“ستاربهشتی” اگر فرزند هر یک از مسئولان ما بود، اکنون سقف آسمانِ هیاهو به زمین آورده شده بود. احتمالاً بجز این هفت هشت ده نفری که بدانها اشاره خواهم کرد، همه ی مردمان ما از شنیدن مرگ این جوان منقلب شده اند. دلیل این که این هفت هشت ده نفر، به راحتیِ بُرشی که بر تن خیارمی نشانند، از کنار هر فاجعه ی ملی عبور می کنند، هیچ نیست الا این که: آنان، تنها بقا و مصالح و منافع روحانیان – آری تنها روحانیان – را پیش رو دارند. یعنی هرکجا پای منافع چند جانبه ی روحانیانِ حاکمیت، و منافع حامیان آنان در کار باشد، آنجا محل رویش و فوران هیاهو و جانبداری از حقوق از دست رفته است و مستعد بارشِ هزار ادلّه ی کهکشانی.
مثلاً شما فکر می کنید آیا روحانیان پیشانی پینه بسته ی ما – هرکه هستند – از مراجع پرآوازه ی تقلید تا طلبه ای که دیر آمده و شتابِ رفتن دارد، بمحض شنیدن خبر کشته شدن این جوان، که طبق گفته ی قرآن بمثابه کشته شدن همه ی انسانهای روی زمین است، مثل مرغ سرکنده بخود پیچیده اند و راه نفسشان بند آمده؟ هرگز! اگر ذره ای در این سخن من تردید دارید، مطالعه ی مابقی نوشته ی مرا رها کنید. که من با اطمینان می گویم: روحانیان ما، از بالانشینان گرفته تا پایین ترین شان، امروز، از هر تلنگری که به جان این نظام افتد در هراس اند. نه بخاطر اسلام و بهشتی که قرار است به جان مردم ایران دراندازند. بلکه بخاطر خودشان. و منافع شان. اینان آنچنان در ضرورت ماندگاری منافع خود فروشده اند که اگر به چشم خود ببینند این نظام به اسم اسلام، خنجر به دست، نفر به نفرِ هرکه را که می پرسد: چرا، سلاخی می کند، پای از معادلات مخصوص خود فراتر نمی نهند!
مثلاً آقای نوری همدانی که الحمدلله خودش مقلد آقای خامنه ای ست، نمی توانست در اعتراض به زدن و کشتن این جوان، یک روز، نه یک ساعت، درس مبارکش را تعطیل کند؟ و یا همینطور آقای مکارم شیرازی که از محدوده ی اطوار وهابیون بجای دیگری نمی نگرد، و آقایان وحید خراسانی و جوادی آملی؟ من مانده ام که اینان در آن درس های فرسوده، چه رمز و رازهایی را دست به دست می کنند که قم – آری قم – طبق آمارهای رسمی دستگاههای متولی ، اول شهر فاسد کشور است و همچنان از مفاسد اجتماعی در رنج است؟
و اما از آن هفت هشت ده نفر روحانی ای بگویم که خبر کشته شدن این جوان را شنیده اند و بجای گریبان دریدن، اخم کرده اند و اوقاتشان تلخ است. اطمینان دارم آنان با شنیدن این خبر، زیر لب غریده اند. و به پایین و بالای عاملان قتل آن جوان ناسزا باریده اند. که: این دیگر چه جور زدن و کشتن است ابلهان بی خرد؟ اگر می خواستید یکی را بزنید و بکشید، یکجوری می زدید و می کشتید که خبرش درز پیدا نمی کرد. مثل چندین هزار نفری که خودمان بی سر و صدا گونی به سرشان کشیده ایم و برده ایم به دخمه های تنگ و تاریک و تخصصی خودمان و ترتیبشان را داده ایم. جوری که تلسکوپ نا محرم خود خدا هم متوجه نشده. که به چه نحوی گرفته ایم شان و در کجاها پوست از تن شان برکنده ایم و در کجاها به زیر خاکشان فرو تپانده ایم.
اکنون در این مقال، روی سخن من با وجدان مدفون این طیف از روحانیان است. می خواهم به آنان بگویم: آقایان طائب و مصلحی و لاریجانی و ری شهری و فلاحیان و حسینیان و گلپایگانی و حجازی، یک نگاهی به قد و بالای دختران و پسران خود بیندازید! خواستنی اند نه؟ با تماشای آنان قلب تان روشنایی می گیرد، نمی گیرد؟ حاضرید برای آرامش و خوشبختی آنان هرکاری بکنید، اینطور نیست؟ شماها گرچه در این سالها با عبوسی و تلخی و شقاوت آمیزشِ بیشتری داشته اید، اما انسان بودن خود را که منکر نیستید، هستید؟ این درست که شمایان شیخ و شحنه ی این روزگارِ واماندگیِ مایید، با این همه اما پدرید، احساس دارید. و البته در این احساس تنها نیستید. این یک امر مشترک میان پدران و مادران است. که: برای فرزندانشان می میرند. اساساً فرزند، دلرباست. با درون پدر و مادر امتزاج دارد. حرف که می زند، راه که می رود، خنده که می کند، اخم که می کند، همه ی حرکاتش در دل پدر و مادر غوغا می افکند.
پدرها و مادرهای ایرانی در این سالهای غبارآلود انقلاب اسلامی، و با همین احساس سیری ناپذیری که به فرزندانشان دارند، آنان را به شما که حاکمان امنیتی و قضایی این سرزمین بلا دیده اید، می سپرده اند تا اگر فرزندانشان خطایی مرتکب شده اند، در دادگاههای منصفانه محاکمه شان کنید، و اگرمجرم شناخته شدند، در زندانی شایسته و درخور، از امانت شان حفاظت کنید.
ای خاک بر دهان ما و شما که عزیزان معترضِ مردم را در سُست ترین وجهِ قضایی محاکمه می کنیم – آنجور که دلمان می خواهد – و در زندان های عصرقجری خود، آنان را به تلخ ترین شکل ممکن تحقیر و تهدید می کنیم. و در مسیر تحقیر و تهدید، اگر لازم باشد می زنیمشان، و اگر لازمتر باشد: می کشیمشان! بی خیال پس زمینه ی عمامه ای که به سرنهاده ایم، و لباسی که به تن کرده ایم، و پینه هایی که مثلاً از فرط عبودیت بر پیشانی نشانده ایم.
تنها خدا خبر دارد در پس دیوارهای اعتمادی که مردم به شما بسته اند چه خونهایی بر زمین ریخته شده، چه عاطفه هایی خراشیده، و چه دودمانهایی به باد داده شده. شما با رفتار مخوف خود، محکمات خود خدا را نیز در آسمان خداوندگاری اش به لرزه انداخته اید. تنها خدا می داند در پس دیوارهای بلند شحنگی شما، چه دختران و پسران بی گناهی به کام عمیق هراس و بیچارگی درافتاده اند و صدای ” ای خدا” یشان نیز از دیوارهای ضخیم سلولهای شکنجه فراتر نرفته است.
آرام باشید آقایان، اتفاقی نیفتاده، یک عمله ی بی سروپای بی سوادی کشته شده. او کجا و فرزندان نازنین و ملوس شما کجا؟ مبادا خیالتان برآشوبد و طعم غذایی که همسران مهربانتان برای آرامش شما طبخ کرده اند، بکامتان تلخ شود؟ نخیر، نگران نباشید، اتفاقی نیفتاده. عمله ای درشتی کرده و “بچه ها” ترتیبش را داده اند.
با عاملان قتل این جوان چکار دارید؟ بگذارید زندگی شان را بکنند. آنها اگر او را نمی کشتند، بقول آن مترسک مجلس نشین، دیگرانی دیگر می کشتند. بفرض که همین فردا معلوم شود چه کسانی این جوان مادرمرده را زده اند و کشته اند، مگر شما را عرضه ی دست بردن به ریسمان عدالت هست؟ شما را اگر عرضه و اراده بود از پس اعدام سعید مرتضوی برمی آمدید. با آن مدال کهریزکی که به گردن دارد.
روزی که آقازاده ی شیخ علی فلاحیان، دست به کلت کمرش برد و انگشت بر ماشه نهاد و شلیک کرد و بخت برگشته ای را به دیار باقی فرستاد، مگر اتفاقی رخ داد؟ نخیر. قاتل، همچنان آقازاده است و همچنان گردن فراز و طلبکار. قرار نیست کسی به حیثیت جناب شمایان تعرض کند. مردم؟ همگی فدای شما.
یا مثلاً روزی که جناب جلال الدین فارسی با تفنگ شکاری اش به سینه ی یک بی گناه شلیک کرد و او را درجا کشت، مگر آب از آبِ دستگاه قضایی تکان خورد؟ یا مثلاً روزی که فاجعه ی کهریزک آشکار شد و به حکم رهبری قرار شد مقصران این فاجعه مشخص و معرفی و مجازات شوند، مگر آیا خواستید و توانستید از پس اعدام که نه، زندانی کردن که نه، یک برکناری ساده یِ فردی چون سعید مرتضوی برآیید؟
یا مثلاً در جریان قتل های زنجیره ای، مگر کسی توانست به فلاحیان بگوید: آقا از اینجا که نشسته ای بلند شو و کمی آنسوتر بنشین؟ تازه برایش ستاد انتخاباتی زدید و کاندیدای ریاست جمهوری اش کردید. شما فکر می کنید فلاحیان، که رشته ی تخصصی اش قصابی معترضان و ترانزیت مواد مخدر است، اگر قرار باشد به محکمه ای برده شود، تنها می رود؟ یا نه، او با این ادعا که اگر محکمه ای برای من ترتیب دهید، من پای همه ی شما را، بویژه بالاتری ها را وسط خواهم کشاند، یک حاشیه ی امن و آرام برای خود آراسته است؟ چرا که این پاگشایی، برای شماها و بالاتری ها مطلوب نیست. پس آهای آقازاده ی فلاحیان، این تو و این فرزندان مردم. هرچه که اشتهای مبارکت ایجاب می کند، بزن و بکش.
آقا شیخ صادق آملیِ رینه ایِ پردمه ایِ لاریجانی، هروقت از توفیقات دستگاه تحت امر خود در پوست نگنجیدید، یک نگاهی به پرونده ی کوی دانشگاه بیندازید. و باورکنید که برادران امام زمانی، به هیکل دستگاه شما چه گلها که نچسبانده اند. انتهای این بازی طنز آیا بکجا انجامید؟ ویا در داستان بقول خودتان “فتنه”، شما مگر کم جفا کردید؟ برای چه؟ برای حفظ نظام؟ آهای شیخِ درست خوانده، پای خون فرزندان مردم درمیان است. چرا رو به سوی دیگر برمی گردانید؟
و اگر هنوز به دستگاه تحت امر خود می نازید، یک نگاهی به قد و بالای آقا محمد رضای رحیمی و دزدی های تریلیاردی او و نبود شهامت در خودتان برای محاکمه ی وی بیندازید و بما بفرمایید: عدالت را با چه املایی می نویسند؟ و حتماً در این مسیر، به پولهایی که علی آقای مجلس نشین شما از همین آقا محمد رضای رحیمی گرفته و صدایش را درنمی آورد، و نیز به زمین هایی که اردشیرخان شما در ورامین بالا کشیده نگاهی بیندازید.
آهای آشیخ حیدر مصلحی، ، آشیخ حسین طائب، داستان خون هایی که شما از جوانهای ما به زمین ریخته اید، همچنان تر و تازه است. شما اگر از قرآن لباس بدوزید و بپوشید، و دم به ساعت سخنان خود خدا را از گلو بیرون بریزید، و برای صیانت از دستگاه ولایت، دستگاه آفرینش خدا را نیز به پابوسی حضرتش بکشانید، باز قاتل جوانهای مایید و دستهای خونی شما پاک شدنی نیست. ما را با شما کارهاست. باشید و تماشا کنید.
آقایان مصلحی و طائب، اگر بصیرتی بود، همه می دیدیم که پینه های پیشانی شما برآمده از خون بی گناهان ماست. بی گناهانی که به رسم امانت به شما سپرده شده اند و شما و مأموران شما یا آنان را تهدید و تحقیرکرده اید، یا زده اید و اعتراف دلخواه خود را از آنان واستانده اید، یا شقه شقه شان کرده اید تا هم برای دیگران درس عبرت شوند، و هم کام تان التیام گیرد.
ما نه تنها بخاطر مرگ مظلومانه ی ستاربهشتی، و نه تنها بخاطر مرگ غریبانه ی هدی صابر، و نه تنها بخاطر مرگ معصومانه ی هاله ی سحابی، بل بخاطر مرگ بسیاری از فرزندانمان که بی نشان بدست شمایان کشته شده اند، و یا بی دلیل هم اکنون در زندانهای شما اسیرند، نه در محاکم بی اساس شما، که در محکمه ی عدل مردمان ایران شما را به محاکمه خواهیم کشاند.
ای همه ی شما روحانیان اطلاعاتی و امنیتی و قضایی، اگر، اگر، اگر، اگر، فکر می کنید که صاحب اقتدار و نفوذ و قدرتید، نمی خواهد به سراغ مقصرین فجایع کهریزک، و یا به سراغ قاتلین ستار بهشتی بروید که ما خود از انتهای این مسیر خنده دار شما خبر داشته و داریم. پس چه؟ اگر مشتاق نشان دادن عرضه و لیاقت و توانمندی خودید، به این آزمون پیشنهادی من تن در دهید و با همه ی عِده و عُده ی خود دست بکار شوید و در یک قلم مافیای فوتبال و مافیای سایر رشته های ورزشی را بیخ بُر کنید. مافیایی که به جوانان و نوجوانان مستعد ما تجاوز می کنند و برای سالهای آتی اخاذی شان از صحنه های تجاوزشان عکس و فیلم می گیرند.
با همه ی حسرت ها و افسوس های فروخورده ی خود می گویم: اگر در این نظام به خون نشسته، هنوز ذره ای انصاف و رشحه ای از عدالت بود، در قدم نخست شمایان را از کار برکنار می کردند و بلافاصله به محکمه می سپردندتان. ای دریغ که ما باید نظاره گر پوزخند شمایانی باشیم که برای بقای این نظام، همچنان حریصانه به ریختن خون بی گناهان ما بسیج می شوید. ما را باکی نیست. بخندید. که شیطان نیز قهقهه ی مشهوری دارد.
