سر تیتر خبرها
سخنی با استاد سروش (بقلم بهزاد مهرانی)

سخنی با استاد سروش (بقلم بهزاد مهرانی)

من با بسیاری از مومنان ِ حتا مخالف نظام اسلامی سخن گفته‌ام که بر این باورند که “کلام محمد” شما پایه‌های ایمان مردم را لرزانده است و ایمان‌شان را ملکوک ساخته است.

آن‌چه قصد نوشتنش کرده‌ام سخن گفتن با استادی است که بی‌شک بسیاری از جوانان مومن این دیار درک و فهمشان را از واژه‌های مبارکی چون آزادی، لیبرالیسم و سکولاریسم مرهون و مدیون اندیشه‌های او هستند. مومنانی که آموختند چگونه می‌توان هم دین‌دار بود و هم لیبرال و سکولار. از این‌رو به عنوان شاگردی که در مکتب و جریان عمیق و ریشه‌دار نواندیشی دینی بسیار آموخته‌ام با دکتر عبدالکریم سروش سخن می‌گویم.

بهزاد مهرانی

دکتر سروش در نوشته‌ی اخیر خود با عنوان “ که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش ” از دغدغه و واهمه‌ای سخن گفته است که هیچ مسلمان مومنی را از اندیشیدن و تفطن به آن گریز و گزیری نیست. هر مسلمان مومنی هم‌چون باورمند ِ به هر اندیشه و مسلک و مرام و ایدئولوژی‌ از تمسخر و طعن باور خویش می‌رنجد. آن‌چه در این میان متفاوت خواهد بود، نحوه‌ی مواجهه با این رنجش خاطر است. یکی مانند یک فقیه پشمینه‌پوش تندخو قلم به دست می‌گیرد و در چند جمله حکم به ارتداد و تکفیر می‌دهد و به بهانه‌ی حفظ بیضه‌ی اسلام، جان و مال و دودمان –به زعم خود- فرد موهن را بر باد می‌دهد و دل‌خوش و ایمان‌خوش که بی‌دادی را داد پاسخ داده است و کسی نیز چون دکتر سروش از موضعی بالا به هر دو سوی معامله نهیب می‌زند که حد بشناسند و پا از گلیم خویش بیرون نیاورند که “این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند”.

“رفتار پاره‌یی از منکران غربت گزیده ایرانی‌، اما، نشان می‌دهد که نه تنها دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموخته‌اند، بلکه در بی‌‌خبری و عقب‌ماندگی از قافله تاریخ وعقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخر‌شان باز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی و آشتی درآیند و دل اهل ایمان را به دست آورند و هم‌دلانه، کجی‌های اندیشه آنان را به غربال نقد و منطق بپالایند وبه دیالوگی متقارن روی خوش نشان دهند و خود را آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و خبث گفتن رو می‌‌آورند و از لذت موهوم آن بشاشت می‌‌اندوزند”.

آری استاد عزیز “نقد علمی البته صورت و سیرت دیگری دارد” اما آیا به راستی همه‌ی مومنان -که در باور شما، بر غیرمومنان و ملحدین* فرض است که ایمان‌شان را برنیاشوبند- در آکادمی‌های فلسفه‌ی دین و الهیات و کلام و بر سرسفره‌ی عارفان درس دین‌داری آموخته‌اند که بر ملحدان فریضه می‌دانید که با زبان “نقد موقر” و عالمانه به انتقاد از ایمان عوام بپردازند؟ آیا مومنان عوام محق هستند که به دین‌داری موروثی که بعضن با خرافات و جهل پهلو می‌زند -و در همه‌ی این سال‌ها بخشی از سوخت موتور سرکوب حاکمیت بوده است- پایبند باشند و از رسانه‌ها و جراید و معابر و منابر و مقابر به هر طریقی که می‌پسندند و با هر زبانی که می‌دانند سخن بگویند (البته به شرط غیرسیاسی بودن) اما ملحدان عوام که در باور شما پای درس فلسفه‌ی مارکس و هیوم و فویرباخ تلمذ نکرده‌اند از حق بیان کفرعوامانه‌ی خود با زبانی که می‌پسندند بی‌بهره‌اند؟

