سر تیتر خبرها
خاک ناقابلی که قابل شد (برای احمد قابل)

خاک ناقابلی که قابل شد (برای احمد قابل)

دریغ من از این نیست که انسان وارسته و فهیم و باسواد و اسلام شناس و مجتهد و جبهه رفته و زخم خورده ای چون احمد قابل چرا باید با تنی بیمار به زندان بی دلیل حاکمیت خشن ما بیفتد و کمی بعد در پایانه ای از زندگی فقیرانه اش روی در نقاب خاک کشد، و در نقطه ی مقابل فرد فحاش و بی سواد و عربده کشی چون سید احمد علم الهدی امام جمعه ی مشهد سال به سال بر سپیدی محاسن و غلظت ناسزاهای ناشی از عصبیت بیمارگونش بیفزاید و سید احمد خاتمی در مسیر کشف ناگفته هایی از کسالت علمی و بی ادبی مفرط خویش آسیمه سر شود و احمد جنتی با همه ی عمری که در گمگشتگی اش هدر داده، همچنان متقی و مبسوط الید و صاحب نفوذ باقی بماند؟ این بگویم و بگذرم: اگر همه ی علم و سواد و هیاهوی حوزوی این سه احمد حکومتی را برهم انبار کنند، به گرد پای علم و عقل آن خاک ناقابلی که قابل شد، نمی رسد. روحش شاد و خاک عقلانیتش بر سر من و این جماعت بی عقل.

محمد نوری زاد
دوم آبان ماه سال نود و یک

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

12 نظر

  1. درود وسلام بیکران ما بر دلیرمردانی چون قابل ها ومنتظری ها و هاله ها وتاج زاده ها،آنانی که با اهدای جان خود برای رهایی دین ووطن از چنگ دیکتاتورانی جون ////،احمد خاتمی و..تلاش کردندو می کنند،بی شک یاد بدن تب دار قابل وروح بزرگش که دیگر تاب تحمل این همه ظلم رانداشت و به سوی دوست پواز کنان عاشقانه شتافت هرگز از حافظه ی جمعی مردمان این سرزمین پاک نخواهد شد ویادش در قلب تک تک ما مسلمانان برای همیشه ماندگار خواهد بود.

     
  2. با درود بر مرد بزرگ و ازاده نوریزاد عزیم . اقای نوریزاد یادش بخیر ان روزی که در مشهد برای تشیع جنازه احمد قابل با من با ماشین دوستم از حرم به طرف بهشت رضا می رفتیم من شما را انرزی بی پایانی یافتم که همش از خودت نور متساعد می کردی و رو شنائی می پرا کندی در بهشت رضا هم دیدم که جوان ها چگونه دور بر شمع پروانه وار می چرخیدند و شما هم به ان ها انرزی می دادی

     
  3. سلام
    وقت به خیر
    بارها و بارها در فیلم هایتان متذکر مضمون اصل خوش زبانی بوده اید.اما متن مذکور فارغ از این اصل اخلاقی است.
    امیدوارم سعه صدرتان پذیرای این تذکر باشد.ممنون

     
  4. دوستدار احمد قابل

    جناب نوریزاد
    آیا فکر نمیکنیذ در دارویی که برای مداوا به زندانیان بیمار داده میشود سلولی سرطانی به بیمار تزریق شود چرا اینهمه مرگ در این مدت بعد از انتخابات اتفاق میافتد . یا دارویی که فرزند آیت اله منتظری در شبی که حال پدر بد شد از داروخانه میگیرند و به پدرشان میدهند باعث وخیمتر شدن حالشان میشود ناشی از نقشه وزارت اطلاعات باشد

    ……………………………

    سلام دوست گرامی
    گرچه ازهیولاهای وزارت اطلاعات هرکاری برمی آید(به قتلهای زنجیره ای وبه فیلمهای بازجویی ازهمسرسعید امامی توجه کنید) اما من بیش ازآنکه درگیر بیماری و سلامت زندانیان باشم به این فکرمی کنم که اساسا چرا باید پاک ترین فرزندان ما درزندان باشند وجانورانی درجای جای این سرزمین بلازده برمسند نشسته باشند؟ مثلا چرا بایدبرای یک وبلاگ نویس مثل حسین رونقی ملکی یا جوان پاکنهادی چون عماد بهاور ده سال پانزده سال زندان تحکم کنند ودزدانی چون رحیمی وصادق محصولی و هفت خط هایی چون محمد جهرمی وسرداران مافیایی چون رستم قاسمی وعتیقه هایی چون اردشیرلاریجانی صاحب میزواقتدار باشند؟ این درون مرا می خراشد.

