سر تیتر خبرها
داستان دادسرا (نه شما و نه هفت مسئول برترِ شما)

داستان دادسرا (نه شما و نه هفت مسئول برترِ شما)

در پاسخ به پرسش نخست قاضی نوشتم: “ضمن احترام به قانون و آرزوهای بخاک افتاده ی انقلاب، من محمد نوری زاد اعلام می دارم: نه شما را، و نه هفت مسئول برترِ شما را به رسمیت نمی شناسم و به هیچ پرسشی نیز پاسخ نمی گویم”. برگه را امضا کردم و دادم دست قاضی.

برگه ای آمد در خانه. که بعنوان “متهم” بیا به شعبه ی نهم بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه. کجا؟ میدان پانزده خرداد. به هیچ یک از اهل خانه خبر ندادم. تا مبادا برآشوبند. سه روز بعدش (سه شنبه سی ام آبان) رفتم. با ساکی پر از لباس و گرمکن و مایحتاج دیگر. و “دلی آرام و قلبی مطمئن”. می دانستم که این مسیر، لاجرم به زندان می انجامد. کدام زندان؟ این دیگر به ادامه ی نمایش مربوط بود. که من از آن خبر نداشتم. می دانستم که نمایش گونه پرسشی می کنند و پاسخی می گیرند و داستان وثیقه را به تنگای وقت می کشانند. وثیقه داری؟ نخیر. پس فعلاً برو زندان. زندان که رفتی، بازی شروع می شود.

برگه را دادم دست منشی شعبه ی نهم و خود در راهرو منتظر ماندم. تا صدایم کنند. نیمساعتی گذشت. و در این نیمساعت، به ساختمان اطراف نگاه کردم که در دل خود تاریخی نهفته دارد. و به این اندیشیدم که: در ایران، هر سلسله ای برای بقای خود دستگاهی پدید آورده و به رسم خود “عدالت” را معنا فرموده و بساط کسب خود آراسته. و باز به این اندیشیدم که: اگر همگان، عدالت را از کلاه شعبده ی خود برآورده اند، ما اما در این سی و سه سال آن را به کف کفش خود ساییده ایم. عدالتی که ما به اسم مسلمانی ترسیم کرده ایم، نمونه اش مگر در دوره های تلخ تاریخ به چشم آید. آنجاها که اراده ی یک نفر، بر همه ی عرض و طول مناسبات کشوری و مردمی چیرگی داشته. دوره هایی که به اسم عدالت، پوست از تن هرچه واژه ی انصاف و عدل و درایت و قانون و استقلال برمی کندند و به اسم خدا بر بد و خوب مردم تقسیم می بستند.

صدایم زدند. عجبا به شعبه ی چهار بازپرسی. که بعداً دانستم خودشان تغییر داده اند. به چه علت؟ ندانستم. داخل شدم. سلامی گفتم و نشستم و ساک خود را بر صندلی مجاور نهادم. این شعبه، درست همان است که یک سال پیش، به آنجا مراجعه کردم و از ضرغامی و مدیر سایت باشگاه خبرنگاران جوان شکایت کردم. که این سایت، فیلمهای ساخته شده توسط سازمان اطلاعات سپاه علیه من و خانواده ام را منتشر کرده بود. شش ماه بعد مرا به همینجا فراخواندند و گفتند: مدرکت کو؟ گفتم: داده ام. شش ماه پیش. قاضی عجول، پرونده را نشان من داد. که خودت نگاه کن. دانستم مدارک را برداشته اند. به چه علت؟ شاید به این خاطر که داستان شکایت به درازا بیانجامد. و شامل مرور زمان شود. و شاکی را بفرساید. همان شش ماه پیش برگشتم و مدارک لازم را بردم و تحویلشان دادم. و اکنون شش ماه دیگر گذشته و خبری برنیامده.

حالا اما من متهم بودم. و آماده ی رفتن به زندان. قاضی، پرسش نخست را نوشت و داد به دست من. و گفت: شاکی خصوصی داری آقای نوری زاد. نگاه کردم. یکی از آقازاده ها از من شکایت کرده بود. احتمالاً نمایشی را آغاز کرده بودند و قسمتی از نمایش را به عهده ی این آقازاده واگذارده بودند. فهم این مسئله چندان دشوار نبود. من در نامه ها و نوشته های اخیر خود، پرده های بسیاری را پس زده بودم. شاخص ترین آنها آقا مجتبای خامنه ای است. که نوشته بودم: هشتصد میلیون تومان از شهرام جزایری پول گرفته. اگر شکایتی بود، باید به این مهم می پرداختند. حتی احتمال دادم قاضی صلواتی از من شکایت کرده. که چرا او را جنازه نامیده ام؟ و این که: من کجا جنازه ام؟ نگاه کن. حرف می زنم. نفس می کشم. امضا می کنم.

و نیز مترصد شکایت سرداران فربه ی سپاه بودم. که کجا ما فربه و دزد و حریصیم؟ سند داری بیاور. و من، به ساحل بی نوای دریای خزر نگریستم که سرداران فربه، در مفتضح ترین طرح ممکن، قرار است آب خزر را که نه، بل تریلیاردها پول مردم را به سمت کویر مرکزی و سیری ناپذیر حسابهای بانکی خود کانال بزنند.

بازی اما از شکایت یکی از آقازاده ها شروع شده بود. عجبا که درست پس از دو ماهی که از انتشار نامه ی بیست و ششم می گذشت. و من در این نامه به او اشاره کرده بودم. عدالت به این می گویند. شکایت یک ساله ی مرا وانهاده بودند و سرضرب به سراغ شکایت آقازاده رفته بودند. من اگر بنا به خواست قاضی به وادی اما و اگر دخول می کردم، همانجا گرفتار می شدم. گرفتاری ای که پایانش از ابتدا مشخص بود.

