ملت در این جا نیست ولی شاید ( شاید ،، خیر ، حتما ) شما بتوانید رهبران را نیز از جهنم خود ساخته نجات دهید . شما اگر نیک بنگرید میتوانید سر آغاز وحدت ملت شوید . ملتی رنجور که گرگان هر دم بر او زخم جدیدی میزنند و شما میتوانید مرحم بر زخم او شوید . چون حس درونی ام میگوید که جوان مومنی هستید ، لطفا مقاله انرزی های سرگردان جناب نوریزاد را بخوان . اگر امروز برای پاک کردن گناه و ظلم خود تقلا نکنی بدان که بمرور با کلاه های شرعی که معمولا انسان سر وجدانش میگذارد ، آن گناه یا بقول آقای نوریزاد انرزی منفی انباشته شده را به نسل های بعد منتقل میکنی و دیگر نمیتوانی جبران نمایی .. داداش همه در این راه به شما کمک خواهیم کرد و حتی آغوش خانواده خود فرد مضروب که انشاالله زنده باشد هم دست شما را بگرمی میفشارد .
پیری زودرس یک انقلاب
علی امیری/نویسنده ی افغان و استاد دانشگاه ابن سینای کابل
از انقلاب اسلامی به رهبری آیتالله خمینی در ایران، درست، سی و سه سال
میگذرد. عدد سی و سه مانند عدد هفت و ده و دوازده معنای رمزی و سمبلیک
دارد. سی و سه رمز جوانی و اقتدار است. در کتاب مقدس آمده است که مسیح در
سی وسه سالگی به صلیب کشیده شد. و دربهشت مردان همیشه سی وسه سالهاند،
یعنی در اوج توانایی و نیرومندی. اما انقلاب اسلامی ایران درست درسن و
سالی که باید اوج اقتدار و جوانیاش باشد، پیر و فرتوت شده است. این پیری
بهیقین دلایلی دارد. دراینجا میکوشیم که مروری داشته باشیم بر دلایل
این پیری زودرس. پیش از آن اما باید دید که چرا این انقلاب را پیر
میخوانیم؟
ایران در میان کشوهای منطقه دارای بهترین نیروی انسانی است؛ امکانات و
منابع طبیعی آن نیز جزوی بهترینها در دنیا است و در کنار این دو موهبت
از موقعیت ژئوپولتیک استثنایی نیز برخوردار میباشد. کشوری کهنسال و
بافرهنگ است و مردمان مستعد و فرهنگپذیر دارد. با اینحال اینک ایران
غرق در فساد مالی است و در کنار یمن و الجزایر پایینترین ربته را از حیث
شفافیت مالی در خاورمیانه و شمال آفریقا دارد. اوضاع اقتصادیاش آشفته و
نابسامان است ویک دولت رانتی و مصرفی، با قبضهکردن هشتاد درصد امکانات
جامعه، توان هر گونه تحرک و طبعا نشاط و پویایی را از جامعه گرفته است.
کم نیستند مقامات ارشدی که اینک در جمهوری اسلامی از مبارزه با فرهنگ
سرمایهداری و لیبرالدموکراسی غرب سخن میگویند. این بدان معنا است که
انقلاب اسلامی بیشتر حالت دفاعی دارد تا تهاجمی. جمهوری اسلامی با شعار
«صادرکردن انقلاب» آغا زکرد اما زود به «وارد کردن اصلاحات» رسید و اینک
اصلا معلوم نیست که جمهوی اسلامی چه متاعی برای عرضه به بازار سیاست
منطقه دارد و چه چیز را باید از دیگران بگیرد. انقلاب اسلامی در مرزهای
ایران محدود مانده و نظام سیاسی برآمده از دل آن هیچ جذابیتی برای
گروههای تحول طلب در جهان اسلام ندارد. در دو سال گذشته تمام بوق وکرنای
جمهوری اسلامی به کار گرفته شد تا القأ کند که جنبش بهارعربی بر الگوی
انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 استواراست، اما بیم وهراس از تکرار این
تجربه در درون ایران همچنان سران حکومت را نگران کرده است. علت این عدم
اعتماد به نفس و فرسودگی چیست؟ در ذیل به برخی نکات اشاره میشود که
همزمان هم دلیل این پیری زودرس و هم نشانههای آن میباشند.
1-غیریتسازی افراطی. انقلاب اسلامی ایران در برداشتن موانع قوی بوده
است، اما در ایجاد عقبه ضعیف. انقلابها اما تنها با نابودی دشمنان بد
کامیاب نمی شوند، بلکه با ایجاد دوستان خوب کامیاب می شوند. جمهوری
اسلامی با چالشهای داخلی، جنگ و چالشهای بینالمللی تاحدودی موفق بوده
است، اما در ایجاد یک عقبهی انسانی و اجتماعی کارنامه چندان درستی
ندارد. انقلاب اسلامی به شدت غیریتساز بوده است و با این غیرتسازی
افراطی، عقبه انسانی خود را به شدت آسب رسانده است. انقلابها مانند درخت
تکامل میکنند، ریشههایش در ژرفای خاک فرو میرود و برگ و بار و سایه و
ثمرش زمین را فرا میگیرد. انقلاب اسلامی ایران اما، مانند ماشین حرکت
کرده است. رو به پیش رفته است اما در پشت سر خود چیزی باقی نگذاشته است.
آیت الله خمینی جمهوری اسلامی خود را «شجرهی طیبه» خوانده بود. اگر این
سخن درست باشد درشجرهی طیبه جمهوری اسلامی، هیچ شاخه به تنه و هیچ تنه
به ریشه وصل نیست. افردای که در طی سی و سه سال گذشته در جمهوری اسلامی
مصدر اداره وامور بودهاند، هیچ کدام حکم تنه و ساقه درخت را نداشتهاند.
بلکه حکم پمب بنزینهای کنار جاده را داشته اند که چندی به ماشین جمهوری
اسلامی سوخت رسانده است، انگاه خود همانجا مانده است و ماشین جمهوری
اسلامی فرسنگها راه از آنها دور شده است. فی المثل اولین نخست وزیر
جمهوری اسلامی همدست امپریالسیم خوانده شد و سالها در انزوا زندگی کرد
و مرد؛ اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی فرار را بر قرار ترجیح داد؛ نخست
وزیر دوران جنگ هشت ساله اکنون مجازات بدون محاکمه شده و در حبس خانگی به
سر میبرد؛ رئیس جمهور دوران اصلاحات به کمتر از آلت دست آمریکا و
جاسوسی سی آی ای متهم نیست. اگر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی بعد ازترک
مسند ریاست جمهوری به “غیر” ، “بیگانه” و «نامحرم» جمهوری اسلامی بدل شد،
اکنون ضرباهنگ روند غیریتسازی شتاب بیشتری گرفته است و احمدینژاد هنوز
این مسند را ترک نکرده به انحراف از خط اصیل ولایت متهم است و رئیس دفترش
رهبر جریان انحرافی لقب گرفته است. تنها محمد علی رجایی با کشته شدن، نام
نیک خود را برای جمهوری اسلامی حفظ کرد. اصلا در جمهوری اسلامی دولتمران
یا باید کشته شوند وخوشنام و معزز باقی بمانند یا زنده بمانند و در
جرگهی خاینان و مخالفان در آیند. زنده ماندن و خوش نامی در این جمهوری
تقریبا محال شده است. جز اقربا و «آل عبای ولایت» دیگر در این جمهوری
کشتهی بد و زندهی خوب کم تر می توان سراغ یافت.
2- جابهجایی اصول انقلاب و اصول قدرت. انقلابها به اصول خود زنده است.
اما الزاما اصول انقلاب، اصول کسانی که در انقلاب به قدرت میرسند نیست.
اصول انقلاب همان شعارهایی هستند که انقلابیون در مورد آنها وفاق و
اجماع دارند. در فرانسه سرهای دانتون و روبسپیر به زیر گیوتین رفت اما
«آزادی»، «برابری» و «برادری»(سه شعار اصلی انقلاب فرانسه) حفظ شد. شعار
انقلاب اسلامی ایران «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود. درسی سال
گذشته این شعارها ضعیف و بیرمق شدهاند. «استقلال» به مخالفت با غرب
تقلیل یافته است.«آزادی» به اباحت و بیبند و باری و لیبرالمنشی تأویل
برده شده و به مثابهی یک ضد ارزش آشکارا محکوم میشود. «جمهوری» یعنی
حاکمیت عامهی مردم، سر از ولایت مطلقه فقیه در آورد و «اسلام» به روایت
آنچنان خشن و سختگیرانهی فقهی و قشری فروکاسته شد که نه از عقل بهره
داشت و نه با منطق میانه؛ نه بویی از استدلال برده بود و نه رویی به
گفتوگو نشان میداد؛ نه از مهر و مدارا در آن خبری بود و نه از انصاف و
مروت اثری. بدین ترتیب اصول انقلاب کمخون و بیرونق و رمق گردید و به
پیری زود رس دچار شد. به موازات این کم خونی اصول انقلاب، اصول قدرت به
تدریج رشد کرد وابزارها و تکنیکهای کنترول با دستان جمهوری اسلامی روز
به روز بیشتری اخت شد. ولایت فقیه، مطلقه شد؛ نظارت قانونی، استصوابی
شد؛ سانسور امان مطبوعات را برید؛ تفتیش عقاید موجی از اخراج اساتید را
از دانشگاهها به دنبال آورد؛ نظریه پردازان حکومتی درمدحت قدرت و ولایت
و مذمت مدارا و مروت تا توانستند نظریه پردازی و تئوری بافی کردند. بدین
ترتیب ایمان کیمیا شد؛ معرفت عنقاء مغرب گشت؛ اخلاص و مروت کبریت احمر
گردید؛ تملق و ریا ارزان شد؛ بازار شید و زرق رونق گرفت و دکان تزویر
وریا پر مشتری شد؛ زهد ریایی جای تقوی را تنگ کرد و جوفروشی و گندمنمایی
سکهی رایج زمان شد. تاریخ سه دهه جمهوری اسلامی به جای آنکه تاریخ بسط
اصول انقلاب باشد، تاریخ کشف تکنیکهای کنترول و ابزارهای سلطه و حذف هر
گونه مخالف احتمالی است. جمهوری اسلامی در آغاز با مجاهدین خلق در افتاد،
اندکی بعد بساط آبت الله شریعتمداری را برچید؛ سپس به جدال لیبرالها
رفت: نخست وزیر را به گوشه راند و رئیس جمهور را فراری داد؛ در دههی شصت
جناح چپ اسلامی را حذف کرد؛ در دهه هشتاد جنبش اصلاحات را با اردنگی از
صحنه بیرون کرد و اینک از بطن اصول گرایان نیز جریان انحرافی ظهور کرده
است. حذف و اضافه روحانیت نیز از ابتکارات جمهوری اسلامی است. جمهوری
اسلامی بود که مصباح و جنتی را بر کشید و شریعتمداری و منتظری را
فروکوفت. اصلا این جمهوری اسلامی بود که دین را به یگانه عامل ترقی
اجتماعی بدل کرد و بنا بر این کامیاب ترین دولت تاریخ برای دنیویکردن
دین است. و این همه نه حاصل بسط شعارها و اصول انقلاب که حاصل کشف
ابزارهای کنترل کننده و لازمهی حفظ قدرت بود. و این بد ترین علامت افول
و پیری است.
3- تبدیل شدن فرهنگ به نوحه. یکی از استادان دانشگاه در ایران به نام
دکتر نصر الله حکمت، در دروان دولت محمود احمدی نژاد، کتابی نوشته است
بنام «زندگی و اندیشه حکیم ابو نصر فارابی». از جمله در آن گفته است که
وقتی که فارابی بغداد را به قصد حلب در شام یا مصر ترک کرد، شبی مخفیانه
بر سر مزار امام حسین در کربلا رفته، روضه خواند آن هم روضهی جان سوز
وداع را و آن گاه شهر را ترک کرد. در مورد فارابی افسانههای بسیار ساخته
شده است از جمله اینکه او هفتاد زبان میدانسته است و در موسیقی چنان
مهارت داشته است که در آنی آدمی را هم میگریانده و هم میخندانده است و
آنگاه با آهنگی همگان را به آغوش خواب میسپرده و خود میرفته و هیچ کس
نمیدانسته است که به کجا؟ اما تا زمانیکه فرهنگ به روضهخوانی تقلیل
نیافته بود، چنین دروغ مبتذل و ابلهانه در ذهن هیچ ابلهی هم نگذشته بود.
فارابی یونانی مآبترین فیلسوف دینای اسلام است و از منظر متفکرا ن بعدی
اسلامی اگر نه به چشم بیدینی همواره به چشم بددینی دیده شده است و از
جمله امام محمد غزالی او را تکفیر کرد ه است. او در مورد بقای روح آدمی
نظری دارد که با مبنای اهل شریعت ساز و گار نیست. اگر در جمهوری اسلامی
نوحه به عنوان شاخص اصلی فرهنگ تبدیل نشده بود، آیا امکان داشت که یک
استاد دانشگاه که لقب «دکتر» را نیز در کنار نام خود بخیه میزند، از
مردی به قوارهی فارابی یک روضه وداع خوان بسازد؟ یکی از اتفاقاتی که در
جمهوری اسلامی افتاده است، تبدیلشدن فرهنگ به نوحه است که نه تنها علامت
پیری و ناتوانی که بدترین نشانه بیماری نیز است. امروز سرنوشت کهنسال
ترین فرهنگ آسیایی به دست مشتی نوحهخوان و معرکهگیر افتاده است. به
کارگزاران فرهنگی ایران در پیش و پس از انقلاب نظری بیاندازید: حسین
خدیوجم که کیمیای سعادت امام غزالی راهنگام مأموریت خود به عنوان رایزن
فرهنگی ایران در کابل تصحیح کرد. بدیع الزمان فروزانفر، سید حسین نصر،
مهدی محقق، کامگار پارسی، محمود شهابی، فاضل تونی، سید کاظم عصار و محمد
علی فروغی که هرکدام یلی است د ر حوزههای کاری خویش و خدمات ماندگاری به
فرهنگ وزبان پارسی کرده اند. اما هرچه که از زمان انقلاب به دوران کنونی
نزدیک و نزدیکتر می شویم لمپنیزم فرهنگی جای کوششهای واقعی فرهنگی را
می گیرد. تا جای که شیخ عباسعلی زنجانی رئیس دانشگاه تهران شد و
مافنگترین طلبههایی که حوصله درس و طاقت خواندن را ندارند و بالاترین
هنر شان نوحهخوانی و روضه خوانی است، از طریق بند و بستهای مافیایی و
استخباراتی رایزن و کارگزار فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از کشور
میشوند.
