سر تیتر خبرها
نامه سرگشاده جمعی از طلاب و دانشجویان افغانستانی به آقای دکتر عبدالکریم سروش؛

نامه سرگشاده جمعی از طلاب و دانشجویان افغانستانی به آقای دکتر عبدالکریم سروش؛

اشاره:

چندی پیش نامه ای که مخاطبش استاد گرانقدرجناب دکترسروش عزیز بود به دستم رسید تا آن را در سایت خود منتشرکنم. نویسندگان نامه درانتهای نوشته ی خود متذکرشده بودند که نامه ی خود را به دیگررسانه ها وسایت ها نیز ارسال خواهند کرد. درآن ایام مشکلاتی برای سایت من پدید آمد که انتشار این نامه را ممکن نساخت. زمان که گذشت یک روز به سراغ نامه رفتم. دیدم درسایت یا رسانه ای منتشرنشده. آن را برای چندمین بار خواندم. ادب جاری درنامه  مرا برآن داشت که ضمن ستایش ازنویسندگان آن، نسبت به انتشارآن اقدام کنم. باورم براین است که گمشده ی این سالهای پس ازانقلاب ما همین ادب بوده است. اگرمؤدب بودیم، هرگز دست به اموال مردم نمی بردیم. خون بی گناهان برزمین نمی ریختیم. به مردم دروغ نمی گفتیم. وجهل را بجای علم برنمی کشیدیم. مخاطب این نامه علاوه بر جناب سروش گرامی، همه ی فرهیختگان ایران زمین وهمه ی ما نیز هستیم. ازپدیدآورندگان این نامه که ضمن بیان نقد خویش، حرمت قلم وپرسش عالمانه را پاس داشته اند سپاس دارم. اگر پاسخی ازجانب استاد به دستم برسد با افتخار آن را منعکس خواهم کرد.

محمد نوری زاد – سی ویک شهریور سال نودویک

………………………………………………………..

واما اصل نامه:

 اندیش ور گرانمایه ایرانی، دانش فر فرزانه جناب آقای استاد عبدالکریم سروش،

همنوا با پیام سلام و سلامتی فرشتگان در این اوقات فرخنده، دهه پایانی ماه مبارک رمضان، بر ساکنان کره زمین، سلام گرم خویش را به شما فرزانه خاک نشین تقدیم می داریم. ذات پاک ذوالجلال را با ابتهال میخوانیم که بهترین سرنوشت را برای جمیع خلق خویش رقم زند. نویسندگان این نامه کسانی اند که هرچند شما را از نزدیک ندیده اند، لیک انس شان با آثار جنابعالی اندک نیست!

لزومی ندارد که آشنایی با اندیشه های شما را در مراحل متطور زندگی علمی تان، در حوزه¬های فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه دین، معرفت دینی، فلسفه سیاست و اظهار نظرهای تان در باب سیاست، حکومت و الگوی جاری حکومت در جمهوری اسلامی ایران فهرست کنند تا قرینه ای بر صدق دعوی شان اقامه کرده باشند؛ وامداری خود با آثار عالمانه و افق گشای تان را هرگز پنهان نمی دارند؛ چه اینکه آشنایی، هم آوایی، همزبانی و همفکری دانشفران، دانشگران و دانش پژوهان افغان با آثار اندیشگران، دانشوران و خطیبان مولد ایرانی از فلسفی، قرائتی، مکارم شیرازی، تا سید محمد حسین طباطبایی، مرتضی مطهری، مصباح یزدی، و تا علی شریعتی، شخص حضرتعالی و دیگران به اندازه ای است که قطعا بخش عمده ای از محصلان و محققان ایرانی به این اندازه آشنایی ندارند!

این نگاشته نه در پی یافتن آوازه و نام است و نه درجستجوی نان، نه اجیر نهادی است و نه اسیر نامی، صد البته که اصراری بر اثبات این دعوی ندارد؛ فقط همین اندازه کافی است که زمان نگارش و انتشار آنرا دهه پایانی ماه مبارک رمضان و بازیهای المپیک لندن قرار داده است که بسیاری از افراد در حال و هوای شب های قدر و سپس عید و تماشای برنامه های ورزشی سپری می کنند. والله من وراء القصد. القاب و عناوین افراد را نیز حذف کرده ایم، تا از حجم بیشتر پرهیز کرده باشیم؛ اگر در ادامه، به لحاظ صوری با یک نثر نتراشیده و نخراشیده و به لحاظ محتوایی با فقر دلیل و دلایل علیل مواجه می شوید، معذورمان دارید؛ زیرا وارثان ویرانه ای هستیم که در آن قلم ها یخ بسته و ذهن ها کپک گرفته و زبان ها در بیان ریز و درشت حقایق به لکنت افتاده و ساختارها و ساختمان ها اغلب ویران شده است.

دسترسی به زبان شیوا و قلم رسا و نثر مسجع شما برای این جمع دیر، دور و دشوار می¬نماید. بر ویرانه های سی سال جنگ نامطلوب انتظار به شکوفه نشستن باغ ذهن و حلاوت زبان دور از مروت و انصاف است. در لحن نامه اگر گزندگی وجود داشت، آنرا نه به حساب نیت ناصاف نگارندگان، بلکه از پیامدهای نامیمون ستیز سترون مداوم دین و سکولاریزم در این دیار تلقی نمایید که به آتش هیچکدام از جریانات گرم نشده ایم، اما ثمره ی دود این ستیزه، دیدگان گریان و روان پریشان ساکنان این دیار است. ما یک روز با آرمان عدالتخواهی جبهه ی مارکسیستی، در قالب سیطره حزب خلق و پرچم رو به رو بوده ایم، روز دیگر لگام به دست سوارکاران ناشی، مجاهدان بازمانده از جهاد درون افتاد، تسمه از گرده مان کشیدند، در مصاف بینوایان پوست پلنگ پوشیدند و زالو سان خونمان را نیوشیدند؛ در حال نزار، نظاره¬گر پیری زودرس دولت نوپای مجاهدان و به قدرت رسیدن طالبان کرام! شدیم. روز دیگر طالبان نتراشیده و زشت روی کفن شدند، غرب و عرب، همسایه و همکاسه همگی حکم به مقبور شدنشان کردند و این بار با آرمان مقدس آزادی و دولت-های فخیمه آزادی خواه همپیاله شدیم.

حاصل این چهار دهه وحشت، بیش از هشت میلیون مهاجر در کشورهای مختلف ایران، پاکستان، قاره-های اروپا امریکا و استریلیا بوده است. از گذشته دور تاکنون هر روز نعش جوانان مان را دفن خاک می کنیم، به ویژه کنون که هر روز چشمی گریان و خاطری پریشان می شود: یا غرق شدگان کشتی های شکسته آبهای اندونزیا و استریلیا که به وطن باز می گردند یا انتحار و انفجار طالبان نامطلوب یا بمباران نیروهای بین المللی گلهایمان را پرپر می کنند یا آسیب دیدگان کارگاههای کوچک و بزرگ ایرانی و پاکستانی یا روانی های اردوگاه های کشورهای مقصد، یا رد مرز شدگان بیچاره ای که در پی لقمه نانی راهی دیارهای مهرورزان منطقه ای و بین المللی شده بودند، اینک به دیار بازگشته و از افسردگی روح و فشردگی گلو جان می-سپارند و هر روز، گاهمان چنین ناشاد بیگاه می شود.

قصه کوتاه هردم از این باغ بری می رسد و ما همچنان حراج رفتن عزت، منزلت، هویت، شوکت و شکوه خویش را تماشا می کنیم و تاراج رفتن سرمایه های اجتماعی خویش را به نظاره نشسته ایم. اگر یکی از اینها بود کفایت می کرد که نثر ما نه خندان که عبوس نماید، چه رسد که همه با هم جمعند، کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد! ما نیز مانند شما، بر این باوریم، اینکه معلل باشد یا مدلل، بزعم خود، آنرا مدلل می دانیم؛ هرچند برخی فیلسوفان آتئیست ایرانی مقیم جرمنی، آنرا دینخویی بنامند که “ایرانیان وپارسیان[و ازجمله افغانها] بسی بختیار بودند که آفتاب عنایت خداوندی و سحاب رحمت مصطفوی بر آنان سایۀ عزت افکند تا به شرف اسلام مشرّف شدند وردای ایمان بر تن کردند و جرعۀ معرفت از جام رسالت محمّد نوشیدند و کتاب و حکمت او را عزیز داشتند و در فهم و تفسیر آن به جان کوشیدندواسلام را ایرانی وایران را اسلامی کردند و چراغ فرهنگ فروخفتۀ خود را به مدد آن فروغی نو بخشیدند و با شکفتنی شگفت، هویتی و حقیقتی و جانی و جانانی تازه یافتند.

حاملان و خادمان و بانیان این فرهنگ پر فروغ نو آئین، نه چندان اند که نامشان به حصر و احصا در آید وآسمان علم و ادب ایران از فقیهان وشاعران و عالمان و عارفان و فیلسوفان و متکلّمان ومتفکّران و هنرمندان مسلمان، چنان پر ستاره است، که با خورشید روشن پهلو می زند”. نیک می دانیم که شما برخلاف برخی ایرانیان که دنبال مرده ریگ ناسیونالیسم نامیزان می گردند، افغانستان و ستاره های درخشان آسمان حکمت و ادب و فرزانگی اش را به لحاظ فرهنگی ایرانی و به لحاظ جغرافیای سیاسی کنونی، ساکن و تربیت یافته مشرق ایران جغرافیایی، یعنی افغانستان می خوانید و می نامید. نیک می دانید که امروز این چراغ مصطفوی شعاعی به پهنای تمام زیستگاه انسانی یافته است.

ما بازهم عقیده داریم که این بار این ایرانی(به معنای فرهنگی و نه صرفا جغرافیای) بود که این چراغ مصطفوی را بر شرار بولهبی بین المللی فراز کرد؛ سید جمال الدین بذر بیداری را در جامعه عربی افکند و امروز اعراب از تنگی لباس تجمد، تحجر، استبداد و استعمار بر قامتشان می نالند و هر روز یکی از شاهان و رئیسان مادام العمر را به زیر می کشند و این نهضت همچنان ادامه دارد: الشعب یرید اسقاط النظام… امروزه جهان بسی تحول یافته است؛ یکی، از زایش جغرافیای سیاسی سخن می گوید و دیگری از زایش و نوزایش معرفت، فرهنگ و تمدن انسانی. همگی دنیا را وارد شده در یک پیچ تاریخی سرنوشت ساز و گردنه دشوارگذر تلقی می کنند، اما هرکسی از ظن خود یار این تطور شده و به نفع خویش قرائت می کنند!