در پاسخ به پرسش نخست قاضی نوشتم: “ضمن احترام به قانون و آرزوهای بخاک افتاده ی انقلاب، من محمد نوری زاد اعلام می دارم: نه شما را، و نه هفت مسئول برترِ شما را به رسمیت نمی شناسم و به هیچ پرسشی نیز پاسخ نمی گویم”. برگه را امضا کردم و دادم دست قاضی. قاضی بلافاصله پرسش دوم را نوشت. که آخرین دفاعت چیست؟ نوشتم: دفاعی ندارم. و تمام. قاضی برگه ی دیگری را امضا کرد و داد دست من. و گفت: این را امضا کنید. پرسیدم: این دیگر چیست؟ گفت: برگه ی التزام است. یعنی چه؟ یعنی شما ملتزم به این که هروقت صدایت زدیم بیایی بروی زندان!

و ادامه داد: راستی شما یک پرونده اینجا دارید که در آن “شاکی” هستید. گفتم: دیگر برایم مهم نیست. گفت: یعنی چه؟ گفتم: یعنی این که برایم مهم نیست. خودش منظور مرا فهمید. که این مهم نیست، از هر کنایه برای دستگاه او سوزنده تر است. مگر می شود آن شکایت مهم نباشد؟ پس ترشی اش بیاندازید. چهار دقیقه بعد از ورودم، از اتاق قاضی بیرون زدم. قاضی شعبه ی چهار شاید در طول عمر قضاوتش یک چنین رسیدگی جمع و جوری را تجربه نکرده بود. دوتا پرسش در چهار دقیقه. او خودش را برای پرپرزدنهای من مهیا کرده بود و من کل سیستم قضایی را به هیچ گرفته بودم. در راه برگشت، حس و حال کسی را داشتم که یکی زده به برجکش و حالش را گرفته. من در ذهن خود، فضای نابی از زندان رفتن خود پرداخته و کلی با زندانیان سیاسی گفت و شنود و زندگی و “حال” کرده بودم. این که در زندان این را می گویم و این را می شنوم. قاضی اما با برگه ی التزام، عیش مرا منقض کرده بود. خدا نبخشایدت قاضی.

محمد نوری زاد
اول آذر سال نود و یک

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

35 نظر

  1. خانم زهره اگر بخواهیم همدیگر را متهم کنیم شما هم جزو 98% رأی دهندگان به جمهوری اسلامی بوده اید پس باید توبه کنید، اکثریت مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی دادند زیرا امام خمینی موقع پرواز به سوی ایران داخل هواپیما در مصاحبه با خبرنگار فرمودند ما نمی خواهیم حکومت کنیم بلکه بعنوان روحانی می خواهیم نظارت کنیم در کشور خلاف شرع انجام نشود ولی چی می خواستیم و چی شد.

     
  2. درود جناب نوری زاد حداقل 5باره ازشما سوال میکنم ولی شماهنوز جوابی نداده اید وحرفهایم را هم سانسور میکنید/
    سخنم این است که چگونه است که یک نفررابرای کوچکترین حرفی به سلابه میکشند (مثل همین ستاربیچاره را)ویک نفر هرچی میخواهد دل تنگش میگوید اماکاری به کارش ندارند /جریان چیست؟واقعن عالم سیاست عالم عجیبیست!!!
    بهرحال بسیار خوشحالم که درصحت وسلامتی وامیدوارم همیشه درسلامتی کامل باشی وهمچنین خانواده صبورومحترمتان

     
  3. جناب نوری زاد عزیز که به حق میتوان حر زمان نامیدت گاهی از سکوت و کنار نشستن خودم شاکی میشوم چه کنم که حداقل وظیفه خودم را در این برهه زمان درست انجام دهم تا مدیون خون نداها و سهراب ها و…….ستارها نشوم؟

     
  4. آقای نوری زاد گرامی

    با سلام و احترام

    شاید پیش از این بارها و بارها هم از شما این پرسش را افراد مختلفی پرسیده باشند و شما پاسخی داده باشید ولی باور بفرمایید من پس از 2 سال خواندن آراء و نظرات جنابعالی هنوز این سوال برایم باقی ست که چگونه می شود با این حجم سنگین هجمه علیه مسئولین رده بالای مملکت شما آزاد بوده و به افشاگری های خود ادامه می دهید؟

    البته پیش از این چندباری ذکر این را کرده بودید که تهدید شده بودید به پودر شدن و … ولی وقتی شما را، جناب ابطحی را و افراد دیگری را که پس از 88 دستگیر شده و پس از آن آزاد شده اید و هنوز هم همان قلمها در دستان خود دارید را می بینم، به واقعه 88 و ساختگی بودن آن بیشتر پی میبرم! شک میکنم که وقایع سال 88 حرکتی خودجوش مردمی بوده باشد و نظام در حقیقت خود این وقایع را بوجود آورد تا زهرچشمی از مخالفان خود بگیرد؟!

    به راستی آن وردی که شما میخوانید چیست که در وبگاه خود نگاشته اید؟ این چه وردی است که جان شما را با این سخنان و فایلهای صوتی و تصویری در خطر نینداخته ولی منتقدی گمنام چون ستار بهشتی را (بدون آن ورد) به نیستی می کشاند؟

    به راستی چرا؟

    سوالهای متعدد و بسیاری داشتم و ترجیح دادم به همین یک سوال بسنده کنم.

    امیدوارم پاسخ شما را دریافت کنم.

    در پناه باری تعالی و به امید اصلاح امور مسلمانان ایران و جهان

    ——————————————————————–

    سلام دوست گرامی

    من اگرپرپرهم بزنم درته ذهن مبارک شما هنوز امکان جاسوسی ام هست. به این فکرکنید که جاسوسی حرفهاوآرزوهای شما را می نویسد وبرزبان می آورد. به همین مختصر قانع باشید.

