سر تیتر خبرها
دختری پشت وانت نشسته و پیانو می نوازد!

دختری پشت وانت نشسته و پیانو می نوازد!

صدای پای سربازانی که در سکوت نیمه شب، جای خود را به همدیگر می دادند. یکی از پله های آهنین برج دیده بانی پایین می آمد و دیگری بالا می رفت. و یا صدای “ایست” کشیده و بلند سربازی که در دوردست ها به چیزی مشکوک شده بود. و صدای فِرّ بال کبوتری یا گنجشکی که از آن سوی پنجره ی سلول من می گذشت. یا صدای ناله ی یکی از زندانیان جوان که در میان ناله های گاه بگاهش می شد کلمه ی “مادر” را شناسایی کرد.

1- من مقاله ای دارم درباره ی قشنگی و دلنشینی و ملاحت صدای کلاغ. این مقاله را دور از چشم زندانبانان، در یکی از سلول های انفرادی زندان اوین برآورده ام. راستش را بخواهید محرک من در نوشتن این مقاله، یک کلاغ بود که همه روزه و هر از گاه، صدایی برمی کشید و با همان قار قار بظاهر نازیبا و ناخواستنی اش به من می آموخت: زندگی، آنسوتر از تمایل زندانبانان عبوس، جریان دارد. هرگاه این کلاغ صدا می کرد، او را بر سر درختی بلند تجسم می کردم. که از همان بالا، به رفت و آمد آدمیان می نگرد. همو که: پر و بالی دارد. پر می زند و از بالای دیوارها و سیم خاردارها و بندها و سلولها و ساکنین سلولها گذر می کند. همو که جفتی دارد و برای خود آشیانه ای و احتمالاً جوجه هایی. و حتماً مهری و عاطفه ای و امیدی.

من با هر قار قار او، به دوردستها پرواز می کردم و ساعتی بعد با آغوشی پر از پرواز به سلول تنهایی خود باز می آمدم. یک چندی که گذشت من صداهای دیگری را نیز کشف کردم. یا بهتر بگویم: آن صداهای هر از گاه، از دیوارهای بلند اطراف زندان پای به این سوی می نهادند و با عبور از لابلای سیم خاردارها، دارایی خود را در ضمیر و عاطفه ی من باقی می گذاردند. مثلاً صدای پای سربازانی که در سکوت نیمه شب، جای خود را به همدیگر می دادند. یکی از پله های آهنین برج دیده بانی پایین می آمد و دیگری بالا می رفت. و یا صدای “ایست” کشیده و بلند سربازی که در دوردست ها به چیزی مشکوک شده بود. و صدای فِرّ بال کبوتری یا گنجشکی که از آن سوی پنجره ی سلول من می گذشت. یا صدای ناله ی یکی از زندانیان جوان که در میان ناله های گاه بگاهش می شد کلمه ی “مادر” را شناسایی کرد.

اما چرا نگویم که خواستنی ترین صدای مورد علاقه ی من، صدای سبزی فروش دوره گردی بود که بعضی از روزها به کوچه ها و خیابانهای اطراف زندان اوین سر می زد و با بلندگوی دستی اش و یا بلندگوی نصب شده بر سقف وانت ش، آورده های خود را تبلیغ می کرد: آهای سبزی دارم. سبزی پلو سبزی آش سبزی خوردن بادمجون کدو پیاز سیب زمینی. صدای این فروشنده ی دوره گرد، عین زندگی بود برای من. گرچه من صدای غش غش خنده ی نگهبانان و مراقبان داخل بند را نیز می شنیدم اما طعم صدای آن فروشنده ی دوره گرد کجا و طعم غش غش خنده ی مراقبان کجا؟

یک روز نشستم و با خود اندیشیدم: وقتی صدای این سبزی فروش با این الفاظی که بکار می گیرد بگوش منِ زندانی می رسد، حتماً صدای رهگذری نیز که شعری از حافظ را در همین بلندگوی دستی اش آواز می کند به من خواهد رسید. اینگونه شد که تصمیم گرفتم اگر آزاد شدم به یکی از این دوره گردهای خوش صدای اطراف زندان اوین، یک چند بیت شعر بدهم که با سبزی و بادمجان و پیاز و سیب زمینی اش قاطی کند. مثلاً داد بزند: آی خانونم خونه دار زنبیل و وردار و بیار، و با صدای خوشش زیر آواز بزند: یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.