دینمداران از بیداری اسلامی و در نهایت بیداری انسانی و گردش و چرخش بشر به سمت دین، اخلاق و معنویت، و در مقابل، سکیولرها از حاکمیت ارزشهای عرفی، اینجایی و اکنونی سخن می گویند. این وسط، جمع کثیری از انسان ها مات و مبهوت، نظاره گر گردش دم و درم و قلم و قدم اربابان دو نگاه یاد شده می باشند. نگارندگان، خویشتن را در همین جمع پر تعداد انسانی تلقی می کنند و نسبت به سرشت و سرنوشت آدمی در روزگار کنونی دلنگران اند. این جمع هرچه باشد، یک دغدغه فکری، آرام و قرارشان را ربوده و آن آسیب دیدگی سپهر زندگانی است که از اخلاق و معنویت روز به روز تهی تر می شود. دیرزمانی است که انسان دوستان خداباور، از انسان ستیزی و انسان پرستی افراطیان تریبون دار می سوزند و می سازند و هردمی با دیده نمدار و دل غمدار از اسارت انسان در چنگال دیوهای شهوت، ثروت، شهرت و قدرت به ستوه می آیند.

نگارندگان این سیاهه، به فکر شکافتن سقف فلک و طرح نو در انداختن نیستند و می دانند که باد پیمایی و یاوه سرایی به سرای چشم های بیدار و روان های هوشیار راه ندارد. دعوی ایمان سخت است، اما می توانیم سودای مسلمان بودن در سر بپزیم. به همین دلیل، در پی فکر و سامانه برای جامعه اسلامی هستیم؛ ما نه همانند طالبان نامطلوب در پی بازسازی مناسبات دوران نزول قرآن و استقرار شریعت می گردیم و نه همانند گروهی از روشنفکران سکیولر از ایده امتناع تفکر در فرهنگ دینی جانبداری می کنیم.

ادعای ما اقتفای اثر احیاگران و تمدنگرایان خردمند و دینمدار است. ما این جریان را نه دینخو، بلکه دینخواه می¬خوانیم. هرچند سرچشمه یا دستکم سرشاخه هر دو نگاه را در دیار خویش برجسته می یابیم. سید جمال الدین افغان را سلسله جنبان احیاگری و از آنسو به تعبیر شما طالبان نامطلوب را ثمره تلخ شجره نامیمون تجمدگرایان تلقی می کنیم. سید جمال الدین افغان، محمد عبده سید روح الله خمینی، سید محمد باقر صدر، مرتضی مطهری و … را از اندیشگران و منادیان نیک این جریان می دانیم. (رضوان خدای برهمگان باد) با اصطلاح برساخته شما، یعنی روشنفکری دینی(فارغ از نزاع های مفهومی) نیز سر ستیز نداریم. تفسیر دین را از انحصار پوشش، خورش، آرایش و پیرایش خاص بیرون انگاشته و آنرا رام آشنایان با مبانی، معیارها و قواعد درست فهم ضابطه مند دین می دانیم؛ اقبال لاهوری، فضل الرحمن، علی شریعتی، حامد ابوزید، حسن حنفی، عابدجابری، محمد ارکون و شخص شما را سرمایه های اجتماعی جامه اسلامی در صد سال اخیر تلقی می کنیم و از تنگناهای وارده بر همه تان بدون مجامله متنفریم.

راقمان این سطور، از مدت ها پیش، به صورت موردی اندیشه ها، رویکردها و رهیافت های شما و ابوزید فقید را بازخوانی کردند. آنچه الازهر با او کرده بود و آنچه حوزه علمیه قم با شما انجام داده بود، هردو از نظر گذشت. برای منصفانه تر شدن داوری، زاویه دید شما دو تن و اثرات معرفتی و غیر معرفتی آثارتان نیز تبیین و تحلیل شد. در نهایت آنچه عاید گشت، نه شعفناک بلکه اسفناک بود. برخورد الازهر و شخصیت های امثال عبدالصبور شاهین را با ابوزید به نسبت ناروا یافتیم، اندیشه را با چماق ارتداد و جداکردن زن و شوی پاسخ نمی دهند! اما در مورد شما، از یک سو، برخورد لباس شخصی ها و تنگ نظری های برخی از روحانیون را تقبیح می کنیم،(هرچند همین برخوردها، تاحدودی سکوی ارتفاع شما بوده است) از سوی دیگر اگر ناراحت نشوید، به این نتیجه رسیدیم که اگر خشونت فیزیکی لباس شخصی های منتسب به انصار حزب الله، خارج از دایره مروت و به همین دلیل نکوهیدنی است، خشونت کلامی جنابعالی نیز کمی از آن ندارد.

 استاد معزز،جناب عالی در دو عرصه بسی کم حوصله ظاهر شده¬اید: در مواجه شدن با منتقدان و دیگری در نقد رفتارهای حاکمان و عالمان. تمام نامه های شما و نقدها و پاسخ به نقدهای تان در آثار علمی را مرور کردیم، اگر گزندگی زبان و قلم شما را در این باب مرور کنیم کسی را حوصله خواندن نیست. جالب اینجاست دقیقا همان طعن¬هایی که توسط شما به مارکسیست ها زده شده بود با لحن دیگر حواله منصب داران دیندار ایرانی می شود، اشتراک آنها را هرچه کردیم در نیافتیم.

از نامه های عتاب آلود شما به هاشمی، خاتمی، محمد یزدی و رهبری انقلاب، تا مرقومه های ستایش آمیزتان در سوگ سحابی ها و تا نامه هایی که همراه با برخی دیگر در ستایش از میرحسین موسوی، کروبی، فقیه فقید منتظری و دیگران نگاشته اید، همه و همه چیزهای خاصی را به مخاطب ناظر القا می کند. ما نه همانند یورگن هابرماس در پاسخ به گلایه فیلسوف ایرانی جرمنی مسکن، این لحن را به مشتاقی و مهجوری شما از دیار و منصب منتسب می کنیم و نه هم همانند دوستان و مریدان تان زبان به تحسین شما و طعن مخالفان می گشاییم. قامت مناعت طبع و حرارت درون و طراوت اندیشه تان را بسی رشیدتر از این پوستین ژنده می دانیم. اما به عنوان مسلمانان دردمند و حیران از این همه ترشرویی و تندخویی متقابل برخی از فقیهان و روشنفکران، منتقد هردو طایفه ایم.

ما از راه دشوار نهادینه شدن نقد در فرهنگ عبوس و تملق پرور و ناسزاگوی خویش به ستوه آمده ایم! هیچگاه نشد که بد نگوییم و میل به ناحق نکنیم، مشاهده نشد که جامه کسان سیه و دلق خویش ازرق نکرده باشیم. فرهنگ ما(جغرافیای فرهنگی ایران) میل به سیاه و سپید دیدن امور دارد. آنکه را دوست بدارد، عیبش را نیز هنر می بیند و زبان به تملق می گشاید و آنکه را خوش نداشته باشد، هنرش را نیز عیب بیند و پای از گلیم ادب، انصاف و تواضع عقلانی فراتر نهاده و وارد کویر توهین، تعصب، پیش داوری و سیاه نمایی می شود.

سوگمندانه معتقدیم ذهنیت جنابعالی از همین رسوبات خالی نمانده است. در نقد نقد قبض و بسط تئوریک شریعت، کلماتی که جوادی آملی،صادق لاریجانی، حسین غفاری، عطاء الله کریمی تا یوسفعلی میرشکاک را نواختند، این پندار را به مخاطبان القا میکنند که شما نیز به نحوی گرفتار کیش شخصیت هستید و علیرغم همنفس بودن تان با عرفان و معارف قدسی، نوعی عجب و خود ستایی و خود شگفتی بر شما احاطه دارد. نامه های تان به مشایخ و مراجع و رهبری انقلاب نیز، از منظر دیگر این تصویر را پررنگ می سازد. در افتادن تان با دانشفر نجیبی همانند سید حسین نصر و نویسندگان متینی همانند رضا داوری و دیگر حلقات شاگردان مرحوم فردید پرده دیگری را از شخصیت تان کنار می¬زند.

ستایش تان از فقیه فقید منتظری را بیشتر در همین اتمسفر می توان تفسیر کرد و گرنه اگر نبود اطرافیان ایشان که در حقیقت مریدان معرفتی جنابعالی بودند و هستند، امروز او را نیز با لقب غافل از قافله فقیهان نوازش می کردید. یوسف صانعی اگر همانند آن سخنرانی که در حین بازگشت سفیران اروپایی در چند سال پیش در ستایش از رهبری انقلاب داشت، ظاهر می شد، بی تردید کمتر از فقیه مورد نظر شما منزلت داشت. اما زاویه گیری او نسبت به رهبری و مبانی فکری حاکم بر حوزه علمیه او را به اردوگاه شما کشاند و کنون لب به ستایش ایشان می-گشایید. مصباح یزدی اگر به تشیید ارکان حکومت اسلامی نمی پرداخت، امروزه نه چراغ مرده، بلکه شمع آفتاب لقب می گرفت.

اینکه فقیهی سفیه خوانده شود و فقیه دیگرسعید، ریشه در همین نگاه و نگره دارد؛ از دوران دبیرستان، شما را در کنار آقای حداد عادل به عنوان دوقلوی خوش اندام و خوشفکر مولفان بینش دینی می ستودیم و تا امروز علیرغم این نگاه های پر از نفرت تان نسبت به مخالفان که شمشیر را از پشت بسته اید، امثال شما را سرمایه اجتماعی جامعه اسلامی می دانیم. استاد عزیز نه خاتمی، موسوی و کروبی فرشته اند و نه احمدی نژاد و برادران لاریجانی و… عفریته، چنانکه عکس ماجرا را نیز نمی پذیریم. اکبر گنجی، محسن کدیور، محسن مخملباف و مهاجرانی چه هنری بیش از دیگران دارند که امروز نزد شما عزیز، فرزانه، نازدانه و دردانه اند، جز اینکه ثناگوی شمایند و موقف نقد و نق، انتقاد و انتقام از حکومت را تواما دنبال می کنند. راستی از کلیات نامه تان به هتاکان به مقدسات و تکفیرگران مبتهج شدیم، اما بازهم لحن گزنده آن بر حیرت مان فزود!