محمد نوری زاد
بیست و سوم آبانماه سال نود و یک
|
پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت
کای ملک آزرم تو کم دیدهام وز تو همه ساله ستم دیدهام
شحنه مست آمده در کوی من زد لگدی چند فرا روی من
بیگنه از خانه برویم کشید موی کشان بر سر کویم کشید
در ستم آباد زبانم نهاد مهر ستم بر در خانم نهاد
گفت فلان نیمشب ای کوژپشت بر سر کوی تو فلانرا که کشت
خانه من جست که خونی کجاست ای شه ازین بیش زبونی کجاست
شحنه بود مست که آن خون کند عربده با پیرزنی چون کند
رطل زنان دخل ولایت برند پیرهزنان را به جنایت برند
آنکه درین ظلم نظر داشتست ستر من و عدل تو برداشتست
کوفته شد سینه مجروح من هیچ نماند از من و از روح من
گر ندهی داد من ای شهریار با تو رود روز شمار این شمار
داوری و داد نمیبینمت وز ستم آزاد نمیبینمت
از ملکان قوت و یاری رسد از تو به ما بین که چه خواری رسد
مال یتیمان ستدن ساز نیست بگذر ازین غارت ابخاز نیست
بر پله پیرهزنان ره مزن شرم بدار از پله پیرهزن
بندهای و دعوی شاهی کنی شاه نهای چونکه تباهی کنی
شاه که ترتیب ولایت کند حکم رعیت برعایت کند
تا همه سر بر خط فرمان نهند دوستیش در دل و در جان نهند
عالم را زیر و زبر کردهای تا توئی آخر چه هنر کردهای
دولت ترکان که بلندی گرفت مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری ترک نهای هندوی غارتگری
مسکن شهری ز تو ویرانه شد خرمن دهقان ز تو بیدانه شد
زامدن مرگ شماری بکن میرسدت دست حصاری بکن
عدل تو قندیل شب افروز تست مونس فردای تو امروز تست
پیرزنانرا بسخن شاد دار و این سخن از پیرزنی یاد دار
دست بدار از سر بیچارگان تا نخوری پاسخ غمخوارگان
چند زنی تیر بهر گوشهای غافلی از توشه بی توشهای
فتح جهان را تو کلید آمدی نز پی بیداد پدید آمدی
شاه بدانی که جفا کم کنی گرد گران ریش تو مرهم کنی
رسم ضعیفان به تو نازش بود رسم تو باید که نوازش بود
گوش به دریوزه انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار
سنجر کاقلیم خراسان گرفت کرد زیان کاینسخن آسان گرفت
داد در این دور برانداختست در پر سیمرعغ وطن ساختست
شرم درین طارم ازرق نماند آب درین خاک معلق نماند
خیز نظامی ز حد افزون گری بر دل خوناب شده خون گری
نظامی – مخزن الاسرار
مرگ بر تمامیت خواه . درود بر نوزیزاد و طرفدارانش و هر طیف دیگری که ولایت مطلقه را به نقد میکشد . رسواتون میکنه آقا محمود شجاعمون فقط وایستید ببینید .
درود و سپاس بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
سایه مقام معظم رهبری مستدام باد
مرگ بر ضد ولایت فقیه و مرگ بر نوری زاد و هوادارانش
Az marge Sataar baray roozha va roozha aazordeh boodam va nemitavanesstam simaye in javane vatan ra faramoosh konam.koshtane Sataar kheily zood va faghat chand rooz bishtar tool nakeshid chon ou vaghean shoja bood va dar seeyah chalhaye in regime tasslim tahghirha va tohin
haye aanha nashod.in regime az afrade shoja beh sheddat mitarssad banabar in ajoolaneh dar peye naboodieh anhasst.,inha az shojaat va daliri bessyar dar harassand.moghavemat daliraneh Sataar dar dele ma iranian baraye hamishe khahad maand.eyyy kash yek nafar az in ayatollah haye marjae taghlid 90-100 saleh az omre chand roozeh baghi mandeheshan dasst mishosstand va dar moghabele inhameh zolm misstadand.Sataar ma amma az tamameh omre khodash baraye mardom darigh nakard.
اردشیر مطهری در حال حاضر رییس یگان امداد تهران بزرگ است و قاتل ستار بهشتی و هاله سحابی و ندا آقا سلطان آدرس منزل او میدان بهارستان خیابان مجاهدین اسلام خیابان ایران خیابان شهید حسین قادری روبروی حسینیه احمدیه جنب مدرسه صدیقین پلاک 75 از آزاد مردان ایران درخواست دارم به حساب این قاتل جانی برسند او دزد و قاتل است
………………………..
دوست عزیزسلام
ما هرگز قتل عزیزی را با قتل عاملان او تقاص نمی کنیم. دستهای ما با اسلحه نامأنوس است. ما کسی را نمی کشیم. ما آگاهی را می پراکنیم. همین آگاهی، جاهلان وجهل گستران را خواهد روبید. اینگونه بهترنیست؟ صبورانه وهوشمندانه.
با احترام
احسنت . با تمام نوشته شما موافقم . ملت دروغگو بزدل ریاکار امروز ایران شایسته این حکومت مستبد دینی هستندو لاغیر
سلام عجب بر شرافتت ای سلمان فارسی مسلمان ولی و اهل بهشت تویی مبارکت باشد
جانا سخن از زبان ما می گویی.
اقای نوری زاد میدونی جوک امروز ما چیه که من خندم میگیره ؟ عاشورا و عزاداری عاشورا. بله اشتباه ننوشتم.وقتی مردم تا یه مسلمان ریشو یا جوانان بسیجی یا حتی همین مردم پیر و جوان عادی رو میبینم که برای مردم خوبی که 1400 سال پیش کشته شدن خون گریه میکنن و بر سر و سینه میزنن اما به ظلمی که حالا در جریانه بی تفاوت هستن رو میبینم خندم میگیره. خنده ای تلخ. راستشو بخواهید مردم ما رو بشدت فاسد دروغگو دورو ریاکار زیرابزن حسود حریص مصلحت اندیش کردن. باور کنید من قول میدم اگر موسوی و کربی رو بیارن تو میدون ازادی دار بزنن و جسمشون رو همونجا آویزون کنن هیچکی صداش در نمیاد مردمی که به ظلم اعتراض نکنن لیاقتشون همینه. کم کم به همه ما میرسه. هیچ کدوم هم از ظلمی که بر دیگری رفته اعتراض نمی کنیم و روزی هم خودمون مورد ظلم قرار می گیریم و یاوری نخواهیم داشت . حیف امثال شما که می سوزید که روشن کنید اما غافل از انکه مردم کور شده اند خورشید هم بیاید کسی نمی بیند .ولی حداقل برای دل ما بنویسید ممنون
با سلام
جناب آقاي نوري زاد اميدوارم به توفيق الهي قلمتان هميشه بر كاغذ بلغزد و تنتان استوار و سالم باشد . من با شما موافقم كه عدالت امري مطلق است نه نسبي و نمي توان به خاطر مصلحت نظام آن را زير پا گذاشت ، چون در غير اينصورت با اين توجيح ميتوان هزاران ستار را كشت و به خاطر مصلحت نظام دم نزد !
موافقم و خدا حافظ مردمان ما باشد
با سلام .من معمولامقالات شما را ميخوانم قلم توانائي داريد واز اينكه گوشه اي از مشكلات جامعه را منعكس ميفرمائيدقابل تقدير هستيد.
ولي آقاي نوريزاد قبول داريد كه اين اراذل و اوباش را من وشما بر زندگي مردم مسلط كرديم با گزافگوئيها وتعاريف غير معمول از يك آدم يا آدميان كساني را بر خودمان مسلط كرديم كه خودمان نميتوانيم از پسشان برآئيم.آيا جا ندارد به اشتاهات خودمان صريحا اعتراف كنيم كه آي مردم ما در فلانجا ، فلان مقاله ،فلان موضعگيري اشتباه كرديم اشتباه كردم و……ولي آيا اين كار را به اين
صراحت انجام داده ايم ؟ آيا آقاي موسوي اعتراف كرده كه در قتلهاي سال 67 در مصدر امور بوده و////؟آيا آقاي كروبي اعترف كرده ////
حكومتي بوده وآ يا ؟؟؟؟؟؟؟؟
تا زماني كه اين فرهنگ بر زندگي من وشما حاكم است لياقتمان همان //// و طائب واحمدي نژاد و نقدي و…. است وبس
سلام
ضمن تسلیت شهادت برادر به خون نشسته مان ستار بهشتی به خانواده و هم میهنان عزیز
به عرض می رساند قتل در اثر شکنجه روشی است شناخته شده که خصوصا نیروی انتظامی و واحدهای تابعه در آن تبحر و سماجت دارند .در دورانی که من تخصص پزشکی می گرفتم یک فرد متهم به سرقت مسلحانه با همین تابلوی بالینی به بیمارستان ما اورده شد و فوت نمود .جالب اینکه وقتی همسر مقتول شکایت کرد ،دادگاه و نیروی انتظامی ما را جمع کرد و با تهدید و از بین بردن بخش هایی از پرونده پزشکی بیمار، پزشکان را مقصر جلوه داد و دیه را از پزشکان گرفت و به شاکی داد !؟به این پدیده “کرش اینجری” می گوییم چیزی که در افراد زیر آوار مانده دیده می شود و فرد در اثر ضربات متوالی عضلاتش له می شود و وقتی این مواد له شده از کلیه عبور می کنند باعث نارسایی شدید کلیوی و مرگ سریع بیمار می شوند
خدا به همه ما صبر و غیرت عنایت کند
با درود بر شما، بزرگترین فرق شما و دوستان در بند با ستار بهشتی فقط و فقط در این است که ستار تنها و تنها و تنها و بی نام نشان بود. ضربه باتومی بر پای شیخ اصلاحات عکسی بر سایت ها و شبکه های مختلف می شود و هزارانهزاران جوان بی نام و نشان که به جرم های مسخره حتی به جرم قاچاق مواد مخدر سرشان بالای دار می رود و کسی حتی خبر دار نمی شود که او که بوده و چه می کرده. پس خوشا به حال شمایان که قدمی از ما ها جلوترید. و این آنقدر خوب هست چرا که خیالمان راحت است که حرف، درد دل و آرزوهامان زیر خاک نمی رود و شما انتقال می دهید…
از شما خوشم می آید. دوستتان دارم. از اینکه در نمایشگاه کتاب نترسیدید بهتان افتخار میکنم. چهرتان در عکس ها آمیخته به شجاعت بود. متن هایتان عالیست ادب در کنار نقد. روزی می آییم در کنار شما ولی فعلا زودست نوریزاد…زود. ولی حتما می آییم
من پیشنهاد میکنم که در کاربرد دو وازه روحانی وایت اله دقت بیشتری بکنیم و ببینیم چه کسانی استحقاق کار برد این دو پیشوند رادارند
متن آقای واحدی در مورد این جنایت
http://seyedmojtaba-vahedi.blogspot.se/2012/11/blog-post_3607.html
ظاهر آشنا باطن فریب
می فرمود که: تاج الدین قبایی را گفتند که این دانشمندان در میان ما می آیند و خلق را در راه دین بی اعتقاد می کنند.
گفت: نی ایشان می آیند میان ما و ما را بی اعتقاد می کنند. و الا ایشان حاشا که از ما باشند – مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی، وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند. شکاریی معنیی است درو، خواه طوق زرین پوش و خواه پشمین – آن عالم به جبه و دستار نباشد. عالمی هنریست در ذات وی که اگر در قبا و عبا باشد تفاوت نکند.
چنانکه در زمان پیغمبر،صلی الله علیه و سلم، [منافقان ] قصد ره زنی دین می کردند و جامه نماز می پوشیدند تا مقلدی را در راه دین سست کنند، زیرا آن را نتوانند کردن تا خودرا از مسلمانان نسازند، و اگر نی فرنگی یا جهودی طعن دین کند و از وی کی شنوند؟ که:
فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ، وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (پس وای بر آن نمازگزاران، که دل از یاد خدا غافل دارند، همانان که [اگر طاعتی کنند] به ریا و خود نمایی کنند، زکات و احسان را از فقیران منع کنند- ماعون – 4 -7)
سخن کلی اینست آن نور داری، آدمیتی نداری. آدمیتی طلب کن. مقصود اینست، باقی دراز کشیدنست. سخن را چون بسیار آرایش می کنند، مقصود فراموش می شود.
مولانا
فیه مافیه
افرین بر تو اقای نوریزاد
ممنون که نظر قبلی بنده رو منتشر نکردی!
تو هم مثل بقیه
دیگه از همه خسته شدم!
………………………
دوست من
دراینجا ما بی ادبی هاوناسزاها را حذف می کنیم وبه این حذف کردن های خود افتخارنیز می کنیم.
با احترام.
