سر تیتر خبرها

روزنوشت یکشنبه بیست و پنجم دیماه نود

با آنکه سخنان بسیاری برذهن من می بارند تا یک به یک منتشرشان کنم، با این همه اما ترجیح می دهم امروز خلاصه ای از نوشته ی یکی از دوستان و همراهان “سردار علایی” را دراینجا بیاورم.

دراین یکی دو روز گذشته، جماعتی از سرداران، با تحریک جوانانی که هرگز علایی را نمی شناسند و نخواهند شناخت، تلاش کردند او را بزعم خود به زانو درآورند. به صورت ظاهر نیز موفق شدند. اما این فروکوفتن عقیده مگر می تواند برسر زخمهای کهنه سرپوش اندازد؟

 نویسنده ی مطلبی که دراین روزنوشت تقدیم شما می کنم، یک پاسدار است. پاسداری که درامتداد سلامت سردار علایی، سربرآورده و سالها با درستی ها و درخشندگی های علایی محشور بوده است:

دکـتـر حـسـین عـلایـی کیســت؟ 

این قلم افتخار دارد منهای سال 1358 که به عنوان پاسداری عملیاتی (تفنگ بدست) در نقاط مختلف بحرانی کشور حضور داشته، ما بقی عمر خدمتی خود را در جبهه های جنوب و غرب – بنا به اقتضای مأموریت سازمانی – کنار فرماندهان برجسته سپاه سپری کرده است، فرماندهان شهیدی چون محمد بروجردی، داود کریمی، ابراهیم همت، ناصر و احمد کاظمی، شوشتری، متوسلیان، خرازی، علی هاشمی، فرومندی، غلامرضا صالحی و … و چندی از فرماندهان حاضر که اکنون در جایگاههای نظامی و غیر نظامی مشغولند……

اما چرا بگذاریم و بگذریم از مشاهده ی جفاها و ناسزاگویی های عده ای بی نام و نشان که علیه فرماندهی از جنس همان بروجردی ها، باکری ها، خرازی ها و همت ها … لجن پراکنی می کنند و چون سخن گفتن با مخالف را متاسفانه مطابق با چارچوب ادبیات (گفتمان) امروزین فقط به شیوه ی تهمت و دروغ آموخته اند، قصد دارند با تیغ کندشده­ی رعب و وحشت و امپریالسم رسانه ای ابتدا حیثیت و اعتبار حقیقی سردار واقعی و استادیار فرهیخته و فاضل دانشگاه “دکتر علایی” را ترور کنند، سپس همان گونه که از سرکرده شان در جریان مناظره های انتخاباتی سر زد اساس آرمان های انقلاب و دفاع مقدس را به ریشخند گرفته، آن را هدف کینه های فروخورده شان از امام و فرهنگ اسلام ناب محمدی(ص) قرار دهند.

متأسفانه در مورد امثال علایی ها که زنده اند و یحتمل و مع الاسف معدودند نمی توان قلم به اِطاله راند، حتی اگر خود اجازه دهند نمی توان از سجایای اخلاقی شان که در ذیل افتخارات نظام جمهوری اسلامی است بنا به ملاحظات امنیتی سخنی گفت. اما وقتی در مَنظر میراث داران شهدای جنگ تحمیلی از سر بی تقوایی و مرگ اخلاقی هجمه هایی به سبک “گوبلز” صورت می گیرد چه باید کرد؟

علایی فرماندهی از تبار باکری هاست. چرا؟ اگر از سوابق قبل از انقلاب او در دانشگاه تبریز در حشر و نشر با آنها بگذریم که بیانگر وفاداری ریشه دار او به اسلام انقلابی و امام خمینی است حداقل از نظر این قلم شخصیت این “مرد” در ماجرای تراژدیک سپاه ارومیه نشو و نما می کند. همین جریان انحرافی که امروزه چنینی پرده دری می کند و به قصد قربت ولی در راستای منافع و برای خوشایند این و آن دامن از متانت و اخلاق اسلامی می درد و به سردار علایی نسبت هایی در شان خودشان روا می دارند، در آن زمان نیز هر کس را که با سر و وضعی متین، روشنفکرمأبانه و روشن بین، کمی قوه ی تحلیل مسائل سیاسی داشت و به اقتضای فرهنگ دانشجویی اهل مطالعه و تفکر بود، با برچسب اُمّتی (پیمانی)، میثمی­چی و حتی با کمال بی شرمی گاه با انگ منافق (مجاهدین خلق) با شمشیر تحجر و مقدس مآبی از سپاه اخراج می کرد و این نهاد انقلابی را از کادرهای ورزیده و برخوردار از ذهنی فعال و استراتژیک همچون باکریها محروم می نمود.

اولین آشنای ام با دکتر علایی حدوداً در نیمه ی سال 1359 بود در صبحگاه سپاه ارومیه، که وی با گردنی آتِل بسته آمده بود تا سپاه را از زَنگارهای ارتجاعی بزداید و از امثال باکریها که مظلوم واقع شده بودند تظلم خواهی کند. تصور بر این است این گشاده­رویی و سعه صدر علایی که منجر به بازگرداندن جمعی از سرمایه های سپاه به خانه دوم شان گردید بذر کینه ای شد که همواره آن جماعت با خود همراه داشت.

شرافت آقای علایی در همان زمان بر همگان اثبات شد. این حریت و شرافت و نگاه انسانی وی به مسائل پیرامون خود در حوزه مدیریتی ایشان صد البته با رعایت اصول و ارزشهای اسلامی پیوسته استمرار پیدا می کرد و سبب می شد مجموعه ی تحت مدیریت وی از بند تصلب گرایی و جمود فکری بگسلد و تشکیلات با سلامت و ضمانت اخلاقی مستحکمی به راه خود ادامه دهد.

در اواخر مسئولیت ایشان در سپاه نیز اتفاقاتی در شرف وقوع بود که عکس العمل سردار علایی در برابر آنها جسورانه، شجاعانه و سرشار از انصاف و بر پایه ی رهنمودهای خدشه ناپذیر امام خمینی(ره) به شمار می رفت. او معتقد بود ورود سپاه به مناقشات سیاسی و یا هر گونه دخالت بیرونی از طرف جریانات و سازمان های سیاسی در این نهاد ملی و فراملی بی کم و کاست بدعت آشکار از فرامین رهبر کبیر انقلاب اسلامی است و اگر چنین خلاف آشکاری به عمل آید دیگر تبعیضی بین گروه های سیاسی در تعامل با سپاه روا نیست چون سپاه متعلق به همه مردم و یک نهاد صددرصد مردمی است.در غیر اینصورت است که پاسداری از مجرای قانونی و انقلابی اش خارج می شود و یکی از مهمترین و اساسی ترین مؤلفه های اقتدار و امنیت ملی به قیمت بهره برداری های لحظه ای و زودگذر سیاسی به استحاله دچار می گردد.

 چنین فردی از کادرهای ورزیده انقلاب و نظام که نشان داده است از تعادل شخصیتی تحسین برانگیزی برخوردار می باشد (از زمان بحران سپاه ارومیه تا بحران های اخیر) حق ندارد آیا روند تحولات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی و آسیب های احتمالی پیش روی آن را تحلیل و بررسی کند؟ این چه مهرورزی از سوی طرفداران دولت کریمه! است که با منتقدین دلسوز نظام چنین برخورد سخیف و دون مآبانه ای می شود. أین تذهبون؟

پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس

مجید ندّاف. اربعین حسینی

.

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

69 queries in 0847 seconds.