ما همه بسترهای کافر پروری را قبول داریم، بسترهای روانی، اجتماعی و معرفتی با زیرشاخه های مختلف شان، همگی در کافرسازی توده های ناتوان از تفکیک دین با فهم دینی و عمل دینی نقش اساسی دارند. اجازه دهید اندکی از نقش نوشته های شما نیز در کافر سازی و کافر پروری سخن به میان آوریم. دسته بندی شما در اصناف دینداری و جانبداری تان از دینداری معرفت اندیش و تجربت اندیش، خربزه زیر بغل بسیاری از افراد گذاشت؛ اینان گمان بردند، یک شبه ره صد ساله را طی کرده اند، ضعف در مبانی، تعطیلی تعقل، کاهلی در عمل آنها را در گام های نخست به انسان های پرفیس و افاده بدل کرد و در نهایت گام به گام کل دینداری را به کناری نهادند، با ایده قبض و بسط معرفت دینی شما، اینان فهم فقیهان را نتراشیده و نخراشیده انگاشتند و از آن به فهم عارفان و فیلسوفان دل خوش داشتند؛ با بسط تجربه نبوی تان سودای پیامبری در سر پروراندند، خویشتن را عارفان سهیم در تجربه نبوی تلقی کردند؛ با صراط های مستقیم، به جای آنکه حقیقت را در حقیقت غرقه ببینند و همه را محظوظ از حقیقت بیانگارند، به سخره اسلام و تشیع همت گماشتند.

شما اگر از مطلق بودن حقیقت و نسبیت فهم آدمیان از آن سخن به میان آوردید و به حق، تقرب به آنرا گوشزد کردید، اینان از نبود حقیقتی سخن به میان آوردند و با عبور از ایده های شما با امثال دان کیوپیت همراه و همرأی شدند و از ناواقع گرایی در الهیات سر درآوردند. شما به کارتون کشان دانمارکی و فیلم-سازان هلندی تاختید و نام نامیرای محمد را یادشان انداختید، علی را در عدالت خواهی و حقگرایی بر صدر نشاندید، اما اینان دوران محمد و علی را سپری شده تلقی می کنند. همان مجموعه ای هموطن ما که خویشتن را روشنفکران دینی افغانستان لقب داده بودند و در دفاع از شما و خانواده تان اطلاعیه صادر کردند و از جفای منصب داران ایرانی به شما، ابرو در هم کشیدند که بر فرض صحت ما نیز از جفا و اجحاف متنفریم امروزه در ستیز با تعالیم متعالی یتیم نظر کرده حجاز گوی سبقت را از همگان ربوده اند.

راستی میان دینداری مطلوب شما با الگوی فکری فیلسوف آتئیست ایرانی مقیم جرمنی چه تفاوتی وجود دارد؟ او نیز اگر دین در حد یک امر شخصی فروکاسته شود، کاری به آن ندارد و چنین دینداری را دینخویی نمیخواند! راستی وقت جستارها و گفتارهای سنت و سکولاریسم تان را ملاحظه می کنیم، امیدوار می شویم، لیک وقتی تیغ تیز نقد منصفانه و غیر منصفانه تان را در مصاف حکومت دینی ملاحظه می کنیم، ذهن و زبان مان به کویر بی برگ و برکه ی خشک بدل می شود؛ افقی¬که بتوان به آن نوید داد و امید داشت در غبار و گرد سیاست ها و لشکرکشیهای قلمی و درمی و عملی موجود تیره و تار می نماید.

ندیم های قدیمی و صمیمی تان اکبر گنجی و آرش نراقی عصاره های دینداری معرفت اندیش شمایند، یکی تکیه گاه حکومت اسلامی را باور به وجود امام زمان انگاشته و آنرا منکر می شود و دیگری می خواهد روزنی به روشنایی برای زیست آدمی بگشاید، روایی همجنس بازی را مدلل می سازد. در جامعه اسلامی افغانستان، مستفیدان آثار شما، با استفاده از نسیم احساس آزادی، اصل دین را دارای تاریخ مصرف اعلام می کنند؛ علیرغم آنکه شما نزول دین را تاریخی، اما حضور آنرا فراتاریخی می دانید، اینان حضور فراتاریخی دین را افسانه و افسون تلقی می¬کنند؛ در فضای ذهنی اینان، دین دیگر منبع معرفت نیست، حداکثر با اغماض و ارفاق یک منبع هویت خوانده شده و نگاه شناسنامه ای به آن دارند.

استاد عزیز! یکی از گلایه های ما این است که در این چند سال، امور زندگی بر امت اسلامی بسی سخت و دشوار گذشت، هر روز دل بی شمار در گوشه و کنار این و آن دیار غمناک شد و دیده های فراوانی نمناک؛ اگر در ایران جفایی در حق کسی رفته باشد، منتظر واکنش به حق شما هستیم، دوست می داریم غم و نم فراوان باریده بر دل و دیده میلیون ها انسان در افغانستان، فلسطین، عراق، مصر، یمن، بحرین، عربستان، سوریه، میانمار و دیگر اقطار نیز از دیده بصیرتان دور نماند و همراه با دوستان بین المللی تان در تقبیح آن دم برآرید و قلم فرازید و قدم بردارید. فریاد در برابر کوتاهی در برابر وظیفه و دست درازی بی مورد منصب داران حکومت اسلامی، طبیعی ترین حق، بلکه بالاتر از آن وظیفه و تکلیف شماست؛ هرچند ممکن است تکلیف مداری، اصطلاح خوشایندی برای تان نباشد.

از آنطرف معتقدیم اگر کسی به جای ندیمان منتقد، از جلیسان منقاد خوشش بیاید، از این باب است که مرز انتقاد و انتقام و فاصله ساختن و سوزاندن کم شده است. در چنین فضایی، وقتی کسی، دوستانش اندک و دشمانش پرشمار باشد، و هنر دوستان تنها نشان دادن خار باشد و راه برون رفت تنک، باریک و تار نشان داده شود، قانون تنازع بقا حکم می¬کند که انسان جانب کسانی را بگیرد که با او از در ستیز در نیامده باشند؛ این طبیعی ترین پیام طبیعت و غلبه بشریت بر بشر است. چه بسا دوستان به ظاهر منقاد، ذهن سرکش و زبان رسا در شناخت و بیان ناملایمات داشته باشند که از دید ما پنهان باشد؛ این نیز طبیعی می نماید، هیچ عاقلی کودک نوپایی را در خیابان پر عبور و مرور تنها رها نمی کند تا راه رفتن یاد گیرد؛ ما انقلاب اسلامی را در رسیدن به آرمان ها و عملیاتی سازی اندیشه ها هنوز ابجد خوان ادبستان می دانیم که در برابر دزدان با چراغ ماتریالیست و ناسوتی گر بین المللی نیازمند مساعدت فکری به دور از کینه توزی و فرصت سوزی است.

پناه بردن به امنیتی ساختن عرصه اجتماعی، تا حدودی در همین فضا قابل تفسیر است؛ اگر نخبگان سیاسی و فرهنگی، مطالبات شان را نه در قالب های متعارف و مدنی، بلکه در هیاهوها و فشار غیر متعارف از سوی توده مردم دنبال نمایند، راه مقابله درست با آن از نظر شما کدام است؟ چه تفاوتی از نظر شما میان به تعبیر شما قوم آدمی خوار لرستان و گروه فشار لباس شخصی هر شهرستان با سبزپوشان تهرانی وجود دارد؟ رویه غلط، از هر کسی باشد، غلط است، یک بام و دو هوا چرا؟ استاد ارجمند تریبون تان بلند است، منتظریم صدایی در تقبیح ستم جهانی نیز بشنویم. اگر به اخبار فراهم آمده توسط بانگ و رنگ حکومت دینی تردید دارید، دعوت می کنیم سفری به خاورمیانه، پاکستان و افغانستان داشته باشید تا از نزدیک ببیند ما چه میکشیم؟ خاورمیانه را از نزدیک ندیده ایم، هرچند آنچه می گذرد، عیانتر از آن است که بتوان ماله کشی فیلسوفانه کرد، اما افغانستان و پاکستان را با تمام وجود شب و روز لمس می کنیم؛ خوب است از منصب داران بشر دوست، آزادی گستر و خرد پرور مغرب زمین استفساری بفرمایید که از مبارزه با تروریسم و بنگ و تریاک در افغانستان چه خبر؟ دستاورد لشکر پرشمارتان چیست؟

عجالتا عرض می کنیم که احوال ما چون است: کاشت تریاک از بیش فزون، عده و عدٌه ای تروریستان از شماره برون و دل یک ملت خون و خاطر تمام شهروندان محزون است. عزت و امنیت مان گم، نان و ایمانمان کم، کمربند انتحاریان محکم، مادران و فرزندانمان دچار ماتم است. استاد عزیز از شما به عنوان یک شخصیت اثرگذار این انتظارها بیجا نخواهد بود؛ دوست می داریم در قامت یک منتقد حکومت دینی و مجریان و حامیان آن، ضمن گوشزد کردن بدی ها، بد نگویید و میل به ناحق نکنید؛ از آن سو، در برابر ستاد ستم بین المللی نیز روزه سکوت را افطار کنید، قلمی بچرخانید و قدمی بردارید، مطمئنا صدای شما طنین جان نوازی خواهد داشت.

 از زاویه معرفتی نیز اگر خط سومی را دنبال می¬کنید که در آن نه عبوسی و ترشرویی فقه پیشگان وجود داشته باشد و نه اباحیگری و انسان ستایی اومانیسم و لیبرالیسم، سازوکار چنین سامانی را به خیل عظیم دانشپژوهان نشان دهید. خروجی لیبرالیسم نه آن است که خوشایند شما باشد. اگر دولت مطلوب شما روی کار آید، الگوی آن کدام مدل جاری در جهان است؟ ترکیه، فرانسه، انگلستان، ایالات متحده، سوئد یا جای دیگر؟ اگر مدیریت فقهی به تنهایی سترون است، در این مدیریت علمی، جای اخلاق و شریعت کجاست؟

آیا حقیقتا همه طرفدران حضور شریعت در زندگی، حکومت دینی را به حکومت فقهی فرومیکاهند؟ ما از بسیاری از حامیان آن، حمایت از منطق برنامه ریزی علمی و خوشامدگویی به تخصص و مهارت را شنیده و گاه دیده ایم. همگان را به یک دیده نگریستن، چیزی جز تعمیم بی دلیل نیست و این نه در شأن شما و در انتظار دوستانتان است. آثار شما حکایت از نقد ملایم نسبت به شریعتی مرحوم دارد که او اسلام را کارآمد می طلبید و از خلوص آن می کاست؛ از مطهری تجلیل می کنید، زیرا می کوشید میان خلوص و کارآمدی جمع کند. پرسش خیل فراوانی از دلباختگان چراغ مصطفوی و خردورزی، همسفره و همسفر و سازگار کردن این دو است.