    .

     
  5. محمد جانی که بر پیغام من پاسخ داده ای ، سلام
    من هم نمیدانم تو رفیق دزدی یا شریک قافله ولی بدان هنوز درونم کور سویی از روشنایی هست تا ظلمت عمالی حکومت نتواند بر من حاکم شود و گفتی خادم ملت ؟ نه ، آن هم لیاقت میخواهد ولی در کنار مردمی که قدر شناسند هستم نه همه ی مردم .
    قصدم آزار شما نیست و جسارت و گستاخی مرا به بلندا و وسعت تفکرتان عفو نمایید ، قدری تحمل کنید و بر من نیاشوبید .
    قابی را که دوست امروز شما و دشمن دیروز مردم قدر شناس که ترسیم کردند من هم به گونه ای ترسیم میکنم .
    در همان طبقه اول مردی به پسر کوچکی (جسارتاً محمد جان شما هستید ) شکلات میدهد و او را مراقبت میکند ، برای او داستانهای سلاطین رشید اسلام را میخواند و او را از خواندن و شنیدن حماسه های فردوسی و قهرمانان اساطیری منع میدارد که مرد جوان دیگری با سینی چای و خرما وارد اتاق میشود ، چای را زمین میگذارد با پسر کوچک قدر ی بازی میکند و کاغذی یا دست نوشته ای از مرد مهربان میگیرد و خارج میشود.
    در پشت بام همین خانه پدر شما ، مادر و برادر بزرگ شما مبهوت و بی دلیل منتظر و مضطرب . زن جوان به مرد کریهی که به فاصله اندکی از او روی صندلی لم داده ، التماس میکند پسر کوچکش را برایش بیاورند و مرد کریه پوزخند میزند ، همسر از زن میخواهد التماس او را نکند و سکوت کند چون میداند بی فایده است ، پسر جوان از او دلیل میپرسد . در همین موقع مرد با نامه ای در دست وارد پشت بام میشود و همراه مرد کریه استخوانهای پدر شما را خرد و مادر شما را سلاخی میکنند و برادر بزرگ شما در دم میکشند . 25 سال بعد همان مرد نامه بر ، شما را می بیند از شما برای آنچه که بر خانواده تان رفته طلب عفو میکند و میگوید من یک آبدارچی بیش نبودم و شما هم که او را فقط چای بدست دیده بودید میپذیرید و در آغوش میکشید . محمد جان خداوند خانواده عزیز شما را حفظ کند جسارت بنده را ببخشید خواستم از کمی نزدیکتر درد و رنج همین مردمی که خیلی سینه تان برایشان فراخ است ببینید و باور بفرمایید همینگونه و خیلی بدتر از این هم بر محمد ها رفته ست . آقای نوریزاد هم جسارت بنده را ببخشایند ، اما جان سخن اینست که آیا از نظر شما هرکس میتواند هر غلطی بکند و همینکه اوضاع را بر حزبش آشفته دید طلب بخشش کند و آمرزیده شود ؟ بنده جسارت و شجاعت آقای نوریزاد را مطلقاً منکر نیستم بلکه تحسین نیز میکنم اما سوالم اینست این شجاعت یکهو درون ایشان نزول اجلال فرمودند ؟ برای شما جای سوال نیست ؟ اگر از قبل هم اینهمه شجاعت داشتند ، اینهمه ظلم بی عدالتی ، قتلهای دهه 60 ، قتلهای فجیع زنجیره ای ، بی حرمت کردن خانواده ها و هزاران هزار دیگر نمی طلبید شجاعت ایشان تلنگری بخورد ؟ همین که به دختر خانمشان گفتند بالای چشمتان ابروست ، حس مردم دوستی و وطن پرستی ایشان غلیان نمود . دختران من و شما مگر ناموس نبودند ؟ محمد عزیز هر کسی باید تقاص گناهانش را به گونه ای دیگر پاسخ گوید نه با سخن پراکنی . من نظری در خصوص نامه 26 آقای نوریزاد نگاشته ام خواهشی دارم آن را مطالعه کنید ، گمان میکنم پاسخ شما را کاملتر میکند .
    محمد جان این قوقولی در دم واپسین روز ، قصدش بیدار کردن من و شما نیست چراکه صبحی و سحری به کار نیست حاکمی بی تاج گشته ست .
    حال اگر تو نمیدانی بدان و اگر دگر بار شکلاتی در دستت داده اند من آگاهات کردم و ای کاش میتوانستم خودم را مانند شما به ندانستنی خوشایند بیارایم .