حالا شما مجسم کنید زندانیان بی دلیل ما، که تک به تک یا چند بچند در سلولهای خود نشسته اند، با شنیدن این شعر جناب حافظ به چه شور و حالی درمی افتند. بگذریم از این که این قول و قرار من با خودم هرگز عملی نشد.

2 – سالها پیش مجموعه ی مستندی ساختم به اسم “روی خط مرز”. که در این مجموعه دوربین من به جاری بودن زندگی در نوار مرزی شمال و شرق کشور نگاه می کرد. از نوار مرزی خراسان شمالی تا جنوبی ترین نقطه ی بلوچستان: بندر گوادر. در نوار مرزی خراسان شمالی با دوتار نوازی آشنا شدم “سهراب” نام. سهراب، کُرمانج (cromanj) بود. کرمانج یعنی کرد خراسانی. که این کردها برخلاف سایر هموطنان کردمان که سنی مذهب اند، اینان: شیعه اند. سهراب “بخشی” بود. و بخشی یعنی دوتار نواز ماهری که هم بنوازد و هم بخواند و هم علاوه بر اشعار “جعفر قلی زنگیکی” بتواند خود شعر بسراید و روی شعرش آهنگ بسازد.

بخشی سهراب، پیر بود. اما صدای گرم و شورانگیزی داشت. سهراب برای من تعریف کرد: در سالهای جنگ، پسرم داوطلبانه به جنگ رفت. و من برای این که دلتنگی های خود را تسکین بدهم شعری برای او سرودم و آهنگی برای آن ساختم. در آن قطعه، من با پسرم صحبت کرده بودم. که: عزیزم، ببین دشمن را که پای به سرزمین ما نهاده! ببین که فرزندان ما را می کشد! و خانه های ما را ویران می کند! پس مبادا به دشمن پشت کنی؟ باش و بجنگ و او را بتاران و بازگرد.

بخشی سهراب ادامه داد: یک روز این قطعه را که بزبان محلی کرمانج بود، در رادیو مشهد اجرا کردم. و چون بسیار شورانگیز بود، هم رادیو مشهد و هم رادیو سراسری آن را پخش کردند. تا این که پسرم به مرخصی آمد. نیامده افتاد به پای من و شروع کرد به بوسیدن دست و پا و دهان من. پرسیدم: چه شده؟ گفت: در سنگر نشسته بودیم که شنیدم از بلندگوی پایگاهمان موسیقی محلی کرمانج پخش می شود. خوب که دقت کردم دیدم این تویی پدر که داری با من صحبت می کنی. این که مبادا پشت به دشمن بکنم. فریاد کشان از سنگر بیرون دویدم و همه را خبر کردم. که: این که می خواند پدر من است و مرا به پایداری می خواند.

3 – یک روز که به دیدن خانواده ی یکی از دوستان دربندم رفته بودم، دیدم دختر بزرگ او با مهارت پیانو می نوازد. پرسیدم: آیا برای پدرت نیز – که سه سال است به مرخصی نیامده – پیانو می نواختی؟ دختر جوان روی از من برگرفت و سرانگشتانش را روی کلیدهای پیانو نهاد و ناگهان با فشردن و رهاکردن آنها “سلطان قلبها” را نواخت. که یعنی: پدرم این را زیاد دوست دارد و من این را برای او بارها و بارها نواخته ام.