منتظریم فارغ از هیاهوهای جاری در جوامع، به صورت عینی میان وثاقت و کارآمدی جمع شود. جامعه و تاریخ ستایشگر کسانی است که راهکار عملی برای گشودن گره از کار فروبسته نشانش بدهند. نق زدن، انتقام گرفتن از یک کودک نیز برآمدنی است، انتقام سوزنده را با انتقاد سازنده فاصله بسیار است. به زعم ما، یکی از رسالت¬های اساسی روشنفکران دینی این است که وقتی سخن از دین اخلاقی، شاداب و باطراوت به میان می آورند، اولا خود با گفتار و رفتار خویش آنرا نشان دهند و ثانیا نسخه عملیاتی شده آنرا رونمایی کنند. ما از خالی شدن چاه های نفت ایران و پرشدن چاه جمکران(اگر صحت داشته باشد) هم نگرانیم و هم متنفر؛ زیرا می¬خواهیم این حکومت شکل گرفته، پالایش شود، تا بتواند زمینه انکشاف معرفتی، علمی و عملی را برای انسان معاصر فراهم کند و فرصتی فراهم سازد که انسان های تشنه ای معنا و خسته از نسخه های ملکی، در خود تحول گوهرین پدید آرند و دروازه ی به ملکوت بگشایند؛ چراغ مصطفوی حصار زمان و سرزمین را شکسته و بر دل بسیاری از حقجویان نشسته است.

براستی اگر این چراغ صرفا از فقه تغذیه کند، دیری نخواهد پایید که دود آن دیدگان این جماعت نوکرده جانرا بیازارد و در نتیجه عطایش را به لقایش ببخشند. چه شعف انگیز است اگر روشنفکران دینی که مدعی فقه گرایی مفرط نظام سیاسی حاکم بر ایران هستند، ضمن آنکه به صورت بی ضابطه از پیکر فقه اصغر نمی تراشند، فقه اکبر اصیل و کارآمد را عرضه نمایند. نظریات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، هنری و دیگر مقولات لازم برای جهان داری و جهان آرایی روشنفکران دینی کدام است؟

هر منصفی می داند که جهان نگری دینی را با نگره ماتریالیستی نسبت به جهان و انسان فاصله بسیار است؛ اگر چنین است، بدون غلطیدن دین در دامن عقیم ایدئولوژی، امتداد جهان شناسی و انسان شناسی قدسی در سپهر زیست اجتماعی کجاست؟ اگر اندیشه و رفتار انسان سرشت و سرنوشت او را ترسیم می کند، چگونه می توان این مهم را نادیده گرفت؟

انتظار داریم بدانیم اگر جریان روشنفکری دینی خط سومی میان فرمالیسم فقهی و الحاد و خداناباوری است، سازوکار حاکم بر این سامانه در تمام عرصه-های معرفتی و عملی را نشان بدهد؛ در غیر این صورت، چیزی فراتر از یک ادعای گزاف نیست. اگر نیش قلم روح خاطر کسی را گزید و اگر در موجه سازی دعاوی لغزید و اگر قلب کسی از این طرز نگاه لرزید، امیدمان گذشت کریمانه همگان است. سلام خدای سبحان بر تمام پاکان نیک اندیش باد! 22 رمضان المبارک 1433 کابل و هرات جمعی از دانشجویان و طلاب افغانستان یادداشت: این نامه همزمان برای سایت حضرت عالی و برخی دیگر از خبرگزاری ها و سایت های ایرانی ارسال می شود.

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

21 نظر

  1. یک اومانیست "اباحه گر"

    در تکمیل نظرات آقای سعید:

    1- “اگر خشونت فیزیکی لباس شخصی های منتسب به انصار حزب الله، خارج از دایره مروت و به همین دلیل نکوهیدنی است، خشونت کلامی جنابعالی نیز کمی از آن ندارد.” قیاس خشونت کلامی با خشونت فیزیکی شرط عقل نیست و نامیدن نقد تند و تیز (ولو نامنصفانه) به عنوان خشونت کلامی، منصفانه نمی نماید.

    2-“در افتادن تان با دانشفر نجیبی همانند سید حسین نصر و … پرده دیگری را از شخصیت تان کنار می زند.”؛ در افتادن یعنی چه؟ آیا با دانشفر “نجیب” نباید در افتاد؟ “پرده از شخصیت دیگران کنار زدن” آیا شرط یک نقد منصفانه و محققانه است؟ ( گرچه آقای دکتر سروش هم در نقدهایشان به عارضه نگارندگان این نامه مبتلا هستند!)

    3- “هر منصفی می داند که جهان نگری دینی را با نگره ماتریالیستی نسبت به جهان و انسان فاصله بسیار است؛” ظاهراً نگارندگان این نامه همچون بسیاری از هموطنانم از جمله آقای دکتر سروش، جهان را در نوسان میان جهان بینی ماده گرایانه و جهان بینی دینمدارانه می بینند یعنی در نوسان میان ایمان ناب و تکنیک ماده پرست و الحاد. اما میان این زهد و تکنیک موجودی وجود دارد به نام انسان و “عقل و وجدان” او که “خودبنیاد و این جهانی” است و منشأ “دانش و اخلاق و حکمت” . اگر حکومتگران ایران با فقه اصغر ردای ریاست بر قامت خود دوخته اند، روشنفکران دینی (اعم از اقبال، فضل الرحمان، شریعتی، سروش، و نگارندگان نامه) می خواهند فقه اکبر را به “سپهر زیست اجتماعی” قالب کنند. اما راقم این سطور دل در گروی انسان گرایی و حکمت انسانیه دارد و مصلحت وقت در آن می بیند که کار “مصالح عمومی” به “حکمت و اخلاق مدن” سپرده شود که از امور مستقل انسانی و تجربه بشری است. آیا بهتر آن نیست که کار دیانت به تنظیم معنویت فردی و اخلاق فردی سپرده شود؟ و نه ایجاد فرهنگ اسلامی، اقتصاد اسلامی، الگوی اسلامی پیشرفت، جمهوری اسلامی، جامعه اسلامی، حکومت دینی و … . ( فراموش نکنید که فقه روحانیونی مثل آقای مصباح یزدی این همه هم اصغر نبود اما از زمانی که در سودای پیاده کردن الگوهای اسلامی افتاد اینگونه اصغر شد که دیگر برخی مقربین آستان ولایت هم در آن جا نمی شوند.)

    4- مسلماً به رفتار دول غرب در مقابل ممالک مسلمان انتقادهای زیادی وارد است. اما شاید زمان آن فرا رسیده باشد که مردمان ممالک مسلمان، از زیر سایه تئوری های توطئه، مشیت شیطانی غرب، نقش قربانی بازی کردن در برابر غرب، بیرون بیایند چون این ها کرژراهه ای است برای مسئولیت ناپذیری شهروندان و استبداد حکومتگران، و ابزاری است برای به تعطیلی کشاندن فکر. در جهان اسلام، همواره ظلم در تاریکی رخ داده است و اکنون زمان مواجهه با “خویشتن خویش” و روشنایی انداختن بر تاریکی های آنست و نه صرفاً “بازگشت” ایده آل به آن.

    5- امروز، فرزندان بسیاری از مجاهدین افغان، در حال تحصیل در دانشگاه های “دارالکفر” هستند و البته به یاد می آورند که پدرانشان در پی برقراری یک “حکومت اسلامی معتدل” بودند، پدرانشان در “مجلس ملی” می گویند که پاکستان عامل رنج 40 ساله افغانستان است. مردمی که در خیابان راه می روند دقیقاً نمی دانند که امنیت زمان طالبان بهتر بود یا آزادی کنونی. چند کارمند سازمان ملل را سر می برند اما این حادثه به اندازه خبر مبهم و آشفته سوزانده شدن کتاب مقدس، تحریک “غیرت” جوانان وطن را باعث نمی شود. رئیس جمهور پشمینه پوش در حیرت است که با این وطن و ملت و طالب ها چه کند؟ احیاگران هویت اسلامی هم در این فکرند که چگونه یک حکومت اسلامی معتدل بیاورند تا همین مجلس ملی و کمیسیون حقوق بشر را هم ناکار کنند. آیا این همه دلایلی نیست که فیلسوف آتئیست جرمنی را به نظریه افراطی امتناع تفکر در فرهنگ دینی برساند؟

    6- راقم این سطور بر این ظن است که اگر جهان اسلام را از دانش، اخلاق مدنی، و انسان گرایی بهره بیشتری باشد، لاجرم اهل دیانت نیز به دریافتی خردگراتر از دیانت نائل خواهند آمد و نیازی به اسلامی سازی همه پدیده های مستقل و خودبنیاد نیست.

     
  2. سلام بر پیام آور مهر و دوستی معز مومنین و مذل کافرین حضرت صاحب الامر و الزمان (عج)
    اما بعد ، تذکری به خاطر حقیر خطور نمود گفتم که بگویم تا ناگفته نماند و بر این دل عاشق ثقیل نیاید که نجوم آسمان علم و نقاط ثقل افلاک اعنی علمای عظام من جمله حضرات آیات و اساتید معظم و معزز که حقی بس عظیم و درکی بس عمیق از معارف حقه الهیه دارند و جامه علم را در بر و عمامه عمل را بر سر نهادند را یاد کردن بسی عظیم و مهم می نماید پس چرا از فیض آن نفحات قدسیه محروم گردیم به سبب خطای در کلام و نداشتن ملکه ادبی الغرض به نظر مدق مدققین رسید که فقیر از محضرشان بهره برده ام یاد کردن آنجنابان مستطاب با نزاکت هر چه تمامتر موجب مسرت ذات باری و خوشوقتی دنیا و سعادت اخری و جنت اعلی گردد پس نام بردن از آن بزرگواران باید با القاب متعارف و شایسته ایشان همراه گردد خصوصا که در میانشان خورشید عالمتاب علم و ایمان حضرت استاد شهید و معظم مطهری-رحمه الله علیه و روحی له الفداء- باشد العجب از حضرات افغان که نام شریف حضرت استاد را در کنار نام روشنفکرنماها و به اصطلاح اسلام شناسان قرار داده اند که قلمشان موجب تألم و بیانشان باعث فرح شیطان می گردد پس چه خوب که در کلام ادب را رعایت و نکات اخلاقی را مبذول نمایند که:
    خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا؟
    کلام ما ان شاءالله مفید واقع گردد و موجب نظر اهل نظر باشد که: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه»
    از اطاله کلام معذرت و هم صحبتی یاران اعلام مسرت می کنیم که سخنم با یارم بود و بلند دردم را گفتم و حاصل این شد که شد.
    والسلام علی من اتبع الهدی
    قطره ای از مسلمانان
    (اگر در کلام ما قاعده ی غیر کلامی بود و در گفتارمان اصول غیر اصولی که اهل نظر دانند و خوانند از آن حضرات و هر عقل سلیم روشن دل تقاضای عفو دارم که:«هذا بضاعه مزجاه»)