    با چشم ها ز حیرت این صبح نابجای

    خشکیده بر دریچه خورشید چهار طاق

    بر تارک سپیده این روز پا به زای

    دستان بسته ام را آزاد کردم از زنجیرهای خواب

    فریاد بر کشیدم

    اینک چراغ معجزه مردم ، تشخیص نیم شب را از فجر

    در چشم های کور دلیتان سویی بجای اگر مانده است آنقدر

    تا از کیستان نرفته تماشا کنید خوب در آسمان شب پرواز آفتاب را

    با گوش های نا شنواییتان این طرفه بشنوید در نیم پرده شب آواز آفتاب را

    دیدیم ، گفتندخلق نیمی پرواز روشنش را اری

    نیمی به شادی از دل فریاد بر کشیدند با گوش جان شنیدیم آواز روشنش را

    باری من با دهانی حیرت گفتم

    ای یاوه یاوه یاوه! خلا یق مستید و منگ

    یا به تظاهر تزویر میکنید؟

    از شب هنوز مانده دو دانگی

    ور تائبید و پاک و مسلمان نماز را از چاوشان نیامده بانگی

    هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشتن خشمی شد

    این گول بین که روشنی آفتاب را از ما دلیل میطلبد

    “طوفان خنده ها”

    خورشید را گذاشته میخواهد با اتکا به ساعت شماته دار خویش

    بیچاره خلق را متقاعد کند که شب هنوز از نیمه نیز برنگذشته است

    “طوفان خنده ها”

    من درد در رگانم حسرت در استخوانم و چیزی نظیر آتش در جانم پیچید

    سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی

    خورشید جوشید از دو چشمم

    از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم

    آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود

    احساس واقعیتشان بود

    با نور و گرمیش مفهوم بی ریای رفاقت بود

    با تابناکیش مفهوم بی فریب صداقت بود

    ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادی هاشان

    حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند

    افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودندو اکنون

    با آفتاب گونه ای آنان را این گونه دل فریفته بودند

    ای کاش میتوانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند

    ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش

    بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را

    گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که

    خورشیدشان کجاست و باورم کنند

    ای کاش میتوانستم…

    احمد شاملو
    پاینده باشید

     
  6. “شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
    وقتی می‌خواند نمی شنیدم…
    وقتی دیدم که نبود…
    وقتی شنیدم که نخواند…!

    چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
    در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
    تشنه آتش باشی و نه آب …

    و چشمه که خشکید،
    چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
    و به هوا رفت،
    و آتش، کویر را تافت
    و در خود گداخت
    و از زمین آتش روئید
    و از آسمان بارید

    تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
    و بعد ِعمری گداختن
    از غم ِنبودن کسی که،
    تا بود،
    از غم نبودن تو می‌گداخت.” دکتر شریعتی

     
  7. بهزاد جان: نمیدانم کیستی واز کجایی ،از عمال حکومتی یا از خادمین مردم ،از سر صدق میگویی یا از بن مکر، قصدخدمت داری یا به سکوت کشاندن ته مانده ی صدا هایی که هر چه بودند وهر کاری کردند اکنون صادقانه با مال وجان و آبرو تمام قد در برابر ظلم ایستاده اند!!! آخه شک من بر تو اینست که نمی دانی یا خودت را زدی به ندانستن که امثال محمد نوری زاد هنوز مقرب درگاه بود که متحول شدند و به تمام آن مقام و جاه و مکنت وتقرب وپول و….دست رد زده و به جبران اشتباه خود شکنجه و فشار و تهمت های ناموسی و …را به جان خریده اند و بی باک و نستوه دست به عملیات استشهادی میزنند البته نمیخواهم بت سازی کنم چون ضمانتی نیست که همین فردا ایشان دوباره موضعشان تغییر نکند اما مهم اینست که اکنون ایشان کاری بس مهم ورسالتی بس خطیر را به عهده گرفته و باشجاعت تمام آنرا به جلو میبرند اما امثال من و تو حتی جرآت اینکه نام حقیقی خود را هم آشکار کنیم نداریم لذا ما مردم بسیار ممنون امثال آقای محمد نوریزاد و از صمیم قلب دعا گوی ایشان هستیم خدا نگهدار