فقط می خواستم بگم که نوشته هاتونو خوندم، شما تنها نیستید
سلام ،بقدرت رسیدن دین در ایران لازم و بخشی از سیر توسعه تاریخی است .تلاشهایی که میشود تا از منظر دین و اشاره به قران و احادیث و روایات اصلاحات اجتماعی صورت گیرد بی اندازه پوسیده و نخ نما است چرا که اسلام واقعی چیزی جز این نیست. کشتار ، قتل و بر نتابیدن یک سخن مخالف.اشاره به تروررهای صدر اسلام و کشتن مخالفان .سر این قبر گریه نکنید که چیزی در ان نیست.این حکومت لازم بود .ولازم است چند مدت دیگر به اشکال مختلف ادامه یابد . اما روزهایی می اید که نه من هستم نه هم نسلان من . در ان روزاسلام از بین نمی رود و کسانی هنوز به ان باور دارند .اما حکومت اسلامی را فقط در لابلای صفحات تاریخ باید جستجو کرد.با همه خوب و بد هایش .و مردم خدایشان را در قلب خود می پرستندو جامعه بسوی مدنیت گام بر می دارد چون حالا که در همان جهت سیر توسعه تاریخی است اگر چه با وقفه نسبت به برخی از ملل و پیشرو تر از برخی دیگر.خدا حافظ
بلاشك خداوند اين مردم و دينش را از اين ناپاكان پاك خواهد كرد. شايد اين مصايب كه بر اين مردمان ميرود تاوان دنيوي رضايت و گاها سكوت عموم مردم بر اين جنايات در اين دوران است. اين مرمان بايد بالغ شوند بايد نسبت به ديگران و خودشان احساس مسووليت كنند. در كجاي دنيا سراغ داريد كه چنين جناياتي باشد و مردم دم نزنند. بقول مرحوم شريعتي هيچ ديني چون اسلام و هيچ مذهبي چون تشيع چينين عميق تحريف نشده است. اين چه مرام و مذهبي است كه حسين ع. را دارد و اينقدر ذليل است و خفيف. بهرحال جناب نوري زاد شما رسم معرفت و از همه مهمتر رسم دينداري را بجا مياوريد. تصور نكنيد كه عمل شما كوچك است. بايد به جوانان گفت كه دينداري يعني احساس مسووليت و نمونه اي از آن هم نوري زاد. سلامت باشيد و اميد است هرچه انجام مي دهيد با كمك حق تعالي بهترين باشد.
وَإِنَّ جَــــــــــــــهَنَّــمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ
و البته وعده گاه همه آنها آتش جهنم است.
البته که امام حسین علیه السلام م امامان کشته شده راه عدالت و انسانیت بهترین معیار برای تشخیص درست و نادرست هستند و حسین می گوید:اگر مسلمان نیستید،آزاد مـــــــــــــــــــــــرد باشید،افسوس که لقمه های حرام دلهای آنها را میرانده است.
دوست عزیز
مراجعه کنید به صحبتهای آقای فریادشیران مربی فوتبال
وصیت… به ملت ایران
سه شنبه ، 25 مهر 1391
فرستادن به ایمیل چاپ
ahmad ghabel
متنی که در پی میآید، به صورت امانت در اختیار برخی دوستان قرار داده بودم تا پس از بازداشت من توسط نیروهای امنیتی و قضایی، منتشر گردد. ارزش این کار را در آن میدیدم که نتیجهٔ بازداشت امثال من برای حاکمیت، چیزی جز شکست و نومیدی نباشد و انتشار این مطلب پس از بازداشت، میتوانست نشانگر شکست پروژهٔ بازداشت باشد.
در بازجوییهای پس از بازداشت ۲۹ آذر ۸۸ نسبت به این متن نیز مورد پرس و جو قرار گرفتم (چرا که در هارد کامپیوترم موجود بود) ولی نتوانستم بدانم که آیا منتشر شده یا خیر؟ پس از آزادی بود که متوجه شدم برای مراعات حال من، از انتشار آن پرهیز کردهاند!! و کاش مراعات حالم را نمیکردند!!
اکنون که با قید وثیقه آزاد شدهام و منتظر ادامهٔ محاکمه هستم، دلیلی نمیبینم چیزی را که بازجوییاش را پس دادهام، منتشر نشود. به عبارتی؛ «آش نخورده و دهان سوخته» که نمیشود، پس آش را بخورم تا سوزش دهانش طبیعی باشد!!
البته متن اردیبهشت ۱۳۸۷ را با فضای تیرماه ۱۳۸۹ خواندن، کمی دشواری دارد، چرا که اتفاقات پس از این نوشتار، فضای نقد را بسیار پیش برده است و حقایق بیشماری آشکار گردیده است که اگر امروز میخواستم این متن را بنویسم، مطمئنا گستردهتر و مستندتر از پیش عرضه میشد. ولی بازگشت به دو سال و اندی قبل، خالی از لطف نیست. اینک این شما و این «آش دهان سوز»؛
گزارشی از یک اصلاح طلب بازداشت شده، به ملت ایران
به نام خدای رحمان و رحیم
أشهَد أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّدا رَسُولُ الله. وَالعَصر، إنَّ الإنسانَ لَفِی خُسر، إلاّ الّذین آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بالحَقِّ وَ تَواصَوا بالصَّبر.
با توجه به اظهار نظرهایی که در دو دههٔ اخیر زندگی، در سخنرانیها، مصاحبهها و نوشتههایم داشتهام، و با توجه به نامهها یا نوشتههایی که خصوصا در سالهای ۸۳ تا ۸۷ به رهبری کشور و سایر افراد و نهادهای حکومتی، در بارهٔ رفتارهای نامشروع و غیر قانونی رهبری و دستگاه حاکمهٔ ایشان منتشر کردهام، و یا نامههایی که به برخی مسئولان و نهادهای حقوق بشری نوشته و منتشر کردهام، هرلحظه امکان بازداشت مجدد خود را داده و میدهم. هرچند این حاکمیت با تجارب دیگری از نوع؛ قتل و ترور مخالفان نیز آشنا است و امثال مرا گریزی از تصمیمات پیدا و پنهان آنان نیست.
هرگاه بازداشت شوم، یا دستگاه حکومتی، سرنوشت دیگری برایم رقم زند، معلوم میشود که حوصلهٔ حاکمیت در خصوص تحمل این مخالف سیاستهای خویش، به پایان آمده و هنگامهٔ تصفیه حساب با این شهروند ایران زمین، فرا رسیده است. برای چنین شرایطی نیز باید آماده میبودم. به همین خاطر، این مطالب را به عنوان «توصیهٔ به حق و به صبر» (… تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) به همهٔ بستگان و دوستان عرضه میکنم تا پس از بازداشت یا هر اتفاق دیگری، آن را منتشر کنند و اگر حقیقتی را در آن یافتند، به آن حقیقت عمل کنند (إن شاء الله).
۱- دستگاه حاکمهٔ ایران، که متأسفانه به رفتارهای ستمگرانه در مورد مخالفان سیاسی و فرهنگی خویش «معتاد» شده است، از آشکار نشدن ستمهای خود بیشترین بهره را برده است تا این مسیر منحط را ادامه دهد. آشکار کردن ستمهای انجام گرفته در تمامی دوران پس از انقلاب و خصوصا ظلمهایی که به تازگی مرتکب شده و یا از این پس مرتکب میشود، هم خدمت به ستمدیدگان است و هم خدمت بیشائبه به ستمگران، چرا که شاید با این روش، از جرم و گناه بیشتر، در امان بمانند.
از پیامبر خدا (ص) نقل شده است که؛ «انصر اخاک ظالما او مظلوما=برادر خود را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یاری کن». یاران ایشان متعجبانه پرسیدند که؛ «ما میدانیم که باید مظلوم را یاری کنیم، ولی ظالم را چگونه یاری کنیم؟». ایشان پاسخ دادند؛ «بکفّه عن الظلم=با بازداشتن او از ستم».
فایدهٔ آشکار کردن ظلم ظالمان، که مانع از ستم بیشتر آنان شود، حقیقتا کمک رسانی به ستمگران است تا پروندهٔ دنیا و آخرت خود را بیش از آنچه هست، سیاه نکنند. سکوت در برابر ستمگری ظالمان، اگر منجر به تکرار ظلم و ستم گردد (که معمولا چنین است) یاری رساندن به ستمگری و شرکت در جرم است.
خدای سبحان تا آنجا به اهمیت این مطلب پرداخته است که «برای آشکار کردن ظلم و ستم، حق تند گویی و بهره بردن از واژگان ناپسند را برای ستمدیدگان، برسمیت شناخته است» (لایحب الله الجهر بالسوء من القول، إلاّ من ظلم).
یکی از آسانترین راهها و قانونیترین آنها، انتشار متونی مکتوب است که به شمارش آن ستمها بپردازد و برخی حقایق را آشکار کند. تکثیر نوشتههایی از این دست و رساندن آن به مخاطبان، اقدام سادهای است که مانع بزرگی بر سر راه ادامهٔ ستم ایجاد میکند.
۲- «امر به معروف و نهی از منکر» اقتضاء میکند که تا هنگامهٔ تأثیر کلام، به تکرار امر و نهی ادامه دهیم و از بیاعتنایی مجرمان ستمگر، به امر و نهی ما، مأیوس نشویم و مطمئن باشیم که در صورت «صبر و استقامت بر امر به معروف و نهی از منکر» در نهایت پیروز میدان خواهیم بود و ستمگران را وادار به عقب نشینی خواهیم کرد.
هرچه گسترهٔ اعتراضات کلامی، بیشتر باشد و دامنهٔ انتشار آن، وسیعتر، آثار مثبت آن فراوانتر خواهد بود. اینگونه است که بهرهای فرهنگی نیز نصیب جامعهٔ ما میشود و «جامعهٔ ایرانی به نقد و انتقاد مستمر حاکمیت، از بالاترین سطوح تا پایینترین آن، خو میگیرد» و این بزرگترین دستاورد عمل کردن به این راهکار «مشروع و عقلانی» است.
۳- من اکنون در سلامت کامل بسر میبرم. اگر بازداشتی صورت گیرد، مسئولیت حفظ سلامتی بازداشت شده بر عهدهٔ بازداشت کنندگان است. اهل «اعتصاب غذا» نیستم و اگر شایعهای در این خصوص شنیده شد، مطمئنا صحت نخواهد داشت. البته تحمل جفاهای روحی و روانی حاکمیت و تجربهٔ بازداشتها و سلولهای انفرادی طولانی مدت را دارم.
۴- تجربهٔ بازداشتهای قبلی میگوید که؛ «هیچگاه هیچگونه درخواست ابتدائی؛ ملاقات، تلفن، نامه، کتاب و دفتر، روزنامه و نشریات، آب و غذا و… از مأموران بازداشتگاه و دستگاههای قضائی و شبه قضائی نداشتهام». مسئولان رسمی بازداشت و بازداشتگاه، همیشه به آنچه خود خواستهاند عمل کردهاند و تنها در برخی موارد، با اصرار از من خواستهاند تا اگر چیزی نیاز دارم به اطلاع آنان برسانم. اصطلاحا «بندی بیآزاری بودهام». حتی در مورد «تبدیل قرار بازداشت به وثیقه» بازجوی دادگاه ویژه به من گفت: «بنا شده است که شما با قرار وثیقه، آزاد شوید» و قبل از آن هیچگونه سخنی از تبدیل قرار به میان نیامده بود.
تمامی تلاش لازم از نظر خود را تا وقتی بیرون از زندان بودهام، انجام داده و میدهم و هیچ پروایی از ستمگران ریز و درشت نداشتهام. اما در هنگام بازداشت، مسئولیتی جز «حفظ جسم و جان و باورها و آبروی خود، خانواده، دوستان و همفکرانم» برای خویش نمیشناسم و امیدوارم در انجام این مسئولیت عقلانی و مشروع، در همه حال، توفیق الهی را همچنان رفیق خود بیابم.
۵- حقیقتا هیچگونه انتظار خاصی از بستگان و دوستان خود نداشته و ندارم. نمیخواهم کوچکترین وقفهای در زندگی طبیعی آنان ایجاد شود (چرا که یکی از اهداف ستمگران، مختل کردن زندگی مخالفان سیاستهای خویش است). هیچ چشمداشتی به اقدامات خاص، برای آزادی خود نداشته و ندارم. اگر کسی توان «وادار کردن دستگاه حاکمه به رعایت قانون و پرهیز از ظلم» را دارد، بهتر است این توان را بصورت کلی و در بارهٔ همهٔ رفتارهای غیر قانونی حاکمان متخلف، بکار گیرد.
علاوه بر اینکه؛ «باقی ماندن من در بازداشت یا زندان، با توجه به روند نامشروع و نامعقول رفتار حاکمیت، برایم گواراتر از آزاد بودن و سکوت در برابر مظالم موجود است. حقیقتا در زندان، رضایت ناشی از انجام وظیفه و تأثیر بدون تردید آن (که زندانی شدن من ناشی از مؤثر بودن وظائف انجام شده است) مرا نشاطی بخشیده و میبخشد که هیچگاه در بیرون زندان آن را تجربه نکردهام».
۶- وقتی رقیب، در برابر بیانات مکرر و مستدل شما اقدام به بازداشت و زندانی کردن شما میکند و از قدرت متکی بر سلاح خود بهره میگیرد، بزرگترین دلیل بر «فضیلت» شما بر او، آشکار میشود. در بیان حکماء و ائمهٔ هدی (ع) این نکته دیده میشود که؛ «الفضل ما شهدت به الأعداء=فضیلت، آن چیزی است که دشمنان (رقبا) به آن شهادت دادهاند». آنان با این رفتار خود اقرار میکنند که؛ «توان استدلال و دفاع از رفتار و گفتار خود را ندارند و نمیتوانند در منطق و استدلال بر شما پیروز شوند و به همین خاطر باید از حربهٔ زور و زندان بهره گیرند».
سعدی شیرازی گفت؛ «دلایل قویّ باید و معنوی//نه رگهای گردن به حجت قویّ» و شاید با کسانی مواجه نشده بود که در برابر «دلایل» از «بازوان قویّ» و یا «سلاح قویّ» و «بازداشت و سلّول انفرادی و زندانهای طولانی مدت» بهره میگیرند تا از آنان نیز در شعر خود، یادی کند.
۷- من آنچه را باید در مورد سیاستهای حاکمیت فعلی ایران بگویم، در «نامه به رهبری» و «نامه به رئیس جمهور، خاتمی» و «نامه به کمیسیون حقوق بشر اسلامی» و سایر نامهها و سخنرانیها و مصاحبهها گفتهام.
بالاترین مقام مسئول در نظام جمهوری اسلامی، رهبری کشور است. «مسئول» یعنی «پرسیده شده». پس بیشترین پرسشها باید از کسی بشود که بیشترین اقتدار و امکان را در اختیار دارد. تمامی اقدامات نهادهای زیر نظر رهبری، شرعا و قانونا بر عهدهٔ وی قرار میگیرد، مگر آنکه در برابر جرم و خطای آنان واکنش مناسب نشان دهد و راههای آشکاری برای اطلاع رسانی بدون دلهره از تمامی ارکان قدرت را به رهبری و جامعهٔ ایران، فراهم کرده باشد.
