بقلم: اردشیر خرمنکوب (محمد نوری زاد)
نظریه ی “انرژی های سرگردان”
بقلم: اردشیر خرمنکوب (محمد نوری زاد)
اشاره: این مقاله و سیصد مقاله ی مشابه، قرار بود هرروزه در روزنامه ی شرق منتشرشود که بعد از انتشار یکصد و هفده شماره – به قلم اردشیرخرمنکوب و با عنوان ثابت ” کلبه ی کوچک من” – جلوی انتشار مابقی آن گرفته شد. ظاهراً نوشته های قرآنی من، به وزارت اطلاعات و به اداره ی اطلاعات سپاه گران آمده است. چرایش را نمی دانم، اما می شود گفت: دستگاه های اطلاعاتی ما که همیشه معترضان وزندانیان سیاسی را با جاسوسی و وطن فروشی و وادادگی و نفاق آمیخته اند، چرا باید اجازه بدهند یک معترض از جایگاه جاسوسیِ خود خروج کند و سخن از قرآن و مسلمانی و تدبّر و اندیشه بگوید؟ من این نوشته ها را در روزهای تلخ زندان و دور از چشم مراقبان به سرانجام رسانده ام. درست درشرایطی که داشتن کاغذ و قلم ممنوع بود و نابخشودنی. دراین نوشته، من به یک پرسش بزرگ پاسخ گفته ام. بی آنکه ادعایی بردرستی وحتمی بودنِ آن داشته باشم. این پاسخ، کاملاً برگرفته از یافته های شخصی نویسنده است و می تواند درجایگاه یک ” نظریه ” قرار گیرد. واما اصل مطلب:
اگر چندبار، پیدرپی، به مطالعه آرام و بیشتاب آیههای قرآن موفق شوید، ودر هر بار، به معانی آیهها دقت کنید، حسی خاص در شما پا میگیرد. این حس خاص، بیشاز آن که از آیههای رحمت و وجدآور قرآن پدید آمده باشد، به آیههای تند و خشماگین الهی مربوط است. شاید از این روی که حس ترس، روبندۀ سایر حواس است. و دیرتر ازسایر حسها، از زیر پوست آدمی بیرون میخزد.
قرآن، به هر بهانه، آیههای خشماگین و سراسر عذاب خود را بر روان مخاطب خود فرو میبارد. آنقدر غلیظ که گاه از جزییات و چگونگی انواع عذاب الهی نیز اسم میبرد و نحوه مصرف نوشیدنیها و خوردنیهای تلخ و گداخته جهنم را تشریح میکند.خوردنیهایی که درون خطاکاران را به آتش میکشد و عذابی که پوست تازه بر پوست پلیدشان میرویاند. و حلقههای داغ و زنجیرهای سوزان به دست و پا و گردنشان میبنددو آنان را به صورت بر زمین میکشد و تحویل مأموران عبوس جهنم میدهد. با مأمورانی که جز خشم و تحقیر و نفرت و گرزهای آتشین با آنان نیست.
در قرآن، جهنم خدا، جلوۀ بیشتری از بهشت خدا دارد. چرا که بهشت خدا، قابل تجسم است. اما جهنم او، به خاطر دهشتناکی و گستردگی و هول و هراسی که با اوست،تصور آدمی را به ناکجا میبرد. بهشت خدا، درخت و نهر و خوردنیهای گوارا و حوریان و غلامان جام بهدست و تکیه بر متکاهای نرم و لباس حریر و دستبندهای جواهرنشان است. این صحنههای تمثیلی را فراوان دیدهایم و شنیدهایم. اما چه کسی میتواند درمیانه آتش، غذای آتشینی را تجسم کند که آدمی را از درون متلاشی میسازد و او راهزار باره میکشد؟
ویا تجسم درختی که ریشه در کف جهنم دارد و میوهاش کلههای شیاطین است.این صحنهها و تشریح هول و هراس قیامت که در آن آسمان و زمین در هم کوفته میشوندو مادران حتی از وحشت و ترس، بار و فرزند خود بر زمین میگذارند و میگریزند، همهوهمه،صحنههای خشماگینی از پایان دنیا و ظهور محشر و عذاب الهی را پیش روی ما وامیگشایند.با مطالعه هر آیۀ عذاب، خاطره او همچنان تا آیههای بعدی با ماست. به حدی که ماناخودآگاه به خدای خوب اعتراض میکنیم که: ای خدای توانا، این بشر ضعیف آیااساساًدر اندازهای هست که تو با همه بزرگی توصیف ناشدنی ات، این همه به خشم آیی؟ آیااین همان بشر ناتوان است که خشم تو را برانگیخته و خود را لایق عذاب هایباورنکردنی تو ساخته؟!
ای عزیز، همان «روی گردانی» تو اورا کافیست. برای انسان، چه جهنمی بالاتر از بیتوجهی تو؟ او را نیازی به جوراجورعذاب و آتش و غل و زنجیر و گرز و زقوم و توپ و تشر نیست. کافیست در همان ورطه هول و هراس، نگاهی به او نکنی. و تحویلش نگیری. این، از هزار مرگ دلخراش برای اودلخراش تر و سهمگین تر است.
