بقلم: اردشیر خرمنکوب (محمد نوری زاد)
اشاره: این مقاله و سیصد مقاله ی مشابه، قرار بود هرروزه در روزنامه ی شرق منتشرشود که بعد از انتشار یکصد و هفده شماره – به قلم اردشیرخرمنکوب و با عنوان ثابت ” کلبه ی کوچک من” – جلوی انتشار مابقی آن گرفته شد. ظاهراً نوشته های قرآنی من، به وزارت اطلاعات و به اداره ی اطلاعات سپاه گران آمده است. چرایش را نمی دانم، اما می شود گفت: دستگاه های اطلاعاتی ما که همیشه معترضان وزندانیان سیاسی را با جاسوسی و وطن فروشی و وادادگی و نفاق آمیخته اند، چرا باید اجازه بدهند یک معترض از جایگاه جاسوسیِ خود خروج کند و سخن از قرآن و مسلمانی و تدبّر و اندیشه بگوید؟ من این نوشته ها را در روزهای تلخ زندان و دور از چشم مراقبان به سرانجام رسانده ام. درست درشرایطی که داشتن کاغذ و قلم ممنوع بود و نابخشودنی. دراین نوشته، من یک پیشنهاد موسیقایی را پیش روی مشتاقان واگشوده ام. آنچه مرا به نوشتن این مطلب ترغیب فرمود، کلاغی بود که غروبها از دور با صدایی گرفته و مغموم اما خستگی ناپذیر با من سخن می گفت و مرا به پایداری و به روزهای خوب دعوت می نمود. واما اصل مطلب:
یک روز به پسر بزرگم که به موسیقی علاقه وافری دارد گفتم: تو که شیفته موسیقی هستی، بیا و به یک کار موسیقایی ماندگار همت کن. این کار، امروز، با توجه به ابزاری که در اختیار همه است، شدنیتر از سی چهل پنجاه سال پیش است. آنچه من به تو پیشنهاد میکنم کاری سرشار از ابداع و نوآوری و طراوت است.
خلاصه آنقدر از ایدۀ بکر خود تعریف و تمجید کردم که او یکپارچه لبریز از کنجکاوی شد. به او گفتم: این ایده و طرح من، زمانی به بار مینشیند که تو دستگاههای موسیقی ایرانی و حتی سایردستگاهها را فرابگیری. دانستن این دستگاهها، پیش نیاز اولیۀ طرح من است. گفت: به فرض که من این دستگاهها را آموختم. دراولین قدم چه باید بکنم؟ اصلاً اصل پیشنهاد شما چیست؟
میدانستم که او را فرصت ورود به این حوزه نیست. چرا که آموزش دستگاههای موسیقی، به حوصله و دقت و صبوری و زمان بسیار نیاز داشت، و او که دوره سربازیاش را میگذراند، فرصت چندانی در اختیار نداشت. اما طرح خود را برای او واشکافتم. تا مگر در گوشه ذهن او باقی بماند. این طرح، همین اکنون نیز بکر و دست نخورده است. چرا که از من و پسرم فراتر نرفته است. اما بعید هم نیست که فردی در ایران یا در هرکجا به آن دست برده باشد و او نیز به موازات ذهن من، به دریافتی همگن رسیده باشد. این طرح، میتواند دستمایه یک کار تحقیقاتی جمعی و حتی پایاننامه دوره دکترای دانشجویان رشته موسیقی تلقی شود. طرح موسیقایی من این است:
قدم نخست: دانستن دستگاهها و گوشههای موسیقی ایران و جهان، و دانستن ظرفیت هر کدام.