سینه‌ی شکافته‌ی احمد کسروی و در همین اواخر رافق تقی نشان می‌دهد که برخی مومنان بسیار زود رنجند و شیوه‌ی بیان مخالفان چندان مدخلیتی در رنجش اینان ندارد. ملحدان با هر زبان و به هر شیوه‌ای سخن بگویند این مومنان آزرده‌خاطر می‌شوند و برخی‌شان در بیان این رنجش، قلم به دست نمی‌گیرند بلکه صاحب قلم را قلع‌وقمع می‌کنند و گردنش را قلم.

از آن‌جاکه قرار نیست هر مومن مسلمانی پس از سال‌ها مطالعه و تحصیل علوم دینی به دین اسلام مشرف شود و تنها با گفتن شهادتین پا در وادی سلام می‌گذارد بر ملحدان نیز وظیفه نیست با نقدهای موقر و متین کانت و مارکس و هگل و فویرباخ آشنا باشند تا بتوانند اسلام ِ مسلمین را به نقد بکشند و سخن از موهوم بودن باورهای آنان بگویند.

من نیز در غیرت مسلمانی و مصلحت سیاسی با شما هم‌راه و هم‌نظر هستم. اما آیا آن کس که به اسلام و خدا باور ندارد و مقدسات من ِ مسلمان را مقدسات خود نمی‌داند باید در این غیرت‌ورزی با ما هم‌قدم باشد؟ آیا کسی که به درست یا غلط در این عالم هیچ امر مقدسی را سراغ ندارد باید پاس‌دار مقدسات من باشد؟ با درسی که در مکتب فکری شما آموخته‌ام گمان دارم که چنین باوری ندارید و تنها می‌گویید که نباید با زبان طعن و تمسخر سخن بگوید و آن‌چنان عمل کند که چینی نازک دل مومنان نشکند. پرسش من با توجه به تاریخ رنجش مومنان این است که ملحدان چگونه سخن بگویند که مومنان نرنجند؟ اگر ملحدی بر این باور باشد که نعوذبالله پیامبر گرامی اسلام به تعبیر قرآن و به نقل از معاندین، مجنون و یا ساحر و… بوده است و یا این‌که کودکی خردسال نمی‌تواند امام باشد و خیر و صلاح امتی را تعیین کند و یا این‌که احکام اسلام در باب زنان مانند تعدد زوجات و یا نکاح یک مرد پا به سن گذاشته با دختری نُه ساله غیرعادلانه است و آن‌گاه بخواهد نظر خود را با زبان کاریکاتور و فیلم و طنز وشعر و رمان بیان کند، چگونه تصویرگری باشد که مومنان نرنجند؟ اگر ملحدی بر این باور باشد که دین اسلام و پیام‌بر گرامی آن نعوذبالله اهل خشونت است و با شمشیر رشد کرده است و آنگاه بخواهد با زبان هنر آن را بیان کند، چگونه باور خود را ترسیم کند که رسم ادب در باور مومنان به جاآورده شده باشد؟ُ مگر قرآن کریم تمامی طعن و تمسخری که کافران بر این کتاب آسمانی و رسول گرامی اسلام می‌بستند را در کتاب مبین نیاورده است؟ مگر قرآن در پاسخ کفار آن‌ها را نادان و گاهی قابل قیاس با حیوانات نخوانده است؟

من با شما موافقت دارم که طعن و تمسخر باور مومنان به مصلحت سیاسی نیست و حتا یک کنش‌گر سیاسی غیر مومن بنا بر مصلحت نباید بی‌پروا ایمان مردم را نشانه رود اما مگر می‌توان از یک هنرمند خواست که مصلحت‌های سیاسی را هم‌چون یک کنش‌گر سیاسی هواره لحاظ کند؟ مگر این مصلحت‌سنجی‌های سیاسی را هیچ‌گاه پایانی متصور هست؟ تاریخ ما نشان داده که “شرایط حساس کنونی” همیشه وجود داشته و دارد و شاید خواهد داشت.