    با احترام

     
  5. سلام اقای دکتر.امروز خبر دار شدم که به دادسرای رسانه فراخوانده شده اید.دادسرایی که اگر بشود نامش را دادسرا نهاد.ظالم خانه بهتر است چون فقط حق ظالمان در ان به رسمیت شناخته می شود.هر کس بجز اقایان در ان شکایتی کند نتیجه نمی گیرد حتی خدا!!!اقای دکتر نیک می دانم که اقایان می خواهند شما را چون دیگر دوستانمان خفه کنند ولی بر شما و ما باکی نیست اتفاقا موقع جالبی شما را فرا خواندن محرم.ایامی که با نام سرور تمام ازادگان عالم شناخته می شود و ما بی قدران عالم اگر خدا بخواهد شاید بتوانیم به تبعیت از مولای حقگویمان ابروی این سپاه یزیدیان زمان خود را مثل همیشه ببریم.نمی دانم که شما را بازداشت می کنند یا نه انشاالله که نه اما اگر چنین شد و هر وقت این ایمیل مرا خواندید بدانید که شما و دوستان در بندمان که در تاریکخانه ها و زندان های مخوف حکومت فاسد جمهوری اسلامی زندانی شده اید دعا می کنم و همین فراخواندن شما و بازداشت و زندانی کردن دوستانمان والله نشانگر حق بودن حرف هایمان است ولایت دوغ فقیه به همراه دوزان و مزدوران فاسدش چون کارشان خطاست هر جا که سخن حقی در مورد مفاسدشان به میان می اید سریع حربه حذف و سانسور و خفقان را در پیش می گیرند.شما حر زمانمان و تمام عزیزان در بندمان را به خدای حسین بزرگترین حقگوی عالم می سپارم و برایتان ارزوی ازادی و سعادت را دارم و همچون بسیاری برایتان دعا می کنم و از خدا می خواهم به حق مظلومان دشت کربلا ما را از دست این حاکمان کفتار صفت و گرگ صفت و درنده نجات دهد.به امید سلامی دوباره دوستدار همیشگی شما صدرا

     
  6. علم بهتر است یا نفت؟

    توماس فریدمن

    (توماس لورن فریدمن مشهور به توماس فریدمن (متولد ۲۰ ژولای ۱۹۵۳، آمریکا) ژورنالیست، ستون‌نویس و نویسندهٔ آمریکایی است. فریدمن متخصص مباحث سیاست خارجی، خاورمیانه و مسائل زیست محیطی است و تاکنون سه بار برندهٔ جایزهٔ پولیتزرشده‌است. وی هم‌اکنون هفته‌ای دو بار برای نیویورک تایمز قلم می‌زند.)

    مترجم: حبیبی

    منبع: نیویورک تایمز

    گاه و بي‌گاه از من مي‌پرسند: «به جز كشور خودت ‌به كدام كشور ديگر علاقه داري؟» هميشه يك جواب داشته‌ام:

    تايوان و مردم مي‌پرسند «تايوان؟ چرا تايوان؟» جواب خيلي ساده است. چون تايوان صخره‌اي لم‌‌يزرع در دريايي پر از امواج توفاني و بدون منابع طبيعي براي زندگي كردن است. حتي براي ساخت و ساز بايد از چين، شن و ريگ وارد كند و با وجود همه اينها چهارمين ذخاير كلان مالي دنيا را در اختيار دارد. زيرا به جاي كندن زمين و استخراج هر آنچه كه بالا مي‌آيد، ‌تايوان ذهن و افكار 23 ميليون تايواني را مي‌كاود‌، استعدادشان را، انرژي‌‌شان را و هوش و ذكاوت شان را. چه زن و چه مرد. هميشه به دوستانم در تايوان مي‌گويم:‌ شما خوشبخت‌ترين مردم دنيا هستيد، چطور اينقدر خوشبخت شده‌ايد؟ ‌نه نفت داريد،‌ نه سنگ‌آهن، نه جنگل، ‌نه الماس،‌ نه طلا، ‌فقط مقدار كمي ذخاير ذغال سنگ و گاز طبيعي ‌و به خاطر همين هم است كه فرهنگ تقويت مهارت‌هايتان را توسعه داده‌ايد؛ كاري كه امروزه ثابت شده با ارزش ترين و تنها منبع تجديدپذير واقعي در جهان است. حداقل اين برداشت شهودي من بود. اما ما در اينجا دلايلي نیز داريم كه اين موضوع را ثابت مي‌كند.

    تيمي از سوي «سازمان همكاري اقتصادي و توسعه» اخيرا مطالعه‌اي كوچك اما جالب انجام داده و رابطه بين عملكرد افراد در تست‌هايي به نام « برنامه بين‌المللي ارزيابي دانش‌آموزان» يا PISA (كه هر دو سال مهارت‌هاي رياضي، علوم و درك خواندن افراد 15 سال را در 65 كشور امتحان مي‌كند) و درآمد كلي منابع طبيعي به عنوان G.D.P يا توليد ناخالص داخلي را براي هر كشور شركت كننده مورد بررسي قرار داده است. اگر بخواهيم خيلي كوتاه توضيح دهيم اينگونه مي‌شود كه‌ رياضي دانش آموزان دبيرستاني شما در مقايسه با مقدار نفت يا مقدار الماسي كه استخراج مي‌كنيد چقدر خوب است؟‌

    آندرياس شليچر كسي كه از طرف O.E.C.D بر تست‌هاي PISA نظارت مي‌كند مي‌گويد:‌

    نتايج نشان داد كه رابطه‌اي فوق‌العاده منفي بين پولي كه كشورها از منابع طبيعي خود به دست مي‌آورند و دانش و مهارت‌هايي كه جمعيت دبيرستاني‌شان دارند،‌ وجود دارد. «اين يك الگوي جهاني است كه در همه 65 كشوري كه در آخرين تست‌هاي ارزيابي PISA شركت كرده‌اند وجود دارد» چيزي به اسم نفت و PISA با هم و در كنار هم وجود ندارد.