آن روز در آن خانه ی غم گرفته، از هر دری سخن گفتیم اما آنچه که مورد اعتنای این نوشته است این است: به دختر دوست دربندم گفتم: پدر کهنسال من یک وانت پیکان دارد. من یک روز آن را امانت می گیرم و می آورمش اینجا. پیانوی تو را بکمک چند نفر می بریم و بر پشت وانت جای می دهیم. برای تو هم یک صندلی می گذاریم. و تو می نشینی پشت پیانو. کدام پیانو؟ پیانویی که پشت وانت است. یک بلندگوی دستی هم در کنار پیانو کار می گذاریم. حالا حرکت می کنیم بطرف زندان اوین. به کوچه ها و خیابانهای اطراف زندان که رسیدیم، تو شروع کن به نواختن پیانو. همین قطعه ی سلطان قلبها را بنواز.

و گفتم: مطمئن باش پدرت با شنیدن صدای پیانوی تو، فریادکشان نگهبانان و مراقبان را خبر می کند. به همه می گوید: این دختر من است که دارد برای من می نوازد. او دارد با من صحبت می کند. او دارد به من می گوید: زندگی آنسوتر از سیم خاردارها جاری است. او دارد به من می گوید: گرچه دل همه ی ما برای تو تنگ شده اما بمان و پایداری کن و پیروز بازآ.

محمد نوری زاد
چهاردهم اسفند ماه سال نود و یک

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

24 نظر

  1. baradar azizam jenab norizad man har rooz va shabam be pahnay aras ashk mirizam baray asiran dar band zolm midanam ke in ashkha roozi dodemane zolm ra rishe kan mikonad dast va gakame shomara mibosam

     
  2. amaye naveshtehato mikhonam aghaye nourizad.faghat ahsan mifresam barat az kordestan

     
  3. نوری زاد عزیز روزم را خراب کردی!!

    نغمه بلبل یا کلاغ ؟؟

    همسرم میگوید مرد پاشو به کارهات برس اول صبح چرا اشک میریزی ؟ همه نوشته هایت را بدون استثنا خوانده ام اما این یکی را ناخواسته چند روز با تاخیر خواندم میدانستم پیانوی پشت وانت افسرده ام خواهد کرد و همینطور شد… چرا ؟

    سال 62 چند صباحی را در اوین گذرانده ام صدای قارقار کلاغها هنوز هم در وجودم لانه کرده است اما از این نغمه کلاغها به شدت متنفرم مرا یاد جوخه های اعدام آن سالها می اندازد ، یاد ناخدا افضلی ، شاهرخ جهانگیری و ….محمد رضا سعادتی و خیل بی گناهانی که در حسرت نغمه بلبلان آزادی ماندند.

    نامه های نوری زاد در این چند سال درسهای بزرگی به ملت آزادی خواه ایران داده است که کم از نغمه بلبلان نبوده است ، به جرات میتوانم بگویم او بار چند حزب بزرگ سیاسی را در فقدان آنها یک تنه بر دوش کشیده است امیدوارم ملت حق شناس ایران ارزش این رادمردان بی باک را در حافظه تاریخی خود ثبت و محفوط دارند.

    نوری زاد عزیز اگر خدای نخواسته 19 اسفند راهت باز به اوین افتاد سلام مرا به کلاغها برسان به آنها بگو خوشحالم توانسته ام با قلم خود نفرت یک انسان را به شما کلاغها به عشق تبدیل کنم . برایت آرزوی سلامتی دارم .