سوکمندانه آنچه عملی شده است، چیزی جز خلع سلاح کردن جامعه از نظارت بر ارکان قدرت نبوده است. این رهبری کشور است که؛
الف) نشریات مکتوب و روزنامهها را به شدت تحت کنترل دولت و حاکمیت قرار داده است و باعنوان جعلی «پایگاه دشمن» یا «تهاجم فرهنگی» همهٔ دوستداران کشور را از نظارت و اطلاع رسانی در مورد تخلفات و جرائم مسئولان ریز و درشت، محروم کرده است.
ب) اجازهٔ تأسیس و فعالیت رادیو و تلویزیونی را (حتی در خارج از مرزها) به منتقدان دلسوز و دگراندیشان مذهبی نمیدهد تا چه رسد به سایر شهروندان کشور، در حالی که این حق قانونی و شرعی همهٔ شهروندان برای نظارت و اطلاع رسانی در زندگی اجتماعی است.
ج) نویسندگان و بسیاری از امضاء کنندگان نامههای پنهانی منتقدان سیاستهای ایشان، در اولین مرحله پس از نوشتن نامه، مورد انواع بیمهریها و سلب حقوق قانونی (مثل حق نامزد شدن در انتخابات) قرار گرفتهاند. رد صلاحیت این افراد، با اتکای به اظهارات تند رهبری کشور وگاه با تصریح ایشان به عدم صلاحیت منتقدان، صورت گرفته و میگیرد.
د) اینگونه رفتار با منتقدان، جرأت و جسارتی به دون پایهترین مسئولان قانون شکن و بداخلاق در دستگاههای مختلف حکومتی بخشیده است که هیچ مقام غیر وابسته به رهبری (حتی اگر هفتمین و هشتمین رئیس جمهور یا رئیس مجلس ششم باشد) نمیتوانست و نمیتواند مانع قانون شکنی آنان شود، تا چه رسد به جایی که فرد متخلف، از دانه درشتها و یا خود رهبری باشد.
مبتنی بر موارد پیش گفته، هیچ عذری برای رهبری کشور باقی نمانده است تا تخلف مسئولان دستگاههای مختلف را از خویش نفی کند. او در تمامی تخلفات ریز و درشت دستگاه حاکمه شریک است و این ناشی از «رویکرد غیر منطقی و غیر قانونی خود رهبری به مجموعهٔ قانون اساسی» است. قرائت غیر منطقی قانون اساسی کشور بر اساس «فراقانون بودن رهبری» و تفسیر غیر علمی و غیر فقهی از عنوان «ولایت مطلقه» این مشکل را پدید آورده است.
کینه توزانه برخورد کردن با مخالفان سیاستها، آن هم از طرف فرد و جایگاهی که باید در تمامی رفتارها و گفتارها «عادل و متعادل» باشد و تمامی افراد جامعهٔ خود را مبتنی بر واقعیت وجودی و وزن اجتماعی آنان، در تمامی اظهارات و انتصابات، مورد توجه قرار دهد و مخالفان سیاستهای خود را تکریم کند و آنان را محبوبترین افراد بداند، نتیجهای جز آنچه تاکنون داشته، نمیتوانست به بار آورد. تنها راه نجات، رها کردن تصورات غیر منطقی و بازگشت به منطق و اخلاق و قانون است.
۸- محرومیت افراد علاقهمند به کشور، از تحصیل، تدریس، امکانات اشتغال به کارهای مجاز و قانونی، دولتی کردن همه چیز و همه کس، به گونهای که هیچ اقدام علمی، اجتماعی، اقتصادی و… نیز بدون رضایت ارباب قدرت، امکان پذیر نیست، در کنار چشم تنگی، انحصار طلبی، انتقام گیری و ناآشنایی به ساز و کار مدیریت در بسیاری از مسئولان، کشور را با بحرانی کم نظیر مواجه کرده و میکند. مسئولیت اول این آشفتگی و نابسامانی و سلب حقوق اولیهٔ انسانی از آحاد جامعه، شرعا و قانونا بر عهدهٔ رهبری کشور است.
گویا فراموش کردهاند که؛ «سلب حق یک مؤمن، سبب رسوایی و عذاب دردناک الهی در دنیا و آخرت میشود». در روایتی معتبره از امام صادق (ع) آمده است؛ «کسی که حقی را از مؤمن سلب کند… خداوند او را عذاب کرده… و منادی در قیامت او را میگرداند و معرفی میکند که: این کسی است که حق خدا را سلب کرده است… پس او را چهل روز توبیخ کرده و سپس به دوزخ میاندازند» (الکافی ۲/۳۶۷: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا یُونُسُ مَنْ حَبَسَ حَقَّ الْمُؤْمِنِ أَقَامَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ عَلَى رِجْلَیْهِ حَتَّى یَسِیلَ عَرَقُهُ أَوْ دَمُهُ وَ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هَذَا الظَّالِمُ الَّذِی حَبَسَ عَنِ اللَّهِ حَقَّهُ قَالَ فَیُوَبَّخُ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّار).
۹- در پایان پنجاهمین سال عمر خود و در آستانه سی سالگی جمهوری اسلامی، مختصری از برداشتهای خود، نسبت به آنچه نام «انقلاب اسلامی ایران» را به خود گرفت و دستخوش برخی تحولات اساسی شد، گزارش میکنم. شاید روزی منصفان را بکار آید و حقیقتی را پیش چشم آورد؛
الف) شعار محوری انقلاب ۱۳۵۷ را همگان به یاد دارند. شعار مکرر راهپیماییهای گستردهٔ سراسر کشور «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود.
استقلالی که با عنوان «نه شرقی نه غربی» شناخته میشد در ادامهٔ راه به «نه غربی نه غربی» تحول یافت و رویکرد نزدیک شدن به «شرق» یعنی «چین و روسیه» تا جایی پیش رفته است که برای از رو بردن «غرب» مناسبات ننگین «باج خواهی و باج دهی» مجددا احیاء شده و در مواردی چون «نیروگاه اتمی بوشهر» و «دریای مازندران» همه گونه رفتار غیر منطقی و تحقیر آمیز روسیه را تحمل میکنند و راه را بر هرگونه اعتراض در رسانههای عمومی بستهاند.
از «آزادی» فقط نامی باقی مانده است. از رویکردهای شدیدا خشونت بار دههٔ هفتاد (۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰) و اعدامهای بیشمار بدون محاکمه در محاکم قانونی تا قتل و ترور دگر اندیشان در سال ۱۳۷۷ و ۱۳۷۹ و بستن روزنامهها و نشریات و سانسورهای آشکار و نهان کتابها و نشریات مختلف و بازداشتها و زندانهای طولانی مدت و محرومیتهای فراوان از نامزدی در انتخابات، تدریس، تحصیل، سخنرانی، کار، خروج از کشور و… میتوان «مثنوی هفتاد من کاغذ» نوشت.
تنها در سالهای ۱۳۵۸ تا اواخر ۱۳۵۹، علی رغم وجود رفتارهای نامناسب و غیر منطقی از سوی برخی گروههای مخالف و حاکمیت، نمونههایی از رفتارهای مناسب و دموکراتیک را در کشور دیدیم. کارهایی همچون «مناظره بین مسئولان بالای نظام با مخالفان سیاسی و اعتقادی خود در تلویزیون رسمی کشور» که آزادانه به طرح دیدگاههای خود میپرداختند و البته «دولتی مستعجل» داشت.
روزنامههای مخالف و موافق، کم و بیش حضور داشتند و امکان اطلاع رسانی برای اکثریت نیروهای سیاسی رویارو، فراهم بود.
من به این روش و منش در آن دوران، همیشه افتخار کردهام و هنوز نیز از آن روش و منش دفاع میکنم. تصور من و امثال من از شعار محوری انقلاب، وجود آزادیهای حداکثری در حوزهٔ «آزادی بیان و نشر اندیشه» و «فعالیتهای مسالمت آمیز سیاسی و اجتماعی» برای همهٔ ایرانیان بود.
هیچگاه در خیال امثال ما نمیگنجید که؛ «رفتارهای مسالمت آمیز مخالفان سیاستهای حاکمان، با داغ و درفش و زندان و محرومیتهای بیشمار علمی، سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی، پاسخ داده شود». مگر ادعای انقلابیون بر علیه شاه، این نبود که او «مخالفان سیاسی خویش را تحمل نمیکند». طبیعتا هیچ فرد عاقل و منصفی نمیتوانست از انقلاب اسلامی، تصور بازگشت به «دیکتاتوری و استبداد» را داشته باشد، هرچند با کمال تأسف، برخی انقلابیون در ادامهٔ راه، تغییر روش و منش دادند و در دام «دیکتاتوری و استبداد» گرفتار شدند. دامی که از «صد دام صدام حسین» گستردهتر و محکمتر بود و با سابقهٔ «۲۵۰۰ سال فرهنگ استبدادی سلطنتی، به علاوهٔ قریب ۱۴۰۰ سال فرهنگ استبدادی مذهبی و به اضافهٔ ۲۰۰ سال فرهنگ استبدادی استعماری» فرهنگ استبدادی «سه پشته» و با «هزاران دام» را فراهم آورده بود که کمتر کسی از مسئولان جمهوری اسلامی، توان رهایی از آن را یافتند. گویا رهایی، سهم آنانی بود که خواسته یا ناخواسته از حکومت و قدرت فاصله گرفتند و به جمع منتقدان پیوستند.
و اما «جمهوری اسلامی» که حتی با قرائت دموکراتیک از همین قانون اساسی (با همهٔ نواقص دموکراتیک و مهمی که دارد) امکان تحقق آن وجود داشت، با رویکردهای پیش گفتهٔ مسئولان نظام، اندک اندک از «عقلانیت و شریعت» فاصله گرفت، تا جایی که «نه جمهوریتی مانده است و نه از اسلامیت خبری است».
آنچه امروزه شاهد آنیم، حقیقتا نه «جمهوری» است و نه «اسلامی». گویا به جای شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» شعار «نه جمهوری نه اسلامی» را نشاندهاند و شدیدا به آن پایبنداند.
ب) با توجه به «غلبهٔ برداشتهای روشنفکری مذهبی» بر مسئولان رسمی کشور و انقلاب اسلامی در قبل و پس از پیروزی، تصور و رویکرد عمومی مردم و انقلابیون مذهبی، مبتنی بر پیروزی اندیشههای نوین مبتنی بر «عقلانیت» در برابر «تحجر» بود و رشد روز افزون تصورات عقلگرای مذهبی به وسیلهٔ انتشار اندیشههای اصلاح گرایانه از رسانههای عمومی، نشانهای از صحت تصور اولیه بود. کاری که در ماههای آغازین پس از پیروزی انقلاب، آغاز شد و کم و بیش تا دوسال ادامه یافت.
نفوذ جریانات فکری متحجر در مراکز قدرت و تسلط بر برخی ارگانهای رسمی (همچون شورای نگهبان) و میدان یافتن آنان در پناه «آزادی بیان» و فشار آوردن بر ارکان قدرت برای جلوگیری از انتشار اندیشههای اصلاحی، اندک اندک کار را به جایی رساند که رادیو و تلویزیون و نمازهای جمعه و مساجد و بسیاری از مراکز تبلیغی (مثل؛ سازمان تبلیغات اسلامی سراسر کشور و بخشهایی از دفتر تبلیغات قم و واحدهای تابعهٔ آن در مشهد و اصفهان) به تسخیر نیروهای متحجر درآمد و برخی مسئولان روشنفکر مذهبی سابق، برای حفظ قدرت دنیایی، به رویکردهای مخالفان خود تسلیم شدند.
البته بحث «آزادی بیان» حتی اگر چنین آثار زیانباری داشته باشد، باید به آن وفادار ماند ولی از کسانی که منافع آن را بردهاند، میتوان توقع مراعات همان آزادی را در مورد مخالفانشان نیز داشت. چیزی که از سوی افراد شورای نگهبان و همفکرانشان هرگز در مورد مخالفان سیاستهاشان دیده نشده و نمیشود.
آنچه امروز بر فرهنگ عمومی نشر یافته از رادیو و تلویزیون و مراکز علمی و فرهنگی وابسته به حکومت، سیطرهٔ جدی یافته است، افکار متحجرانه و رویکردهای خرافی و بیاساس، به نام مذهب و شریعت است. تک مضرابهای باقی مانده از رویکردهای علمی و اصلاح گرایانه در مراکز فرهنگی و علمی حکومت، در زیر سایهٔ سنگین فرهنگ رایج حکومتیان، متاسفانه نفسهای آخر خود را میکشند و از تأثیر گذاری جدّی بازماندهاند.
نسل سوم باید بداند که؛ «چه کسانی بر عهد خود پایدار ماندند و چه کسانی پیمان شکستند». یکی از مشهورترین انقلابیون روشنفکر قبل از انقلاب، جناب آقای خامنهای (رهبر فعلی کشور) بود. یار و یاور «دکتر علی شریعتی» و همفکر و همراه «نیروهای ملی و مذهبی» و یکی از پیشاهنگان مدافع «اصلاح فکر دینی» کهگاه آنچنان پیش میتاخت که از آیهٔ «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض، و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین» برداشت «ماتریالیسم تاریخی» را میکرد وگاه برای «عضویت در شورای انقلاب» و برخلاف همهٔ روحانیان و سیاسیون موجود در آن شورا، فرهیختهای چون «خانم دکتر طاهرهٔ صفارزاده» را پیشنهاد میکرد.
امروز ایشان در کجا و با چه تفکر و چه کسانی محشور است و چه کسانی را طرد کرده و دوستیهای زمان «قبل از فتح» آنان را فراموش کرده و با چه دوستان سابقی برای چه انگیزهٔ قابل دفاعی، دشمنی میورزد؟!!
دوستی و دشمنی ورزیدن افراد در زندگی فردی، اگر حق آنان دانسته شود، در صحنهٔ اجتماع و سیاست نمیتواند خارج از مقررات و اخلاق عمومی و قواعد و قوانین منطقی و عقلانی، توجیه شود و با این بهانه، حقوق قانونی و شرعی افراد نادیده گرفته شود.
