اشاره: این نوشته را از سایت “مترونوشت” برداشته ام. چه قلم روان و موجزی! نباید بوسیدش؟
محمد نوری زاد
پنج آبان نود و یک
بلندگو اعلام کرد: ایستگاه هفت تیر
مسافرها سوار شدند.
بلندگو اعلام کرد: ایستگاه بعد طالقانی
مسافرها آمدند پیاده شوند که درها بسته شد.
دو دقیقه بعد، بلندگو اعلام کرد: ایستگاه طالقانی
مسافرها پیاده شدند.
بلندگو اعلام کرد: ایستگاه بعد دروازه دولت
مسافرها آمدند سوار شوند که درها بسته شد.
دو دقیقه بعد بلندگو چیزی را اعلام کرد که مسافرها چون سوار نشده بودند، نشنیدند.
بلندگو اعلام کرده بود: ایستگاه دروازه دولت
مسافرها توی ایستگاه طالقانی منتظر متروی بعدی بودند.
بعد، بلندگو برای خودش اعلام کرده بود: ایستگاه بعد سعدی
مسافرها هنوز روی سکو ایستگاه طالقانی بودند که مترو رسیده بوده به ایستگاه سعدی و این را اعلام کرد.
حالا روی سکوی ایستگاه طالقانی مسافرهای زیاد جمع شده بودند.
این بار بلندگوی ایستگاه بود که صدایش درآمد: مسافرین عزیز لطفا تجمع نکنید.
مردی حدودا چهل ساله وسط جمعیت دستش را بالا برد و گفت: من تجمع نکردم آقا، فقط منتظرم.
مترویی که مسافرها را پیاده کرده بود حالا توی ایستگاه امام خمینی داشت پر از مسافر میشد.
از انتهای تونل تاریک، نوری تابید و مترویی بوق کشید و با سرعت از ایستگاه طالقانی عبور کرد.
مسافرهای روی سکو دست بلند کردند که یعنی مترو را وادار به توقف کنند.
زن جوانی وسط مسافرها گفت: مگر میخواهید تاکسی بگیرید که دست بلند میکنید.
پیرمردی عصایش را کنار پایش گذاشت و گفت: راست میگوید، مترو برای خودش شخصیت دارد آقا.
مرد چهل سالهای که همان اول فریاد زده بود من تجمع نکردم، عصای پیرمرد را برداشت.
پیراهنش را درآورد و سر عصا پیچید.
مرد چهل ساله از سکو پایین پرید و پیراهن را آتش زد.
بعد روی ریل به طرف تونل شروع کرد به دویدن.
مرد وارد تونل شده بود و بلندگوی ایستگاه داشت گلوی خودش را پاره میکرد: مسافر عزیز.. مسافر گرامی… لطفا… آقای محترم…
مترو همیشه برای من محیط کسل کننده ای بوده و هست. مردمانی با چهره های کسل و اخمو که ایستاده اند و گاهی به هم پرخاش میکنند. هنگام سوار و پیاده شدن هل می دهند و پای یکدیگر را لگد میکنند. نور مصنوعی لامپهای فلورسنت. دو دهانه تونل تاریک بی انتها و انتظار همیشه برای من افسرده کننده است.
برعکس خیابان با نور طبیعی خورشید. جنب و جوش مردم و ماشینها و درختهای کنار خیابان و … تصویر بهتری از زندگیست.
ولی چیزی که میخواهم بگویم اینست که نویسنده خیلی خوش ذوق بوده که از محیط سرد مترو داستان کوتاهی به این گرمی ساخته است.