زبانم لال اگر بشر، زور بازویی در اندازۀ خود تو میداشت و به تو شرک میورزیدو ناسپاسی اختیار میکرد، بله، باز این همه خشم و عذاب، معقول به نظر میرسید.انسانی که جز خود تو فریادرسی ندارد و همه او را به قول خودت تنها گذاردهاند، جزضعفِ مطلق، چیزی بار او نیست که به حساب آید و در مدار عذاب تو قرار گیرد.
یک انسان ضعیفِ از هم دریده شده، با همۀ قدرت و پادشاهی وجلوه و جبروت دنیاویاش، به محض از دنیا رفتن، به خاک میرود و با خاک میآمیزد وخودبخود از گردونه اعتبار خروج میکند. در احیاء مجدد این انسان، چیزی از قوت وزور بازو و اعتبارات دنیاوی با او نیست که بخواهد در برابر سلطه همهجانبه خداوندمنم منم کند تا مستحق این همه خشم خدا باشد!
چهرههای عبوس وخشماگین کارگزاران محشر و جهنم که با توفانی از الفاظ تهی از مهر و انباشته ازتندی و تنش و خشم به جان بدکاران میافتند، آیا نشان از خشم خدا ندارند؟ خشمی که تا خروش نکند و پوست از تنِ مرگِ هزار بارۀ بشر خاطی ندرد، فرو نمیکشد؟! اگر ازهمین زاویهای که من طرح مسئله کردم به آشوب و غوغای جهنم و به خشم خدا و به کارگزاران جهنمی او بنگریم، به همین نتیجه و نگرش عذاب گرایی خداوند دست خواهیم یافت. این که خدا تا از انسان ستمکار و بدمنش و بدکردار انتقام نگیرد، دلش آرام نمیگیرد.
خدایی که در میانۀ لهیبِ جهنم مرتب به رخ انسان جهنمی میکشد که مگر تو نبودی در پنجهزار سال پیش،در هزار سال پیش، در آن عمر پنجاه و شصت سالهات به من و پیامبرانم دهنکجی کردی؟هان؟ پس بگیر! حالا هزار شقهات میکنم و آهن گداخته به کامت میریزم تا حساب کاربه دستت بیاید! تا تو باشی که در آن زندگی چهل سالهات، پشت سر کسی غیبت نکنی ومال حرام نخوری و به کسی زور نگویی و از دیوار کسی بالا نروی!
از این زاویه اگربه آخرت و پایان کار انسان و پایان دنیا نگاه کنیم، زبانم لال، خدا، با همۀ اقتدارماوراییاش، بهقدر یک انسان لجوج و کینهتوز تقلیل مقام پیدا میکند. که نفرت وکینه از میلیاردها انسان را یک به یک ثبت و ضبط کرده و پس از میلیونها سال، درست در شرایطی که چیزی از آنها باقی نمانده، مجدداً به آنها شکل انسانی میدهد تا طعم تلخ گرزهای آتشین و جامهای زهرآگین خود را به آنان بچشاند.
من پیشنهاد میکنم برای خروج از این بنبست جهنمی، زاویه نگاه خود را تغییر دهیم. به جای آن که ازموضع خدا به اخرت و به جهنم و به انسان نگاه کنیم، از موضع انسان به همان ورطه وحشت بنگریم. که یعنی از دنیای فعلی، با یک جهش بلند، از جا برنخیزیم تا با عبوراز سر برزخ هزاران ساله، ناگهان در محشر یا جهنم فرود آییم و از فرط وحشت، ازتحلیل این همه عذاب جوراجور فروبمانیم. من در اینجا میخواهم فراتر از ترازوی گناهو ثواب، ترازوی علم و عقل را پیش بیاورم. به همین دلیل صمیمانه از شما میخواهم برای درک بهتر مسئله، موقتاً دایره گناه و ثواب و گرایشات دینی خود را کناربگذاریم و با پایپوشی از محض علم به عرصۀ تکاپو درافتیم.
فعل و انفعالات مکانیکی دنیای ما، ناشی از جابجایی انرژی است. آیا ما کارکرد این انرژی را تنها درمحدودهای مشخص متوقف میکنیم؟ و به فراتر از آن بها نمیدهیم؟ دو نفر را در نظربگیرید که شانه به شانه هم حرکت میکنند.