     
  3. «هر کس که با هیولا می جنگد، باید مراقب باشد در طول این نبرد، خودش به هیولا تبدیل نشود. اگر به ورطه ای خیره شوی، آن ورطه هم به تو خیره خواهد شد». نیچه

    جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش!
    باسلام
    اینجانب عضو بسیج یا وزارت اطلاعات نیستم و سودا یا حتی شانس دست یازیدن به ریاست و قدرت را ندارم، سر خود را هم به قصد ذوب شدن، در تنور ولایت فرو نبرده ام و نسبتی با سر سپردگی و مریدی و دین ورزی مصلحت اندیش عامیانه (کیان، شماره 50، صفحه 26 – 22)ندارم. اتفاقاً یک شهروند عادی تمام عیار و گمنام و معمولی ام و از شاگردان کتاب خوان شما که از این رهگذر بسیار آموخته ام یا بهتر بگویم، اعظم آموخته هایم از مجرای آثار شماست و باز هم اتفاقاً از حیث ارزشی و اعتقادی و فرهنگی و فکری و سبک زندگی؛ سنخیت و مشترکات شما را با رهبری و فقها؛ (اعم از سنتی و مدرن) بسیار بیشتر از خود می دانم. با این مقدمه؛ ضمن قدردانی فراوان از شما به خاطر آثارتان در حوزه فلسفه علم و فلسفه دین و عرفان و اخلاق و ادبیات و با درک عمق و گستره تأثیرات مثبت و قابل توجه داخلی و خارجی شما و با احترام صمیمانه به شأن و منزلت شما و با تأسف از تعطیلی جلسات درس و وعظ شما و با انتقاد به ظلم های روا شده به شما، امیدوارم نکات ذیل را با حسن نظر مورد تأمل قرار دهید:
    آقای سروش!
    شاید بتوان گفت که در جامعه ما، تقریباً اکثر قریب به اتفاق عامه مردم، حکومت و حاکمان را عامل و مسئول مطلق کاستی ها و مشکلات زندگی خود می دانند. به طوری که گویا با تغییر حکومت یا حاکمان، ضرورتاً و فوراً به بهشت پرتاب خواهند شد و فقر و بیکاری و اعتیاد و گرانی و ترافیک و مهاجرت نخبگان و آلودگی محیط زیست و نیز مشکلات مسکن و بهداشت و تحصیل و حمل و نقل و امثالهم به یک باره رخت بسته از میان خواهد رفت؛ ظریف آنکه نخبگان جامعه (اعم از موافق و مخالف یا درون و بیرون حاکمیت) تقریباً جملگی؛ اما هر یک به زبانی این داوری عوام را تصدیق می کنند و همدل و همزبان با مردم کوچه و بازار، معتقدند که تمام دردها و شرور بیرونی و درونی جامعه، معلول حکومت و حاکمان است و همگی به سهم خود در این کوره می دمند؛ البته در این میان هستند معدود افرادی چون دکتر مصطفی ملکیان که می گویند: «بزرگترین مشکل و علت العلل مشکلات یک جامعه، فرهنگ آن جامعه است. رژیم سیاسی حاکم بر جامعه، میوه ای است که بر درخت فرهنگ آن جامعه روئیده است. … نکته اما اینجاست که مراد از فرهنگ، درون آدمیان (عقاید، احساسات و عواطف، خواسته ها) است. بنابراین هر فساد و نقصی که نهاد سیاست، اقتصاد، حقوق و … دارند را باید به حساب ریشه های گندیده درخت فرهنگ جامعه گذاشت … باید مردم جامعه را آگاه کرد که هر آن چه در بیرون و در رفتار قدرتمندان می بینند، بر آمده از درون خود آنهاست … روشنفکری، نمایندگی مردم نیست؛ بلکه داوری کردن نسبت به مردم است؛ این سخن البته به معنای تطهیر یک رژیم سیاسی نیست؛ بلکه تنها بدین معناست که گند یک رژیم سیاسی، ناشی از گند درونی مردم آن جامعه است» (مهرنامه، سال اول، شماره 3، 1389، صفحه 81 و 80). یا چون خود شما که به ما می آموزید: «حکومت از مردم، با مردم، کنار آنها و در ردیف آنهاست» (فربه تر از ایدئولوژی، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، مهر 1373، ص 47)، «حکومت از پیش خود چیزی به مردم نمی دهد، حکومت منبعث از مردم است و فقط آن چه مردم دارند متجلی می کند. حکومت موجودی برتر از جامعه نیست؛ بلکه جزئی از اجزای آن است و به مقداری که جامعه در آن می ریزد واجد محتوی می شود» (مدارا و مدیریت، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، فروردین 1376، ص 375). البته آموزه های راه گشای شما منحصر به این موارد نیست؛ حرف دقیق زدن و از صدور احکام کلی و تعمیم سازی پرهیز نمودن و یا دیدن حداقل دو عنصر در عدالت: یکی درست دانی و دیگری درستکاری؛ یکی علم و دیگری تقوا، (اخلاق و قدرت سیاسی، نوار سخنرانی، مؤسسه فرهنگی صراط، 18/7/1382)؛ از جمله دیگر موارد است. حال به نظر می رسد در پاره ای موارد؛ خصوصاً در نامه هایی که پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری کشورمان نگاشته اید، از مدار و منش اصلی خود فاصله گرفته و صرفنظر از صفر و صدی دیدن امور و سیاه کردن بسیاری از سفیدی ها، همه مشکلات موجود و غیر موجود را به رهبری نسبت داده اید؛ برای مثال: «… هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی باید به شما نموده باشد که افیون استغنا و افسون استبداد، زیرکی و دانایی را از شما ستانده است. و اینک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنید. و خون را به خون می شوئید مگر طهارتی حاصل کنید. خیانت و تقلب کم بود، دست به قتل و جنایت بردید. خیانت و جنایت بس نبود، تجاوز به زندانیان را بر آن افزودید. قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود، تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کردید. درویشان و روحانیان و نویسندگان و دانشجویان را هم امان ندادید و از دم تیغ گذراندید. عاقبت هم به جانیان و بانیان جایزه دادید و به ریش همه خندیدید … سال ها اعوان و انصار شما زیر چتر حمایت و ولایت شما چون شغالان گرسنه در پوستین خلق افتادند و امنیت و عدالت را از مردم ربودند … و بیت الاحزانی بنام صدا و سیما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغین و گزاف بر پا کردند، و … در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند … عمله استبداد نظامی و قضایی بیداد را به نهایت رساندند، گویی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چیزی کم نیاورد … بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گردید (که در آن هم عزمی و جدیتی نیست)… [یا] … نه مجال انتقاد هست نه نشاط اجتهاد… استبداد دینی چوب حراج بر اخلاق و ایمان خلایق زده است و شریعت را به خدمت سیاست گرفته است و کمر عدالت را شکسته است. شکم اقتصاد فربه از حرام است و چهره دین عبوس و جویبار فرهنگ گل آلود و هوای سیاست مرگ زا و آسمان آزادی تیره و چشم هنر گریان و دل دانش بریان و جان و آبرو ارزان است و ریاکاری و رشوه خواری و دروغ زنی و مداحی و دهان دوزی و قلم سوزی و آبروریزی و عالم ستیزی و جاهل پروری و خرافه گستری و قانون شکنی و وحشت افکنی و تهمت پراکنی و تملق و تزویر و تقلب و تبعیض، سکه دارالضرب ولایت و قوت غالب حکومت است. دیگر نه در قضا انصاف و عدالتی مانده است، نه در مجلس تدبیر و شجاعتی، نه در دولت توان و لیاقتی … می دانیم که شما هم بر این مردم نیک سیرت رحمت می آورید که همچنان در چنگال دیو استبداد اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه شادی در دل نه نان در سفره نه دانش در دفتر نه نشاط عیشی نه درمان دلی. به جز قلبی غمناک و چشمی نمناک برایشان چه مانده است؟ محتسبان لبخندشان را ربوده اند و واعظان شحنه شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریده اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریده اند. نه رنگ دادگری می بینند نه چهره عدالت … حقا که نظام ولایت مطلقه جز این جامعه ناپاک دست پختی نداشته است که در آن قوه قضائیه پاک هیچ کاره است و قصابان همه کاره. امروز جانی تاوان انتقادی است …». شما در جایی گفته اید (نقل به مضمون)؛ در اوایل انقلاب وقتی پخش جلسات درس و بحثتان از رادیو قطع شد، با توجه به اینکه آیت الله خمینی با مثنوی و عرفان مخالف نبودند نسبت به این امر دچار تعجب شدید و به طور اتفاقی موضوع را با آقای خامنه ای در میان گذاشتید. چندی بعد آقای خامنه ای به شما تلفن می زنند و می گویند که قضیه را با آیت الله خمینی مطرح کرده اند؛ ایشان هم با توجه به مواضع تندروها و افراطیون، دلیل امر را وجود نگرانی از جان شما اعلام نموده و افزوده اند که شما در آینده می بایست خدمات زیادی انجام دهید. حال، سئوال این است که وقتی آیت الله خمینی با آن اقتدار و کاریزما نمی توانستند در همه موارد جلوی تندروها را بگیرند؛ آیا آقای خامنه ای می توانند؟ کما اینکه آقای هاشمی رفسنجانی نیز در پاسخ به نامه های شما در سال های 74 و 75 از طریق فرستادن فردی پیغام داده اند که از دستشان کاری ساخته نیست (سیاست – نامه، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ سوم، 1379، صفحه 178). آیا واقعاً هر آنچه در سطح جامعه اتفاق افتاده و می افتد؛ با اذن و علم و رضایت و اشراف یا دستور رهبری است؟ آیا رهبری قانوناً یا عملاً قدرت مطلقه دارند و مسئولیتشان مطلق است؟ آیا ایشان اختیار قانونی یا توان عملی جلوگیری از اتفاقات مورد نظر شما را دارند؟ آیا اساساً هر چه رهبری می گویند و می خواهند عملی می شود؟ آیا وقتی دستگاهی زیر نظر رهبری است؛ این به معنای مدیریت آن دستگاه توسط رهبری است؟ آیا صدا و سیما با تمام کانال ها و برنامه های علمی و آموزشی و اجتماعی و فرهنگی و هنری و ادبی و ورزشی اش، «صندوق صوت و صورت» و «سرای زاغ و زغن و خانۀ تزوير و دغل شده است و از آن جز بانگ تملّق و رنگ تزوير به چشم وگوش نمی رسد»؟ آیا قوه قضاییه ما تماماً سیاه است؟ آیا شما ندیده اید قضات سالم و شریف فراوانی را که به خاطر حجم عظیم پرونده های تولید شده توسط این ملت گل و بلبل و دچار بحران اخلاقی (ادب قدرت ادب عدالت، انتشارات صراط، چاپ چهارم، بهار88، صفحه 333)؛ چند برابر استانداردهای جهانی کار می کنند؟ مگر شما عدالت را قلب دموکراسی و قید آزادی نمی دانید؟ شما که همواره دغدغه اخلاق و قضاوت و عدالت را داشته و دارید، آیا می توانید دلایل و مدارک محکمه پسندی برای اثبات دعاوی خود ارائه دهید؟ آیا برخی اظهارات شما دروغ و تهمت و بی انصافی و بی مروتی و ناشی از سپردن زمام قلم به دست خشم و هیجان نیست؟ آیا واقعاً مجالی برای انتقاد نیست و در این دیار علم و ادب و هنر و فرهنگ و معنویت خشکیده است؟ آیا نظام جمهوری اسلامی ایران با نظام صدام یا قوم مغول قابل قیاس است؟ آیا اگر خفقان و سانسور و فقدان آزادی به حد مورد ادعای شما وجود داشت یا واقعاً و قاعدتاً جانی تاوان انتقادی بود؛ شما می توانستید سال ها در ایران بنویسید و بگویید و زندگی کنید و زنده بمانید؟ اگر ما با مردمی به غایت بی نشاط و غمناک مواجهیم؛ چطور با کوچکترین فرصتی؛ حتی در تعطیلاتی که مربوط به عزا داری های مذهبی است؛ ده ها هزار نفر عازم مسافرت می شوند؟ آیا تاکنون برای جمع آوری اطلاعات منطبق با واقع و فراهم آوردن امکان قضاوت عادلانه تر(درست دانی)، این جملات آقای خامنه ای را مورد توجه قرار داده اید: «… حتی اگر یک چیزی که خون شما را به جوش می آورد؛ مثلاً فرض کنید اهانت به رهبری کردند، باز هم باید صبر کنید، سکوت کنید. اگر عکس مرا هم آتش زدند و پاره کردند باید سکوت کنیم …» (درباره حمله به کوی دانشگاه – 21/4/78)، «… من قویاً توصیه می کنم که به خاطر احساسات، به خاطر طرفداری از فلان کس؛ مبادا خلاف قانون اقدام شود … به عنوان طرفداری از رهبری؛ به عنوان اینکه رهبری مظلوم واقع شده …» (مصلای تهران –1/2/79)، «… این که در دنیای تشیع علیه برادران اهل سنت … کتاب بنویسند، تهمت بزنند، بدگویی کنند این … نه هیچ سنی ای را شیعه خواهد کرد … با دعوا راه انداختن و با اهانت کردن و با دشمنی کردن، هیچ کس را نمی توان شیعه کرد …» (عید غدیر – 27/9/87)، «… وظایف و مسئولیت های رهبری همان چیزی است که در قانون اساسی آمده …» (دانشگاه صنعتی امیر کبیر – 22/12/79)، «… هیچ کس فوق نظارت نیست، خود رهبری هم فوق نظارت نیست؛ چه رسد به دستگاه های مرتبط با رهبری. بنابراین همه باید نظارت شوند، نظارت بر کسانی که حکومت می کنند؛ چون حکومت به طور طبیعی به معنای تجمع قدرت و ثروت است … برای اینکه امانت به خرج دهند و سوء استفاده نکنند و نفسشان طغیان نکند؛ یک کار لازم و واجب است و باید هم باشد …» (دانشگاه صنعتی امیر کبیر – 9/12/1379)، «… البته معناى اين حرف آن نيست كه ما بگوييم هيچ‏كس حق ندارد از دولت انتقاد كند؛ چون انتقاد به معناى تضعيف نيست. انتقاد اگر دلسوزانه و منصفانه باشد، كمك هم مى‏كند. اگر انتقادى دلسوزانه هم نبود، بالاخره دانسته مى‏شود. در مقابل حركت دولت، اگر يك وقت عيبجويىِ غيرمنصفانه‏اى هم بشود، نخواهد توانست افكار عمومى و واقعيّت هاى بيرونى را تحت تأثير قرار دهد. بنابراين من نمى‏خواهم انتقاد را منع كنم؛ اما تخريب را چرا. تخريب به‏هيچ‏وجه مصلحت نيست. با هيچ توجيهى كسى نمى‏تواند خود را قانع نمايد كه دولت را تخريب كند …» (در ديدار اعضاى هيأت دولت آقای خاتمی، 4/6/81)، «… خیلی از اوقات اگر چنانچه یک انتقادی به کسی بشود، این فرصتی است برای او که بتواند ذهن ها را روشن کند … اگر این جور مناظره ها [مناظره های انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری] در طول سال و در طول چهار سال ادامه داشته باشد دیگر وقتی در هنگام انتخابات پیش آمد حالت انفجاری پیدا نمی کند …» (دانشگاه تهران – 29/3/1388). آقای هاشمی رفسنجانی پس از وقایع انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری می گویند: «… بارها از زبان رهبری شنیده ام که فرمودند: اینها که به آسانی مردم را به زندان می برند، اگر مثل من و تو طعم زندان را چشیده بودند چنین نمی کردند …». آیا این گواهی ایشان دروغ است؟ آیا شما که رسمی شدن و سیال گشتن انتقاد از رهبری را «آغاز ورود به عرصه مدنیّت و مدرنیّت، و تمرين دليری و حریّت و نفی غلام پروری و عبودیّت» می دانید، قدرت و شجاعت این را دارید که به سهم خود، جهت رشد این سنت حسنه در این فرهنگ متعصب و متصلب و استبدادی و صد در صدی، رسماً و علناً اشتباهات خود را بپذیرید و عذر خواهی کنید؟ شما معتقدید که خطای حاکمان در ضریب های بزرگی ضرب و از این رو عمق و گستره آثار سوء آن مهیب می شود (اخلاق و قدرت سیاسی، نوار سخنرانی، مؤسسه فرهنگی صراط، 18/7/1382)؛ آیا به همین قیاس قبول دارید که خطای بزرگانی چون شما هم در ضریب های بزرگی ضرب می شود؟ با خود می گویم شاید به خاطر مصاحبت با بزرگان و اندیشمندان و مشغله های علمی فراوان؛ طبیعتاً وقت و امکان حضور کافی در سطح جامعه را نداشته اید. باور بفرمایید هم اکنون در لایه هایی از جامعه آنچه خطر کردن و ترک سر کردن است؛ انتقاد منصفانه از رهبری و حاکمان و بیان واقع بینانه نقاط مثبت در کنار نقاط ضعف است. دیدید چه بر سر آقای مهاجرانی آوردند آنجا که ایشان گفتند در زندگی اقتصادی رهبری حتی یک نقطه خاکستری وجود ندارد؟ آیا با غلبه این وضعیت فکری و فرهنگی و روانی در بخش قابل توجهی از نخبگان و جامعه؛ می توان انتظار عدالت و دموکراسی تمام عیار داشت؟ مگر شما معتقد نیستید که عدالت اجتماعی آن است که فضایل به نحو اکثری در جامعه محقق شوند و رذایل اقلی باشند و آن را (توسعه اخلاقی را) لازمه توسعه اقتصادی و سیاسی نمی دانید (قیدهای آزادی، نوار سخنرانی، مؤسسه فرهنگی صراط، 11/5/1377)؟ باری، نقد حکومت و حاکمان در تمام مراتب؛ از جمله رهبری، نظر به فوایدی که هم برای جامعه و هم برای حکومت و هم برای حاکمان دارد می بایست در چهارچوب ادب و منطق و انصاف، در عرصه رسمی کشور جریان یابد و توأمان از مواضع همراه با ترس و ریا و تملق پرهیز گردد؛ اما در این میان حقیقتاً امر دیگری نیز ضروری است و آن به گفتمان غالب تبدیل کردن نقد نخبگان بیرون از حاکمیت؛ به همراه نقد مردم و فرهنگ پر مشکل کشورمان است. نقد برج عاج نشینی نخبگان و ذهنیت بیمارگون مردمی که حتی زباله ریختن در خیابان یا دندان درد دهانشان را هم غیرمسئولانه و غیرمحققانه، از سر ضعف عقلانی و اخلاقی و روانی به حاکمان ربط می دهند (گویی هر آنچه در صحنه جامعه وجود دارد، به طور مستقیم و غیر مستقیم یا عمدی و غیر عمدی، با فشردن دکمه ای از جانب یکی از مسئولین حکومتی به وجود آمده و با فشردن دکمه ای دیگر می تواند تغییر یابد) و هیچ ابایی ندارند تا اگر بتوانند آخر هر هفته پس از دکلمه یک قصیده در مدح و تجلیل از کرامات و مفاخر فرهنگ باستانی و هویت بی نظیرشان در جهان، برای حل مشکلاتشان حکومت را عوض کنند. آنانی که غیرمنصفانه، توهین و پرخاش گری و اعتراض بی منطق و کور به حکومت را نشانه قدرت و شجاعت و روشنفکری و ظلم ستیزی و آزادی خواهی و حق جویی و عدالت طلبی و نیز همدلی و همکاری و همیاری منتقدانه و منصفانه و آگاهانه با آن را نشانه فرصت طلبی و خودفروشی و مزدوری و عقب ماندگی و مردم ستیزی و ترس و ضعف می دانند. آنان که عادت و هنرشان نق زدن است. آنان که فراموش می کنند چند میلیون کارمند و نیروی انسانی تشکیل دهنده این حکومت یا خود ما هستیم یا دوستان و بستگانمان و لذا حسن و قبح این حکومت از آسمان نازل نشده است.
    آقای سروش!
    ما از شما پیچیده دیدن حقیقت و سهل الوصول ندیدن آن را آموخته ایم و اینکه جهان پر غموض و انسان پر رمز و راز است و اینکه آئین شهریاری در جامعه و جهان کنونی کار دشواری است و اینکه به رئال پلیتیک و اخلاق حاکمان هم باید توجه داشت و اینکه به موقع از خاک دلیل بر فراز آسمان علل باید نشست و نقش عوامل را رصد باید کرد و اینکه بازخوانی انتقادي انقلاب اسلامي، اكسيژني واجب براي حيات آينده ايران است؛ اما آن را طبيبانه و حبيبانه بايد به كار گرفت؛ نه خصمانه و اینکه محكوم كردن حقوقي و اخلاقي افراد بايد آخرين كاري باشد كه در اين حيطه صورت مي‌پذيرد و شيپور را از سر گشاد نبايد زد و به دنبال تشفي خاطر و فرونشاندن عقده نبايد بود و اینکه ارزش‌هاي امروز را به دل ديروز بردن، و از ديروزيان انتظار نگاه امروزينه داشتن محض بي‌روشي و بد داوري است و اینکه اولاً‌ حوادث جمعي را بايد به نحو جمعي بررسي كرد، گويي كه فاعلي نداشته است و خود مي‌جوشيده و مي‌روييده است (نگاه سيستمي و فرايندي).ثانياً‌ افراد مختار را بايد به تناسب داده‌هايي كه در اختيار داشته‌اند مورد مدح و ذمّ قرار داد. ثالثاً ترك حسنه را نبايد عين سیئه دانست. هركس هر كاري كه مي‌كند در همان حال كار بهتري هم براي او متصور است؛ اما بدين بهانه نمی توان همه آدميان را مقصر و ناپارسا دانست. رابعاً كارنامه دراز آهنگ آدميان را در مقام داوري بايد پيش چشم داشت. نبايد براي تقبيح آدميان بهانه گرفت. به عكس، اصل ارفاق و شفقت را بايد مقدم داشت. خامساً با ديگران چنان مهربان بايد بود كه با خويشتن. علي(ع)فرمود: اجعل نفسك ميزاناً بينك و بين الناس: به همان ترازو كه براي خود مي‌كشي براي ديگران هم بكش. (درستی و درشتی، 20/4/86).
    در آخر اما، حرف جدی من هم با شما این است که حرف خود را بیش از پیش جدی بگیرید و به منظور تعمیق و توسعه سنت حسنه انتقاد پذیری، بابت پاره ای درشت گویی های نادرست و کلی گویی ها و تعمیم سازی های غیر دقیق و خلاف واقع، علناً عذرخواهی کنید؛ «چونکه آنرا کاشتی آبش بده». باشد تا در همگی ما؛ خصوصاً در مدیران و سیاستمدارانِ ما نیز اثر کند. در جوامع توسعه یافته ای چون ژاپن؛ مدیران و سیاستمداران می توانند بابت کوچکترین اشتباهِ حتی یک زیر دست جزء خود عذرخواهی کنند و استعفا دهند؛ اما ما نمی توانیم حتی بابت بزرگترین اشتباهات مربوط به خودمان هم که شده عذرخواهی کنیم؛ غافل از اینکه: «… از آمیب تا اینشتین یک گام بیش نیست. کار آنها هر دو، آزمایش ها و خطاهاست. فقط آمیب از خطاها نفرت دارد؛ زیرا اگر مرتکب خطا شود جانش را از دست می دهد. بر عکس، اینشتین می داند که ما تنها از خطاهایمان می توانیم چیزی بیاموزیم … و این بزرگترین فضیلتی است که اختراع زبان در اختیار انسان می گذارد. من عقیده دارم که زبان، صلح بین انسان ها را میسر می سازد» (پوپر. کارل، جهان گرایش ها، ترجمه دکتر عباس باقری، نشر فرزان، چاپ اول،1381، صفحه 78).