    به گفته شليچر،‌ در آخرين نتايج PISA معلوم شد كه دانش‌آموزان كشورهاي سنگاپور،‌ فنلاند،‌كره جنوبي،‌ هنگ كنگ و ژاپن با وجود بهره اندك از منابع طبيعي، نمرات PISA بالايي دارند. در حالي كه با دارا بودن بيشترين مقدار درآمد نفتي، دانش آموزان قطر و قزاقستان كمترين نمرات PISA را به دست آوردند. (عربستان سعودي، كويت،‌ عمان،‌ الجزيره، بحرين و سوريه نمرات مشابه سال 2007 را در تست‌هاي بين‌المللي رياضيات و مطالعات علمي به دست آوردند، اين در حالي است كه دانش آموزان لبنان، اردن و تركيه- كه باز هم جزء كشورهاي خاورميانه هستند، اما با منابع طبيعي كمتر- نمرات بهتري را به دست آوردند).

    دانش‌آموزان كشورهاي آمريكاي لاتين كه جزو كشورهاي غني و داراي منابع طبيعي زياد محسوب مي‌شوند،‌ مثل برزيل، مكزيك و آرژانتين در آخرين تستPISA نمرات ضعيفي به دست آوردند. در مورد آفريقا بايد بگوييم كه اصلا در اين تست‌ها شركت نداشت.

    كانادا، ‌استراليا ‌و نروژ، كشورهايي كه باز هم داراي منابع طبيعي زيادي هستند، ‌نمرات خوبي در PISA كسب كردند؛كه به گفته شليچر بخش اعظم آن مربوط به اين است كه هر سه كشور سياست‌هاي برنامه‌ريزي شده و سنجيده‌اي را در قبال ذخيره كردن و سرمايه‌گذاري درآمدهاي حاصل از منابع طبيعي‌شان اتخاذ كرده‌اند.

    همه اين بررسي‌ها و نتايج به ما مي‌گويد كه اگر واقعا مي‌خواهيد بدانيد كه يك كشور در قرن 21 چگونه عمل خواهد كرد،‌ منابع و معدن‌هاي طلاي آن را به حساب نياوريد،‌ بلكه بايد معلم‌های تاثيرگذارش را، ‌والدين آگاه و دانش‌آموزان متعهدش را مد نظر قرار دهيد. شليچر مي‌گويد: نتايج يادگيري در مدارس امروز،‌ شاخصي از ثروت و فوايد اجتماعي ديگري است كه كشورها در درازمدت حاصل خواهند كرد.

    اقتصاددانان خيلي وقت است كه در مورد «بيماري هلندي» صحبت مي‌كنند. اين امر زماني به وقوع مي‌پيوندد كه كشوري آنقدر متكي به صادرات منابع طبيعي خود باشد كه ارزش پول رايج آن به شدت بالا رفته و در نتيجه توليد داخلي آن به دليل وجود سيلي از واردات تحت تاثير قرار گرفته و نابود مي‌شود و در اين حالت قيمت كالاهاي صادراتي پيوسته بالا مي‌رود. چيزي كه تيم PISA نشان مي‌دهد يك بيماري مرتبط با آن است: جامعه‌هايي كه به منابع طبيعي خود بيش از حد وابسته شده‌اند، مستعد پرورش والدين و جواناني هستند كه بخشي از غرايز،‌ عادات و محرك‌هايشان را براي انجام دادن تكاليف و تقويت مهارت‌هايشان از دست داده‌اند.

    در مقايسه به گفته شليچر: «در كشورهايي با منابع طبيعي اندك – فنلاند، سنگاپور يا ژاپن- تحصيلات،‌ نتايج و شان و مقام بالاتري دارد؛ حداقل تا حدی. زيرا در كل عموم مردم فهميده‌اند كه كشور بايد با دانش و مهارت مردمش به پيش رود و اين موضوع با كيفيت تحصيلات و سيستم آموزشي مرتبط است. والدين و فرزندان در اين كشورها مي‌دانند كه اين مهارت‌ها و توانايي‌هاي بچه‌ها هستند كه شانس‌هاي آنها را رقم مي‌زنند و هيچ چيز ديگري نمي‌تواند آنها را نجات دهد. بنابراين فرهنگ و سيستم آموزش كاملي را بنا مي‌نهند». يا همانطور كه دوست هندي- آمريكايي من كي. آر. سريدهار، موسس شركت سوخت باتري بلوم انرژي مي‌گويد: «وقتي منابع نداريد، مبتكر مي‌شويد.» به خاطر همين است كه كشورهاي خارجي با بيشترين تعداد كمپاني در ليست نزدک، چين، هنگ كنگ، تايوان، هند،‌ كره جنوبي و سنگاپور هستند.

    هيچ كدام از اين كشورها از منابع طبيعي براي پيشبرد اهداف خود بهره نمي‌برند. اما اين مطالعات پيام مهمي هم براي جهان صنعتي در بر دارد. مطمئنا در يك ركود اقتصادي ديرگذر، براي «انگيزه» جايگاهي وجود دارد. اما، شليچر مي‌گويد «تنها راه معقول اين است كه مسير خود را از طريق فراهم نمودن دانش و مهارت براي افراد بيشتري، به منظور رقابت، همكاري و ارتباط برقرار كردن در راستاي پيشرفت كشور، هموار نماييم.» به گفته شليچر، به طور خلاصه در اقتصادهاي قرن بيست و يكم دانش و مهارت تبديل به پول رايج جهاني ‌شده است، ‌اما هيچ بانك مركزي كه اين پول را چاپ كند وجود ندارد. هر كس مجبور است كه خود تصميم بگيرد چقدر پول چاپ خواهد كرد. مسلما داشتن نفت، ‌گاز و الماس خيلي خوب است. با وجود آنها فرصت‌هاي شغلي زيادي به وجود مي‌آيد، اما در دراز مدت جامعه را ضعيف خواهند كرد؛ مگر اينكه براي ساختن مدارس و ايجاد فرهنگ يادگيري هميشگي استفاده شود.

    شليچر مي‌گويد: ‌چيزي كه شما را همواره به سمت جلو مي‌راند و باعث پيشرفت شما مي‌شود، چيزي است كه خودتان آن را ساخته‌ايد.

