سر تیتر خبرها

محمدنوری زاد ، از تولد تامرگ درعاشورا

از دست دادن نوری زاد ، فاجعه است او قطعاً به آنچه که تصمیم گرفته است ، خوب اندیشیده است . نوری زاد اگر ذره ای تردید داشت…

امیر محمد اقبالی

محمد نوری زاد ، در اعتراض به دادگاه نمایشی اش ، ودرجانبداری از حقوق تضییع شده زندانیان ، وبرای بر ملاکردن شکنجه هایی که برخود او ، حمزه کرمی ، عبدالله مومنی ، حجة الاسلام منتظرقائم و بسیاری دیگر روا شده ، دست به اعتصاب غذای خشک و صددرصد زده است .

نوری زاد عاشورا را وعده کرده است . آنگونه که خود گفته است ، می خواهد جنازه اش را در روز عاشورا بر سر ظلم بکوبد .

تصمیم نوری زاد گرچه هولناک و ویرانگر است ، اما مگر تصمیم کربلائیان هولناک نبود ؟ وقتی طرف مقابل تو ، همه چیز را ، عدل را ، انصاف را ، درستی را ، وعقل را به شوخی گرفته است ، چرا نباید با جنازه خویش برسر او کوفت .

جمعه ای که گذشت ، نوزدهم آذرماه ، روز تولد نوری زاد بود . و پنجشنبه ،  عاشورای حسینی ، روزی است که او برای مرگ خویش انتخاب کرده است . نوری زاد برتصمیم خود مصمم است . گویا از جمعه تا پنجشنبه ، نوری زاد ، یک هفته بیشتر نزیسته است .

تولد درجمعه ومرگ در عاشورا . از دست دادن نوری زاد ، فاجعه است . او قطعاً به آنچه که تصمیم گرفته است ، خوب اندیشیده است . نوری زاد اگر ذره ای تردید داشت ، عاشورا را بر نمی گزید.عاشورا هم روز تولد است و هم مرگ . نوری زاد خواسته است درعاشورا بمیرد ، تا با نام سیدالشهدا ، بیامیزد .تا از این پس ، هروقت عاشورا فرا رسید ، او نیز مجدداً بارها و بارها ، متولد شود . ما هم جمعه را به نوری زاد تبریک می گوییم وهم عاشورا را . نوری زاد هرگز نمی میرد .

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

3 نظر

  1. آی کاش مثل نوری‌زاد زیاد داشتیم.
    ابوذر زمان همیشه که زنده باشی‌

     
  2. ye daneshjoo ke be sotooh aamade

    che bayad goft….???geryeam gerefte,na baraye shoma baray khodam ke rahat mikhoram o mikhabam va say mikonam in hame zolm o faramoosh konam.ensanhayi chon noorizad nabayad sarkoob shavando bemirand,anhayi ke bayad az sahneye hasti hazf shavand in zalemane khoda nashnasand.ey kash ……..

     
  3. نگید تو را خدا…. نباید بمیره… از مرگ نگید. خدا نگهدارش است

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 0796 seconds.