خلاصه حیف شد. یکی از پر شورترین خیزشهای مردمی در خاورمیانه آهسته
آهسته میرود که فرجام مأیوس کننده به خود بگیرد. اکنون دیگر هیچ کس به
جمهوری اسلامی به چشم غبطه و حسرت نگاه نمیکند، بلکه نگاهی هم اگر هست
نگاه ترحم و عبرت است. انقلاب اسلامی بی پشتوانه وبیتاریخ شده است. با
غیریت سازیهای شدید عقبهی فکری و تجربی خود را از دست داده است؛ ابزار
های کنترول و تداوم سلطه را جاگزین اصول انقلاب کرده است وبا تقلیل دادن
فرهنگ به روضهخوانی و فالگیری، جامعه را به هبوط معنوی و اخلاقی مبتلا
کرده است. اینها همه علامت زوال و انحطاط زودرس و پیری و فرسودگی است.
راستی که این انقلاب چه زود پیر شد.
—————————
سلام جناب امیری عزیز
نوشته ی خوب شما روشنگرمسائل بسیاری است که عمدتا درسایه ی غفلت به دره ای مخوف راه یافته اند. دره ای که مسئولان ما برای پرهیزاز پاسخگویی به مردم پیش پای مردم حفر کرده اند. ومن ازهمین روی به نوشته ی شما می نگرم. ایکاش نگرش شایسته ی شما فرصتی می یافت وبه منظربزرگان قوم می رسید.
سپاس ازشما
با احترام
.
سلام به مسلمان آزاده ای که شرافت گمشده قلم را احیا کرد
من از کشورآلمان برای شما می نویسم. ارمنی هستم. سالها با شما در خیابان مخصوص همسایه بودیم. یادم هست شما دانشجوبودید وبچه های محل را شب های جمعه جمع می کردید وبه آنها قرآن یاد می دادید. من دورا دور شما را می شناختم. اغلب تو خیابان غفاری همدیگه رو می دیدیم . پدرم اونجا یک مغازه مکانیکی داشت. شما می رفتید مسجد بیرون که می امدید ازجلوی مغازه ما رد می شدید. اینا رو خیلی خوب یادمه بعدش رفتید جهادسازندگی سرازتلویزیون درآوردید. ازجنگ برنامه می ساختید. هروقت شما را می دیدم حالم بهم می خورد می گفتم انقلاب برای هرکی آب نداشت برا این نون داشت. ماها که بعد انقلاب اجازه استخدام نداشتیم زدم بیرون اومدم آلمان گفتم مملکت مال شما ///// به هیکل همه تون. دنیا چرخید وچرخید تا من سراز سایت شما درآوردم قبل ازانتخابات سال هشتاد وهشت. می شناختمتون. نوشته هاتون بوی مردم می داد. یه جور که من مسیحی ازنوشته های شما ونظرات شما احتساس امنیت می کردم. می دیدم می تونم کنارشمایی که اینجور می بینی زندگی کنم اطمینان دارم آدمای مثل شما زیادن مطالعه کردم کم کم به کشورم علاقمند شدم اسم ایران که می امد اول ها می گفتم وللش اما این چندساله اسم ایران که میاد احساس می کنم بچه خودمه دوستش دارم.
خلاصه کنم آقای نوری زاد شما با نوشته هاتون منو به ایران برگردوندید وبهش علاقمند کردید
درآلمان ما یک نشست ماهانه داریم درست یک خیابان پایین ترازسفارت ایران رد که می شم برم تو اون نشست پرچم ایران را که می بینم یاد شما می افتم می گویم آقای نوری زاد مرا به تو علاقمند کرده است. یادتان می کنیم درآن نشست. درآن نشست که مخصوص مسیحیان ایرانی است اول جلسه من موظفم خبرهای ایران را بگم اولش می گم نوری زاد چی نوشته. دیروز همین مطلب خامنه ای باادب می شود را خلاصه شو خواندم همه برای شما کف زدند. من تنها نیستم دوستانی هم دارم که با نوشته های شما به مسلمانها یک جور دیگر نگاه می کنند. ماها سابقا همه مسلمانها را پیاده نظام هیتلر می دانستیم. طالبان که ظهورکرد آفتاب شد دلیل آفتاب . اما شما به ما ثابت کردید که مسلمان می شود بود اما با ادب بود. خیلی ازاین قسمت نوشته شما خوشم آمد که به خامنه ای گفتید اگه ما هیچی نداشتیم اما ادب داشتیم برنده بودیم.
به امید یه روز که برگردیم ایران وشما را ببینیم. اینجا همه به شما سلام دارند
سلام برکسی که مرا شعبون بی مخ اسم گذاشته
سلام به کسی که دیروز مرا بسیجی صف شکن می نامید
وامروز شعبون بی مخ
برادرم دوست دارم با تو درد دل کن
ازوقتی اسم ما را گذاشتی شعبون بی مخ وبرای ما فیلم ساختی ودریکی ازنامه هایت به رهبری نوشتی که چرا خاتمی ازشما خواستنی تراست و به رهبرگفتی خاتمی هرچی که داشته باشه اما شعبون بی مخ نداره باور کن من زدم زیرگریه. اونجا بود که دونستم ماها (یعنی بسیجی های شعبون بی مخ) خودمون یه ثروت بودیم وخودمون خبرنداشتیم.
برادرم من توحادثه کوی دانشگاه بودم وچند تا دانجشو را زخمی ذیلی کردم. توماجرا خرداد 88 بودم وبه شکم یکی کارد زدم خون پاشید بیرون. الان یک چندوقتی یه که دمرمی افتم توی رختخواب وهوارمی کشم آخه صورت اون جوونه ولم نمی کنه راستش اون جونه وقتی چاقوخورد افتاد رو زمین یه نگاه به من کرد دیدم مثل مادرخودم بهم می گه سعید کارخودتو کردی برو سپردمت بخدا چشمای اون جوونه ولم نمیکنه ولم نمیگنه ولم نمیکنه نوری زاد به رهبرگفتی بره فیلم گاندی ببینه بره بشه نلسون ماندلا توفیلم گاندی رفتم دیدم اون صحنه ای که هندوئه می گه به گاندی منو ازجهنم نجات بده بعد گاندی بهش می گه برو یه بچه پیدا کن که پدرومادرش کشته شده باشن بگیربزرگش کن اما اون بچه مسلمون باشه وتوهم مسلمون بزرگش کن. این صحنه رو که دیدم نعره زدم مادرم گفتی چی شد سعید گفتم گاندی می تونست بگه گورپدرش مسلمونا همونطور که ما می گیم گورپدرهمه نوری زاد دست منوبگیرازجهنمبکش بیرون دارم می سوزم اون جوونه اگه بدونی چطوری نگام می کرد پهلوش شکافته بود خون می زد بیرون من دهنم کف کرده بود نعره می زدم خواب ندارم نوری زاد من یک ی از بی ادبا هستم کی منو بی ادب کرد ما تحت فرمان فرمانده کل قواهستیم همه حرف از زدن کشتن می زنن کسی نیست حرف از رحمت وگذشت بزنه دارم می رم یه راست توجهنم مادرم می گه سعید ول کن می گم این جوونه ولم نمی کنه میاد جلوی صورتم پهلوش پاره شده بود خون می زد بیرون به من نگاه کرد گفت کارتو کردی برو کجا برم نوری زاد کجا برم من ………………. ی بگم نوری زاد چی بگم نوری زاد چی بگم به این جوونه بگو دست ازسرم برداره شب که میشه من عزا می گیرم تف به این زندگی
——————
سلام دوست من
قدر این حالی که پیدا کرده ای بدان. خیلی ها هستند که از ورودبه مرور این خاطره ها پرهیز می کنند تا مبادا دچار همین عذابی شوند که تو دچارش شده ای. اما دوست من، این بگویم وبگذرم: ما را چاره ای جز جبران آن جفاها نیست. من بگونه ای و شما بگونه ای دیگر ورهبروسایر مسئولان به گونه های متفاوت. هرکدام به تناسب نقشی که دربرآمدن فاجعه ها داشته ایم. دوست من قدرحال خودت را بدان. این حال تو آغاز روزگاری است که تو بدان ورود پیدا می کنی. روزگاری که باید به ترمیم خطاهای گذشته پرداخت. چه من چه شما وچه دیگران. دوست دارم یک جا قراربگذاریم وبرویم دوتایی پشت درخانه ی جوادیفر روی خاکهای کوچه روی زمین بنشینیم وبه پدرش بگوییم ما بیچاره ها را ببخش بعد برویم درخانه ی تک تک کسانی که بچه هایشان واعضای خانواده هایشان بدست ما تباه شده اند. روی خاک بنشینیم و ازآنان طلب بخشش کنیم. معتقدم اگر امروز روی خاک پوزش خواهی ننشینیم فردا ما را برخاکی خواهند نشاند که درآن همه ی فرصت ها ازما دریغ شده است. امروز من وتو این فرصت را داریم دوست من. کجا قراربگذاریم؟
با احترام
.
با سلام
شاید بی ربط اما متناسب حال و روز این روزهای مملکت ماست
بحث انتخابات را میگویم !
کاندید شدن این یا آن ! رد صلاحیت این یا آن ! قهر این یا آن ! قبول این یا آن !
همه هم یک جورایی دل مشغول چند اسم مشخصی هستند که تمام این سالها در راس مدیریت کشور بوده اند ! حالا بالا و پایینش مهم نیست ! بالاخره بوده اند ! حالا یا رییس جمهور یا شهردار یا مجمع تشخیص یا و یا و یا !
هیچ کس به این نمی اندیشد که این اسامی مشخص در مسئولیت های فعلی که در اختیار دارند آخر چه گلی به سر مجموعه اشان زدند یا دارند میزنند که سفت و سخت پی آنها هستیم که سکان هدایت مملکت را بدیم دستشون ! آخر در کدوم کشور سراغ دارید کسی که حتی یک تیم دست سومی فوتبال را به جایی نرسانده است را بگذارند مربی تیم ملی ؟ حالا اونایی که ما مدیریتشون را از نزدیک ندیدیم هیچ حداق اونایی که قبلا همین سکان را دستشون دادیم اون مقاطع چه گلی سر مملکت زده اند که انتظار داریم در سن رو به افول خود بتوانند بار دیگر بزنند ! آخر فراموشی هم حدی دارد ! من در عجبم از این ملت ! برادران من کمی در حال و روز فعلی این افراد توجه کنید ! حتی هیچ کدام بذل و توجه و نظر راس نظام را هم ندارد که حداقل بگیم اگه ایشان بیاد حداقل خیالش از بالا سری راحته کارش میمونه زیر سری ! حالا نگو اونی که تمام توجه بالاسری را به خود جلب کرد تونست گلی حداقل به سر همون بالاسریش بزنه ! خلاصه در فضای سنگین این روزها جرات نوشتن این جملات را هم داشتن خودش نوعی دلسوزی کردن برای نظامه برادران احتمالا رسد کننده یکهو گر نگیرن بیان خفتمو بچسپند که تشویش اذهان میکنم ! نه جونم دلسوزتر از من در فضای فعلی کسی نیست چون من نگران سکان مملکت در نظام فعلی هستم ! و اما همه عزیزانی که کاندید هستند و یا میخواهند که بشوند یا اینکه میخواهند که دیگران از آنها بخواهند که آنها بیایند و کاندید شوند ! یا آنهایی که ناز میکنند و میخواهند که نیایند ! از من نرنجند ! به خدا من یکی در تمام احوالات دوران مدیریتی شما یک روز شش دانگ در خدمت مردم و مشکلات پیرامونی آنها ندیدم ! خوب اگه شما داشتید و من ندیدم به من خورده نگیرید ! اما استنادم به همین روزهایی است که من و هموطنانمون به اون گرفتاریم ! آخر 16 سال از 34 سال کم سنواتی هست که حداقل دو نفر شما سکاندار بودید ! آیا همین مدیر فعلی غیر از این است که نتیجه تمام و کمال مدیر پروری همین دو نفر است ! به غیر از این است که کلاس های مدیریتی را این جناب در دانشگاه مدیریت پروری شما پاس کرده است ! و در زمان مدیریتش فرش قرمز برای شما پهن کرده و شما هم از همه دستاوردهاش سان دیده اید ! خدا از همه شما در گذرد که مدیران این مرز و بوم بوده و هستید ! خدا از شما در گذرد که من هموطن دلسوز این توان گذشت را ندارم ! خدا از شما در گذرد ! خیلی بد کرده اید خیلی !
————————
سلام دوست خوب من
این نوشته ی شما را با نوای شورانگیز جناب مختاباد (که درهمین سایت هست) خواندم وبا جمله جمله ی شما درخود گداختم. قلم شما را می بوسم. اما بعدش چه؟ کاش به ما می گفتید: این درد، پس این کنید!