علم میگوید آنچه این دو را به حرکت درمیآورد،انرژی درونی آنان است. که اگر ضعیف و پیر و علیل و ناتوان بودند، حرکتی نمیداشتند.حالا این دو نفر در مقابل هم میایستند و پیدرپی با هم صحبت میکنند و با سخنان خود، انرژی درونی خود را تحلیل میبرند. ناگهان در بزنگاه حرفها و نکتههایی که بر سر هم میبارند، یکی از آن دو، به دیگری ناسزا میگوید. یک فحش آبدار جانسوز.در اینجا علم میگوید اتفاق تازهای در حوزۀ انرژی صورت نگرفته. گرچه طرف دومی که ناسزا شنیده، پر از آتش و خشم و انزجار شده باشد. چرا؟ چون انرژی او، همان انرژی پیش از شنیدن فحش است. این خشم و انزجار نیز بخشی از انرژی خفته و پنهان اوست که حالا سر برآورده و آتش به جان او درانداخته است. من شخصاً قائل به این هستم که دراین مثال، یک انرژی تازه، با همان ناسزای سوزنده، از نفر اول به نفر دوم نقل مکان کرده است.
اگر اسمش را همان انرژی نگذاریم، از آن به قوای محرکه، یا عامل تحریک نیز میتوان نام برد. این دونفر، با هم گفتوشنود داشتهاند، اما با یک ناسزا، جرقهای در خرمن دومی درافتاده که عامل این اشتعال، همان فحش و ناسزاست. پس در آن فحش، یک پتانسیلی بوده که باروت دومی را منفجر کرده است. صورت ظاهر یک ناسزا، کلمهای است در کنار سایر کلمهها.اما چرا این پتانسیلِ شعلهور ساختن را تنها او داشته و سایر کلمههای گفتگوی ایندو نفر از این انرژی بیبهره بودهاند؟
حالا شما صحنهای را تجسم کنید که نفر اول، درحین صحبت، ناگهان مشتی به صورت دومی میزند. علم میگوید تنها انرژی ردوبدل شده،همان انرژی نهفته در مشت اولی است که به گونه دومی وارد شده و دندانهای او را میشکند.اما من میگویم نه، انرژی دیگری نیز به جان دومی فرو میشود و شعلهای در درون اوپدید میآورد. انرژی درونی این فرد دندان شکسته، با کسی که از بلندی به زیر افتاده و دندانهایش شکسته تفاوت دارد.
حالا به تجسم صحنه سوم متمرکز میشویم: دو نفربا هم صحبت میکنند. اولی با مشت به صورت دومی میزند و او را نقش زمین میکند.دومی میخواهد از جا برخیزد تا تلافی کند اما به ضرب لگد اولی آسیب جدیتری میبیندو کمی بعد جان میدهد. در اینجا تکلیف علمی انرژیها، دچار سردرگمی میشود. علم میگویدانرژی ناشی از مشت و لگد اولی، چراغ انرژی دومی را خاموش کرده است. مثل مردان آتشنشان که آتشی را فرو مینشانند. یا ضربه چکشی که مقاومت شیشهای را در هم میشکند.یا زور بازوی بولدوزری که ساختمانی را فرو میریزد.
من میگویم:انرژی، تا زمانی که در محدودۀ اشیاء و پدیدههای غیرانسانی ردوبدل میشود، به فرمولهای علمی وفادار است. اما به محض ورود به حوزۀ انسانی، از دایرۀ ثبوت و اقتدارحتمیاش خروج می کند. فرمولهای جامعهشناسی، در جاهایی که به ذات انسان مربوط میشود، از انجماد و خشکی علم محض دست می کشد و به انعطاف میگراید. دراینجا من به یک سخن پیامبر پناه میبرم تا بدانیم فرمولهای علم محض، محدودۀ جولان مشخصی دارند.
پیامبر ما میفرمایددر مقوله ظلم، یک انرژی متراکمی نهفته است که میزان آن، بسیار فراوانتر از انرژی نهفته در کفر و بیدینی است. به نحوی که انرژی ظلم، میتواند بر استحکامات یک جامعۀ پا گرفته از زور و علم و اسلحه پیروز شود و همۀ نظامات آن را در هم بکوبد.این سخن پیامبر، از یک درستی بزرگ به درازای تاریخ برخوردار است.
فرمولی نیست که درآزمایشگاه و از ضرب و جمع اعداد و ارقام حاصل آمده باشد. یک اصل انسانی است. اصلی که تفوق همیشگی انرژی ظلم، بر انرژی کفر و بیدینی را به رخ میکشد. اصلی که علم با همۀ ریزنگری و تشریح پذیریاش بر درستی آن اعتراف دارد. اصلی که برای درستی ادعایش، از همه تمدنهای کهنه و نوی فرو ریخته، شاهد مثال میآورد. اندازۀ انرژی نهفته در ظلم، با ترازوها و دستگاههای اندازهگیری قابل سنجش نیست. اما هیچ عالم و اندیشمندی نیز، شهامت انکار این انرژی نهفته را نداشته و ندارد.
سخن پیامبر ما از یک سوی بر دوام و بقای یک جامعه بیدین اما درست و منصف تأکید میورزد، و از سوی دیگر بر فروپاشی یک حاکمیت ستمگر. این بقا و این فروپاشی، متأثر از انرژی فروپاشنده کم و انرژی فرو پاشنده فراوان دو مقوله کفر و ظلم است. بیکموکاست. پس درمییابیم که فراتر از فرمولهای رایج علمی، انرژی، در جاهای دیگر نیز دست به دست میشود.
