درعکس های زلزله، دستی را دیدم که ازخاک بیرون مانده بود. شاید دست زنی بوده. وپایی که به نا کجا می رفت. شایدپای مردی بوده . وچشمانی که به هیچ کجا می نگریست. و لبانی که درنیمه راهِ یک آه متوقف مانده بود. وکودکی که دیگر هیاهو نداشت. این قطعه ی شعرگونه را به همانها که درمیان ما نیستند تقدیم می کنم:
صدایت را به من بده
…………………….
یا صدایت را به من بده
یا صدای مرا بگیر
با صدای من وتو
نردبانی سازیم
تا دم گوش فلک
بلکه آنکس که دوگوشش بسته
بشنود ضجه ی خونهای خیابان سحر
دست هایت را به من بده
یا که دست من بگیر
نه که مشتی سازیم
به سروصورت غولان دغل
که گلی هدیه بریم
تا مگرغول به خود بازآید
یادش آید که زمانی آدم بوده
پاهایت را به من بده
یا که پای من بگیر
نه لگد سازیم برپهنه ی زور
که قدم برداریم
تا درخانه ی شاقول فریب
وبچسبانیم برپشت درش
قاب آیینه ای ازجنس ادب
تا مگرعکس خودش را بیند
وبداند که ادب آیین است
وبدرّد آسیب
وفروبگذارد
رسم بیداد ودروغ
چشمهایت را به من بده
یا که چشم من بگیر
تا که ازسطح ظریف کلمات
به درون خیره شویم
تامگرباردگر
گول باران نخوریم
یا بدانیم اسیدی بوده!
خنده هایت را به من بده
خنده های مرا بگیر
تا که فرداها را
با همین شوق بزرگ
رنگ شادی بزنیم
هموطن خسته مشو
آسمان دلبازاست
درِفردا باز است
چشم بگشا وببین
یک قدم مانده به پایان خطر
یک قدم مانده به میلاد سحر
یک سخن گویم وبس:
راه بیرون شدن ازشهرقفس
دل سپردن به صدای سحر است
محمد نوری زاد بیست وپنجم مرداد نود ویک
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ . ﺩﻭ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻋﺒﺮﺕ اﻧﮕﻴﺰ ﺑﺮاﻱ ﺷﻤﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻪ اﻣﻴﺪ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﮔﻮﻳﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺩﻳﻦ ﻣﻂﻠﺐ ﺭا اﺩا ﻛﻨﻴﺪ . ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ي ﻣﺎ ﺟﻮاﻥ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻗﺪ و ﺑﻲ ﻗﻮاﺭﻩ و ﺑﻲ اﺩﺑﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﺪﻳﺪا ﺟﻮﻳﺎﻱ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺩ اﻭ ﺧﻮﺩ ﺭا اﻧﺪاﺯﻩ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﭘﻨﺪاﺷﺖ و ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻭﺳﻴﻠﻪ اﻱ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺷﻮد. ﺭﻭﺯﻱ ﺷﻨﻴﺪﻡ اﻭ ﺑﺎ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻗﻠﭽﻤﺎﻗﻬﺎﻱ ﻣﻨﻂﻘﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺷﺪﻩ و ﻛﺘﻚ ﻣﻔﺼﻠﻲ ﺧﻮﺭﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻧﺶ ﺑﺮاﻳﻢ ﺩﺷﻮاﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﺮ اﻣﻜﺎﻥ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺭﻳﻘﻮﻱ ﺯﭘﺮﺗﻲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻻﺕ ﺑﻲ ﺷﺎﺥ و ﺩﻡ ﺳﺮﺷﺎﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ اﻭ ﺭا ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ اﻱ ﺁﺵ و ﻻﺵ ﺳﺮ ﻛﻮﭼﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩ ﺟﻮاﺑﺶ ﺭا ﺩاﺩﻡ و ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺧﺪا ﺑﺪ ﻧﺪﻩ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻛﺒﻮﺩ و ﺟﺎﻱ ﻣﺸﺘﻬﺎ ﺭﻭﻱ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻓﻮﺭا ﭘﺎﺳﺦ ﺩاﺩ ﻣﮕﺮ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ اﻱ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺳﺮﺷﺎﺥ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ اﺯ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺮﻕ ﻣﻴﺰﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩاﺩ ﺑﺎ ﺯﺭﻧﮓ ﺳﺒﻼﻥ ﺑﻪ اﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻣﻦ ﻣﺴﺠﺪ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺣﺪاﻗﻞ ﺑﺎ ﻳﻜﻲ ﺳﺮﺷﺎﺥ ﺷﻮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﺪ و ﻗﻮاﺭﺕ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻓﻮﺭا ﺟﻮاﺏ ﺩاﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻣﻦ ﻣﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﺮﺷﺎﺥ ﻣﻴﺸﺪﻡ ﻛﻪ اﻳﻨﺠﻮﺭﻱ اﺳﻢ ﺩﺭ ﻛﻨﻢ ﻣﻨﻮ ﻣﻴﮕﻲ اﻧﮕﺎﺭ ﺑﺮﻕ ﻣﻨﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻧﻔﺲ ﻗﺪﺭﺕ ﻃﻠﺐ ﻣﺎ اﺯ ﭼﻪ ﺭاﻫﻬﺎﻱ ﻛﻪ اﺭﺿﺎ ﻧﻤﻴﺸﻪ .
ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺟﻮاﻧﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا اﻧﺪاﺯﻩ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﭘﻨﺪاﺷﺖ اﻭ ﺭا ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻄ ﻛﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺪ و ﻗﻮاﺭه ي ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺩاﺷﺖ ﭼﻬﺮﻩ اﺵ ﻛﺎﻣﻼ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ و ﺩاﻧﺸﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﻮﺩ ﺣﺮﻑ ﻣﻔﺖ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺰﺩ ﻭﻟﻲ ﻣﻔﺘﻲ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﻴﺰﺩ و ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﺩاﺷﺖ ﺭﻭﺯﻱ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺯﻥ و اﺯﺩﻭاﺝ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮا ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ اﺯﺩﻭاﺝ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ ﺯﻥ ﺩﻟﺨﻮاﻫﻢ ﺭا ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺯﻥ ﺩﻟﺨﻮاﻫﺪ ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﺯﻧﻴﺴﺖ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﻗﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﻳﺒﺎ و ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﺮﺩﻩ اﮔﺮ اﺯ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﭘﻮﻟﺪاﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﻪ ﺑﻬﺗﺮ . اﻭﻝ ﺧﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩﻡ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺯﻧﻲ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻛﻤﺎﻻﺕ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﻳﺎﻓﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﻠﻪ ﻭﻟﻲ اﮔﺮ ﻳﺎﻓﺖ ﺷﻮﺩ ﭼﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ اﺯ ﺷﻮﺧﻲ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﻧﻌﺖ ﭼﻴﺴﺖ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﺧﻲ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻱ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﺭا ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﻣﺜﺎﻟﻲ ﻫﻢ ﺯﺩ و ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻭﺭﻡ ﺭا ﻣﻴﺰﺩﻡ ﺩﻩ ﺑﮕﻴﺮﻡ و ﻗﺒﻮﻝ ﺷﻮﻡ ﺑﻶﺧﺮﻩ ﻛﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺗﺮﻙ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﺸﻴﺪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻢ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭا ﺟﺒﺮاﻥ ﻛﻨﻢ .
اﻳﻦ ﺩﻭ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﻣﻦ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ و ﺁﻥ ﺭا ﮔﻮﻳﺎﻱ ﺣﺎﻝ و ﺭﻭﺯ اﻣﺮﻭﺯ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﻗﻴﻖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩاﺭﻡ ﻛﻪ اﻭاﻳﻞ اﻧﻘﻼﺏ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺟﺰﻭ ﭼﻨﺪ ﻛﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺻﺪﺭ ﺧﻮاﻫﻴﻢ ﺑﻮﺩ و ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺟﻠﻮﻱ ﺭﺷﺪ ﻣﺎ ﺭا ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺭاﺳﺘﻲ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺳﻮﻣﻲ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺣﻴﻒ اﺳﺖ ﺁﻥ ﺭا ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻜﻨﻢ .
ﺑﻌﺪ اﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺩﻭﻡ ﺑﻴﺴﺖ و ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﻱ ﻛﻮﭼﻚ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻳﻚ ﻗﺎﺗﻞ ﺳﺮﻳﺎﻟﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﺒﺮ ﺯﻥ ﻣﺎﻫﺮ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ اﻭ ﺭﻭاﻥ ﻣﺮﻳﻀﻲ ﺩاﺷﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ اﺯ اﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻋﻠﺖ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻡ ﻛﺸﺘﻲ .ﺩﺭ ﺟﻮاﺏ ﮔﻔﺖ اﻳﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺏ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ . ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ اﻳﺮاﻥ اﻓﺘﺎﺩﻡ ﻛﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﻋﺪﻩ اﻱ ﻛﻪ ﻫﻨﺮﻱ ﺟﺰ ﺷﻌﺎﺭ ﻟﻌﻦ ﻧﻔﺮﻳﻦ و ﮔﻨﺪﻩ ﮔﻮﻱ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا اﻭﻝ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻦ و ﺳﭙﺲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ اﻭﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻛﺎﻓﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺑﻌﺪ ﺟﺎﻥ و ﻣﺎﻝ و ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺣﻼﻝ ﻣﻲ ﺷﻤﺎﺭﻧﺪ
متاسفانه مصالح به کار رفته و چهره روستا ها ی ویران شده حکایت از قرون وستای بودن ابنیه دارد .
کشوری که بر روی گنج خوابیده ، سرزمینی که چهل و پنج میلیون تن سیمان تولید می کند باید هرروز وماهر سال شاهد به خاک و خون کشیده شدن مردمش بر اثر زلزله های خفیف و کمتر از شش ریشتری باشد.
اینگونه هم می خواهیم مدیریت جهانی را اصلاح کنیم !! کنفرانس غیر متعهدها با بودجه ی هفتصد میلیون دلاری با آب و تاب برگزار گردید و در بوق وکرناکردند و گفتندو پایکوبی کردن ، در حین داغترین جلسه یکی از خانم های مهمان در حال پاسور بازی بودند ؟!! و در نهایت هم نه چاوز امد ونه آن خوکچه کره ای و ما باد در غبغب کرده و با تحریف گفته های مرسی پیروز میدان بودیم آتچه در این میان به فراموشی سپرده شده بود آه و ناله ی زلزله زدگان بیچاره بود و خدا میداند در این زمستان زود رس ارتفاعات چه خواهندکشید .
با هفصد میلیون دلار هفتصد روستا ی آنگونه را ضد زلزله میشد ساخت افسوس از این سرمایه به هدر رفته .
دیدگاه اندکی صبر، سحر نزدیک است؟
مرسی
با سلام
من به مناطق زلزله زده رفتم خانه هایی ویران ,دلهایی خسته , چشمانی منتظر, قابل وصف نیست, کمک که میکردی کمکت میکردن حتی شده با یک قاچ هندوانه , گریه ام میگرفت , بچه هایی که خانه ایی ندارند اسباب بازی ندارند, روستایی با 100% تخریب!!!!
و مسؤلانی که می ایند و گاه بیشتر به فکر اتوی لباسشان هستند ! تا مردم, نشان به وعده های دروغ , دو ماهه خانه ساختن!!!!!! عجب در شهر با این همه امکانات دو ساله تمام نمیشود اینجا دوماهه!!! میان کوهها!! شاید هم بسازند اما با یک پس لرزه فرو بریزد!!!! امان از شعار , ما اگر انرژی هسته ایی نداشتیم اما خانه هایی محکم داشتیم چه میشد , اگر مردمانی سرحال داشتیم چه میشد, ان وقت بر دنیا غلبه میکردیم همانند جوانان در هشت سال دفاع مقدسشان , با عرض معذرت از تمام مردم زلزله زده که نتوانستم خوب کمک کنم
ممنون