     
  4. تا چند سال پیش تابستانها به روستایمان میرفتم به عشق صدای شبانه قورباغه ها و جیر جیرک ها و گاهی هم زوزه شغالی از دوردستها . همه آنچه را که داشتیم ، داریم از دست میدهیم ، منظورم تنها صفای روستا ها نیست که همه امروز تبدیل شده اند به یک خیابان یا بلوار در وسط روستا و اجر و آهن دو طرف آن ، به نحوی که از یکدیگر قابل تشخیص نیستند . منظورم آداب و رسومی است که دیگر کسی به فکر آنها نیست، به یمن شعار سیاسی “تهاجم فرهنگی” به قصد بستن راه بر آگاهی مردم از آنچه که در آنسوی مرزها میگذرد ،

     
  5. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ و ﺁﻥ ﻳﺎﺭ ﻏﺰﻳﺰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻤﺸﺪﻩ اﺵ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.
    ﻋﺪاﻟﺖ. ﻋﺪاﻟﺖ. ﻋﺪاﻟﺖ.
    ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﺪاﻟﺖ ﺧﺪا و اﻳﻨﻜﻪ ﻋﺪاﻟﺖ ﭼﻴﺴﺖ اﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻩ اﻡ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻮاﺑﻲ ﺑﺮاﻱ ﺁﻥ ﻳﺎﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺏ و ﺑﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﭘﺪﺭاﻧﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ اﻧﺪ ﺳﻬﻴﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﭼﻪ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ و ﭼﻪ ﻧﺨﻮاﻫﻴﻢ اﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺼﻮﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﻳﺎ ﻓﺨﺮ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ. و ﻳﺎ اﻳﺎﻡ ﺭا ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﺳﭙﺮﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻣﺎ اﻣﺮﻭﺯ ﻭاﺭﺛﺎﻥ ﺁﻧﻴﻢ. ﻧﻜﺒﺘﻲ ﺭا ﻛﻪ ﻣﺎ اﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺁﻧﻴﻢ ﺗﻠﻦ ﺑﺎﺭﻱ اﺯ ﺁﻥ ﺣﻜﺎﻳﺘﻬﺎﺳﺖ. ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻛﺎﺷﺘﻨﺪ و ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﻳﻢ ﻣﺎ ﻣﻴﻜﺎﺭﻳﻢ ﺗﺎ ﺩﮔﺮاﻥ ﺧﻮﺭﻧﺪ. ﺷﺎﻳﺪ اﺷﻜﺎﻝ اﺯ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭا ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﺑﺎ اﻓﻜﺎﺭ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻭﻟﻲ ﻣﺘﺤﺪ و ﻳﻜﭙﺎﺭﭼﻪ

     
  6. جناب نوری زاد عزیز

    یک پیشهاد دارم صلاح دونستید اعلام کنید تا عملی شود.

    یه روزی مثل شب چهارشنبه سوری یا یکی از روزهای ماه ( البته بطور دائم و مستمر ) از مردم بخواهیم که عود روشن

    کنند (در یک ساعت مشخص از عصر یا شب) تا عطر آن به همه جا به مشام برسد به مشام زندانیان بی گناه و دردمندان

    و داغداران و همه هم میهنان تا ببینند که به یاد هم هستیم. و به مشام حاکمان و ظالمان فاسق نیز خواهد رسید تا

    بدانند که روز جزایی هم هست. ( این روش هیچ خطر و هزینه ای نخواهد داشت جز بوی خوش زندگی برای مردم آزاده

    و ذلت برای ستمگران)

     
  7. سپاس ودرود بر نوریزاد بزرگ.دوستان و همرزمان عزیزی که این نوشته نوریزاد بزرگ را خواندید میدانم شما هم مثل من اندوهگین شدید.اما چاره جز این است که ناله شبگیرکنیم.ما باید این نوشته را ملکه ذهن خود سازیم وهمیشه یادمان باشد و خطاهای خرداد88 را تکرار نکنیم به زودی حکومت عمل اشتباهی انجام خواهد داد و همین عملشان سبب خواهد شد تا بار دیگر ما به خیابانها خواهیم آمد این بار باید دستهامان را به یکدیگر زنجیرکنیم وبه ماموران بگوییم که مرا بزن دوستم را نزن باید همه به میدان بیایند اگر پدر این دختره عزیزمان در زندان است گناه ماست .گناه کروبی و موسوی وخاتمی و….هست که اعتراضات را مدیریت نکردند.گناه ماست وقتی که دختر معصومی را با چوب و لگد میزدند منو وشما به جای کمک به او از پشت دیوار از آنها فیلم بر میداشتیم تا آن را بعد با افتخار بر روی فیسبوک بگزاریم .ما باید بدانیم این بار باید شعار آزادی سردهیم و از گفتن مرگ خودداری کنیم .باید بدانیم که این آزادی و تربیت آزادگان را باید از خودمان شروع کنیم من دیدم آزادی خواهانی را که در خانه خود دیکتاتوری مطلق هستند و خودشان برده تربیت میکنند و تحویل جامعه میدهند .به امید دیدار زنده باد آزادی