من ابزار سنجش این انرژی به ظاهر غیرعلمی را ترازوی حق و باطل میدانم. منتها پیچیدگیِ تشخیصِ حق ازباطل، گویا بشر را از کندوکاو این انرژی سرگردان منصرف کرده است. با این حال، هیچکس منکر وجود آن نیست. انکار انرژی نهفته در حق، و یا در باطل، عین انکار عقل است.حال با همین چشمانداز، به سراغ آن دو نفری بازمیگردیم که یکی به ضرب دیگری کشته شده و بر زمین افتاده است.
در همین فرد کشته شده، پتانسیل یا انگیزهای نهفته است که اگر زندهاش کنیم، فوراً به ضارب خود حمله میکند، یا برای زنده ماندن پا به فرار میگذارد، یا برای ذخیره همان انگیزه، دست دوستی به او میدهد. تشخیص این که فرد کشته شده، به حق کشته شده یا به ناحق، به همان ترازوی حق و باطل مربوط است.
بشر، با بهرهمندی از علم خود توانسته است به محدودهای از این تشخیص دست پیدا کند. و دانسته است که عامل فطرت و عقل، در شاکله این ترازو، نقش عمدهای دارد. بدیهی است که با مراجعه به همین فطرت و عقل، انرژی را میتوان مثلاً در دروغ نیز باور کرد. مسلم است دروغی که از جانب یک فرد یا یک رسانه یا یک حکومت منتشر میشود، انرژیهای مختلفی دارد.
وقتی یک نفر، با گفتن دروغ، به خواستهاش میرسد،شاید خود را پیروز این میدان بداند، اما این تنها ظاهر ماجراست. در باطن، انرژی ساطع شده از آن دروغ، همچنان سرگردان است و مخاطب واقعی خود را میطلبد. این انرژی تولید شده و سرگردان، هرگز از بین نمیرود. حتی با آشکار شدن اصل سخن و حتی بعد ازتنبیه و تنبّه فرد دروغگو.
در نقطه مقابل دروغ، سخن صادقانه نیز دارای انرژی است. این انرژیها و سایر انرژیهای سرگردان، در لایههای زیرین یک اجتماع دست به دست هم میدهند و با تفوق برآیند هر یک بر دیگری، به دوام یا فروپاشی آن جامعه یا نهاد – چه کوچک و چه بزرگ- کمک میکنند.
در آمریکا، چندسال پیش، دروغ کلینتون به یک ضربالمثل تبدیل شده بود. گاه، دامنۀ آسیب یک دروغ،به خود فرد دروغگو و یکی دو نفر مخاطب محدود است، و گاه این دروغ، مردم یک کشور رامیفریبد. اگر قانون بشری، در نهایت، پوزش فرد دروغگو را هم پیشنهاد کرده باشد،دامنۀ آسیبهای ناشی از آن دروغ اما، به تولید انرژیهای سرگردانی دست میبرد که با یک پوزش سطحی، تسکین نمیپذیرد.
رییسجمهوری که دروغ میگوید، در اصل، به تک تک مردم، و نسلهای گذشته و آینده آنان توهین میکند.به همین دلیل است که میگویند هر چه مسئولیت افراد با حوزۀ وسیعی از مردم سروکارداشته باشد، به همان نسبت از بُرد و نفوذ و تأثیر بیشتری برخوردار است.
قانون بشری، برای غیبت و سخنچینی و ریاکاری مجازاتی تعیین نکرده است. و معلوم نیست مجازات قانون برای حرامخواری و دزدی و تقلب و کمکاری و بدکاری و مصرف فراوان و احتکار واختلاس و رشوه و ورود به حریم خصوصی مردم و ایجاد رعب و فریبکاری و جرایم دیگر،درست به قدر همان ضرورتی است که باید باشد. هر یک از این پدیدههای رفتاری، از خودانرژی مخصوصی ساطع میکنند. انرژیهایی که با مرگ عاملین خود نیز از بین نمیروند.
با همین فرضیۀ محکم، میگویم: هر انرژی سرگردان،برای خود شناسنامهای کاملاً مشخص و مستقل دارد. که با مراجعه به آن، میتوان زمان تولید و میزان آن و باعث و بانی آن را در او مطالعه کرد. و یا اطلاعات دیگری را که به مخاطب این انرژی مربوط است.
فردی که با واردات یک برنج نامرغوب، باعث بیماری و مرگ عدهای میشود و به گمان خود از دست قانون میگریزد،او، در گردونه دقیق هستی، در این آسیب، و به هر ذره و مقدار، به تولید انرژیهای سرگردانی دست برده است که لاجرم، یک روز، از او در خواهند آویخت.
