سر تیتر خبرها

روز نوشت سه شنبه بیست هفتم دیماه نود

روز نوشت سه شنبه بیست هفتم دیماه نود

1– هردوسه ماه یکبار، سردردی فرساینده به سراغ من می آید. من با صدای پا و تق تق کفش های او آشنایم. درکه می زند، می دانم خود اوست. اگر دویدم و او را به یک بهانه  تاراندام، می رود تا دوسه ماه بعد، وگرنه داخل می شود و با سوهان زبری که با خود آورده، سلول های پیشانی و دوچشم مرا می خراشد. او در آن ساعت های دیرگذر، دست بکار خراشیدن است و من در پیچ و تابی که سربه دیوار کوفتن کمترین آن است.

سال هاست که ما دوتا با هم کنار آمده ایم. ومن همین که صدای کفش های او را شناخته ام، وهمین که دانسته ام بلافاصله باید برای دور کردن او کاری بکنم، به غنیمتی قیمتی دست یافته ام. دیروز سرم درد گرفت. همان صدای کفش ها به من هشدار داد اگر دیر بجنبی کارت ساخته است. ومن باید راهی برای تاراندن او می جستم.

2 – پیروزی های پی درپی و درخشان جناب اصغر فرهادی فیلمساز صاحب سبک و صاحب سخن ما در مجامع جهانی، نه دستاوردی است که ایرانیان را به غرور درنیاندازد. همین که این هنرمند، دراین پیچاپیچ خبرهای تلخ، نام ایران را در عرصه های وسیع بین المللی برسر زبانها انداخته و احترام همگان را برانگیخته، ما را به پاسداشت این رخداد مبارک، ترغیب و تهییج می کند.

یادمان نمی رود که شخص رهبر بعد از پیروزی تیم فوتبال کشورمان برتیم فوتبال آمریکا ( ونه همه ی تیم ها) بلافاصله دوربین های صداو سیما را فراخواندند و به ورزشکاران تبریک گفتند. به تبعیت از رهبر، رییس جمهور و رییس مجلس و سایر رییس ها نیز با ادبیات خاص خود به این وادی ورود کردند و تبریک بارانی به راه انداختند که: بیا و بنگر!

دریغ که برای فرهادی و تیم او، از جانب رهبرپیامی برنیامد. که این سکوت، از دل خود تفاسیرگوناگون برمی جوشاند. ومهمترین آن، اهمیت به ذات فوتبال و تماشاگران آن است و بی اعتنایی به سینما و مخاطبان او. وباز این که: فوتبال ایران برحس ها می دمد، وسینمای فهیمانه ی ما برعقل ها. مابقی این تفسیررا بعهده ی خود شما وامی نهم. چرا که واگشایی هرچه بیشتراین مقوله، قلم را به تنگنا درمی اندازد. اما همین را بگویم و بگذرم که تبریک به فرهادی، تأیید فیلم اوست و این تأیید، تبعات ومطالباتی برای خود دارد که جای گفتن آن اینجا نیست. راستی امام خمینی با تأیید فیلم “گاو” آیا برقدر خود نیفزود؟ وچهره ی دیگری از فهم خود را به ما نشناساند؟

3- درهمین هفته ی گذشته، متنی منتشرشد از دیدارپروفسورمارکوساسولی استاد حقوق بشردوستانه ی دانشگاه ژنو با جناب آیت الله جوادی آملی. به گزیده ای از سخنان جناب آیت الله توجه فرمایید:

“….مبانی پذیرفته‌شده ای كه این مواد(حقوق بشرغربی) از آنها استنباط می‌شود عبارت از عدالت، مساوات، مواسات، آزادی و حریّت، استقلال، امنیّت، امانت، زندگی مسالمت‌آمیز، تفاهم، احترام متقابل، رعایت مواثیق بین‌الملل و مانند آن است كه به استناد این مبانی، آن موادّ حقوقی استنباط می‌شود. تا اینجا وضع روشن است. برجسته‌ترین مبنا در بین این مبانی، معنای عدالت است. معنای عدالت مثل این برق روشن است. عدالت یعنی هر چیزی را در جای خود قرار دادن. اما تمام ابهام از این به بعد است. آن حقوقدانی كه منبعی برای عدل قائل نیست، به آفریدگاری معتقد نیست، از اشیاء و اشخاص باخبر نیست، در برابر این سؤال می‌ماند كه عدل به معنای قرار دادن هر چیزی در جای خود و نهادن هر شخصی در جای خود، اما جای اشیاء كجاست؟ جای اشخاص كجاست؟