     
  7. آقای نوری زاد عزیز

    بی ادبی مرا ببخشید .جسارتا‌ً منغص درست است نه منقض

     
  8. فرق شما با شهید آوینی در این بود که او برای خدا و گمنام بود و بعد از شهادت معروف شد. شما از ابتدا در جلوی دوربین خود نمایی میکردید. از ابتدا در جستجوی نام و شهرت بودید و هستید. وب سایت شما هم سراسر عکس ها و تصاویر مختلف شماست. به نظر میرسد به شدت دچار خود بزرگ بینی هستید. راستی ماجرای خودسوزی چه شد؟ با چه پولی خانه ی شهرک غرب به فرمانیه منتقل شد. آیا همان پول سپاه نیست؟ تا کی تناقض گویی و مردم فریبی؟

     
  9. برادر نوری زاد سلام
    لطفا یک دوره ضد بازجویی برایمان درس بده
    از قرار معلوم این رشته سر دراز داره و ماها باید نبرد طولانی و فرسایشی را بیاموزیم

     
  10. اگر در نحوه ی نظر دادن با ادب باشیم بزرگ میشیم . ببینیم خودمان چه کرده ایم چه نورپاشی و زهره سانی نموده ایم که اینقدر طلبکار زمین و زمانیم ؟

     
  11. دوست ناشناس من, شما با لعنت فرستادن بر شیطان رجیم به اون توهین میکنی؛ آیا حق دارد که از شما به خدا شکایت برد؟ آیا چنین دادگاه فرضی ای شایسته ی بودن هست؟
    از پدر مهربانم هم ممنونم بابت جوابش و نیز خطابه ی شیرینش.

     
  12. با درود بر اقای نوریزاد
    شما در تاریخ ضد استبداد معاصر ایران نقش مهمی را دارید لطفا بخاطر ملت ایران موظب خود باشید وگاهی سکوت وگاهی حرکت. اگر چه شما بسیار شجاعید ولی بخاطر نقش مهمی که دارید بایستی حتی الامکان ازاد باشید. ظمنا میخواستم بدانم ایا چندی پیش بی.بی .سی.فیلمی از مازیار بهاری راجع به اعترافات پخش کرد را ملاحظه فرمودید دران اقای فرج سرکوهی گفت در اطاق خواب من دوربین تعبیه کرده بودند و من در هنگام نزدیکی با همسرم کلماتی را بر زبان میاوردم که در زندان سربازان گمنام امام زمان مرا به تخت میبستند ومیزدند می گفتند در زیر شکنجه باید ان کلمات را بیان نمایی؟ سرور ارجمندم اقای نوریزاد این ها دیگر چه نوعی از پست فطرتی است؟ یادم میاید امریکا به خانه جنایتکاری مثل بن لادن حمله کرد واورا کشت وبه 13 زن وبچه های او نه تجاوز کرد ونه اسیبی رساند. حال بن لادن جنایتکار کجا وفروهر و……کجا. از شما تمنا دارم هر وقت وهر گونه که مناسب دیدی با ادبیات زیبای خود از این وزارت اطلاعات این سخن فرج سرکوهی را سوال نما که ایا انها انرا تایید میکنند؟ سوال شما در در رسانه ها باعث رسوایی این همه پستی وفرومایه گی مجریان این اعمال میشود .همانطور که انعکاس قتل ستار مظلوم باعث رسوایی قاتلین است در اینده نیز از قربانیان دیگر جلوگیری مینماید با تقدیم نهایت احترام محمود

     
  13. فرزند یک جانباز هفتاددرصد

    سلام.قربان اون شهامتت.من که اصالاتا لر هستم و باشهامت خندم میگیره از خودم.فقط به من بگو این همه جیگر رو از کجا آووردی مرد؟؟
    بگذریم.من فرزند جانباز 70% هستم.من رو از کارم اخراج کردند.اسخدام من پیمانی بوده یعنی مثل رسمی.یه برنامه ای خطرناک برای من پیاده کردن که دیگه نمیتونم سکوت کنم.میخوام بزنم به برجکشون.ایران نیستم البته وجودشو ندارم بیام.میخوام با هم یه مسیر ارتباطی داشته باشیم.مثل ایمل.امیدوارم با انبوه ایمیلها بتونی این رو هم بخونی.دوست دارت یاسر

     
  14. راستي زهره خانم هم ///// يادم رفت براي آدم شدن تك تكمان دعا كنم

     
  15. آقاي نوري زاد انسان //// هستيد واميدوارم با تمام زخم زبانهاي كه از امثال اين خواهر عزيز كه به احتمالي اگر هم سن من هستند و هنوز با لفظي سياسي آن دوران چريكهاي فدايي و مجاهدين خ.. حال وهوايي ودر همان سن و سال دارند و قواعد زبان فارسي ،ماضي بعيد را با زمان حال ساده ادغام كرده اند . خوب دستشان درد نكند مخصوصاٌ لفظ پدر خامنه اي من را بدجور ياد لفظ پدر رجوي معلوم الحال مي اندازد.بهر حال اين نظرشما هم نظري است و همچنان كه نوري زاده آن را چاپ كرده بايد آن را خواند و فكر كرد اما و اما
    خواهرم نه همان خانم بهتر است كيهان را نوري زاد تاسيس نكرد كه حالا طلبكارش هستيد اگر 50 سال سن داريد بايد بگويم كيهان در عهد پدرت تاسيس شده بود و بهتر اگر سواد اينترنت داريد بگرديد ببينيد چند تا سردبير با چه افكاري در چه دوراني بر كيهان مديريت كردند اما اگر شما مشكل اساسي با كل اين رژيم داريد نه زمان حالش را مي گويم بلكه كلي حرف ميزنم آنوقت آن چيزي ديگري است و شما نميتوانيد بنا شدن ديوارههاي اوين كه آنهم باز عهد پدرت بوده را گردن فرد بياندازيد