آیههای برزخ و قیامت و جهنم، عرصههای جولان همان انرژیهای تولید شده در دنیایند. بدون این که خدای متعال، در چند و چون آنهادخالت کند و بساط قوانین خودگماردهاش را بهم بریزد. پس آتش جهنم، و میزان و نوع عذاب یک نفر، به خشم الهی مربوط نیست. انرژیهایی است که خود فرد، در مدت زندگیاش تولید کرده و با زرنگی از مواجهه با آنها گریز کرده است.
حرامخواری یک نفر،به صورت ظاهر به خود او و نفر مقابل او محدود است، اما در پیشگاه حساب و کتاب هستی، به نسلهای بعدی فرد متضرر نیز راه میبرد. شاید پنج نسل بعد، فردی جلوی آن حرامخوار را بگیرد و بگوید تو با پولی که از جد بزرگ ما برداشتی، مرا از دست بردن به فلان موقعیت مطلوب بازداشتی. یا فلان آسیب را به من و نسل من وارد آوردی.
گفتم که: دانش بشری، با وضع قوانین قضایی و انتظامی، به محدودهای از بازخورد انرژیهای رفتاری انسانها دست یافته است. اما آیا یک ماه و دو سال و ده سال زندان یک مجرم، دقیقاًمعادل همان انرژی اولیهای است که از او ساطع شده؟ معلوم نیست. اینجاست که دایرۀتشخیص حق از باطل، و میزان دقیق خسارت یا فایده آن، به تخصص پیچیدهای محتاج است.که این مهم نیز جز به ذات خدای متعال موکول نیست.
این دستگاه ظریف وحساس خداوندی است که میتواند انرژیهای پراکنده را سامان دهد و در پروندۀ هر فردطبقهبندی کند. جهنم و بهشت، درحقیقت، تجلی این انرژیها هستند. یعنی هر کدام ما، بارفتار خوب و بدمان، بساط آخرت خود را میآراییم. این سخن درست که: دنیا، مزرعه آخرت است، شاید اشاره به همین معنا دارد. در دنیا، ما را چارهای جز این نیست که قاتل دو نفر و پنج نفر و هزار نفر را فقط یک بار از پا درآوریم. اما جزای او، جزبرای یک نفر نیست. سهم مابقی کشتهشدهها چه میشود؟
اینجاست که حق و باطل، به صورت انرژی، ظهور پیدامیکنند، و تا زمانی که دامان صاحبش را نگیرند و از او نیاویزند، به آرام و قرارنمیرسند. به گمان من، جهنم، با همۀ توصیفات شدید و غلیظی که قرآن از او برشمرده،هیچ نیست جز انباشت همان انرژیها. وعذابهایی که بر قامت انسان جهنمی فرومیریزندنیز چیزی جز عصارۀ آسیب همان انرژیها نیستند.
بهشت نیز از همین استدلال، هویت پیدا میکند. آنجا، بهشت، محل جولان رضایت الهی است. بهشتیان دراقیانوس لبخند و رضایت خدا شناورند. یعنی درست در متن انرژیهایی که خودشان، درزندگی دنیاوی شان برآوردهاند. بهشت و جهنم خدا، دقیقاً مثل قانون جاذبه، وقوانین و فرمولهای حساس ریاضی، از بافت و تاروپود دقیق علمی برخوردارند. در آینده شاید، یکی از مشغلههای علمی دانشمندان، کشف همین مقولات ناشناخته باشد.
انگیزۀ من ازنگارش این مطلب، چگونگی راهیابی به آغوش بخشایشگری خداوند است. این که نکند بامطالعه آیههای عذاب، آغوش گشوده خدا را به روی خود بسته ببینیم و همه امید خود رابه رهایی و رحمت او از دست بدهیم. شنیدهایم که پیامبر در دعای خیر خود، برای مردی، یک نخلستان در بهشت خدا آرزو کرد. وقتی آن مرد را شادمانی و غرور فراگرفت، فرمود: به شرطی که با رفتار آلوده به گناه خود، آتشی نفرستی که همۀ آن نخلستان رابه آتش بکشد. این سخن درست، نشان از این دارد که انرژیهای ساطع شده از رفتار ما،چه مثبت و چه منفی، به تقابل با یکدیگر میپردازند.
پرسش این که خداوند،به همان نسبتی که مثلاً در قوانین زمینی خود، همچون قوانین حاکم بر فیزیک و شیمی وریاضی، دخالت نمیکند، اگر در قوانین حاکم بر انرژیهای ساطع شده از رفتار ما هم دخالت نکند، پس شأن بخشایشگری او چه میشود؟ این پرسش درست، تا جایی که به حقوق مردم مربوط میشود (حق الناس) کارکرد همیشگی خود را داراست.
اما گناهان فردی بسیاری همچون: دروغ، ریا، سستی در اقامه عبادات و رعایت نکردن احکام یا بیتوجهی به آنها، آلودگی و بیماریهای درونی، بیتوجهی به محرومین و نیازمندان، غیبت، عصبیت،کوتاهی های فردی نسبت به پدرومادر و اعضای خانواده از خطاهایی هستند که معمولاًبروز بیرونی ندارند تا قوانین اجتماعی بدانها ورود کنند. و حال آن که هر کدام اینهابه هنگام وقوع، انرژی منفی خود را تولید میکنند و در پرونده بدهکاری فرد خاطی،ثبت و ضبط میشوند.