     
  8. آی نوری زاد خدا نبخشدت که مراعات ما را نمی کنی. فکرنمی کنی اشک مجالمان نمی دهد؟ فکرنمی کنی ما کشش این همه اندوه را نداریم. این چه قلم سحر انگیزی است که به دست می گیری وهمه ی عواطف ما را ببازی می گیری؟ این همه مطلب را ببین چطور بهم متصل کرده. کلاغ وسبزی فروش و لب مرز وسهراب وجنگ ودخترپیانو نواز وبابای زندانی و وانت. اخ این وانت پدرکهنسالت مرا کشت. فکرمارا بکن نوری زاد. اینجوری ما را به آتش مکش. خدا را خوش نمی آید.

     
  9. آی لعنت ابدی بر ////
    ——————

    شیرازی گرامی من مجبور به حذف ناسزای شما شدم. دوست من بنشین ومهار عصبیتت را دردست بگیرو چیزهایی را که تو را آزارمی دهد شماره کن وبدانها بپرداز. پرتاب یک فحش غلیظ گرچه آدم را برای همان لحظه تخلیه می کند اما هم شمارا فردی فحاش و بی ظرفیت تبلیغ می کند وهم تهی از منطق محاجه ومجادله واعتراضی درست.
    با احترام

    .

     
  10. دلم گرفته ازاین همه سیاهی ؛ دلم گرفته ازاین همه درد و این همه تنهایی ، اهای تنهایی تنهایی تنهایی ………………دلم گرفته از برا ی تو ای خواهر و ای برادر زندانی دلم گرفته از این همه ظلم و این همه ویرانی دلم گرفته از برای تو مادر که در کنج زندان تویی وتنهایی اهای تنهایی تنهایی تنهایی دلم پراز سوز و نگام پر از اندوه دلم پر از درد و چشام پراز خونه
    اهای تو ای دیوار امان ازاین همه غریبی و از این همه تنهایی

     
  11. اشک ریختم ،خدا شاهد باش من ،بنده تو از کارهای ظالمان و ستمگران این مرز و بوم بیزارم از اینکه انسانهایی را بدلیل تفکر و خیر خواهی در بند کردند خون گریه می کنم .دلم برای جوانان گمنامی که در زندان هستند بیشتر می سوزد .

     
  12. قلم شما وسوز صدای آقای شجریان دارد مرا دیوانه می کند. واقعا دست مریزاد آقای نوریزاد اشکم را درآوردی

     
  13. كتاب هست به نامِ «سفرِ روح»، از آقاي «مايكل نيوتون»، تا حالا دو ترجمه اش را به فارسي ديده ام . اين كتاب كه تجربه‌ي مستندي از 29نفر است كه توسط آقاي «نيوتون» هيپنوتيزم شده اند، و خاطراتِ خود را از جهانِ ماوراء (منظور همان چيزي است كه در ادبيات اسلامي از آن به عنوانِ برزخ ياد مي‌شود) بيان مي‌دارند، به بسياري از چراهاي شما در باره‌ي عدالت خدا ناخواسته جواب خواهد داد.
    عشق آن باشد كه ويرانت كند، بي نياز از خلق و …

     
  14. Nameidanam ba che jomlaei meitavanam ehsase ghalbeiem ra baad az khondane ein maghalaat bayan konam /// faghat meitavanam bagooyam ke ghalame sehramizei darei ///KHODA ghovvat ke chonein ba shokooh meinaveisi haman KHODA yarat bad va ba ghodrate ghalamat barakat ata farmayad ……

     
  15. پرنده غریب گمنام دور از آشیانه: “مدتهاست که دلم از سنگ سنگتر شده.”

