این پول نان ماست، که در ویرانه های دمشق در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز، دفن می شود.
پول نان ما . . . . . . . . .!!ا
زنی در خیابان
به یک قرص نان
خود را می فروشد
آن سوتر ک مردی
گرده نانی را
از دست عابری می رباید
ما گرسنه
در کوچه های غربت این شهر
پرسه می زنیم
و می دانیم
که دست های کثیفی
نان ما را
از سفره های مان ربوده است
این پول نان ماست ،
که در هزار توی دالان های پنهان
کیک زرد می شود
برای تزیین بساط بیداد !
پول نان ما ،
موشک هائی است
که به اسرائیل می رسد
زود تر از آنکه
آب و نان ،
به ” ورزقان ” و “اهر” برسد !
نگاه کن !
این پوکه های گلوله
این لاشه های تانک ،
پول نان ماست ،
که در خیابان های حمص ریخته است !
این پول نان ماست ،
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز
دفن می شود
این پول نان ماست ،
که در کوچه های حلب
پیش چشم جنازه ها
برای یک بازنده هزینه می شود
بازنده ای که قبل از بازی باخته بود !
پول نان ما ،
بذرهای دروغ و فساد است
که بر زمین پاشیده می شود
تا شاید برزگری خام اندیش
آرزوهای پوچ خود را
از آن درو کند
پول نان ما ،
هیزم هائیست که در هر سو
آتش می افروزد
و در آتش می سوزد
پول نان ما ،
تفنگ هائیست
که هدف های اشتباه را نشانه گرفته است
پول نان ما ،
پایگاه اتمی بوشهر است
که غبار یک عمر سفاهت حاکمان
بر آن نشسته است
پول نان ما ،
باج هایی است
که در جیب های چین و روسیه
ورم کرده است !
پول نان ما ،
مزد سردارانی است
که سرها را به دار می کنند
و لب ها را می دوزند ،
تا گرسنگان نفهمند گرسنگی تقصیر کیست !
پول نان ما ،
منبری است
که واعظی ابله بر آن نشسته است
و به ما می آموزد ،
گرسنگی تقصیر خداوند است
گرسنگی ،
بشارت ظهور یک منجی است !
و ما می دانیم
این تقصیر ماست
که ابلهی بر منبر نشسته است
این تقصیر ماست
که خیره سری بر مسند نشسته است
ما می دانیم ،
محصول بذرهای دروغ و تزویر
و خارهای ترس و سکوت
جز قحطی نیست
پول نان ما را قماربازان ،
در قمارخانه های سیاست و قدرت
باخته اند
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی ،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و ما زنده ،
زیر آوارهای آن می مانیم
هان !ا
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند
آن روز نان ملت ايران ربوده شد
كان تازيان ِ عاشق شهوت بيامدند
وآن روز پول ما همه يغما برفت كه
ديندار ها به مسند قدرت برآمدند
آن روز هستي ما همه تاراج كشد كه آن
/////
آن روز خانه به غارت برفت كه
دانا برفت و جايگه اش ايمانيان گرفت
گويا نخوانده اي تو زتاريخ ملتت
گويا نرفته اي پي تحقيق ذلتت
توغرق گشته اي به حديث و مجيزها
گم كرده اي تو علت ايجاد چيزها
گويا نخوانده اي تو زتاريخ يك دوسطر
يا آنكه خير عرب خوانده اي نه شر
تاريخ را بخوان نه ورق پاره ي مجيز
قديس ها همه دارند تيغ تيز
بس كن صديق ، صادق و آزاده باش و حال
شمشير كلك پژوهش بگير و خيز
گويا ترين و شيوا ترين شعرى كه نشانى پول نان ما را ميدهد.
من هم برای شما متاسفم جنابِ غیر محترم و بی درک و فهمی که خود، خود را شاعر نامیده اید ! . شمایان همین شرایط موجود هم از سرتان زیاد است ! …
البته برای شمایانی که برای نان و آب آمده اید باید هم که این دغدغه ها بیداد کند…
عزیز من دنیا عشرتکده و آخور نیست و ما به رسم تن پروری نیامده ایم که به عشق نان خوب باشیم و سر به راه و از غم نان دزد باشیم و خونریز
وسیع باید شد
از این قفس اگر رهیدن می خواهی
واقعاً براتون متأسفم خانم وسمقی، شاعری بینش می خواهد که خدا به شما نبخشیده. دعا کنید عاقبت به خیر شوید
خواهر گرامی ام، شعر شما ندایه یک ملت است که در کوی و برزن وطن خویش سلاخی میشود…..
در ادامه شعری از شاعره ی شهیر ایران زمین پروین اعتصامی به حضورتان تقدیم میکتم:
روزی گــذشــت پــادشـهـی از گــذرگـهـی فریاد شوق بر سـر هـر کوی و بـام خـاست
پرسید زان میـانـه یـکـی کـودکـی یـتـیـم کاین تابناک چیست که بر فرق پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که مـتـاعی گـرانـبـهـاسـت
نزدیک رفــت پـیرزنـی گـوژ پشت و گفت این اشک دیده ی مـن و خـون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبـانی فریفته است این گرگ سالهاست که با گله آشنـاسـت
آن پارسا که ده خرد و ملـک، رهـزن اسـت آن پادشـا کـه مـال رعیـت خـورد گداسـت
بـر قـطـرهی سرشـک یتیمـان نظـاره کـن تا بنـگـری کـه روشنـی گـوهـر از کـجـاست
پرویـن به کجروان، سخن از راستی چه سود کو آنچنان دلی کـه نـرنـجـد ز حـرف راسـت….