سپاس دوست من
با احترام
سلام جناب استاد:
من حقیرآنچنان که باید قلم زدن نمیدانم.اماتنها چیزی که عیان است اینست که این خلقت مقدس که پروردگارنیز به آن سوگندیادنموده است،درهنگام سخن گفتن پرده ازشخصیت نویسنده برداشته اورابهمه میشناساند .چه دردست شخص معلوم الحالی مانند شریعتمداری که جای پینوشه وآلنده راعوض میکندوچه دردست شریعتی که فاطمه”ع”رامیشناساند.منظوربنده شناخت شخصیت نویسنده اولین کامنت بود.اماخلاصه کلام اینکه این مردم باظلم وستم خو گرفته اند وفقط زیرلب ودرپستوهای خانه های خویش نجواهای بیچارگی میکنند.تحمل وحتی جرات شنیدن سخن حق راندارند اگرکه بگوییم انتظار معجزه دارند گزافه نیست آنچنان غرق اوهام شده اندکه جماعتی سودجوادعای مهدویت برایشان میکنند.آخردرکدام دوره ها غیراززمان حمله افغانهاوسلطان حسین وکشتارروسهاوفتحعلیشاه -اینقدرمردم دور منجی های دروغگوجمع شده بودند.دلیل آن به ستوه آمدن مردم وتکیه برماورا است که حتی حاکمان ماپیروزی تیم فوتبال رانیزازامدادهای غیبی میدانند.دوران سیاه وتاریکی است.هرکجا که کورسوی امیدی سوسومیزند جمعی برآن خاک سیاه میپاشند،خواهی نخواهی آهنگ خردشدن مامدتهاست که آغازشده وهرچند مشفقانی هستند که راه بنمایانند اما کوهمرهی ازبین این ملت مایوس وخودرابخواب زده که بخواب رفته رامیتوان باصدایی بیدارکرد،اماخودرابخواب زده راحتی باشدیدترین تکانهانمیتوان بیدارکرد.درپایان ابیاتی گلچین شده ازمولوی
*زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های وهوی نعره مستانم آرزوست
جانم ملول گشت زفرعون وظلم او
آن نوروطوروموسی عمرانم آرزوست
زین همرهان سست عناصردلم گرفت
شیرخداورستم دستانم آرزوست
اشاره: مطلب “قهرمانان نمی میرند” از جامع الاطرافی شگرف وجذابی سود می برد. مطالعه ی این نوشته را به دوستانم توصیه می کنم. دریغ که بخاطر مواجهه ی مستقیم نویسنده ی خوب ما با شخصیت های سیاسی مطرح کشور انتشارمستقل آن مقدورنبود. اما این خصیصه، هرگز به معنی ضعف این نوشته ی شریف نیست. بل محدودیتی است که من برای خود فراهم آورده ام.
محمد نوری زاد
——————
قهرمانان نمي ميرند
از زمان آغاز عمر جمهوری اسلامی حدود 30دوره انتخابات برگزار گردیده که در تمامی این ادوار حاکمیت حاضر در قدرت از هر دوره به عنوان حساسترین و سرنوشت سازترین انتخاب مردم یاد نموده است، اما جدای از قرائت و انگیزه های حاکمیت برای دمیدن در این شیپور، انتخابات سال 92 ، به واقع یکی از سرنوشت سازترین انتخاباتی است که اولا عیار راست آزمایی حکومت و ثانیا خروج از بحران همه گیر شده بر اقتصاد ، سیاست و فرهنگ ، در هشت سال اخیر را مورد آزمون قرار می دهد . براین مبنا در این نوشتار ضمن تحلیل شرایط موجود مخاطب خود را از سه رئیس قوه اجرائی در سه دوره آخر ریاست جمهوری یعنی آقایان هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد قرار داده ایم .
براین اساس با توجه به اهمیت حضور هاشمی در این دوره و تحلیل های بسیار پیرامون ایشان سخن را با هاشمی آغاز و با عنایت به ظرفیت بالای اجتماعی اصلاح طلبان علی رغم محرومیت از صندلی های حکومتی سخن را به صورت مبسوط با خاتمی به منتها می رسانیم.
آغاز کلام
سخنی با هاشمی:
آقای هاشمی آغاز سخن را با دعوت از شما برای حضور در انتخابات سال 92 شروع می کنم و از شما میخواهم که علی رغم تمامی محدودیت ها با تمام قدرت در این انتخابات حاضر شوید اما نه به این علت که پس از گذشت سی و پنج سال از عمر حاکمیت جمهوری اسلامی شما از همه نخبه ترید، بلکه به دلیل اینکه در این محفل سیاسی بسته جاهل پرور و خرد سوز عاقلانه ترین گزینه موجودید . اگر زمانی انتخاب شما برای مردم انتخاب بین گزینه بد و بدتر بود، اما امروز به دلایلی که ذکر آن خواهد رفت به معادله بهتر و بدترین تبدیل شده است. حال از تبدیل شدن خود به گزینه بهتر به نحو احسن استفاده کنید چرا که در هیچ دوره دیگری چه قبل از این و چه بعد از این شما مبدل به گزینه احسن نشده و نخواهید شد .پس از زمان مصرف تاریخی خود به نفع مردم و منافع ملی به درستی استفاده نمائید . شما بیائید، اما اینبار برای تولید نخبگی و نه مانند قبل برای انحصار نخبگان کوتاه قد در صنف خودتان. آقای هاشمی میدان بازی سیاسی همیشه عرصه دستیابی به حداکثرها نمی باشد و مرد سیاسی بودن نیز به معنی حرکت صفر و یک نیست. بلکه تدبیر مرد سیاسی ایجاب می کندگاه برای بردن ، گاه برای نباختن و گاهی نیز برای دادن هزینه کمتر در صحنه حاضر شود و در این میدان حداقل ها، به واقع شما گزینه حداکثرید. هر چند با نگاهی اجمالی به گذشته تاریخیتان و به واسطه همنشینی با عناصر اقتدارگرا گاهی شمیم اقتدار گراییتان به مشام ما می رسد، اما جامعه امروز ایران دچار خبط بزرگی خواهد شد ،اگر بخواهد برای تخریب و حذف شماکه خواست حاکمیت در قدرت است دست به نبش قبر تاریخی بزند. هر چند که شما با این چهره ای که در چهار سال اخیر از خودنشان داده اید بسیاری از دیدگاه های سلبی پیرامون خود را با آراء ایجابی تعویض نموده اید. آقای هاشمی تاریخ نادانی و تاریخ ناخوانی جامعه ایران یکی از بزرگترین عوامل تکرار مشابه پدیده های تاریخی در این سرزمین می باشد . هرچند باید گفت آنهایی که تاریخ می خوانند و تاریخ می دانند نیز چندان چیزی از آن نمی آموزند . بر این اساس می خواهم در مورد شما دست به مقایسه ای در تاریخ معاصر ایران بزنم. حال از نگاه امروز به گذشته باید گفت حضور شما در این دوره انتخابات و دستاوردهای پس از آن به مانند نخست وزیری قوام السلطنه پس از پایان جنگ جهانی دوم و فرونشاندن قائله آذربایجان در برابر شوروی است .چرا که شاید حضورهر کس غیر از قوام در آن دوره تاریخی به جدایی آذربایجان از ایران منتهی می شد. اما بازی سیاسی ماهرانه قوام با شوروی کمونیستی این برهه از تاریخ سرزمین مارا را به قطعه ای خواندنی و افتخار آمیز تبدیل کرد و سند این سربلندی به نام قوام السلطنه اقتدار گرا خورده شد. که خوانش این برهه تاریخی حتی لیبرال ترین شخصیتهای مخالف قوام را نیز به وجد می آورد. هرچند که قوام شخصیتی به تمام معنی اقتدار گرا بود اما دستاورد بزرگ این مرد انحصار طلب برای ایران کمتر و کوچک تر از دستاورد ملی شدن صنعت نفت توسط مصدق لیبرال نبود. اما تاریخ این مرز و بوم که با خوانش همواره سیاه و سفید همراه بوده، اقدام افتخار آمیز قوام را با اشتباه استراتژیک او در پذیرش نخست وزیری در تیر ماه 1331 به محاق فراموشی سپرد و قوام در تاریخ ما با چهره ای منفور شناسانده شد.
حالا با فاصله گرفتن از آن دوران و جدا از چالشهای نظری این مقایسه ،باید گفت شخصیت سیاسی شما با تمامی انتقادات وارده بر آن بهترین گزینه برای خاموش کردن شعله های فروزان جهالت و تعصب گریبانگیر امروز ماست .همانگونه که قوام توانایی جلوگیری از جدا شدن آذربایجان از ایران را داشت شما نیز توانایی جلوگیری از رها شدن حکومت و جامعه از مدار عقلانیت را برخوردارید. اما این نکته مهم را فراموش نکنید که ایران امروز به قوام السلطنه سال 1325 و در زمان قائله آذربایجان نیاز دارد، چرا که تاریخ مصرف آن به واقع در تیر ماه 1331 به سر آمده بود .پس از بهترین زمان حضور خود به عالی ترین شکل ممکن استفاده کنید هر چند که محدودیت های حضورتان بی شمار است . آقای هاشمی زمانه و تاریخ جاده یک طرفه اند که هیچ گاه به عقب باز نمی گردند ولي سیاست قابل تکرار است.
حال حضور شما به منظور بستر سازی آزادی و دموکراسی در ساختار جامعه امروز امری لازم و ضروری است . به واقع دستیابی به آزادی و دموکراسی ،خواست اکثریت طبقه متوسط در ایران می باشد که با همایش و سخنرانی محقق نمی شود بلکه با گستراندن آگاهی اجتماعی فراهم می گردد. انسان به واسطه انسان بودنش نیازمند اظهار نظر و ابراز عقیده است و تحقق آزادی های او در قالب آزادی بیان، اندیشه، مطبوعات، اجتماعات، تشکل های سیاسی، احزاب ، فعالیت های صنفی و دانشگاهی امری اجتناب ناپذیر است و دموکراسی نیز به معنی محدودیت قدرت حکومت به قانون، آمدن و رفتن حکومتها به اراده آزادنه مردم ممکن آن میباشد.
آقای هاشمی شاید زمانی که استراتژی سازندگی را در دولت خود پیگیری می کردید کاربرد این مقولات به واسطه غوطه ور بودنتان در قدرت چندان قابل درک و لمس نبود . اما امروز با گذشت حدود یک دهه و نیم از افول قدرت اجرائی تان، فهم مقوله آزادی و دموکراسی برایتان ملموس تر و نزدیک به ذهن تر شده است. چرا که در بازی قدرت ، آزادی و دموکراسی به عنوان عاملی کلیدی در زمان گردش نخبگان برای دور شدگان از قدرت فضای تنفس و اظهار نظر ایجاد می کند و شما اگر بساط حداقل آزادی های بنیادین را دولت خود بنا نهاده بودید . نه با واکنش افراط گرایانه اصلاح طلبان تندرو در آغاز دولت هفتم مواجه می شدیدونه در طول دولت نهم و دهم چوب این همه انسداد، حذف و توهین به خود را می خوردید،وزمانی که شخص نامتعادلی به مانند احمدی نژاد از یک تریبون رسمی به شما تهمت و افترا می زد، طبق قاعده بازی آزادی باید از همان تریبون به شما اجازه دفاع داده می شد اما نه تنها این فضا برایتان باز نشد بلکه با قراردادنتان در گوشه رینگ از سایر تریبونها نیز محروم شدید. شما با بسط آزادی های اساسی در دولت خود می توانستید بساط نقد واظهار نظر در جامعه را پهن کرده و خود نیز به مانند دیگران در گوشه ای از این بساط متنعم گردید.
اگر با توسعه دموکراسی امکان نصب ،نقد و عزل حاکمان فراهم می آمدهزینه های غیر قابل جبرانی به مانند انتخابات سال 88بر تن رنجور و نحیف جامعه مدنی ایران تحمیل نمی شد ،تا امروز در گردش به عقبی فاحش پس از شانزده سال گذشت عمر یک ملت شما بهترین گزینه انتخابات سال 92 باشید. هر چند که اعتدال و میانه روی شما نیز در تازه نگه داشتن شخصیت سیاسیتان موثر بوده است ، اما دلیل مهمتر دیگر آن است که هیچ فردی با ویژگی های شما تزحاکمیت حاضر را متوجه نمی شودو برای آن آنتی تزی آماده در اختیار ندارد. همچنین شما از مزیت دیگری با توجه به شخصیت اپوزیسیونیتان برای حاکمیت برخوردارید که با توجه به بزرگ بودن خطرتان برای اصولگرایان و با وجود سنگینی بارتان توانایی رد شدن از پل صراط شورای نگهبان برایتان مقدور است، امری که برای بسیاری از افراد سبک بارتر از شما به لغزیدن بر روی این پل و افتادن در دوزخ رد صلاحیت شورای نگهبان منجر می شود. همین دوگانگی برخورد توسط نهاد ناظر است که تحقق دموکراسی بنیادین را در جامعه به اولویتی اصلی بدل کرده است . اما همین برخورد سلیقه ای امروز به عنوان برگ برنده در دستان شماست . امتیازی که افرادی مانندخاتمی از آن محرومند . حال تحقق دموکراسی واقعی امری است که در کنار سیاستهای اقتصاد آزاد شما باید به عنوان اولویتی اصلی در دستور کار قرار گیرد ، چرا که خسرانی که از جانب این روش سلیقه ای گزینش شورای نگهبان بر چهره و وجه سیاسی ما در این سالها وارد شده است بر هیچ کس پوشیده نیست.