تغییر عقیده نیز آزاد است، ولی سخن از «اتهام پراکنی» و «محروم سازی»ها است. آنانی که بر عهد و پیمان اولیهٔ انقلاب با مردم پایدار ماندهاند، نباید مورد سرزنش نیروهایی قرار گیرند که به هردلیل، از عهد و پیمان اولیه برگشتهاند و رفتاری متفاوت را پسندیدهاند. به یاد آوریم که تنها معیار و میزان سنجش «وفاداری یا بیوفایی نسبت به ارزشهای آغازین و مورد توافق ملت و حاکمیت» در زمان انقلاب، متن «قانون اساسی» که مبتنی بر باورهای ملی و اسلامی است بوده و باید باشد.
طبق این متن و آن باورها، سخنان و وعدههایی که در قالب نوشتهها و گفتارها به مردم داده شده بود تا آنان به «جمهوری اسلامی» رأی دهند و یا قانون اساسی را بپذیرند، لازم الوفاء بوده و هست و اگر کسی نمیخواهد به آن وعدهها وفا کند، طبیعتا «پیمان خود با ملت را نقض کرده است» و نقض پیمان، گناه کبیره و موجب «فسخ قرار داد» میشود. پس نباید وفاداران را به «خیانت به ملت» متهم کنند و بیوفایان و پیمان شکنان را «خدمتگزار ملت» معرفی کنند.
پ) آقای خامنهای به عنوان یکی از مؤسسین «حزب جمهوری اسلامی» و عضو شورای مرکزی و آخرین دبیرکل آن، لابد در جریان «اعلام مواضع حزب» (که در کتابچهای با نام «مواضع ما» منتشر شد) بوده و آن را پذیرفتهاند. کافی است که کسی آن مواضع را با عملکرد بیست سالهٔ ایشان در مقام رهبری کشور، مقایسه کند و میزان وفاداری یا بیوفایی ایشان به عهد و پیمانها و اعلام مواضع و رویکردهای مورد قبول خویش در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ را با معیار «عدل و انصاف» بسنجد و به هرنتیجهای که رسید، جوانمردانه آن را ملاک اظهار نظر خویش در مورد ایشان و عملکرد وی قرار دهد.
در آن مواضع به نحوهٔ تعامل با گروههای سیاسی مخالف از نظر سیاسی و موافق از نظر اعتقادات اسلامی، مخالف از نظر اعتقادی و سیاسی و … پرداخته شده و روشهای کاملا دموکراتیک در تعامل با آنان پذیرفته شده است که اگر همان را معیار عمل بیست ساله قرار میدادند، امروز «جمهوری اسلامی» تحقق یافته بود و هیچ مخالف سیاسی را در زندان و محرومیت نمییافتیم و فیلترهای غیر قانونی، انتخاباتها را تبدیل به «انتصابات» نمیکرد و متحجران بر سرنوشت ملک و آیین، تسلط نمییافتند و ملت، کشور و نظام را در لبهٔ پرتگاه نابود کنندهٔ «سقوط در آتش جنگی نابرابر و خانمان سوز از یک سو و بیتفاوتی اکثریت ملت در برابر آن» قرار نمیدادند.
من اگر با لطف رهبری کشور و دستگاههای امنیتی و شبه قضائی، روانهٔ بازداشتگاه یا زندان شدم، از نیروهای سیاسی کشور میخواهم که آن کتابچه (مواضع ما) را بازیافت کرده و به بحث و بررسی منطقی گذارند و «عهد و پیمان فراموش شده» را به رهبری فعلی کشور و تمامی محافظه کاران و قدرت طلبانی که سابقهٔ حضور در «حزب جمهوری اسلامی» را داشتهاند، مجددا یاد آوری کنند، شاید متذکر شوند (لعلهم یتذکرون).
امروز نیز بر این باورم که آقای خامنهای و جناح راست حزب جمهوری اسلامی، در تشکلی که نام و نشان حزبی آن را معرفی نمیکنند و نام مستعار «نظام جمهوری اسلامی» را بر حزب خود گذاشتهاند، بر ارکان قدرت، مسلط شدهاند و با معرفی افراد درون حزبی خود به تعداد چند برابر مورد نیاز، در صحنههای انتخاباتی حاضر میشوند و با رد صلاحیت نامزدهای سایر احزاب منتقد قدرت (به اتهام مخالفت با نظام) یا تأیید صلاحیت معدودی از نامزدهای برخی احزاب فاقد پایگاه اجتماعی، سعی در برگزاری نمایشی دموکراتیک و مردم سالارانه میکنند و مکررا تأکید میکنند که؛ «انتخابات، آزاد و با حضور همهٔ گروهها و گرایشهای سیاسی، برگزار شده است!!».
این رفتار غیر قانونی و غیر منطقی، در ذات خود، رفتاری غیر اخلاقی نیز هست، چرا که با حیله و نیرنگ، در پی فریب افکار عمومی است و برخلاف تعهدات و شروط شرعی و قانونی برای رهبری و فعالیتهای سیاسی احزاب است.
ت) یکی از سیاهترین برگههای تاریخ جمهوری اسلامی، مسألهٔ «عزل آیة الله منتظری» است. به عبارت دیگر؛ این حادثهٔ بزرگ، نقطهٔ عطف تاریخ جمهوری اسلامی و «تیر خلاص» بر پیکر نیمه جان «امیدواران پیروزی اصلاحگرایی اندیشهٔ دینی» بود که به دست گروهی دنیا طلب و مدعی اصلاحگرایی، زمینه سازی شده و به کام محافظه کاران اقتدار طلب، به انجام رسید.
در آغاز این بررسی یادآوری میکنم که؛ به گمان من نظریهٔ «ولایت فقیه» اعتبار علمی و فقهی ندارد و فقهاء دارای «حق ویژه» برای حکومت بر مردم نیستند. حق حاکمیت، صرفا از آن مردم است و آنان هرکس یا کسانی را که با معیارهای منطقی به حکومت برگزینند، حکومتش مشروع خواهد بود. بنابراین من حق ویژهای برای آیة الله منتظری نیز قائل نبوده و هرگز در پی تصدی ایشان بر منصب ولایت فقیه نبوده و نیستم.
گستردگی این واقعه و ادعاهای بیشماری که ناآگاهان، مخالفان و دشمنان ایشان ابراز کرده و میکنند، در حوصلهٔ بررسی مختصر من در این نوشتار نیست، بنا بر این به بررسی «حکم عزل» ایشان که توسط بالاترین حاکم شرع آن زمان (آیة الله خمینی) صادر شده است میپردازم و امیدوارم که همهٔ مخاطبان گرامی، این مطلب را از سر انصاف بررسی کنند و سپس نسبت به داوری خود در مورد حاکم و محکوم، برگردند و اگر در آن خطایی دیدند، به اصلاح ذهنیت خود اقدام کنند.
در نامهٔ ۶/۱/۱۳۶۸ آیة الله خمینی به آیة الله منتظری که «حکم عزل» آیة الله منتظری را به وی ابلاغ میکند، جرمهای آیة الله منتظری این گونه شمرده شده است؛ «از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آیندهٔ نظام را از دست دادهاید. شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهاتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شدهٔ منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم. مثلا در همین دفاعیهٔ شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید».
جرم=روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید.
حکم=صلاحیت و مشروعیت رهبری آیندهٔ نظام را از دست دادهاید.
مدارک اثبات جرم=شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهاتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شدهٔ منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم. مثلا در همین دفاعیهٔ شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید.
شواهد و قرائن دیگر بر صحت حکم= «در مسألهٔ مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همهٔ متدینین متدینتر میدانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است، مرتب پیغام میدادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیهٔ مهدی هاشمی که بسیار است و من حال بازگو کردن تمامی آنها را ندارم».
بگذارید بررسی این حکم تاریخی را از «مدرک مشخص ارائه شده در متن حکم عزل» یعنی «اعدامهای تابستان ۱۳۶۷» آغاز کنیم. سایر دلائل حکم، کلی است و برداشتهای حاکم از سخنان محکوم است که میتواند مورد تفسیرهای متفاوت قرار گیرد.
پس از عملیات «مرصاد» (و یا به ادعای سازمان تروریستی و فاشیستی مجاهدین خلق «عملیات فروغ جاویدان» که حقیقتا شکست جاویدانی برای وطن فروشان همدست صدام درپی داشت) ادعایی از سوی وزارت اطلاعات مطرح شد که؛ «مدارکی از شکست خوردگان به دست آمده است که نشانگر هماهنگی با نیروهای وابستهشان در داخل زندانها است و بنا داشتهاند با نزدیک شدن مهاجمان به تهران، آنان نیز در زندانها دست به شورش بزنند». این ادعا از صدا و سیما نیز پخش شد ولی چندان بر آن تأکید نشد.
چندی گذشت و معلوم شد که وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب، از آیة الله خمینی برای «بررسی سریع و مجدد پروندهٔ زندانیان وابسته به این گروه و سایر گروههای مسلح مخالف (که به خاطر پایین بودن جرم آنان، به چند سال زندان محکوم شده بودند و مدتی از محکومیت خود را گذرانده و برخی از آنان با فاصلهٔ اندکی باید از زندان آزاد میشدند) توسط گروه سه نفرهای شامل؛ قاضی، دادستان و مسئول اطلاعات، حکم گرفتهاند تا کلیهٔ کسانی که «سر موضع» هستند را با نظر اکثریت آن سه نفر، اعدام کنند».
پس از این حکم، طبق گزارش حاکم (آیة الله خمینی) در متن حکم عزل آیة الله منتظری، تنها «تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند» اعدام گردیدند ولی طبق ادعای آیة الله منتظری «چند هزار نفر» اعدام شدهاند.
اکنون ماییم و قضاوت تاریخی مشخص، که میتوان «تعداد حقیقی اعدام شدگان» را برای عموم مردم (و لااقل برای مسئولان امر) مشخص کرد تا معلوم شود که ادعای محکوم با واقعیت انطباق داشته یا ادعای حاکم (تعداد بسیار معدود) مقرون به صحت است!!؟
چند سال پس از این واقعهٔ تاریخی، آقای «ری شهری» (که وزیر اطلاعات زمان واقعه بود) در جزوهٔ «منتظری از اوج تا فرود» اقرار به اعدام «چند صد نفر» در آن حادثه کرده است. در این خصوص، به چند نکته اشاره میکنم؛
یکم؛ آیا آقای ری شهری از عدد واقعی، اطلاع نداشته است؟!! آیا در مسألهای با این مقدار از اهمیت که میخواهد «عامل عزل قائم مقام رهبری» شود، وزارت اطلاعات نباید مأموریت جمع آوری اطلاعات و رساندن آن به رهبری را برعهده داشته باشد تا خطایی در این مرتبه صورت نگیرد؟!! آیا بهره گیری ایشان از عدد مبهم «چند صد نفر» برای این نبوده است که با «بیش از سه هزار نفر» نیز سازگار باشد؟!! آیا مبهم گویی به این خاطر نبوده است که چون در همین جزوه، متن نامهٔ ۶/۱/۱۳۶۸ آیة الله خمینی برای اولین بار در تیراژی وسیع و کاملا رسمی منتشر شده و در متن آن سخن از «تعداد بسیار معدود» شده است، اگر حقیقت آن «چند صد نفر» اعلام میشد، عملا قضاوت عمومی به نفع آیة الله منتظری منجر میگردید؟!!
آیا آقایان؛ خامنهای، هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، سید محمد خاتمی، کروبی، سید حسین موسوی، موسوی خوئینیها، عسگراولادی، محمد یزدی، بازماندگان بنیانگذار جمهوری اسلامی و امثال آنها از عدد حقیقی اعدام شدگان آن واقعه اطلاعی ندارند؟!! اگر امروز بخواهند (یا در زمان اقتدار میخواستند) که حقیقت را کشف کنند، آیا هیچکدام به حقیقت مطلب نمیرسیدند؟!! آیا ترس از لوازم «کشف حقیقت» آنان را به بیتفاوتی نکشانده است؟!! برفرض امروز دنیا را با تغافل سپری کنند، فردای قیامت و حساب دقیق الهی را چگونه پاسخ خواهند داد؟!!
نیروهای سیاسی فعال کشور نمیتوانند نسبت به واقعهای که هنوز در رسانهها و تصمیم گیریهای سیاسی و قضائی به آن پرداخته میشود و منشأ اثر است، بیتفاوت بمانند و بدون اظهار نظر از کنار این مطلب بگذرند.
اهمیت و ارجمندی مقام بنیانگذار جمهوری اسلامی نزد برخی سیاسیون، نباید به گونهای باشد که ایشان را معصوم از خطا بدانند و درجایی که حقیقت بر آنان آشکار میشود، چشم فرو بندند و شاهد استمرار هجوم به محکومی باشند که اصلیترین مدرک محکومیت او، مخدوش و مبتنی بر ادعایی باطل است.
حتی اگر همان اقرار آقای ری شهری مبنی بر اعدام «چند صد نفر» را به حد اقل آن یعنی «سیصد نفر» تأویل کنیم، بازهم معلوم میشود که درگزارش به آیة الله خمینی، به گونهای «گزارش دروغ» دادهاند که همین چند صد نفر را ایشان اطلاع نداشته است، وگرنه کیست که نداند «اعدام چند صد نفر» هرگز به عنوان اعدام «تعداد بسیار معدود» شمرده نمیشود.
جالبتر آنکه همین جزوه (منتظری از اوج تا فرود)، ملاقات کمتر از چهل نفر از نمایندگان مجلس چهارم با آیة الله منتظری را با عنوان «تعداد کثیر» گزارش کرده است. چگونه است که «سی و چند نفر» را «تعداد کثیر» میخوانند و میخواهند که همهٔ ایرانیان باور کنند که هیچ خطایی نخواهد بود اگر «چند صد نفر» اعدام شده را «تعداد بسیار معدود» بخوانند؟!!