انسان در نقشه جهان جایش كجاست؟ زن و مرد جایشان كجاست؟ شراب و سركه جایشان كجاست؟ گوسفند و خوك جایشان كجاست؟ جنگ و صلح جایشان كجاست؟ چون خدا را قبول نكرد آفریدگار جهان را نپذیرفت وحی الهی را كه كلام آفریدگار است نپذیرفت قهراً خود به جای خدا می‌نشیند. برای اشیاء جا معیّن می‌كند، برای اشخاص جا معیّن می‌كند. همین بازار آشفته سازمان مللی است كه می‌بینید. بنابراین این حقوق بشر بدون پذیرش وحی پایه علمی ندارد. یك قرارداد بشری است. چون قرارداد بشری است ضامن اجرا هم ندارد….”

باور بفرمایید من به شخصیت علمی افرادی چون جناب جوادی آملی احترام فراوانی قائلم اما راز این سرکوفت های تمام نشدنی به فراورده های غربی را، وبرکشیدن بی دلیل داشته های خود را نمی دانم. آقای جوادی آملی باید ممنون آن بخش از فهم بشرغربی باشد که روح ادیان آسمانی را به صحنه آورده و برای رواج آن ها قرنها مجاهده کرده است.

ایشان دراین سخن، همین که فرموده اند: “حقوق بشربدون پذیرش وحی پایه ی علمی ندارد”، بربسیاری از ودیعه های فطری والهی بشر خط کشیده اند. من مانده ام که چرا ایشان بجای آنکه همگان را برمشترکات فطری وهمگانی فرا بخوانند، برمرز وحی و غیروحی خط می کشند. که یعنی: آهای غربی ها، تا زمانی که به خدا معتقد نباشید، همه ی دستاوردها و بویژه حقوق بشرتان غیرعلمی و باد هواست.

ازایشان می پرسم: مردمان یک جامعه ی غیروحیانی، که اساساً به خدا هیچ اعتقادی ندارند و خود را بجای خدا نیزنشانده اند، اگر اهل “نظم و نظافت” باشند، آیا نباید از جانب خدا بخاطر همین نظم و نظافتشان به آنان آفرین گفت و برکات الهی را برسرشان بارید؟ اگر درپاسخ بفرمایند بله، این بلی گفتن مغایر آن سخن پیشین ایشان است. واگر پاسخ ایشان منفی است، پس با این فرمایش بزرگان ایمانی که می فرمایند : النظافة من الایمان، چه می کنند؟ دراین حدیث، اهل نظافت، هرکه هستند، چه مسلمان و چه نامسلمان، مومن تلقی شده اند. مگر آنکه براین حدیث یک حاشیه بزنیم که: نظافت تنها از مومنان پذیرفتنی است.

مهم این است که حقوق بشرغربی ها با هرکاستی ای که دارد، برزمین “قرار” گرفته و برکاتی را برآورده است، و آن قسمت ازباورهای الهی ما – که در درستی آنها تردیدی نیست – دراین سی و سه ، جز آسیب و درد ببار نیاورده. آری، نورانیت عدل الهی، مقبول همگان است اما مهم پیاده کنندگان آن عدالتند که درغرب، قدر و بهایش می شناسند و درایران برآن خاک می افشانند و به صورت مبهوتش می خندند.