بر این مبنا یکی از مهمترین عوامل بروز قضایای انتخابات 88، فقدان به رسمیت شناخته شدن نهادنظارتی شورای نگهبان به عنوان یک ساختار مستقل و بی طرف است جایی که شورای نگهبان نظارت استصوابی خود را از سالها قبل بر نظارت استطلاعی توفق داده و با تمسک به آن در تمامی ادوار انتخابات با اعمال نظر سلیقه ای و شخصی خود شائبه بی طرفی نهاد ناظر را در تائید صلاحیت کاندیداها به یقین تبدیل نمود. آیا اگر شورای نگهبان ما به مانند دیوان عالی آمریکا که در جریان انتخابات سال 2000 میلادی به عنوان نهاد بی طرف به پیروزی بوش پسر رأی داد و کل جامعه آمریکا آنرا پذیرفت ، از صلاحبت و اعتماد عمومی مردم برخوردار بود، حوادث تلخ و ناگوار بعد از اعلام نتایج انتخابات 88 می توانست رخ دهد. چرا اعلام نظر نهایی شورای نگهبان در مورد انتخابات به جای آب بر آتش به عنوان بنزین عمل کرد و شعله های اعتراض را فروزانتر کرد تا جایی که حاکمیت را مجبور به اعمال خشونت پادگانی نمود و موجب عذر بدتر از گناه شد . اگر اکثریت مردم دادرسی نهاد ناظر را قبول داشتند هیچ معاند و مخالف و منتقدی می توانست با ادعای تقلب مردم را به خیابانها بکشد و آن حوادث ناگوار را رقم بزند. به واقع تولید خشونت پس از انتخابات 88 در ایران میوه به بار رسیده باغ شورای نگهبان بود.
پس وظیفه شماست که پس از انتخاب شدن به قطع آب از این باغ تا پایان یافتن خط تولید میوه خشونت همت گمارید.باشد که شورای نگهبان به معنای واقعی نگهبان حقوق مردم خود باشد نه نگهبان منافع صنفی خود و تضیع کننده حقوق ملت خویش!!
آقای هاشمی بازگرداندن این قطار خارج شده از ریل وظیفه خطیری است که هیچ کس به مانند شما با روحیه میانه روی و اعتدال و قدرت انباشته شده حاصل از سه دهه حضور به عنوان السابقون عرصه سیاست در ایران از عهده آن برنخواهد آمد .شما در برابر جریانات رادیکال مارکسیست و مجاهدین خلق و همچنین جریان تندرو اسلام گرای پس از آن پیروز بودید .بر کسی پوشیده نیست که قرار گرفتن امروز اصلاح طلبان در پشت سر شما پس از تخریب های گسترده نیروهای تندرو ی آنها بعد از خرداد 76 توافق بر روی گزینه حداقلی نیست و چیزی جز اشتباه در نشانه روی آنها نبوده است . پس حضور شما در این دوره باید به تعدیل افراط گرایی دیگری که در ید بیضای شورای نگهبان است منجر شود چرا که در غیر اینصورت جامعه مدنی ایران پس از یک سده برای استقرار آزادی و دموکراسی با انسداد جدی روبرو خواهد شد.
آقای هاشمی هر چند گزینه خاتمی بسیار حداکثر تر از شماست اما حداکثری ایشان برای جامعه ای است که از تمامی ارکان آن عصاره اقتدار گرایی بیرون نیاید. زبان حاکمیت امروز را شما بهتر از هر کس دیگری متوجه میشوید ،پس کاربرد خاتمی را حواله به زمان تاریخی خود می دهیم ،هرچند در مورد ایشان و وظیفه تاریخی شان در این دوره در جایگاه خود سخن خواهد رفت.
سخنی از احمدی نژاد
شاید علت اینکه با هاشمی و خاتمی عنوان سخنی با آنها را انتخاب کردم و برای احمدی نژاد سخنی از احمدی نژاد را چون او را به دلایلی که خواهم گفت مخاطب خود نمی دانم . اما به واسطه پر کردن قسمتی از تاریخ ایران توسط او ناگزیر به سخن گفتن از او و نه با او هستم!
اما زمانی که قلم می خواهد در مورد این شخص بنویسد به خاطر شکسته شدن کمرش در دوره او و به خاطر سکوت و گاهی همراهی او در بی حرمتی به اهل قلم (که نمونه حاضر آن مهدی خزعلی که بدون هیچ دلیلی در سلول انفرادی و در بدترین شرایط در اعتراض به شکسته شدنش در اعتصاب غذای صد روزه با مرگ دست و پنجه نرم می کند) ناگزیر میل به سركشي دارد و نميتواند كرنش كند، قلم در برابر این مرد میل به پرخاشگری دارد ،چراکه در تمامی طول و عرض دوره او یا جوهرش خشکیده شد ، یا کمرش شکسته شد یا دهانش دوخته شده ویا زبانش بریده شد و در یک کلام قلم الم زده شد!! اما با تمامی رنج و مشقت قلم در دوره اونویسنده فقط می تواند شخصیت حقیقی ایشان را از نیش و گزند قلم دور نگه داردو شخصیت حقوقی او را به قلم واگذارد. پس تمامی این سطور زبان قلم است نه زبان نویسنده و هر کجا ایشان مخاطب قرار گرفته باز هم مخاطب قلم است نه نویسنده !! پس از زبان قلم می شنویم.:
شاید اگر به تمامی طول و عرض تاریخ این مملکت نظر بیفکنیم چاهی عمیقتر و بن بستی مسدودتر و شعله ای سوزان تر و سمبلی جاهلانه تر از او برای این پست پیدا نکنیم. مرد ناقامتی که در قامت یک رئیس جمهور به کابوس سیاه نه تنها تاریخ معاصر بلکه عرصه گسترده ای از تاریخ این سرزمین تبدیل شد.شاید، اگر تمامی امورات این هشت ساله خود را به دست دشمن فرضی و غرض ورز خود می دادیم یا کلا تمام امور مملکت خود را تعطیل می نمودیم، مقیاس خسارت وارده بر آن درصد ناچیزی از خسارتی است که این سمبل عوام گرایی بر سر مردم این سرزمین آوار کرد، نباشد. اگر قسمت اعظم دستاوردهای نظام مشروطه ایران با تولد نظام تماما استبدادی رضا شاه زیر سوال رفت اما منافع ملی ما در زیر چتر این نظام اقتدار گرا نه تنها به سمت نابودی نرفت بلکه این سیستم تماما مصدود پایه گذار تحولاتی شد که امروز نیز ما خوشه چین آنیم .
اما دستاوردهای دوران سازندگی و اصلاحات،در فراچنگ این فرد به تعبیر خود، مردمی نژاد چنان در زیر چکمه های پوپولیسم له شد که هیچ حاکمیت تماما توتالیتری، توانایی شخم زدن منافع ملی را نداشت و به واقع این نکته را برای آگاهان ما به اثبات رسانید که حاکمیت پویولیسم بسیار خطرناکتر و ویرانگر تر از حاکمیت فاشیستی و استبدادی است. هر چند که حکومت او از هر دو منبع تغذیه می نمود.
شایدبا گذر در تمام تاریخ بلاهت حاکمان این سرزمین در گذشته نه چندان دور به فرد بی تدبیر نالایقی به مانندناصر الدین شاه برخورد می نمائیم که نه نام دکتر را با خود یدک می کشیدونه برای همراهان خود جعل عنوان می کردتا معنی تقلب به نام ایرانی در فرهنگ نامه های جهانی ثبت شود (کردانیسم). اما چهره سیاه سیاست او بر هر تاریخ نادان و ناخوانی، تا حدود زیادی منکشف و معلوم است. مرد فروش منافع ملی به ثمن بخس آنهم نه برای بازسازی و اصلاح بلکه برای فرنگی مالی شدن خودو سوگلی های حرمسرا و متملقان درگاهش!! اما شاید به نظر بعضی ها مقایسه ای بس ناجوانمردانه باشد.حاکمیت پنجاه ساله او با حکومت هشت ساله مردمی نژاد ما ،اما تاریخ مقایسه خود را خواهد نمود و آنگاه است که گواهی میدهدکه بزرگترین دستاوردتاریخی احمدی نژاد زدودن سیاهی چهره سیاست دوران ناصری است جایی که چنان به تاراج منافع ملی و انسانی این سرزمین دست زدکه تاریخ برای یادآوری نمونه های مشابه باید به فکر فرو رود.
– بی اعتباری جهانی و مثال زدنی مردم این سرزمین تا جایی که اعتبار گذرنامه های ایرانی در جایگاه آخر جدول قرارگرفت.
– تبدیل نمودن پول ملی به بی ارزش ترین پول جهانی ، چرا که پس از خارج شدن پول زیمباوه از چرخه معاملات ،ارزش پول ایران باز هم رتبه نخست آخر جدول را به خود اختصاص داد.
– اتخاذ بی تدبیرانه ترین مواضع در سیاست خارجی مثل حمایت از مخالفان هولوکاست ،و زمينه سازي فرستاده شدن پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت و صدور چندین قطعنامه پی در پی علیه ایران که ایشان همه آنها را کاغذپاره توصیف کردو مردم ایران امروز در حال سوختن در آتش آن کاغذ پاره ها می باشند.
– افزایش 65 رتبه ای ایران از نظر فساد دستگاه اداری و دولتی طبق آمار بانک جهانی فقط در چهار سال اول حکومت ایشان
– حذف مغز نظام برنامه ریزی و بودجه ای کشور و اداره آن بر اساس سلایق و نظر شخصی
– تخلفات گسترده در ارائه بودجه سالانه و همچنین بزرگترین اختلاسهای دولتی و اداری در طول تاریخ
– نابودی بی سابقه طبقه متوسط در ایران و وارد نمودن این طبقه به زیر خط فقر
– سرمایه گذاری های بدون توجیه اقتصادی و فقط برای عوام انگیزی بیشتر به نفع خود
– تنزیل فجیع سطح آگاهی اجتماعی و سیاسی به علت ضعف سرمایه گذاری در این حوزه
– فرار بی سابقه مغزها تا جایی که ایران را به بزرگترین کشورمهاجر فرست دنیا تبدیل نمود.
– رکود، بی کاری و انفجار نقدینگی و تورم لجام گسیخته و بی سابقه
– حجم وسیع بدهی های بانکی و نابودی تقریبا کامل زیر ساختهای تولید داخلی
– …..
و موارد بسیار بسیار بیشتری که تاریخ مطمئناآنرا تکمیل نموده و دست به مقایسه خواهد زد . این در حالی است که تمامی این سوء مدیریت ها و خسارتها ی فاجعه بار در شرایطی ایجاد گردیده که در آمدها ی ارزی این کشور ظرف هشت سال گذشته در طول یک قرن اخیر بی سابقه بوده است . بر این مبنا وبر اساس اعلام آمارهای رسمی، مجموع درآمدهای ارزی ایران از صادرات نفت از ابتدای قرار داد دارسی تا سال 91 حدود 1150 میلیارد دلار بوده است که بیش از نیمی از آن متعلق به دوره بعد از سال 84 است که با لحاظ سالهای 91و 92 ستاره در آمد ارزی این دولت در بين تمامي دولتهاي قبلي در خشانتر و پر فروغتر است.درواقع درآمد اين دولت از سال 84 به این سو بیشتر از کل درآمد ارزی ایران در یک قرن قبل از آن بوده است.
اما با تمامی این فجایع مدعیان انحصار بصیرت اکنون پس از 8 سال به خبط فاحش خود در برکشیدن این شخص نامتعادل بصیر گردیده اند. عده ای از آنها در لاک خود فرورفته و سکوت اختیار کرده اند و عده ای با فرار به جلو با دست زدن به توجیهات رنگارنگ زیر بارننگ بی بصیرتی نرفته و آنرا فقط در انحصار مخالفان و منتقدان خود می دانند، نه حلقه های خودی! و تمام تلاش خود را در تئوریزه کردن این تناقض مصروف داشته اند.
ولی از این نکته غافل بودند که احمدی نژاد نماینده بصیرت مردم این سرزمین نبود بلکه نماینده احساسات و هیجانات و عوام گرایی بود که سالهای سال حاکمیت اقتدار گرا آنرا تولید کرده بود و احمدی نژاد از آن بمانند عمله های فکری بهره برداری و سوء استفاده كرد و حداقل در جایگاه دیکتاتور مصلح نیز عمل ننمود. پس به علت شرمی که از آیندگان این مملکت، این نسل باید تحمل کند، از او و نه با او سخن راندم.
برای بصیرت زدگان این سرزمین 8 سال فرصت لازم بود تا متوجه شوند که کاربرد معجزه هزاره سوم فقط در جنبه معکوس آن برای احمدی نژاد صادق است .
احمدی نژاد با برهم زدن استاندارد ردای ریاست جمهوری، توهمی در جامعه کوتاه قامتان سیاسی ایجاد کرد که هرنابه اندام سیاسی با توجیه مضحک احساس تکلیف قصد تن زدن اين ردا را دارد چرا که در بدترین حالت ممکن خود را از احمدی نژاد بلند قامت تر می بیند.