    باتشکر و تجدید احترام
    علیرضا موثق
    27/3/1391

     
  4. بااینکه دکترسروش به نامه هاوگفته های مخلفانش به تندی جواب میدهد موافقم (ادم از هرکسی انتظا ری دارد)اما درنوشته ها وکتابهایش برخلاف انچه عزیزان افقانی گفته اند راهکارها ی زیاد واصولی وجوددارد راهکاراصولی دقسقا به نوع جهان بینی جامعه ونگاه به جکومت برمی گردد

     
  5. بعضا , هم شمشیر و شلاق بعض اقایان تیز و گزنده است و هم قلم و زبان امثال اقایان نوری زاد و دکتر سروش, باید دید که هر کدام بر چه کسانی فرود می ایند و جسم و روح چه کسانی را ازار می دهند؟ حقیقت اینست که یکی مظلوم را به مسلخ برده است و دیگری ظالم را سلاخی میکند. پس باید گفت : فغان از دست و زبان این برادران عزیز افغانی !!!!!!!!!!!!!!!!!

     
  6. بعضا , هم شمشیر و شلاق بعض اقایان تیز و گزنده است و هم قلم و زبان امثال اقایان نوری زاد و دکتر سروش, باید دید که هر کدام بر چه کسانی فرود می ایند و جسم و روح چه کسانی را ازار می دهند؟ حقیقت اینست که یکی مظلوم را به مسلخ برده است و دیگری ظالم را سلاخی میکند. پس باید گفت : فغان از دست و زبان این برادران عزیز افغانی !!!!!!!!!!!!!!!!!

     
  7. گمانه هایت را برای آخرتت بگذار تا بنگری کران تا بی کران در تیرگی بوده ای …. گمانه هایت به ریش سردمداران زر و زور می چسبد و زیر خاک پای استاد راستین ما دفن می گردد…تا باد که از این خواب غفلت زا به هوش آیی… و دیگر هیچ…!!

     
  8. درمورد اقای مطهری اشتباه میفرمایید طلبه گرامی از قم.ما هم تعدلدی از اثار ایشونو خوندیم وبعضی از سخنرانی هاشو گوشییدیم

     
  9. سید علیرضا ف

    به نظرم دکتر زسروش به اینگونه نقدها نیازمند است. همانگونه که هر انسان اندیشمند و مسئول دیگر. قدرت فکری و قدرت قلم مانند قدرت سیاسی و نظامی می تواند ویرانگر و زیان آور باشد. و کسانی که خود را روشنفکر و اهل نقد می دانند باید بیش از دیگران مشتاق نقد باشند و پیش از آنها خود را نقد کرده باشند. انصاف و اعتدال در هر جا خوب است. بخصوص در عرصه نقد. مرحوم مطهری را فراموش نکنیم. سخنان مخالف را بهتر از خود او با امانت تمام مطرح می کرد و در نقدش بسیار منطقی و با احترام برخورد می کرد. این شیوه را پاس بداریم. این نامه را دلسوزانه می دانم. و این واکنش ها را ارزشمند.امید که چنین گفتگوهای دوستانه در میان اهل فکر و نظر رواج یابد.
    طلبه ای از قم از شاگردان قدیمی دکتر سروش و از منتقدان رویه و تفکر او

     
  10. این جماعت سردین چه بحث ها که نمی کنند اما دریغ ازیک یک بحث علمی ازدین وانسان که اگراین مقوله بادیدگاه عالی مولانا بازوتبیین شودبسیاری ازاین نقدهای فرعی کاهش می یابدوهمه دریک مسیرالهی ودرست قرارمی گیریم
    بنظرمن انسان یک موجود فرازمینی فرازمینی است چراکه که اصل وروح ماازخداونوروبدن ماازجنس زمین وباابعاد مادی مکانی وزمانی است وزندگی مان دراین جهان یک ماموریت الهی است ولی مادراین حهان ماممریت اصلی رافراموش کرده وبرسرفرع وتقسیم غنائم باهم جدل می کنیم دین هم به معنی مسئولیت انسان و محاکمه اوست
    مالک یوم الدین
    مرغ باغ ملکوت . . .

     
  11. سلام
    صرف نظر از اینکه قضاوت آقایان طلاب و دانشجویان افغانی رادر مورد جنبش سبز و برخی از اقدامات لباس شخصی ها و … در ایران نادرست می دانم و طلاب و دانشجویان افغانی وقوع برخی از اقدامات از جانب آنان را بدیده شک می نگرندو بهمین دلیل هم با اگر و مگر محکوم نموده اند و فارغ از این نکته که اشکالات جدی ای بر نظریات دانشمند گرامی جناب دکتر سروش (این عنوان را از حضرت آیت الله العظمی منتظری خطاب به جناب سروش درپاسخ مفصل به نظریات ایشان عاریت گرفتم)وارد شده و عموماً ایشان به نقدای جدی پاسخ نمی دهد(همانند نقد مفصل آیت الله منتظری به ایشان که بی پاسخ مانده )این نکته را هم درست می دانم که ادبیات حضرت ایشان تند و گزنده است .
    ما نباید بدلیل اینکه ایشان هم در حوزه معرفتی و هم در حوزه سیاسی و اجتماعی مظلوم واقع شده و مظلومیتشان هم از جانب علماء ست (همانند اینکه جناب جوادی آملی ایشان را به ابن ابی العوجاء تشبیه کرده )و هم سیاسیون از نقد ایشان منصرف شویم

     
  12. نامه ی منصفانه ای نبود .شاید بتوان نام آن را فحش مودبانه گذاشت .نویسنده ادعا می کند که آثار دکتر را مطالعه کرده .که اگر چنین بود راه کارهای زیادی در آثار دکتر وجود دارد که از چشم نویسنده پنهان مانده .ضمنا نویسنده خود نیز دچار همان سیاه وسفید نگری شده و تمامی اثار دکتر را تحت الشعاع چند نامه ی تند قرار داده در صورتی که دکتر جوابهای تند را به تندی وانتقادهای منصفانه را به نرمی پاسخ گفته .آیا واقعا هیچ فرقی بین گروه فشار وسبز .مصباح ومنتظری .ظالم وعادل .احمدی نزاد وخاتمی .دروغ وصداقت .خرمهره ودر وجود ندارد.آیا تجلیل از صلح دوستی منتظری وانزجار از خشونت طلبی مصباح کاری نادرست است .آیاخود نویسنده بین حقیقت گویی ودروغ هیچ تفاوتی قائل نیست ..با پیشرفت تکنولوزی وبمباران اطلاعات حتی یک بچه هم دروغ را از راست تشخیص می دهد .ایا واقعا تفاوتی بین این دو نیست .آیا نویسنده واقعا انتقادهای دکتر از خاتمی و شریعتی را نخوانده که نامنصفانه به دکتر اتهام ……ایا در این مملکت راههای متعارف مدنی وجود دارد .ما از راههای متعارف مدنی به خاک وخون کشیده شدیم .دیگر کدام راه مانده نشانمان دهید

     
  13. نامه مودبانه است ، اما منصفانه نیست . نگاه نویسندگان نامه به امثال مصباح از دریچه آثار اوست و نه عملکرد او در صحنه سیاسی ایران .
    مشکل اصلی اختلاف بین کسانی که دین را امری شخصی می بینند و آنان که مدعی حضور دین در عرصه عمومی هستند ، از اینجا ناشی میشود که دسته دوم به کلی گویی اکتفا میکنند و حاضر به شکافتن نظر خود و بیان موارد مورد نظر خود از حضور دین در عرصه اجتماع نیستند و این امر ایرانیان که تجربه حضور بیش از سی سال حضور دین در عرصه سیاسی اجتماعی جامعه خود دارند را میترساند . این که بگوئیم عملکرد حاکمان ربطی به اسلام ندارد ، که ندارد هم ، کافی نیست . یا به قرائت های مختلف از دین اشاره کردن هم . اگر منظور حضور مسلمانان در عرصه های مختلف سیاسی احتماعی به عوان شهروند باشد که حرفی ذر آن نیست .