    “پرنده” عزیز، نام مستعار شما مرا به گریه نشاند زیرا “پرنده غریب گمنام دور از آشیانه” بودن را ٣٥ سال است با دوری از وطن — در غربت اجباری — تجربه کرده ام.

    و اما در باره رابطه ام با خدا (نه “خدای” آقایان دشمن اسلام — و نیازمند به “استکبار” — حاکم بر ایران) چندین سال به قول شما “دلم از سنگ سنگتر شده” بود، تا اینکه یک روز با شنیدن آهنگ “تفنگتت را زمین بگذار” استاد شجریان آنچنان به حال وطن و دین اسلام مظلومم گریستم که متوجه شدم قلبم هیچ اشکالی ندارد و خدا “در نهانخانه” آن، مثل همیشه، منتظر لحظه ای است تا با او سخن بگویم، ولی سخنی بدون توقع پاسخ مستقیم و فوری.

    بنابراین در تایید پند بسیار عمیق استاد نوری زاد [“آن تردیدهای جانکاه، لازمه ی این مسیر است. اصلا نگران فروکشیدن طعم آن شوریدگی خود نباشید.”] از شما میخواهم تا صبور باشید — که این البته صبری است که بال دیگر “پرنده” آن تلاش نام دارد، تا آنکه قلبتان در آسمان امید خدا را حس کند، ولی نه آن گونه (و آن زمانی) که نفستان انتظار دارد.
    سبز باشید
    مجتبی آقامحمدی

     
  16. دکترعزیز نوری زادسلام واقعا حیف شد یک روزی نماز شبی داشتیم سنگری داشتیم با عشق به خدا ودین ورهبر ومملکت میجنگیدم گویی با تمام سختیهای جنگ چه گرمای جنوب سرمای کردستان دربهشت بودیم وقتی به شهر می آمدیم حسی خوبی نداشتیم زیرا فکر میکردیم از معنویت دور میشویم خلاصه جنگ تمام شد آرام آرام زندگی دوباره درسایه کار سرمایه‌ جایگزین معنویت شد ابتدا حاکمان جامه زهد را رها کرده وبه فکر ثروت اندوزی شدندوخلاصه دیگر ثروت هم سیرشان نمیکرد سپاهیان روحانیان راهبری نظام تصمیم گرفتند تمام منابع کشور را تصرف کنند واگر کسی سر مخالفت داشت یا زندان یا با پول ویا اینکه آرام با تهمتی از گردونه خارج کنند خلاصه در این سالها دیگر جای خودیهای نظام که در زندان شاه دربند بودند وته سی سال خودی بودند تحمل نشدند یا حبس خانگی ویا در زندان با شکنجه وکسانی که در حبس هستند با تجویز غذای مسموم طی چند سال به زندگی آنان خاتمه بدهند آقایان دراین سالهای بعد از جنگ ابدیده شدند و خوب میدانند اشخاصی مانند منتظری و صانعی دستغیب را چگونه از گردونه نظام خارج کنند البته قبلا سرداران جنگ یا با تیر غیب یا سقوط هواپیما به طرز مشکوک به زندگیشان خاتمه دادندکسانی ماندند که تابع دستورات باشند و شخصیتی مانند سردار حسین علایی سخنی با مظنون بررسی سقوط شاه ومقایسه ضمنی با دوران فعلی ناگهان شعبان بی مخ هاکه کاملا سازمان دهی شد ه انداو را ناچار میکنند سکوت کند و یا شخصیتی مانند صیاد //// با آن همه رشادت بخاطر یک اعتراض کوچک که در کتاب اوج دفاع سال 65هاشمی رفسنجانی در مورد حکم جانشینی فرمانده کل قوا بنام محسن رضایی مخالفت میکند که نوشته اند همین سردار صفوی دونفره دیگر میایند نزد هاشمی جهت زیر آب زنی که صیاد دیگر بدرد ما نمی خورد باید برکنار بشود که نهایتا استعفا میدهد وادامه مطلب پاکترین و سالمترین وبهترین فرزندان این ملت از گزند این قوم در امان نماندند.ولی متاسفم که بگویم که مساجد ماهم حال وهوایی ندارد امام مسجد که یک جوان بسیجی و چفیه زیر عبا ودر قنوت نماز چنان سوزناک اللهم حافظ باید الصوره الاسلامیه الامام خامنه‌ای را میخواند نامبرده نیروی ضد شورش و تویوتا دوکابین سپاه هم اگر کسی جرات دارد کلمه بگوید چنان مورد تهاجم قرار میگیرد که دیگر جرات مسجد آمدن نکند ویا هر هفته سرداربازنشسته سپاه دانشگاه امام حسین بین دو نماز چنان با اعصاب آدم بازی میکند که آی ملت بزودی بشار اسد بر تروریست‌ها پیروز میشودو غرب شکست خورده محور مقاومت پیروز است وخلاصه تعریف وتمجید از کارهای دولت و نظام خدمتگذار .ببخشید مرا مطالب پرا کنده ونامیزان ولی درد داریم درمانی هم نیست انشالله خدای مظلومان داد مادران بیگناه زندانیان سیاسی خصوصا ستار بهشتی هاله سحابی هدا صابر وشهدای کهریزک وبقیه رابزودی بگیرد و بالاخره پایان شب سیه سپیداست.انشاالله