سخنی با خاتمی
آقای خاتمی هر اندازه قلم در هنگام نوشتن برای احمدی نژاد میل به تنش دارد، در برابر نام شما کرنش می کند و سرتعظیم فرود می آورد. قلم هر چند که در دوران شما هم به واسطه انسداد ها و بداخلاقی های سیاست از بند رهایی نیافت اما منصفانه نیست اگر ننویسد که شما تمام تلاش خود را برای رهایی آن از بند انجام دادید. پس برای ادامه مسیر تلاش شما باید دستاوردهایتان رایادآوری کند و همانگونه که خودتان آموختید در مسیر اعتدال انتقادها را نیز بیان نماید. اما آغاز سخن با شما را نیز همانند شروع سخن با آقای هاشمی با دعوتتان به منظور حضور در انتخابات آغاز می کنم ،اما نه برای این منظور که در انتخابات پیروز شوید و بر صندلی ریاست جمهوری تکیه کنید. چرا همانگونه که در پایان سخن با هاشمی عنوان شد جامعه ای که از تمامی ارکان آن بوی تصلب و تعصب و خودرائی به مشام می رسد توانایی هضم و فهم اندیشه و مرام اصلاح گرایانه شما را ندارد هر چند که شما یک گزینه حداکثری هستید اما در شرایط فعلی و با تیشه ای که جهالت بر پیکر فهم این اجتماع وارد کرده، شما یک مکمل مناسب در کنار هاشمی می باشید . شاید به عنوان تلطیف کننده چهره مخدوش ایران در نظام بین الملل و یا اصلاح کننده ساختار نظام آموزشی غرق شده مان، باشد که زمانی اجتماع ما به افرادی مانند شما به عنوان گزینه ای بهترین و بر اساس تشخیص خودآگاه اجتماع تمایل پیدا کند . اما از این نکته نیز نباید غافل شد که هر چند در تمامی این هشت سال تلاش شد تا شمار و تفکر اصلاح طلبی به محاق فراموشی رود اما این امر میسر نگردید و این نشانه ای است که با توجه به رفتارهای سینوسی این اجتماع آگاهی های اجتماعی به صورت بلقوه در حال تمایل به سمت بلوغ است اما کمک به این بلوغ و آگاهی نیازمند عزمی جدی است که از توان شما خارج نمی باشد.
اما علت آنکه باید شما در انتخابات حاضر شوید در حالی که نباید بر صندلی ریاست جمهوری تکیه کنید آن است که هر چند عبورتان از فیلتر شورای نگهبان مشخص نیست اما در هر صورت شما می توانید جریان متفرق اصلاحات را باتوجه به ظرفیت بالای اجتماعی و قدرت ستادسازی آن یک بار دیگر پشت سر خود جمع کرده و با وجود توانایی عبور هاشمی از فیلترتنگ شورای نگهبان به حمایت او گسیل دارید و برخی تردیدهای موجود در بدنه اصلاحات در مورد حمایت از هاشمی را مرتفع نماید و پس از انتخابات نیز در یک دولت وحدت ملی یاری رسان و ترمیم کننده چهره مخدوش مردم این سرزمین شوید.
آقای خاتمی ضرورت حضور شما در این دوره در کنار هاشمی منطقی ترین احتمال ممکن و بهترین کنش سیاسی یک مرد سیاسی است . پس برای این حضور باید اولویتهای خود را دوباره بازخوانی نمائید و با استعانت از تجربه ارزشمند دوره اصلاحات مسیر اصلاح گری پس از انتخابات را با روش دیگری بیازمائید. بر این اساس نکته بسیار مهم آن است که باید سرعت حرکت سیاسی خود را با ظرفیت اجتماع متناسب نمائید. شاید عده ای گمان کنند که علت العلل بن بست جامعه مدنی در دوران شما به واسطه انسداد سیاسی در حاکمیت بود اما هیچ گاه در تحلیل ها بستر جامعه ای که مردم در آن زندگی می کنند به عنوان زمینه اصلی مورد توجه قرار نگرفت . چرا که فهم از جامعه مدنی و فاکتورهای استقرار آزادی های اساسی در سطح بسیار نازلی در عرصه اجتماع ما قرار داشته و دارد وگرنه خروجی حاکمیت اصلاحات نباید اقتدار گرایی تغذیه کننده از پوپولیسم می بود، همانگونه که محصول جنبش مشروطه خواهی ایران اقتدارگرایی رضاخانی بود. اما امروز با در اختیار داشتن این دو تجربه تاریخی گرانقدر ، اصلاحات و اعتدال نباید تمامی سیبهای خود را در سبد حاکمیت و اصلاحات از بالا قرار دهید، چراکه تا وقتی که فهم حداکثری عمومی نسبت به مقوله های جامعه مدنی ، آزادی سیاسی ،بیان ،مطبوعات ،عقیده و ….. در بستر اجتماعی به درستی ایجاد نشده است نتیجه هر حرکت اصلاحی مگر چیزی جز اقتدار گرایی رضاخانی و پوپولیسم احمدی نژادی می شود .
آقای خاتمی عقلانیت جامعه ما چه در زمان شما و چه در زمان حال توانایی درک مفهوم جامعه مدنی ،انتقادپذیری ، تساهل و تسامح را نداشت و ندارد. چرا که اگر با عمق این موضوعات قرابت مفهومی و ارتباط روشنگرانه ای داشت در برابر کوچکترین تشر اقتدارگرایی به سوراخ خود نمی خزید و به بی عملی و انفعال تمایل پیدا نمی کردو پیاده نظام سیاهی لشگر جهالت نمی شد . ضعف آگاهی عمومی در جامعه ایران نسبت به حقوق اولیه انسانی، اجتماع ما را به بی ارادگی سوق دادو انفعال و رخوت اجتماعی به ترک تازی عمله های استبداد و جهالت میدان عمل داد. تا آواری بر سراین ملت و مملکت فرود آید که امروز فقط نشانه های کوچکی از آنرا می بینیم و آینده خسارت ویرانگرآنرا به مرور زمان برای ما رونمایی خواهد کرد،امری که حتی بصیرت زدگان ما نیز که رقبای خود را با چماق بی بصیرتی از میدان به در می کنند به گوشه هایی از آن پس از 8 سال اشراف پیدا کرده اندو سکوت و فرار به جلو رابرای توجیه خیانت خود برگزیده اند و به واقع نشان دادند که بصیرت فقط لغلغه زبان آنها است . آنگاه تاریخ به آنها خواهد گفت که اینان خود بی بصیرتان واقعی تاریخ بودند و احمدی نژاد گشادترین کلاهی بود که ممکن است بر سر بزرگ و تهی با بصیرتان رود.
آقای خاتمی اراده محصول آگاهی است و نخوت و بی ارادگی امروز جامعه ما ناشی از ناآگاهی و تجربه تاریخی به قسمت آگاه جامعه ما نشان می دهد که کلنجار رفتن با درخت تنومند و ریشه دار استبداد و اقتدار و شکستن و اره کردن شاخه های آن چیزی جز زخمی شدن دست و پای باغبان را به همراه ندارد. چراکه این درخت تنومند دوباره شاخه های جدیداستبداد را بازتولید خواهد کرد و میوه های نوبار انحصار گرایی را به بار خواهد نشاند و برای ما هیچ تجربه ای گرانقدر تر و هزینه دارتر از انقلاب 57 نیست. جایی که به گمان خود ریشه استبداد 2500 ساله شاهنشاهی را خشکاندیم اما ضعف مفرط آگاهی اجتماعی موجب این سوء برداشت و انحراف دید گردید که جای شاخه را دوباره با درخت اشتباه گرفتیم . همان اشتباهی که قبلا نیز به خاطر ضعف مفرط آگاهی در انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت نیز تکرار کرده بودیم . هرچند در آن هر دوبرهه نیز به بریدن شاخه ای ضعیف نائل گشتیم و در انقلاب 57 شاخه ای بس بزرگتر را بریده بودیم و در توهم فتح الفتوح خود، گمان قطع درخت تنومند استبداد را داشتیم اما درخت همان درخت بود و ریشه همان ریشه!! برای فهمیدن این موضوع زمان زیادی لازم نبود. جایی که چشم دولت تکنوکرات و معتدل بازرگان با رویش اولین جوانه های شاخه های سرشاخ شده درخت استبداد کور شد.
پس همان موقع باید می فهمیدیم که انقلاب بدون آگاهی فاجعه ای جز هم آغوش شدن با استبداد جدید و بس خطرناک دیگر نیست اما به واقع با کدامین آگاهی؟
شاید خطر این انقلاب همراه با ناآگاهی زمانی عیانتر شد که با سوء استفاده از اسپانسر اصلی خود یعنی عامل وحدت بخش دین به دنبال توجیه شرعی و متافیزیکی بنيان استبدادی جدید خود برآمد و به واقع شمارش معکوس تخدير تفکر ملت شروع شد.
از همان موقع بود که این نسخه جدید استبداد که در طبقه بندی استبداد ها بر صدر می نشیند – به علت آنکه تغذیه آن از مغز انسانهاست – دست به تفسیر انحصار آگاهی در دست خود زدو با تفسیر رأی به نفع استحکام اقتدار خود اقدام به برچیدن تمامی تفاسیر و شعوب آگاهی به نفع خود کرد و همان آگاهی کاذب و نیم بند منجر به انقلاب را با چنان مخدري به خواب برد که از رویش کوچکترین جوانه های آگاهی دوباره شاخه هاي تنومند جهالت و تعصب و توهمی همچون احمدی نژاد سر برآورد.
آقای خاتمی اگر شما را در کنار آزادی خواهان این سرزمین به باغبانی تشبیه کنم که به دنبال نشاندن نهال آزادی و پرورش آن در کنار درخت تناور استبدادید، باید خدمتتان عرض شود که برای طی این طریق تجربه تاریخی آزادی خواهان این سرزمین و نمونه عملی خود را بار دیگر مرور نمائید و سیر اصلاحگری را در فرصت جدید در مسیر نوبپیمائید. مسیری که در طول هشت سال فرصت طلایی حکومت خود از آن استفاده ننمودید و به جای بستر سازی برای برداشتن گامهای طولانی مدت با دست و پنجه نرم کردن با شاخه های استبداد تنها به حداقل های آزادی قناعت کرده و بعضا به رشد و بارور شدن شاخه های جدید استبداد منتهی شد.
باور کنید این درخت توانایی باز تولید بی نهایتِ شاخه هایی به مانند احمدی نژاد را دارد. چراکه محل ارتزاق آن از خاک جهالت و ناآگاهی مردمان این سرزمین است .
پس باغبانا این نکته را در سرلوحه برنامه خود قرار دهیدکه: برای نشاندن نهال آزادی باید زمين آگاهي را با بذر دانش واز جوی آموزش آبیاری كرد.ونه با تازه كردن شاخه هاي درخت کهنسال استبداد .
امری که در تمامی دوران حاکمیت جمهوری اسلامی فقط برای استفاده یا سوء استفاده از آن در شعارها و برای تحمیق بیشتر مردم استفاده شد . آقای خاتمی بزرگترین خدمتی که شما در طول دوره حاکمیت خود می توانستید انجام دهید نه توسعه سیاسی بود و نه توسعه اقتصادی ، بلکه اصلاح نظام آموزشی این کشور بزرگترین اصلاحی بود که امیر کبیر با تاسیس دار الفنون بنیان آن را نهاد . اما در تمامی طول این دوران حکومتها برای در اختیار داشتن انحصار آگاهی در خدمت خود به تحذیر دانش و دانشگاه و آموزش به نفع خود پرداختند و در مورد آخر در پیوند دانش با منافع ایدئولوژیک خود حد شرعی برگرده علوم انسانی جاري نمودند. چرا که علوم انسانی آزاد و مستقل با ناآگاهی مطلوب آنها در تناقض قرار می گرفت و به پنبه کردن رشته های انحصار گرایی منجر می شد.و روحیه قهرمان گرایی و قهرمان پرستی مردم را تحت الشعاع قرار می داد. چرا که انسان آگاه و فهیم نیازمند قهرمان پروری و قهرمان پرستی نیست بلکه خویش قهرمان داستان خویتش است. چون حاصل خودآگاهی اراده معطوف به عمل است و نیاز به محرک و عمل کننده دیگری ندارد. بر این اساس جامعه ناآگاه خلاء دانش و بینش خود را با شعار زدگی و سطحی نگری پر می کند.مگر می شود در کشوری با آگاهی اجتماعی بالا مردم آنرا هر روز برای شعار زنده باد و مرده باد به طرفداری یا منکوب نمودن افراد به خیابانها کشاند و از آنها استفاده ابزاری نمود. آگاهی اجتماعی هیچ گاه عمله هوسها ی حاکمیت نمی شود و فقط نماینده عقلانیت ، شعور و دانش خویشتن است. و گوهر گرانقیمت فهم خویش را به خوراک خوری های مغز ی حاکمیت نمی سپارد .
خلاء عظیم آگاهی اجتماعی و سیاسی در این جامعه محصول نگاه ایدئولوژیک به دانش و بی اعتباری دانشگاه و آموزش برای تهیه محصول آگاهی می باشد. ضعف عمومی آگاهی ،جامعه را به مسیر مجیر گو شدن در برابر حاکمیت و خوراک رسانی مغزی به ریشه های درخت استبداد می کشاند . انسان آگاه هیچ گاه اجازه نمی دهد که حاصل دسترنج و فکرش طعمه مطامع و هوسهای استبدادی مستبدان قرار گیرد. پس با تغییر استراتژی خود به انتشار آگاهی و دانش در این جامعه همت گمارید آنگاه خواهید دید که زمین آگاهي هیچ گاه تحمل درخت استبداد را ندارد و هیچ گاه جمعیتی انبوه اینگونه خاضعانه در دل نجوای ظهور قهرمانی دیگر را نمی کنند.اما با باير ماندن زمين آگاهي در اين سرزمين قهرمانان نمي ميرند.