قدم دوم: ضبط یا جمعآوری صداهای محیطی. مثل: صدای کشیده شدن لاستیک یک اتومبیل بر سطح آسفالت خیابان. آنجا که راننده باسرعت میراند و ناگهان روی ترمز میکوبد. یا صدای گریه یک نوزاد که غلیظ میگرید و به ضعف میگراید. و یا صدای خندۀ شدید یک طفل ششماهه. یا چهچهه یک قناری و بلبل. یا بغبغوی یک کبوتر. یا عرعر یک الاغ. یا قارقار یک کلاغ. یا صدای پای اسب. آنجا که یورتمه میرود. یا به تاخت میگریزد. و صدای سوت کشیدۀ یک قطار. یا یک کشتی.ویا حتی صدای یک آهِ برآمده از نفرین یک مادری که فرزندش نیامده.
خلاصه در همین قدم، به ضبط صداهای اطراف خود، آنهایی که قابلیت بررسی دارند، اقدام میکنیم. صداها را به حافظه کامپیوتر خود میسپریم و برای هر کدام پروندهای جداگانه تشکیل میدهیم. با استفاده از ابزاری که در حوزۀ نرمافزاری موجود است، هر صدا را به تفکیک آنالیز میکنیم تا بدانیم منحنی ملودیک هر یک، به چه دستگاهی متعلق است. کشف این که نوزادان و شیرخوارگان در چه دستگاهی گریه میکنند، یا در چه دستگاهی میخندند، هم شوقبرانگیز است، هم میتواند مبتدای ایدههای بعدی ما باشد. این صداها، به دلیل فطری بودن، همه جایی و همه زمانیاند و به مرزهای جغرافیایی محدود نیستند. یک نوزاد و یک کبوتر و یک کلاغ آفریقایی به همان نحو سروصدا میکنند که در سرزمینهای دیگر.
اکنون که من به نگارش این سطرها مشغولم، تاریک روشن صبح است و در بیرون از سلول انفرادی ام، سروصدای کبوتران و چند کلاغ دور و نزدیک، اشتیاق مرا به ابراز این پیشنهاد افزونتر میکنند.
حالا در قدم سوم، با کشف دستگاههای مربوطه، و همردیف کردن آنها، ای بسا بتوانیم با کنار هم گذاردن صداهای همگن، چه از موجودات زنده و چه غیرزنده، به چندین قطعه موسیقی دلنشین محیطی دست پیدا کنیم. مثلاً در یک قطعه، با قارقار یک کلاغ، و کوکوی یک جغد، و خندههای یک طفل، و ریتم پای اسبان، به فضایی متفاوت ورود کنیم و موسیقی بدیعی خلق کنیم. اطمینان دارم در همین قدمها و قدمهای بعدی، به ظرافتها و پدیدههای تازهتری برخواهیم خورد که محصول عملی مارا غنا خواهند بخشود.
مهم، پای در این وادی گذاردن است. قبول دارم که بعضی از صداها، مثل صدای بازوبسته شدن در یک اتاق، ممکن است هیچ قابلیت موسیقایی نداشته باشند و امکان جای دادن آنها در یک دستگاه نیز میسر نباشد. مثل صدای تقتق کفش یک نفر. یا صدای کف زدن. یا صدایی که از مسواک زدن برمیخیزد. یا صدای شیر آب. یا صدای شکستن یک لیوان. یا صدای اره و سوهان کشیدن. اما با کنار هم گذاردن اینگونه صداها، به کولاژی از صداهای دیگر برمیخوریم که راه را بر ما میگشایند. مثل زوزه محزون یک گرگ. مثل وِزوِز ممتد و پرپیچوتاب یک مگس سمج. مثل قوقولی قوقوی یک خروس. مثل صدای عبور شتابناک یک موتورسیکلت از مقابل میکروفون. این صداها کاملاً حسی از نتهای موسیقی با خود دارند.