     
  17. بسیار زیبا و دوست داشتنی است. چند بار خواندم و لذت بردم از این قلم شیوا و دستنوشته جناب نوری زاد عزیز. الحق که سوگندی گه خداوند به قلم و آنچه که می نگارد خورده است ، امثال چنین قلم و تفکری است که بر صفحه دل وجان آدمی نقش انسانیت می آفریند.

     
  18. خیلی جالب و رویایی…

     
  19. محسن(فرزند شهید)

    بگذار زخم هایت دهن باز کنند/همچون عیسی ناصری/تارسواشوندخدایان/دروغ وفریب/رسولان شکم بارگی/ تقدیم به محمد نوری زاد بخشی از شعرم بالاخره یه روزی چاپ میشن

     
  20. یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم طاقت نداره دلم دلم بی تو چه کنم………

     
  21. چه مطب خوبی است این آقای نور یزاد
    دلم می خواست من هم زندانی بودم واین دختربرای من پیانومی نواخت
    من خیلی وقت است که پدرم را درجنگ ازدست داده ام. رفت وهرگز نیامد. دوست دارم من هم فلوت خود را بردارم وبروم مناطق جنگی آنقدرفلوت بزنم که پدرم جوابم را بدهد.
    دوستتان دارم نوری زاد عزیز
    برای ما بازهم ازاین نوشته های خوب بزن
    من وقتی این مطلب را می خواندم آواز آقای شجریان ازسایت شما را می شنیدم وسخت تحت تاثیرقرارگرفته بودم
    خدا شما را برای ما نگهدارد.
    شما زبان ما الکن ها شده اید
    زبان کسانی که زبان اعتراض ندارند
    کاش بودی واشکهای مرا می دیدی
    قلم شما وسوز صدای آقای شجریان دارد مرا دیوانه می کند
    .