     
  8. محمد جان اگر فاصله ی تو و رهبرت را عددی باشد فاصله ی مابین ما نیز اگر همان عدد نباشد اختلافش اندک است پس این حق هم بر من است که نامه ای بر شما بنویسم حتی بی پاسخ اما تفاوتی اینجاست که او مرشد توست و تو بر من هیچگونه امتیازی نداری چه بسا من بر تو .
    محمد گرامی
    از من
    از تفکرم
    از سخنانم
    از بودنم آزرده مباش ، من نه سمتی دارم نه سویی که خدا آگاه بر این است .
    دستم در جیبم و نگاهم بر آسمان است با امثال شما که دستت در جیب دیگران و نگاهت به جای خدا به مرشد است تفاوتی دارم ، داغ پیشانی من از شرم کوتاهی کردن در برابر مردم است و داغ پیشانی شما از ریا کاری .
    محمد جان روزگاری سفره ات رنگین بود و جیبت پر ، میخواهی رها شوی ، بال بگشایی روی در روی مردمت بایست و هر آنچه که با او کرده ای را بازگو و در پایان شهامت عذر خواهی و طلب بخشش که رحمت بی دریغ خدا در همین است .
    طلب بخشش از مردم به خاطر همراه شدنت با ظالم و ظلمی را که در حقشان روا داشته اید و سخنی به میان نیاوردید ، از خودت شروع کن و بگو چه کرده ای در پنهان با مردمت ، چگونه به پست و مقام رسیدی ؟ با کدام لیاقتت ؟ چگونه هنر را با سیاست پیوند زدی ؟ مفهوم زیبای اصولگرایی و زشت اصلاح طلبی را چه کسی برایت آشکار ساخت که آنگونه برایش جامه میدریدی و امروز به مفهومی واژگون ؟ چگونه به این مهم رسیدی زشتی آن عین زیبایی ست و زیبایی این دهشتناک ؟ دگرگونی به این حد ؟ حال دگر بار اگر جایی بر سر سفره بزرگان برایت باز کردند مفاهیم به این شدت باز هم واژگون میشود ؟
    راستی آقا محمد اصول زندگی به این شدت تغییر پذیرند !! یا این تغییر تناسبی با شغل و مقام و منزل و ماشین و جیب آدمها دارد ؟
    من نمیدانم ، پس آنگه که مردم را از کرده ات آگاهشان کردی منتظر باش تا تو را ببخشایند ، اگر از تقصیرت گذشتند که رستگار شدی و سپس همراهشان شو و نامه پراکنی کن در غیر اینصورت چون حلزونی به گوشه ای بخز و سرت را از شرم در لاکت فرو کن تا در خاموشی خلاص شوی همانگونه که در سی و سه گذشته سر در آخور مرشدت داشتی و بهره مند میگشتی و در برابر ظلم لال بودی ، و من در عجم آن زبان الکن چگونه اینگونه شد ؟
    فرصتی پدید آمدست داغ پیشانیت را عوض کن . گمان نمیکنی این هم لطف خداست ؟
    ارادتمند شما بهزاد

     
  9. ای کاش شهامت ربطی به شکم و جیب ما نداشت که هر گاه اینان تهی شدند او زنده شود
    ای کاش شهامت به خودی و غیر خودی تقسیم نمیشد که یکی شاه شود و دیگری گدا
    ای کاش شهامت در دروغ و نیرنگ و ریا نبود و فقط راستی رنگ شهامت به خود میگرفت.
    ای کاش شهامت را با لگد پاسخی بر دهان نبود و دروغ را ندای تکبیر.
    ای کاش شهامت را یابنده تر از زر مجستیم.
    ای کاش شهامت را در اشکهای زنانمان میدیدیم نه در عربده های مردان.
    ای کاش شهامت نامی دیگر در خود میگرفت که فاصله اش با شهادت تنها ” دت ” نباشد.
    ای کاش دیروز خیانت نبود تا امروز به شهامتی نیاز پدید افتد.
    ای کاش واژگان شهامت را دیروز در بامهای قاب دومت ترسیم میکردی نه خیانت.
    امروز دیگر شهامت ترسیمش چندشی در دل می افکند فقط خیانت آرام جان میدهد ، میگویی نه !!؟؟ از زنان خیابانی خیابانهای شهرت بپرس ، از نگاه آلوده ی مردان پیشانی داغ از سجده بر سجاده بپرس که تن زنان را چگونه درمی نوردد از خود فروشی زنان شوهرداری که شوهرشان را امثال تو معناد کرده اند بپرس ، از کودکانی که خیانت مادرشان را با نگاهی پرسشگرانه میبینند بپرس ، از جوانانی که بارها لیاقتشان در فیلم سازی برتر از تو و امثال تو بودند بپرس و مردانه باش و بگو چگونه جایشان را گرفتی … از من نپرس که حالم از شهامت تهوع آورت دگرگون میشود .
    ای کاش تو هم بمیری که از شر شهامت وب سایتت خلاص شویم که بسی دیر و دور جوینده ی شهامت شدی .
    ای کاش