البته در جریان عملیات نظامی «والفجر مقدماتی» که تعداد زیادی از رزمندگان ایرانی کشته و اسیر شدند و به شکست انجامید و صدام از آن بهره برداری تبلیغی میکرد و مدعی شد که چهل هزار نیروی ایران را کشته یا اسیر کرده است، بنیانگذار جمهوری اسلامی (که بخاطر بیماری قلبی، مسئولان جنگ ملاحظهٔ ایشان را میکردند و خبر شکستها را به ایشان نمیدادند) بر اساس گزارش دروغ و مصلحتی فرماندهان، در سخنرانی رسمی منتشر شده از صدا و سیما ادعاکردند که؛ «همهٔ نیروی ما در آن عملیات به چهار هزار نفر نمیرسید!!؟».
شاید در این قضیه نیز مصلحت سنجی شده و به ایشان گفتهاند که مثلا «ده یا بیست نفر، در مجموع اعدام شدهاند» تا توجیه صحیحی برای بهره گیری ایشان از عبارت «تعداد بسیار معدود» (با اعتماد به نفس کامل) در برابر فردی مطلع و پی گیر، چون آیة الله منتظری باشد.
دوم؛ ادعای حاکم این محکمه (آیة الله خمینی) آن است که؛ «تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند» و ادعای محکوم آن است که؛ «افرادی که به وسیلهٔ دادگاهها و با موازینی در سابق، محکوم به کمتر از اعدام شدهاند، اعدام کردن آنان بدون مقدمه و بدون فعالیت تازهای، بیاعتنایی به همهٔ موازین قضائی و احکام قضاة است و عکس العمل خوب ندارد». ایشان در مورد دستگیر شدگان عملیات مرصاد که به جنگ مسلحانه علیه نظام پرداخته بودند، با عبارت «اعدام بازداشت شدگان حادثهٔ اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهرا اثر سوئی ندارد» واکنش نشان داده بود ولی در مورد اعدام زندانیان پیشین نوشته بودند که؛ «ولی اعدام موجودین از سابق در زندانها؛ اولا، در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقام جویی میشود و …» (هر دو متن ادعای محکوم، گزارش شده از نامهٔ آیة الله منتظری به آیة الله خمینی است که در تاریخ ۹/۵/۱۳۶۷ نگارش یافته که مستند اصلی حکم است).
این بررسی روشن میکند که «گزارش مسئولان وقت به آیة الله خمینی، به گونهای بوده است که اساسا منکر «اعدام زندانیان سابق و محکومین به کمتر از اعدام» بودهاند و به همین خاطر، حاکم با اعتماد به نفس کامل مدعی اعدام تعداد بسیار معدودی از بازداشت شدگان حادثهٔ اخیر (عملیات مرصاد) شده است». به عبارت دیگر؛ «حاکم مدعی است که اساس ادعای محکوم، بر دروغی آشکار بنیان شده است و اساسا هیچیک از زندانیان سابق یا محکومین به کمتر از اعدام، اعدام نشدهاند!!؟».
اما حقیقت واقعه چیزی است که «ده سال پس از واقعه» وزیر اطلاعات روز واقعه را به اقرار اجمالی وادار میکند و میپذیرد که «چند صد نفر» از زندانیان پیشین وابسته به گروههای محارب، که سر موضع مانده بودند را اعدام کردهاند!! یعنی ادعای محکوم در مورد «مصادیق اعدامیها» را تأیید میکند.
سوم؛ ادعای دیگر و کلی حاکم مبنی بر اینکه؛ «شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهاتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شدهٔ منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم».
در هیچیک از نامهها و صحبتهای آیة الله منتظری، لفظ صریحی که از نظر حقوقی یا فقهی نشانگر اعتقاد ایشان به لزوم حاکمیت مجاهدین خلق (منافقین) باشد تا کنون از سوی مخالفان ایشان هم گزارش نشده است. آنچه ایشان در نفی رفتارهای غیر قانونی با محکومینی که متهم به همفکری با مجاهدین خلق بوده و پس از طی دوران محکومیت (و احیانا توبه از رفتار پیشین) از زندان آزاد شده و با تنگ نظری مسئولان از اشتغال رسمی آنان جلوگیری میشد، بیان کردهاند، دفاع از حقوق شهروندی و لزوم جذب آنان بوده است و در همان سخنان تأکید کردهاند که؛ «هرگونه محروم سازی افراد یاد شده از کار و اشتغال، سبب جذب دوبارهٔ آنان به گروههای خشونت طلب و غیر قانونی خواهد شد و مسئولیت انحرافات بعدی آنان بر عهده مسئولان خواهد بود».
البته ایشان در مورد لیبرالها، چنین اعتقادی داشته و دارند که نباید آنها را از شرکت در انتخابات یا تصدی برخی مقاماتی که در آن تخصص داشته و دارند، محروم کرد. ایشان نسبت به افراد نهضت آزادی و نیروهای ملی مذهبی (که با اکثر آنان در دوران قبل از انقلاب و زندان و بیرون از آن دوستی داشتند) دید مثبتی داشتند و علیرغم برخی انتقادات، آنان را افرادی مؤمن و دلسوز کشور میدانستند و دلیلی برای محرومیت آنان از حقوق اجتماعی نمیدیدند.
این به منزلهٔ حذف سایر مسئولان روحانی و یا ترجیح مطلق لیبرالها بر مذهبیها (امثال آقایان موسوی اردبیلی، خامنهای، رفسنجانی و سایر مسئولان ریز و درشت آن زمان) در ذهنیت ایشان نبود. تأکید بیش از حد آیة الله منتظری بر «نهاد مجلس و دولت» در مسئولیتهای اصلی کشور و ترجیح آنان در تصمیم گیریهای مهم کشوری و لشکری بر تصمیم گیریهای مسئولان سه قوه، نیز مؤید نگاه جامع آیة الله منتظری به مقولهٔ قدرت بود.
آشکار است که گروهی اندک با میدان داری وزارت اطلاعات و محوریت «ری شهری و احمد خمینی» مجموعهٔ گزارشها و اطلاعات را به گونهای گزینش شده در اختیار رهبری وقت کشور گذاردهاند و شواهد و قرائنی را برای ایشان فراهم کردهاند که «اتهام طرفداری از منافقین» را به عنوان حقیقتی اثبات شده قرار دهند و از حساسیتهای حاکم و محکوم در مورد این قضیه (یکی در مورد تند روی و خشونت ورزی مسئولان و دیگری در مورد حمایت از مخالفان) کاملا مطلع بودند و میدانستند که حساسیتهای متضاد این دو نفر، میتواند «جایگاهی مناسب» برای سرمایه گزاری و اختلاف افکنی باشد.
به گمان من، موضعگیری آیة الله منتظری در مورد اعدامهای سال ۱۳۶۷ نه تنها دفاع جدی از حیثیت نظام و رهبری کشور بود که تنها اقدام جدی برای جلوگیری از «سقوط کشور و نظام در دام خشونت طلبی و خون ریزیهای نامشروع و غیر منطقی» بود و همهٔ کسانی که در آن فجایع دست داشتند یا از آن دفاع کردند، در پیشگاه خدا و ملت ایران و داغدیدگان آن فاجعه، مسئولاند.
چهارم؛ در مورد «مهدی هاشمی» (که فردی خشونت طلب و اقتدارگرا و سست عنصر بود) اشکال اساسی آیة الله منتظری به «واگذاری رسیدگی به پروندههای قضائی به وزارت اطلاعات» بود. اساسا کار قضائی در محیطهای باز و قابل دسترسی باید انجام گیرد و کار وزارت اطلاعات به گونهٔ مخفی و در محیطهای بسته و دور از چشم دیگران انجام میگیرد. بنا بر این، واگذاری امور قضائی و بازپرسیها به دستگاه امنیتی و اطلاعاتی، بر خلاف روش قضائی قانونی و شرعی است.
ایشان تاکید میکند که؛ «رسیدگی به پروندهٔ وی باید در دستگاه قضائی و با درخواست شاکی خصوصی باشد».
به کتاب «خاطرات سیاسی» آقای ری شهری (چاپ اول، که سراسر آن به همین مطلب اختصاص یافته است) مراجعه کنید تا اقاریر آقای ری شهری در مورد «تعزیر» (یا شکنجه) مهدی هاشمی برای گرفتن «اقاریر» بر علیه آیة الله منتظری، دفتر و مدارس تحت نظر ایشان و سایر فعالیتهای او را مشاهده کنید.
این در حالی است که طبق روایات صحیحه و اجماع فقهای شیعه و سنی، اقاریر ناشی از؛ «تهدید، تجرید و در محیطهایی چون زندان» در حق فرد اقرار کننده مشروع و مسموع نیست (تا چه رسد به اظهاراتی که علیه دیگران باشد) و در این پرونده، اظهارات مهدی هاشمی علیه آیة الله منتظری را از تلویزیون پخش کردند، در حالی که آیة الله منتظری رسما آن را تکذیب کرده و میکند.
آقای خامنهای پس از پخش این مصاحبهٔ تلویزیونی (سال ۱۳۶۵)، در نماز جمعهٔ تهران با تجلیل از آیة الله منتظری، رسما اعلام کرد که؛ «نه ما و نه هیچکس اظهارات یک فرد فاسق را بر علیه ایشان قبول نمیکند». آیا ایشان تا امروز نیز بر همین رأی خود باقی مانده است؟!!
این همان چیزی بود که از آغاز رسیدگی به پروندهٔ مهدی هاشمی مورد نظر آقایان بود. در نامهٔ اولیهای که آقای ری شهری برای آیة الله خمینی نوشته است، رسما به هشت مورد از اتهامات مهدی هاشمی اشاره میکند که مهمترین آن عبارت است از؛ «رسیدگی به توطئهای بزرگ علیه نظام و امام» که در متن نامهٔ دوم ایشان (که از صدا و سیما پخش شد) فقط به هفت مورد از اتهامات و با حذف این اتهام اخیر (توطئه علیه نظام و امام) اشاره شده بود.
درک آیة الله منتظری از واگذاری پرونده به وزارت اطلاعات (با توجه به نفوذ بیش از پیش احمد خمینی بر آن) و مطلع شدن ایشان از نامهٔ اولیه و حذف عمدی آن در نامهٔ منتشره در رادیو و تلویزیون، سوء ظن ایشان نسبت به این رسیدگی را برانگیخته و روز به روز بر صحت گمان ایشان میافزود.
پنجم؛ زمینه سازی افراد شروری چون «سعید امامی و باند او» در وزارت اطلاعات و قدرت طلبی برخی حسرت زدگان (که نهایتا محروم و مغبون ماندند و نامهٔ عمل خود را سیاه کردند)، حیثیت و اعتبار نظام و بزرگان انقلاب را مخدوش کرد. گرچه کمتر از ده سال پس از آن واقعهٔ عظیم و خسارت غیر قابل جبران، شرم ندامت بر چهرهٔ بسیاری نشست و برخی درخفا، به عذرخواهی رسیدند، ولی مگر خسارتهای بجا مانده (که متأسفانه هنوز نیز مکرر میشود) را میتوان تنها با عذرخواهی از محکوم، جبران کرد (هیهات). تنها راه آن اقرار علنی و عذرخواهی از ملت و اعادهٔ حیثیت خسارت دیدگان است و توبه و انابهای به سوی حق و حقیقت، تا لااقل خسارت آخرت را درپی نداشته باشد.
ث) از آغاز پیروزی انقلاب، گروهی در پی تسلط انحصار طلبانه بر نیروهای مسلح بودند. ارتش و سپاه و نیروهای انتظامی، بخاطر تکیه بر سلاح، قدرتی بالفعلاند که هدف اولیهٔ اقتدارگرایان و مستبدان بوده و هستند.
شعار «خدا، شاه، ملت» و «جان نثار شاهنشاه بودن ارتش و نیروهای مسلح» که فرهنگ استبدادی پیش از انقلاب را نمایش میداد، در ابتدای انقلاب از بین رفت و شعار «ارتش فدای ملت» جایگزین آن گردید.
چندی نگذشت که برخی انقلابیون اقتدار گرا و انحصار طلب، به خدمت گرفتن نیروهای مسلح را به نفع خود و دوستان خود، در دستور کار قرار دادند و با حضور حداکثری در مراکز نظامی و انتظامی، بنیان بازگشت به فرهنگ استبدادی پیشین را با مصداق جدید، بنا نهادند.
آقای خامنهای که از روزهای آغازین پیروزی انقلاب، علاقهٔ عجیبی به «نظامیگری» داشته و هم اکنون نیز دارد، پس از رسیدن به مقام رهبری کشور و تسلط کامل بر آن، در مقام «فرماندهی کل قوا» کار نیروهای مسلح را به آنجا رسانده است که در حضور ایشان، شعار «ارتش فدای رهبر» تکرار میشود و یا در مراسم رسمی نصب سردوشیها (
پیشنهاد میکنم شاهین خان مقاله وصیت به ملت ایران مرحوم احمد قابل را جهت دریافت پاسخ هدف جدال با خامنه ای را بخوانند با تشکر
nدر پاسخ اقای شهاهین عزیز که غیرتش اجازه نداد سکوت کند و البته قابل تقدیر و احترام است این چند خط از سخنان مرحوم قابل را به عنوان پاسخ بشنود
از پیامبر خدا (ص) نقل شده است که؛ «انصر اخاک ظالما او مظلوما=برادر خود را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یاری کن». یاران ایشان متعجبانه پرسیدند که؛ «ما میدانیم که باید مظلوم را یاری کنیم، ولی ظالم را چگونه یاری کنیم؟». ایشان پاسخ دادند؛ «بکفّه عن الظلم=با بازداشتن او از ستم».
فایدهٔ آشکار کردن ظلم ظالمان، که مانع از ستم بیشتر آنان شود، حقیقتا کمک رسانی به ستمگران است تا پروندهٔ دنیا و آخرت خود را بیش از آنچه هست، سیاه نکنند. سکوت در برابر ستمگری ظالمان، اگر منجر به تکرار ظلم و ستم گردد (که معمولا چنین است) یاری رساندن به ستمگری و شرکت در جرم است.