در این حوزه است که بخشایشگری خداوند بروز و ظهور پیدا میکند و گاه به یک رفتار خوب ما، بسیاری از گناهانمان را میآمرزد وپاک میکند. و اگر رفتار خوب ما تداوم پیدا کند، خداوند، زمینه پاکسازی گناهانی رانیز که به حقوق مردم مربوط است، به دست خود ما فراهم میآورد.
آنچه من از افق نهایی ادیان الهی آموختهام، تربیت انسان است. تربیتِ همۀ مردمانِ جهان است. دراین افق، کافی است که برآیند رفتاری هر یک از ما، در این راستا باشد. کافی است که ما اراده خوب شدن و با تربیت شدن داشته باشیم. کافی است به هر بهانه، با رعایت حقوق دیگران، خود را به صف باتربیتها دراندازیم. اینجاست که لبخند خداوند و آغوش گشودۀ او ما را در میان میگیرد. ما از همان ابتدا که قرآن را میگشاییم، به عرصه لبخندو آغوش گشودۀ خدا درمیافتیم. با: «بسم الله الرحمن الرحیم!».
با وجود این که آیههای عذاب، خشماگین و هولناک به نظر میرسند، اما به یک ظهور لبخند خدا، همگی روبیده و محو میشوند. من در همین روزهای ابتدایی در افتادن به سلول تنهایی، به آیهای برخوردم که مرا در میان گرفت و گونههای غم گرفته مرا غرق بوسه کرد. در آغوشم گرفت و عاشقانهترین نغمههای بخشایشگری خدا را در گوشم نجوا کرد. بحران روحی مرا ترمیم نمود و آشوب درون مرا فرو نشاند. این آیه، در کنار سایر آیههای رحمت قرآن، تابلوی برجستهای است که درگرگ و میش گمگشتگی، ما را به خود خدا راهنمایی میکند. راست بگویم، انگیزه اصلی من از نوشتن این مطلب، گشودن دریچه چهلونهم سورۀ حجر بود: «نبّی عبادی انی انا الغفور الرحیم = به بندگانم خبر بده که من بخشنده و مهربانم».
این آیه سرشار ازلبخند الهی است. این آیه همان آغوش گشودهای است که من هر از گاه بدان اشاره میکنم.در این آیۀ کوتاه شش کلمهای، خداوند پنج بار دست بر سینهاش میگذارد و به خودش اشاره میکند. که یعنی بندگان من، به سراغ کس دیگر نروید. این «من» فقط اینگونه است. با تماشای این خدا، میتوان با شهامتی به بزرگی همۀ هستی، هم ترس از جهنم را،و هم طمع به بهشت را در هم پیچاند و به گوشهای انداخت و فقط خودِ خودِ خدا راطالب شد.
من به هر شش کلمۀ تشکیلدهنده این آیه، با لذت و شعف مینگرم. اما راستش را بخواهید، از کلمه «عبادی»، به یک جور مستیِ آمیخته به غرور درمیافتم. انگار خداوند از میان همه پدیدههایی که خلق کرده،برچسب مالکیت مؤکد خود را بر پیشانی بندگان خود میچسباند و با گزینش آنها، به ساکنان همۀ کائنات میگوید: این جماعت مال خود مناند.
من در «نیایش»خود، که به حال و هوای روزهای ابتدایی حضورم در سلولهای انفرادی اختصاص دارد، به غواصی در بطن این آیه پرداختهام. با تنپوشی از این آیه، میتوان سیاوشگون به درون هر آتش سوزنده فرو شد و به سلامت بدر آمد. قدر این آیه را بدانید. هر وقت دلتنگ لبخند خدا شدید، این آیه را زمزمه کنید.
اگر آتش نشانان باافشاندن آب، شعلههای برآمدۀ آتش را فرو مینشانند، با این آیه، و فهم آن، میتوان همۀ آتش جهنم را و همۀ عذاب آن را در هم پیچاند. مشکل ما آنجا پای پیش مینهد که با تجسم هولناکی صحنههای جهنم، در خود مچاله میشویم، اما بهراحتی از کنار آیههای رحمت خدا عبور میکنیم.
این آیه، در کنارآیههایی چون آیه پنجاهوسوم سورۀ زمر، و با تأکیدی که در آن بر کلمه «جمیعاً» شده، ما رابه زیباترین حسِ هستی که «خوف و رجا» است، درمیاندازد.
تنها انسانهای با خدا هستند که ترس از بیان سخنانشان ندارند، یا بهتر بگویم که تنها انسانهایی که خود را شناخته اند و تجلی قدرت خداوند رو در خودشون درک کرده اند توان گفتن این بیانات استوار را دارند. بنده شما رو نمیشناسم البته به درستی، ولی چندین مکالمه تلفنی شما با شبکه صدای آمریکا را گوش داده ام و در آن زمان هم شجاعت شما را ستوده ام. حال به مطالعه این مقاله شما که به اتفاق صورت گرفت، بسیار خرسند و ناراحت شدم، خرسند از اینکه مرجعی را پیدا کردم که احساس میکنم عقاید من به ایشان نزدیک باشد و نارحت از اینکه چه دیر ..
