سر تیتر خبرها
مطلبی از خیابان یک طرفه

مطلبی از خیابان یک طرفه

اشاره: من این مطلب را ازسایت “خیابان یکطرفه“برداشته ام. نویسنده ی فهیم این نوشته به عارضه ای اشاره کرده است که اتفاقاً حاکمیت های غیرپاسخگو سخت بدان محتاج اند وسخت برای رواج آن هزینه می کنند. دست وقلم فهیمانه ی این نویسنده ی جوان را می بوسم.

محمد نوری زاد

پنجم آبانماه سال نود و یک

 

مردم متحد هرگز شکست نمی‌خورند، مردم منفرد به‌گا می‌روند
نوشته‌شده توسط آرمین نیکنام در 22 اکتبر 2012

روزگاری مردم در خیابان‌های شیلی می‌خواندند:‌ «مردم متحد هرگز شکست نمی‌خورند» حالا وقت اینست که دست به دست هم بدهیم و بخوانیم: «مردم منفرد به‌گا می‌روند.»

روندی که از کتاب‌های تاریخ مربوط به پس از کودتای ۲۸ مرداد تا همین چند سال اخیر و سپس از طریق مشاهدات شخصی به دست می‌رسد، افت فاحش نوجوانان و جوانان هر دوره نسبت به اسلافشان را بیش از هر چیز باز می‌نمایاند. به مجرد کودتا، نیروهای اجتماعی به شدت دچار فروکاستگی شدند و جو سبک‌سرانه‌ی حیرت‌انگیزی حاکمیت یافت. البته دو استثنا بسیار عمده در این میان وجود دارد. اولی یکی دوسال انتهایی فرایند انقلاب در قالب رشد نیروهای جوان سیاسی و پربار شدن سازمان‌هایی مثل چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق و شاخه‌ی جوانان جبهه‌ی ملی؛ پس از آن جنگ تحمیلی با تمام سرداران و فرماندهان جوانی که جنگ را پیش بردند و البته نوجوانانی که شناسنامه‌هایشان را هم جعل می‌کردند تا بتوانند راه به جبهه‌ها پیدا کنند.

تمام شدن جنگ، سرآغاز سقوط نسل جوانی بود که هر نسل، بی‌آرمان تر از نسل‌های پیشین رشد می‌کردند و روزمرگی با تداوم نسل‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد. یک نگاه سرسری به ماها و پدرانمان که روزی جانشان را کف دست گذاشتند و پای آرمان‌هایشان ایستادند تا ظلم را از میان بردارند -ورای اینکه واقعا موفق شدند یا نه، ورای اینکه توانستند یا نه، اینجا فقط مهم داشتن آرمان و همچنین حرکت به سوی آن است- و ماهایی که روزمره و سرسری درسمان را خواندیم و سر کلاس نشستیم و کنکور و بعد دانشگاه و بعد هم یا ادامه‌ی تحصیل، یا مهاجرت، یا سربازی یا کار یا ازدواج یا شاید در بعضی موارد بیش تر از یک موردش را برگزیدیم؛ تا نوجوانانی که از قضا در همین فیسبوک هم می‌توانیم ببینیم، از هر پنج نفرشان سه نفر هستند که هفته‌ای یک آهنگ رپ منتشر می‌کنند و در آن‌ها حرف از پارتی‌هایی می‌زنند که شاید در ده سال آینده‌ی زندگیشان نتوانند راهی به آنها پیدا کنند و آن دو نفر دیگر هم در هر عکسی که می‌گیرند دست‌هایشان را به شکل عجیب و غریبی تاب داده‌اند و بلوزهای کلاهدار تا روی زانویشان پوشیده‌اند و هیچ نگاهی به اطرافشان نمی‌اندازند، خیالی برایشان نیست که دور و برشان چه می‌گذرد و چه قرار است برسرشان بیاید.

تمام بحث همین است. این که آرمان‌های انسان‌ها کاملا فردی شوند. تبدیل به آیفون پنج و آی‌پد و تلویزیون‌های ال سی دی و لپ‌تاپ‌های آی هفت و کیف‌های مارک‌دار شوند. اینکه انسان‌ها هر چه بیشتر و عمیق‌تر در خود فرو بیفتند. اینکه در اتوبوس‌ها و متروهای سرتاسر پر از سرنشین، هر کسی با هدستی در گوش‌هایش، موسیقی گوش کند، سرش را با همان ریتم تکان دهد و از دور و برش چیزی نشنود، حتی اگر کسی در اتوبوس خفه شد و جان داد، کسی صدایش را نشنود. اینکه مرزها معنایشان را جایی از دست بدهند که لویی ویتون چه در تورینو، چه در میلان و چه در پاریس دکور مغازه‌اش را به یک شکل بسازد. این که آیفون پنج، در لوس‌آنجلس و سیدنی و پکن و برلین در یک زمان عرضه شود. این که این صف‌ها هستند که آرمان‌ها را می‌سازند. این که بزرگترین آرمان‌ این باشد که صبح هر چه زودتر از خواب برخیزیم تا مبادا در صف روبروی اپل شاپ، یا فروشگاه لویی ویتون و جورجو آرمانی، در میانه‌های صف بمانیم و آن «کالا»یی که ما‌ه‌ها بود که رویایش را می‌پرداختیم به دستمان نرسد. اینکه «تمام» اهدافمان رو به این باشد که خودمان را ارضا کنیم و بر اطرافمان هر چه که آمد، آمد و هر چه که رفت، رفت…