4 –  چند شب پیش آقای عماد افروغ دریک برنامه ی زنده ی تلویزیونی از بدیهی بودن استیضاح رهبری گفت و این که: اگر رهبری نتواند پاسخ انتقادات مردم را بدهد خود بخود معزول است. این برنامه ی زنده، و این سخنان بظاهر نا متداول، بی آنکه حساسیتی برانگیزد، پخش شد و رفت. حال اگر قیل و قالی درمی گرفت و هیاهویی بکار می افتاد و کفن پوشان با شعارهای خاص خود به سمت صدا و سیما به راه می افتادند و درِآنجا را گل می گرفتند، نه خدمتی به رهبری و نظام می کردند و نه این پرسش های مداوم را از ذهن و زبان مردم می زدودند. ما باید از یک چنین گفتمان هایی استقبال کنیم و اطمینان داشته باشیم که اگرریشه ی برقراری ما بردرستی ومنطق و حق چفت شده باشد، هیچ توفانی مارا تکان نمی دهد چه برسد به سخنان یک منتقد یا یک مفسرقانون. دریغ از رفتاری که دراین هفته با سردارعلایی صورت گرفت. رفتاری که به جهانیان نشان داد: ما چه شکننده ایم. وچه ریشه هایمان درهواست.

5 – بشاراسد بازهم عفو عمومی داد تا مگر دل زخمی مردمان معترض را با خود نرم کند. بشار اسد به تحریک ما برسرمردمانش کوفت. اما همو دراین عفو عمومی از ما جلو افتاد. او به ماندنش بها می دهد. برخلاف ما که هرقدم عقب نشستن را برای خود شکست تفسیرمی کنیم و برای سرکوب خواسته های قانونی مردم به آنان جفا می کنیم. این عفو عمومی بشار اسد، گرچه نشانه ی گراییدن او به ضعف است اما همزمان به مختصری از عقلانیت او نیز اشاره دارد. درست همان چیزی که ما سخت بدو نیازمندیم.

6 – دیروز درغوغای راه بندان سرم درد گرفت. صدای تق تق کفش های درد، به من هشدارداد که کاری بکن. اتومبیل ها از رفتن بازمانده بودند. بوق بود و بوق. درحاشیه ی خیابان چشمم به توده ای خاک افتاد. یک جوان افغانی از چاه خاک بیرون می کشید و دراطراف خود خالی می کرد. خلاصه حلقه ای از خاک برآورده بود. کمی که گذشت، جوان دیگری را دیدم که از چاه بیرون آمد. خیس خیس. چه می گویم؟ غرقِ گِل. انگار دردوغابی از گِلِ رُس غلتیده بود. از هوای سرد به لرزه درآمد. دندانهایش به هم می خورد. فرو نشست تا رفیقش پتویی خاک آلود به دوش او بیندازد. از تمام بدن او، تنها چشمان او می درخشید. مابقی دوغابِ گِل بود.

از اتومبیل پیاده شدم. از توده ی خاک بالا خزیدم و درمقابل جوان گل آلود افغانی پایین نشستم. گفتم: سرم بدجوری درد می کند. با دست های خودت از همین گل ولای بدنت بردار و به پیشانی من بکش. تعجب کرد. از آینه ی داخل اتومبیل به قیافه ی خود نگریستم. ردی از دو انگشت گل آلود جوان افغانی یکی دوساعتی با من بود. درد پیشانی ام دور می شد.

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

10 نظر

  1. سلام، برادر بزرگوار جناب آقای نوریزاد، حتما نامه ایرج مصداقی خطاب به خودتان را خوانده اید.بعنوان یک متولد دهه 60 خیلی دلم میخواهد موضع شما را در برابر این نامه و مطالبش بدانم؟ امیدوارم پاسخم را بدهید، اگر نه به من حق بدهید که با خود بگویم این مرد هم هر جا راه باشد،اسب سخن میتازاند.

     
  2. خانواده یک شهید ، دو جانباز ، شش رزمنده

    : نظر شخصی من در مورد دیدگاه جناب آیت الله جوادی آملی عزیز

    از نظر من هر جریانی که بر پایه درست و انسانی آن شکل بگیرد و از آن به کسی یا چیزی ضرری نرسد از روح خدایی و وحی خدایی نشات میگیرد … در ظاهر قبول کردن شخص به مسئله وحی هیچ ارزشی ندارد همچنان که خیلی ها اعتقاد دارند اما عمل نمی کنند … اصل هر جریان خدایی به رفتارها در عمل مربوط میشود و شاید فردی بگوید من به خدا اعتقاد ندارم اما رفتارهای درست و سنجیده اش میگوید روح خدایی در وجودش جریان دارد . اعتقاد ظاهری جریانی است دنیوی که می خواهیم چیزی را در ظاهر لمس کنیم و بودن یا نبودنش مهم نیست اصل عمل کردن به رویه انسانی و درست آن است ( از آن به کسی یا چیزی ضرری نرسد) .