دریچه سیزدهم سورۀ رعد را اگر آرام واکنیم، یکی از این صداها بیرون می ریزد. صدای رعد. آنجا که از برقی بیرون جهیده و در دوردستها محو میشود. غریوی ناگهانی و رعبآور. که غرغرکنان دور میشود و خاموشی میگیرد: «و یسبح الرعد بحمده…»
اما اینجا سخن از تسبیح و سپاس رعد است. نه نت و ملودی. که البته این به موضوع و زاویه نگاه ما بازمیگردد. این که بدانیم: رعد، در چه دستگاه موسیقایی، به ذکر و تسبیح و حمد خدا مشغول است. یا خروس و قناری و بلبل و جغد، درچه دستگاهی ذکر خدا را میگویند. یا باد، با زوزهای که میکشد. مگر نه این که همۀ موجودات عالم تسبیح خدا میگویند؟ آیه پانزدهم همین سوره، به سجده همۀ پدیدهها اشاره میکند. هر سجده، با ذکر همراه است: «و لله یسجد من فی السموات والارض». و حتی سایههای این پدیدهها نیز: «و ظلالهم». حتی خداوند در این آیه، زمان مکرر این سجدهها را نیز مشخص کرده است: «بالغدو والاصال = هر صبح و عصر!»
اگر روزی روزگاری فهم و دانش و کمال انسان بلندی گرفت، ای بسا در قدم بعدی، به این بیندیشد که مثلاً یک قناری، چه «ذکری» را در چه دستگاهی آواز میکند. و یا آیا مثلاً این تنها خروس است که ذکر “سبوح قدوس” را در دستگاه دشتی سر میدهد؟
به آقای نوری زاد سلام می کنم.
امروز بعد از ظهر به مسعود لواسانی گفتند که خودشو به دادستانی معرفی کنه، مسعود هم با پسرش متین رفت که بگه اگر می خواهید ببرین جفتمون رو نگه دارین. تا الان خبری ازش نبود و گوشیش خاموش بود وحالا که ساعت 8 شبه از اوین به مادر خانم فاطمه خردمند تماس گرفتند و گفتن که بیاد متین رو ببره…
……………………………………….
سلام امید گرامی
من با مسعود عزیز در بند 350 اوین هم بند بوده ام. این جوان آنقدر بی آلایش است که اساسا نمی توان براو جرمی بار کرد. یک محقق و نویسنده جوانی است که شما با یک نشست شیفته سادگی و بی آلایشی او می شوید. افسوس من به این است که این جوانان نیک سیرت ما باید به زندان برده شوند و عده ای موذی و هفت خط امور کشور را دردست داشته باشند. همسر لواسانی اکنون در اوین زندانی است. دوستان وزارت اطلاعات اشتباه کردند که کودک این زوج را پس فرستاده اند. چه ایرادی داشت خانواده ها بالکل در زندان باشند تا خیال همه آسوده باشد.
با احترام : نوری زاد
.
آقای نوری زاد
نگاه تازه ای که شما به روی ما می گشایید برای من که سالها روی قرآن کارکرده ام تازگی دارد. این کار شما باعث می شود که نوشته های سنگین و دور از طاقت قرآنی که عمده مردم از آن گریزانند یک رقیب جدی پیدا کنند و با نوشته هایی مثل نوشته شما موجی از گرایش به قرآنی که دراین سرزمین به شدت آسیب دیده احیا شود. از تلاش شما بسهم خود تشکر می کنم. راستش را بخواهید دلم به آن سلول های تنهایی شما تنگ شده و یک جوری به آن حال و هوای شما غبطه می خورم.
بازهم شاهکاری دیگر از محمد نوری زاد گرامی . سپاس و درود بر تو که هر گوشه از ذهنت جهانی است مجزا و خوش آب و رنگ و هرکدام شاید به وسعتِ درک من از کل عالم هستی .
امشب در برنامه افق مصاحبه شما را شنیدم . از تسلط شما بر واژگان و کلام معلوم بود که علی رغم تحمل این همه فشار و رنج زندان ، هنوز به لکنت زبان در نیفتادید و به خوبی از پس یک مصاحبه زنده بر می آیید و این برای بنده که علاقمند به جنابعالی هستم جای بسی خوشحالی است . اما ایکاش در مواجهه با پافشاری بابک داد در به کار بردن واژه دیکتاتور ، شجاعانه مانند همیشه می گفتید که از اساس با چنین ادبیاتی مخالفید و نه به جهت حضورتان در کشور و بیم از عواقب آن .