    در مورد بيكسي ستار و امثال اين جوان بايد بگم كه خود شما كه 50 سال تو این مملکت زندگی کرده ايد و سی سالش زیر خفقانی بود و اما یک روز دنبال ترحم نگشتيد و همه ما بيكسيم با همان لفط زشتي كه شما معني كرديد .بيكساني هستيم كه فقط حرف ميزنيم و حرف ميزنيم وگرنه هردو به 50 نمي رسيديم كه افتخار كنيم كه دنبال ترحم نمي گرديم
    چون
    هر كجا كه هوا پس بود خفه شديم خواهرم پس بيا لاف نزنيم
    اما ختم كلام
    تمام جواناني كه شهيد شدند براي سربلندي ايران و ايمان اگر كس داشتند (چون ما همگي بيكس هستيم)زمين و زمان از خونشان ميجوشيد و آسمان را سرخ مي كرد اما خانم ما فقط عروسكهايي هستيم كه نگاه ميكنيم و شانه هايمان را بالا مي اندازيم و چه افتخاري
    حالا نوري زاد ها مينويسند و پاك باخته اند چه ترحمي فكر مي كني از ما بيكسان ميجويد؟ چه كاري من و تو كرده ايم كه حالا طلب كار هستيم ؟ ما باافتخارهايي ايراني
    قصه اين آقا هم روزي تمام ميشود اما او خواهد ماند من و توچي .تو برو خدا را شكرکن كه ” یک روز دنبال ترحم نگشتي”

     
  16. سلام
    شما تنها نیستید
    شما ماندگار ید

     
  17. زنده باشی مرد
    زنده باشی که یک تنه تمام دستگاه عریض و طویل قضا را به سخره گرفته ای و جان بر کف دست نهاده، لرزه بر اندام خون ریزان و سفاکان روزگار انداخته ای. واژه آزادگی را خوب معنا کرده ای. زنده باشی

     
  18. مگر نفرمودید مجتبای خامنه ای شکایت کند تا مدارک را به قاضی بدهم، شما که اصلا قاضی و هفت مقام بالاترش را قبول ندارید. ما کدام حرف شما را قبول کنیم.

     
  19. اقای نور یزاد امیدوارم همیشه استوار و پایدار باشید و به قول شریعتی بگذار ید حق را بگویم حتی اگر گفتنش درست نباشد

     
  20. حسینی بودن درروزگارستم سهل نیست! بایدازخویش گذشت.زنده باشی یادگارروزهای خوش گذشته!

     
  21. آنکه دائم هوس سوختن مامیکرد کاش می آمدوازدورتماشامیکرد!

     
  22. زهره خانم این چه نحوه سخن گفتن با یک انسان ازاده است حرمت قلم را نگهدار/چو یک مرد جنگی چه یک دشت مرد

     
  23. سلام بر دلاور خستگی ناپذیر و حر زمان امیدوارم که در راهت پایدار باشی روی همفکرانت حساب کن که تنها نیستی

     
  24. سلام جناب نوری زاد؛ اهل کامنت نوشتن نیستم, ولی چون دیدم جواب (و اهمیت) میدین دارم مینویسم؛
    خیلی برای من قابل احترامین؛ سنم به اندازه ای نیست که شما رو قبل از سال 88 بیاد بیارم؛ شاید چون هیچوقت کیهان دستم نگرفتم؛ ولی گذشته ی شما حال امروزتون رو به درستی پرغرورتر جلوه میده؛ شاید اگه این گذشته ی شما نبود امروز انقد شما رو دوس نداشتم؛ بگذریم, ازتون چنتا سوال دارم که امیدوارم بهشون جواب بدین؛ سوالات من نه با نیت بد که فقط واسه شنیدن نظر شماست؛ شمایی که خیلی برای من عزیزی:

    قانون اساسی ولایت فقیه رو بالاتر از هر کس و هر چیز قرار داد؛ تمام این مدت سی سال چرا سکوت کردین؟ چرا هنوز فکر میکنین خود آیت الله خمینی بر حق بودن؟ مردمی که از ظلم فراری بودن ایشون رو در جایگاه حق نشوندن ولی دیدین که چه بر سر ملت آوردند! چه جوانهایی که با پشتبیانی ایشان بدست خلخالی کشته نشدند. جانشین تعیین کردند. قوانینی رو اعمال کردند که الان کسی رو یارای مقابله با آنها نیست! خبرگان و سپاه و شورای نگهبان که امروز همه کشور را کنترل میکنند یادگاریهای گران ایشانند. رهبر انقلاب فقط در حال استفاده از این سیستم موروثی است! چرا قانون اساسی نماز خواندن و مسلمان بودن را شرط نفس کشیدن در این حکومت قرار داده؟ مگر نمیدانستند که حکومت مذهبی آفت مذهب است؟ چرا هنوز سعی دارین با مذهب پیش بروید؟ مهمترین سوال من ایست: وقت آن نیست به حکم اخلاق انسانی بر حکومت مذهبی فاتحه ای بخوانید و دین انسانها را همانند رای هایی که به صندوق می اندازند امری شخصی قلمداد کنید؟ وقت آن نیست که مردم و حقوق ذاتی آنها را تعیین کننده قانون بدانید و نه احکام دینی را؟ توهین به ادیان را نمیپسندم ولی از آن بدتر سرکوب دینی است. وقتش رسیده همه آزاد بدون دغدغه زندگی کنند؛ حتی اگر اسلام ناب محمدی در راس امور باشد, قوانینش را انسانهای جایزالخطایی اجرا میکنند که گاها خطاهایشان به هیچ صورت جایز نیست. البته که مقصر انسان نیست.

    به عنوان کسی که در خانواده ای معتقد بزرگ شده و نان به اصطلاح حلال خورده, عقیده دارم که قرآن را آنطور که نوشته شده نباید دید, بل حقش را آنطور که خوانده میشود باید پاس داشت.
    سوالهایم از افراد مختلف زیاد است, اینها سهم شما بزرگوار بود. امیدوارم جواب بگیرم؛ پیامبر رحمت و خوبی ها (ص) برچسبها را کنار زدند و فرمودند نه سیاه نه سفید, نه عرب نه عجم, نه تهرانی نه لندنی؛ ولی نمیدانم چرا برچسب بزرگتر و بسیار خطرناکتری را بر انسانها زدند و آن مسلمان و غیرمسلمان بود! شاید انسان بدون برچسب خیلی انسان تر میبود.
    پراکنده حرف زدم, ولی امیدوارم منظور را رسانده باشم.
    ممنون.