آقای خاتمی عدم سرمایه گذاری دراز مدت بر روی بستر های آگاهی بخش اجتماعی جهت تضمین کنش های عقلانی و مستدام زهر چشم خود را در جریان انتخابات 88 از جامعه مدنی ایران گرفت . بر این اساس یکی از عوامل اصلی بروز واکنش های پس از انتخابات را باید در پذیرش یا عدم پذیرش حدود 24 میلیون رای برای احمدی نژاد و از دو زاویه مورد بررسی قرار داد. زاویه اول این که این آراء دقیقا متعلق به خود اوست و دوم اینکه در این آراء دستکاری و مهندسی صورت گرفته است.معترضين به انتخابات به خاطر رفتارهاي واكنشي و غير مسولانه حاكميت در برابر درخواست آنها گزينه محتمل مهندسي انتخابات را کلید زدند. که در واقع تا امروز نیز آرامش معترضین فقط به خاطر نمایش اقتدار نظامی حاکمیت است . نه آرامش ناشی از پذیرش استدلال حاکمیت و به واقع این آرامش چیزی جزءآتش زیر خاکستر نمی باشد و اگر حاکمیت گزینه انتخابات آزادانه را در سال 92 پیش رو نداشته باشد جامعه پس از انتخابات آبستن خوشونتی بس بزرگتر از سال 88 خواهد بود.
اما نکته اساسی در اینجا که کمتر مورد بررسی و تدقیق قرار گرفته پذیرش فرض اول در انتخابات 88 می باشد ،یعنی پذیرش آراء 24 میلیونی برای احمدی نژاد که فاجعه پذیرش این فرض از فاجعه فرض دوم یعنی تقلب در انتخابات بسیار فجیع تر و دردآور تر است .اما حتی با فرض پذیرش مهندسی انتخابات سبد انتخاباتی احمدی نژاد به اندازه ای قابل توجه بود که به این تحلیل با عمق بیشتری نگاه شود.
چرا که جامعه ای که پس از حدود یک قرن تلاش و مبارزه برای استقرار حاکمیت مشروطه و مبارزه اصلاح گرایانه که لازمه آن فهم اجتماعی و بلوغ سیاسی بالا می باشد چنان نابالغی از خود نشان می دهد که تلاشها ی چندین دهه ای برای حاکمیت قانون و استقرار آزادی های مدنی که فقط در بستر آگاهی های اجتماعی میسر است در زیر علامت سوال بزرگی قرار گرفت که مگر می شود جامعه ای با ادعای داشتن تمدن بزرگ ،سابقه استقرار اولین مجلس شورا درپهنه وسیعی از جغرافیای جهانی و اولین انقلاب آگاهی بخش در منطقه مقهور حرکت های نمایشی و عوام فریبانه فردی غیر متعادل گرددو چنان مهر پررنگی بر نام ایشان بزند که هزینه های سرسام آور آنرا باید نسل های بعد پرداخت کند.
آقای خاتمی باور کنید گفتن اين نکته سخت و چالش برانگیز است كه جنس رأی بیست میلیونی شما با جنس رأی به اصطلاح بیست و چهار میلیونی احمدی نژاد از یک نوع است .زیرا همانهایی که به شعار آزادی شما رأی دادند ،مقهور شعار عدالت طلبی احمدی نژادنیز گردیدند. اما مقایسه شما با احمدی نژاد قیاسی مع الفاروق است اما نتیجه آراء یک چیز است انتخاب رئیس جمهور.حال قضاوت با شما چرا انتخاب کنندگان واحد ما در دو برهه زمانی و در برابر دو گزینه متفاوت پاسخ یکسانی می دهند.
چرا جامعه ما در برابر همه اعمال فشارهابه خود فقط به انطباق با شرایط دست می زند و نه اعتراض یا تغییر شرایط!!در پایان با ذکر نمونه ای دیگر از خفتگی روح مردم این سرزمین ادامه این نوشتار را با شما به زمانی دیگر موکول می کنم .
از دیگر نشانه های ناآگاهی ما این که بی شماری از افراد بی گناه و با اتهامات واهی در زندانها ی سیاسی و به بدترین شکل ممکن شکنجه و کشته می شوند که نمونه آن ستار بهشتی کارگر وبلاگ نویسی که به جرم انتقاد بسیار ملایم از حکومت با جریمه سنگین مرگ مواجه شد و یا مهدی خزعلی بدون تفهیم اتهام و بدون برگزاری هیچ محاکمه ای بیش از صد روز است که در اعتراض به رفتار وحشیانه نسبت به خود در اعتصاب غذا به سر می برد و در سلول انفرادی با حضرت عزرائیل در حال مناظره است و صدها نمونه دیگر !!!!
اما دریغ و هزار ان دریغ از کمترین اعتراضی از این اجتماع ،!!که ای جماعت خفته کدام مخدر و منومي را به وجدان ما تزريق نموده اندكه چنين سر در جيب جهالت خود فرو برده ايم، چنين خفتگاني چگونه ميتوانيم داعيه دار حمايت از منافع ملت مظلوم ديگري باشيم در حالي كه توانايي بيرون كشيدن گليم ملت مظلوم خود را از آب نداريم. اگر اين انحراف آشكار آگاهي يك ملت نيست پس چه نام دارد. چرا فقط نشخوار کنندگان حکمت حکیمان خودیم. چرا از حکومت علوی صحبت می کنیم که دربرابر فقط شنیدن کشیده شدن خلخال از پای زن یهودی حکم جائز بودن مرگ برای مسلمان صادر می کند.اما ما در برابر چشمها و گوشهای خود شنیع ترین جنایتها را می بینیم و می شنویم اما کو چشم بینا و گوش شنوا !!ما با جماعت کوران و کران چه تفاوتی داریم.
از حسین که حتی پرندگان و چرندگان ما نیز باتاسوعا و عاشورای او به لطف جمهوری اسلامی آشنایی کامل دارند،چه می فهمیم گمان نمی رود چیزی غیر از خورشت و پلوی نذری !خیر! چراکه اگر غیر از این بود بر شکمهای چربی گرفته و مغزهای قفل زده مان تکانی می دادیم و شکنجه و مرگ یک انسان بی گناه را شکنجه و مرگ تمامی اجتماعمان می پنداشتیم . آن وقت می فهمیدیم که پرچم سرخی که حسین در ظهر عاشورا در میدان نبرد می چرخاند و فریاد هل من ناصر سر می داد برای تهیه ناهار ظهر عاشورای ما نبود بلکه حسین به دنبال گمشده خود می گشت تا پرچم عدالت خواهی را بدست او بدهد و اعلام کند کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا . چرا که او وارث آدم بود وارث پرچم سرخ عدالت خواهی و ظالم رسوا کنی اما او نمی دانست روزگاری ملتی نان این پرچم را می خورد و حکومتی نام آنرا يدك ميكشد، و مظلومی پای همین پرچم شکنجه به مرگ می رسد و فربگان و نشخوار کنندگان باز هم در حال عزاداری برای حسینند . به واقع چه کسی شایسته عزاداری است.
اگر شما گمان می کنید در این اجتماع آگاهی وجود دارد بنده را نیز به عنوان یکی از اعضای آن به آن ارجاع دهید.
—————————-
سلام دوست خوب من
قلم فهیمانه ی شما را می ستایم
مرا ببخشایید اگر به نشر مستقیم نوشته ی خوب شما نپرداختم
روی سخن نوشته ی شما اگر کلی بود وروی سخن با کسی نمی داشت حتما ازآن درانتشارمستقل استفاده می کردم. من خود تا کنون نوشته ای مستقیم بجز به رهبر ورییس قوه ی قضاییه نداشته ام. حتی به آقایان احمدی نژاد وهاشمی وخاتمی نیز نداشته ام. معتقدم ما اگر به امهات حاکمان اشاره کنیم سایرین در مطلع همانان قرارمی گیرند.
با این همه نوشته ی شورانگیزشما را دربخش دیدگاههای ” خامنه ای با ادب می شود” منشرکردم.
چشم براه نوشته های دیگرشما هستم.
دست وقلم شما را می بوسم
با احترام
.
جناب آقای نوریزاد وقتی راس قدرت پاسخگو نباشد وضع کنونی و فساد اجتناب ناپذیر است ولو معصوم رییس حکومت باشد چنانکه فلیسوفان گفته اند:قدرت فساد م آورد و قدرت مطلق فساد مطلق م آورد،
در بیشترین نوشته ها به نقد و طعنه ی به حاکمان نظام پرداخته شده است ولی حکومت اسلامی ایران از این افراد تشکیل نشده است. هر فرد دیگری هم بیاید همین رفتار را در چهارچوب این نظام خواهد داشت. اقای نوریزاد خیلی شهامت دارد به رهبر نقد می کند ولی حکومت را رد کردن نه. این خط قرمز تمام دلبستگان خواسته و ناخواسته به این نظام است. همه هوز در توهم یک جمهوری اسلامی یوتوپیا هستند انچه اصلن ممکن نیست. طفره رفتن از نقد اسلام نیز فقط به همین دلیل است وهمینطور بنیانگذار این حکومت یعنی خمینی. این یعنی یک بام و دو هوا. نظامی دیگر را ممکن دانستن ولی مخالفت خود با این نظام یا حکومت را روشن نکردن. یک جمله جای همه ی این نامه های به اصلطاح شهامت امیز را میگیرد یعنی با جمهوری اسلامی مخالفم. نه اینها این شهامت را ندارند. به جای این همه تیتر و نامه یان جمله را سر لوحه ی نوشته اشان کنند بدون انکه اگر و اما بیاورند اگر چننی و چنان کنی اکر با ادب شو ی اگر فلان کار را کنی روی چشم ماقرارداری.
نظردهندگان محترم
آقای خامنه ای و 15000 نفر حلقه اطراف ایشان را ما ایرانیها ساخته ایم. تا زمانیکه چاپلوسی و بت سازی در فرهنگ ایرانی نهادینه شده باشد همین آش و همین کاسه است. بت ساز زمانی میتواند بت شکن شود که به معنای واقعی به احدانیت خداوند باور بیاورد.
واقعا کسی که خود را رهبر یک ملت 75000000 نفری میداند باید اینقدر ضعیف عمل کند که بکار گیری کل بچه هایش در تداوم نگهداشتن قدرت کم باشند حالا برادر بزرگش را هم وارد عمل کند. آقای خامنه ای هر چقدر هم از خود محافظت کند نمیتواند جلو عزرائیل را بگیرد. مثل اینکه ایشان باور ندارد که سالهائی کمتر از تعداد انگشتان دست از عمرش باقی مانده است
آقای خامنه ای، من بعنوان یک شهروند ایرانی متاسفم که به شما بگویم که اکثر اطرافیان شما فقط برای جاه طلبی دنیوی دور شما جمع شده اند و به محظ افول حوالتان تنهایتان خواهند گذاشت، میدانید چرا؟ چون خدا پرست نیستند بلکه بت ساز هستند.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهد
داستانت هیچ ربطی به این موضوع نداشت خودت را اصلاح کن تا فردا جای خامنه ای شما قرار نگیرید
Aaghaaye Nourizaad aziz,Inhaa mallard and v be Shoma v khanevadeh Shoma rahm nakhaahad karda.w Inhaa na faghat mosalmaanin nistand ke az nafsihat v pande Shoma Bahrain barand v be khad aayand , balke be khatere hefze mañana feh maaddi Donyaa be Shoma v khanevadeh Shoma rahm nakhaahad kard. Tora be Khodaa be khanevadeh Khod rahm kon. Inhaa cheshm daarand vali nemibinanad , goush daarand vali nemishanavand. Olaaeka kal anjaam balhom az zal.. Khoda hefz at konad ke yek tanhaa be jang sharafat in raftaare.
س-ب
با سلام
جناب نوری زاد ما شرمنده ایم که نمی توانیم مانند شما شجاعانه حرفمان را بزنیم وشما وامثال شما مانند دکتر خزعلی ودیگران این همه دچار زحمت می شوند شما با ادبیات زیبایتان افکار مارا شجاعانه بیان می کنید دوست دارم یک بار هم شده شما را از نزدیک ملاقات کنم آیا می شود؟
———————-
سلام دوست من
سپاس ازبزرگواری شما
ما هرروز همدیگررا می بینیم
با احترام
.
جناب نوریزاد
هرگز هرگز نمیخوام مویی از سر شما کم بشه اما به من حق بدید که به شما شک کنم. آیا پشت این آزادی جسم و زبان و قلم شما چیزی نهفته نیست؟ مثلا نشان دادن انتقاد پذیری رهبر؟ آیا شما هم از جنس همان خودجوشان کفن پوش نیستید که جلوی چشم پاسداران و بیت رهبری و کله پوکان حزباللهی هر چی دوست دارید مینویسید؟ امیدوارم که بلائی سر شما نیاد ولی آخه مگه میشه وسط اینهمه سینه چاکان رهبر اینطور حرف زدن؟ خداشناس، شاهللهی، چپی، مجاهد نیستم اما از خدای شما میخوام به من کمک کنه شاخ در نیارم.