خدای سبحان تا آنجا به اهمیت این مطلب پرداخته است که «برای آشکار کردن ظلم و ستم، حق تند گویی و بهره بردن از واژگان ناپسند را برای ستمدیدگان، برسمیت شناخته است» (لایحب الله الجهر بالسوء من القول، إلاّ من ظلم).
یکی از آسانترین راهها و قانونیترین آنها، انتشار متونی مکتوب است که به شمارش آن ستمها بپردازد و برخی حقایق را آشکار کند. تکثیر نوشتههایی از این دست و رساندن آن به مخاطبان، اقدام سادهای است که مانع بزرگی بر سر راه ادامهٔ ستم ایجاد میکند.
اقای بازجو , اقای روحانی ,اقای شریعتمداری ,اقای جنتی,اقای سپاه ,اقای بسیج ,اقای استبداد]اقای دیکتاتور ,اقای متوهم ,اقای احمدی نزاد ,اقای نان دین خور , اقای مدعی ,اقای حکومت اسلامی اقای اخوند بعضا درغگو و ساکت در مقابل جنایت که یا زور میخواهی مردم به دین ناصبت مستبدت ایمان بیاورند بخوان , اقراء , سخن خداوند را که خطاب به پیامبرش می فرماید ولو شاء ربک لامن من فی الارض جمیعا افانت تکره الناس ان یکونوا مومنین
حضرت رضا(ع) [در پاسخ، روایت را که از پدران بزگوارش نقل كرده و] فرمود:
مسلمانان به پیامبر خدا(ص) گفتند: اگر مردمی را كه در تحت قدرت تو قرار دارند [و هم اكنون بر آنها حاكمیت داری] بر قبول اسلام وادار می ساختی، بی تردید تعداد ما بیشتر می شد و از دشمنانمان نیرومندتر می شدیم.
پیامبر(ص) [در واكنش به این پیشنهاد]فرمود: من [از سوی خود]در آنچه خداوند وحی نموده چیزی را وارد نمی سازم و من تكلیف كننده نیستم. خداوند بزرگ [برمن]این چنین نازل كرد: ای محمد «و اگر پروردگارت می خواست، همه آنان كه بر روی زمین اند، جملگی شان ایمان می آوردند.»
[یعنی اگر خدا می خواست كه مردم با زور و اجبار مؤمن شوند، می توانست آنان را به گونه ای بیافریند تا] در همین دنیا از سر ناچاری و ناگزیری (اجبار) ایمان بیاورند. همان گونه كه در جهان آخرت پس از آنكه [حقایق را] مشاهده می كنند و عذاب را می بینند، ایمان می آورند [ولی چون ایمان آنان از روی اراده و اختیار نیست ، در نزد پروردگار هیچ ارزشی ندارد] و اگر من (خداوند) آنان را [بر خلاف اختیار و إراده شان] به ایمان وا می داشتم، سزاوار هیچ گونه پاداش و ستایشی از سوی من نبودند. امّا من از آنان می خواهم كه با اراده و اختیار و نه از روی اجبار و ناچاری ایمان بیاورند تا از سوی من شایسته نزدیكی (قرب)، كرامت، و زندگی جاودانه در بهشت ابدی قرار گیرند. [حال كه مشیّت من براین قرارگرفته است كه انسانها با انتخاب واختیار خود ایمان بیاورند] آیا تو [ای پیامبر] می خواهی مردم را[ بدون میل و اراده شان،] وادار نمایی تا «مؤمن» باشند؟!»
سلام
ببخشید اما ممنون یعنی چاکرتون میشیم جواب بدین ندادین هم مهم نیست چون
شاید جوابی نداشته باشین
هدفتون از جدال با اقای خامنه ای چیه/
می خواهید انقلاب بر پا کنید ؟؟؟؟؟؟؟واقعا با این جوانهای مفسد شبیه جک می مونه
می خواید پست های از دست رفته اصلاحات را باز گردانی کنید ؟؟؟؟؟؟؟شاید
این هدف جنبش سبز باشه چون هم به انقلاب بی میلید هم سازش کارید
فقط سوالی که می مونه در دعوای چپ ها و راست ها چه سودی به مملکت می رسه
——————–
امریکا هیچ غلطی نمی کنه هم جوک اقای خمینی بوددددددددددددددددددددد
درسته میگن سیاست بی پدر و مادره اما دراین حد که بشه فیلم زندگی سگی
//فیلمی که هم میمیرن ////چه سودی داره
////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
احمدی نژاد هم که الان شه سوژه سایت کلمه و جرس و باافتخار تیتر خبرها شده
تا دیروز که دروغگو بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
در خیابان می رفتم که موتوری رد شد چادر دختری را ربود
خواستم برای رضاخان فاتحه بفرستم به مردونگیش اما یادم افتاد مسلمان دیگه نیستم
“”””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””
البته احتمالا این حرفا رو نمی خونید
شما اقای نوریزاد با تمام تفاوت هایی که به دیگران دارید اما نقطه
اشتراکتان اعتقادتان به حکومت اسلامیست
//////////////////////
کمی از عاشورا و شباش بگم البته به نحوی که نشنیدید
دختران ارایش کرده میان خیابون پسرا فشن (مدل مویی)بساط ثواب بر پا میشه
و خواهری در اغوش برادرانی می رود
/////////////////////////////
در تظاهرات که یادتونه چه بساطی بود همه به محرم شدن؟؟؟؟؟
من سن زیادی ندارم به من هم ربط نداره این رژیم شیطانی چه بلایی سرش میاد
خامنهی باشه یا محمدرضا شاه اما یکی از یکی دیگه بدتره
استان سیستان و لرستان که اگه محو نشده باشن از روی نقشه ایران شبیه دوزخ
شدن زندگی کردن محاله انسانیت که بویی نداره
همسایه ای داریم معتاده خواهرشو به دوستانش می فروشه من اگه پول داشتم
خواهرشو می خریدم تا حداقل یک ساعتی که کنار منه ازاری بهش نرسه و طعم
برادری رو بچشه
اقای نوریزاد شک دارم تا اینجای مطلبی که براتون میل کردم بخونید اما می
نویسم شاید فکر کنید
منم از همین نسل
“مافیایی که به جوانان و نوجوانان مستعد ما تجاوز می کنند و برای سالهای آتی اخاذی شان از صحنه های تجاوزشان عکس و فیلم می گیرند.”
جناب اقای نوری زاد در مورد این گفتهتان میشه سندی ،اشارتی ، توضیحی …چه میدونم یکی چیزی که بیشتر قضیه رو اشکار کنه ارایه کنید؟واقعا افسرده شدم
حداقل وظیفه ما در مقابل خون شهدا و زنان و مردان و جوانانی که بخاطر شرف و عزت و دفاع از ما مردم در زندانها زیر شکنجه اند، اطلاع رسانیست.
دوباره محرم و سوءاستفاده این رژیم فاسد از ما مردم احمق و خرافاتی! تا کی؟ شاید تا جهنم!
عزاداری امام حسین یعنی پیروی و رفتن راه امام حسین، یعنی کمک به مردم فقیر و محتاج و آبرومند، یعنی قیام بر علیه ظلم و بیعدالتی، یعنی مبارزه بر علیه فساد و ریا و تظاهر، یعنی عدم پیروی از حاکمان و زمامداران فاسد و دزد و ظالم، یعنی از بین بردن دروغ و ریا و نفاق و … یعنی حمایت از مظلوم، یعنی کمک به همنوع از هر دین و آیین.
ما مردم همیشه باید عزاداری کنیم نه برا امام حسین بلکه برا خودمون! چون از زنان و مردانی که بخاطر ما الان تو زندانند و زیر شکنجه حمایت نکردیم، چون راه شهدای پاکی که راه حقیقی امام حسین را ادامه دادند و به خاطر ما مردم بیغیرت زیر شکنجه شهید شدند را ادامه ندادیم، هنوز خون پاک شهید ستار بهشتی رو کفن خشک نشده، آیا از خودمون پرسیدیم چکار کردیم؟ چه راهی دارم میریم؟ آیا برامون مهمه که مادرش چه شکلی داره تو این گرونی زندگی میکنه یا مادر و خواهرش هنوز تو اجازه خروج از خونه رو ندارند و تحت نظرند! و صدها نفر مظلوم و بیگناه دیگه که شاید گمنام باشند و کسی اون هارو نمیشناسه!
زن و مرد، مجرد و متاهل سرگرم شدیم به فساد و دزدی و دروغ و نفاق و تظاهرو غیبت و جاسوسی! کارمون شده از هر راهی که بتونیم پول در بیاریم و خوش باشیم و فقط به خودمون فکر کنیم!
آیا امام حسین هم همینطور بود؟ ولله ولله نه، پس خودتو گول نزن با یه عزاداری ظاهری!
تو کلمون کردند که خدا و امام حسین و حضرت فاطمه و پیغمبرخوشحال میشند و ثواب داره اگر:
مثل دلقک سیاه بپوشیم و تو سر و سینه بزنیم! بزور اشک بریزیم! ظاهرمونو بشکلی بگیریم که یعنی غم و مصیبت بزرگی داریم! تو سر و کله هم بزنیم که غذای نذری بگیریم! عوض اینکه به چند تا مستحق واقعی کمک کنیم پولامونو بریزیم تو یه ضریح باصطلاح امامزاده تا این مفسدین فی الارض باهاش تو اروپا و آمریکا و… خوش بگذرونند (کمک بلاعوض 13 میلیاردی حرومزاده واعظ طبسی به دوست دخترش در دبی) یا سالی حداقل یکبار بریم مکه و عتبات عالیات! تا چی؟ تا دشمن و استکبار جهانی ببینه ما چقدر به دین و مذهبمون اعتقاد داریم!!! اطمینان داشته باشید که این باصطلاح دشمن و استکبار جهانی که این آخوندا و مداحا 33 ساله تو مغز ما مردم احمق و خرافاتی کردند و همه بی لیاقتی و فساد و دزدیشونو تو سرش خراب میکنند چیزی نیست جز خرافه پرستی و مرده پرستی ما! ما مردم احمق میدونیم که تعداد امامزادهها در ايران طبق آماري كه در اول انقلاب گرفته شد، هزار و 500 عدد بوده، اما اين رقم روندي صعودي داشته و تا سال 90 بيش از هفت برابر شده است. اين امامزادهها از كجا و چگونه پيدا شدهاند؟ سالانه 300 امامزاده بعد از انقلاب در ايران كشف شدهاند! یعنی تا سال 90 تعداد 10 هزار و 615 امامزاده رسمي و مورد تاييد در هشت هزار و 51 بقعه کشف شدهاند!
هنوز نفهمیدیم که دشمن ما جهل و نادانی و اعتقادات خرافاتی ماست، دشمن ما بی تفاوتی و سکوت ماست که باعث شده روز به روز نه بلکه لحظه به لحظه فقیرتر و بدبخت تر بشیم، جان و مال و ناموسمونو از دست بدیم و فقط به فکر سیر کردن شکممون باشیم و زیر شکم البته همش با توجیهات اسلامی و قرآنی! خودمونو گول بزنیم که دین و اعتقاداتمونو داریم حفظ میکنیم!
همه چیزمون برخلاف دستور خدا و قرآنه پس چه انتظاری داریم خدا شر این حکومت فاسدو از سر ما کم کنه! پس بیخودی دعا نکنید.
ارتشی که باید حافظ جان و مال و ناموس مردم و این کشور باشه الان شده حافظ جان و مال و ناموس دشمنان مردم! کار نیروهای مسلح ما شده دست بوسی مراجع دنیا طلب فاسد و سایر مفسدان و متظاهرین بخاطر کسب مقام و ارتقاء! ننگ بر این ارتش و سپاه! ننگ بر این نیروهای باصطلاح مصلح ما! آهای ارتشی، سپاهی، نیروی انتظامی فراموش کردید هدف از این لباس مقدس نظامی چیه! هدف اونیه که تو قرآن اومده و خدا گفته یعنی دفاع از ما مردم بدبخت، دفاع از مردم بی پناه که برای یه لقمه نون مجبور نشه زن و بچه هاشو بفرسته تو خونه یا شرکت خصوصی فلان حاج آقا یا مداح یا سپاهی و اطلاعاتی و اقازاده هاشون! یعنی دفاع از اون کارگر بدبختی که به خاطر گرفتن حقش و چندین ماه حقوق ناچیز عقب افتادش اعتراض میکنه اونوقت تو نظامی بی غیرت با باتوم و گاز سمی به این مردم بی پناه حمله میکنید! بترسید از عذاب خدا و بدونید که وعده خدا بر حقه یعنی دفاع از مظلوم و انتقام از ظالم. آقای نظامی ازت سوال میشه چرا به مردم بی دفاع حمله کردی؟ چرا از اونها حمایت نکردی؟ چرا از مظلومین دفاع نکردید؟ چرا از عقلت استفاده نکردی؟ مگه نگاه نکردی که اونها بدنبال حقشون اومده بودند؟ مگه ندیدی که حاکمان و مسولان همه فاسد و دزد ومنافقند! هر دفاعی کنی فایده نداره! اونجاست که خداوند میگه “هیچ عذری قابل قبول نیست و جایگاهتان دوزخ است”.
از ما مردم خرافاتی هم میپرسند که چرا از عقلتون استفاده نکردید؟ چرا فکر نکردید؟ مگر با چشماتون فساد و دزدی و دروغ و ریا و نفاق را در مسولان و حکمرانان فاسد ندیدید؟ پس چرا باز از اونها پیروی کردید؟ چرا سکوت کردید؟ چرا بیتفاوت بودید؟ چرا از مظلومین دفاع نکردید؟ چرا از خونهای بیگناهان خونهاهی نکردید؟ چرا؟؟؟؟؟ هیچ جوابی نداریم بیدیم. اونجاست که خداوند میگه “هیچ عذری قابل قبول نیست و جایگاهتان دوزخ است”.