پاینده باشید
من تصحیح میکنم به خاطر اینکه حقی از سراینده واقعی شعر که از طرف اقای معین عنوان شده ضایع نشه .شعر از مرحوم صغیر اصفهانی میباشد رجوع شود به دیوان صغیر اصفهانی
مرسی، گاهی با خودم فکر میکنم چقدر خوبه آدم فکر کنه…!
استادبزرگوار.حقیقتامطالب آموزنده وراهگشائی روبیان کردیدکه چون ازدل بودلاجرم به دل نشست,ایام خیلی بدوناگواری روتجربه میکنم که ناشی ازغفلت وندانم کاریهایم درگذشته وخصوصا ازآشفتگی ونابسامانی جامعه ومحیط پیرامونم ناشی میشد واین مطلب موشکافانه مرهمی بردل زخمی ودردمندم شد.دراوایل میانسالی سئوالات بی جواب زیادی ذهن من روبخودش مشغول کرده که پاسخش روازشماگرفتم.برای شماآرزوی سلامتی وموفقیت دارم.مواظب خودتون باشید.
تفسیر زیبا وهنرمندانه ای بود . در ابتدا فضایی از خشونتی را که مخاطب با خواندن آیات قهریه الهی در ذهن اش نقش می بندد به تصویر کشیدید. با تابو شکنی و بی واهمه شائبه های ذهن مخاطب را به زبان آوردید و سپس به ارجاع به عقل و فطرت بشری ونه با ارجاع با آیات و احادیث دیگر، ذهن مخاطب را به قابل تصور بودن چنین عذابی برای هر فرد رهنمون کردید.
كمي از بار سنگيني كه از نادانسته هاي كنگ بر دوشم سنگيني مي كرد برداشتي راحتم كردي دكتر امروز جمعه است و من در اين جمعه تعطيلي سبكم . زنده باد
قران کتابیست جمع اضداد و بر گرفته شده از باورهای گوناگون و بهتر بگویم دزدیده شده از باورهای گوناگون، بویژه از دین زرتشت و یهود و مسیح و دیگر و باورهای عربهای وحشی و راهزن آن دوران! برای نمونه…
آیه 29 سوره 9 :
« قتال کنید با اهل کتاب، آنهایی که به الله و روز رستاخیزاعتقاد ندارند … تا آنگاه که درحالت خواری و پستی جزیه بپردازند. »
سوره التوبة (29)
قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیوْمِ الآخِرِ وَلاَ یحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى یعْطُواْ الْجِزْیةَ عَن یدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ
آیه 122 سوره 9 :
« ای اهل ایمان با کافران از هر که با شما نزدیکتر است قتا ل کنید و باید کفار در شما درشتی و نیرومندی و قدرت و پایداری حس کنند. »
سوره التوبة (123)
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْیجِدُواْ فِیكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ
……………………………………………………
سلام دوست گرامی
نمی دانم آگاهی شما درباره قرآن تا چه اندازه است. اما اطمینان دارم به این باور دارید که می شود انصاف ودرستی و ادب و حق و قانون و پایداری و انسانیت و خیلی چیزهای دیگر را از هرکسی ولو کافر شنید و به این سخنان احترام گذارد. قرآن ما آکنده از این زیبایی هاست. گرچه آیه هایی نیز دارد که تاریخی اند و مخاطبان این آیه ها انسانهای عصر پیامبرند. درقرآن مابه درستی و نیکی و انصاف و ادب و اخلاق خوب و عدالت و بسیاری از خوبی ها سفارش شده. شما اگر به همین زیبایی هایی که گفتم متمایل باشید به بسیاری از نکته های زیبای قرآن معترفید . گرچه چند آیه ای که بعنوان نمونه آورده اید هنوز تفسیر می طلبد. که باید بدانیم درکجا و درچه شرایطی نازل شده اند و کارکردشان همه زمانی است یا به زمان عصر پیامبر محدود بوده اند. علم تفسیر به همین کنکاش ها و واشکافی مفاهیم آیات اصرار دارد. با این همه من همان سخن نخستین خود را تکرار می کنم. تجسم کن کتابی را می خوانی که عمدتا مطالبش مطلوب و انسانی و پذیرفتنی است. شما که به قرآن ما اعتقادی نداری، همان چند آیه را که نمی پسندی کنار بگذار و بقیه را مورد مداقه قرار بده. من این نکته را به هرکتاب و هرشخص تعمیم می دهم. ما می توانیم از همان کافرانی که اعتقادات ما را قبول ندارند، سخن حقشان را بشنویم و بپذیریم. بله ما اینگونه ایم. ما باید به عقاید هم احترام بگذاریم و از همدیگر نخواهیم که مثل ما بیندیشند و مثل ما باشند.