    ———————————

    سلام پسرم
    داستان ولایت فقیه، داستان ریسمانی بود که ما برای رفتن به آرمانشهری انسانی والهی ازآن آویختیم. معتقدم: این نگرش دینی بایدیک روزی فرصت حکومت می یافت. وگرنه، جماعتی را تا قیام قیامت طلبکار خدا ومردمان می کرد. اکنون، به تجربه دیده ایم ودریافته ایم که ولایت فقیه، که هیچگاه درگذشته های تاریخی ودینی ما نبوده ودرآینده نیز نخواهد بود، لاجرم به شکلی ازتحکم دینی می انجامد. این تجربه با هزینه ای گزاف عاید ما شده است. ما حاکمان وطرفداران ولایت فقیه، مردم خود را درتنگنا فرو فشرده ایم تنها به این دلیل که خود را برتر وخدایی تر ونمایندگان خود خدا درزمین می دانیم. کاش داستان ولایت فقیه درجامعه ی ما تنها یک برکت برمی آورد و با خاطره ای خوش به تاریخ می پیوست. وآن: برچیدن دروغ ازساحت حاکمیت ومردمان بود. و: رواج راستی وادب درمیان آنان. اما دریغ که به اسم ولایت فقیه ما زده ایم وکشته ایم وغارت کرده ایم. خدا ومردم مگرما را می بخشایند؟
    با احترام

    .

     
  25. بیاید به این مرد زخم زبون نزنیم دردی رو دوا نمیکنه اینکارا برگشتن از اونچه بهش ایمان داشتی کار ساده ای نیست که این مرد انجام داده زندان و مرگ بر منافق شنیدن رو به اسایش و به به چه چه گفتن ترجیح دادن کار بزرگیه که این مرد کرده خدا همه ما رو هدایت کنه

     
  26. خدا حفظت کند محمد جان . همیشه در قلب من و ما بودی و هستی. خدا و امام زمان پشتیبانت باشد.

     
  27. aghaie Nurizad , nasle man (dahe 60) shaiad shomaro khub nashnakhteh bashe , man kari be gozashteie shoma nadaram , dar kheili az masael ba shoma ham aghideh nistam ama dorud mifrestam be shojaat va sherafate shoma ke vaghean ghabele setaiesh hast . in matne shoma ehsase ajibi be adam mideh , ehsasi por az gham o tars ama amikhte ba 1 hese ajibe shojaat , inke shoma dar in jaigah in chenin be dastgahe ghazaie negah mikonid o va be sime akhar mizanid o ingune pasokhe ghazi ro midnin jedan heirat angize va 100 albate ghabele tahsin . ey kash ke amsale shoma va aghaie doctor khazali kami zudtar bidar shodeh budan , ey kash amsal shoma bishtar budan va daraie ghodrat ta vaze ma emrooz behtar bud . man be shoma dorud mifrestam va az khodavand mikham shoma va amsale shomaro baraie in mardom va mamlekat hefz bokoneh .

     
  28. بفرمایید اگر شما به کسی توهین کردید یا افترا زدید، اگر حق کسی را از بین بردید، به کسی ظلم کردید. با توجه به اینکه شما دادگاه را به رسمیت نمیشناسید، فرد مظلوم چگونه باید احقاق حقش را بکند؟

     
  29. اینکه شما چهره واقعیت کیه و مترسک /// نباشی هنوزم یک سواله تا برای خیمه شب بازی به اسم انتخابات سال اینده از الان کارو شروع کردید انهم /// که 75 میلیون نفر رو از سگ و خوک کمتر میدونه و فقط با توهمات مالیخولیائی خودش داره با مردم بازی میکنه

     
  30. شرمت باد …

     
  31. dost dare azadiy va edalate adle ali

    salam agaye nourizad khosh halam ke in zaleman shoma ra zendaniy nakardand ensan jayezol khatast va khodavand farmodeh baz a baz a har an che hastiy baz a man va khiliy ha ro mishenasam ke shomaro dost darand .dar in borhe az zaman ma be roshan ghari haye shoma ehtiyaj darim .khoda shoma ra negah darad .hamishe doa go hastim be omide nabodiye zaleman . va bargarariye hokomate adle ali .movaffag bashid

     
  32. خانم “زهره” گرامی؛ نظر شما کاملا محترمه اما ابتدا در نظر بگیرید که این وب سایت شخصی آقای نوریزاد هست و مثل هر وب سایت شخصی دیگری صاحب سایت از وقایع و اتفاقات روزمره یادداشتی قرار میده و نباید از این بابت از آقای نوریزاد انتقاد کرد. در نظر داشته باشید که با اینکه ایشون سابقا از ما نبودند! اما به هرحال به جمع مردم برگشتند، پس اگر شکایت و ناله ای از این دستگاه دارند میتوانند برای ما بنویسند، تا اندکی هم شده تسکین پیدا کنند…. راستی مگر در این سی و اندی سال بجز خود ما مردم، کس دیگری شنودهء دردها و مصیبتهای ما بوده، مگر ما برای حکومتیان اهمیتی هم داریم….؟ پس اگر امثال شما و حتی آقای نوریزاد برای ما مردم درددل نکنید و متقابلا هم چنین نباشد! آنوقت که فاتحه همه چیز را باید بخوانیم….
    راستی اقای نوریزاد، یک سوال بزرگ در ذهنم هست که خیلی اجمالی و کوتاه برایتان مینوییسم:
    خیلی ها بودند که در دوران جنگ حاضر بودند از جان خود و خانواده خود بخاطر کشور و مردم و دین بگذرند؛ خیلی از اینها حالا زنده اند ولی دارند از شیره جان مردم میمکند و صاحب قدرت و ثروتی شده اند که امثال ماها در خواب هم نمیبینیم! شما بگوید که چه بر انها گذشت چه شد که آن بسیجیان و رزمنده های مخلص و بی ریا تنها بعد از چند سال تبدیل شدند به ریاکاران و ثروت اندوزان و خیانتکارانی که نه کشور برایشان مهم است نه مردم و نه دین؟!!! آیا آرمانهای انقلاب از ابتدا نادرست بود؟ آیا از ابتدا خشت حکومت کج نهاده شد؟ آیا امام و امامیون دروغ میگفتند؟ چه شد جناب نوریزاد چه شد که به اینجا رسیدیم؟

    با آرزوی روزهای خوب ….
    مراقب خودتان باشید، همچون شمایی که این نامردان را رسوا میکنند واقعا برای این جامعه کلیدی هستنند….