     
  10. خدا نگهدارت جناب نوری زاد با این گفتار زیبا وبجا روح ان شهید مظلوم را شاد کردید وشاید به الام خانواده رنجدیده اش تسکینی !ونیز به مسببان شهادتش نیش قلمی ؟! تا بگاه رستخیز انتقام جبار منتقم را بچشند ! و با طنین بای ذنب قتلت؟ بسوزند بگناه سوزاندن دلهای سوخته ؟!

     
  11. با سلام بر آقای نوری زاد عزیز و آرزوی رحمت الهی برای استاد مسلم فقه و اخلاق آقای قابل عزیز…چند سال پیش در موضوعی قرآنی مشکلی جدی داشتم که بسیار غامض بود. با آن مرحوم تماس گرفتم.با گشاده روئی فایل بسیار غنی از مطالعات خود را برایم فرستاد که نوری بود در آن وادی تاریک..همیشه دعا گویش بودم. وقتی تحقیق خود در باره حجاب و حکم شرعیش را که بر مبنای مستحب بودن آن بود منتشر کرد به آزادگیش آفرین گفتم. دیدم نگاه”احمدقابل” چقدر قابلیت فقهی ما را رشد میدهد. دیدم اگر این آرا را مردم بدانند دیگر کسی به دختر بی حجاب انواع و اقسام تهمتها را نمی زند.بعد فهمیدم که ما ایرانیها در ابتدای کار عجب خبط بزرگی انجام دادیم که هیچگاه نپرسیدم که آقا این اسلام فقاهتی که شما میگوئید یعنی چی؟ فقه احمد قابل و منتطری است یا خاتمی و جنتی ؟..همین ندانستنها و همین تصورات خوب و در عین حال غلط از نیت رهبران روخانی امروز ما را به این بدبختی کشانده است که سرنوشت کشوری که برای استقلال قیام کرد در گرو این است که رامنی سر کار می آید یا اوباما و از ترس خوابش نبرد.کشوری شده ایم که نتانیاهو یکروز می گوید حمله میکنم دلار میشود4000 تومان و و قتی میگوید نمی کنم 1000 تومان پائئن می آید! اگر اوباما هم کمی لبخند بزند وضع بهتر میشود!!..میبینی استاد عزیز کارمان به کجا کشیده شده؟.. امروز در سایت بازتاب از یکی از چماقداران به نام سید حسن میر کاظمی یاد شده که 175 میلیارد از بانک کشاورزی برای سه کارخانه اش وام گرفته و یک ریال هم پس نداده..در این نظام الهی باید هم چنین باشد که این شخص بتواند احمد قابل را دستگیر و به زندان ببرد!..شما انتظار دیگری دارید؟.. شما ببینید که مرحوم مطهری ، به روایت استاد حکیمی، میروند پیش آقای خمینی و به ایشان در مورد حجاب اجباری اعتراض میکنند و میگوید که آقای منتظری و هم استاد حکیمی هم مخالفند و ایشان هم میگوید منظورم این نبود ،من حکم اسلام را گفتم که در اسلام اجباری است حال هر که می خواهد اجرا کند و یا نکند..ظاهرا ایشان یادش نبود که امروز بعنوان ولی فقیه وقتی اینرا بفرمایند تسمه از گرده زنان و دختران ما میکشند که این تازه بخشی از فاجعه است..قابل با این نظر مخالف بود و میگفت حجاب در بهترین حالتش مستحب است و ضمن استدلالهای عقلی و شرعی آرا بزرگانی چون مقدس اردبیلی و دیگران را هم در تائید حرف خود می آورد….چنین است که مطهری و منتظری و قابل باید بروند و این چماقداران و فحاشان بمانند و امروز که کار این مردم بخت برگشته را به این جا کشیده اند با هم شوی نامه نگاری در مورد اوین راه بیندازند..مرحوم آقای منتظری در کتاب خاطرات نقل میکرد که امام به اشان گفته بود که خوب می شود که اگر شهربانی کمی نواب صفوی را گوشمالی دهد تا انقدر به علما و مراجع اهانت نکند و ایشان دردمندانه شاهد بود که در انقلابی که آقای خمینی رهبری کرد به دست کسانی افتاد که آن مرحوم در طول عمرش یکبار هم از رهبرشان نام نبرد..مرحوم مهندس سحابی نیز خاطره جالبی از پاریس نقل میکرد که بسیار شنیدنی است.ایشان میگفت وقتی که آقای بهشتی در پاریس به آقای خمینی پیشنهاد داد که آقای خامنه ای هم در شورای انقلاب باشد ایشان با تعجب پرسیدند که او دیگر کیست؟ من که اورا نمی شناسم!!..همان که بعدا به عنوان شاگرد امام معروف شد و امروز مرکز کرامات است!!.. همان که در پیام نوروزی امسال از حذف یارانه ها به عنوان آس رهبری خود یاد کرد و امروز میشنود که ذوب شدگان ولایت هم این کار را خائنانه میدانند..همان که احمدی نژاد مشکوک را به جان و مال و آبرو و ناموس مردم مسلط کرد و امروز نمی داند که به مجلسیان بی شخصیت خود بگوید که بالاخره سئوال بکنند یا نه؟..آری بیانیه های قابل و نظرات سیاسی وی که در عین حال اعلامیه اخلاقی این مردم است تا اید در تاریخ این مردم باقی خواهد ماند..خدا رحمتش کند و به خانواده محترمش صبر عنایت فرماید