با احترام : محمد نوری زاد
.
جناب نوری زاد درود بر شما . عالی بود , بی نظیربود .با آن جهنم هولناکی که یک عمر به خورد ما داده بودند که بیشتر ساخته مغز علیل مشتی نادان بود صدها سوال برایم بوجود می آمد که نمی توانستم برای آنها پاسخی بیابم چه زیبا و موشکافانه تحلیل نمودید و چه زیبا ابندا به چالش می کشید و به درک مطلب کمک می کنید. شما شهامت شکستن تابو ها را دارید و علت آن ایمان واقعی شماست مطلبی که توسط قلم گفته شده که تفسیر منفی لازم نبود باید بگویم که بسیار بجا بود شما مانند مکانیکی که برای تعمیر موتور ماشین ابتدا اوراقش می کند و دل و روده اش را بیرون می ریزد و سپس یک به یک قطعات را شسته و تمیز در جای خود سوار می کند و در پایان این موتور منظم مثل ساعت کار میکند .جناب نوری زاد اگر ثمره آن همه توهین و مشقت و زندان همین مطلب باشد شما را بس که بر اساس همین نظریه خودتان هزاران انرژی مثبت به طرف شما سرازیر میشود . باز هم از شما ممنونم
دستت درد نکنه واقعا در شناخت خدا کمک بزرگی به من کرد.
عزیز خدا,محمد عزیز همیشه شاد باشید
سلام
حسینیه ای درکهنوج جنب اداره پست ازطرف خیری به نام آقای ارش ساخته شده
است .گاهی که گذرم به کهنوج می افتد هنگام نمازبه جهت خلوت بودن این
حسینیه ونبودن نماز جماعت دولتی در ان برای اقامه نماز به اجا می
روم.هفته قبل هنگام نمازظهربه انجا رفتم با منظره ای عجیب روبرو
شدم.درست درسمت قبله وکنارمنبرعکسی بزرگ بردیوارچسبانده شده بود.طبعا
ازلحاظ شرعی وجود این عکس روبری نمازگزاراسگال دارد. به جوانی که از
همسایگان مسجد بود گفتم اقا این عکس محل اشکال است .جوان پاسخم داد
:بارها به روحانی مراسم محرم گفتیم اما چون دستورسپاه است جرات نمی کنند
آنرا بردارند.
من اما تا به حال جز به پیشگاه خدا به پیشگاه احدی به سجده و رکوع نرفته
ام .ازخیرنمازدر آنجا گذشتم….
سلام جناب نوری زاد
نظریه انرژی های سرگردان شما را درک کرده و می پذیرم. در تائید یادداشت قرانی شما شعر و آواز کوتاه اما بسیار بلندی از همای تقدیم می کنم
داد درویشی از سر تمهید
سرِ جریانِ خویش را به مرید
گفت که از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفتو ببردو باز آورد
حقد گوهر ز دورج غاز آورد
گفت که در دوزخ هرچه گردیدم
درکات جهیم را دیدم
آتش و هیزم و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچ کس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت
خدا را شاهد میگیرم که در تمام عمر طولانیم تفسیری به این روانی ندیده و نشنیده بودم.خداوند با قرآن محشورتان نماید
تشکر آقای نوری زاد
من از این نوشته شما بشدت طرفداری می کنم. من زیاد به قرآن مراجعه نمی کنم. اما این سئوال شما همیشه سئوال من بوده و شما بخوبی به سئوال من پاسخ دادید.
این مقاله یکی از بهترین هایی بود که من بعنوان یک پژوهشگر قرآن تا کنون مطالعه کرده ام. خصوصیت این مقاله در این است که مفاهیم ثقیل را به زبان ساده ای که مطلوب جوانان و مبتدیان است، تنزل داده است. این نظریه کاملا قابل رد گیری و مطرح شدن در مجامع علمی است.
سپاس و تشکر آقای نوری زاد
جالب بود، اما لازم نبود برای ورود به بحث یک تصویر خیلی منفی رو در بخش اول نوشتار ترسیم کنید. حتی اگه تئوری جالب شما رد بشه، نباید به اون نتیجه گیری قسمت اول نوشتار شما برسیم. در قرآن کریم، به صراحت ذکر شده است که هرکس فقط به اندازه ای که بدی کرده مجازات خواهد شد. تازه ذکر هم شده که خداوند خیلی رحمان است.
این نوشتار زیباترین و درست ترین تفسیر است از قرآن ،سخن و دعوت پیامبران است به زبان امروز
چرا این مطلب فایل پی دی اف ندارد ..!!!!
وقتی «انظر الی من قال» در جامعه ملاک و معیار سنجش سخنان می شود. انتظاری جز این نیست که از نشر حقایق قرآنی در جامعه اسلامی جلو گیری کنند. سلام بر حریت شما
عالی بود. مرا به یاد این آیه انداخت”الیس الله بکاف عبده”