     
  33. سلام. محمد نوریزاد عزیز . اول اینکه دلم میخواست میتونستم چیزهایی که توی دلم حس میکنم رو به شما بگم. اما حس درستی برای نوشتن احساس و درکم ندارم. حس میکنم میخوای حسرت اینکه ببینن تو رو ترسوندن یا غافلگیرت کردن رو به دلشون بزاری ! اما میخوام بگم دل بی شیله و پیله ی تو خیلی بزرگتر از اونه که اینا بتونن ترسی توش بندازن ! آرزوهای حقیر و حیوانیشون بخوره توی سرشون ! به فکر ضد حمله هم نباش ! گور باباشون با این پستی های رقت آورشون ! بیا از شهرت و محبوبیت محمد نوریزاد استفاده کنیم کاری بار کنیم ! کمکی برای نیازمندی و یا زلزله زدگان هموطن و یا هر انسان نیازمند کمکی !
    دوم اینکه : دل نگران مهدی خزعلی هستم ! شما خبری ندارید ؟

    …………………………..

    سلام کاوه ی گرامی
    امروز با آقا محمد صالح پسرآقای خزعلی صحبت کردم. ظاهرا آقای خزعلی اززندان تماس کوتاهی با مادرشان داشته اند. ودیگرهیچ.

    .

     
  34. به خانم زهره، ترا خدا بس كنيد اين فرهنگ منحط مرده‌گرايي را!! اين حكايت فعال سياسي خوب!! بودن دقيقا و 180 درجه در مرام ما ايرانيان با ضرب المثل معروف «پهلوان زنده را عشقه» متفاوته! يعني «فعال و مبارز سياسي مرده را عشقه»! همين ستار مظلوم هم كه شما و ما دم از او مي زنيم چون حالا در زير خاك رفته، شده قهرمان! و حتما اگر روزي نوري‌زاد، خزعلي، نسرين ستوده و … در حين اعتصاب غذا يا بر اثر استرس در حين بازجويي (عين عنوان رييس سازمان پزشكي قانوني!!!) نفسشان بند آمد و مخفيانه گذاشتندشان زير خاك، نزد ما ايرانيان، ميشن قهرمان و پهلوان! مثل ستار بهشتي بي‌كس، مثل هاله سحابي مظلوم، مثل هدي صابر بي‌پناه، و….. ما فقط به دنبال اين هستيم كه چه كسي بميرد تا قهرمان و مبارز خوب و ايده آل باشد!

     
  35. آقای نوریزاد، تمامش کنید.
    ستار بی کس نبود. ستار هم خانواده داشت هم صدا. ستار پیش از این که شما توبه کنید و راستگویی رو پیشه کنید، وبلاگ نویس بود و صداش بلند بود. تو وبلاگتون نوشتید بچه بی کس.
    شما بی کسید که پدر خامنه‌ای را از دست دادید. شما بی کسید که با نوشته هاتون تو کیهان ستون‌های اوین و شکنجه‌گاه‌ها رو محکم‌تر می‌کردید. شما بی کسید که می‌خواهید با بی کس خواندنش ترحم جلب کنید. اون جوان رعنا مثل شما نبود. اون احتیاج به ترحم نداشت و پس از مرگش هم احتیاج به ترحم نداره.
    یک عمر زیر فقری که امثال شما براش فراهم کردند، سرش رو بلند نگه داشت. یک عمر زیر خفقانی که شما با مطالبتان در کیهان رقم زدید صداش رو بلند کرد. الان هم مرگش به قول خودش به زندگی شرف داره.
    شاید اشک و دنبال رحم مردم گشتن برای شما یک راهبرد باشه. اما برای ستار و امثال ستار ترحم جایی در زندگی نداره. 50 سال تو این مملکت زندگی کردم و سی سالش زیر خفقانی بود که شما و امثال شما بهش دامن می زدید. اما یک روز دنبال ترحم نگشتم.
    اشتباه نکنید. این که شما توبه کردید و به مردم برگشتید خیلی خوبه. جای امیدواریه. کور سوی امیدی است در راه انسان شدن. هیچ وقت محبوبیت هدی صابر رو به دست نمیارید. اما خدا رو حسابی شکر کنید که مردم پذیرفتند که شما بینشون باشید. شاید اگر تو عراق یا مصر بودید مردم (دقت کنید: مردم نه بسیجی های جان برکفی که خودت زمینه تولد و رشدشون رو فراهم کردی) با لنگه کفش (رسم عربی) دنبالت می کردن.
    خیلی مدیونین به مردم.
    این قصه های دادسرا و اینا هم یه روز تموم می شه. اما تو رو به سر جدت سر مردم منت نذار که من به خاطرافشاگری هام برای شماها دادگاهی شدم. تو رو جون هر کی دوست داری یادت نره که خودت یه روز فضا رو برای رشد مجتبی خامنه ای و صدا و سیما فراهم کردی.
    روزت خوش و همیشه پایدار
    در راه آدم شدن موفق باشی
    زهره

    …………………………….

    سلام خانم خوب
    پس برای بی کسی من دعا کنید
    همه ی ما بی کسیم.
    ومن شخصا ازهمه بی کس تر
    با احترام
    .

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

74 queries in 0923 seconds.