جناب اقاي دكتر نوري زاد همه ما مقصريم بنده كم سواد هيچگونه اطلاعات سياسي ندارم وتا كنون در هيچ يك از احزاب سياسي هم شركت نكرده وهيچ پست ومقامي هم ندارم كه تصور كنيد بدليل حفظ تنعمات ان از شما اجازه ميخواهم با برداشت شما مخالفت كنم زمانيكه جوان بودم گاهي اخبار راديو و تلويزيون حكومت پيشين را ميشنيدم يا ميديدم در زمان حضور نخست وزير يا پادشاه وقت در ميداني يا موسسه اي جمعيت انبوهي را مشاهده ميكردم كه با چنان شوق وشوري در ان مراسم حضور مي يافتند وبا ابراز احساسات مراتب امتنان وپشتيباني خود را از وضع موجود اعلام ميكردند زمانيكه انقلاب شد بيش از همه همان مردم عامي و نااگاه كه چون بنده از هيچ چيز خبر نداشتند تغيير موضع داده وراه خود را عوض كردند وصد البته در مقا م ان نيستم كه خداي نكرده فكر بفرماييد انان را مقصر بدانم ان زمان هم هر مشكلي در اداره كشور وجود داشت به گردن شخص شاه سابق ميانداختند حتي اگر چند هفته اي سيب زميني يا پياز كم يا گران ميشد من خيلي تعجب ميكنم چرا جنابعالي تمامي مشكلات ومسايل مزبور را به عهده يكنفر مي اندازيد ايا افراديكه در دايره قدرت وجود دارند از مملكتي ديگر به كشور ما هجوم اورده واركان ان را تحت سيطره خود قرار داده اند مگر انها ايراني وهم وطن ما نيستند چگونه يك نفر ميتواند به عمل كرد يكايك افراد زير دست خود انهم در ابعاد كشوري نظارت داشته باشد چنانچه خداي نكرده بنا بر استدلال جنابعالي تني چند كم ادب يا بي ادب هستند راه حل برون رفت از اين وضع تاختن به راس هرم است شما با اين قلم توانايي كه داريد چرا در صدد رفع مشكل بر نماييد خذاوند را شاهد ميگيرم كه قصدم دفاع از وضع موجود نيست اشخاصي كه پس از گذشت سالها همكاري با اركان نظام وعبور از فيلتر هاي گوناگون وارد تصميم سازي شده اند ميشود به اساني عذر انها را خواست وعده ديكري را وارد اين چرخه كرد جنابعالي كه سالها با اين نظام همكاري داشته واز مشكلات وتنگناهاي ان بخوبي واقفيد بسياز از فرد نا اگاهي چون بنده به مسائل ان اگاهي داريد از طرفي انهايي كه بزعم شما لايق وبري از گناه هستند را از كجا وارد كنيم وقتي امير عباس هويدا را محاكمه كردند دقيقا فقط به اين جمله اكتفا كرد / سيستم / اينگونه بود من مجري سيستم بودم عرض من اين است حمله ونقد بدون ارايه راهكار مناسب و قابل اجرا دردي دوا نميكند من اينطور مي انديشم كه بجاي استفاده از نيش قلم جنابعالي با اين همه پشتوانه فرهنگي وزحماتيكه تا كنون متحمل شده ايد قلم را با نوش و طراوت محبت اغشته و هموطنان را راهنمايي ومهر ورزيدن را توسعه دهيد اگر امكان انرا بيابيد كه علاوه بر اين راهكار فعلي بتوانيد از رسانه تلويزيون بهره گرفته وبا نرمي ومهرباني كه در سيماي نجيب شما بخوبي پيداست جوانان هوشمند وباعث افتخار كشورمان را ترغيب بفرماييدبا گذشت وفداكاري وعشق به اين سرزمين پر افتخار دست در دست يكديگر ايراني اباد وازاد بسازيم قبل از هر اقدامي وظيفه تك تك ماست همه به سرنوشت كشورمان بيانديشيم گرگها در كمينند اجازه ندهيم كشورمان را تكه پاره كنند بياييد بجاي شعار سي ساله مرگ بر شعار زنده باد زا جايگزين كنيم پس بنا براين ابتدا جاويد باد ايران زنده باد ايراني سلامت وبر قرار باد نوريزاد ايراني هم وطن اگر جسارتي كردم پيشاپيش عذرخواهي ميكنم
————————-
سلام جناب اسد گرامی
نوشته ی شیوای شما مرا مجذوب شخصیت خواستنی و مهربان وخیرخواه شما کرد. دوست من، من نیز چون شما می اندیشم. اما آنسوتراز نگاه نرم شما، به دیوارهای بتنی ای می نگرم که حاکمیت برسرراه هر امر خیرخواهانه ی مبتنی برعقل وعلم بالا برده است. شما بعنوان مثال بروید وبه فرماندارشهرتان بگویید: ما یک عده جوان تحصیل کرده هستیم که می توانیم بسیاری ازگره های کور شهرمان را وا کنیم. تنها بشرط این که : امام جمعه ی شهر درکارما دخالت نکند. یا یک آدم تام الاختیار راه را برای ما باز کند. یا بفرمایید: فلان کسانی که نقاب بصورت بسته واز اموال مردم می دزدند پیش پای ما سنگ نیندازند. اصلا اینها را هم اگر نگویید، همینها که گفتم پیش پای شما سنگ خواهند انداخت وخود شما ودوستانتان را به جرم راه اندازی یک تشکیلات مرتبط با فتنه راهی ناکجاآبادتان می کنند. انتظار این که جناب رهبر دریک اعلام عمومی به همه ی دستگاهها بفرمایید: شایستگان وباسوادان و کاردانان برسرکارها قرارگیرند، انتظاری غیرعقلانی است؟ می دانید بعد ازاین اعلان عمومی چه افراد وچه دستگاههای مخل وبی سواد وکارشکن از بدنه ی نظام کنده می شوند؟ افرادی که اتفاقا به اسم حفظ نظام درهمه ی دستگاهها رسوخ داده شده اند. دوست من، جناب خامنه ای وقتی به هیچ پرسشی که به مسئولیت های ایشان مربوط است پاسخگونیستند چرا باید دیگران پاسخگوباشند؟ من دراین نوشته به یک معضل بزرگ اشاره کرده ام. معضلی که به بی تربیتی یک ملت انجامیده است. ملتی که حاکمانشان مرتب ازخدا وپیغمبر وقرآن وامامان سخن می گویند. این گره ی کور را اگر جناب خامنه ای باز نکند احدالناسی نمی تواند.
با احترام
.
واقعا انسان باید چقدر بی ادب و بی فرهنگ باشد که برای مطلب به این زیبایی در مورد ادب از عنوان خیلی خری استفاده کند . در ضمن استاد جعفری خیلی مودب بودند و بعید میدانم حتی به مزاح این جریان را برای کسی تعریف کرده باشند . اگر چنین نیست فرزند خلف ایشان آقای علی مطهری اعلام کند مناسب است . وای به حال ملت ما که بی ادبان تصمیم گیر برای کشورند . علی
بعد از خوندن این مقاله “استاد ادب” قصد توهین به تو و امثال تو رو ندارم فقط بدان و آگاه باش که ما توده مردم از هر طبقه و فکر و اندیشه ای، هیچگاه وجدان خود رو فراموش نمیکنیم. استاد اندیشه “نوریزاد” وجدان ماست و وجدان فراموش شدنی نیست. امیدوارم تو هم روزی صدای وجدانت رو بشنوی کافیست که یک مقدار (نه زیاد) به خودت رجوع کنی، به خودت نگاه کن و ببین، همین! کاش بعضی از این آقایون جاهل هم قد “خر” شعور داشتن، همین “خر” هم شرف داره به خیلی از آدمها خیلیهاشون! درود بر خر و سگ و گاو و حیوانات معصوم..
با سلام بر جناب نوریزاد عزیز
1) بنظرم سئوالی که امروز مطرح است این است که این نظامی که فرمودید این ویژگی را دارد آیا اساسا قابل دوام هست یا نه؟ با توجه با سیطره روحانیون این سئوال کلیدی در مقابل روحانیون که امروز حیاتشان به نحو بی سابقه ای با سیستم بی اخلاق حاکم گره حورده است این است که چه باید بکنند که بمانند؟. .. چون شنیده شده که مقام رهبری بسیار به کتابهای تاریخ از نوع کمونیستیش علاقه دارند فکر کردم بحث در همین حول و حوش شاید بیشتر بدرد بخورد.
2) در جریان استقرار جمهوری خلق چین که درگیری مرگباری بین حزب کمونیست به رهبری مائو و حزب ملی به رهبری چیانگای چک در جریان بود، نیروهای ملّی علیرغم حمایت بی شائبه غربیها جنک را باختند چون دهقانان به عنوان نیروی اصلی حامی کمونیستها بودند. جرا چنین بود؟ چون تورّم کشنده داخلی و فساد گسترده سیاسی و مالی امکان هر بهبودی را در اوضاع از بین برده بود و دهقانان به عنوان یک آلترناتیو به کمونیستها که اصلا دنبال کارگران بودند رو کردند.
3) جمله ماندگاری از اوضاع ان روزهای چین نقل میشود که می تواند برای رهبری و روحانیون ما در کل مایه عبرت و آموزش باشد. نقل است که چیانکایچک در جلسه مرکزی حزب حاکم این مطالب را گفته:” ما بین دو امر باید تصمیم بگیریم.یا با فساد ویرانگر فعلی بشدت مقابله کنیم که در اینصورت حزب را از دست خواهیم داد ولی کشور را نه. یا اینکه در مقابل آن و برای حزب ساکت بمانیم که در اینصورت کشور را از دست خواهیم داد”.تاریخ نشان میدهد که مدتی بعد کشور را از دست داد.
4) امروز این گزینه استراتژیک بر سر راه روحانیون ارشد ایران است که یا فساد درون خود را که دامنه نحس آن به زوایای زندگی مردم کشیده شده مورد بر خورد دهند که خوب در اینصورت باید قید خیلیها را بزنند یا اینکه کماکان مماشات کنند که در اینصورت وبر مبنای اصول خلقت باید قید ایران را بزنند و بدانند که پیدایش ایران بی دین در آینده که هیچ جائی برای ایشلن نخواهد داشت بسیار محتمل است.این گزینه برای رهبری حساستر است. ایشان برای از بین بردن اوضاع اسف بار فعلی یا باید قید این اطرافیان و طرز فکر و سیاستی را که این فضای فلاکت بارایجاد کرده را بزند و اجازه بدهد جامعه مشکل را با عقل و تدبیر خود حل کند و یا اینکه با نگهداری جهال و مال مردم خورها و اصرار بر حاکمیت جهل و فساد قید کشور را بزنند.
5) نوع تصمیم گیری آقای خامنه ای مردم را هم بطور طبیعی به تصمیم گیری جدی می کشاند و آن اینکه قید زندگی مثل آدم را بزنند و یا اینکه با این وضعیت افتضاح مقابله کنند و راهی برای زندگی آبرومندانه برای خود در این کشور ثروتمند بیابند. بنظر میرسد صحبتهائی اینروزهای آقایان جوادی آملی و امینی، اردبیلی و حتی هاشمی نشانه های مبارکی هستند که نشان میدهد روحانیون بطور جدی وفزاینده در حال چرخش به سوی مردم هستند و در حال جدا کردن صفها. آقای خمینی در پاریس در مصاحبه با نیوزویک رمز استقبال مردم از خود را همدردی با مردم دانسته و گفته بود:” من برای آنها گریه می کنم”…امروز روحانیونی که برای مردم گریه بکنند در مسیر مبارکی خواهند بود.
6) نکته مهمی که مقام رهبری را به تفکر در ان دعوت میکنم گزینش زمان تغییر است. این کار مانند خوردن داروی بی موقع یا به همان تعبیر خودمان نوشدارو بعد از مرگ است. اینکه نوشدارو چه زمانی برسد از اهم موضوعات است . شاید این توصیه علی(ع) در مورد فرزند زمان خود بودن بیشتر ناظر به این مطلب باشد که تصمیمات مهم باید متاثر از زمان باشد و معمولا مردم توبه دیر هنگام را نمی پذیرند چون نفعی برای مردم ندارد..متاسفانه آنچه که از سیاستهای اصلی کشور میبینیم هیچ نشانه ای از این درک کلیدی ندارد و شاید هم رهبری کشور در شرایطی قرار گرفته که بطور بنیادی توفیق حل بحران و دست و پا کردن نام نیک و یادی نیکو را در این یرزمین ندارد..توفیق رفیقی است که به همه کس ندهند بخصوص توفیق ادب که سرمایه اصلی انسان است و همه مان از بزرگ و کوچک یادمان باشد این حرف بلند ملای روم را که:
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لظف حق
از ادب پر نور گشتست این فلک
وز ادب معصوم پاک آمد ملک
هر که گستاخی کند اندر طریق
گردد اندر وادی حیرت غریق
————————
سلام یاران گرامی
سپاس ازشما که مطلب فهیمانه ی خود را برای ما مجددا ارسال کردید.
دراین مطلب شما به نکات بسیارارزشمندی اشاره فرموده اید که امید است آنان که به این نکات توجه کنند، ازاشارات شما بهره ببرند
با احترام
.
با سلام به دوستان خوبم
دوستی به اسم “یاران” برای همین نوشته مطلبی بسیار زیبا وفهیمانه قلمی کرده وبرای من ارسال فرموده بودند. من عجبا که ندانسته آن را حذف کرده ام. ازیاران گرامی خواهشمندم نوشته ی نازنین خود را مجددا برای من ارسال فرمایند.
با احترام
.
درود به اقای نوری زاد واقعا ادب چیزی بود که همه روحانیون ما به ما نشان ندادند کا خامنه ای فقط نیست بله همه روحانیون الهام گرفته شده از شخص اقای خامنه ای است //// در قدیم مثلی است که میگویند ادب از کی اموختی از بی ادبان الان چه میگویند ادب از کی اموختی از خامنه ای اقای خامنه ای اگر تاریخ را ورق میزنند و نام کورش و زرتشت و عیسی و موسی محمد و علی و اصحاب پیامبر و بها الله و چنیگیز مغل و تمام دانشمندان را در میارند از تاریخ و در مورد خوب یا بد انها تصمیم گیری میکنند تاریخ شما هم ورق خواهد زد و خود تو میدانی در مورد خودت چه ها مینویسند همنجور که زنده ای و فکر میکنی مردم کسی سراغ من را نمیگیرند فکر غلتی است تاریخ تو همینکه ما میدانیم در این دفتر خون ندا و سهراب و ستار و و و و خیلی های دیگر را خواهند نوشت چون تو مسول خون اینها و بی ادبی مردم هستی تو مسولی اری تو مسولی اقای نوری زاد موفق باشید امیدوارم در این کار موفق باشید و از جمله نمی شود مایوس نشوید چون میشود یک ادم را تغییر داد هنوز دیر نشده است اقای خامنه ای تا زنده ای و نفس میکشی فکری به حال خودت و مردم ایران کن فردا خیلی دیر است همین حالا همین حالا فکر باش
با سلام به الگوی شرف و شجاعت ایران در زمان حاضر، جناب آقای محمد نوری زاد
حقا که مشکل این سرزمین بی ادبی ، بی ادبی و بی ادبیست
نمونه آن هم همین دوستی که برای خودشان عنوان “خیلی خری” انتخاب فرمودند
جناب آقای نوری زاد: راهتان پر رهرو باد
به امید پیروزی
حکایت اطرافیان اغو تکرار تاریخ است . مجمد شاه قاجار //// و شایعه خیانتهای مهد علیا و نخست وزیری حاج میرزا اغاسی و تماشای عکس اسافل نا میزان تهیه شده توسط دولت خدمتگزار . میرزا اقاخان ها از رابطه با مهد علیا ها و سفارش اندرونی به جکومت رسیده اند . همواره یک //// حاکم بر سرنوشت مردم بوده است .