     
  3. غربيها با شناخت و رعايت حقوق بشر ، اعمالي را انجام ميدهند كه ما شيعان در ايران بدان عمل نميكنيم. مثل راستگويي و صداقت، احترام متقابل، رعايت قوانين بطور يكسان، و از اين دست اعمال. براي همين بسياري از فرامين خوب مسلماني در غرب و در رفتار غربيان به خوبي ديده ميشود كه در ايران مانند يك رويا است. در ايران هر چه ديده ميشود تزوير و ريا ناشي از فرامين شيعه است

     
  4. خدا را بر مسند می نشاند. خدا که زبان ندارد… پس زبانش آیت اوست… و معادله حل شد!

     
  5. جعفر فرزند شهیدی ازاین دیازآزاد!

    سلام بر تووتمام همرزمان آزاداندیش شهیدان که باصراحت قلم وبیانتان راه ازادی رافراروی منفعت طلبانی که خود را به خواب زدند قرار میدهد .سبز باشیدوسبز بمانید

     
  6. آقای نوری زاد عزیز، سلام! من تا سال 88 آشنایی چندانی با قلمتان نداشتم اما با برنامه های تلویزیونی تان چرا، اگر چه خط فکری من از شما جداست، اما به شما بابت شجاعتتان تبریک می گویم. پایدار باشید و سبز! می دانم هنوز دل بسته ی نظامی هستید که به اعتقاد من به عنوان یک نسل سومی از پایه اشتباه بود و غلط، اما انتظارم از شخص شما این بود که در سایت خود مصلحت ها را به کناری بگذارید و حقیقت را حتی اگر تلخ و از زبان مخالف فکری شما باشدT بیان کنید. نامه های بسیاری از زندانیان دهه ی شصت برای شما نوشته شده است. نامه های سرگشاده ای که اگر نمی خواهید در سایت به نمایش بگذارید حداقل نامی از آن ببرید. می دانم که امام خمینی را دوست می دارید، اما یادتان باشد که بد، بد است چه در دهه ی شصت با خمینی و چه در دهه ی هشتاد با خامنه ای. آرزوی من سربلندی سرزمین و مردمم است.

     
  7. باسلام دکتر انشالله همیشه صحیح و سالم وسایه ات بالای سر بچه هات باشه خدا کنه مسئولین. قدیمی این کشور مثل شما جرات حرف زدن پیدا کنند

     
  8. سلام. لطفاً از این نمونه های بند ششم و بردن ما به فضایی دیگر بیشتر بنویسید. سخت نیازمند رویاییم. از واقعیت که طرفی نبسته ایم.

     
  9. محمد آقا من هم مانند شما دچار سردردهای مزمن هستم, که البته سردردهای من ناشی از بیماری سینوزیت است. احتمالا شما نیز مثل من نسبت به درمان قطعی آن اقدام جدی صورت نداده اید. به هر حال بهتر است همیشه قرص مسکن به همراه داشته باشید و پیش از آنکه درد امانتان را ببرد به قدر لازم تناول فرمائید. 

     
  10. نوری زاد عزیز …

    با قدرت ایمان میشود کوه را جا به جا کرد … نکنه خسته بشی یا شک کنی … مطمئن باش میلیونها دل و خداوندی که عدالت افرید با توست

    و هر که خداوند با او باشد رستگار است.

    راستی امدن به سایت سخت و وقت گیر شده …

    اما باز هم میایم و نوشته هایت را می خوانم …و برای دیگران نیز می خوانم …برای شکایت از رهبری ..

    فکر میکنم مردم جرات اینکار را ندارند …
    و شاید هنوز چیزی برای از دست دادن دارند

    وای به اون روز که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشیم

    موفق و موید و سلامت باشی

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 0914 seconds.