گفته‌اید: “آینده را نه به دست فقیهان کافرخوار می‌توانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمان‌خوار که رویه‌های زشت یک سکه‌ی منحوس‌اند: اسلام‌کشی یا کفرکشی”.

کاملن درست است. مگر قرار است که آینده‌ی ایران را به دست حاکمانی بسپاریم که خود یک طرف منازعه‌ی کفر و ایمان هستند؟ مگر قرارمان نیست که حکومت نسبت به دین‌داری و بی‌دینی ِ شهروندان بی‌طرف باشد؟ اگر این‌گونه باشد دیگر نه نگران مومنان کافرخوار خواهیم بود و نه دل‌نگران کافران مومن‌خوار. نکند فردا می‌خواهیم نبردی آغاز کنیم که گروهی در آن بخواهند در ِ شبکه‌های اطلاع‌رسانی کافران –به تعبیر شما تلویزیون‌های لس‌آنجلسی- را گِل بگیرند و گروهی دیگر ارتباطات مومنین را قطع کنند.

استاد عزیز! مدارا و تساهل تنها در احترام اهل تسنن به ائمه‌ی شیعه و احترام اهل تشیع به خلفای پیامبر خلاصه نمی‌شود. سال‌ها است که در ایران زنان، دگرباشان جنسی، بهاییان و ملحدان نه فقط از جانب حکومت که از جانب برخی مومنان در تنگنا و ستم قرار گرفته‌اند و تا سال‌ها صدایی از جریان نواندیشی دینی برنخاسته بود. از آن‌جا که سبک زندگی اکثریت قریب به اتفاق جریان نواندیشی دینی تفاوت چندانی با حاکمان جمهوری اسلامی نداشته است این جریان فکری توجه چندانی به ستمی که بر بسیاری از کسانی که سبک‌های متفاوت و بلکه متضاد را با آنچه نظام اسلامی و اسلام تبلیغ کرده است، برگزیده‌اند، نداشته است. لاجرم شاهد طغیانی هستیم که ستم‌دیدگان آغاز کرده‌اند. باور بفرمایید که این مسئله هیچ ربط وثیقی به داخل یا خارج کشور بودن ندارد. مومنان حق دارند و شایسته و فریضه است که ناراحتی و اعتراض خود را به ملحدینی که باورهای‌شان را تمسخر می‌کنند ابراز کنند. کاریکاتور در برابر کاریکاتور، شعر در برابر شعر، ترانه و آهنگ در برابر ترانه و آهنگ، فیلم در برابر فیلم، سخن در برابر سخن و من غیر از این راهی نمی‌شناسم.

اگر فردا و پس‌فردا رعدی خروشید و برقی درخشید و راه بازگشت آوارگان به وطن هم‌وار شد من راهی را برای بستن دهان دهنه‌ی جعبه‌ی جادویی ملحدان نمی‌شناسم. دشنام و توهین در نظام دموکراتیک آینده با شاکی خصوصی قطعن بار حقوقی خواهد داشت اما برخی مومنان نشان داده‌اند که مشکل‌شان تنها دشنام و تمسخر نیست. مگر شما دشنام داده‌اید که قدم در راه هم‌اکنون بی‌بازگشت غربت نهاده‌اید؟ من با بسیاری از مومنان ِ حتا مخالف نظام اسلامی سخن گفته‌ام که بر این باورند که “کلام محمد” شما پایه‌های ایمان مردم را لرزانده است و ایمان‌شان را ملکوک ساخته است.