درود بر شما
فرمودند من دیپلمات نیستم ( یعنی سواد ندارم ) اما یک فرد انقلابی ام !! ( انقلابی = بی منطق )
اگر سلاح و سنگر دین را از جناب خامنه ای بگیرند دیگه هیچ حرفی برای گفتن ندارد ! میشه داش علی خودمان یعنی پایان بی ادبی . عوام فریبی . ترویج خشونت دینی . با چماق دین حق را نا حق کردن و هزاران حق کشی و قتل و غارت و تجاوز تو مایه شرعی ! هر جا هم کم بیاورند میگویند حدیث داریم !! عجب آشفته بازاری است این شهر
در پایان فکر می کنم بزرگترین خدمتی که جناب خامنه ای و یارانش به سرزمین کورش کردند اینکه تابت کردند که کوچکترین حقیقتی در دین نیست و پرونده دین برای فردای ایران کاملا بسته شده .
——————
سلام جناب مشیری گرامی
البته احتمالا منظورایشان ازاین که فرمودند: من دیپلمات نیستم این بوده است که: من یک آدم سیاسی کار که امروز یک حرف می زند وفردا حرف دیگر نیستم. من دیپلمات نیستم یعنی به دروغ سیاست آلوده نشده ام. یعنی به من آنجور که به سیاسی کاران نگاه می کنید نگاه نکنید. من یک انقلابی ام. یعنی سرحرفم هستم.
ایکاش بجای این که بگویند من یک انقلابی ام، می فرمودند من یک انسانم. یک انسان با همه ی مختصات انسانی. وبلکه: یک مسلمانم. و دروغ وکلک و فریبکاری درکارم نیست.
نمی دانم چرا ایشان نگفتند: من یک مسلمانم.
شما می دانید چرا؟
با احترام
.
آقای نوری زاد عزیز من از طرف این شخص //// از شما عذر میخواهم
ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺷﺎﻩ
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻣﻬﻴﺒﺘﺮﻳﻦ ﺳﻮاﻻﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﻣﺎ اﻳﺮاﻧﻴﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺣﻖ ﻣﺎ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺎ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﻛﺞ و ﻣعوج ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻮﺭ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﺮ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺟﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻦ ﻋﻠﺖ اﻳﻦ ﻛﻪ ﭼﺮا ﻣﻠﺖ ﻣﺎ اﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻨﻔﻌﻞ و ﺑﻲ ﺣﺮﻛﺘﻨﺪ و اﺯ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﺮ ﻧﻤﻲ ﺁﺷﻮﺑﻨﺪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ ﻳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ اﻧﺪ ﺑﻴﻦ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﻛﻪ ﺩاﺷﺘﻨﺪ و ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ اﻱ اﻓﺘﺎﺩﻩ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺕ و ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻧﻆﺎﺭﻩ ﮔﺭﻩ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺜﻼ ﺑﺮاﺩﺭاﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﺮاﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻋﺪاﻟﺖ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﻲ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻭﻫﺰاﺭاﻥ ﺻﻔﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ اﺯ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﻴﺪﻥ اﺯ ﺁﻥ ﺩﻡ ﻣﻴﺰﺩﻧﺪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﻣﺜل ﻋﺎﺷﻘﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺭا ﻧﺠﻴﺐ ﺑﺎﮔﺬﺷﺖ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺎ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺷﺘﻪ و ﺑﻌد اﺯ اﺯﺩﻭاج و اﻣﻀﺎﻱ ﭼﻚ ﺳﻔﻴﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻣﻬﺮﻳﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻛﻪ ﻋﺸﻖ اﻭﻟﻴﻪ اﺯ ﻃﺐ و ﺗﺎﺏ اﻓﺘﺎﺩه ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ اﻳﻦ ﻣﻌﺸﻮﻗﻲ ﺭا ﻛﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺷﺘﻪ ﻋﺠﻮﺯﻩ اﻳﺴﺖ ﺑﻴﻤﺎﻧﻨﺪ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺘﻲ ﻛﻪ ﻧﺪاﺭﺩ ﻫﻴﭻ ﻗﺼﺪ ﺟﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭا ﻫﻢ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ
ﭼﻨﺪﻱ ﭘﻴﺶ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ اﮔﺮ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻧﺒﻮﺩ اﻳﻨﻬﺎ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻣﻨﻆﻮﺭ اﻭ اﺯ اﻳﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﻲ ﺩﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺩاﺭﻧﺪ اﺯ ﺳﭙﺎﻫﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻣﺠﻠﺲ
ﭼﻨﺪﻱ ﭘﻴﺶ ﺧﺒﺮﻱ اﺯ ﺑﻴﺖ ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩﺭﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﺁﻗﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ و ﮔﻔﺘﻪ ﺧﺪاﻳﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺷﺎﻫﺪﻱ ﻛﻪ ﻣﻦ اﺯ اﻳﻦ ﻛﺴﺎﻥ. ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺪاﺷﺘﻢ
اﻧﺴﺎﻥ ﻣﺎﺕ و ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﻛﺴﻲ ﭼﺸﻢ ﺩاﺭﺩ و ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﺪ ﮔﻮﺵ ﺩاﺭﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻴﺸﻨﻮﺩ ﻳﻌﻨﻲ اﻳﻦ ﺭﻫﺒﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ اﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﭙﺮﺳﻴﺪﻩ ﺷﺎﻳﺪ اﺷﻜﺎﻝ ﻛﺎﺭ اﺯ ﻣﺎﺳﺖ ﭘﺎﻱ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﺘﻘﺪاﻥ ﺩﻟﺴﻮﺯ ﺭا اﺯ ﺑﻴﺘﺶ ﺑﺮﻳﺪﻩ
ﻋﺠﺐ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻀﺤﻜﻲ ﻋﺪﻩ اﻱ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺭاﻩ ﺭاﺳﺖ ﻫﺪاﻳﺖ ﻛﻨﻨﺪ و ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﻓﺮﺻﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﻪ اﺩﻋﺎﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺩاﺭﻧﺪ و ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻔﺮ ﻣﺘﻬﻢ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﻫﺮ ﮔﺮﮔﻲ ﻛﻪ ﺯﻭﺭﺵ ﺑﭽﺮﺑﺪ و ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻧﺶ ﺭا اﺯ ﻣﻴﺪاﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻛﻨﺪ اﺳﻼﻡ ﺧﻮﺩ ﺭا اﺳﻼﻡ ﻭاﻗﻌﻲ و ﺑﻘﻴﻪ ﺭا ﺧﻮاﺭﺝ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮﺩ
اﻳﻦ اﺳﺖ ﺣﺎﻝ و ﺭﻭﺯ ﻓﺮﻭ ﻣﺎﻳﮕﺎﻧﻲ ﻛﻪ اﺩﻋﺎﻱ ﺧﺪاﻱ ﺩاﺭﻧﺪ
منضبط نه منظبط !
لطفا اصلاح بفرمایید
—————
سپاس سحرگرامی
چشم
اصلاح می کنم
با احترام
.
اینکه ادمهای این حکومت اصلاح پذیر یا تغییر پذیرند و با تغییر انها حکومت نیز اصلاح می شود توهمی یا دروغی بیش نیست. این نوشته های خطاب به خامنه ای هم از همین نوع هستند و بس. این ادمها نه نیت خیری برای این کشور داشته اند و نه دارند و همینطور ناتوان از داشتن فهم و درک چنین خیر خواهی هستند. انها با جهانبینی متفاوت از کودکی تربیت شده اند. این خطابه ها و دوران انتظار نه تنها مسخره هستند بلکه وابسته به این ادمها. در برخی از این نوشته ها میتوان سو سویی از روشنی نقد را دید. حکومت پیشین از سر کرده اش تا بسیاری از اطرافیانش ادمهایی با تربیت متفاوت داشت. اینقدر منفور بود و لی در برابر این حکومت تفاوتش میان همان صحرای کربلا و بسایری از کشور های متمدن بود. دیکتاتوری سیاسیش هم انقدر نادان و ضعیف بود که نمی دانست با این فرهنگ چه کند. حداقل ادمهایی با درک و عقل. دانشگاهها اساتیدی می شد دید که راه روش اندیشیدن را اموخته بودند. بله دیکتاتوری سیاسی بود و گرایش سرمایه داری ولی هیچ کدام از این دو نه فهمیده شد و نه دلیل که کشوری را به هزار و اندی سال برگردانند و موجودات اینچنین اختاپوس چنین با ان کله های پف کرده ی متدین نما ی مومنشان کشوری را نه تنها بیابان کنند بلکه ابا نداشته باشند ادای دفاغ از حقوق انسانی توده های انسانی دیگر مناطف دنیا را سر دهند. نترسید من نه هوادار ان حکومت پیشین و نه فرمی پیشینش هستم بلکه می خواهم با زبان روشن به شما بگویم حکومت اکنون از سیاهچاله های تاریخ بشری هم بدتر است چه برسد به حکومت پیشین. باید خجالت کشید این حکومت را از همان ابتدا تا اکنون با هر حکومتی دیگر مقایسه کرد. شرممان باد که نمی توانیم ببنیم میلیون ها انسان فراری داده شده اند. بله شما با اینها کاری ندارید ولی من یکی که نمیفهمم با چه پس کار دارید. شما روزنامه نگار بوده اید. اخر روزنامه های را نگاه کنید.
من به شما می گویم اقای نوریزاد اگر دنبال طنز می گردید کمی شجاعت داشته باشید و چشمانتان را باز کنید و ببینید که مشکل نه فرد خامنه ای و یک یا چند گروهند. به ان گروه گروه که با لباس های سیاه بر سر و سینه ی خود می زنند و بر ان چادر های سیاه نگاه کنید بر ان بی رنگی حاکم بر این کشور و براین سکوت مرگبار و صدای موزیک کنترل شده یا اعتراضی یا کپی شده نگاه کنید که از هنر فقط همین ها را اموخته است. به سینمای تیرهو تارمان به خیابانهای کثیفمان و به طبیعت در حال تخریب شده نگاه کنید. به اثار جنگ نگاه کنید. به مدارسمان نگاه کنید به دختران محجبه یمان نگاه کنید و پسران فرو خورده نگاه کنید. اینفدر برای نگاه کردن دارید که جایی برای نوشتن نمی ماند. من یکی که زمانی حالم بهم خورد. به همین همسایه که مرتب ناسزایش می دهیم نگاه کنید. روسیه را می گویم. در جای جای ان کشور دیکتاتور شزده ادمها میدانند رنگ و رفض .هنر و دانش چیست و این را بر بیابان متوهم دینی خودمان مقایسه کنید. از همان همسیاه فقط کمونیست شنیده ایم و بس. همه ی اینها را نه خامنه ای کرده و نه در دست اوست. شرم نکنیم بدانیم ریشه ها از گجاست. شعار دادن و نامه نوشتن دردی دوا نمی کند هنگامی که ذهنیت فرهنگیمان مشترک باشد و بر ان دست نزنیم. محترم شمزدن حقوق این و ان از ابتدایی ترین چیزهاست و لازم نیست نه انرا از کسی بخواهیم و نه به کسی بدهیم.
چطور میشود کسی که یک چنین رییس جمهور با ادبی افریده است بی ادب باشد.
باید برای هر دو انها اسفند دود کرد که مبادا چشم بخورند.
معروف است که یک مرد متاهل با خبر میشود که دور از چشم او همسرش به او خیانت میکند .مرد کشیک میکند و روزی میبیند که مرد غریبه ای وارد منزلشان میشود.لذا بعد از چند دقیقه وارد خانه میشود و میبیند انچه را که نباید ببیند در این لحظه که خون جلو چشمش را گرفته با کارد به سمت زن میرود که خانم بلافاصله چادرش را به سر میکند.در این لحظه مرد
کارد را به زمین میاندازد و به همسرش میگوید این حجب و حیایت منو کشته.
حالا ادب اقایان هم همه ملت و تمام جهان را که استا محمود در حال مدیریت ان است کشته
سلام آقای نوری زاد
زحمت بیهوده می کشید برای اصلاح آقای خامنه ای. او می خواهد دنیا را تغییربدهد اما از روش پرهزینه اش. ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :” بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته.” مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان، تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.
نوری زاد باورکن تو خیلی خری می دونی چرا؟ واسه این که خودتو انداختی تو آتیش واسه ماهایی که یه ذره هم بفکرتو و زن وبچه تو نیستیم. یاد این ماجرایی افتادم که حضرت علامه برای استاد مطهری تعریف کرده بود. بشنو وبه خربودن خودت افتخارکن
————-
علامه جعفری می گفتند
تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم» گفتند وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری». حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه. زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می کنم گفتش «نه فقط خودت پدر و مادر و جدو آبادتم خرند». علامه میگن این داستانو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می خندید_