به نام خدای آزادی
محمد نوری زاد را از “پروانه ها مینویسند” شناختم. مجموعه ای متعلق به سالهایی نه چندان دور که خیلی آزارم می داد. شنیدن نامش هم ناراحتم می کرد. هرجا نامی از او می آمد فراری می شدم. حتی این را یکبار به رضا سعیدی بازیگر مرحوم سینما و تلویزیون هم گفتم. به او گفتم که از تو و محمد نوری زاد دلگیرم و دلگیریم.
سالها گذشت، تا اینکه شنیدم محمود احمدی نژاد دیداری داشته با اهالی قلم و هنر(مهر85). در آن دیدار محمد نوری زاد برخلاف بقیه حضاربا صراحت حرف زد، از سیاست های فرهنگی دولت و آقای وزیر انتقاد کرد و صندلی های خالی مراسم را به رخ رئیس دولت کشید. شاید خواندن جملات تند و تیزش در آن جلسه کمی توانست چهره اش را نزد من تغییر دهد اما باز برایم کافی نبود.
گذشت و گذشت تا اینکه نامه هایش به رهبری منتشر شد. آرام آرام چهره اش برایم تغییر کرد. خدا می داند که چه روزهای سختی بود آن روزها و ماه های اول، اما تنها کسی که جرأت کرد رسما از شخص رهبری انتقاد کند آن هم به این شکل صریح، او بود. به امید اصلاح ، با احترام فراوان با او سخن گفت تا شاید راه آزادی کوتاه تر شود ولی افسوس گوش شنوایی وجود نداشت.
امروز اما دوستش دارم خیلی زیاد. آن ایمیل کوتاهی که برایم فرستاده بود را صدبار خواندم. سیر نمی شوم. فیلم هایش را به سختی یافته ام. در “پرچم های قلعه کاوه” در سکانسی که مغولان قصد حمله به قلعع ی کاوه را دارند شاید بتوان تاثیرگذارترین بخش فیلم را یافت:
“کاوه بهمراه دختر نابینا و پسرانش در قلعه هستند. پسران در ایستادگی و مقاومت تردید می کنند و قصد خروج از قلعه را دارند و معتقدند که بی جهت در این قلعه قصابی خواهند شد.
کاوه: اگر آمده اید تا بمانید، سخن از باز رفتن نگویید. برای من همه ی ایران اکنون در این قلعه خلاصه شده. به این فکر کنید که از ایران هیچ نمانده الا همین قلعه. همه چیز من فدای وطنم.
دختر کاوه: حتی من پدر؟
کاوه: حتی تو ؛ و همه ی پسرانم.
دختر کاوه از او خواهش میکند دست به قرآن ببرد، اگر گفت بمانید، بمانیم و اگر گفت بروید، برویم
کاوه قرآن می گشاید و آیه ی استقامت می آید “فاستقم کما اُمرت.”
محمد نوری زاد قرنها بعد از کاوه، امروز در نه در قلعه بلکه درشکنجه گاهی به نام اوین زندانی حاکم جائر زمان است و از پشت میله های سرد اوین به ما درس استقامت و پایداری می دهد. اعتصاب آب و غذا کرده و جانش در خطر است. به شدت نگران جانش هستیم. خواب از چشمانمان ربوده این اعتصاب و ما هیچ کاری از دستمان بر نمی آید.
خطاب به تو می نویسم ای آزادمرد
در راهی که قدم برمی داری استقامت کن اما جانت را به خطر نینداز، حضورت را از یک ملت دریغ نکن.
تو باید باشی تا کسی باشد که به وجودش افتخار کنیم.
بمان و اجازه بده به کودکانمان آزادمردی را نشان دهیم که در دفاع از حق ملت مظلوم خود همه جور شکنجه و آزار و تهمت و دشنامی را به جان خرید اما سر در مقابل حاکم جائر خم نکرد.
بمان تا آزادی میهن مان را در حضور مردانی چون تو جشن بگیریم.
به خدا قسم آزادی را بدون تو و سایر انسانهای آزاده ی دربند نمی خواهیم.
به اعتصابت پایان ده؛ به خاطر یک ملت، به خاطر دلهای بی تاب و نگران همسر و فرزندانت