     
  22. پرنده غریب گمنام دور از آشیانه

    ای کاش نگاه من هم به زندگی و دنیاهمچون شما بود.آقای نوریزاد من تاکنون چندین بار عاشق شده ام نه اینکه عاشق جنس مخالف شده باشم بلکه عاشق خدا و مخلوقات او. ولی این حس هر بار دوره ای داشته که فروکش کرده و مدتهاست که دلم از سنگ سنگتر شده.زیباترین عشق من عشق به خدا بود من می خواهم این حس زیبا را بگویم که دیگر آن را تجربه نکردم .من چند سال پیش به شدت هرچه تمام تر عاشق ذات یکتا و سرچشمه تمام هستی و نیستی شدم و هر روز معرفت و شناخت من به او بیشتر میشد و او مرا دلبسته خود کرده بود وقتی به خدا فکر میکردم عظمت او مرا به گریه می انداخت. هیچ چیزی چون گل ها و گیاهان مرا به یاد خدا نمی انداخت و من د رواقع با دیدن گیاهان خدا را می دیدم باور کنید من خدا را چندین بار دیدم!!ذات خدا اینگونه است که اگر یکبار او را ببینی و مدتی بگذرد تو دیگر نمی توانی حس دیدن او را تصور کنی مگر اینکه او دوباره خود را به شما بنماید.خلاصه اینکه این عشق به خدا پایانی تلخ داشت و ان روزی بود که من به عدالت خداوند شک کردم به عدالتی که در حق مخلوقاتش روا نداشته اینکه بنده ای به اجبار دنیایش تباه میشود و به تبع ان آخرتش سیاه تر از دنیایش…من برای یافتن چرایی عدالت خداوند ماه ها فکر و ذهن خود را بدو مشغول کردم و کتاب ها و اندیشه هایی را از این باب مطالعه کردم آخرین کتابی که خواندم عدل الهی مرتضی مطهری بود که حتی آن را هم ضعیفترین منطق در این صنف دیدم … من هنوز هم به خدا اعتقاد دارم ولی اعتقاد داشتن با عاشق او بودن فرسنگ ها فاصله است.خدا یا از تو می خواهم به حق تمام مظلومان جهان حق را قبل از اینکه نابود شود به دست حقدار برسا

    ————————-

    سلام دوست خوب ما
    دوره ای که شما طی کرده اید، خود عبوری بوده ازمیان باورها وتردیدها. همان تردیدهای پایانی شما نیز عین عشق است. شک درباره ی همه چیز وهمه کس پسندیده است. حتی دروجود یا عدم وجود خدا. ظاهرا این نظام اسلامی ما باید بستری باشد برای آنانی که به خدا ایمان دارند تا ایمانشان مستحکمترشود، وبرای آنانی که به خدا ایمان ندارند تا به خود آیند وهستی را ازدریچه ی خداباوری بنگرند.
    دوست من، قدرخود را بدانید.
    آن تردیدهای جانکاه، لازمه ی این مسیراست.
    اصلا نگران فروکشیدن طعم آن شوریدگی خود نباشید.
    شوریدگی های عاشقانه ای درپیش است.
    مطمئن باشید
    با احترام

    .

     
  23. درود بر اقای نوری زاد کاشک به جای حافظ شعر بهتری بین سبزی فروش میدادید تا بگوید اهای مردم اینجا اوین است فقط بیگناهان میارن به اینجا انهای که میتونند مملکت بسازن به اینجا میان اهی مردم از خواب بیدار شوید تا کی فکرتون فقط فقط شده خوردن یک کمی به این بی گناهان اوین فکر کنید دیگه سبزی فروش سبزی نداره تا مرد وزنی که شکم گرسنه سرش زمین میزاره اهای مردم یوسف مال قرنها پیشه اوینه که فقط مهم میشه اصلا به ما ایرانیها چه یوسف میخواد به کنعان بره یا نه بابش ببینه یا نه خدا را شکر دید فقط مهم زندانیکه مال این قرنه که هیچ فقط حرفش بر نمیگرده یوسف من و زلیخا من هنوز تو زندان اسیرن

     
  24. رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

81 queries in 0903 seconds.