     
  14. من کاری به ادبیات این برادران افغانی وجناب سروش ندارم ووارد به این مقوله نمیشوم اما بنظرم دقیقا بوی پول درنامه برادران افغانی به مشام میرسد .برادران عزیز شما یا نمیدانید ویا جیره خوارید ؛اگرآقای سروش ویا بنده به این حکومت چپاولگروغارتگر میگوییم دارند غارت میکنند ودارند چپاول میکنند وشاید قسمتی ازاین چپاولگری را به شماها وامثالهم میهند تا سبزها را با چماق داران قداره بندان دریک کاسه ببینید وجالب اینجاست که آقایان از کسانی حمیت میکنند که به زن ودختر وپسرمردم درکهریزک تجاوز کردند درعاشورای حسینی آدم کشتند وجان هزاران محاکمه نشده را به جوخه اعدام ویا چوبه دار سپردند ،پس بهتر است شما درایران دخالت نکنید واز دوردستی برآتش نگیرید .

     
  15. این همه مقدمه زیبا نوشتن و خاتمه به این نتیجه؟
    “اگر روشنفکران دینی که مدعی فقه گرایی مفرط نظام سیاسی حاکم بر ایران هستند، ضمن آنکه به صورت بی ضابطه از پیکر فقه اصغر نمی تراشند، فقه اکبر اصیل و کارآمد را عرضه نمایند. نظریات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، هنری و دیگر مقولات لازم برای جهان داری و جهان آرایی روشنفکران دینی کدام است؟”
    همین است که پایه مشکلات نظری دین و فقه برای همه چیز و پاسخ همه چیز داشتن است حضر ات از حکومت ایران نا امید شدن همون راه رو حالا با روشن فکر دینی میخوان امتحان کنن بابا دین و فقه اقلی یعنی دین در باره سیاست، اقتصاد، هنر و دیگر مقولات نیست اومده تا نشان دهنده مکارم اخلاق باشد و اگر شما طلا ب و روشنفکران دینی اخلاق خودتان را در خانواده اجتماع و همینطور تقوای اقتصادی و جنسی داشته باشید و جامعه را بتوانید به آن دعوت و جذب کنید همین برای هفت پشت شما و ما کافی است نمیخواهد شعار شریعت یا فقه اکبر برای همه ارکان جامعه جواب دارد را دیگر به خورد ما بدهید هر چیز متخاصص خود را دارد و شما هم اگر میتوانید معنویت و اخلاق خود و مردم را حفظ کنید آنوقت سیاست مدار، اقتصاد دان، بازاری، کارمند و کارگر متخلق به خلق انسانی جامعه را اصلاح میکند چیزی که همان غرب که شما میگوید و انتقادات درستی هم به آن دارید با حقوق بشر بیش از شما به بار آورده بفرمایید شما چه کردید؟

     
  16. چه تفاوتی بین گروه فشارلباس شخصی باسبز پوشان تهرانی وجود دارد
    برادر افعان گروه فشار لباس شخصی در برابر پول و مزایای شغلی به هر کاری دست میزنه از فحاشی به زن و دخترها گرفته تا چاقو کشی و اسلح کشی در خیابانها..سبزها مثل سهراب بودند و مثل مادر سهراب .زنی که در برابر آزادی زندانیان سیاسی و دیگر جوانان حاضر است از خون پسرش بگذرد .زنی که با وجود تمام آنچه بر او گذشت در کلامش صلح است و دوستی …اگر کسی فرقی بین احمدی نژاد و خاتمی نگذارد خیلی بی انصافی کرده

     
  17. جانا سخن از زبان مامی گویی همیشه این نقد را به دکتر سروش داشتم که قلم و زبان ایشان خیلی تند و توهین آمیز است و هرکس به تمجید از او بپردازد شامل رافت اسلامی دکتر می شود و هرکس کوچکترین نقدی نسبت به ایشان داشته باشد او را به باد فحش و سرزنش و بی سوادی میکند متاسفانه از این دست اندیشمندانو افراد ما کم نداریم امثال آقای مهاجرانی – کدیور – وحتی پناهیان و مصباح از این طرف که این گونه برخورد می کنند که این خود مصداق بارزی از شعبان بی مخی هم می باشد حالا فرقی نمی کند از این جناح باشد یا آن جناح . متن این نامه همواره مرا به یاد این قسمت از وصیتنامه دکتر شریعتی میانداخت که :دوست می‌داشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید.خیلی می ترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن نسل جوان معاصر و عقده‌ها و حسدها و باد و بروت‌های بیخودی این روشنفکران سیاسی، که تا نیمه‌های شب منزل رفقا یا پشت میز آبجوفروشی‌ها، از کسانی که به هرحال کاری میکنند بد میگویند، و آنها را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چه‌گوارا می‌سنجند و طبیعتاً محکوم می‌کنند، و پس از هفت هشت ساعت درگوشیهای انقلابی و کارتند و عقده گشایی‌های سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح درست مسائل، آن چنان که به عقل هیچ کس دیگر نمیرسد، به منزل بر‌می‌گردند و با حالتی شبیه به چه‌گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.
    و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجال شودو از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی ونیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابان شهر می‌گذرند، نیهیلیست، و هیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزه‌های کارگری حزب توده، مارتیالیست و سوسیالیست چپ، و از روی کتابهای طرح نو «اسلام و ازدواج»، «اسلام و اجتماع»، «اسلام و جماع»،اسلام و فلان بهمان … اسلام شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد. و از روی ترجمه‌های غلط و بی‌معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر هذیان گوی مریض هروئین گرای خنک، که یعنی، “ناقد” و شاعر نوپرداز…

     
  18. هر چند از ادب و لطافت و بیان این نامه ،مخصوصا” ابتدای آن، لذت بردم و با بسیاری از دیدگاههای مطرح شده نیز موافق ولی در قسمتهائی از این توصیه نامه جبهه گیریها و بی انصافی به چشم میخورد که با ادعای اول نامه مغایراست . جنابان طلاب و اندیشمندان مقیم افغانستان در کنار هندوانه زیربغل استاد گذاشتن ،میان دعوا نرخ تعیین کرده واز برداشتهای بزعم ایشان ناروای شاگردان استاد سروش (و همچنین همنشینانشان) با برچسب و تهمتی که خود ادعای دوری ازآن رادارند ( که مجیز گوی ایشانند و استاد نان به آنها قرض میدهد و….!!! ) سعی القای شبهه دارند که زیاد خوشآیند؟؟ نیست ؟؟؟!!!!!!!!

     
  19. لذت بردم از این تفکر پاک و سالم طلاب و دانشجویان افغانستان. دقیقاً به دردی اشاره کرده اندکه گروهی از ما نیز از آن نالانیم. هم از حاکمیت دینی که دین را وسیله جور قرارداده است و هم از روشنفکرانی که دین را مورد هجمه قرار میدهند و با ایراد و انتقاد از بعضی مسائل دینی خود را در چشم آن گروهی از جهانیانی که نه با دین کار دارند و نه با حکومت، فرهیخته جلوه میدهند. شما متفکران افغانی با من عامی مسلمان ایرانی همراه و همسو هستیم و این یعنی حکومت جهانی اسلام. که به قول شما نه با لباس شخصی های چماق به دست ما را کاری هست و نه با سبزپوشان تهرانی. انشاءالله که در روش و مرام زندگیمان صداقت و حق را رعایت کنیم. تکلیف خودمان را با خدای خودمان مشخص کنیم که چه کاره هستیم آیا به صِرف سبزپوشی همفکر و هم اندیش هستیم یا فقط یک وجه مشترک داریم که آن هم مخالفت با روش حکومت است ولی در دیگر مسائل هزاران اختلاف داریم که یک لحظه نمیتوانیم در کنار هم باشیم. دعای همیشگی من این بوده است که در هرزمان و هرکجا همراه ظلم و اجحاف به دیگران نباشم و دین و مسلمانی ام را وسیله ای برای تمسخر و یا توهین و تحقیر دیگران قرار ندهم. که اگر چنین باشد ضررکرده دنیا و آخرت خواهم بود، که امیدوارم با یاری خدا و هدایتش در تشخیص درست، جزو این گروه نباشم. سربلند و پیروز باشید همکیشان آزاده افغانی.

     
  20. یادشان بخیر، برای عرض سلام و احوال پرسی تیرماه 1387 خدمت آیت الله منتظری رسیدم ایشان خاطره ای از “آ سید محمود” طالقانی نقل کردند، دیدم بی مناسبت نیست تا از این دو عزیز سفرکرده یادی بشود و آن را نقل کنم ایشان فرمودند:”اوایل سال 1356 با” آسید محمود” هم سلولی بودم ، یک شب بی وقفه سیگار می کشید وراه می رفت، نیمه شب بهش گفتم:”خفه شدیم از دود چرا نمی خوابی؟” ایشان گفت:” مگر نمی بینی ؟ مگر نمی شنوی؟” گفتم:”چی رو گفت: “صدای مردمو ! انقلابو ! دارن پیروز میشن!” من گفتم: “خب بشن چه بهتر” ایشان در جواب گفت: “چرا متوجه نیستی ! شاه می رود، مردم به ما مراجعه می کنند، بلد نیستیم مملکت داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند از کف می دهند این مردم بی نوا…”
    آیت الله منتظری-

    به نقل از میثم کریمی (در دیدار شخصی)

     
  21. بعضی مطاب نامه منطقیه ولی چند تا اشتباهم داره.اونجایی که گفتند نخبگان باید مطالباتشان را درقالب های متعارف ومدنی دنبال کنند نه درفشار غیر متعارف از سوی مردم. به نظرمبهم است چون تظاهرات اگر مدنی نبوددر قانون نمی اند. درکشورهای مدرن هم مردم از تظاهرات برای خواسته هاشون استفاده میکنند.
    با مقاله نوشتن تنها هیچ جا تغییر اتی شکل نگرفته.
    اونجایی که گفتندچه تفاوتی بین گروه فشارلباس شخصی باسبز پوشان تهرانی وجود دارد.تفاوتش اینه که تظاهرات قانونیه وزدن مردم غیر قانونی

     

مرودشتی ارسال پاسخ به لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 0987 seconds.