مگر داماد شما پس از آزار و اذیتی که از جانب حکومت بر او رفته بود بانگ برنیاورد که “خدایی وجود ندارد”. بر شما که این رفته است بر ملحدان در همه‌ی این سال‌ها چه رفته است. بر آن هم‌جنس‌گرا، بر آن بهایی، بر آن زن چه رفته است؟

مگر در همین فضای مجازی و هم‌چنین تلویزیون‌هایی که به برکت پول نفت مردم در خارج و یا برای خارج‌نشینان راه‌اندازی شده از بام تا شام خرافات نمی‌پراکنند؟ کافران عوام که زبان هیوم و کانت نمی‌شناسند نیز شبکه‌هایی به راه انداخته‌اند که بعضن ایمان مردم را به سخره می‌گیرند. من هیچ راهی برای ساکت کردن‌شان نه در امروز و نه در آینده‌ی ایران نمی‌شناسم. تنها به احترام وافری که برای کتاب خدا و پیامبر گرامی اسلام قائلم، کنترل تلویزیون را به دست می‌گیرم و در غیرقابل شمارشْ شبکه‌هایی که به برکت تکنولوژی ایجاد شده، شبکه‌ی مورد علاقه‌ام را جست‌وجو می‌کنم و شک ندارم که حتمن آن را خواهم یافت.

استاد گرامی! از این‌که مصدع اوقات شریف شدم عذرخواهم. تمامی این سخنان را بگذارید به پای درس پس دادن شاگردی که شاید از پیامد‌های خواسته و یاناخواسته‌ی کلاس درس شما بوده باشد که اینگونه علاوه بر این‌که دغدغه و درد دین دارد دغدغه‌مند حق ناحق بودن و حتا حق تمسخر ملحدین است. من نیز چون شما باور دارم که شجره‌ی طیبه‌‌ای که به مجاهدت پیام‌بر گرامی اسلام و تاییدات الهی بالیده است با طعن طاعنان به تسخیر تمسخرکنندگان درنخواهد آمد. وعده‌ی خداوند دروغ نخواهد بود:

انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون

—————————————
* از این‌رو از کلمه‌ی ملحد در این نوشته استفاده کرده‌ام که گمان دارم مراد دکتر سروش از سکولارها همان ملحدین بوده باشد. چون تا آنجا که می‌دانم سکولاریسم خواهان تفکیک نهاد دین از دولت است و کلمه‌ی ملحد در این‌جا بهتر افاده‌ی معنا می‌کند.

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

3 نظر

  1. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺧﺪﻣﺖ اﻳﻦ ﻫﻤﻮﻃﻦ ﻋﺰﻳﺰ ﻛﻪ ﮔﻠﻪﻫﺎﻱ ﺭﻭ ﻣﻂﺮﺡ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺭاﺑﻂﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺳﺮﻭﺵ. در ﻧﺎﻣﻪ ﺷﻤا ﻣﺴاﻳﻞ ﺑﺮ ﺣﻘﻲ ﻋﻨﻮاﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎ اﻳﺮاﻧﻴﻴﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻣﺴﻠﻚ ﻳﺎ ﻣﺮاﻣﻲ ﺁﻥ ﺭا ﺷﺨﺼﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻩ اﻳﻢ . ﻣﻦ ﻗﺼﻪ ﺭا ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ اﻳﻦ ﺯاﻭﻳﻪ ﻣﻴﻨﮕﺮﻡ ﻓﻌﻼ اﻳﺮاﻥ و ﻣﻠﻴﻮﻧﻬﺎ اﻳﺮاﻧﻲ ﺩﺭ ﮔﺮﻭ ﺟﻤﺎﻋﺘﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻮﻣﻦ و ﺩﻳﻦﺩاﺭ ﻫﻢ ﻣﻴﻨﺎﻣﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ
    ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﮔﻮﺭﻳﻠﻬﺎي ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺠﺎﺭﻱﻳﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ اﺷﺎﺭﻩ ﺩاﺷﺘﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻫﺮ ﻫﺰﻳﻨﻪاﻱ ﺭا ﻛﻪ ﺻﻼﺡ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻠﺖ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩ ﺩاﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ و ﭼﻪ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ

     
  2. آفرین بر آقای “مرتضی” در دیدگاه بالا، و این هم نظر این قلم–در همان امتداد

    دوست گرامی آقای بهزاد مهرانی، با سلام و احترام، من از کلام استاد سروش این را درک نکردم که باید ملحدان را “ساکت کرد.” به عکس، وقتی ایشان به درستی تذکر میدهند که: “آینده را نه به دست فقیهان کافرخوار می‌توانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمان‌خوار که رویه‌های زشت یک سکه‌ی منحوس‌اند: اسلام‌کشی یا کفرکشی،” من در این “امر به معروف و نهی از منکر” دکتر سروش دعوتی به میانه روی، دوری از افراط و تفریط، و گفت و گو و تفاهم میبینم، نه تهدیدی به “ساکت” کردن حتی “ملحدان.”

    درک من از نقد شما این است که در نهایت این تفریط “اسلام ستیزی” کور را نتیجه اجتناب ناپذیر افراط کسانی میدانید که درک (ضد اسلامی/ماکیاولی) خودشان از “اسلام” را از طریق “النصر بالرعب” تحمیل میکنند؛ و در نتیجه فکر میکنم که شما میخواهید نوک پیکان سرزنش را به سوی این مسببین اسلام ستیزی در ایران برگردانید، چون “عوام” دین ستیز و فحاش (یعنی تفریطی) را قربانی افراط آنان میدانید، و بنا بر این از “ساکت” کردن آنان (در حال یا آینده دموکراتیک) در هراسید.

    با این مقدمه، نکته اینجاست که به گفته دکتر سروش (که خودتان هم آنرا ملاک درستی قرار داده اید) اگر این افراط و تفریط دو روی “زشت یک سکه‌ی منحوس‌اند،” پس آیا نباید هر دو طرف را به “معروف” اعتدال امر، و از “منکر” افراط/تفریط نهی کرد؟

    به عبارت دیگر، آیا نباید روح این گفته انگلیسی، که “برای [ادامه] یک رقص تانگو، دو رقصنده لازم است” را درک نمود، که به فارسی “عوامانه” خودمان میشود: “در دیگ بازه، حیای گربه کجا رفته؟” به هر حال، ممنون. سبز باشید–و التماس دعا.

    مجتبی آقامحمدی

     
  3. به نویسنده مطلب پیشنهاد می کنم یک بار دیگر مطلب دکتر سروش را بخواند آنچه را که این نویسنده محترم نقد کرده است حرف های خودش است که با برداشت عاریتی از متن نوشته آقای سروش به وی منتسب کرده است . به عبارت های زیر دقت کنید:
    گفته‌اید: “آینده را نه به دست فقیهان کافرخوار می‌توانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمان‌خوار که رویه‌های زشت یک سکه‌ی منحوس‌اند: اسلام‌کشی یا کفرکشی”.
    کاملن درست است. مگر قرار است که آینده‌ی ایران را به دست حاکمانی بسپاریم که خود یک طرف منازعه‌ی کفر و ایمان هستند؟ … خب سروش هم همین را گفته است منتها نویسنده محترم قالب آن را عوض کرده و ادامه می دهد که مگر قرارمان نیست که حکومت نسبت به دین‌داری و بی‌دینی ِ شهروندان بی‌طرف باشد؟ … خب این همان مفهوم عبارت دکتر سروش یعنی نه فقیهان کافر خوار و نه کافران مسلمان خوار است . لطفا نویسنده مطلب یک بار دیگر متن نوشته سروش را بخواند. اگر نسبت به نویسنده بدبین باشیم باید بگوییم خواسته است از قبل سروش نامی برای خود آوازه کند.

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

76 queries in 0828 seconds.