سر تیتر خبرها

محتشمی پور: بد کردند آقای دادستان بد کردند.

عریضه سی و ششم

فخرالسادات محتشمی پور در عریضه سی وششم که در زمان بازداشت نوشته شده، آورده است:”سرور آزادگان برای نهی از منکر قیام کرد و ما برای نهی از منکر رفتیم جلوی زندان رفتیم تا جلوی یک قتل نفس را بگیریم. بی ادبانه و هتاکانه ریختند سرمان. بد کردند آقای دادستان بد کردند. ما به چشم خود منکر را دیدیم و تا ابد شاهد آن می مانیم. عجالتا که در جایی هستیم که نمی دانیم کجاست، فاطمه همچنان بیهوش است و ما دست بر قلبش حمد می خوانیم.” متن عریضه سی وششم به شرح زیرست:

بسم الله الرحمن الرحیم

یا زینب  یا زینب:

سلام آقای دادستان

عزاداری هاتون قبول ، من الان درست دست اجنبی های نا محرم که با خشونت و هتاکی به داخل یک ون انداختندمان و آوردند جایی که نمی دانیم کجاست برایتان عریضه می نویسم. این عریضه کاملا زینبی ست. درست است که خیام حرم را در عصر عاشورا ندیدیم که چگونه آتش زدند اما اجنبی های نا محرم شبیه سازی کردند برایمان. زن و مرد و بچه و جوان را ریختند داخل دو ون. خواهرم فاطمه از هوش رفت، ما هم نیمه مدهوش، شاهد منکرهایی شدیم که باورش سخت است.

سرور آزادگان برای نهی از منکر قیام کرد و ما برای نهی از منکر رفتیم جلوی زندان رفتیم تا جلوی یک قتل نفس را بگیریم. بی ادبانه و هتاکانه ریختند سرمان. بد کردند آقای دادستان بد کردند. ما به چشم خود منکر را دیدیم و تا ابد شاهد آن می مانیم. عجالتا که در جایی هستیم که نمی دانیم کجاست، فاطمه همچنان بیهوش است و ما دست بر قلبش حمد می خوانیم. فعلا همین.

فخرالسادات محتشمی پور

همسر شاکی از کودتاگران انتخاباتی و زندانی ممنوع الملاقات در قرنطینه اوین که انگار دیگر تنهاست!

دهم محرم الحرام برابر با عاشورای 1432

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

3 نظر

  1. درود بر اسیران و خانواده‌های این‌ها
    بزرگواران باید جمع بود تا مدعیان دین و علی زمانه جسارت توهین نداشته باشند باور کنیم اگر اجتماع باشد همه کاخ ستم و یرداران غربده کش اب خواهند شد اما باید اجتماع باش این‌ها نفت دارند پول دارن دستگاه دروغ ساز دارند خدا فروش دارند اما در مقابل اجتماع هیچ ندارند
    به امید سرفرازی ایران و ایرانی و آزادی ایران از بند اهریمن ثفتان و صخاک خدا فروش
    درود به همه آزادگان اسیران

     
  2. هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

75 queries in 1786 seconds.