تمام ماجرا همین هرچه کوچکتر شدن دنیای انسان‌هاست. تمام جریان اینست که اتحاد میان این ماهیچه‌های ارگانیک اجتماع سست و ناپایدار شود. روزگاری مردم در خیابان‌های شیلی می‌خواندند:‌ «مردم متحد هرگز شکست نمی‌خورند» حالا وقت اینست که دست به دست هم بدهیم و بخوانیم: «مردم منفرد به‌گا می‌روند.»

برای تماشای ویدئوی مربوط به این پست اینجا کلیک کنید.

لینک این مطلب در سایت خیابان یک طرفه

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

4 نظر

  1. شما بنظر اشتباهاتان را بارها تکرار می کنید! افزدون “نویسنده ی فهیم” برای چه بوده است؟؟! کم دیده اید کسانی که حرفشان با آنچه در درونشان می گذرد متفاوت است که باز بدون اندک شناختی کسی را فهیم می نامید!! برای من بسیار تعجب برانگیز است که اشتباه سالیان دراز خود را باز نیز تکرار می نمایید! کم دیده اید کسانیکه که سنگ به سینه می زنند اما واقعا مطلب چیز دیگری است! یا کم دیده اید کسانی که وقتی دستشان کوتاه است خوب و شیوا سخن می گویند و چون خود به جایگاهی برسند ایده ها را فراموش می کنند!
    من این موضوع را نقطه ضعف شما می دانم. و البته بماند که من با متن نیز موافق نیستم و آنرا از عدم شناخت دنیای کنونی و شرایط حاکم برآن و نیز علوم جدید جهان در ارتباط انسان ها، محصولات و غیره می دانم که خود مقاله ای جدا را می طلبد.

     
  2. یکی از عوامل این وضعیت این است که بعد از کودتای 28 مرداد و پی آمدهای آن ، روشنفکری در ایران به پایان خود رسید . از آن به بعد گروهی از تحصیل کردگان نگاهشان به شرق مارکسیست بود و اتوپیای وعده شده آن و گروهی نیز به غرب نظر داشتند و پیشرفتهای آن و حتی باقی ماندگان از منور الفکری دوران بعد مشروطه را هم به علت نوع نگاه و کند و کاوشان در میراٍث گذشتگان مورد تمسخر قرار میدادند . در کل نگاهشان به خارج از مرزها بود و در بهترین حالت نقل محفلشان سروده های اکتاویو پاز بود افاضات سارتر و کامو . از دور و بر خود هم غافل بودند و غمخوار گرسنگان بیافرا . بعد از انقلاب شکوهمند هم همه با هم پرتاب شدیم به هزار و چهار صد و اندی سال قبل و غرق در ادبیات برآمده از آن و روشنفکری هم شد ، غلط گیری انشایی که قشر حاکم می نوشت ،بدون هیچ حصر و استثنا . جوانان هم یا تبدیل شدند به گوشت دم توپ و یا رها به حال خود ، الا اقلیتی که خود می بالند و امید آینده ایرانند .

     
  3. با سلام : این دردی که امروز به جان جوانانمان افتاده یا بهتر بگویم “درد بی دردی “مطلوب و خواست حکومت است و مسلما” حکومت برای نیل بدین مقصود سیاست های خاص خود را داشته ! با یک نگاه گذرا به راحتی چند گروه از جوانان را می توان تشخیص داد :1-جوانانی که دوستمان آرمین در مقاله بالا بدانها اشاره کرد 2-جوانان بسیجی 3-جوانان معتاد. وجه مشترک هر سه گروه منفعل بودن و دور بودن و جا ماندن از چیزی بنام اندیشه است. برای حکومت های خود کامه چیزی مطلوب تر ولذت بخش تر از این نیست. در هر صورت جدای از این سه گروه…گروه چهارمی نیز وجود دارد که اگر مجال یابد چه بسا بتواند دیگر جوانان را نیز از انفعال به در آورد نمونه بارز آنهم جوانان آزاد اندیشی هستند که مخصوصا” بعد از انتخابات 88 فهم و شعور سیاسی خود را به نمایش گذاشتند آزادی و احترام به خواست ملت را مطالبه کردند و حکومت را به چالش کشیدند! امروز امید ملت ایران اینانند. خداوند حافظ و نگهدارشان باد!

     
  4. درود
    همیشه در کلاس درس دانشگاه تعجب میکردم چرا منی که یک مدرس نیم بند استخدامی هستم خودم را برای زدن حرفهای حق به خطر می اندازم و در مقابل دانشجویانی که خطر کمتری تهدیدشان میکرد هیچ همراهی با حرفهایم نمیکردند .
    با این نوشته جواب بیشتری برای این سوال یافتم . این اتفاق در 8 سال گذشته تشدید شده و مثلا در دوران اصلاحات اصلا به این شدت نبود .

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

79 queries in 0765 seconds.