ترا بخدا فکر کنید هدف از قیام امام حسین چی بود؟ امام حسین متنفره از این دلقک بازی و سیاه بازیهای ما امت منافق، امام حسین بیزاره از اینکه ما همه با اسم اون خلاف دستوراتش عمل میکنیم! اون قیام کرد تا دین جدش رسول خدا رو زنده کنه، دینی که معاویه و یزید و … با اون از مردم احمق و نادان و خرافاتی اون زمان سوءاستفاده میکردند، همه پیشنماز بودند و مفسر قرآن و آمران به معروف و ناهیان از منکر! همه حج و طواف خانه خدا میکردند! ولی همه متظاهر و فاسد و دزد و دروغگو! خوردن مال مردم را حق خودشون و فامیل و طرفدارانشون میدونستند! مردمو و ناموسشونو برای خودشون حلال میدونستند! چیزی که خامنه ای همه را حق خواص خودش دونسته، امام حسین قیام کرد تا اینها رو از بین ببره پس نیازی به اشک و عزاداری ما مردم نادان و خرافاتی نداره. بشینیم برای خودمون گریه و عزاداری کنیم!
سخت نیست، یه کم فکر کنید، تو این دنیا همه چی تکرار میشه ولی ما نمیفهمیم، البته خودمونو به نفهمی میزنیم! یه عده بیسواد و دزد و فاسد و دروغگو و منافق بنام خدا و قران و پیامبر و امامان دارند جان و مال و ناموس و کشومونو غارت میکنند، از هر نیرنگ و حیله ای هم استفاده میکنند ولی همه ما میدونیم که اینها دزد و فاسد و ریاکارند! پس وقتشه تکونی بخوریم و بیدار بشیم و متحد بشیم و از هم حمایت کنیم و ریشه همشونو بکنیم.
در غیر اینصورت در پیشگاه خدا باید جواب بدیم!
میدونم شرایط زندگی خیلی سخته، برای هممون سخته، ولی ترا خدا اگه میخواید برا امام حسین واقعا” اشک بریزید و عزاداری کنید تو خونه هاتون اینکارو بکنید ترا خدا نرید تو این مراسم هایی که یه عده آخوند و مداح فاسد برا سوء استفاده از حضور ما مردم برگذار میکنند! معلوم نیست با کدوم پول حرومی خرج غذا و مراسمو میدند! لذت این لقمه حرومه که ما مردمو بیتفاوت و بیغیرت بار آورده! حرومخورای فاسدی که برا نیم ساعت مداحی یا سخنرانی از طرف هیاتهای رزمندگان اسلام وسایر مراکز دزد و فاسد 2-3 تا ماشین آزورو به ارزش بالای 100 میلیون میگیرند! (3 سال پیش حاج آقا مومنی در مشهد و و سعید حدادیان در تهران) هنوز نفهمیدیم که چرا همسرای بعضی از شهدای عزیزمون مثل شهید همت و شهید باکری از این مراکز فساد و علما و مداحای فاسد و دزد دوری میکنند.
خیلی حرف دارم، وقتی تو خیابونای تهرون میبینم دوباره این حکومت فاسد خوشحاله که محرم و صفر اومده و ما مردم احمق و خرافاتی مثل گوسفند و الاغ ریختیم تو خیابونا و حسینیه ها و … تو سر و مغزمون میزنیمو از این آخوندا و مداحای فاسد طلب التماس دعا میکنیم! حالم به هم میخوره.
نمیفهمیم همه زندگیمونو ازمون گرفتند و ما برای یه غذای مفتی (خودمونو گول میزنیم که غذای نذری!) از سر و کول هم بالا میریم و با هم درگیر میشیم!
ولله ولله این پولا حرامه، رفتن به این مجالس حرامه، هر چیزی که باعث بشه تا این حکومت فاسد ازش به نفع خودش سوءاستفاده کنه حرامه، هر چیزی که باعث بشه تا زندگی ما مردم نکبت و کثافت بشه حرامه، قبول نداری اون دنیا میبینیم.
اون دنیا ما مردم مجازات میشیم که چرا از عقلمون استفاده نکردیم؟ چرا کورکورانه تقلید و پیروی کردیم؟ بس نیست 33 سال نکبت و فساد و دزدی و ریا و فقر و …
هرچی تو این قرآن به عنوان گناه و نکبت اومده تو مملکت ما عادیه و شده عرف جامعه! این یعنی خدا داره آمادمون میکنه برا عذاب بزرگ! مثل مثالهایی که از اقوام لوط و صالح و …. زده.
اگه به این بازاری حرومخور بگند یه کمکی به یه بدبختی بکن ، تا مطمءن نشه که یه مورد برا عشق بازیشه اینکارو نمیکنه! تو بازار همه چیز ربا و حرومه حالا برا امام حسین از اون پول حروم عزاداری میکنند!
ولله ولله ولله اینها حرامه.
دوباره محرم و سوءاستفاده این رژیم فاسد از ما مردم احمق و خرافاتی!
اطمینان داشته باشید که با این راهی که داریم میریم نه دنیارو داریم نه آخرتو!
————————————————————————————-
سلام دوست گرامی
دراین نوشته ی شما موارد خوب ونافذی مطرح شده است. ایکاش این همه نکته های خوب را با ناسزا نمی آمیختید. سخنان رکیک، شأن و حجیت سخن را می کاهد. ناسزاها باعث اخم وطرد مخاطب می شوند. وماندگاری نوشته ی شما را مخدوش می کنند. گرچه یک مخاطب ممکن است ازناسزاهای شما به حسی از دل خنک شدگی دست یابد اما این حس ماندگاری ندارد وبسرعت فراموش می شود.
با احترام
صد افسوس . نمیدانم غیرت مردم ایران چرا این همه نم کشیده یا اصلا غیرتی نمانده . که با این همه ظلم و تحقیر و بدبختی هیچ اعتراضی نمی کنند . با یک گل هم که بهار نمیشود . ای لعنت به استبداد مذهبی که چطور مردم را خر کرده است . وبا گفتن چند حدیث و حسن گفت و حسین کشته شد . 33سال بر گرده این ملت خرافاتی و لا مذهب سوار شدند . نوشتم لا مذهب که اگر مذهبی واقعی بودیم این همه سال این همه نکبت و بیداد و توهین و وو را تحمل نمیکردیم . تا مردم ظلم پذیر نباشند . آخوند مفتخور و جلاد و دروغگو و زورگو نمیتوانست سواری بگیرید.
نوریزاد آزاده و عزیز و با شرف :
1- در تمام گفته ها و نوشته هایت ؛ همه صاحب منصبان این دیار آشفته را به نحوی مینوازی ؛ اما تو نیک میدانی که همه این جنایتها و خیانتها , در پایان به کجا ختم میشوند . چرا از آن راس که مادر همه آنها که گفتی است , بی تعارف نام نمیبری و ایا او نباید پیش از همه محاکمه شود ؟
2- در این نامه از مافیای فوتبال نام بردی ؛ اما نامفهوم بود
3- در آخرنامه قهقه مشهور شیطان را نگفتی که چیست .
پاينده باشي آزاده مرد امثال شما ها جاودانه تاريخ خواهيد ماند
محمد تو صدای خداوند هستی تو ثار اله هستی تو ایت خدا هستی و دلیل من از ایه بودنت این است که با شهادت ستار این مقتول بی گناه این کارگر بی کس و مظلوم تو فریادش را بیشتر از تمامی فرزندان علمای بی عمل ایات استبداد دین به دنیا فروشان ساکن قم و نجف و اصفهان و تبریز و مشهد رساندی امروز به همت سایت کلمه و دیگر سایتها و مومنینی صادق و منتظرشهادتی چون تو فریاد این مظلوم را از کنج زندان به گوش تاریخ رساندی مستبد خود محور خودکامه دیکتاتور متوهم باید منتظر پاسخگویی به سوالات امثال ستار در محضر خداوند باشد انجایی که ستار میگوید اقای رهبر مگر من کارگر بی کس چه گفتم,چکار میتوانستم انجام دهم , تو سپاه داری بسیج داری اطلاعات داری چماق بدست داری مراجع و توجیه گران ظلم داری و من تنها خداوند را داشتم گناهم چیست و الی این تذهبون ای اصولگرایان بی اصل حاکم , دزد ان انقلاب و اسلام
افرین بر تو محمد تو سخنگوی بسیاری از خانواده شهدا هستی سلام خدا بر تو ای صندید بسیجی زمان جنگ و برادر دو شهید بسیجی دفاع مقدس
باور کنید شیطان هم از این نامردان بیزار است ومبهوت جنایاتشان بنام خدا ودین ؟!چرا که شیطان رک وراست از دین خارج شدودارد بنی آدم را میفریبد ؟ولی اینان پینه بر پیشاتی بدتر از ابن ملجم وخوارج خون میریزند؟!
رهبر سرش گرم کارهای مهمتر است!
حالا یکی رو کشتن دیگه آسمون که به زمین نیومده!
ببخشید رهبری عزیز، خاطر مبارک که خدای ناکرده به قول علی لاریجانی مشوه! نشد؟!
سلام آقای نوری زاد
صورت ظاهراین نوشته شما بقول خودتان تلخ است اما من که عمری را درتحلیل مسائل سیاسی گذرانده ام ازاین نوشته شما جز امربه خیرونیکی ونهی اززشتی و دروغ برداشت نکردم. ازاین همه دلسوزی شما من درتعجبم. حکایت شما حکایت مردمان بی پناه ومستأصلی است که درگذشته های تاریخ ژاپن به درخانه اربابان وصاحب نفوذان ومقتدران می رفتند وخودشان را همانجا به ضرب یک چاقو یا شمشیری که با خود داشتند ازپا درمی آوردند. صرفا به این جهت که آن ارباب وآن شخص مقتدر حداقل بخاطرخون این فرد یک توجهی به حرف او بکند. من ازنوشته های شما این رسم ژاپنی ها را که هاراگیری نام دارد برداشت می کنم. شما دارید خودتان را برای این که اربابان ومقتدران حرفتان را گوش کنند ازپا درمی آورید. حرفی که حرف همه است وکسی نمی شنود. من به این دوراندیشی ها وازخودگذشتگی های شما هم غبطه می خورم وهم ازشما تشکرمی کنم. تشکرمن ازشما دردی ازتنهایی شما را دوا نمی کند اما خواستم بدانید ما تماشاگران بی تپش حداقل این که طرفدار شیوه درست شما هستیم. وطرفدار حرفهای خوبتان. کاش حاکمیت وهمین روحانیان قدرشما وسخنان شما را می دانستند
آقاي نوري زاد عزيز و گرانقدر
درود بر اين همه شجاعت و صداقت و وجدان بيدار شما
اشكم درآمد قلبم گرفت از اين همه ظلم و بي عدالتي نمي دانم غيرت مردم ما را چه شده ! ديگه بايد چه بلايي به سرمان بياورند تا بيدار شويم ! حتما بايد مورد حمله يك كشور خارجي قرار بگيريم و تاوان ندانم كاريهاي حاكمان را تا سر حد نابودي بديم ! نمي دانم شايد هم بخاطر اينكه كاردي كه به استخوان رسيده بر چسب اسلامي داره پس بهتره اول تكليف خودمان را با اسلام ساخته و پرداخته دين فروشان روشن كنيم !
آقای نوریزاد من خانواده روحانی هر روز ایمانم رو بیشتر از پیش از دست میدهم چون احساس میکنم شاید حساب و کتاب دنیایی و اخروی در کار نباشد که این آقایان آیت الله و حجت الاسلام به هیچ حرف و بحثی که در مورد حقوق مردم و خدا از قرآن و حدیث گفته اند در مرحله عمل پایبند نیستند و فقط عمل به مصلحت می کنند و شاید آن دنیا هم به این سختی نیست که می گویند و بندی و مطلبی وجود دارد که این دوستان با اشراف و دستیابی به آن ظلم کرده و انواع حقوق را ضایع می نمایند و شاید همه چیز فقط در این دنیاست به خدا اگر برادران سنی مذهب را ندیده بودم می گفتم این دین و کتاب آورده این نشانه های دروغین دین فعلی مان می باشد چون فقط با تمسک به این دین می توانند به راحتی آب خوردن حقوق مان را ضایع کرده و از ما بخواهند برای گذشتگان خودشان گریه نموده و بر مصائب حال و آینده برای اجر دنیال خیالی بعد از مرگ صبر کنیم.
آیا سخت است درک کنیم که در این روزها “دین افیون توده ها شده” و واقعا این سخن حکیمانه پر معنا و پرکاربرد به تمامی از سوی این آیات عظام دین به کرار استفاده میگردد و با قال الصادق و قال الباقر خود تنها برروی عمل منکر و خلاف خود سرپوش گذاشته و ما را از پیگیری ظلم ها در این دنیای فانی برای امثال ما بر هزر می دارند.
راستی در این وان افسای حسرتزای بی فردا به چه کسی مراجعه کنیم و به چه ریسمانی چنگ زنیم چون بر اساس تعالیم فکری مان هرکه بیشتر نماز خواند و عبادت کرد به خدا نزدیکتر میشود ولی چرا این دستور العمل ساده بر روی این آقایان اثری ندارد و مانعی برای سکوت و ظلمشان نیست شاید همه چیز همانگونه که حدس میزنیم دروغ باشد؟
به این همه مسولین نظام عرض میکنم انقدر شنیدم که اینجا و انجا جوانی یا پیری کشته شدن که حتی به خدا خود شک دارم که این دارن میکشن چرا تو سکوت کرده ای ایا هستی یا مثل مسولین /////
فروتنانه درخواست داریم با اطلاع رسانی و انتشار این اثر ما را یاری کنید.
http://www.youtube.com/watch?v=etkCyW0H10I
واقعا این فکر تمام ذهن مرا به خود مشغول کرده است که حضرات و مقامات عظما باید از این غصه ستار سر می گداشتند و می مردند که در دستگاه حکومت آنها و در زمانی که روحانی جماعت در جزء جزء حکومت تعیین تکلیف کن مردم شده است جوان رشید یک خانواده را می برند و جند روز بعد جنازه آش و لاش تحویل می دهند. واقعا خدا آتها را به حال خودشان رها کرده است. حتی دریغ از سخنی از جانب آقایان هاشمی و خاتمی که این سکوتشان آنان را شریک جرم می کند.
به امید آزادی ایران از چنگال این دین فروشان دنیا پرست!