     
  12. آقای نوری زاده عمیقا و از عمیق‌ترین لایه‌های فکری و روحی خویش از شما سوالی داشتم و مایلم آنرا با تمام دقت و بر مبنای حقیقت پاسخ دهید؟

    چند درصد مطمئنید همه‌ی نامه‌هایتان به رهبری رسیده‌ است و ایشان خوانده‌اند
    چند درصد مطمئنید محتوایش تغییر داده نشده؟
    چقدر مطمئنید اطرافیان ایشان جلوی چنین نامه هایی را می‌گیرند یا نمیگیرند
    البته بنده طرفدار شخص یا حکومت یا حزب خاصی نیستم
    انسان تحلیل‌گری هستم و اصلا نمی‌توانم شخصیت رهبر را تحلیل کنم
    اینکه ایشان این نامه ها را میخوانند یا خیر در تحلیل شخصیت این شخص اثرگزار است بخاطر همین میخواهم بدانم شما خودتان چند درصد مطمئنی که نامه هایتان را ایشان خوانده اند
    اگر جوابی داشتید لطفا با مصداق بگویید
    ممنون

    ………………………………….

    سلام محمد امین گرامی
    من خبرندارم ایشان نوشته های مرا می خوانند یا خیر. وقتی یک نامه – که مخاطبش رهبراست – بصورت سرگشاده وعلنی منتشرمی شود، آن مخاطب اصلی – رهبر- می شود یکی ازهزاران مخاطب آن نوشته. اگربخواند، دایره ی مخاطبان کامل می شود، اگرنخواند، ازشمارخوانندگان آن نوشته، یکی کم می شود. اگربخوانند حجت برایشان تمام می شود، اگرنخوانند این پرسش مطرح می شود که: چرا این رهبری که درموضوعات ریزکشوری دخول می کند وخود مدعی است که ازعمده ی خبرهای کشورمطلع است، ازانتشاراین نامه های پرسروصدا بی خبراست؟ من شخصا براین باورم که ایشان می خوانند. منتها پاسخ نمی دهند. انتشاریک پاسخ کوتاه ازجانب ایشان، کوهی ازپرسش ها ونقدها وچراها رابه سمت بیت رهبری سرازیرمی کند. پس سکوت بهترین شیوه است. شاید با این احتجاج که: جواب ابلهان خاموشی است!

    با احترام: نوری زاد.

     

بهزاد. ارسال پاسخ به لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

74 queries in 0960 seconds.